-
تعداد محتوا
299 -
عضوشده
-
آخرین بازدید
-
Days Won
11
پست ها ارسال شده توسط adelkhoje
-
-
پیشینه باستانی :
نکته دیگر که باید گفت شود قدیمی ترین دست افزار کشف شده از انسانهای دوره پارینه سنگی در ایران نیز در همین بستر کشف رود در روستای بغبغو پس از گذر از مزدوران (مزداوند یا مرز داران) به سمت ناحیه آق دربند بدست آمده که هم اکنون در موزه ایران باستان در تهران نگه داری میشود. این ابزار دوران پارینه سنگی مربوط به نزدیک به یک میلیون سال الی ۸۰۰ هزار سال پیش است . که نشانگر دیرینه گی سکونت انسانها از دوره وجود انسان در فلات ایران میباشد. از پیدایش انسانهایی شبیه ما در کره خاکی ۴میلیون سال میگذرد و اطلاعات بدست امده از ان دوران بسیار ناچیز و انگشت شمار است انسانهای ان دوره از ابزارهای بسیار ساده از سنگ و چوب و استخوان حیوانات برای شکار سود میجسته اند .
مرز مذکور در دوره های بعدی بعلت پیشرفت ایران وقدرتمند شدن گسترش پیدا کرد و تا کناره های جیحون پیش رفت. نام باستانی سرخس ” ساریگو” یا ” ساریکا” میباشد و اهمیت و موقعیت ویژه ای در طول تاریخ داشته زیرا جاده معروف ابریشم که از « سیانک» پایتخت چین آغاز و به رم میرسید یعنی از تورقان (راه شمالی) و ختن (راه جنوبی) به کاشغر میرسید و از آن جا به سمرقند میرفت و از سمرقند دو شعبه میشد که هر دو به ایران میپیوست: شعبهای از راه مرو و سرخس و شعبه دیگر از راه هرات و سپس از شمال ایران به آسیای صغیر و روم امتداد مییافت. پس این ناحیه درست در مسیر شاهراهی بزرگ که از بغداد میامد وبه مرو و هرات ختم میشد قرار داشت و چهار راه اقوام گوناگون نیز بود.
شرایط اقلیمی خراسان قدیم ایجاب میکرد که راههای شرقی و غربی از ناحیه سرخس بگذرد. زیرا مرکز خراسان شمالی را صحراهایی خشک فراگرفته بود که بخشهای آباد در شرق و غرب آن را از هم جدا میکرد. سرخس در مدخل بخش غربی در حد فاصل مرو و نیشابور واقع بود. سرخس، برای کاروانیانی که از مرو به غرب خراسان میآمدند و دشواریهای عبور از صحرای خشک بین این دو شهر را تحمّل کرده بودند، نقطه امیدی به شمار میآمد، چه این شهر بر کناره نیمه خشک خراسان غربی قرار داشت و دست کم از برکت رودی که ایّامی از سال را آب شیرین داشت بهرهمند بود. کاروانیان هنگام ورود به سرخس به دریانوردانی شبیه بودند که در پی گذر از دریایی بیکران به ساحلی نیمه خشک پا میگذاردند و به امید رسیدن به سرزمینی پرنعمت شادمانی میکردند پس از بسیاری جهات حفظ این ناحیه برای ایران همواره در طول تاریخ مهم بوده است.
چه از انجایی که نخستین کیومرث را زنده کرد چه از هنگامی نخستین انسانها در ایران برای نخستین بار چیزی ساختند که حدود یک میلیون سال پیش میگذرد و در ۸۰۰ هزار سال پیش این ناحیه حوزه کشفرود پیشینه زندگی مستند انسانهای اولیه کشف شده که همان تیغه های تیز سنگی شبیه ساطور است (عصر پارینه سنگی) که ذکر شد و سند مذکور در موزه باستان در قسمت ایران پیش از تاریخ نگه داری میشود. مهاجرت اریاییان نیز در اینجا پیوند دارد بنا به زات اسپرم مهاجرت ایرانیان از خونیرث (سرزمین ارابه های درخشان= پارت، دراصل شمال خراسان یعنی سرزمین چرخ) به کشورهای خارجی در زمان هوشنگ روی داد و این مهاجرت روی گرده گاونری موسوم به سر سئوک (پیشانی سفید،) انجام گرفت. سه آتش بر روی این گاو روشن بود و چون می خواستند از دریا (میان دریای خزر وسیاه) بگذرند این آتشها به دریا ریخت و گوهر آنها یکی بود و به سه بهره شد و دوباره در سه جای فروزان گشت و به آذر فرنبغ (آتش موبدان در فارس) و آذرگشنسب (آتش پادشاهان و ارتشتاران در آذربایجان) و آذربرزین مهر(آتش کشاورزان در خراسان) موسوم گشت. جنگهای شاههای کیانی در این ناحیه رخ داده به ویژه افراسیاب . در دوره های اساطیری باز به اژدهایی برمیخوریم که در کشف رود پیدا شده( چنان اژدها کو ز رود کشف برون آمد و کرد گیتی چو کف) و سام گرشاسپ آنرا میکشد که در شاهنامه آمده است. افسانه آرش کمانگیر نیز در آخر به این ناحیه پیوند میخورد . در دوران هخامنشی پدر داریوش بزرگ یعنی گشتاسپ این حدود تا بلخ را در دست داشته است . کوروش بزرگ هخامنشی پس از بسیارپروزی های بزرگ پس از گذشتن از سرخس وارد دشت قره قروم شد تا با اقوام مهاجم بجنگد که کشته گردید. از ان اقوام اطلاعات زیادی نداریم زیرا بیشتر منابع ما یونانی است و انها تنها به جنگهای غربی ایران میپرداختند و از جنگهای شرقی ایران به سرعت گذشته اند همین اندازه که ماساژتها به رهبری زنی با کوروش میجنگیدند. اسکند مقدونی برای مشروعیت بخشیدن خود در ایران با دختری بنام روشناک از هرات ازدواج کرد.پس از ان در هنگام سلوکیان باز مردم این ناحیه یعنی اشکانیان بیگانگان را راندند و ارشک بنیانگذار اشکانیان نیز از همین ناحیه برخواست تا امپراتوری بزرگ اشکانی را بوجود بیاورد اولین پایتخت وخاستگاه اشکانیان نیز «اپاوارتن» ابیورد نام داشت که در بین سرخس و توس بود در شاهنامه نیز محل ابیورد بدین گونه آمده : (زبآورد برخاست آوز کوس میان سرخس است نزدیک توس) . در پایان سلسله های باشکوه ایران باستان هنگام یزد گرد سوم در پی شکست از اعراب باز به ناچار به این ناحیه پناهنده گشت. تا از دسترس دور باشد وسپاهی تدارک ببیند که با نیرنگ کنارنگ توس و طمع مرزدار مرو کشته شد . چه از نظر فرهنگی در دوران پس از اسلام از وجود کتابخانه ها و مراکز بزرگ علمی این نواحی از توس و سرخس و مرو گرفته تا مردان بزرگی که از این ناحیه برخاسته اند از جمله فردوسی که خود یک زنده کننده فرهنگ ایران است و چه احمد سهل سرخسی ویا آزاد سرو دارنده «نامه خسروان» یکی از منابع شاهنامه است ؛ همان گونه که خود فردوسی در مقدمة داستان رستم و شغاد بیان کرده:
یکی پیر بــد نـامــش آزاد ســـرو
که با احمــد سهل بودی به مرو
… کجــا نــامة خســروان داشتـی
تـن و پیکر پهلـــوان داشـــتی
بــه سام نـریـمــان کشیــدی نـژاد
بسی داشتــی رزم رستم به یــاد
بگویــم کنــون آنــچ ازو یــافتـم
سخن را یـک اندر دگر بـــافتم
به این نکته اشاره کنم تیر آرش به جایی رسید که مرز ایران وتوران تعیین شد که فریدون پیشتر تعیین کرده بود مرز ایران و توران را به جای پیشین رسانید گرچه بعد ها ایران از ان گذشت بناچار در دل سالها باز به فرمان فریدون بازگشت و مرز ایران وتوران همانی شد که در هنگام ایرج و تورج بود جایی که کشفرود به هنگام پیوند هریررود مرز ایران و ترکمنستان می گردد .
گفتار افسانه وار بسیـــــار میـخواهد دلـم
کبـک مستـم؛ دامـن کهســــار میـخواهد دلـم
ایرانی سر بلند و شاد و آزاد میخواهد دلم
آرش قهرمان استورهای ایرانیان است که در روایات از او با صفات “آرش شیواتیر” و “آرش کمانگیر” یاد شده است.
وی در زمان جنگ میان ایران و توران و در دوران پادشاهی منوچهر(ایران) و افراسیاب(توران)، جزو سپاهیان ایران بود و با پرتاب تیر، مرز میان ایران و توران را مشخص میکند.
در کتاب “دانشنامهی مزدیسنا” در زیر واژه “ارخش” که همان “آرش” باشد (خ قبل از ش قابلیت حذف شدن دارد)، آورده شده:
۱- “آرش. بهترین تیرانداز آریاییها .در بندهای ۶ و ۳۷ از تیشتر یشت (تیریشت)، تیشتر ایزد باران در چستی و چالاکی به تیر آرش(ارخش) تشبیه شده است.”
۲- “در ارمنی واژه آرشین و آرسن هر دو از همین ریشه (آرش) و به معنی مرد و پهلوان است”
توضیح: خشایارشا که مرکب از خشای+آرشا است، به معنی “شاه مردان” است. بخش دوم (آرشا به معنی مرد) از ریشه آرش است.
۳- “صورت اوستایی نام این قهرمان (آرش)، “رخشه” است و همراه با صفات تیرتیز و تیرتیزترین ایرانیان از او یاد شده است.”
۴- “در مورد روز انداختن تیر (توسط آرش) دو روایت در دست است. یکی روز خرداد از ماه فروردین است و دیگری به روایت آثارالباقیه روز سیزدهم از تیرماه.”
نکته قابل توجه این است که در جشنهای مربوط به ماه تیر، از دو جشن “نیلوفر” و “تیرگان” یاد شده است. جشن نیلوفر که در آثار الباقیه از آن یاد شده در روز ششم از ماه تیر(خرداد روز) برگزار میشده است.
در فرهنگ دهخدا در مورد آرش داریم: “اوستا بهترین تیرانداز را “ارخش” نامیده و گمان میرود که مراد همان آرش است.
طبری این کماندار را “آرش شاتین” مینامد و “نولدکه” حدس میزند این کلمه تصحیف جمله اوستایی “خشووی ایشو” باشد چه معنی آن “خداوند تیر شتابنده” است که صفت یا لقب آرش بوده است.واژه شناسی آرش:
لغت Arc در زبان انگلیسی به معنای قوس و کمان است. لغت Arch به معنای تاق، قوس، هلال، قوس دادن و خم کردن، واژه Archer به معنای تیرانداز، Archery به معنای تیراندازی، واژه Architect به معنای معمار و Architecture به معنای معماری است. این واژه اخیر که معماری معنا میشود در واقع در ترجمه دقیقتر به معنای “فن و هنر کمانزنی” است.
از این واژهها و معانیاشان استنباط میشود که واژه قوس و کمان و تیراندازی و تاق از یک ریشهاند. این موضوع که واژه کمان و تیراندازی از یک ریشه هستند با توجه به شکل کمانی که در تیراندازی از آن استفاده میشود، منطقی به نظر میرسد.
از طرفی قوس و کمان و تاق از مفاهیمی هستند که بارها در ادبیات به عنوان صفتی از آسمان ذکر شدهاند. پس این موضوع دور از ذهن نیست که بتوانیم رابطهای میان واژههای آسمان و Arch پیدا کنیم.
واژه آسمان به زبان عربی که در فارسی هم بسیار استعمال میشود، “عرش” است؛ به تشابه Arsh (عرش) و Arch دقت کنید.
و اگر “ع” عرش را به “آ” تبدیل کنیم، به واژه “آرش” میرسیم که کمانش خود نمادی از آسمان میتواند باشد.
واژه انگلیسی Archery به معنای تیراندازی در زبان فرانسوی به صورت Tir a larc و در زبان ایتالیایی به شکل Tiro con larco دیده میشود. شناخت واژه Tir (تیری که در تیراندازی از آن استفاده میشود) در این میان جالب توجه است.
همچنین واژه انگلیسی Archer به معنای تیرانداز در زبان لاتین به شکل Arcarius و واژه کمان به لاتین به صورت Arcus دیده میشود. هر دو این واژهها و به ویژه واژه Arcus شباهتی به واژه “ارخش” (با تبدیل کاف به خ و سین به شین که کاملا منطقی است) و در نتیجه ارتباطی با “آرش” دارد.
توجه کنید که شهرت آرش به خاطر کمانداری و تیراندازی اوست و صفات آرش شیواتیر و آرش کمانگیر به تیر و کمان وی اشاره میکنند که ویژگی بارز این قهرمان به شمار میروند.
جالب توجه است که دو حرف اول واژه Arrow که به معنی تیر است با دو حرف Archery و همچنین Arash(آرش) یکی است.
آرجون نام یکی از قهرمانان تیراندازی هندی است که شباهتی به آرش دارد و باز هم میبینیم که حروف اول و دوم این اسم نیز با حروف اول و دوم آرش یکی است.
با توجه به نمادشناسی در مضامین اسطورهها نیز در مییابیم که رابطهای میان کمان آرش و آسمان برقرار است. چرا که آرش برای پرتاب تیر بر بالای کوه میرود و از آنجا که کوه به آسمان نزدیک است، رابطه بسیار نزدیکی با آن دارد. در ضمن بعید نیست که رابطه میان کوه و آسمان و کمان، بتواند نام قهرمان را نیز با آسمان پیوند دهد.استورههای مشابه آرش:
در استورههای فرهنگهای دیگر هم قهرمانی که بسان آرش کماندار است و تیراندازی میکند، دیده میشود. آرتمیس (Artemis) و آپولو(Apolo) یونانی، یی (Yi) چینی، آگیلاز (Agilaz) آلمانی، هایک (Hayk) ارمنی، مردوک (Marduk) بابلی و آرجون (Arjuna) هندی از این جملهاند. علاوه بر این در افسانههای ویلیامتل (William Tell)، پالنتوک (Palnetoke) و رابینهود (Robin Hood) نبز با قهرمان تیرانداز سرو کار داریم.
تیشتر:در کتاب “دانشنامهی مزدیسنا” در رابطه با واژه “تشتر” (تیشتر، تیر) آمده است:
“در فرهنگها و اوستا و متون پهلوی به معانی چندی آمده است، ولی منظور اصلی همان ایزد تیر و تشتر است که در پهلوی “تیشتر” و در اوستا “تیشتریه” آمده و یشت هشتم یا “تشتر یشت” اوستا که معمولا “تیریشت” گویند به او منسوب است.
چهارمین ماه سال و سیزدهمین روز هر ماه را به نام ایزد تیشتر، تیرماه و تیر روز گویند.”
همچنین تیشتر نام ایزد باران و نام ستارهبارانزا را بر خود دارد. نامهای دیگر ستاره بارانزای مذکور، “شعرای یمانی” و “سیریوس” است.
این اعتقاد نیز در مورد تیشتر وجود دارد که: هرگاه تیشتر از آسمان سر بزند و بدرخشد مژده ریزش باران میدهد.
در بندهش تیشتر پدید آورنده آغازین باران، دریاها و دریاچههاست.
در فرهنگ دهخدا آمده است: ” تشتر در فرهنگها به معنی فرشته باران ضبط شده و بسا او را با میکاییل تطبیق کردهاند. لابد به مناسبت آنکه تشتر فرشته باران و بالنتیجه ایزد ارزاق است و میکاییل هم فرشته روزی است.”
برخی از کارشناسان نیز تشتر را با تیر(عطارد) یکی دانستهاند ولی معلوم نیست که تشتر و تیر هر دو دارای یک ریشه لغوی باشند، اگرچه “تیشتریه” اوستایی در پارسی “تیر” گفته میشود. در این مورد به فرهنگ دهخدا که رجوع کنیم در مییابیم:
“…در بندهش فصل پنج آمده که سبعه سیاره با سبعه ثابته در جنگ و ستیز است، “تیر (عطارد) بر ضد تشتر …”
تیر:
در فرهنگ دهخدا آمده است:
“نام ستاره عطارد است او را دبیر فلک خوانند و گویند مربی علما و مشایخ و قضاوت و ارباب قلم باشد. (برهان)
ستارهای است که جایش بر فلک دوم است و آن را دبیر فلک گویند. چه آن ستاره علما و مشایخ و قضاوت است و به تازیش عطارد نامند. (فرهنگ جهانگیری)(از شرفنامه منیری).
تیر نام فرشتهای است که بر ستوران موکل است و تدبیر و مصالحی که در روز تیر از ماه تیر واقع شود به او تعلق دارد .(برهان ) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطبا)
به این معنی در اوستا “تیشتریه” و در پهلوی “تیشتر” … که به ستاره یمانی و یکی از ایزدان اطلاق شده فرشته مزبور نگهبان باران است و به کوشش او زمین پاک از باران بهرهمند گردد و کشتزارها سیراب شود.
در پهلوی علاوه بر تیشتر، تیر هم آمده است… و این کلمه را با تیر به معنی سهم عربی نباید اشتباه کرد.”ادامه دارد...
مبحث بعدی : ماه تیر و جشن تیرگان
- 21
-
عادل جان طبق معمول، واقعا عالی بود. :applause:
خسته نباشی :rose:
و اما بعد:
فردوسی درسته که داستان آرش رو در شاهنامه نیاورده ولی عبارات تحسین برانگیزی در خصوص آرش در اشعارش هست.
اون عبارات رو نقل نمیکنم چون نمیدونم که توی بخش بعدی میخواهی به اشعار فردوسی بپردازی یا نه؟
اگر اون اشعار توی مسیر اشاره شما نبودن، خودم بعدا نقل شون میکنم. icon_cheesygrin
دقیقا مهران جان
با تشکر از MR9 گرامی بابت انتقال تاپیک و آپلود تصاویر در سرور میلیتاری... :rose: :rose:
و مهران عزیز بابت عنوان پیشنهادی :rose: :rose:
----
برای این که پاسخم اسپم نباشد....
ادامه :
مروری بر منابع ذکر شده نام آرش کمانگیر:
در کتاب اوستا کهن ترین نوشته ایران در بند ۶ تشتریشت آمده:
«تشتر ستارهی رایومند فرهمند را میستاییم که تند به سوی دریای فراخکرت تازد مانند آن تیر در هوا پران که آرش تیرانداز بهترین تیرانداز آریایی از کوه ائیریوخشوث به سوی کوه خوانونت انداخت.»
و همچنین بند ۳۷ همین یشت بار دیگر گوید.
«تشتر ستاره رایومند فرهمند را میستاییم که شتابان بدان سوی گراید. چست بدان سوی پرواز کند تند به سوی دریای فراخکرت تازد مانند آن تیر در هوا پران که آرش تیرانداز بهترین تیرانداز بهترین تیرانداز آریایی از کوه ائیریوخشوث به سوی کوه خوانونت انداخت.»
با دوباره آوردن این بند نویسندگان و گردآورندگان این یشت میخواستند بزرگی این رخداد را گوشزد کنند زیرا رخدادی بزرگ بود که ایران را زنده گردانید. بند ۳۸ پیگرد اسطورهی آرش است که کاری بس ایزدی را نمایان میکند که برای ماندن ایران وئجه کردند و ایزدان دست در دست دادهاند.
«آنگاه اهورامزدا به او (به تیر) تفخهای بدمید (و امشاسپندان) و مهر دارندهی دشتهای فراخ هر دو از برای او راه را مهیا ساختند از پی آن (تیر) اشی نیک و بزرگ و پارند سوار گردونه سبک و چست و روان شدند تا مدتی که آن (تیر) پران به کوه خوانونت فرود آمد. در خوانونت آن به زمین رسید. برای فروغ و فرش او را میستاییم.»
آرش کمانگیر بیشک نامدارترین کماندار ایرانی است. در اوستا برای وی فرانام خش وی وی اپشوشxshviwiıshush به چم تیز تندرو و تیز تیر و تیز تیرترین ایرانیان و هم چنین چنانکه در تشتریشت دیده میشود وی را بهترین تیرانداز آریایی خوانده است که گواهی برتری وی در همه سرزمینهای آریایی است.
در رساله پهلوی “ماه فروردین، روزخرداد ” میخوانیم : “در ماه فروردین روز خرداد (ششم خرداد) منوچهر و آرش شیواک تیر زمین را از افراسیاب تورانی باز ستاندند”
همانگونه که از تشتریشت بر میآید کوهی که آرش از آن تیرانداخت ائیریوخشوث و کوهی که تیر بر آن نشست خوانونت است.
ایریو خشوسا یا همان کوهی که آرش از انجا تیر انداخت کجاست؟
“ایریو خشوثه” کوه نزدیک قلعه آمل آمده:
در ویس ورامین
از آن خوانند آرش را کمانگیر که از آمل به مرو انداخت یک تیربیشتر کسانی که درباره آرش کمانگیر نوشته اند از فردوسی سخنی نیاورده اند و تازه عده ای مدعی هستند که عمدا فردوسی از آرش سخنی نگفته مبادا قهرمان اول شاهنامه رستم و دوم اسفندیار کمرنگ شوند اینجا مشخص میشود شاهنامه را درست نخوانده اند امکان ندارد فردوسی از آرش بیخبر باشد در چند جا اشاره به قدرت آرش در تیر انداختن سروده حتی در اوستا هم تنها در تیشتر یشت در دوبند از او یاد شده است در شاهنامه فردوسی نیز بدین ترتیب اشاره شده:
چو آرش که بردی به فرسنگ تیر
چو پیروزگر قارن شیر گیر
در جایی دیگر فردوسی میآورد:
ازان زخم آن پهلو آتشی
که سامیش گرزست و تیر آرشی
اسناد فوق به جهت تکرار در منابع مختلف تکراری مینماید اما واقعا موقعیت جغرافیایی منطقه پرتاب و فرود آن کجاست ؟
نکته اول بگردید به دنبال شهر آمل:
آمل کجاست ؟ جواب گرچه ظاهرا آشکار است اما جالب است که بدانید
آمل نامبرده شده در سرگذشت “آرش شیواک تیر” آمل استان مازندران نیست!
آمُل، ناحیه و شهری بسیار کهن، نزدیک ساحل چپ (غرب) رود جیحون در خراسان قدیم کهبعدها نزدیک ویرانههای آن، شهر چارجو، یا چارجوی (چهار جوی) پدید آمد. این سرزمیناکنون بخشی از کشور ترکمنستان است.وجه تسمیه: جنین به نظر می رسد که نام آمل خراسان از آمل طبرستان (مازندران) گرفته شده باشد. این نام با نام قوم «مَرْدَ» یا «آمَرْدَ» مرتبط است که پیش ازآریاییان در طبرستان سکنی داشتند (بارتولد،(III/319 یونانیان قدیم این نام را بهصورت مردوی و امردوی نوشتهاند (یسنا، ۱/۵۱). بعضی مؤلفان نام این شهر را به صورتآمل (ابن خردادبه، ۲۵؛ قدامه بن جعفر، ۲۰۲) و بعضی آمو (ابوالفداء، ۴۳۵) و بعضیآمویه (بلاذری، ۴۱۰؛ دینوری، ۳۷) آوردهاند، بارتولد آمو را نامی یافثی میداند (II(1)/658).یافثی اصطلاح قدیمی است و اکنون محققان درباره سکنۀ بومی ایران کهگویا پیش از آریاییان در این سرزمین سکنی داشتند، اصطلاح آسیانی را به کار میبرند.
پس جایگاه آن آمل پر اوازه مشخص گردید در اینجا ذکر این نکته بجاست که آوردن شهری که منوچهر شاه ایران دران در محاصره سپاه افراسیاب بوده و ارش از انجا تیر انداخته امل مازندران نبوده ودر خراسان بوده از ارزش حماسی آرش یا ارخش کم نمی کند بلکه فاصله جغرافیایی را از آن حد غیر قابل باور و دور از ذهن یعنی از تبرستان به خراسان که دو هزار کیلومتر تقریبی در میاورد و این محدوده پرتاب تا فرود تیر را به دو نقطه از خراسان قدیم به فاصله جغرافیایی نزدیکتری حدودا ۱۰۰ الی ۲۰۰ کیلومتر و در نتیجه قابل باورتر و خردمند پذیر در میآورد بیجهت نیست که فردوسی آرش را مردی میداند که تیرش به یک فرسنگ دورتر میرسد که به خرد نزدیکتر میباشد هر چند که باز هم کاری شگرف است:چو آرش که بردی به فرسنگ تیر
نقشه ایران و آسیای میانه با جزیئات کامل در اینجا
پرتاب تیر از استان مازندران به کناره های جیحون که حدود ۲۰۰۰ کیلومتر میشود تنها با موشک دوربرد قابل دسترسی است وبرای ایرانیان که همیشه به خرد ورزی و خردگرایی و عقلانی بودن متشخصند و آوازه دارند این درک غیر قابل باور و در تضاد مینماید. ولی فاصله واقعی پرتاب تیر گرچه هر دو نزدیک است و به آن دوری برخی گفته ها نیست باز هم ستایش برانگیز و شگفت اور است.
ناگفته نماند جواب قطعی دادن به افسانه ها نیز مناسب نیست چون از رمز و هدف و محتوا دور می افتد یعنی باید راه را برای تحقیق و پژوهش های بعدی باز گذاشت نه اینکه به آن پایان داد مبادا که بیراهه برویم . متاسفانه ما یاد گرفته ایم که تکرار کنیم گاهی باید کمی درنگ کنیم و با تجزیه تحلیل و تحقیق و کوشش به دل ماجرا یا افسانه نزدیک شویم . به گفته پیر دانای توس هر افسانه ای ریشه حقیقی دارد :
تو این را دروغ و فسانه مدان
به یکسان روشن زمانه مدان
از او هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز معنى برد
حال به بررسی جایگاه فرود آمدن تیر آرش کمانگیر میپردازیم: “کوه خوانونت”
جایی که تیر فرود آمد نزدیک کوه خوانونت در اوستا یا هماون در ویس و رامین گفته شده که کوهی در شرق کوههای شمال خراسان است. در تاریخ طبری آمده است: «آرش از سر کوه دماوند تیری بینداخت به همۀ نیروی خویش، تیر از همه زمین طبرستان و زمین گرگان و زمین نیشابور و از سرخس و همۀ بیابان مرو بگذشت و به راست جیحون افتاد. افراسیاب را سخت اندوه آمد که چندان پادشاهی او را ازسرحد سرخس تا لب جیحون به منوچهر بایست دادن.»
طبری چون آمل خراسان را با آمل مازندران جابجا گرفته تبرستان تا سرخس خراسان را آورده.
نویسنده مجمل التواریخ والقصص :”افراسیاب تاخت آورد و منوچهر چند بار زال را پذیره فرستاد(به جنگ) تا ایشان را از جیحون زان سوتر کند . پس یکبار افراسیاب با سپاهی بی اندازه بیامد و چند سال منوچهر را حصارداد …. وبر آخر صلح افتاد بر تیر انداختن آرش ، و تیر او از قلعه آمل به عقبه مزدوران ( نزدیک سرخس) برسید. و آن را مرز توران خوانده اند.”
این گفته به ایده من درستتر است چرا که با آشنایی و تحقیقات من با کوهها و مناطق این حدود و همچنین سند کتاب “مینوی خرد” که چنین است: ” منوچهر از پداشخوارگر تا بن گوزک را از افراسیاب باز ستد.”
در عقبه مزدوران(مزداوند) سرخس و در امتداد کشفرود به چندین کوه بلند درخور توجه برمیخوریم یکی ” کوه خونی” در ناحیه معدن آقدربند در پشت کوه خونی دره زیبای انابه وجود دارد و در میان روستای قلعه گبری و روستای شوریجه کوه گوزک مشهور است. یعنی گوزک در یکسو و کوه خونی در سوی دیگر دره روستای انابه قرار دارند. و از همین جا کشف رود به دشت سرخس وارد شده و پس از گذر از روستای پسکمر در پل خاتون به هریر رود می پیوندد و تجن نام میگیرد. نام کوه گوزک از قدیم بوده وجود روستای تاریخی قلعه گبری در کنار آن نشانگر دیرینگی منطقه از لحاظ زیستی و فرهنگی است . پس مرز تا کوه گوزک پس گرفته شد به اعتبار کتاب ” مینوی خرد” میتواند اشاره به این ناحیه داشته باشد.
آرش مرز ایران را به جایگاه قبلی خود باز گرداند برای آگاهی از محل فرود تیر آرش باید به جستجویمرز ایران توران هنگام افراسیاب در منابع کهن نیز بپردازیم که در جستجوی این مرز باز هم به این نقطه کشف رود و کوههای قلعه گبری و آقدربند برخورد میکنیم.
در جنگ هفت گردان شاهنامه:
سحرگه بدان دشت توران شویم
زنخجیر و از تاختن نغنویم
به نخجیرگاه رد افراسیاب
زیکدست کوه و دگر رود آب
دگر سو سرخس و بیابان به پیش
گله گشته بر دشت آهو و میش
پس در شاهنامه به درستی این حدود مرز ایران وتوران ذکر شده و یکدست کوه و دگر رود آب دگر سو سرخس و بیابان به پیش درست ناحیه انابه تا آقدربند است که بعد از آن کوهها بلند به پایان میرسد و کشفرود به دشت سرخس که جزء خاک افراسیاب بوده است وارد میشود همان راهی که هفت گرد ایرانی پیمودند تا در شکارگاه افراسیاب خودی نشان بدهند. .نام باستانی شهر سرخس ،ساریکا و ساریگو بوده است. اگر سرخس را در آن دوران خاک توران زمین به حساب آوریم. مرز ایران با آن باز حدود کشفرود از مزدوران تا روستای شوریجه یا پل خاتون خواهد بود. واضحتر اینکه سمت راست کشف رود ایران و سمت چپ توران اگر تجن مرز باشد سمت راست توران سمت چپ ایران که تجن در آن دوران مرز نبوده چرا که با شاهنامه همخوانی ندارد. اینکه در کتاب مسالک الممالک آمده تیر آرش به عقبه مزدوران ( نزدیک سرخس) برسید. باز هم همین ناحیه است که در عقبه مزدوران واقع است.
حمد اله مستوفی در نزهه القلوب میگوید: ” سرخس ساخته افراسیاب است و آبش از رودخانه ای که از هری به طوس میآید.” گرچه حافظ ابرو در کتاب جغرافیای تاریخی خراسان میگوید: سرخس بن گودرز بنا آن را نهاده است و …. اما در شاهنامه بدرستی مرز ایران در منطقه سرخس و دشت توران واقع است . پس آرش باید مرز واقعی پیش از جنگ را هدف گرفته باشد .یعنی هریر رود و یا کشف رود یا تجن که از به هم پیوستن آندو رود میباشد.و نقطه فرود در همین کوههای آق دربند تا شوریجه وقلعه گبری خواهد بود.
در جایی دیگر شاهنامه در لشکر کشی توس به توران هنگام کیخسرو اشاره به کوهی از هیزم میکند که تورانیان در مرز ایران وتوران در کاسه رود (کشف رود)نهاده بودند که برای گذر کردن سپاه ناچار آن را ایرانیان آتش زدند. و به توران وارد شدند پس انجا باید راهی دیگر جز کاسه رود نباشد برای وارد شدن به دشت سرخس و عبور از کوههای کپه داغ چند راه بیشتر وجود ندارد یکی مزدوران که قلعه تاریخی بوده و میتوانسته آن راه را نگهبانی کند بطوریکه از هر طرف حدود ۵۰ کیلومتر با چشم غیر مسلح دیده میشود. در امتداد کشفرود و کوههای کپه داغ به دربند میرسیم که راه دوم عبور جاده ابریشم و راه ورود به تخته ساربانها و دشت سرخس است. که با اندک سپاه قابل دفاع بوده و را ه سوم دره انابه پس از گذر از آق دربند میباشد که به شوریجه و پس از آن به دشت سرخس وارد میشویم. همان راهی که کیخسرو به توس سپهسالار پیشنهاد کرد همین راسته راه بود.چه از نظر اسناد تاریخی چه از نظر موقعیت سوق الجیشی منطقه مرز ایران وتوران در اینجا قابل دفاع مینماید. چه در جایی که افراسیاب از کیخسرو میهراسد و به گنگ دژ عقب نشینی میکن شهرهای زیر جز توران زمین نامبرده میگردد که آنها را رهامیکند:
بخارا و سغد و سمرقند وچاچ
سپیچاب و آن کشوری تخت و عاج
تهی کرد و شد با سپه سوی گنگ
بهانه نجست و فریب و درنگادامه دارد...
مبحث بعدی :
پیشینه باستانی آرش کمانگیر
- 30
-
بسم الله الرحمن رحیم
مقدمه /آرش معروف به کمانگیر، از پهلوان هاى باستانى و اسطوره اى ایران است که در تیراندازى بسیار زبردست و بى مانند بود. او پس از شکست ایرانیان از تورانیان براى تعیین مرز دو کشور تیرى را از نقطه ى شکست،که سارى یا آمل بود پرتاب کرد. تیر آرش پس از زمان درازى بر تنه درختى در مرو فرود آمد. مرز ایران این گونه تعیین شد، اما پیکر آرش، که همه ى نیروى خود را براى پرتاب آن تیر گذاشته بود ، پاره پاره شد و او جان خود را در راه میهن از دست داد. جشن تیرگان که به ستاره تیر و ایزد تیشتر مربوط است. بیاد قهرمانی آرش کمانگیر برگزار می شود ودر این روز مردم به یکدیگر آب می پاشند.
داستان آرش
در اوستا بهترین تیرانداز را «اَرَخش» نامیده اند و تصور می رود که مقصود آرش است، برخی محققان این کلمه را تصحیف عبارت اوستایی «خشوی وی ایشو» می دانند زیرا معنی این عبارت «صاحب تیر سریع» است که صفت یا لقب آرش بوده و در تیریشت بند ۶-۷ چنین آمده است:
«تیشتر ستاره زیبا و با شکوه را می ستائیم که به جانب فراخکرت به همان تندی روان است که تیر از کمان «آرش» آریایی. که از همه آریائیان سخت کمان تر بود.»
در شاهنامه مستقیماً از داستان آرش نامی نرفته، چرا که فردوسی به روال معمول خود، به درستی آن را حذف کرده است، تا رقیبی که نتوان او را به دست رستم کشت، برای رستم وجود نداشته باشد.در نوشته های دوران اسلامی نظیر مجمل التواریخ که برگرفته از روایات کهن پارسی است، چنین آمده که:
منوچهر، پادشاه پیشدادى، در سال هاى پایانى فرمان روایى خود از افراسیاب تورانى شکست خورد و به مازندران پناهنده و در آنجا محاصره شد. سرانجام، هر دو به صلح گرایش پیدا کردند و منوچهر از افراسیاب خواست که به اندازه ى یک تیر پرتاب از خاک ایران را به او بازگرداند. افراسیاب درخواست او را پذیرفت سپندارمذ به منوچهر فرمان می دهد که تیر و کمان خاصی برای این کار تهیه کند . چوب این تیر و کمان از جنگلهای خاص ، پر آن از پر عقاب برگزیده و آهن آن از کانیهای ویژه آماده می شود. ایرانیان آرش را که در تیراندازى چیره دست و پرآوازه بود، براى پرتاب آن تیر سرنوشت ساز برگزیدند و او نیز این مهم را بر عهده می گیرد ، او همه نیرو و وجود خود را با یاد سرزمین ایران به تیر می بخشد ، آرش بر فراز کوهى برمی آمده تیر را در کمان گذاشته کمان را می کشید و تیر پرتاب می شود. اما سپندارمذ به ایزد باد فرمان داد که تیر را از آن کوه بردارد و به آن سوى خراسان ببرد ، تیر سپیده دم رها می شود و از کوهها می گذرد سرانجام در غروب آفتاب ، در سرزمین بلخ ، در ناحیه ای بنام گوزگان در کنار جیحون تیر بر درخت گردویی که بلندتر از آن در جهان نیست می نشیند و مرز ایران و توران مشخص می گردد.
بیرونى نیز در آثار الباقیه همین داستان را آورده است : فرشته اى به نام اسفندارمذ به منوچهر فرمان داد که تیر و کمان ویژه*اى بسازد. سپس، آرش برهنه شد و تن خود را به مردم نشان داد و گفت:”ببینید که پیکر من هیچ گونه زخم و بیمارى ندارد، اما پس از تیراندازى نابود خواهم شد.” گویند که اسفندارمذ تیروکمان را به آرش داد و گفت هر که آن را بیفکند، به جاى بمیرد و آرش با این آگاهى تن به مرگ داد. او همه ى نیروى خود را در چله ى کمان گذاشت و با پرتاب تیر، پیکرش پاره پاره شد.تاریخ آرش
کهن ترین نوشته اى که در آن از آرش سخن رفته است، کتاب اوستا(یشت هشتم، بند ششم) است. در این کتاب از قهرمانى به نام ارخشه با ویژگى هایى مانند تیزتیر و تیزتیرترین ایرانیان، یاد شده است. در نوشته هاى پهلوى آگاهى چندانى از این قهرمان به دست نمى آید و تنها در رساله ى ماه فروردین روز خرداد، آمده است که در روز خرداد(روز ششم) از ماه فروردین، منوچهر و ایرش شیباگ تیر، سرزمین ایران را از افراسیاب پس گرفتند. در نوشته هاى دوره ى اسلامى آگاهى بیش ترى پیرامون آرش وجود دارد. از آن قهرمان نامدار در تاریخ طبرى، تاریخ ابن اثیر، آثار الباقیه ، شاهنامه، ویس و رامین، مجمع التواریخ، غرر السیر، البدء و التاریخ و کتاب هاى دیگر، یاد شده است.
جایى که آرش تیر خود را از آن جا پرتاب کرد، در اوستا کوهى به نام ایریوخشئوثه است. در نوشته هاى اسلامى، تیر از جایى در طبرستان، کوه رویان، قلعه ى آمل، کوه دماوند یا سارى پرتاب شده است. جایى که آن تیر فرود آمد، در اوستا کوهى به نام خونونت است که شاید همان کوهى باشد که در شاهنامه و کتاب ویس و رامین از آن با نام هماون یادشده و کوهى در شرق کوه هاى شمال خراسان است. نویسنده ى مجمع التواریخ آن را در جایى بین نیشابور و سرخس مى داند، در ویس و رامین و تاریخ طبرستان آن را جایى در مرو دانسته اند. فخرالدین اسعد گرگانى در ویس و رامین این گونه آورده است:”از آن خوانند آرش را کمانگیر که از آمل به مرو انداخت یک تیر”.
سیزدهم تیر ماه هم زمان است با یکی از جشن های کهن این مرز و بوم به نام جشن تیرگان. تیرگان که یکی از جشن های همنام شدن نام روز و ماه است، به دلیل ستایش از آب و نیز سالگرد تیر انداختن آرش و بزرگداشت پیروزی او از اهمیت ویژه ای در میان جشن های این چنینی برخوردار است.
در زندگی عامه در خیلی مواقع ایزدان به مراتب مهم ترند. شماری از این ایزدان،خدایان باستانی یعنی پیش زردشتی بودند که به صورت ایزدان، نیروهای خیر و یاری دهنده اهورامزدا در این دین متجلی شدند. از جمله این ایزدان مهم، تیشتر (اوستا: تیشتریه Tishtrya) است که با باران ارتباط دارد و از این رو، اصل همه آب ها، سرچشمه باران و باروری است. در متن ها، صورت متجلی او را «ستاره تابان شکوهمند» نام برده اند که احتمالا همان شعرای یمانی یا ستاره شباهنگ است. در ودا نام او به صورت تیسیا Tisya آمده است و در زبان های اروپایی به سیریوس Siriusمعروف است. تیشتر را همتای میکائیل، فرشته رزق دین یهود و اسلام، نیز پنداشته اند. دشمن بزرگ این ایزد، اپوش( اوستا: اَپوشَه Apaosha)، دیو خشکسالی است که تباه کننده زندگی است. در تیشتر یشت اوستا (یشت هشتم)، داستان نبرد این دو چنان زیبا توصیف شده که گویی با نمایشنامه ای قوی رو به رو هستیم و بسیار قابلیت های تصویری دارد، در این داستان، تیشتر سه بار باران می آورد، هر بار ده روز تمام. این وقایع در طول یک ماه اتفاق می افتد، یعنی همان ماه تیر.
اسطوره تیشتر همچون سایر اساطیر، در اعصار جدیدتر کار کرد اجتماعی ـ آئینی خود را از دست داده و به حماسه تبدیل میشود.درعصر حماسه، یعنی در دوران ویژهای از تاریخ یک ملت، قهرمان و قهرمانپروری شکل میگیرد. «آرش» همانند رستم نمونهای این پهلوانان اساطیری به شمار میرود. برخی معتقدند آرش تجسم انسانی تیشتر است و به همین دلیل او را مرد تیشتری معرفی کردهاند.
در اوستا بهترین تیرانداز را «اَرَخش» نامیدهاند و تصور میرود که مقصود آرش است، برخی محققان این کلمه را تصحیف عبارت اوستایی «خشوی وی ایشو» میدانند زیرا معنی این عبارت «صاحب تیر سریع» است که صفت یا لقب آرش بوده و در تیریشت بند ۶-۷ چنین آمده است:
«تیشتر ستاره زیبا و با شکوه را میستائیم که به جانب فراخکرت به همان تندی روان است که تیر از کمان «آرش» آریایی. که از همه آریائیان سخت کمان تر بود.»در شاهنامه نامی از آرش نرفته، چراکه فردوسی به روال معمول خود، به درستی آن را حذف کرده است، تا رقیبی که نتوان او را به دست رستم کشت، برای رستم وجود نداشته باشد.
در نوشته های دوران اسلامی نظیر آثارالباقیه و مجمل التواریخ که برگرفته از روایات کهن پارسی است، چنین آمده که:
افراسیاب تورانی… منوچهر پادشاه پیشدادی رادر تبرستان محصور میکند. سرانجام هر دو خواهان آشتی میشوند. و برای آنکه مرز دو کشور روشن شود، از مازندران تیری به جانب خاور پرتاب میکنند تا هر جاتیر فرود آمد. همانجا مرز دو کشور باشد.
سپندارمذ به منوچهر فرمان میدهد که تیر و کمان خاصی برای این کار تهیه کند. چوب این تیرو کمان از جنگلهای خاص، پرآن از پر عقاب برگزیده و آهن آن از کانیهای ویژه آماده میشود.
آرش، پهلوان ایرانی انجام این مهم را به عهده میگیرد. فرشته زمین به آرش گفت تا کمان بردارد و تیر را به جانب خاور پرتاب کند. او همه نیروی خود را با یاد سرزمین ایران به تیر میبخشد. تیر سپیدهدم رها میشود و از کوه و دره و دشت میگذرد، ایزد باد (وایو) به یاری میآید تا سرانجام درغروب آفتاب،در سرزمین بلخ ودر ناحیه گوزگان، در کنار جیحون بر درخت گردویی مینشیند و مرز ایران و توران مشخص میگردد. از آرش که وقتی تیر را پرتاب میکرد پهلوانی تندرست بود و همه را به گواهی تندرستی خود طلبیده بود دیگر چیزی باقی نمیماند، زیرا او هستی خود را به تیری بخشیده که سرزمین ایران را گستردهتر کرده است. جشن تیرگان که به ستاره تیر و ایزد تیشتر مربوط است. بیاد قهرمانی آرش کمانگیر برگزار میشود ودر این روز مردم به یکدیگر آب میپاشند.
حماسه آرش زمانی تدوین شده است که طوایف آریایی و مادی خود را برای اتحاد بیشتر با طوایف بومی و تشکیل یک حکومت مقتدر آماده میساختند. و نیاز به داستانهای حماسی بزرگ و این چنینی داشتهاند. که هم ملی باشد و هم مذهبی، هم قهرمانی باشد و در عین حال امید بخش. نکته مهم دیگر اینکه قهرمانی نظیر آرش مختص همه جوامع نمیباشد، چراکه حماسههای بزرگ که به دین اعصار باستانی باز میگردد، نیاز به جامعهای مناسب با اقتصاد و فرهنگ پویا دارد، تا بتواند جود اشرافیتی نیرومند یا جنگاوری پیروزمند را به صورت شاهان و دلاوران حماسی (نظیر آرش) تضمین و تأمین کند.
اسطوره آرش کمانگیر از آن دسته داستانهایی است که در اوستا آمده و در شاهنامه از آرش در سه جا با افتخار نام برده شده ولی داستان آرش در شاهنامه نیامده است ولی در کتابهایپهلوی و نیز در کتابهای تاریخ دوران اسلامی به آن اشاراتی شدهاست. در اوستا آرش رااِرِخشهخواندهاند و معنایش را نیز کسانی معناهایی کردهاند “از آن دسته «تابان و درخشنده»، «دارنده ساعد نیرومند» و «خداوند تیر شتابان». داستان آرش به روزگار منوچهرباز میگردد که سپاه توران خاک ایران را لگدمال سم سواران خود نمودهاند. سرانجام تورانیان پیشنهاد آشتی را میپذیرند با این شرط که کمانداری ایرانی برفراز البرزکوه تیری بیاندازد که تیر به هر کجا نشست آنجا مرز ایران و توران باشد. آرش داوطلب این کار میشود. به فراز البرز میرود و تیر را پرتاب میکند.هستیاش را بر پای تیر میریزد؛ پیکرش پاره پاره شده و در خاک ایران پخش میشود و جانش در تیر دمیده میشود. تیر بر تنه درخت گردویی در کنارآمودریا مینشیند و آنجا مرز ایران و توران میشود بسیاری آرش را از نمونههای بیهمتا دراسطورههای جهان دانستهاند؛ وی نماد جانفشانی در راه میهن است.همچنین ،ابوریحان بیرونی ، در کتاب خود به نام “آثارالباقیه “نیز به هنگام توصیف “جشن تیرگان” ، داستان آرش را بازگو میکند و ریشه این جشن را از روز حماسه آفرینی آرش میداند. ==آرش در ادبیات معاصر==
سیاوش کسرایی چامهسرای ایرانی نیز چامهای به نام آرش کمانگیر و با موضوع آرش دارد که در پی میآید:
· برف می· بارد؛
برف میبارد به روی خار و خاراسنگ. کوهها خاموش، درهها دلتنگ، راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ… بر نمیشد گر ز بام کلبهها دودی، یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمیآورد، ردِّ پاها گر نمیافتاد روی جادهها لغزان، ما چه میکردیم در کولاک دل آشفتهٔ دم سرد؟ آنک، آنک کلبهای روشن، روی تپه، روبه روی من…
در گشودندم. مهربانیها نمودندم. زود دانستم، که دور از داستان خشم برف و سوز، در کنار شعلهٔ آتش، قصه میگوید برای بچههای خود عمو نوروز، «… گفته بودم زندگی زیباست.گفته و ناگفته، ای بس نکتهها کاینجاست. آسمان باز؛ آفتاب زر؛ باغهای گل؛ دشتهای بی در و پیکر؛
سر برون آوردن گل از درون برف؛ تاب نرم رقص ماهی در بلور آب؛ بوی عطر خاک باران خورده در کهسار؛ خواب گندم زارها در چشمهٔ مهتاب؛ آمدن، رفتن، دویدن؛ عشق ورزیدن؛ در غم انسان نشستن؛ پا به پای شادمانیهای مردم پای کوبیدن؛
کار کردن، کار کردن؛ آرمیدن؛ چشم انداز بیابانهای خشک و تشنه را دیدن؛ جرعههایی از سبوی تازه آبِ پاک نوشیدن؛
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن؛ هم نفس با بلبلان کوهی آواره خواندن؛ در تله افتاده آهوبچگان را شیردادن و رهانیدن؛ نیم روز خستگی را در پناه دره ماندن؛
گاه گاهی، زیرِ سقفِ این سفالین بامهای مه گرفته، قصههای درهم غم را ز نم نمهای بارانها شنیدن؛ بی تکان گهوارهٔ رنگین کمان را در کنار بام دیدن؛
یا، شب برفی، پیشِ آتشها نشستن، دل به رؤیاهای دامن گیر و گرمِ شعله بستن…
آری، آری، زندگی زیباست. زندگی آتش گهی دیرنده پابرجاست. گر بیفروزیش، رقص شعله اش در هر کران پیداست. ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست.»
پیرمرد، آرام و با لبخند، کندهای در کورهٔ افسرده جان افکند. چشم هایش در سیاهیهای کومه جست وجو میکرد؛ زیر لب آهسته با خود گفت وگو میکرد:
«زندگی را شعله باید برفروزنده؛ شعلهها را هیمه سوزنده. جنگلی هستی تو، ای انسان!
جنگل، ای روییده آزاده، بی دریغ افکنده روی کوهها دامان، آشیانها بر سرانگشتان تو جاوید، چشمهها در سایبانهای تو جوشنده، آفتاب و باد و باران بر سرت افشان، جان تو خدمت گرِ آتش… سربلند و سبز باش، ای جنگلِ انسان!
«زندگانی شعله میخواهد»، صدا سرداد عمو نوروز، شعلهها را هیمه باید روشنی افروز. کودکانم، داستان ما ز آرش بود. او به جان خدمت گزار باغ آتش بود.
روزگاری بود؛ روزگار تلخ و تاری بود. بخت ما چون روی بد خواهان ما تیره. دشمنان برجان ما چیره. شهرِ سیلی خورده هذیان داشت؛ بر زبان بس داستانهای پریشان داشت. زندگی سرد و سیه چون سنگ؛ روزِ بدنامی، روزگار ننگ. غیرت اندر بندهای بندگی پیچان؛ عشق در بیماری دل مردگی بی جان.
فصلها فصلِ زمستان شد، صحنهٔ گلگشتها گم شد، نشستن در شبستان در شبستانهای خاموشی، می تراوید از گلِ اندیشهها عطر فراموشی.
ترس بود و بالهای مرگ؛ کس نمیجنبید، چون بر شاخه برگ از برگ. سنگر آزادگان خاموش؛ خیمه گاه دشمنان پرجوش.
مرزهای مُلک، همچو سرحدّات دامن گستراندیشه، بی سامان. برجهای شهر، همچو باروهای دل، بشکسته و ویران. دشمنان بگذشته از سرحدّ و از باور… هیچ سینه کینهای در بر نمیاندوخت. هیچ دل مهری نمیورزید. هیچ کس دستی به سوی کس نمیآورد. هیچ کس در روی دیگر کس نمیخندید.
باغهای آرزو بی برگ؛ آسمان اشکها پربار. گرم رو آزادگان در بند؛ روسپی نامردمان در کار…انجمنها کرد دشمن؛ رایزنها گردِ هم آورد دشمن؛ تا به تدبیری که در ناپاک دل دارند، هم به دست ما شکستِ ما براندیشند. نازک اندیشان شان، بی شرم،- که مباداشان دگر روزِ بهی در چشم،- یافتند آخر فسونی را که میجستند… چشمها با وحشتی در چشم خانه هر طرف را جست وجو میکرد؛ وین خبر را هر دهانی زیرِ گوشی بازگو میکرد.
«آخرین فرمان، آخرین تحقیر… مرز را پروازِ تیری میدهد سامان! گر به نزدیکی فرود آید، خانه هامان تنگ، آرزومان کور… ور بپرّد دور، تا کجا؟ … تا چند؟ … آه! … کو بازوی پولادین و کو سرپنجهٔ ایمان؟»
هر دهانی این خبر را بازگو میکرد؛ چشم ها،بی گفت و گویی، هر طرف را جست و جو میکرد.»
پیرمرد، اندوهگین، دستی به دیگر دست میسایید. از میان درههای دور، گرگی خسته مینالید. برف روی برف میبارید. باد بالش را به پشتِ شیشه میمالید.
«صبح میآمد – پیرمرد آرام کرد آغاز، – پیشِ روی لشکر دشمن سپاهِ دوست؛ دشت نه، دریایی از سرباز…
آسمان الماسِ اخترهای خود را داده بود از دست بی نفس میشد سیاهی در دهان صبح؛ باد پر میریخت روی دشت باز دامن البرز.
لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت دردآور، دو دو و سه سه به پچ پچ گرد یکدیگر؛ کودکان بر بام، دختران بنشسته بر روزن، مادران غمگین کنارِ در.
کم کمَک در اوج آمد پچ پچ خفته. خلق، چون بحری برآشفته، به جوش آمد؛ خروشان شد؛ به موج افتاد؛ برش بگرفت و مردی چون صدف از سینه بیرون داد.
«منم آرش، – چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن؛ – منم آرش، سپاهی مردی آزاده، به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را اینک آماده.
مجوییدم نسب، – فرزند رنج و کار؛ گریزان چون شهاب از شب، چو صبح آمادهٔ دیدار.
مبارک باد آن جامه که اندر رزم پوشندش؛ گوارا باد آن باده که اندر فتح نوشندش. شما را باده و جامه گوارا و مبارک باد! دلم را در میان دست میگیرم و میافشارمش در چنگ، – دل، این جام پر از کینِ پر از خون را؛ دل، این بی تاب خشم آهنگ…
که تا نوشم به نامِ فتح تان در بزم؛ که تا کوبم به جام قلب تان در رزم! که جامِ کینه از سنگ است. به بزم ما و رزم ما، سبو و سنگ را جنگ است.
درین پیکار، در این کار، دل خلقی است درمشتم، امید مردمی خاموش هم پشتم.
کمان کهکشان در دست، کمان داری کمان گیرم. شهاب تیزرو تیرم؛ ستیغ سربلند کوه مأوایم؛ به چشم آفتاب تازه رس جایم. مرا تیر است آتش پر؛ مرا باد است فرمان بر.
ولیکن چاره را امروز زور و پهلوانی نیست. رهایی با تن پولاد و نیروی جوانی نیست. در این میدان، بر این پیکان هستی سوز سامان ساز، پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز.»پس آن گه سر به سوی آسمان برکرد، به آهنگی دگر گفتار دیگر کرد:
«درود، ای واپسین صبح، ای سحر بدرود! که با آرش تو را این آخرین دیدار خواهد بود. به صبح راستین سوگند! به پنهان آفتاب مهربار پاک بین سوگند! که آرش جان خود در تیر خواهد کرد، پس آنگه بی درنگی خواهدش افکند.
زمین میداند این را، آسمانها نیز، که تن بی عیب و جان پاک است. نه نیرنگی به کار من، نه افسونی؛ نه ترسی در سرم، نه در دلم باک است.»
درنگ آورد و یک دم شد به لب خاموش. نفس در سینهها بی تاب میزد جوش.
«ز پیشم مرگ، نقابی سهمگین بر چهره، میآید. به هر گام هراس افکن، مرا با دیدهٔ خون بار میپاید. به بال کرکسان گرد سرم پرواز میگیرد، به راهم مینشیند، راه میبندد؛ به رویم سرد میخندد؛ به کوه و دره میریزد طنین زهرخندش را، و بازش باز میگیرد.
دلم از مرگ بی زار است؛ که مرگ اهرمن خو آدمی خوار است. ولی، آن دم که ز اندوهان روانِ زندگی تار است؛ ولی، آن دم که نیکی و بدی را گاه پیکار است؛ فرو رفتن به کام مرگ شیرین است. همان بایستهٔ آزادگی این است.
هزاران چشم گویا و لب خاموش مرا پیک امید خویش میداند. هزاران دست لرزان و دل پرجوش گهی میگیردم، گه پیش میراند.
· پیش می· آیم.
دل و جان را به زیورهای انسانی میآرایم. به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند، نقاب از چهرهٔ ترس آفرین مرگ خواهم کند.»
نیایش را، دو زانو بر زمین بنهاد. به سوی قلهها دستان ز هم بگشاد؛ «برآ، ای آفتاب، ای توشهٔ امّید! برآ، ای خوشهٔ خورشید! تو جوشان چشمه ای، من تشنهای بی تاب. برآ، سرریز کن، تا جان شود سیراب. چو پا در کام مرگی تندخو دارم، چو در دل جنگ با اهریمنی پرخاش جو دارم، به موج روشنایی شست و شو خواهم؛ ز گل برگ تو، ای زرینه گل، من رنگ و بو خواهم.
شما، ای قلههای سرکش خاموش، که پیشانی به تندرهای سهم انگیز میسایید، که بر ایوان شب دارید چشم انداز رؤیایی، که سیمین پایههای روز زرین را به روی شانه میکوبید، که ابر آتشین را در پناه خویش میگیرید؛ غرور و سربلندی هم شما را باد! امیدم را برافرازید، چو پرچمها که از باد سحرگاهان به سر دارید. غرورم را نگه دارید، به سان آن پلنگانی که در کوه و کمر دارید.»
زمین خاموش بود و آسمان خاموش. تو گویی این جهان را بود با گفتار آرش گوش. به یال کوهها لغزید کم کم پنجهٔ خورشید. هزاران نیزهٔ زرّین به چشم آسمان پاشید. نظر افکند آرش سوی شهر، آرام. کودکان بر بام؛ دختران بنشسته بر روزن؛ مادران غمگین کنار در؛ مردها در راه. سرود بی کلامی، با غمی جان کاه، ز چشمان بر همی شد با نسیم صبح دم هم راه.کدامین نغمه میریزد، کدام آهنگ آیا میتواند ساخت، طنین گامهای استواری را که سوی نیستی مردانه میرفتند؟ طنین گامهایی را که آگاهانه میرفتند؟
دشمنانش، در سکوتی ریشخند آمیز، راه وا کردند. کودکان از بامها او را صدا کردند، مادران او را دعا کردند. پیرمردان چشم گرداندند. دختران، بفشرده گردن بندها در مشت، همرهِ او قدرت عشق و وفا کردند. آرش، امّا همچنان خاموش، از شکاف دامن البرز بالا رفت. وز پی او، پردههای اشک پی در پی فرود آمد.»
بست یک دم چشم هایش را عمو نوروز، خنده بر لب، غرقه در رؤیا. کودکان، با دیدگان خسته و پی جو، در شگفت از پهلوانی ها. شعلههای کوره در پرواز، باد در غوغا.
· شام گاهان،· راه جویانی که میجستند آرش را به روی قله ها، پی گیر، بازگردیدند، بی نشان از پیکر آرش، با کمان و ترکشی بی تیر. آری، آری، جان خود در تیر کرد آرش. کار صدها صد هزاران تیغهٔ شمشیر کرد آرش.تیر آرش را سوارانی که میراندند بر جیحون، به دیگر نیم روزی از پی آن روز، نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند. و آنجا را، از آن پس، مرزِ ایران شهر و توران بازنامیدند.آفتاب، در گریز بی شتاب خویش، سالها بر بام دنیا پا کشان سر زد.ماهتاب، بی نصیب از شبروی هایش، همه خاموش، در دل هر کوی و هر برزن، سر به هر ایوان و هر در زد. آفتاب و ماه را درگشت سالها بگذشت. سالها و باز، درتمام پهنهٔ البرز، وین سراسر قلهٔ مغموم و خاموشی که میبینید، وندرون درههای برف آلودی که میدانید، رهگذرهایی که شب در راه میمانند نام آرش را پیاپی در دل کهسار میخوانند، و نیاز خویش میخواهند.
با دهان سنگهای کوه آرش میدهد پاسخ. می کندشان از فراز و از نشیب جادهها آگاه؛ می دهد امید، می نماید راه.»
در برون کلبه میبارد. برف میبارد به روی خار و خاراسنگ. کوهها خاموش، درهها دل تنگ.راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ…
کودکان دیری است در خوابند، در خواب است عمو نوروز. می گذارم کندهای هیزم در آتش دان. شعله بالا میرود پرسوز…منابع :
جزیره دانش
وبلاگ حامد بهرام
وبلاگ جاده خدا
وبلاگ نقاشی
وبلاگ کوروش کبیر برای ایران
وبلاگ پندار شاد
تارنما شخصی آرش نور آقایی:
* دانشنامهی مزدیسنا (واژهنامهی توصیحی آیین زرتشت)، دکتر جهانگیر اوشیدری، تهران، نشرمرکز، ۱۳۷۱
* فرهنگ اساطیر ایرانی بر پایه متون پهلوی، مولق خسرو قلی زاده، تهران، کتاب پارسه، ۱۳۸۷
* از اسطوره تا تاریخ، مهرداد بهار، گرداورنده و ویراستار ابوالقاسم اسماعیلپور، ویرایش ۲، تهران، نشر چشمه، ۱۳۷۷
* نمونه های نخستین انسان ونخستین شهریار در تاریخ افسانه ای ایران، از آرتورکریستین سن، ترجمه و تحقیق ژاله آموزگار و احمد تفضلی، تهران، نشر چشمه، ۱۳۷۷
* آیینها و جشنهای کهن در ایران امروز، نوشته محمود روحالامینی، تهران، آگاه، ۱۳۷۶
* اساطیر ایران، نوشته جان ر. هینلز، ترجمه و تالیف باجلان فرخی، تهران، اساطیر، ۱۳۸۳
* روان انسانی در حماسههای ایرانی، آرش اکبری مفاخر، تهران، ترفند، ۱۳۸۴
* لغتنامه دهخدا
* چند چهره کلیدی در اساطیر گاهشماری ایرانی، آناکراسنوولسکا، مترجم: ژاله متحدین، تهران، ورجاوند، ۱۳۸۲
* سایت معتبر اینترنتی reference
انسان شناسی و فرهنگ:
۱-حماسه سرائی در ایران ،دکتر ذبیح الله صفا.
۲- داستان های ایران قدیم ،حسن پیرنیا.
۳- لغت نامه دهخدا.
۴- تاریخ طبرستان ابن اسفندیار.۵- التفهیم بیرونی.
ادامه دارد...
با تشکر از دوست عزیز ، جناب adelkhoje
تصاویر و تاپیک منتقل شد //MR9
- 58
-
بسم الله الرحمان رحیم
سلطان محمد دوم (فاتح)
اصلاحات
تنظیمات در زمان سلطان محمود دوم آغاز شده بود. دورهٔ تنظیمات با صدور «خط همایون» یا «فرمان تنظیمات خیریه» در ۱۲ آبان ۱۲۱۸ هجری شمسی مطابق به ۳ نوامبر ۱۸۳۹م آغاز شد. در این سند بسیار مهم، سلطان اعلام کرد که او آرزو دارد «مزایای یک دولت خوب را به ایالتهای امپراتوری عثمانی از طریق نهادهای جدید به ارمغان آورد». متن فرمان روز یکشنبه ۲۵ نوامبر ۱۸۳۹م در پارک گلخانهٔ کاخ توپقاپی و در حضور پادشاه، وزرا، علما، مأموران عالیرتبهٔ لشکری و کشوری، نمایندگان اصناف و معتمدان، اسقف کلیساهای ارامنه و یونان، خاخام یهود، سفرا و نمایندگان کشورهای خارجی و گروهی از مردم خوانده شد. به همین سبب، فرمان تنظیمات، به «خط شریف گلخانه» نیز معروف است. خلیفه نیز به رعایت و اجرای فرمان سوگند یاد کرد و متن فرمان در روزنامهٔ رسمی انتشار یافت.عوامل انحطاط امپراتوری عثمانی
در بررسی علل انحطاط عثمانی باید نقش عوامل زیر را اساسی دانست:
افزایش جمعیت و عدم تناسب آن با اراضی زیرکشت؛
تأثیر سلطهٔ غربیان بر قارهٔ اروپا و ظهور اقتصاد جدید پلانت کاری؛
گشایش راه دریایی تجارت غرب با شرق؛
خرابکاری و مقابلهٔ نظامی و اطلاعاتیِ قدرتهای اروپاییِ معارض عثمانی؛
پیشرفت اروپاییها ازلحاظ نظامی و تولید سلاحهای بهتر، و عقب ماندن عثمانیان ازلحاظ فناوری نظامی؛
جنگهای مذهبی با ایران؛
توقف فتوحات، که بیکاری ارتش بزرگ عثمانی را در پی داشت و باعث دخالت لشکریان در امور کشوری شد؛
خوشگذرانی امپراتوران عثمانی و رها شدن کارهای کشور.
دو عامل دیگر، یعنی رشد فساد در ساختار سیاسی و تحجر اندیشهٔ دینی و سیاسی را باید فرعی تلقی کرد.
بنابراین، فساد در ساختار سیاسی و تحجر در اندیشهٔ دینی را نباید بهعنوان عواملی تعیینکننده و سرنوشتساز ارزیابی کرد. برای رسیدن به شناختی عینی و به دور از ذهنگرایی و خیالپردازی از علل واقعی تفوّق غرب و افول عثمانی، و سایر دولتهای غیرغربی، باید بر نقش عوامل چهارگانهٔ نخستین تأکید کرد و فساد در ساختار سیاسی و تحجر در اندیشه و ایستایی در فرهنگ را به نوبهٔ خود بهعنوان پیامد و معلول عوامل یادشده شناخت.
امپراتوری عثمانی سالها چون ابرقدرتی بر گوشهای از جهان دربرگیرندهٔ سرزمینهای عربی، آسیای صغیر و بالکان فرمانروا بود. با شکست در جنگ جهانی اول امپراتوری عثمانی فروپاشید و جای خود را به ترکیه داد. پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی و پیدایش کشور جمهوری ترکیه این نواحی به دست کشورهای پیروز در جنگ بعضاً تقسیم یا مستقل گردیدند.برخی بر این باورند که فرزند سلطان سلیمان شاهزاده مصطفی اگر به دستور پدرش اعدام نمی شد این امپراتوری هم اکنون هم در دنیا وجود داشت.بر افتادن آخرین امپراطور عثمانی ، محمد ششم در سال 1922 چند سال بعد از پایان جنگ جهانی اول
ادامه دارد...
مبحث بعدی : نگاهي به دلايل ورود دولت عثماني به جنگ جهاني اول
- 11
-
آقا یه سوال این کلاه ای خلبان های های شرقی مثلا روسا هم از این امکانات دارن؟
منظورم این سیستم مونیتورینک روی کلاهه جلوی چشم خلبان
سلام
تا حالا تو نت ندیدم که بالگرد ها روسیه خلبان هاش از این کلاه ها استفاده کنه ...
البته همچین فناوری تو جنگنده های شکاریشون استفاده کردن ...
نمونه اش جنگنده های میگ 29 و...
- 2
-
از کتاب داستان << سلسله حکایت های حمایت آمریکا از عراق در جنگ با داعش >>
مخصوص کودکان زیر 12 سال !!!
-----------------
تحویل ۱۰۰۰ گلوله خراب تانک به ارتش عراق از سوی آمریکا
یک مقام بلندپایه امنیتی عراق گفت: در شرایطی که ارتش عراق نیاز مبرمی به سلاح و مهمات برای عملیاتهای خود علیه داعش دارد آمریکا یک هزار گلوله ناکارآمد تانک به عراق تحویل داده است.
یک مقام بلندپایه امنیتی عراق در گفتوگو با فارس در بغداد تاکید کرد: در شرایطی که نیروهای امنیتی عراق نیاز مبرمی به سلاح برای مبارزه با داعش دارند، وزارت دفاع عراق بر اساس معاملهای که با آمریکا کرده نزدیک به یک هزار و یکصد گلوله برای تانکهای آبرامز تحویل گرفته اما معلوم شده که این گلولهها به خاطر کمبود مواد خاصی که در ساخت آن بکار گرفته شده قابل استفاده نیست.
وی افزود: در کمیته امنیت و دفاع پارلمان عراق با حضور برخی فرماندهان وزارت دفاع، درباره قراردادهای تسلیحاتی عملی نشده بین عراق و آمریکا بحث شده و موضوع این گلولههای غیر قابل استفاده به خاطر کمبود ماده ساختی درون گلولهها نیز مورد بررسی قرار گرفت.
این منبع تاکید کرد: این قضیه بارها در قراردادهای تسلیحاتی مختلفی که با آمریکاییها منعقد کردیم اتفاق افتاده و آمریکاییها هم هر بار بهانه اشتباهات فنی آوردند اما این بهانهها قانع کننده نیست زیرا سلاحها قبل از ارسال به عراق کنترل و آزمایش میشوند و ارتش آمریکا هم آنها را بدون داشتن نقص فنی استفاده کرده است.
بر اساس اعلام این منبع نیروهای امنیتی، عراق منتظر رسیدن این گلولهها برای رساندن آن به دست یگانهای نیروی زمینی ارتش عراق و استفاده از آنها در حملاتی مشخص بودند اما آمریکا علاوه بر اینکه در ارسال این گلوله ها بسیار تعلل کرده گلولههای خراب هم تحویل داده که در نتیجه برخی درگیریهای نیروهای امنیتی با تروریست های داعش به تاخیر خواهد افتاد.http://alef.ir/vdchixni-23nmid.tft2.html?253226
--------------
1100 تا گلوله تانک داده 1000 تاش خراب از آب دراومده !
این وضعیت از عواقب وابسته بودن به یک کشور ثالث مثل آمریکاست
- 15
-
طوفان-2 محصول ایده آل نیست ولی قطعا میتونه خیلی موثر واقع بشه به شرط اینکه تمامی کبراهامون به همین سطح ارتقاء پیدا کنند، دلیل اینکه اینکار صورت نگرفته را در چند زمینه میشه محتمل دونست: اگر خوشبین باشیم شاید این کار به این دلیل صورت نپذیرفته که این طرح ادامه دارد و شاید پروژه ای مثلا طوفان-3 در حال پیگیری است،
به نظرم اگر بخواهیم به یک محصول ایده آل برسیم باید ارتقا در موتور بالگرد هم صورت بگیره، استفاده از موتورهای قويتر بمنظور حمل مهمات بیشتر خیلی مهم است، ولی در شرایط فعلی که تامین موتور از خارج دشوار و با تولید داخلی فاصله داریم بهترین کار همین رساندن کبراهای های فعلیمون به سطح طوفان-2 به همراه برخی ارتقاهای دیگر که بالقوه امکانپذیر است، مثلا تجهیز به موشکها و راکتهای پیشرفته تر و تجهیز به سیستمهای مثل جمینگ و چف و فلیر و...البته اگر کبراهای فعلی مون را هم در حد و اندازه های سوپر کبراها (AH-1Z)هم برسونیم عالی میشه...
http://www.military.ir/forums/topic/28676-گالری-هلیکوپترهای-تهاجمی-ضربتی/?p=425924
- 2
-
سوپرکبرا (AH-1Z)
بالگردی دو موتوره بر پایه AH-1W سوپر کبرا است که برای سپاه تفنگداران امریکا ساخته شد
AH-1Z از 4 پره ، چرخانه اصلی کامپوزیتی ، سامانه مخابراتی ارتقا یافته و سیستم هدف یابی جدید بهره می برد . سیستم چرخانه اصلی در اوایل سال 1980 بر روی بل به طور موفقیت آمیزی آزمایش شد . به خاطر عملکرد فوق العاده این چرخانه سپاه تفنگداران دریایی امریکا تصمیم گرفت تا انرا به بالگرد جدید خود یعنی اضافه کند . سازندگان این سیستم منحصر به فرد اعلام کردند که سیستم مزبور می تواند چابکی بی سابقه ، افزایش قابل ملاحضه سرعت ، پرواز نرم و قابلیت اطمینان عالی را ارائه کند
تاریخچه :
ظاهر کلی AH-1Z شبیه به بل Bell-249 1979t است که در اصل همانAH-1s با 4 پره بل Bell-412 بود . این بالگرد در نمایشگاه فارنبرو سال 1980 شرکت کرد و نام کبرا 2 بر روی بدنه ان نقش بست . کبرا 2 مجهز به موشکهای هلفایر و سیستم هدفیابی جدید و موتورهای بهبود یافته بود . بعدها کبرا 2000 معرفی شد که از موتور T700 جنرال الکتریک و چرخانه 4 پره بهره می برد . سپاه تفنگداران دریایی از این طرح بسیار خشنود بود اما بودجه کافی در ان زمان موجود نبود . در سال 1993 بل بالگرد جدیدی بر گرفته از AH-1W برای برنامه بالگرد تهاجمی انگلستان معرفی کرد که به زهر کبرا معروف بود . زهر کبرا دارای کابین دیجیتال پیشرفته بود و می توانست موشکهای تاو ، هلفایر و بریمستون را حمل نماید . با این حال این طرح در رقابت با AH-64D آپاچی شکست خورد.
در تصویر زیر مقایسه کارایی دو سیستم TSS و NTS را نشان میدهد :
نمایی از کلاه و کابین خلبان و دیاگرام این بالگرد:
ویژگی های عمومی
خدمه: 2: خلبان، co-pilot/gunner (CPG)
ظرفیت: £ 6661 (3021 کیلوگرم)
طول: 58 فوت 3 در (17.8 متر)
قطر روتور: 48 فوت (14.6 متر)
قد: 14 فوت 4 در (4.37 متر)
منطقه دیسک: 1808 فوت مربع (168.0 مترمربع)
وزن خالی : 12.300 پوند (5580 کیلوگرم)
بار مفید: 5764 £ (2620 کیلوگرم)
حداکثر وزن برخاست : £ 18،500 (8390 کیلوگرم)
پیشرانه : 2 × جنرال الکتریک T700-GE-401C تربشفت ، 1800 SHP (1،340 کیلو وات) در هر
سیستم روتور: 4 تیغه های روتور اصلی، 4 تیغه های روتور دم
کارایی
سرعت : 222 گره (255 مایل بر ساعت، 411 کیلومتر / ساعت) در شیرجه
سرعت کروز : 160 کیلونیوتن (184 مایل در ساعت، 296 کیلومتر / ساعت)
محدوده : 370 NMI (426 مایل، 685 کیلومتر)
مبارزه با شعاع : 125 NMI (144 مایل، 231 کیلومتر) با £ 2500 (1130 کیلوگرم) اجناس مقرون بصرفه برای حمل و نقل
خدمات سقف : 20،000 + فوت (6100 + متر)
نرخ صعود : 2790 فوت / دقیقه (14.2 m / s و)- 13
-
آپاچی لانگبو
- 13
-
نبرد وین نقطه عطف جنگ های امپراطوری عثمانی
پیروزى مجارستان و فتح بودا سبب تهییج عثمانیها شده و سلطان سلیمان در ۱۵۲۹ تصمیم مى گیرد وین را تسخیر کند. وین بر سر راه دانوب در دنیاى قرن ۱۶ مهمترین شهر اروپا محسوب مى شد و براى اروپاى غربى ومرکزى از دست رفتن آن غیرقابل تصور بود.
آرشیدوک فردیناند شاه هاپسبورگ و برادر شارل پنجم پس از آنکه از حرکت سپاه ۱۲۰هزار نفرى عثمانى باخبر شد نجبا اتریش را تشویق به ایراد خطابه هاى مختلف در سراسر خاک آلمان و اتریش کرد. براى آلمانها نیز شکى نمانده بود که هدف عثمانیها نه اروپاى شرقى بلکه تصرف اراضى حاصلخیز مرکز و شمال اروپا و ح حتى رود راین است. اروپاییهاى کاتولیک و پروتستان اکنون براى جلوگیرى از پیشروى سلطان هم قسم شده بودند.
سپاه سلیمان که به خاطر بارندگى با کندى مسیر بودا را به وین مى پیمود زمانى به دیوارهاى وین رسید که ۲۰هزار پیاده نظام کار آزموده ایتالیایى، آلمانى و اتریشى در پشت حصارهاى عظیم و تقویت شده وین سنگر گرفته بودند.
مهندسان آلمانى و اتریش به سرعت به بناى استحکام در اطراف رود دانوب پرداختند و کلیه دروازه هاى وین تیغه شد!
باران مجدداً به کمک مدافعان اروپایى آمده و در ژوئن۱۵۲۹ سلطان نتوانست توپهاى عظیم خود را بر روى زمینهاى لغزان به حرکت درآورد و در نتیجه تنهابه انتقال توپهاى کوچک و متوسط خود قناعت کرد. ترکها از ۱۴روز اول حملات خود هیچ نتیجهاى نگرفتند چرا که گلولههاى توپ به قلعه اثرگذار نبود و مینهاى فعال شده در پاى حصارها نیز نمى توانست یک حصار را به طور کامل فرو بریزد.
چندین بار عثمانیها سعى کردند از شکافهاى کوچک ایجاد شده در پناه توپخانه به داخل قلعه نفوذ کنند اما هر بار با ضربات سنگین پیاده نظام زرهپوش اروپاییها به عقب رانده شدند. نبرد تا ماه اکتبر بى نتیجه ادامه یافت و قرار شد عثمانیها آخرین تلاش خود را بکنند. در سحرگاه ۱۴اکتبر۱۵۲۹توپهاى عثمانى به صورت همزمان به غرش درآمدند و حفره اى به عرض ۵۰ متر ایجادکردند هزاران سرباز ترک از همان شکاف کم عرض سعى کردند وارد حصار شوند اما دفاع فشرده شوالیه هاى ایتالى و آلمانى از این منطقه قتلگاه بزرگى براى آنها ساخت. سلطان برگ آخر خود را مأیوسانه رو کرد. مردان ینى چرى با گذر از روى جنازه هاى سربازان ترک سعى کردند به ضرب شمشیرهاى سنگین و نیزه هاى بلند راهى به درون قلعه بگشایند اما پایدارى مهاجمان و به هم خوردن نظم وترتیب آنها سبب شدتا این بارعثمانیها پیروز میدان نباشند. مرگ صدها سرباز برگزیده ینى چرى سبب شد تا سلطان از تصرف وین منصرف شود.
عقب نشینى ترکها از دروازه وین نفس هاى در سینه حبس شده اروپاییان را آزاد کرد. ناقوسها به صدا درآمد و مردم سرودهاى پیروزى سردادند. «سلطان» بالاخره متوقف شده بود.
نتیجه نبرد وین
سلیمان ۳سال بعد نیز قصد فتح وین را کرد اما پس از آنکه اطراف این شهر را به آتش کشید و اراضى هاپسبورگها را لگدکوب کرد وحتى به انتظار ورود ارتشهاى اروپایى نشست چون مطمئن شد که آنها قصد مبارزه با وى را به روى زمین صاف و بى دفاع ندارند به اسلامبول بازگشت. اما وینیها نیز پیروزى خود را قطعى نمى دانستند بنابراین بارها با ارسال هدایا و ابراز دوستى سعى کردند سلطان عثمانى را وادار به قبول صلح کنند.
نبرد وین حدود ۸۰سال بعد از نبرد قسطنطنیه بود و مى توان آن را پایان یک دوران درخشان در تاریخ عثمانى دانست. دورانى که هر روز آن توأم با پیشروى و فتح بود.
اما توقف در پاى دروازه هاى وین عملاً نقطه عطفى در تاریخ عثمانى بود. این امپراتورى پس از ۱۵۲۹ هیچ گاه نتوانست پیشروى مهمى در اروپا کند.
نبرد وین از نبردهاى قطعى تاریخ بودکه سبب تغییر مسیر تاریخ شد. سقوط این شهر، بوهم و آلمان را در برابر قدرت ویرانگر عثمانى بلادفاع مى گذاشت چرا که سلطان سلیمان براى فتح اروپا تنها ۲نیرو در مقابل داشت امپراتورى اسپانیا و دولتهاى هاپسبورگ.
نبرد وین جانى دوباره به سربازان اروپایى نیز داد آنها که از ۱۰۷۱ میلادى یکسره تنها نظاره گر شکست از نیروهاى مشرق زمین بودند هرگز گمان نمى کردند در برابر ارتش ۱۲۰هزار نفرى عثمانى دوام بیاورند.(این نیروها تا۲۰۰هزار نفر نیز برآورد شده بودند.
پی نوشت :
البته لازم به ذکره که وین دو بار محاصره شد توسط عثمانی یک بار در سال 1529 میلادی یک بار دیگه هم در سال 1683
جناب قادر چند هفته پیش هم تو یکی از شبکه های ترکیه دیدم پاپ ها مسیحی اومده بودن ترکیه...
- 15
-
شبیخون ژرژ برانکوویچ بر اردوگاه لشکر سلطان محمد دوم (فاتح)
نبرد بلگراد اولین شکست بزرگ عثمانی ها در بالکان
سقوط قسطنطنیه در ،۱۴۵۳ محمد فاتح را مصمم کرد تا کار صربها را که خطرناک ترین قوم جنگجوى مسیحى در بالکان بودند یکسره کند. مردان صرب بى نهایت جسور و متعصب بوده و از معدود سربازانى بودند که عثمانیها را در نبرد ناکام گذاشته بودند.
او در ۱۴۵۴ عزم فتح بلگراد کرد و با نیرویى در حدود ۱۵۰هزار سرباز و کشتى هایى که توپهاى عظیم عثمانى را از طریق دانوب حمل مى کردند، خود را به بلگراد رساند.
بمباران سنگین
بمبارانهاى گسترده مواضع دشمن وشهرها قبل از حمله اصلى، سیاست جنگى عثمانیها بود و به نام آنها نیز در تاریخ ثبت شد. توپخانه عثمانى در ژوییه۱۴۵۴ شهر بلگراد را زیر آتش گرفت. ۱۴روز بمباران شبانه روزى به حصارشهر شدیداً صدمه زد اما محمد و سپاهش این بار با دونیرو باید همزمان مى جنگید. «هونیادى» مجارستانى که در بیرون حصار از دانوب در حال بالا آمدن بود و دیگرى «ژرژ برانکوویچ» شاه بى رحم صرب که مردان خود را در خرابه هاى حصار پنهان کرده بود. سردار مجار براى آنکه باعث نابودى توپخانه سلطان شود و از طرف دیگر راه ورود سپاه سلطان از طریق دانوب را ببندد بى محابا به میان ناوگان دریاى عثمانى زد و با دوحرکت همزمان نیمى از توپهاى سلطان را از کار انداخت وسربازان ترک را قتل عام کرد.
نبرد خونین در دانوب ۵ساعت ادامه یافت و شکست قطعى نیروهاى ترک در آبهاى دانوب، تیغ سلطان را براى فتح بلگراد کند کرد.
حمله به شهر
محمد فاتح که هرگز انتظار مقاومت جدى اسلاوها را نداشت در اول اوت دستور حمله به حصارها را به ینى چرى هایش داد. ینى چرى ها در زیر فشار سنگین مدافعان صرب از جنوب شهر وارد بلگراد شدند. نبرد بى رحمانه اى در گرفت و در نهایت ینى چرى ها با از میان برداشتن هسته هاى اولیه مقاومت صربها به داخل شهر سرازیر شدند. پس از جدا افتادن ینى چریها از سپاه اصلى ترک، ناگهان هونیادى سردار مجارى با هزاران سرباز خود از پشت وارد معرکه شده و جنگى سخت را آغاز کرد. ینى چریهاى از هم دورافتاده به سختى سعى در جمع کردن صفوف خود کردند و عاقبت پس از دادن تلفات بسیار سعى کردند از میان خرابى هاى حصار عقب نشینى کنند اما دشمنان سلطان در این زمان بى رحمانه ترین حرکت خود را انجام دادند. آنها توده هاى هیزم و گوگرد را که از شب قبل در خندق ها و شکاف حصار سنگى گذاشته بودند ناگهان آتش زدند. هزاران ینى چرى محاصره شده در آتش جلوى چشم سلطان که بر روى تپه اى عملیات را نظاره مى کرد زنده در آتش سوختند یا از دم تیغ صربها و مجارهاگذشتند.
حمله به قلب سپاه عثمانى
صربها و مجارها اکنون با انرژى مضاعف بدون ترس از وجود ۱۰۰هزار سپاهى ترک به قلب ارتش سلطان حمله کردند ظرف مدتى کوتاه توپخانه طلایى عثمانى کاملاً منهدم شد. مردان صرب صفوف اول و دوم عثمانى را شکستند و به خط سوم رسیدند اکنون مردان اسلاو تنها یک گام با فاتح قسطنطنیه فاصله داشتند. سلطان با عصبانیت از جسارت مبارزان صرب و مجار خود شخصاً سلاح در دست گرفت و به همراه حسن آغا فرمانده ینى چریها درگیر نبرد با مهاجمان شد. ناگهان شدت نبرد چندبرابر شد. این بار سلطان تمام نیروى ذخیره خود را به میدان آورد. اما نیروى جدیدى به کمک اسلاوها آمده بود. مردان صلیبى تحت فرمان راهب مبارز «کاپیسترانو» قصد داشتند به هر قیمت کار عثمانها را در پاى بلگراد تمام کنند. نبرد مهیب بلگراد تا شب ادامه یافت و طى آن فرمانده سپاه ینى چرى، دهها هزار ینى چرى و حداقل ۵۰هزار سپاهى ترک به هلاکت رسیدند و کل توپخانه عثمانى از بین رفت. سلطان نیز که از ناحیه پا مجروح شده بود ناچار تن به عقب نشینى داد.
نتیجه نبرد
نبرد بلگراد را مى توان اولین شکست بزرگ عثمانیها از اروپاییان پس از ۱۵۰سال یکه تازى در آسیاى صغیر و بالکان دانست. محمد فاتح، سلطان مراد و سلطان بایزید عادت به شکست نداشتند آنها همواره حریف را با کمک برترى سنگین و خرد کننده نفرات و توپخانه از میدان بدر برده بودند. بى شک اگر شکست بلگراد رخ نداده بود فتوحات عثمانى ۱۰۰سال جلوتر مى افتاد و شاید در قرن ۱۶ هدف عثمانى شهرهاى پرجمعیت اروپاى مرکزى و غربى بود. اما انهدام سپاه بى نظیر ۱۵۰هزار نفرى محمد فاتح قدرت عثمانى را کاهش داد و مدتها طول کشید (۶۰سال) تا سلطان سلیمان بتواند سپاه را با این عظمت دوباره بسیج کند.
البته مسیحیان نیز نتوانستند از این پیروزى براى یک ضدحمله بزرگ بهره ببرند. چرا که طاعون سال بعد هونیادى مجار و کاپیسترانوى راهب را به هلاکت رساند و برانکویچ نیز چندماه بعد در اثر کهولت سن درگذشت.
________________________________________________________________________________
نبرد موهاچ در سال 1526 میلادی،تصویر مینیاتوری ازعثمانی
نبرد مجارستان
در اوایل قرن۱۶ اروپا با هجوم عمده اى از سمت جنوب شرق مواجه بود. ارتش هاى عثمانى به سرعت در حال پیشروى به داخل خاک اروپا بودند. دولتهاى جنگاور شرق اروپا از ۱۳۷۰ میلادى به بعد یکسره در نبردهاى خود با مهاجمین عثمانى شکست خورده و در ازاى از دست دادن اراضى مهم تنها «سقوط نهایى» را عقب انداخته بودند. شاهان اروپایى (بلغار، مجار، صرب و یونانى) در کارنامه خود دهها شکست بزرگ را از عثمانیان ثبت شده داشتند. اما در ۱۵۲۰ اوضاع بسیار بدتر بود. سلطان سلیمان عثمانى مردى به غایت برنامه ریز و جاه طلب آمده بود تا اروپا را کاملاً تسخیر کند. عثمانیها در جنوب غرب آسیا و شمال آفریقا به متصرفات مهمى دست یافته و اکنون به دنبال آن بودند که قلمرو خود را از شبه جزیره بالکان به قلب اروپا توسعه دهند. بلگراد هدف اول آنها بود که به آن دست یافته بودند و در ۱۵۲۶ سلطان تصمیم به از سر راه برداشتن مجارستان گرفت.
سلطان سلیمان
صد هزار سرباز
دلیل اصلى وحشت غرب از عثمانى قدرت این امپراتورى در جمع آورى نیروهاى نظامى منظم و با انضباط بود. در ۲۳آوریل۱۵۲۶ قراولان مجارها در کمال ناباورى به «بودا» پایتخت مجارستان خبر بردند که سلیمان موسوم به باشکوه و «قانونى» با ۱۰۰هزار سرباز که نیمى از آنها نخبه هاى ینى چرى هستند از رود دانوب گذشته و در حال نزدیک شدن به شهرهاى آباد جنوب مجارستان است. در سپاه عثمانى ترکیبى از سواران، مستمرى بگیران مزدور، سربازان توپخانه، اکین جبها و ینى چریها بودند اما همه از این گروه آخرى حساب مى بردند. ینى چرى ها که بى تردید در تاریخ تنها لژیون هاى رومى با آنها قابل مقایسه هستند همواره به عنوان «نیروى آخر» وارد صحنه مى شدند و قتال بى رحمانه اى از سربازان مسیحى مى کردند.
بارانها، توفانها و مقاومتهاى پراکنده ارتش عظیم سلطانى را با مشکلات ایذایى رو برو کرد اما در ژوئن۱۵۲۶ فاصله ارتش عظیم عثمانى با «بودا» به حداقل رسیده بود در حالى که مجارها به دلیل عدم رسیدن کمک از غرب مرتب در حال عقب نشینى بودند.
لویى شاه جوان مجار در دشت موهاچ با چهار هزار نیروى آلمانى، بوهمى و لهستانى منتظر ورود سلطان بودند اما مبارزان مجار به لویى توصیه کردند باز هم از تماس با ارتش سلطان خوددارى کند تا هم نیروهاى ترک خسته تر شوند، هم اینکه خطوط تدارکاتى آنها طولانى شود و مضافاً آنکه یک ارتش بوهمى (ارتش زاپولیا) در راه کمک به آنها بود.
اما مبارزان مسیحى تحت تأثیر نطق هاى آتشین نجبا و شوالیه ها بى تاب شده و خواستار نبرد فورى شدند. نبرد در دشتى در ۹کیلومترى غرب دانوب رخ داد. سواره نظام سنگین اسلحه مجار به فرماندهى لویى نبرد را آغاز کرد. دشت در زیر پاى سواران به لرزه افتاد و عقب نشینى ابتدایى سپاه ترک براى اروپاى ها شکى نگذاشت که برنده نبرد هستند بنابراین بدون آنکه به فاصله افتادن خود با پیاده نظام مجار اهمیت بدهند خود را در پاى تپه هاى بزرگ، رو در روى ینى چریها دیدند. ناگهان سربازان عادى ترک کنار رفتند و صفوف وحشت آور ینى چریها که یک صدا آهنگى نامفهوم را تکرار مى کردند با سلاحهاى بلند (تلوار) خود به پیش مى آمدند ظاهر شدند. اکنون از چند طرف مورد هجوم قرار گرفته و نبردى سخت و هولناک درگرفت. پادشاه مجار نیز از ناحیه سر مجروح گشت.
سواره نظام مجار رو به هزیمت گذاشت اما صداى مهیب توپخانه عثمانى سبب وحشت اسبها و سواران شد ووضعیت شوالیه هاى مجار بدتر گردید. اکنون سواران عثمانى نیز پاى به عرصه گذاشته بودند. پس از این، عملاً نبردى در جریان نبود وبه گفته شاهدان ادامه نبرد تنها قتل عام لهستانى ها و مجارها و آلمانها توسط ترکان بود. سلطان دستور داد کسى به اسارت گرفته نشود و این به معناى قتل عام بود.
۲۴هزار سوار وپیاده اروپایى در ۳۰اوت ۱۵۲۶ کشته شدند و این سبب شد که دشت موهاچ به نام نابودگاه موهاچ یا گور ملت مجار مصروف شود.
جان زاپولیا شهریار ترانسیلوانى و نفراتش روز بعد به دانوب رسیدند اما نبرد را بى فایده دیده وعقب نشستند. در ۱۰سپتامبر۱۵۲۶ پس از آنکه کلیه مقاومتهاى سازمان یافته علیه عثمانیها از بین رفت (سلطان باشکوه) لقبى که اروپا به سلیمان داده بود وارد «بودا» شد.
نتیجه نبرد
نبرد «بودا» را مى توان یکى از قطعى ترین شکستهاى دنیاى مسیحیت دانست. این نبرد به اندازه اى سبب اندوه غرب شد که آنها دیگر جرأت بازپس گیرى متصرفات خود را تا ۲قرن از عثمانى نداشتند مضافاً اینکه دولت عثمانى تا اوایل قرن۱۸ که روسیه و هاپسبورگها قدرت مى گیرند سلطان بلامنازع بالکان مى شود.
نبرد بودا همچنین اهمیت سواره نظام را کاهش و لزوم در اختیار داشتن توپخانه را بیش از پیش نشان داد. در موهاچ مجارها چنان شکستى مى خورند که براى قرنها هویت تاریخى خود را از دست داده و خراج گذار عثمانى مى شوند.
منبع:
روزنامه ایران
علی غفوری
مورخ 04/07/1384- 16
-
بخش پایانی
پناهگاه های استالین
نزدیک به نیم قرن است که داستان ها و افسانه هایی درباره ی سازه ای مرموز با نام " ساختمان ویژه شماره 1" به گوش می خورد. در این رابطه حرف هایی از وجود یک کاخ زیرزمینی، چندین آزمایشگاه ، تونل ها و اتاق های مخفی به میان می آید. در نهایت راز این بنای مخفی در زیر خاک، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی افشا شد. این ساختمان، پناهگاه رهبر شوروی "ژوزف استالین" بود که در شهر "سامارا" در اعماق خاک بنا شده بود. اکنون این پناهگاه برای بازدید عموم آزاد است.
مرگ
استالین در روز پنج مارس ۱۹۵۳ از دنیا رفت که منجر به بروز بحران در دفتر حزب سیاسی و در نهایت به قدرت رسیدن نیکیتا خروشچف شد. دلیل مرگ استالین پس از ۶۰ سال در گزارش ۱۱ صفحهای کالبدشکافی استالین اعلام شد که در این گزارش گفته شده، رهبر شوروی سابق به مرگ طبیعی و بر اثر خفگی در اثر سکته مغزی مرده است. گزارش مرگ وی تا تاریخ مارس ۲۰۱۳ در صندوقخانه آرشیو دولتی تاریخ اجتماعی و سیاسی روسیه نگهداری میشده است و طبق این گزارش، استالین بر اثر مرگ طبیعی از دنیا رفته است. در این گزارش، آمده که سکتهای که منجر به مرگ وی شده بود در روز یک مارس ۱۹۵۳ رخ داده بوده است و وی در شب قبل از سکته مواد الکلی مصرف کرده است. کالبدشکافی بر روی جسد رهبر شوروی سابق ،یک روز پس از مرگ وی انجام شد. بر اساس این گزارش، استالین که ۷۴ سال داشت، از فشار خون بسیار و تصلب سرخرگها در مغز و قلب رنج میبرد و کبد وی بقدری چرب بود که در مرز سیروز قرار داشت. سکته در سمت چپ مغز استالین به همراه خونریزی معده باعث خفگی وی شده بود.[۴] روایت هایی متفاوت از کشته شدن استالین به دست پسرش، نیکلای خروشچف، یا محافظ شخصی اش نیز وجود دارد.اعلام دلیل مرگ «استالین» پس از 60 سال
گزارشات رسمی برای اولین بار پس از 60 سال، از دلیل مرگ مرموز جوزف استالین، دیکتاتور شوروی سابق پرده برداشتهاند.
به گزارش سرویس علمی خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، گزارش 11 صفحهای کالبدشکافی استالین نشان داده که این رهبر شوری سابق به مرگ طبیعی و بر اثر خفگی در اثر سکته مغزی مرده است.
این گزارش که توسط روزنامه کوریر برلین منتشر شده، ممکن است در نهایت بتواند به نظریات توطئه در مورد مرگ استالین که سیاستهای وی منجر به کشته شدن بیش از 30 میلیون تن از مردم خود و تبدیل کشورش به سرزمینی مملو از ترس و کمبودها شده بود، پایان بخشد.
این اولین بار است که این گزارش در کشورهای غربی منتشر شده است.
استالین در روز پنج مارس 1953 در ساعت 09:50 شب به وقت محلی از دنیا رفت که منجر به بروز بحران در دفتر حزب سیاسی و در نهایت به قدرت رسیدن نیکیتا خروشچف شد.
گزارش پس از مرگ این دیکتاتور تاکنون در صندوقخانه آرشیو دولتی تاریخ اجتماعی و سیاسی روسیه نگهداری شده بود.
این گزارش در نهایت در موسسه تاریخ آلمان دکتر ماتیاس اوهل در موسکو رونمایی شد که اعلام کرد: نظریات توطئه حقیقت نداشتند.
به گفته اوهل، استالین در ویلای خود در نزدیکی مسکو به مرگ طبیعی درگذشته بود.
در این گزارش که از استالین به عنوان بیمار شماره یک نام برده شده، آمده که سکتهای که منجر به مرگ وی شده بود در ساعت 06:30 شب به وقت محلی در روز یک مارس 1953 رخ داده بود.
وی در شب قبل از سکته مواد الکلی مصرف کرده و بقدری خشمگین بود که کسی جرأت نزدیک شدن به وی تا روز بعد را نداشت. خدمه استالین در نهایت وی را در حالتی که به کما فرو رفته بود، پیدا کردند.
کالبدشکافی بر روی جسد رهبر شوروی سابق در روز پس از مرگ وی انجام شد. بر اساس این گزارش، استالین که 74 سال داشت، از فشار خون بسیار و تصلب سرخرگها در مغز و قلب رنج میبرد و کبد وی بقدری چرب بود که در مرز سیروز قرار داشت.
سکته در سمت چپ مغز استالین به همراه خونریزی معده باعث خفگی وی شده بود.
منبع : ایسنا
- 3
-
خواهش میشه سید عزیز
فتح قسطنطنیه یکی از مهمترین رویداد های قرن پانزدهم میلادی بود و فتح شهرقسطنطنیه باعث نابودی امپراطوری روم شرقی (بیزانس) و کلیسای جامع ارتدوکس به مرکزیت قسطنطنیه شد...
البته ترک های عثمانی از چندین سال بعد از تشکیل دولت خودشون قصد تسخیر این شهر 1000 ساله شدند ولی هر بار به خاطر قحطی یا حملات دشمنشان به هدفشان نرسیدن...
پس از فتح قسطنطنیه نام این شهر به اسلامبول تغییر یافت یعنی مرکز یا پایتخت اسلام...
حدیث پیامبر که توسط ابو ایوب انصاری نقل شده ، انصاری جزو صحابه ای هست که در یکی از حملات بزرگ مسلمانان به قسطنطنیه شرکت داشته که که در نهایت درزیر یکی از برجهای دژ استانبول شهید میشه.
آرامگاه انصاری در ترکیه امروزی
لَتُفْتَحَنَّ الْقُسْطَنْطِینِیَّةُ فَلَنِعْمَ الْأَمِیرُ أَمِیرُهَا وَلَنِعْمَ الْجَیْشُ ذَلِکَ الْجَیْشُ
بدون شک قسطنطنیه فتح خواهد شد، چه نیکو امیری است آن امیر و چه نیکو سپاهی است آن سپاه
ماجرای کامل فتح قسطنطنیه به شرح زیر است :
يكي از وقايع مهم تاريخ مسلمانان و بلكه يكي از حوادث بسيار برجسته در تاريخ جهان، فتح قسطنطنيه پايتخت امپراتوري روم شرقي به وسيله سلطان محمد دوم عثماني است. اين واقعه مهم تاريخي نه فقط به تنهايي در برگيرندهي موضوعات متعدد و قابل تأملي است، بلكه آثار و پيآمدهاي فراوان آن نيز در عرصههاي اقتصاد و سياست جهان نيز عبرتآموز است. آنچه در اين مقاله بنظر شما ميرسد، پژوهشي است درباره نحوه حمله تركان عثماني به اين شهر و همچنين اوضاع داخل شهر و مراحل سقوط آن با ذكر بعضي از مهمترين آثار اين واقعه ميباشد. با توجه به ضرورت اختصار مطالب در اين تحقيق، سعي شده كه مهمترين و جالبترين نكات و حوادث اين رويداد مهم بيان گردد و از ذكر جزئيات خودداري شود.
اولين مناطقي كه در آغاز فتوحات اسلامي مورد نظر فرماندهان نظام اسلام و رهبران مسلمان بود، عبارتند از: ايران، شام و مصر و شمال آفريقا. توجه آنان به سرزمينهاي زير سلطه دولت روم، احتمالا به دليل اقداماتي نظامي بود كه پيامبر اسلام(ص) در زمان حيات خود براي تسخير مناطق شمالي عربستان انجام داده بودند. مسلمانان اوليه، پس از رحلت نبي گرامي(ص) در طي چند سال، مهمترين بخشهاي ايران و شام و مصر را فتح كردند، و سپس به طرف آسياي صغير رفته و شهرهاي جنوبي روم شرقي را نيز تصرف نمودند، و هنوز ربع قرني بيش نگذشته بود كه به تنگه بسفر و پشت دروازههاي كنستانتينوپول رسيدند.[1]
شهر كنستانتينوپول كه عربها آنرا قسطنطنيه ميناميدند و بعدها نام استانبول (اسلامبول) بر آن نهاده شد، در قرن هفتم پيش از ميلاد ـ يعني 660 ق. م ـبه وسيله يونانيها ساخته شد، در ابتدا بيزانسيوم (بيزانتيوم) نام داشت.[2] اين شهر ساحلي كه شكلي مثلثي دارد، در كنار تنگه بسفر و درياي مرمره واقع و فقط ضلع غربي آن به خشكي متصل است.[3] در زمان هخامنشيان براي مدتي در تصرف ايرانيان بود و بين يونان و اسپارت نيز دست بدست ميشد تا آنكه بالاخره روميها آن را در 196 م. در اختيار گرفتند. در سال 330 م. هنگامي كه كنستانتين كبير پايتخت حكومتي خود را از شهر رم به بيزانتيوم منتقل نمود، نام اين شهر نيز به «كنستانتينوپول» يعني شهر كنستانتين تغيير يافت.[4] اين شهر از ابتداي ساخت آن تا قرن پانزدهم ميلادي، بارها تعمير و بر زيبايي و ثروت آن افزوده شد و استحكامات آن نيز تقويت شد.[5]
اما تسخير كنستانتينوپول يا قسطنطنيه، از نخستين سالهاي فتوحات مسلمين جزو برنامههاي نظامي و آرزوهاي خلفا و سلاطين مسلمان به شمار ميآمده است.[6] زيرا اين شهر و دولت روم شرقي يا بيزانس در زمان ظهور اسلام، پايگاه و پشتوانه اصلي مسيحيان در شرق اروپا بود. روشن است كه با فتح اين شهر، دنياي مسيحيت، شكست سختي متحمل ميشد و تصرف ديگر سرزمينهاي مسيحي نشين، با سهولت بيشتري انجام ميشد و مسلمانان در موقعيت بهتري قرار ميگرفتند.[7]
اولين حملات جدي مسلمانان به اين شهر، از سال 33 ه . ق. / 653 م. آغاز شد. در اين سال گروهي از نيروهاي مسلمان پس از پيمودن آسياي صغير به كرانه «بسفر»[Bospous] رسيدند، ولي پس از جنگي كه ميان ناوگان دريايي مسلمين با ناوگان رومي روي داد، اگر چه موقعيتهايي نصيب نيروهاي مسلمان شد، اما به خاطر صدماتي كه در طول آن مدت متحمل شده بودند، از آن نواحي عقب نشيني كردند.[8]
بار ديگر در سال 44 ه . ق / 664 م. قواي مسلمين حمله خود را به منظور قسطنطنيه تجديد نمودند، ولي زماني كه به درياي مرمره رسيدند با زمستان و شرايط سخت آن مواجه گرديدند.، در نتيجه از تهاجم پيشروي و محاصره شهر بازماندند. چندي بعد، يعني در سال 48 ه . ق. نيز مجدداً گروهي از نيروهاي مسلمان، مركب از ناوگاني كه از سواحل مصر و شام و به فرماندهي «فضالة بن عبدالله انصاري» بسيح شده بودند، آناتولي را پيموده و قلعههاي ساحلي را فتح كردند.[9] در سال 49 ه . ق. نيز سپاه عظيمي كه گروهي از بزرگان صحابي پيامبر(ص)، مانند «عبدالله بن عباس» و «ابو ايوب انصاري» در ميان آنها بودند؛ به فرماندهي «سفيان بن عوف»، از راه خشكي به طرف قسطنطنيه رفتند. ناوگان مسلمانان از راه دريا نيز تنگه «داردانل» را بدون مقاومت روميها پشتسر گذاشت، و وارد آبهاي مرمره و نزديك پايتخت روم شرقي گرديد.[10] مسلمانان از طريق دريا و خشكي، قسطنطنيه پايتخت دولت بيزانس را محاصره نمودند، ولي با وجود هجوم و محاصره طولاني شهر، نتوانستند به ديوارهاي بلند ومحكم و برج و باروي آن نزديك شوند. نيروهاي مسلمان با شروع فصل زمستان، محاصره را رها كرده و به «جزيره گيزگوس» در 80 مايلي قسطنطنيه ميرفتند و مجدداً در زمان گرم شدن هوا، پايتخت بيزانس را محاصره كردند. اين وضعيت بدون كسب هيچ نتيجهاي 7 سال تداوم يافت. سرانجام با تحليل رفتن نيرو و امكانات تداركاتي آنان، در آخر سال 58 هجري عقبنشيني نمودند. براساس نقل مورخين، آنان حدود سيهزار از نفرات خود را از دست داده بودند، از جمله كشتهشدگان در اين وقايع صحابي معروف «ابو ايوب انصاري» بود كه در حمله اول يا دوم در سال 51 يا 52 هجري به شهادت رسيد و در زير ديوار قسطنطنيه مدفون شد.[11]
در دوران «سليمان بن عبدالملك»، در حاليكه قدرت نظامي مسلمانان بسيار زياد بود، دولت بيزانس رو به ضعف ميرفت و اختلافات داخلي و فشارهاي خارجي، آن را در معرض انحطاط قرار داده بود. «سليمان بن عبدالملك» از اين فرصت استفاده كرده و ارتشي مركب از نيروهاي زميني و دريايي با ساز و برگ كافي، براي جنگ مهيا كرد و برادرش «مسلمه بن عبدالملك» را به فرماندهي آن سپاه گذاشت و دستور داد تا به سوي قسطنطنيه رهسپار شده و به هر قيمتي آنرا فتح نمايند.[12] «مسلمه» در اوايل سال 98 ه . ق. / 716 م. پس از تصرف آناتولي، در ماههاي بهار با سپاهي عظيم به آبهاي مرمره رسيد و سپس پايتخت روم شرقي را 99 ه .ق / 717 م. محاصره نمود.[13] مورخين بيزانسي مانند «تئوفانس»، تعداد افراد سپاه او را كه از راه دريا و خشكي در آن ناحيه حضور داشتند، 180 هزار نفر تخمين زدهاند. ولي مسلمانان به سرعت متوجه شدند كه با وجود جنگاوران فراوان، منجنيقهاي سنگين و آلات نظامي ديگر و همچنين 1800 كشتي جنگي كه دراختيار داشتند، تسخير شهري با استحكامات ديوار و برجهاي آن و نيز آلات دفاعي گوناگون از جمله سلاح آتش يوناني و سنگهايي كه از بالاي ديوار شهر بر سر آنها فرو ميريخت، به سهولت امكانپذير نميشود. آتش يوناني[Greekfire] در واقع نوعي بمب آتشزا بود كه به وسيله مردي بنام «كالينكوس» در زمان كنستانتين چهارم ساخته شده بود. اين ماده آتشزا كه معمولاً به سوي استحكامات و كشتيهاي دشمن پرتاب ميشد و آنها را به آتش ميكشيد، از موادي مانند گوگرد، قير، نفت، جيوه و برخي مواد شناخته نشده ديگر ساخته شده بود و هيچ چيزي جز خاك آنرا خاموش نميكرد. اين اسلحه آتشين را براي اولين بار بيزانسيها در جنگ با مسلمانان در سال 48 ه .ق / 668 م. بكار بردند.[14] بهرحال به دليل آنچه گفته شد، «مسلمه» تصميم گرفت كه به جاي حمله به شهر، آنرا به طور كامل در محاصره قرار دهد. ولي آتش يوناني و سرماي زمستان موجب ميشد كه نيروهاي مسلمان به تدريج صدمات فراوان ديده و در اثر سرما و گرسنگي تلف شوند. در همين زمان نيز، چند بار كشتيهاي رومي با سلاحهاي مختلف به كشتيهاي مسلمانان حمله كرده و آنها را به آتش كشيدند. تا اينكه با مرگ «سليمان» و روي كار آمدن «عمر بن عبدالعزيز»، حاكم جديد اسلامي به نيروهاي «مسلمه» فرمان بازگشت به پايتخت داد. در نتيجه باز هم حمله مسلمين براي فتح قسطنطنيه نه ت
نها، هيچگونه سودي در بر نداشت بلكه با ضايعات زياد نيز خاتمه يافت.[15]
قلعه روملی که توسط محمد فاتح برای زیر نظر داشتن ناوگان دریایی امپراطوری بیزانس ساخته شد
اگر چه مسلمانان بعدها نيز چندين بار تا نزديك اين شهر رفتند ولي بعد از اين عمليات، ديگر براي دست يافتن به قسطنطنيه و تسخير اروپا از طريق آن، به طور جدي تلاشي نكردند و بيشتر درگيريها با نيروهاي رومي در آسياي صغير واقع ميشد. در سال 165 هجري و در دوران مهدي عباسي، پسرش «هارون الرشيد» به دستور پدر، شهر قسطنطنيه را محاصره نمود.[16] ولي از آنجا كه قصد جدي براي تسخير آن و يا ادامه فتوحات به سوي شمال وجود نداشت. ـ با وجود آنكه يك زن، يعني «ديني» مادر كنستانتين ششم خردسال، بر شهر حكومت ميراند ـ قرارداد صلحي با او بسته شد و مسلمانان نيز باز گشتند.[17]
همانگونه كه پيشتر هم گفته شد، انديشهي تسخير قسطنطنيه از آرزوهاي مسلمانان بوده است. برخي از شخصيتهاي اسلامي، اين كار را بقدري با اهميت تلقي ميكردند كه به شكل يك آرزو بدان مينگريستند و تحقق آنرا فقط به وسيله حضرت مهدي(ع) ممكن ميدانستند. كندي فيلسوف مشهور اسلامي اين احساس را در پيشگويي خود چنين بيان كرده بود كه: «با ظهور حضرت مهدي(ع) اسلام احياء و عدالت پيروز خواهد شد. او شبهجزيره اسپانيا را فتح خواهد كرد و پس از رسيدن به رم، آنجا را نيز تسخير خواهد نمود. وي به شرق خواهد رفت و آنجا را در يد قدرت خواهد گرفت. هم او قسطنطنيه را نيز فتح خواهد كرد و سراسر گيتي از آن او خواهد بود». ابن خلدون نيز با نقل حديثي از پيامبر اسلام(ص) چنين آورده است كه، آن كه قيصر را ميكشد و گنجهاي وي را در راه خدا خرج ميكند. همين مهدي(ع) منتظر است هنگاميكه قسطنطنيه را فتح كند. پس چه امير نيك و چه سپاه نيكي خواهد بود».[18]
یکی از برج های قلعه روملی
ترديدي نيست كه اگر در طي قرون اوليه اسلامي و مثلاً در زماني كه اسپانيا در جنوب غربي اروپا به دست «طارق بن زياد» و «موسي بن نصير» فتح ميشد (92 ه . ق / 711 م) قسطنطنيه در جنوب شرقي اروپا نيز تسخير ميگرديد، چهره اروپا و بلكه وضعيت جهان با آن چه در قرن پانزده ميلادي يا بعد از آن به وسيله عثمانيها بوجود آمد و يا در حال حاظر شاهديم، كاملاً متفاوت ميبود و از آن جايي كه قسطنطنيه همانند دروازه ورود به اروپا به شمار ميرفت ـ به احتمال فراوان در چنان شرايطي ـ تمام اروپا به دست مسلمين تصرف شده و مردم اين بخش از جهان نيز مسلمان ميشدند به هر تقدير، سقوط پايگاه مسيحيت در روم شرقي در آن زمان و يا پس از آن، دقيقا به مفهوم سقوط و اضمحلال مسيحيت و مسيحيان بود، آن چنانكه تسخير ايران زردشتي به دست مسلمين موجب اقتدار بيشتر اسلام و گوشهگيري تدريجي مذهب زردشت و زردشتيان گرديد. هر چند اين حقيقت را نيز نميتوان ناديده انگاشت ـ آنگونه كه تاريخ و اوضاع كنوني مسلمين نشان ميدهد ـ تسخير نظامي سرزمينهاي گوناگون و يدك كشيدن نام اسلام و مسلماني، به تنهايي نه كارساز است و نه مستمر و پايدار، و هدف اسلام عزيز و رهبران الهي آن نيز اين نبوده است. آنچه هميشه مؤثر و مستدام خواهد بود، فتح قلوب مردم و نفوذ ايمان و فرهنگ اسلامي در دلهاي آنان است.
شمشیر محمد فاتح در کاخ توپقاپی
همانگونه كه پيشتر نيز بيان شد، قسطنطنيه مثل سه ضلعي است، كه از جهت شرق به آبهاي خليج زرين شاخ و ضلع جنوبي آن به درياي مرمره و سمت غربي آن به خشكي اروپا ميپيوندد.[19] در هر سه طرف اين شهر،ديوارها و برجهاي بلند قرار داشته است. طول باروهاي آن بيش از 22 كيلومتر بوده و در هر زاويه شهر نيز، قلعه نيرومندي وجود داشته است. باروي غربي شهر حدود 6000 متر طول داشته و از كاخ بلاشري تا درياي مرمره امتداد داشته است. شهر داراي 14 دروازه بوده كه 7 دروازه آن در طرف خشكي بوده وبقيه در دو ديوار جنوبي و شرقي قرار داشت.[20] مدخل خليج زرين شاخ در شرق شهر، به وسيله زنجيري آهنين مسدود ميشد، كه به گلولههاي چوبي بزرگ و محكمي متصل بود. ديوار غربي كه دروازههاي آن به سمت اروپا قرار داشت. مهمترين ديوار شهر بشمار ميآمد. اين ديوار كه هم اكنون نيز باقي است، از سنگهاي سختي ساخته شده بود و بين 5/3 تا 5/10 متر ضخامت داشت. در حقيقت باروي شهر داراي دو ديوار بود و در هر يك از اين ديوارها برجهايي قرار داشت.[21] ديوار بيروني حداقل 12 متر و ديوار داخلي حداكثر 21 متر بود و بين آنها فاصلهاي وجود داشت و به اين ترتيب ديوار داخلي شهر بر ديوار بيروني اشراف داشت. در ميان دو ديوار، سكويي به ارتفاع 15 متر بود كه مدافعان شهر در صورت رخنه دشمن از ديوار بيروني به داخل، در آنجا تجمع كرده و به دفاع ميپرداختند. اما ديواري كه در جنوب و در سمت درياي مرمره قرار داشت كوتاهتر از ديوار غربي شهر بود و در واقع، دريا و امواج آن و صخرههاي بلند ساحل، خود نوعي استحكامات طبيعي براي شهر محسوب ميشدند. در طرف خليج زرين شاخ، ديوارها از ديوار جنوبي هم كوتاهتر بود، زيرا زنجيرهايي كه در مدخل خليج و بين زاويه شرقي شهر با منطقه غلاطه (گالاتا) در آن طرف خليج قرار داشت، مهمترين مانع بر سر راه مهاجمين و كشتيهاي دشمن بودند.[22] علاوه بر دلايل فوق، از آنجايي كه مهمترين و حساسترين دروازههاي ورود به شهر،دروازههاي غربي بودند؛ با فاصلهاي از ديوار شهر، خندقي تعبيه شده بود كه 18 تا 21 متر عرض و حداقل 9 متر عمق داشت.[23] اين خندق را از سنگهاي صاف و لغزنده ساخته بودند و در صورت لزوم ميتوانستند به وسيله لولههاي مخفي كه در آن وجود داشت، آنرا از آب پر يا تخليه نمايند. بر روي اين خندق پلي قرار داشت كه در هنگام احساس خطر برداشته ميشد.
نگهبانان و مدافعان شهر در هنگام محاصره و حمله دشمن، از بالاي برجها و ديوارهاي بلند شهر، با پرتاب تير، سنگ، آتش، سرب و قير مذاب و همچنين آتش يوناني از شهرشان دفاع ميكردند.[24]
توپ اوربان که توسط مهندس صربستانی به همین نام ساخته شد برای امپراطوری عثمانی جهت نفوذ به دیوارهای قطور حصار اسلامبول
«سلطان مراد دوم» پادشاه عثماني در 855 ه . ق/ 1451م. بر اثر سكته قلبي درگذشت،[25] اما پيش از مرگ و براي جلوگيري از اختلافات داخلي، وصيتنامهاي برجاي گذاشته و در آن، فرزند 21 سالهاش محمد مشهور به «سلطان محمد دوم» را به جانشيني برگزيده بود. سلطان محمد دوم از مادري مسيحي زاده شده و فردي باهوش و تحصيل كرده بود و گفته ميشد كه زبانهاي يوناني، لاتيني و عربي را ميداند.[26] و به فنون جنگي نيز آشنايي كامل دارد.[27] او از همان ابتداي سلطنت، مقاصد و برنامههاي بزرگي نيز براي حكومت خود داشت. بزودي شاهان و امراي همسايه با فرستادن نمايندگاني، اين سلطنت را به سلطان جديد عثماني تبريك گفتند. او نيز تقريباً به همه آنها وحتي به نماينده پادشاه بيزانس اطمينان داد كه خواهان صلح و دوستي متقابل است.[28]
به طور كلي وضع امپراتوري عثماني در اين زمان، بسيار بهتر از شرايطي بود كه پدرش در آن بسر ميبرد. محمد، بدون آنكه مجبور باشد فشارهاي سياسي و نظامي داخلي يا خارجي را خنثي كند، ميتوانست دست به اقدامات جديد بزند.[29] ولي او و مشاورانش، و از جمله «شهاب الدين پاشا» و «زاگانوس پاشا» دريافتند كه براي تحكيم بيشتر موقعيت سياسيشان در برابر اشراف ترك، به پيروزي بزرگي نيازمندند. و اين در حالي بود كه اشراف ترك براي حفظ موقعيتهاي خود در آن زمان، هنوز هم به برقراري صلح و آرامش تأكيد ميكردند.[30] به اين جهت چنين به نظر ميرسيد كه براي قدرت نمايي سلطان محمد دوم در آن برهه هيچ چيز بهتر و مؤثرتر از فتح قسطنطنيه نبود.[31]
سلطان محمد با چنين رؤياهايي، از نخستين لحظه جلوس بر تخت سلطنت، در صدد تدارك طرحهايي براي فتح قسطنطنيه بود. همچنانكه پيش از اونيز، با يزيد اول و موسي و مراد دوم، بارها قصد تصرف اين شهر را كردند ولي به عللي در اين كار موفق نشدند. بهرحال، سلطان محمد پيش از رسيدن به اين منظور، ميبايست برخي از مشكلاتي را كه بر سر راهش قرار داشتند از بين ميبرد.[32]
او به سرعت، برخي حركتهاي كوچك مخالف را سركوب و آرام كرد و براي جلوگيري از مخالفتهاي احتمالي آينده، برادر چند ماهه خود را نيز از بين برد. همچنين محمد ميدانست كه اشراف ترك تحت رهبري «خليل چندرلي» با طرحهاي وي در تسخير قسطنطنيه مخالفت خواهند كرد، اما در آن زمان هنوز شرايط را براي برخورد با آنها مساعد نميديد در عين حال با تأكيد بر سنت غازيگري ومسأله تهديدات بيزانس در به مخاطره انداختن كشور عثماني، توانست موقتاً آنان را ساكت كند. البته او به اين حد اكتفا نكرد و براي تضعيف قدرت مخالفين، در مدت كوتاهي برخي از مقامات را همچون وابستگان «خليل پاشا چندرلي»، از پستهاي نظامي عزل كرد و افراد مطمئن دو شيرمه را بجاي آنها نصب نمود و به اين ترتيب نفوذ «خليل پاشا» در ميان يني چري از ميان رفت. علاوه بر اينها، «اسحاق پاشا» را در مقام بيگلربيگي در آناتولي باقي گذاشت تا در زماني كه سرگرم مسأله قسطنطنيه است، هرگونه شورشي را در نطفه خفه و سركوب كند.
همانگونه كه با يزيد عثماني؛ مدتها قبل، در ساحل آسيايي بسفر و در مقابل ديوارهاي قسطنطنيه قلعهاي ساخته بود، سلطان محمد نيز تصميم گرفت در تنگترين نقطه ساحل اروپايي بسفر و در فاصله هشت كيلومتري قسطنطنيه، قلعهاي بنانهد. نام اين قلعه، «اسوماتون» بود، اما امروزه آن را «آنادولو حصار» مينامند. اين عمل اگر چه با اعتراض امپراتور 45 ساله بيزانس يعني كنستانتين يازدهم «پالئولوگوس» (دراگازس) روبرو شد، ولي محمد توجهي به او نكرد و در عرض 6 ماه، قلعه بسيار بزرگ و مستحكمي با برجهاي عظيم و مشرف بر تنگه بسفر ساخت و نگهبانان و نيروهاي مخصوصي از ينيچري بر آن گماشت تا اين آبراه را دقيقا كنترل نمايند. دلايل ساخت اين قلعه كه در 856 ه . ق / اوت 1452 م. بنا نهاده شد، بدين شرح است: عبور آسوده و بدون خطر سربازان عثماني از آناتولي به اروپا؛ قطع ارتباط بيزانس با درياي سياه و جلوگيري از كمكهاي اروپا به آن؛ و كسب عايدات گمركي از كشتيهايي كه بين درياي سياه و مديترانه در حركت بودند.[33]
در تابستان (856 ه . ق/ 1452 م) ميان يونانيهاي ساكن اطراف قلعهاي كه سلطان محمد ساخته بود؛ با كارگران و سربازان ترك درگيريهاي شديدي رخ داد در همين زمان، سلطان عثماني با وجود آنكه پيشتر به امپراتور بيزانس وعده تحكيم روابط و صلح في مابين داده بود ـ با تهديد به اينكه قسطنطنيه را به محاصره كامل خود در خواهد آورد ـ موجب وحشت دولت بيزانس شد.[34] امپراتور هيأتي پيش سلطان محمد فرستاد. او در نامه خود چنين نوشته بود: «اگر خطري شهر را تهديد كند، به خداوند قوي قادر پناه خواهد برد و تسليم مشيت او خواهد شد. او درهاي قسطنطنيه را بسته است زيرا كه صلح بين آنها نقض شده و تا آخرين قطره خون از شهر دفاع خواهند نمود». سلطان عثماني در جواب امپراتور اعلان جنگ داد و طرفين خود را آماده درگيري كردند.[35]
در اين زمان، سلطان محمد دوم در پايتخت خود ادرنه[Aderne] مشغول آماده سازي هر چه بيشتر لشكر و تداركات آن براي تصرف قسطنطنيه بود. در اين ارتباط يكي از مهندسين مجارستاني ساكن قسطنطنيه از آن شهر گريخته و پيش سلطان عثماني رفت و پيشنهاد ساختن توپي بزرگ و قوي را داد كه گلولههاي آن قادر باشد، ديوار قطور و با عظمت مركز دولت بيزانس را در هم بشكند.[36] محمد دوم با استقبال فراوان از او، دستور داد كارخانهاي در ادرنه براي اين كار تأسيس شود.[37] اين عمل با سرعت انجام گرفت و پس از گذشت سه ماه، توپي ساخته شد كه لوله آن حدود يك متر طول داشت و وزن هر گلوله آن به حدود 600 تا 700 كيلوگرم ميرسيد و حدود يك كيلومتر و نيم نيز برد و اثر داشت.[38]
تعداد زيادي از كارگران در طول 2 ماه توانستند، اين توپ را از ادرنه به محلي در نزديكي ديوار شهر قسطنطنيه آورده و نصب كنند. سلطان در مدت كوتاهي خود را به قسطنطنيه رسانيد. نيروهاي زميني عثماني تمامي مناطقي را تصاحب كردند كه بين ادرنه تا مركز بيزانس بود. و نيروهاي دريايي نيز جزاير درياي مرمره را تا شهر قسطنطنيه اشغال نمودند و در تنگه بسفر و در جنوب شهر مستقر شدند.[39]
در نيمه فروردين 857 ه . ق / ششم آوريل 1453 م، سپاه سلطان محمد در مقابل ديوار غربي شهر، بين «دروازه ادرنه» تا «دروازه رومانوس مقدس» يا «دروازه توپ كاپ» خيمه زد و از اين مكان و از همان زمان، محاصره تاريخي پايتخت روم شرقي آغاز شد. دراين زمان نيروهايي كه از ادرنه آمده بودند، بنادر دريايي بيزانس را نيز در امتداد مرمره تسخير كردند. در واقع قواي عثماني سرتاسر 5/2 كيلومتر از مهمترين ديوار غربي شهر را در برابر خود داشتند و توپهاي بزرگ و كوچك خود را روبروي مهمترين دروازه شهر يعني دروازه رومانوس مقدس مستقر كردند. همچنين چهار برج چوبي بر روي پايههاي متحرك نيز آماده براي عمليات بود.[40]
مورخين مسلمان و غير مسلمان درباره تعداد افراد نيروهاي عثماني، از 80 هزار تا 400 هزار نفر را نقل كردهاند،[41] ولي شايد صحيحترين رقم، تعداد 258 هزار نفر باشد.[42] از اين عده، صد هزار نفر در قسمت عقب سپاه، صد هزار پياده در جناح راست و پهلوي دروازه طلايي، و حدود پنجاه هزار از سربازان تعليم يافته يني چري نيز در جناح چپ تا كاخ بلانشري (بلاشيمار) قرار داشتند. خود سلطان محمد در قلب سپاه بود و 15 هزار نفر از زبدهترين سربازان يني چري وي را همراهي ميكردند. «زغانوس پاشا» با گروهي از نيروها در ارتفاعات ناحيه غلاطه مستقر بودند، تا تحركات قواي ايتالياييهاي جنوا را تحت مراقبت قرار دهند. ناوگان دريايي عثماني با حدود 400 كشتي جنگي و باركش كه 20 كشتي بزرگ جنگي در ميان آنها بودند، همانگونه كه گفته شد از راه داردانل به درياي مرمره آمده بود و در «خليج اوغلي» استقرار يافت؛ در روبروي محلي كه اكنون «قصر طولمه باغچه» در آن قرار دارد و راه رفت و آمد دريايي را مسدود نمود (18 آوريل 1452).[43] به اين ترتيب، شهر قسطنطنيه از خشكي و دريا كاملا محاصره شده بود.[44]
اما وضعيت دفاعي شهر از نظر استحكامات، بسيار خوب بود. ديوارهاي مستحكم و بلند آن و به ويژه در قسمت غربي، ـ كه قرار بود، حمله عثمانيها از آنجا صورت گيرد ـ همينطور استحكامات طبيعي جنوب شهر و وجود زنجيرهاي آهني در ابتداي زرين شاخ (شاخابه بسفر وضعيت خوبي داشت) مانع ورود كشتيهاي بيگانه به خليج ميشد؛ همچنين ميتوانست هر ارتشي را تا مدتها در پشت باروهاي شهر متوقف كند.[45] اما براساس مدارك باقي مانده از فرانزا وزير امپراتور؛ معلوم ميشود كه تعداد مدافعان شهر در ابتدا از 5 هزار نفر تجاوز نميكرده است كه تعداد زيادي از آنها نيز روحاني مسيحي بودهاند.[46] اگر چه امپراتور و وزير او سعي ميكردند كه اين واقعيت نگران كننده را پنهان نگهدارند، اما قبل از تنگ شدن محاصره، گروهي از نيروهاي خارجي كه بيشترشان از مزدوران جنوا و ونيز بودند به فرماندهي شخصي به نام «يوحنا ژوشتينياني جنوائي» به كمك محاصره شدگان آمدند. و شايد اين تنها نيروي كمكي بود كه از خارج براي مقاومت بيشتر به سوي شهر گسيل شد.[47] 14كشتي جنگي نيز كه بيشتر آنها از ونيز و جنوا آمده بودند، در آبهاي سياه در انتهاي تنگه بسفر جبهه گرفته بودند ولي تداركات ناچيزي با خود داشتند. به اين ترتيب روشن است كه، قدرت مقاومت دولت بيزانس و مردم شهر در برابر نيروها و امكانات فراوان و گسترده عثمانيها، بسيار ناچيز بود.[48]
دولت بيزانس در اين زمان، بخش عمدهاي از سرزمين خود رااز دست داده بود و جز شهر قسطنطنيه چيزي نداشت و از اين رو فقط به مردم و شهر خود اتكا كرده و از آنها دفاع مينمود. جمعيت ساكن در قسطنطنيه در اين زمان به حدود يكصد و پنجاه هزار نفر رسيده بود،[49] كه بيشتر آن ها بازرگان، روحانيان و زنان بودند. بازرگانان و افراد مرفه و بسياري از مردم عادي، با شروع درگيريها و مخاصمات، تدريجاً شهر را ترك نمودند، به طوري كه براساس برخي گزارشها، بخشهايي از شهر در روزهاي آخر سقوط تخليه شده بود وتنها جمعيتي حدود ده هزار نفر در شهر باقي مانده بودند.[50]
آتش یونانی که همواره سلاح اصلی بیزانسی ها در دفاع از شهر خود بود این بار برابر ترک های عثمانی موثر واقع نشد
روح معنويت و ايمان از مدتها قبل، از شهر و مردم آن رفته بود و حالت تسليم و ركود در برابر حوادث در همه ديده ميشد. اخبار نگران كننده و از جمله مسئله حمله مسلمانان و امكان محاصره و تسخير شهر به وسيله آنها، باعث يأس و وحشت مردم ميشد. اما در كنار نوميدي و نگراني، فسادهاي گوناگوني نيز در شهر به چشم ميخورد. بسياري از مردم قسطنطنيه در همين روزهاي بحراني و ناامني، در مشروب خواري افراط ميكردند.[51] اختلافات مذهبي شديدي نيز در شهر وجود داشت.[52] امپراتور در فكر جلب توجه پاپ و كاتوليكها بود و در دنبال اين فكر، در سال 1452 از پاپ نيكولاي پنجم» درخواست كرد تا نمايندهاي از جانب خود اعزام كند. پاپ نيز با فرستادن «كاردينال ايزيدور يوناني» با هيئتي 200 نفره موافقت كرد. در 12 سپتامبر 1452 در «كليساي اياصوفيا» يا حكمترباني[Soyess edivine] جلسه مشتركي از مسيحيان ارتدوكس و كاتوليك ـ كه از سال 1055 ميلادي از يكديگر جدا شده بودند ـ تشكيل شد و وحدت دو مذهب، اعلام شد. اما اين اتحاد فقط در حد گفتگو و اعلاميه باقي ميماند؛[53] زيرا بيشتر مردم قسطنطنيه نميخواستند با كاتوليكها متحد شوند و زير چتر رهبري پاپ و روم قرار گيرند.[54] از اين رو، پس از اين جلسه كه مردم آنرا با عصبانيت و خشم ترك كردند، كليساهاي شهر خلوت شده و كسي براي نماز و دعا، در آنها حاضر نميشد.[55] اختلاف نظر بين دو طرز تفكر مختلف مسيحي و بحثهاي مذهبي حول آنها، درست در زماني كه قسطنطنيه به وسيله عثمانيها محاصره شده بود، در ميان مردم شهر و حتي در بين رهبران سياسي و مذهبي نيز، وجود داشت. افرادي نظير «دوك بزرگ نو تاروس» كه دومين نفر پس از امپراتور و از جمله طرفداران سرسخت كليساي شرقي بود، آنان معتقد بودند: «تركها (يعني مسلمانان) بهتر از لاتينيها (يعني روميهاي كاتوليك) هستند». و اينكه ترجيح ميدهند در اياصوفيا دستار تركي محمد را ببينند تا اينكه چشمشان به كلاه قرمز يك كاردينال بيفتد.[56] اما گروه مخالف و در رأس آنها امپراتور، اتحاد دو مذهب مسيحي را لازم ميدانستند. بديهي است كه مهمترين دليل امپراتور در اصرار به وحدت، احساس خطري بود كه از ناحيه عثمانيها ميكرد، ولي به هر حال اكثريت مردم شهر در اين مورد با امپراتور اختلاف نظر داشتند.[57]
روشن است كه حضور ايتالياييها، جنواييها، ونيزيها، كاتولونيها، و يونانيها در شهر قسطنطنيه نيز، كه هر كدام زبان و فرهنگ و اغراض سياسي و اقتصادي مخصوص به خود داشتند، به ويژه در زمان محاصره شهر، مشكلات گوناگوني را به وجود آورده بود كه به سقوط هر چه سريعتر بيزانس كمك ميكرد. در چنين شرايط حساسي، هرگونه اختلاف فكري و عقيدتي و يا درگيريهاي ميان مردم شهر، مستقيماً در روحيه سربازان و نيروهاي مدافع شهر تاثير منفي ميگذاشت و البته كار را براي تركان مسلمان آسانتر ميكرد. در همين موقعيت حساس بود كه كنستانتين يازدهم امپراتور بيزانس از كشورهاي مسيحي اروپا براي مقابله با عثمانيها استمداد كرد. البته توجه چنداني به اين استمداد نشد؛ زيرا برخي از آنها با دولت عثماني پيمان صلح و بيطرفي بسته بودند و بقيه نيز عقيده داشتند كه قسطنطنيه به هر حال در شرف سقوط است و راهي براي حفظ و نگهداري آن وجود ندارد. اما تنها پس از سقوط شهر بود كه برخي از آنها از اين اتفاق ابراز تأسف و تأثر نمودند. در چنين شرايطي، مدافعان شهر با كمك چند توپ جنگي و آتش يوناني، گاه و بيگاه سربازان ترك را غافلگير ميكردند. ولي به هيچ وجه توپهاي آنان قدرت برابري با توپهاي كوبنده و سنگين تركان را نداشت.[58]
روزهاي نخستين محاصره، با برخوردها و درگيريهاي جزئي كه طي آن گاهي توپهاي تركان به شدت شليك ميكردند، سپري ميشد.[59] ولي در غروب روز 19 آوريل، عثمانيها به شدت به ديوارهاي شهر حمله بردند. در اين حمله اگر چه شكافي در قلعه سنت رومانوس به وجود آمد ولي يونانيها تا قبل از صبح، دوباره شكاف ديوار را ترميم كردند. روز بعد، 5 كشتي جنوائي داراي تداركات جنگي و با مهارت تمام و با كمك توپهاي قوي و گلولههاي آتشين خود، از خط محاصره كشتيهاي عثماني گذشته و به تنگه وارد شدند و سپس با سرعت از زنجير دهانه خليج عبور نمودند.[60] اين اتفاق موجب شادي يونانيها در شهر و خشم و ناراحتي تركان و سلطان محمد شد و در پس همين شكست كوچك كه در اثر آن مقداري تداركات جنگي و تعدادي نيرو به شهر رسيد، سلطان، فرمانده نيروي دريايي خود «اوغلي» را توبيخ كرد.[61]
سلطان محمد قصد داشت، كه به هر طريق، زنجير آهني كه بندر زرين شاخ را به روي كشتيهاي او ميبست از بين ببرد، و يا از هر راهي كه ممكن باشد كشتيهاي خود را به آن بندر برساند. و بالاخره با اقدامي جسورانه، قسمتي از ناوگان خود را از راه خشكي، يعني از انتهاي غلاطه يا تپه بك اوغلي، وارد آبهاي خليج نمايد و از آنجا به قسمت فوقاني بندر منتقل سازد.[62] به اين ترتيب تركها در 21 آوريل و در تاريكي شب، حدود 80 كشتي كوچك را كه حدود 20 متر طول داشتند، از تپه غلاطه بالا كشيدند و پس از گذشتن از حدود 5 كيلومتر تپه سنگلاخي، آنها را به طرف ديگر خليج رساندند.[63] آنان كشتيها را در شاخ زرين به گونهاي سازمان دادند، كه بتوانند حصارهاي دريايي را از طرف ديگر زير آتش بگيرند و نيروهاي بيزانس را پراكنده كنند.[64]
لازم به يادآوري است كه غلاطه منطقهاي بود كه تعداد زيادي از جنواييها و ونيزيها در آنجا ميزيستند. موقعيت اين افراد كه اكثر تاجر و دريانورد بودند، به خاطر محاصره شهر قسطنطنيه سخت و بد شده بود. آنان در محاصره شهر نقشي دوگانه بازي ميكردند، يعني هم با تركها و هم با بيزانسيها رابطه داشتند. به اين ترتيب كه در شبها با مدافعان شهر همكاري ميكردند و روزها به تركها روغن ميفروختند تا توپهاي خود را روغن كاري كنند و ضمناً بعضي اخبار و اطلاعات با ارزش را هم به آنها ميدادند. سلطان محمد نيز به هر كسي كه با او همكاري ميكرد، جايزه خوبي ميداد و در اين طرح عملياتي نيز، چشم به كمك بعضي از جنواييها داشت. البته اين احتمال نيز وجود دارد كه آنها اين طرح نظامي را به او داده باشند.[65]
در هر حال، گروه زيادي از كارگران، راه را براي ناوچههاي عثماني باز ميكردند و راه با كمك چوبهايي كه با روغن و پيه آغشته شده بود هموار و قابل عبور ميشد. به اين ترتيب در طول فقط يك شب، ناوچههاي عثماني از روي غلطكها و به وسيله قرقره و نيروي قاطرها و كارگران، از خشكي عبور داده شدند و در پشت زنجير آهني قرار گرفتند. اين امر، اقدامي بسيار برجسته و مؤثر و تعيين كننده در محاصره و سقوط شهر قسطنطنيه بود.[66]
در ابتداي صبح، ناوچههاي عثماني بادبانهاي خود را افراشتند و طبل جنگي را به صدا در آوردند. اين اقدام غافلگير كننده براي مردم شهر بسيار دردناك بود، زيرا اينك كشتيهاي تركان را ميديدند كه فقط در ظرف شبي آبهاي بندر را شكافته و در مقابل ديوارهاي داخلي قسطنطنيه قرار گرفتهاند. اما همانگونه كه پيشتر نيز اشاره شد، ديوارهاي بخش شرقي شهر شرايط خوبي نداشتند و وضعيت به شكلي بود كه كشتيهاي بيزانسي نيز قادر نبودند به ناوچههاي تركها نزديك شوند. به اين ترتيب مدافعان شهر مجبور بودند در آن شرايط بحراني، خطوط دفاعي خود را تغيير داده و نيروهاي اندك خود را جابجا نمايند.[67]
يوحنا ژوستينياني يكبار تصميم گرفت كه كشتيها و ناوچهها و استحكامات جديد عثمانيها را به آتش بكشد، ولي بعضي از جنوائيهاي غلاطه، نقشه او را به تركان اطلاع دادند. در نتيجه، در 28 آوريل؛ يعني يك هفته پس از عمليات عثمانيها، سه كشتي ونيزي ـ براي انجام عمليات جلو آمده بودند ـ با آتش سنگين تركان روبرو گشته و بر اثر آن، كشتيها و حدود 100 نفر از دريانوردان و افسران آنها غرق شدند.[68] مدتي بعد گروه ديگري از ونيزيها نيز براي آتش زدن شبانه كشتيهاي عثماني به آنها نزديك شدند و بعضي از ناوچهها را به آتش كشيدند، ولي تركها 40 نفر از آنان را دستگير و در نتيجه نقشهي آنها را خنثي كردند. پس از آن، افراد دستگير شده را در روز روشن در كنار ديوار و در برابر چشمهاي مدافعان شهر به چهار ميخ كشيدند. بيزانسيها نيز متقابلا 200 يا 260 زنداني مسلمان را از كنگره ديوار شهر دارزده و سرهاي آنها را به زير ديوار انداختند.[69] در پانزدهم ارديبهشت يا چهارم ماه مي، ژوستينياني دوباره شبانه با تعداد زيادي ناوچه، براي آتش زدن ناوچههاي تركها به طرف آنها رفت، ولي عثمانيها كه به وسيله بعضي نيروهاي بيزانسي يا جنوائي از اين نقشه خبر داشتند، به او حمله كرده و كشتي ژوستينياني و حدود 150 نفر از دريانوردان ايتاليايي را غرق نمودند، ولي ژوستينياني توانست با سختي فراوان خود را نجات دهد.[70]
محاصره قسطنطنيه همچنان ادامه داشت و تركها دائما ديوارهاي بلند و قطور شهر را با توپهاي خود ميكوبيدند. خواربار شهر و مخصوصاً نان و شراب رو به اتمام بود، [71] و اين واقعيت نشان ميداد كه مردم عادي و رزمندگان شهر، حتي در آن شرايط سخت و بحراني نيز دست از شرابخواري بر نميدارند. از طرفي در داخل شهر به تدريج اختلافاتي بين روميها و جنوائيها و ونيزيها ظاهر شد و هر يك از آنها ديگري را مسبب آن شرايط ميدانست. تدريجا اعتراضاتي در ميان سربازان مدافع شهر ظاهر شد و البته دولت نيز در پرداخت حقوق و تهيه امكانات براي آنان، با مشكلات فراواني روبرو گشت. كار به آنجا رسيد كه امپراتور، ظروف طلا و نقره كليسا را مصادره و ذوب نموده و از آنها سكههاي جديد ضرب كرد تا بتواند حقوق نظاميان و مدافعان شهر را بپردازد و آنها را راضي نگهدارد.[72]
از روز هفتم مي؛ به بعد، رزمندگان تُرك چندين باز شبانه به طرف دروازههاي غربي شهر حمله كردند و اگر چه هر بار با تلفات زياد بر ميگشتند، اما بارها حفرهها و نقبهايي در زير ديوار شهر به وجود آوردند .[73] در بخشهايي از ديوارهاي شهر شكافهايي به وجود آمده بود، چهار برج مستحكم شهر فرو ريخت، و بخش بزرگي از ديوار نزديك دروازه رومانوس مقدس نيز خراب شد. در اين شرايط تقريبا هيچكس ترديد نداشت كه به زودي پايتخت روم شرقي سقوط خواهد كرد.[74]
سلطان محمد فاتح فتح قسطنطنیه اثر فاوستو زونارو (۱۸۵۴-۱۹۲۹)
سلطان محمد دوم در اين زمان مصلحت را در آن ديد كه امپراتور را وادار به تسليم نمايد و از اين رو داماد خود اسماعيل بيگ را در 14 مي، نزد وي فرستاد. امپراتور و اطرافيان او نيز فرستاده محمد را پذيرفتند. اسماعيل بيگ به امپراتور گفت كه، از آنجا كه دفاع آنها بيهوده است، براي جلوگيري از خونريزي بيشتر و نابودي شهر، بهتر است همگي تسليم شوند و شهر را ترك نمايند.[75] سلطان محمد پيشنهاد كرده بود كه اگر تسليم شوند، امپراتور را پادشاه مورآ[Morea] كرده و اهالي شهر را آزاد خواهند گذاشت.[76] امپراتور تشكيل جلسه داد، ولي ظاهراً همه اعضاء جلسه اصرار در ادامه دفاع از شهر داشتهاند. اين مطلب را امپراتور به اسماعيل بيگ اطلاع داد و گفت كه همه مردم و از جمله خود او تا آخرين قطره خون خواهند جنگيد.[77]
به دنبال اين مسئله، سلطان محمد روساي لشگر را جمع كرده و اعلان نمود كه در روز نهم خرداد يا 20 جمادي الاولي 857 ه . ق./ 29 مي / 1453 م. از دريا و خشكي به شهر حمله خواهد نمود.[78] او سپس به نيروهاي خود وعده داد كه همه غنائم جنگي و اسيران را به آنها خواهد بخشيد و فقط شهر و اراضي و ساختمانها را براي خود نگاه خواهد داشت. افراد لشگري از اين خبر به هيجان آمدند و فرماندهان ينيچري قول دادند كه به زودي پيروزي را كسب كنند. سلطان محمد براي افراد شجاعي كه به بالاي ديوارها برسند جوائز بزرگي در نظر گرفت و افراد ترسو را از مجازات سخت ترسانيد. آنگاه ريشسفيدان و روحانيون سپاه؛ سربازان را به جهاد در راه خدا و بر افراشتن پرچم اسلام بر ديوارهاي آن شهر مسيحي ترغيب كردند.[79] شب پيش از حمله نيز خيمههاي جنگي و كشتيهاي تركان روشن شدند و سلطان محمد از سپاه خود سان ديد و آنها را به مبارزه و مقاومت تشويق كرد. سپاهيان با صداي بلند به تهليل و تكبير پرداختند و به اين وسيله نويد پيروزي فردا را به يكديگر ميدادند.[80] اما اهالي شهر، از پشت ديوارهاي شهر اين فريادهاي شادي را ميشنيدند ميدانستند كه اين صداها در واقع اعلان پايان قطعي كار است. اگر چه خليل پاشا آنچنانكه فرانزا وزير امپراتور نوشته است، اخبار ارتش عثماني را به يونانيها ميرساند و آنها را به پايداري تشويق ميكرد، اما يأس و وحشت همه مردم و نيروهاي مدافع را گرفته بود. در عين حال، شخص امپراتور فردي شجاع و فداكار بود. او زنان خانواده خود را بر يك كشتي ونيزي سوار كرد تا به دست دشمن نيفتند. او نه تنها توصيه مشاوران مبني بر ترك شهر را نپذيرفت، بلكه خود را به ديوار شهر رسانيد و ضمن روحيه دادن به سربازانش دفاع از شهر را شخصاً به عهده گرفت. براساس آنچه مورخان مسيحي نوشتهاند، امپراتور كنستانتين يازدهم در شامگاه 28 مي، تمامي شخصيتهاي برجسته و سياسي و نظامي را در كاخ خود جمع كرد و ضمن اميددادن؛ از آنان خواست، تا در برابر دشمن مقاومت نمايند. حاضران در انتهاي جلسه يكديگر را در آغوش گرفتند و گريستند. آخرين مراسم عشاي رباني نيز در همان شب در كليساي اياصوفيا برگزار شد و ظاهرا امپراتور و برخي از نزديكانش هم در آن شركت كردند.[81]
گروهي از نيروهاي بيزانس خندقي عميق در داخل شهر ساختند و ديوار بزرگي در پشت دروازه رومانوس مقدس ـ كه توپها آنرا ويران كرده بود ـ بند نهادند. امپراتور و ژوستينياني و بقيه نيروهاي ويژه در پشت همان ديوار براي محافظت از دروازه قرار گرفتند. افسران جنوائي در پشت دروازههاي ادرنه قرار داشتند و «كاردينال ايزيدور» نماينده اعزامي پاپ نيز قرار بود از ديوارهايي كه از پشت كاخ امپراتور تا آبهاي بسفر كشيده شده بود محافظت نمايد. دفاع از بندر را دريا سالار «نوتاراس» به عهده گرفت و بقيه افراد نيز در كاخ و ديگر نقاط حساس قرار داشتند. در آن شرايط، تعداد نفرات نيز همانگونه كه پيشتر گفته شد، از 9 هزار نفر تجاوز نميكرد كه حداكثر 6 هزار آنها يوناني و بقيه بيگانه بودند. در واقع از ميان دوازده مركز دفاعي، 10 نقطه در دست افسران بيگانه جنوائي، ونيزي، آلماني، روسي، اسپانيايي و ديگران بود و فقط دو نقطه در دست يونانيهاي بيزانسي بود.[82]
در روز 19 جماديالاولي ه . ق. 28 مي، عثمانيها آخرين اقدامات خود را براي تهيه تجهيزات جنگي انجام دادند. هزار نردبان براي يورش از روي ديوارها تهيه شد، كشتيها اين نردبانها را تا نزديك ديواره جنوبي و شرقي حمل كردند. و بقيه ناوچهها هم، در يك دايره بزرگ در سواحل خارجي شهر صف كشيدند. نيروها در مراكز حساس قرار گرفتند و توپها را تا لبه خندق بزرگ در پشت ديوارها جلو آوردند.[83]
بالاخره زمان موعود فرا رسيد. ساعتي پس از نيمه شب شنبه 20 جمادي الاولي سال 857 / ه . ق / 29 مي 1453 م، تركان عثماني از خشكي و دريا به شهر قسطنطنيه حمله كردند. توپها با شدت تمام از خشكي و از داخل كشتيها به شهر شليك شد. حمله اساسي متوجه باريكه دروازه رومانوس مقدس بود كه در پشت آن امپراتور و همراهانش بيشترين دفاع و مقاومت را انجام ميدادند. صداي توپها، كوبيدن طبلها، فرياد سپاهيان و ناله مجروحين با هم مخلوط شده بود. توپها و تيرهاي بيزانسيها نيز از بالاي ديوارهاي شهر به سوي تركها شليك ميشد. آتش يوناني هم به طرف كشتيها پرتاب ميگرديد. خندق بزرگ، از اجساد مهاجمان پر شده بود ونردبانهاي نيروبر در هم شكسته بود و بسياري از كشتيها در آتش ميسوختند، ولي تركان همچنان ميجنگيدند. با يك فرمان، نيروهاي جديدي وارد عمل شدند و از روي اجساد كشتههاي خندق گذشتند. ده هزار نفر از ينيچري در حاليكه سلطان محمد در پشت سر آنها بود، به دروازه يورش بردند.[84] ژوستينياني كه يكي از وزنههاي اصلي دفاع شهر بود، از طرف بازو و پا زخم شديدي برداشت او با اجازه امپراتور براي درمان زخمها و يا حفظ جان خود ميدان را ترك كرد. بسياري از افسران و سربازان لاتيني به تبعيت از او دست از جنگ كشيدند. مقاومت مدافعان شهر پس از اين اتفاق، به سرعت تقليل يافت.[85] تركان كه متوجه اين پيشامد شدند، فشار خود را بر ديوارها و دروازه ادرنه و رومانوس زياد كردند. در اين هنگام گروهي از ينيچريها كه حدود 30 نفر بودند واولين نفر آنها حسن نام داشت،[86] به بالاي ديوار رسيدند، و اگر چه بيش از نيمي از ينيچريها در آنجا كشته شدند، ولي افراد باقيمانده، راه را براي آمدن ديگر نيروها باز كردند.[87]
در اثر گلولهباران 2 ساعته توپخانه عثماني، در چند نقطه ديوار شهر واز جمله حد فاصل «توپ كاپي» يا «يالي قاپي» نيز شكافهايي به وجود آمد و تركان از دروازه كوچك مخفي «سيركوپرتا» (اكسيلوپرتا) [Kerkoporta] به داخل رخنه كردند، و از گذرگاه باريكي در مقابل دروازه رومانوس مقدس وارد شهر شدند.[88] امپراتور و همراهانش به مقاومت پرداختند ولي امپراتور در گير و دار نبرد، بوسيله يك سرباز ترك از پاي در آمد. برخي گفتهاند كه او قبل از كشته شدن، فرياد ميزده است. كه «آيا يك نفر مسيحي پيدا نميشود كه مرا گردن بزند؟»[89] و به اين ترتيب آخرين امپراتور بيزانس كشته شد.[90]
پس از اين جريان، همه چيز در قسطنطنيه در هم ريخت و تركان توانستند از دروازه «كالجاريا» نزديك كاخ بلاشرني امپراتوري و از ناحيه بندر به داخل شهر سرازير شوند. در اين هنگام مدافعان شهر پا به فرار گذاشتند ولي در مسير ومدخل دروازهها حدود 2 هزار نفر از آنها كشته شدند.[91] وقتي جنگجويان ترك از كمي تعداد مدافعان اطلاع يافتند، دست از درگيري برداشته و به تعقيب واسارت افراد پرداختند. بسياري از مردم شهر به طرف بندر گريختند.[92] وبقيه به كليساي اياصوفيا پناه بردند، به طوري كه در عرض يك ساعت، تمامي محيط دخل كليسا پر از كشيشان و مردان و زنان گرديد.[93]
ساكنين مسيحي شهر، براساس يك افسانه قديمي معتقد بودند، وقتي تركان وارد قسطنطنيه شوند و روميان را تا ستون كنستانتين كه در ميدان كليساي اياصوفيا بود تعقيب كنند، فرشتهاي شمشير به دست از آسمال نازل ميشود، امپراتور را از چنگ مهاجمان نجات ميدهد و زمام امور را به پيرمردي كه در پاي آن ستون نشسته است تفويض ميكند و ميگويد: «اين شمشير را بگير و انتقام مردم را از دشمن بستان» و به مجرد شنيدن اين كلمات، تركان فورا پا به فرار ميگذارند.و برخي قصههاي ديگر اما نه تنها چنين حوادثي رخ نداد، بلكه امپراتور كشته شد و تركان مسلمان شهر را اشغال كرده و به پشت درهاي كليسا رسيدند.[94] در اين موقع، درهاي كليسا به وسيله ضربات تركان شكسته شد.[95] و در مدت كوتاهي تمامي افراد آنجا اسير شده و به اردوگاه عثمانيها منتقل گرديدند.[96] مورخين تعداد اين اسرا را كه دريا سالار «نوتاراس» و بسياري از افسران و اشراف نيز جزو آنان بودند، از 10 هزار تا 50 هزار نفر نوشتهاند. ولي «كاردينال ايزيدور» با لباس معمولي موفق به فرار شد و «يوحنا ژوستينياني» نيز از راه دريا گريخت، اما مدتي بعد در اثر شدت جراحات درگذشت. بقيه كليساهاي شهر هم كه مملو از اشياء نفيس و قيمتي بود، غارت شدند.[97]
سلطان عثماني كه از اين زمان به بعد او را «سلطان محمد فاتح» ناميدند، وقتي متوجه شد كه سپاهيان او همه نقاط حساس شهر را متصرف شدهاند، از اسب خود پياده شد و به عنوان شكر گزاري، مشتي از خاك قسطنطنيه را برداشته و بر سر ريخت. سلطان محمد فاتح پس از اطمينان از پيروزي خود، در داخل شهر به گردش پرداخت و به كليساي اياصوفيا _ كه بناي آن در قرن چهارم ميلادي و در عهد كنستانتين بزرگ ساخته شده بود ـ وارد شد و به تماشا پرداخت. سپس دستور دارد كه بر بالاي منبر كليسا، قرآن تلاوت كنند و كليسا را به صورت مسجد در آورند.[98] به اين ترتيب، در مدت كوتاهي صليبها و تصاوير و مجسمهها را برداشته و ديوارها را تطهير كردند و پرچم عثماني نيز در بلندترين نقاط شهر به اهتزاز درآمد. روز جمعه همان هفته، مؤذن بر فراز گنبد اياصوفيا اذان ظهر گفت و سلطان در آن محل نماز خواند.[99]
فیلم فتح 1453 (Fetih 1453) مربوط به فتح قسطنطنیه
سلطان محمد فاتح، بيست روز در شهر به سر برد و به نظم امور پرداخت. او دراين زمان فرماني دال بر اعلان امنيت براي سكنه شهر صادر نمود تا مردمي كه از شهر گريخته بودند، دوباره به آن بر گردند و به كار و فعاليت عادي بپردازند.[100] همچنين سلطان عثماني فرمان داد، تا ديوارهاي شهر قسطنطنيه را كه پس از «بورسا» و «ادرنه» به زودي پايتخت او شد، به سرعت ترميم نمايند و مسجدي بر روي ويرانههاي «كليساي رسولان» و قبور قيصرهاي بيزانس بسازند. اگر چه پيش از اين نيز به دستور امپراتور بيزانس، مسجدي در قسطنيطنيه ساخته شده بود، ولي اين مسجد سلطاني، اولين مسجدي بود كه خود عثمانيها در آن شهر به وجود آوردند. البته بسياري از كليساها نيز تبديل به مسجد شد.[101]
پيش از آنكه سلطان محمد با كاروان اسيران به سوي ادرنه حركت نمايد و پس از 800 سال، مسلمانان مدفن ابوايوب انصاري را در زير ديوارهاي شهر يافتند ـ هر چند بنابر بعضي اقوال، مدفن او پيش از اين زمان نيز در نظر مسيحيان شهر كاملا معلوم ومحترم بوده و آنها قرنهاي متمادي آنرا زيارت ميكرده و براي كسب حوائج خود به او متوسل ميشدهاند ـ كه اين خود مسئلهاي بسيار جالب و پر معنا است.[102]
به طور كلي، قسطنطنيه اين شهر مهم تاريخي، در جريان حمله سلطان محمد عثماني، چهل و پنح روز[103]و يا به عبارتي 53 روز در محاصره بود، تا اينكه تهاجم اصلي آغاز شد و شهر در 20 جمادي الاولي 857 ه . ق. با 29 مي 1453. فتح گرديد.[104] محاصره قسطنطنيه به وسيله سلطان محمد فاتح در حقيقت پنجمين محاصره دولت روم شرقي از سوي عثمانيها بود و قبلا با يزيد اول در 1396 م. دوبار آن را محاصره كرده بود و سپس پسرش موسي، و در سال 1422 م. مراد دوم به اين كار اقدام كرده بود. اين شهر از آغاز بناي جديدش به وسيله كنستانتين بزرگ، جمعا 29 بار محاصره شده بود، كه 7 مرتبه به دست مهاجمان سقوط كرده بود و هر بار نيز مجدداً به تملك امپراتور مسيحي در آمده بود. تا اينكه براي هشتمين بار به دست محمد دوم عثماني سقوط كرد و براي هميشه در دست عثمانيها باقي ماند. در واقع اين نخستين باري بود كه اين شهر پس از 1125 سال، از قلمرو مسيحيت خارج و به قلمرو اسلامي در ميآمد.[105]
بايد در نظر داشت كه فتح قسطنطنيه براي محمددوم، اهميت استراتژيكي زيادي نداشت، زيرا عثمانيها پيش از اين زمان توانسته بودند بدون تصرف قسطنطنيه به داخل اروپا راه پيدا كنند.[106] از اين رو، اين نقطه جغرافيايي در واقع ارزشي مساوي و يا حتي ـ با در نظر گرفتن صدماتي كه عثمانيها براي فتح آن ديدند ـ كمتر از نواحي ديگر داشت. ولي از نظر نظامي ـ تسخير قسطنطنيه ـ اروپا را از پايگاهي محروم كرد، كه اگردر اختيار يك ارتشي كارآمد قرار ميگرفت، احتمالاً ميتوانست نظام دفاعي و حكومت عثماني را در هم بشكند.[107] به همين جهت؛ سقوط اين شهر به دست تركان عثماني، حادثه بزرگي بود كه در واقع بيش از آنكه براي مسلمين و آسيا سودي داشته باشد، براي اروپاي مسيحي مصيببار بود و آثار دگرگون آن بزودي در اروپا ظاهر شد.[108] و دقيقا از اين رو است كه، سال سقوط قسطنطنيه (1453 م) در نظر اروپائيان مسيحي، سال آغاز تحولات اقتصادي، سياسي، فرهنگي و علمي و هنري و حتي ديني به حساب آمده است.[109]و اين رخداد ابتداي دوراني است كه اروپائيان، قرون وسطي و عصر ظلمت را رها مي كنند و قدم در راهي نو ميگذارند.[110]
نمایی کلی از حصار شهر قسطنطنیه ،این حصار دارای چندین لایه حصار با دیوار های قطور بوده
شايد اشاره به برخي آثار سقوط قسطنطنيه به دست عثمانيها، بتواند اهميت اين واقعه تاريخي را تا حدودي نشان دهد: اين پيروزي توانست نوعي پاسخ به حملات صليبيان به ممالك اسلامي در طي قرون گذشته (680 ـ 490 ه) و يا اقدامات آنان در اسپانيا باشد. دربار پاپ پس از اين واقعه متوجه شد كه مهمترين پيشتيبان و نيرومندترين سنگر مسيحيت در شرق را از دست داده است؛ به اين ترتيب، مرزهاي سياسي مسلمانان با مركزيت مسيحي در رم به نزديكترين حد خود رسيد. عثمانيها پس از اين توانستند به راحتي و با اقتدار بيشتري به طرف شمال بالكان حركت كنند. استقرار و سلطه عثمانيها بر بسفر و داردانل مشكلات دريايي فراواني براي اروپائيان چه از نظر نظامي و چه از نظر اقتصادي به وجود آورد و بر سلطه و قدرت عثمانيها در درياي سياه و مديترانه افزود. به اين ترتيب، گلوگاه تجارت اروپا با سرزمينهاي شرق دور و جنوب در آسيا و آفريقا در اختيار عثمانيها قرار گرفت؛[111] اين واقعه همانگونه كه صدمات اقتصادي فراواني براي اروپا داشت، ثروت و درآمد سرشاري براي عثمانيها به وجود آورد. اين رويداد، زمينه ساز به وجود آمدن تحولات عقيدتي و فرهنگي متعددي در اروپا و به ويژه در ايتاليا، آلمان، فرانسه گرديد؛ و همانگونه اين واقعه نشان دهنده قدرت مسلمانان در آن دوران بود؛ سرآغاز انتشار و نفوذ دين اسلام در برخي از نواحي اروپا شد.
پينوشتها:
* دكتري تاريخ و تمدن اسلامي.
1. ويل دورانت، تاريخ تمدن، عصر ايمان، گروه مترجمان، (تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371) ص 369.
2. علي اكبر دهخدا، لغتنامه، (تهران، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، 1372)، ج 2، تحت عنوان استانبول.
3. همان.
4. ادوارد گيبون، انحطاط و سقوط امپراتوري روم، ترجمه ابوالقاسم طاهري، (تهران، شركت سهامي كتابهاي جيبي، 1347)، صص 254 ـ 255.
5. علياكبر دهخدا، پيشين، ج 2، تحت عنوان استانبول.
6. عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروين گنابادي، (تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1362) ج 1، ص 310.
7. هنري لوكاس، تاريخ تمدن، ترجمه عبدالحسين آذرنگ، (تهران، انتشارات كيهان، 1376)، ج 1، صص 323 و 636 ـ 637.
8. احمد بن ابي يعقوب، تاريخي يعقوبي، ترجمه محمد ابراهيم آيتي، (تهران، مركز انتشارات علمي و فرهنگي، 1362)، ج 2، ص 62.
9. ميكاوالتاري، سقوط قسطنطنيه، ترجمه و اقتباس ذبيحالله منصوري، (تهران، انتشارات زرين، 1363)، ص 21.
10. علي اكبر دهخدا، پيشين، ج 2، تحت عنوان استانبول.
11. محمد عبدالله عنان، صحنههاي تكان دهنده در تاريخ، ترجمه علي دواني، (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1351)، صص 40 ـ 41.
12. احمد بن ابي يعقوب، پيشين، ج 2، ص 258.
13. شكيب ارسلان، تاريخ فتوحات مسلمانان در اروپا، ترجمه علي دواني، (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1370)، ص 26.
14.محمد عبدالله عنان، پيشين، ص 40.
15. ميكاوالتاري، پيشين، ص 24.
16. احمد بن ابي يعقوب، پيشين، ج 2، ص 396.
17. ميكاوالتاري، پيشين، ص 24.
18. عبدالرحمن بن خلدون، پيشين، ج 1، صص 636 ـ 637.
19. هنري لوكاس، پيشين، ج 1، ص 335.
20. علي اكبر دهخدا، پيشين، ج 2، تحت عنوان استانبول.
21. ادوارد گيبون، پيشين، ص 585.
22. لاموش، تاريخ تركيه، ترجمه سعيد نفيسي، (تهران، چاپخانه مجلس، 1316) ص 54.
23. ادوارد گيبون،پيشين، ص 585.
24. همان.
25. كليفورد ادموند بوسورث، سلسلههاي اسلامي، ترجمه فريدون بدرهاي، (تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1349)، ص 209.
26. وين ووسينچ، تاريخ امپراتوري عثماني، ترجمه سهيل آذري، (تهران، كتابفروشي تهران، 1346)، ص 12.
27. لاموش، پيشين، ص 51.
28. ويل دورانت، تاريخ تمدن اصلاح ديني، گروه مترجمان، (تهران، انتشارات و آموزش وانقلاب اسلامي، 1371)، ص 222.
29. استانفورد جيشاو، تاريخ امپراتوري عثماني و تركيه جديد، ترجمه محمودرمضانزاده، (مشهد، آستان قدس، 1370) ج 1، ص 107.
30. همان.
31. وين ووسينيچ، پيشين، ص 12.
32. استانفورد جي شاو، پيشين، ج 1، ص 108.
33. لاموش، پيشين، ص 52.
34. استانفورد جي شاو، پيشين، ج 1، ص 109.
35. ويل دورانت، تاريخ تمدن، اصلاح ديني، ص 222.
36. لاموش، پيشين، ص 56.
37. ويل دورانت، تاريخ تمدن، اصلاح ديني، ص 222.
38. نگاه كنيد به: زيگريد هونكه، فرهنگ اسلام در اروپا، ترجمه مرتضي رهباني، (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1376)، ص 84.
39. ادوارد گيبون، پيشين، ص 581.
40. ميكاوالتاري، پيشين، ص 53.
41. لاموش، پيشين، ص 55.
42. همچنين نگاه كنيد به نظر: ويل دورانت، تاريخ تمدن، اصلاح ديني، ص 222.
43. ميكاو التاري، پيشين، ص 81.
44. ادوارد گيبون، پيشين، ص 582.
45. لاموش، پيشين، ص 54.
46. ادوارد گيبون، پيشين، ص 582.
47. لاموش، پيشين، ص 53.
48. همان، ص 55؛ ادوارد گيبون، پيشين، ص 582.
49. ادوارد گيبون، پيشين، ص 582.
50. استانفورد جي شاو، پيشين، ج 1، ص 110.
51. ادوارد گيبون، پيشين، صص 583 ـ584.
52. استانفورد جي شاو، پيشين، ج 1، ص 110.
53. همچنين ر. ك: فايد حماد محمد عاشور، جهاد مسلمانان در جنگهاي صليبي، ترجمه عباس عرب، (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1373) صص 103 ـ 121.
54. ادوارد گيبون، پيشين، صص 583 ـ 584.
55. ويل دورانت، تاريخ تمدن، رنسانس، گروه مترجمان، (تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371) ص 399.
56. ادوارد گيبون، پيشين، ص 584.
57. همان.
58. ميكاو التاري، پيشين، ص 102.
59. ادوارد گيبون، پيشين، ص 584.
60. لاموش، پيشين، ص 57.
61. ادوارد گيبون، پيشين، صص 587 ـ 588.
62. پيشين، ج 1، ص 483.
63. ادوارد گيبون، پيشين، ص 589.
64. هامرپورگشتال، تاريخ امپراتوري عثماني، ترجمه ميرزازكي عليآبادي، (تهران، انتشارات زرين، 1367) ج1، ص484.
65. لاموش، پيشين، صص 60 ـ61.
66. ادوارد گيبون، پيشين، ص 590.
67. ميكاو التاري، پيشين، ص 123.
68. همان، ص 128.
69. لاموش، پيشين، ص 62.
70. ميكاو التاري، پيشين، ص 129.
71. ادوارد گيبون، پيشين، ص 582.
72. همان، ص 590.
73. برناردين كيلتي، سقوط قسطنطنيه، ترجمه مصطفي مقربي، (تهران، انتشارات اميركبير، 1339)، ص 147.
74. ادوارد گيبون، پيشين، ص 590.
75. همان.
76. لاموش، پيشين، ص 63.
77. هامرپور گشتال، پيشين، ج 1، ص 486.
78. ادوارد گيبون، پيشين، ص 591.
79. همان.
80. هامرپور گشتال، پيشين، ج 1، ص 487.
81. همان، ص 492؛ ادوارد گيبون، پيشين، ص 592.
82. اسماعيل حقي، تاريخ عثماني، اوزون چارشي لي، ترجمه ايرج نوبخت، (تهران، مؤسسه كيهان، 1369)، ج 2، صص 8 و 9 و 10.
83. ادوارد گيبون، پيشين، ص 592.
84. ميكاوالتاري، پيشين، ص 139.
85. ادوارد گيبون، پيشين، ص 593.
86. همان، ص 594.
87. همان، ص 594؛ برناردين كيلتي، پيشين، صص 103 ـ 104.
88. هامرپور گشتال، پيشين، ج 1، ص 485.
89. همان، ص 494؛ ويل دورانت، تاريخ تمدن، اصلاح ديني، ص 223.
90. نگاه كنيد به: ادوارد گيبون؛ پيشين، ص 594.
91. هامرپور گشتال، پيشين، ج 1، ص 495.
92. نگاه كنيد به: ادوارد گيبون، پيشين، ص 594.
93. لاموش، پيشين، ص 66.
94. همان، ص 65.
95. هامرپور گشتال، پيشين، ج 1، ص 496.
96. لاموش، پيشين، ص 66.
97. ميكاوالتاري، پيشين، ص 142.
98. لاموش، پيشين، ص 67.
99. ويل دورانت، تاريخ تمدن، اصلاح ديني، ص 223؛ وين ووسينيچ، پيشين، ص 13.
100. لاموش، پيشين، ص 68.
101. ميكاوالتاري، پيشين، ص 142.
102. همان، ص 153.
103. استانفورد جي شاو، پيشين، ج 1، ص 110.
104. هامرپور گشتال، پيشين، ج 1، ص 497.
105. ميكاوالتاري، پيشين، ص 202.
106. كليفورد ادموند بوسورث، پيشين، صص 210 ـ 211؛ استانفورد جي شاو، پيشين، ج1، ص 111.
107. ويل دورانت، تاريخ تمدن، اصلاح ديني، ص 223.
108. لاموش، پيشين، ص 50.
109. وين ووسينيچ، پيشين، ص 13.
110. ژان پل رو، تركيه (جغرافيا، اقتصاد تاريخ، تمدن، فرهنگ)، ترجمه خانبابا بياني، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1352)، ص 170.
111. ويل دورانت، تاريخ تمدن، اصلاح ديني، ص 223.
منابع
ـ ابن ابي يعقوب، احمد، تاريخ يعقوبي، ترجمه محمد ابراهيم آيتي، (تهران، مركز انتشارات علمي و فرهنگي، 1362).
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروين گنابادي، (تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1362).
ـ ارسلان، شكيب، تاريخ فتوحات مسلمانان در اروپا، ترجمه علي دواني، (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1370).
ـ التاري، ميكاو، سقوط قسطنطنيه، ترجمه و اقتباس ذبيحالله منصوري، (تهران، انتشارات زرين، 1363).
ـ بوسورث، كليفورد ادموند، سلسلههاي اسلامي، ترجمه فريدون بدرهاي، (تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1349).
ـ پل رو، ژان، تركيه (جغرافيا، اقتصاد، تاريخ، تمدن، فرهنگ)، ترجمه خانبابا بياني، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1352).
ـ حقي، اسماعيل، چارشي لي، اوزون، تاريخ عثماني،ترجمه ايرج نوبخت، (تهران، موسسه كيهان، 1369).
ـ دورانت، ويل، تاريخ تمدن، گروه ترجمان، (تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371)، (رنسانس، اصلاح ديني، عصر ايمان).
ـ دهخدا، علياكبر، لغتنامه، (تهران، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، 1372).
ـ شاو، استانفورد جي، تاريخ امپراطوري عثماني و تركيه جديد، ترجمه محمود رمضانزاده، (مشهد، آستان قدس، 1370).
ـ عنان، محمد عبدالله، صحنههاي تكان دهنده در تاريخ، ترجمه علي دواني، (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1351).
ـ كيلتي، برناردين، سقوط قسطنطنيه، ترجمه مصطفي مقربي، (تهران، انتشارات اميركبير، 1339).
ـ گشتال، هامرپور، تاريخ امپراطوري عثماني، جلد اول، ترجمه ميرزا زكي علي آبادي، (تهران، انتشارات زرين، 1367).
ـ گيبون، ادوارد، انحطاط و سقوط امپراتوري روم، ترجمه ابوالقاسم طاهري، (تهران، شركت سهامي كتابهاي جيبي، 1347).
ـ لاموش، تاريخ تركيه، ترجمه سعيد نفيسي، (تهران، چاپخانه مجلس، 1316).
ـ لوكاس، هنري، تاريخ تمدن، ترجمه عبدالحسين آذرنگ، (تهران، انتشارات كيهان، 1376).
ـ محمد عاشور، فايد حماد، جهاد مسلمانان در جنگهاي صليبي، ترجمه عباس عرب، (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1373).
ـ ووسينيچ، وين، تاريخ امپراتوري عثماني، ترجمه سهيل آذري، (تهران، كتابفروشي تهران، 1346).
ـ هونكه، زيگريد، فرهنگ اسلام در اروپا، ترجمه مرتضي رهباني، (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1376).
- 31
-
پروگاندا استالین در ج ج دوم
World War II, 1939–1945 (جنگ جهانی دوم)
پس از بی نتیجه ماندن مذاکرات شوروی با بریتانیا و فرانسه در مسکو بر سر معاهدهای دفاعی، استالین به هیتلر روی آورد و با او پیمانی امضا کرد. او در ۱۹ آگوست ۱۹۳۹ در سخنرانی معروفی رفقایش را آماده این چرخش بزرگ در سیاست شوروی کرد و نهایتاً قرارداد مولوتوف-ریبن تروپ با آلمان نازی امضا شد. ویکتور سووروف، نویسنده جنجالی روسی ساکن انگلستان، مدعی است که استالین در این سخنرانی اعلام کرده که جنگ بهترین موقعیت است که هم دولتهای غربی و هم آلمان نازی تضعیف شوند و آلمان آماده «شورویزه» شدن میشود. سندی بر این ادعا در دست نیست.
دیدار استالین و یواخیم فون ریبنتروپ وزیر امور خارجه آلمان نازی برای امضای قرارداد
با این که معاهده مولوتوف-ریبن تروپ رسماً تنها قول عدم اشغال مقابل بود اما بندی مخفی نیز در آن موجود بود که بر طبق آن اروپای مرکزی به دو منطقه کنترل بین دو قدرت تقسیم میشد. قرار بود که اتحاد شوروی بخش شرقی لهستان (که عموماً اکراینیها و بلاروسها در آن زندگی میکردند) و لیتوانی و لاتویا و استونی و فنلاند را در اختیار گیرد. بند مخفی دیگر در مورد بساربیا، بخشی از رومانی، بود که قرار بود به شوروی اضافه شود.
استالین در کنار نماینده های ژاپنی در حال امضای قرارداد بی طرفی شوروی-ژاپن
در ۱ سپتامبر ۱۹۳۹ آلمان با اشغال لهستان جنگ جهانی دوم را آغاز کرد. بدین ترتیب استالین تصمیم به دخالت گرفت و در ۱۷ سپتامبر ارتش سرخ شرق لهستان و دولتهای بالتیک را اشغال کرد.
در نوامبر ۱۹۳۹ استالین نیروها را به مرز فنلاند فرستاد تا جنگی راه بیندازد. جنگ زمستانی بین اتحاد شوروی و فنلاند سخت تر از آن چه استالین فکر میکرد از آب در آمد و شوروی تلفات زیادی داد. شوروی در مارس ۱۹۴۰ نهایتاً پیروز شد اما مشکلات و محدودیتهای ارتش شوروی به بقیه دنیا و خصوصاً آلمان لو رفته بود.
تغییرات ارضی برنامه ریزی شده و واقعی در اروپا مرکزی و شرقی در سال های 1939-1940
در ۵ مارس ۱۹۴۰ رهبری شوروی حکم به اعدام بیش از ۲۵۷۰۰ فعال «ناسیونالیست و ضدانقلابی» لهستانی در بخشهایی از جمهوریهای اکراین و بلاروس (که از خاک لهستان به شوروی اضافه شده بودند) داد. این به عنوان کشتار کاتین مشهور است.
در ژوئن ۱۹۴۱ هیتلر معاهده مولوتوف-ریبن تروپ را نقض کرد و در عملیات بارباروسا بخشی از خاک اتحاد شوروی را اشغال کرد. استالین گرچه جنگ با آلمان را محتمل میدانست اما آماده اشغالی به این سرعت نبود. ویکتور سووروف در این زمینه نیز نظری متفاوت دارد. او مدعی است که استالین از اواخر دهه ۳۰ آماده شده بود و خود تصمیم داشت در تابستان ۱۹۴۱ آلمان را اشغال کند. از این رو سووروف معتقد است حمله هیتلر به نوعی «اقدام پیشگیرانه» بودهاست. این تئوری مورد قبول ایگور بونیچ، میخائیل ملتویکوف، و ادوارد رادزینسکی بودهاست اما اکثر تاریخ دانان غربی با آن مخالفند.
زنان و مردان در هر حال حفر سنگر جهت دفاع از مسکو برابر ارتش نازی 1941
ژنرال فدور فون بوخ در خاطراتش میگوید که ارتش آلمان (آب ور) کاملاً آماده حمله شوروی علیه نیروهای آلمان در لهستان بودهاست و این حمله را تا حداکثر ۱۹۴۲ انتظار میکشیدهاست. نبرد مرگبار با فاشیسم زندگی ۲۷ میلیون از مردم شوروی را بلعید.
شرح تهاجم پیشگیرانه نازی ها برابر شوروی
ارتش سرخ
ارتش سرخ تحت سه فرماندهی جداگانه قرار داشت گروه ارتشهای شمالی تحت فرماندهی مارشال ورشیلف گروه ارتشهای جنوبی تحت فرماندهی مارشال تیموچنکو و گروه ارتشهای جنوبی تحت فرماندهی مارشال بودینی در نیروی هوایی ارتش سرخ دو هواپیما حریف شکاریهای آلمانی بودند یکی اشتورماویک و دیگری جنگنده لاووخین -۱۸ ارتش سرخ هم در مواجه با خطر نازیها اگرچه نه کاملاً اما تا حدودی آماده بود به علاوه راه آهن و جادههای ارتباطی روسیه وضع بسیار بدی داشتند و همانطور که فرماندهان روسی حدس میزدند رساندن آذوقه و مهمات هر چه آلمانیها بیشتر پیش رفتند دشوارتر شد.
شروع تجاوز
ساعت سه و سی دقیقه صبح بیست و دوم ژوئن عملیات بارباروسا آغاز شد هیتلر در یک سخنرانی رادیویی در آن زمان اعلام کرد: باز هم امروز تصمیم گرفتهام سرنوشت و آینده رایش و مردممان را در دست سربازانمان قرار دهم امیدوار خداوند به ویژه در این کارزار ما را یاری کند. افراد پیاده ضمن پیشروی صدای غرش هواپیماهای بمب افکن و شکاری شان را میشنیدند هدف حمله ورماخت در وهله اول در هم شکستن قدرت تحرک و کارآمدی ارتش سرخ بود تا مسیر پیشروی به سه هدف اصلی را هموار سازد مهم ترین موج حمله لوفت وافه علیه فرودگاههای روسی بود که منجر به نابودی ۱۲۰۰ فروند جنگنده روسی بر روی زمین شد حمله توسط سه ارتش انجام میشد گروه ارتشهای شمالی تحت فرماندهی ریتر فون لیب که وظیفه تصرف شمال روسیه و لنینگراد را داشت گروه ارتشهای مرکزی تحت امر مارشال فئودور فون بک که وظیفه داشت از مسیر لشکرکشی ناپلئون به مسکو برسد و گروه ارتشهای جنوب تحت فرماندهی گرد فون روندشتد که وظیفه تسخیر اوکراین و قفقاز را داشت ارتشهای شمالی به وسیله فنلاندیها و ارتشهای جنوب توسط رومانیاییها مجارها و... حمایت میشد مارشال ایوان آنتونوسکو دیکتاتور رومانیایی هنگامی که شنید آلمانیها برای تسخیر روسیه از او درخواست کمک کردهاند درخواستشان را با خوشحالی پذیرفت و اعلام داشت: البته که من در این نبرد از همان ابتدا شرکت خواهم کرد. موقعی که پای جنگ با نژاد اسلاو در میان باشد همه رومانیاییها را جز خودتان بدانید.
حملههای اصلی آلمانیها از جانب پروس شرقی به سوی کوناس ویلنا لمژا و سایر بخشهای اشغالی لهستان شوروی و سسپس لنینگراد و مسکو بود در روز ۲۳ ژوئن پیکار سختی بین ستونهای جلودار آلمانی با روسها در گرفت در این نبرد روسها لمژا و کولونو و برست لیتوفسک را از دست دادند.
مارشال ژوکوف
روز بعد آلمانیها تهاجم خود را از سر گرفتند و به پیشروی خود به سمت شاولی و کوناس و گرودنو و ویلنا ادامه دادند در ناحیه مینسک زرهپوش های آلمانی خط دفاعی روسها را شکافتند ولی در اثر ضدحمله روسها عقب رانده شدند تا این زمان آلمانیها به دو مقصود اصلی خود نائل آمده بودند اول پیشروی سریع از لتونی و لیتوانی و بلاروس به سمت مسکو و لنینگراد و دیگری ایجاد شکاف و احاطه ارتشهای سرخ به طور گسترده و هموار نمودن پیشروی به سمت کیف و قفقاز.
در نتیجه یک حمله غافلگیرانه آلمانها در نواحی دوینسک ارتش سرخ در بیالیستوک محاصره شد و ۴۰۰۰۰ سرباز تسلیم آلمانیها شدند گئورگی سمنیاک یک سرباز روسی بعدها به یاد آورد: تصویر تیره و تاری بود در طول روز هواپیماها دائماً بر سر سربازان در حال عقب نشینی بمب میریختند وقتی دستور عقب نشینی داده شد سیل سربازان فراری از هر سو روانه شد تمامی فرماندهان سوار بر خودروها زودتر از بقیه میگریختند و ما بدون فرماندهانمان هیچ کاری نمیتوانستیم انجام دهیم.
در این موقع افکار عمومی در فنلاند هم به نفع آلمانیها تغییر میافت فنلاند یها که از طرفی تحت فشار دولتمردان آلمان نازی قرار داشتند و از طرف دیگر حس تنفر و عدم اعتماد نسبت به روس ها قرار گرفته بودند به ارتش آلمان اجازه دادند از فرودگاههای آن کشور علیه روس ها استفاده کنند روز ۲۵ ژوئن دولت شوروی دست به عمل متقابل زده دست به بمباران سطحی شهرهای مهم فنلاند مثل تورکو و هلسینکی زدند به علاوه چندین زد و خورد مرزی بین طرفین صورت گرفت دولت سوئد هم اجازه داد یک لشکر آلمانی با راه آهن از خاک این کشور عبور کنند و به فنلاند بروند.
سربازان آلمانی در حال عبور از مرز ها تعیین شده با شوروی -1941 22 ژوئن
در عرصه دریاها اوضاع آرام بود در دریای بالتیک زد و خورد مهمی در نگرفت تنها برخورد جدی در دریای سیاه بود که طی بمباران نیروی هوایی ارتش سرخ دو ناو چه اژدرافکن رومانیایی غرق شدند این ناوها عازم باطوم و کریمه بودند که این اتفاق برایشان اتفاق افتاد هم چنین نیروی دریایی شوروی اعلام کرد توانسته چند زیردریایی آلمانی را در دریای سیاه غرق کند که این مطلب ناگفته مشخص است ادعایی بیش نیست تنها یک زیردریایی آلمانی در این ناحیه آسیب دید.
تا روز سی ام ماه ژوئن لوو به دست آلمانیها افتاده بود و در شمال ارتش آلمان در چندین نقطه از رود دوینا گذشته بود و به ریگا نزدیک شده بود در سمت جنوب یک ستون آلمانی به سوی بارانوچی شروع به پیشروی کردند و ستون دیگری از جنوب باتلاقهای پریپت به حمله به کیف پرداخت بدین ترتیب دو حمله گازانبری ایجاد شد: یک حرکت گازانبری در شمال در اطراف بیالیستوک به منور محاصره نمودن ارتش شوروی در آن ناحیه و دیگری در جنوب مابین لوو و بوکووینا که طبق نقشه قرار بود دو ستون زرهی واقع در شرق لوو و بوکووینا با یکدیگر تلاقی کنند. سرانجام در روز پنجم ژوئیه جناح راست ارتش آلمان به تصور آنکه کوشش اصلی روسها متوجه مرکز است حمله را با شدت تمام آغاز کرد در نتیجه آلمانها توانستنداز رود پروت بگذرند در قسمت جنوبی هم ارتشی که متوجه کیف بود سخت مشغول پیشروی بود اما در جبهه شمالی روسها موفق شدند حمله آلمانیها را به لپل دفع کنند روز شانزدهم ژوئیه پس از نبردی سخت و خانه به خانه اسمولنسکنیز به تصرف آلمانیها در آمد حملات در آغاز ماه اوت از سر گرفته شد و آلمانها دست به یک سری حمله زدند در شمال ارتش آلمان موفق شده بود تا خود را به پسکو و ایلمن برسانند.
واحد های پانزر ارتش آلمان نازی در حال عبور از بلاروس (روسیه سفید)
در جبهه جنوبی طلایه داران آلمانی موفق شدند با تسخیر نواحی کامنتس و پودولسک راه رسیدن به بسارابی را برای خود هموارتر کنند در جبهه مرکزی هم آلمانها میکوشیدند تا با مستحکم تر کردن موقعیت خود در نواحی اسمولنسک راه رسیدن به مسکو را آسان تر کنند در این زمان واحدهای ژنرال گودریان با یک حرکت متهورانه موفق شدند از رود بوک بگذرند.
در این پرچم به غنیمت گرفته شده نوشته:از کمونیسم و استالین دفاع کنید. در این زمان در ستاد ارتش آلمان این سوال پیش آمده بود که اول برای تسخیر مسکو حمله شود یا اکراین پس از بحث و جدلهای طولانی بین ژنرالهای آلمانی و هیتلر سرانجام تصمیم بر این گرفته شد که اول اکراین تسخیر شود این تصمیم به دلایلی هم درست و هم نادرست بود درست برای اینکه ارتش آلمان به نفت و غلات اوکراین احتیاج مبرمی داشت و به علاوه با این حمله راه رسیدن به قفقاز باز میشد و نادرست از این جهت که اولاً تسخیر مسکو در آن زمان باعث میشد تا نیروهای سیبریایی نتوانند به موقع به کمک ارتش سرخ بیایند و مسکو را نجات دهند و در واقع این دو ارتش به طور جداگانه باید با ورماخت میجنگیدند که در این صورت شانس پیروزی آلمانیها بسیار بالاتر میرفت در ثانی اشغال مسکو شوروی را از مرکز ارتباطی و تسلیحاتی خود محروم میساخت و سوماً چون دمای هوای اکراین و قفقاز در زمستان از مسکو گرم تر است ارتش آلمان مجبور نبود سرمای بسیار شدید دشتهای روسیه را تحمل کند.
هویتزر ها غیر کششی ارتش سرخ
آنچه کار را برای هیتلر دشوارتر میکرد این بود که روس ها بر خلاف سربازان کشورهای غربی تا پای جان میجنگیدند به علاوه آلمانیها به جای ۲۰۰ لشکر تخمینی با ۴۰۰ لشکر روسی روبرو شده بودند تازه فرماندهان دستپاچه شوروی آرامش خود را بازیافته بودند در این زمان بود که ژنرال فرانتس هالدر رئیس ستاد مشترک ورماخت در دفتر خاطراتش نوشت:کل اوضاع به طور فزایندهای روشن میسازد ما غول روسیه را بسیار دست کم گرفتهایم.
اتحاد جماهیر شوروی در ژوئن ۱۹۴۱ و ماههای پس از آن در شرایط دشواری بود با این حال که تا اواسط ژوئیه چهار میلیون سرباز داوطلب رفتن به جنگ شده بود ولی در آن دوره شرح این قهرمانیها چیز ناچیزی بود ارتش سرخ تا اواسط ژوئیه در وضع نومید کنندهای قرار داشت طی سه هفته نبرد ۳۵۰۰ عراده تانک و شش هزار هواپیما و بیش از دو میلیون سرباز از دست داده بود در نیمه دوم ژوئن نبرد اسمولنسک به یک فاجعه عظیم تبدیل گشت پنج ارتش روسی به محاصره افتادند و با وجود اینکه برتری نفرات داشتند نتوانستند حلقه محاصره را بشکنند در آغاز ماه اوت با بسته شدن این حلقه سیصدهزار سرباز روسی به اسارت آلمانها در آمدند در شهر سه هزار توپ و تانک یا به تصرف آلمانیها در آمد یا نابود شد.
این فداکاریها و تلفات ارتش سرخ پبیشروی آلمانیها را هر لحظه به تاخیر انداخت روز سوم اوت آلمانیها در جبهه اکراین مجدداً به حمله پرداختند ابتدا کوروستن و سپس بلایاتسرکو مورد حمله قرار گرفتند این حمله را برای پیشروی به سوی کیف هموار کرد اما در نبردهای اومان و اودسا بود که پیشروی به کیف هموارتر شد.
اسرای ارتش سرخ در جنگ مینسک
نبرد کیف
عمده ترین هدف آلمانیها در نبرد کیف یک احاطه و محاصره بزرگ و سپس نابودی ارتشهای جنوبی شوروی تحت فرماندهی مارشال بودینی بود این عملیات از روز بیست و سوم آگوست شروع و در بیست و ششم ماه سپتامبر ۱۹۴۱ به پایان رسید. تقریباً تمام ارتشهای جنوب غربی شوروی به استعداد ۶۶۵۰۰۰ نفر در این عملیات به محاصره آلمانیها در آمدند در ایم موقع واحدهای کوچک سربازان شوروی و مارشال بودینی و کمیسر عالی اکراین نیکیتا خروشچف توانستند به موقع فرار کنند فرمانده واحدهای جنوب شرقی یعنی کمیسر میخائیل کریپونوس هنگام تلاش برای فرار گیر افتاد و به دست آلمانیها کشته شد هنگامی که استالین دستور عقب نشینی داد دیگر دیر شده بود۶۰۰۰۰۰ سرباز اسیر شدند و ۳۹۲۳ توپ و خمپاره انداز یکصد و چهارده عراده تانک و صد و شصت و هفت هواپیمای جنگی شوروی به غنیمت آلمانیها افتاد.
در این نبرد ابتدا لشرهای زرهی پانزر دست به احاطه نیروهای شوروی زدند این مانور بودینی و کل فرماندهان ارتش هاای جنوب غربی را به وحشت انداخت بودینی از استالین درخواست مجوز عقب نشینی کرد اما این درخواست توسط استالین رد شد سپس در سیزدهم سپتامبر بودینی به دستور استالین حلقه محاصره را به وسیله یک هواپیما ترک کرد سرانجام با الحاق لشکر ۲۴ زرهی گودریان و لشکر یکم پانزر فون کلایست دو لبه حلقه محاصره کاملاً به هم بسته شد در ۱۹ سپتامبر کیف به دست آلمانیها افتاد.
مردم اکراین که از مدتها پیش به دنبال به دست آوردن استقلال بودند از دیدن صلیبهای شکسته خوشحال شدند و به آنها خیر مقدم گفتند و عدهای هم سخت به مقابله با آنها پرداختند اما به زودی امید مردم اکراین نقش بر آب شد زیرا آلمانیها به خاطر غلات اکراین آنجا را از چنگ شورویها در آورده بودند نه به خاطر آزادی بخشیدن به آنها بسیاری از کارشناسان بر این عقیدهاند اگر آلمانیها با مردم محلی رفتار بهتری داشتند ارتش سرخ برای جایگزینی نفرات از دست رفته اش به شدت در تنگنا قرار میگرفت اما به هر تقدیر آلمانیها با رفتار خشن شان مردم را به آغوش ارتش سرخ انداختند.
طبیعت روسیه
نبرد شوروی
سیاست کلی شوروی دفاع اولیه در تابستان و کشاندن جنگ به فصل زمستان بود. نبرد شوروی و آلمان نازی به طور حتم خسارتهای فراوانی از لحاظ تجهیزات و نیروی انسانی به هر دو طرف وارد کرد و گستره جنگ عملاً بسیار فراتر از حد پیشین شد. با این حال فرماندهی آلمان در اواسط ماه اوت تصمیم به تعلیق حمله به شوروی گرفت و تصمیم بر آن شد نیروهای زرهی و پیاده آلمان به دو دسته تقسیم شده نیمی به سمت استالینگراد رفته و نیم دیگر به سمت اوکراین حرکت کنند. در نبرد کیف چهار لشکر از ارتش شوروی کاملاً از بین رفتند و شهر کیف و مناطق وسیعی از اوکراین به دست نیروهای آلمان نازی تصرف شد اما نبرد استالینگراد روند جنگ را تغییر داد
سربازان آلمانی در نبرد استالینگراد
در دسامبر ۱۹۴۱ ارتش آلمان حملهای به مسکو ترتیب داد که با ضد حمله نیرهای شوروی مواجه شد. پس از آن آلمان یک چهارم کل نیروهای خود در غرب اروپا و شمال آفریقا را به جبهه شرق اروپا اعزام کرد. در ماه ژوئیه انگلستان به دشمن جدید آلمان نازی پیشنهاد انعقاد تفاهمنامه همکاری دوجانبه را ارائه کرد و این پیشنهاد با استقبال شوروی مواجه شد. نتیجه این تفاهم در نخستین گام اشغال نظامی ایران بود.
نخست وزیر بریتانیا، وینستون چرچیل، رئیس جمهور آمریکا، فرانکلین روزولت و استالین در کنفرانس یالتا
پایان جنگ
کنفرانس تهران با شرکت چرچیل، روزولت و استالین از ۲۸ نوامبر تا ۱ دسامبر ۱۹۴۳ به صورت سری برگزار شد. هدف کلی این کنفرانس توافق در مورد چهره جهان پس از پایان جنگ جهانی دوم بود.
جنگ در اروپا پس از خودکشی آدولف هیتلر و تسلیم آلمان نازی در ۸ مه، ۱۹۴۵ پایان یافت، اما در آسیا و اقیانوس آرام تا بمباران اتمی هیروشیما (۶ اوت ۱۹۴۵) و ناگازاکی (۹ اوت ۱۹۴۵) و بعد آن تسلیم ژاپن در ۲ سپتامبر، ۱۹۴۵ ادامه داشت.
بمباران اتمی آمریکائیها در دو شهر ناکازاکی و هیروشیما که بیش از ۲۰۰٬۰۰۰ نفر را در چند ثانیه نابود کرد، از پیآمدهای بزرگ منفی این جنگ محسوب میشود. این اولین کاربرد سلاحهای هستهای در تاریخ بشر بود
سربازان ارتش سرخ در حال برافراشتن پرچم اتحاد جماهیر شوروی به نشانه پیروزی بر فراز ساختمان رایشستاگ (مجلس امپراتوری) در برلین، ماه مه ۱۹۴۵
تلفات و خسارات جنگ
نتیجه جنگ جهانی دوم در چهار سالی که از پی آمد، قریب به ۲۷ میلیون از مردم شوروی را به کام مرگ کشاند، یعنی روزی ۱۸ هزار نفر. پنجاه درصد این کشتهشدگان خارج از شرایط «عادی» جنگ جان خود را از دست دادند. به جز اینان، ۳ میلیون روس در اردوگاههای آلمان و به ویژه در اتاقهای گاز از پای درآورده شدند. در بلاروس یک میلیون و ۸۰۰ هزار نفر کشته شدند و در لنینگراد هم یک میلیون نفر قربانی ۹۰۰ روز محاصره گشتند. حدود پنج میلیون شهروند لهستانی در طول جنگ به دست نیروهای آلمان بهقتل رسیدند که نزدیک به دو میلیون نفر آنان، غیر یهودی و سه میلیون نفر دیگر از یهودیان مقیم لهستان بودند، این رقم بیش از ۱۶ درصد جمعیت آن کشور را نسبت به سال ۱۹۳۹ تشکیل میداد.تلفات آلمان در جنگ جهانی دوم در برخی منابع ۵ میلیون نفر اعلام شد که ۳/۳ میلیون نفر آن سرباز و ۱/۷ میلیون آن (تخمینی) افراد غیر نظامی بودند که در بمباران کشته شدند. پس از پایان جنگ اعلام شد که ۱/۳ میلیون تن بمب توسط متفقین بر بسیاری از شهرهای آلمان فرو ریخته شده که نتیجه آن بی خانمانی ۸ میلیون آلمانی بود. همچنین ۱۲ میلیون نفر در طول جنگ بر اثر قحطی در چین، ایران، اندونزی، هندوچین فرانسه و هندوستان جان خود را از دست دادند که این تعداد تلفات، اغلب در آمارهای تلفات جنگ، از قلم افتادهاند.کل رقم کشتهشدگان جنگ جهانی دوم که مرگبارترین نبرد تمام تاریخ است، بین ۵۰ تا ۷۰ میلیون نفر تخمین زده میشود.
در پی جنگ جهانی دوم ساختارهای زیربنایی و صنعتی اروپا ویران شده بود. این مساله باعث ارائهٔ طرح مارشال از سوی آمریکا شد که در نهایت نفوذ و تابعیت اروپای غربی از آمریکا را در دهههای بعد در پی داشت. از سوی دیگر تقسیم آلمان و نفوذ شوروی در اروپای شرقی عملاً این قاره را به دو نیمه تقسیم کرد. این تقسیم ریشههای آنچه بعدها جنگ سرد نام گرفت را تشکیل داد.
ادامه دارد...
- 6
-
امپراتوری عثمانی با نام رسمی دَوْلَتِ عَلِیّهٔ عُثمَانِی یک قدرت سیاسی و امپراتوری مسلمان بود که از ۱۲۹۹ تا ۱۹۲۲ میلادی (حدود ۶ قرن یا ششصد سال) در منطقهٔ مدیترانه حکومت میکرد. این امپراتوری در اوج قدرت خود (قرن ۱۶ میلادی) مناطق آسیای کوچک، اکثر خاورمیانه، قسمتهایی از شمال آفریقا، قسمت جنوب شرقی اروپا تا قفقاز را شامل میشد. قلمرو رسمی حکومت عثمانی در اوج قدرت نزدیک به ۵/۶ میلیون کیلومتر مربع می رسید.
امپراطوری عثمانی در گسترده ترین وضعیت خود در سال 1680 میلادی
منشأ عثمانیان
عثمانیان شاخهای از ترکمنها (طایقه قایی) بودند که در اواخر امپراتوری سلجوقیان از ترکستان به آسیای صغیر کوچیدند. در آن زمان سلجوقیان روم که قسمتی از سلسله دولتهای سلجوقی بودند، در این سرزمین فرمان میراندند. ترکان عثمانی اندکاندک در نواحی غرب آناتولی به یک قدرت منطقهای و متحد سلاجقه تبدیل شدند و بعداً جانشین سلجوقیان گشتند. ایشان نام خود را از عثمان اول پسر ارطغرل که رهبر ایل ایشان بود، گرفته بودند.
یکی از سلاطین سرشناس ایشان سلطان محمد دوم معروف به سلطان محمد فاتح بود که توانست با تصرف قسطنطنیه (استانبول) به فرمانروایی امپراتوری روم شرقی پایان دهد(۱۴۵۳ میلادی) تاریخ نگاران زمان وقوع این حادثه را پایان قرون وسطی و آغاز عصر جدید میدانند.
سلطان سلیم نوهٔ سلطان محمد فاتح بود که در جنگ چالدران شاه اسماعیل اول صفوی را در سال ۱۵۱۴ میلادی شکست داد و عثمانی بر مناطق غربی ایران دست یافت؛ درنتیجه نواحی غرب ایران که شامل آذربایجان، سرزمین کردستان، و عراق بود از ایران جدا شد. در جنگهای بعدی آذربایجان به ایران برگردانده شد، ولی سرزمین کردستان و عراق در اشغال عثمانی باقی ماند.
عثمان یکم پایه گذار امپراتوری عثمانی
گسترش امپراتوری عثمانی ۱۲۹۹–۱۶۸۳
سلطان سلیم با سیطره بر سرزمینهای اسلامی خود را خلیفهٔ اسلام خواند. سلیمان قانونی، فرزند او، همدوره با شاه تهماسب صفوی بود و نیروهایش را تا پشت دروازههای وین، پایتخت اتریش هم رساند.
گسترش امپراتوری عثمانی ۱۲۹۹–۱۶۸۳
اقتدار و شکوه امپراتوری عثمانی
دولت عثمانی به عنوان بزرگترین و پهناورترین دولتاسلامی پس از فروپاشی خلافت عباسیان شناخته میشود. این دولت در سدههای هفتم و هشتم هجری (سیزدهم و چهاردهم میلادی) در سرزمین آناتولی ظهور کرد. از سده چهاردهم، به رهبری بایزید اول (ایلدرم بایزید)، قلمرو آن در قاره اروپا گسترش چشمگیر یافت و در اوائل نیمه دوم سده پانزدهم با فتح قسطنطنیه، به رهبری سلطان محمد دوم (فاتح)، در مقام تنها وارث امپراتوری امپراتوری روم شرقی (بیزانس) جای گرفت. بدین سان، در پایان سده پانزدهم دولت عثمانی به اوج اقتدار و شکوه خود دست یافت؛ اقتدار و شکوهی که بیش از یک سده دوام آورد.
سلطان محمد دوم ملقب به فاتح
در این دوران، عثمانی نه تنها - از نظر وسعت قلمرو و کثرت اتباع{دولت عثمانی شامل قلمروهای آناتولی و سوریه و فلسطین و عراق و ارمنستان و در آسیا و مصر و لیبی در آفریقا و بلغارستان و یونان و صربستان و آلبانی و بوسنی و رومانی را در اروپا شامل میشد}، اقتدار نظامی و سیاسی، نظم و سامان اجتماعی و ثروت دولت و سعادت و رفاه ملت - اولین دولت اروپایی به شمار میرفت، بلکه از نیمه سده شانزدهم میلادی خود را وارث رسمی خلافت اسلامی و رهبر جهان اسلام نیز میدانست. در این زمان عثمانی کشوری پهناور بود که قلمرو آن در اروپا تا نزدیکی شهر وین (پایتخت امپراتوری هابسبورگ) امتداد داشت، بخش عمده سرزمینهای جنوب دریای مدیترانه و شبه جزیره عربستان را دربرمی گرفت، از شمال به رود دن و از شرق به مرزهای ایران محدود بود. از منظر اروپاییان غربی این دولت مهمترین تجلی تمدن اسلامی به شمار میرفت و دادوستد و تعارضهای فرهنگی و سیاسی و نظامی با آن نقش اصلی در تکوین انگارهای داشت که غربیان از اسلام کسب کردند.
سلطان سلیمان یکم، (۲۷ آوریل ۱۴۹۵ (میلادی) در ترابوزان؛ ۶ سپتامبر ۱۵۶۶ (میلادی))، مشهور به «کبیر» و گاه «قدرتمند» و (Lawgiver) و سلیمان قانونی، سلطان عثمانی و مشهورترین شهریار از این خاندان سلطنتی است.
نگاره نبرد ها امپراطور عثمانی در مجارستان -Bertalan Sezekala
سلیمان در سال ۱۴۹۵ بهعنوان فرزند سلیم یکم به دنیا آمد و تا قبل از مرگ پدرش (۲۱ سپتامبر ۱۵۲۰)، والی مانیسا بود.
از مهمترین کارهای سلیمان، محاصرهٔ وین با ۱۲۰۰۰۰ سرباز جنگی، در سال ۱۵۲۹ در سومین لشکرکشی او بهسوی مجارستان بود. سلیمان همچنین با موفقیت، با شاه تهماسب صفوی، پادشاه ایران، جنگید. ارتش سلیمان زیر فرمان وزیر بزرگش، ابراهیم پاشا، توانست در ۱۳ ژوئن ۱۵۳۴ تبریز پایتخت پیشین ایران را فتح کند و در ۴ دسامبر همین سال به بغداد دست یابد.
آدمیرال بارباروس (در یانورد معروف عثمانی ها) ناوگان متفقین در نبرد پروزا در سال 1538 میلادی شکست داد
در دوره شاه تهماسب، پایتخت ایران به دلیل خطری که از ناحیه عثمانی احساس میشد، به شهر قزوین منتقل شده بود. سلطان سلیمان سه بار به ایران لشکرکشی کرد. وی یک بار تا سلطانیهٔ زنجان هم پیش آمد، ولی بهدلیل برف و کولاک سنگین مجبور به عقبنشینی شد.
قلمرو عثمانی ها در سال 1566
سلیمان نیز، مانند پدرش، علاقهٔ زیادی به هنر و معماری داشت و حتی خودش نیز شعر میسرود. بنای بزرگ مسجد سلیمانیه در استانبول از آثار بهیادمانده از دوران این پادشاهاست.
مورخان، او را سلیمان قانونی (Lawgiver) میخوانند، زیرا وی درطول سلطنت خود، به قضا و قانون بیش از هر چیز دیگر توجه میکرد. سلیمان در هر کوی و برزنی در قلمرو عثمانی دادگاه دایر کرده بود و در جوار دفتر خود نیز یک شورای قضایی داشت. وی میگفت: از هر دستی که بریده شود خون جاری میشود، جز دستی که قاضی قطع کند، و این اصطلاح از همان زمان در خاورمیانه بر سرِ زبانها افتادهاست. در دوران سلطان سلیمان، متصرفات عثمانی به اوج وسعت خود رسید. دشمنی عثمانی با ایران، که از زمان سلطان سلیم آغاز شدهبود، در زمان سلطان سلیمان ادامه داشت و به جنگ او با شاه طهماسب صفوی انجامید.
جنگ چالدران
سرآغاز انحطاط امپراتوری عثمانی
مورخان، مرگ سلیمان قانونی (۲۰ صفر ۹۷۴ ق. / ۵ سپتامبر ۱۵۶۶ م.) را نقطهٔ عطفی در تاریخ عثمانی و سرآغاز فرایند انحطاط تدریجی این دولت میدانند. درواقع، این انحطاط هرچند در اواخر سدهٔ شانزدهم میلادی، پس از مرگ سلیمان، رخ نمود و در نیمهٔ اول سدهٔ هفدهم شتاب گرفت، ولی بنیانهای اجتماعی آن در دوران حکومت سلیمان و در اوج شکوه دولت عثمانی تکوین یافت.
سلیمان قانونی ملقب به محتشم
دوران شکوه دولت عثمانی که شامل دورهٔ سلیم اول و سلیمان قانونی بود، بیش از نیم قرن به درازا نکشید. پس از آن، ضعف دولت عثمانی آغاز شد و خط انحطاط بهطور مستمر ادامه یافت. گرچه گاهوبیگاه توقفی در این انحطاط رخ میداد و عاملش روی کار آمدن برخی از خلفای قدرتمند یا تلاش اطرافیان آنان، ازجمله صدراعظمها بود. زمینههای ضعف دولت عثمانی از همان دورهٔ سلیمان فراهم آمد؛ چراکه سلطان تحت تأثیر همسرش خرم سلطان قرار داشت که بر ضد امیر مصطفی توطئه کرده، تلاش داشت تا فرزند خودش، سلیم دوم را به جانشینی سلیمان بگمارد. مصطفی فرمانده بسیار خوبی بود و محبوبیت فراوانی نزد افسران داشت.
جنگ لپانتو بین عثمانی و ناوگان اروپا .
رفتار بد با مصطفی سبب خشم ینی چریان و شورش بزرگی بر ضد سلطان شد که البته سلیمان آن را سرکوب کرد. در این ماجرا مصطفی و فرزند شیرخوارش کشته شدند. همچنین سلطان، فرزند دیگرش، بایزید و چهار فرزند او را با توطئهٔ یکی از وزرا به قتل رساند، و بدینترتیب، زمینه برای روی کار آمدن سلیم دوم فراهم شد.
یکی دیگر از مظاهر ضعف دولت سلیمان قانونی، شرکت نکردن وی در جلسات دیوان و فاصله گرفتن او از مشکلات اقتصادی ـ اجتماعی بود که دشواریهای ناشی از آن سبب برآشفتن مردمانی در بخشهای اروپایی و آسیایی شد
.
ورود سلطان محمد فاتح به قسطنطنیه بعداز سقوط
سیر افول مداوم دولت عثمانی مقارن و همپیوند با سیر ظهور و اعتلای روزافزون تمدن جدیدی است که در اروپای غربی سر برکشید. این دو تحول موازی بخش مهمی از فرایند عظیمی را شکل داد که سرنوشت بشریت را در طول سدههای اخیر رقم زد و سرانجام در اوایل سده بیستم میلادی جغرافیای سیاسی کنونی جهان را پدید آورد.
محاصره وین توسط ارتش عثمانی را برای آخرین بار در سال 1683 میلادی
محمد علی پاشا ، برجسته ترین وزیر عثمانی ها در اواسط قرن نوزدهم
دوره تنظیمات
پیشگامان تنظیمات روشنفکران دوره سلطان محمود دوم و سلطان عبدالمجید یکم مانند مصطفی رشید پاشا، فواد پاشا، محمدامین علی پاشا بودند. آنها تشخیص داده بودند که نهادهای مذهبی و نظامی قدیمی دیگر جوابگوی نیازهای امپراتوری در جهان مدرن نیست. بسیاری از تغییرات نظیر یونیفرم جهت تغییر طرز فکر مدیران امپراتوری بود.
جنگ کریمه با شرکت عثمانی ها بر علیه روس ها به کمک فرانسه و انگلیس
بسیاری از اصلاحات تلاش برای اتخاذ شیوههای موفق اروپایی بودند. تغییرها شامل سربازگیری، آموزش و پرورش، اصلاح نهادها و اصلاح قوانین و تلاش سیستماتیک از بین بردن فساد بود. پروژهٔ بلند پروازانهٔ تنظیمات جهت مبارزه با قدرتهای اروپایی و جلوگیری از ضعف امپراتوری عثمانی که مرزهایش در حال کوچک شدن، و توانش در مقابل قدرتهای اروپایی در حال کاهش بود آغاز یافت. امپراتوری عثمانی امیدوار بود که با خلاص شدن از سیستم قدیم بتواند شهروندانش را بهتر کند.
ادامه دارد....
منابع :
- 32
-
تصفیه و تبعید در دوران استالین
تصفیه
استالین به عنوان صدر دفتر سیاسی در اواسط دهه ۳۰ با «تصفیه کبیر» در حزب تقریباً تمام قدرت را در دست خود گرفت. او این کار را به عنوان تلاش برای اخراج اپورتونیستها و ضدانقلابیون توجیه میکرد. قربانیان تصفیه معمولاً از حزب اخراج میشدند اما مجازاتهای بیشتری از اردوگاههای کار اجباری و گولاگ تا محاکمه توسط ان. ک. و. د و اعدام انتظار بسیاری را میکشید.
دوره اصلی تصفیه پس از قتل سرگئی کیروف، رهبر محبوب حزب در لنینگراد آغاز شد. کیروف بسیار نزدیک به استالین بود و قتل او حزب بلشویک را تکان داد. استالین، که میگویند میترسید خود او قربانی بعدی باشد، شروع به محکم کردن امنیت کرد و مخالفان خود را به «جاسوسی» و «ضدانقلابی» متهم کرد.
یکی از سیاستهای سانسور گرایی که در زمان استالین و در شوروی سابق حاکم بود ایجاد تغییر در تصاویر افرادی بود که توسط استالین به اعدام محکوم شده بودند.
تصویر بالا قبل از دسامبر ۱۹۳۸ (میلادی):از چپ به راست:وروشیلوف ،مولوتوف ،استالین و یژوف هنگام بازدید از آب راه مسکو-ولگا ،تصویر پایین:بعد از سپتامبر ۱۹۳۸ ،یژوف سقوط میکند.استالین دستور میدهد که یژوف از عکس حذف شود.محاکمههای اصلی که به ریاست آندره ویشینسکی برگزار میشد، به «محاکمههای مسکو» معروف شدند، اما محاکمههای مشابهی در تمام کشور برگزار شد. چهار محاکمه در این مدت از اهمیت خاصی برخوردار است. محاکمه شانزده نفر (آگوست ۱۹۳۶)، محاکمه هفده نفر (ژانویه ۱۹۳۷)، محاکمه مارشال توخاچاوسکی و سایر ژنرالهای ارتش سرخ (ژوئن ۱۹۳۷) و نهایتاً محاکمه ۲۱ نفر (منجمله بوخارین) در مارس ۱۹۳۸.
یکی از نمونههای مهم محاکمه توخاچاوسکی به عنوان همکاری با نازیها بود. بعضی معتقدند محاکمه بسیاری از مهمترین رهبران نظامی بعدها در جنگ جهانی دوم و اشغال روسیه توسط آلمان نقشی منفی داشت.
سرکوب بسیاری از انقلابیون و اعضای برجسته حزب باعث شد که لئون تروتسکی اعلام کند رژیم استالین با «رودخانهای از خون» از رژیم لنین جدا است. کسانی مثل سولژنیتسن معتقدند که استالین عقاید خود را از لنین و اعمالی مثل اعدام مخالفان سیاسی در جنگ داخلی روسیه گرفتهاست. قتل تروتسکی در آگوست ۱۹۴۰ در مکزیک (جایی که او از ژانویه ۱۹۳۷ در تبعید زیسته بود) آخرین و مشهورترین مخالف استالین در رهبری قدیمی حزب را نیز از جای برداشت. حالا تنها سه نفر از «بلشویکهای قدیمی» (دفتر سیاسی زمان لنین) به جا مانده بودند. خود استالین، میخائیل کالینین، و مولوتوف.
دوران تصفیه مختص به مقامات حزبی نبود و بسیاری به جرم «فعالیت ضد شوروی» و به عنوان «دشمن خلق» دستگیر و محاکمه میشدند.
در اواخر تصفیه. دفتر سیاسی نیکولای یژوف، رئیس وقت ان. ک. و. د را برکنار و بعدها اعدام کرد. بعضی تاریخ دانان همچون امی نایت و رابرت کانکوئست معتقدند که این عمل از سوی استالین و برای پاک کردن جرم از نام خود بودهاست.
ضمن تصفیه تلاشهای بسیاری برای عوض کردن تاریخ در کتابهای درسی شوروی و منابع تبلیغی بود. بسیاری از قربانیان اعدامی از کتابها و عکسها بیرون گذاشته میشدند که گویی هرگز وجود نداشتهاند. نهایتاً تاریخ انقلاب جوری روایت میشد که گویی تنها دو شخصیت داشتهاست. لنین و استالین
پروگاندای مارشال استالین
تبعیدها
استالین، بخصوص در زمان جنگ جهانی دوم، دست به تبعیدهای جمعی بزرگی زد که نقشه قومی اتحاد شوروی را عوض کردند.
بیش از یک و نیم میلیون نفر به سیبری و جمهوریهای آسیای مرکزی تبعید شدند. دلایل رسمی تبعید جدایی طلبی، مقاومت در مقابل دولت شوروی و همکاری با آلمانیهای اشغال گر عنوان میشدند.
گروههای قومی ذیل بیش تر از همه قربانی این تبعیدها شدند: اکراینیها، لهستانیها، کرهایها، آلمانیهای ولگا، تاتارهای کریمه، کالمیکها، چچنیها، بالکارها، کاراچایاها، ترکهای مشکیتی، فنلاندیها، بلغاریها، یونانیها، ارمنیها، لاتویاییها، لیتوانیاییها، استونیاییها و یهودیها. بسیاری از کولاکها نیز به سیبری و آسیای مرکزی تبعید شدند.
در فوریه ۱۹۵۶ نیکیتا خروشچف به محکومیت این تبعیدها پرداخت و آنها را در مخالفت با اصول لنینیستی خواند و اکثر آنها را به جای خود بازگرداند.
اهمیت تاریخی این تبعیدهای دسته جمعی بسیار است و همین امروز نیز اهمیت خاصی برای جنبشهای جدایی طلب در دولتهای بالکان، تاتارستان، و چچن دارد.
تعداد قربانیان
تعداد قربانیان پروسههایی که در بالا توضیح داده شد مورد اختلاف بسیار است. در زمان جنگ سرد بسیاری رقم کشته شدگان را تا حدی خیالی مانند ۶۰ میلیون بالا میبردند. با سقوط اتحاد شوروی در ۱۹۹۱ بایگانی اسناد شوروی بالاخره در اختیار عموم قرار گرفت و ارقام متفاوتی انتشار یافت. در این ارقام صحبت از ۸۰۰ هزار اعدامی (سیاسی و غیر سیاسی) در زمان استالین بود که با قربانیان عملی کلکتیوازیسیون و تبعید گولاگها و غیره به ۳ میلیون نفر میرسید.
بهرحال هنوز اختلافات بسیاری در این زمینه موجود است و خط عمومی این است که «رقم دقیقی نمیشود داد». این جا به تخمینهای مختلف اشاره میشود.
نویسنده روسی، وادیم ارلیکمان، از کسانی است که کل کشته شدگان را حدود ۹ میلیون نفر میداند. ۱٫۵ میلیون نفر اعدام، ۵ میلیون قربانی گولاگ، ۱٫۷ میلیون قربانی تبعید دسته جمعی (از مجموع ۷٫۵ میلیون تبعیدی)، و ۱ میلیون سایر. رابرت کانکوئیست تعداد کل قربانیان را ابتدا ۳۰ میلیون میدانست و بعدها ۲۰ میلیون اعلام کرد.
طرفداران استالین نظرات متفاوتی در زمینه تعداد کشتهها و همچنین روند عملی محاکمهها و تاریخ تصفیه کبیر دارند.
ادامه دارد....
چند عدد پروگاندا از مارشال استالین :/
- 8
-
میگن یه سوزن به خودت بزن بعد یه جوالدوزبه بقیه! باز اونا اونقدر مرد بودن که جونشون رو گرفتن دستشون و رفتن تا کربلا.ولی ما که ادعای تشیع و جنگ با دشمن اهل بیت رو داریم همون کربلا هم نرفتیم! تو خونه نشستن و فتوا دادن کار راحتیه. ما تو برداشتن قدم اول هم کم آوردیم.به اونا ایراد نگیرید.یکی مرد جنگی به از صدهزار.اونایی که رفتن کربلا اقلا نصفشون زن و بچه بودن.بقیه هم همراه و مراقب اونها.با فتوای مرجع کسی زن و بچشو تو کشور غریب رها نمی کنه بره به جنگ با داعش. زن و بچه شیعه عرضه خودشون رو با رفتن به کربلا و نشون دادن عقیده و ایمانشون نشون دادن. ما مردان شیعه چیکار کردیم!؟ هرچند منتظر یک اشاره رهبریم ولی وقتی تو خونه گرم و راحت نشستیم حق زیر سوال بردن زائرین پیاده کربلارو نداریم که شهادتین خوندن و رفتن کربلا. نگران حرمها نباشید.اگر به خطر بیفتن سپاه قدس بیکار نمیشینه.وقتی رهبر فتوای جهاد نمیده حتما حکمتی هست.تا حالا فکر کردید اگر همون اول کار ایران با تمام قوا دخالت می کرد چی میشد؟ به نظرتون سنی های عراق به هواداری داعش بلند نمی شدن؟ الان چی شده؟ قبایل سنی عراق با اینکه اوایل با داعش بیعت کردن ولی حالا که وحشی گری و ظلم داعش رو می بینن شروع به مبارزه با داعش کردن.باید اهل تسنن عراق می دیدن که طرف حق کجاست.باید حقیقت رو درک می کردن.باید بدست تکفیریهای داعش دسته دسته کشته میدادن تا می فهمیدن شیعه دشمن اهل تسنن نیست.بلکه تکفیریهای سنی و وهابی دشمن اونها و همه بشریت هستن.صبور باشید. این قائله عراق با اینکه کشته های زیادی داشته ولی برکات زیادی در آینده خواهد داشت.ما مردان جنگی و دلاور شیعه کم نداریم.اگر رهبر ما فتوای جهاد بده چند میلیون جنگجوی واقعی از جا بلند میشن.ولی الان زمان درایت و صبره.مردم از هم گسیخته عراق باید خودشون رو پیدا کنن. متحد بشن. دشمن رو بشناسن.این شناختن دشمن بعدا لشکری از مسلمانان اهل تسنن برای مبارزه با تکفیریها بوجود میاره.
نمیشد تشکر نکنم حرف دل من زدی برادر +++++++
- 14
-
درباره گذشته این یارو << زهران علوش >> اطلاعاتی در دسترس هست؟ کی بوده ؟ کجا بوده؟ چی شده که 3 سال پیش شده این؟
نقش آفريني فارغ التحصيل دانشگاه دمشق در حملات تروريستي
زهران علوش شهروند سوري است که در دوما به دنيا آمده و پس از تکميل تحصيلات در مقطع دبيرستان وارد دانشگاه دمشق شد. با اتمام درس علوش در دانشگاه دمشق او اينبار به عربستان رفت و تحصيلات تکميلي خود را در آنجا به اتمام رساند.
علوش قبل از آغاز درگيريهاي سوريه در تاريخ 1389.12.24 در زمينه پيمانکاري مشغول به کار بود و درست در زمان آغاز درگيريها در زندان صيدنايا در اطراف دمشق دوران محکوميت خود را ميگذراند.
نکته جالب اينکه اين تروريست در يکي از طرحهاي آزاد سازي زندانيان و عفو عمومي که از سوي بشار اسد رئيس جمهور سوريه اعلام شد در تاريخ 1390.04.01 از زندان آزاد شد و بلافاصله فعاليتهاي تروريستي خود را عليه مردم و دولت سوريه آغاز کرد و فرمانده شاخهاي از گروههاي تروريستي با نام "لواء الاسلام" شد.
- 6
-
همونهای که بهش یاد دادند کجاست چطوری بدزدتش و قایمش کنه
براش عملیاتیش هم میکنن
من میگم ف تو بگو ؟
با این حال این موشک با دقت مضخرفی که داره برای زدن تاسیسات مهمی مثل فردو ، نطنز و... کارایی ندارده :)
- 1
-
میخواد اینو به تاسیسات اتمی ایران بزنه
اسکاد غیر عملیاتی و زدن تاسیسات هسته ای ما ؟ :|
مثلا اگر عملیاتی هم بود دقت زیر 1 کیلومتر خواهد داشت موشک اسکاد :| :|
- 2
-
و چه زیبا در جبهه های نبرد هشت ساله دفاع از خاک وطن ...
خون سرخ بلوچ و کرد و ترک و فارس و گیلک و مازنی و ترکمن و حتی افغانی و عرب و ارمنی بر زمین ریخت و به هم آمیخت تا عزت ایرانزمین حفظ شود ...
چیزیکه دشمنان این مرز و بوم و بدخواهان ایرانزمین ... تاب تحمل آن را ندارد
زنده باد ایران...
ایران با همه ی قومیت هاش هست که ایرانه ...
وگرنه هرگوشه ای از خاک وطن ما میشد کشور فارس ، کشور ترک و...
ایران نشانده ی وحدت ماست (همه ی قومیت ها )... :rose:
- 9
-
دانلود کتاب استالین
نویسنده: گنادی زیگانوف
مترجم: ابراهیم شیریمنبع : کتاب سبز
شرح کتاب :
استالین، نام جهانی، شخصیت جاودانه و ماندگار تاریخ است که وحدت عقیده و عمل وسخن، برجسته ترین ویژگی و خصلت وی بود و صرف نظر از اختلاف نظرات و قضاوت ها دربارۀ حقانیت و یا نادرستی اعمال، کردار و گفتار این دولت مردان نامدار، تاریخ او را از تمام رهبران سیاسی تاکنونی جهان متمایز می سازد. این خصایل عالی استالین موجب شد که او، باتکاء اعتماد عمیق و پشتیبانی گستردۀ بشری، در یک ششم کرۀ خاک، براندازی نظام استثمار انسان از انسان، لغو مالکیت خواص بر زمین و ابزار تولید، سازندگی جامعۀ سوسیالیستی (عدالت اجتماعی) و حاکمیت سیاسی طبقۀ کارگر را رهبری نماید. این است منشاء و مبنای اصلی نفرت و کینه توزی پایان ناپذیر پیروان و طرفداران مکاتب و نظام های ارتجاعی طرفدار تخصیص ثروت و نعمت برای کمتر از یک دهک و فقر و محرومیت برای بیش از نه دهک جوامع انسانی نسبت به این شخصیت تاریخی.
لینک دانلود کتاب - حجم 2 مگابایت
دانلود کتاب زندگینامه استالین به زبان انگلیسی (کتاب 600 صفحه ای همراه با تصاویر جالب از زندگی استالین)
نویسنده: EDVARD RADZINSKY
تعداد صفحات: ۶۶۴
فرمت: PDF
زبان: انگلیسیمنبع : کتاب سبز
شرح کتاب
کتاب حاضر به نسخه ی انگلیسی می باشد.
این کتاب نخستین زندگینامه استالین است که توسط ادوارد رازینسکی به زبان روسی نوشته شده است، توسط ویلتس به زبان انگلیسی برگردانده شده است و توسط انتشارات روزنامه اطلاعات به زبان فارسی به چاپ رسیده است.
کتاب شرح زندگی استالین از قبل از حکومت کمونیستها در روسیه تا زمان مرگ استالین است که در آن شرح چگونگی جانشینی استالین بعد از لنین است و شرح تصفیه حسابهای خونین اعضای حزب کمونیست از جمله قتل تروتسکی در مکزیک است.
- 4
-
تصویر گرفته شده از تخریب کلیسای جامع Cathedral of Christ the Saviour در مسکو - سال 1931
مذهب و فرهنگ و هنر
در زمان استالین سبک هنری «رئالیسم سوسیالیستی» در نقاشی، مجسمه سازی، موسیقی، نمایشنامه نویسی و ادبیات تثبیت شد. بسیاری از سبکهای «انقلابی» پیشین مانند اکسپرسیونیسم، انتزاعی، و تجربه گرایی آوانگارد به عنوان «فرمالیسم» طرد شدند. بسیاری از شخصیتهای مشهور هنری سرکوب و در بعضی مواقع دستگیر، شکنجه و اعدام شدند. کسانی چون ایزاک بابل و وسولود مایرهولد و اوسیپ ماندلستام از این سری هستند.
شخصیتهای جدیدی چون آرکادی گایدار، نویسنده کودکان، پیشرفت کردند و محبوب شدند و از روسیه پیشا انقلابی کسانی چون کنستانتین استانیسلاوسکی مطرح شدند. بعضی از هنرمندان مهاجر سابق به اتحاد شوروی بازگشتند. از جمله الکسی تولستوی در ۱۹۲۵، الکساندر کوپرین در ۱۹۳۶، و الکساندر ورتینسکی در ۱۹۴۳.
شاعر معروف روس، آنا آخماتووا، زیر فشار و سرکوب بود اما هرگز دستگیر نشد. شوهر اولش، نیکولای گومیلیف (شاعر و نظامی)، در ۱۹۲۱ تیرباران شد و پسرش، لف گومیلیف (تاریخدان)، دو دهه در گولاگی اسیر بود.
این که استالین شخصاً چقدر درگیر مسائل بودهاست مورد بحث است اما مسلماً او در مسائل فرهنگی هم مثل بقیه چیزها اظهار نظر میکرد و در بسیاری از موارد حکم آخر، حرف او بود.
کاریکاتوری از استالین رفیق کبیر مذهب، در زمانی که در طول جنگ جهانی دوم کلیساها اجازه فعالیت پیدا کردند
مثل بقیه زندگی استالین موارد عجیب و غریب شخصی نیز موجود هستند. مثلاً میخائیل بولگاکوف، نویسنده و نمایشنامه نویس معروف، همواره سرکوب شده بود و کارش حتی به فقر کشیده بود اما پس از درخواستی شخصی از استالین به او مجدداً اجازه کار داده شد. نمایشنامهاش، روزهای توربینها، که قهرمانانش خانوادهای آنتی بلشویک بودند که در جنگ داخلی دستگیر شده بودند، نهایتاً روی صحنه رفت و یک دهه بدون وقفه در تئاتر هنرهای مسکو اجرا شد.
میگویند رمان مورد علاقه استالین «فرعون» اثر نویسنده لهستانی، بولسلاو پروس بودهاست. این رمانی
تاریخی در مورد مکانیسمهای قدرت سیاسی است. بعضیها به شباهتهای این رمان و فیلمی که آیزنشتاین به سفارش استالین ساخت (ایوان مخوف) اشاره کردهاند.
در معماری، شیوه امپراتوری استالینیستی (که نوعی نئوکلاسیسیسم به روز شده در سطحی بسیاری بزرگ بود که با هفت آسمان خراش مسکو تداعی میشود) جای کانستراکتیویسم دهه ۲۰ را گرفت.
نقش استالین در رابطه با کلیسای ارتدوکس روسیه مورد اختلاف و پیچیدهاست. سرکوب مداوم در دهه ۳۰ کار را تقریباً به انحلال کلیسا رسانده بود. تا ۱۹۳۹ تعداد کلیساهای فعال (که در ۱۹۱۷ حدود ۵۴۰۰۰ بود) به چند صد عدد کاهش یافته بود و دهها هزار کشیش و راهبه دستگیر شده بودند. اما در جنگ جهانی دوم از کلیسا به عنوان سازمانی میهن پرستانه احیا شد. کلیساها مجدداً در زمان خروشچف سرکوب شدند.
پذیرش دولت شوروی و شخص استالین توسط کلیسای ارتدوکس روسیه باعث اختلاف و انشعاب این کلیسا از کلیسای ارتدوکس خارج از این کشور شد که تا امروز نیز پابرجاست.
مذاهب دیگر در اتحاد شوروی همچون کلیسای کاتولیک رومی، باپتیستها، اسلام، بودیسم، یهودیت و غیره نیز دچار مشکلات و سرکوبهای مشابهی بودند. هزاران راهب و فرد مذهبی دستگیر شدند و صدها کلیسا، کنیسه، مسجد، معبد، و سایر اماکن مذهبی تخریب شدند.در زمان استالین سبک هنری «رئالیسم سوسیالیستی» در نقاشی، مجسمه سازی، موسیقی، نمایشنامه نویسی و ادبیات تثبیت شد. بسیاری از سبکهای «انقلابی» پیشین مانند اکسپرسیونیسم، انتزاعی، و تجربه گرایی آوانگارد به عنوان «فرمالیسم» طرد شدند. بسیاری از شخصیتهای مشهور هنری سرکوب و در بعضی مواقع دستگیر، شکنجه و اعدام شدند. کسانی چون ایزاک بابل و وسولود مایرهولد و اوسیپ ماندلستام از این سری هستند.
شخصیتهای جدیدی چون آرکادی گایدار، نویسنده کودکان، پیشرفت کردند و محبوب شدند و از روسیه پیشا انقلابی کسانی چون کنستانتین استانیسلاوسکی مطرح شدند. بعضی از هنرمندان مهاجر سابق به اتحاد شوروی بازگشتند. از جمله الکسی تولستوی در ۱۹۲۵، الکساندر کوپرین در ۱۹۳۶، و الکساندر ورتینسکی در ۱۹۴۳.
شاعر معروف روس، آنا آخماتووا، زیر فشار و سرکوب بود اما هرگز دستگیر نشد. شوهر اولش، نیکولای گومیلیف (شاعر و نظامی)، در ۱۹۲۱ تیرباران شد و پسرش، لف گومیلیف (تاریخدان)، دو دهه در گولاگی اسیر بود.
این که استالین شخصاً چقدر درگیر مسائل بودهاست مورد بحث است اما مسلماً او در مسائل فرهنگی هم مثل بقیه چیزها اظهار نظر میکرد و در بسیاری از موارد حکم آخر، حرف او بود.
مثل بقیه زندگی استالین موارد عجیب و غریب شخصی نیز موجود هستند. مثلاً میخائیل بولگاکوف، نویسنده و نمایشنامه نویس معروف، همواره سرکوب شده بود و کارش حتی به فقر کشیده بود اما پس از درخواستی شخصی از استالین به او مجدداً اجازه کار داده شد. نمایشنامهاش، روزهای توربینها، که قهرمانانش خانوادهای آنتی بلشویک بودند که در جنگ داخلی دستگیر شده بودند، نهایتاً روی صحنه رفت و یک دهه بدون وقفه در تئاتر هنرهای مسکو اجرا شد.
میگویند رمان مورد علاقه استالین «فرعون» اثر نویسنده لهستانی، بولسلاو پروس بودهاست. این رمانی
تاریخی در مورد مکانیسمهای قدرت سیاسی است. بعضیها به شباهتهای این رمان و فیلمی که آیزنشتاین به سفارش استالین ساخت (ایوان مخوف) اشاره کردهاند.
در معماری، شیوه امپراتوری استالینیستی (که نوعی نئوکلاسیسیسم به روز شده در سطحی بسیاری بزرگ بود که با هفت آسمان خراش مسکو تداعی میشود) جای کانستراکتیویسم دهه ۲۰ را گرفت.
نقش استالین در رابطه با کلیسای ارتدوکس روسیه مورد اختلاف و پیچیدهاست. سرکوب مداوم در دهه ۳۰ کار را تقریباً به انحلال کلیسا رسانده بود. تا ۱۹۳۹ تعداد کلیساهای فعال (که در ۱۹۱۷ حدود ۵۴۰۰۰ بود) به چند صد عدد کاهش یافته بود و دهها هزار کشیش و راهبه دستگیر شده بودند. اما در جنگ جهانی دوم از کلیسا به عنوان سازمانی میهن پرستانه احیا شد. کلیساها مجدداً در زمان خروشچف سرکوب شدند.
پذیرش دولت شوروی و شخص استالین توسط کلیسای ارتدوکس روسیه باعث اختلاف و انشعاب این کلیسا از کلیسای ارتدوکس خارج از این کشور شد که تا امروز نیز پابرجاست.
مذاهب دیگر در اتحاد شوروی همچون کلیسای کاتولیک رومی، باپتیستها، اسلام، بودیسم، یهودیت و غیره نیز دچار مشکلات و سرکوبهای مشابهی بودند. هزاران راهب و فرد مذهبی دستگیر شدند و صدها کلیسا، کنیسه، مسجد، معبد، و سایر اماکن مذهبی تخریب شدند.
علوم
علوم در اتحاد شوروی همچون هنر و ادبیات تحت کنترل شدید بود. در علوم «امن از نظر ایدئولوژیک» با توجه به تحصیلات رایگان و تحقیقات دولتی، پیشرفت بسیاری دیده میشد اما فشار ایدئولوژیک پیامدهای متاسف کنندهای هم داشت. مثلاً ژنتیک و سایبرنتیک به عنوان «شبه علم بورژوایی» محکوم میشدند.
در اواخر دهه ۱۹۴۰ تلاشهایی برای سرکوب نسبیت خاص و نسبیت عام و مکانیک کوانتوم به جرم «ایدهآلیسم» بود. اما دانشمندان شوروی اعلام کردند که بدون استفاده از این تئوریها قادر به ساختن بمب اتم نخواهند بود.
تنها بخش علمی که استالین شخصاً در آن فعالیت داشت، زبانشناسی بود. در ابتدای حکومت استالین، چهره اصلی زبانشناسی در شوروی، نیکولای یاکوولویچ مار بود که مدعی بود زبان ساختاری طبقاتی دارد و ساختار زبان توسط ساختار اقتصادی جامعه تعیین میشود. استالین که قبلاً به عنوان کمیسر خلق برای امور ملل در مورد سیاست زبان نوشته بود، با این فورمالیسم ساده مارکسیستی مخالفت کرد و این پایانی بر نفوذ ایدئولوژیک مار بر زبانشناسی در شوروی بود. اثر اصلی استالین در مورد زبانشناسی مقاله کوتاهی با عنوان «مارکسیسم و مسائل زبان شناسی» است.
گرچه استالین درافزوده یا درخشش خاصی در زبانشناسی نشان نداد اما ایراد مشخصی هم در فهم مسائل زبانشناسی نداشت. حتی میتوان گفت که نفوذ او عملاً زبانشناسی شوروی را از دست ایدئولوژی بازی نجات داد.
تحقیقات علمی با وجود حضور عملی بسیاری از دانشمندان در اردوگاههای کار اجباری، کند شده بود. (برای مثال لو لاندائو که در سالهای ۳۸ و ۳۹ در زندان بود و بعدها برنده جایزه نوبل شد). بعضی از دانشمندان هم اعدام میشدند (مانند لو شوبنیکوف در ۱۹۳۷). با این حال علوم و تکنولوژی در زمان استالین در بعضی زمینهها رشد بسیاری داشتند. این پایهای برای دستاوردهای معروف علمی شوروی در دهه ۵۰ بود. مثلاً ساخت کامپیوترهای بزرگ ب اٍ اس ام ۱ (БЭСМ) در ۱۹۵۳ یا برپایی اسپوتنیک ۱ در ۱۹۵۷.
در واقع بسیاری از سیاستمداران در ایالات متحده پس از «بحران اسپوتنیک» نگران بودند که در علم و تحصیلات عمومی از شوروی عقب مانده باشند.
خدمات اجتماعی
مردم شوروی در زمان استالین به درجهای از لیبرازیسیون اجتماعی رسیدند. زنان تحصیلات کافی و مساوی و حقوق برابر کار داشتند. در ضمن پیشرفتهای پزشکی زمان استالین طول عمر متوسط شهروند شوروی و کیفیت زندگی را وسیعا افزایش داد. سیاستهای استالین حق تحصیلات و دسترسی به پزشکی رایگان را وسیعا در اختیار مردم قرار داد و عملاً اولین نسل رها از ترس تیفوس و مالاریا را به وجود آورد. این مریضیها شدیداً کاهش داده شدند و طول عمر متوسط تا چند دهه افزایش یافت.
در زمان استالین در ضمن برای اولین بار زنان میتوانستند بچهها را در فضای امن بیمارستان به دنیا بیاورند. نسلی که در زمان استالین متولد میشد، اولین نسلی بود که تقریباً تماماً باسواد بود. مهندسان برای آموزش تکنولوژی صنعتی به خارج فرستاده میشدند و صدها مهندس خارجی با قرارداد به روسیه میآمدند. راههای حمل و نقل پیشرفت یافت و راه آهنهای جدید بسیاری ساخته شد. کارگرانی که بیشتر از حد مقررشان تولید میکردند، استاخانویستها، پاداشهای ویژهٔ بسیاری دریافت میکردند و در نتیجه میتوانستند کالاهایی را بخرند که اقتصاد در حال رشد شوروی فراهم میکرد.
با وجود صنعتی سازی و تلفات عظیم انسانی در جنگ جهانی دوم و سرکوبها، نسل زمان استالین شاهد رشد موقعیتهای شغلی، بخصوص برای زنان، بود.
ادامه دارد...
- 9
-
استالین در حال پیاده روی در مسکو -اواخر 1920
کمپین علیه اپوزیسیون راست و چپ
در ۳ آوریل ۱۹۲۲ استالین به دبیر کلی کمیته مرکزی حزب کمونیست روسیه (بلشویکها) رسید، پستی که بعدها به بالاترین پست کشور بدل شد. بعضی میگویند که او ابتدا از قبول این سمت سرباز زده و تحت اصرار آن را قبول کردهاست. در آن زمان دبیر کلی سمت مهمی تلقی نمیشد اما پتانسیل خوبی برای استالین فراهم کرد تا حزب را پر از طرفداران خود کند.
محبوبیت استالین در حزب بلشویک به کسب قدرت سیاسی بسیاری توسط او انجامید. این باعث تعجب لنین در حال احتضار شد که در آخرین نوشتههایش خواهان برکناری استالین «بی نزاکت» شد. اعتبار این سند در کنگره حزب به رای گذشته شد و کنگره به اتفاق آرا به عدم اعتبار آن رای داد. پس از مرگ لنین در ژانویه ۱۹۲۴ استالین به همراه کامنف و زینوویف به رهبری عملی حزب پرداختند. آنها از نظر ایدئولوژیکی بین تروتسکی در چپ و بوخارین در راست بودند. در این دوره استالین تاکید سنتی بلشویکها بر انقلاب جهانی را کنار گذاشت و به جای آن به سیاست «سوسیالیسم در یک کشور» روی آورد که در تضاد با تئوری انقلاب مداوم تروتسکی بود.
لئون تروتسکی
در نبرد برای رهبری، یک لازمه از پیش مشخص بود. وفاداری به لنین. استالین تشیع جنازه لنین را سازمان داد و در سخنرانی خود تقریباً با عناوین مذهبی از لنین ستایش کرد و وفاداری نامیرایش را به او ابراز کرد. تروتسکی در آن زمان مریض بود و میگویند استالین در مورد تاریخ تشیع جنازه به او دروغ گفته تا او نتواند حاضر باشد. نهایتاً با این که تروتسکی در روزهای اول رژیم شوروی، نزدیکترین فرد به لنین بود، مبارزه را به استالین باخت. استالین از این واقعیت که تروتسکی درست قبل از انقلاب به بلشویکها پیوسته بود به نحو احسن استفاده کرد و توجه عموم را به اختلافات پیش از انقلاب بین تروتسکی و لنین جلب کرد. یکی از سایر دلایل قدرت گیری استالین این واقعیت بود که تروتسکی با انتشار وصیت نامه لنین مخالفت کرد. در این وصیت نامه لنین به ضعفها و قدرتهای استالین و تروتسکی و سایرین پرداخته بود و پیشنهاد کرده بود که پس از او، گروهی کوچک به رهبری حزب گماشته شوند.
ولادمیر لنین
یکی از جنبههای مهم قدرت گیری استالین شیوهای بود که او بین رقبایش اختلاف ایجاد میکرد. او ابتدا با زیوونیف و کامنف «ترویکاًیی علیه تروتسکی تشکیل داد. وقتی تروتسکی کنار زده شد، استالین با بوخارین و رایکوف علیه زیوونیف و کامنف متحد شد (در این جا او بر رای آنها علیه قیام در ۱۹۱۷ تاکید کرد). زیوونیف و کامنف سپس به بیوه لنین، کروپسکایا، روی آوردند و در ژولای ۱۹۲۶»اپوزیسیون متحد را تشکیل دادند.
در ۱۹۲۷، در پانزدهمین کنگره حزب، تروتسکی و زیوونیف از حزب اخراج شدند و کامنف کرسیاش در کمیته مرکزی را از دست داد. استالین سپس به حساب «اپوزیسیون راست» و متحدان سابقش، بوخارین و رایکوف رسید.
استالین محبوبیت خود را مدیون معرفی خودش به عنوان «مرد خلق» از طبقات فقیر بود. مردم روسیه از جنگ جهانی و جنگ داخلی خسته بودند و سیاست استالین در تمرکز بر ساختمان «سوسیالیسم در یک کشور» پیغام ضدجنگی مثبتی در خود داشت.
استالین بعدها با ممنوع کردن ایجاد فراکسیون، نفع بسیاری برد زیرا عملاً دیگر کسی نمیتوانست با سیاستهای رهبر حزب مخالفت کند. تا سال ۱۹۲۸ (سال اول از برنامههای پنج ساله) استالین بین رهبری، از همه بالاتر بود و سال بعد تروتسکی به جرم مخالفت، تبعید شد. استالین سپس از شر اپوزیسیون راست بوخارین هم خلاص شد و با دفاع از کلکتیوازیسیون و صنعتی سازی، کنترل خود بر حزب و کشور را کامل کرد.
با این حال محبوبیت سایر سران شوروی همچون سرگئی کیروف و ماجرای ریوتین ثابت کرد که استالین هنوز قدرت کامل را به دست نیاوردهاست و این تا تصفیه کبیر در سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۸ طول کشید.
فعالیتهای جاسوسی و پلیس مخفی استالین
قدرت نیروهای پلیس مخفی شوروی در زمان استالین به اوج خود رسید. گرچه پلیس مخفی شوروی، چکا (بعدها گپو و اوگپو) در زمان لنین هم از قدرت برخوردارد بود اما در زمان استالین به اوج خود رسید.
استالین در ضمن فعالیتهای بینالمللی پلیس مخفی و اطلاعات خارجی را افزایش داد. تحت رهبری او بود که شبکههای اطلاعات در اکثر کشورهای مهم دنیا تأسیس شدند: آلمان (حلقه جاسوسی معروف روته کاپله)، بریتانیای کبیر، فرانسه، ژاپن و آمریکا. استالین فرقی بین جاسوسی، پروپاگاندای سیاسی کمونیستی، و خشونت دولتی نمیدید و تمام اینها را به ان. ک. و. د (کمیساریای خلق برای مسائل داخلی) سپرد. استالین در ضمن از جنبش بینالملل سوم هم برای این اهداف استفاده میکرد و همیشه اطمینان کسب میکرد که احزاب کمونیست خارجی پروشوروی و پرواستالین باقی بمانند.سازمان مخوف جاسوسی و کمونیستی "چکا"
یکی از اولین نمونههای کار پلیس مخفی استالین در خارج از کشور در ۱۹۴۰ اتفاق افتاد. پلیس مخفی به دستور او در این سال لئون تروتسکی را در مکزیک به قتل رساند.
چکا (به روسی: чрезвыча́йная коми́ссия) یا کمیسیون بایستار نخستین سازمان امنیتی شوروی بوده است که در سال ۱۲۹۶ خورشیدی به دستور لنین رهبر وقت آن کشور ، تاسیس شد.
این سازمان در جریان پاکسازی بزرگ در دوران زمامداری استالین نقش ویژهای ایفا نمود و بسیاری از مخالفان را اعدام و یا تبعید نمود فلیکس ژرژینسکی،سیاستمدار اهل لهستان اولین ریئس سازمان چکا بود.
کار اصلی سازمان چکا در داخل کشور شناسایی و قتل و ترور دستگیری و شکنجه و سر به نیست کردن مخالفین و منتقدین نظام کمونیستی بود و در خارج از کشور روسیه نیز به جاسوسی و استخدام مزدور و فعالیت علیه مخالفین تبعیدی روسیه می پرداخت. وظایف عوامل چکا در خارج از روسیه و بعدها شوروی, به چند دسته تقسیم بندی شده بود. جمعی از آنها در پوشش مخالفین حکومت کمونیستی در واقع به توجیه حکومت کمونیستی مشغول بودند، جمعی دیگر مخالفین نظام کمونیستی را شناسایی می کردند، گروهی در دستگاه های نظامی و سیاسی کشوری که در آن مقیم بودند برای حکومت کمونیستی روسیه جاسوسی می کردند و جمعی نیز مخالفین سرشناس و تبعیدی حکومت کمونیستی لنین را در خارج از روسیه ترور کرده و سربه نیست می کردند . سازمان اطلاعات و امنیت نظام کمونیستی روسیه "چکا" به سرعت تبدیل به قدرتمندترین دستگاه دولتی در آن کشور شد. چکا چندین هزار مدیر و معاون و مامور و بازجو و کارمند و عامل داشت، اما بجز شخص فلیکس ژرژینسکی کس دیگری برای مردم روسیه (و بعد شوروی) شناخته نبود. نه تنها مردم، بلکه حتی مقامات حکومت کمونیستی نیز از شنیدن نام سازمان چکا به خود می لرزیدند.
فلیکس ژرژینسکی
فلیکس ژرژینسکی(Felix Dzerzhinsky) در سال ۱۸۷۷ در کشور کنونی روسیه سفید (بلاروس) به دنیا آمد و در سال ۱۹۲۶ با عارضه سکته قلبی از دنیا رفت. بعد از لنین، صمیمی ترین دوست و همفکر فلیکس دیژ رشنسکی, ژوزف استالین بود. مهمترین تخصص فلیکس دیژرشنسکی نه برخورد با تهدیدهای امنیتی شوروی بلکه افکار مالیخولیایی وی بود. او همه فعالان سیاسی و اجتماعی و روشنفکران و نویسندگان و اندیشمندان را به چشم خطراتی بالقوه و کسانی که ممکن است برای نظام کمونیستی دردسرساز شوند می دید و کوچکترین انتقاد یا مخالفتی را نشانه توطئه گری و دشمنی افراد و گروههای مخالف با حکومت تلقی می کرد و به سادگی آنها را متهم به مزدوری و وابستگی به دشمنان خارجی می نمود و با همین اتهام نیز دست به دستگیری و زندان و شکنجه و تبعید و اعدام و ترور و سربه نیست کردن آنها می زد. سازمان چکا با همین تصورات و دشمن پنداری های موهومی که سرلوحه کار خود قرار داده بود، روزی نبود که خبر از کشف و خنثی سازی یک توطئه و یا دستگیری عوامل و جاسوسان بیگانه و سرکوب ضد انقلاب های داخلی و یا مزدوران خارجی را منتشر نکند. شیوه ای که Felix Dzerzhinsky و سازمان چکایش در پیش گرفتند، در زمان حکومت Joseph Stalin منجر به قتل عام دست کم شش میلیون بی گناه به اتهامات واهی مختلف شد.
بعد از مرگ Dzerzhinsky در سن ۴۵ سالگی، مقامات حکومت شوروی بیادش شش شهر را در جمهوری های مختلف آن کشور بنامش کردند و نه تنها در کشور اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوری بلکه در همه کشورهای کمونیستی، مجسمه های وی را در میادین و معابر مختلف نصب کردند و هزاران خیابان و مرکز و موئسسه را نیز به افتخارش Felix Dzerzhinsky نامیدند! اما اعمالی غیر انسانی و بی رحمانه ای که وی در طول ریاستش بر سازمان چکا مرتکب شده بود هرگز از یاد مردم شوروی نرفت و همیشه از او با نفرت نام می بردند و یاد می کردند. شاید کمتر کسی در ایران بداند که وقتی کشور شوروی و نظام کمونیستی آن کشور در سال ۱۹۹۱ منحل شد، اولین مجسمه ای را که مردم خشمگین و آزاد شده به زیر کشیدند نه مجسمهء لنین و استالین بلکه مجسمه دیژ رشینسکی بود. Felix Dzerzhinsky برای علاقمندان به تاریخ در ایران چندان شناخته شده نیست اما می دانم (نویسنده اصلی) که ۲۸ سال پیش کتابی بنام ”فلیکس یعنی خوشبختی” و درباره زندگی وی در تهران منتشر شده بود که البته اطلاعی از محتوای آن ندارم!
مردم رها شده از جور و ظلم نظام های کمونیستی، پیش از همه، مجسمه های Felix Dzerzhinsky را به زیر کشیدند.
پوستری درباره صنعتی سازی در اتحاد جماهیر شوروی مربوط به جمهوري روسيه : "دود دودکشها نفس روسیه شوروی است"
استالین و تغییرات جامعه شوروی
صنعتی سازی
جنگ داخلی روسیه و «کمونیسم جنگی» تأثیر مخربی بر اقتصاد کشور داشت. بازده صنعتی در ۱۹۲۲ سیزده درصد ۱۹۱۴ بود. طرح نپ (سیاست نوین اقتصادی) وضع را بهتر کرد.
تحت رهبری استالین این طرح در اواخر دهه ۲۰ با نظامی از «برنامههای پنج ساله» تعویض شد. این برنامهها، برنامههایی بسیار جاه طلبانه برای صنعتی سازی دولتی و اشتراکی سازی کشاورزی بودند.
با تجارت بینالمللی محدود و عدم وجود هرگونه بنیاد مدرن، دولت استالین هزینه صنعتی سازی را با اعمال محدودیت بر شهروندان شوروی و با گرفتن ثروت کولاکها تامین میکرد.
در ۱۹۳۳ درآمد واقعی کارگران به یک دهم سال ۱۹۲۶ رسید. در ضمن کار بدون مزد در اردوگاههای کار اجباری و کمپینهای «بسیج» کار کمونیستها و اعضای کومسومول برای پروزههای مختلف ساختمانی برپا بود. اتحاد شوروی در ضمن از متخصصان خارجی هم استفاده میکرد برای مثال مهندس بریتانیایی، استفن آدامز، که در توصیه به کارگران و پیشرفت روند ساخت کمک میکرد.
با وجود شکستهای اولیه دو برنامه پنج سالهٔ اول از پایه بسیار پایین اقتصادی به صنعتی سازی بسیار سریعی رسیدند. گرچه تمام تاریخ دانان موافقند که اتحاد شوروی در زمان استالین به رشد خیره کننده اقتصادی رسیده است، نرخ دقیق این رشد مورد اختلاف است.
تخمینهای رسمی شوروی حدود ۱۳٫۹ درصد است، تخمینهای روسی و غربی حدود ۵٫۸ درصد و حتی ۲٫۹ درصد. حتی یکی از تخمینها میگوید که رشد شوروی پس از مرگ استالین بیشتر بودهاست.دهقانان گرسنه در یکی از خیابان های خارکف - سال 1933
رژیم استالین به اشتراکی سازی اجباری در کشاورزی پرداخت. هدف این امر افزایش بازده کشاورزی از مزارع بزرگ و مکانیزه بود. و در ضمن اعمال کنترل سیاسی بیشتر روی دهقانان و کارآ ساختن روند جمع آوری مالیات. اشتراکی سازی به معنای تغییرات عظیم اجتماعی بود که از لغو نظام سرفی در ۱۸۶۱ به اینطرف دیده نشده بود. اشتراکی سازی در ضمن به معنای سقوط سطح زندگی بسیاری از دهقانان بود و باعث واکنش خشونت آمیز بعضی از آنها شد.
در سالهای اول کشاورزی تخمین زده شده بود که تولید صنعتی و کشاورزی به ترتیب ۲۰۰ درصد و ۵۰ درصد رشد میکند اما تولید کشاورزی در حقیقت سقوط کرد. استالین تقصیر این سقوط را به گردن کولاکها (دهقانان ثروتمند) انداخت که با اشتراکی سازی مخالفت میکردند. (کولاکها تنها ۴ درصد جمعیت دهقانان را تشکیل میدادند.) از همین رو هر کسی که با برچسب «کولاک»، «حامی کولاک» و یا «کولاک سابق» دستگیر میشد یا به قتل میرسید یا به اردوگاههای کار اجباری گولاگ میرفت و یا به مناطق دور کشور تبعید میشد.
بعضی از تاریخ دانان معتقدند اشتراکی سازی از دلایل اصلی قحطیهای بزرگ پس از آن بودهاست. (مائو زدونگ در چین هم با سیاست گام بزرگ به جلو باعث به وجود آوردن قحطی مشابهی از ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۱ شد).
در سالهای قحطی ۱۹۲۲ و ۱۹۲۳ در اکراین و منطقه کوبان، این تنها «کولاک»ها نبودند که به قتل میرسیدند و زندانی میشدند. کتابهای مختلف و از جمله کتاب جنجالی «کتاب سیاه کمونیسم» بر نقش مقامات شوروی در گسترش قحطی و مرگ و میر مردم در این منطقه تاکید داشتهاند.
با این حال قحطی بر بخشهای دیگر هم اثر داشت و بعضی منابع تلفات آن را بین پنج تا ده میلیون بیان میکنند.
مقامات شوروی و بعضی تاریخ نویسان مدعی هستند که اقدامات خشن و اشتراکی سازی سریع کشاورزی برای صنعتی سازی سریع شوروی و نهایتاً پیروزی در جنگ جهانی دوم، ضروری بود. تاریخ نویسان دیگری همچون آلک نووه، مدعی هستند که کشاوری کلکتیو بیشتر به ضرر صنعتی شدن شوروی بوده تا به نفع آن.
ادامه دارد...
پی نوشت :
با تشکر از mr9 عزیز بابت انتقال تاپیک و نظرات ارزشمندشان :rose: :rose: :rose: :rose: :rose:
منابع این بخش :
http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%98%D9%88%D8%B2%D9%81_%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%84%DB%8C%D9%86
http://forum.topseda.ir/thread6575.html
http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%86%DA%A9%D8%A7
http://en.wikipedia.org/wiki/Felix_Dzerzhinsky
- 13
تاریخچه امپراتوری عثمانی از آغاز تا پایان/سایه وحشت اروپایی ها...
در تاریخ و تمدن
ارسال شده در · Report reply
بسم الله الرحمان الرحیم
دلايل ورود عثمانيها به جنگ جهاني اول
شايد بتوان يكي از دلايل ورود عثمانيها، به جنگ جهاني اول را ناشي از وضعيت حاكم بر عثماني بعد از جنگهاي بالكان و بحرانهاي مربوط به آن دانست، شكست سپاهيان ترك در نخستين جنگ بالكان (1913- 1912) اعتبار سياسي و نظامي دولت عثماني را در اين منطقه اروپا بر باد داد و موجب گشت تا اعضاي كميتة «اتحاد و ترقي» كه قبلاً نهضت تركان جوان (ترك اجاقي) را در سال 1908 ميلادي تشكيل داده بودند زمام امور كشور را بدست گيرند. (تاراجي، 1379: 120).
در ماه مه 1889 . م، گروهي از دانشجويان آموزشگاه پزشكي نظامي سلطنتي براي برانداختن سلطان، انجمني تأسيس كردند. اين دانشجويان از ملتهاي گوناگون بودند.
نام رسمي اين انجمن كميتة «اتحاد و ترقي» بود. اعضاي اين انجمن، خود را «تركان جوان» ميخواندند (ووسينيچ، 1340: 118)
سلطان عبدالحميد در سال 1892 م. از وجود اين انجمن آگاه گشت. چون پليس به دستگيري اعضاي اين انجمن پرداخت، بسياري از آنان به خارج كشور گريختند و جمعي از آنان در پاريس گرد آمدند. (ووسينيچ، 1340: 118)
1-شخصي به نام احمد رضا از اعضاي سابق پارلمان، رهبري اين انجمن را به عهده گرفت. يكي از اعضاي انجمن، مجلهاي به نام «ترك جوان» تأسيس كرده بود كه از اين پس نام تركهاي جوان را براي خود برگزيدند، در حاليكه احمد رضا روزنامهاي به نام مشورت را انتشار ميداد و آن را از طريق پست خانههاي خارجي به تركيه قاچاق ميكرد. عنوان ديگر آن نظم و ترقي بود كه گروه اتحاد را هم به آن افزود تا كليه نژادها و مذاهب را دربرگرفته، پايه گذار «كميتة اتحاد و ترقي» شود (كين راس، 1373: 593)
حزب اتحاد در اصل، نهضتي بومي بود، نه عثماني بلكه ترك، نه جهاني بلكه ملي گرا، نه از ميان نخبگان بلكه از ميان طبقة متوسط جاه طلب، كه قدرتشان بر پايگاه وسيع اجتماعي و ساختار طبقاتي مختلطي متكي بود. آنان نه از طريق نخبگان فردي بلكه ظاهراً از طريق پارلمان و تشكيلات اداري جديد حرفهاي حكومت ميكردند. با اينكه هواداران حزب اتحاد اساس حكومت خود را بر وارد كردن عنصر نظامي به سياست بنياد نهادند، موفق شدند در محدودة آن موازنة مؤثري بين بازوي نظامي و غير نظامي آن بوجود آوردند. (كين راس، 1373: 594)
پشتيبان واقعي آنان در داخل كشور طبقة متوسط جديد بود، گذشته از آن توسط تودههاي ترك تقويت ميشد كه حزب اتحاد توانسته بود احساس دخالت داشتن در امور سياسي را در ميان آنان بپروراند.
در 17 دسامبر 1908 ميلادي، حزب اتحاد و ترقي، سلطان را وادار به افتتاح مجلس تركيه نمود ولي سازش سلطان عبدالحميد با حزب چندان تداومي نكرد و در 13 آوريل 1909 م توطئهاي عليه زمامداران جديد توسط سلطان صورت گرفت و سلطان «توفيق پاشا» را به صدارت تعيين كرد و به اجراي شريعت دستور داد (بروكلمان، 1364: 533).
در 26 آوريل مجلس در سن استفانو تشكيل شد و طبق فتواي شيخ الاسلام، سلطان را عزل كرد و برادرش محمد پنجم را به سلطنت منصوب نمود(پيشين، 534)
سلطان محمد خامس مدت هفتاد سال عمرش را در كاخهاي سلطنتي گذرانده بود و به هيچ وجه از اوضاع سياسي بين المللي آگاهي نداشت و به همين علت در مناطق بالكان و طرابلس غرب (تريپولي) شكستهايي نصيب عثماني شد و نظاميان و سياستمداراني چون انور پاشا، طلعت پاشا و جمال پاشا عملاً قدرت را در دست گرفتند.
در ميان آنان، انور پاشا كه جوان 32 سالهاي بود و سمت وزارتجنگ را برعهده گرفته بود، خودرا كاملاً در اختيار آلمانها قرار داده بود. (تاراجي، 1379: 120)
انور پاشا از اعضاي كميتة اتحاد و ترقي بر آن بود كه كشور عثماني را به صورت دولتي مدرن درآورده و به رژيم استبدادي آن لعاب دموكراسي بدهد
كميتة اتحاد و ترقي از سال 1908 م. سياست در هم شكستن مقاومت ملتها و ترويج فرهنگ تركي را در دستور كار خود قرار داد. اشتباه حزب اتحاد و ترقي اين بود كه تصور كرد اعراب از فرهنگ خود به نفع فرهنگ خالص ترك دست بر خواهند داشت. (بروكلمان 1364: 535)
دولت عثماني كه در سابق امپراطوري عظيمي را در خاور اروپا تشكيل داده بود داراي مستعمرات زيادي بود. براي وحدت مستعمرات خود از انديشههاي گوناگون پان عثمانيسم، پان اسلاميسم و در نهايت پان تركيسم (تورانيسم) استفاده كرد. يكي از دلايل ورود عثماني به جنگ جهاني اول را ميتوان تفكر الحاق سرزمينهاي ترك زبان در كشورهاي همسايه دانست. كه در تعقيب اين انديشه غلط بود كه در هنگام جنگ جهاني اول آذربايجان، ايران را اشغال كردند. (جوادي، 1350: 58)
2-يكي ديگر از دلايل ورود عثماني به جنگ جهاني اول را ميتوان ارتباط عميق تجاري آلمان با امپراطوري عثماني و امتيازات واگذار شده از سوي عثماني به آلمان دانست.
پس از گنگرة برلين در ژوئيه 1878 م. كه منجر به تجزية امپراطوري عثماني گرديد، عبدالحميد دوم براي حفظ باقيماندة امپراطوري با آلمانها از در دوستي درآمد. صاحب منصبان آلماني سازمان ارتش عثماني را تجديد و نوسازي كردند (اسعدي، 1369: 317).
دولت عثماني نيروهاي متخصص فراواني را براي آموزش ارتش استخدام كرد و سلاحهاي جديد را از اروپا خريد تا ارتش عثماني را به صورت يكي از ارتشهاي نيرومند در آورد. (احمد ياقي، 1379: 183)
3-در اين زمان، ارتباط عميق تجاري بين آلمان و امپراطوري عثماني وجود داشت، زيرا يكي از مناطقي كه زمينة مساعدي را براي مصنوعات آلمان فراهم ميساخت امپراطوري عثماني بود. نفوذ اقتصادي و نظامي آلمان در اين امپراطوري رو به افزايش بود.
آلمانها، امتيازاتي را در مملكت عثماني بدست گرفتند كه از جملة آنها واگذاري امتياز راه آهن استانبول- بغداد به آلمان و حق بهره برداري از آن به مدت 99 سال بود كه طي توافق مارس 1903 ميلادي صورت گرفت.
احداث اين راه آهن به لحاظ اينكه براي موقعيت هند خطرناك به نظر ميرسيد مورد اعتراض انگليس قرارگرفت و اين امر را يكي ازعوامل و اسبابجنگجهانياول ميدانند (اسعدي، 1369: 317)
در حقيقت در اين دوره. آلمان منافع خود را در خاك عثماني مد نظر قرار ميدهد بطوريكه در مقابل قتل عام مسيحيان بدست سلطان عبدالحميد در سالهاي 1894، 1895 و 1896 سكوت كرد و اين دليلي جز حفظ منافع اين كشور و جلب نظر امپراطوري عثماني نداشت .
امپراطوري عثماني از لحاظ موقعيت جغرافيايي به لحاظ اينكه بر راههاي آبي كه به روسيه منتهي ميشد حاكم بود اهميت فوق العادهاي داشت. رجال دولت عثماني، دلايل شكست و از دست دادن اراضي عثماني را ناشي از عدم شركت اين دولت در گروههاي اتفاق اروپا ميدانستند. دولتهاي بزرگ به لحاظ نظامي از ضعف دولت عثماني آگاهي داشتند و تصور ميكردند كه اتفاق با اين دولت ضررش بيش از نفع آن ميباشد، اما به لحاظ موقعيت جغرافيايي آن ميترسيدند كه متمايل به آلمان گردد. آلمان مشاهده كرد كه در صورت دادن تجهيزات به ارتش عثماني و تربيت كادر فرماندهي آن ميتواند از وجود اين نيرو استفاده كند. بنابراين مذاكراتي را براي اتحاد آلمان با عثماني در استانبول برقرار نمود. در اين دوره حزب اتحاد و ترقي اداره عثماني را در دست داشت و شخصيتهاي مهم آن از جمله انورپاشا و وزير جنگ عثماني طرفدار آلمان بودند و عقيده داشتند در صورت پيروزي آلمان، عثماني ميتواند بارديگر نفوذ خود را در بالكان و مشرق برقرار سازد. (اصفهانيان، 1351: 270و 271)
4-مداخلههاي مسلحانه روسيه در شمال ايران كه تهديد فعلي به عثمانيان بود، اين از يك طرف و تحركاتي كه به دول كوچك بالكان بر ضد عثماني از جانب روسيه صورت ميگرفت و در نهايت، منجر به جنگ 1913 م. گرديد خطر ديگري بود كه عثماني را تهديد ميكرد.
عثمانيان بعد از شكست خوردن دول متحد بالكان به خود آمدند و با جديت فوق العاده روابط خويش را با آلمان مستحكم ساخته به جبران كردن خرابيهاي گذشته پرداختند. اسباب هم مساعد شد و رشتة حكومت تركي به دست جمعيت اتحاد و ترقي افتاد كه داراي جوانان عالم عامل و طن پرست بودند و متحد با آلمان، (دولت آبادي، 1361: 269 و 270)
نزديكي روز افزون قدرتهاي غربي به روسيه در سوق دادن عثماني به اتحاد با آلمان، كه در آن احوال تنها حامي عثماني در مقابل روسيه تلقي ميشد، موثر بود.
قبل از آغاز جنگ، متفقين سعي كردند اين امپراطوري، بيطرف بماند. از آن جمله پيشنهاد كردند كه
در مقابل بيطرفي اين دولت استقلال و تماميت ارضي آن از طرف متفقين تضمين شده ،كاپيتولاسيونهاي اقتصادي را ملغي ساخته و كمكهاي مالي و اقتصادي نمايند.
دولت عثماني در آغاز جنگ جهاني اول اعلام بي طرفي كرد. دول متفق به سلطان عثماني تأكيد كردند كه استمرار موضع بي طرفي دولت عثماني و خلع خدمت افراد آلماني ميتواند احترام و استقلال ارضي دولت عثماني را حفظ كند. اما پيوند فرانسه، انگليس و روسيه كه دشمن سنتي دولت عثماني بودند و نيز قيام حركت توراني- تركي بر ضد روسيه، زمينه را براي پيوستن عثماني به دولت مياني- اتريش و آلمان – فراهم كرد و عملاً اين كشور درگير نبرد شد. رهبران اتحادي: انور، طلعت و جمال پاشا براي مقابله با دشواريهايي كه پس از جنگ بالكان پيش آمده بود، موضع خويش را مستحكم كردند. به علاوه، انور پاشا به ارتش آلمان سخت علاقمند بود، بويژه پس از پيروزيهاي اوليه آلمانها، اين احساسات او نيرومند شد.
5- اين مساله سبب شد تا افراد آلماني مراكز مهم توپخانهاي دولت عثماني را به اشغال خود در آورند.
همچنان كه شماري از آنان بر قلعههاي مشرف بر تنگه داردانل نظارت ميكردند. افزون براينها، بدون اطلاع سلطان عثماني و صدر اعظم، يك پيمان سري ميان آلمانها و انور پاشا امضا شد. (احمد ياقي، 1379: 184)
در دوم اوت 1914 ميلادي، قرار دادي بين آلمان و عثماني امضا شد كه طي آن آلمان دفاع از عثماني را در صورت وقوع جنگي با روسيه به عهده گرفت و اعلام نمود كه فرماندهي هيأت نظامي آلمان را در صورت بروز جنگ، به دولت عثماني محول خواهد كرد. (اصفهانيان، 1351: 271)
عثمانيها موافقت كردند كه ژنرال ليمان فن ساندرس آلماني (liman fan sanders) با برخورداري از تأثير مهم و آشكار بر فرماندهي كل ارتش به مأموريت خود در خدمت عثماني ادامه دهد و آلمان به نوبة خود وعده داد كه در حفظ يكپارچگي ارضي عثماني در برابر روسيه اين كشور را كمك كند. اين معاهده افشا نشد و قرار شد تنها زماني مفاد قرار داد علني شود كه يكي از طرفين بخواهد بدان استناد كند. (استانفوردجي . شاو، 1370: 523)
دليل اينكه قضيه پيمان سري با آلمان، ميبايست از سوي انور پاشا مخفي ميماند، جايگاه آلمان در افكار عمومي عثماني بود. بيشتر اعضاي كميتهي اتحاد و ترقي و تودة مردم در اين زمان هنوز خود را به بريتانيا و فرانسه نزديكتر احساس ميكردند تا به آلمان و اين نزديكي و اتحاد با آلمان با سياستهاي اتخاذ شده از سوي جمال پاشا و نيروي دريايي كه در حامي اتفاق مثلث بود يا حتي به گونة عاقلانهتر، موضعي بي طرفانه اتخاذ كرده بود، خنثي ميشد.
6-از بين كشورهاي درگير در جنگ جهاني اول، روسيه به طور قطع ميكوشيد كه متصرفات خود را به ضرر حكومت عثماني، بويژه در شرق گسترش دهد؛ در همان نواحي كه روسيه در آنها به تشويق تروريسم و تحريك آشوب ارامنه ادامه ميداد.
با توجه به اينكه روسيه خود از اعضاي اتفاق مثلث بود، جلب حمايت انگليس و فرانسه براي عثماني دشوار بود. اما آلمان هيچ گونه جاه طلبي ارضي در خاورميانه نداشت؛ منافع استراتژيك اين كشور مستلزم محدود كردن توسعه طلبيهاي بيشتر روسيه در منطقه بود.
اگر چه اتريش متحد آلمان نيز از مدتها قبل چشم طمع به قلمرو عثماني دوخته بود، دستيابي به بوسني و هرزگوين مشكلات اقليت اين كشور را چندان تشديد كرده بود كه ديگر به گسترش بيشتر قلمروهاي اسلاو و الحاق آنها به سرزمينهاي خود تقريبا تمايلي نداشت.
از ميان دولتهاي آن زمان نيز تنها آلمان خواستار اتحاد با عثماني بود. اتحاد با عثماني از نظر نظامي براي آلمان بسيار ارزشمند بود. نيروهاي ترك بيشتر در سوريه و فلسطين استقرار يافته و تهديد جدي و دائمي براي كانال سوئز و نيز موضع انگليس در مصر به حساب ميآمدند (كارتروفيندلي، 1379: 92) . همچنين حيثيت و اعتبار دولت عثماني در ميان مسلمانان جهان به عنوان بزرگترين دولت مستقل مسلمان، مشكلات متعددي را براي فرانسه و انگليس ميتوانست بوجود آورد.
در اوايل جنگ جهاني دو رزمنا و آلماني بنام برسلو (Breslau) و گوبن (Goben) در درياي مديترانه بوسيله ناوگان انگليس تعقيب شدند. آنان به بغاز دار دانل وارد شدند و در استحكامات چناق قلعه لنگر انداختند و از دولت تركيه تقاضاي پناهندگي كردند.
دولت عثماني اين تقاضا را پذيرفت. بريتانيا اولتيماتوم شديدي به دولت عثماني داد و درخواست اخراج رزمناوها را نمود. (معتضد، 1362: 77)
7-عثمانيها شايع كردند كه اين كشتيها را از آلمانيها خريداري كردهاند و فرمانده اسكادران، آدميرال زوشون (Admiral souchon) را به فرماندهي ناوگان عثماني در درياي سياه گماردند.
دولت انگليس اعلام داشت دو رزم ناو بزرگ عثماني بنامهاي رشيديه و سلطان عثماني را مصادره خواهد كرد. براي خريداري اين دو رزم ناو عموم مردم عثماني مبالغي را پرداخت كرده بودند. اعلام نظر انگليسها مردم را به شدت رنجانيد و جوانان ناسيوناليست به تظاهراتي دست زدند. دولت عثماني در مقابل اين احساسات عمومي، قوانين كاپيتولاسيون و امتيازنامههاي دول اروپايي را لغو كرد و از ورود كشتيهاي انگليسي به شط العرب جلوگيري كرد و همچنين دفاتر پستي انگليس را تعطيل كرد (معتضد، 1362، 788).
تلاش سفيران غربي براي جلوگيري از الحاق به نيروهاي مركزي به نتيجه نرسيد و در ماه اكتبر، ناوگان ترك به فرمان افسران آلماني بندرهاي روسيه را به گلوله بستند. از پي آن بندرهاي تركيه توسط ناوگان روس گلوله باران شد. روسيه در 4 نوامبر به عثماني اعلان جنگ داد. سلطان در 14 نوامبر اعلان جهاد داد. سلطان اميدوار بود كه مسلمين روسيه، هندوستان، مستعمرات فرانسوي شمالآفريقا و اتباع عرب خود او به ياري عثمانيان خواهند شتافت، اما پاسخ مسلمين بسيار ضعيف بود. (وين و وسينيچ، 1340: 126)
در روز 30 اكتبر 1914 م/ 8 آبان 1293 سه ماه پس از آغاز جنگ، دولت عثماني به نفع متحدين (آلمان و اتريش) رسماً وارد جنگ شد. اين حركت نه تنها جناح جنوبي روسيه، بلكه راه ارتباطي بريتانيا با هند از طريق كانال سوئز را نيز مورد تهديد قرار داد.
فهرست منابع ومآخذ
1-اسعدي، مرتضي، (1369)؛ جهان اسلام، تهران، نشر دانشگاهي، چ اول، ج دوم
2-استانفورد جي، جي شاو. ازل كورال شاو. (1370)، تاريخ امپراتوري عثماني و تركية جديد، محمود رمضان زاده، ناشر معاونت فرهنگي آستان قدس رضوي چ اول، ج دوم
3- اصفهانيان، داود (1351)؛ تاريخ سياسي عمومي (1940- 1789) نشر مشعل
4- بروكلمان، كارل (1364)؛ تاريخ ملل و دول اسلامي، دكتر هادي جزايري، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب
5- تاراجي، منصور (1379): تاريخ قرن بيستم ايران و جهان، تهران، مؤسسه انتشارات روزنامه ايران
6- جوادي، شفيع: (1350) تبريز و پيرامون آن، تبريز
7- دولت آبادي يحيي (1361) حيات يحيي، تهران، انتشارات فردوسي جلد سوم
8- كارتر و فيندلي- جان . م راثني (1379) جهان در قرن بيستم بهرام معلمي، انتشارات ققنوس
9- كين راس، لرد (1373) قرون عثماني، پروانه ستاري، انتشارات كهكشان
10- معتضد، خسرو، (1362) جنگ جهاني اول، تهران، جانزاده
11- ووسينيچ، وين، (1340) تاريخ امپراطوري عثماني، سهيل آذري، ناشر كتابفروشي تهران.
12- ياقي، اسماعيل احمد (1379) دولت عثماني از اقتدار تا انحلال، رسول جعفريان، نشر قومس چ اول.