arash_slayer

تاپیک جامع سید شهیدان اهل قلم ،سید مرتضی آوینی

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

به گزارش گروه حماسه و مقاومت فارس،بعد از شهادت سید مرتضی آوینی،‌ در بعضی از گفت‏وگوهایی که افراد خاصی انجام می‎دادند، از جریانی صحبت می‎کردند که با شهید آوینی در زمان حیاتش سر ستیز داشتند اما بعد از شهادتش خود را دوست و همفکر ایشان می‎نامند، از جمله اسمی که می‎آوردند نام آقای مهدی نصیری بود.

مهدی نصیری در سال 1342شمسی در دامغان متولد شد. تحصیل دروس حوزوی را از سال 1354 در حوزه علمیه دامغان نزد پدر (که خود تحصیل‎کرده حوزه علمیه نجف اشرف و به مقام اجتهاد نایل آمده بود)، و دیگر عالمان آن حوزه آغاز کرد. در سال 1358 برای ادامه تحصیل عازم حوزه علمیه قم شد و تا سال 1366 دروس سطح حوزه را ادامه داد و همزمان در مدرسه علمیه رسالت به تدریس دروس ادبیات و منطق پرداخت. در سال 1365 همکاری با موسسه مطبوعاتی کیهان را در قم آغاز و یک سال بعد برای ادامه همکاری به تهران رفت و به عنوان دبیر سرویس مقالات روزنامه کیهان کار مطبوعاتی را ادامه داد و مقالات متعددی در زمینه مسائل سیاسی و فرهنگی روز نوشت.
در سال 1367 از سوی آقای سید محمد اصغری سرپرست وقت موسسه کیهان و موافقت سید محمد خاتمی نماینده وقت حضرت امام در موسسه کیهان، سردبیری روزنامه کیهان به وی محول شد و در سال 1370 با دستور مقام معظم رهبری به عنوان مدیر مسئول روزنامه کیهان منصوب گردید و تا سال 1374 در این سمت فعالیت نمود. در همین سال ها با آغاز درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای به مدت دو سال در این درس شرکت کرد. در نیمه سال 1374 به همکاری با موسسه کیهان پایان داد و در اسفند همان سال نشریه سیاسی فرهنگی «صبح» را منتشر نمود. حیات این نشریه تا سال 1378 ادامه یافت. نصیری در این سال به قم مراجعت نمود و درس خارج اصول و فقه را در محضر آیات عظام سبحانی و مؤمن ادامه داد. وی در سال 1380 به معاونت سیاسی شورای سیاست‏گذاری ائمه جمعه سراسر کشور منصوب و تا سال 1384 در این سمت فعالیت کرد و در این سال‏ها نیز دو سال دیگر از درس خارج فقه مقام معظم رهبری بهره برد. در سال 1384 به عنوان معاونت فرهنگی دفتر نمایندگی مقام معظم رهبری در کشور امارات به این کشور رفت و سال 1388 با پایان مأموریت به کشور مراجعت کرد.
مهدی نصیری همچنین انتشار ماهنامه سیاحت غرب را برای مرکز پژوهش‌های اسلامی ‌صدا و سیما در قم در کارنامه مطبوعاتی خود دارد که تاکنون هشتاد و پنج شماره آن منتشر شده است. مدیریت مسئول انتشارات کتاب صبح که عمدتا به انتشار آثاری در زمینه غرب شناسی می‌پردازد، نیز با مهدی نصیری است. صاحب امتیازی و مدیریت مسئول فصل‏نامه سمات تازه‎ترین فعالیت مطبوعاتی وی است.
نصیری علاوه بر نگارش ده‌ها مقاله و گفت‏وگوی مطبوعاتی، چهار کتاب با عنوان های "اسلام و تجدد "، "فلسفه از منظر قرآن و عترت " ، "جایگاه اجتماعی زن از منظر اسلام " و "آوینی و مدرنیته " تالیف و منتشر کرده است.
آنچه پیش رو دارید، حاصل گفت‎وگویی یک‏ساعته با آقای نصیری است،‌ در این مجال سعی شده پرسش هایی را که پیرامون روابط ایشان با سید شهیدان اهل قلم است، در هجدهمین سالگرد شهید آوینی برای مخاطبین منتشر نماییم:





* فارس: اگر موافق باشید بحث را با نحوه آشنایی شما با شهید سید مرتضی آوینی آغاز کنیم؟

* نصیری: اگر اجازه بدهید بحث را از اینجا آغاز کنم که بعد از شهادت آقای آوینی برای اولین بار ظاهراً در فیلم "مرتضی و ما " موضوعی مطرح شد با این عنوان که کسانی که بعد از شهادت آقای آوینی با ایشان ادعای دوستی و همفکری می‌کنند، به آقای آوینی در زمان حیاتش جفا کردند؛ بعدها نیز در بعضی از مصاحبه ها و صحبت ها نیز نام من و حتی روزنامه کیهان را علنا بیان کردند. حال باید ببینیم ماجرا چیست؟
درباره این موضوع در دو سطح می توان صحبت کرد و در واقع یه این حرف جواب داد. سطح اول این است که چه اصراری وجود دارد که هرسال این مسئله تکرار شود که کسانی در حیات شهید آوینی با او مخالف بودند و یا به او جفا کردند و بعد از شهادت ایشان حالا مدافع و مروج آوینی شده‎اند؟ فرض کنید در زمان مدیریت مسئول بنده در روزنامه کیهان مقاله ای انتقادی و به تعبیر بعضی‎ها جفاآمیز به قلم یکی از اعضای تحریریه نسبت به آقای آوینی چاپ شد، پس حالا به این دلیل بنده حق ندارم بعد از شهادت ایشان از آقای آوینی دفاع کنم یا افکار و آثار ایشان را ترویج کنم؟ اصلا در بدترین حالت آن این است که ( و البته در سطح دوم بحث توضیح خواهم داد که اصلا این‏طور نیست و ما صرفاً با یک جوسازی نامعقول و خلاف واقع روبه‏رو هستیم) کسی قبل از شهادت آقای آوینی از دشمنان و مخالفان ایشان بوده است و حالا متنبه شده و از موافقان ایشان و مروجان ایشان شده است. حال آیا باید بگوییم که نخیر شما حق ندارید متنبه شوید و از افکار آقای آوینی تعریف و تمجید کنید و در معرفی آثار و افکار ایشان مقاله بنویسید و کتاب منتشر کنید و در سمینارهای تجلیل از او سخنرانی کنید؟ این چه منطقی است؟ البته با یک توضیح روشن می شود که یک حساب و کتابی پشت این منطق است و آن اینکه کسانی که با عمق افکار و آثار غرب ستیزانه و ضدروشنفکری شهید آوینی آشنا هستند و بعضی از آنها هم شاید طعم تلخ نقدهای آوینی را بر جریان روشنفکری چشیده اند، می خواهند فضایی درست کنند که کسی جرأت نکند آثار غرب ستیزانه و ضدروشنفکری آوینی را مطرح کند و این آثار به محاق برود. البته نمی گویم هر کسی که این موضوع را مطرح می کند از این دست است بلکه بعضی از سر ناآگاهی در این مسیر قرار می گیرند که امیدوارم توضیحات من در این گفت‏وگو آنها را متقاعد نماید.
در هر صورت جریانی در کشور می خواهد آوینی را فقط در حد یک مستندساز جبهه و جنگ مطرح کند و از بعد دیگر آوینی ـ که به نظر من مستند سازی آوینی و روایت فتح او با همه ارزش و عظمتی که در جای خود دارد، در برابر این بعد آوینی اندک است ـ جامعه را غافل و محروم کند و آن بعد این است که آوینی در مقوله غرب شناسی و دشمن شناسی و زمان شناسی یک حکیم و متفکر کم‎نظیر و یا شاید بی‎همتا در روزگار ما بود. و اصلا بنده معتقدم یکی از راههای مقابله با رخوت و خلأ فکری و فرهنگی موجود و مقابله با جنگ نرم فکری و نظری نظام سلطه جهانی علیه انقلاب اسلامی، ترویج آثار و افکار آوینی در مقوله غرب شناسی بین جوانان و نسل دوم و سوم انقلاب است.

* فارس: صحبت اصلی این جریان این است که تا دیروز آدم هایی وجود داشتند که در مقابل شهید آوینی قرار داشتند اما امروز همان آدم ها خود را در پشت ایشان پنهان می کنند، نماد این گونه افراد را شما می دانند؟

* نصیری: حالا از اینجا به بعد وارد سطح دوم بحث می شوم. اولا در روزنامه کیهان در زمان مدیریت بنده فقط یک مقاله در انتقاد از یک ویژه نامه مجله سوره (که با طراحی یکی از افرادی که امروز بحث جفا به آوینی را مطرح می کند، تدوین و تالیف شده بود) و نه از کل مجله سوره و نه از شخص آقای آوینی و نه به قلم بنده ( بلکه به قلم یکی از اعضای تحریریه کیهان) منتشر شده بود. البته همزمان با کیهان در همان ایام روزنامه جمهوری اسلامی نیز نقدی بر همان ویژه نامه که ظاهرا لحن تندی داشته است چاپ می کند و این آقایانی که امروز بحث جفا به آوینی را مطرح می کنند، آن مقاله را هم به حساب کیهان و بنده می گذارند و ظاهرا چون روزنامه جمهوری خیلی اصراری به ترویج آثار و آفکار آقای آوینی ندارد، و از جوسازی ها مصون است!
ثانیا شخصیت فکری و فرهنگی آقای آوینی دو بخش ممتاز داشت و دارد. یکی در زمینه مسائل جبهه و جنگ است و دیگری در موضوع غرب شناسی و نقد جریان روشنفکری غربگرا در عرصه سینما و مطبوعات و کلا عرصه فکر و فرهنگ و تا حدودی هم سیاست و اقتصاد. خب در هیچ یک از این دو زمینه دلیلی برای مخالفت بنده و کیهان آن روز با آوینی وجود نداشته است. نه بنده آن روز عنصر ضد جبهه و جنگ بوده ام و نه عنصر طرفدار غرب و جریانات روشنفکری و اتفاقا در هر دو موضوع کیهان و سوره در یک جبهه قرار داشتند. منتها سوره با بار نظری و مبنایی بیشتر و البته قوی تر و کیهان با بار سیاسی و خبری و مشخصات یک کار روزنامه ای. مثلا شما بروید ببینید که سوره و کیهان آن روز در یک جبهه با مخملباف و دکتر سروش و جریانات روشنفکری موجود در وزارت ارشاد دوران آقای خاتمی منازعه و مجادله داشتند. صدا و سیمای دوران آقای محمد هاشمی مورد نقدهای تیز و تند هر دو نشریه بود. جریانات روشنفکری موجود در سینما مثل بنیاد فارابی و افرادی مثل آقایان بیضایی و مهرجویی و نیز در مطبوعات مثل آدینه و دنیای سخن مورد نقد مشترک قرار می گرفتند و موارد عدیده ای دیگر. اما شما بروید ببینید مثلا سازنده محترم فیلم مستند "مرتضی و ما " که در آن فیلم، بحث جفای به آوینی را مطرح کرده است، آن روز و امروز چقدر قرابت فکری و عقیدتی با آوینی داشته و دارد. حتی در مورد فیلم عروس که بسیاری از بچه های مسلمان سینما از جمله آقای طالب زاده مخالف آن فیلم بودند، موضع کیهان با سوره در موافقت با این فیلم بود. خب با این توصیفات چه مخالفت جدی و اساسی و یا خصومتی بین ما و آقای آوینی بوده است که بعد از شهادت ایشان بنده در صدد بر آمده باشم که آنها را پاک کنم و پشت آقای آوینی سنگر بگیرم؟
و اما در ادامه بحث به چگونگی آشنایی ام با آقای آوینی می پردازم تا مسائل واضحتر شود. حدود سالهای 69 ـ 68 جمعی با عنوان هیات هنرمندان و نویسندگان مسلمان به ابتکار گروهی از دوستان تشکیل شد که اولین جلسات آن در محل نشریات رشد که مدیر آن روز آن آقای چینی فروشان بود به صورت هفتگی یا دو هفته یک بار برگزار می شد. اعضای این هیات عبارتند بودند از آقایان چینی‌فروشان، جواد محقق، سید مهدی شجاعی، سرهنگی، بهبودی، شمس‌الدین رحمانی، شهید آوینی، مجید قادری، مجید مجیدی، نوری زاد، شریفی، بهزاد پور، شریعتمداری، شایان فر و بنده و خانمها ثقفی و زواریان و دو سه نفر دیگری که ممکن است از خاطر من رفته باشند. این جلسات بیشتر جنبه اطلاع رسانی به یکدیگر را داشت و پیرامون موضوعات فرهنگی و سیاسی و اجتماعی روز هم مباحثی مطرح می شد. به طور طبیعی کسانی که در آن جلسات می‌آمدند از یک نوع تناسب و سنخیت فکری البته با نوسانات و اختلافاتی برخوردار بودند. من در آن جلسات با‌ آقای آوینی و بسیاری از دوستان دیگر از نزدیک آشنا شدم. بعدا هم در جلسه ای در مرکز اسناد انقلاب اسلامی که مسئول آن آقای سید حمید روحانی بود، بنده و آقای آوینی و آقای مسیح مهاجری و دو نفر دیگر از دوستان شرکت می کردیم. آن روزها بحث داغ جلسات موضوع تهاجم فرهنگی بود که مقام معظم رهبری مطرح کرده بودند. زمانی که مقام معظم رهبری این موضوع را مطرح کردند، معدود نشریاتی وارد این عرصه شدند که از جمله مجله سوره و روزنامه کیهان بودند.
آقای آوینی نسبت به جریان روشنفکری متمایل به غرب، مواضع بسیار اساسی و تندی داشت و هیچ سر آشتی با جریان روشنفکری نداشت. من تعجب می‌کنم که بعضی ها گاهی اوقات با تعبیر روشنفکر از آقای آوینی یاد می کنند بدون اینکه در کلامشان قرینه ای بر این مطلب باشد که منظورشان روشنفکر مصطلح نیست. در حالی که او شاید از کاربرد هیچ تعبیری به اندازه تعبیر روشنفکر در مورد خودش ناراحت نشود. او با روشنفکری و روشنفکران غربزده و غرب باور، ستیزی دائمی داشت و آنها را نقد و هجو می کرد.
در هر صورت این همسویی در مواضع و روابط دوستانه تا شهادت آقای آوینی ادامه داشت . اما می ماند چند حادثه استثنایی که در این ایام اتفاق افتاد. در مجله سوره دو سه اتفاق رخ داد که موجب نگرانی و بعضا انتقاد دوستان همسو با آقای آوینی از مجله شد. یکی دفاع از فیلم عروس بهروز افخمی بود که البته در همان ایام از نظر ما مشکلی نداشت و کیهان موضعی همسو با مجله سوره داشت. یعنی ما در مجموع و در برآیند نهایی، فیلم عروس را منفی نمی دانستیم اما برخی دیگر از دوستان موضعی مخالف داشتند و معتقد بودند که عروس در استفاده ابزاری از چهره زن و نشان دادن نماهای درشت و به اصطلاح سینمایی ها کلوز آپ از زن خط شکنی کرده است. ماجرای دیگر انتشار کتاب یا ویژه نامه ای در مورد سینمای آلفرد هیچکاک با عنوان "هیچکاک همیشه استاد " بود که باز عده ای از بچه های مسلمان از این اقدام سوره دلخور شدند و معتقد بودند که این کار با تشویق و ترغیب یکی از نویسندگان سوره که نسبت زیادی با جبهه فرهنگی انقلاب ندارد، منتشر شده است. مقاله انتقادی کیهان از سوره هم معطوف به این کتاب بود و طبعا من هم نظر همین بچه ها را داشتم .

* فارس: چرا؟

* نصیری: تلقی آن روز بسیاری این بود که با توجه به اصولگرایی و ارزش گرایی عمیق آقای آوینی در عرصه فرهنگ و سینما، سینمای هیچکاک اگر چه ممکن است واجد نقاط آموزنده ای باشد اما نمی تواند به عنوان الگوی جریان اسلامی در سینما مطرح شود.

* فارس: سوال مهم اینجاست، شما که به آقای آوینی و تفکر ایشان اعتماد داشتید چرا فرض نکردید که اینجا هم او دارد برنامه‌ای را دنبال می‌کنند؟

* نصیری: ببینید حرف اساسی بنده با کسانی که مساله جفای یه آوینی را به خاطر درج یک مقاله انتقادی از سوره در روزنامه کیهان علم می کنند این است که بنده اصلا در کیهان تفکر گروهی و حزبی به این معنا که اگر یا یک جریان و یا شخصی دوست هستیم پس نباید از او انتقادی کنیم یا تذکری به او بدهیم نداشتم. حتی الان که آقای آوینی به خاطر شهادتشان قداست یافته اند، اصلا اعتقاد ندارم که کسی حق ندارد از آثار یا افکار ایشان انتقاد کند و نظری متفاوت با ایشان داشته باشد. آقای آوینی هم چنین نگاه نازلی به قضایا نداشت و دلیلش هم اینکه او هم از کیهان یکی دو مورد علی رغم هم جبهه بودن انتقاد کرد. ایشان در اوج دعواها با وزارت ارشاد دوران آقای خاتمی و نیز جریانات روشنفکری مقاله‌ای راجع به "جمهوریت و اسلامیت " نوشتند و در پانوشت آن مقاله نوشتند که ما در طرح این مبحث مساله را از موضع سیاسی یا سیاست زدگی مثل کیهان مطرح نمی کنیم.

* فارس: یعنی شما معتقدید که آقای آوینی به خاطر انتقاد شما به ویژه نامه هیچکاک، در این مقاله این گونه موضع گیری کردند؟

* نصیری: نه، اصلا معنی انتقاد ایشان این نبود. به نظر من به همین دلیل که ما از آقای آوینی انتقاد کردیم و با این که دوست ما بود مانع از این نشد که از ایشان انتقاد کنیم، به همان دلیل هم آقای آوینی از ما انتقاد کرد. و به نظر من از یک زاویه هم انتقاد ایشان درست بود. آقای آوینی یک حرفی داشت مبنی بر اینکه گاهی در دعواهای ژورنالیستی و سیاسی، سیاست‌زدگی بر مباحث مبنایی غلبه پیدا می‌کند و این آفت کار است که این حرف درستی است و البته این بیشتر اقتضای کار روزنامه ای بود و اگر آقای آوینی هم آن روز سردبیر کیهان یا هر روزنامه دیگری بود و کار روزنامه ای می کرد، به نظر من حتما به این آفت دچار می شد ولی البته او پیش و بیش از همه ما اقتضائات منحط ژورنالیسم را فهمیده بود و زیر بار کار روزنامه نگاری نمی رفت و تنها کار مجله ای را بر می تافت که البته آن هم اقتضائات غلط خودش را دارد اما به مراتب کمتر از روزنامه.
البته اخیرا در یکی از مصاحبه های همان آقایی که همکار آقا مرتضی بود و در انتشار کتاب هیچکاک نقش ممتازی داشت، دیدم که چنین گفته بود: "در زمان وزارت آقای خاتمی در سوره یک مصاحبه با مهدی نصیری سردبیر وقت کیهان چاپ کردیم. راستش من مخالف این مصاحبه بودم. به مرتضی گفتم: این درست نیست، گفت: عیبی ندارد. بگذار ما مرزبندی‌مان را با روشنفکران کامل کنیم. گفتم: من این را قبول دارم اما نگاه‌مان با نصیری یکی نیست. مصاحبه چاپ شد و تبعات خود را به دنبال آورد. یکی دو شماره بعد مطلبی نوشت و در آن مطرح کرد که ما بر خلاف کیهانی‌ها فرهنگ را دنبالیچه‌ی سیاست نمی‌دانیم. "
و اما نکته مهم در ارتباط آن مصاحبه سوره با بنده در دفتر مجله سوره که یادم می آید آقای سید یاسر هشترودی انجام داد این بود که آن روز ها آنقدر کیهان مورد حمله روشنفکران و جریان مهاجم فرهنگی بود که آقا مرتضی ضروری دیده بود با بنده به عنوان مدیر مسئول روزنامه کیهان مصاحبه ای داشته باشد تا به نوعی هم از کلیت مواضع کیهان دفاع کرده باشد و هم به قول خودش مرزبندی اش را با روشنفکران کامل کرده باشد اما ظاهرا بعدا مساعی جمیله! این دوست عزیز در طرح انتقادی از روزنامه کیهان به قلم آقا مرتضی بی تاثیر نبوده است. اگر چه از نظر من اصلا امر عجیبی نبود و هر گز از آقای آوینی دلخور نشدم و این البته جریانی دارد که در ادامه مصاحبه خواهم گفت.
ماجرای دیگری در سوره اتفاق افتاد که باز از زبان همین دوست در مصاحبه اش با خبرگزاری فارس نقل می کنم: "یک عکس هم از فستیوال کن روی جلد گذاشتیم. عکس کمی مشکل داشت. تکه تکه بود که بابت آن عکس و عکس صفحه 2 و مطالبی دیگر، برخی مطبوعات شدید علیه ما نوشتند. ما در آن زمان در سوره تحت حمله شدید جبهه تحجر و تجدد به صورت توامان بودیم. "
بله آن عکس هم موجب انتقاد گروهی از بچه مسلمانها شد و نیز بر اساس اخباری که داشتیم انتقاد یکی از مقامات عالی رتبه نظام را هم در دیدار با آقای محمدی عراقی رییس وقت سازمان تبلیغات که حوزه هنری و مجله سوره وابسته به ان سازمان بود، برانگیخت. در این ماجرا البته کیهان انتقادی نکرد و روزنامه جمهوری اسلامی نقد تندی نوشته بود که برخی از دوستان منصف این نقد را هم به حساب بنده و کیهان می گذارند!
در فقره ای که از اظهارات این برادر محترم در گفتگو با فارس نقل کردم دو نکته وجود دارد. یکی اینکه ظاهرا ایشان در این اقدام انتقاد آمیز سوره هم بی نقش نبوده اند و دیگر اینکه حمله جبهه تجدد و تحجر به آقای آوینی حرف بی ربطی است و کسانی که با فضای آن روز آشنا بودند بی ربطی و سستی این حرف را بهتر می فهمند. جبهه متهم به تحجر آن روز به زعم این آقا و همه روشنفکران غربزده آن روز جریانی جز جریان ستیزگر با روشنفکرانی چون سروش و مخلمباف و ارشاد دوران آقای خاتمی و مجلات روشنفکری و روشنفکران سینمایی و امثال این ها نبود و آقای آوینی البته به خاطر آن مواضع بسیار بنیان سوزش علیه غرب و علوم و تکنولوژی مدرن غرب و کل مدرنیسم، در راس متهمان به تحجر محسوب می شد و ما هنوز در آن روز به این عمق آقای آوینی در نفی غرب و مدرنیته و روشنفکری نرسیده بودیم.
بنده در اینجا می خواهم برگردم به حرفهایم در آغاز مصاحبه که گفتم کسانی در صددند با آگراندیسمان کردن یکی دو انتقاد بسیار معمولی از آقای آوینی، اذهان را از افکار و آثار غرب ستیزانه و مدرنیته سوزانه آقای آوینی که شاهکار اوست منحرف نمایند و اجازه طرح این حرفها را ندهند و آوینی را محصور به عرصه سینما که از نظر بنده جزء کارهای درجه دوم ایشان از جهت اهمیت است، کنند و یا با طرح این مساله که جریان تحجر (مثل روزنامه کیهان با آن همه حمایت هایی که مقام معظم رهبری از مواضع به خصوص فرهنگی آن روز آن داشتند و بنده شاید مجاز نباشم آنها را اینجا مطرح کنم) هم رودرروی آوینی بود، یک هویت غیر شفاف و مغشوش از شخصیت فکری و فرهنگی این شهید بسازند.

*فارس: راوی این مطلب که یک مقام عالیرتبه از سوره به خاطر چاپ آن تصویر روی جلد انتقاد کردند، چه کسی است؟

*نصیری: بنده الان یادم نیست که راوی آن که بود اما جزو اخبار موثقی بود که به ما رسید. شاید الان آقای محمدی عراقی یادشان باشد و می توانید از ایشان بپرسید. البته این را بگویم که اصلا مقصود من از نقل این ماجرا تخفیف دادن مجله سوره و یا شهید بزرگوار آوینی نیست. شما می بینید که حدود پانزده سال است که من در باره این هیاهوی "جفا به آوینی با سردمداری مهدی نصیری " هیچ حرفی نزده ام و الان هم شما از من خواسته اید تا حرف بزنم و الا شاید باز هم سکوت می کردم و شما می دانید که بیش از ده سال است که در حاشیه قرار دارم اما برای اینکه ذهن نسل جوان آوینی ندیده اما مشتاق افکار و آثار او را روشن کرده باشم، چون دیدم که بعضی هاشان به خاطر حرف نزدن بنده این هیاهو را باور کرده اند، این مباحث را مطرح کردم و اصلا هم این چند نکته و نکته دیگری که نقل می کنم به مفهوم کاستن از قدر و منزلت آوینی و کارهایش نیست. همه ما در معرض اشتباهات بوده و هستیم.

*فارس : این انتقاد آن مقام عالیرتبه نظام به گوش آقای آوینی رسید؟

*نصیری : نمی‌دانم. اخیراً از بعضی دوستان شنیدم که بعداً آقای آوینی به خاطر موضوع جشنواره کن یک عذرخواهی و توضیحی نوشتند.
ماجرای بعدی ما با آقای آوینی مربوط به هیئت هنرمندان و نویسندگان مسلمان بود که خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم و آقای آوینی هم حضور داشت.

*فارس: بعد از قضیه خودتان با آقای آوینی راجع به هیچکاک بود یا قبلش؟

*نصیری: کاملا بعد از این جریاناتی است که برایتان تعریف کردم. طبق معمول این جلسات، حضرت آقا فرمودند هر کسی هر حرفی دارد بزند. عده ای حرف‌هایشان را زدند تا نوبت به خواهرمان خانم ثقفی رسید. ایشان به عنوان کسی که در آن روز در جبهه فرهنگی انقلاب بود و مقالاتی را در نقد جریان های فرهنگی و هنری رو در روی انقلاب می نوشت و در کیهان به چاپ می رسید، از آن انتقاد آقای آوینی نسبت به کیهان دلخور بود و به آقا گفت: "آیا درست است ما که در یک جبهه و در مقابله با تهاجم فرهنگی هستیم، از همدیگر انتقاد کنیم و قلم‌هایمان متوجه همدیگر شود؟ " بعد از ایشان افراد دیگری صحبت کردند تا نوبت به بنده رسید. من گفتم : "برخلاف نظر خانم ثقفی، من قائل به این نیستم که چون با هم در یک جبهه هستیم از همدیگر انتقاد نکنیم؛ هیچ ایرادی ندارد که دوستی که هم جبهه‌ با من است، اگر مشکلی از من می بیند انتقاد کند؛ " بعد از صحبت نویسندگان و هنرمندان حاضر ، حضرت آقا در ارتباط با سئوال خانم ثقفی فرمودند: (نقل به مضمون) "شما که در یک جبهه هستید نباید تفنگی را که به سمت دشمن گرفته‌اید، یکباره به سمت خودی بگیرید. شما نباید همدیگر را تضعیف کنید. شما در یک جبهه‌اید ". جلسه تمام شد و از جلسه بیرون آمدیم.
بعدها خانم ثقفی یا فرد دیگری به من خبر داد که آقای آوینی گفته بود که "من از برخورد فلانی [نصیری] در جلسه بسیار خوشم آمد ". چرا که شاید فضای آن روز این اقتضا را داشت که بنده در آن جلسه قیافه حق به جانبی بگیرم و بگویم بله به ما کم لطفی می شود و دوستان برخی مسائل را رعایت نمی کنند و حرفهایی از این قبیل. البته آن فرمایش آقا اگر چه در آن جلسه ناظر به سئوال خانم ثقفی و انتقاد سوره از کیهان بود ولی به قول اصولیون "مورد مخصص نیست " و فرمایش آقا حتما شامل انتقاد کیهان از سوره هم می شد.
مورد بعد ما با آقای آوینی بعد از این قضایا، مصاحبه سوره با من بود که به آن اشاره کردم. یعنی قضایا به سمت رفع کدورتها پیش می رفت. تا می رسد به ماجرای فیلم خنجر و شقایق.
سفر بوسنی ای که آقای طالب‌زاده رفتند و محصول آن مستند "خنجر و شقایق " بود که نریشن های فیلم را آقای آوینی نوشته و خوانده بودند. این فیلم وقتی به سیما عرضه می شود، سیما حاضر به پخش آن یا پخش کامل آن (الان یادم نیست) نمی شود و این در شرایطی بود که جامعه له له می‌زد تا بداند در بوسنی چه می‌گذرد.
آقای آوینی از این ماجرا بسیار عصبانی شدند و مقاله مفصلی علیه صدا و سیما می‌نویسند و به آقای حسین بهزاد می‌دهد که به کیهان بدهد. آقای بهزاد مقاله را برای من آورد و گفت "آقای آوینی سلام رسانده و گفته که مقاله را چاپ کنید و دست شما باز است که هر تغییری را که می خواهی در آن اعمال کنی ". چون خود آقای آوینی هم توجه داشت که مقاله خیلی شلاقی و تند نوشته شده است. . یادم است که یک روز ظهر جمعه در منزل ما آقایان حسین بهزاد، محمد صدری و نادر طالب‌زاده که نهار آب‌گوشتی هم با هم خوردیم، آمدند و مقاله را خواندیم. بخش‌هایی از مقاله علیه صدا و سیما به قدری تند بود که قویا جای شکایت را از طرف صدا سیما باز می کرد. به همین دلیل بخش هایی از مقاله را حذف کردم که فکر می کنم سیاهه آن را الان آقای بهزاد داشته باشد ولی بخش زیادی از مقاله با عنوان "چگونه خنجر بر پشت شقایق نشست " در روزنامه کیهان البته بدون اسم آقای آوینی چاپ شد. بعد از چاپ این مقاله برخی از بچه های گروه جهاد یا روایت فتح آن روز جوابیه ای شاید تحت فشار رییس سازمان به این مقاله دادند که چاپ شد و جوابیه ای نیز خود صدا وسیما داد که آن هم چاپ شد و در جواب این جوابیه، من خودم جوابیه ای نوشتم و آن هم چاپ شد.
آقای محمد هاشمی ظاهرا رفت دفتر مقام معظم رهبری و از کیهان بابت درج این مقاله سخت شکایت و گله کرد. بنده را دفتر خواست و گفته شد که مقاله اولی یعنی همان مقاله به قلم آقای آوینی بسیار تند بود اما مقاله دوم منطقی تر بود. البته من یادم نیست که آنجا گفته باشم که نویسنده مقاله اول کی بوده است.
مقصود من از طرح این مساله یکی توضیح نوع روابط ما با آقای آوینی در زمان حیاتشان بود که این روابط تا شهادتشان ادامه داشت و دیگر اینکه می خواهم بگویم اصلا انتقاد از همدیگر یا حتی اعتراض دفتر مقام معظم رهبری از یک نویسنده یا مقاله یا نشریه مفهومش جفای به آن شخص یا نشریه نیست که حالا مثلا بنده یا کسی خواسته باشد یک انتقاد را آگراندیسمان کند و مرتب بگوید که کی به کی جفا کرد. ضمن آن که اگر بحث جفا باشد بیشترین جفا به آقای آوینی را مدیریت وقت حوزه هنری می کرد که امکانات لازم را به آقای آوینی نمی داد و بارها از نشریه سوره ابراز نارضایتی می کرد و مثلا فروش کم نشریه را بهانه فشار به آقای آوینی قرار می داد و تهدید به تعطیلی سوره می کرد و بنده جندین بار شاهد ناراحتی آقای آوینی از حوزه بودم، اما نمی دانم چرا این مسائل انعکاسی در مصاحبه های بعضی از دوستانی که در پی معرفی جفاکاران به آوینی هستند، ندارد.
نکته دیگری که اینجا باید بگویم این است که بنده بعد از شهادت آقای آوینی و با مراجعه جدی‌تر و جامع‌تری که به آثارشان داشتم، متوجه عمق فکری ایشان شدم. من بعد از دوران کیهان وقتی که به "مجله صبح " آمدم، به تدریج توجهم به موضوع غرب شناسی در ابعاد نظری و عمیق آن جلب شد و در این مرحله بود که ارزش شخصیتی و فکری آقای آوینی برای بنده دهها برابر بیشتر شد و حالا دیگر آوینی در نگاه من در قامت یک حکیم غرب شناس و زمان شناس جلوه کرد که به شدت امروز خلأ این نوع نگاه به غرب و زمانه حس می شود و از اساسی ترین نیازهای فکری انقلاب است و متاسفانه این بعد آوینی به شدت مغفول واقع شده و یا به عمد از سوی کسانی مسکوت گذاشته شده است.

*فارس: بعضی ها معتقدند که شما باید بگویید که به فلان موضوع مطرح شده توسط آقای آوینی منتقدم و زیر این حرف نزنید؟

* نصیری: بله. نه تنها در مورد شهید آوینی بلکه راجع به هیچ شخصیتی به جز معصومین علیهم السلام قائل به این نیستم که نمی شود او را نقد علمی و فکری کرد. انتقاد کیهان از آقای آوینی قبل از شهادتشان بود؛ الان که با شهادتشان قداست پیدا کرده اند هم چیزی مانع از نقد ایشان نیست. شما فصلنامه سمات را که الان منتشر می کنم ملاحظه کنید و ببینید که بسیاری از شخصیت های بزرگ علمی و فلسفی و عرفانی را مورد نقد قرار می دهیم البته با حفظ حرمت و شخصیت آنها و بدون اهانت. اصلا سنت نقد غیر معصومین و اجتهاد علمی در برابر بزرگان علمی و فقهی و کلامی و فلسفی از افتخارات تشیع است. معصوم علیهم السلام فرموده است : "بر حذر باشید از اینکه کسی غیر از معصوم را نصب‌العین خود قرار دهید و بگویید که هر چه گفته درست است ". البته بحث لزوم تبعیت از ولی فقیه و حاکم عادل مسلمین در مسائل حکومتی و سیاسی و اینکه حتی بر مجتهدین هم تبعیت لازم است بحثی دیگر است که نباید با این موضوع خلط شود.

* فارس: از مطالبی که در مجله سوره چاپ شده، این گونه بر می آید که شهید آوینی در مورد انتقاد به حتی کوچکترین موضوع به جریان روشنفکری،‌ به طرف مقابل این اجازه را می داد که از خود دفاع کند و در بعضی از جاها مطالب دفاعیه آنها را چاپ می کرد. البته خود ایشان هم آن مطلب را نقد می کرد. شما این گونه تفکر ار قبول دارید؟

* نصیری: برای پاسخ به این پرسش بگذارید جریانی را برای شما تعریف کنم. وقتی موضوع تهاجم فرهنگی و مقابله با آن مطرح شد و در اولین قدمها آثار مخلمباف مثل "شب‌های زاینده رود " و "نوبت عاشقی " و نیز سیاست های وزارت ارشاد آن روز در کیهان نقد شد، موجی از موافقتها و مخالفتها راه افتاد و ما بسیاری از مقالات مخالف و منتقد کیهان را هم چاپ می کردیم و آن روزها موافق و مخالف هر روز منتظر چاپ کیهان و روی دکه رفتن آن بودند. مثلا جناب آقای امین تارخ در همان روزها یک روز آمد کیهان و آمد تحریریه و در اتاق تیتر روزنامه، با هم گپی زدیم و بعد گفت من مقاله ای در انتقاد از مواضع کیهان نوشته ام . بنده هم مقاله ایشان را گرفتم و در همان روز یا فردای آن چاپ کردیم.

* فارس: منظور من سطح بالاتر و سطح تفکری است. شما قبول دارید که تفکر مخالف هم بیاید و حرفش را بزند؟

* نصیری: این چه سئوالی است که شما می پرسید. این از بدیهیات است که انسان به افراد مورد انتقاد خودش چه در مسائل سیاسی و چه فرهنگی و نظری باید فرصت دفاع و پاسخ بدهد. بگذارید نمونه دیگری را برای شما بگویم. آقای احسان نراقی آن روزها سخت مورد انتقاد کیهان بود، یک روز زنگ زد که گله کند. من به ایشان پیشنهاد کردم بیاید کیهان تا ما با ایشان گفتگو کنیم و ماحصل آن را چاپ کنیم و او هر دفاعی از خودش دارد در آن گفتگو مطرح کند. او هم قبول کرد و یک روز به اتفاق آقای ثقفی برادر خانم حضرت امام که ظاهرا با یشان دوستی ای داشت، به کیهان آمد و ما با ایشان گفتگویی مفصل را انجام دادیم و حاصل آن را چاپ کردیم.

*فارس: در قضیه "خنجر و شقایق " شما با آقای آوینی جلسه مشترکی نداشتید؟

*نصیری : نه.

*فارس: آقای بهزاد مقاله را آوردند؟

* نصیری: بله آقای بهزاد آورد.

* فارس: می‌گفتند صفحه روزنامه بسته شده بود اما شما صفحه بندی را به هم زدید و مطلب را گذاشتید، اینها درست است؟

* نصیری: ظاهرا این جوری نبود. چون همان گونه که گفتم روز جمعه مقاله به دست من رسید و فردای آن روز در روزنامه چاپ شد.

* فارس: شما بابت این قضیه دادگاه رفتید و در دادگاه گفتید که نویسنده شهید شده و بروید او را به محکمه بیاورید؟

* نصیری: بله صدا وسیما از من شکایت کرد و حدس می‌زنم چنین چیزی بوده. جون مورد شکایت هم بیشتر همان مقاله آقای آوینی بود که بسیار تند و تیز علیه صدا وسیما نوشته شده بود.

* فارس: از جلسه ای که با هیات هنرمندان و نویسندگان رفتید خدمت آقا، آیا ایشان در مورد هنر و مسائلی از این دست مباحثی را مطرح کردند؟

*نصیری: من الان از جزییات آن جلسه به تفصیل یادم نیست. اما یادم می آید که بعضی از دوستان مطرح کردند که اشکال این هیات و جمع این است که کار مشخصی انجام نمی دهد و مثلا طرح وبرنامه ای برای اجرا و پی گیری ندارد. حضرت آقا در جواب (نقل به مضمون) فرمودند که نفس تجمع شماها بسیار مهم است و این را دست کم نگیرید. هر کدام از شما کار و یا مسئولیت مشخص خودش را دارد و کارتان را انجام می دهید. آنچه این جمع باید در پی آن باشد این است که تجمع شما و طرح مباحث در آن به گونه ای باشد که روی کار هر کسی از شما تاثیر مثبت خودش را بگذارد و الزاما این نیست که خود این جمع باید یک کار مشخصی انجام دهد. البته این هیات یک یا دوبار دیگر هم خدمت ایشان رفتند.

* فارس: آقای آوینی در این جلسه در محضر آقا صحبتی نکردند؟

*نصیری: یادم نمی‌آید.

*فارس: جلسه‌ای بین شما و آقای آوینی و آقای محمد هاشمی نبوده؟

* نصیری: نه،

*فارس: این را هم رد می‌کنید که شما گفته باشید من با طناب آوینی توی چاه نمی‌روم.

*نصیری: نه؛ اصلاً چنین چیزی نبود. ما در قصه "خنجر و شقایق " سر سوزنی از موضع خودمان کوتاه نیامدیم. و اصلا کدام چاه. دادگاه؟ من بارها در دوران کیهان دادسرا و دادگاه رفتم و مساله کاملا عادی بود.

*فارس: شما به عنوان کسی که کار ژورنالیستی کرده باشید، اگر بخواهید از مدیریت شهید آوینی در سوره انتقادی داشته باشید چه می گویید؟

*نصیری: من هیچ وقت روی مساله این گونه ریز نشدم. بله اگر قرار باشد این جوری ریز شویم ممکن است نکاتی سلیقه ای یا محتوایی به ذهن برسد اما آنچه که قابل انکار نیست نقش مهم سوره به عنوان یک مجله در مقابله با جریان تهاجم فرهنگی و روشنفکران غربزده در آن روزها بود و مهمتر اینکه سوره بهانه ای شد تا آقای آوینی افکار و آرای خودشان را در آن جا چاپ کنند و آنها امروز در اختیار ما و نسل جوان ما باشد و اهلش بتوانند از آنها الهام بگیرند و در برابر غرب و غرب باوری و غربزدگی موضعی مستحکم پیدا کنند.

* فارس: نسبت آقای فردید با آقای آوینی چطور بود؟ آیا شهید آوینی تحت تفکرات آقای فردید قرار گرفت؟

* نصیری: بدون شک مرحوم آقای دکتر فردید در مقوله غرب شناسی و مدرنیته شناسی یکی از صاحب نظران بود. آقای فردید بر همه کسانی که در باب غرب حرفی عمیق دارند و از نگاه سطحی رایج و مشهور در باب علم و تکنولوژی مدرن فراتر رفته اند تاثیر داشته است. حتی کسی مثل آل احمد که کتاب غربزدگی را می نویسد به نوعی تحت تاثیر فردید بوده است. اساتیدی چون آقایان دکتر داوری، مرحوم دکتر مددپور، دکتر محمد رجبی، و نیز آقای آوینی با واسطه یا بی واسطه متاثر از آرای آقای فردید بودند. البته نمی دانم که آقای آوینی ارتباط حضوری هم با دکتر فردید داشت یا نه؟

* فارس: شما با آقای فردید ارتباطی داشتید؟

نصیری: یک بار بنده به اتفاق آقای معلی و آقای میرشکاک آقای فردید را در منزلشان ملاقات کردیم. اگر چه شاید همه حرفهایی که در آن جلسه از سوی ایشان مطرح شد مورد توافق نبود، اما در همان جلسه به طرح چند نکته بسیار کلیدی در باب غرب و مدرنیته پرداخت.
البته من نکته ای را در مورد آقای آوینی بگویم که ایشان گوی سبقت و نیز خلوص فکری را از همگان ربود و او با نگاهی بسیار نزدیک و همسو با مبانی دینی، غرب و مدرنیته را نقد می کرد. آقای آوینی در یکی از مباحث خود که نظام تعلیم و تربیت مدرن و علوم انسانی غرب را نقد می‌کند، می‌گوید:
"وظیفه ما به عنوان علمداران راه انبیا در سراسر جهان امروز این چنین اقتضا دارد که ما در نور بی ‏نهایت قرآن به همه آنچه در ظلمات امروزی فرهنگ غرب به عنوان حقایقی مسلم‏انگاشته می ‏شود، نگاهی دوباره بیندازیم و حجاب از حقایق بر داریم. همه احکامی که امروز درکتاب‏های علوم انسانی به نام علم در سراسر جهان اشاعه می ‏یابد، مع ‏الاسف از ظلمات کنونی ‏فرهنگ غرب منشأ گرفته است و راه جز به ترکستان نمی ‏برد. بازنگری این احکام و گشودن‏حقایق در پرتو نور قرآن و روایات، قسمت اعظم از وظیفه‏ای است که ما در جهاد اعتقادی برعهده داریم. مسؤولیت ما در برابر حق، به جهاد نظامی با استکبار خاتمه نمى‏یابد و براى اشاعه ‏فرهنگ اسلام در سراسر جهان، چاره‏ای نیست جز این‏که ما با فرهنگ و فلسفه غرب به جهاد برخیزیم، فرهنگ و فلسفه‏ای که پشتوانه حیات سیاسی استکبار و ریشه آن است "
این نگاه خیلی عمیق و دینی است و بنده این عمق و خلوص را در هیچ یک از کسانی که موضع انتقادی نسبت به غرب دارند، ندیده ام.

*فارس: یعنی می‌شود گفت آقای آوینی از فردید عبور کرده بود.

*نصیری: به هیچ وجه نمی توان گفت که آقای آوینی فردیدی بوده است. ایشان بی‌واسطه یا باواسطه از حرف‌های آقای فردید استفاده کرده است اما خودش صاحب مبنا بود. من در همین فقره ای که الان برایتان از آقای آوینی نقل کردم، یک دنیا حرف و عمق می بینم. عمقی که متاسفانه امروز بسیاری از تحصیلکردگان حوزه هم از بن دندان بدان نرسیده اند . طرح موضوع بازگشت به نور معارف قران و روایات در آن سالها از یک فردی که حوزوی نبوده است و به قول خودش یک موقعی هم در سنین جوانی در عوالم روشنفکری بوده، بسیار عجیب و در عین حال عظیم است. این حرف، عمق فکری و حِکمی این مرد را نشان می دهد. من هر وقت این عبارت ایشان را و بسیاری از حرفهای دیگر ایشان را در باب غرب شناسی و زمان شناسی مرور می کنم ـ بدون آن که خواسته باشم اسطوره سازی کنم و آوینی را غیر قابل نقد بدانم ـ با همه وجود در برابر روح بزرگ علمی و دینی این مرد و شهید عزیز احساس خضوع می کنم .

*فارس: منظورم این است که شهید آوینی بر خلاف فردید، تنها به نقد تمدن غرب نمی پرداخت بلکه حتی تمدنی به نام تمدن اسلامی را جایگزین مطرح می کند؟

*نصیری: اصلا آقای آوینی در غرب شناسی جامعیت داشت. ایشان حتی مثلا از اشکالات طب مدرن هم با خبر بود و آن را نقد می کرد. ضمن آن که رویکرد انتقادی اش به غرب کاملا خاستگاه دینی داشت. این امتیاز منحصر به فرد آوینی در میان غرب شناسان معاصر است.

*فارس: الان در جامعه نمونه آوینی را داریم؟

*نصیری: ثلمه فقدان آوینی را هیچ کس نتوانسته است پر کند. اساسا هنوز آوینی شناخته نشده و عمیق ترین حرفهای او هنوز در حجاب است. آوینی اندیشمند و متفکر و زمان شناس، خیلی عظیم تر از آوینی مستند ساز و روایت فتح ساز است. اگر در کارهای سینمایی و تلویزیونی او برجستگی مشاهده می شود این تنها رشحه ای از تفکر عمیق او در باره عالم و آدم بویژه عالم و آدم عصر جدید است. آوینی را باید دریابیم و تا به امروز تنها شاید یک لایه از لایه های عمیق فکری او شناخته شده است.

*فارس: با تشکر از اینکه وقتتان را به ما دادید.

پایان

گفتگو از حسین جودوی - محمد علی صمدی

منبع:
http://avini88.blogfa.com/page/237.aspx

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
خسته نباشی،
خیلی عالیه.
ایشون جزو نادر افرادی هست که مدیوم سینما و تصویر رو عمیقا فهمید. هم از نظر تکنیکی و هم از نظر فلسفی.
مشکل ما با هترمندای فعلی اینه که یکی از این دو شناخت رو ندارن. یا فیلسوفن و تکنیک رو نمی فهمن لذا به تولید نمی رسن یا برعکس که در خدمت امیال شیطانی قرار می گیرن.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]خسته نباشی،
خیلی عالیه.
ایشون جزو نادر افرادی هست که مدیوم سینما و تصویر رو عمیقا فهمید. هم از نظر تکنیکی و هم از نظر فلسفی.
مشکل ما با هترمندای فعلی اینه که یکی از این دو شناخت رو ندارن. یا فیلسوفن و تکنیک رو نمی فهمن لذا به تولید نمی رسن یا برعکس که در خدمت امیال شیطانی قرار می گیرن.
[/quote]
خیلی ممنون
کاملا درست میفرمایید شما.ایکاش شهید بجز مستند و مقالات از خودش فیلم هم به یادگار میگذاشت.
------------------------

[b]وفاق اجتماعی
[/b]

پيش از هر چيز بايد به كيفيت تكوين وفاق اجتماعي نظر كرد، چرا كه وفاق امري قراردادي نيست و شاخصه هاي بيرو ني آن نيز با قرارداد حاصل نيامده است. سير تكوين وفاق اجتماعي بي هيچ ترديد از درون انسان ها به سوي بيرون آنهاست و بنابراين ، بحث در اين معنا لزومآ به ايجاد و يا تقويت وفاق اجتماعي منجر نمي شود مگر آنكه نفس «معرفت نسبت به چگونگي ايجاد وفاق اجتماعي» را لازمه بقاي آن بدانيم، كه البته در اين صورت اين بحث را بايد از لازم ترين مباحثي دانست كه بايد مورد طرح قرار گيرد.
وقتي مي پرسيم كه «شاخصه هاي وفاق اجتماعي در جمهوري اسلامي چيست؟» بايد توجه داشت كه جمهوري اسلامي خود معلول و نتيجه يك وفاق اجتماعي است نه علت آن، و بنابراين، درست تر آن است كه بپرسيم «علت تكوين وفاق اجتماعي بر حكومت جمهوري اسلامي چيست؟»و قبل از اين سوال، همان طور كه گذشت، بايد از چگونگي تكوين وفاق اجتماعي سوال كرد، چرا كه ممكن است حكومتي كه معلول يك وفاق اجتماعي نيست بر سر كار باشدچنان كه رژيم شاهنشاهي ايران چنين بود، و در حالتي ديگر، ممكن است كه مردم بر امر معيني كه بعد ها به صورت شاخصه اي براي وفاق اجتماعي ظهور كند اتحاد و اتفاق و اجتماع پيدا كنند، حال انكه آن امر پيش از اين قرارداد نشده باشد و يا از جانب حكومتي كه بر سر كار است مورد تاييد نباشد، چنان كه مردم ايران بر رهبري امام امت (قدس سره) به وفاق رسيده بوده اند ، حال انكه حضرت او هنوز در تبعيد بود.
وفاق اجتماعي وقتي حاصل مي آيد كه جامعه اي بر امري معين به اتفاق اتحاد دست يابند و چون فردي واحد عمل كنند_ و البته وفاق به اين معنا هرگز مطلقآ به دست نمي آيد و به طور نسبي وقتي « عموم » مردم بر امري اتفاق كنند معناي «وفاق» محقق شده است.
از جانب ديگر، بايد توجه داشت كه هر چه عموم مردم بر آن اتفاق يابند لزومآ حقيقت و عدالت نخواهد بود و «اكثريت آرا» ضرورتآ متمايل به جانب حق و عدالت نيست، چنان كه در دوران رايش سوم، راسيسم هيتلري امري بود كه اكثريت مردم آلمان بر آن به اتفاق رسيده بودند . راي اكثريت مردم لزومآ «محترم» نيست و اگر قاعده حكومت ها بر اين قرار گرفته است، نه به آن دليل است كه توافق اجتماعي بر امري معين ، ميزان (تشخيص) حق از باطل است، بلكه به آن علت است كه توافق اجتماعي لازمه ايجاد و بقاي حكومت هاست. حكومت اگر غضب نشده باشد، عهدي است كه عموم مردم با حاكمان بسته اند و به همين علت هم اين توقع وجود دارد كه در صورت وقوع جنگ، مردم داوطلبانه حضور يابند و عهدي را كه بسته اند پاس دارند.
سخن مولا در خطبه «شقشقيه» كه فرمودند:....لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر ، و ما اخذ الله علي العلما ان لا يقاروا علي كظة ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت حبلها علي غاربها بيانگر اين حقيقت است كه وجوب قبول خلافت درباره حضرت مولا علي(ع) به اجتماع اين سه امر باز مي گردد: بيعت كردن مردم، وجود نصرت كنندگان و پيماني كه خداوند از علما گرفته است براي ياري مظلومان؛ حال آنكه خلافت حق مطلق او بود. و البته اين لفظ حق را نبايد به مفهوم كنوني لفظ گرفت كه در برابر «تكليف» واقع مي شود. در اينجا حق و تكليف لازم و ملزوم يكديگرند، اگر چه «حق خلافت» تا هنگامي كه با «بيعت عموم مردم» جمع نشود، «اثبات تكليف» محقق نمي شود. «اسقاط تكليف» نيز در باب خلافت _كه ظاهرآ ولايت است_ با عدم اقبال مردمان كه در اينجا آن را «عدم وفاق اجتماعي» بايد خواند، به انجام مي رسد. پس وفاق اجتماعي اگر چه شرط تشكيل حكومت است و لازمه بقاي آن، اما ميزان (تشخيص) حق از باطل نيست.
درباره كيفيت تكوين وفاق اجتماعي نيز بايد گفت كه اگر چه عوامل بيروني _همچون تبليغات و..._ مي تواند در رساندن مردمان به يك توافق اجتماعي موثر باشد، اما اصل، همان تحول دروني است كه بايد اتفاق بيفتد. تا اين تحول دروني روي ندهد، عموم مردم بر يك امر واحد اجتماع و اتفاق نمي يابند و شاخصه هاي وفاق اجتماعي نيز خواه ناخواه همان اموري خواهند بود كه مردمان بر آن به اتفاق رسيده اند.
مردماني كه بر يك غايت واحد به اتفاق رسيده اند را بايد «امت» خواند. در معناي امت اين «غايت و ملت واحد» مستتر است. «ملت» را به معناي قراني ان به كار برده ام كه مرادف با معناي «دين و آيين» است و به مصداق آياتي چند،و از جمله ثم اوحينا اليك ان اتبع ملة ابراهيم حنيفا، ملت در قران به همين مفهوم استعمال شده است. اگر لفظ «امت» صبغه اي ديني دارد به آن علت است كه دين عميق ترين و حقيقي ترين و ماندگار ترين امري است كه مي تواند مردمان را به يك «وفاق جمعي دروني» برساند و اين وفاق جمعي دروني لازمه وفاق اجتماعي بر شاخصه هاي بيروني است . آيه مبارك ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغير و ا ما با نفسهم در واقع شاهدي قراني است بر اين معنا كه هر تغيير اجتماعي لاجرم بر يك تحول انفسي مبتني است و تا اين امر انفسي و دروني اتفاق نيفتد، وفاق اجتماعي ممكن نيست.
در تاريخ اين پنجاه سال اخير براي اولين بار جدايي پاكستان از هند (1947) و تشكيل جمهوري اسلامي پاكستان (1956) و براي دومين بار انقلاب اسلامي ايران نشان داد كه «دين» در جهت تكوين يك امت واحد ، در عرض سرزمين ، تاريخ ، آداب وسنن و زبان مشترك واقع نمي شود ، بلكه ساير اشتراكات اگر در طول «دين واحد» واقع نشوند قدرت و امكان ايجاد يك امت _ و يا به تعبير امروزي ها ملت _ واحد را ندارند.
تنها توافق اجتماعي ماندگار دين است، اگر چه تجربه نشان داده است كه امور ديگري نيز مي توانند براي مدتي كوتاه مردمان را به اتحاد و اتفاق و اتخاذ يك طريق ويا حكومت واحد راهبر شوند. تمدن غرب ، حكومت هاي ناسيونا ليستي و انقلاب كمونيستي روسيه شواهدي در تاييد اين مدعا هستند كه اگر چه وفاق اجتما عي مي تواند بر امري مغاير و حتي متضاد با «حكم فطرت و عهد ازلي انسان»_ يعني الست بربكم قالوا بلي _ واقع شود، اما جز براي مدتي كوتاه پايدار نيست. تمدن غرب در حال فروپاشي است واين فرو پاشي نيز سير تكويني از درون به سوي بيرون دارد، نه بالعكس ؛ يعني تحول انفسي انسان ها در رويكرد دوباره به عالم معنويت است كه مبدا اين فرو پاشي _ كه به سرعت مراحل تكوين خود را طي ميكند_ واقع شده است .
تحقيقات ماكس وبر در جامعه شناسي اديان نيز نشان داده است كه حتي تمدن امروز كه با انقلاب تكنولوژي تحقق يافته ، عرصه تعيين خويش را در يك وفاق جمعي ديني يافته است. اگر پوريتانيسم* يا رفرم ديني مسيحيت وجود پيدا نمي كرد ، روحيه سرمايه داري كه منشا انقلاب صنعتي است در اروپاي غربي_و بالخصوص انگلستان _ بسط نمي يافت و بالتبع ، تمدن تكنولوژيك غرب نيز ظهور پيدا نمي كرد. ماكس وبر صراحتآ بيان ميدارد كه اگر پروتستانتيسم قرب به خدا را در هويت دنيايي بشر معنا نمي كرد و همچنان ملازمه قرب به مسيح با رهبانيت حفظ ميشد، اروپا امكان رويكرد به روحيه سرمايه داري را نمي يافت؛ اگر چه پيش از انقلاب صنعتي ، زمينه تكوين رفرم در مسحيت را بايد در تحولي انفسي جست و جو كرد كه با رنسانس در جان بشر غربي واقع شده بود.
وفاق اجتماعي مي تواند بر تمام نيازهاي واقعي و يا كاذب بشر وقوع پيدا كند، چنان كه جمعي گرسنه در طلب نان قيام كنند و يا جماعتي از بردگان براي كسب آزادي اتفاق حاصل كنند و يا آن سان كه در دنياي وارونه امروز مرسوم است جماعتي از همجنس بازان لغو قوانين مزاحم نيازهاي كاذب خويش به تشكيل دمونسترانسيون ** ، اتحاديه و يا حزب اقدام كنند . اما اين توافق هاي جمعي هرگز نمي تواند به طور وسيع و يا پايدار اتفاق بيفتد . نيازهاي پايدار تر وجود بشر مي تواند منشا و مبدا توافق هايي عميق تر و ماندني تر را فراهم آورند، اما از همه نيازها قدرتمند تر و عميق تر ، حكم فطرت و اقتضاي عهد ازلي انسان است كه در دين معنا مي شود. احزاب نيز بر اساس توافق هاي جمعي ايدئولوژيك تاسيس ميشوند، اما به مصداق "كل حزب بما لديهم فرحون"، حزب بازي به گروه گرايي و ترجيح منافع حزب بر حقيقت مي انجامد، و به اين معنا در همين روزگار ما و در همين روزهاي حاضر ، عملكرد هر دو جناح سياسي متقابل _ راست و چپ شاهدي است بر اين مدعا كه يك حزب ، خواه نا خواه ، منافع حزبي خود را بر حقيقت ترجيح خواهد داد ، مگر آنكه چنين فرض كنيم كه منافع يك حزب بتواند مساوي با حق و عدالت باشد كه حتي در بهترين شرايط نيز امكان وقوع چنين امري به چشم عقل و منطق مستعبد مي نمايد.
اگر به كيفيت تكوين انقلاب اسلامي از مبادي آن _كه مساجد باشند بر محور غاياتي واحد، يعني رهبر امت (قدس سره) و تاسيس حكومت اسلامي ،بنگريم به راي العين خواهيم ديد كه هيچ امر ديگري نمي توانست به طور طبيعي مردم را به اتفاق و اتحاد برساند و بزرگ ترين مصداق وفاق اجتماعي در تاريخ معاصر را متحقق كند. حتي « حزب جمهوري اسلامي» نيز كه در غايات با حكومت جمهوري اسلامي اشتراك كامل داشت نيز نمي توانست در نهايت امر از يك هويت مستقل كه او را تشخيص و وجود بخشيده بود اعراض كند و اين هويت اگر عين هويت حكومت جمهوري اسلامي بود كه خود به خود ضرورت وجود حزب از ميان برمي خاست _ چنان كه بعدها اين امر اتفاق افتاد_ و اگر هويت حزب از هويت نظام متمايز بود ، اين تمايزات در ادامه مسير لاجرم منتهي به تعارض مي شد. پس اگر نظام جمهوري اسلامي چنان كه حق است مي خواست حقانيت خود را در وفاق اجتماعي امت مسلمانان ايران پيدا كند ،مي با يست كه از اتكا به يك حزب خاص _ هر چند حزب جمهوري اسلامي _ پرهيز كند .
وفاق اجتماعي مردم ايران بر دشمني با نظام شاهنشاهي نيز مبتني نبود ، اگر چه اين دشمني وجود داشت ؛ بغض آنان در برابر رژيم شاه به تبع حب آنان نسبت به امام (قدس سره ) و اسلام وجود پيدا كرده بود و بنابراين ، اگر حضرت او اصراري بر سرنگوني شاه نمي داشت، اين امر توسط مردم واقع نمي شد. شريعت ظاهر دين است و حضرت امام امت (قدس سره) نه فقط عامل به شريعت ، كه مظهر كامل حقيقت دين بود . وفاق اجتماعي بر محور دين نمي تواند در نسبت با شريعت كه ظاهر دين است به وجود بيايد؛ وفاق اجتماعي بايد در نسبت با حقيقت دين ايجاد شود كه ولايت است. اگر درباره نماز گفته اند كه تاسيس حكومت اسلامي براي اقامه نماز است، راست گفته اند ، چرا كه نماز حقيقت دين را محفوظ مي دارد و چنانچه همين نماز حقيقت خويش را گم كند و در ظواهر تشريعي نماز تحجر پيدا كند، هيچ گره اي را باز نخواهد كرد ، چنان كه در عربستان سعودي نكرده است . در عربستان سعودي در اوقات نماز مردم را به ضرب باتون و شلاق به مساجد ميرانند ، اما اين نه تنها نمازي نيست كه بتواند شيطان را براند، بلكه نقابي است كه شيطان هم در پس آن پنهان مي شود_ و شده است پس وفاق اجتماعي مردمان نسبت به ظاهر شريعت بيهوده است و دين را در جامعه تحقق نخواهد بخشيد. باطن شريعت است كه مي تواند «امت واحد» را كه مصداق وفاق اجتماعي مردمان بر يك دين است، متحقق سازد.
حقيقت دين اسلام در شريعت ظهور يافته است ، اما كدام شريعت؟ نماز و روزه و زكات و حج و انفاق و امر به معروف و نهي از منكر مي توانند مبدل به صورت هايي شوند كه درونشان اضداد خويش را پنهان كرده باشند، چنان كه حج اگر به قصد چرخيدن بر گرد خانه سنگي انجام شود بت پرستي است و يا رجم شيطان هنگامي تحقق خواهد يافت كه به فرمايش آن مظهر روح اللهي بشر، رجم شياطين واقعي كه آمريكا و اعوانش را نيز شامل ميشود وقوع پيدا كند. خوارج نيز با انتساب به ظاهر شريعت شمشير بر فرق سر باطن شريعت _ كه مولا علي باشد _ كوبيدند. پس ولايت باطن شريعت است و اسلام آوردگان بايد ميزان را در تبعيت از ولايت بجويند، نه طول ركوع و سجود و زخم پيشاني، كه خوارج نيز اين همه را داشتند.
اما از جانب ديگر، به بهانه اين حكم نيز نمي توان تيشه بر اصل شريعت زد، آن سان كه باطني مسلكان زده اند. حراست از حقيقت دين را بايد در حراست از مرزهاي شريعت جست و جو و اگرنه ، ميزاني براي تمييز متقيان از غير آنان وجود ندارد . و بر اين مبنا ست كه حكم را بايد بر ظاهر راند و "ان اكرمكم عند الله اتقيكم" را نمي توان چون قاعده اي كه ظهور دنيايي باشد به كار گرفت.
رويكرد به ولايت فقها مقتضاي فطرت دينداري است و اين امري است فراتر از مباحث فقهي گوناگون كه در رد و يا اثبات ولايت فقها انجام ميگيرد. انسان ديندار يا خود به اجتهاد رسيده است و يا از آنان كه عالم به دين هستند تبعيت مي كند و اين وفاق اجتماعي امري است ملازم با دينداري.
ديني كه شريعت ظاهري ندارد _ همچون شينتو ئيسم *** ژاپني ها _ و يا شرايع خاص خويش را به حداقل ممكن رسانده است، به راحتي با شريعت دنياي امروز كه از لحاظ فلسفي مبتني بر پوز يتيويسم و متدو لوژيسم **** است و از لحاظ عملي با پرستش ابزار اتوماتيك ظهور پيدا كرده، قابل جمع است.ديني كه شريعت ندارد چون خيمه اي است كه ديرك ندارد و با نخستين طوفان بر چيده ميشود. شريعت نيز كه مجموعه احكام دين است نمي تواند كاملآ سيال باشد، چرا كه اصلآ دين ثابت با قول و فعل ثابت ظهور پيدا ميكند و اگر انتظار داشته باشيم كه ديني حقيقت ثابت داشته باشد در عين شريعت سيال، نقض غرض كرده ايم .
حقيقت دين اگر چه از يك جانب با حيرت و دهشت و رازباوري همراه است، اما از آنجا كه نفس الامر يا واقعيت عالم ثابت است و روح انساني نيز دراصل وجود خويش با اين حقيقت ثابت متحد است، ناگزير است از آنكه معرفت خويش را از عالم در آداب و سنن ثابتي متنزل كند و از طريق عمل به اين آداب و سنن ثابت ، به عهد ازلي خويش وفا كند.
حقيقت اسلام در شريعت ظاهر شده كه در اصولي همچون نماز و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهي از منكر ثابت است، اما در بسياري از مصاديق ، متغير به اجتهاد زنده . اجتهاد زنده لازمه زنده ماندن شريعت و حكومت دين است ، چرا كه اگر چه موضوعات همواره ثابت است ، اما مصاديق همواره در تغييرند و اين تغيير مدام ايجاب مي كند كه اجتهاد نيز علي الدوام جوابگوي اين تغييرات باشد. فقاهت از يك جانب به اين معنا باز مي گردد و از جانب ديگر به معناي تحت اللفظي خويش كه از جمله در اين آيه مبارك قرآن آمده است:قد فصلنا الايات لقوم يفقهون. اين توسع در معناي فقه را مي توان در تمام طول تاريخ اسلام در حوزه ها ي علوم الهي پيدا كرد. در تمام طول اين تاريخ ، به تناسب فلسفه و كلام و عرفان نظري مقوم اين معناي از فقه بوده اند.
علوم تجربي اگر فارغ از غايات توسعه تكنولوژيك و تبعات اجتماعي و سياسي و اخلاقي آن ملاحظه شود، هرگز مقابله اي جدي با دين و دين داري نخواهند داشت.چرا كه اصلآ اين علوم كه متكي بر تجربه هستند و علت ايجاد و توسعه شان نياز بشر به استفاده از طبيعت است در عرض علوم نظري نيستند. اين علوم جهان را فارغ از اغراض نيازمندانه بشر نمي بينند و امكان صدور احكام كلي درباره عالم را ندارند، اما وقتي باد عجب كه لازمه حيات غفلت مندانه بشر روي اين سياره خاكي است در احكام جزئي اين علوم دميده ميشود ، در نظر جاهل چنين مي آيد كه مي توان با اين احكام جهان را تفسير و تبيين كرد. متدولوژي علوم ما را بي نياز از فلسفه و علوم الهي نمي كند و از علوم طبيعي نمي توان انتظار داشت كه احكام مابعدالطبيعي صادركنند. توهمي كه با فلسفه علم براي بشر امروز حاصل شده و خود را بي نياز از فلسفه و علوم عقلي و الهي مي بيند از آنجا ريشه گرفته كه عقل نظري متدولوژيست ها ، به اقتضاي كلي نگري فطري خويش ، بي آنكه خودشان بر اين معنا آگاه باشند، احكام جزئي و ابطال پذير علوم تجربي را بر عالم كلي اطلاق بخشيده است، غافل از آنكه پيدايش اين احكام محدود به كنكاش ها و اغراضي غير علمي است و صرفآ ماهيت كاربردي و جز در محدوده اين اغراض و براي دوراني كوتاه پايدار نخواهند ماند. ضرورت اين تلاش مستمري كه از يك سو پراگماتيسم ***** حاد بشر امروز و از سوي ديگر اتوماتيسم منتزع از تكنولوژي _كه حياتش در عدم تامل و توقف است_ آن را ايجاب كرده اند ، علوم تجربي را هر چه بيشتر به سوي تخصصي شدن و خوض در جزئيات جدا افتاده از كل رانده است و اين سير، خواه نا خواه، متناقض با كل بيني و كل گرايي كه عرصه حيات عقل نظري و الهي است عمل مي كند.
عالم جديد و لوازم آن را بايد در پرتو حكمتي كه از تفقه در دين حاصل مي آيد شناخت، نه آن سان كه خود خويشتن را معرفي مي كند، اگر چه علوم تجربي نيز كه محدود به اغراض الحادي بوده اند، جز براي چند قرن نتوانسته اند كه بشر را از دين دور كنند و اكنون كه عرصه مجهولات تا آنجا وسعت يافته است كه بشر حقارت خويش را در برابر عظمت جهان مجهولات به چشم مي بيند، به ناچار بار ديگر روي به جانب عالم معنا آورده است. ما نمي توانيم به عالم جديد پشت كنيم و چشم از تكنولوژي و علوم جديد بپوشيم، اما در عين حال هرگز نخواهيم توانست بر محور توسعه تكنولوژي آن سان كه در غرب روي داده است وفاق اجتماعي پيدا كنيم . توسعه تكنولوژي در غرب با غلبه روحيه سرمايه داري و نفي شريعت ملازمه داشته است و اين امر به تبع تمدن غرب تنها در ميان اقوامي محقق خواهد شد كه هويت تاريخي مستقلي ندارند و يا در ذات دين و سنت ها يشان ممانعتي در راه رويكرد به اين شريعت جديد كه با اومانيستي غرب ظهور كرده است وجود ندارد در ژاپن نه تنها دين و سنت چون عاملي بازدارنده بر سر راه توسعه تكنولوزيك و رشد سرمايه داري عمل نكرده است، بلكه بالعكس، دين شينتو و سنتهاي كهن ژاپني چون خاك آماده اي است كه شجره سرمايه داري و تكنيك در آن ريشه دوانده است. مهم ترين صفاتي كه شينتو ئيسم را آماده گر قبول اين روح جديد ساخته آن است كه شينتوئيسم يك دين اسطوره اي و كاملآ ابتدايي است كه نظام اخلاقي منسجم و معيني نيز ندارد و به عبارت ديگر ، اين دين داراي شريعتي ثابت و معين نيست.
روشنفكران غرب زده و يا وابسته در كشور ما ، با علم به اين حقيقت كه روح عرفان اسلامي _ و به عبارت بهتر عرفان شيعي _سد راه قبول شريعت علمي جديد است ، سعي دارند كه با عرفي كردن تفكر غربي و اعمال رفرم هاي پروتستانتيستي در تفكر ديني، اين مانع را از سر راه بردارند و بسياري از روشنفكران متشرع نيز بدون خود آگاهي و از سر جهل نسبت به تبعات مساعي خويش، با اين تلاش ها همراهي و هم سويي مي كنند .تهاجم فرهنگي غرب عليه تفكر انقلابي اسلام نيز از همين خللي كه در عزت و استقلال ملي _ كه عين هويت ديني ماست _ توسط روشنفكران غرب زده داخلي ايجاد شده است مؤثر مي افتد.حكايت اين روشنفكران همان حكايت «اسب چوبي تروا» ست كه در شكم خويش سربازان دشمن را پنهان داشته است .
اگر اين تفسيرهاي پروتستانتيستي جديد از شريعت وجود نداشت، تهاجم فرهنگي شيطان اكبر،و حتي ماهواره، مي توانست در نهايت به قوام و استحكام هر چه بيشتر رابطه اين امت با دين رسول الله بينجامد، چرا كه از يك سو تجربه تاريخي نشان داده كه اسلام همواره از درون شكست برداشته و هجوم بيروني فقط هنگامي مؤثر افتاده كه نفاق در بناي مستحكم دين ايجاد خلل كرده است و از سوي ديگر ، اصلآ حقيقت اسلام در مبارزه با شيطان ظهور پيدا مي كند، و اين حكمتي است كه در آفرينش شيطان وجود دارد.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه حكومت ديني تا هنگامي پا بر جاست كه روحانيت، واليان حكومت باقي است . نظام اسلامي جسمي است كه بايد قابل روح دين باشد و اگر روحانيت دين اسلام در جسمانيت نظام حكومتي كه خود را بدل از شريعت محسوب مي دارد استحاله پيدا كند، حفظ چنين نظامي آن غرض اوليه و اصلي را كه تاسيس حكومتي ديني بود نقض خواهد كرد . واليان حكومت اسلامي بايد تا آنجا كه ممكن است تشبه به رسول الله (ص)پيدا كند و تنها در همين صورت است كه خواهند توانست ظاهر عالم جديد را با باطن دين اسلام جمع كنند و اگر نه ، خود مرعوب و مفتون غرب خواهند شد و طعمه شياطيني كه دام خويش را بر ظاهر شريعت گسترانده اند و بنابراين، وفاق اجتماعي بر ولايت فقها تا هنگامي پا بر جا خواهد بود كه فقها و واليان حكومت خود را مصداق حقيقي فقيه و ولي حفظ كرده اند و اگر نه، اين ولايت خود به خود اسقاط خواهد شد.
وفاق اين امت بر محور «مليت» نيز امكان پذير نيست. مليت _ ناسيو نا ليسم _ اگر فارغ از معناي جديد آن لحاظ شود هرگز بدون معتقدات ديني و فرهنگ و ادب معنا نخواهد گرفت. ملت به مفهوم جديد(ناسيون) به خودي خود با لزوم حاكميت ملي ملازم است و در اين صورت ، دين مشتر ك يك امر كاملآ فرعي خواهد بود. الجزاير و پاكستان دو نمونه از حكومت هاي ناسيوناليستي هستند كه در كشورهاي مسلمان تاسيس شده اند. اين صورت از ناسيو ناليسم نمي تواند مستقل از غايات و لوازم تمدن تكنولوژيك سرمايه داري موجود شود. واليان حكومت پاكستان سعي كرده اند ظاهر شريعت را با باطن تمدن جديد جمع كنند كه خواه نا خواه در هيچ يك توفيقي آن سان كه بايد ندارد.
هويت ديني و ملي ما يكي است ، چنان كه ماهيت هر ملت بدون نسبت با دين و معتقدات مشترك تشخص و ظهور پيدا نمي كند و آنان كه ناسيوناليسم را بهانه مخالفت با نظام اسلامي كرده اند بايد به اين پرسش جواب گويند كه وفاق اجتماعي ما بر محور مليت با رجوع به كدام دين محقق خواهد شد؟شاه معدوم دم از داريوش و كورش بزرگ مي زد و ريا كارانه خود را سر سپرده آستان حضرت رضا (ع) مي نمايد، اما اطرافيان شاه و تئوريسين ها ي دروازه تمدن بزرگ در جلسات خصوصي ترشان آداب و آيين هاي زرتشتيان را نيز فقط در ظاهر احيا كرده بوده اند. آنها نابه خود دريافته بودند كه موجوديت يك ملت بدون دين مشترك تحقق نمي يابد و اگر چه در باطن سرسپرده آستان ابليس اكبر _ واضع شريعت جديد _ بودند ، اما رويكردشان به شكوه و عظمت دوران هخامنشيان و آداب زرتشتيان براي گريز از اسلام بود ، همان راهي كه اكنون صدام يزيد و حكام عربستان و اردن..... نيز در پيش گرفته اند.
از جانب ديگر، نبايد پنداشت كه گرايش هاي ملي از هر نوع منافي وفاق اجتماعي ما بر ولايت فقيه و شريعت اسلام هستند. ديندارترين مردمان وطن دوست ترين مردمانند و" حب الوطن من الايمان "صدق محض است . تماميت ملي ما را نيز در جنگ هشت ساله ،مؤمن ترين مردمان به دين اسلام حفظ كردند.
داعيان ملي گرايي در جست و جوي سوراخ هايي براي فرار از ولايت مطلق هستند و اين بهانه را پيش كشيده اند. هويت فرهنگي اين امت نيز در عين آنكه نسبتي با فرهنگ جهاني دارد و نسبتي ديگر با فرهنگ هاي محلي و بومي ، معين و مستقل است و روشنفكران غرب زده به جاي آنكه سرگرداني خود را به اين امت نسبت دهند بايد در انديشه علاج خويش از التقاط فرهنگي بر آيند.
وفاق اجتماعي بر دشمني با ابليس اكبر _ آمريكاي جهانخوار و قداره بند _ نيز امري متحقق است ، مشروط بر آنكه مردمان صادقانه از قواعد جديد اين مبارزه آگاه شوند. سياست هاي خارجي جمهوري اسلامي، بدون رودر بايستي، گرفتار عدم تشخيص و حيراني است و مردم ايران در طول سال هايي كه از پيروزي انقلاب ميگذرد آموخته اند كه واقعيت را در عمل بجويند،نه در سخن . البته نمي توان انكار كرد كه عالم سياست پيچيدگي هاي خاص خويش را دارد و عامه مردم نيز از پيچيدگي گريزانند و بنابراين، شايد امكان نداشته باشد كه مردمان در عالم پيچيده سياست خارجي ورود پيدا كنند، اما آنها صداقت را در مي يابند و اگر تا كنون نيز با وجود همه معضلات كمرشكن بر مبارزه پاي مي فشارند شايد علتي جز اين نداشته باشد.
گسترش تكنولوژي ارتباطات و پديدارهاي ويدئو وماهواره هم نبايد كه ما را مرعوب كنند. اگر ما معتقد هستيم كه دين اسلام عين فطرت بشر است نبايد ترسي به دل راه دهيم و البته از اين واقعيت نبايد اسبابي براي غفلت زدگي خويش فراهم كنيم . اومانيسم مسلط بر عالم جديد اگر چه براي دوراني كوتاه سلطنت بر جهان و روان انسان ها را در كف دارد ، اما از انجا كه بر حقيقت مبتني نيست ، خواه نا خواه به بن بست محال خواهد رسيد _كه رسيده است _ و در اين حالت ، چون عقربي كه در محاصره آتش خود را نيش مي زند، اسباب فروپاشي و اضمحلال را خود عليه خويشتن فراهم خواهد آورد و از درون فرو خواهد پاشيد . فرو ريختن مرزهاي جغرافيايي در جهان ارتباطات اگر چه در ظاهر به ضرر ماست، اما در باطن امر چنين نيست. غرب از فرو ريختن اين مرزها بيشتر در وحشت خواهد افتاد ، چرا كه سلطنت او بر فريب استوار است و هر چه بگذرد مردم جهان بيشتر به واقعيت امر پي خواهند برد.
نمي خواهم بگويم كه امپرياليسم خبري و يا ارتباطي وجود ندارد و يا ما بايد در برابر ماهواره و ويدئو تسليم شويم ، بلكه مي خواهم بگويم همان سان كه امپرياليسم سياسي از درون خواهد پاشيد ، امپرياليسم ارتباطي نيز عناصر منافي با ماهيت كنوني خويش را در ذات خود دارد و في المثل اگر ما نمي توانيم ورود ويدئو را به كشور خود كنترل كنيم ، غرب هم از اعمال اين كنترل عاجز است اكنون در افغانستان شبكه ويدئويي غير رسمي مجاهدين افغاني ، عملا در خدمت غايات آنان ، مرزهاي تبليغاتي رژيم را انكار مي كند. امپر ياليسم ارتباطي دير يا زود ناگزير خواهد شد كه تسليم حقايق شود و آن روز است كه اين عقرب خودش را نيش خواهد زد.
عصر تمدن غرب و سيطره روح سرمايه داري بر بشر به پايان رسيده و عالم در محاصره حقيقت است . اكنون اگر چه شبكه قاچاق ويدئويي وفاق اجتماعي ما را بر محور دين و اخلاق مذهبي تهديد ميكند ، اما حقير اين عرصه را آوردگاه مبارزه اي عظيم مي بينم كه بين آدم و دعوات شيطاني نفس اماره اش در گير است .آدم فريب خورده و از بهشت حقيقت وجود خويش هبوط كرده ، اما ديگر توبه اش مقبول افتاده است و زود است كه باز گردد: "فتلقي ادم من ربه كلمات فتاب عليه ." شيطان از سوراخ هايي كه شبكه ويدئويي در خانه گشوده است سرك مي كشد ؛ بايد اين شبكه را كنترل كرد، اما در عين حال ، راه حسن استفاده از اين مرزهاي فروريخته بر ما بسته نيست.
*. Puritanisme :جنبشي در ميان پرو تستان هاي انگلستان در قرنهاي شانزدهم و هفدهم كه اعضاي آن خواهان ساده تر شدن مراسم و تشريفات كليسا بودند.
**.Demonstration . تظاهرات
***. Shintoisme: آيين اوليه مردم ژاپن . پيروان آيين شينتو امپراطو ژاپن را فرزند الهه خورشيد مي دانند.
****. Methodologisme .اعتقاد به اصالت متد يا روش (علمي).
*****. Pragmatisme :فلسفه صلاح عملي . نظريه اي كه حقيقت را عمدتا در نتايج و آثار عملي مترتب بر افكار و اعمال بشر جستجو مي كند .

منبع : كتاب آغازي بريك پايان

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[img]http://www.pic.iran-forum.ir/images/x70t6wg94xcvii8o4j.jpg[/img]

داغ هاي همه تاريخ را ما به يكباره ديديم،چرا كه ما امت آخرالزمانيم، و خميني، اين ماه بني هاشم، ميراث دار همه صاحبان عهد بود در شب يلداي تاريخ. در عصر ادبار عقل و فلك زدگي بشر،در زمانه غربت حق، در عصري كه ديگر هيچ پيا مبري مبعوث نمي شد و هيچ منذري نمي آمد خميني ميراث دار همه انبيا و اسباط ايشان بود و داغ او بر دل ما ، داغ همه اعصار ، داغي بي تسلي.
ما را اين گمان نبود هرگز كه بي او بمانيم. آخر او آيتي بود كه«ثقلين» را در وجود خود معنا مي كرد، همه «ماتَرَك رسول الله» را، و ما مي دانستيم كه زمين و زمان مي گردند تا انسان هايي چون او، هر هزار سال يكي، پاي به دنياي گذارند. آخر آدم هايي چون او، قطب سنگ آسياب افلاكند،مصداق حديث «لو لاك» اند و غايت الغايات وجود……و حق است اگر با رفتن زمين از رفتن باز ماند آسمان نيز ،خورشيد سرد شود و ماه بشكافد و دريا ها طغيان كنند و باران خون از آسمان ببارد و مومنين از شدت ماتم دق مرگ شوند، و اگر نبود آن حجت غايب، تو بدان، بي ترديد كه همان ميشد .
ما را اين گمان نبود كه بعد از او بمانيم، اما او رفت و زمين ماند و ما نيز بر زمين، در اين پهنه بي منتهايي كه عقل راه به جايي نمي برد. درياها و زمين و آسمان و ماه و خورشيد بر جاي ما ندند تا مقصود خميني«ره» محقق شود، آن سان كه بعد از رحلت آخرين فرستاده خدا نيز دور فلك بر جاي ماند تا حقيقت وجود او را در جهان تحقق بخشد. آخر انسان هايي چون او كه يك فرد نيستند ،يك امت اند و يك تاريخ.
كوران روزحشر در اينجا نيز كورند_ كه :" من كان هذه اعمي فهو في الاخراعمي" _ ونمي بينند. آنان از كجا بدانند كه كدام امر عظيم واقع شده است؟
نه آنگاه كه امام آمد و نه امروز كه رفتند است. اگرنه، اين ولي خدا براي آنان حجتي ميشد تا صدق قصص انبيا را باور كنند و چون سحره فرعون دربرابر اين انقلاب به سجده درآيند كه " امنابرب موسي و هرون " اگر نه، اين ولي خدا براي انان حجتي ميشد تا زهد وعدالت علي را باور كنند، حلم حسن را وشجاعت حسين را و…… واين ولي خدا براي آنان حجتي ميشد تا عظمت حق را و همه صفات خدا يي را در وجودش بنگرد و انسان را، همچون خورشيدي كه نورش از ازليت تا به ابديت را فرا گرفته است.
داغ هاي همه تاريخ را ما به يكباره ديده ايم. يك بار ديگر اين رسول اكرم است كه در دنيا رفته است، يك بار ديگر اين علي است كه به شهادت رسيده است، يك بار ديگر اين فاطمه است وحسن است وحسين است كه ما را داغدار كرده اند، يك بار ديگر اين مهدي است كه در حجاب غيبت رفته است.
دست ما اگر به نخل بلند وجود او نمي رسد، دست خميني كه مي رسيد. او آمد تا معناي «انتظار» را به اين امت بيا موزد، در آينه وجود خود كه اسوه مصاديق منتظران بود، و اكنون ديگر دور افلاك را مرادي نيست جز آنكه منتظر مهدي باشد.
امام «ره» به ما آموخت كه «انتظار در مبارزه است» و اين بزرگترين پيام او بود، و پس از او، اگر باز هم اميدي ما را زنده ميدارد همين است كه براي ظهور آخرين حجت حق مبارزه كنيم. امام «ره» ما را آموخت كه « عرفان را با مبارزه جمع كنيم»و خود بهترين شاهد بود كه بر اين مدعا كه عرفان عين مبارزه است، و از اين پس ديگر چه داعيه اي مي ما ند براي انان كه عرفان را به مثابه امري كاملآ شخصي بهانه واماندگي خويش مي گر فتند؟ او كتاب و سنت را در وجود خويش تفسير كرد و مجهولات شريعت و طريقت رابا مفتاح مبارك حيات خويش گشود و ما مي دانستيم كه جهاد اصغر شرط لازم جهاد اكبر است و اولياي مقرب خدا در تمام طول تاريخ همواره بر همين شيوه زيسته اند.
ديگر چه داعيه اي مي ماند براي آنان كه حكم برظاهر اشعار عرفاني مي راندند و با چشمي ظاهربين چهره افيوني خويش را در آينه صيافي وجود عرفا مي ديدند و حتي اين اواخر ،ديگر افعال و اقوال منصور حلاج را هم با عقل كج انديش ماترياليسم ديالكتيك معنا مي كردند و حافظ را شرابخواره و زنبازه اي از سلك خويش مي گرفتند؟
آيا نديدند او را كه از اين سوي پنجه ارباب جور انداخته بود و از آن سوي «سجاده به مي رنگين» داشته بود و «دلق مرتع را گرو جامي شراب مرد افكن» نهاده بود؟ آيا نديدند كه در «خلوت ان كار ديگر كردن» و «صراحي پنهان كشيدن » يعني چه؟ مگر اين مردترين مردان ميدان مبارزه و زاهدترين زُهاد زمانه نبود كه دم از خال لب چشم بيمار و مي و ميخانه بتكده و رند مي آلود خرقه پير خراباتي ميزد ؟
امام رفت و زمين ماند و ما نيز بر زمين مانديم.با داغ جراحتي سخت بر دل و باري سنگين بر دوش . امام رفت تا بار تكليف ما برگرده عقل واختيارمان بار شود و همان سان كه سنت لا يتغير خلقت بوده است، چرخه بليات ما را نيز به ميدان كشد و آزموده شويم و اين آيت رباني درست درآيد كه " لنبلونكم حتي نعلم الجاهد منكم و الصابرين".
اكنون ،اين ماييم و امانت او . دست بيعت از آستين اخلاص برآريم و در كف فرزند و برادرش و تلميذ مدرسه اش بگذاريم كه اگر بعد از رحلت رسول الله ظهر حكومت اسلام به غروب خونين شهادت حسين بن علي و «شب بي قمر غيبت » انجاميد ، اين بار امام فرصت يافت تا وثيقه حكومت را به معتمدين خويش بسپارد و اين خود نشانه اي است بر اين بار بشارت كه خداوند اراده كرده است تا حزب الله و مستضعفين را به امامت و وراثت زمين برساند.

منبع : كتاب آغازي بريك پايان

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[img]http://avinyfilm.ir/attachment/589339.jpg[/img]

گفتم: « خدا را شكر كه تكليف ويدئو را هم روشن كرديم. » نگاهي از سر تعجب آميخته با تمسخر كرد و پرسيد: « شما روشن كرديد؟! »
پرسيدم: « مگر جز اين است؟ »
جواب داد: « ببين دوست من! اگر هم اين طور باشد كه تو مي گويي، هر چند من ترديد دارم، اما باز هم بايد گفت كه ويدئو تكليف خودش را روشن كرده است. »
از نگاهم دريافت كه بايد روشن تر حرف بزند. گفت: « اين ويدئوست كه تكليف ما را روشن كرده است، نه ما تكليف آن را. مگر ما مي توانستيم تصميم ديگري جز اين اتخاذ كنيم؟ »
پرسيدم: « مگر نمي توانستيم؟ »
جواب داد: « نه! خود غربي ها كه ويدئو را اختراع كرده اند آن را « رسانه ياغي » خوانده اند، چه برسد به ما كه در برابر اين « رسانه ياغي و طاغي » كاملاً دست و پايمان را گم كرده ايم. ببين! اگر ما مي توانستيم ديواري اختراع كنيم كه جلوي ورود ويدئو را به كشور بگيرد و آنگاه چنين حكمي صادر مي كرديم كه الان كرده ايم، درست بود كه بگوييم تكليف ويدئو را ما روشن كرده ايم. اما چنين نيست؛ ويدئو رسانه اي است كه از هر مرزي عبور مي كند و به هر جا كه تمدن امروز رفته است وارد مي شود و هيچ راهي هم براي ممانعت وجود ندارد. شاهد مثالش هم كشور خودمان. از تو مي پرسم: اگر چنين مي شد كه بتوان برنامه هاي ماهواره ها را با همين آنتن هاي معمولي تلويزيون گرفت، ما چه مي گفتيم؟ آيا درست بود كه بگوييم: خوب! تكليف ماهواره ها را روشن كرديم؟... نه! »
و بعد نـاگهان مثل آنكه چيـزي به ذهنش خطور كـرده بـاشد گفت: « « شازده كـوچولو » را خوانده اي؟ »
گفتم: « آره. »
گفت: « حكايت ما، حكايت آن پادشاه است كه شازده كوچولو در ستاره اول ديد. پادشاه فرمان هاي عاقلانه اي مي داد چرا كه علاقمند بود كه فرمان هايش اجرا شود. مثلاً وقتي شازده كوچولو مي پرسيد: اجازه هست بنشينم؟ پادشاه مي گفت: به تو فرمان مي دهم كه بنشيني. و يا وقتي شازده كوچولو از شدّت خستگي خميازه مي كشيد، به او فرمان مي داد كه حتماً خميازه بكشد و رودربايسي نكند! و چون شازده كوچولو مي گفت: ديگر خميازه ام نمي آيد، پادشاه فرمان مي داد كه: خُب! حالا كه اين طور است به تو فرمان مي دهم گاهي خميازه بكشي و گاهي هم نكشي... »
گفتم: « عجب كتاب خوبي است اين « شازده كوچولو ». « زمين انسان ها » را هم خوانده اي؟ »
خنديد و گفت: مي خواهي از تبعات قبول واقعيت فرار كني؟ چه من « زمين انسان ها » را خوانده باشم و چه نخوانده باشم، ماهواره دارد مي آيد... مي خواهم بگويم تكليف ويدئو را آن وقت مي بايست روشن مي كرديم كه ويدئو شهرهاي كشور ما را تسخير نكرده بود. حالا كه حتي در يك شهر مذهبي مثل كاشان حدّاقل پنج دستگاه ويدئو وجود دارد و قيمت آن هم، هم طراز با ساير وسايل برقي مجاز است و كرايه نوار حتي از ماست پاستوريزه (!) هم ارزان تر است، درست آن است كه بگوييم ويدئو تكليف ما را روشن كرده است و چند وقت ديگر ماهواره تكليف ما را روشن خواهد كرد! »
گفتم: « مثل اينكه خيلي از اين وضعي كه پيش آمده خوشحالي؟ پس آن همه شعارهايي كه درباره غرب وغرب زدگي مي دادي كجا رفت؟ »
جواب داد: « نه جانم! تو موضوع را اشتباه فهميده اي. بيان واقعيات چه ربطي به اين حرف ها دارد؟ ما بايد بدانيم كه در چه دنيايي زندگي مي كنيم و با توجه به اين واقعيت ها، راه هايي براي حفظ فرهنگ خودمان و مبارزه با غرب پيدا كنيم. با فرار كردن و انزوا گرفتن و ديوار به دور خود كشيدن كه مسئله ما حل نمي شود. ما عادت كرده ايم كه براي دور ماندن از خطرات، اصل را بر پرهيز بگذاريم. اين واكنش تا آنجا كارساز است كه بتوان از منطقه خطر فاصله گرفت. وقتي طوري در محاصره خطر واقع شديم كه ديگر امكان فرار كردن وجود نداشته باشد، بايد جنگيد و محاصره را شكست. از همان آغاز، جامعه ديندار در برابر غرب و مظاهر آن همواره چاره را در آن مي يافته كه پيله اي امن براي خود دست وپا كند و به درون آن بخزد. اوايل كار حتي با تأسيس مدرسه هم مخالفت مي ورزد... و اگر از اين نظر گاه بنگريم، چه بسا كه حق را نيز به او بدهيم؛ مدارس جديد براي حفظ و توسعه وضع موجود ايجاد شده اند و دين مأمور به تحول است. اما تقدير اين بوده است كه تمدن جديد همه دنيا را تسخير كند و جامعه ديني ناگزير به ميدان يك مواجهه بسيار جدي كشيده شود. همين عكس العملي كه اكنون در برابر ويدئو وجود دارد پيش از اين در برابر راديو و بعد تلويزيون نيز وجود داشته است. اين مواجهه توفيقي اجباري است كه به انكشاف حقيقت دين مدد خواهد رسانيد و نه فقط مددرساني، كه اصلاً در عالمي كه حقايق به اضدادشان شناخته مي شوند، اين تنها راه ظهور و انكشاف حقيقت دين است. حقيقت دين در جهاد رخ خواهد نمود نه در رهبانيت؛ و پناه گرفتن در پس ديوارها و صندوقخانه ها در مواجهه با دنياي جديد نوعي رهبانيت است... در اين مواجهه ما خواهيم آموخت كه... »
تاب نياوردم تا حرف هايش تمام شود و گفتم: « اگر در اين مواجهه همه چيز از دست برود چه؟ »
نگاهي كرد كه معلوم بود حوصله اش از دست حرف هاي من سر رفته است. با طمأنينه گفت: «مگر تاريخ نخوانده اي؟ »
جواب دادم: « منظورات را نمي فهمم. »
گفت: « مگر ما تنها ميراث داران اين دين هستيم؟ و يا مگر دين اسلام لاي پنبه و زرورق حفظ شده است؟ و تازه مگر اين ماهواره ها راشيطان در مدار زمين نگه داشته است؟ دوست من! ضعف ماست كه دشمن را قدرتمند جلوه مي دهد. ما تا آنجا بنيان كارمان را بر گريختن و پناه گرفتن گذاشته ايم كه از يك نوار ويدئو هم دشمني غول پيكر براي خودمان تراشيده ايم. مگر اين نوار بي زبان فقط در برابر فيلم هاي مبتذل حساسيت دارد و مثل آن دستگاه فتوكپي كه در فيلم «فرماندار » بود از صفحات نهج البلاغه كپي نمي گيرد؟ اگر قرار بود كه دين و دينداري مغلوب ويدئو شود كه تا به حال در برابر مظاهر دنياي جديد اثري از آثار آن بر جاي نمانده بود... و تازه، اين رسانه تنها براي ما نيست كه ياغي است؛ امپراتوري خبري غربي ها را نيز به خطر انداخته است. » و بعد حرفش را قطع كرد و پرسيد: « راستي مگر خبر جديدي در اين باره شنيده اي؟ »
جواب دادم: « نه! همان كه تو هم شنيده اي: قرار است به شازده كوچولو امر كنيم كه هر وقت خواست خميازه بكشد و هر وقت هم كه نخواست خميازه نكشد. »
خنديد و گفت: « نه بابا! مثل اينكه تو آن قدرها هم كه من فكر مي كردم بي ذوق نيستي! »

منبع : كتاب رستاخيز جان

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
ببخشید یکی از پستهای بالا اشتباها دوبار ارسال شد در صورت امکان حذف کنید.

[URL=http://www.pic.iran-forum.ir/viewer.php?file=2ku4pyzth3ozktv5s0c6.jpg][img]http://www.pic.iran-forum.ir/images/2ku4pyzth3ozktv5s0c6_thumb.jpg[/img][/URL]

«حجه‌الاسلام زم»
آويني يك انسان كامل بود او يك بسجي غريب، ناشناخته و مظلوم به شمار مي‌رفت. شهيد آويني سرشار از انرژي بود،‌ سعي داشت كه در شرايط موجود كه همه مي كوشند انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي را ضد هنر و ادب و ضد تمدن و فرهنگ و ضد زمان نشان دهند، هنر و ديانت را پيوند دهد. همه تلاش او اين بود كه ثابت كند ديانت ما سرشار از هنر است.

«همسر شهيد»
من دوست دارم كه اگر عمري داشته باشم،‌ دنيا را از چشم‌هاي سيد مرتضي آويني ببينم،‌ چرا كه نگاه او حقيقت بود.

«شمس‌الدين رحماني»
حالت انتظارش [آويني] و عشقش به حق، يك چيز عجيب بود و اينها در عين حاليكه يك بسيجي و يك فيلسوف و يك عارف بود، خيلي خوب در ايشان ديده مي‌شد.

«يوسفعلي ميرشكاك»
مرتضي باطن جنگ بود. هيچ كس نمي‌تواند كار او را انجام دهد. مرتضي خيلي جذاب بود و هنر او به كار واداشتن آدمهايي پراكنده بود. مرتضي هميشه مي‌گفت: بايد دل آگاهي داشت اما من مي‌گفتم، خدا آگاهي كه بيايد دل آگاهي راه خود را مي‌گيرد و مي‌رود ولي او اين دو را با هم جمع مي‌كرد. بعضي‌ها مي‌توانند همه نفوس متضاد را با هم جمع كنند و مرتضي از جمله اينها بود و شگفتا كه چنين كسي هرگز راي خود را به كسي تحميل نكرد. مرتضي ستون حوزه بود و با رفتن او حوزه [هنري] لطمه وحشتناكي خورد.

«دكتر رضا داوري»
اگر از من بپرسند كه چه چيز مايه بزرگي آويني بود، مي‌گويم ايمان پاك و دل صاف و بي‌كدورت و بصيرتي كه با آن مي‌توانست باطن عالم كنوني را بشناسد و به نسبتي كه بشر با آن دارد، تذكر يابد؟ و البته اين تذكر استعداد شهادت را در او بيشتر كرده بود.

«حجه‌الاسلام و المسلمين سيد محمد قائم مقامي»
سيد مرتضي به معني دقيق كلمه روشنفكر و انديشمند بود.

«سيد صالح موسوي»
سيد مرتضي آويني به شهادت رسيد كه حقانيت ولايت حضرت آيت‌الله العظمي امام خامنه‌اي را ثابت كند، سيد مرتضي آويني شيعه آگاهي بود كه در بتخانه‌ها قد علم مي‌كرد.

[url=www.avini.com]منبع[/url]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
مادر شهید سید مرتضی آوینی به لقاالله پیوست.

به گزارش آوینی فیلم، مادر سید شهیدان اهل قلم شب گذشته به رحمت ایزدی پیوست.

پیکر پاک وی صبح امروز تشییع و به خاک سپرده شد.

[url=http://www.asriran.com/fa/news/203299/%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%A2%D9%88%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA]عصر ایران[/url]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
خداوند او را مورد رحمت قرار دهد و بیامرزد

یک سوال؟ آیا کسی از این مسئولان تا بحال پیش مادران و بهتر بگم خانواده شهدا و جانبازان می روند و احوالشان را جویا شوند و یا سیستمی دارند که واقعا به وضعیت این خانواده ها رسیدگی کنند؟
من خودم ندیدم که حمایت لازم از خانواده شهدا یا جانبازان که نان آوران و مرد های خانواده خود را از دست داده اند انجام شود که امیدوارم اشتباه کرده باشم
چون حمایت دو بحث مادی و معنوی است
معنوی خیلی سخت است ولی مادی برای مسئولان امکان پذیر است

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
خدا رحمت کنه ... ان شا الله با پسر و امامشون محشور باشن... فقط چرا نوشتین مادر شهیدان اهل قلم؟ :mrgreen:

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
من با زندگی به سبک متظاهران به روشنفکری آشنا هستم. تظاهر به دانایی، هرگز جایگزین دانایی نمی شود.

لینک اصلی:
http://www.khabaronline.ir/detail/206772/culture/religion

من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانه‌ای به دنیا آمده و بزرگ شده‌ام كه درهر سوراخش كه سر می‌كردی به یك خانواده دیگر نیز برمی‌خوردی.

اینجانب - اكنون چهل و شش سال تمام دارم. درست سی و چهار سال پیش یعنی، درسال 1336 شمسی مطابق با 1956 میلادی در كلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم. در آن سال انگلیس و فرانسه به كمك اسرائیل شتافته و به مصر حمله كردند و بنده هم به عنوان یك پسر بچه 12-13 ساله تحت تأثیر تبلیغات آن روز كشورهای عربی یك روزی روی تخته سیاه نوشتم: خلیج عقبه از آن ملت عرب است. وقتی زنگ كلاس را زدند و همه ما بچه‌ها سر جایمان نشستیم اتفاقاً آقای مدیرمان آمد تا سری هم به كلاس ما بزند. وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید پرسید:« این را كه نوشته؟» صدا از كسی درنیامد من هم ساكت ، اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم.

ناگهان یكی از بچه‌ها بلند شد و گفت:« آقا اجازه؟ آقا، بگیم؟ این جمله را فلانی نوشته و اسم مرا به آقای مدیر گفت. آقای مدیر هم كلی سر و صدا كرد و خلاصه اینكه: «چرا وارد معقولات شدی؟» و در آخر گفت:« بیا دم در دفتر تا پرونده‌ات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه.» البته وساطت یكی از معلمین، كار را درست كرد و من فهمیدم كه نباید وارد معقولات شد.

بعدها هم كه در عالم نوجوانی و جوانی، گهگاه حرفهای گنده گنده و سؤالات قلمبه سلمبه می‌كردیم معمولاً‌ به زبان‌های مختلف حالیمان می كردند كه وارد معقولات نباید بشویم. مثلاً‌ یادم است كه در حدود سال‌های45-50 با یكی از دوستان به منزل یك نقاش‌كه همه‌اش از انار نقاشی می‌كشید، رفتیم. می‌گفتند از مریدهای عنقا است و درویش است. وقتی درباره عنقا و نقش انار سؤال می‌كردیم با یك حالت خاصی به ما می‌فهماند كه به این زودی و راحتی نمی‌شود وارد معقولات شد. تصور نكنید كه من با زندگی به سبك و سیاق متظاهران به روشنفكری نا آشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم .من هم سالهای سال در یكی از دانشكده‌های هنری درس خوانده‌ام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام.موسیقی کلاسیک گوش داده ام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی كه نمی‌دانستم گذرانده‌ام. من هم سال‌ها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام. ریش پروفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و كتاب «انسان تك ساختی» هربرت ماركوز را -بی‌آنكه آن زمان خوانده باشم‌اش- طوری دست گرفته‌ام كه دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:«عجب فلانی چه كتاب هایی می‌خواند، معلوم است كه خیلی می‌فهمد.»... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی كشانده است كه ناچارشده‌ام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران كنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم كه«تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی‌شود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمی‌آید. باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است كه هركس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت.

و حالا از یك راه طی شده با شما حرف می‌زنم. دارای فوق لیسانس معماری از دانشكده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم. اما كاری را كه اكنون انجام می دهم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست. حقیر هرچه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است. بنده با یقین كامل می‌گویم كه تخصص حقیقی درسایه تعهد اسلامی به دست می‌آید و لاغیر. قبل از انقلاب بنده فیلم نمی‌ساخته‌ام اگر چه با سینما آشنایی داشتم. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است. اگر چه چیزی – اعم از کتاب یا مقاله – به چاپ نرسانده‌ام. با شروع انقلاب حقیر تمام نوشته‌های خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های كوتاه، اشعار و .... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم كه دیگر چیزی كه «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم. هنر امروز متأسفانه حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند. به فرموده خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی«رحمه‌الله علیه»

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

سعی كردم كه خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شكر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام. البته آنچه كه انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود او است- همه هنرها اینچنین‌اند كسی هم كه فیلم می‌سازد اثر تراوشات درونی خود اوست- اما اگر انسان خود را در خدا فانی كند آنگاه این خداست كه در آثار ما جلوه‌گر می‌شود. حقیر اینچنین ادعائی ندارم اما سعی‌ام بر این بوده است.

با شروع كار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم كه برای خدا بیل بزنیم. بعدها ضرورت‌های موجود رفته رفته ما را به فیلمسازی برای جهاد سازندگی كشاند. در سال 59 به عنوان نمایندگان جهاد سازندگی به تلویزیون آمدیم و در گروه جهاد سازندگی كه پیش از ما بوسیله كاركنان خود سازمان صدا وسیما تأسیس شده بود، مشغول به كار شدیم. یكی از دوستان ما در آن زمان «حسین هاشمی» بود كه فوق لیسانس سینما داشت و همان روزها از كانادا آمده بود. او نیز به همراه ما به روستاها آمده بود تا بیل بزند. تقدیر این بود كه بیل را كنار بگذاریم و دوربین برداریم. بعدها «حسین هاشمی» با آغاز تجاوزات مرزی رژیم بعث به جبهه رفت و در روز اول جنگ در قصر شیرین اسیر شد – به همراه یکی از برادران جهاد بنام «محمد رضا صراطی» – ما با چند تن از برادران دیگر، كار را تا امروز ادامه دادیم. حقیر هیچ كاری را مستقلا˝ انجام نداده‌ام كه بتوانم نام ببرم. در همه فیلمهایی كه در گروه جهاد سازندگی ساخته شده است سهم كوچكی نیز – اگر خدا قبول كند – به این حقیر می‌رسد و اگر خدا قبول نكند كه هیچ.

به هر تقدیر، من فعالیت تجاری نداشته‌ام. آرشیتكت هستم! از سال 58 و 59 تاكنون بیش از یكصد فیلم ساخته ام كه بعضی عناوین آنها را ذكر می كنم: مجموعه«خان گزیده‌ها»، مجموعه «شش روز در تركمن صحرا»، «فتح خون»، مجموعه«حقیقت»، «گمگشتگان دیار فراموشی(بشاگرد)»، مجموعه «روایت فتح» - نزدیك به هفتاد قسمت- و در چهارده قسمت اول از مجموعه «سراب» نیز مشاور هنری و سرپرست مونتاژ بوده‌ام. یك ترم نیز در دانشكده سینما تدریس كرده‌ام كه چون مفاد مورد نظر من برای تدریس با طرح درس‌های دانشگاه همخوانی نداشت از ادامه تدریس در دانشگاه صرف نظر كردم. مجموعه مباحثی را كه برای تدریس فراهم كرده بودم با بسط و شرح و تفسیر بیشتر در كتابی به نام «آینه جادو» - بالخصوص در مقاله‌ای با عنوان تأملاتی درباره‌ سینما كه نخستین بار در فصلنامه سینمایی فارابی به چاپ رسید – در انتشارات برگ به چاپ رسانده‌ام.

روحش شاد
یادش گرامی باد

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[b] [size=4]چه کسانی از نیمه پنهان آوینی می‌ترسند؟ [img]http://www.khabaronline.ir/Images/Kind/1.png[/img][/size][/b]

[b] [size=4]اسدزاده، محمدرضا - محمدرضا اسدزاده - روزی که زندگی و شخصیت شهید مرتضی آوینی را در سال 1384 پی جویی می کردم تا تحقیقی را در این باره تبدیل به کتابی متفاوت کنم، با سرکار خانم مریم امینی( همسر شهید) دیدار و گفت وگو کردم (فروردین سال 1386)و ماجرا را با آقای نادر طالب زاده در میان گذاشتم.[/size][/b]

[b] [/b]

اینها از پی گیری هایم و انجام این کار استقبال کردند، اما ناگهان جناب سید محمد آوینی به واسطه جناب جهانشاهی مرا به موسسه روایت فتح دعوت کرد تا در این باره گفت وگو کند و از بنده خواست تا این کار را ادامه ندهم. آن کتاب هنوز منتشر نشده اما بنده خلاصه ای از تحقیقاتم را با همه سانسور های موجود در ویژه نامه نیمه پنهان شهید آوینی در مجله سپیده دانایی دکتر محمود گلزاری ( فروردین 1387) منتشر کردم. این یادداشت مقدمه ای بود بر آن تحقیق که در سال 1387 منتشر شده است.

[b]چه کسانی و چرا از تحول شخصیت شهیدآوینی وگذشته او می‌ترسند؟[/b]
سال‌هاست که دوستان و نزدیکان و مراکز برگزار کننده بزرگداشت شهید مرتضی آوینی، به تکرار خسته‌کننده و بیهوده‌ای دست می‌زنند که - گذشته از حاصل اقتصادی آن برای مجریان و برگزارکنندگان -هیچ خروجی مشخص و مطلوبی برای شرکت‌کنندگان و علاقه‌مندان ندارد.
سال‌هاست که گفتن و شنیدن درباره شهید آوینی حاصلش اشک و آه و ناله شده است و غصه گذشته از دست رفته و ...
در سال های گذشته برگزاری بزرگداشت شهید آوینی در تالار وزارت کشور با حضور چند صد نفر علاقمند و شرکت‌کننده، گویای همین نکته بود. تا آن جا که در پانزدهمین سا «بهروز افخمی» و حجت‌الاسلام «زم» نیز به این تکرار اشاره کردند و پرسش مشترک ایشان این بود که: "نمی‌دانیم باید چه چیزی از آوینی گفته شود و چه چیز او به درد نسل جدید و فضای جدید امروز جامعه ما می‌خورد؟ "
این پرسش اگر چه بی‌پاسخ ماند اما بسیار قابل تامل بود. سپس پخش برنامه تلویزیونی به کارگردانی «حسین معززی نیا» - داماد شهید آوینی- و حرف‌های تکراری گویندگان برنامه، نامه تند «علی اکبر عبدالعلی زاده» به «نادر طالب‌زاده» را در رسانه‌ها در پی داشت.
در این میان و در کنار همه تکرار‌ها، یادداشت «سیده کوثر آوینی» - دختر شهید- با عنوان «آوینی خوب، آوینی مرده» تکان کوچکی برای رسانه‌ها بود و دریچه‌ای نو می‌گشود. ازسوی دیگر یادداشت «ابراهیم حاتمی‌کیا» در مجله «شهروند امروز» - سال 1387- و انعکاس آن در سایت‌ها بازتاب‌های گسترده‌ای یافت. او در یادداشت کوتاهی، پرسش های مهمی را درباره آوینی مطرح کرد. ازجمله این‌که «آیا کسی مرتضای قبل از انقلاب را می‌شناسد. آنانی که در آن دوران با او حشر و نشر داشته‌اند از مرتضای تثبیت شده بعد از شهادتش راضی‌اند؟» با این ‌وجود حاتمی کیا تصریح کرد که قدرت و جسارت پاسخ‌گویی به این سوالات را ندارد.
اگر‌چه هیچ‌کدام از این وقایع علت تهیه و تدوین پرونده «نیمه پنهان آوینی» نبودند. چه آن که ما پیش‌تر- در سال گذشته- تکلیف خویش را برای شناسایی و شناساندن زوایای پنهان یک شخصیت فرهنگی و تأثیرگذار روشن کرده بودیم.
نویسنده این قلم نیز از سالیانی پیش در جست و جوی نیمه پنهان آوینی بوده است. این نیمه پنهان، دریافتی نو، ناگفته‌هایی شنیدنی و رویکردی شگفت‌انگیز به آن سوی زندگی مردی داشته که امروز از او «تابوتی» ساخته‌اند برای اشک و آه و «تابویی» ساخته‌اند در دوردست و دست نیافتنی. شخصیتی که از عادت و تکرار، بی‌زار بود و در هر دوره زمانی با فکر و اندیشه و آرمانش، شخصیتی متحول از خود می‌ساخت. آن‌گونه که همسرش گفت:«او جرأت تجربه کردن داشت» و به قول دخترش: «جسارت زندگی کردن» و به قول دوست نزدیکش «نادر طالب‌زاده»: «فرزند زمان خویش بودن.»
[b]از کامران تا سیدمرتضی [/b]
گریزی به سال‌هایی از دهه 40 و زندگی یک هنرمند روشنفکر با مدلی از فکر و زندگی و تیپ غربی‌اش تا زمان عبور و بازگشت او به دهه‌ای دیگر؛ دهه انقلاب و انقلابی شدنش و بینش‌ها و گرایش‌های عمیق مسلمانی‌اش. مسیری که او را تا قلب شهادت پیش می‌برد: «مسیر طی شده»، مسیر «کامران آوینی» دهه 40 تا «سید مرتضی آوینی» دهه 60. عبور از «کامران» به «مرتضی» . بازگشت از اوج روشنفکری به عمق مسلمانی . جدایی از نما و نام و نان و اتصال به نماز و بی‌نامی و ایمان. همه اینها دو روی سکه یک جوان است اما در دو زمان و دو دهه متفاوت.
سال ها پیش گریزی داشتم به هر دو دهه و دو گونه جوانی او. خاطرات دهه 40 او را از زبان دوستان همکلاسی و هم‌دانشگاهی‌اش جستم. دوستانی که هیچ‌کدامشان ایران نبودند. مهندس «امیر اردلان»، آرشیتکت معروف ایرانی در امریکا، دکتر «عطاءالله امیدوار»، معمار پیشکسوت ایرانی در فرانسه، دکتر «شهرزاد بهشتی» شاعر نوپرداز و فارغ‌التحصیل تئاتر در فرانسه. یافتن شماره‌های هر یک از اینان و تماس با آنها و راضی‌کردنشان برای گفت‌وگو درباره دوستشان «آوینی» در دوران دهه 40 کار دشواری بود.
سپس بازگشت به آوینی در شاکله یک جوان انقلابی و هنرمند جبهه و جنگ و راوی روایت فتح و نویسنده و سردبیر مجله سوره. اگرچه این روی سکه‌اش بسیار گفته و خوانده شده است اما هنوز ناگفته‌های بسیار دارد. همچنین می‌دانستم که پرداختن به ناگفته‌های هر دو زمان، مخالفان و منتقدان بسیار دارد. سکوت در مقابل «سیدمرتضی آوینی» دهه 40 و تغییراتش پس از انقلاب اسلامی، به فراموشی سپردن یک شخصیت متحول شده است. کسی که جوانی‌اش را با اوج روشنفکری آغاز کرد و پایان دوران جوانی‌اش با شهادت در قتلگاه فکه رقم خورد. حیف است اگر همه ابعاد یک انسان متحول، پیش رویمان روشن نباشد.
[b]چه کسانی می‌ترسند؟[/b]
شناسایی آنهایی که از بیان تحول شخصیت آوینی از روشنفکری غربی به مسلمانی انقلابی می‌هراسند، دشوار نیست.
اول: آنها که با نگاه قشری و محدود خود، همواره از شخصیت‌های بزرگ اجتماعی و فرهنگی، پوسته‌هایی می‌سازند که مطلوب نظر و مقاصد خودشان باشد و از معرفی و بزرگ کردن چهره‌ها، به دنبال نتایج دلخواه فرهنگی و سیاسی جریان خود هستند، نه حقیقت زندگی، ایمان و فرهنگ آنان.
اینان از آوینی، چهره‌ای مظلوم،سرافکنده، به غربت نشسته و نوستالوژیک می‌سازند که غصه‌دار جهان جدید است و از سر بی‌چاره‌گی راهی نداشته مگر آن‌که کنج عزلتی گزیند و مقاله بنویسد یا راهی دشت‌ها و بیابان‌های جبهه شود و آه بکشد. دوربین، فیلم، هنر و حتی فرهنگ هم برای این مدل آوینی، فقط ابزاری پوچ است که از سر اجبار در دست گرفته و بالاخره تنها کار ما هم هر ساله این است که برای از دست دادنش غصه بخوریم و «بزرگداشت اشک» برگزار کنیم.
دوم: «کاسبان فرهنگ» که از بزرگ نمایی نام‌ها و تصویر‌ها، به کار خود مشغول‌اند و نام و تصویر هر شخصیتی تا آن‌جایی برایشان مطرح است که کسب‌شان را رونق ببخشد و هر آنچه خللی در بازارشان ایجاد کند، حتی اگر حق باشد، منفور و مرتد است. چه آنکه برای اینان، حق تا آن‌جایی حق است که به کام و کسب‌شان باشد!
سوم: جریان کهنه و جدید «مقدس مآبان حاشیه‌نشین» هستند. امام خمینی (ره) در بخشی از نامه‌اش به تاریخ‌نویسان انقلاب، به نکته‌ای مهم اشاره دارد که مبادا مقدس مآبان حاشیه‌نشین در جریانات اجتماعی، تاریخ را بر اساس مقاصد خود، تحریف کنند.
آنانکه از آوینی چهره‌ای مقدس مآب و ظاهر‌ساز می‌سازند، از بیان تحول شخصیت او و زندگی روشنفکری‌اش، می‌ترسند. چرا که می‌دانند در کانون مقدس‌مآبی و ظاهر‌سازی، تجربه زندگی‌های گوناگون داشتن و تغییر وآزمون و خطا کردن تعریفی ندارد. اینان نمی‌توانند بفهمند که آوینی حتی تا پایان‌ روز‌های زندگی، از موسیقی درکی عمیق داشت و آخرین فیلم‌های غرب را می‌شناخت و مهم‌ترین آثار هنر را می‌فهمید. زیرا مقدس مآبی با هیچ یک از این رویکرد‌ها سازگاری ندارد. غافل از اینکه سید مرتضی آوینی، از روشنفکر مآبی کناره نگرفت که در دام مقدس مآبی گرفتار آید. او در عمق نگاه مسلمانی‌اش و درک و عمل ایمانی‌اش از دین و دینداری، می‌فهمید که تظاهر به دینداری (به مفهوم ریاکارانه و مقدس بازی‌های عوامانه) از تظاهر به دانایی (که آوینی از آن پرهیز می‌کرد) بدتر است. اما اگر آوینی را اینگونه تعریف کنیم برای مقدس مآبان همان بهتر که آوینی مرده باشد. به قول جناب میرشکاک :"روشنفکر خوب، روشنفکر مرده است"، چراکه آوینی زنده خطرناک است و دردسر ساز.
[b]نشانه‌های نیمه پنهان آوینی[/b]
آوینی، تنها شخصیت متحول شده جهان مسلمانی ما نیست. اگر چه در روزگار ما، همه شخصیت‌های متحول و موثر در سکوتی مرموز، به حاشیه رانده شده‌اند.
تاریخ ایران و اسلام پر است از آدم‌هایی که گونه‌های مختلفی از زندگی را تجربه کرده‌اند. از «حر ابن ریاحی» و «زهیر ابن قیس» در کربلا، «سنایی» و «غزالی» در ادبیات و فلسفه ، «فضیل عیاض» و «رسول ترک» و « شیخ جعفر مجتهدی» در عرفان گرفته تا «مصطفی چمران» و «مرتضی آوینی» و ... در این دوران؛ نیز بسیاری از هم روزگاران‌مان که از ایشان غافلیم.
حال باید پرسید که چرا نیمه‌ای از زندگی آوینی را پنهان کرده‌اند با وجودی که این نیمه پنهان پر است از درس آموزی و تجربه‌اندوزی برای نسل های جدید.
نیمه پنهان آوینی نشانه‌های دقیقی دارد که از رفتار‌ها و نوشته‌هایش پیداست:
1. شخصیت دهه 40 او که چهره هنرمندی روشنفکر با مدل غربی است، مملو از صداقت و حقیقت‌جویی است.
2. جسارت و جرأت او در انتخاب آزاد مدل‌های زندگی کردن، از او آدمی جری و غرق شده در غفلت‌ها و قالب‌های عادی روزمره نساخته و باید از آن به دوران جوانی و تجربه آموزی آزاد یاد کرد.
3. تحول شخصیت او نشان از تغییرات مثبت دارد که تمام رگه‌های مثبت گرایی روانشناسانه را می‌توان در آن یافت و کاملاً قابل تحلیل‌های روانشناختی است.
4. آزادمنشی او نشانه‌ای انکار نشدنی است. جرأت گذار و عبور او از گذشته و تغییر مواضع فکری و شخصیتی، نشانه‌ای از همین رویکرد دارد. او آزادمنشانه به استقبال حقیقت می‌رود.
این است که برای آوینی انقلابی هم حتی پایان‌جنگ، پایان همه چیز نیست. او همان گونه که آزادانه از دوران غرب زدگی روشنفکرانه‌اش گذر می‌کند و خود را در فضای زمان دیگری می‌یابد، پس از جنگ نیز، شخصیت خود را در فضای جدیدی تأثیر گذارتر و آوانگارتر به نفع آرمان‌هایش به عرصه ظهور می‌رساند. نه همچون دیگران که از قافله زمان عقب‌مانده و به اشک و آه و ناله می‌نشینند. بلکه او همپای زمان پیش می‌تازد.
5. شخصیت متحول آوینی از آغاز جوانی تا آغاز شهادت، همواره پر از امید آفرینی است. چه امید به زندگی که می‌گوید: «زندگی زیباست» و چه امید به شهادت –حتی سال‌ها پس از جنگ- که می‌گوید «شهادت از زندگی زیباتر است».
این‌ها همه نکته‌هایی است که نیازمند موشکافی عمیق روانشناسانه و جامعه شناسانه در شخصیت «مهندس شهید سید مرتضی آوینی» است. البته اگر او را مصادره و محاصره نکنند و حصارهای کاسبان و قشری گرایان و مقدس مآبان روزگار ما اجازه بازشناسی شخصیت‌های فرهنگی و اجتماعی ایران و اسلام را فراهم آورد.

http://www.khabaronline.ir/detail/206933/weblog/asadzadeh

******

[b]اوینی خوب اوینی مرده![/b]

پانزده سال پيش در چنين روزهايي، خبر شهادت سيد مرتضي آويني منتشر شد. در آن روزهاي تلخ بهار سال هفتاد و دو، در اكثر بزرگداشت‌هايي كه برگزار شد، صحبت از زندگي كوتاه، اما دشوار آن مرد بود. در فيلم «مرتضي و ما» كه كيومرث پوراحمد در همان ايام ساخت، دوستان و همكاران مرتضي آويني از نحوه دشوار زيستن و تفكر و راه سخت او مي‌گفتند. آنها درباره مرگ كسي صحبت مي‌كردند كه شهامت زندگي كردن را داشت، كه از تجربه كردن نمي‌هراسيد، كه با پاي خود به استقبال مرگ رفته بود تا به زندگي‌اش معنا ببخشد. در آن روزها، صحبت از كسي بود كه از ابتداي جواني، چيزي مي‌خواست و تا آخر كار و تا پاي جان براي رسيدن به آن تلاش كرد؛ اين نوع زيستن، ساده نيست.

شهامت زندگي كردن، چيزي است كه كمتر در مردمان اين دوران ديده مي‌شود. مرتضي آويني شهامت زندگي كردن داشت، و اين بارزترين خصلت‌اش بود. چه در جواني كه به دانشكده هنرهاي زيبا مي‌رفت و معماري مي‌خواند و به مطالعه فرهنگ و فلسفه غرب مشغول بود، چه در دوراني كه همه‌ گذشته‌اش را به كناري نهاد و تمام وجودش را صرف ساختن فيلم‌هاي مستند جنگي كرد تا حقيقت را در جبهه‌هاي جنگ بيابد، و چه در سال‌هاي بعد كه دغدغه‌هايش را در قالب مقالات نظري نوشت و منتشر كرد، در همه اين دوره‌هاي به ظاهر متفاوت، آشكارترين خصوصيتش، شهامت در زندگي كردن بود. وقتي راهي را برمي‌گزيد، تا پايان مي‌رفت، بدون اين كه در ميانه‌هاي راه سستي كند.

آنها كه سير فكري‌اش را در آن سال‌هاي آخر دنبال كرده‌اند، مي‌دانند كه تمام وجودش پر از سؤال بود؛ همان سؤالاتي كه به دوره‌هاي متفاوت زندگي‌اش وحدت مي‌بخشيد. سؤالاتي كه مي‌توانست پاسخ‌هايي ترسناك داشته باشد، پاسخ‌هايي كه مردمان اين روزگار به دليل هراس از عواقب آنها، از طرح اصل سؤال خودداري مي‌كنند. كساني كه آثارش را خوانده‌اند و با سير تفكرش آشنا شده‌اند، ديده‌اند كه او در مقالاتش با شهامت از دريافت‌هاي جديدش مي‌نويسد، و چه بسا برخي از اين دريافت‌هاي جديد، باطل‌كننده پيش‌فرض‌هاي قبلي خودش هم باشد؛ اما چه باك. دوستانش مي‌دانند كه هميشه و در همه حال آمادگي بحث كردن داشت، بدون آن كه به اعتقادات‌اش تعصب بورزد، و مي‌دانند كه هميشه آمادگي شنيدن نظرات مخالفان را داشت، و آمادگي تشخيص حقيقت را در اعتقادات آنها.

[center][img]http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1387/1/21/7251_167.jpg[/img][/center]

همين خصوصيتش باعث شد در آن چند سال واپسين كه سردبيري مجله سوره را پذيرفته بود، روز به روز بر تعداد دشمنانش افزوده شود، و همه مي‌دانند كه در شرايطي كه عقب‌نشيني، ساده‌ترين و شايد عاقلانه‌ترين راه بود، مرتضي آويني با شهامت در مقابل فشار ويران‌گر گردبادها ايستاد و خود را در معرض انواع تهمت‌ها قرار داد و باز هم پا پس نكشيد. همين نوع زندگي مردانه بود كه باعث شد بزدلان روزگار، حتي مسلمان بودنش را هم مورد ترديد قرار دهند.

در دوراني زندگي مي‌كنيم كه بارزترين صفتش بزدلي است و البته براي آن كه خاطر خودمان را مكدر نكنيم، براي اين صفت، مترادف‌هاي ديگري دست و پا كرده‌ايم. مرتضي آويني در دوران حيات، دامن خود را به اين بزدلي آلوده نكرد، اما پس از مرگش، و در گذر ايام، جمعي از بزدلان آن روزها به ستايشش مشغول شده‌اند. آنها كه در سال‌هاي حيات مرتضي آويني از راهي كه او برگزيده بود مي‌هراسيدند، و با انواع تهمت‌ها و بدگويي‌ها سعي در حذف او داشتند، پس از مرگش هم از روبه‌رو شدن با آثار و تفكرات او وحشت دارند؛ مي‌ترسند كه در اثر مجاورت با تفكر او، ويران شوند. آنها كه جرأت مردانه زندگي كردن را ندارند، تفكر آويني را تا حد خود پايين آورده‌اند و تصورات خودشان را به نام او مي‌نويسند و بسط مي‌دهند. وجوهي از زندگي و تفكرات او را كه به اعتقادات خودشان شباهت دارد، جدا كرده‌اند و يك «شهيد آويني» مطلوب و شبيه به خودشان ساخته‌اند تا بتوانند با خيال آسوده به زندگي‌شان ادامه دهند، چرا كه به حكم غريزه فهميده‌اند در جست‌و‌جوي حقيقت بودن، مانع از خواب خوش و زندگي آسان است. بزدلانه روبه‌رو شدن با مردي كه خانه خود را در دامنه آتشفشان بنا كرده بود، اگرچه اتفاقي است از جنس اين روزگار، عملي است بس ناجوانمردانه و حقير. پانزده سال زماني كوتاه براي از ياد نبردن، و زماني كافي براي فراموش كردن است.

[color=#006400]*دختر شهید سید مرتضی آوینی[/color]

http://www.tabnak.ir/pages/?cid=8777

****

[font="Arial"][color="#010101"][size=4][font="Tahoma"][color="#010101"][size=1][color="#313131"][url="http://ayenehyjado.blogfa.com/post/11"][b]یادداشت حاتمی کیا در باره شهید آوینی در شهروند امروز [/b][/url][/color][/size][/color][/font][/size][/color][/font]
[size=4][font="Arial"][color="#010101"][size=4][font="Tahoma"][color="#010101"][size=1][color="#313131"][font="arial, helvetica, sans-serif"]متن کامل این یادداشت به شرح زیر است : «از وقتی مرتضی رفت، هر چه كردم درباره او حرفی بزنم، زبانم باز نشد. دستگاه رسمی از مرتضی موجی ساخت و عده‌ای دانسته و ندانسته سوار بر آن موج شدند و عملاً مرتضی منجمد شد. آنانی كه مرتضی را از نزدیك می‌شناختند می‌دانند كه مرتضی اهل انجماد نبود. مرتضی منش‌ساز بود. نحوه برخورد مرتضی در دوران جنگ و بعد از جنگ بهترین نمونه‌ایست كه می‌شود حركت جوهری مرتضی را در آن دید. واقعاً نمی‌دانم اگر مرتضی بود، الان در چه شرایطی بود. من سوالاتی دارم كه مطمئنم از طرف دوستان مرتضی جواب یكسانی نخواهم شنید. آیا وقتش نرسیده كه مرتضی را تمام‌قد نشانش دهیم تا چشم‌های بیشتری قادر به درك او باشند.

- آیا این مرتضی معرفی شده بعد از شهادتش، همان مرتضی‌ایست كه باید می‌شناختیم؟
- آیا كسی مرتضی قبل از انقلاب را می‌شناسد. آنانی كه در آن دوران با او حشر و نشر داشتند، از مرتضی تثبیت‌شده بعد از شهادتش راضی‌اند؟
- نزدیكان سببی و نسبی مرتضی از این مرتضی معرفی شده راضی‌اند؟
- آیا كسانی كه بر مزار مرتضی می‌روند و در خلوت عارفانه شمعی روشن می‌كنند و ساعت‌ها با او نذر و نیاز می‌كنند، ارجح‌ترین كسانی هستند كه باید مرتضی را می‌شناختند؟

- آیا اگر مرتضی بود، در این خیمه‌بندی‌های رایج سیاسی، در كدامین آن‌ها آرام و قرار می‌گرفت.
- آیا مرتضی مرد ثابت‌نظری بود. مثلاً درباره اسلام، فرهنگ، سینما، جنگ. آیا هیچ تغییری در منش و روش و تفكر او در طول سالیان عمرش رخ نداد؟
كاش این قلم قدرت و جسارت داشت و همان‌گونه كه او درباره من نوشت، من نیز درباره او می‌نوشتم. مرتضی قایق نبود كه فقط عده‌ای آن را مصادره كنند. او می‌توانست كشتی نوح در عرصه فرهنگی باشد كه نگاه‌های مختلفی را با خود همراه كند. مرتضی اگر بود خط سوم فرهنگی قوی‌تر بود[/font].[/color][/size][/color][/font][/size][/color][/font][/size]
  • Upvote 2

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
نمیشه چیزی گفت جز اینکه
توی این زمونه اگر آزاد فکر کنی به بندت میکشن
روحش شاد
  • Downvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
اين گفتارها هيچ حرفي نداشتن جز يك حرف:

شهيد آويني سير مطالعات فكريش قبل از انقلاب شروع شده و ابتداي اون از مطالب روشنفكري و ديدگاه هاي غربي بوده و حتي مدتي هم با اونها خو گرفته و زندگي كرده بوده و سپس اين افكار رو در دوران پختگي فكري مورد نقد قرار داده و بعد به نظريات خودش رسيده


اينكه اينهمه ننه من غريبم بازي و حرافي نيازي نداره


همه متفكرين يك دوران آغاز فكري دارند و يك دوره نقد و يك دوره پختگي در نظرياتشون كه در بررسي آراء هر متفكر نظريات دوران پختگي و آخرين ديدگاه هاشون مورد استناد قرار ميگيره و بررسي ميشه . اين در بررسي نظرات متفكرين و تاريخ هر علم يه چيز ثابت و پيش پا افتاده هست .



حتي در زندگي معمولي آدم ها هم خيلي ها همينطور هستن . مثلا خود اين حقير هم كه كمترين هستم ابتدا مطالعاتم رو با مطالب روشنفكري و غربي و فلسفه غرب شروع كردم و حتي با اونها زندگي كردم و مدتي هم برنگ اونها دراومدم و سپس با مطالعه در حوزه هاي مختلف از بينش و تفكرات اسلامي و فلسفه اسلامي بندريج تفكرات قبلي رو نقد كردم .


اين آقايون با انتشار اين مطالب مثلا مي خوان چي رو ثابت كنن ؟ بنظر من اينه كه مي خوان تلون مزاج و تغييرات ايدئولوژيك خودشون رو اثبات و توجيه كنن و حق جلوه بدن با اين توجيه كه حتي شهيد هم همينگونه بوده و ادعاي ضمني اينكه اگر شهيد زنده مي بود امروزه همانند اونها فكر ميكرد و مثلا دوباره از نظراتش برمي گشت



از همه مطالب فوق گفتار حاتمي كيا كنايه وارتر و حتي در نظر من وقيحانه بود . ايشون اگر صاحب نظر نيستند و سيرشون در تفكر و زندگي معكوس هست نسبت به شهيد آويني ، حق ندارند براي توجيه خودشون ابهام آفريني كنند و شهيد آويني رو هم مثل خودشون بدونند و به آغاز تفكر شهيد استناد كنن

اصلا جناب حاتمي كيا جزو متفكرين نيستند و هيچ اثري مكتوب و نظرياتي درخور ندارند كه بشه اونها رو حتي نقد كرد . همونطوريكه بارها هم خودشون گفتن ايشون صرفا بازتاب دهنده بخشي از ديدگاه هاي موجود ميان طيفي از اجتماع هستند . همين و بس
اگر از نوع زندگي و انديشه شون و تغييرات بسياري كه دارند راضي هستند و اونها رو قبول دارند راهش اينه كه صادقانه بيان و به همه اعلام كنن نه اينكه هم سري در آخور نگه دارند و هم در توبره . نگاه ايشون در حال حاضر هيچ سنخيتي با شهيد آويني نداره و كاملا معكوس هست . بجاي توجيه خودشون با ظواهر و نوع ظواهر زندگي پيش از انقلاب شهيد و در پيش گرفتن ابهام جوري كه هر كس مطلع نباشه فكر ميكنه كه مثلا گويا شهيد حتي انحراف هم داشتن (نعوذ بالله ) بيان و بگن خودشون به چي معتقد هستند ویرایش شده در توسط rasoolmr
  • Upvote 3
  • Downvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[center][size=4][font=tahoma,geneva,sans-serif][b]بسم الله الرحمن الرحیم[/b][/font][/size][/center]

[size=4][font=tahoma,geneva,sans-serif]انقلاب یک تغییر دفعی و غیر تدریجی است، تحولی است که به یکباره روی می دهد.

این سخنی است که به سادگی بر زبان می اید ، اما بیان کننده هیچ چیز نیست مگر آنکه «علت تغییر» را دریابیم و از آن مهم تر ، «علت دفعی بودن تغییر» را . «تغییر» لازمه وجود جهان است و «زمان» لفظی است بیانگر همین تغییر. عالم هستی «ذات واحد» است متحول، و درست خلاف آنچه می پندارند، این تحول علت وجود زمان است ، نه بالعکس.

از اثبات این مدعا در می گذرم چرا که فرصت بسیار می خواهد و با این مبحث نیز چندان مرتبط نیست. و اما بشر، گذشته از تحولات فردی و جمعی ، تحولی دیگر نیز دارد که در آن فرد و جمع را از یکدیگر تفکیک نمی توان کرد. عالم هستی ذات واحدی است در حال تحول ، و بشر درپیوند با عالم هستی این سیر تحول کلی را نیز طی می کند. اگرمنتسب است به مولایمان علی (ع) که فرموده "اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر..."این سخن فقط استعاره ای ادبی نیست. تاویل این سخن آن است که در حقیقت این انسان است که او را باید «عالم اکبر» دانست، نه عالمی که بیرون از وجود انسان تا لا یتناهی گسترده است . مفهوم «بیرون» و «درون» اینجا درهم می ریزد. در ظاهر، بشر جزئی از عالم هستی است و اما در باطن، عالم هستی آینه تجولات درونی بشر است.

نباید پنداشت که بشر از سر صرقه دریکی از سیارات یکی از منظومه ها ی خوررشیدی کهکشان کعبه پا به دنیا گذاشته است و فارغ از باقی عالم ، سیر تجولی را در کره زمین طی کرده و اکنون نیز عالم پیرامون ما نسبت به آنچه در این سیاره خاکی میگذرد بی اعتنا ست. اگر بشر رابطه بین تحولات انفسی خود و عوالم آسمانی را در نمی یابد ، نباید بينگارد که چنین رابطه ای وجود ندارد .

عالم ذات واحدی است و غایت آفرینش بشر از غایت کل وجود جدا نیست و اگر در ماثورات دینی ما هست که پس از برقراری حکومت عدل جهانی _ که غایت تکاملی مقام جمعی بشر است _ قیامت صغرا نیز واقع می شود و همه عالم هستی در هم می ریزد و نظام دیگری به خود می گیرد ، و از همین جاست.یعنی هنگامی جهان به مقصد می رسد که آدم _ در مقام کلی خود _ به مقصد تکاملی خویش رسیده باشد .... و این تکامل را به مفهوم متعارف تکامل بیولوژیک ناشی از «تطور انواع» نگیرید ، که آن خرافه ای بیش نیست .

مقصد تکاملی یا غایت آفرینش آدم کجاست؟ من نمی دانم بدون تفکر و تامل در «طرح کلی عالم» چگونه می توان به حقیقت رسید. مورچه ای که تلاش میکند تا آذوقه زمستانش را جمع آورد نه در عالم تامل می کند و نه خود را می شناسد، و همین که بشر در طرح کلی عالم می اندیشد و در جست و جوی حقیقت است معلوم می دارد که او روحآ امکان محیط شدن بر عالم هستی را دارد، اگر چه جسمآ به خاک وابسته است و امکان پرواز نیز ندارد. و حقیقت هیچ چیز را بیرون از طرح کلی عالم نمی توان دریافت، چه برسد به حقیقت وجود انسان را که مظهر همه عوالم است.

خلاف تفکر علمی جدید ، «آدم» خود مقصد و مقصود خلقت کائنات است و همه عالم اکبر عرصه ای است تا این کهکشان کعبه و این منظومه خورشیدی خلق شوند و این سیاره خاکی که نگین انگشتری عالم است و حجت اولین و آخرین خداوند را در خود می پرورد . یعنی همه عالم خلق شده است تا آدم خلق شود و اگر قدمای ما می گفتند که زمین مرکز عالم است ،این سخنی نیست که کوپرنیک و گالیله با یک تلسکوپ بتوانند آن را نفی کنند . «زمین مرکز عالم است» یک حکم تمثیلی است و نباید آن را در کنار احکام علوم تجربی نهاد و حکم به صحت و سقم آن کرد و اگر نه ،با عقل علمی جدید همه معتقداتی که انسان از طریق وحی و تاویل یافته است خرافاتی مضحک بیش نیستند. زبان تمثیل زبانی از یاد رفته است و عقل علمی جدید که به تبع اطلاق احکام علوم تجربی بر کل عالم پدید آمده چه می تواند دریابد که «حیات بشر با حجت الله آغاز شده و به حجت الله پایان میگیرد» یعنی چه؟ این عقل جدید چه می تواند دریابد که «هبوط از برزخ یا بهشت مثالی وجود بشر به ارض اسفل» یعنی چه؟این عقل جدید چگونه می تواند طرح کلی حیات بشر را در قصه آفرینش آدم دریابد؟ و نمی دانم انسانی که تاریخ را بر «انتظار موعود» معنا نمی کند، چگونه می خواهد معانی جنگ ها و صلح ها و تحولات تاریخی و انقلاب هارا در یابد؟ و به راستی من نمی دانم اگر کسی طرح کلی حیات بشر در قصه آفرینش را در نیابد، چگونه می خواهد معتقدات بشر را نسبت به وحی و ارسال انبیا و دین و معاد..... معنا کند؟

حقیقت آخرین چیزی است که بشر _ در مقام کلی خویش _ به آن خواهد رسید و بنابراین ، «حکومت حق» که بر مطلق عدل بنا شده، آخرین حکومتی است که در سیاره زمین بر پا خواهد شد. همه تحولات تاریخی در حیات بشر «در انتظار موعود» صورت گرفته است، چه بدانند و چه ندانند. اگر بشر «تصویری فطری» از غایت آفرینش خویش نداشت، هرگز با «وضع موجود» مخالفتی نمی کرد و نیاز به تحول یک بار برای همیشه در وجودش می مرد. اما هرگز بشر به وضع موجود رضا نمی شود و به آنچه دارد بسنده نمی کند، چرا که از وضع موعود صورتی مثالی دارد منقوش در فطرت ازلی خویش، و تا وضع موجود خویش را با این صورت مثالی و موعود منطبق نبیند دست از تلاش بر نمی دارد.آیه "یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملا قیه " تاویلی دارد و آن اینکه غایت تلاش انسان «لقای حقیقت» است _ چه انسان در حیثیت فردی خویش، چه در حیثیت جمعی، و چه در آن حیثیت کلی که بدان اشاره رفت.

آیا من بیش از حد خویش حجاب تقیه را ندریده ام؟ نمی دانم؛ اما هر چه هست ، من تصور میکنم که روزگار بیان این سخنان سر رسیده است.

پیامبران بزرگ همواره در اعصار جاهلی مبعوث گشته اند واین نه فقط به آن علت است که در عصر جاهلیت ، بشر مستغرق در ظلمات بیش تر نیاز به هدایت دارد، بلکه به این علت است که در صیرورت تاریخی حیات بشر این قاعده کلی وجود دارد که انسان تا گرفتار عصری از جاهلیت نشود قابلیت هدایت نمی یابد و اصلآ حکمت وجود شیطان در قصه آفرییش آدم در همین جاست که اگر شیطان نمی بود که انسان را از بهشت حقیقت مثالی وجود خویش به زیر آورد ، او قابالیت «تلقی کلمات» و «توبه» پیدا نمی کرد. " انا لله و انا الیه راجعون " «دایره کاملی» است که عالم هستی را معنا می کند. تلاشی که این انسان بر مهبط خویش برای رجعت به حقیقت وجود خود می کند مجموع تحولات تاریخی است که از حجت اول تا حجت آخر روی می دهد.

از رنسانس به این سو که آخرین عصر جاهلیت بشر آغاز شده، حیات تاریخی اقوام انسانی در سراسر سیاره به یکدیگر ارتباط پبدا کرده است تا بشر در حیثیت کلی خویش مصداق محقق بیابد و اگر تحولی روی می دهد برای همه بشریت یکجا اتفاق بیفتد. تعبیر «دهکده جهانی» نشان می دهد که آخر الزمان و عصر ظهور موعود رسیده است، چرا که آن تحول عظیم که بشر در انتظار آن است باید همه بشریت را شامل شود _که خواهد شد. در این آخرین عصر جاهلیت است که بشر در حیثیت کلی وجود خویش از اسمان معنوی هبوط خواهد کرد _ که کرده است _ و در همین عصر است که بشر در حیثیت کلی وجود خویش «توبه» خواهد کرد، که با پیروزی انقلاب اسلامی درایران _ که ام القرای معنوی سیاره زمین است _ این عصر نیز اغاز شده و می رود تا بالتمام همه زمین و همه بشریت را فراگیرد.

این سخنان نسبتی با هیستوریسیسم ندارد و البته اگر کسانی می خواهند با نسبت دادن این سخنان به تاریخ انگاری هگلی از حقیقت بگریزند و یا دیگران را به بی راهه ها و کژراهه ها بکشانند، خود دانند. عصر توبه انسان در حیثیت کلی وجود آغاز شده است و او می رود تا خود را باز یابد. آن که حقیقت را فراموش کند ، به مصداق "نسوا الله فانسیهم انفسهم " خود را گم خواهد کرد و انسان امروز در یک رویکرد دیگر باره به حقیقت ، می رود تا خود را باز یابد.

فروپاشی کامل کمونیسم اگر چه اکنون دولت مستعجلی است برای دموکراسی غرب، اما حتی از میان سیاستمداران آمریکایی نیز هیچ کدام نیستند که این پیروزی را شیرین و بدون اضطراب یافته باشند. هیبت آنکه خواهد آمد و انتظار انسان را پایان خواهد داد از هم اکنون همه قلب ها را فرا گرفته است. انقلاب اسلامی فجری است که بامدادی در پی خواهد داشت، و از این پس تا آنگاه که شمس ولایت از افق حیثیت کلی وجود انسان سر زند و زمین و آسمان ها به غایت خلقت خویش واصل شوند ، همه نظاماتی که بشر از چند قرن پیش در جست وجوی یوتوپیای لذت و فراغت _ که همان جاودانگی موعود شیطان است برای آدم فریب خورده _ به مدد علم تکنولوژیک بنا کرده است یکی پس از دیگری فرو خواهد پاشید و خلاف آنچه بسیاری می پندارند، اخرین مقاتله ما _ به مثابه سپاه عدالت _ نه با دموکراسی غرب که با اسلام آمریکایی است ، که اسلام آمریکایی از خود آمریکا دیر پاتر است . اگر چه این یکی نیز و لو «هزار ماه» باشد به یک «شب قدر» فرو خواهد ریخت و حق پرستان و مستضعفان وراث زمین خواهند شد.[/font][/size] ویرایش شده در توسط jarmenkill
  • Upvote 11

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.