super_comando

Members
  • تعداد محتوا

    502
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

  • Days Won

    1

پست ها ارسال شده توسط super_comando


  1. من به ذهنم به اين صورت سناريوي جنگ جهاني سوم كه نهايي باشه مياد كه سلسله اتفاقات به اين صورت خواهد بود كه: سرانجام غرب با بهانه ساخت سلاح اتمي و يا يك اتفاق غير منتظره به ايران اعلان جنگ داده و حمله خواهد كرد و طوري ايران را از هوا با بمبهاي اتمي تاكتيكي و خوشه اي و دريا هدف ميگرند كه ايران قادر به تلافي گسترده نباشند و همزمان اسرائيل هم با حزب الله لبنان و حماس به شدت درگير خواهد شد و ايران هم اسرائيل را اگر سلاح اتمي پيشبيني نشده و سري داشته باشد مورد حمله اتمي غافلگيرانه يا با موشك و يا به وسيله حزب الله لبنان و حماس قرار داده و كشورهاي عرب مستنبد و متحد آمريكا را هدف حملات موشكي و شايد تروريستي قرار خواهد داد كه شديدا خسارت خواهند ديد.مردم ايران از اين حوادث بوجود آمده متاثر شده و بر ضد رهبران ... جمهوري اسلامي قيام خواهند كرد و سپس اتفاقات داخلي شگرفي رخ خواهد داد تا اينكه نهايتا يا با يك حركت غير قابل پيش بيني مانند كودتاي نظامي و يا نرم و يا به واسطه تظاهرات گسترده ملت جان به لب آمده سرانجام طبقه جديدي از رهبران كه بسيار مردمي و مردم دوست و در عين حال متدين واقعي و خداترس و عاري از دروغ و فريب و دغل و فساد هستند و از انديشه هاي افراطگرايان ديني دور هستند به قدرت خواهند رسيد و با تغيير قانون اساسي به نفع مردم و ايجاد تحول ساختاري در نظام حاكم با توكل بر خدا و ائمه يك فصل جديد و دوراني طلايي را براي ايران به ارمغان خواهند آورد.سپس اين رهبران جديد حاكمان فاسد و ضد مردمي و ميهني سابق را مجازات خواهند كرد و به غرب اعلام آتش بس و صلح موقت خواهند كرد كه با قبول آتش بس و امضاي پيمان صلح با غرب وبا پايان جنگ چند هفته اي و يا چند ماهه رهبران جديد زور و سركوب داخلي را نفي كرده و جمهوري اسلامي را تبديل به يك حكومت ديني واقعي بر مبناي تفي زور و سركوب در عين حال به معناي واقعي مردمسالار خواهند كرد.آنها با سياستهاي عقلاني خود ايران را در زمان صلح با غرب ناگهان تبديل به قطب برتر اقتصادي و فرهنگي و نظامي و حقوق بشر مبدل خواهند كرد و سرطان استبداد از ايران براي هميشه رخت بر خواهد بست و ايران را آماده رهبري واقعي جهان اسلام و استيلا بر جهان غرب خواهند كرد.اينها احتمالا همان ياران مهدي موعود در ايران خواهند بود.با تحولاتي كه در ايران صورت خواهد گرفت زمينه قيام مردم خاورميانه و آسياي ميانه بر عليه حكومتهاي مستبد و نوكر غرب عربي فراهم شده و در خيلي كشورها منجمله عراق اردن عربستان و ليبي و مصر و كشورهاي حاشيه خليج هميشه فارس و آسياي ميانه خواهد شد و سرانجام بعد از يكسري درگيريهاي داخلي اين كشورها حكومتهاي اسلامي مردم سالار به قدرت خواهند رسيد و حاكمان مستبد به مجازات خواهند رسيد و سپس اين تحولات بزرگ باعث فشار شديد بر نيروهاي صليبي و عقب نشيني نيروهاي غرب صليبي از خاورميانه تا مديترانه و آسياي شرقي خواهد شد.سپس يك اتحاد منسجم و كاملا متحد اسلامي با محوريت ايران بين ايران و كشورهاي تغيير حكومت داده رخ خواهد داد و با اعمال سياستهاي مشتركي اين اتحاديه به رشد بالاي اقتصادي و صنعتي دست يافته و در عين حال ركود شديد اقتصادي در اروپا و آمريكا را موجب خواهد شد.با تشكيل اين اتحاديه قدرتمند اسلامي كه بسيار قوي خواهد بود و روسيه و چين هم خود را به شدت قدرتمند خواهند كرد و با اتحاديه اسلامي متحد خواهند شد.با ظهور اتحاد قدرتمند اسلامي و نابودي جريانات وهابي در جنوب خاورميانه يك جريان خونريز و ستمگر كه احتملا همان وهابي هاي خون اشام باشند و طبق پيشگويي ها احتملا همان سفياني و يا دجال باشد در سوريه يك كودتاي خونين كرده و ديكتاتوري ستمگر وهابي تشكيل خواهد شد.اسرائيل هم احتمالا در اين برهه با لبنان و نيروهاي فلسطيني به شدت درگير خواهد بود.اسرائيل و غرب و اروپا از حكومت ستمگر جديد حمايت همه جانبه خواهند كرد.اتحاديه قدرتمند اسلامي به غرب به خاطر حمايت از حكومت ستمگر جديد شديدا انتقاد خواهند كرد.در همين حال يك ديكتاتور قدرتمند در روسيه يا چين و يا هند به قدرت رسيده و با انديشه ناسيوناليسم افراطي به فكر اشغال و تسخير كل آسيا خواهد افتاد.اين ديكتاور از اتحاد اسلامي حمايت خواهد كرد و روسيه هم به اتحاد اسلامي در جهت مقابله با غرب خواهد پيوست و روابط روسيه و چين با غرب به شدت زيادي تيره و تاريك خواهد شد.اروپا و آمريكا و اسرائيل هم از سفياني ديكتاتور ستمگر و جلاد وهابي مسلك حمايت همه جانبه خواهند كرد.جنگ بين ديكتاتوري سفياني و اتحاد اسلامي با حمله سفياني در خواهد گرفت و سفياني موفق به اشغال عراق و اردن و تركيه خواهد شد و از اسرائيل حمايت خواهد كرد.در سير اين وقايع ديكتاتور چيني يا هندي مناطق وسيعي از آسياي شرقي و جنوبي و ميانه را تا مرزهاي اتحاد اسلامي اشغال خواهد كرد و كشورهاي آسيايي را در شرق و جنوب شرقي آسيا در هم خواهد كوبيد ولي از اتحاديه اسلامي حمايت خواهد كرد.جلسه سران اتحاديه متحد اسلامي تشكيل شده و تصميم به تشكيل يك پيمان نظامي قدرتمند بين كشورهاي اتحاديه اسلامي بعلاوه چين و روسيه گرفته شده و ناتوي اسلامي بعلاوه چين و روسيه تشكيل خواهد شد.تشكيل اين پيمان لرزه بر اندام اروپا و غرب خواهد انداخت.خيلي از كشورهاي آفريقايي هم به اين پيمان خواهند پيوست و به دين صورت يك قدرت بسيار قوي و بلامنازع تشكيل خواهد شد.با تشكيل چنين قدرتي سازمان ملل تحت كنترل غرب منحل خواهد گشت.مردم اتحاديه اسلامي بسيار خوشحال و شاد خواهند بود ولي جنگ با ديكتاتور سفياني ادامه خواهد داشت.فرماندهان اراش متحد اسلامي بعلاوه چين و روسيه تصميم ميگيرند كه به اروپا به خاطرحمايت و انداختن آب دهان نجسشان يعني اسرائيل به دامان پاك سرزمينهاي اسلامي و حمايت همه جانبه شان از ديكتاتوري تازه ظهور سفياني به اروپا حمله كنند و همزمان اسرائيل مورد حملات موشكي اتحاد اسلامي قرار ميگيرد.فرماندهي اين حمله بزرگ بر عهده ايران خواهد بود و روسيه و چين هم با اعلان جنگ به امريكا به نيروهاي اتحاد اسلامي كمك خواهند كرد و موجبات ضعف آمريكا را به خاطر جنايت هايش و ايجاد اسرائيل و حمايت از سفياني ترتيب خواهند داد و خود را هم از شر شيطان بزرگ خلاص خواهند كرد.با اعلام جنگ ارتش متحد اسلامي به اروپا و روسيه و چين به آمريكا جنگ جهاني به صورت فراگير آغاز خواهد شد.مناطق جنوبي اروپا به سرعت از طريق شمال آفريقا توسط ارتش متحد اسلامي مورد حمله همه جانبه از دريا و هوا قرار گرفته و با پياده شدن نيروها در بالكان و يونان و ايتاليا و اسپانيا و جنوب فرانسه جنوب اروپا به اشغال ارتش متحد اسلامي به رهبري ايران در خواهد امد و احتمالا سواحل اسرائيل هم مورد حمله شدذيد نيروهاي اسلامي قرار خواهد گرفت.ناتوي غرب هم به استفاده از سلاح اتمي براي راندن نيروهاي اسلامي متوسل خواهد شد.بدين صورت روسيه به نفع اتحاد اسلامي شهرهايي از اروپا را با سلاح اتمي نابود خواهند كرد و سپس روسيه اروپاي شرقي و مركزي را فتح خواهد كرد و نيروهاي نظامي چين و هند اسلامي هم از شرق و جنوب شرقي با نيروهاي نظامي آمريكا شديدا درگير خواهد شد تا آمريكاييها را به خود مشغول كنند.احتمالا چين از فرصت استفاده كرده و ديكتاتور ناسيوناليست چين دستور حمله اتمي به سواحل غربي آمريكا و آلاسكا را خواهد داد و همزمان آمريكا هم قسمتهاي مختلفي از آسياي شرقي را هدف تسليحات اتمي خود قرار خواهد داد كه روسيه هم وارد جنگ با آمريكا خواهد شد و حملات موشكي سنگيني احتمالا با سلاح اتمي به آمريكا خواهد كرد.كشورهاي آمريكاي جنوبي هم از فرصت استفاده كرده و به آمريكا از جنوب اعلان جنگ خواهند داد و به دين صورت آمريكا مورد محاصره قرار خواهد گرفت.نيروهاي آمريكا از آفريقا هم توسط كشورهاي متحد اسلامي در آفريقا نابود خواهد شد.سه پنجم اروپا به تصرف اتحاد اسلامي و روسيه در خواهد آمد.يك پنجم آن با سلاح اتمي نابود شده و يك پنجم هنوز در اختيار حكومتهاي اروپايي خواهد بود.آمريكا در اثر درگيري با آمريكاي جنوبي و چين به شدت ضعيف شده و احتمالا بخش هايي از آمريكاي جنوبي هم مورد اصابت سلاح اتمي آمريكا قرار خواهد گرفت.ممكن است در اين بين يك حادثه طبيعي ر داده و سرزمين ايلات متحده توسط طوفانهاي عظيمي نابود شود و اگر نشود توسط چين و روسيه اشغال خواهد شد كه تمام اين وقايع و جنگها همراه با انواع بلاياي طبيعي و غير طبيعي و بيماريهاي هولناك و اتفاقاتشگفت انگيز خواهد بود.ديكتاتور سفياني كه همچنان در حال نبرد با ارتش اسلامي در سرزمينهاي مثلث مقدس هست شديدا با ايران كه رهبري اتحاد اسلامي را دارد درگير خواهد بود كه از اينجا به بعد اتفاقات ظهور مهدي موعود عج رخ خواهد داد و با ظهور حضرت مهدي در شهر مكه كه از وجود وهابيت پاك شده و تنين انداز شدن نداي انا المهدي و بقية الله في الارضه اتحاد اسلامي قدرتمند تر شده و امام زمان با معرفي 313 يار خود آماده نجات بيت المقدس و نابودي سفياني خواهند شد و ارتش اسلامي بر روي فتح بيت المقدس به رهبري امام زمان تمركز خواهند كرد و سفياني نيروهاي خود را براي جنگ با امام زمان و كمك به اسرائيل به آنجا خواهد فرستاد و جنگهايي در خواهد گرفت كه مدت آن نامشخص است و سرانجام با نابودي اسرائيل صهيونيستي و ظهور حضرت مسيح در بيت المقدس و برگزاري نماز به امامت امام زمان و اقتداي حضرت مسيح ع به ايشان در صحت قدس ديكتاتوري سفياني و دجال نابود شده و همزمان نابودي قدرت آمريكا و اروپا و نابودي حكومت سفياني امپراطوري متحد اسلامي به پادشاهي امام مهدي و مركزيت كوفه تشكيل خواهد شد و بيشتر انسانهاي زنده مانده از جنگ جهاني با ديدن حق و معجزات حضرت مهدي و معجزات آسماني روايت شده به امپراطوري نمونه اسلامي با دل و جان خواهند پيوست.حكومت آمريكاي ضعيف و اروپاي غربي ضعيف به رهبري انگليس به امام تقاضاي صلح داده و حضرت مسيح مامور هدايت پيروان خود به دين اسلام خواهد شد و امام زمان احتمالا اجازه ادامه حيات آن كشورها را به صورت مشروط و زير نظر امپراطوري اسلامي و حضرت مسيح خواهد داد و آنها به امپراطوري متحد اسلامي ماليات خواهند پرداخت.بقيه اتفاقات را ديگر الله اعلم.يا حجت ابن الحسن عجك الا ظهورك.



    اخطار: خطوط قرمز سایت را رعایت کنید. توهین به مسئولان مملکتی به هیچ وجه قابل گذشت نیست.

  2. دوستان با سلام به شما.اين تاپيك را من به نظرم آمد كه براي شبيه سازي وقايع جنگ جهاني سوم و دلايل وقوع آن و طرفهاي درگير و سرانجام آن و نتايج آن به وسيله خيال پردازي و به كارگيري تجسم ذهني ايجاد كنم.لطفا هركس به صورت ذهني سناريوي جنگ جهاني سوم را در ذهن خود تجسم و شبيه سازي كند تا ببينيم ايده ها در مورد دلايل احتمالي وقوع اين جنگ و وقايع آن و سرانجام نتايج جنگ گسترده چگونه است.فكر ميكنم با اين كار به قوه تجسم و تخيل ذهنيمان هم كمك خواهد شد كه مفيد خواهد بود.

  3. جنگ جهانی دوم: پیاده شدن نیروهای متفقین در سواحل نرماندی در روز دی ،سردر اردوگاه آشوویتز ،رژه نیروهای آلمان نازی در اتریش ،سقوط برلین و اشغال آلمان به دست ارتش سرخ شوروی و دیگر متفقین و انفجار بمب اتمی در ناکازاکی ژاپن و پایان جنگ جهانی دوم زمان: ۱ سپتامبر ۱۹۳۹ (میلادی) تا ۲ سپتامبر ۱۹۴۵ (میلادی) مکان: اروپا ،منطقه پاسیفیک ،جنوب شرق آسیا ،خاورمیانه ،منطقه مدیترانه و آفریقا نتیجه: پیروزی متفقین ،تاسیس سازمان ملل متحد ،تبدبل شوروی و آمریکا به دو ابرقدرت ،آغاز جنگ سرد و بسیاری دیگر. جنگندگان متفقین: شوروی ایالات متحده آمریکا بریتانیا چین فرانسه و دیگر متفقین متحدین: آلمان ژاپن ایتالیا و دیگر متحدین فرماندهان: ژوزف استالین فرانکلین روزولت وینستون چرچیل چیانگ کی شک شارل دوگل آدولف هیتلر هیروهیتو بنیتو موسیلینی تلفات: متفقين: کشته شدگان نظامی بیش از ۱۴٬۰۰۰٬۰۰۰ شهروندان عادی ۳۶٬۰۰۰٬۰۰۰ مجموع ۵۰٬۰۰۰٬۰۰۰ متحدين: کشته شدگان نظامی بیش از ۸٬۰۰۰٬۰۰۰ شهروندان عادی ۴٬۰۰۰٬۰۰۰ مجموع ۱۲٬۰۰۰٬۰۰۰ جنگ جهانی دوم (به انگلیسی:World War II) یکی از بزرگ‌ترین و پرهزینه‌ترین جنگ‌ها در تاریخ جهان می‌باشد، اکثر ملت‌های جهان درگیر جنگ بودند.[نیاز به ذکر منبع]آلمان در ۱ سپتامبر، ۱۹۳۹ به لهستان حمله کرد، این تاریخ متداول آغاز جنگ جهانی دوم در غرب می‌باشد. منابع دیگر حمله ژاپن به چین را در ۷ ژوئیه، ۱۹۳۷، آغاز جنگ می‌دانند، و همچنین حمله ژاپن به منچوری را در ۱۹۳۱ را نیز در این میان ذکر کرده‌اند. دلایل آغاز جنگ: جنگ جهانی دوم به دلایل بسیاری آغاز شد. بعضی از اصلی تربن آن‌ها، بحران اقتصادی و تورم، درخواست غرامت جنگی از جمهوری وایمار آلمان پس از جنگ جهانی اول. رکود اقتصادی و نیاز ژاپن به مواد اولیه بود که باعث ظهور و رواج اندیشه فاشیسم و ملی گرایی، ظهور اندیشه دیکتاتوری و محدود کردن فکر و اندیشه شد. جنگ جهانی اول به پایان رسید، اما نظام سرمایه‌داری اروپا جنگ دیگری را آبستن بود. سرمایه‌داری اروپا از بازارهای پس از جنگ فربه شده بود. تنها چند ماه پس از جنگ جهانی اول بود که شوراهای انقلابی کارگری به ویژه در آلمان پدید آمده و شدیداً طبقهٔ حاکم را نگران کرده بودند. به همین خاطر طبقه‌ی حاکم آلمان به تسلیح میلشیای ارتجاعی همت گمارد تا «خطر» انقلاب را برطرف کرده و بتواند روسیه را از حمایت کارگران اروپا محروم نماید. شوراهای انقلابی کارگری درهم‌کوبیده شدند و بحران اقتصادی بر جای ماند تا این که در سال ۱۹۲۹ میزان بیکاری به درجه‌ای بی‌سابقه رسید. اشتهای استعماری قدرت‌های بزرگ سرمایه‌داری و رقابت‌هایشان هم در این زمان به شدت تقویت شده بودند. دو اتفاق مهم آتش اولیه جنگ جهانی دوم را برافروخت، حمله ژاپن به چین (جولای ۱۹۳۷)و اشغال لهستان توسط آلمان (سپتامبر ۱۹۳۹). کشورهای درگیر جنگ جهانی دوم دو گروه بودند که به نام متفقین و متحدین شناخته می‌شوند. پیش زمینه جنگ: در آلمان چهار میلیون نفر بیکار بودند و از آن جایی که این کشور مستعمره نداشت، نمی‌توانست محصولاتش را به فروش برساند. هیتلر سال ۱۹۲۵ در کتابی به نام نبرد من (Mein Kampf) اعلام کرد که باید در فکر «فضایی برای حفظ موجودیت نژادژرمن» بود و باید برای این مهم «به شرق نگریست». او سپس برای به دست آوردن بازارهای جدید برای محصولات آلمانی مسئله‌ی نابودی «یهودیت – بلشویسم» را مطرح نمود. این تنها کارفرمایان آلمانی از قبیل زیمنس، بایر، کروپ یا بُش نیستند که از نظرات هیتلر پشتیبانی کردند، و صندوق‌های نازیسم را پر از پول و امکانات نمودند. کارفرمای فولادسازی تیسن ۱۰۰ هزار مارک طلا به نازی‌ها داد و هیتلر سال ۱۹۳۳ به قدرت رسید. ورث در کتابی که سال ۱۹۶۴ به نام (روسیه در جنگ، از استالینگراد تا برلین)، منتشر نمود، چنین نوشت:«مبارزه با بلشویسم جهانی هدف اصلی سیاست آلمان بود.» هیتلر سال ۱۹۳۹ به تاریخدانی به نام کارل بورکهاردت گفت:«هر چه من در نظر دارم برضد روسیه‌است. اگر غرب آن قدر احمق است تا این موضوع را بفهمد، من مجبورم با روس‌ها سازش کنم تا غرب را به صورت نظامی شکست دهم و سپس تجدید قوا کرده و اتحاد شوروی را نابود نمایم.» عملاً غرب در سال ۱۹۴۰ از پای درآمد و هیتلر یک سال بعد علیه شوروی وارد عمل شد. جنگ در اروپا: آلمان در ۱ سپتامبر، ۱۹۳۹ به لهستان حمله کرد، این تاریخ متداول آغاز جنگ جهانی دوم در غرب می‌باشد. در پی این با اعلام جنگ کشورهای انگلیس، فرانسه و بلژیک به آلمان جنگ جهانی دوم آغاز گشت. روز ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ عملیاتی با نام رمز بارباروسا آغاز گشت. پنج میلیون سرباز ارتش هیتلری (Wehrmacht) به شوروی حمله‌ای برق‌آسا کردند. روز ۳ مارس همان سال هیتلر دستوری با این مضمون صادر کرده بود:«تمام شوراها باید نابود شوند، هر سرباز آلمانی که در این راه قوانین بین‌المللی جنگ را زیرپا بگذارد عفو و بخشوده می‌شود.» ارتش فرانسه در سال ۱۹۴۰ فقط ۲۸ روز در برابر ارتش هیتلری دوام ‌آورد و نابود گردید. پس از این شکست بود که روزنامه‌ی آمریکایی نیویورک پست در شماره ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ نوشت:«باید معجزه‌ای به بزرگی نازل شدن انجیل روی دهد تا ارتش سرخ بتواند در مدت کوتاهی از یک شکست کامل رهایی یابد.» کمی بیش از یک ماه بعد، در ژوئیه، ارتش آلمان در مقابله با ارتش سرخ ۲۰۰ هزار کشته داد و این تعداد ۴ برابر کل کشته‌شدگان این ارتش در حملاتش در غرب بین سال‌های ۱۹۳۹ و ۱۹۴۰ بود. در سال ۱۹۴۲ نبرد استالینگراد ۳۳۰ هزار سرباز آلمانی را کنار زد، در سال ۱۹۴۳ ارتش هیتلری ۵۰۰ هزارنفر را در نبرد کورسک معروف به نبرد تانک‌ها از دست داد. نخبگان اس اس در این زمان به کلی نابود ‌شدند. ارتش سرخ موفق ‌گردید که ۶۰۷ لشکر از ۷۸۳ لشکر هیتلری را در تمام جبهه‌های جنگ نابود نماید. در ۶ ژوئن ۱۹۴۴ نیروهای متفقین مرکب از ارتش‌های کشورهای انگلستان، کانادا و ایالات متحده آمریکا به اتفاق واحدهایی از ارتش فرانسه آزاد عملیات پیاده شدن در ساحل نرماندی(ساحل کانال مانش) را آغاز کردند. هدف این اردوکشی، آزاد کردن فرانسه و سپس اروپای غربی از چنگال هیتلر و سبک کردن بار جنگ از دوش ارتش روسیه شوروی بود تا روس‌ها بتوانند به سرعت آلمانی‌ها را از خاک خود برانند. در نتیجه از دو بخش شرقی و غربی اروپا هیتلر در محاصره قرار گرفت و برلین در ۸ مه ۱۹۴۵ پس از خودکشی هیتلر سقوط کرد.در پی مرگ هیتلر دریادار فون دونیتس که از سوی هیتلر پیشوای دولت نازی شده بود تسلیم بی قید و شرط را در برابر متفقین پذیرفت. جنگ در افریقا و خاورمیانه: در آفريقا: «ژنرال اروین رومل» که در فوریه ۱۹۴۱ که با ادوات زرهی ناکافی به شمال افریقا فرستاده شده بود، در ابتدای پیاده شدن در افریقا به پیروزی‌های حیرت انگیزی در مقابل بریتانیایی‌ها دست یافته بود. در اواخر سال ۱۹۴۱ و اوایل سال ۱۹۴۲ که سوخت کافی به نیروهای وی رسیده بود، رومل با یک حمله برق آسا در ظرف یک هفته، سیصد مایل پیشروی کرد و از مرز مصر گذشت، ولی در ایستگاهی کوچک به نام «العلمین» متوقف شد. این به آن دلیل بود که متفقین که کلیدهای رمز آلمان و ایتالیا را کشف کرده بودند. به هر کاروان تدارکاتی به سرعت حمله می‌شد. توقف آلمانی‌ها در «العلمین» فرصتی به بریتانیا داد تا نیروهای خود را تجدید کند، «ژنرال برنارد لاو مونتگومری» به فرماندهی سپاه هشتم بریتانیا منصوب شد. نیروهای بریتانیا آماده ضد حمله به آلمانی‌ها شدند. نخستین جنگ رومل و مونتگومری به «جنگ علم حلفا» مشهور شد. نیروهای رومل نمی‌توانستند از سد آتش توپخانه انگلیسی‌ها بگذرند. در ضمن بیشتر سوخت ارسالی به افریقا به قعر دریا رفته بود. رومل تقاضای کمک سریع کرد، ولی این کمک هرگز به وی نرسید. مونتگومری در ۲۳ اکتبر، ضد حمله خود را با آتش شدید توپخانه آغاز کرد. این «نبرد دوم العلمین» بود که کار آفریکا کورپس رومل را یکسره کرد. غرق شدن چهار کشتی حامل بنزین در بندر «طبرق» سبب شد تا نیروی زرهی رومل از کار بیفتد. فاجعه دیگر زمانی رخ داد که نیروهای آمریکایی در مراکش و الجزایر در مسیر عقب نشینی رومل پیاده شدند. نیروهای آلمان و ایتالیا در شمال افریقا که ۹۱ هزار نفر بودند تا ماه مه همان سال تسلیم شدند. در نوشته‌های رومل که پس از مرگش چاپ شده‌است، این جمله به چشم می‌خورد: «از دلاورترین مردان، بدون اسلحه کاری ساخته نیست، اسلحه بدون مهارت به هیچ دردی نمی‌خورد و در جنگ متحرک از اسلحه و مهمات کاری بر نمی‌آید، مگر وسیله نقلیه و سوخت کافی برای جابه جایی آنها وجود داشته باشد». انگیزه ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم: دولت ایالات متحده آمریکا در فاصله بین دو جنگ جهانی یعنی ۱۹۱۸ تا ۱۹۳۹ در حالی که اروپا در یک بحران فزاینده اقتصادی به سر می‌برد و این بحران هم در آمریکا به وجود آمد، اما دولت آمریکا و صاحبان صنایع چرخ صنایع خود را در جاده تولید صنایع نظامی به حرکت درآوردند، به طوری که در زمان آغاز جنگ دوم جهانی در اروپا در ۱۹۳۹ توانسته بود که در زمینه تولید هواپیما، کشتی جنگی و تجارتی، توپ و تانک و صنایع جنبی نظامی بیش از کشورهای روسیه، انگلستان، فرانسه و آلمان جنگ افزار تولید نماید. این حرکت در آمریکا باعث رونق صنایع و اقتصاد آمریکا شد اما محصولات تولید شده می‌بایستی در جایی مصرف شود تا روند تولید متوقف نشود. روزولت رئیس جمهور آمریکا در ابتدای جنگ اعلان بی طرفی کرد اما به فکر مصرف سلاح‌های تولید شده بود. به این جهت در ۱۱ مارس ۱۹۴۱ قانونی از کنگره آمریکا به نام قانون وام و اجاره (The Lend Lease Act) به تصویب رسید. به دنبال تصویب این قانون بود که زیردریایی‌های آلمان در اقیانوس اطلس مزاحم کشتی‌های آمریکا شدند که برای انگلستان ملزومات نظامی حمل می‌کردند. به دنبال حمله ناگهانی ارتش آلمان به روسیه در ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ و پیشرفت سریع ارتش هیتلر به سمت مسکو، لنینگراد و استالینگراد و اعلان جنگ میهنی در روسیه بر ضد تجاوز نازیسم، چرچیل از فرصت استفاده کرد و ضمن ملاقات با روزولت در عرشه کشتی «پرنس آف ولز» (Prince of Wales) ضمن محکوم کردن تجاوز به شوروی، روس‌ها را به کمک آمریکا امیدوار ساخت. از آن پس عملاً دولت آمریکا نیز به متفقین پیوست و در ۲۵ اوت ۱۹۴۱ برای انتقال کمک‌های انگلیس و آمریکا به شوروی خاک ایران اشغال شد و سیل کمک‌های تسلیحاتی آمریکا به سوی روسیه شوروی سرازیر شد. واقعه حمله ژاپن که متحد آلمان بود، به بندر «پرل هاربور» در هاوایی باعث شد که آمریکا در دسامبر ۱۹۴۱ به آلمان اعلان جنگ داده و کشور ایالات متحده در این مرحله رسماً و عملاً با آلمان و ژاپن و ایتالیا وارد جنگ و جنگ از محدوده اروپا خارج شد و جنبه جهانی پیدا کرد. تاریخچه تدارک جنگ جهانی دوم: در قطعنامه‌ای که روز ۱۹ دسامبر ۱۹۲۷ در پانزدهمین کنگره‌ی حزب کمونیست شوروی تصویب شد، آمده‌است:«باید احتمال حمله‌ی نظامی به شوروی را در نظر گرفت.» این تنها یک مصوبه‌ی بی‌سرانجام برای کتاب‌های تاریخ نبود و دولت شوروی برای آن یک برنامه‌ریزی دقیق کرد به طوری که ۱۵۲۳ کارخانه که سال ۱۹۴۱ با تهدید آلمان هیتلری روبه‌رو بودند به شرق کوه‌های اورال منتقل گشتند. استالین در سال ۱۹۳۷ تصمیم گرفت تا صفوف حزب را پاکسازی و تصفیه کنند. گوبلز در سال ۱۹۴۳ گفت:«ما گمان می‌کردیم که استالین با این کار ارتش سرخ را نابود می‌کند، اما عکس این قضیه اتفاق افتاد. بلشویسم قادر شده‌است تا تمام نیرویش را علیه دشمن خود به کار گیرد.» در ژوئن ۱۹۴۱ بود که حزب کمونیست شوروی ۹۵ هزار تن را بسیج کرد، در ۱۹۴۳ این حزب ۲ میلیون و ۷۰۰ هزار تن عضو داشت و تقریباً همین تعداد در سازمان جوانان بودند که در جبهه‌ها فعالیت داشتند. حزب کمونیست در مناطق اشغالی هم نیروهای پارتیزان را سازماندهی کرد. تعداد پارتیزان‌ها یک میلیون نفر بود که در ۱۰۰۰ واحد مخفی متشکل شده بودند. یک آمریکایی به نام اورل هاریمان در کتابی که سال ۱۹۷۵ به نام فرستاده ویژه منتشر نمود، نوشت:«استالین از روزولت اطلاعات بیش‌تری داشت،‌ از چرچیل واقع‌گراتر بود و از جنبه‌های مختلفی بهترین فرمانده جنگی بود.» نتیجه جنگ: نتیجه‌ی سیاست تجاوزگرانه آلمان هیتلری در چهار سالی که از پی آمد زندگی ۲۷ میلیون از مردم شوروی را بلعید[1]، یعنی روزی ۱۸ هزار نفر. پنجاه درصد این کشته‌شدگان خارج از شرایط «عادی» جنگ جان خود را از دست دادند. به جز اینان، ۳ میلیون روس در اردوگاه‌های آلمان و به ویژه در اتاق‌های گاز از پای درآورده شدند. در بلاروس یک میلیون و ۸۰۰ هزار نفر در پی اشغالگری ارتش هیتلری کشته شدند و در لنینگراد هم یک میلیون نفر قربانی ۹۰۰ روز محاصره گشتند. نتیجه‌ی سیاست جنگی آلمان هیتلری در چهار سالی که از پی آمد ۵۰ میلیون کشته در دنیا و تقسیم مجدد جهان بود. جنایات جنگ دوم جهانی: بزرگ‌ترین جنایت جنگ دوم چه بود؟ کشتن 6میلیون یهودی در اردوگاههای مرگ ، مرگ مردم در لنینگراد، کشتار هزاران نفر در رم، کشتارهای دسته جمعی در پاریس و کشتار شهر درسدن آلمان...؟ ۱۳ فوریه ۱۹۴۵ (۲ماه قبل از پایان جنگ) در حالی که پیروزی متفقین قطعی می‌نمود به فرمان چرچیل برای «پیشبرد سریع تر»، دستور محو شهر داده شد. ۲ هزار بمب افکن سهمگین متفقین طی ۴۸ ساعت شهر را به ویرانه تبدیل کردند. شدت انفجارها به حدی بود که آسفالت خیابانها نیز ذوب شد. آتش نشانی برای کمک به مردم بیگناه نبود. ۲۵۰ هزار نفر اهالی شهر طی ۲ روز جان باختند. درسدن را بی گمان می‌توان فاجعه جنگ دوم جهانی در اروپا دانست. نظامیان انگلیسی و آمریکایی در پاسخ به این سؤال که دلیل چنین بمباران مدهشی چه بود تنها اظهار داشتند «بررسی توان هوایی» و حذف دشمن. اما اکنون پس از ۶۰ سال این سؤال باقی است اگر ارتشهای چند میلیون نفره متفقین این شهر را دور می‌زدند و به برلن بدون دفاع حمله می‌کردند چه می‌شد؟ باید به این نکته تلخ اعتراف کرد که جنایتکاران جنگ دوم تنها آلمانها نبودند. تلفات آلمان در جنگ دوم در برخی منابع ۵ میلیون نفر اعلام شد که ۳‌/۳ میلیون نفر آن سرباز و ۱‌/۷ میلیون آن (تخمینی) مردم بیگناهی بودند که در بمباران کشته شدند. پس از پایان جنگ اعلام شد که ۱‌/۳ میلیون تن بمب بر سر ۱۳۱ شهر آلمان فرو ریخته شده که نتیجه آن بی خانمانی ۸ میلیون آلمانی بود. پی آمد جنگ: پیروزی ارتش سرخ بر نازیسم و ارتش هیتلری تنها یک پیروزی برای مردم شوروی نبود، آثار آن در کشورهای غرب اروپا هم با نفوذ احزاب کمونیست در میان مردم پدیدار شد در سال ۱۹۴۶ نزدیک به ۲۸ ٪ به حزب کمونیست فرانسه رأی دادند. حزب کمونیست حتی در بلژیک در سال ۱۹۴۴ دوازده هزار عضو داشت و تعداد آنان یک سال بعد به ۱۰۳ هزار نفر افزایش یافت و از همین جا بود که طبقه‌ی کارگر کشورهایی مانند ایتالیا، فرانسه، بلژیک و غیره توانستند دستاوردهای اجتماعی بسیاری را مطالبه کرده و به چنگ آورند. چند سال پس از پیروزی ارتش سرخ بر آلمان هیتلری جنبش‌های رهایی‌بخش ملی شکل گرفتند و یکی پس از دیگر بر استعمارگران پیروز شدند. نویسنده امریکایی ارنست همینگوی پس از پیروزی شوروی بر آلمان هیتلری در جنگ جهانی دوم نوشت: «هر انسانی که آزادی را دوست دارد بیش از طول عمرش به ارتش سرخ و شوروی سپاسگزاری بدهکار است.» پایان جنگ: کنفرانس تهران با شرکت چرچیل، روزولت و استالین از ۲۸ نوامبر تا اول دسامبر ۱۹۴۳ به صورت سری برگزار شد. هدف کلی این کنفرانس‌ توافق در مورد چهره جهان پس از پایان جنگ جهانی دوم بود. جنگ در اروپا پس از تسلیم آلمان نازی در ۸ مه، ۱۹۴۵ پایان یافت، اما در آسیا و اقیانوس آرام تا بمباران اتمی هیروشیما و ناگازاکی و بعد آن تسلیم ژاپن در ۲ سپتامبر، ۱۹۴۵ ادامه داشت. اشتباهات جنگی هیتلر: بزرگ‌ترین اشتباهات هیتلر که منجر به تغییر سرنوشت جنگ شد: * عدم استفاده از تکنولوژی‌های پیشرفته * توقف ۴۸ ساعته دونکرک * حمله به روسیه * حمله به یوگسلاوی برگرفته از ويكي پديا دانشنامه آزاد

  4. نگاه کوريه به احتمال حمله به ايران : به نوشته روزنامه يديعوت آهارونوت، پس از اظهارات دولت تهران مبني بر در اختيار داشتن سه هزار سانتريفوژ راه اندازي شده ‏براي غني سازي اورانيوم، احتمال حمله اسراييل عليه تأسيسات هسته اي ايران بيش از پيش افزايش يافته است.‏ رييس جمهور احمدي نژاد روز چهارشنبه هفت نوامبر اعلام کرد که ايران سه هزار سانتريفوژ را براي غني سازي اورانيوم نصب ‏و راه اندازي کرده است. به نقل از روزنامه تايمز از لندن، منابع نظامي امريکايي اطمينان داده اند که اين مسأله مي تواند انگيزه اي ‏براي حمله اسراييل عليه تأسيسات هسته اي ايران باشد. به نقل از اين منابع، تعداد سه هزار سانتريفوژ در حقيقت "آستانه"اي است ‏که اسراييل را به انجام واکنش مجاب مي سازد.‏ به رغم هشدارهاي جدي از سوي واشنگتن طي هفته هاي اخير، مقاله چاپ شده در تايمز خاطرنشان مي سازد که پنتاگون در حال ‏حاضر نسبت به حمله عليه ايران مردد است، ولي در خصوص اسراييل "مسأله به صورت ديگري است". روزنامه تايمز قبل از ‏اظهارات احمدي نژاد افزوده بود به گفته يکي از مقامات امريکايي، "زماني که ايران سه هزار سانتريفوژ را نصب و راه اندازي ‏کند، اسراييل واکنش نشان خواهد داد. ولي پنتاگون معتقد است که هنوز بايد صبر کرد".‏ ايهود باراک، وزير دفاع اسراييل، روز چهارشنبه اظهار داشت: "ما هيچ احتمالي را مردود نمي دانيم و بايد بر تمامي جوانب ‏عملياتي متمرکز شويم." وزير دفاع اسراييل همچنين خواستار تحريم هاي بيشتر اقتصادي و ديپلماتيک عليه جمهوري اسلامي شد. ‏رييس جمهور ايران اين اظهارات را در برابر مردم بيرجند در شرق ايران بيان مي کرد. در واقع، دليل ايراد اين اظهارات نشان ‏دادن قدرت و عدم پيروي از خواسته هاي جامعه بين الملل مبني بر توقف فعاليت هاي هسته اي بود. ‏ احمدي نژاد در گذشته نيز وانمود کرده بود که ايران تعداد سه هزار سانتريفوژ را در تأسيسات هسته اي نطنز نصب و راه اندازي ‏کرده است. او روز 7 نوامبر براي اولين بار به طور رسمي اعلام کرد که تمامي اين سانتريفوژها عملياتي شده اند و هم اکنون در ‏حال غني سازي هستند. غني سازي اورانيوم روندي است که طي آن مي توان يا سوخت اتمي براي رآکتور يا مواد اوليه براي توليد ‏بمب تهيه کرد.‏ يوسي بيداتس، فرمانده يگان اطلاعات نظامي اسراييل، هفته گذشته اظهار داشت حکومت فعلي ايران در خطر فروپاشي نيست و تا ‏اواخر سال 2009 به يک قدرت اتمي تبديل خواهد شد. ‏ منبع: کوريه انترناسيونال، 10 نوامبر

  5. سعود فيصل: اگر ايران خصمانه عمل كند، كشورهاي عربي عليه ايران به پا مي خيزند سعود االفيصل گفت: ما با ايراني ها ملاقاتي درباره عراق در استانبول داشتيم كه در آن درباره دخالت ايران در عراق صحبت شد ما به آنها گفتيم كه غيرقابل قبول است كه آنها وارد چيزي شوند كه آنها را به تقابل با تمام جهان عرب وامي‌دارد؛ با اين وجود آنها با پيشنهادي درباره عراق آمدند مبني بر اينكه مردم عراق جايگزين نيروهاي ائتلافي شوند. سعود الفيصل، وزير امور خارجه عربستان سعودي با هفته نامه آمريكايي نيوزويك گفت‌وگويي درباره ايران انجام داده كه به شرح زير است: سوال: چندين سال پيش شما گفتيد كه عربستان خواستار مشاهده قيمت نفت در حدود 40 دلار است و ما اكنون در قيمت بيش از آن به سر مي‌بريم. پاسخ: نخواهيد كه در اين باره صحبت كنم. سوال: بسيار خب. عربستان سعودي اكنون خواستار مشاهده چه قيمتي براي نفت است؟ پاسخ: شما هم اكنون ثابت كرديد كه افراد نمي‌توانند قيمت نفت را پيش بيني كنند. من واقعا نمي‌دانم. آنچه ما به دنبال آن هستيم وجود يك ثبات براي قيمت نفت است. اما اينكه بتوانيم به آن دست يابيم به مولفه‌هاي بسياري بستگي دارد: اين كه چه اتفاقي در كشورهايي از جمله چين مي‌افتد، چه اتفاقي براي صلح در خاورميانه و چه اتفاقي براي تقابل احتمالي در خليج‌فارس مي‌افتد؛ و پس از آن شما برآوردهاي خود را داريد. در زماني كه همه ديگر مولفه‌ها نشانگر يك سير نزولي در قيمت نفت هستند كارشناسان بورس به نظر مي‌رسد كه بتوانند قيمت نفت را پيش بيني كنند. سوال: برخي آمريكايي‌ها مي‌گويند كه شما مي‌خواهيد كه ‌آمريكا ايران را تهديد كند اما به آن حمله نكند. آيا برقراري چنين توازني مشكل نيست؟ پاسخ: ايران يك كشور بزرگ در منطقه است و نقشي براي ايفا كردن ثبات در منطقه دارد كه اميدواريم آن را ايفا كند. ما با آنها با همان صراحتي كه با ديگران صحبت مي‌كنيم گفت‌وگو مي‌كنيم و با آنها درباره نگرانيمان از اينكه به كجا مي‌روند مي‌گوييم و آنها به اطمينان بخشي به ما درباره اينكه در اين خصوص به سمت هيچ نقطه اشتباهي نمي‌روند ادامه مي‌دهند. و در نبود شواهد كافي بايد حرف آنها را قبول كرد. سوال: آيا هيچ نشانه‌اي درباره اينكه آنها تغيير رويه دهند ديده مي‌شود. پاسخ: ما فقط ملاقاتي درباره عراق در استانبول داشتيم كه در آن درباره دخالت ايران در عراق صحبت شد ما به آنها گفتيم كه غيرقابل قبول است كه آنها وارد چيزي شوند كه آنها را به تقابل با تمام جهان عرب وامي‌دارد؛ با اين وجود آنها با پيشنهادي درباره عراق آمدند مبني بر اينكه مردم عراق جايگزين نيروهاي ائتلافي شوند. سوال: اگر آنها خصمانه عمل كنند فكر مي‌كنيد كه چه اتفاقي بيفتد؟ پاسخ: كشورهاي عرب به دفاع از خودشان عليه ايران به پا مي‌خيزند. سوال: عاليجناب شما احساس بهتري به من درباره برقراري ثبات در خاورميانه القا نكرديد. پاسخ: من دارم سعي مي‌كنم كه خود احساس بهتري درباره آن داشته باشم. فقط به عواقب اقدام نظامي در اطراف درياي كوچك خليج (فارس) فكر كنيم جايي كه منافع بسياري از جامعه بين الملل و اقتصاد آن در آن نهفته است و خداي ناكرده اگر در آنجا خشونتي رخ دهد چه عواقبي براي اقتصاد جهان به بار خواهد آورد؟ سوال: برخي تحليلگران اسراييلي مي‌گويند كه ايران واقعا نمي‌تواند اسراييل يا آمريكا را عقب براند اما مي‌تواند عربستان را عقب براند چنين است؟ پاسخ: خب من فكر مي‌كنم كه اين مهمتر از اقدام عليه اسراييل است. من فكر مي‌كنم كه اسراييلي‌ها بايد اين را بدانند؛ منظورم اين است كه تاثير حمله به اسراييل بر اقتصاد بين المللي در مقايسه با تاثير حمله به عربستان بر اقتصاد بين الملل چه قدر است؟ سوال: در ميان آنهايي كه در عراق براي بي‌ثباتي اقدام انتحاري مي‌كنند گزارش مي‌شود كه بسياري از عربستاني‌ها هستند. پاسخ: اين اصلا واقعيت ندارد. به نقل از دارابكس

  6. آغازجنگ‌های صلیبی درسال ١٠٩٥ میلادی جنگ‌های صلیبی میان مسلمانان ومسیحیان آغاز شد. جنگ‌های صلیبی به جنگ‌هایی گفته می‌شود که در آن مسیحیان برای رهایی بیت المقدس از دست مسلمانان در قرون یازده و دوازده میلادی بدان دست می‌‌یازیدند. نخستین کسی که لوای جنگ را برافراشت راهبی بنام پطرس از اهالی فرانسه بود. جنگ‌های صلیبی هشت جنگ است که در جنگ اول و چهارم هیچیک از پادشاهان اروپایی دخالت نداشتند و فقط نجبا و اصیل زادگان بودند که بر صلیبی ‌ها فرمانروایی می‌‌کردند. غیر از جنگ اول در باقی جنگ‌ها مسیحیان از مسلمانان شکست خوردند. در سال ١٠٩٥ میلادی پاپ اورین دوم همه مسیحیان اروپایی را مجبور کرد تا علیه ترکان مسلمان قیام کنند و شهر اورشلیم (بیت المقدس) واقع در فلسطین را اشغال کنند. در همان سال، سپاه بزرگی مهیا و رهسپار نخستین جنگ صلیبی گردید. عده زیادی از جنگجویان صلیبی در طول سفر خطرناک از اروپا تا خاورمیانه جان خود را از دست دادند. آنها که زنده ماندند در سال ١٠٩٩ م بیت المقدس را تسخیر کردند. بین سالهای ١٠٩٩ تا ١٢٥٠ میلادی شش جنگ صلیبی دیگر رخ داد ولی در هیچ یک از آنها صلیبیان موفقیتی به دست نیاورند. سال‌شمار: ١٠٧١ م ترکان مسلمان سپاهیان مسیحی امپراتوری بیزانس را در «جنگ منزیکرت»، در ترکیه کنونی، شکست دادند. مسلمانان برای تسخیر مجدد سرزمین فلسطین به جنگ ادامه دادند و پیروز شدند. و مدتهای مدیدی بیت المقدس را در اختیار خود داشتند. ١٠٩٥ در «کلرمون»، واقع در فرانسه، پاپ اورین دوم از مردان در خواست می‌کند تا سپاهی علیه ترکان مسلمان تشکیل دهند و شهر بیت المقدس (اورشلیم) را مجدداً تسخیر کنند. آوریل ١٠٩٦ یک راهب فرانسوی به نام پیتر هرمیت (پی یر معتکف) هزاران کشاورز را سازماندهی و فرماندهی کرد که بعدا به اسم سپاه صلیبی مردمی معروف شدند. اگوست ١٠٩٦ هنگامی که پیروان پیتر هرمیت که به اندازه کافی مجهز نبودند، به آسیای صغیر رسیدند از سوی ترکان مسلمان مورد هجوم قرار می‌‌گیرند. در همان سال، سپاهی از شوالیه‌ها و اشراف به‌عنوان اولین سپاه منظم صلیبی از «لوپویی» واقع در فرانسه، حرکت کردند. ژوئن ١٠٩٩ بعد از سفری خطرناک که حدود سه سال طول کشید، صلیبیان به نواحی اطراف بیت المقدس رسیدند. ژوئیه ١٠٩٩ بعد از محاصره‌ای کوتاه، صلیبیان بیت المقدس را تسخیر و اهالی شهر را قتل عام کردند. آنها مسلمانان و یهودیان را با هم کشتند. یهودیانی که در کنیسه‌های خود پناه گرفته بودند زنده زنده سوزانده شدند. ١١١٩ صلیبیان شهرهای مسیحی نشین جدید در سرزمین مقدس بنا کردند. دو گروه شوالیه جدید به نامهای «تمپلار» و «هاسپتیالرز»، تشکیل داده شد. این شوالیه‌ها در عین حال راهب نیز بودند. آنها در مقابل حمله مسلمانان، از مهاجران مسیحی که به سرزمین مقدس می‌‌آمدند، محافظت می‌‌کردند. ١١٤٢ مهاجران از مسیحیان در سرزمین مقدس مستقر می‌شوند. آنها شروع به ساخت «قصر شوالیه ها» در سوریه کردند. انبارهای زیرزمینی این قصرهای با شکوه ذخیره غذایی و سلاح را برای یک محاصره پنج ساله در خود جای می‌‌دادند. ٤٩- ١١٤٧ دومین گروه صلیبیان، به فرماندهی لوئی هفتم]، پادشاه فرانسه و کنرادسوم، پادشاه آلمان، برای تسخیر بیت المقدس حرکت کردند. بعد از شکست در تسخیر شهر مسلمان نشین دمشق، دومین جنگ صلیبی تمام شد. ١١٨١ صلاح الدین ایوبی جنگجوی مسلمان پادشاه مصر می‌شود. او فرمانده نظامی بسیار ورزیده‌ای بود که سپاه اسلام را متحد کرد. ١١٨٧ سپاه صلاح الدین نیروهای صلیبی را در «جنگ حطین» در هم کوبید. قصرها و پایگاههای صلیبی‌ها یکی پس از دیگری به دست صلاح الدین افتاد. او بیت المقدس را مجدداً تسخیر کرد. ٩٢- ١١٨٩ سومین گروه صلیبیان به رهبری فلیپ دوم، انگلستان، در مقابل صلاح الدین قرار می‌‌گیرند و جلوی پیشروی او را می‌‌گیرند، اما نمی‌توانند بیت المقدس را اشغال کنند. یک قرارداد صلح که در ارصوف در ارض مقدس امضاء شد. تسلط صلیبیان را در طول سواحل تضمین کرد. به زائران اجازه داده شد تا از بیت المقدس (اورشلیم) دیدن کنند. ریچارد شیردل در راه بازگشت به انگلستان به‌وسیله دوک لئوپلد، فرمانروای اتریش، دستگیر و زندانی می‌شود. لئوپلد در ازای آزادی او باج هنگفتی طلب می‌کند. ١٢٠٤ سپاهی که رهسپار چهارمین جنگ صلیبی گردید، هرگز به ارض مقدس نرسید، و به جای آن به قسطنطنیه حمله کرد. قسطنطینه پایتخت امپراتوری مسیحی بیزانس بود. صلیبیان شهر را غارت کردند و اهالی شهر را از دم تیغ شمشیرها گذراندند. ١٢١٢ در این سال یک پسر بچه چوپان به نام استفهان، در نزدیکی «واندوم» در مرکز فرانسه، یک سپاه صلیبی از بچه‌ها را به سمت بیت المقدس فرماندهی و راهنمایی کرد. او اعتقاد داشت که کودکان می‌توانند به جای زور از عشق برای شکست دادن مسلمانان استفاده کنند ودر حدود ٣٠٠٠٠ کودک از شهر «مارسی» در جنوب فرانسه، عازم بیت المقدس شدند. تعداد زیادی از کودکان در مسیر سفر جان دادند و بعضی از آنها به عنوان برده فروخته شدند. نتیجه جنگ صلیبی کودکان فاجعه بود. ٢٢-١٢١٧ پنجمین سپاه صلیبی در تسخیر مصر ناکام می‌‌ماند. ٢٩-١٢٢٨ ششمین سپاه صلیبی، به رهبری امپراتور مقدس روم، فردریک دون، دوباره بیت المقدس را به عنوان بخشی از قرار داد موقت صلح با مسلمانان، اشغال می‌کند. ٥٠- ١٢٤٨ هفتمین سپاه صلیبی، به رهبری لوئی چهارم (سن لوئی) پادشاه فرانسه، به مصر حمله می‌کند. نتیجه این جنگ صلیبی که طی آن لوئی چهارم اسیر می‌گردد، فاجعه آمیز بود. ١٢٩١ مسلمانان شهر عکا، آخرین منطقه تحت نفوذ صلیبیان در ارض مقدس، را فتح می‌کنند. این پیروزی به جنگهای صلیبی پایان بخشید. صلیبیان با طعم زندگی مرفه و آسایش جدیدی که در سرزمین مقدس چشیده بودند از فلسطین به خانه هایشان در اروپا باز می‌‌گشتند. آثار جنگ‌های صلیبی: لوت (عود) شوالیه‌هایی که از جنگ‌های صلیبی در خاورمیانه باز می‌‌گشتند، ره‌آوردهای فراوانی را از سرزمین‌های عربی با خود به اروپا آوردند که یکی از این ره‌آوردها ساز عود می‌‌باشد. موسیقی نواخته شده با ساز عود، در دبار پادشاهان قرون وسطی محبوبیت خاصی به دست آورد. آهنگ‌های عود روی سیم‌های پنج جفتی ساز عود نواخته می‌‌شد. شکر و ادویه در اروپای قرون وسطی، از عسل برای شیرین کردن غذاها و نوشیدنیها استفاده می‌‌کردند. صلیبیان نیشکر را به خانه بردند. قند و شکر به عنوان اشیاء گرانبها، در گنجینه‌ها نگهداری شد و فقط در مناسبتهای مخصوص مورد استفاده قرار می‌‌گرفت. صلیبیان همچنین ادویه جاتی مثل فلفل سیاه، دانه‌های خشخاش (تخم خشخاش)، سیر و همچنین میوه‌های خشک شده و لیمو را با خود به اروپا بردند. دولت شهر و نیز، در شمال ایتالیا، در زمینه واردات مواد غذایی جالب توجه و جدید از خاورمیانه شکوفایی خاصی پیدا کرده بود. بهداشت و طرز لباس پوشیدن صلیبیان همچنین روی زندگی ثروتمندان قرون وسطی اثر گذاشتند. در گرمای سرزمین مقدس، صلیبیان لباسهای سبک تر و گشادتر پوشیدند و دمپایی به پا کردند. در آب و هوای داغ خاورمیانه سربازان مجبور بودند بیشتر خود را بشویند، که این کار با استفاده از صابونها و عطرهای محلی صورت می‌‌گرفت. هنگامی که آنها به خانه‌های خودشان در اروپا بازگشتند، عادت حمام کردن را ادامه دادند. آرایش موهای اروپایی هم از آرایش موهای مسلمانان تأثیر گرفت. اولین گروه صلیبیان موهای خود را کوتاه نگاه می‌‌داشتند تا کلاه خودهای خود را به راحتی بر سر بگذارند. صلیبیان بعدها به پیروی از شرقیان، موی خود را بلند می‌‌کردند و مجعد می‌‌ساختند و آن را با حنا رنگ می‌‌کردند. پارچه‌های بسیار زیبا پارچه‌های زیبای بافته در سرزمین‌های اسلامی، در اروپای قرون وسطی با استقبال عمومی روبه رو شد. پارچه‌های نخی نرم، مثل چیت و موصلی و تور بافته شده در غزه را، خانمهای اروپایی به‌عنوان مقنعه یا روبند ازکلاههای زیبایشان می‌‌آویختند. حریر گلدار و خوشرنگ دمشقی، پارچه پر طرفدار دیگری بود که صلیبیان از خاورمیانه به ارمغان می‌‌بردند. مسلمانان فرشها و قالیچه‌های رنگی می‌‌بافتند که صلیبیان با خود به کشورشان می‌‌بردند. قالیچه‌های ایرانی بعد از جنگهای صلیبی فرشها و قالیچه‌های ایرانی کف اتاقها ورودی مبلهای خانه‌های قرون وسطی را پوشاند. پیش از آن برای پوشش کف اتاقها از بوریا استفاده می‌‌شد. آلات موسیقی بعد از جنگهای صلیبی، ترویدورها، نغمه سرایان دربار از پادشاهان اروپای قرون وسطی، آوازهای خود را با نوای ساز عود Lute همراه ساختند. این ساز دارای پنج رشته سیم بود و از سرزمینهای اسلامی به اروپا برده شد. عینک صنعتگران مسلمان اطلاعاتی را که درباره اعضای بدن انسان داشتند، با تخصص شیشه سازان ترکیب کردند وانواع عدسی‌های طبی را برای عینک ساختند. صلیبیان از این تخصص برای ساخت عدسی استفاده کردند و در اوایل قرن چهاردهم، عینکهای مطالعه با عدسی‌های محدب در یک کارخانه در ونیز ساخته شدند. سفر به بیت المقدس نخستین گروه از جنگجویان صلیبی از راه خشکی به اسرائیل سفر کردند. آنها از مجارستان عبور کرده و مستقیم از میان قسطنطنیه گذشتند و بعد به ارض مقدس (سرزمین فلسطین) پا گذاشتند. کشتیهای آنها استحکام لازم را نداشت و قادر به سفر دریایی نبودند. اما بعدا جنگجویان صلیبی از راه دریا و از طریق مدیترانه به بیت المقدس سفر کردند. سفر جنگجویان صلیبی سفر به سرزمین مقدس، چه از راه دریا چه از راه خشکی، طولانی و مخاطره آمیز بود. اولین گروه از جنگجویان صلیبی بعد از ٣ سال به بیت المقدس رسیدند. دانش‌های ایرانیان و اعراب صلیبیان علوم اسلامی را در شمال اروپا منتشر ساختند. علوم جدیدی را که صلیبیان با خود از شرق به اروپا بردند همه چیزرا از دریانوردی و فیزیک نور گرفته تا حسابداری و معماری، دستخوش تغییر ساخت. برای مثال، روش شمارش از ٠ تا ٩ (دستگاه دهدهی) که مسلمانان آن را از هندیان فرا گرفته بودند، در نتیجه جنگهای صلیبی به اروپا راه یافت و به طور وسیعی مورد استفاده قرار گرفت. جذام نتایج جنگهای صلیبی همیشه پر سود نبود. بیماریهایی مانند جذام، مرضی که روی پوست و اعصاب بیمار اثر نامطلوب می‌‌گذارد، به علت جنگ و عدم رعایت بهداشت شیوع پیدا کرد. این بیماری شکل ظاهری بیمار را تغییر می‌‌داد و افراد جذامی در جوامع قرون وسطی از جامعه طرد می‌‌شدند. جذامیان فقط مجاز بودند در «جذامی خانه ها» که در خارج از دیوارهای شهرها قرار داشتند، سکونت کنند. هنگامیکه افراد جذامی می‌‌خواستند از یک «جذامی خانه» به «جذامی خانه» دیگری بروند، مجبور بودند که با خود زنگ‌هایی را حمل کنند و مرتب آن را به صدا در آوردند تا بدینوسیله به دیگران اعلام خطر کنند که افراد مبتلا به جذام در حال عبور هستند. منبع:ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

  7. نیروهای نظامی امریکا به دسته های زیر دسته بندی میشوند: نیروی زمینی ایالات متحده آمریکا نیروی هوایی ایالات متحده آمریکا نیروی دریایی ایالات متحده آمریکا یگان فوق ویژه نیروی دریایی ایالات متحده آمریکا نیروهای تفنگدار دریایی ایالات متحده آمریکا گارد ساحلی ایالات متحده آمریکا پرسنل: پرسنل فعال: ۱٬۴۲۶٬۷۱۳ نفر (دومین در جهان) نیروی ذخیره: ۸۵۸٬۰۰۰ نفر جمعیت زیر پرچم (۱۷ تا ۴۹ سال): ۱۰۹٬۳۰۵٬۷۵۶ نفر پرسنل فعال نیروی زمینی تا سال 2004: ۵۰۰٬۲۰۳ نفر (۳۴% کل)، (۱۵٫۲% زن)، ۴۱۴۳۲۵ نفر در لیست احتیاط، ۶۹٬۳۰۷ افسر پرسنل فعال تفنگداران دریایی تا سال 2004: ۱۸۰٬۰۰۰ نفر (۱۲% کل)، (۶% زن)، ۱۵۷٬۱۵۰ نفر در لیست احتیاط، ۱۹٬۰۵۲ افسر پرسنل فعال نیروی دریایی تا سال 2004: ۳۷۵٬۵۲۱ نفر (۲۶% کل)، (۱۴٫۵% زن)، ۳۱۹٬۹۲۹ نفر در لیست احتیاط، ۵۵٬۵۹۲ افسر پرسنل فعال نیروی هوایی تا سال 2004: ۳۵۸٬۶۱۲ نفر (۲۵% کل)، (۱۹٫۶ % زن)، ۲۸۵٬۵۲۰ نفر در لیست احتیاط، ۷۳٬۰۹۱ افسر پرسنل فعال گارد ساحلی تا سال 2004: ۴۰٬۱۵۱ نفر (۳% کل)، (۱۰٫۷% زن)، ۳۱٬۲۸۶ نفر در لیست احتیاط، ۷٬۸۳۵ افسر پرسنل کل تا سال 2004: ۱٬۴۵۰٬۶۸۹ نفر (۱۴٫۹ % زن)، ۱٬۱۹۶٬۲۱۰ نفر در لیست احتیاط، ۲۵۴٬۴۷۹ افسر سن خدمت سربازی: ۱۷ تا ۴۵ سال هزینه‌های نظامی: ۵۲۲ میلیارد دلار (اولین در جهان) سهم هزینه‌های نظامی در تولید ناخالص داخلی: ۳٫۷% (بیست و ششمین در جهان) سازمان نظامی: رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا فرمانده کل قوا است و برای اقدام نظامی از مشورت‌های مشاور امنیت ملی ایالات متحده آمریکا برخوردار است. در رده پایین‌تر، وزیر دفاع قرار دارد. رییس ستاد مشترک ارتش ایالات متحده آمریکا هم به فرمانده کل قوا و هم به وزیر دفاع مشورت می‌دهد. فرماندهی‌های ارتش: فرماندهی شمالی ایالات متحده (NORTHCOM) مقر: پایگاه هوایی پترسون، ایالت کلرادو، مأموریت: دفاع از خاک ایالات متحده و آمریکای شمالی فرماندهی مرکزی ایالات متحده (CENTCOM) مقر: پایگاه هوایی مک دیل، ایالت فلوریدا، مأموریت: دفاع از خاورمیانه از مصر تا آسیای مرکزی و همچنین مراقبت از آفریقا فرماندهی اروپایی ایالات متحده (EUCOM) مقر: بروکسل بلژیک و اشتوتگارت [[آلمان]، مأموریت: دفاع از اروپا و اسرائیل و همچنین مراقبت از آفریقا فرماندهی پاسفیک ایالات متحده (PACOM) مقر: پایگاه نیروی دریایی کمپ اسمت ، ایالت [[هاوایی]، مأموریت: دفاع از آسیا و پاسفیک فرماندهی جنوبی ایالات متحده (PACOM) مقر: میامی، ایالت فلوریدا، مأموریت: دفاع از مرکز و جنوب آمریکا فرماندهی آفریقا ایالات متحده (AFRICOM) مقر: اشتوتگارت آلمان، مأموریت: دفاع از آفریقا به استثنای مصر فرماندهی نیروهای ویژه ایالات متحده (SOCOM) مقر: پایگاه هوایی مک دیل، ایالت فلوریدا، مأموریت: انجام عملیات ویژه برای نیروی زمینی، هوایی، دریایی و تفنگداران دریایی فرماندهی نیروهای مشترک ایالات متحده (JFCOM) مقر: نورفولک، ایالت ویرجینیا، مأموریت: حمایت از دیگر فرماندهی‌ها فرماندهی استراتژیک ایالات متحده (STRATCOM) مقر: پایگاه نیروی هوایی آفورت، ایالت نبراسکا، مأموریت: هماهنگی و کنترل نیروهای استراتژیک و فضایی فرماندهی حمل و نقل ایالات متحده (TRANSCOM) مقر: پایگاه نیروی هوایی اسکات، ایالت ایلینوی، مأموریت: جابجایی نیروها در سرتاسر جهان نیروهای خارج: تا سال ۲۰۰۵ ایالات متحده آمریکا بیش از ۷۰۰ پایگاه در ۳۶ کشور داشته‌است که برخی از بزرگترین آنان عبارتند از: در آلمان: ۵۶۹٬۳۹۵ نفر در ژاپن: ۴۷٬۰۰۰ نفر در کره جنوبی: ۳۲٬۷۴۴ نفر در ایتالیا: ۱۲٬۲۵۸ نفر در بریتانیا: ۱۱٬۰۹۳ نفر در جنگ عراق: حدود ۱۶۰٬۰۰۰ نفر در خاورمیانه شامل افغانستان: ۱۵٬۰۰۰ نفر نیروها در داخل مرزها: کل نیروهای مستقر در داخل ایالات متحده آمریکا ۱٬۱۱۲٬۶۸۴ نفر است. در سرزمین اصلی ایالات متحده آمریکا: ۹۰۰٬۰۸۸ نفر در هاوایی: ۳۳٬۳۴۳ نفر در آلاسکا: ۱۷٬۷۱۴ نفر بر روی شناورها ۱۰۹٬۱۱۹ نفر در گوام: ۳٬۷۸۴ نفر در پورتوریکو: ۱٬۵۵۲ نفر هزینه‌های نظامی: بودجه دفاعی سال ۲۰۰۶ (بدون هزینه جنگ عراق) کل: ۴۴۱٫۶ میلیارد دلار عملیات و نگهداری: ۱۲۴٫۳ حقوق و دستمزد: ۱۰۸٫۸ تدارکات: ۷۹٫۱ تحقیقات، توسعه و آزمایش: ۶۹٫۵ ساخت و سازهای نظامی: ۱۲٫۲ فعالیت بخش انرژی دفاعی:۱۷ نیروی هوایی ایالات متحده آمریکا: به عنوان یک یگان مستقل از ارتش در ۲۶ ژوئیه ۱۹۴۸ و بر اساس تصمیم شورای امنیت ملی ایالات متحده آمریکا تاسیس شد. در سال ۱۹۴۹ نیز نیروی هوایی در کنار نیروهای دیگر زیر فرماندهی وزارت دفاع ایالات متحده آمریکا قرار گرفت. ساختار سازمانی: نیروی هوایی آمریکا دارای ۱۰ مرکز فرماندهی به شرح ذیل است: فرماندهی هوافضایی، فرماندهی پشتیبانی، فرماندهی سیستم‌های نیروی هوایی، فرماندذهی آموزش، فرماندهی ترابری، فرماندهی هوایی استراتژیک، فرماندهی هوایی آلاسکا، فرماندهی نیروی هوایی ذخیره، سرویس اطلاعات نیروی هوایی، فرماندهی آکادمی[۱] فرمانده نیروی زمینی ایالات متحده آمریکا از سوی رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا و با تایید مجلس سنای ایالات متحده آمریکا انتخاب می‌شود. نیروی زمینی ایالات متحده آمریکا: نیروی زمینی ایالات متحده آمریکا نخستین نیروی رزمی ایالات متحده آمریکا است که در ژوئن ۱۷۷۵ از سوی کنگره قاره‌ای و برای پشتیبانی نیروهای مردمی در جنگ استقلال آمریکا تشکیل کردید و ارتش استقلال طلبان نام گرفت . نیروی زمینی ارتش آمریکا دارای ۱۲ مرکز فرماندهی به شرح ذیل است : فرماندهی آموزش و دکترین ،فرماندهی توسعه و امکانات و آمادگی ، فرماندهی ارتباطات و مخابرات ، فرماندهی اطلاعات و امنیت ، فرماندهی خدمات بهداشتی ، فرماندهی پژوهش جنایی ، فرماندهی مدیریت ترافیک نظامی ، فرماندهی نظامی ناحیه کلمبیا (با هدف تامین امنیت پایتخت آمریکا) ، فرماندهی ارتش مستقر در اروپا ، فرماندهی ارتش مستقر در ژاپن ، فرماندهی ارتش‌های هشتگانه ، فرماندهی آکادمی‌های نظامی (۱) فرمانده نیروی زمینی ایالات متحده آمریکا از سوی رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا و با تایید مجلس سنای ایالات متحده آمریکا انتخاب می‌شود . یگان فوق ویژه نیروی دریایی ایالات متحده آمریکا: یگان فوق ویژه نیروی دریایی ایالات متحده آمریکا (در انگلیسی موسوم به Navy Seals)، نام یگان‌ تکاوری فوق ویژه نیروی دریایی ارتش آمریکا است. یگان فوق ویژه نیروی دریایی ایالات متحده آمریکا قابلیت حمله زمینی، هوایی و دریایی را بصورت همزمان دارند و تنها مختصر به نیروی دریایی ایالات متحده آمریکا نمی شوند. این نیروها وظیفه حملات دریایی ضربتی، عملیات‌های پنهانی و مخفی در عمق خاک دشمن و قابلیت حملات همزمان را دارند. منبع:از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

  8. darabex: ارتش آمريكا كه خود را يك نيروي فوق العاده نظامي مي داند در هفته هاي گذشته با يك شگفتي روبه رو شد. ناو نظامي هواپيمابر "كيتي هاوك" آمريكا كه مايه غرور آن كشور است در اقيانوس آرام، در چارچوب مانور نظامي ناتو در محدوده آبهاي تايوان و ژاپن در حركت بود و مطابق قاعده نظامي از سوي 12 كشتي كوچكتر تيپ و Destroyer مراقبت مي شد. حتي دو زيردريايي نيز اين گشت نظامي را كنترل مي كردند. اما نيروي دريايي آمريكا كه انتظار تهديدات را از فضاهاي اطراف داشت، از زير دريا غافلگير شد! براحتي مي توانست مورد هدف قرار دهد! كشتي زيردريايي سونگ كه يكي از آخرين توليدات نظامي كشور چين است بدون آنكه در رادارهاي 12 كشتي محافظ ناو آمريكايي محسوس باشد، از زير آن كشتي ها عبور كرد و در فاصله اي كه با يك اژدر افكن نيز مي توانست ناو را بزند به سطح آب آمد. بيرون آمدن آني زيردريايي چيني، گشت آمريكايي را شوكه كرد! در كوتاه ترين زمان در پنتاگون اعلام خطر شد و از چين در اين زمينه پاسخ خواسته شد. چين نيز واقعه را صرفا يك تصادف و اتفاق دانست. نيروهاي اطلاعات آمريكا كه درباره قدرت دريايي چين تحقيق مي كند گفته اند در زمانهاي اخير، چين در زمينه توليد زيردريايي بسيار پيشرفت كرده است و زيردريايي هاي آن كشور توانايي آنرا دارند كه بدون ثبت در رادار به حركت خود ادامه دهند. يك اتفاق بود؟ نيروهاي آمريكايي و ناتو حتي در خيال هم نمي توانستند عبور بي صداي يك زيردريايي چيني را از زير 12 كشتي جنگي و نزديك شدن به فاصله تيررس اژدرافكن تصور كنند. متخصصان نظامي، اين واقعه را باعث بزرگترين مايه شرمساري براي پنتاگون آمريكا مي دانند و در اهميت آن مي گويند:" اين امر حتي همرديف پرتاب اولين ماهواره روسيه قبل از آمريكا اهميت دارد" يك مقام ناتو كه نخواست نامش فاش شود اين رويداد را يك هشدار و زهر چشم چين به آمريكا دانست و افزود: "چين پيام ، مرا دست كم نگيريد، را به شيوه بسيار قاطعي به غرب منتقل كرد" 12 فروند ديگر در چين وجود دارد زيردريايي موصوف كه اطلاعات بسيار اندكي درباره آن وجود دارد طبق اطلاعات نيروي دريايي ناتو از خانواده "سونگ" و از تيپ 39 مي باشد. ادعا مي شود كه چين در اين زيردريايي ها براي حس نشدن در رادارها از تكنولوژي ويژه اي استفاده مي كند. همينطور ادعا مي شود كه 12 فروند از اين زيردريايي ها در نيروي دريايي چين هستند كه 2 فروند از آنها با انرژي هسته اي كار مي كنند. شهري شناور با 4 هزار و پانصد نفر! در ناو هواپيمابر “USS Kitty Hawk”، 4 هزار و 500 نفر مشغول انجام وظيفه هستند. اين ناو هواپيمابر كه ظرفيت حمل 85 هواپيماي جنگي را دارد 323 متر درازا و 76 متر ارتفاع دارد. اين ناو 82000 تني با 8 موتور ديزلي اش، تا 65 كيلومتر در ساعت مي تواند سرعت بگيرد. ناو "كيتي هاوك" در خارج از مأموريت هايش، در بندر "يوكوسوكا"ي ژاپن لنگر مي اندازد. يك ماهواره موجود در جو را از زمين هدف قرار داده بود! طبق ادعاها، كشور چين كه قدرت نظامي آن كاملا احساس مي شود در تاريخ 11 ژانويه امسال يك ماهواره را كه در فاصله 800 كيلومتري جو بود از زمين با موشك هدف قرار داده و نابود كرده است! با توجه به آنكه بسياري از ماهواره هاي جاسوسي آمريكا در همان مسافت از جو هستند، صحبت بر سر دستيابي چين به تكنولوژي جنگ ستارگان براي مبارزه با آمريكاست . اين توانايي نظامي كه از سوي هفته نامه هوايي آمريكا (Avitation Weekly) و نشريه تكنولوژي فضايي (Space Technology) منتشره شده اند از سوي كاخ سفيد نيز مورد تأييد قرار گرفت و محكوم شد. اما چين، اين ادعاها را تا بحال تكذيب كرده است. از سوي متخصصان ادعا مي شود كه چين نمي خواهد توانايي و تكنولوژي نظامي اش فاش شود. اگر ادعاها در زمينه قدرت نظامي چين درست باشد، اين كشور سومين كشوري خواهد بود كه هر شيء فضايي را مي تواند منهدم و نابود كند!

  9. موعود: نویسندگان كتاب "لابی اسراییل و سیاست خارجی امریكا" باردیگر با هشدار درباره خطر لابی اسراییل ، این گروه را از عوامل انتشار اخباری مبنی بر هجوم نظامی آمریكا به ایران خواندند. به گزارش شبکه خبر از روزنامه الشرق الاوسط چاپ لندن، جان مارس هایمر (John Mearsheimer) كه نوشته مشترك وی با استفان والت (Stephen Walt) با نام "لابی اسراییل و سیاست خارجی امریكا" چند روزی است در صدر اخبار روزنامه ها قرار دارد در سخنانی در مركز مطالعات چتهم هاوس در لندن ضمن هشدار درباره نقش گروه فشار اسراییل در سیاست های ضد ایرانی كاخ سفید گفت: گروه فشار اسراییل عامل اساسی انتشار اخباری درباره امكان هجوم نظامی آمریكا به ایران است، اگر گروه فشار اسراییل در آمریكا فعال نباشد هیچگاه خبرهایی درباره امكان هجوم به ایران شنیده نمی شود، البته این بدان معنا نیست كه آمریكا برای توقف برنامه هسته ای ایران برنامه ای ندارد بلكه سخن این است كه آمریكا هیچگاه به طور جدی در فكر حل و فصل مشكلاتش با ایران از طریق قدرت نظامی نبوده است. در نشست چتهم هاوس،استفان والت نیز در كنار جان مارس هایمر حاضر بود. در این نشست مارس هایمر و والت با دفاع از مواضع خود در برابر لابی اسراییل در آمریكا، مشكلاتی را كه در پی فعالیت این گروه گریبانگیر مردم و كشور آمریكا شده است برشمردند، آنان مشكلات امنیتی و افزایش تنفر از آمریكا در جهان را تنها برخی از پیامدهای فعالیت لابی صهیونیزم در آمریكا دانستند. استفان والت كه به عنوان پرفسور در بخش امور بین الملل دانشگاه هاروارد فعالیت می كند در این نشست اسراییل را مشكلی استراتژیك در برابر آمریكا خواند و گفت: شیوه برخورد اسراییل با فلسطینیان با ارزشهایی كه آمریكا بدان معتقد است منافات دارد بدین سبب توجیه حمایت مداوم آمریكا از رفتار اسراییل بسیارپیچیده و سخت است. وی ادامه داد، گروه فشار اسراییل در آمریكا در تعیین مسئولان آمریكایی عالی رتبه نقش بسزایی دارند، هدف آنان تنها روی كار آمدن مسئولانی است كه از دوستان اسراییل باشند تا در ترغیب افكارعمومی آمریكا به نفع اسراییل بهتر عمل كنند. پرفسور والت تصریح كرد، حمایت مالی گروههای فشار یهود در آمریكا از نامزدهای انتخاباتی به سقف 55 میلیون دلار می رسد در شرایطی كه حمایت مالی برخی از گروههای عرب فعال در آمریكا از بعضی از نمایندگان تنها 800 هزار دلار است. مارس هایمر استاد علوم سیاسی دانشگاه شیكاگو در ادامه این نشست و در تكیمل سخنان والت گفت: به طور كلی نقش لابی اسراییل در سیاست خارجی آمریكا مشهود است اعتقاد من این است كه فعالیت این گروه در آمریكا نه تنها به نفع آمریكا بلكه حتی به نفع اسراییل نیز نیست. وی ادامه داد، اگر لابی یهود در آمریكا نبودند تصور لشگر كشی آمریكا به عراق بسیاربعید بود، ذكر این نكته مفید است كه بدانیم در سال 2002 اسراییل و لابی های فعالش در آمریكا خواستار جنگ آمریكا با ایران بودند اما با توجه به پیامد منفی این جنگ برای اسراییل به جنگ با عراق قانع شدند، تصور آنان این بود كه جنگ با عراق آسان است. در ادامه این نشست پرفسور والت افزود، وقتی می بینیم اسراییل گامهای نامطلوبی برمی دارد وظیفه داریم از آنان فاصله بگیریم و حتی بر آنان فشار وارد كنیم تا موضع خود را اصلاح كنند، آمریكا در نگرش به نزاع اعراب - اسراییل باید عادلانه عمل كند و به طور عادلانه در پی برگزاری كنفرانس آناپولیس باشد. پرفسور مارس هایمر نیز در ادامه درباره كنفرانس انا پولیس گفت: این احتمال وجود دارد كه این كنفرانس اصلا برگزار نشود اما با شواهدی كه می بینیم اگر هم برگزار شود نتیجه بخش نخواهدبود زیرا اسراییل هیچگاه نمی خواهد دولت مستقل فلسطینی شكل بگیرد. گفتنی است استفان والت و جان مارس هایمر در كتاب "لابی اسراییل و سیاست خارجی آمریكا" جنگ در عراق، رویای تغییرات جغرافیایی در خاورمیانه و قضایای متعلق به سوریه ، ایران و جنگ 33 روزه را از محورهای اساسی مورد توجه لابی اسراییل در آمریكا دانسته اند و ابراز داشتند، این گروه در این زمینه ها نقش منفی بازی می كند. این دو استاد برجسته آمریكایی سال گذشته نیز در مقاله ای هشدار داده بودند، یك شبكه غیر رسمی از فعالان هوادار اسرائیل با اشغال پست‌های مهم در واشنگتن، اهرم‌های سیاست خارجی را به دست گرفته و می‌كوشد در عرصه بحث‌های عمومی، صداهایی را كه از اسرائیل انتقاد می‌كنند، خاموش سازند. انتشارات campus آلمان اخیرا ترجمه كتاب "لابی اسراییل و سیاست خارجی امریكا" را به زبان آلمانی منتشركرده است.

  10. روز: جرج بوش، رییس جمهور امریکا، دوهفته پیش گفت : دستیابی ایران به جنگ افزارهسته ای جنگ سوم جهانی را درپی خواهد داشت. دیک چنی، معاون اول رییس جمهور امریکا،گفت:"ما نخواهیم گذاشت ایران به جنگ افزارهسته ای دسترسی پیداکند. تونی بلر، نخست وزیرپیشین انگلیس درسخنان اش محمود احمدی نژاد، رییس جمهور ایران را با آدلف هیتلر، رهبر حزب ناسیونال سوسیالیست{نازی} آلمان، درسال های دهه ی بیستم سده ی پیشین ودرشرایط ظهورنازیسم درآن کشور مقایسه، و اورا خطری برای صلح جهانی معرفی کرد. برنارکوشنر، وزیرخارجه ی فرانسه، به دنبال دریافت خبرهایی درباره ی برنامه ی دسترسی ایران به جنگ افزارهسته ای، به نقل ازبرخی دست به کاران پروژه ی هسته ای، جنگ را راه برخوردبا پروژه ی ساخت سلاح هسته ای درایران شناخت؛ هرچند که اوسپس درستی این خبرراتکذیب، واعلام کرد که درنقل آن دقت لازم منظور نشده است. اززمان انتخاب نیکلا سرکوزی به ریاست جمهورفرانسه، سیاست خارجی آن کشوردررابطه با خاور- میانه باسیاست امریکا هماهنگ تراز پیش عمل کرده است. دراقدامی تازه تر، کنگره ی امریکا سپاه پاسداران ونیروهای قدس آن که نقش شاخه ی خارج ازکشورآن رابه عهده دارد نیروهای حامی تروریسم معرفی کرده وبه تحریم کامل آن ها رای داده است؛ وچون این نیروها به باور کنگره ی امریکا، کنترل 30 درصد از اقتصاد ایران را دردست دارند، رابطه با سه بانک معتبر ایران، با نکهای ملی، ملت، وصادرات، با اکثریت آرای کنگره تحریم شده است وحال آن که گفتگو میان کشورهای گروه 5+1 برسرمرحله ی سوم تحریم فراگیرایران درماه نوامبربرسرزبان هاست وگفته شده است که ولادیمیرپوتین، رییس جمهورروسیه، درازای همسویی با سیاست های امریکا ومتحدان اروپایی اش، وعده ی تجدید نظردراجرای طرح سپردفاع استراتژیک رادریافت کرده است. هم زمان، علی لاریجانی، دبیرپیشین شورای عالی امنیت ملی ونماینده ی ایران درگفتگوهای هسته ای، ازاین سمت استعفا کرده است. دلیل این استعفای لاریجانی را اظهارنظراو درباره ی پیام منتقل شده ازطریق پوتین در دیداربا آیت اله خامنه ای، در سفرش به ایران دانسته اند که به طورضمنی به پیگیری مسئله ی تعلیق غنی سازی اورانیوم مربوط می شده است. می گویند اشاره ی محمود احمدی نژاد به این موضوع که در دیدارولادیمیرپوتین با آقای خامنه ای پیامی به او نرسیده است، به سان سخنی که به معنی تکذیب گفته های لاریجانی و بی اعتباری او بو ده، موجب استعفای لاریجانی شده است. نئوکن های حاکم برامریکا می گویند که گزینه های دیپلوما تیک را دربرخورد نظامی با ایران مقدم می دانند ، اما از بیان این نکته نیز ابایی ندارند که به کارگیری هیچ گزینه ای، ازجمله گزینه ی برخورد نظامی با ایران را منتفی نمی شمارند.گروهی از انان، همچون جان بولتون، نماینده ی پیشین امریکا درسازمان ملل متحد، دولت - مردان بلند پا یه ی امریکا را، به حمله ی نظامی به ایران تشویق می کنند. انتخابات آینده ی ریاست جمهوری امریکا درپیش است وازهم اکنون کاندیداهای دوحزب اصلی آن کشورخود را برای مبارزه ی انتخاباتی با یکدیگر آماده می کنند. پیش از برگزاری این مبارزات، کاندیداهای حزب حاکم باید برای حفظ موقعیت برترخویش دستاوردی چشمگیر در پایان دادن به تعادل ناپایدارحاکم برمنطقه ارائه دهند و بی تردید هرچه زودتر توان انتخاب گزینه ی برتر را در برخورد با مسائل عراق، افغانستان ، وایران بیابند کارنامه ی اطمینان بخش تری برای عرضه به رای دهندگان امریکایی خواهند داشت. این است که متناسب با نزدیک تر شدن زمان انتخابات، تداوم بی عملی امکان رسیدن به این گزینه را برای آنان تنگ تر، و اهمیت گرفتن تصمیم آنان را به واکنش پیگیرتروادارخواهد کرد. دراین جا تنها ضرورت تصمیم بس نیست؛ وآن چه از اهمیت بیش تر برخورداراست دسترس پذیرشدن نتیجه ی قانع کننده برای عرضه به رای دهندگان است. هم زمان، دولتمردان ایران نیز سخن ازتداوم برنا مه ی غنی سازی اورانیوم و مقاومت دربرابرباج خواهی و توسعه طلبی امریکا وهم پیمانان آن کشور به میان می آورند و دسترسی یا فتن به انرژی هسته ای را مسئله ای داخلی، بی ارتبا ط با ساخت تسلیحات هسته ای و حق مسلم مردم معرفی می کنند و می گویند که پیشروی دراین پهنه مایه ی افزایش اعتبا رعلمی وفن شناختی کشورو دستیابی به منبع انرژی ارزان وآسان است. به نظرمی آید که ورود جدی ایران به مسائل دیرپای منطقه ی خا ورمیانه ی سامی، با دعوی و برد اقدام یک قدرت نیرومند منطقه ای، بیش ازلجاجت آن درباره ی مسئله ی خود به خود خطرآفرین تداوم غنی سازی اورانیوم، این بهانه را به امریکا وهم پیمانان اش دراروپا داده باشد که ایران را خواهان مداخله درمسائل داخلی ملت های منطقه، نابودی اسراییل، وبه بازی گرفتن منافع غرب درمنطقه، ازراه گسترش وتعمیق بنیان گرایی، و به کارگیری جنگ افزارهای هسته ای معرفی کنند. مداخله ی آشکار و جدی ایران دربرخوردهای حزب الله لبنان با اسراییل، نفی واقعیت ها لوکا ست، و طرح ضرورت نا بودی اسراییل، اززبان د ولتمردان بلند پایه ی ایران بردرجه ی جدی بودن تهدید منافع غرب، از نگاه این دولتمردان، افزوده است . افزایش وزن بخش های نظامی گرای نیروهای ایران در اداره ی مشاغل دولتی واشاعه ی دم افزون نظامی گری در کشور، نه تنها امکان برخوردهای مسلحانه را در مرزها ودرون خاک ایران افزون وافزون ترمی کند، بلکه هزینه های نظامی وامنیتی بیش و بیشتری را برگرده ی مردم کشورمان می گذارد که تا به امروز به فقردم افزون یکی ازثروتمند ترین کشورهای جهان انجامیده است؛ کشوری که می توانست، با مجموعه ی شگرف توانایی های انسانی ذهنی وعینی و نیزمادی خود جایگاهی شایسته را در میان ملت های قدرتمند جهان بیابد. بی تردید استعفای لاریجانی ازدبیری شورای امنیت ملی ونمایندگی کشوردرگفتگوهای هسته ای رامی توان یکی ازحلقه های منتهی به سرسختی بیش تردرسیاست خارجی ایران دانست. برخی مفسران سیاسی این رخداد را نمایانگر نوعی تحول قطعی درمجموعه ی سیاست خارجی کشور می شناسانند ی، زیرا لاریجانی ها را از وزنه های سنگین درمیان دولتمردان نظام باورمی دارند ومی با ورانند، اما برخی دیگرهم هستند که، برخلاف گروه نخست، لاریجانی ها را مانند همه ی دولت مردان ریزودرشت نظام، درشماراقمار ولی فقیه وذوب شدگان درولایت می شناشند و می شناسانند که بدون اجازه ی ولی فقیه، گامی هرچند کوچک نیز بر نمی دارند. به گمان من واقعیت چیزی میان این دودیدگاه را بازمی تاباند. نخست این که، لاریجانی ها نیز، مانند دیگر اعضای گروه 50-60 نفری یا در بیشترین حالت 200- 300 نفری جرگه سالاران حاکم برکشور ما، ازجمله شخص ولی فقیه، وزنی معیٌن در جرگه ی سیاستگذاران آن دارند که از برایند دید گاهها یشان مجموعه ای از معیارهای رفتارنظری وعملی نظام شکل می گیرد وآن چه بر سرنوشت کشورحکم می راند برایند موازنه ی قوای این جرگه سالاران است. و به همین دلیل است که مفسرانی که به ولی فقیه توصیه می کنند که خود را در چنبره ی مکر و نیرنگ نظامیان گرفتار نکند و به برتری آنان که ما یه ی سستی پایه های مقام ولایت می شود تن نسپارد از این واقعیت غافل اند که هم اکنون نیز درگیر و داراین موازنه ی قوا تمامت خواهان نظامی گرای بر رهروان دیگرنحله ها پیشی گرفته اند و چارنعل اسب خود را می تازند و آنان اند که خود درچنبره ی حمایت گروهی ازآگاهان اراده گر درسمت و سوی سوق دادن کشور به مسیری پرخطرکه حاصل آن دور باطل سلطه و سیطره ی جهانی است به پیش می تازند. دراین میان یک یا چند تن درمرکزپرگارسیاست قرار نگرفته اند، بلکه باید کسانی با نمود های گونه گون وگوهرهای یگانه در آن میان باشند و هر کس وظیفه ی ویژه ی خویش را به انجام رساند تا نظم در بی نظمی و تمرکز درهنگامه ی واگرایی، آن چنان که ما در جامعه ی خویش شاهد آنیم، به سامان رسد. اما رهبر نظام جمهوری اسلامی خود دراین میان به سان برایند مجموعه ی نیروهای عامل دراین رابطه ی حاکمیتی جرگه سالارعمل می کند. او، برخلاف رهبر پیشینی اش، آیت اله خمینی که بر پایه ی شخصیت فرهمند خویش درمرکزمجموعه ی تحولات حاکم برسرنوشت کشورما قرارگرفته بود و تاثیر شخصیتی خود را درهمه ی این تحولات و نیروهای حاکم اعمال می کرد ودرسه سال پیش ازدرگذشت خویش نیز، با وجود بیماری و ضعف پیری، هنوزبا واسطگی گروه کوچکی از نزدیک ترین یاران اش درمرکز پرگارِکیان نظام قرارداشت، نقش برایند تحولات درونی مجموعه ی حاکم را ایفا می کند و سخن وعملکرد بخش نیرومندتر و غالب را در این مجموعه بازمی تاباند، هرچند خود برخوردارازگرایش سیاسی مشخص است. اواکنون با بال و پرگرفتن بخش نظامی گرای سپاه پاسداران نیزسیاست حمایت از مرکزیت حاکم را به پیش می برد که، به هردلیل، زمینه های برخورد نظامی رامی گسترد. لاریجانی هرکه باشد وهرنقش را درپیشبرد مذاکرات مربوط به پرونده ی انرژی هسته ای ایران با طرف ها ی ذی ربط درمسئله درسطح جهان ایفا کرده باشد، ازدونکته ی اساسی درباره اونمی توان چشم- پوشید: نخست این که هم او کسی بود که برنامه های "هویت " و" چراغ "، به سان پوشش تبلیغی نیمه آشکار قتل های زنجیره ای سال های نیمه ی دوم دهه ی 1370، در زمان تصدی او در صدا و سیما تهیه و تدوین شد و با پشتوانه ی انتشاراتی همپالکی اش در نشر حیان درده ها هزارنسخه منتشر شد؛ و این اقدام به مثابه ی آینه ی تمام نمای شخصیت فرهنگی و سیاسی اوازنگاه مردم ایران نمایان شد؛ دوم این که، به یمن حضورمحمود احمدی نژاد و بخش نظامی گر سپاه پاسداران در حکومت جمهوری اسلامی، اختلاف نظرمیان دولت مردان به جایی رسیده است که نمایندگان بخش عمده وتصمیم گیرنده ی جناح بنیا نگرای نظام نیز، نمی توانند هم راستا با این مجموعه ی نظامی گرای همان جناح گامی به پیش بردارند و به گفته ی لاریجانی درمصاحبه با یک هفته نامه ی کویتی{به نقل ازپیک نت،14 آبان84 ، من استعفا ندادم، برکنار شدم. پیک نت دراین جا به نقل مصاحبه پرداخته، اما به نام نشریه ی مصاحبه کننده اشاره نکرده است}. لاریجانی سپس دراین مصاحبه گفته است : " امریکایی ها ادبیات مرا نمی فهمیدند؛ بنا براین دولت تصمیم گرفت فرد دیگری را با ادبیات دیگرجایگزین من کند."و"من آن چه را که برعهده ام بود انجام دادم ومی توانم خدمت به کشورم را ادامه دهم؛ اما نه خطایی کرده ام ونه تغییر خواهم کرد.... کنار رفتن من ناشی از اختلاف دید گاه بود ونه چیز دیگر. دولت ترجیح داد با دیگران، اعم ازاتحادیه ی اروپا و امریکا، با زبان دیگری تعامل داشته باشد وچه بسا که حق داشته باشد...." خب، این شکاف میان بخش های بازرگانی وبوروکراتیک نظامی گرای بورژوازی بی قانون حاکم، تفاوتی را آشکارمی کند که من، به دلیل برتری نقش روابط قبیله ای وتشکیلاتی برروابط اقتصادی درذهنیتم، تا اندازه ای به آن کم توجهی نشان داده ام و پویایی شرایط اجتماعی را با گذشت زمان و پدید آمدن شکاف میان منافع اقتصادی آن ها به سود ایجاد انحصارهای نظامی گرای دست کم گرفته ام و اکنون توجه دادن به این تفاوت دید گاهم را ضروریافته ام. زمینه سازی تعامل به زبان دیگر با طرف های ذی نفع خارجی، برپایه ی تشدید نظامی گری درمنطقه و در کشورهای عضو پیشین پیمان سنتو، به زیان زبان پیشگیری ازبرخورد نظامی، حتی درخفیف ترین شکل آن، یعنی ازنگاه عنصر شناخته شده ای چون لاریجانی و به گونه ای که بخش های خردورزترازجریان حاکم، به انگیزه ی تضمین ادامه ی ماندگاری نظام ازاین رهگذر به آن رو کرده اند، عنصر مشخص این روند نوپاست . این روند درایران، همزمان با اعلام وضع فوق العاده {به فرمان ژنرال پرویزمشرف} درپاکستان که امریکا ازآن اظهارنارضایی کرده، اما آن را درشمارمسائل داخلی آن کشوربه حساب آورده است ازیک سو، وتصویب درگیری نظامی با نیرو های حزب کارگران کردستان ترکیه{پ ک ک}، مستقر در مرزهای شمالی کردستان عراق درپارلمان ترکیه و درگیری های پی آیند آن درمرزها که به تشکیل اجلاس کشورهای همسایه ی عراق، {به خوان طرف های ذی نفع وصاحب نفوذ جهانی در منطقه } انجامید، رشد تصاعدی یافته است. در این میان هنوز هیچ چیزدلیل هیچ چیز نیست و آن چه از نقد معادله ی قوا برجا می ماند تنها یک نتیجه است : نظامی شدن و افزایش صف آرایی ها و تحرکات نظامی در منطقه، به زیان کار پیشبرد دمکراتیسم درآن انجامیده که خود می تواند سرچشمه ی رخدادهای بعدی، باتوجه به تحولات لحظه به لحظه ی اوضاع باشد. وچنین وضعیتی در پی آیند خود به تشدید تدارکات نظامی وبالاگرفتن مسابقه ی تسلیحاتی درمنطقه، به سود انحصارهای نظامی کشور های بزرگ جهان و سودهای کلان همپالکی های منطقه ای شان در هرسه کشور، از رهگذرخرید گران قیمت جنگ افزارهای لازم برای تداوم وضعیت ناشی از تحریم اقتصادی، به ویژه درایران می انجامد. پی آمد دیگر آن نیز سرکوب دم افزون نیروهای دمکراسی خواه و مدافع حقوق شهروندی در جوامع کشور های درگیر، به بهانه ی وجود "شرایط جنگی"و"شرایط فوق العاده" است. بالاگرفتن ارزش منابع سوخت فسیلی درمنطقه ی دارنده ی ذخایر عظیم این مواد وبزرگترین منطقه ی استخراج کننده و صادر کننده ی آن، به نوبه ی خود موجب دامن زدن به تورم لگام گسیخته درمقیاس گسترده، به تبع اقتصاد هنوزتک پایه ی کشورهای منطقه و طرح ضرورت وارد کردن قریب به اتفاق نیازمندی های کشورهای جنوب که اغلب آ ن ها اقتصاد ضعیفی دارند، به قیمت های کلان پیشنهادی کشورهای شمال، می شود. برخی ازواردکنندگان که اقتصاد پیشرفته یا رشد یابنده دارند که چنین افزایش قیمت های کلانی را در برنامه های رشد اقتصادی شان پیش بینی نکرده اند نیزازاین افزایش قیمت نامنتظره وکاذب تاثیر می پذیرند. روشن است که این اعتلای سطح نظامی گری درمنطقه ی برخوردارازاهمیت راهبردی، گسترش تحریم ها را{به ویژه در ایران متهم به مداخله دردرگیری های منطقه ای و پیگیری راه دستیابی به جنگ افزارهای هسته ای} و وضع احتمالی تحریم های جدیدتر بر پاکستان وترکیه را،{ به ویژه اگرپایگاه نظامی امریکا دراینجرلیک برچیده شودوپیگیری نوظهورآن کشوردر دستیابی به انرژی هسته ای، تحت رهبری اسلام گرایان، برجا بماند و وضع فوق العاده در پاکستان همچنان ادامه پیداکند} سبب خواهد شد که، به نوبه ی خود، به بالاگرفتن سطح بحران نظامی پیشگفته یاری خواهد رسانی . همه ی این واقعیت ها، درشرایط گسترش مسابقه وتدارکات وسیع نظامی درخاور میانه ی سامی وتحرکات نامنظره ی منطقه ای که ازجمله به برگزاری نشست اخیر کشورهای عضو شورای همیاری منطقه ی خلیج"فارس" وگفتگوهایی درباب مسئله ی هسته ای ایران انجامید} ورزمایش مشترک نیروهای دریایی امریکا و بحرین درآب های کشورهمسایه، وضع را ازآن چه هست متشنج ترنشان می دهد. برقراری چنین وضعیتی درخدمت هیچ چیزجزتنزل سطح زندگی درمنطقه وافزایش تصاعدی شکاف میان صاحبان ثروت های نجومی بورژوازی بوروکراتیک نظامی ازیک سو وکارگران، دهقانان، کارمندان فروپایه، فرهنگیا ن، کارکنان بخش مراقبت های بهداشتی و دیگراقشار درمعرض آ سیب اقتصادی، بخش های فرودست نیروهای نظامی وانتظامی، اقشارتهی دست جامعه وصف انبوه بیکاران ازسوی دیگرنخواهد بودوبه هم ریختگی موازنه ی نظامی در منطقه و وقوع برخوردهای نامنتظره ی تمام عیار درآن را درپی تواند داشت. به شرایط داخلی کشود بازمی گردم. انتخابات دوره ی هشتم مجلس که تاثیرناگزیرخود را درانتخابات دوره دهم ریاست جمهوری نیزخواهد داشت نزدیک است ونیروی نظامی گرای حاکم ازپیش نقش نظارتی سپاه را که اکنون نیروهای بسیجی را نیز در بافت سازمانی خود دارد درانتخابات تعریف کرده است؛ می دانیم که آیت اله خمینی همواره نظامیان را از دخالت درمسائل سیاسی کشوربرحذ رمی داشت. اکنون به نظر می رسد که پس ازتصاحب مقام ریاست جمهور ومقام های وزارتی ومشاغل بلند پایه ی حکومتی، سران سپاه دراندیشه ی تصاحب صندلی های مجلس، ازطریق رسمیت بخشیدن به این نقش نظارتی اند. تردیدی نیست که در میان صفوف نیروهای مسلح نیزتوده های ستم دیده و زجرکشیده ای هستند که به دلایل گونه گون، از جمله وضعیت دشوارزندگی شان وناگزیربودن به تامین درامد واداره ی زندگی خود وخانواده شان خود را به تداوم وضع موجود تن سپرده اند یا بی بهره نگه دا شتن شان ازآگاهی اجتماعی و وجود پیوند ناگزیر میان شیوه ی زند گی شان و وظایف نظامی و" انتظامی" شان آنان را به ایفای نقش درعرصه ی حفظ وضع موجود برمی انگیزد؛ اما این حقیقت را نمی توان ازنظردورداشت که نیروهای اقتدارگرای وسالطه جویی که در کانون تحرکات سیاسی حاکم دردولت های نظامی قرار گرفته اند همواره به سان نگهابان حفظ وضع موجود و به زیان منافع و آرزوهای پایمال شده ی توده های تحت ستم و حقوق و آزادی های اساسی شهروندان کشورهای تابع شان گام بر داشته اند. هم اکنون، نه تنها بار این مداخله ی همه جانبه ی نظامیان بر دوش مردم کشورمان سنگینی می کند و به بحران ساختاری و فراگیر کشور و نظام دامن می زند، بلکه تحریک د م افزون قدرت های جهانی و بی سر و سامانی فزاینده ی اقتصادی و اجتماعی و خطر حمله ی زودآیند آن قدرت ها وتشدید ویرانی ، افزایش شمارقربانیان جاه طلبی و فزون خواهی محافل بورژوازی بوروکراتیک نظامی گرای وبی بهره ماندن مردم کشورمان از موهبت های صلح و آرامش که زمینه سازرشد شایسته و متناسب با توان بالقوه ی طبیعی و انسانی آن است درپی دارد.درچنین شرایطی، دولت که دیرزمانی است وجه غالب آن ماهیتی نامردم سالار دارد، به جای بسیج تمام عیار نیروهای مردمی، به گسترش سرکوب اعتراضات مردم ومدافعان حقوق شهروندی، به گونه ای که شرح پیشگفته ام گواهی می دهد، روخواهد کرد- که ازهم اکنون نیز طلایه ی آن پیداست – وبدین سان پایگاه اجتماعی خود را بیش ازپیش ازدست خواهدداد وخود را ازپشتوانه ی دفاع مردمی که اکنون درکلام به آن توسل می جوید بیش از پیش محروم خواهد کرد. اکنون ازسوی دیگر، دو حزب اصلی ایالات متحد، برای شرکت درانتخابات آینده ی ریاست جمهوری آماده می شوند که درچیزی نزدیک به یک سال آینده برگزارخواهد شد؛ وطبیعی است که مسائل مربوط به ایران، به ویزه مسئله ی گرهی"غنی سازی اورانیم"درآن درمرکزمبارزات انتخاباتی نامزدها قرارداشته باشد. محوربودن مسائل ایران دراین مبارزات،همراه با دیدارهای پیاپی و نامنتظره ی سران کشورهای 5+1 با یکدیگر؛ پیام ولادیمیرپوتین، رییس جمهور روسیه، به آیت اله خامنه ای درسفرش به تهران، در باره ی مسئله ی "غنی سازی اورانیوم"که اظهارنظرعلی لاریجانی، درباره ی آن با تکذیب محمود احمدی نژاد، رییس جمهورایران روبرو شد واستعفای بلادرنگ اورا به دنبال آورد، وسفرناگهانی اخیرسرگئی لاورف، وزیرامورخارچه ی روسیه به تهران؛ برگزاری نشست سران کشورهای عضو شورای همیاری خلیج "فارس" در ریاض پس از آن؛ واحتمال قریب به یقین تصویب مرحله ی سوم تحریم هاعلیه ایران درنشست آتی شورای امنیت سازمان ملل، پس ازپایان ماه نوامبر و برخورد خاویرسولانا، مسوول روابط دیپلماتیک اتحادیه ی اروپا، ومحمد البرادعی، دبیرکل آژانس بین المللی انرژی هسته ای{آی اِ ای اِ} بامسئله، گواه بر شد ت گرفتن بحران هسته ای ایران وضرورتی است که نئوکن های امریکا برای شکلی از فیصله دادن این مسئله پیش از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری شان در دسامبر2009 قایل اند، وهمزمان اهمیت یافتن مسئله درنگاه سران کشورهای درگیر، پس ازاعلام این که ایران به هیچ روازپروژه ی غنی سازی اورانیوم درداخل کشوردست نخواهد کشید، واعلام دوباره ی آماده ی کاربودن 3000 دستگاه سانتریفیوژ، تعدادی بسنده برای ساخت قریب الوقوع یک واحد سلاح هسته ای، از زبان محمود احمدی نژاد، را نمایان می کند. بد نیست نگاهی نیزبه موضع بینابینی روسیه بیندازیم که ازیک سو با مسئله ی نصب "سپردفاع استراتژیک" و قرار گرفتن درمعرض تهدید بالقوه ی پیمان ناتو، از جهت غرب رو در روست – که به بهانه ی آمادگی برای دفاع دربرابر خطرتهدید نظامی ایران انجام می پذیرد، اما به واقع روسیه را به سان خط مقدم جبهه با پیمان غول آسای " شانگهای"، این نیرومندترین رقیب بالقوه ی اقتصادی، وسرانجام سیاسی- نظامی ایالات متحد و متحدان اش نیز، سوای ایران، در تیررس دارد.همزمان منافع راهبردی روسیه نیزایجاب می کند که ازیک سودرشرایط برزخی کنونی اش، سیاست های خود را درچارچوب گروه هشت کشور صنعتی جهان، پدیده ی نوظهوراقتصاد جهانی و پرهیزاز درگیری دوباره ی آتش جنگ سرد هماهنگ کند وازسوی د یگر بازی با ایران، دفع الوقت بر سرتحویل نیروگاه هسته ای بوشهر، و وارد آوردن فشاربه دولت ایران را برای تعلیق پروژه ی غنی سازی به پیش برد؛ ودرچنین شرایطی منطقی است که منافع عینی و کوتاه مدت خودرا که چشمپوشی ازآن شاید هزینه های کلانی را در پهنه ی موازنه ی قوای بین المللی به آن تحمیل کند به ازای پیشبرد منافع وطرح های دور برد خود در پیمان" شانگهای" رها نکند. دودلی روسیه وتا اندازه ای نیزکشور هم پیمان اش چین دربر خورد جدی و مستقلانه با مسئله ی اتمی ایران نیز، ازهمین دشواری انتخاب ریشه می گیرد. در این میان دولت جمهوری اسلامی ایران نیز دیدگاه ویژه ی خود را درقبال این مهم ترین معضل جهانی، پس از پایان جنگ سرد، عرضه می کند. دولت ایران براین باوراست که نئوکن ها ی امریکا، به دلیل گیرکردن درمانداب های عراق وافغانستان ورودررویی با اعتراض ومخالفت بسیاری ازحلقه های تعیین کننده ی سیا ست خارجی امریکا، ازجمله ی رقبای دمکرات حکومت که اکثریت ها را درپارلمان آن کشور تشکیل داده اند وحتی برخی ازچهره های با نفوذ حزب حاکم که طرح بازگشت سربازان امریکایی ازعراق را، با تعیین مدت مشخص درسرمی پرورانند؛ انتخابات پیش روی ریاست جمهوری امریکا وتغییرشکل کما بیش قطعی سیاست خارجی آن کشورپس ازبرگزاری انتخابات، به ایران حمله نخواهندکرد؛ آن چه امریکا هم اکنون دررابطه با ایران انجام می دهد رجزخوانی بی محتواو بی منطقی بیش نیست؛ و قطع نامه های مصوب شورای امنیت ورق پاره هایی بیش نیستند؛ افزایش تصاعدی قیمت نفت در واکنش مادی و روانی به مقاومت ایران و بسته شدن مسیرعبورنفت به آب های آزاد جهان وتهدید به هجوم بر منافع امریکا در سراسر جهان و...سد راه یورش امریکا وهم پیمانان آن به ایران خواهد بود. به گمان من چنین هایی نه تنها واقعی نیست، بلکه پی افکندن سیاست خارجی کشور برآ ب است وبر وخامت اوضاع منطقه وجهان می افزاید. چرا؟ 1.این که امریکا وهم پیمانان اش درست ازهمان شیوه هایی دردادن سیرتصاعدی به بحران هسته ای ایران استفاده می کنند که درعراق به آن توسل جستند: آغاز کاراز تحریم و سپس پیش روی تا مرحله ی حمله ی نظامی گسترده به خاک عراق و از پا درآوردن نیروهای نظامی آن کشور، درست درمد ت سه هفته، به بهانه ی اجرای پروؤه ی دستیابی به جنگ افزارهسته ای - که درستی آن هرگز به اثبات نرسید. 2.اعلام صدها مرکز استراتژیک در خاک ایران، به سان آماج های هجوم هوایی امریکاییان، و پیشنهاد به کارگیری بمب های بتن شکن دراین یورش ها، نمایشگراین است که امریکا دست کم در وهله ی نخست عملیات از شیوه ی به کار رفته درعراق استفاده نخواهد کرد، بلکه هدف اش تخریب و ازکار انداختن مراکزهسته ای کشورومراکزاستراتژیک آن، به ویژه مراکزفرماندهی نیزوهای مسلح خواهد بود تا شاید بتواند ایران را یکسره از توان هسته ای، دفاعی، و اقتصادی خودمحروم کند. 3.همراه با دامن گسترشدن بحران وسرباززدن ایران ازپذیرش قطع نامه های شورای امنیت- که کشورهای مردد درگزینش شیوه ی برخورد با ایران، آلمان درسطح محدودتروروسیه وچین درسطح وسیع ترنیز، درتدوین و تصویب آن ها سهیم بوده اند، فرصت امریکا برای جلب همراهی شماربیشتری ازکشورهای بزرگ با تهدید- های پیشنها دی آن افزون تر خواهد شد. 4. شوک نفتی سر برزده از شرایط بحرانی برامدی دایمی نیست و با توجه به شدت گرفتن بحران یا کاستی پذیرفتن آن تشدید یا تضعیف می شود ونمی توان راهبرد سیاسی کشورهای بزرگ را برپایه ی آن دگرگون کرد. 5.امریکایی ها به درازا کشیدن حضور نیروهایشان و تداوم مقاومت در عراق را وابسته به کمک های دوجانبه ی ایران به شیعیان و سنیان بنیانگرا معرفی می کنند و برآن اند که باید جلوی آب گل آلود را از سرِ چشمه گرفت. به همین دلیل است که اعلام مخالفت با تولید جنگ افزارهای هسته ای در ایران را با بهانه ی مداخله ی ایران در مسائل داخلی عراق وافغانستان پیوند زده اند. 6. مسئله ی انتخابات زودآیند ریاست جمهوری درامریکا مسئله ای دوسره است و من تاثیر منفی آن را در رخدادهای هسته ای ایران پیش ازاین بیان کردم . نتیجه گیری اکنون با این گره کوربحران که هر لحظه کورترازلحظه ی پیش می شود چه می توان کرد؟ آیا مردم جهان بویژه کشورهای درگیرمی توانند درحل این بحران گامی فراپیش بردارند ؟ یا این که گره کور روابط کنونی ایران وامریکا تنها به دست دولت های ستیزه جوی و بیشینه خواه دوکشور حل می شود؟ آیا گوشی شنوای این ندای حق جویانه ی مردم ایران وجود دارد که می گویند:" جنگ هشت ساله با همه ی تلفات و ضایعات جبران نا پذیرآن بس است . گامی به سوی صلح بر دارید؟ آیا دولت های کشورهای درگیر با مسئله ای که حل آن با برخورد نظامی شاید به مرگ، و آسیب دیدن میلیون ها نفرو بی خانمانی وآوارگی میلیون ها تن دیگر بینجامد، با شهامت وگشادگی دیپلماتیک وازطریق انجام گفتگو برخورد خواهند کرد و با عمل خود برخطای محاسبه های بنا شده برپایه ی ساختگی بودن دعوا خط بطلان خواهند کشید؟ من خود، به سان یکی ازباورمندان به این اندیشه، اگربتوان ازاین رهگدرگامی به سوی موهبت آشتی برداشت، ازطرح آن پوزش خواهم خواست، و در برابرتندیس بلند صلح و زان سپس درمقابل ستیغ های سربلند آزادی، استقلال، وعدالت اجتماعی سر خم خواهم کرد. آیا دولت های درگیربرجاه طلبی و بیشینه خواهی خود پیگیرانه پای خواهند فشرد ومردم کشورهایشان را به گیروداررخداد های فاجعه باری خواهند کشاند که برآورد پی آمدهای آن ناممکن است؟ پیشامدهای بغرنج و سرنوشت ساز ماه های آینده چه آینده ای را برای مردم ایران و دیگرکشورهای درگیر رقم خواهند زد؟ گذشت زمان پاسخگوی همه ی این پرسش ها خواهدبود. ما سالهاست درشرایط نه صلح ونه جنگ با امریکا قرارگرفته ایم؛ ازآن زمان که ازپی گروگان گیری گروه دیپلماتیک آن کشوردرتهران قطع ارتباط میان کشورها یمان پیش آمد. وآن چه ازآن پس برماگذشته است، تشدید این شرایط به سود نزدیک تر ساختن آن به شرایط جنگی بوده است، و این شرایط پدیدارشونده هنوزدرراه اند. به بیان دیگر، ما به جنگ نزدیک شده ایم، اما هنوز به آستانه ی آن نرسیده ایم. این است که همه ی مردم ما و نیروهای سیاسی بیانگردیدگاه ها ومنافع آن باید درهرکجا هستند ودرهر شرایطی که قرارگرفته اند ندای صلح سردهند و بگویند: "ما خواها ن جنگ نیستیم وبه هیچ رو نمی خواهیم بیش ازاین برای طرح شعار های بیشینه خواهانه وستیزه جویانه ای که به منافع واقعی مان کمکی نمی کند هزینه بدهیم. مردم کشورما می خواهند با مردم همه ی کشورهای جهان درآشتی تمام عیار بسربرند وبا رعایت استقلال ملی وتمامیت ارضی وبرخورداری ازحق هرشهروند برای تعیین سرنوشت خویش، در همه ی کشورها، از جمله کشورخود، با همه ی کشورهای جهان روابط دوستانه و برابرحقوق داشته باشیم. این است که با صدای بلند می گویند: ماصلح می خواهیم نه جنگ. و مایل اند با تمام توان این ندای حق طلبانه مان را به گوش همه ی جهانیان برسانیم."

  11. لورن فراير ‏ ارتش ايالات متحده روز جمعه 9 ايراني دربند را آزاد کرد، اقدامي نشانه وقفه در رويارويي ميان دو ‏کشورايران و آمريکا در عراق. دو نفر از اين آزاد شدگان متهم به عضويت در گروهي بودند که جنگجويان ‏شيعه را به سلاح تجهيز مي کنند.‏ تحويل اين افراد از چند روز پيش برنامه ريزي شده بود. اين آزادي شامل سه نفر از افراد بلند پايه ايراني نمي ‏شود که هنوز در اسارات آمريکايي ها هستند. هرچند اين اقدام از کشمکش هاي شديدي که ميان دو کشور ‏وجود دارد چندان نخواهد کاست، اما راه را براي آغاز دوره تازه اي از گفتگوها ميان اين دوکشور که از 28 ‏سال پيش روابط ديپلماتيک خود را قطع کرده اند، باز خواهد کرد.‏ اين اقدام مي تواند ايران را به پايبندي بر تعهد خود در جلوگيري از نقل و انتقال تجهيزات نظامي از ‏مرزهايش براي احزاب شيعه وادارد. حملات شيعيان عراقي اين اواخربه مقدار قابل توجهي کم شده است.‏ علي الدباغ، سخنگوي دولت عراق گفت نيروهاي آمريکايي، اين نه نفر را تحويل دفتر نوري المالکي، نخست ‏وزير عراق، دادند و آنها در آنجا با سفير ايران ملاقات کردند. به گفته تلويزيون دولتي ايران، اين افراد جمعه ‏وارد ايران شدند.‏ اين گروه شامل دو نفر به نام هاي بروجرد چگيني و حميدرضا اصغري هم مي شد که در جريان حمله ‏نيروهاي آمريکايي به دفتر دولتي ايران در اربيل عراق در ماه ژانويه بازداشت شده بودند.‏ در آن زمان، مقامات آمريکا آنها را متهم به عضويت در سپاه قدس کرده بودند که شاخه اي از سپاه پاسداران ‏انقلاب است. بعد از اين يورش، يک دفتر ايراني ديگر در شهر سليمانيه هم بسته شد. هر دو دفتر که در منطقه ‏کردستان عراق واقع شده اند، به گفته ايراني ها در روز چهارشنبه مجددا" بازگشايي شدند.‏ ارتش ايالات متحده طي اطلاعيه اي در روز جمعه خاطر نشان کرد آزادي اين نه نفر، پس از "بررسي دقيق ‏سوابق فردي آنها و تعيين اينکه آيا خطري از سوي آنها متوجه عراق بوده و اينکه آيا ادامه نگهداري آنها ‏ارزش امنيتي دارد يا خير، صورت گرفته است."‏ دراين اطلاعيه آمده معلوم شده است که همه اين نه نفر ديگر خطري براي امنيت تلقي نشوند.‏ سخنگوي وزارت خارجه در تهران ابراز اميدواري کرد سه نفر ديگر هم که در اربيل عراق به تعبير او ‏‏"ربوده شده اند"، به زودي آزاد شوند. از سوي ديگر ژنرال برد ليتون، يک سخنگوي ارتش آمريکا در بغداد ‏ گفت: "ارتش ايالات متحده، 11 ايراني ديگر را همچنان در بازداشت نگه مي دارد و اين شامل سه نفر ديگري ‏هم مي شود که در اربيل عراق دستگير شده اند."‏ محمد علي حسيني روز جمعه به راديوي دولتي ايران گفت: "ما از همان ابتدا گفتيم که بيگناهيم. حالا ارتش ‏آمريکا هم آنرا تاييد کرد." او ضمنا" گفت تهران آماده گفتگو با ايالات متحده و ديپلمات هاي عراقي نيز بوده ‏است اما نمايندگان عراقي تندروي کرده اند. ‏ حسيني گفت: "در صورت درخواست مقامات عراقي، ايران آماده است دور تازه اي از گفتگوهاي سه جانبه ‏را مد نظر قرار دهد. مقامات آمريکايي بايد تمايل خود را براي گفتگوها از طريق مجاري رسمي اعلام کنند."‏ شان مک کورمک، سخنگوي وزارت خارجه در واشنگتن، گفت تصميم آزادي ايراني ها توسط فرماندهان ‏زميني آمريکا پس از بازنگري از سوي مقامات ايالات متحده و عراق، گرفته شده است. اما وي هيچ ابراز ‏نظري در مورد احتمال گفتگوهاي بيشتر با ايران نکرد.‏ دو جلسه از مستقيم ترين گفتگوهاي ايالات متحده و ايران پس از انقلاب اسلامي سال 1979 در ايران در ‏همين سال جاري برگزار شده است. مقامات آمريکايي محور اين گفتگوها را فقط موضوع عراق عنوان کرده ‏اند و هيج موضوع ديگري از جمله برنامه هاي هسته اي ايران در اين خلال مورد بحث قرار نگرفته است.‏ دولت تحت حمايت آمريکا در عراق، پيوندهاي محکمي با ايران دارد و نوري المالکي اميدوار است به کمک ‏اين دو کشور، خشونت ها در عراق را پايان دهد.‏ الدباغ به خبرگزاري آسوشيتد پرس گفت: "ما اميدواريم آزادي اين چند نفر منجر به آغاز گفتگوهاي جدي ميان ‏ايران و ايالات متحده شود و از اين طريق به منافع عراق و همه طرفين کمک شود."‏ آزادي اين نه نفر يک روز پس از رهايي 500 عراقي در بند از زندان ها صورت گرفت. مقامات آمريکايي ‏اين زندانيان را به خاطر بهتر شدن اوضاع و نيز کاهش فشارهاي موجود بر زندان هاي تحت کنترل نيروهاي ‏آمريکايي، آزاد کرده اند.‏ طي هفته هاي اخير، مقامات آمريکايي با احتياط از خبرهاي خوش بينانه اي صحبت مي کنند دال بر اينکه ‏دولت اسلامي ايران احتمالا" قصد دارد جريان ارسال تسليحات به جنگجويان عراقي را متوقف سازد.‏ رابرت گيتس، وزير دفاع ايالات متحده، هفته پيش گفت ايران به دولت عراق در اين مورد اطمينان خاطر داده ‏است. روز سه شنبه هم يک سخنگوي نظامي آمريکا گفت به نظر مي رسد ايران به عهدش وفادار مانده است.‏ در ايران دو خبرگزاري از نارضايتي زندانيان آزاد شده از نحوه رفتار با خود در دوران اسارت خبر داده ‏است. چگيني به خبرگزاري ايسنا گفت: "من از نظر فيزيکي شکنجه نشدم اما آمريکايي ها مرتبا" به ما بي ‏احترامي مي کردند." خبرگزاري مهر هم به نقل از او آورده که در دوران بازداشت، تهويه هواي مناسبي در ‏محل نگهداري آنها وجود نداشته است.‏ حميدرضا اصغري شکوه هم به خبرگزاري مهر گفته که او را در بازداشت انفرادي نگهداري مي کردند اما ‏بعد از سه ماه، نگهبان آمريکايي اجازه پياده روي خارج از اتاقش را به او داده است. او گفت سه ايراني ‏ديگري را هم که همراه او در اربيل بازداشت شده بودند، ديده است و آنها حالشان خوب بوده است.‏ منبع: سانفرانسيسکو کرونيکل – 10نوامبر

  12. دارابكس: اعراب سني مذهب منطقه حال چه فلسطيني[بعنوان ضعيف ترين و وابسته ترين كشور عربي به ايران] و چه عربستاني[بعنوان قوي ترين و غير وابسته ترين كشور عربي به ايران]،همه گاه از پشت به ايران و ايراني خنجر زده اند. نمونه بارز آن سخنان عرفات در حمايت از صدام حسين پس از آن همه تلاش ايران براي دفاع و احياي حقوق فلسطينيان بود. و نمونه اي ديگر حمايت كشورهاي عرب ، علي الخصوص عربستان در حمايت مالي و نظامي از صدام براي ويران كردن سرزمين ايران و كشتار ايرانيان. اما اينكه وزارت امور خارجه جمهوري اسلامي ايران در پاسخ به اين لفاظي هاي اعراب چه اقدامي از خود نشان داده يا خواهد داد، معمايي لاينحل است. گاها اين به اذهان بينندگان و شنوندگان اخبار مي رسد كه ايران بدهكار اعراب منطقه ، از جمله عربستان است.دستگاه ديپلماسي ايران به جاي آنكه با صدايي رسا به مقابله با سياستمداران كشورهاي منطقه بپردازد، به صرف مسلمان بودن آن ها سعي دارد موضوعات را يا در زير تلي از تعارفات بي مورد مدفون كند و يا با لبخندهاي پياپي رسانه اي در مواجهه با چنين موضوعات مهمي اصل موضوع را پاك كند. كشورهايي كه براي ضربه زدن به ايران از هيچ اقدامي چه در برون[سياست خارجي] و چه درون[سياست عربي و مختص به اعراب] فروگذار نكرده اند، چرا بايد با چنين ضعفي با آن ها تعامل داشت؟ چه دليلي دارد كه به صرف ديانت مشترك از هر خطايي كه روزافزون به دليل سهل انگاري و اغماض مسئولين سياست خارجي ما،اعراب را در مواضع شان برعليه ايران جري تر مي كند، سكوت كنيم؟ آخرين نمايش اعراب بر عليه ايران گزارشي است كه در روزنامه سعودي الرياض به چاپ رسيده كه چون اخبار آن را خبرگزاري هاي وطني منعكس نكرده اند، وزارت امورخارجه نيز خود را به راهي ديگر زده است. اين نوشتارهاي سراسر شبهه برانگيز و البته خطرناك را لااقل مي شود با فراخواندن سفير عربستان سعودي به وزارت امور خارجه ايران و در موضعي حاكي از قدرت با تماسي تلفني ميان روساي دولت ايران و عربستان به نحو مقتضي پيگري كرد، اما اين كه اكنون در دولت و وزارتخانه اي كه مسئول ديپلماسي خارجي ايران است ،چه مي گذرد؟ بر ما نيز پوشيده مانده است. فارص بن حاظم كارشناس و تحليلگر موضوع القاعده در عربستان سعودي در روزنامۀ سعودي الرياض حساب شخصي يكي از اعضاي القاعده سعودي تبار را به چاپ رساند. تيتر خبر مدعي است :«ايران به اعضاي القاعده ماهي هزاران دلار پرداخت مي كند.» و ذيل اين عنوان شبهه برانگيز حاظم در خلاصه خبر، اينچنين آغاز مي كند كه «يكي از اعضاي ستيزه جوي سابق القاعده و دوستان وي ، پس از فرار از افغانستان، نامه اي از مقامات ايراني دريافت داشته كه در اين نامه از آنان خواسته شده بود تا بعنوان مأمور آنها[ايران] در عربستان سعودي عمل كنند . آنچه در ادامه مي خوانيد قسمتهايي از اين گزارش، سراسر وهم آلود است كه معناي آن جنگ رواني عربستان و اعراب منطقه بر عليه ايران و نزديكي به سياست هاي آمريكا است.تا كنايه اي از آزادي رسانه ها در عربستان سعودي.و البته حق آزادي اطلاع رساني در اين كشور. عضو ستيزه جوي القاعده براي اين تحليلگر موضوع القاعده در عربستان فاش! مي كند: «بعد از حملۀ امريكا به افغانستان در اواخر سال 2001و به سر كار آمدن ديگر نيروهاي افغان در اين كشور،دستور العملي از رهبران مان رسيد كه در آن خواسته بودند تا از كابل تا نزديكي قندهار عقب نشيني كنيم. در ماه رمضان ما دوباره دستور العملي از فرماندهان مان دريافت كرديم كه از ما مي خواست تا براي اخذ پناهندگي، به سوي ايران برويم .ما نيز از طريق پاكستان،جايي كه نمي توانستيم به مدت طولاني در آنجا بمانيم،به ايران رفتيم.» اين عضو ستيزه جو كه تمايلي ندارد نامش فاش شود، در ادامه مدعي مي شود: «گروه ما از 30 ستيزه جو تشكيل مي شد كه فيصل الدخيل،عمر الشهري [ هر دو در سال 2004 كشته شده اند! يعني آن كه شاهدان ستيزه جوي القاعده حيات دنيوي ندارند.] وهمچنين اعضاي برجستۀ ديگري كه تحت تعقيب دولت عربستان قرار داشتند،در ميان آنها بودند.« در ادامه جنگي رواني اعراب و عربستان بر عليه كشورمان، اين ستيزه جوي القاعده ادامه مي دهد: «ما مي دانستيم كه رهبر اسلام گراي افغانستان،گلبدين حكمتيار ،كه در آن زمان در ايران ساكن بود،بعنوان واسطه و رابط بين ما و سپاه پاسداران انقلاب اسلامي عمل مي كرد. حكمتيار به ما قول همكاري در مرز زاهدان[جنوب شرق ايران]شهري كه اكثريت ساكنين آن بلوچ و سني هستند را داده بود.در آنجا ما با فرماندۀ القاعده،ابو هفص الموريتاني! كه در ابتدا مخالف حملات 11سپتامبر بود، ملاقات كرديم. الموريتاني به ما اطمينان داد كه در امان هستيم، و اينكه ما بايد توسط سرويس اطلاعاتي ايران در تهران بازجويي شويم.وي در ادامه گفت كه اطلاعات ايران تمام نيازهاي شما را در مدت اقامت تان در ايران ،فراهم خواهد كرد.» وي سپس در ادامه ادعاي شبهه برانگيز خود مدعي مي شود:«تعدادمان مدام كمتر مي شد[ادعاي وي ربوده شدن هم دستانش در ايران بوده است!] و پس از ناپديد شدن دو سوم از اعضاي گروه ما، تنها 10 نفر باقي ماندند.» ستيزه جوي القاعده مي افزايد:«الداخيل و الشهري در ميان ناپديد شدگان بودند.ما سپس به تهران رفته و با بازجوها ملاقات كرديم.» اين ستيزه جوي القاعده در ادامه ادعاهاي خود مي افزايد: «پيشنهادي كه جهت همكاري با انها در خارج از كشورم[عربستان] به من داده شد،براي آنها اطلاعاتي را فراهم مي كرد كه در آينده مورد نيازشان بود. وي در ادامه تأكيد مي كند:پيشنهاد آنها من را شوكه كرد !» ستيزه جوي عربستاني عضو القاعده، سپس به فارص بن حاظم كارشناس و تحليلگر موضوع القاعده! مي گويد:«من پيشنهاد آنها را رد كردم!اما بعداً ترس اينكه عدم همكاري من باعث خواهد شد كه آزاد نشده و فرصت بازگشتن به كشورم را از دست بدهم، بر من غلبه كرد. بازجوها با وعده هاي فراوان سعي در متقاعد كردن من داشتند. آنها به من وعده دادند كه مبلغ 10 هزار دلار امريكا ماهانه به من پرداخت خواهند كرد ،علاوه بر آن پاسپورت ايراني براي من تهيه مي كنند و همچنين به همراه حزب الله در لبنان تحت آموزش نظامي خاص قرار خواهم گرفت.» به گزارش خبرگذاران سرويس سياسي و بين المللي انتخاب، اين ستيزه جوي عربستاني در حالي به اين شبهات دامن مي زند كه منطقه با بحراني فزاينده روبرو است. اين كه وي مدعي مي شود ايران با القاعده ارتباط [حال به هر نحوي] داشته و يادآور مي شود كه قرار بود در كنار اعضاي جنبش حزب الله آموزش نظامي ببيند، به افكار عمومي جهان اين موضوع را تلويحا متبادر مي سازد كه ايران،القاعده و حزب الله با يكديگر ارتباط نظامي نيز دارند. اين ستيزه جوي القاعده در ادامه مدعي مي شود:« بهر حال من در عدم پذيرش پيشنهادات آنها مصر بودم.تنها چيزي كه من مي خواستم، ترك ايران بود.يكي از مقامات ايراني گفت:ما و شما دشمن مشتركي داريم! آمريكا و تمام كساني كه در منطقه همراه وي هستند و او را حمايت مي كنند،دشمن ما به شمار مي آيند. مبارزه و جهاد شما مبارزه و جهاد ما نيز هست! و جهاد مشترك وظيفه اي است كه ناگزير بر عهدۀ همۀ ما است.آنها در ادامه به من گفتند:نترس ما تو را آزاد مي كنيم و زماني كه تصميم گرفتي با ما همكاري كني بايد با(...) در كشور خود تماس بگيري و در عرض چند روز ما به تو دستورات لازم را خواهيم داد.» اين ستيزه جوي عرب در ادامه مي افزايد: «من نمي دانم آيا بقيۀ اعضاي گروه نيزبا چنين پيشنهادي مواجه شدند يا نه؟ ما با هم در اين رابطه صحبت نكرديم اما به همۀ ما اجازۀ رفت و آمد داده شد. سرويس اطلاعاتي ايران به ما گفت كه ما در پاسپورت شما تاريخ ورود قبل از11 سپتامبر2001 را مهر خواهيم زد .تا آنجا كه من بخاطر مي آورم ما تا اواخر سال2001 آنجا مانديم. ستيزه جوي عرب در اخر مدعي مي شود: همچنين نيروهاي اطلاعات ايران به ما توضيح دادند كه چگونه در محل بازرسي امنيتي فرودگاه عمل كنيم تا سوءظن فرار از جنگ در افغانستان جلوگيري كنيم. »
    • Upvote 1

  13. یک نبرد جهانی بود که از ماه اوت ۱۹۱۴ تا نوامبر ۱۹۱۸ رخ داد. بدون هیچ زمینه کشمکشی، سربازان بسیاری برای جنگ تجهیز شدند و مناطق بسیاری درگیر جنگ شدند. پیش از این، هیچ وقت تلفات جنگی به این اندازه زیاد نبود. سلاحهای شیمیایی برای نخستین بار در این جنگ استفاده شدند، برای نخستین بار، به طور انبوه مناطق غیرنظامی از آسمان بمباران شدند و نیز برای نخستین بار در این سده کشتار غیرنظامیان در سطحی گسترده در طول جنگ رخ داد. این جنگ بخاطر شیوه جنگی سنگری نیز معروف است. جنگ جهانی اول از مهم‌ترین اتفاقات تاریخ بشر است و به طور مستقیم و غیر مستقیم نقش بزرگی در تعیین تاریخ قرن بیستم داشته‌است. این جنگ پایانی بر نظام‌های سلطنت مطلقه در اروپا را به همراه آورد و باعث انقراض چهار امپراتوری اتریش-مجارستان, آلمان و عثمانی و روسیه تزاری و سلسله‌های هوهنزولرن, هابسبورگ, عثمانی و رمانوف شد. همه این امپراتوری‌ها از زمان جنگ‌های صلیبی بر سر قدرت بودند. اکثر تاریخ نویسان معتقدند که عدم موفقیت مذاکرات پس از جنگ و «معاهده ورسای» و تحمیل غرامت‌های بسیار به آلمان و دیگر دول شکست خورده باعث رشد فاشیسم در ایتالیا و نازیسم در آلمان و زمینهٔ آغاز جنگ جهانی دوم شد. این جنگ همچنین کاتالیزوری برای انقلاب روسیه بود که بعدها جهان را تحت تأثیر قرار داد و از چین تا کوبا انقلاب‌های کمونیستی را دامن زد و از طرفی زمینهٔ تبدیل روسیه به یک ابرقدرت جهانی و آغاز جنگ سرد با آمریکا را دربر داشت. در شرق نابودی امپراتوری عثمانی باعث پیدایش دولت دموکراتیک,سکولار و مدرن جدیدی به نام «ترکیه» شد. در اروپای مرکزی دول جدیدی همچون چکلسواکی و یوگسلاوی زاده شدند و دولت لهستان مجدداً شکل گرفت. جنگ عظیمی در اروپا بین آلمان، رهبر دول محور، و نیروهای متفقین به رهبری فرانسه و بریتانیا درگرفت. دول محور که عبارت بودند از امپراتوری آلمان به رهبری «قیصر ویلیام دوم» (۱۹۴۱ ـ ۱۸۵۹م)، و امپراتوری اتریش - مجارستان بلغارستان و امپراتوری عثمانی نیز به نفع آنها می‌جنگیدند. آلمان تا آن زمان قوی‌ترین قدرت نظامی جنگ محسوب می‌شد. تا مدت هاهیچ یک از دو طرف نتوانستند به پیروزی کامل دست یابند و جنگ تا چهار سال بطول انجامید. پیش از پیروزی متفقین حدود ۱۰ میلیون نفر کشته شدند. پس از پایان این جنگ در سال ۱۹۱۹ و در کنفرانسی در پاریس «معاهده ورسای» امضا شد و غرامت‌های بسیار سنگینی بر بازندگان جنگ تحمیل شد. آلمان و تحولات اروپا در آستانه جنگ جهانی اول: وحدت آلمان در فاصله سالهای ۱۸۴۸ تا ۱۸۷۱ صورت گرفت و نتیجه جنگهایی بود که ویلهلم اول پادشاه پروس به تحریک بیسمارک با اتریش و فرانسه به راه انداخت. ویلهلم اول، پس از رسیدن به پادشاهی، بیسمارک را به نخست‌وزیری برگزید. اولین جنگ بین پروس و دانمارک بود که علت آن اختلاف بر سر دوک‌نشینهای شلسویگ، هلشتاین، لونبورگ بین پادشاه دانمارک و اتحادیه ایالتهای آلمانی بود. بیسمارک از دولت اتریش دعوت نمود تا با پروس در حل اختلاف بین اتحادیه ایالتهای آلمانی و دانمارک همراهی کند و از آنجا که هر دو کشور از کریستیان پادشاه دانمارک خواستند از انضمام شلسویگ به خاک خود چشم بپوشد، و پادشاه دانمارک به این امر راضی نشد آن دو کشور با ۹۰ هزار سپاه به دانمارک حمله نمودند. سپاهیان کریستیان به علت کمی نیروها شکست خوردند و او درخواست صلح نمود و سرانجام به موجب عهدنامه‌ای که در وین منعقد شد دانمارک رسماً از دوک‌نشینهای سه گانه چشم پوشید. پروس دوک‌نشین لونبورگ را تصرف کرد و اتریش ۱۵ میلیون مارک غرامت از آن دوک‌نشین گرفت و حکومت دو دوک‌نشین دیگر نیز بین دو دولت تقسیم شد. بیسمارک پس از جنگ دانمارک درصدد بود بین پروس و اتریش نیز جنگی ایجاد کند، ولی برای احتیاط ابتدا با ناپلئون سوم امپراتور فرانسه دوست شد و او را راضی نمود تا در جنگ بین پروس و اتریش بیطرف بماند و سپس با ویکتور امانوئل دوم پادشاه ایتالیا بر ضد اتریش معاهده‌ای منعقد ساخت. پس از آن، اتریش را متهم ساخت که در حکومت هلشتاین از رعایت منافع مشترک دو دولت خودداری کرده‌است. همچنین موضوع تغییر وضع اتحادیه دولتهای آلمانی را پیش کشید و مجلس اتحادیه ایالتهای آلمانی به اتریش اعلان جنگ داد. جنگ سادو که آلمانیها آن را کونیگراتس می‌گویند نتیجه درگیری بین پروس و اتریش را مشخص نمود. بعد از آن دیگر اتریشیها مقاومت جدی نکردند و در فردای جنگ سادو، فرانسو ژوزف درصدد برآمد با ناپلئون سوم صلح نماید. به موجب معاهده پراگ، ایالات شلسویک هولشتاین، هانور الکنرال، هس و فرانکفورت ضمیمه پروس گردید و پروس، که تا این زمان دو قطعه جداگانه بود، به یک مملکت تبدیل شد. بعد از این، بیسمارک با ممالک واقع در شمال رودماین در مورد تشکیل یک اتحادیه جدید به مذاکره پرداخت و این هیئت به اسم ممالک مجتمعه آلمان شمالی در ماه آوریل ۱۸۶۷ تشکیل گردید که شامل ۲۲ مملکت یعنی تمام ممالک آلمان به جز آلمان جنوبی (ممالک باویر و ورتامبرگ و گراندوشه باد) می‌شد. جنگ فرانسه با آلمان: بیسمارک پس از غلبه بر اتریش درصدد به راه انداختن جنگ پروس با فرانسه بود. این جنگ دو علت داشت: اولاً اراده بیسمارک در تکمیل وحدت آلمان به وسیله منضم کردن ممالک جنوی به ممالک مجتمعه شمالی که برای موفقیت در این امر لازم بود احساسات ضد پروسی را در ممالک جنوبی به وسیله احساسی قوی‌تر که کینه نسبت به فرانسه (دشمن ارثی) باشد از بین ببرد؛ ثانیاً دولت فرانسه نتوانست در موقع مساعد اقدامات لازم را انجام دهد و تظاهراتی جنگجویانه داشت. دولت فرانسه از بیسمارک قسمتی از اراضی باویر در ساحل رود رن و همچنین شهر مایانس را تقاضا نمود (پنجم اوت ۱۸۶۶) و چون بیسمارک جواب داد که این تقاضا در حکم جنگ است این تقاضا پس گرفته شد؛ ولی طولی نکشید که فرانسه در ۲۰ اوت الحاق فوری لوکزامبورگ و اجازه الحاق بلژیک را در موقع مساعد درخواست نمود و در مقابل: اولاً پروس را آزادی می‌داد که در آلمان جنوبی مثل آلمان شمالی آزادانه عمل کند، ثانیاً حاضر شد با پروس قرارداد تعرضی و تدافعی منعقد نماید. بیسمارک هم پیشنهادهای ناپلئون را فوراً با شاهان باویر و ورتمبرگ اطلاع داد و آنها خشمگین شده و قراردادهای نظامی با ویلهلم اول منعقد ساختند. بدین ترتیب، اهالی ایالتهای جنوبی آلمان هم نسبت به فرانسه بدبین شدند. لوکزامبورگ ملک شخصی پادشاه هلند بود و او راضی شد به ۹۰ میلیون فرانک آن را به فرانسه بفروشد؛ اما این خبر هیجانی در آلمان برانگیخت و بیسمارک پادشاه هلند را مجبور ساخت از فروش لوکزامبورگ خودداری نماید و سرانجام این موضوع در کنفرانس لندن مورد بررسی قرار گرفت. اختلاف دیگر بر سر سلطنت اسپانیا بود که در ۱۸۶۸ نام پرنس لئوپلد پسر عم پادشاه پروس به میان آمد و این امر هم موجب نگرانی فرانسه گردید. سرانجام درروز سه‌شنبه ۱۹ ژوئیه ۱۸۷۰ ناپلئون رسماً به دولت پروس اعلان جنگ داد و در دوم اوت جنگ آغاز شد و تا شش ماه ادامه یافت. در پایان کار فرانسویان شکست خوردند. به موجب عهدنامه فرانکفورت فرانسه مجبور شد آلزاس و لورن را به آلمان واگذار کند، یک میلیارد دلار غرامت بدهد و اجازه دهد آلمان استحکامات مهم فرانسه را تا زمان پرداخت غرامت در تصرف داشته باشد. شکست فرانسه در ۱۸۷۱ موجب تشکیل امپراتوری آلمان گردید، باویر، ورتمبرگ و باد به اتحادیه آلمان شمالی پیوستند و پادشاه پروس ویلهلم اول به مقام امپراتوری رسید. امپراتوری ۲۵ دولت نامتساوی و همچنین سرزمین آلزاس و لورن را که از فرانسه جدا شده بود شامل می‌شد. مجلس امپراتوری (رایشتاگ) با آراء عمومی انتخاب می‌شد و احزاب برجسته آن عبارت بودند از محافظه‌کاران، کاتولیکها، آزادیخواهان و سوسیالیستها. بیسمارک سیاست جهاد برای تمدن را در پیش گرفت و اصلاحاتی انجام داد. اتفاق امپراتوران سه گانه: دولت آلمان پس از آنکه بر امپراتوریهای اتریش و فرانسه پیروز شد قدرتمندترین دولت اروپا گردید و قوای نظامی آن بر سایر کشورها برتری یافت ولی از انتقام فرانسه بیم داشت و می‌ترسید دول بزرگ اروپا برضد او متحد شوند. به همین علت پس از مصالحه فرانکفورت، با اتریش طرح دوستی ریخت. در سال ۱۸۷۱ در طی ملاقات ویلهلم اول و فرانسوا ژوزف این پیمان محکم شد. سال بعد الکساندر دوم تزار روسیه، که شخصاً به امپراتور آلمان علاقه‌مند بود، با آن دو دولت همراه شد و این پیمان به اتفاق امپراتوران سه‌گانه معروف شد. (اکتبر ۱۸۷۳) جنگ روسیه و عثمانی: جنگ بین روسیه و عثمانی که در ۱۸۷۷ آغاز شده بود به پایان رسید و روسها در سوم مارس ۱۸۷۸ معاهده سن استفانو را به ترکها تحمیل نمودند. برای رفع اختلاف در این مورد کنگره برلین در ژوئیه ۱۸۷۸ بین کشورهای اروپایی تشکیل شد. تزار نسبت به بیسمارک و روشی که در کنگره اعمال کرده بود خشمگین بود و الکساندر دوم رهبر آلمان را به مانند، یک خائن نگاه می‌کرد و در نتیجه، اتفاق سه امپراتور از بین رفت. همچنین در سال بعد رقابت روسیه و اتریش در بالکان موجب مداخله آلمان شد و چون اتریش از نژاد ژرمن بود آلمان از اتریش طرفداری کرد. از این رو اتحاد سه‌گانه به اتحاد دوگانه تبدیل شد. به موجب این معاهده آلمان و اتریش قبول نمودند که در هنگام لزوم به هم یاری برسانند و هیچ‌گاه جداگانه با دشمن صلح نکنند. شکل‌گیری اتحاد مثلث: سه سال بعد در سال ۱۸۸۲ پیمان دوجانبه به پیمان سه‌جانبه تبدیل گردید و ایتالیا به آن ملحق شد. براساس مواد محرمانه این پیمان، اگر ایتالیا یا آلمان مورد حمله فرانسه واقع می‌شد هر سه کشور با مهاجم وارد جنگ می‌شدند. ایتالیاییها، که از قدرت دریایی ترس داشتند، اعلام کردند اگر بریتانیا در این حملات شرکت داشته باشد، این پیمان اجرا نشود. چون ایتالیا از تصرف تونس توسط فرانسه در ۱۸۸۱ ناراضی بود و از طرف دیگر آلمان به آن کشور پیشنهاد کرده بود که برای حفظ لیبی کمکش کند در نتیجه، ایتالیا نیز مایل بود که وارد اتحاد با آلمان شود (اکتبر ۱۸۸۱). این اتحاد در ابتدا پنج ساله بود ولی بعداً در سالهای ۱۸۸۷ و ۱۸۹۱ و ۱۹۰۲ و ۱۹۱۲ تجدید شد. در این اتحاد مثلث، آلمان بر دو دولت دیگر مسلط بود و آنها غالباً تابع دستورهای آلمان بودند و در اختلافات بین اتریش و ایتالیا، آلمان همیشه واسطه بود ولی بیشتر از اتریش حمایت می‌نمود. همچنین قراردادهای مخصوصی در مورد طرابلس، آلبانی و مقدونیه و ممالک بالکان بین دولتهای سه‌گانه امضا شد که موجب تحکیم اتحاد مثلث می‌گردید. در بین این سه دولت اختلافاتی هم وجود داشت؛ ایتالیا و اتریش در شبه جزیره بالکان و قسمت شرقی مدیترانه با هم اختلاف داشتند و ایتالیا از اتحاد با اتریش ناراضی بود، ولی چون اتحاد با آلمان را برای جلوگیری از تجاوزات اتریش ضروری می‌دانست مجبور به تحمل بود. در سال ۱۹۱۱، که ایتالیا با عثمانی بر سر طرابلس در حال جنگ بود، این خطر وجود داشت که اتحاد ایتالیا و آلمان از بین برود؛ زیرا آلمان از دربار قسطنطنیه امتیازات خوبی گرفته بود و برای عثمانی اسلحه و مهمات می‌فرستاد. بنابر این در اتحاد مثلث وحدت واقعی بین کشورهای ژرمنی نژاد آلمان و اتریش بود و ایتالیا چندان به حساب نمی‌آمد. ایتالیا هم ظاهراً در اتحاد مثلث بود و از سال ۱۹۰۱در واقع با متحدین نبود و روش خاصی را در پیش گرفت. مقدمات شکل‌گیری اتفاق مثلث: بعد از کنگره برلین، که روسها از آلمانیها رنجیدند، دولت فرانسه، که منتظر فرصت بود و مایل بود روسیه را به سوی خود جلب کند، از فرصت استفاده نمود؛ ولی تا زمانی که بیسمارک، بر سر کار بود این امر ممکن نشد. در سال ۱۸۹۰، بعد از برکناری بیسمارک سیاست غیرعاقلانه ویلهلم دوم موجب نزدیکی فرانسه و روسیه گردید. دولت فرانسه به تزار روس وعده کمک مالی داد و تزار هم که برای پیشبرد مقاصد سیاسی خود به سرمایه خارجی نیاز داشت با این امر موافقت نمود و سرانجام در اوت ۱۸۹۱ اتحاد بین دو کشور برقرار گردید. البته بعد از شکست روسیه از ژاپن در ۱۹۰۵ اساس اتحاد فرانسه و روسیه متزلزل شد؛ ولی به هر حال، فرانسه در مقابل اتحاد مثلث به دوستی احتیاج داشت؛ همچنین، علاوه بر نیاز سیاسی، ارتباطات مالی نیز بین دو کشور برقرار شده بود و فرانسه ۱۳ میلیارد فرانک به روسیه وام داده بود. در مه ۱۹۰۳ ادوارد هفتم از پاریس دیدن کرد و در این دیدار از نظر تحسین‌برانگیز مردم انگلیس نسبت به فرانسه و از افتخارات فرانسه در طول سالیان و از دوستی مردم انگلیس و فرانسه سخن گفت. در ماه اوت همان سال رئیس‌جمهوری فرانسه به اتفاق وزیر امور خارجه آن کشور از لندن دیدار کرد و در هفتم آوریل ۱۹۰۴ عهدنامه معروف بین فرانسه و انگلیس به امضا رسید. موارد مورد اختلاف شامل امور مربوط به ماهیگیری در پهنه دریای ارض جدید، مسئله سیام، ماداگاسکار و مهم‌ترین مسئله آزادی عمل فرانسه در مراکش و آزادی فعالیت انگلیس در مصر بود. فرانسه پس از اتحاد با انگلیس به فعالیت در مراکش پرداخت و واکنش آلمان چنین بود که در مارس ۱۹۰۵م ویلهلم دوم در طنجه حضور یافت و نطق مفصلی را در مورد استقلال مراکش بیان نمود، هدف آلمان از این اقدام برهم زدن اتحاد جدید فرانسه و انگلیس بود. برای حل این موضوع در ۱۹۰۶ یک کنفرانس بین‌المللی در الجزیره برگزار شد که در آن انگلیسیها از فرانسویها حمایت کردند و کوشش آلمان برای برهم زدن اتحاد بین انگلیس و فرانسه به نتیجه‌ای نرسید. در ۱۹۱۱ بحران دیگری بر سر مراکش به وجود آمد. یک فروند ناو جنگی آلمانی به نام یوزپلنگ برای حفظ منافع آلمان وارد اغادیر شد و آلمانیها پیشنهاد کردند که اگر کنگوی فرانسه به آنها داده شود آنها دیگر مزاحمتی ایجاد نخواهند کرد و سرانجام آلمانیها توانستند به اراضی کوچکی در افریقا دست یابند. نزدیکی روس و انگلیس: دولت فرانسه با روسیه دوست بود، انگلیس هم متحد ژاپن به شمار می‌آمد و روس و ژاپن دشمن خطرناک یکدیگر بودند؛ اما منافع روس و انگلیس چنین اقتضا می‌نمود که روس و ژاپن به اتحاد فرانسه و انگلیس وارد شوند؛ ولی بلندپروازی روسها در این تاریخ و قدرت نظامی آن و همچنین نزدیکی امپراتور روس و آلمان که روابط آنها دوستانه بود مانع این کار می‌شد. مشکل اول با شکست روسیه از ژاپن حل شد. اختلافات دیگر روس و انگلیس بر دو مسئله دیگر متمرکز بود: یکی بالکان برای تصرف بغازها و دیگری در ایران که انگلیس دوست داشت این مناطق کاملاً در اختیار خودش باشد. مسئله دیگر که باعث سردی روابط انگلیس و آلمان شده بود برخورد قیصر آلمان در موضوع ترانسوال بود؛ زیرا هنگامی که پل کروگر حاکم ترانسوال می‌خواست به ترانسوال استقلال بدهد و در پی متحدی در برابر سیسیل رودز و انگلیس بود تنها قدرتی را انتخاب نمود که سرزمینهایی در افریقای جنوبی داشت و آن کشور آلمان بود پس از پیروزی بوئرها تلگرافی از سوی قیصر آلمان برای او فرستاده شد با این مضمون: «من دوستانه به شما تبریک می‌گویم که شما بدون دریافت کمک خارجی گروههای مسلح را سرکوب نمودید و توانستید صلح و آرامش را برقرار نمائید» و این برخورد قیصر برای روابط انگلیس و آلمان عواقب جدی داشت؛ زیرا قیصر از کروگر که دشمن انگلیس بود حمایت کرده بود. مسئله دیگر صادرات روزافزون آلمانیها بود زیرا در سال ۱۸۹۵ در انگلیس رساله‌ای تحت عنوان ساخت آلمان منتشر شد که خطر صادرات روزافزون آلمان را برای انگلیس تشریح می‌کرد. مسئله دیگر که ایجاد خطر برای انگلیس می‌نمود پیشرفت نیروی دریایی آلمان بود. ویلهلم دوم از سال ۱۹۰۰ به تقویت نیروی دریایی آلمان پرداخت و علناً اظهار نمود که آلمان نمی‌تواند به نیروی زمینی قناعت کند و باید در نیروی دریایی بر همه کشورها برتری داشته باشد. انجمنی به نام اتحاد دریایی آلمان تشکیل داد و به کمک آن هزینه لازم را برای ساختن کشتیهای جنگی تأمین نمود. همچنین پیشرفتهای تجاری و صنعتی آلمان نیز باعث شکست بازار تجارت و صنعت شده بود. به هر حال، این سوال مطرح است که چرا انگلیس در بین روسیه و آلمان، اولی را انتخاب نمود: چون منافع انگلیس هم از طرف روس و هم از طرف آلمان تهدید می‌شد؛ از یک طرف خطر توسعه نفوذ روس، و از سوی دیگر خطر نفوذ آلمان در آسیای صغیر و خلیج فارس و اتصال راه‌آهن بغداد به داخل ایران و نزدیک شدن این دو خطر به مرزهای هند به مشکلات دفاع از هند می‌افزود و سیاست انگلیس این بود که این دو دولت را با هم درگیر سازد و قوای آنها را تحلیل ببرد؛ اما تأمل انگلیس در این بود که خود به کدام طرف ملحق شود. منافع بریتانیا حکم می‌کرد که به روسها نزدیک شود زیرا عقل و درایت روسها اندک و زورشان بیشتر بود؛ ولی مسئله این بود که انگلیس با تقاضاهای روسیه چگونه برخورد نماید؛ تقاضاهای روس در بالکان، داردانل، ایران و افغانستان. مسئله ایران و افغانستان یک امر حیاتی بود و صلاح در این بود که هیچ امتیازی در این منطقه ندهد؛ پس بهتر بود که انگلیس، روسها را به سوی بالکان و داردانل سوق دهد و آنها را امیدوار سازد. سرانجام، در قراردادی که در ۳۱ اوت ۱۹۰۷ در شهر سن پترزبورگ بسته شد روس و انگلیس اختلافات خود درباره ایران و افغانستان را حل کردند و چون اختلافات سیاسی انگلیس و فرانسه و روسیه حل شد سه دولت تشکیل اتفاق مثلث را دادند که هدفشان جلوگیری از پیشرفتهای سیاسی، اقتصادی و نظامی آلمان بود. بحرانهای بالکان قبل از جنگ: از ۱۹۱۱ تا ۱۹۱۳ جنگهایی درگرفت که زمینه جنگ جهانی اول را آماده ساخت. در سپتامبر ۱۹۱۱ ایتالیا به عثمانی اعلان جنگ داد و طرابلس را اشغال نمود و در نیمه اکتبر ۱۹۱۲ جنگ به پایان رسید. در اکتبر ۱۹۱۲ تقریباً هم‌زمان با ایتالیا، بلغارستان، صربستان، یونان و مونته نگرو به ترکیه حمله نمودند و در اوائل دسامبر ۱۹۱۲ ترکیه تقاضای صلح نمود. در تابستان ۱۹۱۳ جنگ دیگری بر سر غنائم به دست آمده از عثمانی درگرفت. کنفرانس سفیران در دسامبر ۱۹۱۲ توسط گری در لندن تشکیل شد و در ۳۰ مه ۱۹۱۳ در لندن قراردادی امضا شد که ترکها را مجبور می‌ساخت مستملکات خود را از میدیا در ساحل دریای سیاه تا آلتوس در ساحل اژه را به اروپاییان واگذار کنند. اوضاع داخلی و تحولات آلمان پس از وحدت: آلمان متحد از نظر قوای مادی و معنوی بی نظیر؛ مجدانه به تعلیم و تربیت فرزندان خود پرداخت، در توسعه فرهنگ و ترویج علوم بر همه کشورها پیشی گرفت و سعی داشت در صنعت و تجارت و بهداشت از علوم و اکتشافات جدید بهره بگیرد. از این رو، در مدت کوتاهی بزرگ‌ترین دولت صنعتی و تجاری اروپا گردید، مخترعان را تشویق نمود، صنایع شیمیایی را رونق داد، در وضع قوانین اجتماعی هم از بقیه دولتها پیشی گرفت و برای طبقه کارگر اهمیت قائل شد. در حالی که در بقیه کشورها حقی برای کارگران قائل نبودند. واقعیت دیگر اینکه حکومت خاندان هوهنتسولرن در این کار مؤثر بود. ملت آلمان پس از غلبه بر اتریش و فرانسه دچار غرور ملی شد و سیاستمداران آلمانی از روشهای مختلف این غرور ملی را تقویت نمودند. حتی هر معلمی ناگزیر بود که در سر کلاس درس برتری نژادی ملت آلمان بر سایر ملل عالم را بیان کند و در شاگردان خود روح جنگجوئی بدمد. گذشته از مجالس درس، در معابر، روزنامه‌ها و کتب و نمایشگاهها این برتری نژادی به نوعی القا می‌شد؛ حتی نیچه یکی از معروف‌ترین فیلسوفان آلمان هم چنین عقیده‌ای داشت و در یکی از آثار خود چنین گفته‌است که: «اگر آدمی جنگ را فراموش کند از او امید می‌باید برید» و به همین دلیل کم کم طرز فکر مردم آلمان یکسره تغییر یافت و بر آنها مسلم شد که نژاد آلمانی ممتاز است و باید به سراسر زمین مسلط باشد و این تسلط هم جز از راه جنگ امکان‌پذیر نیست. ترویج این افکار در آلمان سایر دولتهای اروپایی را نگران ساخت و باعث شد تا بر ضد نژاد ژرمنی با هم متحد شوند. دولت آلمان تا اواخر قرن ۱۹ در افریقا مستعمره‌ای نداشت ولی پس از وحدت چون جمعیت آن افزایش یافت و صنعت و تجارت رونق گرفت به دنبال تحصیل مستعمرات برآمد تا هم قسمتی از مردم آلمان را به آنجا کوچ دهد و هم مواد خامی که برای کارخانه‌های داخلی لازم داشت فراهم کند و همچنین بازاری برای فروش کالاهای خود بیابد. سرانجام بیسمارک قسمت بزرگی از اراضی افریقا را به دست آورد که شامل توگو و کامرون در ساحل غربی افریقا و یک ناحیه در جنوب غربی و ناحیه دیگر در مشرق بود. آلمان پس از پیروزی بر فرانسه از نظر نیروهای نظامی بر سایر کشورهای اروپا برتری یافته بود؛ ولی باز هم به این کار ادامه داد و تا سال ۱۹۱۴ روز به روز بر قوای جنگی خود افزود. از سال ۱۹۱۱ آلمان در افزایش نیروهای جنگی کوشید و میزان گسترش قوای مزبور در سالهای ۱۹۱۱ و ۱۹۱۲ و ۱۹۱۳ با پیشرفت چهل ساله آن از ۱۸۷۱ تا ۱۹۱۱ برابر بود. در طی این مدت کوتاه شبکه‌های گسترده راه‌آهن و راههای شوسه، تأسیسات عظیم صنعتی، نهادهای قدرتمند اقتصادی و به خصوص تشکیلات گسترده نظامی آلمان موجب وحشت قدرتهای اروپایی گردید. در سال ۱۹۱۴ آلمان از نظر صنعتی و اقتصادی به پیشرفتهای عظیمی دست یافت. به لحاظ نظامی نیز دارای قدرتمندترین ارتش و نیروی دریایی شد. روحیه نظامیگری در مزرعه، کارخانه و پادگان و همه جا حاکم بود و همه چیز در خدمت ارتش قرار داشت. نیروهای نظامی آلمان بیش از یک میلیون نفر بودند و این افزایش نیروهای صنعتی و نظامی موجب اشباع جامعه آلمان گردید و آلمان مجبور بود سرمایه و کالاهای اضافی را به دیگر مناطق جهان بفرستد؛ بنابر این به دنبال مناطق نفوذ اقتصادی و منابع مواد اولیه بود و این هم یکی از دلایل جنگ جهانی اول بود. برقراری روابط بین آلمان و عثمانی: یکی از کشورهایی که آلمان علاقه‌مند بود روابط خود را با آن گسترش دهد امپراتوری عثمانی بود که بر منابع نفتی تسلط داشت. از سال ۱۸۸۰م. آلمان متوجه اهمیت روابط با امپراتوری عثمانی گردید. در سال ۱۸۸۲ سپهسالار فون در گلتز از سوی سلطان عبدالحمید مأموریت یافت ارتش عثمانی را دارای سازمان منظمی سازد و افراد آن را آموزش دهد. افسران برجسته هیئت نظامی آلمانی که در عثمانی فعالیت داشتند شامل فیلدمارشال پروسی فن در گلتس، دو ژنرال دیگر لیمان فن ساندرز و فون فالکنهاین سه دریاسالار به نامهای سوچون، اودم و مرتن و چند افسر دیگر بودند. البته یکی از طراحان برنامه گسترش فعالیت آلمان در خاورمیانه مارشال فن بی براشتاین بود که از ۱۸۹۷ تا ۱۹۱۲ سفیر آلمان در باب عالی بود و اعتقاد داشت که اجرای این برنامه موجب درگیری بین روسیه و آلمان خواهد شد. در سال ۱۸۹۸ ویلهلم دوم و ملکه آلمان به استانبول سفر کردند و فصل جدیدی در همکاری بین دو ملت پدید آمد. امپراتور آلمان در مسافرت دوم خود به امپراتوری عثمانی خود را طرفدار دوستی ملت ترک و سایر ملل ملسمان معرفی نمود و در نطق خود اظهار داشت: «اعلیحضرت سلطان عبدالحمید و ۳۰۰ میلیون مسلمان می‌توانند اطمینان داشته باشند که آلمان، دوست و هواخواه آنهاست». این سیاست به زودی به لحاظ اقتصادی ثمرات مهمی برای آلمان به بار آورد، بانکداران و بازرگانان آلمانی در سراسر امپراتوری عثمانی مستقر شدند و امتیازات مهمی به مؤسسات اقتصادی آلمان داده شد. آلمان در جست وجوی نفت بود و علاوه بر آن برای رقابت با انگلیس به یک نیروی دریایی قوی نیاز داشت. آلمانیها در هنگام مذاکره با دولت عثمانی در مورد منابع نفتی عراق سخن نگفتند بلکه فقط تقاضای اخذ امتیاز خط راه‌آهن را داشتند، به این شرط که امتیاز استخراج معادن اطراف راه‌آهن تا شعاع ۲۰ کیلومتر به آنها داده شود. در سال ۱۹۰۲ بانک آلمان، امتیاز ساختمان راه‌آهن برلین – بغداد را به دست آورد که باعث نفوذ هرچه بیشتر آلمان در میان‌رودان می‌گردید. یکی دیگر از امتیازات آلمان از عثمانی ادامه راه‌آهن از بغداد به خانقین بود که آلمان تصمیم داشت پس از اتمام خط آهن بغداد، همین راه را از خانقین به تهران و ولایات مرکزی ادامه دهد و ایران را به اروپا مربوط سازد. در سال ۱۹۱۰ مدت تعهد ایران در مقابل روسیه که ۲۰ سال حق ساختن راه‌آهن را از ایران سلب نموده بود تمام می‌شد؛ به همین علت از طرف بانک مشهور آلمان به نام دویچه بانک مأموری به نام سیدروت به ایران آمد که امتیاز خط آهن خانقین ـ تهران را به دست آورد. این امر موجب نگرانی مقامات روسی و انگلیسی شد و باعث مبادله یادداشت هفتم آوریل ۱۹۱۰ بین ایران و آن دو دولت گردید، و ایران به ناچار تعهد نمود که بعد از این امتیازی که مخالف منافع آن دو دولت باشد به هیچ تبعه دولت خارجی واگذار نکند؛ بنابر این، تلاش آلمان به نتیجه نرسید. اما نفوذ نظامی آلمان در امپراتوری عثمانی افزایش یافت و در ۱۹۱۴ آموزش ارتش عثمانی به یک گروه چهل و دو نفره از افسران آلمانی به ریاست ژنرال لیمان فن ساندرز واگذار شد. سپس آلمان تصمیم گرفت در مورد ادامه راه‌آهن برلین ـ بغداد با روسیه مذاکراتی انجام دهد. در ۱۹۱۰تزار نیکلای دوم و ویلهلم امپراتور آلمان در پوتسدام ملاقات نمودند و در مورد منافع روس و آلمان در ایران مذاکراتی صورت گرفت. سرانجام، در ۱۹ اوت ۱۹۱۱ قراردادی بین روسیه و آلمان در سن پترزبورگ منعقد شد که به موجب آن دولت آلمان منطقه نفوذ روسیه را به رسمیت شناخت. و در عوض روسیه هم اجازه داد که اگر تا چهار سال دیگر راه‌آهنهای روس به خانقین متصل نشود دولت آلمان حق داشته باشد خط آهن اسلامبول ـ بغداد و خانقین ـ تهران را بسازد. دلایل وقوع جنگ جهانی اول: به طور کلی این مسائل بود که زمینه‌های جنگ جهانی اول را فراهم ساخت: علل جنگ جهانی اول عبارت بود از: رقابت اتریش و روسیه در بالکان، اختلاف بین فرانسه و آلمان از سال ۱۸۷۰ درباره آلزاس ولرن و رقابت اقتصادی و دریایی بین آلمان و انگلیس؛ اما بهانه شروع جنگ این بود که آرشیدوک فرانتس فردیناند ولیعهد امپراتوری اتریش - مجارستان به دست پرنزیب تبعه اتریش و متکلم به زبان صربستانی در ۲۸ ژوئیه ۱۹۱۴ در سارایوو بوسنی به قتل رسید و اتریش ادعا کرد صربستان در این کار دخالت داشته و تقاضا نمود تحقیقاتی با شرکت نمایندگان اتریش صورت پذیرد که دولت صربستان تحقیقات را قبول نمود ولی با حضور نمایندگان خارجی مخالفت کرد. دولت اتریش به صربستان اعلان جنگ داد و روسیه بسیج عمومی اعلام کرد و آلمان هم به حمایت از اتریش به روسیه و فرانسه اعلان جنگ داد. قوای آلمان به بلژیک حمله کرد و این اقدام یعنی حمله به یک کشور بیطرف موجب دخالت انگلیس در جنگ شد. نخستین جبهه: از رمانتیسم به سنگرها: وقتیکه در ماه اوت ۱۹۱۴ جنگ اعلام شد، میلیونها تن از مردم شادمان در خیابانهای شهرهای مهم اروپا شروع به رقص و پایکوبی نمودند. مردم تصمیم حاکمان خود برای رفتن به جنگ مورد حمایت قرار دادند. مردان جوان داوطلب برای جنگیدن، هجوم می‌آورند. با این وجود، صحنه‌های دهشت انگیز جنگ جهانی اول، نگرش مردم به جنگ را تغییر داد. یک نسل کامل از مردان جوان به خاک و خون کشیده شدند. جبهه شرق و روسیه ایران در جنگ جهانی اول: جنگ جهانی اول همزمان با حکومت احمد شاه قاجار بود و دولت مشروطه ایران ضعیف ترین دوران خود را می‌گذراند.علیرغم اعلام بی طرفی دولت ایران نیروهای متخاصم از جنوب و شمال وارد ایران شدند. سپاه روسیه تا دروازه‌های تهران پیشروی کرد اما از منقرض کردن سلسله قاجار منصرف شدند. در جنوب مردم محلی در چند نوبت با متجاوزان انگلیسی درگیر شدند که از مهمترین نبردهای جنگ جهانی اول در ایران می‌توان به مقاومت دلیران تنگستان در استان بوشهر و نبرد جهاد در خوزستان اشاره کرد. جمعی از رجال از قم به اصفهان و سپس اراک و بالاخره به کرمانشاه رفتند و عاقبت در آنجا قوای گارد ملی ترتیب دادند و حکومت موقتی دولت ملی به ریاست نظام السلطنه ( رضا قلی خان مافی ) تشکیل گردید. پس از سقوط بغداد اعضا دولت موقتی دولت ملی و جمع بسیاری از ایرانیان به استانبول رفتند. پیامدهای بعدی جنگ جهانی اول: جنگ جهانی اول، چهار امپراتوری را نابود ساخت، امپراتوری آلمان تاج و تخت را از دست داد و دولت جمهوری جایگزین آن شد. امپراتوریهای شکست خورده اتریش ـ مجارستان و امپراتوری عثمانی هر دو از هم گسیختند و امپراتوری روسیه نیز بدست انقلابی‌های بلشویک افتاد. در سال ۱۹۱۶ م ملی گرایان ایرلندی در دوبلین واقع در ایرلند، قیام عید پاک را ترتیب دادند. این شورش با شکست مواجه شد، اما موج مخالفتهای گسترده علیه حکومت بریتانیا در ایرلند را به راه انداخت. در سال ۱۹۱۹ مجلس ایرلند، حکومت این کشور را «جمهوری» اعلام کرد، و متعاقب آن ۳ سال جنگ بین ارتش جمهوریخواه ایرلند و بریتانیا در گرفت .در سال ۱۹۲۹ ایرلند جنوبی‏ ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏، به عنوان دولت آزاد ایرلند به استقلال واقعی رسید. شش استان درشمال ایرلند جزء پادشاهی انگلستان باقی ماندند. در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ م بسیاری از کشورهای اروپایی از دموکراسی دست کشیدند. حزب نازی هیتلر در آلمان به قدرت می‌رسد و فاشیست‌های موسولینی بر ایتالیا حکومت می‌کنند. در ابتدا بریتانیا و فرانسه کوشیدند با این دیکتاتورهای جنگ طلب سازش کنند. آنها عاقبت در سال ۱۹۳۹ در برابر تهاجم هیتلر ایستادند و اروپا به جنگ جهانی دوم کشیده شد. در سپتامبر ۱۹۳۹ م، جنگ جهانی دوم در اروپا آغاز شد. دیکتاتور آلمان، آدولف هیتلر، می‌خواست تا رایش سوم به یک قدرت مطلقه در اروپا، تبدیل شود. در ابتدا تاکتیک حملات برق آسا موفقیت آمیز می‌نمود. اما پس از سال ۱۹۴۳م، قوای متفقین، متشکل از نیروهای، شوروی انگلستان و امریکا بر آلمان برتری یافتند. سرانجام، آلمان در ماه می‌۱۹۴۵م، نه روز پس از خودکشی هیتلر، تسلیم شد. بیش از چهل میلیون اروپایی در این جنگ کشته شدند. گسترش جنگ: ۱۹۱۴ * ۲۸ ژانوئیه: اتریش - مجارستان جنگ با صربستان را اعلام کرد. * ۱ اوت: آلمان جنگ با روسیه را آغاز کرد. * ۲ اوت: نظامیان آلمان لوکزامبورگ را اشغال کردند. * ۳ اوت: آلمان با فرانسه وارد جنگ شد. * ۴ اوت: آلمان به بلژیک که بی طرف بود حمله کرد؛ در پاسخ بریتانیا به آلمان اعلام جنگ داد. * ۱۰ اوت: اتریش- مجارستان با روسیه وارد جنگ شد. * ۱۲ اوت: بریتانیا و فرانسه به اتریش مجارستان اعلام جنگ کردند. * ۲۳ اوت: ژاپن با آلمان وارد جنگ شد. * سپتامبر: پیمان اتحاد توسط فرانسه، بریتانیا و روسیه امضا شد. * ۹ اکتبر: بلژیک پس از محاصره آنتورپ توسط نظامیان آلمان سقوط کرد. * ۲۹ اکتبر: امپراتوری عثمانی به طرفداری از آلمان و اتریش - مجارستان وارد جنگ شد. * ۲ نوامبر: روسیه به امپراتوری عثمانی اعلام جنگ داد. * ۵ نوامبر: فرانسه و بریتانیا با امپراتوری عثمانی وارد جنگ شدند. ۱۹۱۵ * ۲۴ آوریل: امپراتوری عثمانی نسل‌کشی ارمنیان را آغاز کرد. * ۲۵ آوریل: لشکرکشی گالیپولی آغاز شد. * ۲۶ آوریل: ایتالیا به طور مخفیانه پیمان لندن را امضا کرد. * ۲۳ می: ایتالیا به اتریش - مجارستان اعلام جنگ کرد. * ۱۴ اکتبر: بلغارستان به صربستان اعلام جنگ نمود و به طرفداری از آلمان و اتریش - مجارستان وارد جنگ شد. ۱۹۱۶ * ۹ مارس: آلمان به پرتغال اعلام جنگ داد. * ۲۷ اوت: رومانی با اتریش - مجارستان وارد جنگ شد. * ۲۸ اوت: ایتالیا با آلمان وارد جنگ شد. ۱۹۱۷ * ۱۶ ژانویه: آلمان به مکزیک تلگراف زیمرمن را فرستاد، و پیشنهاد متحد شدن در مقابل ایالات متحده را داد. * ۶ آوریل: ایالات متحده با آلمان وارد جنگ شد. * ۲۷ ژوئن: یونان به طرفداری از متفقین وارد جنگ شد. * ۱۴ اوت: جمهوری چین با آلمان وارد جنگ شد. * ۲۶ اکتبر: برزیل با آلمان وارد جنگ شد. * ۷ دسامبر: ایالات متحده امریکا با اتریش - مجارستان وارد جنگ شد. ۱۹۱۸ * ۱۱ نوامبر: پیمان صلح امضا شد، جنگ جهانی اول پایان یافت. تلفات کشور تلفات کشته‌ها مجروحان روسیه ۶٫۶۵۰٫۰۰۰ ۱٫۷۰۰٫۰۰۰ ۴٫۹۵۰٫۰۰۰ آلمان ۵٫۹۸۹٫۷۵۸ ۱٫۷۷۳٫۷۰۰ ۴٫۲۱۶٫۰۵۸ فرانسه ۵٫۶۲۳٫۸۰۰ ۱٫۳۵۷٫۸۰۰ ۴٫۲۶۶٫۰۰۰ اتریش- مجارستان ۴٫۸۲۰٫۰۰۰ ۱٫۲۰۰٫۰۰۰ ۳٫۶۲۰٫۰۰۰ امپراتوری بریتانیا* ۲٫۹۹۸٫۵۸۳ ۹۰۸٫۳۷۱ ۲٫۰۹۰٫۲۱۲ ایتالیا ۱٫۵۹۷٫۰۰۰ ۶۵۰٫۰۰۰ ۹۴۷٫۰۰۰ صربستان ۱٫۱۷۸٫۱۴۸ ۴۵۰٫۰۰۰ ۷۲۸٫۱۴۸ امپراتوری عثمانی ۷۲۵٫۰۰۰ ۳۲۵٫۰۰۰ ۴۰۰٫۰۰۰ رومانی ۴۵۵٫۷۰۶ ۳۳۵٫۷۰۶ ۱۲۰٫۰۰۰ ایالات متحده ۳۶۰٫۳۰۰ ۱۲۶٫۰۰۰ ۲۳۴٫۳۰۰ بلغارستان ۲۳۹٫۸۹۰ ۸۷٫۵۰۰ ۱۵۲٫۳۹۰۰۰ کانادا* ۲۳۹٫۶۰۵ ۶۶٫۶۵۵ ۱۷۲٫۹۵۰ استرالیا* ۲۱۸٫۵۰۱ ۵۹٫۳۳۰ ۱۵۹٫۱۷۱ مونته نگرو ۶۰٫۰۰۰ ۵۰٫۰۰۰ ۱۰٫۰۰۰ بلژیک ۵۸٫۴۰۲ ۱۳٫۷۱۶ ۴۴٫۶۸۶ یونان ۲۶٫۰۰۰ ۵٫۰۰۰ ۲۱٫۰۰۰ پرتغال ۲۰٫۹۷۳ ۷٫۲۲۲ ۱۳٫۷۵۱ ژاپن ۱٫۲۰۷ ۳۰۰ ۹۰۷ *امپراتوری بریتانیا شامل تلفات کانادا و استرالیا می‌گردد.

  14. نگاهي به زندگي و زمانه آدولف هيتلر و سياستهاي آلمان نازي در قبال يهوديان صهيونيستها و رايش‌سوم علي‌رغم تبليغات فراوان در مورد ضديت نظام هيتلري با يهوديان و صهيونيستها، شواهد تاريخي حاكي از همكاري گسترده صهيونيستها و شخص هيتلر دارد. به عنوان نمونه مي‌توان از همكاري آلمان هيتلري با جنبش صهيونيسم براي انتقال يهوديان از آلمان و سرزمينهاي تحت تصرف آن به فلسطين اشاره كرد. از جمله كشتي مسافربري تل‌آويو، كه امروزه پايتخت اسرائيل به همين نام ناميده شده است، در سال 1935 يهوديان آلمان را با همكاري آلمان هيتلري و تحت نظارت جنبش صهيونيسم از بندر برمرهاون(78) در آلمان به بندر حيفاء در فلسطين منتقل مي‌كرد. اهداف مشترك «مسئله يهوديان» از جمله بزرگ‌ترين مسائل جوامع يهودي در طول چند قرن گذشته بوده است. اما معلوم نيست مشكل ناهم‌خواني يهوديان با ديگر جوامعي كه در آن زندگي مي‌كنند و معضلاتي كه براي اين جوامع ايجاد مي‌كنند چگونه قابل حل است؟ البته براي رهبران جامعه يهودي اين سئوال به صورت ديگري مطرح بوده است. مهم‌ترين هدف اين رهبران حفظ هويت يهودي و جلوگيري از ادغام اقليتهاي در جوامع محل سكونتشان و در عين حال حفظ بسط قدرت يهوديان در سلطه بر جهان بوده است. در دوران حكومت هيتلر بر آلمان، رهبران يهودي و سردمداران رژيم نازي به اشتراك نظري در مورد چگونگي حل مسئله يهوديان رسيدند. پيش از آن تئودور هرتصل(79)، بنيان‌گذار صهيونيسم مدرن، راه‌حل مسئله يهوديان را خارج شدن يهوديان از همه كشورها (از جمله اروپا) و اجتماع آنها در يك نقطه و تشكيل دولت يهودي مي‌دانست. او كشورهاي مختلفي از جمله آرژانتين، اوگاندا و فلسطين را براي چنين هدفي مطرح كرده بود.(80) شش ماه پس از به قدرت رسيدن هيتلر، فدراسيون صهيونيستهاي آلمان كه بزرگ‌ترين گروه يهودي اين كشور محسوب مي‌شد، موافقت‌نامه مفصل و با جزئياتي فراوان را با دولت آلمان منعقد ساخت كه طي آن رابطه يهوديان و دولت آلمان تنظيم مي‌گرديد. در اولين گام اين موافقت‌نامه، يهوديان ملتي جداي از ملت آلمان در نظر گرفته شده بود(81) و زمينه براي عملي كردن اهداف رهبران صهيونيسم در مورد يهوديان از سوي دولت آلمان فراهم مي‌آمد. در اين زمينه اهداف نازيهاي آلمان با صهيونيستهاي يهودي كاملاً مشترك بوده است؛ چرا كه نازيهاي آلماني نيز خواهان خروج يهوديان از مناطق تحت قلمرو آلمان بوده‌اند. (در اين خصوص بيشتر توضيح خواهيم داد). ديگر نقطه اشتراك يهوديان صهيونيست‌ با آلمان نازي، عقايد نژادپرستانه آنان بود. اين عقايد نژادپرستانه هر دو گروه را به جداسازي نژادي دعوت مي‌كرد. از اين رو همكاري جدي ميان هيتلر و صهيونيستها براي مهاجرت دادن يهوديان به فلسطين در سالهاي حكومت هيتلر بر آلمان صورت گرفت.(82) سازمان اس‌اس كه اكنون از آن به عنوان ضد يهودي‌ترين سازمان آلماني ياد مي‌شود، در واقع سياستهايي در حمايت از صهيونيستم داشته است. حتي برخي از رهبران اين سازمان يهودي بودند و نيز در يكي از دستورالعملهاي داخلي اين سازمان به سال 1934 بر حمايت گسترده و فعال اين سازمان از تلاش صهيونيستها براي انتقال يهوديان به فلسطين تاكيد شده است.(83) همكاري اس‌اس با صهيونيستها به حدي بود كه در همان دوران يكي از افسران اس‌اس با نام لئوپولدفون ميلدن اشتاين(84) به همراه مقامات صهيونيستي در سفري شش ماهه به فلسطين زمينه‌هاي توسعه صهيونيسم در فلسطين را بررسي كردند. ميلدن اشتاين پس از اين سفر طي دوازده مقاله در روزنامه مشهور آلماني در آنگريف(85) ضرورتهاي حمايت صهيونيستها از فلسطين را مطرح كرد. اين مقالات در سال 1934 با عنوان «سفر يك نازي به فلسطين» چاپ گرديد. ميلدن اشتاين در اين مقالات از شهرك‌نشينان يهودي تازه مهاجرت كرده به فلسطين و اقدامات آنان در اين سرزمين ابراز خشنودي نموده، خواهان حمايت بيشتر نازيها از صهيونيسم مي‌گردد. شايان ذكر است كه ميلدن اشتاين چند ماه پس از اين سفر و انتشارات مقالاتش به رياست امور يهوديان در بخش سرويس امنيتي‌ اس‌اس منصوب شد تا بتواند حمايت بيشتري از سياستهاي مهاجرت موردنظر صهيونيستها به عمل آورد. (86) حمايت رسمي اس‌اس از صهيونيستها هرگز قابل انكار نيست هرچند كه شدت تبليغات صهيونيستي براي ضديهودي جلوه دادن آلمان هيتلري باعث شده است كه اذهان عمومي جهانيان از اين حقايق بي‌اطلاع باشد. به عنوان مثال روزنامه رسمي اس‌اس با عنوان داس‌شووارز كورپز(87) در مي 1935 در سرمقاله صفحه اول خود در حمايت از صهيونيست‌ها نوشت: «ديري نخواهيد پاييد كه فلسطين يك بار ديگر پس از بيش از هزار سال فرزندان از دست داده خود را در آغوش خواهد كشيد. ما نيز براي آنان آرزوي موفقيت مي‌كنيم و با آنان همراهي مي‌نماييم.»(88) چنين مقالاتي در روزنامه‌هاي نازيها كم نبود و روزنامه‌ اس‌اس در 26 سپتامبر 1935 نيز مقاله‌اي با همين مضمون منتشر كرده بود.(89) جداسازي جامعه يهوديان از ديگر مردم آلمان نيز براساس توافق صهيونيستها و نازيها صورت مي‌گرفت كه هر دو به برتري نژادي و خوني هم نژادان خود معتقد بودند و از اين رو براي جداسازي نژادي تلاش مي‌كردند. دولت آلمان با اعتقادات نژادي صهيونيستها احساس هماهنگي كامل مي‌كرد و از اين رو حمايت كاملي از اقدامات صهيونيستها صورت مي‌داد. يك مورد از اين حمايتها، برقراري خط انتقال دريايي مسافران به طور مستقيم از هامبورگ در آلمان به حيفاء در فلسطين بود كه در اكتبر 1933 برقرار شد.(90) ميزان حمايت آلمان هيتلري از سياست مهاجرت يهوديان به حدي بود كه در اين خط دريايي غذاي مخصوص يهوديان (كوشر)(91) تحت نظارت خاخامهاي هامبورگ و با حمايت دولت آلمان تهيه مي‌شد.(92) از جمله شواهد همكاري و هماهنگي صهيونيستها با نازيها، اظهارات دكتر هانس فريدنتال(93) رهبر سابق فدراسيون صهيونيستهاي آلمان است كه پس از جنگ گفته بود: «گشتاپو در آن روزها براي ترويج مهاجرت خصوصاً به فلسطين هركاري كه لازم بود مي‌كرد. ما اغلب در موقع لزوم از آنها كمك دريافت مي‌كرديم و هرچيز لازم را براي مهاجرت از مقامات رسمي آلمان هيتلري مي‌خواستيم.»(94) فرانسيس نيكوزيا(95) از مورخان امريكايي در تحقيقي به سال 1985(96) به اين نتيجه رسيد كه «رايش سوم نهايت همكاري را با صهيونيستها انجام داده به حدي كه صهيونيستها با پخش فيلم، جمع‌آوري پول و ديگر آموزشها، يهوديان آلمان را براي مهاجرت به فلسطين آماده مي‌ساختند.»(97) قواعد محدودكننده يا دلخواه در سپتامبر 1935 كنگره حزب نازي، قوانين مشهور به «قوانين نورمبرگ»(98) را تصويب كرد. مطابق اين قوانين هرگونه ازدواج ميان يهوديان و آلمانيها ممنوع گرديد. امروزه در تبليغات صهيونيستها و محافل يهودي، از اين قوانين به عنوان نشانه‌اي آشكار از نژادپرستي نازيها و ظلم و ستم آنها بر يهوديان نام برده مي‌شود. اين در حالي است كه در همان زمان برخي از نخبگان يهودي- صهيونيست و بسياري از نشريات يهوديان آلمان، نه تنها اين قوانين را ظالمانه ندانستند، بلكه با نوشتن سرمقاله‌هايي از اين سنخ قوانين استقبال كردند. دو هفته‌نامه يهودي يوديش راندشاو(99) در سرمقاله خود ضمن تقدير از اين قوانين نوشت: «آلمان در پاسخ به درخواستهاي كنگره جهاني يهود، با (تصويب) اين قوانين نشان داد كه يهوديان را يك ملت جداگانه محسوب مي‌كند كه از اين طريق مي‌توان زمينه‌هاي تشكيل ملت مستقل يهود را فراهم آورد. اين قوانين جديد به اقليت يهوديان موجود در آلمان فرهنگ مستقل و مليت مستقل مي‌دهد. بنابران در آينده ما مدارس مخصوص خود، سالنهاي تئاتر مخصوص خود و … را خواهم داشت.»(100) جرج‌كارسكي، كه در آن زمان، رئيس انجمن فرهنگي يهوديان و رهبر جامعه يهوديان برلين بود، مصاحبه‌اي با روزنامه يهودي در آنگريف اعلام كرد:« سالها بود كه من به دنبال جداسازي كامل امور فرهنگي يهوديان از آلمانيها بوده‌ام … در مورد اين قوانين من مدتهاست كه پيگير چنين جدسازي هستم. قوانين نورمبرگ از نظر من به معني تأكيد كامل بر جداسازي اين دو ملت و مبتني بر احترام متقابل است. من از نگاه فرهنگ يهودي كاملاً از اين قوانين استقبال مي‌كنم.»(101) حمايت از اين قوانين صرفاً به رهبران يهودي آلمان منحصر نمي‌شد. خاخام استفن وايز(102)، رئيس كنگره يهوديان امريكا و رئيس كنگره جهاني يهود در ژوئن 1938 در مصاحبه با نيويورك رالي (103) اعلام داشت: «من يك شهروند امريكايي با اعتقادات يهودي نيستم. من (منحصراً) يك يهودي هستم… هيتلر در اين زمينه كاملاً درست مي‌گويد. او معتقد است كه ما يهوديان مردماين با يك نژاد خاص هستيم و (اين سخن صحيح است چرا كه) ما واقعاً يك نژاد هستيم.»104 يهوديان مشهور ديگري چون دكتر برناردلوسنر(105) مسئول امور داخلي يهوديان نيز از اين قوانين حمايت نمودند.(106) همكاريهاي امنيتي همكاريهاي امنيتي را مي‌توان يكي از بالاترين سطوح همكاري ميان دو سازمان يا دو كشور دانست. اگر سطح همگرايي و تشابه در اهداف ميان دو سازمان به ميزان كافي نباشد، امكان برقراري همكاري امنيتي ميان آنان ناممكن است. به عبارت بهتر، همكاري امنيتي برخلاف همكاري اقتصادي، نيازمند هماهنگي و همانندي بسيار زيادي ا ست. از اين رو اگر شواهدي دال بر همكاري امنيتي ميان سازمانهاي يهودي- صهيونيستي و دستگاههاي مختلف ارتش آلمان در زمان صدارت هيتلر وجود داشته باشد،ا ين امر مي‌تواند به معناي سطح بالاي همگرايي اين دو تفسير شود. درحالي كه تبليغات كنوني صهيونيستها، يكي از اهداف اصلي دستگاه امنيتي رايش سوم را مبارزه جدي براي قلع و قمع يهوديان معرفي مي‌كند، شواهد تاريخي چهره ديگري را آشكار مي‌سازد. سازمانهاي امنيتي آلمان هيتلري (شامل اس‌اس و گشتاپو) كه توسط شخص هيملر(107) اداره مي‌شد، نه تنها هدف اصلي خود را «كشتار سيستماتيك يهوديان» قرار نداده بود، بلكه شواهدي از همكاري آنان با سازمانهاي مخفي يهوديان در دست است. مطابق اين شواهد سازمان اس‌اس با سازمان مخفي نظامي هاگانا(108) همكاري نزديكي داشته ضمن دريافت گزارشهايي از هاگانا در مورد وضعيت يهوديان در فلسطين، راهنمايي و كمكهاي لازم را براي بهبود وضعيت مهاجرت يهوديان آلمان به فلسطين ارائه مي‌داده است. علاوه بر اين، سازمان اس‌اس اطلاعات كاملي از برنامه‌هاي آتي دولت آلمان در اختيار هاگانا قرار مي‌داده است.(109) همچنين براساس شواهد موجود سطح همكاري هاگانا با اس‌اس چنان گسترده و وسيع بوده است كه در دوره‌هايي هاگانا اسلحه لازم براي شهرك نشينان يهودي مهاجر در جهت مبارزه با مسلمانان فلسطيني را از طريق اس‌اس دريافت و ميان يهوديان توزيع مي‌نموده است.(110) براساس برخي اسناد ديگر هنگامي كه هاگانا در نوامبر 1938 ضربه سختي را متحمل شد، بازسازي و راه‌اندازي دوباره آن تحت نظارت اس‌اس و در آلمان صورت گرفت؛(111) چرا كه شخص هيتلر از حاميان جدي مهاجرت يهوديان آلمان به فلسطين بود و علي‌رغم برخي بدبينها، بر سياست مهاجرت هرچه بيشتر يهوديان به فلسطين تأكيد داشت.(112) به عنوان آخرين نمونه از همكاري آلمان هيتلري و صهيونيستها بايد به موافقت‌نامه‌ «انتقال»(113) بپردازيم كه به عبري «هاوارا»(114) ناميده مي‌شود. اين موافقت‌نامه در آگوست 1933 ميان مقامات آلماني و نمايندگان آژانس يهود از جمله حيم آرلوسوروف، (115) دبير سياسي آژانس يهود امضا گرديد.(116) بر مبناي اين موافقت‌نامه، آلمان نازي زمينه و امكانات لازم را براي انتقال يهوديان آلمان به همراه داراييها و وسايل زندگي‌شان به فلسطين، فراهم مي‌نمود. اين موافقت‌نامه‌ كه سالها به مورد اجرا گذاشته شد، به صورت نوبه‌اي مورد ارزيابي وزارت داخله آلمان قرار مي‌گرفت. به عنوان مثال در دسامبر 1937 وزارت داخله ضمن ارزيابي آثار موافقت‌نامه انتقال مدعي شد «بدون شك موافقت‌نامه‌ هاوارا اثري قابل توجه در توسعه فلسطين از سال 1933 به اين سو داشته است.» جالب آنكه مطابق توافق صورت گرفته، يهوديان مهاجر آلماني تمامي دارايي و مايملك قابل حمل خود را به فلسطين منتقل مي‌نمودند. از اين رو جامعه يهوديان آلماني مهاجر در فلسطين در جمله گروههاي ثروتمند مهاجر محسوب مي‌شدند.(117) بنابر تخمينها، يهوديان آلماني سرمايه هنگفتي را بالغ بر 209 ميليون مارك به فلسطين منتقل كردند.(118) بدين ترتيب در فاصله زماني سالهاي 1933 تا 1941 بيش از شصت‌هزار نفر از يهوديان آلمان (يعني بيش از 10درصد كل يهوديان اين كشور) با استفاده از موافقت‌نامه انتقال به فلسطين منتقل شدند. درخصوص ميزان مهاجرت يهوديان آلمان و سرزمينهاي تحت تصرف آن (مانند لهستان و …) به فلسطين پس از 1941 آمار دقيقي در دست نيست. اما اكثر محققين اعتقاد دارند كه برنامه انتقال در اين سالها همچنان ادامه داشته، حتي بر سرعت آن نيز افزوده شده بود. نتيجه‌گيري با توجه به آنچه در اين مقاله بيان شد به نظر مي‌رسد كه ادعاهاي يهوديان و حاميان هولوكاست در مورد سياستهاي رايش سوم براي سركوب يهوديان و كشتارجمعي آنها به هيچ‌وجه قابل پذيرش نيست، چرا كه هيتلر در سياستها و اعتقادات خود و نيز آلمان هيتلري در جهت‌گيريهاي خود اصولاً به دنبال كشتار يهوديان نبوده‌اند. علاوه بر اين مشخص شد كه سازمانها و رهبران مهم يهوديان و صهيونيستها در دوران فعاليت سياسي هيتلر، در به قدرت رسيدن و اجراي سياستهايش با وي همكاري و هماهنگي فراواني داشته‌اند تا حدي كه مي‌توان سياست هيتلر در مورد يهوديان را كاملاً هماهنگ با خواسته‌هاي رهبران يهودي و صهيونيست دانست. اين تحقيق نشان داد كه حضور رهبران و شخصيتهاي مهم يهودي در رايش سوم تا حدي پررنگ و مؤثر بوده است كه به هيچ‌وجه نمي‌توان فرضيه كشتار يهوديان به دست ارتش هيتلر را فرضيه‌اي معقول دانست. حضور رهبران و نظاميان بلندپايه يهودي در ارتش آلمان هيتلري دليل ديگري بر اين امر است. در نهايت بايد پذيرفت كه سياست هيتلر در قبال يهوديان، اخراج آنها از اروپا و قلمرو حكومتي آلمان و مهاجرت‌ دادن جمعيتهاي يهودي به آمريكا و فلسطين بوده است. در اين زمينه نيز به همكاري سازمانهاي نظامي و اطلاعاتي هيتلري با سازمانهاي يهودي- صهيونيست اشاره كرديم. از اين رو به نظر مي‌رسد هيتلر را مي‌توان بخت‌النصر قرن بيستم دانست كه در طول حكومت چندين‌ساله خود در آلمان زمينه را براي مهاجرت مجدد يهوديان فراهم ساخت تا سازمانهاي يهودي و صهيونيستي بتوانند يهوديان را به مهاجرت به امريكا و فلسطين مجبور كنند و زمينه را براي سلطه آنها در اين دو نقطه حساس از جهان در حال شكل‌گيري نيمه قرن بيستم، آماده سازند.

  15. روز: رويتر- ژنرال "ابی زيد" فرمانده سابق نيروهای امريکائی در خاورميانه گفت: نيروهای نظامی آمريكا تا 25 الی 50 سال آينده در خاورميانه حضور خواهند داشت. موقعيت استراتژيك منطقه خاورميانه، مانع از ترك نيروهای نظامی آمريكايی خواهد شد . وابستگی بيش از پيش جهان به منابع نفتی خاور ميانه، مهمترين علت حضور نيروهای آمريكايی در منطقه است. من نمی گويم جنگ عراق به خاطر نفت بوده است ولی به اين مسئله اعتقاد دارم كه منابع نفتی بسياری از قدرتهای بزرگ جهان را به خاور ميانه كشانده است، به همين علت آمريكا بايد وابستگی خود به واردات انرژی را كاهش دهد. سياست خارجی آمريكا هم اكنون 80 درصد بر پايه نظامی و 20 درصد بر اساس ديپلماسی استوار است.

  16. روز: شائول موفاز، معاون نخست وزير اسرائيل، درجريان يک ديدار رسمی از امريکا، ادعا کرد که گزارش های چند کشور جهان را درباره فعاليت های اتمی ايران دراختيار دارد که سازمان انرژی اتمی موظف به بررسی آنهاست. او گفت: محمد البرادعی ادعا می کند که دليلی در مورد خطرناک بودن برنامه هسته ای ايران در دست ندارد، در حاليکه گزارش های گردآوری شده توسط چندين کشور در دسترس اسرائيل است و وظيفه آژانس بين‌المللی انرژی اتمی هم دقيقا رسيدگی به چنين گزارش هايی است.

  17. فته نامه "واينا- پروميشلنی کورير"، خبرگزاری «نووستی" روسيه- 16 آبان آمريکا بطور محرمانه آماده حمله نظامی به ايران می شود. حمله بصورت هوايی اجرا خواهد شد. اين مطلب را کارمند سابق سازمان سيای آمريکا اطلاع داد و گفته است: "اعزام گسترده نيروها و تجهيزات به منطقه انکار پذير نيست و آمريکا نمی تواند اين را پنهان کند. اکنون در آنجا، عليرغم هزينه سنگين، سه گروه داريم. جنگنده های جديدی به جزيره گوام عرضه کرده ايم". حرکت کشتی ها، تکميل ذخاير و بارگيری مهمات نظامی ديده می شود، تنها يک منطقه در جهان وجود دارد که تمامی اين ها آنجا ارسال می شوند. برای حمله به تاسيسات هسته ای ايران، آمريکا قوی ترين بمب به وزن 14 تن را دارد که می تواند به اهداف مستحکم که زير زمين قرار دارند، اصابت کند. اين مطلب را روز چهارشنبه؛ در شبکه فوکس "توماس ماکينرنی" رئيس شورای تخصصی کميته غير دولتی آمريکا در امور سياست ايران و معاون سابق رئيس ستاد نيروی هوايی آمريکا اعلام نمود. به گفته وی، بمباران توسط 65 تا 70 هواپيما که مطابق فناوری "استلز" ساخته شده اند و نيز 400 هواپيمای معمولی آغاز می شود. اين حمله هوايی که 48 ساعت بطول می انجامد، برای ضربه زدن به 2500 هدف و نابودسازی تاسيسات هسته ای، صنايع نظامی، نيروهای نظامی و هوايی، دريايی، پتانسيل موشک شهاب- 3 و بالاخره مقر فرماندهی آنان در نظر گرفته شده است. رسانه ها معتقدند که درز مجدد چنين اخباری برای ترساندن رقيب است، اما اوضاع اين قدرها هم ساده نيست. ... امروزه کارشناسان مالی پيش بينی می کنند که اگر نظام ارزی و مالی بين المللی کنونی در نتيجه جنگ جديد در خليج فارس منفجر شود، سردمداران مالی از طريق بنيادها کنترل خود بر جهان را احيا می کنند. لندن در چارچوب سيستم کنونی قوانين، حق خود برای مالکيت بر منابع مواد خام و توان توليدی کره زمين را اعلام می کند. طبق شواهد متعدد مطبوعات، مناقشه پيرامون برنامه هسته ای ايران، در جريان شامی محرمانه در خانه "جک استرو" وزير امور خارجه انگلستان طرح شد. او پيشنهاد تحريم را داد و پس از آن شروع به وساطت بين واشنگتن از يک سو و روسيه و چين از سوی ديگر نمود. روزنامه ها اطلاع می دهند که "کاندوليزا رايس" وزير امور خارجه ايالات متحده آمريکا بر ارائه سريع پرونده به شورای امنيت سازمان ملل متحد و تصويب تحريم اصرار داشت، اما "جرج شولتس" استاد پير و "جيمز وولسی" مدير سابق سازمان سيا او را "به راه می آورند". روز 23 ژانويه 2006، آنها سندی داخلی را علنی ساختند که به تغيير رژيم حاکم بر تهران و اقداماتی فوری برای توقف تمامی برنامه های هسته ای ايران فرا می خواند. در اين سند علاوه بر م تحريم های فوری از سوی آمريکا و سازمان ملل متحد، پيشنهاد می شود که دادگاه بين المللی برای محاکمه "محمود احمدی نژاد" رئيس جمهور ايران فراخوانده شود و به طرد شدگان حکومت کمک شود. بدين ترتيب بنظر می رسد که مناقشه پيرامون ايران، ريشه های عميقی دارد.

  18. نگاهي به زندگي و زمانه آدولف هيتلر و سياستهاي آلمان نازي در قبال يهوديان عداد يهوديان محققان تاريخ معاصر اروپا، جمعيت يهوديان آلمان را در زمان به قدرت رسيدن هيتلر بين پانصد تا ششصدهزار نفر تخمين زده‌اند. برخي از محققان معتقدند هنگامي كه هيتلر در ژانويه 1933 به قدرت رسيد، جمعيت يهوديان پانصدهزار نفر بوده است. آخرين سرشماري عمومي در آلمان پيش از به قدرت رسيدن نازيها در سال 1925 صورت گرفته بود. جمعيت اين كشور 62/5 ميليون نفر بود و تعداد يهوديان 546هزار و 379 نفر (كمتر از يك درصد كل جمعيت) بوده است. از آن تاريخ تا زمان به قدرت رسيدن هيتلر، مهاجرتهايي از سوي يهوديان در داخل و خارج از آلمان صورت گرفته بود. بررسي آماري مهاجرت يهوديان در آلمان نشان مي‌دهد كه هدف اصلي جامعه يهودي، حضور هرچه بيشتر در برلين به عنوان پايتخت اين كشور بوده است. به طوري‌ كه جمعيت يهوديان در برلين از 36هزار نفر به 90 هزار نفر و سپس به 172 هزار و پانصد نفر بالغ مي‌گردد. يعني جامعه يهوديان آلمان به شدت به حضور در مركز قدرت توجه داشته‌اند به طوري كه نزديك به 40درصد از كل جمعيت يهودي كشور در پايتخت و مركز قدرت جمع شده بودند.(56) پس از سقوط دولت هيتلري، وضعيت يهوديان در برلين نه تنها ضعيف نگرديد، بلكه به تعبير رهبران يهوديان برلين، قدرت آنان بيشتر نيز شده بود. به طوري كه دكتر ماكس نوسبائوم(57) رهبر سابق جامعه يهوديان در برلين و خاخام اعظم برلين در 11 آوريل 1953 اعلام داشت كه وضعيت يهوديان در شرايط كنوني ده برابر قوي‌تر از بيست‌ سال پيش است. يهوديان در زندگي اقتصادي و اجتماعي يهوديان آلمان در مشاغل اقتصادي خاصي به كار مشغول مي‌شدند كه كمترين ميزان وابستگي به زمين و كمترين نياز به سكونت در يك مكان مشخص را داشت. مطابق آمارهاي رسمي 1925 به عنوان مثال 58 درصد از يهوديان استان پروس (58) آلمان در تجارت، 25درصد آنها در صنعت و فقط 1/7 درصد آنها در كشاورزي مشغول به كار بوده‌اند. در ديگر ايالتهاي آلمان آمارها براي بخش تجارت بسيار بيش از اين است. نقش يهوديان در مراكز دانشگاهي نيز قابل توجه است. يهوديان آلمان، شركت فعالي در دانشكده‌هاي حقوق، پزشكي و فلسفه داشته‌اند. به طوري كه 34 درصد از حقوق‌دانان پايتخت، 43درصد از متخصصان پزشكي و 31درصد از اعضاي دانشكده‌هاي فلسفه در پايتخت را يهوديان تشكيل مي‌دادند. بنابراين يهوديان در بخش قانون‌گذاري و در فعاليتهاي بهداشتي آلمان تأثير فراواني داشته‌اند.(59) نقش يهوديان در اقتصاد آلمان به نحو تعجب‌برانگيزي بيش از درصد جمعيتي آنان بوده است. دكتر آلفرد ماركوس(60)، از متخصصان اقتصاد، به بررسي نقش يهوديان در اقتصاد آلمان پرداخته است. نتايج تحقيقات او نشان مي‌دهد كه در سال 1930 از 603 كارخانه فعال آلماني در بخش فلزات، 346 مورد آن يعني 57/3 درصد متعلق به يهوديان بوده است. علاوه بر اين يهوديان مالك 41 درصد از صنايع فلزي، 22 درصد از كارخانجات كشاورزي و 60 درصد از كارخانجات توليد پوشاك بوده‌اند. در بخش بانكداري نيز، يهوديان رياست و مديريت اكثر بانكهاي معتبر وابسته به دولت آلمان را برعهده داشتند و همه بانكهاي خصوصي آلمان متعلق به يهوديان بوده است. در بخش چاپ و نشر كه اثر فرهنگي بسيار مهمي دارد، همه انتشارات و چاپخانه‌هاي بزرگ متعلق به يهوديان بوده است. در اختيار داشتن سرمايه‌هاي كلان و قدرت بدون رقيب در بانكداري باعث شده بود كه همه عرصه‌هاي تجارت، صنعت و اقتصاد، متأثر از يهوديان باشد. درحالي كه جمعيت يهوديان كمتر از 1 درصد از جمعيت كل كشور بود. در بازار سهام نيز يهوديان كاملاً بر اين بازار مسلط بوده‌اند و اكثريت قريب به اتفاق مشاغل مهم و سرمايه‌هاي فراواني را در اين زمينه در دست داشتند. حتي در بانك مركزي آلمان با عنوان رايش بانك چهار نفر از شش نفر اعضاي تصميم گيرنده اصلي، يهودي بوده‌اند. در حيطه كارگري نيز يهوديان نسبت به جمعيت اندك خود داراي بالاترين مشاغل بوده‌اند. به عنوان مثال درحالي كه در سال 1935، 8/9 ميليون كارگر در ايالت پروس آلمان وجود داشته است و از اين ميان فقط شانزده هزار نفر يهودي بوده‌اند. آمارها از حضور يهوديان در مشاغل سطح بالا 3 برابر بيش از درصد جمعيتي آنها خبر مي‌دهد. چنين آمارهايي حاكي از اين است كه اقتصاد آلمان كاملاً متأثر از حضور پررنگ يهوديان و در اكثر بخشها تحت سلطه يهوديان قرار داشته است و از همين‌روست كه بسياري از محققان معتقدند كه آدولف هيتلر براي به قدرت رسيدن و نيز براي اجراي طرحهاي كلان اقتصادي و اجتماعي خويش كاملاً مديون يهوديان و در همكاري تنگاتنگ با آنان بوده است.(61) يهوديان و فساد اقتصادي پيش از اشاره به نقش يهوديان در مفاسد اقتصادي كلان آلمان در دوره قبل از جنگ، تذكر دو نكته اساسي لازم است. اول اينكه به طور معمول ثروت اقتصادي كلان به همراه ضعف فرهنگي منجر به فسادهاي اقتصادي گسترده مي‌گردد. از اين رو تعجب‌آور نخواهد بود كه با بررسي تاريخي به فسادهاي كلان اقتصادي يهوديان در آلمان پي ببريم. نكته دوم آنكه آلمان پس از جنگ جهاني اول دستخوش معضلات اقتصادي فراواني بود كه زمينه را براي فساد اقتصادي آماده مي‌ساخت. از اين رو شركتهاي بزرگي مانند شركت فولاد نظامي اي‌جي(62) كه دوازده نفر از چهارده نفر عضو هيئت رئيسه آن يهودي بوده‌اند، بزرگ‌ترين سوءاستفاده‌هاي اقتصادي زمان خود را رقم زدند. به اين دلايل بايد اوضاع بحراني سالهاي 1919 به بعد را در اقتصاد جهان اضافه كرد كه تورم بي‌سابقه آن سالها، اقتصاد همه كشورها را تحت تأثير قرار داده بود. نقش يهوديان در فسادهاي اقتصادي به حدي بود كه نامهاي برادران اسكولارز(63)، برادران بارمات(64)، برادران كلارك(65) و برادران روتر(66)، از يهوديان سرشناس آلمان، به عنوان مفسدان بزرگ اقتصادي در آن دوره همه‌گير شده بود. به عنوان مثال پنج برادر يهودي مشهور به برادران سكلارز، از طريق زد و بند با رهبران حزب سوسيال دمكرات، انحصار توزيع كالا براي نيروهاي نظامي را به دست گرفتند و در مدت كوتاهي از طريق اين زد و بند سياسي- اقتصادي ميليونها مارك سوءاستفاده كردند. اين برادران در سال 1926 به دادگاه كشيده شدند. اما پيچيدگي زد و بندهاي سياسي و مخفي‌كاريهاي صورت گرفته باعث شد كه فقط يك نفر از آنان محكوم و زنداني شود. برادران بارمات كه سه برادر يهودي بودند با رابطه نزديكي كه با دولت پس از جنگ جهاني اول برقرار كرده بودند، توانستد در مدت كوتاهي ده بانك و تعداد بيشتري از صنايع اقتصادي را به خود اختصاص دهند و 38 ميليون مارك اعتبار كسب كنند. هنگامي كه در نهايت اين برادران به دادگاه كشيده شدند، بخشي از اتهام آنها سوء استفاده هفتاد ميليون ماركي و بدهي‌اي در همين حدود بود. جالب آنكه دادگاه اين فساد اقتصادي بزرگ از طريق اعمال نفوذها حتي يك حاكم زندان هم صادر نكرد. بررسي وضعيت اقتصادي آلمان پس از جنگ جهاني اول تا سال 1933 حاكي از موارد بي‌شماري از فسادهاي اقتصادي كلان مي‌باشد كه در اكثر اين پرونده‌ها يهودياني سرشناس وجود داشته‌اند و در اكثر موارد نيز از عدالت و قانون فرار كردند. نقش يهوديان در جرائم جمعيت كمتر از 1درصدي يهوديان در آلمان پيش از هيتلر، نقشي اساسي در جرايم اقتصادي داشته است. بررسي آماري جرايم صورت گرفته در آن دوره حاكي از آن است كه يهوديان 14 برابر بيش از درصد جمعيتي خود نسبت به ديگر مردم آلمان مرتكب سوءاستفاده‌هاي اقتصادي شخصي شده بودند. علاوه بر حضور يهوديان در پرونده‌هاي مجرمانه رباخواري، تعداد يهوديان در ميان كساني كه به علت دزدي دستگير شده‌اند 11 برابر درصد جمعيتي آنها بوده است. در جرايم كلاه‌برداري از طريق اعلام ورشكستگي يهوديان 9 برابر درصد جمعيتي خود مشاركت داشته‌اند و نيز از پرونده‌هاي تشكيل شده در مورد خريد كالاهاي به سرقت رفته، سهم يهوديان 5 برابر درصد جمعيتي‌شان بوده است. نتيجه آنكه يهوديان ساكن در آلمان آن زمان، فعاليتي جدي در مفاسد اقتصادي و جرايم اقتصادي داشته‌اند. علاوه بر اين يهوديان مشاركتي جدي در ديگر جرايم بزرگ از قبيل قاچاق، قمار و جرايم جنسي داشته‌اند. به عنوان مثال آمارهاي سال 1931 حاكي از آن است كه از 272 مورد قاچاق بزرگ مواد مخدر در سطح بين‌المللي در آلمان كه از طريق مركز مبارزه با مواد مخدر اين كشور به دستگيري انجاميده است، 69 مورد آن توسط يهوديان بوده است. به عبارت بهتر 25 درصد از كل موارد قاچاق بين‌المللي مواد مخدر در آلمان توسط يهوديان صورت گرفته است. در سال 1933 نقش يهوديان در قاچاق بين‌المللي مواد مخدر با 5درصد افزايش به 30درصد رسيده بود. يهوديان نقشي جديد در قمار و عمليات گانگستري بين‌المللي داشته‌اند. در سال 1933 از 94 مورد قماربازي مجرمانه، 57 مورد آن به يهوديان اختصاص داشته است و از 163 گانگستر بين‌المللي دستگير شده در آلمان 83 درصد آنها (163 نفر) يهودي بوده‌اند.(67) نقش يهوديان در فرهنگ و مطبوعات آلمان يهوديان همواره در رسانه‌هاي جديد و روزنامه‌نگاري نقشي پررنگ داشته‌اند تا حدي كه گاه برخي از متفكران يهودي مدعي استعداد خدادادي يهوديان در روزنامه‌نگاري شده‌اند. فارغ از اين گزافه‌گويي بايد اذعان داشت كه جامعه يهودي پيش و بيش از ديگر جوامع به تأثيرگذاري و اهميت اين رسانه‌ها پي برده، تلاش فراواني براي تسلط بر آن انجام داده‌اند. در آلمان پيش از هيتلر، يهوديان قدرت فائقه صحنه رسانه‌ها محسوب مي‌شدند. دو روزنامه اصلي آلماني آن زمان كه در واقع مجموعه‌اي از انتشارات بوده‌اند با عناوين اولشتاين(68) و موس (69) كاملاً در دست يهوديان قرار داشته‌اند. مجموعه انتشاراتي اولشتين چهار روزنامه، چندين هفته‌نامه و مجلات و ماهنانه‌هاي فراواني منتشر مي‌كرد و داراي چاپخانه بزرگ كتاب نيز بود. سهام شركت اولشتين به طور كامل به پنج برادر تعلق داشت و در هيئت مديره آن، اين پنج يهودي به همراه سه يهودي ديگر و دو غيريهودي حضور داشتند. روزنامه‌هاي اولشتين روزانه بيش از چهارميليون نسخه منتشر مي‌شد كه روزنامه برلينر مورگن پست(70) مشهورترين آنها بود كه دسردبير و ده نفر از اعضاي هيئت تحرير به آن يهودي بودند. در حيطه فرهنگ، يهوديان سلطه بلامنازعي بر بخش چاپ و انتشارات و ادبيات داشته‌اند. به عنوان مثال تيراژ كتابهاي انتشارات كوهن(71) يا اميل لودويك(72) به بيش از دو ميليون نسخه مي‌رسيد و رمانهاي آن به 25 زبان ترجمه مي‌شد. اين مؤسسه يهودي سالها به عنوان تنها نماينده ادبيات معاصر آلمان شناخته مي‌شد. اين انتشارات در محتواي كتب خود نيز كاملاً يهودي عمل مي‌نمود و حتي در كتابي درباره عيسي مسيح، اعتقادات مسيحيان در مورد اين پيامبر را زير سئوال برده بود.(73) يهوديان علاوه بر عرصه كتاب در زمينه تئاتر و فيلم نيز فعاليتي جدي داشتند. آرنولدزويگ(74) از نويسندگان آلماني در سال 1928 كتابي در مورد حضور يهوديان در صحنه‌هاي هنري آلمان نوشت كه در آن از يهوديان با عنوان تأمين كنندگان مالي، كارگردانان، عوامل فني، صحنه گردانان، بازيگران، منتقدان، شعرا و نمايش‌نامه‌نويسان عرصه هنر آلمان نام مي‌برد كه با ثروت فراوان وارد عرصه هنر شده‌اند، و صحنه هنر آلمان را در خود اختصاص داده‌اند. قدرت يهوديان در عرصه فيلم كامل‌تر و بلامنازع‌تر از عرصه تئاتر بوده است. علت اين امر نيز وابستگي بيشتر عرصه فيلم و هنرمندان آن به كمكهاي مالي بوده است. در سال 1931 از 67 كمپاني توليد فيلم آلمان 41 كمپاني آن متعلق به يهوديان بوده است و از 144 فيلم نامه‌هاي‌اي كه در آن سال مقابل دوربين رفت، 119 مورد توسط يهوديان نوشته شده بود. در ميان شركتهاي توليدكننده و توزيع كننده فيلم برترين شركتها به يهوديان اختصاص داشت.(75) نقش يهوديان در سياست آلمان پيش از جنگ حضور يهوديان در سياست آلمان به انقلاب 1918 اين كشور باز مي‌گردد. از شش فرد اصلي تشكيل‌دهنده اولين دولت پس از جنگ جهاني اول، دو نفر آنها يهودي بوده‌اند. نويسندگاني يهودي از قبيل رادولف‌شاي(76) دركتاب خود را با نام يهوديان در سياست آلمان كه در سال 1929 منتشر شده است معتقدند كه تغيير شيوه حكومتي آلمان از پادشاهي به شيوه جمهوري دمكراتيك از جمله اهداف يهوديان بوده است، چرا كه در دوران امپراتوري آلمان نقش يهوديان در سياست آلمان ناچيز بود اما تغيير نظام حكومتي و بر سر كارآمدن سيستم جمهوري دمكراتيك زمينه را براي حضور بيشتر يهوديان در عرصه سياست آماده ساخت. از جمله گرايشهاي پررنگ يهوديان آلمان در سياست، گرايش سوسياليستي و تلاش براي گسترش ماركسيسم در آلمان بود. به طوري كه چه در دوران پيش از جنگ جهاني دوم و چه در دوران جنگ، اتحادي قوي ميان يهوديان و كمونيستها وجود داشته است. نقش يهوديان در سياست آلمان در ميان دو جنگ به حدي پررنگ شد كه برخي از رهبران احزاب مجلس آلمان را يهوديان تشكيل مي‌دادند. 22 درصد از اعضاي حزب سوسيال دمكرات آلمان در پارلمان را يهوديان به خود اختصاص داده بودند؛ و 15 درصد از فراكسيون كمونيستي مجلس آلمان نيز در اختيار يهوديان بود. در طول دوره بين دو جنگ، يهوديان ترويج‌كنندگان اعتقادات افراطي سوسياليستي و كمونيستي بودند و در عين حال در ديگر احزاب آلماني نيز شخصيتهاي كليدي داشتند تا حدي كه در حزب ناسيونال سوسياليست كارگران آلمان مشهور به حزب نازي، يهوديان فراواني وجود داشتند. اما امروزه در تبليغات، حزب نازي، حزبي ضد يهودي جلوه داده مي‌شود. حال آنكه در حقيقت برخي از مناصب كليدي اين حزب نيز در اختيار يهوديان بوده است.(77) ادامه دارد ...

  19. گزارش تحلیلی-خبری، کنسرسیوم نیوز به قلم ری موگاورن؛ خبرگزاري انتخاب : الهام رفیع زاده ؛ اظهارات کوندولیزا رایس هفته گذشته دائر بر اینکه ایران خود به تنهایی چالش بزرگی برای منافع امنیتی ایالات متحده در خاورمیانه و سرتاسر جهان ایجاد می کند به سادگی بیانگر کش و قوس یافتن این مسئله است. به گزارش خبرنگار سرویس بین الملل خبرگزاری انتخاب به نقل از کنسرسیوم نیوز، موگاورن ابتدائاً می نویسد: برای سنجش میزان مقبولیت افراد لازم است که به گذشته انها و همچنین تجربیات حاصل از عملکرد انها مراجعه کرد.مقبولیت و اعتبار کاندولیزا رایس با اظهارات البرادعی که اذعان داشت هیچ مدرک و سندی دائر بر تلاش ایران در دستیابی به سلاح های اتمی وجود ندارد،خدشه دار شده است. البرادعی همین مطلب را درمورد عراق قبل از حمله ایالات متحده به آن کشور عنوان کرده بود.اما سه روز قبل از حمله دیک چنی در مصاحبه ای با تلویزیون ان.بی.سی به گزارشگر برنامه تایم درست گفته بود که البرادعی سخت دراشتباه است. حال تاریخ تکرار می شود و ما شاهد این هستیم که منابع اطلاعاتی ایالات متحده به سختی در تلاش برای یافتن مدرک و سندی برای اثبات مدعای خود مبنی بر تلاش ایران در دستیابی به سلاح های اتمی ،هستند.اما دریغا که تلاشی بیهوده ای در پی گرفته اند. دروغ بزرگ فاش شد و هیچ مدرکی که اثبات مدعای امریکا در حمله به عراق باشد یافت نشد و کابینه از جعل چنین اسنادی سرافکنده شد. ایا بوش و چنی در صدد پیروی از اظهارات رامسفلد که گفته بود:"آیا عدم وجود مدرک دلیل نداشتن آن است"،می باشند؟پاسخ بسیار ساده است. پرده برداری از حقایق به گزارش خبرنگار سرویس بین الملل خبرگزاری انتخاب به نقل از کنسرسیوم نیوز،ری موگاورن ادامه می دهد: سفیر اسرائیل در امریکا 22 اکتبر در سخنان خود در مهمانی نهار در کمیته یهودیان امریکا به موازات سخنان کاندولیزا رایس گفت:بگذارید بی پرده سخن بگویم ایران تهدیدی جدی برای اسرائیل است. وی با گستاخی و بی قیدی تلاش داشت تا توجه واشنگتن را به این نکته معطوف کند که مقابله با مقاصد هسته ای ایران برای ممانعت از ان در دستیابی به سلاح های اتمی ایالات متحده را درگیر خود کرده و اظهار داشت مبادا ایرانیان به هدف خود دست یابند چنانچه ژانویه 2009 فرابرسد انها کارخود را خواهند کرد. مریدور تاکید کرد که زمان بسیار اندکی برای توقف برنامه های اتمی ایران باقی مانده است .پس چگونه...؟ حتی در صورت ادامه فعالیتهای مخفیانه و پنهانی ایران،هیچ سند جدی وجود ندارد که ایران زودتر از 5 سال دیگر به سلاح اتمی دست یابد. هفته گذشته آژانس بین المللی انرژی اتمی در گزارش خود اورده بود که ایران 5 سال تا هسته ای شدن فاصله دارد. حقایق باید گفته شوند.از سال 1995 به این سو یکسال در میان منابع اطلاعاتی ایالات متحده اظهار می دارند که ایران تا 5 سال دیگر به سلاح اتمی دست خواهد یافت. انها اشکارا به دست و پا افتاده اند و مکررا سخنان تابستان گذشته جیمز وولسی از جناح نو محافظه کار مبنی بر اینکه ایالات متحده چاره ای جز بمباران ایران ندارد،را بیان می کنند. وولسی که خود را از مشایخ جامعه یهودیان در شورای امنیت سازمان ملل می داند در ادامه می گوید:ترس من از این است که در بدترین حالت ایران بعد از چند ماه و در خوشبینانه ترین حالت بعد از چند سال بتواند به بمب دست یابد. یک روز قبل از اظهارات خام و افشاگرانه مریدور،معاون رئیس جمهوری ،دیک چنی گفته بود:ما هرگز این فرصت را به ایران نخواهیم داد تا به سلاح های اتمی دست یابد.سخنان دیک چنی در حالی بیان می شود که چند روز پیش از ان پرزیدنت بوش به شیوه مکاشفات یوحنا از وقوع جنگ جهانی سوم در صورت دستیابی ایران به سلاح های اتمی خبر داده بود. در جبهه اسرائیل نیز به نظر می رسد بوش و چنی، آنها[اسرائیل]را متقاعد کرده اند که تا توقف فعالیتهای هسته ای ایران در مسند ریاست خواهند ماند. موضوع خاصی نیست...؟ اسرائیل با دارا بودن 200-300سلاح اتمی در زراد خانه های خود از انحصاری بودن ان در منطقه به نفع خود بهره می برد.آنها می خواهند این انحصار رادر دستان خود بدانند و به همین جهت است که به ایالات متحده در تحدید فعالیتهای هستهای ایران فشار می اورند.همه کسانی که از اقدامات تلافی جویانه ایران در صورت حمله به این کشور و وقوع جنگ آگاهند، به خوبی می دانند که چنین اقدامی چه فجایعی در منطقه و چه بسا در سرتاسر جهان به بار خواهد آورد. دلیل اصلی این بیانات ،مشابه اظهارات فیلیپ زلیکف از نزدیکان کوندولیزا رایس،عضو سابق تیم مشورتی اطلاعات خارجی پرزیدنت بوش و همچنین مدیر اجرایی کمیته 9/11در سخنرانی وی در دانشگاه ویرجینیا به تاریخ 10 اکتبر 2002 می باشد که گفته بود: عراق چرا باید به ما حمله کند یا بر علیه ما از سلاح های اتمی استفاده کند؟انچه که به عقیده من تهدید واقعی به شمار می اید تهدیدی است که متوجه اسرائیل است.تهدیدی که جسارت بیان کردن آن را ندارم ...دولت امریکا نمی خواهد به بدیهیات تکیه کند چرا که معامله پرسودی نخواهد بود. پیشروی؟ به گزارش خبرنگار سرویس بین الملل خبرگزاری انتخاب به نقل از کنسرسیوم نیوز، این تحلیلگر سیاسی در ادامه خاطرنشان می سازد: سیاستهای تهاجمی بر علیه ایران از زمان شروع دور دوم ریاست جمهوری پرزیدنت بوش و فشار فزاینده چنی برای حمله به تاسیسات اتمی ایران اوج گرفت. دیک چنی در مصاحبه تلویزیونی با ام.اس.ان.بی.سی در تاریخ 20 ژانویه 2005 تنها چند ساعت پیش از مراسم سخنرانی آغاز دور دوم ریاست جمهوری جرج بوش،اینگونه اظهار داشت که ایران در سر لیست نقاط مشکل آفرین جهان [محور شرارت] قرار دارد و اظهار داشت که مذاکرات و تحریمات سازمان ملل بر علیه ایران برای توقف برنامه های اتمی اش راه به سویی نخواهد برد. چنی سپس با سهل انگاری گستاخانه ای خاطر نشان کرد؛با نظر به اینکه مواضع سیاسی ایران علنا در جهت نابودی اسرائیل بوده ،این احتمال وجود دارد که اسرائیل خود ابتدائا وارد عمل شده و بگذارد که سایر کشورها نگران پاکسازی پس مانده های دیپلماتیک خود باشند. ایا این همان "طرح چنی"که در رسانه های امروز بطور مفصل تحلیل شد ،نیست؟ در این گزارش حملات هوایی اسرائیل،اقدامات تلافی جویانه ایران،جهش امریکا در حمایت و دفاع از متحد خود اسرائیل بطور گسترده ای مورد بحث و بررسی قرار گرفت. با دامن زدن به حملات پیش دستانه ،چنی توجه خود را به امادگی و مستعد بودن اسرائیل به حملات پیش دستانه، مشابه انچه بر علیه رآکتورهای اتمی عراق در اسیراک در سال 1981صورت گرفت،معطوف داشت. 10 سال بعد از حمله هوایی اسرائیل به اسیراک، دیک چنی که در سال 2001 عملاً به وزارت دفاع ایالات متحده منسوب بود مکررا به دیوید ایوری ،فرمانده نیروی هوایی اسرائیل، عکسهای ماهواره ای از رآکتورهای اتمی عراق که توسط موشکهای اسرائیلی ساخت امریکا ویران شده بود ،نشان می داد.در این عکسها چنی با خط برجسته ای نوشته بود:از اقدامات شایان ذکر شما در حمله به تاسیسات اتمی عراق و توقف برنامه های اتمی آن در سال 1981 سپاسگزاریم. از جزئیات پاسخ ایوری هیچ مدرکی در دست نیست اما بی تردید وی در اثنای نامه خاطرنشان کرده که این اقدام اسرائیل بدون حمایت ایالات متحده غیر ممکن بوده است. گرچه ایالات متحده رسما این اقدام اسرائیل را محکوم کرد[کابینه ریگان در آن زمان از موضع صدام حمایت می کرد]،در اطلاعات رد و بدل شده بین اسرائیل و پنتاگون امده که ایالات متحده سهم عمده ای در حمایت اسرائیل در حمله به عراق داشته است. یک اشاره دیک چنی برای حملات مشابه توسط اسرائیل به ایران کافی است ! از هیچ کس پنهان نیست که نخست وزیر سابق اسرائیل، اوریل شارون در سال 2003 آغاز به اعمال فشار جهت حملات پیش دستانه به ایران کرده و تأکید داشت: محتملا ایران خیلی زودتر از انچه منابع اطلاعاتی ایالات متحده تخمین می زننند به سلاح اتمی دست خواهد یافت. طبق عادت شارون از مشاورین نظامی خواست تا با نشان دادن عکسهای هوایی از تاسیسات اتمی ایران، بوش را در جریان امور قرار دهند. انچه که همواره بعد از سقوط عراق در سال 2004 مشکل ساز است،گزارش تکان دهندۀ برنت اسکوورفت، ژنرال بازنشسته ،مشاور سابق امنیت ملی بوش پدر و رئیس هیئت مشاورین اطلاعات خارجی بوش پسر،در روزنامه فایننشال تایمز بود.وی در این گزارش اظهار داشت که شارون، پرزیدنت بوش را روی انگش اتش می چرخاند. لازم به ذکر نیست که اسکوورفت بعد از این اظهارات فورا از هیئت مشاوره بر کنار شد. حماقت بی ثباتی جرج بوش برای اولین بار اوریل شارون را درسفر خود به خاورمیانه در سال 1998 به همراه متیو بروکس ،مدیر اجرایی ائتلاف یهودیان جمهوری خواه ،ملاقات کرد.شارون که در ان زمان وزیر امور خارجه اسرائیل بود ،در سفری هوایی با هلیکوپتر مناطق اشغالی اسرائیل را به وی نشان داد. 3 آگوست 2006 مک کلاچی می نویسد:اگر آن زمان را نقطه شروع پیوستن بوش به اسرائیل بدانیم ، روزی در اواخر سال 1998 درحالیکه وی [بوش]بالای تپه جایی که مسیح از انجا با چشمانی اشکبار سرود روحانی خود را با صدای بلند می خواند،ایستاده بود،بسیار هیجان زده از ان تجربه ای اشک الود در حالیکه اسرائیل را در قلب خود داشت به امریکا بازگشت. بوش بی جهت در جلسه ای که در شورای امنیت سازمان ملل در تاریخ 30 ژانویه 2001 برگزار شد به سفر اخیر خود به اسرائیل اشاره کرد . بوش همزمان با اعلام اینکه وی به نقش ریاکارانه خود در دهه های اخیر بین اسرائیل و فلسطین خاتمه داده است، حمایت کامل خود را از اسرائیل اعلام کرد و گفت به شارون اجازه خواهد داد تا این مسئله را انطور که خود صلاح می داند حل کند.در ان زمان وی به سفر خود به اسرائیل بهمراه عضو ائتلاف کمیته یهودیان جمهوری خواه و پرواز بر فراز کمپهای فلسطینیان اشاره کرد اما هیچ توجهی به منافع فلسطینیان نکرد. رون ساسکیند در کتاب خود با عنوان بهای وفاداری می نویسد:سپس وزیر خزانه داری پل اونیل که در جلسه شورای امنیت سازمان ملل حضور داشت خطاب به بوش با لحن تندی گفت:به نظر می رسد به نحو بدی مطیع شده ای! سپس بوش گفت که زمان ان فرا رسیده که ایالات متحده از تلاشهای خود در منطقه دست بردارد و اینگونه ادامه داد که به نظر من کاری بیشتر از این از دست ما بر نمی اید. اونیل همچنین گزارش می دهد که کالین پاول که به تازگی اسما به سمت وزارت امور خارجه منصوب شده با کمال تعجب سخنان سهل انگارانه بوش را هدر دادن تمام زحمات سیاستهای طولانی مدت آمریکا می داند. پاول معترضانه اظهار داشت که این اقدام به شارون آزادی عمل خواهد داد و شرایط به ویژه برای فلسطینیان بدتر خواهد شد اما طبق اظهارات اونیل بوش با بی اعتنایی شانه هایش را بالا می اندازد و می گوید بعضی مواقع نمایش قدرت از سوی یکی از طرفین تکلیف را روشن می کند. حال چه خواهد شد؟ به گزارش خبرنگار سرویس بین الملل خبرگزاری انتخاب به نقل از کنسرسیوم نیوز،موگاورن در ادامه می نویسد: انچه که به نظر می رسد تاکید حملات پیش دستانه بر علیه تاسیسات اتمی ایران پای سربازان امریکایی را هم به میان خواهد کشید. محتملا مقامات ارتش به بوش و دیک چنی گفته اند در صورت وقوع جنگ بگذارید بگوییم که 2 روز بعد،4 هفته بعد،6 ماه بعد چه اتفاقاتی خواهد افتاد.جدی ترین انها مواجه شدن با پاسخ تلافی جویانه از سوی ایران در عراق و اسرائیل و هرجای دیگری که ما هستیم، خواهد بود. ویلیام فالون یکی از فرماندهان ارشد ستاد مشترک ارتش قبلا گفته بود: بعقیده من ایالات متحده قصد ندارد وارد جنگی با ایران شود. و در جلسه پرسش و پاسخ ان لاین دانا پرینو،سخنگوی کاخ سفید[ گزارشگر و برنده جایزه واشنگتن پست] در اظهارات اخیرا خود از مخالفت های شدید احتمالی در صورت پرواز موشکها بر فراز اسمان ایران ، سخن گفته بود. حرف های دانا پرینو،تا حدی گزاف گویی است اما نه زیاد. ژنرال جرج کیسی یکی از فرماندهان ارتش آمریکا،گفته بود:..شدت و تداوم عملیات در عراق، ارتش را در پاسخگویی به بحرانهای جدی در منطقه با مشکل مواجه خواهد کرد.ازطرفی وی می گوید این جنگ نیست که مشکل ساز است بلکه عواقب بعد از جنگ است که فاجعه بار خواهد بود. در مورد کنگره چه خواهد شد، ایا کنگره می تواند ترمز بوش و چنی را بکشد؟فراموش کنید! اگر آیپک با خزانه سرشار خود حمله به ایران را حمایت کند. انگاه ایپک موفق خواهد شد مانع از اجرای قانونی شود که طبق ان رئیس جمهوری آمریکا موظف است تا برای هرگونه حمله به ایران موافقت کنگره را جلب کند. مک نری گزارشگر فاکس نیوز که دیوانه وار از حملات ضربتی و هوایی بر علیه عراق حمایت می کرد گفت حملات هوایی بر علیه ایران بسیار اسان خواهد بود. وی در ادامه می گوید: احمدی نژاد در ایران چیزی ندارد که ما نتوانیم به ان نفوذ کنیم و اینگونه ادامه می دهد که صدها بمب افکن بویژه بمب افکنهای مخفی[غیرقابل ردگیری] برای انجام چنین عملیاتی کافی خواهد بود. 48 ساعت حملات پی در پی به 2500 نقطه حساس برای از کار انداختن تاسیسات اتمی ،پایگاه ها و نیروی هوایی،دریایی و موشکهای شهاب 3 و نهایتا کنترل و فرماندهی ایران کافی خواهد بود.بعد از ان به ایرانیان فرصت خواهیم داد تا کشورشان را بازسازی کنند و اقدام تلافی جویانه؟ به گزارش خبرنگار سرویس بین الملل خبرگزاری انتخاب به نقل از کنسرسیوم نیوز، موگاورن در پایان اضافه می کند: از انجا که اثبات تلاش ایران به دستیابی به سلاح های اتمی کاری دشوار خواهد بود ، کاخ سفید به مدارک بدست امده از حمایت ایران در کشتار سربازان امریکایی در عراق توسط شورشیان ،تکیه خواهد کرد. بدترین گزینه این خواهد بود که چنی بیشتر تمایل خواهد داشت تا از مک نری و وولسی برای پیشبرد اهداف خود استفاده کندو به ویلیام فالون و تام کیسی نشان دهد که این اقدام تا چه حد برای رئیس جمهوری اسان خواهد بود! [جنون گویا سیاستمداران عاقلی نداریم تا در برابر گرفتاریها و آشفتگی های خارجی و همچنین تشخیص اختلافات فاحش بین منافع استراتژیک ایالات متحده با سایر ملتها حتی متحدین آن هشدار دهند! وابستگی دیوانه وار و احساسی یک ملت به ملت دیگر تنوع شرارتها را بوجود می اورد. حس همدردى با ملتی محبوب،پذیرش خیال واهی منافع عمومی را آسان مى كند ، در حالیکه هیچ منفعت عمومی در کار نیست حال انکه دشمني ها را به یکدیگر القا خواهند کرد... خطابه جرج واشنگتن با عنوان وداع1796]

  20. تابناك:پوتین: برخي خواهان تجزیه روسیه هستند رئیس جمهور روسیه گفت : برخی مایلند یك جهان یك قطبی به وجود آورند و بركل بشریت حكومت كنند. رئیس جمهور روسیه امروز اعلام كرد: افرادی هستند كه خواهان تجزیه روسیه و تصاحب منابع طبیعی عظیم آن هستند و بعضی دیگر هم مایلند بر كل بشریت حكومت كنند. به گزارش شبكه خبر به نقل از آسوشییتدپرس از مسكو ، پوتین كه در میدان سرخ مسكو برای گروهی از فارغ التحصیلا ن دانشگاه های نظامی روسیه وتعدادی از اعضای گروه های جوانان سخن می گفت افزود : در حالی كه اكثریت عمده ای از مردم جهان ، دوست روسیه هستند اشخاصی هستندكه همچنان تا امروزگفته اند كشور ما باید تجزیه شود. پوتین كه به مناسبت روز ملی اتحاد سخن می گفت اظهارداشت : بعضی ها بر این اعتقاد هستندكه ما بیش از حد خوش شانس هستیم كه این قدر ثروت های طبیعی داریم ثروت هایی كه آنها می گویند باید تقسیم شود. رئیس جمهور روسیه گفت : برخی مایلند یك جهان یك قطبی به وجود آورند و بركل بشریت حكومت كنند. پوتین گفت : هرگونه تلا شی برای تاسیس یك جهان یك قطبی محكوم به شكست است . رئیس جمهور روسیه از تهاجم امریكا به عراق بسیار انتقاد و بار دیگر مخالفت خودرا با طرح هایی برای ایجاد یك سپرمحدود دفاع موشكی در اروپای مركزی ابراز كرد.

  21. باشگاه انديشه: نگاهي به زندگي و زمانه آدولف هيتلر و سياستهاي آلمان نازي در قبال يهوديان حاميان هيتلر يكي از راههاي كسب آگاهي از خصومت ميان هيتلر و حكومتش با يهوديان، تحقيق در ميان حاميان و اطرافيان اوست. چرا كه وجود افراد ضد يهودي يا دشمنان شناخته شده يهوديان در ميان اطرافيان وي نشان از گرايش ضد يهودي هيتلر خواهد داشت. در چنين صورتي نبايد در ميان ياران و حاميان او اثري از يهوديان پيدا كنيم. اما اگر به تحقيق دريابيم كه يهوديان زيادي از جمله بزرگان و رهبران اين قوم در ميان حاميان هيتلر بوده، با او همكاري كرده‌اند، آن گاه اين فرضيه كه هيتلر و نازيستها خواهان كشتار يهوديان بوده‌اند، دچار اشكال اساسي مي‌شود چرا كه در اين صورت بايد ابتدا از رهبران و بزرگان يهود شروع مي‌كردند كه آنها خود در زمره حاميان هيتلر بوده‌اند. از سوي ديگر حمايت رهبران يهودي از هيتلر نشان مي‌دهد كه از نظر اين رهبران، هيتلر دشمن يهود محسوب نمي‌شده است، چرا كه در غير اين صورت بايد اين رهبران را نيز دشمن يهوديان دانست. اما تاريخ در اين زمينه مطالب تكان دهنده و قابل توجهي ارائه مي‌كند. اسحاق شامير(23) نخست وزير اسرائيل را بايد يكي از مهم‌ترين رهبران يهودي دانست زيرا به يكي از بزرگ‌ترين مناصب حكومتي يهوديان و صهيونيستها دست يافت. اما سابقه زندگي او نشان مي‌دهد كه اين يهودي سرشناس نه تنها حامي هيتلر بوده، در زمان حكومت هيتلر بر آلمان از او حمايت كامل مي‌كرده است، بلكه در زمان جنگ و در همان دوره‌اي كه حاميان هولوكاست مدعي كشتار برنامه‌ريزي شده يهوديان توسط رايش سوم بودند، او دوشادوش ارتش آلمان عليه متفقين مي‌جنگيد.(24) حضور شامبر در ارتش هيتلر نشانه‌اي آشكار بر حمايت و همكاري سطح بالاي جامعه يهوديان و صهيونيستها با نازيهاست. اما همين فرد سالها بعد وقتي كه در اسرائيل به نخست‌وزيري رسيد از دولت آلمان پس از جنگ براي كشتار يهوديان به دست ارتش آلمان غرامت مي‌گرفت؛ درحالي كه خود در زمان جنگ در ارتش آلمان خدمت مي‌كرد. يهودي شناخته شده ديگر آوراهام اشترن(25) معروف به اشترن گانگستر (رهبر جنبش آزادي اسرائيل) است كه در زمان جنگ دوم جهاني پيشنهاد رسمي حمايت از ارتش آلمان در برابر متفقين را مطرح ساخته بود. او نقش و جايگاه والايي نزد يهوديان داشت و اسحاق شامير سالها جانشين او در جنبش مذكور(26) بوده است. حضور اين دو رهبر يهودي در ارتش آلمان و حمايت آنها از نازيها در اوج جريانات فرضيه كشتار جمعي يهوديان توسط هيتلر و نظام هيتلري را دستخوش ترديد جدي مي‌كند. چرا كه در صورت پذيرش اين فرض بايد اين رهبران مورد احترام صهيونيستها و يهوديان را خائناني به يهود دانست كه رسماً از كشنده يهوديان اعلام حمايت كرده‌اند. رهبران يهودي حامي هيتلر به اين دو نفر منحصر نمي‌شود.اميل موريس،(27) از دوستان نزديك هيتلر، نيز از يهوديان سرشناس بود. موريس كه در دوره‌اي به همراه هيتلر در زندان به سر برده بود، بعدها در هنگام رهبري هيتلر در حزب نازي، نفر دوم اس‌اس (SS) شد. او در ميان اس‌اس‌ها پس از هيتلر قدرت‌مندترين شخص شناخته مي‌شد. گرتروداشتاين(28) نيز كه به خاطر دريافت جايزه نوبل ادبيات، از يهوديان مشهور و سرشناس محسوب مي‌شود تا بدانجا در حمايت از نظام هيتلري و شخص پيشوا اصرار داشت كه در دوره‌اي هيتلر را به عنوان نامزد جايزه صلح نوبل معرفي كرده بود. حتي آدولف هيتلر كه از او چهره‌اي جنايتكار و خون‌خوار ساخته مي‌شود زماني از سوي همين جامعه يهودي و سرشناسان آن براي دريافت جايزه صلح نوبل معرفي شده بوده است. چنين تناقضات آشكاري نشان مي‌دهد كه تصويرسازيهاي فعلي از رايش سوم تا چه حد قابل ترديد و خدشه‌پذير است. علاوه بر همه اينها، برخي از رهبران يهودي آلمان همچون هلموت اشميت(29) كه از 1974 تا 1982 صدراعظمي آلمان را برعهده داشتند در زمان جنگ جهاني دوم در ارتش آلمان به فعاليت مشغول بوده‌اند. اشميت در ارتش نازي افسر نيروي هوايي بود. اين درحالي است كه حاميان هولوكاست مدعي‌اند در همان دوره كه امثال اشميت يهودي در ارتش آلمان درجه افسري داشته‌اند، اين ارتش مشغول كشتار جمعي يهوديان بوده است.(30) جرج كارسكي(31) از رهبران مشهور يهوديان، كه كاملاً حامي سياستهاي نازيها و خواهان جداسازي كامل يهوديان از آلمانيها بود، به كرات از دولت آلمان نازي خواسته بود كه يهوديان آلمان را مجبور به قرار دادن ستاره داوود بر روي سينه خود نمايند. كارسكي معتقد بود كه از اين طريق دولت آلمان به اهداف هميشگي يهوديان در مورد جدا بودن از جوامع پيراموني خود جامه عمل خواهد پوشاند.(32) در ادامه در اين‌باره توضيحات بيشتري خواهيم آورد. اعلام جنگ يهوديان از نكات قابل توجه در مورد رابطه نظام هيتلري با يهوديان آنكه علي‌رغم همه شواهدي كه نشان از ارتباط يهوديان و رهبران آنها با رژيم نازي دارد، در اولين سال صدراعظمي هيتلر، نوعي اعلام جنگ ظاهري از سوي يهوديان عليه هيتلر صادر شده بود. روزنامه ديلي اكسپرس در روز جمعه 24 مارس 1933 با انتشار گزارش ويژه‌اي از جنگ جمعي يهوديان عليه هيتلر خبر داد. در اين گزارش آمده است كه همه يهوديان عليه هيتلر خبر داد. در اين گزارش آمده است كه همه يهوديان جهان براي مبارزه با نازيها در آلمان متحد خواهند شد. در اين گزارش، يهوديان با اعلام خطر از اعتقادات نژادي هيتلر اعلام مي‌كنند كه چهارده ميليون يهودي دنيا با اتحادي بي‌نظير عليه آلمان هيتلري به جنگ برخواهند خواست و از ششصد هزار آلماني يهودي كه در خطر تروريسم هيتلري زايد قرار دارند، حمايت خواهند كرد. اين اعلام جنگ از جهاتي كاملاً قابل توجه است. اعلام جنگ مذكور در اوايل صدرات آدولف هيتلر صادر مي‌شود و در اين بيانيه از جنگ همه يهوديان جهان عليه هيتلر سخن به ميان مي‌آيد. درحالي كه رهبران يهوديان و صهيونيستها با هيتلر همكاري داشته حتي به صورت ظاهري نيز خبري از جنگ بين يهوديان و آلمان نيست. نكته مهم اينكه اين بيانيه در 24 مارس 1933 منتشر شده است و در آن تاريخ هيتلر كه تازه به صدراعظمي رسيده بود، هنوز فرصت كافي براي عملي كردن هيچ‌يك از سياستهايش را به دست نياورده بود تا چه رسد به اينكه سياستهاي مورد ادعاي يهوديان در مورد يهودستيزي به حدي جدي شده باشد كه اعلام جنگ يهوديان را در پي‌داشته باشد. اين بيانيه بعدها در هنگام جنگ جهاني دوم مورد سوءاستفاده تبليغاتي يهوديان قرار گرفت. به طوري كه وقتي اسحاق شامير، نخست‌وزير سالها بعد اسرائيل، با هيتلر همكاري مي‌كرد، حيم‌وايزمن(33) مدير آژانس بين‌المللي يهود و نيز رهبر سازمان صهيونيست جهاني كه بعدها اولين رئيس‌جمهور اسرائيل شد، در ششم سپتامبر 1939 خطاب به نويل‌چمبرلين(34)، نخست‌وزير وقت بريتانيا، بااشاره به همين بيانيه اعلام كرد كه يهوديان در جنگ با آلمان حامي بريتانياي كبير خواهد بود. او در نامه خود متذكر شده است كه آژانس يهود حاضر است از نيروي انساني، توانايي تكنيكي و منابع يهوديان براي حمايت از انگلستان بهره‌برداري نمايد.(35) نگاه واقعي نظام هيتلري به يهوديان از جمله پرسشهاي بي‌پاسخ اين است كه آيا نظام هيتلري خواهان از ميان بردن همه يهوديان بوده است يا خير؟ در جواب به اين سئوال بايد گفت كه با توجه به همكاريهاي وسيع رهبران يهودي با شخص هيتلر و ارتش رايش سوم، اين فرض كه آلمان نازي در پي كشتار جمعي يهوديان بوده است، كاملاً نپذيرفتني است. اما براي آنكه بتوان همكاري وسيع يهوديان با هيتلر را تفسير نمود بايد به دنبال هدف مشتركي ميان آنان و هيتلر بود. به نظر مي‌رسد كه سياستهاي هيتلر در آلمان وجه مشتركي با آرزوهاي رهبران و سازمانهاي يهودي براي جامعه يهود داشته است. اين وجه مشترك شامل جداسازي يهوديان از جوامع پيراموني و مجبور كردن يهوديان اروپا به مهاجرت مي‌باشد. چنان كه در مورد عملكرد جرج‌كارسكي متذكر شديم، اين رهبر يهودي از حاميان جدي سياستهاي هيتلر در مورد يهوديان بود. درحالي كه در تبليغات كنوني چنين وانمود مي‌شود كه سياست آلمان در مورد نشان‌دار شدن يهوديان، سياستي تحقيرآميز و غير انسان‌دوستانه بوده است. اما در اين تبليغات هرگز اشاره نمي‌شود كه طراحي اصلي چنين سياستي، يكي از رهبران يهودي آلمان بوده است؛ جرج كارسكي بارها و بارها از دولت آلمان نازي خواسته بود نصب علامت ستاره داوود را براي يهوديان اجباري نمايد. كارسكي معتقد بود نصب ستاره داوود باعث مشخص شدن يهوديان و عدم ادغام آنان در ميان مسيحيان خواهد شد. سرانجام در اكتبر 1939 اين امر در دستور كار دولت آلمان قرار گرفت و در 15 سپتامبر 1941 به صورت اجباري درآمد.(36) از اين مسئله تاريخي مي‌توان دريافت كه رهبران يهودي در اين هدف با هيتلر و نازيها در جداسازي يهوديان از غيريهوديان مشترك بوده‌اند. حتي رهبران يهودي در سالهاي منتهي به جنگ جهاني دوم به شدت خواهان مهاجرت يهوديان از اروپا به دو مقصد متفاوت بوده‌اند. مقصد اول امريكا بود كه يهوديان براي بسط سلطه خود در اين كشور نيازمند مهاجرت هم‌مسلكان خويش و افزايش تعداد يهوديان در امريكا بودند.(37) مقصد دوم رهبران يهودي، فلسطين بود. كمبود جمعيت يهوديان در برابر مسلمانان باعث مي‌شد كه رهبران يهود براي فراهم ساختن زمينه اشغال اين سرزمين مقدس، يهوديان را به مهاجرت به فلسطين تشويق كنند. به نظر مي‌رسد كه رهبران يهود در اين دو سياست كاملاً با اهداف هيتلر و آلمان نازي مشترك بوده‌اند. همين امر زمينه حمايت يهوديان از هيتلر و همكاري ميان آنان را فراهم ساخته بود. ارتش يهودي هيتلر با پذيرش اين ادعاي حاميان هولوكاست كه آلمان هيتلري در طول سالهاي جنگ، ميليونها يهودي را كشته و اين كشتارهاي برنامه‌ريزي شده با هدف از ميان بردن كليه يهوديان صورت گرفته است، در اين صورت بايد ارتش آلمان نازي را عامل اجرايي اصلي اين جنايت معرفي كرد. حاميان هولوكاست نيز معتقدند كه افسران اس‌اس و نظاميان ارتش آلمان مجريان سياست نابودي يهوديان بوده‌‌اند. با اين فرض بايد توقع داشت كه سياست پاكسازي نژادي از خود ارتش آغاز شده باشد. به عبارت ديگر اگر قرار بود ارتش آلمان شش ميليون يهودي را بكشد، اولين گام آن بود كه در ارتش آلمان هيچ يهودي‌اي وجود نداشته باشد. اگر به تحقيق دريابيم كه ارتش آلمان هيچ‌گاه از يهوديان پاكسازي نشده، حتي در دوران جنگ جهاني دوم نيز يهوديان در مناصب مختلف اين ارتش و با درجات متفاوت درحال كار بوده‌اند، در اين صورت فرض وجود هولوكاست كاملا غيرمنطقي است. نگاهي به اسناد ارتش آلمان در دوران جنگ جهاني دوم نشان مي‌دهد كه هزاران يهودي در ارتش نازي خدمت مي‌كرده‌اند و صدها نفر از كساني كه به آنها اصطلاح «كاملاً يهودي» اطلاق مي‌شود با آگاهي هيتلر و با تاييد او در مناصب مختلف ارتش مشغول به كار بوده‌اند. بريان‌ريگ(38) از محققان دانشگاه كمبريج، با بررسي ارتش هيتلر دست‌كم به يهودي بودن 1200 نفر از درجه‌داران عالي‌رتبه‌اش هيتلر پي برده است. او نشان داده است كه دو فيلدمارشال و پانزده ژنرال (دو ژنرال اصلي، هشت سروان ژنرال و پنج ژنرال كل) در ارتش هيتلر به طور قطع يهودي بوده‌اند . مطابق تقسيمات نظامي اين افراد فرماندهي بيش از صدهزار نفر از سربازان ارتش را برعهده داشته‌اند. علاوه بر اين تحقيقات نشان مي‌دهد كه از ميان نظاميان آلماني كه عالي‌ترين نشان ارتش آلمان يعني صليب شواليه‌ها را دريافت داشته‌اند حداقل بيست‌نفر آنها به طور قطع يهودي بوده‌اند. بريان ريگ خاطر نشان مي‌كند كه در زمان تحقيق او يك نفر از يهوديان دريافت‌كننده نشان، در 82 سالگي هنوز ساكن شمال آلمان بوده است و خود اعتراف نموده است كه حتي در زمان جنگ و در ارتش آلمان مناسك ديني يهودي خود را به جا مي‌آورده است. از ميان فيلدمارشالهاي يهودي ارتش آلمان مي‌توان به ارهارد ميخ(39) جانشين فرمانده نيروي هوايي(40) و هرمن گورينگ(41) اشاره كرد. حتي در دهه 1930 نيز يهودي بودن ميخ به طور گسترده در ارتش آلمان مطرح بود. تحقيقات ريگ نشان مي‌دهد كه ورنر گولدبرگ(42)، سرباز مشهور آلماني كه در دوره جنگ تصوير او به عنوان سرباز ايده‌آل ارتش آلمان منتشر و تكثير مي‌شد، يك يهودي اصيل بوده است. علاوه بر او آرتورپيسك(43) از رهبران نظامي مشهور آلمان، فرمانده نظامي پال‌آشر(44) كه چندين نشان نظامي از شخص هيتلر دريافت كرده بود و نيز دكتر الكه شرويتز(45) از رهبران اس‌اس كه اردوگاه مجتمع‌سازي يهوديان در لنتاكايسروالد(46) تحت نظارت او بود، همگي يهودي بوده‌اند. ويليام مونتالبانو(48) در مقاله‌اي با عنوان يهوديان در ارتش هيتلر، نشان مي‌دهد كه وجود يهوديان بي‌شمار در ارتش آلمان حاكي از نادرستي ادعاي تلاش هيتلر براي كشتار يهوديان است.(49) براساس تحقيقات گسترده‌تر ريگ كه در كتابي با عنوان سربازان يهودي هيتلر(50) منتشر شد، در ارتش چندين ميليوني هيتلر بيش از 150 هزار يهودي شركت داشته‌اند كه در زمان جنگ نيز براي ارتش آلمان جنگيده‌اند. از ميان رهبران ارتش آلمان افراد زير يهودي بوده‌اند: - ژنرال ژوهانس زوكرتورت(51): دريافت كننده نشان نظامي از شخص هيتلر. - ژنرال هلموت ويلبرگ (52): دريافت كننده بالاترين نشان نظامي و دو نشان ديگر - كلنل والتر هاليندر(53): دريافت كننده نشان از شخص هيتلر و پنج نشان نظامي ديگر. - هورست گيتنر(54): دريافت كننده نشان شجاعت - آدميرال برنهارد روگ(55): دريافت كننده نشان ا ز شخص هيتلر و پنج نشان نظامي ديگر. مهاجرت يهوديان؛ اجبار يا اختيار اكنون اين فرض كه دولت آلمان در پي كشتار جمعي يهوديان بوده غيرمنطقي و غيرقابل پذيرش است اما مي‌توان پذيرفت كه آلمان خواهان مهاجرت يهوديان در زمان حكومت هيتلر بوده است. اما سئوال اين است كه آيا يهوديان خود موافق اين مهاجرت بوده‌اند يا خير؟ به عبارت بهتر آيا مهاجرت به خارج از اروپا امري اختياري بوده است يا اجباري؟ در جواب بايد گفت كه به طور قطع در ميان عامه يهوديان، افراد و گروههايي را مي‌توان يافت كه مخالف چنين مهاجرتي بوده، تداوم زندگي در كشورهاي اروپايي را بر مهاجرت به هرنقطه دنيا ترجيح مي‌داده‌اند. اما نكته مهم آنكه رهبران جامعه يهودي و نخبگان تصميم گيرنده براي يهوديان اروپاخواهان مهاجرت بوده‌اند. از اين رو هرچند مهاجرت مذكور از نگاه برخي از يهوديان اجباري و با فشار يهوديان بوده است، اين مهاجرت را بايد مهاجرتي اختياري براي كل جامعه يهود دانست. چرا كه اقدامات دولت آلمان در مجتمع‌سازي و سپس اخراج يهوديان از اروپا به درخواست و با هماهنگي رهبران يهود صورت مي‌گرفته است. چنان كه ذكر شد رهبران يهودي خواهان مهاجرت يهوديان اروپا به امريكا و فلسطين بوده‌اند تا از اين طريق زمينه اجتماعي و جمعيت لازم براي تأثيرگذاري بر سياست امريكا را پيدا كنند و نيز با افزايش جمعيت يهوديان در فلسطين، زمينه اشغال اين كشور را فراهم آورند. در حال حاضر تبليغات صهيونيستي و يهودي نه تنها منكر وجود چنين مهاجرت گسترده‌اي است كه حتي افكار عمومي جهان را نيز از آن منحرف مي‌كند. از آنجا كه رايش سوم به سياست جديدي روي آورد كه مي‌توانست قدرت آلمان را در جهان افزايش دهد و آن را به مراكز قدرت در جهان نزديك‌تر سازد، از اين رو شخصيت تاريخي هيتلر نزديك به شخصيت تاريخي افسانه‌اي بخت‌النصر مي‌باشد كه زمينه پراكنده شدن يهوديان در جهان را به نحو دلخواهي فراهم آورد. براي درك بهتر سياستهاي هيتلر در قبال يهوديان، بايد در وضعيت اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي آلمان در آن زمان دقت كرد. از اين رو در ادامه به بررسي وضعيت يهوديان در آلمان خواهيم پرداخت. ادامه دارد ....

  22. سايت موعود: گفتگوي محرمانه سه نفره در هتل "والدورف استريا" افشا شد که در ان «نورمن پودهورتز» يکي از بنيانگذاران نو محافظه کاري در آمريکا درگفتگوي 45 دقيقه اي با بوش و مشاور وقتش "کارل راو" توضيح داد چرا زمان آن رسيده است که جنگ جهاني سوم بايد اغاز شود . به گزارش برنا رييس جمهوري آمريکا چندي پيش از جنگ جهاني سوم سخن گفت و حتي سخنگوي خود را نيز شگفت زده کرد تا در جبران اشتباه وي آن را «سخناني کنايه آميز» بنامد. پس از ديدار روساي جمهور ايران و روسيه هنگامي که «جرج بوش» از جنگ جهاني سوم سخن گفت، کاخ سفيد وانمود کرد که آقاي رييس جمهور منظوري از اين گفته نداشته است. اما تصوير آخر الزماني از" جرج بوش" که در ذهن ها نقش بسته به سختي فراموش مي شود. اين تصوير داستاني طولاني دارد و به سال 2001 ميلادي برميگردد. «دي سايت»در اين باره نوشت از آن زمان تا کنون مغزهاي متفکر و با نفوذ عرصه سياست خارجي روي اين مساله کار مي کنند که جنگي که جرج بوش پس از حملات 11 سپتامبر آغاز کرد، نه جنگ عليه تروريسم که يک «جنگ جهاني» بوده است. هيچ کس اين مسأله را بيشتر از نظريه پرداز 77 ساله نيويورکي «نورمن پودهورتز» يکي از بنيانگذاران نو محافظه کاري در آمريکا در بوغ و کرنا نکرده است. او سالها در نوشته ها و مصاحبه هايش و حالاهم در کتاب جديدش از نظريه اي مي گويد که طبق آن ايالات متحده مدتهاست درگير يک جنگ جهاني شده است. اولين نفر«اليوت کوهن» يکي از مشاوران نو محافظه کار پنتاگون بود که در نوامبر 2001 ميلادي در" وال استريت ژورنال" يازده سپتامبر را نقطه آغاز جنگ جهاني چهارم ناميد. چرا جنگ جهاني چهارم؟ نو محافظه کاران امريکا جنگ سرد را به عنوان جنگ جهاني سوم مي شناسند. رئيس سابق سيا "جيمز وسلي" در سال 2002 ميلادي اين رويه را با معرفي کردن دشمن در اين جنگ ادامه داد: شيعيان مسلمان ايران، حزب فاشيستي بعث عراق و سني هاي تروريست القاعده. "نيوت گينگريچ" رهبر سابق اکثريت کنگره امريکا نيز در سال گذشته از "جورج بوش" خواست جنگ 33 روزه ي اسرائيل با لبنان را به عنوان نبرد آغازين يک جنگ جهاني معرفي کند. اما "نورمن پودهورتز" با نفوذترين تبليغات گرجنگ جهاني چهارم است . او چند دهه از فعاليت خود را در ميان برنامه ريزان حلقه ي پنهان قدرت گذرانده است. به عنوان ناشر مجله ي "کامنتري" او به اولين نسل از نو محافظه کاراني تعلق دارد که نااميد از چپ ها به راستي ها پيوسته اند . بيشتر اين افراد يهودي و خيلي هايشان نيز پيروان "تروتسکي" (انقلابي و سياستمدار روس (1940-1879) معتقد به انقلاب جهاني) بودند. در طول سالهاي جنگ سرد آنها سکانداران سياست خارجي و در عرصه داخلي از مخالفان انقلاب فرهنگي و بر هم زنندگان نظم اجتماعي سال هاي دهه ي 60 بودند. "پودهورتز" با جنگندگي خستگي ناپذير ، هميشه از جمله ي اصلي ترين مشوقان دولت آمريکا بوده است. او با رئيس جمهور پيشين امريکا "رونالد ريگان" و همسرش "نانسي" روابط گرم و دوستانه داشت. "جرج دبليو بوش" در سال 2004 به وي مدال رياست جمهوري آزادي را که عاليترين افتخار براي يک غير نظامي در امريکاست اعطا کرد.اين نشان چيزي بيش از گراميداشت يک خادم قديمي بود. در بهار سال 2007 "نورمن پودهورتز" به يک گفتگوي محرمانه سه نفره در هتل "والدورف استريا" دعوت شد او بايد در اين گفتگوي 45 دقيقه اي براي رئيس جمهور و مشاور وقتش "کارل راو" توضيح مي داد چرا زمان آن رسيده که ايران مورد حمله قرار گيرد. "پودهورتز" در ماه سپتامبر در گفتگو با روزنامه "تايمز" در مورد اين ديدار گفت: جناب رئيس جمهور بسيار جدي بود و بيشتر مدت گوش مي داد . فقط يک بار زماني که "پودوهرتز" مذاکرات براي افزايش تحريم عليه ايران را تلاشي جهت دادن شانس پيروزي به دشمن ناميده بود، "بوش" و مشاورش خنده سر داده بودند. کاخ سفيد اجازه اعلام اين ديدار محرمانه را توسط "پودهورتز" به بهانه چاپ جديدترين کتاب وي و تبليغ آن به او داده بود. کتابي با عنوان: جنگ جهاني چهارم، نبرد طولاني عليه فاشيسم اسلامي. اگر جنگهاي جهاني پيشين عليه امپرياليسم، فاشيسم و کمونيسم بود، در چهارمين جنگ جهاني امريکا در مقابل "فاشيسم اسلامي" صف آرايي مي کرد. به اعتقاد نويسنده اين کتاب چنين پديده اي اولين بار پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران ظهور کرد و نخستين برخورد آن با امريکا توسط گروه مقاومت حزب ا... در سال 1983 ميلادي در بيروت بود. اين پديده با ظهور "صدام" خود را بصورت ميراثي از هيتلر و استالين نمايان کرد وبعد از آن توسط گروه القاعده بعنوان پيام آور آزادي براي اهل تسنن معرفي شد. طبق اين نظريه جنگ افغانستان ، جنگ عراق، نبرد 33 روزه اسرائيل عليه لبنان و موضوع برنامه هسته اي ايران جبهه هاي مختلف اين نبرد واحد جهاني هستند. پودهورتز" مي نويسد: پس از "اسامه بن لادن" ، "محمود احمدي نژاد" چهره شاخص اين جريان است. او يک انقلابي است که هدفش در سرنگون کردن نظم جهاني خلاصه مي شود. بنابراين کسي که در صدد پيروزي بر فاشيسم اسلامي است بايد همانند کابل و بغداد به تهران حمله کند با اين حال پديده "فاشيسم اسلامي" به نظر نگارنده کتاب مذکور، از تفاوتهايي در دو جنبه شيعي و سني برخوردار است، تفاوتهايي که طاغوتهاي سکولار همانند "صدام" و رهبران جنگهاي صليبي مانند "بن لادن" شاخصه هاي آن هستند. وي منکر فصول مشترک بين علايق و عقايد رهبران دنياي عرب و همتايان فارسي زبان آنان بوده و اصولا فرقي ميان گروههاي مخالف محلي و جنبشي جهاني به نام جهاد اسلامي قائل نيست. "دي سايت" در ادامه آورده است: تاثيرجنبي اين نظريه براي پيروان "بوش" اين ارمغان را دارد که رسوايي نظامي آمريکا در عراق را در سايه مبارزات بشر دوستانه نظاميان به مساله کوچکي در اندازه يک شکست بي اهميت تقليل دهند. چرا شکست؟ "پودهورتز" مي پرسد مگر قتل عام روزانه شورشيان در عراق در حقيقت نشانگر پيشرفتهاي آمريکا براي بسط دمکراسي و ايجاد وحدت اين کشور توسط سيستم حکومتي کارامد نيست؟ اگر ما پذيرفته ايم که آمريکا در عراق پيروز خواهد بود، چرا ريخته شدن خونهاي بسيار مارا نگران مي کند. ايده جنگ جهاني آن هم با فاشيسم اسلامي، در سياست داخلي نيز کمک مي کند تا مخالفان سرجاي خود نشانده شوند. اگرچه"جرج بوش" چنين جنگي را با وجود تاکيد "پودهورتز" جنگ جهاني "سوم" مي نامد، اما او نيز در تعريف خطر برنامه هسته اي ايران آن را نه تنها خطري براي صلح جهاني که بعنوان موضوعي براي جنگي همه گير معرفي مي کند وهمزمان با طرح موضوع جنگ جهاني محدوده خطوط قرمز را نيز براي ايران تنگ تر مي کند. اگر تا کنون ساخت بمب اتمي توسط ايران براي بوش نگران کننده بود اين بار دستيابي به دانش هسته اي است که آتش چنين جنگي را شعله ور مي کند. با اين وجود در حاليکه "بوش" بر ضرورت جلوگيري از وقوع اين جنگ تاکيد مي کند، "پودهورتز" مشتاقانه انتظار تحقق آن را مي کشد. شايد ديگران در مقابل نظرات اين "جنگ طلب" موضع بگيرند، اما او فارغ از تمام مخالفتها براي چنين روزي لحظه شماري مي کند چرا که او سرشار از حس قدرتي است که خود را برتر از "ليبرالهاي ترسو" بداند. براي او ترديد موجود در چشمان رقبايش نشانگر آن است که حق با وي است. به همين دليل همواره بر موضع خود پافشاري مي کند. مقاله اخير وي در نشريه "کامنتري" که در ژوئن 2007 ميلادي تحت عنوان: "دلايل حمله به ايران" چاپ شد، با اين عبارت به پايان مي رسد. من بعنوان يک آمريکايي و يک يهودي از صميم قلب دعا مي کنم که رييس جمهور بوش چنين کاري را انجام دهد. اين درحالي است که پيش از سفر رييس جمهور کشورمان به نيويورک "پودهورتز" طي مصاحبه هاي بيشماري عنوان کرده بود که مطمئن است "جرش بوش" پيش ا ز پايان دوران رياست جمهوري اش به ايران حمله خواهد کرد.وي همچنين در يک برنامه تلويزيوني گفته بود: اگر ما به ايران حمله کنيم،که اميدوارم اينکونه باشد و براي آن دعا مي کنم، موج دشمني با آمريکا از بين خواهد رفت و به جاي اين آمريکا ستيزي که تاکنون تحمل کرده ايم جشن دوستي خواهيم گرفت. با اين حساب طبق منطق "پودهورتز"ي همين امر نشانه اي است براي اينکه بدانيم در جنگ جهاني چهارم آمريکا پيروز ميدان خواهد بود. چون هرچه دشمني با آمريکا بيشتر شود به اين معني است که واشنگتن بيش از پيش در راه درست گام بر مي دارد. "پودهورتز" از وحشتي که حضور يک غول نظامي در مردم ايجاد ميکند لذت مي برد. غولي که ساخته دست خودش است. برملا کردن ويژگيهاي اين غول، وي را به وجد مي آورد. او علنا و با انگيزه تمام يهودي بودن خود را چنان پر رنگ مي کند که گويي آخرين اميد رژيم صهيونيستي در برابر پديده کذايي فاشيسم اسلامي است و در عين حال همين عقايد را در حلقه يهوديان امريکا که کم و بيش به آرمان اسراييل وفادار مانده اند و سياست خاورميانه اي بوش را با نگراني دنبال مي کنند ترويج مي کند. پاره اي از نظرات "پودهورتز" نيز هيچ پايگاهي درواقعيت ندارد. او در کتابش در خصوص مخالفت هاي جهاني با وقايع عراق مي نويسد: خونهاي ريخته شده در جنگ عراق نبايد کمتر از ميزان خوني باشد که از سربازان ما در درگيريهاي خاورميانه ريخته مي شود. هرچه باشد اين جنگ هم نوعي نبرد شهري است. برخي وي را بخاطر چنين اظهاراتي "مردي که بسرعت درحال تنها شدن است" ناميده و مانند "يان بوروما" نويسنده و سياستمدار نيويورکي دچار "نابينايي ايدئولوژيکي" مي دانند. اما او کماکان در ميان حلقه قدرتمندان واشنگتن مردي معتبر و صاحب راي است. شايد فراخوان نو محافظه کاران که منجلاب عراق را براي آمريکا به ارمغان آورد کمي زود اعلام شد. چه کسي فکر مي کرد سياست خارجي انقلابي آنان قرباني جنگ عراق شود. اين چيزي ا ست که بيش از همه بايد مورد توجه نامزد اصلي جمهوري خواهان "رودي جولياني" در انتخابات آينده آمريکا قرار گيرد. هرچه باشد چندي است که "پودهورتز" مشاور وي در امور سياست خارجي شده است.

  23. باشگاه انديشه: نگاهي به برنامه جديد ارتش آمريكا آژانس برنامه‌هاي تحقيقاتي پيشرفته دفاعي آمريكا ـ دارپا (Darpa) ـ در تلاش است تا با بهره‌گيري از فناوري جديد مهندسي سلول‌هاي عصبي، امكان انتقال پيام‌ها را به صورت مستقيم به مغز سربازان فراهم آورد. به اعتقاد بسياري از ناظران آگاه، تحقق چنين طرحي نتايج خطرناكي براي جوامع بشري به دنبال خواهد داشت. اين گزارش بر اساس چند منبع خبري معتبر نگاشته شده و از اين پروژه، پرده‌برداري كرده است. «دارپا»، نهادي است كه در دهه 1970، اولين نمونه شبكه اينترنت را براي تأمين نيازهاي دفاعي آمريكا طراحي و آماده بهره‌برداري كرد. هدف نهايي مسؤولان اين نهاد، آن بود كه بتوانند ميان افراد رابطه‌اي مستقيم برقرار كنند. اين رابطه از راه امواج مغزي ـ كه به سلول‌هاي عصبي مي‌رسد ـ‌ صورت مي‌گيرد. «دارپا» تحقيقات خود را در زمينه دانش زيست‌شناسي عصب‌شناسي، از اوايل دهه 1990 ميلادي آغاز كرد. در اين مرحله، سلول‌هاي عصبي بر روي مدارهاي سيليكني، كشت و پرورش داده شدند و از آنها براي رديابي و شناسايي عوامل شيميايي استفاده شد. در سال 1998 ميلادي، آژانس «دارپا»، فعاليت‌هاي خود را در اين زمينه گسترش داد و به بررسي در اين‌باره پرداخت كه چگونه زنبورهاي عسل، با سرعت زياد، توانايي مانور خود را حفظ مي‌كنند. تحقيقات «دارپا»، از سال 2002 توجه عموم مردم را به خود جلب كرد. در اين سال گروهي از محققان اين آژانس، الكترودهايي را در مغز پنج موش كار گذاردند؛ يكي از اين الكترودها در ناحيه پيشاني كه مسؤول ايجاد احساسات خوب و لذت‌بخش‌ است، جاي داده شد و دو الكترود ديگر در بخش‌هايي از مغز هر موش قرار گرفت كه وظيفه‌شان پردازش پيام‌هايي است كه موش از بخش‌هاي چپ و راست سبيل خود دريافت مي‌كند. محققان با استفاده از علايمي كه از راه اين الكترودها مخابره مي‌كردند، موفق شدند موش‌ها را به حركت در مسيرهاي پيچ در پيچ و دشوار، صعود به بلندي و پرش از آن وادار كنند. پرسشي كه در اين مرحله براي محققان مطرح شد، آن بود كه آيا اين امكان وجود دارد كه بتوان اطلاعات تفصيلي و پيچيده مانند تصاوير و اصوات را به ذهن افراد مخابره كرد؟ تلاش براي بررسي در اين زمينه، منجر به راه‌اندازي برنامه‌اي موسوم به ارتباط بين ماشين و مغز شد كه عمدتا در سه حوزه مهارت‌هاي حركتي، ادراكات حسي و حافظه به پژوهش مي‌پردازد. «آلن رود ولف» مدير برنامه مهندسي سلول‌هاي عصبي آژانس برنامه‌هاي تحقيقاتي كه وابسته به پنتاگون نيز مي‌باشد، با همكاري عده‌اي از رياضي‌دانان، زيست‌ ـ عصب‌شناسان و مهندسان خواص مواد، تلاش تحقيقاتي گسترده‌اي را به اين منظور آغاز كرده‌اند. در سال 2002، 24 ميليون دلار براي اجراي اين پروژه دو ساله اختصاص داده شد. هدف نهايي محققان آن است كه دستگاه‌هايي را ابداع كنند كه بدون نياز به نصب مستقيم آنها بر روي مغز سربازان، علايم و پيام‌ها به واسطه سلول‌هاي عصبي‌شان با يكديگر مبادله شوند. اين پژوهشگران، بخشي از مغز را كه «كورتكس» ناميده مي‌شود، مدّنظر قرار داده و به اين وسيله، مربوط به مانورها و عمليات نظامي، به حافظه سربازان و نظاميان، منتقل مي‌شود كه آنها اين دستورالعمل‌ها را پيش از آغاز نبرد، دريافت مي‌كنند. از آنجا كه هر دستورالعملي از پيش طراحي شده، احتمال خطاي عاملان به صفر كاهش مي‌يابد. درواقع دستورالعمل‌ها به گونه‌اي تنظيم شده‌اند كه به عنوان مثال اگر خلبان يك جنگنده، مرتكب اشتباه در تصميم‌گيري شود، تصميم او را تصحيح مي‌كنند و به جاي او وارد عمل مي‌شوند. پيشرفت‌هايي كه پي در پي در حوزه فناوري به وقوع مي‌پيوندد، زمينه‌هاي موفقيت اين برنامه را بيش از پيش تسهيل كرده است. برخي از صاحبنظران، بر اين باورند كه هرچند انجام تحقيقات بنيادين در زمينه نحوه كاركرد مغز، مي‌تواند به نتايج مفيد و مهمي منجر شود، اما پيگيري اهداف نظامي از اين راه، مي‌تواند خطرات گسترده‌اي را به بار آورد و به نتايج ناخواسته و نامطلوبي منجر شود. به اعتقاد آنها، دانشمنداني كه براي مؤسسه‌هاي نظامي كار مي‌كنند، بايد نسبت به مسؤوليتي كه در قبال جوامع بشري دارند،‌ حساسيت نشان دهند و تبعات چنين پژوهش‌هاي خطرناكي را در نظر داشته باشند

  24. نگاهي به زندگي و زمانه آدولف هيتلر و سياستهاي آلمان نازي در قبال يهوديان اگر هولوكاست حقيقت داشته باشد، مقصر اصلي آن هيتلر است و اگر روايت مشهور حاميان هولوكاست از عملكرد آلمان نازي را بپذيريم، هيتلر و حاميان او بايد يهودستيزاني قهار بوده باشند. از اين‌رو هر تحقيقي در مورد هولوكاست، چه از سوي حاميان و چه از سوي منتقدان آن، بايد همراه با بررسي زندگي و شيوه رفتار و بازخواني تفكر آدولف هيتلر در مورد يهوديان باشد؛ چرا كه هيتلر،‌شخصيتي ضديهودي مي‌داشت و نظام رايش سوم را برمبناي نابودسازي يهوديان استوار ساخته بود، لاجرم بايد آن را شاهدي بر هولوكاست دانست. اما اگر تحقيقات موثق تاريخي نشان‌دهنده چهره متفاوتي از هيتلر و رفتارش با يهوديان باشد،آن‌گاه مي‌توان در بخش زيادي از ادعاهاي صورت گرفته درباره نظام هيتلري بويژه هولوكاست ترديد نمود. به بيان ديگر اگر به تحقيق دريابيم هيتلر نه تنها دشمن يهوديان نبود،‌بلكه همكاري سخت‌كوش در تحقق آرمان‌هاي كلان اين قوم بوده است آن‌گاه بايد روايت فعلي هولوكاست را افسانه دانست. مقاله بخت‌النصر قرن بيستم (1) مي‌كوشد از پس حجم انبوه گزافه‌گويي و دروغ‌پردازي‌هاي صورت گرفته در مورد شخص هيتلر، سابقه فردي و اجتماعي او و نظامي كه بنا نهاد، به چهره حقيقي هيتلر و رايش سوم پي برد. در اين نوشتار احساسات ضد يهودي و هرگونه تمايلي به نازيسم و نظام هيتلري مشوق نويسنده در اين تحقيق تاريخي نبوده و نيست. از نگاه محققان مسلمان، ضديت با يك نژاد و يا تمايل به يك مكتب انحرافي همچون نازيسم، «ارزش» شمرده نمي‌شود و به اعتقاد نگارنده،‌نظام نازي و ديكتاتور‌هاي جنايتكاري چون هيتلر همان‌قدر بر باطل هستند كه نظامهاي ليبرال غربي و جنايتكاراني چون روزولت و چرچيل و نظامهاي كمونيستي شرقي و ديكتاتورهايي چون استالين. از اين رو نويسنده در پي توجيه يا تبرئه هيتلر و نازيسم نبوده، صرفا مي‌كوشد تا چهره حقيقي هيتلر را از وراي خيل دروغ‌پردازيهاي صورت گرفته آشكار سازد؛ با اين هدف كه مدخلي براي بررسي صحت و سقم هولوكاست گشوده باشد. چهره حقيقي هيتلر حجم وسيع تبليغات رسانه‌هاي صهيونيستي براي مخوف جلوه دادن نظام نازي باعث شده است كه چهره هيتلر، اين شخصيت تاريخي و نظام منقرض شده او در پس هاله‌اي از ابهامات و اتهامات قرار گيرد؛ تا حدي كه چهره‌ آشناي هيتلر در اذهان عمومي جهانيان، نه چهره واقعي او بلكه تصور مطلوب رسانه‌هاي صهيونيستي است. علاوه بر رسانه‌هاي عمومي و تبليغاتي، در تاريخ نگاشته‌هاي پس از جنگ جهاني دوم نيز چنين چهره‌اي از هيتلر ترسيم شده است. اين در حالي است كه حتي اگر هيتلر ديكتاتوري جنايتكار بوده است – كه به نظر مي‌رسد چنين بوده است- هرگز نبايد در مورد او و اعمالش دروغ‌پردازي كرد. از آنجا كه تاريخ اغلب توسط فاتحان نوشته شده است، تعجب‌آور نيست كه چهره جنايتكاران جنگي بزرگي چون ترومن و روزولت امريكايي تطهير شود و چهره ديكتاتوري چون هيتلر سياه‌تر نمايش داده شود. اما بايد اذعان كرد كه بنا به عللي، كريه‌سازي چهره هيتلر توسط رسانه‌‌هاي صهيونيستي را بايد مثل اعلاي تخريب يك چهره و يا دروغ‌پردازي در مورد او دانست. به عنوان مثال هيتلر كه در آلمان با انتخاب عمومي و از طريق قانوني به قدرت رسيده بود، در نظر افكار عمومي دنيا او را رهبري تصوير كرده‌اند كه بدون حمايت عمومي و با سركوب بر كشور خود حكومت مي‌كرده است. (2) محققاني چون مارك وبر خاطر نشان مي‌سازند كه در حال حاضر در ايالات متحده امريكا دروغهاي فراواني در مورد افكار و اهداف هيتلر به طور همگاني پذيرفته شده است و هيچ‌كس در مورد آنها ترديدي به خود راه نمي‌دهد كه از جمله آنها مي‌توان به هدف فتح جهان از سوي هيتلر اشاره كرد. از نظر محققاني چون وبر، تحقيقات تاريخي به وضوح نشان مي‌دهد كه هيتلر هرگز در پي فتح كل جهان و سلطه بر آن نبوده است؛ اما فاتحان جنگ جهاني دوم،‌تلاش او را براي تسلط بر اروپا در انظار جهانيان به عنوان تلاش براي فتح دنيا جلوه داده‌اند و چنان تأكيد و تبليغ نموده‌اند كه اكنون همگان مي‌پندارند تا تازيسم در پي فتح كل دنيا بوده است.‌(3) از جمله دروغهاي ديگر اينكه هيتلر در پي جنگ با تمام دنيا بوده است اما با اندك تحقيقي در تاريخ جنگ جهاني دوم مشخص مي‌شود كه هيتلر نه تنها كوشيده بود اهداف خود را بدون جنگ با انگلستان به دست آورد بلكه تا آخرين مراحل مي‌كوشيد تا از ورود ايالات متحده امريكا به جنگ جلوگيري كند. در حالي كه رهبران امريكايي از جمله روزولت، اشتياق فراواني براي شروع جنگ با‌ آلمان داشتند. به عنوان مثال روزولت در تاريخ 27 اكتبر 1941 در مصاحبه‌اي راديويي خطاب به ملت امريكا مدعي شد هيتلر، امريكاي بي‌طرف را تهديد به جنگ نموده، قصد تصرف كل امريكاي جنوبي را دارد . او همچنين مدعي شد كه هيتلر خواهان از ميان بردن تمامي اديان دينا از جمله مسيحيت است و مي‌خواهد «كليساي بين‌المللي نازي» را جانشين سازد.(4) روز ولت مدعي شد كه اين مطالب را از «طرح سرّي» هيتلر نقل مي‌كند كه منابع كاملا مطمئن در اختيار او قرار داده‌اند. درحالي كه هيچ‌يك از اين ادعاها در مورد هيتلر و آلمان نازي صحت نداشته است. سالها پس از جنگ آشكار شد كه «طرح سرّي هيتلر» ساخته و پرداخته همكاري مشترك دستگاه جاسوسي انگلستان و سازمان سيا بوده است و روز ولت براي برانگيختن احساسات آمريكاييها و زمينه‌سازي براي ورود ايالات متحده به جنگ دست به اين دروغ‌سازيها زده است.(5) از جمله ديگر روشهاي تاريخ‌سازي مي‌توان به كتب و نوشته‌هاي به ظاهر تاريخي اما كاملا غير مستند اشاره كرد. به عنوان مثال بسياري از حاميان هولوكاست براي مستند جلوه دادن ادعاهاي خود در مورد اهداف و نيات دروني هيتلر به كتاب خاطرات هرمن‌راوشنينگ (6) با نام صداي انهدام (7) استناد مي‌كنند. درحالي كه راوشنينگ در سال 1935 از حرب نازي خارج شده است و به هنگام حضور در حزب نيز هرگز از نزديكان هيتلر نبوده است.(8) با اين حال در كتابهاي به ظاهر مستندي مانند كتاب مشهور ظهور و سقوط رايش سوم (9) اثر ويليام شايرر (10) نيز به كرات از كتاب راوشنينگ استفاده شده، ادعاهاي غيرقابل پذيرش او به عنوان حقايق انكارناپذير تاريخي پذيرفته شده است. شدت بي‌اعتباري كتاب صداي انهدام به عنوان سندي راوشنينگ هرگز، حتي يك ديدار خصوصي هم با شخص هيتلر نداشته است.(11) يكي از موارد قابل توجه چنين دروغ‌پردازهايي، متن مذاكرات خصوصي هيتلر از قوريه تا آوريل 1945 است. ديويد ايروينگ،‌از تاريخ پژوهان مطرح جنگ جهاني دوم، در آثار خود بيان مي‌دارد كه فرانسواژنو (12)، حقوق‌دان در گذشته سوئيسي، شخصا به او اطلاع داده بود كه خود اين اسناد را جعل كرده است.(13) شدت جوسازي تبليغاتي و تلاش هدفمند براي مخدوش كردن چهره واقعي هيتلر به حدي است كه محققان بي‌طرف نيز از وارد شدن به اين حيطه منع مي‌گردند. گروههاي يهودي حتي با محققاني كه در كنار حملات شديد خود به هيتلر، اندك تعريفي از او كرده باشند، به بدترين شيوه برخورد مي‌نمايند. به عنوان مثال پاتريك بوكنن (14) از محققان حيطه جنگ جهاني دوم كه در مقالات خود شديدترين انتقادات و حملات را متوجه هيتلر كرده بود صرفا از آن جهت كه در كنار انتقادات خود، هيتلر را سربازي شجاع در جنگ جهاني اول و سخن‌راني قوي و برنامه‌ريز سياسي معرفي كرده بود، مورد حمله گروههاي صهيونيستي قرار گفت. گروههاي صهيونيستي به اين بهانه واهي او را متهم به دفاع و حمايت از هيتلر كردند حال آنكه اقدام بوكنن حداقلي از بيان واقعيات تاريخي محسوب مي‌شود كه هر مورخي موظف است بدون توجه به علايق و سلايق خود به ‌آن مبادرت ورزد. اين فضا چنان بر دوش محققان سنگيني مي‌كند كه مارك وبر مي‌نويسد:«در جامعه ما حتي راست گفتن و بيان حقايق قطعي در مورد هيتلر با شديدترين سركوبها وتهمتها همراه خواهد بود.»(15) هرچند معمولا فاتحان، تاريخ را مي‌نويسند اما شدت تبليغات ضد هيتلري به حدي است كه چنين توجيهي براي بيان علت اين همه تبليغات كافي به نظر نمي‌رسد. در چنين شرايطي محققان بايد از خود بپرسند كه چرا با گذشت چندين دهه از سقوط هيتلر و رايش سوم هنوز هم جو تبليغاتي عليه آنان تا به اين حد سنگين است؟ بررسي علت اين امر مي‌تواند وجهه همت تحقيقاتي مفصل قرار گيرد. از ديگر مسائلي كه تحقيق در اين زمينه را با مشكل مواجه مي‌سازد از ميان بردن عامدانه اسناد اصلي در مورد هيتلر است. ايروينگ در اين باره معتقد است كه حجم وسيعي از اسناد به دست آمده از جنگ جهاني دوم به دست محققان يهودي چون دبوراليپشتاب (16) افتاد كه يا از ميان رفته يا اساسا تخريب شده‌اند. از اين رو تحقيق از آن دست كه در اين مقاله ارائه مي‌شود از جهات مختلف با مشكل و محدوديت مواجه بوده است. آشنايي با شخصيت هيتلر آدولف هيتلر فرزند آلويس هيتلر(17) در 20 آوريل 1889 در اتريش به دنيا آمد. او كودكي و نوجواني خود را در وين و مونيخ گذراند. او در جنگ جهاني اول داوطلبانه به ارتش آلمان پيوست و به عنوان سربازي شجاع نشانهايي دريافت كرد. در آخرين ماههاي جنگ مصدوم شد و تا مدتي پس از جنگ در بيمارستان بستري بود. هيتلر در دوران پرافت و خيز پس از جنگ و در زماني كه آلمان گرفتار بحران‌هاي مالي و اجتماعي ناشي از جنگ بود به حزب ناسيونال سوسياليسم كارگران آلمان(18) پيوست و به سرعت مراتب ترقي را پيمود. او در سال 1933 به عنوان رهبر حزب به صدراعظمي آلمان رسيد و در سال 1934 عنوان رهبر آلمان(19) را كسب نمود. زندگي او در 30 آوريل 1945 در برلين و در آخرين روز جنگ جهاني دوم در اروپا، پايان يافت.(20) روند به قدرت رسيدن پس از جنگ جهاني اول، آلمان شكست خورده از جنگ نه تنها بار سنگين هزينه‌هاي اقتصادي و اجتماعي يك شكست بزرگ را به دوش مي‌كشيد بلكه مجبور به پذيرش مفاد خردكننده موافقت‌نامه و قراردادهاي پس از جنگ جهاني اول بود كه به اجبار بر اين كشور تحميل مي‌شد. اين امر نقشي در تسريع معضلات اجتماعي و اقتصادي آلمان داشت به گونه‌اي كه در سال 1932 تقريباً اقتصاد آلمان ورشكسته محسوب مي‌شد. افزايش شديد بي‌كاري، ورشكستگي اكثر شركتها، تراكم ديون خارجي و هزينه‌ها و غرامتهاي جنگي كه آلمان بايد مي‌پرداخت، وضع اقتصادي اين كشور را به كلي نابسامان كرده بود. به طوري كه بخش زيادي از جمعيت آلمان بي‌كار شدند و 21 درصد از افراد شاغل نيز حقوقي بين 100 تا 250 مارك در ماه دريافت مي‌كردند كه فاجعه‌اي اقتصادي محسوب مي‌شد. مطابق برآوردهاي آن دوره فقط صدهزار نفر از كل جمعيت قريب به 60 ميليوني آلمان توان تأمين هزينه‌هاي روزمره زندگي خود را داشتند.(21) در طول سه سال قبل از به قدرت رسيدن هيتلر، درآمد كل كشور 50 درصد كاهش يافته بود. يعني درآمد آلمان از 23 ميليارد مارك در سال 1930 به 11 ميليارد مارك در 1933 كاهش يافته بود. اوضاع نابسامان اجتماعي و اقتصادي آلمان زمينه مساعدي براي برآمدن هيتلر ايجاد كرده بود. او كه در به هيجان آوردن و بسيج عمومي مردم موفق عمل مي‌كرد، توانست با ارائه راهكارهايي افكار عمومي را در كوتاه‌مدت همراه خود گرداند. هنگامي كه او بر سر كار آمد 90 درصد مردم آلمان از وضع زندگي خويش ناراضي بودند. به اين ترتيب هرگونه تغيير، آن هم به صورت گسترده و با جديت توسط هيتلر و ياران او، براي افكار عمومي جالب توجه بود.(22) ادامه دارد ....

  25. سايت دارابكس: اسرائيل در نقشه اي سري تصميم دارد تا تاسيسات غني سازي اورانيوم ايران را با سلاح هاي اتمي ويران كند. به گزارش خبرنگار سرويس بين المللي خبرگزاري انتخاب به نقل از تايمز آنلاين، منابع نظامي اسرائيل اعلام كرده اند كه دو گردان نيروي هوايي اسرائيل در حال آموزش براي بمباران كردن تاسيسات هسته اي زير زميني ايران مي باشند. گفتني است ، بعد از بمباران اتمي هيروشيما و ناكازاكي توسط ايالات متحده در سال 1945 ،اين اولين باري خواهد بود كه كشوري از بمب اتمي در تقابل با كشوري ديگر استفاده خواهد كرد. هريك از سلاح هاي اتمي اسرائيل معادل يك پانزدهم بمب هايي است كه در هيروشيما ازآن استفاده شد. بر اساس اين نقشه ،بمبهاي هدايت شوندۀ ليزري مي توانند تونلهايي در اهداف ايجاد كنند. و همچنين بمبهاي كوچك اتمي[رقيق شده] موسوم به"mini nuke" در بمباران تاسيسات اتمي نطنز مورد استفاده قرار خواهد گرفت كه مي توانند در اعماق زمين نفوذ كرده و ريسك انشقاق راديو اكتيو را كاهش دهند. بنا به اظهارات يك منابع آگاه؛به محض اينكه نور سبز رنگ مشاهده شد ،اولين ماموريت انجام شده تلقي گشته پروژه اتمي ايران فلج خواهد شد. اين طرح روز يكشنبه هفته گذشته در ساندي تايمز در پي ادعاهاي سرويس اطلاعاتي موساد ،مبني بر اينكه كه ايران به اورانيوم غني سازي شده بسيار نزديك شده و اين مقدار براي ساخت بمب اتمي در عرض دوسال كافي مي باشد،منتشر شد به اعتقاد فرمانده هان نظامي اسرائيل ،اين حملات متعارف براي نابود كردن تاسيسات غني سازي كه به خوبي محافظت مي شوند كافي نخواهد بود. به گفتۀ اين مقامات بسياري از اين تاسيسات در عمق 70 فوتي زمين زير لايه هاي بتوني و سنگي قرار دارند. منابع ارشد نظامي در پنتاگون اينگونه اظهار داشتند؛ در صورتي كه دستور چنين حملاتي صادر شود و ايالات متحده مداخله نكند،اسرائيل از بمبهاي موسوم به"bunker-busters"[سنگر شكن و نفوذ كننده] كه اهداف زير زميني را مورد هدف قرار مي دهند ،استفاده خواهد كرد. بر پايۀ اين گزارش ،مقامات اسرائيل و امريكا بارها در باره چگونگي عمليات ملاقات هايي داشته اند .يك تحليلگر نظامي در اين باره به تايم گفت:هدف از علني كردن اين طرح تحت فشار قرار دادن تهران براي توقف برنامه هاي هسته اي آن،ترغيب كردن امريكا براي حمله به ايران و پيش از آن نرم كردن افكار جهاني براي حملات اسرائيل مي باشد. برخي از تحليلگران هشدار داده اند كه عكس العمل ايران در برابر چنين حملاتي از نوسانات شديد در قيمت نفت شروع شده تا حملات تروريستي به پايگاه هاي يهوديان در سراسر دنيا ادامه خواهد يافت. اسرائيل حملات خود را از جنوب تهران كه به گفتۀ آنها برنامه هاي هسته اي را در بر گرفته شروع خواهد كرد.بر اساس اين گزارش مراكز تاسيسات هسته اي ايران به شرح زير بيان شده اند: نطنز جايي كه هزاران سانتريفيوژ براي غني سازي اورانيوم نصب شده است ومركز غني سازي اورانيوم نزديك اصفهان ،جايي كه به گفتۀ معاون رئيس جمهوري جمهوري اسلامي ،250تن از گاز مصرفي براي فرآيند غني سازي از آنجا تامين مي شود و ديگري رآكتور آب سنگين در اراك كه در اينده مي تواند پلوتونيوم كافي براي ساختن بمب را توليد كند. به گفتۀ مقامات اسرائيلي نابودي هر 3 مركز هسته اي ايران، برنامۀ هسته اي اين كشور را به تعويق خواهد انداخت و اسرائيل را از زندگي زير سايۀتهديد هالوكاستي ديگر خواهد رهانيد. دولت اسرائيل مكرراً هشدار داده كه هرگز اجازۀ ساخت سلاح هاي اتمي به ايران كه رئيس جمهوري آن از محو اسرائيل از نقشه جهان ،سخن مي گويد را نخواهد داد. به گزارش خبر سرويس بين المللي خبرگزاري انتخاب ؛رابرت گيتس وزير دفاع ايالات متحده اقدام نظامي بر عليه ايران را اخرين گزينه ذكر كرده و از مقامات اسرائيلي خواسته كه تصميم گيري در اين مورد را بعهدۀ امريكا بگذارند. بر پايۀ اين گزارش ؛خلبانان اسرائيلي در هفته هاي گذشته براي آموزش براي پرواز 2هزار مايلي بر اهداف مورد نظر در ايران به جبل الطارق در حال تمرين پرواز مي باشند. در اين گزارش آمده،يكي از سه مسير هوايي محتمل كه براي حملات در نظر گرفته شده ، تركيه مي باشد. نيروي هوايي هاتزاريم در صحراي نقب در تل نو ،در جنوب تلاويو،در حال آموزشهاي تاكتيكي براي استفاده سلاح هاي اتمي اسرائيل در اين عمليات مي باشد و نظارت اماده سازي اين نيروها بر عهدۀ آلوف [ژنرال] الايذر اشكدي،فرماندۀ نيروي هوايي اسرائيل است. يك منبع نزديك به پنتاگون اعلام كرد كه بسيار بعيد مي داند ايالات متحده چنين تاكتيكي را تائيد كند. وي در ادامه گفت :منابع ما اعلام كرده اند كه اسرائيل مجبور خواهد بودبه دنبال تصويب بعد از وقوع اين بمباران ،مشابه انچه در سال 1981 بعد از انهدام تاسيسات اتمي عراق در اسيراك انجام داد، باشد. بر اساس محاسبات دانشمندان اتمي گرچه الودگي ناشي از انهدام اهداف زير زميني ايران محدود خواهدبود اما صدها تن تركيبات اورانيوم و راديواكتيو،آزاد خواهد شد. به باور مقامات اسرائيلي ، ايران در اقدامي تلافي جويانه براي جلوگيري از حملات ثانوي ، موشكهاي بالستيك شهاب 3 را به اسرائيل پرتاب خواهد كرد. بهر حال كارشناسان امريكايي عواقب اين اقدام را جدي برشمرده و اعلام كرده اند كه چنين اقدامي اعتراضهاي گسترده در جهان اسلام را در پي داشته و رابطۀ دوستانۀ كشورهاي مسلمان با غرب را خدشه دار خواهد كرد. سرهنگ سام گاردينر،مشاور ارشد پنتاگون در اينباره به تايم گفت:در صورت وقوع چنين عملياتي ايران تنگۀ هرمز را خواهد بست و با اين اقدام، شاهراه 20 درصد از نفت مصرفي جهان را مسدود خواهد كرد. به گزارش خبرنگار سرويس بين الملل خبرگزاري انتخاب به نقل از تايمز آنلاين، برخي منابع در واشنگتن اظهار داشته اند ؛ما ترديد داريم كه اسرائيل قدرت حمله به ايران را داشته باشد.گرچه دكتر افراييم اشنه ، معاون وزير دفاع اسرائيل ماه گذشته اظهار داشت ؛"زمان تصميم گيري جامعه جهاني و اسرائيل در رابطه با اقدام نظامي بر عليه ايران نزديك شده است".