برترین های انجمن

  1. MR9

    MR9

    Forum Admins


    • امتیاز

      28

    • تعداد محتوا

      8,620


  2. aminor

    aminor

    VIP


    • امتیاز

      16

    • تعداد محتوا

      2,927


  3. mehran55

    mehran55

    Editorial Board


    • امتیاز

      6

    • تعداد محتوا

      1,104


  4. arminheidari

    • امتیاز

      3

    • تعداد محتوا

      7,080



ارسال های محبوب

Showing content with the highest reputation on جمعه, 8 اسفند 1399 در همه مناطق

  1. 1 پسندیده شده
    زندگی نامه ای کوتاه از شهید روز جمعه ماه محرم سال 1336 در یكی از محله‌های مستضعف نشین اصفهان به نام «كوی كلم» خانواده با ایمان خرازی مفتخر به قدوم سربازی از عاشقان اباعبدالله (ع) گشت. هوش و ادب، زینت بخش دوران كودكی او بود و در همان ایام همراه پدر به نماز جماعت و مجالس دینی راه یافت و به تحصیل علوم در مدرسه‌ای كه معلمان آنجا افرادی متعهد بودند، پرداخت. اكثر اوقات پس از تكالیف مدرسه به مسجد محله به نام مسجد «سید» رفته با صدای پرطنینش اذان و تكبیر می‌گفت حسین در دوران فراگیری دانش كلاسیك لحظه‌ای از آموزش مسایل دینی غافل نبوده و در آغاز دوران نوجوانی گرایش زیادی به مطالعه خبرها و كتب اسلامی‌ و انقلابی داشت و به تدریج با امور سیاسی نیز آشنا شد. در سال 1355 پس از اخذ دیپلم طبیعی برای طی دوران سربازی به مشهد اعزام گشت. او ضمن گذراندن دوران خدمت، فعالانه به تحصیل علوم قرآنی در مجامع مذهبی مبادرت ورزید. در آن دوره او را برای عملیات سركوب‌گرانه ظفار به عمان فرستادند ولی او از این سفر به معصیت یاد كرد و حتی نمازش را تمام می‌خواند. از همان روزهای اول انقلاب در كمیته دفاع شهری مسئولیت پذیرفت و برای مبارزه با ضد انقلاب داخلی و جنگهای كردستان قامت به لباس پاسداری آراست و لحظه‌ای آرام نگرفت. یك سال صادقانه در این مناطق خدمت كرد و مأموریتهای محوله او را راهی گنبد نمود. با شروع جنگ تحمیلی به تقاضای خودش راهی خطه جنوب شد و در اولین خط دفاعی مقابل عراقیها در منطقه دارخوین مدت نه ماه، با تجهیزات جنگی و امكانات تداركاتی بسیار كم استقامت كرد و دلاورانی قدرتمند تربیت نمود. در سال 1360 پس از آزادسازی بستان تیپ امام حسین (ع) را رسمیت داد كه بعدها با درخشش او و نیروهایش در رشادتها و جانفشانی‌ها، به لشگر امام حسین (ع) ارتقا یافت. حسین شخصاً به شناسایی می‌رفت و تدبیر فرماندهی‌اش مبنی بر اصل غافلگیری و محاصره بود حتی در عملیات والفجر 3 و 4 خود او شب تا صبح در عملیات خاكریزش شركت داشت و در تمامی‌ عملیاتها پیشقدم بود. حسین قرآن را با صدای بسیار خوب تلاوت می‌كرد و با مفاهیم آن مأنوس بود. او علاوه بر داشتن تدبیر نظامی‌، شجاعت كم‌نظیری داشت. معتقد به نظم و ترتیب در امور و رعایت انضباط نظامی‌ بود و در آموزش نظامی‌ و تربیت نیروهای كارآمد اهتمام می‌ورزید. حساسیت فوق‌العاده و دقت زیادی در مصرف بیت‌المال و اجرای دستورات الهی داشت. از سال 1358 تا لحظه آخر حضورش در صحنه مبارزه تنها ایام مرخصی كاملش هنگام زیارت خانه خدا بود. (شهریور ماه سال 1365) در سایر موارد هر سال یكبار به مرخصی می‌آمد و پس از دیدار با خانواده شهدا و معلولین، با یاران باوفایش در گلستان شهدا به خلوت می‌نشست و در اسرع وقت به جبهه باز می‌گشت. در طول مدت حضورش در جبهه 30 تركش میهمان پیكر او شد و در عملیات خیبر دست راستش را به خدا هدیه كرد. اما او با آنكه یك دست نداشت برای تامین و تداركات رزمندگان در خط مقدم تلاش فراوان می‌نمود. در عملیات كربلای 5 زمانی كه در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به رزمندگان با مشكل مواجه شد حاج حسین خود پیگیر این امر گردید و انفجار خمپاره‌ای این سردار بزرگ را در روز جمعه 8/12/1365 به سربازان شهید لشگر امام حسین (ع) پیوند داد و روح عاشورایی او به ندبه شهادت، زائر كربلا گشت و بنا به سفارش خودش در قطعه شهدا و در میان یاران بسیجی‌اش میهمان خاك شد. سخنان مقام معظم رهبری در مورد شهید بسم الله الرحمن الرحیم سردار رشید اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت، برادر شهید، حاج حسین خرازی به لقاء الله شتافت و به ذخیره ای از ایمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانه روزی برای خدا و نبردی بی امان با دشمنان خدا، در آسمان شهادت پرواز كرد و بر آسمان رحمت الهی فرود آمد. او كه در طول 6 سال جنگ قله هایی از شرف و افتخار را فتح كرده بود اینك به قله رفیع شهادت دست یافته است و او كه هل من ناصر ینصرنی زمان را با همه وجود لبیك گفته بود اكنون به زیارت مولایش امام حسین (ع) نایل آمده است و او كه در جمع یاران لشگر سرافراز امام حسین (ع) عاشقانه به سوی دیار محبوب می‌تاخت، پیش از دیگر یاران، به منزل رسیده و به فوز دیدار نایل آمده است. آری، او پاداش جهاد صادقانه خود را كنون گرفته و با نوشیدن جام شهادت سبكبال، در جمع شهدا و صالحین درآمده است. زندگی و سرنوشت این شهید عزیز و هزاران نفس طیبه‌ای كه در این وادی قدم زده‌اند، صفحه درخشنده‌ای ازتاریخ این ملت است. ملتی كه در راه اجرای احكام خدا و حاكمیت دین خدا و دفاع از مستضعفین و نبرد با مستكبرین، عزیزترین سرمایه خود را نثار می‌كند و جوانان سرافرازش پشت پا به همه دلبستگی‌های مادی زده پای در میدان فداكاری نهاده و با همه توان مبارزه می‌كنند و جان بر سر این كار می‌گذارند. چنین ملتی بر همه موانع فائق خواهد آمد و همه دشمنان را به زانو در خواهد آورد. ما پس از هشت سال دفاع مقدس همه جانبه و 6 سال تحمل جنگ تحمیلی، نشانه‌های این فرجام مبارك را مشاهده می‌كنیم و یقینا نصرت الهی در انتظار این ملت مؤمن در مبارزه ایثارگر است... سید علی خامنه‌ای 10/12/1365 سخن و وصیتنامه شهید خطاب به فرماندهان و رزمندگان اسلام: - ما لشگر امام حسینیم، حسین وار هم باید بجنگیم، اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حسین (ع) را در آغوش بگیریم كلامی‌ و دعایی جز این نباید داشته باشیم: «اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد.» - اگر در پیروزی‌ها خودمان را دخیل بدانیم این حجاب است برای ما، این شاید انكار خداست. - اگر برای خدا جنگ می‌كنید احتیاج ندارد به من و دیگری گزارش كنید. گزارش را نگه دارید برای قیامت. اگر كار برای خداست گفتنش برای چه؟ - در مشكلات است كه انسانها آزمایش می‌شوند. صبر پیشه كنید كه دنیا فانی است و ما معتقد به معاد هستیم. - هر چه كه می‌كشیم و هر چه كه بر سرمان می‌آید از نافرمانی خداست و همه ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد. - سهل‌انگاری و سستی در اعمال عبادی تاثیر نامطلوبی در پیروزی‌ها دارد. - همه ما مكلفیم و وظیفه داریم با وجود همه نارسایی‌ها بنا به فرمان رهبری، جنگ را به همین شدت و با منتهای قدرت ادامه بدهیم زیرا ما بنا بر احساس وظیفه شرعی می‌جنگیم نه به قصد پیروزی تنها. - مطبوعات ما جنگ را درشت می‌نویسد، درست نمی‌نویسد. - مسأله من تنها جنگ است و در همانجا هم مسأله من حل می‌شود. - همواره سعی‌مان این باشد كه خاطره شهدا را در ذهنمان زنده نگه داریم و شهدا را به عنوان یك الگو در نظر داشته باشیم كه شهدا راهشان راه انبیاست و پاسداران واقعی هستند كه در این راه شهید شدند. - من علاقمندم كه با بی‌آلایشی تمام، همیشه در میان بسیجی‌ها باشم و به درد دل آنها برسم. وصیتنامه اول: ... از مردم می‌خواهم كه پشتیبان ولایت فقیه باشند، راه شهدای ما راه حق است، اول می‌خواهم كه آنها مرا بخشیده و شفاعت مرا در روز جزا كنند و از خدا می‌خواهم كه ادامه‌دهنده راه آنها باشم. آنهایی كه با بودنشان و زندگی‌شان به ما درس ایثار دادند. با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به ما آموختند. از مسئولین عزیز و مردم حزب‌الهی می‌خواهم كه در مقابل آن افرادی كه نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف كنند و الان در كشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بی‌حجابی زده‌اند در مقابل آنها ایستادگی كنید و با جدیت هر چه تمامتر جلو این فسادها را بگیرید. وصیت نامه دوم : استغفرالله، خدایا امان از تاریكی و تنگی و فشار قبر و سوال نكیر و منكر در روز محشر و قیامت، به فریادم برس. خدایا دلشكسته و مضطرم، صاحب پیروزی و موفقیت تو را می‌دانم و بس. و بر تو توكل دارم. خدایا تا زمان عملیات، فاصله زیادی نیست، خدایا به قول امام خمینی [ره] تو فرمانده كل قوا هستی، خودت رزمندگان را پیروز گردان، شر مدام كافر را از سر مسلمین بكن. خدایا! از مال دنیا چیزی جز بدهكاری و گناه ندارم. خدایا! تو خود توبه مرا قبول كن و از فیض عظمای شهادت نصیب و بهره‌مندم ساز و از تو طلب مغفرت و عفو دارم ... می‌دانم در امر بیت المال امانتدار خوبی نبودم و ممكن است زیاده‌روی كرده باشم، خلاصه برایم رد مظالم كنید و آمرزش بخواهید. والسلام حسین خرازی - 1/10/1365 خاطراتی از شهید حسین خرازی جنگ را فراموش نکنی حسین خرازی تصمیم به ازدواج گرفته بود و برای عمل به این سنت نبوی از مادر من مدد جست، او با مزاح به مادرم گفته بود كه: «من فقط 50 هزار تومان پول دارم و می‌خواهم با همین پول خانه و ماشین بخرم و زن هم بگیرم!» بالاخره مادرم پس از جستجوی بسیار، دختری مؤمنه را برایش در نظر گرفت و جلسه خواستگاری وی برقرار شد و آن دو به توافق رسیدند. او كه ایام زندگی‌اش را دائماً در جبهه سپری كرده بود اینك بانویی پارسا را به همسری برمی‌گزید. مراسم عقد آنها در حضور رهبر كبیر انقلاب امام خمینی (ره) برگزار شد. لباس دامادی او پیراهن سبز سپاه بود. دوستانش به میمنت آن شب فرخنده یك قبضه تیربار گرنیوف را به همراه 30 فشنگ، كادو كرده و به وی هدیه دادند و بر روی آن چنین نوشتند: «جنگ را فراموش نكنی!» فردا صبح حسین تیربار را به پادگان بازگرداند و به اسلحه‌خانه تحویل داد و با تكیه بر وجود شیرزنی كه شریك زندگی او شده بود به جبهه بازگشت. عشق عاقل در عملیات خیبر، دشمن منطقه را با انواع و اقسام جنگ افزارها و بمبهای شیمیایی مورد حمله قرار داده بود. حسین در اوج درگیری به محلی رسید كه دشمن آتش بسیار زیادی روی آن نقطه می‌ریخت. او به یاری رزمندگان شتافت كه ناگهان خمپاره‌ای در كنارش به فریاد نشست و او را از جا كند و با ورود جراحتی عمیق بر پیكر خسته‌اش، دست راست او قطع گردید. در آن غوغای وانفسا، همهمه‌ای بر پا شد. «خرازی مجروح شده! امیدی بر زنده ماندنش نیست.» همه چیز مهیا گردید و پیكر زخم خورده او به بیمارستان یزد انتقال یافت. پس از بهبودی، رازی را برای مادرش بازگو كرد كه هرگز به كس دیگری نگفت: «حالم هر لحظه وخیمتر می‌شد تا اینكه یك شب، بین خواب و بیداری، یكی از ملائك مقرب درگاه الهی به سراغم آمد و پرسید: «حسین! آیا آماده رفتن هستی، یا قصد زنده ماندن داری؟» من گفتم: «فعلاً میل ماندن دارم تا با آخرین توان، به مبارزه در راه دین خدا ادامه دهم.» به همین جهت او تا لحظه آخر، عنان اختیار بر گرفت و هرگز از وظیفه‌اش غافل نماند. دعوت پرفیض حسین دو روز قبل از شهادتش گفت: «خودم را برای شهید شدن كاملاً آماده كرده‌ام.» او كه روحی متلاطم از عشق خدمت به سربازان اسلام داشت وقتی متوجه شد ماشین غذای رزمندگان خط مقدم در بین راه مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفته است به شدت ناراحت شد و با بیسیم از مسئولین تداركات خواست تا هر چه زودتر، ماشین دیگری بفرستند و نتیجه را به او اطلاع دهند. پس از گذشت چند ساعتی ماشین جلوی سنگر ایستاد و حاج حسین در حالی كه دشمن منطقه را گلوله باران می‌كرد برای بررسی وضعیت ماشین از سنگر خارج شد. یكی از تخریب‌چی‌ها در حال مصاحفه با او می‌خواست پیشانی‌اش را ببوسد كه ناگهان قامت چون سرو حسین بر زمین افتاد. اصلاً باورم نمی‌شد حتی متوجه خمپاره‌ای كه آنجا در كنارمان به زمین خورد، نشدم. بلافاصله سر را بلند كردم. تركشهای موثر و درشتی به سر و گردن او اصابت كرده بود. هشتم اسفند سال 1365 بود و حاج حسین از زمین به سوی آسمان پركشید و پیشانی او جایگاه بوسه عرشیان گشت آخرین دیدار در مدت جنگ من و پسرم 2 همرزم بودیم. حسین فرمانده لشگر بود و من اغلب به امور تداركاتی و امدادگری می‌پرداختم. اول اسفند سال 1365 به بیمارستان شهید بقایی اهواز آمد و در حالی كه با همان یك دست رانندگی می‌كرد در حین گشت داخل شهر، شروع به صحبت كرد: «بابا من از شما خیلی ممنونم چون همه از شما راضی هستند به خصوص رییس بیمارستان، مرحبا بابا، سرافرازم كردی.» من كه سربازی در خدمت اسلام بودم گفتم: «هر چه انجام داده‌ام وظیفه‌ای در راه نظام مقدس جمهوری اسلامی بوده، كار من در مقابل این خدمت و فداكاری كه تو انجام می‌دهی، هیچ است و اصلاً قابل مقایسه نیست.» این آخرین دیدار ما بود و سالهاست كه مشام جان من از عطر خوش صحبتهای حسین در آن روز معطر است. راننده قایق یك روز قرار بود تعدادی از نیروهای لشگر امام حسین (ع) با قایق به آن سوی اروند بروند. حاج حسین به قصد بازدید از وضع نیروهای آن سوی آب، تنهایی و به طور ناشناس در میان یكی از قایقها نشست و منتظر دیگران بود. چند نفر بسیجی جوان كه او را نمی‌شناختند سوار شده، به او گفتند: «برادر خدا خیرت بدهد ممكن است خواهش كنیم ما را زودتر به آن طرف آب برسانی كه خیلی كار داریم.» حاج حسین بدون اینكه چیزی بگوید پشت سكان نشست، موتور را حركت داد. كمی‌ جلوتر بدون اینكه صورتش را برگرداند سر صحبت را باز كرد و گفت: «الان كه من و شما توی این قایق نشسته‌ایم و عرق می‌ریزیم، فكر نمی‌كنید فرمانده لشگر كجاست و چه كار می‌كند؟» با آنكه جوابی نشنید، ادامه داد: «من مطمئنم او با یك زیرپوش، راحت داخل دفترش جلوی كولر نشسته و مشغول نوشیدن یك نوشابه تگری است! فكر می‌كنید غیر از این است؟» قیافه بسیجی بغل دستی او تغییر كرد و با نگاه اعتراض‌آمیزی گفت: «اخوی حرف خودت را بزن». حاج حسین به این زودی‌ها حاضر به عقب‌نشینی نبود و ادامه داد. بسیجی هم حرفش را تكرار كرد تا اینكه عصبانی شد و گفت: «اخوی به تو گفتم كه حرف خودت را بزن، حواست جمع باشه كه بیش از این پشت سر فرمانده لشگر ما صحبت نكنی اگر یك كلمه دیگر غیبت كنی، دست و پایت را می‌گیرم و از همین جا وسط آب پرتت می‌كنم.» و حاج حسین چیزی نگفت. او می‌خواست در میان بسیجی باشد و از درد دلشان با خبر شود و اینچنین خود را به دست قضاوت سپرد شهید خرازی به روایت شهید آوینی ... وقتی از این کانال که سنگرهای دشمن را به یکدیگر پیوند می داده اند بگذری ، به « فرمانده » خواهی رسید ، به علمدار . اورا از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت . چه می گویم چهره ریز نقش و خنده های دلنشینش نشانه ی بهتری است. مواظب باش ، آن همه متواضع است که او را در میان همراهانش گم می کنی . اگر کسی او را نمی شناخت ، هرگز باور نمی کرد که با فرمانده لشکر مقدس امام حسین (ع) رو به رو است . ما اهل دنیا ، از فرمانده لشکر ، همان تصویری را داریم که در فیلم های سینمایی دیده ایم . اما فرمانده های سپاه اسلام ، امروز همه آن معیار ها را در هم ریخته اند. حاج حسین را ببین ، او را از آستین خالی دست راستش بشناس . جوانی خوشرو ، مهربان و صمیمی ، با اندامی نسبتا لاغر و سخت متواضع. آنان که درباره او سخن گفته اند بر دو خصلت بیش از خصائل وی تاکید کرده اند: شجاعت و تدبیر . حضور حاج حسین در نزدیکی خط مقدم درگیری، بسیار شگفت انگیز بود . اما می دانستیم او کسی نیست که بیهوده دل به دریا بزند. عالم محضر خداست و حاج حسین کسی نبود که لحظه ای از این حضور ، غفلت داشته باشد . اخذ تدبیر درست ، مستلزم دسترسی به اطلاعات درست است. وقتی خبردار شدیم که دشمن با تمام نیرو ، اقدام به پاتک کرده ، سرّ وجود او را در خط مقدم دریافتیم. شهید سید مرتضی آوینی _گنجنه آسمانی ، ص 165 منبع:www.aviny.com یادش گرامی، وراهش پر رهرو
  2. 1 پسندیده شده
    با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس سرگردنه شده بودیم راهزن سر گردنه ؛ البته مجبور بودیم به این کار. از روزی که نام گردان روی ما گذاشته بودند ، رهایمان کرده بودند به امان الله. نه نیروئی ، نه تجهیزاتی ، نه امکاناتای و نه حتی سرکشی ای ... حالا ، خودمان و خلبانان مان را می شد توی چادرها وسط ظل گرمای جنوب استراحت داد ، لابراتوارها را باید کجا می گذاشتیم توی این برهوت ؟ شانس مان گل کرد و دو کانکس دبش آورده بودند برای طرح قدسی ها ، اما از خوش اقبالی ما ، راننده ها آدرس را اشتباهی آمده بودند. وکیلی با آن لهجه غلیظ اصفهانی اش زنگ زد که چکار کنم اینها را ؟ فی الفور ، سر از پا نشناخته ، جواب دادم : خب بنده خدا ، شانس در خانه آمده ، پیاده شان کن. بگو طرح قدس همین جاست. مهر تحویل را هم موقعی بزن که کار از کار گذشته باشد. وکیلی هم همین کار را کرد. چقدر این مهر روزهای بعد برای مان دردسر آفرید. اما به آن می ارزید که لابراتوارهایمان سر و سامانی بگیرد. این راهزنی از آن روز برایمان شد یک راهبرد. پروژه بعدی مان ، قاپیدن سوله بیت الزهراء مربوط به فرماندهی نیرو بود. [ ] سوله را باز کرده بودند که ببرند ، اردوگاهی ، پادگانی ، جایی ... نمی دانم. اما دو سه ماه روی زمین مانده بود دست نخورده. به فکر مان رسید آن را هم قاپ بزنیم. چون آنکه منار می دزدد ، اول فکر جایش را می کند ، نقشه فوندانسیون آن را برای بچه ها در اهواز فرستادم و گفتم مشغول شوید تا خودش برسد. عوامل ام توی فرماندهی ، خود بچه های ستاد بودند. قریشی و دیگران ، همه با هم دست به یکی کردند ، تا از این لحاظ ما را از محرومیت درآورند. می دانستند زینب بلاکش هستیم. خلاصه افتادم به جعل امضاء . چقدر هماهنگی می خواست تا دو دستگاه تریلی گیر بیاوریم، حکم مجوز بگیریم و توی وسط روز آن را از دژبانی رد کنیم. به جای فرمانده نیرو هم ، خودم روی مجوز امضاء کردم. به اهواز که رسید بچه ها به سرعت آن را علم کردند تا کسی به فکر برگرداندنش نیافتد. کار که به سرانجام رسید ، این بار طوفانی به پا شد ، سخت تر از طوفان های باد و خاک که هر روز چادرهایمان را توی اهواز بلند می کرد. جلودار طوفان "رضا حیدری بود". او را که رد کردیم "زرگر" مرا از ستاد فراخواند که چرا این کار را کردی؟ - نیاز داشتیم. - همین؟؟!! - ریخته بود روی زمین ، صاحاب نداشت. گفتیم اسراف نشود ، زدیم به زخم مان. - این یعنی دزدی از حوزه فرماندهی. - من خودم از حوزه فرماندهی هستم. دزدی از خودمان بی معنی است. خلاصه ما را بردند پیش فرمانده نیرو ، برادر حسین دهقان. او ریش سفیدی کرد تا یه جورایی ما را از فشار درآورد. آنها که کوتاه آمدند ، گفتم : حالا که به حمدالله به خیر گذشت ، حاجی جان ! یک ژنراتور برق فلان جاست ، برداریم برای پهپاد ؟ کارد می زدیم ، خون شان در نمی آمد. - چقدر پر رو هستی ، دزدی کردی ، اضافه هم میخواهی ؟؟!! این را همه با هم گفتند. توضیح دادم که ما یک موتور برق یاماهای کوچک داریم که برای سشوارها،برای فایبرگلاس ها، برای چه و چه ، کم جان است ... برادر دهقان که می خواست از شرمان خلاص شود ، به " نیلفروشان" یک نامه نوشت تا یک دستگاه موتور برق CVA28 به ما بدهند. راوی : عبدالمجید مختار زاده * * * * * خلبانِ غوّاص قدیمی تر از من بود و پروازهای فراوانی نیز انجام داده بود. اما به گمانم هنوز تجربه لازم را نداشت. دوست عزیزم برادر حداد را می گویم. من به همراه ایشان تیم جلو بودیم. از داخل نی زارها تقریبا از کمین های دشمن هم گذشتیم و به انتهائی ترین نقطه هور رفتیم. اما آنجا یک آبگرفتگی بزرگ پیشروی مان را سد کرد ؛ منطقه L مانند بود و شانس آوردیم که در آنجا توی روز هیچکس ، نه از ما و نه از دشمن ، ترددی صورت نمی گرفت. اما برای عکسبرداری منطقه بسیار مناسبی بود. بعد از اینکه تیم عقب ، هواپیما را برایمان فرستادند ، حداد آنرا گرفت و مشغول عکسبرداری از منطقه تحت اشغال دشمن شد. اما موقع برگشت ، هر کاری کرد نتوانست آنرا برگرداند. تا آمدم بجنبم و هواپیما را از او تحویل بگیرم ، یهو موتور خاموش شد و هواپیما ، پنجاه شصت متر آن سوی ما و درست در منطقه تحت اشغال عراق توی آب افتاد و توی هور ، ولوو ماند. سابقه نداشت در چنین شرایطی از خیر هواپیما بگذریم. چاره کار فقط برگرداندن آن بود. برای همین برادر خرم از تیم عقب خودش را به ما رساند تا به کمک یکی از ما توی آب برویم. نفر اطلاعاتی همراهمان پیشنهاد داد چون یکی از مقرهایمان همین نزدیکی است ، به آنجا رفته و لباس غواصی تهیه کنیم. فکر خوبی بود. ماندن هواپیما روی آب، خطر نفوذ آب به داخل دوربین را داشت. برای همین عجله کرده و پس از تهیه لباس غواصی ، من و خرم آنها را پوشیده و توی آب رفتیم. کوچکترین سر و صدائی می توانست توجه عراقی ها را جلب کند. ما بیشتر نگران هواپیما و اطلاعات درون آن بودیم تا خودمان. توی آب ، با آن لباس های غواصی، جز اینکه هواپیما را آرام آرام به سمت مواضع خودمان هل دهیم. چاره دیگری نداشتیم. این کار زمان زیادی برد اما هم خودمان سالم برگشتیم و هم هواپیمایمان. تا آمدیم کناری نفس تازه کنیم ، یهو از توی سنگری که احساس می شد هیچ جنبنده ای توی آن نباشد ، یک نفر اسلحه به دست با لهجه غلیظ عربی گفت : ایست. تکان نخورید. مانده بودیم ، اگر عراقی است چرا فارسی دستور می دهد ؟ اما چیزی نگفتیم تا بیشتر بدانیم. خودش با دستپاچگی گفت : عراقی هستید ؟ نفر اطلاعاتی گفت : پدر آمرزیده اگر عراقی هستیم چرا فارسی با ما حرف می زنی ؟ یهو پرخاش کرد : مگه منافقین عربند ؟! من گفتم : حالا چرا داری بحث می کنی ؟ خیر ما عراقی نیستین و ایرانی ایم و از نیروهای اطلاعات. این بار به حالت هجومی ایستاد : معلوم شد دروغ می گوئید. بچه های اطلاعات توی این وقت روز بیرون نمی آیند. درست می گفت. کار بچه های اطلاعات عموما شب ها صورت می گرفت. به لباس های غواصی مان که نگاه کرد ، ادامه داد : ها ، وُلِک فهمیدم. از زیر آب آمده اید به جاسوسی. حالا توی این گیر و ویر مانده بودیم ، خستگی مان را در کنیم یا برای این داداش اهوازی مان ، از پهپاد ، از عکسبرداری و پرواز بگوئیم. به او گفتم : برادر کار خودت را بکن و ما را ببر به اسارت. ما هم داریم همانجا می رویم. یکی از همراهان جلوتر رفت و با حوصله کل ماجرا را گفت. باور کرده یا نکرده رهایمان کرد به امان خدا. آن طرف تر باز همین آش بود و همین کاسه. به این یکی گفتیم که خلبان هستیم. گفت اگر خلبان هستید پس چرا لباس غواصی تن تان است. تقصیر آنها نبود. گیر لباس های غواصی مان بود. بعد از کلی توضیحات وقتی او هم رهایمان کرد ، با خود گفتیم لخت باشیم بهتر از این است که لباس غواصی کار دست مان بدهد. لباس های غواصی را درآوردیم و همان طور لخت به قرارگاه برگشتیم. این بار بچه های خودمان، با دیدن ما زدند زیر خنده و متلک و تا روزها ول کن مان نبودند. راوی : محمد اردلان ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند
  3. 1 پسندیده شده
    با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس ویلای خیابان پاسداران پهپاد آمریکائی Lockheed MQM-105 Aquila حساب از دستم در رفته بود ، نمی دانم امشب چندمین شبی بود که حکایتم شده بود حکایت چوپانی که هر شب قبل از خواب یک دانه بزش می شد ده تا ، بیست تا ، صد تا. بعد با شیرش ، ده بز دیگر می خرید. صبح نشده صاحب یک گله بزرگ می شد. خیال مان که از بابت راه اندازی گردان رعد راحت شد ، به فکر خرید پهپاد از خارج افتادیم که سر از آرژانتین در آوردیم. ولی از روزی که از آرژانتین برگشتم ، حال دیگری پیدا کردم. نه اینکه از وسط خار و خاشاک جبهه ، چند روزی رفته باشیم صفا سیتی ؛ بلکه به این خاطر که قرارداد خرید 6 فروند هواپیمای آکوئیلا را با آرژانتینی ها بسته بودیم. آن هم در شرایطی که به قول آرژانتینی ها ، اگر اسرائیل می فهمید پوست از کله شان می کند. احتمالا منظور از هواپیمای آکوئیلای مورد بحث ، همین پهپاد آکوئیلا باشد ( خیلی مطمئن نیستم البته !!!) توی آن شرایط سخت تحریم و نیاز جبهه های جنگ به پرنده های بدون سرنشین پیشرفته ، باز شدن پای هواپیماهای آکوئیلا به جبهه مثل این بود که از یک خانه حصیری ما را برده باشند توی ویلائی در خیابان پاسداران. دو سه ماه انتظار برای رسیدن هواپیماها به ایران زمان زیادی بود اما من و رضا ارباب زجرکش شدیم تا این چند ماه هم گذشت. هنوز دلمان به همان یک دانه بز خوش بد که یهویی معلوم نشد چه اتفاقی افتاد که قضیه آکوئیلا رفت هوا. مثل گیج و منگ ها ، از بس که عصبانی بودم ؛ نمی دانستم یقه کی را بگیرم. رضا اما همه چیز را از چشم من می دید. انگاری که جلویش فیلم بازی می کنم ، اصلا اعتنائی به چهره برافروخته ام نکرد که هیچ ، قسم و آیه هایم نیز برایش ارزشی نداشت. فقط گفت : اون از هواپیماهای چینی که هوای شان دادی ، این هم از آکوئیلاها. دلت خنک شد ؟ هواپیمای آموزشی سسنا ( سیمرغ ) در آسمان اما واقعیت این نبود. فرماندهان نیروی هوائی سپاه ، برای خرید هواپیماهای آموزشی [سسناها و توکانوها] که خیلی هم برای نیرو دهن پر کن بود ، بودجه کم آورده بودند ؛ پول آکوئیلاها را گذاشتند روی بودجه خرید آنها و کار را تمام کرده بودند. به همین سادگی.!!! راوی : عبدالمجید مختار زاده * * * * * نان شب انگار که به کشور چشم بادامی ها رفته باشیم ، از سر و وضع مان فهمیدند که ایرانی هستیم. پا که به مغازه هایشان می گذاشتیم ، حرفی نزده می گفتند : نداریم ، تمام کرده ایم ، مال کسی است. حالا مثلا سر و وضعمان را شکل خودشان در می آوردیم ، رنگ پوست و چشم هایمان را چکار باید می کردیم تا بتوانیم قطعات مورد نیاز هواپیماهایمان را از فروشگاه های مدل شان بخریم ؟! اما ما مگر ول کن بودیم ؟ بقول پدرم پول را روی سنگ بگذاری آب می شود. بالاخره بعد از چند روز گشت و گذار بین فروشندگانی از این دست در لندن ، افرادی را می توانستیم پیدا کنیم که سرشان فقط توی حساب و کتاب باشد. آنها حتی جنس هائی را هم که نداشتند ، با آدرس گیری از ما ، کالاهای مورد نیازمان را از همان مغازه ها و از طریق بازار سیاه خریداری می کردند. ما هم پس از سالی دو سه بار تردد در خیابان های لندن ، برای خودمان توی خرید ، خبره شده بودیم. می دانستیم که کدام مغازه چه دارد و کدام نفر را باید واسطه کنیم تا کالایمان را بخرد. فرستادن شان به ایران هم مکافاتی دیگر بود که باید از راهش وارد می شدیم. ما کم کم یاد گرفتیم که با حضور در نمایشگاه های گاه و بیگاه صنعت هواپیماهای بدون سرنشین ( البته از نوع تجاری - تفریحی اش ) چگونه به اطلاعات دست اول ، دست یابیم و کالاهائی با مصارف دو گانه گیر بیاوریم. ما وقتی باک های بنزینی را گیر آوردیم که توی بال ها جاسازی شده بود ، یا سرورهائی را که در بال و بدنه کارگذاری شده بود را برای بچه های کارگاه باغ شیان در ایران فرستادیم ؛ از ذوق نمی دانستند چیکار کنند. نحوه جاگیری باک سوخت درون بدنه هواپیمای مدل از روزی که بچه ها به فکر ساخت بدنه ، با فایبرگلاس به جای یونولیت افتاده بودند ، کارمان شده بود پیدا کردن مواد پلی استری، مواد اپوکسی و پارچه ای مخصوص این کار. از دیگر خوبی های نمایشگاه ها این بود که کلی کتاب و مجله و بروشور و اطلاعاتی از این دست در مورد هواپیماها گیر می آوردیم که برای بچه های باغ شیان ، حکم نان شب را داشت. راوی : محسن عمل نیک ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند
  4. 1 پسندیده شده
    با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس مختار شورشی هواپیماهای "توکانو" نیروی هوائی سپاه نیروی هوائی غرق رویاهای شیرین خود بود و سرش را کرده بود توی آرزوهایش، انگار که با یک لوبیای سحرآمیز رفته باشد بالای ابرها. برای همین ما که زیر پایش بودیم را نمی دید. چه برسد به اینکه به حرف هایمان گوش دهد. مشکل اصلی ما هم همین بود. به خاطر کوچک بودن جثه هواپیماهایمان ، خودمان را هم کوچک می دیدند. خلبانان هواپیماهای با سرنشین را که می دیدند دلشان غنج می رفت و برای اینکه آنها را توی آسمان ببینند شیر بودجه ها را باز می کردند که سر و کله "سسنا"ها و "توکانو"ها توی فرودگاه های سپاه پیدا شود. تا می آمدیم حرفی بزنیم یهو [شهید] حسن طهرانی مقدم ، از آن طرف با توپ پر می آمد که امروز حرف اول را موشک می زند و ... شهید تهرانی مقدم در دوران جوانی با این حال ما تنها یگان عملیاتی نیروی هوائی سپاه به حساب می آمدیم که مستقیما در صحنه نبرد حضور داشت. "موشکی" ، "هواپیمائی" و "پدافند" نوزادانی را می ماندند که معلوم نبود، عمر جنگ ، به نوجوانی شان وصال بدهد یا نه !! درخواست کردیم حالا که کلاهمان پس معرکه است بگذارید به عنوان هوانیروز ، زیر مجموعه نیروی زمینی شویم ، اما آن هم داستان دیگری داشت که نشد. به قدری در محرومیت بودیم که وقتی می خواستیم امکاناتی از نیروی خودمان بگیریم ، از فرمانده سپاه ، محسن رضائی می خواستیم که سفارش مان را پیش برادر دهقان ، فرمانده خودمان ، بکند. اگر به انتظار نیرو[ی هوائی سپاه] و وزارت [سپاه پاسداران] می نشستیم کلاه مان پس معرکه بود. برای همین راه افتادیم توی شهرها به گدائی. از این امام جمعه به آن امام جمعه. یعنی من خلبان بودم اما افتادم توی این کار ، دو نفر دیگر را هم فرستادم شهرهای دیگر. به واسطه دوستی ، توی کاشان رفتیم خدمت آیت الله یثربی. او هم کمک نقدی کرد و هم بر اساس لیست نیازهایمان دستور داد یک دستگاه بلوک زنی به ما بدهند. بنده خدا، با تعجب پرسید : دستگاه بلوک زنی به چه کار هواپیما می آید ؟ مگر کارگاه ساختمانی دارید ؟ جواب دادیم : حاج آقا ، ما فضای ساختمانی نداریم. توی بر بیابان و داخل چادر هستیم و ... اما فکر کنم که بنده خدا متوجه حرف هایم نشد. مرحوم آیت الله یثربی در جبهه جنگ با همان دستگاه اهدائی ، آنقدر بلوک زدیم تا توانستیم شکل و قیافه ای به پادگان مان بدهیم. دو سال از قصه احداث یک تعمیرگاه سیار برای هواپیماهایمان و راه اندازی یک لابراتوار از طرف وزارت سپاه می گذشت ولی هنوز خبری از آنها نبود. کمتر مسئولی در نیرو بود که من برای جذب نیرو و امکانات با او درگیر نشوم. با برادران "عمل نیک" و "علیزاده" در وزارت سپاه درگیری همیشگی داشتیم. با "نیلفروشان" که دوست صمیمی ام بود همیشه جر و بحث داشتم. ایشون رئیس تدارکات فرماندهی پشتیبانی نیروی هوائی سپاه بود و من جزو درخواست کنندگان همیشگی نیرو. شمرده بودم من ده دفعه با "مقدم" مسئول برنامه و بودجه نیرو درگیر شدم و کار به جائی رسید که او از من نزد رئیس ستاد "برادر زرگر" شکایت کتبی نوشت که مختار مرا تهدید به مرگ کرده است. درست می گفت. بهش گفته بودم چون با ما بودجه محدود می دهی ، بیرون ببینمت ، می زنم می کشمت، با ماشین له ات می کنم. او هم عین همین جملات را توی شکایت اش نوشته بود که او یک دیوانه است ، ممکن است حرف هایش را عملی کند. بی خود نبود که "جابر" حفاظتی ( مسئول حفاظت اطلاعات) به من می گفت : تو مختار شورشی هستی!! عبدالمجید مختارزاده در برنامه چرخ از روزهای نخستین پهپاد می گوید من همیشه غصه ام این بود که کسی نمی گفت ، ایشان حتی اگر جنون دارد؛ به چه دلیل است ؟ راوی : عبدالمجید مختار زاده * * * * * بچه های حبشه و اتیوپی مصیبت هایمان یکی دو تا نبود. از در و دیوار می بارید. توی این بی بضاعتی امکانات ، نیرو، تجهیزات و بخصوص قطعات مورد نیاز هواپیماها ، دو نفر دانشجوی فارغ التحصیل زبان دان را فرستاده بودند خارج که برایمان هواپیما بخرند. آنها هم ندیده و نشناخته ، بدون اینکه سری به کارگاه مان در اهواز بزنند یا لااقل اطلاعاتی از ما کسب کنند، یکراست رفتند دیار فرنگ و چند هواپیمای فسقلی برایمان خریدند، انگار که برای بچه ها اسباب بازی سوغات آورده باشند. چقدر مکافات داشتیم با مسئولین مان در تهران در اعتراض به این موضوع. اما مگر به خرج شان می رفت، تازه چقدر هم از خریدهایشان دفاع می کردند تا آنها را توی پاچه مان کنند و کردند. ما هم گفتیم به جهنم، کاچی به از هیچی!! دل و روده هواپیماها را شکافتیم، بلکه چیزی عایدمان شود و به کار هواپیماهای ساخت خودمان بیاید؛ اما دل مان را خوش کردیم به رادیو کنترل آنها. حالا این موضوع هیچی ، نمی دانستیم تولیدات ساخت طرح قدس را کجای دلمان بگذاریم. مثلا طرح قدس را برای تقویت فنی ما راه اندازی کرده بودند ، آنها تقریبا با کارکرد و نیازمندی ما آشنا بودند؛ اما نمی دانم چرا باز هواپیماهایشان به کارمان نمی آمد و مجبور میشدیم همان بلائی را سر تولیداتشان بیاوریم که سر هواپیماهای خرید خارج می آوردیم. به ما ابلاغ کرده بودند در کنار شناسائی باید عملیات رزمی هم انجام دهید، برای همین رضا ارباب با تیمش شبانه روزی روی لانچرهائی کار می کردند که بتوان RPG-9 و RPG-11 روی آنها بست و با هواپیمای مهاجر به دشمن حمله کرد. او ؛ هم روی 4 شلیکی کار می کرد و هم روی 6 شلیکی. بازیابی با چتر پهپاد مهاجر در سال های جنگ - لانچر راکت قابل تشخیص است برای تأمین این هدف هواپیماهای آموزشی ساخت طرح قدس را می شکافتیم و آن را به هواپیماهای عملیاتی تبدیل می کردیم. این در حالی بود که برای آنها نعمت فت و فراوان بود و سهم ما فقیری و بی بضاعتی. ما شده بودیم بچه های حبشه و اتیوپی و آنها ساحل نشینان هاوائی. موتورهایشان 26 اسب و 120 بود و پروازهای تست شان توی کاشان انجام می شد. اما وقتی ازآنها خواستیم به اهواز تشریف بیاورند و تست شان را در اینجا انجام دهند ، تازه فهمیدیم ما چقدر گدا گشنه هستیم و آنها چقدر متول و مرفه. مثل قحطی زده ها به دارائی هایشان خیره می شدیم و غصه می خوریدیم. تنها چاره را در این دیدیم که از آنها بخواهیم زحمت بردن وسائل شان به تهران را نکشند و بگذارند پیش ما به امانت ، به این بهانه که در سفرهای بعدی سبکبال باشند. اینجوری فرصتی پیش می آمد تا در فاصله دو تست ، ازآنها استفاده کنیم. وگرنه اگر می گفتیم آنها را به ما قرض بدهید که واویلا بود ... راوی : عبدالمجید مختار زاده ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند
  5. 1 پسندیده شده
    بله، هر سه عزیز هویتشون همراه با تشییع و تصاویر و تمامی مشخصات رسانه ای شد. در حالیکه کلا میتونست هیچ خبری منتشر نشه به راحتی چون خبر اول را هم بلافاصله خود وزارت اعلام کرد و به نظرم حتی شرایط این عزیزان طوری بود و جوری در پوشش بودند که هیچ کس در رسانه های محلی هم متوجه یک رخداد امنیتی نشده بود. پ ن:تازه این علاوه بر مشکلات اساسی تر هست. به هر حال ارتباطات این افراد بین آشنایان و دوستان و همکاران اگر دقیق بشند درش برخی ممکنه تارو پود یک شبکه ارتباطی را ترسیم کنه برای دوستان و دشمنان. یعنی وقتی هویت فاش میشه مکانها و افرادی که اینها باهاشون دیده شدند به هر حال همه میره زیر ظن و گمان و وقتی فی المثل سه نفر باشند خب ارتباطات سه نفر میتونه یک شبکه فرضی گسترده تر را راحت تر تصویر کنه. هر طور نگاه میکنی فاش کردن هویت و تصاویر شهدای امنیتی به هیچ وجه منطقی نیست. باز اگر یک زمانی بگذره و فراموشی و حساسیت ها کاهش پیدا کرده باشه یک چیز ولی بلافاصله خیلی عجیب هست.
  6. 1 پسندیده شده
    با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس کش لانچر مثل این شرکت های پیمانکاری تولید اسلحه در آمریکا که نیازهای تخصصی ارتش آمریکا را تأمین می کنند ، انگار بین دانشگاه ما در اصفهان ، صنایع الکترونیکی شیراز و گروهی تخصصی در تهران مسابقه گذاشته باشند. هر سه مشغول ساخت لانچرهائی برای هواپیماهای بدون سرنشین تلاش شده بودیم. تهرانی ها مثل همیشه لقمه بزرگ برداشته و لانچری حجیم و سنگین ساخته بودند که خیلی هم پیچیده بود. کسانی دیگر هم به فکر پرتاب پرنده به وسیله موشک افتاده بودند که مثلا زیرش یک راکت ببندند و آن را شلیک کنند.شیرازی ها را نمی دانم. ولی ما 5 نفر بودیم که دو سالی روی آن کار کرده و چیز سبک و ساده ای ساختیم که کاربردی باشد و به راحتی قابل آموزش هم باشد. البته پیش از این بچه های پهپاد از جمله برادر محمد کریمی لانچرهای خوبی ساخته بودند ، ولی لانچر مورد نظر برای مناطق هور مثل هورالهویزه که خبری از خشکی نبود باید ساخته میشد. تفاوت لانچرها در این بود که لانچر ما الکتریکی بود و آنها یکی شان هیدرولیکی بود و دیگری پنوماتیکی. ما اختراعمان را بارها در شهرک آزمایشگاهی اصفهان آزمایش کرده بودیم و جواب گرفته بودیم. وقتی لانچر را از من تحویل گرفتند، بخاطر مأموریت های پیش بینی نشده یگان پهپاد، آزمایش و تست را گذاشتند ده روز دیگر. روز موعود، خودم رفتم جبهه اهواز. حالا چون موفقیت عکس برداری توسط گروه ما صورت گرفته بود و رزمندگان از هواپیماهای ساخت ما در جبهه استفاده می کردند، خیلی با پرستیژ وارد موضوع شدم و اطمینان داشتم که نسبت به آن دو موفق تر خواهم بود و افتخار ساخت این نوع لانچر هم نصیب ما می شود. اما بعد از ده روز متوجه شدم که تمام واگن ها و ریل های لانچر در اثر رطوبت هوا یا باران های تند جنوب زنگ خورده بود. باطری اش هم یا به دلیل رطوبت و یا کیفیت پائین اش ، اصلا جواب نمی داد. موقع تست در کمال تعجب دیدم که هواپیما قبل از اینکه پرواز کند ؛ یهو از جلوی لانچر افتاد زمین. با ناراحتی زنگ زدم به دوستانم در اصفهان موضوع را در میان گذاشتم، آنها هم باورشان نمی شد. توی آبروی از دست رفته بودم که برادر فروزنده ، فرمانده قد بلند آنجا گفت : شما و تهرانی ها ما را سر کار گذاشته اید ؟ این بود نتیجه دو سال مطالعه تان ؟ با این حرف فهمیدم که پروژه تهرانی ها هم شکست خورده. ظاهرا لانچر شیرازی ها هم به جائی نرسیده بود. بسیار دلگیر و پکر سرم را پائین انداختم . این قضیه خیلی برایم گران تمام شد. علت را نمی یافتم. اما هر چه بود یا مربوط به خاک و گرد و غبار مرطوب جنوب بود ، یا به روغن ، توپ ، تانک و فشنگ. لانچر ما عبارت بود از یک واگن و یک موتور الکتریکی با استارت هیجده چرخی گیربکس دار. حالا چرا جواب نداد نمی دانم. در مقر اهواز ، از پیش بچه های پهپاد مثل برادر بحرینی بلند شدم تا قدمی زده و هوائی تازه کنم که یک تکه کش روی زمین نظرم را به خود جلب کرد. ضخامتش، یک میلی متر بود و طولش ده دوازده سانتی متر. آن را برداشتم و در حالی که با آن بازی می کردم متوجه شدم توی کشیدن طولش به 30-40 سانتی متر می رسد. یهو چیزی به ذهنم رسید. یکراست به طرف کارگاه رفتم و یک پیچ گوشتی به یک سرش بستم و از محل خارج شدم و بعد رفتم بقالی سر محل. آن را توی ترازویش انداختم و با عجله پرسیدم : وزن این پیچ گوشتی چقدر است ؟ بیچاره فکر کرد دیوانه ام ! کمی توی چهره ام خیره شد و بعد به اطراف نگاهی انداخت. بلافاصله با آرامش تکرار کردم : آقای عزیز حالم خوب است و سرم به جائی نخورده ، لطفا شما این را وزن بفرمائید برای کاری می خواهم. مغازه دار پذیرفته یا نه ، اما چیزی نگفت. وزنش کرد و با همان حیرت اولیه ، مرا با نگاه پرسشگر خود تا خروجی مغازه دنبال کرد. حدسم درست بود. کش قادر بود چندین برابر وزن خود را پرتاب کند... وقتی انگشتم را از روی حالت فنر گونه اش کنار می کشیدم یاد تیر و کمان های کودکی هایم افتادم که با همین کش های قیطانی قلوه سنگ هم پرتاب می کردیم. پیش خود گفتم اگر 100 تا از چنین کش هائی را کنار هم ببافیم و روکشی روی آنها بکشیم ، میشود یک کش بسیار قوی که به راحتی می تواند هواپیمایمان را حتی اگر از وزن بالاتری برخوردار باشد ، به آسمان پرتاب کند. خیلی سریع این کار را به فروزنده در تهران سپردم. او هم این کار را به خوبی انجام داد ؛ یعنی صد، صد و پنجاه عدد کش را با این ماشین های جوراب بافی به هم بافته بود و رویشان روکشی پارچه ای کشیده بود. شده بود شبیه یک کابل. توی اهواز ابتدا با کوبیدن یک میخ توی زمین و بستن یک قلاب زیر هواپیما ، آنقدر آنرا کشیدیم تا انعطاف لازم برای پرتاب پیدا کند.بعد کش را ول کردیم. نتیجه ؟ چرخ هواپیما همان اول کنده شد اگر چه چرخ هواپیما همان اول کنده شد ، اما پرواز با موفقیت انجام گرفت، قبل از اینکه لانچری برای اینکار بسازیم با نصب یک سینی آهنی عقب تویوتا به جای باند ، و چند حلقه ؛ چیزی شبیه تیر و کمان ساختیم و مجددا هواپیما را پرتاب کردیم. چیزی که با پنوماتیک، هیدرولیک و موشک حل نشد ، فقط با چند لایه کش ؛ پس از دو سال مطالعه حل شد. از آن پس لانچرهایمان را با نصب همین سیستم روی آن ساختیم و به کار بستیم. این شد یک رویه در صنعت پهپاد. راویان : مسعود زاهدی و ابراهیم بحرینی * * * * * انحنای سیل بند صبح زود، آب به صورت نزده، یهو دو نفر با لباس مخصوص پرواز وسط هور ببینی ، واقعا جای تعجب نداره ؟ حق داشتم فکر کنم که هنوز از خواب بیدار نشده ام. از اینکه شنیدم این دو خلبان پاسدار هم هستند در پوست خود نمی گنجیدم. وقتی با هر پیشرفتی ، سپاه جان می گرفت ما بیشتر هویت می گرفتیم، انگار که چیزی بر دارائی های شخصی مان اضافه می شد. دیوانگی بود که توی 6 متر عرض یک جاده طولانی که دو طرف هور بود چشمم به دنبال هواپیمایشان بگردد. با تقاضایشان آنها را به داخل قرارگاه هدایت کردیم. وقتی از چالش های پیش روی RF-4 ها و RF-5 ها و محدودیت های پروازی آنها برایمان گفتند دلمان گرفت. اما وقتی ما را با مأموریت شان مبنی بر عکس برداری های هوائی غافلگیر کردند ، چقدر خوشحال شدیم که سپاه هم مجهز به هواپیماهائی در ردیف RF-4 ها شده است. به خصوص اینکه عملیات بدر به پیروزی رسیده بود و ما مثل اکثر عملیات های پیشین ، به دلیل هوشیاری دشمن نمی توانستیم نیروی شناسائی زمینی برای کسب اطلاعات از مواضع او اعزام کنیم. در واقع ما حتی نمی توانستیم نزدیک خط و سنگرهای کمین آنها بشویم چه برسد به اینکه بخواهیم چیزی از آرایش نظامی و استعداد نیرویی آنها به دست بیاوریم. در اصل ما در یک بی خبری کامل بودیم. تمام خشکی هور ، یک جاده به نام خندق به عرض 6 متر بود که ما این سر جاده و دشمن آن سر جاده مستقر بود. تأمین سلاح و غذای نیروها از طریق آب و قایق های تندرو صورت می گرفت که آن هم خطرات خاص خودش را داشت. من همین چند روز پیش بود که به همراه سید عباس موسوی با موتورسیکلت داشتیم به جلو می رفتیم که یکی از بچه های تیپ الغدیر یزد جلوی مان را گرفت که لطفا کمک کنید این شهید را به عقب ببریم. من و سید چاره ای نداشتیم که شهید را بین خودمان سوار موتورسیکلت کنیم و آن را به عقب ببریم. به هر حال وقتی دو نفر با لباس مخصوص پرواز توی آن برهوت آب بیایند و بگویند می خواهیم برایتان عکس برداری کنیم و موقعیت دشمن را برایتان بگوئیم ، معلوم است که از شادی روی پای خود بند نمی شویم. از بچه های اطلاعات عملیات من بودم و مرحوم احمد سیاف زاده ( فرمانده عملیات قرارگاه کربلا). شهید حسن امامی جانشین او ، شهید حسینی، شهید سعید معینیان و سید عباس موسوی. ما تمام موقعیت استقراری خود و فاصله مان تا دشمن که حدود 600-700 متر بود را برایشان شرح دادیم و آمادگی خود را برای هرگونه همکاری و کمکی اعلام کردیم. وقتی از آنها پرسیدیم که کار را ان شاء الله از کی شروع می کنید ؟ جواب دادند از همین الان. با تعجب پرسیدیم از همین حالا ؟ هواپیمایتان در کدام فرودگاه هستند؟ اشاره کردند به خودروهایشان که کنار قرارگاه پارک بود و گفتند توی تویوتا هایس هستند. همه با تعجب به هم نگاه کردیم و آن ها را تا پای ماشین شان دنبال کردیم. اول فکر کردیم سر کارمان گذاشته اند اما وقتی چشم مان به دو هواپیمای یونولیتی افتاد ، نتوانستیم جلوی خنده مان را بگیریم. ما آنقدر از این دو خلبان درباره جایگزینی هواپیماهایشان به جای RF-4 شنیدیم که با خود گفتیم باید چقدر غول پیکر باشد. در هر حال تا آنها هواپیمایشان را آماده پرواز کردند ، برادر مرتضی قربانی جانشین قرارگاه به من گفت که : سریع برو به ضد هوائی چهارلول بگو لوله اش را بخواباند و به سمت هواپیماهای خودی که آماده پرواز است شلیک نکند. در جاده ای ناهموار که آدم نمی تونانست راحت راه برود نمی دانم چطور بود که هواپیمای یونولیتی خیلی سریع صعود کرد و بلند شد. اما به محض اینکه داشت توی آسمان دور می زد تا خود را وارد فضای دشمن بکند یهو چهارلول بدون مکث افتاد به جانش و هر چه گلوله داشت را به طرفش خالی کرد. ولی دریغ از یک گلوله که به آن بخورد. مرتضی قربانی که اگر کارد می خورد خونش نمی آمد ، صدایم زد که زود برو گوش تیربارچی را بگیر و بیاور اینجا. مگر به او نگفتی شلیک نکن ؟ پهپاد که بالای سر عراقی ها حاضر شد ، آنها هم افتادند به شلیک. انگار که جشن عروسی شده باشد ، از همه جای جبهه صدای تیر و ترکش می آمد. قربانی چشمش به تیربارچی که افتاد، سرش داد کشید : حالا تذکر ما را گوش ندادی به کنار ، آخر تو چه آموزشی دیده ای که حتی یک گلوله هم نتوانستی به آن بزنی ؟ او هم به فرمانده قرارگاه گفت : قربان شما فرمودید به هواپیماهای خودی شلیک نکن. مگر این هواپیما بود ؟ دو خلبان با دستگاه های رادیو کنترل شان چسبیده بودند به خاکریز و با دوربین داشتند هواپیما را کنترل می کردند و ما مانده بودیم به تماشا که آیا توی این جهنم آتش امکان برگشت وجود دارد یا نه ؟ تنها چیزی که ما را همچنان پر امید نگه می داشت صدای قارقاری بود که گاه کم می شد و گاه زیاد. ماموریت اش که تمام شد، خلبانان، آنرا از توی آتش سالم بیرون کشیدند و فرستادند طرف هور. مثل قوئی که بال هایش را باز کند و روی آب فرود آید ، هواپیما روی سینه آب موج انداخت و کمی بعد آرام گرفت. دو خلبان به سوی آن دویدند و قبل از اینکه دشمن محل فرود را زیر آتش تند خود بگیرد، هواپیما را بغل کردند و به طرف قرارگاه آوردند. توی جمعیت رزمنده ها که تند و تند به طرف قرارگاه می آمدند به تماشا، یهو رزمنده ای یزدی به یکی از آن دو خلبان اشاره کرد و پرسید : برادر جان ، شما خلبانش بودی ؟ او واقعا فکر می کرد که کسی توی پهپاد بوده. خلبان واقعا عصبانی شده بود. پرسید چرا فکر کردی من باید خلبانش باشم ؟ او با جدیت جواب داد : خب شما نسبت به آن هم لباستان قد کوتاه تری داری دیگه. این بار خلبان هم خنده اش گرفت. روز بعد که عکس ها دستمان رسید، نخستین بار بود که شکل سیل بند را جور دیگری می دیدیم. ما پیش از این فکر می کردیم سیل بند یک خط مستقیم است که ما و دشمن در دو سر آن جای داریم. اما توی عکس ها ، سیل بند انحنای بسیار خوبی به طرف ما داشت و مواضعمان را کاملا پوشش می داد. بچه های قرارگاه به کادر پهپاد اطلاع دادند، وقتی هواپیمایتان در این حجم انبوه حتی یک گلوله هم نوش جان نمی کند، پس می تواند، هواپیمائی هجومی و انتحاری برای مواقع ضروری هم باشد... راوی : علی بختیاری زاده ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند
  7. 1 پسندیده شده
    با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس به دنبال زمین پرواز از آبدارچی ، سرباز و نگهبان و عکاس و نیروهای فنی گرفته تا کمک خلبان و بیسیم چی و ... جمعا به 15 نفر نمی رسیدیم ؛ اما عنوان مان گردان بود. "گردان رعد". این نام بیشتر شبیه یک آرزو بود و یک دعای خیر تا یک واقعیت. اما با این همه اگر نه به اندازه یک تیپ ، ولی ماموریتی بیش از یک گردان به ما محول کرده و شب و روزمان پر از کار و تلاش شده بود. اگر چه هر کدام عنوانی داشتیم ، اما اینطور نبود که خلبان فقط خلبانی کند و عکاس به عکاسی اش برسد. موقع کار معلوم نبود کدام فرمانده است و کدام فرمانبر. اوایل ، زمین پرواز درست و درمانی هم نداشتیم ؛ مثل آواره ها از زمینی به زمین دیگر می رفتیم. یا توی زمین های مردم پرواز می کردیم و یا در زمین های اطراف پادگان ها ، که هر کدام هم مشکلات خاص خودش را داشت. تمام تلاش مان این بود که کمتر توی چشم باشیم ، اما برای حمل چند هواپیما ، برو و بیائی به پا می شد ؛ چون توی خودرو هایس مان یک هواپیما بیشتر جا نمی شد و مجبور بودیم چند خودرو با خود ببریم. خوب شد که چند وقت بعد یکی از بچه ها ( برادر بحرینی ) ، با طراحی خوبی توانست طوری هایس را قفسه بندی کند که چند هواپیما جا شود . کم کم که ابزار و وسائل تجهیزاتی مان ( مثل دریل های باطری دار ) زیادتر شد ، جعبه ابزاری ابتکاری نیز درست کردیم تا توی زمین پرواز بتوانیم ، همراهمان ببریم. یکی از همین جعبه ها ، پر بود از سیم ، کابل-استارتر ، دریل و پیچ و مهره و ... که با این نو آوری تقریبا خودکفا می شدیم و از پس تعمیرات اضطراری در زمین پرواز بر می آمدیم. راوی : عبدالمجید مختازاده * * * * * عصر اینترنت یا ما زود به دنیا آمده بودیم ، یا اینترنت دیر اختراع شده بود. این را همیشه عباس می گفت. آه چه می شد ما زودتر به اینترنت دست می یافتیم ؟ اگر این اتفاق می افتاد دیگر لازم نبود بریم توی کتابخانه های لندن یواشکی از روی کتاب های "جینز دیفنس" عکس بگیریم و یا عمل نیک بخواهد کتاب شان را دودره کند و او را بگیرند و کلی برایش دردسر درست کنند. از اقبال بدمان هم هواپیمائی گیر نمی آمد تا آن را مهندسی معکوس کنیم. چقدر تأسف بار بود وقتی دانستیم که از اواخر زمان پهلوی ، تعدادی پهپاد هدف توی پایگاهی نظامی دپو شده و ما از آن بی خبر مانده ایم. البته بعدها رضا ارباب با ایجاد رابطه توانسته بود این اجازه را پیدا کند که چند دقیقه ای از دور آنها را تماشا کند. اگر یکی از آنها در اختیارمان بود حداقل می توانستیم از روی آنها مهندسی معکوس کنیم. نمی دانم. شاید هم باید اینطور دل خود را راضی کنیم که خوب شد اصلا نفهمیدیم که در پایگاه سمنان ، چیزی وجود داشته است وگرنه آستین هایمان را بالا نمی زدیم و خودمان دست به کار نمی شدیم و امروز لابد خبری از مهاجرها و شاهدها نبود. وسط گیر و داری که بچه های بسیجی سر و کارشان با تفنگ و خمپاره و اینجور سلاح ها بود ، برای اینکه از اصول حاکم بر پرواز و اطلاعاتی از این دست ، سر در بیاوریم ؛ تا کتابی گیر می آوردیم همه با هم آن را از بسم الله تا نقطه آخرش می خواندیم. آن هم نه یک بار ، بلکه چندین بار. کتابی داشتیم در مورد آیرودینامیک ( نام مولف اش یادم نیست ) ، هر جا می رفتم همراهم بود ، توی اهواز از بس ، دست این و آن بود پاره پوره شده بود. انگار که توضیح المسائل باشد. توی زمین پرواز تا گیر می کردیم فوری سری به آن می زدیم ببینیم چیزی در آن خصوص ندارد ؟ خوب شد که محسن عمل نیک هر بار که به انگلستان می رفت ، از توی نمایشگاه های هواپیماهای بدون سرنشین ، کلی برایمان مجله ، کاتالوگ و فیلم و عکس می آورد. از اینجا به بعد دیگر مجبور بودیم زبان هم بخوانیم تا توی ترجمه شان نمانیم. ما از توی همین کتاب و مجله ها بود که فهمیدیم برای پرواز در جاهائی مثل هور که باند پرواز وجود ندارد ، می شود از چیزی به نام لانچر ( پرتابگر هواپیما ) استفاده کرد. عمل نیک نمی توانست آنرا برایمان از انگلستان تأمین کند ؛ چون کشورمان در تحریم بود. و البته صهیونیست ها همه جا حضور داشتند و نمی گذاشتند چیزی به دستمان برسد. برای همین ، برای ساخت لانچر مثل بقیه تجهیزات خودمان دست به کار شدیم. راویان : عبدالمجید مختار زاده ، غلامرضا کاظمی ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند
  8. 1 پسندیده شده
    بسم الله............ بواتزن آخرین پیروزی نقشه ایی از حمله سراسری ارتش سرخ در نبرد برلین نیروهای ارتش سرخ بعد از تصرف کامل لهستان به پشت دروازه های برلین رسیده وخود را مهیای پورش نهایی به برلین میکردن سقوط رایش سوم حتمی بود . جناح چپ و خود شهرو حومه آن به جبهه یکم و دوم بلاروس وچناح راست به عهده جبهه دوم اکراین سپرده شد. در محور ارتش بلاروس رودخانه اودر ارتفاعات سیلو و شهر برلین قرار داشته اما کار در محور جبهه اکراین ساده تربود هدف اصلی رسیدن به شهر درسدن بوده. در روز 16 آوریل 1945 حمله سراسری ارتش ارتش سرخ در تمام محورها آغاز شد نیروهای جبهه اکراین شامل ارتش دوم لهستان ارتش 52 شوروی و ارتش 4 گارد شوروی بوده فرماندهی این نیرو را ژنرال ایوان کونف بر عهد داشته هدف اصلی که بر عهده این نیروهای گذاشته بودن شامل عبور از رودخانه نیس قطع کردن ارتباط جناح راست برلین به خود شهر نابودساختن بقایایی نیروهای المانی در منطقه و همچنین رسیدن به شهرهای درسدن وتورگو بوده .در 17 آوریل نیروهای لهستانی که در محور مرکزی جبهه اکراین مستقر شده بودن حملات خود را اغاز کردن ارتش دوم لهستان یک نیروی تقریبا با ملیتی لهستانی بوده که در کنار ارتش اول لهستان و و چند واحد کوچکتر لهستانی وفاداربه شوروی وآرمانهای حزب کمونیست از سال 1943 میلادی برای نبرد با آلمان ها تشکیل شد . با ازاد سازی ورشو وورود به خاک اصلی المان لهستانی ها مشتاق گرفتن انتقام شکست 1939 از آلمان ها بودن به همین خاطر هزاران سرباز و داوطلب لهستانی در قالب نیروهای مستقل در کنار ارتش سرخ میجنگیدن سرباز کشته شده ارتش آلمان در جریان سقوط شهر بوتزن ارتش دوم لهستان استعدادی در حدود 90 هزار سرباز 291 دستگاه تانک ( تانکهای تی 34 و استالین 2) 135 زره کوب ( اس یو 76 . 85. 122 و 152) وصدها قبضه توپ صحرایی وضد زره داشته لشگرهای 10.9.8.7.5 و سپاه 1 زرهی واحدهای ارتش دوم را تشکیل میدادن با شروع حمله نهایی در 16 اوریل بعد از یک گلوله باران بسیار شدید بروی مواضع آلمانی ها ارتش دوم لهستان از رودخانه نیس گذشته و موفق به شکستن خطوط نیروهای المانی در این محور شده با این پیشروی و تصرف پلهای موجود بروی رودخانه نیس در شمال شهر بواتزن نیروهای المانی که در جنگلهای موسکائو در تلاش برای عقب نشیین بودن ارتباط خود را به عقبه از دست دادن و محاصره میشوند در روزهای 18 و 19 آوریل لشگر 8 و سپاه پنجم زرهی از ارتش دوم لهستان به پیشروی خود در جنوب ادامه داده ونیروهای آلمانی را وادار به عقب نشینی میکند . فرماندهی ارتش دوم لهستان تصمیم میگیرد پیش از حمله ارتش شوروی به وسینبرگ و بواتزن و تصرف این مناطق مستقیما به سمت درسدن پیشروی کند . این در حالی بود که وظیفه اصلی این نیروها تامین جناحین ارتش سرخ آمادگی برای مقابله با حملات آلمانی ها و ایفای نقش یک نیروی ذخیره برای انجام ضد حملات احتمالی بود. نقشه سراسری ازمحورهای حملات طرفین در جناح راست برلین همزمان با پیشروی لهستانی ها به سمت درسدن ارتش سرخ هم حملات را برای تصرف بواتزن اغاز کردمدافعین شهر چیزی در حدود 3000 نفر بوده ترکیبی از نیروهای فولگشروم(بسیج آلمان) نیروهای جوانان هیتلری . نیروهای گردان پدافند هوایی /گروهان محکومین بقایای هنگ 244 گرانیدر( مکانیزه) و 200 تن از اعضای لشگر 10 اس اس پانزر در روز 18 اوریل بعد از تصرف روتبرگ وایجاد یک شکاف عمیق در جانح چپ المانی ها شهر وینسبرک در مجاروت بوتزن توسط سپاه 7 گارد ارتش سرخ به اشغال در امد . در مرحله بعد این سپاه حمله مستقیم به شهر بوتزن را اغاز کرد در میانه راه ستونهای زرهی ارتش سرخ توسط بمب افکن های شیرجه رو المانی اشتوکا مجهز به توپهای 37 م م مورد حمله قرار گرفت با وجود وارد شدن ضربات سنگین توسط اشتوکاها به ستونهای زرهی شوروی اما این حملات برای متوقف کردن نیروهای پیشروی کننده ارتش سرخ کافی نبود در ادامه هم تانکهای المانهای دهها تانک شوروی را منهدم کرده اما بازهم کافی نبود . در 18 اوریل تیپ 24 از سپاه گارد موفق به تصرف فرودگاه متروکه ایی در شرق بواتزن شد با فرارسیدن غروب روسها سعی کردن خود شهر بوتزن را تصرف کنند که یک گروهان المانی به مدت 23 ساعت در برابر حملات روسها بشدت مقاومت کرده روز بعد حملات روسها با شدت بیشتر از سر گرفته شد . علاوه بر تیپ 24 که به صورت مستقیم به خود شهر حمله کرده تیپ 26 از جناح چپ و تیپ 57 گارد شوروی از محور شمالی حملات را اغاز کرده بعد از شکافته شدن خطوط المانها در محور شمالی نیروهای شوروی با چرخش به چپ جاده بوتزن به درسدن را قطع کرده در روز 19 اوریل روسها موفق به ورود به شهر شده و درگیریهای خیابانی اغاز شد همزمان یک هنگ لهستانی تنها را ارتباطی باقیمانده شهر در شهرک کودا را قطع کرده و بدین ترتیب شهر بوتزن به صورت شبه کامل محاصره شده در همین روز لشگر 1 هرمان گورینگ المان با سپاه زرهی لهستان در 2 کیلومتری شرق کدرسورف درگیر شده تانکهای لهستانی به ناگاه در کمین تانکهای المانی گرفتار شده برخی از تانکها از فاصله 50 متری مورد هدف قرار گرفتن لهستانی در این درگیری کوتاه ضربات سختی را متحمل شدن در مدت تنها 20 دقیقه 43تانک لهستانی منهدم و 12 تانک دیگر از جمله 4 تانک استالین 2 به غنیمت المانها در امده. مدافعین المانی شهر بواتزن در روز 21 اوریل مجبور شدن تمام خطوط دفاعی خود را به داخل شهر کشانده تانک استالین 2 به غنیمت گرفته شده برخی از مدافعین در یک قلعه سنگی قدیمی در بالای ارتفاعات مشرف بر شهر مستقر شدن اوضاع برای المانی ها بشدت ناامید کننده بودتا این که ضد حمله ورماخت اغاز شد آلمانی ها از چند روز پیش در حال جمع آوری باقیمانده نیروهای خود را در اطراف بواتزن بودن. در روز 21 اوریل بین نیروهایی که به سمت درسدن در حال پیشروی بودن ونیروهای لهستانی - شوروی که در اطراف بواتزن در حال درگیری بودن شکاف عمیقی ایجاد شده بودن که تنها توسط دو لشگر ضعیف پوشش داده میشد ورماخت با پی بردن به این موضوع تصمیم به شروع ضد حمله گرفت این ضد حمله تقریبا با ضد حملات ارتش 12و3 المان برای شکستن محاصره خود شهر برلین همزمان بوده . بین واحدهای لشگر 9و سپاه زرهی لهستان که در حال پیشروی به سمت در سدن بودن و همچنین نیروهای لهستانی که آلمانیها در جنگلهای muskauer محاصره کرده بودن شکافت عمیقی ایجاد شده در حال گسترش بود لشگر 10 و 7 در نزدیکی نایسکی niesky مشغول نبرد بودن واحدهای لشگر 5 و تیپ 16 حد فاصل بین نیروهای آلمانی محاصره شده ونیرهای المانی در جنوب را پر کرده بودن خطوط لهستانی ها تا درسدن بیش از 50 کیلومتر کشیده شده بود و در این فاصله نیروی انچنانی برای دفاع وجود نداشت لهستانی بشدت در تلاش بودن تا افتخار تصرف شهر درسدن را به نام خود کنند اما غافل از آنکه این شکاف 50 کیلومتری از دید نظامیان ورماخت پنهان نمانده بوده و بهترین فرصت را برای شروع اخرین حمله بزرگ خود را بدست اروده بودن طرح کلی ضد حملات آلمان در جریان نبرد برلین طرح کلی بدین صورت بوده شکستن خطوط روسها در جنوب رسیدن به نیروهای محاصره شده ارتش نهم و حرکت به سمت برلین محاصره شده . اما تمام نیرویی که برای این حمله جاه طلبانه در نظر گرفته شده بود 50 هزار سربازان آلمانی 300 تانک زرکوب وتوپ خودکششی بود واحدهای المانی گرد آوری شده شامل بقایایی لشگر 1 چترباز هرمان گورینگ که اکنون به یک لشگر زرهی تبدیل شده بودن لشگر 20 زرهی پانزر لشگرهای موتوری برندنبورگ و هرمان گورینگ 2 لشگرهای 17و 72 هنگ 552 از نیروهای فولگشروم به همراه چند صد سرباز از لشگر 10 زرهی اس اس پانزر آلمانهای در این حمله جمعا 62 دستگاه تانک( که شامل 2 تانک تایگر 1 / 30 دستگاه تانک پانتر / 28 تانک پانزر 4و 2 دستگاه تانک پانزر 3) 293 زرهکوب توپ کششی و خودکششی ( که شامل 123 دستگاه STUG III-IV / هرتز 39دستگاه / 29 نشرن / 20توپ105م م خودکششی STUH 42 / 43 توپ کششی 75 م م و دهها قبضه توپ 88 م م فلک) نیروهای لشگر چتر باز زرهی شده هرمان گورنیگ در حال عزیمت به خطوط نبرد البته مشکل آلمانهای تنها تعداد نفرات وتجهیزات نبود سرنوشت جنگ کاملا مشخص شده بود . خیلی از یگانهای آلمانی از یک سوم تا یک چهارم استعداد واقعی خود را داشته / تجهیزات آنها فرسوده شده بود ومشکل سوخت به بزرگترین دشمن المان ها تبدیل شده یگانهای زرهی ومکانیزه را بشدت با محدودیت چابجایی و تحرک مواجه کرده بود البته ترکیب نیروهای حمله کننده هم جالب بود یا بشدت بی تجربه ویا برعکس بسیار با تجربه وجنگ دیده طرح در نظر گرفته برای حمله هم به هیچ عنوان با واقعیت های میدانی وتوان نیروهای تک ور همخوانی نداشت البته در ان سوی میدان هم نیروهای لهستانی هم مشکلات خود را داشتن اکثر سربازان لهستانی بی تجربه بودن امامشکل آنان تجهیزات و نفرات نبود بلکه کمبود شدید افسران بوده جز به طوری که برای هر 1200 سرباز تنها یک افسر وجود داشت که آن تعداد محدود روسهای لهستانی تبار بودن . با جمع اوری و استقرار نیروهای در محور های مشخص شده راس ساعت 4 صبح حملات آغاز شد محورهای حملات ارتش آلمان برای باز پسگیری شهر بوتزن و شکستن محاصره نیروهای خودی در بوستان های موسکائو نیروهای آلمانی که در محور شمالی یعنی جنگلهای موسکائو muskauerجای که خود در محاصره بودن به فرماندهی ژنرال جورج جائور به سمت فورس لگن و هیدنگر و در جنوب هم لشگر 545 به فر ماندهی فردریش کریشنر به همین دو شهر یورش برده در گام اول المانی هاسعی داشتن محاصره نیروهای خود در جنگلهای موسکائو را بشکند لهستانی ها که انتظار حمله را در این زمان نداشته غافلیگر شده تیپ 16 و لشگر لهستان از دو سمت به صورت ساندویچی تحت فشار قرار گرفتن در غرب ل 20 پانزر حرکت خود را به سمت بوتزن آغاز کرده این درحالی بودکه ل 17 در نیسکی و ویزنبرگ پیشروی کرده لشگرهای 116 و 294 شوری را را در هم کوبیدن آلمانی ها بین ارتش دوم لهستان وارتش 52 شوروی در حدود 40 کیلومتری شمال شرقی بوتزن نیروهای ل 48 تفنگدار شوری را جارو زده وآنها را به سمت SPREMBERG عقب راندن فرمانده ل 254 شوری به شدت زخمی شده در ابتدای حمله فرمانده کل ارتش دوم لهستان با وجود اگاهی از وضعیت جبهه نبرد به تلاش خود برای پیشروی به سمت در سدن ادامه داد این در حالی بود که عقبه این نیروی در حال قطع شدن بود این حرکت به هرج ومرج بین قوای لهستانی دام زد بعضی از یگان ها کاملا ارتباط خود را با عقبه ازدست داده بودن برخی دیگر در حال محاصره شدن بودن و تعدادی دیگر هم در حال پیشروی به سمت درسدن با حمله همزمان واحدهای المانی در جنوب وشمال محاصره جنگل موسکائو شکسته شد گام اول حمله با موفقیت هرچه تمام به پایان رسید نیروهای محاصره شده نجات پیدا کرده چهار لشگر وتیپ لهستانی وشوروی بعد از دریافت ضربات سنگین مجبور به تخلیه شمال غربی بوتزن شدن وشهرک های مثل هیندنبرگ هیسنبرگ و فورسلگن باز پس گرفته شدن همین شکسته شدن خط محاصره نیروهای شوروی لهستانی وجود در ان منطقه را به چهار گروه تقسیم کرده چندین واحد لهستانی محاصره شدن بیشترین خسارتهای را ل 5 و تیپ 16 متحمل شدن مقر ل 5 که تنها توسط یگ گردان اموزشی محافظت میشد مورد حمله قرار گرفت و مجبور به عقب نشینی شدن از 1300 سرباز لهستانی تنها 100 نفر زنده ماندن فرمانده ل 5 هم جز کشته شدن گان بود . سربازان المانی بر بالای پیکر سرباز روس در حومه شهر بقایای توپ تهاجمی su122 ارتش دوم لهستان 200 تا 300 نیروی اسیر فولگشرو آلمانی در یک انبار در اطراف بوتزن نگهداری میشدن که با عقب نشینی لهستانی ها این انبار هم اتش زده شددر 23 اوریل آلمانی ها در یک پیشروی خیره کننده به رودخانه SCHWARZER در شرق و LOHSA و OPPITZ و GROOSDUBRAU در غرب رسیدن بخش عمده ایی از قوای آلمانی در اطراف جنگلهای لوهسا ( LOHAS) مستقر شدن آلمانی ها در ادامه فشار به KONIGSWARTHA را دامه دادن با این پیشرویها در شمال شرقی بوتزن واطراف رودخانه سپری وجنگلهای موسکائو سرانجام فرماندهی سپاه لهستان مجبور به توقف پیشروی به سمت درسدن شده به نیروهای خود دستور داد به عقب برگردن و رخنه های ایجاد شده بین خطوط را پر کنند در22 اوریل همچنین به نیروهای زرهی لهستانی به منظور بازسازی وتجدید قوا به عقب برگردد ل 7 هم فراخوانده شد. تنها ل 9 در اطراف درسدن باقی ماند برای جلوگیری از فروپاشی خطوط نیروهای لهستانی ارتش شوروی 8 لشگر خود را به منطقه ارسال کرد به ل 19 ول 95 پباده از سپاه 4 تانک شوروی دستور داده شد به منظور سد کردن پیشروی المانی ها در اطراف KAMEZZ - KONIGSWARTH دست به حمله بزنند ارتش دوم هوایی هم بعدا به سایر نیروها اضافه شد در همین حال پیشروی آلمانها در به جنوب شرقی بوتزن موفقیت امیز بود ل 294 شوری توسط ل برنبورگ در ویشنبرگ به محاصره در امد در 24 اوریل این لشگر شوروی بشدت اسیب دیده و واحدهای زیادی را از دست داد ل 20 زرهی از سمت جنوب توانست با واحدهای المانی محاصره شده در شهر بوتزن ارتباط برقرار کند بلافاصله ل 20 با هماهنگی واحدهای داخل شهر دست به حمله زده و محاصره شهر به صورت کامل رفع و تقربیا تمام بوتزن بازپس گرفته شد ضد حمله لهستانیها برای عقب راندن ل 20 با شکست مواجه شد برای چند روز درگیری خانه به خانه صورت گرفته در روزهای بعد پیشروی المانی ها در خارج از شهر متوقف شده چونکه دیگر سوختی برای پانزرها باقی نمانده بود نیروهای آلمانی در نزدیکی بوتزن . با وخیم تر شدن اوضاع تنها راه باقیمانده عقب نشینی سراسری برای روسها ولهستانی ها بود به با ابلاغ دستور عقب نشینی سراسری واحدی باقیمانده لهستانی و نیروهای ارتش سرخ مناطق درگیری را ترک و یک خط پدافندی از منطقه LOHSA-KAMENZ - HEIDENGER تشکیل دادن ل 9 لهستان که قبلا در اطراف درسدن مستقر شده بود در 26 اوریل دستور عقب نشین دریافت کرد این واحد لهستانی با تصور اینکه خطوط عقب نشینی امن است حرکت را آغاز کرده آلمانها با آگاهی ازمسیر غقب نشینی ل 9 حملات بر علیه این واحد لهستانی را اغاز کردن هنگ 26 این لشگر نابود شد و 75 درصد پرسنل ان کشته شدن فرمانده این لشگر هم در ادامه حملات کشته شد یک کاروان 300 نفری امدادی لهستانی هم در بین مسیر مورد حمله قرار گرفت وتمام 300 نفر کشته شدن . به علت خسارتهای سنگینی که به این واحد واردشده بود دیگر نمیشد نام لشگر ویا تیپ را بر آن گذاشت و افراد باقیمانده این یگان در لشگر 19 گارد شوروی ادغام شدن . دیگر سوختی ومهمات آنچنانی برای المانی ها باقی نمانده بود . هزاران سرباز کمکی ارتش سرخ هم به منطقه اعزام شده بودن و با تشکیل یک خط پدافندی هر حمله ایی را در هم میکوبیدن قدرت آلمانی ها در همین حد بود هر چند نه فرماندهان های شوری و لهستانی انتظار این حمله به این شکل را نداشتن غرور و سهل انگاری لهستانیها به شدت برایشان گران تمام شد اگر ورماخت نیرو وتجهیزات بیشتر داشتن مطمئنا پیشروی ها ادامه پیدا میکرد. در 26 اوریل نبرد بوتزن به پایان رسید هر چند تا 28 آوریل یشرویها ادامه داشت هیتلر که خود در برلین در محاصره بود واخرین روزهای عمرش را سپری می کرد در پیامی این پیروزی را تبریک گفت . نبرد بوتزن باردیگر نشان داد دست کم گرفتن دشمن میتواند بهای سنگینی داشته باشد موضوعی که ارتش سرخ چند ماه قبل تر در چهل کیلومتری بواتزن یعنی شهر لوبان بخوبی متوجه ان شد المان تا دقایق اخر هم زهر دار است . این نبرد اخرین پیروزی آلمان در جنگ جهانی دوم محسوب میشود . البته بعد این هم در چند عملیات که برای عقب نشینی به سمت نیروهای غربی صورت گرفت المانی ها موفقیت های داشتن اما نمی توان به آنها به چشم یک عملیات تهاجمی نگاه کرد و بیشتر برای فرار کردن از دست ارتش سرخ وپناه بردن به نیروهای غربی بود خطوط درگیری بعد از باز پس گیری چند شهر وشهرک از جمله بوتزن در نبرد بوتزن حد فاصل 21 تا 28 اوریل بین 18 تا 25 هزار سرباز لهستانی کشته زخمی ومفقود شدن المان ها تلفات خود را 1600 نفر اعلام کردن 716 غیر نظامی المانی هم در این درگیریها کشته شدن در مجموع 1000 سرباز المانی کشته شده در طول جنگ در قبرستان این شهر به خاکسپرده شدن بخش زیادی متعلق به بازه زمانی 16 تا 28 اوریل می باشد براساس امار ارتش دوم لهستان 5000 هزار سرباز لهستانی کشته 2800 نفر مفقود و نزدیک به 11 هزار نفر زخمی شده همچنین لهستانی ها امار تلفات آلمان ها را تا 6500 (کشته زخمی ومفقود اسیر) اعلام کردن 200 دستگاه تانک و زرهپوش ارتش دوم لهستان هم در این درگیریم منهدم شدن. از تلفات ارتش سرخ اماری در دسترس نیست. منابع : https://en.topwar.ru/141697-srazhenie-za-bautcen-poslednyaya-pobeda-vermahta.html https://weaponews.com/history/28788-the-battle-of-bautzen-the-last-victory-of-the-wehrmacht.html https://en.wikipedia.org/wiki/Battle_of_Bautzen_(1945) https://www.berlinexperiences.com/the-battle-of-berlin-1945-a-day-by-day-account/
  9. 1 پسندیده شده
    قطعا موضع من از نگاه سرزنش یا ناامیدی یا غرزدن نیست. ولی تا زمانیکه ما پاسخ حداقلی (چون پاسخ متناسب برای این فقدان هرگز برای ما وجود نخواهد داشت مگر دو مورد مشخص) به این امر ندیم این عواقب لفظی ادامه خواهد داشت. اگر پاسخی وجود داشته باشه که هم این "افتخار" لفظی را شرمآگین کنه و هم عواقب آینده را گوشزد کنه شاید دیگه چنین زخم زبانها و داغهای مکرر که ترور رسانه ای و ذهنی بعد از ترور فیزیکی هستند را شاهد نباشیم. زمان از دست رفت در مرحله ای، من حکمت حمله به عین الاسد را نمیدونم و شاید در اون برهه پرهیز از یک جنگ حتمی (هرچند شواهد نشون میده ایران برای جنگ آماده بود* و احتمال قوی میداد که با پاسخ روبرو میشه همون حرکت حداقلیش هم) یک اتفاق بود. ولی کشته شدن حداقل چند ده سرباز آمریکایی آشکارا( هنوز پرنده امریکایی در افغانستان یک احتمالا پاسخ غیرآشکار محسوب میشه که سر و ته ماجرا هم خیلی سریع بسته شد در خود امریکا و رسانه هاش تا بتونند همچنان این ترور رسانه ای و ذهنی را پیش ببرند به عنوان امتیاز دولت ترامپ چون اگر اون بیشتر گشوده میشد و ثابت میشد پاسخ بوده اینچنین دیگه نمیشد به ترور سردار افتخار کرد چون هزینه جانی براش منظور شده بود) موجب میشد به این راحتی مدام این زخم جان تکرار نشه. انشاء الله که به وقتش و به عملش. *در یک مستند افسر آمریکایی میگه ما آماده باش بودیم کلا در طول اون یک هفته و بنابراین همه نیروها در پناهگاه ها متسقر بودند و فقط گشت هایی توسط ارشد پایگاه برقرار بود که سرکشی میکرد با خودرو و .. و اون شب هم ساعت دو آژیر به صدا دراومد و به فاصله نیم ساعت ساعت دو سی چهار (من ساعت را فراموش کردم ولی مهم فاصله 34 دقیقه هست) اولین موشک برخورد کرد که اتفاقا یکیش به فاصله نزدیک خودروی افسر گشت در محوطه خورده بوده که موجب اسیبش هم شد (همون ضربه مغزی احتمالا)
  10. 1 پسندیده شده
    صبر مدیریتی یا صبر استراتژیک در کشور ما بعضی کلمات تخصصی از دل کتاب های قطور بیرون کشیده شده و نقل صحبت مردم می شود، کلمه صبر استراتژیک هم یکی از این کلمات است که بعد از حملات اسرائیل به نیروهای ایرانی از کتب مدیریتی بیرون اورده شد و به عنوان یک روش ارائه شد بی آنکه این کلمه درست تعریف شود. این کلمه در علوم سیاسی به سیاست های اوباما در قبال مساله اتمی کره شمالی پررنگ شد و به زبان ها برگشت. وقتی یک تکنیک و یا کلمه درست تعریف نشود به راحتی مورد سو استفاده سیاسی قرار گرفته و ضد کلمه می شود. صبر استراتژیک یا Strategic patience به معنای خویشتن داری ویا عدم واکنش تند به یک اتفاق با هدف استفاده از زمان برای تغییر یا گذر از شرایط باشد. استفاده از زمان هنگامی مهم می شود که: 1- واحد مدیریتی مشغول انجام امر مهمی باشد و هر اقدام دیگر سبب ایجاد حاشیه و آسیب با راهبرد اصلی می شود. 2- حین حاشیه های موقت، برای عدم میدان دادن به حاشیه آن را مشمول زمان کرده و اجازه هم سطح سازی حاشیه با مدیریت داده نمی شود. مثال کاربردی1: کسی پشت در شما قصد تعدی دارد، و با تهدید و فحش قصد ورود را دارد اگر امکان تماس با پلیس ( شاید داشتن سلاح برقی و شوکر و یا چوب و چماق) را داشته باشید چه میکنید؟ اول با پلیس تماس میگیرید یا سلاحتان را آماده می کنید و بعد جلوی در می روید یا برعکس ابتدا شروع به زد و خورد می کنید؟ مسلما ترجیح با خبر کردن پلیس و آماده کردن ابزار دفاعی است مگر اینکه زمانی برای اینکار نباشد این صبر استراتژیک از نوع اول است. ----------------------------- مثال کاربردی2: در یک مسابقه بکس حریف شما را می طلبد ولی موقعیت برای حمله مناسب نیست ( حریف شما را ترسو طلب کرده و چند ضربه نمایشی وارد میکند) چه می کنید؟ گارد را باز میکنید و حمله می کنید؟ یا اینکه به دنبال فرصتی برای ضربه قوی به دشمن می گردید و سعی می کنید گارد خود را تا وقت مناسب حفظ کنید؟ این صبر استراتژیک از نوع اول است. ------------------------------------------------ مثال کاربردی3: دوستان شما را به دورهمی دعوت کرده اند و فردا شما امتحان مهمی دارید که باید مطالبی را برای آن آماده کنید آیا امتحان را رها می کنید و به مهمانی اخر شب می روید؟ در حالی که اگر مهمانی هر شب است و آزمون تعداد محدودی ؟ مسلما صبر از این نوع در دسته اول قرار می گیرد. ----------------------------------------------- مثال کاربردی 4: کسی شما رو بی عرضه و ناتوان خطاب می کند، شما چه اقدامی می کنید؟ آیا به او جواب می دید که تو نمی فهمی و درگیری ... ؟ یا اینکه در یک فرصت در میدان عمل به او می فهمانید که شما بیشتر از او می فهمید و می دانید؟ به شخصه مواردی رو مشاهده کردم که فرد با تکبر حرف های سنگینی زده که آدم از درون می سوزد ولی جواب داده نشد ولی یک سال بعد در همین زمینه فرد با درماندگی از شما در خواست کمک می کند و حاضر به دادن هزینه برای حل مشکلش است. مشکلی که شما برای ان آماده بودید مسلما صبر از این نوع در دسته اول قرار می گیرد. خم شدن طرف مقابل به معنای پذیرش قدرت شما است بدون اینکه یک کلام از خودتان دفاع کرده باشید. -------------------------------------------- مثال کاربردی5: فرض کنید در سربازی هستید و کسی مدام به شما گیر می دهد درگیری یعنی اضافه خدمت و آسیب دیدن، درگیر نشدن یعنی اجازه آزار بیشتر ولی در این میان حساب می کنید که یک ماه دیگر من ترخیص می شوم پس یک ماه صبر می کنم و سعی می کنم با ایجاد مانع از ازارها جلوگیری کنم و بعد از یک ماه ازارهای او اتوماتیک قطع می شود در ظاهر شما سکوت می کنید ولی در عمل برنامه ای به نام مدت خدمت در حال گذار است که یک ماه بعد تمام می شود این صبر استراتژیک از نوع اول است. --------------------------------- مثال کاربردی 6: حین عبور از خیابان یک گاو (در موقعیت انسانی یک لات سرکوچه) به شما گل می اندازد، شما چه کاری انجام می دهید؟ آیا می ایستید و با گاو دعوا می کنید؟ و خود را به سطح او پایین می آورید؟ آیا با آن فرد لات بحث می کنید و به او اجازه جولان بیشتر را می دهید؟ عبور از موقعیت در اینجا حکم صبر استراتژیک از نوع دوم را دارد. چون هزینه کمی را متحمل شده اید ولی به جایش زمان خود را حفظ کرده و عمل فرد را مشمول زگذر زمان قرار داده اید فردی که ممکن است دوباره نبینید. ----------------------------------------------- اگر دقت کنید در تعریف و مثالهای کاربردی گام اول شناخت هدف است و مسیر که قصد پیمودن ان را دارد. بدون درکی از مسیر و هدف صحبت از صبر استراتژی بیشتر بهانه ای برای عدم اقدام است. مسلما سه بحثی که در کشور با آن درگیر هستیم شامل این موارد است. حملات اسرائیل به سوریه و مقاومت و عدم پاسخ متناسب برای توقف حملات یا تنبیه قاطع طرف صهیونیستی ترور شهید حاج قاسم سلیمانی و پاسخ بدون کشته عین الاسد ترور دانشمندان هسته ای و عدم مشاهده پاسخ در هر سه مورد در استاتوس و مردم بحث شد که باید جواب داده شود و از طرف بخش مدیریت حاکم کشور این پیام می آمد که باید صبر استراتژیک به خرج داد ولی از بعد رسانه اقدام ایران ترس استراتژیک قلمداد شد تا صبر استراتژیک و روی این قضیه اسرائیل بارها نابودی کلیه نیروهای ایرانی را چندین بار اعلام کرد ولی واقعیت چیست؟ چگونه می توان فهمید انتخاب صبر کاری درست است یا غلط ؟ * جواب بر می گردد به استراتژی و شرایط ، و اگر پارامتری به نام زمان رو در اون ندیده باشیم وضعیت بر می گردد مثال حمله ناپلئون به روسیه و فتح مسکو ولی تاخیر ها سبب شد که سرما برسد و قطع لجستیک ارتش ناپلئون و نابودی یک ارتش بزرگ * برای مثال اسرائیل در قبل از 2006 بسیاری از اهدافی که می خواست را در لبنان می زد و پاسخ های حزب الله انچنان کارا نبود ولی در سال 2006 نشان داده شد در تمام این مدت حزب الله در حال تقویت خود بوده است که میوه اش در نبرد 2006 گرفته شد. در نتیجه جواب وابستگی شدید به نقشه بزرگ و زمان دارد: - اگر برنامه موثر دارد که در حال توسعه هست میشود صبر استراتژیک - اگر برنامه ای ندارد و در فکر از دست دادن داشته های فعلی هست می شود ترس استراتژیک - اگر در حال رفع خلاها و سوراخ های نفوذ جهت عدم تکرار اتفاق هست میشود واقع بینی استراتژیک اگر نیروهای ایرانی در سوریه دارای پلن اجرایی هستن و مراحل تثبت و گسترش را اجرا می کنند این به معنای داشتن برنامه است و می تواند توجیهی برای این صبر باشد ولی عدم وجود برنامه یعنی بی عملی که خود دو اشتباه است اول عدم پاسخ و دوم عدم گسترش و تثبیت خب با این تعاریف رفتار ما در کدام دسته هست؟ برای این جواب این سوال باید به این سوال ها پاسخ داد؟ آیا ما در سوریه روی مزارع موشکی، تونل ها کار می کنیم و در حال توسعه هستیم؟ آیا ما روی رادارها و سیستم های جنگ الکترونیک اسرائیلی ها مطالعه می کنیم و روش ها و تاکتیک های اونها را بلد شدیم؟ آیا تونستیم از تجهیزاتشون نمونه بدست بیاریم و مهندسی معکوس کنیم ؟ و ..... امیدوارم از این پس نذاریم کلمه صبر استراتژیک مورد استفاده سیاسیون برای بی عملی یا رفتارهای احساسی قرار بگیرد. تقدیم به دوستانی همچون @Overdose @MA5 @Ghalam
  11. 1 پسندیده شده
    با سلام خدمت همه دوستان گرامی اگر وقایعی که منجر به ترور شهید سلیمانی شد را بررسی کنیم به این نتیجه می رسیم که نوعی بی محابایی و جسارت در رفتار ایران پیدا شده بود که در نهایت به دستکم گرفته شدن آمریکا رسید . به نظر می رسد به خصوص پس از شکار پهپاد ترایتون و واکنش ترامپ نظام به این نتیجه رسیده بود که ترامپ علی رغم سر و صدای زیاد اهل گزینه های نظامی نیست به همین دلیل عملیات هایی نظیر توقیف نفت کش انگلیسی در برابر توقیف گریس وان و عملیات های علیه مواضع نیروهای آمریکایی در عراق انجام شد که در نهایت به پاسخ آمریکایی ها علیه مواضع حشد الشعبی رسید که پس از آن شاهد اشغال سفارت آمریکا در منطقه سبز بغداد و انتشار فیلم دیوار نوشته های قاسم سلیمانی توسط افراد حشد الشعبی بودیم . ترور سردار سلیمانی در واقع نظام را با وضعیتی روبرو کرد که پیش بینی نکرده بود و خلاف تحلیل های جاری در نظام بود و وضعیتی را ایجاد کرد که برای نظام پیش بینی نشده بود و راهبرد و پلنی برای آن در نظر نداشتیم . تازه آن موقع بود که مثلا آقای محسن رضایی با لباس سپاه در گفتگوی ویژه خبری حضور یافت و از مردم خواست برای انتقام عجله نکنند زیرا مقدمات کار باید فراهم شود و بانک های اهداف به روز شود و غیره که فیلم آن نیز از صدا و سیما پخش شد . در صورتی چنانچه نظام قصد بالا بردن سطح تنش با آمریکایی ها را داشت باید خود را برای هر وضعیتی آماده می کرد . علی رغم تبلیغات انجام شده در تمام مانورها و رزمایشها در خصوص انجام عملیاتهای آفندی و پدافندی در فضای اخلال راداری و مخابراتی سنگین و راهبردهای اعلام شده مهلک ترین اشتباه توسط واحدی انجام شد که اتفاقا باید آماده ترین و با تجربه ترین پرسنل در آن حضور داشته باشند و از بیشترین میزان تمرین و آمادگی روانی برخوردار باشند . البته تا خود انسان در معرکه حضور نداشته باشد نمی تواند قضاوت صحیحی در مورد شرایط داشته باشد . به هر حال خلاصه مطلب اینکه ما به نوعی در بازی آمریکایی ها گرفتار شدیم که اثرات آن تا به امروز ادامه دارد . خواسته یا ناخواسته بسیاری از تحلیل ها و پیش فرضهای ما غلط از آب در آمد و همین دست به عصا شدن ما منجر به وقایعی شد که امروز در مرزهای شمالی و شمال غربی کشور شاهد هستیم . این وقایع و خسارت سنگین آن مانند خیلی وقایع دیگر گذشت و تنها عبرتهای آن می تواند چراغ راه آینده باشد .
  12. 1 پسندیده شده
    در نزدیکی سالگرد ترور مظلومانه شهید سلیمانی، یک صحبت در مورد حوادث رخ داده بد نیست بویژه که خیلی از التهابات هم فروکش کرده است 1- منفی - مدیریت در خاکسپاری شهید در کرمان اولین اتفاق بد بود که هرگز رسیدگی نشد. 2- مثبت +اینکه ایران پاسخ را به بعد از تدفین شهید موکول کرد کاری درست و منطقی بود و سبب انفعال و پرت و پلا گویی در ترامپ شد. همچنین خیلی ها مواضعشون رو مشخص کردن. 3- مبهم؟ اینکه ایران با موشک جواب داد آیا کاری درست بود؟ نکته ای که تو این حمله بود نمایش دقت موشک ها بود 4- مبهم؟ اعلام قبلی و نداشتن تلفات آیا کار درستی بود؟ از یک سمت خوب بود که افکار آمریکا موضع نگرفت و از یک سمت بد بود که تلفات مادی و تجهیزاتی هم نداشت و باید بحث بشه ولی از اونجا که این شکل و حجم حمله به ترس تعبیر شد اون رو در دسته نکات منفی باید قرار داد. 5- منفی- شلیک اشتباه به هواپیمای اکراینی مسلما نمره منفی است. 6- منفی- انکار مسئولین و رفتاری که باعث شد اعلام و قبول مسئولیت ستاد نیروهای مسلح از فشار رسانه های خارج نشین تعبیر شود اشتباه به مراتب بزرگی بود. این تفسیر ها بر اساس عملکرد در آن مقطع زمانی است اما فارغ از درست یا غلط بودن جز جز اقدامات، آیا کلیت پاسخ ایران مثبت بوده است یا خیر؟ فکر می کنم جواب این سوال هنوز زمان می خواهد و شاید هرگز بدست نیاید چون گسترش درگیری در این اوضاع بد مدیریت اقتصادی می توانست کشور را در یک چالش بزرگتر وارد کند. ما به خاطر داریم که عدم ورود ایران به افغانستان بعد از شهادت دیپلمات های ایرانی، به عنوان اقدامی منطقی شمرده می شود در حالی که ایران بهانه خوبی داشت. تجربه هم ثابت کرده است که تقویت توان داخلی، عدم ورود به جنگ مستقیم و جنگ بصورت نیابتی بسیار بیشتر منفعت دارد. زمان مشخص خواهد کرد که آیا اقدام ما درست بود و آیا از این فرصتی که با خون شهید حاصل شد درست استفاده کردیم یا خیر
  13. 1 پسندیده شده
    سپهبد تام، وایکینگ سباستین هنریکسون (به سوئدی: Viking Sebastian Henricson Tamm) سپهبد تام، از افسران ارشد ارتش سوئد و از کهنه سربازان هر دو جنگ جهانی، در کنار سالهایی که در ارتش سوئد خدمت کرد، نقش اساسی در پایه گذاری ارتش نوین اتیوپی، به طور خاص افتتاح دانشکده افسری و فرماندهی ارتش آن کشور داشت. وی همچنین در طول جنگ زمستانه فنلاند و شوروی، فرماندهی گروه رزمی دوم از نیروهای داوطلب سوئدی را عهده دار بود. پس از پایان جنگ جهانی دوم، وی ریاست ستاد کل ارتش و سپس، فرماندهی کل ارتش سوئد را به عهده گرفت. آفریده: 21 جولای 1896 (برابر با سی و یکم تیر ماه 1275 خورشیدی) استکهلم، سوئد آرمیده: 25 نوامبر 1975 (برابر با چهارم آذر 1354 خورشیدی) وا، کریستیانساند، سوئد
  14. 1 پسندیده شده
    فیلدمارشال لِوی کاردوسو، والدمار (به پرتغالی: Waldemar Levy Cardoso) لِوی کاردوسو، آخرین فیلدمارشال ارتش برزیل، آخرین کهنه سرباز جنگ جهانی اول، آخرین کهنه سرباز شورش 1930 برزیل و آخرین کهنه سرباز جنگ جهانی دوم، در خانواده ای مراکشی - الجزایری به دنیا آمد، فارغ التحصیلی وی از دانشکده نظامی همزمان با پایان جنگ جهانی اول بود. در جنگ جهانی دوم و با درجه سرهنگ دوم، فرماندهی گروه یکم توپخانه نیروهای اعزامی برزیل (در جبهه ایتالیا و فرانسه) را عهده دار بود. آفریده: 4 دسامبر 1900 (برابر با سیزدهم آذر ماه 1279 خورشیدی) روآ آوِریستو دا ویِگا، ریو دو ژانیرو، برزیل آرمیده: 13 می 2009 (برابر با بیست و سوم اردیبهشت ماه 1388 خورشیدی) گارابانا، ریو دو ژانیرو، برزیل
  15. 1 پسندیده شده
    مراکز عمده هسته ای اسرائیل بطور عمده در 7-8 منطقه مهم پراکنده شده است که به اختصار در مورد هر کدام توضیح داده می شود. دیمونا: شهری است که در صحرای نقب واقع شده و قلب برنامه هسته ای اسرائیل در نیروگاه واقع در اینجاست. این مکان محل تولید پلوتونیم و تریتیوم بمب های هسته ای اسرائیل است. این نیروگاه 150 مگاواتی در سال 1963 با کمک فرانسه راه اندازی شد و آب سنگین و مواد سوختی آن از آرژانتین ، اسرائیل ، نروژ ، نیجر ، افریقای جنوبی و مرکزی ، بلژیک ، فرانسه و گابن تامین شده است. پلمحین: در این پایگاه نظامی موشک های بالستیک اسرائیل بر فراز دریای مدیترانه آزمایش می شود. تمامی این موشکها توانایی حمل سلاح هسته ای را دارند. این مرکز در جنوب تل آویو قرار دارد. کفار زاخاریا: این محل مرکز نگه داری موشک های بالستیک اسرائیل مجهز به کلاهک های هسته ای است و تمامی موشک ها در تانکر های بتونی در زیر زمین قرار دارد. تیروش: در این کارخانه سلاح های هسته ای استراتژیک و شدید النفجار اسرائیل ساخته می شود. این مرکز محل اصلی تحقیقات اسرائیل در زمینه بمب های گرما هسته ای نیز هست. رحوووت: این مرکز در سال 1954 تاسیس شد و وظیف آن تولید آب سنگین برای نیروگاه هسته ای دیموناست. محل استقرار این مرکز در جنوب تل آویو است. یودفات: در این کارخانه که در شرق شهر حیفا و در تاسیساتی زیرزمینی و مستحکم مستقر است تسلیحات هسته ای روی موشک های بالستیک جریکو ولوز سوار یا از روی آنها پیاده می شود. عیلبون: محل ساخت سلاح های هسته ای و تاکتیکی اسرائیل که در جلیله شرقی است و یک مرکز دفاع موشکی مامور محافظت از آن است. روبین نبی: در این مرکز هسته ای یک رآکتور که توسط آمریکا برای اسرائیل ساخته شده در حال فعالیت است. انرژی حرارتی این رآکتور حدود 200 مگا وات است و از آن برای شیرین کردن آب دریا نیز استفاده می شود. نمونه تصاویر ثبت شده توسط وانونو از بخش های زیرین نیروگاه هسته ای دیمونا که محل اصلی توسعه تسلیحات هسته ای رژیم عبری محسوب میشود باکس قرنطینه شده برای کار با مواد هسته ای پرتوزا بخش بیرونی باکس قرنطینه شده صفحه (پنل ) کنترل مربوط به طبقات زیرین دیمونا نمایی دیگر از صفحه ( پنل ) کنترل پنل خط تولید لیتیوم-6 ، بخش تحتانی دیمونا کارگاه های جنبی بخش تحتانی دیمونا باکس قرنطینه شده برای شکل دهی به پلوتونیوم تسلیحاتی نمونه آزمایشگاهی از هسته اصلی جنگ افزار اتمی عبری باکس قرنطینه شده برای مونتاژ قطعات اصلی بمب صفحه کنترل خط جداسازی پلوتونیوم اتاق محافظت شده برای رصد واکنش های هسته ای نمونه آزمایشگاهی از هسته اصلی جنگ افزار اتمی عبری بن پایه این شماره گاردین را کسی از دوستان میتواند پیدا کند ؟؟ پی نوشت : تجمیع همه تاپیکها و پستهای مرتبط / نهم تیر ماه سال یکهزار و سیصد و نود هشت خورشیدی
  16. 1 پسندیده شده
    بدون شرح !!!!!!!!!!!!!!! متن زیر ، بخشی از نریشن شهید آوینی در سری مستند "روایت فتح " ( دفتر سوم / علمدار ) هست ، دقت کنید که این مستند در اواسط دهه 70 شمسی تولید و پخش شده و پیش بینی و متن عجیبی هست .... "یادگار شهید حسین خرازی ، پسری است که پس از شهادت پدر به دنیا آمده و نامش را آنچنان که وصیت کرده بود ، "مهدی" گذاشتند ... "مهدی جان ، پیش از آنکه تو بزرگ شوی که اسلحه بدست بگیری و عَلَم پدر شهیدت را برداری ، "نجف و کربلا" آزاد شده است ، اما این قرن ، قرنی است که حق در آن به حاکمیت خواهد رسید ... آینده در انتظار توست ......................
  17. 1 پسندیده شده
    یک تصویر دیگر از حضور تانک تی-72بی3 در سوریه
  18. 1 پسندیده شده
    مخلص کلام ما باید از اول باید دوباره یه نیروی زمینی و هوایی و دریایی بسازیم.هر چقدر هم اینکار رو عقب بندازیم فقط اوضاع وخیم تر میشه بالاخره باید آقایون استارت رو بزنن
  19. 1 پسندیده شده
    برادرا توجه کنید. از ابتدا جنگ 8 ساله که بدنه نیروهای مسلح و نیروی هوایی با مشکلاتپیش امده درگیر شد.نیرو های مسلح یاد گرفتن که در روز واقعه تنها خودمانیم و خدا بنابرین این که اقایون بیان می کنن خرید گسترده بنده کاملا مخالفم.به 3 علت اول اینکه در زمان جنگ هیچگونه پشتیبانی نخواهیم داشت دوم به علت اینکه دشمنان ما توانایی جایگزینی جنگنده رو دارند در هفته اول درگیری تمام توان رزمی ما به شدت کاهش میابد سوم ارتقا این تسلیحات مصیبت بزرگی است نمونه میگ 29. موردی دیگه که باید توجه کرد به واسطه تکنولوژی بالا در ساخت جنگنده ما در این مدت این خلا تکنولوژیک رابا موشک و پدافند پر کردیم این مدت زمانی ایجاد شد تا بتوان در زیر ساخت های این تکنولوژی پیش بریم (البته به نظر اقایون وقت را کشتن)موردی دیگه اقایون به جای خرید باید تفکر شون به سمت دریافت تکنولوژی و یا دزدی اطلاعت به معطوف کنند.به عنوان استارت.با تجمیع توان کشور و قرار دادن بودجه قابل قبول در بخش ساخت و تحقیق وتوسعه به صورت منظم میشه کارو پیش برد
  20. 1 پسندیده شده
      - حرف اولتون منطقیه زیرا ساخت هم هزینه داره ولی دقت کنید که این هزینه داخل کشور انجام میشه و در گردش مالی و GDP داخل کشور میاد (به قول اقتصاد دانها هزینه ریالی است نه ارزی) در حالی که هزینه ارزی صاف از کشور خارج میشه. البته طبیعی است که زمان بیشتری می‌بره ولی در بلند مدت نتیجه بهتری میده مثل موشکی. اگر ما برای بازدارندگی موشکی چشممون به دست این و اون بود الان یک راکت هم نداشتیم   - حرف دومتون کاملا غیر محترمانه و کمی هم بی ادبانه است. شما از کجا تشخیص میدید که یک بحث منطقی شعاره عزیز جان؟ برای ۸۰ میلیون ایرانی هم نیازی نیست شما تعیین تکلیف کنید. ما هم ایرانی هستیم و شبانه روز در این کشور داریم کار می‌کنیم. وضعیت امروز ایران به دلیل بیرون آمدن از ذیل هژمونی آمریکا وضعیت خاصی است و به حساب من حتی با ذلت کامل در برابر آنها باز هم وضع به ماسبق بازنخواهد گشت (درباره واقعیات حرف میزنیم نه تصورات و توهمات)   - مورد آخر بحث من رو دوباره بخوانید. با سیاستی که شما می‌خواهید - که ظاهرا رفتن زیر چتر هژمونی آمریکاست - ما دیگر سلاح راهبردی نیاز نخواهیم داشت پس شرکت شما در این بحث اشتباهه زیرا ما برای ایران امروز بحث می‌کنیم که دشمنانی داره از آمریکا تا اسرائیل و سعودی و داعش   خواهشا روی موارد اول و موارد فنی بحث کنید تا این تاپیک سیاسی نشه.
  21. 1 پسندیده شده
      اجازه بدید مستند تر بحث کنیم   ۱ - در ۸ سال دوره آقای خاتمی نهایت همکاری رو (حتی نظامی) با آمریکا کردیم و سیاست خارجی‌مون هم به قول غربیها fashionable بود. دولت هم معتقد بود سلاح نمی‌تونیم بسازیم. سلاح تونستیم بخریم؟   ۲ - به فرض که یک روزنه خرید باز بشه، حساب کنید چقدر لازمه. آیا در کشوری که رکود اقتصادش رو فلج کرده و مردم هم چشم به دست دولت برای یارانه ماهیانه دارند و آدم اهل کار هم کم شده میشه پول لازم برای ۳۰۰-۵۰۰ هواپیمای جنگی و ۱۰۰۰-۲۰۰۰ تانک و سایر اقلام رو فراهم کرد؟    ۳ - تجربه به ما میگه در ۳۵ سال اخیر نتونستیم بخریم (کمی میگ کهنه از شوروی رو فاکتور بگیرید چون شرایط خیلی فرق داشت) و حتی اگر حرف شما صحیح باشه و ما سیاست خارجی و ... مون ایراد داشته باشه، در این مدت نتوانسته‌ایم همان مشکل رو - به فرض وجود - حل کنیم بنابراین عقلا به این زودیها هم نخواهیم توانست. زیرا هنوز نمی‌دانیم باید چه کنیم و بعد از دانستن می‌مونه سختیهای انجام آن کار (ها)   ۴ - کشور ما واقعا شرایط یگانه‌ای در دنیا داره. کدام کشور بانک مرکزی اش رو تحریم کرده‌اند؟ چرا؟ ما استقلالی خطرناک داریم. زیرا اگر جواب بگیریم جوامع مسلمان به زیر یوغ آمریکا و انگلیس بودن دیگر تن نخواهند داد و سیاست گذاران غرب این رو می‌دانند.   ۵ - عطف به مورد ۳، شما بفرمایید سیاست خارجی درست چیه؟ اینکه از جنبشهای مقاومت حمایت نکنیم؟ از سوریه حمایت نکنیم؟ اسرائیل رو نترسونیم؟ زیر هژمونی آمریکا قرار بگیریم؟ خوب برارد من، ما سلاح رو به همین دلایل می‌خواهیم نه برای دکور. اگر اینطوری بودیم که اصولا به نیروهای مسلح قوی نیازی نداشتیم. خواهشا نفرمایید روش حرف زدن و ... بین المللی را عوض کنیم. زیرا الف - مدتها خیلی مهربان و کند حرف زدیم هیچ فرقی نکرد. ب - دنیای سیاست در قید و بند حرف و تشر نیست. با توجه به منافع استراتژیک تصمیمات مهم را می‌گیرند نه با توجه به اینکه کی مودب تر حرف میزنه
  22. 1 پسندیده شده
    فکرت راحت باشه برادر، به دلیل استقلال ما کسی به ما سلاح به دردبخور نمیفروشه. باید بسازیم. حالا از کمک و لیسانس و سرقت تکنولوژی و ... هم میتونیم استفاده کنیم
  23. 1 پسندیده شده
    دو صفحه اولش که درباره ضعیت اطلاعاتی قبل از انقلاب بود خیلی جالب بود و ارزش اطلاعات و دانستن حرکات دشمن را بیش از پیش مشخص کرد ولی نکته جالب تر حمایت از یک ملامصطفی خان بود که باعث فشار بر عراق شد همه این ها درس و راهکار است و تجربه که حتی می توان سر کشورهای عربی فعلی در آورد واقعا ممنون
  24. -1 پسندیده شده
    به قول شما کشور ما در رکود هست و نمیتونه پوله 300یا500 فروند جنگنده رو تامین کنه بعد به نظر شما میتونه هزینه تحقیق و توسعه و بعد ساخت این تعداد جنگنده رو که در خوشبینانه ترین حالت سه برابر قیمت خرید این تعداد هست رو تامین کنه ؟ بگذریم از چنده سال وقتی که نیازه . مورد بعد اینکه خسته نشدید از این همه شعار ؟ کی تشخیص داده که باید 80 میلیون نفر فدا بشن تا چنتا گروه چریکی بتونه سرپا بمونه ؟خب گیریم که حمایت کردید باید تو همه دنیا جار بزنید که اره ما این کار رو میکنیم و هیشکی هیچ غلطی نمیتونه بکنه ؟ مورد بعد اینکه جوامع مسلمان از شما الگو میگیرند و از زیر یوغ امریکا انگلیس خارج میشن؟ فک میکنم به این جواب ندم بهره
  25. -1 پسندیده شده
    تجربیات شنیداری از یک مدیر - قسمت دوم گفتگویی با مرتضی سلطانی مرتضی سلطانی کارآفرین بزرگ و بنیان گذار مجموعه زر ماکارون و زرفروکتوز در گفتگو با دانشجویان کارآفرینی دانشگاه تهران از سرگذشت و عقاید خود میگوید. https://www.aparat.com/v/sIben چند نکته خلاصه : * مزیت های گروه زر ماکارون - تحقیق و توسعه R&D - تنفیض اختیارات * بازار مواد غذایی به شدت بر بازار خودرو مزیت داشت چون ساده و پرتقاضا بود * ماشین آلات نو نخریدم بلکه آلمان رفتم و یک کارخانه قدیمی رو دمونتاژ کردم و ایران اوردم، تازه یه پولی هم بهم دادن اینجا فهمیدم که تجهیزات استوک و دست دوم چه ارزشی دارد ماشین دست دوم در هامبورگ، ماشین دست دوم در کلن هست و ... * آرد یارانه ای بلای جان این صنعت بود * تیم جمع کردن وقتی پول نداری با وقتی پول داری خیلی فرق می کنه وقتی پول نداری برای تیم جمع کردن باید التماس بکنی، با رفاقت و دوستی تیم رو جمع کنی * بهتر است بدانیم چه کاری می کنیم، وقتی به عمقش پی ببریم می تونیم پیشرفت کنیم اول سوله رو پوشش می دادیم، اون موقع گفتن ساختن سوله کار تو نیست برو بعد با کمک یه متخصص شروع کردیم به ساخت سوله * کارآفرین فقط با امید زنده است، سد شکنی می کند خودش رو با حاشیه معطل نمی کند * پول مفت و رانت دشمن پیشرفت است. * رقیب خوب یک معلم است که مدام باعث درک تفاوت ها و بهبود مستمر است. * پسر من ، بیشتر از کارگرها کار می کند در خانه خانمم غذا به اندازه غذا درست می کند و به موقعش به نیازمندان دست باز برخورد می کند. * اگر صفر بشم، فردا صبح اولین کاری که می کنم از فرصت هایی که داشتم و درست استفاده نکردم اینبار درست استفاده می کنم. تقدیم به جناب @worior که به مسائل مدیریتی استاد هستن