jackturbo

تاپیک جامع سرلشکر شهید خلبان ، احمد کشوری

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

پانزدهم آذرماه سالروز شهادت‌ سرتيپ‌ خلبان‌ احمد کشوري در منطقه‌ ميمک در سال 1359


thumb_2071239181105279235204939913112011

در تيرماه 1332، در خانواده اي متوسط در خطه ي سرسبز شمال، پسري به دنيا آمد که نام وي را احمد گذاردند. احمد دوران دبستان و سه سال اول دبيرستان را به ترتيب در «کياکلا» و «سرپل تالار» و سه سال آخر را در دبيرستان «قناد» بابل گذراند.
پدرش فردي شجاع و ظلم ستيز بود، از شجاعت پدر همين بس که علي رغم تصدي پست فرماندهي ژاندارمري در يکي از شهرهاي شمال، به مبارزه با سردمداران زر و زور پرداخت و در نهايت مجبور به استعفا و به کشاورزي مشغول شد.
از ايمان و قدرت روحي مادرش همين بس که هنگام دفن شهيد کشوري، در حالي که عکس او را مي بوسيد، پرچم جمهوري اسلامي ايران را که با دست خود دوخته بود بر سر مزار فرزند آويخت و فرياد زد: «احسنت پسرم»، «احسنت».

در دوران تحصيل، شاگردي ممتاز و داراي استعداد فوق العاده بود. به رشته هاي ورزشي و هنري علاقه مند بود و در بيشتر مسابقه هاي رشته هاي هنري نيز شرکت مي کرد. يک بار در رشته ي «طراحي» در ايران مقام اول را به دست آورد. در رشته ي کشتي نيز درخششي فراوان داشت و در همان دوران نوجواني به خاطر ايمان سرشار به اسلام از فعاليت هاي مذهبي غافل نبود.

صدايي پرسوز و حالي پرشور داشت و با صداي خوش خود حال و هواي خاصي به مجالس مذهبي مي بخشيد. دلباخته ي امام حسين عليه السلام بود. در ايام محرم، عاشقانه و بي ريا عزاداي و مرثيه خواني مي کرد. در جستجوي حقيقت و فرهنگ عاشورا و آشنايي با انگيزه ي قيام امام حسين عليه السلام و شناساندن علل و انگيزه هاي نهضت کربلا، تلاش و جديت فراواني از خود نشان مي داد. معتقد بود که نبايد انسان، مسلمان شناسنامه اي باشد، بلکه بايد عامل به احکام اسلام بود.

شهيد کشوري علاوه بر مطالعه ي کتاب هاي درسي، به مطالعه ي کتاب هاي مذهبي و سياسي علاقه ي فراواني داشت و درباره ي وضعيت سياسي جهان مطالعه مي کرد.

سال آخر دبيرستان، با دو تن از همکلاسان خود، دست به فعاليت هاي سياسي زد و با کشيدن طرح ها و نقاشي هاي سياسي، ماهيت رژيم را افشا مي کرد. پس از اخذ ديپلم، آماده ي ورود به دانشگاه شد که به علت فقر مالي و هزينه ي سنگين دانشگاه، از ورود بدان بازماند.

در سال 1351، وارد ارتش (هوانيروز) شد. در طول دوره ي آموزش، با استادان خارجي به گونه اي رفتار مي کرد که آنها را تحت تأثير خود قرار مي داد.

به خاطر هوش سرشار و استعداد فوق العاده اي که داشت، توانست دوره هاي آموزش خلباني هليکوپترهاي «کبري» و «جت رنجر» را با موفقيت به پايان رساند.

عبادت و راز و نياز او ديدني و تماشايي بود، شب ها با صوت زيبا و دلنشين خود قرآن تلاوت مي کرد و رابطه ي خود را با خداي خويش مستحکم تر مي نمود. ساده زيستي و پرهيز از تجملات، تواضع رأفت و مهرباني از جمله صفات بارز او بود. در عين حال دشمن سرسخت بي عدالتي و در مقابل ظلم، سرسختانه مي ايستاد. به روحانيت علاقه ي زيادي داشت و همواره افسوس مي خورد که چرا در کسوت روحانيت نيست. بارها گفته بود که «اي کاش در لباس روحانيت بودم، در آن صورت بهتر مي توانستم حرف هايم را بزنم.» علي رغم اين که نگهداري و مطالعه کتاب هاي مذهبي، سياسي و روشنگر در ارتش آن دوران ممنوع بود، احمد اين گونه کتاب ها را مخفيانه نگهداري و در فرصت مقتضي مطالعه مي کرد و به همين دليل چندين بار مورد بازجويي و تهديد قرار گرفت.

براي ترويج روحيه ي انفاق در بين همکارانش، سعي بسيار مي کرد. در اوايل اشتغال به کار در کرمانشاه، پس از شناسايي فقرا و نيازمندان شهر، همراه با تعدادي از همکاران و با کمک افراد خيّر و نيکوکار هوانيروز، مخفيانه صندوق اعانه اي جهت کمک و مساعدت به آنها تشکيل داد.

کشوري، چه قبل از انقلاب و چه پس از آن، به عنوان مجاهد في سبيل الله براي اعتلاي اسلام عزيز و تحقق حکومت الهي، پيوسته تلاش کرد و همگام و همراه با حرکت هاي توفنده ي ملت، در همه صحنه هاي انقلاب حضور داشت و بسياري از شب ها را با چاپ اعلاميه هاي امام خميني (قدس سره) به صبح رسانيد. شهيد در راه دفاع از آرمان هاي امام عزيز (قدس سره)، چندين بار کتک خورده بود. اما با افتخار از آن ياد مي کرد و مي گفت:

اين باطومي که من خوردم، چون براي خدا بود، شيرين بود. من خوشحالم از اين که مي توانم قدمي در راه انقلاب بردارم و اين توفيق و سعادتي است از سوي پروردگار.

در دوران نسخت وزيري بختيار با چند تن از دوستانش طرح کودتايي را تنظيم کرد و آن را نزد آيت الله پسنديده، برادر امام (قدس سره) برد. قرار شد طرح به استحضار امام (قدس سره) برسد و در صورت موافقت ايشان اجرا شود. اما خوشبختانه باهوشياري امام (قدس سره) و فداکاري امت انقلابي کشورمان، انقلاب اسلامي در 22 بهمن به پيروزي رسيد و نيازي به اجراي طرح مذکور نگرديد.

وقتي غايله ي کردستان به راه افتاد، شهيد کشوري همچون کسي که عزيزي را از دست بدهد و يا برادري در بند داشته باشد، به خود مي پيچيد.

شهيد تيمسار «فلاحي» مي گفت:

من شبي براي مأموريت سختي در کردستان داوطلب خواستم، هنوز سخنم تمام نشده بود که يکي از صف بيرون آمد و گفت من آماده ام و ديدم خلبان کشوري است. در جنگ از خود شجاعت و لياقت فراواني نشان داد و يک بار که خودش به شدت زخمي و به هليکوپترش نيز آسيب شديد وارد شده بود، توانست با هوشياري و مهارت، آن را به مقصد برساند.

شهيد شيرودي درباره ي او مي گويد:

«احمد، استاد من بود. زماني که صدام امريکايي به ايران يورش آورد، احمد در انتظار آخرين عمل جراحي براي بيرون آوردن ترکش از سينه اش بود. اما روز بعد از شنيدن خبر تجاوز صدام، عازم سفر شد. به او گفته بودند بماند و پس از اتمام جراحي برود. اما او جواب داده بود:

وقتي که اسلام در خطر است، من اين سينه را نمي خواهم.»

او با جسمي مجروح به جبهه رفت و شجاعانه با دشمن بعثي آن گونه جنگيد که بيابان هاي غرب کشور را به گورستاني از تانک ها و نفرات دشمن تبديل نمود. کشوري شجاعانه به استقبال خطر مي رفت، مأموريت هاي سخت و خطرناک را از همه زودتر و از همه بيشتر انجام مي داد، شب ها دير مي خوابيد و صبح ها خيلي زود بيدار مي شد و نيمه شب ها نماز شب مي خواند.

شهيد تيمسار «فلاحي» مي گويد:

«احمد فرشته اي بود در قالب انسان.»

کشوري کار و فعاليت را عبادت مي دانست. تمام فکرش انجام وظيفه بود. درباره ي ميزان علاقه به فرزندانش مي گفت:

«آنها را به اندازه اي دوست مي دارم که جاي خدا را نگيرند.» کشوري همواره براي وحدت و انسجام دو قشر ارتشي و پاسدار، مي کوشيد، چنان که مسؤولان، هماهنگي و حفظ غرب کشور را مرهون تلاش او مي دانستند. او مي گفت:

«تا آخرين قطره ي خون براي اسلام عزيز و اطاعت از ولايت فقيه خواهم جنگيد و از اين مزدوران کثيف که سرهاي مبارک عزيزانم (پاسداران) را نامردانه بريدند، انتقام خواهم گرفت.» به امام (قدس سره) عشق مي ورزيد. وقتي در بين راه خبر کسالت قلبي ايشان را شنيد، از شدت ناراحتي خودرو را در کنار جاده نگه داشت و در حالي که مي گريست، گفت«خدايا از عمر ما بکاه و به عمر رهبر بيفزا.»

وقتي به تهران رسيد، عازم بيمارستان شد و آمادگي خود را براي اهداي قلب به رهبرش اعلام کرد. بر اين عقيده بود تا در دنيا هست و فرصتي دارد، بايد توشه اي براي آخرت بياندوزد. شهادت در راه خدا براي او از عسل شيرين تر بود.

سرانجام روز 15 آذر 1359، در حالي که از يک مأموريت بسيار مشکل، اما پيروز باز مي گشت، در ايلام (منطقه ي ميمک – دره ي بينا) مورد حمله ي مزدوران بعثي قرار گرفت و در حالي که هليکوپترش در اثر اصابت راکت هاي دو فروند ميگ عراقي به شدت مي سوخت، آن را تا مواضع خودي هدايت کرد و آن گاه در خاک وطن سقوط کرد و به آرزوي ديرينه اش رسيد و شربت شهادت را مردانه سرکشيد. پيکر پاک او را به تهران انتقال دادند و در مزار شهيدان (بهشت زهرا)، ميعادگاه عاشقان الله، به خاک سپردند.

منبع سایت ساجد به نقل از تبیان

thumb_1522272451841805512911581179121197

thumb_2551161772301710736182365111720872

thumb_2496731177124252160191183551146249

thumb_1821131871771321592141702232516416

thumb_8216425547812372351093116023835214

thumb_9423812714619814722623212023305018

تمامی تصاویر در اندازه کوچک است برای مشاهده در اندازه واقعی روی آن کلیک کنید.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
با سلام خدمت همه دوستان گرامي
ياد و خاطره همه شهداي ميهن اسلامي به خصوص شهيد كشوري گرامي و راهشان پر رهرو باد

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
روحش شاد.
صلابت عجیبی در صدا و رفتار این شهید بود که در کمتر کسی وجود دارد.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

شهید کشوری جزو نوابغ خلبانی بالگرد در تاریخ و توانایی بالا در بعد اخلاق و منش انسانی نمونه بود.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
ممنون !

ما خیلی بی هویت تشریف داریم !

البته نه بی بنیه ! بلکه خیلی با خودمون غریب هستیم ! که بچه های کوچک ما مرد عنکبوتوی خالی بند رو مشناسند ولی ابر مردان راستین خودشون رو نه ...

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
من وقتی دفتر نقاشی های کلاس اولم رو ورق میزنم می بینم فقط تانک و هلیکوپتر کشیدم. fi_lone_ranger
چون اون زمان تلویزیون سریال سیمرغ رو نشون میداد... یادش بخیر . اما حالا چی ... هیچی...
فقط دارند فیلمهایی کلیشه ای در مورد عشق و عشق بازی میسازن. fi_lone_ranger

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[color=darkblue]روحشان شاد!
تاریخ ما همیشه سرشار از رشادت دلاورمردان و بزرگان این خاک مقدس بوده است،ولی حیف که گاهی همه چیز را از یاد میبریم! همه چیز!
یاد مان میرود که گذشتگان ما با چنگ و دندان از دین و میهنشان پاسداری کردند و اکنون ما ...
یاد مان میرود که بر سر ذره ذره خاک این میهن چه خون هایی ریخته شده است و اکنون ما ...
حتی فراموش کرده ایم که همه ایرانی و هم وطنیم![/color]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
كاشكى مسئولان صدا و سيما بيان اين تاپيك ها رو ببينند تا بفهمند باهاس چه كنند! امّا بى خودى است؛ اين قدر تو سر و صورت خودتون نزنيد... fi_lone_ranger

[quote]به خاطر هوش سرشار و استعداد فوق العاده اي که داشت، توانست دوره هاي آموزش خلباني هليکوپترهاي «کبري» و «جت رنجر» را با موفقيت به پايان رساند. [/quote]
اين دوره ى «جت رنجر» شامل چه آموزش هايى با چه هدفى هست؟ نكنه «جت رنجر» نام يه مدل هلى كوپتر است؟! [size=8](اطلاعات رو حال مى كنيد؟!)[/size]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
سلام ...

کبری همون ای اچ 1 و جت رنجر بل 206 هستند ...
این در اصل نام دیگر این هلیکوپتر معروف هستش :

[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/1821131871771321592141702232516416473254245.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_1821131871771321592141702232516416473254245.jpg[/img][/url]



بدلیل حجم بزرگ عکس لینک به عکس با سایز کوچک تبدیل شد.
برای مشاهده در سایز اصلی روی آن کلیک کنید.
jackturbo

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

من کلا نمیتونم خوب توضیح بدم یا یه تاپیک شروع کنمicon_rolleyes
این کلیپ مربوط به اخرین عملیات شهید کشوری هست و تصاویری واقعی از اون عملیاتو داره
و همچنین کسانی که در اون عملیات همراه ایشون بودن هم صحبت میکنن و شرحی از اون عملیات و نحوه شهادت شهید رو ارائه میدن

این کلیپ در 2 قسمت هست:

قسمت اول:
http://reza4087.persiangig.com/video/YouTube - IRIAA AH-1 Cobra Pilot Shahid Admad Keshvari (Part I).zip
حجم: ۳۶۴۲۷ k

قسمت دوم:
http://reza4087.persiangig.com/video/YouTube - IRIAA AH-1 Cobra Pilot Shahid Admad Keshvari (Part 2).zip
حجم: ۳۹۶۶۲ k


(این دو کلیپ را FulcrumPilot در youtube قرار دادن )

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
شهید کشوری اولین خلبانی بود که بلند شد؛ در شرایطی که احتمال می رفت چرخبال شان مورد اصابت گلوله ی دشمن قرار گیرد. البته چنین صحنه ای در سقز نیز اتفاق افتاده بود اما رشادتی که کشوری در نجات پادگان سنندج از خود نشان داد، بی نظیر بود.
به گزارش مشرق به نقل از فارس، از همان روزها که در زمان شاه، مجله هاى مبتذل مد را با پول توجیبى ماهیانه اش مى خرید و در باغچه خانه به آتش مى کشید و مى گفت این عکس ها ذهن جوانان را خراب مى کند، از همان روزها که صندوق جمع آورى کمک براى فقرا تهیه مى کرد و خودش بیشترین سهم صندوق را مى پرداخت و مى گفت: مسلمان نباید فقط به فکر خودش باشد، از همان روزها که با چند تن از دوستان خود طرح کودتای بختیار را تهیه کرده بود و از همان روزها که به عنوان نخستین داوطلب مأموریت هوایى در غائله کردستان، دستش را بالا برد و به عملیات رفت، همه باید مى دانستند که ققنوس آسمان ایران، بال پرواز گشوده است و هر لحظه ممکن است آسمانى شود.

به بهانه 15 آذرماه، سالروز عروج سرتیپ خلبان شهید احمد کشوری، ققنوس آسمان ایران و هوانیروز قهرمان دیار قهرمان پرور مازندران ، خاطرات ناب این امیر سرافراز سپاه خمینی را سلسله وار با هم مرور می کنیم:


[b]*بگذارید مرا اعدام کنند، اما کردستان بماند[/b]

زمانی که ضد انقلاب به پادگان سنندج حمله کرد، فرمانده هان نمی دانستند برای نجات پادگان سنندج چه باید کنند. مرحوم شهید کشوری دقیقاً این جمله را گفت:

«من پرواز می کنم و اطراف پادگان را کاملا می کوبم و غائله را می خوابانم. اگر این کارم خطا بود بگذارید مرا اعدام کنند اما کردستان بماند.»

شهید کشوری اولین خلبانی بود که بلند شد؛ در شرایطی که احتمال می رفت چرخبال شان مورد اصابت گلوله ی دشمن قرار گیرد. البته چنین صحنه ای در سقز نیز اتفاق افتاده بود اما رشادتی که کشوری در نجات پادگان سنندج از خود نشان داد، بی نظیر بود؛ چرا که در این حادثه، تهران وضعیت را مشخص نکرده بود و احتمال این می رفت که فردا ایشان را مورد سوال قرار دهند که چرا بدون اجازه حمله را آغاز کرده است؟

اما حرف ایشان همان بود. بالاخره در شرایطی که احتمال 95 درصد می رفت چرخبالش مورد اصابت گوله دشمن قرار گیرد. احتمال 5 درصدی موفقیت را به صد در صد رساند. با شگرد همیشگی بلند شد. در این زمان ضد انقلابیون که اطراف پادگان بودند به داخل پادگان آمده و سیم خاردارها را بریدند و تا یک قسمت پادگان پیشروی کردند اما شهید کشوری با چرخبالش نیروها را داخل پادگان پیاده کرد و خودش با حمله هوایی توانست بدون آن که اشتباهی کند کل غائله را پایان دهد و پادگان سنندج را از لوث وجود ضد انقلاب نجات دهد. (نقل از حجت الاسلام موسی موسوی نماینده امام در سنندج)


[b]*وقتی که اسلام در خطر است، من این سینه را نمی خواهم[/b]

[b]شهید شیرودی درباره ی شهید کشوری می گوید:[/b]

«احمد، استاد من بود. زمانی که صدام امریکایی به ایران یورش آورد، احمد در انتظار آخرین عمل جراحی برای بیرون آوردن ترکش از سینه اش بود. اما روز بعد از شنیدن خبر تجاوز صدام، عازم سفر شد. به او گفته بودند بماند و پس از اتمام جراحی برود. اما او جواب داده بود:
«وقتی که اسلام در خطر است، من این سینه را نمی خواهم.»

او با جسمی مجروح به جبهه رفت و شجاعانه با دشمن بعثی آن گونه جنگید که بیابان های غرب کشور را به گورستانی از تانک ها و نفرات دشمن تبدیل نمود. کشوری شجاعانه به استقبال خطر می رفت، مأموریت های سخت و خطرناک را از همه زودتر و از همه بیشتر انجام می داد، شب ها دیر می خوابید و صبح ها خیلی زود بیدار می شد و نیمه شب ها نماز شب می خواند.


[b]*ماجرای خواب امام رضا و عزاداری4بانوی آسمانی در شهادت ققنوس آسمان ایران
راویتی خواندنی از ‌مادر بزرگوار شهید احمد کشوری[/b]

جوان‌ترین امام شهید، جوادالائمه(ع)، تنها فرزند امام رضا(ع) است. در دوران دفاع مقدس جوانان زیادی برای دفاع از اسلام به جبهه رفتند و به شهادت رسیدند تا به ضامن آهو، شاه ملک ایران بگویند ای سلطان ملک یلان و دلیران، ما جان خود را در جوانی فدای اسلام می‌‌کنیم تا در غم جواد تو شریک باشیم و ارادت و اطاعت از شما را به عمل بیان کنیم نه به زبان.

احمد کشوری و برادرش محمد، از خیل این شهیدانند. احمد بیست و هفتمین بهار زندگی‌اش را سپری می‌‌کرد. شبی در خانه به خواب رفته بودم که در عالم رؤیا دیدم در باز شد و آقایی با چهره‌ای نورانی و قد و قامتی خوش وارد اتاق شد. با خود گفتم: «این مرد نورانی بلند بالا چه کسی می‌‌تواند باشد؟!»
ناگهان انگار کسی در گوشم نجوا کرده باشد، فهمیدم او شاه خراسان و ایران امام رضا(ع) است. خوب توجه کردم، این چشم و چراغ ملک ایران را کجا زیارت کردم، به یادم آمد که ایشان همان کسی است که احمد را در چهار ماهگی در آن بیماری سخت ضمانت کرد و دست راست مبارکش را بر روی سینه نهاده و فرمود: «من ضامن احمد هستم!» از جا بلند شدم تا عرض ادب و ارادتی بکنم، هنوز سخن آغاز نکرده بودم که در دستان مبارکش پرونده‌ای دیدم. رو به من کرد و فرمود:

[b]«این پرونده عمر احمد است. عمر احمد در دنیا تمام شد، او 27 سال دارد!»فغان زدم و از آقا خواستم ضمانتی دیگر کند. فرمود: «ناراحت نباش، مدتی بر ضمانت خویش می‌‌افزایم.»[/b]

گویا همان روز احمد می‌‌خواست به شهادت برسد، اما نشد و امام هشتم(ع) یک هفته دیگر برای احمد مهلت گرفت. دیدم فردای آن روز احمد به کیاکلا آمد. او را دیدم در آغوشش گرفتم و بوسه‌های مادرانه نثارش کردم. این بار من به مانند آن زمان احمد را کنارم نشاندم و خوابم را برایش گفتم. چون موضوع تمدید عمر را شنید لبخندی زد و به من نگاه کرد و گفت:‌ «مادرجان!ناراحت نباش.!»

احمدم آن روز با تک تک اعضای خانواده عکس یادگاری گرفت. حرکاتش برایم اسباب نگرانی و تشویش بود؛ اما او چیزی به ما نگفت تا اینکه هنگام عزیمت به ایلام، به پدرش گفت:

[b]«باباجان! این آخرین دیدار است و شما دیگر مرا نمی‌بینید، اگر کوتاهی داشتم مرا ببخشید و حلالم کنید.»[/b]

با شنیدن این جملات قطرات اشک از چشمان پدرش سرازیر شد. دست روی کمرش گذاشت و گفت:

[b]«پسرم کمر مرا شکستی؟»[/b]

احمد چون اشک و حالت پدر را دید دست در گردن پدر انداخت و دست و روی پدر را بوسید و گفت: «بابا شوخی کردم، من که پیش شما هستم.»

بعد خداحافظی کرد و از ما جدا شد. در کوچه نگاهش می‌‌کردیم تا از ما دور شد. یاد آن شعر افتادم که سعدی بزرگ از زبانِ دل بی‌بی زینب سروده بود:

[b]ای ساربان آهسته ران کارام جانم می‌‌رود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم می‌‌رود[/b]

و با یاد زینب(س) به خود تسلی می‌‌دادم. دو سه روز مانده به شهادت احمد، پدرش خیلی‌ ‌بی‌تاب بود و بی‌قراری می‌‌کرد. نگران بود و حس پدرانه به او نهیب زده بود که احمدش پر کشیدنی است و دیگر پا به کیاکلا نمی‌گذارد. همان شب در خواب دیدم که خانه پر از نور شده و چهار زن با چهره‌های نورانی آمدند و در اتاق نشستند. دو تن از آنها که با حجاب بودند قیافه‌ای غمگین و محزون داشتند. بانویی که بالای سرم بود، یک پیراهن مشکی به دستم داد و گفت:‌ «بپوش، مگر نمی‌دانی احمدت شهید شده است؟»
شروع کردم به گریه و بی‌قراری کردن و احمد را صدا می‌‌زدم که ناگاه از خواب بیدار شدم. از اینکه همة اینها را در خواب دیده بودم، خیالم راحت شد. اما روز بعد ماجرای خواب را برای روحانی مسجد بازگو کردم و او گفت: «آن چهار زن حضرت آسیه، حضرت خدیجه، حضرت مریم و حضرت فاطمه(س) بودند و برای پسر شما عزاداری می‌‌کردند!»
دو سه روز بعد از آن خواب، گوینده‌ تلویزیون اعلام کرد که یکی از خلبانان دلاور هوانیروز در ایلام به شهادت رسید.
برای حفظ روحیه بچه‌های ارتش و نیروهای دیگر نظامی و مردم نامی از احمد نبردند. به همسرم گفتم:‌«این خلبان احمد بوده است. بی‌تابی‌های پدر احمد صد چندان شده بود. دوباره ساعت ده شب تلویزیون خبر شهادت خلبان دلاور هوانیروز را اعلام کرد. من گریه می‌‌کردم تا این که ابراهیمی استاندار ایلام زنگ زد و گفت: «مادر! احمد به سمت کربلا و هدفی که داشت، پر کشید.»
همچون سایر مادران گریه امانم را بریده بود؛ اما بر اساس وصیت احمد خودم را پاییدم و گفتم: «راضی‌ام به رضای خدا!»

روز بعد حدود پانزده نفر از خانواده و اقوام نزدیک برای مراسم تشییع و تدفین به تهران رفتیم. بعد از تشییع پیکر پاک احمد در ایلام و کرمانشاه سرانجام در هجدهم آذرماه 1359 پیکر او را از مسجدالجواد میدان هفت‌تیر به سوی بهشت زهرا تشییع کردند و در قطعة 24 بهشت زهرا(س)به خاک سپردند. احمد که همه عمرش را مدیون ضمانت امام رضا(ع) می‌‌دانست، با فراغ بال در آسمان‌ها می‌‌خرامید و جولان می‌‌داد. در حقیقت همه آسمان را آغوش مهربان ضامن آهو می‌‌دانست.


در آن روز سرد پاییزی، جسم جدا شده از روح بلند احمد را به خاک بهشت زهرا(س) سپردیم تا در روز حشر نزد حضرت زهرا(س) سربلند باشد. با جسم احمد، جان و روح من هم به خاک شد و اگر اقتدا به بزرگ بانوی پیام آور کربلا نبود، بهانه‌ای برای نفس کشیدن نداشتم؛ اما تنها آرزو و مایه دلگرمی‌ام در تحمل این فراق، شفاعت عزیزانم احمد و محمد و لطف خدا برای دیدار دوباره‌ آنان در بهشت برین و سربلندی نزد سرور زنان عالم است، تا به او عرض کنم که در تبعیت از راه فرزندانت، دو فرزندم را فدا کردم؛ باشد که پذیرای دو اسماعیلم باشی...

[b]دوست و همرزم او خلبان«حمیدرضا آبى» درباره او مى گوید: [/b]

احمد قبل از آخرین پروازش به همه مى گفت: «دارم مى روم. مراحلال کنید.» دوستان او مى گفتند: این حرفها را نزن.حالا حالا ها زود است که بروى. هنوز خیلى کارها با توداریم.
نیمه شب بلند شد. وضو گرفت.نماز خواند و اشک ریخت. نمى خواست اشک هایش را کسى ببیند. حدود ۱۰ صبح پانزدهم آذر بود که عازم عملیات شد. با تیم پرواز و چند هلیکوپتر دیگر در آسمان، اوج گرفت.ده ها تانک و نفربر عراقى را به آتش کشید. موقع بازگشت، دو فروند میگ عراقى، هلیکوپتر او را هدف موشک قرار دادند و پرنده او در هیمنه آتش سوخت و به عرش پرواز کرد. احمد، همچون ابراهیم خلیل، آتش عشق الهى را به جان خرید و بر بال فرشتگان نشست.


[b]
وصیت نامه سرتیپ خلبان شهید احمد کشوری[/b]


خدایا شیطان را از ما دور کن

«بسم الله الرحمن الرحیم»

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند
پایان زندگی هر کسی به مرگ اوست
جز مرد حق که مرگش آغاز دفتر اوست

هر روز ستاره ای را از این آسمان به پایین می کشند امّا باز این آسمان پر از ستاره است. این بار نیز در پی امر امام، دریایی خروشان از داوطلبین به طرف جبهه های حق علیه باطل روان شد و من قطره ای از این دریایم و نیز می دانید که این اقیانوس بی پایان است و هر بار بر او افزوده می شود. راه شهیدان را ادامه دهید. که آنها نظاره گر شمایند مواظب ستون پنجم باشید که در داخل شما هستند.

بی تفاوتی را از خود دور کنید، در مقابل حرف های منحرف بی تفاوت نباشید
مردم کوفه نشوید و امام را تنها نگذارید. در راهپیمایی ها بیشتر از پیش شرکت کنید. در دعاهای کمیل شرکت کنید. فرزندانتان را آگاه کنید. و تشویق به فعالیت در راه الله کنید

[b]و وصیت به پدر و مادرم:[/b]

پدر و مادرم! همچنان که تا الآن صبر کرده اید از خدا می خواهم صبر بیشتری به شما عطا کند. فعالیتتان را در راه خدا بیشتر کنید. در عزایم ننشینید،‌ نمی گویم گریه نکنید ولی اگر خواستید گریه کنید به یاد امام حسین (ع) و کربلا و پدر و مادرانی که پنج فرزندشان شهید شده گریه کنید، که اگر گریه های امام حسینی و تاسوعا و عاشورایی نبود،‌ اکنون یادی از اسلام نبود. پشت جبهه را برای منافقین و ضد انقلاب خالی نگذارید،‌ در مراسم عزاداری بیشتر شرکت کنید که این مراسم شما را به یاد شهیدان می اندازد و این یاد شهیدان است که مردم را منقلب می کند

امام را تنها نگذارید
فراموش نکنید که شهیدان نظاره گر کارهای شمایند

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست

والسلام
قطراه ای از دریای خروشان حزب الله


http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1390/9/18/115675_699.jpg

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1390/9/18/115676_579.jpg

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1390/9/18/115677_608.jpg

٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪
منبع:
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/83682/خلبانی-که-شهر-سنندج-را-نجات-داد-عکس

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
خدا رحمتشون كنه الحق كه لقب ققنوس برازنده ايشان است اگر دلاوري هاي ايشان و امثالهم نبود الان زير يوغ امريكا بوديم

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
روحش شاد
شهید کشوری و شهید شیرودی بالاترین شکار تانک تو جهان را دارند

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
يادش بخير - يه نفر يه روزايي همچين حسايي داشت ...

امروز اين تاپيك اشكم در آورد

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.