mohammadarea51

روز اول جنگ در دانشکده افسری چه گذشت

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

13920409000216_PhotoA.jpg






گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس- روز دوشنبه 31 شهریور سال 59 بود. دانشجویان دانشکده‌ی افسری پس از سپری کردن تعطیلات تابستانی برای آغاز سال تحصیلی جدید، در دانشگاه اجتماع کرده بودند. مقدمات کار فراهم شده بود و برنامه‌ها طبق روال عادی، برابر پیش‌بینی قبلی، پیش می‌رفت.
از حاج آقا فلسفی هم برای سخنرانی دعوت به عمل آمده بود تا شروع سال تحصیلی جدید با سخنان حکیمانه‌ی ایشان تبرک یابد. ساعت 12:45 بود که نماز تمام شد و من همراه شهید نامجوی، که آن زمان فرماندهی دانشکده را برعهده داشت، در حال حرکت از مسجد به طرف دفتر کار بودیم.
همین که به جلوی پله‌ها رسیدیم ناگهان صدای غرش هواپیما در هوا طنین‌انداز شد. برای چند لحظه خشکمان زد. به دنبال غرش هواپیماها، صدای انفجارهای مهیبی به گوش رسید و اوضاع را بیش از پیش آشفته‌تر کرد.
فوری با دفتر تماس گرفتیم. گفتند: که فرودگاه مهر‌آباد بمباران شد. به تماس خود ادامه دادم. چندین فرودگاه کشور مورد تهاجم قرار گرفته بود.
رژیم بعثی عراق ناجوانمردانه به کشور اسلامی ایران حمله کرده بود. بعد از پیگیری مشخص شد که عراق از مرزهای جنوبی و غربی کشور نیز گذشته و وارد خاک جمهوری اسلامی ایران گردیده است.
ساعت 4.5 بعد از ظهر که واقعیت تلخ تجاوز رژیم بعثی عراق به میهن اسلامی به طور رسمی اعلام شد، شهید نامجوی بلافاصله بر مبنای دستور صادره از نیروی زمینی، دستور آماده باش صادر کرد. هم زمان فکر چاره‌ای کار بودیم که چگونه سازماندهی کنیم تا هر چه سریع‌تر خودمان را برای جنگی ناخواسته و نابرابر آماده نماییم.
سرانجام پس از هماهنگی به عمل آمده، دانشجویان سال آخر که خودشان را برای مراسم فارغ‌التحصیلی آماده کرده بودند، برای جنگ با دشمن اعلام آمادگی کردند. این اعلام آمادگی تمامی پرسنل دانشکده را هم فرا گرفت.
حتی دانشجویان سال اول؛ یعنی آن‌هایی که تازه پا به این مکان مقدس گذاشته بودند نیز برای حضور در جبهه‌ی نبرد اعلام آمادگی کردند. تمام دانشجویان را به صورت یک تیپ زرهی مشتمل بر چندان گردان، سازماندهی کردیم.
ترکیب فرماندهی این سازمان را افسران ستاد دانشکده‌ی ستاد، تیپ دانشجویان و هیئت علمی دانشکده، تشکیل می‌دادند. سازماندهی در رده‌ی گروهان‌ها هم به همین نحو صورت گرفت.
کلیه‌ی افسرانی که در ستاد و هیئت علمی بودند و رسته‌ی آنها پیاده‌ی زرهی، پشتیبانی و زرهی بود، به عنوان فرمانده گروهان‌ها منصوب شدند. تجهیزات به سرعت در اختیار دانشجویان قرار گرفت و تقریبا عصر روز دوم آمادگی دانشجویان دانشکده برای شرکت در جنگ اعلام شد.
روز سوم جنگ، با نیروی هوایی تماس گرفتیم تا برای انتقال بچه‌ها به اهواز هواپیمایی در اختیار ما بگذارند. بدون فوت وقت به سمت اهواز حرکت کردیم. ساعت 4.5 بعد از ظهر هواپیما در فرودگاه اهواز به زمین نشست. وخامت اوضاع حاکم به منطقه به حدی بود که به هیچ وجه قابل تصور و بیان کردنی نیست.
هیچ چیز قابل پیش‌بینی نبود. تازه از هواپیما پیاده شده بودیم که هواپیماهای دشمن بر فراز آسمان فرودگاه ظاهر شدند. فرصت اینکه گروهان‌ها را از هواپیما پیاده کرده و در جایی آنها را جمع کنیم، نداشتیم.
تنها کاری که در آن شرایط می‌توانستیم انجام دهیم این بود که بلافاصله به پدافند غیرعامل روی آورده و پراکنده شویم. با پیش‌بینی‌های قبلی، اتوبوس‌ها و مینی‌بوس‌ها در فرودگاه آماده شده بودند. به سرعت سوار شده به طرف پادگان اهواز به راه افتادیم. در طول راه مجبور شدیم چند بار پدافند غیر عامل اجرا کنیم. با شنیدن صدای هواپیماها، ماشین‌ها در کنار خیابان توقف می‌کردند و بچه‌‌ها با تجهیزات به بیرون می‌پریدند و پراکنده می‌شدند. بلافاصله بعد از مدتی با آرامش یافتن نسبی اوضاع، دوباره به حرکت ادامه می‌دادیم. این عمل را چند بار در طول مسیر انجام دادیم تا اینکه به پادگان اهواز رسیدیم. ما در حالی وارد منطقه شده بودیم که هیچ گونه آشنایی به وضعیت موجود نداشتیم. موقعیت دشمن نامشخص بود. کسی از محل و موقعیت دشمن اطلاعی نداشت. معلوم نبود که نیروهای دشمن تا کجا پیش‌ آمده‌اند و کدام شهرها را اشغال کرده‌اند. اطلاعات ما فقط محدود به کسانی می‌شد که از راه می‌رسیدند. در پادگان اهواز، ستاد لشکر 92 فاقد هر گونه کنترلی بود. حتی گروهانی هم که بتواند تأمین و حفاظت پاسگاه فرماندهی را در آنجا برقرار کند وجود نداشت. طبعا کنترلی در ورود و خروج افراد مسئول و غیرمسئول به داخل پادگان هم به چشم نمی‌خورد. هرکس به طریقی درگیر تجاوز دشمن بود. دانشجویان چند ساختمان نیمه ساز را برای استراحت شبانه اشغال کردند. تعداد زیادی هم به علت گرمی هوا با پهن کردن زیلو در خیابان و چمن و زمین‌های داخل پادگان، مستقر شدند. چندی از استقرار ما نگذشته بود که توپخانه‌ی عراق به شدت پادگان را زیر آتش گرفت. در این فکر بودیم که از دانشجویان به چه ترتیبی استفاده کنیم تا اینکه اطلاع دادند که نیروهای بعثی از جنوب اهواز و از طرف آبادان به اهواز نزدیک می‌شوند و پادگان حمید را که در 30 کیلومتری اهواز واقع شده، به تصرف خود در آورده‌اند. بلافاصله یک گردان از دانشجویان را به محور اهواز ـ آبادان فرستادیم تا در داخل نخلستان‌هایی که هنوز هم پا برجاست مستقر شوند. بدین ترتیب 3 ـ 4 کیلومتر از شهر دور شدند. بچه‌ها به سرعت شروع به کندن سنگر کردند و موضع پدافندی گرفتند تا از ورود دشمن به داخل شهر جلوگیری کنند.
متعاقب اطلاعیه‌ی قبلی، اطلاع رسید که دشمن از طریق بستان، حمیدیه، فولی‌آباد به اهواز نزدیک می‌شود. یک گردان دیگر را حرکت دادیم و آن را در محور جاده‌ی سوسنگرد ـ فولی‌آباد مستقر کردیم. این درحالی بود که خبر رسید که دشمن از طریق دزفول هم در حال نزدیک شدن به اهواز می‌باشد.
نیروهای بعثی با دور زدن محور حمیدیه ـ اهواز به راحتی می‌ توانستند از سمت دزفول وارد اهواز شوند. فوراً یک گردان به پلیس راه دزفول ـ اندیمشک اعزام شد. تقریبا دو گردان دیگر در اهواز باقی‌مانده بود. هنوز درگیر وضعیت اهواز بودیم که خبر رسید خرمشهر در حال سقوط است. وضعیت خرمشهر کاملا بحرانی بود. هر لحظه احتمال می‌رفت که شهر سقوط کند. یک گردان را به سمت خرمشهر حرکت دادیم. تنها یک گردان، در اهواز باقی‌مانده بود.
گردان باقی‌مانده شروع به جذب نیروهای مردمی کرد. تجهیزات به اندازه‌ای نبود که آن را در اختیار همه‌ی مردم بگذاریم. عده‌ای از مردم در اهواز، همانند روزهای انقلاب با درست کردن وسایل آتش‌زا مثل کوکتل در سنگرهای خیابانی، انتظار واحدهای زرهی نیروهای بعثی را می‌کشیدند.
در آن زمان تنها عنوانی که به جنگ خرمشهر می‌توانستیم اطلاق کنیم، جنگ کارگری بود. نیروهای مردمی حاضر در صحنه از صبح حرکت می‌کرند و رو درروی دشمن قرار می‌گرفتند و تا غروب هم می‌جنگیدند. غروب که می‌شد، جنگ را تعطیل می‌کردند و به داخل شهر بر می‌گشتند و بعد از صرف غذا و استراحت جزیی، دوباره صبح روز بعد، اسلحه به دست گرفته و به طرف پل نو (عرایض)، که در نزدیکی شهر واقع شده بود، اعزام می‌شدند. وضعیتی که بر شهر حاکم بود به هیچ وجه قابل تجسم و بازگو کردن نبود. دو، سه هزار نفر نیرو در شهر مستقر بودند؛ ولی هیچ کدام سازماندهی رزمی لازم را نداشتند. تنها واحدی که از شکل و انسجام خاصی برخوردار بود و زیر نظر سلسله مراتب فرماندهی عمل می‌کردند، بچه‌های دانشکده‌ی افسری بودند. در این جنگ کارگری، هنگامی که شب فرا می‌رسید تنها تعدادی از دانشجویان بودند که در مقابل دشمن به مفاومت ادامه می‌دادند و تعدادی هم برای جذب نیروهای مردمی به عقب بر می‌گشتند.
جنگ و گریز خیابانی روزها ادامه داشت؛ لذا سقوط خرمشهر 34 روز به تأخیر افتاد. قصر شیرین در همان ساعات اولیه سقوط کرده بود. این شهر با وجود اینکه از لحاظ موقعیت پدافندی، مناسب‌تر از شهر خرمشهر بود؛ زودتر از خرمشهر سقوط کرد.
مردم خرمشهر با فداکاری‌ای که از خود نشان دادند، توانستند همراه نیروهای نظامی بیش از یک ماه از شهر دفاع کنند. روز 25 مهر ماه بود که خرمشهر «خونین شهر» شد. هر لحظه آتش دشمن بر روی شهر شدید تر می‌شد. دشمن عزم خود را برای تصرف شهر جزم کرده بود. در خیابان‌های شهر به هر جا که نگاه می‌کردیم، پیکر پاک شهیدان و مجروحین در خون غلتیده بر روی زمین افتاده بود و امکان تخلیه‌‌ی اجساد و مجروحان به هیچ وجه میسر نبود.
مردم به مقاومت خود ادامه دادند. نه یا ده روز بعد، صبح 4 آبان، بخشی از شهر را تخلیه کردیم و از قسمت غرب رودخانه‌ی کارون به شرق رودخانه آمدیم؛ زیرا بخش غربی شهر سقوط کرده بود.
در مدتی که دانشجویان از شهر دفاع می‌کردند، ایثارگری‌ها و رشادت‌های زیادی از خود نشان دادند به حدی که زبان از بیان آنها قاصر است. یکی از دانشجویان دلاور، شهید سعیدی از رسته‌ی مهندسی بود.
در یکی از روزها او بر بالای پشت بام بوده که می‌بیند دشمن نزدیک می‌شود. وی در حالی که آر‌پی‌جی خود را در دست گرفته بود، با دشمن درگیر می‌شود و با کاردی که همراه داشته، چند نفر را از پای در می‌آورد و با گلوله‌ی آر‌پی‌جی، تانک آنها را منهدم می‌سازد. دشمن به قصد دستگیری‌اش، او را تعقیب می‌کند، اما او خودش را به حالت مرده داخل جوی انداخته، پس از هفت یا هشت ساعت، در حالی که رمقی در بدن نداشته، به عقب بر می‌گردد.
شب بعد نیز که برای مقابله با دشمن، به خط مقدم اعزام می‌شود، با لیاقتی که از خود نشان می‌دهد، درجه‌ی ارشدیت می‌گیرد. وی پس از 2 سال مبارزه‌ی بی‌امان با دشمن و خدمت در لشکر 92، به فیض شهادت نایل می‌شود. در آن موقعیت به علت وضعیت خاصی که داشتیم، قادر به جذب نیروهای مردمی نبودیم، لذا قرار شد که جذب نیروهای مردمی از طریق سپاه صورت بگیرد. در آن شرایط عده‌ای هم بودند که با استفاده از وضعیت جنگی وارد منطقه می‌شدند و پس از اینکه اسلحه و مهمات را به بهانه‌ی جنگ با دشمن تحویل می‌گرفتند از منطقه خارج شده، اسلحه و مهمات را خارج می‌کردند. برابر هماهنگی، مسئولین سپاه شروع به جذب نیروهای مردمی کردند و آنها را بصورت گروهان و گردان سازماندهی نمودند .اولین گردان منسجمی که از سپاه در آن موقع وارد منطقه شد، گردان شهید مهندس باکری از ارومیه بود.
او به عنوان فرمانده این گردان، همراه نیروهای خود وارد خرمشهر شد و بلافاصله هم به جبهه‌ی اهواز ـ ماهشهر اعزام گردید و خط پدافندی آن قسمت را به عهده گرفت. او با رشادت‌هایی که در طول چند سال از خود نشان داد، سرانجام در عملیات بدر در سال 63، در قایقی بر رودخانه‌ی دجله، و با گلوله آر پی جی دشمن، به درجه رفیع شهادت نایل گردید. کم کم نیروها حالت انسجام به خود گرفتند و تجهیزات فراهم شد و با رقه‌ی امید در دل بچه‌ها درخشید. در اثر انسجام نیروها و فرمایشات فرماندهی کل قوا، که تکلیف رزمندگان را در عرصه‌ی جبهه و جهاد مشخص کردند، ورق جنگ به نفع ما برگشت. بچه‌ها کم کم از حالت پدافندی خارج شدند و شروع به عملیات‌های آفندی کوچک کردند. آغاز این عملیات‌های کوچک، زمینه‌ای شد برای عملیات‌های گسترده‌ای همچون ثامن‌الائمه، فتح‌المبین، بیت‌المقدس و ... به دست آوردن پیروزی‌های چشمگیری که در صفحات تاریخ به یادگار مانده است.


راوی: امیر سرتیپ حسنی سعدی

http://www.farsnews....=13920410000582

  • Upvote 5

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.