MahdiAIRFORCE

روایت سفیر انگلیس از حال و هوای تهران در شهریور 1320

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

[b]تهرانِ قبل از شهریور 1320 منتظرِ جنگ بود، منتظرِ جنگی که در اروپا شعله می‌کشید و ترک‌برداشتنِ پیمانِ دوستیِ آلمان نازی با شوروی کمونیستی. در این میانه بولارد به بهانه و بی‌بهانه مهمانی می‌داد و نسخه‌ای از جنگِ اروپا را در تهران می‌ساخت. فقط تهران نبود که منتظر بود، متفقین منتظر بودند، دولِ محور منتظر بودند، بی‌طرف‌ها منتظر بودند و در این فراغت و انتظاری که بود مهمانی‌های تهران از نبرد‌های اروپا پیچیده‌تر بود.
سر ریدر بولارد، سفیر انگلیس در تهران که از جده به ایران منتقل شده بود و آب و هوای تلخِ عربستان را با هوای کوهستانی تهران عوض کرده بود، پشتِ گلیسین‌های باغِ قلهک سنگر می‌گرفت و در مهمانی‌هایِ خیریه به متفقین شلیک می‌کرد.
مهمانی‌های قبل از رسیدنِ جنگ به تهران جوری تمرینِ جنگ بود. متفقین به مهمانی متحدین نمی‌رفتند و برعکس، بی‌طرف‌ها باید احتیاط می‌کردند به سفارتی رفتن یا نرفتن‌شان حمل بر طرف‌داری نشود و ایرانی‌ها هم مراقبِ متحدین بودند هم متفقین هم بی‌طرف‌ها. [/b]

[color=blue]
[b]
تهران/ سی و یکم ژانویه 1940 / 10 بهمن 1318
خب، اولین میهمانی من هم برگزار شد. یک میهمانی خودمانی گرفتم برای انگلیسی‌های مقیم این‌جا، همة اتباعِ پادشاهی بریتانیا و چند نفری از گزیدگان هندی. من نمی‌توانستم همة هندی‌ها را دعوت کنم چون حدود سیصد نفرشان در این‌جا هستند.

به‌خاطرِ شیوع نوعی آنفلوآنزا عده‌ای نتوانستند بیایند ولی حدود صدوبیست نفر آمده بودند، شاید هم بیشتر. یک گروه نوازنده تدارک دیده بودم و مقدار زیادی خوردنی و نوشیدنی. به میهمانان خوش گذشت.



این سفارت‌خانه برخلافِ سفارت‌خانه جده برای پذیرایی جای مناسبی است. گنجایش میهمانی‌های بسیار بیشتر از صدوبیست نفری را دارد. میزِ دراز ناهارخوری پوشیده از بشقاب‌های غذا بود و در جهت عمود بر آن در یک طرف محلی به چشم می‌خورد که پارکس آن را بار می‌نامید، جایی که همه نوشابه‌ها را گذاشته بود.

اتاقِ نشیمن برای رقص خلوت شده بود و آن طرف اتاقِ کار من بود، جایی که ما تعداد بسیار زیادی عکس‌های جنگی ارسالی از وزارت تبلیغات را نصب کرده بودیم. بعضی از خانم‌های انگلیسیِ مقیم این‌جا، برای کمک به صندوق قصد دارند مجلس رقصی برپا کنند.



چون در مورد محل برگزاری مشکل داشتند من سفارت‌خانه را پیشنهاد کردم. فقط از اتباع انگلیسی دعوت خواهد شد که بلیت بخرند اما اتباع دول بی‌طرف و متفق می‌توانند به عنوان میهمان به همراه آورده شوند.

من احتمالا سفیر فرانسه و همسرش و دو یا سه نفر دیگر را دعوت خواهم کرد که در این‌جا غذا صرف کنند و بعد هم به مجلس رقص بروند. هستند بی‌طرف‌هایی که حتی به صورت میهمان جرأت نخواهند کرد به مجلس رقصی بیایند که جهت کمک به یک دولت در حال جنگ برپا شده است.



وزیر مختار دانمارک خیلی ضدآلمانی است اما همسرش اسکاتلندی است و در نتیجه ناگزیرند بی‌نهایت مواظب باشند که خودشان را هدف گله‌گزاری جامعة دانمارکی‌های مقید این‌جا قرار ندهند، جامعه‌ای که در آن بیش از یک دانمارکی با زن آلمانی ازدواج کرده است.

همسرِ وزیر مختار سوئیس بانوی دیگری است که باید خیلی با دقت گام بردارد. او به تازگی ازدواج کرده و قبل از آن منشی انجمن ضدنازی در سوئیس بوده و این او را در معرض عیب‌جویی قرار می‌دهد.



تهران/ دوشنبه بیست و پنجم مارس 1940 / 15فروردین 1319
اخیرا به دو مناسبت مجبور شدم در یک مراسم رسمی با آلمانی‌ها زیر یک سقف قرار گیرم، اما مقامات ایرانی احتیاط به خرج داده و به خاطر جلوگیری از مجاورت متفقین و آلمانی‌ها ضابطه ارشدیت را نادیده گرفتند.

اتفاقا از لحاظ ضابطه یاد شده، من و وزرای مختار فرانسه و آلمان تقریبا با فاصله سه ماه وارد ایران شده‌ایم و طبق قوانین معمول و براساس ضابطه فوق ما باید به ترتیب ورود به ایران می‌ایستادیم، اما رئیس تشریفات نماینده دانمارک و رومانی را بین همتای فرانسوی و آلمانی من قرار داد.


مستشار آلمانی ظاهرا مهره گشتاپو در سفارت است. بی‌طرف‌ها می‌گویند اگر با هر فرد دیگری از اعضای سفارت مذاکره کنند باید مطمئنا انتظار داشته باشند که مستشار خیلی زود از محتوای آن آگاهی یابد.

در مواقع مختلف وقتی آنان دبیر اول را به صرف غذا دعوت کرده‌اند، مستشار جدید پاسخ داده است که در حال حاضر پست او را به عهده دارد و به جای او خواهد آمد! حتی چند روز پیش به جای دبیراول در ضیافتی که نماینده واتیکان داده بود حاضر شد، هرچند که نماینده واتیکان اصلا نمی‌خواست او را ببیند. من هم نمی‌خواستم او را ببینم، ولی دیدنِ این‌که تقریبا در مجموع، از او دوری می‌کنند تا حدی تسلی‌بخش بود.


در مراسم ضیافت شام به مناسبت تولد شاه بیشتر از آن‌چه انتظار داشتم به من خوش‌گذشت. من خانم انگرت را همراه خود بردم. او همسر کاردارِ سفارت آمریکاست و «تظاهر به بی‌طرف بودن نمی‌کند» طرف دیگرم یک خانم ایرانی نشسته بود که فرانسه عالی حرف می‌زد و معلوم شد همسر مردی است که او را در جده دیده بودم، یعنی وزیر مختار ایران در قاهره که ضمنا سفیر اکردیته در نزد ابن سعود بود و چند روزی به جده آمده بود تا استوارنامه خود را تقدیم کند.


شاه در مراسم شامی که ولیعهد به نام پدرش برگزار کرده بود شرکت نکرد. ولیعهد و همسرش ـ یکی از خواهران پادشاهِ مصر ـ از مقابل صف سران هیات‌های سیاسی عبور کردند و همگی به نوبت معرفی شدیم. پرنسس فوزیه یک کلمه با کسی حرف نزد.شاید خجالتی است، چون فقط حدود هجده سال دارد و در یک سرزمین بیگانه تنهاست.


انگرت هم مثل همسرش «تظاهر به بی‌طرف بودن نمی‌کند» و وقتی در گزارشی خواند که وزیر مختار ایالات متحده در کانادا یک سخنرانی غیرمحتاطانه در حمایت از متفقین کرده، مشعوف شد. متاسفانه باید بگویم که وزیر مختار جدید آمریکا منصوب شده است و در نتیجه انگرت به‌زودی عزیمت خواهد کرد. غیبت زنش هم فقدان بزرگی خواهد بود.



تهران/ سه‌شنبه بیست‌وسوم آوریل 1940/ 3 اردیبهشت 1319
برگزاری گاردن‌پارتی در وقتی که گلیسین سفارتخانه گل می‌دهد یک سنت است و چون عمر شکوفه‌ها تقریبا از ده روز بیشتر نیست، روز موعود در همین ایام محدود تعیین می‌شود.

در مواقعِ عادی من باید نمایندگان سیاسی همه دنیا را دعوت کنم اما بعضی از اسکاندیناوی‌ها حال و حوصله مهمانی‌های بزرگ را نداشتند. ایتالیایی‌ها را هم که طبقِ دستور دشمن شده‌اند و وقتی ما را می‌بینند دستپاچه می‌شوند، نمی‌خواستم ببینم.



بنابراین دست آخر همه انگلیسی‌ها، فرانسوی‌ها و آمریکایی‌های مقیمِ این‌جا را به گاردن پارتی دعوت کردم و همین‌طور کسان دیگری را که شاید دوست داشتند در باغِ سفارت‌خانه گشتی بزنند و غذایی بخورند. ما به خاطرِ گاردن پارتی و گلیسین که در زیباترین حالت خود حدود پنجاه یارد از ایوان بزرگ را پوشانده بود، شب خوش و زیبایی داشتیم.



تهران/ شانزدهم ژوئیه 1941 / 25 تیر1320
خبرهای روستایی، فکر می‌کردم باغِ سفارت‌خانه پر از بچه‌گربه شده ولی آدم‌های وارد به من گفتند که سروصدا از جوجه شاهین‌هایی است که غذا می‌خواهند. درخت اسطوخودوس که به‌وسیله یکی از اسلاف من کاشته شده و حالا چندین خوشه بزرگ دارد هفته‌ها زیبایی خود را حفظ کرده و همیشه پر از زنبور و پروانه است.

بعضی از پروانه‌ها از نوع دم‌پرستویی‌اند. گل‌ها را حالا می‌چینند و در جعبه‌ها می‌گذارند و به نفعِ صلیب سرخ می‌فروشند. ما انتظار داریم که از فروش آن‌ها پانزده پوند به دست آید.


فکر نمی‌کنم با آخرین پست نامه‌ای فرستاده باشم بنابراین درباره «مهاجران» چیزی نمی‌دانی. روس‌ها نمی‌خواستند باور کنند آلمانی‌ها به آن‌ها حمله می‌کنند اما سفارت‌خانه ما در مسکو تصمیم گرفت زنان و کودکان همچنین سه مرد را به خارج بفرستد.

حمله، صبحگاهی آغاز شد که آنان مسکو را ترک کرده بودند. گروه شانزده نفره سالم به این‌جا رسید و علاوه بر آن‌ها خانمی به اسمِ بری که اجازه نیافته بود با شوهرش به مسکو برود با او از ترکیه به ایران آمد.



من فکر کردم این جماعت باید تا اندازه‌ای درمانده و ضمنا بسیار خسته باشند و ما بایستی آنان را تا حد امکان از هتل‌های نسبتا نامرغوب و گرمِ این‌جا نجات دهیم. در نتیجه ترتیبی فراهم آوردیم که همگی را در اماکن مختلف مقر تابستانی سفارت‌خانه در قلهک اسکان دهیم.
فکر می‌کنم نسبتا خوب به پناهندگان سر و سامان دادم. کنسول و همسرش که دو دختر کوچک دارند و یک معلمه سرخانه، نزد همسر وابسته هوایی و دو پسر کوچکش اقامت گزیدند. سهم من هشت نفر از افراد با موقعیت اجتماعی پایین‌تر بود.



همسران بایگان‌ها و ماشین‌نویس‌ها، یک بایگان و همسرش و جز آن. خانمی به نام لوآرد، همسرِ یکی از کارکنان شرکت نفت، از سر لطف پیشنهاد کرد دو نفر از پناهندگان را بپذیرد اما من مواظب بودم که با فرستادن همسران ماشین‌نویس‌ها، از مهمان‌نوازی او سواستفاده نکنم، بنابراین دو دختر سر استافورد کریپس را پیشش فرستادم و او کاملا خوشحال بود.
مطالعة احوال این پناهندگان جالب بود. یک زوج خیلی خوب داشتیم، مردی به نام اسکات که در مسکو با او آشنا شدم، منشی رایزن بازرگانی بود و همسرش. زن روس است و من معمولا همسران روسی مردان انگلیسی را دوست ندارم اما این زن آدم‌ خیلی خوبی به نظر می‌رسید.



خوش خلق بود و قدردان و هرگز شکایتی نمی‌کرد و با بعضی خانم‌ها که کم‌تر مفید بودند و سازگار، رابطه بسیار خوبی داشت. زن دیگری بود چاق و میان‌سال از اهالی ریگا در ناحیه بالتیک روسیه، که متجاوز از بیست سال از ازدواجش با یک مرد انگلیسی می‌گذشت، بدون آن‌که حرف زدن به زبان انگلیسی را آموخته باشد.

خانم متظاهری هم بود که با یک زن جوان و وقیح یهودی مراوده داشت. این زنِ یهودی یک کارمندِ میان‌سال سفارت‌خانه را خر کرده و زنش شده. این دو برای آن‌که بتوانند به جای رفتن به هند در تهران بمانند.



خود را به ناخوشی زدند اما با معجونی از دیپلماسی و زور، همراه دیگران روانه شدند. من به اندازة کافی در مورد زنان و کودکانی که در این‌جا هستند گرفتاری دارم که نخواهم به عدة آن بیفزایم.
نامطبوع‌ترین زن این دسته همسرِ فرانسوی بایگان بود، زنی شلخته و نق نقو. خوش‌بختانه بیشتر وقت‌ها در اتاقش می‌ماند. به همین خاطر داشتم می‌بخشیدمش که با دزدیدن هر دو حولة نازنین حاشیه‌دار اتاقی که او و شوهرش از آن استفاده می‌کردند نفرت مرا نسبت به خود زنده کرد.


امروز من در سفارتخانه شوروی ناهار خوردم و به سلامتی متفقین نوشیدیم. چه کسی یک یا دو ماه پیش می‌توانست فکرش را بکند؟ ناهار بسیار مفصل و سنگین بود (چرا آن‌ها متقاعد نمی‌شوند به میهمانان خوراکی ساده بدهند؟

آن‌ها مفصل‌ترین اغذیه‌ای را که من بعد از شروع جنگ به میهمانی داده‌ام، برای من تدارک دیده بودند) انواع نوشیدنی بود (همه روسی و همه بد) ولی رفتارشان دوستانه و حاکی از علاقه بود و فرصتی پیش آمد برای گفت‌وگو با کسانی که دیگر از حرف زدن نمی‌ترسیدند.





منبع:http://www.hamshahrimags.com/NSite/FullStory/News/?Id=8937[/b][/color]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.