mahdi345n

شماره 127 هنوز سالم است

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

اپرا جان.دعاي عهد و زيارت عاشورا رو بخون هرچي كه ميتوني....اونوقت خدا اونجور كه خودش بخواد لايقمون ميكنه....

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[color=blue]حاج خانم ببخشيد از خانواده شما هم كسي اعظام ميشه؟[/color]

[color=red]-نخير.[/color]

[color=blue]-شما اومدين برا بدرقه رزمندها؟[/color]

[color=red]-بله.چون سه تا از فرزندام نيستن اينجا جاشون خاليه.اومدم جا اونا رو پر كنم.[/color]

[color=blue]-اين برادرامون كجان؟[/color]-

[color=red]شهيد شدن.[/color]

كليپ :cry:

حجم:4.74 مگابايت:

http://parsaspace.com/files/4724858884/?c=681

التماس دعا از همه دلسوخته ها...

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
خيلي خاطرات قشنگي بود . من عاشق اين تاپيكم خدا وكيلي نزارين اين تاپيك از اسكرول بره . هركي هر چي داره بزاره .

آقا مهدي اين كليپ چند دقيقه هستش ؟ من اين كليپ رو دارم ولي اون 9 مگ هستش . بزارم اين جا يا نه ؟

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
mamadpilot جان سلام داداش.
حدود 4.37 دقيقه فكر كنم.


البته اولش اين گفتگو هست و بعدش نماهنگ هست و بعدش هم تصاويري از تفحص به همراه نوحه خرابه چراغونه امشب از حاج محمود كريمي.

اگه كليپ يا مطالبي داري حتما بذار.ممنون به خاطر توجهت به اين تاپيك.هم شما و هم ساير دوستان.
يا علي.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
دستتون درد نکنه. مطالب بسیار جالبی بود. انشاءالله همه شهدامون با شهدای صدر اسلام و مخصوص شهدای کربلا محشور بشن.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
یکی ازحزن انگیزترین ودر عین حال حماسی ترین پرده های نمایشی فکه ،ماجرای گردان حنظله است؛300 تن از رزمندگان این گردان درون یکی از کانال های به محاصره نیروهای عراقی در می آیند آنها چند روز وصرفا" با تکیه بر ایمان سرشار خود به مبارزه ادامه می دهند وبه مرور همگی توسط آتش دشمن وبا عطش مفرط به شهادت می رسند .



سعید قاسمی که درنبرد عملیات والفجر مقدماتی ،مسئولیت واحد اطلاعات وعملیات لشگر 27محمد رسول الله(ص)را بر عهده داشت از سرنوشت گردان حنظله می گوید :

ساعت های آخر مقاومت بچه ها در کانال ،بی سیم چی گردان حنظله حاج همت را خواست .حاجی آمد پای بی سیم وگوشی را به دست گرفت صدای ضعیف وپر از خش خش را از آن سوی خط شنیدم که می گوید :احمد رفت ،حسین هم رفت .باطری بی سیم دارد تمام می شود .عراقی ها عن قریب می آیند تا مارا خلاص کنند .من هم خدا حافظی می کنم .

حاج همت که قادر به محاصره تیپ های تازه نفس دشمن نبود ،همانطور که به پهنای صورت اشک می ریخت،گفت :بی سیم را قطع نکن ...حرف بزن .هر چی دوست داری بگو ،اما تماس خودت را قطع نکن .صدای بی سیم چی را شنیدم که می گفت :سلام ما را به امام برسانید .از قول ما به امام بگویید همانطور که فرموده بودید حسین وار مقاومت کردیم،ماندیم وتا آخر جنگیدیم.


[u]آخرین برگ از دست نوشته یکی از[color="#ff0000"] شهدای گردان حنظله[/color][/u]


[color=#006400][size=3][size="2"]امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم.
آب را جیره بندی کرده ایم.
نان را جیره بندی کرده ایم.
عطش همه را هلاک کرده است.
همه را جز [/size][/size][/color][color=#FF0000][size=3][size="2"]شهدا [/size][/size][/color][color=#006400][size=3][size="2"]که حالا کنار هم در انتهای کانال [/size][/size][size=3][size="2"]خوابیده اند.
دیگر [/size][/size][/color][color=#FF0000][size=3][size="2"]شهدا[/size][/size][/color][color=#006400][size=3][size="2"] تشنه نیستند.
فدای لب تشنه ات پسر فاطمه[/size][/size][/color]
[size=3][color=#FF6600][size="2"][color="#00ccff"].....................................[/color][/size][/color][/size]

[size=3][size="2"]التماس دعا[/size][/size]

[font="Courier New"]عذرخئاهی میکنم این مطلب قبلا ارسال شده بود و مجددا اشتباه ارسال شد ..هدفم ارسال عکس ذیل بود..عدرخواهی از مدیر بخش و سایر دوستان.بخش ادیت برام فعال نبود[/font]


[font="Courier New"][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10162/243645_850.jpg"]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10162/243645_850.jpg[/url][/font]

[font="Courier New"]([/font]
  • Upvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
آزاده دفاع مقدس “حسن یوسفی” 49 ساله است و 8 سال رنج اسارت در عراق را تحمل کرده است. او در سن 18 سالگی در عملیات محرم اسیر شد و روزهای پرفراز و نشیبی را مانند دیگر آزاده‌ها تجربه کرده است. یکی از خاطرات جالبش را که حاصل خلوص و ایمان رزمندگان و اسرای ایرانی در عراق بود را چنین روایت می‌کند:

یک بار یکی از بچه‌ها آمد و به ما گفت که انشاالله ما تا45 روز دیگر می‌رویم ایران. در حالیکه آن موقع هنوز هیچ خبری از اعلام آزادی اسرای ایرانی نشده بود. بچه‌ها سر به سرش گذاشتند و شوخی کردند. یک بسیجی بود که همیشه کار بچه‌ها را راه می‌انداخت. کفش‌های بچه‌ها را تمیز می‌کرد. آب برایشان گرم می‌کرد و آدم نماز شب خوان و مومنی بود که ما قبولش داشتیم.
به او گفتیم حالا گیریم آزاد هم شدیم. اگر برویم ایران، تو می‌خواهی رسیدی خانه‌ات، چه کار بکنی؟ گفت: “من با شما نمی‌آیم. چون قبل از آزادی می‌میرم. شما در این اردوگاه برای من چهل روز عزاداری می‌کنید. جنازه‌ام را دور اردوگاه تشییع می‌کنید.” این حرف‌ها را در حالی می‌گفت که آن زمان وقتی کسی فوت می‌کرد عراقی‌ها جنازه‌اش را فوری می‌بردند و دفن می‌کردند. بچه‌ها در جوابش گفتند: “همه حرف‌هایت را که باور کنیم، این یکی را که چهل روز برایت عزاداری برپا باشد را باور نمی‌کنیم. تشییع جنازه را که نمی‌گذارند انجام دهیم. ضمنا این بعثی‌ها برای امام حسین(ع) که در کشور خودشان دفن است نمی‌گذارند عزاداری کنیم، چطور می‌خواهند بگذارند برای تو عزاداری کنیم؟”
سه چهار روز بعد از دنیا رفت. ظاهرا سکته کرده بود. بردیم پیش دکتر گفت که این تمام کرده و شهید شده است. بعد یک ملحفه کشیدند رویش. در همان روزی که دوستمان از دنیا رفت، یک سرتیپ عراقی مسئول کل اردوگاه‌ها که معمولا 6 ماه یکبار توی اردوگاه‌ها سرکشی می‌کرد و بسیار هم مغرور بود، آمد. یک سربازی به او گزارش کرد که امروز یک نفر مرده. نمی‌دانم چطور شد که آن مسئول گفت برویم ببینیمش. همه تعجب کردند چون چنین مقامی هیچوقت برای دیدن جنازه‌ی اسیر اقدام نمی‌کرد. ملحفه را خودش از روی پیکر شهید کنار زد. ما خودمان هم منظره‌ای که دیدیم را باور نکردیم. چهره شهید خیلی حالت عجیبی پیدا کرده بود. انگار آنجا را با چیزی روشن کرده بودند. چهره سفید و نورانی و براق. هر کسی که آنجا چهره شهید را دید اصلا انگار از این رو به آن رو شد. تا مدتی حالت چهره‌اش را فراموش نمی‌کردیم.
همان موقع که همگی چهره دوست شهیدمان را دیدیم، آن سرتیپ عراقی یک سیلی محکم زد توی گوش سربازش که کنار ایستاده بود و گفت: “[color=#FF0000]لا بالموت…هذا شهید… والله الاعظم هذا شهید[/color]…” دیگر باورش شده بود که این شهید است و از آنجا آن بعثی هم زیر و رو شده بود. گفت که برای این شهید باید چهل و پنج روز عزاداری کنید و دستور می‌دهم بدنش را دور تا دور اردوگاه سه بار تشییع کنید. او که این‌ها را می‌گفت بچه ها گریه می‌کردند چون پیشگویی شهید را به یاد می‌آوردند. اتفاق عجیبی بود. بعد یکی از ایرانی‌ها رفت و گفت ما چهل و پنج روز نمی‌توانیم عزاداری کنیم. افسر بعثی گفت چرا؟ جواب دادند چون ما چهل روز دیگر می‌رویم. گفت شما از کجا این حرف را می‌زنید؟ جواب داد خود این شهید قبل از شهادتش گفته. افسر بعثی گفت اگر او گفته پس درست است. سر چهل روز دیدیم درها باز شد و صلیب سرخی ها آمدند داخل و گفتند که دیگر باید به ایران بازگردید.

http://musalla-arak.ir/defa-moghadas/11451-%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D9%88%D8%B1-%DA%98%D9%86%D8%B1%D8%A7%D9%84-%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%82%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%DB%8C%DA%A9-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF.html

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote name='mahdi345n' timestamp='1354473385' post='285806']

[u]آخرین برگ از دست نوشته یکی از[color=#ff0000] شهدای گردان حنظله[/color][/u]


[color=#006400][size=3][size=2]امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم.
آب را جیره بندی کرده ایم.
نان را جیره بندی کرده ایم.
عطش همه را هلاک کرده است.
همه را جز [/size][/size][/color][color=#FF0000][size=3][size=2]شهدا [/size][/size][/color][color=#006400][size=3][size=2]که حالا کنار هم در انتهای کانال [/size][/size][size=3][size=2]خوابیده اند.
دیگر [/size][/size][/color][color=#FF0000][size=3][size=2]شهدا[/size][/size][/color][color=#006400][size=3][size=2] تشنه نیستند.
فدای لب تشنه ات پسر فاطمه[/size][/size][/color]

[/quote]

آیا کسی از دوستان عکسی از این دست نوشته داره؟

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
خوش به سعادتشون.مظلومانه جنگیدن.خونهای پاکی ریخته شد.شهدای زیادی دادیم.اما یک روز انتقام همه این مظلوم ها رو میگیریم...

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.