behnamsniper

VIP
  • تعداد محتوا

    393
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

  • Days Won

    4

تمامی ارسال های behnamsniper

  1. behnamsniper

    بیوتروریسم

    به نام خدا https://www.google.com/url?sa=i&url=https%3A%2F%2Ftwitter.com%2Fgatesfoundation%2Fstatus%2F584400185138290688&psig=AOvVaw2stLAH4KdjeoqtD0Bfp_02&ust=1585936059025000&source=images&cd=vfe&ved=2ahUKEwj-1d-spsroAhXD1-AKHd4mDYoQjRx6BAgAEAc در مارس 2015، بیل گیتس (Bill Gates) سخنرانی در بنیاد TED ایراد کرد. عنوان این سخنرانی این بود: شیوع بعدی، ما آماده نیستیم. متنی که در زیر می خوانید، از این سخنرانی اقتباس شده است. وی در این سخنرانی کوتاه، شرح می دهد که تهدیدی که در دهه های بعد دنیا را تهدید می کند، یک اپیدمی خواهد بود. اپیدمی که اگر علایمی شبیه به انفولنزای اسپانیایی-سرایت بالا- داشته باشد،هزینه های بسیار بالایی بر جامعه بشری تحمیل خواد کرد. مردم زیادی نیز جان خود را از دست خواد داد. نکته ی جالبی که وی در این سخنرانی به آن اشاره می کند، استفاده از نیروهای نظامی جهت جلوگیری از چنین اپیدمی خواد بود. بحث در این مورد بسیار ضروری است.نتیجه گیری در این مورد را به شما واگذار می کنم تا دلایل را دریابید.شاید از دل این مباحث، برنامه ای جامع و مدون برای آماده سازی در دوره های بعد بیرون اید. این آمادگی نه تنها در برابر یک اپیدمی، بلکه در برابر بلایای طبیعی نیز می تواند بسیار موثر باشد. زمانی که بچه بودم، تهدیدی که ما را تهدید می کرد جنگ هسته ای بود. به همین خاطر همیشه بشکه ای در زیرزمین وجود داشت که پر از مواد غذایی و آب بود. در صورت وقوع جنگ هسته ای، مردم می بایست در پناهگاه گاهی زیرزمینی پناه می گرفتند و از مواد داخل بشکه تغذیه می کردند. چهره بعدی یک فاجعه جهانی اینگونه نخواهد بودبلکه این گونه خواهد بود اگر چیزی بتواند باعث مرگ چندین میلیون نفر در دهه های بعد شود، نه یک جنگ، بلکه به احتمال بسیار بالا یک ویروس با میزان سرایت بسیار بالا است. نه موشک، بلکه میکروب. یکی از دلایل این امر این است که ما در بازدارندگی هسته ای سرمایه گذاری هنگفتی انجام داده ایم. در حالی که سرمایه گذاری بسیار اندکی روی سیستمی که بتواند یک اپدیمی را متوقف کند صورت گرفته است. ما برای اپدیمی بعدی آماده نیستیم. بگذارید نگاهی به ابولا بندازیم. مشکلی در مورد ابولا وجود داشت، کارکرد بد یک سیستم نبود، بلکه مشکل این بود که اصلا سیستمی وجود نداشت. ما گروهی از اپیدمولوژی شناسانی نداشتیم تا به منظقه اعزام شوند و ابولا را بررسی کنند. این گروه می بایستی ویروس را بررسی می کردند تا بفهمند چه مقدار گسترش یافته است. گزارشات کارشناسان روی کاغذ منتشر شدند. این گزارشات خیلی دیر آماده شدند تا به صورت انلاین منتشر شوند و اغلب نیز بسیار نادرست و غیر دقیق بودند.تیم پزشکی اماده ای وجود نداشت تا به منطقه اعزام شوند. ما راهی برای اماده سازی این گروه نداشتیم. ما در اماده سازی داوطلبان برای اعزام بسیار کند عمل کردیم. در یک اپیدمی بزرگ، ما به صدها هزار نفر از کارکنان نیاز داریم. کسی نبود تا در مورد روش های درمانی تحقیق کند. کسی نبود تا در مورد روش تشخیص جست و جو کند تا بفهمد به چه ابزاری نیاز هست. به عنوان مثال ما می توانستیم خون بیماران را ازمایش کرده، و آن شده را به مردم تزریق کنیم تا از آنها حفاظت کنیم. اما این امر هرگز ازمایش نشد. بسیاری از کار ها انجام نشد. این مسائل یک شکست جهانی است. به سازمان بهداشت جهانی ((WHO بودجه تزریق می شود تا بر اپیدمی ها نظارت کند اما نه اینکه این راه حل ها را اجرا کند. در فیلم های سینمایی همه چیز متفاوت است. گروهای از اپیدمولوژی شناسان خوش قیافه هستند که آماده کار هستند. آنها وارد صحنه می شوند و همه چیز حل می شود. اما این تنها هالیوود است. شکست در آماده سازی ما می تواند وخامت اوضاع در اپیدمی بعدی را مشخص کند. بگذارید نگاهی به پیشرفت ابولا در طول یک سال بیندازیم. 10 هزار نفر در سه کشور افریقایی ظرف مدت 428 روز جان باختند. سه دلیل وجود دارد که چرا آمار جان باختگان بیشتر نشد. دلیل اول این است کارهای خارق العاده و قهرمانانه ی زیادی توسط تیم پزشکی و درمانی صورت گرفت. آنها مبتلایان را پیدا کرده و از گسترش عفونت بیشتر جلوگیری کردند. دلیل دوم ماهیت ویروس بود. ابولا از طریق هوا منتقل نمی شود. زمانی که شما ناقل بیماری هستید، اکثر افراد آن قدر بیمار هستند که مجبورند در بستر بمانند. دلیل سوم این است که ویروس در بسیاری از مناطق شهری گسترش نیافت. و این مسئله کاملا شانسی بود. اگر ویروس در مناطق شهری گسترش می یافت، آمار مبتلایان بسیار بیشتر از این می بود. بنابراین دفعه بعد ممکن است ما این قدرها خوش شانس نباشیم. ممکن است مردم در عین مبتلا بودن به بیماری حال عمومی خوبی داشته باشند. این افراد ممکن است سوار هواپیما شوند، وارد بازار شوند و.... منبع ویروس اپیدمی بعدی می تواند عامل طبیعی یا بیوتروریسم باشد. عوامل مختلفی وجود دارند که می توانند اپیدمی بعدی را هزاران برابر بدتر کنند. بزارید نگاهی به یک ویروس مدل بیندازیم که همانند انفولانزای اسپانیایی از طریق هوا منطقل می شود. این ویروس بسیار بسیار سریع منتقل می شود. ملاحضه می کنید که حدود 30 میلیون نفر بر اثر این ویروس در کمتر از یک سال خواهند مرد. این مشکل کاملا جدی است. ما باید در مورد آن کاملا نگران باشیم. اما ما می توانین تیم واکنش خوبی ایجاد کنیم. ما می توانیم از مزایای علم و تکنولوژی استفاده کنیم. ما تلفن های همراه را داریم. می توانیم از عامه مردم اطلاعات به دست آوریم و به آنها اطلاعات لازم را منتقل کنیم. ما نقشه های ماهواره ای را داریم که با استفاده از آنها می توانیم بفهمیم مردم کجا هستند و به کجا می روند. ما پیشرفت های خوبی در بیولوژی داریم که می تواند راه خوبی به سمت پیدا کردن درمن یا واکسن باز کند. ما ابزار لازم را در اختیار داریم، اما این ابزار باید وارد سیستم سلامت جهانی شود. ما به آماده شدن نیاز داریم. بهترین درس برای مقابله با یک اپیدمی را می توان از آماده شدن برای جنگ به دست آورد. ما سربازانی داریم که همیشه آماده اعزام به میدان نبرد هستند. ما ذخایر (قوای احتیاط) داریم که می توانی در حد گسترده ای به کار بگیریم. ناتو NATO یک واحد سیار دارد که می تواند بسیار سریع در منطقه مورد نظرش مستقر شود. ناتو تمرینات زیادی صورت می دهد تا مطمئن شود سربازان به خوبی آموزش دیده اند،مفاهیم لجستیک، فرکانس رادیویی مشابه و سوخت را به خوبی درک کرده اند. آنها کاملا اماده اند تا کار درست را در زمان درست انجام دهند. اینها کارهایی هستند که برای مقابله با یک اپیدمی نیاز به انجام آن داریم. اما نقاط کلیدی چه هستند. اول؛ ما نیاز به سیستم سلامت قوی در کشورهای فقیر داریم. در این کشورها مادران می توانند فزندان خود را به سلامت به دنیا اورند. کودکان تمامی واکسن های مورد نیاز را دریافت می کنند. و مهم تر از همه، یک اپیدمی را به سرعت شناسایی می کنیم. دوم، ما به یک نیروی پزشکی احتیاط (Medical Reserve Corp) نیاز داریم. نیروهای زیادی که آموزش لازم را دیده اند، سابفه و تجربه خوبی دارند، و توجیه شده اند تا به منطقه اعزام شوند. سوم، این افراد آماده باید با نیروهای نظامی ترکیب شوند. باید از ظرفیت نقل و انتفال سریع ارتش، لجستیک و پاکسازی منطقه نیروهای نظامی استفاده کنیم.چهارم، شبیه سازی (Germ Game) باید صورت گیرد. ما باید نقاط ضعف شناسایی شود. بار آخری که چنین شبیه سازی در امریکا صورت گرفت سال 2001 بود. این مورد نتایج خوبی در پی نداشت. در نهایت، ما به پیشرفت های بیشتر در زمینه ی تحقیقات، تشخیص، درمان و ساخت واکسن نیاز داریم. من تخمین درستی از بودجه این اقدامات ندارم. اما اطمینان دارم که در برابر خسارت های احتمالی که اپیدمی بعدی ایجاد خواهد کرد، معقول وناچیز خواهد بود. بانک جهانی تخمین می زند که اگر یک اپیدمی انفلانزای جهانی ((Global Flu Epidemic رخ دهد، دارایی جهانی 3 تریلیون دلار افت خواهد کرد. میلیون ها میلیون نفر نیز خواهند مرد. فواید این سرمایه گذاری ها فراتر از تنها آمادگی در برابر یک اپیدمی خواهد بود. کاهش بیماری ها، افزایش بهره وری، بهبود برابری سلامت و....دنیا را به مکانی امن تر و عادلانه تبدیل خواهد کرد. این مسئله باید در اولویت قرار گیرد. نیازی به وحشت نیست. نیازی نیست تا مواد غذایی و بهداتشی را در زیر زمین منزل انبار کرد. اما نیاز به انجام کار است زیرا زمان به نفع ما نیست. اگر تنها یک نکته مثبت از اپیدمی ابولا حاصل شده باشد، ایجاد نگرانی اولیه یا یک زنگ بیدارباش برای اماده شدن است. اگر امروز شروع کنیم، می توانیم برای اپیدمی بعدی آماده باشیم. منبع: مترجم: محمد رجبعلی پ.ن: 1. حقیر رو از نظارت خود بهره مند کنید. 2.در صورتی که موضوعی برای تاپیک شدن و بحث در سایت سراغ دارید، لطفا معرفی کنید. 3. اکانت گالری رو مدت ها پیش گم کردم. با عرض شرمندگی، مدیران ارجمند زحمت عکس و زیباسازی تاپیک رو بکشید. 4. از دوست و استاد بزرگوار جناب MR9 خواهش می کنم هر جایی از متن را که صلاح می بینند، برجسته کنند. 5. لطفا این تاپیک رو در تاپیک جامع کرونا ادقام نکنید. با تشکر شادی ارواح مطهر شهدا صلواتی عنایت کنید.
  2.       قابلیت های جدید بمب هسته ای B61-12         به نظر می رسد قابلیت بمب هسته ای جدید B61-12 ، از یک بمب هسته ای معمولی  به اولین بمب هسته ای جاذبه ای  (gravity bomb ) به یک بمب هسته ای  با قابلیت نفوذ در زمین ، همچنان رو به توسعه و افزایش است.   اداره  ملی امنیت  هسته ای NNSA  تصاویری از ازمایش پرتاب در اکتبر 2015 را پخش کرد که نشان داد B61-12 داخل دایره مرکزی هدف را مورد اصابت قرار داد اما نتوانست به زیر زمین نفوذ کند.   اما ویدئوهای ازمایش های مرکز ملی ساندیا (Sandia) که توسط نیو یورک تایمز در دسترس عموم قرار گرفته ، قابلیت های نفوذ به زیر زمین و سنگرکوبی  کامل بمب را  نشان می دهد.   معنای تلویحی قابلیت نفوذ در زمین      شواهدی که B61-12 می تواند به زیر سطح  زمین نفوذ کند  معانی  قابل توجهی را برای هدف هایی که این بمب می تواند انها را هدف قرار دهد خواهد داشت.  یک سلاح هسته ای که بعد از نفوذ به زمین منفجر می شود ، انرژی انفجاری خود را به صورت موثر تری نسبت به قبل در سطح زمین پخش خواهد کرد بنابراین در تخریب اهداف پنهان شده در زیر زمین موثرتر عمل خواهد کرد.  برعکس، انفجار در بالای سطح زمین، باعث منعکس شدن بخش زیادی از  انرژی انفجاری بر روی سطح زمین می شود. یافته های مطالعات اکادمی های ملی  در سال 2005  "تاثیرات سنگرکوب ها و دیگر سلاح ها" در این مورد راهنمای کلیدی ما است:     قدرت انفجاری مورد نیاز یک سلاح هسته ای برای نابود کردن اهداف مستحکم و پنهان شده در زیر زمین را می توان با افزایش شوک ناشی از قدرت انفجار تقویت کرد اگر سلاح بتواند چند متر زیر سطح مورد نظر نفوذ کند.     و   تسلیحات هسته ای نفوذ کننده در زمین (EPWs) با قابلیت نفوذی 3 متر در زیر زمین بیشترین مزیت و تفوق را همراه با شوک ناشی از قدرت انفجاری خواهند داشت.         با توجه به اینکه طول بمب B61-12 حدود سه و نیم متر است، و ویدئوی ساندیا نشان می دهد که  بمب کاملا زیر سطح زمین صحرای نوادا ناپدید می شود، به نظر می رسد که B61-12 کاملا می تواند شوک ناشی از قدرت انفجاری بیشتری نسبت به اهداف پنهان شده در زیر زمین به دست اورد.  ما می دانیم که B61-12 به گونه ای طراحی شده است تا چهار نوع  قدرت  انفجاری  (explosive  yield)  انتخابی داشته باشد: 0.3 کیلوتن (kt)، 1.5 کیلوتن، 10 کیلوتن و 50 کیلوتن،  بنابراین با توجه به یافته های اکادمی های ملی، حداکثر طرفیت تخریبی  B61-12 بر علیه اهداف پنهان شده در زیر زمین مساوی با قابلیت تسلیحات هسته ای تاکتیکی ( surface burst - آن دسته از سلاح های هسته ای که به شکل خاص برای انفجار در نزدیکی سطح زمین و نه در ارتفاع استاندارد طراحی شدند که  تسلیحات هسته ای تاکتیکی ، قابل پرتاب از جنگنده های سبک  و توپخانه نامیده می شوند)  با قدرت انفجاری 750 کیلوتن تا 1.250 کیلوتن است.    بعد از به کار گیری   B61-12 یکی از بمب هایی که که پنتاگون قصد بازنشستگی ان را دارد B83-1  است که حداکثر قدرت انفجاری 1.200 کیلوتن را دارد.    حتی در کمترین حالت قدرت انفجاری 0.3 کیلوتنی، شوک ناشی از قدرت انفجاری ( ground-shock coupling ) بمب  B61-12  تنها چند متر زیر زمین برابر با تسلیحات هسته ای تاکتیکی   (surface-burst ) با قدرت انفجاری 4.5 کیلوتنی تا 7.5 کیلوتنی خواهد بود.   معانی تلویحی افزایش دقت     مدل های موجود از B61 (B61-3،-4، 7،-10) قابلیت های نفوذ در زمین محدودی  دارند اما نسبت به  B61-12 دقت پایین تری دارند. تنها بمب رسمی  هسته ای نفوذ کننده به زمین در زرادخانه هسته ای امریکا، بمب غیر هدایت شونده B61-11 است، این بمب دقت پایینی دارد اما  این نقطه ضعف را قدرت انفجاری کلاهک 400 کیلوتنی ان جبران خواهد کرد. با استناد به یافته های اکادمی های ملی،  استفاده از شوک ناشی از قدرت انفجاری  400 کیلوتنی ، برابر با استفاده از تسلیحات هسته ای تاکتیکی 6 مگاتنی تا 10 مگاتنی است. سری B61-11 جایگزین بمب های قدیمی  B53 - بمب های بانکر باستر دوران  جنگ سرد-  شدند که قدرت انفجاری 9 مگاتنی داشتند.  B61-11 قابلیت نفوذ در زمین یخ زده و منجمد را دارد که هنوز مشخص نیست B61-12  این قابلیت را داشته باشد یا خیر. در حال حاضر طول عمر خدمتی برای اینده B61-11  برنامه ریزی نشده است، و جزء برنامه  انباشت  اداره  ملی امنیت  هسته ای امریکا موسوم به "3+2" نیست و تا سال  2030 زمانی که عمر خدمتی انها به اتمام برسد به مرور از خدمت خارج خواهند شد.   ان چیزی که B61-12 را به یک بمب ویژه و مخصوص تبدیل کرده است، این است که  دقت ان با افزودن کیت هدایتی در قسمت انتهایی  بمب افزایش یافته است و می توان گفت که  ویژگی منحصر به فردی برای ان است. ترکیب افزایش دقت ،  قابلیت نفوذ در زمین و انفجار در ارتفاع کم B61  را مناسب برای هدف قرار دادن اهداف ویژه و خاص محافظت شده  کرده است. علاوه بر این، در حالی که B61-11  را تنها می توان با بمب افکن های استراتژیک B-2 حمل و پرتاب کرد، B61-12 را می توان بر روی تمامی هواپیماهای امریکا و پیمان ناتو که قابلیت حمل سلاح هسته ای دارند همچون: B2، LRS-B (بمب افکن دور برد نسل بعد)، F35A، F16،  F15E  ،PA-200  تورنادو حمل و پرتاب کرد.   اینکه B61-12 چقدر دقیق خواهد بود یک راز باقی خواهد ماند. در مقاله ای که در سال 2011 منتشر کردیم،  دستورات فرماندهان برای  دقت ان را در حدود 30 متر تخمین زدیم. تا ان زمان ازمایشی انجام نشده بود و تصویری در دست نداشتیم اما اکنون در اختیار داریم.     نمی توانیم با قطعیت در تصویر اداره ملی امنیت هسته ای و ویدئوی  ساندیا در ازمایش  نوامبر 2015 دقت بمب را تخمین بزنیم. ویدئو و تصویر منتشر شده به خوبی نشان می دهند که B61-12 به خوبی در یک دایره بزرگ نفوذ کرده و به هدف اصابت می کند. متاسفانه تصویر دایره کامل را نشان نمی دهد و زاویه پایین عکس تخمین قطر ان را دشوار کرده است. اما با چرخاندن تصویر به صورت افقی و ترکیب تصویر اصلی با کپی، هر دو تصویر دایره کاملی را نشان می دهند. از انجایی که طول B61-12 را می دانیم (11.8 فوت، 3.4 متر) ، به نظر می رسد که دایره قطری در حدود تقریبا 197 فوت (60 متر) داشته باشد. و از انجایی که نفوذ در دایره کاملا مشخص است، به نظر می رسد B61-12  فاصله ای کمتر از 100 فوت (30 متر) از مرکز دایره را مورد اصابت قرار داده باشد.            دقت یک سلاح به صورت خطای دایره ای  (CEP ) بیان می شود، که به عنوان شعاع دایره ای که بر روی هدف ترسیم شده است تعریف می شود و حدود 50% بمب ها بر روی این قسمت فرود می ایند. تخمین دقت B61-12  به صورت رسمی نیازمند اطلاعات بیشتری از نقطه انفجار( ground zero ) محل تست در نوامبر 2015 است. با این وجود، تصویر نشان می دهد که حداقل در ازمایش انجام شده در نوامبر 2015، بمب به خوبی در قطر 30 متری دایره نفوذ کرده است.   اطلاعات کمی در مورد دقت بمب های جاذبه ای در اختیار افراد عادی و مردم قرار گرفته است. اما اطلاعاتی که قبلا توسط نیروی هوایی ایالات متحده تحت قانون ازادی اطلاعات منتشر شد، نشان می دهد که ازمایش پرتاب بمب در اواخر دهه 90 دقتی در حدود 380 فوت (116 متر) را هم برای پرتاب از ارتفاع بالا و هم پرتاب از ارتفاع  پایین به دست اورد و این دقت به ندرت به 300 فوت (91 متر) برای بمب های ارتفاع پایین رسیده است.  به عبارت دیگر، اگر چه اطلاعات جامع و رسمی مفقود شده اند، ازمایش نوامبر 2015 نشان می دهد که عملکرد B61-12 سه برابر دقیق تر از بمب های جاذبه ای غیر هدایت شونده است. با این  افزایش دقت و قابلیت نفوذ در زمین ، طراحان حملات هوایی  قادر خواهند بود تا قدرت انفجاری پایین تری  از ان چه که لازم است را نسبت به  دقت B61 و B83 های موجود برای نابودی اهداف انتخاب کنند. انتخاب قدرت انفجاری پایین تر باعث  کاهش بارش رادیواکتیو یا عواقب نامطلوب رادیواکتیو حمله خواهد شد، گزینه ای که  برنامه ریزان نظامی را به حمله با  B61-12  علاقه مند تر  خواهد کرد و حملات هسته ای کمتر مورد اختلاف و بحث تصمیم گیران سیاسی خواهد شد.   اختلافات و دوگانگی ها   توانایی B61-12 در نفوذ به زیر سطح هدف قبل از انفجار ، همان گونه که در ویدئو ملاحظه نمودید  ،  قابلیت ان را در برابر اهداف زیر زمینی نیز افزایش خواهد داد خصوصا زمانی که افزایش دقت نیز ترکیب شود. این قابلیت گزینه های متعددی را برای نابودی اهداف پنهان شده در زیر زمین  با  قدرت های انفجاری  کمتر  نسبت به بمب های موجود در زراد خانه هسته ای امریکا را  فراهم می کند. ما باور داریم که این ویژگی باعث افزایش قابلیت های نظامی خواهد شد و دولت اوباما مخالف توسعه این قابلیت ها برای سلاح های هسته ای است.         مقاله مجله نیویورک تایمز  (http://www.nytimes.com/2016/01/12/science/as-us-modernizes-nuclear-weapons-smaller-leaves-some-uneasy.html)  به خوبی نگاشته شده زیرا به  تناقضات  موجود بین تکذیب برخی مقامات رسمی ( در این مورد مادلن کریدون از NNSA) مبنی بر اینکه B61-12 قابلیت های نظامی جدیدی دارد در حالی که دیگران فکر می کنند که این سلاح مورد خوبی برای توسعه است، می پردازد.  پایانی که مقاله نیویورک تایمز دارد بسیار زیرکانه و  هوشمندانه  است زیرا درخواست کاخ سفید مبنی بر عددم توسعه قابلیت های نظامی را نقل قول می کند:   "ایالات متحده امریکا کلاهک های هسته ای جدید را توسعه نخواهد داد و به دنبال ماموریت نظامی جدید یا قابلیت های جدید برای سلاح های هسته ای خود نیست".        در حالی که می بایست "گزارش بازنگری موضع هسته ای" (NPR) بدین شرح را در پایان ذکر می کرد:        "ایالات متحده کلاهک های هسته ای جدید را توسعه نخواهد داد. برنامه های طول عمر (LEPs) (تسلیحات) تنها از مولفه های هسته ای که بر پایه طراحی های ازمایشی قبلی بودند استفاده خواهند کرد و ماموریت های نظامی جدید را پشتیبانی نخواهند کرد و قابلیت های نظامی جدید را توسعه نخواهند داد."         بیان این مسئله بسیار مهم است زیرا  عنوان گزارش NPR (گزارش بازنگری هسته ای ) کمی گنگ و نا مفهوم است و برخی مقامات رسمی و پیمانکاران دفاعی از ان استفاده کرده  و این گونه استدلال کرده اند که در خواست کاخ سفید مبنی بر  دنبال نکردن ماموریت های نظامی جدید یا قابلیت های نظامی جدید تنها به "کلاهک ها" اشاره دارد و به مفهوم کلی تسلیحات هسته ای اشاره ای نشده است. اظهارات کاخ سفید کمی گیج کننده است ، اظهارات انها بدین معنا است که انها به دنبال کلاهک های هسته ای جدید نیستند بلکه به دنبال ارتقای کیفی تسلیحات خود هستند.      مقامات رسمی که ادعا می کنند  B61-12  (در اینده ) قابلیت های جدیدی نخواهد داشت ، یا  به این  مطلب استدلال می کنند امریکا از قبل توانایی هدف قرار دادن اهداف سطحی  و پنهان شده در  زیر زمین را دارد، و یا اینکه کلاهک هایی که در بمب هایی که  “physics package” خوانده می شوند همان طراحی های دوران جنگ سرد را دارند. اما قابلیت نفوذ در زمین و دقت افزایش یافته به B61-12  این اجازه را می دهد تا اهداف مستحکم پنهان شده در زیر زمین را با رایواکتیو کمتر مورد اصابت قرار دهد و این مسئله یک قابلیت و توانایی جدید نظامی است.   در سال 2011، قبل از اینکه برنامه توسعه B61-12 به مرحله پیشرفت بدون بازگشت برسد، FAS (فدراسیون دانشمندان امریکایی) نامه ای به کاخ سفید و وزارت دفاع نوشت و در ان به دوگانگی های سیاسی و معانی ضمنی استراتژی های هسته ای دولت اشاره کرد که هرگز جواب این نامه را ندادند.     نگرانی در مورد بمب        ممکن است قابلایت نفوذ در زمین  B61-12 کمتر از B61-11 سنگر کوب فعلی باشد و دقت ان کمتر از بمب های متعارف هدایت ماهواره ای (GPS) باشد، اما ویدئوی مرکز ساندیا نشان می دهد که تسلیحات چند منظوره جدیدی برای استقرار بر روی هواپیماهای استراتژیک و غیر استراتزیک امریکا و اروپا در نظر گرفته شده است. چنین قابلیت هایی این سوال را در ذهن بر می انگیزد که چه اهدافی  در چه کشورهایی  برای ماموریت های  B61-12 در نظر گرفته شده است و تحت چه شرایطی رئیس جمهور دستور استفاده از این تسلیحات را صادر خواهد کرد؟ علاوه بر این  تحقیق اکادمی ملی نشان داد که قابلیت نفوذ در زمین توسط یک سلاح هسته ای نمی تواند جلوی  تاثیرات یک انفجار هسته ای  را بگیرد ، و احتمالا قربانیان به همان اندازه ای خواهند بود که بمب در سطح زمین  منفجر می شد. این یافته ها مخصوصا از عواقب فرود  B61-12 بر روی یک پناه گاه زیرزمینی که در در زیر یک شهر قرار گرفته (و یا پنهان شده)  صحبت می کنند.     علاوه بر این، اصلاحات قابل توجه ای که بر روی بمب های غیر هسته ای سنگر کوب ایجاد شده این سوال را در ذهن بر می انگیزد که چرا باید قابلیت های بمب جاذبه ای B61-12 در وهله اول افزایش پیدا کند. امریکا و روسیه (و دیگر کشورهای دارنده سلاح هسته ای)  برنامه های پرهزینه  و گسترده ای برای توسعه و بروزرسانی تسلیحات هسته ای خود دارند. ان چه  که امروز شاهد ان هستیم  تلاش   برای بازسازی زرادخانه های هسته ای جنگ سرد و ظهور رقابت  تسلیحاتی جدید است که با بهبود سلاح های موجود و یا تولید نمونه های مخصوصا اصلاح شده همراه است.  این بهبود ها بدون ازمایش انفجار هسته ای در حال توسعه هستند.  مهمترین قابلیت ها برای نیروهای بازدارنده هسته ای  ثبات ، کنترل و ایمنی است- روش های عملیاتی روزانه  در برگیرنده کانال های ارتباطی قوی و مستحکمی بین وضعیت های سلاح های هسته ای با پنا هگاه ها در برابر استفاده تصادفی یا بدون اجازه رسمی از تسلیحات هسته ای است. بررسی این حوزه نیازمند کار زیادی است از انجا که روابط روسیه-امریکا رو به ضعف و ساییدگی   می رود، برخی کارشناسان معتقدند  ممکن است تقویت سلاح های هسته ای منجر به استفاده از انها شود.     ویدوی مرکز  ساندیا که در ان B61-12 همانند- یک چاقوی تیزی که درون کره فرو می رود- به داخل زمین نفوذ می کند وضعیت فعلی را بهتر نمی کند.       مطالعه بیشتر    http://globalriskinsights.com/2016/01/the-pentagons-new-nuclear-gravity-bomb/     ویدئویی که جناب bds 110 زحمت کشیدند ، بزگواری کردند در اختیار حقیر قرار دادند      http://www.aparat.com/v/7tZTC     استفاده با ذکر منبع بلا مانع است   مترجم: محمد رجبعلی          منبع :   https://fas.org/blogs/security/2016/01/b61-12_earth-penetration/          سلامتی و تعجیل در فرج اقا مولا و صاحب اختیارمون    امام زمان مهدی (عج)    سلامتی نائب بر حق ایشون    امام خامنه ای    شادی ارواح پاک و مطهر امام ،  شهدا ، خصوصا شهدای مدافع حرم    سلامتی و پیروزی رزمندگان جبهه مقاومت از تمامی اقوام      5 صلوات محمدی عنایت کنید 
  3. بسم الله الرحمن الرحیم استراتژی چین در قبال امریکا در منطقه اقیانوس ارام بسیاری از ناظران بر این باورند که چین در حال ساخت و توسعه ی نیروی نظامی خود، خصوصا نیروی دریایی است تا اولین و دومین حلقه جزایر خود را پشت سر گذاشته و ایالات متحده را از منطقه اسیا-اقیانوسیه بیرون براند. (اولین زنجیره از مجمع الجزایر اسیای شرقی چین که شامل جزایر کری، مجمع الجزایر ژاپن و.... می شود. در دکترین دفاعی چین، این کشور باید این مناطق را عاری از پایگاه ها، ناوهای هواپیمابر و هواپیماهای امریکایی کند، و در دفاع از خود باید حمله پیشگیرانه به این مناطق صورت دهد. هدف از این سیاست دفاعی حفاظت از دریای زرد، دریای جنوبی چین و دریای شرقی چین است. طبق گزارشات مراکز تحقیقاتی RAND و CSBA امریکا، تا سال 2020 چین در مسیر دست یافتن به این سیات خود قرار خواهد گرفت.) گسترش حضور نظامی چین در منطقه به عنوان تهدیدی جدی علیه امنیت و منافع امریکا است. اما مشکل بزرگی در زبان موجود است. عباراتی مثل "بیرون راندن امریکا از منطقه اسیا-اقیانوسیه "، "گسترش حضور نظامی چین در اسیا"، "پشت سر نهادن دو زنجیره جزایر" تصویری از یک فرایند فیزیکی فشار نظامی چین به نیروهای امریکا و پایگاه های آن در منطقه اسیا-اقیانوسیه را به ما می دهد که امریکا دیگر نمی تواند مقاومت کند و مجبور به خروج از منطقه است. در واقعیت، هم هدف و هم فرایند متفاوت هستند-و تا زمانی که استراتژیست های امریکا شیوه نگرش خود در این مورد را اصلاح نکنند، ممکن است به نتایج خطرناکی دست یابند. موضوع نه تنها در مورد یک نتیجه فیزیکی بلکه یک نتیجه سیاسی است. مسئله تنها به پایگاه های امریکا در ژاپن یا کره جنوبی بر نمی گردد. امریکا در فیلیپین پایگاه های دائمی ندارد، اما به خاطر معاهده نظامی مشترک بین دو کشور، در صورت حمله نظامی، سربازان امریکایی از این کشور دفاع خواهند کرد. هدف چین تنها این نیست تا خدمه و تجهیزات نظامی امریکا را از منطقه بیرون کند، و یا اینکه استقرار نظامی ادواری یا تمرین های مشترک در اسیا-اقیانوسیه را متوقف کند: بلکه هدفش این است تا نفوذ واشنگتن بر کشورهای منطقه را از طریف ابطال معاهده های دفاعی انها و قانون روابط تایوان بگیرد که همه ی این موارد امریکا را متعهد به حمایت دفاعی از تایوان می کند. این بدین معنی نیست که چین قصد دارد تا برای همیشه از شر امریکا در کشورهای منطقه اسیا-اقیانوسیه خلاص شود: چین با مبادلات تجاری و سرمایه گذاری شرکت های امریکایی در کشورهای منطقه مشکی ندارد. اما هدف چین محدود کردن نفوذ واشنگتن تا حدی است که امریکا دیگر سعی نکند یا نتواند دولت های منطقه را متقاعد کند تا علیه چین اقدام کنند همانند انچه در مسئله ممنوعیت تکنولوژی نسل پنج Huawei رخ داد. اگر سربازان امریکایی ژاپن و کره جنوبی را ترک کنند تا حدودی به چین کمک خواهد کرد اما معاهده های دفاعی مشتکر آنها هنوز اجرایی می ماند. تا زمانی که واشنگتن شریک اصلی انها باقی بماند، دولت امریکا باز هم می تواند توکیو و سئول را متقاعد کند تا دست به اقداماتی علیه چین همچون محدود کردن شرکت های تکنولوژی چین بزند. با این حال هم در پکن و هم در واشنگتن، باوری وجود دارد که اگر چین برتری نظامی خود بر امریکا را در منطقه ایجاد کند، قادر خواهد بود تا امریکا را از منطقه اقیانوس ارام اسیا بیرون کند. اما انتقال این برتری نظامی به نفوذ سیاسی بسیار بغرنج تر از آنچه به نظر می رسد است. تصور کنید سال 2025 است و در حالی که امریکا از چین عقب مانده است، نیروی نظامی چین قوی تر و فعال تر شده است. اندیشکده ها و کاشرشناسان هشدار می دهند که تعادل نظامی به نفع چین تغییر کرده است و در صورت وفوع جنگ، احتمال پیروزی چین بالا است. ایا متحدان امریکا در منطقه از سئول تا کانبرا (پایتخت استرالیا) خود را با خواسته های چین همانند حاکمیت بر شبه جزیره های دریای جنوبی چین مثل Senkaku و Diaoyu، و یا سانسور مخالفان ضد دولتی محلی هماهنگ می دهند؟ و یا اینکه به امریکا می چسبند، توان نظامی خود را می سازند و دیگر پیمان های نظامی را تقویت می کنند؟ هم متحدان امریکا و هم کشورهای بی طرف در منطقه اسیا-اقیانوسیه از قدرت رو به رشد چین در منطقه و خواسته های ژئوپوتیک ان واهمه دارند. این مسئله در زمانی اتفاق می افتد که تعادل نظامی هنوز به نفع واشنگتن است. اگر چین قوی تر شود، تهدید کننده تر می شود. به استثای هند، تمامی کشورهای منطقه تحت الشعاع چین قرار داند و از ان کوچک تر هستند. اگر این کشورها تنها گذاشته شوند، مجبور خواهند بود تا تسلیم خواسته هایی پکن شوند، زیرا شانس انها برای غلبه بر چین در یک درگیری نظامی دوطرفه صفر است. در چنین منطقه متنوع ژئوپولوتیکی، ایالات متحده-حتی ضعیف تر از چین-تنهی شانس این کشورها خواهد بود. چین ترسناک تر (خظرناک تر) دولت امریکا و عامه مردم را تحریک به رویارویی با خود می کند. توسعه نظامی به خودی خود نمی تواند چین را به اهداف خود برساند. قدرت نظامی چین می تواند در دو سناریو امریکا را مجبور به خروج از منطقه کند: چینی که قدرت امریکا را کوچک جلوه داده و حضور این کشور در منطقه را تحت الشعاع قرار داده که قدرتش بلامنازع و شکست ناپذیر است، یا یک پیروزی نظامی قاطع. سناریوی اول مستلزم این است که برنامه ریزان نظامی منطقه باور کنند که دیگر نمی توانند هزینه کافی بر چین تحمیل کنند، در نتیجه تاثیر بازدارنگی اتحادهای نظامی بی اثر و ملغی خواهد شد. اگر مشخص شود که روابط با امریکا به هیچ هدف دفاعی کمک نخواهد کرد، همراه با تحریم های اقتصادی چین یا درگیری های نظامی، ممکن است کشورهای اسیا-اقیانوسیه مجبور شوند روابط خود با امریکا را قطع کنند. اما بسیار بعید است که یک دولت امریکایی اجازه دهد چنین فاصله ایی بین این کشورها با امریکا رخ دهد. سناریوی دیگر، نیازمند یک پیروزی قاطع نظامی چین در برابر امریکا است که ممکن است شامل اشغال یکی از همپینان امریکا شود. در این سناریو یک پیروزی تاکتیکی کفایت نمی کند. اگر چین اتحاد امریکا-ژاپن را با غرق کردن چند کشتی و بمباران برخی پایگاه ها از بین ببرد، ایا منجر به یک توافق دیپلماتیک می شود که پکن کنترل جزایر Senkakuو Diaoyu را به دست گیرد و نهایتا ژاپن معاهده دفاعی خود را با امریکا معلق کند و در چنگ چین اسیر بماند؟ این سناریو از از نظر ژوپولوتیکی قابل فهم و عاقلانه به نظر نمی رسد. بلکه منجر به تقویت روابط دفاعی با امریکا و یا حتی توسعه توان هسته ای برای بازدارندگی در برابر تهدید چین شود. تنها یک شکست ویران بار در یک درگیری تمام عیار که ممکن است به جنگ هسته ای منجر شود می تواند باعث تحقق این هدف شود-مسئله ای که چین نیز همانند بقیه به ان تمایلی ندارد. این رویه به مشکل اصلی با استراتژی چین منجر می شود: اولین دیدگاه نظامی این کشور در نگاه اول خوب به نظر می رسد، اما زمانی که نگاه عمیق تری به ان داریم، قابل فهم و عاقلانه به نظر نمی رسد. اگر امریکا رقابت خود با چین را مشتاقانه ترک کند، پکن هرگز نمی تواند شکاف نظامی مورد نیاز برای ترساندن تمام منطقه برای تسلیم را ایجاد کند. این استراتژی به سادگی ترس کافی ایجاد می کند تا حضور متوازنانه امریکا در منطقه بین کشورهای منطقه را محبوب تر کند. یک هدف سیاسی به یک راه کار سیاسی نیاز دارد. نیروی نظامی تنها بخش کوچکی از استراتژی ژئوپولوتیکی است، استراتژی که به نظر می رسد چیم فاقد ان است. دو راه وجود دارد که چین به هدف خود مبنی بر اسیا-اقیانوسیه عاری از امریکا دست یابد: متقاعد کردن کشورهای منطقه برای رها کردن امریکا، یا ایجاد شرایطی (یا اینکه به راحتی اجازه دهد همه چیز مسیر طبیعی خود را طی کند) برای اینکه امریکا منطقه را ترک کند. مورد دوم تا نوامبر 2016 بسیار سخت و مشکل می نمود. رئیس جمهور امریکا دونالد ترامپ هیچ فایده ای در حضور نظامی امریکا در منطقه اسیا-اقیانوسیه نمی بیند. اگر همه چیز تنها به وی بستگی داشت، بدون فشار مسئولان امنیت ملی و سیاسیون جمهوری خواه، ترجیح می داد سربازان امریکایی را خارج کند و معاهده های نظامی دوجانبه را لغو کند. برای اولین بار ترامپ انزواگرایی سیاسی را وارد کاخ سفید کرد. تمام کاری که چین باید انجام می داد این بود تا اجازه دهد همه چیز مسیر خود را طی کند، و شاید تکان کوچکی نیز به ان بدهد. ترامپ برد تجاری می خواست. چین می توانست با تقدیم یک پیروزی بزرگ مورد لطف و مرحمت ترامپ واقع شود، و مطمون شود که ترامپ نیت سوئی نسبت به پکن ندارد و مشاوران تندرو خود را نادیده بگیرد و منتظر بماند تا ترامپ دیدگاه انزواگرایانه خود را به اجرا دراورد. متاسفانه رهبران چین در محاسبات خود اشتباه کرده و وارد یک جنگ تجاری شدند که منجر به یک رویارویی کلی با امریکا شده است. هدف چین باید این باشد تا سیاست انزواگرایانه امریکا را تقویت کند، و این امر با استراتژی گسترش حضور نظامی محقق نمی شود. انتخابات مقدماتی دموکرات امریکا فرصت دیگری را فراهم می کند: اگر نامزدان این حزب- سناتور Bernie Sanders یاسناتور Elizabeth Warren انتخاب شوند، چشم انداز اقتصادی متغیر آنها فرصت مالی کمی برای یک دهه نزاع ژئوپولوتیکی و نظامی در سطح جهانی علیه چین به دست می دهد. از طرف دیگر اگر تصویر منفی چین، هم به علت اقدامات داخلی و هم اقدامات خارجی در بین کشورها به همین صورت بدتر شود، حتی دموکرات ها نیز در صورت رای آوردن مجبور به رویارویی با چین می شوند. چین فرصت بی نظیر و فوق العاده یک انتخابات امریکا را در اختیار دارد که ممکن است دو حزب را بر سر حضور نظامی امریکا وارد رقابت با یکدیگر کند. هدف چین باید تقویت انزواگرایی سیاسی امریکا باشد و این امر با گسترش حضور نظامی محقق نخواهد شد. تحقق این هدف تنها در این است که مردم امریکا چین را به عنوان دوست خود قلمداد کنند. چین گزینه دیگری نیز در اختیار دارد: کشورهای اسیا-اقیانوسیه را مقاعد کند تا در (راه خروج) را به واشنگتن نشان دهند. همان طور که قبلا دیدیم، برای پکن غیر ممکن است با اجتناب از جنگ علیه امریکا و ابزار نظامی به این هدف دست یابد. اما این هدف قابل دست یابی است. در فوریه، بیش از نیمی از رای دهندگان اوکیناوا در رفراندومی در مورد پایگاه نظامی Futenma شرکت کردند که 72% انها با جابه جایی پایگاه مخالف بودند. البته سیاست اوکیناوا در مورد پایگاه ها در گیر رابطه متضاد با سرزمین اصلی ژاپن است. پایگاه های امریکا در مناطق دیگر-از فیلیپین تا کره جنوبی- مشکلات زیادی ایجاد کرده اند. معمولا کشورها از ترس یک تهدید بزرگ تر نسبت یه حاکمیت خود میزبانی پایگاه های نظامی خارجی را قبول می کنند. در نبود یک تهدید، مشکلات و دردسرهای حضور سربازان خارجی شروع می شود. اما هر انچه که چین در دهه گذشته انجام داده است، یا به صورت مستقیم- توسعه ی نظامی-یا غیر مستقیم-حمایت از کره شمالی- به تهدیدات و تنش ها دامن زده است. چین نمی تواند با افزایش گشت های دریایی و هوایی اطراف جزایر اوکیناوا انها را به بیرون راندن پایگاه امریکا متقاعد کند. زمانی که ترامپ شروع به فشار به کره جنوبی و ژاپن برای معاهده های تجاری کرد، و در همین حال عوارض گمرگی بر انها وضع کرد، حالا هم انها را مجبور به پرداخت میلیاردها دلار برای پرداخت حضور نظامی امریکا در منطقه می کند، چین باید روابط اقتصادی خود را با کشورهای منطقه گسترش دهد و خود را به عنوان یک شریک با ارزش و با ثبات ارتقا دهد. با این حال ذهنیت چین مبنی بر اولیت قدرت نظامی منجر به تحریم های اقتصادی غیر رسمی علیه کره جنوبی به خاطر تصمیم کره جنوبی مبنی بر استقرار سامانه ضد هوایی THAAD در این کشور شده است. استقرار این سامانه برخی امتیازات را به کره جنوبی داد اما خصومت علنی علیه چین را افزایش داد. بزرگترین تهدید علیه حضور و نفوذ امریکا در منطقه اسیا-اقیانوسیه گسترش حضور نظامی چین نیست بلکه انزواگرایی سیاسی، مشکلات داخلی کشور، احساسات یا عقاید ضد امریکایی گرایی است. بزرگترین تهدید علیه حضور و نفوذ امریکا در منقه اقیانوس اسیا-اقیانوسیه گسترش حضور نظامی چین نیست بلکه انزواگرایی سیاسی، مشکلات داخلی کشور، احساسات یا عقاید ضد امریکایی گرایی است. نیازی به تقابل با افزایش قدرت نظامی چین نیست . تا زمانی که امریکا متعهد به دفاع از متحدان خود باقی بماند، ایت کشورها طرف امریکا خواهند ماند، حتی اگر تعادل نظامی به نفع چین حرکت کند. مهم نیست اگر امریکا قادر نیست تا توان نظامی چین را در همه زمینه ها شکست دهد، تنها کافی است تا توان نظامی خود را تا ان حد حفظ کند تا بتوان خسارت کافی به چین وارد کند یا مانع حمله چین به متحدانش در منطقه شود. افزایش توان نظامی چین تا همان اندازه ای که یک تهدید است یک فرصت نیز هست. هر یوان چینی که برای تجهیزات نظامی به هدر می رود تا کشورهای منطقه را به سمت ارتش امریکا سوق دهد، پولی است که چین نمی تواند بر خدمات اجتماعی مورد نیاز خود سرمایه گذاری کند و در بلند مدت وی را ضعیف می کند. واشنگتن بسیار درگیر تعدل نظامی است و در عوض باید بر روابط اقتصادی با کشورهای منطقه، منافع مشترک، و روابط مردم با مردم تمرکز کند تا مطئن شود عموم مردم با امریکا هستند. تا زمانی که مردم منطقه امریکا را به چین ترجیح بدهند، امریکا در موقعیت خود باقی می ماند و بدون توجه به گسترش توان نظامی چین منطقه را تحت نفوذ خود نگه می دارد. از طرف دیگر چین باید بفهمد که اولویت برتری نظامی (بها دادن بسیار زیاد به توان نظامی یا فدا کردن اهداف یا پول برای رسیدن به توان نظامی زیاد) اهداف ژئوپولوتیک چین را تضیف می کند. به جای ترساندن کشورهای منطقه، چین باید کشورهای منطقه را متقاعد کند تا او را دوست داشته باشند و به وی اعتماد کنند. تنها یک چین مهربان نیروهای امریکا از منطقه را بیرون می راند، در حالی که گسترش توان نظامی و خطر یک جنگ تمام عیار ان حضور امریکا را تضمین می کند. بنابراین به جای فشار اوردن به کشورهای منطقه، تشدید نزاع های منطقه ای و تقویت ملیت گرایی، چین باید بر روابط تجاری اقتصادی با انها تمرکز کند. در ازای بیرون راندن سربازان امریکا از منطقه، چین باید از خودر بپرسد چگونه می تواند واشنگتن را متقاعد کند تا سربازان خود را به خانه برگرداند. این به معنی اجتناب از ورود به درگیری بلند مدت با امریکا و شروع اقدامات لازم برای تقویت تصویر خود بین امریکایی ها است. امریکا تنها زمانی که ببیند در حال نبرد با یک تهدید جهانی است تا امنیت و ارزش های خود را حفظ کند قوی تر خواهد شد. هر چه بیشتر چین تلاش کند تا امریکا را از منطقه بیرون کند، امریکا با قدرت بیشتری مقاومت می کند. پ.ن: 1. به موارد رنگی شده بسیار دقت کنید. 2. ایا کشور ما نیز نباید استراتژی مشابهی در منطقه خاورمیانه انچه نویسنده توصیه کرده اتخاذ کند؟ 3. کشورهای منطقه باید از ایران بترسند یا ان را دوست و شریک تجاری اقتصادی و یار روزهای سخت بدانند؟ 4. تقویت وجه ایران در بین کشورهای منطقه مستلزم حمت و عزم جدی مردم و خصوصا مسئولان است. فضاوت انچه که اکنون مسئولان مشغول به ان هستند با شما. مترجم: محمد رجبعلی/صرفا برای میلیتاری منبع: https://foreignpolicy.com/2019/12/12/china-asia-pacific-blowing-chance/
  4. به نام خدا موشک های ایران علیه نیروی دریایی امریکا توجه"این مطلب به هیچ عنوان مورد تایید حقیر و هیچ کدام از مدیران و مسئولان سایت Military.ir نبوده نیست و نخواهد بود و صرفا برگردانی از نظر یک کارشناس خارجی در مورد توان نیروی موشکی ایران است. لازم به ذکر است که از همین جا دست تک تک کارکنان زحمت کش تمام نیروهای نظامی ایران و به ویژه نیروهای موشکی را می بوسم و به تمامی این دلاور مردان خداقوت و خسته نباشید عرض می کنم. این متن تنها جهت اشنای خوانندگان و بحق و تبادل نظر برگردان شده است وبه هیچ عنوان نیت سوئی علیه نیروهای نظامی ایران ندارد. باشد که با نقد صحیح و هدفمند جهت توسعه کشور عزیزمان و به خصوص نیروهای نظامی حرکت کنیم." توجه ایران موشک های زیای در اختیار دارد و اماده است انها را به طرف ناوهای امریکا شلیک کند. حتی در شرایط مطلوب، بعید است زرادخانه موشک های ایران خطر جدی را متوجه نیرویی دریایی امریکا کند. رویدادهای اخیر، خصوصا هدف قرار گرفتن MQ-4 نیروی دریایی امریکا توسط نیروهای نظامی ایران، بار دیگر احتمال جنگ بین امریکا و ایران را افزایش داده است. کش و قوس مذاکره بین تهران و واشنگتن وارد چهارمین دهه خود شده است، زمانی بوده است که هر دو طرف مذاکره را اغاز کرده اند و هر بار تهران قوی تر می شود. اگر ایران تصمیم بگیرد تا بر علیه هدف بزرگتری-همچون ناوشکن ها یا ناوهای هواپیمابر- حمله کند، چگونه از یگان موشکی خود در این زمینه استفاده خواهد کرد؟ در طول 40 سال گذشته، مثل چین و کره شمالی و همانند دلیل آنها- پر هزینه بودن توسعه و حفظ نیروی هوایی- ایران منابع قابل توجهی بر نیروی موشکی بالستیک خود هزینه کرده است، و در واقعیت امر نیز توسعه و حفظ یک نیروی هوایی جهت رقابت با امریکا بسیار پر هزینه است. موشک های بالستیک راه تقریبا کم هزینه ایی جهت حمله متعارف، شیمیایی، بیولوژیکی و حتی هسته ایی دور برد در اختیار می دهند. مقابله با این موشک ها پیچیده و پر هزینه است. هر سه کشور زرادخانه بزرگی از موشک های بالستیک را با پیچیدگی متنوع در اختیار دارند و گاهی اطلاعات غیرقانونی و محرمانه بین خود و دیگران تقسیم می کنند. همان طور که ماه گذشته وب سایت The National Interest اشاره کرد، ایران زرادخانه موشک های بالستیک بزرگ و متنوعی دارد. از انجا که اطلاعات محرمانه در داخل کشور سخت کنترل می شود و دولت نیز اغلب در مورد توان نظامی خو مبالغه کرده و یا طفره می رود، تعیین دقیق قابلیت های ایران بسیار دشوار است. در این مغاله، فرض بر این است که ایران موشک های توصیف شده در وب سایت The National Interest ، همچون موشک هایی با جست و گرهای مادون قرمز برای هدایت نهایی (مدل های فاتح و مبین) و موشک های ضد کشتی بالستیک با برد 434 مایل را در اختیار دارد. ایران به چنین توانایی حتی برای در نظر داشتن هدف قرار دادن کشتی ها در دریا نیاز دارد. شاید به اندازه در اختیار داشتن موشک های بالستیک، داشتن ابزراهای مورد نیاز "زنجیره کشتار" (kill chain) اطلاعات، مراقبت و شناسایی ISR)) برای زیرنظر داشتن دائمی گروه های رزمی نیروی دریایی امریکا مهم باشد. این ابزارها به پرتاب کننگان موشک اجازه می هد تا موشک های خود را با به روزترین اطلاعات از وضعیت فعلی اهداف شلیک کنند. ناوهای هواپیمابر امریکا و کشتی ها اسکورت انها می توانند تا سرعت 35 نات حرکت کنند، و اطلاعات را حتی با تاخیر یک ساعته برای هدف قراردادن کشتی عیرقابل استفاده و بی فایده کنند. کارشناسان متذکر می شون که چین نیز به ابزارهای ISR مشابه در پهنه اقیانوس ارام نیاز خواهد داشت، اما در مقایسه با چین، ایران ماموریت اسان تری را پیش روی خود خواهد داشت. مرزهای جنوبی جمهوری اسلامی ایران در طول خلیج فارس و دریای عمان امتداد دارند، نوار مرزی که از خط ساحلی کالیفرنیا، اریگان و واشنگتن نیز بیشتر است، و هر دو در پهن ترین قسمت خود کمتر از 300 مایل پهنا دارند. حتی کشوری مثل ایران که از نبود ابزارهای شناسایی و مراقبت رنج می برد، بسیار راحت می تواند شیئی به بزرگی گروه رزمی ناوهای هواپیمابر را دنبال کند. تجهیزات نظامی همچون هواپیماها و بالگردهای نظامی از رده خارج، قایق ها و کشتی های بی شمار سپاه پاسداران، نیروهای اطلاعاتی ایران، و کشتی های غیر نظامی دوست ایران می توانند تقریبا به راحتی ناوگان نیروی دریایی امریکا تحت تعقیب قرار دهند. احتمالا ایران مایل است تا یک گروه زرمی ناو هواپیمابر امریکا را تا جایی که ممکن است به خط ساحلی خود نزدیک تر کند. این مسئله به ایران اجازه می دهد تا ناوگان موشک های بالستیک خود را در منطقه گسترده تری در داخل کشور پخش کند، و شانس بهتری به انها می دهد تا بعد از شلیک و قبل از اینکه توسط تجهیزات شناسایی و مراقبت امریکا – JSTARSو RQ-4-شناسایی شوند، فرار کنند. از انجا که موشک های ایران برد و پیچیدگی خوبی دارند، می توان این موشک ها را در عمق بیشتری در داخل کشور مستقر کرد تا شناسایی انها دشوار تر شود. لازم به ذکر است که ایران کشور بزرگ و وسیعی با مساحت 636.000 مایل مربع است که این کشور را بزرگتر از مجموعه ایالت های کالیفرنیا، نوادا، اوریگان، واشنگتن و یوتا می کند. در صورت وقوع حمله، احتمالا ایران هر موشکی را که بتواند- حتی موشک هایی که شانس معقولی برای هدف قرار دادن یک کشتی جنگی متحرک ندارند- به طرف گروه ناوهواپیمابر شلیک می کند، و باید انتظار صد ها موشک را داشته باشیم. اکثریت غالب نیروی موشکی، شلیک می شوند تا دفاع ناو را از پا بیندازند. ایران که پبشتاز استفاده از قایق های تندرو مجهز به راکت، تیربارهای سنگین، و راکت های توپخانه ای در طول جنگ عراق-ایران است، طرفدار از پا انداختن نیروی دشمن با استفاده از تسلیحات قدیمی و بی فایده برای حفظ قدرت رزمی است. یک حمله موشکی نیز از این قاعده مستثنی نخواهد بود. احتمالا هشدار دفاعی گروه رزمی به سرپرستی موشک های هدایت پذیر کروز همراه با سامانه رزمی Aegis، تمامی موشک های متخاصم را نابود می کند. موشک های دفاع هوایی SM-6 با موشک های بالستیک کوتاه برد شلیک شده از خط ساحلی درگیر خواهند شد و موشک های رایج تر SM-2 BLOCK IV نیز قابلیت ضد بالستیک کم تری در اختیار دارند. ممکن است لازم شود تا از رهگیرهای موشک های بالستیک SM-3 بر علیه موشک های بالستیک برد بلند ایران استفاده شود. اکثریت موشک های ایرانی هدف قرار گرفته و هرگز شانسی برای اثابت به هدف نخواند داشت و در بهترین حالت به عنوان ابزاری جهت گیج و سردرگم کردن دشمن به کار می روند. ایا یک موشک ایرانی خوش شانس می تواند بک ناو هواپیمابر امریکایی را غرق کند؟ احتمال ان بسیار کم است. موشک هایی با بهترین شانس اثابت، موشک های کوتاه برد با هدایت پایانی همانند فتح و مبین، کوچک ترین کلاهک ها را در اختیار دارند و در پایین ترین سرعت حرکت می کنند. موشکی برای غر کردن یک ناو هواپیمابر باید کلاهک هسته ایی حمل کند تا تهدیدی جدی برای یک کشتی 100.000 تنی باشد، و ایران دانش و تجهیزات کافی برای ساخت چنین کلاهکی در اختیار ندارد. هدفی کوچکتر همچون ناوشکن می تواند بسیار اسیب پذیر تر باشد اما هدف قرار دادن ان نیز بسیار دشوار است. حتی در شرایط ایده ال، بعید است تا زرادخانه موشک های ایران خطری جدی بر علیه نیروی دریایی امریکا باشد. می توان انتظار داشت تا ایران موشک هایی با برد بیشتر را توسعه دهد که وزن پرتاب بیشتر و دقت بهتری داشته باشند. ممکن است زمانی برسد که پنتاگون از روی احتیاط، دیگر ناوهای خود را به خلیج فارس نفرستد، اما زمان این امر هنوز نرسیده است. مترجم: محمد رجبعلی/صرفا برای میلیتاری منبع: https://nationalinterest.org/blog/buzz/iran-has-lot-missiles-and-ready-use-them-against-americas- aircraft-carriers-105572
  5. به نام خدا توجه: "این مطلب به هیچ عنوان به هیچ عنوان به هیچ عنوان مورد تایید حقیر و هیچ کدام از مدیران و اعضای سایت Military.ir نبوده نیست و نخواهد بود و تنها صرفا برگردانی از نظر یک کارشناس غربی در مورد نیروی نظامی ایران است که برای آشنایی خوانندگان تهیه شده است. حقیر هرگز سعی نمی کنم تا نیروی نظامی ایران را ضعیف یا هر چیز دیگری خطاب کنم. لازم به ذکر است از جانفشانی ها و فداکاری های دلاورمردان غیور ارتش جمهوری اسلامی ایران کمال تشکر و قدر دانی را دارم و دست این عزیزان را می بوسم. این دلاورمردان از پاک ترین، مخلص ترین و شجاع ترین مردان این کشور هستند که خالصانه و جان بر کف در راه خدمت به ملیت و میهن قدم گذاشته اند. اما نقد صحیح و سازنده و به دور از احساسات می تواند به ما کمک کرده و در پیشرفت ایران عزیز ما را یادی دهد. اسیر احساسات و جنگ روانی شدن ممکن است عواقبی داشته باشد که به هیچ عنوان نمی توان آن را جبران کرد." توجه ایران یک نیروی هوایی بزرگ دارد اما یک دلیل آن را ضعیف نگه دارد. تحریم ها بر روی کاغذ نیروی هوایی ایران یکی از بزرگترین نیروهای هوایی در دنیا است. طبق براورد ها 350 جنگنده در اختیار دارد، حدودا دو برابر نیروی هوایی سلطنتی انگلستان. اما اغلب جنگنده های ایران قدیمی و از رده خارج هستند. مدل هایی که قدیمی نیستند تنها کپی طرح های قدیمی هستند. F-14s و F5s و F4s مدل های دهه 70 هستند، MiG-29s مربوط به دهه 80 است و جنگنده بمب افکن های سوخو و تعدادی محدودی J-7s نیز در دهه 90 از چین خریداری شده است. تنها دستاورد تازه ایران مهندسی معکوس F-5 بوده است. اگر تمامی گزارشات و شایعات درست باشند، ایران بارها تلاش کرده است تا جنگنده خریداری کند. در ادامه لیستی از جنگنده هایی که ایران تلاش در خریداری آنها نموده است اما موفق نشده است معرفی می شود. MiG-31 در ده 90 در بین دیگر خرید های نظامی، تهران سفارش 24 فروند رهگیر MiG-31 را به مسکو می دهد. جنگنده دو موتوره میگ 31 جایگزین میگ 25 های شوروی بود. میگ 31 به طور قابل ملاحظه ای می توانست توانایی گشت هوایی ایران را بهبود بخشد و همسایگان را تهدید کند. اما قبل از انکه معامله انجام شود، شوروی سقوط کرد. در سال 1992، تهران دوباره تلاش کرد تا از روسیه ای که شدیدا نیازمند پول بود میگ 29 ، بمب افکن های Tu-22 ، جنگنده بمب افکن میگ 27 و 24 فروندMiG-31s خریداری کند. در این زمان امریکا با موفقیت بر روسیه فشار اورد تا فروش را لغو کند. طبق گزارشات امریکا حتی پیشنهاد کرد تا MiG-31s را به قیمتی بالاتر از انچه ایران می توانست تقبل کند از روسیه خریداری کند. نه سال بعد در سال 2001، تهران بار دیگر تلاش کرد تا MiG-31s را به دست اورد و حتی بهای ان را نیز پرداخت کرد. بار دیگر امریکا بر روسیه فشار اورد تا معامله را لغو کند. Su-27/Su-30 گزارشات زیادی از تلاش ایران برای به دست اوردنSu-27 یا مدل پیشرفته ان Su-30 موجود است. در سال 2007، شایعاتی در مورد خرید 250 فروند Su-30s توسط ایران از روسیه پخش شد اما Rosoboronexportv,-تنها آژانس صادرات/واردات تسلیحات نظامی روسیه- این قرارداد را رسما انکار کرد. طبق گزارشات، ایران در سال 2016 دوباره تلاش کرد تا Su-30 ها را به دست اورد اما این بار تحریم های سازمان ملل-بخشی از توافق 2015 که برنامه های هسته ای ایران را محدود می کرد- این تلاش را پیچیده تر کرد. J-10 در دهه 90 ایران موفق شد تعداد محدودی J-7s را از چین خریداری کند. J-7 مدل مهندسی معکوس از MiG-21 روسی است. در 10 سال گذشته نیروی هوایی چین شروع به جایگزینی بسیاری از J-7s های خود با مدل های جدید J-10s کرده است. J-10 طراحی بسیار جدید تری دارد. عملکرد آن به نسبت با F-16 امریکایی برابری می کند. در سال 2015 شایعاتی مبنی بر اینکه تهران قصد دارد تا تعداد 150 فروند J-10s را خریداری کند منتشر شد. اما از این شایعات نتیجه ای حاصل نشد. لازم به ذکر است که چین، شریک تجاری بسیاری از کشورهای عربی خاورمیانه همچون عربستان صعودی و امارات متحده عربی است که رقبای سرسخت ایران در منطقه هستند. احتمالا برای چین، فروش چند میلیارد دلار هواپیما به ایران ارزش شکاف دیپلماتیکی که می توانست با دولت های عربی منطقه به همراه داشته باشد را نداشته است. ایران به جای خرید، چه می کند: با محرومیت از خرید، ایران هواپیماهای قدیمی خود را احیا و به روزرسانی می کند. F-4s وF-14s و Su-22s تعمیرات اساسی و تسلیحات و سنسورهای جدید دریافت کرده اند. در همین حال مهندسان ایرانی توانسته اند F-5 را مطالعه و بررسی کرده و حداقل دو نمونه از ان را تولید کنند. احتمالا صاعقه بدنه یک F-5 است که نمی تواند پرواز کند و یک تیغ دم مدل قدیمی، با دو تیغه دم تعویض شده است. طبق گزارشات، از زمانی که صاعقه برای اولین بار ظاهر شد، ایران 9 فروند از ان را ساخته است. در سال 2018 ایران مدل دیگری از F-5 را رونمایی کرد: جنگنده دو سرنشینه کوثر. رسانه های ایران ادعا می کنند که کوثر کاملا داخلی است، اما همانند صاعقه، احتمال دارد که ایران کوثر را بر مبنای بدنه های قدیمی انبار شده F-5 بسازد تا اینکه بخواهد از صفر بدنه را بسازد. ایران که مدت ها است نتوانسته است جنگنده جدیدی خریداری کند، ممکن است چاره دیگری جز به روز رسانی هواپیماهای قدیمی خود نداشته باشد. اما برای نتیجه یا دستاورد به روزرسانی ها نیز محدودیتی وجود دارد. یک F-4 به روز رسانی شده هنوز یک F-4 است: کم تحرک (تنبل)، بدون قابلیت پنهان کاری و سخت در به پرواز در آوردن. به همین ترتیب یک کپی از F-5 نیز عملکردی درست مشابه F-5 دارد و نمی تواند با قابلیت های هواپیماهای مدرنی که رقیبان ایران در اختیار دارند رقابت کند. مترجم: محمد رجبعلی منبع: https://nationalinterest.org/blog/buzz/iran-has-big-air-force-one-reason-keeps-it-weak-103457 صرفا برای میلیتاری
  6. به نام خدا آیا امریکا باید از بمب افکن پنهان کار جدید چین بترسد؟ ایالات متحده در حال از دست دادن موقعیت خود در اسیای شرقی است. در اکتبر 2018، رسانه دولت چین اعلام کرد که نیروی هوایی ارتش ازادی بخش چین ( PLAAF ) در رژه ی سال 2019 از بمب افکن پنهان کار جدید خود با نام H-20 رونمایی خواهد کرد. اخبار منتشر شده قبلی از توسعه H-20 توسط شرکت های تبلیغاتی هالیوودی مورد تمسخر قرار گرفته بود. به عنوان نمونه، شرکت هوانوردی Xi’an در می 2018 ویدئویی را منتشر کرد که از تبلیغات بمب افکن پنهان کار B-21 شرکت نورثروپ گرومن الگو برداری شده بود. مدتی بعد، تصویری از یک بمب افکن جدید در یکی از جشنواره های PLAAF منتشر شد. همه این موارد 2 سال بعد از این بود که ژنرال Ma Xiaotian رسما وجود این بمب افکن را اعلام کرد. اگر 0H-2 برد و قابلیت های پنهان کار نسبت داده شده به آن را داشته باشد، می تواند با حملات هوایی غافلگیر کننده به پایگاه ها و ناوگان امریکا در منطقه اقیانوس آرام محاسبات بین امریکا و چین را دگرگون کند. تنها سه کشور در دنیا هم منابع و هم ضرورت توسعه بمب افکن های استراتژیک که قابلیت حمله به اهداف در سرتاسر کره زمین را داشته باشند در اختیار دارند: امریکا، روسیه و چین. با توجه به سابقه نابودی اقتدار حکومت چین بر اثر حملات دریایی (جنگ های تریاک ،در 1839 انگلستان با چین وارد جنگ شد زیرا دولت چین قاچاق مواد مخدر به این کشور را ممنوع کرده بود) بمب افکن های استراتژیک برای چین منطقی و معقول به نظر می رسند زیرا با توجه به چالش رو به رو شده از طرف امریکا، پکن تسلط خود بر نیمه غربی اقیانوس ارام را برای امنیت خود حیاتی می داند. هر دو قدرت 5 تا 6 هزار مایل دریایی از یکدیگر فاصله دارند- و امریکا در 100 سال گذشته مشغول توسعه ی شبکه ای از جزیره ها همچون Guam، پایگاه های نظامی خارجی در اسیای شرقی و توسعه ناوهای هواپیمابر خود بوده است. تولید کننده H-20، شرکت هوانوردی Xi’an است که بکب افکن های جت استراتژیک H-6 را نیز تولید می کند، بمب افکنی که از مدل TU-16 شوروی مربوط به دهه 1950 تولید شده و به تازگی با سیستم های مدرن اویونیک (الکترونیک هواپیما)، قابلیت سوخت گیری هوایی، و در مدل های H-6K و H-6J به موشک های کروز مجهز شده است. پکن به اسانی می توانست جانشینی برای این مدل بمب افکن تولید کند، مدلی چهار موتوره همچون هواپیماهای باربری مجهز به سوخت و موشک های دوربرد که اصلا قرار نبود به هدف نزدیک شود تا مورد اصابت قرار گیرد. Andreas Rupprecht گزارش می دهد که چین قصد توسعه یک بمب افکن سوپر سونیک همانند مدل های اواخر جنگ سرد B-1 امریکایی و یا TU-160 روسی با نام JH-XX را داشته است. این مدل قابلیت حمل زیاد بمب با سرعت بالا در ارتفاع کم را داشت و تا حدودی نیز پنهان کار بود. این دیدگاه در مقابل جنگنده های مدرن و سیستم های دفاع هوایی اواخر قرن بیستم بسیار آسیب پذیر بود. یک مجله چینی بر روی جلد خود تصویری از مفهوم بمب افکن JH-XX را در سال 2013 منتشر کرده بود، اما به نظر می رسد که این پروژه کنار گذاشته شده است. به جای این بمب افکن، PLAAF تصمیم گرفت تا دیدگاه جاه طلبانه تری را دنبال کند: یک بمب افکن تمام بال پنهانکار با سرعت کمتر همچون B-2 و B-21 که قرار است در آینده وارد خدمت شود. مزیت قابل توجه بمب افکن های تمام بال این است که احتمال شناسایی آنها توسط رادارهای باند کوتاه-همچون E-2 Hawkeye نیروی دریایی -بسیار کمتر است. این نوع رادارهای باند کوتاه در شناسایی جنگنده هایی که قابلیت پنهان کاری کمی دارند بسیار موثر عمل می کنند. در حالی که توسعه تکنولوژی هواپیمای پنهان کار چین در جنگنده های پنهان کار J-20 و J-31 پیش نیازی برای پروژه H-20 بود، توسعه هواپیمای باربری Y-20 توسط شرکت Xi’an نیز یکی از این پیش نیاز ها بوده است. Y-20 توانایی این شرکت در ساخت هواپیمای بزرگ برد بلند که از کامپیوترهای مدرن استفاده می کرد، ساخت بدنه با دقت بیشتر، استفاده از تکنولوژی های جدید که در تولید انبوه سطح بیرونی هواپیمای پنهان کار مورد استفاده قرا می گیرد را به اثبات رساند. بنابر تحقیقی که توسط Rick Joe در The Diplomat (مجله اینترنتی بین المللی که به پوشش مباحث سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در منطقه اسیایی اقیانوس ارام می پردازد و در واشنگتن واقع شده است) منتشر شد، مطبوعات چین در اوایل 2010 شروع به گمانه زنی ها خود در مورد H-20 کردند. از ویژگی های نامبرده شده این بمب افکن می توان به چهار موتور توربوفن پس سوز WS-10A تایهانگ در بالای سطج بال به شکل S اشاره کرد. لازم به ذکر است که موتورهای WS-10 مشکلات اساس بسیاری داشته است اما چین تلاش خود برای تولید جنگنده هایی با این موتور را متوقف نکرده است. انتظار می رود تا این بمب افکن استراتزیک جدید بردی حدود 5.000 مایلی بدون سوخت گیری هوایی و قابلیت حمل بمب بین 10 تن H-6 و 23 تن B-2 را داشته باشد. این امر بدین دلیل است که طبق گزارشات H-20 طراحی شده است تا اهدافی در "حلقه دوم جزیره" ها از سرزمین اصلی چین را هدف قرار دهد که شامل پایگاه های امریکا در ژاپن، گوام، فیلیپین و .....است. حلقه سوم جزیره ها برای چین شامل هاوایی و سواحل استرالیا می باشد. در درگیری بین امریکا و چین، بهترین راه برای خنثی کردن قدرت نیروی هوایی امریکا نابودی آن بر روی زمین خصوصا در ساعات اولیه درگیری است. در حالی که موشک های بالستیک و بمب افکن های H-6 با استفاده از موشک های برد بلند می توانند به این هدف نایل ایند، اما با اخطار مناسب این گزینه ها مستعد شناسایی و رهگیری هستند. یک بمب افکن پنهان کار می تواند قبل از رهاسازی تسلیحات بسیار بیشتر به ناوهای هواپیمابر و پایگاه های هوایی نزدیک شود و فرصت کمی برای عکس العمل به سیستم های دفاعی دهد. یک حمله هوایی اولیه می تواند بر رادارهای دفاعی متمرکز باشد و راه را برای موج بعدی حملات توسط هواپیماهایی با پنهان کاری کمتر را باز کند. احتمالا H-20 قابلیت حمل تسلیحات هسته ای را نیز خواهد داشت و به چین مجموعه ی سه گانه ی زیردریایی ها، موشک های بالستیک و بمب افکن های هسته ای را خواهد داد. اگر چه H-6 بمب افکن هسته ای اصلی چین بود، اما این بمب فکن ها دیگر برای حملات هسته ای طراحی نمی شوند اما اگر حمله هوایی هسته ای با موشک های کروز یا بالستیک صورت گیرد می توان از این بمب افکن ها نیز استفاده کرد. پکن نگران است تا مبادا توانایی های دفاع موشکی محدود امریکا قابلیت مقابله مناسب با زرادخانه موشک های بالستیک قاره پیما کوچک و موشک های بالستیک پرتاب شده از زیردریایی را پیدا کنند. پیوستن یک بمب افکن پنهانکار جدید که در یک حمله هسته ای به سختی می توان آن را متوقف کرد و دفاع امریکا اماده مقابله با آن نیستند، در بازدارندگی هسته ای چین تاثیر مثبت دارد. برخی مطبوعات چینی ادعا می کنند که H-20 به عنوان یک پلتفرم کنترل و فرماندهی و شبکه مراقبت و شناسایی همانند- F-35 های امریکایی- نیز عمل می کند. این مسئله معقول است زیرا چین زرادخانه متنوعی از موشک های هواپایه، زمین پایه و دریاپایه را توسعه داده است، اما شبکه قوی و قدرتمند مراقبت و شناسایی در اختیار ندارد تا یک زنجیره کشتار تشکیل دهد تا این موشک ها را به سمت اهداف دوربرد هدایت کند. از نظر تئوری، یک H-20 می تواند در خط مقدم باشد و بالای موقعیت پایگاه های دریایی دشمن شناسایی کند و اطلاعات اهداف مورد نظر را به به پلتفورم های آتش در صد ها یا حتی هزاران مایل دورتر ارسال کند. H-20 را می توان به عنوان حمل کننده تسلیحات الکترونیکی نیز استفاده کرد. محبوبیت رو به افزایش H-20 موید این نکته است که نیروی هوایی چین باور دارد که این بمب افکن به زودی آماده نمایش به عموم می شود. وقتی به نمایش عموم درآید، تحلیگران سراغ ابعاد آن می روند تا بفهمند واقعا چه قدر پنهان کارا است، آنها به دنبال یک پاشنه آشیل در شناسایی راداری آن همچون خروجی موتور و تثبیت کننده های دم می روند. با این وجود، تحلیلگران خارجی نمی توانند یک ارزیابی کلی از این بمب افکن ارائه دهند زیرا کیفیت مواد جاذب امواج رادار به کار برده شده در سطح بیرونی ان و ظرافت ساخت آن تاثیر زیادی در شناسایی راداری آن دارد. لازم به ذکر است که یک H-20 که قصد دارد بدون سر و صدا وارد حریم رادارهای جست و جوی برد بلندی که در منطقه اقیانوس ارام پخش شده شود تا موشک های کروز CJ-10K خود را با برد بیش از 900 مایل را شلیک کند به آن حد از پنهان کاری در مقایسه با جنگنده های F-35 نیاز ندارد که لازم است تا به حریم هوایی بسیار حفاظت شده دشمن نفوذ کنند و بمب هایی با قطر کم و برد 70 مایل را شلیک کند. مترجم: محمد رجبعلی منبع: https://nationalinterest.org/blog/buzz/should-america-fear-chinese-h-20-stealth-bomber-102187
  7. به نام خدا آیا موشک های جدید DF-26 چین تهدیدی جدی برای ناوهای هواپیمابر امریکا هستند؟ سال گذشته، رسانه دولتی چین اعلام کرد که یک گردان جدید از موشک های بالستیک با برد متوسط (IRBM) بسیار پیشرفته را وارد خدمت کرده است. این گردان جدید به موشک های بالستیک میان برد دانگ فنگ 26 DF-26)) مجهز شده اند. تصاویر منتشر شده از رسانه چین حداقل 22 لانچر پرتاب متحرک همراه با خدمه را نشان می دهد. اما ما از این موشک ها چه می دانیم؟ طبق گزارش سایت Missile Threat، DF-26 یک موشک بالستیک میانبرد دو مرحله ای سوخت جامد متحرک است. Missile Threat اشاره می کند که طبق اظهارات منابع چینی "این موشک 14 متر طول، 1.4 متر قطر و وزن پرتاب آن نیز 20.000 کیلوگرم است". برد این موشک بین سه تا چهار هزار کیلومتر تخمین زده می شود. این بدین معنی است که DF-26 گوام-مرکز اصلی عملیات های نظامی امریکا در اقیانوس ارام غربی-را تهدید می کند. در واقع، DF-26، اولین موشک بالستیک متعارف چین است که قادر است گوام را تهدید کند. چین برای اولین بار DF-26 را در رژه نظامی سال 2015 رونمایی کرد. سال گذشته نیز در یک مانور نظامی تهاجمی بزرگ مورد استفاده قرار گرفت که خود زیرمجموعه ی موشک های بزرگتر بود. یک منبع آگاه در دولت امریکا که خواست نامش فاش نشود افزود:" در رزمایش سال گذشته، نیروی موشکی استراتژیک ارتش چین (PLARF)، چهار موشک باللستیک برد متوسط DF-26C، ده موشک بالستیک برد متوسط DF-16A و شش موشک کروز زمین پای CJ-10 شلیک کرد". این رزمایش شبیه سازی حمله به سیستم های دفاع موشکی و هواپیماهای امریکایی بر روی زمین بود. زمانی که چین برای اولین بار در سال 2015 از این موشک رونمایی کرد، رسانه دولت چین اعلام کرد که DF-26 کلاهک های متعارف و هسته ای ضد کشتی حمل خواهد کرد. کمی بعد این مسئله توسط پنتاگون نیز تایید شد. وزارت دفاع امریکا در جدیدترین ارزیابی خود از توان نظامی چین عقیده دارد که: "در سال 2016 چین موشک های DF-26 را به خدمت گرفت، موشک هایی که قابلیت حملات هسته ای و متعارف دقیق بر علیه اهداف زمینی و حملات متعارف دقیق بر علیه اعداف دریایی در اقیانوس ارام غربی را داراند". با این اوصاف، DF-26 دقیقا با دکترین نیروی هسته ای و متعارف چین هماهنگ است. صرف نظر از زرادخانه هسته ای، چین در سالهای اخیر اقدام به ایجاد نیرویی متحرک تر با قابلیت بقای بیشتر نموده است. بنابر گزارش مرکز مطالعات استراتژیک RAND:"در سالهای اخیر چین خود را به یک نیروی هسته ای متحرک تبدیل کرده است". بنابر گزارش Ankit Panda در سایت The Diplomat، چین یک موشک بالستیک هسته ای با قابلیت پرتاب از هواپیما بر اساس DF-21 را آزمایش نموده است. یک نیروی متحرک و مقاوم، "سیاست عدم استفاده از تسلیحات هسته ای برای اولین بار"چین را قابل قبول تر و موثر تر می کند، زیرا بیجینگ توانایی مقاومت بهتری در برابر یک حمله اول هسته ای دارد. در همین حال، دقت بیشتر موشک های هدایت شونده (بمب هدایت دقیق یا موشک های هوشمند، بمب یا موشکی است که پس از پرتاب کنترل شده تا دقیقا به یک هدف خاص برخورد نماید تا از خسارت دیدن نقاط و چیزهای دیگری به غیر از هدف جلوگیری شود.) همچون DF-21 و DF-26 قابلیت نبرد هسته ای بهتری به چین می دهد. داشتن موشک های دو منظوره ادامه دهنده الگوی بیجینگ در ترکیب نیروهای هسته ای و متعارف است. موشک های DF-26 با کلاهک های متعارف، توانایی چین در نابودی پایگاه های امریکا در منطقه را افزایش می دهد، تهدیدی که دست کم گرفته شده است. گزارش منتشر شده از سوی مرکز New American Security بر این باور است که:"بزرگترین تهدید برای منافع حیاتی امریکا در منطقه اسیا می تواند موردی باشد که توجه کمی به سوی خود جلب کرده است: توانایی رو به گسترش نیروهای موشکی چین در تهدید پایگاه های امریکا در منطقه". نویسندگان این گزارش-توماس شوگارت و خاویر گونزالس-حمله اولیه چین به پایگاه های امریکا در ژاپن را شبیه سازی کردند. نتیجه این شبیه سازی برای امریکا فاجعه بار بود:"هرگونه مرکز فرماندهی اصلی ثابت و مراکز پشتیبانی هدف قرار گرفته" و "تقریبا تمامی کشتی های امریکایی مستقر در بنادر ژاپن با موشکهای بالستیک هدف قرار گرفته بود". شبیه سازی این دو نویسنده نشان داد که اغلب باند های نظامی نیز مورد حمله قرار خواهد گرفت و نیروی هوایی امریکا در ژاپن را زمینگیر خواهد کرد. موشک DF-26 توانایی چین برای حمله ای مشابه این شبیه سازی به گوام-پایگاهی که تقریبا چهار هزار نیروی نظامی امریکا در آن مستقر هستند- را نیز افزایش خواهد داد. به منظور جلوگیری از مداخله امریکا در درگیری بین چین و یکی از همسایگان خود –به احتمال بسیار زیاد تایوان- بیجینگ نابودی کامل تجهیزات نظامی امریکا در منطقه را مد نظر قرار خواهد داد. توانایی چین در حمله به مناطقی که نزدیک به سرزمین اصلی خود است، به مراتب بیشتر از آن قابلیتی است که در حمله به گوام در اختیار دارد. احتمالا در مطبوعات غرب، موشک های ضد کشتی DF-26 توجه زیادی را به سمت خود جلب خواهند کرد. موشک DF-21D-که نمونه ضدکشتی از این موشک است-توانسته است عناوین خبری زیادی را در توانایی خود در غرق ناوهای هواپیمابر امریکا به دست اورد. برد بیشتر DF-21 می تواند ناوهای هواپیمابر امریکا را مجبور به عملیات در محدوده بسیار دورتر از اولین حلقه از شبه جزیره های اصلی چین (first island chain) کند. اما هنوز توانایی موشک ها در عمل مورد بحث و سوال است. بنا بر اظهارات اندرو اریکسون:"محدودیت های چین در شناسایی-حمله، در کنار تکامل اقدامات متقابل امریکا و متحدانش باعث تردید در کارایی عمملیاتی موشکهای DF-21 شده است. بدون شک چین سخت در تلاش است تا قابلیت مقابله با امریکا در منطقه را به دست آورد. حتی اگر امریکا از توانایی غرق ناوهای هواپیمابرش توسط چین اطمینان ندشته باشد، ممکن است تصمیم بگیرد تا ریسک از دست دادن آنها را به جان نخرد. شاید این دقیقا همان چیزی است که چین بر آن سرمایه گذاری می کند. مترجم: محمد رجبعلی منبع: https://nationalinterest.org/blog/buzz/behold-chinas-df-26-missile-real-threat-us-navy-aircraft-carriers-87441 استفاده با ذکر منبع بلامانع است.
  8. به نام خدا جمهوری خلق چین از اولین پهپاد بمب افکن در دنیا رونمایی می کند و امریکا هیچ راهی برای مقابله با آن ندارد. دولت چین اولین پهپاد بمب افکن پیشرفته خود و البته اولین در دنیا را با نام شمشیر تیز (sharp sword) رونمایی کرده است که قادر است مدت طولانی تری به پرواز ادامه دهد و بدون شناسایی توسط سیستم های راداری دشمن اهداف مورد نظر را با دقت بالا مورد اصابت قرار دهد. طبق گزارشات این پهپاد قادر است تا سیستم های دفاعی امریکا را درهم بشکند. در رژه روز ملی چین به تاریخ اول اکتبر، زمانی که رئیس جمهور ژیجین پین اعلام کرد:"هیچ نیرویی نمی تواند مردم چین و اراده آنها در پیشرفت را متوقف کند" از این پهپاد رونمایی شد. علاوه بر این پهپاد، از موشک های بالستیک قاره پیمای DF-41 رونمایی شد که می توانند چندین کلاهک هسته ای حمل کرده و هر نقطه ای از خاک امریکا را ظرف 30 دقیقه مورد اصابت قرار دهند. این پهپاد شبیه پریدیتور امریکایی است که از سال 1995 تاکنون مورد استفاده قرار می گیرد، اما طراحی بال آن و حذف مواردی همچون خروجی موتور توانایی رادار گریزی آن را بسیار افزایش داده است. این حقیقت که پهپاد از خلبان استفاده نمی کند نیز بدین معنا است که می تواند ساعت ها و شاید روزها در بالای حریم هوایی هدف پرواز کند بدون آنکه نگرانی از بابت خستگی خلبان و خطای انسانی داشته باشد. با این پهپاد چین قادر است تا ناوهای هواپیمابر یا دیگر کشتی های جنگی امریکا را با دقت بالا مورد اصابت قرار دهد تا جلوی دخالت امریکا در یک درگیری منطقه ای را بگیرد. زمانی که این پهپاد به طور کامل وارد خدمت شود، می تواند به عنوان ابزار تغییر معادله نبرد به نفع چین عمل کند زیرا قادر است تا ناوهای هواپیمابر هسته ای امریکا را به راحتی منهدم کند. بنا به گزارشات موجود، چین در سال 2013 نمونه اولیه (پروتوتایپ) از این پهپاد را به پرواز درآرده بود. طبق گزارشات، از اوایل سال 2000 کار ساخت آن شروع شده است و حداکثر وزن ان هنگام برخاست 200 تن و قابلیت حمل 45 تن مهمات را دارا است. قایبیت حمل مهمات هسته ای و پرتاب چهار موشک کروز رادار گریز یا هایپر سونیک را دارد. طبق گزارش وزارت دفاع امریکا از پیشرفت های نظامی چین که در ماه اگوست منتشر شد، 8.500 کیلومتر برد دارد اما عده ای باور دارند برد آن 12.000 کیلومتر است که در صورت صحیح بودن قابلیت حمله به هاوایی را به آن می دهد. کارشناسان بر این باورند که هدف چین از ساخت چنین پهپادی، پایان برتری نظامی امریکا در غرب اقیانوس ارام است و انتظار دارند تا این پهپاد از سال 2025 وارد خدمت شود. سرلشکر کای ژیجون-سخنگوی وزارت دفاع چین-اعلام کرد که در این رژه 150.000 سرباز، بیش از 160 هواپیما و 580 ادوات نظامی مورد استفاده قرار گرفت. تجهیزات جدید را می توان نشانه ای کلیدی از پیشرفت تکنولوژی تجهیزات نظامی چین دانست، حوزه ای که در آن چین تا مدت ها عقب مانده بود و بر طراحی های از رده خارج شوروی سابق متکی بود. در حال حاضر چین، دومین بودجه نظامی بزرگ دنیا را بعد از امریکا در اختیار دارد اما با این حال بسیار از امریکا عقب است. در سال 2018، امرکیا 649 میلیارد دلار صرف بودجه نظامی خویش کرد و این در حالی است که چین 250 میلیارد دلار صرف کرده است. طی سالیان گذشته، در حالی که امریکا در افغانستان و عراق درگیر ولخرجی بوده است، چین بودجه نظامی خود را 83 درصد افزایش داده است. تاثیر این افزایش را می توان در این رژه در خیابان های بیجینگ مشاهده کرد. در بین سالهای 2009 تا 2018، چین بیشترین افزایش بودجه نظامی را بعد از امریکا داشته است. این در حالی است که چین نیروهای کمتری در خارج از مرزهی خود مستقر کرده است که این امر اجازه می دهد تا بودجه بیشتری صرف تحقیق و توسعه کند. بنا به اظهارات سم راگویم، مدیر برنامه امنیت بین الملل در انستیتو لوی (Lowy Institute)، "چین به دنبال تقویت حضور دریایی خود است". وی افزود: "چین به دنبال یک نیروی دریایی است تا زمانی که امریکایی ها منطقه اقیانوس آرام آسیا را ترک کردند، بتواند از تسلط دریایی خود در این منطقه دفاع کند ". "قدرت امریکا به شدت بر مبنای نیروی دریایی این کشور شکل گرفته است، و چین می خواهد تاثیر حضور امریکا در منطقه را خنثی کند و از نیروی دریایی خود استفاده کند تا امتیازات مد نظر خود را به دست آورد". در سال های اخیر تنش بین چین و امریکا بالا بوده است زیرا چین ادعای مالکیت قسمت اعظمی از دریای جنوب چین را دارد، در حالی که ویتنام، فیلیپین، مالزی، اندونزی، تایوان و برونئی نیز ادعای مالکیت این مناطق را دارند. در زمان برگزاری رژه، امریکا نیز بیکار ننشته و تجهیزات جدید خود را آزمایش کرد. نیروی دریایی امریکا جدیدترین جزء از زنجیره قدرت آتش خود را در آبهای گوام آزمایش کرد. ناو USS Gabrielle Giffords یک موشک کروز را شلیک کرد که شناسایی آن در راداد بسیار مشکل است و قابلیت مانور خوب برای فرار از دفاع دشمن را دارا است. این موشک کروز به سمت یک ناو قدیمی امریکایی شلیک شد که به این منطقه برده شده بود تا نقش هدف برای این ازمایش را ایفا کند. این مسئله نشان از پیشرفت مهم در تلاش های نظامی امریکا دارد زیرا ناو Giffords اولین کشتی دریایی امریکا است که به موشک هجومی دریایی مسلح می شود، کارشناسان معتقدند که این مسئله به تعادل در منطقه اقیانوس ارام منجر می شود، منطقه ای که چین در حال افزایش و تقویت زرادخانه خود است. باید دید با ورود این پهپاد بمب افکن به سازمان رزم ارتش چین، و احتمالا ورود، پرواز و گشت زنی در مناطق دریایی جنوب و شاید بر فراز ناوهای امریکایی، شاهد چه پاسخ و واکنشی از سوی امریکا خواهیم بود؟ مترجم: محمد رجبعلی استفاده با دکر منبع بلا مانع است. منبع: https://www.thesun.co.uk/news/10077394/china-worlds-first-stealth-armed-drone-us-defence/ https://www.express.co.uk/news/world/1187507/world-war-3-china-us-donald-trump-xi-jinping-weapon-sharp-sword-spt https://www.businessinsider.com/chinas-new-stealth-bomber-could-be-a-game-changer-in-the-pacific-2018-10?r=US&IR=T
  9. behnamsniper

    نبرد نورفولک

    لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر نبرد نورفولک نبرد نورفولک یک درگیری تانک ها بود که در تاریخ 27 فوریه 1991 در طول جنگ خلیج فارس بین ایالات متحده امریکا و انگلستان از یک سو و نیروهای گارد ریاست جمهوری بعثی عراق در سوی دیگر روی داد. نیروهای اولیه درگیر در این نبرد لشکر 2 زرهی امریکا، لشکر یکم پیاده (مکانیزه) و تیپ 18 مکانیزه و تیپ 9 زرهی از نیروهای گارد ریاست جمهوری عراق و واحد های دیگری از لشکرهای عراقی بودند. از انجا که یکی از تیپ های لشکر 1 مستقر نشده بود، لشکر 2 زرهی به لشکر 1 پیاده امریکا ملحق شده بود. لشکر 1 زرهی بریتانیا ماموریت داشت تا از جناح راست نیروهای VII (یکی از دو ارتش اصلی اروپایی امریکا در طول جنگ سرد) محافظت کند. رقیب اصلی لشکر 1 بریتانیا در این زمان لشکر 52 زرهی عراق و لشکرهای چندگانه پیاده عراقی بودند. این نبرد، اخرین نبرد در جنگ بود که بعد از ان اتش بس همه جانبه ایجاد شد. بعد از اتش بس دو نبرد دیگر در نزدیکی چاه های نفت الرمیله روی دادند. براساس برخی منابع، نبرد نورفولک دومین نبرد بزرگ تانک ها در طول تاریخ امریکا و بزرگترین نبرد تانک ها در جنگ اول خلیج فارس است. بیشتر از 12 لشکر همراه با چنیدن تیپ و واحدهای جداگانه در نبرد نورفولک شرکت داشتند. نیروهای امریکایی و بریتانیایی حدود 750 دستگاه تانک و صدها نوع دیگر از خودروهای عراقی را نابود کردند. البته این حجم از نابودی ارتش عراق، جدای از نابودی دو لشکر گارد ریاست جمهوری عراق توسط لشکر 3 زرهی در Objective Dorset در تاریخ 28 فوریه 1991 است. در طول این عملیات، لشکر 3 زرهی توانست 250 دستگاه خودروی دشمن را منهدم کرده و 2.500 سرباز عراقی را اسیر کند. بیش از یک دهه از این نبرد گذشت تا کیفیت و چگونگی منابع در مورد اغلب نبردهای جنگ اول خلیج فارس روشن شود. بسیاری از نبردهای زمینی در طول عملیات طوفان صحرا از بسیاری از نبردهایی که در اروپای جنوبی و غربی در طول جنگ جهانی دوم روی داد-حداقل از نظر تعداد تجهیزات به کار گرفته شده در ان- بزرگتر بودند. نمای کلی عملیات این نبرد حدودا در 60 مایلی شرقی و به فاصله 18 ساعت از نبرد البصیه (Battle of Al Busayyah- نبرد تانکی که در 26 فوریه 1991 بین ارتش عراق و نیروهای امریکایی روی داد. این نبرد به نام شهر البصیه که شاهراهی مهم و یکی از دژهای دفاعی عراق بود نام گرفته است)، و چند کیلومتر دورتر از نبرد 73 شرقی روی داد. نبرد نورفولک به نام منطقه نورفولک، منطقه ای که خطوط لوله نفت IPSA و چندین خط اهن و انبار تجهیزات عراقی که ارتش از ان دفاع می کرد را در خود جای داده بود، نام گرفته است. منطقه نورفولک در غرب خط مبدا حرکت جنگی کیوی، شرق خط مبدا حرکت جنگی اسمش، و شمال خط مبدا حرکت جنگی گریپ قرار داشت. خطوط مبدا حرکت جنگی (phase line) مرجع های نقشه ای هستند که هر چند کیلومتر یک بار بر روی نقشه برای اندازه گیری پیشروی یک عملیات نظامی مورد استفاده قرار می گیرند. نیروهای درگیر نیروهای درگیر در این این نبرد شامل لشکر 1 پیاده، تیپ سوم از لشکر 2 زرهی امریکا، و تیپ های 18 مکانیزه و 9 زرهی گارد ریاست جمهوری عراق و واحدهایی دیگر از 11 لشکر عراقی همچون لشکرهای 26، 48، 31 و 25 زرهی عراق می شدند. لشکرهای 10 و 12 زرهی عراق نیز حضور داشتند. عراقی ها دو تیپ مستقل زرهی نیز در منطقه داشتند که شامل تیپ های 50 و 29 زرهی می شد. لشکر 3 زرهی امریکا مسئولیت نبرد در منطقه دورست را بر عهده داشت. عملیات ضد شناسایی نیروی ویژه 1-41 پیاده، واحدی سنگین از لشکر 2 زرهی بود. در ابتدا این واحد شامل گردان یکم، هنگ 41 پیاده، گردان سوم، هنگ 66 زرهی، گردان چهارم و هنگ سوم توپخانه می شد. نیروی ویژه 1-41 اولین گروه ائتلافی بود که در تاریخ 17 فوریه 199 به مرز عربستان صعودی نفوذ کرد و و عملیات های زمینی در خاک عراق با نیروهای بعثی در تاریخ 17 فوریه صورت داد. به فاصله کوتاهی بعد از رسیدن، نیروی ویژه 1-41 همراه با اسکادران اول و هنگ چهارم سواره نظام ماموریت ضد شناسایی را دریافت کرد. این نیروی مشترک و کار گروهی انها به نام نیروی ویژه اهنین (Task Force Iron ) شهرت یافت. عملیات ضد شناسایی عموما شامل نابودی و عقب راندن واحد های شناسایی دشمن و عدم اجازه به نظارت بر نیروی های خودی اطلاق می شود. در 15 فوریه 1991، گردان چهارم از هنگ سوم توپخانه بر روی یک کاروان عراقی و چند کامیون همراه که مشغول شناسایی و نظارت نیروهای امریکایی بودند اتش گشود. در 16 فوریه 1991 به نظر می رسید که چندین خودروی عراقی در حال شناسایی و مراقبت نیروی ویژه هستند و با اتش امریکایی ها عقب رانده شدند. گزارش شد که یک دسته نظامی دیگر عراقی در شمال شرقی نیروی ویژه موضع گرفته اند. انها نیز با اتش توپخانه عقب رانده شدند. غروب همان روز گروه دیگری از خودروهای عراقی شناسایی شدند که به سمت مرکز نیروی ویژه حرکت می کردند. به نظر می رسید که این خودروها از نو ع BTR و تانک های ساخت شوروری باشند.ساعتی بعد نیروی ویژه با واحد های شناسایی عراقی درگیر شد. امریکایی های با شلیک موشک تاو یک تانک را نابود کردند. بقیه گروه شناسایی عراقی یا با اتش توپخانه نابود شدند و یا عقب نشینی کردند. در 17 فوریه 1991 عراقی ها با اتش خمپاره به نیروی ویژه حمله کردند و بعد از ان موفق به فرار شدند. غروب همین روز عراقی ها با اتش توپخانه به نیروی ویژه حمله کردند اما صدمه ای به نیرو وارد نشد. حمله و نفوذ قبل از حمله، برای کاستن از مقاومت عراقی ها، گردان های چهرام از هنگ سوم توپخانه و هنگ 210 توپخانه شروع به اتش بر روی مواضع عراقی ها کردند. حدود 300 توپ از چندین کشور مخنلف در حمله شرکت داشتند. بیش از 14.000 دور شلیک توپخانه و بیش تر از 4.900 موشک از سامانه راکت انداز چند گانه MLRS بر روی مواضع عراقی ها در این نوبت از حمله شلیک شد.در مراحل اولیه از این اتش ها، عراق حدود 22 گردان توپخانه خود را از دست داد. این میزان تخریب شامل نابودی حدود 396 قبضه توپ عراق نیز می شود. در پایان این حملات، تجهیزات نیروی توپخانه عراق دیگر وجود نداشت. یکی از واحد های عراقی که در طول اماده سازی کاملا منهدم شده بود، گروه توپخانه 48 پیاده نظام بود. فرمانده این گروه اعلام کرد که واحد وی 83 قبضه از 100 قبضه توپ خود را حین اماده سازی از دست داد. مکمل این حملات زمینی، حملات هوایی بمب افکن های B-52 و AC-130 های نیروی هوایی بودند. پیاده نظام نیروی ویژه 1-41 ماموریت یافت تا به مواضع اولیه دفاعی در مرز عربستان صعودی-عراق نفوذ کند. بار دیگر اسکادران اول و هنگ چهارم سواره نظام به کمک انها امدند. زمانی که انها وارد خاک عراق شدند با مواضع و سنگرهای بتونی چندگانه عراقی ها مواجه شدند. این مواضع دفاعی توسط واحدی به بزرگی تیپ محافظت می شدند. واحد های امریکایی اماده درگیری با سربازانی که در این مواضع و سنگرهای بتونی تقویت شده موضع گرفته بودند شدند. شش ساعت طول کشید تا نیروی ویژه بتواند این سنگرهای بتونی پیچیده را پاکسازی کند. عراقی ها با اتش سلاح های کوچکی همچون ار پی جی ها، خمپاره ها و انچه که از تجهیزات توپخانه برایشان باقی مانده بود با نیروی ویژه درگیر شدند. مجموعه ای از درگیری هایی که روی داد باعث تلفات سنگین و عقب رانده شدن عراقی ها از مواضعشان شد. تعداد بسیاری نیز به اسارت در امدند، تعدای فرار کردند و کشته شدند یا توسط دیگر واحد های ائتلاف دستگیر شدند. در طول پاکسازی سنگرهای بتونی، نیروی ویژه دو پست فرماندهی تیپ و پست فرماندهی لشکر 26 پیاده عراقی را اشغال کرد. نیروی ویژه یک فرمانده تیپ، چندین فرمانده گردان، فرماندهین همراه و افسران ستاد عراقی را دستگیر کرد. همان طور که درگیری ادامه می یافت، نیروی های پیاده نیروی ویژه از فاصله نزدیک با تانک هایی که در دخل گودال پنهان شده بودند و کمین کرده بودند درگیر شدند. برای چند ساعت، تیم های فرعی ضد تانک عراقی مسلح به RPG، تانک های تی 55، و نیروهای پیاده عراقی به خودروهای در حال عبور امریکایی اتش گشودند، و تنها توسط دیگر تانک های امریکایی و خودروهای رزمی که به دنبال نیروهای جلودار می امدند، نابود شدند. نیروی ویژه 1-41 به خاطر این اقدامات، نشان افتخار UAV را دریافت کرد. نبرد اغاز می شود نبرد نورفولک به نوعی ادامه درگیری بود که با نبرد 73 شرقی در روز قبل از ان اغاز شد. نبرد نورفولک در ساعت 30 بامداد روز 27 فوریه اغاز شد. دو تیپ حمله کننده لشکر یکم پیاده امریکا، شامل تیپ سوم از لشکر دوم زرهی، در خطوط مبدا حرکت جنگی 75 شرقی، 2.000 متر بالاتر از خطوط 73 شرقی مستقر بودند. تیپ های امریکایی با لشکر توکلنا علی الله (Tawakalna Division ) از گارد ریاست جمهوری و تیپ 73 از لشکر 12 زرهی عراق درگیر شدند. لشکر توکلنای گارد ریاست جمهوری عراق، قوی ترین لشکر عراق بود که 220 تانک T72 و 278 IFV (خودروی زره پوش چرخ دار یا شنی دار) در اختیار داشت. در طول این درگیری لشکر 12 زرهی عراق نابود شد. حدود 40 تانک عراقی و تعدا مشابهی خودروی زرهی عراقی نابود شدند. با حمایت هوایی از طرف گردان دوم، حملات بالگردهای هوانیروز و اتش پشتیبانی گردان چهارم از هنگ سوم و هنگ 210 توپخانه، که مانع حملات توپخانه ای عراق می شدند، لشکر 1 پیاده توانست راهی از بین خطوط دوم عراقی ها باز کند. سه ساعت بعد از این رویداد، لشکر یکم 6.2 مایل از منطقه نورفولک عبور کرد و در بین مه غلیظ توانست تانک ها، کامیون ها و پیاده نظام عراقی را نابود کند. لشکر 2 زرهی 60 تانک عراقی و 35 خودروی زره پوش جنگی (AFV) و خطوط انتقال نفت IPSA را نابود کرد. در بحبحه و سردرگمی عملیات، واحد های امریکایی با نیروهای عراقی در بیابان قاطی شدند. این سردرگمی باعث چند شلیک به نیروهای خودی شد. اسکادران اول و هنگ چهارم زرهی سواره نظام، حمله لشکر 1 پیاده در عراق و کویت را رهبری و هدایت کردند، و راه فرار ارتش عراق در کنار شهر کویت و بزرگراه بصره را بستند. اسکادران پیشروی سریع خود را ادامه داد و در اوج کار خود توانست فرودگاه صفوان در عراق را تصرف کند. اسکادران اول، هنگ چهارم زرهی سواره نظام توانستند 65 تانک، 66 نفربر زره پوش ( APC)، 66 کامیون، 91 سنگر بتونی را نابود کرده و 3.010 سرباز دشمن را اسیر کند. با طلوع خورشید، لشکر 1 پیاده توانست کنترل منطقه نورفولک را به دست گیرد و لشکر پیاده مکانیزه توکلنا نیز به عنوان یک نیروی رزمی دیگر وجود خارجی نداشت. در مجموع 11 لشکر عراقی نابود شدند. تمامی تلفات امریکایی 6 کشته (یک نفر بر اثر اتش نیروی های خودی) و 25 مجروح بود. نیروی ویژه 1-41 چند خودروی زرهی و چند تاک ابرامز خود را از دست داده بود. لشکر 2 زرهی و لشکر 1 پیاده 550 تانک عراقی و 480 نوع از دیگر خودروهای عراقی را در طول نبرد نابود کردند. حضور بریتانیا لشکر 1 زرهی بریتانیا مامور محافظت از جناح راست نیروهای VII بود. طراحان عملیات نیروی ویژه چنین تصور کرده بودند که زمانی که حمله نیروهای VII به داخل مواضع عراق مشخص شود، لشکر 52 زرهی عراق ضد حمله را اغاز خواهد کرد. لشکر 1 زرهی بریتانیا دو تیپ (چهارم و هفتم) در اختیار داشت که در عملیات گرانبی (Operation Granby) شرکت کردند، عملیات گرانبی نامی بود که به عملیات های نظامی ارتش بریتانیا در طول جنگ اول خلیج فارس اطلاق شد.لشکر 1 به تانک های چلنجر 1 به عنوان تانک اصلی میدان نبرد مسلح بود. این تانک ها به توپ های 120م خان دار، دوربین های حرارتی، و زره های کامپوزیتی چوبام (از معروف ترین زره های کامپوزیتی) مسلح بودند و تنها رقیب انها در میدان نبرد تانک امریکایی M1A1 ابرامز بود. سربازان پیاده بریتانیایی با خودروهای زرهی سری Warrior (یک سری از خوردوهای زرهی انگلیسی که برای جایگزینی با سری قدیمی FV430 ساخته شدند) به میدان نبرد اعزام می شدند. وریر های حفاظت زرهی بسیار خوبی داشتند و به یک توپ 30 م مجهز بودند.مدل های اصلاح شده از این خودرو شامل نمونه خمپاره انداز، موشک های ضد تانک میلان، و خودروی فرماندهی و کنترل نبرد بودند: علاوه بر این بریتانیایی ها طیف متنوع و عالی از خودروهای زرهی سبک بر پایه شاسی FV101 Scorpion را در اختیار داشتند. توپخانه انگلیسی ها عمدتا شامل هویتزرهای M109، M110 و سامانه راکت انداز چند گانه MLRS می شد که با سیتم های امریکایی هماهنگی داشتند. پشتیبانی هوایی انها نیز شامل بالگردهای غزال –که برای شناسایی به کار برده می شدند-و بالگردهای Lynx می شد که معدل بالگرد AH-1 کبرا بود. انگلیسی ها واحدهای پزشکی، لجستیکی و مهندسی لازم را نیز در اختیار داشتند. این واحد کوچک اما قدرتمند توسط سرلشکر 47 ساله رابرت اسمیت فرماندهی می شد. وی عضو واحد چتربازان بریتانیا و کارشناس زرهی و تاکتیک های تانک شوروی بود. لشکر وی دو تیپ در اختیار داشت. تیپ چهارم با مهندسان و توپخانه بیشتر تقویت شده بود. تیپ چهارم برای ماموریت های شکست محاصره ناگهانی و پاکسازی زمین در زمان نفوذ در نظر گرفته شده بود. تیپ هفتم سنگین زرهی نیز برای درگیری های تانک با تانک در نظر گرفته شده بود. در 26 فوریه 1991، توپخانه انگلیسی ها برای یک ساعت بر مواضع عراقی ها اتش گشود. این اتش سنگین ترین اتش از زمان جنگ جهانی دوم بود. همان شب، تیپ هفتم انگلیسی وارد یک نبرد شبانه تانک با گردان تانکی از لشکر 52 زرهی عراق شد. بعد از 90 دقیقه درگیری، بیش از 50 تانک عراقی و خدمه ان نابود شدند. همان شب، تیپ 4 انگلیسی یک ستاد و محل توپخانه تیپ 807 لشکر 48 پیاده را نابود کرد. نیروهای پیاده انگلیسی مواضع دفاعی عراقی را که تیپ 803 پیاده از ان دفاع می کرد را پکسازی کردند. بعد از 48 ساعت درگیری، لشکر 1 زرهی بریتانیا توانست چهار لشکر پیاده عراقی (لشکرهای 26، 48، 31 و 25) را نابود کند و با چندین درگیری سریع مواضع لشکر 52 زرهی را اشغال کند. تا نیمه شب هیچ گونه مقاومت سازمان یافته ای از سوی عراق بین لشکر 1 زرهی انگلیسی تا خلیج فارس وجود نداشت. در این روز، یک تانک چلنجر انگلیسسی توانست دوربردترین شکار تانک ثبت شده را با استفاده از مهمات زره شکاف کفکش دار تثبیت شده با بالک (APFSDS-یک نوع مهمات نفوذگر انرژی جنبشی که برای هدف قرار ددادن خودروهای مدرن طراحی شده است) از فاصله 4.700 متری ( 2.9 مایلی) به دست اورد که دوربرد ترین شکار تانک به تانک ثبت شده است. در 27 فوریه 1991، لشکر 1 زرهی بریتانیا توانست مناطق نهایی در بزرگراه بصره در شمال رشته کوه مولتا (Multa ) را تصرف و امن کند. لشکر 1 زرهی بریتانیا 217 مایل را ظرف 97 ساعت طی کرده بود. لشکر 1 زرهی 200 تانک عراقی را نابود کرده و یا به غنیمت گرفته بود و تعدا بسیار بیشتری از خودروهای زرهی، کامیون ها، خودروهای شناسایی و....را نیز نابود کرده بود. منطقه دورست در 28 فوریه، لشکر 3 زرهی امریکا بعد از مقاومت شدید عراقی ها و نابودی بیش از 250 خودروی دشمن منطقه دورست را پاکسازی کرد. تیپ 3 و لشکر 3 زرهی نیز 2.500 سرباز دشمن را اسیر کردند. نبردها و اقدامات لشکر 3 و تیپ 3 باعث نابودی دو لشکر گارد ریاست جمهوری عراق شد. در ظرف تقریبا 24 ساعت نبرد مداوم، تیپ 3 توانست 547 خودروی دشمن از جمله 102 تانک، 81خودروی زرهی، 34 قبضه توپ و 15 توپ ضد هوایی را نابود کرده و یا غنیمت بگیرد. صد ها تن پشتیبانی و تدارکات و 528 اسر نیز غنیمت این مرحله از عملیات بود. در طول عملیات، تنها 3 تانک M1A1 ابرامز لشکر سه زرهی اسیب دید. پانزده سرباز لشکر سوم بین دسامبر 1990 و اواخر فوریه 1991 کشته شدند. در اوج نبرد، لشکر 3 زرهی شامل 32 گردان و 20.533 نفر پرسنل بود. این نیرو بزرگترین ائتلاف در جنگ خلیج فارس و بزرگترین لشکر زرهی در تاریخ بود. نیروی زرهی ان نیز شامل 360 تانک ابرامز، 340 خودروی زرهی برادلی، 128 هویتزر خودکششی 155 م، 27 بالگرد تهاجمی اپاچی، 9 سامانه راکت انداز چند گانه MLRS و.......بود. زمان: 27 فوریه 1991 مکان درگیری : استان المثتی عراق نتیجه: پیروزی قاطع نیروهای ائنلاف نیروهای درگیر رژیم بعثی عراق ایالات متحده- انگلستان واحدهای درگیر عراق لشگرهای توکلنا علی الله گارد ریاست جمهوری لشکر 10 زرهی لشکر 12 زرهی لشگر 52 زرهی لشگر 25 پیاده لشگر 26 لشگر 31 پیاده لشگر 48 پیاده تیپ 9 زرهی تیپ 18 مکانیزه تیپ 50 زرهی تیپ 29 زرهی امریکاو انگلیس لشکر 2 زرهی امریکا (نیروی مهاجم) لشگر 1 پیاده لشگر 3 پیاده لشگر 1 سواره نظام لشگر 1 زرهی بریتانیا تیپ 210 توپخانه اسکادران اول، هنگ چهارم سواره نظام (امریکا) تلفات و خسارات نیروهای بعثی (در مواجهه با نیروهای امریکایی) تلفات سنگین 937 سرباز اسیر 550 تانک نابود شده 480 نوع دیگر خودروهای نابود شده 396 قبضه توپ نابود شده منطقه دورست تلفات سنگین 250 تانک نابود شده 2.500 سرباز اسیر بخش انگلیسی ها تلفات سنگین 200 تانک نابود شده تلفات سنگین بر خودروهای زرهی امریکا 6 سرباز شکته شده 25 مجروح 5 تانک نابود شده 4تا 5 خودروی زرهی نابود شده منطقه دورست 15 سرباز کشته شده 3 تانک اسیب دیده بریتانیا تعدای مجروح و زخمی مترجم: محمد رجبعلی منبع: https://en.wikipedia.org/wiki/Battle_of_Norfolk توجه: این مطلب قبلا توسط حقیر در سایت jangavaran.ir منتشر شده است. شادی ارواح طیبه امام، شهدا، شهدای مدافع حرم، شهدای آتش نشان سلامتی و تعجیل در فرج آقا، مولا و صاحب اختیارمون مهدی قائم (عج) سلامتی و طول عمر با عزت برای نائب بر حق ایشان امام خامنه ای (مد ظله العال ) سلامتی و پیروزی رزمندگان جبهه مقاومت 5 صلوات محمدی عنایت کنید
  10.     لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولا و نعم النصیر       شناخت متقابل ، کلید برون رفت از بن بست              توجه "این مطلب برگردانی از یک اندیشکده خارجی در مورد رابطه بین ایران و امریکا است. لطفا قبل از هر گونه قضاوت و پیش داوری مطلب را تا انتها مطالعه کنید". توجه     برای دولت دونالد ترامپ در مسند قدرت  تنها 12 روز طول کشید تا متوجه شود که دوره مصالحه و سازش جای خود را به دوره ی رویارویی و برخورد داده است. یکم فوریه سال جاری میلادی، مایکل فلین، مشاور سازمان امنیت ملی امریکا ایران را "به پرتاب و ازمایش  موشک بالستیک جدید و حمله به کشتی جنگی عربستان صعودی که توسط شبه نظامیان حوثی مورد حمایت ایران انجام شد" متهم کرد و این اقدامات را تحریک امیز خواند. دو روز بعد، واشنگتن تحریم هایی را بر علیه 25 شرکت و فرد دخیل در ازمایش های موشکی ایران وضع کرد در حالی که قطعنامه 2231 شورای امنیت سازمان ملل تنها از ایران خواسته بود تا از چنین ازمایش هایی خوداری و اجتناب کند و به هیچ وجه ایران را منع انجام چنین ازمایش هایی نکرده بود.     در پاسخ به اقدامات امریکا، ایران تهدید به وضع تحریم های خود کرد و رزمایشی نظامی با پرتاب چندین موشک  ترتیب داد. ژنرال (سردار) امیر علی حاجی زاده، یکی از فرماندهان نیروی هوایی ایران و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران (IRGC) تهدید کردند که: "اگر دشمن اشتباهی مرتکب شود، موشک های غران ما بر سر انها خواهند بارید".     برخلاف تمام لاف زنی ها و گزافه گویی ها (دو طرفه)، هر دو طرف مراقب بوده اند تا اوضاع را خیلی سریع و زیاد وخیم نکنند. تحریم های وضع شده علیه ایران با دقت و وسواس زیادی انتخاب شده بودند تا توافق هسته ای را نقض نکنند. در همین حال، موشک های ازمایش شده در رزمایش ایران از نوع بالستیک نبودند و  بنابر این این پرتاب ها، قطعنامه شورای امنیت را نقض نکردند.     اما اگر این اقدامات و پاسخ های  تلافی جویانه ادامه یابند، به سرعت می توانند از کنترل خارج شده و منجر به برخورد نظامی شود. این مساله -خصوصا از زمانی که کانال ارتباطی دوطرفه ای که از دوران مذاکرات هسته ای ایجاد شده بود و به دولت اوباما کمک می کرد تا رویداد های تنش زا را کنترل و مدیرت کند، دیگر وجود ندارد- مصداق بیشتری یافته است.  بر خلاف دولت قبلی، به نظر می رسد که  شورای امنیت ملی ایالات متحده NSC و وزارت امور خارجه فعلی  به همکاری با همتایان ایرانی خود علاقه مند نیستند.     اگر واشنگتن امیدوار است تا استراتژی موثری برای تعامل با تهران ایجاد کند، در ابتدا باید منابع هدایت و رفتار ایران در منطقه را بشناسد.  اغراق قدرت ، سلطه و نفوذ ایران کمکی نمی کند: در حالی که تهران تاثیر بیشتری بر بغداد، دمشق، بیروت و صنعا نسبت به گذشته دارد، نقش این کشور بر این شهرها توسط بازیگران دولتی و غیر دولتی بیش از پیش  مورد تردید یا اعتراض قرار گرفته است. به عنوان یک ملیت فارس در بین ترک ها و اعراب، یک دولت شیعه در بین  اهل تسنن، موانع طبیعی بر سر راه ایران برای صدور انقلاب تقریبا چهل ساله خود به هر کدام از کشورهای همسایه وجود دارد و عدم موفقیت این امر تا حدودی مشخص می شود. سفیر سابق امرکا در عراق رایان کروکر در این باره می گوید: " تاثیر ایرانی خود محدود کننده (خود بازدارنده-self-limiting)  است. هر چقدر بیشتر فشار وارد کنند، با مقاومت بیشتری رو به رو می شوند".   سیاست های تمامی رهبران موقتی ایران، بدون توجه به اینکه در کدام طیف سیاسی قرار دارند، توسط دو گزینه: حفظ نظام و تجدید و بهبود-منتقدان می گویند توسعه- نقش ایران به عنوان رهبر منطقه ای، شکل گرفته است. تلاش برای حفظ خود، که هدف اصلی هر سیستم سیاسی است، به نوعی به بدگمانی و سوء ظن در فرهنگ سیاسی ایران نزدیک و شبیه است و غرق در  حس عمیقی از  نا امنی، عدم اطمینان و  انزوا  است.     به  سخنان رهبر  غمگین ایران توجه کنید: "چرا برای فرانسه و بریتانیا عادی است تا سلاح هسته ای و حتی سلاح هیدروژنی داشته باشند اما برای ایران، که حتی عضو سازمان ناتو نیست و امنیت ان توسط هیچ کشوری در دنیا تضمین نشده است، اصول اولیه دفاع از خود این قدر مشکل ساز می شود؟" این گله و شکایت یک  روحانی ضد مقامات امریکایی در جمهوری اسلامی ایران نیست بلکه سخنان شاه (مخلوع) ایران، متحد ثابت قدم امریکا و دریافت کننده دائمی تسلیحات امریکا است که برنامه هسته ای ایران را اغاز کرد.     دیدگاه و نگرش های  امنیتی رهبران فعلی ایران توسط درگیری تکان دهنده و فراموش نشدنی سال 1988-1980 این کشور با عراق شکل گرفته است، که طی ان تقریبا تمام منطقه و غرب از اقدامات صدام حسین در جنگ حمایت می کردند. بعد از ان، ایرانی ها شاهد تهاجم امریکا به افغانستان و عراق-همسایگان شرقی و غربی خود- بودند.     برای جبران این حس که ایران توسط نیروهای امریکایی و دولت های طرفدار امریکا محاصره شده است، و قابلیت های نظامی متعارف نازل تر نسبت به امریکا و همسایگان خود دارد، ایران شبکه ای از شرکا و متحدان برای خود را تشکیل داد تا تهدیدات موجود را از مرزهای خود دور کند.  تهران این استراتژی را "سیاست دفاع رو به جلو" می نامد، یک حسن تعبیر برای بهره برداری و سوء استفاده ایران از دیگر دولت ها به عنوان سپر و حائل خود  به  قیمت اینکه این کشورها خودمختاری و استقلال از خود دارند.     حزب الله لبنان  شالوده و اساس  استراتژی تکیه رو به جلوی ایران است. همان طور که یکی از مقامات ارشد رژیم (منحوس، کودک کش و غاصب) اسرائیل زمانی گفت: "برای ما، ایران 1.000 کیلومتر با ما فاصله دارد، در حالی که برای ایران، اسرائیل 10 متر از مرز لبنان فاصله دارد". بسیاری در ایران متقاعد شده اند که دلیل اصلی که در بهبه بحران هسته ای، اسرائیل به تاسیسات غنی سازی اورانیوم و راکتور اب سنگین حمله نکرد، ترس از صد ها موشکی بود که ایران در اختیار حزب الله گذاشته بود و به سمت اسرائیل نشانه رفته بود، بوده است.     انچه که ایران ان را "محور مقاموت" در برابر اسرائیل و ایالات متحده می نامد-و بین همسایگان سنی ایران با نام "هلال شیعی" شناخته می شود- توسعه ی هجومی تری از سیاست دفاع رو به جلوی این کشور است.  این سیاست نه تنها به ایران عمق استراتژیک می دهد بلکه اجازه می دهد تا قدرت در منطقه شام را برنامه ریزی و مدیریت کند. ایرانی ها بشدت  این تصور را که  طولانی شدن جنگ سوریه ریشه در فرقه گرایی های  موجود در دین اسلام  دارد را رد می کنند ، اما برخی معتقدند که حاصل جمع صفر جنگ نیابتی موجود در سوریه ، حتی با عدم اذعان طرفین ، چیزی شبیه به یک نزاع فرقه ای است که  شعله های آن در حال بالا  گرفتن است.  در حال حاضر، تهران شبه نظامیان شییعه را در منطقه جا به جا می کند تا در عراق و سوریه بجنگند در حالی که ناتوان از  متوقف کردن خشونت های این شبه نظامیان در جنگ است که در کشورهای مرکزی سنی مرتکب می شوند و به خشم و نفرت انها دامن زده و ابزاری برای تندروهای سنی است تا عضوگیری نمایند.     به نظر می رسد که  بازدارندگی متعارف تهران تهدیدی برای منطقه نباشد.  بخش عمده این تهدید برنامه موشکی ایران است  که میراثی از جنگ ایران-عراق است. مقامات تهران  موشک ها را  به عنوان تنها سلاح ایرانی که می توانند از خاک خود ایران دشمنان را هدف قرار دهند و به عنوان ابزاری راهبردی می نگرند، و فارغ از هر گونه تحریمی که علیه کشور وضع شود به به توسعه موشک ها می پردازند. ایرانیان از گذاردن موشک های خود بر روی میز مذاکره در طول گفت و گو های  هسته ای امتناع کردند و  بعید به نظر می رسد تا بر سر انها توافق کنند، ایران تغییرات اساسی در ساختار امنیتی منطقه را که خود نیز بخش مهمی از ان باشد را نیز نپذیرفت.     بسیار تعجب اور است که انچه که از نظر تهران (قدرت و قابلیت)  دفاعی شناخته می شود، جای دیگر  و در بین دیگران ستیزه جویانه شناخته شود. اما انچه که سیاست منطقه ای ایران را مخصوصا تهدید امیز  به نظر می رساند، انگیزه دومی است که در پس ان نهفته است-تمایل ایران برای به دست اوردن قدرت منطقه ای که برای کشورهای همسایه ایران یک  هژمونی و سلطه  به نظر می رسد. برای این همسایگان، این سناریو به همان اندازه ای که انزوای منطقه ای برای تهران غیر قابل قبول است برای انها نیز غیر قابل تحمل است. هر گونه سیاست ایالات متحده در جهت بلند پروازی های ایران در منطقه باید شامل این متغیر ها باشد. این مسئله به واشنگتن اجازه می دهد تا براورد و ارزیابی واقع بینانه ای از واکنش های احتمالی تهران داشته باشند که این موارد بارزترین  انها هسند:     اول، امریکا می تواند سیاست چند دهه گذشته مبنی بر مهار ایران را دنبال کند. این مورد شامل تحریم تهران و اطمینان از این است که ایران قادر نخواهد بود تا قابلیت های نظامی خود را نوسازی کرده و  یا گسترش دهد می باشد و  باید رقبای منطقه ای این کشور را با تسلیحات مدرن و پیشتاز مجهز کرد. مشکل این سیاست این است که به وضوح با شکست مواجه شده است زیرا جنگ ها و بی ثباتی های جدید در منطقه فرصت های جدیدی را در اختیار ایران قرار داده تا نفوذ و تاثیر خود در منطقه را افزایش دهد. مشخص است که هر چه واشنگتن جانب همسایگان سنی ایران را بگیرد و تسلیحات بیشتری به انها بفروشد، تهران تلاش بیشتری بر ابزار بازدارندگی نامتقارن و دفاع رو به جلو می کند.     طرح ایده اینکه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یک سازمان تروریستی خارجی است نیز نتیجه عکس خواهد داشت. شگفت اینکه احتمالا سپاه پاسداران از این اقدام استقبال خواهد کرد. با توجه به نقش عمده سپاه در اقتصاد مبهم و نامشخص ایران، این اقدام و نامگذاری در نهایت باعث مایوسی و دلسردی از سرمایه گذاری خارجی در ایران خواهد شد و در نتیجه به سپاه کمک خواهد کرد تا  منافع اقتصادی خود را حفظ کند و جایگاه داخلی خود به عنوان قهرمان مقاومت در برابر ایالات متحده را حفظ کند.     اما همان طور که برخی از نهادهای نظامی و امنیتی هشدار داده اند، مخرب ترین تاثیر این اقدام بر سربازان امریکایی است که در نزدیکی مستشاران ایرانی و شبه نظامیان شیعه در عراق عملیات می کنند خواهد بود.  اگر این شبه نظامیان سلاح خود را به سمت نظامیان و مشاورین امریکایی برگردانند- همان طور که زمانی که امریکا هنوز 130.000 سرباز در عراق داشت این کار را کردند- شکست داعش و تامین ثبات در عراق بسیار دشوار خواهد بود. در حال حاضر، کمک این شبه نظامیان برای ازاد سازی شهر موصل ضروری به نظر می رسد.     دوم، واشنگتن می تواند بر  خواسته های خود افزوده و سهم بیشتری بخواهد و  به رویارویی نظامی متوسل شود. در طول فعالیت های انتخاباتی، رئیس جمهور دونالد ترامپ قسم خورد تا این گزینه را روی میز قرار دهد-وی قول داد تا قایق های تندرو ایرانی که  برای کشتی های نیروی دریایی امریکا مزاحمت ایجاد می کنند را بیرون اب   هدف قرار خواهد داد. اما رویارویی نظامی مستقیم در خلیج فارس می تواند نتایج خطرناکی را به دنیال داشته باشد، و ایرانیان را به سمت پاسخ های نامتقارنی که می شناسیم ببرد: اینکه یا از قایق های تندرو خود، زیردریایی های کوچک یا مین های دریایی که مستقیما کشتی های امریکایی را هدف قرار می دهد استفاده کنند یا متحدان خود  (همچون حوثی ها در یمن)  را به کار بگیرند  تا به سمت کشتی های امریکایی یا متحدان انها در دریای سرخ شلیک کنند.     این گونه ریسک ها می توانند درگیری  غیر مستقیم و  محدود را جذاب تر کنند. دولت دونالد ترامپ می تواند هدف قرار دادن حوثی ها-که انها را به عنوان متحد ایران می بیند- را در نظر داشته باشد تا پیغامی قاطع به متحدان خود در خلیج فارس و تهران بفرستد. تا زمانی که درگیری محتمل است، به نظر می رسد  دنبال کردن یکسان نگری ایرانی ها و  حوثی ها در یمن ریسک کمتری از عراق و سوریه داشته باشد، عراق و سوریه ای که ایران می تواند مستقیما بر علیه نیروهای امریکایی عملیات تلافی جویانه انجام دهد.     اما حتی استفاده محدود از نیروی نظامی نیز می تواند پیامد ها و عواقب فاجعه باری داشته باشد. تا کنون، ایران تنها تا اندازه ای کمک و تجهیزات در اختیار حوثی ها قرار داده است تا عربستان سعودی را وادار (و یا تحریک) به عملیات نظامی کند که میلیارد ها دلار هزینه برداشته است و پایانی برای ان متصور نیست. اما تشدید درگیری از سوی امریکا می تواند باعث تندرو تر شدن حوثی ها شود- حوثی هایی که سابقه نادیده گرفتن توصیه های تهران را دارند- و یا اینکه اگر مذاکرات به نتیجه نرسد، حوثی ها را وادار کند تا به استان های جنوبی عربستان صعودی حمله کنند. این سناریو می تواند باعث تشدید یک جنگ ویرانگر شود، که باعث تضعیف داخلی یمن شده و  حوثی ها را هر چه بیشتر به اغوش تهران حول دهند.     در نهایت، بهترین گزینه-هر چند که در حال حاضر  سوء ذن، بد گمانی و خصومت مغز استخوان سیاست دولت ترامپ نسبت به ایران است- برای ایالات متحده این است تا دغدغه ها و نگرانی های امنیتی مشروع  تهران را مدنظر داشته باشد و بررسی کند که ایا همکاری در مناطقی که منافع مشترکی در ان هست، ممکن است یا خیر. همزمان، امریکا می تواند اشکارا خطوط قرمز خود را-همچون تلافی علیه جمعیت غیر نظامی شهر موصل توسط شبه نظامیان مورد حمایت ایران یا حملات حزب الله لبنان علیه اسرائیل از سمت ارتفاعات جولان یا انتقال تسلیحات پیشرفته به حوثی ها در یمن- که می تواند باعث پاسخی سخت باشد را به سمع مقامات تهران برساند.     ضروری نیست تا واشنگتن گارد خود را پایین بیاورد (یعنی از حالت دفاعی یا تهاجمی خارج شود) و متحدین دیرین و قدیمی خود را قربانی منافع خود کند یا چشم خود را به روی رفتار ایران در منطقه ببندد. بلکه به همان صورت که دولت ترامپ اماده گفتگو با مسکو است- مسکویی که اقداماتش  در منطقه هماهنگ و سو با اقدامات امریکا نیست- تا ترس ها و امیدهایش را بشناسد و زمانی که ممکن باشد با روسیه همکاری کند، و زمانی که لازم است جلویش را گرفته و ان را مهار کند، باید تهران را نیز وارد این چرخه کند.     ممکن است در نهایت واشنگتن قادر باشد تا شرایطی را ایجاد کند یا رهبری ایجاد نظم قابل دوام و ادامه داری را در دست بگیرد تا صلح و رفاه را برای ملت های بزرگ و کوچک در منطقه به ارمغان اورد. با این وجود، در همین زمان، باید طبق این ضرب المثل معروف عمل کند که: اول ضربه (اسیب ) نزن. این بدین معنی است که امریکا باید با انتخاب نبرد با یکی از کشورهای حرف نشنوی  منطقه از عمیق تر شدن بحران اجتناب کند.         پ.ن    1.این مطلب به هیچ عنوان،  به هیچ عنوان،  یه هیچ عنوان، نظر ، دیدگاه و عقیده حقیر و هیچ کدام از مدیران و کاربران سایت Military.ir نبوده و نیست و نخواهد بود و تنها برگردانی از نظر یک اندیشکده اروپایی در مورد رابطه بین ایران و امریکا است.      2. از دو تن از عزیزان و سروران سایت (دو برادر بزرگ حقیر، دو نور چشم حقیر که برای این مملکت زحمت های زیادی کشیدند) خواستم تا نظر خودشون رو در مورد حزب الله لبنان و مقاومت در منطقه بیان کنند. در پایان از شما می خوام تا بیانات این دو عزیز رو مطالعه کنید که هر کدوم سابقه کاری زیادی دارند. و باید به دشمنان و بدخواهان این نظام گفت، تا کور شود هر انکه نتواند دید.     "در جنگ 8 ساله جوان های زیادی به جبه ها اعزام شدن ، غیرتمندانه ، شجاعانه ، مردانه پای کار ایستادن ، نه توقعی داشتن نه خواسته ای از مردم ، فقط به خاطر وطن و ناموسشون ، خداوند همه شهدا و امام شهدا را رحمت کند ، برسیم به روزگار خودمون که باز هم از قافله عشق عقب ماندیم ، سربازان بی بی زینب س ، به راستی که این جوان ها شجاع و غیور هستن و در کنار جوان های حیدری حزب الله لبنان خواب را از چشم دشمنان گرفتن ، به راستی که کلید موفقیت این جوانان حزب اللهی  فقط و فقط پیروی محض حزب الله از ولایت فقیه است".       "حزب الله فرزند یکی از چهار لشکر قدار سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است که در زمان جنگ ایران و عراق در هر عملیاتی که پا به میدان میگذاشت ناگزیر تمام لشکریان عراقی به تسلیم و شکست و قهقرا میرفتند و قدارترین لشکرهای عراقی مجهز به آخرین تانک های مدرن شوروی نیز با نابودی چندین تیپ و گردان نمیتوانست از هجوم برق آسا و حرفه ای این لشکر فرار کند و نام این لشکر که سالیان سال نیروهای بسیجی و مردمی و پاسدار به صورت تجربی و نیز سپس آکادمیک( بنا به خواست فرماندهی کل قوا) از سطح یک نیروی چریکی کم آموزش دیده به سطح حرفه ای ارتقا یافت و نامدارترین و شکست ناپذیرترین فرمانده ایرانی که امروز در چنگال اسراییل است فرمانده این لشکر بود، نام این لشکر را محمدرسول الله ص قرار دادند و سپس رقم 27 به آن اضافه شد و تبدیل شد به لشکر 27 محمدرسول الله ص   همین لشکر به خواست مستقیم سران نظام ایران در سال 1361 پس از شرکت پیروزمندانه در عملیات بیت المقدس که منجر به آزادسازی خرمشهر گردید و لقب لشکر فاتح خرمشهر را به دست آورد به خاطر تحرک و استراتژی خارق العاده اش به لبنان اعزام گردید تا اولین یگانی باشد که با اسراییل و نیروهایش در بیروت مصاف بنماید اما با وقایعی که حاکی از عدم تمایل سوریه و حتی متحدین لبنانی برای ادامه جنگ بود از اجرای عملیات منصرف شدند ولی دست به تشکیل نیرویی منتخب که امروزه حزب الله شناخته میشود زد که توسط نخبه ترین مربیان آموزشی جنگهای چریکی این لشکر تمامی دستورات لازم برای ایجاد یک ساختار قدرتمند و مهمتر از همه با قابلیت بقا در میدان بدون کمک توسط کشورهایی همچون ایران را در اختیار این نیرو که از میان نخبه ترین نخبه های لبنانی به خصوص شیعه معتقد به ولایت فقیه انتخاب شده بودند، قرار داد در واقع حزب الله لبنان ثمره به مراتب قدرتمندتر و حرفه ای تر لشکر27 محمدرسول الله ص ، در لبنان می باشد که در همسایگی نیروهای پیشرفته و حرفه ای اسراییلی خود را به همان میزان ارتقا داد تا بتواند همانند سالهای 2000 و 2006 به راحتی زبده ترین تکاوران اسراییلی را از پای درآورد و حتی در شکار تانک های مرکاوا توانست رکورد لشکر27 را که در نبرد ایران و عراق از جمله لشکرهای فوق قدرتمند ضدزرهی محسوب میشد و توانسته بود به راحتی هماورد لشکر 12 گارد ریاست جمهوری صدام مجهز به آخرین تکنولوژی تانک های شوروی بود ، باشد   حزب الله لبنان نه تنها ثمره انقلاب اسلامی ایران بلکه حاصل قدرتمندترین عصاره این انقلاب که در وجود فرماندهان و رزمندگان و مربیان آموزشی لشکر27 محمدرسول الله ص می باشد که نام های آشنایی چون احمد متوسلیان ، ابراهیم همت و البته که نام آشناترین پاسدار شهید این روزهای ایران یعنی مغز متفکر و فرمانده کل تمام عملیات های سوریه و حفظ بشار در اوج سالهای 2012 تا 2014 یعنی حاج حسین همدانی است! باشد   حزب الله را باید اینگونه دید ...."       مترجم: محمد رجبعلی     منبع: https://www.crisisgroup.org/middle-east-north-africa/gulf-and-arabian-peninsula/iran/trump-cant-deal-iran-if-he-doesnt-understand-it         استفاده با ذکر منبع بالا مانع است      شادی ارواح طیبه امام ، شهدا، شهدای مدافع حرم (شهدای اتش نشان)      سلامتی و پیروزی رزمندگان جبه مقاومت     سلامتی و تعجیل در فرج اقا ، مولا و صاحب اختیارمون  ، مهدی قائم (عج)      سلامتی نائب بر حق ایشان ، امام خامنه ای (مد ظله العالی)      5 صلوات محمدی عنایت کنید 
  11.       لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر        سیاست  چین واحد امریکا  چیست و چرا اهمیت دارد؟             سیاست چین واحد به سیاستی اشاره دارد که تنها یک دولت به نام چین وجود دارد در حالی که دو دولت وجود دارند که ادعا دارند چین هستند. این بدین معنی است که کشورهایی که به دنبال ایجاد رابطه با جمهوری خلق چین (سرزمین اصلی چین  PRC) هستند باید روابط رسمی خود را با جمهوری چین ( تایوان-ROC ) قطع کنند.     در تاریخ 11 ژانویه، رکس تیلرسون نامزد پست وزارت امور خارجه دونالد ترامپ، بر وفاداری و تعهد  امریکا به تایوان بر اساس سند همکاری تایوان  (TRA) و قانون شش تضمین تاکید کرد. علاوه بر این وی اعلام کرد که از هیچ برنامه ای برای تغییر سیاست چین واحد امریکا با اطلاع نیست.   1.سیاست چین واحد چیست؟ و چرا به وجود امد؟   زمانی که ایالات متحده  در سال 1979  جمهوری خلق چین (PRC)  را  به رسمیت شناخت  و جمهوری چین (ROC)  را به رسمیت نشناخت، اعلام کرد که دولت جمهوری خلق چین تنها دولت واحد چین است. تنها دولت بدین معنی بود که  تنها PRC چین نام داشت و ROC دولت جداگانه ای محسوب نمی شد.   با این وجود دولت ایالات متحده تسلیم خواسته چینی ها مبنی بر به رسمیت شناختن حاکمیت چین بر تایوان نشد (از انجا که ROC را به رسمیت نشناخت، تایوان نامی است که مقامات امریکایی ان را ترجیح می دهند). با این وجود امریکا پذیرفت که تایوان بخشی از چین است. به خاطر دلایل ژئوپولوتیکی،  برخلاف اختلافات ایالات متحده و  تایوان بر این موضوع، دو طرف مایل بودند تا به سمت به رسمیت شناختن  دیپلماتیک بروند. زمانی که چین برای تغییر  واژه پردازی پذیرفتن امریکا به سوی به رسمیت شناختن رسمی تلاش می کرد،  جانشین وزر امور خارجه وارن کریستوفر اعلام کرد: "ما واژه پردازی انگلیسی را معتبر و  و قابل اجرا می دانیم. ما کلمه "تصدیق" را به عنوان کلمه ای که برای ایالات متحده مشخص شده می دانیم". در 17 اگوست سال 1982، در  اطلاعیه رسمی امریکا-چین، امریکا یک قدم فراتر گذاشته و اعلام کرد که هیچ نیتی برای دنبال کردن سیاست "دو دولت  چینی" یا "یک چین، یک تایوان" ندارد.     تا به امروز، سیاست چین واحد امریکا به قوت خود باقی است: ایالات متحده جمهوری خلق چین را به عنوان تنها دولت قانونی چین به  رسمیت شناخته است اما تنها تایوان را به عنوان بخشی از کشور  چین پذیرفته است. بنابراین امریکا روابط رسمی خود را با جمهوری خلق چین حفظ کرده و روابط غیر رسمی با تایوان دارد. سیاست چین واحد توسط تمامی دولت های جدید امریکا  مورد تایید قرار گرفته است. وجود این مفهوم منجر به حفظ ثبات در تنگه  تایوان شده و هم به تایوان و سرزمین اصلی چین اجازه داده است تا تعاملات تجاری-اجتماعی  و سیاسی خود را با صلحی نسبی دنبال کنند.   2. موضع امریکا در مورد  اینکه چه کسی بر تایوان حاکمیت دارد چیست؟   در معاهده صلح سانفرانسیسکو سال 1951، ژاپن از تمام حقوق و ادعاهای خود در مورد فورموزا و پسکادور  چشم پوشی کرد. نه جمهوری خلق چین و نه جمهوری چین طرف این معاهده نبودند، و بنابراین هیچ کدام  اظهار منفعتی  از عقب نشینی ژاپنی ها نکردند.   در حالی که یادداشت های خصوصی رئیس جمهور وقت امریکا ریچارد نیکسون نشان می دهد که وی مایل بود تا تایوان را به عنوان بخشی از چین به رسمیت بشناسد، اسناد بعدی ایلات متحده نشان می داد که امریکا هیچ موضعی در مورد حاکمیت تایوان نداشت.   موضع امریکا در برابر حاکمیت تایوان در کنار  سیاست چین واحد ثابت و یکنواخت بوده است: هر دو طرف تنگه تایوان باید متقابلا و از راه مسالمت امیز راه حلی برای این مشکل پیدا کنند. ایالات متحده با ادعای بیجینگ در مورد حاکمیت بر تایوان، و  ادعای تایپی در مورد اینکه جمهوری چین یک دولت مستقل و جدا است موافق نبوده و نیست.   3. سند همکاری  تایوان چیست و چه نقشی در سیاست امریکا نسبت به  تایوان دارد؟     بعد از انکه دولت جیمی کارتر، جمهوری خلق چین را به رسمیت شناخت،  کنگره امریکا سند همکاری تایوان (TRA) را در سال 1979 تصویب کرد تا از منافع تجاری و امنیتی امریکا در تایوان محافظت کند. این قانون ساز و کاری را ایجاد کرد  تا در نبود روابط دیپلماتیک رسمی، امریکا بتواند به روابط خود با تایوان ادامه دهد. علاوه بر این،  TRA دولت امریکا را  متعهد به امنیت تایوان کرد و  به کنگره این اختیار را داد تا بر جنبه های مختلف سیاست تایوان در امریکا نظارت داشته باشد. این قانون رئیس جمهور را مجبور ساخت تا کنگره را از هر گونه خطری که تایوان را تهدید می کرد مطلع ساخته و در مورد اتخاذ پاسخ مناسب به این خطر با کنگره مشورت کند. قانون TRA اجازه  ادامه روابط تجاری، اقتصادی و فرهنگی و ......بین مردم امریکا و مردم تایوان را نیز صادر کرد. تمامی کنگره های امریکا قانون مذکور را مورد تایید قرار داده اند تا مطمئن شوند که نبود روابط دیپلماتیک تاثیر بدی بر  رابطه مستحکم و جدی  بین امریکا و تایوان که بسیار مورد علاقه امریکا نیز هست، نگذارد.     سند همکاری های تایوان ، سیاست تجهیز تایوان به تسلیحات با ماهیت دفاعی را مقرّر مینماید اما تصمیمات ویژه در مورد فروش تسلیحات به رئیس جمهور واگذار شده که او ملزم و متعهّد به آگاه ساختن کنگره از فروش های نظامی میباشد .   در 10 سال گذشته ، ایالات متحده با فروش 23.7 میلیارد دلار تجهیزات نظامی به تایوان موافقت کرده . ( یا فروش این مقدار را تایید کرده )   همچنین سند همکاری های تایوان ، ایالات متحده را مجاز میداند که اجازه مخالفت با هر گونه توسّل به زور یا انواع دیگر تهدید با امکان به خطر انداختن سیستم امنیتی ، اجتماعی و یا اقتصادی مردم تایوان را داشته باشد .   قانون TRA تاکید می کند که حفظ و بهبود حقوق انسانی تمامی مردم تایوان هدف ایالات متحده امریکا است. این قانون ابزار قانونی در اختیار امریکا قرار می دهد تا به روابط اقتصادی، فرهنگی و امنیتی خود با تایوان ادامه دهد. به جای مبادلات رسمی، تمامی برنامه ها، نقل و انتقالات و روابط توسط یک شرکت غیر انتفاعی که طرف قرار داد دولت امریکا است- نهاد امریکا در تایوان (AIT)-انجام می شود. شرکت AIT و مکمل ان شرکت TECRO، تعاملات بین امریکا و تایوان را مدیریت و کنترل  می کنند. این دو شرکت خصوصی در کنار هم روابط غیر رسمی بین تایوان و امریکا را انجام می دهند اما هیچ کدام به عنوان سفارتی رسمی عمل نمی کند.   4. قانون شش تضمین چیست؟   در سومین بیانیه مشترکی که بین امریکا و چین در تاریخ 17 اگوست 1982 به امضا رسید، ایالات متحده اعلام کرد که "به دنبال سیاست بلند مدت فروش تسلیحات به تایوان نیست": "از انجا که روابط دیپلماتیک بین امریکا و چین برقرا شده است، فروش تسلیحات امریکا به تایوان از نظر کمی و کیفی و سطحی که در سالهای اخیر به تایوان کمک نظامی شده است،  افزایش نخواهد یافت، و امریکا به دنبال کاهش فروش تسلیحات به تایوان است تا در نهایت بتوان به یک  راه حل نهایی رسید".   رئیس جمهور وقت امریکا-رونالد ریگان- که نگران تاثیر این بیانیه بر تایوان بود، یادداشتی مخفی بر فایل های شورای امنیت ملی ایالات متحده گذاشت مبنی بر  اینکه  امریکا مایل به کاهش فروش تسلیحات به تایوان است اما  به شرط انکه چین بر راه حل مسالمت امیز حل اختلافات تنگه سرخ متعهد باشد. این یادداشت اضافی تاکید می کرد که کیفیت و کمیت تسلیحاتی که در اختیار تایوان قرار می گرفت باید بر اساس تهدیداتی که از سمت جمهوری خلق چین مطرح می شد باشد.         ریگان یک گام فراتر رفته و از رئیس شرکت AIT-جیمز لیلی- خواست تا شفاها و با نام رئیس جمهور ایالات متحده، شش تضمین سیاست ایالات متحده نسبت به تایوان را به سمع مقامات این کشور برساند. این تضمین ها این موارد هستند:   ·         ایالات متحده توافقی با چین بر سر تاریخی برای پایان فروش تسلیحات به تایوان نداشته است.   ·          امریکا متعهد به مشورت قبلی با چین  برای فروش تسلیحات به تایوان نیست.   ·         امریکا نقش میانجی گری بین جمهوری خلق چین و جمهوری چین نخواهد داشت.   ·         امریکا در قانون روابط با تایوان تجدید نظر نخواهد کرد.   ·         امریکا جمهوری چین را تحت فشار قرار نخواهد داد تا با جمهوری خلق چین وارد مذاکره شود.       چرا تایوان برای ایالات متحده اهمیت دارد؟   تایوان در سال 1987 به حکومت نظامی پایان داد و اولین انتخابات دیپلماتیک ریاست جمهوری خود را در سال 1996 برگزار کرد. امروز، تایوان کاملا بر پایه دموکراسی و مردم سالاری اداره می شود، به حقوق بشر  و حکومت قانون احترام می گذارد و اقتصاد بازی دارد که در سال 2015 این کشور را تبدیل به نهمین شریک بزرگ اقتصادی امریکا کرد و روابط تجاری دو طرفه بین امریکا و تایوان به 66.6 میلیون دلار رسید. از این رو تایوان یک متحد حیاتی برای امریکا در اسیا، یک جامعه ازاد، پر رونق، مستحکم و با نظم و با ثبات، با سازمان های و نهاد های قوی است و  مدل بسیار خوبی برای منطقه  خواهد بود.   تایوان و امریکا درگیر برنامه های متشرکی  با نام چارچوب اموزشی همکاری جهانی (GCTF) هستند، و در کنار کار با یکدیگر برای گسترش همکاری مستحکم بین خود برای پاسخگویی و امادگی برای  چالش های بین المللی همچون سلامت عمومی، حفاظت محیط زیست، انرژی، تکنولوژی، تحصیلات،  کمک های انسان دوستانه بین المللی و توسعه منطقه ای هستند.   در سال 2012، دو کشور همکاری رهبری جزایر اقیانوس ارام (PILP) را اجرا کردند و در سال 2014 امریکا به عنوان نخستین شریک وارد برنامه همکاری زیست محیطی بین المللی تایوان شد. همکاری بین دو کشور با تلاش های اخیر تایوان و امریکا برای پاسخ به مشکلاتی همچون اپیدمی ویروس ابولا و مرس (MERS ) تا بحران پناهنده ها در خاورمیانه ، افزایش یافته است. تایوان ثابت کرده است که نه تنها متحدی اساسی برای امریکا بلکه برای کل منطقه است.   دولت کنونی تایوان متعهد به حفظ صلح و ثبات موجود در تنگه تایوان است که این مسئله بالاترین اولویت امریکا در منطقه است. پایبندی امریکا به تعهدات بلند مدت خود نسبت به مردم تایوان برای حفظ اعتبار امریکا در بین مردم منطقه بسیار ضروری و حیاتی است.   6.وظایف و تعهدات امریکا در قبال دفاع از تایوان چیست؟   معاهده دفاعی متقابل بین امریکا و جمهوری چین از 3 مارس 1955 تا 1 ژانویه 1980 برقرار بود. پایان این معاهده به تعهد دو طرف مبنی بر در اختیار گذاردن حمایت و کمک نظامی در صورت حمله به طرفین پایان داد. برخی از مفاد این معاهده در قانون روابط با تایوان گنجانده شد. بنا بر قانون TRA ، هر گونه تلاشی برای تعیین اینده تایوان غیر از راه حل مسالمت امیز همچون تحریم سیاسی و اقتصادی، تهدیدی برای امنیت و ارامش منطقه اقیانوس ارام غربی است و باعث نگرانی شدید ایلات متحده امریکا است.   قانون TRA باعث به وجود امدن سیاست فروش تسلیحات دفاعی به تایوان شد اما تصمیمات مربوط به فروش تسلیحات خاص به عهده شخص رئیس جمهور گذاشته شده است و رئیس جمهور متعهد شده است که تا کنگره را در جریان فروش قرار دهد. در 10 سال گذشته، ایالات متحده 23.7 میلیون دلار تسلیحات در اختیار تایوان قرار داده است. قانون TRA امریکا را متعهد می کند تا ظرفیت مقاومت در برابر هر نیرو یا شکل دیگری از اعمال فشار که می تواند امنیت یا سیستم اقتصادی و اجتماعی مردم تایوان را به خطر اندازد، را  حفظ کند.   7. چرا چین از استقلال تایوان وحشت دارد؟   وقتی در جولای 1997 هنگ کنگ دوباره به کنترل چین درامد، تایوان یکی از معدود مناطقی است که بیجینگ ادعای حاکمیت بر ان را دارد اما تحت کنترل ان نیست. مردم سرزمین اصلی چین، تایوان را به عنوان اخرین نشانه حقارت و سرافکندگی کشور خود می دانند که با شروع  جنگ های تریاک (این جنگ ها در اواسط قرن نوزدهم بین انگلیس و چین بر سر تجارت انگلیس-و تجارت تریاک و واردات بیش از حد ان به چین- و  حاکمیت و خودمختاری چین اغاز شد. این منازعات شامل جنگ اول تریاک 1839-1842 و جنگ دوم تریاک 1856-1860 می باشد. این جنگ ها و حوادث بین ان باعث تضعیف دودمان چینگ  در چین شد و این کشور را مجبور کرد تا تا به تجارت با دیگر کشورها روی اورد)  در اواسط قرن نوزدهم اغاز شد. جدایی تایوان از چین به عنوان مانعی برای ظهور چین به عنوان ابر قدرت ترسیم شده است و رئیس جمهور چین ژی جینپینگ ان را بازسازی بزرگ ملت چین نام نهاده است. مشروعیت و صلاحیت حزب کمونیست چین به درخواست ان برای الحاق تایوان به سرزمین اصلی متصل است. دیدگاه عمومی در سرزمین اصلی چین این است که اگر تایوان از جمهوری خلق چین جدا شود و توسط جامعه جهانی به رسمیت شناخته شود، هیچ رهبر چینی اجازه ماندن در قدرت را ندارد.   قانون ضد جدایی (انشعاب)  که در سال 2005 توسط بیجینگ تصویب و اتخاذ شد، با سه شرط به چین اجازه می دهد تا برای دفاع از استقلال  و انسجام  منطقه ای  به راه های نظامی یا دیگر اقدامات لازم متوسل شود: 1. جدایی نیروهای تایوان منجر به جدایی تایوان از چین شود، 2. رویدادی بزرگ همانند جدایی تایوان از چین روی دهد، 3. احتمالات الحاق مسالمت امیز تایوان کاملا از بین رود.     مترجم: محمد رجبعلی       منبع: https://www.csis.org/analysis/what-us-one-china-policy-and-why-does-it-matter       استفاده با ذکر منبع بالا مانع است      شادی ارواح طیبه امام ، شهدا، شهدای مدافع حرم (شهدای اتش نشان)      سلامتی و پیروزی رزمندگان جبه مقاومت     سلامتی و تعجیل در فرج اقا ، مولا و صاحب اختیارمون  ، مهدی قائم (عج)      سلامتی نائب بر حق ایشان ، امام خامنه ای (مد ظله العالی)      5 صلوات محمدی عنایت کنید 
  12.     لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر        چگونه ایران در سوریه ، از روسیه درس  می گیرد؟         همکاری نظامی ایران با روسیه در سوریه توانایی ایران برای برنامه ریزی و انجام عملیات های متعارف نظامی را بهبود بخشیده و بهتر می کند. ایرانیان با دیدن و انجام دادن در حال یادگیری هستند، انها اگاهانه تلاش دارند تا درس های فراگرفته شده در سوریه را در نیروهای نظامی خود و گروه های شبه نظامی که مورد حمایت انها است به کار بگیرند. ایران در حال استفاده از توان رزمی یک نیروی متعارف است تا مکمل و گاهی جایگزین وابستگی به به روش های نامتقارن نبرد باشد. روسیه در حال کمک به فرماندهی نظامی ایران برای انجام این امر است. روسیه در حال اشنایی و وارد کردن ایران و نماینگان ان با مفاهیم عملیات نظامی روسی همچون عملیات های  همزمان و چند گانه موفق، هوانیروز مقدم و حملات گازانبری در سوریه است. این مفاهیم حاصل تقریبا یک قرن از افکار و تجربه های گران قیمت  شوروی و روس ها در عملیات های نظامی متعارف است. انتقال این دانش می تواند به قوای نظامی ایران کمک کند تا فهم و دانش خود در مورد جنگ متعارف را بسیار سریع تر از انچه که به روش های دیگر ممکن است روی دهد، بهبود بخشند. این امر می تواند ایران را به یک قدرت متعارف نظامی قوی و خطرناک در منطقه خاورمیانه در کوتاه مدت تبدیل کند و در بلند مدت تعادل قدرت و امنیت منطقه ای را تغییر دهد.     نیروهای نظامی ایران از کارزار سوریه به عنوان محیطی برای یادگیری و اموزش نیروهای خود استفاده می کنند. دانشگاه امام حسین (ع) (IHU) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران (IRGC) که  محل یادگیری برنامه های اموزشی نظامی پیشرفته برای نیروهای سپاه پاسداران است، دانشجویان خود را به سوریه اعزام می کند تا درس ها و تجربیات عملی از مفاهیم نبرد به دست اورند. افسران ایرانی مزایای  تجربه کردن  عملیات های نظامی روس ها را فهمیده و درک کرده اند. به عنوان مثال  یکی از سرلشکرهای ایرانی، استفاده روس ها از پایگاه هوایی شهید نوژه همدان و  به نمایش گذاشتن هواپیماهای روسی و چگونگی عملیات انها برای پرسنل نیروی هوایی ایران را ستایش کرده و ستوده بود. اخیرا ایران رزمایش های به خصوصی را برگذار کرده تا درس های فراگرفته شده در سوریه را تمرین کند.   برنامه ریزی عملیات نظامی متعارف     همکاری و تعامل نزدیک بین نیروهای نظامی ایران و روسیه در سطوح عملیاتی و تاکتیکی باعث انتقال  دانش بین دو ارتش می شود.  افسران ارشد روسی و ایرانی که درگیر برنامه ریزی نظامی هستند در اتاق های عملیاتی دائما با یکدیگر در تماس هستند. بر روی زمین، برخی نیروهای ویژه ی روس همکاری نزدیکی با نیروهای شبه نظامی مورد حمایت ایران هچون نیروهای حزب الله لبنان دارند، و در برخی موارد این نیروها را فرماندهی می کنند. احتمالا نیروهای ایرانی به هدف گیری حملات هوایی روس ها کمک شایانی می کنند، اگرچه احتمالا نیروهای ایرانی به عنوان  کنترلر های هوایی برای هواپیماهای روسی عمل نمی کنند. علاوه بر این، محور امنیتی روسی –ایرانی در سوریه قادر است تا در طول چند جبهه هماهنگی و اقداماتی را به صورت همزمان صورت دهد. به عنوان مثال، روسیه حملاتی هوایی در شمال سوریه را صورت می دهد و ایران و نظام سوریه می توانند بر اقدامات خود نزدیک پایتخت متمرکز شوند.     ایران و نیروهای شبه نظامی مورد حمایت ان همچون حزب الله لبنان و شبه نظامیان شیعه عراقی توانایی خود برای استفاده از  خصوصیات دیدگاه های نظامی روسی در عملیات موفق نظامی خود برای بازپس گیری شهر حلب با حمایت هوایی روسیه و مشاوران را نشان داده و به اثبات رسانده اند.  نیروهای طرفدار نظام سوریه با حمایت حزب الله لبنان، نیروهای افغانی و شبه نظامیان شیعه عراقی و با فرماندهی نیروهای عادی سپاه پاسداران و نیروهای ویژه سپاه قدس، عملیات های چند گانه و همزمانی را بر علیع مواضع مسلحین در شهر حلب اغاز کردند که در اکتبر 2015 اغاز شد. نیروهای حامی نظام سوریه و نیروهای مورد حمایت ایران به عملیات های همزمان و موفق خود ادامه دادند تا اواخر سال 2016 ادامه دادن و محاصره شهر حلب را تنگ تر کرده و در نهایت ان را تصرف کردند. ایران و نیروهای طرفدار نظام، تا قبل از  دخالت نظامی روسیه در سوریه در تاریخ سپتامبر 2015، قابلیت و توانایی انجام چنین عملیات هایی را در میدان نبرد سرویه  از خود نشان نداده بودند.     ایران، روسیه و نظام سوریه شهر حلب را بعد از  یک عملیات سه مرحله ای تصرف کردند، انها شهر را محاصره و سپس مناطق تحت کنترل مسلحین را تصرف کردند، عملیاتی که اثبات کرد طراحی نظامی روس ها بوده است. نیروهای طرفدار نظام سوریه با حمایت روسیه و ایران در ابتدا خط تماس زمینی تحت تصرف مسلحین از شمال شهر  حلب را در 3 فوریه تحت فشار قرار دادند و در نتیجه محاصره شهر را با تصرف خط ارتباط  زمینی تحت تصرف مسلحین در شمال غربی حلب در 28 جولای کامل کردند. روسیه، ایران و نظام سوریه مقاومت مسلحین در مناطق تحت تصرف را از طریق حملات شدید هوایی و زمینی درهم شکستند و مسلحین را مجبور به تسلیم یا عقب نشینی در 13 و 22 دسامبر کردند. این نوع از موفقیت نظامی ، مشخصه حملات گازانبری (cauldron battle- نوعی مانور نظامی می‌باشد که در آن نیروها از دوسمت آرایش نیروهای دشمن به آن حمله می‌کنند) روسی است که در عملیات های شرق اوکراین مشاهده شده بود، و تا قبل از دخالت نظامی روسیه در سوریه در سپتامبر 2015 در این مقیاس در میدان رزم سوریه دیده نشده بود.         علاوه بر موارد بالا، روسیه ایران را با هوانیروز مقدم (frontal aviation –استفاده از حملات هوایی برای نیروهای زمینی برای فراهم کردن پشتیبانی نزدیک هوایی و بستن راه هوایی میدان نبرد که ویژگی اصلی هنر عملیاتی شوروی است ) اشنا کرده است.  روسیه به طور منظم حملات هوایی را بر علیه جبهه های نبرد چندگانه مخالفین صورت می دهد تا نیروهای مخالف را در محورهای مختلف ثابت نگه دارد و مانع اقدامات انها برای تقویت مواضع شود و پیش روی نیروهای طرفدار نظام سوریه با حمایت ایران و شبه نظامیانش تسهیل شود.  احتمالا جنگجویان مورد حمایت ایران مستقیما با در اختیار گذاردن اطلاعات جاسوسی به نیروهای ویژه روس در میدان بنرد، حملات هوایی روسیه را پشتیبانی اطلاعاتی می کنند. نیروهای ایرانی به نیروهای حامی نظام سوریه این امکان را دادند تا از قدرت هوایی روسیه برروی زمین  در طول 15 ماه در گیری نهایت استفاده را برده تا شهر حلب را بازپس بگیرند، و البته انها در نیمه اول ماه فوریه  توانستند محاصره شهرک های شیعه نشین نبل و الزهرا در شمال حلب را بکشنند. در نیمه اول ماه فوریه نیروهای ایرانی 50 نفر تلفات دادند که اغلب انها در این عملیات شرکت داشتند.     قابلیت های متعارف     احتمالا  برنامه ریزان نظامی ایران از موفقیت عملیات هوایی روسیه در سوریه یاد گرفته اند تا توسعه قابلیت های پشتیبانی نزدیک هوایی را که به ایران اجازه می دهد تا تاثیرات حمایت هوایی روسیه را تکثیر کند، در اولویت قرار دهند. برنامه ریزان نظامی ایران بیشتر مایل به استفاده از قدرت هوایی روسیه هستند تا نیروهای حامی نظام بتوانند زمین بیشتری تصرف کنند، اما قطعا ترجیح می دهند تا چنین قابلیت هوایی را خودشان داشته باشند. نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در اواخر فوریه 2016 یک واحد تهاجم هوایی جدید را ایجاد کردند، که احتمالا با مشاهده عملیات های ویژه نیروهای روسیه در اطارف حلب در اوایل همین سال، تحت تاثیر نتایج ان قرار گرفته اند. ایران درخواست فروش ناوگانی از بمب افکن های پیشرفته SU-30 (که تقریبا قابلیتی در حد  F-15E های نیروهای هوایی امریکا دارد)  را به روسیه داده است. چنین قابلیتی به شدت اتکا و وابستگی  تهران بر روسیه در سوریه  (و در عراق بر امریکا) را بر حمایت هوایی از نیروهای زمینی کاهش می دهد.     عملیات نظامی در سوریه به مقامات نظامی ایران این اجازه را داده است تا روش های ادغام و ترکیب قابلیت های  موشک های زمین به زمین و زمین به هوا را در عملیات های نظامی متعارف مشاهده کنند.  روسیه،  فایده استفاده از قابلیت های موشک های دوربرد همراه با سیستم های دفاع هوایی را به عنوان  ویترینی برای نمایش قدرت منطقه ای و محدود کردن ازادی امریکا برای انجام مانور نظامی در صحنه جنگ را ثابت کرده است. با توجه به اینکه مقامات نظامی ایران بر  نیت خود برای افزایش کارایی متعارف زرادخانه های موشکی خوفناک خود اشاره کرده اند، این انتقال دانش بسیار با اهمیت و قابل توجه خواهد بود. با تحویل سامانه های دفاع هوایی پیشرفته S-300 به ایران در اکتبر 2016،  ایران می تواند سیستم های موشکی بالستیکی پیشرفته رو به گسترش خود را در کنار سیستم های پیشرفته دفاع هوایی مستقر کند تا نوعی حمله دفاعی-تهاجمی را همانند انچه که روس ها در سوریه ایجاد کرده اند، ایجاد کند.     انتقال دانش بین ایران و روسیه، امریکا را با ایرانی اماده تر که همچنان نسبت به امریکا و متحدان منطقه ای ان  دشمن است روبه رو می کند. این انتقال قابلیت های روسیه نشان دهنده پیشرفت های ایران در تلاش برای افزایش قابلیت های متعارف نظامی خود است. تا زمانی که نیروهای نظامی ایران و روسیه  به همکاری نظامی نزدیک خود در کنار یکدیگر در سوریه با اتخاذ بهترین  روش کار و توسعه ان، استقرار و به کارگیری چنین نیروهای رزمی که اشاره شد ادامه می دهند، قابلیت های نظامی ایران به سرعت افزایش خواهد یافت. از انجا که روسیه اماده مرحله ی بعدی عملیات نظامی خود در حمایت  از نظام سوریه می شود، این کشور اماده است تا روش های کاربردی دیگر نبرد را به ایران اموزش دهد. اما باید دانست که توسعه  قابلیت های  نیروی ترکیبی و قدرت مانور ایران تنها به سوریه محدود نخواهد شد. احتمالا ایران این قابلیت ها را به دیگر صحنه های نبرد همچون عراق صادر خواهد کرد. امریکا و متحدان منطقه ای اش باید بدانند که همکاری عمیق نظامی بین ایران و روسیه در سوریه به نوبه خود تهدیدی بزرگ برای تعادل قدرت در خاور میانه است.     این مطلب به هیچ وجه، به هیچ وجه،  به هیچ وجه،  مورد تایید حقیر، هیچ کدام از اعضا و مدیران محترم سایت Military.ir  نبوده ، نیست و نخواهد بود و تنها صرفا برگردانی از نظر یک پایگاه خبری  خارجی در مورد موضوع مربوطه هست و لا غیر که برای اشنایی عزیزان با نظرات و تحلیل های ان ور ابی تهیه شده است.     مترجم: محمد رجبعلی     منبع: http://www.understandingwar.org/backgrounder/how-iran-learning-russia-syria       استفاده با ذکر منبع بالا مانع است      شادی ارواح طیبه امام ، شهدا، شهدای مدافع حرم (شهدای اتش نشان)      سلامتی و پیروزی رزمندگان جبه مقاومت     سلامتی و تعجیل در فرج اقا ، مولا و صاحب اختیارمون  ، مهدی قائم (عج)      سلامتی نائب بر حق ایشان ، امام خامنه ای (مد ظله العالی)      5 صلوات محمدی عنایت کنید     
  13.   :rose:  :rose:  :rose:  :rose:  :rose:  :rose:  :rose:  :rose:  :rose:  :rose:                      
  14. بسم الله الرحمن الرحیم      دشمنِ خانگی از خصمِ برونی بَترست بیشتر شکوه‌ی یوسف ز برادر باشد   صائب تبریزی 
  15.     لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم حسبن الله و نعم الوکیل نعم المولا و نعم النصیر        تاریخچه ای کوتاه از اهمیت ژئواستراتژیک منطقه  دریای  سیاه برای امریکا و ناتو                 "دقت بفرمایید ، ژئواستراتژی در قالب دانش جغرافیای سیاسی یا همان ژئوپلیتیک نمود پیدا می کند . با این حال در این زمینه اختلاف نظر هست  که آیا ژئو استراتژی زیر مجموعه ژئوپلیتک هست یا مفهومی فراتر از آن .    با این وجود ژئوسترانژی بیشتر ماهیت نظامی دارد . کل روابط موجود در حوزه بین الملل روی تئوری های ژئوپلیتیک و ژئو استراتژی دارد پیش می رود و از این لحاظ یک دانش کامل اما ناشناخته در ایران هست"         الحاق غیرقانونی  جزایر کریمه توسط روسیه در سال 2014 دوباره توجه جهانی  به اهمیت استراتژیک این منطقه بر خطوط گسل  قدیمی (fault lines)دو امپراتوری  فروپاشیده -  روسیه (تزاری) و امپراتوری عثمانی- با دخالت قدرت های اروپایی همچون بریتانیای کبیر، فرانسه و المان  را معطوف داشته است. از انجا که قدرت های ناراضی،  استراتژی  های نظامی و سیاسی تجربی را  در شرایط جدید احیا می کنند، این تحلیل گزارشی از منطقه با  این دیدگاه که گذشته مقدمه اینده منطقه است را ارائه می دهد.   درگیری ها و معاهدات     6 سال درگیری بین روسیه و امپراتوری از نفس افتاده و تحت فشار عثمانی از 1768 تا 1774 منجر به امضای معاهده Kaynarca شد که دسترسی مستقیم روسیه به منطقه  دریای سیاه را فراهم کرد. علاوه بر این به روسیه این امتیاز داده شد تا از حقوق اقلیت های مسیحی داخل امپراتوری عثمانی حمایت کند، و خانات مستقل کریمه تحت نفوذ این کشور درامد. 9 سال بعد از امضای این معاهده، خشم و بیزاری عمومی نسبت به اصلاحات صورت گرفته از طرف حکام روسی منطقه و هجوم  مهاجران مقیم به کریمه، عامل محرک نارضایتی منطقه شد و به فرستاده کاترین دوم-شاهزاده گریگوری پوتمکین- بهانه ای که مدت ها به دنبال ان بود را  برای تصرف کریمه از راه نظامی  با مقاومت مسلحانه ناچیز  را داد. در همان سال پایتخت کریمه، شهر"سواستوپول" ایجاد شد و از 1783 به بعد ،با افول و زوال امپراتوری عثمانی ، روسیه به قدرت رو به رشد دریای سیاه بدل شده است. همان طور که قدرت های منطقه در دریای سیاه درگیر بودند، زوال امپراتوری عثمانی ادامه یافت و در نتیچه هیچ کدام از طرفین نتوانستند ادعای  یک پیروزی قاطع را داشته باشند. جنگ خونین کریمه در سال های 1853-1856 بین امپراتوری عثمانی  و روسیه صد ها هزار کشته بر جا گذاشت. از انجا که فرانسه و  بریتانیا می ترسیدند که پیروزی روسیه منجر به سیطره (هژمونیک)  این کشور در منطه شود، در طول درگیری طرف عثمانی را گرفتند. اگر چه این امر  هرگز محقق نشد ، یک روسیه قوی تر و  تنهاتر نتوانست کنترل تنگه های استراتژیک بوسفر و داردانل را از عثمانی ها بگیرد. یکی از اهداف اولیه روسیه از ورود به جنگ جهانی اول به دست اوردن کنترل  تنگه های ترکیه  بود، که با بسته شدن این تنگه ها توسط ترکیه و المان نتیجه عکس داشت و  اقتصاد روسیه را محدود کرده و مانع رشد ان شد.     بعد از سقوط امپراتوری های عثمانی و روسیه (تزاری) در پایان جنگ جهانی اول، تلاشی ناموفق صورت گرفت تا نقشه منطقه مجددا ترسیم شود. اولین تلاش، معاهده سال 1920 Sèvres بود، تلاش موفق تر دوم معاهده صلح  سال 1923 لوزان بود (Treaty of Lausanne)، که پایه جمهوری ترکیه را فراهم اورد. ترکیه با به دست اوردن یک موقعیت استراتژیک مطمئن تر، قادر بود تا با استفاده از معاهده لوزان، تنش رو به افزایش بین قدرت های  اروپایی در منطقه را مدیریت کند، که منجر به کنوانسیون مونترو (Montreux Convention) سال 1936 شد و نهایتا  کنترل تنگه های مذکور توسط ترکیه ثبت شده و عبور ازاد کشتی های جنگی متعلق به کشورهای دریای سیاه (به غیر از کشوری که با ترکیه در جنگ باشد) ضمانت گردید. ارسال کشتی های جنگی   به دریای سیاه  توسط کشورهایی که سهمی در ان نداشتند محدود شد (کشتی هایی که به این منطه می امدند می بایست هر کدام کمتر از 15.000 تن و کل ناوگان کمتر از 45.000 تن وزن داشته باشند و تنها برای 21 روز حق حضور در دریای سیاه را داشتند). ایالات متحده در کنوانسیون مونترو دخالت نداشت.     بعد از جنگ جهانی دوم و ثبات بعد از جنگ سرد     در پایان جنگ جهانی دوم زمانی که تنش ها  بین ترکیه و شوروی تشدید می شد این تعادل ناپایدار در معرض انحلال و فروپاشی بود، زیرا شوروی مدام به ترکیه فشار می اورد تا کنوانسیون مونترو دوباره مورد مذاکره قرار گیرد تا شوروی ها بتوانند در کنترل تنگه های بوسفر و داردانل با ترکیه شریک شود. در  انچه که به عنوان بحران تنگه های ترکیه در سال 1946 معروف است،  شوروی حضور نظامی خود در دریای سیاه را افزایش داده و دولت ترکیه را وادار به پذیرش تقاضای خود مبنی بر ایجاد پایگاه در خاک ترکیه کرد. ترکیه در تلاش برای حفاظت از خود در برابر فشار شوروی، به دنبال کمک از امرکیا رفت و امریکا نیز با ارسال کشتی های جنگی خود  به منطقه  خواسته ترکیه را اجابت کرد. اگرچه در نهایت شوروی عقب نشینی کرد، اما این رویداد  وسیله (و عامل شتاب دهنده ای ) برای دکترین ترومن در سال 1947شد که به دنبال مهار و کنترل قدرت رو به افزایش شوروی در مدیترانه  با تقویت ترکیه و یونان به عنوان اعضای ناتو تا سال 1952بود. در طول جنگ سرد، ارامشی  (و موازنه ای ) ناارام و پرتنش در دریای سیاه بین ترکیه، ناتو، امرکیا و شوروی برقرار بود. از 1976 به بعد، ترکیه به شوروی اجازه داد تا ناوهای هواپیمابری که در اوکراین ساخته شده بودند (کلاس کیو و بعد کلاس موزنتسو) از تنگه ها عبور کنند.     به دنبال سقوط شوروی در سال 1991، از دیدگاه غرب دریای سیاه اهمیت ژئواستراتیژیکی کمتری داشت، اما عامل مهمی  در شکل گیری  مفهوم "کشورهای استقلال یافته بعد از سقوط شوروی" ( near abroad) روسیه بود. مهم ترین مسئله استراتژیک بعد از  پایان جنگ سرد ، انتقال و جابه جایی تسلیحات هسته ای از اوکراین بود، که در یادداشت تفاهم بوداپست سال 1944 گنجانده شد و اوکراین در قبال تضمین امنیت و حفظ تمامیت ارضی کشورش توسط  شوروی، امریکا و بریتانیا (فرانسه و چین نیز از ان حمایت می کردند) به جابه جایی و انتقال تسلیحات هسته ای رضایت داد.      برخلاف این موفقیت سیاسی، رابطه ی بی ثبات و پرتنش بین روسیه و اکراین در مورد شبه جزیره استراتژیک  کریمه ادامه یافت. به مناسبت 300 سالگرد الحاق اکراین به روسیه تزاری در سال 1954، نیکیتا خورچوف کریمه را به عنوان هدیه به اکراین داد، و بعد از ان  کریمه  به مهره چانه زنی دو دولت تبدیل شد. روسیه تاسیسات نظامی خود در اکراین و خصوصا پایگاهی در "سواستوپول" که برای عملیات ناوگان دریای سیاه ضروری بود را حفظ کرد. در زمان فروپاشی شوروی، 100.000 پرسنل روسی، 60.000 خدمه ، 835 کشتی و 28 زیردریایی در این پاگاه وجود داشت که روسیه از ان برای فشار به کیف برای حفظ تاسیسات نظامی حیاتی و وضعیت قانونی شهر سواستوپول استفاده می کرد.  با این کار مسکو قادر بود تا روابط همیشگی خود را با مقامات کریمه حفظ کند تا بر کیف فشار وارد کند. در سال 1997، معاهده دوستانه بین اوکراین و  روسیه ناوگان دریای سیاه شوروی را بین روسیه (81 درصد) و اوکراین (19درصد) تقسیم کرد و به روسیه اجازه داد تا در ازای لغو اغلب بدهی های اوکراین و تخفیف قیمت انرژی، پایگاه خود در  سواستوپول را برای 20 سال حفظ کند  (این قرار داد در سال 2010  تمدید و به روسیه اجازه داد تا پایگاه را تا سال 2042 در اختیار داشته باشد).     روسیه ای جدید ظهور می کند     اگر چه روسیه ایده  اینکه جمهوری های ظهور یافته بعد  از سقوط شوروی-و منطقه دریای سیاه- به حوزه نفوذ طبیعی  وی تعلق داشت را حفظ کرد، اما فاقد قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی لازم برای اعمال کامل خواسته هایش بود. سیاست منطقه ای جسورانه روسیه  در پاسخ به انقلاب های رنگی منطقه  که در همسایگی روسیه در گرجستان (2003-2004 انقلاب گل  رز) و در اکراین (2004-2005 انقلاب نارنجی) اتفاق افتاد شکل گرفت، انقلاب هایی که در ان معمولا رهبرانی که به منافع و نفوذ روسیه متکی بودند با رهبرانی که طرفدار غرب بودند جایگزین می شدند. در این زمان، در سال 2004 ناتو تلاش کرد تا بلغارستان و رومانی را  وارد پیمان خود کند، که نهایتا سه کشور از 6 کشور حوزه دریای سیاه وارد ناتو شدند و دو کشور دیگر-اوکراین و گرجستان-همکاری نزدیکی با این سازمان دارند تا به عضویت ان درایند. ناتو به دریای سیاه به عنوان منطقه ای مهم برای امنیت یورواتلانتیک نگاه می کند.     روسیه این رویداد ها را به عنوان دست اندازی ناتو در حوزه سنتی نفوذ خود می دید و اقداماتی را صورت داد تا نفوذ و حضور نظامی  خود در دریای سیاه را افزایش دهد. در سال 2006 و دوباره در سال 2009 زمانی که گاز خود که از راه اوکراین به اروپا منتقل می شد را بست و قیمت انرژی را بلا برد، انرژی روسیه به عنوان ابزار نفوذ بر اوکراین مورد استفاده قرار گرفت. در اگوست 2008، نیروهای نظامی روسیه که نیروهای خود را در اوستیای جنوبی از زمان حمله گرجستان  به اوستای جنوبی در سال 1993 حفظ کرده بودند، تلاش رئیس جمهور گرجستان برای کنترل دوباره منطقه انشعابی را ناکام گذاشتند،  وارد گرجستان شده و نیروهای گرجی را در هم شکسته و از پا دراوردند و تقریبا پایتخت گرجستان Tbilisi   را در کنترل خود دراوردند (در این درگیری ها 350 نظامی و 400 غیرنظامی از هر دو طرف درگیری کشته شدند). با نقض توافق  اتش بس، روسیه بلافاصاله  استقلال  اوستای جنوبی و ابخازیا را به رسمیت شناخت و از ان زمان کنترل خود بر منطقه گرجستان را افزایش داده و  سعی در ادغام اجرایی دو ناحیه دارد.     اقدام دوم  مهم  نظامی و ژئواستراتژیک، اشغال کریمه توسط روسیه در مارس 2014، تنها چند روز بعد از  انکه رئیس جمهور اوکراین ویکتور یانکویچ توسط قیام مردمی در بهار 2014 سرنگون شد بود.  نقض هر دو کنوانسیون بوداپست و معاهده دوستی، اشغال نظامی شبه جزیره و دخالت نظامی در شرق اوکراین راه را برای تقویت نظامی در منطقه با استقرار سامانه های S300 و S400، واحد های دفاع ساحلی Bastion-P و دیگر سیستم های موشکی ضد هوایی و ضد سطحی  باز کرد. ژنرال  "فیلیپ ام بریلاو" فرمانده متحد عالی اسبق  در اروپا در سال 2015، کریمه را به عنوان "سکوی  پرتاب قدرت" روسیه توصیف کرد. این سنگربندی نیروهای روسی در شبه جزیره همراه با استفاده وحشتناک  و رو به افزایش از  شعارهای هسته ای بود، که همراه با کنایه ی احتمال استقرار تسلیحات هسته ای در شبه جزیره و کاربرد گزینه هسته ای برای دفاع از ان در صورت لزوم بود.     قدم اخر تثبیت حضور نظامی روسیه در منطقه، دخالت نظامی این کشور در سوریه در  سپتامبر 2015 بود. برای اولین بار بعد از پایان جنگ سرد، روسیه توانایی خود برای بیرون اوردن ناوگان دریایی سیاه (و کاربرد) ان را نشان داد و هم سامانه های دفاعی (S300) و تهاجمی (SS-26) در صحنه رزم مستقر کرد. در حال حاضر ، روسیه در پایگاهی هوایی در لاذقیه سوریه فعالیت دارد و در حال بازسازی و گسترش   قابلیت ها و امکانات دریایی خود از طرطوس (Tartus) به پایگاهی بزرگتر است که بتواند 11 کشتی را همزمان در خود جای دهد. روسیه توافقی با قبرس صورت داده است تا اجازه داشته باشد کشتی هایش در این جزیره پهلو بگیرند و در حال مذاکره با مصر است تا پایگاهیی دریایی در این کشور  ایجاد کند (شایعات مربوط به مذاکره با لیبی از طرف مقامات روسی رد شده است).     اهمیت دوباره ژئواستراتژیک  دریای سیاه      قدرتی برتر (هژمونیک) در قرن 19، قدرتی بیش از حد تحت فشار در دوران جنگ سرد، قدرتی خسته بعد از سال 1991، و از انجا که حضور نظامی امریکا در منطقه در حال کمرنگ شدن و کاهش است،  اینک روسیه به منطقه ی دریای سیاه و مدیترانه شرقی بازگشته است. ایا کرملین تلاش می کند تا دسترسی ازاد و بدون محدودیت خود به مدیترانه شرقی-همچون  گسترش حضور در طرطوس-  را  حفظ و مستحکم کند؟ ایا کرملین همچنان حضور نظامی خود در کریمه و اوکراین شرقی را تقویت و به بلغارستان فشار می اورد تا حضور ناتو را کمتر کند، در حالی که برنامه اشتی ترکی –روسی  را هماهنگ می کند تا نفوذ بیشتری بر تنگه های ترکی داشته باشد؟ برای روسیه، با جایگزینی ناتو و ایالات متحده به عنوان رقیبان ژئوپولوتیکی  روسیه  به جای کشورهای اروپایی ، میزان اهمیت ژئواستراتژیک دریای سیاه از سال 1853 تغییر نکرده است: کریمه منبع نظامی، ترکیه نقطه اتکا (و هسته مرکزی) و تنگه های ترکی توان عملیاتی (throughput) هستند: هدف نهایی دسترسی و حضور نظامی در مدیترانه شرقی به عنوان عامل تعادل با گسترش و توسعه امریکا و ناتو به سمت شرق و حضور انها در اژه (Aegean)   و مدیترانه مرکزی است.     مترجم: محمد رجبعلی     منبع: https://www.csis.org/analysis/geostrategic-importance-black-sea-region-brief-history           استفاده با ذکر منبع بلا مانع است      شادی ارواح طیبه امام ، شهدا ، شهدای مدافع حرم (شهدای اتش نشان)    سلامتی و پیروزی رزمندگان جبهه مقاومت    سلامتی و تعجیل در فرج اقا ، مولا و صاحب اختیارمون    مهدی قائم (عج)    و نائب بر حق ایشان   امام خامنه ای (مد ضله العالی)      5 صلوات محمدی عنایت کنید   
  16. بسم الله الرحمن الرحیم          لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر      ناتو و روسیه در دریای سیاه: یک رویارویی جدید؟   با کامل شدن مانور سپر دریایی ناتو و  تایید ناتو مبنی بر حضور یک نیروی نظامی تقویت شده در دریای سیاه و  پرواز  هواگردهای روسی نزدیک به کشتی های امریکایی در این منطقه، این گزارش بر  پیامد های استراتژیک مضور نظامی ناتو در دریای سیاه تمرکز خواهد داشت.     مدت ها است که ناتو منطقه دریای سیاه را  منطقه ای "مهم برای امنیت یورو اتلانتیک توصیف می کند"، اما در جولای 2016 در اجلاس سران ناتو در شهر ورشو، سران ناتو متعهد شدند تا حضور متحدی  در منطقه  از طریق برنامه  حضور موثر در خطوط تماس ( مقدم )  داشته باشند. در جلسه 15-16 فوریه وزیر دفاع ناتو،  یک هماهنگی دریایی بین نیروهای دریایی استاندارد ناتو و  متحدان ناتو در منطقه دریای سیاه را تایید کرد تا سطح همکاری ها افزایش یافته و  حضور نظامی ناتو در زمین، هوا و دریای منطقه تقویت شود.  این خبر بدین منظور طراحی شده بود تا  "اتحاد بین امریکا و اروپا" را نشان دهد و  پیامی واضح و روشن به هر متجاوز بالقوه ای بفرستد، این موضوع کاملا با تصمیم امریکا برای ارسال 500 نیروی اضافی به رومانی در یک ردیف قرار دارد. این اخبار زمان برگزاری رزمایش ناتو در دریای سیاه -سپر دریایی 2017- که متشکل از8 کشتی از رومانی، دو کشتی از ترکیه و یک کشتی از هر کدام از کشورهای کانادا، بلغارستان، اسپانیا و امریکا می شد را به جلو انداخت. مقامات روسی به تازگی اعلام کرده اند که در حال بررسی تمام اقدامات ضروری هستند تا با اقدامات و تدارکات ناتو مقابله کنند، روسها اعلام کردند که رزمایش های نظامی اخیر ناتو امنیت و منافع روسیه را تهدید می کند. برخی تحلیل گران معتقدند که احتمالا  پرواز تجسسی دو هواپیمای Su-24 روسی در کنار کشتی USS Porter امریکا در تاریخ 10 فوریه در دریای سیاه، پاسخی به این تقویت های نظامی بوده است.     حضور ناتو در منطقه دریای سیاه که به عنوان حضور موثر در خطوط تماس (Tailored Forward Presence) شناخته می شود، شامل حضور زمینی، هوایی و دریایی می باشد. بخش  زمینی در شهر  کرایوا (Craiova ) رومانی (ششمین شهر بزرگ این کشور) مستقر است و  یک نیروی چند ملیتی ناتو در اندازه تیپ را شامل می شود. بخش دریایی نیز شامل حضور و سفر دریایی اعضا از بنادر رومانی و بلغارستان، تقویت و بهبود اموزش ها، رزمایش های معمول در سطح محدود و امادگی منطقه ای می شود. انتظار این بود تا بخش هوایی تنها نمادین باشد، اما به تازگی  انگلستان اعلام کرده است که قصد دارد چهار جنگنده تایقون خود را در سال 2017 در پایگاه Mihail Kogalniceanu مستقر کند، اما این اقدام نیز نمایدن بود زیرا به دنبال برگزرای همه پرسی ترک اتحادیه اروپا، تعهد انگلستان به ناتو نیز تغییر خواهد کرد.     منطقه دریای ساه مکان استقرار یکی از واحد های دفاع موشکی اصلی ناتو است. رومانی محل خانه  پایگاه موشک های بالستیک دفاعی اجیس اشور (Aegis Ashore ) است که در اگوست 2016 (با 24 موشک 3 SM3 Block IB) عملیاتی شد. در حالی که این پایگاه بدین منظور  طراحی شده تا  با تهدیدات موشک های بالستیکی که خارج از منطقه یورو اتلانتیک نشعت می گیرند  مقابله کند، تلاشی جدی و مهم  از سوی امریکا برای تقویت دفاع موشکی ناتو  نیز  هست و مسکو ان را چالشی برای منافع استراتژیک خود می داند. روسیه مشکلات و خطرات ناشی از حضور بلند مدت نظامی  ایالات متحده در پایگاه هوایی  ارتش رومانی در Deveselu را بخوبی تشخیص می دهد و بارها اعلام نموده که این پایگاه یک هدف مشروع برای حمله احتمالی روسیه خواهد بود و این به شکل خودکار اقدامات حفاظتی  داینامیک   ارتش آمریکا را افزایش می دهد.   چالش های حفظ اتحاد ناتو در دریای سیاه   برخلاف کشورهای حوزه دریای بالتیک  که خواستار افزایش حضور نظامی ناتو در منطقه خود هستند،  کشورهای منطقه دریای سیاه (به استثنای رومانی) خوهان کاهش حضور نظامی ناتو در منطقه دریای سیاه هستند، به همین علت هم ناتو به دنبال یافتن نگرش و چشم اندازی  مشترک و پایدار برای این منطقه استراتژیک است. از انجا که ناتو در ابتدا  از نظر نظامی بر منطقه دریای بالتیک تمرکز کرد، برخی تحلیل گران دریای سیاه را به عنوان نقطه ضعف پیمان ناتو می دانند.   رومانی. در حالی که رومانی بر ادامه گفت و گو با روسیه تاکید می کند، به شدت تلاش کرده است تا حضور نیروهای ناتو و امریکا را در منطقه افزایش دهد. بخارست به دنبال کمک از لهستان، استونی، لتونی و لیتوانی است تا تعادل نیروی بهتری  بین منطقه بالتیک و دریای سیاه برقرار شود. گروه بندی های چند جانبه ی نیز  -همچون هیئت بخارست (Bucharest Format)- ایجاد شده اند که 9 تن از اعضای ناتو را به رهبری رومانی در کنار هم گرد اورده تا تعهدات اخیر ناتو را دنبال کنند. این 9 کشور نگرانی ها و دیدگاه های  مشترکی در مورد احیای حضور نظامی روسیه در کریمه دارند و از ادامه توسعه ناتو حمایت می کنند. این کشورها به دنبال افزایش بودجه نظامی  خود هستند تا سطح ان را به 2 درصد تولید ناخالص داخلی ( GDP) خود برسانند. علاوه بر تمامی این موارد، این چند کشور ناتو به دنبال  روابط چندجانبه دفاعی مشترک نیز هستند. از سال 2009، لهستان و رومانی همکاری چندجانبه خود را تقویت کرده اند. اگر چه نشانه پیشرفت کمی مشاهده شده است، هر دو کشور خواهان شرکت برابر در نیروهای چند ملیتی ذخیره در قلمروهای خود هستند. اگر چه هیئت بخارست و همکاری های دفاعی چندجانبه بزرگتر مثبت و خوب است، اما دغدغه اولیه این کشورها دفاع از منطقه خود است و بنابراین دستیابی منابع برای تقویت دیگر کشورهای عضو ناتو ناکافی خواهد بود. کشورهای  عضو ناتو حوزه  بالتیک، اروپای مرکزی و دریای سیاه به رقابت و همکاری خود ادامه می دهند تا حمایت و توجه پیمان را به سمت مناطق خود جلب کنند.   بلغارستان. برخلاف ورود این کشور به ناتو و اتحادیه اروپا در سالهای 2004 و 2007،  بلغارستان بیشتر به عنوان مدافعی میانه که قدرت نظامی اش در دهه 1990 کاهش یافت (در سال 2016 میلادی، 1.2 تولید ناخالص داخلی این کشور به بودجه نظامی احتصاص یافت)  شناخته می شود و  نخبگان سیاسی ان نیز روابط تجاری و سیاسی نزدیک خود با روسیه را حفظ کرده اند. بنابراین، تعجبی ندارد که گفت و گو ها و مناظره های سیاسی قاطعی برای برداشتن تحریم های اتحادیه اروپا بر علیه روسیه به وجود امده است و  زمانی که امریکا و ناتو دست به اقدامات ضد روسی می زنند، گرفتاری های سیاسی ایجاد می شود. برخلاف بی میلی صوفیه ( پایتخت بلغارستان) برای ایفا کردن نقشی در تقویت حضور نظامی ناتو در منطقه، بلغارستان اعلام کرده است که 400 سرباز  به  تیپ چند ملیتی مستقر در رومانی می فرستد.   ترکیه. به دنبال هدف قرار گرفتن یک جنگنده Su-24M روسیه توسط ترکیه در نوامبر 2015، در سال 2016 تنش بین ترکیه و روسیه به اوج خود رسید که منجر به تحریم های شدید و اظهار نظرهای تند علیه یکدیگر شد. در طول این تنش ها، ترکیه لب به شکایت گشود که دریای سیاه در حال تبدیل به "دریاچه ای روسی" است و از ناتو درخواست کمک برای منطقه دریای ساه و مرزهای جنوبی خود که سیستم های دفاع هوایی ناتو برای خطرات احتمالی از سمت سوریه مستقر هستند را کرد. با این وجود، با گذشت زمان، تغییر موضع کاملی  در روابط بین روسیه و ترکیه ایجاد شد که  به افزایش همکاری و امضای تواهم گازی بین دو کشور در ماه جولای و همکاری نظامی در سوریه منجر شد.  به تازگی ترکیه به روسیه پیشنهاد شرکت در مناقصه قرار داد سیستم دفاع هوایی چند میلیارد دلاری خود را داده است که باعث ایجاد نگرانی در ناتو شده است (ترکیه قبلا به چین پیشنهاد شرکت در مناقصه برنامه  دفاع هوایی موشکی خود را داده بود). بر خلاف این چالش ها و افزایش تنش بین ترکیه و اروپا بر سر  اینده مسیر داخلی ترکیه، با این همه ترکیه از تقویت محدود ناتو در دریای سیاه تا زمانی که بر  کنترل ترکیه بر تنگه های بوسفور و داردانل (Montreux Convention) تاثیر نگذارد، حمایت می کند.   حضور موثر در خطوط تماس ناتو: یک پاسخ متعادل     ناتو راهی محدود اما جدی برای پاسخ به  وضعیت وخیم امنیتی در منطقه دریای سیاه دارد. در تاثیرگذارترین حالت نظامی و  صرف بودجه ها، در حالی که همزمان باید جلوی خطرات و احتمالات گسترش نظامی گرفته شود، هدف باید اثبات و نشان دادن اتحاد نظامی ناتو  و  بازداشتن روسیه از پیشروی بیشتر در منطقه باشد. یک حضور متعادل در دریای سیاه که لزوما تعادل نیروها در منطقه را تغییر نمی دهد می تواند کرملین را قانع کند که اقدامات نظامای دارای نتیجه معکوس خواهد بود و فضای گفت و گو را حفظ کند.   سطح متعادلی از تجهیزات نظامی در منطقه پاسخ مناسبی به وضعیت فعلی است.  تجهیزات زمینی، همان طور که اکنون تعریف می شوند، به خاطر ابعاد محدودشان باید نگرانی کمی ایجاد کنند در  حالی که باید پیغام روشنی از اتحاد و همبستگی و تعهد برای حفاظت از اعضای ناتو را بفرستند. به نظر می رسد  هماهنگی دریایی جدید بین متحدان دریای سیاه و نیروهای ناتو بر جای پای کوچکی دلالت دارد که نشان از  تغییر بزرگی در سطح عملیات های ناتو در منطقه نیست. موضع سیاسی و نظامی قبل در مورد مسائل اصلی همچون سامانه دفاع موشکی سطح بالا به قوت خود باقی است.  به عنوان مثال، اگر چه ناتو در کنفرانس ورسای درخواست پاسخ و تدابیر اقدامات لازم را داد اما  هیچ گونه پیشنهادی برای افزایش امنیت و حفاظت  پایگاه اجیس اشور  در برابر قابلیت های رزمی موشکی و هوایی روسیه داده نشده است.   نبود تغییر محسوس در حظور نظامی روسیه در منطقه دریای سیاه یا یک اغتشاش دیپلماتیک غیر منتظره، باعث شد تا موضع  نیروهای ناتو در منطقه که در اکتبر 2016 اعلام شده بود ، در فوریه 2017 اقدامات عملی برای  تقویت بازدارندگی و پاسخ به موقعیت موجود با نشان دادن اتحاد و همبستگی و جلوگیری از  بدتر شدن اوضاع و دستیابی به یک دیدگاه مشترک در ناتو در منطقه، انجام گیرد. همانند منطقه بالتیک، احتمال رویارویی متسقیم نظامی بین ناتو و روسیه به علت هزینه های بسیار بالا برای طرفین با نتیجه استراتژیک بی حاصل  بسیار پایین است، البته باید در نظر داشت که  نمی توان کاملا این مسئله را منتفی دانست. در دسترس ترین گزینه موجود برای ناتو و روسیه کاستن احتمال برخورد و رویارویی تصادفی نظامی است و به نشانه حسن نیت، رئیس کل کمیته نظامی ناتو تماسی تلفنی با رئیس ستاد کل نیروهای مسلح روسیه ژنرال والری جراسیموف برقرار کرد، گفت و گویی که بعد از سه سال صورت گرفت.     مترجم: محمد رجبعلی     منبع: https://www.csis.org/analysis/nato-and-russia-black-sea-new-confrontation     استفاده با ذکر منبع بلا مانع است      شادی ارواح طیبه امام ، شهدا ، شهدای مدافع حرم (شهدای اتش نشان)    سلامتی و پیروزی رزمندگان جبهه مقاومت    سلامتی و تعجیل در فرج اقا ، مولا و صاحب اختیارمون    مهدی قائم (عج)    و نائب بر حق ایشان   امام خامنه ای (مد ضله العالی)      5 صلوات محمدی عنایت کنید 
  17.     لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم          زرادخانه های هسته ای امریکا و چین: برنامه هایی برای نبرد سرنوشت ساز اینده     گزارشی مختصر از موجودی زرادخانه های انها در حال حاضر و ان چه که در دهه های پیش رو  پیش خواهد امد.   به تازگی هم در واشنگتن و  هم در بیجینگ  ، سیستم های پرتاب تسلیحات هسته ای به اخباری مهم بدل شده است. در چین، موشک های بالستیک قاره پیمای (ICBM)  DF-41 در خیابان های منچوری رژه می روند. در همین حال ، رئیس جمهور جدید امریکا دونالد ترامپ، جلسه توجیهی در پنتاگون در مورد برنامه های هسته ای ایلات متحده داشته است.   در اینجا نگاهی مختصر به سیستم های هسته ای هر دو کشور ، و بر نامه های انها در 25 سال اینده خواهیم داشت.   هر دو کشور موشک های بالستیک قاره پیمایی در اختیار دارند که در سیلوهای مستحکم زیرزمینی قرار دارند. اسب بارکش موشک های بالستیک قاره پیمای چین موشک 183 تنی DF-5 است که بردی بیش از 7.450 مایلی داشته و قابلیت حمل کلاهکی 3.2 تنی را دارد-که می توان یا یک بمب هیدروزنی 5 مگاتنی ، و یا 3 تا 8 کلاهک هسته ای هدف گیری مستقل چندگانه  (MIRV) که هر کدام می توانند اهداف جداگانه ای را مورد اصابت قرار دهند- حمل کند. موشک های DF-5 از موتورهای سوخت مایع استفاده می کنند و  قبل از پرتاب نیازمند یک فرایند سوخت گیری طولانی هستند  که ان را  در برابر  یک حمله اول هسته ای اسیب پذیر می کند. امرکیایی های تعداد 440 تا از  موشک های LGM-30G  نسل سه مینت من (III  Minuteman) (موشک های سه مرحله ای قاره پیمایی که کلاهک هسته ای حمل می کنند) را در سیلوهای  میدوسترن در اختیار دارند که که نسبت به موشک چینی DF-5 کوچکتر بوده و تنها 3 کلاهک هسته ای حمل می کنند.  اما موتورهای سوخت جامد LGM-30G  بقاپذیری ان را افزایش می دهد زیرا زمان کمتری برای پرتاب نیاز دارند.   ICBM های متحرک که بر روی کشنده ها حمل می شوند را می توان  از  هر جایی شلیک کرد: قابلیت تحرک انها بقاپذیری انها را افزایش می دهد و نسبت به برداران بزرگترشان  که از سیولوهای زیرزمینی پرتاب می شوند سخت تر می توان انها را پیدا کرد. امریکا موشک بالستیک قاره پیمای متحرک شناخته شده ای  ندارد، اما چین دو نمونه سوخت جامد از این موشک ها را به نام های DF-31A  و DF-41 را در اختیار دارد. موشک سه مرحله ای DF-31A با بردی در حدود 6.835 مایلی، قابلیت بارگزاری 3 تا 5 کلاهک هسته ای هدف گیری مستقل چندگانه  150 کیلوتنی را دارد و چین  را قادر می سازد تا بیشتر خاک ایالات متحده را از خاک خودش هدف قرار دهد.   DF-41 ها با برد 9.320 مایلی خود ، یکی از مرگبارترین موشک ها در دنیای تسلیحات هستند. این موشک وزنی در حدود 80 تن دارد و توسط یک کامیون کشنده 12*12 ATV (همه جارو) حمل و پرتاب می شود و نیز می توان ان را از قطار پرتاب کرد. این موشک را می توان با 12 کلاهک هسته ای هدف گیری مستقل چندگانه  بارگزاری کرد و علاوه بر این می توان از جمرها و  سیسم های فریب در ان استفاده کرد تا سنسور های شناسایی دشمن را گیج کرده تا کلاهک ها بتوانند از کمند موشک های پدافندی عبور کرده تا با دقت اهداف خود را منهدم کنند. در حال حاضر، یک هنگ نیروی موشکی چین با 10-12 لانچر (از این موشک) در شمال چین نزدیک مرزهای روسیه در حال شکل گیری است. (موشک های DF-41 که در این منطقه مستقر شده اند خطر کمی برای روسیه دارند زیرا برد زیاد ان هدف قرار دادن بیشتر  قلمرو  روسیه را از این منطقه  غیر ممکن می کند.).             در اینده، فرماندهی استراتژیک نیروی هوایی ایالات متحده امیدوار است  موشک های بالستیک قاره پیمایه بازدارنده راهبردی زمین پایه ( GBSD) را با موشک های Minuteman III جایگزین کند (،بوئینگ و نرثرپ گرومن و لاکهید مارتین در این برنامه با هم رقابت میکنند-تشکر از برادر naserr) موشک هایی که احتمالا تنها نمونه سیلو  پایه انها وارد خدمت خواهند شد. احتمالا چین در اینده نمونه های پیشرفته تر موشک های DF-31 و  DF-41  را به خدمت خواهد گرفت ، نمونه هایی که دقت بیشتری داشته و سیستم های  فریب سامانه های موشکی  دفاعی  پیچیده تر  و گلایدر های هایپرسونیک (با سرعت 5 برابر سرعت صوت) خواهند داشت.   امریکا الگوی  مشخصی در مورد بمب افکن هایی با قابلیت حمل کلاهک  هسته ای با بمب افکن B-2 رادارگریز  و  بمب افکن های B-52 قدیمی خود دارد. در حالی که هر دو بمب افکن قابلیت پرتاب بمب های هسته ای جاذبه ای را دارند، موشک کروز هوا پرتاب (ALCM)  AGM-86 سلاح تهاجمی هسته ای اصلی برای B-52 است. این موشک با برد 1.490 مایلی یک کلاهک هسته  150 کیلوتنی (قابل تنظیم) W80 دارد و  قابلیت رادار گریزی نیز دارد. در عین حال، تنها بمب افکن چین H-6K (که تقریبا نصف اندازه B-52 است)، نیز قابلیت حملات دور ایستا (stand-off attack) را با موشک های کروز هسته ای  CJ-20 را دارد. با این وجود، برد رزمی H-6K ها (1.175 مایل) و برد موشک های CJ-20 (1.243 مایل) بسیار کمتر از ان هستند تا به سرزمین امریکا برسند.   هر دو کشور بر برنامه های بمب افکن ها رادار گریز جدید تمرکز کرده اند. نیروی هوایی ایلات متحده برنامه هایی برای دریافت اولین بمب افکن های B-21 رادار گریز را در دهه 2020  دارد در حالی که پیش  بینی می شود چین بمب افکن های بزرگتر رادارگریز  H-20 را در همین چارچوب زمانی به پرواز دراورد. طبق براورد ها B-21 یک هواپیمای دو موتوره است به سیستم خای شبکه ای پیچیده ای مجهز است و در حدود دو سوم اندازه بمب افکن 200 تنی B-2 است، در حالی که H-20 یک هواپیمای چهار موتوره با وزنی 200 تنی خواهد بود که می تواند به اقصی نقاط کره خاکی دسترسی داشته باشد.   B-21 با موشک های  دوربرد دورایستا  (LRSO) برای ماموریت های حمله هسته ای دوربرد مسلح خواهند شد. این نوع  موشک های کروز رادار گریز  به هوش مصنوعی (AI) و کلاهک های الکترونیک تقویت شده مجهز خواهند بود تا در تور سیستم های دفاع هوایی دشمن جان سالم به در برند. در همین حال، موشک های کروز رادار گریز  GS-6A چین، پایه نمونه هسته ای از این نوع خواهد بود.   زیردریایی های پرتاب کننده موشک های بالستیک قاره پیما  (SSBN) اخرین و سری ترین پایه استراتژی هسته ای سه گانه (nuclear triad) هستند. در حال حاضر،  نیروی دریایی ایلات متحده طیف گسترده ای از  زیر دریایی های اوهایو رادار گریز و موشک های سه مرحله ای سوخت جامد Trident II D5 را در اختیار دارد. SSBN های اوهایو می توانند در هرجایی در اقیانوس ها پنهان شوند تا زمانی که دستور شلیک 24 موشک Trident II به انها برسد. این موشک ها می توانند تا 12 کلاهک 100 کیلوتنی  W76 را با بردی در حدود 12.000 کیلومتری حمل کنند. در حالی که اخرین نمونه زیردریایی های هسته ای چین تایپA  094 با 12  موشک   JL-2A با برد 6.213 مایلی، می توانند تنها بخشی از  قاره امریکا را از اب های چین مورد حمله قرار دهند، برنامه چین راه درازی برای اثبات خود و ایجاد اعتباری برای بازدارندگی هسته ای دریایی در پیش دارد، زیرا زیردریایی ها هنوز به اندازه کافی رادار گریز نیستند. قرار است تا SSBN اوهایو با زیردریایی های کلمبیا جایگزین شوند که اولین نمونه از این کوس های مرگبار  در سال 2031 وارد خدمت خواهد شد. در مقایسه با زیردریایی اوهایو، زیردریایی کلمبیا تنها می تواند 16 موشک حمل کند اما از پیش ران های الکترونیکی ساکت تر و پیش ران های پامپ جت (pump-jet) استفاده خواهد کرد. در مورد برنامه های  اتی زیردریایی های هسته ای در چین، احتمالا این کشور  تایپ A094  را دنبال خواهد کرد که نمونه اینده ان تایپ 096  است که اتظار می رود تا رادارگریز تر از A 094 باشد. ممکن است تایپ 096موشک های جدیدتری برای جایگزینی با JL-2 حمل کند.   مترجم: محمد رجبعلی   منبع: http://www.popsci.com/nuclear-arsenals-china-united-states     شادی ارواح طیبه امام ، شهدا، شهدای مدافع حرم (شهدای اتش نشان)    سلامتی و پیروزی رزمندگان جبه مقاومت   سلامتی و تعجیل در فرج اقا ، مولا و صاحب اختیارمون  ، مهدی قائم (عج)    سلامتی نائب بر حق ایشان ، امام خامنه ای (مد ظله العالی)    سه صلوات محمدی عنایت کنید 
  18.       لا حول ولا قوه الا باالله العلی العظیم حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولا و نعم النصیر     نبرد اول العلمین     نبرد اول العلمین (1-27 جولای 1942) یکی از نبردهای نبرد صحرای غربی (Western Desert Campaign ) در جنگ جهانی دوم  در مصر بود که بین سپاه پانزر افریقا از  نیروهای محور (Axis forces) به فرماندهی  فیلید مارشال اروین رومل (ملقب به روباه صحرا) و نیروهای  متحدین (بریتانیایی ها، استرالیایی ها،  افریقای جنوبی و نیزیلندی ها و هندی ها) سپاه هشتم به فرماندهی ژنرال کلاود اوچینلک  اتفاق افتاد. مواضع نیروهای محور نزدیک العلمین -تنها 66 مایل دور تر از اسکندریه- به طور خطرناکی نزدیک بندرها و شهرهای مصر ، پایگاه تجهیزاتی نیروهای اتحادیه کشورهای همسود (Commonwealth-مجموعه‌ای از ۵۳ کشور مستقل است که همه آن‌ها به جز موزامبیک و کامرون قبلاً مستعمره امپراتوری بریتانیا بوده‌اند. این کشورها روی هم حدود ۳۰٪ جمعیت کره زمین و ۳۰٪ سطح خشکی‌های زمین را می‌پوشانند)  و کانال سوئز بود ، نیروهای محور بسیار از پایگاهشان در تریپولی لیبی دور بودند تا برای مدت نامعلوم در العلمین بمانند که نهایتا منجر به این شد تا برخلاف محدودیت های زمان و مسافت ،هر دو طرف پشتیبانی  بیشتری برای حمله گرداورند.     پیش زمینه       عقب نشینی از غزاله     به دنبال شکست سپاه هشتم بریتانیا در نبرد غزاله (Battle of Gazala ) در لیبی شرقی در جون 1942 به فرماندهی ژنرال نیل ریچی، وی از خطوط غزاله در شرق به سمت شمال غربی مصر  تا شهر مرسی مطروح -100 مایل داخل مرز- عقب نشینی کرد. ریچی تصمیم گرفت تا در خطوط مرزی مصر مقاومت نکند، زیرا برنامه دفاعی در این نقطه به پر کردن خطوط دفاعی توسط سربازانش متکی بود و یک نیروی رزرو نیز باید حاضر می بود تا هر گونه تلاشی برای نفوذ یا غافلگیری را خنثی کند. از انجا که ژنرال ریچی عملا هیچ  واحد مناسبی  برای  نبرد نداشت، مواضع دفاعی پیاده ها کاملا شکست پذیر بود. برنامه دفاعی مرسا شامل یک نیروی رزرو نیز می شد اما در غیاب این نیرو ، ریچی باور داشت که می تواند با ایجاد میدان های مین  در خطوط دفاعی مانع از دسترسی مستقیم و راحت  نیروهای محور به مواضع شود.       تانک های شکارچی سپاه افریقا و یک خودروی زرهی Sd.Kfz. 232 در مقابل  برای دفاع از خط مطروح (Matruh )، ریچی لشکر دهم پیاده هندی را در خود خط و  لشکر پنجاهم پیاده زیر نظر مرکز فرماندهی  نیروهای x (X Corps) را که تاز از سوریه رسیده بود پایین خط ساحلی گراولا (Gerawla) مستقر کرد. از طرف خشکی  نیروهای X ، نیروهای صحرای غربی   (XIII Corps ) با لشکر پنجم پیاده هندی (تنها با یک هنگ پیاده-هنگ 29 هند- و  دو واحد توپخانه) در اطراف صیدی حمزه (Sidi Hamza ) حدود 20 مایل داخل خط ساحلی، و لشکر دوم نیو زیلندی تازه از راه رسیده در  شهر  Minqar Qaim و لشکر یکم زرهی در صحرای باز به سمت جنوب مستقر شدند. لشکر یکم زرهی، تیپ 22 و چهارم زرهی را به خود ضمیمه کرده بود و در این زمان تنها سه هنگ تانک در بین خود داشتند.     در 25 جون، ژنرال کلود اوچینلک (Claude Auchinleck )-فرمانده کل نیروهای  خاورمیانه (بخشی از ارتش بریتانیا که قبل از جنگ دوم جهانی در مصر تشکیل شد.  هدف این واحد فرماندهی نیروهای زمینی بریتانیا و هماهنگی با نیروی دریایی و  فرماندهی هوایی برای دفاع از منافع بریتانیا در منطقه خاورماینه و  اسیای شرقی بود) ریچی را از خدمت مرخص کرده و شخصا فرماندهی ارتش هشتم را بر عهده گرفت. اوچینلک تصمیم گرفت تا به دنبال رویارویی مستقیم در منطقه مطروح نرود. وی چنین نتیجه گیری کرد که دست پایین و وضعیت  وخیم بعد از شکست غزاله بدین معنی است که وی نمی تواند مانع رومل از حمله به مرکز خطوط دفاعی وی و  یا محاصره و شکست جناح چپ باز خود به سمت جنوب شود. در مقابل اوچینلک تصمیم گرفت تا در حالی که 100 مایل یا بیشتر به سمت شرق به مواضع دفاعی بهتری در العلمین در سواحل مدیترانه عقب نشینی می کند تاکتیک های تاخیری اتخاذ کند. تنها در 40 مایلی جنوب العلمین، دامنه های شیب دار  فرورفتگی کاتارا (Qattara Depression ) می توانست مانع  حرکت نیروهای محور  به دور جناح چپ خطوط دفاعی اوچینلک شود و  پهنای جبهه ای که وی مجبور بود از ان دفاع کند را محدود تر و کمتر کند.       منطقه نبرد صحرای غربی  1942     نبرد مرصا مطروح (Battle of Mersa Matruh )     درحالی که اوچینلک به سختی در حال اماده سازی خطوط دفاعی العملین بود ، اقدامات تاخیری قوی و مناسبی را ابتدا در مرصا مطروح در 26-27 جون و سپس در 28 جون در فوکا (Fuka)به اجرا دراورد. تاخیر در  تغییر دستور باعث سردرگمی ارایش های خط مقدم (نیروهای X و نیروهای صحرای غربی) بین  ضربه زدن به دشمن و گیر نیفتادن در تله دشمن در مطروح  شد اما دستور عقب نشینی با ارایش بود. نتیجه این امر هماهنگی ضعیف بین این نیروها و واحد های بین انها بود. در اواخر 26 جون، لشکر 21 پانزر و  لشکر 90  پیاده (المانی) توانستند راه خود را از بین موانع مین در وسط خط نبرد باز کنند. اوایل 27 جون زمانی که حمله اغاز شد، لشکر 50 توپخانه المان به لشکر 90 پیاده حمله کرد. در همین حال، لشکر 15 و لشکر 21 پانزر به سمت شرق به بالا و پایین خاکریز  حمله کرد. لشکر 4 زرهی و هنگ 7 موتوریزه پیشروی لشگر 15 پانزر را سد کردند اما به  لشکر 21 پانزر دستور داده شد تا به  Minqar Qaim حمله کند. رومل به لشکر 90 پیاده دستور  داد تا حمله کند و جاده ساحلی پشت لشکر 50 را تا غروب قطع نماید. همان طور که لشکر 21 پانزر به سمت  Minqar Qaim حرکت می کرد، لشکر دوم نیوزیلندی خود را در محاصره یافت. در شب 27 جون لشکر نیوزیلندی توانست بدون خسارات جدی محاصره را بشکند و به سمت شرق عقب نشینی کند. اوچینلک موضع تاخیری دیگری در فوکا -30 مایلی شرق مطروح-تدارک دیده بود، و در ساعت 21.20 وی دستور عقب نشینی به فوکا را صادر کرد. سردرگمی در دستورات باعث شد تا این لشکر مستقیما به العلمین عقب نشنی کند.     رومل در شمال افریقا. جون 1942    صبح روز بعد نیروهای X  که نتوانسته بودند موضع امنی در خاکریز به دست اورند از ساعت 19.30 تا 4.30 روز بعد ارتباط خود را با سپاه هشتم از دست دادند. تنها در این زمان بود که متوجه شدند دستور عقب نشینی صادر شده است.  عقب نشنی نیروهای صحرای غربی جناح چپ نیروهای X در ساحل مطروح را باز گذاشته بود و خط عقب نشنی انها با قطع جاده ساحلی در شرق مطروح به خطر افتاده بود. به انها دستور داده شد تا به سمت جنوب در بیابان حرکت کرده و بعد به سمت شرق حرکت کنند. اوچینلک به نیروهای صحرای غربی دستور داد تا پوشش لازم برای عقب نشنی نیروهای X را فراهم کنند اما انها در موقعیت انجام چنین کاری نبودند. در ساعت 21.00 بیست و هشتم جون، نیروهای X –که به هنگ های کوچک سازماندهی و تقسیم شده بودند- به سمت جنوب حرکت کردند. از انجا که در تاریکی هوا به سمت مواضع دفاعی دشمن حرکت می کردند، اختلالات و اشفتگی های زیادی روی داد. در این جریان، لشکر 5 هندی تلفات زیادی را متحمل شد و هنگ 29 پیاده هندی در فوکا از بین رفت. نیروهای محور بیش از 6.000 اسیر گرفتند و تعداد 40 تانک و مقدار بسیار زیادی تدارکات به غنیمت گرفتند.     دفاع در العلمین     خود العلمین یک ایستگاه قطار بی اهمیت در ساحل بود. در 10 مایلی جنوبی ان رشته کوه سنگی  رویزات (Ruweisat Ridge ) قرار داشت که دید بسیار خوبی را برای منطقه ی گسترده ای از صحرا را فراهم می کرد. 20 مایلی جنوب این رشته کوه، فرورفتگی کاتارا قرار داشت. خطی که بریتانیای ها تصمیم به دفاع در ان گرفتند از دریا تا فرورفتگی کاتارا امتداد داشت و بدین معنی بود که رومل برای دور زدن این خط می بایست مسیر فرعی طولانی به سمت جنوب رفته و از صحرای صاحارا عبور می کرد. ارتش بریتانیا قبل از شروع جنگ این موضع استراتژیک را شناسایی کرده بود و شروع یه ساخت موانع پدافندی متعدد (میدان های مین، سیم خاردار و...  ) در ان کرده بود که بهترین انها اطراف ایستگاه قطار در العلمین ایجاد شده بود. با این وجود اغلب این خط بیابان خالی بود. ژنرال ویلیام نوری این موضع را سازماندهی و شروع به ساخت سه پایگاه دفاعی در ان کرد. اولین و بزرگترین پایگاه دفاعی در العلمین در ساحل قرار داشت و توسط ارتش اول افریقای جنوبی مین گذاری شده و سیم خاردار کشیده شده بود. مقر باب القطار (Bab el Qattara )-حدودا در 20 کیلومتری ساحل و 8 کیلومتری رشته کوه رویزات قرار داشت- ایجاد شده بود در حالی که مین گذاری نشده و سیم خار دار نیز نداشت، از این بدتر   مقر نق ابو دویس (Naq Abu Dweis)-کنار فرورفتگی کاتامارا- 34 مایلی شرق  بود  که کار بسیار کمی صورت  در ان صورت گرفته بود.       منطقه نبرد صحرای غربی، جون 1942      موقعیت بریتانیا در مصر در وضع اسفناکی قرار داشت، شکست در مطروح وحشتی به جان مقامات قاهره انداخته بود که بعد ها از ان به عنوان "دستپاچگی" یاد می شود. در روزی که "چهارشنبه خاکستر" نام گرفت، مراکز فرماندهی بریتانیا ، سفارت بریتانیا و...از ترس سقوط شهر با عجله اسناد محرمانه را سوزاندند.  اوچینلک –اگرچه به این فکر می کرد   که می تواند رومل را در العلمین متوقف کند- احساس کرد که نمی تواند احتمال  مبارزه بهتر یا برتری و در تنگنا قرار دادن دشمن را نادیده بگیرد. پس به این فکرد کرد  تا برای حفظ ارتش خود، باید برنامه ها را بر احتمال عقب نشینی بیشتر با حفظ روحیه و به دست اوردن حمایت و  همکاری مصری ها متمرکز کند. مواضع دفاعی در شرق اسکندریه و اطراف قاهره  ساخته شده بودند در حالی که مناطق وسیعی در اطراف دلتای نیل در سسل غرق شده بودند. نیروهای محور نیز تصور می کردند که سقوط مصر حتمی است، موسولینی رهبر ایتالیا که حس می کرد که لحظه ای تاریخی در حال شکل گیری است به لیبی پرواز کرد تا اماده ورود ظفرمندانه به قاهره شود. پراکندگی نیروهای X در مرصا مطروح،  برنامه اوچینلک برای  در تصرف داشتن خطوط دفاعی العلمین را ناکام گذاشت. در 29 جون، وی به نیروهای  XXX-لشکر 1 افریقای جنوبی و 5 و 1 هندی- دستور داد تا بخش ساحلی در بخش راست خط را تحت کنترل خود بگیرد و به نیروهای XIII-لشکر دوم نیوزیلندی و لشکر چهارم هندی- دستور داد تا در سمت چپ مستقر شوند. باقی مانده نفرات از لشکر یکم زرهی و لشکر هفتم زرهی به عنوان نیروی ذخیره متحرک در نظر گرفته شدند. هدف اوچینلک این بود که مواضع دفاعی ثابت حمله دشمن را به هم بریزند و در عین حال واحدهای متحرک به جناحین و عقب دشمن حمله کنند.     در 30 جون، سپاه پانزر افریقای   رومل به مواضع العلمین نزدیک شد. نیروهای محور خسته و  کم توان بودند. رومل بی رحمانه انها را به جلو  رانده بود و مصمم بود تا قبل از انکه سپاه هشتم زمان کافی برای استقرار  پیدا کند به انها حمله کند، توان فعلی  وی می توانست او و نیروهایش را از العلمین رد کند و پیشتر به سمت رود نیل پیشروی کند. تدارکات به مشکلی اساسی برای نیروهای محور بدل شده بود زیرا افسران انتظار داشتند بعد از تصرف توبروک توقف شش هفته ای  وجود خواهد داشت. واحد های نیروی هوایی المان نیز خسته و کم توان بودند و حمایت کمی در برابر حملات بی امان نیروی هوایی سلطنتی به خطوط تدارکاتی متحدین فراهم می کردند، حملاتی که با رسیدن بمب افکن های نیروی هوایی ایالات متحده می توانست تا  بنغازی نیز برسد. تدارکاتی که به متحدین می رسید بسیار مفید و ارزشمند بود با این حال دائما کمبود اب و مهمات وجود داشت، کمبود وسایل نقلیه نیز  مانع از توزیع تدارکاتی که به دست متحدین می رسید می شد.     برنامه متحدین برای حمله     برنامه رومل برای حمله این بود تا لشکر نودم و لشکرهای پانزدهم و بیست و یکم پانزر از  سپاه افریقا    به خطوط سپاه هشتم به مواضع مقرهای دفاعی  العلمین و دیرالعبد (Deir el Abyad ) حمله کنند (رومل فکر می کرد از دیرالعبد دفاع می شود). لشکر نودم می بایست به سمت شمال  تغییر موضع داده و  جاده ساحلی را قطع می کرد و مدافعان پایگاه العلمین را در تله می انداخت (پایگاهی که رومل گمان می کرد با باقی مانده لشکر پنجاهم پیاده محافظت می شود) و سپاه افریقا به سمت راست تغییر موضع داده تا به پشت نیروهای XIII حمله کنند. یک لشگر ایتالیایی نیز می بایست از سمت غرب به پایگاه العلمین حمله می کرد و دیگر لشکر ایتالیایی نیز می بایست لشکر نودم را دنبال می کرد. واحد های شناسایی المانی و ایتالیایی نیز از جناح راست محافظت می کردند.  برنامه رومل این بود تا در 30 جون حمله کند اما کمبود تدارکات و وسایل نقلیه برنامه وی را یک روز به تاخیر انداخت،  و به مدافعان اجازه داد  خود را مجددا در خطوط العلمین سازمان دهی کنند. در 30 جون، لشکر نودم هنوز 15 مایل از  اغاز خط دفاعی خودش دور بود، به علت کمبود سوخت ، لشکر 21 پانزر نمی توانست حرکت کند و برای پیشروی بسمت فرودگاه ، واحدهای عمل کننده ، وعده پشتیبانی هوایی را هم دریافت کرده بودند.       توپ های 25 پوندی هنگ بیست و هشتم توپخانه سلطنتی در العلمین.12 جولای 1942      نبرد اغاز می شود       حملات لشکر پانزر افریقا     در ساعت 3.00 صبح اول جولای، لشکر نودم پیاده پیشروی به سمت شرق را اغاز کرد اما  بیش از اندازه به سمت شمال منحرف شد و به مواضع دفاعی لشکر یکم افریقای جنوبی  رسید و  زمین گیر شد. لشکرهای پانزدهم و بیست و یکم پانزر از سپاه افریقا به علت طوفان شن و حمله شدید هوایی تاخیر داشتند.  در روشنایی روز بود که لشکرهای 15 و 21 پشت دیرالعبد چرخیدند و در اینجا بود که فهمیدند  شرق این موضع در تصرف  هنگ هجدهم پیاده هندی است، هنگی که بعد از یک سفر  عجولانه از عراق، مواضع غربی رشته کوه رویزات  و شرق دیرالعبیاد را در دیرالشین در 28 جون  تصرف کرده بود تا یکی دیگر از  پایگاه های دفاعی اضافی بیابان نوری را تشکیل دهد.     حدود ساعت 10.00 صبح اول جولای، لشکر 21 پانزر به دیرالشین حمله کرد. هنگ 18 پیاده هندی-که هویتزرهای 23 و 25 م، 16 سلاح صد تانک جدید  6 پوندی و 9 تانک ماتیلدا  نیز از ان حمایت می کردند- تمام روز را در برابر المانها مقاومت کردند اما غروب همین روز المان ها موفق به تصرف مواضع شدند. زمانی که هنگ 18 پیاده برای دفاع صرف کرد به اوچینلک اجازه داد دفاع در غرب رشته کوه رویزات را مجددا سازماندهی کند.  لشکر یکم زرهی برای کمک به دیرالشین فرستاده شده بود. انها در جنوب دیرالشین به لشکر 15 پانزر حمله کردند و ان را به سمت غرب راندند. در پایان روز نبرد، سپاه افریقا از 55 تانک خود تنها 37 تانک در اختیار داشت.     یک تانک پانزر از سپاه افریقا        اوایل بعدازظهر، لشکر 90 خود را از شر  پایگاه دفاعی العلمین خلاص کرده بود و به سمت شرق پیشروی می کرد. زیر اتش توپخانه سه گروه از هنگ افریقای جنوبی متوقف شده و مجبور  به سنگرکندن شد.     در دوم جولای، رومل دستور از سر گیری حملات را صادر کرد. بار دیگر لشکر 90 نتوانست پیشروی کند بنابراین رومل به  سپاه افریقا دستور داد تا حرکت سریع به سمت جنوب را متوقف کرده و در عوض با حمله به شرق رشته کوه رویزات جاده ساحلی را قطع کند. دفاع بریتانیایی ها در رشته کوه رویزات به واحد هایی که از  گروهی از سربازان پیاده، توپ های صحرایی و توپ های ضد هوایی سبک متکی بود که Robcol  نام داشتند. این افراد می توانستند زمان بخرند، و تا بعد از ظهر دو هنگ زرهی بریتانیایی به نبرد ملحق شدند و هنگ چهارم زرهی با لشکر 15 پانزر و هنگ 22 زرهی با لشکر 21 پانزر درگیر شدند. انها حملات متحدین را دفع کرده و تا غروب انها را مجبور به عقب نشینی کردند. بریتانیایی در شب 2 جولای مواضع خود در رویزات را تقویت کردند. در همین حال نیروی هوایی سلطنتی نیز حملات سنگینی را به واحد های متحدین صورت داد.     روز بعد در 3 جولای، رومل به سپاه افریقا دستور داد تا با کمک نیروهای موتوریزه XX ایتالیایی در جناح جنوبی  دوباره به رشته کوه رویزات حمله کنند. نیروهای X ایتالیایی نیز می بایست المریر (El Mreir ) را تصرف می کردند. در این مرحله سپاه افریقا تنها 26 تانک عملیاتی داشت. تبادل اتش سختی بین نیروها صورت گرفت و  پیشروی اصلی متحدین متوقف شد. در 3 جولای، نیروی هوایی سلطنتی 180 سورتی پرواز صورت داد. برای کم کردن فشار از سمت راست و مرکز سپاه هشتم، نیروهای XIII از سمت چپ از پایگاه کاتارا پیشروی کردند. برنامه این بود تا لشکر دوم نیوزیلندی-با باقی مانده لشکر 5 هندی و هنگ هفتم موتوریزه زیر نظر خود- به سمت شمال حرکت کرده تا جناحین و عقب متحدین را تهدید کند. این نیرو با لشکر توپخانه اریت(Ariete) برخورد کرد که همان طور که به به رویزات حمله می کرد به جناح چپ لشکر رسیده بود. فرمانده ایتالیایی به گردان های خود دستور داد تا مستقلا به نبرد پرداخته و راه خود را باز کنند اما از  لشکر اریت 531 نفر کشته شدند(حدود 530 نفر اسیر شدند) ، 36 توپ ، 6 تانک و 55 کامیون نیز به غنیمت انگلیسی ها درامد. در پایان روز لشکر اریت تنها 5 تانک در اختیار داشت. روز دوم به پایان رسید و تلاش های رومل برای حمله با شکست مواجه شد. نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا دوباره نقش خود را به خوبی بازی کرد و 90 سورتی پرواز در این روز انجام داد.     در سمت جنوب، در پنجم جولای گروه نیوزیلندی دست به حمله در جهت  شمال به مست المریر زد تا عقبه لشکر اریت را قطع کند.در پنج مایلی شمال پایگاه کاتارا، اتش سنگین لشکر موتوریزه بریسیکای ایتالیا پیشروی انها را صد کرد و باعث توقف حملات نیروهای XIII  شد.   رومل سنگر می کند     در این زمان، رومل به این نتیجه رسید که نیروهای خسته اش بدون استراحت و سازمان دهی مجدد نمی توانند به جلو  پیشروی کنند. وی به فرماندهی عالی المان چنین گزارش داد که هر کدام از سه لشکر المانی تحت فرمان وی تنها 1.200 تا 1.500نفر جنگجو در اختیار دارند و به علت مزاحمت های نیروی هوایی بریتانیا تهیه تدارکات با مشکل جدی رو به رو بود. وی پیش بینی می کرد که مجبور خواهد تا حداقل دو هفته در لاک دفاعی فرو رود.     فیلید مارشال اروین رومل همراه با دستیاران خود در نبرد صحرای غربی، 1942   در این زمان رومل از طولانی شدن خطوط تدارکاتی خود رنج می برد. در حالی که ستون های متحرک بریتانیایی که از سمت غرب حرکت می کردند و از سمت جنوب حمله می کردند، ارایش عقب نیروهای محور را دارای هرج و مرج کرده و به ان خسارت وارد می کردند،  نیروی هوایی متحد بیابان (DAF-این گروه هوایی از 24 گروه مختلف در نوامبر 1941 در شمال افریقا تشکیل شد تا حمایت هوایی برای ارتش هشتم فراهم کند.) نیز  به شدت بر خطوط تدارکاتی  شکننده و طولانی وی  متمرکز شده بود. رومل این خسارت ها را -حتی زمانی که تعداد کشتی هایی که از ایتالیا می امد کم شده بود- نیز می توانست تحمل کند (در ماه جون، وی 5.000 تن تدارکات و 400 خودرو در مقایسه با 34.000 تن ماه می و 2.000 خودروی در همین ماه دریافت کرد). در همین حال سپاه  هشتم در حال سازمان دهی مجدد و بازسازی خود بود و از خطوط تدارکاتی کوتاه خود نهایت بهره را می برد. تا 4 جولای،  لشکر 9 استرالیایی وارد خط شمال شده بود و در 9 جولای هنگ پنجم پیاده هندی نیز بازگشته بود و مواضع رویزات را اشغال کرده بود. در همین زمان، هنگ 161 پیاده هندی تازه از راه رسیده لشکر 5 پیاده هندی اسیب دیده را تقویت کرد.   تل العیسا (Tel el Eisa )   در 8 جولای، اوچینلک دستور تشکیل  فرماندهی نیروهایی XXX را صادر کرد-ژنرال ویلیام رامسدن ماموریت یافت تا رشته کوه های کم ارتفاع تل العیسا و تل الماخ خاد را تصرف کرده و سپس گروه های رزمی متحرک را به سمت جنوب به  دیر الشین هدایت کرده و از انجا گروه ها را به سمت غرب به باند های الدابا (El Daba )ببرد. در همین حال نیروهای XIII   جلوی حرکت نیروهای محور به سمت شمال و تقویت بخش ساحلی  را می گرفتند. رامسدن به لشکر 9 استرالیایی و هنگ 44 سلطنتی ماموریت تصرف تل العیسا را داد و به لشکر اول افریقای جنوبی با حمایت 8 تانک مامورت تصرف تل الماخ خاد را داد. لشکر یکم زرهی نیز به عنوان گروه حمله در نظر گرفته شد.     بعد از بمباران اولیه مواضع در ساعت 3.30 دقیقه دهم جولای، هنگ 26 استرلیایی حمله به رشته کوه شمال تل العیسا را اغاز کرد. این بمباران سنگین ترین بمباران در شمال افریقا تا ان زمان بود که باعث وحشت در بین سربازان بی تجربه لشکر 6 پیاده ایتالیا  شد، سربازانی که تنها مواضع پیش افتاده ای را تصرف کرده بودند. حمله استرالیایی ها 1.500 اسیر از دشمن گرفت و یک لشکر ایتالیایی نابود شد و سیگنال های ارتباطی گروهان 621 به دست دشمن افتاد. در همین زمان، افریقای جنوبی ها  تل الماخ خاد را تصرف کرده و در مواضع مستقر شده بودند.  واحدهای  لشکر 164 المان و لشکر 11 موتوریزه ایتالیا از راه رسیدند تا فاصله بین خطوط دفاعی متحدین را پر کنند. بعد از ظهر و غروب 10  جولای، تانک های لشکرهای 15 پانزر و تریستی ایتالیا ضد حملاتی به مواضع استرالیایی ها صورت دادند که به علت حجم اتش توپخانه متفقین و سلاح های ضد تانک استرلیایی شکست خورد.     صبح روز 11 جولای،  گردان های 2 و 24 استرالیا با حمایت تانک ها و  هنگ 44 سلطنتی به تپه انتهایی تل العیسا حمله کردند. تا بعد از ظهر، مواضع تصرف شده بود و  از انها به عنوان جایگاهی برای دفع ضد حملات متحدین در بقیه روز استفاده شد. یک ستون کوچک از نیروهای موتوریزه و زرهی فرستاده شد تا به  دیر الابیاد (Deir el Abyad) حمله کنند و موفق شدند تا یک گردان پیاده ایتالیایی را وادار به تسلیم کنند. در طول روز بیشتر از 1.000 اسیر ایتالیایی گرفته شد.     در 12 جولای، لشکر 21 پانزر ضد حمله ای را به سمت خندق 33 (Trig 33) و موضع 24 صورت داد که بعد از چنیدن ساعت نبرد با برجای گذاردن چندین کشته و مجروح شکست خوردند و عقب نشینی کردند. روز بعد، لشکر 21 پانزر حمله ای را به موضع 33 و مواضع نیروهای افریقای جنوبی در پایگاه العلمین  صورت داد. این حمله با اتش سنگین توپخانه مدافعین متوقف شد. رومل هنوز هم مصمم بود تا نیروهای بریتانیا را از  خط نفوذی شمالی بیرون کند. اگر چه نیروهای استرالیایی از موضع 24 عقب نشینی کردندند اما تلفات سنگینی به لشکر 21 پانزر وارد شد. در 15 جولای حمله دیگری صورت گرفت اما موفقیتی در برابر مقاوت جانانه مدافعان به دست نیامد. در 16 جولای، استرالیایی ها که از حمایت تانک های بریتانیایی برخوردار بودند حمله ای را صورت دادند تا موضع 24 را تصرف کنند اما  با ضد حملات المان ها به عقب رانده شدند و حدود 50% تلفات دادند. بعد از هفت روز نبرد سهمگین، نبرد در شمال برای تصرف خط نفوذی  تل العیسا به تدریج پایان یافت. لشکر نهم استرلیایی تخمین زد که حدود 2.000 سرباز متحدین کشته شده و بیش از 3.700 اسیر گرفته شده بود. احتمالا مهم ترین دستاورد این نبردها، تصرف سیگنال های ارتباطی گروهان 621 توسط استرالیایی ها بود. این واحد اطلاعات محرمانه ی با ارزشی  را از شنود رادیویی  ارتباطات بریتانیایی ها جمع اوری کرده و در اختیار رومل قرار داده بود. این منبع اطلاعاتی با ارزش برای رومل  هم اکنون از دست رفته بود.     اولین نبرد رشته کوه رویزات     همان طور که نیروهای محور مشغول سنگربندی و استقرار بودند، اوچینلک-که تعدای از واحد های المانی را در طول نبرد تل العیسا از بخش ساحلی عقب رانده بود- برنامه ای را ترتیب داد تا به لشکر پیاده 17 پاویا و لشکر بریسیا در مرکز  خط رشته کوه رویزات حمله کند. اطلاعات محرمانه ی سیگنالی جزئیات دقیقی از ارایش رزمی و امادگی نیروهای محور  به اوچینلک می داد. سیاست اوچینلک "حمله به ایتالیایی ها در هرجای ممکن بود زیرا انها روحیه ی بالایی نداشتند و  المان ها نمی توانستند بدون انها خطوط جدید را نگه دارند".     برنامه این بود تا هنگ چهارم نیوزیلندی و هنگ پنجم جدید نیوزیلند به شمال غرب حمله کرده و کنترل  قسمت غربی رشته کوه را به دست گرفته و هنگ پنجم پیاده هندی در سمت راست انها کنترل قسمت شرقی رشته کوه را در حمله ای شبانه به دست بگیرند.  هنگ دوم زرهی از وسط اهداف پیاده عبور می کرد تا نهایت بهره برداری را کرده و به سمت دیر الشین و رشته کوه میتیرا برود. در سمت چپ، هنگ 22 زرهی اماده بود تا به سمت جلو حرکت کند تا همان طور که پیاده ها رشته کوه را تثبیت می کردند از انها محافظت کند.     یک سرباز تانک M13/40  نابود شده المانی در العمین را در تاریخ  11 جولای 1942 بررسی می کند   حمله در ساعت 23.00 شب 14 جولای اغاز شد. دو هنگ نیوزیلندی بلافاصله قبل از طلوع خورشید در صبح 15 جولای اهداف خود را تصرف کردند، اما میدان های مین و گروه های کوچک مقاومت بی نظمی و اشفتگی در بین مهاجمان به وجود اورد. خط شکنان تعدای از گروه های مقاومت کوچک را پشت سر نهادند که مانع حرکت نیروهای ذخیره، توپخانه و ارتش های حمایتی شدند. در نتیجه، هنگ های نیوزیلندی مواضع رشته کوه را بدون اتش پشتیبانی البته به استثنای چند سلاح ضد تانک تصرف کردند. از همه مهمتر، ارتباط بین دو هنگ زرهی بریتانیایی قطع شد و لشکر بریتانیایی به جلو حرکت نکرد تا از پیاده ها پشتیبانی کند. با طلوع خورشید، یک گروه از  هنگ هشتم لشکر پانزده پانزر ضد حمله ای را به گردان های چهارم و 22 نیوزیلندی صورت داد. اتش شدید بر روی نیروهای بریتانیایی صلاح های ضد تانک انها را نابود کرده و پیاده نظام خود را در جلوی تانک ها می دید و راهی جز تسلیم نداشت. حدود 350 نیوزیلندی اسیر شدند.     در حالی که لشکر دوم نیوزیلندی به پستی و بلندی های غربی رشته کوه رویزات حمله کرد،  هنگ پنجم  هندی موفقیت اندکی در قسمت شرقی رشته کوه رویزات به دست اورد. تا ساعت 7.00، بلاخره خبر به هنگ دوم زرهی رسید تا به سمت شمال غرب حرکت کند. دو هنگ در میدان مین گیر افتادند اما هنگ سوم موفق شد تا به تیپ پنجم هندی برسد که حمله خود را از سر گرفته بود. با حمایت زرهی و توپخانه، هندی ها توانستند تا اوایل بعد از ظهر اهداف خود را تصرف کنند. در همین حال، هنگ 22 زرهی در الام نیل (Alam Nayil ) با لشکر 90 و لشکر زرهی اریت که از سمت جنوب حرکت می کردند درگیر شده بود. در همین حال با کمک ستون های توپخانه و پیاده های متحرک از لشکر هفتم زرهی توانستند نیروهای محور را به راحتی عقب بزنند، اما به انها اجازه داده نشد تا به سمت شمال پیشروی کنند تا جناح لشکر نیوزیلندی را محافظت کنند.   . با مشاهده فشار بر برسیکا و پاویا، رومل نیروهای المانی را به رویزیت فرستاد. تا ساعت 15.00، هنگ شناسایی سوم و بخشی از لشکر بیست و یک پانزر از سمت شمال و هنگ شناسایی 33 واحد هایی از گروه باد (Baade Group ) از لشکر 15 پانزر از سمت جنوب به فرماندهی ژنرال والتر نهرینگ در محل حاضر بودند. در ساعت 17 بعد ازظهر نهرینگ ضد حمله خود را اغاز کرد. هنگ چهارم نیوزیلند هنوز کمبود تسلیحات داشت و در این زمان کمبود مهمات نیز بدان اضافه شد. یک بار دیگر، دفاع ضد تانک شکست خورد و حدود 380 نیوزیلندی و از جمله کاپیتان چارلز اپهام  -که به خاطر شجاعت  در جنگ و نابودی یک تانک المانی و چندین خودرو و سلاح دیگر با نارنجک در حالی که از ناحیه ارنج زخمی شده بود و بازویش شکسته بود مدال صلیب ویکتوریا دریافت کرد- اسیر شدند. حدود ساعت 18، مقر فرماندهی هنگ تصرف شد. حدود ساعت 18.15،  هنگ دوم زرهی با واحدهای زرهی المان درگیر شد و  حرکت متحدین به سمت شرق را متوقف کرد. در هنگام غروب، نهرینگ متوقف شد.     در 16 جولای نهرینگ حمله را از سر گرفت. هنگ پنجم پیاده هندی انها را عقب راند اما از مکالمات بی سیم مشخص بود که حمله دیگری در راه است. در نتیجه گودال های ضد تانک حفر شد، اتش توپخانه بر روی مواضع برنامه ریزی و ثبت  شد و یک هنگ از تیپ 22 زرهی نیز فرستاده شد تا تیپ 2   زرهی را تقویت کنند. وقتی حمله جدید نهرینگ به بعد از ظهر کشیده شد، حمله دفع شد. بعد از نبرد، هندی ها 24 تانک نابود شده و خودروهای زرهی و چندین سلاح ضد تانک در میدان نبرد شمردند.     در سه روز نبرد، متفقین  بیش از  2.000  اسیر جنگی از متحدین گرفتند که اغلب انها از لشکرهای ایتالیایی پاویا و برسیا بودند: لشکر نیوزیلندی نیز 1.405 نفر تلفات داد. نبرد در تل العیسا و رویزات باعث نابودی 3 لشکر ایتالیایی شد و  رومل را مجبور کرد تا ارایش جدیدی به سپاه خود از سمت جنوب بدهد و میدان های مینی در جلوی لشکرهای باقی مانده ایتالیایی ایجاد کند تا از انها محافظت کند و  انها را با گروه هایی از سربازان المانی تقویت کند.   رشته کوه میتیریا (Miteirya Ridge )   برای کم کردن فشار از رشته کوه روزیت، اوچینلک به لشکر 9 استرلیا دستور داد تا حمله دیگری از سمت شمال اغاز کند. در ساعات اولیه 27 جولای، هنگ 24 استرلیا-با حمایت هنگ سلطنتی و حمایت قوی هوایی- به رشته کوه میتیریا حمله کرد.  حمله اولیه شبانه با موفقیت پیش رفت و 736 نفر که اغلب انها از لشکرهای موتوریزه ترنتو و تریستی  ایتالیا بودند نیز اسیر شدند. بار دیگر، یک وضعیت بحرانی  برای نیروهای محور با ضد حمله شدید نیروهای ترکیبی المانی و ایتالیایی جبران شد و استرالیایی ها را مجبور کرد تا با 300 تلفات به خطوط اولیه خود بازگردند. اگر چه تاریخ رسمی لشکر 2 و 32 این ضد حمله موفقیت امیز را تنها کار نیروهای المانی می داند، اما تاریخدان استرلیایی مارک جانستون گزارش می دهد که اسناد المانی نشان می دهند که لشکر ترنتو ایتالیا بوده که واحد های استرالیا را عقب رانده است.   نبرد دوم رشته کوه روزیت   در این زمان سپاه هشتم برتری قابل ملاحاظه ای از نظر تجهیزات بر متحدین داشت: لشکر 1 زرهی 173 تانک داشت و تعداد بیشتری نیز رزرو  و در حال حمل و نقل بود، در حالی که رومل تنها 38 تانک المانی و 51 تانک ایتالیایی داشت اگر چه واحد های زرهی وی تعداد 100 تانک در دست تعمیر داشت.   برنامه اوچنلیک این بود تا هنگ 161 هندی در عین حمله به رشته کوه رویزیت به دیر الشین نیز حمله کند، در حالی که هنگ 6 نیوزیلندی از سمت جنوب رشته کوه به فرورفتگی  المریر حمله کند.  در طول روز، دو هنگ موتوریزه بریتانیایی-هنگ 2 زرهی و هنگ 23 زرهی-سرتاسر فاصله موجود را با نیروهای پیاده پر کرد. این برنامه پیچیده و جاه طلبانه بود.   حمله شبانه پیاده نظام در ساعت 16.30 روز 21 جولای اغاز شد.  نیوزیلندی ها در حمله موفق به تصرف هدف خود یعنی فرورفتگی المریر شدند اما ، یک بار دیگر، به خاطر عدم حمایت بسیاری از خودروها نتوانستند خود را به مواضع بی حفاظ  برسانند. با شروع روز 22 جولای، هنگ های زرهی بریتانیایی بار دیگر نتوانستند پیشروی کنند. در 22 جولای،  هنگ های هشتم و پنجم پانزر نهرینگ با ضد حمله ای سریع پاسخ دادند که به سرعت پیاده نظام نیوزیلندی را از بین برده و بیش از 900 نفر تلفات به انها وارد کردند. تیپ دوم زرهی دو هنگ را برای کمک فرستاد اما المان ها با میدان مین و صلاح های ضد تانک جلوی این دو هنگ را گرفتند.     یک توپ 25 پوندی توپخانه سلطنتی حین اتش در جولای 1942    حمله تیپ  161 موفقیت های چند گانه ای داشت. در سمت چپ، تلاش اولیه برای  پاکسازی رویزات با شکست مواجه شد اما حمله ای جدید در ساعت 8.00 توسط لشکر ذخیره موفقیت امیز بود. در سمت راست،  لشکرهای مهاجم به مواضع  دیر الشین وارد شدند اما در نبرد تن به تن به عقب رانده شدند.   به دنبال گره خوردن کار در المریر، در ساعت 8.00 فرمانده تیپ 23 زرهی ، به دنبال دستوراتی که از مافوق به او رسیده بود به تیپش دستور حمله داد. سرلشکر گتیهاوس (Gatehouse)-فرمانده لشکر 1 زرهی- متقاعد نشده و مشکوک بود که راه بین میدان مین پاکسازی شده باشد بنابراین پیشنهاد کرد تا پیشروی لغو شود. با این وجود، فرمانده نیروهای XIII-ژنرال ویلیام گوت- این پیشنهاد را نپذیرفت و دستور حمله از یک خط یک مایلی پایین تر از برنامه اصلی که گوت به اشتباه  فکر می کرد خالی از مین باشد را صادر کرد. این دستورات به نیروها نرسید و حمله طبق نقشه اولیه انجام گرفت. تیپ مذکور خود را محصور در میدان مین و زیر اتش سنگین یافت. در ساعت 11.00 لشکر 21 پانزر ضد حمله ای را بر علیه انها ضورت داد و تیپ مجبور به عقب نشینی شد. تیپ 23 زرهی نابود شده و  40 تانک به کلی نابود شده و 47 دیگر نیز به شدن اسیب دیدند.   در ساعت 17.00 ، ژنرال گوت به لشکر 5 پیاده هندی دستور داد حمله ای شبانه برای تصرف نیمه غربی رشته کوه رویزات و دیرالشین صورت دهد. تیپ 14 پنجاب از  هنگ 9 پیاده هندی در ساعت 2.00 بامداد 23 جولای حمله را اغاز کرد اما از انجا که مسیر را گم کردند شکست خوردند. حمله ی دیگری در روشنایی روز صورت گرفت که موفق به نفوذ به مواضع شدند اما اتش شدید از سه سمت باعث شد تا نیروها کنترل مواضع را از دست بدهند ، افسر فرمانده نیز کشته شده و چهار نفر از افسران زیر دست وی کشته یا مفقود شدند.   حمله به تل العیسا ادامه می یابد   در سمت شمال، لشکر 9 استرلیایی به حملات خود ادامه می دهد. در ساعت 6.00 بامداد 22 جولای، تیپ 26 استرالیا به تل العیسا حمله کرد . تیپ 26 استرلیا نیز به تل الماخ خاد به سمت رشته میتیرا حمله کرد. در این نبرد بود که ارتور استنلی گرنی (Stan Gurney )به خاطر شجاعت و اقدامات خود مدال صلیب ویکتوریا (بالاترین نشان شجاعت در جنگ که نیروهای بریتانیایی و اتحادیه کشورهای همسود می توانستند دریافت کنند) را دریافت کرد. نبرد برای تل العیسا پر هزینه بود اما تا بعد از ظهر استرالیایی ها توانستند کنترل مواضع را در دست بگیرند. غروب همان روز، تیپ 24 استرالیا با  کمک تانک های  واحد پنجاهم  RTR به تل الماخ خاد  حمله کرد. این واحد تانک برای نبرد نزدیک همراه با پیاده نظام اموزش لازم را ندیده بود و نتوانست با پیاده نظام استرالیایی هماهنگی لازم را به عمل اورد. نتیجه این شد که یگان زرهی و سربازان پیاده جداگانه پیش روی کردند و به اهداف خود دست یافتند اما از انجا که واحد RTR فاقد پشتیابنی پیاده ها بود 23  تانک خود را از دست داد.   یک بار دیگر ، برخلاف برتری نفرات و تجهیزات ، سپاه هشتم نتوانست نیروهای رومل را نابود کند. از طرف دیگر، برخلاف دفاع های جانانه و موفقیت امیز وضعیت برای رومل وخیم تر می شد، زیرا پیاده نظام وی صدمات جبران ناپذیری را متحمل شده بود. وی به مرکز گراش داد که "وضعیت بسیار بحرانی است".   عملیات منهود ( Manhood)   در 26/27 جولای، اوچینلک عملیات منهود را در بخش شمالی به عنوان اخرین تلاش برای شکست خطوط نیروهای محور انجام داد. نیروهای XXX با لشکر 1 زرهی، تیپ 4 زرهی و تیپ 69 پیاده تقویت شده بودند. برنامه این بود تا خطوط دشمن در جنوب رشته کوه میتیرا را شکسته و به طرف شمال  غربی حمله کنند. قرار بود افریقای جنوبی ها در شب 26/27 جولای معبری را در میدان مین جنوب میتیرا باز کنند. قرار بود تا ساعت 01.00 بامداد 27 جولای، تیپ 24 پیاده استرالیا  انتهای شرقی رشته کوه میتیرا را تصرف کرده و به سمت شمال غربی حرکت کند. تیپ 69 پیاده باید  از معبری که افریاقی جنوبی ها در میدان مین در دیر الدیب (Deir el Dhib ) ایجاد کرده بودند گذشته و میدان های مین پیش رو را پاکسازی می کرد. بعد از این  تیپ 2 زرهی می بایست از  الویشکا (El Wishka ) عبور می کرد و  تیپ 4 زرهی نیز به دنبال ان به راه های ارتباطی نیروهای متحد حمله می کردند.   این سومین تلاش برای نفوذ به بخش شمالی بود و مدافعان نیروهای محور انتظار حمله را داشتند. همانند حملات پیشین، حمله با عجله صورت گرفت و  به طور بدی برنامه ریزی شد. تیپ 24 استرالیا توانست تا اهداف خود در رشته کوه میتیرا را تا ساعت 2.00  بامداد روز 27 جولای تصرف کند. در سمت جنوب، تیپ 69 بریتانیایی در ساعت 1.30 حرکت کرده و توانست تا ساعت 8.00 اهداف خود را تصرف کند. با این وجود واحد ضد تانک در تاریکی شب گم شد و یا در میدان های مین گیر کرد و حتی زمانی که روشنایی روز فرار رسید مهاجمان را تنها و بی حفاظ گذاشت. بعد از این گزارشاتی از خط مقدم نبرد و معبرهای داخل میدان مین می امد که گمراه کننده و گیج کننده بود. در نتیجه ، پیشروی تیپ 2 زرهی با تاخیر مواجه شد. رومل ضد حمله ی سریعی را ترتیب داد و واحدهای زرهی المانی دو گردان پیشتاز تیپ 69 را در هم شکته و نابود کردند. در همین حال واحد 50 RTR ضد تانک که از استرالیایی ها حمایت می کرد در پیدا کردن معبری که توسط گردان2/24 استرالیایی در میدان مین ایجاد شده بود به مشکل برخورد. انها نتوانستند راه خود را در میدان مین پیدا کنند  و  گرفتار اتش سنگین شده و 13 تانک خود را از دست دادند. گردان بدون حامی 2/24 استرالیا در رشته کوه نابود شدند. تیپ 69 متحمل 600 نفر تلفات و استرالیایی ها نیز  400 نفر تلفات دادند.     ارتش هشتم خسته بود و در تاریخ 31 جولای اوچینلک دستور توقف حملات و تقویت مواضع دفاعی برای مقابله با حمله دشمن  را صادر کرد. رومل به خاطر اینکه نتوانسته بود به نیل نفوذ کند سرزنش می شد و وی در مورد اینکه تدارکات ارتش در چه وضعیتی بود می نویسد:   "قدرت مقاوت بسیاری از ایتالیایی ها از هم پاشیده است. وظاحس وظیفه شناسی من به عنوان یک همرزم–خصوصا برای من به عنوان فرمانده کل انها- مرا مجبور می کند که اظهار دارم که شکست هایی که ایتالیایی ها در اوایل جولای در العلمین متحمل شدند، تقصیر سربازان ایتالیایی نبود. شکی نیست که موفقیت هر واحد ایتالیایی-خصوصا واحد های موتوریزه-بسیار بهتر از تلاش هایی بود که ارتش ایتالیا در صد سال اخیر انجام داده بود. بسیاری از ژنرالها و سربازان ایتالیایی توانستند تحسین و تمجید  ما را هم به عنوان سرباز و هم به عنوان انسان به دست اورند.  دلیل شکست ایتالیا در افریقا ریشه در سیستم و وضعیت نظامی ارتش این کشور ، در تجهیزات نظامی و ساز و برگ ضعیف و نبود انگیزه در ژنرال های این ارتش است. در بسیاری از موارد  شکست ایتالیایی ها مانع از تحقق برنامه های من بود".     رومل به شدت به تانک و تجهیزات نیاز داشت و   از نرسیدن  کاروان دریایی که قرار بود به او تدارکات برساند گله و شکایت کرد، و همیشه فرماندهی عالی ایتالیا را سرزنش می کرد و هرگز شک نکرد که بریتانیایی ها به سیستم کدگذاری ارسال اطلاعات انها نفوذ کرده بودند.   نتیجه   این نیرد یک بن بست بود اما پیشروی نیروی محور به سمت اسکندریه (قاهره و بعد از ان کانال سوئز) را متوقف کرد. در ماه جولای  سپاه هشتم 13.000 نفر تلفات  داد که 4.000 نفر ان از لشکر 2 نیوزیلند، 3.000 نفر ان از لشکر 5 پیاده هند و 2.552 نفر نیز در لشکر 9 استرالیا می شد اما بریتانیایی ها توانستند صدمات سنگینی به  قدرت انسانی و وسایل نقلیه ی متحدین وارد کنند و  7.000 نفر اسیر گرفتند. اوچینلک در ارزیابی خود از این نبرد در 27 جولای می نویسد که ارتش هشتم حداقل تا اواسط سپتامبر اماده حمله نخواهد بود. وی عقیده داشت که از انجا که رومل فهمیده بود گذر زمان باعث بهبود وضعیت متفقین می شود، رومل ناچار است هر چه زودتر  و قبل از اگوست زمانی که دست بالا را دارد حمله کند. از این رو اوچینلک تصمیماتی برای یک نبرد دفاعی اتخاذ کرد.   در اوایل اگوست، وینستون چرچیل و ژنرال سر الن بروک-رئیس ستاد کل نیروهای مسلح بریتانیا (CIGS)-سر راه خود برای ملاقات با استالین رهبر اتحاد جماهیر شوروی  به قاهره رفتند. انها تصمیم گرفتند تا اوچینلک را با فرد دیگری جایگزین کنند، انها ویلیام گوت –فرمانده نیروهای XIII- را به سمت فرماندهی سپاه هشتم منصوب و ژنرال سر هارولد الکساندر را به سمت فرمانده کل نیروهای خاورمیانه منصوب کردند. قرار بود تا ایران و عراق از فرمانده ینیروهای خاوریانه جدا شده و به صورت مستقل به عنوان فرماندهی مستقل عراق و ایران سازماندهی شوند و به اوچینلک فرماندهی این مقام جدید پیشنها شد که وی نپذیرفت. زمانی که ژنرال گوت در راه تحویل گرفتن پست جدید خود بود هواپیمایش هدف قرار گرفت و کشته شد. به جای وی  ژنرال برنارد مونتکومری  منصوب شد و در 13 اگوست فرماندهی را در دست گرفت.   مترجم: محمد رجبعلی   منبع: https://en.wikipedia.org/wiki/First_Battle_of_El_Alamei     استفاده با ذکر منبع بلا مانع است    شادی ارواح طیبه امام ، شهدا ، شهدای مدافع حرم ، (شهدای اتش نشان)    سلامتی و تعجیل در فرج اقا ، مولا و صاحب اختیارمون ، مهدی قائم ( عج)    سلامتی وطول عمر با عزت برای نائب بر حق ایشان ، امام خامنه ای ( مد ظله العالی)    سلامتی و پیروزی رزمندگان جبهه مقاوت      5 صلوات محمدی عنایت کنید 
  19.     لا حول ولا قوه الا بالله العی العظیم        اسناد محرمانه نظامی CIA که از طبقه بندی خارج شده اند.     تاریخیچه ای سری     انواع اسرار و اسناد محرمانه نظامی و دولتی ترسناک، سرگم کننده و گاهی  کاملا مزخرف وجود دارند، اما اغلب انها  توجه ما را به خود جلب کرده و حس کنجکاوی ما را بر می انگیزند. از پروژه سری نیروی هوایی ایلات متحده برای ساخت یک بشقاب پرنده مافوق صوت تا یک برنامه تحقیقاتی معروف جنگ جهانی دوم که به ساخت اولین بمب اتمی منجر شد. این شما و این اسرار نظامی سازمان CIA که از طبقه بندی سری خارج شده است.   پروژه 1794     در اواخر سال 2012، نیروی هوایی ایالات متحده گنجینه ای از  اسنادی که از طبقه بندی خارج شده بود را منتشر کرد که شامل گزارشاتی از یک برنامه سری برای ساخت نوعی بشقاب پرنده بود تا بمب افکن های اتحاد جماهیر شوروی را سرنگون کند. این پروژه جاه طلبانه که به "پروژه 1794" نام گرفت، در اوایل دهه 1950 اغاز شد، و طی ان گروهی از مهندسان مامور ساخت پرنده دیسک شکلی شدند که بتواند در ارتفاعات بالا با سرعت مافوق صوت پرواز کند.   این اطلاعات نشان می دهند که برنامه این بود تا این پرنده بتواند به حداکثر سرعت 4 ماخ (4برابر سرت صوت) رسیده و بتواند به ارتفاع 100.000فوتی (30.480 متری) برسد. هزینه تخمین زده شده این پروژه چیزی در حدود 3 میلیون  دلار بود که با حساب نرخ امروز دلار   بیش از 26 میلیون دلار براورد می شود.   پروژه کرم یخی   در دهه 1960، امریکا کار بر روی یک ماموریت سری برای ساخت یک سری از سایت های پرتاب موشک های بالستیک هسته ای متحرک را با نام " Greenland ice sheet" اغاز کرد. هدف از این پروژه این بود تا موشک های میان بردی را نزدیک خاک شوروی مستقر کرده تا بتوان اهدافی را درون خاک شوروی مورد هدف قرار داد. اسم رمز این پروژه کرم یخی iceworm project بود، اما برای ازمایش امکان ان، ارتش یک پروژه ی تحقیقاتی جعلی به نام "Camp Century" را در دهه 1960 غاز کرد. در قالب این عنوان، مهندسان شبکه ای از تونل ها و ساختمان های زیرزمینی از جمله یک اشپزخانه، ازمایشگاه ها، اتاق های پشتیبانی، یک مرکز ارتباطی و  یک کارخانه برق هسته ای را ساختند.   وجود این پایگاه از دولت دانمارک مخفی ماند و برای چندین سال به فعالیت خود ادامه داد. در سال 1966 بعد از انکه یخ های متحرک شرایط نامساعدی برای پروژه به وجود اورد، ادامه ان لغو شد. امروز، بقایای نابود شده پروژه کرم یخی زیر یخ های قطب مدفون شده است.   پروژه MK-ULTRA   در طول جنگ سرد، CIA پروژه MK-ULTRA ، یک برنامه تحقیقاتی غیر قانونی سری برای بررسی پتانسیل سیستم های کنترل ذهن را اغاز کرد. متصدیان برنامه تاثیرات هیپنوتیزم، عوامل و داروهای بیلوژیکی همچون LSD و باربیتورات ها (داروهای خواب اور) را بر عوامل انسانی بررسی می کردند. برخی تاریخدانان معتقدند که هدف از این برنامه این بود تا یک سیستم کنترل ذهن  را که می توانست ذهن ادم کشان بالقوه را کنترل کرده و به ان برنامه دهد را طراحی کند.   در سال 1973، رئیس CIA ریچارد هلمز دستور داد تا تمامی اسناد مربوط به پروژه  MK-ULTRA نابود شود، اما تحقیقی رسمی از برنامه چندین سال بعد از ان صورت گرفت. این پروژه پایه ای برای بسیاری از فیلم های سینمایی همچون "The Manchurian Candidate" و  "The Men Who Stare at Goats " شد.   منطقه 51   تقریبا هیچ منطقه ای در دنیا نتواسته است همانند منطقه 51 توجه تئوری های توطئه و علاقه به اشیاء پرنده (UFO) را به خود جلب کند، منطقه ای کویری و دور افتاده که نزدیک گروم لیک در ایالت نوادا و در 143 کیلومتری شهر لاس وگاس واقع شده است. پنهان کاری بسیار زیاد محیط اطراف پایگاه تخیل مردم منطقه را برانگیخته است و در نتیجه منطقه 51 به پدیده های غیر طبیعی همچون نظریه هایی که صحبت از بازدید بیگانه ها از این منطقه بود، ارتباط پیدا کرده است.   در جولای 2013، برای اولین بار اسناد محرمانه از طبقه بندی خارج شده CIA وجود منطقه 51 را تصدیق و تایید کرد که این منطقه فوق محرمانه برای ازمایش طیف گسترده ای از هواپیماهای جاسوسی همچون هواپیمای شناسایی معروف   U-2 مورد استفاده قرار گرفته است.   پروژه Grudge   در حالی که منطقه 51 یک پایگاه فوق سری برای بررسی موجودات فضایی نبود، نیوری هوایی ایالات متحده وجود بشقاب پرنده ها را بررسی می کرد. پروژه Grudge برنامه کوتاهی بود که در سال 1949 اغاز شد تا اشیای پرنده ناشناس را بررسی کند. این ماموریت به دنبال برنامه ای از پیش شروع شده با نام پروژه نشانه (Project Sign) اغاز شد که گزارشی را در اوایل سال 1949 منشتر کرده بود  و اشاره به این کرد که UFO ها پرنده های واقعی به نظر می رسند، اما اطلاعات کافی برای منشا انها وجود ندارد.   منتقدین  Grudge اعلام کردند که هدف از این پروژه تنها روشن کردن گزارشات UFO ها بود و تحقیق واقعی اندکی صورت گرفته بود. ادوارد جی راپلت (Edward J. Ruppelt)-سرهنگ نیروی هوایی امریکا و مدیر پروژه گراج در کتاب خود در این مورد  می نویسد: " بررسی اسناد و فایل های مربوط به اشیای پرنده کار خیلی زیادی نمی برد تا ببینیم که  روش های استاندارد اطلاعاتی در پروژه گراج رعایت نشده بود. همه چیز بر این فرض بررسی شده بود که اشیای پرنده وجود نداشتند. مهم نیست چه می بینید یا می شنوید، ان را باور نکنید".   پروژه گیره کاغذ   در سپتامبر  1946، رئیس جمهور امریکا هری ترومن دستور اغاز پروژه گیره کاغذ را صادر کرد، پروژه ای که هدف ان به دام انداختن و دستگیری دانشمندان المان نازی در جنگ جهانی دوم بود. مقامات دفتر خدمات استراتژیک (Office of Strategic Services)- سلف سازمان CIA – دانشمندان المانی را در امریکا به خدمت گرفتند تا در اقدامات بعد از جنگ به انها کمک کنند، علاوه بر این،  با این کار  امریکایی ها مطمئن می شدند که این  دانش با ارزش به دست شوروی نمی افتاد.   معروف ترین فرد در پروژه گیره کاغذ، "ورنر واون براون" بود، فردی که بعد ها تبدیل به مغز متفکر پروژه فرود اپولو بر روی ماه سازمان ناسا  شد.   عملیات Northwoods   روابط پرتنش بین امریکا و کوبا در طول جنگ سرد باعث شد تا CIA دست به طرح های باورنکردنی بزند تا نظام کاسترو را سرنگون کند. طبق نظر کارشناسان،  در حالی که هدف اغلب این عملیات های پنهان، کشتن شخص فیدل کاسترو بود، هدف  دیگر عملیات ها شروع جنگی تمام عیار بین امریکا و کوبا بود.   در سال 1998، اژانس امنیت ملی امریکا (NSA)-یک سازمان غیر دولتی که اطلاعاتی را که طبق قانون ازادی اطلاعات در دسترس مردم قرار می گیرد را منتشر می کند-اسنادی از طبقه بندی خارج شده مرتبط با پروژه نورس وودز را منتشر کرد. طبق اسناد منتشر شده از سوی NSA ، هدف از این برنامه ارتکاب خشونت بر علیه شهروندان کوبایی و امریکایی بود تا بعد از ان تقصیر را بر گردن دولت کوبا بیندازند. طبق این اسناد، این اعمال، که شامل حملات تروریسیتی ساختگی در شهر های امریکا، ربودن هواپیماها و غرق کردن قایق های مهاجرین کوبایی در راه امریکا می شد بود، و بعد از ان برای موجه جلوه دادن جنگ با کوبا  مورد استفاده قرار می گرفت.   طبق گزارشات جدید، دولت کندی متوجه حماقت این پروژه شد و انجام ان را لغو کرد.     پروژه منهتن   یکی از مشهورترین برنامه های تحقیقاتی مخفی در  امریکا پروژه منتهتن است،  که در نهایت منجر  به  تولید اولین بمب اتمی در دنیا شد. این پروژه در سال 1939 اغاز شد، و همان طور که فیزیک دانان پتانسیل تسلیحاتی اتم ها را بررسی می کردند سری نگه داشته شد. از سال 1942 تا 1946، ژنرال "لزلی گراوز" از بخش  مهندسی  نیروی زمینی امریکا سرپرستی پروژه منتهتن را بر عهده گرفت.   اولین بمب هسته ای دنیا در 16 جولای 1945 در پایگاه هوایی الاموگوردو در ساعت 5.30 صبح منفجر شد. این انفجار ابر قارچی ایجاد کرد 40.000 فوت (12.200 متر) به هوا برخاست و قدرت انفجاری ان  بیش از قدرت 15.000 تن TNT بود.   یک ماه بعد از این ازمایش، در واپسین دقایق جنگ جهانی دوم، دو بمب اتمی بر روی شهر های  هیروشیما و ناکازاکی در ژاپن فرود امد. تا امروز، بمباران این دو شهر، تنها مورد استفاده از تسلیحات هسته ای در جنگ بوده است.   عملیات Gladio   در طول جنگ سرد، پیمان اتلانتیک شمالی-NATO- برنامه ای را  برای "امن" نگه داشتن اروپا در حمله شوروی توسعه داد. طبق اسناد منتشر شده، هدف  این عملیات که با نام عملیات Gladio شناخته می شد، تشکیل ارتش هایی سری یا سازمان هایی مخفی در بسیاری از کشورهای عضو پیمان ناتو  همچون ایتالیا، بلژیک و فرانسه بود. ماموریت این ارتش های مخفی ساده بود: امادگی برای اشغال کشور توسط شوروی و مقاومت مسلحانه در برابر ان در زمانی که اشغال محقق می شد. در برخی کشورها، امادگی برای حمله شوروی شامل خرابکاری و ذخیره سازی (و گرداوری) مهمات می شد.   این ارتش های مخفی تنها از چشم شوروی پنهان نگاه داشته نمی شدند. گاهی اوقات مقامات بلندپایه رسمی دولتی  کشورها نیز از وجود چنین ارتش هایی در کشور خودشان  با اطلاع نبودند. رئیس جمهور ایتالیا "جولیو اندروتی" اطلاعات مربوط به وجود ارتش سری ایتالیا در دهه 1990 (موسوم به Gladio) را علنی و افشا کرد و اولین رهبر  در  کشورهای عضو ناتو بود که وجود این نیروها را تایید کرد.  اطلاعات مربوط به  این ارتش ها در وب سایت" http://www.theblackvault.com /" در دسترس عموم قرار گرفته است.   کشتار دست جمعی روستای مای لای (My Lai)   در مارس سال 1968، سربازان امریکایی ها صد ها نفر مردم از  غیر نظامی را در دهکده مای لای در ویتنام جنوبی  به قتل رساندند که طبق گزارشات اسناد منتشر شده، حداقل 300 زن ،بچه و افراد سالخورده شاملاین جنایت می شدند.   مقامات ارتش موفق شدند تا برای یک سال قبل از انکه خبرنگار اسوشیتد پرس (AP) این وحشی گری را در نوامبر 1969 به توجه مردم امریکا برساند، بر  ان سرپوش بگذارند. طبق گزارشات خبری، یک تحقیق رسمی در مورد واقعه روستای مای لای در مارس سال 1970 انجام شد. این تحقیق 14 افسر نیروی زمینی ارتش امریکا را متهم کرد اما تمامی این افسران به جز یک نفر از انها از اتهمات مبرا شدند. اطلاعات مربوط به تحقیق در مورد این واقعه در کتابخوانه کنگره در دسترس عموم است.   به دنبال قتل عام روستای مای لای، پنتاگون یک گروه کاری با نام "گروه کاری جرائم جنگی ویتنام" تشکیل داد، که رویداد های مشابه روستای مای لای را بررسی می کرد. این گروه بیش از 9.000 صفحه اسناد مشابه کشتار روستای مای لای جمع اوری کرد که حاوی جرائمی بود که توسط سربازان ارتش امریکا در جنگ ویتنام انجام داده شده بود، می شد  و بسیاری از انها در دهه 1990 از طبقه بندی سری خارج شد. اسناد مربوط به این گروه و دیگر اسناد مربوط به جرائم  جنگی  ویتنام از طریق ارشیو ملی امریکا  (https://www.archives.gov/research/alic/reference/military/vietnam-war.html ) قابل دسترسی است.   عملیات Washtub   در طول جنگ سرد ارتش های مخفی در خود امریکا نیز وجود داشتند. در سال 2014، اسناد خارج شده از طبقه بندی سری توسط نیروی هوایی ایالات متحده و FBI از برنامه ای سرب برای یک "سازمان اطلاعاتی سری و  عملیات فرار و گریز در الاسکا"  در سال 1950پرده برداشت .   اسم رمز این عملیات واشتاب بود و هدف ان اموزش ساکنان عادی الاسکا با اسم رمز های مختلف و تکنیک های جاسوسی از دشمن برای زمانی بود که شوروی به الاسکا حمله می کرد بود.  در حالی که چنین تهاجمی هرگز اتفاق نیفتاد، 89 مامور برای این منظور اموزش دیده بودند.   اولگ پنکوسکی (Oleg Penkovsky)   اولگ پنکوسکی یک افسر بلند پایه سازمان اطلاعات نظامی شوروی بود که در طول جنگ سرد  به عنوان جاسوس برای ایلات متحده و بریتانیا کار می کرد. شهرت وی به خاطر نقشی که در بحران موشکی کوبا در سال 1962 داشت بود، پنکوسکی اطلاعاتی ارزشمندی از جزئیات مربوط به قابلیت های موشک های شوروی که در کوبا مستقر شده بودند را در اختیار امریکایی ها گذاشت. در نهایت وی توسط همکاران اطلاعاتی شوروی خودش شناسایی ، به خیانت به کشورش متهم و در سال 1963 اعدام شد. با این وجود افرادی هستند که اعتقاد دارند پنکوسکی  تنها طعمه بوده و اطلاعاتی غلط در مورد قابلیت های نظامی شوروی را به ماموران اطلاعاتی امریکا داده است. این افراد به اسناد منتشر شده اشاره می کنند که نشان می دهد اطلاعات جاسوسی که توسط پنکوسکی جمع اوری شده حکایت از وفاداری وی به شوروی داشته  است.   گربه های شنود کننده (Acoustic)   گزارشی از سال 1967 نشان می دهد که CIA میلیون ها دلار صرف اموزش گربه هایی کرد تا از شوروی جاسوسی کنند. بله درست خواندید، گربه های که جاسوسی کنند. اسم رمز این عملیات "اکوستیک کیتی" بود، و طی ان تجهیزات جاسوسی الکترونیکی در بدن گربه ها پیوند زده شده و کار می گذاشته شد و به انها اموزش داده می شد تا از رقیبان بی خبر جنگ سرد استراق سمع کنند.   اگر باور ندارید که این برنامه احمقانه وجود داشته است ، می توانید اطلاعات بیشتر را در گزارشات منتشر شده در ارشیو اژانس امنیت ملی را مطالعه کنید. (http://nsarchive.gwu.edu/NSAEBB/NSAEBB54/st27.pdf)   بمب گمشده گرینلند   در سال 1968، یک بمب افکن  B-52 امریکایی در مسیر خود و در یک ماموریت محرمانه که  چهار بمب هیدروژنی را حمل می کرد، نزدیک پایگاه هوایی  Thule گرینلند دچار سانحه شد. پس از سانحه، مقامات امریکای و دانمارک پروژه ای را اغاز کردند تا بقایای رادیواکتیو در این سانحه را پاکسازی کرده و تکه های پراکنده بمب های هسته ای را جمع اوری کنند. با این وجود تا چند سال بعد از این حادثه، مطبوعات امریکا و دانمارک می پرسیدند که ایا دقیقا محل سقوط این بمب ها شناسایی شده است یا خیر.   در سال 2008، BBC مقاله ای را بر اساس اسناد از طبقه بندی خارج شده در مورد این حادثه  منتشر کرد و اظهار داشت که یکی از چهار بمب هیدروژنی این حادثه هرگز  در  محل سقوط پیدا نشد. این اظهارات از سوی یک منبع خبری موثق (؟؟!!؟؟) باعث شد تا نخست وزیر دانمارک دستور بررسی اسنادی را که BBC در مقاله خود به ان استناد کرده بود را صادر کند. این تحقیق که از سوی محقق دانمارکی  Svend Aage Christensen صورت گرفت، نشان داد که اظهارات BBC بر اساس اطلاعاتی که به تازگی از طبقه بندی خارج شده نبوده است (این اظهارات از اطلاعاتی که قبلا از حالت سری خارج شده بود استخراج شده بودند) و  طبق  ارشیو اسناد ملی، هر چهار بمب طی سقوط سال 1968 نابود شدند.   پروژه افق   قبل از انکه NASA اولین فضانورد را در سال 1969 به فضا بفرستد، حداقل دو سازمان نظامی امریکا برنامه هایی برای ایجاد پایگاه نظامی استراتژیک در ماه را تهیه کردند. در سال 1959، ارتش امریکا پیشنهاد ایجاد پایگاه نظامی  سرنشین دار در ماه را ارائه کرد. طبق اسناد منتشر شده،  این پیشنهاد که توسط رئیس بخش تحقیق و توسعه ارتش ارائه شده بود، به عنوان پروژه افق (Project Horizon) نام گرفت و هدف ان این بود تا  از منافع بالقوه ایالات متحده بر روی ماه محافظت کند.   پروژه ی دیگری در همین مورد که توسط نیروی هوایی امریکا توسعه پیدا کرد، به دنبال ایجاد سیستم بمباران کره زمین از ماه بود که مشخص شد نیازمند شرایط و ملزومات خاص نظامی است. تحقیق دیگری که توسط نیروی هوایی در سال 1959 انجام شد به دنبال استقرار یک سلاح هسته ای بر روی کره ماه بود. این تحقیق در ابتدا  توسط Leonard Reiffel و بعد از ان فیزیکدانی از انستیتو تکنولوژی ایلینویز رهبری شد و  اخترفیزیکدان  Carl Sagan نیز در ان شرکت داشت. در مصاحبه ای با نیو یورک تایمز در سال 2010، ریفل اعلام کرد که: " نیت اصلی این پروژه تحت تاثیر قرار دادن دنیا نسبت به قدرت ایالات متحده بود".   منطقه  ماپیمی   یکی از اسناد منتشر شده می تواند کمک کنند تا برخی افسانه های  محلی در مورد مناطق توریستی عجیب مکزیکو روشن شود. منطقه خاموش ماپیمی یک بیابان کوچک در دورانگو مکزیک است که طبق افسانه های محلی امواج رادیویی در این منطقه منتقل نمی شوند. این منطقه  اغلب با مثلث برمودا مقایسه می شود و گردشگرانی که به دنبال ماجراجویی های فرا طبیعی هستند بسیار به این منطقه سفر می کنند.   اما دلیل اصلی که ماپیمی مکان جالبی است نه به  بیگانه ها و نه به  انرژی فرا طبیعی مرتبط است بلکه مرتبط با یک اشتباه بزرگ نیری هوایی ایالات متحده است. در سال 1970، یک  فضاپیمای   V-123-D دو شیشه کوچک کوبالت 57 (یک ایزوتوپ رادیواکتیو که گاهی در ساخت بمب های salted –یک بمب هسته ای که بدین منظور طراحی شده تا به عنوان یک سلاح  رادیولوژیکی عمل کند و مواد رادیواکتیو در منطقه مورد نظر پخش کند تا ان را غیر قابل سکونت کند -کاربرد دارد) را حمل می کرد در بیابان دورانگو دچار حادثه شد.  طبق اسناد منتشر شده ، قرار بود تا این فضاپیما در نیو مکزیکو فرود اید. احتمالا شایعات محلی به خاطر برخورد این فضاپیما در این ناحیه به وجود امده اند.   پرواز ایران  655    در سال 1988، بیک کشتی جنگی امریکایی در خلیج فارس به  یک هواپیمای غیر نظامی ایرانی  که در راه دوبی بود شلیک کرد و تمامی 290 مسافر ان کشته شدند. طبق اسناد منتشر شده،  قبل از شلیک موشک که منجر به سقوط هواپیما شد، پرسنل کشتی اشتباها این هواپیما را به عنوان یک جنگنده ایرانی شناسایی کرده بودند. در سال 1996 امریکا با ایران به توافق رسید و پذیرفت تا غرامتی 1.8 میلیون دلاری به خانواده قربانیان این حادثه پرداخت کند. با این وجود دولت امریکا هرگز عذرخواهی نکرد. در سال 1988 پنتاگون تحقیقی رسمی در مورد این حادقه را اغاز کرد (که اکنون از طبقه بندی خارج شده) و اشتباهی در فرایند شلیک پرسنل به سمت پرواز 655 پیدا نکرد.     با این وجود، بعد از  تحقیقات وزارت دفاع، چندین روزنامه به اختلافات و تناقضاتی بین گزارش رسمی (وزارت دفاع) و انچه که اتفاق افتاده بود اشاره کردند.  به عنوان نمونه، گفته شده بود که این پرواز از مسیر اصلی خود منحرف شده بود اما بعدا مشخص شد که این مطلب درست نبوده است. گزارش اشاره داشت که در زمان وقوع حادثه و شلیک موشک، کشتی امریکایی در اب های بین المللی حضور داشته، در حالی که  در حقیقت کشتی  در اب های ایران حضور داشته و مشغول عملیات بوده است.   ربودن لونیک   برخی اوقات مطالعه اسناد از طبقه بندی خارج شده همانند تماشای یکی از صحنه های فیلم های جیمز باند است. این مسئله  در باره این سند صدق می کند که به عنوان "ربودن لونیک" (kidnapping the Lunik) نام گرفته است. این سند داستان عملیات CIA برای "قرض" گرفتن یکی از ماهواره های شوروی تنها برای یک شب را روایت می کند.   این ربایش در اوایل دهه 1960 در اوج رقابت فضایی شوروی و امریکا  اتفاق افتاد. برای مشخص شدن اینکه ایا شوروی در حال بردن این مسابقه است یا نه، انها یک نمایشگاه بین المللی از ماهواره های لونیک خود-اولین فضاپیماهایی که  توانسته بودند به اطراف ماه برسند- برگزار کردند.   این سند نشان می دهد که در یکی از شب ها، ماموران مخفی  CIA توانستند راننده کامیونی را که مامور انتقال ماهواره از شهر ها  بود را راضی کنند تا در یکی از هتل های نزدیک استراحت کند و ماهواره را در ماشین انها بگذارد. قبل از گزاشتن ماهواره درون کامیون،  مامورین CIA مدارپیمای ماهواره را "قرض گرفته" و از اجزای ان عکس برداری کردند. اسناد نشان می دهند که  هیچ رد و نشانی نبود تا روس ها متوجه شوند در ان شب مرگبار چه رخ داده بود.   کشتی USS لیبرتی   در سال 1967، در طی جنگ شش روزه (درگیری بین اسرائیل و کشورهای عرب همسایه)، هواپیماهای اسرائیلی به کشتی USS Liberty که در حال جمع اوری اطلاعات محرمانه برای اژانس امنیت ملی امریکا (NSA) بود حمله کردند. در این حمله 34 امرکیایی کشته شدند و بش از 171 نفر دیگر نیز زخمی شدند. اما ایا این حمله عمدی بود؟   طبق گزارش NSA بسیاری بر این عقیده اند که هدف  اسرائیل از حمله به این کشتی جاسوسی، جلوگیری از  درز اطلاعات محرمانه در مورد نبردهای پیش رو بود. اما بررسی رسمی توسط مقامات امریکایی و اسرائیلی نتیجه گیری کرد که این حمله عمدی نبود و خلبانان تایید کردند که به باور انها  USS لیبرتی کشتی دشمن بوده است. این سند موقعیت اژانس را در مورد این موضوع بحث بر انگیز توضیح می دهد.   هواپیماهای نظارتی FBI     در سال 2015، خبرگزاری اسوشیتد پرس خبری فوری مبنی بر برنامه نظارتی FBI پخش کرد که در ان از هواپیماهای کوچک برای جاسوسی از مظنونین بر روی زمین  استفاده می شد. هواپیماها متعلق به شرکت هایی بودند که اصلا وجود خارجی نداشتند و  دوربین و   تکنولوژی نظارتی تلفن همراه  حمل می کردند. وقتی اسوشیتد پرس در جون 2015 گزارش خود را منتشر کرد، این هواپیماها در 30 شهر امریکا در 11 ایالت در یک دوره 30 روزه مشاهده شده بودند.   در حالی که FBI به اسوشیتد پرس گفت که برنامه نظارت هوایی سری نیستند، جزئیاتی که این هواپیماها گرداوری کرده اند به شدت در اسناد منتشر شده سانسور شده شده بودند. علاوه بر این گزارش نشان می دهد که FBI بدون حکم قضایی این هواپیماها را به پرواز دراورده است. یکی از  اسنادی که از ارشیو امنیت ملی به دست امده،  اسم و ادرس کمپانی های دروغی (وخیالی) که این هواپیما ها را به پرواز دراورده را نشان می دهد. کارشناس و تاریخدان NSA "متیو ام" لیستی از هواپیماهایی که در این بخش هوایی FBI مورد استفاده قرار گرفته است را تهیه کرده است.   عملیات چهار راه ها     در جولای 2016، ارشیو امنیت املی، اسناد، فیلم ها و تصاویر از طبقه بندی خارج شده ای را منتشر کرد که ازمایشات بمب های هسته ای در Bikini Atoll (جزیره مرجانی حلقوی غیر مسکونی متعلق به جزایر مارشال در اقیانوس ارام) در سال 1946 را نشان می داد. این ازمایشات اولین انفجارهای اتمی بعد از بمباران ژاپن در طول جنگ جهانی دوم در اگوست 1945 بود.   درحالی که عامه مردم تنها در مورد ازمایشات اطلاعاتی در دست دارند، اسناد منتشر شده تاثیر این ازمایشات را بر روی مردم این جزیره ها- که مجبور به نقل مکان کردن از این منطقه شدند-  را روشن تر کرده است. این اسناد اعتراضاتی را که توسط دانشمندان و مقامات نظامی قبل از بمباران ها ایجاد شد و  دلایل منطقی که برخلاف این اعتراضات تصمیم به ادامه برنامه  گرفته شد را نیز  نشان می دهد. دکتر ژیواگو در دوران جنگ سرد، CIA در پخش کتاب "دکتر ژیواگو" در شوروی نقش داشت. این کتاب که توسط نویسنده روس Boris Pasternak نوشته شده بود توسط مقامات روس توقیف شده بود، زیرا نگاهی روشنفکرانه به انقلاب بلشویکی و قهرمان ان داشت.   امریکایی ها به ظرفیت تبلیغاتی کتاب نگاه می کردند و طبق اسناد منتشر شده در سال 2014،  CIA با متحدان سازمان  اطلاعاتی هلندی خود همکاری کرد تا 1.000 کپی از این کتاب را به سرزمین های شوروی برساند. این کتاب در بین بازدیدکنندگان نمایشگاه بین المللی سال 1958  در   بروکسل    با کمک واتیکان پخش شد. این کتاب بی نام و نشان و بدون ارم خود با کاغذ های قهوه ای، راه خود را به سمت شوروی پیدا کرد و  مقامات CIA امیدوار بودند تا احساسات و عقاید ضد کمونیستی ر ابین شهروندان ناراضی  برانگیزد. CIA کتاب های ممنوعه دیگری همچون " "Pninاثر ولادمیر نابوکو  و   چهره مرد هنرمند در جوانی  " A Portrait of the Artist as a Young Man " اثر جیمز جویس را نیز قاچاقی وارد شوروی کرد.     مترجم: محمد رجبعلی   منبع: http://www.livescience.com/40172-declassified-military-cia-secrets.html     استفاده با ذکر منبع بلا مانع است     شادی ارواح طیبه امام ، شهدا ، شهدای مدافع حرم (شهدای اتش نشان)   سلامتی و پیروزی رزمندگان جبهه مقاومت   سلامتی و تعجیل در فرج اقا ، مولا و سرورمون ،    مهدی قائم (عج)   و سلامتی نائب بر حق ایشان   امام خامنه ای   پنج صلوات محمدی عنایت کنید
  20. بسم الله الرحمن الرحیم        گرفتاری این دنیا از این است که نادان از کار خود اطمینان دارد و دانا از کار خود مطمئن نیست.       برتراند راسل 
  21.       لا حول ولا قوه الا با الله العلی العظیم حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولا و نعم النصیر         خودروهای انتحاری و راه های مقابله با انها             طبق  گزارش  خبرگزاری فرات (وابسته به پ ک ک ) یک خودروی بمب گذاری شده گروه "دولت اسلامی" به کاروان ارتش عراق در شرق موصل حمله کرد. این حمله در تاریخ  17 اکتبر 2016  نزدیک روستای Bilavet در شرق موصل اتفاق افتاد. در زمان وقوع حمله، ستون خودروهای ارتش عراق و سربازان پیاده همراه قصد حمله به داعش در شهر را داشتند. انفجار ناشی از از این خودرو انتحاری حدود 70 سرباز را به کام مرگ فرستاد.     گزارشات متعددی از کاربرد  خودروهای بمب گذاری شده توسط داعش و دیگر گروه های تروریستی در عراق و سوریه در عملیات های روزانه موجود است. مدت ها پیش  چنین خودروهایی برای حمله به  سربازان و غیرنظامیان مورد استفاده قرار می گرفت، اما "دولت اسلامی" شروع به استفاده از این خودروها در مقیاس وسیع برای به دست اوردن پیروزی تاکتیکی در میدان نبرد کرد.     برای مقابله با این تهدید نظامی ،   دشمنان داعش باید ماهیت سلاح های فی البداهه اماده به کار  و  روش ها و تاکتیک های استفاده انها را درک کنند.     اهداف استفاده از خودروهای انتحاری را چنین می توان بیان کرد:    1. تخریب و نابودی پست های نگهبانی، فرماندهی و  خط مقدم نیروها   2. تضعیف و شکست نیروی انسانی دشمن با ایجاد تلفات وسیع   3.  تضعیف روحیه  دشمن و ایجاد ترس و وحشت در بین غیرنظامیان   لازم است تا ابزار مورد استفاده تروریست ها  برای کاربرد این خودروهای انفجاری شناسایی شوند. طراحی این خودروها به  مسافتی که باید طی کنند   و اهمیت هدف بستگی دارد. ابزار اصلی مورد استفاده پیکاپ ها ، ون ها ، کامیون های جمع اوری زباله، کامیون های جاده ای و خودروهای نظامی محافظت شده هستند. این خودروها  را با جوش دادن لوله های اهن بر روی بدنه بیرونی، زره های  شبکه ای برای مقابله با نارنجک ها و پرتابه های خرج گود، و صفحات اهن تقویت می کنند. به تازگی مواردی مشاهده شده است که در خودرو از دو یا چند راننده استفاده می شود تا در صورت مرگ نفر اول، نفرات بعدی گروه بتوانند ماموریت را با موفقیت به اتمام برسانند. برای مقابله با این خودروها، باید راه ها و ابزار مورد استفاده برای مقابله با انها را بشناسید که می توان به موارد زیر اشاره کرد:     در فرایند دفاع از یک یا چند موضع ، نقش اصلی دفاع در بین واحد های مدافع را موانع فیزیکی بر عهده دارند. موثرترین ابزار مقابله با خودروهای انتحاری گودال های ضد تانک، موانع، موانع دفاعی خارپشتی، خاکریز ها و ضد خاکریز ها  هستند. قابل توجه انکه تا انجایی که می توان باید از زمین و موانع طبیعی ان  بهره برد  تا مکمل موانع مصنوعی بوده  و حلقه دفاع کامل تر و مستحکم تر شود. احداث برج های مراقبتی برای شناسایی  اولیه  و هشدار نزدیک شدن خودروهای انتحاری، و  تامین مواد لازم برای ساخت انها نیز بسیار موثر و مفید خواهد بود. اگر زمان و منابع کافی در دسترس است، بهتر است تا  موانع واکنشی با مین های زمینی ضد تانک و ضد نفر اطراف مراکز مهم مستقر کرد.     موثرترین راه در حمله، و شاید تنها راه برای نابودی خودروهای انتحاری ایجاد اتش کافی است. شورشیان بارها خلاقیت و ابتکار خود را در بالابردن شانس بقاپذیری  خودروها   نشان داده اند، و  اقداماتی را صورت داده اند تا با تقویت خدمه خودرو و غلبه بر ضعف  "تک راننده ای" از موفقیت عملیات اطمینان حاصل کنند. اولین گروه از سلاح هایی  که بتواند اتش موثری برای نابودی خودرو فراهم کند مسلسل های سنگین (کالیبر   12.7م و 14.5م) و توپ های توماتیک (کالیبرهای 23م و 30م) هستند. بهتر است در حملات، این تسلیحات بر روی  پیکاپ ها حمل شوند تا تحرک و قابلیت عکس العمل سریع انها افزایش یابد. خودروهای مسلح به این تسلیحات سنگین را نیز می توان با  مسلسل های دوشکا تقویت کرد. ضد هوایی هایی همچون ZPU-4 (14.5م) یا ZU-23-2 (کالیبر 23م اتوماتیک) را می توان بر روی تریلرها  نصب کرد تا با کشنده ای از هر اندازه ای ان را جا به جا کرد. در تقویت یا جایگزینی هر کدام از این خودروها در مقوله دفاع،  می توان نفربرهای زرهی  همچون BMP-2 مسلح به توپ های 30 م به کار گرفت.     تعداد زیادی از تجهیزاتی که توسط نیروهای دولت مورد استفاده قرار گرفته در طول زمان طولانی درگیری ها از رده خارج شده اند  و بنابراین نیروهای نظامی مجبور به استفاده از خودروهای غیرنظامی شده اند. این خودروهای غیرنظامی توسط تروریست ها نیز مورد استفاده قرار می گیرند. این امر مشکلات زیادی را در تشخیص "دوست از دشمن" ایجاد می کند. برای غلبه بر این مشکل باید ابزار مناسب ارتباطی و هماهنگی با واحد های نزدیک تهیه کرد و در دسترس نیروها قرار داد. البته این امر خود مشکل را حل نخواهد کرد زیرا چرخه "دریافت- پاسخ" زمان بر است، اما  با این وجود شانس حفظ جان نیروهای خودی را تا حدودی افزایش خواهد داد.     با تجزیه و  تحلیل انفجارات خودروهای انتحاری، می توان نتیجه گرفت که تروریست ها سعی دارند تا مکان هایی با تجمع نفرات و خودروهای بالا را  هدف قرار دهند. بنابراین در حمله و دفاع، تا ان جایی که می توان باید سعی کرد تا همزمان نیروها را پخش کرده و قابلیت تمرکز اتش بر اشیای مشکوک یا خطرناک را بالا برد.     برای هر گونه اقدام تروریستی از قبل امادگی لازم به عمل امده است. در این مورد هم خودروهای انتحاری مستثنی نستند. قبل از حملات، تروریست ها در حال شناساییی اهداف و اماده سازی وسیله نقلیه (نصب صفحات فولادی تقویتی و جوشکاری انها) برای حمله  هستند. علاوه بر این انها در حال جاسازی مقدار زیادی مواد انفجاری (از گلوله های توپ گرفته تا مواد مشتق شده از امونیوم نیترات)  در خودرو  نیز هستند. این وسیله نقلیه در طول فرایند اماده سازی و حرکت به سمت هدف به شدت محافظت شده و از دید دیگران  پنهان می مانند  بنابراین کار و همکاری با مردم محلی بسیار مهم است زیرا اماده سازی یک حمله تروریستی را نمی توان  خیلی از چشم دیگران و خصوصا این افراد که محل زندگی خود را می شناسند مخفی کرد. اقدامات  موثر  سازمان های ضد اطلاعاتی بر علیه تروریست ها-که به تجهیزات مهم و گران علاقه مند هستند- می تواند جان نیروها و اهداف مورد حمله را حفظ کند.     در موقع نزدیک شدن خودروهای مشکوک به سمت مواضع دفاعی، خصوصا زمانی که اخطار ، هشدار، یا  پیامی از نیروهای اطراف یا دستوری از مافوق نرسیده است، بهتر است تا اتش اخطار  (چندین شلیک به سمت خودرویی که در حال نزدیک شدن است) ایجاد شود. اگر خودی باشند متوقف شده و سعی در شناسایی خود به شما  می کنند. اما برعکس اگر تروریست باشند، در پاسخ،  سرعت خود را زیاد کرده و با شتاب به سمت هدف حرکت می کنند.     در نهایت مایلم تا حادثه حمله کامیون به مردم شهر نیس که در روز باستیل برای تماشای اتش بازی جمع شده بودند در تاریخ 14 جولای 2016 را یاداوری کنم. در حالی که خود راننده کامیون بر روی مردم  اتش گشوده بود، کامیون  در حال حرکت  با حرکات زیگزاک مردم را  در مسافتی 2 کیلومتری زیر گرفت. در نهایت وی توسط پلیس کشته شد و  80 نفر قربانی این حادثه شدند. در این مورد، تروریست مذکور  حتی مجبور نبود زرهی خودرو را تقویت کند و یا اینکه مواد انفجاری در کامیون خود استفاده کند. موفقیت این عملیات در عنصر غافلگیری ان و اینکه پلیس با سلاح های (کمری) کوچک مسلح بود قرار دارد، سلاح هایی که نمی توانستند در جا راننده را بکشند یا کامیون را از کار بیندازند. سطح بالای هوشیاری و  ترکیب قدرت اتش چندین سلاح سازمانی بر علیه این نوع تهدیدات می تواند تلفات را کاهش دهد و یا حتی از بروز ان جلوگیری کند.     مترجم: محمد رجبعلی   منبع: https://southfront.org/car-bombs-and-the-means-to-combat-them/     شادی ارواح طیبه امام ، شهدا ، شهدای مدافع حرم ( شهدی اتش نشان)      سلامتی و پیروزی رزمندگان جبهه مقاومت    سلامتی و تعجیل در فرج اقا ، مولا و سرورمون  ، مهدی قائم (عج)    و سلامتی نائب بر حق ایشان  ، امام خامنه ای (مد ظله العالی)      5 صلوات محمدی عنایت کنید 
  22. behnamsniper

    "اندیشکده ها "

    بسم الله الرحمن الرحیم     لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولا و نعم النصیر    مرکز مطالعات استراتژیک و بین المللی (CSIS)      مرکز مطالعات استراتژیک و بین المللی (CSIS) یک اندیشکده امریکایی مستقر در شهر واشنگتن دی سی امریکا  است. این مرکز به عنوان "مرکز مطاعات استراتژیک و بین المللی"  دانشگاه جورج تاون در سال 1962 افتتاح شد.  این مرکز،  مطالعات سیاسی و تحلیل های استراتژیک در مورد مسائل  سیاسی، اقتصادی و امنیتی در جهان با تمرکز بر  موضوعات روابط بین الملل، تجارت، تکنولوژی، دانش مالی ، انرژی و ژئواستراتژی انجام می دهد. در  گزارش سال 2013 دانشگاه پنسیلوانیا  ، این مرکز مقام اول را در  اندیشکده های دفاعی  و امنیت ملی در دنیا و رتبه چهارم بهترین اندیشکده‌ها با بیشترین ایده ها/پیشنهادهای نوآورانه را به دست اورد.     نویسنده این مطلب  اَنتونی اچ. کوردزمن محقق کرسی استراتژی آرلی اِی. برک (Arleigh A. Burke) مرکز مطالعات استراتژیک و بین المللی(CSIS) و تحلیل گر مسائل امنیت ملی در شبکه ی خبری ABC است که به مطالعه و بررسی امنیت خاورمیانه و آسیای جنوبی، امنیت ملی آمریکا، جنگ پیشرفته، بودجه و اطلاعات دفاعی، موازنه نظامی، جنگ خلیج فارس، طوفان صحرا، کوزوو، افغانستان و عراق می پردازد. او در مرکز مطالعات استراتژیک و بین المللی، سمت مدیریت پروژه های ارزیابی خلیج فارس و خلیج فارس در راه انتقال را به عهده داشته و محقق اصلی پروژه دفاع از وطن بوده است.     با توجه به اینکه در امریکا سیاست های اجرایی از اندیشکده هایی از این دست گرفته می شوند، اشنایی با سیاست های پیش روی امریکا بسیار ضروری و الزامی است. ارائه این مطلب از حقیر و تحلیل و بررسی راه های احتمالی اجرای اونها با شما.       خطرات اصلی که امریکا در منطقه خاورمیانه  با ان رو به رو است       [url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/10329/1~1.jpg][/url]       دولت ترامپ با چالش های گسترده ای در منطقه خاورمیانه رو به رو است. به  بعضی از این موارد فورا باید برخورد و رسیدگی کرد اما دیگر موارد را باید طی سالها و حتی دهه ها رسیدگی کرد. با این وجود اغلب این موراد دو گزینه مشترک دارند: امریکا سیاست خوب یا در دسترسی در مورد این موارد ندارد و هیچ راهی برای دوری از خطرات احتمالی وجود ندارد.   برخی از این چالش ها واضح و روشن هستند. این چالش ها نتیجه رشد داعش و افراط گرایی اسلامی- میراثی از  تهاجم امریکا به عراق-  هستند، تهدیداتی که توسط ایران  و مسابقه تسلیحاتی در خاورمیانه ایجاد شده اند، نقش جدیدی که دولت هایی همچون روسیه و ترکیه در منطقه بازی می کنند و  طیف مشکلات  نبرد در عراق، سوریه، لیبی و یمن که هر روز گسترش می یابند. در دوره اول ریاست جمهوری رئیس جمهور دونالد ترامپ-و تقریبا بلافاصله بعد از شروع ریاست جمهوری وی-دولت امریکا باید با 12 چالش در خاورمیانه و افریقای شمالی (MENA) روبه رو شود:     *دولت امریکا باید مشارکت و همکاری های استراتژیک خود با متحدان عرب را باز سازی کند.  امریکا روابط نظامی و ضد تروریسم خوبی با متحدان عرب خود دارد اما این متحدان عمیقا به سطح تعهد و  وفاداری ان، روابط با ایران، و  توانایی اقدام قاطع و موثر شک دارند. اعراب باید با این واقعیت رو به رو شوند که کاهش 50% قیمت فروش نفت به شدت توانایی انها برای مدرنیزاسیون نیروهای نظامی شان را کاهش داده است و باید با حرکات تروریستی و افاط گرایی نیز روبه رو شوند. مسئله کلیدی می تواند تضمین امنیتی برای انها باشد. یا اینکه می توان راه هایی برای بهبود  قابلیت های نظامی امریکا یافت و تلاش های متحدین را موثر تر و کم هزینه تر کرد.     *امریکا باید تصمیم خود  در مورد سطح تعهد و وفاداری  نسبت به دفاع از خلیج فارس در برابر  ایران  را بگیرد، و   با طیف کامل چالش های ایران رو به رو شود. این چالش ها شامل شک و تردید در مورد تلاش های هسته ای ایران و  برجام ( (JCPOA ، گسترش نفوذ استراتژیک ایران در لبنان، سوریه و عراق، تلاش برای نفوذ بر شیعیان دولت های خلیج فارس و بحرین، تهدید نامتقارن رو به رشد  ان نسبت به کشتیرانی در خلیج فارس و مناطق نزدیک به ان، و  رشد پایدار و منظم موشک های متعارف و نیروهای موشکی این کشور  است.     *امریکا باید تلاش های ضد تروریسمی خود برای مبارزه با بقایای داعش-و طیف گسترده تهدیدات افراط گرایی اسلامی- در منطقه را بازسازی و تجدید کند. تمامی ان نیروهایی که اغتشاش و شورش های سیاسی گسترده ای در دنیای عرب در سال 2011 ایجاد کردند هنوز  وجود دارند و  حتی تقویت شده اند. زمانی که (و اگر) داعش "خلافت" و توانایی خود برای کنترل مناطق تحت کنترل در عراق، سوریه و لبنان  را از دست بدهد، امریکا و متحدان عربش باز هم با چالش های گسترده ای  از سوی افراط گرایان اسلامی رو به رو هستند که بر  اختلافات و دو دستگی های قومی، فرقه ای و نژادی تاثیر می گذارد. امریکا و اروپا به طور نا محدود  اهداف حملات افراطی ها خواهند بود اما  تهدیدات اصلی بر  خاورمیانه و شمال افریقا و  دنیای سالام  متمرکز خواهد بود. در حالی که   دولت امریکا نباید دست به اقداماتی بزند  تا مسلمانان منطقه و سرتاسر دنیا را  از خود گریزان و دور کند،  باید بر همکاری کلیدی با دولت های عرب متحد خود تمرکز کند.     *امریکا  باید پاسخی برای یک  پایان عملی و با ثبات برای جنگ داخلی سوریه پیدا کند. سوریه یکی از بدترین چالش هایی است که امریکا با ان رو به رو است.  حتی اگر کمک های اولیه سیاسی نیز اعمال شود، بعید به نظر می رسد که هر گونه اتش بس یا تلاش برای حل اختلافات سوریه بتواند مانع درگیری بیشتر شود مگر اینکه  راه حل های وسیعی به  مشکلات سوریه با نظام اسد، افراط گرایان اسلامی در نیروهای شورشی و  تنش بین کردها واعراب  بپردازد و  نقش دولت های خارجی را کم رنگ تر کند. نیمی از جمعیت سوریه اواره و پناهنده هستند. بدون امید به بازگشت این مردم به زندگی عادی، ثبات غیر ممکن است. واقعیت هر ان چه که باشد باید بازیابی و توصعه اقتصادی را به کشوری  که توسعه اقتصادی و برابری  ان برای چندین دهه قبل از انکه  شورش های سیاسی فعلی در 2011 شروع شوند، عقب افتاده بود به ارمغان اورد، کشوری که تولید ناخالص داخلی (GDP) فعلی ان 25% یا کمتر از  نرخ  سال 2011 است.       *امریکا باید راه حل هایی برای تنش ها و  دو دستگی های دوران بعد از داعش بین شیعیان و سنی ها و اعراب و کرد ها  در عراق پیداکند.  این تلاش ها  نباید از تهدید سوریه بی ثبات برای عراق جدا باشد، و فشارهای درگیری بر  عراق از طرف ایران، ترکیه و خارج از کشورهای عربی خواهد بود. شاید نوعی از حکومت فدرالیستی مورد نیاز باشد، اما بی شک تقسیم عراق به کشورهای کوچکتر راه حلی مناسب برای کاستن از خشونت ها و رنج مردم است. عراق نیازمند ایجاد نیروهای امنیتی توانا برای ترساندن ایران است، و  یک ملت تقریبا ورشکسته نیاز خواهد داشت تا هم به سمت توسعه حرکت کند و هم  نوعی برابری اقتصادی ایجاد کند تا مناطق و گروه های جدا افتاده را متحد کند.     *امریکا باید به مسئله  درگیری در  یمن بپردازد، هزینه های انسانی رو به گسترش، و  چالش های پیش روی ایجاد امنیت و ثبات در حال افزایش هستند. یمن و سوریه،  یکی از بغرنج ترین چالش هایی است که امریکا با ان رو به رو است. به نظر می رسد که در کوتاه مدت هیچ  نشانه ای از پیروزی توسط ائتلاف صعودی حامی دولت وجود ندارد. حوثی های مخالف و  ائتلاف صالح بسیار بی ثبات و ناپایدار هستند، و القاعده در شبه جزیره عربی (AQAP) در حال تبدیل به چالشی رو به گسترش  در مناطق سنی نشین  است.  قبل از انکه جنگ داخلی شروع شود، یمن با یک بحران اقتصادی ساختاری  گسترده رو به رو شد، و هم اکنون تامین اب، غذا و تجهیزات پزشکی اولیه با چالش جدی رو به رو است. به نظر می رسد انتخاب های پیش رو ملت سازی تحت شرایط فوق العاده سخت و  یا  نوعی  سد نفوذ (و کنترل) است که تنها به قیمت درد و رنج انسانی شدید به دست خواهد امد.     *امریکا باید با نقش روسیه در سوریه و گسترش نفوذ این کشور در منطقه مقابله کند. مشخص نیست که ایا امریکا می تواند راه حل موثری برای محدود کردن افزایش نفوذ روسیه در سوریه و یا  تاثیر دخالت روسیه بر برداشت و استنباط منطقه ای از افزایش اهمیت استراتژیک خود  پیدا کند. با این وجود ایالات متحده فرصت هایی برای محدود کردن نقش روسیه به عنوان منبع مشاور نظامی و تسلیحاتی در دیگر دولت ها را دارد، امریکا باید اماده باشد تا مانع انتقال تسلیحات جدید از روسیه به ایران باشد. امریکا باید "ترفیع امتیازی" (horizontal escalation - به عمل بهره‌برداری و سوءاستفاده از یک اشکال نرم‌افزاری، نقص طراحی، یا اشتباه در پیکربندی سیستم‌عامل یا نرم‌افزار، به منظور بالاتر بردن دسترسی به منابعی که در حالت عادی از دسترس یک کاربر یا نرم‌افزار منبع شده‌اند، گفته می‌شود. ویکی) همچون فشار بر روسیه در اکراین، همان گونه که روسیه در سوریه بر امریکا فشار اورد را نیز لحلظ کند.  در همین زمان، امریکا باید نقش منطقه ای چین به عنوان دیگر منبع فروش تسلیحات به ایران و ایجاد پایگاه در جیبوتی (Djibouti ) را از نو بررسی و مورد توجه قرار دهد.     *امریکا باید روابط خود با یک اردوغان بعد از کودتا در ترکیه را از نو بازسازی کند، ترکیه ای که روابطش با امریکا و اروپا مستبد تر و خود رای تر شده است و  فعالانه در عراق وسوریه مداخله و میانجی گری می کند. ترکیه دورنمای رو به رشدی از تبدیل به یک نظام  سرکوبگر و  نفاق انگیز را که می تواند درگیر اقدامات امنیتی شدید و درگیری طولانی مدت با کردهای مستقر در کشور خود باشد را ارائه می کند و در عین حال به دنبال میانجی گری است  تا با اقلیت های کرد و ترکمن در سوریه و عراق برخورد کند. ترکیه در بهترین حالت می تواند یک شریک استراتژیک بد قلق و یک عنصر غیر قابل پیش بینی باشد که دولت ترامپ مجبور به تعامل با ان است.     *امریکا باید به مصر کمک کند تا به امنیت برسد، اما  این کشور را تحت تاثیر قرار دهد تا به سمت رشد و  بهبود اقتصادی حرکت کند و  سطح فعلی سرکوبی و اقدامات امنیتی شدید را کاهش دهد. مصر بزگرتین دولت عربی باقی خواهد ماند، و شریک امنیتی کلیدی است که حقوق حمل و نقل حیاتی برای تحرک هوایی امریکا و از طریق کانال سوئز فراهم کرده است.  دولت امریکا  باید در تلاش برای برقرای امنیت مصر و نبرد این کشور با افراطیون  در شبه جزیره سینا به این کشور کمک کند. امریکا باید از نفوذ خود استفاده کند تا مطمئن شود که مصر  محدودیت ها و فشارهای اقتصادی خود را مدیریت می کند و  محدودیت های مناسبی بر فعالیت های ضد تروریسمی خود  و  رفتار و برخودر با سازمان های غیر دولتی و مخالفان قانونی لحاظ می کند. هر گونه ایجاد وقفه ای اوضاع را برای هر دو کشور بدتر خواهد کرد، اما ایالات متحده نمی تواند به سادگی با تامین کمک امنیتی به منافع خود دست یابد.     *امریکا باید به دیگر متحدان خود همچون اردن، مراکش و تونس کمک کند تا به سمت امنیت و ثبات پیش بروند. امریکا توانایی تمرکز بر کشورهای مشکل ساز امروز  را به تنهایی ندارد. امریکا باید به دیگر متحدان منطقه ای خود کمک کند تا مانع شوروش های سیاسی شوند، کمک کند تا اصلاحات و پیشرفت اقتصادی بشتر شود و ساختارهای امنیتی موثری ایجاد کنند.      *امریکا باید توافق های امنیتی جدید با (نظام جعلی، قاصب و کودک کش) اسرائیل را کاملا به انجام رسانده و اجرایی کند اما باید تصمیم بگیرد که ایا راه حل چاره دو کشوری (two-state - یکی از راه حلهای ارائه شده برای رفع اختلافات بین اسرائیل و فلسطینیان است. طبق این چاره، بجای خصومت با اسرائیل برای «راندن آنان به بیرون از منطقه» از سوی اعراب، و یا بجای «نابودی و پایمال گردانیدن حقوق فلسطینیان» از سوی اسرائیل، چاره، برقراری دو کشور جداگانهٔ اسرائیل و فلسطین بطور همزمان، و به رسمیت شناخته شدن هر دو از طرف تمامی طرفین درگیر و یکدیگر است) را در اختلافات بین اسرائیل و فلسطین دنبال کند یا خیر. به نظر می رسد که امید کمی برای پیشرفت در اقدامات صلح در هر کدام از طرفین اسرائیل یا فلسطین وجود داشته باشد. مشخص نیست که دیگر دولت های عربی درگیر مسایل امنیتی خود بمانند یا نه و سیاست های اسرائیل و  شهرک سازی نشان از این دارند که چاره دو - کشوری غیر ممکن است. نادیده گرفتن مسئله اسرائیل-فلسطین و  یا تلاش های فرمالیته و نمادین ممکن است کافی نباشند. ایالات متحده باید جنبه های دیگر امنیتی اسرائیل-جنگ سطح پایین در شبه جزیره سینا، سوریه ی بعد از داعش و تهدیدات مطرح شده از موشک های ایران و ارتباط ان با حزب الله لبنان- را نیز در نظر بگیرد. *امریکا باید محاسبه خود نسبت به اهمیت استراتژیک  منطقه خاورمیانه و شمال افریقا را در دوره ای که امریکا کمتر به واردات نفت از این منطقه متکی باشد را از نو بررسی کند، اما همچنان امریکا به ثبات و رشد اقتصاد جهانی و جریان ثابت صادرات نفت و گاز  منطقه خاوریمانه و  شمال افریقا به اروپا و اسیا متکی است. صحبت مبهم در مورد منافع امنیتی ضروری کافی است. امریکا یک تحلیل  سیاسی جامع نیاز دارد تا سیاست ها و استنباط های خود بر مبنای یک نوع متفاوتی از  وابستگی بر  جریان مطمئن صادرات نفتی خلیج فارس را به روز کند.       این چالش ها در هر زمانی دلهره اور و  ترسناک هستند،  اما ایالات متحده با نیازهای داخلی اصلی و چالش های خارجی در تعامل با روسیه و اروپا، جنگ در افغانستان، و ظهور چین  و مسائل امنیتی در اسیا رو به رو است. از  گذشته معاصر مشخص است که امریکا نمی تواند پیش بینی کند چه زمانی چالش های جدید در هر کدام از این مناطق  ظهور می کند.   مشخص است که در مورد هر کدام از این 12 مورد گزینه های اسان و در دسترسی برای امریکا  وجود ندارد. هر کدام از این موارد با قدرت هایی ایجاد شده اند که بدین معنی است که به شکلی بعد از دوره نخست ریاست جمهوری نیز وجود خواهند داشت. برخی از این موارد برای چندین دهه به شکل های گوناگون وجود داشته اند.   خواه ناخواه ، دولت ترامپ با میراثی  از مشکلات پیچیده ای رو به رو است که باید به طور همزمان به انها بپردازد و همه انها شامل "بازی های طولانی" هستند که خطرات احتمالی قابل توجهی دارند. در منطقه خاورمیانه جایی برای بی تفاوتی یا توصیف  قدیمی امریکا از شتابزدگی: یافتن راه حل های اسان، سریع و یا اشتباه وجود ندارد.       مترجم: محمد رجبعلی       منبع: https://www.csis.org/analysis/what-are-main-risks-we-face-middle-east
  23.       لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم      ورنر فون بلومبرگ         بلومبرگ در سال 1934      ورنر ادوارد فریتز فون بلومبرگ (متولد 2 سپتامبر 1878-متوفی در 14 مارس 1946)، فیلیدمارشال، وزیر جنگ و فرمانده کل قوای نظامی المان تا سال 1938 بود.   وی در استارگارد پروس متولد  شد،  در سال 1898 به ارتش ملحق شد و در سال 1904 وارد اکادمی نظامی پروس گردید. در اپریل 1904 وی با شارلوت هلمیچ ازدواج کرد و 5 فرزند ثمره ازدواج انها شد.     حرفه نظامی     بلومبرگ در سال 1907 فارغ التحصیل شد و بعد از ان در سال 1908 وارد ستاد فرماندهی گردید. خدمت با درجه ممتاز  در جبهه غرب در طول جنگ جهانی اول  باعث شد تا به وی نشان لیاقت پور لی میریت اعطا شود.   در سال 1920، بلومبرگ به سمت فرمانده  ستاد تیپ دوبریتز انتخاب شد و در 1921 فرماندهی  ستاد منطقه نظامی اشتوتگارد به وی اعطا گردید. در سال 1925، ژنرال هانز فون سیکت سمت فرماندهی ستاد اموزش ارتش را به بلومبرگ داد. تا سال 1927، بلومبرگ سرلشکر و  فرمانده اداره سربازان ( Troop Office, ، تشکیلات نظامی ارتش المان بعد از معاهده ورسای که به کاربردن واژه ستاد ارتش را ممنوع می کرد و فرمانده هوشمند ان ژنرال هانس فون زوکت بود) شد. در 1928 بلومبرگ از شوروی بازدید کرد و به شدت تحت تاثیر وضعیت خوب و قدرتمند  ارتش سرخ شوروی قرار گرفت، و شوروی را با باور  به ارزش دیکتاتوری حکومت تک حزبی که لازمه ای برای قدرت نظامی بود ترک کرد. این رویداد بخش کوچکی از تغییر  وسیع ارتش المان به سمت ایده حکومت تک حزبی بود که در اوایل دهه 1920 بسیار بین افسران المانی پرطرفدار شده بود. تاریخدان المانی "ابرلارد کولد" می نویسد:     "....از اوایل 1920 به بعد رهبران ارتش مفاهیم جدید اجتماعی از یک نوع نظامی را توسعه داده، پخش و اشاعه می دادند، مفاهیمی که به سمت ترکیب بخش های نظامی و غیرنظامی و در نهایت یک وضعیت تک حزبی نظامی پیش می رفت".     بازدید بلومبرگ از شوروی در 1928، عقاید وی در مورد قدرت حکومت تک حزبی که منجر به تبدیل به قدرت نظامی قوی  می شد را تحت تاثیر قرار داده بود و ان را تایید می کرد. بلومبرگ باور داشت که جنگ جهانی بعدی، همانند جنگ جهانی قبلی، به جنگی تمام عیار بدل خواهد شد و نیازمند بسیج و تجهیز  کامل و گسترده  جامعه و اقتصاد المان بود، و حکومت تک حزبی گزینه ای مناسب برای اماده سازی  نظامی و اقتصادی جامعه در دوران صلح بود. همانند دیگر نخبگان نظامی المان، برای بلومبرگ نیز بدیهی بود تا برای انکه المان "قدرت جهانی" شود که به ان فکر می کرد ، امری که در جنگ جهانی اول محقق نشد، به جنگ دیگری نیاز است، و چنین جنگی تبدیل به جنگی تمام عیار خواهد شد که به شدت از نوع صنعتی و  مکانیزه خواهد بود.     بعد از بحث و مشاجره  با ژنرال پرنفوذ و مهم  کورت فون شلایشر  در سال 1929، بلومبرگ از مقام خود کنار گذاشته شده و تبدیل به فرمانده نظامی پروس شرقی گردید. در 1929، شلایشر با بلومبرگ در مورد "اداره سربازان" دچار اختلاف  و برخورد شد. در اوایل 1929، شلایشر سیاستی با نام "دفاع مرزی" (frontier defense) را شروع کرد که طی ان رایشسوهر (سازمان نظامی نیروهای مسلح جمهوری وایمار میان سال‌های ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۵) با وجود محدودیت های معاهده ورسای ، شروع به اموزش داوطلبان و ذخیره سازی تسلیحات در انبار های مخفی  در شرق المان و در مرز لهستان می کرد: تا از درگیری با فرانسه اجتناب کند، زیرا  قرار بود تا سیاست دفاع از مرز در غرب المانی وجود نداشته باشد. در جون 1930 فرانسه در شرف  عقب نشینی از  راینلاند (منطقه‌ای است در آلمان در دو طرف رود راین) –پنج سال زودتر از انچه که معاهده ورسای معین کرده بود- بود، و شلایشر نمی خواست قبل از انکه فرانسه از این منطقه عقب نشینی کند ، نقض ورسای کرده باشد و به نوعی فرانسه را تهدید کرده باشد. زمانی که بلومبرگ-که شلایلر شخصا از وی متنفربود-  بر تقویت حفاظت مرزی در مرزهای فرانسه تاکید می کرد، در اگوست 1929 شلایلر اخباری را به واسطه روزنامه ها درز داد که بلومبرگ و نیروهای داوطلب رزمایش نظامی در وستفالیا برگزار کرده اند. زمانی که وزیر دفاع وقت ژنرال "ویلهم گرونر" بلومبرگ را به برلین احظار کرد و از وی توضیح خواست ، بلومبرگ انتظار داشت شلایلر به سیاست قدیمی  " رایشسوهر" چسبیده و همه چیز را انکار کند ، اما در عوض، شلایلر  در مقابل گرونر  به وی به عنوان مردی که به فرانسوی ها بهانه لازم برای ماندن در راینلند تا 1935 را داده بود، حمله کرد. در نتیجه بلومبرگ از فرماندهی "اداره سربازان" عزل شد و به پروس شرقی فرستاده شد تا فرماندهی لکشری  را به عهده بگیرد. بعدها بلومبرگ به عنوان قدرتمندترین دشمن شلایشر در  رایشسوهر ظاهر شد.     از انجا که پروس شرقی از بقیه خاک المان جدا شده بود و تنها یک لشکر پیاده در ان مستقر بود، بلومبرگ شروع به تهیه لیستی از تمام مردانی که امادگی خدمت نظامی را داشتند کرد تا تعداد سربازان را در صورت وقوع جنگ با لهستان افزایش دهد، که نهایتا جذابیت منطقه ای با  حکومت تک حزبی را برای بسیج تمام جامعه برای جنگ را افزایش می داد و ایدئولوژی  سربازگیری  دسته جمعی (mass levy-سربازگیری از تمامی مردان بین 18 تا 25 سال مجرد که بعد از انقلاب فرانسه در 1789 رایج شد) را به عنوان بهترین راه برای جنگ بعدی معرفی می کرد.  بلومبرگ در دوران فرماندهی ''Wehrkreis"-منطقه نظامی که پروس شرقی را در بر گرفته بود-تحت تاثیر احساسات نازی "لودویگ مولر" قرار گرفت و مولر  بلومبرگ را با ناسیونال سوسیالیسم  (نازیسم –ایدئولوژی های حزب نازی)اشنا کرد. بلومبرگ به خودی خود اهمیت اندکی به عقاید نازیسم می داد ، اما تنها باور وی مبنی بر اینکه تنها یک دیکتاتوری می توانست المان را از نظر نظامی قوی کند و نازیسم بهترین گروه برای ایجاد چنین دیکتاتوری در المان بود  ، انگیزه وی برای  حمایت  از نازیسم شد.     از انجا که بلومبرگ تنها فرماندهی یک لشکر پیاده در پروس شرقی را بر عهده داشت، به شدت به   گارد حفاظت مرز (Border guard)برای افزایش تعدا جنگجویان در دسترس متکی بود، و نهایتا منجر به همکاری نزدیک وی با SA (اس ا، نیروی شبه نظامی حزب ملی کارگران سوسیالیست المان که در افزایش قدرت ادولف هیتلر بین سال های 1920 تا 1930 داشت)  به عنوان  منبعی از داوطلبان برای نیروهای گارد حفاظت مرزی شد.  در این زمان روابط بلومبرگ با SA عالی بود، در 1931 اس ا به عنوان نیروی شبه نظامیی غیر رسمی از  رایشسوهر حمایت و پشتیبانی می کرد.  بسیاری از ژنرال ها می دیدند که پروس شرقی به  مدلی برای همکاری اینده  ارتش و نازی ها در کل المان تبدیل شده است. روابط بلومبرگ و اس ا وی را به این نتیجه گیری رساند که نازی ها سربازان فوق العاده ای هستند، این امر منجر به  جلب توجه بیشتر وی به ناسیونال سوسیالیسم   شد. اما در همین زمان، بلومبرگ اس ا را تنها به عنوان شریک جزء ارتش می دید، و مخالف عقاید اس ا برای جایگزینی ان با  رایشسوهر به عنوان نیروی نظامی اصلی المان بود. همانند اغلب ژنرال های المان، بلومبرگ نیز اینده را  به صورت  ارتشی نازی  پیش بینی می کرد که در ان نازی ها به  افراد عادی عقاید ملی گرایانه فوق العاده و  ارزش های نظامی القا کرده و انها را   شست و شوی مغزی می دادند و در حالی که نیمه سربازانی بودند وارد رایشسوهر می شدند که تنها کنترل نظامی انها برای ژنرال ها مطرح بود و همین مسئله باعث می شد تا ژنرال ها و بلومبرگ دنبال موضوع را نگیرند و اسوده خاطر باشند. در 1931، بلومبرگ از امریکا بازدید کرد و در این کشور عقاید خود در مورد مزایای دولت نازی  برای المان را اشکارا و با جدیت اعلام کرد. شارلوت، همسر اول بلومبرگ در 11 می 1932 از دنیا رفت و بلومبرگ را به همراه دو پسر و سه دخترش تنها گذاشت.     در سال 1932، بلومبرگ عضو هیئت اعزامی المان به "کنفرانس خلع سلاح بین المللی" ژنو بود، که در ان وی به عنوان رئیس هیئت نظامی المان نه تنها عقاید خود در مورد طرفداری از نازی ها را به مطبوعات اعلام کرد بلکه از موقعیت خود به عنوان رئیس هیئت نظامی المان استفاده کرد تا اظهارات خود را به گوش "پاول فون هیندربرگ" برساند که موقعیتش به عنوان رئیس جمهور وی را به فرمانده کل قوا تبدیل نموده بود. بلومبرگ در گزارش خود به هیندنبرگ نوشت که تلاش رقیب سرسختش شلایلر  برای ایجاد دولت توتالیتر نظامی  (Wehrstaat-مفهومی شامل تلفیقی از ارتش و بخش های غیرنظامی با ارجحیت بر نظامیان) بی ثمر بوده و با شکست مواجه شده است و انچه که نیاز است یک دیدگاه جدید برای ایجاد دولت توتالیتر نظامی   است. تا اواخر ژانویه 1933  مشخص شد دولت شلایلر تنها به زور حکومت نظامی و فرستادن رایشسوهر  برای برخورد با مخالفین می تواند در قدرت بماند. در اینجا نیروی نظامی مجبور بود صدها بلکه هزاران نفر از غیرنظامیان المانی  را  بکشد: هر گونه نظامی که با این وضعیت ثبات می یافت نمی توانست اتفاق نظر عمومی ملی را برای ایجاد دولت توتالیتر نظامی  به دست اورد. ارتش  تصمیم گرفت که تنها شخص  هیتلر قادر است تا به صورت صلح امیز وحدت ملی را ایجاد کند که اجازه می داد تا  دولت توتالیتر نظامی  ایجاد شود و از این رو ارتش به هیندنبرگ فشار اورد تا هیتلر را به عنوان صدراعظم انتخاب کند. بلومبرگ یکی از کانال های اصلی بود که خواسته   رایشسوهر  در مورد انتخاب هیتلر به عنوان صدراعظمی را به گوش هیندنبرگ رساند.     اواخر  ژانویه 1933، رئیس جمهور هیندنبرگ بدون اطلاع صدراعظم، شلایلر و یا فرمانده ارتش ژنرال "کورت فون هامرستن"، بلومبرگ را  از "کنفرانس خلع سلاح" ژنو به برلین فراخواند. وقتی شلایلر از موضوع مطلع شد، به درستی حدس زد که فراخواندن بلومبرگ به برلین به معنی محکوم به شکست بودن دولتش بود. وقتی بلومبرگ در 28 ژانویه 1933 به ایستگاه قطار برلین رسید، سرگرد "دون  کونتزن" و سرگرد اوسکار فون هیندنبرگ" –اجودان و پسر رئیس جمهور هیندنبرگ وی را ملاقات کردند. کونتزن حامل دستوراتی برای بلومبرگ از طرف "هامرستین" بود تا گزارشات خود را بلافاصله به وزارت دفاع ارائه کند، در حالی که "اوسکار فون هیندنبرگ" حامل دستوری بود که بلومبرگ باید به کاخ ریاست جمهوری برود. بعد از  اعرتاض های کونتزن ، بلومبرگ ملاقات با رئیس جمهور را انتخاب کرد و  در مقابل وی به عنوان وزیر دفاع سوگند وفاداری  یاد کرد. انتخاب بلومبرگ (و برکناری شلایلر از پست وزارت دفاع)  به سرعت و خلاف قانون اساسی انجام گرفت زیرا در اواخر ژانویه 1933 شایعاتی در برلین پخش شده بود که شلایلر قصد کودتا و سرنگونی دولت را دارد. برای مقابله با کودتای احتمالی از طرف شلایلر، هیندنبرگ می خواست تا شلایلر را به هر چه زودتر از سمتش برکنار کند. دو روز بعد در 30 ژانویه 1933، هیتلر در برابر هیندنبرگ سوگند صدراعظمی خورد و بعد از ان هیندنبرگ به وی گفت که بر خلاف برنامه و خواسته هایش بلومبرگ وزیر دفاع است. هیتلر به نوبه خود بلومبرگ را پذیرفت و پست جدیدش را به وی تبریک گفت. هیتلر به بلومبرگ گفت که می خواهد ارتش با همین روند رو به رشد پیش رفته و تبدیل به قدرت نظامی  اصلی  رایش شود.       وزیر دفاع     در 1933، زمانی که بلومبرگ به عنوان وزیر دفاع هیتلر انتخاب شد به شهرتی فراگیر دست یافت. بلومبرگ به یکی از طرفدارن وفادار و صادق هیتلر تبدیل شد و  با شتاب  کار می کرد تا قدرت و ابعاد ارتش را توسعه دهد. به خاطر خدماتش بلومبرگ در سال 1933 به مقام سرلشکری  ارتقا یافت. اگر چه بلومبرگ و شلایلر از یکدیگر متنفر بودند اما دشمنی انها صرفا شخصی بود نه سیاسی، و در تمام کلیات و ضروریات، بلومبرگ و شلایلر عقاید و دیدگاه  مشابهی در سیاست های خارجی و دفاعی داشتند. مشاجره انها نه بر سر اختلاف سیاست ها بلکه  بر سر این بود که چه کسی بهترین صلاحیت برای انجام و پیشبرد این سیاست ها را داشت.   هیندنبرگ شخصا بلومبرگ را به عنوان فردی که به وی اعتماد داشت تا منافع وزارت دفاع را حفظ کند انتخاب کرد و انتظار می رفت که بتواند به خوبی با هیتلر کار کند. علاوه بر همه اینها، هیندنبرگ بلومبرگ را به عنوان مردی می دید که می توانست وضعیت نظامی سابق المان  "دولت در دولت" (state within the state)  را که متعلق به دوران پروس بود  حفظ کند، وضعیتی که طی ان ارتش از  از  دولت غیر نظامی که توسط صدراعظم اداره  می شد دستور نمی گرفت، بلکه همتای دولت غیرنظامی بوده و وفاداری خود را به رئیس  کشور  ابراز می داشت. تا سال 1918، رئیس کشور امپراتور بود، و از 1925 شخص هیندنبرگ رئیس کشور  بود. دفاع از  ارتش "دولت در دولت" و همزمان تلاش برای وفق دادن ارتش با سیستم نازی یکی از بزرگترین دغدغه های بلومبرگ به عنوان وزیر دفاع بود.   نخستین اقدام بلومبرگ به عنوان وزیر دفاع تصفیه و پاکسازی تعدادی از افسرانی بود که با رقیب سرسختش شلایلر در ارتباط بودند.  بلومبرگ "فردیناند فون بردو" را  در مقام  رئیس  دفتر وزارت دفاع  عزل کرد و ژنرال "والتر فون ریچنو" را به جای وی منصوب کرد، "اوگن ات" به عنوان فرمانده نیروی زمینی عزل و به عنوان وابسته نظامی به ژاپن فرستاده شد، ژنرال "ویلهم ادم" نیز به عنوان فرمانده اداره سربازان عزل و  "لودوین بک" به جای وی منصوب گردید. تاریخدان انگلیسی "سر جان ویلر بنت" در مورد روش "بی رحمانه "  بلومبرگ برای انزوا و کاستن از قدرت فرمانده کل ارتش، دستیار شلایلر ، ژنرال " کورت فن هامرشتاین-اکورد" تا اندازه ای می نویسد که قدرت وی صوری شده و در نهایت در فوریه 1934 هامرشتاین در ناامیدی استعفا کرد. با استعفای هامرشتاین، تمام باند شلایلر که از 1926 ارتش را تحت نفوذ خود داشت از مقام های خود خلع شدند. "ویلر بنیت" عقیده دارد که به عنوان یک سیستمدار نظامی، در  بی رحمی و سنگدلی  بلومبرگ هم طراز شلایلر بود.   نسبت به برخورد بلومبرگ با طرفدارن شلایلر، روابط وی با اس ا جدی تر بود. بلومبرگ یک طرفدار دو اتشه دیکتاتوری ناسیونال سوسیالیسم بود، اما مخالف هر گونه تلاشی برای  کنترل ارتش توسط حزب نازی یا هر کدام از  سازمان های وابسته ان همچون اس ا یا SS بود و در دوران وزارتش به شدت جنگید تا از   استقلال سازمانی  ارتش محافظت کند. با فرا رسیدن پاییز 1933، بلومبرگ با "ارنست روهم" (وی بنیانگذار گردان طوفان (SA) و فرمانده نیروهای شبه نظامی حزب نازی بود. ارنست روهم در جریان شب دشنه‌های بلند به دستور هیتلر به قتل رسید ) درگیر شد که مشخصا می خواست تا SA رایشسوهر را در خود جذب کند، و  بلومبرگ مصمم بود تا به هر قیمتی مانع ان شود. در دسامبر 1933، بلومبرگ نارضایتی خود از ورود روهم به کابینه را به اطلاع هیتلر رساند. در فوریه 1934، زمانی که روهم یادداشتی در مورد جذب رایشسوهر در SA و تشکیل نیروی نظامی جدید نوشت، بلومبرگ به هیتلر اطلاع داد که ارتش تحت هیچ شرایطی این موضوع را نخواهد پذیرفت. از مارس 1934، بلومبرگ و روهم در جلسات کابینه اشکارا با هم می جنگیدند و تهدید و توهین نثار یکدیگر می کردند. در نتیجه خصومت رو به افزایش  بلومبررگ و روهم، بلومبرگ به هیتلر هشدار داد که وی باید جاه طلبی های SA را کنترل و مهار کند و گرنه ارتش خود وارد عمل می شود.   برای دفاع از استراتژی "دولت در دولت" نظامی، بلومبرگ به جای راضی کردن هیتلر  که پایان دادن به وضعیت "دولت در دولت" قدیمی  لازم نیست، استراتژی  وارد کردن نازی های بیشتر  به ارتش  را دنبال کرد تا مانع از نازی سازی (Gleichschaltung )اجباری شود و فرایندی را شروع کرد که می توان از ان به عنوان خود-نازی سازی ارتش نام برد. در فوریه 1934، بلومبرگ به ابتکار خود دستور داد تمامی انهایی که احتمال می رفت یهودی باشند و  در رایشسوهر کار می کردند را از خدمت مرخص کنند. در نتیجه 74 سرباز که احتمال می رفت یهودی باشند یا "خون یهودی" داشته باشند کار خود را از دست دادند. قانون "اصلاح خدمت نظام وظیفه حرفه ای" در اپریل 1933 تصویب شد ، و  کهنه سربازان یهودی که در جنگ جهانی اول جنگیده بودند  مستثنا بوده و  این قانون شامل ارتش نمی شد ، پس اقدام بلومبرگ به نوعی دور زدن قانون بود و و فراتر از ان چیزی بود که حتی نازی های می خواستند: تاریخدان المانی "ولفرام وت" این دستور بلومبرگ را "اقدامی از روی فرمانبرداری فعال" می نامد. تاریخدان المانی "کلاووس جورگن مولر " می نویسد: تصویه ضد یهودی در اوایل 1934 بخشی از خصومت شدت گرفته بلومبرگ با روهم بود که از تابستان 1933 مقایسه نامطلوبی بین "خلوص نژادی"  SA خود-که هیچ عضو یهودی نداشت- با رایشسوهر که اعضای یهودی داشت می کرد. مولر می نویسد که بلومبرگ می خواست به هیتلر نشان دهد که رایشسوهر وفادارتر و ایدئولوژیک تر از SA بود، و تصویه اعضای رایشسوهر که احتمال می رفت یهودی باشند، بدون دستور مستقیم، راهی فوق العاده برای اثبات وفاداری در سیتم ناسیونال سوسیالیسم بود. از انجا که هم نیروی زمینی و دریایی المان مدت ها سیاست عدم پذیرش یهودیان را دنبال کردند، هیچ یهودی برای تصویه در داخل ارتش وجود نداشت، در عوض، بلومبرگ از تعریف نژادی نازی ها در جهت تصویه شخصی خود استفاده کرد. هیچ کدام از انهایی که از کار بر کنار شده بودند در  عمل و کردار یهودی نبودند، بلکه فرزندان و نوه های یهودیانی بودند که  مسیحی شده بودند و در نتیجه از نظر نژادی یهودی محسوب می شدند.  بلومبرگ دستور داد تا تمامی اعضای رایشسوهر اسناد هویت خود را به افسران تقدیم کنند، هر کسی که "غیر اریایی" بود  یا اینکه از ارائه اسناد خودداری می کرد از خدمت برکنار می شد. در نتیجه،7 افسر، 8 دانشجوی دانشمده افسری، 28 سرباز، 13 افسر جزء   از ارتش ، و  3 افسر، 3 افسر جزء و 4 ملوان از نیروی دریایی  به همراه 4 کارمند از وزارت دفاع از کار برکنار شدند. به غیر از "اریش فن مانشتاین"  که حرفه 70 نفر به خاطر چیزی که تقصیر انها نبوده است نابود شده است ، هیچ گونه اعتراض دیگری صورت نگرفت.  در می 1934، بار دیگر بلومبرگ به ابتکار خود و در جریان "خود نازی سازی"،  اقدام به اقتباس از سمبل های  نازی در یونیفرم های رایشسوهر کرد. در 1935، بلومبرگ به سختی تلاش   کرد تا مطمئن شود که "قوانین دادگاه نورنبرگ" مبنی بر جلوگیری از خدمت و ورود دورگه های یهودی اجرا  شود.       وزیردفاع و فرمانده OKW، فون بلومبرگ و سه نفر از فرماندهان ارتش در پشت سر در رژه ای به مناسبت تولدش در 1937   بلومبرگ شهرتی به عنوان غلام حلقه به گوش هیتلر به دست اورده بود و از این روی برخی منتقدین وی در ارتش که خیلی به عقاید هیتلر علاقه مند نبودند به وی لقب "شیر دستمال"  را دادند. یکی از استثنائات در این مورد  در جریان شب دشنه های بلند -30 جون تا 2 جولای 1934- (به حوادث مرگبار قتل ارنست روهم رئیس اس آ و برخی دیگر از فعالین حزب نازی در روزهای پایانی ماه ژوئن و اوایل ماه ژوئیه سال ۱۹۳۴ گفته می‌شود، که دستگاه تبلیغاتی حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان آن را کودتای روهم نامید) اتفاق افتاد. در اوایل جون، هیندنبرگ تصمیم گرفت که یا هیتلر برای پایان دادن به تنش سیاسی موجود کاری کند یا وی حکومت نظامی اعلام کرده و کنترل ارتش و دولت را به دست می گرفت. بلومبرگ که مخالف قدرت گرفتن SA بود، از طرف رئیس جمهور مامور  اعلام این تصمیم به هیتلر بود.   در همان سال، بعد از مرگ هیندنبرگ در 2 اگوست، بلومبرگ در ادامه استراتژی خود نازی سازی،  دستور داد تا تمام سربازان ارتش و ملوانان نیروی دریایی، نه به مردم و سرزمین مادری، بلکه به پیشوای جدید-هیتلر- سوگند وفاداری یاد کنند، به نظر می رسد که این امر منجر به محدودیت اعتراض به هیتلر  در اینده شد. ایده سوگند وفاداری ایتکار عمل بلومبرگ و رئیس  "اداره سربازان"   والتر فون رایشنو بود، تمام ارتش به هیتلر سوگند وفاداری شخصی  یاد می کردند، خود هیتلر بیشتر از دیگران از این پیشنهات متعجب شد و این مطلب  که هیتلر این سوگند را بر ارتش تحمیل کرد درست نیست. نیت بلومبرگ و رایشانو از ادای سوگند نظامی به هیتلر، ایجاد یک تعهد شخی ویژه بین هیتلر و ارتش بود تا هیتلر را هر چه بیشتر به سمت قوای نظامی کشانده و وی را از حزب نازی دور نگه دارند (بلومبرگ بعد ها اقرار کرد که در ان زمان به پیامد ها و عواقب سوگند فکر نکرده بود).     فرماندهی کل نیروهای مسلح و وزیر جنگ       در سال 1935، پست وزارت دفاع به وزارت جنگ تغییر نام پیدا کرد: بلومبرگ عنوان فرماندهی کل را نیز از نیروهای مسلح حذف کرد. در سال 1936، بلومبرگ وفادار ، اولین فیلیدمارشالی بود که توسط هیتلر انتخاب شد. اگر چه شخص هیتلر به واسطه دیکتاتوری اش فرمانده  عالی کل نیروهای مسلح المان بود اما بلومبرگ فرمانده کل نیروهای مسلح زمینی-ورماخت-نیز بود. در دسامبر 1936، زمانی که ژنرال "ویلهام فوپل" –افسر ارشد المان در اسپانیا-تقاضای ارسال 3 لشکر المانی برای نبرد در جنگ داخلی اسپانیا را به عنوان تنها راه پیروزی  کرد، در ساختار تصمیم گیری المانی بحرانی ایجاد شد، وزیر امور خارجه وقت  کنستانتین فون نویرات به شدت با این تقاضا مخالفت کرد، وی می خواست تا درگیری المان در فرانسه را محدود کند. در جلسه ای که در تاریخ 21 دسامبر 1936 در کاخ صدراعظم با حضور هیتلر ، هرمن گورینگ، بلومبرگ،  نورات، ژنرال  ورنر فون فریچ، ژنرال والتر وارلیمونت و فوپل  برگزار شد، بلومبرگ مخالف نظر فوپل بود و عقیده داشت که ممکن است  تلاش همه جانبه المان برای پیروزی در اسپانیا منجر به شروع جنگی جهانی قبل از  انکه کشور بتواند خود را به خوبی تسلیح کند شود، و اگر هم چنین چیزی اتفاق نیفتد، پولی را که بهتر است صرف مدرنیزاسیون ارتش شود را در اسپانیا به هدر خواهیم داد. بلومبرگ بر فوپل پیروز شد.     متاسفانه نه موقعیت بلومبرگ به عنوان افسر ارشد رایش سوم، هرمن گورینگ، فرمانده نیروی هوایی  المان و هاینریش هیملر فرمانده SS را از خود راند و بیزار کرد و باعث شد تا توطعه برکناری وی از قدرت را طراحی کنند. شخص گورینگ، رویای دست یافتن به مقام فرمانده کل ارتش را برای خود داشت.         بلومبرگ و جوزف گوبلز-1937   در 5 نوامبر 1937، کنفرانسی بین رهبران ارشد سیاست خارجی و نظامی  رایش و  شخص هیتلر ، موسوم به                    ( Hossbach Memorandum) برگزار شد. در این کنفرانس، هیتلر اعلام کرد که زمان جنگ، یا دقیق تر، جنگ ها  فرا رسیده است، زیرا هیتلر  مجموعه ای از  جنگ های منطقه ای در اروپای شرقی و مرکزی را در اینده نزدیک مجسم و پیش بینی می کرد. هیتلر چنین استدلال می کرد که از انجا که این جنگ های برای به دست اوردن  فضای حیاتی (زمین و مواد اولیه، یکی از ایده‌های سیاسی اصلی آدولف هیتلر، و بخش مهمی از ایدئولوژی نازیها ) و  خودبسندگی (معمولاً به وضعیتی گفته می‌شود که اقتصاد یک نظام سیاسی از پیگیری رسیدن به سرحد صرفاً قابلیتِ خودکفایی، عبور کرده و در اهداف و برنامه‌ریزی‌ها حد انزوای کامل اقتصادی را مدنظر قرار دهد.) لازم هستند و  رقابت تسلیحاتی با فرانسه و بریتانیا مجبورمان می کند تا قبل از انکه این کشورها به وضعیتی برسند که نتوان جلوی انها را گرفت، باید زودتر وارد عمل شویم.     از انهایی که به این کنفرانس دعوت شده بودند، اعتراضاتی از طرف وزیر امور خارجه کونستانتین فون نورات، بلومبرگ و فرمانده کل ژنرال ورنر فون فریتچ ابراض شد که به علت سیستم اتحاد فرانسه در اروپای شرقی (موسوم به Cordon sanitaire) ، هر گونه حمله المان به اروپای شرقی باعث شروع جنگی با فرانسه می شد، و اگر جنگ فرانکو – با المان شروع می شد، یقینا بریتانیا به جای انکه احتمال شکست فرانسه را نظاره کند، در این نبرد دخالت می کند. علاوه بر این، به این گمان هیتلر که بریتانیا و فرانسه نسبت به این جنگ پیش بینی شده بی تفاوت خواهند بود اعتراض شد، زیرا  این کشورها افزایش قدرت تسلیحاتی و نظامی خود را بعد از شکست المان شروع کرده بودند.   بلومبرگ، فریتچز و نورا به هیتلر توصیه می کردند تا موقعی که تسلیح دوباره المان تمام شود صبر کند و استراتژی پر خطر جنگ های منطقه ای را که می توانست منجر به جنگی کلی و جهانی شود را قبل از انکه المان اماده شود، دنبال نکند (هیچ کدام از افراد حاضر در این کنفرانس اعتراضی اخلاقی به استراتژی هیتلر نکردند، انها با صرف جنگ موافق بودند اما تنها در مسئله زمان با یکدیگر اختلاف نظر داشتند). بعد از این کنفرانس در نوامبر 1937،  بلومبرگ از معدود افرادی بود که که به برنامه های هیتلر برای شروع جنگ اعتراض می کرد و در اوایل 1938 نظرش تغییر کرد.   رسوایی و سقوط     در ژانویه 1938، زمانی که ژنرال 59 ساله با همسر دوم خود "ارنا گرون" ازدواج گرد، گورینگ و هیملر فرصت مقابله و ضربه زدن  به بلومبرگ را یافتند. بلومبرگ از زمان مرگ همسر اولش شارلوت در 1932 بیوه مانده بود. گرون یک منشی و تایپیست 26 ساله بود، اما پلیس برلین پرونده ی کیفری  قطور علیه وی و ماردش داشتند. در میان این گزارشات پلیس، این مطلب رویت می شد که در سال 1932 گرون  مدل تصاویر پورن بوده که توسط بهودی ها گرفته شده و وی مدتی با انها زندگی می کرده است.   این مطلب به گزارش رئیس پلیس برلین ولف-هاینریش فون هلدورف رسید و وی به با این اطلاعت در مورد همسر بلومبرگ به دفتر ویلهم کایتل (رئیس ستاد فرماندهی عالی ورماخت و وزیر جنگ المان در دوران جنگ جهانی دوم) رفت و ابراظ داشت که نمی داند با این اطلاعات چه کند. کایتل فرصتی برای نابودی بلومبرگ را در مقابل خود می دید و به هلدورف گفت که این اطلاعات را به گورینگ بدهد و هلدورف این عمل را انجام داد. گورینگ که به عنوان ساقدوش بلومبرگ در مراسم عروسی  حاضر بود از این اطلاعات استفاده کرد تا استدلال کند که بلومبرگ مناسب پست وزارت جنگ نیست. ادعا شده بود که همسر جدید بلومبرگ سابقه فاحشگی دارد، اما این مطلب درست نبود، گورینگ از این سابقه کیفری به نحوی استفاده کرد تا بلومبرگ را بدنام کند. گورینگ موضوع را به اطلاع هیتلر رساند که وی نیز در مراسم عروسی حضور داشت. هیتلر به بلومبرگ دستور داد تا ازدواج را لغو کند تا هم از وقوع رسوایی جلوگیری کند و هم انسجام ارتش را حفظ کند. ازدواج پیش روی  دختر بلومبرگ-دوروتی-نیز با چنین رسوایی در خطر قرار می گرفت. وی نامزد "کارل هنز کیتل"، پسر بزگر ویلهم کیتل بود. بلومبرگ نپذیرفت تا ازدواجش را باطل کند اما زمانی که گورینگ تهدید کرد که سابقه همسرش را به اطلاع همه می رساند، بلومبرگ مجبور شد تا در 27 ژانویه 1938 از تمامی پست هایش استعفا دهد تا مانع این امر شود، دخترش در می همان سال ازدواج کرد.     در نتیجه این امر، هیتلر شخصا فرماندهی ارتش را به عهده گرفت، وی مقام فرماندهی عالی را حفظ  و وزارت جنگ را باطل کرد و فرماندهی عالی نیروهای مسلح (OKW) را تحت کنترل خود دراورد. کیتل در سال 1940 به مقام فیلید مارشالی ارتقا یافت، و دست راست سابق بلومبرگ از طرف هیتلر به عنوان رئیس OKW انتخاب شد. کیتو عملا وزیر جنگ شده بود. چند روز بعد، گورینگ و هیملر، فرمانده کل ارتش ورنر فون فریتچز را به همجنس گرایی متهم کردند. هیتلر از این فرصت های برای بازسازی مجدد ورماخت استفاده کرد. مدتی بعد کیتل تبرئه شد: این قضایا بعد ها به مسئله بلومبرگ-فریتچز معروف شد.   بلومبرگ و همسرش به ماه عسلی یک ساله به جزیره Capri ایتالیا رفتند. دریادار اریش ردر (وی تا سال 1943 فرمانده نیروی دریایی المان نازی بود و بعد از استعفا کارل دونیتس به سمت فرمانده نیروی دریایی رسید)  تصمیم گرفت که بلومبرگ برای جبران ازدواج خود باید خودکشی کند، وی کاپیتان وانهنهیم را به ایتالیا فرستاد تا بلومبرگ را وادار به خودکشی کند. حتی وانهنهیم  در یک مورد اسلحه ای را به سمت بلومبگر گرفت تا وی را وادار به این کار کند اما بلومبرگ نپذیرفت تا به زندگی اش خاتمه دهد. بلومبرگ سالهای جنگ جهانی دوم را در انزوا سپری کرد و در سال 1945 توسط متفقین دستگیر شد. وی در دادگاه نورنبرگ شهادت داد.     زندان و مرگ     زمانی که بلومبرگ در نورنبرگ  بازداشت بود، سلامتی اش رو به افول نهاد و بدتر شد، همکاران سابقش وی را تحقیر و سرزنش می کردند و همسرش نیز قصد ترک وی را داشت. احتمالا نشانه های سرطان از اوایل 1939 در وی بروز کرد. در 12 اکتبر 1945 در یاداشت های روزانه اش اشاره می کند که وزنش به 72 کیلوگرم کاهش یافته است. در فوریه 1946 پزشکان سرطان روده بزرگ وی را تشخیص دادند ، وی هفته های اخر عمر خود را با شکیبایی در  افسردگی سپری کرد و  غذا نمی خورد. بلومبرگ در 14 مارس 1946 از دنیا رفت و بدون هیچ مراسمی در قبری بی نام دفن شد. بعد ها بقایای جنازه وی سوزانده شده و  در اقامتگاهش در Bad Wiessee به خاک سپردند.     مترجم: محمد رجبعلی     منبع: https://en.wikipedia.org/wiki/Werner_von_Blomberg   استفاده با ذکر منبع بلا مانع است      شادی ارواح طیبه امام ، شهدا ، شهدای مدافع حرم (شهدای اتش نشان)    سلامتی و پیروزی رزمندگان جبهه مقاومت    سلامتی و تعجیل در فرج اقا ، مولا و صاحب اختیارمون    مهدی قائم (عج)    و نائب بر حق ایشان   امام خامنه ای (مد ضله العالی)      5 صلوات محمدی عنایت کنید    15 بهمن 1395 خورشیدی 
  24.         لا حول و لا قوه الا بالله العلی العضیم      کشتی وینسنس هواپیمای مسافری ایران 655 را هدف قرار داد       بعد از گذشت زمان طولانی از حادثه سقوط پرواز 17 خطوط هوایی مالزی، هنوز عصبانیت و  ناراحتی  بر سر این موضوع  در حال افزایش است. اما قبل از انکه رئیس جمهور روسیه-ولادمیر پوتین- را به جنایت جنگی متهم  و تمامی این رویداد را اتفاقی  وحشتان و غم انگیز بنامیم، بهتر است به عقب بازگردیم و  نگاهی به پروازی مشابه که چنین سرنوشت فجیعی داشت-پرواز 655خطوط هوایی ایران-بیندازیم که در تاریخ 3 جولای 1988 نه توسط گروه شورشی در یک منطقه مورد مناقشه و شلوغ  بلکه به دستور کاپیتان  کشتی کلاس اجیس نیروی دریایی امریکا با نام   Vincennes مورد هدف قرار گرفت.   یک ربع قرن بعد از وقوع این واقعه، وینسنس تقریبا به کلی فراموش شده ، اما هنوز این رویداد به عنوان هفتمین فاجعه مرگبار هوایی دنیا (پرواز 17 خطوط هوایی مالزی به عنوان ششمین مورد) و یکی از  رسوایی های ناموجه و نابخشودنی پنتاگون شناخته می شود.   از چند جهت، این دو رویداد شباهت هایی با یکدیگر دارند. هواپیمای بوینگ 777 مالزیایی وارد منطقه ی شلوغ  جنگ داخلی در اوکراین شرقی نزدیک مرزهای روسیه شد، ایرباس A300 ایرانی نیز وارد منطقه درگیری دریایی در تنگه هرمز  شد. نیروهای شورشی طرفدار روسیه گمان کردند که به یک هواپیمای نظامی باری اوکراین شلیک می کنند، Will Rogers کاپیتان نیروی دریایی امریکا و فرمانده وینسنس نیز هواپیمای مسافری ایران را با یم جنگنده F14 اشتباه گرفت. موشک سطح به هوای SA-11 روسی که هواپیمای مالزیایی را سرنگون کرد تمامی 298 مسافر ان و از جمله 80 کودک را به قتل رساند، موشک سطح به هوای SM-2 امریکایی که هواپیمایی ایرانی را ساقط کرد نیز تمامی 290 مسافر ان و از جمله 66 کودک مسافر ان را منهدم کرد. بعد از سقوط هواپیمای مالزیایی، مقامات روسی دروغ های متعددی گفته تا قصور خود را موجه جلوه دهند و بر ان سرپوش بگذارند و مقامات دولت اوکراین را مقصر جلوه دادند، بعد از واقعه سال 1988، مقامات امریکایی نیز دروغ های متعددی گفته و سعی کردند تا تقصیر را بر گردن خلبان ایرانی بیندازند. تا 8 سال بعد از وقوع حادثه، امریکا غرامتی به خانواده قربانیان پرداخت نکرد و تنها تاسف عمیق خود از این حادثه را ابراز کرد و حت  معذرت خواهی نکرد.   در زمان وقوع حادثه، من به عنوان خبرنگار بخش  دفاعی Boston Globe کار می کردم و این واقعه را گزارش کردم، پس دوباره  به سراغ  کلیپ های این واقعه رفتم و  دروغ ها و  اظهارات نادرست رسمی را به ترتیب زمانیشان مرور کردم.  در 19 اگوست 1988، تقریبا هفت هفته بعد از وقوع حادثه، پنتاگون گزارشی 53 صفحه ای در مورد این رویداد منتشر کرد. اگر چه این گزارش به صراحت این مسئله را بیان نکرد، اما  تمامی جزئیات مقدماتی که قرار بود تقصیر را بر گردن خلبان ایرانی بیندازد ، نادرست بود. با این حال گزارش ماه اکتبر چنین نتیجه گیری کرد که کاپیتان و خدمه وینسنس کار خود را درست انجام دادند.   به عنوان نمونه، در 3 جولای، در اولین کنفرانس خبری پنتاگون در مورد این رویداد، دریاسالار   William Crowe رئیس ستاد مشترک ارتش امریکا، اعلام کرد که هواپیمای ایرانی در ارتفاع 9.000 فوتی پرواز می کرد و سرعت 450 ناتی داشت و مستقیما به سمت وینسنس پرواز می کرد، در حقیقت در گزارش 19 اگوست، دریاسالار  William Fogarty از فرماندهی مرکزی ایلات متحده، از نوارهای کامپیوتر  بخش اطلاعات رزمی کشتی وینسنس چنین نتیجه گرفت که هواپیما در  ارتفاع 12.000 فوتی و با سرعت 380 ناتی در حال پرواز بوده است. گزارش تاکید کرد که حتی در برای یک لحظه هم هواپیما از این ارتفاع پایین تر نیامده بود.   وقتی من  در کنفرانس خبری که این گزارش در ان پخش شد به این اختلافات و تناقضات اشاره کردم، وزیر دفاع Frank Carlucci مرا کنار کشید و گفت: "واقعا سوال برانگیز است که برداشت های مختلف منجر به قضاوت های مختلف می شود.(و من هنوز از جمله وی متعجبم)   اختلافات دیگری بین کنفرانس خبری 3 جولای کراو  و گزارش 19 اگوست فوگارتی وجود دارد. کراو اعلام کرد که هواپیما "خارج از خطوط هوایی تجاری مشخص شده" پرواز می کرد: اما گزارش می گوید که هواپیما در حال پرواز در "خط هوایی معین شده استاندارد" بوده است. کاور گفت که فرستنده خودکار هواپیما کدی را در وضعیت 2 کانال نظامی اعلام می کرده است: اما گزارش می گوید که در وضعیت 3 کانال غیرنظامی فعال بوده است. کراو گفت که ناو ویسنس چندین هشدار به هواپیما داده است: گزارش ، این مطلب را تایید کرد اما اشاره کرد که "به علت حجم کاری بالای خلبان حین تیک اف و  climb-out ، و نیاز به برقرای ارتباط با دو مرکز کنترل ترافیک هوایی، احتمالا خلبان کانال air-distress بین المللی را رصد نمی کرده است.   دریاسالار George B. Crist رئیس فرماندهی مرکزی ارتش امریکا، نامه ای بازخواست امیز  به افسر تسلیحاتی ضد هوایی کشتی نوشت اما وزیر دفاع وقت Carlucci نامه را پس گرفت. تنها دو سال بعد از این رویداد، کاپیتان راجرز به خاطر  خدمات قابل توجه در سمت فرماندهی ناو ویسنس از اپریل 1987 تا می 1989، مدال لژین لیاقت (LOM) دریافت کرد.   قسمت تکان دهنده دیگری که تا به امروز از ان اطلاع نداشتم این است که در سال 1992، چهار سال بعد از وقوع این رویداد (و  بعد از انکه من به پست دیگری انتقال یافتم) دریاسالار کراو  در برنامه اخر شب خبری ABC اقرار کرد که زمانی که وینسنس به  هواپیمای ایرانی شلیک کرد در اب های ایران حضور داشته است. این در حالی است که در سال 1988 وی و دیگر مقامات اعلام کردند که کشتی در اب های بین المللی حضور داشته است. بعد ها مشخص شد که برخی افسران دریایی راجرز را  "ستیزه جو" می دانستند و  اقدام وی مبنی بر اعزام رزم نام ایجیس به داخل اب های ایران برای تعقیب قایق های گشتی  ایران را عجیب و غیر عادی می دانستند چرا که در هر صورت  می توانست باعث دردسر شود. احتمالا  گرفتاری تعقیب قایق ها و این واقعیت که سیستم راداری هدایت موشک های ایجیس در ان زمان جدید بوده و تازه وارد خدمت شده بودند، باعث بروز این تشخیص غلط شده است.   کمی بعد از وقوع این رویداد، ایران از شورای امنیت سازمان ملل خواست تا امریکا را به خاطر این "اقدام خصمانه" بر علیه پرواز  ایران 655  محکوم کند. جورج بوش پدر که می رفت که  مسابقه انتخاباتی با رونالد ریگان را ببرد، در سفرهای  انتخاباتی خود گفت: " اهمیت نمی دهم که واقعیت چیست، هرگز برای (این اقدام) ایالات متحده عذرخواهی نمی کنم."   در نهایت در سال 1996، دولت بیل کلینتون "تاسف عمیق" خود نسبت به این حادثه را ابراض کرد و  131.8 میلیون دلار به دولت ایران غرامت پرداخت کرد که 61.8 میلیون دلار ان به خانواده های قربانیان تعلق داشت. در مقابل تهران پذیرفت تا این مورد را دیگر در دادگاه بین المللی دنبال نکند.   برای چندین سال بسیاری از ایرانیان باور داشتند که سرنگونی این هواپیما عمدی بوده است. قبول اینکه نیروی دریایی امریکا با مهارت و  ظرافت خودش چنین عمل هولناکی را اشتباها انجام داده است سخت بود. انها اماده باور این بودند که به هر حال امریکا-شیطان بزرگ- امادگی انجام چنین شرارتی را داشت.   هیچ کدام از این مسائل بیان نشد تا پوتین را از  گرفتاری که برای جدایی طلبان در شرق اوکراین ایجاد کرده ، تحویل تسلیحات پیشرفته به انها و اموزش چگونگی استفاده از انها مبرا کند. منظور من این نیز نبود تا بین روسیه در اوکراین امروز و امریکا در خلیج فارس یک ربع قرن پبش برابری غلطی قائل شوم. سرگذشت طولانی کشتی وینسنس بیش از بخش از یک تاریخی تکان دهنده فراموش شده است. در این دو موضوع تشابهات و نکاتی  هست که باید از انها درس گرفت.   اول از همه اینکه حوادث این چنینی در بخش هایی که مناطق جنگی و غیر نظامی تداخل می یابند اتفاق می افتند. بهترین راه این است که نگذاریم این دو با یکدیگر قاطی شوند و اگر شد باید کنترل و نظارت سختی صورت گیرد زیرا این چنین رویداد ها به راحتی از کنترل خارج می شوند.   علاوه بر این، بهتر است تا به اشتباهات خود اغرار کرده و انها را به گردن بگیریم. اگر رئیس جمهوران، رونالد ریگان و بوش پدر به سرعت انچه را که در بین مقامات ارشد روشن  بود را تصدیق می کردند، تقصیر را به گردن می گرفتند و غرامت قربانیان را پرداخت می کردند، امریکا می توانست در  میانه یک بحران حیاتی در شرق، تصویر بهتری از خود بسازد. اگر  پوتین نیز چنین کاری می کرد تصویر بهتری برای روسیه ایجاد می شد. تصویر (مردم از یک کشور) همه چیز نیست: هنوز مناقشات سیاسی دیگری پیش رو داریم. اما درگیر شدن در چنین فریب کاری اشکاری تنها تصور و برداشت دروغگویی یا شیطنت را ایجاد کرده و یا ان را تایید می کند.   پوتین یا هر کس دیگری که موشک ها را شلیک کرد باید پاسخگوی ان باشد، همان طور که ریگان و خدمه وینسنس باید پاسخو می بودند (اما پاسخگو نبودند) حتی اگر مسئول وقوع  ان نیز نبوده باشند. اما مسئول بودن انها، و به کار بردن مجازات مناسب به معنی تروریست بودن و انجام جنایت جنگی نیست.  اول از همه، بین اشتباه فاحش جنگی و عمل تروریستی هولناک تفاوت است. دوم، منافع عمده غرب در اوکراین کمک به ایجاد یک اوکراین  ارام و پر رونق است.  تب جدایی طلبی که پوتین ایجاد کرد، وضعیت را تغییر داد و  مرز جنگ  و زندگی عادی را تغییر داد و موجب ایجا وضعیتی شد تا تراژدی پرواز 17 مالزی ممکن شود. شاید زمان خوبی باشد تا این وضعیت را تغییر دهیم. اما این امر نیازمند واقع بینی طرفین و نه سیاه بازی و فراموشی تاریخ است.   مترجم: محمد رجبعلی   منبع:http://www.slate.com/articles/news_and_politics/war_stories/2014/07/the_vincennes_downing_of_iran_air_flight_655_the_united_states_tried_to.html   استفاده با ذکر منبع بلامانع است      این مطلب و جزییات درج شده در ان  به هیچ عنوان، به هیچ عنوان، به هیچ عنوان مورد تایید حقیر، هیچ کدام از مدیران و مسئولان (و یا کاربران میلیتاری) در مورد این واقعه غم بار برای ملت ایران نبوده ، نیست و نخواهد بود.   برخی از نکاتی که در این مطلب به ان اشاره شده، جالب توجه است، خصوصا ربط دادن مسائل مختلف، گذشته و اینده با هم و  بهره برداری  سیاسی خاص از  ان جای بحث و کار بیشتری دارد. مطالعه این قبیل نوشتارها کمک می کند تا با فضای موجود بین رسانه های ان ور ابی، طرز تفکر نویسندگان و نخبگان و برنامه های پیش رو بیشتر اشنا شویم.     در نهایت 290 نفر  غیرنظامی هم وطنمان بی گناه و مظلومانه به شهادت رسیدند. خداوند مسببان ان را تا ابد لعنت کرده و سخت ترین عذاب های  دنیوی و اخروی را برای انها محقق گرداند.     امین به حق محمد و ال محمد   شادی ارواح طیبه اما و شهدا (شهدای اتش نشان)   سلامتی و پیروزی رزمندگان جبه مقامت    سلامتی و تعجیل در فرج اقا،  مولا و صاحب اختیارمون  ، مهدی قائم (عج)    و سلامتی نائب بر حق ایشان    امام خامنه ای (مد ظله العالی)        و این عزیزان سه صلوات محمدی عنایت کنید.
  25. بسم الله الرحمن الرحیم    سلام و درود خدمت شما عزیزان    اف تاپیک هست و از همه معذرت می خوام  اما فکر می کنم در این تاپیک کاربران و افراد (مهمانان) بیشتری از این موضوع اطلاعا پیدا کنند      متاسفانه با خبر شدیم که یکی از دلاور مردان غیور ارتش ج اا که عضو همین سایت هستند و اغلب شما عزیزان ایشون رو می شناسید ، در عملیات مجروح شده و در بیمارستان به سر می برند.    عاجزانه و خالصانه تقاضا دارم برای سلامتی این عزیز بزرگوار دعا کنید    یا علی ( و معذرتی دوباره)   سلامتی رزمندگان جبهه مقاومت  سه صلوات محمدی عنایت کنید