-
تعداد محتوا
299 -
عضوشده
-
آخرین بازدید
-
Days Won
11
تمامی ارسال های adelkhoje
-
تاپیک جامع ژوزف استالین تاپیک جامع ژوزف استالین
adelkhoje پاسخ داد به Soldier_Nazi تاپیک در جنگ آوران
استالین در حال پیاده روی در مسکو -اواخر 1920 کمپین علیه اپوزیسیون راست و چپ در ۳ آوریل ۱۹۲۲ استالین به دبیر کلی کمیته مرکزی حزب کمونیست روسیه (بلشویکها) رسید، پستی که بعدها به بالاترین پست کشور بدل شد. بعضی میگویند که او ابتدا از قبول این سمت سرباز زده و تحت اصرار آن را قبول کردهاست. در آن زمان دبیر کلی سمت مهمی تلقی نمیشد اما پتانسیل خوبی برای استالین فراهم کرد تا حزب را پر از طرفداران خود کند. محبوبیت استالین در حزب بلشویک به کسب قدرت سیاسی بسیاری توسط او انجامید. این باعث تعجب لنین در حال احتضار شد که در آخرین نوشتههایش خواهان برکناری استالین «بی نزاکت» شد. اعتبار این سند در کنگره حزب به رای گذشته شد و کنگره به اتفاق آرا به عدم اعتبار آن رای داد. پس از مرگ لنین در ژانویه ۱۹۲۴ استالین به همراه کامنف و زینوویف به رهبری عملی حزب پرداختند. آنها از نظر ایدئولوژیکی بین تروتسکی در چپ و بوخارین در راست بودند. در این دوره استالین تاکید سنتی بلشویکها بر انقلاب جهانی را کنار گذاشت و به جای آن به سیاست «سوسیالیسم در یک کشور» روی آورد که در تضاد با تئوری انقلاب مداوم تروتسکی بود. لئون تروتسکی در نبرد برای رهبری، یک لازمه از پیش مشخص بود. وفاداری به لنین. استالین تشیع جنازه لنین را سازمان داد و در سخنرانی خود تقریباً با عناوین مذهبی از لنین ستایش کرد و وفاداری نامیرایش را به او ابراز کرد. تروتسکی در آن زمان مریض بود و میگویند استالین در مورد تاریخ تشیع جنازه به او دروغ گفته تا او نتواند حاضر باشد. نهایتاً با این که تروتسکی در روزهای اول رژیم شوروی، نزدیکترین فرد به لنین بود، مبارزه را به استالین باخت. استالین از این واقعیت که تروتسکی درست قبل از انقلاب به بلشویکها پیوسته بود به نحو احسن استفاده کرد و توجه عموم را به اختلافات پیش از انقلاب بین تروتسکی و لنین جلب کرد. یکی از سایر دلایل قدرت گیری استالین این واقعیت بود که تروتسکی با انتشار وصیت نامه لنین مخالفت کرد. در این وصیت نامه لنین به ضعفها و قدرتهای استالین و تروتسکی و سایرین پرداخته بود و پیشنهاد کرده بود که پس از او، گروهی کوچک به رهبری حزب گماشته شوند. ولادمیر لنین یکی از جنبههای مهم قدرت گیری استالین شیوهای بود که او بین رقبایش اختلاف ایجاد میکرد. او ابتدا با زیوونیف و کامنف «ترویکاًیی علیه تروتسکی تشکیل داد. وقتی تروتسکی کنار زده شد، استالین با بوخارین و رایکوف علیه زیوونیف و کامنف متحد شد (در این جا او بر رای آنها علیه قیام در ۱۹۱۷ تاکید کرد). زیوونیف و کامنف سپس به بیوه لنین، کروپسکایا، روی آوردند و در ژولای ۱۹۲۶»اپوزیسیون متحد را تشکیل دادند. در ۱۹۲۷، در پانزدهمین کنگره حزب، تروتسکی و زیوونیف از حزب اخراج شدند و کامنف کرسیاش در کمیته مرکزی را از دست داد. استالین سپس به حساب «اپوزیسیون راست» و متحدان سابقش، بوخارین و رایکوف رسید. استالین محبوبیت خود را مدیون معرفی خودش به عنوان «مرد خلق» از طبقات فقیر بود. مردم روسیه از جنگ جهانی و جنگ داخلی خسته بودند و سیاست استالین در تمرکز بر ساختمان «سوسیالیسم در یک کشور» پیغام ضدجنگی مثبتی در خود داشت. استالین بعدها با ممنوع کردن ایجاد فراکسیون، نفع بسیاری برد زیرا عملاً دیگر کسی نمیتوانست با سیاستهای رهبر حزب مخالفت کند. تا سال ۱۹۲۸ (سال اول از برنامههای پنج ساله) استالین بین رهبری، از همه بالاتر بود و سال بعد تروتسکی به جرم مخالفت، تبعید شد. استالین سپس از شر اپوزیسیون راست بوخارین هم خلاص شد و با دفاع از کلکتیوازیسیون و صنعتی سازی، کنترل خود بر حزب و کشور را کامل کرد. با این حال محبوبیت سایر سران شوروی همچون سرگئی کیروف و ماجرای ریوتین ثابت کرد که استالین هنوز قدرت کامل را به دست نیاوردهاست و این تا تصفیه کبیر در سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۸ طول کشید. فعالیتهای جاسوسی و پلیس مخفی استالین قدرت نیروهای پلیس مخفی شوروی در زمان استالین به اوج خود رسید. گرچه پلیس مخفی شوروی، چکا (بعدها گپو و اوگپو) در زمان لنین هم از قدرت برخوردارد بود اما در زمان استالین به اوج خود رسید. استالین در ضمن فعالیتهای بینالمللی پلیس مخفی و اطلاعات خارجی را افزایش داد. تحت رهبری او بود که شبکههای اطلاعات در اکثر کشورهای مهم دنیا تأسیس شدند: آلمان (حلقه جاسوسی معروف روته کاپله)، بریتانیای کبیر، فرانسه، ژاپن و آمریکا. استالین فرقی بین جاسوسی، پروپاگاندای سیاسی کمونیستی، و خشونت دولتی نمیدید و تمام اینها را به ان. ک. و. د (کمیساریای خلق برای مسائل داخلی) سپرد. استالین در ضمن از جنبش بینالملل سوم هم برای این اهداف استفاده میکرد و همیشه اطمینان کسب میکرد که احزاب کمونیست خارجی پروشوروی و پرواستالین باقی بمانند. سازمان مخوف جاسوسی و کمونیستی "چکا" یکی از اولین نمونههای کار پلیس مخفی استالین در خارج از کشور در ۱۹۴۰ اتفاق افتاد. پلیس مخفی به دستور او در این سال لئون تروتسکی را در مکزیک به قتل رساند. چکا (به روسی: чрезвыча́йная коми́ссия) یا کمیسیون بایستار نخستین سازمان امنیتی شوروی بوده است که در سال ۱۲۹۶ خورشیدی به دستور لنین رهبر وقت آن کشور ، تاسیس شد. این سازمان در جریان پاکسازی بزرگ در دوران زمامداری استالین نقش ویژهای ایفا نمود و بسیاری از مخالفان را اعدام و یا تبعید نمود فلیکس ژرژینسکی،سیاستمدار اهل لهستان اولین ریئس سازمان چکا بود. کار اصلی سازمان چکا در داخل کشور شناسایی و قتل و ترور دستگیری و شکنجه و سر به نیست کردن مخالفین و منتقدین نظام کمونیستی بود و در خارج از کشور روسیه نیز به جاسوسی و استخدام مزدور و فعالیت علیه مخالفین تبعیدی روسیه می پرداخت. وظایف عوامل چکا در خارج از روسیه و بعدها شوروی, به چند دسته تقسیم بندی شده بود. جمعی از آنها در پوشش مخالفین حکومت کمونیستی در واقع به توجیه حکومت کمونیستی مشغول بودند، جمعی دیگر مخالفین نظام کمونیستی را شناسایی می کردند، گروهی در دستگاه های نظامی و سیاسی کشوری که در آن مقیم بودند برای حکومت کمونیستی روسیه جاسوسی می کردند و جمعی نیز مخالفین سرشناس و تبعیدی حکومت کمونیستی لنین را در خارج از روسیه ترور کرده و سربه نیست می کردند . سازمان اطلاعات و امنیت نظام کمونیستی روسیه "چکا" به سرعت تبدیل به قدرتمندترین دستگاه دولتی در آن کشور شد. چکا چندین هزار مدیر و معاون و مامور و بازجو و کارمند و عامل داشت، اما بجز شخص فلیکس ژرژینسکی کس دیگری برای مردم روسیه (و بعد شوروی) شناخته نبود. نه تنها مردم، بلکه حتی مقامات حکومت کمونیستی نیز از شنیدن نام سازمان چکا به خود می لرزیدند. فلیکس ژرژینسکی فلیکس ژرژینسکی(Felix Dzerzhinsky) در سال ۱۸۷۷ در کشور کنونی روسیه سفید (بلاروس) به دنیا آمد و در سال ۱۹۲۶ با عارضه سکته قلبی از دنیا رفت. بعد از لنین، صمیمی ترین دوست و همفکر فلیکس دیژ رشنسکی, ژوزف استالین بود. مهمترین تخصص فلیکس دیژرشنسکی نه برخورد با تهدیدهای امنیتی شوروی بلکه افکار مالیخولیایی وی بود. او همه فعالان سیاسی و اجتماعی و روشنفکران و نویسندگان و اندیشمندان را به چشم خطراتی بالقوه و کسانی که ممکن است برای نظام کمونیستی دردسرساز شوند می دید و کوچکترین انتقاد یا مخالفتی را نشانه توطئه گری و دشمنی افراد و گروههای مخالف با حکومت تلقی می کرد و به سادگی آنها را متهم به مزدوری و وابستگی به دشمنان خارجی می نمود و با همین اتهام نیز دست به دستگیری و زندان و شکنجه و تبعید و اعدام و ترور و سربه نیست کردن آنها می زد. سازمان چکا با همین تصورات و دشمن پنداری های موهومی که سرلوحه کار خود قرار داده بود، روزی نبود که خبر از کشف و خنثی سازی یک توطئه و یا دستگیری عوامل و جاسوسان بیگانه و سرکوب ضد انقلاب های داخلی و یا مزدوران خارجی را منتشر نکند. شیوه ای که Felix Dzerzhinsky و سازمان چکایش در پیش گرفتند، در زمان حکومت Joseph Stalin منجر به قتل عام دست کم شش میلیون بی گناه به اتهامات واهی مختلف شد. بعد از مرگ Dzerzhinsky در سن ۴۵ سالگی، مقامات حکومت شوروی بیادش شش شهر را در جمهوری های مختلف آن کشور بنامش کردند و نه تنها در کشور اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوری بلکه در همه کشورهای کمونیستی، مجسمه های وی را در میادین و معابر مختلف نصب کردند و هزاران خیابان و مرکز و موئسسه را نیز به افتخارش Felix Dzerzhinsky نامیدند! اما اعمالی غیر انسانی و بی رحمانه ای که وی در طول ریاستش بر سازمان چکا مرتکب شده بود هرگز از یاد مردم شوروی نرفت و همیشه از او با نفرت نام می بردند و یاد می کردند. شاید کمتر کسی در ایران بداند که وقتی کشور شوروی و نظام کمونیستی آن کشور در سال ۱۹۹۱ منحل شد، اولین مجسمه ای را که مردم خشمگین و آزاد شده به زیر کشیدند نه مجسمهء لنین و استالین بلکه مجسمه دیژ رشینسکی بود. Felix Dzerzhinsky برای علاقمندان به تاریخ در ایران چندان شناخته شده نیست اما می دانم (نویسنده اصلی) که ۲۸ سال پیش کتابی بنام ”فلیکس یعنی خوشبختی” و درباره زندگی وی در تهران منتشر شده بود که البته اطلاعی از محتوای آن ندارم! مردم رها شده از جور و ظلم نظام های کمونیستی، پیش از همه، مجسمه های Felix Dzerzhinsky را به زیر کشیدند. پوستری درباره صنعتی سازی در اتحاد جماهیر شوروی مربوط به جمهوري روسيه : "دود دودکشها نفس روسیه شوروی است" استالین و تغییرات جامعه شوروی صنعتی سازی جنگ داخلی روسیه و «کمونیسم جنگی» تأثیر مخربی بر اقتصاد کشور داشت. بازده صنعتی در ۱۹۲۲ سیزده درصد ۱۹۱۴ بود. طرح نپ (سیاست نوین اقتصادی) وضع را بهتر کرد. تحت رهبری استالین این طرح در اواخر دهه ۲۰ با نظامی از «برنامههای پنج ساله» تعویض شد. این برنامهها، برنامههایی بسیار جاه طلبانه برای صنعتی سازی دولتی و اشتراکی سازی کشاورزی بودند. با تجارت بینالمللی محدود و عدم وجود هرگونه بنیاد مدرن، دولت استالین هزینه صنعتی سازی را با اعمال محدودیت بر شهروندان شوروی و با گرفتن ثروت کولاکها تامین میکرد. در ۱۹۳۳ درآمد واقعی کارگران به یک دهم سال ۱۹۲۶ رسید. در ضمن کار بدون مزد در اردوگاههای کار اجباری و کمپینهای «بسیج» کار کمونیستها و اعضای کومسومول برای پروزههای مختلف ساختمانی برپا بود. اتحاد شوروی در ضمن از متخصصان خارجی هم استفاده میکرد برای مثال مهندس بریتانیایی، استفن آدامز، که در توصیه به کارگران و پیشرفت روند ساخت کمک میکرد. با وجود شکستهای اولیه دو برنامه پنج سالهٔ اول از پایه بسیار پایین اقتصادی به صنعتی سازی بسیار سریعی رسیدند. گرچه تمام تاریخ دانان موافقند که اتحاد شوروی در زمان استالین به رشد خیره کننده اقتصادی رسیده است، نرخ دقیق این رشد مورد اختلاف است. تخمینهای رسمی شوروی حدود ۱۳٫۹ درصد است، تخمینهای روسی و غربی حدود ۵٫۸ درصد و حتی ۲٫۹ درصد. حتی یکی از تخمینها میگوید که رشد شوروی پس از مرگ استالین بیشتر بودهاست. دهقانان گرسنه در یکی از خیابان های خارکف - سال 1933 رژیم استالین به اشتراکی سازی اجباری در کشاورزی پرداخت. هدف این امر افزایش بازده کشاورزی از مزارع بزرگ و مکانیزه بود. و در ضمن اعمال کنترل سیاسی بیشتر روی دهقانان و کارآ ساختن روند جمع آوری مالیات. اشتراکی سازی به معنای تغییرات عظیم اجتماعی بود که از لغو نظام سرفی در ۱۸۶۱ به اینطرف دیده نشده بود. اشتراکی سازی در ضمن به معنای سقوط سطح زندگی بسیاری از دهقانان بود و باعث واکنش خشونت آمیز بعضی از آنها شد. در سالهای اول کشاورزی تخمین زده شده بود که تولید صنعتی و کشاورزی به ترتیب ۲۰۰ درصد و ۵۰ درصد رشد میکند اما تولید کشاورزی در حقیقت سقوط کرد. استالین تقصیر این سقوط را به گردن کولاکها (دهقانان ثروتمند) انداخت که با اشتراکی سازی مخالفت میکردند. (کولاکها تنها ۴ درصد جمعیت دهقانان را تشکیل میدادند.) از همین رو هر کسی که با برچسب «کولاک»، «حامی کولاک» و یا «کولاک سابق» دستگیر میشد یا به قتل میرسید یا به اردوگاههای کار اجباری گولاگ میرفت و یا به مناطق دور کشور تبعید میشد. بعضی از تاریخ دانان معتقدند اشتراکی سازی از دلایل اصلی قحطیهای بزرگ پس از آن بودهاست. (مائو زدونگ در چین هم با سیاست گام بزرگ به جلو باعث به وجود آوردن قحطی مشابهی از ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۱ شد). در سالهای قحطی ۱۹۲۲ و ۱۹۲۳ در اکراین و منطقه کوبان، این تنها «کولاک»ها نبودند که به قتل میرسیدند و زندانی میشدند. کتابهای مختلف و از جمله کتاب جنجالی «کتاب سیاه کمونیسم» بر نقش مقامات شوروی در گسترش قحطی و مرگ و میر مردم در این منطقه تاکید داشتهاند. با این حال قحطی بر بخشهای دیگر هم اثر داشت و بعضی منابع تلفات آن را بین پنج تا ده میلیون بیان میکنند. مقامات شوروی و بعضی تاریخ نویسان مدعی هستند که اقدامات خشن و اشتراکی سازی سریع کشاورزی برای صنعتی سازی سریع شوروی و نهایتاً پیروزی در جنگ جهانی دوم، ضروری بود. تاریخ نویسان دیگری همچون آلک نووه، مدعی هستند که کشاوری کلکتیو بیشتر به ضرر صنعتی شدن شوروی بوده تا به نفع آن. ادامه دارد... پی نوشت : با تشکر از mr9 عزیز بابت انتقال تاپیک و نظرات ارزشمندشان :rose: :rose: :rose: :rose: :rose: منابع این بخش : http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%98%D9%88%D8%B2%D9%81_%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%84%DB%8C%D9%86 http://forum.topseda.ir/thread6575.html http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%86%DA%A9%D8%A7 http://en.wikipedia.org/wiki/Felix_Dzerzhinsky http://en.wikipedia.org/wiki/Communism- 119 پاسخ ها
-
- 13
-
-
تاپیک جامع ژوزف استالین تاپیک جامع ژوزف استالین
adelkhoje پاسخ داد به Soldier_Nazi تاپیک در جنگ آوران
ژوزف استالین یوسیف ویسارینویچ جوگاشویلی (به گرجی: იოსებ ბესარიონის ძე სტალინი) مشهور به ژوزف استالین (به روسی: Иосиф Сталин) (زاده ۱۸ دسامبر ۱۸۷۸-درگذشته ۵ مارس ۱۹۵۳) رهبر و سیاستمدار کمونیست شوروی بود که از اواسط دهه ۲۰ تا مرگش در ۱۹۵۳ رهبر عملی حزب کمونیست اتحاد شوروی و در نتیجه رهبر دو فاکتوی کل این کشور بود. او در شهر گوری در گرجستان که آن زمان بخشی از امپراتوری روسیه بود به دنیا آمد و در ۱۹۲۲ به مقام دبیر کل حزب کمونیست اتحاد شوروی رسید. پس از مرگ ولادیمیر لنین، استالین موفق شد در مبارزه قدرت در دهه ۲۰ بر لئون تروتسکی پیروز شود و رهبری حزب را در دست گیرد. در دهه ۱۹۳۰ استالین تصفیه کبیر را آغاز کرد که به کمپینی از سرکوب سیاسی، دستگیری و قتل مخالفان معروف است که در ۱۹۳۷ به اوج رسید. حکومت استالین آثار ماندگار بسیاری داشت که تا پایان دولت شوروی در آن باقیماندند گرچه مائوئیستها، خوجه ئیستها، آنتی رویزیونیستها و بسیاری دیگر او را آخرین رهبر سوسیالیست واقعی در تاریخ اتحاد شوروی میدانند و عروج خروشچف و استالین زدایی پس از استالین را «رویزیونیسم» میخوانند. استالین مدعی بود که سیاستهایش بر مارکسیسم-لنینیسم بنا شدهاند اما اکنون نظام اقتصادی و سیاسی او را بیشتر استالینیسم میخوانند. (گرچه بعضی از طرفداران استالین با این عنوان مخالفند). استالین در ۱۹۲۸ سیاست نِپ (Новая экономическая политика, НЭП، سیاست های نوین اقتصادی) که در دهه ۲۰ جریان داشت را با «برنامههای پنج ساله» و «کشاورزی کلکتیو» تعویض کرد. با این سیاستها و تحت رهبری استالین، اتحاد شوروی تا پایان دهه ۳۰ از کشوری با جمعیت غالب دهقانی به یکی از قدرتهای صنعتی جهان بدل شد. مصادره گندم و غذاهای دیگر توسط مقامات شوروی به دستور استالین از عوامل قحطی بین سالهای ۱۹۳۲ تا ۱۹۳۴ بود (بخصوص در اکراین، قزاقستان و قفقاز شمالی). بسیاری از دهقانانی که با مصادره و کلکتیویزاسیون مخالفت میکردند با برچسب «کولاک» سرکوب و دستگیر میشدند.. قحطی مصنوعی که توسط استالین در اوکراین ایجاد شد و به هولودومور مشهور است، باعث مرگ تا ۱۰ میلیون اوکراینی شد.استالین رهبر اتحاد شوروی در زمان جنگ جهانی دوم بود و تحت رهبری او این کشور نقشی حیاتی در شکست آلمان نازی در آن جنگ داشت (این جنگ در شوروی با نام جنگ کبیر میهنی شناخته میشود). پس از جنگ، استالین اتحاد شوروی را به عنوان یکی از دو ابر قدرت جهانی مطرح کرد و تقریباً چهار دهه پس از مرگ او در ۱۹۵۳ این موقعیت همچنان برجا بود. حکومت استالین را بسیاری به «کیش شخصیت پرستی» و شیوههای مخفی حذف مخالفین محکوم میکنند. نیکیتا خروشچف، جانشین استالین، حکومت و کیش شخصیت استالین را در کنگره معروف حزب کمونیست شوروی در ۱۹۵۶ محکوم کرد و پروسه استالین زدایی را آغاز کرد که بعدها به جدایی چین و شوروی انجامید. بسیاری استالین را مسئول مرگ مخالفان حکومت او میدانند و قتل لئون تروتسکی دوست انقلابی لنین و از رهبران انقلاب روسیه و جنبش ضد استالینی نیز توسط یکی از عاملان حکومت او انجام شد. استالین جوان در ۱۸۹۴ کودکی و ایام آغازین منابع قابل اعتماد راجع به جوانی و کودکی استالین زیاد نیستند. بعضیها نوشتههای دختر استالین، سوتلانا آلیلویوا را معتبرترین منابع میدانند. او با نام ژوزف ویسارینویچ جوگاشویلی در گوری، گرجستان، امپراتوری روسیه به دنیا آمد. پدر و مادرش به ترتیب ویساریون جوگاشویلی و اکاترینا گلادزه نام داشتند. مادر او هنگام تولد، یک سرف بود. در کودکی او را «سوسو» میخواندند که نام مستعاری گرجی برای «جوزف» است. در ۱۹۱۳ او نام «استالین» (در روسی: مرد پولادین) را برگزید. سه خواهر و برادر استالین در سنین پایین از دنیا رفتند و جوزف عملاً تک فرزند بود. پدرش، ویساریون، خیاط بود و مغازه خود را باز کرد که با ورشکستگی سریع آن مجبور شد به کار کردن در یک کارخانه کفاشی در تفلیس روی آورد. پدر استالین کمتر به خانواده توجه داشت، مدام مست میکرد و همسرش و پسر کوچکش را کتک میزد. یکی از دوستان کودکی استالین مینویسد: «آن کتک زدنهای بیهوده و ترسناک پسر را به سختی و بی قلبی پدر ساختند.» همین دوست مینویسد که هرگز گریه استالین را ندیدهاست. اکاترینا، مادر استالین، در خانه مردم کار میکرد و لباس میشست و یکی از مشتریانش یکی از یهودیان گوری به نام دیوید پاپسیمدوف بود. پاپسیمدوف به جوزف (که به همراه مادرش به کمک میرفت) پول و کتاب میداد و مشوق او بود.(دههها بعد پاپسیمدوف به کرملین رفت تا ببیند «سوسو»ی کوچولو به کجا رسیدهاست. استالین نه تنها به گرمی از او استقبال کرد که با لبخند در اماکن عمومی به گفتگو با او میپرداخت.) عکس استالین جوان و انقلابی که تمام پلیس امپراتوری در تعقیب او هستند در پرونده پلیسی او در ۱۹۰۸ (میلادی) در ۱۸۸۸ پدر استالین به تفلیس مهاجرت کرد و خانواده را بدون حمایت رها کرد. شایعاتی هست که میگویند او در دعوایی بین مستها کشته شدهاست و بعضیها میگویند تا ۱۹۳۱ هنوز در گرجستان دیده شدهاست. جوزف در هشت سالگی و در مدرسه کلیسای گوری تحصیلاتش را آغاز کرد. مثل بقیه کودکان گرجی که مجبور بودند در امپراتوری روسیه آن زمان به مدرسه روسی بروند، او نیز به خاطر لهجه گرجی و ملیتش مورد تمسخر قرار میگرفت. می گویند استالین در این دوره جذب مبارزان کوهستانی گرجستانی که برای استقلال گرجستان میجنگیدند بودهاست. یکی از قهرمانان محبوب او کوهنوردی افسانهای به نام کوبا بود و همین اولین نام انقلابی شد که جوزف بر خود نهاد. جوزف در کلاس خود، شاگرد اول شد و در ۱۴ سالگی بورسیهٔ مدرسه علوم دینی تفلیس را دریافت کرد و از ۱۸۹۴ مشغول تحصیل در آن جا شد. (یکی از همکلاسیهایش در این دوره، کریکور بدروس آغاجاریان بود). گرچه مادرش همیشه (حتی پس از رسیدن او به رهبری شوروی) میخواست که او کشیش شود ولی علت رفتن او به مدرسه دینی تنها نبود دانشگاه مناسب بود. استالین در این دوره هم کمک تحصیلی دریافت میکرد و هم بابت خواندن در گروه کر، مزد میگرفت. استالین در همین سالها و در همان مدرسه علوم دینی فعالیتهای چپ خود را آغاز کرد. او به یکی از سازمانهای سوسیال دموکرات گرجستان پیوست و به تبلیغ مارکسیسم پرداخت. نتیجتاً در ۱۸۹۹ از مدرسه دینی اخراج شد. او سپس یک دهه با سازمانهای زیرزمینی سیاسی در قفقاز کار میکرد و از ۱۹۰۲ تا انقلاب روسیه (۱۹۱۷) بارها دستگیر و تبعید (به سیبری) شد. استالین در دعواهای حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه طرفدار بحثهای لنین بود و در کنگره پنجم این حزب در ۱۹۰۷ در لندن شرکت کرد. در دوره پس از انقلاب ۱۹۰۵ استالین سردسته گروههایی بود که برای تامین مالی حزب بلشویک، بانکها را سرقت میکردند. همین کارهای عملی بود که او را در حزب مطرح کرد و در ژانویه ۱۹۱۲ به کمیته مرکزی انتخاب شد. تنها اثر تئوریک قابل ذکر او در این دوره مطلب بسیار مهمی بود که در زمان تبعیدش در وین نوشت. این مطلب «مارکسیسم و مسئله ملی» نام دارد و تا امروز به عنوان اثر مهمی در مورد مساله ملی و برخورد مارکسیسم به آن مطرح است و موافقها و مخالفان زیادی دارد. این جزوه احتمالاً از دلایلی بود که پس از انقلاب او را به عنوان کمیسر خلق برای امور ملیتها گماشتند. استالین در این دوره شعر هم میگفت (غالباً به زبان گرجی). بعضی اشعار او در موزه استالین در گوری موجود است. استالین در کنگره حزب کمونیست روسیه - سال 1919 ،استالین ،لنین و میخائیل کالینین در وسط هستند ازدواجها و خانواده همسر اول استالین، اکاترینا سوانیدزه، در ۱۹۰۷ تنها چهار سال پس از ازدواج درگذشت. معروف است که استالین در تشیع جنازه او گفته که با مرگ او دیگر هیچ احساسات گرمی برای مردم نخواهد داشت زیرا تنها او میتوانسته «قلب سنگی» استالین را آب کند. میگویند استالین اکاترینا را بسیار دوست داشت و در زندگی تنها مایه خشنودی اش بود. آنها با هم فرزندی به نام یاکوف جوگاشویلی به دنیا آوردند که بعدها رابطه خوبی با استالین پیدا نکرد. میگویند سختیهای استالین نسبت به فرزندش تا حدی بود که او به خودکشی روی آورد و به خودش شلیک کرد اما جان سالم به در برد. استالین در مورد این واقعه گفت:«حتی نمیتواند مستقیم شلیک کند.» یاکوف بعدها در ارتش سرخ خدمت کرد و به دست آلمانها افتاد. آلمانها پیشنهاد دادند که او را با یک ژنرال آلمانی مبادله کنند اما استالین این پیشنهاد را رد کرد. بعضی میگویند او در جواب به این پیشنهاد گفتهاست: «یک ستوان به اندازه یک ژنرال نمیارزد» و بعضی میگویند گفته «من پسر ندارم.» به هرحال یاکوف در اردوی آلمانها کشته شد. میگویند در حال تلاش برای فرار در سیمهای برقی گیر کرد و مرد. با این حال این بر طبق «گزارش رسمی» است و مرگ یاکوف هنوز در هالهای از ابهام است. بعضیها میگویند او دوباره خودکشی کردهاست. زن دوم او، نادژدا آلیلویوا بود که در ۱۹۳۲ درگذشت. طبق گزارشهای رسمی او بر اثر مریضی درگذشت اما بعضی میگویند پس از دعوایی با استالین، خودکشی کردهاست و یادداشتی خودکشی به جا گذاشته که به روایت دخترشان «نیمی شخصی، نیمی سیاسی» بودهاست. او از استالین دو فرزند داشت. پسری به نام واسیلی و دختری به نام سوتلانا. سوتلانا در سن ۴۱ سالگی در سال ۱۹۶۷ و اوج جنگ سرد به سفارت آمریکا در دهلی پناهنده شد. هیچ چیز در دنیا برای استالین به اندازه دخترش سوتلانا عزیز نبود. واسیلی تا مقامات بالای نیروی هوایی شوروی ترقی کرد و در جنگ جهانی دوم از نیروهای زبده هوایی بود. طبق گزارش رسمی در ۱۹۶۲ بر اثر الکلیسم مرد اما این هم مورد سوال و تردید قرار گرفتهاست. سوتلانا در ۱۹۶۷ به ایالات متحده مهاجرت کرد. استوارت کاهان، ژورنالیست آمریکایی، در کتاب خود، «گرگ کرملین»، مدعی شدهاست که استالین مخفیانه زن سومی به نام روسا کاگنویچ هم داشتهاست. روزا خواهر لازار کاگنوویچ، سیاست مدار شوروی بود. با این حال این ادعا ثابت نشده و بسیاری آن را تکذیب کردهاند. خانواده کاگنوویچ حتی هرگونه ملاقات استالین و رزا را تکذیب کردهاند. مادر استالین در ۱۹۳۷ درگذشت. استالین حتی در تشیع جنازه شرکت نکرد و به فرستادن گلی بسنده کرد. در مارس ۲۰۰۱، یکی از شبکههای تلویزیونی روسیه از کشف یکی از نوههای ناشناخته استالین خبر داد که در نووکوزنتسک زندگی میکرد. او یوری دایدوف نام داشت و مدعی شد که پدرش به او در مورد پدربزرگ واقعی اش خبر داده اما به علت کمپین علیه کیش شخصیت استالین، ماجرا مسکوت ماندهاست. الکساندر سولژنیتسن قبلاً مدعی شده بود که استالین با زنی به نام لیدا بودهاست و در ۱۹۱۸ در تبعید در شمال سیبری با او صاحب پسری شدهاست. عروج به قدرت در ۱۹۱۲ استالین در کنفرانس حزبی پراگ شرکت داشت و به کمیته مرکزی بلشویکها انتخاب شد. در ۱۹۱۷ در حالی که لنین و اکثریت رهبری بلشویکها در تبعید بودند، او سردبیر پراودا، روزنامه رسمی حزب، بود. پس از انقلاب فوریه، استالین و هیئت تحریریه به دفاع از دولت موقت کرنسکی برخواستند و میگویند این تا جایی بودهاست که استالین گاه به گاه حاضر به چاپ مقالات لنین در طرفداری از سرنگونی دولت موقت نبودهاست. در آوریل ۱۹۱۷ استالین سومین رای بالا را داشت و به کمیته مرکزی انتخاب شد و بعدها در مه ۱۹۱۷ به دفتر سیاسی کمیته مرکزی هم انتخاب شد. این عناوین تا آخر عمر برای او باقیماندند. بنا به گزارشهای بسیاری نقش استالین در روز انقلاب اکتبر، بسیار محدود بود. بعضی نویسندگان دیگر (همچون آدام اولام) ادعا میکنند که هر عضو کمیته مرکزی وظایف مشخصی در آن روز به عهده داشتهاست. استالین در ۶ نوامبر ۱۹۱۸، سالگرد یک سالگی انقلاب، در پروادا در مورد انقلاب و نقش تروتسکی نوشت: «تمام کار عملی در ارتباط با سازمان دهی قیام زیر فرماندهی مستقیم رفیق تروتسکی، رئیس شورای پتروگراد انجام شد. میتوان با قاطعیت گفت که حزب اساساً و اصولاً برای کشاندن وسیع سربازان به سمت شوروی و شیوه کارآی سازماندهی کمیته انقلابی نظامی، به رفیق تروتسکی مدیون است.» (این قطعه در کتاب «انقلاب اکتبر» از استالین در ۱۹۳۴ منتشر شد اما در مجموعه آثار استالین در ۱۹۴۹ حذف شده بود). بعدها در ۱۹۲۴، استالین مدعی شد که در روز انقلاب، «مرکز حزب» بوده که تمام کار عملی شورش را «فرماندهی» میکردهاست و این مرکز متشکل از خود او، اسوردلوف، دژیرنسکی، اوریتسکی و بابنوف بودهاست. با این حال هیچ مدرکی برای وجود چنین «مرکز»ی ارائه نشدهاست و اگر هم چنین چیزی بوده قاعدتاً باید تحت فرمان شورای انقلابی نظامی، به فرماندهی تروتسکی، میبودهاست. استالین در جنگ داخلی روسیه و جنگ شوروی و لهستان به عنوان کمیسر سیاسی در جبهههای مختلف ارتش سرخ حضور داشت. اولین پست دولتی استالین «کمیسر خلق برای مسائل ملل» بود که از ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۳ در اختیار داشت. او در ضمن از ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۲ کمسیر خلق برای بازرسی کارگران و دهقانان، از ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۳ عضوی از شورای نظامی انقلابی، و از ۱۹۱۷ به بعد عضو کمیته اجرایی مرکزی کنگره شوراها بود. ادامه دارد.... منبع : http://en.wikipedia.org/wiki/Joseph_Stalin http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%98%D9%88%D8%B2%D9%81_%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%84%DB%8C%D9%86- 119 پاسخ ها
-
- 15
-
-
ممنون جناب elo واقعا خاطرات جالبی در عین حال جذابی را با سبک خاص نوشتاری تون در این تاپیک به تحریر در آوردید. :rose:
-
مقدمه گلایاتورها افرادی بودند که با حکومت مخالفت می کردند و برعلیه ظلم و جور حاکمان ظالم می جنگیدند و یا برده هایی بودند که در جنگهای مختلف اسیر می شدند و وقتی دستگیر می شدند بازیچه دست حاکمان می شدند و با آنان مانند حیوان رفتار می نمودند. گلادیاتورها را همچون برده ها در بازارها خرید و فروش می کردند. شاید در میان برده ها یک فرد سرشناس و اشرافزاده نیز بود. به هر جهت رفتارشان تغییر نمی نکرد. صاحبان گلادیاتور مسئول تمرین دادن گلادیاتورهای تازه کار بودند. یک گلادیاتور خوش اندام و قوی بنیه به اندازه وزنش ارزش طلا داشت. در گوشه گوشه شهر روم بازارهای برده فروشان دیده می شد و همچنین میادین موقتی ترتیب می دادند و دور میدان با داربستهای چوبی نیمکت درست می کردند تا جایگاهی برای تماشاچیان و نمایش جدال گلادیاتورها را در آن جا برگزار می کنند. بعد از پایان نمایش نیز داربستها را برمی داشتند. کم کم تعداد تماشاچیان و مشتاقان تماشای نبرد خونین بردگان بی گناه افزایش یافت. در نتیجه تصمیم به ساخت یک آمفی تئاتر سنگی در پمپی یکی از ایالات ایتالیا گرفتند. این مکان را به صورت مدور ساختند تا همه تماشاچیان بتوانند بر میدان نبرد تسلط داشته باشند. همچنین میدان نبرد به نحوی بود که گلادیاتورها جایی برای پناه گرفتن و قایم شدن نداشته باشند. دیوارهای این آمفی تئاتر از سنگ بود. البته این آمفی تئاتر و دیگر میادین مخصوص نمایش که با چوب ساخته شده بود، جوابگوی نمایشهای پرشکوه و مجلل امپراطوران ستمگر روم نبود. وسپاسین افسر ارشد طی جنگها و فتوحات به مقام امپراطوری رسید. او برای برقراری نمایشهای پرشکوه دستور به ساخت بزرگترین آمفی تئاتر زمان خود را داد. به این ترتیب اولین پایه های کلیزیوم در روم بنا شد. نام کلیزیوم را از مجسمه های برنزی به نام کلوسال نروداموس آرولیس گرفتند که این مجسمه بسیار عظیم یکی از خدایان رومیان بوده و نیزه ای در دست داشته و در نزدیکی محل ساخت کلیزیوم بوده است. گِلادیاتورها دستهای از بردگان و جنگجویان حرفهای در روم باستان بودند که با یکدیگر و با حیوانات درنده جنگیده و دست و پنجه نرم میکردند تا موجبات تفریح تماشاگران را فراهم آورند. این پیکارها که گاه به مرگ ایشان میانجامید در میدانگاههای ویژهای در بسیاری از شهرهای امپراتوری روم، برای نمونه کولوسئوم رم، اجرا میشد. واژه گلادیاتور از واژه گلادیوس لاتین آمده. گلادیوس شمشیر کوتاهی بود که لژیونرها و گلادیاتورها بکار میبردند. بنابراین معنی لغوی واژه گلادیاتور، «خنجردار» است. گلادیاتور. [ گْلا / گ ِ تُرْ ] (فرانسوی ، اِ) کسی که در بازیهای سیرک چه با یک انسان و چه با یک حیوان درنده پیکار میکند. این از آداب و رسوم مردم روم قدیم بوده است . غلامان و بردگان زندانی با نهایت قوت و قدرت در میدانهای عمومی با حیوانات درنده ای که بوسیله ٔ مردم روم تربیت شده بودند مبارزه میکردند و گلادیاتور مجرم را نمی گذاشتند در مقابل حیوانات درنده از خود دفاع کند. گلادیاتور ناگزیر از خود دفاع می کرد و در زیر پنجه های حیوانات درنده کشته میشد و این عمل در حالی انجام میگرفت که امپراتور در لژ خود این صحنه را نظاره میکرد. شستبرگشته (Pollice Verso) یک نقاشی از ژان لئون ژروم در سال ۱۸۷۲ که یک تابلوی معروف تاریخی و تحقیقشده در زمینه نبردهای گلادیاتوری است معرفی گلادیاتورها: گلادیاتور (به لاتینی: gladiator) که بدان “مرد شمشیر” یا “شمشیر زن” Swordsman نیز گفته شده و در فارسی گاه با عبارت: «پهلوان از جان گذشته» ترجمه شدهاست، لغتی است که از کلمهٔ gladius، به معنای “شمشیر” مشتق شدهاست. یک گلادیاتور، در جمهوری روم و امپراطوری روم، به مبارز مسلحی گفته میشد که به مبارزات و برخوردهای خشونت آمیز با دیگر گلادیاتورها، حیوانات وحشی و همینطور با جنایتکاران محکوم به مرگ میپرداخت. برخی از گلادیاتورهایی که برای شرکت در نبردهای گلادیاتوری داوطلب میشدند، نه فقط حقوق فردی و اجتماعی خویش، بلکه حتی زندگی خود را با ظاهر شدن در صحنهٔ این نبردها در معرض خطر قرار میدادند. اغلب گلادیاتورها، بعنوان برده خوار و خفیف شمرده میشدند، تحت شرایطی دشوار تأدیب میگردیدند، از نظر اجتماعی به حاشیه رانده شده بودند، و تحت تبعیضات نژادی قرار میگرفتند و به مرگ محکوم بودند. با این وجود، صرف نظر از منشاء شکل گیری این شیوه، گلادیاتورها به مخاطبان خویش، نمونهای از اخلاق رزمی در رم باستان را ارائه میکردند، و نه فقط در زمان انجام نبرد گلادیاتوری، بلکه در حال مرگ نیز مورد ستایش و تحسین مردم قرار داشتند و برایشان الهام بخش بودند. در واقع آنها در فراز و فرود جشن و پایکوبیهای برقرار شده در روم باستان همواره حضور داشتند و ارزش آنها همانند هنرمندانی بود که هنر خویش را در اشیاء گرانبها متجلی میساختند و [با وجود رفتار بد و وحشیانهای که با آنان صورت میگرفت]، در سراسر قلمرو روم، از آنان تجلیل و پاسداشت بعمل میآمد. منشاء شکل گیری مبارزات گلادیاتوری یا gladiatorial هنوز مورد بحث قرار دارد. شواهد حاکی از آن است که این شیوه در مراسم مربوط به تشییع جنازه و عزاداری افراد رایج بوده و در طول جنگهای کارتاژی، یعنی از قرن ۳ قبل از میلاد و پس از آن، به سرعت در حال اجرا بودهاست. رسمی که رفته رفته به شکل یکی از ویژگی اساسی در سیاست و زندگی اجتماعی مردمان روم درآمدهاست. محبوبیت این شیوه، در نهایت کار آن را بدانجا کشانیده که استفادهٔ از آن، به میزان بیشتر و با ولخرجی و هزینه زیادتر صورت میپذیرفته و حتی شکل نوعی بازی و تفریح و سرگرمی به نام “بازی گلادیاتوریا ل gladiatorial” به خود گرفته بودهاست. این بازی اوج رواج خود را در حد فاصل میان قرن ۱ تا ۲ قبل از میلاد تجربه کردهاست، و نه تنها در اوضاع عادی، بلکه در طول بحرانهای اجتماعی و اقتصادی دولت روم این رواج رو به کاهش نرفتهاست. حتی پس از این که مسیحیت در قرن چهارم میلادی بعنوان دین رسمی در روم مورد پذیرش قرار گرفت، این رسم منسوخ نگردید و امپراتوران مسیحی همچنان حامی تفریحات انچنینی بودند. بدین ترتیب این رسم، دست کم تا اواخر قرن ۵ میلادی، رواج داشتهاست. یعنی تا هنگامی که آخرین بازی گلادیاتوری شناخته شده در تاریخ، صورت گرفتهاست. در نبردهای گلادیاتوری، وقایع مهم و عالی عبارت بود از : نبرد افراد مسلّح، به صورت تن به تن یا دسته جمعی. در این گونه نبردها جنگجویان عبارت بودند از: اسیران جنگی، مجرمان محکوم، یا بردگان عصیانگر. حق فاتحان نسبت به کشتار اسیران ایشان، به طورکلی در سرتاسر دنیای قدیم مورد قبول بود و رومیان خود را بزرگوار می پنداشتند که از طریق نبردهای گلادیاتوری به اسیران فرصتی می دادند که در میدان، زندگی خود را نجات دهند. افرادی را که محکوم به ارتکاب قتل شده بودند، از سراسر امپراطوری به رم می آوردند و به مدرسهٔ گلادیاتورها می فرستادند اندکی بعد به میدان مسابقات رزمی می کشاندند. این افراد اگر به طور استثنائی شجاعانه می جنگیدند، ممکن بود فوراً آزاد شوند. امّا اگر صرفاً پس از رزم زنده می ماندند، مجبور بودند که باز و باز در روزهای تعطیل بجنگند. اینان اگر سه سال دوام می آوردند، تبدیل به برده می شدند و پس از آن اگر به مدت دو سال اربابان خود را راضی می کردند، آزاد می شدند. جنایاتی که ارتکاب آنها موجب محکومیت به گلادیاتوری می شد، عبارت بودند از: قتل، دزدی، حرق، کفر و عصیان. امّا در عین حال، فرمانداران کوشا که گوش به زنگ حوایج امپراطور بودند، ممکن بود اگر میدان مبارزهٔ گلادیاتوری انسان کم بیاورد، این قواعد را زیر پا بنهند. حتی ممکن بود که گاهی سناتوران و سلحشوران نیز، مانند گلادیاتورها محکوم به جنگیدن شوند و گاهی اوقات نیز، علاقه به مورد توجه و تمجید قرار گرفتن باعث می شد که افرادی از طبقهٔ سوارکاران، داوطلب شرکت در جنگهای گلادیاتوری شوند. در هر حال تحت نیروی کشش و جذبهٔ ماجراجویی و خطر، عدهٔ زیادی در مدارس گلادیاتوری ثبت نام می کردند. بازسازی یک نبرد گلادیاتوری در ویرانههای کارنونتوم رم، یک کتیبهٔ معاصر، کارنونتوم رم را با دارا بودن چهار تا از بزرگترین آمفی تئاترهای روم باستان، معتبر میسازد. با وجود برخی استثنائات، یک گلادیاتور به دو تا پنج نوبت زورآزمایی در هر سال میپرداخته که در هر نوبت آن، حدود ۱۵ دقیقه پایداری میکردهاست پیشینه گلادیاتورها: در کتاب «تاریخ روم باستان»، شرح مفصلی دربارهٔ گلادیاتورها آمدهاست، که برخی اطلاعات آن جالب توجهاست: رومیان برای سرگرمی خود، بردگان را وادار میکردند که با یکدیگر و یا حیوانات درنده به مبارزه و نبرد برخیزند. چنین بردگانی را گلادیاتور مینامیدند. رومیان طرز به کار بردن انواع اسلحه را به آنها میآموختند و در زندان از آنها نگهداری میکردند. برای مبارزات گلادیاتوری، میدان مخصوصی درست کرده بودند که آمفی تئاتر نام داشت و شبیه سیرکهای امروزی بود. در آغاز رومیان آمفی تئاترها را از چوب میساختند، امّا بعدها کم کم شروع به ساختن آمفی تئاترهایی از سنگ نمودند. در مرکز هر آمفی تئاتر، یک میدان شنی قرار داده میشد که آره نا نام داشت. کلمهٔ آره نا به معنای صحنه بود و در اطراف آره نا(صحنه)، پلههایی برای نشستن تماشاگران احداث میکردند. گلادیاتورها در روزهای جشن، در صحنهٔ آمفی تئاتر به جنگ تن به تن مشغول میشدند و گاهی اوقات پیش میآمد که در وسط میدان و بر روی آره نا، تعداد کثیری گلادیاتور دیده میشدند که به صورت جفت به جفت یا دسته جمعی، در حال مبارزه با یکدیگر بودند. گلادیاتورهایی که از سر دلسردی مبارزه میکردند و یا تمایلی به این کار نشان نمیدادند، به ضرب شلاق و نوک نیزه، به میدان مبارزه رانده میشدند. سرنوشت گلادیاتور زنده، ولی شکست خورده را تماشاگران معین میکردند. اگر آنها دستشان را بالا میبردند، گلادیاتور مغلوب، زنده میماند، امّا اگر شست دستشان را پایین میآوردند و با آن به زمین اشاره میکردند، به معنای آن بود که مغلوب باید بدست گلادیاتور پیروز نابود شود. اجساد گلادیاتورهای مغلوب و کشته شده را با قلاب از صحنهٔ آمفی تئاتر خارج میکردند. گاهی نیز، شیرها و ببرها و سایر حیوانات عظیمالجثهٔ درنده را، به جان گلادیاتورها میافکندند. داستانهای متعددی از به کار گرفتن جانوران درنده در مبارزات گلادیاتوری و نظایر آن نقل شده که بعنوان نمونههایی از آنها میتوان به داستان آندروکلس برده یا داستان لاورئولوس دزد اشاره نمود. کتابهای تاریخی به ندرت با هم در مورد منشا گلادیاتورها هم عقیده اند . در اواخر قرن اول قبل از میلاد نیکولاس دمشقی نوشتهاست که این رسم درانگلستان پدید آمد ، یک نسل بعد تیتوس لیویوس نوشت اولین بار بازی گلادیاتورها در ۳۱۰ قبل از میلاد در منطقه Campanians (ناحیه ای در جنوب ایتالیا امروزی ) در بزرگداشت پیروزی بر سامنیت (سامنیت ها) انجام گرفت . توسعه و گسترش: در سال ۲۱۶ قبل از میلاد مراسم یاد بود قیصر روم Marcus Aemilius Lepidus توسط فرزندش به مدت سه روزبا حضور گلادیاتورها و با نمایشی خیره کننده تر از هرآنچه که قبل از آنجام شده بود انجام شد . در سال ۲۰۶ قبل از میلاد سری بعدی مسابقات بزرگ توسط اسکیپیوی آفریقایی به یاد پدر و عمویش برگزار شد که در جنگ پونتیاک کشته شده بودند بعد از آن در سال ۱۸۳ به یادبزرگداشت جمهوری روم مبارزات بزرگی به مدت ۳ شبانه روز با حضور ۱۲۰ گلادیاتور برگزار شد. اوج گلادیاتورها: در سالهای پایانی جمهوری و در شرایط نابه سامان ساسی و اجتماعی ، بازی گلادیاتورها تبدیل به یک تجارت پر سود و پر منفعت شده بود به طوریکه همیشه اسپانسری برای برگزاری مسابقات وجودداشت و همواره در جای جای جمهوری شاهد برگزاری مسابقات روزمره برای گلادیاتورها بودند و سیل عظیمی از بردگان در نقاط مختلف جمهوریدرحال تعلیم برایانجام مبارزه در آرنا بودند در ۶۵ پیش از میلاد ژولیوس سزار که تازه توسط سنا به عنوان قیصر برگزیده شده بود مسابقات بزرگی را در یادبود پدرشکه ۲۰ سال قبل در گذشته بود برگزار کرد که در آن ۳۲۰ گلادیاتور تا سرحد مرگ با هم به مبارزه پرداختند. تکهای از موزائیک مربوط به حدود سالهای ۸۰ تا ۱۰۰ میلادی، که از شهر زیلتن واقع در لیبی به دست آمده و صحنهای از یک نبرد گلادیاتوری را نشان میدهد. نبرد گلادیاتورها: در نبردهای گلادیاتوری، وقایع مهم و عالی عبارت بود از: نبرد افراد مسلّح، به صورت تن به تن یا دسته جمعی. در این گونه نبردها جنگجویان عبارت بودند از: اسیران جنگی، مجرمان محکوم، یا بردگان عصیانگر. حق فاتحان نسبت به کشتار اسیران ایشان، به طورکلی در سرتاسر دنیای قدیم مورد قبول بود و رومیان خود را بزرگوار میپنداشتند که از طریق نبردهای گلادیاتوری به اسیران فرصتی میدادند که در میدان، زندگی خود را نجات دهند. افرادی را که محکوم به ارتکاب قتل شده بودند، از سراسر امپراطوری به رم میآوردند و به مدرسهٔ گلادیاتورها میفرستادند اندکی بعد به میدان مسابقات رزمی میکشاندند. این افراد اگر به طور استثنائی شجاعانه میجنگیدند، ممکن بود فوراً آزاد شوند. امّا اگر صرفاً پس از رزم زنده میماندند، مجبور بودند که باز و باز در روزهای تعطیل بجنگند. اینان اگر سه سال دوام میآوردند، تبدیل به برده میشدند و پس از آن اگر به مدت دو سال اربابان خود را راضی میکردند، آزاد میشدند. جنایاتی که ارتکاب آنها موجب محکومیت به گلادیاتوری میشد، عبارت بودند از: قتل، دزدی، حرق، کفر و عصیان. امّا در عین حال، فرمانداران کوشا که گوش به زنگ حوایج امپراطور بودند، ممکن بود اگر میدان مبارزهٔ گلادیاتوری انسان کم بیاورد، این قواعد را زیر پا بنهند. حتی ممکن بود که گاهی سناتوران و سلحشوران نیز، مانند گلادیاتورها محکوم به جنگیدن شوند و گاهی اوقات نیز، علاقه به مورد توجه و تمجید قرار گرفتن باعث میشد که افرادی از طبقهٔ سوارکاران، داوطلب شرکت در جنگهای گلادیاتوری شوند. در هر حال تحت نیروی کشش و جذبهٔ ماجراجویی و خطر، عدهٔ زیادی در مدارس گلادیاتوری ثبت نام میکردند. (نوشته ویل دورانت) ساخت کلیزیوم زمینی در ابعاد ۱۹۰ در ۱۵۵ متر را به صورت تقریبا” بیضی در نظر گرفتند و شروع به ساخت کردند. ساخت این آمفی تئاتر ۱۰ سال به طول انجامید که همزمان با حکومت پسر دومش دومیتیانوس بود. این ساختمان در چهار طبقه به ارتفاع ۵۷ متر بناشد. این ساختمان دارای ستونها، راه پله ها و پنجره های متعددی بود. سطح کلیزیوم حدود ۲/۴ هکتار بود و بیش از ۵۵۰۰۰ نفر تماشاچی را در خود جای می داد. کلیزیوم مسقف نبود و در فصل تابستان برای ایجاد سایه و به دور ماندن از اشعه گرم آفتاب، بر سقف آن پارچه ای بسیار بزرگ پهن می کردند تا بر سر مردم سایه بیفتد. البته رنگ پارچه روشن بود تا فضای میدان تاریک نباشد. کلیزیوم ۸۰ درب ورودی داشت که در طبقه هم کف با زمین، مردم می توانستند از جایگاههای مخصوص نزدیک دربهای ورودی بلیط تهیه کنند و وارد کلیزیوم شوند. دو درب مخصوص ورود امپراطور و بزرگان و دو درب برای گلادیاتورهای جنگنده بود. امپراطور و اشرافزادگان وارد ساختمان می شدند و از راهروهای اختصاصی به محل مخصوص خود می رسیدند. طبقات بالاتر که دید بهتری به میدان جنگ داشت ویژه بزرگان و امپرطور بود. مشخصات مکان پله هایی برای عبور مردم عادی و رسیدن به کنار نیمکتهایشان تعبیه شد. حتی جنس نیمکتها بر اساس رتبه و مقام بود. نیمکتهای چوبی برای مردم عادی و نیمکتهای مخملی و راحت برای اشرف زادگان و مبلهای بزرگ و مجلل برای امپراطور و ملکه ساخته شد. البته باید متذکر شویم که در اوایل سالهای ساخت کلیزیوم، درون میدان پر از آب بود و کشتیهای نمایشی در آن با هم می جنگیدند و هنرنمایی می کردند. این نمایشها برای پرکردن اوقات فراغت امپراطور بود. اما کم کم متوجه شدند آب دادن میدان پایه های بنا را فرسایش می دهد. لذا آب آن را خشک کردند و محلی برای جنگیدن گلادیاتورها آماده نمودند. امپراطور روم نیز از دیدن صحنه های خونین جنگ تن به تن برده ها بیشتر لذت می برد تا نمایش کشتیها. البته بعضی از تاریخ دانان وجود آب درون میدان کلیزیوم را تایید نمی کنند. به هر صورت مشخص نیست آیا آب درون میدان بوده یا نه. دیواره کلیزیوم با مرمر سفید پوشش داده شده بود. سبک معماری این بنا مانند آمفی تئاترهای روم باستان بود. در طبقه زیرزمین کلیزیوم مکانهایی برای نگهداری حیوانات وحشی و همچنین برده ترتیب داده شده بود. اهرمها و چرخ دنده هایی تعبیه شده بود تا دربهای قفسهای حیوانات به موقع باز شود و حیوانات از قفس بیرون بیایند. مکانیزم درون ساختمان کلیزیوم بسیار شگفت انگیز و در حد خود مدرن بود. از آن پس همه نمایشهای امپراطوری در کلیزیوم برگزار می شد. جشنهای عروسی، تاجگذاری، تولدها و سرگرمیها در این آمفی تئاتر برگزار می شد و با به خون کشیده شدن گلادیاتورها جشن امپراطور و مردم ایتالیا با شکوه تر و جالب تر می گشت. ورود حیوانات وحشی با نواخته شدن شیپورهای مخصوص، ورود حیوانات وحشی و درنده و گرسنه اعلام می شد و درب مخصوص محل نگهداری حیوانات باز می شد. حیوانات را از آفریقای جنوبی می آوردند و همیشه گرسنه نگه می داشتند، تا کاملا” وحشی باشند. از طرف دیگر ۱۰ گلادیاتور بانیزه های مختلف از قبیل گرز، نیزه، شمشیر و تور از درب دیگر وارد می شدند. نبرد آغاز می شد. اگر گلادیاتورها حیوانات را از پا در می آوردند در مرحله بعد دو به دو گلادیاتور با نیزه وارد صحنه می شدند و شروع به جنگیدن می کردند. آنقدر می جنگیدند تا یکی از آنان از پا درآید. فردی که زنده می ماند در انتظار مردم بود، یعنی طرح و نقشه نوع مردن گلادیاتور به دست مردم بود. یا با حیوان درنده باید دست و پنجه نرم می کرد یا با همنوع خود آنقدر می جنگید تا بمیرد. همچنین هنگامی که گلادیاتور حریفش را زیر پا می گذاشت و حریفش نیمه جان می شد، به امپراطور نگاه می کرد، اگر امپراطور دست راستش را مشت می کرد و انگشت شستش را بسوی زمین نشانه می رفت، گلادیاتور حق داشت حریفش را با یک ضربه بکشد. اگر امپراطور انگشت شصتش را بسوی آسمان نشانه می رفت یعنی گلادیاتور نباید حریفش را از بین ببرد. بوی خون فضا را پرمی کرد. تماشاچیان به ویژه امپراطور مشتاقانه تماشامی کردند و لذت می بردند. زمانی برای استراحت و میل کردن خوراکیهای مختلف داده می شد. آنان از خوردن شرابها و مرغهای بریان در میان خون و اجساد لذت می بردند. ناگفته نماند که شرط بندی میان مردم رواج داشت. بردن و برنده شدن یک گلادیاتور برای افراد بسیار هیجان انگیز بود. حتی مردم همسر و دختر خودشان را سر شرط بندی می گذاشتند. البته بسیاری از تماشاچیان این نمایشهای وحشتناک زنان بودند. حدود ساعت ۷ بعداظهر نمایشهای کشتار گلادیاتورها به پایان می رسید. اجساد گلادیاتورها وسط میدان دیده می شد. دو نفر برای بردن اجساد وارد میدان می شدند. اگر گلادیاتوری نیمه جان و زخمی میان اجساد دیده می شد، یک سیخ داغ در مغزش فرو می کردند تا هر چه زودتر بمیرد. امپراطور از دیدن صحنه جان دادن او لذت می برد و به این ترتیب نمایش به پایان می رسید و همه جایگاه خود را ترک می کردند تا روزی دیگر و نمایش دیگر در آنجا شرکت کنند. هیچ گلادیاتوری در رختخوابش نمی مرد، بلکه همه گلادیاتورها، بی چون و چرا با فجیعترین وضعی یا به دست دوست و همنوع خود یا زیر پنجه های حیوانات وحشی جان می باختند. تخمین زده شده که در ایام افتتاح کلیزیوم بیش از ۵۰۰۰ گلادیاتور در طی ۱۰۰ روز به همراه ۱۰۰ حیوان در میدان کلیزیوم کشته شدند. در سال ۴۴۲ بعد از میلاد این ساختمان عظیم بر اثر زلزله آسیب دید. اما در سال ۵۲۳ بازسازی شد. این کشتار تا شش قرن بعد از میلاد ادامه داشت. کم کم حکومت امپراطوران رو به زوال رفت و رسومات کشتار گلادیاتورها کم رنگ شد. در قرن ۱۹ کلیزیوم بیش از حد رو به نابودی می رفت. بارانها و تغییرات آب و هوایی سبب گشته بود که این بنای زیبا فرسایش یابد. جالب اینجاست که درون میدان کلیزیوم، آنقدر گل های بزرگ و آبی روییده بود. همگان می گفتند زمین این میدان خون گلادیاتورها را بلعیده است که اکنون از زمین آن گلهای زیبا روییده شده است. اکنون تنها نیمی از آن ساختمان باقی مانده است و قسمتی از آن ویران شده. با این حال هنوز عظمت آن مشخص و قابل درک است و می توان فریادها و تشویش های مردم روم را تصور کرد. همه روزه صدها توریست برای دیدن این آمفی تئاتر باستانی و عظیم به روم سفر می کنند. با این حال که حدود دو هزاره از زمان ساخت این آمفی تئاتر می گذرد اما توجه هر بیننده ای را جلب می نماید و یک محل باستانی و تاریخی در روم می باشد. معروف ترین گلادیاتورها: کومودیوس، خونخوارترین گلادیاتور تاریخ دومین گلادیاتور معروف این فهرست، یک برده نبود بلکه او خودش امپراتور بود، کومودیوس! کومودیوس یکی از خونخوارترین گلادیاتورهایی بود که بر صحنه کلزیوم روم ظاهر شد؛ کسی که بی رحمانه گلادیاتورهای تیمهای رقیب و حتی هم تیمیهای خود را از لب تیغ میگذراند و هرگز از این همه کشتار بی رحمانه احساس پشیمانی نکرد. او معتقد بود انسان در جهانی زندگی میکند که تنها راه برای رسیدن به موفقیت و خوشبختی در آن از بین بردن تمام موانع است؛ مهم نیست به چه قیمتی! در واقع میتوان گفت کومودیوس تجسم واقعی شعار معروف گلادیاتورهاست که «بکش یا بمیر!» او بین سالهای ۱۷۷-۱۹۲ بعد از میلاد مسیح زندگی کرد و طبق نوشتههای مختلف عصر باستان، وی در هزار مبارزه پیروز شده و یکی از رکوردداران جنگهای گلادیاتوری محسوب میشود. یکی دیگر از ویژگیهای این امپراتور سنگدل بیزاری از سیاست بازی است؛ چنان که وی در زمانی که بر مسند امور قرار داشت، تمام احکام خود را در اعلامیههای مختلف به وضوح به اطلاع عموم میرساند و هیچ وقت منازعات سیاسی کاخ را مخفی نگه نمیداشت! او معتقد بود سیاسی کاری و پنهان کاری متعلق به انسانهای ترسوست و یک شاه مقتدر باید بتواند احکام خود را به هر قیمتی که شده اجرا کند و مخالفان را بی رحمانه سرکوب! فلاما، گلادیاتور خاموش فلاما یکی از مرموزترین گلادیاتورهای تاریخ است. فلاما یک برنده ذاتی بود که همیشه در مبارزه تنها به پیروزی فکر میکرد و برای رسیدن به این هدف از هیچ کاری فروگذار نبود. نکته مرموز زندگی او اینجاست که فلاما چهار بار برنده جایزه رودیس شد! یعنی همان جایزه ای که او با آن میتوانست آزادی خود را تضمین کند اما همیشه گلادیاتور بودن را انتخاب میکرد و حاضر نبود مثل یک انسان آزاد و معمولی زندگی کند. فلاما با سایر گلادیاتورهای جنگاور متفاوت بود: هرگز قبل از شروع جنگ کری خوانی نمیکرد و با صدای بلند تشویق تماشاگران را جلب نمیکرد. پس از پیروزی در جنگ هم به ابراز احساسات مردم پاسخ نمیداد و بعد از تعظیم در برابر امپراتور صحنه را ترک میکرد. هم تیمیهای فلاما هم همیشه از کم حرفی و گوشه گیری وی سخن میگفتند؛ چنان که هرگز پیروزیهای بزرگش را جشن نگرفت. گویی این مرد تنها برای جنگیدن به دنیا آمده بود و بس! جالب است بدانید جمله معروف «من برای آدمکشی به دنیا آمده ام!» به وی نسبت داده شده است؛ جمله ای که امروزه به زبان عبری بر لباس سربازان رژیم اشغالگر قدس نقش بسته است! آرامگاه این گلادیاتور مرموز در سیسیل ایتالیاست که روی سنگ قبر باستانی آن نوشته شده: «فلاما-گلادیاتور اهل سوریه- ۳۰ سال زندگی کرد… ۳۴ بار جنگید… ۲۱ بار پیروز از میدان خارج شد و نه مبارزه بی نتیجه داشت… چهار بار شکست خورد.» این سنگ قبر توسط دلیکاتوس- همرزم باوفای فلاما-ساخته شده و بر مزار وی قرار گرفته است؛ هرچند در مورد نوشتههای آن تردیدهای زیادی وجود دارد! پریسکوس و وروس، مثل دو برادر گلادیاتورهای رومی همیشه تنها بودند و فقط در مبارزات گروهی از هم تیمیهای قدرتمند و فرمانبردار استفاده میکردند. اما در این میان یک استثنا وجود دارد؛ پریسکوس و وروس مثل دو برادر در تمام نبردها دوشادوش هم جنگیدند. پریسکوس یک برده به دنیا آمده بود اما وروس آزاد بود تا زمانی که در یکی از جنگها به اسارت ارتش روم درآمد. این دو جنگجوی نامی در ارتش گلادیاتورهای سلتیک با هم آشنا شدند. هرگز در تاریخ روم باستان مشاهده نشده دو گلادیاتور تا این اندازه هماهنگ باشند و تمام پیروزیهای جنگی خود را مشترکاً کسب کرده باشند. پریسکوس متخصص تاکتیکهای نظامی بود و همیشه بهترین طرحها برای شکست تیم رقیب را او آماده میکرد. وروس هم یک گلادیاتور تنومند بود که هرگز در مبارزه با گلادیاتورهای قدرتمند شکست نمیخورد. این دو پس از سالها مبارزه و کسب موفقیتهای بی شمار با هم صحنه کلزیوم را ترک کردند. امپراتور روم به پاس سالها مبارزه شجاعانه، آنها را قهرمان خطاب کرد و شمشیر چوبی رودیس را در اختیارشان گذاشت تا بین آزادی و گلادیاتور ماندن یکی را انتخاب کنند. پریسکوس و وروس هم در کنار هم صحنه مبارزه را ترک کردند تا وارد میدان زندگی واقعی شوند؛ این بار بدون جنگ و خونریزی! جنگاوریهای پریسکوس و وروس جنبه هنری نیز پیدا کرده بود؛ در مبارزات روز اول جشن آمفی تئاتر فلاویان در سال ۸۰ بعد از میلاد، این دو همرزم مجبور بودند در مقابل هم قرار بگیرند. مبارزه نهایی! معروف ترین گلادیاتور ها کریکسوس این گلادیاتور جنگاور یکی از دوستان باوفای اسپارتاکوس بود و در جنگ سوم بردهها، با دولت روم، فرماندهی ارتش گلادیاتورها را برعهده داشت. نام او در زبان گالی به معنی موفرفری است. ارتش کریکسوس در مبارزات اولیه توانست بر رومیان پیروز شود اما با حملات گسترده ارتش امپراتور به نقاط ضعف ارتش بردهها، کریکسوس و افرادش مجبور شدند عقب نشینی کنند. شرایط خاص آن دوران باعث شد کریکسوس تا مدتها دور از اسپارتاکوس باشد و به اجبار در جنوب ایتالیا سنگر بگیرد. در سال ۷۲ قبل از میلاد، بخشی از ارتش امپراتور به رهبری لوشس گلیوس پابلیکولا به مواضع کریکسوس حمله کرد و با وجود رشادتهای بسیار این فرمانده، ارتش بردهها به خاطر خیانت چند عنصر فاسد، شکست خورد. پس از جنگ و گریزهای سریالی بالاخره کریکسوس به دست رومیان کشته شد و تمام ارتش ۳۰ هزار نفری او که قدرت و شهرت فراوانی داشت از بین رفت. اسپارتاکوس بعد از اطلاع از مرگ همرزم وفادارش مسابقات ویژه ای برای یادبود وی برپا کرد که در آن ۳۰۰ سرباز رومی (اسیر جنگی) مجبور بودند مثل گلادیاتورها به جان همدیگر بیفتند تا زنده بمانند! در واقع اسپارتاکوس میخواست طعم زندگی و جنگ گلادیاتوری را به سربازان رومی بچشاند! این مبارزه نفسگیر به یکی از مبارزات به یادماندنی تاریخ گلادیاتورها تبدیل شد؛ چنان که شعر حماسی ویژه ای در بخش اشعار حماسی مارتیال در وصف این مبارزه سروده شد و در حال حاضر این شعر تنها بازمانده از ثبت وقایع مبارزات گلادیاتوری به نظم است! نتیجه این مبارزه طولانی هم بسیار عجیب بود؛ امپراتور تیتوس هردوی این گلادیاتورها را برنده اعلام کرد و جایزه (آزادی) در اختیار هر دو قرار گرفت. در حالی که قبل و بعد از تیتوس هیچ امپراتوری حکم به پیروزی هر دو طرف مبارزه صادر نکرد. هادریانوس، امپراتور محبوب پابلیوس ایلیوس هادریانوس یکی از گلادیاتورهای بنام روم بود که در نهایت به مقام امپراتوری روم رسید(۱۱۷-۱۳۸ بعد از میلاد). جالب است بدانید او یکی از بهترین امپراتوریهای روم باستان بوده؛ چنان که نامش در میان پنج امپراتور محبوب دوران روم باستان آمده و دلیل این محبوبیت نه جنگاوری و خونخواری در میدان جنگ، بلکه تلاشهای فراوان هادریان در ساخت بناهای تاریخی و رسیدگی به امور رفاهی مردم روم بوده است. او یکی از امپراتورهای مهربان روم بود که برخلاف دوران کوتاه جنگاوری اش به عنوان گلادیاتور همیشه دوست داشت صلح و امنیت در جامعه برقرار باشد. معبد ونوس در دوران حکومت او در رم ساخته شد. هادریانوس تنها امپراتور روم بود که به تمام ایالتهای امپراتوری بزرگ روم سرکشی میکرد و همیشه با فقرا و نیازمندان مهربان و بخشنده بود. در نوشتههای باستانی اطلاعات زیادی در مورد کارهای نیک وی در دوران حکومتش وجود دارد؛ چنان که مردم روم پس از تراجان (امپراتوری که قبل از هادریان بر روم حکومت میکرد و بسیار ظالم و خونخوار بود) او را فرشته ای میدانستند که از آسمان برای نجات آنها فرود آمده است! مارکوس آتیلیوس از دیگر گلادیاتورهای معروف میتوان به مارکوس آتیلیوس اشاره کرد که پس از ورشکستگی، خود را به جای بدهی اش به ارتش گلادیاتورها فروخت و در آنجا به یک گلادیاتور حرفه ای تبدیل شد که برای به دست آوردن پول و طلا حاضر بود هر مبارزه ای را قبول کند. مارکوس در یک مبارزه تاریخی، هیلاریوس، گلادیاتور ویژه امپراتور نرون را شکست داد. در حالی که هیلاریوس قبل از آن ۱۳ مبارزه متوالی را با پیروزی پشت سر گذاشته بود. دیگر حریف قدر وی ریسویس فلیکس نام داشت که پس از ۱۲ برد متوالی در مقابل مارکوس شکست خورد و جان خود را از دست داد. پایان گلادیاتورها: با اینکه روم مسیحی شده بود ولی هنوز اینگونه مبارزات با شکوه تمام در روم و سرتاسر امپراطوری انجام میشد تا اینکه در سال ۳۱۵ امپراطور کنستانتین استفاده از کودکان در آرنا را محکوم کرد و ۱۰ سال بعد طی فرمانی هرگونه مبارزات از این دست را در سرتاسر امپراطوری ممنوع کرد با این حال در دوره هایی بعضی از امپراطورها اجازه از سر گیری این مبارزات را دوباره میدادند و بعضی دیگر از اجرای آن جلوگیری تا اینکه در سال ۵۳۶ دیگر این مسابقات در روم غربی محبوبیت نداشت و بیشتر مسابقات ارابه رانی که منشا آن در روم شرقی بود طرفدار پیدا کرده بود و عملاً دیگر مسابقه گلادیاتورها انجام نگرفت گرچه در مناطقی تا مدتها بعد هنوزاینگونه مبارزات رواج داشت. منابع : ویکی پدیای فارسی بیتوته دانشنامه رشد وبلاگ سرزمین اهورایی مهمترین اخبار ایران و جهان تاریخ ما http://www.pazhoheshkade.ir/gladiator/ اسپارتاکوس، شماره ۱ گلادیاتورها شاید بتوان گفت معروف ترین گلادیاتور جهان اسپارتاکوس است که شهرت خود را مدیون کتابها، انیمیشنها، سریالها و فیلمهای سینمایی ای است که با الهام از زندگی پرماجرایش ساخته شدهاند. هرچند خود اسپارتاکوس آن قدر زنده نماند که این شهرت جهانی را به چشم ببیند! این برده رومی که بین سالهای ۷۱-۱۰۹ قبل از میلاد مسیح زندگی میکرد، در جنگ روم باتریس(سرزمینی کهن در حوزه کشورهای یونان، ترکیه و بلغارستان کنونی) اسیر شد و به صف گلادیاتورهای امپراتور روم اضافه شد. اما اسپارتاکوس با تمام بردههای دیگر فرق داشت: شم ذاتی رهبری و مدیریت اسپارتاکوس به علاوه شهامت مثال زدنی اش باعث شد این گلادیاتورها جنگجو به سرعت به رهبر شورشیان زندانهای روم تبدیل شود و سلطنت روم را با مشکلات بزرگی که به وجود آورد به چالش بکشد. مالک اسپارتاکوس، لانیستا لنتولوس باتیاتوس نام داشت که صاحب بزرگ ترین ارتش گلادیاتورهای آن زمان بود: لودوس! اسپارتاکوس دوستان باوفای خود کریکسوس و اونومائوس را در این ارتش پیدا کرد. معمولاً جنبه بیدادستیزی و شجاعت این سردار بزرگ مورد توجه نویسندگان و حتی سیاستمداران و عوام قرار میگیرد، در صورتی که در زمینه فنون جنگی و تاکتیکهای نظامی هم وی یکی از بهترین گلادیاتورهای زمان خود بود. به عنوان مثال بیشتر تاکتیکهای نظامیای که در جنگ علیه رومیها مورد استفاده ارتش بردهها قرار گرفت توسط خود اسپارتاکوس طراحی شده بود. به علاوه امپراتور روم هم از طغیان و شورش اسپارتاکوس علیه سلطنتش گیج شده بود؛ چون اسپارتاکوس قبل از فرار یکی از بهترین گلادیاتورهای ارتش روم بود که همیشه توجه امپراتور و همراهانش را به خود جلب میکرد. دلیل این توجه زیاد هم آشنایی وی به فنون نظامی و شکست دادن گلادیاتورهای مختلف بود. برده رومی، و رهبر انقلاب ضد بردهداری، در اصل از مردم تراسی بود که در رم در مدرسه تعلیم گلادیاتورها (که در آن بردگان را برای جنگ با یکدیگر آماده میکردند) کار میکرد. در سال ۷۳ ق-م درین مدرسه ضد بردهداری رهبری قیامی را بعهده گرفت و خبر آن به سرعت در سراسر ایتالیا پیچید، هزاران نفر برده از هر رنگ و نژاد تحت رهبری اسپارتاکوس قرار گرفتند. سنای روم چندین سپاه به مقابله آنها فرستاد، اما همه این سپاهیان بوسیله بردهها در هم شکسته شدند. آنگاه مارکس لیسی نیوس کراسوس فرماندهی سپاهیان روم را برای درهم شکستن انقلاب بردگان در دست گرفت ودر سال ۷۱ قبل از میلاد اسپارتاکوس را در نبردی سهمگین شکست داده اسپارتاکوس کشته شد و بردگان بسیار بخاک و خون درغلتیدند. آنچه در زیر میخوانید نقل و اقتباسی است از رمان جالب و دلفریب اسپارتاکوس نوشته نویسنده نامدار آمریکایی هوارد فاست (۱۹۱۴) ترجمه ابراهیم یونسی «کریکسوس غلامی غولآسا در سلول مجاور اسپارتاکوس بود، قصه پردرد قیام بردگان و عملیات جنگی بی پایان بردگان سیسیل را که بیش از نیم قرن پیش شروع شده بود بتفصیل برایش تعریف کرد. اسپارتاکوس با آنکه برده و برده زاده بود، اینک در اینجا، در میان همنوعان خویش، پهلوانانی را میدیدند که شکوه و عظمتشان با شکوه و عظمت اخیلوس و هکتور و ادیسه خردمند برابری مینمود و حتی از آن هم درمیگذشت… اما چه شیر مردانی! از سوئی انوس Enus بود، که تمام غلامان جزیره را آزاد کرده و سه سپاه روم را نابود ساخته بود؛ از سوئی دیگر آتنیون Atenion یونانی سائویوس تراسی او ندارت ژرمنی و بن جواش یهودی _ همان بن جواشی که با کشتی از کارتاژ گریخته و با کلیه سرنشینان آن به آتنیون پیوسته بود. اسپارتاکوس هنگامی که این چیزها را میشنید احساس میکرد که قلبش از غرور مالامال شده است. احساس پاکی از برادری و همدردی نسبت به این پهلوانان و شیرمردان وجودش را میآگند یکپارچه همدردی میشد. آنها را خوب میشناخت، میدانست چه احساس میکردند و رؤیای چه چیز را میدیدند و در آرزوی چه میسوختند. کشور و شهر و نژاد مفهومی نداشت؛ بندگی و بردگیشان یک امر مشترک بود. در عین حال میدید که با وجود همه عظمت رقت انگیزی که قیامهایشان داشت نتیجه کار باز عدم موفقیت بود و … اسپارتاکوس به آرامی گفت: “دیگر با هیچ گلادیاتوری نخواهم جنگید.” این را میدانم. یک لحظه پیش نمیدانستم، ولی حالا میدانم. در محل تربیت و مسابقه گلادیاتورها، اسپارتاکوس وعدهای گلادیاتور بودند. چهار مربی با شلاق در دست قدم میزدند و عدهای سرباز بیرون در بودند و اسپارتاکوس در آنروز در غذاخوری چیزی نخورد، دهانش خشک بودو قلبش به شدت میتپید. آنطور که او میدید واقعه خطیری در شرف وقوع نبود و آینده نیز همانطور که بر دیگران معلوم نیست بر او معلوم نبود و جائی از آنرا نمیدید. اما بعضی اشخاص به مرحلهای میر سیدند که بخود میگویند: “اگر فلان یا بهمان کار را نکنم آنوقت لازم نیست و نباید زنده باشم. همین که انسانها بچنین حدی برسند آن وقت زمین میلرزد.” و پیش از سپری شدن روز، یعنی پیش از آنکه صبح جای خود را به ظهر و شب دهد، زمین به لرزه درمیآمد _ اما اسپارتاکوس این را نمیدانست. تنها چیزی که میدانست اقدام بعدی، یعنی صحبت با گلادیاتورها بود. هنگامی که داشت موضوع را با کریکوس در میان مینهاد. سایر گلادیاتورها گوشها راتیز و نزدیک کرده بسخنان اسپارتاکوس با کریکوس گوش میدادند. اسپارتاکوس گفت: میخواهم بلند شوم و صحبت کنم. میخواهم آنچه را که در دل دارم بگویم. اما وقتی صحبت کنم دیگر برگشتی در کار نخواهد بود و مربیان هم سعی میکنند بهر قیمتی که باشد جلو صحبتم را بگیرند. کریکسوس، جوان غولپیکر گفت: “نمیتوانند بگیرند.” حتی در آن سوی چهار دیوار نیز جنب و جوش احساس میشد. دو نفر از مربیان بطرف اسپارتاکوس و کسانی که در اطرافش قوز کرده بودند برگشتند و شلاقها را به صدا درآوردند و کاردها را از غلاف کشیدند. گانیکوس گفت: “حالا صحبت کن!” سیاه آفریقایی گفت: “مگر ما سگیم که شلاقهایتانرا رو به ما تکان میدهید؟” اسپارتاکوس از جا برخاست و دهها گلادیاتور با او بپا خاستند. مربیان با شلاق و کارد حمله کردند، اما گلادیاتورها برسرشان ریختند، و در یک چشم بر هم زدن کارشان را ساختند. (کنیزها) زنان نیز سرآشپز را کشتند. همه این کارها بدون سر و صدا انجام گرفت، تنها صدایی که بگوش میرسید صدای خشمی بود که راه بر نفسشان بسته بود. سپس اسپارتاکوس نخستین فرمان خود را به نرمی و ملایمت و بی سراسیمگی صادر کرد: “بروید درها را محکم نگه دارید تا من صحبت کنم.” رفقا لحظهای تردید نشان دادند، سپس اطاعت کردند. گفت: “دور من جمع شوید!” عمل بسرعت برق انجام گرفته بود و از سربازانی که در بیرون مستقر بودند هنوز خبری نبود … “حالا دیگر آزادم. پدر و پدربزرگم هرگز لحظهای از آزادی برخوردار نبودند، و اما من اینک که اینجا ایستادهام آزادم. “لحظهای پرشکوه برای وی و همه بردگان اما همراه با ترس بود، ولی اسپارتاکوس میباید راه آینده را نشان دهد و آنها را بآینده هدایت کند و اگر راهی وجود نداشته باشد خود راهی بسازد. حالت چشمان بردگانی که دور و برش و مطیعش بودند گویای این چیزها بود. تمام این چیزها را در دیدگانشان میخواند. چون بدورش گرد آمدند از ایشان سوال کرد: “آیا با من هم عقیده هستید؟ من دیگر گلادیاتور نخواهم بود. من خودم حاضرم اولین نفر باشم که بمیرم. با من هستید؟” در چشمشان عدهای اشک حلقه زده بود، گروهی میترسیدند. بعضی بیشتر و برخی کمتر، اما او قدری غرور و افتخار درآنها دمید، و در این کار براستی استاد بود. گفت: “حالا ما باید با هم رفیق باشیم، همه باید مثل یک تن واحد باشیم. آنطور که در مملکت ما میگویند، در زمانهای قدیم مردم به میل و اراده خود به جنگ میرفتند و کسی آنها را مجبور نمیکرد. آنطور که رومیان میرفتند نمیرفتند، با میل و اراده خود میرفتند و اگر کسی نمیتوانست بجنگد و براه خود میرفت کسی با او کار نداشت. یکی گفت خوب! چه میخواهید بکنید؟ اسپارتاکوس گفت: “میجنگیم، خوب هم میجنگیم، چون بهترین مردان جنگی جهان هستیم.” خشونت صدا با ملایمت رفتارش تباین خاصی یافته و همه را بر جای خود میخکوب کرد ه بود. تردیدی نبود که سربازان صدایش را شنیده بودند. بسخن ادامه داد و گفت:” چنان خواهیم جنگید که درتمام تاریخ روم هرگز گلادیاتورهای کاپوا را فراموش نکنند!” اسپارتاکوس گفت: “اول سربازها.” یکی گفت: “ما در مقابل هر یک نفر آنها پنج نفریم، فرار میکنند.” اسپارتاکوس با عصبانیت جواب داد: “نه فرار نمیکنند. این را باید بدانید، اینها هیچ وقت فرار نمیکنند. یا ما را میکشند یا ما آنها را نابود میکنیم؛ اگر ما آنها را بکشیم باز سربازان دیگری خواهند آورد. ارتش روم حد و حدود ندارد!” با چشمان از حدقه درآمده نگاهش میکردند. سپس افزود: “اما اگر ارتش روم حد و حدود ندارد عده غلامان هم بیشمار است.” دست به کار شدند هر چه به دست آوردند بعنوان اسلحه دردست گرفتند عده بردگان دویست نفر و تعداد سربازان و مربیان و افسران مجهز مسلح ۵۴ نفر بدستور افسران به پیش میراندند که بردگانرا از پا درآوردند بردگان دیگر آمدند و خیره بدین منظره سهمناک مینگریستند. نیزههای مخوف بر بازوان خمیده تکیه کرده بود، نوکشان در پرتو آفتاب برق میزد. باری، قدرت روم عظیم بود و غلامان میباید در زیر فشار این قدرت خرد کننده و حتی قدرت ناچیز این گروه که نماینده ین قدرت بزرگ بود در هم شکنند و بگریزنئ یا نیست و نابود شوند. اما در آن هنگام قدرت روم عاجز ماند، و اسپارتاکوس سرداری بزرگ شد. تعریف روشنی برای کسی که دیگرانرا رهبری میکند وجود ندارد. پیشوائی چیز غیر قابل تعریف و عجیبی است، بخصوص وقتی که نیرو و شکوهی در پشت سر خود نداشته باشد. هر کس میتواند دستور صادر کند و فرمان بدهد اما صدور فرمان و دادن دستور بنحوی که دیگران اطاعت کنند خود خصیصه اسپارتاکسو بود. دستور داد متفرق شوند و دایره وسیعی بدورگروههای سربازان تشکیل دهند. گلادیاتورها متفرق شدند و دایره وسیعی بوجود آوردند. مهاجمین آهنگ قدمها را کند کردند و تردید نشان دادند و ایستادند. هیچ سربازی به چالاکی گلادیتاور نبود زیرا در زندگی گلادیاتور، سرعت، زندگی و زندگی سرعت بود. بعلاوه ، چیزی دست و پاگیرشان نبود و تنها لباسشان پاره لنگی بود که به کمر داشتند حال آنکه سپر و شمشیر و خود نیزه و زره حرکت سربازان را محدود میکرد … گلادیاتورها بشعاع ۷۵ قدم آنها را در محاصره گرفتند. اسپارتاکوس در لحظهای استخوان بندی تاکتیک سالهای آینده را بوضوح در مقابل خویش دید. اسپارتاکوس فریاد برآورد: “سنگ! سنگ بیاندازید! سنگ بارانشان کنید!” برقآسا به این طرف و آنطرف میدوید و دیگران را برمیانگیخت: “سنگ بیاندازید! سنگ بارانشان کنید!” گروه سربازان مسلح گهگاه نیزهای پرتاب میکردند اما ناگهان در برابر حمله پلنگآسای غلامان روبرو میشدند، دیری نگذشت همه ۵۴ سرباز مسلح کشته، غلامان غرق در شادی و پیروزی شدند، اما اسپارتاکوس متوجه پادگان نیرومند کاپوا که به زودی گروهی انبوه بر آنان میتاختند بود. لذا به یکی از غلامان گفت برو ببین آیا میتوان در اسلحهخانه را شکت و از هر یک از غلامان تخصصشان را در نبرد با سلاحها و شیوههای مختلف میپرسید زیرا اگر در این نبرد شکست میخوردند دیگر نامی از آنان باقی نمیماند و اگر میگریختند یک یک به چنگ سربازان و بردهداران میافتادند و به صلیب کشیده میشدند از این رو لحظات سرنوشت ساز را اسپارتاکوس با دقت بررسی و وارسی میکرد. چون اسپارتاکوس بار دیگر به پادگان کاپوا نگریست و دید که سربازان با شتاب بسوی آنان حملهور میشوند این حقیقت را دریافت که مخفیگاهی وجود نداشت و غاری نبود که درآن بتوان خزید. دنیا را باید دگرگون ساخت. ایستاد و گفت:”با سربازان میجنگیم.” سربازان چون سیل خروشان انبوه بردگان را دیدند سخت ترسیدند نیزههای خود را پرتاب کردند، غلامان با پرتاب سنگ، آنها شکست خوردند وگریختند، عدهای ازغلامان تا نیمه راه کاپوا بدنبالشان دویدند. این دومین پیروزی غلامان در زمانی اندک بود، اکنون غلامان اطراف خبر یافته، ودر اضطراب بسر میبردند وگروهی از خانه و ملک ارباب گریخته به اسپارتاکوس میپیوستند. هنگام راهپیمائی در پیشاپیششان گام برمیداشت، او را برسم تراسیها پدر خطاب میکردند چه خواهیم کرد، کجا خواهیم رفت؟ “اسپارتاکوس گفت: “ما قبیلة واحدی هستیم، موافقید؟. همه با سر، سخنش را تصدیق کردند. در قبیله، برده و غلامی وجود نداشت و همه با هم برابر بودند. این امر مربوط به مدتها قبل بود،اما لااقل خاطرة آن در خاطرها مانده بود. درادامه سخن گفت: “چه کسی میخواهد صحبت کند؟ چه کسی داوطلب رهبری است؟ هر که میخواهد ما را رهبری کند بلند شود. ما اکنون مردم آزادی هستیم.” اسپارتاکوس پس از مدتی از بردگان از بندرسته پرسید: حالا میدانید چه باید بکنیم؟” همه چشمشان باو بود. _ میتوانیم فرار کنیم؟ کریکوس پرسید: به کجا فرار کنیم؟ بهرجا که روی آسمان همین رنگ است، همه جا ارباب است و برده.” اسپارتاکوس که راه کار را میدانست با اطمینان گفت: “نخواهیم گریخت. مزرعه به مزرعه خانه به خانه خواهیم رفت و بهرجا که رسیدیم غلامان را آزاد خواهیم کرد. و به نیروی خویش خواهیم افزود. اگر نیرو به مقابله ما بفرستند خواهیم جنگید. یکی پرسید: “اسلحه چطور؟ اسلحه از کجا خواهیم آورد؟” اسلحه را از سربازان خواهیم گرفت؛ خودمان خواهیم ساخت. مگر روم جز خون و عرق جبین و کد یمین برده چیز دیگری هست؟ مگر چیزی هم هست که ما نتوانیم بسازیم؟ آنوقت روم هم با ما خواهد جنگید. اسپارتاکوس بآرامی گفت: “آنوقت ما با روم میجنگیم، و به عمر حکومت روم پایان میدهیم و دنیائی میسازیم که درآن برده و اربابی نباشد.” بردگان از بند رسته به سوی شهر کاپوا براه افتادند از کوی و برزن از دشت و تپه بردگان به گروه اسپارتاکوس میپیوستند واینک عده آنها بیش از هزار نفر بود، گلههای گاو و گوسفند را نیز بدنبال اسپارتاکوس و یارانش به راه انداختند زیرا شبانان نیز برده بودند وهر چه پیشتر میرفتند بر نفرات آنان افزوده میشد بقول گانیکوس از بند رسته جویبار کوچک، رودی شده و اینک سیلی در کار برخاستن بود. گانیکوس هر گاه به صورت اسپارتاکوس مینگریست چشمش جان میگرفت و میدرخشید.میگفت: “دنیا را زیر پا میگذاریم و آنرا سنگ به سنگ آجر به آجر، تغییر میدهیم!” سنا، سرداری سپاهی عظیم را به وارپنیوس گلابروس سناتور جوان برای درهم شکستن بردگان فرستاد، غلامان بر سپاهیان تاختند همه را کشتند جز یکنفر را که اسپارتاکوس میخواست همه کشتگان از سرباز ساده سردار سپاه بوی نشان دهد و تعلیمی سنا را همراه پیامی برای سنای روم فرستاد دراین پیام آمده بود که شماد هر چه لشکر دارید بفرستید ما همه را تار و مار کرده یا میکشیم و با اسلحه آنها، خود را مسلح میسازیم. چند سال اسپارتاکوس در برابر سیل خروشان سپاه منظم و مجهز روم مقاومت کرد. بردگان ایتالیا حتی در کشورهای دور و نزدیک از این انقلاب بزرگ وآزادیبخش خبر یافتند سر به شورش برداشته ارباب خود راکشته، خانهها و انباریهای آنها را آتش زدند. و آنها که توانستند به سپاه اسپارتاکوس پیوستند. اکنون بیش از ده هزار نفر غلام مجهز بسلاح (گرفته شده از سربازان رومی) هستند. مانند آنان خندق بدور اردوگاه خود میکنند یا دیوار میسازند خلاصه اینکه مانند سربازان رومی به دستههای پانصد نفری تقسیم شده، داریا تشکیلات منظم بودند. سربازان اسپارتاکوس: “در بالای تپه بزرگی موضع گرفتهاند. اطراف این تپه خرپشته است، پیاده نظام سنگین اسلحهشان سیتغ تپه را در هر جهت بطول نیم میل اشغال کرده است. لژیونها در پشته تپه آن سوی آن موضع گرفتهاند. اسپارتاکوس در مرکز نیرو و بر پشتهای که بر همه جا مسلط است پاسگاه فرماندهی خود را دایر کرده است. در چادر سفیدی که پاسگاه فرماندهی است عناصر لازم یک پاسگاه فرماندهی در فعالیت است. یک منشی با نوشت افزار نشسته است. پنجاه امربر آمادهاند تا به سرعت برق در جهتی از میدان نبرد راه بیفتند و فرامین را بواحدها ببرند. تیر بلندی نصب کردهاند و علامتچی با پرچمهای متعدد و رنگ و وارنگش در کنار آن ایستاده است. بر روی میز بزرگی که در مرکز چادر است نقشه بزرگی از میدان نبرد در دست تهیه است. فرماندهان واحدها دور میز ایستادهاند و نقشه را مینگرند و اطلاعاتی را که ازموقع و وضع و تعداد واحدهای دشمن رسیده است تفکیک میکنند . جمعاً هشت نفر دور میز هستند، در یک انتهای میز، اسپارتاکوس چهل ساله بنظر میرسد. اکنون یک ارتش تقریباً پنجاه هزار نفری را فرماندهی میکند و این ارتش از بعضی لحاظ بهترین ارتشی میباشد که دنیا بخود دیده است. ارتشی است که در لوای شعارهای بسیار ساده در راه آزادی میجنگد در گذشته ارتشهای بیشمار وجود داشتهاند؛ ارتشهائی که برای شهرها و ملتها و بخاطر مال وغارت ونظارت بر این یا آن خطه میجنگیدند. این آن ارتشی است که در راه آزادی و عظمت و حرمت انسانها میجنگد، ارتشی است که هیچ شهر و سرزمین خاصی را از آن خود نمیداند زیرا مردمی که آنرا تشکیل دادهاند متعلق به همه شهرها و تمام قبایل و همه سرزمینها هستند. ارتشی است که باید پیروز شود زیرا برای عقبنشینی پلی در پشت سر ندارد و سرزمینی نیست که او را در خود پناه دهد. لحظهای است از حرکت دگرگون گشتة تاریخ است. آغازی است جنبشی است. زمزمه خفتهای است. برق نوری است که خبر از رعدی میدهد که دنیا را میلرزاند و پیشقراول برقی است که چشمها را خیره میکند، ارتشی است که ناگهان درمییابد که پیروزی او باید جهان را دگرگون سازد، و بنابر این یا باید هان را دگرگون سازد یا به پیروزی نرسد. در آنسوی رود درمقابل ارتش اسپارتاکوس از همه مستعمرات ایتالیا سرباز آوردهاند بیش از ۷۰ هزار نفرند، مسلح ومجهز، جنگ میان دو سپاه درمیگیرد، سپاه روم در هم میشکند با اینکه یک سرباز رومی که کشته میشود یک نفر بعدی جای آنرا میگیرد با اینحال ترس از سپاه سرسخت بردگان دل تکتک افراد ارتش روم را میلرزاند. بزحمت نیروی این را دارند که سپرهایشان را نگه دارند و شمشیرشان را بالا ببرند. ارتش روم روحیهاشان را میبازند. ده نفر اینجا ازهم میپاشند، صد نفر آنجا میگریزد. صد نفر هزار نفر میشود؛ و هزار نفر ده هزار نفر و سراسیمگی تمام ارتش روم را فرا میگیرد. اسلحه را زمین میاندازند و فرار را بر قرارترجیح میدهند. افسران سعی میکنند از فرارشان جلوگیری کنند، اما سربازان آنها را میکشند، غلامان آنها را تعقیب میکنند، دراین پیروزی که رومیان شکست خوردند ده هزارنفر غلام کشته شد و باز روم ارتشهای بزرگتری خواهد فرستاد. سرانجام لشکرهای روم بر بردگان تاختن گرفتند و وقتی اسپارتاکوس شکست خورد در اردوی و ۲۲ هزار نفر بودند (۱۲ هزار نفر آنها را زنها و بچهها تشکیل می دادند) دوازده هزار نفر از آنها را بعنوان غنیمت جنگی به واحدها دادند. اسپارتاکوس همراه با بیش از ۶۰۰۰ نفر به صلیب کشیده شد، وارینیا همسر زیبای اسپارتاکوس باسیری افتاد درحالیکه بچهای در بغل داشت. اما سرانجام از اسارت بیرون آمد، با این همه شادمان بود زیرا زنده و آزاد بود، کودکش زنده و آزاد بود در خانه مرد دهقانی ساده که همسرش سرزا رفته بود زندگی میکرد، از این مرد صاحب هفت فرزند شد، اسپارتاکوس جوان نیز با این بچهها بزرگ شد. بارها داستان اسپارتاکوس را نقل کرد: تعریف میکرد که چقدر خوب و مهربان بود. هیچوقت هم او را از مردم سادهای که در میانشان زندگی میکرد، جدا نمیساخت و وقتی که از رفقای اسپارتاکوس صحبت میکرد این یا آن یک از مردم ده را بعنوان نمونه انتخاب میکرد، و وقتی این داستانها را باز میگفت شوهرش با تعجب و حسرت گوش فرا میداد. زندگی وارینیا زندگی راحتی نبود از طلوع صبح تا غروب آفتاب کار میکرد: وجین میکرد، بیل میزد، میشست و میریسید و میبافت؛ اما زیبائی هیچ وقت برایش مسأله مهمی نبود هر وقت که در خود فرو میرفت و گذشته را از نظرمیگذرانید بخاطر آنچه بخاطر زندگی بوی داده بود سپاسگزار بود. دیگر در ماتم اسپارتاکوس نمینشست و برایش اشک نمیریخت. زندگیش با اسپارتاکوس به صورت رؤیا درآمده بود. وقتی پسر بزرگش به بیست سالگی رسید وارینیا بیمار شد و پس از سه روز درگذشت مرگش سریع و خالی از درد و رنج بود. شوهر و پسران و دخترانش درغم مرگش میگریستند. بعد او را کفن کردند وبه خاک سپردند. پس از مرگ او بود که تغییراتی در محل،بوقوع پیوست. مالیاتها روز به روز بالا میرفت و این افزایش حد و حدودی نمیشناخت.خشکسالی شد، و بیشتر محصولات از بین رفت سپس سربازان رومی آمدند. افراد خانوادههایی را که قادر به پرداخت مالیات نبودند از خانههایشان بیرون کشیدند و گردن به گردن زنجیر کردند و بردند و در رم بفروش رساندند. اما همه آنهایی که محصولشان از بین رفته بود این حکم را گردن نه نهادن و این نقشه را با فرمانبرداری نپذیرفتند. اسپارتاکوس و برادران و خواهرانش با عده دیگری از مردم ده گریختند و بجنگلهای شمال دهکده که بنواحی صعبالعبور آلپ میپیوست پناه بردند. در آنجا به عسرت زندگی میکردند؛ بلوط و گردو و گوشت شکار میخوردند؛ اما وقتی ویلای بزرگی در سرزمینی که روزی بایشان تعلق داشت بنا شد سرازیر شدند و ویلا را آتش زدند و آنچه داشت به یغما بردند. سربازان به جنگلها گریختند؛ دهقانان با قبایل کوهستانی متحد شدند و با سربازان جنگیدند غلامان فراری بآنها پیوستند؛ وسالیان دراز جنگ ستمکشان سخت ادامه داشت. گاهی نیرویشان در زیر ضربات سربازان متلاشی می شد و پارهای اوقات چنان نیرویی پیدا میکردند که میتوانستند بدشتها بریزند و آتش بزنند و ویران کننده و به ستوه بیاورند. پسر اسپارتاکوس هم باین نحو زندگی کرد و مرد: مانند پدرش مرد؛ رنج دید و ستم کشید و مبارزه کرد. قصههایی که برای فرزندانش نقل کرد آن وضوح وروشنی سابق را نداشت و آنقدرها بر واقعیات امر مبتنی نبود. قصهها افسانه شد و افسانهها به صورت تمثیل درآمد، اما جنگ ستمکشان علیه ستمگران همچنان ادامه داشت. شعلهای بودکه گاه بالا میگرفت و زمانی به پستی میگرائید، اما هرگز خاموش نمیشد، ونام اسپارتاکوس نیز هرگز از میان نرفت. این نام نتیجة یک تبار عالی نبود، زائیده یک مبارزه دسته جمعی بود. با تشکر از دوست عزیز ، جناب adelkhoje ، تصاویر و تاپیک منتقل شد // MR9 درصورت امکان ، تصاویر با سایز کوچکتر و اندازه فونت ها هم حداقل شماره 14 باشد . متشکرم
- 2 پاسخ ها
-
- 34
-
-
ممنون از پیشنهادتون ،مِن بعد همین کار خواهم کرد... :rose:
-
تاپیک جامع ژوزف استالین تاپیک جامع ژوزف استالین
adelkhoje پاسخ داد به Soldier_Nazi تاپیک در جنگ آوران
نوشتن دربارهٔ ستمگران بزرگ تاریخ سخت است. «شر مطلق» وصفی گویا و مفید نیست و لااقل برای شرححالنویسی جواب نمیدهد. شاید بتوان تنها با این وصف پرترهای ساخت، درست مثل «بهشت گمشده» جان میلتون که نشان میدهد چطور با ترک فضائل انسانی بدل به یک شیطان میشوند. در واقع کاربرد وصف شیطانی در مورد چهرههایی همچون استالین و هیتلر برای بسیاری از ما چنان درونی شده است که دیگر کارکرد مفیدی برای شناخت بیشتر آنها ندارد. از طرفی این فرض که آدمی که یک میلیون نفر را میکشد (یا سبب کشته شدنشان میشود) یک میلیون برابر شیطانصفتتر از آدمی است که سبب مرگ یک انسان میشود، به حتم فرض غلطی است؛ حتی نمیشود گفت که او یک میلیون بار خونسردتر از قاتلی است که با تبر مرتکب قتل میشود. شاید تنها راهی که برای رسیدن به پاسخی معقول در این میان برایمان بماند، در واقع تنها راهی که بتوان با توسل به آن به تحلیلی درست رسید، در نظر گرفتن مسالهٔ قدرت در این میان است، اینکه وقتی عنصر قدرت در این قتلها دخیل باشد تاثیر این مرگها در مضربی جهانی گسترش پیدا میکند و محدود به جغرافیای خاصی نمیشود. شر میتواند مفهومی باشد از مسئولیت قدرتها و دولتها در برابر مرگ و میر تودهها، مفهومی که وقتی پای رسیدن به قدرت در میان باشد به راحتی از جان آدمها میگذرد. در مورد چهرههایی همچون هیتلر یا استالین شرارت ابعادی جهانی پیدا میکند. اما اینجا هم فرضیهای همراه با تسامح مطرح میشود مبنی بر اینکه بحث مرگ و میر در جنگ جداست و نمیتوان کشته شدن میلیونها نفر را در طول جنگ رسوایی اخلاقی یا شیطانصفتی برای مسببانش دانست. این درست همان نقطهای است که در کتاب «استالین؛ پارادوکس قدرت، ۱۹۲۸-۱۸۷۸» موشکافی میشود. استفان کاتکین، استاد تاریخ و مدیر گروه مطالعات روسیهٔ دانشگاه پرینستون در جلد اول کتاب عظیم زندگینامهٔ استالین به این پارادوکس عمیق پرداخته است، او بحث شر مطلق بودن را کاملا کنار گذاشته و بعد به پارادوکسی به نام استالین پرداخته است. به نظر میرسد او قصد دارد در ادامهٔ این اثر استالین جوان را در مقابل استالین حاکم بر شوروی قرار بدهد. تازهترین کتاب او از ماه نوامبر به لیست پرفروشترین کتابهای غیرداستانی نیویورکتایمز راه یافته است. کاتکین با اثری به شهرت رسید که میتوان آن را آینهٔ تمامنمای زندگی در شوروی روزگار استالین دانست، کتاب «کوه مغناطیس: استالینیسم به عنوان یک تمدن» که واقعیتهای زندگی روزمره را از دههٔ ۱۹۳۰ بررسی میکند. او بیش از ۱۲ کتاب دربارهٔ سرزمینهای اتحاد جماهیر شوروی دارد و طی چند سال اخیر در حوزهٔ ثبت و بررسی آنچه در روزگار سرخها میگذشت صاحب کرسی پژوهشگری است. کتاب اخیر او اولین جلد از یک تریلوژی عظیم است، جلد اول این تریلوژی را انتشارات پنگوئن نوامبر امسال منتشر کرده است. در واقع کاتکین بیاینکه بخواهد تصویری شیطانی از استالین بدهد به نوشتن این اثر پرداخته است، شاید برای همین در فصلهای آغازین این کتاب خبری از ظهور یک خونخوار قسیالقلب نیست. او از پسر پینهدوز فقیری در شهر گورکی مینویسد که با لفظ صمیمی «سوسو» خطابش میکنند. او با وجود خونسردی و بیتفاوتی پدرش جوانی میشود سختکوش که به زودی در تفلیس در جستوجوی راهی برای مبارزه با دولتمردان روسیهٔ تزاری خواهد بود. کاتکین، استالین سالهای بعد و استالین روزگار جوانی را یکسره از هم جدا میکند و خواننده در بخشهای آغازین اثر با جوانی روبرو است که استعدادهای زیادی دارد و میخواهد به هر قیمتی شده روی پای خودش بایستد. او ارادهای قوی دارد و برای رسیدن به آنچه میخواهد از کلیسا و روحانیت تا زندگی مخفی را میآزماید. در واقع کاتکین کینهٔ تاریخی از استالین به دل ندارد و بر خلاف باقی کتابهایی که دربارهٔ او نوشته شده است از استالین به عنوان فردی که مسیرهای موفقیت خودش را با سختکوشی پیموده است، یاد میکند؛ اینکه فرزند پینهدور فقیر به زودی از تروتسکی باسواد و همراهان باسواد لنین پیشی میگیرد. شاید کتاب حاضر را بتوان بیطرفانهترین اثری دانست که دربارهٔ استالین نوشته شده، چرا که نویسنده نه از خانوادهٔ اپوزیسیونهای مخالف استالین است و نه از طرفداران تروتسکی. او معتقد است در بازی قدرت میان لنین و استالین و در رابطهای که میان این دو شکرآب شد، این لنین است که میبازد. او بعد از اینکه بر اساس اسناد تازه یافته روزهای پس از سکتهٔ مغزی لنین و فضای حاکم بر اطراف جسم بیمغز او را ترسیم میکند، در ادامه از رقابت خونین استالین و تروتسکی برای نشستن روی صندلی نفر اول پرده برمیدارد، هر چند در اغلب تاریخنگاریها این تروتسکی است که نقش قربانی را ایفا میکند. او در ادامه به سفر سرنوشتساز استالین در ژانویهٔ ۱۹۲۸ میپردازد؛ سفری که برای تحکیم طرح اشتراکی کردن اراضی بود، اما نتایج فاجعهبارش گریبان سراسر شوروی را گرفت و استالین درست برای اولین بار در سیبری بود که سویهٔ دیگری از خود را نشان داد. او بیاینکه دست به دامن تبیین دلایل روانشناسانه برای استالین به عنوان یک قاتل پارانویایی بشود یا اینکه روحیهٔ خونسرد او را ناشی از عقدههای حقارتش در کودکی و زندگی در شهرستان دورافتادهٔ گرجستان وصف کند، حتی قتلعام نخبگان و روشنفکران در اردوگاههای کار اجباری را هم ناشی از دشمنی او با تحصیلکردگان نمیداند، بلکه همهٔ اینها را ناشی از سازوکار حاکم بر حکومتی با چنین مختصات و عقایدی میداند. او معتقد است لنین و تروتسکی هم احتمالا اگر روی این صندلی مینشستند همین کارها را میکردند که استالین کرد. اما به نظر میرسد ویژگی استالین پافشاری و مقاومت در برابر هر شک و تردیدی است، او به هر قیمتی میخواهد شوروی را به سمت صنعتی شدن پیش ببرد و اگر قرار است در این راه میلیونها نفر بمیرند یا اینکه در رنج به سر ببرند، باز هم استالین چشم به نقطهٔ دوردستی دوخته که هدفش آنجاست، اما سؤال کاتکین اینجا مطرح میشود که او این قدرت را از کجا آورده است؟ او پاسخ همهٔ این سؤالها را یک به یک در یک دهه جستوجو دربارهٔ استالین یافته و به نتایج شگفتآوری رسیده است. او تمام پیشفرضها و گمانهزنیهای سابق دربارهٔ استالین عقدهای که به علت ضعف و عیب جسمی این چنین خونخوار شده بود را رد میکند و به تصویری درونی از جغرافیای درونی رژیم بلشویکی میپردازد که با استفاده از اسناد نظامی شوروی و پلیس مخفی در این کتاب ترسیم شدهاند. او به جزئیات یک اعدام ساختگی که اوایل سال ۱۹۱۸ در مورد استالین اتفاق افتاد اشاره میکند و در ادامه روشن میسازد که چطور بعدها این خاطره برای استالین تبدیل به روشی کارآمد جهت ادارهٔ کشور و ترساندن و از پا درآوردن مخالفان شد. در نهایت به گفتهٔ ناشر، کتاب «استالین؛ پارادوکس قدرت» اثری است که یک پرترهٔ نزدیک به واقعیت و قانعکننده از استالین ارائه میدهد، از استالینی که بودنش در رخدادهای جنگ جهانی دوم سخت موثر بود. انتشارات پنگوئن از این اثر به عنوان کتابی که میتواند هنر تاریخنگاری قرن اخیر را به رخ بکشد نام برده است. منبع : تاریخ ایرانی http://www.tarikhirani.ir/fa/news/30/bodyView/4845/%DA%86%D9%87%D8%B1%DB%80.%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1.%D8%B1%D9%87%D8%A8%D8%B1.%D8%B4%D9%88%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%9B.%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%84%DB%8C%D9%86.%D8%B4%D8%B1.%D9%85%D8%B7%D9%84%D9%82.%D9%86%D8%A8%D9%88%D8%AF!.html- 119 پاسخ ها
-
- 16
-
-
تحولات سوریه (1) تحلیل و پیگیری تحولات سوریه (1)
adelkhoje پاسخ داد به death-white تاپیک در اخبار تحلیلی
از اردوغان زیاد خوشم نمیاد ... ولی تدریس زبان عثمانی به نظرم کار قشنگیه ... از اول هم نباید لاتین برای زبان ترکی انتخاب میکردن... اردوغان وترکیه دیگه خواب همچین امپراطوری رو ببینه ... امپراطوری عثمانی هم تنها به اسم اسلام و جهاد علیه کفار 6 قرن دووم اورد... دیگه تو این دوره ای که هر کشوری برای خودش ملیت خاص خودش داره نمیشه امپراطوری وسیع تشکیل داد ... -
ژرژ دانتون ژرژ ژاک دانتون (به فرانسوی: Georges Jacques Danton) (۱۷۹۴– ۱۷۵۹ ) در آرسی سور اوب در ایالت شامپانی متولد شد . پدر او نماینده و وکیل شهرداری و تا سال ۱۷۶۳ در قید حیات بود . دانتون به ورزشهای شمشیربازی و چوگان علاقه بسیار داشت و چون با محیط آموزشگاههای مذهبی سازش نداشت مادرش ناگزیر او را در یک آموزشگاه غیر روحانی به نام تروی فرستاد . دانتون پس از به پایان رساندن این آموزشگاه به خواندن زندگی تاریخدانان و سیاستمداران روم قدیم پرداخت و تحت تاثیر اندیشه جهموریخواهان روم قرار گرفت . پس از چندی به پاریس رفت و به فراگرفتن علم وکالت پرداخت و پس از آموختن این علم مشغول وکالت شد و همواره جانب مردم تهیدست و فقرا و طبقه سوم را میگرفت و در ضمن وارد شغل وکالت دولتی گردید و در سال ۱۷۸۹ با دختری از یک خانواده بورژوا وصلت نمود و رفته رفته صاحب آوازه گشت . وی پیش از وقوع انقلاب کبیر وارد « کلوب کوردلیه » شد و فعالیتهای سیاسی او علیه حکومت وقت فرانسه آغاز شد و بتدریج مورد توجه انقلابیون فرانسه قرار گرفت . دانتون وارد حزب ژاکوبن شد و به سبب رقابتی که این حزب با حزب ژیروندن داشت، طبعاً دانتون با پیشوایان حزب مزبور به مخالفت پرداخت و چون به عقیده او شاه و درباریان را باید زندانی مینمودند و حال آنکه ژیروندیستها معتقد به محاکمه و اعدام آنها بود .، روبسپیر، آنقدر دسیسه بازی نمود و برای دانتون پرونده سازی کرد تا مجلس وی را محکوم به مرگ با گیوتین کرد و حکم او در ۵ آوریل ۱۷۹۴ (میلادی) اجرا شد . البته روبسپیر هم در نهایت در یک شبه کودتا سرنگون شد و به سرنوشت دانتون دچار شد و بامرگ این انقلابی افراطی دور ترور انقلاب کبیر فرانسه به پایان رسید. ___________ پی نوشت : خوشحالم که خوشتون اومده :rose: :blushing:
-
تحولات سوریه (1) تحلیل و پیگیری تحولات سوریه (1)
adelkhoje پاسخ داد به death-white تاپیک در اخبار تحلیلی
تو این بخش فردی فرمود یا شخص باید شیعه باشد یا مقابل ما ... یعنی ایشون ما را دشمن خودشون فرض میکنن... و این چیزیه که صهیونست جهانی میخواد ... -
خاندان بوربون و انقلاب فرانسه در ۲۳ اوت ۱۷۵۴، پیکی از کاخِ بزرگِ ورسای رهسپار شد تا پیامی را به شاه لویی پانزدهم در کاخش در شوئازی برساند. این پیک مأموریت داشت که تولدِ نوهِ تازهِ شاه، لویی اوگوست، را اطلاع دهد. اما نتوانست پیامش را برساند؛ در راه از اسب فرو افتاد، گردنش شکست و جان باخت. شاید این نشانه سرنوشتِ دهشتناکی بود که انتظار این کودکِ خانواده سلطنتی را میکشید، که قرار بود وقتی بزرگ شد “شاه لویی شانزدهم” شود. در این قسمت، پس از اشارهای اندک به خاندانِ بوربون، به سراغ واپسین پادشاهانِ این دودمان رفته، نگاهی به مشی و سرگذشتِ لویی چهاردهم، لویی پانزدهم، لویی شانزدهم، و همینطور آخرین ملکه فرانسه، ماری آنتوانت، میاندازم. چهار چهرهای که آشنایی با آنها، اگرچه کوتاه، اهمیت بهسزایی دارد، چرا که یکی از مهمترین دلایل انقلاب، نارضایتیِ عمومی و دامنهدار از رفتارها و سیاستهای آنها بود. خاندان بوربون خاندانِ بوربون، شاخهای فرعی از خاندانِ کاپسینها یا کاپتیها بود که نخست از ناوار برخاستند و حدود سی سالِ بعد، در ۱۵۸۹، در فرانسه به قدرت رسیدند. بنیانگذارِ خاندانِ بوربونی که همه میشناسیم، هنری چهارم بود. او پس از هنری سوم، و طبقِ قانون سالیک و عدم حقِ زنان برای پادشاهی، در نبود هیچ ولیعهدی، به پادشاهی ناوار رسید. پس از گرویدن به مذهبِ کاتولیک با دخترِ هانری دوم، پادشاه فرانسه ازدواج کرد و به همین شکل، پس از مرگِ او، به سلطنتِ فرانسه دست یافت. این گونه، خاندانِ بوربون بر فرانسه چیره گشتند و تا سال ۱۷۹۲ و انقلاب فرانسه، بر این کشور حکم میراندند. لویی چهاردهم لویی چهاردهم، از همه نظر یک پادشاهِ مقتدر و شکوهمند بود. اگر از این بگذریم که او دقیقا مصداقِ پادشاهی ظالم و ستمگر بود، اقتدار و شکوهش کاملا به چشم میآید. از ۵ سالگی، بر تخت سلطنت نشست و تا آخرین لحظهِ عمرش سلطنت کرد؛ با ۷۲ سال و ۱۱۰ روز، او یکی از طولانیترین سلطنتهای تاریخ اروپا را داشته است. [در سالهای کودکی، نخستوزیرش، کاردینال ژول مازارل تا ۱۶۶۴ به جای او فرمان میراند.] او پادشاهِ خورشید یا لویی بزرگ خوانده میشود. در زمان لویی چهاردهم چندین جنگ کوچک و بزرگ رخ داد که همه و همه، همراه با ولخرجیهای معمولِ شاهانه و درباریان، فرانسه را در گردابِ مشکلات مالی گرفتار کرد… گردابی که هنوز مانده بود تا کشتیِ سلطنت را در هم بشکند. لویی پانزدهم لویی پانزدهم را، با وجودِ فجایعی که برای فرانسه به بار آورد، “لویی محبوب” میخواندند؛ البته شاید این لقب را معشوقههای بسیارش به او داده باشند. او، که پس از لویی چهاردهم، سلطنتی طولانی و ۵۹ ساله داشت، ضررهای عظیمِ اقتصادی و همینطور شکستهای متوالیِ سیاسی را به فرانسه تحمیل کرد. فجایعی که اگرچه دلایل فراوانی داشت، اما سررشته همه به بیخردیاش میرسید. حکومت در زمانِ لویی پانزدهم، دست هر کسی بود جز شخصِ شاه؛ مدتی دوک اورلئان، مدتی صدراعظماش، کاردینال فلوری و مدتی هم معشوقههای ولخرج و غارتگرش، همچون مادام پمپادور، تصمیمگیرندهها و در اصل، پادشاهانِ حقیقیِ کشور بودند. ادامه دادنِ جنگهای لویی چهاردهم، و همینطور جنگِ جانشینی لهستان، جنگ جانشینی اتریش و جنگهای پرخرج و ننگینِ هفت ساله (که در آن فرانسه مستعمراتش در هندوستان و کانادا را از دست داد)، ضررِ مالی و مشکلاتِ عدیده برای کشور به وجود آورد، و اینها، به خوبی زمینهسازِ ذهنیتِ نیاز به انقلاب در مردم بود؛ مردم میدیدند که بلاهت، ولخرجی و سوء مدیریتِ لویی پانزدهم و پادشاهانِ خودکامه چیزی جز زیان به فرانسه تحمیل نمیکند، و قدم به قدم لزومِ انقلاب را درک میکردند؛ هرچند که شاید هنوز، این واژهی پرشکوه را به زبان نمیآوردند. لویی شانزدهم با زندگیِ لویی شانزدهم در طولِ انقلاب فرانسه تا حدودی آشنا خواهیم شد، اما بگذارید همینجا هم به مواردی اشاره کنم: لویی اوگوست، نوهِ لویی پانزدهم، و متولد ۲۳ اوت ۱۷۵۴ بود. او از ۱۷۷۴ تا ۱۷۹۲، هجده سال بر فرانسه حکومت نمود و در این مدت، واقعاً تلاش کرد تا اوضاعِ فرانسه را از همه نظر بهبود ببخشد؛ اقتصاددانان و سیاستمدارانی چون نِکِر یا تورگو را به وزارتِ دارایی منصوب کرد، و در پیِ اصلاحاتِ اقتصادی و اجتماعی در کشورش بر آمد. با تلاشهای او و نِکِر، وضعیتِ اسفبارِ مالیِ کشور، که از دورانِ لویی چهاردهم همچنان به جا مانده بود، تقریبا از بین رفت، اما همچنان تا آخرین سالِ حکومتش، کسریِ بودجهِ ناشی از جنگِ آمریکا، فرانسه را مجبور به استقراض میکرد. لویی شانزدهم، بر خلاف پدربزرگش، خوشقلب و خیرخواه بود، هرچند ظاهری سرد و غیرتشریفاتی داشت. یک مقام عالیرتبه دربار چنین گزارش داده است: هیچگاه کسی را نمیشناختم که چنین نمودهای متناقضی از خود بروز دهد. نمیشد کسی با او از بلاهایی که بر سر مردم میآمد سخن بگوید و نشانهِ دلسوزی و غمخواری را در چهرهاش نبیند، با این حال پاسخهایش غالباً خشک، لحنش بیاحساس و رفتارش تا حدودی بیاحساس و بیتفاوت بود. متاسفانه لویی از اراده و درایت، و اقتداری همسنگ با نیاتِ خیرخواهانهاش برخوردار نبود؛ وقتی به پادشاهی رسید نمیدانست باید چه کند، زیرا در آموزشهایش چنین چیزی را نیاموخته بود. او را “مرد بیجاره” میخواندند، زیرا از طرفی، بیچونوچرا، رام همسرش بود، و از دیگر سو، در برابر اشراف و درباریان بیاراده و ناتوان مینمود. بنابر گزارشها، لویی مردی خوش قیافه نبود، حدود ۱۶۸ سانتیمتر قد داشت و تا حدی چاق بود. هرچند چشمهای آبی روشن و موهای بور پرپشت داشت، چهرهاش رنگ پریده بود، و با آن دهان گشاد اصلا شخصِ خوش قیافهای محسوب نمیشد. در حالی که لویی شانزدهم در آغاز سلطنتش مورد علاقه بسیاری از فرانسویان بود، همسر و ملکهاش “ماری آنتوانت” مورد نفرت عمومی بود. هنگامی که آن دو ازدواج کردند، لویی پانزده سال و ماری چهارده سال داشت. ماری آنتوانت ماری آنتوانت، فرزند فرانسوای اول و امپراطریس ماری ترزا، ملکهِ اتریش بود که در ۱۷۵۵ در وین متولد شد. او را زنِ اتریشی میخواندند و دقیقا از همان روزِ ازدواجش مورد نفرت عمومی قرار گرفت. ماری بر خلاق شوهرش، باهوش، سرزنده و زیبا بود و از اراده بسیار قوی بهره میبرد. چهره زیبا و دوست داشتنی با چشم های آبی و موی بور داشت. ماری نفوذِ بسیار بسیار بالایی در اموراتِ کشور داشت، بسیاری از انتصابات به دستور و خواستِ وی انجام میشد و البته گاهی از اصلاحاتِ همسرش ممانعت میکرد. ولخرجیهای او همیشه با پاسخ مثبتِ لویی شانزدهم روبهرو میشد؛ زیانِ این ولخرجیها، معشوقههایش، و سیاستهایش، تنها بر مردم مشخص بود، لویی شانزدهم با هر بار پاسخِ مثبت به وی، فرانسه را به بحرانِ مالییی که با زحماتِ نِکِر از آن جلوگیری میشد، نزدیکتر میکرد. برای ماریِ منفور و لوییِ محبوب، در آغاز همهچیز زیبا و دوستداشتنی به نظر میرسید. کسی چه میداند؟ شاید در رؤیاهایشان، سلطنتی همسنگِ لویی چهاردهم، به همان شکوه و همان بلندی را میدیدند… اما همان شاهینی که بر سرِ اجدادِ این دو نفر نشسته بود تا خونِ پادشاهی در رگهایشان به جریان بیفتد، حالا دوباره قصدِ پرواز داشت. http://koocheha.com/the-french-revolution-part-two-house-of-bourbon/ با تشکر از دوست عزیز ، جناب adelkhoje ، تصاویر و تاپیک منتقل شد // MR9 درصورت امکان ، تصاویر با سایز کوچکتر و اندازه فونت ها هم حداقل شماره 14 باشد . متشکرم
- 3 پاسخ ها
-
- 21
-
-
تحولات سوریه (1) تحلیل و پیگیری تحولات سوریه (1)
adelkhoje پاسخ داد به death-white تاپیک در اخبار تحلیلی
عکس / والیبال در پشت جبهه کوبانی -
تحولات سوریه (1) تحلیل و پیگیری تحولات سوریه (1)
adelkhoje پاسخ داد به death-white تاپیک در اخبار تحلیلی
به نام خدا http://8pic.ir/images/ourf0kvwxvjtmxyeewcm.png درگیری بین دو تا قبیله در شهر خان شیخون !! آل سخيطة VS آل كيروان این درحالی هست که ارتش در شهر مورک خودش رو آماده حمله به این شهر می کنه. علت درگیری هنوز مشخص نیست. ممکنه به علت درگیریهای مخالفین در جبل زاویه باشه. ____________________________________________ http://8pic.ir/images/bs0n6ezuac1nq6donsei.jpg منطقه جبل زاویه در ریف ادلب جنوبی به طور کامل توسط جبهه النصره تصرف شد و جبهه ثوار سوریه به سرکردگی جمال معروف رفتن ترکیه. نقشه منطقه جبل زاویه. النصره امروز احسم ، دیرسنبل و فرکیا رو گرفت و کار رو تموم کرد. ____________________________________________________ حوش الفاره، غوطه شرقی ادامه درگیری های خانه به خانه بین ارتش سوریه و مخالفین برای سومین روز. __________________________________________ تصاویر شهدای ایرانی و افغانی که در حلب به شهادت رسیدن در پایگاه مرکزی سپاه پاسداران(پایگاه سیده رقیه س ) در حلب _____________________________________________________ __________________________________________________________________ http://8pic.ir/images/zap89xtahfolknhb81co.jpg "میشل کیلو " رئیس اتحاد دموکرات های سوریه (از مخالفین دولت سوریه) در برابر اعضای شورای حلب آزاد گفته: حلب نه محاصره میشه نه سقوط می کنه.برای اینکه یک اهتمام و تلاش منطقه ای برای این موضوع وجود داره.اگر حلب سقوط کرد بی آیید سر من رو قطع کنید. -
تحولات سوریه (1) تحلیل و پیگیری تحولات سوریه (1)
adelkhoje پاسخ داد به death-white تاپیک در اخبار تحلیلی
روسیه: افتادن سلاحهای آمریکایی در دست داعش به دلیل عدم هماهنگی با دمشق بود/ حملات ائتلاف تاثیر خاصی نداشته است http://farjamnews.com/media/k2/items/cache/55ec175900dacd522afc09ee8fcaac1d_XL.jpg وزارت امور خارجه روسیه امروز اعلام کرد که افتادن سلاحهای آمریکا در دست داعش به دلیل عدم هماهنگی و همکاری این کشور با دمشق بود. به گزارش سرويس بينالملل باشگاه خبرنگاران؛راشاتودی به نقل از الکساندر لوکاشویچ سخنگوی وزارت امور خارجه روسیه اعلام کرد " ائتلاف هیچ هماهنگی با دمشق نداشته است و دلیل آن، این است که واشنگتن اصرار دارد که حکومت بشار اسد را به رسمیت نشناسد و این امر باعث شد تا نیروهای داعش سلاحهایی را که هواپیماهای آمریکایی برای نیروهای کرد پرتاب کرده بودند، در دست بگیرند." لوکاشویچ در ادامه تاکید کرد که " تاکنون حملات هوایی ائتلاف به رهبری آمریکا به مواضع داعش تاثیر خاصی نداشته است. در حالی که جنگنده های سوریه روزانه 150 حمله هوایی به مواضع داعش دارند جنگندههای ائتلاف تنها روزانه 10 – 15 و بعضی اوقات 7 – 5 تا حمله انجام میدهند. ------------------------------------------------------------ تصویر به لینک تبدیل شد ، در صورت نداشتن اکانت گالری انجمن لینک بگذارید / 00Amin -
گزارش تصویری از سیزدهمین نمایشگاه بین المللی لوازم و تجهیزات پلیسی، ایمنی و امنیتی ( IPAS 2014 )
adelkhoje پاسخ داد به aboshaban تاپیک در گالري عكس و فيلم
تو همین قضیه سراوان ، نبود یک توپخانه موقت برای دفع حمله اشرار (خمپاره انداز احساس شد) http://www.military.ir/forums/topic/28440-%D8%AF%D8%B1-%D9%87%D9%85-%D8%B4%DA%A9%D8%B3%D8%AA%D9%86-%D8%AD%D9%85%D9%84%D9%87-%D8%AA%D8%B1%D9%88%D8%B1%DB%8C%D8%B3%D8%AA%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B3%D9%84%D8%AD-%D8%A8%D9%87-%D9%BE%D8%A7%D8%B3%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D9%85%D8%B1%D8%B2/?view=getlastpost -
گرتا تارو http://graphics8.nytimes.com/images/2007/09/21/arts/taroslide1.jpg زنی در بارسلونا در حال تمرین در کمپ آموزشی جمهوریخواهان رابرت کاپا را تقریبا همه می شناسند. همان عکاس معروفی که عکسهای وی تنها عکسهای بازمانده از لحظه ی پیاده شدن رنجرهای آمریکایی در ساحل اوماها در روز دی هستند. اما آنچه که شاید بسیاری ندانند این است که وی دوست دختری داشته که همکارش بوده و در جنگ اسپانیا کشته شده است. گرتا تارو 26 ساله عکس بالا را در آگوست 1936 در طی همان جنگ گرفته شده است. منبع عکس: اینجا ______________________________________________ پرواز کشتی هوایی هیندنبورگ آلمان نازی بر فراز منهاتن نیویورک آمریکا، 1936 ___________________________________________________________________________________ http://s5.picofile.com/file/8142258750/tumblr_lzjlgi0e4D1qfthwao1_1280.jpg ایران ایر در پاریس، 1979 http://wars-and-history.com/
- 406 پاسخ ها
-
- 10
-
-
تحولات سوریه (1) تحلیل و پیگیری تحولات سوریه (1)
adelkhoje پاسخ داد به death-white تاپیک در اخبار تحلیلی
منم به عنوان یک ترکمن همچین حسی به وطنم دارم... -
بسیار عالی بود ممنون از شما
-
تحولات سوریه (1) تحلیل و پیگیری تحولات سوریه (1)
adelkhoje پاسخ داد به death-white تاپیک در اخبار تحلیلی
گزارش تصویری داعش از خطوط تماس با ارتش سوریه در محور بلاط واقع در ریف حلب شرقی و دشت سفیره. به نظر داعشی ها با حفر خندق و ایجاد سنگرهای مستحکم خودشون رو برای هرگونه هجوم احتمالی ارتش سوریه آماده کردند. داعشی ها از روستای بلاط به طور متناوب ارتش سوریه مستقر در تل عرن و تل حاصل رو هدف قرار میدن، با اینکه از آخرین مواضع ارتش سوریه در اطراف بلاط تا فرودگاه نظامی کویرس که در محاصره داعش قرار داره کمتر از ده کیلومتر فاصله ست و سر راه هم تنها چند روستای کوچک قرار داره با این حال ارتش سوریه فعلا برنامه ای برای شکستن محاصره کویرس نداره. justpaste.it/BallatR منبع : پیچ فیس بوق نحولات سوریه پیکر پاک سردار شهید جبار دریساوی اهل اهواز، فرمانده پیشین گردان جعفر طیار و جانشین اطلاعات قرارگاه کربلا که هشت روز پیش در جبهه حندرات(شمال حلب) به شهادت رسیده بود، صبح دیروز در اهواز با حضور مردم و مسئولین تشییع و به خاک سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی. -
تحولات عراق (1) تحلیل و پیگیری تحولات عراق
adelkhoje پاسخ داد به super_comando تاپیک در اخبار تحلیلی
بله تا حدودی ... http://www.military.ir/forums/topic/24684-%D8%AA%D8%AD%D9%84%DB%8C%D9%84-%D9%88-%D9%BE%DB%8C%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%AA%D8%AD%D9%88%D9%84%D8%A7%D8%AA-%D8%B3%D9%88%D8%B1%DB%8C%D9%87/page-718 -
مسلمانان طی چندین سال بعد از پیشرفت در حوزه دریایی حملات گسترده ای به سواحل اروپا خصوصا سواحل ایتالیا انجام دادن حتی یک بار روم مرکز پاپ را محاصره کردن که با گرفتن خراج سنگین محاصره را پایان دادن :neutral: برتری دریا نوردی مسلمانان http://up.military.volleyball-forum.ir/up/military12/Video/1.jpg http://up.military.volleyball-forum.ir/up/military12/Video/2.jpg http://up.military.volleyball-forum.ir/up/military12/Video/3.jpg http://up.military.volleyball-forum.ir/up/military12/Video/4.jpg http://up.military.volleyball-forum.ir/up/military12/Video/5.jpg http://up.military.volleyball-forum.ir/up/military12/Video/6.jpg
-
تحولات عراق (1) تحلیل و پیگیری تحولات عراق
adelkhoje پاسخ داد به super_comando تاپیک در اخبار تحلیلی
http://www.military.ir/forums/topic/1319-%D9%85%D8%A8%D8%AD%D8%AB-%D9%85%D9%82%D8%A7%DB%8C%D8%B3%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D9%84%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%87%D8%AC%D9%88%D9%85%DB%8C-mi-28-%D9%88-ah-64/ -
نیروی هوایی ارتش پاکستان تاپیک جامع نیروی هوایی ارتش پاکستان ( تحلیل ، خبر ، گزارش )
adelkhoje پاسخ داد به Davood تاپیک در توان نظامی کشورها
اسم جنگنده ؟ -
نیروی هوایی ارتش پاکستان تاپیک جامع نیروی هوایی ارتش پاکستان ( تحلیل ، خبر ، گزارش )
adelkhoje پاسخ داد به Davood تاپیک در توان نظامی کشورها
این چه جنگنده یه ؟ http://s5.picofile.com/file/8137939318/IMG_5455.jpg -
تحولات سوریه (1) تحلیل و پیگیری تحولات سوریه (1)
adelkhoje پاسخ داد به death-white تاپیک در اخبار تحلیلی
آیا 250 نفری که توسط داعش اعدام شدن واقعا نظامیان سوری فرودگاه نظامی طبقه بودن؟ امروز یک کلیپ ساخته شده توسط رسانه های طرفدار ارتش سوریه روی یوتیوب می دیدم که به کل جریان اسارت 250 نظامی ارتش سوریه رو نفی می کنه و یک نظریه جدید و نسبتا مدلل و قابل قبول ارائه می کنه. در ابتدا گزارشی از تلویزیون المنار لبنان به تاریخ 17 آگوست پخش میکنه که به نقل از منابع معارض میگه علاوه بر کشته شدن 150 نفر از عشیره شعیطات دیرالزور توسط داعش، 1800 نفر از مردان عشیره شعیطات هم که ربوده شده بودن از سرنوشتشون هیچ اطلاعی در دست نیست. حالا با مطرح کردن دلایلی میخواد بگه این افرادی که تحت عنوان ارتش سوریه توسط داعش اعدام شدن همون افراد ربوده شده عشیره شعیطات دیرالزور بودن. یکی از این دلایل رو این میدونه که داعشی ها هنگام حرکت در کنار اسرا با به کار بردن الفاظی شبیه چوپان ها اونها رو گوسفند شمرده و تحقیر میکنن، عشیره شعیطات از طریق دامداری و نگهداری احشام امرار معاش میکنه و دارای تعداد زیادی احشام هست و همین میتونه دلیل تمسخر داعشی ها نسبت به اسرا و تشبیه اونها به گله گوسفند باشه چون این عشیره دامدار هستن. و اینکه یکی از داعشی ها اونها رو دیری صدا میزنه که معنیش این میتونه باشه که کل اونها یا بیشترشون از اهالی دیرالزور هستن در حالی که از نظامیان فرودگاه طبقه تک و توک اهل دیرالزور بودن. بعد عکسی از اعدام تعدادی از افراد شعیطات رو در کنار عکسی از اعدام به نظامیان فرودگاه طبقه قرار میده و با هم مقایسه و به شباهتش اشاره میکنه که انگار هردوی اینها در یک مکان اعدام شدن. برای منم پرسش های زیادی مطرح شد که در مورد این قضیه به شک افتادم، مثلا رنگ تیره پوست بیشتر این اسرا، درحالی که بیشتر نظامیان فرودگاه طبقه از ساحل سوریه بوده و رنگ پوست روشن دارن و این رنگ پوست در عشیره های شرق کشور به ویژه دیرالزور دیده میشه. و اینکه داعش که همیشه تصاویر با کیفیت از اعدام منتشر می کرد چرا اینقدر تصاویر بی کیفیت منتشر کرده و اینکه لحظه اعدام هم نشون داده نشد. در مورد به اسارت گرفته شدن 250 نفر هم از همون اول حرف و حدیث زیاد بود، اول داعش عکسی از حدود 25 تا 30 نفری منتشر کرد که هنگام فرار اسیر شده بودن که اونها رو داخل یک اتاق نشون داد و این به نظر حقیقت داشت ولی بعد یه عدد 250 هم بهش اضافه کرد که هیچ جزییاتی در موردش نداد و فقط اول خبرش و بعد ویدئوی بی کیفیتی از اونها نشون داد که برهنه و سپس کشته شدن. از نظر منطقی هم اصلا با عقل جور در نمیاد رقم زیادی مثل 250 نفر یکجا تسلیم شده باشن. همین چراها و چراها علامت سوال های زیادی در مقابل این پرسش باقی می گذاره که افراد اعدام شده واقعا نظامیان سوری فرودگاه طبقه بودن یا نه. منبع : پیچ تحولات سوریه لحظه به لحظه پی نوشت : برهنشون کردن چون لباس ارتشی نداشتن براشون ____________________________________________________________________________________________________________________________ http://www.arteshi.com/hamyar_upc.php?file=140938152723892_010636097_259198487610663_5494348115012388240_n.jpg سروان فراری "قیس قطاعنه" فرمانده تیپ عمری در استان درعا ترور شد. سروان جدا شده از ارتش سوریه قیس قطاعنه از اهالی منطقه لجاه در ریف درعا شرقی از اولین نظامیان جدا شده از ارتش بود که در جولای 2011 از ارتش جدا شد. بعد از جدایی از ارتش در اکتبر 2012 تیپ عمری رو تشکیل داد که هنوز هم این تیپ از مهمترین تشکیلات مخالفین مسلح در استان درعا به شمار میره. قیس قطاعنه در بسیاری از عملیات های مسلحین علیه ارتش سوریه در استان درعا مشارکت داشت و به دفعات هم از سو قصدهایی که به جانش میشد جان سالم به در می برد. یه بار جستی ملخک،دو بار جستی ملخک ..... ولی امروز که به جانش سو قصد شد هدف چند گلوله قرار گرفت و بلافاصله به بیمارستان شهر رمثا در اردن منتقل شد ولی به دلیل شدت جراحات ریق رحمت رو سر کشید و به جهنم شتافت. -
به کمک پرچم های مختلف بهم علامت میدادن