daria

شرافت ایران زمین در پناه کمان آرش

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

این تاپیک فقط برای یادرآوری یه اسطورس همین

آرَشِ کَمانگیر نام یکی از اسطوره‌های کهن ایرانی و همچنین نام شخصیت اصلی این اسطوره است.
اسطوره آرش کمانگیر از داستان‌هایی است که در اوستا آمده و در شاهنامه از آرش در سه جا با افتخار نام برده شده ولی داستان آرش در شاهنامه نیامده است.*[۱] در کتاب‌های پهلوی و نیز در کتاب‌های تاریخ دوران اسلامی به آن اشاراتی شده‌است. ابوریحان بیرونی، در کتاب خود به نام «آثارالباقیه» به هنگام توصیف «جشن تیرگان»، داستان آرش را بازگو می‌کند و ریشه این جشن را از روز حماسه آفرینی آرش می‌داند. در اوستا آرش را اِرِخشه خوانده‌اند و معنایش را نیز کسانی معناهایی کرده‌اند: از آن دسته «تابان و درخشنده»، «دارنده ساعد نیرومند» و «خداوند تیر شتابان». در اوستا بهترين تيرانداز ارخش ناميده شده است که گمان بر اين است که همان آرش باشد. بعضی معنی آرش را درخشان دانسته‌اند. و برخی معتقدند که منظور از آرش، حاکم پارتی گرگان بوده که به زور تير و کمان دشمن را (به احتمال زياد سکاها را) از مرز ايران دور کرده است.

آرش در فرهنگ دهخدا
نام پهلواني کماندار از لشکر منوچهر. منوچهر در آخر دوره حکمراني خويش از جنگ با فرمانرواي توران ، افراسياب ، ناگزير گرديد. نخست غلبه افراسياب را بود و منوچهر به مازندران پناهيد لکن سپس بر آن نهادند که دلاوري ايراني تيري گشاد دهد و بدانجاي که تير فرود آيد مرز ايران و توران باشد، آرش نام پهلوان ايراني از قله دماوند تيري بيفکند که از بامداد تا نيمروز برفت و بکنار [[جيحون] فرود آمد و جيحون حدّ شناخته شد. در اوستا بهترين تيرانداز را «اِرِخ ِش َ» ناميده و گمان ميرود که مراد همان آرش است . طبري اين کماندار را «آرش شاتين » مي نامد و نولدکه حدس ميزند اين کلمه تصحيف جمله اوستائي «خَشووي ايشو» باشدچه معني آن «خداوند تير شتابنده » است که صفت يا لقب آرش بوده است. و بروايت ديگر رب النوع زمين (اسفندارمذ) تير و کماني به آرش داد و گفت اين تير دورپرتاب است لکن هرکه آن را بيفکند بجاي بميرد. و آرش با اين آگاهي تن بمرگ درداد و تير اسفندارمذ را براي سعه و بسط مرز ايران بدان صورت که گفتيم بيفکند و درحال بمرد. (از تاريخ ايران باستان حسن پيرنيا):
چون کار بقفل و بند تقدير افتد
از جيب خرد کليد تدبير افتد
آرش گهرم ولي چو برگردد بخت
در معرکه پيکان و پر از تير افتد (خسروي)

از آن خوانند آرش را کمانگير
که از آمل بمرو انداخت يک تير
ترا زيبد نه آرش را سواري
که صدفرسنگ بگذشتي ز ساري (ويس و رامين)

و افراسياب تاختن ها آورد و منوچهر چند بار زال را پذيره فرستاد تا ايشان را از جيحون زانسوتر کرده ، پس يک راه افراسياب با سپاهي بي اندازه بيامد و چند سال منوچهر را حصار داد اندر طبرستان و سام و زال غائب بودند و در آخرصلح افتاد به تير انداختن آرش و از قلعه آمل با عقبه مزدوران برسيد و آن مرز [ را ] توران خوانده اند. (مجمل التواريخ ) .

داستان آرش
در زمان پادشاهی منوچهر پیشدادی، در جنگی با توران، افراسياب سپاهيان ايران را در مازندران محاصره مي کند. سرانجام منوچهر پيشنهاد صلح می‌دهد و تورانیان پیشنهاد آشتی را می‌پذیرند و قرار بر اين می‌گذارند که کمانداری ایرانی برفراز البرزکوه تیری بیاندازد که تیر به هر کجا نشست آنجا مرز ایران و توران باشد. آرش از پهلوانان ايران داوطلب این کار می‌شود. به فراز دماوند می‌رود و تیر را پرتاب می‌کند.*[۲] تیر از صبح تا غروب حرکت کرده و در کنار رود جيحون یا آمودریا بر درخت گردويی فرود مي آيد. و آنجا مرز ایران و توران می‌شود.*[۳] پس از اين تيراندازی آرش از خستگی می‌ميرد. آرش هستی‌اش را بر پای تیر می‌ریزد؛ پیکرش پاره پاره شده و در خاک ایران پخش می‌شود و جانش در تیر دمیده می‌شود. مطابق با برخی روايت ها اسفندارمذ تير و کمانی را به آرش داده بود و گفته بود که اين تير خيلی دور می‌رود ولی هر کسی که از آن استفاده کند، خواهد مرد. با اين وجود آرش برای فداکاری حاضر شد که از آن تير و کمان استفاده کند.
بسیاری آرش را از نمونه‌های بی‌همتا در اسطوره‌های‌ جهان دانسته‌اند؛ وی نماد جانفشانی در راه میهن است.
آرش در ادبیات معاصر
سیاوش کسرایی شاعر ایرانی نیز شعر‌ی به نام آرش کمانگیر و با موضوع آرش دارد که در ویکی‌گفتاورد قابل بازیابی است.
پانویس
1- یعنی داستان آرش کمانگیر در شاهنامه نیامده است. اما در شاهنامه به داستان آرش اشاره ‌شده است. (مثلاً در قسمت پادشاهی شیرویه: به مردی زچنگ زمانه نجست///چو آرش که بردی به فرسنگ تیر///چو پیروزگر قارن شیرگیر» و یا «بزرگان که از تخم آرش بدند - سبکبار و جنگی و چابک بدند».
2-البته در منابع گوناگون محل پرتاب تیر فرق می‌کند. مثلاً در ویس و رامین شهر ساری آمده است.
3-محل فرود تیر نیز در منابع مختلف فرق می‌کند. اما تمام آنها به یک محدودهٔ جغرافیایی اشاره می‌کنند.

http://fa.wikipedia.org/wiki/آرش_کمانگیر


جشن تیرگان
سيزدهم تير ماه هم زمان است با يكي از جشن هاي كهن اين مرز و بوم به نام جشن تيرگان. تيرگان كه يكي از جشن هاي همنام شدن نام روز و ماه است، به دليل ستايش از آب و نيز سالگرد تير انداختن آرش و بزرگداشت پيروزي او از اهميت ويژه اي در ميان جشن هاي اين چنيني برخوردار است.
در زندگي عامه در خيلي مواقع ايزدان به مراتب مهم ترند. شماري از اين ايزدان، خدايان باستاني يعني پيش زردشتي بودند كه به صورت ايزدان، نيروهاي خير و ياري دهنده اهورامزدا در اين دين متجلي شدند. از جمله اين ايزدان مهم، تيشتر (اوستا: تيشتريه Tishtrya) است كه با باران ارتباط دارد و از اين رو، اصل همه آب ها، سرچشمه باران و باروري است. در متن ها، صورت متجلي او را «ستاره تابان شكوهمند» نام برده اند كه احتمالا همان شعراي يماني يا ستاره شباهنگ است. در ودا نام او به صورت تيسيا Tisya آمده است و در زبان هاي اروپايي به سيريوس Sirius معروف است. تيشتر را همتاي ميكائيل، فرشته رزق دين يهود و اسلام، نيز پنداشته اند. دشمن بزرگ اين ايزد، اپوش( اوستا: اَپوشَه Apaosha)، ديو خشكسالي است كه تباه كننده زندگي است. در تيشتر يشت اوستا (يشت هشتم)، داستان نبرد اين دو چنان زيبا توصيف شده كه گويي با نمايشنامه اي قوي رو به رو هستيم و بسيار قابليت هاي تصويري دارد، در اين داستان، تيشتر سه بار باران می آورد، هر بار ده روز تمام. اين وقايع در طول يك ماه اتفاق مي افتد، يعني همان ماه تير.

اسطوره ‌تيشتر همچون ساير اساطير، در اعصار جديدتر كار كرد اجتماعي ـ آئيني خود را از دست داده و به حماسه تبديل مي‌شود.درعصر حماسه، يعني در دوران ويژه‌اي از تاريخ يك ملت، قهرمان و قهرمانپروري شكل مي‌گيرد. «آرش» همانند رستم نمونه‌اي اين پهلوانان اساطيري به شمار مي‌رود. برخي معتقدند آرش تجسم انساني تيشتر است و به همين دليل او را مرد تيشتري معرفي كرده‌اند.

در اوستا بهترين تيرانداز را «اَرَخش» ناميده‌اند و تصور مي‌رود كه مقصود آرش است، برخي محققان اين كلمه را تصحيف عبارت اوستايي «خشوي وي ايشو» مي‌دانند زيرا معني اين عبارت «صاحب تير سريع» است كه صفت يا لقب آرش بوده و در تيريشت بند 6-7 چنين آمده است:
«تيشتر ستاره زيبا و با شكوه را مي‌ستائيم كه به جانب فراخكرت به همان تندي روان است كه تير از كمان «آرش» آريايي. كه از همه آريائيان سخت كمان تر بود.»
در شاهنامه نامي از آرش نرفته، چراكه فردوسي به روال معمول خود، به درستي آن را حذف كرده است، تا رقيبي كه نتوان او را به دست رستم كشت، براي رستم وجود نداشته باشد.
در نوشته هاي دوران اسلامي نظير آثارالباقيه و مجمل التواريخ كه برگرفته از روايات كهن پارسي است، چنين آمده كه:
افراسیاب تورانی... منوچهر پادشاه پيشدادي رادر تبرستان محصور مي‌كند. سرانجام هر دو خواهان آشتي مي‌شوند. و براي آنكه مرز دو كشور روشن شود، از مازندران تيري به جانب خاور پرتاب مي‌كنند تا هر جاتير فرود آمد. همانجا مرز دو كشور باشد.
سپندارمذ به منوچهر فرمان مي‌دهد كه تير و كمان خاصي براي اين كار تهيه كند. چوب اين تيرو كمان از جنگل‌هاي خاص، پرآن از پر عقاب برگزيده و آهن آن از كاني‌هاي ويژه آماده مي‌شود.
آرش، پهلوان ايراني انجام اين مهم را به عهده مي‌گيرد. فرشته زمين به آرش گفت تا كمان بردارد و تير را به جانب خاور پرتاب كند. او همه نيروي خود را با ياد سرزمين ايران به تير مي‌بخشد. تير سپيده‌دم رها مي‌شود و از كوه و دره و دشت مي‌گذرد، ايزد باد (وايو) به ياري مي‌آيد تا سرانجام درغروب آفتاب،در سرزمين بلخ ودر ناحيه گوزگان، در كنار جيحون بر درخت گردويي مي‌نشيند و مرز ايران و توران مشخص مي‌گردد. از آرش كه وقتي تير را پرتاب مي‌كرد پهلواني تندرست بود و همه را به گواهي تندرستي خود طلبيده بود ديگر چيزي باقي نمي‌ماند، زيرا او هستي خود را به تيري بخشيده كه سرزمين ايران را گسترده‌تر كرده است. جشن تيرگان كه به ستاره تير و ايزد تيشتر مربوط است. بياد قهرماني آرش كمانگير برگزار مي‌شود ودر اين روز مردم به يكديگر آب مي‌پاشند.
حماسه آرش زماني تدوين شده است كه طوايف آريايي و مادي خود را براي اتحاد بيشتر با طوايف بومي و تشكيل يك حكومت مقتدر آماده مي‌ساختند. و نياز به داستان‌هاي حماسي بزرگ و اين چنيني داشته‌اند. كه هم ملي باشد و هم مذهبي، هم قهرماني باشد و در عين حال اميد بخش. نكته مهم ديگر اينكه قهرماني نظير آرش مختص همه جوامع نمي‌باشد، چراكه حماسه‌هاي بزرگ كه به دين اعصار باستاني باز مي‌گردد، نياز به جامعه‌اي مناسب با اقتصاد و فرهنگ پويا دارد، تا بتواند جود اشرافيتي نيرومند يا جنگاوري پيروزمند را به صورت شاهان و دلاوران حماسي (نظير آرش) تضمين و تأمين كند.
http://www.naghashi.blogfa.com/post-22.aspx

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
آرش کمانگیر

برف می بارد
برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوهها خاموش
دره ها دلتنگ
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
بر نمی شد گر ز بام کلبه ها دودی
یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد
رد پا ها گر نمی افتاد روی جاده های لغزان
ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته دمسرد ؟
آنک آنک کلبه ای روشن
روی تپه روبروی من
در گشودندم
مهربانی ها نمودندم
زود دانستم که دور از داستان خشم برف و سوز
در کنار شعله آتش
قصه می گوید برای بچه های خود عمو نوروز
گفته بودم زندگی زیباست
گفته و ناگفته ای بس نکته ها کاینجاست
آسمان باز
آفتاب زر
باغ های گل
دشت های بی در و پیکر
سر برون آوردن گل از درون برف
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
بوی خاک عطر باران خورده در کهسار
خواب گندمزارها در چشمه مهتاب
آمدن رفتن دویدن
عشق ورزیدن
در غم انسان نشستن
پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن
کار کردن کار کردن
آرمیدن
چشم انداز بیابانهای خشک و تشنه را دیدن
جرعه هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن
همنفس با بلبلان کوهی آواره خواندن
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن
نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن
گاه گاهی
زیر سقف این سفالین بامهای مه گرفته
قصه های در هم غم را ز نم نم های باران شنیدن
بی تکان گهواره رنگین کمان را
در کنار بان ددین
یا شب برفی
پیش آتش ها نشستن
دل به رویاهای دامنگیر و گرم شعله بستن
آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست
پیر مرد آرام و با لبخند
کنده ای در کوره افسرده جان افکند
چشم هایش در سیاهی های کومه جست و جو می کرد
زیر لب آهسته با خود گفتگو می کرد
زندگی را شعله باید برفروزنده
شعله ها را هیمه سوزنده
جنگلی هستی تو ای انسان
جنگل ای روییده آزاده
بی دریغ افکنده روی کوهها دامن
آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید
چشمهها در سایبان های تو جوشنده
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
جان تو خدمتگر آتش
سر بلند و سبز باش ای جنگل انسان
زندگانی شعله می خواهد صدا سر داد عمو نوروز
شعله ها را هیمه باید روشنی افروز
کودکانم داستان ما ز آرش بود
او به جان خدمتگزار باغ آتش بود
روزگاری بود
روزگار تلخ و تاری بود
بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره
دشمنان بر جان ما چیره
شهر سیلی خورده هذیان داشت
بر زبان بس داستانهای پریشان داشت
زندگی سرد و سیه چون سنگ
روز بدنامی
روزگار ننگ
غیرت اندر بندهای بندگی پیچان
عشق در بیماری دلمردگی بیجان
فصل ها فصل زمستان شد
صحنه گلگشت ها گم شد نشستن در شبستان شد
در شبستان های خاموشی
می تراوید از گل اندیشه ها عطر فراموشی
ترس بود و بالهای مرگ
کس نمی جنبید چون بر شاخه برگ از برگ
سنگر آزادگان خاموش
خیمه گاه دشمنان پر جوش
مرزهای ملک
همچو سر حدات دامنگستر اندیشه بی سامان
برجهای شهر
همچو باروهای دل بشکسته و ویران
دشمنان بگذشته از سر حد و از بارو
هیچ سینه کینهای در بر نمی اندوخت
هیچ دل مهری نمی ورزید
هیچ کس دستی به سوی کس نمی آورد
هیچ کس در روی دیگر کس نمی خندید
باغهای آرزو بی برگ
آسمان اشک ها پر بار
گر مرو آزادگان دربند
روسپی نامردان در کار
انجمن ها کرد دشمن
رایزن ها گرد هم آورد دشمن
تا به تدبیری که در ناپاک دل دارند
هم به دست ما شکست ما بر اندیشند
نازک اندیشانشان بی شرم
که مباداشان دگر روزبهی در چشم
یافتند آخر فسونی را که می جستند
چشم ها با وحشتی در چشمخانه هر طرف را جست و جو می کرد
وین خبر را هر دهانی زیر گوشی بازگو می کرد
آخرین فرمان آخرین تحقیر
مرز را پرواز تیری می دهد سامان
گر به نزدیکی فرود اید
خانه هامان تنگ
آرزومان کور
ور بپرد دور
تا کجا ؟ تا چند ؟
آه کو بازوی پولادین و کو سر پنجه ایمان ؟
هر دهانی این خبر را بازگو می کرد
چشم ها بی گفت و گویی هر طرف را جست و جو می کرد
پیر مرد اندوهگین دستی به دیگر دست می سایید
از میان دره های دور گرگی خسته می نالید
برف روی برف می بارید
باد بالش را به پشت شیشه می مالید
صبح می آمد پیر مرد آرام کرد آغاز
پیش روی لشکر دشمن سپاه دوست دشت نه دریایی از سرباز
آسمان الماس اخترهای خود را داده بود از دست
بی نفس می شد سیاهی دردهان صبح
باد پر می ریخت روی دشت باز دامن البرز
لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت درد آور
دو دو و سه سه به پچ پچ گرد یکدیگر
کودکان بر بام
دختران بنشسته بر روزن
مادران غمگین کنار در
کم کمک در اوج آمد پچ پچ خفته
خلق چون بحری بر آشفته
به جوش آمد
خروشان شد
به موج افتاد
برش بگرفت وم ردی چون صدف
از سینه بیرون داد
منم آرش
چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن
منم آرش سپاهی مردی آزاده
به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را
اینک آماده
مجوییدم نسب
فرزند رنج و کار
گریزان چون شهاب از شب
چو صبح آماده دیدار
مبارک باد آن جامه که اندر رزم پوشندش
گوارا باد آن باده که اندر فتح نوشندش
شما را باده و جامه
گوارا و مبارک باد
دلم را در میان دست می گیرم
و می افشارمش در چنگ
دل این جام پر از کین پر از خون را
دل این بی تاب خشم آهنگ
که تا نوشم به نام فتحتان در بزم
که تا کوبم به جام قلبتان در رزم
که جام کینه از سنگ است
به بزم ما و رزم ما سبو و سنگ را جنگ است
در این پیکار
در این کار
دل خلقی است در مشتم
امید مردمی خاموش هم پشتم
کمان کهکشان در دست
کمانداری کمانگیرم
شهاب تیزرو تیرم
ستیغ سر بلند کوه ماوایم
به چشم آفتاب تازه رس جایم
مرا نیر است آتش پر
مرا باد است فرمانبر
و لیکن چاره را امروز زور و پهلوانی نیست
رهایی با تن پولاد و نیروی جوانی نیست
در این میدان
بر این پیکان هستی سوز سامان ساز
پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز
پس آنگه سر به سوی آٍمان بر کرد
به آهنگی دگر گفتار دیگر کرد
درود ای واپسین صبح ای سحر بدرود
که با آرش ترا این آخرین دیدار خواهد بود
به صبح راستین سوگند
بهپنهان آفتاب مهربار پاک بین سوگند
که آرش جان خود در تیر خواهد کرد
پس آنگه بی درنگی خواهدش افکند
زمین می داند این را آسمان ها نیز
که تن بی عیب و جان پاک است
نه نیرنگی به کار من نه افسونی
نه ترسی در سرم نه در دلم باک است
درنگ آورد و یک دم شد به لب خاموش
نفس در سینه های بی تاب می زد جوش
ز پیشم مرگ
نقابی سهمگین بر چهره می اید
به هر گام هراس افکن
مرا با دیده خونبار می پاید
به بال کرکسان گرد سرم پرواز می گیرد
به راهم می نشیند راه می بندد
به رویم سرد می خندد
به کوه و دره می ریزد طنین زهرخندش را
و بازش باز میگیرد
دلم از مرگ بیزار است
که مرگ اهرمن خو آدمی خوار است
ولی آن دم که ز اندوهان روان زندگی تار است
ولی آن دم که نیکی و بدی را گاه پیکاراست
فرو رفتن به کام مرگ شیرین است
همان بایسته آزادگی این است
هزاران چشم گویا و لب خاموش
مرا پیک امید خویش می داند
هزاران دست لرزان و دل پر جوش
گهی می گیردم گه پیش می راند
پیش می ایم
دل و جان را به زیور های انسانی می آرایم
به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند
نقاب از چهره ترس آفرین مرگ خواهم کند
نیایش را دو زانو بر زمین بنهاد
به سوی قله ها دستان ز هم بگشاد
برآ ای آفتاب ای توشه امید
برآ ای خوشه خورشید
تو جوشان چشمه ای من تشنه ای بی تاب
برآ سر ریز کن تا جان شود سیراب
چو پا در کام مرگی تند خو دارم
چو در دل جنگ با اهریمنی پرخاش جو دارم
به موج روشنایی شست و شو خواهم
ز گلبرگ تو ای زرینه گل من رنگ و بو خواهم
شما ای قله های سرکش خاموش
که پیشانی به تندرهای سهم انگیز می سایید
که بر ایوان شب دارید چشم انداز رویایی
که سیمین پایه های روز زرین را به روی شانه می کوبید
که ابر ‌آتشین را در پناه خویش می گیرید
غرور و سربلندی هم شما را باد
امدیم را برافرازید
چو پرچم ها که از باد سحرگاهان به سر دارید
غرورم را نگه دارید
به سان آن پلنگانی که در کوه و کمر دارید
زمین خاموش بود و آسمان خاموش
تو گویی این جهان را بود با گفتار آرش گوش
به یال کوه ها لغزید کم کم پنجه خورشید
هزاران نیزه زرین به چشم آسمان پاشید
نظر افکند آرش سوی شهر آرام
کودکان بر بام
دختران بنشسته بر روزن
مادران غمگین کنار در
مردها در راه
سرود بی کلامی با غمی جانکاه
ز چشمان برهمی شد با نسیم صبحدم همراه
کدامین نغمه می ریزد
کدام آهنگ ایا می تواند ساخت
طنین گام های استواری را که سوی نیستی مردانه می رفتند ؟
طنین گامهایی را که آگاهانه می رفتند ؟
دشمنانش در سکوتی ریشخند آمیز
راه وا کردند
کودکان از بامها او را صدا کردند
مادران او را دعا کردند
پیر مردان چشم گرداندند
دختران بفشرده گردن بندها در مشت
همره او قدرت عشق و وفا کردند
آرش اما همچنان خاموش
از شکاف دامن البرز بالا رفت
وز پی او
پرده های اشک پی در پی فرود آمد
بست یک دم چشم هایش را عمو نوروز
خنده بر لب غرقه در رویا
کودکان با دیدگان خسته وپی جو
در شگفت از پهلوانی ها
شعله های کوره در پرواز
باد در غوغا.
شامگاهان
راه جویانی که می جستند آرش را به روی قله ها پی گیر
باز گردیدند
بی نشان از پیکر آرش
با کمان و ترکشی بی تیر
آری آری جان خود در تیر کرد آرش
کار صد ها صد هزاران تیغه شمشیر کرد آرش
تیر آرش را سوارانی که می راندند بر جیحون
به دیگر نیمروزی از پی آن روز
نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند
و آنجا را از آن پس
مرز ایرانشهر و توران بازنامیدند
آفتاب
درگریز بی شتاب خویش
سالها بر بام دنیا پاکشان سر زد
ماهتاب
بی نصیب از شبروی هایش همه خاموش
در دل هر کوی و هر برزن
سر به هر ایوان و هر در زد
آفتاب و ماه را در گشت
سالها بگذشت
سالها و باز
در تمام پهنه البرز
وین سراسر قله مغموم و خاموشی که می بینید
وندرون دره های برف آلودی که می دانید
رهگذرهایی که شب در راه می مانند
نام آرش را پیاپی در دل کهسار می خوانند
و نیاز خویش می خواهند
با دهان سنگهای کوه آرش می دهد پاسخ
می کندشان از فراز و از نشیب جادهها آگاه
می دهد امید
می نماید راه
در برون کلبه می بارد
برف می بارد به روی خار و خارا سنگ
کوه ها خاموش
دره ها دلتنگ
راهها چشم انتظاری کاروانی با صدای زنگ
کودکان دیری است در خوابند
در خوابست عمو نوروز
می گذارم کنده ای هیزم در آتشدان
شعله بالا می رود پر س

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[color=darkblue]daria ,
مطلب زیبایی بود...موفق باشید! icon_cheesygrin [/color]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
سلام
لطف دارین
فقط می خواستم یه یادآوری کرده باشم چون معمولا همه یادشون میره که 13 تا 22 تیر جشن تیرگان هست به دلیل این که تیر آرش 10 روز در پرواز بود
جشن تیرگان بر همه مبارک

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
آرش معروف به کمانگیر، از پهلوان های باستانی و اسطوره ای ایران است که در تیراندازی بسیار زبردست و بی مانند بود. او پس از شکست ایرانیان از تورانیان برای تعیین مرز دو کشور تیری را از نقطه ی شکست، ساری یا آمل، پرتاب کرد. تیر آرش پس از زمان درازی بر تنه ی درختی در مرو فرود آمد. مرز ایران این گونه تعیین شد، اما پیکر آرش، که همه ی نیروی خود را برای پرتاب آن تیر گذاشته بود، پاره پاره شد و او جان خود را در راه میهن از دست داد.




فداکاری آرش
منوچهر، پادشاه پیشدادی، در سال های پایانی فرمان روایی خود از افراسیاب تورانی شکست خورد و به مازندران پناهنده شد. سرانجام، هر دو به صلح گرایش پیدا کردند و منوچهر از افراسیاب خواست که به اندازه ی یک تیر پرتاب از خاک ایران را به او بازگرداند. افراسیاب درخواست او را پذیرفت و ایرانیان آرش را که در تیراندازی چیره دست و پرآوازه بود، برای پرتاب آن تیر سرنوشت ساز برگزیدند. آرش بر فراز کوهی برآمد و تیر در کمان گذاشت و کمان را کشید و تیر پرتاب شد. اما خداوند به باد فرمان داد که تیر را از آن کوه بردارد و به آن سوی خراسان ببرد. سرانجام تیر بر تنه ی درختی فرود آمد.
آن گونه که بیرونی در آثار الباقیه آورده است، فرشته ای به نام اسفندارمذ به منوچهر فرمان داد که تیر و کمان ویژه ای بسازد. سپس، آرش برهنه شد و تن خود را به مردم نشان داد و گفت:”ببینید که پیکر من هیچ گونه زخم و بیماری ندارد، اما پس از تیراندازی نابود خواهم شد.” گویند که اسفندارمذ تیر و کمان را به آرش داد و گفت هر که آن را بیفکند، به جای بمیرد و آرش با این آگاهی تن به مرگ داد. او همه ی نیروی خود را در چله ی کمان گذاشت و با پرتاب تیر، پیکرش پاره پاره شد.

تاریخ آرش
کهن ترین نوشته ای که در آن از آرش سخن رفته است، کتاب اوستا(یشت هشتم، بند ششم) است. در این کتاب از قهرمانی به نام ارخشه با ویژگی هایی مانند تیزتیر و تیزتیرترین ایرانیان، یاد شده است. در نوشته های پهلوی آگاهی چندانی از این قهرمان به دست نمی آید و تنها در رساله ی ماه فروردین روز خرداد، آمده است که در روز خرداد(روز ششم) از ماه فروردین، منوچهر و ایرش شیباگ تیر، سرزمین ایران را از افراسیاب پس گرفتند. در نوشته های دوره ی اسلامی آگاهی بیش تری پیرامون آرش وجود دارد. از آن قهرمان نامدار در تاریخ طبری، تاریخ ابن اثیر، آثار الباقیه ، شاهنامه، ویس و رامین، مجمع التواریخ، غرر السیر، البدء و التاریخ و کتاب های دیگر، یاد شده است.
جایی که آرش تیر خود را از آن جا پرتاب کرد، در اوستا کوهی به نام ایریوخشئوثه است. در نوشته های اسلامی، تیر از جایی در طبرستان، کوه رویان، قلعه ی آمل، کوه دماوند یا ساری پرتاب شده است. جایی که آن تیر فرود آمد، در اوستا کوهی به نام خونونت است که شاید همان کوهی باشد که در شاهنامه و کتاب ویس و رامین از آن با نام هماون یادشده و کوهی در شرق کوه های شمال خراسان است. نویسنده ی مجمع التواریخ آن را در جایی بین نیشابور و سرخس می داند، در ویس و رامین و تاریخ طبرستان آن را جایی در مرو دانسته اند. فخرالدین اسعد گرگانی در ویس و رامین این گونه آورده است:”از آن خوانند آرش را کمانگیر که از آمل به مرو انداخت یک تیر”.
http://www.cloob.com/club/article/list/clubname/parsian/wrapper/true

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

 

داستان آرش

در شاهنامه مستقیماً از داستان آرش نامی نرفته، چرا که فردوسی به روال معمول خود، به درستی آن را حذف کرده است، تا رقیبی که نتوان او را به دست رستم کشت، برای رستم وجود نداشته باشد.

 

تاریخ آرش

کهن ترین نوشته اى که در آن از آرش سخن رفته است، کتاب اوستا(یشت هشتم، بند ششم) است. در این کتاب از قهرمانى به نام ارخشه با ویژگى هایى مانند تیزتیر و تیزتیرترین ایرانیان، یاد شده است. در نوشته هاى پهلوى آگاهى چندانى از این قهرمان به دست نمى آید و تنها در رساله ى ماه فروردین روز خرداد، آمده است که در روز خرداد(روز ششم) از ماه فروردین، منوچهر و ایرش شیباگ تیر، سرزمین ایران را از افراسیاب پس گرفتند. در نوشته هاى دوره ى اسلامى آگاهى بیش ترى پیرامون آرش وجود دارد. از آن قهرمان نامدار در تاریخ طبرى، تاریخ ابن اثیر، آثار الباقیه ، شاهنامه، ویس و رامین، مجمع التواریخ، غرر السیر، البدء و التاریخ و کتاب هاى دیگر، یاد شده است.

 

در شاهنامه نامی از آرش نرفته، چراکه فردوسی به روال معمول خود، به درستی آن را حذف کرده است، تا رقیبی که نتوان او را به دست رستم کشت، برای رستم وجود نداشته باشد.

اسطوره آرش کمانگیر از آن دسته داستان‌هایی است که در اوستا آمده و در شاهنامه از آرش در سه جا با افتخار نام برده شده ولی داستان آرش در شاهنامه نیامده است 

 

عادل جان طبق معمول،  واقعا عالی بود.  :applause:

خسته نباشی  :rose:

 

و اما بعد:

فردوسی درسته که داستان آرش رو در شاهنامه نیاورده ولی عبارات تحسین برانگیزی در خصوص آرش در اشعارش هست.

 

اون عبارات رو نقل نمیکنم چون نمیدونم که توی بخش بعدی میخواهی به اشعار فردوسی بپردازی یا نه؟

اگر اون اشعار توی مسیر اشاره شما نبودن، خودم بعدا نقل شون میکنم.  icon_cheesygrin

  • Upvote 5

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

فکر کنم اگه درست یادم باشه هرودت هم یه صحبتی از ارش کرده بود و این داستان ملی رو تحسین کرده بود

  • Upvote 6

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
ارسال شده در (ویرایش شده) · مخفی شده توسط Sorena_Noshad، 4 دی 1393 - دلیلی ارایه نشده است
مخفی شده توسط Sorena_Noshad، 4 دی 1393 - دلیلی ارایه نشده است

...

ویرایش شده در توسط SoheilEsy
  • Upvote 1
  • Downvote 16

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست

دورود بر شرفت برادر افرین افرین

 

با هیچی قد شعر سیاوش کسرایی که گذاشتی حال نکردم عاشق این شعرم

 

دلم از مرگ بیزار است که مرگ اهرمن خوی ادمی خوار است

 

مردیم از بس از عربای پاپتی شنیدیم  درود بر شرف ملی گرات

  • Upvote 6
  • Downvote 3

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.