super_comando

کارشناسان جنگ و تنش‌هاي يک امپراتوري

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

موعود:رزمنده آمريکايي در ميان هياهو و بارقه‌هاي انفجار ميدان جنگ، در يونيفرم ضد گلوله آخرين مدل خود پيچيده شده است. کاسکتي صورت وي را مي‌پوشاند و بدين ترتيب از آن محافظت کرده و به وي امکان استفاده از تجهيزات الکترونيکي را که حمل مي‌کند، مي‌دهد. رايانه‌اي که او کنترلش را در دست دارد، حاوي بانک اطلاعات است و به فرامين صوتي پاسخ مي‌دهد. روي صفحه مانيتور«پيشرفته» کاسکتش مي‌تواند نقشه‌ها را ببيند و موقعيت خود را توسط سيستم GPS محاسبه كند. موريس لمون چکيده: رزمنده آمريکايي در ميان هياهو و بارقه‌هاي انفجار ميدان جنگ، در يونيفرم ضد گلوله آخرين مدل خود پيچيده شده است. کاسکتي صورت وي را مي‌پوشاند و بدين ترتيب از آن محافظت کرده و به وي امکان استفاده از تجهيزات الکترونيکي را که حمل مي‌کند، مي‌دهد. رايانه‌اي که او کنترلش را در دست دارد، حاوي بانک اطلاعات است و به فرامين صوتي پاسخ مي‌دهد. روي صفحه مانيتور«پيشرفته» کاسکتش مي‌تواند نقشه‌ها را ببيند؛ موقعيت خود را توسط سيستم GPS محاسبه کرده و قادر است فرامين نوشتاري، دستورات عملياتي و اطلاعات فني لازم براي تشخيص يک دستگاه و حتي تصاوير ويدئويي را مشاهده کند. دوربين کار گذاشته شده در اين مدول، امکان ديد شب از ميان دود را نيز مي‌دهد. گوش‌هاي الکترونيکي که در دوطرف کاسکت وجود دارند، منبع صدا را رديابي مي‌کنند. اين سيستم کامپيوتري به منظور امنيت بيشتر، به يک مين ياب متشکل از حس گرهاي حرارتي و يک رادار کوچک متصل است. اسلحه وي هم مسلماً تفنگ مدل M-14 است. اين اسلحه که مجهز به دوربين حرارتي قادربه کشف مخفيگاه‌ها است، همچنين امکان پخش تصاوير در شبکه را مي‌دهد. سرباز پياده نظام که به لطف ليزر مسافت ياب و تعيين مکان کننده اش، ديده بان نيز هست، به عضوي از شبکه فن آوري و اطلاعات تبديل مي‌شود. آيا اينها همه يک داستان علمي - تخيلي است؟ از سال ١٩٩٤، برخي از اين وسايل در چارچوب21 CLW آماده به کارگيري در ارتش آمريکا بود. «انقلاب تجهيزات نظامي» (RMA) که از زمان جنگ نخست خليج فارس (١٩٩١) به کار گرفته شد، ميزان فايده فن آوري را به حد اعلاي خود رساند. آيا سلاح‌هاي پيروز و موفق به کار گرفته شده در عراق طي عمليات «طوفان صحرا»، همان هواپيماهاي مخفي، موشک‌هاي سريع السير، بمب‌هاي دقيق نبودند و آيا سايرتجهيزات تشکيل دهنده اين ائتلاف بين المللي تحت رهبري آمريکا، نقشي فرعي نداشت؟ هماهنگي واقعي بسياري از سلاح‌هاي دوربرد، قابليت نبردي بي سابقه را به دست داد؛ رويدادي که پيش از ظهور انفورماتيک غيرقابل تصور بود. از اين پس، مدرن ترين تکنيک‌هاي ارتباطي وارد تقسيم بندي‌هاي قدرتمندتر، فعال تر و تجديد سازمان دهي شده تر قرن ٢١ مي‌شوند. دنيس ريمر، رئيس ستاد ارتش آمريکا، اين گونه پيش بيني مي‌کند: «هنگامي که دشمن در ميدان نبرد انگشت کوچکش را حرکت دهد، تمامي نيروهايمان از آن مطلع خواهند شد و قادر خواهند بود سريعاً وي را کيش و مات کنند.» سرباز تبديل به مهندسي مي‌شود که نابود سازي را با وجداني آسوده فراهم مي‌آورد. «اينترنت تاکتيکي»، تجهيزات دقيق چند برابرکننده قدرت آتش هواپيماهاي بمباران کننده شکاري، افزايش تعداد هواپيماهاي بي سرنشين که در ابتدا براي شناسايي و سپس براي جنگ درنظر گرفته شده اند ؛ هيچ گاه تاريخ شاهد چنين تفاوت عظيمي ميان ارتش اول دنيا و رقبا و يا متحدانش نبوده است. گاستون بوتول، بنيان گذار«پولمولوژي» درسال ١٩٤٥، همه اينها را در سال ١٩٦٢ پيش بيني کرده بود، هنگامي که گفت: «سرباز تبديل به مهندسي مي‌شود که نابودي نسلي را با ماشين حساب، صفحه رادار و دکمه‌ها فراهم مي‌آورد. اين امر به وي امکان خواهد داد، به طرز هولناکي وجداني آسوده داشته و يا حتي بي اطلاع باشد. وي قادر خواهد بود، به تمامي کساني که به وي خرده مي‌گيرند، پاسخ دهد: «من سلاخ نيستم، من يک مهندسم». انقلاب تجهيزات نظامي مانند هر انقلاب ديگري از توافق نظر واحد برخوردار نيست. حتي در ايالات متحده نيز برخي افسران خرده مي‌گيرند که تجهيزات پيشرفته پياده نظام، بسيار زايد و دست و پا گير است. برخي ديگر ابراز نگراني کرده و مي‌گويند: «وابستگي بيش از حد به شبکه‌هاي کامپيوتري، با وارد کردن لطمه شديد به روحيه جنگجويي ارتش، به جاي تحکيم، خطر تضعيف آن را درپي دارد، چراکه سربازان بيشتر به کاربران شبکه تبديل مي‌شوند تا سرباز». درسال ١٩٥٨ در چين، دو سرهنگ نيروي هوايي به نام‌هاي کيائو ليانگ و وانگ زيانگسويي در کتاب خود با اين پديده مخالفت کرده و اظهار داشتند: «تحقيقات انجام شده توسط آمريکايي‌ها، به گونه‌اي اجتناب ناپذير حاوي نکات تئوريک کور و خطاهاي استدلالي است». دستاورد «حمله از راه دور» که از کشته شدن افراد در جبهه خودي ممانعت به عمل مي‌آورد، همان حس برتري تکنولوژيکي است که باعث پيدايش مفهومي جديد شده و آن «کشته ندادن» است. زمينه ديگري که به دنبال اين بحث مطرح مي‌شود، آن است که دولت‌ها و ستادهاي ارتش در نظر دارند تا ارتش‌هاي تخصصي با هزينه‌هاي هنگفت تشکيل دهند؛ ارتش‌هايي که از اين پس در بطنشان کيفيت بر کميت فائق آيد. جنگ به پديده‌اي «انساني» تبديل مي‌شود که به تصور دخالت نظامي براي درهم شکستن موقعيت‌هاي غيرقابل تحمل (از جمله قحطي، نسل کشي، پاک سازي قومي، جنگ‌هاي داخلي بي وقفه و غيره) باز مي‌گردد. پديده‌اي که در آن، ارزش‌هاي دوران باستان با همان داستان‌هاي معروف که در آن آدم خوب‌ها نهايتاً به پيروزي مي‌رسند، تجلي مي‌يابد. آن هم براي خوش آيند کارشناسان جنگ اشرافي که با حرارت در«هدف گيري‌هاي دقيق» به سوي «جنگ‌هاي تفنني» بازمي گردند. با اين همه، اين پيشرفت در نظر اول همان تفکر آگوستين قديس پس از افلاطون گرامي، در قرن پنجم ميلادي در باب تمايز «جنگ منصفانه» (که قانوني و براي دفاع از خود است) از «جنگ غيرمنصفانه» (که غيرقانوني بوده و به تجاوز مي‌انجامد) را دوباره مورد توجه قرار مي‌دهد. اين نظريه با ترسيم چارچوب تحليل درگيري‌هاي اخلاقي طي اعصار (و با تحولات و وقفه‌هاي بي شمار)، با تلاش‌هاي صورت گرفته براي شکل دادن به استفاده از زور در روابط بين دولت‌ها، همراه بوده است. مجموعه‌اي از قوانين که خود به دو بخش تقسيم مي‌شود که عبارت است از jus ad bellum (با مضمون قوانين شروع جنگ اخلاقي و شرعي) و jus in bello (معيارهاي جنگ قابل قبول اخلاقي) . نگرش «جنگ منصفانه» که خصوصاً به لطف کنوانسيون‌هاي لاهه و ژنو در حقوق بين الملل مثبت گنجانده شده، حق دفاع از خود را براي ارتش‌ها و دولت‌ها مانند افراد «ذي حق»، «تماميت ارضي» و «خوداستقلالي» قائل مي‌شود. با اين همه نيکلا تاواگليون در اثر خود با عنوان Le Dilemme du soldat «دو راهي پيش روي سرباز» چنين اظهار نظر مي‌کند: «اين نظريه در نگاه اول نسبت به دو رقيب سرسخت تئوريک خود برتري دارد. يعني صلح طلبي مطلق و واقع گرايي غيراخلاقي». عمليات «طوفان صحرا» که تحت نظر سازمان ملل متحد هدايت مي‌شد، با هدف ايجاد «نظم نوين جهاني» صورت پذيرفت. ژيل آندرآني و پير‌هاسنر عنوان مي‌کنند که در حقيقت، چشم پوشي از استفاده غيردفاعي از ارتش که در منشور سازمان ملل متحد نيز به ثبت رسيده، ديگر بازدارنده ايالات متحده نيست (آيا اين نوعي توجيه جنگ است؟). مسلماً طي ده سال اخير، ظاهراً دخالت نظامي «بشردوستانه» (در سومالي،‌هائيتي، بوسني هرزگوين، روآندا، سيرالئون، کوزوو، تيمورشرقي و جمهوري دموکراتيک کنگو) مستولي بوده، اما ستاره اقبال اين نوع جنگ رو به افول است. زيرا چه کسي حاضر مي‌شود، خشونت را در برابر خشونت به کار گيرد؟ چه موقع؟ چگونه؟ و تحت چه عنواني؟ ايالات متحده به تدريج پس از پايان جنگ سرد و همگام با افزايش نفوذش، خود را ناجي سياره زمين، ژاندارم جهان و رسول صلح و دموکراسي مي‌داند. همين امر در مورد اروپايي‌ها نيز ديده شده است. آنها با تمايز ميان «بشردوستي» و «امنيت خواهي»، در کوزوو به خشونت علني متوسل شدند. نيروهاي ناتو در پي کشتارهاي انجام شده توسط ارتش بلگراد که احتمالاً منجر به مرگ بيش از ده هزار غيرنظامي شد، سريعاً جنگ هوايي هفتاد و نه روزه‌اي را (درسال ١٩٩٩) برخلاف نظر سازمان ملل متحد به راه انداختند. اين دخالت غيرقانوني (هرچند که شوراي امنيت سازمان ملل متحد از محکوم کردن آن خودداري کرد) پرسش‌هاي نويني را برانگيخت. براي مثال اينکه، آيا قدرت نظامي بايد به نفع حمايت از قربانيان وارد عمل شود و يا براي تحت فشار قرار دادن مهاجم؟ (پرسشي که آندرآني و‌هاسنر مطرح مي‌کنند.) آيا اين دليل منطقي است؟ تاواگليون مي‌نويسد: «هدف ناتو عمليات بشردوستانه بود: توقف نيروهاي صرب که به عمليات پاک سازي قومي عليه قوم آلبانيايي کوزوو دست مي‌زدند. (...) درحالي که صحنه اين عمليات کوزوو بود، بمباران‌ها پيش از هرجا صربستان را هدف قرار مي‌داد. (...) اين بمباران‌ها که دور از ميدان نبرد صورت مي‌گرفت، «تنبيه جامعه» را مدنظر داشت تا اين چنين اراده آن را خرد و يا روحيه آنها را تضعيف کند. با اين اميد که به اين طريق يا طريقي ديگر، دولت را به توقف نبرد وادار کند.» يعني به گروگان گرفتن شهروندان غيرنظامي که آن هم رسماً درjus in bello نهي شده است. در پايان اين نبرد، پرسش ديگري در سايه قرار مي‌گيرد و آن اين است که اگرچه کارشناسان جنگ آمريکا پس از اين پيروزي سريع به اين نتيجه رسيدند که برتري هوايي به خودي خود براي درهم شکستن ارتش دشمن کافي است، اما در مورد اشغال نظامي زميني در مقابل مردمي متخاصم حرفي نمي‌زنند. درحالي که شکست آمريکا در سومالي بايد توجه آنها را به اين مسئله جلب مي‌کرد. از نقطه نظر نظامي محض، حملات هوايي آنها در٣ اکتبر١٩٩٣ در موگاديشو با موفقيت همراه بود؛ اما بهايي که بابت آن پرداختند (نوزده کشته و مفقود با هشتاد و چهار مجروح) بيش از حد براي افکار عمومي کشوري که نظريه «کشته ندادن» را پذيرفته، سنگين و طاقت فرسا بود. همين امر باعث عقب نشيني شتاب زده ارتش آمريکا از بيروت درسال ١٩٨٢ شد. جايز بودن هرگونه عملي، بدون ملاحظات قانوني و اخلاقي نتيجه گيري نخست آنکه: هيچ شباهتي مابين پذيرش خطر و مرگ براي شرکت در عمليات حفظ صلحي که از يک همکاري چند مليتي غيراجباري نشأت گرفته باشد، با پاسخ گويي به يک تجاوز جنايتکارانه در خاک خود وجود ندارد. ليانگ و زيانگسويي در پکن از اين امر به گونه‌اي ديگر عبرت گرفته و مي‌گويند: «اگر عمليات ارتش آمريکا در سومالي (که در آنجا در مقابل ارتش «آيديد» سردرگم ماند) را مورد قضاوت قرار دهيم، مي‌توانيم چنين نتيجه گيري کنيم که مدرن ترين نيروي نظامي، نه توان آن را دارد تا اعتراض افکار عمومي را کنترل کند و نه قدرت مقابله با دشمني را دارد که خود را پاي بند به هيچ قطعنامه و قراردادي نمي‌داند». همان طورکه پيش گويي اين دو چيني (که آن را در کتاب خود به سال ١٩٩٨ عنوان کردند) مؤيد آن است، حمله به خاک آمريکا در ١١ سپتامبر ٢٠٠١ ماهيتاً غيرقراردادي بود. آن دو اين گونه آورده اند: «هنگامي که کشورهاي فقير با قدرت نظامي ضعيف و همين طورجنگجويان غيردولتي در مقابل قدرت‌هاي برتر ايستادگي مي‌کنند، مانند آنچه که در چچن (دربرابر روسيه)، در سومالي (دربرابر ايالات متحده)، در ايرلند شمالي (دربرابر بريتانياي کبير) و حاميان جهاد اسلامي (دربرابر تمامي دنياي غرب) و... رخ مي‌دهد، عقل به آنها حکم مي‌کند که رويارويي مداوم و خشونت بار با ارتش‌هاي قدرت‌هاي بزرگ را کنار گذاشته و در مقابل، براي مقاومت در برابر آنها به شيوه‌هاي ديگر مبارزه همچون جنگ چريکي (به ويژه از نوع درون شهري آن)، تروريسم، جهاد مقدس، جنگ فرسايشي و جنگ شبکه‌اي متوسل شوند. پاسخ به ١١سپتامبر نقطه پاياني بر نظريه (آمريکايي) «کشته ندادن» نهاد. چراکه اين بار براي واشنگتن مسئله دفاع از شهروندان خودي مطرح بود. البته دفاع رسمي کم‌رنگ‌تر...؛ زيرا کاخ سفيد قدرتمندترين ارتش دنيا را براي کاري به راه انداخت که مي‌بايست توسط پليس و سرويس‌هاي امنيتي و اطلاعاتي انجام مي‌شد. ديگر در اينجا به دلايل بنيادين تاکنون شناخته شده «نبرد جهاني عليه تروريسم» يعني نابودي قدرت نظامي بخشي از جهان عرب با دردست گيري کنترل منابع نفتي خليج فارس نمي‌پردازيم. کارشناسان پنتاگون [وزارت دفاع آمريکا] با حمله به افغانستان براي بيرون راندن طالبان، پيش بيني مي‌کردند که اين نبرد در بهار ٢٠٠٢ به پايان برسد. امروزه بر همگان روشن است که عاقبت الامر به کجا انجاميد. ايالات متحده در ١٨ مارس ٢٠٠٣ و به بهانه يافتن سلاح‌هاي کشتار جمعي خيالي و بدون هرگونه اجازه سازمان ملل متحد و برخلاف خواست بسياري از متحدانش، حمله خود را به عراق صدام حسين آغاز کرد. داريو باتيستلا در کتاب خود مي‌نويسد: «ترک سياست چند سويگي بين دول غربي، نشانگر رجعت ايالات متحده به ارزش‌هاي مکتب «هابزيسم» است». او ادامه مي‌دهد که نگرش‌هابزيسم (که بنيان گذار آن توماس‌هابز بوده) از دوران باستان و قرون وسطي و پيش از آنکه در فرانسه دوران ناپلئون و سپس در آلمان دوران هيتلر به کار گرفته شود، در روابط ميان دولت‌ها وجود داشته است. اين نگرش برپايه دو اصل استوار است: نخست، پذيرش جنگ نامحدود، توسل به خشونت شديد و رد هرگونه سازش با دشمن طي نبرد، با توجه به اين امر که هدف جنگ «نابودي ارتش دشمن» است و سپس باور به جنگ پيش گيرانه يعني فقدان قوانين مرتبط با آغاز جنگ. هرگونه عملي بدون ملاحظات قانوني و اخلاقي مجاز است. مي توان به طور قانوني در باب ضرورت آغاز يک جنگ پيش گيرانه يا بهتر بگوييم «متقدمانه» بحث کرد. آندرآني و‌هاسنر به درستي اين چنين اظهار نظر مي‌کنند: «تصور آنکه توسل به زور بايد تا پس از شکست از هرگونه اقدام صلح آميز به دور باشد، احتمالاً در صورت کشتار از پيش اعلام شده و يا قابل پيش بيني، نتايج وخيمي به همراه خواهد داشت. براي مثال مي‌توان روآندا را ذکر کرد که خاطره آن همگان را آزرده خاطر مي‌سازد. هنگامي که براي کارشناسان جنگ مسجل مي‌شود که اقدام نظامي در يک تاريخ معين، احتمالاً شانس بزرگي براي کوتاه بودن و موفق بودن دارد، در حالي که شش ماه بعد توازن قوا تغيير مي‌کند و نبرد به نبردي خونين تر و نامطمئن تر تبديل مي‌شود، چه تصميمي بايد اتخاذ کرد ؟» در اين زمينه، انتخاب واژه «پيش گيرانه» به جاي «متقدمانه» از سوي واشنگتن (که در نظريه جنگ منصفانه به ثبت رسيده است) به هيچ وجه تصادفي نيست. تفاوت آنها تنها در گذرا بودن خطر است. جنگ متقدمانه در برابر خطر قريب الوقوع صورت مي‌گيرد و جنگ پيش گيرانه براي پاسخ دادن به خطري احتمالي. به عقيده باتيستلا، ايالات متحده با جنگيدن بر پايه گمانه زني‌هاي گنگ و مبهم خود تبديل به مهاجم غيرمنصف مي‌شود. براي کساني که منکر سلطه آمريکا هستند، گزارش منتشرشده توسط کاخ سفيد در٩ ژوئيه ٢٠٠٢ که تحولي در شيوه نگرش به مسائل اتمي محسوب مي‌شود، به همان اندازه نگران کننده است. در مقابل، نگرش «انصراف»، کوچک سازي سلاح‌هاي اتمي، راه را براي «استفاده محدود» مي‌گشايد. پير کونزا که سعي دارد اثبات کند که يکسوگرايي، تروريسم و گسترش سلاح‌ها، همگي منطقاً براي ايجاد مکانيسم ناامني بين المللي با هم مرتبطند، در رساله خود اين پرسش را مطرح مي‌کند که من بعد چه کسي مي‌تواند در افزايش خطر تروريسم و گسترش خشونت متعاقب جنگ آمريکا در عراق شک کند؟ او مي‌گويد: «سقوط اتحاد جماهير شوروي در سال ١٩٩١، حس سرمستي آور پيروزي را هم براي نظريه پردازان اسلاميسم خشن (که تنها از پيروزي بر اتحاد جماهير شوروي در افغانستان قانع و راضي بودند) و هم انديشمندان نومحافظه کار آمريکايي که آن را چون درهم کوبيدن «قدرت شيطاني» مي‌دانستند، درپي داشت.» به عقيده کونزا، شوک پديده افراط گرايي مذهبي، بي شک يکي از خصيصه‌هاي اصلي و غالب بي ثباتي بين المللي است. او با موازي قرار دادن بنيادگرايي «جنوبي» و بنياد گرايي «سني مذهب»، يکسوگرايي دولت بوش را يکسوگرايي قدرتي مي‌داند که هويت خود را به صورت گونه‌اي از «خاص گرايي مقدس مآبانه» و «مسيحاباوري دموکراتيک تندرو» توجيه مي‌کند که نوانجيل پراکنان، براي آن حق مذهبي «ميهن پرستي به شيوه کتاب مقدس» را قائل مي‌شوند. همين مسئله براي جهادطلباني که از اسلام، قانون خشک و مطلق مي‌سازند نيز صدق مي‌کند. او مي‌گويد: «نتيجه اين نوع جنگ با هدف پيروزي دين حق، نمي‌تواند چيزي جز پيروزي نهايي باشد و هيچ مذاکره احتمالي با «ديگري» که به عنوان اهريمن مطلق فرض مي‌شود، امکان پذير نيست». جبران نابرابري نظامي توسط عملياتي با هزينه اندک در منطقه‌اي که بازي قدرت‌هاي خارجي، ناسيوناليسم و نفي غرب را شعله ور ساخته، هر فردي خشونت را در دشمن مي‌بيند و خشونت خود را با تقدم خشونت سايرين توجيه مي‌کند. اين امر هم براي جريان پرابهام القاعده صادق است و هم براي ايالات متحده تابع اراده واشنگتن. از اين پس، تنها پاسخ ممکن در«برابرسازي قدرت» يافت مي‌شود که مي‌تواند گسترش سلاح‌هاي کشتار جمعي، جنگ نامنظم و يا تروريسم باشد که با کمترين هزينه، نابرابري فعلي را از بين مي‌برد. اين همان مبارزه بي وقفه سپر و شمشير است که کارشناسان جنگي تمام کشورها، قرن‌هاست که آن را دنبال مي‌کنند... سون تزو، ژنرال چيني معروف دوران «بهارها و خزان‌ها» (٤٨١-٧٢٢ پيش از ميلاد مسيح) در اثر کوچکش با عنوان «هنر جنگيدن»، برداشت‌هايش را از ترفند و تاکتيک ارائه داده است. او بدون نفي منفعت نبرد مستقيم، توسل به تمامي اثرات غيرمستقيمي را که امکان دارد حتي بدون واگذار کردن نبرد در پيروزي نقش داشته باشد، ستوده است. دو هزار و پانصد سال بعد، در کشور چين که براي واشنگتن به مثابه رقيبي نيرومند با قدرتي رو به فزوني است، دو سرهنگ آن کشور، ليانگ و زيانگسويي نيز همين عقيده را تأييد مي‌کنند. اثر آنها (جنگ بدون مرز) که در فوريه ١٩٩٩ در پکن به چاپ رسيد، امکان مقايسه ميان دو فرهنگ استراتژيکي، يکي آمريکايي و ديگري چيني را که با هم کاملاً متفاوت است، به دست مي‌دهد. براي هيچ کدام از اين دو طرف مهم نيست که «جنگ نامتقارن» نام گذاري‌اي جديد باشد. درواقع، اين امر يک حکايت قديمي است: «حکايت انتقام ضعيف از قوي». پکن ازمحاصره چين توسط حضور نظامي ايالات متحده در منطقه و يا از افزايش سيستم متحد يابي آن کشور نگران است. کتاب جنگ بدون مرز به منظور جلوگيري از مسابقه تسليحاتي فرسايشي و بي نتيجه، اعمال جنگ طلبانه را تا تمامي زمينه‌ها، فراتر از زمينه نظامي و با تمامي شيوه‌ها، فراتر از شيوه‌هاي جنگي بسط مي‌دهد. کمک‌هاي اقتصادي، تحريم‌هاي بازرگاني، ميانجيگري ديپلماتيک، گسترش پذيرش فرهنگ ديگري، تبليغات رسانه اي، به کارگيري و استفاده از قوانين بين المللي، توسل به قطعنامه‌هاي سازمان ملل متحد و غيره، همراه با ايجاد زمينه‌هاي فرعي، همگي بيش از پيش راه‌هاي فرا ارتشي را در خدمت سياست مداران قرار مي‌دهد. خلاصه آنکه، پکن با توجه به توازن قوا، به حمايت از ديپلماسي و يا بهتر بگوييم، آنچه که به آن soft power (نيروي نرم) مي‌گويند، به منظور تغيير وضعيت به سود خود ادامه خواهد داد. و اما در صورت نبرد آشکار....«نمونه‌هاي جنگ سنتي و تئوري‌ها و متدهاي وابسته به آن، همگي با يک چالش مواجه خواهند شد». از نظر مؤلفان اين کتاب، تمامي زمينه‌ها مي‌تواند به ميدان جنگ آينده مبدل شود و خوشا به سعادت کساني که اين امر را دريابند! «سقوط بازار بورس، يک حمله ساده ويروس‌هاي رايانه اي، يک شايعه و يا يک رسوايي ساده که نوسان ميزان مبادلات کشور دشمن را در پي داشته باشد و يا رهبرانش را در اينترنت به نمايش بگذارد، تمامي اينها مي‌تواند در طبقه بندي تسليحاتي اين نگرش نوين قرار گيرد». ليانگ و زيانگسويي که عاليرتبه ترين مقامات نظامي چين هستند، مي‌گويند که قدرتي بزرگ در مسير جهاني سازي مانند چين، توان آن را دارد تا با اندک تغييري در سياست اقتصادي خود، نظام اقتصاد جهاني را به لرزه وادارد. درچنين حالتي، نتيجه حتماً بهتر از حمله نظامي خواهد بود. خلاصه آنکه، تمايز ميان ميدان نبرد و غيرآن ديگر وجود ندارد. استفاده از يک شيوه واحد، کمتر از پيش سودمند خواهد بود و اين درحالي است که استفاده همزمان از متدهاي گوناگون، مزاياي بديهي خواهد داشت. در خاتمه به نظر اين دو کارشناس جنگ اشاره مي‌کنيم: «ايالات متحده تمام توان خود را برآن متمرکز ساخته تا جنگ جديدي به شيوه جنگ سرد به راه بياندازد و به احتمال بسيار زياد، انرژي خود را در مسير غلط، بيهوده تلف مي‌کند». منبع:www. Ir. Mondediplo. org نشريه سياحت غرب شماره 54

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.