امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

بسم رب الشهدا و صدیقین


سلام
در انجمن گشتم مطلب کامل و جامعی راجع به شهدای مقاومت اسلامی ( حزب الله -حماس و...) پیدا نکردم در نتیجه این تاپیک را ایجاد کردم تا با کمک شما
شهدای مقاومت اسلامی را در سال های اخیر به طور اجمالی معرفی بکنیم

-------------------------------
شروع میکنیم با

سردار شهید رانی عدنان بزی یا ان طور که بچه های حزب الله صدا میزنند حاج حاتم

1168288528.jpg

حاج حاتم از بچه های جنوب لبنان و اهل بنت جبیل متولد 1967 از اعضاب قدیمی حزب الله و فرمانده یکی از محور های مقاومت در جنگ 33 روزه بود .
ایشون مهندسی مکانیک خونده بود و مدرس مدرسه فنی بنت جبیل که این مدرسه در جنگ 33 روزه سیزده شهید تقدیم اسلام کرد
thumb_%D8%AD%D8%A7%D8%AC_%D8%AD%D8%A7%D8
حاج حاتم و سید حسن نصر الله
این شهید بزرگوار مدتی را هم در زندان های رژیم صهیونیستی زندانی بود البته مطمئن نیستم اما احتمال اینکه ایشون از ازاد شده های سال 2000
( بعد از عقب نشینی اراذل صهیونیست )باشند هست
دو روز مانده به پایان جنگ صهیونیست ها هلی بورنی را در روستای غندوریه انجام میدن که هدف اون ملحق شدن به نیروهای لشکر 106 و محاصره جنوب لیطانی بود...اما با پاتک نیرو های حزب الله و در نتیجه تلفات سنگین عقب نشینی میکنند در حین این پاتک این سردار دلاور به شهادت میرسه روحش شاد و شفاعتش در ان دنیا نصیب ما باشد
1185430271.jpg


1193249575.jpg

کلیپی گلچین شده وصیت نامه حاج حاتم با زیر نویس فارسی 5mb :mrgreen:
http://crazydoctor.persiangig.com/video/vaseyat-haj hatm.flv
کلیپ وصیت کامل این شهید 16mb بدون زیر نویس( اصولا زیر نویس لازم نیست کافیه گوش کنید )
http://crazydoctor.persiangig.com/video/vaseyt kamel-haj hatm.flv
----------------------------------------------
پ.ن جای خالی بخش مقاومت اسلامی در انجمن احساس میشه
لطفا دوستان در مدیریت زحمت انتقال تاپیک به اسکرول را بکشند ممنون

  • Upvote 2

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
گزارش «تابناک» از روابط حاج رضوان با «امل، ساف، جهاد، فتح و مقاومت»؛
آسمان و دریا از دست او در امان نبودند...!

در سال 1982 میلادی عملیات اشغال لبنان توسط رژیم صهیونیستی انجام گرفت آن هنگام عماد مغنیه مشغول زیارت اماکن مقدس در ایران بود و به محض شنیدن این خبر از طریق سوریه به لبنان بازگشت، ولی در حین بازگشت توسط نیروهای حزب «کتائب» دستگیر اما با دخالت‌های سیاسی به سرعت آزاد شد. با رسیدن عماد مغنیه به بیروت، شتاب کمک‌ها به نیروهای فلسطینی بالا گرفت.
در سومین سالگرد شهادت «عماد مغنیه» فرمانده شاخه نظامی حزب الله، سیر زندگی جهادی و ارتباط وی با مسأله فلسطین و جنبش فتح و سایر گروه‌های فلسطینی تا لحظه شهادتش را مورد بررسی قرار داده ایم.

به گزارش «تابناک»، عماد مغنیه در محله «جوار» واقع در «شیاح» یکی از مناطق ضاحیه جنوبی چشم به جهان گشود. پدرش «فایز مغنیه» و مادرش «آمنه سلامه» است.

عماد مغنیه در مدارس همان منطقه به تحصیل پرداخت. وی در کنار خانواده‌ای زندگی کرد که دو فرزند خود «جهاد» و «فؤاد» را در راه خدا از دست داده‌اند. عماد مغنیه در سن ده سالگی به محل کار پدر که رستورانی کوچک در خیابان «عبدالکریم» در منطقه شیاح بود، می‌رفت و عصرها اغلب اوقات را در مسجد «شیخ قبیسی» نزدیک خانه سپری می کرد.

در سن سیزده سالگی بود که تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل علوم دینی به نجف سفر کند، ولی این تصمیم عملی نشد.

در سال 1975 میلادی جنگ داخلی لبنان در نقطه میدان «البرید» واقع در منطقه «عین الرمانه» در 50 کیلومتری محل کار پدر مغنیه آغاز شد.

از آن هنگام بود که زندگی نظامی و جهادی شهید عماد مغنیه آغاز شد. در آن زمان بزرگراه قدیمی «صیدا» به جبهه جنگ میان دو منطقه «شیاح» و «عین الرمانه» تبدیل شده بود. در منطقه عین الرمانه نیروهای حزب «کتائب» و نیروهای آزادیخواه ملی‌گرا حضور داشتند و در منطقه شیاح نیز نیروهای ملی و گروه‌های فلسطینی سنگر گرفته بودند.

عماد مغنیه در سن چهارده سالگی با گروه‌های کمونیسم و ملی‌گرا آشنا شد و با دیگر گروه‌های اجتماعی ملی‌گرای سوری نیز در تماس بود، ولی این آشنایی‌ها وی را از گرایش به سوی گروه‌های لبنانی باز نداشت.

عماد مغنیه با وجود سن کم، شب ها را با گروه‌های فلسطنیی می گذراند و آنها را در ساختن سنگرها کمک می‌کرد و کم‌کم با مسأله فلسطین آشنایی پیدا کرد و توانست در اردوگاه‌های فلسطینی زیادی در بیروت و بیرون از آن به آموزش دوره‌های نظامی بپردازد و بهترین اردوگاهی که در آن آموزش نظامی دید، اردوگاه «ابو لؤی» واقع در منطقه «زهرانی» جنوب لبنان ـ که جایگاه آموزش نظامی «دلال مغربی» یکی از رزمندگان فلسطینی است ـ بود.

مادر عماد مغنیه نیز در این دوران نقش بارزی را ایفا کرد و شبها به دنبال پسرش از یک منطقه به منطقه دیگر می‌رفت تا وی را سرانجام به خانه بازگرداند، ولی هنوز صبح نشده بار دیگر عماد مغنیه را در خانه نمی‌دید و بار دیگر دنبالش می‌رفت. او نمی‌دانست در آینده چه در پیش رو خواهد داشت.

در سال 1984 میلادی پیکر «جهاد مغنیه» برادر کوچکتر عماد که در بمباران منزل مرحوم علامه «سید محمد حسین فضل الله» ـ که در منطقه «بئر العبد» به شهادت رسید ـ تشیع شد. پس از گذشت یک دهه از شهادت جهاد، «فؤاد» فرزند میانی این خانواده در عملیات تروریستی سازمان موساد در منطقه «صفیر» به شهادت رسید.

تربیت‌های دینی خانواده و محیط، اثر خود را در عماد مغنیه نشان داد. یکی از این جنبه‌ها تأثیر وی از اندیشه و فکر امام «موسی صدر» و تأسیس جنبش محرومین بود. عماد مغنیه با الهام از همین تفکر بود که همراه بچه‌های منطقه در بسیاری از فعالیت‌های حرکت محرومین شرکت می‌کرد.

عماد مغنیه در منطقه شیاح با رهبران جنبش فتح از جمله «ابو حسن خضر سلامه» (علی دیب) که در سال 1999 توسط رژیم صهیونیستی به شهادت رسید، آشنا شد.
علی دیب در عماد مغنیه ویژگی‌های مناسب یک رزمنده کامل را دید از این روی، عماد مغنیه را به نمایندگی خود در پایگاه جنبش فتح در منطقه شیاح انتخاب کرد. عماد مغینه تا سال 1981 میلادی در این منصب قرار داشت. اما مسأله ربوده شدن امام «موسی صدر» و ترور نافرجام مرحوم علامه سید محمد حسین فضل الله وی را تحت تأثیر قرار داد و از آن هنگام به بعد، همراه دوستان خود یک تیم امنیتی را جهت محافظت از جان علامه تشکیل داد. در سال 1980 میلادی وی به همراه علامه فضل الله به حج مشرف شد و از آن هنگام به بعد، به حاج مغنیه مشهور شد.

شهادت آیت الله سید «محمد باقر صدر» در سال 1980 میلادی در عراق تأثیر زیادی در اندیشه و فکر عماد مغنیه به وجود آورد. وی وظیفه خود را در قبال ددمنشی‌های رژیم حزب بعث عراقی خطیر دانست و این حزب را در به شهادت رساندن عده‌ای زیادی از رجال دین و رهبران جنبش فتح متهم کرد.

پس از آن، عماد مغنیه عملیات‌های مسلحانه زیادی علیه حزب بعث عراق انجام داد و این امر عامل خروج نهایی وی از جنبش فتح شد.

در سال 1982 میلادی عملیات اشغال لبنان توسط رژیم صهیونیستی انجام گرفت آن هنگام عماد مغنیه مشغول زیارت اماکن مقدس در ایران بود و به محض شنیدن این خبر از طریق سوریه به لبنان بازگشت، ولی در حین بازگشت توسط نیروهای حزب «کتائب» دستگیر اما با دخالت‌های سیاسی به سرعت آزاد شد. با رسیدن عماد مغنیه به بیروت، شتاب کمک‌ها به نیروهای فلسطینی بالا گرفت.

وی با جابجایی از یک منطقه به منطقه دیگر لبنان همواره مشغول فعالیت بود و در مناطق مختلفی مانند خلده، غرب بیروت و شتیلا همچنان به فعالیت‌های خود ادامه داد و در این زمان مجروح نیز شد و پس از آن بود که با «ابوجهاد» (خلیل وزیر) ارتباط برقرار کرد و این ارتباط تا لحظه شهادتش ادامه داشت.

پس از آن که گروه‌های فلسطینی بیروت را ترک کردند، عماد مغینه محل انبارهای اسلحه را به خوبی می‌دانست و در آن هنگام عماد مغنیه اولین هسته مقاومت را که بعدها به نام مقاومت اسلامی معروف شد، در مناطق بیروت، بقاع غربی و جنوب لبنان تأسیس کرد و با انجام عملیات‌های مختلف و ایجاد کمین در مسیر تجهیزات نطامی ارتش صهیونیستی و به رگبار بستن تجمعات آنها، عملیات گسترده‌ای را علیه این رژیم انجام داد و در تاریخ اول نوامبر 1982 میلادی نیز عملیات استشهادی «احمد قصیر» را که طی آن مقر نظامیان ارتش صهیونیستی در شهر صور مورد هدف قرار گرفت را هدایت کرد.
با وجود انجام این عملیات، عماد مغنیه ارتباط خود را با گروه‌های فلسطینی قطع نکرد. ولی با خروج نیروهای فلسطینی از لبنان و تمرکز آنها در کشورهای تونس، یمن، سودان، این رابطه کمی دچار خدشه شد، ولی عماد مغنیه به نقش توافقی خود در راستای ایجاد پایه‌های مشترک میان گروه‌های فلسطینی در مبارزه علیه رژیم صهیونیستی و حمایت لجستیکی و مادی از آنها ادامه داد.

در جریان درگیرهای جنبش امل با نیروهای فلسطینی نیز عماد مغنیه نقش بارزی را ایفا کرد و مانع تشدید درگیری‌ها و بحران در آن زمان شد. در سال 1984 میلادی علی دیب از جنبش فتح خارج شد و به رزمندگان مقاومت اسلامی پیوست. او پشتیبان اصلی و دوست همراه عماد مغنیه تا هنگام شهادتش در سال 1999میلادی به دست رژیم صهیونیستی بود.

عماد مغینه با وجود اختلاف نظر با جنبش فتح، در بسیاری از دیدگاه‌ها و نظرها به ویژه مبارزه مسلحانه علیه رژیم صهیونیستی، نزد «یاسر عرفات» رئیس سازمان آزادی‌بخش فلسطین از جایگاه و احترام خاصی برخوردار بود و یاسر عرفات تلاش می‌کرد همواره از دیدگاه‌ها و نظرات عماد مغنیه آگاه شود و نامه‌های وی توسط علی دیب به دست عماد می‌رسید. علی دیب نقش بارزی را در این میان بازی کرد و توانست پل ارتباطی محکمی را میان یاسر عرفات و عماد مغنیه برقرار کند.

اما درباره رابطه عماد مغنیه با ابو جهاد، می‌توان گفت که این رابطه تا لحظه شهادت عماد قطع نشد. عماد مغنیه خطاب به مهمانان خود در دفتر کارش واقع در ضاحیه بیروت دراین رابطه می گفت: من در ارتباط دایم با وی بودم و اطمینان داشتم که ابوجهاد هیچ گاه به انجام توافقی که منجر به پایمالی حقوق فلسطینی‌ها شود راضی نخواهد شد.

عماد مغنیه خظاب به میهمانان خود می‌گفت، هنگامی که جبهه درگیری‌ها میان ما و رژیم صهیونیستی بالا می‌گرفت، نظریه عقب نشینی رژیم صهیونیستی از جنوب لبنان تشدید می‌گرفت و این امر ضرورت آغاز دور جدید عملیات مسلحانه علیه رژیم صهیونیستی را ایجاب می‌کرد.
عماد به اطرافیان و میهمانان خود در دفتر کارش می‌گفت، حزب الله هیچ گاه مانع فعالیت هر گروه از هر جهت و سمتی در میدان مقاومت نمی‌شود.
وی در هنگام طرح این اتهام که حزب الله و سوریه سعی در منحصر کردن مقاومت در شخص وی دارند، بی‌درنگ و با کمال خونسردی به شرح حال وضعیت لبنان و جنوب آن در دوران جنگ‌های داخلی می‌پرداخت و حاضر به پذیرش هرگونه نقدی راجع به گروه‌های مقاومت نبود.

عماد مغنیه نسبت به فعالیت‌های گروه‌های خارج از حزب‌الله آگاهی کامل داشت، ولی به شرح تفصیلی رویداد‌هایی می‌پرداخت که منجر به خروج بسیاری از آنها از دایره مبارزات علیه رژیم صهیونیسیتی شد. او تأثیرات سیاسی را در این میان نادیده نمی‌گرفت.

وی با عزمی جزم، خطاب به میهمانان خود می‌گفت: ما با انواع فشار و تحریم و قتل تهدید شدیم ولیکن تصمیم ما همان ادامه مقاومت و حمایت از آن است و این تصمیم در اولویت کار ما قرار دارد و ما با خون خود از این مقاومت دفاع کردیم.

عماد مغنیه درباره قضیه فلسطین خطاب به اطرافیان خود می‌گفت: هدف حزب الله در این میان روشن است و آن نابودی رژیم صهیونیستی است و در این مسأله بحثی وجود ندارد و ما نسبت هرگونه تصمیمی که از طرف‌های خارجی برای ادامه حیات اسراییل گرفته می‌شود، توجه نداریم.

عماد مغنیه در ادامه صحبت خود می‌گفت: ما از یک امر غیر واقعی صحبت نمی‌کنیم، ما بر طبق تعالیم دینی خود و براساس دستاورد‌های علمی به این یقین رسیده‌ایم که نابودی رژیم صهیونیستی به مسائل که ما و مردم داخل فلسطین و جهان عرب و اسلامی انجام می‌دهند ارتباط مستقمی است.

عماد مغنیه در ادامه سخنان خود در میان میهمانان به مسئله آزادسازی سرزمین‌های جنوب لبنان پرداخت و می‌گفت: پس از آزادسازی بخشی از سرزمین‌های اشغالی جنوب لبنان در سال 2000 میلادی، ما توانستیم به توان نظامی رژیم صهیونیستی آشنا شویم و با پی بردن به توان نظامی خود نیز یقین پیدا کردیم که آرزوی آزادسازی فلسطین محقق خواهد شده و ما در راستای این هدف، هسته‌های ویژه‌ای را در مقاومت ایجاد کردیم و حزب‌الله ارتباط‌های قوی و مستحکمی با مجموعه‌های مقاومت داخل فلسطین دارد.

عماد مغنیه ارتباط خاصی با جنبش حماس و جهاد اسلامی داشت و در تأمین حداکثر اعتبارات مالی و تبلیغاتی فروگذار نبود و در این راستا رابطه عمیقی با شهید «فتحی شقاقی» دبیرکل سابق جهاد اسلامی داشت و پس از شهادت وی نیز با «عبدالله شلح رمضان» دبیرکل جهاد اسلامی رابطه خوبی برقرار کرد.

وی ارتباط‌های مهمی را با رهبران حماس در داخل و خارج فلسطین اشغالی برقرار کرد و ساعاتی پیش از شهید شدن نیز در جلسه‌ای با حضور «خالد مشعل» رئیس دفتر سیاسی حماس شرکت کرده بود.

عماد مغینه با ایجاد ارتباط با هر یک از حرکت‌های اسلامی جهاد و حماس، زمینه اعزام رزمندگان و افراد خبره را به لبنان، فلسطین، سوریه و ایران برای گذراندن دوره‌های آموزش‌های نظامی فراهم کرده بود و بدین گونه نیروهای مقاومت در غزه بع رغم محاصره آن از سوی رژیم «حسنی مبارک» مخلوع، زیاد و تقویت شدند.

عماد مغنیه از هیچ تلاشی برای آزادسازی فلسطین فروگذار نبود و هیج راهی را نرفته، باقی نگذاشت تا جایی که آسمان و دریا برای رساندن اسلحه به رزمندگان مقاومت فلسطین از دست او در امان نبودند.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
دختري که اسرائيل از نامش مي هراسد:


به گزارش سرویس زنان جهان؛ دلال سعید المغربی نام مشهور دختر مجاهد فلسطینی است که به یکی از سمبل های مقاومت در میان مردم فلسطین و لبنان تبدیل شد. سمبلی که صهیونیست ها از شنیدن نامش می هراسند.



مجاهد فلسطینی که چند دهه پیش در عملیاتی در فلسطین اشغالی به شهادت رسید ولی جسدش همچنان در دست صهیونیست ها باقی ماند و تنها پس از جنگ 33 روزه لبنان و در عملیات تبادل اسرا و اجساد شهدا به حزب الله لبنان تحویل داده شد.


توضیح عکس: ایهود باراک بر سر پیکر دلال



دلال سعید المغربی که بود؟

«دلال سعید المغربی » متولد 1958 در فلسطین اشغالی (شهر یافا )بود كه علاوه بر داشتن تهور و جسارت فراوان ، زبان عبری را به خوبی عربی صحبت می‌كرد وی فرماندهی تیم 13 نفره ای به نام«جوخه دیریاسین » را برعهده داشت. (نامگذاری این جوخه به تلافی جنایات مناخیم بگین (نخست وزیر وقت رژیم صهیونیستی ) در روستایی«دیر یاسین» در حوالی قدس بود که صدها زن و كودك فلسطینی را قصابی كرد.



دلال مغربی عملیات «كمال عدوان» را رهبری می کرد عملیاتی که «ایهود باراك» وظیفه سرکوب آن را داشت. (شهید کمال عدوان سخنگوی ساف بود که در سال1973 به دست كماندوهای صهیونیستی ترور شد)

ابو جهاد ، دلال را فرمانده تیم ویژه فتح کرد .


«خلیل الوزیر» ملقب به ابوجهاد، مرد شماره دوی فتح از اوایل سال1978 مراحل عملی كردن طرح عملیاتی خود را آغاز كرد. و 13 نفر از مجرب‌ترین و چریك های عضو فتح برای اجرای این عملیات كه بازگشتی برایش متصور نبود انتخاب شدند. فرماندهی این تیم ویژه بر عهده دختری جوان و با انگیزه به نام "دلال سعید المغربی" قرار گفت.



خیانت سادات و خشم فلسطینیان

ماجرا از آن شروع شد که در 19 نوامبر سال 1977 با سفر غیر مترقبه «انورسادات» ‌رییس جمهور مصر به «فلسطین اشغالی» برگ جدیدی از تاریخ فلسطینی ورق خورد.
مصری كه تا چند روز پیش، مرزهایش به عنوان خط مقدم جبهه نبرد با « رژیم صهیونیستی» به شمار می‌رفت با تغییر رویه، دست دوستی به سوی صهیونیست ها دراز کرد. همین نكته باعث می شد كه تمایل به كنار آمدن با رژیم صهیونیستی در سران فلسطینی تقویت شود.
در حالی که فلسطینیان هم با چشمانی اشكبار به آینده‌ای می‌اندیشیدند كه با این سفر شوم انتظارشان را می‌كشید.

عرفات به خوبی می‌دانست كه این سفر سادات، روزهای سیاهی را برای "نهضت مقاومت فلسطین" به دنبال خواهد آورد.

چنین فضایی بهترین فرصت را به صهیونیست ها داده بود تا فارغ از عكس العمل شدید كشورهای عربی، حساب های خود را با فلسطینیان تسویه كند. به نظر رسید لازم است اقدامی انجام شود.

طرح یک عملیات

رهبران فتح (بزرگ ترین سازمان فلسطینی عضو «ساف») هدف این عملیات را توقف و یا کاهش سرعت مسیر مذاكرات صلح مصر و اسراییل می دانستند و معتقد بودند اگر این هدف هم محقق نگردد، حداقل این عملیات می‌تواند هشداری به مقامات صهیونیست و سران كشورهای عرب مبنی بر نادیده گرفتن "ساف" باشد.

عملیات در شب یازدهم مارس سال 1978،با حرکت یك كشتی باری كوچك آغاز شد( کشتی که در ظاهر به سوی شمال آفریقا حركت می كرد اما تا آبهای «فلسطین اشغالی» (50 كیلومتری ساحل «تل آویو»)پیش رفت) تمامی مسافران قایق‌ها، لباس فرم ارتش صهیونیستی را بر تن داشتند.

المغربی عملیات بزرگ ضدصهیونیستی در شهر تل‌آویو را رهبری می کرد


دلال المغربی فرمانده گروهی از فدائیان فلسطینی بود که هدفشان رسیدن به ساحل شهر تل آویو( پایتخت رژیم صهیونیستی) بود. این فدائیان وظیفه داشتند عملیات ضدصهیونیستی بزرگی را در "تل‌آویو" به اجرا درآورند كه اشغالگران را به تلافی‌جویی وادار كند.

در مسیر حركت به سمت ساحل ، یكی از قایق‌های لاستیكی واژگون شد و دو فدایی به دلیل سنگینی تجهیزات خود غرق شدند. یازده فدایی دیگر پس از یك ساعت و نیم موفق شدند خود را به ساحلی در نزدیكی بزرگراه "حیفا - تل‌آویو" برسانند. آنان به سمت بزرگراه حركت كرده و در راه یك صهیونیست را كه متوجه هویت آنان شده بود به قتل رساندند.

با رسیدن به بزرگراه مزبور، "دلال المغربی" دستور داد فدائیان دو اتوبوس را متوقف كنند.

فدائیان، مسافران یكی از این اتوبوس‌ها را به اتوبوس دیگر منتقل كردند و یك اتوبوس با حدود یكصد گروگان و یازده فدایی فلسطینی به سمت "تل‌آویو" به حركت درآمد. به "دلال" مأموریت داده شده بود كه حتی الامكان خود را به یك هتل شلوغ در حومه جنوبی "تل‌آویو" برساند و مهمانان هتل را برابر آزادی چند تن از زندانیان فلسطینی به گروگان بگیرد.

این در حالیست که هم «دلال» و هم «ابوجهاد» می‌دانستند كه تحقق چنین تبادلی بسیار دور از ذهن است زیرا اساسا «مناخیم بگین» نخست وزیر و «موشه دایان» وزیر جنگ، در موارد مشابه قبلی نشان داده بودند كه به هیچ وجه نجات گروگان های صهیونیست برایشان اهمیتی ندارد. اما دلال تمام سعی خود را به كار برد تا مطابق برنامة عملیاتی عمل كند و در حقیقت این عملیات با رویكردی بدون بازگشت طراحی شده بود.

دلال احتمال می‌داد با این تعداد از گروگان كه به همراه دارد بتواند راهش را به سمت هدف از پیش تعیین شده باز كند. اما واحد ویژه ای از ارتش صهیونیستی که ایهود باراك آن را فرماندهی می کرد به همراه نفربرهای زرهی، در دو راهی جلیلات(كه در میان صهیونیست ها دو راهی «كانتری كلاب» نامیده می شود) واقع در چند كیلومتری شمال تل‌آویو(نزدیكی شهرك صهیونیست نشین«هرتسلیا») موضع گرفت و بزرگراه را مسدود كرد.

با نزدیك شدن اتوبوس حامل فداییان و گروگان ها به نظامیان صهیونیست، پیش از آن‌كه فرصتی برای ایجاد ارتباط و مذاكره با فدائیان پیش بیاید، چرخ‌های اتوبوس به گلوله بسته شد و پس از توقف آن، تبادل آتش وسیعی میان فلسطینی‌ها و صهیونیست‌ها در گرفت .

در كمتر از 15 دقیقه، اتوبوس به گلوله ای از آتش تبدیل شد. پس از ساعاتی درگیری رودر رو میان فداییان فلسطینی و نظامیان صهیونیست كه تحت فرماندهی «سروان ایهود باراك» قرار داشتند ، سرانجام «دلال المغربی» بر اثر اصابت گلوله ای به سرش به شهادت رسید و 8 تن از فدائیان نیز در كنارش بر خاك افتادند. همچنین 2 فدایی دیگر به چنگ صهیونیست‌ها اسیر شدند.


عملیات دلال آمار کم سابقه کشته شدگان صهیونیست را در برداشت

با خاموش شدن آتشبار ها، صهیونیست ها به جمع آوری مصدومین پرداختند. آماری كه در نهایت از كشته شدگان صهیونیست به دست آمد هولناك و كم سابقه بود:

37 كشته و 80 زخمی. این ركورد از تلفات تا زمان انتفاضه دوم در سال 2000 میلادی شكسته نشد.

«عملیات كمال عدوان» ساعات هولناكی را برای اهالی "تل‌آویو" به ارمغان آورد كه هنوز هم در میان اتباع رژیم صهیونیستی و حتی صاحب‌نظران صهیونیست یكی از بدترین حوادث تاریخ این رژیم به شمار می‌آید.

این عملیات تا كنون بزرگ ترین عملیات فدایی فلسطینیان علیه اشغالگران به شمار می رود و به اعتراف تحلیل گران نظامی دولت جعلی صهیونیست، اتباع اسرائیل دیگر تا زمان جنگ 33 روزه لبنان چنین ساعات پر وحشت و هراسی را تجربه نكردند.

اجساد «دلال المغربی» و سایر فداییانی كه در این عملیات به شهادت رسیده بودند در محلی موسوم به«گورستان اعداد» به خاك سپرده شد و سر انجام پس از 30 سال با تلاش حزب الله لبنان و شخص سید حسن نصرالله، در جریان «عملیات تبادل اسرا» میان حزب الله لبنان و رژیم صهیونیستی ، از آرامگاه های موقتی شان خارج شده و به مقاومت اسلامی لبنان تحویل داده شده و در روز 28 تیر ماه 1387 شمسی پس از تشییع با شكوهی به خاك سپرده شدند.
  • Upvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
مهندس شهید یحیی عیاش:






در نخستين ساعات روز جمعه پانزدهم دى ماه ۱۳۷۴ خبرى بسيار كوتاه توسط رسانه‏هاى گروهى در سراسر جهان منتشر شد:

«مهندس يحيى عياش، فرمانده گروه ضربت حركت مقاومت اسلامى فلسطين (حماس) و بنيانگذار گردان‏هاى انتحارى (استشهادى) عزالدين قسام بر اثر انفجار يك بمب كشته شد.»

با وجودى كه شادى و شعف صهيونيست‏هاى حاكم بر رسانه‏هاى ماهواره‏اى خبرى از شهادت يحيى عياش در لابه‏لاى پخش دقيقه به دقيقه خبر فوق آشكار بود؛ اما در ساعات اوليه هيچ‏كس پاسخ روشنى در مورد چگونگى شهادت وى نمى‏يافت. كارشناسان سرويس‏هاى امنيتى جهان با توجه به داده‏هاى اطلاعاتى «شين‏بث، شاباك و موساد»، (سازمان‏هاى اطلاعاتى و تروريستى اسرائيل) و شناختى كه از فرمانده شهادت‏طلب هسته‏هاى مقاومت عزالدين قسام داشتند، باورشان نمى‏شد كه عنصر هوشمند و با ذكاوتى كه ۴ سال تمام، همه دستگاه‏هاى پرطمطراق امنيتى اسراييل و جلادان آموزش ديده صهيونيسم را با كمترين امكانات، به خاك سياه نشانده بود، به اين سادگى مورد هدف قرار بگيرد.

تنها چند ماه قبل از اين تاريخ ژنرال «شيمون رومح»،از عالى‏رتبه‏ترين نيروهاى امنيتى صهيونيست‏ها، در برنامه‏اى تحت عنوان «شناخت شخصيت طراح و مجرى عمليات‏هاى انتحارى بنيادگرايان فلسطينى» ناگهان با مخاطب قرار دادن يحيى عياش، جملات تكان دهنده‏اى را بر زبان جارى ساخت كه نفس‏ها را در سينه بينندگان صهيونيست حبس كرده بود:

«... متأسفانه مجبورم به عنوان يك كارشناس امنيتى - نظامى، در مقابل عظمت و دقت عمليات‏هايت به واماندگى و تحير خودم اعتراف كنم؛ چرا كه جز اين چاره‏اى ندارم. كارهاى تو نه تنها اعجاب من كه تعجب همه متخصصان امنيتى جهان را برانگيخته است. به راستى كه تو مجرى تواناى مأموريت‏هايت هستى محوله‏اى و ابتكار عمليات بسيار سريع و دقيق است. هر چند كه تو ناامن‏ترين اكسير مقابله با صهيونيسم و يك شبح هولناك براى جامعه يهوديانى اما بايد اعتراف كنم كه قدرت ترميم ضربات وارد شده به مجموعه‏ات را بى‏وقفه بالا مى‏برى و شكست را از مسير خود دورتر مى‏سازى...»

«نسيم مشال»، مجرى كهنه كار و مشهور تلويزيون رژيم اشغالگر قدس كه اين برنامه مستقيم و زنده تلويزيونى را اداره مى‏كرد، در پايان برنامه، نتيجه‏گيرى بحث فوق را چنين بيان كرد:

«دشمن شماره يك داخلى اسرائيل، شخصى است به‏نام «يحيى عياش» كه ۲۹ سال سن دارد. اهل منطقه «طولكرم» است و انجام كليه عمليات‏هاى نظامى حماس و فرماندهى گردان‏هاى انتحارى عزالدين قسام را در چهار ساله اخير شخصاً به عهده دارد. او خطرناكترين نوع عمليات‏ها عليه صهيونيست‏ها را طراحى و سازماندهى مى‏كند. على رغم اينكه از لحاظ شخصيتى يك فرد ساده و روستايى است؛ اما با افكارش كارى كرده كه نامش ترس و نا امنى را در قلب‏هاى اسرائيلى‏ها جاى مى‏دهد. نظاميان ما در «تل‏آويو»، «عفوله»، «خضير»، «غوربيسان»، «قدس»، «حيفا» و ديگر مناطق يهودى‏نشين اسراييل، خواب را بر چشمان خود حرام مى‏بينند و هر لحظه منتظر يكى از عمليات‏هاى انتحارى اطرافيان اين جوان ۲۹ ساله هستند. هرگونه خبر يا اطلاعى از وى و يا اطرافيانش مى‏تواند مأمورين امنيتى و مسوولينمان را در مهار و دفع عمليات‏هايش يارى كند.»

مسوولين اطلاعاتى - عملياتى صهيونيست هنوز طعم تلخ سه شكست فضاحت‏بار خود را كه با وجود شناسايى «يحيى» و به كارگيرى نيروهاى ويژه خود، نتوانسته بودند به وى دست يابند، در كام داشتند:

اول: شانزدهم مرداد ۱۳۷۲؛ مركز ايست و بازرسى روستاى «دير بلوط» واقع در كرانه غربى:

يحيى و دو تن از همراهانش توسط نيروهاى امنيتى شناسايى مى‏شوند و بلافاصله منطقه به محاصره كامل در مى‏آيد. پس از ايجاد درگيرى و تبادل آتش يكى از همرزمان يحيى دستگير شده و ديگرى با پوشش مناسب آتش خود را حايل صهيونيست‏ها و يحيى مى‏كند كه نهايتاً منجر به شهادتش مى‏شود. يحيى نيز با ذكاوت تمام و پس از به هلاكت رساندن دو نيروى امنيتى از حلقه محاصره رهايى مى‏يابد.

دوم: چهاردهم فروردين ۱۳۷۳؛ خانه يكى از دوستان يحيى در محله «شيخ رضوان» در نوار اشغالى غزه:

صهيونيست‏ها با شناسايى منزل، اقدام به بمب‏گذارى در آن كرده و منتظر انفجار بمب زمانى و ترور يحيى مى‏شوند؛ اما به لطف پروردگار، يحيى دقايقى قبل از انفجار از آنجا مى‏رود و توطئه صهيونيست‏ها ناكام مى‏ماند.

سوم: سى و يكم تير ۱۳۷۳؛ يكى از خانه‏هاى امن عملياتى هسته‏هاى مقاومت شهيد عزالدين قسام:

عوامل امنيتى اسراييل با شناسايى قبلى خانه امن، يحيى و همرزمانش را محاصره كرده و واحدهاى عمليات، بارانى از گلوله و خمپاره را به سمت خانه شليك مى‏كنند كه «يحيى» پس از سه ساعت تبادل آتش و با فداكارى ۲ تن از شهادت‏طلبان گروه كه با شهادت خود، آتش فرار وى را پوشش دادند، از مهلكه نجات مى‏يابد...



خبرهايى كه در سراسر جهان مخابره مى‏شد، حكايت از اين واقعيت دردناك داشت كه فرمانده رشيد هسته‏هاى مقاومت شهادت‏طلب فلسطينى در حال مكالمه تلفنى با پدرش بر اثر انفجار مواد منفجره جاسازى شده در دستگاه تلفن همراه به شهادت رسيد.

دستگاه فوق كه توسط يكى از عناصر نفوذى به نام «كمال حماد» در اختيار گروه شهيد قسام، قرار گرفته بود،قبلاً از سوى بخش فنى سازمان امنيت رژيم اشغالگر بمب‏گذارى شده بود. كمال حماد در ازاى اين خيانت خود بيش از يك ميليون دلار از رژيم صهيونيستى دريافت كرد.

راديو و تلويزيون رژيم صهيونيستى به‏عنوان كانون انتشار اين خبر، با قطع برنامه‏هاى عادى و پخش موسيقى‏هاى شاد، اعلام مى‏كردند:

«... اسراييلى‏ها بالاخره راحت خواهند خوابيد... يحيى عياش مغز متفكر انفجارات و عمليات‏هاى انتحارى عليه اسراييل كه به مهندس تفجير و تخريب شهرت داشت، در اين عمليات كشته شده است. وى كه عامل كشته و زخمى شدن بيش از ۴۸۰ تن از نظاميان يهودى بود، از ۴ سال پيش تاكنون، اولين و در عين حال خطرناك‏ترين متهم تحت پيگرد دستگاه قضايى اسراييل بود و بارها پس از عمليات‏هاى انتحارى صورت گرفته توسط شاگردانش، با لباس مبدل خاخامى در صحنه‏هاى عمليات حاضر شده و پس از بررسى نقاط ضعف و قوت كار و تصويربردارى از عمليات، با اظهار دلجويى‏هاى تصنعى، نيروهاى امنيتى حاضر را فريب داده و مى‏گريخته است... مهندس عياش به زبان عبرى تسلط كامل داشته و فارغ‏التحصيل رشته مهندسى شيمى از دانشگاه بيرزيت بوده است. او در دانشگاه جزو متعصب‏ترين دانشجويان نسبت به انجام مراسم اسلامى از قبيل خواندن متون مذهبى و نماز و روزه به شمار مى‏رفت... ضمن تبريك به تمام يهوديان اسراييل ، از همه بينندگان و شنوندگان عزيز، تقاضا داريم كه نسبت به عمليات‏هاى احتمالى انتقام‏جويانه گردان‏هاى عزالدين قسام هشيارى و آمادگى خود را حفظ كنند...»


زندگينامه شهيد عياش



«عبداللطيف عياش» كشاورزى مومن از اهالى روستاى «رافات» - از توابع «طولكرم» - بود. او در سال ۱۳۴۲ باز زنى مومنه از فاميل خود به نام «عايشه عياش» ازدواج كرد ثمر كه اين ازدواج سه فرزند بود به نام‏هاى «يحيى»، «يونس» و «مرعى». يحيى فرزند بزرگ خانواده، مطابق با اطلاعات نوشته شده توسط خودش در فرم مشخصات ثبت نام «مجمع مهندسين اردن»، به تاريخ ۱۶/۱۲/۱۳۴۵به دنيا آمده بود.

پدرش مى‏گويد: «در حالى كه بيشتر از سه سال نداشت از من مى‏خواست كه او را به مسجد ببرم تا او هم نماز بخواند. يحيى بسيار اصرار مى‏كرد و لباس مرا مى‏گرفت تا اين كه من هم با توجه به علاقه زيادى كه به او داشتم، به مسجد روستا مى‏بردمش و همه از آمدن اين بچه كوچك تعجب مى‏كردند.»

يحيى پيش از ورود به دبستان، روخوانى قرآن را فرا گرفت و از ۶ سالگى تحصيلات خود را شروع كرد. در همين دوران بود كه جايزه ويژه حفظ و تلاوت قرآن را از «اداره اوقاف اسلامى قدس» دريافت كرد. پس از پايان مقطع ابتدايى، يحيى تحصيلات متوسطه خود را در دبيرستان «الزاويه» پى گرفت.

مادر يحيى از آن دوران خاطره‏اى بيان مى‏كند كه شنيدنش خالى از لطف نيست؛ «در يكى از كلاس‏هاى هشتم يك دانش‏آموز نتوانسته بود مساله تدريس شده جلسه قبل را براى معلم رياضى حل كند. معلم با عصبانيت از كلاس خارج مى‏شود كه يحيى را كه در آن وقت در كلاس هفتم درس مى‏خواند مى‏بيند و او را به كلاس هشتم مى‏آورد تا همان مساله را حل كند و او به سادگى جواب آن را به دست مى‏آورد. بعد از آن هنگامى كه معلم از يحيى مى‏خواهد كه دانش كلاس هشتم را براى تنبيه بزند، يحيى در حالى كه به معلم رياضى مى‏گفت من به كسى كه از من بزرگتر است اهانت نمى‏كنم، از كلاس بيرون رفت.»

يحيى، مدرك ليسانس خود را در رشته شيمى از دانشگاه «بيرزيت» دريافت كرد و تصميم داشت تحصيلات خود را تا مقطع «دكترا» ادامه دهد كه به دليل ممانعت رژيم صهيونيستى از اعطاى رواديد تحصيلى به وى، از اين كار بازماند.

وى با بكارگيرى تخصص خود در راستاى مبارزه با اشغالگران قدس شريف، در طى مدت كوتاهى به موفقيت‏هاى چشمگيرى در طراحى و ساخت مواد منفجره دست پيدا كرد و با تشكيل شاخه نظامى جنبش مقاومت اسلاى (حماس) موسوم به يگان‏هاى شهيد عزالدين قسام نبرد جدى خود را با صهيونيست‏ها آغاز كرد.

وى طى پنج سال خود را تا سطح دشمن شماره يك دولت يهودى بالا كشيد و مسووليت قتل و جرح حدود ۵۰۰ صهيونيست را عهده‏دار شد. وى زمانى كه شربت شهادت را نوشيد يك فرزند دو ساله و يك نوزاد دو روزه از خود بر جاى نهاد.

آثار انگشت يحيى

نبرد عجيبى كه بين يحيى عياش و يارانش از يك سو و تمام نيروهاى سياسى، امنيتى و نظامى صهيونيستى از سوى ديگر، طى حدود ۴ سال انجام مى‏پذيرفت دو مشخصه بارز داشت:

اول اينكه جبهه صهيونيسم و در راس همه رييس كابينه و وزير دفاع رژيم اشغالگر قدس در جهت مهار و يا دفع عمليات‏هاى شهادت طلبانه مهندس عياش اهتمام همه جانبه و گسترده‏اى به خرج مى‏دادند. خاطره حمله‏هاى بى‏سابقه‏اى كه با حضور صدها نيروى متخصص امنيتى نظامى اشغالگر براى يافتن و يا قتل مهندس به مناطقى كه احتمال وجودش در آنها مى‏رفت، هنوز در اذهان پير و جوان اراضى اشغالى باقى است. يكى از آن عمليات‏هاى بى سابقه كه هنوز توسط مردم روستاى «رافات» نقل مى‏شود، حضور صدها نيروى ويژه امنيتى و ده‏ها اكيپ عملياتى و پشتيبانى اشغالگران در كمتر از يك ساعت در جاى جاى رافات است كه همگى اطلاع كاملى از رفتار، نقشه‏ها، شيوه‏هاى عمل و ساير توجيهات مربوط به سوابق يحيى داشتند.

مشخصه دوم اين نبرد هوشيارى و درايت يحيى و يارانش بود كه در طول اين درگيرى‏ها و عمليات‏هاى گوناگون شهادت طلبانه، به خنثى كردن تدابير جمعيت كثير صهيونيست‏ها مى‏پرداختند. نكته جالب در اينجاست كه هر چه اين دو مشخصه روشن‏تر بروز مى‏كرد بر حرمت و والايى يحيى عياش و همسنگرانش در قلب‏هاى مردم مظلوم فلسطين از يك طرف و ترس و اضطراب اشغالگران تروريست از طرف ديگر مى‏افزود؛ تا آنجا كه ديگر مسوولان صهيونيست اين ترس و اضطراب را بى پرده در اعمال و اقوال خويش منعكس مى‏ساختند.

«بنيامين بن العياد»، وزير مسكن كابينه اسراييلى‏ها در يكى از مصاحبه‏هاى خود اوج سردرگمى كابينه اسراييل را در برخورد با عمليات‏هاى شهادت طلبانه هسته‏هاى مقاومت عزالدين قسام چنين بيان كرد:

«اين عجيب‏ترين جنگ‏ها در طول تاريخ است؛ چرا كه دشمنان ما افرادى هستند كه در آرزوى رسيدن به مرگ لحظه شمارى مى‏كنند!»



اشاره و مرور مختصرى به چند عمليات انجام شده توسط هسته‏هاى مقاومت استشهادى قسام را كه به تعبير سخنگوى ارتش رژيم اشغالگر قدس، اثر انگشت يحيى عياش بر آنها به شكل غريب و پيچيده‏اى هويدا بود به تمام بسيجيان ام‏القراى انقلاب اسلامى تقديم مى‏كنيم:



عمليات "رامات افعال"

نخستين بارى كه صهيونيست‏ها با نام يحيى عياش رو به رو شدند در اثناى شكنجه و بازجويى دو تن از مجاهدان دستگير شده گروه قسام بود. اين دو تن به همراه يكى ديگر از مجاهدين در حال انتقال بيش از ۴۰ كيلوگرم مواد منفجره كار گذاشته شده در يك خودرو - به محل تجمع عده‏اى از سران رژيم صهيونيستى در مراسم ويژه‏اى در منطقه «غوش‏دان» شهر تل‏آويو به واسطه يك اشتباه دستگير شدند. اين خودرو از نوع همان فولكس واگن‏هاى پلاك ويژه زردرنگ يهودى و در عين حال مملو از ۴۰ كيلوگرم مواد منفجره بسيار قوى دست‏ساز و 4 استوانه گاز و يك منبع انفجار بود.

با توجه به سابقه عبور و مرور خودروهاى اينچنين و نيز دارا بودن پلاك صهيونيستى، فولكس بدون مواجه شدن با مشكلى در حوالى ساعت ۲ بامداد وارد محوطه مراسم شد، تا در صبح روز بعد منفجر شود؛ اما در هنگام وارد شدن به مسير انجام مراسم، دو دژبان مسوول محوطه متوجه حركت فولكس با چراغ‏هاى خاموش و درست در جهت مخالف حركت معمول خودروهاى ديگر شده و به فولكس شك مى‏كنند و بلافاصله به ساير مأمورين، مورد مشكوك را اطلاع مى‏دهند كه كليه راه‏هاى خروجى تل‏آويو مسدود شده و كار تفتيش همه فولكس‏ها آغاز شد. مجاهدين حماس نيز كه متوجه شك دژبانان شده بودند با ترك منطقه مراسم، سعى در رهايى از دام امنيتى اسراييلى‏ها كردند كه نهايتاً با رسيدن به يك كوچه بن‏بست در محله «رامات افعال» خودرو را باقى گذاشته و خود اقدام به ترك منطقه كردند. پس از دقايقى نيروهاى ضدتخريب موساد با دور كردن يهوديان ساكن در منطقه از اطراف خودرو، سعى در خنثى كردن بمب نمودند و هم‏زمان با آن «حسن احمد حسان» ۲۳ و «عماد عبدالرحيم على» ۲۶ ساله، دو نفر از سه مجاهد فوق، با به كار گرفته شدن هلى‏كوپتر، هواپيما و سگ‏هاى تربيت شده پليس در منطقه، دستگير شدند؛ اما مجاهد سوم موفق به مراجعت به گروه شهيد قسام در «نابلس» شد.

از طرف ديگر تلاش نيروهاى متخصص تخريب موساد با توجه به پيچيدگى و ابتكارى بودن نحوه انفجار بمب به جايى نرسيده و انفجار فولكس واگن موجب وارد آمدن خسارت‏هاى سنگين به ساختمان‏هاى اطراف و خودروهاى امنيتى شد. دو مجاهد دستگير شده نيز، زير شديدترين شكنجه‏هاى عوامل دژخيم موساد تنها بر اين مطلب تأكيد مى‏كردند كه به همراه فردى به‏نام «مهندس يحيى» سوگند خورده‏اند كه اشغالگران را از اراضى وطن اسلامى‏شان اخراج كنند. اين نخستين مواجهه عوامل صهيونيست با نام لرزه‏افكن مهندس بود.



عمليات "مسيرةالاكفان"

هر چند كه نام يحيى در نخستين جايگاه اسامى ليست افراد تحت پيگرد همه مجموعه‏هاى اسراييلى قرار گرفته بود؛ اما او بدون توجه به آن، مشغول طراحى، بررسى و سازماندهى عملياتى شد كه جوى مملو از ترس و ناامنى را براى شخص نخست‏وزير رژيم صهيونيستى، «اسحاق رابين» و تمام همدستانش به جاى گذاشت. در روز ۲۶/۹/۱۳۷۱ مهندس خودرويى،سرشار از مواد منفجره را تحويل جوان رشيدى به نام «ساهر التمام» داد. «ساهر» نيز در ساعت ۱۲:۳۰ دقيقه همان روز در منطقه «ميحولا» - در نزديكى «بيسان» - در حالى كه در كنار يك رستوران نظاميان صهيونيست و درست بين دو خودروى نظامى پارك كرده بود، پيكر خود را آتشى بر جان شياطين محارب ساخت كه مطابق اعتراف نيروهاى اشغالگر دو نفر از افسران صهيونيست به درك واصل شده و ۸ تن ديگر نيز زخمى گشتند.



عمليات "شهداى شش‏گانه"

در پى اعلام سخنگوى نظامى ارتش صهيونيستى مبنى بر اعدام ۶ تن از افراد گروه عزالدين قسام كه در حال عبور از مناطق مرزى با مصر در شهر «رفح» بودند، مهندس عياش طرحى را در ذهنش مدون كرد، كه موجب وارد شدن ضربه سنگين مادى، حيثيتى و انسانى به اسراييلى‏ها شد. در فروردين ۱۳۷۲يحيى و گروه انتخابى‏ش از موانع امنيتى صهيونيست‏ها در منطقه «ضفه» و «قطاع» عبور كردند و رستورانى در طبقه اول برج تجارى «لندن مينى استور» واقع در خيابان اصلى «تل‏آويو» موسوم به «ابن غفيرول» را با مواد منفجره‏اى بسيار قوى، بمب‏گذارى نمودند و در حوالى ساعت ۶:۲۵دقيقه صبح روز ۲۸/۱/۱۳۷۲در حالى كه اميدى به خروج خود از كمربند امنيتى عوامل صهيونيست نداشتند، همه بمب‏ها را همزمان با هم منفجر كردند كه در اثر آن، انفجار و آتش‏سوزى مهيبى صورت گرفت، كه موجب تخريب كلى ساختمان و وارد آمدن خسارت بسيار زياد به ساختمان‏هاى مجاور شد و حداقل يك نفر كشته و بيش از ۳۵ مجروح در پى داشت.



عمليات "شير مقاومت"

در ساعات اوليه صبح روز ۱۶/۲/۱۳۷۲يكى از مجاهدين به تعبيه ۵ بمب ساخته شده توسط مهندس در جاده قديمى منتهى به «موشاف شيكف» در داخل روستاى «بيت عوا الخليل» - كه در سال ۱۳۴۷ به اشغال صهيونيست‏ها درآمده بود - مشغول شد.

دو تا از اين بمب‏ها در حين عبور خودروى جيپ گشتى نظاميان صهيونيست منفجر شد كه موجب زخمى شدن دو صهيونيست گشت. بر اثر انفجار اين دو بمب، دشمن نيروهاى ويژه خود را براى پاكسازى جاده به منطقه گسيل داشت كه بار ديگر با عبور خودروى دوم كه از روى سومين و چهارمين بمب مى‏گذشت انفجار مهيبى رخ داد كه منجر به كشته و زخمى شدن عده ديگرى از صهيونيست‏ها گشت. انفجار بمب پنجم در حالى كه «يوسيف حايون»، از متخصصين تخريب ارتش اشغالگر، مشغول خنثى كردن آن بود، موجب وارد شدن جراحت شديد به وى شد، كه البته وى بعد از سه روز در بيمارستان به هلاكت رسيد.



عمليات "محمد عزيز رشدى"

دسته شهيد محمد عزيز رشدى در غرب فلسطين اشغالى وابسته به هسته‏هاى شهادت‏طلب عزالدين قسام در صبح روز ۱۱/۶/۱۳۷۲مين‏هاى انفجارى دست‏ساز مهندس را در يكى از باغ‏هاى نزديك «رامات راهيل» واقع در جنوب قدس اشغالى، كار گذاشتند كه دقايقى بعد در هنگام عبور ۵ تن از نظاميان صهيونيست، منفجر شد كه در اثر شدت جراحات يكى از آنان كشته و ديگران نيز آسيب‏هاى جدى ديدند.



عمليات "سليمان زيدان"

در پاسخ به هجوم ددمنشانه ارتش اشغالگر اسراييل به اردوگاه «البريج» (۱۲/۶/۱۳۷۲) و در سالگرد هتك حرمت ساحت مسجد الاقصى، مجاهد شهادت‏طلب «سليمان زيدان»، سوار بر خودرويى مملو از مواد منفجره به دنبال خودروى نظامى صهيونيست‏ها به شماره ۱۷۸ حركت مى‏كند. اين خودرو تعدادى از افراد ويژه پادگان نظاميان اسراييلى در حومه قدس را به ستاد فرماندهى ارتش صهيونيست، در منطقه غرب واقع در نزديك «بيت ايل» در شمال شهر «رام‏الله» منتقل مى‏كرد.

خودروى قهرمان شهادت‏طلب گروه قسام نيز كه پلاك صهيونيستى به همراه داشت با عبور از ۸ پست ايست و بازرسى اسراييلى‏ها، توانست در ساعت ۷:۳۰دقيقه صبح ۱۴/۶/۱۳۷۲به كنار خودروى شماره ۱۷۸ برسد. با فشردن كليد انفجار توسط «سليمان زيدان»، انفجار مهيبى صورت گرفت كه موجب انهدام كامل خودروى صهيونيست‏ها و اصابت تركش‏هاى انفجار به چند خودروى ديگر شد. پس از اين انفجار، تمامى منطقه به محاصره كامل نيروهاى امنيتى اسراييل درآمد. ناظران و شاهدان در اظهارات خود به خبرگزارى‏هاى محلى و خارجى تأكيد كردند كه خودروى صهيونيست‏ها به طور كامل منهدم و سرنشينان آن همگى كشته شدند؛ اما رژيم اشغالگر از اعلام تلفات قطعى خود سرباز زد.



عمليات "عفوله"

در پاسخ به كشتار نمازگزاران حرم امن ابراهيمى شهر الخليل، شهيد عياش با طراحى و اجراى يك عمليات شهادت‏طلبانه كه در روز چهلم قتل عام نمازگزاران به اجرا درآمد، موجبات به درك واصل شدن ۸ نظامى صهيونيست و مجروح شدن بيش از ۵۰ صهيونيست ديگر را فراهم آورد. كيفيت عمليات بدين ترتيب بود كه يك خودروى پر از مواد منفجره توسط مجاهد استشهادى «رائد زكارنه»، به مقابل ايستگاه مركزى حمل و نقل خودروهاى اسراييلى منتقل شده و در ساعت ۱۲:۲۵ دقيقه روز ۱۶/۱۲/۱۳۷۳ توسط اين شهادت‏طلب منفجر شد.

عمليات "الخضيره"

در اثناى برگزارى جشن ارتش اشغالگر به مناسبت زنده نگه داشتن ياد افراد هلاك شده‏اش در جنگ اعراب با اسراييل، مهندس دومين ضربه‏اش را در انتقام كشتار نمازگزاران حرم ابراهيمى، بر پيكر صهيونيست‏ها وارد كرد. در ساعت ۸:۵۰ دقيقه روز ۲۳/۱۲/۱۳۷۳ مجاهد شهادت‏طلب «عمار عمارنه»، چاشنى بمب تعبيه شده توسط يحيى عياش در داخل يكى از خودروهاى دشمن در محور معروف به شماره ۸۰ شهر «الخضيره» را فعال كرد و با شهادت خود حداقل ۵ نظامى صهيونيست را به جهنم فرستاد و ۳۲ تن ديگر را به شدت مجروح ساخت.


عمليات "تل‏آويو"

در يكى از درخشان‏ترين عمليات‏هاى شهادت‏طلبانه، قهرمان استشهادى «صالح صوى»، در داخل خيابان «ديزنكوف» در مركز تل‏آويو چاشنى مواد منفجره كار گذاشته شده توسط مهندس در خودروى حاملش را به كار انداخته و با شهادت خود ۲۲ صهيونيست را به هلاكت رسانده و ۴۷ تن ديگر را مجروح ساخت.


عمليات "نتساريم"

هنوز گيجى ضربه عمليات تل‏آويو از وجود دولت اشغالگر قدس برطرف نشده بود كه يكى از شهادت‏طلبان گروه قسام به نام «هشام حمد»، در منطقه «نتساريم» با رساندن خود به تجمع نظاميان صهيونيست كيف خود را كه حامل بمبى قوى بود منفجر ساخت و ۳ درجه‏دار صهيونيست را به درك واصل كرده و ۱۲ تن ديگر را مجروح ساخت. اين عمليات در انتقام شهادت «هانى عابد»، از راهبران جنبش حماس كه در شهر «خان يونس» به دست عوامل اداره اطلاعات اسراييل شهيد شده بود، صورت پذيرفت.


عمليات "بخش پرواز"

بعد از هجرت شهيد يحيى عياش به نوار غزه كه به جهت آموزش دادن عده‏اى از مجاهدان گروه شهيد قسام براى ساختن مواد منفجره صورت پذيرفت، يحيى توانست تخصص خود را به عده زيادى از شاگردانش منتقل كند. در همان حال در بامداد روز ۵/۱۰/۱۳۷۴ يحيى يكى از شهادت‏طلبان گروه، به نام «ايمن راضى» را به همراه يك ****** پر از مواد منفجره از اردوگاه «خان يونس» به قدس اشغالى فرستاد و هر چند كه «ايمن راضى» نتوانست وارد خودروى حامل درجه‏داران اسراييلى بخش پرواز بشود؛ اما با منفجر كردن بمب‏هاى درون ****** در كنار خودرو، موجب كشته و زخمى شدن سرنشينان آن شد.



عمليات "بيت ليد"

اين عمليات در حقيقت از سوى جنبش جهاد اسلامى هدايت و طراحى شد؛ ولى گفته مى‏شود كه يحيى عياش در تهيه و تدارك فنى عمليات شركت موثر داشت. اين عمليات دوگانه منجر به هلاكت ۲۱ صهيونيست شد و در نوع خود بى‏نظير بود. مجريان اين عمليات شهيدان «صلاح شاكر» و «انور سكر» از اعضاى جنبش جهاد اسلامى بودند.

عمليات "شهداى زنده"

در تحقق شعارهاى انتقام‏جويانه مسلمانان مظلوم فلسطين در تشييع جنازه شهيد «كمال كحيل» و همرزمان مجاهدش «حاتم حسان»، «سعيد دعس» و فرزندش «بلال» كه در حمله وحشيانه جلادان امنيتى اسراييل به شهادت رسيدند، دو خودروى حاوى مواد منفجره مهيا شده و در روز ۱۹/۱۲/۱۳۷۳ اولين آنها در حالى كه توسط قهرمان شهادت طلب «خالد خطيب» هدايت مى‏شد در ساعت ۲ بعداظهر در كنار يك خودروى حامل نظاميان صهيونيست منفجر شده كه منجر به قتل ۷ صهيونيست و جراحت ۲۲ نفر ديگر شد. دو ساعت بعد از شهادت «خالد خطيب»، مجاهد استشهادى «عماد ابوامونه» خودروى دوم را به وسط ستون مكانيزه‏اى رسانده و با شهادت خود ۶ صهيونيست را به دوزخ فرستاده و ده‏ها تن ديگر را نيز مجروح ساخت.



عمليات "قوش قطيف"

بعد از شهادت مجاهد «محمود خواجه» - رهبر شاخه نظامى جنبش جهاد اسلامى - توسط رژيم اشغالگر قدس از سوى مهندس عياش عملياتى براى هلاكت يكى از فرماندهان امنيتى اسراييل طراحى شد.

بدين ترتيب كه يك گارى كه مقادير قابل توجهى مواد منفجره در آن جاسازى شده بود با هدايت قهرمان شهادت طلب «معاوى روگه»، به سمت محل عبور خودروى فرمانده صهيونيست حركت كرد. فرمانده فوق با دو مجموعه كامل اسكورت رفت و آمد مى‏كرد و «معاوى روگه» در تقاطع جاده «نفيه ديكاليم» در نزديكى محله «غوش قطيف» منتظر رسيدن فرمانده صهيونيست شد. دقايقى قبل از رسيدن فرمانده و مجموعه محافظش يك جيب گشتى صهيونيست‏ها به نزديك گارى وى رفت و مدارك وى را طلبيده و علت توقفش در تقاطع را جويا شد و چون گشتى‏ها مشغول وارسى گارى شدند و هر لحظه احتمال كشف مواد منفجره و لو رفتن عمليات مى‏رفت وى با انفجار مواد منفجره موجبات هلاكت ۳ نظامى گشتى صهيونيست را فراهم كرد.



عمليات "رامات غان"

دشمن صهيونيستى با به كارگيرى امكانات گسترده توانسته بود يكى از خانه‏هاى امن گروه شهادت‏طلبان قسام را كشف و همه مجاهدان ساكن در آن را به شهادت برساند. در پاسخ به اين تهاجم صهيونيست‏ها، با طراحى دقيق مهندس يكى از شهادت‏طلبان گروه، موفق به بمب گذارى در يك خودروى حامل فرماندهان صهيونيست مى‏شود كه در صبح روز ۵/۴/۱۳۷۴ با انفجار بمب فوق در ميان ستون نظامى صهيونيست‏ها ۶ افسر درجه‏دار اسراييلى و ده‏ها تن ديگر مجروح مى‏شوند.



عمليات «رامات اشكول»

اين عمليات در تكميل عمليات «رامات غان» انجام گرفت؛ بدين صورت كه مجاهد شهادت طلب «سفيان جبارين»، در صبح روز ۱/۷/۱۳۷۴ با انفجار يك خودروى مملو از مواد منفجره به شماره ۲۶ - الف، در كنار يك كاميون حامل صهيونيست‏ها در منطقه «رامات اشكول» به اعتراف خود صهيونيست‏ها 5 درجه دار پليس اسراييل را كشته و بيش از ۱۰۶ نفر ديگر را مجروح ساخت.
شرح شهادت يحيى عياش از زبان تنها شاهد

در مورد نحوه خيانتى كه منجر به شهادت فرمانده استشهاديين فلسطينى شد، يگانه شاهدى كه وجود دارد، «اسامه حماد»، همراه و همرزم ديرينه‏اش مى‏باشد.

وى طى سخنانى ماجراى شهادت مرشدش را اين‏گونه بيان مى‏كند: «در حدود ده سال پيش هنگامى كه در دانشگاه بيروت درس مى‏خواندم با شهيد يحيى آشنا شدم؛ چرا كه اوهم در منطقه محل سكومت من، زندگى مى‏كرد. بعد از اتمام تحصيلات، گهگاهى او به ديدنم مى‏آمد و من هم به او سرى مى‏زدم تا اينكه حدود ۵ ماه قبل نزد من آمد تا براى مدتى او را در منطقه امنى پنهان كنم. دليل اين مراجعه هم دوستى و اعتماد كاملى بود كه به يكديگر داشتيم. تا چند هفته قبل هم به استثناى چند تن از همرزمان مهندس كسى نمى‏دانست كه او نزد من است. تا اينكه روزى دايى من «كمال حماد» كه در «انجمن نظارت بر ايمنى برج سازى» فعاليت داشت و از تجار معروف نوار اشغالى غزه بود، تصادفاً متوجه يحيى در منزل ما شد. پس از مدتى هم مرا خواست و گفت كه علاقه زيادى به او و فعاليت‏هايش دارد و مى‏تواند كمك‏هاى قابل توجهى به كارهاى مهندس بكند. در همان جلسه هم «كمال حماد» يك موبايل به عنوان هديه به من داد تا از آن براى ارتباطات راحت‏تر استفاده كنم. در آن موقع حتى به ذهنم هم خطور نمى‏كرد كه ممكن است دايى من عنصر خودفروخته‏اى باشد و غرضش از اهداى موبايل و يا امكانات رفاهى خيانت به يحيى است. من بنا بر دلايل حفاظتى اجازه ملاقات را به دايى‏ام ندادم؛ اما موبايل را به مهندس دادم تا در تماس‏هاى تلفنى راحت‏تر عمل كند. يحيى هم مدتى از موبايل استفاده كرد تا اينكه روزى به من گفت كه احساس مى‏كند خط تلفن موبايل ناامن است و احتمال مى‏دهد كه نيروهاى امنيتى اسراييل خط موبايلش را شناسايى كرده باشند. به همين دليل به من امر كرد كه ديگر از موبايل استفاده نشود و از همان خط عادى تلفن قديمى‏مان استفاده كنيم.

من هم قبول كردم و موبايل را خاموش كرده و كنار گذاشتم .چند روز بعد دايى كمال آمد و گفت كه براى كارى مجبور به سفر است و دو سه روزى احتياج به موبايل دارد و من هم موبايل را كه ديگر از آن استفاده نمى‏كرديم به او امانت دادم. البته بايد اضافه كنم كه او يك بار هم قبلا موبايل را قرض گرفته بود و به خاطر همين،من اصلا به امانت گرفتن موبايل مشكوك نبودم. نكته ديگرى هم اينكه بيشترين فردى كه از طريق موبايل با يحيى تماس مى‏گرفت، پدرش بود كه البته بعد از كنار گذاشتن موبايل، يحيى به پدرش هم سپرده بود كه از آن به بعد با شماره تلفن عادى منزل با او تماس بگيرد و قرار بود كه صبح روز جمعه، پدر مهندس با او تماس رفته و نتيجه كارى را به اطلاع برساند.

در صبح روز جمعه كه يحيى منتظر تماس پدرش بود، حدود ساعت ۸، دايى به من تلفن زد و گفت كه خط تلفن موبايل را باز نگهدارم؛ چرا كه ممكن است يكى از رفقاى تاجرش با شماره موبايل تماس گرفته و برايش پيغام بگذارد و اضافه كرد كه اگر آن تاجر پيغام گذاشت، حتى پيغام تلفنى را به او اطلاع بدهم. من هم خط تلفن را روشن گذاشتم. از آن طرف پدر يحيى هر چقدر به تلفن عادى زنگ مى‏زند متوجه مى‏شود كه تلفن از طريق مخابرات قطع شده است و بالاجبار حوالى ساعت ۹ با اميد روشن بودن موبايل، شماره موبايل را مى‏گيرد و موبايل زنگ مى‏زند. من كه با يحيى در اتاق ديگرى بودم برخاستم و ديدم كه همسرم موبايل را به طرف من آورده و مى‏گويد كه پدر مهندس است و چون نتوانسته شماره تلفن منزل را بگيرد، با موبايل تماس گرفته، من هم موبايل را از همسرم گرفته و به يحيى؛ دادم. چون يحيى از تماس پدرش با خط تلفن موبايل شديداً ناراحت شده بود، بعد از سلام از پدرش خواست كه ديگر با موبايل تماس نگيرد و من در حالى كه به سمت درب اتاق مى‏رفتم تا مقدمات صبحانه را از همسرم بگيرم احساس كردم كه پشتم داغ شد و انفجارى در اتاق رخ داد. وقتى ناخودآگاه برگشتم، در ميان دود و غبار دست يحيى را ديدم كه جدا شده و خون از آن جارى است. تمام پنجره‏هاى اتاق هم شكسته شده بودند. فريادهاى همسرم مرا به خود آورد. بعد از فرو نشستن گرد و غبار صورت يحيى را ديدم كه به شدت جراحت ديده بود و متوجه شدم كه شهيد شده است. به سختى به همسرم فهماندم كه يكى از دوستان مهندس در گروه قسام را باخبر كرده و به كمك بياورد.

همرزمان يحيى دقايقى بعد آمدند و پيكر او را با خود بردند و از من هم خواستند كه براى مدتى با خانواده‏ام مخفى شويم. در حال خروج از منزل يكى از همسايگان به سمت ما آمد و گفت كه در هنگام بروز حادثه براى ما، يك هلى‏كوپتر كوچك دور منزل ما و همسايگان دور مى‏زده است...»

لازم به ذكر است كه به نوشته روزنامه اسراييلى «معاريو»، «شاسى انفجار موبايل را يكى از سرنشينان هلى‏كوپتر فوق بعد از اطمينان مامورين مخابراتى از اينكه فرد مكالمه‏كننده شخص مهندس بوده است فشرده و از منطقه دور شده است. مواد منفجره به كار رفته در موبايل از نوع مواد ويژه و با قدرت بالا بوده است كه وزنش از ۵۰ گرم تجاوز نمى‏كرد...»
چند عکس از شهید:
http://i8.tinypic.com/4zlvg3q.jpg
http://i16.tinypic.com/5zenlvp.gif
http://i19.tinypic.com/676t2s9.jpg

روحش شاد و راهش پررهرو باد.

منبع:http://mersad67.blogfa.com
__________________

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[[align=center]align=center][size=18]آقازاده‌اي كه شهيد شد
[/align]



خبرگزاري فارس: روز دوازدهم سپتامبر سال 1997 سه تن از رزمندگان حزب‌الله در حمله به يكي از مواضع ارتش اسرائيل در نزديكي پايگاه صهيونيست‌ها در جنوب لبنان به شهادت رسيده و پيكر آنان به دست نيروهاي اسرائيلي افتاد و به سرعت مشخص شد كه يكي از اين سه تن، هادي، فرزند سيد حسن نصر‌الله است.



سحرگاه سرد روز چهار شنبه نوزدهم ژانويه سال 1979 در روستاي بازوريه، پدر، اولين فرزند خود را گرم در آغوش مي‌گيرد و در گوش او اذان اقامه مي‌كند: «حي علي الفلاح، حي علي خير العمل».
از بدن نوزاد، شبنم مي‌تراود و بوي عطرآگين او با نسيم سحر درهم مي‌آميزد و در بلندترين قله «جبل الرفيع» مسكن مي‌گزيند. اين رايحه بهشتي، روح «سيد محمد‌هادي نصرالله» است كه 17 سال بعد به آسمان هفتم عروج مي‌كند.
از آغازين روزهاي كودكي، نشانه‌هاي نبوغ، تيزهوشي، ثبات شخصيت، خوشرويي، مهرباني، خدمتگزاري و فروتني در سيماي محمد‌هادي هويدا بود. او همواره براي برادرانش محمد جواد و محمد علي و يگانه خواهرش زينب، برادري مهربان ودوستي وفادار بود.
محمد‌هادي در سن چهارسالگي وارد مدرسه «الناصر» و سپس مدرسه «الرسول الاعظم(ص)» در شهر بعلبك در منطقه بقاع شد. پس از انتقال خانواده به بيروت، سيد ‌هادي تحصيلات خود را در مجتمع آموزشي «المصطفي» ادامه داد. اين مجتمع بزرگ آموزشي زير نظر حزب‌الله اداره مي‌شود.
در سال سوم متوسطه و در حالي كه بيش از 15 سال نداشت، با موافقت پدر، به طور موقت ترك تحصيل كرد تا به صفوف رزمندگان مقاومت اسلامي بپيوندد.

* حضور در صفوف مقاومت

عضويت در تشكيلات حزب الله مستلزم طي مراحل شديد گزينش امنيتي بود كه اين كار در مورد افرادي مانند هادي نصرالله (پسر سيدحسن نصرالله) در زمان ورودش به حزب الله نيز انجام شد.
مسئولان حفاظت اطلاعات حزب الله او را خواستند و درمورد او تحقيق كردند. او با لبخند پاسخ داد: «من پسر سيدحسن نصرالله هستم.» در جوابش گفته شد: «مهم نيست. اطلاعات شخصي ات را بنويس.»
هادي نصرالله پيش پدر خود مي رود و به او مي گويد: «پدر شما دستور داديد كه من را اذيت كنند و اجازه ورود به گروه را به من ندهند.» سيدحسن نصرالله در پاسخ گفت: «سيستم مقاومت اين گونه است بايد جوابگو باشيد.»
و به اين ترتيب سيد هادي نصرالله مجبور شده بود 14 صفحه در مورد خود بنويسد.
حضور در صفوف مقاومت و ميدانهاي رزم، همه توجه و تلاش محمدهادي را به خود معطوف كرده بود و بسياري از روزهاي عمر خود را در جبهه‌هاي جهاد و قهرماني سپري ‌كرد و با ارتفاعات «جبل صافي» و «اللويزه» و «مليتا» انس ‌گرفت. هرگاه به شهر و خانه باز مي‌گشت، بيش از دو يا سه روز در خانه نمي‌ماند. زيرا تاب دوري از دوستان همرزم خود را نداشت و دوري از آنها را با راز و نياز با پروردگار و دعا و تلاوت قرآن جبران مي‌كرد.
محمدهادي در روز چهارم آوريل سال 1997 با دختر شيخ علي خاتون، پيمان زناشوئي بست. او در دوران نامزدي تلاش كرد از همسرش بانويي نمونه بسازد.
سيد محمدهادي نصرالله كه يكي از رزمندگان مقاومت اسلامي بود و هر لحظه امكان داشت به فيض شهادت نايل شود، كوشيد همسرش را براي چنين روزي آماده كند و سرانجام تلاشهاي او به ثمر رسيد.

* آخرين وداع

آخرين خداحافظي‌هادي با خداحافظي‌هاي پيشين متفاوت بود. مادر مي‌گويد، "«هادي در آخرين خداحافظي بسيار آرام بود و لبخندي پنهان درچهره‌اش ديده مي‌شد، انگار مي‌خواست چيزي را از من پنهان كند. هنگامي كه به من اطلاع دادند هادي همراه سه رزمنده ديگر مفقود شده‌اند، تسليم اراده خدا شدم. به خدا توكل و همه چيز را به او واگذار كردم.»
او در واكنش به اسارت پيكر فرزندش سيد‌هادي توسط نظاميان صهيونيست مي‌گويد: «اين پيكر هم مانند اجساد ساير شهيدان مقاومت است، تفاوتي ميان آنان نيست. من نيز مادري چون مادر ساير شهيدان هستم. در اخبار شنيده‌ام كه دشمن پيشنهاد مبادله پيكر فرزندم با اجساد نظاميان صهيونيست را كرده كه در جريان عمليات ناكام انصاريه در لبنان مانده‌اند. او كورخوانده است و بايد پيكر همه شهيدان را بدهد و اسيران را آزاد كند. تنها يك پيكر را قبول نداريم و تسليم پيشنهادات وقيحانه اشغالگران نمي‌شويم.»

* شهادت

روز دوازدهم سپتامبر سال 1997 سه تن از رزمندگان حزب‌الله در حمله به يكي از مواضع ارتش اسرائيل در نزديكي پايگاه صهيونيست‌ها در محور «سجد» در «جبل الرفيع» در منطقه اشغالي «اقليم التفاح» در جنوب لبنان به شهادت رسيده و پيكر آنان به دست نيروهاي اسرائيلي افتاد. تلويزيون اسرائيل بدون اطلاع از هويت اين سه نفر، تصوير خون‌آلود آنان را به نمايش گذاشت، به سرعت مشخص شد كه يكي از اين سه تن، سيد هادي، فرزند سيد حسن نصر‌الله، دبير كل حزب‌الله است.
انتشار اين خبر همانند بمبي در جامعه لبنان صدا كرد و تحول بسيار مهمي در پي داشت. در تاريخ لبنان، چه در زمان جنگ داخلي و چه در مقابله با تجاوز نظامي اسرائيل، هيچ‌گاه ديده نشد كه فرزند يكي از رهبران گروهاي سياسي و يا شبه نظاميان در راه مبارزه كشته شده باشد.
اين واقعه، موجي از احساسات جوشان همدردي، احترام و شيفتگي را نسبت به دبير كل حزب‌الله در ميان همه طوايف مذهبي لبنان در پي داشت، به گونه‌اي كه همه آحاد ملت لبنان از هر دين و مذهبي، تحت تأثير شديد اين واقعه قرار گرفتند. رهبران سياسي لبنان نيز يكي پس از ديگري به ديدار سيد حسن نصر‌الله رفته و ضمن گفتن تبريك و تسليت به مناسبت شهادت سيد هادي نسبت به شخصيت مبارز و صادق دبير كل حزب‌الله، مراتب قدرداني و احترام خود را ابراز داشتند. اين ابراز همدردي و احترام منحصر به لبنان نبود و افرادي چون امير عبد‌الله، وليعهد عربستان نيز براي نخستين بار در تاريخ حزب‌الله، با ارسال پيام تسليت براي دبير كل حزب‌الله، حمايت خود را از مقاومت اسلامي اعلام كرد.

* بازگشت پيكر ...

شنبه شب مورخ 27 ژوئن سال 1998، سيد حسن نصرالله دبيركل حزب الله لبنان در دفتر كارش، منتظر ورود كاروان پيكرهاي شهداي لبناني بود كه در پي مذاكرات غيرمستقيم و موفقيت آميز ميان حزب‌الله و اسرائيل، به ميهن باز مي‌گشتند. پيكرها كفن پوش و در پرچم سرخ رنگ لبنان پيچيده شده بودند.
آقاي دبيركل چهره آرام رهبر چهل ساله‌اي را داشت كه ظاهري ساده و آراسته و محاسن سياه و انبوهش كه مرزي بين عمامه سياه و محاسن او ديده نمي‌شد، چشم همگان را خيره مي‌كرد.
او منتظر رسيدن پيكر فرزند خود، سيد هادي بود كه يك سال قبل در نبرد با صهيونيست‌ها در منطقه اشغالي «سجد» در نوار امنيتي جنوب لبنان به شهادت رسيده بود.
درك احساس سيد حسن نصرالله درباره بازگشت پيكر فرزندش چندان دشوار نبود، اما سخن درباره تحصيلات، نوجواني، همسالان، داوطلب شدن سيد هادي براي حضور در ميدان رزم، آخرين ملاقات او با پدر و واكنش مادر دادغديده، بسيار دشوار بود.
در ميان سخنان سيد حسن، اين نكته توجه همه را جلب كرد. او گفت كه خبر شهادت فرزندش سيد هادي و سه نفر از همرزمان او را روز جمعه‌اي به او اطلاع دادند كه فرداي آن روز قرار بود مراسم پرشوري با حضور توده مردم به منظور همبستگي با مقاومت برگزار شود.
سيد حسن نصرالله گفته بود: «سعي كردم با لغو مجلس عزاداري، برنامه مراسم را تغيير دهم تا برخي از افراد تصور نكنند كه به خاطر هادي و همرزمان او ترتيب داده شده است. اين شيوه مناسبي براي استقبال از پيكرهاي شهدا نيست. بر شهيد نبايد گريست. شهيد الگو و اسوه و مايه عزت و سربلندي امت است. طبق برنامه قرار بود كه بعد از مراسم عزاداري سخنراني كنم. هنگامي كه پشت تريبون قرار گرفتم با ده‌ها دوربين تلويزيوني با نورافكن‌هاي قوي روبرو شدم. گرما فوق‌العاده طاقت فرسا بود. به ويژه اين كه نورافكن‌ها حرارت زيادي توليد مي‌كردند و به چشم انسان آسيب مي‌رساندند مخصوصا براي كساني مثل من كه از عينك استفاده مي‌كنند، خيلي دشوار است.
سخنراني را مثل هميشه شروع كردم و لحظاتي بعد احساس كردم چيزي را نمي‌بينم. از شدت گرما، عرق از سر و صورتم سرازير شده و شيشه‌هاي عينكم را پوشانده بود. خواستم دستم را دراز كنم و از روي ميز تريبون دستمال كاغذي بردارم و عرق روي چشم و صورتم و دست كم شيشه‌هاي عينكم را تميز كنم. اما در يك لحظه به فكرم رسيد كه برخي از دوربين‌هاي تلويزيوني ممكن است برنامه توليدي خود را به اسرائيل بفروشند و همه گمان كنند كه من براي فرزندم گريه و اشك‌هايم را پاك مي‌كنم، بنابراين ترجيح دادم صورتم خيس بماند، ولي به دست دشمن بهانه ندهم كه بگويد پدر داغديده، پشت تريبون ايستاده بود و براي جوان ارشد خود گريه مي‌كرد و در عين حال ديگران را به شهادت در راه خدا فرا مي‌خواند. من يكي از خانواده‌هاي شهدا بيش نيستم».
پيكر چهل شهيد را زير يكي از سوله‌هاي فرودگاه بين‌المللي بيروت، كنار يكديگر چيده بودند. دسته موزيك گارد رياست جمهوري براي نواختن مارش عزا وارد فرودگاه شد تا به شهداي راه آزادي ميهن اداي احترام كند. سيد حسن نصرالله نيز با يكايك پيكرهاي شهدا خداحافظي كرد تا به پيگر فرزند خود سيد هادي نزديك شد و در گوش عزيزش كلماتي را زمزمه كرد. سپس بر پيكر همه شهدا نماز اقامه و با همه آنان خداحافظي كرد و مانند ساير خانواده‌هاي شهدا به سراغ كار خود رفت، با اين تفاوت كه او رهبر و مسئول كاروانيان آزاد سازي لبنان است.

* مراسمي ويژه براي تشييع تازه داماد

پرچمهاي زرد رنگ، حزب‌الله و پلاكاردهاي تبريك و تسليت شهادت بر در و ديوار ورودي حسينيه حضرت زينب(س) آويخته شده بودند. مادر و بازماندگان شهيد آرزو داشتند مراسم عروسي سيد هادي را در اين حسينيه برگزار كنند و به زودي از آنجا به خانه زناشويي برود. در جايگاهي در صدر مجلس، دسته گل بزرگي به چشم مي‌خورد و عكس شهيد، ميان گلها قرار داده شده بود. قاريان به ترتيب، آيه‌هاي قرآن را تلاوت مي‌كردند. دختران نيز داوطلبانه شيريني و حلوا ميان عزاداران توزيع مي‌كردند. پلاكاردهاي تبريك شهادت سيد‌هادي نصرالله به امام زمان(عج) و امام خميني (ره) و سيد حسن نصرالله، ديوار حسينيه را پوشانده و روي يكي از اين پلاكاردها نوشته شده بود كه وعده پيروزي ما بر اسرائيل، در كنار گذرگاه‌هاي مرزي فلسطين اشغالي است.
درصدر مجلس مادر شهيد و در سمت راست او، نامزد شهيد، دوشيزه بتول شيخ علي خاتون و نزديك او زينب نصرالله خواهر دوازده ساله شهيد و در سمت چپ فاطمه ياسين، مادر بزرگ‌هاي پدري و مادري شهيد نشسته‌اند.
«خدا به شما پاداش نيك بدهد» و «شهادت برشما مبارك باشد» از جمله عباراتي بودند كه پيوسته به گوش بانو فاطمه ياسين، همسر سيد حسن نصرالله، مي‌رسيد. چشمان گريان برخي از تسليت‌گويان و سخناني نظير همه ما به شهادت ايمان داريم، اما توان تحمل چنين لحظاتي را نداريم، مادر شهيد را آزار مي‌دهند. عبارات تحريك‌آميز برخي از زنان هرگز خللي در صبر و شكيبايي مادر شهيد به وجود نمي‌آورد. بانويي به مادر شهيد گفت، «در تلويزيون همسرتان را آرام ديدم. انتظار نداشتم شما را هم اين قدر آرام و شكيبا ببينم، زيرا شما مادر هستيد».
فاطمه ياسين با افتخار بيان مي‌كند: «گمان مي‌كنم درتربيت فرزندم موفق بوده‌ام. با شهادت او بهره‌مند شدم. زيان نكرده‌ام و بي‌ترديد روز قيامت، نزد اهل بيت(ع) از من شفاعت خواهد كرد. اين دنيا گذرگاه آخرت است و هادي راه را كوتاه كرد.»

* شهادت سيد هادي از نگاه پدر

سيد حسن نصرالله اينگونه شهادت فرزند خويش را روايت مي كند: گاهي عملياتي در داخل مناطق اشغالي داشتيم. شهيد هادي در برخي از اين رشته عمليات شركت مي كرد. در يكي از آن رشته عمليات در منطقه اقليم التفاح ايشان با تعدادي از برادران رزمنده با گروهي از نظاميان صهيونيست برخورد كرد و در درگيري با اين گروه، هادي و دو تن از برادران شهيد شدند. بعد از آن بين رزمنده هاي ما و صهيونيست ها درگيري گسترده اي رخ داد و كار به جايي رسيد كه تعدادي از سربازان و افسران ارتش لبنان نيز در كنار رزمندگان ما عليه صهيونيست ها وارد عمل شدند و جنگنده هاي دشمن منطقه را به شدت بمباران كردند و تعدادي از ارتشي هاي لبنان را هم به شهادت رساندند.
اين حادثه خيلي مهم بود چرا كه براي اولين بار تعدادي از نيروهاي ارتش در كنار رزمندگان مقاومت به شهادت رسيدند.
شايد حضور هادي ميان شهدا، ‌اين حادثه را براي مردم پررنگ تر و برجسته تر نشان داد و از نظر سياسي و رسانه اي خيلي مهم جلوه كرد، اما از نظر بنده هادي كه پسر من است مثل ديگر شهداست و هيچ ارزش فوق العاده‌اي در قياس با ديگر شهدا ندارد. او هم مثل ديگر شهدا و رزمندگان است كه در ميدان شرف و عزت به شهادت رسيده اند.
شهادت پسر من حالت خاصي در حزب الله نيست. در جنك اخير (جنگ 33روزه) و سال هاي طولاني مقاومت سران و فرماندهان حزب الله همگي فرزندانشان در خطوط مقدم نبرد با صهيونيست ها بوده اند. حتي در جنگ اخير تعدادي از بچه هاي فرماندهان حزب الله در خط مقدم با دشمن مي جنگيدند. نمي گوييم بچه فلان شخص، فلان جا مي جنگد. اينها در حزب الله طبيعي است. هادي هم در مقاومت بود و در خطوط مقدم خدمت مي كرد و چون شهيد شد همه فهميدند كه در خط اول نبرد با دشمن بوده است.
اين را با تاكيد عرض مي كنم كه بچه هاي فرماندهان و سران حزب الله در طول سال هاي مقاومت و جنگ اخير همگي در خطوط مقدم بوده اند.
چيزي كه رخ داده مخصوص شخص من و پسر بنده نيست كه در خطوط مقدم باشد و شهيد شود.

* وصيت نامه شهيد سيد هادي نصرالله

بسم‌ الله‌ القاصم‌ الجبارين‌
«رب‌ اشرح‌ لي‌ صدري‌ و يسرلي‌ امري‌ و احلل‌ عقده من‌ لساني‌ يفقهوا قولي‌»

شهادت‌ مي‌دهم‌ كه‌ هيچ‌ خدايي‌ جز «الله‌» نيست‌ و او واحد است‌ و شريكي‌ ندارد و شهادت‌ مي‌دهم‌ كه‌ گذر زمان‌ حق‌ است‌ و در ساعات‌ آينده‌ نيز هيچ‌ شك‌ و ترديدي‌ نيست‌.

درود و سلام‌ بر اشرف‌ مخلوقات‌ خدا، محمد و خاندان‌ مطهرش‌. سلام‌ برتمامي‌ انبياء و فرستادگان‌ و راستگويان‌ و اوصياء خدا
سلام‌ بر بانوي‌ بزرگوارم‌ حضرت‌ فاطمه‌ زهرا
سلام‌ بر آقا و سرورم‌ اباعبدالله‌ و بر روح‌ مطهر فرزندان‌ و يارانش‌
سلام‌ بر حضرت‌ قائم‌، حجت‌ منتظر (عج‌)
سلام‌ بر روح‌ مقدس‌ امام‌ خميني‌
سلام‌ بر امام‌ و رهبر بزرگ‌، سيد علي‌ خامنه‌اي‌
سلام‌ بر رهبر امت‌ حزب‌ الله‌
سلام‌ بر سيد شهيدان‌ مقاومت‌ اسلامي‌، سيد عباس‌ موسوي‌ و شيخ‌ شهيدان‌ مقاومت‌، شيخ‌ راغب‌ حرب‌
سلام‌ بر شهداي‌ اسلام‌ و شهيدان‌ مقاومت‌ اسلامي‌
سلام‌ بر مجاهدين‌ و رزمندگان‌ دلير
سلام‌ بر اهالي‌ پايدار و مقاوم‌ جنوب‌ و بقاع‌ غربي‌ لبنان‌
سلام‌ و رحمت‌ خداوند و بركات‌ او بر همه‌ شما
حمد و ستايش‌ خداوند كه‌ ما را بر دينش‌ هدايت‌ كرد و از شيعيان ‌اميرالمؤمنين‌ علي‌ بن‌ابيطالب‌(ع‌) و از دوستداران‌ بانوي‌ كوثر، فاطمه‌ زهرا كه‌ برترين‌ درودها و سلامها بر او باد و از پيروان‌ و دوستداران‌ قلبي‌ رسول‌خدا (ص‌) و امام‌ حسن‌ و امام‌ حسين‌(ع‌)، جوانان‌ اهل‌ بهشت‌ قرار داد.
ازخداوند مسئلت‌ دارم‌ كه‌ آنان‌ را شفيع‌ ما و همه‌ مسلمانان‌ در روز قيامت‌ قراردهد.
پس‌ از سلام‌ و درود، وصيت‌ نامه‌ خويش‌ را براي‌ شما مي‌نويسم‌:
به‌ لطف‌ و ياري‌ پروردگار، اكنون‌ يكي‌ از مجاهدين‌ مقاومت‌ اسلامي‌ هستم‌ و با هدف‌ آزادي‌ و دفاع‌ از دين‌ خداوند متعال‌ و حفظ‌ حرمت‌ دين‌، به‌اين‌ جمع‌ پيوسته‌ام‌. از خداوند طلب‌ مي‌كنم‌ كه‌ شهادت‌ در راهش‌ را روزِي‌ من‌گرداند.
ستايش‌ خدايي‌ كه‌ مرا موفق‌ گردانيد تا پس‌ از كسب‌ رضايت‌ پدرم‌ مبني‌بر ترك‌ درس‌ و تحصيل‌، براي‌ پيوستن‌ به‌ واحدهاي‌ مجاهدين‌ مقاومت‌اسلامي‌ به‌ اين‌ سعادت‌ دست‌ پيدا كنم‌ و يكي‌ از رزمندگان‌ و جهاد كنندگان‌ امت‌ حزب‌ الله‌ باشم‌. خدا را شاكرم‌ كه‌ مرا پذيرفت‌ تا به‌ اين‌ سعادت‌ نائل‌ شوم‌ كه‌ در ارتفاعات‌ و كوههاي‌ عظيم‌ «مليتا»، «صافي‌»، «عقماته‌» و «لويزه‌» از پرچم ‌دين‌ و ولايت‌ و امت‌ مسلمان‌ و از كودكان‌ و پيران‌ و همه‌ مردم‌ مظلوم‌ دفاع‌ كنم‌ و بتوانم‌ در برابر دشمنان‌ خدا و مردم‌، اين‌ جرثومه‌ فساد (رژيم‌ صهيونيستي) به‌ قيام‌ واجب‌ برخيزم‌ و از دو راه‌ پيروزي‌ِ با عزت‌ و شهادت‌ در راه‌ خدا، به‌ يكي‌نائل‌ شوم‌.

پدر عزيزم‌!
آقا و سرورم‌، مولا و امينم‌، رهبر، استاد و مرشدم‌!
سلام‌ بر تو كه‌ هم‌ پدرم‌ بودي‌، هم‌ سرورم‌، هم‌ رهبرم‌ و هم‌ امينم‌. سلامي‌ از صميم‌ قلب‌ بر شما مي‌فرستم‌.
سلام‌ بر تو از آن‌ هنگام‌ كه‌ زاده‌ شدي‌، رشد كردي‌، قيام‌ كردي‌ و آن‌ هنگام‌ كه‌ مي‌نشيني‌ و آن‌ هنگام‌ كه‌ قرائت‌ مي‌كني‌، هنگامي‌ كه‌ سخن‌مي‌گويي‌ و خطبه‌ مي‌خواني‌، هنگامي‌ كه‌ مي‌خوابي‌ و هنگامي‌ كه‌ برمي‌خيزي‌.
سلامي‌ از اعماق‌ وجودم‌ بر تو باد. سلام‌ و اشتياق‌ قلبي‌‌ام‌ بر تو كه‌ عطر پيامبر از وجودت‌ به‌ مشام‌ مي‌رسد.

پدرم‌!
همانا تو مرا تربيت‌ كردي‌، آموختي‌ و ارشادم‌ كردي‌ و ان‌ شاء الله‌ با حسن‌ ظن‌ تو، در آينده‌ نيز همين‌ گونه‌ خواهم‌ بود.

پدرم‌!
شما را فقط‌ به‌ دعا سفارش‌ مي‌كنم‌ و از شما درخواست‌ دارم‌ كه‌ روز قيامت‌ شفيع‌ من‌ باشي‌؛ روزي‌ كه‌ انسان‌ از پدرش‌، صاحب‌ و فرزندش‌ فرار مي‌كند.
ملتمسانه‌ و خاضعانه‌ از شما خواهش‌ دارم‌ و برايتان‌ دعا مي‌كنم‌. دعابراي‌ حفظ‌ رهبري‌ مقاومت‌ اسلامي‌ و امت‌ حزب‌ الله‌. اين‌ دعاي‌ خاص‌ براي ‌مجاهدين‌ مقاومت‌ اسلامي‌، بر پا دارندگان‌ مجد و عظمت‌ و پيروزي‌، براي‌ اين ‌است‌ كه‌ خداوند جهاد در راهش‌ را توفيقشان‌ داده‌. همه‌ آنان‌ را سفارش ‌مي‌كنم‌ و خواهش‌ دارم‌ و التماس‌ دعا دارم‌؛ دعايي‌ خالصانه‌ براي‌ ولي‌ امرمسلمين‌ حضرت‌ آيت‌ الله‌ خامنه‌اي‌ و سفارش‌ مي‌كنم‌ كه‌ همچنان‌ از او حمايت‌ و پشتيباني‌ معنوي‌، روحي‌ و جاني‌ داشته‌ باشيد كه‌ اين‌ حمايت‌، نه‌ نياز او، كه‌ براي‌ خودتان‌ است‌.

پدر عزيزم‌!
از تو خواهش‌ مي‌كنم‌ كه‌ مرا ببخشي‌ و حلالم‌ كني‌. همچنان‌ التماس‌مي‌كنم‌ كه‌ حلالم‌ كن‌، حلالم‌ كن‌، حلالم‌ كن‌!
اي‌ مولا و سرورم‌.

مادر عزيزم‌! سلام‌ و درود خداوند باريتعالي‌ بر تو باد.
اي‌ كسي‌ كه‌ سرپرستم‌ هستي‌ و هر روز صبح‌ براي‌ توفيقم‌ دعا مي‌كني‌! و مرا ثبات‌ قدم‌ و ادب‌ آموختي‌. از تو خواهش‌ مي‌كنم‌ كه‌ مرا حلال‌ كني‌ و به‌ هيچ‌وجه‌ در سوگم‌ لباس‌ سياه‌ بر تن‌ نكني‌ و محزون‌ و غمناك‌ نشوي‌، بلكه‌ براي‌ تمامي‌ شهداي‌ اسلام‌ سياه‌ بپوشي‌. به‌ شما وصيت‌ مي‌كنم‌ كه‌ صبور باشيد و مهر و شكيبايي‌ خويش‌ را از ياد نبريد همان‌ گونه‌ كه‌ شما را به‌ صله‌ رحم‌وصيت‌ مي‌كنم‌.

خواهر و برادران‌ عزيزم‌!
جواد، زينب‌ و محمد علي‌. سلام‌ و رحمت‌ و بركات‌ خداوند بر شماعزيزان‌.
شما را به‌ تقواي‌ الهي‌ در كارهايتان‌ سفارش‌ مي‌كنم‌ و اينكه‌ سعي‌ كنيدكه‌ بيش‌ از پيش‌ به‌ خداوند نزديك‌ شويد و به‌ اولياء خدا و ائمه‌ اطهارش‌ ـ كه‌برترين‌ و بالاترين‌ درودها بر آنان‌ باد ـ توسل‌ جوئيد.
از شما عزيزان‌ مي‌خواهم‌ كه‌ خالصانه‌ براي‌ خدا دعا كنيد كه‌ معاصي‌،گناهان‌ و اعمال‌ غير صالحتان‌ را ببخشد و قلوبتان‌ را مطهر گرداند و در قلبتان ‌عشق‌ خدا و تقوا را بكارد. همگي‌ شما را هم‌ به‌ مداومت‌ بر تلاوت‌ قرآن‌ مجيد، و زياد خواندن‌ زيارت‌ نامه انبياء و پرهيزكاران‌ و همچنين‌ خواندن‌ زيارت‌ وارث‌ وصيت‌ مي‌كنم‌. بخصوص‌ زيارت‌ عاشورا را هر روز بخوانيد كه‌ در آن‌ منافع ‌بسياري‌ نهفته‌ است‌. زيارت‌ عاشورا را بخوانيد و ثواب‌ آن‌ را به‌ ارواح‌ شهداي ‌اسلام‌ و مقاومت‌ اسلامي‌ هديه‌ كنيد.
براي‌ آزادي‌ اسراي‌ اسلام‌ و پيروزي‌ و رستگاري‌ مستضعفين‌ روي‌ زمين‌ و اعتلاي‌ كلمه‌ حق‌ كه‌ «لا اله‌ الاالله‌، محمد رسول‌ الله‌، علي‌ ولي‌ الله‌» است‌، دعاكنيد.
از خداوند مسئلت‌ دارم‌ كه‌ پدر همواره‌ از شما راضي‌ باشد و اعمال‌ شما نيز در جهت‌ كسب‌ رضايت‌ او باشد، خداي‌ نا كرده‌ او را ناراحت‌ و عصباني‌نكنيد كه‌ پدرمان‌ نزد امام‌ قائد سيد علي‌ خامنه‌اي‌ و امام‌ منتظر حضرت‌ قائم‌(عج‌)، جايگاهي‌ عظيم‌، شأني‌ برجسته‌ و درجه‌اي‌ بسيار عالي‌ دارد.
در آخر همگي‌ تان‌ را به‌ عمل‌ صالح‌ با نيّتي‌ خالص‌ براي‌ پروردگار توصيه مي كنم.

آشنايان‌ عزيزم‌!
سلام‌ و رحمت‌ و بركات‌ الهي‌ بر شما باد. اين‌ وصيت‌ نامه‌ را با هدف‌ حلاليت‌طلبي‌ و عذر خواهي‌ از شما مي‌نويسم‌.
شما را به‌ صبر و پرهيز از محرّمات‌ الهي‌ وصيت‌ مي‌كنم‌ و اينكه‌ در تمامي ‌مراحل‌ و زمينه‌هاي‌ زندگي‌، فقط به‌ خدا متكي‌ باشيد.
همگي‌ را به‌ دعا براي‌ مجاهدين‌ مقاومت‌ اسلامي‌ و پشتيباني‌ از آنان ‌سفارش‌ مي‌كنم‌؛ چرا كه‌ آنان‌ در برابر استكبار متجاوز جهاني‌ قد علم‌ كرده‌ و سينه‌ سپر ساخته‌ و ايستاده‌اند.
به‌ همه‌تان‌ سفارش‌ مي‌كنم‌ كه‌ هر روز زيارت‌ اباعبدالله‌ الحسين‌ (ع‌) را بخوانيد و همچنين‌ سفارش‌ مي‌كنم‌ كه‌ مجالس‌ عزا را براي‌ روح‌ اباعبدالله‌الحسين‌ در خانه‌‌هايتان‌ برگزار كنيد و اينكه‌ لباس‌ سياه‌ بر تن‌ نكنيد و غمگين‌ نشويد و به‌ هيچ‌ وجه‌ در سوگ‌ من‌ اشك‌ نريزيد و اگر گريستيد، اشكهايتان‌ فقط‌ براي‌ مصائب‌ اهل‌ بيت‌ (ع‌) و مصائب‌ حضرت‌ زهرا(س‌) باشد و بس‌.
بسيار ذكر خداوند را بجاي‌ آوريد و بر اولياء و ائمه‌اش‌ توسل‌ جوئيد و كلام‌ مقدس‌ آنان‌ را قرائت‌ كنيد. براي‌ مجاهدان‌ مقاومت‌ اسلامي‌، اين‌ مردان‌عظيم‌ عصر، اين‌ حاملان‌ پرچم‌ قمر بني‌ هاشم‌ حضرت‌ اباالفضل‌ العباس‌(ع‌)، اينان‌ كه‌ وارثان‌ شجاعت‌ اميرالمؤمنين‌ علي‌(ع‌) و مشت‌هاي‌ حسيني‌،پيشاني‌هاي‌ بلند و چشم‌هاي‌ پاك‌ با كلمات‌ حق‌ و روحيات‌ عالي‌ همچون‌ اهل‌بيت‌(ع‌) هستند.
در آخر دست‌هاي‌ مطهرتان‌ را مي‌بوسم‌ و از شما خواهش‌ دارم‌ كه‌ مرا حلال‌ كنيد و هر آنچه‌ را كه‌ از جانب‌ من‌ بر شما بدي‌ رفته‌ است‌ ببخشيد و از من‌ با خوبي‌، عمل‌ صالح‌ و نيكي‌ ياد كنيد.

برادران‌ مجاهدم‌ در مقاومت‌ اسلامي‌!
برادران‌ مجاهد؛ بسيار زياد از خداوند تمنا و خواهش‌ كردم‌ كه‌ بتوانم‌ دركنار شما و در خدمتتان‌ باشم‌. در خدمت‌ شما مردان‌ الهي‌.
سلام‌ بر شما دلير مردان‌، روزي‌ كه‌ زاده‌ شديد و روزي‌ كه‌ شهيد مي‌شويد.
سلام‌ بر خاك‌ مقدسي‌ كه‌ قدمهاي‌ مبارك‌ شما بر آنجا نهاده‌ شد و از خونتان‌ سيراب‌ گشت‌؛ همچون‌ خاك‌ تشنه‌ كربلا كه‌ از خون‌ اباعبدالله‌الحسين‌(ع‌) سيراب‌ شد و دائماً ندا مي‌دهد: «اين‌ زمين‌ از خون‌ حسين‌ و يارانش‌ بود كه‌ مقدس‌ و رستگار شد.»
اي‌ مردان‌، مردان‌ سازنده مجد، عزت‌ و كرامت‌ امت‌، امت‌ محمد بن‌عبدالله‌، امت‌ علي‌ و زهرا و اي‌ برپا دارندگان‌ پرچم‌ عزت‌ و پيروزي‌ و پرچم‌ حق و عَلَم‌ِ اسلام‌ ناب‌ محمدي‌. فجر با صوت‌ گلوله‌هاي‌ شما و صبح‌ با نداي‌ خون‌ حسيني‌ِ شما طلوع‌ مي‌كند و زمين‌ از خون‌ شما سيراب‌ خواهد شد.
نورانيت‌ خورشيد، تلالوي‌ شماست‌ و زيبايي‌ طبيعت‌ از جمال‌ وزيبايي‌تان‌.
سلام‌ بر ارواح‌ مطهرتان‌ كه‌ به‌ سوي‌ آسمان‌ و ملكوت‌ اعلي‌ عروج‌ مي‌كند.
سلام‌ بر ارواح‌ مطهرتان‌ كه‌ همچون‌ اهل بيت‌ پيامبر، عاشق‌ شهادتيد.
اي‌ برپا دارندگان‌ مجد و پيروزي‌ امت‌ محمد و علي‌. اي‌ حاملان‌ پرچم‌اسلام‌، بيرق‌ اباالفضل‌ العباس‌. اي‌ پيروان‌ حيدر، و اي‌ فرزندان‌ علي‌ و حاملان‌ذوالفقار.

اي‌ دلير مردان‌!
به‌ شما مي‌گويم‌ كه‌ راه‌ ما طريق‌ پر خطر و خار و خاشاكي‌ است‌. پر است‌ ازسختي‌ و مشكلات‌. هيچ‌ ناراحت‌ و نگران‌ نشويد و كم‌ نياوريد كه‌ شما برترين‌هستيد. از شما خواهش‌ مي‌كنم‌ بر آنچه‌ خداوند متعال‌ به‌ امت‌ ارزاني‌ داشته‌ و آن‌ عمل‌ صالح‌ است‌، پايدار بمانيد و دين‌ امت‌ را زنده‌ گردانيد، كه‌ اين‌ امت‌، دشمن‌ اسرائيل‌ و برپا دارندگان‌ پرچم‌ حق‌ و درهم‌ كوبندگان‌ و خوار كنندگان‌پرچم‌ ذلت‌، ننگ‌ و ظلم‌ و استكبار هستند.
همچنان‌ با روحيه‌اي‌ عالي‌ پيش‌ برويد و همواره‌ صالحانه‌ راه‌ را ادامه‌ بدهيد و دشمنان‌ غاصب‌ و متجاوز را خوار گردانيد؛ دشمني‌ كه‌ به‌ كوچك‌ وبزرگ‌ رحم‌ نمي‌كند. بر عمل‌ جهادي‌ و مبارزه‌ خويش‌ پايدار بمانيد كه‌ با اين‌اعمال‌، روحيات‌ شما بالا مي‌رود و معنويت‌ و اخلاق‌ را براي‌ مردم و صبر واستقامت‌ را همچون‌ كوهها برايشان‌ به‌ ارمغان‌ مي‌آورد.
برزميد و استوار باشيد و در قله‌هاي‌ افتخار بر مواضع‌ دشمن‌ صهيونيستي‌ هجوم‌ ببريد. نكند قدرت‌ سلاحشان‌ شما را بترساند و مرعوبتان ‌سازد؛ چرا كه‌ شما سلاح‌ «الله‌ اكبر» داريد و قدرت‌ ذوالفقار در كفتان‌ است‌.
از شما عزيزان‌ مي‌خواهم‌ كه‌ با وجود تمامي‌ مشكلات‌ و سختي‌ها، اين‌طريق‌ الهي‌ را ترك‌ نكنيد و خداي‌ ناكرده‌ با ديدن‌ مصائب‌ و مشكلات‌، از اين‌كار حسيني‌ دوري‌ بجوئيد.
همگي‌ شما برادران‌ مجاهد را به‌ صبر و بردباري‌ سفارش‌ مي‌كنم‌. شماخوب‌ مي‌دانيد كه‌ اگر شما سختي‌ مي‌كشيد، همه‌ برادرانتان‌ اين‌ درد را مي‌كشند، پس‌ دستهايتان‌ را ملتمسانه‌ رو به‌ آسمان‌ بالا بريد و فرياد زنيد: «يافاطمه الزهرا».

اي‌ برادران‌!
با وجودي‌ كه‌ اين‌ راه‌ بسيار صعب‌ و پر خطر است‌، ابداً آن‌ را ترك‌ نكنيد و همواره‌ از كودكان‌، پيران‌ و همه‌ مظلومان‌ دفاع‌ كنيد. به‌ شما توصيه‌ مي‌كنم‌ كه‌ سخنان‌ و كلام‌ رهبر حزب‌ الله‌ را به‌ خوبي‌ گوش‌ كرده‌ و به‌ آن‌ عمل‌ كنيد و از تكليفي‌ كه‌ حضرت‌ امام‌ خامنه‌اي‌ و دبير كل‌ حزب‌ الله‌ لبنان‌ جناب‌ سيدحسن‌ نصرالله‌ بر دوشتان‌ گذاشته‌اند، به‌ خوبي‌ مراقبت‌ و حمايت‌ كنيد، كه‌ اطاعت‌ شما از آنان‌، اطاعت‌ از امام‌ حجت‌ مهدي‌ منتظر است‌.
شما را به‌ مداومت‌ در عمل‌ صالح‌ و خالصانه‌ براي‌ خداوند سفارش‌ مي‌كنم ‌و اينكه‌ با توسل‌ به‌ او يا ائمه‌ اطهار مخصوصاً حضرت‌ زهرا(س‌) به‌ آن‌ نزديك‌شويد.
به‌ شما سفارش‌ مي‌كنم‌ كه‌ زيارت‌ عاشورا، زيارت‌ وارث‌ و بعضي‌ آيات‌ خاص‌ قرآن‌ را هر روز و يا در حد توان‌ خود بخوانيد و ثواب‌ آن‌ را به‌ روح‌ شهدا بفرستيد، آناني‌ كه‌ دوستشان‌ داشتيد و ياران‌ اين‌ راه‌ بودند. آناني‌ كه‌ هيچگاه‌ قلبهايمان‌ فراموششان‌ نخواهد كرد؛ حتي‌ با گذر ايام‌ و حتي‌ اگر سختي‌ها ودوران‌ سياه‌ بر شما فائق‌ آيد.
از شما خواهش‌ دارم‌ كه‌ مرا حلال‌ كنيد و عذر مي‌خواهم‌ و التماس‌ دارم ‌كه‌ در دعاهاي‌ خويش‌، مرا فراموش‌ نكنيد.

ابوحسن‌
سيد هادي‌ نصرالله[/size]
[/align]






منبع : Farsnews[align=center]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[size=18]گزارش تصویری از مزار شهید سید عباس موسوی
سید شهدای مقاومت اسلامی لبنان"حزب الله"
خبرگزاری تقریب(تنا)


صحن خارجي مزار شهيد موسوي، دبيركل فقيد حزب الله

يكي از صحن هاي مزار شهيد در شيت نبي (البقاع)

حسين، فرزند شهيد موسوي

مسجد سيد موسوي در شيث نبي
يكي از راهروهاي داخل مزار

ضريح شهيد سيد عباس موسوي

تصاوير شهيد سيد عباس موسوي

اتومبيل شهيد موسوي كه مورد هدف بالگردهاي اسرائيلي قرار گرفت
خبرگزاری تقریب (تنا):
سید عباس موسوی در ۲۶ اکتبر سال ۱۹۵۸ میلادی در منطقه الشیاح واقع در ضاحیه بیروت متولد شد. ایشان منطقه در اصل از یک روستا به نام "شیث نبی" در بقاع بود. وی علوم دینی را در نجف اشرف نزد شهید محمد باقر صدر تلمذ کرد و پس از ۹ سال به لبنان بازگشت و تجمع علمای مسلمین را در سال ۱۹۷۹ میلادی تأسیس نمود. این تجمع اولین تجمع علمایی در لبنان بود و یکی از حامیان انقلاب اسلامی ایران است.

موسوی در سال ۱۹۸۲ و زمان تهاجم اسرائیل به لبنان، جهت پیوستن به مبارزان در شهر صور، شهر بعلبک را ترک کرد. او در ماه می سال ۱۹۹۱ به عنوان دبیرکل حزب الله انتخاب شد.

یک جمله از سخنان سید موسوی مشهور است که می‌گفت: " ما با مژه های چشمانمان به شما خدمت می‌کنیم." این جمله هنوز هم یکی از مشهورترین شعارهای حزب الله است.

این شهید بزرگوار در شانزدهم فوریه ۱۹۹۲ میلادی و کمی پس از سخنرانی در مراسم یادبود شهادت شیخ راغب حرب، توسط بالگردهای رژیم صهیونیستی در مسیر روستای تفاحتا همراه با همسر و فرزند خردسالش به شهادت رسید.

مرقد او در منطقه نبی شیث قرار دارد و تا به امروز زیارتگاه دوستداران وی بوده است. این شهید گرانقدر به "سید شهیدان مقاومت" لقب گرفته است. [/size]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
به به اولین باره میبینم برادر دکتر دیونه تاپیک زده icon_cheesygrin

لطفا اون هایی که منبع رو گذاشتن منبع رو به لینک بذارن تا ایراد نگیرن {حالا کی داره به کی میگه :mrgreen: }

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[size=18]مستند جاودان (الخالدون) ، درباره شهدای حزب الله لبنان



این مستند بسیار زیبا و به شدت متأثر کننده با عنوان « الخالدون » توسط شبکه المنار لبنان تولید و پخش شده است.

به گزارش مسلم بلاگ به نقل از وبلاگ جهان اسلام ،قسمت اول این مجموعه حاوی آخرین وصیت چند تن از شهدای حزب الله لبنان ، مصاحبه هایی از خانواده های شهدا و مصاحبه هایی با مردم می باشد.

Banner

پیشنهاد می کنم این مستند زیبا و متأثر کننده را دریافت و مشاهده نمایید.

لینک مستقیم دانلود :

دانلود قسمت اول مستند الخالدون (کیفیت متوسط) حجم 50 MB


دانلود با کیفیت پایین/بالا در اینجا[/size]
منبع:http://www.muslemblog.gigfa.com/index.php/en/%D8%A2%D8%B3%DB%8C%D8%A7/1390-05-06-04-04-09.html

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

سلام
عرض تشکر خدمت دوست عزیز PARSIKING بابت مطالبی که قرار دادید فقط ذکر یک نکته لازم دیدم ...سعی کنید که شیوه گرداوری مطالب چیزی بیش از کپی کردن باشد چه اینکه شخصا سعی میکنم مطالب را از چند منبع / فارسی یا عربی / گرد اوری و دسته بندی کنم و اصلا عجله ای هم در کار نیست چون انشالله میخواهیم یک کار ماندگار و خوب انجام بشه ... در صورتی که مطلب را عینا از سایت دیگری قرار میدهید منبع را با لینک مشخص کنید

دیگر اینکه استفاده از عکس و کلیپ به مقدار لازم ! توصیه میشه و پست فاقد عکس جزء مکروهات هست و اساسا احتیاط واجب داره .. icon_cheesygrin
لینک عکس ها را هم میتونید برای بنده بفرستید تا در گالری قرار بدم یا اینکه عکس ها را در پست بگذارید بعد از مدیر بخش بخواهید که اونها را منتقل کنند ..
ممنونم
----------------------------------------------------
وصیت نامه حاج حاتم ( از سایت جهاد )
1171173364.jpg

ما در این وقت که فتنه‌ها زیاد شده و در حال شدید‌تر شدن است،

باید بشتابیم تا در این خط بمانیم و از آن محافظت کنیم.

برادرانم از تسلیم در برابر ظالمان و سازش با آنان پرهیز کنید،

زیرا تجربه‌ی بنده در زندان به من خیلی چیز‌ها یاد داد.

که مسائلی وجود دارد که از مرگ سخت‌تر و تلخ‌تر است.

مانند خواری و ذلیل بودن زیر دست یهود و مزدورانش.

به شما توصیه می‌کنم هر‌کجا که هستید در خدمت این خط باشید.

حتی در خطوط پشت جبهه.

چون پیروزی بر ستم بالا‌ترین هدف است،

و این یکی از دو خیر است (شهادت یا پیروزی).

و علل پیروزی ممکن است در خطوط عقب باشد.

در پیروزی، هم برای امام زمان(عج) و هم برای ملت سعادت است و در تعجیل فرج کمک می‌کند.

به خانواده و فرزندان خوب توجه کنید،

چون تربیت کردن یک نسل منتظر امام زمان(عج)

و پیرو خط رهبری آقای خامنه‌ای و سید حسن نصر‌اله،

یکی از کار‌هایی است که انسان را به مقام شهدا می‌رساند.

اما در این وقت که فتنه‌ها زیاد شده و در حال شدید‌تر شدن است،

باید بشتابیم تا در این خط بمانیم و از آن محافظت کنیم.

و تا می‌توانیم تلاش و صبر کنیم، چون این راه سخت و دشوار است.

پدر جانم، متشکرم برای این همه تلاشی که کردی تا مرا تربیت کنی

و اهتمام داشتی تا بهترین دانش‌ها را بدست بیاورم.

و هرگز فراموش نمی‌کنم وقتی‌که دستم را می‌گرفتی و به حسینیه می‌بردی.

و این نخستین گام بود.

مادر گرامی عزیزم، زبان و قلب و جانم ناتوان از تشکر شما هستند،

خدا اجرتان را پیش حضرت زهرا(س) و زینب‌(س) محفوظ دارد.

زیرا شما شکنجه‌های اسارت و ظلم، توسط یهودیان و مزدوران‌شان را در زندان خیام چشیدید.

پس خداوند اجرتان دهد و به شما بهترین جزا عطا کند.

فرزندانم، امیر و شهید.

امیر، اسم تو را این گذاشتم چون شهدا امیران اهل بهشت‌اند.

اما تو ای بچه و کودک کوچکم شهید، اسمت واضح است و نیاز به تعبیر ندارد.

همه را به تقوای الهی توصیه می‌کنم

و پیروی از خط ولایت فقیه، سید علی خامنه‌‎ای و سید حسن نصر‌اله.

و با تمام توان در خدمت به خط حزب‌الله کوشا باشید

و در کسب علم کوشا باشید، تا به حزب‌الله خدمت کنید.

و به زندگی امام حسینعلیه السلام و اهل بیت خوبش تأمل کنید

و برای آن حضرت نوکری کنید

حتی مثل جَون، که با نوکری برای ابی عبد‌اله الحسینعلیه السلام به رستگاری بزرگی نائل شد.

از غرور و تکبر و رفتن دنبال پست‌ها و مسئولیت‌ها خودداری کنید.

زندگی‌نامه‌ی امام خمینی(ره) و سید محمد‌باقر صدر را بخوانید.

به اسلام خدمت کنید و به خود خدمت نکنید.

و خدا در دنیا و آخرت خیر‌تان دهد.


--------------------------------------------------------
مجموعه هفت قسمتی شکار مهندس در رابطه با نحوه شهادت مهندس یحیی عبد اللطیف عیاش( اسطوره حملات شهادت طلبانه ) از زبان مامورین شین بت و... ( حاصل یک پاتک شبانه به گالری تبیان )
%D9%8A%D8%AD%D9%8A%D9%8A.jpg
part 1
part 2
part 3
part 4
در اولین فرصت قسمت های بعدی را هم قرار میدم

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ممنون از دوستان..انشالله كه تاپيك پر بركتي خواهد بود..

فقط خواهشي دارم كه مطالب به همراه تصاوير باشه تا به زيبايي اين تاپيك افزوده بشه..

اين ها هم چند تا عكس كه ظاهرا تصاويري از پيكر مطهر شهيد بزرگوار هادي نصر الله فرزند سردار رشيد اسلام سيد حسن نصرالله است..


4_453797584.jpg

thumb_2_593470859.jpg

thumb_3_780355379.jpg




درود بر فرزندان امام خامنه اي...

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

به پاس مجاهدات سردار شهادت طلبان فلسطینی/1
روزی که اسرائیلی ها راحت خوابیدند
راديو و تلويزيون رژيم صهيونيستى با قطع برنامه‏ هاى عادى و پخش موسيقى‏ هاى شاد، اعلام مى‏ كردند:«... اسراييلى‏ ها بالاخره راحت خواهند خوابيد... يحيى عياش كه به مهندس انفجار و تخريب شهرت داشت، كشته شده است

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق, در نخستين ساعات روز جمعه پانزدهم دى ماه ۱۳۷۴ خبرى بسيار كوتاه توسط رسانه‏ هاى گروهى در سراسر جهان منتشر شد:

«مهندس يحيى عياش، فرمانده گروه ضربت حركت مقاومت اسلامى فلسطين (حماس) و بنيانگذار گردان‏ هاى انتحارى (استشهادى) عزالدين قسام بر اثر انفجار يك بمب كشته شد.»

با وجودى كه شادى و شعف صهيونيست‏ هاى حاكم بر رسانه‏ هاى ماهواره‏اى خبرى از شهادت يحيى عياش در لابه‏ لاى پخش دقيقه به دقيقه خبر فوق آشكار بود؛ اما در ساعات اوليه هيچ‏ كس پاسخ روشنى در مورد چگونگى شهادت وى نمى‏يافت.
كارشناسان سرويس‏ هاى امنيتى جهان با توجه به داده‏ هاى اطلاعاتى «شين‏ بث، شاباك و موساد» (سازمان‏ هاى اطلاعاتى و تروريستى اسرائيل) و شناختى كه از فرمانده شهادت طلب هسته‏ هاى مقاومت عزالدين قسام داشتند، باورشان نمى‏ شد كه عنصر هوشمند و با ذكاوتى كه ۴ سال تمام، همه دستگاه‏ هاى پرطمطراق امنيتى اسراييل و افسران آموزش ديده صهيونيست را با كم ترين امكانات، به خاك سياه نشانده بود، به اين سادگى مورد هدف قرار بگيرد.

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1390/10/15/123955_300.jpg

تنها چند ماه قبل از اين تاريخ ژنرال «شيمون رومح»، از عالى‏ رتبه‏ ترين افسران امنيتى صهيونيست‏، در برنامه‏ اى تحت عنوان «شناخت شخصيت طراح و مجرى عمليات‏ هاى انتحارى بنيادگرايان فلسطينى» ناگهان با مخاطب قرار دادن يحيى عياش، جملات تكان دهنده ‏اى را بر زبان جارى ساخت كه نفس‏ ها را در سينه بينندگان صهيونيست حبس كرده بود:

«... متأسفانه مجبورم به عنوان يك كارشناس امنيتى - نظامى، در مقابل عظمت و دقت عمليات‏ هايت به واماندگى و تحير خودم اعتراف كنم؛ چرا كه جز اين چاره‏ اى ندارم. كارهاى تو نه تنها اعجاب من كه تعجب همه متخصصان امنيتى جهان را برانگيخته است. به راستى كه تو مجرى تواناى مأموريت‏ هايت هستى و ابتكار عملت بسيار سريع و دقيق است. هر چند كه تو ناامن‏ترين اكسير مقابله با صهيونيسم و يك شبح هولناك براى جامعه يهوديانى اما بايد اعتراف كنم كه قدرت ترميم ضربات وارد شده به مجموعه‏ ات را بى‏ وقفه بالا مى‏ برى و شكست را از مسير خود دورتر مى‏سازى...»

«نسيم مشال»، مجرى كهنه كار و مشهور تلويزيون رژيم اشغالگر قدس كه اين برنامه مستقيم و زنده تلويزيونى را اداره مى‏كرد، در پايان برنامه، نتيجه‏گيرى بحث فوق را چنين بيان كرد:
«دشمن شماره يك داخلى اسرائيل، شخصى است به‏ نام «يحيى عياش» كه ۲۹ سال سن دارد. اهل منطقه «طولكرم» است و انجام كليه عمليات‏ هاى نظامى حماس و فرماندهى گردان‏ هاى انتحارى عزالدين قسام را در چهار ساله ی اخير شخصاً به عهده دارد. او خطرناك ترين نوع عمليات‏ ها عليه اسراییلی ها را طراحى و سازماندهى مى‏ كند. على رغم اينكه از لحاظ شخصيتى يك فرد ساده و روستايى است؛ اما با افكارش كارى كرده كه نامش ترس و نا امنى را در قلب‏ هاى اسرائيلى‏ ها جاى مى‏ دهد. نظاميان ما در «تل‏ آويو»، «عفوله»، «خضيره»، «غوربيسان»، «قدس»، «حيفا» و ديگر مناطق يهودى‏ نشين اسراييل، خواب را بر چشمان خود حرام مى‏ بينند و هر لحظه منتظر يكى از عمليات‏ هاى انتحارى اطرافيان اين جوان ۲۹ ساله هستند. هرگونه خبر يا اطلاعى از وى و يا اطرافيانش مى‏ تواند مأمورين امنيتى و مسوولين مان را در مهار و دفع عمليات‏ هايش يارى كند.»
http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1390/10/15/123956_801.jpg

مسوولين اطلاعاتى - عملياتى صهيونيست هنوز طعم تلخ سه شكست فضاحت‏ بار خود را كه با وجود شناسايى «يحيى» و به كارگيرى نيروهاى ويژه خود، نتوانسته بودند به وى دست يابند، در كام داشتند:

*اول: شانزدهم مرداد ۱۳۷۲؛ مركز ايست و بازرسى روستاى «دير بلوط» واقع در كرانه غربى:

يحيى و دو تن از همراهانش توسط نيروهاى امنيتى شناسايى مى‏ شوند و بلافاصله منطقه به محاصره كامل در مى‏آيد. پس از ايجاد درگيرى و تبادل آتش يكى از همرزمان يحيى دستگير شده و ديگرى با پوشش مناسب آتش خود را حايل صهيونيست‏ ها و يحيى مى‏ كند كه نهايتاً منجر به شهادتش مى‏شود. يحيى نيز با ذكاوت تمام و پس از به هلاكت رساندن دو نيروى امنيتى از حلقه محاصره رهايى مى‏يابد.

*دوم: چهاردهم فروردين ۱۳۷۳؛ خانه يكى از دوستان يحيى در محله «شيخ رضوان» در نوار اشغالى غزه:

صهيونيست‏ ها با شناسايى منزل، اقدام به بمب‏ گذارى در آن كرده و منتظر انفجار بمب زمانى و ترور يحيى مى‏ شوند؛ اما به لطف پروردگار، يحيى دقايقى قبل از انفجار از آن جا مى‏ رود و توطئه صهيونيست‏ ها ناكام مى‏ ماند.

سوم: سى و يكم تير ۱۳۷۳؛ يكى از خانه‏ هاى امن عملياتى هسته‏ هاى مقاومت شهيد عزالدين قسام:

عوامل امنيتى اسراييل با شناسايى قبلى خانه امن، يحيى و همرزمانش را محاصره كرده و واحدهاى عمليات، بارانى از گلوله و خمپاره را به سمت خانه شليك مى‏ كنند كه «يحيى» پس از سه ساعت تبادل آتش و با فداكارى ۲ تن از شهادت‏ طلبان گروه كه با شهادت خود، آتش فرار وى را پوشش دادند، از مهلكه نجات مى‏ يابد...

*اما امروز ؛

خبرهايى كه طی ساعات پس از انتشار خبر اولیه به سراسر جهان مخابره مى‏ذشد، حكايت از اين واقعيت دردناك داشت كه فرمانده رشيد هسته‏ هاى مقاومت شهادت‏ طلب فلسطينى در حال مكالمه تلفنى با پدرش بر اثر انفجار مواد منفجره جاسازى شده در دستگاه تلفن همراه به شهادت رسيده است.

بعد ها فاش گردید که موبایل فوق كه توسط يكى از عناصر نفوذى به نام «كمال حماد» در اختيار گروه شهيد قسام، قرار گرفته بود،قبلاً از سوى بخش فنى سازمان امنيت رژيم اشغالگر با مواد High explosiv مسلح شده بود. «كمال حماد» در ازاى اين خيانت هولناک خود بيش از يك ميليون دلار از رژيم صهيونيستى دريافت كرد. اما واکنش های صریح و بدون پرده پوشی صهیونیست ها به قتل یحیی عیاش نشان می داد که اگر «كمال حماد» ده برابر این مبلغ را نیز درخواست می کرد ، پاسخ منفی نمی شنید. تنها چند دقیق پس از آن که معلوم شد فرمانده گردان های قسام ، این بار از چمگ شکارچیان خود جان سالم به در نبرده است ، راديو و تلويزيون رژيم صهيونيستى به‏ عنوان كانون انتشار اين خبر، با قطع برنامه‏ هاى عادى و پخش موسيقى‏ هاى شاد، اعلام مى‏ كردند:

«... اسراييلى‏ ها بالاخره راحت خواهند خوابيد... يحيى عياش مغز متفكر انفجارات و عمليات‏ هاى انتحارى عليه اسراييل كه به مهندس انفجار و تخريب شهرت داشت، در اين عمليات كشته شده است. وى كه عامل كشته و زخمى شدن بيش از ۴۸۰ تن يهودى بود، از ۴ سال پيش تاكنون، اولين و در عين حال خطرناك ‏ترين متهم تحت پيگرد دستگاه قضايى اسراييل بود. گفته می شود نامبرده بارها پس از عمليات‏ هاى انتحارى صورت گرفته توسط شاگردانش، با لباس مبدل خاخامى در صحنه‏ هاى عمليات حاضر شده و پس از بررسى نقاط ضعف و قوت كار و تصويربردارى از عمليات، با اظهار دلجويى‏ هاى تصنعى، نيروهاى امنيتى حاضر را فريب داده و مى‏ گريخته است... مهندس عياش به زبان عبرى تسلط كامل داشته و فارغ‏ التحصيل رشته مهندسى شيمى از دانشگاه بيرزيت بوده است. او در دانشگاه جزو متعصب‏ ترين دانشجويان نسبت به انجام مراسم اسلامى از قبيل خواندن متون مذهبى و نماز و روزه به شمار مى‏ رفته... ضمن تبريك به تمام يهوديان اسراييل ، از همه بينندگان و شنوندگان عزيز، تقاضا داريم كه نسبت به عمليات‏ هاى انتقام‏جويانه احتمالى گردان‏ هاى عزالدين قسام هشيارى و آمادگى خود را حفظ كنند...»

روستازاده‌ای از توابع طولکرم
«عبداللطيف عياش» كشاورزى مومن از اهالى روستاى «رافات» (از توابع طولكرم) بود. او در سال ۱۳۴۲ باز دختری از اقوام خود به ازدواج كرد که ثمره كه اين ازدواج سه فرزند بود به نام‏هاى «يحيى»، «يونس» و «مرعى».
يحيى فرزند بزرگ خانواده، مطابق با اطلاعات نوشته شده توسط خودش در فرم مشخصات ثبت نام «مجمع مهندسين اردن»، به تاريخ ۱۶/۱۲/۱۳۴۵به دنيا آمده بود.
http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1390/10/15/123937_630.jpg

پدرش مى‏گويد: «در حالى كه بيشتر از سه سال نداشت از من مى‏ خواست كه او را به مسجد ببرم تا او هم نماز بخواند. يحيى بسيار اصرار مى ‏كرد و لباس مرا مى‏گرفت تا اين كه من هم با توجه به علاقه زيادى كه به او داشتم، به مسجد روستا مى‏ بردمش و همه از آمدن اين بچه كوچك تعجب مى‏كردند.»

يحيى پيش از ورود به دبستان، روخوانى قرآن را فرا گرفت و از ۶ سالگى تحصيلات خود را شروع كرد. در همين دوران بود كه جايزه ويژه حفظ و تلاوت قرآن را از «اداره اوقاف اسلامى قدس» دريافت كرد. پس از پايان مقطع ابتدايى، يحيى تحصيلات متوسطه خود را در دبيرستان «الزاويه» پى گرفت.
مادر يحيى از آن دوران خاطره ‏اى بيان مى‏كند كه شنيدنش خالى از لطف نيست:
«دوستان هم مدرسه ای یحیی برایم تعریف کرده بودند که در يكى از كلاس ‏هاى هشتم يك دانش ‏آموز نتوانسته بود مساله تدريس شده جلسه قبل را براى معلم رياضى حل كند. معلم با عصبانيت از كلاس خارج مى‏ شود كه يحيى را كه در آن وقت در كلاس هفتم درس مى‏ خواند مى‏ بيند و او را به كلاس هشتم مى‏ آورد تا همان مساله را حل كند و او به سادگى جواب آن را به دست مى‏ آورد. بعد از آن معلم از يحيى مى‏ خواهد كه به جای او ، دانش كلاس هشتم را تنبيه کند. يحيى در حالى كه به معلم رياضى مى‏ گفت من به كسى كه از من بزرگتر است اهانت نمى‏كنم، از كلاس بيرون رفت.»

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1390/10/15/123957_531.jpg

عبداللطیف ، پسرش یحیی و همسرش
روی لباس یحیی این شعار نوشته شده: اسلام راه حل است (شعر اخوان المسلمین)

يحيى، مدرك ليسانس خود را در رشته شيمى از دانشگاه «بيرزيت» دريافت كرد و تصميم داشت تحصيلات خود را تا مقطع «دكترا» ادامه دهد كه به دليل ممانعت رژيم صهيونيستى از اعطاى رواديد تحصيلى به وى، از اين كار بازماند.

وى با بكارگيرى تخصص خود در راستاى مبارزه با اشغالگران قدس شريف، در طى مدت كوتاهى به موفقيت‏ هاى چشمگيرى در طراحى و ساخت مواد منفجره دست پيدا كرد و با تشكيل شاخه نظامى جنبش مقاومت اسلامى (حماس) موسوم به يگان‏ هاى شهيد عزالدين قسام نبرد جدى خود را با صهيونيست‏ ها آغاز كرد.

یحیی طى پنج سال ، خود را تا سطح دشمن شماره يك دولت يهود بالا كشيد و مسووليت قتل و جرح حدود ۵۰۰ صهيونيست را عهده‏ دار شد. وى زمانى كه شربت شهادت را نوشيد يك فرزند دو ساله و يك نوزاد دو روزه از خود بر جاى نهاد.


آثار انگشت يحيى

نبرد عجيبى كه بين يحيى عياش و يارانش از يك سو و تمام نيروهاى سياسى، امنيتى و نظامى صهيونيستى از سوى ديگر، طى حدود ۴ سال انجام مى‏ پذيرفت دو مشخصه بارز داشت:

اول اين كه جبهه صهيونيسم و در راس آن، رييس كابينه و وزير دفاع رژيم اشغالگر قدس در جهت مهار و يا دفع عمليات‏ هاى شهادت طلبانه مهندس عياش اهتمام همه جانبه و گسترده‏ اى به خرج مى ‏دادند. هنوز خاطره حملات وسیعی كه با حجم قابل توجهی از نیرو ، براى يافتن و يا قتل مهندس به مناطقى كه احتمال وجودش در آن ها مى‏ رفت، در اذهان پير و جوان اراضى اشغالى باقى است. در يكى از آن عمليات‏ هاى بى سابقه كه هنوز توسط مردم روستاى «رافات» نقل مى‏ شود، حضور صدها نيروى ويژه امنيتى و ده‏ ها اكيپ عملياتى و پشتيبانى اشغالگران كه همگى اطلاعات كاملى از جزئیات مربوط به سوابق يحيى داشتند؛ طی كمتر از يك ساعت در جاى جاى «رافات» ، این روستای کوچک و محقر را به پادگانی نظامی مبدل نمود.
مشخصه دوم اين نبرد هوشيارى و درايت يحيى و يارانش بود كه در طول اين درگيرى‏ ها و عمليات‏ هاى گوناگون شهادت طلبانه، به خنثى كردن تدابير متراکم صهيونيست‏ ها مى ‏پرداختند. طرفه اين كه هر چه اين دو مشخصه روشن‏ تر بروز مى‏ كرد ، بر حرمت و محبوبیت يحيى عياش و همسنگرانش در قلب‏ هاى مردم مظلوم فلسطين از يك طرف و ترس و اضطراب اشغالگران تروريست از طرف ديگر مى‏ افزود؛ تا آن جا كه ديگر مسوولان صهيونيست اين ترس و اضطراب را بى پرده در اعمال و اقوال خويش منعكس مى‏ ساختند.

«بنيامين بن الیعزر»، صهیونیست افراطی و وزير مسكن وقت رژیم صهیونیستی، در يكى از مصاحبه ‏هاى خود اوج سردرگمى كابينه اسراييل را در برخورد با عمليات‏ هاى شهادت طلبانه هسته‏ هاى مقاومت عزالدين قسام چنين بيان كرد:

«اين عجيب‏ ترين جنگ‏ ها در طول تاريخ است؛ چرا كه دشمنان ما افرادى هستند كه در آرزوى رسيدن به مرگ لحظه شمارى مى‏كنند!»

اشاره و مروری مختصر به چند عمليات انجام شده توسط هسته ‏هاى مقاومت استشهادى قسام را كه به تعبير سخنگوى ارتش رژيم اشغالگر قدس، اثر انگشت يحيى عياش بر آنها به شكل غريب و پيچيده‏اى هويدا بود به تمام بسيجيان ام‏ القراى انقلاب اسلامى تقديم مى‏كنيم:

عمليات "رامات افعال"
نخستين بارى كه صهيونيست‏ ها با نام يحيى عياش رو به رو شدند در اثناى شكنجه و بازجويى دو تن از مجاهدان دستگير شده گروه قسام بود. اين دو تن به همراه يكى ديگر از مجاهدين در حال انتقال بيش از ۴۰ كيلوگرم مواد منفجره كار گذاشته شده در يك خودرو - به محل تجمع عده‏ اى از سران رژيم صهيونيستى در مراسم ويژه‏ اى در منطقه «غوش‏دان» شهر تل‏ آويو به واسطه يك اشتباه دستگير شدند. اين خودرو از نوع همان فولكس واگن‏ هاى پلاك ويژه زرد رنگ يهودى و حامل ۴۰ كيلوگرم مواد منفجره بسيار قوى دست‏ ساز و 4 کپسول گاز و يك منبع انفجار بود.

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1390/10/15/123940_650.jpg
با توجه به سابقه عبور و مرور خودروهاىی اينچنين و نيز دارا بودن پلاك صهيونيستى، فولكس بدون مواجه شدن با مشكلى در حوالى ساعت ۲ بامداد وارد محوطه مراسم شد، تا در صبح روز بعد منفجر شود؛ اما در هنگام وارد شدن به مسير انجام مراسم، دو دژبان مسوول محوطه متوجه حركت فولكس با چراغ‏ هاى خاموش و درست در جهت مخالف حركت معمول خودروهاى ديگر شده و به فولكس شك مى‏كنند و بلافاصله به ساير مأمورين، مورد مشكوك را اطلاع مى‏ دهند كه كليه راه‏ هاى خروجى تل‏ آويو مسدود شده و كار تفتيش همه فولكس‏ ها آغاز شد. مجاهدين حماس نيز كه متوجه شك دژبانان شده بودند با ترك منطقه مراسم، سعى در رهايى از دام امنيتى اسراييلى‏ ها كردند كه نهايتاً با رسيدن به يك كوچه بن‏ بست در محله «رامات افعال» خودرو را باقى گذاشته و خود اقدام به ترك منطقه نمودند. پس از دقايقى نيروهاى تخريب موساد با دور كردن يهوديان ساكن در منطقه از اطراف خودرو، اقدام به خنثى كردن بمب نمودند و هم‏زمان با به كار گرفته شدن هلى‏كوپتر، هواپيما و سگ‏ هاى تربيت شده پليس در منطقه، دو نفر از سه مجاهد فوق به نام های «حسن احمد حسان» ۲۳ و «عماد عبدالرحيم على» ۲۶ ساله، دستگير شدند؛ اما مجاهد سوم موفق به مراجعت به هسته خود در «نابلس» شد.

از سوی ديگر با توجه به پيچيدگى و ابتكارى بودن نحوه انفجار بمب ، تلاش نيروهاى متخصص تخريب موساد به جايى نرسيده و انفجار فولكس واگن موجب وارد آمدن خسارت‏ هاى سنگين به ساختمان‏ هاى اطراف و خودروهاى امنيتى شد. دو مجاهد دستگير شده نيز، زير شديدترين شكنجه ‏هاى عوامل موساد تنها بر اين مطلب تأكيد مى‏ كردند كه به همراه فردى به‏نام «مهندس يحيى» سوگند خورده ‏اند كه اشغالگران را از اراضى وطن اسلامى‏ شان اخراج كنند. اين نخستين مواجهه عوامل صهيونيست با نام لرزه‏ افكن «مهندس» بود.

عمليات "مسيرةالاكفان"
هر چند كه نام يحيى در نخستين جايگاه اسامى ليست افراد تحت پيگرد همه مجموعه‏ هاى اسراييلى قرار گرفته بود؛ اما او بدون توجه به آن، مشغول طراحى، بررسى و سازماندهى عملياتى شد كه جوى مملو از ترس و ناامنى را براى شخص نخست وزير رژيم صهيونيستى، «اسحاق رابين» و تمام همدستانش به جاى گذاشت. در روز ۲۶/۹/۱۳۷۱ مهندس ، خودرويى جاسازی شده از مواد منفجره را تحويل جوان رشيدى به نام «ساهر التمام» داد. «ساهر» نيز در ساعت ۱۲:۳۰ دقيقه همان روز در منطقه «ميحولا» - نزديكى «بيسان» - كنار يك رستوران نظاميان صهيونيست و درست بين دو خودروى نظامى ، پيكر خود را آتشى بر جان شياطين محارب ساخت كه مطابق اعتراف نيروهاى اشغالگر دو نفر از افسران صهيونيست به درك واصل شده و ۸ تن ديگر نيز زخمى گشتند.


عمليات "شهداى شش‏گانه"
در پى اعلام سخنگوى نظامى ارتش صهيونيستى مبنى بر اعدام ۶ تن از افراد گروه عزالدين قسام كه در حال عبور از مناطق مرزى با مصر در شهر «رفح» بودند، مهندس عياش طرحى را در ذهنش مدون كرد، كه موجب وارد شدن ضربه سنگين مادى، حيثيتى و انسانى به اسراييلى‏ ها شد. در فروردين ۱۳۷۲يحيى و گروه منتخبش از موانع امنيتى صهيونيست‏ ها در «کرانه باختری» و «نوار غزه» عبور كردند و رستورانى در طبقه اول برج تجارى «لندن مينى استور» واقع در خيابان اصلى «تل‏ آويو» موسوم به «ابن غفيرول» را با مواد انفجاری بسيار قوى، بمب‏ گذارى نمودند و در حوالى ساعت ۶:۲۵دقيقه صبح روز ۲۸/۱/۱۳۷۲در حالى كه اميدى به خروج خود از كمربند امنيتى عوامل صهيونيست نداشتند، همه بمب‏ ها را همزمان با هم منفجر كردند كه در اثر آن، انفجار و آتش‏ سوزى مهيبى صورت گرفت، كه موجب تخريب كلى ساختمان و وارد آمدن خسارت بسيار زياد به ساختمان‏ هاى مجاور شد و حداقل يك نفر كشته و بيش از ۳۵ مجروح در پى داشت.

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1390/10/15/123942_821.jpg

عمليات "شير مقاومت"

در ساعات اوليه صبح روز ۱۶/۲/۱۳۷۲يكى از مجاهدين به تعبيه ۵ بمب ساخته شده توسط مهندس در جاده قديمى منتهى به «موشاف شيكف» در داخل روستاى «بيت عوا الخليل» - كه در سال ۱۳۴۷ به اشغال صهيونيست‏ها درآمده بود - مشغول شد.
دو عدد از اين بمب‏ ها در حين عبور خودروى جيپ گشتى نظاميان صهيونيست منفجر شد كه موجب زخمى شدن دو صهيونيست گشت. بر اثر انفجار اين دو بمب، دشمن نيروهاى ويژه خود را براى پاكسازى جاده به منطقه گسيل داشت كه بار ديگر با عبور خودروى دوم كه از روى سومين و چهارمين بمب مى‏ گذشت انفجار مهيبى رخ داد كه منجر به كشته و زخمى شدن عده ديگرى از صهيونيست‏ ها گردید. انفجار بمب پنجم در حالى كه «يوسيف حايون»، از متخصصين تخريب ارتش اشغالگر، مشغول خنثى كردن آن بود، موجب وارد شدن جراحت شديد به وى شد، كه البته بعد از سه روز به هلاکتش در بيمارستان منتهی شد.

عمليات "سليمان زيدان"

در پاسخ به هجوم ارتش اشغالگر صهیونیست به اردوگاه «بريج» (۱۲/۶/۱۳۷۲) و در سالگرد هتك حرمت ساحت مسجد الاقصى، مجاهد شهادت‏ طلب «سليمان زيدان»، سوار بر خودرويى مملو از مواد منفجره به دنبال خودروى نظامى صهيونيست‏ ها به شماره ۱۷۸ حركت مى‏كند. اين خودرو تعدادى از افراد ويژه پادگان نظاميان اسراييلى در حومه قدس را به ستاد فرماندهى ارتش صهيونيست، در منطقه غرب واقع در نزديك «بيت ايل» در شمال شهر «رام‏ الله» منتقل مى‏ كرد.

خودروى قسامی شهادت‏ طلب نيز كه پلاك صهيونيستى داشت با عبور از ۸ پست ايست و بازرسى اسراييلى‏ ها، توانست در ساعت ۷:۳۰دقيقه صبح ۱۴/۶/۱۳۷۲به كنار خودروى شماره ۱۷۸ برسد. با فشردن كليد انفجار توسط «سليمان زيدان»، انفجار مهيبى صورت گرفت كه موجب انهدام كامل خودروى صهيونيست‏ ها و اصابت تركش‏ هاى انفجار به چند خودروى ديگر شد. پس از اين انفجار، تمامى منطقه به محاصره كامل نيروهاى امنيتى اسراييل درآمد. ناظران و شاهدان در اظهارات خود به خبرگزارى‏ هاى محلى و خارجى تأكيد كردند كه خودروى صهيونيست‏ها به طور كامل منهدم و سرنشينان آن همگى كشته شدند؛ اما رژيم اشغالگر از اعلام تلفات قطعى خود سرباز زد.

عمليات "عفوله"

در پاسخ به كشتار نمازگزاران حرم امن ابراهيمى شهر الخليل، شهيد عياش با طراحى و اجراى يك عمليات شهادت‏ طلبانه كه در روز اربعین قتل عام نمازگزاران به اجرا درآمد، موجبات به درك واصل شدن ۸ نظامى صهيونيست و مجروح شدن بيش از ۵۰ صهيونيست ديگر را فراهم آورد. كيفيت عمليات بدين ترتيب بود كه يك خودروى پر از مواد منفجره توسط مجاهد استشهادى «رائد زكارنه»، به مقابل ايستگاه مركزى حمل و نقل خودروهاى اسراييلى منتقل شده و در ساعت ۱۲:۲۵ دقيقه روز ۱۶/۱۲/۱۳۷۳ توسط اين شهادت‏ طلب منفجر شد.

عمليات "الخضيره"

در اثناى برگزارى جشن ارتش اشغالگر به مناسبت سالگرد جنگ اعراب با اسراييل، مهندس دومين ضربه‏ اش را در انتقام كشتار نمازگزاران حرم ابراهيمى، بر پيكر صهيونيست‏ ها وارد كرد. در ساعت ۸:۵۰ دقيقه روز ۲۳/۱۲/۱۳۷۳ مجاهد شهادت‏ طلب «عمار عمارنه»، چاشنى بمب تعبيه شده توسط يحيى عياش در داخل يكى از خودروهاى دشمن در محور معروف به شماره ۸۰ شهر «الخضيره» را فعال كرد و با شهادت خود حداقل ۵ نظامى صهيونيست را به جهنم فرستاد و ۳۲ تن ديگر را به شدت مجروح ساخت.

عمليات "تل‏ آويو"

در يكى از درخشان ترين عمليات‏ هاى شهادت‏ طلبانه، قهرمان استشهادى «صالح صوى»، در داخل خيابان «ديزنكوف» در مركز تل‏ آويو چاشنى مواد منفجره كار گذاشته شده توسط مهندس در خودروى حاملش را به كار انداخته و با شهادت خود ۲۲ صهيونيست را به هلاكت رسانده و ۴۷ تن ديگر را مجروح ساخت.

عمليات "نتساريم"

هنوز گيجى ضربه عمليات تل‏ آويو از وجود دولت اشغالگر قدس برطرف نشده بود كه يكى از شهادت‏ طلبان گروه قسام به نام «هشام حمد»، در منطقه «نتساريم» با رساندن خود به تجمع نظاميان صهيونيست كيف خود را كه حامل بمبى قوى بود منفجر ساخت و ۳ درجه‏ دار صهيونيست را به درك واصل كرده و ۱۲ تن ديگر را مجروح ساخت. اين عمليات در انتقام شهادت «هانى عابد»، از راهبران جنبش حماس كه در شهر «خان يونس» به دست عوامل اداره اطلاعات اسراييل شهيد شده بود، صورت پذيرفت.

عمليات "شهداى زنده"
در تحقق شعارهاى انتقام‏جويانه مسلمانان مظلوم فلسطين در تشييع جنازه شهيد «كمال كحيل» و همرزمان مجاهدش «حاتم حسان»، «سعيد دعس» و فرزندش «بلال» كه در حمله وحشيانه قوای امنيتى اسراييل به شهادت رسيدند، دو خودروى حاوى مواد منفجره مهيا شده و در روز ۱۹/۱۲/۱۳۷۳ اولين آن ها در حالى كه توسط قهرمان شهادت طلب «خالد خطيب» هدايت مى‏ شد در ساعت ۲ بعداظهر در كنار يك خودروى حامل نظاميان صهيونيست منفجر شده كه منجر به قتل ۷ صهيونيست و جراحت ۲۲ نفر ديگر شد. دو ساعت بعد از شهادت «خالد خطيب»، مجاهد استشهادى «عماد ابوامونه» خودروى دوم را به جوار ستون مكانيزه‏ اى رسانده و با شهادت خود ۶ صهيونيست را به دوزخ فرستاده و ده‏ ها تن ديگر را نيز مجروح ساخت.

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1390/10/15/123941_491.jpg

عمليات "قوش قطيف"

بعد از شهادت مجاهد «محمود خواجه» - رهبر شاخه نظامى جنبش جهاد اسلامى - توسط رژيم اشغالگر قدس ، از سوى مهندس عياش عملياتى براى هلاكت يكى از فرماندهان امنيتى اسراييل طراحى شد.

بدين ترتيب كه يك گارى كه مقادير قابل توجهى مواد منفجره در آن جاسازى شده بود با هدايت قهرمان شهادت طلب «معاوى روگه»، به سمت محل عبور خودروى فرمانده صهيونيست حركت كرد. فرمانده فوق با دو مجموعه كامل اسكورت رفت و آمد مى‏ كرد و «معاوى روگه» در تقاطع جاده «نفيه ديكاليم» در نزديكى محله «غوش قطيف» منتظر رسيدن فرمانده صهيونيست شد. دقايقى قبل از رسيدن فرمانده و مجموعه محافظش يك جيب گشتى صهيونيست‏ ها به نزديك گارى وى رفت و مدارك وى را طلبيده و علت توقفش در تقاطع را جويا شد و چون گشتى‏ ها مشغول وارسى گارى شدند و هر لحظه احتمال كشف مواد منفجره و لو رفتن عمليات مى‏ رفت وى با انفجار مواد منفجره موجبات هلاكت ۳ نظامى گشتى صهيونيست را فراهم كرد.

عمليات "رامات غان"

دشمن صهيونيستى با به كارگيرى امكانات گسترده توانسته بود يكى از خانه‏ هاى امن گروه شهادت‏ طلبان قسام را كشف و همه مجاهدان ساكن در آن را به شهادت برساند. در پاسخ به اين تهاجم صهيونيست‏ ها، با طراحى دقيق مهندس يكى از شهادت‏ طلبان گروه، موفق به بمب گذارى در يك خودروى حامل فرماندهان صهيونيست مى‏ شود كه در صبح روز ۵/۴/۱۳۷۴ با انفجار بمب فوق در ميان ستون نظامى صهيونيست‏ها ۶ افسر درجه‏ دار اسراييلى و ده‏ ها تن ديگر مجروح مى‏ شوند.

عمليات «رامات اشكول»

اين عمليات در تكميل عمليات «رامات غان» انجام گرفت؛ بدين صورت كه مجاهد شهادت طلب «سفيان جبارين»، در صبح روز ۱/۷/۱۳۷۴ با انفجار يك خودروى مملو از مواد منفجره به شماره ۲۶ - الف، در كنار يك كاميون حامل صهيونيست‏ ها در منطقه «رامات اشكول» به اعتراف خود صهيونيست‏ ها 5 درجه دار پليس اسراييل را كشته و بيش از ۱۰۶ نفر ديگر را مجروح ساخت.

شرح شهادت يحيى عياش از زبان تنها شاهد

در مورد نحوه خيانتى كه منجر به شهادت فرمانده استشهاديون فلسطينى شد، يگانه شاهدى كه وجود دارد، «اسامه حماد»، همراه و همرزم ديرينه‏ اش مى‏باشد.

وى طى سخنانى ماجراى شهادت مرشدش را اين‏گونه بيان مى‏كند:

«در حدود ده سال پيش هنگامى كه در دانشگاه بيروت درس مى‏ خواندم با شهيد يحيى آشنا شدم؛ چرا كه اوهم در منطقه محل سكومت من، زندگى مى‏كرد. بعد از اتمام تحصيلات، گهگاهى او به ديدنم مى‏آمد و من هم به او سرى مى‏زدم تا اينكه حدود ۵ ماه قبل نزد من آمد تا براى مدتى او را در منطقه امنى پنهان كنم. دليل اين مراجعه هم دوستى و اعتماد كاملى بود كه به يكديگر داشتيم. تا چند هفته قبل هم به استثناى چند تن از همرزمان مهندس كسى نمى‏دانست كه او نزد من است. تا اينكه روزى دايى من «كمال حماد» كه در «انجمن نظارت بر ايمنى برج سازى» فعاليت داشت و از تجار معروف نوار اشغالى غزه بود، تصادفاً متوجه يحيى در منزل ما شد. پس از مدتى هم مرا خواست و گفت كه علاقه زيادى به او و فعاليت‏هايش دارد و مى‏تواند كمك‏هاى قابل توجهى به كارهاى مهندس بكند. در همان جلسه هم «كمال حماد» يك موبايل به عنوان هديه به من داد تا از آن براى ارتباطات راحت‏ تر استفاده كنم. در آن موقع حتى به ذهنم هم خطور نمى‏ كرد كه ممكن است دايى من عنصر خودفروخته‏ اى باشد و غرضش از اهداى موبايل و يا امكانات رفاهى خيانت به يحيى است. من بنا بر دلايل حفاظتى اجازه ملاقات را به دايى‏ ام ندادم؛ اما موبايل را به مهندس دادم تا در تماس ‏هاى تلفنى راحت‏ تر عمل كند. يحيى هم مدتى از موبايل استفاده كرد تا اينكه روزى به من گفت كه احساس مى‏كند خط تلفن موبايل ناامن است و احتمال مى‏ دهد كه نيروهاى امنيتى اسراييل خط موبايلش را شناسايى كرده باشند. به همين دليل به من امر كرد كه ديگر از موبايل استفاده نشود و از همان خط عادى تلفن قديمى‏ مان استفاده كنيم.

من هم قبول كردم و موبايل را خاموش كرده و كنار گذاشتم .چند روز بعد دايى كمال آمد و گفت كه براى كارى مجبور به سفر است و دو سه روزى احتياج به موبايل دارد و من هم موبايل را كه ديگر از آن استفاده نمى‏ كرديم به او امانت دادم. البته بايد اضافه كنم كه او يك بار هم قبلا موبايل را قرض گرفته بود و به خاطر همين،من اصلا به امانت گرفتن موبايل مشكوك نبودم. نكته ديگر هم اين كه از طريق موبايل با يحيى بيشترين تماس ها از طرف پدرش بود كه البته بعد از كنار گذاشتن موبايل، يحيى به پدرش هم سپرده بود كه از آن به بعد با شماره تلفن عادى منزل با او تماس بگيرد و قرار بود كه صبح روز جمعه، پدر مهندس با او تماس رفته و نتيجه كارى را به اطلاع برساند.

در صبح روز جمعه كه يحيى منتظر تماس پدرش بود، حدود ساعت ۸، دايى به من تلفن زد و گفت كه خط تلفن موبايل را باز نگهدارم؛ چرا كه ممكن است يكى از رفقاى تاجرش با شماره موبايل تماس گرفته و برايش پيغام بگذارد و اضافه كرد كه اگر آن تاجر پيغام گذاشت، حتى پيغام تلفنى را به او اطلاع بدهم. من هم خط تلفن را روشن گذاشتم. از آن طرف پدر يحيى هر چقدر به تلفن عادى زنگ مى‏ زند متوجه مى‏ شود كه تلفن از طريق مخابرات قطع شده است و بالاجبار حوالى ساعت ۹ با اميد روشن بودن موبايل، شماره موبايل را مى‏ گيرد و موبايل زنگ مى‏ زند. من كه با يحيى در اتاق ديگرى بودم برخاستم و ديدم كه همسرم موبايل را به طرف من آورده و مى‏ گويد كه پدر مهندس است و چون نتوانسته شماره تلفن منزل را بگيرد، با موبايل تماس گرفته، من هم موبايل را از همسرم گرفته و به يحيى؛ دادم. چون يحيى از تماس پدرش با خط تلفن موبايل شديداً ناراحت شده بود، بعد از سلام از پدرش خواست كه ديگر با موبايل تماس نگيرد و من در حالى كه به سمت درب اتاق مى‏رفتم تا مقدمات صبحانه را از همسرم بگيرم احساس كردم كه پشتم داغ شد و انفجارى در اتاق رخ داد. وقتى ناخودآگاه برگشتم، در ميان دود و غبار دست يحيى را ديدم كه جدا شده و خون از آن جارى است. تمام پنجره‏ هاى اتاق هم شكسته شده بودند. فريادهاى همسرم مرا به خود آورد. بعد از فرو نشستن گرد و غبار صورت يحيى را ديدم كه به شدت جراحت ديده بود و متوجه شدم كه شهيد شده است. به سختى به همسرم فهماندم كه يكى از دوستان مهندس در گروه قسام را باخبر كرده و به كمك بياورد.

همرزمان يحيى دقايقى بعد آمدند و پيكر او را با خود بردند و از من هم خواستند كه براى مدتى با خانواده‏ام مخفى شويم. در حال خروج از منزل يكى از همسايگان به سمت ما آمد و گفت كه در هنگام بروز حادثه براى ما، يك هلى‏كوپتر كوچك دور منزل ما و همسايگان دور مى‏زده است...»
لازم به ذكر است كه به نوشته روزنامه اسراييلى «معاريو»، «شاسى انفجار موبايل را يكى از سرنشينان هلى‏كوپتری که در نزدیکی محل عملیات در پرواز بوده، بعد از اطمينان مامورين مخابراتى از اينكه فرد مكالمه‏ كننده شخص مهندس بوده است فشرده و از منطقه دور شده است. مواد منفجره به كار رفته در موبايل از نوع مواد ويژه و با قدرت بالا بوده است كه وزنش از ۵۰ گرم تجاوز نمى‏كرد...»

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1390/10/15/123939_195.jpg

پیکر مهندس عیاش روی دستان مردم

اظهارات برخی از صاحب نظران صهیونیست بعد از ترور شهید یحیی عیاش

«بايد خودمان را از توهم آسايش به دور كنيم و اعتقاد پيدا كنيم كه با كشته شدن عياش زيان‏ هاى بزرگترى خواهيم ديد. قتل عياش سبب وارد شدن ضربه جدى به روند اجراى عمليات صلح خاورميانه شده است. آخر چطور مى‏ شود كه عقاب وحشى صلح با مبارزان از جان گذشته چون عياش باهم كنار بيايند؟»

امنون الون - نويسنده يهودى

«اگر چيزى خطرناكتر از مهندس يحيى وجود داشته باشد، جنازه اوست؛ چرا كه كشته شدگان در راه هدف، خطرناكترين سلاح در دست هر ملت در حال جنگ مى‏ باشند. درك اين حقيقت كه ترور عياش موجب فوران شور و هيجان جوانان فلسطينى است و اين شخص به يك سمبل مبارزه تبديل شده است، احتياج به تفكر زيادى ندارد، آن گونه كه ديديم هزاران نفر در تشييع جنازه او شركت كردند. پس چقدر تعداد مهندسين جديدى كه در اين مراسم، عزم خود را براى تداوم راهش جزم كردند و دير يا زود خود را فداى هدفشان خواهند كرد، زياد بود؟!»

اورى فنيرى - نويسنده صهيونيست

«دليلى كه سبب پيگيرى شديد صهيونيست‏ ها براى ترور عياش شد، تنها انتقامجويى از خون كشته و زخمى‏ هاى اسراييلى‏ ها نبود و اولين و مهمترين دليل آن‏ ها قبل از همه اين بود كه عياش، بنيانگذار نوع جديدى از مبارزه: يعنى انجام عمليات انتحارى در مراتب مختلف بود.»

زئيف شيف - كارشناس بخش عربى مجله هاآرتص

«موزه تاريخى فلسطينى‏ ها تاكنون از مبارزان شهيد شده زيادى همچون يحيى عياش محافظت مى‏ كند. پرونده اين شخصيت‏ ها از عزالدين قسام شروع مى‏ شود كه در دهه 30 توسط انگليسى‏ ها ترور شد و حالا شخصيت نمونه و الگوى مبارزان حماسه آفرين آن ها؛ يعنى مهندس يحيى عياش جاى دارد.»

يوسى نوربشتاين - نويسنده صهيونيست

«از ابتداى شروع جنگ بين ما و فلسطينيان هيچ شخصى مانند يحيى عياش دستش را آغشته به خون صهونيست‏ها نشان نداد.»

ايهودى يهارى - تحليلگر سياسى تلويزيون رژيم صهيونيستى

«از اينكه ديگر عياش در دنيا نيست، جداً احساس شادمانى مى‏كنم.»

افرايم سينه - وزير كابينه رژيم اشغالگر قدس

«مهندس مستحق اين كيفر بود؛ چرا كه دستانش به خون بسيارى از صهيونيست‏ ها آغشته بود و امروز با ترور او، روز عيد و شادى ماست؛ هر چند كه در اين شادى با وجود همرزمان و شاگردانش نبايد افراط كرد.»

ايلى دايان - جانشين وزير خارجه كابينه رژيم اشغالگر قدس

«ديدن صحنه‏ه اى تشييع جنازه عياش كه ده‏ها هزار فلسطينى در آن شركت داشتند بشارت دهنده خيرى نيستند براى افرادى كه اعتقاد دارند كينه صد ساله فلسطينيان مسلمان نسبت به صهيونيست‏ ها با ترور اين مبارز از بين خواهد رفت و ما وارد مرحله تازه‏ اى از صلح و ثبات خواهيم شد؛ چرا كه عياش، قهرمان ملتى است كه ميزان شجاعت و برترى قهرمانانش را باتعداد قبرهايى اندازه مى ‏گيرند كه از دشمنانشان ايجاد كرده ‏اند. هر چند كه در نظر ما عياش دشمن خونريزى بود كه استحقاق اعدام را داشت و عمليات ترورش در جهت اجراى اين نظر بود؛ اما اين شخص در نظر ملتش نه تنها قهرمانى مردمى در دنيا بلكه شهيدى بلندمرتبه در آخرت است! در تشييع جنازه او فقط همرزمانش در در حماس حضور نيافتند؛ بلكه همه اقشار مختلف مردم فلسطين شعار انتقام انتقام سر دادند و مردم غزه در تاريخ معاصر خود تاكنون جنازه‏ اى را از نظر كثرت شركت همه گروه‏ ها و بروز احساسات چنين عميق بر دوش كشور خود نديدند.»

شموئيل شينتسرل - نويسنده و ايدئولوگ صهيونيست

«در بخشی از جهان که عقربه زمان، روی صفحه‌ای از خون می‌چرخد، یحیی عیاش را باید شخصیتی بزرگ در آوردگاه تروریسم دانست. این مهندس که ازاهالی کرانه باختری بود و در ساخت مواد منفجره نبوغی چشمگیر داشت، 150 اسرائیلی را هلاک کرد و 500 نفردیگر را مجروح ساخت.خلاقیت‌های وی در عرصه تولید بمب، زندگی‌های بسیاری را به هم ریخت و منجر به شکل‌گیری یک اراده سیاسی شد.

وی توانست اثبات کند، دستگاه امنیتی اسرائیل که در نبردهای پیشپین خود شکست‌ناپذیر می‌نمود، قابل شکست دادن است. یک افسر پلیس که وظیفه داشت وی را پای میز محاکمه بکشاند، از وی چنین یاد می‌کرد: "نمادی از خطر که در یک بمب ساعتی پنهان شده است."

عیاش، هوشی سرشار داشت، پنهان کاری عالی و زیرکی و خونسردی عجیبی داشت. وی ساده اما مطمن عمل می‌کرد. در خانه‌های امن پنهان می‌شد و استاد تغییر چهره و تربیت شاگردانی شجاع بود. او را باید اسطوره فلسطین و نماد طرز فکر فلسطینی دانست.

روزی که شروع به نگارش این کتاب کردم، تلاش اسرائیل را برای دستگیری یحیی عیاش، مبارزه نیکی بر ضد بدی می‌پنداشتم، اما واقعیت آن است که یحیی عیاش کسی نیست که بتوان وی را کاملا سفید یا کاملا سیاه نگریست. پس از دو سال تحقیق و مصاحبه‌های متعدد متوجه شدم که ناگفته هایی که در خصوص عیاش وجود دارند، از واقعیات روشن به مراتب بیشترند. دوران جنگاوری یحیی عیاش را باید یکی از دوره‌های دراماتیک، غیرقابل پیش‌بینی و غیرقابل تصور در تاریخ "دولت یهود" دانست!

ساموئل کاتز، صاحب نظر مشهور صهیونیستی

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1390/10/15/123958_805.jpg

***

امروز، شانزده سال از شهادت مردي كه سال ها كابوسي هولناک براي اسراييلي ها محسوب مي شد، مي گذرد، اما هم چنان خاطره وي به عنوان "امیرالاستشهادیون" در ذهن مردم فلسطين زنده است. جوانی که بنا بود تبديل به يك مهندس شيمي شود و زندگي آسوده اي را دنبال كند ‌اما انتخابی دیگر نمود و بر تارک تاریخ مبارزات مردم فلسطین نشست.

گروه جهاد و مقاومت مشرق ، یاد این اسطوره شهادت طلبانِ ضد صهیونیستی را گرامی داشته و با آرزوی آزادی قدس شرف ، درود های خود را به ساحت همه شهیدان آرمان رهایی قبله اول تقدیم می دارد.

*یحیی وصالی - محمد یاسر رجبی

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[b]به پاس مجاهدات سردار شهادت طلبان فلسطینی/2
شبحی که «شین بث» را از پا انداخت
این مرحله‌ ی تاریخی خطرناکی بود که در محافل شین‌بت درباره آن به ندرت صحبت می‌شود. جستجو به دنبال هدفی نامشخص ، مردانی را که با اراده‌شان و قدرت کافئین قهوه‌هایشان نیرو می‌گرفتند، از پا انداخت.
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، با وجود گذشت 16 سال از شهادت یحیی عیاش ، مجاهد اسطوره ای نبرد با اشغالگران قدس شریف ، هنوز هم خاطرات او برای صهیونیست ها تکان دهنده و هولناک است. سازمان های عریض و طویل اطلاعاتی رژیم صهیونیستی ، هنوز هم از عیاش به عنوان الگویی منحصربفرد از مبارزات ضد دولت یهود یاد می کنند. آن چه خواهید خواند ، روایت ساموئل کاتز یک کارشناس نظانی - امنیتی صهیونیست است از توانمندی های یحیی عیاش:

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1390/10/16/124079_271.jpg

ماموران شین‌بت [سازمان اطلاعات و امنیتی داخلی رژیم صهیونیستی] تا تابستان سال 1995 دو نکته مهم را درباره یحیی مهندس دریافته بودند:
اول این که عیاش از هر یک از افراد مسلح دیگر حماس که به دنبالش بودند (اعم از این که پعضی از آن ها کشته یا دستگیر شده باشند) ، باهوش‌تر بود و دوم این که عیاش را نمی‌توان در اثر ضعف امنیتی فلسطینیان، خیانت هم‌قطارانش و یا هر اشتباه دیگری که معمولا نگهبانان آموزش‌دیده یک خانه ی تیمی انجام می‌دهند، دستگیر کرد. شین‌بت باید برای بدام انداختن عیاش از منابع زیادی استفاده می‌کرد. چنین اقدامی نیاز به مکر و حیله و همان ظرافت هایی داشت که برای دستگیری ماموران کا.گ‌ب یا آلمان شرقی که به اسرائیل اعزام می‌شدند، به کار گرفته می‌شد. دستگیری عیاش نیاز به سرسختی همراه با هوشیاری و هنر استفاده از قدرتی غیرقابل مهار داشت. مهم‌تر از همه شانس نیز باید مامورانی را که به دنبال عیاش بودند، همراهی می‌کرد.
یحیی عیاش توانسته بود خود را از حلقه داخلی عملیاتی، فرماندهی و رهبران مخفی عزالدین قسام جدا کند. تنها تعداد انگشت‌شماری از افراد که وفاداری و ایثارشان حتی در داخل سلول‌های شین‌بت ثابت شده بود، می‌دانستند که وی در هر زمان کجا می تواند باشد. اعضایی از حماس که شانس کافی برای شرکت در یک سمینار یک روزه درباره استفاده از مواد منفجره را از سوی عیاش داشتند تا زمان شروع کلاس نمی‌دانستند که با چه کسی قرار است دیدار کنند و این که موضوع مورد مطالعه‌شان چیست. از آن جائی که نیروهای نفوذی ما مخفی گاه وی را نمی‌دانستند، تعقیب و دستگیری وی غیرممکن بود. و از آنجائی که وی در سومین سال فرار از دست ماموران شین‌بت در تغییر چهره استاد شده بود، افراد بسیار کمی می‌دانستند که وی حقیقتا چه شمایلی دارد. صورت کشیده، عینک و لبخند هوشمندانه‌اش تا بهار 1995 به تصویر صفحه اول روزنامه‌های اسرائیل و خاورمیانه تبدیل شده بود ، اگرچه وی می‌توانست در هر زمان یکی از یک میلیون نفری باشد که به کار در کرانه باختری مشغول بودند. وی در تغییر چهره خود به یک پیرمرد و حتی یک پیرزن عرب تبحر یافته بود. کتابخانه کوچکش کلکسیونی خیره کننده از اوراق هویتی، پاسپورت‌ها، گواهی‌نامه‌های رانندگی و حتی مجوز حمل اسلحه بود. در واقع بر اساس گزارشات اطلاعاتی، الگوی تغییر چهره مورد علاقه عیاش ، چهره یک شهرک‌نشین یهودی ارتودوکس یا حتی یک نیروی ذخیره ارتش اسرائیل بود. اگر وی می‌توانست خود را به شکل نیروهای دشمنش دربیاورد دستکم مجوز حمل اسلحه را داشت و اگر همه چیز در نگاه اول عادی به نظر می‌رسید وی می‌توانست از پست های ایست‌- بازرسی در حالی که تا دندان مسلح بود و کسی مزاحمش نمی‌شد، عبور کند.
پس از عملیات در منطقه «بیت لید» اعتبار اسطوره‌ای عیاش در سرزمین‌های فلسطینی نشین بسیار افزایش یافته بود؛ بسیاری از فلسطینیان ممکن بود عملیات علیه غیرنظامیان را قبیح بدانند اما کشتن سربازان یونیفرم پوش یهودی که همه از آن ها وحشت داشتند حتی از سوی افرادی که با حماس همفکر نبودند به عنوان امری مقدس تحسین می‌شد.

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1390/10/16/124080_187.jpg

ماموران تعقیب کننده عیاش در شین‌بت، از محبوبیت افسانه‌ای وی شگفت‌زده شده بودند. بر اساس یک داستان معروف که در سرزمین‌های فلسطینی گفته می‌شد، عیاش توسط ماموران شین‌بت و نیروهای مخفی در خانه‌ای امن نزدیک زادگاهش شناسایی شده بود اما پس از درگیری های شدید با ماموران اسرائیلی که ساعت‌ها به طول انجامید، با امداد های غیر مادی در حالی که کماندوها و ماموران اسرائیلی بهت‌زده حضور داشتند ، توانستند بگریزند. کودکان در مدارس ابتدایی روستایی قسم می‌خوردند که با چشمان خود دیده‌اند عیاش یکی از ماموران شین‌بت را با هفت‌تیر خود کشته است. به گفته یکی از افسران نیروی انتظامی در سفارت آمریکا در تل‌آویو، "عیاش برای فلسطینیان ساکن سرزمین‌های فلسطینی همانند "بیب راث"، "جکی رابینسون"، "ادی مورفی" و پاپا نوئل بود که در یک جعبه کادویی هیجان‌انگیز پیچیده شده باشد."
اسطوره مهندس هر روز که وی کشته و یا دستگیر نمی‌شد، بزرگ‌تر می‌شد. "میسر عیاش"، خواهرزن عیاش به خبرنگاران گفت: "آن ها می‌خواهند وی را بکشند اما وی نامرئی می‌شود و درست در کنار آن ها راه می‌رود." هرچه ماموران شین‌بت اعضای خانواده عیاش در روستای رافات را بیشتر درباره مخفیگاه وی تحت فشار قرار می‌دادند، سرنخ‌های مبهم بیشتری آشکار می‌شد؛ هرچه مردان و زنان بیشتری در اتاق‌های بازجویی شین‌بت حضور می‌یافتند، این اسطوره بزرگ‌تر می‌شد. هنگامی که ماموران شین‌بت برای عملیات شناسایی به سوی شهرها و روستاهای کرانه باختری می‌رفتند، به طور مداوم مورد حملات لفظی حتی از سوی کودکان قرار می‌گرفتند که هیچ کس هرگز قادر به یافتن مهندس نخواهد بود زیرا وی یک روح و یک قهرمان است. اما آن چه که بسیاری از افراد شین‌بت و در واقع جامعه عملیاتی ویژه اسرائیل را عصبانی می‌کرد این حقیقت بود که با موفقیت‌های کمی که آن ها در تعقیب عیاش بدست آورده بودند، مهندس به یک معبود تبدیل شده بود. یحیی عیاش تنها یک فراری نبود، وی یک قهرمان ملی بود. ترانه‌های مردمی درباره وی نوشته می‌شد، والدین فرزندان اول خود را یحیی می‌نامیدند و زنان رومیزی‌هایشان را با تصویر وی گلدوزی می‌کردند. یحیی عیاش به نمونه فلسطینی یک ستاره موسیقی راک، یک قهرمان ورزشی و یک رهبر ملی تبدیل شده بود. وی به عنوان یک معمای دست‌نیافتنی دیده می‌شد که از زندگی بزرگ‌تر و از ستوده‌ترین سرویس اطلاعاتی منطقه قوی‌تر بود. بدتر از همه این که داستان مردی اسطوره‌ای که شین‌بت و موساد را به زانو درآورده بود در کنار پوستر تبلیغاتی برای افرادی که آماده شهادت بودند، نوشته می‌شد.
سربازان، جاسوسان و افراد پلیس اسرائیلی که به دنبال دستگیری یحیی عیاش بودند از شنیدن داستان‌هایی که درباره این اسطوره از زبان مردم می‌شنیدند، عصبانی می‌شدند اما دست از تلاش برنمی‌داشتند. زمان برای آن ها به سرعت می‌گذشت. بسیاری از سربازان و جاسوسانی که به دنبال عیاش بودند، از نظر جسمی و روحی بسیار خسته می‌شدند، این مرحله‌ ی تاریخی خطرناکی بود که در محافل شین‌بت درباره آن به ندرت صحبت می‌شود. جستجو به دنبال هدفی نامشخص ، مردانی را که با اراده‌شان و قدرت کافئین قهوه‌هایشان نیرو می‌گرفتند، از پا انداخت. سردرگمی ماموران اسرائیلی خصوصا آن هایی که در این تعقیب کهنه‌کار شده بودند را به دلیل عدم موفقیتشان در دستگیری عیاش نمی‌توان با کلمات بیان کرد.[/b]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
http://www.safsaf.org/dalal/d-moghrabi.htm

تصاویر شهید دلال المغربی .....

بهتره تصاویر رو بزارید ، مثل اولین پست که دلچسب بود

خداوند درود بفرسته به روح شهدا به خصوص نبرد سی و سه روزه و به خصوص تمام کسانیکه در راه آزادگی قدم میگذارند

یا حق

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مطالب مشابه

    • توسط karkas
      [align=center]در پی پرتاب دست کم دو موشک از داخل نوار غزه به شهر سدروت، در جنوب اسرائیل، مقامات اسرائیلی می گویند واکنش به این حمله را مد نظر قرار داده اند. [/align]

      [align=center][/align]



      [align=center]از هنگام به اجرا گذاشته شدن آتش بس توسط حماس و اسرائیل در هفته گذشته، این اولین بار است که آتش بس نقض شده است.

      از تلفات این حمله خبری در دست نیست
      جنبش حماس از سایر گروه های فلسطینی خواسته آتش بس را رعایت کنند. گروه فلسطینی جهاد اسلامی مسئولیت پرتاب موشک را به عهده گرفته است.جهاد اسلامی پیشتر تهدید کرده بود که به حمله اسرائیل به ساحل غربی پاسخ خواهد داد.
      در جریان این حمله نیروهای اسرائیلی به ساختمان یک خوابگاه دانشجویی در شهر نابلس در ساحل غربی یورش برده و دو فلسطینی را به قتل رساندند.
      یکی از کشته شدگان از اعضای گروه فلسطینی جهاد اسلامی بود.
      طبق گزارش های محلی، دومین مقتول پیکارجو نبوده و صرفا یک دانشجو بوده است.
      ارتش اسرائیل می گوید هر دو فلسطینی مسلح بوده اند.
      به گفته ارتش اسرائیل طارق ابوقالی که به جهاد اسلامی تعلق داشته در حال برنامه ریزی برای انفجار بمب بوده ودر اتاقش اسلحه و مواد منفجره کشف شده است.
      خبرگزاری رسمی فلسطینیان اعلام داشته که چندین گلوله به هر دو فلسطینی اصابت کرده و یکی از قربانیان را با شلیک گلوله به سرش از فاصله نزدیک، کشته اند.
      یک سخنگو، اسرائیل را مسئول نقض آش بس دانست و گفت سربازان اسرائیلی همچنین به سوی ماهیگیران فلسطینی در آب های نزدیک به سواحل غزه تیراندازی کرده بودند.
      آتش بسی که بر سر آن توافق شده بود رسما تنها شامل غزه می شود ولی گروه های فلسطینی درخواست کرده بودند که این آتش بس شامل ساحل غربی نیز بشود.
      [/align]

      منبع : بی بی سی

      این هم از دوستی خاله خرسه
      icon_cool
    • توسط hosseingmn
      به سال ۱۳۳۳ ه.ش در شهرستان میاندوآب در یك خانواده مذهبی و باایمان متولد شد. در دوران كودكی، مادرش را – كه بانویی باایمان بود – از دست داد.شهید باكری با استعداد و دلسوزی فراوان خود توانست در عملیات فتح‌المبین با عنوان معاون تیپ نجف اشرف در كسب پیروزی ها موثر باشد. در این عملیات یكی از گردانها در محاصره قرار گرفته بود، كه ایشان به همراه تعدادی نیرو، با شجاعت و تدبیر بی‌نظیر آنان را از محاصره بیرون آورد. در همین عملیات در منطقه رقابیه از ناحیه چشم مجروح شد و به فاصله كمتر از یك ماه در عملیات بیت‌المقدس (با همان عنوان) شركت كرد و شاهد پیروزی لشكریان اسلام بر متجاوزین بعثی بود.
      در مرحله دوم عملیات بیت‌المقدس از ناحیه كمر زخمی شد و با وجود جراحت هایی كه داشت در مرحله سوم عملیات، به قرارگاه فرماندهی رفت تا برادران بسیجی را از پشت بی‌سیم هدایت كند.
      در عملیات رمضان با سمت فرماندهی تیپ عاشورا به نبرد بی‌امان در داخل خاك عراق پرداخت و این بار نیز مجروح شد، اما با هر نوبت مجروحیت، وی مصممتر از پیش در جبهه‌ها حضور می‌یافت و بدون احساس خستگی برای تجهیز، سازماندهی،‌ هدایت نیروها و طراحی عملیات، شبانه‌روز تلاش می‌كرد.
      در عملیات مسلم بن عقیل با فرماندهی او بر لشكر عاشورا و ایثار رزمندگان سلحشور، بخش عظیمی از خاك گلگون ایران اسلامی و چند منطقه استراتژیك آزاد شد.
      نقش شهید باكری و لشكر عاشورا در حماسه قهرمانانه خیبر و تصرف جزایر مجنون و مقاومتی كه آنان در دفاع پاتكهای توانفرسای دشمن از خود نشان دادند بر كسی پوشیده نیست.
      در مرحله آماده‌سازی مقدمات عملیات بدر، اگرچه روزها به كندی می‌گذشت اما مهدی با جدیت، همه نیروها را برای نبردی مردانه و عارفانه تهییج و ترغیب كرد و چونان مرشدی كامل و عارفی واصل، آنچه را كه مجاهدان راه خدا و دلباختگان شهادت باید بدانند و در مرحله نبرد بكار بندند، با نیروهایش درمیان گذاشت.


      شهید باکری:

      دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند؛در غیر این صورت زمانی فرا می رسد که جنگ تمام می شود و رزمندگان امروز سه دسته می شوند:

      ۱)دسته ای راه بی تفاوتی را بر می گزینند و در زندگی مادی غرق می شوند.



      ۲)دسته ای به مخالفت با گذشته خود برمی خیزند و از گذشته خود پشیمان می شوند.



      ۳)دسته ای به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد.پس از خدا بخواهید که با وصول شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید؛چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزء دسته سوم ماندن هم بسیار سخت و دشوار خواهد بود.
      pelaak.blogfa.com

      یادش گرامی و راهش پر رهرو
    • توسط marmoolak
      دکتر مصطفي چمران، در همان هفته اولي که جنگ تحميلي آغاز شد، با حدود سي نفر از مرداني که با وي در نبردهاي کردستان شرکت داشتند، با قطار به اهواز آمد. او ستاد عملياتي خود را در دانشگاه اين شهر تشکيل داد تا عملاً کار مقابله با تهاجم همه جانبه ارتش بعثي به سرزمين‌هاي ايران را آغاز کند. چمران پيشتر با دستور حضرت امام خميني ـ رضوان الله تعالي عليه ـ به کردستان رفته و نقش مهمي در انهدام گروه‌هاي مسلح وابسته به صدام در آن ديار ايفا کرده و با شجاعت‌هاي خود، شهر پاوه را از محاصره دشمن نجات داده بود. او بر اين باور بود که اگر اعلاميه امام و درخواست ايشان از مردم و نيروهاي مسلح براي حرکت به سوي شهر پاوه نبود، ما در پاوه شکست خورده بوديم. او قدر انقلاب اسلامي و حاکم شدن مکتب اسلام را در ايران به خوبي درک مي‌کرد، زيرا طعم تلخ نداشتن حکومت مردمي را در لبنان چشيده و با چشم خود، حملات اسرائيل را به مردم بي‌پناه فسطين و لبنان ديده بود. وي زماني به اهواز آمد که ترس تصرف شهر از سوي دشمن مي‌رفت و ارتش و سپاه و مردم، همه در پي راهي براي مقابله با دشمن بودند. او چند شبي را در محله گلستان در جنوب اهواز و در نزديکي خط مقدم در منزل دوستش، شيخ علي شوشتري گذراند؛ شخصي که مغازه‌اي داشت که آن را مغازه «صلوات» مي‌ناميدند، زيرا بر بالاي مغازه‌اش نوشته بود: «اللهم صل علي محمد و آل محمد». دکتر چمران، ستاد عمليات جنگ‌هاي نامنظم را با کمک انسان‌هايي با انگيزه و داوطلب از همه نوع و از سراسر کشور فعال کرد تا با شيوه خود و با تاکتيک‌هاي چريکي به مصاف دشمن برود. البته شيوه جذب نيروي انساني شهيد چمران، که از همه ‌گروه‌‌ها، افراد رزمنده را مي‌پذيرفت، مورد اعتراض برخي از کساني که معتقد بودند افراد مؤمن‌تر بايد در سازمان‌هاي رزمي شرکت کنند، قرار مي‌گرفت، ولي چمران بر اين باور بود: هرکس که آماده دفاع در برابر تهاجم ارتش صدام است، مي‌تواند در جبهه حضور يابد و جزو همراهان رزمنده وي قرار گيرد. او از درد و رنج و سختي جبهه و جنگ استقبال مي‌كرد و بر اين باور بود که درد، دل آدمي را بيدار مي‌کند، روح را صفا مي‌دهد، غرور و خودخواهي را نابود مي‌کند، نخوت و فراموشي را از بين مي‌برد و انسان را متوجه وجود خود مي‌کند و ارزش هر انساني به ‌اندازه درد و رنجي است که در راه خدا تحمل کرده است. دکتر چمران در آن زمان، نماينده مجلس و از طرفي، نماينده حضرت امام خميني ـ رضوان الله تعالي عليه ـ در شوراي عالي دفاع هم بود. در اوايل پيروزي انقلاب اسلامي و در دوره دولت موقت، مدتي نيز وزير دفاع بود. در همان روزهايي که او با تمام وجود در جبهه‌هاي جنوب حضور يافته بود، برخي از افراد و نمايندگان مجلس از وي خواسته بودند تا به مجلس بازگردد و در تدوين قوانين مناسب، فعال شود، ولي چمران به آنان گفت: «خدايا، تو شاهد باش که من ميدان رزم را بر نشستن بر صندلي مجلس ترجيح مي‌دهم». او حتي در ميدان جنگ هم به سنگرهاي مطمئن يا پايگاه‌هاي نظامي داراي دفاع نسبتـاً مناسب نرفت، بلکه با شجاعت فوق‌العاده‌اي که داشت، مرتب در خط مقدم درگيري با دشمن حاضر مي‌شد و با تمام قدرت در زير رگبار گلوله‌هاي دشمن، با خصم مي‌جنگيد و پايداري خود را نشان مي‌داد. چمران بهتر از هر کسي، معني «جنگ»، «اشغال»، «آوارگي»، «دشمن» و «مقاومت» را مي‌دانست و پيشتر در صف مقدم جبهه عليه اسرائيل و در جريان جنايات غاصبان بي‌رحم فلسطين، مفهوم اين لغات را به خوبي دريافته بود. چمران پس از تحصيل در رشته فيزيک هسته‌اي، تصميم گرفت به قدس شريف برود و عليه اسرائيل بجنگد. او براي آزادي قدس، پاي به خاک لبنان گذاشت و توانست در کنار امام موسي صدر قرار گيرد و به همراه ‌ايشان جنبش حرکت محرومان لبنان را پايه‌گذاري كند. چمران در اين ايام با سفر به فلسطين و مصر، توانست جنگ‌هاي چريکي را فراگيرد تا در کنار مقاومت مردم لبنان باشد. چمران پس از آغاز جنگ تحميلي و حضور در جبهه‌هاي جنوب، شرايط آن روز کشور را ارزيابي کرده و دريافته بود که نمي‌توان تنها با تکيه بر توان ارتش موجود، با دشمن مقابله کرد و ارتش بعثي را از تهاجم بازداشت. در آن دوران، ارتش ايران با مشکلات عديده‌اي؛ از جمله مسئله فرماندهي، ساختار، سازمان و مسائل روحي ـ رواني روبه‌رو بود و نياز به يک بازسازي اساسي داشت تا بتواند با ديدگاه‌هاي جديدي، خود را سازمان داده و وارد عمل عليه دشمن شود. از طرفي، چنانچه حتي اين مشکلات هم براي ارتش وجود نداشت استعداد و قدرت سازماني آن نسبت به توان رزمي دشمن کمتر بود، به ويژه از نظر تعداد يگان‌هاي زرهي و مکانيزه، نسبت به دشمن در شرايط نامساعدتري بود. چمران همانند بسياري ديگر از فرماندهان و برجستگان دفاع مقدس، به ‌اين نتيجه رسيده بود که بايد در برابر برنامه گسترده دشمن، قدرت عظيم مردم را وارد صحنه نبرد کرد تا توازن قوا پديد و امکان غلبه بر دشمن فراهم آيد، براي همين، با آموزش افراد داوطلب، آنان را در گروه‌هاي کوچک چريکي سازماندهي کرده و به محورهايي که ارتش بعثي در حال پيشروي بود، اعزام مي‌کرد تا بتواند در کنار ارتش و سپاه و ديگر رزمندگان، جلوي تهاجمات دشمن را گرفته نگذارد شهرهاي بزرگي چون اهواز و سوسنگرد به تصرف دشمن درآيند. او خود هميشه اسلحه بر دوش داشت و در خط مقدم جبهه حضور مي‌يافت و با دشمن از نزديک درگير مي‌شد. چمران يک چريک واقعي بود و نحوه جنگيدن با دشمن و نيز شيوه جنگ تن به تن را به خوبي مي‌دانست و بر اين باور بود که تنها با تکيه بر روش‌ها و تاکتيک‌هاي کلاسيک ـ که معمولاً ارتش‌هاي منظم در نبردها به کار مي‌برند ـ نمي‌توان با دشمني که با قدرت انبوه آتش و با يگان‌هاي زرهي و مکانيزه متعدد در دشت‌هاي خوزستان براي اشغال سرزمين ايران به سرعت مي‌تازد، مقابله و او را متوقف كرد. شبيخون زدن به واحدهاي دشمن و انجام جنگ‌هاي پارتيزاني و آرام نگذاشتن دشمن، يکي از تاکتيک‌هايي بود که چمران عارف با کمک مردان جنگي‌اش عليه دشمن انجام مي‌داد. او به قدري در جنگيدن با دشمن مصمم بود که ‌اين روحيه و اطمينان به نفس را به هم‌رزمانش تزريق مي‌کرد و به اين ترتيب، روح سلحشوري را در ميان ديگران مي‌دميد و با نترسيدن از مرگ، روش چگونه جنگيدن با دشمن را در ميدان نبرد به ديگران مي‌آموخت و به نيروهايش توصيه مي‌کرد تلاش كنند تا سلاح و مهمات و حتي غذايشان را از دشمن بگيرند. دکتر چمران در روزهاي نخست جنگ تحميلي، نيروهاي خود را در جبهه‌هاي اطراف اهواز و سوسنگرد از جمله محورهاي نوَرد، طراح و کرخه نور گسيل داشته بود و خود متناوب در اين جبهه‌ها حاضر مي‌شد و با دشمن به صورت رو در رو و از نزديک مي‌جنگيد. چمران فردي ورزيده‌اي و از نظر جسمي بسيار قوي بود و يك رزمنده به تمام معنا و بسيار چابک و ورزشکار بود. در ورزش‌هاي صبحگاهي با اسلحه مي‌دويد و ديگران را آنقدر مي‌دوانيد که همه رزمندگان را از نفس مي‌انداخت. دوره‌هاي کامل چريکي را ديده بود و مي‌توانست يک تنه بجنگد. از دشمن نمي‌ترسيد و خيلي خوب تيراندازي مي‌کرد و با شجاعت تمام با نيروهاي دشمن مي‌جنگيد. يک بار در نبرد با ارتش صدام در جاده حميديه ـ سوسنگرد مجروح شد و با پاي زخمي به يک کاميون ارتش بعثي حمله کرد و آن را با سرنشينانش به تصرف خود درآورد و با آن کاميون به عقب برگشت و نفرات آن را نيز اسير کرد. چمران در نجات سوسنگرد، نقش مهمي داشت؛ زماني که ارتش صدام، يگان‌هاي زرهي و مکانيزه خود را براي محاصره شهر سوسنگرد گسيل داشته بود، اين چمران بود که توانست با نيروهاي چريکي‌اش به تيپ زرهي دشمن حمله کند و جلوي تهاجم آنان را بگيرد و با کمک رزمندگان سپاه و ارتش، شهر سوسنگرد را از محاصره ارتش دشمن درآورد. چمران در عين حال، انساني يکپارچه صفا، محبت، صميميت و مهرباني بود؛ اهل تظاهر و مطرح کردن «خود» نبود، هرچند سخنان زيبايي مي‌گفت و مطالب عارفانه جالبي مي‌نوشت. دکتر چمران آنچه را که مي‌گفت و مي‌نوشت در عمل خود پياده مي‌کرد. نگاه چمران به جهاد، نگاهي هنرمندانه بود. او خود، الگوي يک مجاهد هنرمند است. چمران به امام خميني ـ رضوان الله تعالي عليه ـ عشق مي‌ورزيد و او را با تمام وجود دوست مي‌داشت. امام هم به او علاقه‌مند بود. علاقه امام به وي را مي‌توان از نوشته ‌ايشان در شهادت دکتر چمران دريافت. امام خميني، چمران را «سردار پرافتخار اسلام»، «مجاهد بيدار و متعهد راه تعالي و پيوستن به ملأ اعلي»و «معلم متعهد» مي‌دانستند. ايشان در پيامي که در اول تير ماه سال1360 به مناسبت شهادت دکتر مصطفي چمران چنين مرقوم فرمودند: «او با سر افرازي زيست و با سرافرازي شهيد شد و به حق رسيد. هنر آن است که بي‌هياهوي سياسي و خودنمايي‌هاي شيطاني، براي خدا به جهاد برخيزد و خود را فداي هدف کند نه هوي، و اين هنر مردان خداست. او در پيشگاه خداي بزرگ با آبرو رفت. روانش شاد و يادش به خير». برخي بزرگان مانند شهيد آيت‌الله سيد اسدالله مدني(ره)، او را «مالک اشتر امام خميني» مي‌ناميد، زيرا وي در اوايل آغاز جنگ تحميلي، توانست با تمام قواي فکري و جسمي اش به مقابله با تجاوز بعثيان بپردازد. چمران خداي بزرگ را که لذت معراج را بر روحش ارزاني داشت، شکر مي‌گذاشت و خود، مصداق کساني بود که خداوند آنان را دوست دارد و مي‌فرمايد: «ان الله حب الذين يقاتلون في سبيله صفاً کانّهم بنيانٌ مَرصوص» (سوره صف ـ آيه 4). چمران هميشه مي‌خواست مظهر فداکاري و شجاعت باشد و پرچم شهادت در راه خدا را به دوش خويش کشد. او احساس مي‌کرد که ‌اين دنيا، ديگر جاي او نيست و مي‌خواست که تنها با خداي خود باشد و از خداوند بزرگ مي‌خواست او را در جوار رحمتش سکني دهند و سرانجام نيز اينچنين شد و او پس از گذشت حدود نه ماه از آغاز جنگ تحميلي در جبهه جنوب و در حين حضور در خط مقدم در دهلاويه و در 31 خرداد ماه سال 1360 به فوز عظيم شهادت و به آرزوي بزرگ خويش رسيد. «روحش شاد و راه امامش پر رهرو باد».
    • توسط hosseingmn
      ماجرای شهادت شهید عباس دوران، مرد آسمانها


      از زبان خلبان کابین عقب تیمسار خلبان منصور کاظمیان

      زماني كه عراقي ها براي برگزاري كنفرانس سران كشورهاي غيرمتعهد در بغداد از شوق، بال در آورده بودند، يك جنگنده ايراني در سحرگاه سي ام تير ماه 1361 بالهاي آهنين خود را بر فراز حريم هوايي بغداد مي گشايد و پالايشگاه «الدوره» در ضلع جنوبي بغداد را نشانه مي رود. تمام بمبها روي هدف خالي مي شود؛ اما هواپيما مورد اصابت موشكهاي ضدهوايي قرار مي گيرد و از تعادل خارج مي شود. خلبان مصمم است از اين پرواز باز نگردد تا بتواند حقوق ملت مظلوم ايران را از حلقوم زورگويان بعثي بيرون كشد لذا به هدفش مي رسد. اوكسي نيست جز شهيد سرلشكر خلبان «عباس دوران» كه پيكر پاكش بعد از سالها دوري از وطن به همراه 569 تن ديگر از لاله هاي خونين دفاع مقدس، بر دوش ملت بزرگ ايران تشيع شده است

      زماني كه جنگ در سال 59 آغاز شد من در پايگاه بندرعباس بودم و بنا به درخواست خودم به پايگاههاي همدان، دزفول و بوشهر مامور شدم. زماني كه رفتم پايگاه بوشهر، در آنجا با شهيد بزرگوار «عباس دوران» آشنا شدم و در آنجا دو تا پرواز با هم انجام داديم كه هر دوي آنها موفقيت آميز بود. بعد در سال 1360 به همدان مامور شدم و اين همزمان بود با مامور شدن شهيددوران به همدان، كه از آنجا ديگر بيشتر وقتها با هم بوديم و پروازهاي زيادي انجام داديم به خصوص در عمليات فتح المبين كه پروازهاي ارتفاع بالا انجام مي داديم. حال اگر بخواهم از خصوصيات اخلاقي شهيد دوران بگويم يك مسئله را بايد متذكر شوم و آن اينكه ايشان آدم بسيار ساكتي بود اما بسيار با دل و جرات. بگونه اي كه هر نوع ماموريتي به او محول مي شد با آگاهي به اينكه درصد كشته شدن زياد است ولي قبول مي كرد و هميشه در اينگونه ماموريتهاي خطرناك پيشقدم مي شد. زمان عمليات رمضان بود كه صحبت از برگزاري كنفرانس غيرمتعهدها در بغداد شد و قرار بر اين بود رئيس كنفرانس صدام باشد. ايران اين موضوع را قبول نمي كرد و مي گفت: «به علت اينكه عراق در جنگ است، بغداد ناامن است.» ولي سخنگويان صدام در بغداد مي گفتند: «نه !بغداد محل خوبي براي برگزاري اين كنفرانس مي باشد و از نظر زميني و هوايي امنيت كامل دارد به طوريكه در آسمان بغداد يك پرنده هم جرات پر زدن ندارد. به همين منظور شب 29 تير 61 دستور ماموريت به پايگاه همدان ابلاغ شد. من همان شب «آماده شب» بودم و فردايش به اداره رفتم. حدود ساعت 11 بود كه شهيد دوران با من تماس گرفت و گفت: «بيا پست فرماندهي». من هم رفتم و بعد از 10 دقيقه شهيد دوران كه قرار بود با من پرواز كند به همراه «شهيد ياسيني» مسئول عمليات پايگاه و «شهيد خضرايي» فرمانده پايگاه و خلبانان اسفندياري، باقري، توانگريان و خسروشاهي، به اتفاق هم به پست فرماندهي آمدند و در مورد چگونگي انجام عمليات صحبتهايي كردند و نتيجه جلسه بر اين شد كه سه تا هواپيما تا لب مرز با هم پرواز كنند و وقتي به لب مرز رسيديم يكي از هواپيماها برگردد و دو تاي ديگر با ارتفاع كم وارد خاك عراق شوند. يعني يك حالت ايذايي ايجاد گردد و رادارهاي عراق نشان بدهند هواپيماها برگشتند. صحبتهاي اصلي كه تمام شد،، كابين هاي جلو و عقب صحبتهاي خصوصي را با هم انجام دادند. شهيد دوران به من تاكيد كرد كه: «شما بيشتر حواست به هواپيماهاي دشمن باشد كه به ما حمله نكنند و اگر زماني هواپيما دچار نقص شد و نتوانستيم به پروازمان ادامه دهيم، شما به تنهايي اجكت كن و من به ماموريتم ادامه مي دهم>

      اين صحبتها كه تمام شد رفتيم منزل براي استراحت. 30 تير 1361 مصادف بود با 30 ماه رمضان و آن شب مشخص نبود كه فردا روزه است يا عيد روزه با اين حال آن شب بلند شديم و سحري خورديم. قرار بر اين بود كه ماموريت ما ساعت 5 و 30 دقيقه آغاز شود آن هم بدون تماس گرفتن با برج مراقبت و رادار، چرا كه هدف اين بود تا سكوت راديويي رعايت شود و از طرف عراقي ها شنود نگردد. ساعت 5 صبح بود كه جيپي آمد در منزل و من رفتم. همه خلبانان داخل جيپ بودند. رفتيم گردان و از آنجا به اتاق چتر و كلاه. چتر و كلاه را برداشتيم و به سمت هواپيما حركت كرديم. در اين هنگام احساس مي كردم ديگر بر نمي گردم و اسير مي شوم ولي صددرصد مطمئن نبودم. همينطور كه مي رفتم گفتم: «خدايا! اگر واقعاً قراره برنگردم زماني كه رفتيم پاي هواپيما، هواپيما يك اشكال جزيي داشته باشه.» وقتي رسيديم مكانيكهاي هواپيما به ما خوش آمد گفتند. شهيد دوران اطراف هواپيما شروع كرد به گشت زدن و چك كردن بمبها و دستگاههاي بيروني هواپيما و من هم رفتم داخل كابينها تا دستگاههاي داخلي را چك كنم مشغول بررسي بوديم كه متوجه شدم سمت نما و حالت نماي هواپيما در حال گردش است، در صورتي كه اينجوري نبايد مي بود و بايد ثابت مي ايستاد. مكانيكها آمدند و گفتند: «فعلاً نمي توانيم درست كنيم. شما مي توانيد پرواز نكنيد.» اما عباس مي گفت: «اين سمت نما وحالت نما در هواي صاف و بدون ابر اصلن كاربرد ندارد و ما در اين هوا نياز به اين وسيله نداريم و مي رويم سر باند و به عنوان شماره 3 آماده پرواز مي شويم. در اصل ما شماره 1 بوديم و شماره 3 هواپيمايي بود كه كه قرار شد برگردد . لذا ابتدا شماره 2 بلند شد و شماره 3 دچار نقص فني بود و نتوانست بلند شود لذا ما بعد از شماره 2 بلند شديم. معمولن ما در ايران به خاطر اينكه مصرف سوخت كم باشد، با ارتفاع بالا و سرعت كم مي رفتيم يعني با ارتفاع 15000 پا و سرعت 350 مايل به سمت بغداد حركت كرديم. وقتي به مرز رسيديم به خاطر اينكه رادارهاي عراق ما را نگيرند ارتفاعمان را به 10 تا 15 متري زمين رسانديم و سرعتمان را به خاطر اينكه از برد موشكهاي سام-7 (استرلا) در امان باشيم به 450 مايل افزايش داديم. وقتي از مرز رد شديم در يك آن ديدم كه موشك سام به طرف هواپيماي شماره 2 پرتاب كردند. به آنها گفتم: «موشك براتون پرتاب كردند، مواظب باشيد.» ولي خب خوشبختانه موشك به سرعت هواپيما نرسيد و در 300 متري هواپيما منفجر شد. بعد از مدتي از دستگاههاي داخل هواپيما متوجه شدم رادارهاي عراق ما را گرفتند، لذا موضوع را به شهيد دوران اطلاع دادم و گفتم: «رادارهاي عراق ما را گرفتند.» گفت: «مساله اي نيست.» هواپيماي شماره 2 هم اين موضوع را به ما اخطار كرد كه شهيد دوران به شوخي خطاب به آنها گفت: «مي فرمائيد كه من برم زير زمين پرواز كنم!» قرار ما بر اين بود كه از شرق بغداد به سمت جنوب شرق بغداد حركت كرده و سپس به سمت پالايشگاه «الدوره» كه به شهر بغداد چسبيده برويم و در آنجا بمبها را روي هدف تخليه كنيم تا پس از ماموريت مستقيم به سمت ايران بيائيم و مجبور نشويم گردشي داشته باشيم و مورد اصابت گلوله قرار گيريم. حدود 5 يا 10 مايلي بغداد بود كه متوجه شديم بايد از ديوار آتشي كه در اطراف شهر درست كرده اند عبور كنيم لذا وقتي ديوار آتش را رد كرديم شهيد دوران به من گفت: «موتور راستمون نشون ميده آتيش گرفته.» گفتم: «مسئله اي نيست فعلاً بريم جلو از شهر كه رد شديم يا موتور را خاموش مي كنيم يا يك كار مي كنيم تا از اين مسئله جلوگيري بشه.» به پالايشگاه كه رسيديم از دور و اطراف پالايشگاه با موشكهاي سام، شروع كردند به زدن ما. من هم با يك دستگاهي كه هواپيما محهز به آن است مشغول از كار انداختن رادارهاي آنها شدم تا لااقل موشك نزنند. به بالاي پالايشگاه كه رسيديم با موفقيت كامل بمبها را تخليه كرديم و در حال برگشت بوديم كه من يك لحظه برگشتم به پالايشگاه نگاه كنم ديدم هواپيما از دم تا پشت سر من آتش گرفت و دارد مي سوزد. سريع به شهيد دوران گفتم: «هواپيما آتيش گرفته، آماده باش بپريم.» و نگاه كردم ديدم دستگاههاي جلوي چشمم هم سياه شده و همان زمان بود كه من داشتم مي رفتم بيرون از هواپيما. همه اين اتفاقات در عرض يك ثانيه رخ داد. حالا روايت بر اين است كه احتمالاً آتش هواپيما به بمبهاي زير صندلي رسيد و صندلي من خودش عمل كرد و مرا از آن آتش نجات داد. من كه پريدم بيرون بيهوش بودم و وقتي بهوش آمدم تو وزارت دفاع عراق بودم و يكي داشت لبم را كه پاره شده بود بخيه مي كرد. در اين لحظه به خودم گفتم: «خدايا! من تو هواپيما بودم. اينجا كجاست؟» بعد از مدتي براي امنيت من لباس پروازم را درآوردند و دشداشه به تنم كردند و مرا به بيمارستان بردند. از آن جا هم دوباره به وزارت دفاع آوردنم. به آنها گفتم: «جناب دوران كو؟» گفتند: «از هواپيما نپريد و کشته شد.» من باور نكردم چون معلوم نبود كه آنها راست مي گويند يا دروغ، ولي خيلي دنبال اين مسئله بودم و مي خواستم برايم روشن شود كه چه اتفاقي افتاده است.

      حدود 15 روز مرا در وزارت دفاع نگه داشتند آنجا خيلي شكنجه ام كردند. بعد از آن تحويلم دادند به سازمان امنيت شان آنجا هم 45 روز بودم تا اينكه سپردنم به دژباني شان تا مرا به اردوگاه اعزام كنند. در آنجا يك سربازي بود كه كمي انگليسي بلد بود. به من گفت: «تو همان خلباني نيستي كه هواپيمايت را زدند؟» گفتم: «بله! چقدر از اين موضوع خبر داري؟» گفت: «بعد از اينكه پالايشگاه بمباران شد، هواپيما در حالي كه آتش گرفته بود به طرف شهر مي آمد يك هو ديدم از داخل آن چتري بيرون پريد و بعداز مدتي كه هواپيما جلوتر رفت منفجر شد.» بعدها كه من از خلبانهاي ديگر سئوال كردم كه: «آيا امكان دارد هواپيما بر اثر آتش خودش در هوا منفجر شود؟» گفتند: «نه، مگر اينكه موشك به آن اصابت كند منفجر شود.» خلاصه مرا بردند اردوگاه. در اردوگاه از چگونگي حادثه پرس و جو كردم آنها گفتند: «بيست دقيقه قبل از اينكه شما به بغداد برسيد آژير خطر را زدند و زماني هم كه پالايشگاه را مورد هدف قرار داديد فردايش عكس سانحه را روزنامه هاي عراق چاپ كردند و بدين صورت بود كه تكه هاي هواپيما نزديك يكي از ميدانهاي شهر به زمين خورد و از شهيد دوران پوتين و دستكشش مشخص بود.» آنجا بود كه برايم مسجل شد عباس دوران به شهادت رسيده است.

      صبح ۳۱ تيرماه ،۱۳۶۱ خلبان شهيد، عباس دوران، كه در تعداد پرواز جنگى در نيروى هوايى ركورد داشت و عراق، براى سرش جايزه تعيين كرده بود، پس از بمباران پالايشگاه بغداد، هواپيما را كه آتش گرفته بود به هتل محل برگزارى اجلاس سران غيرمتعهدها مى كوبد و بدين ترتيب با شهادت خود كارى كرد كه اجلاس سران غيرمتعهدها به علت فقدان امنيت در بغداد برگزار نشد. ديگر خلبان اين هواپيما، منصور كاظميان، به دست نيروهاى عراقى اسير شد. دوران در نامه هاى اين ماموريت، مقابل اسم پدافندهاى مختلفى كه عراق از كشورهاى اروپايى خريده بود، نوشته است:
      نود درصد احتمال برگشت نيست.........

      یادش گرامی و راهش پر رهرو
    • توسط amir
      پس از فتح خرمشهر و عقب نشینی سراسر ارتش عراق، دشمن برای دست یابی به پدافند مطمئن تدابیری به کار بست؛ به گونه ای که در مناطق کوهستانی، ارتفاعات مرزی را همچنان در اشغال خود نگه داشت؛ و در مناطق پست، با به کارگیری موانع مصنوعی موقعیت خود را تحکیم بخشید. در عین حال، دشمن از موانع طبیعی نیز به منظور ایجاد اطمینان بیشتر بهره می گرفت. در این میان، رودخانه عریض اروند و منطقه وسیع هورالعظیم از نگرانی دشمن نسبت به تهاجم قوای ایران کاسته بود. این موضوع در منطقه هورالعظیم بیشتر مشهود بود، به طوری که دشمن هیچ گونه مانعی را برای ایجاد پدافند در غرب این منطقه در نظر نگرفته بود. عراق هرگز نمی پنداشت آب گرفتگی وسیع هورالعظیم برای نیروهای پیاده ایران قابل عبور باشد؛ و نیز گمان نمی کرد قوای مسلح ایران تلاش اصلی خود را در این منطقه قرار دهند.
      هم چنین عراق در سال های سوم و چهارم جنگ تاکتیک های جدیدی اتخاذ کرد، که طبعا نیازمند به کارگیری تاکتیک ها و تدابیر جدید بود. به منظور برهم زدن معادله نظامی جنگ به نفع جمهوری اسلامی و به دست گرفتن ابتکار عمل، منطقه هور با سه ویژگی انتخاب گردید:
      1- ضعف و ناتوانی دشمن در عملیات آبی – خاکی.
      2- سرعت عمل.
      3- غافلگیری.
      منطقه هور با توجه به تجارب به دست آمده از عملیات رمضان تا والفجر 4 و با در نظر گرفتن توان خودی و دشمن، و نیز نقش زمین و تاثیر گذاری آن، انتخاب شد. نظر به راکد بودن نسبی آب هور و وسعت بیش از اندازه آن، که طبعاً منجر به طولانی شدن عقبه های نیروهای خودی می شد و نیز فقدان زمین مناسب جهت قدرتمندی و قابلیت های نیروهای خود (پس از عملیات رمضان تا قبل از خیبر)، از جمله شرایط و عواملی بود که موجب می شد دشمن تصور عملیات گسترده را از طرف هور نداشته باشد و همین تصور باعث گردید که عراق، از جزایر مجنون شمالی و جنوبی و شرقی دجله تنها با چند گردان پدافند نماید.
      در این میان، اجرای عملیات والفجر مقدماتی در منطقه شمال هور، به رغم نتایج غیرمطلوب آن، نتیجه ای بزرگ – هر چند غیر مستقیم – بر جای گذارد. عملیات در منطقه چزابه، شناسایی موقعیت ضعیف دشمن در منطقه هور را در پی داشت.
      فرماندهان سپاه پاسداران که به مناسبت عملیات والفجر مقدماتی در آن منطقه حضور یافته بودند، با مشاهده نقاط ضعف دشمن، سریعاً به طراحی عملیات خیبر پرداختند و با استفاده از تجربه حاصل از عملیات والفجر مقدماتی، ضریب امنیت را شدت بخشیده و رعایت حفاظت اطلاعات را اصل قرار دادند. مضافاً به این که دو نکته مهم دیگر در دستور کار قرار گرفت. نکته اول، فعالیت های شناسایی بود که با توجه به رعایت اصل حفاظت، به نیروهای بومی سپاه خوزستان واگذار شد.
      نکته دوم، تغییر در سازمان رزم سپاه پاسداران و ایجاد قابلیت عملیات آبی – خاکی بود که باید متحقق می شد ، بر همین اساس، یگان دریایی سپاه (قرارگاه نوح) تشکیل شد. در عین حال، برای جلوگیری از هوشیاری دشمن، قرارگاه دریایی سپاه در بوشهر فعال گردید تا به این وسیله تلاش جدید به منظور افزایش فعالیت در خلیج فارس تلقی گردد.
      اهداف عملیات
      هدف از عملیات خیبر عبارت بود از انهدام نیروهای سپاه سوم عراق، تامین جزایر مجنون شمالی و جنوبی، ادامه تک از جزایر و محور طلائیه به سمت نشوه و الحاق به نیروهایی که از محور زید به دشمن حمله می کردند. در نظر بود که خشکی شرق دجله از طریق هور تصرف شود تا دشمن نتواند از سمت شمال سپاه سوم را تقویت کند.
      منطقه عملیات
      منطقه عملیاتی که در شرق رودخانه دجله و داخل هورالهویزه واقع شده است، از شمال به العزیر و از جنوب به القرنه – طلائیه محدود می گردد.
      این منطقه دارای دو نوع طبیعت متفاوت است: هور و خشکی. قسمت خشکی، که حداقل عرض آن 8 کیلومتر و حداکثر 10 کیلومتر است، توسط دو هور بزرگ – هورالهویزه در شرق و هورالحمار در غرب آن – احاطه شده است.
      هم چنین، منطقه مذکور توسط رودخانه دجله به دو قسمت شرقی – غربی تقسیم می شود که 3/4 آن در شرق رودخانه قرار دارد. جاده مواصلاتی عماره – بصره نیز در غرب رودخانه واقع است.
      در داخل منطقه مزبور جزایر شمالی و جنوبی مجنون واقع است. هم چنین تاسیسات دیگری وجود دارد که عبارتند از: دکل های برق، دکل های تقویتی رادیو و تلویزیون، تاسیسات و کارخانجات کاغذ سازی، چاه های نفت و ...
      هور منطقه ای است هم سطح دریا که در بعضی مناطق سطح آب آن 2 تا 3 متر بالاتر از آب دریاست و به طور کلی نسبت به مناطق هم جوار گود می باشد و در مسیر رودخانه های قدیمی و دایمی به وجود می آید و دارای روییدنی هایی به شرح زیر است:
      1- نی با ارتفاع 2 تا 7 متر که عمدتاً در جاهای عمیق می روید.
      2- بردی(1) که معمولاً ارتفاع آن بین 1 تا 2 متر است.
      3- چولان(2) که در جاهای کم عمق می روید و ارتفاع آن کمتر از 50 سانتی متر است.
      به علت پوشش فشرده سطح هور از نی، بردی و چولان، تردد در آن تنها از معابری خاص (آبراه ها، نهر ها و یا محل عبور حیوانات وحشی) امکان پذیر است.
      علت انتخاب هور
      علاوه بر آنچه قبلاً ذکر شد، علت انتخاب هور به لحاظ عوامل زیر بود:
      1- پرهیز از تک جبهه ای (حمله رویاروی و مستقیم به دشمن را تک جبهه ای می گویند).
      2- حمله به جناح دشمن؛ شکل حضور دشمن در منطقه شرق بصره به گونه ای بود که الحاق نیروهای خودی در طلائیه و سپس رسیدن به عقبه دشمن در نشوه، جناحی عمده از دشمن به تصرف در می آمد که تزلزل خطوط دشمن را در پی داشت.
      3- عدم تصور دشمن نسبت به انجام عملیات در هور.
      4- بکر بودن منطقه.
      5- غیرممکن بودن مانور زرهی برای دشمن.
      استعداد دشمن
      منطقه مورد نظر برای عملیات در حوزه استحفاظی سپاه سوم عراق قرار داشت و در جریان عملیات یگان های زیردر این منطقه حضور یافتند:
      الف – یگان های پیاده :
      - تیپ های 3، 5، 11، 18، 605، 702، 704، 93، 95، 96، 701، 501، 35، 419، 108، 113، 427، 36، 22، 23، 28، 418، 422، 19 پیاده.
      ب – یگان های رزهی:
      - تیپ های 30، 16، 6، 56، 14، 26 و 37 زرهی و تیپ 55 مختلط.
      ج – یگان های مکانیزه:
      - تیپ های 25، 8، 27، 15 و 20 مکانیزه.
      د – گارد مرزی و گارد ریاست جمهوری:
      - تیپ های 5، 8 و 11 گارد مرزی و یک تیپ از گارد ریاست جمهوری.
      هـ – نیروی مخصوص:
      - تیپ 65.
      و – جیش الشعبی و کماندو:
      - بیش از 10 گردان.
      ز – توپخانه:
      - حدود 30 گردان.
      قوای خودی
      هدایت و فرماندهی عملیات بر عهده قرارگاه مرکزی خاتم الانبیا (ص) بود. دو قرارگاه اصلی (کربلا و نجف) و پنج قرارگاه فرعی (نصر، حنین، بدر، حدید و فتح) تحت امر قرارگاه مرکزی بودند. یگان های عملیاتی نیز به شرح ذیل بود:
      الف – سپاه پاسداران:
      - لشکرهای 5 نصر، 8 نجف اشرف، 31 عاشورا، 19 فجر، 41 ثارالله، 17 علی ابن ابی طالب (ع)، 14امام حسین (ع)، 27 محمد رسول الله (ص) و 7 ولی عصر(عج).
      - تیپ های مستقل 15 امام حسن (ع)، 10 سید الشهدا(ع)، 44 قمر بنی هاشم(ع)، 33 المهدی (عج)، 18 الغدیر و 21 امام رضا(ع).
      - تیپ های مستقل زرهی 72 محرم، 20 رمضان و 28 صفر.
      - یگان دریایی (قرارگاه نوح).
      - در مجموع، سپاه پاسداران 220 گردان عملیاتی در اختیار داشت و استعداد توپخانه آن نیز 7 گردان بود.
      ب - ارتش جمهوری اسلامی:
      - لشکر های پیاده 77، 21، 28 و 55.
      - لشکرهای زرهی 81، 16 و 92.
      قرارگاه خاتم الانبیاء(ص) به عنوان قرارگاه مرکزی:
      قرارگاه نجف تحت فرماندهی قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) فرماندهی قرارگاه های فرعی را به عهده داشت:
      قرارگاه نصرهدایت لشکر 5 نصر و تیپ 15 امام حسن(ع) را به عهده داشت.
      قرارگاه حدید هدایت تیپ 44 قمر بنی هاشم و تیپ 21 امام رضا (ع) را به عهده داشت.
      قرارگاه فتح هدایت لشکر 27 محمد رسول الله (ص) و تیپ 33 المهدی (عج)+ تیپ 18 الغدیر را به عده داشت.
      قرارگاه حنین هدایت لشکر 17 علی ابن ابی طالب (ع) و لشکر 41 ثارالله و تیپ 10 سیدالشهدا(ع) را برعده داشت.
      قرارگاه بدر هدایت لشکر 8 نجف، لشکر 31 عاشورا، لشکر 19 فجر را به عهده داشت.
      قرارگاه کربلا هدایت نیروهای زیر را به عده داشت.
      از ارتش لشکرهای 77، 21 و 28 پیاده و لشکر 8 زرهی.
      از سپاه لشکر 14 امام حسین (ع)، 7 ولی عصر (عج) و تیپ زرهی 72 محرم.
      لازم به ذکر است که لشکر 16 و 92 زرهی ارتش در حین عملیات به کار گرفته شدند.
      طرح عملیات
      دو قرارگاه کربلا و نجف ماموریت داشتند ضمن تامین اهداف محوله، روی پل دوعیجی در شمال نشوه (غرب نهر کتیبان) الحاق کرده و سپس به سوی بصره ادامه عملیات دهند.
      قرارگاه کربلا می بایست با عمل ازمحور زید و چسبیدن به نهر کتیبان جهت مسدود کردن منطقه ورودی دشمن در دو عیجی اقدام می کرد. قرارگاه نجف نیز پس از دستیابی به العزیر و القرنه و تصرف جزایر مجنون و الحاق به طلاییه، جهت بازکردن جاده طلاییه – نشوه که تنها امید برای ادامه عملیات و انتقال نیرو و مهمات بود، اقدام نماید. یگان های تحت امر این قرارگاه می باید با عبور از طلاییه به سمت نشوه و تامین آن در پل دوعیجی به قرارگاه کربلا(نیروهای ارتش)ملحق می شدند. قرارگاه نجف برای تصرف اهداف خود به تشکیل پنج قرارگاه فرعی (نصر، بدر، حنین، حدید، فتح) مبادرت می ورزید.
      قرارگاه دیگری با نام نوح(ع) وظیفه ترابری دریایی و پشتیبانی یگان های عمل کننده را برعهده داشت.
      شرح عملیات
      نکته قابل توجه قبل از آغاز تک، حضور گسترده نیروهای مانور قدس در مناطق عملیاتی، پس از انجام مانور در مراکز مختلف شهرستان ها بود. علاوه بر این، با توجه به مانور قدس و تهدید و اقدامات جنون آمیز دشمن و حمله موشکی به دزفول و بمباران شهرهای کرمانشاه، ایلام، رامهرمز و ...، جو کلی جنگ در کشور، شکل خاصی به خود گرفته بود.
      عملیات در ساعت 21:30 روز 3/12/1362 با رمز یا رسول الله آغاز شد. در مرحله اول نیروهای قرارگاه نجف با تهاجم سراسری در مناطقی همچون تنگه و شهر القرنه، جاده بصره – العماره و نیز جزایر شمالی و جنوبی مجنون استقرار یافتند. در این میان، قرارگاه کربلا که در محور زید وارد عمل شده بود، با به دست آوردن کمترین موفقیت موجب بازگشت یگان های ارتش به مواضع قبلی خود شد.
      در مرحله دوم عملیات، دو تلاش اصلی در محور جزایر مجنون و طلاییه به منظور الحاق و سپس پیشروی به سمت نشوه در نظر گرفته شد؛ بنا به عللی پیشروی انجام نشد. در مقابل، دشمن به تدریج خود را بازیافته و پس از کشف اهداف عملیات و محورهای اصلی تک، تلاش اصلی خود را ابتدا روی پاکسازی حوالی جاده بصره – العماره گذارد و سپس روی طلاییه متمرکز شد.
      در ادامه عملیات، پس از آن که محور زید با عدم موفقیت مواجه شد، لشکر 14 سپاه پاسداران که تحت امر قرارگاه کربلا (ارتش) بود، آزاد شده و به همراه لشکر 27 ماموریت طلاییه را به عهده گرفت. در آن شب نبردی سخت درگرفت که تا صبح به طول انجامید . در این میان، فشار دشمن همچنان ادامه داشت و با آن که محور جاده طلاییه – به طول 6 کیلومتر– در اختیار نیروهای خودی بود، لیکن وسعت کم منطقه مانور از یک سو و آتش انبوه و بسیار زیاد دشمن از سوی دیگر، امکان پیشروی الحاق با محور جزایر مجنون را ناممکن ساخته بود. به همین خاطر از ادامه عملیات در طلاییه صرف نظر شد و به این ترتیب اهداف عملیات خیبر به حفظ جزایر مجنون محدود شد.
      بر همین اساس و با توجه به فشارهای دشمن، مرحله سوم عملیات به منظور تثبیت موفقیت خودی در جزایر انجام شد. دشمن که هر گونه حضور نیروهای ایرانی در هور را خطری برای جاده بصره – العماره می دانست با اجرای آتش شدید و توان پیاده وزرهی می کوشید جزایر مجنون را بازپس گیرد. این در حالی بود که نیروهای خودی خسته از چند روز جنگ، نداشتن عقبه نزدیک و نیز عدم حمایت آتش توپخانه، به مقاومت خود ادامه می دادند. متقابلاً، دشمن با تمرکز صدها قبضه توپ روی جزایر و بمباران مداوم آن ها با هواپیما و نیز در اختیار داشتن عقبه خشکی با واحدهای زرهی خود فشارهای متعدد و طاقت فرسایی را وارد می ساخت.
      به رغم وضعیت یاد شده، نیروهای خودی می کوشیدند به هر صورت ممکن جزایر را حفظ نمایند. براین اساس، سپاه پاسداران با تمام استعداد خود جهت دفع تهاجم دشمن و حفظ جزایر در آن جا استقرار یافت.
      نهایتاً دشمن که در مقابل خود مقاومتی غیر قابل تصور و پیش بینی مشاهده می کرد، به تدریج از بازپس گیری جزایر ناامید شد و به تحکیم مواضع پدافندی خود مبادرت ورزید.
      نتایج عملیات
      عملیات خیبر که به آزاد سازی منطقه ای به وسعت 1000 کیلومتر مربع در هور، 140 کیلومتر مربع در جزایر مجنون و 40 کیلومتر مربع در طلاییه انجامید، موجب افزایش عزم بین المللی در جهت کنترل ایران و جلوگیری از شکست عراق گردید؛ به گونه ای که از تاریخ 3/12/1362 (زمان آغاز عملیات خیبر) تا تاریخ 30/7/1363 تعداد 474 طرح صلح از سوی 54 کشور مختلف جهان ارایه شد. شورای امنیت سازمان ملل نیز در تاریخ 11/3/1363 قطعنامه552 خود را در خصوص پایان دادن به جنگ ایران و عراق تصویب نمود. این در حالی بود که هیچ یک از قطعنامهو طرح های مذکور نظر ایران را تامین نمی کرد.
      هم چنین، در این عملیات فرماندهان جنگ به اهمیت تاثیر تجهیزات دریایی و آبی – خاکی برای کسب نتایج مهم و حیاتی پی بردند و نیز سپاه پاسداران به یکی از ضرورت های حساس و حیاتی در تکمیل و توسعه سازمان خود آگاه گردید و آن لزوم ایجاد تقویت و توسعه یگان های دریایی برای انجام عملیات های آبی – خاکی بود. این رهیافت، قابلیت سپاه در انجام عملیات عبور از هور و رودخانه های بزرگ را توسعه داد و هسته اصلی عملیات های بدر، والفجر8، کربلا3، 4 و 5 و نیز زمینه ای برای تشکیل نیروی دریایی سپاه پاسداران گردید.
      تلفات و ضایعات عراق در این عملیات به شرح ذیل می باشد:
      - کشته و زخمی شدن حدود 15000 نفر.
      - به اسارت درآمدن 1140 نفر .
      - انهدام 150 تانک و نفربر و 200 خودرو.
      - به غنیمت در آمدن 10 تانک و 60 کامیون.
      - انهدام 21 تیپ به میزان 20 تا 100 درصد.




      منبع :سايت دفاع مقدس
  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.