Mr_Fox

سایه مرگبار( داستان نینجایی1)

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

با سلام این چند وقتی که سرم خلوت شده و به اینترنت میام رو میخوام کمیش رو برای شما بگزارم.
داشتم یک داستانی رو میخوندم از یک وب لاگ.
داستان جالبی بود .هر وقت تمام قسمت های داستان رو نوشتم (کپی ،، پیست کردم) اون زمان آدرس رو مینویسم.به عبارتی منبع باشه برای آخر کار.
اگه کسی میدونه مال کجاست ننویسه یا نگه.بزاره بچّه ها این لذّت رو تو سایت میلیتاری ببرند. قربون همه تون روباه نینجا.

[size=4][b]سایه مرگبار[/b][/size]
در ايالت غربي ايگا اربابي به نام يوسوگي وجود داشت كه بسيار به قدرت نينجاهاي خود تكيه مي كرد.يكي از اين نينجاها جواني از ايگا به نام كاسيكه بود او كه زير نظر پدرش آموزش ديده بود بعد از آوارگي هاي زياد توانسته بود نظر يوسوگي را در به استخدام گرفتن خود جلب كند و از وفاداران او شود اكنون مي بايست در ماموريتي بسيار سخت توانايي خود را ثابت مي كرد ماموريت او سركشي به قلعه ي يكي از اربابان مجاور بود كه روابط بسيار تيره اي با يوسوگي داشت او در تدارك حمله اي سخت به يوسوگي بود تا بتواند با افزايش قدرت خود قدمي به آرزوي شوگان شدن خويش نزديكتر گردد.

البته دشمني آنها قدمتي طولاني داشت اولين ماموريت كاسيگه اين بود كه در عملي جسورانه وارد دژ او شود و به طريقي خود را به اتاق ارباب برساند تا با جاسوسي از او و تصميم بعدي او و آمار اوضاع لشكر او مطلع گردد.

ماموريت كاسيگه به صورت كاملا محرمانه توسط ارباب به او ابلاغ شد.او بايد راهي ماموريت مي شد مسير حركت او از ايالت ايگا مي گذشت جايي كه بزرگ شده و تعليم يافته بود در ميانه راه سري به دهكده ي خود زد پدرش در وصيت خود به او از مخفيگاهي در آن نزديكي سخن گفته بودكه در آن تمام وسايل يك نينجا از قبيل : سلاحها و رمز و رموز ها و دست نوشته ها خانوادگي آنها در آنجا قرار داشت.
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10321999139KZDJS.JPG[/img]
كاسيكه بعد از بعد از جست وجوي زياد توانست آن مخفيگاه را پيدا كند كلبه اي محقر كه در زيرزمين جاي گرفته بود گويي روح اجداد و خاندان نينجايي خود را احساس مي كرد كه با او سخن مي گفتند وسايل مورد نياز خود را از آنجا برداشت برداشت و قبل از اين كه حركت كند با اعمال كوجي نوئي قواي خود را تقويت كرد و به راه افتاد از ايالت ايگا به سلامت گذشت و وارد قلمرو ارباب دشمن شد او بايد با دقت بسيار كارش را انجام مي داد زيرا سامورايي هاي دشمن بسيار هوشيار بودند و احتمال فعاليتهاي نينجاها را در زمان قبل از جنگ ناديده نمي گرفتند كاسيكه براي عبور از اين ناحيه نقشه اي كشيده بود او تصميم گرفت در كسوت يك سامورايي رونين ( بي ارباب ) وارد قلمرو او شود و خود را به دژ اين ارباب برساند تا در آنجا با حيله اي ديگر به او اعلام وفاداري كرده و در زمره ي سامورايي هاي او در آيد. او نقشه ي خود را عملي كرد و با پوشيدن لباسي كه از كلبه ي خانوادگي خود برداشته بود و همچنين شمشير خانوادگي او ويژگي هاي يك شمشير سامورايي اصيل را دارا بود . كاسيكه رفتار و اخلاق سامورايي ها را خوب مي دانست زيرا قبلا در تعليماتي كه ديده بود رفتار و اخلاق يك بوشيدو ي واقعي را به او آموزش داده بودند تا در مواقع لزوم استفاده كند او سخن پدر خود را بياد مي آورد كه مي گفت : يك نينجا مي تواند سامورايي خوبي باشد اما يك سامورايي حتي نقش يك نينجا را هم نمي تواند بازي كند.

او با همين حيله توانست خود را به قلعه ارباب برساند دژ اصلي در ميان قرار گرفته بود او به هرشكلي خود را به دژ رساند.
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/ztetxi.jpg[/img]
فرمانده ي دشمن كه تحت تاثير توانايي هاي كاسيكه و همچنين داستان دروغين كه درباره ي سرگذشت خود تعريف كرده قرار گرفت كاسيكه را پس از چند ماه خدمت كردن او را به عنوان يكي از سامورايي هاي مخصوص ارباب استخدام كرد بنابراين كاسيكه فرصت داشت در اين مدت اطلاعات زيادي در مورد اوضاع قلعه ، راههاي فرار ، تعداد افراد و غيره به دست آورد.اما نكته ي مهم آنجا بود كه نمي توانست به اتاق ارباب دسترسي داشته باشد صحبتهاي سري ارباب و تصميمات او را بشنود بنابراين تصميم گرفت هنر نين جوتسوي خود را به كار گيرد و مخفيانه وارد قصر شود
[b][color=blue][size=1]قسمت اوّل تمام شد.[/size][/color][/b]
قربون همه شما Mr.Fox :rose:
  • Upvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
آقا دستت درد نکنه داستان قشنگیه فقط اگه میشه زود به زور ارسالش کن و اینکه اگه از دوستان تقاضا دارم در باره اصطلاحات داستان هم یه توضیح بدن مثلا" کلمه هایی مثل
كوجي نوئي
بوشيدو

به چه معنیه؟

راستی نين جوتسو (مادر جودو) برای ورود به قصر یکم سروصدا داره پاورچین بره بهتره :lol: چون اجرای فنون یکم سرو صدا ایجاد میکنه.

ممنون از تاپیک قشنگت منتظر ادامه ی هستیم.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
به مستر فاکس گرامی خوش اومدی.

جالبه ادامه بده لطفا. عکسها رو خودت کشیدی؟

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
متشگّرم از نظر لطف دوستان.
عکس ها رو نه من نکشیدم از همنجا دانلود کردم تو سیتم بعد تو سایت.در مورد نینجا بعد از داستان مطلب قرار میدم.
ادامه داستان.
[b][color=red][size=18]سایه مرگبار/قسمت دوم[/size][/color][/b]

كاسيكه تمام نقشه ها را مرور كرد و براي آخرين بار گشتي در محوطه زد تا اوضاع را كاملا بررسي كند سپس طبق نقشه هاي قبلي ترتيبي داد تا قسمتي از ديواره قلعه خالي از نگهبان بماند او از اختيارات خود استفاده كرد و نگهبانها را به كاري بيهوده واداشت او تصميم داشت از ديوار قلعه صعود كند زيرا غير از اين راه ، راه ديگري وجود نداشت در آن شب كه يكي از شبهاي پاييزي بود او كار خود را شروع كرد كاسيكه وسايل مورد نيازي كه با خود آورده بود برداشت لباسهايش را پوشيد او از لباس لجني تيره استفاده كرد تا در ديوارهاي خزه گرفته ي قصر ناپديد شود همچنين او دو عدد مار سمي را نيز همراه خود برد او اين مارها را قبلا براي نقشه ي بلند پروازانه خود گرفته بود و در كيسه اي قرار داده بود او خود را به سرعت به ديواره ي قصر رسانيد درون ايوان قصر جايي كه او در نظر داشت نقشه ي خود را عملي كند يك سامورايي چهار چشمي مراقب بود و هر گونه عكس العمل و صدايي مي توانست توجه او را جلب كند او خود را آرام بر روي لبه ي ايوان رساند و از درون لباسش تخم مرغ پر از پودري را درآورد و به سقف آنجا پرتاب كرد جايي كه توجه سامورايي را به جهتي مخالف جلب مي كرد همچنين باعث مي شد ديد او كم شود سامورايي سريعا عكس العمل نشان داد كاسيكه سريعا به بالا پريد ولي سامورايي متوجه شد و دست به شمشير برد.
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/2l8o7.jpg[/img]

كاسيكه كه در يك لحظه با پا ضربه اي به دست او زد و شمشيرش را به غلاف برگرداند و با ضربه ي محكمي گردن او را شكست سپس با يك عكس العمل سريع او را به پايين پرتاب كرد و در همان حال يكي از مارها را در همانجا رها كرد حال موقعيت مناسبي پيش آمده بود تا نقشه ي بعدي خود را عملي كندآنجا قسمتي وجود داشت كه زنان قصر درآنجا مي خوابيدند كاسيكه پشت درب رفت و به آرامي درب را باز كرد و با گامهاي آهسته خود را به آن قسمت رسانيد سپس گوشه ي درب را باز كرد و از آنجا مار دوم را داخل اتاق انداخت درب را بست و سريعا خود را به راه پله ها رساند و از يك تيرك بالا رفت و در بالاي سقف منتظر ماند طولي نكشيد كه صداي جيغ و فرياد زنان برخاست نگهبانان طبقات بالا سريعا خود را به آنجا رساندند كاسيكه از اين فرصت استفاده كرد و سريعا از راه پله ها بالا رفت.
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/2ivohtt.jpg[/img]

نگهبانان پايين قصر نيز متوجه سقوط سامورايي شده بودند اما وقتي ديدند كه ماري آنجا قرار دارد خيال كردند كه سامورايي از ترس مار به نوعي به پايين پرتاب شده است كاسيكه از آنجا با زيركي توانست به ايوان طبقه ي بالا برود و با پيچ تاب خوردن از نرده ها خود را به سقف رساند سپس در آنجا بوسيله اهرم كوچكي كه با خود آورده بود قسمتي از سقف را برداشت و وارد سقف شد تا آنجا با موفقيت پيش رفته بود و بايد خود را براي چند روز زندگي در سقف آماده كرد او تدارك لازم را براي اين كار ديده بود با خود مقداري آب و غذايي خشك آورده بود و قبل از هر گونه حركتي كف كفشهاي خود را نمد گذاشت تا حركت او در سقف بسيار بي صدا تر شود او بايد مانند موشي كه در سقف چوبي لانه دارد مي بود.از آنجا خود را بالاي سر اتاق ارباب رساند و منتظر فرصت ماند كاسيكه با يك مته سوراخ ريزي در سقف ايجاد كرد تا بهتر بتواند وضعيت اتاق را بررسي كند او به هر گونه صدايي كه از زير پايش مي آمد گوش مي كرد بعد از دو روز انتظار و زندگي در سقف باخبر شد كه كينوشيتا در حال ورود به قصر است كينوشيتا يكي از فرماندهان جنگي و حكام محلي بود كه روابط خوبي با ارباب دشمن داشت ملاقات آنها درست زير پاي كاسيكه قرار داشت كاسيكه از سوراخي كه در سقف ايجاد كرده بود شروع به نگاه كردن كرد.كينوشيتا همراه دو تن از محافظانش وارد اتاق شد كاسيكه ناگهان متوجه دو تن از محافظان كينوشيتا كوگا نينجاها هستند كاسيكه به صحبتهاي آنها گوش داد و چيز مهمي متوجه شد او فهميد آن دو قرار است تا چند وقت ديگر به يوسوگي ارباب او حمله كنند همچنين چيزهايي در مورد افراد ، تعداد و تجهيزات كينوشيتا متوجه شد بعد از قرار و مدار كينوشيتا و افرادش از قصر خارج شدند كاسيكه در نظر داشت تا در موقع مناسب كار ارباب را يكسره كند ولي موقعيتش پيش نيامد و مي دانست كه بعد از كشتن او راه فراري نخواهد داشت به همين علت تصميم گرفت از قصر خارج شود او از همان راهي كه وارد شده بود شبانه به روي سقف رفت با طنابي كه با خود آورده بود بسيار بي صدا از سقف آويزان شد پيچ و تاب خوران به پايين رفت و سپس با يك پرش به داخل خندق پريد نگهبانان قصر كه صداي پريدن او را شنيده بودند خود را فورا به آنجا رساندند اما اثري از كاسيكه نبود كاسيكه دوباره به كسوت همان سامورايي در آمد و بيماري ناگهاني معده را بهانه ي غيبت خود قرار داد او به دنبال تعدادي سامورايي بي ارزش در افراد ارباب مي گشت تا بتواند تخم ستيز را بكارد او افراد مخالف را يافت و آنها را عليه ارباب تحريك كرد و به آنها گفت اگر شما بتوانيد ارباب را به قتل برسانيد من پشتوانه شما هستم تا بتوانيم حكومت قلعه را به دست بگيريم در همان حال به پيش فرمانده خود رفت و اعلام كرد كه فهميده عده اي از سربازان قصد

توطئه را دارند فرمانده هم با زير نظر گرفتن آنها تصميم گرفت آنها را سركوب كند براي همين منظور با افراد خود به جان آنها افتاد و هرج و مرج در محوطه ي كاخ به راه افتاد كاسيكه از موقعيت استفاده كرد و قسمتي از نقاط كليدي قصر را به آتش كشيد و خود پا به فرار گذاشت اين عمل كاسيكه مي توانست نقشه ي ارباب دشمن را اندكي به تعويق بيندازد.
[color=blue][size=18][b]پایان قسمت دوّم [/b] [/size][/color]
دوستان تصمیم دارم یک عکس هم از یک نینجا که میخواد شورایکن پرتاب کنه بزارم تا جذّاب بشه.تمام این عکس ها و مطالب از همون وبلاگ هستش که یکی از هم رزم ها داره.
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/6t2jo89.jpg[/img]
قوربون همه شما. Mr.Fox :lol:

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[b][color=red][size=19]داستان سایه مرگبار قسمت سوم[/size][/color][/b]
كاسيكه اسب تندرويي را انتخاب كرد و به سرعت از قلعه دورشد. او راه ايگا را در پيش گرفت در ميانه ي راه ناگهان حس بدي پيدا كرد او صداهايي را از درختان بالاي سرش مي شنيد ناگهان دو عدد شوريكن به طرفش پرتاب شد او روي اسب چرخي زد و از شوريكن ها جاخالي كرد در همين حين تور بزرگي كه چهار نينجا اطرافش را گرفته بودند و بر روي كاسيكه انداختند و او به دام افتاد كاسيكه از آنها پرسيد شما چه كساني هستيد سر دسته ي آنها جلو آمد و پرسيد تو از كدام فرقه ي نينجا هستي كاسيكه و خاندانش را معرفي كرد سر دسته ي آنها كه پدر كاسيكه را شناخته بود گفت او را آزاد كنند سپس گفت: ما از نينجا هاي هاتوري هستيم و اداره ي ايگا زير نظر ماست من مستقيما از خود هاتوري دستور مي گيرم پدرت را مي شناختم ما با هم در يكجا خدمت مي كرديمسپس حكمي را به او داد و گفت با اين حكم هر جاي ايگا كه بروي در امان خواهي بود و همه از تو اطاعت خواهند كرد كاسيكه به او احترام گذاشت و سوار اسب شد و مانند برق و باد دور شد.او به قصر ارباب يوسوگي رسيد يوسوگي از او گزارش كارش را خواست كاسيكه تمام جزئيات را براي اربابش شرح داد.
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/2%7E47.jpg[/img]

ارباب كه بسيار تحت تاثير قرار گرفته بود به او گفت ماموريت سري ديگري است كه بايد انجام دهي و آن كشتن كينوشيتا متحد ارباب دشمن است كاسيكه برقي در چشمانش زد و گفت: ارباب اين كار بسيار خطرناك است و من به تنهاي از عهده اش بر نمي آيم عدهي زيادي از كوگا نينجاها از او و قلمرواش محافظت مي كنند يوسوگي گفت يكي از نينجاهاي كار كشته ي ايگا را به همراه تو خواهم فرستاد تو برو و چند روزي استراحت كن.

چند روز بعد كاسيكه نزد ارباب آمد يوسوگي گفت خودت را آماده ي حركت كن سپس ياشامارو را صدا كرد ناگهان نينجاي وارد شد كه كاسيكه تا كنون او را نديده بود ارباب گفت اين نينجايي است كه ماموريتهاي زيادي براي من انجام داده و تجربه ي زيادي دارد او تو را در اين ماموريت همراهي خواهد كرد سپس هر دو به سمت قلمرو كينوشيتا حركت كردند.
ياشامارو بالاي درخت رفت و دور دست را نگاه كرد قلعه ي كينوشيتا از آنجا ديده مي شد او رو به كاسيكه كرد و گفت من قبلا اطلاعاتي از اين قلعه بدست آورده ام اما باز هم بايد احتياط كرد و سپس از درخت پايين آمد بايد حركت كنيم آنها حركت كردند ناگهان ياشامارو گفت صبر كن از اينجا جلوتر نمي توانيم برويم زيرا نينجاهي كوگا تمام مناطق را تله گذاري و علامت گذاري كرده اندكاسيكه گفت نقشه اي داري او گفت از بالاي درخت ها مي رويم و هر دو از بالاي و با استفاده از كاگيناوا ( قلاب و طناب)از اين درخت به آن درخت مي رفتند وقتي به اندازه كافي نزديك شدند او گفت بايد تا شب منتظر بمانيم قلعهي كينوشيتا روي بلندي ساخته شده و تمام ارتفاعات آن بشدت مراقبت مي شود غير از آبشار جلبك گرفته اي كه از روي آنجا به پايين سرازير مي شود كاسيكه گفت: پس منظورت اين است كه بايد از آبشار بالا رويم ياشامارو سرش را به نشانه ي تائيد تكان داد.وقتي شب از راه فرا رسيد هر دو با احتياط از درخت پايين آمدند و از كناره ي رودخانه حركت كردند و خود را به آبشار رساندند در آنجا تكاگي و كفشهاي ميخ دار را به پا كردند تا از آبشار بالا روند آنها از ميان سنگهاي خزه گرفته و شرايط سخت بالا رفتند و خود را به بالا رساندند ياشامارو رو به كاسيكه كرد و گفت تو اينجا منتظر بمان تا من برگردم او در تغيير شكل و قيافه بسيار استاد بود طوري كه حتي كاركشته ترين نينجاها هم فريب مي خوردند او از داخل آب حركت كرد و با لوله اي كه با آن نفس مي كشيد خود را به كناره ي دهكده رساند و از سقف يكي از خانه ها بالا رفت ناگهان نينجايي را روي سقف ديد اما قبل از آنكه كاري كند تيغه زهرداري را به طرفش پرتاب كرد و او را ساكت كرد و او از آنجا خانه ي فرمانده كينوشيتا را ميديد او به پايين پريد و از كوچه اي خود را به كناره ي خانه رساند و ديد دو نفر به آن سمت مي آيد ياشامارو خود را به شكل گوني پري درآورد تا آن دو رد شدند سپس به همان حال كم كم جلو آمد و از داخل گوني بيرون آمد نگهبان را كه يك سامورايي بود زنجير تيغه داري خفه كرد و وارد زيرخانه ي كينوشيتا شد نينجاي ديگري كه گويا سر و صدايي شنيده بود از روي بام به پايين و در حال جست و جو شد ياشامارو همانجا موشصحرايي كوچكي كه به دنبش زنگوله بسته شده بود رها كرد تا توجهش را جلب كند.
سپس خود را به شكل يكي از نگهبانان درآورد و گلوله ي دود كننده اي را روشن كرد و داخل خانه انداخت و خود داخل شد افراد خانه كه خيال مي كردند خانه آتش گرفته از خانه خارج شدند در همان حال ياشامارو از فرصت استفاده كرد و خانه را وارسي كرد و مكان خواب فرمانده را شناسايي كرد در همان حال از آنجا خارج شد و خود را به كاسيكه رساند او از آنجا تمام جزئيات را براي او شرح داد آنها منتظر شدند تا موقع خواب فرمانده فرا برسد ياشامارو گفت من نگهبانها را مشغول مي كنم و تو كار كينوشيتا را يكسره كن هر دو حركت كردند ياشامارو با تغيير شكل و قيافه و توليد صدا نگهبانها را به بازي ميگرفت و هر بار كه او را تعقيب مي كردند ناگهان از ديد آنها با خنده پنهان مي شد كاسيكه از فرصت استفاده كرد و قبل از اينكه فرمانده بيدار شود خود را زير خانه رساند و با محاسبات دقيق جاي كينوشيتا را يافت او كه با خود نيزه ي كوتاهي حمل مي كرد دقيقا آنرا از كف فرو كرد و وقتي از آن خون جاري شد متوجه شد كه نيزه را درست فرو برده است .
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/1%7E53.jpg[/img]
سپس خانه را آتش زد و پا به فرار گذاشت ناگهان شخصي را ديد كه جلويش ظاهر شد و چند نفر هم پشت سرش بودند او رئيس نينجاهاي كينوشيتا بود.
[b][color=blue][size=19]پایان قسمت سوم [/size][/color][/b]
امیدوارم خسته تون نکرده باشه.
قوربون همه شما Mr.Fox روز نیروی هوایی رو هم تبریک میگم.:lol: :? :lol: :mrgreen:

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
Mr_Fox خسته نباشی داستان پر فراز ونشیبی بود

بشتر اوقات تو ذهن من عبارت کلمه ی نینجا = با بلوف


منتظر قسمت بعدی

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
خیلی متشکّرم از دوستان .راستش رو بخواهید دیگه داشتم فکرمیکردم کسی نمیخونه و میخواستم بیخیال بشم.
_________________________________________________________________________________________
[color=red][size=19]داستان سایه مرگبار قسمت چهارم [/size][/color]

کاسیکه نیزه ای که در دست داشت به طرف او پرتاب کرد.رئیس نینجاها که شنجیرو نام داشت با یک حرکت سریع نیزه را در هوا گرفت وآنرا شکست
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/normal_1%7E10.JPG[/img]

سپس رو به کاسیکه کرد و گفت:ایگا نینجا, هان؟چطور جرئت کردی به اینجا بیای؟ این برای تو و خاندانت گران تمام خواهد شد.سپس به افرادش اشاره کرد آنها به یک اشاره مانند برق و باد حمله ور شدند.کاسیکه بمب دستی را در آورد و به طرف آنها پرتاب کرد و خود را به با لای یکی از پشت بامها رسانید.از این پشت بام به آن پشت بام می پرید . تمام کوچه های دهکده پر از سامورایی های قسم خورده کینوشیتا شده بود.او میدانست اگر دستگیر شود برای خانواده وخاندانش گران تمام خواهد شد بنابراین هر طور بود باید از آن مخمصه فرار میکرد.یاشامارو نیز که هنوز در دهکده بود وضعیت بهتری نداشت یاشامارو در حین فرار مجبور شد به داخل یکی از خانه ها برود او شمشیر را کشید و به سقف پرید و در آنجا منتظر ماند وقتی سامورایی ها داخل شدند پایین پرید در همان حال شروع به جنگیدن کرد .با ضربات پی درپی یکی پس از دیگری آنها را میکشت ولی راه فراریروبروی خود نمیدید وتعدادشان بیشتر و بیشتر میشد.ناگاه ضربتی توسط یکی از سامورایی های مخصوص ارباب که به خشم آمده بود به زیر دنده هایش وارد شد و زره شکافت وخون از بدنش جاری گشت .در همان حین بمبی از داخل لباسش خارج کرد وبا چخماقی که روی آن بود فتیله اش را روشن کرد و به طرفشان دوید وآنها نیز فرار میکردند.کاسیکه نیز مشغول در گیری با نینجاهای روی پشت بام بود.و با شمشیر برنده ی خود دو سه تایی از آنها را دریده بودکه ناگاه صدای انفجاری نظرش را جلب کرد. فهمید که باید کار یاشامارو باشد.یاشامارو با بمبی که در دست داشت هم خود وهم تعدادی از آنها را از بین برده بود. کاسیکه در همان حال بود که تیری بر بازویش نشست و خون از بازویش جاری شد .
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/5%7E36.jpg[/img]
او با یک غلت خود را ازروی پشت بام به پایین انداخت وشروع به دویدن کرد و مقداری تتسوبیشی(میخ) روی زمین ریخت تا تعقیب کننده گانش را معطل کند.در همان حین چاهی نظرش را جلب کرد.
جسم سنگینی برداشت و داخل چاه انداخت و خود را زیر یکی از خانه ها اندخت.تعقیب کنندگان او که خیال کردند داخل چاه پریده مدتی مشغول چاه شدند او فرصت داشت خود را به طرف دیگر برساند و از آنجا از دهکده خارج شود اما جلوی رویش دره ای وجود داشت که منتهی به یک رودخانه بود او چاره ای نداشت تعقیب کنندگان کوگا و سر دسته شان در حال تعقیب او بودند.او خود را به پایین انداخت وداخل رودخانه پرید. در حالیکه خون از بازویش جاری بود خود را شنا کنان به کناره ی رود خانه رسانید وتیری که در بازو داشت شکانید.
سپیده دم از شرق زده بود و گنجشکها شروع به صدا کردن و بیدار شدن میکردند.آرام آرام خود را به درون جنگل رسانید گویا همه چیز آرام بود اما انگار پدرش درون گوشش زمزمه میکرد که اگر یک نینجا شانس بیاورد مرگش بدست نینجای دیگری خواهد بود پس به هیج وجه از جانب هیچ شینوبی در امان نخواهی بود. کاسیکه به جوی آبی رسید مقداری آب در دهانش تکان داد و آنرا روی زخمش پاشید تا کمی زد عفونی شود سپس بدنبال گیاهانی که برای درمان زخم مفید بودند گشت تا با آنها زخمش را ببندد. مشغول این کار بود که ناگهان متوجه کسانیکه در اطرافش میدویدند شد اما او آنها را نمیدید ناگهان پودر غلیظی اطرافش را گرفت به طوریکه دیگر نمتوانست جایی را ببیند.
صداهایی را از بالای سرش میشنید دو نفر از آسمان به سویش شیرجه میرفتند گویا دو عقاب بودند که می خواستند او را بدرند
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/3%7E43.jpg[/img]
کاسیکه روی زمین دراز کشید اما دیگر صدایی نشنید سپس دو نفر از بالا سقوط کردند و جنازه هایشان به روی زمین رسید گویا دو عقاب را تیری برق آسا و بی صدا دریده بود.
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/4%7E42.jpg[/img]
به آندو دو رشته طناب بسته شده بود که یک سرش را بریده بودند برش دوم روی حلقومشان بود .کاسیکه بلند شد و تا توانست دورشد اما حس می کرد موجود نامرئی او را تعقیب می کند .جای دنجی جست تا شب را درآنجا سپری کند تیرکی برداشت روی کنده ای گذاشت روی آنرا با خاشاک و برگ پو شانید ومانند خیمه ای زیر آن پناه گرفت وکمی استراحت کرد .شبی وهم آلود از راه رسید پرتو نقره ای ماه از لابه لای برگهای درختان اشباح خاکستری رنگی می ساخت ... سکوت وصدای برگها گاهی جغدی وگاهی کوکویی و سقوط برگها ...(هایکو) که صدای نی لبکی سوزناک با صدای جنگل همنوا شد .گویا سحری در آن بود که او را به سمت خود می کشید . بر خواست و صدا را دنبال کرد .شبحی به پشت نشسته بود نزدیکتر شد دخترکی با مو های بلند و کیمونویی زیبا زیر نور ماه میدرخشید و نی لبکش گویا سخن از جدایی دیرینه ای میکرد.نزدیکتر شد .خواب میدید؟( فکرتون جای بد نره-روباه)
دخترک رویش را برگرداند اما تیری از دهانه ی نی لبک چرخان شد و به پای کاسکه اصابت کرد کاسیکه کمی عقب رفت. شوریکنی تک تیغ در هوا پرتاب شد که به شانه اش اصابت کرد کاسکه به زمین افتاد.
تنها کاری که توانست بکند پرتاب شمشیرش بود که در تنه ی درختی جای گرفت درست نمی دید زهر فلج کننده او را از پا می انداخت .دخترک که حالا ظاهر کونوایچی ا ش نمایان شده بود تانتو ها را از بر کشید و به سوی او دوان شد . کاسیکه مرگ را حس می کرد او همیشه مرگ را همراه خود داشت .گویا دوستی جدا ناشدنی بودکه اکنون می خواست دستش را بگیرد و بگوید بیا .اما حس میکرد میگوید نه هنوز نه.که ناگهان دودی میان او و کونو ایچی حایل شد کونو ایچی می دوید اما چیزی که از دود بیرون آمد موجودی بدون سر بود ,گویا سرش را در میان دودها جا گذارده است.
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/normal_2%7E8.JPG[/img]
کاسکه در همان حال از هوش رفت.
[b][color=blue][size=18]پایان قسمت چهارم [/size][/color] [/b]
دوستان نمیدونم چرا قسمت های دیگه رو تو وبلاگ نزاشته.زنگ میزنم از خودش میپرسم.انشاءالله.فعلاً باید صبر کنید.
اینم چند تا لباس استتار نینجا ها و عکس از نینجاهای گروه آشورا ی ژاپن.
اولی: در استتار پلنگی(پلنگ چیتا فکر کنم)
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/85kywqf.jpg[/img]
دومی:oops:تو دوّمی از حالت کدوم از همه بیشتر خوشتون میاد؟ من از لباس زردهه.خیلی نازه.یاد کارتون های ژاپنی میفتم.
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/7wpou4p.jpg[/img]
سومی: این آبی خیلی محشره
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/72a5sgg.jpg[/img]
این چند تا عکس از نینجاهی ایرانی در اردو.(زرّین شهر)
اوّلی: به شورایکن ها در دست اون دو نفر دقّت کنید.
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/6goeu84.jpg[/img]
دومی: در لباس استتار جنگل و در فرم سانجسو نو گامائه
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/5yle3o2.jpg[/img]
[b][size=18]راستی سه عکس وسط داستان هم از گروه آشورا است.[/size] [/b]
موفّق باشید Mr.Fox :oops:

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
من با سایه پنهان تماس گرفتم ولی گویا از زمانی که سربازیش شروع شد دیگه وقت نکرده داستان رو ادامه بده.
دوستان اینم وبلاگش: http://shadow-warriors.blogfa.com
موفق باشید Kitsune Musha (همون Mr.Fox خودمون ولی به معنی روباه پنهان :lol: :lol: :x ) icon_cheesygrin

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.