saman_777

Members
  • تعداد محتوا

    1,769
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

تمامی ارسال های saman_777

  1. راستی چرا عکس های من نمی اد؟؟
  2. چندی پیش نماینده محترم زرتشتیان در مجلس شورای اسلامی جناب آقای کوروش نیکنام خواهان بازگشت نشان افتخار آمیز شیر و خورشید سرخ به جای هلال احمر عثمانی شد علاوه بر آن چند تن از نمایندگان مجلس نیز خواهان بازگشت نشان شیر و خورشید بر سر در مجلس شدند در همین رابطه"حداد عادل" رییس مجلس شورای اسلامی چندی پیش در مصاحبه با خبرنگاران گفت : "با موافقت افکار عمومی شیر و خورشید بر سر در مجلس قرار می گیرد." او به خبرنگاران گفت: "رسانه ها در این خصوص کمک کنند و نظرسنجی انجام دهند که اگر بالارفتن شیرها بر سردر مجلس از نظر افکار عمومی جامعه نوعی احیای شعار سال های قبل از انقلاب محسوب نمی شود، ما نیز مشکلی نداریم."
  3. غوضش کردم یه دونه بهتر انداختم! :|
  4. saman_777

    اخبار عمومی منطقه و جهان

    بله ما جز بزرگ ترین مرز های تاریخ بشر بودیم ای کاش همه ی دنیا مال مل بود :| :|
  5. کورش بزرگ در روایتهای دینی کورش کبیر اولين پادشاه هخامنشي، افزون بر ايرانيان ، به دليل صدور نخستين اعلاميه حقوق بشر نزد همه جهانيان و دانشمندان(ویل دورانت، ویکتور هوگو، کنت گوبینو، هگل، شاتوبراین، پاپ کلمنتوس ۵ ، بوسویه، ناپلئون، دانیل روپس، گیرشمن و...) محترم است .در دوران باستان نیز بسیاری از اندیشمندان (مانند افلاطون، فیثاغورث، هرودت، گزنفون، دیودور سیسیلی و...) او را ستوده اند. كوروش بزرگ بنا به پژوهشهاي 100 ساله اخير دانشمندان مسلمان همان ذوالقرنين (که برخی او را بدلیل سخن گفتن خداوند با وی «و قلنا یا ذا القرنین» پيامبر الهی می دانند) است كه در سوره كهف قرآن (آیات83 تا 99) از او ياد شده است. از جمله معروفترین این محققان می توان به افراد زیر اشاره کرد: مولانا ابوالكلام آزاد مفسر بزرگ قرآن و وزير فرهنگ هند در زمان گاندي در تفسیرالبیان ( ترجمه تفسیر سوره کهف از باستانی پاریزی) ــ علامه طباطبايي در تفسير الميزان ــ آيت‌الله العظمی ناصر مكارم شيرازي و 10 نفر از مفسران بزرگ قرآن در تفسير نمونه (مانند قرائتی، امامی، آشتیانی،حسنی، شجاعی، عبدالهی و محمدی) ــ تابنده گنابادی در کتاب سه داستان عرفانی از قرآن ــ آیت الله میر محمد کریم علوی در تفسیر کشف الحقایق (با ترجمه عبدالمجید صادق نوبری) ــ حجه الاسلام سید نورالدین ابطحی در کتاب ایرانیان در قرآن و روایات _ دکتر علی شریعتی در کتاب بازشناسی هویت ایرانی اسلامی ــ سید صدر بلاغی در قصص قرآن _ جلال رفیع در کتاب بهشت شداد _ دکتر فاروق صفی زاده در کتاب از کورش هخامنشی تا محمد خاتمی ــ منوچهر خدایار در کتاب کورش در ادیان آسیای غربی ــ آیت الله سید محمد فقیه استاد اخلاق، حافظ کل قرآن و عضو مجلس خبرگان دوم _ استاد محیط طباطبایی _ دکتر حسنعلی پیشاهنگ ــ حجه الاسلام شهید هاشمی نژاد _ سر احمد خان بنیانگذار دانشگاه اسلامی علیگر هند. قاسم آذینی فر در کتاب کورش پیام آور بزرگ صفحه 89 می گوید: خواجه عبداله انصاری در تفسیر ادبی عرفانی خود در سوره کهف پس از آیه «انا مکناه له فی الارض=ما او را در زمین نیروی بسیار دادیم» این دو را یکنفر می شمارد. دکتر فریدون بدره ای در کتاب کورش در قرآن و عهد عتیق پس از یکی دانستن کورش و ذوالقرنین از شیخ محمدباقر کمره ای شارح اصول کافی کلینی (از کتب چهارگانه شیعه) روایت می کند که: امیرالمومنین علی(ع) خود را مانند ذوالقرنین دانسته و به این همانندی افتخار کردده است. همچنین آیت‌اله سيد محمدتقي موسوي‌ اصفهاني در نوشتاری با عنوان «شباهت‌های امام عصر (عج) و پیامبران الهی» با یادآوری حدیثی از امام حسن عسکری (ع) امام زمان را در برخی ویژگی‌های خود همانند ذوالقرنین می‌داند. كوروش نزد يهوديان ،زرتشتيان ، مسیحیان و مسلمانان از جنبه آسمانی و تقدس برخوردار است . در كتاب تورات ( اشعيا ـ دانيال نبی ـ حزقیال ــ ارميای نبی ) از او به عنوان حضرت مسيح، بت شکن، فرستاده پروردگار، چوپان خدا،دست خدا، شکست دهنده فرعونیان، شاهين خدا، نجات بخش و دانشمند خدا نام برده شده است . درصحف عزرای پیامبر (حضرت عزیر) آمده است:کورش فرمود خداوند به من دستور داده است تا خانه ای برای او در بیت المقدس بسازم. ابوریحان بیرونی (قرن 4 هجری) و غیاث الدین خواند میر (قرن 6 هجری در کتاب حبیب السیر، جلد یک، صفحه 136) از او بعنوان بانی بیت المقدس و مسجد الاقصی (یا همان قبله نخست مسلمانان) نام می برند. در تفسیر قرآن ابوالفتح رازی آمده است: که خدای تعالی بر زبان بعضی پیغمبران امر کرد پادشاهی از پادشاهان پارس را نام او کورش و او مردی بود مومن. مسعودي در کتاب مروج الذهب،صفحه606 می نویسد : اين خبر در انجيل هست كه كورش پادشاه، ستاره را كه هنگام مولود عيسای مسيح طالع شده بود،ديده بود...وما تفصيل اين قصه را با آنچه مجوس ونصاري در باره ي آن گفته اند...در كتاب«اخبارالزمان» آورده ايم. آرامگاه باشكوه كوروش بزرگ در پاسارگاد طرحي گيرا ، باوقار ، متوازن ، مقدس و اهورايي دارد. ساختمان اين گونه آرامگاه ، پیش و پس از آن ( به جز يك مورد و در اندازه‌اي كوچكتر كه آن هم از نياكان یا نوادگان كوروش است ) ديده نشده است . پس از اسلام در دوران پادشاهي اتابكان فارس (در قرن 5 و 6 هجري خورشيدي ) به دليل جنبه تقدس آرامگاه ، مسجدي در اطراف آرامگاه ساخته ، درون آرامگاه هم محرابي از سنگ تراشيده و پيرامون آن آياتي از قرآن به خط ثلث نگاشته‌اند.(دکتر رضامرادی غیاث آبادی در کتاب نقش رستم وپاسارگاد). قبله نمایی نیز در سنگ در کنار مهراب تراشیده اند.در زمان گذشته نوشته ای در آرامگاه به خط ميخي بوده كه متن آن ، چنين است : « اي رهگذر ، من كوروش هستم كه پادشاهي جهان را به پارسيان دادم ، به مشتی خاك كه پيكرم را در برگرفته رشك مبر .» پس از اسلام ( حداقل هزار سال) ، به دليل ندانستن صاحب آرامگاه ، آن را به نام هاي مسجد مادر سليمان(ع) ، مشهد مادر سليمان ، گور مادر سليمان ، گور سليمان(ع) ، مشهد ام النبي ، مقبره سليمان(ع) و مشهد مرغاب ناميده اند . همچنين بر روي تپه مشرف به آرامگاه باقيمانده يك دژ وجود دارد كه به نام تخت سليمان معروف است. حاج ميراز حسن فسائي (در کتاب فارسنامه ناصري صفحه 301) مي نويسد : « مشهد محل شهادت و قبر انبياء و اولياء و بزرگان دين را گويند و چون اين بلوك را مشهد ام النبي گفتند و چون عجم حضرت سليمان (ع) و جمشيد را يكنفر و پیامبر دانسته اند آنرا مشهد مادر سليمان نيز گفته اند. که در هر صورت (چه سلیمان نبی، چه مادر او، چه جمشید و چه کورش) نشان دهنده الهی و سپند بودن صاحب آرامگاه است. در دشت مرغاب در پاسارگاد ، نقش برجسته‌اي از كوروش كبير باقيمانده است كه همچون فرشتگان ، با بالهايي آسماني تراشيده شده است . نكته جالب است كه ايرانيان از زمان باستان تا‌كنون اين پيكره را مقدس مي‌دانند و با اينكه پيكره‌هاي ديگر در سراسر ايران در اثر ناداني آسيب ديده است هيچ‌كس جرأت نداشته به اين پيكره اهورايي آسيب برساند. هنوز هم تصور مقدس بودن اين پيكره در ميان مردم بومي باقي است .(دکتر بهرام فره وشی در کتاب ایرانویچ) مردم محلی دستان او را رو به قبله و در حالت نیایش می دانند. تا چند دهه پيش ، مراسم روز تاسوعا و عاشوراي حسيني اهالي دشت مرغاب در دورادور آرامگاه پاسارگاد انجام مي‌شد و مردم منطقه نذرهاي خود را تقديم آرامگاه مي‌كردند و آن را همانند امامزاده‌ها با پارچه‌هاي رنگي و قفل مي‌پوشاندند.( دكتر باستاني پاريزي در كتاب كوروش ذوالقرنين ) آب رودخانه پلوار نیز همیشه آبی مقدس و شفابخش به شمار می آمد.(دکترعلیرضا شاپور شهبازی در کتاب پاسارگاد) دکتر جمشید صداقت کیش در ویژه نامه فصلنامه فارس شناخت در نوشتار مسجدهای فارس در صفحه 88 می نویسد : در روايتهاي اسلامي هم از مقدس و آسماني بودن اين جايگاه سخن بسيار رفته است از جمله در كتابهاي زیر : 1 ـ مسالك و ممالك ( اصطخري به سال 320 هجري ) صفحه‌هاي 109 و 141 2 ـ حدود العالم من المشرق الي المغرب ( نوشته شده به سال 372 هـ ) صفحه 131 3 ـ اشكال العالم ( ابوالقاسم جيهاني به سال 367 هـ ) صفحه‌هاي 113 و 123 4 ـ نزهت‌القلوب ( حمداله مستوفي به سال 740 هـ ) صفحه 178 در كتاب شيرازنامه نوشته زركوب شيرازي ( سال 740 هـ ) در صفحه 144 آمده است: « نقل است كه : شيخ محمد‌بن يزيد عروس ( هم زمان با مأمون 218 ـ 198 هـ . ق ) نقل فرمود كه در عهد او جمعي از زهاد و عرفا بيت‌المقدس به شيراز آمدند و طلب متصوفه و ائمه شيراز مي‌كردند . ايشان را به من حواله كردند . سؤال كردم كه سبب آمدن شما به اين طرف چه بود و باعث اين نهضت چيست ؟ گفتند كه : ما در بعضي از اخبار خوانده‌ايم كه در شيراز به طرف حوامه شهر مسجدي هست كه آن را مسجد سليمان (یا همان آرامگاه كوروش ) مي‌گويند و در بعضي كوهستان كه در برابر مسجد است ، چشمه‌اي هست و آن به چشمه مرغان (یا همان دشت مرغاب ) مشهور است . سليمان نبي آن مسجد بنا كرده و آن چشمه از آثار قدم او پديد آمده . هر كس كه در آن آب وضو سازد و در آن مسجد دوگانه‌اي بگذارد ، حق سبحانه و تعالي حاجات دين و دنيايي او برآورده گرداند. ما به اين بيت متوجه گشتيم تا زيارت مسجد دريابيم .» در پایان بد نیست نگاهی داشته باشیم به گفتار استاد ابراهیم پورداود ( کتاب ذوالقرنین و کورش از محمد کاظم توانگر زمین): هر ایرانی همانگونه که مکلف است در صورت استطاعت در مدت عمر خود یک بار به حج مشرف شود شایسته است که یک بار هم به زیارت کورش که پایگاه ملیت ایرانی است خود را برساند. نه فقط بخاطر ایرانی بودن بلکه به جهت زیارت فردی که قرآن بیشترین تعریف (17 آیه) در مورد یک زمامدار را از او کرده است. کورش کبیر(ذوالقرنین) [img]http://http://i3.tinypic.com/wldfys.jpg[/img] این عکسی هم که مال منه
  6. saman_777

    اخبار عمومی منطقه و جهان

    بله ولی بایدامید داشت همه که روشن فکر نیستن ولی به طور کل امار اینگونه است: 50 ملیون مخالف و 30 ملیون موافق این 50 ملیون به 3بخش تقسیم می شوند: ازادی خواه ها:که با دیدن بد هجابی شاهد ان هستیم و... روشن فکر ها:کسانی که رهبر هاو به قول معروف مرجع تقلید ازادی خواه ها هستند ناراضی ها:کسانی که به دلیل مالیات و الودگی هوا کم بود شغل و ... 30 ملیون به 3بخش: سپاهی ها و بسیجی ها زیر مجموعه ی بسیجی ها انقلابیون و استفاده کننده ها از انقلاب این امار فقط یک امار است!! :| :|
  7. saman_777

    اخبار عمومی منطقه و جهان

    90%از ادم ها یی که موفق و روشن فکر هستن از این حکومت خوششان نمی اید
  8. saman_777

    اخبار عمومی منطقه و جهان

    درباره ی تعداد مخالفان 90%از ادم ها ی عاقل مخالفن دیدین شیرین عبادی نوبل گرفت ایا موافق بود؟؟ البته قصد توهین نداشتما :|
  9. حکومت هخامنشيان پس از کشته شدن کـــوروش بـــــزرگ در روایتی آمده است کوروش بزرگ درسال 528 پیش از ميلاد بدست وحشيانی که از شمال به ايران حمله کردند کشته شد.او در اين هنگام دو پسر داشت به اسم های کموجيه و برديا ، کمبوجيه پسر بزرگ کوروش بود به همين خاطر پس ازمرگ پدر به پادشاهی رسيد. او پس از رسيدن به قدرت تصميم گرفت کار نيمه تمام پدر خود را به اتمام برساند و به مصر حمله کند او می دانست که حمله به مصر به خاطر طولانی بودن راه و گرفتاری های جنگ ممکن است سال ها طول بکشد. کمبوجيه می ترسيد که درغيابش برادر او حکومت را از چنگ او در آورد بخاطر همين قبل ازحمله به مصر دست به کاری زشت و ناپسند زد! او دستورداد تا مخفيانه برادرش را به قتل برسانند. او حکومت را به يک مغ (روحانی زرتشتی) سپرد زيرا به او خيلی اعتماد داشت و خود با سپاهيانش راهی مصر شد.کمبوجيه توانست در چندين جنگ سرتاسر مصر را به تصرف خود درآورد و آن را جزء قلمرو ايران کند در اين موقع کشور ايران بسيـار بزرگ شد به طوری که قلمرو ايران آن زمان درحال حاضر به 15 کشور تبديل شده است.تصرف مصر کمبوجيه را مغرور کرد به همين خاطر او تصميم گرفت به سرزمين های ديگر آفريقايی نيز حمله کند.اما اين کار او بسيار اشتباه بود زيرا سربازان ايرانی را گرفتار بيابان های آفريقا کرد و بسياری ازسربازان در آن بيابان ها تلف شدند او پس از سال ها تصميم گرفت به ايران برگردد اما ديگر بسيار دير شده بود! برگشت کمبوجيه به ايران بيش از اندازه طول کشيد مغی که درغياب کمبوجيه ايران را اداره می کرد و از مردم ماد بود به وسوسه افتاد که حکومت را از چنگ کمبوجيه درآورد اين روحانی يک برادر داشت که شباهت زيادی به برديا داشت و اسمش گئومات بود او به مردم اعلام کرد که چون کمبوجيه آمدنش به ايران طول کشيده و چون ممکن است ديگر به ايران برنگردد به همين خاطر حکومت را به دست برادر کمبوجيه می سپارد. گئومات (برديا دروغين) به محض رسيدن به قدرت برای جلب رضايت مردم ماليات چند سال را به مردم می بخشد.کمبوجيه درحال برگشت به ايران بود که خبر به پادشاهی رسيدن برادرش به او رسيد کمبوجيه که خود برادرش را کشته بود از اين خبر مات و مبهود می شود و مشهور است که از شدت خشم و غضب دست به خودکشی می زند ولی روايت های ديگری هم وجود دارد که او درمسير برگشت در اثر اتفاقی کشته می شود. در هر صورت وقتی خبر مرگ کمبوجيه به ايران می رسد گئومات بسيار خوشحال می شود و پادشاهی خود را قطعی می داند اما بعضی از بزرگان پارس که در راس آنها داريوش کبیر قرار داشت می دانستند که کمبوجيه برادر خود را کشته و اين کسی که به اسم برديا به قدرت رسيده قطعاَ برادر او نيست. موضوع را با بسياری درميان می گذارند وقتی حقيقت آشکار می شود شورشی به راه می افتد که رهبری آن را داريوش برعهده می گيرد. داريوش با حمله به کاخ سلطنتی ، گئومات را به قتل می رساند و چون ديگر از کوروش بزرگ پسری باقی نمانده بود تا پادشاهی را به دست بگيرد ، داریوش خود به سلطنت رسيد و چون او از بستگان کوروش کبیر بود همان سلسله هخامنشيان را ادامه می دهد. دوران سلطنت داريوش کبیر ازسال 522 تا سال 486 پیش از ميلاد کوروش و داريوش بزرگ ترين پادشاهان هخامنشی و حتی می توان گفت بزرگ ترين پادشاهان ايران در طول تاريخ بودند. زمانی که داريوش به پادشاهی رسيد مخالفان بسياری داشت او جنگ های متعددی با مخالفان خود انجام داد و همه آنها را سرکوب نمود. حتی حاکمی را که کمبوجيه از طرف خود برای مصر تعيين کرده بود برعليه داريوش دست به شورش زد ، به همين خاطر داريوش بزرگ به مصر حمله کرد و حاکم آن را کشت و دوباره مصر تحت فرمان حکومت مرکزی ايران درآمد. داريوش در کتيبه بيستون که برديواره کوه کنده شده وهنوزهم پابرجا است ، به خط ميخی چگونگی تمام اين جنگ ها و پيروزی های خود را نوشته است. داريوش پس از تصرف دوباره مصر دستور داد تا با کانال دريای سرخ را به دريای مديترانه متصل کنند تا کشتی های ايرانی آسوده تر به قسمت های مختلف مصر دسترسی داشته باشند. اين يکی ازعجيب ترين کارهايی بود که در دنيای آن روز انجام شده بود ، به دستور داريوش بزرگ کتبه ای سنگی در کنار اين کانال نصب کرده بودند که چگونگی کندن کانال بر روی آن نوشته شده بود. بعدها اين کتيبه به زير خاک رفت. زمانی که فرانسوی ها کانال سوئز رابه شکل امروزی آن می کندند اين کتبه را از زير خاک درآوردند و درحال حاضر دريکی از موزه های فرانسه نگهداری می شود. اما کار اصلی داريوش که باعث شهرت او درجهان شد به خاطر جنگ هايش نبود ، بلکه مربوط به چگونگی کشور داريش بود. داريوش بزرگ کشوری را اداره می کرد که بزرگترين کشور جهان آن روز بود! و تا آن زمان کشوری به آن بزرگی درجهان وجود نداشت! مسلماَ اداره چنین کشوری که امروزه به 15 کشور تبديل شده است دردنيای آن روز کاری بسيــار سخت و غير ممکن به نظر می رسيد. اما داريوش کبیر اين کار را ممکن ساخت. بسياری ازکارهايی که داريوش در زمينه کشور داری انجام داد ، اختراع خودش بود و تا آن زمان درجهان سابقه نداشت و بعدها تمام کشورهای جهان نحوه کشور داری را از او و ايرانيان یاد گرفتند ، به همين خاطر تمدن ايران در زمان هخامنشيان تمدن برتر جهان بود و تمام جهانيان بسياری از امور را از ايران تقليد می کردند. داريوش بزرگ برای اداره بهتر کشور ، آن را به استان های مختلف تقسيم کرد و برای هر استان يک شهربان(استاندار)انتخاب کرد(همانند کوروش بزرگ). آنگاه تمام استانها را با جاده به هم متصل کرده و به فاصله يک روز پياده روی در جاده ها مسافرخانه درست کرد. او دستور داد در داخل هر مسافرخانه سربازی با خانواده اش زندگی کند. اسبی تندرو هم دراختيار آن سرباز بود. هرگاه در گوشه ای ازکشور اتفاق مهمی می افتاد ، استاندار آن و يا ماموران مخفی داريوش خبر را به يک سوار کار می دادند و او بدون لحظه ای درنگ خود را به اولين مسافرخانه می رساند، در حالی که خودش و اسبش به شدت خسته بودند نامه را به سربازی می دادند که درآن مسافرخانه زندگی می کرد. او نامه را گرفته و برروی اسب خود می پريد و با سرعت خود را به مسافرخانه بعدی می رساند به اين ترتيب نامه که می بايد طی چند ماه به دست داريوش برسد ظرف چند هفته به دستش می رسيد! و داريوش کبیر از گوشه کنار کشور باخبر می شد. بعدها بسياری از کشورها اين کار داريوش را تقليد کردند. در زمان داريوش به آن سازمانی که نامه ها را حمل می کرد "بريد" و به کسانی که نامه راحمل می کردند "چاپار" و به آن مسافرخانه ها ، "چاپارخانه" می گفتند. به دستور داريوش کبیر درشهری به اسم "پارسه" بزرگترين کاخ هخامنشيان يعنی "تخت جمشيد" ساخته می شود. درساخت اين کاخ هزاران معمار هنرمند و کارگر ، کار می کردند. اما به گواهی تاريخ هيچ برده ای در آنجا کار نکرد و همه کسانی که درآنجا کار می کردند حقوق می گرفتند. هخامنشيان علاوه بر "تخت جمشيد" دو پايتخت ديگر هم داشتند ، به اسم شوش که زمستان ها و اکباتان که تابستان ها از آن استفاده می کردند. پیروز باشی
  10. saman_777

    اخبار عمومی منطقه و جهان

    من منظورم این نبود میگم ما باید خودمون رو ابر قدرت کنیم می پرسی چطوری؟ میگم امریکا رو دیدی تا 300 سال پیش هیچ چی نبود ولی با دوستی با انگستان حال ابر قدرت و اینگلیس رو هم اون هدایت می کنه :|
  11. saman_777

    اخبار عمومی منطقه و جهان

    ای بدبخت شدیم رفت دارن به ما حمله می کنن!! :| :| اماده باش!! خوب معلومه دیگه وقتی میایم از این چرت پرت میگیم همه ی دنیا ما رو تروریست میدونن چرا الان به عربا که خیلی شاسکول تر از ما ن این چیز ها رو نمیگن؟؟؟ یا ما باید خودمونو درست کنیم یا کل دنیا رو که امکان پزیر نیست متشکر از اقا پرویز
  12. چرا نـام کـوروش بـــزرگ زنده است؟ اين كه كوروش بزرگ در نگاه ما و جهانیان، برجسته‌ترين شخصيت تاريخ ايران است، پيش از آن كه معطوف به دستاوردهای سياسی و فتوح نظامی وی باشد، نخست مبتنی بر منش و روش درخشان و بی‌بديل وی در مردم‌داری و كشورداری است. چنان كه گزنفون می‌نويسد: «پروردگار كوروش را علاوه بر خوی نيك، روی نيك نيز داده و دل و جانش را به سه وديعه‌ی والای “نوع‌دوستی،‌ دانايی، و نيكی” سرشته بود. او در ظفر و پيروزی هيچ مشكلی را طاقت‌فرسا و هيچ خطری را بزرگ نمی‌پنداشت و چون از اين امتيازات خداداد جهانی و روانی برخوردار بود، خاطره و نامش تا به امروز در دل‌های بيدار مردم روزگار، پايدار و باقی است» (سيرت كورش كبير، ص4). او می‌افزايد: «كدام وجودی مگر كوروش از راه جنگ و ستيز صاحب امپراتوری بزرگی شده است ولی هنگامی كه جان به جان آفرين داد، همه‌ ملل مغلوب او را “پدری محبوب” خواندند؟ اين عنوانی است كه به “ولی نعمت” می‌دهند نه به وجودی “غاصب”» (همان، ص8-367). تصویر نمادین کوروش بزرگ در هنگام تسخیر بابل چنين است كه منش و روش والا و آرمانی كورش بزرگ،‌ ملل بيگانه، بلكه دشمن را به وجد آورده و از اعتراف به حقايق ناگزير ساخته است. در مجموع، آن چه از متون و بازمانده‌های تاريخی بر می‌آيد اين است كه تمام دنيای باستان كوروش را همواره چونان مردی فوق‌العاده و بی‌مانند می‌نگريست: پارسی‌هايی – كه كوروش آنان را از گمنامی به افتخار رسانيد، او را چنان كه هردوت نقل می‌كند، «پدر» می‌خواندند. يونانی‌هايی كه كوروش آنان را در سواحل آسيای صغير مقهور قدرت خويش ساخت، با وجود نفرتی كه غالباً نسبت به پارسی‌ها نشان می‌دادند، در وی به چشم يك فرمان‌روای آرمانی می‌نگريستند و يهوديانی كه كوروش آنان را برای اجرای آيين و بنای معبد، آزادی و ياری بخشيد و از تبعيد طولانی رهانيد،‌ او را همچون مسيح خويش تلقی می‌كردند... ... به هر حال آن چه درباره كوروش برای محقق جای ترديد ندارد، قطعاً اين است كه لياقت نظامی و سياسی فوق العاده در وجود وی با چنان انسانيت و مروتی درآميخته بود كه در تاريخ پادشاهان شرقی پديده‌ای به كلی تازه به شمار می‌آمد. كوروش برخلاف فاتحانی چون اسكندر و عمر و چنگیز و ناپلئون، هر بار كه حريفی را از پای در می‌افكند، مثل يك شهسوار جوانمرد دست‌اش را دراز می‌كرد و حريف افتاده را از خاك بر می‌گرفت. رفتار او با آستياگ، كرزوس و نبونيد نمونه‌هايی است كه سياست تسامح او را مبتنی بر مبانی اخلاقی و انسانی نشان می‌دهد. تسامح دينی او بدون شك عاقلانه‌‌ترين سياستی بود كه در چنان دنيايی به وی اجازه می‌داد بزرگ‌ترين امپراتوری ديرپای دنيای باستان را چنان اداره كند كه در آن كهنه و نو با هم آشتی داشته باشند، متمدن و نيمه وحشی در كنار هم بياسايند و جنگ و طغيان به حداقل امكان تقليل يابد. درست است كه اين تسامح در نزد وی گهگاه فقط يك نوع ابزار تبليغاتی بود،‌ اما همين نكته كه فرمان‌روايی مقتدر و فاتح از انديشه‌ تسامح، اصلی سياسی بسازد و آن را در حد فكر همزيستی مسالمت‌آميز بين ملل مطرح كند، و گر چند از آن همچون وسيله‌ای برای تحكيم قدرت خويش استفاده نمايد، باز از يك خودآگاهی اخلاقی حاكی است (زرين‌كوب، ص1-130). حال با چنين اوصافی، آيا بزرگ‌داشتن و برجسته دانستن كوروش كاری به خطاست؟ از سوی ديگر، حتی اگر اشارات و تصريحات متون مختلف تاريخی را به فضايل كوروش، ساختگی و افسانه‌آميز بپنداريم، بايد توجه كنيم كه شخصيت كوروش از ديرباز، الگو و نمونه‌ای مثالی در اخلاق و سياست برای مردمانش بوده و چنان كه گزنفون تصريح می‌كند، شرح اعمال او را پارسيان در قالب سرود و داستان نسل به نسل حفظ نموده و منتقل می‌كردند (سيرت كورش كبير، ص4). اين نكته دانسته است كه بشر از پگاه تاريخ خود همواره به كهن‌الگوهايی وابسته و پيوسته و نيازمند بوده و ابعاد مختلف حيات خويش را در تناسب و همسويی با آن‌ها تنظيم و تدبير می‌نموده و برای رسيدن به حد كمال ملحوظ در الگوها، می‌كوشيده است. اينك نيز مردم ما، با همان بينش، هويت و اصالت و افتخارات از دست رفته‌ خويش را در وجود كوروش بزرگ می‌جويند و می‌يابند. آيا می‌توان يك ملت را از آرمان‌ها و الگوهایش گسيخته ساخت؟ تلقی كارنامه‌ سياسی و فتوح نظامی كوروش و جانشينانش به صورت عملياتی صرفاً كشورگشايانه و سلطه‌جويانه، دريافتی سطحی و دور از واقع، بلكه سخت بدبينانه است. در نگاه مورخان معاصر،‌ رهاورد كلان و چشم‌گير شاهنشاهی هخامنشی برای جهان باستان، برپايی «نخستين دولت متمركز» در تاريخ است: دولتی واحد و مركزگرا كه بر اقوامی پرشمار و دارای تفاوت‌های عميق مذهبی و زبانی و نژادی، فرمان می‌راند. آن چه كه هخامنشيان را در طول دويست سال توانا به برپايی و تدبير چنين حكومتی ساخت، مديريت سياسی برتر، انعطاف‌پذيری،‌ تكثرگرايی و ديوان‌سالاری مقتدر اين دودمان بود. بنابراين آن چه كه به عنوان دستاوردهای سياسی و نظامی كوروش ستوده می‌شود، نه فقط از آن روست كه وی در زمانی اندك موفق به گشايش و فتح سرزمين‌هايی بسيار شده بود، بلكه از بابت «دولت متمركز و در عين حال تكثرگرايی» است كه او برای نخستين بار در تاريخ جهان باستان بنيان گذارد و كوشيد تا بر پايه‌ الگوهای برتر و بی‌سابقه‌ اخلاقی، سياسی، صلح و امنيت و آرامش را در ميان اتباع خود برقرار سازد. تاكنون بسياری از مطالعات منطقه‌ای نشان داده‌اند كه اكثريت عظيم نخبگان اقوام تابعه، شاه پارسی را نه به چشم فرمان‌روايی بيگانه و جبار، بلكه تضمين كننده‌ ثبات سياسی، نظم اجتماعی، رفاه اقتصادی، و از اين رو، حافظ مشاغل خود می‌نگريستند و می‌دانستند (ويسهوفر، ص80). بر اين اساس، چشم ‌پوشی از عمل‌كرد كوروش و جانشينانش در برپايی و تدبير نخستين «دولت متمركز و در عين حال تكثرگرا» و تقليل و تحويل كارنامه آنان به «مجموعه عملياتی كشورگشايانه و سلطه‌جويانه» كرداری دور از انصاف و واقع‌بينی است. انكار تأثير مثبت و چشم‌گير شاهنشاهی هخامنشی بر سير تمدن خاورميانه، بدين استدلال كه «اقوام و ملل مفتوح و تابعه، خود دارای تمدنی برجسته بوده و نيازی به اقدام پارسی‌ها و مادها برای درآوردن آنان از بربريت نداشته‌اند» سخنی سخت شگرف و ناشی از ناديده انگاری كاركرد و كارنامه عظيم هخامنشيان در طول دويست سال حاكميت آنان و حاصل چشم‌ پوشی از روند‌ها و ميان‌كنش‌های سياسی، تمدنی جاری در خاورميانه‌ باستان است. ضمن اين كه نه در نوشته‌های من و نه در آثار مورخان هرمنوتيست معاصر، گفته نشده است كه «مادها» و «پارس‌ها» خواسته يا كوشيده‌اند كه اتباع خود را از «بربريت» فرضی به در آورند. آن چه كه از تاريخ خاورميانه‌ پيش از هخامنشی بر ما آشكار است، آن است كه اين گستره در طول ساليانی دراز عرصه‌ جنگ و كشمكش همواره‌ قدرت‌های منطقه بوده و چه بسيار اقوام و كشورهايی كه در اين گيرودار با ضربات دشمنان (مانند اورارتو و آشور) يا فروپاشی تدريجی (مانند مانا، كاسي، سومر) از ميان رفته بودند. اما با برآمدن هخامنشيان، مردمان و اقوام خاورميانه پس از صدها سال پراكندگی و آشفتگی و پريشانی ناشی از جنگ‌های فرسايشی و فروپاشی‌های تدريجی، اينك در پرتو حكومت متمركز و تكثرگرای هخامنشی كه نويدبخش برقراری ثبات و امنيت در منطقه بود، بی‌دغدغه‌ خاطر از آشوب‌ها و جنگ‌های پياپی مرگ‌آور و ويران‌گر، و بی‌هراس از يورش‌های غارت‌گرانه‌ و خانمان برانداز بيگانگان و آسوده از ترس اسارت و دربه‌دری و برده‌كشی، به كار و توليد و زندگی و سازندگی می‌كوشيدند و اگر دولت هخامنشی به واسطه‌ شكوه‌گرايی و درايت خود،‌ ميراث تمدن‌های پيشين و گذشته را پاس نمی‌داشت و در جذب و پيرايش و ارتقای آن‌ها نمی‌كوشيد، در هياهوی همواره‌ ستيزه‌جويی‌ها و خودفرسودگی‌های تمدن‌های بومی، ميراث گران‌سنگ آنان به يك‌باره از ميان می‌رفت و از صفحه‌ تاريخ زدوده می‌شد. آيا نقش شاهنشاهی هخامنشی در تداوم و احيا و اعتلای تمدن‌های بومی پراكنده و رو به سستی منطقه و سامان‌دهی آن در قالب تمدنی مقتدر و پويا و جهان‌گير، تحولی مهم در تاريخ و تمدن خاورميانه نيست؟ كوشش پادشاهان هخامنشی در برقراری رونق اقتصادی، آزادی مذهبی و فرهنگی، ثبات سياسی و امنيت عمومی، و بهبود و ارتقا و گسترش نظام آبياری، جاده‌سازی، كشاورزی و…در قلمرو پهناور آن امپراتوری، هر يك به تنهايی نمودار تأثير مثبت و سازنده‌ هخامنشيان بر تاريخ و تمدن خاورميانه‌ اس
  13. ما نباید حمله می کردیم به جز کشته شدن ادم های بی گناه از هر دو طرف چیز دیگری نصیب دو کشور نشد!!! :| :|
  14. به نظر من همون موقع باید جنگ رو تمومش می کردن :| :|
  15. اگر دلاور میهن نیستیم ، دست کم دلاوران میهن را بشناسیم ! http://www.iranbod.blogfa.com/cat-8.aspx ما ایرانیان دلاوران میهن مان را نمی شناسیم . ابایی از آن هم نداریم که رجالگان و لکاتگان را به جای آنان پاس داریم و جاودانه سازیم. شانزدهم دی ماه تنها سالروز خودکشی جهان پهلوان مان غلامرضا تختی - پسرک محبوب و محجوب خانی آباد - نیست. سالروز شهادت قهرمانانه ی دلاور جاوید وطن " بابک خرم دین " هم هست. http://www.iranbod.blogfa.com/cat-8.aspx ما ایرانیانیم که بر فرزندان مان نام های خائنان می نهیم همچون افشین ، اسکندر ، چنگیز ، تیمور و هزاران نام بیگانه ی وارداتی که بیشترشان به ضرب و زور شمشیر بر فرق دران و مادران مان امکان حضور در این مرز و بوم را یافته اند !!! آیا کسی در انگلستان ، فرانسه ، لهستان یا روسیه نیز بر کودکش نام " آدولف " ، " هیتلر " و مانند آن را می گذارد ؟!؟ در مورد بابک خرم دین خواهم نوشت.دلاوری که او را خلیفه ی خون خوار عباسی - " المعتصم بالله " - که خیانت و آدم فروشی هم میهن ایرانی - افشین اشروسنه - شکست داد. او را در سامرا به ترتیب یک یک دست و پا بریدند و در وست گاو نموده بر دروازه ی شهر بر دار کشیدند که چرا در سی سال سیصد هزار دشمن زورگوی شهوت ران را نابود کرده بود. اما افشین نیز همچون دیگر خائنین به وطن رنگ خوشبختی ندید و به شیوه ای که در خور آز و طمعش بود ، با گرسنگی دادن کشته و بر در دروازه ی سامرا آویزان شد. http://www.iranbod.blogfa.com/cat-8.aspx قلعه ی بابک خرم دین بر فراز کوه بذ در نزدیکی شهرستان کلیبر آذربایجان شرقی یادها از دلاوران سرخ جامه دارد که سودای استقلال و آزادی میهن از چنگ سپاه درنده ی بیگانه داشتند
  16. جلال الدين خوارزمشاه یکی از سرداران بزرگ و دلاور ایران جلال الدین خوارزمشاه(تولد ــ وفات ۶۲۸ هجری قمری) که در تاریخ کهن ایران نامش به نیکی یاد شده است جلال الدین خوارزمشاه پسر محمد خوارزمشاه است. در زمان این سردار رشید بود که ایران با رخداد نافرجام چنگیز مغول روبرو گردید و جلال الدین خوارزمشاه با دلاوری های خود خدمت های درخشان به سرزمین تاریخ و کشور خود نمود.چنگیز که در ظاهر برای تجارت و در نهان برای جاسوسی و کسب اطلاع از ایران در سال ۶۱۵ هجری قمری در حدود چهرصد و پنجاه نفر از پسران و ملازمان خود و تجار مغول را با سرمایه ای زیاد به ایران فرستاد ولی این عده در شهر اترار کشته شدند همینکه این خبر به چنگیز رسید از محمد خوارزمشاه خواست که حاکم اترار را به وی تسلیم کند ولی محمد خوارزمشاه به این درخواست اعتنایی نکرد.لذا چنگیز سخت دگرگون شد و عازم نبرد با خوارزمشاه شد. محمد خوارزمشاه چون از مقصود چنگیز آگاه شد به ماورا النهر ور همان هنگام جوجی خان پسر چنگیز در یکی از حکمرانان ترکستان به آن نواحی آمده بود محمد خوارزمشاه قصد جوجیخان کرد و نزدیک (جند) با اینکه مغولان نزدیک حاضر به جنگ نبودند نبرد را آغاز کرد و باید گفت اگر تلاش های شاهزاده جوان جلال الدین نبود شاید محمد خوارزمشاه از جوجی خان شکست می خورد اما رشادت های جلال الدین اشتباهات محمد خوارزمشاه را جبران کرد و شکست نصیب مغولان شد آنچنانکه میدان نبرد را ترک کردند تا خبر شکست خود را به چنگیز خان برسانند. محمد خوارزمشاه که از ضربدست مغولان را چشیده بود به خوف و هراس شدیدی دچار شد ولی با این وجود چنگیز قصد سرزمین خوارزمشاهیان نمود در آن هنگام محمد خوارزمشاه سپاهی بزرگ زیر فرمان داشت.جلال الدین از پدر اجازه خواست تا در برابر سپاهیان مغول صف آرائی کنند و اطمینان داد که از این نبرد پیروز و سربلند باز گردد.اما پدر او را جوان و بی تجربه خواند.جلال الدین از پدر خواست که فرماندهی سپاهیان خوارزم را باو واگذارد اما محمد خوارزمشاه هرگز تغیر عقیده نداد و مقابله با مغولان را صلاح ندانست.چنگیز با سپاهیان خونخوار خود به جانب ماورا النهر آمد اکتای و جغتای را به محاصره اترار گماشت. جوجی خان را به طرف جند و یکی از سرداران را به سوی خجند فرستاد و خود عزم بخاران کرد و در راه از کشتار و غارت فروگذار ننمود و در سال ۶۱۷ هجری قمری به اطراف بخارا رسید و کوشش بخارائیان به جایی نرسید و مدافعان دلیل آن شهر کاری از پیش نبردند.شهر اترار پنج ماه در محاصره بود و سرانجام بدست لشکر جغتای و اکتای گشوده شد. حاکم شهر که بازرگانان مغول را کشته بود دستگیر و کشته شد.چنگیز بعد از اینکه سمرقند را گرفت عده ای را برای تعقیب محمد خوارزمشاه فرستاد در آن هنگان پایتخت خوارزمشاهیان شهر (جرجانیه) بود که آبادی این شهر و کثرت جمعیت آن به شرح نمی آمد.چنگیز پسران خود را همراه با سپاه تاتار مامورتسخیر آن دیار کرد اهالی این شهر مردانه در برابر مغولان ایستادگی کردند و حاضر به تسلیم نشدند دشمن چون از محاصره نا امید شد قصد کرد که آب جیحون را که از شهر می گذشت برگرداند. اهالی رشید جرجانیه سه هزار نفر از مغولان را که مامور بازگرداندن آب جیحون بودند از پای درآوردند اما سرانجام با اینکه مردم این شهر خانه بخانه و کوچه به کوچه جنگیدند شهر به دست مغولان افتاد.محمد خوارزمشاه از شنیدن این خبر در جزیره آبسکون درگذشت و پس از وی جلال الدین که امید همه مردم به دلیری های او بود زمام امور گسیخته این سرزمین را به دست گرفت در سال ۶۱۸ با سپاهیان مغول روبرو شد نبرد سختی درگرفت و در این نبرد جلال الدین آنچنان شکست فاحشی بر سپاه مغول وارد آورد که بگفته ای ۴۰ هزار مغول کشته شد و آنان که مانده بودند راه فرار را پیش گرفتند تا این خبر ناگوار را به چنگیز برسانند. اما به زودی بین سران سپاه جلال الدین اختلاف افتاد و هر کدام راهی جداگانه در پیش گرفتند و بسمتی رفتند و جلال الدین تصمیم گرفت به تنهایی در برابر چنگیز ایستادگی کند جلال الدین خوب می دانست که عده سپاهیانش اندک و نیروی دشمن فراوان است اما با همه اینها دل به دلیری و شجاعت ذاتی خود بست و عزم پیکار نمود.جلال الدین که خود را سخت تنها دید ناچار به ترک خوارزم شد و راه غزنین را پیش گرفت چنگیزخان که از قضایا آگاه گردید قصد وی کرد. نزدیک سند به وی رسید.جلال الدین با عده کم سپاهیان خویش با چنگیز به مقابله مردانه برخاست نبرد آغاز شد جلال الدین بین دشمن و آب قرار گرفت حلقه محاصره هر لحظه تنگ تر می شد تا آنکه سپاه چنگیز جلال الدین را برفراز صخره ای که بیش از ده ذرع بلندی داشت راند و بیم آن می رفت که جلال الدین دستگیر شده و ریشه حیاتش قطع گردد.اما این شاهزاده دلیر و پردل بیکباره تصمیم خود را گرفت و دامن مردانگی بر کمر زد و در حالیکه از هر طرف حمله آورده و مغولان را به خاک می افکند در لحظات آخر که دیگر هیچگونه امیدی برای پیروزی یا نجاتش وجود نداشت تازیانه بر اسب زده و خود را بر آب عظیم سند افکند و در برابر تعجب چنگیز با اینکه او را پیاپی با تیر هدف قرار می دادند از آب سهمگین سند گذشت و خود را به ساحل رسانید. پس از این رویداد جلال الیدن خود را به هندوستان رسانید و در آنجا قدرت و اعتباری به دست آورد و از آنجا که زندگی آسوده و راحت را بر خود حرام می دانست از راه مکران به ایران آمد و از راه شیراز به اصفهان رفت و در آنجا با کمک برادرش غیاث الدین سپاهی فراهم آورد و عزم بغداد کرد تا با خلیفه درباره دفع شر مغول مذاکره کند و از او کمک بگیرد.اما ناصر خلیفه بغداد به جای کمک به جلال الدین لشکری برای مقابله او فرستاد. جلال الدین در یک نبرد سپاه خلیفه را به کلی تارومار کرد و از میان برد سپس به سوی تبریز رفت. پس از فتح تبریز جلال الدین به سوی گرجستان شتافت و در مدت سیزده روز خود را از تفلیس به کرمان رسانید و فتنه را فرونشاند.در این هنگام مغولان به جانب ری آمدند جلال الدین عنان همت به دست گرفته و به جانب آنها رفت و در نبردی که با مغولان نمود به علت حیله و ریای برادرش غیاث الدین مغلوب دشمن شد و به سوی اصفهان عقب نشست.جلال الدین عزم گرجستان کرد و سپس تا آذربایجان آمد و پس از کسب پیروزی هایی دوباره نامش بر دهان ها افتاد با یکی از سرداران مغول بنام (جورماغون) که از طرف اکتای قاآن به ایران فرستاده شده بود نبرد کرد ولی این بار نیز کاری از پیش نبرد و مجبور شد برای جان سالم به در بردن از دست مغولان صحنه جنگ را ترک کند اما از آنجا که اجل در کمین او بود در سال ۶۲۸ در یکی از کوه های کردستان در گذرگاهی ناشناس به دست طماع چشم دل کوری که قصد جامه و اسب و مال او را کرده بود کشته شد. این خواست خداوند بود که سردار دلیل ایران با همه فداکاری ها و دلیری هایش در چنان گذرگاه ناشناسی به دست کوردلی از پای درآمد شاید اگر جلال الدین کشته نمی شد سدی در برابر پیشروی مغولان ایجاد می کرد و مسیر تاریخ ما را عوض می نمود. نام جلال الدین و شرح وقایع زندگانیش همراه فداکاری و شهامتهایش بخاطر حفظ وطن و این سرزمین آنچنان افتخار آمیز و پرشکوه است که هر خواننده بر او درود می فرستد و سینه تاریخ ما لوح جاویدان برای نام ارزنده مردی بزرگ چون او می باشد. http://zartoshtiiran.blogfa.com/cat-3.aspx
  17. اقا چرا من هر چی میزنم عکس هام نمی اید!! کمکم کنید لطفا!!
  18. سخنی چند درباره شخصیت ستارخان و باقرخان: با بمباران مجلس مصیبتی عظیم و یاسی بزرگ بر عموم آزادی خواهان و میهن پرستان چیره گشت و درهای امید به روی مردم بسته شد. ولی در همین هنگام ستاره امیدی از افق آذربایجان طلوع کرد: آخرین شراره خروش ملی علی رغم خطر بسیار نزدیکی که آن را به خاموشی تهدید می کرد بطرز معجزه آسایی از نو درخشیدن گرفت و نور آن فزونی یافت و رفته رفته آفاق ایران را که در زیر ابر تیره ی استبداد قرار گرفته بود روشن کرد.نخست این شراره در چشمان تیزبین و درخشان و خشمگین یکی از فرزندان رشید آذربایجان یعنی ستارخان سردار ملی تابیدن گرفت. ستارخان تابناک ترین ستاره ی جنبش مشروطه و بزرگترین قهرمان ملی ایران چنانکه باید و شاید شناخته نشده است. ستار حدود یکصد سال پیش در یک خانواده ی متوسط نیمه روستایی به دنیا آمد پدرش حاج حسن از مردم قره داغ(ارسباران) بود. این مرد چهار پسر داشت: اسماعیل از زن اول و ستار غفار و عظیم از همسر دوم. اسماعیل که جوان دلیر و بی باکی بود در عنفوان جوانی گرفتار ماموران دولتی شده دستور ولیعهد اعدام شد از آنجا که کشته شدن اسماعیل اثر عمیقی در روحیه برادر کوچکش ستار باقی گذاشت آن را بازگو می کنیم:ستار در دهکده ی مسگران قره داغ متولد شد و از همان کودکی سیمایی باشکوه و منشی بزرگوارانه و برخوردی حاکی از زیرکی داشت و در عمل تیز رو چالاک بود. برخی محل تولد او را دهکده سوچولی و عده ای ماسکاران یا جانانلو می دانند. ستار مانند هزاران کودک همسن و سالش از رفتن به مکتب یا مدرسه و نشستن در مجلس درس معلم یا آخوند محروم ماند. مدرسه او طبیعت پرشکوه ارسباران و کوه های سر به فلک کشیده قره داغ بود.حاج حسن بعد از مرگ اسماعیل دریاچه ی تاریخی ارسباران را ترک گفت و در تبریز سکونت گزید. پیش از دوران مشروطیت تبریز ولیعهدنشین ایران بود. ولیعهد دستگاهی عریض و طویل داشت. ماموران و خدمتگزاران وی غالبا افرادی ناپاک بودند و به بهانه های مختلف مردم را سرکیسه می کردند.خشونت قاطرچیان ولیعهد که از مردمان شرور و فرومایه تشکیل می شدند زبانزد خاص و عام بود. شخصی که گرفتار چوبدستی آنها مشکل بود جان سالم بدر برد.روزی بین نوکرهای یکی از خوانین حسن آباد بنام میرزا مصطفی که از دوستان پدر ستار بود از یک طرف و قاطرچیان ولیعهد از سوی دیگر زد و خوردی رخ می دهد. در این منازعه یکی از قاطرچیان به دست صمد پسر میرزا مصطفی کشته می شود.میرزامصطفی صمدخان را همراه برادر دیگرش احمدخان روانه تبریز می کند تا بلکه بتواند به کمک رشوه و تعارف از مخمصه نجات یابد.صمد خان و احمدخان پیش پدر ستار می روند و او آنها را به همراه ستار به یکی از باغ های اطراف شهر می فرستد و وسایل راحتی آنها را فراهم می کند. قاطرچیان با اطلاع از این موضوع باغ را محاصره می گیرند و زدوخورد شدیدی روی می دهد.صمد و احمد و ستار در عمارت باغ پناه جسته دلیرانه مقاومت می کنند. ولی قاطرچیان خشمگین خانه را بر سر آنها خراب و هر سه تن را که زخمی بودند دستگیر می کنند و آنان را پیش ولیعهد می برند. دو برادر کشته به دست قاطرچیان تکه تکه می شوند ولی پا درمیانی خیرخواهانه ی عده ای از دوستان حاج حسن ستار را از مرگ حتمی نجات می دهد. مردم از خیره سری جوانی که جرات کرده بود با قاطرچیان معلوم الحال ولیعهد به مقابله برخیزد متعجب شدند با کنجکاوی خاصی اسم و رسم او را می پرسیدند. بدین ترتیب بود که برای نخستین بار نام ستار قره داغی بر سر زبانها افتاد.ستار از مرگ رها شد ولی به زندان افتاد پس از فرار از حبسی که طی آن رنج فراوان کشیده بود بر مراتب کینه ورزی و انتقام جوئیش نسبت به حکومت افزوده شد و تصمیم گرفت که تا آنجا که می تواند با عمال دولت مبارزه و ابراز مخالفت کند.هنگامی که بر اسب و تفنگ مسلط شد گاهی دولتیان را غارت می نمود و غنایم به دست آمده را به فقرا و ضعفا می داد و بیچارگان را دستگیری می نمود.گهگاه به زندان می افتاد ولی هنگامی هم که به کسب و کار عادی مشغول می شد دولتیان او را راحت نمی گذاشتند. ستار پس از دومین فرار از زندان یک چند در میان ایلات یورتچی و آلارلو زندگی می کند و عده ای را دور خود گرد می آورد در دل جنگلهای کوهستانی به کمین می نشیند و با دولت به گردنکشی برمی خیزد ولی در رعایت مراتب فتوت و مردانگی نیک می کوشد.ستار پس از مدتی از این نوع زندگی و نیز از آوارگی و دربدری سر می خورد و تصمیم می گیرد زندگی خود را سر و سامان بخشد به کسب و کاری بپردازد و سربار دیگران نباشد.پس به تبریز می آید مدتی پیش پدرش می ماند و با پادرمیانی و توصیه های رضاقلی خان یکانی با عنوان قره سوران مامور حفاظت را خوی به سلماس و مرند می شود.کاردانی و رشادت ستار در ماموریت برای او چنان شهرتی به دست می آورد که در جزو تفنگداران مخصوص ولیعهد پذیرفته می شود ولی روح پوینده و ناآرامش که همیشه او را به تحرک و تکاپو وا می داشت این بار هم کار خود را می کند. به استقبال ماجراهای نوین راه غربت را پیش می گیرد و اندکی بعد سر از تهران در می آورد. پس از چند ماه در زمره سواران حاکم خراسان در آمده به خراسان می رود و با مشاجره ای که بین او و حاکم مشهد روی می دهد رهسپار عتبات می شود. در سامره رفتار ناشایست خدام اماکن مقدسه با زائرین ایرانی دلش را درد می آورد و با همدستی عده ای دعوای بزرگی راه می اندازد و آنها را ادب می کند. در این رابطه مورد تعقیب شرطه های عثمانی قرار می گیرد ولی با شفاعت مجتهد معروف میرزای بزرگ شیرازی دست از سرش بر می دارند و او ناگزیر از عراق خارج و عازم تبریز می شود. در تبریز چند تن از مالکان مباشرت املاک خود را به او پیشنهاد می کنند. بالاخره حاج محمدتقی صراف ستار را بر سر املاک خود به سلماس می فرستد. در اینجا نیز ستار لیاقت و شایستگی خود را نشان می دهد و پس از مدتی به تبریز باز می گردد.اکنون دیگر شهرت شجاعت و مردانگی او بین مردم پیچیده است. او از جوانمردان تبریز به شمار می رفت و مورد علاقه عامه بود. از آنجاییکه ستارخان از اسب شناسی سررشته کامل دارد به کار دلالی اسب مشغول می شود و در این کار از چنان اعتبار و اهمیتی برخوردار گشت که حتی دیوانیان از او کمک می طلبند و در این ایامست که دوران سرگشتگی ستار پایان نزدیک می شود و افق روشنی پیش چشمش باز می گردد.ستارخان در آستانه مشروطیت تولدی دیگر می یابد. تاریخ ورق می خورد و دوران نوین آغاز می شود. در تبریز انجمنی تشکیل می شود که آزادی خواهان آن را اداره می کنند. ستارخان در کسوت مجاهدان در می آید به انجمن وارد می گردد و با شایستگی و لیاقتی که دارد رهبر مجاهدین تبریز و پیشوای فدائیان می شود. در نتیجه مقدمات مناسب و زمینه های مساعد قیافه شهر تبریز به سرعت دگرگون می شود گروه کثیری از بازاریان و پولداران تفنگ و فشنگ می خرند و دیگران که قادر به خرید اسلحه نبودنداز طریق امداد غیبی که از راه روسیه می رسید به طور قاچاق تفنگ وارد می کردند. ستارخان به همراه سایر سردستگان روزهای جمعه در بیرون شهر به آموختن رموز و فنون سپاهیگری به داوطلبان اشتغال داشت بعد ها در هر یک از محلات شهر یک مرکز آموزش مجاهدین برپ می شود و جوانان و بزرگسالان به تمرین و مشق تعلیمات نظامی و یادگرفتن اصول تیراندازی و سایر فنون جنگ می پردازند ستارخان در مرکز آموزش کوی امیرخیز تمام هم خود را صرف این کار می کند. در نظر سررشته داران این فعالیت آموزشی از چنان اهمیتی برخوردار است که حتی برای بچه ها هم تفنگ چوبی تهیه کردند و آنها را هم به طریق خاص خود تعلیم می دهند. ولی این جنب و جوش در شهرهای دیگر وجود نداشت. سوم تیرماه ۱۲۸۷ یکی از تلخ ترین روزهای تاریخ ایران است. در همان روز به همراه تهران همه شهرهای دیگر تهران نیز از پا درآمدند.آزادی مرد ایران مرد! فقط فریاد یک ناحیه ی کوچک از ایران خاموش نشده بود و آن نقطه محله ی امیرخیز تبریز بود. روز دوشنبه ی هیجدهم خرداد ۱۲۸۷ روزنامه راه نجات(مربوط به مجاهدین بود) به تبریز رسید. شهر یکباره تکان خورد و خونها به جوش آمد مردم پی بردند که دشمنان آزادیدر اندیشه واژگون ساختن حکومت مشروطه اند. درنگ جایز نبود.در میان مجاهدین شوری شگفت انگیز برپا شد.در سراسر کوی ها و محلات در بین مشروطه خواهان زمزمه ای پیچید زمزمه ای در مورد خیانت جدید. این زمزمه گاه مانند امواجی که به آرامی به روی دریا چین می انداختند نرم و سبک بود و گاه چون موجهای سهمگین طوفانی اوج می گرفت و بدل به فریاد می شد و بالا می رفت. از روز نوزدهم خرداد تلگرافخانه ی تبریز کانون سران آزادی تبریز گردید. مجاهدین گروه گروه به سوی این کانون می رفتند و گوش به زنگ جریان تهران بودند اما از تهران خبری نمی رسید و تلگرافهای انجمن ایالتی بی جواب می ماند..
  19. قیام مردم تبریز به رهبری ستارخان: تبریز از شهرهای دیگر تندروتر بود و حتی با تهران اختلافی چشمگیر داشت مردم تبریز روشنتر دلیرتر و بی پرواتر از اهالی شهرهای دیگر بودند اینان که سالها تحت حکومت ظالمانه محمد علی میرزا بودند و از زشت سیرتی های او آگاه بودند دیگر نمی خواستند به حکومت او تن دهند. در آن هنگام مرحوم مخبرالسلطنه هدایت والیگری آذربایجان را بر عهده داشت وی پس از اطلاع از داستان به توپ بستن مجلس در تهران از کار خود استعفا کرد و به اروپا رفت منتها پیش از عزیمت قوای حکومت ملی و حتی ذخیره قشونی و غیره را به انجمن ایالتی آذربایجان تسلیم کرد. در این حوادث دو رادمرد و مجاهد بزرگ یعنی ستارخان و باقرخان از میان مردم قد برافراشته رهبری مشروطه طلبان آذربایجان را به عهده گرفتند و لقب سردار ملی و سالار ملی ملقب شدند. محمدعلیشاه برای پایان بخشیدن شورش تبریز عین الدوله را به استانداری آذربایجان منصوب کرد و سپاهی تحت فرماندهی او به محاصره آن شهر فرستاد.عین الدوله با وجود محاصره طولانی تبریز نتوانست کاری از پیش ببرد. شهامت و شجاعتی که دلاوران تبریز به فرماندهی ستارخان از خود نشان دادند آنچنان شایان توجه بود که حتی خارجیان مقیم تبریز نیز تحت تاثیر قرار گرفتند و جوان آمریکایی بنام باسکرویل که معلم مدرسه ی امریکایی تبریز بود به صفوف آزادی خواهان پیوست و جان خویش را در راه ایران فدا کرد. محاصره تبریز ۲ ماه طول کشید و عین الدوله که راه چاره را از هرطرف مسدود می دید از ورود خواروبار به شهر جلوگیری کردند و شهر به قحطی افتاد اما مردم شجاع تبریز با خوردن برگ درختان و علف و یونجه به مبارزات ادامه دادند. این محاصره در ربیع الاول سال ۱۳۲۷ یعنی موقعی که سربازان روسی ظاهرا به بهانه حمایت از خارجیان وارد این شهر شدند پایان یافت. مقاومت حیرت انگیز تبریزیان و دلیری های ستارخان از نو کالبدهای مرده جان دمید و آزادی خواهان تهران و دیگر شهرها و بخصوص اصفهان و رشت که همه پراکنده و پریشان بودند دگر باره قد علم کردند.
  20. دكتر مصدق دکتر مصدق که از مردان معروف سیاسی ایران بود، در سال 1261 در شهر تهران پای به عرصه وجود نهاد. او که پدرش میرزا هدایت نام داشت، تحصیلات اولیه خود را در شهر تهران به اتمام رسانید. سپس برای ادامه و پیگیری تحصیلات عالیه در سال 1287به پاریس سفر نمود. او در این شهر توانست دوره مدرسه علوم سیاسی را به اتمام رساند. وی که برای کسب مدرک دکتری در رشته حقوق وارد دانشگاه نوشاتل سویس گردید و پس از گرفتن مدرک و اتمام تحصیلات به ایران بازگشت. تقدیر و سرنوشت دکتر مصدق این بود که در ایران به تمام پستها و مشاغل حساسی که یک شخص سیاسی می تواند برسد، دست یابد. دکتر در ابتدای کار چون با بعضی مسائل در ایران، به ویژه قرار داد سال 1919 میلادی با انگلیس مخالف بود، تصمیم داشت دوباره به سویس بازگردد، ولی کابینه مشیرالدوله برای تصدی مقام وزارت دادگستری از وی دعوت به عمل آورد و این شروع کار بود. وی در پاییز سال 1299 به حکومت فارس منصوب گردید و سال 1300 به وزارت دارائی رسید. دکتر بعد از این سمت، در سال 1301 نیز در آذربایجان به مشاغل دولتی سطح بالا رسیده و مدتی بعد به دلیل مخالفت با حکومت مرکزی از این سمت استعفا داد. سال بعد وزیر امور خارجه ایران شد و در سال 1303 که با دوره پنجم قانون گذاری بود، به نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای ملی انتخاب شد.همین طور در دوره ششم نیز دوباره به این سمت دست یافت. بعد از اتمام دوره ششم به دلیل دخالت دولت در انتخابات مجلس، از سیاست کناره گیری نمود. دکتر مصدق بارها از سوی دولت و حکومت به زندان افتاد و یا تبعید شد. یکی از دفعاتی که ایشان را دستگیر نمودند، بعد از کناره گیری از سیاست در چهارم تیر سال 1319 بود، که به بیرجند اعزام شد و تا ماه آذر همان سال در زندان بود و دوباره به احمدآباد تبعید شد. دکتر در دوره های چهاردهم و شانزدهم همچنان از طرف مردم تهران به عنوان نماینده انتخابی و مردمی به مجلس رفت و در این زمان بود که برای احقاق حقوق مردم ایران به تشکیل جبهه ملی اقدام کرده تا بتواند در راه مبارزه برای ملی کردن صنعت نفت ایران گامهای مثمر ثمرتری را بردارد و عاقبت موفق گردید در روز 29 اسفند 1329 قانون ملی شدن صنعت نفت را از تصویب مجلس سنا گذرانده و در اردیبهشت سال 1320 برای به ثمر رساندن این قانون و نظارت هرچه بهتر بر انجام امور، مقام نخست وزیری ایران را قبول نمود. وی بعدها با اینکه مجلس هفتم به نخست وزیری دکتر رای داده بود، به دلیل اختلاف با محمد رضا پهلوی از تشکیل دولت جدید سر باز زد و شاه قوام السلطنه را به نخست وزیری انتخاب نمود. در این زمان قیام سی تیر اتفاق افتاد و در آن روز تمام مردم حمایت خود را از دکتر مصدق ثابت نمودند. اما این پایان کار نبود و دکتر به همکاران خود با کودتای سازمان سیا مواجه شد و در دادگاه نظامی به سه سال زندان محکوم شد. در شهریور 1335 به احمد آباد تبعید گردید. به دلیل بیماری در بیمارستان نجمیه تهران بستری گردید و عاقبت در سحرگاه 14 اسفند 1346 وفات یافت. با اینکه وصیت کرده بود تا در گورستان شهدای 30 تیر دفن شود، اما جسد او به خانه خودش در احمد آباد منتقل و در همان مکان دفن گردید.
  21. ستار خان در بين مرداني که براي دفاع از مشروطيت و حقوق ملت دست به شمشير برده و آنرا پس از استبداد صغير دو مرتبه بازگردانيدند، ستارخان سردار ملي مقام اول را دارد؛ بحق او قهرمان مشروطيت ايران است. ستارخان پيش از مشروطيت از لوطيان تبريز بود. لوطيان تبريز از قديم طبقه خاصي را تشکيل ميدادند و اخلاق و عادات بخصوصي داشتند. با حکومت و مأمورين دولت هميشه مخالفت مي نمودند؛ چنانکه در عصر شاه طهماسب صفوي عده اي از آنان در عصيان طغيان نمودند و به مجازات رسيدند. پس از بروز اختلاف بين متشرعه و شيخيه، لوطي ها نيز دو دسته شدند و به مخالفت همديگر برخاستند. اعمال و رفتار آنان مورد توجه طبقات مردم بود. محمدامين خياباني ديواني به زبان ترکي درباره وقايع لوطي هاي تبريز سروده که در عهد نادرميرزا مؤلف "تاريخ تبريز" با وصف چند دفعه چاپ کمياب بوده است. ستارخان از لوطيان بومي نبود، بلکه اصل او از قراجه داغ و از ايل محمدخانلو بود. خود به شيخيه اعتقاد داشت و روزگاري در اطراف شهر به سر مي برد. پنهاني به مشهد رفته و برگشته بود. ستارخان پس از اعلام مشروطيت به شهر آمد و به اسب فروشي اشتغال ورزيد و سپس جزو مجاهدين مسلح گرديد. پس از بمباردمان مجلس، دعوت انجمن ايالتي آذربايجان را که خود را به دنيا جانشين مجلس بمباردمان شده معرفي مي کرد، قبول کرد. در محله اميرخيز با قواي دولتي جنگ نمود. با وصف شکست مجاهدين و سست شدن آنها، وي استقامت به خرج داد و تسليم نشد و محله اميرخيز را به تصرف قشون دولتي نداد. وقتي بر ايران گذشته است که مشروطيت فقط در محله اميرخيز تبريز وجود داشت و همه جاي ايران در دست پادشاه مستبد بود. ژنرال قونسول روس به وي بيرق روسيه داده و تضمين مي کرد که اگر تسليم شود از تعرض محمدعلي شاه مصون باشد، اما او قبول نکرد. آنقدر مقاومت کرد تا مجاهدين محلات ديگر به جنبش آمدند و قواي دولت را عقب راندند. اين مقاومت به محمدعلي شاه معلوم ساخت که بلواي تبريز امري جدي است و ممکن است کار آن بلوا بالاتر گيرد و کار به جاهاي باريکتر بکشد. اين بود که عين الدوله را به محاصره تبريز فرستاد و از عشاير و خوانين نفر و اسلحه خواست. ستارخان بدواً اردوي ماکو را منهزم نمود و بعداً عين الدوله را عقب نشاند و بر تبريز مسلط شد. پس از آن، به زور از مردم اعانه خواست و مرتکب بعضي اشتباهات شد و مردم را ناراضي نمود. (موضوع اعانه جمع کردن ستارخان مربوط مي شود به خبردار شدن انجمن تبريز از بمباردمان مجلس و احتمال کودتا بر عليه مشروطيت نوپا. نخستين اقدام انجمن پس از اطلاع بر اين موضوع، پس از ارسال تلگرافها به ساير شهرها، در صدد اعزام نيروي مسلح به تهران درآمد. به دنبال اين تصميم دفتر اعانه اي براي تأمين هزينه اين اردوکشي داير گرديد.) پس از آنکه قشون روس وارد تبريز گرديد، وي به شهبندري عثماني (قونسولخانه) پناه برد و بالاخره به طهران رهسپار شد. در پايتخت مشروطه پذيرايي گرم و باشکوه از وي به عمل آمد. ستارخان با شاه و نايب السلطنه در يک کالسکه نشسته، با جلال تمام وارد شهر گشت و در باغ اتابک منزل گرفت. چون پس از فتح تهران به دست مليون، احتياجي به وجود مجاهدين نبود و اين جماعت با در دست داشتن اسلحه امنيت پايتخت را متزلزل مي کردند، دولت مشروطه بر آن شد که اسلحه مجاهدين را جمع کند. مجاهدين تهران به منزل ستارخان سردار ملي جمع شده، بناي مقاومت را گذاشتند. در نتيجه تيراندازي ها تيري به پاي او اصابت کرد و (بدين گونه پايي که در صحنه هاي آتش و خون دليرانه و بي تزلزل گام زده بود با تير دولت انقلابي از رفتار باز ايستاد و بنا به قول احمد کسروي "بدينسان يگانه قهرمان آزادي از پا درافتاد" - تاريخ هيجده ساله، ص 143) مجاهدين مغلوب شدند. در اثر آن تير مزاج ستارخان عليل شد. مرگ سردار ملي را عصر روز سه شنبه 25 آبانماه 1293 شمسي مطابق به 28 ذيحجه 1332 قمري نوشته اند. سردار هنگام پيوستن به جاودانگي 48 سال داشت. جسم بي روح وي را در مقبره طوطي در جوار بقعه حضرت عبدالعظيم در شهر ري به خاک سپردند. آرامــگـــاه ســـردار تا سال 1324 شمسي وضع حقيرانه اي داشت. در اين سال پس از ميتينگ طرفداران پرشور ستارخان بر سر قبر وي، يک آرامگاه موقتي ساخته شد. ولي يک سال بعد اين آرامگاه با خاک يکسان شد. بعدها به همت اميرخيزي و ديگران، سنگ قبري براي آرامگاه سردار تهيه شد که به قول سلام الله جاويد "اگر چه لايق آن مرحوم نبوده، ولي از هيچ بهتر است". اين بود تاريخ زندگاني پرحادثه مردي که مشروطيت ايران را نجات داده است. در يک خانواده کوچک به دنيا آمد، در يک محيط فاسد تربيت شد، در يک ساعت بحراني دست به اسلحه برد. چون مدافع مشروطيت بود او از يک حرکت مترقي دفاع کرد و نامش جاويدان شد. درباره ستارخان خيلي چيزها نوشته و گفته اند. در خارج از آذربايجان او را به درستي نشناخته اند. در خود آذربايجان نيز چون مردم عادي نمي توانستند بر خود هموار کنند که يک نفر اسب فروش بر يک شهر بلکه بر يک ايالت فرمانروا باشد. درباره او براي کوچک کردن او قصه ها ساختند و پرداختند. اما حقيقت قضيه اينکه وي مردي شجاع و نسبت به مشروطيت صميمي بود و چون از آن دفاع کرده، قهرمان مشروطيت به شمار رفته است و خالي از ضعف و نقص نبوده است. غير از آن هم نمي شد از وي متوقع بود و جوانمردي هائي هم داشته است. دو برادر و يک برادرزاده او را سالداتهاي روس به دار زده اند، يعني در راه مشروطيت قرباني داده است؛ بنابراين سزاوار احترام است. ستارخان خوار چشم پان ترکها وطن دوستی سالار آذری را ببینید : ستارخان : مشروطه خواه ، تفنگچی نیست بل آزادی خواه است اگر آزادی نباشد ایران به آشوب کشیده می شود قاجار ، مشروطیت را می پذیرد و یا از ایران می رود . ستارخان : ایرانیان حق دارند پادشاه خویش را خود انتخاب کنند و همین طور نمایندگان مجلس را . ستارخان : دولتین انگلیس و روس را از دخالت در امور خاریه ایران برحذر می دارم آنچه بین ماست داخلی است و هر تعرضی به ایران بیجواب نخواهد ماند . ستارخان : وطن پرست ترین کسی که شناخته ام همانا فردوسی ، پیر مرد توسی است . ستارخان : شجاعت بدون هدف و آرمان ملی قدرتی محسوب نمی شود . ستارخان : یکی از بزرگترین آرزوهایم باز گرداندن باکو به سرزمینمان ایران است . ستارخان : در پاسخ به ظل السظان چنین جملاتی نوشت : اگر یک روز از زندگیم باقی مانده باشد آن یک روز را هم برای استقلال و حفظ کرامت ایران خواهم جنگید حتی اگر لقب شورشی و ضد مملکت به من داده شود . ستارخان : در نامه ای برای فرمانده قشون روس در سرحد جلفا که به سوی تبریز در حرکت بودند چنین می نویسد: بدان ایرانیان شاید تاب پاشاه ستمگری همچون محمد علی شاه قاجار را بیاورند اما نیروی بیگانه را جز با جام مرگ استقبال نخواهند نمود اگر برنگردید جنازه شما را برای خانوده تان خواهم فرستاد(آنگونه که نقل شده قزاقهای روس پس از دریافت نامه از جلفا عبور نکردند) ستارخان : چارلز مارلینگ کاردار سفارت انگلیس در ایران در دسامبر سال 1907 میلادی در جلسه ای برای آنکه بداند بین دولت روسیه و ستارخان چگونه است این جملات را از فصل نهم وصیتنامه پطر ، فرمانروای روسیه (هم عصر نادر شاه ) می خواند که : " ممالک گرجستان و ولایات قفقاز شریان حیاتی ایران است و همینکه نوک نیش تسلط روسیه بر آن خلید فی الفور خون ضعف از رگ و دل ایران فوران خواهد کرد و چنان او را از حال خواهد برد که به طبابت هزار افلاطون اصلاح طبیعت او ممکن نشود …. بر شما لازم است که بدون فوت وقت ممالک گرجستان و قفقاز را تسخیر نموده و فرمانفرمای ایران را خادم و نوکر مطیع خود سازید ." و ستارخان می گوید فکر می کنم این هذیانهای آخر عمر پطر به دهان بسیاری خوش آمده است ! او خود تَرکه ایرانیان را که بدست جهانگشای عالم نادر قلی افشار بود را بارها خورد فرزندانش هم هنوز از زیر لاشه جد خویش بدر نیامده اند این چند صباحی هم که قفقاز از دست ما خارج شده نیز دوامی ندارد اگر عمر یاری کند ایران را به شکل سابق باز خواهیم گرداند . ستارخان وطن دوستی بینظیر ستارخان : اگر شاه ( محمد علی شاه ) غرورش را زیر پا می گذاشت با حقارت از تهران نمی گریخت
  22. عباس ميرزا عباس میرزا (۴ ذیحجه ۱۲۰۳ نوا / مازندران - ۱۰ جمادی‌الثانی ۱۲۴۹ مشهد) یکی از شاهزاده‌های قاجار فرزند فتحعلی‌شاه و آسیه خانم بود. عباس میرزا همچنین ولیعهد و والی آذربایجان بود. وی قبل از مرگ پدرش از دنیا رفت. عباس میرزا و عهدنامه ترکمنچای پس از عهدنامه گلستان، دوره دوم جنگ‌های ایران و روسیه آغاز شد. در این میان جنگ گنجه مهم‌تر از همه می نمود عباس میرزا فرمانده سپاه ایران با حرکت به سوی گنجه در این منطقه سنگر گرفت. در این میان پاسکوویچ فرمانده سپاه روس نیز خود را به این منطقه رساند. ابتدا عباس میرزا به دلیل برخی آشفتگی‌ها در سپاه خود خواست که جنگی اتفاق نیافتد اماتلاش او موثر نیافتاد و جنگ وسیعی در این منطقه در گرفت. در پایان نیز سپاه روس فاتح میدان شد. عباس میرزا سرانجام در ناحیه ترکمانچای خواست که جلوی پاسکوویچ را بگیرد اما در آنجا نیز شکست خورد و سرانجام مجبور شد که شرایط صلح را بپذیرد. در این میان پاسکوویچ که خود را مغرور از فتح جنگ می دید برای سپاه ایران ضرب الاجلی تعیین کرد و گفت چنانچه تا پنج روز تکلیف صلح مشخص نشود عازم تهران خواهد شد. شکست قوای عباس میرزا در جنگ اصلاندوز با قتل سيتسيانف فرماندهی سپاه روسيه به عهده گودوويچ افتاد (اين دوران هم‌زمان است با فعاليت‌های گاردان در تقويت نظامی ايران). گودوويچ در سال ۱۲۲۳ ه. ق به صورت ناغافل به ايروان حمله برد. اما شكت خورد و برگشت. عباس ميرزا برای تنبيه سپاه روسيه از تبريز به نخجوان رهسپار شد و طی چند نبرد در اطراف شهر ايروان و درياچه گوگچه سپاهيان روس را مغلوب كرد. در سال ۱۲۲۵ه .ق. حسين خان قاجار حاكم ايروان عليه روس‌ها شورش كرد و جمع زيادی از روس‌ها را به اسيری گرفت و عازم تهران كرد. اين روزها (۱۲۲۶- ۱۲۲۵ه .ق) مقارن با خروج گاردان از ايران و ورود هيات نظامی انگليسی به ايران است. در اين زمان روس‌ها خواستار صلح با ايران شدند كه شرطشان اين بود كه مكان‌های متصرفه در تصرف آنها بماند و نيز ايران به آنها اجازه عبور از داخل كشور برای حمله به عثمانی را بدهد كه دولت ايران اين تقاضا را نپذيرفت. پس از ورود سرگرد اوزلی به علت رابطه دوستی كه ميان انگليس و روسيه ايجاد شده بود در پی آن شد كه بين ايران و روسيه، صلح برقرار كند و خواستار آن بود كه افسران انگليسی كه در سپاه ايران بودند از جنگ با روسيه دست بردارند. عباس ميرزا چون اصرار داشت جنگ ادامه يابد، جنگ ادامه يافت و سپاه ايران در محل اصلاندوز كنار رود ارس مقيم شدند. در اين هنگام روس‌ها غافلگيرانه به اردوی ايران حمله كردند. اگرچه سپاه ايران مقاومت زيادی نشان دادند اما به علت اختلافاتی كه بين سپاه ايران پيش آمد، نيروهای ايرانی مجبور به عقب نشينی به سمت تبريز شدند. فرمانده سپاه روسيه پس از فتح اصلاندوز، آذربايجان را از هر دو طرف مورد تهديد قرار داد. در اين زمان تركمانان خراسان شورش كردند. در اين ميان شاه ايران كه درصدد آماده كردن سپاهی برای سركوب نيروهای روسی بود به علت اوضاع ناآرام در چند جبهه تقاضای صلح كرد
  23. انحراف تاریخ بنده دو هفته پیش فیلم اسکندر(Alexander) ساخته الیور استون را در یکی از سینماهای اینجا دیدم و همش این عربها را لعنت کردم که با پول قصد تغییر تاریخ دارند. بنده چند اشکال از میان هزاران اشکال فنی و تاریخی این فیلم پیدا کردم که بدجوری اعصابم را خرد کرد و تصمیم گرفتم نامه ای برای این کارگردان ابله بنویسم اما تصمیم گرفتم که نظرات شما را هم اگر این فیلم را دیده اید (که فکر کنم تا به حال 100 بار تو ایران اومده) به این نامه اضافه کنم. * اشکالات فیلم * اول اینکه فرماندهان ارتش داریوش با لشکریان عربی صحبت میکنند. * دوم اینکه از تسخیر تخت جمشید و به آتش کشیدن آن صرفه نظر شده است. چون وحشی بودن این روانی مقدونی را نشان میدهد که در حالت مستی و به دستور یک روسپی آن شکوه را به آتش میکشد. * سوم اینکه داریوش بعد از کشته شدن در آبراه رها نمیشود و مانند یک شاه یه اسکندر تحویل داده میشود. * چهارم اینکه این بابا یک بار کتیبه های تخت جمشید را نگاه نکرده تا نحوه لباس پوشیدن شاهان و سربازان و فرماندهان ایرانی را از آن انتخاب کند و در فیلم آنها را با لباس اعراب پوشانده. پنجم اینکه آن غلام خواجه که داریوش در فتح بابل از آن خود میکند با تاریخ و حتی نوشته های خود آن خواجه که در کتابی زیبا در ایران بنام پسر ایرانی ترجمه ابوالقاسم حالت آمده است همخوانی ندارد زیرا مطابق تاریخ این خواجه بعد از مرگ داریوش به اسکندر اهدا میشود نه در فتح بابل. * ششم اینکه در سکانسهای آخرین فیلم که دوست اسکندر در حال مرگ است. اسکندر به او میگوید که نمیر ما میخواهیم "خلیج" را دور بزنیم و کشور عربها را فتح کنیم و از آنجا با حفر کانل به نیل و سپس به اسکندریه برسیم. و دوست او در جواب میگوید که به حتم تو پیروز میشوی و به مانند یک شیخ با تو رفتار میشود. در اینجا الیور استون فراموش کرده که در آن موقع کشوری به نام عربستان نبوده و تمدنی نبوده و اینکه در آن موقع واژه خلیج معنی نداشته و خود یونانیها به آن دریای فارس میگفتند و در ضمن شواهد تاریخی نشان میدهد که ایده و احداث کانال از دریای سرخ به نیل از دستورات داریوش بزرگ بوده است و در آخر الیور استون عربهای آن زمان را با مانند شیوخ امارات و کویت در نظر گرفته است که حتما در آن زمان هم در ثروت میلولیدند. * بنده در این نامه با شماردن این موارد اشتباهات او را یا بخاطر نداشتن مطالعه (که توجیهی ندارد) و یا گرفتن پول از اعراب برای انحراف تاریخ ایران دانسته ام. جالب اینکه مردم یونان نیز به این فیلم سرتا سر انحراف اعتراض کرده اند. تازه در اول فیلم نشان اهورامزدا(خدا) را روی سر اسکندری که مشرک و کافر بود نشان میدهند!!! :| :| icon_cool :x :x
  24. بهرام چوبین اگر او به جای یزگرد می نشست الان ما ابر قدرت جهان بودیم ولی او نبرد با یزگرد را نپذیرفت زیرا انگاه برادر کشی میشد او اولین بار ساده ترین موشک جهان را اختراع و از ان در برابر هندی ها که با فیل امده بودند و شمشیر و ... ان ها را نمی کشت او از روغن برای درست کردن موشک هایش استفاده کرد!! یاد و خاطرش گرامی باد :| :| icon_cool :x :x