Arash

در کمینگاه دشمن

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

خاطرات شهيد سپهبد علي صياد شيرازی

 

فرماندهي قرارگاه غرب
با وجود آن كه در ابتداي ورود به منطقه ي كردستان مسئوليت خاصي به عهده نداشتم ولي پس از انجام اولين عمليات در اين منطقه تحت عنوان شيندرا تا عمليات پاكسازي محوربانه - سردشت مسئوليت هاي مختلفي به صورت موقت به من سپرده شده كه عمدتاً به عنوان جلودار ستونها در پاكسازي محورها انجام وظيفه م يكردم تا اينكه مسئوليت فرماندهي قرارگاه غرب كشور به من واگذار گرديد. اين قرارگاه تمامي استا نهاي كردستان ، كرمانشاه و بخشي از استان آذربايجان غربي و همچنين استان ايلام تا مهران را تحت پوشش خود داشت .
البته بيشتر فعاليت ما از قسمت اورامانات - جوانرود شروع ميشد و تا محور پاوه و همچنين استان كردستان امتداد مي يافت. پس از اين كه سنندج پاكسازي گرديد از سوي رئيس جمهوري وقت ( بني صدر) به تهران احضار شدم. درجلسه اي كه تيمسار ظهيرنژاد نيز حضور داشت بني صدرگفت: حال كه سنندج و چندتا از شهرهاي منطقه آزاد شده، شما برويد برنامه ريزي كنيد تا بقيه مناطق هم پاكسازي شود. گفتم: بايد يك قرارگاه در منطقه تشكيل بدهيم تا از طريق آن قرارگاه ، لشكرها و يگان هاي مستقر درمنطقه را منسجم كنيم و لذا لازم است كه اين يگان ها دركنترل قرارگاه باشند. تيمسار ظهيرنژاد در پاسخ به بني صدرگفت: او درجه ي سرگردي دارد و با اين درجه نمي تواند چنين مسئوليتي را به عهده بگيرد مگر اينكه به او درجه بدهيم.
بني صدرگفت: چه درجه اي مي شود به او داد تا بتواند كارش را انجام دهد هر درجه اي كه لازم است به او بدهيد. تيمسار ظهيرنژاد گفت: بايد دو درجه موقت به او بدهيم تا بتواند كارش را انجام دهد. اين پيشنهاد مورد موافقت بني صدر قرارگرفت و تيمسار ظهيرنژاد هم خيلي سريع اقدام كرد و رسماً دو درجه موقت به من داد و من با درجه ي سرهنگي به نيروي زميني رفتم و درآنجا مسئوليت قرارگاه غرب به طوررسمي به من واگذارشد. قرارگاه را تشكيل دادم و به دنبال آن لشكرهاي 81 و 28 و بخشي از لشكر 16 زرهي به همراه عناصري از تيپ 23 نوهد كه در منطقه مستقر بودند تحت امر قرارگاه غرب قرارگرفتند. با برنامه ريزي در قرارگاه غرب چند عمليات موفق پاكسازي را انجام داديم كه در پي آن چند محور مواصلاتي و تعدادي از شهرها از جمله مريوان، ديوان دره، سقز و بانه پاكسازي و آزاد گرديد. به خصوص محوربانه - سردشت كه بخش وسيعي از فعاليت مسلحانه ضد انقلاب دراين محور متمركز بود و نياز به اين داشت كه دراسرع وقت پاكسازي شود.
 
اوضاع وخيم سردشت
 
در آن روزها اوضاع سردشت آن قدر وخيم و اسفبار بود كه لفظ جزيره خون را بر روي آن گذارده بودند. تنها فعاليت نيروهاي نظامي درآن شهر خلاصه مي شد به پدافند نقطه اي توسط يك گردان تقويت شده ازتيپ 55 هوابرد كه آن هم منحصراً نگهداري وحفاظت ازپادگان سردشت را به عهده داشت. بقيه شهركه مشرف به پادگان آنجا بود در كنترل ضدانقلاب قرارداشت. البته گردان هم خوب كار مي كرد و با قدرت تمام پادگان را حفظ مي كرد. با اين حال وضعيت موجود غير قابل تحمل بود؛ زيرا تمام ترابري يگان ها از طريق هوا صورت مي گرفت و آذوقه و مهمات به وسيله بالگرد به گردان مأمور مستقر در پادگان سردشت رسانده مي شد. حتي تعويض گردان هم به وسيله بالگرد صورت مي گرفت آن هم از شهر سقز به سردشت كه علاوه بر مشكلات هزينه ي سنگيني را هم به دنبال داشت و بدين ترتيب بخش زيادي از بيت المال به هدر ميرفت . در چنين شرايطي پاكسازي محور بانه - سردشت براي من به صورت يك آرزو درآمده بود و پيوسته مترصد فرصتي بودم تا به اين وضع خاتمه بدهم.
 
ادامه دارد .....
  • Upvote 13

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
تأمين ارتفاع خطرناك در منطقه دارساوين
سمت راستمان يك ارتفاع خطرناكي بود كه از روي آن به سمت ما تيراندازي مي كردند. براي خاموش كردن آتش ضدانقلاب، ستوان نوري و ستوان خليلي را با يك گروه كلاه سبز و يك دسته از ستون مأمور كردم كه بروند روي ارتفاع و گسترش پيدا كنند و از بالا تأمين ما را برقرار نمايند. گروه جهت اجراي مأموريت به راه افتاد، اما هنوز به وسط نرسيده بود كه بي سيم چي طي تماسي گفت، غير از ستوان نوري و خليلي بقيه افراد بريده اند و قادر به ادامه عمليات نيستند. گفتم: با دو نفر كه نمي توان مأموريت را انجام داد پس برگرديد. بنابراين مأموريت تأميني انجام نگرفت و گروه به طرف ستون مراجعت كرد . در موقع بازگشت خليلي هم از ناحيه ي شانه راست تيرخورد و زخمي شد . وضع بسيار نگران كننده اي به وجود آمده بود. زخمي ها و شهدا نيز روي دستمان مانده بودند و به اين ترتيب كنترل اوضاع ستون تقريباً ازدستم خارج شده بود.
 
سربازان از جاي خود تكان نمي خوردند
از شدت آتش، سربازان به زمين چسبيده بودند. درآن جا براي اولين بار در زندگيم فهميدم كه معناي زمينگير شدن يعني چه! اين حالت آن قدر عجيب بود كه شباهت به نافرماني داشت! هر چه فرياد مي زدم و دستور مي دادم كارساز نبود. همه روي زمين درازكشيده و هيچ عكس العملي در مقابل ضدانقلاب ازخودنشان نمي دادند. ازشدت عصبانيت يكي از آنها را به باد لگد گرفتم و گفتم: چراداخل شيار نمي روي؟ اما گويا هيچ اتفاقي نيفتاده باشد همان طور بر زمين افتاده و حالت بهت و حيرت به او دست داده بود! آن كمين جهنمي آن چنان عرصه را بر من تنگ كرده بود كه آرزوي مرگ ميكردم براي خاتمه دادن به اين اوضاع وحشتناكي كه در بين پرسنل به وجود آمده بود و تقريباً سبب بروز نافرماني در بين آنان شده بود تصميم گرفتم كه به بالاي ارتفاع سمت راستمان كه بيشتر آتشهاي ضدانقلاب از آنجا روي ستون هدايت ميشد بروم . مشغول صعود از آن ارتفاع بودم كه يكي از سربازان هم با من همراه شد . چندمتري خزيده جلورفتيم كه ناگهان ضدانقلاب با تفنگ دوربين دار يك گلوله را دقيقاً به سر آن سرباز زده و او را به شهادت رسانيد به ناچار دوباره پايين آمدم. عرصه آن قدر بر من تنگ شده بود كه بي اختيار اين طرف و آن طرف مي رفتم و باخودم مي گفتم: خدايا چرا يكي از اين گلوها به من نمي خورد تا راحت شوم.
 
برادر جعفري گفت تا آخرين گلوله مقاومت مي كنيم
در آن حالت عجيب نا اميدي و تشويش به سر مي بردم كه برادر فتح الله جعفري كنارم آمد و با لبخند و لحني آرام گفت: برادر شيرازي تا به حال اين قدرشما را ناراحت نديده ام! در جوابش گفتم، مگر نمي بيني چگونه زمين گيرشده اند! اگر همين الان بگويند همه تسليم شويد، تسليم خواهند شد و من تحمل ديدن چنين صحنه اي را ندارم. برادر جعفري با لحني متين و آرام گفت مسئله اي نيست چهل تير ديگر داريم و تا آخرين گلوله دفاع خواهيم كرد. اين حرف جعفري آن قدر اثرگذار بود كه چون پتكي بر سرم فرود آمد و با خود گفتم پس آن همه قدرت توكل و ايمان به خدايت چه شد!؟
 
باتوكل به خدا طرح عملياتي جديدي در ذهنم نقش بست
در اين لحظه بود كه طرح عملياتي جديدي به ذهنم آمد. منطقه ي عمليات را به دقت از نظر گذرانيدم و ملاحظه كردم كه دو ارتفاع بر منطقه تسلط كامل دارند پس سريعاً تصميم گرفتم براي تصرف يكي از آن دو نقطه خودم اقدام كنم و تصرف نقطه ديگر را به سرگرد آرين محول نمايم، زيرا تنها راه تسلط بر منطقه و خلاصي از آن وضع دستيابي به آن دو نقطه بود. بنابراين طي تماسي با سرگرد آرين كه از طريق بي سيم صورت گرفت، با مشخص كردن هدفش، دستور تصرف هدف را به او دادم و خودم هم براي گرفتن ارتفاع ديگر وارد عمل شدم و با صداي بلند فرياد زدم: پيش به سمت تپه. ناگهان آنهايي كه تا لحظاتي قبل مثل مرده روي زمين افتاده بودند با تكبير بلند به دنبالم راه افتادند . با اين فرياد برخاسته از دل روحيه پرسنل آن قدرتقويت شده بود كه هنگام بالا رفتن حتي يك گلوله هم شليك نكردند زماني كه به بالاي ارتفاع رسيدم به يكباره صداي تيراندازي ضدانقلاب هم قطع شد. با قطع تيراندازي، فكر كردم ضدانقلاب قصد دارد ما را زنده دستگيركند ولي پس از گذشت مدتي از آنها خبري نشد . با سرگرد آرين تماس گرفتم و جوياي اوضاع آن طرف شدم كه او گفت : ما هم هدف را تصرف كرده ايم و مشكل چنداني نداريم اوضاع تقريباً آرام شد و شرايط مساعدي به وجود آمد تا توانستيم به جمع آوري مجروحين و شهدا بپردازيم.
 
صدور دستور اجراي پدافند دورتادور
قبل از تاريكي هوا در ابتداي پيچ دارساوين محل مناسبي را انتخاب كردم و پس ازجمع آوري خودروهاي ستون، دستور اجراي پدافند دورتا دور را دادم . ستون ديگر رمق چنداني نداشت و بعضي ازمسئولين ستون هم زخمي شده بودند مانند ستوان نوري كه به شدت آسيب ديده بود. ساعت يازده شب فرصتي دست داد تا به عيادت نوري بروم، از ناحيه ي پا به سختي مجروح شده بود اما تا مرا ديد لبخندي زد و گفت چيز مهمي نيست. صبح روز بعد اوضاع به هم ريخته ستون تقريباً مرتب شده بود و بالگردها برايمان مهمات و آذوقه مي آوردند.
 
الحاق 40 نفر پاسدار از سپاه پاسداران اراك
در اول پيچ دارساوين حدود 40 نفر پاسدار از سپاه پاسداران اراك براي كمك و ياري به ما آمده بودند. حضور اين برادران موجب ارتقاء روحيه ي پرسنل گرديد پاسداران را تقسيم كردم و هركدام ازآنها را دركنار يك ارتشي داخل يك سنگرقراردادم. برادران پاسدار با خود قرآن آورده بودند و با ارتشي ها مشغول قرائت قرآن شدند. برادر رفيعي فرمانده پاسداران جديد بود و معاونش علي اكبري رفيعي از نظامي گري سررشته چنداني نداشت اما داخل سنگرها مي چرخيد و اشكالات قرآني بچه ها را رفع مي كرد البته او هم شهيد شد. به هرصورت شب فرا رسيد و جو معنوي خاصي در بين پرسنل پيدا شد كه با زبان قابل ذكر نيست. آن شب نگهباني را طوري تنظيم كردم كه حتي خودم هم از آن مستثني نبودم. ضدانقلاب هم با تمام امكانات در نزديكي ما مستقر بود و با تسلطي كه بر ستون داشت همه چيز را زير نظر گرفته بود. به طوري كه هركس سرش را از سنگر بيرون مي آورد مورد اصابت گلوله قرارمي گرفت. گلوله هاي خمپاره هايشان نيز يكي پس از ديگري روي جاده و خودروهاي ما فرود مي آمد و آن ها را به آتش ميكشيد. 
 
ادامه دارد ....
  • Upvote 13

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
انفجار تريلي
روز بعد به علت سرماي هوا تعدادي از پرسنل زير تنها تريلي باقي مانده ستون خوابيدند و با اينكه به پرسنل تاكيد كرده بودم كه از انجام اين عمل پرهيز نمايند اما متاسفانه در آن شرايط گوش كسي به اين حرف ها بدهكار نبود، سرانجام همان بي احتياطي منجر به شهادت تعدادي از پرسنل شد. زيرا تريلي در اثر اصابت گلوله منفجر گرديد و در اثر آن پرسنلي كه زيرش خوابيده بودند از شدت سوختگي به ذغال تبديل شدند.
 
تصرف محل ديدباني ضدانقلاب و تكرار خاطره تصرف ارتفاع كوخان
پس از انفجار تريلي بلافاصله متوجه شدم نقطه ديگري هم وجود دارد كه ضدانقلاب از بالاي آن به ديدباني مي پردازند. سروان شهرام فر را مأمور كردم كه آن ارتفاع را تصرف نمايد. شهرام فر براي اجراي مأموريت عده اي را انتخاب كرد و به راه افتاد. هنوز مدتي نگذشته بود كه با ضدانقلاب درگيرشد. براي كمك به شهرام فر عده اي داوطلب را انتخاب كردم و آنها را از محور و يال ديگري كه موازي با محور پيشروي شهرا مفر بود براي تصرف آن ارتفاع وارد عمل كردم و سرانجام آن جا را تصرف نموديم. نکته جالب توجه اي كه در تصرف اين ارتفاع خاطره ي گرفتن قله ي كوخان مجدداً تكرارشد. يعني دوباره هوا تقريباً تاريك شده بود كه به بالاي ارتفاع رسيديم و ديگر نمي توانستيم پايين بياييم و مهمات و آذوقه و پتو هم كم داشتيم ولي اين بار تجربه ي ارزنده اي از تصرف قله هاي كوخان كسب كرده بوديم و بلافاصله از سنگرهاي آماده ي ضدانقلاب استفاده كرديم و با اتخاذ پدافند دورتادور آماده ي پاسخ گويي به هرگونه شرارت ضدانقلاب شديم.
 
باز هم صداي زنگوله
پاسي از شب نگذشته بود كه باز هم مثل حكايت ارتفاع كوخان، صداي زنگوله گله به گوش مي رسيد، افراد را آماده كردم وگفتم: خودشان هستند اما تا نزديك نشده اند حق تيراندازي نداريد . برادران پاسدار از شدت هيجان بي تابي مي كردند و اجازه تيراندازي مي خواستند، اما من مخالفت كردم و گفتم بگذاريد نزديك تر شوند. در انتظار نزديك شدن آن ها بودم كه يكباره يك گلوله آرپي جي به طرف ما آمد. پرسنل با ديدن اين صحنه سئوال كردند كه باز هم تيراندازي نكنيم؟ گفتم: خير، بگذاريد باز هم نزديك تر بشوند! من دانستم كه ضدانقلاب از پشت نفوذ كرده اما راننده ما متوجه شده بود و ديگر منتظر دستور نشد و دستش را روي رگبار گذاشت. همين كه راننده شروع به تيراندازي كرد ديگران هم به همراهش اقدام به تيراندازي كردند و درنتيجه درگيري سختي درگرفت. گلوله هاي رسام آسمان و زمين را چراغاني كردند . تيراندازي حدود 20 دقيقه اي ادامه يافت و بعد از آن تنها صداي ناله گوسفندان به گوش مي رسيد نه چيز ديگري! به دليل اينكه باز هم احساس خطر مي كردم اجازه ندادم كه پرسنل تا صبح از سنگرهايش خارج شوند . وقي هوا روشن شد گفتم به سراغ گله برويد و گوسفندهاي زخمي را كه هنوز نمرده اند سر ببريد. حدود سيزده رأس از گوسفندها زخمي شده و تعدادي هم مرده بودند و هشتاد رأس از آنها هم سالم مانده بود . پرسنل ستون ما هم تقريباً 18 روز بود كه چيزي نخورده بودند! گوسفند ها را بين دسته ها تقسيم كردم و به آنها گفتم غذاي خوبي خواهيم خورد!
 
به ضدانقلاب گفتم كه مستضعفان از ميان گله گوسفند آر پي جي شليك نمي كنند
عناصر ضدانقلاب دوباره فعال شدند و داخل بي سيم دائم با لهجه ي كردي و محلي صحبت مي كردند كه شما داريد گوسفندهاي مستضعفين را مي خوريد! درجواب آ ن ها گفتم : مستضعفاني كه از ميان گله گوسفند آر پي جي و گلوله شليك مي كنند بايد گوسفندهايشان را خورد! خسارتتان را بگيريد. بعدها معلوم شد همان تماس با بيسيم مبناي برقراري مذاكرات نيروهاي ما با ضدانقلاب قرار گرفته است. زيرا صداي ما را روي نوار ضبط  كرده بودند و هم اكنون يكي از اين نوارها خدمت تيمسار كشاورز است. روز بعد از آن درگيري، ما هم به آب دسترسي پيدا كرديم و هم از نظر گوشت و مواد غذايي تأمين بوديم و وضعيت ستون هم قدري بهتر شده بود ولي هنوز آمادگي ادامه 11 كيلومتر راه باقي مانده تا سردشت را نداشتيم. 
 
ورود بني صدر و شهيد رجايي به قرارگاه غرب در كرمانشاه
به وسيله ي بي سيم به من خبر دادند كه بني صدر و شهيد رجايي در قرارگاه غرب واقع در كرمانشاه هستند. خيالم تا حدودي از طرف ستون راحت شده بود به همين دليل فرماندهي را به شهرام فر سپردم و نزديك عصر بود كه خداحافظي كردم و با بالگرد به سقز رفتم. چون مدت زيادي در جنگ با ضدانقلاب و طبيعت بودم لذا وضع ظاهريم كاملاً به هم ريخته بود كه به محض رسيدن به سقز سريعاً يك دوش گرفتم و بعد هم خلبان بالگرد با پرواز شبانه مرا به قرارگاه غرب در كرمانشاه رساند.
پس از ورود به كرمانشاه به قرارگاه غرب رفتم . پرسنل قرارگاه با مشاهده ي من با صداي خيلي بلند فرياد تكبير سردادند در حالي كه بني صدر هم آنجا حضور داشت از حوادث داخل قرارگاه كاملاً بي خبر بودم و نمي دانستم كه بچه ها با بني صدر حرفشان شده و آن تكبير بلند را هم بيشتر براي مخالفت با بني صدر سرداده اند . وارد اطاق كه شدم شهيد رجايي و بني صدر آنجا بودند، خوب البته بني صدر آن موقع رئيس جمهور بود بنابراين به طرفش رفتم و با هم دست داديم. احساس كردم مثل دست مرده خيلي سرد و بي رمق است. با بني صدر و شهيد رجايي به اتفاق هم نشستيم، بني صدر پرسيد كار ستون به كجا كشيد؟ گفتم: الحمدالله نجات پيدا كرد .
اين سئوال را به گونه اي مطرح كرد كه گويي ديگر ستوني وجود ندارد. بعدها فهميدم كه از وضع ستون طوري براي بني صدرگفته بودند كه گويا اصلاً آثاري از آن به جا نمانده است!
 
گفتگو با بني صدر
بني صدر پرسيد چقدر شهيد داشتي؟ گفتم هفتاد نفر كه البته به مرور تعدادشان به 158 نفررسيد. اين را كه گفتم بني صدر گفت پس به من گفته بودند كه ستون به كلي از بين رفته است! از اين حرف بني صدر خيلي ناراحت شدم و درجوابش گفتم: اصلاً چه كسي جرأت داشت كه داخل ستون بيايد تا بداند چه خبراست؟ اصلاً كسي شهامت داشت كه بداند سردشت كجاست؟ چه كسي آمد تا مقاومت حماسي ما را ببيند؟ البته بعدها معلوم شد اكاذيبي كه به بني صدر تحويل داده بودند از طرف سرهنگ عطاريان بوده است. مرحوم شهيد رجايي، مرا كنار كشيد و گفت: خد ا را شكر كه خودت رسيدي، ما هركاري كرديم كه از تو پشتيباني كنيم راهي نداشت ! و تمام اطلاعاتي هم كه مي رسيد نا اميدكننده بود! به اين ترتيب شروع درگيري من با بني صدر ازآنجا بود كه به تدريج به تضعيف وكناركشيدن و سرانجام به عزلم منجر گرديد. سرانجام تقريباً بعد از يك ماه بازسازي و سازماندهي مجدد ستون، عمليات پاكسازي را شروع كرديم.
از طرف سردشت به دارساوين هدايت گردان هوابرد را خودم به عهده گرفتم و از ناحيه ي دارساوين به سردشت، شهرام فر و دادبين كه به اواخر كار رسيده بود شروع به پاكسازي نمودند و سرانجام در پل كلته به هم ملحق شديم و ستون را به مقصد رساندم. شهرام فر، دادبين و طياره بعدها سردشت و بانه را پاكسازي كردند و بدين ترتيب ستون به سردشت رسيد. 
 
ادامه دارد ........
  • Upvote 12

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

خاطرات سرتيپ احمد تركان ( ایشان در سال 1358 از مركز توپخانه به لشكر 28 پياده كردستان منتقل شد و در مسئوليت هاي فرمانده گردان 329 پدافند هوايي، جانشين و فرمانده توپخانه لشكري و فرماندهي لشكر در دو مقطع زماني، فرمانده قرارگاه عملياتي غرب كشور، رئيس اداره سوم سماجا، فرماندهي مركز توپخانه و ارشد نظامي منطقه اصفهان انجام وظيفه نموده و در سال 1378 به افتخار بازنشستگي نائل گرديده است )

 

دستور عمليات
درگيري هاي كردستان شدت گرفته بود و محدوديت هايي براي فعاليت هاي رزمندگان پيش آمد. منافقان گروهك هاي ضدانقلاب در صدد بودند كه با بستن محور « بانه – سردشت »  شهر سردشت را محاصره كنند و به تدريج بر شهر مسلط شوند. من از دو سال پيش در منطقه حضور داشتم و با هم فكري با دوستانمان، درجهت بي اثر كردن اقدامات منافقين براي ناامني در منطقه « بانه » و « سردشت » فعاليت مي كرديم. در همين زمان بود كه سرهنگ علي صياد شيرازي دستور دادند كه من مسئوليت لشكر 28 را بپذيرم . تقريباً اوايل مسئوليت من بود كه از طرف فرماندهي نيروي زميني ارتش، دستوري صادرشد،  مبني بر اينكه لشكر 28 موظف است با همكاري سپاه پاسداران، محور  « سردشت - بانه  » را كه توسط ضدانقلاب نزديك 3 سال در اشغال بود، آزاد كند. در ابتداي آبان ماه، سال 1360 بود كه در سربازخانه ي « سقز » با همكاري سپاه پاسداران برنامه ريزي كرديم و طرح كلي عمليات را تدوين نمودم و يگان هايي را براي انجام اين عمليات سازماندهي كرديم.
سردشت سه محور داشت، يكي از « پيرانشهر »يكي از « مهاباد »  و ديگري  از « بانه »، كه مهمترين آنها هم، همين جاده ي « بانه - سردشت » ، از سه سال  پيش كه اين محور توسط ضدانقلاب اشغال شد، تمام توان خود را به كار بردند تا از بازشدن اين جاده جلوگيري كنند. يكي از عواملي كه ضدانقلاب براي اين محور اهميت زيادي قائل بودند، نزديكي جاده، به مرز بود كه از اين طريق به سادگي مي توانستند به خارج از ايران دسترسي پيدا كنند.
سابقه ي درگيري با ضدانقلاب پيش از اين، درگيري هايي بين نيروهاي رزمنده و ضدانقلاب اتفاق افتاده بود كه متاسفانه همگي ناكام مانده بود و جاده همچنان در اشغال ضدانقلاب باقي مانده بود. از آن جمله، درگيري يك يگان از لشكر 21 به سرپرستي سرهنگ  « شريف اشراف » بود كه در سال 58 ، روز عيد قربان، كه منجر به از بين رفتن و به شهادت رسيدن همه ي يگان شده بود. از جمله خود شهيد « شريف اشراف ». در سال 59 نيز پيش از آغاز جنگ بين عراق و ايران، يك درگيري شديد بين گردان 126 ازهوابرد دراين محور با مزدوران ضدانقلاب پيش آمد. اين درگيري تقريباً در نزديكي « دارساوين » و « سيدصارم »  رخ داد. درگیری تقريباً حدود 45 روز به طول انجاميد كه با پشتيباني و تقويت بي دريغ  توسط امير « صياد شيرازي » آن گردان توانست از كمین نيروهاي ضدانقلاب ، خارج شود و خود را به سردشت برساند. اين همه درگيري و بروز تلفات و ضايعات، حاكي از حساسيت و اهميت فوق العاده اين محور بود . بعد از اين همه درگيري و دادن تلفات زياد، اين مأموريت به عهده ما گذاشته شده بود و آگاهي از اين مسئله كار را بيش از پيش حساس تر و مشكل تر مي كرد.
 
 
آغاز عمليات و نحوه ي اجرا
بین بانه و سقز گردنه ای است به نام " گردنه ی خان " که با تغييرات جوي، اين گردنه را ابر و مه و بوران فرا مي گيرد و حركت بالگرد را عملاً غيرممكن مي سازد. اين موضوع درحالي كه تقريباً همه ي تداركات منطقه از طريق هوا انجام ميگرفت، مشكل ساز بود. در نهايت به اين نتيجه رسيديم كه اتكاي ما تنها به بالگردكافي نيست، ولي متاسفانه در زمستان سال 60 به علت كمبود نيرو و امكانات و شرايط جوي و بارش برف و باران، ما موفق به بازگشايي همه ي محور نشديم. تنها توانستيم تا منطقه ي "کانی سور" پيش برويم، يعني حدود 20 كيلومتر كه تقريباً دوسوم كلي محور را شامل مي شد. در اين 20 كيلومتر پيشروي كرديم و پايگاه هايي نيز مستقر كرديم.
به هرحال با هماهنگي و همكاري با فرماندهي نيروي زميني ارتش، زمستان سال 60 را پشت سرگذاشتيم، تا ابتداي سال 61 كه وضعيت جوي تغييركرد و ما توانستيم تقريباً كار را يكسره كنيم. ما كار را اين طور شروع كرديم كه يك عده اول شروع به پيشروي ميكردند و مواضع منافقان را در طول مسير جاده منهدم و خود مستقر مي شدند. به همين ترتيب گام به گام تمام محور را باز كرديم. چون تجربه ثابت كرده بود كه پس از عبور يك يگان مانوري از داخل يك محور، منافقين مي توانستند دوباره پشت سر آن يگان فعاليت خود را در منطقه از سر بگيرد. مگر اينكه پس از اشغال يك منطقه، آنجا را حفظ مي كرديم و در آنجا نيرو مستقر مي كرديم.
 
تعويض نيروهاي مستقر درمنطقه
پس از گشودن اين محور، تصميم گرفتيم گردان 130 پياده را كه حدود 6 ماه بود كه درمحاصره ي ضدانقلاب قرار گرفته بود، تعويض كنيم . يك ستون از نيروهاي جديد را حركت داديم و در سردشت مستقر ساختيم و گردان 130 را به سنندج منتقل كرديم . اين امر در تضعيف روحيه ي ضدانقلاب بسيار موثر افتاد. فاصله ي سنندج كه مركز لشكر بود، تا سردشت، حدود 300 كيلومتر بود. در اين فاصله از قرارگاه لشكر، گردان توانسته بود به خوبي در برابر دشمن مقاومت كند كه اين امر، بدون داشتن اراده و ايمان قوي تقريباً غيرممكن بود.
 
همرزمان جان بركف ما در اين عمليات
در اين عمليات رزمندگان و عزيزان زيادي جان فشاني كردند، از جمله سرگرد رجبي راد كه در آن زمان فرمانده ي گردان 116 لشكر 28 بود. فرمانده ي گردان 130 لشكر 28 در سردشت، سرگرد "ولی اله یزدانی" که البته ايشان سرتيپ هستند و در ستاد كل انجام وظيفه مي كنند. "امیر جوادیان" كه اكنون رئيس اداره ي سوم ارتش هستند و آن موقع فكر مي كنم . معاون عملياتي لشكر 28 بودند و در عمليات حضور داشتند. برادر کاظمی از سپاه پاسداران بود كه در همان عمليات به فيض شهادت نايل آمدند . برادر طیاره که در پل کلته در سردشت به شهادت رسيدند. برادر زیادی از سپاه پاسداران و بسياري از عزيزان ارتش و سپاهي كه الان نام همگي شان در خاطرم نيست.
 
"فتح المبین" دیگر
به خاطر دارم كه بعد از اتمام عمليات، روزي عرض تبريك به تیمسار علی صیاد شیرازی داشتم ايشان در جواب، بازگشايي محور بانه - سردشت را فتح المبین در واقع بازگشایی جاده بانه - سردشت هم هست. یعنی ايشان عمليات بازگشايي محور بانه - سردشت را فتح المبین دیگر مي دانستند و الحق كه همين طور هم بود.
 
ادامه دارد ....
  • Upvote 11

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

تشکر میکنم بابت این تاپیک ناب

 

 

فريب خوردن هواپيماهاي جنگي
ضدانقلاب فركانس ارتباط راديوي هواپيماهاي جنگي با افسر رابط هوايي ستون را به دست آورده بود و طي تماس با يكي از هواپيماهاي جنگي كه درحقيقت براي سركوب ضدانقلابيون آمده بودند او را با فريب به سمت ستون نيروهاي خودي هدايت كردند كه متأسفانه منجر به شهادت 12 نفر از نيروهاي ما شد.

 

 

این قسمتش واقعا زور داشت و نشون میده ضد انقلاب واقعا حرفه ای عمل میکرده.

  • Upvote 4

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

خواهش میکنم قابل شما رو نداشت  :blushing:  :laughing:  :laughing:

 

ولی حرفه ای بودن جای خود

متاسفانه بیشتر از اون خامی و تنبلی ارتش رو نشون میده که هنوز که هنوزه از همون فرکانس ها و کدینگ های قبل از انقلاب استفاده میکرده که این اطلاعات در اختیاز زد انقلاب و عراق بود

 

البته این اتفاق سبب خیر هم شد و به قولی یه تکون اساسی داد به نیرو که کد ها و ... رو از اول و بدون استفاده از کد های قبلی برنامه نویسی مجدد کنند

  • Upvote 2

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ولی شخصا نظرم اینه که حرکت ستون مذکور یک شکست نظامی برای ما بود چون که اولا تعداد بسیار زیادی از بهترین نیروهای لشکرهای تکاور و نیرو ویژه رو از دست دادیم تعداد زیادی خودرو و مهمات و خودروی زرهی و حتی بالگرد رو هم از دست دادیم و این مسیر پاکسازی نشد و گویا تا اواسط سال 61 این عملیات ها ادامه داشت

 

بدترین اتفاق کردستان بنظر من همون گروه تیپ هوابرد که همگی به کمین خمپاره افتادن هست که حدود 60 ، 70 تکاور روی یک جاده شهید شدن و فقط یکی دو نفر سالم موندن

 

اینم بخاطر رعایت نکردن اصول نظامی بود که این بنده خداها بصورت گروهی راه افتاده بودن و نه پراکندگی و نه دیده ور گذاشتن رو رعایت نکرده بودن اونم از وسط جاده داشتن حرکت میکردن ضد انقلاب هم از قبل گرا گیری نقاط مشخص رو کرده بوده و با کمین گذاشتن در اون محل تمام نیروها رو زیر اتش خمپاره و سلاح سنگین میگیره و کاملا گروه رو از بین میبره واقعا ضربه وحشتناکی بوده

  • Upvote 4

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

در یک کلام دست کم گرفتن طرف مقابل :|

  • Upvote 2

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

در یک کلام دست کم گرفتن طرف مقابل :neutral:

 

حالا یک سوال مهم پیش میاد که واقعا جواب دادن بهش لرزه به تن ادم میندازه....

 

سی اندی سال از اون اتفاق ها و نبردها میگذره در این بین علاوه بر اون چندین سال جنگ کلاسیک  خودمون که فکر میکنم ته ته تمامی تجارب جنگی بوده باشه با شرایطی که داشتیم و تقریبا کل سی اندی سال تا به امروز رو هم همسایگان و هم پیمانانمون در حال جنگ بودن و بهرحال درگیر این حالت انسانی کشت و کشتار !

 

این سی و اندی سال چند تا تجربه آموختیم و به چند تاش جامه عمل پوشاندیم؟

واضح تر بگم : اگر خدای ناکرده فردا مجبور شدیم به سرآغ همچین شرایطی بریم آیا هیچ تفاوت خاصی رو با سی سال پیش داریم؟

 

سلاح هامون که همونه و تغییری نکرده حتی از خیلی بعدها مثل هوانیروز و نیروی هوایی که با قبلمون قابل مقایسه نیستیم :( تفکر هم همونه ، اموزش ها هم اگر از من بپرسین میگم افت داشته ولی پیشرفت خیر دشمنامون هم که روز به روز زیادتر و فربه تر پس ما چکار کردیم؟؟؟

 

 

اگه این سد بازدارندگی که بوسیله قدرت موشکی ایجاد شده روزی بشکنه چی میشه؟

  • Upvote 5

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

داستان این کمین و ستون کشی در کتاب خاطرات شهید صیاد آمده !

این کمین و کیمن های مشابه در منطقه کردستان بحث زیادی داره اما همان موقع از این ستون کشی ها درس گرفته شد!!

در کل در جایی که ارتش و سباه و یا نیرو های نامنظم شهید چمران در کردستان ادغام شدند ما کمترین تلفات و بیشترین دست آورد ها رو داشتیم چرا که نیروی ارتش یک نیروی خشک و نامنعطف با تاکتیک های قابل بیشبینی بود و در مقابل دشمن نیروی بسیار منعطف و سبک بار و ورزیده در رزم چریکی . زمانی که ارتش و نیرو های نامنظم  شهید چمران در گام اول و سباه و بسیج در کام بعد با نیرو های ارتش هماهنگ شدند نیروهای ضد انقلاب تا مرز عقب رانده شدند هرچند این درگیری ها تا سال ها بعد از جنگ نیز ادامه بیدا کرد اما می توان گفت در سال های 60-61 مناطق اصلی و شهری کردستان از دست ضد انقلاب خارج شد و عمده درگیری های بعد این سال هم بر عهده لشکر ویژه شهدا بود. 

اما باید دقت کرد که مناطق کوهستانی حتی  با بیشرفته ترین امکانت همچنان خطرناک ترین منطقه برای نبرد می باشد!

ویرایش شده در توسط abodi
  • Upvote 3
  • Downvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
اشغال بعضي از نقاط حساس
براي كمك هر چه بيشتر به ستون و جلوگيري از كمين هاي مجدد ضدانقلاب چند نقطه ي حساس از مسير سردشت به بانه را به وسيله ي نيروهايي كه در پادگان سردشت مستقر بودند تصرف كرديم و تأمين منطقه را برقرار نموديم. يكي از پايگاه ها را در محلي كه مسلط به سه راهي پيرانشهر سردشت بود برقرار نموديم و پايگاه ديگر را در محلي مسلط به پل كلته بود تشكيل داديم و پايگاه سوم هم در محلي بود كه روي تمام حركات ضدانقلاب اجراي آتش ميكرديم. 
فرمانده ي تيپ 55 هوابرد هم با يك گروهان از گردان 101 كه تازه به سردشت آمده بود دو پايگاه ديگر نيز برقرار نمود.
 
ورود ستون به شهر سردشت
پس از تحمل مشقت هاي بسيار با پايمردي و ايثار فراوان پرسنل، ستون اعزامي سرانجام در نيمه ي دوم مهرماه با سرفرازي و افتخار وارد سردشت شد. از سه راه پيرانشهر تا پادگان سردشت استقبال باشكوهي از ستون به عمل آمد نيروهاي موجود در پادگان و مردم انقلابي با دسته هاي گل و قرباني كردن گوسفند مقدم پرسنل گروه رزمي را گرامي داشتند . ستون با بانگ رساي تكبير وارد شهر شد و پس از عبور ازخيابان هاي شهر به داخل پادگان رفت. پس از ورود ستون به داخل پادگان و چند روز استراحت من از فرمانده ي تيپ هوابرد خواستم كه اين ستون را به علت ايثار و مقاومت فراواني كه در درگيري با ضدانقلاب به خرج داده از منطقه تخليه نمايد و ما را با گردان ديگري تعويض كند كه ايشان هم با خواسته ي من موافقت كرد. سرانجام در نيمه ي دوم دي ماه 1359 توسط گردان 158 هوابرد اين تعويض انجام شد.
 
نقطه نظرهاي سرتيپ 2 مظفر كشاورز
1- گردان 126 هوابرد با توجه به اين كه از نظر سابقه يكي از قديمي ترين و بهترين گردان هاي هوابرد بود و فرمانده ي آن هم از درجه ي ستواني درآن گردان خدمت كرده بود آمادگي انجام چنين مأموريتي را نداشت.
2- پرسنل گردان به منطق هي كردستان آشنايي نداشتند.
3- نيروهاي ما، ضدانقلاب را ضعيف به حساب آورده بودند.
4- ستون از اطلاعات داده شده در مورد ضد انقلاب در طول مسير استفاده لازم را به عمل نياورد.
5- توجه به تشكيل پايگاه در طول مسير، حركت ستون و پس از آن به صورت خيز به خير جلو آمدن رعايت نشده بود.
6- در مرحله ي اول كمين، كنترل از دست فرماندهان ستون خارج شده بود.
 
ادامه دارد ....
  • Upvote 8

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.