adelkhoje

دیوار برلین/ جدا کننده یک ملت در پناه ابرقدرت ها

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

منظورتون « جدایی یک ملت توسط ابر قدرت هاست »

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

آن شب که دیوار شکست/گذر از دیوار برلین: آغوش‌های شکسته

 

 

1419583744_G%C3%BCnter-Grass2.jpg

گونتر گراس (چپ) و هاینریش بل

 

نهم نوامبر ۱۹۸۹ در لحظهٔ فروپاشی دیوار برلین، گورباچف خواب بود، خوابی که حالا به آن افتخار می‌کند، او در خاطراتش دربارهٔ آن شب که مردم دنیا جلوی تلویزیون‌ها اشک شادی می‌ریختند، نوشته: «من به فروریختن دیوار برلین به عنوان موضوعی هراس‌آور نگاه نمی‌کردم، چون در شب آن واقعه خواب بودم، می‌دانستم بعد از فروریختن دیوار شری در کار نخواهد بود.» البته که گورباچف به خاطر همین خوابیدن بعد‌ها مورد تشویق غربی‌ها قرار گرفت، چون او می‌توانست با فرستادن نیروهای کمکی جلوی ایجاد هسته‌های مقاومت را بگیرد.

 

۲۵ سال از فروپاشی دیوار برلین می‌گذرد، اما هنوز بی‌اینکه بدانی مرز این دیوار کجا بوده، می‌شود از چهرهٔ افسرده و بی‌روح بخش شرقی برلین فهمید که در آنجا چه بر سر آدم‌ها و زندگی‌شان آمده است. گورباچف امروز هست، ریگان دیگر زنده نیست، اما خاطرهٔ سال‌های زندگی پشت دیوار محو نمی‌شود. هاینریش بل و برتولت برشت پیش از فروپاشی دیوار از دنیا رفتند، اما خیلی‌ها ماندند و در کمال حیرت شاهد پرونده‌های قطوری بودند که از خصوصی‌ترین زوایای زندگی‌شان ساخته شده بود.

 

thumb_764px-Destruction_of_the_Wall_28us

thumb_The-first-section-of-the-Berlin-Wa

thumb_403px-BerlinWall-BrandenburgGate.j

 

 

سیگار غربی نمی‌خواهی؟

 

تیموتی گارتون‌اش یکی از ناظران زندهٔ آن شب است، شبی که پای دیوار شاهد اشک‌های آدم‌هایی بود که انگار از زندان‌‌ رها شده بودند. او در نوامبر امسال پای دیوار سخنرانی کرد و از ترس‌هایش گفت، از اینکه محدود کردن دسترسی به اطلاعات دیوارهای تازه‌ای است که این روزها ساخته می‌شود. او در یادداشتی مفصل که به مناسبت ۲۵ ‌سالگی فروریختن دیوار در گاردین نوشته، به بخشی از خاطراتش از آن شب اشاره کرده است: ما به مرزبانان سفید چهرهٔ آلمان شرقی که به نگهبانی ایستاده‌اند شکلات پرتاب می‌کنیم – نگهبانی در برابر چه؟ دفاع از چه؟ آن‌ها بالای دیواری ‌ایستاده‌اند که از دیروز بی‌مصرف شده است. آن‌ها شکلات‌ها را با چکمه‌هایشان کنار می‌زنند. یکی از اهالی برلین غربی که کنار من ایستاده است همچنان به تلاش خود ادامه می‌دهد: «سیگار غربی نمی‌خواهی؟» جواب رد گوسفندوار. بعد من می‌پرسم: «چرا شما اینجایید؟» این بار، من جواب می‌گیرم: «درخواست مصاحبه باید از قبل تسلیم شود، چه در این طرف، چه در طرف خودتان.»

 

این سطور در دفترچهٔ یادداشت من نوشته شده است. لحظه‌های سورئالیستی از بزرگترین نقطهٔ عطف زمانهٔ ما. در زبان آلمانی همهٔ اسم‌ها با حرف بزرگ نوشته می‌شوند، بنابراین حتی دیوار یک کلبه هم Mauer نام دارد، با حرف بزرگ. ولی در زبان انگلیسی دیوار‌ها بی‌شمارند و دیوار با حرف بزرگ فقط یکی است که آن هم در شب پنجشنبه نهم نوامبر ۱۹۸۹ «فروریخت» و اصطلاح جدیدی را وارد تاریخ کرد: «فروریختن دیوار».

 

123132.jpg

2112321123.jpg

 

 

دفترچهٔ خاطراتم پر است از خاطره‌های این‌چنینی که برای همیشه در یادم می‌ماند، آن شب عجیب و صبح فردایش دهم نوامبر تصاویری دیدم که هرگز دیگر تکرار نمی‌شوند. آدم‌های از نفس افتاده‌ای که خودشان را رسانده بودند لب مرز و می‌گفتند: «ببخشید راه از کدام طرف است؟» یا آن مردی که پای دیواری که داشت تکه تکه می‌شد، فریاد می‌زد: «۲۸ سال و ۹۱ روز!» یا پوسترهایی که در‌‌ همان دقایق به شکل دست‌نویس خلق شده و رویش نوشته بودند: «فقط امروز است که جنگ واقعا تمام شده است.»

 

اما ماجراهای دیگری هم بودند که من پاک فراموششان کرده بودم و بعضی از آن‌ها خیلی با حال ‌و هوای قصه‌مانند آزادی همخوانی نداشتند. درست مثل آن روزی که در یکی از سالن‌های تئا‌تر مشهور برلین شرقی برنامهٔ مباحثه‌ای سه روز بعد از فروریختن دیوار برلین برگزار شد، رئیس پلیس مخفی آلمان شرقی که به میشا گرگه مشهور بود و بعد‌ها طرفدار گورباچف شده بود، روی صحنه جلوی چشم‌های حیران همه همچنان از اشتازی دفاع می‌کرد.

 

312213.png

 

 

همهٔ راه‌ها تنها و تنها به برلین ختم می‌شود

 

هر چند بسیاری از نویسندگان ساکن آلمان شرقی در اوایل دههٔ ۶۰ با اطمینان از بالا رفتن و ساخته شدن این دیوار حمایت می‌کردند، اما به زودی رویا‌یشان به سرابی مطلق و گردابی سیاه بدل شد. در آلمان غربی هم اوضاع بهتر نبود، خیلی‌ها نسبت به بالا رفتن دیوار بی‌تفاوت بودند، همان‌هایی که به قول «گونتر گراس» بعد‌ها موقع فروریختن دیوار بیش از دیگران خوشحالی کردند. گونتر گراس، نوبلیست ادبی در تمام آن سال‌‌ها برای دوستان آن سوی دیوارش نگران بود. او می‌گوید: «دیوار برلین از آن شوخی‌های تلخ با مردم برلین بود، خانمان‌برانداز و پر از یاس.»

 

گراس شیفتهٔ برلین است، او با وجود همهٔ مخاطرات حتی از سفر به برلین شرقی هم چشم‌پوشی نکرد. گراس در یکی از یادداشت‌هایش دربارهٔ برلین می‌نویسد: «اگر همهٔ راه‌ها تنها و تنها به رم ختم می‌شود، پس رم حتما‌‌ همان برلین باید باشد.»

 

ژانویهٔ ۱۹۹۰ تنها چندماه پس از سقوط دیوار برلین، گونتر گراس سفری به سراسر آلمان از غرب تا شرقی‌ترین نقطهٔ آن داشت و یادداشت‌ها و برداشت‌های شخصی‌اش از این سفر را منتشر کرد. او چنان درگیر تغییرات پس از فروپاشی بود که همه چیز را ثبت می‌کرد؛ از سخنرانی‌ها و ملاقات‌های میان سیاستمداران تا صحبت‌هایی که با شهروندان دو سوی آلمان داشت را کنار هم می‌چید که حاصلشان در دو رمان مشهور «آواز قورباغه» و «خیلی دور از صحرا» منعکس شده‌اند. گونتر گراس می‌گوید: «آلمان بعد از پایان جنگ و بعد از فروپاشی چنان شد که برای درک آنچه در اروپا به سر مردم آمد باید حتما سفری به برلین داشته باشم... دلم همیشه برای برلین می‌تپد، دههٔ ۶۰ وقتی دیوار وسط برلین بالا رفت انگار رویا‌هایم تکه پاره شدند و در آن شب نوامبر که دیوار فروریخت احساس کردم زندگی دوباره روی خوشش را نشانم داده است.»

 

در برلین غربی دو نویسنده بودند که بیش از دیگر نویسندگان درخواست می‌کردند تا دیر نشده کاری کنند، یکی از آن‌ها گونتر گراس بود و دیگری ولف دیتریش اشنوره. این دو نامهٔ سرگشاده‌ای نوشتند با تیتر «وقتی پدرم ریش سرخ داشت»، اما خیلی از نویسنده‌ها این نامه و فراخوان را نادیده گرفتند. نامه‌ای که بعد‌ها برای اشتازی بدل به یک سند حسابی شد.

 

گونتر گراس از اینکه سه دهه تمام در یک آکواریوم زندگی کرده حال خوشی ندارد. در روزگار جدایی دو آلمان، سربازان اشتازی نزدیک به سه دهه، لحظه لحظه زندگی او را زیر نظر داشتند، در ‌‌نهایت هم دربارۀ او ۴ هزار صفحه مدرک جمع‌وجور کردند که چندی پیش در قالب کتابی با اجازهٔ گونتر گراس منتشر شد. گونتر گراس تازه یک دههٔ پیش از وجود چنین پرونده‌ای مطلع شد و در کمال حیرت در گفت‌وگو با رسانه‌های آلمانی‌زبان گفت: «احساس می‌کنم مدت‌ها مثل یک کوسهٔ پیر بودم که در آکواریوم زندگی کرده‌ام و یک سری آن بیرون ایستاده‌اند و لحظه لحظه زندگی‌ام را زیر نظر داشته‌اند. طبیعی است که دیگر هرگز در زندگی احساس امنیت نکنم. اما آن وقت‌ها در روزگار دو تکه شدن آلمان حدس‌هایی می‌زدم و سعی می‌کردم به این مساله یعنی زیر نظر گرفته شدنم توسط دولت آلمان شرقی اهمیت ندهم.»

 

گونتر گراس از اولین سال‌های دههٔ ۶۰ از سوی پلیس مخفی آلمان شرقی زیر نظر بود. با این حال او احتمال اینکه نهادهای امنیتی غربی هم درباره‌اش جاسوسی کرده باشند، منتفی نمی‌داند. کای شولو‌تر، روزنامه‌نگار سر‌شناس آلمانی در این زمینه پژوهش‌های مفصلی انجام داده است که بر اساس آن‌ها هاینریش بل و گونتر گراس از سوژه‌های اصلی بودند و در هر سفری که داشتند حتما ماموران اشتازی همراهشان روانه می‌شدند. کای شولو‌تر کتابی نوشته است با عنوان «گونتر گراس زیر نظر اشتازی» که در آن نکات مهم و شیوه‌های جاسوسی اشتازی که در ۴۳۰۰ صفحه جمع‌آوری شده را استخراج کرده است.

 

علاوه بر این گراس به پشتیبانی از نویسندگان ناراضی آلمان دموکراتیک، از جمله اوه جانسون پرداخت که برای نوشتن رمان «حدسیاتی دربارهٔ یعقوب» به شدت اذیت شده بود. اشتازی که فعالیت‌های گراس را با موازین سوسیالیستی جامعهٔ آلمان شرقی هماهنگ نمی‌دید، جاسوسی علیه او را آغاز کرد. او امروز در این باره می‌گوید: «ما در واقع در این مورد شوخی می‌کردیم. در دیدار‌های ما بیشتر در مورد تفاوت‌های مشخص بین شعر و شاعری در آلمان دموکراتیک و آلمان غربی حرف می‌زدیم و فکر می‌کردیم کسانی که دارند به حرف‌های ما گوش می‌دهند، برای اینکه آن‌ها را به زعم خود تعبیر و تفسیر کنند و چیزی ازشان بیرون بکشند، با چه مشکلاتی روبرو خواهند شد.»

 

گونتر گراس امروز معتقد است که دیدارهای او با نویسندگان آلمان شرقی، بیشتر می‌توانست برای همکارانش در شرق خطرناک باشد تا برای او که در آلمان غربی زندگی می‌کرد و از حمایت سران و رهبران سیاسی آن دوران نیز برخوردار بود.

 

با این حال مأموران اشتازی، یک لحظه هم از تعقیب گراس، به ویژه وقتی به برلین شرقی مسافرت می‌کرد تا با همکاران یا دوستانش ملاقات کند، غافل نمی‌ماندند. مثلاً در گزارشی در خصوص جلسهٔ داستان‌خوانی گراس در سال ۱۹۸۸ که به دعوت کلیسا صورت گرفته بود، آمده است: «گراس و همسرش در این مراسم البسهٔ تمیز و مرتبی به تن داشتند. گراس دائم مشغول کشیدن سیگار یا پیپ بود. گراس و همسرش تنها به دیدن کلیسا‌‌ها، کتاب‌فروشی‌ها و مغازه‌های آنتیک‌فروشی علاقه نشان می‌دادند. در مدت اقامت گراس و همسرش، تمام مدت خانم گراس رانندگی می‌کرد.»

 

8-9-2011-10-37-49-AM.jpg

 

 

د‌‌‌‌ر برلین همه چیز یافت می‌شود‌‌‌‌، جز اشک

 

هاینریش بل در یکی از آخرین مصاحبه‌هایش گفته بود: «شاید ما باید زود‌تر از این‌ها برای خودمان اشک اختراع می‌کردیم، اشک که نباشد آدمی دچار یک‌جور بهت جنون‌آمیز می‌شود. به مردمی که در کوچه‌ها تند تند راه می‌روند نگاه کنید. آن‌ها موقع راه رفتن یک دفعه به یک گوشه خیره می‌شوند و مبهوت می‌مانند. بله چرخ جهان اینجا دیگر از کار افتاده است.»

 

هاینریش بل یکی از چهره‌هایی بود که خیلی زودتر از دیگران به بالا رفتن دیوار واکنش نشان داد. اسناد اشتازی از او به عنوان نویسنده‌ای که بدگویی آلمان شرقی را برای غربی‌ها و خارجی‌ها می‌کند، نام برده است. او یکی از ۲۲ نویسندهٔ آلمانی بود که در نامه‌ای به سازمان ملل خواستار جلوگیری از دوپاره شدن آلمان شدند. هاینریش بل سال ۱۹۶۱ را در یادداشت‌های شخصی‌اش سیاه‌ترین سال آلمان بعد از جنگ جهانی دوم ثبت کرده است. او می‌گفت نویسنده وجدان ملت است و باید صدایش از دو سوی دیوار عبور کند. هاینریش بل از مدافعان حقوق نویسندگانی بود که در آلمان شرقی مدام از سوی رسانه‌های تحت نظارت اشتازی متهم می‌شدند. او در یکی از مشهور‌ترین مقاله‌هایش به دفاع از ولف بیرمان پرداخت که در آستانهٔ دستگیر شدن از سوی اشتازی بود. هاینریش بل هم پروندهٔ قطوری در اشتازی داشت. فردای فروپاشی دیوار برلین خیلی‌ها پای دیوار یاد او را زنده کردند و بخش‌هایی از «آبروی از دست رفتهٔ کاترینا بلوم» را خواندند.

 

normal_403px-BerlinWall-BrandenburgGate.

normal_berlin-wall_2526447b.jpg

 

سرشکستگان آنسوی دیوار

 

اروین اشتریتما‌تر به «شولوخوف آلمان شرقی» مشهور بود. او یکی از نویسنده‌های جمهوری دموکراتیک آلمان بود که روز فروپاشی دیوار برلین در خانه‌اش ترجیح داد هیچ اظهارنظری نکند. اشتریتما‌تر نگران گوشه‌های تاریک زندگی‌اش بود، نویسنده‌ای که تا دیروز دولت آلمان شرقی از او به عنوان چشم و چراغ ادبیات یاد می‌کرد و کتاب‌هایش در مدرسه‌ها تدریس می‌شد حالا باید در برابر اتهام‌هایی که علیه‌اش مطرح بود پاسخ می‌داد. او نتوانست مثل برتولت برشت روسفید از آب دربیاید، برشت در تمام آن سال‌هایی که در آلمان شرقی کار کرد هرگز از سوی دوستانش با اتهام‌های امنیتی مواجه نبود، اما اشتریتما‌تر استعدادش را هدر داد. هر چند که برتولت برشت نمایشنامهٔ «قبر گربه‌» ‌او را به عنوان اولین نمایشنامه دراماتیکی که به مبارزه طبقاتی می‌پردازد معرفی کرده بود. اما او بعد‌ها تا پایان عمر ۸۲ ساله‌اش سکوت کرد و ترجیح داد بقیهٔ جامعهٔ ادبی آلمان یکپارچه نادیده‌اش بگیرند. او از سال ۱۹۴۷ عضو حزب کمونیست آلمان شد و مدتی مسئول حزبی ۷ روستای اطراف محل سکونت خود بود. اشتریتما‌تر، پس از انتشار چند اثر به عضویت آکادمی هنر پذیرفته شد و چندی نیز در مقام منشی کانون نویسندگان آلمان شرقی فعالیت ‌کرد. اینکه در سال‌های دههٔ ۱۹۶۰ برای اشتازی خبرچینی می‌کرد از آن دست اتهام‌هایی بود که ترجیح داد درباره‌اش حرف نزدند.

 

نوامبر ۱۹۸۹ و لحظهٔ فروپاشی دیوار برلین بعد‌ها تاثیرش را در دنیای ادبیات حفظ کرد، نویسندگان آلمانی در دو سوی دیوار بر اساس واکنش‌های پیش از فروپاشی دیوار در آلمان یکپارچه ارج‌ و قرب پیدا کردند یا حتی نادیده گرفته شدند و نسل تازه‌ای از راه رسید که سعی داشت با روی آوردن به ادبیات جدید و غیرسیاسی از آن سال‌های سیاه عبور کند. «اووه تیم»، نویسندهٔ موفق آلمانی دراین‌باره می‌گوید: «دیوار ما را‌‌ رها کرده، اما سایه‌اش از سر برلین حذف نشده است.» انگار تا ابد سایهٔ دیوار برلین روی این شهر سنگینی می‌کند و خورشید از سمتی می‌تابد که بخش شرقی این شهر همیشه در هاله‌ای از افسردگی باقی بماند.

 

8-9-2011-10-37-49-AM.jpg

 

گذر از دیوار برلین: آغوش‌های شکسته

 

شصت سال از زمانی که دیوار برلین ساخته شد، می‌گذرد. این دیوار را شاید بتوان مشهورترین نماد جنگ سرد دانست. فرو ریختن این دیوار یکی از تعیین‌کننده‌ترین لحظات قرن بیستم بود. عکس‌های مردم شادی که در حال حفر سوراخ در این دیواره بودند و به موازات آن می‌رقصیدند، در حافظه جمعی ما قرار گرفته است.

اما در این پست به کریسمس سال ۱۹۶۳ می‌رویم، زمانی که چند روز بیشتر از عمر این دیوار نمی‌گذشت، در این زمان «یان بری»، تصمیم گرفته بود که از مردمی که از برای نخستین بار توسط دولت آلمان شرقی اجازه یافته بودند، ‌با عبور از دیوار، خویشاوندان خود را در آن سو ملاقات کنند، عکسبرداری کند.

یان پیش از آن به عنوان عکاس مجله «درام» به خاطر عکاسی از وقایع آفریقای جنوبی، شهرتی به هم زده بود، او تنها عکاسی بود که قتل عام سال ۱۹۶۰ این کشور را به تصویر کشیده بود. اما این بار او تصمیم گرفته بود که شخصا و بدون چشمداشت مالی به برلین سفر کند تا عکس‌های خوبی شکار کند.

به محض ورود به شهر، او به بخش شرقی رفت، او دوربین‌های Leica و نیکون F به همراه داشت. یان تصمیم داشت که یک خانواده را در زمان ملاقات، همراهی کند، اما هیچ کس به خاطر حضور پلیس، حاضر به همراهی شدن نبود. مردم از هر کسی که دوربین داشتند، واهمه داشتند و از آنجا که او مترجمی همراه نداشت، کارش دشوارتر می‌شد.

به همین خاطر یان تصیمم گرفت که در ایست بازرسی به انتظار بکشد، بلکه به مدد بخت و اقبال، سوژه‌اش را شکار کند. ناگهان او دو مرد را دید که مشخص بود، برادر هستند و درست مثل هم لباس پوشیده بودند، آنها کلاه‌ها و عینک‌ها و کت‌های چرمی شبیه هم داشتند.

منظره نزدیک نبود و یان ترجیح داد از لنز دویست میلیمتری‌ای که روی دروبین نیکون‌اش کار گذاشته بود، برای عکسبرداری استفاده کند. حاصل‌اش این عکس شد:

یان به امید انتشار عکس و خبر به پاریس بازگشت، اما دفتر پاریس آژانس خبری ماگنوم پیش از زمان تعطیلات بسته شده بود و خبر به موقع منتشر نشد و هیچ وقت بخت انتشار کامل پیدا نکرد.

عکس‌های بسیار ماندگار و مشهوری در مورد دیوار برلین گرفته شده است، از جمله عکس مشهوری که از یک سرباز مرزبان به نام «کنراد شومان» در حال پرش از روی سیم‌های خاردار و فرار به سوی آزادی گرفته شده است:

یا عکسی که ریموند دپاردون در سال ۱۹۸۹ از مردی که بر روی دیوار برلین نشسته بود، گرفته بود:

اما عکسی هم که یان گرفت، یکی از بهترین عکس‌ها در این زمینه است، عکسی که در آن دو برادر که تقریبا تصویر آینه‌ای هم هستند با دست‌های گشاده از هم در انتظار درک آغوش هم هستند و حس و حال قابل لمسی از نشاط را ارائه می‌دهند.

این عکس گرچه تنها یک لحظه را به تصویر کشیده، اما بیانگر هزینه انسانی بنای دیوار برلین و جای دردناک زخمی است که در نتیجه جدایی آدم‌ها از هم ایجاد می‌شود.

یان، عکس‌های مشهور دیگری از چنین لحظات انسانی‌ای هم دارد، او به خاطر این نوع روزنامه‌نگاری‌اش، مشهور و مورد احترام است و از او به خاطر کارهایش در آفریقای جنوبی و کتاب‌اش تحت عنوان The English نقدیر شده است. او همچنان به کارش ادامه می‌دهد.

 

 

http://military.volleyball-forum.ir/post/245/%D8%A2%D9%86-%D8%B4%D8%A8-%DA%A9%D9%87-%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D8%B1-%D8%B4%DA%A9%D8%B3%D8%AA%DA%AF%D8%B0%D8%B1-%D8%A7%D8%B2-%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%D8%B1%D9%84%DB%8C%D9%86-%D8%A2%D8%BA%D9%88%D8%B4%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%DA%A9%D8%B3%D8%AA%D9%87.html

  • Upvote 13

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
Cityscapeberlin2006.jpg
 
 
برلین جدید؛ ۲۵ سال پس از سقوط دیوار /شهر دوپاره امروز چگونه روزگار می‌گذراند؟
 
 
آدام نیکلسون/ ترجمه: شیدا قماشچی

 

 

شب نهم نوامبر، بیست و پنجمین سالگرد یکی از مهم‌ترین وقایع تاریخ معاصر بود؛ لحظه‌ای که رژیم کمونیستی آلمان شرقی سرانجام سقوط کرد و دیواری که از آگوست ۱۹۶۱ برلین را به دو قسمت تقسیم کرده بود در سال ۱۹۸۹ به رده سیمان بی‌معنایی بدل شد. نگهبانان مرزی عقب‌نشینی کردند، ایستگاه‌های بازرسی آزاد شدند و برلینی‌های هیجان‌زده از دیواری که نماد تنفر بود بالا رفتند تا دنیای جدیدی بیافرینند.

 

زنجیره‌ای از هزاران حباب نورانی به طول ۱۲ کیلومتر در جایی که پیش‌تر شهر به دو قسمت تبدیل شده بود یادمان بیست و پنجمین سالگرد است. در لحظهٔ سالگرد، این حباب‌ها یک به یک به هوا فرستاده شده و اپرای برلین، «سرود شادی» سمفونی نهم بتهوون - سرود رسمی اتحادیهٔ اروپا - را نواخت.

 

این مراسم پرطمطراق با پوزخند و نارضایتی مردم برلین همراه است. یکی از شهروندان برلین به من گفت که به هوا فرستادن بادکنک‌ها زیباست ولی در عوض چرا کار مفیدتری انجام نمی‌دهند، مثل تمام کردن کار فرودگاه جدید که چهار سال از زمان پیش‌بینی شده عقب‌تر است و دو میلیارد یورو بیش از بودجهٔ پیش‌بینی شده هزینه داشته و هنوز به اتمام نرسیده است؟

 

با همهٔ بحث‌هایی که راجع به کلانشهر بودن برلین وجود دارد، شهری که ۱۹۰ ملیت مختلف را در خود جای داده برای یک فرد خارجی بسیار جذاب است. درست است که برلین جذابیت سینمایی و اغفالگر پاریس و یا هیجان سرشار از آدرنالین منهتن را در خود ندارد، اما ربع قرن پس از سقوط دیوار، احساسی عمیق‌تر و قوی‌تر را منتقل می‌کند. برلینی‌های قدیمی این نگرش ساده‌انگارانه را تمسخر می‌کنند ولی برلین مدرن آزادانه با خوشبینی به سمت آینده در حرکت است، چیزی که در دیگر کشور‌ها به سختی یافت می‌شود. برلین با درهٔ سیلیکون و هیولای غران لندن مدرن تفاوت دارد.

 

با وجود گذشتهٔ اندوهناکش، برلین می‌تواند الگویی باشد برای چگونگی دستیابی به دنیای مدرن. این سرانجام برای برلین پیش‌بینی نمی‌شد؛ شهر پرحادثه و غمگین و بی‌رحم، به دورافتادگی یک جزیره در قلب قارهٔ اروپا که اکنون سردمدار هدایت اروپا به سمت آینده‌ای متمدن و آزاد است. چگونه شد که برلین در مسیر خوشبختی گام نهاد؟

 

 

berlin-wall_2526447b.jpg

 

 

آکواریومی برای نمایش گذشته

 

 

گذشتهٔ سخت و خشونت‌بار، خود یکی از دلایل جایگاه امروزی برلین است. در هیچ کجای کرهٔ زمین نمادهای بلندپروازی‌های گستاخانهٔ سیاسی، ظلم و ستم، سرکوب، جدایی و شکست بشریت تا این حد مشهود نیستند. در خیابان‌های برلین که قدم می‌زنید در هر گوشه و کناری یادگارهای تاریخی از قرن نوزدهم و بیستم به چشم می‌خورند. اینجا نقطهٔ تمرکز قدرت عظیمی بوده است. اوتو فن بیسمارک، صدراعظم امپراتوری آلمان در قرن نوزدهم گفته بود: «آلمان نباید نقش معلم مدرسه را برای اروپا ایفا کند.» اما درس سیاست در گوشه و کنار جغرافیای شهر نوشته شده است؛ در بناهای خالی و عظیم تمپلهوف که به دستور هیتلر توسط آلبرت اشپیر معمار محبوب او ساخته شده‌اند، در سنگ‌های زخمی از گلوله در جزیرهٔ موزه‌های برلین، در بازمانده‌های دیوار برلین که در هیچ کجای شهر از آن‌ها گریزی نیست، در یادمان‌های فلزی که در سنگفرش پیاده‌رو‌ها جای داده شده‌اند.

 

خیابان‌های برلین فریاد می‌زنند: اگر قصد سلطه دارید رنج خواهید برد؛ اگر به دنبال ویرانی هستید ویران خواهید شد؛ اگر در تلاشید به مرکز جهان تبدیل شوید، شهرتان به دو نیمه تقسیم خواهد شد. بنای یادبود قتل‌عام یهودی‌های اروپا در مرکز برلین قرار دارد و بخش قدیمی غرب و شرق شهر نیز خود گویای فجایع گذشته هستند. برخی اوقات این احساس به اهالی شهر دست می‌دهد که در دریاچه‌ای از خاطرات گذشته شناور هستند.

 

اما همهٔ این‌ یادبودها منفی هستند، از آنچه که شهر نمی‌بایست باشد، مجموعه‌ای از اماکن مقدسی که نمی‌بایست آن‌ها را پرستش کرد. شهر‌های دیگر معمولا خطاهای گذشته‌شان را پنهان می‌کنند، برلین اما با شجاعتی خارق‌العاده آن‌ها را به نمایش در می‌آورد. «زخم‌هایش را به سان ستارگان بر تن می‌کشد» همانگونه که ویرجینیا وولف شهر لندن را پس از تخریب و بمباران توسط لوفت وافه (نیروی هوایی آلمان نازی) توصیف کرد. برلین از به رسمیت شناختن گذشتهٔ تلخش به شان و مقامی مدرن و زیبا دست یافته است، گذشته‌ای که باید محو شود. این لایه‌های تاریخی تجارب عمیق و یگانه‌ای را پدید آورده‌اند.

 

سیمون شفر، کارآفرین اینترنتی که به تازگی «کارخانه»‌ای برای شرکت‌های نوپا در خیابان راینزبرگر تاسیس کرده است - سایت معروف ساندکلاد فقط یکی از آن‌هاست - از اینکه ساختمانش به محل قدیمی دیوار مشرف است خوشنود نیست. در دفتر او چلچراغی آویزان است که برای تزیین کاخ جمهوری آلمان شرقی - بنایی که اکنون تخریب شده است - به کار رفته شده بود. برلین دوست دارد که گذشته را در زمان حال جای بدهد، همچون شکری که در پخت شیرینی حل می‌شود. هر بنایی که در کرانهٔ رودخانه برلین ساخته می‌شود با تظاهرات مردم خشمگینی همراه است که می‌خواهند دیوار را حفظ کنند، دیواری که ۲۵ سال پیش همهٔ جهان آرزوی از بین بردنش را داشت.

 

سوفیا براندل دختری که از مونیخ آمده است در باغچهٔ کوچکش گوجه فرنگی، پیاز، چغندر و سبزی پرورش می‌دهد. این باغچه بخشی از باغ سبزیجاتی است که در فرودگاه تمپلهوف برلین، فرودگاهی که در دههٔ ۱۹۳۰ توسط پایگاه هوایی آلمان نازی برای امپراتوری تازه تاسیس اروپایی استفاده می‌شد، قرار گرفته است. او می‌گوید: «کاریزمای خوبی در این زمین وجود دارد. وارد اینجا که می‌شوم آزادی را احساس می‌کنم. می‌توانم نفس بکشم. این شهر افراد زیادی را از دست داده است و احساسات بسیاری در آن جریحه‌دار شده‌اند ولی در همه جای آن چنین واحه‌هایی وجود دارند. این شهر امکانات فراوانی در اختیار مردم می‌گذارد.»

 

 

صدای مردم شهر

 

 

امکانات در دی‌ان‌ای برلین جایگزین قدرت حکومتی شده‌اند و این تغییر ژنتیک از عوامل تاثیرگذار بر فضای خارق‌العادهٔ شهر است. شهری که اصل حکومتی‌اش بر مبنای «این چیزی است که باید انجام بدهید»، به مکانی بدل شده است که می‌گوید «بهتر است که این کار را انجام دهم.» تجربهٔ قدرت حکومتی برلین در گذشته چنان تلخ و دردناک بوده که اکنون به دنبال یافتن مسیرهای متمدنانه است. در هر پایتخت دیگر اروپایی چنین تجربه‌ای آنارشی محسوب می‌شود.

 

اخیرا مقامات برلین قصد داشتند تا در فضای باز کنار فرودگاه تمپلهوف، جایی که گل‌های وحشی می‌رویند و چکاوک‌ها در آن آواز می‌خوانند، مجموعهٔ ساختمانی بنا کنند. اما در یک رفراندوم شهری که فقط ۷ درصد از جمعیت شهر در آن شرکت داشتند با این پروژه مخالفت شد. بر خلاف پاریس، لندن و رم، مقامات شهر برلین در مقابل صدای مردم قدرتی ندارند. لذتی که سوفیا براندل از هوای آزاد می‌برد معیاری است برای شهری پر مهر و محبت که برلین قصد دارد به آن دست یابد. برلین دوران دیوانه‌وار دههٔ ۱۹۹۰ را پشت سر گذاشته و به بلوغ رسیده است.

 

گرت هری لیبکه، گالری‌دار مشهور تنها چند روز پس از سقوط دیوار، از آلمان شرقی به مرکز شهر برلین رسید. محلهٔ میته که امروز از محلات اعیان نشین‌شهر است در آن روز‌ها خالی بود، چراغی در خیابان وجود نداشت و خانه‌ها گرمایش نداشتند. به یک دنیایی خیالی شبیه بود. لیبکه می‌گوید: «با خود گفتم که اینجا نمایشگاه برگزار می‌کنیم. خوش می‌گذرانیم.

از خواب بیدار می‌شدیم و می‌گفتیم من یک ژورنالیست هستم. تمام روز را ژورنالیست بودیم و مقاله می‌نوشتیم و برای روزنامه‌ها می‌فرستادیم. روز بعد می‌خواستیم یک کافه باز کنیم و کافه‌دار می‌شدیم. یا اینکه می‌خواستیم آرتیست باشیم و آرتیست بودیم. من گالریست بودم. همه چیز ممکن بود.»

 

لیبکه گالری‌اش در خیابان آگوست را به قیمت ۲۵۰ مارک یعنی حدود ۱۷۵ یورو خرید. امروز برای خرید هر یارد مربع از این ساختمان باید مبلغی حدود ۶۰۰۰ یورو بپردازید. او با خنده می‌گوید: «هیچ فرد مشهوری اینجا نبود. بین ما فقط دوستی وجود داشت. پول مطرح نبود. هزینه‌ها هیچ بودند.» در اواخر دههٔ ۱۹۹۰ اوضاع تغییر کرد: «پول مسالهٔ اصلی شد. واکنش من چه بود؟ پول بیشتری کسب کنم تا اوضاع را کنترل کنم! این یعنی بورژوازی بوهمیان و من عاشقش هستم! من جایگاه خودم را می‌دانم. به اسم و رسم رسیده‌ام!»

 

دههٔ ۱۹۹۰ برلین، دههٔ آزادی برای همه بود. بی‌تفاوتی نسبت به نیازهای زندگی تجاری و مادی هویت نوینی برای شهر ساختند. ریچارد منگ، سخنگوی شورای شهر برلین می‌گوید: «برلین دوباره و دوباره خود را تعریف می‌کند. پس از ۱۹۸۹ ده سال طول کشید که مسیر جدید برای برلین مشخص شود. فکر می‌کردند اگر شهر را به حال خود‌‌ رها کنند به جلو پیش می‌رود اما پس از ده سال متوجه شدند که اینطور نیست و به کمک احتیاج دارند تا شهر را به جلو برانند.» به گفتهٔ منگ فرمولی که برای شهر پیدا کردند این بود: «شهری روشنفکر که جوامع بین‌المللی را در خود می‌پذیرد و به جوانان اجازه می‌دهد تا زندگی کنند و ایده‌هایشان را بیابند.» به بیان دیگر شهر با همهٔ ایده‌های قدیمش در خودنمایی قدرت در تضاد بود: برلین انکاری شد بر گذشتهٔ غم‌انگیز آلمان و تاریخ قدرت، نظارت، خشونت، ستم و تخریب.

 

 

403px-BerlinWall-BrandenburgGate.jpg

 

 

فقیر ولی جذاب

 

 

یک مشکل وجود داشت. نبود صنایع و تجارت‌های عظیم مساوی بود با کمبود مالیات. مشکلی که اکنون نیز وجود دارد. در حال حاضر برلین ۶۳ میلیارد یورو بدهی و ۳۰ درصد کمبود بودجهٔ سالیانه دارد که برای تکمیل آن از دیگر ایالت‌ها و دولت فدرال کمک می‌گیرد. برلین بدون کمک باقی ایالات نمی‌تواند ادامه دهد. کسری بودجهٔ سالیانه رو به کاهش است و سرمایه‌گذاری‌های جدید نیز با استقبال روبرو می‌شوند، ولی با این وجود به نظر می‌رسد که اضطرار چندانی برای از میان برداشتن این فاصله وجود ندارد. شهر به آینده‌اش توجه چندانی نشان نمی‌دهد؛ همانطور که شهردار برلین گفت: «شهر فقیر ولی جذاب است.»

 

توسعهٔ عظیم برلین به روش خاص خودش صورت می‌گیرد: با بهره از توریسم، سرمایه‌های نوین اینترنتی، افزایش جمعیت، آگاهی روزافزون نسبت به این مساله که موقعیت جغرافیایی‌اش در آیندهٔ اروپای شرقی و غربی نقش حیاتی ایفا می‌کند، با پولی که در پی حضور دولت فدرال به شهر سرازیر می‌شود.

 

سؤال اینجاست که آیا موفقیت‌های عظیم شهر باعث فرسایش آزادی‌های مشهور برلین خواهند شد یا خیر؟ در اعتراض به ساخت مجتمع‌های آپارتمانی جدید، تظاهرات برگزار می‌شود. در محلاتی همچون کرویزبرگ و میته که در دههٔ ۱۹۹۰ محل تجمع آزادانهٔ مردم و هنرمندان بودند مسالهٔ پول مطرح شده است، تزریق سرمایه‌ای که بافت شهری فراگیر را دگرگون خواهد کرد.

 

با زنی در کرویزبرگ مصاحبه کردم که از افشای نامش خودداری کرد. او برایم توضیح داد که چگونه ثروتمندان ماشین‌های گران‌قیمتشان را در محلهٔ او پارک می‌کنند «تا اعیان‌سازی کنند، آن‌ها به مدرسه احتیاج ندارند. فقط جای پارک می‌خواهند» هر بار که لیموزین سرمایه‌گذاران از کنارش عبور می‌کند، فریادش بلند می‌شود: «از اینجا دور شوید، خانهٔ من سرمایهٔ شما نیست.»

 

مداومت این بافت‌های فراگیر شهری تنها راه چاره برلین برای فرار از فشارهای مدرنیته است. برلین باید به هر قیمتی که شده از الگوی لندن (ویرانگری شایع در بازار آزاد مسکن) یا الگوی پاریس (هستهٔ مرکزی سفید و بسیار شیکی که توسط حومهٔ مهاجرنشین و فقیرنشین احاطه شده است) پرهیز کند. تنها با مشارکت و یکپارچگی است که یک شهر مدرن می‌تواند شهری انسانی نیز باشد. چنین پیامی از گوشه و کنار شهر به گوش می‌رسد.

 

مارکو کلاسن - تاریخ‌پژوه اجتماعی - و رابرت شاو - فیلمساز- از سال ۲۰۰۹ یک باغ ۷۰۰۰ یارد مربعی را با نام «پرنسس اینن گارتن» در مرکز برلین به راه انداخته‌اند. محصولات این باغ چندان زیاد نیستند ولی اگر بگویی که این فعالیت بیشتر جنبهٔ نمایشی دارد تا حقیقی، کلاسن پاسخی کاملا برلینی به شما می‌دهد: «مگر فرقی هم می‌کند؟ در هر فصل ۱۰ هزار نفر در برنامه‌های باغبانی آزاد ما شرکت می‌کنند. همگی‌ ما اطلاعات باغبانی‌مان را با هم تقسیم می‌کنیم. این کار مردم را به هم نزدیک می‌کند. محصول باغ ما در حقیقت پدید آمدن اجتماعات است.» کلاسن می‌گوید: «این باغ روش دیگری از همزیستی و نزدیکی به طبیعت، اقتصاد، تقسیم درآمد است و چیزی فرا‌تر از وقت‌گذرانی صرف است. باغ ما نماد بسیاری از آرزوهای مردم است.» بسیاری از ساکنین شهر عقیده دارند این فرهنگ که پیش از سال ۱۹۸۹ در برلین غربی زاده شده، در شرف نابودی است.

 

 

berlin09-1.jpg

 

 

شهری ساخته شده از فرهنگ

 

 

کلاسن می‌پرسد: «آیندهٔ شهر چه خواهد بود اگر ما آن را به خریداران با بالا‌ترین قیمت بفروشیم؟ طراحان شهری و معماران این شهر را بنا نکرده‌اند، برلین از فرهنگ و روابط مردمش ساخته شده است. احساس جمعی بسیار قدرتمندی وجود دارد که از فضای آزاد و مشارکت مردمی استفاده کنیم بدون اینکه به طراحی‌های شهری تن بدهیم، این یعنی آغاز پروژه‌هایی که بدون سود مالی، منفعت اجتماعی تولید کنند. نمی‌توان با تمرکز بر بازار نیازهای یک جامعهٔ متمدن را برآورده ساخت. بازار اهمیتی برای محیط زیست و جامعه قائل نیست.» این یک دیدگاه قدرتمند است که اکثریت مردم شهر با آن موافق هستند. اینکه زیر بار قدرت و پول نروند و اجازه ندهند اموال مادی، روابط انسانی را از بین ببرد.

 

ولفگانگ تیرز، سیاستمدار اسبق برلین شرقی که از سال ۱۹۸۹ به بعد از نزدیک در جریان اتحاد دو آلمان و برلین قرار داشت، می‌گوید: «شهری که دوستش دارم یک کلانشهر پر سر و صدا و پر از تناقض است و جریان‌های متفاوتی آن را به جهت‌های مختلف سوق می‌دهند.»

 

آرزوی او این است که برلین «یک شهر زنده و سازگار با محیط زیست شود». اما افزایش تجارت و جذب سرمایه‌گذاری می‌تواند بذر تخریب را در خود نهان داشته باشد. تیزر در محلهٔ پرنزلائربرگ زندگی می‌کند که زمانی در برلین شرقی قرار داشت، طی بیست سال اخیر ۹۰ درصد جمعیت این منطقه به بیرون رانده شده‌اند. او می‌گوید: «اعیان‌سازی تجربه‌ای است که در ده سال گذشته شکل گرفته، تجربه‌ای که بسیار تلخ و دردناک است. مردم انتظار دارند که شهر این روند را آرام سازد تا از میزان تلخی آن کاسته شود. تمرکز فشرده بر یکپارچگی و سازش میان عناصر مختلف، ذات اندیشهٔ سیاسی آلمان است. ما باید چنین چیزی را در برلین اجرا کنیم.»

 

موفقیت شگرف آلمان پس از ۱۹۴۵ محصول آن چیزی است که آلمان‌ها آن را «کاپیتالیسم فاقد ابعاد اجتماعی» می‌نامند. تیرز می‌گوید: «شهرهای لندن و پاریس نزد اکثر مردم برلین یک الگوی منفی از بازار آزاد تلقی می‌شوند. اکثر آن‌ها دولتی را می‌خواهند که بتواند روند ساخت و ساز را کنترل کند.»

 

این تناقض اصلی است: پیشرفت برلین در گروی سازماندهی دقیق از یک شهر به ظاهر آزاد است. اما چگونه باید در مقابل سلطهٔ روزافزون بازار مقاومت کرد؟ چگونه باید موسسه‌ای را تاسیس کرد که مردم به آن اعتماد داشته باشند؟ چگونه باید موفقیت و صمیمیت را بر هم منطبق کرد؟

 

همزیستی دولت فدرال و شهر کاملا ناواشنگتنی برلین بسیار الهام‌بخش است. افرادی که گمان می‌کنند آلمان یعنی مهندسانی با قاب عینک فلزی که در جست‌وجوی بهترین روش باز شدن درب خودروی آئودی هستند، باید نگاهی به این شهر بیاندازند. با وجود اوباش جناح راستی و مهاجران غیرقانونی، برلین امیدبخش‌ترین تجربهٔ اروپاست. مردم در قرن نوزدهم برلین را اینگونه توصیف می‌کردند: «شهری که هنوز وجود ندارد ولی در حال بوجود آمدن است.» این جمله برای توصیف برلین امروزی نیز صدق می‌کند.

 

 

منبع: نشنال جئوگرافی

http://tarikhirani.ir/fa/files/85/bodyView/865/%D8%A8%D8%B1%D9%84%DB%8C%D9%86.%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D8%9B.%DB%B2%DB%B5.%D8%B3%D8%A7%D9%84.%D9%BE%D8%B3.%D8%A7%D8%B2.%D8%B3%D9%82%D9%88%D8%B7.%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D8%B1.html

ویرایش شده در توسط adelkhoje
  • Upvote 12

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

 خاطرات محمدرضا دبیری، کاردار اسبق ایران در آلمان شرقی گوشه‌هایی از دو سوی دیوار برلین

 

1418550080_dabiri-new.jpg

 

بعد از جنگ‌های جهانی اول و دوم، فروریختن دیوار برلین بزرگترین واقعه قرن بیستم در تاریخ دیپلماسی جهان بود. به نظر من شاید بتوان آن را از آثار جنگ جهانی سوم دانست که به گونه‌ای سرد به وقوع پیوست، ولی تبعات گسترده سیاسی همانند جنگ واقعی را داشت.

گوشه‌هایی از شبه خاطرات متجاوز از چهل و چهار سال قبل خود را، از چهار سال و چهار ماه کار و زندگی در پشت دیوار برلین و یک کشور کمونیستی که از آغاز تا پایان در پهنه چهار هزار سال تاریخ مدون بشریت فقط چهل سال موجودیت داشت، برایتان بازگو می‌کنم.

در بین صفحات موسیقی ۳۳ دور قابل پخش با گرامافون‌های سوزنی قدیمی که به یادگار آن دوران همچنان حفظ کرده‌ام، علاوه بر کلکسیون موسیقی‌های کلاسیک اروپایی از آثار بتهوون، موتزارت، کورساکف و چایکوفسکی و... مجموعه‌ای ازآهنگ‌های ملی آلمانی که بعضاً بازسازی شده، آهنگ‌های قدیم زمان امپراتوری قیصر آلمان نیز باقی مانده‌اند. این صفحات مربوط به برلین در سال‌های جنگ و دوران اولیه پس از آن است که بنا به ذائقه و سلیقه آلمان‌ها، با ضرب آهنگ مارش، برای روحیه دادن به آلمانی‌های شکست‌خورده تنظیم شده‌اند. از جمله این آهنگ‌های قدیمی یکی مارش «Berliner Luft» به معنای هوای برلین است و دیگری«Ich habe noch einen Koffer in Berlin»  با ترجمه تحت‌اللفظی «من هنوز چمدانی در برلین دارم»، ولی معنای مفهومی آن این است که هنوز دلم در هوای برلین است.

معروفترین این ترانه‌ها که در زمان جنگ ساخته شده بود و علاوه بر خوانندگان دیگر با صدای مارلن دیتریش، هنرپیشه و خواننده معروف آلمانی‌‌الاصل آمریکایی شده، نیز ضبط شده است، تصنیف و ترانه‌ای است به نام «Berlin bleibt doch Berlin» یعنی برلین همچنان برلین باقی می‌ماند. این آهنگ در سال‌های آخر جنگ که ورق برگشته بود و اوضاع در جبهه‌ها بر وفق مراد آلمان نازی نبود برای تقویت روحیه آلمان‌ها، چه در جبهه‌ها و چه در پشت جبهه‌ها ساخته شده بود. جالب اینکه گفته می‌شد این ترانه محبوب گوبلز وزیر تبلیغات هیتلر هم بوده است.
 
من هنوز نسخه‌ای از آن صفحه گرامافون سیاه کائوچویی و نیز قطعه کوچک سیمانی (کنده شده از دیوار برلین به هنگام تخریب آن از سوی مردم) را در کتابخانه کوچک خودم به یادگار دوران جوانی نگاه داشته‌ام.

اینک، بعد از فروپاشی دیوار برلین، وقتی عکس‌ها و فیلم‌ها و دیده‌های خودم را از بقایای خرابه‌های جنگ دوم جهانی در برلین و دیگر شهرهای آلمان به یاد می‌آورم، این صفحه‌های گرامافون قدیمی و شعر و ترانه آن معنای بیشتری می‌یابند.

 

 

اشغال و تقسیم آلمان و برپایی دیوار برلین

 

در واپسین روزهای جنگ جهانی دوم، پس از آنکه علائم شکست قطعی در جبهه‌های آلمان هیتلری پدیدار شد، نیروهای آرتش سرخ، تحت فرماندهی مارشال ژوکف، اولین نیروهای پیشتازی بودند که ویرانه‌هایی به نام شهرهای برلین، لایپزیگ، درسدن، ارفورت و... را اشغال کردند. برلین به زانو درآمده، از طرف فرودگاه شونه‌ فلد و لیشتن‌ برگ و از جمله محله‌ای در جنوب شرقی و شرق برلین، به تصرف قوای شوروی درآمد.

 

محله کارلسهورست بخش جنوبی منطقه Lichtenberg در شرق برلین شرقی بود. در این محله پس از شکست آلمان در جنگ دوم جهانی فیلد مارشال کایتل و فرماندهان نیروی دریایی و هوایی رایش آلمان، در تاریخ ۹ مه ۱۹۴۵، سند تسلیم بلاشرط کشورشان را به مارشال گئورگی ژوکف، فرمانده فرونت بلاروس ارتش سرخ دادند. از آن تاریخ تا سال ۱۹۹۴ ساخلو و مقر ستاد ارتش شوروی در آلمان در محله کارلسهورست برلین بود.

 

 

thumb_Map-Germany-1947_svg.png

 

این نقشه مناطقی از آلمان را که تحت نفوذ کشورهای چهارگانه شوروی ، انگلیس ، فرانسه و آمریکا است را نشان می دهد

 

روس‌ها پس از آن مناطقی مانند لیشتن ‌برگ، پانکو، کوپنیک، ترپتو، وایسن ‌زه، منطقه مرکزی شامل آلکساندر پلاتز و دانشگاه هومبولدت و موزه پرگامون و خیابان معروف و تاریخی اونتر دن لیندن تا دروازه براندنبورگ و بخش‌های متصل به آن تا ساختمان رایشتاگ که پرچم ارتش سرخ را بر فراز آن برافراشتند، و نیز ساختمان‌های بزرگ و تاریخی شهر و قصرها و اپراها و کنسرت‌هال‌های تاریخی که در آن قرار داشتند را متصرف شدند. رایشتاگ را ابتدا سربازان ارتش سرخ گرفتند، ولی چون در توافقات یالتا، رایشتاگ در سهم بخش متفقین غربی قرار می‌گرفت آن را به متفقین غربی تحویل دادند.

 

بعد از تسلیم آلمان‌ها در مقابل روس‌ها، نیروهای ژنرال آیزنهاور نیز برای آنکه در تصرف پایتخت رایش سوم آلمان از متفق امروزین و رقیب و دشمن بالقوه فردا عقب نمانند، با مرارت زیاد خود را به برلین رساندند و فرودگاه تمپل هوف، شونه برگ، تییر گارتن، اشپاندائو و مناطق کرویتسبرگ و اشتگلیتس و تسلندورف و دالم و گرونه والد را تصرف کردند. انگلیسی‌ها هم به سهم خود فرودگاه گاتو و قصر و منطقه شارلتنبورگ، وست ‌اند و هراشتراسه و مناطق شمال جنگل‌های گرونه والد را اشغال کردند. به فرانسه هم فرودگاه ته گل، زیمنس اشتات و منطقه راینیکندورف و گذرگاه‌های مرزی بورهولم اشتراسه و شوسه اشتراسه رسید.

 

تا چهار سال بعد از خاتمه جنگ، یعنی تا سال ۱۹۴۹، نه در بخش شرقی رایش آلمان که در اشغال شوروی بود، و نه در غرب آلمان که به تصرف متفقین غربی در آمده بود، دولت حاکمی به اسم آلمان وجود نداشت. نیروهای چهار دولت پیروز در جنگ بر حسب توافق بین خود در یالتا، به عنوان سرزمین اشغالی، آن را بین خود تقسیم کرده و اداره می‌کردند. تا اینکه در سال ۱۹۴۹ در شرق دولتی به نام جمهوری دموکراتیک به ریاست والتر اولبریشت (دبیر اول کمیته مرکزی حزب سوسیالیست متحده آلمان SED) و در غرب کشوری به نام جمهوری فدرال آلمان با صدراعظمی کنراد آدناوئر از حزب دموکرات مسیحی (C.D.U) درست کردند.


شهر برلین که داخل قلمرو آلمان شرقی بود نیز به چهار قسمت تقسیم شده بود و از سوی قوای اشغالگر اداره می‌شد. پس از تاسیس دو دولت آلمانی، روس‌ها برلین شرقی را به عنوان پایتخت جمهوری دموکراتیک اعلام کردند. ولی چنین توافق شده بود که برلین غربی نباید توسط جمهوری فدرال آلمان اداره شود. برلین غربی شهردار مستقل انتخابی و مجلس سنای خاص خود را داشت.

 

 

thumb_the-four-sectors-of-berlin-from-19

 

این نقشه نیز شهر برلین را نشان می دهد که به طور مساوی به دو قسمت تقسیم شده است


این سرحدات و تقسیم‌بندی فقط روی نقشه فرماندهان نظامی بود. البته تابلوهایی به عابرین در محلات یادآور می‌شدند که در منطقه اشغالی کدامیک از نیروهای متفقین هستند. سیم خاردار و دیواری وجود نداشت، به طوری که می‌توان گفت در دهه ۵۰ میلادی تقریبا محدودیت ترددی بین بخش شرقی و غربی برلین نبود. بعضاَ دولت کنراد آدناوئر که وجود دولت مستقل دیگری در مناطق شرقی آلمان را به رسمیت نمی‌شناخت، نشانه‌هایی از وابستگی و اتصال برلین غربی به آلمان غربی از خود نشان می‌داد. آن‌ها دکترین هالشتاین را اعلام کرده بودند و به موجب آن جمهوری دموکراتیک آلمان را به عنوان یک کشور به رسمیت نمی‌شناختند و تحمل رابطه سیاسی هیچ کشوری با آلمان شرقی را نداشتند. متفقین غربی نیز از این تز حمایت می‌کردند.

 

thumb_Occupied_Berlin_svg.png

 

نقشه ای دیگر از شهر برلین و مناطق چهارگانه آن


جنگ تبلیغاتی بین نشریات رسانه‌ای آکسل اشپرینگر نظیر «بیلد»، «اشترن» و... در غرب آلمان و روزنامۀ نویس دویچلند (ارگان حزب سوسیالیست متحده (SED در شرق به شدت ادامه داشت و با مقالات تند به هم حمله می‌کردند. پس از عملیات بی‌سرانجام آمریکا در حمایت از مهاجرین و ضد انقلابیون کوبایی در خلیج خوک‌ها علیه فیدل کاسترو، خروشچف به عنوان عکس‌العمل، اتوبان هانور- برلین، یعنی تنها راه ترانزیت زمینی و ارتباطی برلین را با آلمان غربی قطع کرد. این امر منجر به برقراری پل هوایی متفقین به برلین برای رساندن کالا و آذوقه و برقراری ارتباط با برلین غربی شد.


دیوار برلین در بعد از نیمه شب یکشنبه ۱۳ اوت ۱۹۶۱، هنگامی که مردم برلین خواب بودند، وسط خیابان‌هایی که مناطق تحت اشغال شوروی و متفقین غربی را به هم متصل می‌کردند، شروع به ساختن شد. ناگهان در طول شب سربازان آلمان شرقی سیم خاردار و تور سیمی کشیدند و رفت‌وآمد بین برلین شرقی و غربی ممنوع شد. قبل از آن ساکنین برلین شرقی می‌توانستند به راحتی در بخش‌های مختلف برلین غربی تردد، کار و خرید کنند و شب به خانه‌های خود در بخش شرقی برلین برگردند.

 
سفر سال ۱۹۶۳ جان اف کندی به برلین و سخنرانی معروف او در رات هاوس شونه برگ برلین در ادامه و خاتمه این بحران بود. کندی به تقلید از رومی‌های هزار سال پیش از آن که با افتخار و غرور می‌گفتند: «من یک رُمی هستم» به اهالی برلین قوت قلب می‌داد، گفت که آن‌ها باید افتخار کنند یک برلینی هستند. لهجه بوستونی او هنگام ادای جمله آلمانی Ich bin ein Berliner به دل‌ها نشست و این جمله در خاطره تاریخ ماند.


تکمیل دیوار معروف برلین در چهار مرحله انجام گرفت که تا سال ۱۹۷۵ طول کشید. در فاز اول برپایی دیوار برلین که تا ژوئن ۱۹۶۲ زمان برد، از بلوکه‌های سیمانی در نقاط مورد استفاده عبورکنندگان بین دو برلین استفاده شد. دیوار دوم برای جلوگیری از فرار مردم به برلین غربی با مصالح بیشتری ساخته شد. در حقیقت تشخیص مرحله اول از دیوارهای فاز دوم مشکل بود. بعد از سال ۱۹۶۵، ساخت فاز سوم دیوار برلین آغاز شد. در این مرحله دو دیواری که قبلاً ساخته بودند برداشته شد و به جای آن دیوارهای بتنی و مرتفع و طولانی در طول سرحد برلین شرقی که جزو متصرفات شوروی بود ساخته شد که توسط بلوک شرق به عنوان برلین (پایتخت جمهوری دموکراتیک آلمان) شناخته می‌شد. ولی در آن روزگاران نه آلمان فدرال و نه متفقین غربی (آمریکا، بریتانیا و فرانسه) سرحد اُدِر- نایسه بین آلمان و لهستان را به عنوان مرز دولتی سرحد شرقی آلمان به رسمیت نمی‌شناختند. همچنین پدیده‌ای به اسم کشور جمهوری دموکراتیک آلمان را مورد پذیرش قرار نمی‌دادند.


طبیعتاً آن‌ها هیچ یک رابطه دیپلماتیک و سفارتخانه‌ای هم در برلین شرقی نداشتند. از نظر آن‌ها شهر برلین از نظر حقوقی یک شهر اشغال شده توسط قوای چهار کشور متفق و پیروز در جنگ بود که تکلیف نهایی آن باید از طریق مذاکره و یا روش‌های مسالمت‌آمیز دیگر مشخص می‌شد
 

از ۱۹۷۵ در فاز چهارم تکمیل دیوار شروع شد. در این فاز دیوار با قطعات و مصالح پیشرفته و مرتفع‌تری ساخته شد که بر روی آن لوله‌های قطور و مدور فاضلاب نیز کار گذاشته شده بود که عبور از روی آن را مشکل‌تر می‌ساخت. همچنین به عرض یک خیابان پهن، دیوار دومی داخل بخش اشغالی شوروی شهر وجود داشت. بین دو دیوار را علاوه بر سیم خاردارهای دوطرف شخم زده بودند و خاک‌های نرم ریخته بودند، تا در صورت عبور هر انسانی رد آن بر روی خاک‌های شخم‌زده عیان باشد و هیچ کس جرات نکند و نتواند مرزهای جهان دوقطبی و دوران جنگ سرد را نقض و از آن عبور کند.

 

 

thumb_mauerbau_300x210.jpg

 

عمله ها در حال ساخت دیوار برلین

 
در سایه امنیت و آرامشی که از حضور شاخ به شاخ نیروهای پیمان ناتو و پیمان ورشو و آتش بالقوه و پرقدرت آن‌ها بین این دو رشته دیوار حاکم بود، در ترددهای روزانه‌ای که از مرز دو برلین می‌گذشتم، بارها گله‌های کبکی را می‌دیدم که نه از ژنرال میلکه و اشتازی (یعنی وزارت امنیت آلمان شرقی) می‌ترسیدند، و نه از سرویس جاسوسی اشتازی مارکوس ولف در برلین شرقی خبر داشتند که بین اهل فن و حرفه‌ای‌ها به میشا معروف بود.


کبک‌ها، این پرندگان فارغ از دغدغه‌های انسان‌ها، آزاد و خرامان بر روی خاک‌های نرم که رد پای هر عابری بر روی آن نقش می‌بست، فارغ از وحشت شلیک تیر شکارچیان، قهقهه می‌زدند و خرامان یورقه می‌رفتند. آن‌ها از انسان‌هایی که از مرز می‌گذشتند - و متوهم بودند که آدم‌های مهمی هستند - هراسی نداشتند. از نظر آن‌ها، این خطرناکترین نقطه تلاقی نیروهای شرق وغرب، امن‌ترین نقطه عالم بود، زیرا هیچ انسانی جرات نداشت پایش را آنجا بگذارد و مدت‌ها صدای هیچ گلوله‌ای در آنجا نپیچیده بود.

 

 

thumb_flucht_300x220.jpg

 

صدها نفر از مردم آلمان شرقی با استفاده از ساختمان هایی که در مجاورت آلمان غربی قرار داشت ، با استفاده
از در و پنجره ها اقدام به فرار به آلمان غربی کردند. البته رژیم آلمان شرقی بعدها این پنجره ها را هم مسدود کرد


در طول دیوار احداث‌شده بین دو برلین که ۴۳ کیلومتر بود، مجموعاً ۳۰۲ برج دیده‌بانی وجود داشت که در آن نگهبانان مسلح دوربین به دست و سیم خاردار و کابل‌های برق (در بخش‌هایی هم تانک و زره‌پوش) موضع گرفته بودند و انواع و اقسام تجهیزات مخابراتی و کنترل و عکسبرداری در طرفین نقطه تلاقی نیروهای پیمان ناتو و ورشو مستقر بودند.

ده روز پس از آنکه مرز بین دو برلین بسته شد (۲۳ اوت ۱۹۶۱) فقط توریست‌های خارجی، دیپلمات‌ها و پرسنل نظامی متفقین غربی مجاز بودند که منحصراً از گذرگاه کنترل شده فریدریش اشتراسه عبور و تردد کنند. به فاصله کوتاهی دژبان ارتش آمریکا سومین پست نگهبانی در فریدریش اشتراسه را به گونه مفصل‌تری مستقر کرد. چون آمریکا و غربی‌ها این نشانه‌گذاری‌ها را به عنوان مرز کشوری قبول نداشتند، از لغت مرزبانان و اصطلاح مرزبانی استفاده نمی‌کردند و به آن Check-Point  می‌گفتند. اطاقکی هم که گذاشته بودند در حقیقت کیوسک M.P. (یا همان دژبان ارتش آمریکا) بود.

آمریکایی‌ها از این چک پوینت‌ها و پست‌های نگهبانی پلیس نظامی قبلاً دو مورد برپا کرده بودند. هدف عمده از برپایی این چک پوینت‌ها آگاهی دادن به پرسنل نظامی خودشان بود که بدانند در حین حرکت در حال ترک منطقه خودی و یا وارد شدن به منطقه تحت اداره آمریکا هستند. غیر از آن بازرسی امنیتی و یا گمرکی از سوی غربی‌ها صورت نمی‌گرفت. اولین آن در مرز بین آلمان غربی و مدخل ورودی به خاک آلمان شرقی (در شهرک مرزی هلم اشتدت در نزدیکی هانور) بود.

برای اینکه اسمی از دو قلمرو در دو سوی ایست بازرسی برده نشود تا مبادا تلویحاً از آن نوعی شناسایی مرز دولتی مستفاد شود، آن‌ها به جای قلمرو و یا Territory از کلمه بخش و یا Sector استفاده می‌کردند. بر حسب حروف الفبای فونتیک پست نگهبانی واقع در شهرک هلم اشتدت را چک پوینت آلفا (Alfa) نامگذاری کردند. ایست بازرسی دوم که در حد فاصل برلین غربی و قلمرو آلمان شرقی درDrei Linden  قرار داشت را به نشانه حرف B چک پوینت براوو (Bravo) نامیدند. در نتیجه سومین نقطه کنترل ارتش آمریکا در فریدریش اشتراسه با حرف C مشخص می‌شد و معروف به چک پوینت چارلی (Check-Point Charley) شد.


مرز فریدریش اشتراسه منحصراً مختص عبور توریست‌های بیگانه، دیپلمات‌های خارجی و پرسنل نظامی قوای متفقین بود و اتباع آلمان غربی و ساکنین برلین غربی حق عبور از آن را نداشتند، لذا در بین خارجیان این مرز معروف‌تر از گذرگاه‌های دیگر شده بود. اینک هر وقت از مرز بین دو برلین و یا دیوار برلین ذکری به میان آید فوراً چک پوینت چارلی به ذهن متبادر می‌شود؛ و حال آنکه دیپلمات‌های اکردیته در جمهوری دموکراتیک آلمان (D. D. R.) مجاز بودند همانند پرسنل نظامی متفقین از ۶ مرز دیگر بین دو برلین در سکتورهای اشغالی آمریکا، انگلیس و فرانسه در خیابان‌های  Borholmer Str، ShusseStr، InvalidenStr، Heinrich Heine، Sonnen Aleeو S. Bahnhof Friedrich Str بدون بازرسی توسط مامورین امنیتی آلمان شرقی به برلین غربی وارد شده و بدون محدودیت زمانی به برلین شرقی مراجعت کنند و هیچ کس حق بازرسی این گروه را چه در بخش غربی و چه در بخش شرقی برلین نداشت.
 
بعد از فروریختن دیوار برلین و از بین رفتن نظام دوقطبی، آمریکایی‌ها در ۲۲ ژوئن ۱۹۹۰ اطاقک نگهبانی چک پوینت چارلی در خیابان فریدریش را برداشتند و آن اطاقک را عیناً به موزه متفقین منتقل کردند. از آنجایی که این کیوسک جنبه تاریخی داشت آلمانی‌ها با استفاده از عکس‌های موجود دقیقاً با همان ابعاد و رنگ‌آمیزی و در همان محل، اطاقک چوبی جدیدی به همان شکل ساختند و نوشته‌ها و هشدارهای قدیمی آمریکایی‌ها که بر دیوارها و شیشه‌های آن نوشته شده بود را تقلید کردند. این مکان اینک یکی از جاذبه‌های توریستی شهر برلین است. روزانه هزاران توریست در برلین یکپارچه شده، از آن بازدید کرده و در کنار آن عکس یادگاری می‌گیرند. البته اکثر بازدیدکنندگان نمی‌دانند که چه کلاهی سرشان رفته است و این اطاقک چک پوینت چارلی اصلی و واقعی نیست.

 

 

thumb_Thefalloftheberlinwall1989.JPG

مردم آلمان در حال جشن و پایکوبی و تخریب دیوار برلین


جنب اطاقک نگهبانی موزه‌ای از ابزارها و عکس‌های فرار و تونل و نقب‌زنی از زیر دیوار از آلمانی‌هایی که از شرق به غرب گریخته و یا قربانی شده بودند برپا شده است. برج دیده‌بانی آلمان شرقی نیز در اواخر سال ۲۰۰۰ توسط آلمان‌ها تخریب شد.


بعد از آنکه بهار پراگ و اصلاحات دوبچک در چکسلواکی با مداخله سرکوبگرانه نظامی ارتش سرخ درهم شکسته شد، دکترین برژنف رسماً در ۱۹۶۸ اعلام شد. به موجب این دکترین شوروی به خود حق می‌داد حاکمیت هر کشوری که تلاش کند کاپیتالیسم را در اروپای شرقی جایگزین مارکسیسم - لنینیسم کند نقض نماید. این یک اخطار جدی به غرب و آلمان غربی هم بود؛ لذا معلوم شد که از بین بردن جمهوری دموکراتیک آلمان با این ترتیبات شدنی نیست و ریسک بروز جنگ هسته‌ای را دارد، لذا به فکر تشنج‌زدایی افتادند.
 
شوروی مدعی بود که برلین غربی اشغال‌شده توسط چهار دولت، بخشی از قلمرو آلمان فدرال نیست و وضعیت حقوقی خاص خود را دارد. برلین غربی شهردار مستقل انتخابی و سنای جداگانه‌ای دارد که نمی‌تواند و نباید توسط آلمان فدرال و از بن اداره شود. حال آنکه از ۱۹۴۹ که جمهوری فدرال آلمان در غرب و جمهوری دموکراتیک آلمان در بخش شرقی تاسیس شده بود، کمونیست‌ها برلین را به عنوان پایتخت جمهوری دموکراتیک آلمان اعلام کردند. این در حالی بود که دولت فدرال آلمان به موجب قانون اساسی خود در انتظار وحدت مجدد دو آلمان بود و امیدوار بود که روزی از پایتخت موقتی در بن به پایتخت تاریخی خود برلین نقل مکان کند. آلمان غربی رابطه با حکومت کمونیستی آلمان شرقی را یک امر سیاست خارجی نمی‌دانست و این امور عمدتاً در دفتر صدراعظم آلمان فدرال متمرکز بود و از آن تحت عنوان روابط داخلی بین آلمان‌ها و یا Innerdeutsche Beziehun یاد می‌کردند.

 

 

091106123329_segbers_wall_226p~0.jpg

پیش از تخریب دیوار برلین
پس از تخریب دیوار برلین


در اکتبر ۱۹۶۹ ویلی برانت، از حزب سوسیالیستSPD  که قبلاً شهردار برلین غربی بود با ائتلاف با حزب دموکرات آزاد صدراعظم شد. والتر شل از FD P نیز در کابینه او وزیر خارجه بود. لذا سیاست Ostpolitik ویلی برانت برای آشتی بین اروپای غربی و شرقی طراحی شد و اگون بار به عنوان مذاکره‌کننده اصلی با شرق تعیین شد
 

احتمال می‌دهم که نیاز به نزدیکی به شرق موجب شد که حزب دموکرات مسیحی از قدرت کنار برود و حزب سوسیالیست برای اولین بار در آلمان فدرال به روی کار آید. با روی کار آمدن سوسیالیست‌ها، به رهبری ویلی برانت، سیاست نگرش به شرق طراحی شد. سیاست عادی‌سازی روابط ویلی برانت با شرق موجب شد که در سال ۱۹۷۱ جایزه صلح نوبل را به او بدهند. در راستای این سیاست و در چارچوب (Détente) غرب با شوروی، زمینه برای امضای نهایی قرارداد چهارجانبه درباره برلین در ۱۹۷۲ آماده شد.


قبل از آن در ۱۹۷۰، در راستای عادی‌سازی روابط آلمان با بلوک شرق، نمایندگان آلمان غربی در مسکو موافقتنامه عدم توسل به زور در روابط فیمابین را با شوروی امضا کرده بودند. آلمان به صورت دوفاکتو مرزهای موجود آلمان شرقی و لهستان (سرحد اُدِر- نایسه) و نیز مرزهای خود با جمهوری دموکراتیک را پذیرفت. ضمن اینکه از خواست و آرمان خود مبنی بر وحدت دو آلمان در آینده دست نکشید.


شوروی هم در مقابل تعهد کرد که در اتوبان متصل‌کننده برلین غربی و آلمان فدرال مانعی ایجاد نکند. شوروی همچنین به صورت دوفاکتو پذیرفت که بین جمهوری فدرال آلمان و برلین غربی نوعی پیوستگی (Tie) وجود دارد، ولی تصریح شد که برلین غربی نباید از سوی حکومت آلمان فدرال اداره شود. این توافقات راه را برای آلمان شرقی و دیگران هموار ساخت. پس از آن بود که در ۱۹۷۲ بین دو آلمان قرارداد بنیادین که به آلمانی به آن  Grundlagenvertrag می‌گفتند بسته شد که به موجب آن اصل وجود دو دولت آلمانی پذیرفته شد.

بالاخره با حضور نمایندگان سیاسی سه دولت غربی در سطح سفیر با آبراسیموف سفیر شوروی در برلین شرقی در ۳ سپتامبر ۱۹۷۱ موافقتنامه چهارجانبه یا Quadripartite Agreement درباره برلین مورد توافق قرار گرفت. آنگاه در ۳ ژوئن ۱۹۷۲ با امضای الک داگلاس هیوم وزیر خارجه انگلیس، آندره گرومیکو وزیر خارجه شوروی، موریس شومان وزیر خارجه فرانسه و ویلیام راجرز وزیر خارجه آمریکا قوت اجرایی پیدا کرد. چون این موافقتنامه به صورت معاهده و پیمانی نبود، لذا نیازی نداشت که به تصویب قوای مقننه اطراف امضاکننده برسد.

در تاریخ دیپلماسی عمومی از ۱۹۳۳ تا ۱۹۹۴ چهار موافقتنامه تحت عنوان Quadripartite Agreement وجود دارد، که فقط سومین آن مربوط به برلین است، ولی جالب اینکه در هیچ جای این قرارداد هم ذکری از کلمه برلین به میان نیامده است.

 

 

ادامه دارد...

 

پی نوشت :

 

بعضی از تصاویر از تاپیک http://www.military.ir/forums/topic/23422-%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AD%D8%A7%D8%B5%D8%B1%D9%87-%D8%A8%D8%B1%D9%84%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%86-%D9%85%D9%88%D8%A7%D8%AC%D9%87%D9%87-%D9%88-%D8%AA%D9%86%D8%B4-%D8%AC%D8%AF%DB%8C-%D8%A8%DB%8C%D9%86/

 

قرض گرفتم...

 

منبع :

 

http://tarikhirani.ir/fa/files/85/bodyView/859/%DA%AF%D9%88%D8%B4%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C.%D8%A7%D8%B2.%D8%AF%D9%88.%D8%B3%D9%88%DB%8C.%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D8%B1.%D8%A8%D8%B1%D9%84%DB%8C%D9%86.html

  • Upvote 7

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.