hosseingmn 66 گزارش پست ارسال شده در مرداد 86 به سال ۱۳۳۳ ه.ش در شهرستان میاندوآب در یك خانواده مذهبی و باایمان متولد شد. در دوران كودكی، مادرش را – كه بانویی باایمان بود – از دست داد.شهید باكری با استعداد و دلسوزی فراوان خود توانست در عملیات فتحالمبین با عنوان معاون تیپ نجف اشرف در كسب پیروزی ها موثر باشد. در این عملیات یكی از گردانها در محاصره قرار گرفته بود، كه ایشان به همراه تعدادی نیرو، با شجاعت و تدبیر بینظیر آنان را از محاصره بیرون آورد. در همین عملیات در منطقه رقابیه از ناحیه چشم مجروح شد و به فاصله كمتر از یك ماه در عملیات بیتالمقدس (با همان عنوان) شركت كرد و شاهد پیروزی لشكریان اسلام بر متجاوزین بعثی بود. در مرحله دوم عملیات بیتالمقدس از ناحیه كمر زخمی شد و با وجود جراحت هایی كه داشت در مرحله سوم عملیات، به قرارگاه فرماندهی رفت تا برادران بسیجی را از پشت بیسیم هدایت كند. در عملیات رمضان با سمت فرماندهی تیپ عاشورا به نبرد بیامان در داخل خاك عراق پرداخت و این بار نیز مجروح شد، اما با هر نوبت مجروحیت، وی مصممتر از پیش در جبههها حضور مییافت و بدون احساس خستگی برای تجهیز، سازماندهی، هدایت نیروها و طراحی عملیات، شبانهروز تلاش میكرد. در عملیات مسلم بن عقیل با فرماندهی او بر لشكر عاشورا و ایثار رزمندگان سلحشور، بخش عظیمی از خاك گلگون ایران اسلامی و چند منطقه استراتژیك آزاد شد. نقش شهید باكری و لشكر عاشورا در حماسه قهرمانانه خیبر و تصرف جزایر مجنون و مقاومتی كه آنان در دفاع پاتكهای توانفرسای دشمن از خود نشان دادند بر كسی پوشیده نیست. در مرحله آمادهسازی مقدمات عملیات بدر، اگرچه روزها به كندی میگذشت اما مهدی با جدیت، همه نیروها را برای نبردی مردانه و عارفانه تهییج و ترغیب كرد و چونان مرشدی كامل و عارفی واصل، آنچه را كه مجاهدان راه خدا و دلباختگان شهادت باید بدانند و در مرحله نبرد بكار بندند، با نیروهایش درمیان گذاشت. شهید باکری: دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند؛در غیر این صورت زمانی فرا می رسد که جنگ تمام می شود و رزمندگان امروز سه دسته می شوند: ۱)دسته ای راه بی تفاوتی را بر می گزینند و در زندگی مادی غرق می شوند. ۲)دسته ای به مخالفت با گذشته خود برمی خیزند و از گذشته خود پشیمان می شوند. ۳)دسته ای به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد.پس از خدا بخواهید که با وصول شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید؛چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزء دسته سوم ماندن هم بسیار سخت و دشوار خواهد بود. pelaak.blogfa.com یادش گرامی و راهش پر رهرو به اشتراک گذاشتن این پست لینک به پست اشتراک در سایت های دیگر
worior 22,929 گزارش پست ارسال شده در اسفند 88 [quote]دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند؛در غیر این صورت زمانی فرا می رسد که جنگ تمام می شود و رزمندگان امروز سه دسته می شوند: ۱)دسته ای راه بی تفاوتی را بر می گزینند و در زندگی مادی غرق می شوند. ۲)دسته ای به مخالفت با گذشته خود برمی خیزند و از گذشته خود پشیمان می شوند. ۳)دسته ای به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد.پس از خدا بخواهید که با وصول شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید؛چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزء دسته سوم ماندن هم بسیار سخت و دشوار خواهد بود.[/quote] عجب حرفی ! ... واقعا آیند نگره به عاقبت خودش تا این حد . خدا رحمتش کنه . به اشتراک گذاشتن این پست لینک به پست اشتراک در سایت های دیگر
hosseingmn 66 گزارش پست ارسال شده در اسفند 88 [quote]عجب حرفی ! ... واقعا آیند نگره به عاقبت خودش تا این حد . [/quote] بله دوست عزیز به این میگن بصیرت که وقتی شخصی صاحبش بشه قدرت بالایی در مورد تجزیه و تحلیل وقایع پیدا خواهد کرد. حضرت علی(ع) در نهج البلاغه در اهمیت بصیرت تا جایی جلو می روند که شرط تحمل پرچم مبارزه را بصیرت و صبر می خواند. به اشتراک گذاشتن این پست لینک به پست اشتراک در سایت های دیگر
hexman 103 گزارش پست ارسال شده در اسفند 88 تو چهره شون چه آرامشي نهفته اس..خوشا به سعادتوشون به اشتراک گذاشتن این پست لینک به پست اشتراک در سایت های دیگر
armani 2,659 گزارش پست ارسال شده در اسفند 88 انشاالله كه فرداي قيامت خجالت زده اين عزيزان نباشيم. ( كه هستيم) در مورد پيش بيني ايشون هيچ حرفي باقي نمونده. هميشه اين مساله زنده بودن شهدا و مصداق اون ايه شريفه كمي ثقيله. يقين دارم به زنده بودن نام نيست. به اشتراک گذاشتن این پست لینک به پست اشتراک در سایت های دیگر
F_35B 15 گزارش پست ارسال شده در اسفند 88 [quote]۱)دسته ای راه بی تفاوتی را بر می گزینند و در زندگی مادی غرق می شوند. ۲)دسته ای به مخالفت با گذشته خود برمی خیزند و از گذشته خود پشیمان می شوند. ۳)دسته ای به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد.پس از خدا بخواهید که با وصول شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید؛چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزء دسته سوم ماندن هم بسیار سخت و دشوار خواهد بود. [/quote] البته من این جمله رو از شهید چمران شنیده بودم به اشتراک گذاشتن این پست لینک به پست اشتراک در سایت های دیگر
balaie_asemany 0 گزارش پست ارسال شده در اسفند 88 [quote][quote]۱)دسته ای راه بی تفاوتی را بر می گزینند و در زندگی مادی غرق می شوند. ۲)دسته ای به مخالفت با گذشته خود برمی خیزند و از گذشته خود پشیمان می شوند. ۳)دسته ای به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد.پس از خدا بخواهید که با وصول شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید؛چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزء دسته سوم ماندن هم بسیار سخت و دشوار خواهد بود. [/quote] البته من این جمله رو از شهید چمران شنیده بودم [/quote] با سلام و درود بر روح پر فتوح شهيدان راه حق و حقيقت و عرض ادب احترام خدمت دوستان اين جملاتي كه بيان شده اصلش فرازهايي از وصيتنامه آقا حميد باكري داداش كوچكتر آقا مهدي هستش كه چند ماه زود تر از برادر بزرگشان به شهادت رسيدند. به اشتراک گذاشتن این پست لینک به پست اشتراک در سایت های دیگر
nasirirani 4,448 گزارش پست ارسال شده در اسفند 88 و چه بلاها به بركت اين شهدا ختم به خير شد... خوشا به حال آنانكه روز حساب خواهند گفت: [color=green]خدايا شكر جاودانه شديم[/color] آنها بردند؛ اى كاش ما بازنده نباشيم........................................................................................................... به اشتراک گذاشتن این پست لینک به پست اشتراک در سایت های دیگر
fath 4,675 گزارش پست ارسال شده در فروردین 89 دوستان این برادران نمرده و رنده هستند و در پیشگاه خداوند روزی درن. اینها روی مین ، لای شنی تانکها جون دادن تا یک عده ای الان شعار نه غزه نه لبنان سر بدن..... به اشتراک گذاشتن این پست لینک به پست اشتراک در سایت های دیگر
SAEID 2,300 گزارش پست ارسال شده در فروردین 89 [quote]شهید باکری: دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند؛در غیر این صورت زمانی فرا می رسد که جنگ تمام می شود و رزمندگان امروز سه دسته می شوند: ۱)دسته ای راه بی تفاوتی را بر می گزینند و در زندگی مادی غرق می شوند. ۲)دسته ای به مخالفت با گذشته خود برمی خیزند و از گذشته خود پشیمان می شوند. ۳)دسته ای به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد.پس از خدا بخواهید که با وصول شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید؛چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزء دسته سوم ماندن هم بسیار سخت و دشوار خواهد بود.[/quote] به اشتراک گذاشتن این پست لینک به پست اشتراک در سایت های دیگر
Skyhawk 16,441 گزارش پست ارسال شده در فروردین 89 http://www.farsnews.com/plarg.php?nn=M607750.jpg شهيد امير سپهبد علي صياد شيرازي در گوشه تصوير شهيد مهدي باكري (فرمانده لشكر عاشورا) ديده مي شود فقط نتونستم آپلودش کنم شهيد باكري از نگاه سرلشكر شهيد صياد شيرازي توفيقي نصيبم شد كه يادي از همرزمان سلحشور و بسيار شايسته خطه آذربايجان بكنم. برادراني كه ياد و خاطره شان از ذهن ما محو نميشود و هميشه با ياد آوري مجاهدتها و ايثار گريهايشان ضمن اين كه الهام ميگيريم و درس خودمان را يادآوري ميكنيم، از آن سجاياي آنها، فرصت خوبي است براي اينكه بتوانيم ياد و خاطره آنها را در جامعه اسلامي مان زنده نگه داريم و به نسل جوانمان منتقل كنيم. من امروز ميخواهم از سرداران سلحشور جبهههاي جنگ حق بر عليه باطل و خاطراتي را كه از آنها دارم اينجا يادي بكنم تا انشاء الله دين خودم را اداء كرده باشيم. اولين سلحشوري كه يادش ميكنم سردار سرلشكر شهيد پاسدار مهدي باكري است كه من واقعاً به وجود او در زمان حياتش افتخار ميكردم و امروز هم از يادش افتخار ميكنم كه او چگونه در آن صحنههاي نبرد، هم از ياران و همرزمان خوب ما بود و هم اينكه قوتي بود و قدرتي بود براي جبهه حق براي سركوبي دشمنان اسلام. دو خاطره خوب از ايشان دارم كه هميشه از فرصتها استفاده و يادآوري ميكنم. يك خاطره زماني بود كه من مسئوليت گرفته بودم براي آزادسازي دو شهر اوشنويه و بوكان در شمالغرب ايران. البته اين مرحله دومي بود كه من به منطقه شمالغرب (كردستان) ميرفتم و مسئوليت فرماندهي منطقه را از جمهوري اسلامي به من واگذار كرده بودند. وقتي كه من وارد اروميه شدم، چون قبلاً به شهر نيامده بودم آشنايي لازم را هم با منطقه نداشتم و هم با آن نيروهايي كه ميخواستند با ما همكاري بكنند از ارتش و سپاه، بايد آشنا ميشدم. به من خبر دادند كه يكي از برادران سپاه ميخواهد با شما ملاقات كند. گفتم كي هستند؟ گفتند آقايي به نام باكري. ديدم يك جوان با تواضع و با اخلاص كه از همان اول كه من ديدمش، در قلبم مهر و محبتش جاي گرفت و احساس كردم كه اين چهره خيلي چهره ساخته و پرداختهاي است، سابقهاش را نميدانستم حتي اسمش را آنجا شنيدم. ايشان گفت كه من مطالبي دارم راجع به آمادگي خودمان براي عمليات كه ميخواستم بگويم. گفتم بفرماييد من در خدمت شما هستم. ايشان آمدند و از روي نقشهاي كه داشتيم، شروع كردند وضع منطقه را گفتن، بعد من متوجه شدم مسئوليت ايشان فرمانده عمليات آنجا بود از طرف سپاه. گفت من الان تمامي امكانات را براي عملياتآماده دارم، منهاي اينكه مهمات ندارم و خمپاره و حتي سلاحهاي سبك هم نداريم، اگر اينها را به من واگذار كنيد، من از همين فردا آماده ام براي همكاري با شما براي عمليات. من از يك طرف قلبم خيلي قوت آمده بود كه خدا را شكر، ما تا به صحنه آمديم اين طوري اعلام آمادگي ميكنند از يك طرف هم خودم نگران بودم كه كسي غير از من، بخواهد فرماندهي بكند بر صحنه. اين شخص بايد صحنه را بشناسد و به سازمانش كاملاً آشنا باشد از اين نظر ما به ايشان گفتيم كه براي شما امكان پذير است كه شش روز به ما مهلت بدهيد تا در اين مدت من خودم را آماده بكنم؟ واقعاً اين بايد در تاريخ ثبت شود و روي آن كارشناسهاي نظامي بيايند تحليل بكنند كه آيا ممكن است مثلاً در صحنهاي فرمانده نه رده بالاتر بيايد از فرمانده رده پائينتر مهلت بگيرد تا آماده شود براي عمليات؟ به هر صورت براي من كه پيش آمده بود ضمن اينكه براي من كوچكترين چيزي براي اينكه نگران بشوم. وجود نداشت خيلي خوشحال بودم كه اينچنين وضعي پيش آمد كه من بايد خودم را آماده كنم براي عمليات. گفتم شش روز به من فقط مهلت بده من برويم يكانها را بشناسم يك خرده هم شناسايي كنم و بعد انشاءالله براي عمليات آماده شويم ايشان هم با تواضع قبول كرد. بلافاصله روز بعد هم من دستور واگذاري مهمات را به ايشان دادم كه لشكر 64 اروميه به ايشان مهمات بدهند، تا آن موقع هم هنوز ارتباطي بين ارتش و سپاه بر قرار نشده بود. من احساس كردم كه اينها نسبت به هم بيگانهاند چون اينچنين وضعي و فرصتي پيش نيامده بود. ارتشيها اول يك مقدار يكه خوردند كه مهمات را واگذار كنيم به خارج از ارتش؟ گفتيم بله. اين كار تكرار شده و اين كار را بكنيد. آنها هم چون اطاعت داشتند و مطمئن بودند كه خوب ما دستورمان دستور رسمي است بلافاصله عمل كردند. شهيد باكري هم آماده شد براي عمليات و تقريباً فكر ميكنم او داشت لحظه شماري ميكرد براي اين كه عمليات شروع بشود. ما هم رفتيم با سرعت در آن پادگانهاي پيرانشهر و جلديان و خود نقده، نيروهاي ارتش را سازمانشان را آماده كرديم و هم نيروهاي انتظامي را كه آن موقع ژاندارمري بود آماده كرديم. بعد طرح عمليات را با كمك شهيد باكري با هم ريختيم. ديديم كه سه تا محور روشن ميتواند باشد. يكي محور زيوه به طرف اشنويه، يكي محور نقده به طرف اشنويه و يكي هم محور جلديان و صوفيان به طرف اشنويه، سه محور را تفكيك كرديم. فرماندهي محور شمال را كه زيوه بود دادم به شهيد باكري، محور نقده را دادم به ژاندارمري و محور جلديان به طرف صوفيان و اشنويه را هم داديم به لشكر 64، كه يك تيپشان در آنجا بود. اينها هماهنگ حمله كردند. در مدت چند ساعت من ديدم محور شمال كارش تمام شد. يعني شهيد باكري با سرعت آمد قسمت شمال اشنويه را كه ارتفاعات سركوب داشت همه را اشغال كرد و از شمال مسلط شد به شهر. منتها چون از نظر نظامي كافي نبود بايستي از طرفين الحاق ميكردند. من به ايشان گفتم شما همين جا باش تا من آن دو تا محور ديگر را آماده كنم كه به لطف خدا در عرض سه روز اين كار انجام شد. سه تا محور به هم متصل شدند و الحاق پيدا كردند و شهر محاصره شد و شهيد باكري با احتياط رفت داخل و كار شهر را تمام كرد. يعني پاكسازي كرد و شهر را به دست سپاه داديم و اين مأموريت حساس سرافرازانه در عرض نه روز تمام شد. خداوند كمك كرد و ما با كمك برادران ديگر آن منطقه را آزاد كرديم. جمعاً 44 روزه مأموريت ما در شمالغرب تمام شد كه من ديگر بعد آمدم به جبهههاي جنوب با مسئوليت فرماندهي نيروي زميني، شهيد مهدي باكري نمونهاي بود از يك سلحشوري كه به صورت طبيعي خداوند به ايشان توفيق داده بود روحيه مجاهدت داشته باشد، روحيه اخلاص و تقواي علمي داشته باشد و در صحنه زندگيش براي خدا، خالصانه آماده شود، بجنگد و يك همرزم ارتشي كه پيدا ميكند مثل ما، و آن ارتشي در منطقهاي فرماندهي دارد ومي خواهد به او برنامه بدهد، او به اين ارتشي برنامه ميدهد يعني اينقدر مهياي عمليات است كه بايستي فرمانده رده بالا از رده پائين فرصت بگيرد و مهلت بگيرد براي اين كه خودش را آماده كند براي هدايت عمليات. روحش شاد و يادش گرامي باد انشاء الله. نكته دوم و خاطره دوم از شهيد باكري، مربوط است به جبهه جنوب. ديگر باكري براي ما شناخته شده بود چون كاملاً يكي از فرماندهان خوب و شايسته سپاه بود و دائماً در سازمان رزمي كه ما در عملياتهاي مختلف داشتيم ايشان حضور و شركت داشت در هر عملياتي شهيد باكري وظيفه خودش را به نحو احسن انجام ميداد و از مشخصات بارزش عميق بودن در كارش بود. البته من تا سالها نميدانستم كه ايشان تحصيلات عالي داشت و مهندس و آدم تحصيل كردهاي بود. من نميدانستم اينقدر اين آدم تواضع داشت كه اصلاً خودش را رو نكرده بود. ما او را با اخلاص پسنديده و يك آدم موفق ديده بوديم، نظامي خوب ميشناختيمش، خودش را خوب آماده ميكرد براي عمليات، ما تا همين قدر شناخت داشتيم به ايشان. درعمليات بدر كه دنباله عمليات خيبر بود، من توفيق داشتم كه از نزديك هم كار آموزشي ميكردم براي نيروها و هم مسئوليت خودم را در قرارگاه كربلا داشتم، با همرزم عزيزم سردار سرلشكر پاسدار رضايي همكاري داشتم. اين صحنه خيلي حساس بود. چارچوب كار براي عمليات اين بود كه مابايستي در ادامه عمليات خيبر از داخل هور العظيم رو به غرب پيش روي ميكرديم، از يك بخش از آب ميگذشتيم و خودمان را به خاكريزهاي دشمن ميرسانديم و بعد پيشروي مان را تا رودخانه دجله ادامه ميداديم. از دجله بايد عبور ميكرديم و به اتوبان العماره و به بصره ميرسيديم و اتوبان را پاكسازي ميكرديم. نيروهاي ضربتي را با هليكوپتر وارد ميكرديم و يك بخش از نيرويمان ميرفت به طرف شمال، به طرف العماره تا العزيز و يك بخش از نيروهايمان هم بايد به طرف جنوب ميآمد تا القرنه. در اين محدوده ما بايستي منطقه را آزاد و پاكسازي و يك فرصت بسيار خوبي را در قلب دشمن براي منهدم كردن نيروهاي متجاوز متجاوز پيدا بكنيم. اين طرح ما بود. در زمان كوتاهي كه مثلاً حدود 10 يا 11 شب كه عمليات شروع شد، يك ساعت هم نكشيد،رزمندگان خط را شكستند خودشان را به دجله رساندند و اين نيروها از لشكرهاي موفق، لشكر 31 عاشورا بودند كه فرماندهي اش با شهيد باكري بود. من يادم هست اولين دستوري كه صادر كرديم براي عبور از دجله به لشكر 31 عاشورا بود. اين لشكر بايد عبور ميكرد و در اين عبور خود شهيد باكري در صف اول رفته بود به جلو. يعني با آن تركيب اول كه بايد ميرفتند آن طرف و سرپل را ميگرفتند، رفته بود و با نيروهاي دشمن درگير شده بود. ايشان از ناحيه پيشاني تير خورد و همان جا شهيد شد. ايشان را ميآورند داخل قايق كه برش گرداند به طرف ساحل و برسانند به عقب. در بين راه قايقش را ميزنند و مفقود الاثر ميشود. قايق را آب ميبرد به هر صورت شهيد باكري به ظاهر در بين ما نيست. ولي خداي او هست، رزمندگاني كه او را ميشناختند هستند، من رزمنده كوچك و سرباز كوچك اسلام هم دارم از ايشان صحبت ميكنم و بدين ترتيب راه و رسم او از بين نرفته است. در نهايت بگويم كه شهيد باكري نمونه و اسوه اخلاص بود، نمونه تقوا و با توكل به خدا بود. براي آن مأموريتهايي كه به عهده اش ميگذاشتند، با اخلاق و رفتارش و مديريت و فرماندهي نفوذ ميكرد در دل پاسداران جوان، بسيجيان ارزشمند، و از طرفي با ارتشياني كه در عمليات با هم ادغام ميشدند و ميخواستند عمليات انجام بدهد. من از فرماندهاني كه خيلي ذكر خيرش را ميشنيدم كه هماهنگ بود با ارتشيها، شهيد باكري بود. بعضي از فرماندهان ارتش رقابت ميكردند و ميگفتند ما با ايشان ميخواهيم باشيم در عمليات. البته ايشان با مطالعه كار ميكرد با همان تحصيلات عاليه خوبي كه داشت. معلوم بود بهرهبرداري ميكرد و در ادغامهايي كه بين ارتش و سپاه انجام ميشد، هماهنگي خيلي خوبي داشت. او چهره موفقي بود، يعني از رزمندگان واقعاً موفق جبهههاي نبرد شهيد باكري بود كه باز هم روحش شاد و يادش گرامي باد. لينک خبر: http://www.ettelaat.com/new/index.asp?fname=2009\\09\\09-02\\16-14-32.htm منبع خبر: اطلاعات زمان خبر: يکشنبه 29 آذر 1388 به اشتراک گذاشتن این پست لینک به پست اشتراک در سایت های دیگر
fath 4,675 گزارش پست ارسال شده در فروردین 89 یاد و خاطره سردار رشید سپاه اسلام شهید صیاد هم گرامی به اشتراک گذاشتن این پست لینک به پست اشتراک در سایت های دیگر