nazeat10

دومین جنگ تاریخ آمریکا که هیچ‌ سربازی زنده از آن برنگشت

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

[b]در یکی از جنگ‌های نظامیان آمریکایی با سرخپوستان، هیچ یک از سربازان آمریکایی جان سالم به‌در نبرد.[/b]
به گزارش فارس، نسل کشی سرخ پوستان و مالکان اصلی سرزمین آمریکا از جمله داستان‌های دردناک و البته مهجور تاریخ است. این اتفاق که از آن بعنوان بزرگترین و طولانی ترین نسل کشی تاریخ یاد می‌شود منجر به کشتار وسیع سرخ پوستان و جایگزینی مهاجمین سفید پوست در این سرزمین ها شده است. در این اتفاق، سفیدها مردان متمدنی تصویر می شوند که قرار است وحشی‌های سرخ پوست و بی‌خبر از همه جا را رام کرده و به آنها تمدن یاد دهند که گاهی هم به دلیل حمله آنها به سفیدپوستان متمدن آنها ناگزیر می شوند از خودشان دفاع کنند. این تمام داستانی است که ما از این اتفاق مهم تاریخ سراغ داریم.
به هر حال خبرگزاری فارس بر آن است تا با پرداختن به این اتفاق تاریخی آن را از مهجوریت خارج نماید.
اثر زیر کتاب «فاجعه سرخ پوستان آمریکا» یا «دلم را به خاک بسپار» نوشته دی براون و ترجمه محمد قاضی است که انتشارات خوارزمی آن را منتشر کرده است و خبرگزاری فارس آن را بصورت سلسله‌وار منتشر می‌کند.

[b]* نبرد تن به تن سرخپوستان با سربازان[/b]

وقتی پیشقراولان از دره «پنو کریک» گذشتند کلیه سربازان دنبال کننده از سوار و پیاده، که هشتاد و یک نفر بودند، در دام افتادند. آنگاه سرخ‌پوستان به دو گروه تقسیم شدند و به سرعت به شکل ضربدر تغییر موضع دادند. این حرکت علامت حمله بود.
«کوچک اسب» از قبیله «شه‌ین»، که یک‌سال پیش «آراپاهو»ها را از نزدیک شدن سربازان ژنرال «کانر» با خبر کرده بود در اینجا نیز این افتخار را بدست آورد که افراد قوم خود را که در دره پای دامنه غربی پنهان شده بودند آگاه سازد. او برای این کار نیزه خود را در هوا تکان داد و بلافاصله تمام سواران جنگجوی «شه‌ین» و «آراپاهو» در رعدی از صدای سم اسبان به حمله پرداختند.
در همان دم، از سمت روبرو، «سیوکس‌»‌ها از کمینگاه بیرون جستند و در ظرف چند دقیقه بین سرخ‌پوستان و سربازان نبردی مغلوبه و تن به تن در گرفت. پیاده‌ها به سرعت به هلاکت رسیدند لیکن سواران توانستند به طرف دامنه سنگلاخی تپه‌ای واقع در منتهی الیه خط الرأس عقب بنشینند. آنجا اسبان خود را رها کردند و کوشیدند تا پناهگاهی در پشت تخته سنگهای پوشیده از یخ پیدا کنند.
«کوچک اسب» در آن روز شجاعت فوق‌العاده‌ای از خود نشان داد. از سنگی به سنگی می‌جست و آنقدر پیش رفت تا به کمتر از دوازده‌متری سواران محصور رسید. «سفید‌گاو» از قبیله «مینه کنجو» نیز در آن نبرد خونین به جسارت و شهامت انگشت‌نما شد. او که فقط کمانی و نیزه‌ای داشت به سواری که خود از اسب‌ به‌زیرش آورده بود و می‌خواست با تفنگش به او تیراندازی کند حمله برد. در خاطرات مصوری که «سفیدگاو» بعدها تدوین کرد او را در حالی می‌بینیم که شنل جنگی سرخ‌رنگی به بردارد و کمان‌کش تیری به قلب سرباز رها کرده است و سر او را به نیزه می‌کوبد.
نزدیک به پایان نبرد، «شه‌ین‌ها» و «آراپاهو»‌ها از یک سو و «سیوکسها» از سوی دیگر چندان به هم نزدیک شده بودند که تیرهایشان به هم می‌رسید. آخر، همه چیز پایان یافت. حتی یک سرباز زنده نماند. یکی از «سیوکس‌»‌ها خواست سگی را که در میان کشتگان سردرگم شده بود و به هر سو می‌دوید بگیرد و به خانه خود ببرد، اما یکی از «شه‌ین‌»‌ها بر او بانگ زد که: «مگذار حتی این سگ هم جان بدر ببرد. او سگ سفیدپوست است!» و بلافاصله حیوان را با تیری از پا درآورد. سفیدپوستان وقتی از این نبرد یاد کردند آن را «قتل‌عام فترمن» ‌نام دادند، اما برای سرخ‌پوستان «نبرد صدکشته» بود.
سرخ‌پوستان نیز تلفات سنگینی متحمل شدند یعنی قریب به 200 تن کشته و زخمی دادند. به سبب سرمای شدیدی که حکمفرما بود تصمیم گرفتند فعلاً زخمیان را به اردوگاه موقتی منتقل کنند، چون در آنجا خطر خشک شدن از سرما در بین نبود. فردای آن روز بوران شدیدی توأم با برف جنجگویان را در پناهگاههای بی‌حفاظ خود غافلگیر کرد و آنان ناگزیر صبر کردند تا توفان فرو نشیند و پس از آن دهکده‌های خود در امتداد رودخانه «تانگ» باز گردند.
در ماهی بودند که به اصطلاح خودشان به ماه «سرمای بزرگ» موسوم بود و لا فکر ادامه جنگ در آن هنگام متصور نبود. سربازان زنده مانده دژ وقت آن را می‌داشتند که طعم تلخ شکست را از یاد ببرند. اگر از درسی که گرفته بودند چیزی نیاموخته بودند و اگر تا بهار که زمین از علف سبز پوشیده می‌شد تاب می‌آوردند، حتماً ‌جنگ ادامه می‌یافت.
قتل‌عام سربازان «فترمن» اثری عمیق در سرهنگ کارینگتن بجا گذاشت. وقتی چشم او به مناظر فجیع مثله کردن کشتگان،‌ یعنی به شکم‌های دریده و اعضای کنده شده از بدن و آلات تناسلی بریده افتاد که بی‌شرمانه روی جسدها گذاشته بودند از وحشت برجا خشک شد. با حزن و اندوه فراوان درباره علت چنین وحشیگری هولناکی به اندیشه فرو رفت و سپس در رساله‌ای که بعدها در این باب نوشت به اثبات این فرضیه پرداخت که «سرخ‌پوستان قومی وحشی و خدا نشناسند و به انگیزه اعتقادات بت‌پرستی خاصی که دارند ناگزیر از ارتکاب اعمال وحشتناکی هستند که یاد آن تا ابد بر لوح ضمیر نگارنده باقی خواهد ماند.»

[b]* جنگی که دومین بار در تاریخ نظامی آمریکا هیچ‌کس زنده از جنگ برنگشته بود[/b]

هرگاه سرهنگ کارینگتن در قتل‌عام «سندکریک»‌که فقط دو سال قبل از قتل‌عام «فترمن» روی داده بود حضور می‌داشت می‌توانست عین این وحشی‌گری‌های مثله کردن را که به دست سربازان سرهنگ «چیوینگتن» صورت گرفته بود ببیند. سرخ‌پوستانی که «فترمن» را به دام انداخته بودند کاری به جز تقلید از دشمنان خود نکرده بودند و این عملی است که به قول بعضی‌ها، چه در زمان جنگ و چه در غیر جنگ صمیمانه‌ترین شکل فروتنی است.
قتل‌عام «فترمن»‌ در دولت ایالات متحده نیز اثری عمیق بخشید. این بزرگترین شکستی بود که ارتش طی نبرد با سرخ‌پوستان متحمل شده و دومین بار در تاریخ نظامی آمریکا بود که هیچکس زنده از جنگ برنگشته بود. کارینگتن از فرماندهی معزول شد، قوای امدادی به دژهایی که در سرزمین «پاوردر ریور» تأسیس رفته بودند اعزام گردید و هیئت جدیدی برای مذاکرات صلح از واشنگتن به دژ «لارامی» فرستاده شد.
رئیس هیئت جدید همان «سبیل سیاه» یعنی «جان سان‌بورن» بود که در 1865 قبیله «شه‌ین»‌های جنوبی «سیه‌دیگ» را راضی کرده بود که شکارگاههای خود را در سرزمین کانساس به سفیدپوستان واگذارند و خود به آن سوی رودخانه‌ آرکانساس کوچ کنند. «سان‌بورن» و ژنرال «آلفرد سولی» در آوریل 1867 به دژ «لارامی» رسیدند. مأموریت‌ این هیئت این‌بار این بود که «سرخ میغ» و افراد قبیله «سیوکس» را متقاعد سازند که شکارگاه‌های خود را در «پاودرریور» تسلیم کنند و خود در محوطه محصوری استقرار یابند. امسال نیز مانند سال قبل، «سوخته»ها نخستین کسانی بودند که به دژ آمدند، از آن جمله بودند «دم خال‌خالی»، «چابک خرس»‌، «بزرگ گوزن»‌و «آهنین‌تن».
«کوچک مرد زخمی» و «پاونی کش»‌ نیز که به همراه طوایف «اوگلالا» و به امید شکار گاو وحشی به سمت «لاپلارت» رفته بودند به دژ درآمدند تا ببینند که نمایندگان اعزامی از واشنگتن چه هدایایی به سرخ‌پوستان می‌دهند. «پیرمرد ترسان از اسب خود» به عنوان نماینده «سرخ میغ» آمد،‌ و وقتی نمایندگان از او پرسیدند که آیا «سرخ میغ» شخصاً برای مذاکرات صلح خواهد آمد یا نه او جواب داد که رئیس قبیله «اوگلالا» تا وقتی که همه سربازان از سرزمین «پاودر ریور» بیرون نروند دم از صلح نخواهد زد. در جریان این مذاکرات، «سان بورن» از «دم خال‌خالی» خواست تا به عنوان سخنگوی او با همه سرخ‌پوستان حاضر در مجلس سخن بگوید. «دم‌خاخالی» به همه حاضران توصیه کرد که دست از جنگ بردارند و با سفید پوستان در صلح و صفا بسر برند. وی به پاداش این وساطت، برای خود و افراد قبیله «سوخته سیوکس» سرب و باروت به مقدار کافی گرفت تا بتوانند به شکار گاو وحشی در سواحل رود «ریپا بلیکن» بروند. قبیله «اوگلالا» که دشمن شمرده می‌شدند چیزی دریافت نکردند. «پیرمرد ترسان از اسب خود» به ولایت بازگشت و به «سرغ میغ» که از هم اکنون حملات خود را در طول کوره راه «بوزمن» از سرگرفته بود، پیوست. «کوچک مردزخمی» و «پاونی کش» همراه افراد قوم «سوخته سیوکس» به شکار گاو وحشی رفتند و ضمناً در نظر داشتند سری هم به دوست دیرین خود «پا بوقلمون» بزنند که از قبیله «شه‌ین» بود. با این ترتیب هیئت صلح «سبیل سیاه» (سان بورن)‌از مذاکرات خود نتیجه‌ای نگرفت.
نزدیکی‌های اواخر تابستان، «پاونی کش» و «پابوقلمون» با فرمانده نظامی سفید پوستی سروکار پیدا کردند که خودشان او را به نام «سفت‌لنبر» می‌خواندند، چون این افسر ساعت‌های متمادی سرخ‌پوستان را تعقیب می‌کرد بی‌آنکه از اسب به زیر آید. این افسر «کاستر»‌نام داشت و بعدها سرخ‌پوستان او را «بلندمو» نیز نامیدند. وقتی ژنرال «کاستر» ایشان را دعوت کرد که به دژ «مک فرسون» بیایند و با او مذاکره کنند ایشان با احتیاط تمام آمدند و مقداری شکر و قهوه گرفتند. آنگاه به ژنرال «سفت لنبر» یا «بلندمو» گفتند که دوست سفیدپوستان هستند، ولی از آن «اسب آهنین» که بر خط آهن می‌دود و سوت‌زنان و نعره‌کشان از دهان خود دود و آتش بیرون می‌دهد خوششان نمی‌آید زیرا این «اسب لعنتی» تمام شکارهای دره «لاپلارت» را رمانده و فراری کرده است. (خط آهن یونیون پاسیفیک ریل رود از 1867 به بعد از مغرب نبراسکا می‌گذشت.)

[b]* ژنرال آمریکایی: آیا بهتر نیست سرزمین «پاودر ریور» را به سرخ‌پوستان واگذارند؟[/b]

طی تابستان، «اوگلالا»‌ها و «شه‌ین‌»‌ها چندین‌بار برای رفتن به شکار گاو وحشی و آهو از خط آهن گذاشتند و گاهی از آن «اسبهای آهنین» می‌دیدند که با سرعت زیاد خانه‌های چوبینی به دنبال خود می‌کشیدند و با چرخ‌های خود بر ریل‌های آهنین می‌لغزیدند،‌ و با دیدن آنها از خود می‌پرسیدند که در آن خانه‌های چوبین چه چیز حمل می‌کنند. یک روز یکی از «شه‌ین‌»‌ها تصمیم گرفت یکی از آن «اسبهای آهنین» را با کمند بگیرد و آن را از روی ریل آهنین پایین بکشد. بدبختانه «اسب آهنین» او را از اسب خود بزیر آورد بی‌رحمانه برزمین کشید تا او به هزار زحمت توانست ریسمانی را که به دور خودش پیچیده شده بود باز کند و نجات یابد.
این بار، «خفته خرگوش» راه دیگری برای به دام انداختن یکی از «اسبهای آهنین» پیشنهاد کرد و گفت: «ما اگر ریل آهنی را از زمین برچینیم شاید اسب آهنین از خط بیرون بیفتد و ما بدین وسیله بتوانیم درون آن خانه‌های چوبین را که روی چرخ‌ها می‌غلتند و می‌دوند تماشا کنیم.» این کار را کردندو و به کمین نشستند تا قطاری برسد. در واقع «اسب آهنین»‌ از خط خارج شد و واژگون شد و دود زیادی از آن متصاعد گردید. مردانی با داد و فریاد از آن خانه‌های چوبین بیرون ریختند و سرخ‌پوستان همه ایشان را کشتند بجز دو نفر که توانستند بگریزند. آنگاه سرخ‌پوستان درهای آن خانه‌های چوبین را که بر چرخ‌ها قرار داشتند شکستند و غنایم بی‌شمار از قبیل کیسه‌های آراد و شکر و قهوه و جعبه‌های کفش و طاقه‌های پارچه و لباس و پتو و چلیکهای ویسکی به چنگ آوردند. مقداری از آن مشروبات خوردند و چون کله‌شان گرم شد طاقه‌‌هایی از آن پارچه‌ها را به دم اسبان خود بستند. اسب‌ها از لای چمن‌ها جست و خیز کنان دویدند و طاقه‌های پارچه به دنبالشان باز شد و کشیده شد و در باد به اهتزاز درآمد. پس از اینکه مدتی بدین گونه تفریح کردند زغال افروخته از آتشدان لکوموتیو بیرون آوردند و آتش به قطارها زدند و پیش از اینکه سربازان برسند پا به فرار گذاشتند.
حوادثی از این نوع به دنبال حمله‌های پی‌درپی «سرخ میغ» بالاخره به مسافرت غیر نظامیان از ورای سرزمین «پاودر ریور» پایان داد و اثری نامطلوب بر حکومت ایالات متحد و بر فرماندهی عالی نظامی بجا گذاشت. دولت مصمم بود راه‌آهن «یونیون پاسیفیک ریل‌رود» را به هر قیمت که شده حفظ و حراست کند، لیکن حتی جنگجویان کهنسالی چون ژنرال «شرمن» از خود می‌پرسیدند آیا بهتر نیست سرزمین «پاودر ریور» را به سرخ‌پوستان واگذارند و در عوض، معاهد صلحی برای امنیت دره «لاپلات» با ایشان ببندند؟
در اواخر ماه ژوئیه، «سیوکس‌»‌ها و «شه‌ین»‌ها تصمیم گرفتند هر کدام یکی از دژهای واقع بر معبر کاروان رو «بوزمن» را خراب کنند. سیوکسها دژ «فیل کرنی» را انتخاب کردند و «شه‌ین»‌ها روبه شمال به سمت دژ «ک.ف. اسمیت» رفتند.
در اول ماه اوت، پانصد تا ششصد تن از جنگجویان «شه‌ین» در مزرعه‌ای واقع در چند کیلومتری دژ «اسمیت» سی‌نفری نظامی و غیرنظامی دیدند و به آنان حمله‌ور شدند لیکن با مقاومت سخت ایشان مواجه گردیدند.
زیرا سفیدپوستان به تفنگهای جدید چند تیر مسلح بودند. تنها یک جنگجوی سرخپوست توانست وارد محوطه شود که در همانجا فوراً به قتل رسید. "شه‌ین‌ها" پیش از اینکه راه را خود در پیش گیرند و به سمت جنوب حرکت کنند به علف‌های بلند اطراف محوطه آتش زدند.

.................................
منبع:

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13900711001264
  • Upvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
بهتر بود در مورد نبرد ليتل بيگ هورن بنويسيد كه خيلي جالب تر و از ماندگارترين وقايع تاريخ امريكاست.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]بهتر بود در مورد نبرد ليتل بيگ هورن بنويسيد كه خيلي جالب تر و از ماندگارترين وقايع تاريخ امريكاست.[/quote]
اگر شما مطلبي دارين خوشحال مي شم در اين تاپيك قرار بدين....

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[right]تا اونجا که من یادمه در میلیتاری نبرد لیتل بیگ هورن رو کار کردم اینجا[/right]
[right]http://www.military.ir/forums/topic/6514-%D8%B4%DA%A9%D8%B3%D8%AA-%DA%A9%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%B1/[/right]
[right]توی وبلاگ خودم هم هست: اینجا[/right]


[right]http://wars-and-history.mihanblog.com/post/32[/right]
  • Upvote 2

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.