Wolfenstein

تاپبک جامع ژنرال احمد شاه مسعود: شیر دره پنجشیر

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

[size=18][align=center]ناگفته‌هايي از زندگي "احمدشاه مسعود " از زبان همسرش[/align][/size]

[align=center][img]http://media.farsnews.com/Media/8802/Images/jpg/A0673/A0673704.jpg[/img][/align]

[align=justify]به گزارش فارس، به تازگي كتابي از صديقه مسعود، همسر احمد شاه مسعود منتشر شده است كه وي در اين كتاب سرگذشت خود و همسرش را شرح داده و برخي مسائل خصوصي زندگي خود را بيان كرده است.
اين در حالي است كه تاكنون كمتر اطلاعي درباره زندگي خصوصي، روحيات و خلوت احمد شاه مسعود شنيده شده بود.
اين كتاب توسط "ماري فرانسواز كولومباني " و "شكيبا هاشمي " به زبان فرانسوي نوشته شده و "افسر افشاري " آن را به فارسي ترجمه كرده است.
صديقه مسعود، در "دره پنجشير " به دنيا آمده است، او 24 سال جنگ را از نزديك حس كرده و شوهرش را مردي برجسته و خوش ذوق كه شيفته ادبيات و تاريخ بوده است مي‌داند.
وي در مورد شوهر خود گفته است: آن قدر دلم مي‌خواهد درباره‌اش صحبت كنم كه نمي‌دانم از كجا شروع كنم. او مردي برجسته، خوش ذوق، فرهيخته، شيفته شعر و ادبيات و تاريخ و قهرمان جنگ بر ضد شوروي و مقاومت عيله طالبان بود كه دختر ساده و بي تجربه‌اي مثل من را كه در آن زمان 17 ساله بود به همسري گرفت و به او عشق ورزيد.
همسر احمد شاه مسعود، در ادامه مي‌گويد كه داعيه آن را ندارد كه تاريخ بزرگ كشورش را روايت كند، بلكه فقط مي‌خواهد متواضعانه در جايگاه خود بماند و به عنوان همسر مسعود داستان عشق خود را كه در كنار او گذرانده است تعريف كند.
به گفته وي، احمد شاه مسعود در خانه او را پري صدا مي‌زده است.
صديقه مسعود در اين كتاب از محل تولد خود مي‌گويد از "بازارك " دهكده‌اي كوچك در كنار رودخانه پنجشير، در چند صد متري جنگلك و در 100 كيلومتري شمال كابل جايي كه همسرش نيز در آن جا متولد شده است.
او محل زندگي خود را چنين توصيف مي كند: اگر آرامش‌بخش‌ترين مناظر دنيا را تصور كنيد، آن وقت جايي را كه من در آن بزرگ شده‌ام در نظرتان آمده است.
خانه‌هاي كاه گلي كه زير درختان زرد آلو پراكنده بودند، سايه خنك بيدهاي مجنون، فرياد شادي پسران جواني كه در رود خانه آب تني مي‌كردند، گوسفندان، مزارع كشت شده، باغ‌هاي سبزي كه اطرافشان را گل فرا گرفته بود.
وي در ادامه مي گويد: چنيدن بار شنيدم كه شوهرم خطاب به من گفت: نگاه كن كشورمان چقدر قشنگ است، آيا لياقتش را ندارد كه با تمام روح و جسم‌مان از آن دفاع كنيم؟
طبق گفته‌هاي صديقه مسعود، وقتي او پنج ساله بوده، مسعود دانشجوي موسسه پل تكنيك كابل بوده است كه به همراه دوستانش برعليه دولت "سدار داوود "، دست به شورش زدند و سپس مخفي شدند و پدر پري از همان زمان در كنار مسعود بوده است.
زماني كه روس‌ها به افغانستان تجاوز مي‌كنند پري هشت سال بيشتر نداشته است، كه اين تجاوز زندگي او را دگرگون مي‌كند.
پري گل در ادامه كتاب از مراسم خواستگاري خود مي‌گويد و اين كه چگونه مسعود 34 ساله به او كه 17 سال بيشتر نداشته دست يافته است.
او از خاطراتي كه مسعود قبل از ازدواج براي او تعريف كرده است در اين كتاب مي گويد:
يك روز بعد از ظهر جوانان مجاهدين به گمان اين كه او (مسعود) خوابيده است با هم صحبت مي‌كردند. يكي از آن ها گفته بود: مي داني خواجه تاج‌الدين (پدرخانم مسعود) دختر زيبايي دارد؟
ديگري گفته بود: تو از كجا مي‌داني؟
باز همان شخص مي‌گويد كه من او را ديده‌ام.
و باز نفر دوم مي‌گويد: خب به خواستگاريش برو! وگرنه قبل از تو خودم اين كار را مي‌كنم!
همسر مسعود در اين رابطه اظهار داشته است كه پدرم مردي خود راي و كمي خونسرد بود و در نتيجه هيچ كدام از اين 2جوان جرات اقدام چنين كاري را نداشتند.
به اين ترتيب مسعود از وجود من با خبر شد و خيلي هم طولش نداد.
با اين كه مسعود و همسرش قبل از ازدواج در يك خانه سكونت داشتند، ولي تا آن زمان هنوز چشم مسعود به پري نيفتاده بود.
وي وقتي از وجود پري با خبر شده بود چند بار هنگام رفتن به اتاقش بدون اين كه در بزند وارد خانه شد. صديقه مسعود افزوده است كه بايستي مرا زيبا ديده باشد، زيرا يك شب عزمش را جزم كرد و پدر و مادرم را نزد خود خواند و بدون هيچ مقدمه‌اي خواسته‌اش را بيان كرد.
اما جواب پدر پري براي مسعود اين بود كه: اين غير ممكن است، او خيلي جوان است و شما به زن پخته‌تري نياز خواهيد داشت تا در زندگي همدوش شما باشد.
اما او پاسخ داد كه ابدا، بهترين راه كمك به من اين است كه همسرم نوع زندگي مرا بپذيرد.
همسر مسعود در ادامه مي‌گويد كه يك شب مادرش به او خبر داده است كه مسعود مي‌خواهد با او ملاقاتي داشته باشد و او آن شب را تا صبح نخوابيده است.
وي در اين مورد گفته است: در حالي كه سر تا پا لباس سبز رنگي بر تن داشتم و به مادرم چسپيده بودم، لرزان وارد اتاق شدم و آن قدر خجالت مي‌كشيدم كه با صداي بسيار آهسته به او سلام كردم و او با مهرباني و ملايمت فراوان گفت كه چه قدر از ازدواج با من خوشحال است.
و اين گونه بود كه بعد از صحبت‌هاي فرواني كه پيرامون ازدواج آن‌ها صورت گرفت؛ اين 2 زن و شوهر شدند و مسعود بعد از اين كه جواب مثبت پري را مي‌شنود از او مي‌خواهد كه اين ازدواج به خاطر مسائل امنيتي محرمانه برگزار شود.
همسر مسعود در ادامه كتاب از توصيه‌هايي كه شوهرش در آغاز زندگي مشترك به او كرده است نكات مهمي را بيان مي‌كند.
اين‌ها همان توصيه‌هايي بود كه بعدها دست مايه حرف و حديث زيادي شد.
احمدشاه مسعود به همسرش گفته است: دوست دارم كه همسرم را هيچ مرد غريبه‌اي نبيند و تنها كسي باشم كه صورت او را نظاره مي‌كنم، من آن قدر از ازدواج با تو به خود مي بالم كه تو را فقط براي خودم مي‌خواهم. قبول مي‌كني؟
در بخش‌هاي ديگري از كتاب نيز همسر مسعود به اين موضوع اشاره مي‌كند كه مسعود مايل نبوده كه با مردان فاميل او روبرو شود.
آن گونه كه همسر مسعود مي‌گويد، شوهرش حتي دوست نداشته است كه برادرانش نيز همسرش را ببينند.
وي در اين مورد مي‌گويد: براي اولين بار بعد از ازدواجم خواهر شوهرهايم را ملاقات مي‌كردم و به آن‌ها فرزندانم را نشان مي‌دادم.
"بي بي شيرين " تنها در ايوان انتظارم را مي‌كشيد و با مهرباني همديگر را بغل كرديم و بعد از اين كه مدتي با هم ديگر صحبت كرديم، با تعجب پرسيد: چرا زودتر براي ديدنم نيامدي؟ وقتي شنيد مسعود دوست ندارد پسر خواهرش همسرش را ببيند، بسيار متعجب شد، چون اين كار در خانواده آن‌ها مرسوم نبوده است.
همسر مسعود در ادامه مي‌گويد: بعدها نوشتند كه مسعود زنش را منزوي كرده است كه اين دروغي بيش نبود، چه در افغانستان و چه در تاجيكستان هميشه آزادي عمل داشته‌ام، اما حقيقت دارد كه من هرگز مرداني را كه در خارج از خانواده خودم بودند نديدم و حتي برادر شوهرهايم را.
صديقه مسعود در ادامه از شب عروسي خود خاطراتي را بيان مي كند: من 17سال داشتم و او 34 سال كه ما زن و شوهر شديم و براي اولين بار در زندگي، خود را در كنار مرد غريبه‌اي مي‌يافتم.
روز دوازدهم يا چهاردهم برج (ماه) در آسمان قرص كامل ماه نمايان بود.
آن شب مثل شب‌هاي بعد چيزي بين ما نگذشت، شوهرم صبر كرد تا همديگر را بهتر بشناسيم.
من دختر بسيار جواني بودم و به نوعي چشم و گوش بسته بزرگ شده بودم ما در دره دور افتاده‌اي، بدون راديو و تلويزيون، اقامت داشتيم.
من هيچ دوستي نداشتم و هيچ چيز از زندگي مشترك نمي دانستم...
شوهرم نيز قبل از من زني را لمس نكرده بود، او از زمان نوجواني‌اش مخفيانه زندگي مي‌كرد و در دنياي آن روز زنان يا غايب بودند و يا مخفي نگه داشته مي‌شدند.
خيلي كم اتفاق مي‌افتاد كه او با يك پزشك و يا يك روزنامه نگار خارجي دست بدهد، پس از اين جهت مثل هم بوديم و همه چيز را با هم كشف كرديم.

آن گونه كه صديقه مسعود در اين كتاب بيان كرده، همسرش هميشه از جنگ نفرت داشته است.
وي در اين مورد نيز مي‌گويد:
اغلب اوقات مسعود نااميد به خانه مي‌آمد و مي گفت: پري آيا فكر مي‌كني من جنگ را دوست دارم؟
آيا گمان مي‌كني من در روح و روانم يك جنگجو هستم؟ من از جنگ متنفرم! از آزار يك حيوان متنفرم، چه رسد به بد رفتاري با يك انسان.
تصورش را بكن گمان مي‌كني كه روزي برسد كه ما زندگي طبعيي داشته باشيم؟
وقتي اواسط شب از راه مي‌رسيد و نسرين را مي ديد كه كنار من خوابيده، او را مي‌بوسيد و از خواب بيدار مي كرد و نسرين به محض اين كه چهره پدرش را مي‌بوسيد بي دليل مي‌خنديد. اين لبخند، دل هيجان زده فرمانده جنگ را كه در زندگي شخصي‌اش مهربان‌ترين باباي دنيا بود، ذوب مي‌كرد...
او بسياري از جلسات مهم خود را، در حالي كه نسرين در بغلش خواب بود، با شلوار خيس ترك مي‌كرد.
در باب دشمنان سياسي مسعود، هر چند اندك در فصل‌هاي مختلف كتاب اشاراتي صورت گرفته است.
در فصل 9 كتاب صحبت از دكتر "نجيب الله " رئيس جمهور سابق افغانستان شده است و اين كه مسعود هنگام عقب نشيني از كابل افرادش را نزد نجيب‌الله كه در دفتر سازمان ملل متحد پناهنده شده بود مي‌فرستد تا او را متقاعد كند كه از آن جا خارج شود.
اما نجيب طي نامه‌اي براي مسعود مي‌نويسد:
من در اين جا مي‌مانم، تو آدم شجاعي هستي كه هميشه مبارزه كرده و سعي داشتي به من هم كمك كني، من زودتر از آنچه تو فكر مي‌كني به تو كمك خواهم كرد.
همسر مسعود، كه اين نامه را هنوز نزد خود نگه داشته است؛ در مورد خبر شنيدن اعدام نجيب مي‌گويد:
وقتي شوهرم اعدام او را براي من تعريف مي‌كرد هنوز منقلب بود.
در ادامه كتاب صديقه مسعود از آخرين روزها و ساعات زندگي خود با مسعود صحبت مي‌كند: هنگامي كه به ايوان رفتم، دوربين را از دستم گرفت و از من خواست سوار الاكلنگ شوم و از من فيلم گرفت و بعد از بچه ها فيلم گرفت و در آخر او نيز بالاي الاكلنگ رفت و من از او فيلم گرفتم و از صنوبر خواست برايمان چاي بياورد.
همسر مسعود در ادامه مي گويد: بعد به نوبت با احمد، فاطمه، مريم، عايشه، نسرين، زهره (فرزندان مسعود) و با بچه هاي صنوبر فيلم گرفتيم.
زير درختان هوا خيلي عالي بود، سيب‌ها هنوز نرسيده بودند، اما بوي عطرشان به مشام مي‌رسيد.
با خودم فكر كردم كه به زودي مي‌توانم مربا درست كنم آن لحظات پايان تابستان بود و پايان زندگي مسعود.
شب شد و برايش انگور سنگونه آوردم، بهترين انگور پنجشير در آن جا به عمل مي‌آيد و آن را با لذت خورد و بعد رو به طارق كرد و گفت: يك خوشه ديگر برايم بياور، شايد اين آخرين باري باشد كه از آن مي‌خورم.
پري گل از آخرين ساعاتي كه قبل از مرگ مسعود با او بوده است مي گويد: طبق معمول رفتم و به نرده‌هاي پاگرد تكيه كردم. زماني كه از پله‌ها پايين مي‌رفت نگاهش را از من بر نمي‌داشت و به آرامي از پله‌هايي كه از ميان باغ مي‌گذشت پايين رفت و روي هر پله رويش را به طرف من مي‌چرخاند بار ديگر با نگاه‌هايمان از هم خدا حافظي كرديم.
تا چند روز بعد از مرگ مسعود او نيز مثل خيلي‌ها از مرگ شوهرش بي خبر بوده است.
بعد از آن واقعه همسر مسعود و فرزندانش را به تاجيكستان برده‌اند بي آن كه بداند چه اتفاقي براي شوهرش افتاده.
صديقه مسعود حتي وقتي خبر مرگ مسعود را از تلويزيون ديده و شنيده بود باز هم كسي اصل ماجرا را براي او بازگو نمي‌كرده است.
در حال حاضرهمسر احمد شاه مسعود به اتفاق فرزندان خود در شهر مشهد زندگي مي‌كنند و احمد تنها پسر مسعود، در دانشگاه فردوسي مشهد مشغول به تحصيل است.
همسر مسعود در مقابل فشار هوادران مسعود كه آرزو دارند كه احمد جانشين سياسي پدرش شود ترجيح مي‌دهد كه او هم مانند پنج خواهر ديگر خود در ايران ادامه تحصيل دهد.

[/align]



[url=http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8906180307]منبع[/url]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
مدل اين كلاهي كه احمد شاه مسعود خدا بيامرز سرش ميزاشته چي بوده؟؟(سمندون بايد بلد باشه)
ريگي نامرد هم از اين مدل كلاه ميزاشت سرش

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
ای کاش مثل سید حسن نصرا... هم تیم حفاظتی داشت
ای کاش ما میتواستیم مانند حزب ا... از او حمایت میکردیم
ای کاش این مرد می ماند

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
خداوند رحمتش کنه.
اری ایستادگی برای وطن و ایده و اسلام بزرگی به همراه دارد باشد اویزه گوشمان باشد و نور چشممان که حتی با دست خالی هم میشود با دشمن تا بن دندان مسلح جنگید اری این است قدرت ایمان.

روزی که خبر ترور رو از تلویزیون شنیدم با اینکه هنوز با این فرد اشنایی نداشتم بغض گلوم رو فشرد و احساس غریبی داشتم.

بله اون رو ترور کردن چون همونطوری که بن لادن گفته بود با بودن مسعود نه امریکا می تونست افغانستان رو به این وضع تسخیر و چپاول کنه و نه طالبان مجالی برای قدرتنمایی اری باید میمرد تا دشمنانش می فهمیدند که افغانستان بی پدر و تنها شده بی پناه و رهبر.....

یه جایی در مورد دخالت ایران نوشته بود و همراهی با پاکستان لطفا این رو دوستان بیشتر توضیح بدن.

خوشحالم یادگارهای این مرد بزرگ در ایران هستند ایران خانه ای تمام مظلومان و مسلمانانی ست که از جور و زور ناحق و ظلم به اون پناه اوردن.

جای اقا سمندون خالیه.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]مدل اين كلاهي كه احمد شاه مسعود خدا بيامرز سرش ميزاشته چي بوده؟؟(سمندون بايد بلد باشه)
ريگي نامرد هم از اين مدل كلاه ميزاشت سرش[/quote]
نه دوست من.من کلاه خود و چفیه داشتم. مجاهدین شیعه این تیپی بودن و لباس خاکی داشتم و پیراهن و شلوار افغانی. جنرال مسعود پنجشیری بود و همه پنجشیریها کلاهشون معمولااین جوری بود.شرایط جهاد کردن عوض شده. همه عوض شدن .حالا اگه به کسی بگی بریم جنگ میگن برو بابا بشین به زندگیت برس.شکمت و یر کن پشت دردسر نگرد :mrgreen:

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
سمندون جان، انقدر بیخ گوشت خوندم احمد شاه مسعود بالاخره یه تاپیک در این مورد زدی ...

خدا رحمت بکنه این مرد رو، ترورش کاملا با پول عربستان و به واسطه عوامل عربستان بود، این وهابی ها روزی باید تاوان این کارشون رو پس بدن ...

والله آن روز نزدیکه ...

یاعلی

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
خدا تمام شهداي اسلام رو رحمت و بر درجاتشون اضافه كند.جاي خالي مرد بزرگي مثل مسعود امروز

كاملا حس ميشه.وجود قهرماني مثل مسعود واقعا براي ورود آمريكا به افغانستان مشكل درست

ميكرد.براي همين به وسيله‌ي نوكران سعودي خودشون نقشه‌ي قتل شير پنجشير رو عملي كردن و

يكي از برجسته ترين شخصيتهاي مبارز قرن رو به شهادت رسوندن.در نوكري آل سعود و مفتيان وهابي

همين بس كه جرات نكردن بخاطر توهين به قرآن حتي يك سخنراني يا انتقاد از اربابشون بكنن.حالا اگر

يه شيعه(بخصوص غير عرب) بگه بالا چشم عمر ابرو هست فرمان جهاد(!) و حلال بودن خون شيعيان

رو صادر ميكنن.حيف نفتي كه دست اين سوسمار خورهاست.

بالاخره يه روز نوبت ما ميشه.اون روز اين وهابيها قيافشون ديدنيه.شكمهاي پر از مال حرامشون رو پاره

خواهيم كرد و انتقام ظلمهايي كه بر شيعيان و محبان اهل بيت(ع) رفته رو ازشون ميگيريم.انشاالله.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
متاسفانه ما سرمايه گذاري غلطي در افغانستان بعلت هم مذهب بودن بعضي از گروهها کرديم و از ايشون حمايتي در خور نکرديم... در حالي اگه ايشان رو حمايت تسليحاتي کافي به اون صورت که بعضي[color=red] نور چشمي ها[/color] رو کمک ميکرديم ايشان قادر بودند افغانستان رو از طالبان
پاک سازي کنند کمک ها [color=red]کم و ناکافي[/color] بود شايد اگر تاجيک ها شيعه بودند وضع فرق ميکرد ....

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
اقا حمایت می کردیم هر چند کم و شاید بیشتر جنبه معنوی هم داشت تا اون جایی هم که می دونم ایران فقط طرفدار تفکر و گروه متحد شمال بود.

سرهنگ جان یه خورده ارومتر باور کن اینا به خود اهل تسنن هم همچین خنجری زدن که نگو و نپرس.

کاربر اشتوکا حمایت که می کردیم ولی با ترور ایشون شالوده سیستم ایشون از هم پاشید و تازه همین الان هم خیلیها همین جوری از حمایت ما از حزب الله و حماس اینقدر ناراحت هستن که دست به دامن هر کسی میشن.

اما من کمی در مورد این بنده خدا صحبت کنم ایشون ظاهرا در دانشگاه مهندسی عمران می خوندن و بسیار به این رشته و ابادانی و رسیدن به وضع کشورش رو دوست داشتن و در همون محدوده مورد تصرف خودش این موضوع رو فراموش نمی کرده .
ایشون جاهایی رو برای حل و فصل موارد حقوقی و قضایی تشکیل داده بودن و به مشکلات مردم رسیدگی می کردن .
انتخاباتی راه ادازی کرده بودن و دمکراسی رو حاکم و کارها رو به دست مردم داده بودن.

در استاتژی نظامی خودشون هم سه یرو رو درست کرده بودن عده ای به عنوان نیروی مردمی در روستاها و شهرها بودن و بیشتر نقش تامین کننده اطلاعات و تجهیزات و جا و مکان و کمک مادی و معنوی به مجاهدین رو داشتن و عده ای رو برای دفاع از مناطق تعیین کرده بودن مثل گروه هایی که در روستاها و شهر ها مستقر و رفاع رو انجام می دادن و یک دسته دیگه به عنوان مجاهدینی که در خطوط جنگ و یا دشمن اقدام به درگیری می کردن.

چیزی که ما الان بهش میگیم عملیات ایذایی و کمین و یا گشتی رمی و غیره و به شکلی با جنگ چریکی به دشمن ضربه می زدن و در این بخش بهترین ها رو انتخاب می کردن.

به کشاورزی و کارهای عمرانی بها می دادن و مردم رو تشویق می کردن برای اینکار.

این خیلی چکیده بود و در برابر این مجاهد قطره ای امیدورم دوستان هم به این اضافه کنن تا ان شا الله همه بهره ببریم.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
با سلام.
مي دونين شهادتش چه چيزي رو نشون ميده؟ يعني اين آدم اهل حق بوده!!!!
اگر ايشون الان زنده بودن، در راهپيمايي هاي ..... بعد از نه غزه نه لبنان، نه افغان ميومد! بعد در توجيهش هم ميگفتن كه اين حامد كرزايشون به آمريايي ها دستداده،‌روبوسي كرده!!!! به قول يكي از دوستان هم كه ناصر عرفات فرقي با ياسر عرفات براش نداشت...!!!!!!همه رو به يك چوب ميبست، و قس علي هذا!!! و
پس خوب شد كه اين مرد بزرگ اين چيزا رو نديد!!!!
==================================================
از یاد برده اند که مسعود بزرگ می گفت "ما برای آزادی می رزمیم ، زیرا زیستن در زیر چتر بردگی پست ترین نوع زنده گی است. برای حیات مادی همه چیز را میتوان داشت آب نان و مسکن. ولی اگر آزادی ما برباد رفت اگر غرور ملی ما درهم شکسته شد واگر استقلال ما نابود گشت در آن صورت این زنده گی برما کوچکترین لذت نخواهم داشت."

خدا روح همه آزادگان رو قرين رحمت كنه!

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
بررسي نقش "احمدشاه مسعود " در مبارزه با تروريسم در تاجيكستان
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8902010479

جزئيات شهادت "احمدشاه مسعود " از زبان يك شاهد ماجرا
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8906170881

ناگفته‌هايي از زندگي "احمدشاه مسعود " از زبان همسرش
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8906180307

------------------------------------------------

يك سوالي كه برايم پيش آمده اين است كه سرنوشت همقطاران و ياران احمد شاه مسعود چه شد؟ اينك در افغانستان چه جايگاهي دارند؟

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
الان بعضي از انها در دولت حضور دارن وبعضي از انها همدر ارتش ونيروهاي نظامي حضور دارن ولي يكسري از انها كه عاشق احمدشاه مسعود بودن به ارامي از چرخه حذف شدن

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
یه افغانی کوچک اندام چند سالی است که سره کوچه ما کفش پینه میکنه. درست جلو میوه فروشی بساط داره.
یکبار داشتم جلو همان میوه فروشی بحث میکردیم سره جریان بن لادن بود. با دو تا آدم بزرگسال. نمیدونم چی شد بحث احمد شد. یکیشون گفت: "اینا با بن لادن با هم بودن در زمان حمله روسیه به افغانستان". من گفتم احمد شاه مسعود مرد بود نه انگل ی مثل بن لادن.
باور کن افغانی ه شنید و یک نگاه معناداری با چشمهای براق به من کرد و گفت".یر پن.. .یر". درست نفهمیدم چی گفت پرسیدم چی: دوباره تکرار کرد.
با غرور دوباره گفت"شیر پنج شیر"
واقعا مردم اجنبی ستیز افغانستان او را دوست دارند. انشاالله که خاک افغانستان هر چه زودتر از لوث وجود حرامیان اشغالگر پاک بشه و این ملت که سال هاست رنگ آرامش ندیدند به آرامش برسند.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.