jackturbo

جانباز هنرمند «عباس عباسى»: به جانباز بودنم افتخار مى كنم

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/content3138806231001521.jpg[/img]
جانباز شيميايى هنرمند «عباس عباسى» معروف به «پهلوان عباسى»، دارنده مدال المپيك و صاحب ركورد جوانان رشته پاورليفتينگ المپيك است و تا كنون ۸۸ اثر ارزنده نقاشى با آبرنگ را به ثبت رسانده است.
«عباس عباسى» در سال ۱۳۳۳ در محله «سرآسياب دولاب تهران» در يك خانواده مذهبى به دنيا آمد. او در نوجوانى به تشويق عمويش به ورزش وزنه بردارى روى آورد و در همان سال ها موفق شد در مسابقات پاورليفتينگ جوانان جهان به مقام قهرمانى دست يابد.
ليلا عبادى
اولين ديدار با امام خمينى(ره):
در سال ۱۳۴۱ در سن ۹ سالگى به همراه پدرش به ديدار حضرت امام (ره) در قم مى رود. اين ديدار و توفيق ملاقات با رهبر آينده نهضت و انقلاب اسلامى زمينه ساز علاقه و ارادت قلبى او به حضرت امام (ره) مى شود.
در سال هاى ميانى دهه ۵۰ كه مبارزات مردمى عليه رژيم طاغوت آغاز شده بود وارد فعاليت هاى سياسى و مذهبى شد و مدتى را نيز در زندان به سر برد.
حضور در جبهه و جهاد:
ما به چشم خود مى ديديم، زمانى كه جنگ بر كشور ما تحميل شد، هر كس به قدر توانايى كه داشت مى رفت و از وطن و انقلابش دفاع مى كرد.
جنگ بعد از پيروزى انقلاب اتفاق افتاد، انقلابى كه سخت به دست آمده بود و براى همه عزيز و ارزشمند بود. از جوانان بسيجى و دانشجو و دانش آموز تا مردان و زنان سالخورده و ارتشى ها و پاسداران شجاع و مخلص همه جهاد و تلاش كردند تا خون شهيدانى را كه در راه اين انقلاب ريخته شده را حفظ كنند، براى همين هركس بدون توجه به سن و سال و موقعيتش مى رفت و در مقابل دشمن ايستادگى مى كرد. همين رشادت ها و مقاومت هاى جوانان ايرانى بود كه باعث پيروزى در جنگ شد.
با شروع جنگ تحميلى به غرب كشور اعزام شدم؛ به عنوان «مسوول امداد پزشكى» پزشكان را به خط اول مى بردم. پس از استقرار سپاه پاسداران و تشكيل يگان هاى رزمى به لشكر ۲۷ محمد رسول الله (ص) منتقل شدم. مدت كمى امدادگر بودم، بعد به عنوان مربى آموزشى و ورزش انجام وظيفه مى كردم.
عمليات خيبر و اولين بمباران شيميايى دشمن:
دشمن پس از تحمل شكستى سنگين منطقه عملياتى را بمباران شيميايى كرد.
به همراه چند نفر از رزمنده ها مهمات را به سمت جزيره مجنون مى برديم كه در بين راه هواپيما هاى عراقى حمله كردند؛ تعجب كردم هواپيما ها در ارتفاع بسيار پايينى حركت مى كردند و بعد از چند لحظه راكت هاى خود را به منطقه مى انداختند، با انفجار بمب ها دودهاى با رنگ سفيد، آبى و قرمز فضا را پر مى كرد. اينجا اولين بار بود كه دشمن به صورت وسيعى از بمب هاى شيميايى استفاده كرد.بلافاصله به سمت رزمنده هايى كه در نزديكى بمب ها افتاده بودند رفتيم، بعضى از بچه ها به شدت مصدوم شده بودند، بدنشان تاول زده بود به طورى كه حتى نمى توانستيم به بدنشان دست بزنيم؛ از موهاى سر يا پاهايشان مى گرفتيم و به پشت جبهه منتقل مى كرديم.
فكر مى كنم من چون ورزشكار و بدنم قوى بود، ديرتر شيميايى شدم يا اثر آن كمتر بود.
بعد از چند ساعت كه مجروحين را به عقب منتقل كرديم احساس كردم چشم هايم به شدت مى سوزد. چند دقيقه بعد دچار تنگى نفس، خفگى و سردرد و سرگيجه شدم.
چند ساعت بعد از آن به همراه گروهى از بچه ها به نقاهتگاه تختى در اهواز منتقل شديم . قرار شد از آنجا براى ادامه درمان به اتريش اعزام شويم، ولى من موافقت نكردم و گفتم: «حال من مساعد است جاى من را به مجروح ديگرى بدهيد» در آن شرايط سخت سوار قطار شديم و به تهران منتقل و در بيمارستان لبافى نژاد بسترى شديم.
در آنجا بيشتر رزمندگانى را كه در عمليات خيبر مجروح شده بودند ديدم، بعضى از آنها در حال اعزام به اتريش بودند.مدت چهار ماه در بيمارستان بسترى بودم، بعد از مدتى استراحت بهبودى نسبى را به دست آوردم و مرخص شدم.
سال ۶۵ براى دومين بار به جبهه رفتم و در عمليات كربلاى ۵ شركت كردم، در آن عمليات دچار موج گرفتگى شدم. ديگر نتوانستم در جبهه بمانم. به تهران برگشتم و به ادامه درمان پرداختم.
خاطره اى از شهيد همت:
زمانى كه به لشكر ۲۷ محمد رسول الله اعزام شدم به عنوان مربى آموزشى خدمت مى كردم. با بچه ها بسيار صميمى بوديم و شوخى مى كرديم تا همرزمانمان با روحيه باشند.من نمى دانستم كه شهيد همت فرمانده لشكر است. ايشان را از نزديك نديده بودم.يك روز به اتاقى كه بيسيم و تجهيزات ارتباطى بود رفتم تا جوياى حال همسر و فرزندم شوم. ديدم يك نفر پشت به من نشسته، از او خواستم تا شماره مرا بگيرد.من بسيار شوخ بودم، با لحن آمرانه و البته به شوخى گفتم: سريع شماره را بگير، من كار دارم! او خيلى آرام لبخندى زد و گفت: خودت بيا و شماره را بگير!من چون سماجت او را ديدم و متوجه حسن خلق و خودمانى بودنش شدم، براى شوخى يك پتو را برداشتم و روى سرش كشيدم و با شوخى او را تهديد كردم كه شماره را برايم بگيرد. بعد از چند لحظه يكى از بچه ها وارد اتاق شد. وقتى صحنه را ديد به من گفت: چى كار مى كنى؟ايشان فرمانده لشكر است و من آنجا بود كه فهميدم ايشان حاج ابراهيم همت است.
شهيد همت به حدى مهربان و خوش اخلاق بود كه به من چيزى نگفت.بايد اضافه كنم كه ما اين پيروزى و امنيت و آرامش را مديون خون كسانى همچون شهيد همت هستيم و بايد تلاش كنيم تا هميشه راه آنها را ادامه دهيم.
زندگى پس از جنگ:
از سال ۱۳۷۰ به طور جدى به نقاشى روى آوردم. به دليل مجروحيت شيميايى، از كار با رنگ روغن رنج مى برم به همين دليل به نقاشى با آبرنگ پرداختم و تا كنون ۸۸ اثر در زمينه نقاشى آبرنگ به ثبت رسانده ام.
آثار اين هنرمند جانباز تاكنون در بيش از ۶۶ نمايشگاه داخلى و خارجى از جمله نمايشگاه «تلاش» در ژاپن، فستيوال فرانسه، فرهنگسراى بهمن و دانشگاه تهران به نمايش درآمده است.آخرين نمايشگاه نقاشى هنرمند جانباز عباس عباسى در مادريد پايتخت اسپانيا برگزار شد.
بهترين خاطره نمايشگاه :
در مراسم جشن نوروز كه روز جمعه ۳۰ اسفند ماه با حضور بيش از ۳۵۰۰ نفر از ايرانيان مقيم و جمعى از مردم اسپانيا برگزار شد، برگزيده اى از آثارم به نمايش گذاشته شد.
در اين مراسم كه با حمايت رايزنى فرهنگى جمهورى اسلامى ايران در مادريد برگزارشد، از ايثارگرى هاى جانبازان انقلاب و دوران دفاع مقدس تجليل به عمل آمد.همه براى دقايقى بر پا ايستاده و اشك از چشمانشان جارى شد. صحنه اى باشكوه و كم نظير كه با تشويق طولانى حاضرين همراه بود. آنجا بود كه من به ايرانى و جانباز بودنم افتخار كردم.
تجليل از خانواده :
سال ۱۳۶۰ با خانم «مهرى شميرانى» ازدواج كردم و ثمره اين زندگى سه فرزند به نام هاى «على» مهندس صنايع و عكاس،
«محمد رضا» دانشجوى رشته هنر و تنها دخترم «نسيبه» فارغ تحصيل رشته گرافيك است. مى گويد: خدا را شاكرم كه خانواده اى سالم دارم، آنها هم در همه شرايط من را تنها نمى گذارند و با وجود مصدوميتى كه دارم باز هم آنها به من لطف دارند.از همسرم بسيار سپاسگزارم كه چه در دوران جنگ و چه بعد از جنگ همراه من بود و در هيچ مرحله اى من را تنها نگذاشت.
سخن پايانى :
جانبازان رزمندگان جان بر كف هستند كه براى حراست از دين و ميهن اسلامى سلامت خود را از دست داده اند. اينها همان كسانى اند كه آرامش را به مملكت هديه دادند و حال انتظار مى رود مردم و مسؤولين جانبازان را دريابند و
به دست فراموشى نسپارند.از جانبازان شيميايى تقاضا دارم خودشان را به دارو وابسته نكنند و هميشه روحيه انقلابى خود را حفظ كرده و خاطرات جبهه و جنگ را ثبت كنند و در هر زمينه اى كه توانايى دارند فعاليت كنند.
[url=http://www.dsrc.ir/Contents/view.aspx?id=2548]پایداری[/url]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
بسیار زندگی این عزیزان درس آموز است
تا پای جانشان بر سر آرمان ها می ایستند
باید بچه های این سایت هم یاد بگیرند icon_wink

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.