zed

تاپیک جامع سردار شهید نورعلی شوشتری

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

[align=justify]او فرد بسیار صبوری بود؛ به عبارتی، صبر در برابر او، زانو می‌زد! گاهی در این سال‌های آخر، با من درد دل می‌کرد ـ البته بعضا اگر من می‌پرسیدم، سفره دلش را باز می‌کرد.
امروز نخستین سالگرد شهادت پر افتخار سرداری بزرگ از سرداران سپاه اسلام است که چه عاشقانه و چه زیبا به سوی دوست پر کشید و به دست شقی ترین آدم ها به آرزوی همیشگی خود رسید.

نورعلی شوشتری، انسانی وارسته و عاشق مردم بود که در آخرین سال های عمر با برکتش و با وجود سن و سال بالا پروانه وار، همچون پدری مهربان گرد مردم محروم جنوب شرق کشور می گشت تا بتواند گرهی از مشکلات آنان بگشاید... .

به گزارش «تابناک»، دکتر محسن رضایی ـ که در ایام جنگ تحمیلی، فرماندهی کل سپاه پاسداران را به عهده داشت ـ از جمله افرادی است که ارتباط کاری و عاطفی با شهید شوشتری داشته است. وی به مناسبت سالگرد شهادت این سردار رشید اسلام، در دیدار با خانواده این شهید، ناگفته‌هایی از رشادت‌های او را بیان کرده است که در زیر می‌خوانید:

بسم الله الرحمن الرحیم

معمولا حوادث بزرگ، معلول انسان‌های بزرگ است، ولی خود حوادث بزرگ نیز در درون خود، انسان‌های بزرگ را بار می‌آورد و به سوی خویش فرا می‌خواند. شهید شوشتری، انسان بزرگی بود که در اثر بزرگی و عظمت انقلاب، پیدا و کشف شد و می‌توان گفت، انقلاب، شهید شوشتری را کشف کرد و به همین دلیل بود که از روزهای اول انقلاب و در حوادث پس از پیروزی انقلاب، ایشان یک رزمنده عاشق و فدایی بود که در خط اول انقلاب حاضر می‌شد.



در رخدادهای کردستان (سال‌های 58 و 59) و در غایله گنبد کاووس در سال‌های (58 و 59) ایشان رزمنده‌ای بود که کیلومترها از خانه خود مهاجرت کرده و در خط مقدم انقلاب حاضر می‌شد و از انقلاب و تمامیت ارضی کشورش دفاع می‌کرد و در حقیقت اوج بزرگی آقای شوشتری، در دفاع مقدس پیدا شد.

جنگ که آغاز شد، بسیاری از مردم پنج استان کشورمان، خانه و کاشانه‌هایشان را ترک کردند، ولی با ترک این جمعیت بزرگ از ملت ما، یک جمعیت دیگری می‌آمد جایگزین آنها می‌شد که از شهرهایشان دفاع کند. در اهواز روزهای اول جنگ که بسیاری از مردم و دانش‌آموزان، از خانه‌ها و مدرسه‌هایشان رفته بودند، مدارس اهواز محل تجمع رزمندگانی بود که از دیگر استان‌ها ـ از جمله خراسان ـ می‌آمدند تا بلکه بتوانند اشغالگران صدامی را از ایران بیرون و آتش‌ها را از خانه‌ها و کاشانه‌های مردم دور کنند.



شهید شوشتری را در این شرایط یافتم که با بچه‌های خراسان، در یکی از مدارس شهر اهواز ساکن شدند. من که تا آن موقع هنوز فرمانده سپاه نشده بودم، از شورای فرماندهی سپاه رفته بودم جنوب و روزهای اول جنگ وقتی که رزمندگان خراسان ـ که در چند مدرسه مستقر شده بودند ـ دیدم. در بین آنها، فرد شاخصی که قوی‌هیکل بود و با یک چهره پرصلابت خودش را نشان می‌داد، وجود داشت. این شخص، شهید شوشتری بود که با او آشنا شدم.

شهید شوشتری به پایگاه منتظران شهادت ـ که پیشتر باشگاه گلف آمریکایی‌های پیش از انقلاب بود و در زمان جنگ تبدیل به پایگاه منتظران شهادت شده بود و محل تجهیزات و تدارک و فرماندهی هم آنجا قرار داشت ـ مراجعه کرد و با ایشان آشنا شدم و ارتباط ما ادامه پیدا کرد. در عملیات طریق القدس ـ که در آن زمان، چند ماهی می‌شد که فرمانده سپاه شده بودم ـ ایشان به عنوان فرمانده گردان از تیپ 25 کربلا، ظاهر شد.

ایشان کارش با موفقیت همراه بود و در آن جنگ سخت، عبور عراقی‌ها را از پل سابله ـ که می‌خواستند بیایند و عبور کنند و شهر آزاد شده را از دست ما پس بگیرند ـ ناممکن ساخت. نیروهای ما، شهر بستان را آزاد کرده بودند؛ عراقی‌ها هم می‌خواستند ما را دور بزنند و عقبه نیروهای ما را ببندند، در این هنگام، نبرد بسیار سنگینی روی پل سابله صورت گرفت و نقش شهید شوشتری در آن شب، بسیار مهم بود.



در آذر ماه سال 1360، آقای شوشتری جزو آن رزمندگانی بود که در آن ساعات بسیار حساس و خطرناک، نیروهای عراقی را عقب زدند و جنگ تن به تن شدیدی بین رزمندگان ما و ارتش عراق روی همین پل صورت گرفت. نیروهای عراقی قصد داشتند پل را به تصرف خود درآورده و از روی پل عبور کنند و ما مصمم بودیم پل را حفظ کنیم تا فتوحاتی را که در عملیات طریق‌القدس به دست آورده بودیم، از دست ندهیم.



بخشی از خاکمان را آزاد کرده بودیم، تعداد بسیاری روستا و شهرستان بستان آزاد شده بود و این پل، پل سرنوشت این عملیات بود. شهید شوشتری، آن شب نبرد سنگینی داشتند. وی همین نقش را در عملیات‌های «فتح‌المبین» و «بیت‌المقدس» نیز داشت تا اینکه در عملیات والفجر مقدماتی، من، آقای مرتضی قربانی را ـ که از اصفهان آمده بود ـ خواستم و گفتم که در استان خراسان، فرماندهان و رزمندگان زیادی هستند، شما را مسئول می‌کنیم که بروید و یک لشکر عظیمی از استان خراسان درست بکنید، این استان شایستگی تشکیل یک لشکر را دارد.

در همان ارتفاعاتی که پیشتر عملیات والفجر مقدماتی بود، آقای غزالی ـ که آن موقع فرمانده سپاه خراسان بود ـ و مسئولان استان را صدا کردم و آقای قربانی را به آنها معرفی کردم. آقای مرتضی قربانی، چهار، پنج نفر را پیش من آورد که بیشتر آنها را می‌شناختم. گفتم که می‌خواهم هسته لشکر را از آن آقایان تشکیل بدهم. آقای شوشتری یکی از آنها بود. آقایان قالیباف و قاآنی تیمی بود که ایشان انتخاب کرد و لشکر 5 نصر را با کمک آنها درست کردیم که در عملیات والفجر 1 و 2 و 3 شرکت کردند. آقای شوشتری به عنوان فرمانده تیپ موسی‌بن‌جعفر پیشنهاد شد و من حکم ایشان را صادر کردم و از فرماندهی گردان، به فرماندهی تیپ رسیدند.

در عملیات والفجر 3 ـ که در مهران انجام شد ـ جنگ بسیار سختی برای آزادسازی مهران صورت گرفت. دشمن برای نگهداری یک تپه، مقاومت بسیاری از خود نشان می‌داد و سرهنگی به نام جاسم ـ از نیروهای عراقی ـ تلاش فراوانی برای حفظ این تپه از خود نشان می‌داد و مدتها بود که وقت نیروهای ما گرفته شده بود.

ما حملاتی را برای به دست آوردن این تپه آغاز کردیم، اما آنها مقاومت سختی نشان می‌دادند. شهید شوشتری، با یک دسته، خودش را بالای تپه رساند و وارد سنگر دشمن شد اما متوجه شد که مهماتش تمام شده است. در این هنگام، جنگ سرنیزه و تن به تن آقای شوشتری با سرهنگ جاسم صورت گرفت و با کشته شدن سرهنگ جاسم، این تپه نیز آزاد شد و عملیات مهران، با موفقیت به پایان رسید.



در عملیات خیبر، ایشان باز رشد بیشتری یافتند؛ به این معنی که آقای شوشتری، فرمانده تیپ بودند، اما در آن زمان، جانشین لشکر نیز شدند. سال به سال به دلیل قابلیت‌ها، استعدادها و توانایی‌هایی که داشت، از رده پایین ـ یعنی از رزمندگی ـ مدارج را به دست می آورد و روند رو به رشدش، به سرعت در حال پیشرفت بود.

در سال های 66 و 67 که ایشان را فرمانده قرارگاه گذاشتیم، به نتیجه رسیده بودیم که اگر عملیات در جنوب قفل شود و نتوانیم کاری بکنیم، باید در شمال غرب وارد عمل شویم اما به خاطر اهمیت جنوب، نمی‌توانستیم قرارگاه‌های پرنام و نشان و موجود را به سمت شمال غرب ببریم. به آنها در جنوب مأموریت دادیم و یک قرارگاه جدید ساختیم که از نظر مدیریت و فرماندهی، با آن قرارگاه‌های قدیمی، برابری کند.

وقتی مروری بر فرماندهان کردم، به این نتیجه رسیدم که آقای شوشتری، برای قرارگاه جدید مناسب است و ایشان را برگزیده و به شهر بانه بردیم. به کمک ایشان، قرارگاه شهید داودآبادی را ایجاد کردیم و عملیات‌هایی که در شمال غرب ـ از ماموت گرفته تا والفجر 10 ـ اجرا شد، عملا با فرماندهی آقای شوشتری بود. ایشان توانسته بود در یک رده بالاتر از گذشته، یک امکان و ظرفیت جدید فرماندهی و مدیریتی برای سپاه ایجاد کند و در حقیقت، کمک مؤثری برای رزمندگان ما شد.

پس از پایان جنگ نیز ایشان به دلیل همان قابلیت‌ها، به رشد چشمگیری دست یافت و توانست به جانشینی نیروی زمینی سپاه منصوب شود. پیش از آن، فرماندهی قرارگاه حمزه ـ در شمال غرب کشور ـ را عهده‌دار و در ایجاد آرامش در آن منطقه، بسیار مؤثر بود. این فرمانده لایق، پس از آنکه شهید احمد کاظمی او را به جانشینی خود در نیروی زمینی سپاه انتخاب کرد، تلاش‌های بسیار خوبی انجام داد.

پس از شهادت کاظمی، وقتی قرار شد شهید شوشتری به جنوب شرق برود و در منطقه سیستان و بلوچستان، امنیت پایدار را پدید آورد ـ با وجود آن‌که سال ها بود حضور مستمری در کنار خانواده نداشت و فرزند ایشان، بزرگ و مستقل شده بود و نیز با وجود سن بالا، پذیرفتن چنین مأموریتی کار سختی به نظر می‌آمد ـ درنگی کرد و سپس پذیرفت.

بعدها وقتی از ایشان پرسیده بودند که تأمل شما برای چه بود، گفته بود: من به ذهنم آمد با این همه نیازی که خانواده‌ام به من دارند، باید چه کنم؟ آن لحظه چهره امام جلوی صورتم آمد و من دریافتم که باید این کار را قبول کنم... و به جنوب شرق بروم... .

به هر روی، ایشان برادری فداکار و انسانی متواضع بود. از آنجا که هر یک از فرماندهان ما، یک خصلت اخلاقی مخصوص به خود داشتند، تواضع شهید شوشتری، ایشان را بسیار برجسته کرده بود. سن ایشان بالا بود و گاه فرماندهان شهید شوشتری، از خودش جوانتر بودند اما هیچ‌ گاه به رویش نمی‌آورد که سنش از بقیه بالاتر است و نباید حرف کسی را گوش کند. به حرف فرماندهانش احترام می‌گذاشت و از مشورت آنها استفاده می‌کرد و هیچ ‌گاه سن خود را به رخ کسی نمی‌کشید.

شهید شوشتری بسیار خونسرد، آرام و با وقار بود. در عین حال، بسیار هشیار، زیرک و باهوش بود و می‌دانست که چه می‌کند و از ترفندهای مقابلش معمولا آگاه بود. آرامش و خونسردی، از مهمترین ویژگی‌هایی است که یک فرمانده در حوادث سخت جنگ، باید داشته باشد تا از سختی‌ها گذر کند. اگر فرمانده بلرزد، همه نیروهای تابع او، دچار دلسردی و ناامیدی خواهند شد.

از دیگر ویژگی‌های ایشان، صبر فوق‌العاده‌ای بود که داشت. او فرد بسیار صبوری بود به عبارتی، صبر در برابر او، زانو می‌زد! گاه در این سال‌های آخر، با من درد دل می‌کرد ـ البته بعضا اگر من می‌پرسیدم، سفره دلش را باز می‌کرد ـ بعد متوجه می‌شدم که ایشان، چه تحمل بالای دارد. شاید او بسیاری از دغدغه‌های خودش در چاه دل خویش می‌ریخت و هیچ ‌کس جز خود و خدای او، از این امور آگاهی نداشت.



از سوی دیگر، شهید شوشتری بسیار شجاع و عملیاتی بود؛ در درگیری با سرهنگ جاسم (پسر خاله صدام)، نه تسلیم می‌شد و نه اجازه می‌داد که سربازها و اطرافیانش، تسلیم شوند. وقتی دید که هیچ راهی وجود ندارد، تصمیم گرفت خودش به سنگر برود و مقاومت جاسم را در هم بشکند. این امر، حاکی از شجاعت و فداکاری اوست.

این اواخر نیز فوق‌العاده به معنویت روی آورده بود؛ وقتی به مشهد مقدس می‌رفت تا در کنار خانواده‌اش باشد، چون از خادمین امام رضا(ع) بود، بخشی از وقت کوتاه خود را صرف خادمی آن بارگاه ملکوتی می‌کرد. از آنجا که اگر کسی همواره دور از خانواده باشد، در صورت رسیدن به خانواده، می‌کوشد که بیشتر در خدمت آنها باشد تا این ‌که به کشیک حرم برود، اما او به کشیک کامل حرم ثامن‌الحجج می‌رفت و با انجام عبادت خود در آن بارگاه، لذت و از حالات معنوی، کمال بهره را می‌برد. البته این اواخر، کاملا این معنویت در چهره او مشخص بود و موج ‌می زد.

سرانجام شهید شوشتری، خود را به قافله شهدا رساند و به کاروان آنها پیوست.

شکر گزاریم که امروز شهید شوشتری در نزد پروردگار متعال و در جمع برادران شهید خود هستند. خوشا به حال آنها و افسوس به حال ما که مانده‌ایم و راه پرسنگلاخ و پرمشقت دنیوی را پیش روی داریم.

امیدوارم که ملت ایران و جوانان عزیز، این راه را نگه دارند. حقیقتا برای این انقلاب و کشور، زحمات بسیاری به دست انسان‌های بزرگ کشیده شده است و باید همه این فداکاری‌ها را ادامه دهیم و خسته نشویم. باید قدر گذشته‌ها را بدانیم و خدای ناکرده، ناسپاسی نکنیم.

لينك مطلب: http://www.javanonline.com/Nsite/FullStory/?Id=322114[/align]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
سلام بچه ها یادرواره شهادت سردار شوشتری در شهرستان پیشین از توابع راسک استان سیستان و بلوچستان فردا برگذار می شه. من امروز برای کار مخابرات اینجا اومدم. و جاتون خالی اینجا m16 ایرانی و هلکوپتر های میل و بل سپاهو دیدم. پسر عجب هیکلا و تجهیزاتی دارن این بچه های صابرین سپاه حیف که نمی تونم عکس بگیرم. اگه مسوولای سایت کسی بچه های سپاهو می شناسه مجوزشو برام بگیره عکس برا سایت بگیرم.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
تاپیک ویژه سالگرد شهادت شعید نور علی شوشتری

سردار شوشتري كه در پي يك حادثه تروريستي به درجه رفيع شهادت نائل آمد، بارها در بين همرزمانش گفته بود: آرزو دارم در ميدان جنگ باشم و به شهادت برسم و جسم ناقابلم در راه خدا تكه تكه شود.

سردار سرتيپ پاسدار نور علي شوشتري در سال 1327 در روستاي سر ولايت شهرستان نيشابور به دنيا آمد.

وي كه از فرماندهان پر افتخار و يارگاران نامدار دفاع مقدس محسوب مي شود در دوران قبل از انقلاب با ارادت ويژه اي كه نسبت به مقام معظم رهبري حضرت آيت الله العظمي خامنه اي داشت و به طور مرتب در جلسات ايشان شركت مي نمود و بدين طريق با فضاي مبارزه ارتباط داشت. در دوران بعد از انقلاب و مخصوصاً در زمان دفاع مقدس نيز در عمليات هاي مختلف - خصوصاً در جبهه جنوب - حضور فعال داشت.

سردار شوشتري كه افتخار همرزمي شهيدان بزرگواري همچون شهيد باكري و شهيد برونسي را در كارنامه زرين خود دارد در اكثر عمليات ها با مسئوليت هاي مختلف به ويژه فرماندهي محورهاي عملياتي حضوري فعال داشت كه هفت بار جراحت شديد و تحمل رنج و درد ناشي از آن ماحصل اين حضور فعال و مخلصانه بود و بدين ترتيب افتخار جانبازي را چون برگ زرين ديگري براي كتاب زندگي سراسر مجاهدت او به ارمغان آورد.

با وقوع عمليات مرصاد وي به توصيه مقام معظم رهبري مسئوليت اين عمليات غرور آفرين را بر عهده گرفت و به نقل از شهيد صياد شيرازي فرماندهي خوبي از خود به نمايش گذاشت تا جايي كه در تماس مرحوم حاج سيد احمد خميني با وي و ابلاغ گزارش پيشرفت عمليات توسط آن مرحوم به امام خميني (ره)، حضرت امام خطاب به سردار شوشتري مي فرمايند: "در اين دنيا كه نمي توانم كاري بكنم. اگر آبرويي داشته باشم در آن دنيا قطعاً شما را شفاعت خواهم كرد. "

فرماندهي لشگر5 قرارگاه نجف، قرارگاه حمزه و جانشيني فرمانده نيروي زميني سپاه بخشي از مسئوليت هاي اين فرمانده بزرگ و شهيد والا مقام است. وي از اول فروردين 88 نيز با حفظ سمت، فرماندهي قرارگاه قدس زاهدان را عهده دار شد و موفق گرديد با تلاشي پيگير و مجاهدتي خستگي ناپذير ايجاد اتحاد بين طوايف شيعه و سني را در اين استان به افتخارات خود بيفزايد.

سردار شهيد نورعلي شوشتري كه سال هاي متمادي منصب خادمي افتخاري بارگاه ملكوتي امام رضا را نيز عهده دار بود بارها در جمع همرزمانش گفته بود: آرزو دارم در ميدان جنگ باشم و به شهادت برسم و جسم ناقابلم در راه خدا تكه تكه شود.

سردار شوشتري جانشين فرمانده نيروي زميني سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و فرمانده قرارگاه قدس كه در تدارك برگزاري همايش وحدت سران طوايف در استان سيستان و بلوچستان بود ،در اقدامي تروريستي به فيض شهادت نائل آمد.

[align=center]خاطراتی از شهید :[/align]

خاطرات سردار شهيد شوشتري از آقا مجتبي خامنه اي

فرزندان آقا به دفعات در جبهه نبرد حاضر شدند و در عملياتهاي مختلف شرکت کردند؛ مثلا يک شب در عمليات «بيت‌المقدس 3» بود که ديديم «آقا سيد مجتبي» با پسر آقاي هاشمي رفسنجاني، آن جا ظاهر شدند.

آقا سيد مجتبي ناراحت بود، گفتم: چه شده؟ اشاره به عينکش کرد و گفت: اين لامذهب شکسته، گفتم: اين که ناراحتي نداره، گفت: آخه از عمليات عقب مي‌مانم و هي بايد به اين مشغول بشم. اين عمليات خيلي پيچيده بود و احتمال اسارت بعضي از نيروها مي‌رفت لذا بچه‌هايي شرکت کرده بودند که پيش گام تر از همه بودند.

من در اين فکر بودم که فرزند آقا و نيز فرزند آقاي هاشمي را از عمليات خط شکني دور نگه دارم، آنها هم اصرار داشتند که بايد شرکت کنند، البته آنها از اين که من مي‌خواهم آنها را دور نگه دارم بي خبر بودند. من به دوستانم پنهاني گفته بودم که عينک آقا مجتبي را درست نکنيد تا بچه‌ها بروند و اينها عقب بمانند، اما در هنگامي که من مشغول صحبت با بي سيم و انجام کارهاي ديگر بودم، ايشان عينک را گرفته بودند و با يک سنجاق موقتاً درست کرده بود و با فرزند آقاي هاشمي راه افتادند به طرف خط، من هر چه کردم نتوانستم آنها را نگه دارم و رفتند.

بعد با فرمانده لشگرشان تماس گرفتم و گفتم: اينها دارند مي‌آيند مواظب باش که در خط شکني شرکت نکنند.

روز بعد که به منطقه رفتم، ديدم اينها روي ارتفاعات «قَشَن» جايي که در نوک نقطه دفاعي قرار داشت و در محلي که واقعا هم تخليه مجروح از آن جا سخت بود و هم رساندن مهمات و آذوقه خيلي مشکل بود، قرار گرفته اند. من با برادرمان فضلي صحبت کردم و گفتم: آقاي فضلي، اين دو نفر به جاي خطرناکي رفته‌اند شهادتشان مشکلي نيست، اگر اسير شوند از نظر تبليغاتي برايمان خيلي گران تمام مي‌شود، ايشان گفت: من ديشب به آنها گفتم ولي داوطلبانه رفته‌اند.

نمونه ديگر در عمليات «مرصاد» بود که من بهترين و دقيق‌ترين اطلاعات را از اينها گرفتم. يک روز با تعداد زيادي از بچه‌هاي بسيجي، براي جمع کردن اطلاعات، داخل سنگر گرد هم حلقه زده بوديم، سنگر شلوغ بود، من اول نمي خواستم اين دو نفر شناخته شوند ولي خود به خود مشخص شدند.

در آن جا اين دو آقازاده چنان با شور و شعف کار مي‌کردند و چنان داوطلبانه آماده خط شکني مي‌شدند که روحيه افرادي که آنجا بودند چند برابر مي‌شد. من خودم از بچه‌هاي بسيجي و کساني که در اطراف ما نشسته بودند شنيدم که مي‌گفتند ما فکر مي‌کرديم فقط ما هستيم ولي وقتي مي‌بينيم پسر رئيس‌جمهور و ديگر مقام‌هاي بالاي مملکت اين چنين خود را آماده نبرد مي‌کنند، روحيه مي‌گيريم و قدر نظام اسلامي و مسئولان آن را بهتر مي‌دانيم.



خاطره فرزند شهید شوشتری :

بهترین خاطره من زمانی بود که پدرم با لباس خاکی از جبهه باز می گشت و ما را در آغوش می گرفت.
جوان: روح الله شوشتری با اشاره به اینکه پدرش ازمدتها پیش خود را آماده شهادت کرده بود،: حالات روحی پدرم بعد از رفتن شهید کاظمی بسیار تغییر کرده و خود را آماده شهادت کرده بودند. گویا خود نیز می دانستند که زود خواهند رفت.

وی ادامه داد: ایشان همیشه به ما توصیه‌های اخلاقی می کردند و تاکید زیادی بر انجام واجبات دینی داشتند و از همه مهمتر بسیار بر پیروی از خط ولایت تاکید می کردند.

فرزند این شهید بزرگوار، توصیف حالات روحی پدرش را سخت عنوان کرد و ادامه داد: ایشان تنها پدر ما نبودند، بلکه خود را وقف مردم کرده بودند. 12، 13 سال بود که فقط پنج شنبه و جمعه ایشان را می دیدیم و در باقی ایام هفته در نقاط مختلف کشور مشغول انجام ماموریت بود.

وی بهترین خاطره خود را اینگونه عنوان کرد: بهترین خاطره من زمانی بود که پدرم با لباس خاکی از جبهه باز می گشت و ما را در آغوش می گرفت.



خاطره شهید شوشتری از رهبر انقلاب:

*آقا دارند به سنگر شما می آیند
شهید شوشتری می گفت اوایل جنگ اطراف اهواز محوری دست من بود. یک روز صبح دیدم که دو سه نفر نظامی اطراف خاکریز ما می چرخند و دشمن را برانداز می کنند و لباس ارتشی تنشان بود. یکی از آنها قد رشید و لاغری داشت و اسلحه ای روی کمرش و لباس ارتشی تنش بود و دو نفر دیگر اطراف او بودند. نزدیک طلوع آفتاب بود که شخصی دوان دوان به سنگر آمد و گفت آقا دارند به سنگر شما می آیند، گفتم چه کسی؟ گفت آقای خامنه‌ای.

آقا تشریف آوردند داخل و بعد از احوال پرسی گفتند طرح شما برای اینجا چیست؟ طرحم را ارائه دادم و آقا چند ایراد جدی به طرح گرفتند، بعد نقاط ضعف و قوت طرح را برای من تبیین کردند. بعد هم گفتند من در خدمت حضرت امام از طرح شما و این ایده دفاع خواهم کرد.

سردار شوشتری می گفت وقتی بنی صدر آمده بود دزفول و اندیمشک، من یک صبح تا ظهر پشت در اتاقش منتظر ماندم، نگهبان عزیز ارتشی خجالت می کشید مستقیم بگوید بنی صدر تحویلت نمی گیرد، تا ظهر ماندیم تا اینکه با شرمندگی گفت برادر پاسدار! آقای بنی صدر گفته اند «من می گویم در خوزستان نباید بمانیم، آقای شوشتری برای یک گوشه اش طرح آورده و من حوصله شنیدن این اراجیف را ندارم.» در نتیجه من مأیوس شدم و برگشتم. مقام معظم رهبری وقتی به من گفتند طرح شما برای اینجا چیست انگار دنیا را به من دادند.



چند عکس از شهید بزرگوار:

[align=center][url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/13900726115553_PhotoL.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_13900726115553_PhotoL.jpg[/img][/url]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/13900726115554_PhotoL.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_13900726115554_PhotoL.jpg[/img][/url]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/13900726115555_PhotoL.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_13900726115555_PhotoL.jpg[/img][/url]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/13900726115557_PhotoL.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_13900726115557_PhotoL.jpg[/img][/url]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/13900726115556_PhotoL.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_13900726115556_PhotoL.jpg[/img][/url]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/13900726115543_PhotoL.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_13900726115543_PhotoL.jpg[/img][/url]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/13900726115544_PhotoL.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_13900726115544_PhotoL.jpg[/img][/url]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/13900726115545_PhotoL.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_13900726115545_PhotoL.jpg[/img][/url]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/13900726115546_PhotoL.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_13900726115546_PhotoL.jpg[/img][/url]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/13900726115547_PhotoL.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_13900726115547_PhotoL.jpg[/img][/url]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/13900726115552_PhotoL.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_13900726115552_PhotoL.jpg[/img][/url]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/13900726115551_PhotoL.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_13900726115551_PhotoL.jpg[/img][/url]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/13900726115550_PhotoL.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_13900726115550_PhotoL.jpg[/img][/url]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/13900726115549_PhotoL.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_13900726115549_PhotoL.jpg[/img][/url]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/13900726115548_PhotoL.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_13900726115548_PhotoL.jpg[/img][/url]
[/align]

[url=http://www.farsnews.com/imgrep.php?nn=13900726000578]منبع عکسها[/url]
منبع متن خودم و اینترنت

مدیران محترم لطفا منتقل کنید...

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
ممنونم بابت زحمتی که متحمل شدید.
جدا جای خالی ایشون در تمام یگانهای نظامی کشور حس میشه حتی گردان قدس.
سردار نورعلی شوشتری داستانهای شگفتی از خودش بجا گزاشته که در آینده اگر وقت بشه چنتا از اونها رو براتون نقل خواهم کرد.
همین که یک سردار جلوی پای سربازهای زیر دستش بلند میشه نشون دهنده اوج مردانگی و افتادگی یک انسانه.
خداوند با اولیا همدم و همنشینشون کنه.
یا حق

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
روحش شاد و يادش گرامي .
مردم سيستان و بلوچستان هم ايشون رو دوست داشتند .
تلويزيون توي سالگرد شهادتش برنامه هايي گذاشت .
من كه به شخصه تا قبل از شهادتشون حتي اسمشون رو هم نشنيده بودم .
بسيارند از اين مردان گمنام و بي ادعا .

به قل [b]اپرا [/b]كه ميگه . اونها كه جاشون خوبه . خدا ما رو بيامرزه .

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
خیلی ممنون دوست عزیز بابت این تاپیک زیبا .
واقعا جاشون تو سپاه خالیه و به این زودی ها پر نمیشه .
یک سپاه امام رضا بود و یک نور علی شوشتری .
در ضمن اگر دوستان اون عکس شهید با لباس و کلاه نیرو های صابرین را دارند بگذارند که خیلی زیباست .
برای شادی روحش یک صلوات بفرستید .
[color=green]اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم[/color]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[color=red]کلمات عاجز اند از آن که با انها بتوان این غم بزرگ را توصیف کرد[/color]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[color=olive][b]با سلام و درود بي پايان بر روح پر فتوح شهدا[/color][/b]

[quote]در ضمن اگر دوستان اون عکس شهید با لباس و کلاه نیرو های صابرین را دارند بگذارند که خیلی زیباست . [/quote]

[url=http://shiawallpapers.ir/wp-content/uploads/2010/10/Shahid-shushtari-By-Shiawallpapers.jpg]تصوير با اندازه بزرگ[/url]

[quote]همین که یک سردار جلوی پای سربازهای زیر دستش بلند میشه نشون دهنده اوج مردانگی و افتادگی یک انسانه.[/quote]


بله و البته بسيار از اين گوهر ها هنوز ناشناخته موندن و تا به شهادت نرسند كسي قدر شناس نيست . يك از شهداي وحدت كه كمتر نامي از اين ايشون برده ميشه سرتيپ شهيد رجبعلي محمد زاده (فرمانده سپاه سيستان و بلوچستان) و جانشين ايشون سردار شهيد علي علويان هستند.

بنده خاطرات بسياري از اين دو بزرگوار دارم كه متاسفانه مجال روايتشون نيست.انشالله فرصتي بشه تا انجام وظيفه كنم.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
آخه کجای دنیا یک سردار و امیر اینطور با یک سرباز خوش وبش میکنه....

واقعا اینا تو تاریخ بینظیرن

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
بنده هم سالگرد این حادثه رو تسلیت عرض میکنم.

ولی همانطور که سال قبل عرض کردم ما چرا باید این همه تلفات فرماندهی داشته باشیم؟

باور کنید در این دنیای نامردی افتادگی و فروتنی بیش از حد خوب نیست و اگر تدابیر امنیتی در جلسه ای که ایشون با سران طوایف داشتن رعایت میشد چنین اتفاقی نمی افتاد.

به هر حال باید ارزش فرماندهان رو بیشتر تعریف کنیم چون یک نفر حداقل بیست سال باید خدمت کنه تا به علم و توان تجربی فرماندهی برسه و ما اگر فرماندهی رو از دست میدیم باید سالها صبر کنیم تا حتی جانشینان ایشون به اون سطح برسند و با شرایط کار و محیط آشنا بشن که خودش باعث میشه یک وقفه متناوب در جریان امور امنیتی داشته باشیم و نتونیم از طرحهای یک نفر نخبه به صورت مناسب استفاده بکنیم و تا طرحهای یک نفر بیاد به مرحله عمل برسه ایشون رو از دست میدیم و نفر بعدی که میاد قطعا چنین رفتار نخواهد کرد و طرحهای دیگه ای خواهد داشت که باز به همین دور تناوبی مواجه میشیم.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
من هم کاملا با سعید خان موافقم
یک مسئله هست و اونم اینه که فرماندهان سپاه خودشون میخواستن و میخوان که شهید بشن،چه زمان جنگ که در خطرناکترین نقاط میرفتند و چه حتی الان

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]بنده هم سالگرد این حادثه رو تسلیت عرض میکنم.

ولی همانطور که سال قبل عرض کردم ما چرا باید این همه تلفات فرماندهی داشته باشیم؟

باور کنید در این دنیای نامردی افتادگی و فروتنی بیش از حد خوب نیست و اگر تدابیر امنیتی در جلسه ای که ایشون با سران طوایف داشتن رعایت میشد چنین اتفاقی نمی افتاد.

به هر حال باید ارزش فرماندهان رو بیشتر تعریف کنیم چون یک نفر حداقل بیست سال باید خدمت کنه تا به علم و توان تجربی فرماندهی برسه و ما اگر فرماندهی رو از دست میدیم باید سالها صبر کنیم تا حتی جانشینان ایشون به اون سطح برسند و با شرایط کار و محیط آشنا بشن که خودش باعث میشه یک وقفه متناوب در جریان امور امنیتی داشته باشیم و نتونیم از طرحهای یک نفر نخبه به صورت مناسب استفاده بکنیم و تا طرحهای یک نفر بیاد به مرحله عمل برسه ایشون رو از دست میدیم و نفر بعدی که میاد قطعا چنین رفتار نخواهد کرد و طرحهای دیگه ای خواهد داشت که باز به همین دور تناوبی مواجه میشیم.[/quote]

ای بابا.بردر اینجا جاش نیست که بگم بچه های حفا چه دله خونی از دست بعضی از این فرماندها دارن.اگر دوست داشتی بگو تا تو پی ام براتون موضوعاتی رو بشکافم.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[center][IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/13910729000291_PhotoA.jpg[/IMG][/center]

به گزارش خبرنگار [url="http://www.farsnews.com"]خبرگزاری فارس[/url] از مشهد، 26 مهر یادآور حماسه آسمانی شدن دو فرمانده دلاور سپاه اسلام و دو یار خراسانی رهبر فرزانه انقلاب اسلامی‌ شهید شوشتری و محمدزاده است.
به همین مناسبت با همکاری و مساعدت مرکز حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس سپاه امام رضا(ع) مجموعه‌ای از خاطراتی که تاکنون درباره این شهیدان بزرگوار در رسانه‌ها منتشر نشده، بر روی خروجی [url="http://www.farsnews.com"]خبرگزاری فارس[/url] قرار می‌گیرد.
امید است این مجموعه کمکی به ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و یادآوری برای این ایام باشد.
سال 79 بود و سپاه خراسان جذب نیرو نداشت، برای همین از طریق لشکر 3 ارومیه، عضو رسمی سپاه شدم.
یک‌سالی از آموزشم گذشته بود که سردار دستور داد به مشهد بازگردم. از آن پس، هرگاه به مشهد می‌آمد، در تمام مأموریت‌های داخل شهر یا در سطح خراسان بزرگ، در خدمتش بودم.
راننده شخصیت‌ها بودن چالش‌های خاص خودش را دارد، چراکه اگر اتفاق ناگواری پیش بیاید، غیر از جواب دادن به وجدان خود، باید جواب خانواده آن شخصیت، سازمان و نظام را هم داد، اما جالب است که بدانید من در کنار سردار شوشتری، خیلی احساس راحتی می‌کردم.
بودند شخصیت‌هایی که نه اجازه صحبت به من می‌دادند، نه می‌گذاشتند رادیو را روشن کنم و نه چیزی بخورم، اما سردار شوشتری، از لحظه‌ای که داخل خودرو می‌نشست، اگر سخنرانی داشت متنش را درمی‌آورد و برای سخنرانی آماده می‌شد.
در این حال اگر چیزی تعارف می‌کردم، همانطور که داشت متن سخنرانی‌اش را مرور می‌کرد، دست پیش می‌آورد و برمی‌داشت، برای دفعه دوم، خودش از آن برمی‌داشت و یکی هم نزدیک دهان من می‌گرفت تا هم بخورم و هم اینکه حواسم به رانندگی‌ام باشد. مثلاً یکبار کنسرو آناناسی را باز کردم و مشغول شدیم؛ یک تکه خودش می‌خورد و یک تکه هم با چنگال در دهان من می‌گذاشت؛ نوبت به آب آناناس هم که رسید، باز یک جرعه نخورده، بقیه‌اش را به من می‌داد.
نمی‌دانم، این نامش چیست؛ گذشت، فداکاری، مهربانی، پدری، احساس مسئولیت، جوانمردی، دوستی، عطوفت یا بزرگواری؟ نمی‌دانم، اما هرچه بود، نمی‌خواست حتی آن را به من ثابت کند یا بگوید «من دارم به تو که راننده و زیردستم هستی و حتی سنت به اندازه سنوات خدمتی من در دوران انقلاب هم نیست، لطف می‌کنم!»
اغلب می‌گفتم که شما بفرمایید. به فکر من نباشید، چون پیاده که بشوم، وقت خوردن دارم، اما شما شاید دیگر فرصت نکنید؛ اما مؤکداً دوست داشت همان رفتاری که با خودش می‌شد، با من هم بشود. یادش به خیر؛ ماست، سبزی، سالاد و آب معدنی را خیلی دوست داشت، اما از زیاده‌خوری و تنوع غذا در سفره خوشش نمی‌آمد.
می‌گفت: دهانت را باز کن، اما چشم از جاده برندار! بعد، مقداری از همان چیزی را که خودش می‌خورد، می‌گذاشت دهانم. گاهی هم اگر راهمان طولانی بود، برای رفع خستگی و تنوع، با صدای دلنشین و گرمش شروع به خواندن می‌کرد و از آنجا که ارادت خاصی نسبت به حضرت زهرا(س) داشت، گاهی هم زیارت آن حضرت را می‌خواند.
کنار حاج آقا شوشتری اگر دو روز هم پشت فرمان می‌‌نشستم، باز هم احساس خستگی به من دست نمی‌داد؛ بلکه ذوق می‌کردم کنار دست چنان شخصیتی نشسته‌ام که مراقب حرکات و سکناتم هست. از طرفی این هم نبود که بگذارد من رانندگی کنم و خودش راحت بگیرد بخوابد.
تا دو ـ سه ماه پیش از شهادت سردار، او را با یک دستگاه خودرو پیکان با نمرۀ سپاه توی مشهد جابه جا می‌کردم. به فرودگاه که می‌رسید، با همین پیکان به دنبالش می‌رفتم.
سردار به روی خودش نمی‌آورد، اما خودم جدا از مباحث امنیتی، در عذاب بودم که چرا برای وجود گرامی چنین آدمی، دست‌کم یک خودرو کولردار تهیه نمی‌بینیم. این بود که مصرّ شدم با خودروی شخصی‌ام در خدمتش باشم؛ هرگاه که تشریف می‌آورد، با ماتیز به پیشوازش می‌رفتم، مدتی هم با پژو 405 این کار را انجام دادم.
هر بار، خواهش می‌کرد که این کار را نکنم، هرچه می‌گفتم که حاج آقا خودم دوست دارم، باز می‌گفت که زحمت است و راضی نیستم. تا اینکه دید من از رو نمی‌روم، برای همین دعا کرد که خدا یک خودرو بهتر به من بدهد و چرخش هم برایم بچرخد! دعایش خیلی زود اجابت شد، اما خودش نبود که ببیند.
سردار خیلی خویشتن‌دار بود. من ندیدم که تماس یا مراجعه کسی را رد کند. شاید در هفته سی یا چهل ساعت بیشتر در مشهد و نزد خانواده‌اش نمی‌ماند، اما در همین فرصت اندک، امور گوناگونی را به انجام می‌رساند؛ بسیاری از مراکز سپاه نیز روی همین پنجشنبه‌ها و جمعه‌های سردار حساب باز کرده و برنامه‌هایشان را برای همین روزها تنظیم می‌کردند.
من که راننده‌اش بودم، گاهی می‌بریدم، اما خودش از پا نمی‌افتاد.
یکبار نیمه شبی از فرودگاه برمی‌گشتیم، همین طوری گفتم: سردار! امشب بچه‌های پایگاه بسیج مسجد محله‌مان ایست و بازرسی گذاشته‌اند، اگر شما را یک نظر ببینند، بال درخواهند آورد!
اتفاقاً آن شب هوا سرد بود و پرواز تهران به مشهد هم با چند ساعت تأخیر نشسته بود. خستگی هم از سر و روی سردار می‌بارید. ناگهان پرسید: بچه‌هایتان توی گشت هستند هنوز؟!
جا خوردم، گفتم: بله! سردار.
گفت: برویم یک خسته نباشید خدمتشان بگوییم.
گفتم: شما خیلی خسته هستید، حالا ما یک چیزی گفتیم.
گفت: نه! برویم، روحیه می‌گیرند. خودم هم دوست دارم.
آنقدر خسته بود که دیگر حرف نزدیم تا به بلوار آب و برق و پست بازرسی بچه‌ها رسیدیم. آن شب بیش از بیست عنصر را سر پست گذاشته بودیم.
پیاده شد و از نفر نخست که تابلودار بود حال و احوال و شرح وظایفشان را پرسید تا آخرین نفر که مسئول پایگاه بود. خستگی را از تن همه بیرون کرد انگار نه انگار که از سفر آمده و خودش خسته‌تر از همه است.
حوالی ساعت دو بامداد بود که راهی خانه‌اش شدیم!
نخستین کارش به محض نشستن داخل خودرو پرسیدن حال پسرم بود؛ می‌گفت که محمد کوچولو چطور است؟ حالش خوب است؟ بعد از کار و بارم می‌پرسید، اگر مشکلی به زبانم می‌آمد، حتماً پی‌جو می‌شد و چاره‌ای پیش پایم می‌گذاشت.
با هر آشنا یا مراجعه‌کننده دیگری هم متناسب با آن فرد و فضای گفت‌وگو، رفتاری پدرانه و محترمانه به جا می‌آورد؛ یعنی در همه برخوردها حواسش اینطور جمع بود؛ مثلاً به محض رسیدن به منزل، می‌دانست که باید خستگی را فراموش کرده و نوه‌هایش را که تا دم در به پیشوازش می‌آمدند، بغل گرفته و به خوار و بار فروشی محل ببرد و برایشان تنقلات بخرد.
هرگز اجازه هم نمی‌داد که من بروم، بلکه مقید بود که خودش با پای پیاده و در حالی که دست آنها توی دستش بود، به مغازه‌ها سر بزند.
برای مسائل غیر اداری، هیچ‌گاه با من یا برادر وارسته تماس نمی‌گرفت تا ما را پی انجام کاری بفرستد؛ یکبار گفتم که اجازه بدهید ما دنبالتان بیائیم و برای کشیک حرم، شما را برسانیم و یا موقع برگشت در خدمتتان باشیم، اما اصلاً نپذیرفت و به شوخی گفت: شما چرا؟ این همه وسیله نقلیه عمومی. تازه، اتوبوس‌ها هم خلوت هستند و هم کولرشان را روشن می‌کنند!
گاهی فقط پسرها یا دامادش بودند که حاج آقا را همراهی می‌کردند و او را به حرم می‌رساندند.
در بازدیدهایش به گرمی سربازها را در آغوش می‌گرفت، حتی بیشتر از فرزندانش به آنان ابراز محبت می‌کرد و عمیقاً به درد دلهایشان گوش می‌داد.
یکبار برای کاری که سردار خواسته بود با وانت لکنته‌ای که دم دستم بود راهی روستای ینگجه شدم؛ نه چراغ داشت و نه اتاق بی سر و صدا؛ واقعاً خودرو مشتی مندلی بود!
خود سردار پیشنهاد داده بود که اگر خواستم روزی به ینگجه بیایم حتماً با همسرم بیایم. خلاصه ما هر طور بود با این ماشین رفتیم، عصر پنج‌شنبه وقت برگشتن بود. سردار آمد از رو به‌ راه بودن ماشین پرسید.
گفتم که وقت آمدن که خوب بود، ان‌شاءالله در بازگشت هم مشکلی درست نمی‌کند، فقط باید زودتر بروم، چون چراغ درست و حسابی ندارد.
کمی نگران شد، اما به هر صورت، خداحافظی کردیم و با همسرم به سمت مشهد راه افتادیم. آمدم تا نزدیکی دو راهی بخش سر ولایت و جاده سبزوار ـ قوچان، دیدم یکی دارد از پشت سر برایم چراغ می‌زند تا بایستم.
شل کردم تا برسد؛ سردار و همسرش بودند. پیاده که شدیم، گفت: علی جان، چراغ نداری کجا گازش را گرفته بودی؟! نمی‌گویی خانمت هم همراه هست؟!
بعد هم دستور داد وانت را توی پمپ بنزینی که آنجا بود، بگذاریم و با خودش به مشهد برگردیم. حتی اجازه نداد من پشت فرمان بنشینم، می‌گفت که نه! تو خسته هستی. آن روز از کارش زد و دنبالم آمد تا مبادا برای من اتفاقی بیفتد؛ بودن همسرم حساسش کرده بود. کلاً تعصب خاصی نسبت به مسئولیت‌های خانوادگی برادران پاسدار داشت و سفارش می‌کرد که هرگز نگذاریم آب توی دل زن و بچه‌هایمان تکان بخورد.
تا جایی که من یادم هست، به فکر همه بود، الا خودش؛ جالب است بدانید که با وجود عارضه‌های شیمیایی و مجروحیت‌هایی از دوران جنگ تا سال 87 حتی سراغی از پرونده پزشکی‌اش نگرفته بود و دست آخر هم با اصرار و ابلاغ در طرح سلامت به او کارت جانبازی سی درصدی دادند!
خیلی رعایت حال دیگران را می‌کرد؛ مبادا باعث آزارشان شود. مثلاً چون موقع خواب خر و پف می‌کرد، خوابش با همۀ سنگینی، خیلی کم بود. بارها در مأموریت‌ها به من گفته بود که توی اتاق دیگری می‌خوابد تا سر و صدایش اذیتم نکند و راحت بخوابم! یادم می‌آید که برای موضوع ادغام سپاه‌ها، به کرمان رفته بودیم. وقت خواب گفتم: حاج آقا! من نزدیکتان می‌مانم تا اگر کاری پیش آمد در دسترس باشم.
گفت: باشد، به شرطی که بروی توی اتاق بغلی بخوابی، چون من شب سر و صدا دارم و مرتب بیدار می‌شوم. گفتم که طوری نیست اجازه بدهید توی همین اتاق بمانم. اینکه می‌گفت مرتب بیدار می‌شود، شب‌زنده‌داری‌هایش بود که بی‌اختیار به آن اشاره کرده بود. نیمه شب بود که از جلسه فرماندهی نیروی زمینی به محل استراحت برگشت. هر دو خوابیدیم. دو ساعت بعد، از حساسیت کار و سبکی خوابم، دوباره بیدار شدم. سردار رفته بود داخل پذیرایی سجاده‌اش را پهن کرده بود. چنان به نماز ایستاده بود که آدم به یاد نماز خواندن حضرت امام(ره) در بیمارستان می‌افتاد با آن شمد و لباس سپید!
چنان مقید، با خضوع و خشوع، جدی و منظم نماز شب‌هایش را می‌خواند که دیدنش در وجود آدم موج می‌انداخت بس که این صحنه تأثیرگذار بود.
چنان گریه می‌کرد که منظره تسلیم یک برده در برابر اربابش، در نظر آدم مجسم می‌شد. اوایل که این صحنه‌ها را می‌دیدم پیش خودم می‌گفتم: این جوری که تا صبح چیزی از سردار نمی‌ماند!
انگار که هر شب با خدا وعده‌ای دارد و هرگز نمی‌خواهد خلف وعده کرده باشد. نوافل را هم با فرهنگ و ادبیات خاصی بجا می‌آورد که غیر قابل بازگویی است. بسیار با طمأنینه؛ چه زمانی که تنها بود و نماز مستحبی یا واجبش را ادا می‌کرد و چه لحظه‌هایی که به عنوان پیشنماز یک جمع، جلو می‌ایستاد.
همینطور مقید بود که در هر حالت، ذکر رکوع و سجود را سه مرتبه و بلند، بلند تکرار کند. طوری بود که باید گفت در واقع، با طمأنینه‌ترین حرکت سردار، نماز خواندن او بود.


[b]راوی: سید علی انواری
راننده و محافظ شهید شوشتری[/b]


[left][b][url="http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920725000109"]http://www.farsnews....=13920725000109[/url][/b][/left] ویرایش شده در توسط SHAHABESAGEB
  • Upvote 11

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
خدا رحمتشون کنه....
واقعا که لعنت بر این ریگی و رژیم صهیونیستی که چنین در گرانبهایی رو از انقلاب گرفتن... :(
  • Upvote 2

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.