امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

jrzm جان اون مربوط به بخش جنگ افغانستانه در ادامه چشم
لینک دانلود اگه میخوای برات pm کنم
این داشت یادم میرفت
با تشکر از جناب اشتوکا و k-alavi

[b]تا جایی که پاهایم توان رفتن دارد (As Far As My Feet Will Carry Me)[/b]
[url=http://www.imdb.com/title/tt0277327/]اطلاعات بیشتر[/url]

هاردی مارتینز سال 2001 "تا جایی که پاهایم توان رفتن داشت" را ساخت. این فیلم محصول مشترک آلمان و روسیه است و برنهارد بترمان، میشائیل مندی، آناتولی کوتنیف، ارینا پانتوا و آیریس بوم در آن بازی کرده‌اند. فیلمنامه را باستین کلو، هاردی مارتینز و برند شوام بر مبنای کتاب "تا جایی که پاهایم توان رفتن داشت" نوشته جوزف ام. بوئر نوشتند.

داستان فیلم درباره فردی به نام کلمنز فورل است که در زمان جنگ جهانی دوم سرباز نازی ها بوده و اکنون یک زندانی جنگی است. او به یک اردوگاه کار اجباری در سیبری منتقل می شود. فورل پس از چهار سال کار در معادن از اردوگاه می گریزد و می کوشد به خانه بازگردد. سفری که سه سال طول می کشد.

هاردی مارتینز سال 1963 در آلمان به دنیا آمد. او دو سال در انجمن بین المللی بدلکاران در لس آنجلس آموزش دید. او از اواسط دهه 1980 در تعدادی از فیلم های آلمانی به عنوان بدلکار مشغول کار شد. سال 1996 یک کمپانی فیلمسازی راه انداخت که Cassadeur در سال 1998 اولین فیلم تولید شده آن بود.

داستان "تا جایی که پاهایم توان رفتن داشت" واقعی است و کتاب آن بیش از 12 میلیون نسخه فروخته است. فورل در گفتگوهای طولانی خود با نویسنده آلمانی سفر شگفت انگیز خود را که تا ایران هم ادامه پیدا کرد، شرح داد. سفری که بیش از 14 هزار کیلومتر ادامه داشت.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
نه برادر میخواستم بزاری تا برادران فیض ببرن در ضمن فکر کنم دوبلشم باشه ممنون میشم نقدش هم بذاری ولی بذار تا نوبت افغانستان برسه
روی زغال رو کم کردیم :?

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
فیلم جنگی شنزار سرخ رو هم ببینید بد نیست ، سراسر توهین به مسلموناست .تپه ها چشم دارند هم همینطور موضوع هردو تو افغانستان میگذره ودر هر دوی اونا مسلمونا یه عده ادم خور وحشیند. کارگردان نجات سرباز رایان هم ادم خوبی نیست تو عکسایی که از اون کارگردان هست ، به انگشترش دقت کنید متوجه میشید

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
نازعات10 جان پیدا کردن کلیپ واسه دانلود یکمی سخته
اما با internet download manager
میتونید تریلر های که لینکشونو گذاشتم دانلود کنید


[color=red]جنگ ویتنام
**********
[/color]
[b]اینک آخرالزمان ( 1979 Apocalypse Now)
[/b] امریکا-جنگی،درام
کارگردان : فرانسیس فورد کاپولا
بازیگران:مارتین شین ، مارلون براندو ، رابرت دووال
خلاصه داستان:سخه اصلی اين فيلم در سال 1979 بر اساس ناول Heart of Darkness ساخته شد . در نسخه جديد يکسری تغييرات در فيلم داده شده است از جمله افزودن برخی جلوه های ويژه به فيلم . داستان فيلم در زمان جنگهای ويتنام اتفاق می افتد . داستان از جائی آغاز می شود که به کاپيتان ويلارد دستور داده می شود که به جنگلی در کامبوديا رفته و کلونل کورتز خائن را که درون جنگل برای خودش ارتشی تشکيل داده را پيدا کرده و بکشد . زمانيکه او در جنگل فرود می آيد کم کم توسط نيروهای مرموزی در جنگل گرفتار شده تا حدی که کم کم دچار جنون می شود . همراهان وی هم يکی يکی به قتل می رسند . همينطور که ويلارد به مسيرش ادامه می دهد بيشتر و بيشتر شبيه کسی می شود که برای کشتنش فرستاده شده است .
توضیحات:اینک آخرالزمان (به انگلیسی: Apocalypse Now) محصول ۱۹۷۹، نام یکی از فیلم‌های مشهور آمریکایی است.
کارگردان آن فرانسیس فورد کاپولا، و فیلم‌نامه‌نویسان آن جان میلوس و فرانسیس فورد کاپولا هستند. داستان این فیلم برداشتی آزاد از رمان دل تاریکی نوشتهٔ جوزف کنراد است.
این فیلم برنده ی نخل طلای کن و دو جایزه ی اسکار میباشد.
[url=http://www.imdb.com/title/tt0078788/]اطلاعات بیشتر[/url]
[img]http://www.fond-ecran.com/ORIGINAUX/cinema/apocalypse_now-usa/apocalypse_now-usa_001.jpg[/img]
[img]http://www.jonathanrosenbaum.com/wp-content/uploads/2010/01/apocalypse-now_01.jpg[/img]

نقد سایت سینما سنتر:

سرهنگ کیلگور: بو رو استشمام میکنی؟
سرهنگ کیلگور : عاشق بوی ناپالم در صبح گاه ویتنام هستم!!!
سرهنگ کیلگور : بوی پیروزی میده!!!
[img]http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/ii/robert_duvall_apocalypse_now_redux_001.jpg[/img]
این بخشی از تک گوئی رابرت دووال در نقش سرهنگ کیلگور در برابر مارتین شین در نقش سروان ویلارد در شاهکار به یاد ماندنی فرانسیس فورد کاپولاست. تک گوئی ای که خیلی زود به یکی از بهترین تک گوئی های تاریخ سینما بدل شد.

اینک آخر الزمان ساخته فرانسیس فورد کاپولا، اثری است از سینمای مستقل ایالات متحده. اثری که کاپولا با صرف هزینه شخصی و زمان بسیار زیاد موفق به ساخت آن شد. تقریبا ارتش آمریکا حاضر به هیچ گونه کمکی به فرانسیس فورد کاپولا نشد و او با استفاده از سرمایه شخصی و کمک دولت فیلیپین امکان ساخت آنرا یافت.

داستان این شاهکار اقتباسیست از کتاب قلب تاریکی اثر ژوزف کنراد که البته در کتاب ماوقع داستان در کنگو اتفاق می افتد, ولی کاپولا با تسلطی که در نوشتن فیلم نامه داشت, آنرا به حوزه ویتنام و در زمان حمله آمریکا به ویتنام تغییر داد.
در این فیلم شاهد اولین بازی های هریسون فورد, لارنس فیشبرن و دنیس هوپر هستیم که اگر بازی های آنها را در کنار بزرگانی چون مالون براندو, رابرت دووال و مارتین شین بگذاریم, خواهیم دید که اینک آخرالزمان از نظر بازیگری در جایگاه خاصی قرار دارد.
مارلون براندو برای حدود 7 تا 9 دقیقه بازی در این فیلم در سال 1979 هفت میلیون دلار دریافت کرد که هنوز هم رکوردی در نوع خود به شمار می آید. به دلیل این که کل ماکتهای ساخته شده در فیلیپین به دلیل طوفان از بین رفت, کاپولا مجبور شد یکبار دیگر همه اینها را بازسازی کند. چاقی بیش از حد مالون براندو و مریضی مارتین شین عملا فیلم را تا حد یک شکست کامل پیش برد, اما کاپولا ناامید نشد و کار را تا به پایان پیش برد.
به گفته افراد نزدیک به فرانسیس فورد کاپولا، او همه ثروتی را که از راه ساخت پدرخوانده های یک و دو به دست آورده بود در این فیلم صرف کرد و تا سالها برای پرداخت بدهی هایش برای این فیلم کار میکرد. همه و همه این موارد نشان میدهد که عزم او برای ساخت این فیلم چقدر راسخ بوده است و او تا چه حد در این باره ریسک کرده است.

نتیجه حاصله یکی از آثار خاص سینمای مستقل آمریکا شد, اثری که دولت آمریکا سعی کرد برای ساخته نشدنش تلاش خود را بکند, اما نتوانست بر اراده کاپولا غلبه کند.

فیلمنامه اقتباس شده این فیلم که نوشته فرانسیس فورد کاپولا و جان میلوش است، توانست در سال 1980 سیلی از جوایز جشنواره های مختلف و مستقل جهانی را از آن خود کند و فیلم نیر در اکثر فستیوالهای مختلف جهانی درخشش خوبی داشت و حتی در گلدن گلوب همان سال جوایز بهترین فیلم, بهترین بازیگر نقش مکمل "رابرت دووال" و بهترین صدابرداری را به دست آورد.
اما در مراسم اسکار جایزه بهترین فیلم از دستان کاپولا دور ماند و میتوان این عدم بهره مندی را به حساب دستهای پشت پرده گذاشت. چرا که فیلم اینک آخرالزمان بیش از نمونه های مشابه آن روزگار دست به نشان دادن واقعیات جنگ زده بود.
اینک آخرالزمان پرداختی دارد به جنگ ویتنام, ولی با این که به نظر میرسد که همه اتفاقات در خلال این جنگ خانمان سوز رخ میدهد, آنچه کاپولا قصد پرداختن به آن را دارد ماهیت خود جنگ نیست. برعکس اکثر فیلمهایی که درباره جنگ ویتنام هستند, اینک آخر الزمان قصد پرداختن به آدمهائی را دارد که در جایگاههای مختلف در این پهنه نبرد قرار دارند. داستان از ویلارد آغاز میشود که یک افسر سرخورده و افسرده آمریکائیست و سرانجام به کورتز میرسد که یک سرهنگ منفک از ارتش آمریکاست. اما همین ماهیت منفک بودن کورتز است که باعث ایجاد ماموریتی اختصاصی برای ویلارد میشود.

کورتز فردیست که با گروهی که به او وفادار هستند, به عمق جنگلهای ویتنام خزیده و در آنجا سیستمی خاص و ماورائی را ترتیب داده است. اما این از تحمل ازتش آمریکا خارج است و به همین منظور سروان ویلارد برای ماموریتی خاص که همان نابودی کورتز است به منطقه اعزام میشود. ویلارد برای این که بتواند کورتز را نابود کند, به بررسی لحظه به لحظه پرونده کورتز می پردازد اما در همین تلاش برای بیشتر شناختن کورتز است که کاپولا بیننده را با تلخی های فضائی که ویلارد و بقیه در آن قرار دارند آشنا میکند.

اما نکته ای که باید در هر بخش به آن توجه کرد, وحشتی است که هر دم در فیلم جاریست, در این باره نباید فراموش کرد که وحشت به عنوان عنصر اصلی فیلم در لابه لای جملات, در تمامی صحنه ها و در تک تک کاراکترهای فیلم حضور دارد ولی آنچه در این میان مهم است این موضوع است که کاپولا در حرکتی هدفمند بیننده را برای معنی کردن این وحشت تا به آخر داستان با خود همراه میکند...

بر روی تیـــــغ!!

ویلارد که یک مال باخته در قمار است, در حالی که فردی دارای ذهنی پریشان است, از طرف ارتش برای انجام ماموریتی در نظر گرفته می شود. در جلسه ای که میان او و چند تن از فرماندهان ارشد برگذار میشود, جمله ای ضبط شده از کورتز پخش میشود, جمله ای که در واقع نشان دهنده فلسفه اصلی این فیلم و از طرفی دلیل اصلی خروج کورتز بر ارتش است.

کورتز : من حلزونی را دیدم که در روی لبه تیغی در حال حرکت بود, این رویای من است!!!
[img]http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/ii/ApocalypseNowHeartofDarknessBrandoMartinSheen.jpg[/img]
اوج زندگی در ترس و تعلیق چیزیست که وجود کورتز را احاطه کرده و در نهایت او را تا حد یک خدا برای طرفدارانش بالا برده است. صدای کورتز در این نوار ضبط آنچنان بیمارگونه و در عین حال از اعماق است که بی شک بیننده حس میکند که با موجودی روبروست که مخلوقی ماورائی است. شکی نیست که صدای با طمانینه و خش دار مارلون براندو به ماورائی تر شدن این حس افزوده است. قبلا در پدرخوانده نیز کاپولا از صدای خش دار مارلون براندو استفاده کرده بود. البته در آن فیلم غرض نزدیک تر کردن بیننده با اصل داستان (کتاب) بود, ولی در این جا غرض عمق بخشیدن بیشتر به شخصیت نادیده کورتز است.
ژنرال آمریکائی در جلسه توجیهی به ویلارد جمله ای میگوید که با اینکه ممکن است شنیدن آن از زبان یک ژنرال آمریکائی جنگ ویتنام عجیب باشد, اما قطعا خبر از ذات آدمهائی میدهد که با این که درگیر نوعی نسل کشی شده اند, اما همه درگیر یک فرایند پیچیده روانی هستند. و فقط چون در این چرخه قرار دارند دست به این اعمال میزنند.

ژنرال به ویلارد میگوید: هر انسانی در قلب خود دارای یک تناقض منطقی بودن و غیر منطقی بودن است, بین خوبی و بدی، و این همیشه طرف خوب نیست که پیروز میشه. بعضی وقتها طرف شر بر طرف خوب غلبه میکنه. هر انسانی یک نقطه شکست داره و کورتز الان به نقطه شکستش رسیده...
برای بهتر فهمیدن ماجرا باید همواره دو جمله بنیادین این ژنرال آمریکائی و همچنین گفته های کورتز را به خاطر داشت. اینک آخرالزمان داستان همین آدمهائی است که در خلال جنگ و فشارهای خاص آن مبدل به افرادی روانی و غیرقابل پیش بینی شده اند. زمانی که ویلارد در ابتدای مسیر با شخصیت استثنائی سرهنگ کیلگور آشنا میشود, بیننده میتواند آغاز یک فرایند روانی را در کیلگور مشاهده کند و در نهایت تصور کند که افرادی مانند کورتز چگونه از این جنگ سر برآورده اند. یک چرخه کامل بر رفتارشناسی کاراکترهای فیلم حکم فرماست. مجموعه افرادی که مرتب در حال تبدیل شدن به یکدیگر هستند و در مرحله های مختلف این چرخه قرار دارند و اتفاقا در پایان هم چیزی جز نیستی کامل بر زندگیشان حکم فرما نیست و البته همین نیستی هم با شکلهای مختلفی به سراغشان می آید.

با این که شخصیت کورتز و کیلگور در دو جهت مختلف به پیش رفته اند, اما شکی نیست که عامل هر نوع سوء رفتار در این دو نفر جنگی بوده که در آن درگیر هستند.
اوج روان پریشی فردی مانند کیلگور را در سکانس حمله به دهکده ویتنامی میتوان دید, نکته جالب اینست که دیگر برای او حمله به این دهکده و گرفتن آن مهم نیست, کیلگور به دنبال به دست آوردن ساحل این دهکده برای موج سواری افرادش است که از قهرمانان موج سواری هستند. روندی که او در آن موفق به تصرف این دهکده میشود نیز در نوع خود خاص و به یادماندنی است. غرش بالگردها به همراه موسیقی فوق العاده ریچارد واگنر که برای سربازان آمریکائی قرار است که روحیه ساز باشد, اما برای ویتنامی های بخت برگشته مانند ناقوس مرگ عمل میکند. آنچه در این باره جالب است این است که این موسیقی در واقع جزو موسیقی متن فیلم نیست. این موسیقی نیز سرچشمه در دیوانگی کیلگور دارد که میان همه بالگردها بلندگوهای بزرگی نصب کرده تا در زمان حمله موسیقی موردعلاقه اش را بشنود.

کاپولا قدم به قدم بیننده را با حقایق مختلف در خلال جنگ آشنا میکند و این حقایل الزاما ماهیت اصلی جنگ نیستند. هنر اصلی کاپولا در شخصیت پردازی های نابی است که در کتاب هم به این قوت وجود ندارد. اولین شخصیت از این چرخه سرهنگ کیلگور است. یک نظامی مستبد که با بازی رابرت دووال مبدل به یک اسطوره سینمائی شده است. فردی که کشته شدگان ویتنامی را با کارتهای بازی مشخص میکند و به هر کدام یک نسبتی میدهد و در نهایت هم میگوید که قرار است به آنان کمک کند. فردی که گاهی آنقدر بی رحم است که برای موج سواری، یک دهکده ویتنامی ها را نابود میکند و در جائی دیگر نگران نوزاد همان ویتنامی ها میشود. در یک جا از کشتن افراد و موسیقی توامان لذت می برد، و در جای دیگر از استشمام بوی بمبهای آتش زای ناپالم در صبح گاه ویتنام!

با این حال کاریزمای این شخصیت آنقدر خاص است که نمیشود این فیلم را دید و مجذوب حرکاتش نشد. برای او بمبهایی که در اطرافش منفجر میشوند هم ناچیزند, آنقدر ناچیز که حتی برای دیدن انفجارشان بعد از شنیدن سوت انفجار از جای خود تکان نمیخورد و به نظر میرسد که از این انفجارها هم برای درهم شکستن روحیه نظامی او کاری ساخته نیست. اما همین شخصیت زمانی که درباره کورتز صحبت میکند, او را فردی مینامد که آدم در کنارش مطمئن است, فردی که مطمئن بود آسیبی نمیبیند. در واقع این همان خط جدا کننده کورتز از کیلگور است. خطی که باعث میشود کورتز یک شورشی باشد و کیلگور یک فرد مستبد اما تحت پرچم.

خط سیر داستان از شروع ماموریت ویلارد آغار میشود و او در طی فرایند جستجو به دنبال کورتز باید به نوعی خودآگاهی برسد. مشکل کلی ویلارد این است که نمیتواند بدون دلیلی که به خودش اثبات شده باشد دست به نابودی کورتز بزند. به همین منظور یکسره به خواندن پرونده کورتز می پردازد تا بتواند با او آشنائی بیشتری پیدا کند و در همین شرایط کاپولا فرصت دارد تا ما را با شرایط جنگی که در اطراف آنها اتفاق می افتد بیشتر آشنا کند. آشنائی بیننده با شرایط مختلف جنگ شامل همه چیزهائی میشود که میتواند در چنین جنگی مد نظر باشد, از اهداف سیاسی و اقتصادی گرفته تا رویاهائی که جنگ سالاران در سر می پرورانند. رویاهائی که با این که به حقیقت نمی پیوندند اما آشناشدن بیننده با آنها اسباب کنار آمدنشان با خط سیر داستان است.

نمایش دختران...

یکی از زیباترین قسمتهای فیلم، سکانسی است که در آن ارتش آمریکا برای ایجاد سرگرمی برای سربازان اقدام به آوردن تعدادی از دختران نمایش به ویتنام کرده است. اگر با دقت این موضوع را بررسی کنیم به این نتیجه میرسیم که این صحنه نمایش کوچک را میتوان در ابعاد بزرگ تشبیه به کل جنگ ویتنام کرد...
[img]http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/ii/Apocalypse-Now-Redux-thumb-560xauto-23222.jpg[/img]
جالب است که تمام برنامه ریزی ها برای یک نمایش موفق برای سربازان کاملا اشتباه از آب در می آید و همه تمهیدات ناکار آمد نشان میدهد و در نهایت با یورش سربازان به صحنه نمایش، دختران و کارگردان گروه مجبور به ترک صحنه با بالگرد میشوند. همان کاری که در پایان جنگ ویتنام در تلویزیون ها بارها و بارها شاهدش بودیم. اما چهره بی رحم جنگ بسیار ناراحت کننده تر از این است. بالگرد دختران به دلیل نداشتن سوخت در منطقه ای زمین گیر میشود. یکی از طعنه آمیز ترین اتفاقات فیلم در همین جا شکل میگیرد. حال زمانیست که ویلارد با سوخت از راه می رسد و تصمیم می گیرد که سوخت مورد نیاز را با تفریح چند ساعته سربازانش با این دختران تعویض کند. جمله یکی از سربازان در این جا واقعا جالب است.

او به یکی از دختران میگوید: اگر جنگ نشده بود من هیچ وقت تو را نمیدیدم!!!

محل نمایش یک شب بعد مورد حمله ویت کنگها قرار میگیرد و نه تنها منطقه نا امن میشود که کل امکانات نمایشی هم از بین میرود و تعدادی از سربازان دو طرف کشته میشوند.
طعنه ای که بارها کاپولا در شرایط مختلف مانند یک نهیب از آن استفاده کرده است.

یکبار در زمانی که ویلارد اقدام به دزدیدن بردهای موج سواری کیلگور کرد و بار دیگر هم در همین صحنه, کل ماهیت جنگ و آدمهای آن به سخره گرفته میشوند.
اما نظارت بی طرفانه ویلارد و گروهش و خویشتن داری آنها نیز دیری نمی پاید, در ادامه مسیر وقتی که دیگر گروه به اوج عصبیت و وحشت از اتفاقات پیش رو رسیده، میبینیم که دیگر گروه ویلارد هم قادر به برخورد منطقی نیست. برخورد آنها یا یک قایق ویتنامی که مربوط به ماهیگیران است مبدل به فاجعه میگردد. قتل عام این گروه ویتنامی بیگناه قبل از آنکه نشانه از قصاوت قلب سربازان آمریکائی داشته باشد نشان از وحشت عمیق آنهاست. دلیل کشتن ویتنامی ها هیچ چیز نیست جز ترس!! ترسی که سراپای وجود آنها را فرا گرفته است و لحظه به لحظه نیز بیشتر میشود. ویلارد با گلوله خلاصی که به دختر ویتنامی میزند با این که شاید قصدش خلاص کردن او از درد باشد, اما همچنان نشانگر این موضوع است که آمریکائی ها در جنگ هیچ ارزشی برای مردم ویتنام قائل نبودند و تنها چیزی که برایشان مهم بود, جنگ قدرتی بود که با شوروی داشتند. در این صحنه به وضوح میبینیم که ارزش توله سگ دختر ویتنامی از خود او برای آمریکائی ها بیشتر است.

وحشتی که در وجود افراد ویلارد رخنه کرده خیلی زود به واقعیت تبدیل میشود و در سکانسی که صحنه نمایش مورد حمله ویت کنگ ها قرار میگیرد وحشت از خطری که هر لحظه آنها را تهدید میکند بیشتر میشود ولی فردای آن روز زمانی که بر اثر حمله غافلگیرانه ویت کنگها میلر نیز کشته میشود این وحشت به حداکثر میرسد.

ملاقات با فرانسوی ها
[img]http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/ii/apocalypse.jpg[/img]
بخش ملاقات با فرانسوی ها از جمله بخشهائی بود که در نسخه اولیه از فیلم حذف شده بود و البته یکی از نمادهای اصلی فیلم نیز بود. تقریبا در تمام تبلیغات اولیه صحنه مواجهه با فرانسوی ها وجود دارد. اما بعد از نمایش خصوصی فیلم کاپولا آنرا برای نمایش عمومی حذف کرد و البته به روایتی هم تحت فشار این صحنه ها حذف شد. بخش ملاقات با فرانسوی ها تقریبا از بخشهائی است که به روایت کتاب قلب تاریکی بسیار نزدیک است و با زمانی حدود بیست و هفت دقیقه از بزرگترین بخشهای حذف شده فیلم بود.
درست زمانی که ویلارد و گروهش در اوج وحشت و عصبانیت هستند و هنوز موفق به خاکسپاری میلر نیز نشده اند, در یک محیط پر از دود گرفتار محاصره افراد گروه فرانسوی میشوند. ابتدا به نظر میرسد که این افراد باید تحت فرمان یک دولت و یا نماینده فرانسوی ها در محل باشند. اما بلافاصله مشخص میشود که در محیط بحران زده ویتنام سرهنگ کورتز تنها یاغی ای نیست که وجود دارد. مرد فرانسوی با گروهی که از تعدادی فرانسوی و تعدادی کامبوجی و ویتنامی تشکیل شده، برای خود در بخشی از این منطقه زندگی میکند. این زندگی شبیه زندگی عادی نیست. مرد فرانسوی به همراه اعضای خانواده اش در این محل شبه حکومت میکند و البته این حکومت نیازهائی هم دارد و البته فرانسوی ها این منطقه را وطن خود میدانند.

حضور در گروه پرشمار فرانسوی ها و دعوت به صرف غذا با آنها و حتی فرستادن دختر مرد فرانسوی به سراغ ویلارد همه و همه یک هدف بیشتر ندارد و آن به دست آوردن اسلحه و مهمات است. اما ویلارد قبل از آن فکر این جای کار را کرده و مهمات را مخفی کرده تا در زمانی که او پس از مصرف تریاک در حال گذرانیدن وقت خود با دختر فرانسوی است, افراد فرانسوی در قایق او هیچ چیزی پیدا نکنند.
بحثهای بی فرجام مرد فرانسوی و افراد دیگر گروهش بر سر سوسیالیست بودن و یا کمونیست بودن ویتنامی ها و خاطره تعریف کردن مرد مسن فرانسوی نیز نمیتواند ذهن ویلارد را گمراه کند. اما تنها حسن مواجهه با فرانسوی ها این است که سرانجام جسد میلر از بلاتکلیفی خلاص میشود.
صحنه های مربوط به فرانسوی ها که در کتاب قلب تاریکی آمده بود با توجه به این که اتفاقات این کتاب در کنگو رخ میداد با آن داستان هماهنگی بیشتری داشت. اما اضافه شدن آن به فیلم اصلی سبب پدید آمدن حس جدیدی در داستان شد. میشود گفت که هدف اصلی داستان و کلمه ای که در این فیلم بارها و بارها آنرا میشنویم و با مفهوم آن آشنا میشویم "وحشت" در خلال ملاقات با فرانسوی ها شکل اصلی خود را می یابد. زمانی که مرد فرانسوی از وحشتی که بر عمق این جنگلهای انبوه حکمفرماست صحبت میکند و زمانی که میبینیم مرد فرانسوی حاضر است برای به دست آوردن مهمات و اسلحه همه چیزش را فدا کند, متوجه میشویم که در حال مواجهه با وحشت غریبی هستیم.

همانقدر که اهالی آن دهکده ویتنامی از حملات فردی مانند کیلگور وحشت دارند, کیلگور و افرادی مانند او نیز از همین ویتنامی های کوچک اندام اما هوشیار وحشت میکنند. مردم در ویتنام بر سر هیچ و پوچ جان خود را از دست میدهند و در این مرگها آمریکایی ها هم سهیم هستند. مرگ فیلیپس, یکی دیگر از افراد ویلارد، آن هم با نیزه یکی از بومیان که حتی دلیلی برای دشمنیشان با گروه ویلارد وجود ندارد بیش از پیش بر این وحشت صحه میگذارد.
اکنون به نظر میرسد که ویلارد و گروهش برای مواجهه با پایان ماجرا آماده تر شده اند.



ندایی از اعماق ...

حرکت آرام قایق در میان رودخانه ای که با رنگ غروب خورشید به قرمزی میگراید, جا به جا شدن آرام آب در هنگام عبور قایق و سکوت مطلق حاکم بر فضا خبر از نزدیک شدن به محلی دارد که قرار است در آن پایان بندی ماجرا شکل بگیرد.
[img]http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/ii/apocnow.jpg[/img]
در این جا باید یادی بکنیم از فیلم برداری خاص استرارو برای این فیلم. شکی نیست که اینک آخرالزمان با توجه به مفهومی که قصد رسانیدن آنرا داشت نیاز به تمهیدات خاصی در تصویر برداری داشته است. علاقه کاپولا به تصویر برداری در نورهای کم از سوئی و علاقه استرارو در به کارگیری رنگهای متنوع سبب شد که نتیجه کار بسیار جالب از کار درآید... به نظر میرسد که حتی در فیلم برداری های شبانه نیز استرارو موفق شد که متدهای خود را برای استفاده از حداکثر نور در صحنه به کار گیرد. برخی از لحظات ابتدائی فیلم و یا لحظات پایانی فیلم نتیجه فیلم برداری استرارو شبیه به رنگین کمانی از رنگهای مختلف است که در آن رنگهای سبز و نارنجی مایل به قرمز بیشتر نمود دارد و این رنگها دقیقا همان رنگهائی است که از طرفی باید فضای جنگلی را تعریف کند و از طرفی به حس وحشت در داستان کمک کند. قاب های استفاده شده توسط استرارو گاهی اوقات از مدل فیلم خارج میشود و تصور میکنیم که در حال دیدن یک نقاشی خوف آور از طبیعت هستیم.

این متد از فیلم برداری بخصوص در تمام لحظات پس از ورود گروه ویلارد به محل استقرار کورتز نمود دارد. شاید یکی از بهترین مثالها سکانس ورود قایق ویلارد به خلیج کوچک محل استقرار کورتز باشد. جائی که به نظر میرسد ترکیب رنگها و طراحی صحنه کاملا در خدمت این هستند که نشان دهند ویلارد به شکلی کاشف گونه در حال ورود به قاره ای کشف نشده است...

عناصر صحنه و مکانی که ویلارد در روی قایق به خود اختصاص داده و همچنین فیلم برداری نرم و متحرک استرارو, حسی را تداعی میکند که باید بیننده در این لحظات داشته باشد.

ابهام, تعلیق و وحشت از فرجام کار...

در زمانی که هنوز ویلارد به محل مورد نظر نرسیده, در جای جای مسیر قایق او، شاهد آثار جنایاتی هستیم که افراد گروه کورتز مرتکب شده اند. نحوه کار در راستای وحشت بیشتر از فرجام کار است. این آثار در اردوگاه باستانی کورتز نیز کاملا دیده میشود.

سوءقصد به خدا !!
[img]http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/ii/apocalypse-now-poster.jpg[/img]
به بخش فینال ماجرا میرسیم. جائی که میتوان از آن درک مختلفی داشت. آنچه که در این پایان اتفاق می افتد برای هیچ کس خوش آیند نیست. به نظر می رسید که ویلارد نیز باید تحت تاثیر کورتز قرار میگرفت و به نظر میرسید که کورتز باید برنده نهائی این ماجرا باشد.
اما با ورود به منطقه تحت تسلط کورتز، همه پیش فرضها درباره او تغییر میکند. به نظر میرسد که کورتز نیز نسخه تندروئی از آمریکائی هاست که در یک مرحله قبل از آنها اقدام به نابودی میکند و البته او این کار را با یک دریافت ماورائی از محلی نامعلوم انجام میدهد. در ورود به منطقه کورتز میبینم که در جای جای این محل باستانی افراد مختلفی کشته شده اند و یا به قولی میتوان گفت که قربانی شده اند. ایده های کورتز در تنها نوع ایجاد وحشت، با آمریکائی ها تفاوت دارد. آمریکائی ها از وحشت میکشند و ویتنامی ها هم از وحشت میمیرند, اما کورتز از وحشت مانند یک اعتقاد استفاده میکند. اعتقادی که بر اساس آن باید سرنوشت را به دست گرفت و حتی اجازه انتقاد به منتقد نداد و این همان ایده مشهور است که میگوید گاهی اوقات باید به صاحب نبوغ احترام گذاشت, حتی اگر نبوغش در راه جنایت باشد.

کورتز به ویلارد میگوید که شما میتوانید من را بکشید, اما نمیتوانید مرا قاتل خطاب کنید. این بحث سرچشمه در همان اعتقاد کورتز به مسلک جدید خود دارد. از سویی وقتی به شرایط محیطی این محل دقت میکنیم به نتایج جالب تری هم میرسیم. با توجه به محلی که برای استقرار کورتز در نظر گرفته شده و وجود بناهای تاریخی در این مکان میتوان این گونه برداشت کرد که کورتز در نتیجه یک سری مطالعات خاص بر روی مستندات این قوم, در واقع شیفته یک مسلک باستانی شده است, مسلکی که تا قبل از آن مردم منطقه برداشتی درباره آن به شکل کورتز نداشته اند. اما به خوبی آنرا فهمیده اند.
میتوان بزرگترین قسمت از هنر فیلمنامه نویسی کاپولا را مربوط به این بخشهای نهائی دانست. جائی نزدیک به 50 دقیقه از فیلم صرف فلسفه پردازی های کورتز و گاهی هم حرفهای برآمده از ذهن کورتز، توسط عکاس (دنیس هوپر) میشود. اگر با دقت به جمله جمله های کورتز بنگریم در پایان راه متوجه میشویم که هنر این داستان در کجاست و متوجه خواهیم شد که چرا در پایان شاهد مرگ کورتز هستیم.

در پایان راه با ویلارد تنها دو نفر باقی مانده اند که نفر اول هم به دست کورتز کشته میشود و میماند ویلارد و تنها یک نفر. کورتز سر هایکز را هم به ویلارد هدیه میدهد تا وحشت از مرگ در ویلارد هم به حد نهایت برسد. سرانجام کورتز تصمیم میگیرد که به صحبت نهائی با ویلارد بنشیند و جالب اینجاست که کورتز به ماموریت ویلارد کاملا واقف است. ویلارد در پایان و پس از شنیدن حرفهای کورتز تصمیم میگیرد که ماموریتش را به پایان برساند, با شروع مراسم مذهبی قربانی کردن گاو, ویلارد هم که اکنون دیگر در بند نیست به سراغ کورتز میرود که به نظر میرسد حس میکند که خودش هم به پایان راه رسیده است.
کشتن گاو در مراسم مذهبی همانقدر خشونت بار است که کشته شدن کورتز به دست ویلارد, اما داستانی که جزء به جزء آن درباره وحشت است, سرانجام با این کلمات کورتز به پایان میرسد... وحشت... وحشت...



برآینــــــد ...
[img]http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/ii/apocalypse1.jpg[/img]
کاپولا با اینک آخرالزمان به عمق چالشهائی میرود که ممکن است هر انسانی با خود داشته باشد, حال آنکه گاهی این چالش در مورد جنگ است و گاهی در زمان صلح, اما آنچه که درباره داستان اینک آخرالزمان صادق است استفاده از فاکتور ترس و وحشت در تمام لحظات داستان است, آن هم نه ترس و وحشتی که در بیننده پدید بیاید, بیننده در تمام زمان 202 دقیقه ای فیلم شاهد وحشتی به مراتب هولناک تر در میان عناصر داستان است. از دید کورتز این وحشت و ترس کاملا مفید است و میتواند دوست هر انسانی باشد.

از این جمله کورتز یاد داستان مشهور ایلیاد افتادم که در گفتگویی در پشت دروازه های تروی, اودیسه به آشیل درباره مزایای وجود وحشت در هر انسانی میگوید, جائی که به او میگوید وحشت و ترس برای انسان مفید است و آشیل را دارای مشکل میداند که هراس از هیچ چیز و هیچ کس ندارد.

در تمام لحظات فیلم, تصویر برداری های فوق العاده استرارو در خدمت ایجاد این حس وحشت در ذهن بیننده است و به شکلی هوشمندانه، بیننده نباید خود بترسد بلکه باید ترس را حس کند و الحق که استرارو که تقدیر شده ترین فیلم بردار همان سال شد, به خوبی توانسته این کار را انجام دهد. دوربین استرارو در فینال داستان یکسره در حال حرکت است و این حرکات باید کاملا در جهت هدف داستان باشد, تصویر برداری های سایه روشن از کورتز در حالی که هیچ گاه او را به طور کامل مشاهده نمیکنیم و همچنین طراح رنگهای گرم برای نشان دادن هر چه بیشتر حس ماورائی حاکم بر سکانسهای نهائی از دستاوردهای استرارو در این پایان بندی است.

اینک آخرالزمان یکی از فیلمهائی است که در زمان خود کمتر مورد توجه قرار گرفت و انگار در مورد کاپولا این یک اصل ثابت است, پدرخوانده هم در سال 1972 آنچنان که باید مورد توجه منتقدان واقع نگردید, اما اگر همین الان اسکار مجددی برگذار میشد, شکی نیست که این فیلم بیش از 12 اسکار اصلی را به خود اختصاص میداد. نمونه هائی دیگر مانند همشهری کین نیز دچار همین بی مهری ها شدند. اما قدر مسلم اینک آخرالزمان بهترین اثر سینمائی 40 سال اخیر است و به نظر بسیاری از کارشناسان این اثر برترین ساخته مستقل سینماست و برترین فیلم بلند سینمایی پس از پدرخوانده است. در سال 2002 نیز این فیلم در رای گیری سایت اند ساند به عنوان برترین اثر 25 سال گذشته انتخاب گردید که از این حیث بر بسیاری آثار نمونه سینما پیشی گرفت.
اکنون در میان برترین فیلمهای تاریخ این فیلم چون ستاره ای میدرخشد و جزو شاهکارهای سینماست و این نشانگر اراده پولادین کاپولاست که با از دست دادن بیش از 50 میلیون دلار که بخش زیادی از آن بازنگشت و با مقابله با بسیاری مشکلات آنرا به پایان رسانید, تا امروز ما شاهد این اثر برجسته باشیم.
اما واقعا چرا این اثر تا این حد برجسته شده است؟ آیا پرداختن به ماهیت ترس, این عنصر ماورائی و عمیق, اینقدر جای کار داشته است؟

پاسخ را باید به بیننده واگذار کرد. همان طور که کورتز به ویلارد واگذار میکند. ویلارد میداند که چاره ای جز کشتن این مرد مصمم ندارد. زیرا کورتز تاثیر بر جائی از روح انسان میگذارد که قبل از آنکه به فکر نابودی اش باشد خود بخشی از آن شده است. وحشت در کلام کورتز آنقدر هراسناک نیست که در شخصیت او. ویلارد با این که دست به نابودی کورتز میزند اما ترسش از این نیست که کورتز خطرناک است, او مطمئن میشود که این ایده او درباره وحشت است که خطرآفرین خواهد شد و مانند یک ویروس خطرناک رشد و نمو پیدا خواهد کرد. همان طور که زمانی که به حرفهای کورتز گوش میدهیم حس میکنیم که به کلمه کلمه اش معتقد شده ایم. کشتن کورتز کشتن یک فرد نیست, کشتن ایده ایست که میرود مانند ایده فرانسوی ها به این که ویتنام وطن آنهاست مبدل شود. به یک اعتقاد عمیق و البته بسیار خطرناک تر.

وقتی به وحشت مانند یک اعتقاد نگاه کنیم, خواهیم دید که خیلی از خط قرمزها کنار خواهند رفت و آنچه باقی خواهد ماند باز همان وحشت است و این بار برای دیگران و نه خود فرد. کورتز در آخرین لحظات زندگی نیز بر این جمله تاکید دارد. اما قدر مسلم با مرگ کورتز, صورت مسئله همچنان بر جای خود باقیست. حتی به نظر میرسد که با مرگ کورتز افرادش که بخش مهمی از آنها همچنان آمریکائی هستند, با ویلارد به نحوی رفتار میکنند که انگار خداوند جدیدی پا به عرصه وجود گذاشته است. این همان نبوغی است که باید حتی دشمن هم به آن احترام بگذارد, نبوغی که حتی دشمن را هم چاره ای جز تبعیت از آن نیست.

کورتز در زمان تعریف کردن از اتفاقات یک دهکده ویتنامی که در آن فرزندانشان را به خاطر واکسینه شدن توسط آمریکائی ها قطع دست کرده بودند به این مسئله اعتراف میکند که در نهایت آمریکا برنده این جنگ نیست, چون که ویتنامی ها مبارزه را بر مبنای قوانین دیگری تعریف کرده اند که برخواسته از قلب آنهاست. این همان جائیست که باید ترس را پشت سر گذاشت تا در نهایت برنده یک نبرد اینچنینی شد. دقیقا در اینجا به یاد جمله کورتز در نوار ضبط شده می افتیم, جائی که از کرمی در کنار تیغ صحبت میکند. کاملا مشخص است که ویتنامی ها مدتهاست که به این تیغ عادت کرده اند و حضور بیگانگان مختلفی را در کشورشان تجربه کرده اند و به همین علت است که راه پیروزی را خوب میدانند, حتی اگر برای آن پای کشوری مانند شوروی را به ویتنام باز کنند. در اینجا باید دید که چقدر گفته ژنرال آمریکائی حقیقت بود و چقدر دروغ...

آیا کورتز به نقطه شکست خود رسیده بود؟
آیا این فیلم نشان نمیداد که در حقیقت آنکه به نقطه شکست رسیده است آمریکائی ها هستند؟ آمریکائی هائی که بر سر اجساد ویتنامی ها ادعای کمک به آنها را داشتند؟

پاسخ این سوالات اکنون بر همه بینندگان روشن است.

باید گفت که اینک آخرالزمان از آنجا که از دل برآمده بر دل مینشیند. تمام قابهائی که کاپولا تصویر میکند, یک به یک دارای جذابیت خاص هستند. تلفیق صدا و تصویر توانسته در برخی از مواقع در فیلم اعجاز کند, نمونه بارز این مدل که اکثر کارشناسان هم درباره آن سخن گفته اند, ترکیباتی است که در ابتدای فیلم شاهد آن هستیم. گردش آتش ناشی از انفجار به دور سر ویلارد, تبدیل حرکت بالگرد و صدای چرخش پنکه سقفی و تبدیل تصاویر به یکدیگر, صدابرداری همزمان در صحنه حمله به دهکده ویتنامی و در کنار آن استفاده از موسیقی واگنر به عنوان موسیقی متن, استفاده حداکثری از فیلم برداری های استثنائی استرارو که لحظه ای در این فیلم بیننده را به حال خود رها نمیکند و اوج آن را میتوان در همان صحنه های فینال دید, جائی که کورتز و ویلارد هر دو در سایه روشنهای جداگانه نشان داده میشوند. نقش کاگردان هنری نیز در این فیلم بسیار بارز است و البته تدوینی که نمیتوان از کنار آن گذشت. با این همه این فیلم متاسفانه در اسکار مورد بی مهری بود و تنها اسکارهائی که به دست آورد مربوط به صدابرداری و فیلم برداری بود که درباره فیلم برداری باید گفت که یکی از به حق ترین اسکارهای تاریخ به ویتوریو استرارو داده شد.

در پایان باز میگردیم به ابتدای تحلیل, یادی میکنم از بازی به یاد ماندنی رابرت دووال در نقش سرهنگ کیلگور. رابرت دووال که همیشه دوست داشتنی است, در این فیلم نیز با این که نزدیک به بیست دقیقه بیشتر حضور ندارد اما بازی درخشانی از خود به نمایش میگذارد, همین بیست دقیقه تاریخ ساز میشود و در بهترین لحظه این بیست دقیقه توانست در یکی از تک گوئی های بدیع تاریخ سینما, سکانسی را خلق کند که هنوز هم بهترین نمونه تک گوئی سینمائی است.

با جمله ای از سرهنگ کورتز اسطوره ای این مطلب را به پایان میبرم.

در زندگی این قضاوت ماست که اسباب شکست ما میشود...

ادامه دارد....

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

شکارچی گوزن (The Deer Hunter 1978)[/b]

http://s1.picofile.com/file/7101938060/deer_hunter.jpg


شاید در میان فیلم‌های مختلفی که تا سال‌ها درباره جنگ ویتنام ساخته شدند، شکارچی گوزن مهم‌ترین و ارزشمند‌ترین آنها باشد. هر چند در دسته‌بندی‌های رایج، هستند منتقدانی که این فیلم را با استدلال این که ربط چندانی به ویتنام ندارد، از این دسته‌بندی کنار می‌گذارند، اما در سینمای جنگ سال‌های دهه 1970، بی‌شک شکارچی گوزن یکی از زیباترین و نمونه‌ای از آثار این ژانر است. سینمای جنگ تا اوایل دهه 1970 از نظر فرهنگی مورد غفلت قرار گرفته بود.

یکی از دلایل آن احساسات ضد و نقیضی بود که درباه جنگ ویتنام وجود داشت و دلیل دیگر آن عدم موفقیت تجاری آثاری بود که در این زمینه ساخته می‌شدند. به اسپارت‌ها بگو (تد پست 1978)‌، بازگشت به خانه (هال اشبی 1978)‌ و اینک آخر‌الزمان (فرانسیس فورد کاپولا 1979)‌ فروش خوبی نکردند (با این که شکارچی گوزن در 1979 به فروش عظیمی دست یافت، اما همانطور که گفته شد به نظر شاهدان جنگ، ربط چندانی به ویتنام ندارد)‌.
اوضاع به همین منوال بود تا این‌که در سال 1986 هنگامی که فیلم جوخه (الیوراستون)‌ مورد توجه قرار گرفت، این ژانر از نو کشف شد و جوخه تبدیل به یکی از سود‌آورترین فیلم‌های تاریخ سینمای آمریکا شد (طبق تحقیقات مجله ورایتی در سال 1988 بیست و ششمین فیلم و در سال 1993 پنجاه و دومین فیلم پرفروش آمریکایی)‌. موفقیت جوخه باعث تولید انبوه فیلم‌های جنگی ویتنامی شد که کیفیت و موضع‌گیری‌های سیاسی متفاوتی داشتند.
باغ‌های سنگی (کاپولا 1987)‌، تپه همبرگر (جان ایروینگ 1987)‌، صبح به خیر ویتنام (بری لوینسن 1987)‌ و تلفات جنگ (برایان دی پالما 1989)‌ از جمله این آثار بودند. هنگامی که تهیه‌کنندگان سینما به شعارهای میهن‌پرستانه ریگان روی خوش نشان دادند، تعدادی فیلم ارتشی رزمی هم ساخته شد که آثار با ارزش و صادقی محسوب نشدند (مثل سلاح برتر و تاپ‌گان)‌. در این بین فیلم‌هایی هم به اسطوره خیانت‌های سیاسی در ویتنام پرداختند: شجاعت نامتعارف (تد کاچف 1983)‌، رمبو: اولین خون: قسمت دوم (جرج پان کسماتس 1985)‌ و ... اینها شاید معروف‌ترین و مهم‌ترین و جریان‌ساز‌ترین فیلم‌هایی باشند که درباره جنگ ویتنام و تبعات و ضایعات آن با موضع‌گیری‌ها و سیاست‌های مختلف ساخته شده‌اند.

اما حکایت چیمینو از جنگ ویتنام در شکارچی‌ گوزن و نوع رویکرد او به این فاجعه چیز دیگری است. او در این فیلم دردناک، بیش از آن‌که مستقیما به جنگ ویتنام و عوارض سیاسی، فرهنگی و اجتماعی آن بپردازد، آن را بهانه‌ای قرار داده است برای نمایش ضایعات و پیامد‌های دردبار جنگ به‌‌طور کلی، ضمن این‌که شکارچی گوزن برخلاف فیلم‌های معروف و مشهور دیگر این زیر ژانر (مثل غلاف تمام فلزی جوخه اینک‌ آخر‌الزمان و...) به نمایش تصویری مطلقا مثبت از ویتنامی‌ها و کاملا منفی از آمریکایی‌ها نپرداخته است. در شکارچی گوزن موضوع اصلی و مهم و پرسش اساسی این است که چرا اصولا باید جنگی وجود داشته باشد و این که چرا باید چند جوان سرزنده و شاداب و دوست و همراه (هرچند آمریکایی)‌ قربانی پدیده‌ای شوند که خود در آن دخالتی ندارند (شاید مهم‌ترین دلیلی که باعث شده علاقه‌مندان این زیرژانر روی خوشی به این فیلم نشان ندهند و آن را از جرگه فیلم‌های مربوط به جنگ ویتنام بیرون بکشند همین باشد)‌. چیمینو در شکارچی گوزن داستان سه دوستی در شهر کوچکی در پنسیلوانیا به نام‌‌های مایک (رابرت دونیرو)‌، نیک (کریستوفر واکن)‌ و استیون (جان سویج)‌ را روایت می‌کند که برای اعزام به ویتنام آماده می‌شوند. پس از برگزاری مراسم ازدواج استیون،‌ مایک و نیک همراه دوستان دیگرشان استن (جان کازال)‌ و جان (جورج دزویزا)‌ که یک کافه محلی را اداره می‌کند به شکار می‌روند. در آن جا مایک که مثل بقیه معتقد است که یک شکارچی واقعی باید بتواند یک گوزن را تنها با یک گلوله از پا در آورد موفق به انجام این کار می‌شود. پس از اعزام به ویتنام، این سه دوست به اسارت در می‌آیند و ویت کنگ‌ها آنها را مجبور به شرکت در شرط‌بندی مرگبار «رولت روسی» می‌کنند.
100945295101.jpg


مایک نقشه‌ای می‌کشد و آنها موفق به فرار می‌شوند و مایک که استیون مجروح را با خود حمل می‌کند،‌ از نیک جدا می‌شود. نیک که به یک بیمار روانی تبدیل شده، از بیمارستانی در سایگون مرخص می‌شود و هنگامی که مایک را در جمع تشکیل‌دهنده یک مسابقه رولت روسی می‌بیند، با وحشت فرار می‌کند. مایک در بازگشت به آمریکا بشدت افسرده است و خود را ناتوان از دیدار دوستانش می‌یابد. با این حال رابطه صمیمانه‌ای با لیندا (مریل استریپ)‌ که قبلا دوست نیک بوده، پیدا می‌کند. مایک در دیدار با استیون معلول در یک بیمارستان،‌ متوجه پول‌‌هایی می‌شود که به طور مرتب توسط یک ناشناس از سایگون به او ارسال می‌شود. مایک برای یافتن نیک به سایگون برمی‌گردد و او را در حالی پیدا می‌کند که یک بازیکن حرفه‌ای رولت روسی است. تلاش او برای بازگرداندن نیک راه به جایی نمی‌برد، چون نیک به مغز خود شلیک می‌کند. در پایان دوستان افسرده و به لحاظ روحی متلاشی شده نیک در همان کافه دور هم جمع می‌شوند.

رابین وود در نقد درخشان خود بر شکارچی گوزن، چیمینو را به خاطر این فیلم و فیلم دیگرش دروازه بهشت، یکی از معماران بزرگ سینمای آمریکا و یکی از اصیل‌ترین نوآوران آن در زمینه فرم دانسته است. او بررسی می‌کند که شکارچی گوزن بر پایه ترکیبی از سه اصل ساختاری بنا شده که هر یک به خودی خود بسیار ساده است: 1 اصل تناوب: که در آن فرم بنیادی فیلم با ظاهر ابتدایی و متقارن آن، آن طور که از محل‌های جغرافیایی رویدادها استخراج می‌شود شکل الف ب الف ب الف را دارد که در آن الف کلیرتون پنسیلوانیاست و ب ویتنام و چیزی که این الگوی تناوبی یک در میان را برجسته و استثنایی می‌کند،‌ حالت بسته هر یک از بخش‌هاست که در هیچ یک هیچ ارجاعی به دیگری وجود ندارد. 2 اصل کاهش: که هر یک از این بخش‌های متناوب به طور چشمگیری کوتاه‌تر از بخش قبلی است. مثلا نخستین بخش کلیرتون بیش از یک ساعت طول می‌کشد و طول آخری 10 دقیقه بیشتر نیست یا نخستین بخش ویتنام چیزی بیش از 40 دقیقه است، اما دومی کمتر از 20 دقیقه. این حرکت کاهش یابنده درمورد شخصیت‌های فیلم هم صدق می‌کند: نیک زندگی‌اش را از دست می‌دهد، استیون پاهایش را و مایک روح و روان‌اش را. 3 تلاقی موتیف‌ها: که با وجه معنایی فیلم ارتباط دارد. مثلا هر یک از بخش‌های ویتنام با صدای چرخش بال‌های هلیکوپتر شروع می‌شودو بخش نهایی کلیرتون هم با تصویری از یک فیلم خبری شروع می‌شود که پیاده کردن هلیکوپترها را از ناوهای جنگی آمریکایی نشان می‌دهد. در جای دیگر انفجار آتش در کارخانه فولاد کلیرتون که بخش یک با آن گشوده می‌شود، تبدیل به آتش شعله‌افکن مایک می‌شود که بخش دو را آغاز می‌کند. به عبارت دیگر دوزخ سایگون به طور نمادین از همان ابتدا در کلیرتون وجود داشته که همه این موارد نشان از معماری دقیق و بسیار پیچیده و هنرمندانه فیلم دارد. ذکر چنین نمونه‌هایی البته با بررسی بیشتر فیلم می‌تواند همچنان ادامه پیدا کند و به کار اثبات معماری و فرم بی‌نظیر و هنرمندانه آن بیاید.

خیلی‌ها به شباهت و دین شکارچی گوزن در کنار خیلی از فیلم‌های آمریکایی به جویندگان جان فورد اشاره کرده‌اند. در شکارچی گوزن، دبی (ناتالی وود)‌ که توسط سرخپوست‌ها دزدیده شده به نیکا (کریستوفر واکن)‌ تبدیل می‌شود که ویتنام به او ضربه زده است. در هر دو مورد وظیفه قهرمان فیلم نجات شخصیت گرفتار از مخمصه و بازگرداندن او به وضعیت اولیه است. هرچند در جویندگان گمان می‌کنیم اتان قصد کشتن دبی را دارد، اما در پایان او را نجات می‌دهد، اما در شکارچی گوزن مایک (دونیرو)‌ به قصد نجات نیکا عامل مرگ او می‌شود.

البته فیلم به قول رابین وود شباهت آشکار دیگری هم به نمونه‌های کلاسیک تاریخ سینما دارد: مثل ریوبراوو که در آنجا هم 3‌شخصیت اصلی وجود دارند که درجات گوناگونی از لغزش‌پذیری را دارند یا شباهت مجلس عروسی فیلم با سکانس رقص جلوی کلیسای کلمانتاین عزیزم (جان فورد)‌.

در کنار همه مولفه‌ها ویژگی‌های یکتا و استثنایی فیلم، شکارچی گوزن به دلیل یکی از هولناک‌ترین ایده‌های تماتیک خود که به نحو عجیبی با کلیت آن در هماهنگی است در یادها مانده است: سکانس‌های رولت روسی که هیجان بی‌نظیری را بر اعصاب بیننده وارد می‌کند. حالا دیگر ثابت شده که ویت‌کنگ‌ها اسرای خود را مجبور به انجام این بازی نمی‌کردند، اما این نمادپردازی درخشان چیمینو که در آخرین بخش‌های فیلم به نحو دیگری تکرار می‌شود، چیزی از ارزش‌های فیلم کم نمی‌کند. نخستین سکانس بازی وحشیانه رولت روسی، مقدمه‌ای است بر بازی نهایی دو دوست مایک و نیک که این سکانس را تبدیل به یکی از به‌یادماندنی‌ترین سکانس‌های تاریخ سینما کرده است. در اینجاست که مایک با قصد نجات جان دوستش و با یادآوری روزگار خوش گذشته، ناخواسته باعث مرگ او می‌شود. شاید تصویری که چیمینو از فاجعه ویتنام در فیلم ارائه می‌دهد، ‌آنقدرها رئالیستی نباشد، اما از بهترین سال‌های زندگی ما (ویلیام وایلر)‌ به بعد، این آخرین فیلمی است که توانسته تا به این حد تاثیرگذار و جانگداز، به عواقب جنگ در زیر ژانر بازگشت به خانه بپردازد. ضمن این که اگر هم تصویر صادقی از ویتنامی‌ها در فیلم نمی‌بینیم، هیچ جا در فیلم نشانه و دلالتی مبنی بر صحه گذاشتن بر تجاوز امپریالیستی آمریکا به ویتنام دیده نمی‌شود. در سکانس پایانی فیلم که شخصیت‌ها دور هم جمع شده‌اند و سرود «خداوند آمریکا را سعادتمند سازد» را می‌خوانند، باز به قول رابین وود بهترین راه شاید این باشد که ببینیم از خداوند برای سعادتمند کردن کدام آمریکا تقاضا می‌شود؛ دشوار بتوان باور کرد که منظور همان آمریکایی باشد که سایگون را به فساد کشیده و این آدم‌ها را به لحاظ جسمی و روحی تا به این حد ویران کرده است. یعنی آمریکای واقعی امپریالیستی و سرمایه‌داری مصرفی معاصر. هر طور هم که بخواهیم فیلم را تفسیر کنیم، این سرود آن چیزی را می‌خواهد و آرزو می‌کند که روزگاری وجود داشته و اینک از دست رفته است.

در کنار همه اینها باید از کارگردانی فوق‌العاده چیمینو یاد کرد و این که چطور با پیوستگی و فرم درخشان و بی‌نظیر فیلم، آن را تبدیل به یکی از عمیق‌ترین و چند لایه‌ترین فیلم‌های دهه 1970 و اصلا کل تاریخ سینما کرده است. ادای دین او به بهترین فیلم ویلیام وایلر بهترین سال‌های زندگی ما، تنها در شباهت تم و درونمایه آن با شکارچی گوزن محدود نمی‌شود، بلکه استفاده از برداشت بلند و بخصوص عمق میدان (در صحنه‌های مربوط به شکار)‌ این تاثیرپذیری و ادای دین را در شیوه ساخت و تکنیک فیلم هم به رخ می‌کشد. در کنار بازی درخشان رابرت دونیرو که نامزدی اسکار را برای او به همراه داشت، باید از بازی درخشان و به یادماندنی کریستوفر واکن در نقش نیک یاد کرد که به حق اسکار بهترین بازیگر نقش دوم را نصیب‌اش کرد. مایکل چیمینو اسکار بهترین کارگردانی را گرفت و خود فیلم به عنوان بهترین فیلم آکادمی اسکار در سال 1978 انتخاب شد. مریل استریپ نیز نامزد جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش دوم شد و پیتر زینر جایزه بهترین تدوین را به خاطر این فیلم دریافت کرد. فیلم همچنین در رشته‌های فیلمنامه و فیلمبرداری هم نامزد دریافت اسکار شد. جایزه گلدن گلوب برای بهترین کارگردانی و انتخاب آن به عنوان بهترین فیلم سال توسط منتقدان فیلم نیویورک از دیگر افتخارات آن بود. شکارچی گوزن همچنین در فهرست 10 فیلم برتر سال نشریات تایم و نیویورک‌تایمز قرار گرفت. لحن تراژیک فیلم تا حدی مرهون موسیقی زیبا و به یادماندنی آن نیز هست. بخصوص تک نوازی گیتار عنوان‌بندی ابتدایی و انتهایی آن توسط جان ویلیامز (البته نه آن جان ویلیامز آهنگساز فیلم‌های اسپیلبرگ)‌ که بر غم و نوستالژی پنهان آن می‌افزاید. می‌توان ساعت‌ها درباره این شاهکار بزرگ و منحصربه‌فرد صحبت کرد و از زوایای مختلف آن را مورد بررسی قرار داد. این مطلب را هم نوعی معرفی در نظر بگیرید برای خواندن نقد درخشان رابین وود بر این فیلم که در نوشتن این مطلب هم از آن فراوان استفاده شده است.*

*‌ در کتاب اومانیسم در نقد فیلم با ترجمه روان و سلیس روبرت صافاریان‌

جوخه ( 1986 Platoon)
Platoon-01-570x427.jpg
امریکا،انگلستان-اکشن ، درام ، جنگی
کارگردان:الیور استون
بازیگران:
خلاصه داستان:جوخه ماجراهای تعدادی از جوانان آمریکایی در جریان جنگ ویتنام طی اواخر 1967 و اوایل 1968 میباشد.هنگامی که با وحشت و دوگانگی انسان ها روبرو می شوند...
توضیحات:فیلم جوخه درباره ی سربازان امریکایی در جنگ ویتنام میباشد , از جوخه میتوان به عنوان بهترین فیلم الیور استون کارگردان فیلم های بزرگی چون اکساندر , وال استریت و... دانست .فیلم جوخه برنده ی 4 جایزه ی اسکار در بخش های بهترین کارگردان , بهترین فیلم , بهترین صدابرداری و بهترین ویرایش شده است . رتبه ی 145 از 250 فیلم برتر دنیا و امتیاز بسیاربالای 8.2 از 10 از جمله نکات برتر فیلم میباشد .
«اليور استون» بر مبناي فيلمنامه اي از خودش جوخه را ساخت .
او كه در جنگ ويتنام حضور دارد با نگرشي كاملا واقعي و حتي مستند روابط بين آدم ها و موقعيت هايشان را در مناطق جنگي توصيف مي كند.
فيلم از ديد كريس (چارلي شين) روايت مي شود كه در جريان جنگ از جواني خام و بي تجربه به يك مرد جنگي بدل مي شود.
محور اصلي فيلم بر مبناي درگيري ويليام دافو و تام برنجر شكل مي گيرد كه اولي سمبل خير و دومي به عنوان سمبل شر معرفي مي شوند و در خلال اين درگيري خشونت و كينه توزي تام برنجر در نهايت به مرگ ويليام دافو منتهي مي گردد.
صحنه مرگ دافو تكان دهنده ترين بخش فيلم به شمار مي رود.
اليور استون در جوخه با ديدي انتقادي به جنگ نگاه مي كند و روابط پرتنش و بي ملاحظه و خودخواهانه نظاميان را در بحبوحه جنگ به تصوير مي كشد.
نگاه تلخ و زبان تند و تيز استون در جوخه به گونه اي است كه در برخي بخش ها به فيلم حالتي شعارگونه مي دهد ولي در عين حال رئاليسم كوبنده فيلم آن قدر قوي و فراوان است كه اين بخش ها را به راحتي مي پوشاند.
در عين حال جوخه يكي از هاليوودي ترين فيلم هاي استون است (شايد هاليوودي ترين آنها) و تلفيقي است از ديدگاه هاي خاص استون و مولفه هاي هميشگي هاليوود.
به همين دليل هم فيلم با فروش بسيار خوب و غيرمنتظره اي روبه رو شد و توانست جايزه اسكار بهترين فيلم را در سال 1986 از آن خود سازد.

غلاف تمام فلزی (Full Metal Jacket 1987)
1305309164_celnometallicheskaya-obolochk
کارگردان : استنلی کوبریک
بازیگران :
متیو مادین
آدام بالدوین
وینسنت دی اونفورویو
لی ارمی
خلاصه داستان : فیلم درباره جنگ ویتنام هست . این فیلم از 2 بخش اصلی تشکیل شده است . در قسمت اول فیلم شاهد آموزش سربازان امریکایی در اردوگاه های آموزشی هستیم . جایی که آنها زیر بدترین و سنگین ترین فشارهای روحی وجسمی قرار می گیرند تا از آنان مردانی قاتل درست شود . در این قسمت فیلم شاهد سختی های تمرین و سخت گیری های مربی های آموزشی هستیم که این قسمت فیلم را پایان تراژیکی به ارمغان می آورد . یکی از سربازان که زیر فشار روحی تمرینات کاملا تبدیل به یک روانی شده است ابتدا افسر تمرین و سپس خود را می کشد .
می رسیم به بخش دوم فیلم . خط مقدم ! جایی که سربازان آبدیده آماده نبرد اند . در این بخش فیلم نیز شاهد تعدادی از نبرد هایی هستیم که باعث می شود سربازان پی ببرند که هن.ز ذره ای انسانیت در وجودشان نهفته است . در کل این فیلم یکی از بهترین فیلم هایی هست که در مورد جنگ ویتنام ساخته شده و دیدن این فیلم رو به همه عزیزان توصیه میکنم .

توضیحات:غلاف تمام فلزی (به انگلیسی: Full Metal Jacket) فیلمی بحث برانگیز ساختهٔ استنلی کوبریک در سال ۱۹۸۷ (میلادی)، است.
غلاف تمام فلزی ماجرایی تلخ و گزنده را در خلال جنگ ویتنام و در یک پایگاه آموزش تفنگداران نیروی دریایی ارتش آمریکا و بعد از آن در میدان‌های جنگ در ویتنام روایت می‌کرد. فیلم انتقادی به تزریق روحیه وحشی‌گری و جنگ‌طلبی به سربازان بیچاره آمریکایی و تبدیل کردن آنها به حیوانات دست آموز است.
ساخته استنلي كوبريك (1986) قبل از «غلاف تمام فلزي» از كوبريك يك فيلم كاملا جنگي (راه هاي افتخار 1956) با بازي كرك داگلاس و يك كمدي سياه راجع به جنگ (دكتر استرنج لاو 1963) ديده بوديم.
به قول معروف كوبريك با فيلم هاي جنگي بيگانه نبود.
غلاف تمام فلزي بيشتر فيلمي است شبيه راه هاي افتخار كه به وضعيت سربازان در موقعيت هاي خاص جنگي اشاره مي كند ولي در غلاف تمام فلزي كوبريك ابتدا به واسطه جوانان تازه وارد به ارتش تصويري بي نهايت خشن و ترسناك از محيط سربازخانه و آموزش هاي نظامي ترسيم مي كند.
خشونت و درندگي مافوق تصور بخش نخست فيلم كه در پادگان مي گذرد در تمام تاريخ سينما مانند ندارد و از اين فيلم به بعد بود كه نمايش خشونت نظامي گري در سينما همواره با محك غلاف تمام فلزي سنجيده شده و مي شود.
خشونت و عصبيت باور نكردني فيلم به ميزان قابل ملاحظه اي از فيلم قبلي كوبريك يعني پرتقال كوكي مي آيد كه در اينجا حالتي قانونمند و موجه به خود مي گيرد.
در نهايت همين خشونت باعث جنون يكي از سربازان مي شود و او در يك حالت حمله رواني مافوق خود را مي كشد و سپس خودكشي مي كند.
در بخش دوم فيلم همين سربازان به عملياتي در ويتنام اعزام و آنجا با خشونتي مرگبار مواجه مي شوند و خشونتي عريان، كوبنده و بي ترحم را جنگ به آنها تحميل مي كند.
هر چه فيلم جلوتر مي رود لحظه به لحظه بر شدت خشونت آن افزوده مي شود و در نهايت در سكانس هاي پاياني فيلم شاهديم كه سربازان ديگر شباهتي به انسان ندارند و همگي به حيواناتي خونخوار تبديل شده اند.
كوبريك با غلاف تمام فلزي روانشناسي خشونت را به چالش مي گذارد و بدون كوچك ترين شفقت و محبتي شخصيت هاي فيلمش را به مفهوم مطلق كلمه از لحاظ روحي و رواني نابود مي كند.
با وجودي كه تنها 16 سال از زمان ساخت فيلم مي گذرد غلاف تمام فلزي ديگر به فيلمي كاملا كلاسيك بدل شده است.

شعار فیلم : توی ویتنام باد ضربه نمی زنه ! داغون میکنه !
منبع:سینما سنتر

متولد چهارم جولای (Born On The Fourth Of July 1998 )
d1ca7cea297377f1f1de75ecbc49f7f5.jpg
امریکا-جنگی/درام
کارگردان:الیور استون
بازیگران:«ران کوویک» (کروز) مرد جوانی که با روحیه میهن‌پرست و مذهبی بزرگ شده است، با غرور و اعتقاد به موضوع عادلانه آمریکا، به نیروی دریائی می‌پیوندد و به ویتنام می‌رود. در میدان جنگ او کاملاً ‌آشفته است و پس از اینکه یکی از همرزمانش را به‌طور تصادفی می‌کشد، پریشان‌تر می‌شود. کمی بعد در اثر اصابت گلوله از کمر به پائین فلج می‌شود. در بازگشت به خانه و نزد خانواده‌اش که دیگر او را درک نمی‌کنند، او به فردی دائم‌الخمر و افسرده بدل می‌شود. تا اینکه پس از پشت سر گذاشتن یک دوره بی‌بند و باری در مکزیک دوباره بر خود مسلط می‌شود و با تغییراتی که در احساس و نگاهش به زندگی و کشورش رخ داده، فعالیت‌های ضد جنگ را آغاز می‌کند.
* فیلم برمبنای خود سرگذشت نامه کوویک ساخته شده است. استون در این اثر احسا برانگیز، دوباره (پس از دسته نظامی، 1986) به جنگ ویتنام می‌پردازد. اما این بار به عواقب و لطمه‌های جسمی و روحی جنگ نظر دارد و بیش از حد بر وضعیت رقت‌انگیز شخصیت اصلی تأکید می‌کند. همچنین تحول «کوویک» بدون زمینه‌سازی کافی و صرفاً پس از یک «فید اوت» صورت می‌گیرد. کروز گرچه نقشی نامعمول و دشوار را بر عهده داشته، اما به خوبی از عهده آن برآمده است.

تپه ی همبرگر (Hamburger Hill 1987)
MV5BODYyOTIxOTg5Nl5BMl5BanBnXkFtZTcwNzMy
امریکا-درام/اکشن/جنگی
کارگردان:جان ایروین
بازیگران:Anthony Barrile, Michael Boatman and Don Cheadle
شرح فیلم:اقتباسی واقعی از یکی از خونینترین نبردهای جنگ ویتنام...

یازگشت به خانه (coming home 1978)
هال اشبي در سال 1978 يكي از معروف ترين آثار ضدجنگ سال را ساخت كه جان وويت و جين فوندا براي آن برنده جايزه اسكار شدند.
جين فوندا زني ا ست كه شوهرش (با بازي بروس درن) در ويتنام مشغول نبرد است و خود دل باخته يك معلول جنگي با بازي جان وويت مي شود كه از دوپا فلج است. مثلث عشقي دل خراش فيلم، بي نهايت تاثيرگذار است و سه بازي قدرتمند بازيگران فيلم، حال و هواي خاصي به اين فيلم تلخ ضد جنگ داده است. بازگشت به خانه از معدود آثار ضدجنگ ويتنام است كه تاثيرات غير مستقيم جنگ را در جامعه امريكا بررسي مي كند. بدون آن كه بي دليل، خود را درگير خشونت واضح صحنه هاي نبرد سازد. خشونت نامحسوس اما جاري بازگشت به خانه به مراتب تكان دهنده تر از بسياري از فيلم هاي جنگي ا ست كه تصاوير دست و پاي قطع شده سربازان را به خورد تماشاگر مي دهند.

تلفات جنگ Casualties of War (1989)
2005792179-149x149-0-0_Casualties_of_War
پنج سرباز به يكي از روستاهاي ويتنام حمله مي كنند و در آن جا دختر بچه اي را گير مي اندازند. چهار سرباز به دختر بچه تعرض مي كنند، اما سرباز پنجم كه همين شون پن باشد اين كار را نمي كند. دختر در اين ماجرا كشته مي شود. سال ها مي گذرد ولي شون پن هنوز اين ماجرا را فراموش نكرده. او مي خواهد عدالت اجرا شود و چهار سرباز ديگر به سزاي عمل شان برسند. فيلم بيشتر از آن كه درباره جنگ ويتنام باشد نقدي كلي بر واقعيات جنگ است؛ چه جنگ ويتنام باشد، چه جنگ جهاني دوم و چه جنگ عراق. يكي از جذابيت هاي اين فيلم آهنگ زيباي انيو موريكونه است كه حس و حال خاصي به بيشتر صحنه ها داده است.

سرزمین ببرها Tigerland (2000)
129973.jpg
کارگردان : جوئل شوماخر
بازیگران : کالین فارل، متیو دیویس، کلیفتن کالینز جونیر و تام گیر
داستان "تایگرلند" سال 1971 روی می‌دهد و درباره گروهی سرباز جدید است که پیش از اعزام به جنگ ویتنام برای گذراندن دوره‌های آموزشی پیاده‌‌نظام به اردوگاه بدنام تایگرلند در لوئیزیانا فرستاده می‌شوند

صبح بخیر ویتنام (Good Morning, Vietnam 1987)
فيلم نيمه كمدي باري لوينسون (1987) ماجراي واقعي يكي از گويندگان راديو ارتش امريكا هنگام جنگ ويتنام را روايت مي كند كه با پخش موسيقي هاي شاد و اخبار جنجالي و سانسور نشده شور و شوقي در سربازان امريكايي ايجاد مي كند كه اصلا با استقبال فرماندهان نظامي و سياسي امريكا روبه رو نمي شود و در نهايت او را وادار به كناره گيري مي كنند. رابين ويليامز در نقش اين گوينده بي نظير است و با وجود حال و هواي بعضا شوخ فيلم، وضعيت تلخ و ناخوشايند سربازان امريكايي را با گوشه و كنايه به رخ مي كشد. اين فيلم در همان سال با استقبال قابل توجهي از سوي تماشاگران روبه رو شد.

نردبان جيكوب (Jacob's Ladder 1990)
جيكوب سينگر مرد تنهايي است كه گرفتار خاطرات گذشته اش است، خاطراتي از ازدواجش، پسر تازه مرده اش و حضورش در ويتنام. جيكوب يك كارگر ساده اداره پست نيويورك است كه زندگي اش در حال فروپاشي است. همسر جديدش به او كمك مي كند كه از خاطراتش جدا شود، خاطراتي كه او را بين واقعيت و توهم معلق نگه داشته آدريان لين با ساختن اين فيلم سعي كرد تاثيرات جنگ ويتنام را بر زندگي و روح و روان سربازان امريكايي نشان دهد؛ فيلمي با ساختاري پيچيده و تودرتو كه تماشاگر را درگير دنياي ماليخوليايي فيلم مي كند.

عملیات مرداب (Southern Comfort 1981)
کارگردان: والتر هیل
محصول کشور: ایالات متحده امریکا
خلاصه داستان: تعدادی از نفرات گارد ملی امریکا را که در جنگ ویتنام از جنگیدن امتناع کرده بودند بعنوان رزمایش به سرزمین های باتلاقی می برند و یکایک آنها به دست افرادی مسلح کشته می شوند.
این فیلم خیلی خاطره انگیزه چون سیما 100 دفعه پخشش کرد icon_cheesygrin

ادامه دارد...

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
یک سوال دارم فیلمی درباره چچن نیومده که ساخت خود روسیه باشه icon_cheesygrin

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
ساخته شده، نمونه اش فیلم جنگ (war) محصول 2002
http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_war_films_and_TV_specials#First_Chechen_War_.281994.E2.80.931996.29
به این لینک مراجعه کن تا فیلمهای بیشتری پیدا کنی چون بازم هست
مربوط به تمامی جنگهاست البته مرتب شده

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
دمت گرم اره راست میگی من فریم به فریم عملیات مرداب یادمه چونکه من با تکرار دیدم

icon_cheesygrin :mrgreen:

داداشم اگه در مورد فیلم پشت خطوط دشمن 3 اطلاعی داری و اگه بتونی لینک دانلودشو البته کیفیت بالا واسمون بزاری یک دنیا ممنون میشم راستی در مورد عملیات ناتو تو صربستانه و یه صحنه ایجکت از اف 18 داره خیلی خیلی خفنه :mrgreen:

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
سلام

ممنون میشم یک سری فیلم نظامی و یا جاسوسی را در این تاپیک معرفی کنید

مثلا یک فیلم که در یکی از تاپیک های انجمن معرفی شده بود Behind Enemy Lines
  • Upvote 5

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[font=tahoma,geneva,sans-serif]یک فیلم خیلی شاخص[/font]
[font=tahoma,geneva,sans-serif]نجات سرباز رایان هست[/font]
[font=tahoma,geneva,sans-serif]Saving Private Ryan[/font]
[font=tahoma,geneva,sans-serif]با هنرمندی تام هنکس[/font]
  • Upvote 2

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مطالب مشابه

    • توسط MR9
      موقعیت قرارگاه مرکزی منافقین :
       
      در 90 کیلومتری شمال بغداد ،پس از عبور از شهر "الخالص" به "قرارگاه  اشرف" خواهید رسید.این پادگان با وسعت6 در 8کیلومتر مربع تا سال 1365 هجری شمسی تحت عنوان "معسگر الخالص الخاص" محل استقرار یکی از تیپ های گارد ریاست جمهوری صدام حسین بود.این پادگان از شمال به انبارهای بزرگ مهمات و تسلیحات و یک روستای کوچک عراقی،از شرق به یک فرودگاه متروکه،از جنوب شرق به روستای "شیخ شنیف" ، از جنوب به یک مرکز مرغداری و از غرب به جاده بغداد- کرکوک محدود شده است."اشرف بزرگ" 12*10 کیلومتر مربع است  که پادگان اشرف و زمین های اطراف آن را شامل می شود.
       
        
       
       
       
       
      پس از اخراج مسعود رجوی به عراق و ملاقات او با صدام حسین ، این پادگان بطور کامل تحویل گروهک منافقین  شد و  آنها پایگاه های خود در سلیمانیه و کرکوک را جمع آوری کرده و از سال 1366 هجری شمسی تحت عنوان به اصطلاح "ارتش آزادیبخش ملی " در این محل تجمع کنند.
      در کیلومتر 90 جاده قدیم بغداد-کرکوک انشعابی از قسمت شرقی، شما را به درب اصلی پادگان اشرف هدایت خواهد کرد.شمال و جنوب این جاده آسفالته و فرعی محل استقرار 2 گردان ارتش صدام حسین ،گروهان رادار،گروهان موشکی پدافند هوایی و مقر سازمان استخبارات صدام حسین است که در نزدیکی ورود به پادگان قرار دارد.از سال 1365 شمسی تا زمان سرنگونی صدام  حسین ،نقش این نیروها پدافند هوایی،حفاظت بیرونی و کنترل ورود و خروج به پادگان اشرف بود .
       
       
        
       
       
      مرصاد ، کمینگاه منافقین 
      ببرها وارد می شوند :
       
      اگر چه نیروی های مسلح جمهوری اسلامی ایران ( ارتش  جمهوری اسلامی ایران ، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی  ، بسیج و..)  در جریان عملیات مرصاد ، شکست سنگینی بر پیکره گروهک منافقین وارد آورد ، بازماندگان فرقه رجوی ، مجدداً نیروی های باقی مانده خود را در قرارگاه های  متعدد خود در عراق ، جمع آوری و با حمایت رژیم بعثی ، فعالیتهای خود را از سر گرفتند . اما بدنبال شکست مفتضحانه رژیم بعثی حاکم بر بغداد در مقابل تهاجم گسترده نیروهای ائتلاف به منظور بازپس گیری کویت در ماه مارس 1991 و بغرنج شدن وضعیت در این کشور که همراه با بروز تشنجات و حرکتهای مسلحانه در شمال و جنوب آن گردید ، باعث شد تا گروهک منافقین  با یک بن بست غیر قابل تصور مواجه گردد .
       
       

       
       
      به همین دلیل ، تروریستهای مسلح این گروهک ، دست به تحرکات جدیدی در داخل خاک ایران زده و در یکم آوریل 1991 ، با استفاده از شرایط حاد منطقه ، یکسری اقدامات مسلحانه تروریستی  در غرب ایران ، بویژه ارتفاعات استان کرمانشاه  را رقم زدند که موجبات به شهادت رسیدن صدها نفر از شهروندان کرد ساکن در این منطقه را فراهم آورد .
      بنابراین در پاسخ به شرارتهای این گروهک تروریستی ، در بامداد روز 5 آوریل ، نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران  با استفاده از 9 فروند جنگنده- بمب افکن F-4E ، جمعی پایگاه سوم شکاری (TFB-3)  یک ضربت اساسی را به پادگان اشرف که قرار گاه مرکزی این گروهک بشمار می رفت ، وارد آورد که درعمق 80 کیلومتری داخل خاک عراق و در 28 کیلومتری شمال شهر  خالص  قرار داشت . 5 دقیقه بعد از این حمله ، 9 فروند جنگنده- بمب افکن F-5E جمعی پایگاه چهارم شکاری (TFB-4) بقیه تاسیسات این قرار گاه را با مهمات سنگین مورد حمله قرار دادند که براساس اطلاعات منتشر شده ، تلفات گسترده ای را موجب گردید .
       

       
       
      با این حال ، در جریان این حمله غافلگیرانه  ، خدمه یکی از فانتوم های شرکت کننده ( سریال 6688-3) موفق به اجرای صحیح مانور POP-UP نگردید و هر دوخدمه مجبور به اجکت شده و توسط شبه نظامیان مستقر در منطقه  بازداشت و بسرعت به دولت عراق تحویل داده شدند
       
       

       
      بقایای فانتوم ساقط شده نیروی هوایی به سریال 6688-3
       
       
      در شمال عراق ، دولت ترکیه که سالهاست در حال جنگ غیر رسمی با شورشیان حزب کارگران کرد که به شکل محرمانه از حمایتهای اطلاعاتی و تسلیحاتی دولت وقت عراق بهره می برد ، قرار داشت ، به منظور سرکوب این شورشیان ، چندین عملیات رزمی را در امتداد مرز با ایران ، طراحی و اجرا نمود .
       

       
       
      در جریان این عملیات رزمی ، فانتوم های  نیروی هوایی ترکیه بارها و بارها حریم هوایی ایران را مورد تجاوز قرار داده و نقض نمودند و در این سو ، در موارد متعددی  ، رادار مراقبت منطقه ، هشدارهای لازم را به ترکها ارسال نمود ولی علی الظاهر نیروی هوایی ایران هرگز عملیات رهگیری را اجرا ننمود . این مساله  را می توان بدین دلیل تشریح نمود که  تایگرهای مستقر در پایگاه دوم شکاری ،اگر چه بسیار سریع تر از فانتوم های ترک بودند اما بدلیل اینکه  تیم های ضربتی نیروی هوایی ترکیه توسط جنگنده های F-16C این نیرو  اسکورت می شدند ، حضور تایگر عملاً بی اثر بشمار می رفت . به همین علت ، فرماندهی وقت نیروی هوایی ایران تصمیم گرفت تا سازمان رزم پایگاه دوم شکاری را با اعزام جنگنده های MIG-29 که به تازگی از اتحاد شوروی تحویل گرفته شده بودند ، تقویت نماید .
       
       

       
       
      اعزام فالکروم های تهرانی  ، اگر چه در ابتدا به شکل موقت به این پایگاه مامور شده بودند ، اما با تغییر شرایط ، این استقرار به شکل دائمی در آمد و اسکادران 22 تاکتیکی نیروی هوایی (TFS-22) با حضور میگ های روسی تشکیل گردید و از آن سو ، تمامی  تایگرهای موجود در این پایگاه (F-5E) به اسکادارن 21 تاکتیکی (TFS-21) انتقال یافتند .
       
      با فروکش کردن آتش جنگ در آسیای جنوب غربی ، شرایط تقریباً به حالت عادی بازگشت ، اما این آرامش زیاد بطول نیانجامید ، چرا که در سال 1994 ، گروهگ منافقین مجدداً با اعزام تیم های ترورویستی بداخل کشور ، به شکل منظم دست به تخریب ، ترور مردم عادی و شماری از مقامات ارشد نظامی و غیر نظامی  زدند .
       
       

      سپهبد شهید صیاد شیرازی 
       
       
      د رنتیجه نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران ، مجدداً ماموریت یافت تا حملات هوایی خود را علیه قرارگاه مرکزی این گروهک در داخل خاک عراق ، از سر بگیرد .
      این ماموریت کمتر شناخته شده ، توسط یکفروند جنگنده- بمب افکن F-5F و سه فروند جنگنده – بمب افکن F-5E جمعی پایگاه دوم شکاری در 9 نوامبر 1994 اجرا گردید . در این حمله جمعاً 16 تیر مهمات هوا به زمین مارک-82 به روی هدف حمل شد و پرنده های رزمی با موفقیت کامل و بدون خسارت جانبی ، ماموریت خود را به انجام رساندند .
       
       

       
       
      اما بدلیل اینکه این حمله غافلگیرانه  در داخل محدوده موسوم به منطقه پرواز ممنوع (NO FLY ZONE) شمال عراق که توسط ایالات متحده و بریتانیا حفاظت می گردید ، انجام شد ، به محض اطلاع از وقوع این حمله ، 20 فروند جنگنده  متحدین شامل  جنگنده – بمب افکن های F-16  و F-15 نیروی هوایی ایالات متحده به منظور رهگیری این دسته پروازی از پایگاه های خود واقع در خاک ترکیه به پرواز در آمدند که با توجه به پایان ماموریت دسته رزمی نیروی هوایی ایران ، برخوردی میان این دو پیش نیامد . 
       

       
       
       
      پی نوشت :
       
      1- پلان های رزمی ارائه شده در این تاپیک در سطح وب وجود ندارد و توسط مترجم طراحی شده است 
      2-  در این انجمن ، بیشتز از حماسه های گردان های تامکت و فانتوم گفته شده ، باشد که  این تاپیک گوشه ای از حماسه های تایگرهای مظلوم نیروی هوایی که تلفات قابل توجهی را هم در جنگ تحمیلی متحمل شده است ، بیان نماید .
       
       
       
      منبع : با اندکی تصرف ، IRANIAN TIGERS AT WAR  BY BABAK TAGHVAEE
       
       
        این مجموعه با صرف زمان ترجمه  شده است ،
      بنابراین ، هر گونه برداشت با ذکر منبع (MILITARY.IR) خواهد بود . 
      در غیر اینصورت ، برداشت کننده  ، عرفاً و شرعاً ، مسئول خواهد بود .
       
       مترجم : MR9      
    • توسط worior
      به نام حق
       
      پیشگفتار
      این تاپیک جهت بررسی و طرح ایده های مختلف در زمینه تهاجم موشکی کروز و پاسخ پدافند بصورت ارزان و گسترده ایجاد گشته است.
      سایر سناریو ها نظیر حملات موشک های بالستیک، و یا بمب های دورایستا(گلاید، بدون موتور)، همچنین موشک های هایپرسونیک موضوع این تاپیک نیست.
       
      طرح حمله:
      در دسترس بودن سامانه های موشکی کروز در خدمت بسیاری از ارتشهای منطقه و استفاده گسترده از این سامانه ها در منطقه خاورمیانه، لزوم دارا بودن یک سامانه مقاومت پدافندی موثر را گوشزد میکند، اما چنین سامانه ای با چه وضعیتی روبروست و چگونه باید پاسخ بدهد؟
       


       
      فرض کنیم، در تهاجم یک روزه 8 ساعته، با هدف گشایش مسیر پدافند و بدست گرفتن آسمان ایران، ائتلاف مهاجم، اقدام به اجرای تهاجمی با مشخصات ذیل بنماید:
      - 4000 موشک کروز، در برد های مختلف، بدون خطا(فرض میشود، این تعداد موشکی هست که به هدف خواهد رسید)
      - اهداف عمقی و مرزی
      - شانس اصابت موشک های پدافندی در صورت رهگیری 75 درصد.
      مشاهده میکنید که با شلیک 4000 موشک پدافندی، تنها قادر به انهدام 3000 موشک کروز مهاجم خواهیم بود، و این به معنای اصابت دست کم 1000 موشک به هدف و مشغولیت 8 ساعته پدافند بر روی تعداد بسیار زیادی هدف خواهیم بود. با توجه به تصویر فوق این رقم حتی بیش از موشک هایی ست که در سال 2003 به عراق شلیک شده است. 
      آیا چنین حمله ای از نظر هزینه ای و لجستیک برای ائتلاف مهاجم دشوار خواهد بود؟
      - قیمت هر موشک تاماهاوک کلاس 4 که از آخرین و بیشترین حجم امکانات مسیریابی بهره میجوید، 1.87 میلیون دلار با نرخ شناور 2017 محاسبه شده است، بنابراین 4000 موشک حداکثر 8 میلیارد دلار هزینه خواهد داشت و این رقم حتی اگر به 10 یا 20 میلیارد دلار نیز برسد، با توجه بودجه نظامی کشورهایی مانند آمریکا و اعراب منطقه، همچنین تامین هزینه در چند سال مالی، رقمی دور از ذهن و دست نیافتنی نیست. هم اکنون نیز فقط دو کشور عربستان و امارات در حدود 1200 موشک کروز در اختیار دارند. اگر به دو کشور، سایرین چون ایالات متحده، فرانسه، انگلستان و ... اضافه شوند، مقدار 4000 موشک رقم کاملا دست یافتنی خواهد بود.
      - از نظر لجستیک نیز، با توجه به تعداد بسیار پایگاه های اجاره ای و تسخیری دشمن در منطقه، و گستردگی پهنه جغرافیایی مرزهای کشورمان، استقرار چنین موشک هایی فقط به ناوها محدود نمیشود، و تمامی پایگاه های زمینی میتوانند به عنوان محل پرتاب استفاده شوند، و میتوان این فرض را گرفت که طی سالهای اخیر این انبار سازی موشک های کروز صورت گرفته باشد و به زمان حمله موکول نگردیده است.
       
      هزینه مقابله؟
      - دفع موثر 4000 موشک بالستیک برای پدافند به تنهایی بسیار دشوار به نظر میرسد، و طبیعی ست که برای این منظور نمیتوان صرفا بر پدافند موشکی متکی بود. اگر خطای 0.75  برای پدافند را بپذیریم، به رقمی در حدود 5400 موشک پدافندی،مقدار بسیاری تجهیزات کشف و شناسایی و مقدار بالایی شانس نیاز است. فلذا عقلانه است که پایگاه ها و محل های شلیک دشمن پیش از اقدام یا در همان دقایق اولیه حمله شود (که این موضوع بحث این تاپیک نیست).
      - اخلال gps و حتی انهدام ماهواره های هدایت کننده نیز با توجه به تجهیزات مدرن ترکام و وجود عوارض طبیعی بسیار در ایران مزیتی در حدود بالابرد چند درصد خطا به سامانه های کروز وارد میکند. این میزان خطا را بدلیل عدم وجود اطلاعات کافی از کیفیت و دقت سامانه های مهاجم همچنین بروز پیشرفت های آینده باید فاکتور گرفت و به تنها به برخورد سخت پدافند متکی بود.
       
      با توجه به موارد فوق یک مجتمع پاسخ برای مقابله طراحی کنید، به نحوی که قادر باشد:
      - 100 درصد موج اول حمله که علیه پدافند و تجهیزات راداری ثابت است را از کار بی اندازد
      - 80 درصد کل موشک ها در موج های بعدی را منهدم کند
      - بعد از 8 ساعت تهاجم سنگین همزمان با انواع اخلال با دست خالی مواجه نشود.
      - اقدام سخت یا hard kill باشد.
      - این پاسخ در سامانه خلاصه شود. اقدامات غیر عامل نظیر استتار، تعدد و اخلال نادیده گرفته شود.
      - موج اول 800 موشک
      - موج دوم 1200 موشک
      - موج سوم 600 موشک
      - موج چهارم 1400 موشک
      - هر موج حمله 2 ساعت.
      - از همه مهمتر، سیستم بسیار ارزان و موثر باشد.
       

       
       
       
      دارایی کنونی پدافند موشکی ایران:

       
       
      با تشکر، از حضورتون در بحث
       
       
       
       
       
       
    • توسط bell214
      مرواریدی در ژرفا
      مصاحبه با خانواده شهيد سرهنگ خلبان «محمدهاشم آل‌آقا»
      قهرمان شکاری (F-14)
      مقدمه:
      مدتها بود كه به صورت جسته و گريخته در محافل گوناگون كه از جنگ و نيروي هوايي صحبتي به ميان مي‌آمد و يادي از شهدا و همچنين شهيد سرهنگ خلبان «محمدهاشم آل‌آقا» مي‌شد، همرزمان و دوستانش در شجاعت، دلاوري، صداقت و خاكي بودن وي اتفاق نظر داشتند. ما نيز پيرو وظيفه‌مان مترصد فرصتي بوديم كه خدمت خانواده معظم شهيد رسيده و نسبت به احوالات وي معرفت بيشتري حاصل كنيم. اشاره كتاب «تامكت‌هاي ايران در جنگ تحميلي» به اين شهيد بزرگوار كه در شماره پيشين از نظرتان گذشت، بهترين بهانه براي اين منظور بود كه به لطف خداوند با دريافت اذن شرفيابي از خانواده شهيد مقصودمان حاصل شد.

      باز هم مثل هميشه خود را در آن‌قدر مرتبه‌اي نمي‌بينم كه رمز و راز شهداي ميهن را بنگارم و به تصوير بكشم، با اين حال براي رسالتي كه بر دوشم سنگيني مي‌كند بهانه خوبي دارم.

      سايلي را گفت آن پير كهن چند از مردان حق‌گويي سخن

      گفت خوش آيد زبان را بر دوام تا بگويد ذكر ايشان را مدام

      گر نيم زايشان از ايشان گفته‌ام خوشدلم كاين قصه از جان گفته‌ام

      محمدهاشم در 27 آبان سال 1324 در خاندان بزرگ «آل‌آقا» كه از خانواده‌هاي سرشناس شهر كرمانشاه مي‌باشد پا به عرصه وجود گذاشت. دوران تحصيل خود در مقاطع ابتدايي، راهنمايي و دبيرستان را در شهر كرمانشاه گذراند. با اعلام مخالفت مادرش با وجود عشقي كه به پرواز داشت از اين كار منصرف شد اما علاقه وافر وي به ارتش كه همانا عشق خدمت به وطن بود باعث شد كه نهايتا به جمع نيروهاي مسلح بپيوندد. به دنبال آن وي پس از شركت در آزمون ورودي، موفق به راهيابي به دانشكده افسري نيروي زميني ارتش شده و با توجه به عطش دروني‌اش در ميل به بال گشودن همزمان در جهت جلب رضايت مادر گام بر مي‌دارد. پس از فارغ‌التحصيلي از دانشگاه افسري اصرار وي كارگر افتاده و مادر به خلبان شدن فرزند راضي مي‌شود. هاشم كه گويي در ابتداي راه قرار دارد با نيروي مضاعفي بلافاصله اقدام كرده و با شركت در آزمون دانشكده خلباني از اين امتحان نيز سربلند بيرون آمده و با رسيدن به آرزوي ديرينه خود به جرگه دانشجويان خلباني نيروي هوايي ارتش مي‌پيوندد. با اتمام كلاسهاي زميني و آموزش مقدماتي پرواز، طبق روال آن روز نيروي هوايي براي تكميل دانش پرواز خود راهي ايالات متحده مي‌شود. با اتمام دوره، مفتخر به دريافت وينگ خلباني شده و راه بازگشت به وطن را در پيش مي‌گيرد. سروان خلبان هاشم آل‌آقا مقارن با سال 1350 به كشور بازگشته و با امريه ستاد فرماندهي نيروي هوايي به عنوان كمك خلبان جنگنده F-4، فانتوم، به پايگاه هفتم شكاري شيراز منتقل مي‌شود. در ادامه در سال 1351 برابر امريه ديگري براي ادامه انجام وظيفه به پايگاه يكم شكاري تهران فرستاده مي‌شود. هاشم در همين سال با دختري در همان محله سكونت پدر و مادرش در شهر كرمانشاه آشنا شده و اين آشنايي به ازدواج اين دو ختم مي‌شود.

      آنها زندگي مشتركشان را در تهران آغاز كرده و پس از حدود 4 سال، در سال 1356 آماده سفري طولاني مي‌شوند. سروان خلبان آل‌آقا براساس صلاحديد فرماندهان وقت به همراه تني چند از خلبانان فانتوم، با خانواده‌هايشان براي آموزش هدايت پرنده پيچيده، انقلابي و جديد نيروي هوايي ارتش، گرومن F-14 تامكت عازم پايگاه نيروي دريايي ايالات متحده در ايالت ويرجينيا مي‌شوند. براي خلبانان باتجربه فانتوم همچون هاشم آل‌آقا پرواز با گربه گرومن و كاربري تسليحاتش كار آنچنان سختي نبود. زيرا در درجه اول F-4 و F-14 هر دو اصلا براي نيروي دريايي ايالات متحده طراحي و ساخته شده و بديهي است كه از يك استاندارد يكسان براي طراحي و ساخت آنها استفاده شده است و در درجه دوم از سه موشك هوا به هواي مورد استفاده تامكت‌هاي ايران، فانتوم قابليت شليك دو موشك آن (AIM-7 اسپارو و AIM-9 سايدوايندر) را دارد. با توجه به اينكه آل‌آقا و همرزمانش در جنگنده فانتوم در چگونگي استفاده از اين دو موشك تجربه كافي و وافي داشتند، فقط مي‌بايست اسلحه اصلي تامكت، موشك اسطوره‌اي هيوز AIM-54 فينيكس و رادار آن هيوز AWG-9 را به‌طور كامل بشناسند. اگر عوامل مذكور را به اضافه هوش و جسارت ايراني كنيم مي‌شود حدس زد كه تمام نفرات اعزامي به راحتي بتوانند دوره خلباني F-14 را با موفقيت و سربلندي طي كنند. پس از پايان دوره در مدت حدود 18 ماه، خلبانان جديد جنگنده جديد در آبان 57 به سرزمين اجدادي خود باز مي‌گردند. با توجه به اينكه كانون فعاليت F-14 در ايران پايگاه هشتم شكاري مي‌باشد، هاشم به همراه خانواده خود از تهران به اصفهان نقل مكان مي‌كند. سكونت آنها در اصفهان مصادف مي‌شود با اوج‌گيري تظاهرات مردمي عليه حكومت پهلوي كه در نهايت به پيروزي انقلاب اسلامي ايران در بهمن 57 منجر شد. وقوع انقلاب در كشورمان سنگ محك بسيار جالبي براي تعيين عيار ارق ملي و حس وطن‌پرستي كاركنان نيروهاي مسلح بود و چه زيبا كه آل‌آقا و همرزمان ميهن‌پرستش در اين آزمون كوچكترين ناخالصي از خود نشان ندادند.

      سروان خلبان محمدهاشم آل‌آقا كه در زمان پيروزي انقلاب از افسران ارشد نيرو محسوب مي‌شد و مدتها بود كه به عنوان استاد خلبان، آموزش خلبانان را به عهده گرفته بود پس از پيروزي انقلاب امر آموزش را با جديت بيشتري پيگير شد. آري او نيز مي‌دانست آموزش صحيح و كامل مهمترين رمز پيروزي بر دشمنان ملت است.

      با شروع جنگ تحميلي فعالانه وارد صحنه نبرد شد و در عين حال از آموزش جوانان غافل نشد تا اينكه به علت رشادت، جديت و جسارت در امور محوله در سال 1362 از طرف فرماندهي وقت نيرو به سمت جانشين فرماندهي عمليات نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران منصوب مي‌شود.

      رسيدن به پست معاونت عمليات نيرو بهانه خوبي بود تا هاشم در كنار سرهنگ خلبان «عباس بابايي» خود را هرچه بيشتر درگير جنگ كرده و تواناييهاي خود را در اين عرصه، عرضه دارد. بابايي و آل‌آقا همواره پيش از انجام هر عملياتي ابتدا خود مبادرت به شناسايي و ارزيابي هدف از لحاظ موضع پدافندي، سمت حمله و غيره كرده تا عمليات اصلي با خطر كمتر و ديد بازتري صورت گيرد. نكته جالب توجه در اين مطلب اين است كه آنها هرگز گرفتار جو پست و مقام نشده و فقط به اين مساله كه در كجا مي‌توانند منشا اثر باشند توجه داشتند «آري ما چنين جان بركفاني داشتيم».

      هاشم آل‌آقا در درجه اول همانطور كه ذكر شد از فرماندهان ارشد نيرو بود و در درجه دوم مشغله‌هاي فراواني به عنوان طراح عمليات داشت و اين دو مورد كافي بود تا نتواند پروازهاي عملياتي انجام دهد، با اين حال فعالانه در پروازهاي گشتي و اسكورت نفتكش‌ها و كشتيهاي تجاري شركت مي‌كرد و اين‌چنين بود تا به خواست خدا خليج نيلگون و هميشه فارس ايران، مشهد شهيد سرهنگ خلبان محمدهاشم آل‌آقا باشد.

      تقويم‌ها روز 20 مرداد 1363 را نشان مي‌داد و آسمان آبي خليج فارس يكي از گرمترين روزهاي خود را سپري مي‌كرد. هاشم آل‌آقا و كمك خلبانش در يك تامكت طي ماموريتي مشغول اسكورت نفتكش‌ها و كشتيهاي تجاري كشورمان بود. در همين اثنا ناگهان مورد حمله چند فروند جنگنده ميراژ F1 عراقي قرار مي‌گيرد. درگيري آغاز و پس از مدتي جنگ و گريز تامكت‌ها آل‌آقا مورد اصابت موشك شليك شده از طرف جنگنده عراقي قرار گرفته و به درون آب سقوط مي‌كند. شاهدان عيني حادثه كه دورادور ناظر درگيري آنها بودند خطر شليك شدن موشك سوپر 530F-1 به سمت تامكت را به آل‌آقا گوشزد مي‌كنند اما آل‌آقا در جواب آنها مي‌گويد هيچ نشانه‌اي دال بر حمله موشك به سمتشان در سامانه‌هاي هشداردهنده مشاهده نمي‌كند. اين مطلب گوياي آن است كه عراقي‌ها با استفاده از اطلاعات فني كه امريكايي‌ها در اختيار آنها قرار داده بودند در استفاده از نقاط ضعف F-14 كاملا موفق عمل كرده‌اند.

      همسر هاشم كه از چند روز پيش براي ديدن اقوام به كرمانشاه رفته بود در روز بازگشت به تهران كه مصادف مي‌شود با روز شهادت هاشم با شكسته شدن ديوار صوتي شهر كرمانشاه توسط جنگنده‌هاي عراقي مواجه مي‌شود. با مشاهده اين اتفاق گويي به وي الهام مي‌شود كه براي هاشم اتفاقي افتاده اما با ذكر و ياد خدا آرامش يافته و به خود تلقين مي‌كند كه انشاءا... اتفاقي نيفتاده. پس از رسيدن به تهران هرچه منتظر مي‌ماند از تلفن هاشم خبري نمي‌شود. صبرش لبريز شده و با پايگاه هشتم تماس مي‌گيرد. ديسپچ پايگاه با توجه به اينكه تامكت آل‌آقا بازنگشته و هيچ خبر دقيقي دال بر شهادت يا زنده بودنش در دست نيست با جوابهاي سربالا به همسر وي مي‌گويد: «همين الان دوباره براي ماموريتي ديگر به پرواز درآمد. به محض بازگشت مي‌گوييم با شما تماس بگيرد.» با شنيدن اين جوابها و طولاني شدن انتظار، همسر شهيد از وقوع سانحه براي هاشم يقين حاصل مي‌كند. با سقوط تامكت آل‌آقا با توجه به اينكه از اسارت به دست عراقي‌ها و يا شهادتش اطلاعي در دست نبود به اضافه اينكه وي به عنوان جانشين عمليات نيرو در جريان تمام عملياتهاي آتي و استراتژي جاري نيروي هوايي بود به همين علت بلافاصله تمامي طرحهاي نيرو دستخوش تغييراتي اساسي شد. اين قضيه گذشت و نيروي هوايي با اعلام مفقودالاثر شدن هاشم بر ابهامات و سوالات سقوط وي افزود.

      همسر هاشم كه همچنان منتظر بازگشت وي به خانه بود چندين سال پس از مفقودالاثر شدن همسرش در يكي از شبهاي قدر خالصانه دست به دامن ائمه اطهار شده و از آنها مي‌خواهد وجود يا عدم وجود هاشم را براي وي معلوم كنند. توسل وي جواب داده و همان شب خواب شهيد بزرگوار را مي‌بيند. هاشم كه در سبزه‌زارمانندي با لباس خلباني به ديدن همسرش آمده بود در جواب سوال وي كه پرسيد: «هاشم، مي‌خواهم بدانم كه تو هستي يا نيستي؟» مي‌گويد: «من نيستم.» پس از مدت كوتاهي گفتگو، شهيد اظهار مي‌دارد «من سردم است و بايد بروم». همسر شهيد صبح فردا خوابي كه ديده بود را با يكي از علما در ميان مي‌گذارد. در جواب مي‌شنود با توجه به اظهار سرما توسط شهيد، پيكر پاك وي در درون آب قرار دارد. همسر هاشم پس از اين واقعه از شهادت همسرش يقين حاصل مي‌كند و جالب آنكه مدت كوتاهي بعد از طريق نامه رسمي نيروي هوايي اعلام شهادت همسرش را دريافت مي‌دارد.

      ناگفته نماند هاشم آل‌آقا تا پيش از آرام گرفتن در قعر آبهاي خليج فارس چندين بار تا مرز شهادت پيش رفت. حدود سه ماه پيش از شهادت، در بهار سال 1363 صبح يك روز همسر شهيد با كمك مادرش بدون نيت قبلي گوسفندي را قرباني كرده و بين مردم تقسيم مي‌كنند. حوالي ظهر شهيد بابايي با منزل آل‌آقا تماس گرفته و جوياي احوال هاشم مي‌شود. با توجه به اينكه هاشم پس از ترك منزل تماس نگرفته بود، همسر شهيد از وضعيت وي اظهار بي‌اطلاعي مي‌كند. شهيد بابايي از اينكه كسي به همسر هاشم اطلاعات ضد و نقيض نداده، آرام شده و در جواب نگراني وي مي‌گويد كه اتفاقي نيفتاده و هاشم تا ساعاتي ديگر به خانه مي‌رسد. پس از بازگشت شهيد به منزل، هاشم مي‌گويد كه در درگيري با جنگنده‌هاي عراقي، هواپيمايش به شدت صدمه ديده و هيچ اميدي به بازگشت نداشته است. شايد آن قرباني نطلبيده بلاگردانش شده بود!!!

      شهيد سرهنگ خلبان محمدهاشم آل‌آقا كه از باتجربه‌ترين و ارزشمندترين خلبانان تامكت نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران محسوب مي‌شد با مورد اصابت قرار گرفتن جنگنده‌اش درون كابين ماند تا پيكر پاكش به قعر آبها سقوط و روح بلندپروازش به اوج آسمانها عروج كند. براي خليج هميشه فارس چه افتخاري از اين بالاتر كه چنين مرواريدهاي نابي را در درون خود جاي داده است. مگر مي‌شود خليجي كه فرزندان اين ديار را در دل خود جاي داده نام مجعول عربي را پذيرا باشد، چه اين شيران خصم خروش براي مقابله با همين اعراب خودفروخته به پا خواستند.

      شهيد محمدهاشم آل‌آقا فردي آرام و صبور بود و نسبت به خانواده خود تعصب خاصي داشت و همسرش عامل اخير را مهمترين علت ازدواجش با وي مي‌داند. هاشم هيچ‌گاه از اسرار شغلي خود با همسرش صحبتي به ميان نمي‌آورد و اين مورد تا بدانجا پيش رفته بود كه همسر وي پس از شهادتش به پست واقعي هاشم در نيروي هوايي پي مي‌برد!

      جا دارد در اين جا خاطره‌اي كه سرهنگ خلبان «مسعود اقدام» در كتاب «انتخابي ديگر»1 بيان كرده را بياوريم. اقدام در اين مطلب كه با عنوان «برخورد با پرندگان سيگال» در كتاب مزبور به چاپ رسيده عنوان مي‌كند كه در اوايل جنگ در پروازي به همراه شهيد بزرگوار «عليرضا ياسيني» به قصد انهدام سه سايت موشكي زمين به دريا كه از پشت پايگاه هوايي شعيبيه كشتيهاي كشورمان را مورد اصابت قرار مي‌داد در يك جنگنده F-4 عازم ماموريت مي‌شود. طبق برنامه براي درامان ماندن از رديابي توسط رادارهاي دشمن قرار بود آنها با عبور از 30 مايلي «خورموسي» و پرواز بر فراز باتلاقهاي «فاو» و «ام‌القصر» خود را در موقعيت مناسب به روي هدف برسانند. با عبور از مرز اقدام به عنوان خلبان كابين عقب تمام حواس خود را معطوف بررسي سامانه‌هاي مختلف هواپيما و تهديدات موشكي دشمن مي‌كند تا در صورت شليك بتوانند به موقع با مانور مناسب آن را منحرف كنند.

      خطري احساس نمي‌شد و جنگنده با سرعت بسيار بالا در ارتفاع پايين بر فراز ني‌زارها به حركت خود ادامه مي‌داد كه ناگهان زمين و زمان در جلو چشمان هر دو خلبان تيره و تار شد. اقدام حدود 20 ثانيه بعد به هوش آمده و مشاهده مي‌كند كه جنگنده در يك صعود 50 درجه‌اي در حال گردش به راست است. بلافاصله فرامين هواپيما را در اختيار گرفته و از طريق راديوي هواپيما سعي در برقراري ارتباط با ياسيني مي‌كند. خلبان كابين جلو هيچ عكس‌العملي از خود نشان نمي‌داد. اقدام در همين زمان به بررسي شرايط پرداخت تا متوجه شود چه اتفاقي افتاده. تكه‌هاي گوشت و پر اطراف كابين نشان از برخورد دسته‌اي از پرندگان دريايي (كه در آن سرعت حكم يك گلوله ضدهوايي را دارد) به جنگنده را داشت.

      هواپيما در كنترل بود اما تمام سامانه‌هاي ناوبري از كار افتاده بود. تعيين مسير درست بازگشت تنها با كمك رادار كنترل زمين ميسر بود كه تماسهاي متعدد اقدام با رادار هيچ نتيجه‌اي دربر نداشت. اقدام براي چندمين بار در راديوي هواپيما گفت:

      ـ از ابابيل به رادار! اگر صداي مرا مي‌شنوي جواب بده!

      ناگهان صداي مبهمي به گوش رسيد. بلافاصله تكرار كرد:

      ـ از ابابيل به رادار!

      ناگهان صداي روشن و واضحي در راديو طنين‌انداز مي‌شود!

      ـ ابابيل، من عقابم، به گوشم!

      اين پيام كه در واقع نويد زندگي براي فانتوم و خلبانانش محسوب مي‌شد، صداي خلبان F-14 حاضر در منطقه، شهيد والامقام سروان خلبان «هاشم آل‌آقا» بود. آل‌آقا در ادامه مي‌گويد:

      ـ مشكلي برايتان پيش آمده؟!

      ـ هواپيمايمان صدمه ديده. نمي‌دانم خلبان كابين جلو بيهوش شده يا به شهادت رسيده.

      ـ خونسردي خودت را حفظ كن! سعي كن كنترل هواپيما را به دست بگيري! دارم به سمت شما حركت مي‌كنم.

      وقتي كه آل‌آقا به بالاي سر فانتوم زخمي رسيد گفت:

      ـ ابابيل! همين‌طور به پرواز ادامه بده. مراقب باش از دستگيره صندلي‌پران استفاده نكني! چون چتر صندلي باز شده و بالاي هواپيما رهاست. هواپيمايتان شبيه «آواكس»2 شده است.

      ـ متشكرم! سعي مي‌كنم هواپيما را هدايت كنم. ولي نمي‌دانم چه بلايي سر ياسيني آمده است.

      ـ خونسردي خودت را حفظ كن و همين‌طور به پرواز ادامه بده! من پشت سرت در حركت هستم، نگران نباش!

      موتورها با آن كه با قدرت صد در صد در حال پيشراندن جنگنده بودند با اين حال فانتوم صدمه ديده سرعتي حدود 180 نات داشت كه براي جنگنده سرعت كمي است. پس از مدتي ياسيني نيز به هوش آمده و با اعلام اين كه مي‌تواند جنگنده را هدايت كند، فرمان را در دست مي‌گيرد. نهايتا هواپيما به سلامت در پايگاه فرود آمده و بدين وسيله هاشم آل‌آقا جنگنده F-4 باارزش و دو خلبان ارزشمندتر را به دامان وطن باز مي‌گرداند.

      همسر قهرمان شهيد از آن زمان كه هاشم ديگر به خانه بازنگشت، نگهداري و پرورش دو يادگار شهيد (بابك و بهزاد) را به تنهايي به عهده گرفت و نشان داد كه از حماسه‌سازان ميدانهاي نبرد حق عليه باطل چيزي كم ندارد. وي كه براي فرزندان خود هم پدر بود و هم مادر با تلاشي خستگي‌ناپذير توانست آنها را به سمت مدارج بالاي علمي رهنمون شود. دكتر «بابك آل‌آقا» فرزند ارشد شهيد با ارايه پايان‌نامه دكتراي خود با عنوان «بررسي تاثير محيط هوا ـ فضا بر فيزيولوژي بدن هوانوردان» در سال 1379 توانست در سطح خاورميانه مقام اول را كسب و به دريافت لوح تقدير از دست رييس‌جمهور وقت جناب آقاي «خاتمي» مفتخر شود. لازم به ذكر است پايان‌نامه وي هم‌اكنون در تعدادي از خطوط هوايي به عنوان مرجع تدريس مي‌شود.



      افتخاري ديگر

      از افتخارات ديگر همسر سرافراز شهيد آل‌آقا اين است كه وي خواهر شهيد نيز مي‌باشد. شهيد سروان خلبان «مصطفي صغيري» كه از خلبانان جنگنده F-4، فانتوم نيروي هوايي بود در ماموريتي در روز 23 مهر 1359 كه از پايگاه سوم شكاري همدان به قصد هدفي در شهر سليمانيه عراق برخاسته بود، مركبش در خاك عراق مورد اصابت قرار گرفته و به فيض عظيم شهادت نايل مي‌آيد. متاسفانه باخبر شديم كه چندي پيش همسر اين دلاورمرد عرصه پيكار دارفاني را وداع گفته. ما نيز به نوبه خود با تسليت به خانواده آل‌آقا براي اين مرحومه علو درجات را از درگاه ايزد منان خواستاريم.

      هم‌اكنون براي بزرگداشت مقام والاي 70 تن از خلبانان شهيد نيروي هوايي ارتش كه پيكر پاكشان هرگز به آغوش وطن بازنگشت، يادماني در بهشت زهرا ساخته شده است.

      در پايان از خانواده معظم شهيد آل‌آقا به خصوص همسر بزرگوارشان كه ما را به گرمي پذيرفتند و با شكيبايي پاسخگوي سوالات ما بودند تشكر و قدرداني مي‌كنيم.


      منبع

      مدیران محترم لطفا منتقل کنن...
    • توسط EBRAHIM
      ميتوان به جرات اظهار کرد که ديگر همانند گذشته توانايي ساخت هواپيماهاي جنگنده تنها تحت سلطه کشور بخصوصي مانند ايالات متحده نيست و کشورهاي ديگر نيز همگام با صنعت روز هوانوردي با جديت مشغول به طراحي و توليد هواپيماهاي جنگندهي بومي هستند.اما در اين ميان دو کشور اروپايي يعني انگليس و فرانسه البته تا حدودي نيز آلمان گوي سبقت را از ديگران ربوده و به سرعت در حال توليد جنگنده هايي هستند که به خوبي از پس حريفان امريکايي خود بر آمده و انان را از ميدان نبرد به در ميکنند.کشور فرانسه با سابقه ي زياد در طراحي و ساخت هواپيماهاي مسافربري و نظامي هم اکنون در حال طراحي مدل هاي جديدي از هواپيما هاي جنگنده بوده که نمونه شاخص آن جنگنده رافالRafale با کدM09است در ادامه به بررسي اين هواپيماي مدرن ميپردازيم.

      اين جنگنده که در حقيقت ادامه دهنده راه اسلاف خود يعني جنگنده هاي مشهور ميراژ جگوار سوپر اتاندارد و... است به منظور جايگزيني جنگنده هاي قديمي توسط نيروي هوايي فرانسه سفارش داده شده. اين جنگنده که ميتوان آن را تا حدودي جنگنده اي جوان وجديد ناميد در سال 2001 و در عمليات جنگ افغانستان عملکرد و برتري آشکار خود را بر شناخته شده ترين هواپيما هاي ناو نشين يعني f-18 و f14 به جهانيان ثابت نمود.رافال هواپيمايي دو موتوره با قابليت حمل بازه گسترده از تسليحات هوا به هوا و هوا به زمين بوده که در عين حال هواپيمايي بي نهايت تغير پذير است و به سرعت ميتواند نقش خود را از برتري هوايي به شناسايي حملات دريايي و يا زميني تغير دهد.در کاکپيت اين جنگنده از سيستم هاي اويونيک يا سيستم هاي الکترونيکي بسيار پيشرفته اي بهره برداري شده است مانند سيستم HUDهولوگرافيک با زاويه ديد بالا ساخت شرکت تالس اويونيک که اطلاعات ماموريت را به وفور در جلوي ديد خلبان حاضر مي نمايد.دوربين هاي CCDو همچنين صفحه نمايش هاي لمسي در طرفين خلبان که اطلاعات تاکتيکي موقعيت حاضر را ارايه کرده و به او امکان تصميم گيري به موقع را ميدهد.

      در مورد تسليحات اين جنگنده بايد اظهار نمود که اين هواپيما قادر به حمل بيش از 9 هزار کيلوگرم جنگ ابزار هوا به هوا و هوا به زمين از انواع مختلفي چون موشکهاي ميکا ما÷يک سايدوايندر آپاچي اگزوست ماوريک هارپون و بمب هاي هدايت ليزريGBU-12 بسته به نوع ماموريت است.چنانکه پيش بيني نيز ميشود قرار بر اين است که اين جنگنده مدرن از سال 2006 به بمب هاي فوق دقيق هدايت ليزري يا GPSماهواره اي سا÷مAASM نيز براي منهدم کردن هدف هاي دشوار زميني مجهز گردد.اين جنگنده همچنين از دو توپ مسلسل با قدرت آتش 2500گلوله در دقيقه ساختGIAT نيز براي نبرد هاي هوايي نزديک نيز بهره مي جويد.

      اين جنگنده از نظر جنگ الکترونيک نيزبرتري خود را حفظ کرده است ،چه،با در اختيار داشتن سيستم هاي هشدار تهاجم،گيرنده و آشکار سازي ليزري و سيستم هاي مغشوش کننده رادار هاي دشمن از توانايي قابل قبولي برخوردار است.با مجهز شدن اين هواپيما به سيستم راداريRBE2،اين جنگنده از قابليت هايي چون نگاه به پايين شليک به پايين نيز بهره مند شده قابليت شناسايي همزمان 8 هدف وشناسايي تهديدات هوايي را به نحو احسن را نيز دارا است.طول بال هاي دلتا شکل اين جنگنده حدود 11متر و طول خود هواپيما حدود 10 متر است و در عين حال، از مساحت بالي به ميزان 45 متر مربع بهره ميبرد. اين جنگنده مدرن از دو موتور M88-2ساخت سنکنما،براي فراهم آوردن نيروي پيشران خود استفاده مينمايد ک هالبته هر يک نيروي کشش استاتيکي معادل 75کيلو نيوتون را با پس سوز فراهم مي آورد که در اصل ورودي هاي اين موتور ها ، در زير سکان افقي هواپيما واقع شده است!البته تعجب نکنيد.واقه شدن ورودي هاي هوا زير سکان افقي، به اين دليل است که اين هواپيما از نوع کانارد مي باشد،يعني سکان افقي ان که غلتش حول محور عرضي را کنترل ميکند،به صورت دو بالچه در جلو واقع شده است و در عوض، در قسمت انتهاي هواپيما هيچ گونه سطح کنترلي مشاهده نشده و بال ها تا خروجي هاي موتور ادامه يافته اند.

      موتور هاي قدرتمند اين جنگنده،رسيدن ان را به سرعتي معادل1/8ماخ و داشتن سقف پروازي برابر با 55 هزار پا را امکان پذير ساخته اند که توانايي هاي بهينه براي جنگنده اي در اين کلاس محسوب مي شود.
      ناگفته نماند که اين جنکنده در انواع گوناگوني براي ماموريت هاي متواوت عرضه ميشود.اين مدل ها عبارت اند از:مدلBاين جنگنده در اصل براي استفاده نيروي هوايي طراحي گشته و هواپيمايي دو نفره شامل سرخلبان و افسر تسليحات نظامي است.مدلCنيز مانند مدل قبل براي نيروي هوايي توليد شده و در چندي موارد داراي بهبود يافتگي هايي نيز نسبت به مدل قبلي مشاهده ميشود.مدل Mنيز جنگنده تک نفره و مدل ناونشين رافال محسوب ميشود که به منظور انجام ماموريت هاي حفاظتي از ناوهاي هواپيمابر توليد گشته است.قابل توجه است که باز هم سازنده اين هواپيما،يعني شرکت داسالت،سنت شکني نکرده و هواپيماي رافال را نيزهواپيمايي با بال هاي دلتا شکل طراحي نموده است،يعني همان سنتي که در هواپيما هاي پيشين فرانسوي مانند ميراژ4000 رعايت شده است.جنگندهي رافال اولين هواپيماي نظامي جهان است که به منظور انجام ماموريت هاي هوا به هوا و هوا به زمين به صورت همزمان طراحي شده است.

      به علاوه توانايي هاي اين هواپيما براي انجام عمليات در حالت هاي ماوراي ديد بصري(BVR)و ارتفاع بسيار پايين نسبت به سطح زمين،امکانات گسترده اي را به آن،براي جنگنده اي جند ماموريته بودن و قابليت بقاي فراوان در مقابل دشمن را داده است،و به هر سخن،اين هواپيما قادر است که نه تنها نيروي هوايي فرانسه،بلکه کشور هاي زيادي در جهان را که بعد ها از سفارش دهنده گان اين هواپيما خواهند بود،به سهلوت و با شايستگي هر چه تمامتر مرتفع نمايد.

      ماهنامه نوآور
    • توسط TAHA-SH
      به گزارش جهان به نقل از تسنیم، سردار محمد حجاری معاون آماد و پشتیبانی ستاد‌ کل نیروهای مسلح در همایش سلاح‌های هواپایه که صبح امروز در دانشگاه امام حسین(ع) برگزار شده، طی سخنانی گفت: پروژه موشک برد بلند و هوا به هوای "مقصود" در آینده نزدیک به بهره برداری می‌رسد.

      وی همچنین به مواضع اخیر رئیس جمهور آمریکا اشاره کرد و افزود: فاصله لبخند و اخم دشمن خیلی کوتاه است و فکر نکنیم با یک لبخند همه چیز حل می‌شود چرا که این لبخند خیلی سریع به اخم تبدیل می‌شود همانطور که دیدیم که لحن رئیس جمهور آمریکا طی دو روز متفاوت شد.

      معاون ستاد‌ کل نیروهای مسلح همچنین تاکید کرد: در سال ۹۲، ۶۰درصد تحقیقات ما به حوزه هواپایه و سلاح های هواپایه اختصاص یافته است.

      سردار حجازی تأکید کرد: ۱۷ پروژه عمده و سطح یک در هوافضا در دست تولید داریم که در واقع سامانه هستند و ۱۱ پروژه سطح یک در صنایع هوایی نیز در دست تولید داریم.
      http://www.jahannews.com/vdcdx90s9yt0fj6.2a2y.html



      منتظر گمانه زنی دوستان راجع به این موشک هستم
      دقت کنید که این موشک بعنوان برد بلند معرفی شده است یعنی چقدر؟؟؟؟
  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.