REZAT1980

سردار شهید حاج مصطفی طالبی

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

گفت‌وگوی متفاوت برنا با همسر شهید طالبی

«هر قصه "آن"ی دارد؛ عشق، نفرت، سرسختی یا تسلیم. "آنِ" این قصه هم تنهایی است، نه غربت ازلی و ناگزیر آدمی‌زاد، تنهایی خود خواسته‌ای که در آن زخم‌های‌شان را پنهان کنند و غصه‌های‌شان را پوشیده با خود ببرند. روایت آدم‌هایی که سهم بیشتری از رنج را برمی‌دارند، برمی‌گزینند و کسی را شریک زخم‌های‌شان، شریک گریه‌های‌شان نمی‌خواهند.*»

http://www.bornanews.com/Image/News/2011/4/38105_634388063832350650_m.jpg

http://www.bornanews.com/EditorPics/New/9001/bashgah/img002.jpg

«اینک شوکران» بهانه‌ای شد تا قدم برخانه‌ای کوچک اما گرم و با صفای خانواده شهید مصطفی طالبی بگذاریم. خانه‌ای که 8 سال پیش "مژگان کشاورزی" با "میثم، محیا و میلاد"، بدون مصطفی به این خانه آمدند تا مگر بیماری محیا درمان شود و زخم زبان‌ها التیام یابد. بماند که چه سختی‌ها برای خرید خانه کشیدند. شنیدن حرف‌هایی مثل "نشستن در خانه مفت و مجانی" همان معنی را می‌دهد که بگویند "بدون زحمت، وارد دانشگاه می‌شوند". مگر می‌شود نشست و به تک تک این آدم‌ها توضیح داد که قضیه از چه قرار است؟

مژگان، دل پردردی داشت. مانند خیلی دیگر از زنان بی‌نام و نشانی که روزهای تلخ و شیرین دفاع، امتحان خود را خوب پس دادند و تا به امروز هم پای حرف‌شان ایستاده‌اند.

صحبت از قدرنشناسی ما آدم‌هاست. ارزش امثال مصطفی را که ندانستیم، خانواده‌های‌شان را هم با دنیایی از غربت در شهری پر از ناسپاسی‌ها رها کردیم؛ با این‌که همچنان انتظاری از کسی ندارند و گاه فقط مزار شهدا ملجایی برای بازگو کردن درددل‌هایشان است.

http://www.bornanews.com/EditorPics/New/9001/bashgah/img003.jpg

از اول قرار بود از شهید طالبی و نامه‌های پرمحبت‌اش به مژگان بنویسیم. از ایثار، گذشت، جوانمردی و عشق پاک‌اش به خدا. پای صحبت‌های همسرش که نشستیم به یقین یافتیم که اگر جایگاه مژگان از مصطفی بالاتر نباشد؛ کمتر نیست. حرف‌های او به صورت آدم‌هایی که خوب با "بی‌تفاوتی" خو گرفته‌اند، سیلی می‌زند.

زنی که در خانواده‌ای متمول به دنیا آمده و رشد کرده بود. هنوز هم که هنوز است افکارش با خانواده‌اش تفاوت دارد. آن روزها هم راهش را جدا کرد و شد همسر پاسدار مصطفی طالبی که زندگی با او مساوی با راهی پرسنگلاخ بود. نه مالی از دنیا داشت و نه سودای دنیا. دختر نازپرورده دیروز همسفر مسافری شده بود که می‌دانست تا آخر راه با او نخواهد آمد. مژگان می‌خواست که در برابر خدا روسفید باشد.

http://www.bornanews.com/EditorPics/New/9001/bashgah/img006.jpg

در بحبوحه جنگ، تمام دغدغه مصطفی تکلیفی بود که بر دوشش احساس می‌کرد. مژگان را عاشقانه دوست داشت، اما بروز نداد. بعدها که برای درمان سوغات جنگ‌اش به آلمان رفت، طاقت نیاورد و از احساسش با مژگان گفت. آن‌قدر باور نکردنی بود که بار اول که نامه نوشت؛ مژگان با تعجب، نوشته‌هایش را چند بار خواند. این مصطفی بود. تمام این مدت در سکوت گذشته بود. مژگان هم برایش نوشت. از تمام عشقش به مصطفی.

به مژگان می‌گویم اگر امروز هم مصطفی بود، زندگی‌تان با تمام رنج‌هایش باز برایت شیرین بود؟ جواب داد: «با شناختی که از مصطفی دارم، زندگی‌مان همچنان پر از محبت بود.» دلتنگش است.

مصطفی سال 74 شهید شد. سرطان خون، حاصل مواد شیمیایی. قطعنامه 598 که تصویب شد، مصطفی مانند خیلی‌های دیگر اعتراضی نکرد و گفت هر چه امام بگوید. امروز هم مژگان همان عقیده را دارد: «اگر ولی‌فقیه در روز روشن بگوید شب است، باید قبول کرد.»

http://www.bornanews.com/EditorPics/New/9001/bashgah/img005.jpg

"اینک شوکران 2" داستان زندگی مصطفی و مژگان است که به اعتقاد مژگان کشاورزی، روزهای خوب و لذت‌بخش زندگی‌شان در کتاب، کم آمده است. می‌گوید: «شاید به خاطر محدودیت صفحات باشد.»

کم‌کاری‌های بنیاد شهید، خانواده شهید طالبی را در تمام این سال‌ها به سختی انداخت. مژگان مانده است و آینده فرزندان شهیدی که از همه‌چیز خود گذشت تا انقلاب به ثمر نشیند و حتی یک وجب از خاک ایران به دست غیر نیفتد. مژگان به خاطر راهی که انتخاب کرد هنوز از دنیا نامردی می‌بیند و چه زیبا عشق را به تصویر می‌کشد.

یکی از نامه‌های مصطفی را این‌جا آوردیم تا شاهدی بر قربانی شدن احساس انسان در برابر انسانی دیگر به خاطر عشقی والاتر باشد. مانند دل بریدن ابراهیم از اسماعیل، برای خدا.

http://www.bornanews.com/EditorPics/New/9001/bashgah/name-1.jpg
[b]
در قسمتی از این نامه آمده است:" همسر مهربانم احساسات قلبی شما که برخاسته از عشق پاکتان است را درک کرده و باز خوشحالم که شاید دوری از من را بودن میثم و محیا تا حدودی پر کند، اما من در اینجا به جز عکس چیزی نیست که ببویم و لمس کنم. اما هر روز آرزو دارم شاید شما را در خواب ببینم. دوری از شما هم برای من بسیار سخت است و هر روز که می گذرد بر مشقت او افزوده می گردد، اما همان طور که شما مرقوم فرمودید کاری و چیزی که برای خداوند متعال باشد، تحمل باید آسان گردد و در اینجا بد نیست که یادی از شهدا و اسراء و خانواده هایشان بکنم شاید تصلی دل این دل سوخته عشق پاکت گردد.
صحبت از لیاقت کردید این من هستم که باید لیاقت شما را داشته باشم و ما هستیم که باید لیاقت دفاع از اسلام را پیدا کنیم. من در جبهه و به خاطر جبهه و شما در پشت جبهه و در سنگر تعلیم آینده سازان انقلاب و مدافعین اسلام کوشش کرده تا انشاء الله لیاقت معنوی پیدا کنیم."[/b]

http://www.bornanews.com/EditorPics/New/9001/bashgah/name-2.jpg


http://www.bornanews.com/Pages/News-38105.aspx

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[b]حاجي اسوه صبر و مقاومت بود، در آخرين روزهايي كه تاول هاي شيميايي دست مجروحش را مجروح تر نموده بود، طلب آب مي كند و مي گويد مي خواهد آخرين نمازش را با وضو بخواند.

بعد از اتمام نماز گويا به خوابي كوتاه فرو مي رود بعد از مدت كوتاهي سراسيمه از خواب بيدار مي شود و از همراهانش لباس هايش را مي خواهد و با دستاني لرزان برايشان مي نويسد كه حاج منصور ارضي با تني چند از هيأت "حسين جان" آمده و مي خواهند او را به زيارت "منا" ببرند.[/b]

پايان .

منبع:اطلاعات فرهنگي پرونده شهيد مصطفي طالبي-اذاره بنياد شهيد و امور ايثارگران تهران منطقه

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.