Arash

خاطراتی از هوانیروز در جنگ

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

نیروی هوانیروز و بالگردهای ارتش در بحبوحه نبرد خدمات شگرفی کردند. مطلب زیر یکی از این کمک ها را بازگو می کند.
در مناطق عملیاتی هر لحظه مأموریتی تازه و نبردی دیگر در پیش بود. هنوز چند روزی از ورودمان به منطقه نگذشته بود، اما چنان با منطقه نبرد انس گرفته بودیم که با آن همه کار و تلاش به هیچ وجه احساس خستگی به خود راه نمی دادیم.
وقتی هم با موشک ها و راکت هایمان قلب نیروهای متجاوز بعثی را نشانه می رفتیم، خستگی ناشی از کار روزانه را از یاد برده و شور و اشتیاقمان برای نبرد با دشمن بیشتر می شد. در یکی از مأموریت ها قرار شد با چند فروند هلی کوپتر کبرا به منطقه دارخوین رفته و هماهنگی های لازم مأموریت های محوله را انجام دهیم.
ما هم بلافاصله بعد از صدور امریه، به پرواز در آمده، دقایقی بعد هلی کوپترها را در منطقه دارخوین خاموش کردیم.
برادر «خرازی» که چندی بعد به فیض عظیم شهادت نایل آمد، به گرمی از ما استقبال کرد و بچه ها را به قسمت عملیات برادران سپاه راهنمایی نمود.
بعد از اینکه پذیرایی مختصری از ما به عمل آمد، برادر خرازی نقشه وضعیت استقرار نیروهای دشمن را برایمان ترسیم کرد و گفت: «نیروهای بعثی آب رودخانه را به طرف جاده اهواز - آبادان هدایت کرده اند، به طوری که قسمتی از پشت جاده، به دریاچه ای عظیم تبدیل شده است. مأموریت ما این است که توسط چند نفر از بچه ها مقدار 400 کیلو «تی. ان. تی» در زیر جاده کار بگذاریم تا پس از انفجار، رخنه بزرگی در سطح جاده ایجاد شود. به این ترتیب آب دریاچه به طرف دیگر جاده هدایت می گردد و اگر این کار عملی شود طبق پیش بینی های به عمل آمده، دو لشکر عراق را آب فرا خواهد گرفت».
برادر «خرازی» با لبخند شیرین و معنی دار که هنوز تصویر آن در ذهنم بسته است، افزود: «ببینید بچه ها، قبل از شما تعدادی از برادران این مأموریت را قبول کرده اند اما بعد از ارزیابی اعلام کرده اند که انجام مأموریت برایشان ممکن نیست. شما هم دقیقاً روی همین مسئله فکر کنید و در اولین فرصت، تصمیم خود را به اطلاع ما برسانید».
در پایان صحبت هایش، برای پیروزی ما و تمام رزمندگان اسلام دعا کرد و ما هم با همه آمین گفتیم و به این ترتیب جلسه خاتمه یافت.
بعد از مشورت با بچه ها تصمیم گرفتیم به هر قیمتی شده این مأموریت را انجام دهیم. عصر همان روز قایق بزرگی به صورت بار خارجی به زیر «هلی کوپتر 214» بسته شد و آنگاه به همراه تیم عملیاتی به پرواز در آمدیم.
در بین راه قایق مثل یک پاندول ساعت زیر هلی کوپتر شروع به چرخش کرد. خلبان هلی کوپتری که قایق را حمل می کرد، خیلی نگران شد و مرتب وضعیت قایق را از ما می پرسید. ما هم به او اطمینان می دادیم که مسئله خاصی پیش نخواهد آمد و او را تشویق می کردیم که پروازش را ادامه بدهد.
دقایقی بعد، در نقطه ای که احتمال می دادیم عمق آب در آن جا زیاد باشد، قایق را به آب انداخته و اعضای تیم سوار بر آن شدند.
در همین لحظات نیروهای بعثی متوجه هلی کوپتری شدند که در حال پیاده کردن نیرو بود، با ضد هوایی به طرف آن تیراندازی کردند لذا تصمیم گرفتیم توجه نیروهای بعثی را به خود جلب کنیم تا «هلی کوپتر 214» بتواند به راحتی مأموریتش را انجام دهد.برای این کار خیلی سریع گردش کرده و به طرف نیروهای دشمن پرواز کردیم.
بر روی جاده اهواز - آبادان، دو قبضه ضدهوایی با حجم آتش بسیار، به طرف «هلی کوپتر 214» تیراندازی می کردند. ما هم که کاملاً متوجه آنها شده بودیم با تمام قدرت به طرفشان خیز برداشته و در یک چشم بر هم زدن، چند راکت به سویشان شلیک کردیم.
در همین لحظه خلبان کمک من، سرهنگ طایفه رستمی، با خوشحالی فریاد زد: «درست خورد به وسطش!» با یک گردش سریع، به سمت ضدهوایی دوم رفته، هنوز حدود 200 متر با او فاصله داشتم که متوجه شدم خدمه ضدهوایی ایستاده و مات و مبهوت ما را نگاه می کنند. گویا در آن لحظه شوکه شده و قدرت هر گونه عکس العملی را از دست داده بودند. چند لحظه بعد، وقتی که متوجه شد با سرعت به طرفش خیز برداشته ام، از روی قبضه پایین پرید و در حالی که به شدت دست هایش را تکان می داد، پا به فرار گذاشت. دیگر کاملاً بالای سرش رسیده بودم و چند متر بیشتر با او فاصله نداشتم، او را دنبال کردم و در یک فرصت مناسب او را به رگبار بسته و به جهنم فرستادم.
هنگام مراجعت به پایگاه، متوجه شدم که در نزدیکی مقر یک گردان عراقی، در حال پرواز هستم. پرسنل گردان با مشاهده این صحنه پا به فرار گذاشتند. به طوری که حتی یک نفر از آنها جرأت نداشت اسلحه اش را به سمت ما بگیرد.
این فرصت را غنیمت شمرده خیلی سریع به سمتی که نیروهای بیشتری در حال فرار بودند، گردش کرده و همه آنها را هدف راکت ها و گلوله های تیربار قرار دادم. حالا دیگر آنقدر به زمین نزدیک شده بودم که با هر شلیک، مقدار زیادی از سنگریزه ها با بدنه هلی کوپتر برخورد می کرد. موقعیت بسیار مناسب بود. فوراً طی تماس رادیویی موقعیتم را به پایگاه اطلاع دادم و گفتم: «بچه ها من بالای سر عراقی ها هستم، خیلی سریع به من ملحق شوید».
همین طور مشغول تار و مار کردن نیروهای بعثی بودم که خلبان «هلی کوپتر 214»، تماسش را با من برقرار کرد، او موقعیت مرا پیدا کرده و به طرفم پرواز کرد. به خلبان «هلی کوپتر 214» گفتم تا در صورت امکان در مقر گردان عراقی به زمین بنشیند.
او هم بلافاصله این کار را انجام داده بچه های ما هم خیلی سریع از هلی کوپتر خارج شده و باقی مانده نیروهای بعثی را به هلاکت رساندند. آنها همچنین چهار نفر عراقی ، از جمله فرمانده گردان را به اسارت خود در آورده، سوار بر هلی کوپتر کردند.
وقتی به پایگاه برگشتیم، همه بچه ها با تعجب به ما نگاه می کردند. مسئول پایگاه با تعجب گفت: «مگر ممکن است یک هلی کوپتر با 17 متر طول، در مقر یک گردان تا دندان مسلح عراقی بنشیند و فرمانده گردان را به اسارت بگیرد؟!»
اما به لطف خدا و همت و تلاش بچه ها، این کار غیرممکن صورت گرفت و رزمندگان اسلام همچون گذشته پیروزمندانه به پایگاه بازگشتند.
راوی:سرهنگ خلبان مهدی مدرس

[url="http://ashiyaneyesimorgh.blogfa.com/post/240"]منبع[/url]

[quote]
[url="http://www.military.ir/forums/topic/26558-%D8%A8%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%B3%D8%A8%D8%AA-%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D8%B3%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D8%A2%D8%B0%D8%B1%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AC%D8%A7%D9%86-%D9%88-%DA%AF%D8%B1%DB%8C%D8%B2-%D8%A7%D9%87%D8%B1%D9%85%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%DB%B2/"]ربطی نداره ولی به این مطلب هم سر بزنید بد نیست[/url]
[/quote]
  • Like 1
  • Upvote 10

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
روز دوم فروردين 1361، عمليات فتح المبين تازه شروع شده بود. من كه خلباني هليكوپتر شینوك را برعهده داشتم، كار جا به جايي نيروها به پشت خط مقدم را انجام مي دادم. هواپيماهاي عراقي، تلاش زيادي ميكردند به هرصورت ممكن، مانع اين جا به جايي ها شوند. لذا هميشه در كمين هليكوپترهاي CH-47 شینوك كه كاملاً بيدفاع هستند، بودند. در اين مأموريتها ما با هماهنگي هواپيماهاي اف-14 پايگاه هوايي خاتمي كه به صورت CAP در اطراف ما بودند، پرواز مي كرديم. CAP پوشش هوايي مرز براي جلوگيري از نفوذ هواپيماهاي دشمن است. همچنين تأمين امنيت براي هليكوپترها و يا هواپيماهايي است كه فاقد كارايي رزمي مي باشند. آن روز، دوم فروردين 1361 همزمان با طلوع خورشيد، با 5 فروند هليكوپتر شینوك، جا به جايي نيروهاي ويژه ي كلاهسبز را آغاز كرديم. ماموريت ما، انتقال بيش از 300 نفر نيروي ويژه از انديمشك به پشت نيروهاي عراقي بود. در طول مسير مرتب مواظب اطراف بوديم كه مورد اصابت قرار نگيريم.

ناگهان خلبان هواپماي اف14 كه در شعاع 50 كيلومتري ما در حال CAP بود، با كلمه ي رمز به ما گفت كه سريعاً به زمين بنشينيم. بلافاصله محلي را براي فرود انتخاب كرده و هركدام به صورت پراكنده در گوشه اي نشستيم. هنوز آخرين هليكوپتر به زمين ننشسته بود كه صداي انفجاري مهيبي به گوش رسيد. اطراف كه جستجو كرديم، متوجه شديم در فاصلهاي كمي از ما، يك ميگ23 عراقي به زمين اصابت نموده و آتش گرفته است. به طرف هواپيما رفتيم و در كنار هواپيما، با جنازه ي متلاشي شده ي خلبان را كه يك سرگرد عراقي بود، روبه رو شديم. ما توانستيم نقشه ي نيمسوخته ي خلبان را كه ارزش اطلاعاتي زيادي داشت از جيب او بيرون آوريم. موشك فونيكس هواپيماي اف14 طوري به ميگ23 اصابت كرده بود كه دو فروند ميگ23 را كه به صورت Formation پرواز مي كردند، باهم سرنگون ساخته بود و خلبان يكي درجا كشته شده و ديگري در چند متري سطح زمين اقدام به Eject كرده بود كه موفقيت آميز نبوده و در آتش هواپيماي خودش گرفتار شده بود. آن روز با لطف خدا به خير گذشت هرچند بدون پشتيباني هوايي اف-14، امكان نجات نيروها در عمليات فتحالمبين وجود نداشت و انجام عملياتی نظير بيت المقدس كه منجر به آزادي خرمشهر شد با تلفات زياد، قابل انجام مي شد.

خاطره ای از سرتیپ دوم خلبان منوچهر رزمخواه
  • Like 1
  • Upvote 9

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[color=#ff0000]ربطی به هوانیروز نداره ولی ...[/color]

آموزشی غواص های خط شکن عملیات والفجر ٨

نیروهای زبده تخریب پس از ماهها تمرین و آموزش برای گذر از اروند رود و فتح فاو آماده میشوند, حتی فرمانده های آنها ته دل باور نمیکردند که نیروها با لباس "وت سوت" و تجهیزات بتوانند از امواج خروشان و جزر و مدهای عظیم آن بگذرند, آنقدر نمیشه نمیشه شنیده بودند که وقت خداحافظی به شوخی به هم میگفتند تو شکم کوسه های خلیج فارس همدیگرو میبینیم.

با درسهای تلخی که از کربلای ٤ گرفته بودند اما اینبار توانستند رد بشوند و با وجود بمباران شدید توپخانه و هوایی و حتی شیمیایی نتوانستند بچه ها را عقب برانند و پس از ٧٥ روز خط توسط نیروها تثبیت شد, گاهی آنقدر شرایط سخت بود که اگر کسی شهید میشد میرفتند بالای سرش میگفتند خوش بحالت راحت شدی!

یکی از فرماندهان تیپ ١١١ عراق که اسیر شده بود میگفت من متوجه حرکت شب هنگام چیزهای در اروند شدم و به فرمانده ارشدم گزارش دادم ولی او بمن گفت تو ایرانیها را نمیشناسی آنها نمیتوانند از اروند رود بگذرند, الان میفهمم که ما واقعا شما را نشناخته بودیم.

تو همان شرایط پشت کارخانه نمک بچه ها از فرط تشنگی رمقی برایشان نمانده بود, محمود حسینی که از تخریب چیها بود زیر آتش شدید توپخانه سینه خیز ١ کیلومتر رفت و از داخل سنگر کمین یک ٢٠ لیتری آب آورد و بین بچه ها توزیع کرد و خودش یک ساعت بعد شهید شد.

روحشان شاد و یادشنا گرامی ویرایش شده در توسط arash666
  • Upvote 7

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
امیر آزاده سرلشکر حسین لشکری پرسابقه ترین خلبان در بند با ١٨ سال اسارت در زندانهای عراق در خاطرات خود میگوید:

در آن روزها اخبار جسته و گریخته از از پیروزیهای رزمندگان در عملیات بیت المقدس و آزادی خرمشهر به گوشمان میرسید, ورق برگشته بود و حالا ما به سمت خاک عراق رو به پیشروی بودیم که در آن روزهای سخت اسارت امید بخش بود و کمکی در گذر روزهای طولانی اسارت, سحرگاه ٣١ تیر ١٣٦١ با صدای آژیر قرمز بچه های اردوگاه از خواب پریدند, مدتهای مدید بود که صدای آژیر نشنیده بودیم, در زمینه ممتد آژیر صدای غرش موتور جت بهمراه انفجارهای سهمگین و سپس شلیک ضد هوایی در فضا طنین انداخت, ما که خلبان بودیم سریعا صدای موتورهای فانتوم را تشخیص دادیم و موجی از هیجان و شادی جای سکوت را گرفت.

گویی که پس از سالها دوست و آشنایی در گوشه غربت و اسارت به ملاقات ما آمده است, صبح فردا روزنامه بغداد را برایمان آوردند که حاوی عکس و خبر سقوط یک فروند هواپیمای اف-4 ایرانی در بغداد در آن به چشم می‌خورد. تنها یک دست که درون دستکش بود و یک پای درون پوتین از خلبان آن باقی مانده بود و خلبان دیگر به اسارت درآمده بود, فهمیدیم که آن خلبان فانتوم شب گذشته بود با دیدن آن اندوه و غم همه را در برگرفت, شب شده بود که خبر رسید آن عکس متعلق به بقایای پیکر سرهنگ عباس دوران بوده.
  • Upvote 12

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[center]از خاطرات «ستوان‏يكم خلبان علي چراغلو»
(البته اين درجه متعلق به سال 1361 مي‏باشد) [/center]


من استاد خلبان هليكوپتر 206 هستم. اين هليكوپتر به علت كوچك بودن، داراي قدرت مانور خوبي است و به همين دليل براي ماموريت هاي شناسايي و پرواز در مناطق سخت و كوهستاني بيشتر از اين نوع هليكوپتر استفاده مي‏شود.

به من ماموريت داده شده بود به همراه يكي از فرماندهان نيروي زميني، باتلاق هورالهويزه را شناسايي كنيم. از آنجا كه خط اول نيروهاي عراقي در مقابل باتلاق بود و آنها داراي پدافند قوي بودند، لذا شناسايي آن منطقه از رو به رو بعيد به نظر مي‏رسيد و ما براي رعايت اصل ايمني، مجبور بوديم كه باتلاق را دور بزنيم.

زماني كه به پشت خطوط عراقي‏ ها رسيديم، ناگهان متوجه شديم كه سه فروند هليكوپتر سنگين Mi-24 Hind عراقي (هایند) به طرف ما در حال پروازند. بلافاصله توسط راديو به قرارگاه مركز هوانيروز در منطقه اطلاع دادم و خود نيز با سرعت هرچه تمام از همان راهي كه آمده بودم برگشتم.

وقتي از مقابل نيروهاي خودي مي‏گذشتم متوجه سه فروند هليكوپتر كبرا شدم. بلافاصله با آنها تماس گرفتم و موقعيت هليكوپترهاي عراقي را گزارش دادم. لحظاتي بعد، خلبانان كبرا در مقابل هليكوپترهاي عراقي صف ‏آرايي كردند و آماده‏ ي درگيري شدند. من به دستور فرمانده منطقه و به منظور پشتيباني هوايي در همان جا مستقر شده و به تماشاي جنگ هوايي بين هليكوپترهاي كبرا و هايندهاي عراقي پرداختم.

هليكوپترهاي عراقي و كبراهاي ايران روبه ‏روي هم قرارگرفته بودند. خلبان يك كبرا كه به من نزديكتر بود، «ستوان باقر كريمي» بود. او به آرامي به هایند عراقي نزديك مي‏شد و خلبان هليكوپتر عراقي هم با دستپاچگي به او تيراندازي مي‏كرد ولي ستوان كريمي اعتنايي نمي‏كرد و همانطور به سمت هليكوپتر عراقي مي‏رفت و لحظه به لحظه به هايند نزديكتر مي‏شد.
وضعيت طوري بود كه نيروهاي دو طرف نمي‏توانستند از زمين وارد عمل شوند چون تيراندازي آنها اين خطر را داشت كه اشتباهن هليكوپترهاي خودي را هدف قرار دهند. لذا نيروهاي دو طرف دست از كار كشيده و به تماشاي جنگ هوايي بين اين شش هليكوپتر پرداختند.

من نيز از فرصت استفاده كرده و خود را به ميدان درگيري كبراي خلبان كريمي نزديكتر كردم طوري كه صورت باقري را مي‏ديدم كه چسبيده به دوربين نشانه ‏روي موشك بود. كمي دورتر نيز نبرد نزديك دو هايند عراقي و دو كبراي ايراني در جريان بود. هر دو صحنه بسيار نفس‏گير و تماشايي بود و ما نمي‏‎دانستيم نظاره‏ گر كدام‏يك باشيم.

از آنجا كه فركانس راديويي ما با يگان هاي زرهي نيروي زميني يكي بود در راديو مي‏‎شنيدم كه همگي نيروهاي زرهي ايران درگير تماشاي اين نبرد هوايي هستند و مرتب در راديو مي‏گفتند: بزن. . . بزن. . .

هليكوپترها به هم نزديك شده بودند. ستوان كريمي هنوز به پيش مي‏رفت و فاصله ‏اش با هايند عراقي خيلي كمتر شده بود. نفس‏ها در سينه حبس شده بود و كسي كاري انجام نمي‏داد و همه منتظر نتيجه بودند. ناگهان هايند عراقي كه به كبراي ستوان كريمي نزديك بود خواست گردش كند و از خط آتش كبرا دور شود كه در يك لحظه موشك تاو هليكوپتر كبراي خلبان كريمي رها شد و درست به وسط هليكوپتر عراقي اصابت كرد و هليكوپتر عراقي در آسمان آتش گرفت و قبل از رسيدن به زمين كاملن متلاشي شد به طوري كه چند لحظه‏ ي بعد تقريبن آثاري از هليكوپتر عراقي ديده نمي‏شد.

كمي دورتر، دو هليكوپتر ديگر كبرا نيز موفق شده بودند دو هايند عراقي را با موشكهاي تاو در هوا منهدم كنند.
من به اتفاق هليكوپترهاي كبرا كه ديگر مهمات نداشتند به طرف پايگاه خود حركت كرديم و در راه توسط راديو گزارش جنگ هوايي را به قرارگاه ارسال كردم. وقتي در پايگاه نشستيم مورد استقبال پرسنل هوانيروز و مقامات مستقر در قرارگاه قرار گرفتيم.
فرداي آن روز، اين خبر در رسانه‏ هاي كشور، بازتاب حمعي وسيعي پيدا كرد و هر كدام به نحوي، شجاعت خلبانان كبرا را ستوده بودند.
  • Upvote 12

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
شهید جواد عرفانیان به همراه دوست عزیزش شهید امیر قنبر زاده

[center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10266/da56319a7459.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10266/normal_da56319a7459.jpg[/img][/url][/center]
  • Upvote 9

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
داستان به غنیمت در آمدن هایند توسط رزمندگان دلاور ایرانی به نقل از سرهنگ یزدان پرست:
«عملیات بیت المقدس آغاز شده بود. به علت بمباران های مکرر دشمن، مجبور بودیم به همراه وسایل پرنده مان، در فواصل کوتاه زمانی از منطقه ای به منطقه دیگر نقل مکان کنیم. در یکی از جابجایی ها به کنار نخلستانی رفتیم و برای فرار از دست پشه های مزاحم، به داخل نخلستان وارد شدیم. در هوای شرجی منطقه در حال دست و پنجه نرم کردن با حشرات بودیم که قاصدی خبر احضار من و تعدادی از دوستانم توسط فرمانده منطقه را برایمان ابلاغ کرد. بلافلاصله خود را به چادر فرماندهی رساندیم و پس از ادای احترام، متوجه حضور فرمانده لشکر 77 خراسان در چادر شدم. فرمانده لشکر بدون فوت وقت سراغ اصل مطلب رفت و گفت: «یک بالگرد عراقی به علت نقص فنی در فاصله ای حد واسط خط مقدم ما و عراقی ها به فرود اضطراری نموده و از من خواست به همراه یک گروه ورزیده فنی، قبل از دست به کار شدن بعثی ها اقدام به غنیمت گرفتن آن کنیم.» بلافاصله ابزارآلات مورد نیاز را آماده نموده و مشغول بررسی نقشه شدیم. با ابلاغ دستور به یکی از گردان های لشکر77، گردان مزبور مسوولیت برقراری امنیت منطقه فرود بالگرد عراقی را به عهده گرفت. با گزینش یک گروه 9 نفره فنی، به وسیله یک فروند بالگرد 214 به منطقه اعزام شدیم. با غروب آفتاب، بالگرد ما نیز در خط مقدم حوزه استحفاظی لشکر 77 فرود آمد. به سرعت جلسه ای با گردان شناسایی لشکر برگزار کرده و متوجه شدیم ، بالگرد درست در وسط محدوده دو خط مقدم، در تیر رس هر دو طرف، در میان یک میدان مین فرود اضطراری کرده است.

[center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10266/50~0.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10266/normal_50~0.jpg[/img][/url][/center]

طبق قرار می بایست عملیات بازگرداندن بالگرد در تاریکی مطلق شب، بدون ایجاد هیچ گونه سرو صدا و برقراری تماس بی سیم و با راهنمایی یکی از پیشکسوتان لشکر به عنوان آشنا به محل صورت می گرفت.

برای رسیدن به بالگرد عراقی، لشکر77 یک نفر بر به همراه یک راننده ورزیده در اختیار ما گذاشت. بلدچی(آشنا به محل) با موتور سیکلت در جلو پیش می رفت و نفر بر ما به هدایت آن راننده کار کشته، به سرعت سینه دشت را می شکافت. پس از دقایقی، موتورسیکلت و نفربر متوقف شدند و ما پس از پیاده شدن، با نگاهی به اطراف متوجه حضور بالگرد مزبور شدیم؛ بالگرد میلMi-25 جدیدترین و پیشرفته ترین بالگرد ساخت اتحاد جماهیر شوروی بود. موشک های هدایت شونده و راکت اندازها در زیر آویزگاه های بال خود نمایی می کردند. با دستور من، باتری ها را قطع و مهمات را پیاده کردند. کارها به سرعت انجام شد و بالگرد آماده حرکت شد. تسمه محکمی را به دو طرف بالگرد بسته و وسط تسمه را به تانک T-52 متصل نمودیم. همین که خواستیم حرکت کنیم، سفیر گلوله ها به گوش رسید و سپس یک خمپاره در کنار بالگرد منفجر شد. عراقی ها از حضور ما در منطقه آگاه شده بودند. دستور دادم همگی از کنار بالگرد دور شده و در گوشه ای سنگر بگیرند. آتش بعثی ها هر لحظه شدیدتر می شد. به طور واضح هیچ یک از گلوله ها به نزدیک بالگرد برخورد نمی کرد. مشخص بود که آنها قصد زدن بالگرد خود را ندارند به همین علت به دستور من همگی به سمت بالگرد رفته و مشغول انتقال آن شدند.

تانک به حرکت در آمد و بالگرد با تکان سختی به دنبال تانک راه افتاد. بعثی ها از اینکه می دیدند، دارایی خودشان را در جلوی دیدگانشان می بریم، با خشم و کینه بسیاری شدت آتش خود را دو چندان کردند. همچنان در حال حرکت بودیم که ناگهان صدای پاره شدن تسمه تمام نظرها را به سمت خود جلب کرد. آه از نهادمان بلند شد! دیگر هیچ ابزار جایگزینی برای به حرکت در آوردن بالگرد در اختیار نداشتیم. هوا کم کم داشت روشن می شد و از کاهش آتش دشمن خبری نبود. به هیچ وجه قرار نبود در آنجا بمانیم، بنابراین اصلا تدارک آب و غذا دیده نشده بود. پس از مشورتی که با دوستان کردم، قرار شد با درخواست یک تریلی و جرثقیل از قرارگاه لشکر، ماموریت نیمه تمام خود را تکمیل کنیم. بلدچی دلاور و کهنه کار، مسوولیت ابلاغ درخواست ما به قرارگاه را برعهده گرفت. انتظار کشنده ای آغاز شد! غرق تماشای میادین مین اطراف و مین های خنثی و تلمبار شده کنار دست خود بودیم که صدای موتور سیکلت بلدچی در گوشمان پیچید. بلدچی خود را به من رسانده و موافقت قرار گاه با درخواست ما را اعلام نمود. مبارزه با تشنگی و گرسنگی آغاز شد. هوا کم کم رو به تاریکی نهاد که سر و کله تریلی و جرثقیل از دور پیدا شد. همزمان وضعیت هوا دگرگون شد و توفانی سخت وزیدن گرفت و آسمان به سرخی گرایید. دید اطراف به شدت کاهش پیدا کرده بود. یکی از دوستان که از بچه های جنوب بود گفت: نام این توفان،«باد سرخ»است!

[center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10266/51~0.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10266/normal_51~0.jpg[/img][/url][/center]

بلدچی پیشنهاد داد باید از پوشش باد سرخ که حدودا سه ساعت طول می کشد، برای خارج کردن بالگرد از تیررس بعثی ها استفاده کنیم. پیشنهاد خوبی بود! بلافاصله دست به کار شده و ظرف کمتر از 30 دقیقه، بالگرد غول پیکر را سوار تریلی نموده و با استفاده از عدم وجود دید دشمن بر روی ما، سمت خط مقدم خودی را پیش گرفتیم. با فروکش کردن توفان، ما همچنان در حال حرکت بودیم. دشمن از تخلیه بالگرد مطلع شده و هواپیمای خود را برای هدف قرار دادن ما و بالگرد به منطقه فرستاده بود. اصل اختفا را رعایت کرده و به لطف الهی از شر جنگنده های دشمن در امان ماندیم و نهایتا بالگرد در سلامت کامل و با همراهی دوستان دلاورم به عقب منتقل شد».
  • Upvote 14

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
با عرض سلام و ارادت خدمت دوستانم در انجمن امروز این مطلب رو دیدم و بسیار برایم جالب و با شگفتی همراه بود دلم نیومد مکتوبش نکنم تا دوستان از این دلاوری این مرد بزرگ بی اطلاع باشند . شرح عملیات از زبان سرهنگ خلبان ابراهیم رحیم نواز :
[center]

[IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10266/01~19.jpg[/IMG]
سرهنگ رحیم نواز نفر اول از سمت راست[/center]

درود بر دوستان ، در تاریخ 59/10/07 ماموریتی ابلاغ شدکه دشمن دارد یک جاده احداث می کند که آبادان را کاملا محاصره کند ، تیم آتش از منطقه (( شامل دو فروند کبری و 206 رسکیو جناب شریفی ، اینجانب با کمک خلبان حسینی )) ماهشهر به سمت مختصات به پرواز در آمد و وارد منطقه شدیم . فقط دو یا سه پدافند از آنجا مراقبت می کرد .به دلیل کار کردن مخفیانه فکر اینکه نیروی ما متوجه نخواهد شد وارد عملیات شدیم . پدافند ها رو زدیم و تعدادی نیروهم از بین رفت ، توپ 20 mm هلی کوپتر من عمل نکرد. جناب شریفی هم دیگر مهمات نداشت . من به سید حسینی گفتم : سید خشاب ز3 من رو بگیرو این تعداداز وسایل نقلیه که شامل اتوبوس و کامیون 10 چرخ مانده بود را ا کار بینداز. سید هم موافقت کرد پیاده شد و شروع به زدن وسایل نمود به جاهای حساس تیر می زد .وسایل باقی مانده نیز از بین رفت و یک مهندس را به اسارت گرفتیم . ولی بعلت جا نداشتن 206 نفر عراقی روروی توپ 20 میلیمتری کبری جناب شریفی سوار کردیم و سرش رو داخل کابین جلو کردیم و با سرعت زیر 40 نات به قرارگاه برگشتیم .آنجا بود که از ما پوکه فشنگ اسلحه ام رو خواستنماموریت رو شرح دادم و افسر رکن دوم با 206 جهت بررسی بیشتر اعزام شدند . بعد از بازگشت تیر اندازی ما رو تایید کرد و خسارت وارده بر دشمن را قابل توجه دانست .
[center]
[IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10266/02~19.jpg[/IMG]

متن نامه این دلاور در شرح ماموریت و درخواست فشنگ جایگزین :[/center]
  • Upvote 12

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
ارتش قانون سفت و سختی داره برا پوکه
وای اگر پوکه تو میدون تیر برفی گم شه
  • Upvote 1
  • Downvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[color=#ff0000][b]خاطره اي از سرهنگ خلبان زعفراني.[/b][/color]

دوم فروردین 1358 به من اطلاع دادند که پادگان سنندج در محاصره عناصری از گروهای مسلح قرار گرفته است و خانواده های نیروهای ارتش در حال قتل و عام هستند با شنیدن این خبر برای پیدا کردن خلبانان به منازل و آدرس هایی که داشتم مراجعه کردم ولی به علت تعطیلات نوروزی و بهم ریختگی اوضاع کسی پیدا نمی شد و یا زیر بار نمی رفت . تا ینکه عده ای از دوستان را پیدا کردم و با هماهنگی هایی که به عمل آمد با 3 فروند بالگرد دیگر به طرف سنندج پرواز کردیم و زیر رگبار گلوله در میدان صبحگاه پادگان فرود آمدیم که دیدیم سیل جمعیت زن و بچه از طرف خانه های سازمانی به طرف بالگرد ها سرازیراست و کرد های مسلح که پادگان را در محاصره داشتند به اتفاق عوامل داخلی پادگان مبادرت به تیر اندازی به طرف آنان می کنند . عده ای به بالگرد رسیدند و عده ای با فرزندان خود روبه روی چشم ما در خون خود غلتیدند. در حالی که نمی توانستیم کاری انجام دهیم قلبم از این همه نا مردمی و نا جوانمردی به درد آمده و اشک از چشمانم سرازیر بود .

دشمن را نمی دیدم که از کجا به طرف زن و بچه های بی دفاع آتش گشوده است . زمانی که به طرف عقب کابین چشم انداختم متوجه شدم حدود 25 الی 30 نفر زن و بچه داخل بالگرد شده اند . چاره ای جز بلند شدن با این تعداد به نظر نمی رسید وقتی خود را برای بلند شدن آماده کردم در کنار بالگرد استواری را دیدم مشغول جدا کردن دخترش از خود بود . دختر که حدود 20 ساله به نظر می رسید پدرش را در آغوش گرفته بود و با خود به طرف بالگرد می کشید و از سوار شدن بدون او امتناع می کرد اما پدر فریاد می زد از اینجا برو تا من بفهمم با ید چه کار کنم؟ و در حالی که اشاره به کشته های خانواده نظامیان می کرد با فریاد بلند می گفت ( چه کسی انتقام اینها را می گیرد ؟) و دخترش را به زور سوار بالگرد کرد و در حالی که به من نگاه پر از معنی که حاکی از غم و درد بود می کرد به طرف یک پهلوی صبحگاه خزید . من با یک دنیا درد و کوهی از رنج و غم بالگرد را از زمین بلند کرده و به طرف کرمانشاه به پرواز در آمدم . بقیه بالگرد ها هم به همین ترتیب عمل کردند و عده زیادی از خانواده های نظامیان داخل پادگان سنندج را به پایگاه کرمانشاه تخلیه کردیم .

[center][IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10266/03642125859816290749.jpg[/IMG][/center]

فردای آن روز مصادف با سوم فروردین 1358 بود . ترمینال فسک پایگاه کرمانشاه شاهد حضور یک گردان از گارد جاویدان سابق بود که برای پاکسازی فرودگاه سنندج از هواپیما پیاده شدند . فرمانده آنان که اسمش را یاد ندارم سرگردی بود که بعد از یک سخنرانی پر شور که برای گردان خود ایراد کرد آنها را بر سر وجد آورد . یادم هست که این جمله را با قوت و قدرت خاصی بیان کرد که بر دل افرادش تاثیر عمیقی گذاشت و آن این بود که گفت :ما می رویم تا این لکه ننگی که با نام گارد شاهنشاهی بر پیشانی ما زدند در این نبرد با خون خود پاک نماییم . آنها را سوار کردیم و با تعدادی از بالگرد های دیگر به طرف سنندج رفتیم . آنها را در همان میدان صبحگاه پادگان سنندج پیاده نمودیم و برگشتیم . در حالی که بالگرد ها مثل آبکش سوراخ سوراخ شده بودند.....
[center]
[/center]
  • Upvote 10

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote name='Shabro' timestamp='1402521099' post='384946']
ارتش قانون سفت و سختی داره برا پوکه
وای اگر پوکه تو میدون تیر برفی گم شه
[/quote]

همین کوته فکری ها باعث شده سی سال در جا بزنیم .

در حالی که دشمنان ما دارن سلاح های لیزری و مغناطیسی و امثال تروفی و گنبد اهنین رو عملیاتی میکنن ما هنوز اندر خم پوکه و میدون تیر مانده ایم . البته این به خودی خود زیاد زبطی به موضوع نداره اما اگه همین اخلاق رو تعمیم بدیم به سایر متوجه وخامت اوضاع میشویم.
  • Upvote 4
  • Downvote 4

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote name='TALASH' timestamp='1407182098' post='398994']
همین کوته فکری ها باعث شده سی سال در جا بزنیم .

در حالی که دشمنان ما دارن سلاح های لیزری و مغناطیسی و امثال تروفی و گنبد اهنین رو عملیاتی میکنن ما هنوز اندر خم پوکه و میدون تیر مانده ایم . البته این به خودی خود زیاد زبطی به موضوع نداره اما اگه همین اخلاق رو تعمیم بدیم به سایر متوجه وخامت اوضاع میشویم.
[/quote]

شما خودت از هر دشمنی بدتر دشمنی میکنی با این حرفات.اگه نظم نباشه هر کی به هر کی میشه.
  • Upvote 3
  • Downvote 3

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote name='TALASH' timestamp='1407182098' post='398994']
همین کوته فکری ها باعث شده سی سال در جا بزنیم .

در حالی که دشمنان ما دارن سلاح های لیزری و مغناطیسی و امثال تروفی و گنبد اهنین رو عملیاتی میکنن ما هنوز اندر خم پوکه و میدون تیر مانده ایم . البته این به خودی خود زیاد زبطی به موضوع نداره اما اگه همین اخلاق رو تعمیم بدیم به سایر متوجه وخامت اوضاع میشویم.
[/quote]

ببخشیدا از دوستان ولی کوته فکری از جانب شماست!
به نیروی های جنگی هر کشور میگن نظامی..میدونید معنای نظامی چیه؟؟؟بهتره کمی قبل از حرف زدن فکر کنیم .یاعلی ویرایش شده در توسط SU22
  • Upvote 2
  • Downvote 2

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote name='qaz11' timestamp='1407182782' post='399001']
شما خودت از هر دشمنی بدتر دشمنی میکنی با این حرفات.اگه نظم نباشه هر کی به هر کی میشه.
[/quote]

نظامی باید منظم باشه ولی من منظم بودن رو در علم و به روز بودن آموزش و تفکر میلیتاریستی میبینم تا شمردن پوکه و دستمال یقه بستن و شلواری که خط اتوش مو رو میبره....

نظامی یا مثل غربی ها باید خوش فکر باشه یا مثل داعشی ها نجس اخر عقیده و یا همچون حزب الله لبنان شامل هر دو وگرنه یا میشه ارتش سوریه یا عراق ...

[quote name='SU22' timestamp='1407183108' post='399003']
ببخشیدا از دوستان ولی کوته فکری از جانب شماست!
به نیروی های جنگی هر کشور میگن نظامی..میدونید معنای نظامی چیه؟؟؟بهتره کمی قبل از حرف زدن فکر کنیم .یاعلی
[/quote]

من اون کسیو کوته فکر میبینم که وقتی بغل گوشش پدافند لیزری و سامانه تروفی تست و عملیاتی میکنن هنوز فکر رژه رفتن و خیلی خوب شنیدن هست.
  • Upvote 3
  • Downvote 3

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.