برترین های انجمن
ارسال های محبوب
Showing content with the highest reputation on پنجشنبه, 22 آبان 1404 در پست ها
-
4 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. نگاهی به سومین جنگ داخلی سودان (بخش نخست) مقدمه: اکنون که در حال مطالعه دوباره این تاپیک هستیم ، دقیقا دو سال و هفت ماه (یعنی 31 ماه) از شروع دور سوم جنگ های داخلی سودان میگذرد. جنگی که فقط یکی از عواقب سوء و تبعات آن، نسل کشی الفاشر [شهری در دارفور جنوبی] است که این روزها اخبارش رو میشنویم. دلیل آغاز این جنگ (این طور اعلام شده که) به دلیل رقابت دو ژنرال بر سر قدرت است. اما اگر بررسی دقیقتری صورت بپذیرید، دلائل مهمتر و اصلی تری دیده خواهد شد. به همین دلیل ما در این پست و پست بعدی سعی میکنیم که ریشه های تاریخی این بحث رو مورد بررسی دقیق تر قرار بدهیم. سودان استعمار زده پرچم فرمانداری کل بریتانیائی سودان سودان هم یکی از انبوه کشورهائی بوده که استعمار را تجربه کرده است. نخست توسط عثمانی ها و سپس توسط انگلیسی ها. تا پیش از دوران استعمار، سیستم حکومتی سودان غیر متمرکز بود. یعنی یک دولت مرکزی واحد وجود نداشت. شاکله حکومت در این سرزمین، عمدتاً به صورت حکومت های قبیله ای و سلطنت های غیر متمرکز منطقه ای بود (مشابه الگوی ملوک الطوایفی در تاریخ ایران) . اما در دوران دوم استعمار، انگلیسی ها در این سرزمین یک دولت مرکزی را شکل دادند که با آن سیستم قبیله ای و منطقه ای پیشین فرق داشت و هدف اصلی این دولت متمرکز هم کسب «کنترل کامل سیاسی» برکل منطقه بود تا از طریق این تسلط و سیطره راحت تر بتوانند منابع کشور را استعمار و مردم سودان را استثمار نمایند. در این دولت مرکزی (درست مانند دولت های فعلی) یک نظام سلسله مراتبی وجود داشت که بالاترین مقام و نفر اول این سیستم یک فرماندار کل [فرماندار بریتانیائی] بود و رده های پائینتر و زیر مجموعه های این سیستم ، باز هم همه بریتانیائی بودند. در واقع بریتانیائی ها با این سیستم آمدند و قدرت را از رهبران قبیله ای و منطقه ای گرفتند و به دولت مرکزی منتقل کردند. اما انگلیسی ها ؛ برای اینکه بتوانند مردم و منابع آن منطقه رو کنترل کنند ، رهبران قبایل را حذف نمی کردند بلکه آنها را هم وارد همین سیستم دولت مدرن می کردند. منتها در سطوح خیلی پائینتر. جائی که دیگر خیلی اختیاری نداشتند و می بایست که تابع سلسله فرمان بریتانیائی می بودند. بدین شکل هم قدرت را از رهبران گرفتند و هم آنها را تبدیل به ابزار کردند. ابزاری به عنوان واسطه بین دولت مرکزی و مردم تا بدین شکل از قدرت و نفوذ رهبران محلی هم استفاده نمایند. میراث شوم استعمار اما نکته عجیب این بود که بریتانیائی ها برای این کار بیشتر از رهبران قبایل شمال و مرکز سودان [یعنی آنهائی که عرب و مسلمان بودند] استفاده می کردند و چندان به سمت رهبران قبایل جنوب سودان (قبایل آفریقائی و غیر عرب) نمی رفتند. به همین دلیل هم بود که اگر در دوران استعمار ، منطقه ای توسط انگلیسی ها توسعه نسبی داشته یا زیر ساختی آنجا شکل گرفته (مثلا مدرسه ای یا دانشگاهی ساخته شده) همه اینها برای شمالی ها بوده و نه جنوبی ها. نکته جالب دیگر این بود که ارتش رسمی این مستعمره نشین هم تماماً و یک دست از اعراب مسلمان همین مناطق شمالی و مرکزی سودان بود. پس یعنی هم در ساختار بوروکراسی دولت و هم در ساختار ارتش این کشور، این عرب های مسلمان بودند که جایگاه پیدا می کردند و از همین جا پایه های تبعیض و شکاف اجتماعی بین شمالی ها و جنوبی ها، بین عرب هاو غیر عرب ها، بین مسلمان ها و غیر مسلمان ها و ... در سودان شکل می گیرد. این شکاف ها باعث شد که ارتش به اصطلاح ملی [پس از استقلال سودان در سال 1956 م] ، به جای آنکه نهادی ملی و متحد کننده و متضمن امنیت همه مردم سودان (فارغ از هر قوم و مذهب) باشد، به ابزاری برای حفظ قدرت گروه حاکم و سرکوب مناطق و اقوام دیگر تبدیل شود و همین ساختار نابرابر و غیر ملی، زمینه ساز بی اعتمادی، رقابت، جنگ ها و شورش ها، و نارضایتی های داخلی و درگیری های زیادی در تاریخ سودان شد و این بلا به عنوان میراث دوران استعمار ، همچنان در سودان باقی است. هر جنگ و هر کشتار و هرج و مرجی که امروز در سودان می بینیم یا اخبارش را می شنویم ، بذر آن به همین شکل در دوران استعمار کاشته شد. استقلال و جنگ داخلی اول بر افراشته شدن پرچم ملی سودان برای نخستین بار پس از اعلام استقلال سرانجام سودان در سال 1956 اعلام استقلال می کند. ولیکن پروسه استقلال از چند سال قبل از این تاریخ شروع شده بود و تدریجا همان رهبران رده پائین عرب شمالی که در نظام سلسله مراتب اداری زمان استعمار پائین ترین رده مدیریتی کشور و زیردست و دون پایه بودند ، به تدریج داشتند بیشتر کرسی های مجلس و سمت های مهم سیاسی دولت مستعمره نشین را در اختیار می گرفتند و نقش جنوبی های غیر عرب در این ساختار جدید همچنان بسیار کم رنگ بود. سیاست های شمالی هائی که در قدرت بودند هم بیشتر بر مبنای تبعیض بین عرب و غیر عرب، عربی سازی کشور، سرکوب سیاسی غیر عرب ها، و در کل بهره کشی یا استثمار مردم ساکن مناطق غیر عرب و غیر مسلمان استوار بود. در واقع جنوبی ها می دیدند که شاید کشورشان از دست استعمار و استثمار انگلیسی ها رها شده باشد، اما در اصل این بار گیر خودی ها افتاده اند. شورشهای سال 1955 و جنگ داخلی اول و دوم سودان در اصل حاصل همین سیاست های تبعیض آمیز بود. کودک - سربازهای سودان جنوبی در نخستین جنگ داخلی این کشور (1963-1972) بعد از این شورش ها، تنش بین دولت مرکزی و مناطق جنوبی کم کم زیاد شده و از سال 1963 تبدیل به جنگ داخلی شد. گروه های شورشی جنوب برای مقابله با تبعبض و سرکوب دولت مرکزی و گرفتن خودمختاری برای جنوب می جنگیدند. این جنگ تقریبا 10 سال طول کشید و تماماً بحران انسانی بود. در نهایت با توافق صلح در 1972 ، جنگ داخلی اول تمام شد و جنوب سودان یک خودمختاری نسبی بدست آورد. ولی این «توافق» برای سودان، صلح پایدار به ارمغان نیاورد. زیرا خیلی از ریشه های «بحران سابق» یا «جنگ سابق» هنوز پابرجا بود. که همین ریشه ها زمینه را برای جنگ داخلی دوم مهیا کردند. جنگ داخلی دوم جنگ داخلی دوم سودان هم از سال 1983 (یعنی 11 سال پس از پایان جنگ داخلی اول) شروع شد و تا سال 2005 ادامه پیدا کرد. این جنگ 22 ساله یکی از طولانی ترین و خونبارترین جنگ های داخلی آفریقا به شمار می رود. شروع جنگ هم به این دلیل بود که دولت مرکزی سعی داشت عربی سازی و اسلامی سازی را در کل کشور اجرا کند و خودمختاری جنوب رو که با توافق صلح 1972 به دست آمده بود را لغو نماید. در این جنگ حدود 2 میلیون نفر کشته و بیش از 4 میلیون نفر آواره شدند. خیلی از این مرگ ها به دلیل گرسنگی، بیماری و شرایط بد زندگی بود که اتفاق می افتاد. در نهایت در سال 2005 یک توافق صلح دوباره امضاء شد که به جنوب سودان خودمختاری بیشتری می داد. طبق این توافق ، قرار شد که بعد از 6 سال برای تعیین تکلیف مناطق جنوبی یک رفراندم برگزار بشود. سرانجام در سال 2011 میلادی ، با «برگزاری رفراندوم» اکثریت مردم جنوب سودان به جدائی رای دادند و کشور سودان جنوبی رسما مستقل و تشکیل شد. استقلالی که نتیجه دهه ها به حاشیه رفتن، تبعیض، اختلاف های مذهبی و قومی، رقابت بر سر منابع، سرکوب و عاجز بودن دولت مرکزی در ایجاد یک نظام عادلانه برای همه مردم بود. میراث ارتش سودان ارتش سودان از همان سالهای ابتدائی استقلال همواره در سیاست دخالت می کرد. بطوریکه بین سالهای 1956 تا سال 1989 (یعنی ظرف 33 سال)، حداقل 20 کودتا یا تلاش برای کودتا توسط ارتشی ها انجام شد. به همین دلیل ، در سودان پس از استقلال ، اکثرا حکومت های نظامی حاکم بودند. هر کسی هم که کودتا می کرد وعده می داد که ما به این کشور آشوب زده، ثبات و وحدت ملی را برمی گردانیم. اما بیشتر این دولت های حاصل کودتا همان روند سابق را ادامه می دادند. دوباره نفر بعدی با کودتا می آمد و همان راه قبلی را ادامه می داد. و بعد کودتای بعدی و کودتای بعدی. عمر البشیر رهبر نظامی کودتای 1989/ بدون حمایت اخوان المسلمین کودتا موفق نمیشد ولی آخرین کودتا فرق داشت. شخصی به نام «عمرالبشیر» در سال 1989 میلادی با یک گروه از افسران میان رده ارتش و با حمایت «جبهه اسلامی ملی» کودتا کردند و دولت غیرنظامی صادق المهدی سرنگون شد.[شبیه به ماجرای کودتای رضاخان و سید ضیاء در سال 1299 شمسی] در دهه اول حکومت عمرالبشیر، سیاست ها و قوانین سفت و سخت دینی اجرا میشد. مثل سخت گیری در مورد ارتداد، حجاب اجباری برای مسلمانان و غیر مسلمانان، حذف غیر عرب ها و غیر مسلمان ها از تمامی پست های دولتی و امثالهم. اتحاد بشیر و ترابی باعث شد که اسلامگراها ، هم در ارتش و هم در دستگاه دولت، نفوذ زیادی پیدا کنند. اما به دلیل رقابت بر سر قدرت ، سرانجام در سال 1999 ، حسن الترابی از قدرت کنار گذاشته و زندانی شد و بدین شکل با کاسته شدن از نفوذ جبهه اسلامی ملی ، بشیر تبدیل به دیکتاتور و قدرت مطلقه کشور می شود. عمر البشیر (نفر سمت راست) و حسن الترابی - رهبران نظامی و سیاسی کودتای 1989 با اینکه بعد از حذف الترابی ، بعضی از سیاست های اسلام گرایانه مقداری تعدیل می شود و رژیم بیشتر به سمت تمرکز بر بقای «عمر البشیر» و اقتدار شخصی وی و نظامی گری رفت، اما به دلیل نفوذ اسلام گرایان (خصوصا اخوان المسلمین) در جامعه سودان، قوانین شریعت به طور کامل لغو نشد. حکومت همچنان ماهیت دینی خودش را «در ظاهر» حفظ کرد. یعنی حکومت بشیر در باطن دیگر مثل گذشته ایدئولوژیک و آرمانی نبود ، اما همچنان برای مشروعیت گرفتن و جلب نظر بخش های اسلامگرای جامعه ، از دین استفاده می کرد. جنگ در دارفور در همین دوران است که در کنار جنگ داخلی دوم ، جنگ دارفور هم در جائی دیگر از کشور شروع میشود که به عنوان یکی از فاجعه بارترین درگیری های قاره آفریقا شناخته میشود. مردم دارفور احساس می کردند که به دلیل تبعیض دولت، منطقه آنها گرفتار بی عدالتی و محرومیت است و نسبت به باقی مناطق سودان (منهای جنوب سودان) از نظر اقتصادی و خدمات توسعه پیدا نکرده است. یعنی شرایط دارفور (غرب و جنوب غرب سودان) با شرایط جنوب سودان یکی بود. تبعیض در آنجا هم حاکم بود. دولت توجهی به این مناطق نداشت و توسعه پیدا نمی کردند. گروه های شورشی مثل «ارتش آزادی بخش سودان» و «جنبش عدالت و برابری» ، با شعار مقابله با تبعیض و توسعه نیافتگی علیه دولت مرکزی قیام کردند. دولت سودان هم در واکنش ، علاوه بر ارتش ، از شبه نظامیان عرب به اسم جَنجاوید*، برای سرکوب شورشیان استفاده میکند. بیشتر اعضای این گروه هم از مردان جوان قبایل عرب دارفور (قبایل دامدار عرب) بودند که دولت عمرالبشیر حمایت شان کرده و مسلح شان کرده بود. جنگجویان جنجوید ، عموما از جوانان عرب دامدار (اباله/شتربان) تشکیل شده بودند جَنجاویدها از سال 2003 به عنوان «نیروی ضد شورش» علیه «قبیله های غیر عرب دارفور» فعالیت داشتند و در طول این سالهایِ سرکوب به «پاک سازی قومی»، «قتل عام»، «تجاوز» و «آتش زدن روستاها» مشغول بودند و مسبب اصلی نسل کشی و آوارگی مردم دارفور شناخته می شوند. عمر البشیر به دلیل نقشش در جنایات دارفور از طرف دادگاه کیفری بین المللی (i.c.c) ؛ به نسل کشی و جنایت علیه بشریت متهم شد. همین اتهامات باعث شد که سودان بیشتر منزوی بشود و فشارهای بین المللی بر دولت و مردم سودان (خصوصا مناطق بحران زده ای مثل دارفور) تشدید شود. ادامه دارد ... * : جَنْجَوید یا جَنجاوید: در زبان محاوره ای عرب های سودان به مفهوم «سپاهیان» است. در مورد ریشه لغوی این عبارت گفته شده که معرب شده و مشتق شده از کلمه جنگ آور فارسی است/ گروهی دیگر هم Janjaweed را همان «جان جاوید» فارسی می دانند. [به دلیل نفوذ اندیشه های شیعی اسماعیلی فاطمیان و خصوصاً پس از روی کار آمدن سلسله ایرانی تبار رستمیان در شمال شرقی آفریقا ، برخی واژه های فارسی وارد ادبیات مردم این منطقه شده است. نویسنده : mehran55 پ.ن 1 : این پست و پست بعدی صرفا برای military.ir تهیه شده است و هرگونه نقل قول یا اقتباس با ذکر military.ir به عنوان منبع بلامانع است. پ.ن 2 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
