MOHAMMAD

مباحث ویژه جنگ نرم(1)-آشنایی با ولایت فقیه، رکن اصلی نظام

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

فصل سوم: اسلام و حكومت(2)
پيامبر و دولت اسلامى
پيامبر اسلام، موسس دولت اسلامى
زعامت سياسى امّت اسلامى
1- نصب حاكمان و فرمانروايان
2- صدور و ابلاغ بخشنامه‏هاى دولتى براى فرمانروايان
3- عقد پيمان‏هاى سياسى
4- انتخاب نمايندگان سياسى، اجتماعى
5- اعزام ماموران اطلاعات و تحقيقات
6- سركوب فتنه‏ گران
رياست قضايى
1- قضاوت و داورى
2- نصب و اعزام قضات
3- زندانى كردن متّهم و مجرم
4- اجراى حدود
5- حكم به حجر، و تصرف در اموال محجور
6- مسئوليت پرداخت دين
هدايت، تنظيم و كنترل اقتصاد
1- تشكيلات گردآورىِ زكات
2- واگذارىِ منابع طبيعى
3- قراردادهاى اقتصادى
4- كنترل بازار و تجارت
نتيجه
پيامبر و دولت اسلامى

در بررسىِ رابطه اسلام و حكومت، و نقش دولت در يك جامعه مبتنى بر قوانين اسلام، از سيره و روش زندگىِ‏پيامبر اسلام نيز مى‏توان كمك گرفت، و با مطالعه دوران پيامبرىِ آن حضرت، و شعاع تاثيرش در دولت اسلامى، به تصور روشنى از نگرش اسلام در اين موضوع دست يافت.

مى‏دانيم كه قبل از طلوع اسلام بر جزيرةالعرب، در حجاز حكومت و دولتى وجود نداشته است، و اعراب بدوى تابع حكومتى نبوده و نظم سياسىِ خاصى بر زندگىِ آن‏ها استقرار نداشته است. زندگىِ اجتماعىِ آنان، بر محور قبايل شكل مى‏گرفت و هر قبيله، در اثر پيوندهاى خويشاوندى و يا روابط خاص ديگرى تشكيل مى‏شد[1].

منطقه حجاز، چندان از مزاياى فرهنگى و اجتماعى محروم بود كه به قول گوستاولبون جهانگيران بزرگ از ايران، روم و يونان، كه تمام دنيا را زير و رو نموده بودند، كم‏ترين توجهى به آن نداشتند[2].

البته اطراف جزيرةالعرب و مناطق خوش آب و هواى عربستان، در تحت نفوذ يكى از دولت‏هاى ايران، روم و حبشه بودند. شرق و شمال شرقى تحت نفوذ ايران،
(1). ر.ك: محمدجواد باهنر و اكبر هاشمى رفسنجانى، جهان در عصر بعثت.
(2). گوستاولوبون، تاريخ تمدن اسلام و عرب، ص‏96.

|192|

شمال غربى تابع روم، و جنوب تحت سيطره حبشه قرار داشت و در آن‏ها دولت‏هاى وابسته‏اى حكومت مى‏كردند.

يكى از نويسندگان عرب، اوضاع سياسى حجاز را در آن عصر، چنين تبيين مى‏كند:
آن‏ها از هيچ يك از حكومت‏هايى كه ما مى‏شناسيم، برخوردار نبودند، لذا از مزاياى حاكميت دولت، مثل تشكيلات قضايى و سازمان امنيّتى و انتظامى محروم بودند. هر قبيله و عشيره‏اى، گروهى جدا و مستقل به حساب مى‏آمد، و از هيچ مركزيت و قدرتى تبعيّت نمى‏كرد.

اين نويسنده، سپس به پيمان حلف الفضول اشاره مى‏كند كه فقط پنج قبيله از قريش در آن شركت نمودند و متعهد شدند كه از مظلومان حمايت نمايند. وى اين ماجرا را شاهدى بر عدم حاكميت سياسى در مكّه مى‏شمارد و اضافه مى‏كند:
در اثر عدم استقرار يك نظام سياسى بود كه قبايل مختلف براى قرار دادن حجرالاسود در جاى خود، در خانه خدا، به‏نزاع پرداخته، و بالاخره به حكم محمدامين راضى شدند[1].
پيامبر اسلام، موسس دولت اسلامى

با ظهور اسلام در مكّه، و پس از گسترش دعوت پيامبر و هجرت به مدينه، دولت اسلامى به وسيله پيامبر اسلام، تاسيس گرديد و آن حضرت، علاوه بر آموزش و تربيت[2]، شخصاً سرپرستى و رهبرىِ جامعه اسلامى را به عهده گرفت و به‏اداره نظام اجتماعىِ مسلمين در بخش‏هاى مختلف قضايى، فرهنگى، سياسى، نظامى و اقتصادى پرداخت[3].اين مسئله، از نظر آيات قرآن و شواهد تاريخى، چندان واضح و آشكار است كه حتى شرق شناسان غيرمسلمان نيز - كه تا حدودى با تاريخ اسلام
(1). محمّد ممدوح العربى، دولةالرسول فى‏المدينه، ص‏102.
(2). (جمعه(62) آيه 2). «يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة» .
(3). ر.ك: محمدحسين طباطبائى، مقاله ولايت و زعامت، مرجعيت و روحانيت؛ الميزان، ج‏4، ص‏121.

|193|

آشناشده‏اند - بدان تصريح كرده‏اند.

دانشمند ايتاليايى، فل‏لينو مى‏گويد:
حضرت محمد(ص) در يك زمان، دين و دولت را پايه‏گذارى كرد و گستره اين دو، در دوران زندگى‏اش، هم‏سان بود.

و به تعبير توماس ارنولد:
پيامبر اسلام، پيشواى دين و رئيس دولت بود.

و به‏عقيده ستروتمان:
اسلام پديده‏اى دينى و سياسى است؛ زيرا بنيان‏گذار آن، علاوه بر نبوت، حكومت را نيز در دست داشت و به شيوه حكومت دارى كاملاً آگاه بود[1].

بر اساس اعتقاد مسلمانان، پيامبر اسلام در جامعه اسلامى داراى سه نقش است:

الف) نبوت و رسالت؛ يعنى تبليغ احكام و قوانين الهى.

ب) ولايت؛ يعنى رهبرى سياسى و اجتماعى. و البته مديريت جامعه و اداره نظام‏اجتماعى، غير از بيان احكام است.

ج) قضاوت و داورى[2].

اين بينش، هر چند در طول تاريخ تفكر اسلامى، مورد قبول قرارگرفته است، ولى در يك قرن اخير، و پس از سرايت شعار جدايى دين از سياست از غرب به جوامع اسلامى، برخى از مسلمانان، وحدت رهبرىِ دينى و سياسى را حتى در مورد پيامبر اسلام مورد ترديد و انكار قرار دادند. و مسئوليت حضرت را به تبليغ احكام دين منحصر و محدود ساختند.

از جمله طرفداران و مروّجان اين طرز فكر در جهان تسنّن، على عبدالرزاق است.

او كه زاده مصر و فارغ‏التحصيل الازهر است، در سال 1925، كتاب الاسلام و اصول‏الحكم را براى اثبات اين كه حكومت، از اركان شريعت نبوده، و در اسلام
(1). محمديوسف موسى، نظام‏الحكم فى‏الاسلام، ص‏14.
(2). امام خمينى، بدائع‏الدرر، رساله لاضرر، ص 107-105.

|194|

سياست از دين جدا است، لذا ملت هاى مسلمان در اين عصر بايد ارباب دين را از دخالت در سياست باز دارند، منتشر ساخت[1].

او در اين كتاب، هر چند نمى‏تواند اقدامات حكومتىِ پيامبر را در رهبرىِ جنگ‏ها و نصب قضات و جمع‏آورىِ صدقات، ناديده بگيرد و آن‏ها را انكار نمايد، ولى در عين حال مى‏گويد: همه اين‏ها كارهايى براى اداره شئون دنيوىِ مسلمانان بوده و به اين جهت، خارج از دايره رسالت در دعوت اسلام قرار داشته است. از اين رو، گفته ابن خلدون كه در اسلام، سلطه دينى با سلطه سياسى درهم مى‏آميزد، سنديت شرعى ندارد و با طبيعت اسلام مغاير است[2].

عبدالرزاق براى اثبات اين كه تشكيل حكومت و اداره دولت، از حدود رسالت الهى ِ پيامبران خارج است و پيامبر اسلام، فراتر از رساندن وحى الهى به مردم، و در جهت دخالت‏هاى سياسى، هيچ گونه مسئوليت آسمانى و خدايى نداشته است، به اين آيات استشهاد مى‏كند.
«و من يطع الرسول فقد اطاع الله، ومن تولّى فما ارسلناك عليهم حفيظاً» [3]؛
هركس از پيامبر فرمان برد، از خدا فرمان برده است؛ و هر كه روى گردانيد، تو را نگاه دارنده آنان نفرستاديم.
«قل لست عليكم بوكيل» [4]؛
بگو: بر شما وكيل نيستم.
«و ما انا عليكم بوكيل» [5]؛
من بر شما وكيل نيستم.
(1). ر.ك: مقدمه محمد عماره بر كتاب الاسلام و اصول‏الحكم؛ حميد عنايت، سيرى درانديشه سياسىِ عرب، ص‏183.
(2). على عبدالرزاق، الاسلام واصول‏الحكم، ص‏148.
(3). نساء(4) آيه 80.
(4). انعام(6) آيه 66.
(5). يونس(10) آيه 108.

|195|

«فان اعرضوا فما ارسلناك عليهم حفيظا ان عليك الا البلاغ» [1]؛
اگر روى گرداندند، تو را نگاهدارنده ايشان نفرستاديم، و بر تو جز رساندن پيام ما وظيفه‏اى نيست.
«فذكر انما انت مذكر لست عليهم بمصيطر الا من تولى و كفر فيعذّبه الله العذاب الاكبر» [2]؛
پند ده كه تو تنها پند دهنده‏اى، و بر آنان سلطه‏اى ندارى، مگر آن كس كه روى گردانيد و كافر شد، پس خدا او را عذابى بزرگ خواهد داد.
«و اطيعوا الله و اطيعوا الرسول فان توليتم فانما على رسولنا البلاغ المبين» [3]؛
خدا را فرمان بريد، و پيامبر را اطاعت كنيد، و اگر روى برگردانديد، بر پيامبر ما فقط رساندن آشكار است.
«و ما ارسلناك عليهم وكيلا» [4]؛
و ما تو را وكيل بر آن‏ها نفرستاديم.

وى در پايان اضافه مى‏كند: از نظر قرآن، حضرت محمّد(ص) هيچ حقى بر امت خود، غير از حق رسالت ندارد، در حالى كه براى حكومت، به حق ديگرى بر مردم نياز است:
«ان انا الا نذير و بشير لقوم يومنون» [5].
«انما انت نذير والله على كل شى‏ء وكيل» [6].
«انما انت منذر، ولكل قوم هاد» [7].

نمونه افكار عبدالرزاق، در ديگر جوامع اسلامى نيز بروز كرده است؛ مثلاً يكى از
(1). شورى(42) آيه 48.
(2). غاشيه(88) آيه‏هاى 24-21.
(3). تغابن(64) آيه 12.
(4). اسراء(17) آيه 54.
(5). اعراف(7) آيه 88.
(6). هود(11) آيه 12.
(7). رعد(13) آيه 8.

|196|

نويسندگان دانشگاهى، پس از اين كه هدف بعثت انبيا را به آخرت و خدا، منحصر مى‏سازد، مى‏گويد:
حضرت رسول(ص) و امامان(ع) مانند هر انسان و بندگان مومن، علاوه بر وظايف رسالت و امامت، معلّم و مصلح و موظف به خدمت و اعمال صالح بودند و مى‏بايستى به مصداق «ولكم فى رسول‏الله اسوة حسنة» الگو و نمونه باشند. بنابراين، در كنار وظايف نبوت و سوق دادن به خدا و آخرت، هر جا كه عهده‏دار كارى براى زندگىِ‏شخصى يا عمومى شده‏اند، به‏اصلاح و آموزش مردم و به دعوت به خير يا امر به معروف و نهى از منكر نيز پرداخته، به عنوان انسان مسلمان، مبادرت به خدمت و تربيت هم‏نوعان مى‏كرده‏اند. تعليماتى كه از اين نظرها داده‏اند، در عين ارزنده و ممتاز بودن، جزء دين و شريعت حساب نمى‏شود و مشمول «ان هو الا وحى يوحى» نمى‏گردد[1].

همين نويسنده، در ادامه مى‏نويسد:
دلايل و قراينى كه طرفداران ادغام دين و سياست و يكى بودن نبوت و حكومت، اقامه مى‏كنند، متعدد است. مهم‏تر از همه، استنادى است كه به زمامدارىِ پيامبر گرامى به لحاظ دينى، سياسى، ادارى و قضايى، در ده سال مدينه مى‏نمايند... (ولى) وقتى به قرآن نگاه مى‏كنيم، مى‏بينيم: احراز حكومت يا سلطنت از طرف خاتم‏الانبيا و بعضى از پيغمبران يهود، عموميّت به همه پيامبران نداشته و با توجه به تعداد كثير انبياىِ غيرحاكم، يك امر استثنايى محسوب مى‏شود، و اصولاً نبوت و حكومت، دو امر يا دو شغل كاملا ً مجزا و متفاوت با دو منشا يا دو مبناى مختلف غير قابل تلفيق در يكديگر بوده؛ آن جا كه پاى دين و رسالت در ميان است قانون «والله اعلم حيث يجعل رسالته» حاكم بوده، انبيا حتى حق دخالت دادن دانش و تجربه و تصميم خودشان را هم نداشته و دهان به كلامى مى‏گشودند كه وحى الهى، كليات و جزئيات آن را پيشاپيش ترسيم نموده، لحظه به لحظه رهبرى‏شان مى‏كرده يا به زبانشان مى‏گذارده است؛ اما آن جا كه پاى اداره امت و امور
(1). مهدى بازرگان، مقاله آخرت و خدا، هدف بعثت انبيا .ص‏30.

|197|

دنيايىِ مردم پيش مى‏آمد، قانون و دستور «و شاورهم فى‏الامر» حاكم بوده‏است[1].

در محيط حوزه‏هاى علميه نيز كسانى بوده‏اند كه ادّعاى اجل بودن شان انبيا، از تشكيل حكومت را بازگو كرده و گفته‏اند:
حضرت محمد(ص) در قرآن به عنوان رسول، نبى، بشير، نذير، هادى و نظاير اين اوصاف معرفى گرديده و اين عناوين و مسئوليت‏ها، ارتباطى با مسئله حكومت و سلطنت ندارد، و نامه‏هاى حضرت به سلاطين صرفاً به عنوان دعوت به اسلام بوده، نه دخالت در حكومت آن‏ها؛ چه اين‏كه مقاماتى كه به افراد سپرده مى‏شد از قبيل فرماندهىِ جنگ و مانند آن، از قبيل مناصب متعارف در حكومت‏ها نبوده‏است[2].

به طور كلى، طرفداران نظريه تفكيك سياست و حكومت، از رسالت و نبوت، در سيره پيامبر اسلام، به يكى از اين دو صورت، ديدگاه خود را مطرح ساخته‏اند.

1- رسالت پيامبر(ص) در محدوده تبليغ و انذار بوده و حضرت، در شئون مربوط به حكومت دخالت نداشته‏اند.

2- پيامبر اسلام، هر چند فراتر از تبليغ دين، در امور اجتماعى نيز دخالت داشته و به مثابه يك رهبر سياسى در امت اسلامى عمل مى‏كردند، ولى اين بخش از فعاليت‏هاى حضرت، خارج از محدوده رسالت و نبوت بوده، و از طرف خداوند در اين زمينه، برخوردار از حقى نبوده، و مسئوليت الهى به عهده نداشته است.

اينك قبل از بررسى و ارزيابىِ استدلال‏هاى اين نظريه، ابتدا به بازنگرىِ سيره سياسىِ حضرت مى‏پردازيم و سپس با تامل در آيات قرآن، نقش اجتماعىِ حضرت را مورد مطالعه قرار مى‏دهيم.

براساس شواهد فراوان تاريخى، با هجرت پيامبر اسلام به مدينه، جامعه اسلامى در تحت رهبرى و ولايت حضرت قرارگرفت و پيامبر(ص) هدايت و اداره تمام شئون زندگى ِ اجتماعىِ امت اسلامى، هم چون سياست، فرهنگ، اقتصاد و قضاوت را به عهده گرفت. نصب حاكمان، اعزام ماموران مالياتى، تاسيس تشكيلات ادارى،
(1). همان، ص‏32.
(2). ر.ك: كتاب هفت مساله، ص‏167 و 171.

|198|

نظارت و كنترل بازار و تجارت، اجراى احكام قضايى و بخش‏هاى گوناگون فعاليت حضرت است كه به نمونه‏هايى از آن‏ها اشاره مى‏كنيم:
زعامت سياسى امّت اسلامى

حاكميت سياسىِ پيامبر اكرم(ص)، گاه توسط نمايندگان و مامورانِ حضرت، كه به عنوان حاكم انتخاب و به مناطق گوناگون اعزام مى‏شدند، و گاه مستقيماً و به وسيله دستوراتى كه حضرت اعلام و به مرحله اجرا مى‏گذاشتند، اعمال مى‏گرديد. موارد زير نمونه‏هايى از اين زعامت و رهبرى است:
1- نصب حاكمان و فرمانروايان

الف) نمايندگان قبيله ثقيف، در سال هشتم هجرى، به مدينه آمدند و پس از مذاكراتى با پيامبر اكرم، مسلمان شدند. پيامبر عثمان بن ابى‏العاص، يكى از اعضاىِ همين گروه را كه از ديگران جوان‏تر و در فراگيرىِ آيين اسلام جدّيت بيش‏ترى داشت، به عنوان امير آن قبيله انتخاب نمود. وى علاوه بر امارت، از سوى حضرت به عنوان امام جماعت نيز انتخاب شد. عثمان مى‏گويد: از آخرين سفارش‏هاى رسول خدا به من، هنگامى كه مرا بر قبيله ثقيف حكمرانى و امارت داد، اين بود:

اى عثمان! نماز را زود بخوان، و با مردم به حساب آن كه از همه ضعيف‏تر است، رفتار كن[1].

ب) يكى از نمايندگان قبيله جعفى از سرزمين يمن، پس از آن‏كه محضر پيامبر اسلام را درك نموده و اسلام آورد، به عنوان حاكم آن منطقه، از سوى حضرت انتخاب شد.

رسول خدا در حكم فرمانروايىِ او نوشتند:
نوشته‏اى است از محمد، رسول خدا به قيس بن سلمة بن شراحيل: من تو را عامل خود ساختم بر قبيله مرّان و وابستگانش، قبيله حريم و وابستگانش، قبيله كلاب و
(1). سيره ابن هشام، ج‏4، ص‏184.

|199|

وابستگانش و..[1].

ج) پيامبر اسلام، طى نامه‏اى به بنى اسد، قضاعى بن عمر را به عنوان حاكم آنان معرفى نمود[2].

د) رسول خدا، معاذبن جبل را به عنوان نماينده خويش و حاكم يمن به آن جا فرستاد و توصيه‏هايى در زمينه برخورد با اهل كتاب و توجه به مظلومين و محرومين نمود[3].

ه) علاء بن حضرمى را رسول اكرم، حاكم قطيف در بحرين قرار داد[4].

و) قيس بن مالك را طى حكمى به‏امارت قوم خود منصوب نمود[5].

ز) عبادةبن اشيب را بر قوم خودش منصوب كرد و در حكم آن مرقوم نمود:
بر هر كه اين نوشته من خوانده شود و اطاعت ننمايد، از سوى خداوند، يارى نخواهد شد[6].

ح) پس از آن كه در سال دهم هجرت، خالد بن وليد را به منطقه نجران فرستاد تا بنى‏الحارث را به‏اسلام فرا خواند و آن‏ها همگى به‏اسلام روى آوردند و نمايندگانى به خدمت حضرت فرستادند. آن حضرت، قيس بن حصين را كه از بزرگان آنان بود، به امارت ايشان برگزيد[7].

علاوه بر موارد فوق، رسول خدا فرمانروايان و حاكمان ديگرى نيز براى مناطق مختلف انتخاب و نصب نمودند كه تفصيل آن را بسيارى از مورّخان، سيره نويسان و ترجمه نگاران آورده‏اند[8].
(1). محمد ابراهيم آيتى، تاريخ پيامبر اسلام، ص‏639.
(2). على احمدى، مكاتيب‏الرسول، ص‏345.
(3). البداية والنهاية، ج‏5، ص‏103.
(4). تاريخ يعقوبى، ج‏2، ص‏58.
(5). على احمدى، همان، ص‏233.
(6). اسدالغابة، ج‏3، ص‏104.
(7). على احمدى، همان، ص‏186.
(8). براى نمونه، ر.ك: شيخ عبدالحى الكتابى، نظام الحكومة النبويه التراتيب الاداريه، ج‏1، ص‏240 و 247.

|200|

2- صدور و ابلاغ بخشنامه‏هاى دولتى براى فرمانروايان

پيامبر اسلام، براى واليان و حاكمان خود، باتوجه به منطقه فرمانروايىِ هر يك، دستورات و راهنمايى‏هايى داشتند. برخى از اين دستورالعمل‏ها كوتاه، و برخى نسبتا ً مفصّل و جامع است. هم چنين اين بخشنامه‏ها از محدوده اختيارات و مسئوليت‏هاى هر كدام از آن‏ها حكايت دارد و نشان مى‏دهد كه همه واليان، از اختيارات يك سانى برخوردار نبوده‏اند؛ مثلاً وائل بن حجر از اختيارات بيش ترى برخوردار بوده، و زمامداران يمن در حفظ شئون داخلىِ خويش استقلال داشته‏اند[1].

دستورالعمل‏هاى صادر شده از سوى حضرت، شامل مواد و موضوعات گوناگونى است؛ مانند: تعليم و تذكر برخى از احكام اسلامى، روش اداره امور، شيوه برخورد با گروه‏ها و فرقه‏هاى مختلف، بيان مسئوليت‏هاى حاكم اسلامى و... .

يكى از اين عهدنامه‏ها، نامه آن حضرت به عمروبن حزم است كه در هنگام نصب او براى حكمرانىِ نجران، نگاشته شده. در بخشى از اين نامه آمده‏است:
اين عهدى است از رسول خدا براى عمروبن حزم، در هنگامى كه او را به يمن اعزام كرد. او را به تقواى الهى فرمان مى‏دهد... و او را فرمان مى‏دهد كه: حق را بگيرد؛ چه اين كه بايد مردم را به خير نويد داده و آن‏ها را به آن فراخواند. قرآن را به مردم بياموزد و آن‏ها را به معانىِ قرآن، دانا و فهيم نمايد. مردم را از اين كه بدون طهارت قرآن را مسّ كنند، باز دارد.... در حق با آن‏ها مدارا كند، و در ظلم بر آن‏ها سخت گيرى كند؛ چراكه خداوند، ظلم را دشمن داشته و از آن نهى كرده است... در هنگامى كه بين مردم آشوب و درگيرى رخ مى‏دهد، مردم را از فراخواندن قبايل خود براى پشتيبانى و حمايت برحذر دارد، و هركس اين فرياد را سر داد، با شمشير به سراغ او برويد... هر يك از يهوديان يا مسيحيان كه با رغبت اسلام آورند، از مسلمانان بوده و همه احكام اسلام درباره آن‏ها خواهد بود. و هر كدام كه بر آيين يهود يا مسيحيّت باقى بمانند، در دين خود مورد آزار و
(1). على احمدى، مكاتيب‏الرسول، ص‏405.

|201|

فشار نخواهند بود و با دادن جزيه، در پناه خدا و در پناه رسول خدا قرار مى‏گيرند[1].

پس از فتح مكه، پيامبر اكرم(ص)، عتاب بن اسيد را فرمانرواى مكّه قرار داد. البته مردم مكه،از اين كه حضرت، جوانى هجده ساله را بر شيوخ كهن سال و پرسابقه برترى داده و حاكم نموده است، اظهار گلايه داشتند. رسول خدا در بخشى از عهدنامه خود براى عتاب چنين نوشتند:
«و قد قلّد محمد رسول الله عتاب بن اسيد احكامكم و مصالحكم، وقد فوّض اليه تنبيه غافلكم وتعليم جاهلكم وتقويم اود مضطركم وتاديب من زال عن ادب‏الله منكم و... ولا يحتج محتج منكم فى مخالفته بصغر سنّه فليس الاكبر هوالافضل، بل‏الافضل هوالاكبر، وهوالاكبر فى موالاتنا وموالاة اوليائنا ومعاداة اعدائنا فلذلك جعلناه الامير عليكم والرئيس عليكم...» ؛
محمد فرستاده خدا، زمام فرمان‏ها و مصالح شما را به عتاب داده است و هشيار كردن غافلان، آموزش دادن نادانان، متعادل ساختن ناموزونان، و ادب كردن آنان كه از ادب الهى انحراف يافته‏اند را به او سپرده است... هيچ كس از شما اندك بودن سن او را بهانه سر پيچى از وى قرار ندهد؛ زيراكه بزرگ‏تر، برتر و باارزش‏تر نيست، بلكه آن كه باارزش‏تر است، او بزرگ‏تر است...

عتاب، اين حكم را براى مردم مكه باز خواند، و در پايان سخنان خود گفت:
«قويّكم عندى ضعيف حتى اخذالحق منه، وضعيفكم عندى قوى حتى اخذالحق له، اتقواالله وشرّفوا بطاعةالله انفسكم ولاتذلوها بمخالفة ربكم» [2]؛
توانمند شما در نزد من، ناتوان است تا حق را از او بستانم، وناتوان شما در نزد من، توانمند است تا حق را براى وى بستانم. از خدا پروا داشته و با پيروى از او، خويش را ارج نهيد، و در اثر سرپيچى از پروردگارتان، خود را به ذلت و خوارى نيفكنيد.

عتاب - همان گونه كه در ادامه اين نقل تاريخى، ذكر شده‏است - به خوبى در برابر قدرتمندان طاغوتى ايستاد و براى احقاق حقوق مستضعفان تلاش فراوانى كرد.
(1). سيره ابن هشام، ج‏4، ص‏265.
(2). بحارالانوار، ج‏21، ص‏122 و 124.

|202|

مسلمانان رنج كشيده و ستمديده مكّه، كه قبل از فتح مكه، از خداوند، پيشوا و پشتيبان مى‏خواستند[1] تا بتوانند شاخ قدرتمندان را شكسته و با عزت درامان زندگى كنند، با فرمانروايىِ عتاب، به اين خواسته دست يافتند. خداوند با فرمانروايىِ او، دعاى آن‏ها را مستجاب نمود تا ضعفا را در برابر توانگران، نيرو بخشيده و حمايت كند و آنان را به سربلندى و عزتى بى‏نظير برساند[2].

هم چنين رسول خدا عهدنامه‏اى براى حضرت على(ع) صادر نمودند و در آن، نقش مهم كارگزاران حكومتى را در اصلاح جامعه تبيين نموده و ويژگى‏هاى لازم آن‏ها را چنين برشمردند:
كار مردم، تنها وقتى سامان مى‏يابد و اصلاح مى‏شود كه كارگزاران و دست اندركاران تو، شايسته گردند.
پس براى اداره كارهايت كسى را برگزين كه اهل ورع، فقه، دانش و سياست باشد و با انديشمندان و صاحبان تجربه همراه باش..[3].
3- عقد پيمان‏هاى سياسى

بهترين نمودار ديپلماسىِ دولت اسلامى در عصر رسول خدا، عهدنامه‏ها و پيمان‏هايى است كه بين حضرت و اقوام و فرق مختلف به امضا رسيده است.

از مهم‏ترين آن‏ها پيمان حضرت با يهوديان مدينه است كه در بخشى از آن اين موارد به چشم مى‏خورد:

1- مسلمانان و يهوديان مانند يك ملت در مدينه زندگى مى‏كنند.

2- مسلمانان و يهوديان در انجام مراسم دينىِ خود آزاد هستند.

3- با وقوع جنگ، هر كدام ديگرى را در صورتى كه متجاوز نباشد، عليه دشمن كمك مى‏كند.
(1). «و اجعل لنا من لدنك ولياً و اجعل لنا من لدنك نصيراً» (نساء(4) آيه 75).
(2). فضل طبرسى، مجمع‏البيان، ج‏3، ص‏76.
(3). دعائم‏الاسلام، ج‏1، ص‏269 و 270.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
|203|


4- در صورتى كه مدينه مورد هجوم قرار گيرد، همه دفاع مى‏كنند.

5- قرار صلح با دشمن، با نظرخواهى از هر دو انجام مى‏گيرد.

6- در صورت بروز اختلاف، آخرين داور، شخص پيامبر اسلام است.

7- امضا كنندگان، با يكديگر به خيرخواهى و نيكوكارى عمل مى‏كنند[1].

عهدنامه ديگر، پيمانى است كه در سال ششم هجرى، بين آن حضرت و قريش در ماجراى صلح حديبيّه به امضا رسيد كه بر اساس آن، طرفين متعهد شدند: تا ده سال جنگ نكنند، هيچ كدام نسبت به ديگرى خيانت نورزد، امنيت مالىِ يكديگر را محترم شمارند، افراد در هم پيمان شدن با پيامبر اسلام يا مشركين آزاد باشند، اسلام در مكّه‏ علنى باشد، و هيچ كس نسبت به آيينش مورد فشار قرارنگيرد[2].

يكى ديگر از اين معاهدات بين‏المللى، پيمان آن حضرت با مسيحيان نجران است.

آنان در اين معاهده پذيرفتند كه ساليانه مبلغى به عنوان ماليات به دولت اسلامى بپردازند، و در مقابل، پيامبر اسلام نيز مسئوليّت دفاع از آنان و جلوگيرى از ظلم از جانب مسلمانان، آزادى مذهبى‏شان و... را به عهده گرفت.
4- انتخاب نمايندگان سياسى، اجتماعى

علاوه بر فرمانروايان و حاكمان، كه با مسئوليت‏هاى مشخص، براى اداره امور هر منطقه يا قبيله، از سوى پيامبر انتخاب مى‏شدند، افراد ديگرى نيز به عنوان عريف و نقيب عهده‏دار پيوند و رابطه قبايل با آن حضرت بودند.

رسول خدا در بيعت عقبه دوم، پس از انجام بيعت، فرمود:
دوازده تن نقيب از ميان خود بفرستيد تا كارهاى شما را به عهده داشته باشند.

اين گروه توسط خود مردم، انتخاب شدند و سپس پيامبر، اين گونه با آنان بيعت كرد:
(1). سيره ابن هشام، ج‏2، ص‏501.
(2). على احمدى، مكاتيب‏الرسول، ص‏282.

|204|

همان گونه كه عيسى‏بن مريم با حواريين بيعت كرد، من نيز با شما بيعت مى‏كنم تا نسبت به آن چه در قومتان مى‏گذرد، كفيل آن‏ها بوده، و همان‏گونه كه از خانواده خود حمايت مى‏كنيد، از من هم حمايت نماييد. [1]

هم چنين رسول اكرم(ص)، در هر قبيله، افرادى را به عنوان عريف تعيين مى‏كرد.

انتخاب اين افراد در سال ششم هجرى انجام گرفت. لذا علامه حلّى به استناد اين عمل حضرت مى‏گويد:
سزاوار است كه امام، براى هر قبيله، عريفى قراردهد[2].

در جامعه آن روز، عريف مسئوليت گردآورىِ اطلاعات و آگاهى از وضع مردم را در جهت ارائه حاكم به عهده داشته‏است، و از اين طريق، در امور سياسى و اجتماعى دخالت، واشراف داشته[3].و با مردم از رابطه نزديك و صميمى برخوردار بوده‏است.

از اين‏رو، پيامبر اكرم براى نظرخواهى از مردم، به عريف هر قوم مراجعه مى‏كرد، و در مواردى كه تصميم‏گيرى و يا اجراىِ يك تصميم به هماهنگى با مردم و حضور آنان نياز داشت، اين هماهنگى توسط عريف انجام مى‏گرفت؛ مثلاً در جنگ حنين، پس از آن كه شش هزار نفر از هوازن و قبايل ديگر به دست مسلمانان اسير شدند، گروهى از مسلمانان هوازن خدمت پيامبر رسيده و تقاضاى آزادىِ‏اسيران خود را كردند. مسلمانان با اين پيشنهاد موافقت كردند؛ ولى رسول خدا فرمود:
من نمى‏دانم كه چه كسانى از شما به اين كار راضى شده، و چه كسانى با آن مخالف هستند. برگرديد تا عرفاى شما مسئله را بررسى و به ما گزارش كنند.

مسلمانان برگشتند و عرفا با آنان سخن گفته و نظراتشان را پرسيدند. پس از آن، به خدمت پيامبر آمده و گفتند:
همه مردم نسبت به آزادىِ اين اسيران رضايت داشته و اجازه داده‏اند[4].
(1). بحارالانوار، ج‏19، ص‏13 و 26.
(2). تذكرة، الفقهاء، ج‏1، ص‏437.
(3). ابن حجر، فتح‏البارى، ج‏13، ص‏148؛ ابن اثير، نهايه، ج‏3، ص‏218.
(4). واقدى، مغازى، ص‏952، برطبق نظر برخى از محققان، چون مسلمانان هوازن، پس از تقسيم اسرا، براى
<---

|205|

5- اعزام ماموران اطلاعات و تحقيقات

رهبرىِ اسلامى، براى آگاهى از توطئه‏هاى داخلى و خارجى، به اطلاعات دقيق و قابل اطمينان نياز دارد، به ويژه در برخوردهاى نظامى، كه تنها با گردآورىِ اخبار صحيح از موقعيت و عملكرد دشمن، به اقدام مناسب مى‏توان دست زد و در غير اين صورت؛ نتيجه‏اى جز غافلگير و مقهور قرار گرفتن مسلمانان رخ نخواهد داد.

رسول خدا عده‏اى از مسلمانان را براى كسب خبر از شرايط دشمن و اطلاع از تصميمات و برنامه‏هاى آنان اعزام مى‏نمود. در كتاب‏هاى تاريخ و سيره، نام برخى از اين ماموران و نوع ماموريتشان ثبت شده‏است؛ مانند:

- عدى‏بن ابى‏الزغبا را در واقعه بدر براى كسب اطلاع از ابوسفيان، اعزام فرمود.

- قبل از حركت از مدينه به بدر، طلحة بن عبيدالله و سعيد بن زيد را به سوى شام فرستاد.

- در جنگ خندق، حذيفة بن يمان را براى خبرگيرى از قريش قرار داد.

- در قضيه هوازن، عبدالله بن حدرد را به ميان آن‏ها اعزام نمود.

- در احزاب، جبلة بن عامر، مامور اطلاعاتىِ حضرت بود[1].

هم چنين در مواردى كه يكى از كارگزاران دولتى، مورد اتهام و سوءظن قرار مى‏گرفت، افرادى جهت تحقيق و بررسى از سوى حضرت ماموريت مى‏يافتند و اگر از فرماندهان جنگ، كسى مورد اتهام بود، رسول خدا برخى از اصحاب مورد اطمينان خود را، جهت بررسى و ارائه گزارش، همراه آن سپاه اعزام مى‏نمود[2].
<---
آزادىِ آنان اقدام كردند آن‏گونه كه واقدى گزارش كرده و در آن زمان، اسيران به ملكيت افراد مسلمان در آمده بود، لذا پيامبر از صاحبان آنان اجازه گرفته و آن‏ها را آزاد نمودند و خود حضرت مستقيماً در اموال مسلمانان تصرف نكردند (مجله نور علم، شماره 1، دوره سوم، ص‏10، مقاله آيةالله احمدى ميانجى).
(1). التراتيب الاداريه، ص‏362-361.
(2). حر عاملى، وسائل‏الشيعه، ج‏11، ص‏44.

|206|

6- سركوب فتنه‏گران

در مواردى كه دشمنان اسلام، به فتنه و توطئه روى مى‏آوردند، رسول خدا(ص) براى سركوب آنان اقدام مى‏كرد؛ مثلاً در آستانه جنگ تبوك، كه مسلمانان براى حضور در سپاه اسلام آماده مى‏شدند، به حضرت خبر رسيد كه عده‏اى از منافقين در خانه سويلم يهودى، جمع شده و مسلمانان را از حضور در جنگ باز مى‏دارند. پيامبر اسلام، به طلحة بن عبدالله و برخى ديگر از اصحاب خود دستور دادند تا به سراغ آن‏ها رفته، خانه‏شان را آتش زده و بر سرشان ويران كنند[1].

در جريان برخورد حضرت با يهوديان بنى‏نضير نيز نمونه ديگرى از اين شدّت عمل و سخت‏گيرى ديده مى‏شود:

بنى‏نضير، قبيله‏اى از يهوديان بودند كه در بيرون مدينه استقرار داشتند. آنان بعد از جنگ بدر، با پيامبر اسلام پيمان بستند و متعهد شدند كه عليه مسلمين اقدامى نداشته باشند؛ ولى پس از نبرد احد، پيمان شكنى كرده، با هماهنگىِ مشركين مكّه، دست به آشوبگرى زده و براى قتل حضرت توطئه كردند. رسول اكرم، در برابر آن‏ها اعلام جنگ نمود و حتى دستور داد كه نخل‏هاى آن‏ها را قطع نموده و آتش زنند.

بنى‏نضير، بالاخره براى حفظ جان خود، حاضر شدند تا آن منطقه را ترك كنند.

عده‏اى به خيبر و عده‏اى به شام كوچ كردند[2].در قرآن ماجراى آن‏ها بازگو شده و تصريح شده كه قطع درخت‏هاى خرمايشان باذن الله بوده است[3].

نمونه ديگر، اقدام رسول خدا در ويران كردن مسجد ضرار است. مسجدى كه منافقين در كنار مسجد قبا بنا نمودند تا بدين وسيله، بين مسلمانان اختلاف افكنده و پايگاهى براى مقابله با اسلام در اختيار داشته باشند. با نزول آياتى از سوره توبه[4]،
(1). التراتيب الاداريه، ج‏1، ص‏309.
(2). محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج‏19، ص‏207؛ فضل طبرسى، مجمع‏البيان، ج‏9، ص‏257.
(3). حشر(59) آيه 5.
(4). توبه(9) آيه‏هاى 110-107.

|207|

پيامبر اسلام از انگيزه شوم آنان باخبر شد، و در بازگشت از تبوك، به چند نفر از مسلمانان دستور دادند تا آن مسجد را خراب و آتش زده، و آن مكان را محل جمع‏آورى ِ زباله قرار دهند[1].
رياست قضايى

براساس متون اسلامى، ترديدى نيست كه پيامبر اسلام، داورىِ بين مردم را به عهده داشته است، و علاوه بر آن كه شخصاً به اختلافات رسيدگى، و حكم صادر مى‏كرد، افراد ديگرى را نيز به عنوان قاضى منصوب، و اعزام مى‏نمود هم چنين حضرت، احكام قضايى را به مورد اجرا مى‏گذاشت.

منصب قضايىِ رسول خدا(ص) و مسئوليت‏هاى ناشى از آن، از موارد زير استفاده مى‏شود:
1- قضاوت و داورى

در جريانات فراوانى، پيامبر اكرم به عنوان مرجع داورى و حاكم، و در جهت رفع اختلاف و فصل خصومت، قضاوت نموده و ضوابط رويّه قضايىِ خويش را اعلام مى‏كردند؛ مثلاً مى‏فرمودند:
من فقط با بيّنه و قسم، بين شما داورى مى‏كنم[2].

در متون روايى، نمونه‏هايى از احكام قضايىِ حضرت، ثبت شده‏است[3].
2- نصب و اعزام قضات

رسول اكرم(ص)، على بن ابى طالب(ع) را به عنوان قاضى به يمن فرستادند و به او سفارش نمودند:
(1). محمدحسين طباطبائى، الميزان، ص‏392؛ فضل طبرسى، مجمع‏البيان، ج‏5، ص‏73.
(2). حر عاملى، وسائل‏الشيعه، ج‏18، ص‏169.
(3). احمدبن حنبل، مسند، ج‏5، ص‏327.

|208|

وقتى طرفين دعوا در نزد تو حاضر شدند، همان گونه كه سخن اوّلى را مى‏شنوى، سخن ديگرى را نيز گوش كن، و قبل از آن داورى نكن[1].

هم چنين حضرت، در ماموريت ديگرى، معاذ بن جبل را به يمن اعزام كرده، و علاوه بر جمع‏آورى صدقات، تعليم قرآن و احكام، قضاوت را نيز به وى سپردند[2].
3- زندانى كردن متّهم و مجرم

بر طبق احاديث و نقل‏هاى تاريخى، رسول خدا(ص)، برخى از افراد متّهم را زندانى مى‏كردند و حتى براى زنان مجرم، زندان خاصى داشتند. و از آن جمله، دختر عدى بن حاتم را در آن جا حبس كردند[3].
4- اجراى حدود

در مواردى كه گناه‏كار استحقاق اجراى حدّ داشت، پيامبر اسلام به آن اقدام مى‏كرد؛ مثلاً حضرت زناكار را سنگ باران كردند[4].هم چنين جريان رجم زنى از قبيله غامد، كه با اقرار مكرر خود، خواستار اجراى حدّ بود و به محضر پيامبر مى‏رسيد، در تاريخ ثبت شده است[5].
5- حكم به حجر، و تصرف در اموال محجور

در صورت ور شكسته شدن بدهكار، حاكم اسلامى، او را (به عنوان محجور) از تصرف در اموالش منع مى‏كند. به علاوه، حاكم مى‏تواند براى باز پرداخت ديون او، اموالش را به فروش برساند. پيامبر اسلام، نيز معاذ را محجور دانسته، و پس از آن،
(1). التراتيب‏الاداريه، ج‏1، ص‏257.
(2). همان، ص‏43.
(3). همان، ص‏294 و 300.
(4). شيخ طوسى، خلاف، ج‏4، ص‏506.
(5). بحارالانوار، ج‏21، ص‏366.

|209|

دارايى‏اش را براى اداىِ دين او فروخت[1].
6- مسئوليت پرداخت دين

در صورتى كه شخص مديون، قدرت اداى دين خود را نداشته باشد، حاكم اسلامى وظيفه دارد بدهىِ او را بپردازد و او را از زير بار بدهكارى بيرون آورد. پيامبر اسلام فرمود:
هر بدهكارى كه به نزد حاكم مسلمين رود، و درماندگىِ خود را براى او آشكار سازد، از پرداخت دين معاف بوده و حاكم اسلامى بايد بدهىِ او را بپردازد[2].

هم چنين رسول خدا، در سخن رانىِ عمومىِ خود، اعلام مى‏كردند:
هر كس با بدهكارى از دنيا رفته (و مالى براى پرداخت بدهى‏اش به جا نگذاشته) دين او برعهده من است[3].

امام صادق(ع) فرمود كه اين اعلام عمومى باعث گرديد تا يهوديان به اسلام روى آوردند؛ زيرا با اين سخن پيامبر، خود و خانواده خويش را تامين مى‏ديدند[4].

علاوه بر موارد فوق، مسئوليت‏هاى قضايىِ ديگرى نيز براى حاكم اسلامى وجود دارد كه در فقه اسلامى ذكر گرديده است و در آن موارد نيز، پيامبر به عنوان حاكم اسلامى اقدام مى‏كردند؛ هم چون ملاعنه كه كيفيّت آن در قرآن تبيين شده‏است[5] وبرطبق روايات متعدد، رسول خدا، اين دستور را چنان چه شوهرى، همسر خود را مورد اتهام قرار داده و قذف مى‏كرد، اجرا مى‏نمود[6].
هدايت، تنظيم و كنترل اقتصاد

نقش دولت اسلامى در اقتصاد جامعه، ابعاد گوناگونى دارد، كه بخشى از آن
(1). شيخ طوسى، خلاف، ج‏3، ص‏269.
(2). مستدرك‏الوسائل، ج‏2، ص‏491.
(3). شيخ طوسى، همان، ج‏4، ص‏11-10؛ ر.ك: محمدباقر صدر، اقتصادنا، الضمان الاجتماعى، ص‏633.
(4). كافى، ج‏1، ص‏406.
(5). نور(24) آيه‏هاى 9-6.
(6). ر.ك: محمدحسن نجفى، جواهرالكلام، ج‏34، ص‏4-3.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
|210|

مربوط به اموال عمومى و بيت‏المال و بخش ديگر، در ارتباط با روابط اقتصادى در سطح جامعه، تنظيم و كنترل فعاليت‏هاى اقتصادى مردم است.

در بخش اول، اموال متفاوتى در اختيار پيامبر اسلام قرار مى‏گرفت؛ مانند غنيمت، جزيه و زكات كه قوانين و مقررات آن‏ها، از نظر شيوه جمع‏آورى و كيفيت تقسيم و مصرف در فقه اسلامى ذكر شده است و نيازى به پرداختن بدان در اين جا نيست.

اينك تنها نگاهى گذرا به نقش رسول خدا(ص) به عنوان رهبر نخستين دولت اسلامى، در دو بخشِ فعاليت‏هاى اقتصادى دولت و مردم مى‏افكنيم:
1- تشكيلات گردآورىِ زكات

مهم‏ترين منبع درآمد دولت اسلامى در صدر اسلام، زكات بوده است، كه پيامبر اكرم(ص) براى دريافت و جمع‏آورىِ آن، مامورين خود را به مناطق مختلف اعزام‏مى‏نمود:

- پيامبر، فروة بن مسيك را به عنوان عامل خود، بر قبيله‏هاى مراد، زبيد و مذحج، انتخاب كرد و خالدبن سعيد را به همراه او براى دريافت صدقات فرستاد، و به وى دستورالعملى درباره مقدار زكات ابلاغ كرد. فروه تا زمان وفات حضرت، هم چنان مامور مالياتىِ حضرت، در آن قبايل بود[1].

- در سال نهم هجرت، رسول خدا بريدة بن حصيب را براى زكات‏هاى قبيله اسلم و غفار، عبادبن بشر را براى زكات‏هاى قبيله سليم و مزينه، عمروبن عاص را براى گرفتن زكات فزاره، ضحاك بن سفيان را براى قبيله بنى‏كلاب، بسربن سفيان را براى قبيله بنى‏كعب، عبدالله بن لتبيه را براى قبيله بنى‏ذبيان و مردى از بنى‏سعد را براى قبيله بنى‏سعد، جهت گرفتن زكات اعزام نمود[2].
(1). محمدابراهيم آيتى، تاريخ پيامبر اسلام، ص‏641.
(2). همان، ص 571.

|211|


- هم چنين در سال دهم هجرت، پيامبر اسلام مهاجربن ابى‏اميه را به صنعا، زيادبن اسد انصارى را به حضرموت، عدى‏بن حاتم طائى را به طيى و اسد، مالك بن نويره را به حنظله، علاءبن حضرمى را به بحرين و على بن ابى‏طالب را به نجران، براى جمع‏آورى صدقات فرستاد[1].

البته مسئوليت جمع‏آورىِ زكات، معمولاً با واليان و فرمانروايان هر منطقه بوده است، و پيامبر اسلام نيز افرادى را براى تحويل گرفتن اموال به نزد ايشان اعزام مى‏كرد؛ مثلاً در حكم ماموريت علاء بن حضرمى آمده‏است:
او را به‏نزد منذربن ساوى مى‏فرستم تا آن چه را كه از جزيه و صدقات جمع كرده، تحويل گيرد[2].

هم چنين حضرت در نامه ديگرى به امير بحرين (منذر) نوشت:
قدامه و اباهريره را فرستادم تا آن چه را كه از جزيه در نزد تو جمع شده، به‏آن‏ها بپردازى[3].
2- واگذارىِ منابع طبيعى

با تشكيل دولت اسلامى، بهره بردارى از منابع ملّى وتملّك آن‏ها، تنها با اجازه پيامبراكرم(ص) امكان‏پذير بود؛ مثلاً ابوسبره از يمن، به خدمت حضرت رسيد و پس از قبول اسلام، از رسول خدا در خواست كرد تا جردان را كه دره‏اى در يمن است، به‏او واگذار شود، و حضرت، وادىِ جردان را در اختيار او قرار دادند[4].

اين گونه موارد نشان مى‏دهد كه حيازت و بهره بردارى از منابع طبيعى، در دولت اسلامى و در عصر رسول اكرم خودسرانه نبوده، و افراد بدون كسب اجازه از رهبر اسلامى، حق تصرف در اين گونه اراضى و اموال عمومى را نداشتند.
(1). بحارالانوار، ج‏21، ص‏373.
(2). الطبقات الكبرى، ج‏1، ص‏276.
(3). مكاتيب‏الرسول، ص‏222.
(4). محمدابراهيم آيتى، تاريخ پيامبر اسلام، ص‏640.

|212|

بخشى از اسنادى كه از سوى پيامبر اسلام صادر و مهر شده، و هم اينك نيز در متون تاريخى وجود دارد، مربوط به‏واگذارىِ اين‏گونه اراضى و معادن است. در اين اسناد، نام اين اشخاص، همراه با نام منطقه واگذارى ديده مى‏شود:

حرام بن عبد عوف، راشدبن عبدرب، اجب سلمى، هوزة بن نبيشه، وقاص بن قمامه، عبدالله بن قمامه، سلمة بن مالك، بنى جنال، عداء بن خالد، مجاعة بن مراره، عاصم بن حارث، زبير بن عوام، سعير بن عداء، جميل بن ردام، حصين بن نضله، رزين بن انس، عظيم بن حارث، حصين بن اوس، بنى‏قرة بن عبدالله، يزيد بن طفيل، بنى قنان بن ثعلبه، سعيد بن سفيان، عتبة بن فرقد، بنى شنخ بن جهينه، عوسجة بن حرمله، بلال بن حارث، بنى‏عقيل، داريين، نعيم بن اوس، عباس‏بن مرداس[1].

غير از افراد بالا، كه متن اسناد واگذارى آن‏ها موجود است، نام افراد و گروه‏هاى ديگرى نيز در تاريخ ثبت شده‏است كه اجازه استفاده از منابع طبيعى را داشته‏اند، هر چند متن اسناد مربوط به‏آن‏ها موجود نيست[2].

واگذارىِ اين‏گونه منابع طبيعى، در اصطلاح فقه، اقطاع نام دارد، و مبناى فقهى ِ آن، اين است كه ثروت‏هاى خام طبيعى، مثل اراضى موات و معادن، از آنِ پيامبر خدا است، و هيچ كس بدون اجازه آن حضرت، حق تصرف و تملّك آن‏ها را ندارد.

رسول اكرم، اين اراضى را در اختيار مردم قرار مى‏دادند تا با آباد كردن آن‏ها استخراج آب و بهره‏بردارى از معادن، باعث آبادىِ زمين و رونق اقتصادىِ جامعه گردند[3].
3- قراردادهاى اقتصادى

در دولت رسول خدا(ص) قراردادهاى اقتصادى با اقوام و ملل مختلف، توسط آن حضرت انجام مى‏گرفت، مثلاً پيامبر قراردادى با يهوديان خيبر امضا نمود كه تاريخچه
(1). مكاتيب‏الرسول، ص‏492-447.
(2). همان، ص‏498-492.
(3). درباره بحث‏هاى حقوقى و اقتصادى، در مورد اقطاع، ر.ك: محمد باقر صدر، اقتصادنا، ص‏456؛ سيدمحمدخامنه‏اى، اقطاع و حقوق اراضى دولتى؛ على احمدى مكاتيب‏الرسول، ص‏492.

|213|

اجمالىِ اين پيمان چنين است:

با پايان يافتن درگيرىِ خيبر و فتح آن توسط مسلمين، املاك يهوديان آن جا به عنوان غنيمت به مسلمانان رسيد؛ ولى يهوديان ساكن خيبر، كه به كشاورزى آشناتر بودند، از پيامبر اسلام خواستند كه حضرت املاك خيبر را بين آن‏ها بالمناصفه تقسيم كند، تا آنان نيمى از درآمد اين اراضى را به مسلمانان بپردازند، و در ضمن، پيامبر حق داشته باشد كه هرگاه بخواهد، آن سرزمين را باز پس گيرد، و آن‏ها را اخراج كند. اين پيشنهاد مورد موافقت حضرت قرار گرفت و چنين پيمانى بين يهوديان خيبر و پيامبر اسلام، به امضا رسيد[1].

رسول خدا(ص) عبدالله بن رواحه را براى برآورد محصول خيبر مى‏فرستاد، و هرگاه مى‏گفتند: اجحاف كردى، مى‏گفت: با اين برآورد خواستيد، مالِ شما؛ نخواستيد، مالِ ما. يهوديان هم عدالت او را مى‏ستودند. و با شهادت عبدالله در غزوه موته در سال هشتم هجرى، جباربن صخر، به‏اين سمت انتخاب گرديد[2].

اين قرارداد اقتصادى، بين پيامبر اسلام و ساكنين خيبر، ريشه و مبناى عقد مضارعه در فقه اسلامى گرديد[3].
4- كنترل بازار و تجارت

در جهت جلوگيرى از تخلفات اقتصادى و براى نظارت بر اجراى قوانين اسلامى، پيامبر اسلام(ص) مامورينى بر بازار مى‏گمارد؛ مثلاً پس از فتح مكه، علاوه بر نصب فرماندار، سعيد بن عاص را نيز براى كنترل و نظارت بر بازار، نصب نمود. هم چنين بر طبق برخى نقل‏هاى تاريخى، رسول خدا، عمر را به عنوان عامل‏السوقِ مدينه، انتخاب كرد[4].
(1). سيره ابن هشام، ج‏3، ص‏352.
(2). محمد ابراهيم آيتى، تاريخ پيامبر اسلام، ص‏471 و 481.
(3). شيخ طوسى، خلاف، ج‏3، ص‏516.
(4). سيره حلبيه، ج‏3، ص‏354؛ الاصابه، ج‏2، ص‏47؛ اسدالغابه، ج‏2، ص‏309.

|214|

علاوه بر آن كه، آن حضرت، شخصاً بر اوضاع بازار و كسب و تجارت، نظارت و اشراف داشت، و در موارد لازم، دخالت مى‏نمود. از آن جمله، وقتى كه به عده‏اى از محتكرين برخورد كرد، دستور فرمود تا مواد غذايىِ احتكار شده را به بازار آورده و در معرض ديد مردم قرار دهند[1].

هم چنين در شرايطى كه گندم و جو، در مدينه كم ياب شده بود، و تنها يك نفر در انبار خود ذخيره كرده بود، حضرت به‏او فرمود:
مسلمانان گزارش داده‏اند كه طعام در شهر تمام شده و تنها مقدارى در نزد تو وجود دارد، آن را بيرون آور و هرگونه كه مى‏خواهى بفروش، ولى حبس نكن[2].

پيامبر اسلام(ص) نسبت به كسانى كه در كار تجارت و بازرگانى به صورت كلان دست داشتند، مثلاً برخى از مواد غذايى را به صورت عمده تهيه و در شهر توزيع مى‏كردند، مراقبت خاصى داشت تا مبادا با احتكار، مردم را در فشار و سختى قرار دهند؛ مثلاً حضرت به حكيم بن حزام كه از اين صنف بود، فرمود:
اى حكيم، مبادا احتكار كنى[3]!

لذا حضرت امير(ع) به استاندار خود در مصر (مالك اشتر) سيره پيامبر را يادآورى مى‏كند، و از او مى‏خواهد كه در نظارت و كنترل بازار، همان گونه عمل‏كند:
اى مالك!... همان گونه كه پيامبر از احتكار جلوگيرى مى‏كرد، تو نيز مانع آن شو[4].

اين تعبير اميرالمومنين(ع) حكايت از آن دارد كه پيامبر اسلام(ص) به عنوان رئيس دولت اسلامى، در برخورد با محتكران به توصيه اخلاقى و نصيحت اكتفا نكرده، بلكه عملاً مانع سودجويى‏هاى غيرمشروع آن‏ها مى‏شده است.

علاوه بر احتكار، عامل ديگرى كه مى‏توانست وضع بازار را آشفته نمايد و در بالا رفتن قيمت‏ها تاثير فراوان گذارد، تلقّى ركبان بود؛ به اين معنا كه برخى از
(1). حر عاملى، وسائل‏الشيعه، ج‏12، ص‏317.
(2). كلينى، كافى، ج‏5، ص‏164.
(3). علامه شوشترى، قاموس‏الرجال، ج‏3، ص‏630.
(4). نهج البلاغه فيض‏الاسلام، ص‏1017.

|215|

بازرگانان و دلالان كالا، قبل از اين كه كاروان‏هاى تجارى به شهر مدينه وارد شوند و اجناس خود را مستقيماً به مردم عرضه نمايند، به بيرون شهر مى‏رفتند و كالاى تجارى ِ آنان را يك جا و با قيمت ارزان مى‏خريدند، و سپس در شهر آورده و با قيمت بالاترى در دست مصرف كنندگان و خرده فروشان مى‏دادند، و چون تمام جنس را يك جا تهيه كرده بودند، و عموم مردم چاره‏اى جز خريد از آن‏ها نداشتند، مشكلاتى در وضع بازار پديد مى‏آمد؛ از قبيل: انحصار كالا، تجارت به دست افراد خاص،رونق دلالى،افزايش قيمت‏ها، عدم عرضه كالا در مواقع و شرايط خاص و...

از اين رو، تلقى ركبان از سوى رسول اكرم(ص)، ممنوع اعلام شد تا جلوى چنين سوء استفاده‏ها گرفته شود،[1] به ويژه كه تلقّى بر طبق نظر برخى از دانشمندان، معمولاً با فريب و نيرنگ همراه بوده است؛ مثلاً ابن‏اثير، تلقى ركبان را اين گونه توضيح مى‏دهد:
يعنى بازرگانان شهر به استقبال بدوى و روستايى، به بيرون شهر روند و به دروغ به او بگويند: اين كالاى تو، در شهر بازار ندارد و كساد است. تا اجناس او را با قيمت ارزان از دستش بيرون آورند[2].

هم چنين، پيامبر اسلام(ص) در جهت مقابله با اين گونه سود جويى‏ها و نيرنگ‏ها، بازرگانان شهر را از اين كه اجناس باديه نشينان و روستاييان را كه به شهر آورده و به فروش برسانند، نهى فرمود تا صاحبان كالا بتوانند مستقيماً اجناس خود را با قيمت مناسب در اختيار مشتريان واقعى قرار دهند[3].

علاوه بر آن كه حضرت با تجّارى كه با فريب و خيانت، اجناس خود را در بازار عرضه مى‏كردند، برخورد مى‏نمود[4].
(1). حر عاملى، وسائل‏الشيعه، ج‏12، ص‏326؛ مرتضى انصارى، مكاسب، ص‏20.
(2). ابن اثير، نهايه، ج‏4، ص‏266.
(3). حر عاملى، وسائل‏الشيعه، ج‏12، ص‏327، عده‏اى از فقها مانند شيخ طوسى و علامه حلى به طور كلى اين كار را حرام دانسته‏اند، (محمدحسن نجفى، جواهرالكلام، ج‏22، ص‏461).
(4). حر عاملى، همان، ص‏209.

|216|

نتيجه

در پرتو نصوص فراوان و متون غير قابل ترديد، اگر كسى ادعا كند كه تشكيل حكومت اسلامى توسط پيامبراسلام(ص) از بديهيّات تاريخ اسلام است، سخنى به گزاف نگفته است؛ چه اين كه ترديد در اين موضوع، حتى از نظر كسانى كه كم‏ترين آشنايى با تاريخ اسلام دارند، ترديد در يك امر قطعى و مسلّم شمرده مى‏شود.

از اين‏رو، تنها براى آگاهىِ كسانى كه هيچ گونه آشنايى با تاريخ اسلام نداشته، و از سيره پيامبر اكرم(ص) بى‏خبرند، شواهدى تاريخى ذكر كرديم تا دورنمايى از نخستين دولت اسلامى، در ذهن آنان نقش بندد و بر ايشان آشكار گردد كه:

1- با طلوع اسلام، و به ويژه پس از هجرت پيامبر اكرم(ص) به مدينه، تحولى ژرف و عميق در زندگىِ سياسى و اجتماعىِ مردم جزيرةالعرب پديد آمد، و افرادى كه قبل از اسلام، از نظم اجتماعى واحدى به صورت پايدار برخوردار نبوده، و يك رژيم سياسى، بر سرزمينشان حاكميت نداشته، و از حضور و اقتدار رهبرىِ اجتماعى به صورت دولت، محروم بودند، براى اولين بار، سايه دولت اسلامى، به رهبرىِ پيامبر اكرم(ص) بر آنان گسترده گرديد و نهادهاى مورد نياز دولت، در آن ديار و سرزمين تاسيس گرديد.

2- در نخستين دولت اسلامى، اداره حكومت، بر عهده شخص پيامبر بود و آن حضرت مستقيماً در سامان دادن به امور اجتماعى و مديريت جامعه دخالت داشت.

امور سياسى، فرهنگى، اقتصادى و قضايى، با نظر آن حضرت، و برطبق صلاح ديد او انجام مى‏گرفت.

3- حق ولايت و سرپرستىِ رسول خدا(ص) در نظر مسلمانان صدر اسلام، يك اصل مورد قبول و پذيرفته شده بود و هر كس كه با قبول اسلام، عضو امت اسلامى شمرده مى‏شد، خود را موظف به اطاعت از دستورات حضرت مى‏دانست. مسلمانان بين دستوراتى كه از طريق وحى به پيامبر ابلاغ مى‏گرديد، مانند نماز، روزه و حج، با دستوراتى كه از سوى پيامبر، و در جهت اداره جامعه، صادر مى‏شد، مانند نصب حاكمان و اعزام ماموران مالياتى، تفاوتى قائل نبودند و همه آن‏ها را به عنوان اوامر

|217|

لازم‏الاجرا تلقى مى‏كردند. تفكيك بين اين دو گونه فرمان‏ها،و ترديد در مشروعيّت‏ قسم دوم (اوامر حكومتى) مطرح نبود.

4- رسول خدا(ص) براى غير مسلمانان نيز، به عنوان رئيس دولت اسلامى شناخته شده بود. از اين رو، براى قراردادها و تعهدات بين‏المللى، با آن حضرت مذاكره مى‏كردند و نظر آن حضرت را به عنوان نظر جامعه اسلامى، و امضاى پيامبر را به عنوان امضاى ِ رئيس دولت اسلامى، قلمداد كرده و حكومت اسلامى را نسبت به آن متعهد مى‏دانستند.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
این صفحه دیگه خیلی سنگین شده یه چند تا پست بدید بره صفحه بعد تا ان شاالله بقیه شو بذارم.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
دستت دارد نکنه محمد جان (ادم اینارو که می بینه یاده جزوه های طرح ضیافت امسال می افته :mrgreen: )

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
ممنون دوستان، دعا کنید زودتر بره صفحه بعد تا بتونم بقیه شو بذارم!

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
سلام یه سوال دارم علت اینکه ولی فقیه رو نایب بر حق امام زمان می دونید چیه ...؟؟

مثلا چرا سید حسن نصرالله نیست ؟؟؟

و اینکه چرا امام بعد از تایین 4 تا نایب نوشتن که دیگه من نایب تایین نمی کنن و بعد از این غیبت کبرا آغار میشه و با توجه به این حرف چرا ما ولی فقیه رو نایب بر حق معرفی میکنیم ؟؟

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]سلام یه سوال دارم علت اینکه ولی فقیه رو نایب بر حق امام زمان می دونید چیه ...؟؟

مثلا چرا سید حسن نصرالله نیست ؟؟؟

و اینکه چرا امام بعد از تایین 4 تا نایب نوشتن که دیگه من نایب تایین نمی کنن و بعد از این غیبت کبرا آغار میشه و با توجه به این حرف چرا ما ولی فقیه رو نایب بر حق معرفی میکنیم ؟؟[/quote]

سلام.

در جواب این سوال میشه پاسخی تفصیلی داد، اما من خیلی خلاصه پاسخ میدم.

ما ولی فقیه رو نائب عام امام زمان میدونیم، بدین معنا که ولی فقیه رو مشخصا امام زمان تعیین نمیفرمایند، بلکه بر اساس مقبوله عمر بن حنظله، هر فردی که شرایط را دارا شود، میشود نائب عام امام زمان.
شرایطی که دارا بودن آن در یک فرد، منتج به این میشود که او را نزدیکترین فرد به امام معصوم بدانیم، و البته شایسته ترین فرد برای ولایت بر امت.

لازم بذکر است که بحث بر سر مقایسه ی جایگاه و درجه نیست، که در آن صورت هیچ فرد غیر معصومی با ائمه ی معصومین قابل قیاس نیستند. بلکه بحث شرایط و اختیاراتی است که نیاز است برای ولایت و پیش بردن امت اسلامی.

[quote]مثلا چرا سید حسن نصرالله نیست ؟؟؟ [/quote]

چون شرایطش را ندارد. در ضمن باید دید، که از نظر چه کسی نیست؟ اتشخیص ولی فقیه تا زمانی که حکومت اسلامی تشکیل نشده، بر عهده ی خود فرد است، که آن هم باید از طریق دیگر فقیهان باشد. اما زمانی که نظامی مانند نظام جمهوری اسلامی تشکیل شد، باید بر اساس ساختار آن ولی فقیه را شناخت.

وظیفه ی خبرگان هم، انتخاب ولی فقیه نیست، بلکه کشف ولی فقیه و معرفی آن به حامعه است.

[quote]و اینکه چرا امام بعد از تایین 4 تا نایب نوشتن که دیگه من نایب تایین نمی کنن و بعد از این غیبت کبرا آغار میشه و با توجه به این حرف چرا ما ولی فقیه رو نایب بر حق معرفی میکنیم ؟؟[/quote]

اینکه چرا ما وارد غیبت کبرا شدیم، بحثی است که در این مجال نمیگنجد. اما قسمت دوم:

"""""""""""""""""""""
با فرا رسيدن دوران غيبت كبري علماي واجد شرايط نيابت عامه را دارا هستند، به اين صورت كه ائمه ـ عليهم السّلام ـ شرايط و ضوابطي كلي را بيان كرده‌اند تا در طول زمان فرد يا افرادي كه آن ضابطه‌ها بر آنان تطبيق مي‌كند به عنوان نايب عام امام شناخته شوند. در ارتباط با اين كه علماء‌ و فقهاء چگونه نايب عام امام زمان (عج) هستند، به رواياتي تمسك شده است‌ كه به برخي از آنها اشاره مي‌شود:

1. مقبولة عمر بن حنظله: عمر به حنظله مي‌گويد: از امام صادق ـ عليه السّلام ـ پرسيدم: اگر بين دو نفر از شيعيان بر سر قرض يا ارث اختلافي پيش آمد، آيا جايز است كه به حكومت و قضات (وقت) مراجعه كنند؟ امام فرمودند: هر كس در مورد حق يا باطل به آنان مراجعه كند در حقيقت به طاغوت[3] مراجعه كرده است و هر چه را به حكم آنان بگيرد، به طور حرام گرفته است، هر چند حق ثابت او باشد، زيرا آن را به حكم طاغوت گرفته كه خداوند امر كرده به او كفر ورزند و انكار كنند. چنان كه مي‌فرمايد: مي‌خواهند طاغوت را به داوري بطلبند در حالي كه به آنان دستور داده شده كه به طاغوت كافر شوند.[4] پرسيدم: پس چه بايد بكنند؟ حضرت فرمود: بايدنگاه كنند ببينند چه كسي از شما حديث ما را روايت نموده و در حلال و حرام ما نظر افكنده و صاحب نظر شده و احكام و قوانين ما را شناخته است، او را به عنوان حاكم و صاحب رأي بپذيرند، زيرا من او را حاكم بر شما قرار دادم، اگر او بر اساس حكم ما، حكم نمايد و كسي از او نپذيرد، حكم خدا را سبك شمرده و ما را رد كرده است و كسي كه ما رد كند، خدا را رد كرده است و اين به منزلة شرك ورزيدن به خداي متعال است...»[5] """""""""""""""""""""


[3] . طاغوت كسي است كه برخلاف حق حكومت كند، يعني حكومت كساني كه بر اساس موازين اسلامي سزاوار آن مقام نباشند.
[4] . نساء، 60؛ يريدون أن يتحاكحوا الي الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به.
[5] . شيخ كليني، كافي، ج 1، ص 67 ـ 68، باب الرّد الي الكتاب و السنه، ح 10، دار الكتب الاسلاميه، تهران، 1365، و نيز وسائل الشيعه، شيخ حر عاملي، ج 1، ص 34، ح 51، آل البيت، قم، 1409 ق و ج 27. ص 136 ـ 137.


و همچنین :


2. دليل ديگر بر اثبات نيابت براي فقهاء توقيع شريف و رفيعي است كه امام عصر (عج) به دومين نايب خاص محمد بن عثمان عَمْري در پاسخ از سؤالات اسحاق بن يعقوب نوشتند. اسحاق بن يعقوب مي‌گويد: از نايب امام خواستم نامه‌ام را به پيشگاه امام عصر (عج) برساند. در آن نامه مسائل مشكلي را كه داشتم پرسيده بودم و امام با خط خود جواب نوشته بود، از جملة سؤالاتم اين بود كه در پيش آمدها در عصر غيبت به چه كسي مراجعه كنم؟
در پاسخ مرقوم فرموده بودند: و امّا در حوادثي كه رخ مي‌دهد به راويان حديث ما مراجعه كنيد، آنها حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر راويان حديث هستم»[6]. بي‌شك مقصود از راويان حديث كساني نيستند كه تنها نقل حديث كرده و مجتهد در فهم نباشند، زيرا اگر اين معني منظور باشد مراجعه به حديث است نه راويان حديث، نيز روشن است كه هر كسي نمي‌تواند از احاديث، وظايف مردم را در حوادث واقعه بشناسد، بلكه بايد قوة اجتهاد و استنباط داشته باشد. بنابراين امام عصر (عج) در اين حديث مردم را در حوادث و رخدادهايي كه براي آنان پيش مي‌آيد به فقها و مجتهدان ارجاع داده است.


[6] . شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، ج 27، ص 140، ش 33424؛ بحار الانوار، ج 2، ص 90، باب 14، ح 13 و ج 53؛ بحار الانوار، صص 180 ـ 181، ح 10، از باب 31.




براي مطالعه بيشتر مي‌توانيد به منابع ذيل مراجعه فرمائيد:
1. ولايت و فقاهت، آيت الله جوادي آملي؛ 2. ولايت فقيه، آيت الله معرفت؛
3. كشف الاسرار، حضرت امام خميني؛ 4. ولايت فقيه، آيت الله مصباح يزدي.
5. پرسشها و پاسخها، آيت الله مصباح يزدي؛ 6. حكومت ديني، احمد واعظي؛




یا علی.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
یکی از بحث های علما سر موضوع کشف و انتخابه اگه کشف باشه دیگه هیچ کس حق اعتراض نداره حتی اگه به دید یه عده عمل اشتباه باشه از دید عده ی دیگه که معتقد به کشف هستن این عمل توجیه میشه ولی اگه انتخاب باشه میشه از شخص ایراد گرفت و با عقل جمعی و شورا و مشورت کار رو جلو برد ؟؟ و یا حتی شخص رو در صورت عدم صلاحیت حذف کرد از کجا معلوم که این فرد درست کشف شده ؟

یه معلمی داشتم که می گفت بهترین آموزش اینه که همه موارد گفته بشه و شخص خودش انتخاب کنه نه اینکه عقاید شخصیمون رو به دیگران تحمیل کنیم

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]یکی از بحث های علما سر موضوع کشف و انتخابه اگه کشف باشه دیگه هیچ کس حق اعتراض نداره حتی اگه به دید یه عده عمل اشتباه باشه از دید عده ی دیگه که معتقد به کشف هستن این عمل توجیه میشه ولی اگه انتخاب باشه میشه از شخص ایراد گرفت و با عقل جمعی و شورا و مشورت کار رو جلو برد ؟؟ و یا حتی شخص رو در صورت عدم صلاحیت حذف کرد از کجا معلوم که این فرد درست کشف شده ؟

یه معلمی داشتم که می گفت بهترین آموزش اینه که همه موارد گفته بشه و شخص خودش انتخاب کنه نه اینکه عقاید شخصیمون رو به دیگران تحمیل کنیم[/quote]

درسته هر دو نظر وجود داره. اما بنده قائل به کشف هستم.

گفتید از کجا معلوم که درست کشف شده؟؟

اون وظیفه ی خبرگانه. یعنی بر اساس همون روایاتی که آوردم. وظیفه ی فقهاست. که اونها به این نتیجه و این فرد رسیدند.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
شاید قسمتی از مطلب زیر نوشته اقای مستغاثی که به نقل قولهایی از فوکویاما میپردازه در سایت وجود داشته باشه ولی مروری بر اون خالی از لطف نیست :

[b]جبهه های امروز دفاع [/b]

اگر به کلام حضرت امام خمینی (ره) معتقد باشیم ، همان طور که در پیامشان پس از پذیرفتن قطعنامه 598 فرمودند:

"...جنگ ما جنگ عقیده است و جغرافیا و مرز نمی شناسد و ما باید در جنگ اعتقادیمان ، بسیج برزگ سربازان اسلام را در جهان به راه اندازیم..."

اگر سخنان دوراندیشانه مقام معظم رهبری را در طول این 20 سال به خاطر داشته باشیم که از نخستین ماههای ولایتشان ، همواره بر تهاجم و جنگ فرهنگی دشمن علیه انقلاب و ایران تاکید داشته و دارند،

و اگر اعتراف برخی از سردمداران فکری غرب را از یاد نبریم مانند سخن رییس وقت بنیاد ملی برای دمکراسی (NED) وابسته به سازمان CIA که در گزارش سال 1996 نوشت :

"...جنگ فراگیر اندیشه ها به بزنگاه خود رسیده است. در عصری که مصالح و ارزش های ایالات متحده از یورش بی امان عقیدتی نیروهای بی شمار خصم در رنج است در چنین اوضاع و احوالی روا نیست که ایالات متحده میدان نبرد عقیدتی را به دشمنان خود واگذارد..."

آنگاه با این واقعیت و باور همراه خواهیم بود که دفاع مقدس ما به آن 8 سال جنگ تحمیلی محدود نشده و اگرچه در آن ایام ، در شکل و قواره ای سخت و پر سر و صدا جریان داشت ، اما پس از آن به شکلی پیچیده ، خاموش و نرم تداوم پیدا کرد و در تمامی این سالهای پس از جنگ تحمیلی در انواع و اقسام اشکال فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و رسانه ای و علمی و ...ادامه داشته و دارد و هر روز جدی تر و عمیق تر و پردامنه تر می شود.

البته امروز اسناد و مدارک بسیاری در دست است که جنگ نرم علیه انقلاب اسلامی پیش از پایان جنگ تحمیلی شکل گرفته بود و از همان زمان، اتاق های فکر و استراتژیست های غرب، شکست خود و صدام را در جنگ پیش بینی کرده بودند. در سال 1986 میلادی برابر با سال 1365 هجری شمسی آنگاه که رزمندگان اسلام در عملیات والفجر 8 ، فاو را فتح کرده و با عملیات کربلای 5 در آستانه فتح بصره بودند ، فرانسیس فوکویاما ، نظریه پرداز و تئوریسین برجسته آمریکایی به مناسبت انتشار کتابش ( پایان تاریخ) ، در کنفرانسی تحت عنوان "بازشناسی هویت شیعه" در اورشلیم اسراییل حضور پیدا کرد و طی یک سخنرانی مهم به نقاط قوت انقلاب اسلامی و شیعیان در مقابله با غرب صلیبی/صهیونی ، به تفضیل اشاره نموده و راههای مقابله با آن را یک به یک و با تکیه برجزییات ذکر کرد. فوکویاما در بخشی از کنفرانس اورشلیم گفت:

"...شیعه پرنده ای است که افق پروازش خیلی بالاتر از تیرهای ماست ، پرنده ای است که دو بال دارد یک بال سبز و یک بال سرخ ".

وی ادامه داد: "...بال سبز این پرنده همان مهدویت و عدالت خواهی اوست چون شیعه در انتظار عدالت به سر می برد ، امیدوار است و انسان امیدوار هم شکست ناپذیر است نمی توانید ملتی را شکست دهید که مدعی است کسی خواهد آمد که در اوج ظلم و جور ، دنیا را پر از عدل داد خواهد کرد".

فرانسیس فوکویاما در ادامه صحبت هایش اضافه کرد:

"... بال سرخ شیعه ، شهادت طلبی است که ریشه در کربلا دارد و شیعه را فنا ناپذیر کرده است. شیعه با این دو بال ، افق پروازش خیلی بالاست و تیرهای زهراگین سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی ، فرهنگی ، اخلاقی و... به آن نمی رسد... "

اما برای فوکویاما آن نقطه که خیلی اهمیت دارد بعد سوم شیعه است ، او در این باره گفت :

"... این پرنده زرهی بنام ولایت پذیری بر تن دارد ..."

در بین کلیه مذاهب اسلامی ، شیعه تنها مذهبی است که نگاهش به ولایت، فقهی است؛ یعنی فقیه می تواند ولایت داشته باشد. فوکویاما معتقد است :

"... ولایت پذیری شیعه که براساس صلاحیت هم شکل می گیرد ، آن را تهدید ناپذیر کرده است ..." فوکویاما در توضیح فناناپذیری شیعه گفت :

"...شیعه با شهادت دو چندان می شود. شیعه عنصری است که هر چه او را از بین ببرند بیشتر می شود "

[color=blue] او به جنگ ایران و عراق و فتح فاو اشاره کرد و خطر فتح بصره و کربلا را گوشزد نمود :

"... اینها (رزمندگان ایرانی) فاو را تسخیر کردند و می روند کربلا را هم بگیرند ، بعد از آن ، اینجا (اشاره به اورشلیم یا بیت المقدس که محل سخنرانی فوکویاما بوده) را هم قطعا میگیرند..."

فوکویاما پیشنهاد کرد که پیش از وقوع چنان فاجعه ای جنگ به هر صورت متوقف شود و برای پس از جنگ پروژه مهندسی معکوس برای شیعه و مهندسی صحیح برای غرب را پیشنهاد داد. فوکویاما معنی و مفهوم مهندسی معکوس برای شیعیان ایران را درابتدا "تهاجم به ولایت فقیه" ذکر نمود و تاکید کرد که "تا ولایت فقیه را نزنید ، نمی توانید به ساحت قدسی کربلا و مهدی تجاوز کنید" .

نظریه دیگری که فوکویاما برای مهندسی معکوس در مورد شیعیان ارائه داد را با عنوان "میکروپولتیک سلائق و میکروفیزیک قدرت" مطرح کرد. او گفت که برای پیروزی نهایی و قاطع بر یک کشور بایستی سلائق و تمایلات مردم را تغییر داد ، اگر میل و ذائقه مردم مسلمان ایران را از شهادت طلبی ، ایثار و جوانمردی و دهها ویژگی که به عنوان فرهنگ شیعه و انقلاب شکل گرفته به رفاه طلبی، مصرف گرایی و غرب زدگی و... تغییر دهیم ، راه غلبه سیاسی و نظامی نیز هموار می شود.

فوکویاما در ادامه مجددا تاکید کرد که :

"... شما باید ولایت فقیه را بزنید ، بعداگر بپرسید چگونه می شود ولایت فقیه را زد ؟ من می گویم از طریق اصلاح قانون اساسی . در قانون اساسی آنچه موجب قوام و بقای ولایت فقیه است شورای نگهبان است اگر بتوانید این رکن را از قانون اساسی حذف کنید ، خود بخود ولایت فقیه هم در یک رفراندم زده می شود ! شما باید این فیلتر را از بین ببرید ..."

او ادامه داد :

"‌اگر توانستید ولایت فقیه را بزنید بلافاصله پرنده شیعه افت می کند و سقف پروازش کاهش می یابد و تیرهای شما به راحتی به او می خورد ؛ آن وقت میکروپولتیک سلائق و تمایلات شما اثر می کند، آن فنا ناپذیری و تهدید ناپذیری هم به طریق اولی از بین می رود. آن وقت چنین جامعه ای از درون فرو می ریزد، بدون این که حتی یک تیر شلیک کنید..."[/color]

فوکویاما نتیجه گرفت:

" اگر ولایت فقیه را زدید ، در گام بعدی شهادت طلبی ایرانی ها را به رفاه طلبی تبدیل کنید. اگر این دو تا را زدید، خود بخود اندیشه امام زمانی از جامعه شیعه رخت بر می بندد و لاابالی گری و اباحه گری در جامعه گسترش می یابد..."

این نقطه آغاز جنگ نرم در سالهای پس از پایان جنگ تحمیلی علیه انقلاب و نظام اسلامی بود که دفاع مقدس ویژه خودش را می طلبید. فرهنگ رفاه طلبی و مصرف گرایی و غرب زدگی در فضای به اصطلاح سازندگی و توسعه اقتصادی پس از جنگ به شدت ترویج شد و پس از آن در دوران به اصطلاح اصلاحات و توسعه سیاسی ، همه آن اهداف و آرمان هایی که اساسا حضرت امام خمینی(ره) مد نظر داشت و انقلاب اسلامی را با دهها هزار شهید و جانباز به پیروزی و تثبیت رساند، زیر علامت سوال رفت تا همه عدالت طلبی و ظلم ستیزی نظام جمهوری اسلامی به فراموشی سپرده شود.

از همین رو بود که به تدریج حتی سینمای دفاع مقدس که تنها یادی از دوران آرمان خواهی و شهادت طلبی بود ، در آن عصر توسعه اقتصادی و سیاسی دوام نیاورد و به تدریج رو به تحلیل رفت تا اینکه در جشنواره فیلم فجر بیست و یکم در سال 1381 و اکران عمومی سال 1382 حتی یک فیلم درباره دوران جنگ تحمیلی برپرده سینماها نقش نبست.

اما پس از این انزوای مظلومانه سینمای دفاع مقدس ، در سالهای ابتدایی دهه 80 ، باز به لطف الهی و تلاش هنرمندان متعهد و مسلمان ، این نوع سینما از محاق درآمد و می رفت روزهای طلایی خود را در سینمای ایران تکرار نماید. سینمایی که به باور بسیاری از کارشناسان و منتقدان سینمای ایران ، تنها ژانر اریژینال و اصیل این سینما محسوب شده که عناصر سخت افزاری و نرم افزاری متعددی را برای سینمای ایران به ارمغان آورد و هنوز هم پربیننده ترین فیلم های سینمای پس از انقلاب ، به همین نوع سینما تعلق دارند.

اما در همان سال 1986 میلادی یعنی سال 1365 که فرانسیس فوکویاما در کنفرانس "بازشناسی هویت شیعه" در اورشلیم آن سخنان را درباره مقابله با شیعه و انقلاب اسلامی ذکر کرد و مهندسی معکوس را در این رابطه تشریح نمود ، طرح مهندسی صحیح درباره سیاست هایی که بایستی از سوی کانون های فرهنگی و هنری استعمار به درون ایران تزریق شود را هم ذکر کرد.

فوکویاما از جمله این سیاست ها را بی اعتبار کردن اسطوره ها و قهرمان های انقلاب و جنگ ذکر کرد و گفت که به هر شکل بایستی در سخنرانی ها ، کتاب ها ، داستان ها و فیلم ها ، از پدیده های انقلاب اسلامی به ویژه جنگ تحمیلی و دفاع مقدس اسطوره زدایی شود و براین نکته تاکید کرد که بایستی ماهیت دفاع مقدس از طریق زیر علامت سوال بردن آرمان ها و اهداف آن ، وارونه جلوه داده شود و به خصوص ارزش ها و اسطوره های آن که همواره این دفاع را به عنوان پتانسیل عملیاتی انقلاب زنده نگه می دارد ، مورد هتک و بی حرمتی قرار گیرد.

در این جا بود که متاسفانه سینمای دفاع مقدس دچار یک نوع آسیب و بهتر بگوییم آفت شد. نگاه ضد جنگ اگرچه در سینمای جنگ دنیا باب است (ارزشمندترین فیلم های جنگی تاریخ سینما در نوع ضد جنگ ساخته شد) اما در سینمای دفاع مقدس معنی و مفهومی نمی توانست داشته باشد. چراکه دفاع مقدس مردم ایران اساسا با جنگ های متعارف و رایج ، تفاوت ماهوی داشت.

دفاع مقدسی که اصلا ضدجنگ بود ولی در مقابل تجاوز، آن را از هر تکلیفی واجب تر می دانست چراکه این دفاع با ایدئولوژی ، تفکر، باور و اعتقادات دینی و ملی مردم ، ارتباطی تنگاتنگ داشت و در واقع برآمده از همان اعتقادات و باورها بود.

اگرچه از میانه دهه 80 فیلم هایی ظاهرا در حیطه سینمای دفاع مقدس ساخته شدند، اما متاسفانه برخی از آنها در خدشه دار نمودن ارزش ها و آرمان های دفاع مقدس تا آنجا پیش رفتند که حتی اصل آن را نیز زیر علامت سوال بردند. این بارزترین حضور جنگ نرم نظام سلطه در دل سینمای دفاع مقدس بود که به منصه ظهور رسید.

به بهانه اینکه قهرمانان و اسطوره های دفاع مقدس را بایستی برای نسل امروز ملموس تر و عینی تر به تصویر کشید ، همه آن ویژگی ها و خصوصیاتی را که در برخی فیلم های ضد جنگ هالیوودی و اروپایی دیده بودند از سربازان و مزدوران آمریکایی عینا کپی کرده و به قد و قامت سردارانی دوختند که یک دنیا را مات و مبهوت خود کردند و به راستی در یک جنگ جهانی حقیقی(که در واقع همه جهان استکبار و اعوان و انصارش را در مقابل ملت ایران و پشت سر صدام قرار داده بود)، حسرت حتی ربودن یک ریگ از خاک میهن را بر دل دشمنان تاریخی این آب و خاک گذاردند.

این به اصطلاح جنگی سازها ، بعضا دو طرف جنگ تحمیلی یعنی هم متجاوزین صدامی و هم ملتی را که فقط از آب و خاک و دین و کشورش دفاع می کرد را در یک ترازو قرار دادند و با یک میزان سنجیدند ، یا سرداران و فرماندهان جنگ را به استهزاء و سخره گرفتند و خلوت های عرفانی و الهی شان را با معیارهای دنیوی و مادی سنجیدند و یا در فیلم هایشان ساحت مقدس جبهه ها و سنگرهای پاک رزمندگان اسلام را به هر آنچه که سلائق بیگانه با دفاع مقدس می پسندید و شیفتگان وخود باختگان فرهنگ غرب می خواستند ، آلوده کردند تا به خیال خام خود ، غرب زده ها و از خود بیگانه ها را خوش بیایند و در خوش بینانه ترین نگاه به سینمای به اصطلاح دفاع مقدس جلب کرده و یا با سوء استفاده از نام و عنوان دفاع مقدس ، پول های هنگفت به جیب بزنند و در مقابل به قیمت خشنودی بیگانگان و دشمنان این ملت ، ارزش ها و مقدسات او را لگدمال کنند.

ایده ای که فرانسیس فوکویاما در سال 1986 ارائه داد و پس از آن هم توسط مجموعه ای از نهادها و مراکز فکری و اندیشکده ها و تینک تانک های غرب به صورت جزیی تر و با تدوین مانیفست ویژه ، تئوریزه شد و در راس دکترین جنگ نرم کانون های صهیونی قرار گرفت ، این بود که با بی اعتبار نمودن ارزش ها و اسطوره های اسلام و انقلاب و جنگ تحمیلی و بی تفاوت نمودن نسل جدید نسبت به آنها ، زمینه های فروپاشی ایدئولوژیک جامعه و پس از آن فروپاشی فیزیکال نظام جمهوری اسلامی را فراهم آورده و یا آن را دچار استحاله از درون گردانند. آنچه که در جریان فتنه سال 88 با تمام قوی و نیرو از سوی جبهه گسترده امپریالیسم جهانی دنبال گردید و متاسفانه در حیطه سینمای دفاع مقدس نیز خواسته یا ناخواسته برخی از فیلمسازان در دام آن گرفتار آمدند به خیال اینکه نگاهی نو نسبت به دفاع مقدس عرضه می دارند،غافل از آنکه همان ایده فوکویاما وتئوری های پژوهشکده های صهیونی را به مرحله اجرا در می آورند.

در اینجا برای فیلمسازان سینمای دفاع مقدس لزوم همان بصیرتی مطرح می شود که مقام معظم رهبری در جریان فتنه سال گذشته ، به کررات از آن سخن گفتند. اینکه اگرچه با نیت خیر و درست اما بدون بصیرت خدای ناکرده در زمین دشمن بازی خواهیم کرد و به جبهه خودی شلیک می نماییم و بر این تصوریم که دشمن را هدف گرفته ایم!

مقام معظم رهبری در سخنانی که به تاریخ 5 مرداد 1388 ایراد فرمودند ، مقوله بصیرت را مورد اشاره قرار داده و گفتند :

"... اگر من بخواهم یک توصیه به شما بکنم، آن توصیه این خواهد بود که بصیرت خودتان را زیاد کنید؛ بصیرت. بلاهائى که بر ملتها وارد میشود، در بسیارى از موارد بر اثر بى‏بصیرتى است..."

ایشان سپس در تشریح مقوله بصیرت ، مثال جبهه های جنگ را آورده و فرمودند:

"... بنده بارها این جبهه‏هاى سیاسى و صحنه‏هاى سیاسى را مثال میزنم به جبهه‏ جنگ. اگر شما تو جبهه‏ جنگ نظامى، هندسه‏ زمین در اختیارتان نباشد، احتمال خطاهاى بزرگ هست. براى همین هم هست که شناسائى می روند. یکى از کارهاى مهم در عمل نظامى، شناسائى است؛ شناسائى از نزدیک، که زمین را بروند ببینند: دشمن کجاست، چه جورى است، مواضعش چگونه است، عوارضش چگونه است، تا بفهمند چه کار باید بکنند. اگر کسى این شناسائى را نداشته باشد، میدان را نشناسد، دشمن را گم بکند، یک وقت مى‏بینید که دارد خمپاره‏اش را، توپخانه‏اش را آتش میکند به طرفى، که اتفاقاً این طرف، طرفِ دوست است، نه طرفِ دشمن. نمیداند دیگر. عرصه‏ سیاسى عیناً همین جور است. اگر بصیرت نداشته باشید، دوست را نشناسید، دشمن را نشناسید، یک وقت مى‏بینید آتش توپخانه‏ تبلیغات شما و گفت و شنود شما و عمل شما به طرف قسمتى است که آنجا دوستان مجتمعند، نه دشمنان. آدم دشمن را بشناسد؛ در شناخت دشمن خطا نکنیم. لذا بصیرت لازم است، تبیین لازم است..."

منبع : [url=http://smostaghaci.persianblog.ir/post/390]مستغاثی[/url]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
خب به لطف الهی این هم بقیه مطلب:


|217|

دولت نبوى از ديدگاه قرآن
بررسىِ نظريه تفكيك رهبرىِ دينى و دنيوى در سيره نبوى
1- قرآن و رهبرىِ سياسى پيامبر
2- قرآن و مسئوليت‏هاى اجتماعىِ پيامبر
3- قرآن و اموال پيامبر
1. خمس
2. انفال
3. فى‏ء
4- قرآن و مسئوليت مسلمانان در برابر پيامبر
لزوم اطاعت از پيامبر
لزوم ارائه اطلاعات و گزارشات به پيامبر
لزوم استيذان از پيامبر
بررسىِ نظريه تفكيك رهبرىِ دينى و دنيوى در سيره نبوى

تشكيل دولت اسلامى، به وسيله پيامبر اسلام(ص) از نظر اسناد و مدارك تاريخى، چندان آشكار و واضح است كه حتى مخالفان و منتقدان حكومت دينى هم نتوانسته‏اند اصل آن را انكار كنند. آن‏ها براى توجيه ديدگاه خود، به‏ناچار راه‏هاى ديگرى را پيموده‏اند؛ مثل اين كه:

الف) نبوت و حكومت، دو مشغله جداگانه است، و فرماندهىِ امت، به عهده پيامبران خدا نبوده است. و اگر در مورد خاتم‏الانبيا، اين دو مشغله، در يك جا و در يك نفر، جمع شده و انطباق رخ داده است، حالت استثنايى و اختصاصى دارد[1].

ب) اقدام پيامبر در رهبرىِ غزوات، نصب قضات، گردآورىِ صدقات و جزيه و غنايم، همگى كارهايى در جهت اداره شئون دنيوىِ مسلمانان و خارج از دايره رسالت بوده است. قرآن در آيات متعددى شهادت مى‏دهد كه پيامبر، گذشته از رهبرىِ دينى، رهبرىِ سياسى را به عهده ندارد. او تنها وظيفه راهنمايى و اندرزگويىِ مردم را دارد[2].

البته توجيه اوّل، از نظر علمى، چندان سست و ضعيف است كه نمى‏توان آن را در سطح يك نظريه علمى، قابل بررسى دانست؛ زيرا اگر اين سخن را فرضاً بپذيريم كه انبياىِ گذشته، معمولاً فرماندهىِ امت را به عهده نداشته‏اند، ولى از آن جا كه نسبت
(1). مهدى بازرگان، مقاله آخرت و خدا، هدف بعثت انبياء، ص‏8.
(2). الاسلام و اصول‏الحكم، ص‏48 به بعد.

|218|

به پيامبر اسلام، عكس آن ثابت است و آن حضرت در تمام شئون حكومت دخالت داشته‏اند، لذا براى پيروان آيين اسلام، باتوجه به اصل تاسّى يگانگى و انطباق دين و دولت، يك اصل مطلوب، تلقى مى‏شود؛ زيرا قرآن كريم، رسول خدا(ص) را به عنوان اسوه حسنه به مسلمانان معرفى مى‏كند و مى‏فرمايد:
«لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة» [1].

پس با قبول اسلام، همان چيزى كه حالت استثنايى و خصوصى، نام گرفته است، الگو و نمونه به حساب مى‏آيد، و اگر رويه ديگرى در انبياىِ گذشته رواج داشته، و در عصر آنان تفكيك و جدايى - باتوجه به شرايط خاص هر كدام - قابل قبول بوده، و خداوند مسئوليتى درباره فرماندهى و رهبرىِ سياسى بر عهده آنان نگذارده است اما در دوران اسلامى و عصر نبوى، چنين تفكيكى وجود نداشته و به اقتضاى سيره نبوى، مطلوب نيست.

ولى در بررسىِ توجيه دوم، كه استناد به آيات فراوانى نموده و در قالب مستدل ترى ارائه شده، بايد مسئله را از نظر منطق قرآن تحليل نماييم و براساس آن، به داورى و ميزان صحت و سقم آن بپردازيم.

براى به‏دست آوردن منطق قرآن كريم، در باره نقش پيامبراكرم(ص) در دولت اسلامى، سوال‏هاى زير را مى‏توان مطرح كرد:

1- قرآن كريم، پيامبر اسلام را به چه عنوانى معرفى مى‏كند؟

2- قرآن كريم، چه وظايفى را برعهده رسول خدا مى‏گذارد؟

3- قرآن كريم، چه اموال و دارايى‏هايى را از آنِ پيامبر مى‏داند؟

4- قرآن كريم، چه وظايفى را براى مردم، در مقابل حضرت بر مى‏شمارد؟
1- قرآن و رهبرىِ سياسى پيامبر

قرآن كريم، پيامبر اكرم(ص) را به عنوان فردى كه براى دخالت در زندگىِ مردم
(1). احزاب(33) آيه 21.

|219|

اولى است، معرفى مى‏كند ومى‏فرمايد:

«النبى اولى بالمومنين من انفسهم» [1].

اين آيه، از اولويت رسول خدا(ص) در مقايسه با ديگران، بر مومنين خبر مى‏دهد. اين اولويّت، در نزد مسلمانان، از صدر اسلام تاكنون، مفهومى روشن داشته است. ابن عباس، كه در آغاز سلسله مفسّران قرار دارد، در توضيح آن مى‏گويد:
آن جا كه پيامبر مردم را به چيزى فرامى‏خواند، هر چند مردم تمايل نداشته باشند، بايد به متابعت حضرت تن دهند و از خواسته خويش چشم پوشى كنند[2].

شيخ طوسى، اولى بالمومنين را به احق بتدبيرهم معنا كرده‏است؛ يعنى پيامبر براى تدبير و اداره مردم، از ديگران شايسته‏تر است[3].

ابوالفتوح رازى، از زبان مفسّران نقل مى‏كند كه:
معناى آن، اين است كه رسول خدار در امضاى احكام و اقامه حدود و فرمان دادن بر امت، از خود ايشان اولى است[4].

قرآن پژوهان و مفسّران تصريح كرده‏اند كه اين اولويت اختصاص به مسائل دينى نداشته، و همه امور دين و دنياى آنان را در برمى‏گيرد. لذا بر مردم لازم است كه از اوامر رسول خدا پيروى كنند و از آن چه كه او باز مى‏دارد، دورى نمايند و خواسته‏هاى او را بر اميال و تشخيص‏هاى خود مقدم دارند[5].

هم‏چنين در تائيد اين تفسير، برخى روايات نيز وجود دارد كه مى‏گويد: مقصود از اولويت، مقام فرماندهى و منصب زعامت است؛ مثلاً امام باقر(ع) فرمود:
اين آيه درباره رهبرى و فرماندهى نازل شده‏است[6].
(1). احزاب(33) آيه 6.
(2). تفسير ابوالفتوح رازى، ج‏15، ص‏46.
(3). شيخ طوسى، تبيان، ج 8، ص‏317.
(4). تفسير ابوالفتوح رازى، ج‏15، ص‏347.
(5). زمخشرى، كشاف، ج‏3، ص‏523؛ محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج‏16، ص‏276.
(6). طريحى، مجمع‏البحرين، ص‏92، (ماده ولى).

|220|

شان نزول آيه نيز مويّد ديگرى براى آن است كه اولويت در اين آيه، رهبرىِ اجتماعى و سياسى را نيز در برمى‏گيرد؛ زيرا برطبق برخى از نقل‏هاى تاريخى، وقتى رسول خدا(ص)، تصميم به جنگ تبوك گرفت و فرمان بسيج عمومى صادر نمود، عده‏اى براى حركت در سپاه حضرت، به دنبال اجازه پدر و مادر خويش بودند. خداوند با فرو فرستادن اين آيه، رسول اكرم(ص) را به عنوان عالى‏ترين مقام زعامت و رهبرىِ جامعه اسلامى، كه هيچ نظر و راى ديگر، و يا هيچ ولايت و حق ديگر (مانند حقوق والدين) نبايد مزاحم آن تلقى شود، معرفى نمود[1].

قرآن كريم، در آيه ديگرى نيز از پيامبر به عنوان ولىّ ياد مى‏كند:
«انما وليّكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يوتون الزكوة و هم راكعون» [2].

معناى اصلىِ اين كلمه، آن گونه كه راغب در مفردات گفته است، قرار گرفتن چيزى در كنار چيز ديگرى است به نحوى كه فاصله‏اى در كار نباشد؛ يعنى اگر دو چيز، آن چنان به هم متصل باشند كه هيچ چيز در ميان آن‏ها نباشد، ماده ولى استعمال مى‏شود. به همين مناسبت، طبعاً اين كلمه در مورد قرب و نزديكى - اعم از قرب مكانى و قرب معنوى - به كار رفته است. و باز به همين تناسب در مورد دوستى، يارى، تصدى ِ امر، تسلّط و معانىِ ديگرى از اين قبيل استعمال شده است؛ چون در همه آن‏ها نوعى مباشرت و اتصال وجود دارد. [3]

راغب در باره موارد استعمال اين واژه مى‏گويد:
وِلايت به معناى نصرت است؛ امّا وَلايت به معناى تصدى و صاحب اختيارىِ يك كار است. گفته شده كه معناى هر دو يكى است و حقيقت آن، همان تصدى و صاحب اختيارى است[4].
(1). فضل طبرسى، مجمع‏البيان، ج‏4، ص‏338.
(2). مائده(5) آيه 55.
(3). مرتضى مطهرى، ولاء و ولايتها، ص‏7.
(4). راغب اصفهانى، مفردات، ص‏570.

|221|

جوهرى مى‏گويد:
هر كس كه كار ديگرى را به عهده گيرد، ولىِ‏ّ او است. [1]

و در معجم مقاييس‏اللغه آمده‏است:
همه معانىِ اين كلمه، به قرب و نزديكى بر مى‏گردد، و آن كس كه به كار ديگرى اقدام كند ولىِ او است. [2]

علامه طباطبائى باتوجه به موارد استعمال اين كلمه در قرآن، و نيز با اشاره به سمت‏هايى كه قرآن براى پيامبر ذكر كرده‏است، ولايت پيامبر را چنين توضيح مى‏دهد:
رسول خدا(ص) بر همه شئون امت اسلامى، در جهت سوق دادن آنان به سوى خدا، و براى حكمرانى و فرمانروايى بر آن‏ها و قضاوت در ميانشان، ولايت دارد. از اين رو، پيروى ِ مطلق، حقّى براى او، بر عهده امت اسلامى است. و البته اين ولايت، در طول ولايت خداوند، و ناشى از تفويض الهى است؛ يعنى چون اطاعت از او، اطاعت از خداوند است و در نتيجه، ولايت او ولايت خدايى است، بايد از او اطاعت كرد[3].

به بيان برخى بزرگان: باتوجه به مجموع آيات قرآن مى‏توان فهميد كه آن حضرت، در آنِ واحد، داراى سه شان بوده‏است:

اول اين كه، امام و پيشوا و مرجع دينى بوده؛ يعنى سخن و عملش براى مسلمانان سند و حجت بوده‏است:
«ما اتيكم الرسول فخذوه، و ما نهاكم عنه فانتهوا» [4]؛
آن چه را كه پيامبر براى شما آورده‏است بگيريد، و از آن چه شما را باز دارد بايستيد.

دوم اين كه، ولايت قضايى داشته؛ يعنى حكمش در اختلافات حقوقى و مخاصمات، نافذ بوده است:
(1). جوهرى، صحاح، ج‏6، ص‏2528.
(2). ابن فارس، معجم مقاييس‏اللغه، ج‏6، ص‏141.
(3). محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج‏6، ص‏14.
(4). حشر(59) آيه 7.

|222|

«فلا وربك لايومنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم» [1]؛
نه چنين است، به پروردگارت سوگند! ايمانشان واقعى نخواهد بود، تا در آن چه در بينشان اختلاف شود، داورت كنند.

سوم اين كه، ولايت سياسى و اجتماعى داشت؛ يعنى گذشته از اين كه مبيّن و مبلغ احكام بود، و گذشته از اين كه قاضى مسلمين بود، سائس و مدير اجتماع مسلمين بود، ولىّ امر مسلمين و اختيار دار اجتماع مسلمين بود. آيه كريمه «النبى اولى بالمومنين من انفسهم» و هم چنين «انما وليكم‏الله و رسوله» ناظر به اين شان سوم است. بر اساس چنين ولايتى، پيامبر اكرم(ص) رسماً بر مردم حكومت مى‏كرد و سياست اجتماع مسلمين را رهبرى مى‏نمود[2].
2- قرآن و مسئوليت‏هاى اجتماعىِ پيامبر

هر يك از شئون سه گانه پيامبر در پيشوايىِ دينى، ولايت قضايى و رهبرىِ اجتماعى، مسئوليّت‏هاى خاصى را بر عهده حضرت مى‏گذاشت. و رسول خدا براى انجام هر كدام، ماموريت و وظيفه ويژه‏اى داشت؛ مثلاً در ارتباط با عنوان اوّل، آن حضرت وظيفه تلاوت آيات بر امت، تعليم و تبيين كتاب و تزكيه آنان را بر عهده داشت:

«يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة» [3].

«لتبيّن للناس ما نزّل اليهم» [4].

و در ارتباط با عنوان دوم، حضرت وظيفه حكم كردن بين مردم را داشت:

«و ان احكم بينهم بما انزل الله» [5].

هم چنين در ارتباط با عنوان سوم نيز قرآن كريم ماموريت‏ها و مسئوليت‏هايى براى
(1). نساء(4) آيه 65.
(2). مرتضى مطهرى، ولاء و ولايتها، ص‏55-51؛ ر.ك: امام خمينى، رساله لاضرر.
(3). جمعه(62) آيه 2.
(4). نحل(16)آيه 44.
(5). مائده(5) آيه 49.

|223|

رسول اكرم(ص) بر مى‏شمارد. اين وظايف كه مربوط به حوزه رهبرىِ اجتماعى است، خود نمايانگر آن است كه آن حضرت، علاوه بر دو شان فوق، عهده‏دار زعامت سياسىِ مردم نيز بوده است؛ چه اين كه اين دستورات، چون از سوى خداوند ابلاغ گرديده و پيامبر نسبت به آن‏ها، ماموريت الهى يافته است، ازاين رو، زعامت و ولايت حضرت نيز مانند دو مسئوليت ديگر، جنبه الهى داشته است. لذا، اين احتمال كه دخالت‏هاى حضرت در زمينه مسائل اجتماعى و دولتى، خارج از محدوده وظايف دينى و دستورات الهى بوده، و خداوند چنين تكاليفى را بر دوش او نگذارده، و از وى نخواسته است، غير قابل اعتنا است.

آيات زير، نمونه‏هايى از ماموريت‏هايى است كه در ارتباط با رهبرىِ جامعه و اداره امت مى‏باشد:

1- «فامّا تثقفنّهم فى‏الحرب فشرّد بهم من خلفهم» [1].

آيه قبل از اين، از كسانى كه با پيامبر عهد و پيمان بستند و هر بار نقض نمودند، به عنوان بدترين جانوران ياد مى‏كند، و سپس در اين آيه، خطاب به‏پيامبر مى‏فرمايد:
اگر با چنين كسانى به كارزار و درگيرى پرداختى، آنان را چنان سركوب كن كه ديگر احدى از دشمنان، جرات و جسارت توطئه نداشته باشند، و محاربه با تو را رها سازند[2].

اين آيه، از يك سو بيانگر سياستى است كه امت اسلامى در برابر دشمنان متجاوز و پيمان شكن بايد اتخاذ كند و از سوى ديگر، بيانگر آن است كه مسئوليت برنامه‏ريزى، آماده سازىِ مقدمات، و بالاخره عينيّت بخشيدن به اين سياست، بر عهده پيامبر است.

2- «وان احد من‏المشركين استجارك فاجره حتى يسمع كلام‏الله ثم ابلغه مامنه» [3].

در آيات پيش از اين آيه، دستوراتى به همه مسلمين، در برخورد با مشركين داده شده است: «فاقتلوا المشركين،... خذوهم واحصروهم واقعدوا لهم كل مرصد» ؛ ولى در اين آيه، خصوص پيامبر(ص) دو ماموريت ويژه مى‏يابد:
(1). انفال(8) آيه 57.
(2). فضل طبرسى، جوامع‏الجامع، ج‏2، ص‏28.
(3). توبه(9) آيه 6.

|224|

يكى آن‏كه هر گاه يكى از مشركان اجازه بخواهد كه با امنيت و آرامش خاطر، كلام خدا را بشنود و با محتواىِ دين آشنا گردد، او را اجازه داده و امنيتش را تامين نمايد و ديگر آن كه، پس از پايان مهلتِ فراگيرىِ كلام خدا و گوش كردن به سخن حق، او را به محل امنش برساند.

از اين دو ماموريت پيامبر، و به ويژه مسئوليت دوم «ثم ابلغه مامنه» فهميده مى‏شود در مواردى كه اسلام، براى انسان‏ها، آزادى را پذيرفته و آن را محترم شمرده (مانند آزادى در بحث و تحقيق كه در اين آيه ذكر گرديده) مسئوليت تامين و حفظ اين آزادى و حريت، به عهده پيامبر(ص) (رهبر امت اسلامى) است، و حتى در شرايط بحرانى مهدورالدم بودن مشركان، كه آنان با فتنه‏انگيزى و پيمان شكنى، امان را از خود سلب نموده‏اند، در عين حال پيامبر موظف است كه براى حفظ آزادى و امنيّت مشركينى كه براى شنيدن كلام خدا مى‏آيند، از دستورات ديگر الهى مانند «قاتلواالمشركين كافة» چشم پوشى كند، و امنيّت و آزادىِ آنان را تامين نمايد[1].
3- «ياايهاالنبى حرّض المومنين على‏القتال» [2]؛
اى پيامبر! مومنان را به جنگ ترغيب نما.
4- «يا ايهاالنبى جاهد الكفّار و المنافقين واغلظ عليهم» [3]؛
اى پيامبر! تمام تلاش خود را در نبرد با كفار و منافقان به كار گير، و بر آنان سخت بگير.

اگر چه تكليف جهاد، يك وظيفه عمومى براى همه مسلمانان است و اختصاص به شخص پيامبر ندارد، ولى از آن جا كه انجام اين وظيفه اسلامى، براى تك‏تك مسلمانان به صورت فردى ممكن نيست، و مسلمين بايد به صورت هماهنگ، متشكل و سازماندهى شده در جنگ شركت جويند، و اين مهم، بر دوش فرماندهى و از وظايف او است، از اين رو، هنگامى مسلمانان مى‏توانند در صحنه جهاد توفيق يابند كه فرماندهىِ عالىِ امت اسلامى، پس از تصميم به جنگ، برنامه آن را تدوين، و مقدمات
(1). ر.ك: محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج‏9، ص‏156-155.
(2). انفال(8) آيه 65.
(3). توبه(9) آيه 73.

|225|

آن را فراهم سازد. اين آيه، چنين وظيفه‏اى را برعهده رسول خدا(ص) مى‏گذارد.
5- «خذ من اموالهم صدقة» [1]
از اموال ايشان، صدقه (زكات) بگير.

برطبق برخى از روايات معتبر، با نزول اين آيه، پيامبر آن را به مردم ابلاغ نمودند، وپس از گذشت يك سال، مامورين خود را براى جمع‏آورى زكات، گسيل داشتند[2].

براساس اين ماموريت، پيوسته رسول خدا(ص) به جمع‏آورىِ زكات مى‏پرداخت و

- همان گونه كه در بخش قبل آورديم- مامورين خاصى، براى گردآورىِ آن گمارده‏بود.

هم چنين اين آيه، نشان دهنده آن است كه زكات يك وظيفه فردى، كه انجام آن صرفاً به عهده اشخاص گذارده شده باشد، نيست، بلكه مسلمانان در برابر پيامبر اسلام

- و پس از آن در نزد امام مسلمين - براى اداى آن، مسئول مى‏باشند. از اين رو، هم پيامبر مامور گرفتن است، و هم مردم موظفند دستور و فرمان رهبر جامعه اسلامى را جدّى گرفته و با مطالبه مامورين وى، به آن‏ها بپردازند و از مصرف خودسرانه آن خوددارى كنند[3].

لذا فتواى مشهور بين فقها آن است كه بر پيشواى مسلمين واجب است: مامورينى براى جمع‏آورىِ زكات، قرار دهد[4].
6- «واما تخافن من قوم خيانة فانبذ اليهم على سواء» ؛[5]
و اگر از خيانت گروهى بيم داشتى، به طور عادلانه، به آن‏ها اعلام كن كه پيمانشان لغو شده است.

وقتى كه آثار خيانت دشمنان آشكار مى‏شود، و رسول خدا(ص) در مى‏يابد كه آنان در صدد پيمان شكنى و نقض عهد مى‏باشند، آن حضرت نيز عهد و پيمان با آنان را
(1). همان، آيه 103.
(2). حر عاملى، وسائل‏الشيعه، ج‏6، ص‏3.
(3). محمدحسن نجفى، جواهرالكلام، ج‏15، ص‏421.
(4). محدث بحرانى، الحدائق‏الناضره، ج‏12، ص‏223.
(5). انفال(8) آيه 58.

|226|

ملغا اعلام مى‏دارد.

بر طبق اين آيه، در صورتى كه رسول خدا(ص) بين مسلمانان حضور دارد، پيمان‏هاى مسلمين با ملل ديگر، با امضاى پيامبر ارزش و اعتبار دارد؛ چه اين كه در مواردى كه اين پيمان‏ها لغو مى‏شود، فقط شخص آن حضرت مى‏تواند به‏اين كار اقدام نمايد.

او علاوه بر آن كه بيان كننده شريعت و بازگو كننده قانون الهى است، تجسّم اراده امّت است، و چون قراردادهاى بين‏المللى، با امضاى رهبران سياسى ملت‏ها منعقد مى‏گردد، و يا از سوى آنان لغو مى‏شود، چنين كارى مانند ديگر شئون رهبرى، بر عهده رسول خدا(ص) مى‏باشد.
7- «وان جنحوا للسّلم فاجنح لها» [1]؛
اگر ايشان به صلح تمايل داشتند، تو نيز آن را بپذير.

همان گونه كه تصميم به جنگ، از سوى پيامبر گرفته مى‏شود و مسلمانان نمى‏توانند از سوى خود، بدان اقدام كنند، تصميم به ترك مخاصمه و قبول صلح نيز از اختيارات و مسئوليت‏هاى فرماندهىِ عالىِ سپاه اسلام است. از اين رو، خداوند در اين امر خطير، شخص حضرت را مخاطب قرار داده و به او دستور مى‏دهد: «فاجنح لها» .
8- «انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين‏الناس بما اريك الله» [2]؛
ما قرآن را به حق بر تو فرو فرستاديم تا در بين مردم براساس آن چه كه خداوند به تو ياد داده است، فرمان دهى.

حكم در تعبيرات قرآن و سنت، همان گونه كه حكم قضايى را - كه از سوى قاضى صادر مى‏شود - در بر مى‏گيرد، شامل حكم ولايى و حكومتى نيز - كه از سوى حاكمان و فرمانروايان صادر مى‏گردد - مى‏شود. لذا فرمان خداوند به اين كه:

«و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل» [3]؛ در بين مردم به عدالت حكم كنيد. چنين
(1). همان، آيه 60.
(2). نساء(4) آيه 105.
(3). نساء(4) آيه 58.

|227|

تفسير شده است:
خداوند از فرمانروايان و حكّام خواسته است كه بر طبق عدالت، حكم كنند[1].

هم چنين به حضرت داود گفته شده: چون خداوند، تو را خليفه قرار داده است، به عدالت حكم كن.

«يا داوود انا جعلناك خليفة فى‏الارض، فاحكم بين‏الناس بالحق» [2].

در اين آيه، حكم به عنوان شانى كه بر خلافت و حكومت مترتب است، قلمداد شده است:

با توجه به اين استعمال‏ها و چنين شواهدى، اختصاص دادن حكم به حكم قضايى، در سوره نساء، كه خداوند از پيامبر مى‏خواهد كه بين مردم حكم نمايد:

«لتحكم بين‏الناس» وجهى ندارد. به علاوه، تامل در مضمون خود اين آيه، نشان مى‏دهد كه مقصود از حكم، صرفاً حكم قضايى نيست؛ زيرا:

اولاً، محور اصلىِ آيات قبل از آن، جهاد است، و در جهاد، مسلمانان با فرماندهى و حكم ولايىِ حضرت، كه نمايانگر زعامت مسلمين است، در ارتباطند، نه با حكم قضايى. ميدان جنگ، محكمه قضاوت نيست كه قاضى و حكم قضايى بطلبد. بلكه ميدان جنگ، صحنه فرماندهى است كه نياز به حاكم و فرمانده دارد و با حكم ولايى اداره مى‏شود.

ثانياً، با صرف نظر از سياق آيات قبل، حكم پيامبر، براى از بين بردن اختلافات و در گيرى‏هاى مسلمين است. از اين رو، دايره حكم رسول خدا(ص) در شعاع اختلافاتى است كه بين مسلمين بروز مى‏كند: «يحكموك فيما شجر بينهم» [3]. و پر واضح است كه رفع بسيارى از اختلافاتى كه در سطح جامعه و در بين گروه‏هاى مختلف رخ مى‏دهد، فراتر از كار قاضى و حلّ نزاع‏هاى شخصى است. تنها رهبر سياسىِ امت مى‏تواند به اين منازعات خاتمه داده و آرامش را به جامعه برگرداند.
(1). فضل طبرسى، مجمع‏البيان، ج‏2، ص‏63.
(2). ص(38) آيه‏26.
(3). نساء(4) آيه 65.

|228|


ثالثاً، در اين آيه، حكم كردن بين مردم به عنوان غايت و هدف فرو فرستادن قرآن، ذكر گرديده است، در حالى كه مسائل قضايى، بخش بسيار اندكى از محتواى قرآن را تشكيل مى‏دهد. لذا تبيين غايت نزول قرآن، تنها در محدوده اين بخش بسيار اندك غير مناسب است. بر خلاف آن كه حكم به معناى حكومت و تشكيل دولت باشد، كه ذكر جامعه ايده‏آل به رهبرىِ رسول خدا(ص) به عنوان آرمان نزول قرآن، با مجموعه آيات قرآن، داراى تناسب و ارتباط است.
3- قرآن و اموال پيامبر

قرآن كريم، اموال عمومى را از آنِ پيامبر اكرم(ص) مى‏داند؛ چه اموالى كه از دست مردم به عنوان ماليات به بيت المال مى‏ريزد، و چه ثروت‏هايى كه به صورت طبيعى وجود دارد.

تامل در اين دارايى‏ها از نظر كميّت و مقدار آن‏ها، و نيز نوع مالكيّت حضرت، و مسئوليت‏هايى كه متقابلاً برعهده پيامبر قرار گرفته است، نشان دهنده موقعيّت‏ رسول خدا(ص) در زعامت و رهبرىِ جامعه، و نقش آن حضرت، در دولت اسلامى است. در قرآن كريم، اموال زير، متعلق به پيامبر دانسته شده است:
1. خمس
«و اعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه وللرسول ولذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل» [1]؛
بدانيد هر گونه غنيمتى به دست آوريد، خمس آن براى خدا و براى پيامبر و براى ذى‏القربى و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان است.

در اين آيه، بخشى از خمس، از آن پيامبر دانسته شده است. ولى از آنجا كه بر اساس تفاسير اهل بيت(ع)، سهم خداوند و سهم ذى القربى - كه مقصود خصوص
(1). انفال(8) آيه 41.

|229|

ائمه(ع) است - نيز، در اختيار پيامبر است، لذا در مجموع، نيمى از خمس، مربوط به آن حضرت است.

از نظر فقه شيعه، خمس اختصاصى به غنايم جنگى ندارد، و به همه درآمدها، ازمعادن گرفته تا توليد، تجارت و كشاورزى، تعلق مى‏گيرد. از اين رو، مى‏توان حدس زد كه نصف خمس (سهم پيامبر) چه رقم هنگفتى را تشكيل مى‏هد. رقمى كه در واقع، يك دهم كل ثروت و درآمد خالص يك كشور را تشكيل مى‏دهد.

اختصاص اين درآمد سرشار براى پيامبر چه حكمتى دارد؟ آيا در زندگىِ شخصى حضرت، نياز به چنين ثروت انبوهى است؟ آيا خداوند به اين وسيله خواسته است كه پيامبر خود را در رديف ثروتمندترين مال‏اندوزان جهان قرار دهد تا وى بهترين امكانات مادّى را از اين طريق براى خويش فراهم سازد؟ و يا خمس، بودجه دولت اسلامى است كه در برخى روايات، از آن به عنوان وجه‏الاماره[1] تعبير شده است و اين بودجه در اختيار پيامبر اسلام قرار گرفته است تا به عنوان رهبر امت اسلامى و زمامدار مسلمين، به مصارف خاص آن برساند؟ به تعبير ديگر، خمس ملك شخصى حضرت نيست، بلكه بخشى از بيت‏المال است كه حق تصرف در آن، در جهت مصالح عمومى جامعه، با رسول خدا است.

فرضيه اوّل كه با نظام قانون‏گذارىِ اسلام و با سيره رسول اكرم(ص) ناسازگار است، از نظر دانشمندان اسلامى، مردود است[2].
2. انفال

«يسالونك عن‏الانفال، قل‏الانفال لله و للرسول» [3].

قرآن كريم تصريح مى‏كند كه انفال نيز - مانند اراضى‏اى كه بدون لشكركشى به تصرف مسلمين در آمده، اراضى موات، معادن و ارث كسى كه وارث ندارد - از آن ِ
(1). حر عاملى، وسائل‏الشيعه، ج‏6، ص‏341.
(2). امام خمينى، كتاب‏البيع، ج‏2، ص‏495.
(3). انفال(8) آيه 1.

|230|

پيامبر(ص) است.

در انفال، بر خلاف خمس، مسئله تقسيم و سهام مطرح نبوده و تمام آن، يك جا در اختيار رسول خدا است؛ زيرا آن چه كه مال خدا نيز شمرده مى‏شود، در اختيار ولىّ الهى است. در دو روايت، امام صادق(ع) مى‏فرمايند:

«و ما كان لله من حق فانما هو لوليّه» [1].

«الانفال لله و للرسول فما كان لله فهو للرسول، يضعه حيثُ يحب» [2].

بدون شك، اين ثروت عظيم نيز به‏عنوان مال شخصىِ پيامبر قرار داده نشده است، بلكه او به عنوان زمامدار مسلمين، برنگهدارى، مصرف در جهت مصالح عمومى وتوزيع عادلانه آن، ولايت دارد. و لذا پس از وفات حضرت هم، به جانشين بر حق او، كه پيشواى لايق مسلمين است، منتقل مى‏گردد. اميرالمومنين(ع) مى‏فرمايند:

«ان للقائم بامورالمسلمين بعد ذلك (اى‏الخمس) الانفال التى كانت لرسول الله» [3].
3. فى‏ء
«ما افاءالله على رسوله من اهل‏القرى فللّه وللرسول و لذى‏القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل كيلا يكون دولة بين الاغنياء منكم» [4].
آن چه را كه خداوند از اهل اين آبادى‏ها به رسولش باز گرداند، از آنِ خدا و رسول و خويشاوندان او و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است.

اين آيه، و آيات ديگرى از سوره حشر، ناظر به جريان برخورد پيامبر اسلام(ص) با يهوديان بنى نضير است. آنان هر چند با حضرت، پيمان عدم تعرض و مصالحه امضاكرده بودند، ولى در پيمان شكنى پيشگام شده، نمايندگان خود را به نزد ابوسفيان
(1). كلينى، كافى، ج‏1، ص‏537.
(2). حر عاملى، وسائل‏الشيعه، ج‏6، ص‏367.
(3). همان، ص‏370.
(4). حشر(59) آيه 7.

|231|

به مكه فرستادند و با او هم قسم شدند كه يك صدا و متّحد عليه اسلام، عمل نمايند.

به دستور پيامبر اسلام، گروهى از مسلمانان، آنان را محاصره كردند. و بالاخره، بنى نضير پذيرفتند كه سرزمين خود را رها كرده و از آن ديار كوچ كنند[1].

اموال بنى نضير در اختيار پيامبر قرار گرفت و حضرت در پاسخ اين سوال كه آيا اين اموال را نيز پس از آن كه خمس آن را بر مى‏داريد، بين سربازان، تقسيم خواهيد كرد، فرمود: خداوند، آن را براى من قرار داده است[2].

البته رسول خدا(ص) اين اموال را نيز براساس مصلحتى كه تشخيص مى‏داد، بين مهاجرين تقسيم كرد.

در روايات اسلامى، از فى‏ء يعنى اموالى كه از كفار، بدون درگيرى ِ نظامى به تصاحب مسلمانان در مى‏آيد، [3] به مال خالص پيامبر، تعبير شده‏است[4].

و از اين جهت، بين غنيمت كه فقط يك پنجم آن، از آنِ پيامبر است، با فى‏ء تفاوت است[5].

علاوه بر خمس، انفال و فى‏ء كه قرآن كريم متعلق به پيامبر(ص) مى‏داند، بودجه‏هاى ديگرى نيز در اختيار حضرت قرار دارد؛ زيرا زكات نيز به وسيله آن حضرت جمع‏آورى و به مصرف مى‏رسد؛ چه اين كه ماليات سرانه كفار نيز كه جزيه نام دارد، در اختيار آن حضرت قرار مى‏گيرد.

با كم‏ترين آشنايى با منطق قرآن و فقه اسلامى، مى‏توان فهميد كه اين بودجه فراوان، به عنوان منبع هزينه زندگىِ شخصىِ پيامبر، و يا منبع هزينه تبليغ احكام توسط آن حضرت نيست. به بيان امام عسكرى(ع):
(1). سيره ابن‏هشام، ج‏3، ص‏199؛ واقدى، مغازى، ج‏1، ص‏363.
(2). واقدى، همان، ج‏8، ص‏377.
(3). فضل طبرسى، مجمع‏البيان، ج‏2، ص‏543؛ و در مورد تفاسير گوناگون فى‏ء ر.ك: دراسات فى ولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلامية، ج‏3، ص‏349.
(4). حر عاملى، وسائل‏الشيعه، ج‏6، ص‏374.
(5). شيخ طوسى در كتاب خلاف مى‏نويسد: الفى‏ء كان لرسول‏الله(ص) خاصة و هو لمن قام مقامه من الائمة، و به قال على(ع) و ابن عباس و عمرو لم يعرف لهم مخالفاً. (خلاف، ج‏4، ص‏182).

|232|

خداوند با سپردن نيمى از خمس به پيامبر، تربيت يتيمان، بر آوردن نيازهاى مسلمين، پرداخت بدهكارى آنان و تامين هزينه حج و جهاد را، از او خواسته است[1].

سيره پيامبر اسلام نيز در دوران مدينه، به خوبى نشان مى‏دهد كه اين درآمدها، در چه راه‏هايى مصرف شده است و چگونه آن حضرت، نيازهاى اساسىِ دولت اسلامى را از آن تامين كرده است. لذا امثال على عبدالرزاق كه پنداشته‏اند رسول خدا(ص) در زمينه تشكيل دولت، وظيفه‏اى نداشته و خداوند از او چنين كارى را نخواسته بود، بايد به اين سوال پاسخ دهند كه پس چرا خداوند، اين اموال فراوان را در اختيار پيامبر قرار داد و در قرآن به آن تصريح نمود؟

آن چه را كه پيامبر از ماليات‏هاى اسلامى، مانند خمس و زكات و جزيه و خراج دريافت نمود، و آن چه را كه از منابع ملّى ثروت مانند انفال، در اختيار داشت، مجموعا ً بيت‏المال و خزانه دولتى را تشكيل مى‏داد، كه در برابر هر يك از اين درآمدها، رديف خاصى از نيازهاى جامعه اسلامى قرار داشت، نيازهايى از اين قبيل:

- تامين امنيت مرزهاى كشور اسلامى[2].

- تامين حقوق كارگزاران مالياتى[3].

- تامين نيازهاى قضاوت[4].

- تامين هزينه نيروهاى مسلّح[5].

- تامين زندگىِ از پا افتادگان[6].

- اداىِ دين[7].
(1). بحارالانوار، ج‏96، ص‏198.
(2). بالامام... منع الثغور و الاطراف (تحف‏العقول، ص‏323).
(3). يعطيهم الامام من الصدقه بقدر ما يراه (دعائم‏الاسلام، ج‏1، ص‏266).
(4). «و افسح له فى البذل ما يزيل علته و تقل معه حاجته الى الناس» (نهج‏البلاغه، ص‏1009).
(5). «ثم لاقوام للجنود الا بما يخرج الله لهم من الخراج الذى يقوون به على جهاد عدوهم» (همان، ص‏1003).
(6). مرّ شيخ مكفوف كبير يسال، فقال(ع) «...انفقوا عليه من بيت‏المال» (حر عاملى، وسائل‏الشيعه، ج‏11، ص‏49).
(7). يجب على الامام ان يقضى عنهم ديون انفقوها فى طاعة الله من غير اسراف (تفسير قمى، ج‏1، ص‏299).

|233|


- جبران خسارت بى‏گناهان[1].

- پرداخت ديه[2].

- عمران[3].

و آموزش و پرورش[4].
4- قرآن و مسئوليت مسلمانان در برابر پيامبر

جامعه اسلامى در برابر پيامبر اكرم(ص) چه وظيفه‏اى دارد؟ آيا تنها مسئوليت مسلمانان اين است كه به احكام و دستورات خداوند كه آن حضرت ابلاغ مى‏كند عمل نمايند، و براى رسول خدا(ص) فراتر از بيان قانون الهى و مسئله گويى شانى وجود ندارد و در نتيجه، امت اسلامى فقط به فرمان‏برى از خداوند و دستورات او مامورند؟ و يا جامعه اسلامى همان گونه كه از احكام خداوند تبعيت مى‏كند، بايد دستورات پيامبر را نيز به اجرا در آورد، و همان طور كه در دايره‏تكاليف الهى، هم چون نماز و روزه، موظف به اطاعت از خدا است، در دايره مقرراتى كه از سوى پيامبر به مرحله اجرا گذارده مى‏شود نيز موظّف به‏اطاعت از پيامبر است؟

قرآن كريم در آيات فراوانى، مردم مسلمان را به فرمان برى از پيامبر فرا مى‏خواند و براى آنان چنين وظايفى را بر مى‏شمارد:

1- از پيامبر اطاعت كنيد.

2- در اختلافات به او مراجعه كنيد.

3- جريانات روز و رخدادها را با او در ميان بگذاريد.

4- تخلف از دستور حضرت روا نيست.
(1). «مااخطات القضاة فى دية او قطع فعلى بيت مال المسلمين» ( تهذيب، ج‏10، ص‏203).
(2). «من مات فى زحام يوم الجمعه او يوم عرفه او على جِسر لايعلمون من قتله فديته من بيت‏المال» (همان، ص‏201).
(3). «من طلب الخراج بغير عمارة اخرب البلاد» (نهج‏البلاغه فيض‏الاسلام، ص‏1013).
(4). «فاما حقّكم علىّ تعليمكم كيلا تجهلوا و تاديبكم كيما تعلموا» (نهج‏البلاغه، خطبه 114).

|234|


5- با دخالت حضرت در امور اجتماعى، احدى از خود اختيارى ندارد.

6- در موقعيت‏هاى خطير و مسئوليت‏هاى مهم، فقط با اجازه پيامبر مى‏توان صحنه را ترك كرد.

و...

چنين وظايفى براى عموم مسلمانان، حكايت از آن دارد كه در بينش قرآنى، پيامبر اسلام(ص) صرفاً در جايگاه مسئله‏گويى و بيان احكام قرار ندارد و حوزه نفوذ و دخالت او به ابلاغ وحى، محدود نمى‏گردد و مسلمانان نيز نبايد فقط براى فراگيرىِ احكام، آن حضرت را مرجع خود بدانند، بلكه موظفند در عرصه مسائل اجتماعى، از خط مشى و سياستى كه توسط رسول خدا(ص) ترسيم مى‏شود، پيروى كرده، و در جريانات سياسى - اجتماعى، برطبق نظر او عمل نمايند، و در برابر امر و فرمان او گردن نهند.

امام خمينى در اين زمينه مى‏فرمايند:
رسول الله(ص) از آن جهت كه پيام‏آورى از سوى خداست، از خود امر و نهى ندارد، و اگر در زمينه احكام الهى، دستور دهد - مثلاً به نماز امر كند - تنها ارشاد به فرمان الهى است؛ زيرا او نسبت به اوامر و نواهىِ خداوند، صاحب امر و نهى نمى‏باشد، و صرفاً آن‏ها را ابلاغ نموده و از طرف خداوند براى مردم گزارش مى‏كند؛ چه اين كه دستورات ائمه(ع)نيز درباره احكام الهى چنين است و از اين نظر، اوامر پيامبر(ص) و ائمه(ع) براى مردم، مانند اوامر مجتهد براى مقلد خويش است؛ مثلاً وقتى فقيهى مى‏گويد: خون نجس است، سخن او به مانند كلام پيامبر، ارشاد به حكم الهى است. از اين رو، مخالفت با چنين اوامرى، فقط مخالفت با خداست، نه مخالفت با پيامبر(ص) يا امام(ع) و يا فقيه.
ولى اگر پيامبر از آن جهت كه رهبر جامعه اسلامى است فرمان دهد، پيروى و فرمان‏برى از خود او لازم است؛ مثلاً وقتى سپاهى را براى حركت به سوى يك منطقه فرا مى‏خواند، اطاعت از فرمان او به عنوان زمامدار، واجب است، و دستور او به مانند دستور الهى لازم‏الاجرا است، هر چند ارشاد به حكم الهى نبوده و مستقلاً از سوى خود حضرت صادر شده است. دستور قرآن به «اطيعواالرسول» پس از «اطيعواالله» ناظر به لزوم پيروىِ مسلمانان

|235|

از چنين فرمان‏هايى است[1].

اينك برخى از آيات قرآن را كه بازگو كننده وظايف مسلمانان نسبت به رهبرى ِ پيامبر اكرم(ص) مى‏باشد، مرور مى‏نماييم:
لزوم اطاعت از پيامبر

در آيات متعددى، از مسلمانان خواسته شده‏است كه علاوه بر اطاعت خدا، از پيامبر اكرم(ص) نيز اطاعت كنند:

«اطيعواالله واطيعواالرسول» [2].

اين تكرارها كه خود، حكايت از اهميت موضوع دارد، مى‏فهماند كه حركت جامعه اسلامى، بر اساس دو الگو مشخص مى‏گردد: دستور خدا و دستور پيامبر. و اگر فرد يا گروهى به بهانه تمسك به‏قانون خداوند و عمل بدان، خود را از رهبرىِ پيامبر و دستورات آن حضرت بى‏نياز بداند و فرامين رسول خدا(ص) را ناديده انگارد، زندگى‏اش صبغه دينى و اسلامى نداشته، مورد رضايت خداوند نيست.

اين آيات گواه آن است كه در جامعه ايده‏آل اسلامى، كه قرآن اصول و مبانى آن را مشخص نموده است، تفكيك بين قوانين الهى و دستورات نبوى - به عنوان حاكم اسلامى - غير قابل قبول است. و اگر شريعت از زبان پيامبر اخذ مى‏شود و تدوين مى‏گردد، ولايت و حكومت نيز بايد بر طبق نظر آن حضرت، شكل گيرد، و جامعه اسلامى با بودن شريعت خداوند، نبايد خود را از ولايت پيامبر مستغنى ببيند.

علامه طباطبائى، در تفسير آيه «ياايهاالذين آمنوا اطيعواالله واطيعواالرسول واولى‏الامر منكم» [3] مى‏گويد:
جاى ترديد نيست كه مقصود از اطاعت خداوند، اطاعت از او در مواردى است كه به وسيله وحى توسط پيامبرش به ما رسيده است؛ اما پيامبر در ميان امت، دو شان دارد:
(1). امام خمينى، الرسائل، ج‏1، ص‏50.
(2). نساء(4) آيه 59؛ مائده(5) آيه 92؛ نور(24) آيه 54؛ محمد(47) آيه 33؛ تغابن(64) آيه 12.
(3). نساء(4) آيه 59.

|236|

يكى تبيين و توضيح كتاب الهى: «وانزلنا اليك‏الكتاب لتبين للناس ما نزل اليهم» [1].و البته جزئيات احكام را هم هر چند در كتاب نيامده است، ولى پيامبر از خداوند دريافت و ابلاغ مى‏كند.
و ديگرى تشخيص و ارائه طريق در مسائل اجتماعى كه به اداره نظام مسلمين مربوط است، و آن حضرت براساس صلاح ديد خود، نظر مى‏دهد. و در اين بخش براى تصميم‏گيرى، مامور به مشاوره شده است: «و شاورهم فى‏الامر فاذا عزمت فتوكل على‏الله» [2] و خداوند بدين وسيله، امّت را در مشورت شريك و سهيم، و پيامبر را در تصميم‏گيرى مستقل قرار داده است. از اين جا روشن مى‏شود كه اطاعت از پيامبر، مفهومى غير از اطاعت از خداوند دارد و هر كدام داراى معناى خاصى است، هر چند چون خداوند اطاعت پيامبر را لازم دانسته‏است، لذا اطاعت از پيامبر، در حقيقت اطاعت از خدا است. پس مفاد اين آيه چنين است: مردم بايد از آن چه پيامبر دستور مى‏دهد، چه منشا سخن حضرت، وحى و چه راى باشد، پيروى نمايند[3].

تامل در سياق آياتى كه امر به اطاعت از پيامبر شده است نيز اين برداشت قرآنى را تاييد مى‏كند؛ مثلاً در سياق آيات جنگ و جهاد، و به دنبال دستور «اطيعواالله» ، فرمان «اطيعوا الرسول» مطرح شده است:

«يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول ولا تبطلوا اعمالكم» [4].

فلسفه اين كه در دعوت به جهاد و براى تحريك مسلمانان به حضور در ميدان نبرد، اين دو اطاعت، در كنار يكديگر ذكر شده‏است، آن است كه جهاد، از يك سو، حكم‏الهى است كه از طرف خداوند تشريع شده است، و از سوى ديگر، يك حكم ولايى و حكومتى است كه از طرف پيامبر، و با توجه به شرايط خاص زمان و مكان، صادر مى‏گردد. از اين رو، حضور در سپاه اسلام و حركت با تشوق مسلمين،
(1). نحل(16) آيه 44.
(2). آل‏عمران(3) آيه 159.
(3). محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج‏4، ص‏388.
(4). محمّد(47) آيه 33.

|237|

باتوجه به جنبه اوّل، اطاعت از خدا و با توجه به جنبه دوم، اطاعت از پيامبر است.

علامه طباطبائى، در اين جا نيز تاكيد مى‏كند كه:
براساس اين آيه، اطاعت از پيامبر(ص) در زمينه دستوراتى كه براى اداره جامعه اسلامى و از موضع ولايت و حكومت صادر مى‏كند، لازم است[1].

قابل توجه است كه در برخى آيات، به جاى «اطيعواالله و اطيعواالرسول» ، دستور «اقيمواالصلوة واتواالزكوة واطيعواالرسول» [2] داده شده است، كه از آن استفاده مى‏شود اطاعت خدا به معناى انجام تكاليف الهى، مانند نماز و روزه است، و فراتر از اين تكاليف، تكليف ديگرى نيز به عنوان اطاعت از پيامبر وجود دارد.

حضرت امام خمينى در اين باره مى‏گويند:
اطاعت از اوامر خداى تعالى، غير از اطاعت از رسول اكرم(ص) است. كليه عباديّات و غير عباديّات - احكام شرع الهى - اوامر خداوند است، و رسول خدا در باب نماز، هيچ امرى ندارد و اگر مردم را به نماز وا مى‏دارد تاييد و اجراى حكم خداست، ما هم كه نماز مى‏خوانيم، اطاعت امر خدا را مى‏كنيم. اطاعت از رسول اكرم، غير از اطاعة الله است. اوامر رسول اكرم آن است كه از خود آن حضرت صادر مى‏شود و امر حكومتى مى‏باشد؛ مثلاً از سپاه اسامه پيروى كنيد، ماليات‏ها را از كجا جمع كنيد و... اين‏ها اوامر رسول اكرم است. خداوند ما را الزام كرده كه از حضرت رسول اطاعت كنيم... البته از باب اين كه خداى تعالى فرمان داده كه از رسول و اولوالامر پيروى كنيم، اطاعت از آنان، در حقيقت اطاعت از خدا هم مى‏باشد. [3]
لزوم ارائه اطلاعات و گزارشات به پيامبر

قرآن مسلمانان را موظف مى‏داند كه اطلاعات و اخبار خود را - به ويژه در شرايط حسّاس جنگ، قبل از انتشار در بين مردم - به پيامبر اكرم(ص) ارائه نمايند
(1). محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج‏18، ص‏248.
(2). نور(24) آيه 56.
(3). امام خمينى، ولايت فقيه، ص‏75.

|238|

تا هم رهبرىِ جامعه در جريان تازه‏ترين رويدادها قرار گيرد و هم بدين وسيله، از اشاعه‏اخبار بى اساس و شايعات جلوگيرى شود. به علاوه، اگر پخش چنين اخبار حسّاسى، حساب شده و در زمان مناسب انجام نگيرد و هر خبر و گزارشى مستقيماً و بدون ارزيابى و سنجش به مردم منتقل گردد، مى‏تواند موجب بروز نگرانى‏هايى در جامعه شود:
«واذا جاءهم امر من‏الامن اوالخوف اذاعوا به ولو ردوه الى‏الرسول والى اولى‏الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه» [1]
و هنگامى كه خبرى ايمنى بخش يا ترسناك به آن‏ها برسد، فوراً آن را پخش مى‏كنند، در حالى كه اگر آن را به پيامبر و اولوالامر خويش ارجاع دهند، اهل تحليل و بررسى، حقيقت مطلب را تشخيص خواهند داد.

در اين آيه از ارجاع اين امور به خداوند، سخن به ميان نيامده، و فقط از مسلمانان خواسته شده است كه چنين مسائلى را با پيامبر و اولى‏الامر در ميان بگذارند، درحالى كه در موارد اختلاف، مسلمانان مامورند كه واقعه را به خداوند و پيامبر ارجاع دهند:

«فان تنازعتم فى شى‏ء فردوه الى‏الله و الرسول» [2].

رمز اين تفاوت آن است كه در اختلافات، نياز به قانون و حكم شرعى است، و اين قانون و حكم از مبدء وحى سر چشمه مى‏گيرد و از سوى خداوند تشريع شده است، در حالى كه در بررسىِ اخبار و شايعات، كار حاكم اسلامى، صرفا ً موضوع شناسى و ارزيابىِ گزارشات است و او است كه با تحليل دقيق خود بايد نسبت به صحت و سقم اخبار نظر دهد[3].

پس اين آيه نيز صراحت دارد كه پيامبر اكرم(ص) صرفاً ابلاغ كننده احكام الهى و پيام رسان قانون خدا نيست، بلكه علاوه بر كارشناسىِ احكام، مسئوليت كارشناسى ِ موضوعات، حوادث و رخدادهاى سياسى - اجتماعى نيز بر عهده او است و همان گونه
(1). نساء(4) آيه 83.
(2). همان، آيه 59.
(3). محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج‏5، آيه 22.

|239|

كه مسلمانان براى دريافت احكام به او مراجعه مى‏كنند، براى دريافت تحليل صحيح مسائل جارىِ جامعه نيز بايد در نزد او زانو زنند و هرگز خودسرانه به قبول يا ردّ و يا بازگو كردن جريانات سياسى اقدام ننمايند.
لزوم استيذان از پيامبر

قرآن از مسلمانان مى‏خواهد كه در مسائل مهم اجتماعى - سياسى، هرگز بدون اجازه از رسول اكرم(ص) صحنه را ترك نكنند و از اين رهگذر، متذكر مى‏شود كه در دايره مسائل اجتماعى، افراد نبايد با تشخيص و صلاح ديد شخصى خود، تصميم گيرى كرده و اقدام نمايند، بلكه در مسائل مربوط به نظام اسلامى، اصل اوّلى اين است كه با او باشند و بر محور او حركت كنند، و در شرايط استثنايى تنها با اجازه از او به محل ديگرى رفته، و به كار ديگرى بپردازند:
«انماالمومنون الذين آمنوا بالله ورسوله واذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتى يستاذنوه ان‏الذين يستاذنوك اولئك‏الذين يومنون بالله ورسوله فاذا استاذنونك لبعض شانهم فاذن لمن شئت منهم واستغفرلهم؛» [1]
مومنين واقعى فقط كسانى‏اند كه به خدا و پيامبرش ايمان آورده و اگر در امر مهمّى با او باشند، بدون اذن او به جايى نمى‏روند. همانا آنان كه از تو اذن مى‏خواهند ايمان به خدا و رسولش دارند، در اين صورت اگر از تو براى برخى كارهاى خود اجازه خواستند، به هر كدام كه بخواهى اذن ده و برايشان طلب آمرزش كن.

آيات ديگر قرآن نيز دلالت دارد كه موضوع استيذان از پيامبر اكرم(ص) به عنوان رهبر جامعه اسلامى، براى عدم حضور در هر يك از صحنه‏هاى خطير اجتماعى، در بين مسلمانان صدر اسلام، امرى پذيرفته شده و رايج بوده و حتى منافقانِ بهانه‏گير و راحت طلب نيز كه پيوسته به دنبال عذر تراشى براى فرار از ميدان‏هاى فداكارى بودند، خود را موظف به‏استيذان از حضرت دانسته و بدون آن، جرات ترك صحنه را نداشتند[2].
(1). نور(24) آيه 62.
(2). توبه(9) آيه‏هاى 86، 45 و 83؛ احزاب(33) آيه 13.

|240|

«واذا انزلت سورة ان آمنوا بالله وجاهدوا مع رسوله استاذنك اولواالطول منهم وقالوا ذرنا نكن مع‏القاعدين؛»
هر گاه سوره‏اى نازل شد كه امر به ايمان به خدا و جهاد به همراه پيامر كرد، منافقان توانمند و ثروت‏اندوز از تو استيذان و تقاضاى معافى از جهاد كرده و گفتند: بگذار ما از معاف شدگان باشيم[1].

در مجموع، اين آيات نمايانگر آن است كه امت اسلامى، در برابر رهبر و زمامدار خود - پيامبر اكرم(ص) - چه مسئوليتى بر دوش دارد، و خداوند از عموم مسلمانان خواسته است كه شعاع ولايت و رهبرىِ آن حضرت را بر سراسر زندگىِ اجتماعى خود بگسترانند و هيچ يك از صحنه‏هاى تلاش خويش را از حضور و هدايت پيامبر خدا بر كنار ندارند.

قرآن از مسلمانان مى‏خواهد كه با دخالت رسول خدا(ص) در امور اجتماعى و پس از اعلام نظر حضرت، ترديدى به خود راه نداده، و يك پارچه تسليم باشند:
«ما كان لمومن ولامومنة اذا قضى الله و رسوله امراً ان يكون لهم‏الخيرة من امرهم ومن يعص الله و رسوله فقد ضلّ ضلالً مبينا» [2]
وقتى خدا و پيامبر او در كارى فرمان دادند، هيچ مرد و زن مسلمانى، اختيارى در كار خود ندارد، و هر كس با خدا و رسولش مخالفت كند، آشكارا گمراه شده است.

در اين آيه، مقصود از قضاى پيامبر، دخالت آن حضرت در شئون گوناگون زندگىِ مردم و مسائل مختلف حكومت است[3] و هر چند خداوند تاكيد مى‏كند كه چنين مسائلى، مسائل خود مردم است: من امرهم ، مربوط به زندگى ايشان بوده و سود و زيانش براى آن ها است، و لذا حق مشاركت و دخالت دارند، ولى در همين مسائل هم وقتى پيامبر خدا، به عنوانِ رهبر دولت اسلامى، دخالت نمود و كار را به دست گرفت، جايى براى مداخله ديگران باقى نمى‏ماند و هيچ كس نبايد خود را
(1). توبه(9) آيه 86.
(2). احزاب(33) آيه 36.
(3). محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج‏16، ص‏321.

|241|

صاحب اختيار بداند.

اين وظيفه اسلامى نيز نمايانگر آن است كه پيامبر اكرم(ص) در حكومت اسلامى، ازموقعيت ممتازى برخوردار است و از طرف خداوند، حكم و نظر او براى اداره نظام اسلامى، نافذ قرار داده شده، تا جايى كه احدى در برابر قدرت رهبرى‏اش، توان معارضه ندارد.

وظايف و مسئوليت‏هاى مسلمانان نسبت به رسول خدا(ص)، به موارد فوق محدود نمى‏شود و قرآن كريم در آيات ديگرى نيز تكاليف آنان را بازگو نموده‏است. آيات زير نيز در اين رابطه قابل مطالعه و بررسى است:

- بر پيامبر پيشى نگيريد:

«ياايهاالذين آمنوا لاتقدموا بين يدى الله ورسوله» .[1]

- از فرمان حضرت تخلف نورزيد:

«ما كان لاهل المدينة ومن حولهم من الاعراب ان يتخلّفوا عن رسول الله» [2].

- داورىِ پيامبر را قبول كنند:

«فلا و ربك لايومنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا فى انفسهم حرجا ً مما قضيت ويسلّموا تسليماً» [3].

در پايان، بدين نكته نيز بايد اشاره نمود كه هر چند در بسيارى از آيات قرآنى، شخص رسول خدا(ص) مورد خطاب قرار گرفته و رسالت او به عنوان رئيس دولت اسلامى تبيين گرديده است، ولى اين بدان معنا نيست كه اين گونه وظايف، اختصاص به حكومت نبوى داشته و پس از آن حضرت، قابل اجرا نمى‏باشد. اين آيات، نماينگر شان اجتماعى رسول خدا(ص) از سوى خداوند، و راهنماى حكومت آن حضرت است، و البته اين فصل، صرفاً در صدد تبيين همين واقعيت است.
(1). حجرات(49) آيه 1.
(2). تو

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
مهمان
این موضوع نسبت به پاسخ بیشتر بسته شده است.

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.