MOHAMMAD

مباحث ویژه جنگ نرم(1)-آشنایی با ولایت فقیه، رکن اصلی نظام

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

|245|

فصل چهارم: رئيس دولت اسلامى
شرايط رئيس دولت اسلامى
مبانىِ شرايط رهبرى
1- وحدت رهبرىِ دينى و دنيوى
2- امانت‏دارى و حكومت
3- حاكميت قانون
4- فلسفه اجتماعىِ رهبرى
الف) نمودِ رهبرى
ب) اصالت رهبرى
شرايط رئيس دولت اسلامى

اداره دولت اسلامى را به چه كسى بايد سپرد؟

كسى كه در اين منصب قرار مى‏گيرد، به چه ويژگى‏هايى نياز دارد؟

همه انسان‏ها در پرتو عقل فطرى و درك وجدانىِ خود، بر اين حقيقت اتفاق نظر دارند كه در سپردن كارها لياقت و شايستگىِ افراد را بايد درنظر گرفت. و بر اساسِ همين معيار عقلانى، براى انجام كارهاى شخصىِ خويش، كارگزارانى لايق بر مى‏گزينند، تا جايى كه حتى ساعت مچىِ خود را هم براى تعمير، به دست هر كس نمى‏دهند، و در معالجه بيمار، به اظهارات افراد غير متخصّص اعتنا نمى‏كنند و چنان چه افرادى احيانا ً به اين اصل و ضابطه، توجه نداشته هر كار را به هر شخصى بسپارند، مورد ملامت قرار گرفته، و روششان به دور از رشد و حكمت، تلقى مى‏گردد.

بر مبناى اين قانون خردپسند، زمام امور جامعه، بايد در اختيار افراد شايسته قرار گيرد. البته شايستگى، يك مفهوم نسبى است و براى انجام هر كار، فراهم بودن شرايط خاصى، شايستگى و لياقت شمرده مى‏شود؛ ولى در عين حال، عقل در همه زمينه‏ها، آگاهى، توانايى و درستكارى را به عنوان اصول كلى و غيرقابل تغيير لياقت مى‏داند و فرمان مى‏دهد كه در هر كار بايد به سراغ انسان آگاه، توانا و درستكار رفت تا:

- در پرتو آگاهى‏اش، مسئوليت خود را به خوبى بشناسد و به همه جوانب آن احاطه داشته باشد.

|246|


- و در پرتو توانايى‏اش قدرت استفاده از اطلاعات خويش را داشته و بتواند مسئوليت خود را به انجام رساند.

- و در پرتو درستكارى‏اش، آگاهى وتوانايىِ خود را در راه عملى ساختن وظيفه خود به شكل كامل و مطلوب به كار گيرد.

از اين‏رو، افرادِ جاهل، عاجز و خائن كه از چنين شرايطى برخوردار نيستند، از دايره شايستگى خارجند.

زمامدار مسلمين نيز بايد در محدوده مسئوليت‏هايى كه بر عهده دارد، از علم، قدرت و امانت بهره‏مند باشد.

براى آشكار شدن ارزش و اهميت هر يك از اين شرايط، و نيز نقش و تاثير آن‏ها در اداره جامعه، ابتدا بايد جايگاه امام و رهبر را در جامعه و سپس منزلت زمامدار جامعه را از ديدگاه اسلام بررسى نماييم.
مبانىِ شرايط رهبرى

اصول و مبانىِ زير، بيانگر فلسفه سياسىِ اسلام در مورد مسئله رهبرى است و هر يك از آن‏ها زيربناى شرايطى را كه براى رهبرىِ جامعه، لازم است، تبيين مى‏نمايد.
1- وحدت رهبرىِ دينى و دنيوى

در انديشه اسلامى، رهبرىِ دينى و دنيوى، از يكديگر تفكيك ناپذيرند و امام شخصيتى است كه اين رهبرىِ فراگير و دو جانبه را به عهده دارد.

عدمه حلى، امامت را چنين تفسير مى‏كند:
رياسة عامة فى امورالدين والدنيا لشخص من الاشخاص نيابة عن‏النبى[1]
پيشوايىِ همگانى و همه جانبه در امور دين و دنيا، به نيابت از پيامبر(ص).

متكلمان بزرگ اهل سنت نيز همين تعريف را پذيرفته‏اند؛ مثلاً قوشجى به تبعيت
(1). باب حادى عشر، ص‏39.

|247|

از صاحب مواقف مى‏گويد:
الامامة رياسة عامة فى امور الدين و الدنيا، خلافة عن النبى[1].

محقق لاهيجى، اين تعريف را در ميان فرق اسلامى، از شيعه و سنّى، مورد اتفاق نظر مى‏داند[2]:
بدان كه امامت، رياستى است بر جميع مكلفين در امور دين و دنيا بر سبيل خليفگى از پيغمبر، و اين تعريف كه كرديم مر امامت را، مسلّم است ميان جميع فرق از اهل اسلام و كسى را در معناى امامت خلافى نيست[3].

از اين رو، مى‏توان گفت كه هيچ يك از طوايف مسلمين، جدايىِ رهبرىِ دينى، از رياست دنيوى را نپذيرفته‏اند. اين نظريه، در وحدت و يگانگىِ رهبرى، بر مبناى اصولى چند است:

الف) دين ناظر به زندگى است، بلكه در حقيقت، اسلام چيزى جز شيوه زندگى كردن مطابق خواست خداوند نيست. از اين رو، دين در لحظه لحظه آن چه انجام مى‏دهيم، برمى‏سازيم، مى‏انديشيم و احساس مى‏كنيم، جريان دارد. و چون دين به صورت كلى يا جزئى در برگيرنده همه جريانات و جوانب زندگىِ انسان است، هيچ امرى از حوزه شمول و اطلاق آن خارج نمى‏ماند، و هيچ چيزى كه از قلمرو دين مقررّ و مقدّر شده از جانب خداوند بيرون باشد، وجود ندارد[4].

پس چون براى دين، حوزه‏اى جدا و بيرون از زندگى نمى‏توان درنظر گرفت، رهبرىِ دينى، بدون رهبرىِ دنيوى، قابل تصور نمى‏باشد. و آن جا كه دين، خارج از صحنه زندگِ دنيا قرار گرفته باشد، در حقيقت و ماهيتِ دين، مسخ و دگرگونى صورت گرفته است.
(1). قوشجى، شرح تجريد، ص 365. ميرسيد شريف جرجانى نيز امام را چنين معرفى مى‏كند: الامام: هو الذى له الرياسة العامة فى الدين و الدنيا جميعاً ( تعريفات، ص‏16) و ماوردى مى‏گويد: الامامة موضوعة لخلافة النبوة فى حراسة الدين و سياسة الدنيا ( احكام السلطانيه، ص‏5).
(2). محقق لاهيجى، گوهر مراد، ص‏329.
(3). همو، سرمايه ايمان، ص‏107.
(4). ر.ك: محمدحسين طباطبائى، شيعه در اسلام، ص‏3.

|248|


ب) اسلام قوانين فراوانى براى زندگىِ دنيوى انسان‏ها عرضه كرده، و فلاح و سعادت انسان را در اجراىِ آن‏ها قرار داده است. از اين رو، رهبرىِ مسلمانان، بايد پايبند به اين قوانين بوده و آن‏ها را دستورالعمل دولت خويش بداند تا جامعه بر اساس اسلام اداره شود.

ج) پيامبر اسلام(ص) كه سيره و زندگى‏اش، الگو و نمونه مسلمانان است[1] و مسلمانان بايد در همه ابعاد زندگى و از آن جمله، در شكل و شيوه حكومت، از وى پيروى نمايند، داراى رهبرىِ يگانه‏اى در امور دين و دنياى مسلمانان بوده است و در دولت وى، همه جوانبِ زندگىِ امت اسلامى، مورد توجه و اهتمام قرار داشته است. پس از آن حضرت نيز اين وحدت، امرى مسلّم و قطعى شمرده مى‏شده، تا جايى كه هيچ يك از فرق اسلامى، در آن ترديد نداشته‏اند.

بر اين اساس، رئيس دولت اسلامى - كه امور دين و دنياى مردم را سامان مى‏دهد - بايد از ويژگى‏هاى دو جانبه‏اى برخوردار بوده و داراى جامعيت باشد:

الف) ويژگى هاى متناسب با رهبرىِ دينى.

ب) ويژگى‏هاى متناسب با رهبرىِ دنيوى.
2- امانت‏دارى و حكومت

براساسِ يك اصل بنيادين در فلسفه سياسىِ اسلام، عهده‏دارىِ امور اجتماعى، در سطوح مختلف آن، از رهبرى تا مديريت كوچك ترين واحدهاى ادارى، امانتى است كه در اختيار فرمانروايان و كارگزاران قرار مى‏گيرد. از اين‏رو:

الف) كسانى شايسته حكومتند كه از شرايط و ويژگى‏هاى خاص امانت دارى برخوردار باشند.

ب) حكومت، با مسئوليت توام است، و حاكم، تنها به مقتضاى محدوديت‏ها و شرايط امانت دارى، در امور اجتماعى مى‏تواند دخالت داشته باشد.
(1). «لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوة حسنه» (احزاب (33) آيه 21).

|249|

با توجه به نكته اوّل، هر شخصى صلاحيت اشغال مناصب اجتماعى را ندارد و باتوجه به نكته دوم، در هيچ يك از مناصب اجتماعى، برخورد مالكانه، و تصرّف‏ خود سرانه نمى‏توان داشت.

زير بناى اين تفسير از حكومت، قرآن كريم است كه حاكم و سرپرست جامعه را به عنوان امين و نگهبان اجتماع مى‏شناسد، و حكومت عادلانه را نوعى امانت كه به او سپرده شده، و بايد ادا نمايد، تلقى مى‏كند[1].

قرآن چنين مى‏گويد:
«ان اللّه يامركم ان تودوا الامانات الى اهلها واذا حكمتم بين‏الناس ان تحكموا بالعدل»[2]
خدا فرمان مى‏دهد كه امانت‏ها را به صاحبانشان برگردانيد و در وقتى كه ميان مردم حكم مى‏كنيد، به عدالت حكم كنيد.

عموم مفسّران پذيرفته‏اند كه دستور اداىِ امانت متوجه حكمرانان است[3].

هر چند برخى بر اين نظرند كه تنها فرمانروايان مخاطب آيه‏اند، به قرينه اين‏كه جمله بعد: وقتى كه در ميان مردم حكم مى‏كنيد، به عدالت حكم كنيد. خطاب به آن‏ها است و برخى ديگر چنين اختصاصى را از آيه استفاده نكرده‏اند؛ ولى به هر حال، حكومت را نيز از جمله امانت ها شمرده‏اند[4].

يونس بن عبدالرحمن نيز وقتى از حضرت كاظم(ع) درباره اين آيه سوال مى‏كند، امام(ع) امانت را به امامت تفسير نموده و تنها ائمه را مخاطب اين فرمان مى‏داند،
(1). مرتضى مطهرى، سيرى در نهج‏البلاغه، ص‏131.
(2). نساء(4) آيه 58.
(3). در اين آيه، تصريح نشده است كه اين امانت از آنِ كيست و چه كسى صاحب آن شمرده مى‏شود و از سوى چه كسى به حاكم سپرده مى‏شود؟ در عين حال، برخى از نويسندگان اسلامى اصرار دارند كه عهده دار شدن امور جامعه، امانتى است كه از طرف مردم به فرمانروايان اجتماع واگذار مى‏شود (جعفر سبحانى، معالم‏الحكومة الاسلاميه، ص‏228) و بر اين اساس، نتيجه‏گيرى كرده‏اند كه مشاغل عامه، حتى در بالاترين سطح آن، يك نمايندگى است (على غفورى، آگاهى‏هايى درباره قانون اساسى، ج‏1، ص‏102).
(4). براى توضيح در اين مورد، ر.ك: شيخ طوسى، تفسير تبيان، ج‏3، ص‏234؛ فضل طبرسى، تفسير مجمع‏البيان، ج‏2، ص‏63؛ فخر رازى، تفسير كبير، ج‏10، ص‏139؛ زمخشرى، تفسير كشاف، ج‏1، ص‏524.

|250|

هر چند كه دستور اداى امانت به صاحب آن، موارد ديگر را نيز در برمى‏گيرد[1].

در اصول كافى، روايات متعددى نقل شده كه امانت به امامت ائمه(ع) تفسير يا تطبيق گرديده‏است[2].اين سخنان پيشوايان دين و نيز مفسّران قرآن، گوياى آن است كه رهبرىِ جامعه و حكومت، حتى در كامل‏ترين و عالى‏ترين مرحله آن، كه بر اعتقاد شيعه با نصّ و نصب شخصى همراه، و امام داراى امتيازات غير عادى مانند عصمت مى‏باشد، باز هم امانت تلقى گرديده، از اين رو، مقيّد است و امام موظف است به عنوان امانت دار عمل نمايد[3].

برداشت امين‏الاسلام طبرسى از اين آيه و روايات مربوط به آن، اين است كه:
خداوند با تعبير لزوم اداى امانت، حكمرانان را فرمان مى‏دهد كه به رعايت مردم قيام كنند[4].

در روايت ديگرى حضرت على(ع) فرمود:
«حق على الامام ان يحكم بما انزل اللّه و ان يودى الامانة» [5]
بر امام لازم است كه بر طبق فرمان خداوند، بين مردم حكومت كند و امانتى كه به او سپرده شده، ادا نمايد.

سپس حضرت اضافه نمود:
هرگاه چنين كند، بر مردم لازم است كه فرمان او را بشنوند و اطاعتش را بپذيرند و دعوتش را اجابت كنند.

اميرالمومنين(ع) در بخشنامه‏هاى دولتىِ خود به دولتمردان، اين برداشت قرآنى از حكومت را منعكس ساخته است. آن حضرت در نامه‏اى به حاكم آذربايجان نوشت:
(1). شيخ صدوق، معانى‏الاخبار، ص‏108.
(2). ر.ك: محمدباقر مجلسى، مرآةالعقول، ج‏3، ص‏179؛ شرح ملاصالح مازندرانى بر كافى، ج‏6، ص‏73.
(3). «ان اللّه يامركم ان تودوا الامانات الى اهلها» (نساء(4) آيه 4).
(4). تفسير مجمع‏البيان، ج‏2، ص‏63.
(5). الميزان، ج‏4، ص‏385.

|251|

«ان عملك ليس لك بطعمة، ولكنّه فى عنقك امانة، وانت مسترعى لمن فوقك ليس لك ان تفتات فى رعيّته» [1]
مبادا بپندارى كه حكومتت، شكارى است كه به چنگت آمده، خير، امانتى است كه بر گردنت قرار گرفته، و مافوق تو از تو رعايت و نگهبانى، و حفظ حقوق مردم را مى‏خواهد، تو را نرسد كه به استبداد و دلخواه خود در ميان مردم رفتار كنى.

در بخشنامه‏اى به ماموران وصول ماليات نيز از آنان مى‏خواهد كه به عدل و انصاف رفتار نمايند و به مردم در باره خودشان حق داده، صبور و پرتحمّل باشند؛ زيرا وكلاى امتند:

«فانصفوا الناس من انفسكم، و اصبروا لحوائجهم، فانكم خزّان الرعيّة، وكلاء الامّة» [2].

براى دست يابىِ شهروندان به حقوق خويش، و نيز حركت حكومت در مسير عدالت، روحيه امانت دارى در رهبرى، و ماموران حكومتى، اساسى‏ترين نقش را ايفا مى‏كند. مصلح بزرگ اسلامى، سيد جمال‏الدين اسدآبادى، از اين خصيصه، به عنوان مقوّم اساس حكومت و روح وحيد حكومت ياد مى‏كند. او در كتاب نيچريه مى‏نويسد:
آسايش امم و انتظام معيشت آن‏ها وقوع نمى‏پذيرد، مگر به يكى از انواع حكومات. و حكومت به جميع انواعش، متحقق و پايدار نمى‏شود، مگر:
الف) به جماعتى كه به صف حراس (نگهبانان) متصف شده، در منع تعديات اجانب و قلع و قمع قتالين و قطاع طريق و سراق كوشند.
ب) و به گروهى كه به شريعت دانا بوده و قوانين و نظامات دول و امم را بدانند و بر منصه حكم و قضا نشسته، رفع خصومات نمايند.
ج) و به اشخاصى كه ضرايب و جبايات را بر وفق قانون حكومت، از عموم اهالى جمع نموده و حفظ نمايند.
د) و به كسانى كه آن اموال را در منافع عموميه، چون بناى مدارس و بنياد دارالشفاها
(1). نهج البلاغه، نامه 5.
(2). همان، نامه 51.

|252|

صرف كنند و معاشات مستخدمين دولت را برسانند.
ادا كردن اين جماعت‏هاى چهارگانه، كه اركان حكومت‏ها مى‏باشند، خدمت‏هاى خود را به نوعى كه فساد براساس حكومت راه نيابد، موقوف است بر خصلت امانت، و اگر امانت در آن‏ها نباشد، راحت و امنيت از جميع آحاد رعيت منسلب گرديده، حقوق‏ها بالتمام باطل خواهد شد... و البته هر قومى كه بدين گونه حكومت خائنه اداره شود، يا بالمرّه مضمحل و يا به دست اجانب اسير افتاده، مرارت عبوديّت را كه بدتر از مرارت اضمحلال و زوال است، خواهد چشيد.
پس هويدا گرديد كه خصلت امانت، قوام بقاىِ انسان و مقوّم اساس حكومت است، و راحت و امنيت بدون او حاصل نشود و سلطه و عظمت و علوّ كلمه امم به غير او صورت نبندد، و روح و جسد عدالت همين سجيّه است و بس[1].
3- حاكميت قانون

مسلمانان با توجه به پيوندهاى مسلكى و مكتبىِ خويش، امت اسلامى را تشكيل مى‏دهند و جامعه آنان، كه بر اساس شناخت و انتخاب راه و هدف معين براى زندگى به وجود مى‏آيد، جامعه‏اى مسلكى و مكتبى است.

محور اداره چنين جامعه‏اى، همان قانون مورد قبول مكتب است. و قانون عبارت است از:
ضوابط و مقررّات معينى كه از طرف يك منبع داراى قدرت و اعتبار اجتماعى مقرر شده و در آن براى همه كسانى كه در قلمرو آن منبع زندگى مى‏كنند، تكاليف، حقوق، حدود و مسئوليت‏هايى، معين مى‏گردد كه همه به رعايت آن ملتزم باشند و به عواقب تخلف از آن گردن نهند.

مبدا قانون، براى مسلمانان، خواسته و اراده يك فرد يا يك گروه و طبقه و يا يك ملّت نيست، بلكه معيارهاى روشن و قاطعى است كه به عنوان دين، از راه عقل و
(1). ر.ك: سيدجمال‏الدين اسدآبادى، نيچريه يا مادى‏گرى، ص‏36-35؛ رشيد رضا، المنار، ج‏5، ص‏177.

|253|

وحى شناخته مى‏شود.

فلسفه تشكيل دولت اسلامى، به اجرا در آمدن قانون الهى است و به طور كلى، سازمان‏هاى اجرايى و در راس آن‏ها رهبرى، براى رسيدن به آرمان‏هاى مكتب و استقرار نظام و قوانين آن به وجود مى‏آيند.

حضرت امام خمينى، به صورت روشن و صريح، از قانون خدا، به عنوان زير بناى حكومت اسلامى ياد كرده‏اند، تا جايى كه راىِ زمامدار مسلمين، حتى اگر پيامبر اكرم(ص) هم باشد، در حكومت، هيچ گونه نقشى ندارد و آن حضرت نيز بايد صرفا ً تابع اراده الهى باشد:
حكومت اسلام، حكومت قانون است. در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خداست، و قانون، فرمان و حكم خداست. قانون اسلام يا فرمان خدا، بر همه افراد و بر دولت اسلامى حكومت تام دارد. همه افراد، از رسول اكرم(ص) گرفته تا خلفاى آن حضرت و ساير افراد تا ابد، تابعِ قانون هستند، همان قانونى كه از طرف خداى تبارك و تعالى نازل شده... حكومت در اسلام به مفهوم تبعيت از قانون است و فقط قانون بر جامعه حكم فرمايى دارد. آن جا هم كه اختيارات محدودى به رسول اكرم(ص) و ولات داده شده، از طرف خداوند است. حضرت رسول اكرم(ص) هر وقت مطلبى را بيان يا حكمى را ابلاغ كرده‏اند، به پيروى از قانون الهى بوده است، قانونى كه همه، بدون استثنا بايستى از آن پيروى و تبعيت كنند. يگانه حكم و قانونى كه براى مردم متبع و لازم‏الاجرا است، همان حكم و قانون خدا است. تبعيت از رسول اكرم(ص) هم به حكم خداست كه مى‏فرمايد:
«اطيعوا الرسول» ، راى اشخاص، حتى راى رسول اكرم(ص)، در حكومت و قانون الهى هيچ گونه دخالتى ندارد. همه تابع اراده الهى هستند[1].

قرآن كريم با تعبيرات گوناگون و در آيات متعدد، تنها فرمان و قانون خداوند را معتبر مى‏شناسد[2].و از عموم مسلمانان و خود پيامبر(ص) مى‏خواهد كه در برابر آن
(1). امام خمينى، ولايت فقيه، ص‏35-34.
(2). هر چند قانون اصالتاً از طرف خدا است، ولى با اذن الهى، افرادى مى‏توانند مقرراتى وضع نمايند.

|254|

تسليم بوده، و آن را محور عمل و مبناى داورى‏ها قرار دهند:
«ان الحكم الا اللّه» [1]
حكم جز از آنِ خدا نيست.
«و ما اختلفتم فيه من شى‏ء فحكمه الى اللّه» [2]
در موردى كه بين شما اختلاف پديد آمد، بايد حكمش را از خدا بخواهيد.
«فاحكم بينهم بما انزل اللّه» [3]
بايد بر طبق آن چه كه خداوند نازل كرده، حكم كنى.
«ان احكم بينهم بما انزل اللّه و لا تتبع اهوائهم» [4]
حتماً بايد بر طبق حكم خدا حكم كنى و بپرهيز از اين كه از خواسته‏هاى آن‏ها پيروى كنى.
«و من لم يحكم بما انزل اللّه فاولئك هم الكافرون» [5]
آن كه طبق حكم نازل شده از سوى خداوند حكم نكند، آنان كافرند.
«و من لم يحكم بما انزل اللّه فاولئك هم الظالمون» [6]
آن كه طبق حكم نازل شده از سوى خداوند حكم نكند، آنان ستمگرند.
«و من لم يحكم بما انزل اللّه فاولئك هم‏الفاسقون» [7]
آن كه طبق حكم نازل شده از سوى خداوند حكم نكند، آنان فاسقند.
«يا ايها النبى اتق اللّه ولا تطع الكافرين و المنافقين... و اتبع مايوحى اليك من ربّك»[8]
اى پيامبر! از خداوند پروا داشته باش، و كافران و منافقان را فرمان مبر... و آن چه را از پروردگارت به تو وحى مى‏شود، پيروى كن.
(1). يوسف(12) آيه 40.
(2). شورى(42) آيه 10.
(3). همان، آيه 48.
(4). مائده(5) آيه 49.
(5). همان، آيه 44.
(6). همان، آيه 45.
(7). همان، آيه 47.
(8). احزاب(33) آيه 2-1.

|255|

«و استقم كما امرت ولا تتبع اهواءهم و قل امنت بما انزل‏اللّه من كتاب» [1]
و پايدار باش، و از هواهايشان پيروى مكن، و بگو به هر كتابى كه خدا فرو فرستاده ايمان دارم.
«ثم جعلناك على شريعة من الامر فاتبعها و لا تتبع اهواء الذين لا يعلمون» [2]
آن گاه تو را به شيوه‏اى از دين نهاديم، پس از آن پيروى كن و از هواهاى كسانى كه نمى‏دانند پيروى نكن.
«اتبع ما اوحى اليك من ربّك» [3]
آن چه از پروردگارت به تو وحى شده، پيروى كن.
«اتبع مايوحى اليك» [4]
از آن چه به تو وحى مى‏شود، پيروى كن.
«و لن ترضى عنك اليهود ولا النصارى حتى تتبع ملتهم، قل ان هدى اللّه هو الهدى و لئن اتبعت اهوائهم بعد الذى جاءك من العلم مالك من اللّه من ولى ولا نصير» [5]
يهوديان و مسيحيان هرگز از تو خشنود نخواهند شد تا آن كه از كيش آن‏ها پيروى كنى، بگو: هدايت راستين، هدايت خداست و اگر پس از دانشى كه سوى تو آمده، از ميل‏هاى آن‏ها پيروى كنى در برابر خدا هيچ دوست كار ساز و ياورى نخواهى داشت.
«افغير اللّه اتبعنى حكما و هو الذى انزل اليكم الكتاب مفصلاً» [6]
آيا جز خدا داورى بجويم، و حال آن كه او است كه اين كتاب را جزء به جزء، به سوى شما فرستاده است.
«قل ان هدى اللّه هو الهدى و امرنا نسلّم لرب العالمين؛» [7]
(1). شورى(42) آيه 15.
(2). جاثيه(45) آيه 18.
(3). سوره انعام(6) آيه 106.
(4). يونس(10) آيه 109.
(5). بقره(2)، آيه 120.
(6). انعام(6)آيه 114.
(7). همان، آيه 71.

|256|

بگو: بى گمان، هدايت خدا، به راستى هدايت است، و ما فرمان يافته‏ايم كه پروردگار جهانيان را گردن نهيم.

نتيجه طبيعىِ اين اصلِ اساسى حكومت اسلامى، آن است كه زمامدار امت اسلام، بايد از ايمان قوى و آگاهىِ وسيع به قوانين مكتب برخوردار باشد؛ چه اين‏كه حضرت على(ع) در پاسخ به پيشنهاد زمامدارى فرمود:
... بدانيد اگر پيشنهاد شما را بپذيرم، آن گونه كه خوداز حكم خدا مى‏دانم، در ميان شما عمل مى‏كنم[1].

و پس از قبول خلافت، در برابر اعتراض مخالفان مساوات و عدالت فرمود:
من به كتاب خدا نگاه كردم، و بر اساس فرمان آن، عمل كرده و به سنّت پيامبر اقتدا نموده‏ام... و در اين باره، به راى خود نظر نداده‏ام[2].

چنين حاكمى، چون خود مقيّد به مكتب و قانون الهى است، به فرمان دار خود نيز دستور مى‏دهد كه بر طبق همين قانون عمل نمايد، كه تنها راه سعادت هر كس در پيروى از قانون الهى است، و انكار يا بى‏اعتنايى بدان، موجب شقاوت است:

«امره... (ب) اتبّاع ماامر به فى كتابه من فرائضه و سننه التى لايسعد احد الا باتباعها و لا يشقى الا مع جحودها و اضاعتها» [3].

و همين تقيّد به قانون شرع است كه او را از به كارگيرىِ روش‏هايى كه در ميان سياستمداران، براى ادامه حيات و تداوم سلطه دولتى، رايج است، باز مى‏دارد و اين تقيّد را بر طولانى شدن حكومت خويش ترجيح مى‏دهد. انواع مخالفت‏ها و خطرات را براى خود مى‏پذيرد تا بر اصول، آسيبى وارد نشود. او به مزاحمين و توطئه‏گران در حكومت خود مى‏فرمود:

من مى‏توانم شما را همراه و موافق خود سازم، ولى حفظ دين خودم را بر اين كار ترجيح مى‏دهم.
(1). نهج‏البلاغه، خ‏92.
(2). همان، خ‏205.
(3). همان، نامه 53.

|257|
«وانى‏لعالم بما يصلحكم و يقيم اودكم، ولكنى لاارى اصلاحكم بافساد نفسى» [1]؛

در اين جا امام(ع) اشاره دارد كه مى‏تواند با اعمال قدرت و به كارگيرىِ روش‏هاى توام با خشونت، جلوى پراكندگىِ نيروها را گرفته، و همه را در پشتيبانى و دفاع از حق، بسيج نمايد؛ ولى چنين سياستى را براى سامان يافتن دولتش نمى‏پذيرد؛ چرا كه تباهى ِ دين و زير پا گذاشتن قانون الهى را به همراه دارد[2].

از نظر تحليل گرانى كه در تعيين سياست و خط مشى دولت‏ها، براى حفظ مبانى ِ مكتب، ارزش و موقعيتى قائل نيستند، طبيعى است كه على بن ابى‏طالب(ع) دولتمردى ناموفق به شمار آيد؛ چرا كه وفادارى‏اش به‏اسلام و پايبندى‏اش به دين، او را از برخوردهاى سركوب گرانه و خارج از قاعده و قانون، باز مى‏داشت و او را به مدارا سوق مى‏داد.

پطروشفسكى، استاد تاريخ دانشگاه لنينگراد مى‏نويسد:
على پرورده محمد(ص) و عميقاً به وى و اسلام وفادار بود... على تا حدّ شور و عشق، پايبند دين بود، صادق و رستگار بود، و تمام صفات اولياءاللّه در وجودش جمع بود؛ ولى بالكل از صفات ضرورىِ يك رجل دولتى و سياستمدار عادى، عارى بود. خرده گيرى‏هاى اخلاقى، كه ناشى از علل دينى بود، وى را از اخذ تصميم باز مى‏داشت و گرايشى به مدارا در نهادش ايجاد كرده بود[3]

به هر حال، براى آن كه در برنامه‏هاى اجتماعى، اقتصادى و سياسىِ جامعه‏اى دخالت داشته باشد، و عامل تعيين كننده و جهت دهنده به حساب آيد، تعهد دينى و آگاهىِ اسلامى، سازمان رهبرىِ آن، نقش بسيار موثرى مى‏تواند داشته باشد.
4- فلسفه اجتماعىِ رهبرى

نقش رهبرى را تنها در محدوده وظايف اجرايى او نبايد ارزيابى كرد، و به رهبر
(1). نهج‏البلاغه، خ‏69: من به آن‏چه كه شما را به راه آورده، انحرافتان را از بين مى‏برد، آگاهم؛ ولى با تباه كردن خودم به اين كار نمى‏پردازم.
(2). ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج‏6، ص‏104؛ شرح ابن ميثم، ج‏2، ص‏190.
(3). پطروشفسكى، اسلام در ايران، ترجمه كريم كشاورز، ص‏49.

|258|

جامعه، به عنوان فردى كه صرفاً مسئول اجراى يك سلسله قوانين است، نبايد نگريست. چنين كارهايى ساده‏ترين شئون او است و فقط صورت و نمودى از حوزه تاثير گذارى و نفوذ رهبرى، به حساب مى‏آيد.

هم چنان كه رهبرى را با راهنمايى نبايد اشتباه گرفت، راهنما راه را نشان مى‏دهد و ارائه طريق مى‏كند، و چه بسا ممكن است اساساً خود در صحنه حضور پيدا نكند و در كنارى ايستاده باشد، و بعد از اشاره به راه و چاه، بگويد:
من آن چه شرط بلاغ است با تو مى‏گويم‏ خواه از سخنم پند گير و خواه ملال

راهنمايى، بيش از دلالت، ارشاد، اطلاع دادن و آگاه كردن نيست و ابزار آن هم معمولاً گفتار است؛ ولى رهبرى، جلو افتادن و به دنبال خود كشاندن است، بسيج نيروها، سازمان دهى و به پيش بردن آن‏ها است[1].

پس از آن كه راه، آشكار، و هدف مشخص گرديد، به مركزيتى نياز است كه قدرت‏ها را متمركز و متشكل ساخته و آن‏ها را سازمان بخشد. نيروهاى خفته را بيدار، نا شكفته‏ها را شكفته، و همه را به حركت وادار سازد و به پيش برد[2].

فارابى، در الگويى كه از نظام اجتماعىِ مدينه فاضله ارائه مى‏دهد، جايگاه رهبرى را با تحليل دقيق روان شناسى و جامعه شناسى، مشخص كرده، و براساس اين تحليل و ارزيابى، ويژگى‏هاى رهبر را معيّن ساخته‏است:
به طور كلى، مردم طبيعتاً از لحاظ مراتب فنون گوناگونند، و استعدادها و فطرت‏هاى افراد هر گروه، نسبت به فن و علمى كه مستعد آن است، متفاضل و گوناگون است، برخى صاحب استعداد كاملند، و بعضى استعدادشان ناقص است. و آنان كه در استعدادِ انجام كارى متساوى‏اند، دراثر اختلاف در تربيت و تمرين و تعلم، متفاضل و مختلف مى‏شوند.
و آن كه در فنى از فنون، قدرت استنباط آن كم‏تر است، بر آن كس كه در آن قسمت استعداد
(1). لذا امامت (رهبرى)، منصبى فراتر از نبوّت (ابلاغ دين) است، هر چند كه اين دو مى‏تواند در يك فرد جمع شود؛ مانند حضرت ابراهيم(ع) وپيامبر اسلام(ص).
(2). ر.ك: مرتضى مطهرى، امامت، ص‏29 و 235 و مقاله مديريت و رهبرى در اسلام، امدادهاى غيبى، ص‏169.

|259|

ندارد يا استعداد استنباط كم‏تر دارد، رياست دارد. اينان نيز بر حسب اختلاف قوت‏ها و در جهت ارشاد و تعليمات درست و يا نادرست، مختلف و متفاضلند. و چون هدف از آفرينش وجود انسان، اين است كه به سعادت نهايى برسد، به ناچار بايد معناى سعادت را بشناسد و سپس اعمالى را كه لازم است انجام دهد تا به وسيله آن‏ها به سعادت برسد، به خوبى باز شناسد و به دنبال آن، انجام دهد. و بيان شد كه مردم در فطرت‏هاى شخصى ِ خود گوناگونند. بنابراين، هيچ انسانى فطرتاً نمى‏تواند از پيش خود، سعادت را بشناسد و هم نمى‏تواند از پيش خود، آن چه را كه بايسته عمل است، مورد عمل قرار دهد، و بلكه در هر دو مورد، نياز به مرشد و راهنما دارد.
و چنين نيست كه هر گاه افراد انسانى بدين دو امر راهنمايى شدند، خود به خود و بالضرورة، بدون باعث و محركى اقدام به انجام آن كنند، و در حقيقت اغلب مردم در اين وضعند. و از اين جهت است كه محتاج به مرشد و راهنمايى مى‏باشند كه هم به درستى، سعادت و مقدمات عملىِ آن را به آن‏ها بشناساند و هم محرك و موجب عمل بدان‏ها باشد.
و در هر انسانى نيروى ارشاد غير نمى‏باشد، و نيز در هر انسانى اين نيرو نيست كه بتواند مردم را بر انجام اعمال لازم وادار كند. بنابراين، كسى كه داراى آن چنان نيرويى نباشد كه بتواند مردم را بر انجام كارهاى لازم وادار كند، و نيز نتواند ديگران را در كارهاى سعادت آميز به كار گيرد، اين چنين كس، نه در همه امور، و نه در هيچ امرى از امور، نمى‏تواند رئيس، باشد[1].

برخى از نويسندگان، رهبرى را چنين تعريف كرده‏اند:
رهبرى، داشتن قدرت و نقشِ خلاق در:
الف - سازمان بخشى به‏نيروهاى متفرق انسانى؛
ب - حداكثر استفاده از آن‏ها در نيل به هدف‏ها است.
از اين رو، ملاك رهبرىِ واقعى، بيش از هر چيز، جنبه عملىِ آن است، نه داشتن مقام،
عنوان، و يا حتى تنها كارشناسى و تبحر و دانشمندى[2].
(1). ر.ك: فارابى، سياست مدنيه، ترجمه وتحشيه سيدجعفر سجّادى، ص‏191-189.
(2). ناصرالدين صاحب‏الزمانى، ديباچه بر رهبرى، ص‏46.

|260|

امروزه بررسى و تحليل ابعاد گوناگون مسئله رهبرى، تنها در علوم سياسى نمى‏گنجد، بلكه علوم و دانش‏هاى ديگر نيز به آن مى‏پردازند؛ مثلاً جامعه شناسان، در مباحث گوناگون، از قبيل: گروه‏هاى اجتماعى، قدرت اجتماعى و جنبش‏هاى اجتماعى، به تناسب از رهبرى و نقش آن، سخن مى‏گويند[1].هم چنين روان شناسان وقتى اثرات اجتماعى در فرايندهاى روانى را مورد مطالعه قرار مى‏دهند، و به تحليل رفتارهاى اجتماعى مى‏پردازند، به سراغ مسئله رهبرى ونقش آن مى‏آيند.

روشن است كه در اين جا به بررسىِ آن مباحث نمى‏توان پرداخت؛ ولى در مدخل شناخت ويژگى‏ها و صفات رهبرى، اشاره به برخى از آن نكات مفيد است:
الف) نمودِ رهبرى

مديريت اجرايىِ يك گروه يا تشكيلات، با رهبرىِ آن، فرق دارد. جامعه شناسان از نقش اوّل به عنوان رهبرىِ اجرايى، و از نقش دوم، به عنوان رهبرىِ فرهمند، تعبير مى‏كنند.

در يك جنبش اجتماعى، رهبرىِ فرهمند، توده‏هاى مردم را در حمايت از آرمان‏ها و اهداف جنبش بسيج مى‏كند، و كار كرد عمده آن، ايجاد شوق و اشتياق، برانگيختن هيجان پيروان و ترغيب آن‏ها به وحدت است؛ ولى نقش رهبر اجرايى با آن بسيار تفاوت دارد. رهبر اجرايى، به امورى از قبيل: سازماندهىِ نيروها و تقسيم كار معطوف مى‏باشد. در جنبش استقلال هند، از مهاتماگاندى به نام فرهمند، و از جواهر لعل نهرو به نام رهبر اجرايى، ياد مى‏شود[2].

از ديدگاه جامعه شناسى، تاثير رهبرىِ لايق، در يك جنبش اجتماعى به گونه‏اى است كه:
هيچ جنبش اجتماعى بدون رهبرىِ لايق، به موفقيت نائل نمى‏شود، نوع ايدئولوژىِ
(1). ر.ك: بروس كوئن، مبانى جامعه‏شناسى، ترجمه غلامعباس توسلى و رضا فاضل.
(2). همان، ص‏409.

|261|

جنبش، افرادرا بدان ترغيب مى‏كند، و رهبرى، حمايت آن‏ها را جلب مى‏نمايد. رهبرى ِ لايق، حسّ همبستگى را در جنبش تحكيم مى‏بخشد و پيوسته اعضا را از ارزش‏ها و اهداف مشتركشان آگاه و به آن علاقه مند مى‏سازد[1]

از اين رو، رهبرىِ پويا و با نفوذ، نيروى محركّه دگرگونى‏هاى اجتماعى شمرده مى‏شود[2].

البته تشكل و بسيج نيروها در سطح جامعه، و به حركت در آوردن آن‏ها در يك مسير، نمود بيرونىِ تاثير رهبرى است، و تاثير درونى و روانىِ آن، خلقِ انگيزه‏ها، برانگيختن شوق‏ها و به عزم و اراده رساندن ميل‏ها و گرايشات است كه از آن به تمركز توجه افراد تعبير مى‏كنند[3].
ب) اصالت رهبرى

اين سوال كه اصالت با رهبر است يا رهبرى، در ابتدا گنگ به نظر مى‏آيد، ولى مقصود اين است كه آيا ارزش رهبر از شخص او ناشى مى‏شود، و در گرايش عشق و علاقه، هدف را، شخصِ او بايد قرار داد و همين كه او چيزى را انتخاب كند يا بخواهد يا بستايد، به همين دليل، بايد آن را خير و صلاح دانست؟

در فرض تقدّم و اصالتِ رهبر، هدف‏ها و آرمان ها پس از او و تابع او - و قهرا ً بى مقدار - اند. به هيچ چيز فراتر از او نبايد انديشيد، و هر چيز را به پاى او بايد قربانى كرد؛ ولى بر مبناى اصالت رهبرى، شخص، ميزان ارزش‏ها و خواسته‏ها تلقى نمى‏شود، بلكه از او به منظور دست يابى به آرمان و هدف رهبرى پيروى مى‏شود، و هر گاه كه او از اين نقش ناتوان شود، يا فرد ديگرى باامتيازات بيش‏تر، لياقت رهبرى را يابد، رهبر تغيير مى‏كند[4].
(1). همان، ص‏409.
(2). همان، ص‏433.
(3). نرمان ل.مان، اصول روان‏شناسى، ترجمه محمود ساعتچى، ج‏2، ص‏671.
(4). ناصرالدين صاحب‏الزمانى، ديباچه‏اى بر رهبرى، ص‏120.

|262|

در برترين رهبرى، بيش‏تر آرمان و جهان بينى، مورد نظر قرار مى‏گيرد، در حالى كه در برترين رهبر، گرايش به ويژگى‏هاى شخصى است:
رابطه برترين رهبر و برترين رهبرى، رابطه‏اى پيچيده و شگفت‏انگيز است. ظاهراً رهبر را به خاطر رهبرى و هدف دلخواه آن مى‏خواهند؛ لكن گاه برترين رهبرى‏ها، قربانى ِ هوس‏ها، خودكامگى‏ها و جاه‏طلبى‏هاى برترين رهبران شده است. آنان سخنانى زيبا، گيرا، فريبا، ديگر خواهانه و حتى گاه، حق بر زبان مى‏رانند، توده را افسون مى‏كنند و به هر سو كه خاطر خواه آنان است مى‏كشانند و سوق مى‏دهند[1]

آن گاه برترين رهبران، برترين رهبرى را هم خواهند داشت كه در عالى‏ترين مرتبه كمال انسانى قرار داشته باشند، و هرگا حاضر به قربانى كردن رهبرى براى خويش (رهبر) نباشند. اوج اين فضيلت در رهبران معصوم(ع) است.

از اين رو، لغزش ناپذيرى و عصمت، حلقه‏اى است كه دو اصلِ برترين رهبرى و برترين رهبر را به هم پيوند مى‏دهد، و در نتيجه، برترين رهبران، در جامعه، برترين رهبرى را هم ارائه مى‏كنند.

اما در صورتى كه پيشواى معصوم، مستقيماً رهبرى را در دست نداشته باشد، با اصل قرار گرفتنِ رهبرى و آرمان‏هاى آن، رهبر تنها در حد پايبندى بدان‏ها و به اندازه حركت بر مدار آن‏ها قداست مى‏يابد. لذا قداست مقام رهبرى، جامه قدس بر تن هر شخصى كه بر اين منصب تكيه زده باشد، نمى‏پوشاند و متابعت از رهبران نالايق و فاسد را توجيه نمى‏كند.
(1). همان، ص‏117.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
|263|

شرايط رهبرى در نظام‏هاى سياسى
شرايط رهبرى در نظام‏هاى سياسى
شرايط و صفات رهبر
شرايط عام رهبرى
رشد
حُسن ولايت
قوّت
تعبيرات ديگر
ديدگاه متفكران اسلامى
شرايط رهبرىِ مكتبى
افلاطون و رهبرىِ فيلسوفان
ماكياولى و تلوّن پذيرىِ رهبرى
فارابى و فضايل انسانىِ رهبر
ماركس و خصلت‏هاى طبقاتىِ رهبر
شرايط رهبرى در نظام‏هاى سياسى

دانشمندان علوم سياسى، به بحث از شرايط حاكمان و دولتمردان، چندان روى خوش نشان نمى‏دهند، و اين كه فردى كه حكومت را به دست مى‏گيرد، بايد داراى چه خصوصيات و امتيازاتى باشد، براى آنان اهميت زيادى ندارد. بر اين اساس، در قانون اساسىِ بسيارى از كشورهاى پيشرفته، براى به دست گرفتن قدرت سياسىِ جامعه و اداره كشور، كم ترين شرايط ذكر شده است.

در انگلستان چون نظام سلطنتى حاكم است، اساساً هيچ شرط خاصى براى تعيين پادشاه در نظر گرفته نشده و سلطنت به شكل موروثى، از پادشاه به وليعهد منتقل مى‏گردد. در فرانسه براى آن كه فردى با انتخاب مستقيم مردم به رياست جمهورى برسد، كافى است كه از طرف حداقل پانصد نفر از شهروندان، به شوراى قانون اساسى معرفى شود و بيش از اين، شرطى وجود ندارد. در آمريكا رئيس جمهور بايد تابعيت آن كشور، 35 سال سن و 14 سال اقامت متوالى در آن جا، داشته باشد.

در هيچ يك از اين نظام‏هاى سياسى، در بالاترين مقام رسمىِ كشور، نه از نظر آگاهى و معلومات، و نه از نظر امانت دارى و وظيفه شناسى، و نه از نظر كاردانى و توانايى، شرطى در نظر گرفته نشده است. اين برخورد سهل پندارانه، با كسى كه قدرت سياسىِ جامعه را به دست مى‏گيرد و نظام را اداره مى‏كند، ريشه در يكى از اين دو عامل دارد:

|264|


الف) در اين نظام‏هاى سياسى، رهبرى به پايين ترين درجه و نازل ترين مرتبه، تنزّل يافته و نقش و تاثير آن در روند حكومت و تكامل اجتماع، ناديده انگاشته شده است. لذا دون ترين شهروندان، و كم مايه‏ترين افراد، مى‏توانند به‏اختيار دارى ِ كشور رسيده، قدرت را به دست گيرند و پيشواى ملت شمرده شوند و در نتيجه؛ تصميم گيرى در مهم ترين، حساس ترين و سرنوشت سازترين مسائل جامعه را به عهده داشته باشند!

ب) در اين نظام‏ها، جايگاهى براى رهبرى درنظر گرفته نشده، و فردى كه در اثر و راثت و يا راى مردم، به عنوان عالى ترين مقام كشور شناخته مى‏شود، هرگز از موقعيت رهبر واقعى، بهره‏اى ندارد. رهبرىِ واقعى از آنِ قدرتمندانى است كه به صورت فردى يا گروهى و حزبى، در پشت صحنه قرار داشته، و خط دهىِ جريانات اجتماعى را انجام مى‏دهند.

اين گونه رهبرىِ پنهان و نامرئى كه نه با راى مردم و انتخاب آنان سر كار مى‏آيد، و نه برنامه و اهدافش آشكار و در دست رس ملت است، و نه رفتار و اعمالش در مقابل چشم مردم و قابل نظارت و كنترل آن‏ها است، و نه در انجام رهبرى، مسئوليت و تكليفى متوجه اوست، خطرناك ترين و پرآسيب ترين نوع رهبرىِ اجتماعى است.

در بسيارى از اين كشورها، كه در ظاهر به صورت دموكراسى اداره مى‏شود، و حكومت على القاعده بايد به دست نمايندگان ملت باشد، گروهى خاص كه گاه - به درست يا نادرست - نخبگان ناميده مى‏شوند، قدرت را به دست دارند و به علت دارا بودن ثروت، تسلط بر رسانه‏هاى گروهى و... از توانايىِ اعمال قدرت نيز برخوردارند[1].

مطالعه سيستم‏هاى حكومتى كه در غرب بر سركار است و بررسىِ تجربه آنان به خوبى دو مشكل بالا را تاييد مى‏كند و نشان مى‏دهد كه:
(1). بروس كوئن، مبانى جامعه‏شناسى، ص‏392.

|265|

از يك طرف، رهبرىِ قانونى و عقلانى، كه بر طبق قانون به حكومت مى‏رسد، از شان و منزلت رهبرىِ واقعى، بى‏بهره است.

و از طرف ديگر، رهبرىِ پنهان، بر سرنوشت كشور مسلط بوده و مردم را بى‏اختيار، به هر سو كه بخواهد، با ابزارهايى كه در اختيار دارد، مى‏كشاند[1].و در نتيجه، گروه‏هاى فشار، براى تحميل خواسته‏هاى خود، آزادىِ عمل دارند[2].
(1). ر.ك: استانسفيلد ترمز (رئيس اسبق سازمان سيا)؛ پنهانكارى و دموكراسى، ترجمه ابوترابيان.
(2). ر.ك: آريان‏پور، زمينه جامعه‏شناسى، ص‏381.

|266|

شرايط و صفات رهبر

شرايط و صفات لازم در رهبر، دو گونه‏اند: شرايط عام رهبرى و شرايط رهبرى ِ مكتبى.
شرايط عام رهبرى

اين شرايط، به جامعه خاصى و به رهبرىِ مخصوصى مربوط نمى‏شود، بلكه ويژگى‏هايى است كه از ماهيت رهبرى و نقشى كه بايد ايفا كند، برمى‏خيزد. چنين شرايطى براى رهبرىِ هر جامعه، با حاكميت هر نظام سياسى، و بر اساس هر مكتب و ايدئولوژى، مطرح است.

پژوهشگران در رفتارهاى اجتماعى، به صفات لازم رهبر توجه داشته، و موفقيت او را مرهون دو عامل مى‏دانند:

يكى توانايى‏ها و صفات رهبر؛ ديگرى موقعيت خاص او براى ايجاد رهبرى[1].
موقعيت و خصوصيات رهبر، تماماً با يك ديگر مرتبط هستند. اگر موقعيت براى ايجاد رهبرى وجود نداشته باشد، در اين صورت، شخص رهبر، يك فرد كاملاً بى‏اهميتى خواهد بود. از طرف ديگر، اگر موقعيت يا مرحله خاصى، آماده و براى بازى نيز نقش
(1). نرمان ل.مان، اصول روان‏شناسى، ج‏2، ص‏641 و 671.

|267|

فراهم باشد، ولى شخصى با خصوصياتِ لازم وجود نداشته باشد، باز هم رهبرى به وجود نمى‏آيد[1]

اهمّ شرايطى كه براى رهبرى لازم شمرده شده است، به اين شرح است:

1- حُسن تشخيص و سرعت تشخيص.

2- قاطعيت درتصميم و سرعت در اخذ تصميم.

3- شهامت در اقدام و سرعت در اقدام.

4- پيش بينىِ اقدامات احتياطى در صورت شكست.

5- ظرفيت تحمّل انتقاد و عقايد مخالف.

6- شهامت قبول مسئوليت شكست.

7- تقسيم كار مناسب.

8- تفويض اختيار در حوزه توانايىِ افراد.

9- سازمان بخشى.

10- درشتى در عين نرمى، شكوه در عين درويشى.

11- اصرار در پرورش استعدادهاى زير دستان.

در نقطه مقابل اين صفات مثبت، كه رهبرى بايد واجد آن‏ها باشد، صفات منفى قرار دارد كه با رهبرى ناسازگار است؛ مثل عدم اعتماد به نفس، شك و ترديد در تصميم گيرى و عدم تحمل انتقاد. استاد مطهرى، با توجه به شرايط بالا، برخى صفات ديگر را نيز افزوده‏اند:
پيش قدمى، همدردى، مومن ساختن افراد به هدف كلّىِ اجتماعى، شناخت شرايط زمان، ايمان و اعتقاد به هدف، و از همه بالاتر، قدرت اراده و شخصيت و تحت تاثير قرار دادن اراده‏ها و تسخير آن‏هاست كه با نوعى قدرت القا و تلقين همراه است[2]

با صرف نظر از اين كه در اين عناوين، گاه بين شرايط رهبر و وظايف رهبرى،
(1). همان، ص‏674.
(2). مرتضى مطهرى، امامت و رهبرى، ص‏216، 217، 237، 238؛و ر.ك: ناصرالدين صاحب‏الزمانى، ديباچه رهبرى، ص‏67-66.

|268|

خلط شده، و با ناديده گرفتن كامل يا ناقص بودن اين فهرست، روشن است كه هر يك از اين ويژگى‏ها مى‏تواند مورد بررسىِ مستقل قرار گرفته و به ويژه، ميزان نقش و تاثير آن‏ها در رهبرى، مشخص گردد، ولى اين بررسى در اين جا ضرورتى ندارد، به ويژه كه لزوم اين گونه شرايط در رهبرى، از نظر متفكران مسائل اجتماعى، مورد قبول بوده، و فلسفه نياز بدان‏ها آشكار است.

در عين حال، نبايد غفلت كرد كه در رهبرىِ مورد قبول اسلام نيز وجود چنين شرايطى لازم است؛ زيرا عقل فطرىِ انسان، و خردِ ناب بشر، نياز به آن‏ها را احساس مى‏كند و همين قضاوت و داورى، براى اعتبار و لزوم اين شرايط كافى است؛ زيرا هماهنگى بين عقل و شرع، در اين مكتب پذيرفته شده است. از اين رو، پس از درك ضرورت آن‏ها به وسيله عقل، احتياج به دليل شرعى از قرآن و حديث نيست.

به علاوه، در متون معتبر اسلامى نيز شواهد فراوانى در تاييد اين گونه شرايط وجود دارد؛ مثلاً عناوين زير ناظر به آن‏ها است:
رشد

حضرت على(ع) سفيهان را براى حكومت دارى، نالايق مى‏داند:
«ولكنّى اسى ان يلى امر هذه الامة سفهاوها» [1]
... نگرانى‏ام اين است كه بى خردان بر امت اسلامى حكومت كنند.

سفاهت در برابر رشد قرار دارد، و سفيه در برابر رشيد. البته سفاهت با جنون - در برابر عقل - تفاوت دارد. عقل از شرايط عمومىِ تكليف است و مجنون و ديوانه، تكليف و وظيفه‏اى ندارد، برخلاف رشد، كه فقط در برخى از قوانين و مقررّات دخالت دارد؛ مثلاً اسلام براى تصرف در اموال، علاوه بر بلوغ و عقل، رشد را هم لازم مى‏داند و اجازه نمى‏دهد كه اموال و سرمايه‏هاى افراد غير رشيد، هر چند بالغ و عاقل هم باشند، در اختيارشان قرار گيرد؛ زيرا چنين افرادى توان حفظ اموال خويش و
(1). نهج‏البلاغه، نامه 62.

|269|

قدرت تشخيص و درك روش صحيح بهره بردارى از ثروت‏هاى خود را ندارند[1].

هم چنين براى تشكيل زندگىِ خانوادگى، زن و شوهر بايد داراى رشد بوده و بفهمند كه در اثر پيمان ازدواج، چه تعهدهايى به سراغ آن‏ها مى‏آيد وتوان انجام اين مسئوليت‏ها را داشته باشند.

روشن است كه رشد، يك مفهوم نسبى است؛ يعنى هر مسئوليتى، رشدِ متناسب با خود را مى‏طلبد. براى مديريت يك تشكيلات سياسى، يا موسسه اقتصادى و يا پادگان نظامى، بايد لياقت، كاردانى و شايستگىِ متناسب با هر كدام را درنظر گرفت و لياقت براى يكى از آن‏ها لزوماً به معناى توفيق در اداره ديگرى نمى‏باشد.

بر اين اساس، رشد در مفهوم عام خود عبارت است از:
لياقت و شايستگى براى نگهدارى و بهره‏بردارى از امكانات و سرمايه‏هايى كه در اختيار انسان قرار دارد.

اولين عنصر رشد، شناخت كامل سرمايه‏ها، استعدادها و مسئوليت‏هايى است كه در اختيار انسان است و عنصر ديگر آن، قدرت، لياقت و شايستگى در جهت به كارگيرىِ استعدادها و هدايت آن‏ها درمسير بالندگى است.

با اين برداشت، رشد، تعبير جامع و گويايى از همه لياقت‏هاى لازم در رهبرى است.

حضرت على(ع) در بيان ديگرى، هوشمندىِ فكرى، گويايى زبانى و صولت عملى را لازمه رهبرى مى‏داند و مى‏فرمايد:

«يحتاج الامام الى قلب عقول، و لسان قوول، و جنان على اقامةالحق صوول»[2].

طبيعى است كه اگر در جامعه‏اى اين لياقت‏ها و توانايى‏ها در رهبرى وجود نداشته باشد، و به چنين ارزش‏هايى بهاىِ كافى داده نشود، حاكميت در اختيار سفيهان قرار مى‏گيرد و در نتيجه، اجتماع در سراشيبى هلاكت، تمدن‏ها در مسير ويرانى، استعدادها در جهت نابودى و همه سرمايه‏هاى مادى و معنوىِ جامعه، ضايع مى‏گردد،
(1). «و ابتلوا اليتامى حتى اذا بلغوا النكاح فان آنستم منهم رشداً فادفعوا اليهم اموالهم» (نساء(4) آيه‏6).
(2). آمدى، غررالحكم، ج‏6، ص‏472، ح‏11010.

|270|

و به تعبير پيامبر اكرم(ص):
«اذا اراداللّه بقوم شراً ولىّ عليهم سفهائهم» [1]
وقتى خداوند سيه روزى را براى مردمى مقدّر نمايد، سفيهان و بى‏خردانشان را حاكم آنان قرار مى‏دهد.
حُسن ولايت

رسول خدا، از حُسن ولايت به‏عنوان يكى از شرايط رهبرى ياد كرده‏اند:
«لا لرجل فيه ثلاث خصال: ورع يحجزه عن معاصى‏اللّه، وحلم يملك به غضبه، وحُسن الولايه على من يلى حتى يكون لهم كالوالد الرحيم» [2]
امامت و پيشوايى، تنها شايسته كسى است كه داراى اين سه ويژگى باشد: ورع و تقوايى كه او را از گناه باز دارد. حلم و خويشتن دارى كه بدان بر خشم و غضب خويش مسلط باشد، حُسن ولايت و رهبرىِ پسنديده، به گونه‏اى كه مانند پدر مهربان براى مردم باشد.

تعبير حُسن ولايت نيز از تعبيرات جامع و گويايى است كه به شرايط لازم براى رهبرى و مديريت اشاره دارد.
قوّت

از ديدگاه حضرت على(ع) شايسته ترين افراد براى رهبرى، كسى است كه علاوه بر داناتر بودن به قوانين الهى، از بيش ترين توانايى برخوردار بوده، از همه مردم، تواناتر و قوى‏تر باشد تا بتواند قافله بشرى را در اثر آگاهى برتر و توان بى‏نظير خود، به راحتى از گردنه‏هاى صعب‏العبور و دشوار، عبور دهد:
«ايهاالناس ان احق‏الناس بهذاالامر اقواهم عليه، واعلمهم بامراللّه فيه، فان شغب شاغب استعتب فان ابى قوتل» [3]
(1). على متقى هندى، كنزالعمال، ج‏6، ص‏7.
(2). كافى، ج‏1، ص‏407.
(3). نهج‏البلاغه، خ‏173.

|271|

اى مردم! شايسته ترين شخص به‏امامت، تواناترين مردم است بر آن، و داناترين آنان به امر خداوند پس اگر فتنه‏گرى، تبهكارى كرد، از او بازگشت به حق خواسته شود، و اگر امتناع نمود، با او قتال مى‏شود.

حضرت رضا(ع) امامت را شايسته كسى مى‏داند كه نه داراى جهل و نادانى باشد كه او را به شك و دو دلى مى‏اندازد، و نه ترس و هراس در او نفوذ كند كه او را به لرزه مى‏اندازد، بلكه لازم است بر امامت، توانا و به سياست، آگاه باشد:
«الامام عالم لم يجهل، وراع لاينكل... مضطلع بالامامة، عالم بالسياسة» [1].

ائمه(ع) نيز براى اثبات امامت خويش، به وجود اين ملاكات و برخوردارى از اين امتيازات، احتجاج مى‏كردند و شايستگىِ خود را براى رهبرى، مستند به اين صفات مى‏نمودند. حضرت على(ع) پس از وفات پيامبر اكرم(ص) فرمود:
من براى جانشينىِ رسول خدا، از همه به آن حضرت سزاوارترم... (زيرا) در دين از شما افقه، و در شناخت سرانجام كارها از شما آگاه‏تر، زبانم از شما گوياتر و در عمل از شما مقاوم تر و پايدار ترم[2].

در بيان ديگرى، حضرت در مقام بر شمردن امتيازات اهل بيت، كه امامت را به ايشان اختصاص مى‏دهد، امتياز «المضطلع بامر الرعيه» را مطرح مى‏سازد؛ يعنى آنان در رسيدگى به كار مردم، قوى و توانمندند[3].

هم چنين از ياران نزديك خود كه مسئوليت‏هاى درجه اول حكومت را به عهده داشتند، مى‏خواستند كه در انتخاب فرمانروايان، اين صفات و معيارها را در نظر بگيرند:
اى مالك! از سپاهيانت كسى را فرماندهى ده كه... دير به خشم آيد، زود عذر پذيرد، به زير دستان مهربان باشد، بر زورمندان سخت گيرى و گردن فرازى نمايد، درشتى او را
(1). كافى، ج‏1، ص‏202.
(2). «انا اولى برسول اللّه... و افقهكم فى الدين، و اعلمكم بعواقب الامور و اذر بكم لساناً و اثبتكم جناناً» (طبرسى، احتجاج، ج‏1، ص‏46).
(3). ابن قتيبه، الامامة والسياسة، ج‏1، ص‏19.

|272|

از جا نكند، و نرمى او را ننشاند.
مالكا!... فرمانروايان را از افراد باتجربه بگمار... كه مدبّر و آينده‏نگر بوده، زودتر و بهتر، عواقب حوادث و پى‏آمد كارها را بفهمند[1]

بر اساس اين ضابطه، از وفادارترين اصحاب خود مى‏خواستند كه اگر توانايى مسئوليت‏هاى اجتماعى را ندارند، خود را در معرض رهبرىِ مردم قرار ندهند[2].

و گاه در اثر ضعف مديريت، صادق‏ترين ياوران ايشان، مشكلاتى را ايجاد مى‏كردند.

حضرت على(ع) در نامه‏اى به كميل (فرماندار خود) نوشت:
تو پل پيروزىِ غارتگران و جنايتكاران شدى.

و اين، نه به خاطر ضعف ايمان و فقه، بلكه در اثر ضعف سياست و تدبيرش بود كه حضرت از او گلايه نمود و سياستش را توام با ضعف آشكار و منجر به تباهى، قلمداد كرد، و از او به عنوان فردى كه روش استوار و محكم ندارد، هيبتى در او ديده نمى‏شود و شوكت دشمن را نمى‏شكند، ياد نمود[3].
تعبيرات ديگر

علاوه بر تعبيرات كلى گذشته، كه هر يك خصلت‏هاى متعددى را در بر مى‏گيرد، تعبيرات خاص و جزئى هم در اين زمينه، در متون اسلامى به چشم مى‏خورد؛ مانند سعه صدر كه اميرالمومنين(ع) آن را لازمه رياست و مديريت دانسته‏اند:

«آلة الرياسة سعة الصدر» [4].

نياز به اين خصلت از آن جا ناشى مى‏شود كه رهبرىِ جامعه، در معرض حوادث سنگين، اخبار ناگوار و برخوردهاى گوناگون است كه اگر در چنين مواردى، از ظرفيت
(1). نهج البلاغه، نامه 53.
(2). مثلاً پيامبر(ص) به ابوذر فرمود: آن‏چه را كه براى خود مى‏پسندم براى تو هم مى‏پسندم، همانا تو را ناتوان مى‏يابم، از اين‏رو فرمانروايىِ دو نفر را هم به عهده نگير. (بحارالانوار، ج‏22، ص‏406).
(3). نهج‏البلاغه، نامه 61.
(4). همان، كلمات قصار 176.

|273|

و تحمّل بالايى برخوردار نباشد، از تدبير امور و چاره‏جويىِ مشكلات در مانده شده، دولت و ملت را به تباهى مى‏افكند[1].

در آيات قرآن نيز اشاراتى به خصلت‏هاى لازم رهبرى ديده مى‏شود؛ مثلاً درباره طالوت كه از طرف خداوند به فرمانروايى بر گزيده شد، قرآن نقل مى‏كند كه عده‏اى به واسطه تنگدستى، صلاحيت رهبرى‏اش را مورد ترديد و انكار قرار دادند؛ ولى به آن‏ها پاسخ داده شد:
«ان‏اللّه اصطفاه عليكم وزاده بسطة فى‏العلم و الجسم» ؛[2]
خداوند او را از لحاظ دانش و نيروى بدنى، برترى داده است.

و به اين وسيله، به آنان كه از رهبرىِ طالوت، به بهانه آن كه او از توانگران و ثروتمندان نبوده و از طبقات مرفّه جامعه انتخاب نشده، سرباز مى‏زدند، و در اثر فرهنگ غلط و منحطشان، ثروت را براى صلاحيت رهبرى لازم مى‏شمردند، هشدار داده شده است كه آگاهى و توانايى، سرنوشت رهبرى را رقم مى‏زند.

قرآن از زبان حضرت يوسف(ع) نقل مى‏كند كه او شايستگى‏اش براى خزانه‏دارى ِ مصر را به دو ويژگى حفظ و علم مستند نمود:

«اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم» [3].

اين سخن بدان معنا است كه من در حسابدارى، توانا و آگاهم[4] و يا من توان نگهدارىِ خزانه، و آگاهى به سياست‏هاى مالى دارم[5].
ديدگاه متفكران اسلامى

شرايط حاكم و زمامدار، در حكمت، كلام و فقه اسلامى مورد بحث متفكّران
(1). ابن ميثم بحرانى، شرح نهج‏البلاغه، ج‏5، ص‏338.
(2). بقره(2) آيه 249.
(3). يوسف(12) آيه 55.
(4). ابوالفتوح رازى، تفسير روض‏الجنان، ج‏11، ص‏96.
(5). زمخشرى، تفسير كشاف، ج‏2، ص‏482.

|274|

مسلمان قرار گرفته است و آنان علاوه بر شرايط خاصى كه به اقتضاى اسلامى بودن دولت و حكومت، مطرح نموده‏اند، به تبيين ويژگى‏هاى عام رهبرى نيز پرداخته‏اند:

ابن سينا در اين باره، از تفكّر و توان نسبت به امور سياسى، تدبّر و خردمندى عميق، برخوردارى از خُلق بزرگوارانه، مثل شجاعت و عفت و حسن تدبير نام برده است[1].

فارابى براى پيشواى جامعه، دو شرط اساسى را لازم مى‏داند:

الف) آشنايىِ كامل با فن مديريّت اجتماع.

ب) توان به كارگيرى اين فنّ و استفاده عملى از آن. [2]

خواجه نصيرالدين طوسى هم به تبعيت از فارابى مى‏نويسد:
علامت مَلِك على‏الاطلاق، استجماع چهار چيز بُوَد: اول حكمت، كه غايت همه غايات است. و دوم تعقّل تام كه مودّى بُوَد به غايت. و سيّم جودت اقناع و تخييل كه از شرايط تكميل بُود. و چهارم قوّت جهاد كه از شرايط دفع و ذب باشد[3].

ماوردى (فقيه شافعيان در قرن پنجم) قدرت فكرى در جهت سياست گذارى و برنامه ريزى، و تدبير جامعه و نيز شجاعت و دلاورى در جهت پاسدارى از كيان اجتماع و ملت در مقابله با دشمن را براى رهبرى لازم مى‏شمارد[4].

علامه حلى، دو خصوصيّت جرات و شجاعت و هوشمندى و تدبير را از شرايط مورد اتفاق همه فرق اسلامى مى‏داند[5].

ابن خلدون، كفايت را از شرايط منصب امامت قرار مى‏دهد؛ بدين معنا كه امام بايد توان اقامه حدود و ورود در جنگ را داشته و بتواند مردم را با رهبرىِ خود بسيج كند، در امور سياسى هوشمند و قوى باشد؛ زيرا با اين خصوصيات مى‏تواند وظايف خود را
(1). ابن سينا، الشفا، الهيات، ص‏451.
(2). فارابى، فصول منتزعه، ص‏49.
(3). خواجه نصيرالدين طوسى، اخلاق ناصرى، تصحيح مينوى و حيدرى، ص‏285.
(4). ماوردى، احكام السلطانيه، ص‏6.
(5). علامه حلّى، تذكرةالفقهاء، ج‏1، ص‏452.

|275|

در پاسدارى از دين، جهاد با دشمن، اقامه حدود و تدبير جامعه انجام دهد[1].

ديگر متفكران اسلامى نيز برخوردارى از اين صفات را - كه لازمه رهبرى است - مسلّم دانسته‏اند[2].

بر اين اساس مى‏توان گفت كه دانشمندان مسلمان، در بررسىِ شرايط رهبرى بر طبق داورىِ صريح و روشن عقلانى، و با توجه به نكاتى كه در متون دينى وجود دارد، از نقش مديريت و كاردانى و ضرورت و جايگاه آن در رهبرى، غفلت نداشته و در كنار شرايط ديگر، بدان تصريح نموده‏اند. از اين رو، در رهبرىِ جامعه اسلامى، همه ويژگى‏هاى عام رهبرى بايد در نظر گرفته شود و اعتنا به شرايط ديگر، نبايد به ناديده گرفتن و يا بى‏اهميت تلقى كردن اين شرايط بينجامد.
شرايط رهبرىِ مكتبى

مكتب‏هاى سياسى، نگرش يك سانى نسبت به جايگاه رهبر و وظايف آن در نظام اجتماعى ندارند. از اين رو، هر كدام علاوه بر شرايط عامى كه مورد قبول همه است، شرايط ويژه‏اى را نيز براى رهبرى لازم مى‏دانند. اين شرايط ويژه كه در هر آيين فكرى، شكل خاصى به خود مى‏گيرد، تابعى از بينش مكتب نسبت به مسائل زير است:

الف) جهان‏بينىِ مكتب، و غايتى كه براى زندگىِ انسان در نظر دارد.

ب) ايدئولوژى مكتب، و نظامى كه براى زندگىِ انسان، پيشنهاد مى‏كند.

ج) نيازها و ضرورت‏هايى كه در رهبرى مى‏بيند.

د) تكاليف و وظايفى كه در جامعه، بر عهده رهبر قرار مى‏دهد.

ه) برنامه و شيوه‏هايى كه به رهبرى ارائه مى‏كند.

روشن است كه پاسخ‏هاى متنوع به چنين مسائلى، تا چه اندازه در تعيين مشخصات فردى كه شايسته رهبرى است، موثر است. در اين جا ابتدا به چند نمونه از اين پاسخ‏ها،
(1). ابن خلدون، مقدمه، ص‏135.
(2). ر.ك: باقر شريف‏القرشى، نظام‏الحكم والاداره فى‏الاسلام، ص‏218.

|276|

كه ويژگى‏هاى رهبرى را بر اساس مكتب و مرام نشان مى‏دهد، اشاره مى‏كنيم و سپس شرايط رهبرىِ اسلامى را بررسى مى‏نماييم:
افلاطون و رهبرىِ فيلسوفان

حكماى يونان، حكمت و فلسفه را محور انسانيت انسان، ملاك امتياز او و غايت سير علمى و عملى‏اش مى‏دانند. از اين رو، حكومت را زيبنده حكيم، و فيلسوف را شايسته شهريارى معرفى مى‏كنند. افلاطون مى‏گفت:
تا زمانى كه فيلسوفان شهريار نگردند، و يا شهرياران به روح و قدرت فلسفى مجهّز نشوند و عظمت سياسى با شكوه فلسفى به هم در نياميزد، شهرها و دولت‏ها هرگز از پليدى‏ها ايمنى نخواهند يافت و تا آن زمان، هرگز نوع بشر، روى رفاه و آسايش به خود نخواهد ديد. [1]

ارسطو كه شايد چنين نقطه‏اى را دور از دست رس جوامع متعارف مى‏ديد، حكومتى را مى‏پسنديد كه عدّه‏اى از برگزيدگان و صالحان قوم، رهبرىِ آن را به دست داشته باشند[2].

ارسطو، در كتاب معروفش، سياست، وقتى به اين سوال مى‏رسد كه چه كسى بايد حكومت كند؟، احتمالات و فرضيات گوناگونى را مطرح مى‏سازد، و هر يك از آن‏ها را مورد نقد و ايراد قرار مى‏دهد: تهى دستان، توانگران، نيكان، بهترين فرد، ولى بالاخره حكومت نيكان (اريستوكراسى) را ترجيح مى‏دهد، تا آنان كه در فضيلت از ديگران برترند، - البته نه با معيارهاى خود سرانه يا نسبى - بلكه برترىِ مطلق دارند، از همه پيشى گيرند[3].
ماكياولى و تلوّن پذيرىِ رهبرى

ماكياولى و هم فكران او، يگانه هدف دولت را تحصيل جاه و افتخار مى‏دانند و
(1). ر.ك: افلاطون، جمهورى (دوره آثار افلاطون) ترجمه محمدحسن لطفى، ج‏4، ص‏484.
(2). ر.ك: ارسطو، اصول حكومت آتن، ترجمه باستانى پاريزى، مقدمه مترجم، ص‏3.
(3). ارسطو، سياست، ترجمه حميد عنايت، ص‏127، 172 و 173.

|277|

بر اساس اين مبناى نظرى، نتيجه مى‏گيرند كه پيروى از اخلاق، هميشه طريقه عقل نيست، بلكه چنين كوششى براى عمل به خوبى‏ها، سياستى مخالف عقل است.

از نظر ماكياولى، يك شهريار خردمند، بايد اين اصل را راهنماى خود قرار دهد كه:
براى حفظ مقام و موقعيت خويش بايد داراى اين قوّه شود كه از نيكى بپرهيزد، و بايد بداند كه غالباً ضرورى است بر خلاف راستى، محبت، انسانيت و دين، رفتار كند تا حكومت خويش را پا بر جا نگاه دارد.[1]

با چنين بينشى، نه ظلم، قبيح ديده مى‏شود، و نه از عاقبتى كه در رستاخيز در انتظار ظالمان است، خبرى است. به نظر ماكياولى صفت ويژه‏اى كه شهريار را به كسب نام بلند مى‏رساند، آمادگىِ او است براى هر كارى كه ضرورت ايجاب كند، خواه آن كار اتفاقاً بر فضيلت منطبق باشد يا بر رذيلت، تا بالاخره به هدف خود نايل شود:
شهريار بايد ذهنى داشته باشد آماده چرخيدن به هر سويى كه نسيم بخت و تلوّن امور اقتضا كند.[2]

بنابراين، براى شهريار، هيچ خط قرمزى وجود ندارد و او در كار سياست، از هر قيد و بندى رها است، و بايد آمادگىِ ورود به هر منطقه‏اى را كه ديگران ممنوعه مى‏دانند، داشته باشد.

آن جهان بينى و اين الگوى رهبرى، صفات خاصى را براى رهبر اقتضا مى‏كند، صفاتى كه بتواند او را براى هر اقدام آماده، و زمينه در پيش گرفتن هر روش را در او ايجاد نمايد، خصلت‏هايى كه همه قضاوت‏هاى فطرى، احكام وجدانى، دستورات عقلانى و مقررّات دينى را از نظر او محو نمايد. آن گاه چنين شخصى شايستگى ِ شهريارى خواهد داشت!
(1). كوئنتين اسكينر، ماكياولى، ترجمه عزت‏اللّه فولادوند، ص‏71 و 72.
(2). همان، ص‏74.

|278|

فارابى و فضايل انسانىِ رهبر

در نقطه مقابل، فارابى و هم فكرانش ابتدا با توجه به مبانىِ اعتقادى و جهان بينى ِ خود، ايده مدينه فاضله را مطرح مى‏سازند، و براى تبيين آن، به تعريف فضيلت انسان و اوج كمال انسانى مى‏پردازند و براساس غايتى كه از جامعه آرمانىِ خويش، مشخص مى‏نمايند (يعنى همكارى و تعاون براى دست يابى به آخرين مرتبه سعادت) مسير چنين جامعه‏اى و جهت گيرىِ آن را از يسار (زندگى راحت و بدون دغدغه) و تمتّع (لذت و كيف) به آن غايب، هدايت مى‏كنند.

فارابى تصريح مى‏كند كه در جامعه‏اى كه مردم به منظور رسيدن به راحتى يا لذت، حريم يك ديگر را نگه مى‏دارند، مزاحم هم نمى‏شوند، دست به تعدّى و تجاوز نمى‏زنند، و خلاصه به شكل قانونمند و نظام يافته عمل مى‏كنند، از حقيقت فضيلت خبرى نيست، و آن چه كه در چنين جامعه‏اى خود را نشان مى‏دهد، تنها شَبَه و نمودى از حق است ونه خود آن.

از نظر فارابى، در جامعه‏اى كه به عدالت، حيا، راستى و ديگر فضايل، به عنوان ابزار زندگى راحت تر نگريسته مى‏شود، و راحتى، لذت، ثروت، جاه و قدرت، به عنوان بالاترين آرمان بشرى قلمداد شده، و تعيين كننده ملاك ارزش‏ها باشد، در حقيقت فضيلتى وجود ندارد. او با اين ديد نسبت به حيات انسان و فلسفه زندگى ِ بشر، مَلِك حقيقى را كسى مى‏داند كه:

غرض و هدفش از رهبرى و مديريت جامعه، رساندن خود و ديگر شهروندان به سعادت حقيقى باشد. نتيجه طبيعىِ چنين برداشتى از فلسفه رهبرى و جايگاه آن، اين است كه صفات خاصى براى رهبرى لازم است. رهبر بالضروره بايد در ميدان فضايل، از همه پيشى گرفته، و در آراستگى به كمالات، از ديگران مقدّم باشد تا بتواند ديگران را نيز به سعادت برساند.

الملك فى‏الحقيقة هوالذى غرضه ومقصوده من صناعته التى يدبّر بهاالمدن، ان يفيد نفسه وسائر اهل‏المدينة السعادة الحقيقية... ويلزم ضرورة ان يكون ملك المدينة الفاضلة اكملهم

|279|

سعادة اذ كان هو السبب فى ان يسعد اهل المدينة.[1]
ماركس و خصلت‏هاى طبقاتىِ رهبر

در مكتب ماركس، ويژگى‏هاى پيشتازان و پيشاهنگان، باتوجه به پايگاه طبقاتى ِ آن‏ها مشخص مى‏گردد. مجموع آثار ماركس نشان مى‏دهد كسى كه برگزيده و پيشتاز طبقه به حساب مى‏آيد، داراى اين امتيازات است:

الف) نماينده هر طبقه، متعلق بدان طبقه و از درون همان طبقه بر خاسته است.

ب) نماينده مجموع طبقه است.

ج) برگزيدگان يك طبقه، فعال ترين بخش اين طبقه براى رهبرى است.

د) در اثر جاذبه اخلاقى يا نفوذ كلام، و يا موقعيت خود، بر تمام طبقه تاثير گذارده و بر آن مسلط است[2].ماركس در صدد بود كه با شرط كردن تعلق طبقاتىِ رهبران و پيوند گسترده آنان با مجموعه طبقه، از فاصله گرفتن رهبران جامعه از توده مردم، جلوگيرى كند. او حتى مى‏گفت: نمايندگان طبقاتى، هر لحظه بايد قابل عزل باشند تا چنين مصيبتى اتفاق نيفتد.

معيار طبقاتى كه ماركسيسم براى شناخت مدعيان رهبرى، از رهبران حقيقى ارائه مى‏كند، بر مبانى و اصول فراوانى مبتنى است، اصولى از اين قبيل:

- هر ايدئولوژى كه در هر جامعه طبقاتى ظهور كند، ضرورتاً رنگ طبقه خاصى دارد.

- تنها طبقه استثمار شده، آمادگىِ روشنفكرى و اصلاح طلبى دارد.

- رهبر فراتر از خواسته‏هاى طبقه خود، چيزى ارائه نمى‏كند[3].
(1). فارابى، فصول منتزعه، ص‏47-45.
(2). انور خامه‏اى، تجديد نظرطلبى از ماركس تا مائو، ص‏338.
(3). ر.ك: بحث‏هاى استاد مطهرى در كتاب جامعه و تاريخ، تحت عنوان مبانى و نتايج نظريه ماديت تاريخ.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
باز هم قبول نمی کنه، نمی دونم ایراد از مرورگر من ( اپرا ) هست یا از چیز دیگه؟!

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
در تشیع ولایت فقیه تنها یک نظریه سیاسی است و نه اصلی واجب الرعایت برای همه انسانها۰ این نظریه اولین بار توسط ملا احمد نراقی در حدود ۲۰۰ سال پیش ارائه شد که ایشان قائل به ولایت فقیه در امور عامه بودند، پس از ایشان شیخ مرتضی انصاری نظریه ولایت عامه را رد کرد و حکم داد که بنا بر احتیاط واجب فقها در امور حسبیه که امور محدودی هستند، ازجمله سرپرستی دیوانگان، یتیمان و ... ولایت دارند. پس از ایشان صاحب کفایه آخوند ملا محمد کاظم خراسانی آمدند و به کل ولایت فقیه را رد کردند.پس از مرحوم آخوند علما چند دسته شدند، یک سری معتقد به ولایت در امور حسبیه و دیگری ولایت عامه، تا اینکه آیت الله خمینی ظهور کرد، ایشان نظریه بسیار افراطی ابرازنمودند و ولایت مطلقه را مد نظر گرفتند که ولایت مطلقه بالاترین شدت از ولایت را برای فقها قائل شده است و در تاریخ تشیع هیچ فقیهی چنین نظری نداشته است . لذا مسئلۀ "ولایت فقیه" صرفاً جنبۀ تفسیری و نظری میباشد و از اصول اسلامی نمیباشد! و به نظر این بنده نظریۀ ولایت فقیه اصولاً با روح و فوندامنت به عبارتی با اصل و ایدئولوژی وجهانبینی اسلام تشیع و سنت پیغمبر اکرم (ص)و اهل بیت در تناقض شدیدی وجود دارد! زنده باشید محققان آزادۀ شیعۀ علوی و اسلامی بدونه تعصب کورکرانه تناقض ولایت فقیه و انتخاب مردم------->ولایت به معنای قیمومیت بر محجورین است، و با آرای مردم، انتخاب مجلس خبرگان و مانند آن تناقض دارد ;یعنی مردم چه خودشان فقیه را انتخاب بکنند یا افرادی راانتخاب کنند که برایشان ولی انتخاب بکنند، معنایش آن است که عاقل و خردمندند، و حق راءی دارند، در این صورت، ولی نمیخواهند، از آن طرف، اگر فقیه، ولی مردم است، پس مردم حق راءی ندارند این تناقض ، نشان میدهد رژیمی که بر اساس ولایت فقیه استوار است رژیم متناقضی است.دلیل دیگر این است که میگویند :در معاملات به معنای اعم هرگونه شرطی که با متن قرارداد، مباین و مخالف باشد، فاسد و مفسد آن عقد است .منباب مثال مسئله ولایت فقیه به این شکل است که ;یعنی مردم در همه پرسی تعهد متقابل با فقیه جامع الشرایط میبندند و راءی میدهند که بی راءی باشند و قرار داد میبندند که دیگر در قراردادها دخالت نکنند .چون معنای ولایت آن است که تمام اختیار در دست ولی است، و مردم مولی علیه و محجورند و حق حرف ندارند . پس این گونه رفراندمها و راءی دادنها، چون مخالف با محتوای قرار داد و تعهد متقابل است، ،فاسد است و قهرا مفسد هم خواهد بود، بنابراین، رفراندم هایی که تاکنون برگزار شده فاسد و مفسد و حکومت ناشی از آن هم باطل است و هرگونه قرارداد، خرید و فروش و داد و ستد داخلی و خارجی هم باطل است . عن ابی عبدالله ـ علیه السلام ـ قال: کلّ رایه ترفع قبل قیام القائم فصاحبها طاغوت یعبد من دون الله عزّوجلّ » یعنی: « از حضرت جعفر صادق (ع) نقل شده است که فرمود: هر پرچمی که ـ به قصد تشکیل حکومت ـ قبل از قیام امام زمان برافراشته شود صاحب آن طاغوتی است که غیر از خداوند بزرگ پرستش می شود!لذا ولایت فقیه یک بدعت است.فقهایی که با نظریه ی ولایت فقیه مخالف هستند تشکیل حکومت در دوران غیبت امام دوازدهم را امری باطل و طاغوتی می دانند آنها نیز برای اثبات مدعای خود به روایاتی استناد می کنند مثلاً: اتقوا الحکومه فأنّ الحکومه إنّما هی للإمام العالم بالقضاء » یعنی: « از حکومت بپرهیزید چون حکومت فقط به امامی که عالم به قضاء باشد اختصاص دارد.

فقهای مخالف نظریه ی ولایت فقیه علاوه بر استناد به چنین روایاتی به نقد روایات مورد استناد پیروان نظریه ی ولایت فقیه نیز پرداخته اند برای مثال شیخ مرتضی انصاری فقیه برجسته و نامدار شیعی در کتاب « المکاسب » بحث ولایت فقیه را مطرح کرده است وی ده روایت مورد استناد طرفداران ولایت فقیه را نقد و بررسی نموده و سپس گفته است: این اخبار دلالت ندارند که فقهاء از طرف شارع به ولایت منصوب شده اند و مانند پیغمبر اکرم (ص) و ائمه دارای همه ی اختیارات حکومتی هستند .

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
یه جمله معروفی هست که میگه: بهترین راه حمله به یک تفکر و عقیده اینه که بد ازش دفاع کنی

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]یه جمله معروفی هست که میگه: بهترین راه حمله به یک تفکر و عقیده اینه که بد ازش دفاع کنی[/quote]

شما فکر کنم نوشته سمندون رو اصلا نخوندی، سمندون از ولایت فقیه دفاع نکرده، بالکل ردش کرده!! ( البته از دیدگاه خودش)

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote][quote]یه جمله معروفی هست که میگه: بهترین راه حمله به یک تفکر و عقیده اینه که بد ازش دفاع کنی[/quote]

شما فکر کنم نوشته سمندون رو اصلا نخوندی، سمندون از ولایت فقیه دفاع نکرده، بالکل ردش کرده!! ( البته از دیدگاه خودش)[/quote]

این دیدگاه شخصی من به تنهایی نیست دیدگاه علمای نجف و قم هم هست من با تحقیق به این نتیجه رسیدم که ولی امر مسلمین باید از اتفاقاتی که در هر گوشه و کنار جهان رخ میدهد باخبر باش و علم غیب داشته باشد باید از احوال اسمانها اگاه باشد به احدی به اندازه سر سوزن ظلم نکند ۱۰۰ درصد معصوم باشد .یاران امام زمان تا ظهور انحضرت ناشناخته اند. سید حسنی یکی از نایبهای امام زمان در عصر غیبت هستند .هر وقت ایشان قیام کردن امام مهدی هم با ایشان میایند.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
با تشکر ویژه از برادر محمد عزیز ،

عذر خواهی می کنم که وسط صحبت های دوستان وارد می شوم


[quote]این دیدگاه شخصی من به تنهایی نیست دیدگاه علمای [color=red]نجف و قم[/color] هم هست[/quote]

شما بی زحمت چند نفر از علمای نجف و قم را نام ببر که دیدگاهی مثل شما داشته باشند .

البته به جز آیت الله ح . و . خ وهمچنین آیت الله ی . ب . ز (( خداوند متعال همه ما را به راه راست هدایت فرماید انشاالله ))


--------------------------------------------


اگر شما ولایت فقیهی را قبول نداری ، خود دانی ، اما چرا با انتساب عقیده خود به سایر علما سعی در صحیح وانمود کردن نظر خود و بدنام کردن سایر علما داری ؟؟

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]و به نظر این بنده نظریۀ ولایت فقیه اصولاً با روح و فوندامنت به عبارتی با اصل و ایدئولوژی وجهانبینی اسلام تشیع و سنت پیغمبر اکرم (ص)و اهل بیت در تناقض شدیدی وجود دارد![/quote]
البته اسلام شناسی شما ! .
خیلی ساده و عامیانه عرض کنم :»

بنده که تناقضی ندیدم هیچ ! نتونستم حتی مخالفش رو هم پیدا کنم و نمیدونم چرا شما حکم صریح قران در مورد ولایت و سرپرستی مسلمین رو ندید گرفتید ؟!!


[b]
حضرت علی علیه السلام در مورد ضرورت وجود رهبر می فرماید: [i]و انه لابد للناس من امیر بر او فاجر، یعمل فی امرته المؤمن، و یستمتع فیها الکافر، و یبلغ الله فیها الاجل، و یجمع به الفی ء، و یقاتل به العدو، و تامن به السبل، و یؤخذ به للضعیف من القوی حتی یستریح بر و یستراح من فاجر (3) ; [/i]«از مقتضیات احکام الهی آن است که باید در میان مردم حکمرانی باشد، نیکوکار یا بدکار، که در آن صورت مؤمن در حکومت او به طاعت مشغول و کافر از زندگی بهره مند می شود . خداوند در زمان او (حاکم) هر که را به اجل مقدر می رساند . به وسیله او مالیات جمع و با دشمن جنگ می شود . راهها امن و حق ضعیف از قوی گرفته می شود تا نیکوکار در رفاه قرار گیرد و از شر بدکار آسوده ماند .[/b]
نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 40
پس اگر کمترین مبانی نظری و اعتقادی اسلام اون در زمان دوران صدر اسلام رو قبول دارید باید به وجود رهبر ! حالا از نوعی حتی کافر هم اعتقاد داشته باشید !! چون این مفهوم ساده رو در خطبه های حضرت علی (ع) صراحتا مشاهده میکنید .

پس در مبانی اسلام برای حکومت رهبر باید وجود داشته باشد ! حالا فقیه مسلمانش بماند !! .


حالا خودتون قضاوت کنید ! که وقتی وجود رهبر از ملزومات و اساسی ترین اصول اعتقادی اسلامی است و در یک کشور اسلامی (مکانش و مذهبش اعم از سنی و شیعه فرق نمیکنه) که باید احکام شریعت محمد مثلا برای حکم جهاد سراسری ! و یا احکام ثانویه بطور کلی صادر بشه چکار باید کرد ؟!! اصولا راهی به جز ولایت در اسلام نیست و حالا بحث بر سر ولایت نیست بر این مورد هست که چه کسی ولی باشه :

[b]«إنَّما [color=red]ولِیکُم [/color]اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یقیمُونَ الصَّلاةَ و یؤتونَ الزکاةَ وَ هُم راکِعُون؛ فقط سرپرست و ولی شما خداست و رسول‌خدا و آنان که ایمان آورده‌اند آنانی که نماز را بر پا می‌دارند و در حال رکوع زکات(صدقه) می‌دهند». (سوره مائده، آیه 55)
[/b]
این از حکم صریح قران در مورد ولی و حاکم اسلامی و لزوم وجود سرپرست پس از محمد و یا در کنار اون حتی !.


حالا هر آخوند یا مرجعی هر نظری دلش خواست بده ! وقتی ابتدایی ترین قوانین و شرایط گفته شده در اسلام همچنین حکم عقل نیاز به وجود رهبر جامعه اسلامی رو رسما نیاز اساسی میدونه شما هر نظری دارید مبارکتون !! .

و اما ادامه که یک بحث جدا از مبانی ولایت فقیه هست و بحث بر سر ادعای ولایت و صحیح بودن حاکمیت و ولایت فلان فقیه (پرچم) هست .
[quote]عن ابی عبدالله ـ علیه السلام ـ قال: کلّ رایه ترفع قبل قیام القائم فصاحبها طاغوت یعبد من دون الله عزّوجلّ » یعنی: « از حضرت جعفر صادق (ع) نقل شده است که فرمود: هر پرچمی که ـ به قصد تشکیل حکومت ـ قبل از قیام امام زمان برافراشته شود صاحب آن طاغوتی است که غیر از خداوند بزرگ پرستش می شود![b]لذا ولایت فقیه یک بدعت است.[/b][/quote]
اولا ذکر یک حدیث بدون منبع خودش بدعت هست !

ثانیا :
حتی پرچم سید خراسانی ؟ سید یمانی ؟! و ...
چرا اون جمله رو به حدیث پیوند زدید ؟!
این حدیث در مورد مبانی نظری اسلام و ولایت فقیه نیست بلکه در مورد پرچمها (احزابی که ادعای حاکمیت و ولایت اسلام رو پیش از ظهور دارند گفته شده نه مبانی اصولی اسلام)
ولایت امام زمان خودش ولایت یک فقیه هست - با جامع ترین کاملترین و حقترین شرایط ! چطور میشه با مصادره یک حدیث خود بحث ولایت امام زمان رو هم زیر سوال برد ؟

...
ببخشید سال تحویل شد من این جملات رو که سال گذشته نوشته بودم امسال کاملترش کنم ! :mrgreen:


----
مشکل شما با خود اصول ولایت و ولایت از نوع فقیه نیست بلکه با والی هست که این ربط مشخصی به شرع و اصول اسلام در مورد لزوم ولی نداره و حتی ولی در هر حالتیش هم توصیه شده ! /.
----

حالا بریم در ادامه ! :

[quote]ولایت به معنای قیمومیت بر محجورین است، و با آرای مردم[/quote] اصولا چه کسی چنین حرفی زده و این معنی رو از کجا اوردید ؟!

ولایت والی ولی
ولایت ولی بودن بر چیزی چیزهایی فردی افرادی و یا مجموعه هایی

پس کلا این مورد ربطی به قیمومیت بر محجورین و یا آرای مردم ندارد ! .

این تفکر غلط ابتدایی شما و ادامه :
[quote] انتخاب مجلس خبرگان و مانند آن تناقض دارد ;یعنی مردم چه خودشان فقیه را انتخاب بکنند یا افرادی راانتخاب کنند که برایشان ولی انتخاب بکنند، معنایش آن است که عاقل و خردمندند، و حق راءی دارند، در این صورت، ولی نمیخواهند، از آن طرف، اگر فقیه، ولی مردم است، پس مردم حق راءی ندارند این تناقض ، نشان میدهد رژیمی که بر اساس ولایت فقیه استوار است رژیم متناقضی است.دلیل دیگر این است که میگویند :در معاملات به معنای اعم هرگونه شرطی که با متن قرارداد، مباین و مخالف باشد، فاسد و مفسد آن عقد است [/quote]

و اینکه اتفاقا ملاصدرا به این تفکر تو دهنی محکمی زده و گفته آدمی که فاقد عقل و در ک کافی از مسایل دین هست ! اصولا نیازی هم به مرجع برای درک دین ندارد !
کور چه نیازی به چراقوه داره ؟!!
نیاز به مرجع یا ولی دادن قسمتی از اختیارات توسط مردم به فرد یا شورایی مشخص است .
اصولا این مردم توان رهبری و هدایت خود را دارند ! اما هدایت جمع و عامه چطور ؟ اگر قرار باشد همه رهبر جامعه باشند پس چه کسی نانوا بنا و بقال باشد ؟
مردم از دانش خود برای تایین اعلم تر و اصلح تر بودن فردی یا افرادی خاص برای تصمیم گیری های کلی جامعه استفاده میکنند و این هیچ منافاتی با عقل و خرد جمعی ندارد .
تفکر شما در حوزه دین و مسایل اجتماعی انفرادی هست نه جمعی انسان و یا جامعه فرد محور به ولی احتیاج ندارد ! اما وقتی یک اجتماع واحد رو بجای فرد در نظر بگیرید و به کثرت آرا فکر بکنید کلا نظرتون عوض خواهد شد .

و در ادامه :

اصول انتخاب با این روش (خبرگان یا دانایان منتخب ملت) با کدامیک از اصول اساسی اسلام و دمکراسی تناقص دارد ؟ با (و امرهم شورا بینهم) ؟

نکته :
بیعت چیست ؟ در زمان صدر اسلام و یا حتی ماقبل و قبل از اسلام ! والیان چگونه انتخاب میشدند ؟
در حالت دمکراتیک رهبر منتخب بود از بین :
شورای تشکیل حکومت به نمایندگی از مردم و هنوز هم چنین چیزی در تمام دنیا مرسوم هست ./
مجمع سران قبایل
و در شرایط غیر دمکراتیک
فرزند یا خاندان حاکم قبلی
کودتای نظامی و استفاده از زور توسط گروههای صاحب قدرت و ...


کی و در کجا دنیا مردم با رای مستقیم هر که را دلشان خواست انتخاب میکنند ؟!!

مثلا من میتوانم به علی دایی به عنوان رهبر رای بدهم ! ایشان شخصیت مورد علاقه من و خیلی از دوستان هستند !! icon_cheesygrin

برداشت شما از معنای مجلس[b] خبرگان[/b] اشتباه است .

خبرگان یعنی کسانی که دانا در امور حکومتی و دینی باشند همچنین مورد قبول مردم هستند و انتخاب شده شهر ها قبایل و یا احزاب مختلفند .
هر یک از ایشان امکان رهبر شدن را دارند و به نوعی هر کدام رهبر و مورد قبول جامعه برآمده از ان هستند (کاری به خوب یا بد بودنشون نداریم !)

اصولا در صورت نیاز به انتخاب رهبر این افراد همگی یا تعدادی از انها واجد شرایط هستند !

بنابراین بهتر است خود برای انتخاب رهبر با هم به توافق برسند چرا که از اصول اولیه رهبری مورد قبول واقع بودن رهبر بین نخبگان و خبرگان یک جامعه است .

و بعد از انتخاب رهبر طبق قوانین مهمترین وظیفه این افراد نظارت بر رهبری و یا ازل آن است .

حالا شما بگرد در اسلام و یا در تاریخ ایران ! خلاف اینها رو پیدا کن .
میدونی [b]دیااکو [/b] کی هست ؟

همیشه در دوران صدر اسلام وقتی پیامبر میخواست مردمی رو به اسلام دعوت کنه اول سراغ سران قبایل میرفت . همین روش رو از ابتدا خداوند با فرستادن موسی به سمت فرعون و موارد اینچنینی انجام داد ! وقتی سران قبایل [size=9](شیوخ در اعراب - این شیخ بازی ها رو هم از ایرانیان یاد گرفته بودند) [/size]که مورد قبول جامعه خود هستند اسلام بیاورند دیگر جایی برای مخالفت یا تمرد از صلاح دید شیخ یا ریس قبیله برای افراد سطح پایین قوم باقی نمیماند !

مسایل زیادی هست که گفتنش حوصله میخواد و چون این نوشته عمدتا از خودتون نیست توصیه میکنم برید تحقیق کنید و منظور اون علما رو بهتر درک کنید .


----

توصیه میکنم برای درک مسایل ولایت فقیه پیش از اظهار نظر کمی تحقیق کنید البته نه در باره نظر افراد دیگر در مورد ولایت فقیه !

بلکه یک مقدار کتب جامعه شناسی و همچنین تاریخ اسلام رو بخونید تا اول جایگاه فرد رو از جامعه تفکیک کنید و مسایل جمعی و ملی رو بفهمید و بعد با نگاهی به تاریخ خصوصا تاریخ اسلام نیازها و شرایطی که ما رو به نظریات(پیشرفته تر کنونی) مثل ولایت فقیه در اسلام رسونده رو بتونید راحت درک کنید ./

درک من اینه که شما با جایگاهی به نام ولی نمیتونید مشکل داشته باشید بلکه با فردی که صاحب ولایت هست و یا خواهد شد و حواشی ولایت مشکل دارید .

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
متن جناب سمندون كه به طرز كودكانه‌اي كپي شده از نظرات سايت‌هاي معلوم‌الحاله، يه آسمون و ريسمون به هم بافتنه كه البته ارزش پاسخگويي هم نداره.
اينكه اولش اسم سه، چهار تا علامه رو بياريم، دليل نمي‌شه كه بعد ورداريم عقده‌گشايي سياسي كنيم و براي خودمون نتايجي رو بگيريم كه حتي دشمنان هم بهش نرسيدن!

ظاهراً اين دوستمون، همه رو با IQ خودشون فرض كردن و فكر كردن كه چون اسم چند تا عالم در بالا اومده، ما هم فكر خواهيم كرد كه بقيه‌ي متن هم نظر علماست!

براي اينكه بيشتر با اين دوستمون آشنا شين، بد نيست سري به اين لينك بزنين تا آبشخور فكري ايشون رو دريابين :

http://rasaam.net/Fa/Pollcomment.aspx

توضيحي نياز نيست. فقط ديدن تصاوير سايت كفايت مي‌كنه كه آبشخور فكري چنين دوستاني مشخص بشه!

ولي حتي اگه همين كتاب مرحوم آيت‌الله حسينعلي منتظري رو هم در نظر بگيريم، مي‌بينيم كه بيشتر از اوني كه اين دوستمون عقلش برسه از ولايت فقيه دفاع كرده بود و حتي وي، شهيد بهشتي، شهيد آيت و چند نفر ديگه بودن كه اصل ولايت فقيه رو در قانون اساسي گنجوندن.

حالا چي شده كه ايشون شدن نافي ولايت فقيه، همون مثل معروفه كه مي‌گه «ديگي كه براي من نجوشه، مي‌خوام سر سگ توش بجوشه»!

------------------------------------------------------------

البته از جناب سمندون، انتظاري بيشتر از اين نمي‌رفت.
بالاخره خداوند هم از هركس، متناسب با داشته‌اش انتظار داره. ما كه بنده‌ي خداييم.

ولي اگه دوستان زحمت بكشن و يه رديه‌ي خلاصه در اين زمينه بنويسن، ممنون مي‌شم.

=================================

جناب سمندون بعلت رفتار منافقانه و تهمت به علماء قم و نجف و تكرار حرف‌هاي انسان‌هاي معلوم‌الحال بعنوان حرف دين و عدم صلاحيت در ورود به اين بحث، از تاپيك اخراج شدن.
اين، آخرين اخطار بنده به ايشون بود و درصورت تكرار كوچكترين تخلفي، مجدداً از سايت اخراج خواهند شد.
پس بهتره عقده‌گشايي‌هاي خودشون رو در سايت‌هاي مناسب‌تري انجام بدن.
البته با اين رفتارشون، كاملاً دروغ مربوط به افغاني بودن (ساكن فنلاند :mrgreen: ) ايشون هم به اثبات رسيد.

ولي اي كاش روزي پرده‌ي نفاق از چهره برداريم و جرأت ابراز وجود داشته باشيم.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
به نظر من فقط ميشه يه كار كرد كه اين مردم از اسلام رو برگردونند اون هم تغيير فرهنگ اين ملت و مردم هست ما اگه فرهنگمون رو ببازيم يعني هويت خودمونو باختيم و هر كسي ميتونه سوار ما بشه و ما رو هر نا كجا آبادي كه دلشون خواست ببره تغيير فرهنگي كشور ما بد ترين ضربه هست كه به ايران اسلامي وارد ميشه

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[b][quote]در تشیع ولایت فقیه تنها یک نظریه سیاسی است و ......[/quote][/b]

[b]بسمه تعالی

با سلام

[color=red]!!!!!!!!!!![/color] :mrgreen:

با تشکر از ابراهیم جان و مصطفی جان که تا حد زیادی ابهام زدایی کردن(بر عکس جناب سمندون که عطف به ما سبق در قاطبه پست هاشون و تاپیک هایی که شرکت کرده سعی در ابهام افکنی و اغلباً هم ناشیانه داشته) و کار حقیر رو خیلی راحت نمودن چون در نظر داشتم سر صبر با مستندات مستدل زیادی جواب ایشون رو بدم که خدایی آقا ابراهیم بطور زیبایی در موجز ترین حالت کمک کردن.
لذا حقیر هم در تایید فرمایشات این عزیزان سعی میکنم در حد اجمال مطالبی جهت روشنی اذهان عرض کنم.

جناب سمندون همونطور که آقا ابراهیم و آقا مصطفی تصریح کردن مطالب شما بدون منبع موثق و تنها نقل قول هست که به زعم نویسنده اش تیتروار مطالبی عنوان کرده که اگه به همون منابع مذکوره در متن هم مراجعه میکردی که مطمئن هستم حتی یک ورق مکاسب رو هم تا به حال ندیدی تا چه رسد به خواندن و مهم تر ادراکشون که حتماً همراه با استاد اهل فنش و حاذق ممکن هست قطعاً تناقضات مبرهنی میدیدی که سوء نیت نویسنده این مطلب و استفاده ابزاری و برای مطامع شخصیش برات روشن میشد(با این احتمال که این مطلب سخیف از خودت نیست) و اینکه فقط نویسنده میخواسته برای عوام فریبی و سست کردن اعتقادات عوام از بعضی شخصیتهای علمی و دینی شیعه استفاده کنه((( زیرا بطور مثال مرحوم شیخ مرتضی در مکاسب اصل زعامت و مراجعه به فقها رو در غیبت کبری نقض نکرده و اتفاقاً در رسالات خمس و زکاتش موید وجوبش برای عوام و اینکه در بین علما در قبولش اختلاف نیست هم تصریح کرده در مورد ملا احمد نراقی هم همین اشتباه درک نکردن مطالب ایشون و ... صادقه ))) و با طرح بعضی جملات مشتبه و حتی بعض احادیث متشابه که برای عوام تشخیص ارتباطی سندیتی اون ممکن نیست هم خودش رو به این بحث مشرف و وارد جا بزنه و هم به زعم خودش بگه که با سند خودشون جواب خودشون رو دادم!!!! مدرک این مدعای حقیذ هم اینه که پس چرا از نظرات فقهای بزرگ شیعی مانند آخوند خراسانی و ملای نائینی و نیز علامه نجفی صاحب جواهر و ...که از اکابر فقهای شیعه امامیه اند و اتفاقاً در این مورد مهم صاحب نظر ، نامی به میان نیاورده؟؟؟!!!!

بگذریم...

اما عرض من اینه که برای شناخت ولایت عامه (حاکم اسلامی در دوران غیبت کبری) باید سلسله مراتب رو یکی یکی بطور دقیق و استدلالی شناخت و قبل از اون باید و باید تکلیف رو با خود روشن کرد و لزوم هدایت بشری که در سایه تولیت فقط امکان غایی کمال ممکن هست(که این اساس فلسفه وجودی هدایت و هادیان که از سوی خدای سبحان من الازل و من الاول آدم ابوالبشر علی نبینا و آله و علیه السلام بوده و هست ) مشخص بشود. زیرا هدف از خلقت بشر همین بوده و هست و معنی واقع " الّا لیعبدون" در آیه شریفه ما خلقنا الجن و الانس الّا لیعبدون همین است و تنها منظور عبادت ظاهریه نیست که فقط بخشی از عبودیت استو معنای بسیط عبودیت ورای این است که هدف، کمال مرتبت تا توصیل به مقام و منزلت عبد است به معنای باطنیش و نه فقط حسب ظاهر عمل آن که ذات حق تعالی امر به اُسجدوا بر آن نمود و این نه به وجود ظاهره ناسوتی بود بلکه بر حقیقت و جوهره وجودی و نور اقدسش بود که بیانگر شان و منزلت انسان کامل که در کالبد خاکی آن بزرگوار انتفاخ گردید. نکته اینجاست که اهمیت هدایت همینجا محرز است که خدای متعال اول کسی که در عالم ناسوت وارد نمود " نبی و پیامبر" یعنی حضرت آدم(ع) بود که این بیانگر اهمیت و جایگاه هدایت بشر رو مبرهن میسازد فلذا از بدو خلقت نیز حتی ذات اقدس اله به اصح روایات شیعه اولین خلقتش انوار قدسیه ذوات مقدسه اهل بیت(ع) بودند که خاندان رسالت و ولایتند یعنی خداوند متعال اولین خلقتش خلقت نور مقدس نبی مکرم اسلام(ع) و امیرالمومنین(ع) بود و سپس هم انوار بقیه معصومین(ع) و پس از آن خلقت آسمانها و زمینها و .... شکل گرفت چنانکه در حدیث نبوی به نقل از بحار: اول ما خلق الله نوری و نور علی. این یعنی چه؟عنی ابتدا جایگاه ولایت و رسالت(فی حقیقت العالم) و رسالت و ولایت در تنزل جایگاه از عوالم کونیه قضا و قدرو ... تا به ناسوت شکل گرفتو نیز گفتم که اول آدم که خلق شد نبی بود. همه این مقدمات برای این گفته شد که جایگاه هدایت بشری برایمان متباین شودکه امام صادق به نقل جلد 1 اصول کافی و ابن بابویه بزرگ در الامامة و نیز به نقل بصائر میفرماید: " و لولا الحجة لساخت الارض باهلها " و اینجا حجت به معنی حجت ولایت و هدایت است . فذا خدای متعال حتی یک لحظه نیز انسان را بدون هادی و ولی که حجج اویند قرار نداده است. اما دیگر منبع مهمی که لزوم هدایت و تولیت انسان را به استدلال مبرهن میسازد رسول باطنی است که" عقل فطری " است. که اگر به آن رجوع کنیم با استدلال عقلی جور در نمی آید که خدای متعال یک همچنین خلقت عظیمی را بکند که نشانه او در خلقت و خلیفه او است و او را تنها با رسول باطن تنها گذارد بی آنکه رسول ظاهری بر او بگمارد که این عقل فطری که رسول باطنی است در سیر تکامل نیاز به معرفت و شناخت بیش از پیش و درست دارد و گرنه درجا زده و کمیتش لنگ است.

خب این مقدمه حقیقتاً کوتاه رو گفتم که مشخص بشود لزوم هدایت و تولیت بشر در تمام لحظاتش و این اشاره اجمالی بر فلسفه بعثت انبیا و اولیاء دین و ادیان الهیست که خود این هم سیر تکامل را طی کرد تا به رسالت بطنی یعنی ولایت حضرت امیر علیه الصلاة و السلام رسید که با اینکه در آیات کریمه منزله قبل از یوم غدیر بر کمال اسلام بر ادیان ماسبق تصریح شده بود خدای متعال فرمود " الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا " و این به تصریح وجود مقدس پیامبر اسلام(ص) شامل ولایت همه ائمه و معصومین(ع) است که حجج بالغه الهیند و امام صادق(ع) در تفسیر آیه " نورٌ علی نور " میفرمایند : امامی بعد از امام. خب تا اینجا یعنی بر اساس استدلال فطری و عقلی و بعد بر اساس آیات و روایات معصومین(ع) که عدیده است و از ظرف این مقال خارج تا به وجود مقدس امام عصر(عج) ارواحنا فداه متبین است که بطور اجمال و مختصر سعی شد به آن بپردازم که گذشت و حال موقعیت زمانی در عصر غیبت صغری نیز مشخص است که این تولیت و هدایت بواسطه نواب خاص حضرت انجام شده است تا به عصر غیبت کبری میرسیم. متاسفانه اینجا هم علی الاجبار و بخاطر محدودیت این پست و تاپیک به اختصار و در حد روشن شدن ذهن تا بدنبال ادامه مطلب رفت به آن میپردازم.

شش روز قبل از رحلت آخرین نماینده خاص امام عصر ارواحنا فداه یعنی ابوالحسن علی بن محمد سمری حضرت طی توقیعی شریف به وی خبر دادند که پس از رحلتش غیبت کبری آغاز خواهد شد.

اینجاست که بر طبق احادیث و روایات ماخوذه مستنده که حتی بسیاری از آنها از دوران امامت و ولایت ائمه قبل از حضرت صاحب (عج) مستند و مروی شده است و نیز توقیع شریف حضرت در جواب سوال و نامه اسحاق بن یعقوب به سند وسائل الشیعه شیخ حرّ عاملی(ره) که از مشایخ کبار شیعه است (((((((((علی رغم اینکه بعضی مغرضین بعلت ناتوانی و عدم اشراف به تاریخ فقه شیعه و اسلام و یا بنابر غرض، این بزرگوار را ناشناس و غیر موثق !! ودانسته اند آن هم بدلیل غیر معروفیت!! حال آنکه ایشان به شهادت علامه بزرگوار تستری و برخی مشایخ و اکابر علما، برادر بزرگ علامه کلینی(محمد بن یعقوب کلینی) مولف نامدار شیعی اصول کافی بوده است و از طرفی نیز از اساتید و مشایخ کلینی است. وی در امر مهمی مانند صدور توقیعات از امام زمان (عج) که بسیار مهمتر از یک روایت عادی است و در آن زمان بسیار مهم و مورد توجه بوده است و در جلالت قدرش باید توجه داشت که ایشان مورد تفقد و دعای خیر امام ارواحنا فداه قرار گرفته و در آخر توقیعی که در کتاب " کمال الدین " آمده است امام زمان (عج)می فرماید: السلام علیک یا اسحاق بن یعقوب و علی من اتبع الهدی." ))))))))) که بواسطه دومین نائب خاص حضرت (عج) ، محمد بن عثمان بن سعید العمری داده شده است مبنی بر این روایت: [color=darkblue]ابن بابویه ( شیخ صدوق)، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِصَامٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَعْقُوبَ(شیخ کلینی صاحب کافی) عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ يَعْقُوبَ کلینی قَالَ سَأَلْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عُثْمَانَ الْعَمْرِيَّ أَنْ يُوصِلَ لِي كِتَاباً قَدْ سَأَلْتُ فِيهِ عَنْ مَسَائِلَ أَشْكَلَتْ عَلَيَّ فَوَرَدَ التَّوْقِيعُ بِخَطِّ مَوْلَانَا صَاحِبِ الزَّمَانِ ع أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ أَرْشَدَكَ اللَّهُ وَ ثَبَّتَكَ إِلَى أَنْ قَالَ وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ وَ أَمَّا مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ الْعَمْرِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ عَنْ أَبِيهِ مِنْ قَبْلُ فَإِنَّهُ ثِقَتِي وَ كِتَابُهُ كِتَابِي. که این روایت قسمت اصلیش بصورت دیگری نیز منقول است که: ......أَنْ قَالَ وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَیهِم....
[/color]
مطلبی که باید اضافه کنم پدر بزرگوار جناب محمد بن عثمان بن سعید العمری که دومین نائب خاص امام عصر (عج) بوده یعنی جناب عثمان بن سعید العمری اولین نائب خاص حضرت(عج) بوده است و مهم اینکه ایشان قبل از نیابت و وکالت امام عصر(عج) وکیل و به تعبیر واقع نائب امام عسکری(ع) و نیز امام هادی(ع) هم بوده است که این خود بیانگر وجود نیابت و ولایت عامه و مستاذنه [color=darkblue]((((که ولایتی شخصی نیست بلکه" هذا یوجد منزلة اعتباریة بالاعتبار و السبب الاعراف و الاشراف والادراک و العامل علی الآیات القرآن و السنن النبویه(ص) و الاحادیث المعصومین(ع)" الی الاعداد و التقدیم الشرایط الظهور و الحضورهم))))[/color] است قبل از امام عصر و غیبت کبری. [/b]

[b]بعد هم باید تصریح کنم که حتی از زمان امام صادق(ع) به بعد تا امام عسکری(ع) هر چه زمان به پیش رفته است بعلت فشار خلفای جور عباسی لعنهم الله و تنگ کردن عرصه بر امامان معصوم(ع) و سختتر شدن دسترسی شیعیان به آن ذوات مقدسه علی الخصوص آندسته که در نقاط دورافتاده ساکن بودند ولایت فقهای شیعه بعنوان موثقین معصومین(ع) و نزدیکترین به ایشان در علوم دینیه و احکام شرعیه و جایگاه تقوی و ایمان که در نزد ائمه هدی(ع) داشتند و مشرف به آیات و روایات و تفاسیر و تاویل منقوله از امامان معصوم(ع) بودند توسط آن ذوات مقدسه تصریح شد گر چه که در زمان ائمه ماقبل ایشان نیز برای کسانی که بنابه دلایلی دسترسی به آن ذوات قدسیه پیدا نمیکردند و استطاعت نبود حتی قول صحابه خاصه ایشان مورد تایید آن ذوات قدسیه قرار داشت مانند بزرگواران بی بدلیلی چون سلمان و مقداد و اباذر و حتی سلیم بن قیس هلالی مولف کتاب گرانسنگ و ماندنی " اسرار آل محمد(ص) " که میتوان به جد گفت اولین کتاب مکتوب اصحاب نزدیک اهل بیت (ع) است در زمان امیر المومنین (ع) و یا از انس بن مالک که روایاتی منقول است و یا اصبغ بن نباته هاکذا و چند تن دیگر که در این مقال نمیگنجد و یا ابو حمزه ثمالی صحابه بسیار نزدیک امام سجاد علیه الصلاة و السلام و نیز جابر جُعفی صحابه بسیار نزدیک و از محارم سرّ امام باقر عیه السلام و الصلاة نام برد[color=darkblue] و از کسانی که امام صادق علیه الصلاة و السلام صراحتاً مراجعه به ایشان را تایید فرمودند " زرارة بن اعیُن " بود که حضرت فرمودند :اگر امثال زراره نبودند احادیث ما از بین میرفت "[/color] و نیز ابو بصیر و محمد بن مسلم و برید بن معاویه عجلی [color=darkblue]و نیز ابان بن تغلب که از سوی امام باقر(ع) مامور میشد که برود در مسجد مدینه حدیث نقل کند و فتوی بدهد[/color] و حتی در بودن امام معصوم(ع). [color=darkblue]و نیز نقل است که شیخ کشّی(ره) در رجال خود از سلیم بن ابی حیه روایت کرده که گفت حضور امام صادق(ع) عرض کردم میخواهم از حضورتان مرخص شوم توشه ای(معنوی) به من مرحمت فرمایید. حضرت(ع) فرمودند: برو نزد " ابان بن تغلب " که از من احادیث بسیاری شنیده (((( حافظ و مشرف و مفهم (فقیه) و مورد وثوق منست)))) آنچه ابان برای تو روایت میکند از" طرف من" روایت کن آنرا.[/color] قابل ذکر هست که این بزرگواران علی الخصوص ابو بصیر و زرارة بن اعیُن و محمد بن مسلم جزو اصحاب بسیار مورد وثوق و نزدیک امامان حضرت موسی الکاظم و حضرت رضا و حضرت جواد علیهم السلام نیز بودند.

در آخر این قسمت به روایتی اشاره میکنم که آیة الله علامه بروجردی(ره) در مقدمه تفسیر خود از شیخ طوسی(ره)نقل کرده که از حذیفة بن منصور مرویست امام صادق علیه السلام و الصلاة فرمودند: بشناسید رتبه و منزلت شیعیان مارا به مقدار روایاتیکه از ما نقل میکنند، و در حدیثی دیگر[b][color=darkblue]به احمد بن حماد مروزی محمودی فرمودند: بشناسید مراتب شیعیان مارا به اندازه "نیکویی" و نقل نمودن حدیث ما اهل بیت(ع) همانا ما کسی را در زمره فقها محسوب نمیداریم مگر آنکه محدث باشد عرض کردند حضورش آیا مومن محدث است؟ فرمودند: مومن مفهم است و مفهم همان محدث است.
[/color][/b][/b]

[b]لبّ کلام اینکه ولایت فقیه((((یعنی تفویض اعتباری تشریعی اذن اداره و هدایت و تولیت امور مسلمین«که بالطبع با نبود حکومت ممکن نیست» به اعتبار و سبب فوق الذکر به فقیه جامع الشرایط از سوی ولی مطلقه ،امام معصوم(ع) در غیبتش جهت فراهم نمودن شرایط توفیق حضور رسیدن و زمینه سازی و هدایت دین و ذهن و روح و سعی مردم جهت ظهور )))) .

که به اسناد معتبره مقبوله عمر بن حنظله را نیز باید فزود :
[color=blue]
محمد بن يحيى، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن عيسى، عن صفوان بن يحيى، عن داود بن الحصين، عن عمر بن حنظلة قال: سألت أبا عبدالله عليه السلام عن رجلين من أصحابنا بينهما منازعة في دين أو ميراث فتحاكما إلى السلطان وإلى القضاة أيحل ذلك؟ قال: من تحاكم إليهم في حق أو باطل فإنما تحاكم إلى الطاغوت، وما يحكم له فإنما يأخذ سحتا، وإن كان حقا ثابتا له، لانه أخذه بحكم الطاغوت، وقد أمر الله أن يكفر به قال الله تعالى: " يريدون أن يتحاكموا إلى الطاغوت وقد امروا أن يكفروا به .
قلت: فكيف يصنعان؟ قال: ينظران [إلى] من كان منكم ممن قد روى حديثنا ونظر في حلالنا وحرامنا وعرف أحكامنا فليرضوا به حكما فإني قد جعلته عليكم حاكما فإذا حكم بحكمنا فلم يقبله منه فانما استخف بحكم الله وعلينا رد والراد علينا الراد على الله وهو على حد الشرك بالله.
قلت: فإن كان كل رجل اختار رجلا من أصحابنا فرضيا أن يكونا الناظرين في حقهما، واختلفا فيما حكما وكلاهما اختلفا في حديثكم؟
قال: الحكم ما حكم به أعدلهما وأفقههما وأصدقهما في الحديث وأورعهماولا يلتفت إلى مايحكم به الآخر، قال: قلت: فإنهما عدلان مرضيان عند أصحابنا لا يفضل واحد منهما على الآخر؟ قال: فقال: ينظر إلى ما كان من روايتهم عنا في ذلك الذي حكما به المجمع عليه من أصحابك فيؤخذ به من حكمنا ويترك الشاذ الذي ليس بمشهور عند أصحابك فإن المجمع عليه لا ريب فيه، وإنما الامور ثلاثة: أمر بين رشده فيتبع، وأمر بين غيه فيجتنب، وأمر مشكل يرد علمه إلى الله وإلى رسوله، قال رسول الله صلى الله عليه وآله: حلال بين وحرام بين وشبهات بين ذلك، فمن ترك الشبهات نجا من المحرمات ومن أخذ بالشبهات ارتكب المحرمات وهلك من حيث لا يعلم.
قلت: فإن كان الخبران عنكما مشهورين قد رواهما الثقات عنكم؟ قال: ينظر فما وافق حكمه حكم الكتاب والسنة وخالف العامة فيؤخذ به ويترك ما خالف حكمه حكم الكتاب والسنة ووافق العامة، قلت: جعلت فداك أرأيت إن كان الفقيهان عرفا حكمه من الكتاب والسنة ووجدنا أحد الخبرين موافقا للعامة والآخر مخالفا لهم بأي الخبرين يؤخذ؟ قال: ما خالف العامة ففيه الرشاد.
فقلت: جعلت فداك فإن وافقهما الخبران جميعا.
قال: ينظر إلى ما هم إليه أميل، حكامهم وقضاتهم فيترك ويؤخذ بالآخر.
قلت: فإن وافق حكامهم الخبرين جميعا؟ قال: إذا كان ذلك فارجه حتى تلقى إمامك فإن الوقوف عند الشبهات خير من الاقتحام في الهلكات.(کافی ج1 ص 67 باب اختلاف الحدیث).

عمربن حنظله می گوید از امام صادق علیه السلام سؤال کر دم در باره دو نفر از یاران ما (شیعیان) که بین آن دو نزاعی در حقوق مالی یا میراث درگرفته است و به حاکم و قضات او شکایت کرده اند؛ آیا این کار حلال است؟
حضرت فرمود: هرکه در حق و باطلی به آنان شکایت کند، شکایت به طاغوت کرده است، و هرچه برای او حکم شود حرام است، اگر چه حق ثابت او باشد؛ زیرا آن را به حکم طاغوت به دست آورده است که خداوند دستور داده به آن کفر ورزیده شود. خداوند فرموده است: "می خواهند به نزد طاغوت شکایت برند در حالیکه دستور داده شده اند که به آن کفر ورزند".
گفتم: پس چه کنند؟ فرمود: نگاه کنند ببینند از بین کسانی که از خوتان هستند هریک که سخنان ما را (پس از شناخت و فهم درست) روایت می کند و حلال و حرام ما را تشحیص می دهد و احکام ما را می شناسد، او را به عنوان حکم برگزینند. پس همانان من او را بر شما حاکم قرار داده ام. پس وقتی که او به حکم ما حکم کرد و از او قبول نشود، در واقع حکم خدا سبک شمرده شده است و او را رد کرده است و کسی که ما را رد کند خدا را رد کرده است و آن در حد شرک به خداست.
گفتم: اگر هریک از طرفین مردی از یاران ما (علمای شیعه) را انتخاب کرد و به نظارت و حکم آن دو راضی شدند، اما آن دو متفاوت از یکدیگر حکم کردند، به خاطر اختلاف در احادیث؟
فرمود: حکم همان است که عادل ترین، فقیه ترین، راستگوترین در حدیث و با تقوی ترین آن دو داده است و به حکم دیگری التفات نمی شود. گفتم هر دو عادل و مورد اعتمادند و نزد یاران ما هیچیک بر دیگری برتری ندارد؟ فرمود باید دید کدامیک روایتشان از ما مورد اجماع و قبول یاران است، همان را به عنوان حکم قبول و دیگری که نزد یارانت نادر و غیر مشهور است رها شود؛ زیرا روایتی که بر آن اتفاق نظر هست مورد تردید نیست. امور بر سه قسم است: امری که هدایتش واضح است، پیروی می شود، امری که گمراهیش واضح است احتناب می شود و امری که مورد تردید است به خدا و رسول واگذار می شود. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: حلالی مشخص و حرامی مشخص و شبهاتی بین آن دو است. هرکه شبهات را رها کند از محرمات نجات می یابد و هرکه شبهات را رها نکند مرتکب حرام ها می شود و ندانسته هلاک می شود.
گفتم: اگر هر دو خبر از شما مشهور و موثق باشد؟ فرمود باید دید حکم کدامیک با حکم کتاب و سنت موافق است و مخالف نظر عامه است همان قبول و دیگری رها شود (چون در آن زمان علمای عامه تابع سنت نبودند و طبق رأی و نظر شخصی بر اساس قیاس و استحسان فتوی می دادند). گفتم اگر هردو موافق کتاب و سنت بود اما یکی موافق عامه و دیگری مخالف بود کدام قبول است؟
فرمود: همان که مخالف عامه است هدایت در آن است. گفتم فدایت شوم اگر هر دو خبر موافق آنان بود چه؟ فرمود باید دید حکام و قضاتشان به کدامیک تمایل بیشتری دارند، همان رها و دیگری قبول می شود.
گفتم اگر هر دو خبر با نظر حکامشان موافق بود؟ فرمود در این صورت صبر کن تا امامت را ملاقات کنی که توقف کردن در برخورد با شبهات بهتر از افتادن در نابودی ها است.

یکی از نکات جالب این روایت سماجت عمربن حنظله در سؤال کردن و یافتن زوایای مختلف مسأله است و امام نیز با صبر و حوصله پاسخ وی را می دهد.
[/color]

[color=darkred]و نیز احادیثی مهم در این باب:[/color]

1- أحمد بن علي بن أبي طالب الطبرسي في ( الاحتجاج ) و ایضاً روی هذا الحدیث فی وسايل الشيعة (ج27 ص131) عن امام أبي محمد العسكري ( عليه السلام ) عن أبي محمد العسكري (عليه السلام) في قوله تعالى : "فويل للذين يكتبون الكتاب بأيديهم ثم يقولون هذا من عند الله"(بقره 79) قال : هذه لقوم من اليهود ـ إلى أن قال: ـ وقال رجل للصادق (عليه السلام ): إذا كان هؤلاء العوام من اليهود لا يعرفون الكتاب، إلا بما يسمعونه من علمائهم، فكيف ذمهم بتقليدهم والقبول من علمائهم؟ وهل عوام اليهود إلا كعوامنا، يقلدون علماءهم ـ إلى أن قال: ـ فقال (عليه السلام ): بين عوامنا وعوام اليهود فرق من جهة ، وتسوية من جهة، أما من حيث الاستواء ، فإن الله ذم عوامنا بتقليدهم علماءهم ، كما ذم عوامهم ، وأما من حيث افترقوا ، فإنّ عوام اليهود كانوا قد عرفوا علماءهم بالكذب الصراح ، وأكل الحرام ، والرشاء ، وتغيير الأحكام ، واضطروا بقلوبهم إلى أن من فعل ذلك فهو فاسق ، لا يجوز أن يصدق على الله ، ولا على الوسائط بين الخلق وبين الله ، فلذلك ذمهم ، وكذلك عوامنا إذا عرفوا من علمائهم الفسق الظاهر ، والعصبية الشديدة ، والتكالب على الدنيا وحرامها ، فمن قلد مثل هؤلاء فهو مثل اليهود الذين ذمهم الله بالتقليد لفسقة علمائهم ، فأما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه ، حافظا لدينه ، مخالفا على هواه ، مطيعا لامر مولاه ، فللعوام أن يقلدوه ، وذلك لا يكون إلا بعض فقهاء الشيعة لا كلهم ، فان من ركب من القبايح والفواحش مراكب علماء العامة ، فلا تقبلوا منهم عنا شيئاً ، ولا كرامة ، وإنما كثر التخليط فيما يتحمل عنا أهل البيت لذلك ، لأن الفسقة يتحملون عنا ، فيحرفونه بأسره لجهلهم ، ويضعون الأشياء على غير وجهها لقلة معرفتهم ، وآخرون يتعمدون الكذب علينا. الحديث . .
از امام حسن عسکری علیه السلام در باره آیه 79 سوره بقره نقل شده که مردی از امام صادق علیه السلام سؤال کرد: اگر منظور آیه عوام یهود است که چیزی از کتاب جز آنچه از علماءشان می شنوند نمی دانند، پس چرا به خاطر تقلیدشان و قبول سخنشان ذمشان کرده است؟ مگر عوام یهود مانند عوام ما نبودند که از علماءشان پیروی می کردند ...؟
فرمود: بین عوام ما و عوام یهود از جهتی فرق و از جهتی تشابه هست. جهت تشابه این است که خداوند عوام ما را به همان جهت سرزنش می کند که عوام آنان را سرزنش کرده؛ و جهت فرق در این است که عوام یهود علمایشان را می شناختند و می دانستند که صریحاً دروغ می گویند و حرام می خورند و رشوه می گیرند و احکام را به دلخواه خود تغییر می دهند و فاسقند و شایسته این نیستند که واسطه بین خدا و خلق یا واسطه واسطه های خدایی باشند با اینحال از آن ها پیروی می کردند. برای همین خداوند آن ها را سرزنش فرموده است. عوام ما نیز اگر فسق ظاهر و معصیت شدید و دنیاپرستی و حرام خواری از عالمی ببینند و با اینحال از او تقلید کنند مثل یهودند.
اما هرکه از فقها که خود نگهدار، حافظ دین، مخالف هوا و هوس و مطیع امر مولای خود باشد، عوام باید از او تقلید کنند. و این تنها در بعضی از علمای شیعه است نه همه آنان ...
و ایضاً قال الامام العسكري ( عليه السلام ) هذا الحدیث في تفسيره .(به سند وسائل الشیعه)


2- اَللّهُمَّ ارْحَم خُلَفائی. قیلُ یا رَسُولَ اللهِ وَ مَنْ خُلَفائُك؟ قالَ الّذینَ یَأتُونَ بَعْدی وَ یَرووُنَ عَنّی حَدیثی وَ سُنّتی
خدایا بر جانشینان من رحمت فرست. پرسیدند ای رسول خدا جانشینان شما كیانند؟ فرمود: آنان كه بعد از من می‌آیند و حدیث و سنّت مرا نقل می‌كنند.
(حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، بیروت، دار الاحیاء التراث العربی، ج 18، ص 65)


3 - امام حسین(ع) در ضمن گفتاری فرمود: اِنَّ مَجارِی الاُمُورِ وَ الاَحْكامِ عَلی اَیْدِی الْعُلَماءِ بِاللّهِ، اَلاُمَناءُ عَلی حَلالِهِ وَ حَرامِهِ؛
همانا جریان امور و احكام در دست عالمان ربّانی است كه امین بر حلال و حرام خدا هستند.
(تحف العقول، ص168)



4 - عن الصادق ـ علیه‌السّلام ـ فاّما من كان من الفقهاء النفسه صائنا حافظاً لدینه مخالفاً علی هواه مطیعاً لامر مولاه فللعوام ان یقلّدوه و ...
هر كدام از فقهاء كه از نفس خود حفاظت می‌كند و محافظ دینش هست و مخالف هوای نفس خود عمل می‌كند و اطاعت زائد امر مولا می‌كند بر عوام است كه از وی تقلید كنند.
(حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 27، ص 131)


5 - الامام علی «ع»: العلماء حكّام على الناس
علما حاكمان و فرمانروایان بر مردمانند
(الحیاة ج‏2 ص : 449)


6 - النبی «ص»: الفقهاء أمناء الرّسول.
عالمان عامل، امانتداران پیامبرند
(الحیاة با ترجمه احمد آرام، ج‏2، ص: 449)


7 - آیا به شما خبر ندهم كه فقیه واقعى كیست؟ عرض كردند: چرا یا امیر المؤمنین، فرمود: فقیه راستین آن است كه مردم را از رحمت خدا ناامید نسازد و از عذاب خدا نیز ایمن نگرداند، و در نافرمانیهاى خدا آنان را رخصت ندهد، و به خاطر گرایش به مطالب دیگر، قرآن را رها نكند
(مجموعه ورام، آداب و اخلاق در اسلام ص : 544)

8 - يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا حَدَثَ عَلَى الْإِمَامِ حَدَثٌ كَيْفَ يَصْنَعُ النَّاسُ قَالَ أَيْنَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ قَالَ هُمْ فِي عُذْرٍ مَا دَامُوا فِي الطَّلَبِ وَ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ يَنْتَظِرُونَهُمْ فِي عُذْرٍ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْهِمْ أَصْحَابُهُمْ (كافي ج1 ص378) .
یعقوب بن شعیب می گوید از امام صادق علیه السلام سؤال کردم وقتی که برای امام اتفاقی می افتد مردم چه کنند؟
فرمود خداوند تکلیف را در آیه "فلو لا نفر..." روشن فرموده است (چرا از عده ای از هر گروه از مؤمنین کوچ نمی کنند تا در دین تحقیق و تفقه کنند و هنگامی که به سوی قوم خود بازگشتند آن ها را انذار دهند تا برحذر باشند؟). فرمود تا وقتی که آنان در جستجو هستند معذورند و دیگران تا وقتی که منتظرند یارانشان بازگردند معذورند.
بر اساس آیه مذکور فقیه یا همان کسی که تفقه در دین نموده برای سایرین حجت است و امام براین اساس او را جانشین حجت خدا معرفی می کند.

به هر تقدیر حقیر در حد وسع و توان و سواد ناچیزم سعی نمودم در حد اختصار و به اجمال و گذرا مطلب رو توضیح بدم.

یا علی مدد.[/b]نجف47

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
با تشكر فراوان از برادر نجف بزرگوار كه زواياي فقهي و علمي قضيه رو بطور موجز، مستند و مستدل، تبيين فرمودن و همچنين تشكر ويژه از برادر واريور عزيز كه بصورت مختصر و مفيد و با زباني قابل فهم براي عموم دوستان، اين موضوع رو شكافتن.

بسيار استفاده بردم و اميدوارم كه دوستاني كه دائماً در پي شبهه‌افكني هستن هم با خوندن اين مطالب، تغييري در وجودشون حاصل بشه و به اصل و اساس خودشون برگردن.

ان شاءالله خداوند همه‌ي ما رو به راست راست هدايت بفرمايد.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
بسمه تعالی

با سلام

با عرض پوزش از محضر دوستان گرامی بابت اینکه حقیر بعلت اطاله پُست قبلی نتوانستم در مورد برخی آیات کریمه قرآن مجید در باب این مبحث مهم شرح موضوعی داشته باشم همینجا این قول رو میدم که انشاءالله در حد وسع به تفصیلبه حد استطاع بپردازم علی الخصوص آیه شریفه و محوری " اطیعوالله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم" که هم از جناح مخالف مورد مداقه و حجیت لازمه نبوده و هم متاسفانه حتی جناح موافق نیز متناقص به آن حجیت کرده اند حال آنکه این آیه شریفه بسیار روشن و زیباتر از آنچه متصور بود و دقیق ، موید این نظریه زعامت و ولایت فقیه عادل بالغ مومن و متقی میباشد . لذا فقط یه کم سرم انشاءالله خلوت بشه ظرف امشب و فردا بصورت شرح و تفسیر موضوعی به این آیه کریمه خواهم پرداخت.

یا علی مدد.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
مهمان
این موضوع نسبت به پاسخ بیشتر بسته شده است.

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.