-
تعداد محتوا
299 -
عضوشده
-
آخرین بازدید
-
Days Won
11
پست ها ارسال شده توسط adelkhoje
-
-
با تشکر از تاپیک زیباتون،میشه از قتلام گرجیها توسط ایران بیشتر بگین؟
خلاصه
آقا محمد خان پس از فتح کامل جنوب ایران مقر حکمرانی خویش را در تهران مستقر نمود و آن را دارالخلافه نامید در حالیکه پایتخت وی هنوز ساری بود؛ والی گرجستان به پشتوانه همکیشی با روسها اعلام استقلال نمود، بنابراین آقا محمد خان در فروردین ۱۱۷۴ (آوریل ۱۷۹۵) برای آراکلی خان نامهای ارسال کرد و اشتباهات گرجیها در طی هشتاد سال گذشته را یاد آوری نمود و اعلام کرد در صورتی که والی گرجستان روابط خود را با روسها قطع و از ایران اطاعت کامل نکند، به آنجا لشکر کشی خواهد نمود. آراگلی خان جواب نامه را نداد و خود را برای حمله مجهز نمود. آقا محمد خان به گرجستان لشکر کشی کرد و با وجود مقاومت گرجیها در این نبرد پیروز شد و آراگلی خان به تفلیس فرار کرد. آقا محمد خان برای یافتن او به تفلیس لشکر کشید. آراگلی خان همراه خانواده و بستگانش از تفلیس به گرجستان غربی گریختند. آقا محمد خان تفلیس را فتح نمود و فاجعه کرمان را در تفلیس تکرار کرد و دستور به قتل و تاراج مردم داد. عده زیادی از روحانیون را در رود کورا غرق کردند و پنج هزار نفر از گرجیها را اسیر و شهر را ویران نمودند.
آقا محمد خان پس از غارت مهمات و ذخایر جنگی آراگلی خان، از شهر خارج شد تا به دنبال آراگلی خان برود ولی با دریافت خبر طغیان اهالی شیروان که مصطفی خان دولو نمایندهاش را به قتل رسانده بودند، به دشت مغان بازگشت. حاکم شیروان به آقا محمد خان پیام دوستی و اطاعت داد و وی از تنبیه آنان صرف نظر نمود و با پانزده هزار تن از دختران و پسران شهر که به اسارت گرفته بود به تهران بازگشت. اسیران برای بردگی به ثروتمندان فروخته شدند.این تاپیک مرتبط با جنگ گرجستان هست توسط آقا محمد خان....
- 4
-
بله عکسها قدیمیه بیشتر جهت مقایسه با نمایش یه هفته پیش گزاشتم تفاوت زمین تا آسمونه
زیاد هم قدیمی نیست من 2 یا 3 ماه پیش دیدم این عکس ها رو
تاریخ انتشار: ۲۹ آبان ۱۳۹۳ - ۱۱:۵۵
یک چند سری عکس دیگه از این نیرو
تاریخ انتشار: ۰۵ مهر ۱۳۹۳ - ۰۸:۲۷
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/10298/resized_738047_214.jpg][/url]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/10298/resized_738048_755.jpg][/url]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/10298/resized_738053_463.jpg][/url]
- 5
-
-
سلام دوست عزیز
ببین این گونه ناو ها هم ميتونن نیرو حمل کنن هم هواگرد هم ادوات زرهی ولی ناو های هواپیما بر چنین قابلیتی رو ندارنددر ضمن توانایی حمل هواگرد ها عموم پرواز هم دارند ، قبلا هواپیما هریر به عنوان هوپیما عمود پرواز مورد استفاده نیروی سلطنتی بریتنایا بود ، در سال ها آینده هم f35 قادر به پرواز از همچین ناو هایی هستن...
- 3
-
البته جناب عصام زهرالدین قبلاها سیبیل داشت با همین شکل ریش رو جدیدا بهش اضافه کرده اونم بخاطر شرایط بسیار بد دیر الزورهست
- 6
-
مقدمه - در 17 می سال 2006 میلادی ایالت متحده ناو هواپیما بر،موسوم به یو اس اس اوریسکانی (USS Oriskany) خودش را بعد از چند دهه فعالیت در سواحل فلوریدا غرق و به بزرگترین صخره مصنوعی جهان تبدیل کرد.
این مقاله حاوی 41 عکس مرتبط با ناو هواپیمابر یو اس اس Oriskany است که به بررسی کامل این ناو هواپیما از مراحل ساخت و سازش ، حضورش در جنگ ویتنام و سرنوشت نهاییش که تبدیل شدن به یکی از بزرگترین صخره ها و پناه گاه های مصنوعی موجودات دریایی است میپردازد.
شروع به کار
Oriskany همانطور که در تصویر مشاهده می میکنید،در سال 1944 در شرکت کشتی سازی نیویورک مراحل ساختش آغاز شد و در نهایت در سپتامبر 1950 به نیروی دریایی تحویل داده شد.طی این سال ها چندین بار مورد بازبینی و ارتقا گرفته شد تا در نهایت در دهه 50 به صورت رسمی به آب انداخته و تحویل نیروی دریایی شد.
جنگ کره و ویتنام
محدودهه عملیاتی این ناو هواپیما بر به طور عمده در اقیانوس آرام بود،با آغاز نبرد کره یوس اس اس اوریسکانی به آسیا منتقل شد و در جنگ کره شرکت داشت و به پاس خدماتش 2 ستاره گرفت همچنین پس از جنگ کره ،اوریسکانی در جنگ ویتنام نیز مشارکت داشت و به خاطر عملیات هایش 4 ستاره از سوی نیروی دریایی به این ناو هواپیما بر تعلق گرفت، در سال 1957 این ناو مورد اورهال اساسی قرار گرفت ،از این تعمیرات و بروز رسانی اساسی میشود به اتصال عرشه پرواز زاویه در این ناو هواپیما برنام برد،بروز رسانی های دیگری که میشود اشاره کرد مانند تغییر آسانسور قدیمی و منسوخ ناو با نمونه های جدید برای انتقال هواپیما از قسمت ها زیرین به عرشه ناواست یا اضافه کردن مجنیق قدرتمندتر وجدیدتر برای پرتاپ هواپیما با سرعت بیشتر،تغییر عرشه ی چوبی ناو هواپیما بر با قالب آلومینیومی که نسبت به عرشه چوبی مزیت ها بسیار داشت.
از دهم می تا ششم دسامبر 1965، ناو اوریسکانی بیش از 12000 سورتی پرواز برعلیه ویتنام شمالی انجام داد، که این حملات تقریبا برابر با 10000 هزار تن مهمات بود.
آتش سوزی مرگبار
در سال 1966 ناو اوریسکانی با فاجعه بزرگی مواجه شد،که این فاجعه بزرگ عبارت بود از آتش گرفتن عرشه ناو هواپیما بر و انفجار مهیب ناو اوریسکانی ، براثر شعله ورشدن آتش بر روی عرشه ی ناو هواپیما بر و درنهایت سرایت شعله های آتش به عرشه زیرین ناو باعث منفجر شدن مهمات ذخیره شده جنگنده های ناو شد که این آتش سوزی وحشتناک منجر کشته شدن 44 نفر شد که بسیاری از کشته ها کهنه خلبانان جنگ ویتنام بودند ،علت این حادثه اشتباه انسانی اعلام شد البته خطایی انسانی تنها یکی از هزاران اشتباه دیگری بود که منجر به این فاجعه بزرگ شد ، پس از مدت کوتاهی در بازسازی بعد از فاجعه اکتبر 1966 ،اوریسکانی دوباره به ماموریت خود یعنی شرکت در جنگ ویتنام برگشت و به انجام ماموریت های خویش ادامه داد.
تصادفات
ناو هواپیما بر oriskany در تمام دوره عملیات های آبی خود سهم عادلانه ای برای حوادث هواپیما های خود قائل شده بود،یکی از این حوادث عبارت بود از کشته شدن ستوان ماک کین درطول ماموریت بمباران خویش بر فراز ویتنام شمالی بود،جنگنده ستوان مک کین عبارت بود از یک جنگنده a-4 اسکای هواک نیروی دریایی آمریکا.
جنگ سرد
در طور جنگ سردی که بین ابرقدرت های بعد از جنگ جهانی دوم یعنی بین شوروی و آمریکا آغاز شد،این ناو هوپیما بر نیز به مانند دیگر یگان های دریایی آمریکا نقش خود را در این جنگ ایفا می کرد،برای مثال ،جنگنده های این ناو هواپیما بر برای رهیابی هواپیماهای شناسایی شوروی بیش از حد معمول به هواپیماهای شناسایی روسی برای اسکورت و خارج کار کردن از محدوده ی ناو هواپیما بر نزدیک می شدند.
همانطور که تصویر بالا مشاهده میکنید ،یک جنگنده F- 8J این ناو هواپیما بر اقدام به اسکورت هواپیما شناسایی روسیه B Tu 95 معروف به خرس پرنده در تاریخ 25 می 1974 کرده است ،در این تصویر ناوهواپیما بر اوریسکانی نیز در میان ابرها به وضوح دیده میشود.
اوریسکانی ممکن است بسیار قدرتمند بوده باشد ولی در مقایسه با برخی از همتایان جوان خود همانند ناو هواپیما بر USS Enterprise سمت راست تصویر بالا و در سمت چپ تصویر ،ناو هواپیما بر USS Coral Sea و در کنارش ناو هواپیما بر یو اس اس هنکاک (هر دوی این دو ناو یعنی هنکاک و کورال در حال حاضر اوراق شدند و دیگر وجود خارجی ندارند) قرار داد، نمی توان گفت بزرگتر بوده است.
هر دو ناو اوریسکانی و هنکاک دارای یک نوع پلفترم از لحاظ ساختاری بودند ولی حاشه باند ناو هواپیما بر هنکناک بزرگتر از اوریسکانی بوده است،این تصویر در چهارم ژوئیه 1974 گرفته شده است،ناوهواپیما بر هنکانک در سال 1976 برای اوراق شدن فروخته شد،ور حال حاضر به نظر نمیرسد چیزی از تصویری که ما در حال مشاهده آن به عنوان ناو هنکاک هستیم وجود داشته باشد.
آماده شدن برای غرق شدن
ناو هواپیما اوریسکانی نیز به مانند خیلی از اسلاف خویش پس از 26 سال خدمت برای نیروی دریایی آمریکا در سال 1976 از خدمت خارج و در نهایت در سال 1995 برای اوراق شدن به فروش رسید،ولی در سال 1997 به علت عدم پیشرفت در اوراق کردنش به پنساکولا فلوریدا منتقل شد، تا درپایان از این ناو هواپیما بر غول آسا برای ساخت بزرگترین صخره مصنوعی جهان و محلی امن برای موجودات دریایی استفاده شود.
سفر نهایی
یک ماه بعد از منتقل شدن اوریسکانی به پنساکولا فلوریدا در تاریخ 17 می 2006 یک تیم تخریب با کارگذاری 500 پوند ( معادل 225 تن) مواد انفجاری C-4 در بخش های مختلف ناو اقدام به منفجر کردن اوریسکانی کردند،تنها پس از 37 دقیقه انفجار، این ناو عظیم غرق و به یکی از بزرگترین صخره ها مصنوعی جهان تبدیل شد، تا همانطور که در سطح دریا یکی از بزرگترین ها بود در زیر دریا نیز جزو بزرگترین ها باشد.
پس از غرق شدن ،اوریسکانی در عمق 45 متری استراحتگاه خود جای گرفت،اما پس از طوفانی موسوم به گوستاو 4 متر نیز بر عمق جایگاهش افزوده گشت، اوریسکانی پس از غرق شدن نیز در دسترس غواصانی بود که منظور تفریح از آن بازدید می کردند ، توسط تایمز لندن محلق غرق شدن اوریسکانی یکی از ده محل دیدنی برای غواصی در جهان معرفی شد.
در تاریخ 6 جولای سال 2007 در اقدامی کم سابقه پرسنل متخصص کلاس کوین ،به طور داوطلبانه به کمک افسر خود موسوم به سرگرد شان فلپس در عرشه ناو غرق شده اوریسکانی اقدام به نام نویسی کرد ،این اولین بار در تاریخ بود که برای یک ناو غرق شده اقدام به نام نویسی جهت خدمت در ناو غرق شده می کرند ،و این ناو اوریسکانی بود برای اولین بار خدمه ای نیز پس از غرق شدن خود داشت.
دوسال بعد ازغرق اوریسکانی در خلیج مکزیک ،این ناو در سطوح خود مملو از پوشش گیاهی بود و به راستی لفب بزرگترین صخره مصنوعی جهان برازنده این ناو هست.هرساله توریست های زیادی به ایالت فلوریدا آمریکا جهت بازدید ازز دالان ها و آشیانه های شگفت انگیزش می آیند.
گرداورنده عادل خدرخوجه با تشکر از محمد مهدی عزیز (7mmt)بابت پیشنهاد این مطلب
copy right :میلیتاری،بدون ارجاع به این لینک و نام نویسنده ،کپی این مطلب خلاف قانون سایبری می باشد.
- 51
-
دوست عزیز در باره پلیس سواره هم بزار
به گزارش گروه اجتماعی”ره به ری” :
- 3
-
این با هرکولس همین سی 130 قابل قیاس هست؟ یا با a400
سلام
قابل مقایسه با An-72 (آنتونف-72) هستش.
آنتونوف-۷۲ هواپیمایی است که نخستین بار در ۲۲ دسامبر ۱۹۷۷ (میلادی) پرواز کرد. یکی از انواع آن، آنتونوف-۷۴، امکان پرواز در مناطق قطبی را نیز دارد،گفتنی است همکنون هواپیماهای آنتونوف-۷۲ به صورتی گسترده در نیروی هوایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مورد استفاده قرار میگیرد.
مدلها
An-72-100 مدل دگرگون شده برای خدمات مسافربری عمومی
An-74 چندمنظوره
An-74T-100
An-74T-200 توانایی حمل بار بیشتر
An-74T-200A
An-74TK-100
An-74TK-200 قابلیت تبدیل از مسافربری به ترابری و بالعکس
An-74TK-200 Salon مدل اجرایی برای حمل ده تا شانزده مسافر[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/10298/Antonov_An-72_3view_svg.jpg][/url]
مشخصات
دارای دو موتور توربوفن بر روی بالها و نزدیک به بدنه هواپیماست.
فاصله نوک دو بال: ۳۱٫۹ متر
طول: ۲۸٫۱ متر
ارتفاع: ۸٫۷ متر
ظرفیت مسافر: ۶۸ نفر
بیشینه سرعت: ۷۰۵ کیلومتر بر ساعت
محدوده پرواز: ۲۱۵۰ کیلومتر- 8
-
بسیار خوب
خسته نباشی عادل جان :rose:
فقط یه سئوال کوتاه بر یعنی چی؟
این تو متن بود
سلام ..
به خاطر محدودیت هایی که ژاپن داشت بعد از جنگ جهانی ،این پرنده فقط میتونست جزیره ژاپن پوشش بده به همین خاطر نوشت کوتاه برد...
بعدا که محدودیت ها کمتر شد...
این پرنده به ماننده پرنده هم رده خودش در محدوده ترابری متوسط قرار گرفت.
- 2
-
تمامی بد بختی های امروز ما یه طرف
سلسله قاجار یه طرف :straight:
بله کاملا صحیح ...
بعد از آقا محمد خان ،قاجار شاه نداشت ...
عباس میرزا هم عمرش برای سلطنت کفاف نکرد :-(
آقا محمد خان باوجود جنایت هایی که کرد ،ولی در طول سلطنت خودش کار ها مثبتی هم ازش دیده شد بعد از صفویه مملکت به سوی هرج مرج رفت ،البته حکومت نادر و کریم خان را میشه مسثنی قائل شد ولی به جز این ها ایران غالبا در وضع بحرانی بود (این ها باعث شده بود تجارت ،گسترش علم و... از رونق بیفته)،چندین حکومت محلی تشکیل شده بود که هرکدام داعیه حکومت بر ایران داشتند ولی هیچکدوم قادر بر مسلط بر گروه های دیگر نبود تا این که بعد از مرگ کریم خان ،آقا محمد خان قاجر پس از شورش علیه زند ها به قدرت رسید،در طول سلطنتش اوضاع بحرانی مملکت رو آروم کرد (امنیت برقرار شد) جلو چند پاره شدن ایران گرفت.
گرجستان را از نفوذ روسیه برحذر کرد حتی با (قتل عام گرجی ها )...
آقا محمد خان قاجار به قفقاز چند بار لشکر کشید ،اولین بار که به قفقاز لشکر کشید تنها هدفش تثبیت قدرتش در اون منطقه بود ، بعد از اولین لشکر کشی ،حاکم تفلیس با امپراطور روسیه تزاری (کاترین) پیمان میبنده که جزوه رعایا روسیه تزاری بشه ،آقا محمد خان قاجار بعد از مطلع شدن از این پیمان مقدمات لشکرکشی دومش هم به قفقاز تدارک میبینه...
سپاهی نزدیک به 60 هزار نفر را برای مبارزه با روس ها آماده میکنه ،در نزدیکی رود ارس پیغامی به شاه قاجار می رسه که کاترین امپراطوریس روسیه تزاری مرده ، بعد از مرگ کاترین هرج مرج روسیه تزاری فرا میگیره و همین باعث میشه سپاه روس از قفقاز عقب نشینی می کنند،و آقا محمد خان قاجار به راحتی دوباره قفقاز رو متصرف میشه...
البته در نهایت آقا محمد خان قاجار در همین منطقه توسط یکی از نوکرانش به قتل میرسه
به طور کلی میشه گفت آقا محمد خان ،حاکم مستبد و با اراده ای بود....
البته این نظر بنده حقیره شاید شخص دیگه نظر متفاوتی داشته باشه. :rose:
چند مورد مرتبط با موسس سلسله قاجاریه
اقدامات آقامحمدخان
ساختن ضریح مرقد برای نخستین امام شیعیان (از طلا)
اهل کتاب خواندن مسیحیان، یهودیان، و زرتشتیان. (آنها در دوران حکومت او اجازه یافتند در روزهای بارانی از خانه خارج شوند، تا پیش از آن اگر پیروان ادیان دیگر در روزهای بارانی از خانه خارج میشدند چون نجس بودند مجازات میشدند. همچنین به آنها اجازه داد برای خود عبادتگاه بسازند. در دوره آقامحمدخان اهانت کنندگان به ادیان کتابی به شدت مجازات میشدند)
فرستادن نماینده (اسماعیل آقای مکری) به بخارا برای مذاکره با شاه سعیدخان حاکم مرو جهت جلوگیری از فروش هزاران نفر اهالی ایرانی و اسیر مرو و اخطار به او.
یکپارچه کردن کشور که در زمان زندیه به چند قسمت تقسیم شده بود و فتح کردن سرزمینهای بسیار و افزایش دادن مرزهای ایران تا شمال دریای خزر.
خریدن وآزاد کردن بردگان مسلمان برای جلوگیری از خرید و فروش آنها
انسجام ملی
به علت مشکلات روی داده در دوره افشاریه و دوره زندیه سرزمین ایران دارای ناامنیهای داخلی (مانند ناامنیهای جادهای) بود و ارتباط با خارج از کشور از جنوب و شمال ایران کاهش یافته بود و زمانی که دولت قاجاریه به وجود آمد ایران از نظر اقتصادی و سیاسی در وضعیت بدی بهسر میبرد و اولین انسجام ایران به شکل امروزی مدیون آقا محمدخان قاجار است هرچند که در زمان پادشاهان بعدی قاجاریه بخشهایی از ایران جدا شدند ولی خاک اصلی به صورت یک دولت متحد از زمان آقا محمدخان قاجار به بعد شکل گرفت و از نظر مورخان آن دوره وی به عنوان قهرمان ایران شناخته میشد و با وجود آغاز جنگهای عقیدتی که از زمان وی شروع شد ولی ایران از نظر جنگهای داخلی به ثبات نسبیای رسید.
برخی گفتهها درباره آقامحمدخان
سر جان ملکم: آقامحمدخان قاجار با اهل شریعت با احترام و رافت میزیست و خود در ظاهر مقدس بود. همیشه نماز میخواند و هر نیمه شب، اگرچه در روز زحمت زیادی کشیده بود.تمجید ناپلئون از خواجه تاجدار
ناپلئون بناپارت در فوریه سال ۱۸۰۵ نامهای به فتحعلیشاه مینویسد ودر آن نامه از آقا محمد خان قاجار تمجید میکند. امپراتور وقت فرانسه در توصیف جنگها و آشوبهای داخلی ایران پس ازنادر شاه تا زمان سلطنت قاجارها مینویسد: " پیشینیان تو لابد از یک قرن به این طرف لایق حکمرانی چنین ملّتی نبودهاند که گذاشتهاند از نفاق خانگی آزار ببینند واز بین بروند. "
وی در توصیف آقا محمد خان قاجار عموی فتحعلی شاه و بنیانگذار سلسله قاجاریه مینویسد: " تنها محمد شاه (آقامحمدخان قاجار) عموی تو در نظر من شاهانه زندگی کرده و خسروانه اندیشیده است، قسمت اعظم ایران را به تصرف خویش در آورده و سپس آن توانایی شاهانه را که از فتوح خویش به دست آورده بود برای تو گذاشته است"مرگ
آقامحمدخان که از خروج نیروهای روس از زمینهای اشغالی سخت شادمان گردیده بود تصمیم گرفت که در قفقاز به تصرف شهر شوشا که در حمله اول به دست وی نیفتاده بود بپردازد. او دراسفند ۱۱۷۵ (مارس ۱۷۹۷ میلادی) دوباره عازم گرجستان شد و قلعه شورشی قره باغ را تصرف کرد. ابراهیم خان جوانشیر، حاکم یاغی قره باغ فرار کرد و شاه قاجار آماده لشکرکشی به تفلیس شد، ولی در حالی که از فتح شوشا در قراباغ آذربایجان ۳ روز میگذشت در بامداد ۲۱ ذیالحجه ۱۲۱۱ ه. ق. (۱۷ ژوئن ۱۷۹۲ میلادی) به دست صادق نهاوندی و دو تن از همدستانش به قتل رسید و از آنجا که در آن زمان پیکر بزرگان را درعتبات عالیات به خاک میسپردند، وی را نیز به نجف اشرف بردند و در جوار آرامگاه امام اول شیعیان به خاک سپردند.
- 9
-
مقدمه- کاوازاکی c-1 یک هواپیمای ترابری دوموتوره است که توسط نیروی هوایی ژاپن (JASDF ) ساخته شده است. طراحی این هواپیما ترابری در سال 1966 برای جایگزینی هواپیمای c-46 کماندوهای به جامانده از جنگ جهانی دوم آغاز شد، پس از سپری کردن طراحی ،خط تولید این هواپیما ترابری کار خود را در سال 1971 آغاز کرد و تا پایان سال 2011 نیز همچنان به تولید خود ادامه داد ،تا سرانجام پس از ارائه c-2 کاوازاکی نسخه جدید c-1 ،خط تولید هواپیمای c-1 بسته شد،هواپیمای سی1 از سال 1971 و به تعداد 31 فروند در خط تولید قرار گرفت.
C-46 کماندو
طراحی
در سال 1966 نیروی هوایی ژاپن به دنبال جایگزینی هواپیماهای فرسوده ترابری c-46 به جا مانده از جنگ جهانی دوم خود که به تعداد زیاد دردسترسش بود فکر می کرد. هواپیمای ترابری c-46 کماندو ،در مقایسه با هواپیمای های هم رده خویش مانند هرکولس c130 از نظر کارایی بسیارعقب بود،به همین جهت JASDF تصمیم به ساخت و طراحی یک هواپیما ترابری متوسط توسط شرکت ها و متخصصان ژاپنی گرفت.
برای این هدف،ژاپنی ها ،ابتدا یک کنسرسیوم از شرکت های بزرگ ژاپن تشکیل دادن،که این کنسرسیوم متشکل از شرکت ها بزرگی چون شرکت NIHON که این صنایع ساخت هواپیما NIHON از چهارسال قبل اقدام به ساخت هواپیمای YS-11 ،هواپیما موفق مساقربری ژاپن کرده بودند تشکیل شده بودند.صنایع سنگین کاوازاکی نیز به عنوان پیمانکار اصلی این پروژه شناخته میشد.در نهایت JASDF اولین هواپیما خود را در سال 1970 مورد بهره برداری قرار داد.
سیاستی که متفقین بعد از جنگ جهانی دوم برابر ژاپن داشتن ارائه محدودیت های سنگین نظامی برای نیروی نظامی ژاپن بود،که اجازه ساخت محصولات با هدف تهاجمی را از این کشور سلب می کرد. به همین ترتیب نیز این محدودیت در طرح اعمال شد،و آمریکا خواستار تغییراتی در طرح شد ،ژاپن تنها اجازه ساخت هواپیمایی داشت که در محدوده پروازی ژاپن باشد،این مشکلی بود که ژاپن داشت و این محدودیت باعث شده بود ،تا هواپیمای جدید نیروی هوایی ژاپن قادر به حمایت از جزیره های دور از ژاپن نبودند،به همین علت آمریکایی ها فروش هواپیمای ترابری c-130 را به ژاپنی ها پیشنهاد دادند،بنابراین ژاپن خط تولید هواپیما جدید خود را کاهش داد و اقدام به خرید هواپیماهای c-130 کرد.
پرواز نسخه EC-1 کاوازاکی ،هواپیمای ترابری JASDF در ایروما ژاپن
سابقه عملیاتی
هواپیمای کاوازاکی C-1 که اولین بار در سال 1974 بصورت عملیاتی مورد استفاده نیروی هوایی ژاپن قرار گرفت پس چند دهه خدمت برای ژاپن با نمونه های جدید C-2 جاگزین خواهد شد.JASDF سفارش 25 عدد از C-2 گونه های ارتقا یافته C-1 کاوازاکی به شرکت تولید کننده داد ،که تا پایان سال 2014 تحویل داده شد.
کابین عقب این هواپیما
چتربازان ژاپن درحال پرش از c-1 کاوازاکی
انواع
XC-1: نمونه اولیه پروژه
C-1/C-1A: هواپیما عملیاتی ترابری برد متوسط با 4730 لیتر مخزن سوخت اضافی
EC-1 : نسخه آموزشی
C-1FTB: نسخه دیگر با تجهیزات پیشرفته جهت آزمایش
Asuka/QSTOL: نسخه ای بسیار پیشرفته با 4 موتور تور فن FRJ710 ،با بدنه کامپوزیتی ساخته شده است این نمونه از C-1 کاوازاکی تنها برای اثبات تکنولوژی ساخته شده است.
دارندگان
نیروی هوایی دفاعی ژاپن (JASDF)
مشخصات کلی
خدمه : پنج ( خلبان ، کمک خلبان ، ناوبر ، مهندس پرواز ، لودمستر"مامور بارگیری" )
ظرفیت: 60 سرباز ، 45 چتر باز ، 36 بیمار با پزشکان
طول: 29.00 متر
طول بال های هواپیما : 30.60 متر
قد: 9.99 متر
سطح بال : 120.5 متر مربع
وزن خالی : 23320 کیلوگرم
حداکثر . وزن برخاست : 38700 کیلوگرم
موتور : دو عدد موتور JT8D -M - 9 توربوفن ، با توان 64.5 کیلو نیوتن
کارایی
حداکثر سرعت : 806 کیلومتر بر ساعت
سرعت کروز : 657 کیلومتر بر ساعت
برد عملیاتی: 1300 کیلومتر
سقف پروازی : 11600 متر
نرخ صعود : 17.8 m / s
ترجمه و گردآورنده :
عادل خدرخوجه
منابع :
http://www.apg.jaxa.jp/eng/publication/ap_news/2010_no17/apn2010no17_04.html
http://www10.plala.or.jp/strgzr/aircraft/aska/qc1_e.html
http://www10.plala.or.jp/strgzr/aircraft/aska/qc1_p.html
- 43
-
ممنون محمد جان ،بی صبرانه منظر ادامه مطلبت هستم
برای این که اسپم نباشه:
پرچم خلفای فاطمی
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/10298/FatimidCaliphate969.jpg][/url]
در اوج قدرت
- 9
-
خاطرات محمدرضا دبیری، کاردار اسبق ایران در آلمان شرقی گوشههایی از دو سوی دیوار برلین
بعد از جنگهای جهانی اول و دوم، فروریختن دیوار برلین بزرگترین واقعه قرن بیستم در تاریخ دیپلماسی جهان بود. به نظر من شاید بتوان آن را از آثار جنگ جهانی سوم دانست که به گونهای سرد به وقوع پیوست، ولی تبعات گسترده سیاسی همانند جنگ واقعی را داشت.
گوشههایی از شبه خاطرات متجاوز از چهل و چهار سال قبل خود را، از چهار سال و چهار ماه کار و زندگی در پشت دیوار برلین و یک کشور کمونیستی که از آغاز تا پایان در پهنه چهار هزار سال تاریخ مدون بشریت فقط چهل سال موجودیت داشت، برایتان بازگو میکنم.
در بین صفحات موسیقی ۳۳ دور قابل پخش با گرامافونهای سوزنی قدیمی که به یادگار آن دوران همچنان حفظ کردهام، علاوه بر کلکسیون موسیقیهای کلاسیک اروپایی از آثار بتهوون، موتزارت، کورساکف و چایکوفسکی و... مجموعهای ازآهنگهای ملی آلمانی که بعضاً بازسازی شده، آهنگهای قدیم زمان امپراتوری قیصر آلمان نیز باقی ماندهاند. این صفحات مربوط به برلین در سالهای جنگ و دوران اولیه پس از آن است که بنا به ذائقه و سلیقه آلمانها، با ضرب آهنگ مارش، برای روحیه دادن به آلمانیهای شکستخورده تنظیم شدهاند. از جمله این آهنگهای قدیمی یکی مارش «Berliner Luft» به معنای هوای برلین است و دیگری«Ich habe noch einen Koffer in Berlin» با ترجمه تحتاللفظی «من هنوز چمدانی در برلین دارم»، ولی معنای مفهومی آن این است که هنوز دلم در هوای برلین است.
معروفترین این ترانهها که در زمان جنگ ساخته شده بود و علاوه بر خوانندگان دیگر با صدای مارلن دیتریش، هنرپیشه و خواننده معروف آلمانیالاصل آمریکایی شده، نیز ضبط شده است، تصنیف و ترانهای است به نام «Berlin bleibt doch Berlin» یعنی برلین همچنان برلین باقی میماند. این آهنگ در سالهای آخر جنگ که ورق برگشته بود و اوضاع در جبههها بر وفق مراد آلمان نازی نبود برای تقویت روحیه آلمانها، چه در جبههها و چه در پشت جبههها ساخته شده بود. جالب اینکه گفته میشد این ترانه محبوب گوبلز وزیر تبلیغات هیتلر هم بوده است.
من هنوز نسخهای از آن صفحه گرامافون سیاه کائوچویی و نیز قطعه کوچک سیمانی (کنده شده از دیوار برلین به هنگام تخریب آن از سوی مردم) را در کتابخانه کوچک خودم به یادگار دوران جوانی نگاه داشتهام.
اینک، بعد از فروپاشی دیوار برلین، وقتی عکسها و فیلمها و دیدههای خودم را از بقایای خرابههای جنگ دوم جهانی در برلین و دیگر شهرهای آلمان به یاد میآورم، این صفحههای گرامافون قدیمی و شعر و ترانه آن معنای بیشتری مییابند.اشغال و تقسیم آلمان و برپایی دیوار برلین
در واپسین روزهای جنگ جهانی دوم، پس از آنکه علائم شکست قطعی در جبهههای آلمان هیتلری پدیدار شد، نیروهای آرتش سرخ، تحت فرماندهی مارشال ژوکف، اولین نیروهای پیشتازی بودند که ویرانههایی به نام شهرهای برلین، لایپزیگ، درسدن، ارفورت و... را اشغال کردند. برلین به زانو درآمده، از طرف فرودگاه شونه فلد و لیشتن برگ و از جمله محلهای در جنوب شرقی و شرق برلین، به تصرف قوای شوروی درآمد.
محله کارلسهورست بخش جنوبی منطقه Lichtenberg در شرق برلین شرقی بود. در این محله پس از شکست آلمان در جنگ دوم جهانی فیلد مارشال کایتل و فرماندهان نیروی دریایی و هوایی رایش آلمان، در تاریخ ۹ مه ۱۹۴۵، سند تسلیم بلاشرط کشورشان را به مارشال گئورگی ژوکف، فرمانده فرونت بلاروس ارتش سرخ دادند. از آن تاریخ تا سال ۱۹۹۴ ساخلو و مقر ستاد ارتش شوروی در آلمان در محله کارلسهورست برلین بود.
این نقشه مناطقی از آلمان را که تحت نفوذ کشورهای چهارگانه شوروی ، انگلیس ، فرانسه و آمریکا است را نشان می دهد
روسها پس از آن مناطقی مانند لیشتن برگ، پانکو، کوپنیک، ترپتو، وایسن زه، منطقه مرکزی شامل آلکساندر پلاتز و دانشگاه هومبولدت و موزه پرگامون و خیابان معروف و تاریخی اونتر دن لیندن تا دروازه براندنبورگ و بخشهای متصل به آن تا ساختمان رایشتاگ که پرچم ارتش سرخ را بر فراز آن برافراشتند، و نیز ساختمانهای بزرگ و تاریخی شهر و قصرها و اپراها و کنسرتهالهای تاریخی که در آن قرار داشتند را متصرف شدند. رایشتاگ را ابتدا سربازان ارتش سرخ گرفتند، ولی چون در توافقات یالتا، رایشتاگ در سهم بخش متفقین غربی قرار میگرفت آن را به متفقین غربی تحویل دادند.
بعد از تسلیم آلمانها در مقابل روسها، نیروهای ژنرال آیزنهاور نیز برای آنکه در تصرف پایتخت رایش سوم آلمان از متفق امروزین و رقیب و دشمن بالقوه فردا عقب نمانند، با مرارت زیاد خود را به برلین رساندند و فرودگاه تمپل هوف، شونه برگ، تییر گارتن، اشپاندائو و مناطق کرویتسبرگ و اشتگلیتس و تسلندورف و دالم و گرونه والد را تصرف کردند. انگلیسیها هم به سهم خود فرودگاه گاتو و قصر و منطقه شارلتنبورگ، وست اند و هراشتراسه و مناطق شمال جنگلهای گرونه والد را اشغال کردند. به فرانسه هم فرودگاه ته گل، زیمنس اشتات و منطقه راینیکندورف و گذرگاههای مرزی بورهولم اشتراسه و شوسه اشتراسه رسید.
تا چهار سال بعد از خاتمه جنگ، یعنی تا سال ۱۹۴۹، نه در بخش شرقی رایش آلمان که در اشغال شوروی بود، و نه در غرب آلمان که به تصرف متفقین غربی در آمده بود، دولت حاکمی به اسم آلمان وجود نداشت. نیروهای چهار دولت پیروز در جنگ بر حسب توافق بین خود در یالتا، به عنوان سرزمین اشغالی، آن را بین خود تقسیم کرده و اداره میکردند. تا اینکه در سال ۱۹۴۹ در شرق دولتی به نام جمهوری دموکراتیک به ریاست والتر اولبریشت (دبیر اول کمیته مرکزی حزب سوسیالیست متحده آلمان SED) و در غرب کشوری به نام جمهوری فدرال آلمان با صدراعظمی کنراد آدناوئر از حزب دموکرات مسیحی (C.D.U) درست کردند.
شهر برلین که داخل قلمرو آلمان شرقی بود نیز به چهار قسمت تقسیم شده بود و از سوی قوای اشغالگر اداره میشد. پس از تاسیس دو دولت آلمانی، روسها برلین شرقی را به عنوان پایتخت جمهوری دموکراتیک اعلام کردند. ولی چنین توافق شده بود که برلین غربی نباید توسط جمهوری فدرال آلمان اداره شود. برلین غربی شهردار مستقل انتخابی و مجلس سنای خاص خود را داشت.این نقشه نیز شهر برلین را نشان می دهد که به طور مساوی به دو قسمت تقسیم شده است
این سرحدات و تقسیمبندی فقط روی نقشه فرماندهان نظامی بود. البته تابلوهایی به عابرین در محلات یادآور میشدند که در منطقه اشغالی کدامیک از نیروهای متفقین هستند. سیم خاردار و دیواری وجود نداشت، به طوری که میتوان گفت در دهه ۵۰ میلادی تقریبا محدودیت ترددی بین بخش شرقی و غربی برلین نبود. بعضاَ دولت کنراد آدناوئر که وجود دولت مستقل دیگری در مناطق شرقی آلمان را به رسمیت نمیشناخت، نشانههایی از وابستگی و اتصال برلین غربی به آلمان غربی از خود نشان میداد. آنها دکترین هالشتاین را اعلام کرده بودند و به موجب آن جمهوری دموکراتیک آلمان را به عنوان یک کشور به رسمیت نمیشناختند و تحمل رابطه سیاسی هیچ کشوری با آلمان شرقی را نداشتند. متفقین غربی نیز از این تز حمایت میکردند.نقشه ای دیگر از شهر برلین و مناطق چهارگانه آن
جنگ تبلیغاتی بین نشریات رسانهای آکسل اشپرینگر نظیر «بیلد»، «اشترن» و... در غرب آلمان و روزنامۀ نویس دویچلند (ارگان حزب سوسیالیست متحده (SED در شرق به شدت ادامه داشت و با مقالات تند به هم حمله میکردند. پس از عملیات بیسرانجام آمریکا در حمایت از مهاجرین و ضد انقلابیون کوبایی در خلیج خوکها علیه فیدل کاسترو، خروشچف به عنوان عکسالعمل، اتوبان هانور- برلین، یعنی تنها راه ترانزیت زمینی و ارتباطی برلین را با آلمان غربی قطع کرد. این امر منجر به برقراری پل هوایی متفقین به برلین برای رساندن کالا و آذوقه و برقراری ارتباط با برلین غربی شد.
دیوار برلین در بعد از نیمه شب یکشنبه ۱۳ اوت ۱۹۶۱، هنگامی که مردم برلین خواب بودند، وسط خیابانهایی که مناطق تحت اشغال شوروی و متفقین غربی را به هم متصل میکردند، شروع به ساختن شد. ناگهان در طول شب سربازان آلمان شرقی سیم خاردار و تور سیمی کشیدند و رفتوآمد بین برلین شرقی و غربی ممنوع شد. قبل از آن ساکنین برلین شرقی میتوانستند به راحتی در بخشهای مختلف برلین غربی تردد، کار و خرید کنند و شب به خانههای خود در بخش شرقی برلین برگردند.
سفر سال ۱۹۶۳ جان اف کندی به برلین و سخنرانی معروف او در رات هاوس شونه برگ برلین در ادامه و خاتمه این بحران بود. کندی به تقلید از رومیهای هزار سال پیش از آن که با افتخار و غرور میگفتند: «من یک رُمی هستم» به اهالی برلین قوت قلب میداد، گفت که آنها باید افتخار کنند یک برلینی هستند. لهجه بوستونی او هنگام ادای جمله آلمانی Ich bin ein Berliner به دلها نشست و این جمله در خاطره تاریخ ماند.
تکمیل دیوار معروف برلین در چهار مرحله انجام گرفت که تا سال ۱۹۷۵ طول کشید. در فاز اول برپایی دیوار برلین که تا ژوئن ۱۹۶۲ زمان برد، از بلوکههای سیمانی در نقاط مورد استفاده عبورکنندگان بین دو برلین استفاده شد. دیوار دوم برای جلوگیری از فرار مردم به برلین غربی با مصالح بیشتری ساخته شد. در حقیقت تشخیص مرحله اول از دیوارهای فاز دوم مشکل بود. بعد از سال ۱۹۶۵، ساخت فاز سوم دیوار برلین آغاز شد. در این مرحله دو دیواری که قبلاً ساخته بودند برداشته شد و به جای آن دیوارهای بتنی و مرتفع و طولانی در طول سرحد برلین شرقی که جزو متصرفات شوروی بود ساخته شد که توسط بلوک شرق به عنوان برلین (پایتخت جمهوری دموکراتیک آلمان) شناخته میشد. ولی در آن روزگاران نه آلمان فدرال و نه متفقین غربی (آمریکا، بریتانیا و فرانسه) سرحد اُدِر- نایسه بین آلمان و لهستان را به عنوان مرز دولتی سرحد شرقی آلمان به رسمیت نمیشناختند. همچنین پدیدهای به اسم کشور جمهوری دموکراتیک آلمان را مورد پذیرش قرار نمیدادند.
طبیعتاً آنها هیچ یک رابطه دیپلماتیک و سفارتخانهای هم در برلین شرقی نداشتند. از نظر آنها شهر برلین از نظر حقوقی یک شهر اشغال شده توسط قوای چهار کشور متفق و پیروز در جنگ بود که تکلیف نهایی آن باید از طریق مذاکره و یا روشهای مسالمتآمیز دیگر مشخص میشد
از ۱۹۷۵ در فاز چهارم تکمیل دیوار شروع شد. در این فاز دیوار با قطعات و مصالح پیشرفته و مرتفعتری ساخته شد که بر روی آن لولههای قطور و مدور فاضلاب نیز کار گذاشته شده بود که عبور از روی آن را مشکلتر میساخت. همچنین به عرض یک خیابان پهن، دیوار دومی داخل بخش اشغالی شوروی شهر وجود داشت. بین دو دیوار را علاوه بر سیم خاردارهای دوطرف شخم زده بودند و خاکهای نرم ریخته بودند، تا در صورت عبور هر انسانی رد آن بر روی خاکهای شخمزده عیان باشد و هیچ کس جرات نکند و نتواند مرزهای جهان دوقطبی و دوران جنگ سرد را نقض و از آن عبور کند.عمله ها در حال ساخت دیوار برلین
در سایه امنیت و آرامشی که از حضور شاخ به شاخ نیروهای پیمان ناتو و پیمان ورشو و آتش بالقوه و پرقدرت آنها بین این دو رشته دیوار حاکم بود، در ترددهای روزانهای که از مرز دو برلین میگذشتم، بارها گلههای کبکی را میدیدم که نه از ژنرال میلکه و اشتازی (یعنی وزارت امنیت آلمان شرقی) میترسیدند، و نه از سرویس جاسوسی اشتازی مارکوس ولف در برلین شرقی خبر داشتند که بین اهل فن و حرفهایها به میشا معروف بود.
کبکها، این پرندگان فارغ از دغدغههای انسانها، آزاد و خرامان بر روی خاکهای نرم که رد پای هر عابری بر روی آن نقش میبست، فارغ از وحشت شلیک تیر شکارچیان، قهقهه میزدند و خرامان یورقه میرفتند. آنها از انسانهایی که از مرز میگذشتند - و متوهم بودند که آدمهای مهمی هستند - هراسی نداشتند. از نظر آنها، این خطرناکترین نقطه تلاقی نیروهای شرق وغرب، امنترین نقطه عالم بود، زیرا هیچ انسانی جرات نداشت پایش را آنجا بگذارد و مدتها صدای هیچ گلولهای در آنجا نپیچیده بود.صدها نفر از مردم آلمان شرقی با استفاده از ساختمان هایی که در مجاورت آلمان غربی قرار داشت ، با استفاده
از در و پنجره ها اقدام به فرار به آلمان غربی کردند. البته رژیم آلمان شرقی بعدها این پنجره ها را هم مسدود کرد
در طول دیوار احداثشده بین دو برلین که ۴۳ کیلومتر بود، مجموعاً ۳۰۲ برج دیدهبانی وجود داشت که در آن نگهبانان مسلح دوربین به دست و سیم خاردار و کابلهای برق (در بخشهایی هم تانک و زرهپوش) موضع گرفته بودند و انواع و اقسام تجهیزات مخابراتی و کنترل و عکسبرداری در طرفین نقطه تلاقی نیروهای پیمان ناتو و ورشو مستقر بودند.
ده روز پس از آنکه مرز بین دو برلین بسته شد (۲۳ اوت ۱۹۶۱) فقط توریستهای خارجی، دیپلماتها و پرسنل نظامی متفقین غربی مجاز بودند که منحصراً از گذرگاه کنترل شده فریدریش اشتراسه عبور و تردد کنند. به فاصله کوتاهی دژبان ارتش آمریکا سومین پست نگهبانی در فریدریش اشتراسه را به گونه مفصلتری مستقر کرد. چون آمریکا و غربیها این نشانهگذاریها را به عنوان مرز کشوری قبول نداشتند، از لغت مرزبانان و اصطلاح مرزبانی استفاده نمیکردند و به آن Check-Point میگفتند. اطاقکی هم که گذاشته بودند در حقیقت کیوسک M.P. (یا همان دژبان ارتش آمریکا) بود.
آمریکاییها از این چک پوینتها و پستهای نگهبانی پلیس نظامی قبلاً دو مورد برپا کرده بودند. هدف عمده از برپایی این چک پوینتها آگاهی دادن به پرسنل نظامی خودشان بود که بدانند در حین حرکت در حال ترک منطقه خودی و یا وارد شدن به منطقه تحت اداره آمریکا هستند. غیر از آن بازرسی امنیتی و یا گمرکی از سوی غربیها صورت نمیگرفت. اولین آن در مرز بین آلمان غربی و مدخل ورودی به خاک آلمان شرقی (در شهرک مرزی هلم اشتدت در نزدیکی هانور) بود.
برای اینکه اسمی از دو قلمرو در دو سوی ایست بازرسی برده نشود تا مبادا تلویحاً از آن نوعی شناسایی مرز دولتی مستفاد شود، آنها به جای قلمرو و یا Territory از کلمه بخش و یا Sector استفاده میکردند. بر حسب حروف الفبای فونتیک پست نگهبانی واقع در شهرک هلم اشتدت را چک پوینت آلفا (Alfa) نامگذاری کردند. ایست بازرسی دوم که در حد فاصل برلین غربی و قلمرو آلمان شرقی درDrei Linden قرار داشت را به نشانه حرف B چک پوینت براوو (Bravo) نامیدند. در نتیجه سومین نقطه کنترل ارتش آمریکا در فریدریش اشتراسه با حرف C مشخص میشد و معروف به چک پوینت چارلی (Check-Point Charley) شد.
مرز فریدریش اشتراسه منحصراً مختص عبور توریستهای بیگانه، دیپلماتهای خارجی و پرسنل نظامی قوای متفقین بود و اتباع آلمان غربی و ساکنین برلین غربی حق عبور از آن را نداشتند، لذا در بین خارجیان این مرز معروفتر از گذرگاههای دیگر شده بود. اینک هر وقت از مرز بین دو برلین و یا دیوار برلین ذکری به میان آید فوراً چک پوینت چارلی به ذهن متبادر میشود؛ و حال آنکه دیپلماتهای اکردیته در جمهوری دموکراتیک آلمان (D. D. R.) مجاز بودند همانند پرسنل نظامی متفقین از ۶ مرز دیگر بین دو برلین در سکتورهای اشغالی آمریکا، انگلیس و فرانسه در خیابانهای Borholmer Str، ShusseStr، InvalidenStr، Heinrich Heine، Sonnen Aleeو S. Bahnhof Friedrich Str بدون بازرسی توسط مامورین امنیتی آلمان شرقی به برلین غربی وارد شده و بدون محدودیت زمانی به برلین شرقی مراجعت کنند و هیچ کس حق بازرسی این گروه را چه در بخش غربی و چه در بخش شرقی برلین نداشت.
بعد از فروریختن دیوار برلین و از بین رفتن نظام دوقطبی، آمریکاییها در ۲۲ ژوئن ۱۹۹۰ اطاقک نگهبانی چک پوینت چارلی در خیابان فریدریش را برداشتند و آن اطاقک را عیناً به موزه متفقین منتقل کردند. از آنجایی که این کیوسک جنبه تاریخی داشت آلمانیها با استفاده از عکسهای موجود دقیقاً با همان ابعاد و رنگآمیزی و در همان محل، اطاقک چوبی جدیدی به همان شکل ساختند و نوشتهها و هشدارهای قدیمی آمریکاییها که بر دیوارها و شیشههای آن نوشته شده بود را تقلید کردند. این مکان اینک یکی از جاذبههای توریستی شهر برلین است. روزانه هزاران توریست در برلین یکپارچه شده، از آن بازدید کرده و در کنار آن عکس یادگاری میگیرند. البته اکثر بازدیدکنندگان نمیدانند که چه کلاهی سرشان رفته است و این اطاقک چک پوینت چارلی اصلی و واقعی نیست.
مردم آلمان در حال جشن و پایکوبی و تخریب دیوار برلین
جنب اطاقک نگهبانی موزهای از ابزارها و عکسهای فرار و تونل و نقبزنی از زیر دیوار از آلمانیهایی که از شرق به غرب گریخته و یا قربانی شده بودند برپا شده است. برج دیدهبانی آلمان شرقی نیز در اواخر سال ۲۰۰۰ توسط آلمانها تخریب شد.
بعد از آنکه بهار پراگ و اصلاحات دوبچک در چکسلواکی با مداخله سرکوبگرانه نظامی ارتش سرخ درهم شکسته شد، دکترین برژنف رسماً در ۱۹۶۸ اعلام شد. به موجب این دکترین شوروی به خود حق میداد حاکمیت هر کشوری که تلاش کند کاپیتالیسم را در اروپای شرقی جایگزین مارکسیسم - لنینیسم کند نقض نماید. این یک اخطار جدی به غرب و آلمان غربی هم بود؛ لذا معلوم شد که از بین بردن جمهوری دموکراتیک آلمان با این ترتیبات شدنی نیست و ریسک بروز جنگ هستهای را دارد، لذا به فکر تشنجزدایی افتادند.
شوروی مدعی بود که برلین غربی اشغالشده توسط چهار دولت، بخشی از قلمرو آلمان فدرال نیست و وضعیت حقوقی خاص خود را دارد. برلین غربی شهردار مستقل انتخابی و سنای جداگانهای دارد که نمیتواند و نباید توسط آلمان فدرال و از بن اداره شود. حال آنکه از ۱۹۴۹ که جمهوری فدرال آلمان در غرب و جمهوری دموکراتیک آلمان در بخش شرقی تاسیس شده بود، کمونیستها برلین را به عنوان پایتخت جمهوری دموکراتیک آلمان اعلام کردند. این در حالی بود که دولت فدرال آلمان به موجب قانون اساسی خود در انتظار وحدت مجدد دو آلمان بود و امیدوار بود که روزی از پایتخت موقتی در بن به پایتخت تاریخی خود برلین نقل مکان کند. آلمان غربی رابطه با حکومت کمونیستی آلمان شرقی را یک امر سیاست خارجی نمیدانست و این امور عمدتاً در دفتر صدراعظم آلمان فدرال متمرکز بود و از آن تحت عنوان روابط داخلی بین آلمانها و یا Innerdeutsche Beziehun یاد میکردند.
پیش از تخریب دیوار برلین
پس از تخریب دیوار برلین
در اکتبر ۱۹۶۹ ویلی برانت، از حزب سوسیالیستSPD که قبلاً شهردار برلین غربی بود با ائتلاف با حزب دموکرات آزاد صدراعظم شد. والتر شل از FD P نیز در کابینه او وزیر خارجه بود. لذا سیاست Ostpolitik ویلی برانت برای آشتی بین اروپای غربی و شرقی طراحی شد و اگون بار به عنوان مذاکرهکننده اصلی با شرق تعیین شد
احتمال میدهم که نیاز به نزدیکی به شرق موجب شد که حزب دموکرات مسیحی از قدرت کنار برود و حزب سوسیالیست برای اولین بار در آلمان فدرال به روی کار آید. با روی کار آمدن سوسیالیستها، به رهبری ویلی برانت، سیاست نگرش به شرق طراحی شد. سیاست عادیسازی روابط ویلی برانت با شرق موجب شد که در سال ۱۹۷۱ جایزه صلح نوبل را به او بدهند. در راستای این سیاست و در چارچوب (Détente) غرب با شوروی، زمینه برای امضای نهایی قرارداد چهارجانبه درباره برلین در ۱۹۷۲ آماده شد.
قبل از آن در ۱۹۷۰، در راستای عادیسازی روابط آلمان با بلوک شرق، نمایندگان آلمان غربی در مسکو موافقتنامه عدم توسل به زور در روابط فیمابین را با شوروی امضا کرده بودند. آلمان به صورت دوفاکتو مرزهای موجود آلمان شرقی و لهستان (سرحد اُدِر- نایسه) و نیز مرزهای خود با جمهوری دموکراتیک را پذیرفت. ضمن اینکه از خواست و آرمان خود مبنی بر وحدت دو آلمان در آینده دست نکشید.
شوروی هم در مقابل تعهد کرد که در اتوبان متصلکننده برلین غربی و آلمان فدرال مانعی ایجاد نکند. شوروی همچنین به صورت دوفاکتو پذیرفت که بین جمهوری فدرال آلمان و برلین غربی نوعی پیوستگی (Tie) وجود دارد، ولی تصریح شد که برلین غربی نباید از سوی حکومت آلمان فدرال اداره شود. این توافقات راه را برای آلمان شرقی و دیگران هموار ساخت. پس از آن بود که در ۱۹۷۲ بین دو آلمان قرارداد بنیادین که به آلمانی به آن Grundlagenvertrag میگفتند بسته شد که به موجب آن اصل وجود دو دولت آلمانی پذیرفته شد.
بالاخره با حضور نمایندگان سیاسی سه دولت غربی در سطح سفیر با آبراسیموف سفیر شوروی در برلین شرقی در ۳ سپتامبر ۱۹۷۱ موافقتنامه چهارجانبه یا Quadripartite Agreement درباره برلین مورد توافق قرار گرفت. آنگاه در ۳ ژوئن ۱۹۷۲ با امضای الک داگلاس هیوم وزیر خارجه انگلیس، آندره گرومیکو وزیر خارجه شوروی، موریس شومان وزیر خارجه فرانسه و ویلیام راجرز وزیر خارجه آمریکا قوت اجرایی پیدا کرد. چون این موافقتنامه به صورت معاهده و پیمانی نبود، لذا نیازی نداشت که به تصویب قوای مقننه اطراف امضاکننده برسد.
در تاریخ دیپلماسی عمومی از ۱۹۳۳ تا ۱۹۹۴ چهار موافقتنامه تحت عنوان Quadripartite Agreement وجود دارد، که فقط سومین آن مربوط به برلین است، ولی جالب اینکه در هیچ جای این قرارداد هم ذکری از کلمه برلین به میان نیامده است.ادامه دارد...
پی نوشت :
قرض گرفتم...
منبع :
- 7
-
جنایات آمریکایی ها در اردوگاه داخاو
زمانی که سربازان آمریکایی به اردوگاه اسرای جنگی داخاو رسیدند، آنها اقدام به اعدام و تیرباران تمام نگهبانان آلمانی غیر مسلح و اسیر شده اردوگاه کردند. همچنین 50 نگهبان تا سر حد مرگ توسط زندانیان سابق کتک خوردند.
علت این اعدامهای بدون دادگاه و غیر قانونی خشم و عصبانیت سربازان آمریکایی با دیدن انباشت جسدهای در حال پوسیدن تعدادی از زندانیان سابق بوده است،به همین دلیل تمام نگهبانان آلمانی تسلیم شده کشته شدند اما حقیقت تلخ ماجرا اینجاست متاسفانه کسانی که اردوگاه را تا آن وقت اداره می کردند تنها چند روز پیش با این نگهبانهای اس اس تازه وارد جایگزین شده بودند، سربازانی که تنها هدفشان تسلیم کردن اردوگاه به آمریکایی ها بدون مقاومت کردن بود، اما پس از آن برای جرم و جنایتی که مرتکب نشده بودند اعدام شدند. هیچ کس برای این کشتار به محاکمه و دادگاه نظامی کشیده نشد.
منبع :
http://wars-and-history.com/post/971- 14
-
سیلمان قانون و امپراطوری عثمانی؛بزرگترین رنسانس نظامی
بزرگترین تهدید برای رنسانس نظامی، خارج از مرزهای اروپا قرار داشت. وسعت امپراطوری عثمانی در طی قرن شانزدهم و تحت حکومت سلطان سلیمان قانونی دوبرابر شد. سواره نظام عثمانی از اتریش تا اسپانیا در حال تاخت و تاز بودند. فواصل زیاد، توسعه عثمانی را محدود کرده بودند اما به هرحال نهادهای نظامی آنها رو به رکود بود.
عثمانی در نظامی گری راهی متفاوت از کشورهای غربی را پیمود. سلاطین عثمانی بر کشوری یکپارچه فرمان می راندند. امتناع وی از به رسمیت شناختن دیگر قدرتهای اروپایی به درگیری های دامنه داری بین جهان مسیحیت و اسلام انجامید. ارتش عثمانی بازتابی از تمرکزگرایی سیاسی این کشور بود. تحقیقات معمول از بحثهای تاکتیکی که ارتش اتریش را قبل از نبرد موهاکس (29 آگوست 1526) زمین گیر کرده بود اجتناب می کنند. ترکها از ترکیب یک حمله استراتژیک ،که به صورتی ویرانگر در عمق سرزمین دشمن اجرا می شد، به همراه تاکتیکهای دفاعی استفاده می کردند. ینی چری ،پیاده نظام حرفه ای که از سلاح های پرتابی بهره می برد، هسته اصلی نیروی رزمی ترکها تشکیل می داد. آنها در نبرد در پشت خطی از گاری ها یا توپخانه ،که به هم زنجیر شده بودند، سنگر می گرفتند. سواره نظام فئودال به صورت هلالی جناحین ینی چری را فرامی گرفتند در حالیکه سواره نظام گارد سلطان به عنوان ذخیره استفاده می شود. نیروهای چریکی مواضع مقدم عثمانی را پوشش می دادند و دشمن را برای یک حمله جبهه ای ترغیب می کردند.
جنگ لپانتو بین عثمانی و ناوگان اروپا (بزرگترین شکست دریایی عثمانی) .
زمانی که سازمان رزم دشمن در هنگام تعاقب چریکها یا بر اثر تیراندازی ینی چری ها به هم می ریخت ضد حمله ترکها با استفاده از سواره نظام یا گارد سلطان از جناحین صورت می گرفت. تاکتیک ترکها قدرت دفاعی پیاده نظام و توپخانه را با چابکی و انعطاف پذیری سواره نظام صحرانشین ترکیب می کرد. آنها از نبرد در کوزوو (1389 م) تا نبرد کرستس(1596 م) تغییر اندکی در تاکتیکهایشان دادند. ترکها سلاح گرم را بکار گرفتند اما در ارتش آنها سلاح گرم نه بسیار ضروری بود و نه ترکها آن را به صورت انحصاری در اختیار داشتند. تاکتیکهای آنها در برابر اتریشی ها (که از سلاح گرم استفاده می کردند) در نبرد موهاکس و در برابر ایرانی ها(که از سلاح گرم استفاده نمی کردند) در جنگ چالدران (23 آگوست 1514) کارگر افتاد.
قدرت مطلق سلطان بر مرگ و زندگی سربازانش و روحیه ای که اسلام در آنها دمیده بود برای ارتشهای دیگر ،که تفرقه بین شان بزرگترین علت موفقیت عثمانی بود، امری غریب بود. ممالک شریک در خیانت [بر علیه سلطان] در نبرد مرسی دابیک (دوم آگوست 1516) در هم شکسته شدند. بیش از نیمی از ارتش اتریش در نبرد موهاکس حاضر شدند در حالیکه اتریشی های مسلمان شده در وین (1529) در کنار سلیمان می جنگیدند. بزرگترین مشکل زمانی روی داد که فرانس ،شاه فرانسه، با چشم و همچشمی توجه شارل پنجم را از دفاع وین منحرف کرد و حوزه مدیترانه را به آشوب کشاند.
گالی های عثمانی با خدمه ای زیاد و بدنه ای ضعیف برد کمی داشتند. یک اتحاد با فرانسه به آنها اجازه داد تا زمستان را در بندر مارسی پهلو بگیرند و از آنجا به سواحل اسپانیا و ایتالیا یورش ببرند. این امر زمانی که هابزبورگ در حال محکم کردن مرکز خود در دانوب در دهه 1530 بود سبب شد تا جناحین این امپراطوری تحت حمله واقع شود. اشغال مالتا یک پایگاه دائمی برای حضور ناوگان عثمانی در غرب مدیترانه فراهم کرد.به هرحال، استحکامات جزایر و دفاع جانانه شوالیه های سنت جان ،آخرین باقیمانده های شوالیه های صلیبی، جلوی پیشرفت های عثمانی را گرفتند. در نبرد دریایی لپانتو (هفتم اکتبر 1571) ائتلافی از کشورهای مسیحی به برتری عثمانی در دریا پایان دادند. ناتوانی ترکها از محاصره دریایی توانایی آنها را در تهاجمهای بعدی کاهش داد.
لپانتو بزرگترین نبرد دریایی بود که پس از نبرد آکسیوم روی داد. این نبرد از نظر تاکتیکی چیز خاصی ندارد و تنها افول قدرت نظامی ترکها را نشان می دهد. مسیحیان از زره های بیشتر، شمشیرهای بلندتر و کمان و نیزه و تفنگهای فتیله ای بهره می گرفتند. 1800 توپ نیروی دریایی متفقین توانست 750 توپ بی کیفیت تر عثمانی را از عرصه خارج کند. ترکها همچنین از واکنش نشان دادن به پیشرفتهایی که در جنگهای زمینی صورت گرفته بود عاجز بودند. ترکیب ینی چری و سواره نظام سبک اسلحه توانست ارتش های متفرق اتریش و مملوک را شکست دهد اما تاکتیک ثابت آنها ضعیف تر از نیزه داران کهنه کاری بود که توسط تفنگهای فتیله ای پشتیبانی می شدند.کارشناسان نظامی دهه 1590 ذکر می کنند که ارتشهای غربی در جستجوی نبرد با عثمانی ها بودند چرا که یک بار ینی چری ها را به عقب رانده بودند. ینی چری بعدها فرسوده تر شد، یک منصب نظامی موروثی، از نظر ینی چری های همیشه درحال تمرد جالبتر بود تا تمرینهای نظامی متحرک مانند پیاده نظام غربی. مانند دیگر اقتصادهای دستوری، امپراطوری عثمانی به کندی با تغییرات فنی کنار می آمد و فقط اروپاییان مسلمان شده را برای طراحی و استفاده از توپخانه بکار می گرفت.
تمرکز جغرافیایی و سیاسی توسعه عثمانی را محدود می کرد. گارد شخصی سلطان پایه شکست ناپذیری ترکها بودند و او تنها می توانست در یک جبهه آنها را بکارگیرد. امتیازی که از یک عملیات نظامی گرفته می شد ممکن بود سال دیگر که سلطان به جبهه ای دیگر لشکر می کشید از دست برود. با رشد امپراطوری، سلطان نمی توانست در فصل کوتاه بهار، که مناسب عملیات نظامی بود، تصمیم قاطعی بگیرد.وین به دلیل دوری اش از استانبول نجات پیدا کرد. سلیمان در می 1529 وارد منطقه جنگی شد اما عملیات محاصره تا اکتبر آن سال شروع نشده بود و بیدرنگ پس از بارش اولین برف زمستان به آن خاتمه داده شد. ارتشهای عثمانی نمی توانستند در زمستان بجنگند چرا که اسبها می مردند و ینی چری دست به شورش برمی داشت. سواره نظام برتر آنها به سادگی دشتهای باز اتریش و سوریه را زیر پاگذاشت اما در مناطق کوهستانی سوریه و ارمنستان تلفات سنگینی را متحمل شدند.
استحکامات سنگر بندی شده، ترکهای پرتلاش اما ناآگاه به دانش محاصره را به مبارزه می طلبید. رودس به دلیل استفاده از باروت سقوط کرد و فاماگوستا به دلیل خیانت. محاصره یک آزمایش اساسی برای ارتشهای قرن شانزدهم بود چرا که نبرد صف آرایی شده در شرق و غرب به ندرت روی می داد. محاصره بی نتیجه وین و مالتا نشانه اوج قدرت عثمانی بود. مرگ سلیمان به دلیل اسهال خونی در طی محاصره شهر زیگت (آگوست تا سپتامبر 1566) به بزرگترین خطر خارجی برای اروپا به مدت 400 سال پایان داد.
نبرد لپانتو از حضور پایدار عثمانی در غرب مدیترانه جلوگیری کرد. این نبرد بزرگترین پیروزی گالی های پارویی در دریا به مدت 2000 سال و همچنین آخرینشان بود.
عثمانی ها از تاکتیکی یکسان در برابر اتریشی ها، ممالیک و ایرانی ها بهره می گرفتند. آنها گاری ها حمل آذوقه را در کنار هم ردیف می کردند و پیاده نظام حرفه ای شان را در پشت آن جای می دادند. پوشش آتش آنها و توپخانه حمله دشمن را در هم می شکست و یک فرصت برای حمله سواره نظام سبک اسلحه ترکها فراهم می کرد.
http://wars-and-history.com/post/tag/%D9%86%D8%A8%D8%B1%D8%AF%20%D9%84%D9%BE%D8%A7%D9%86%D8%AA%D9%88
- 10
-
برلین جدید؛ ۲۵ سال پس از سقوط دیوار /شهر دوپاره امروز چگونه روزگار میگذراند؟آدام نیکلسون/ ترجمه: شیدا قماشچیشب نهم نوامبر، بیست و پنجمین سالگرد یکی از مهمترین وقایع تاریخ معاصر بود؛ لحظهای که رژیم کمونیستی آلمان شرقی سرانجام سقوط کرد و دیواری که از آگوست ۱۹۶۱ برلین را به دو قسمت تقسیم کرده بود در سال ۱۹۸۹ به رده سیمان بیمعنایی بدل شد. نگهبانان مرزی عقبنشینی کردند، ایستگاههای بازرسی آزاد شدند و برلینیهای هیجانزده از دیواری که نماد تنفر بود بالا رفتند تا دنیای جدیدی بیافرینند.
زنجیرهای از هزاران حباب نورانی به طول ۱۲ کیلومتر در جایی که پیشتر شهر به دو قسمت تبدیل شده بود یادمان بیست و پنجمین سالگرد است. در لحظهٔ سالگرد، این حبابها یک به یک به هوا فرستاده شده و اپرای برلین، «سرود شادی» سمفونی نهم بتهوون - سرود رسمی اتحادیهٔ اروپا - را نواخت.
این مراسم پرطمطراق با پوزخند و نارضایتی مردم برلین همراه است. یکی از شهروندان برلین به من گفت که به هوا فرستادن بادکنکها زیباست ولی در عوض چرا کار مفیدتری انجام نمیدهند، مثل تمام کردن کار فرودگاه جدید که چهار سال از زمان پیشبینی شده عقبتر است و دو میلیارد یورو بیش از بودجهٔ پیشبینی شده هزینه داشته و هنوز به اتمام نرسیده است؟
با همهٔ بحثهایی که راجع به کلانشهر بودن برلین وجود دارد، شهری که ۱۹۰ ملیت مختلف را در خود جای داده برای یک فرد خارجی بسیار جذاب است. درست است که برلین جذابیت سینمایی و اغفالگر پاریس و یا هیجان سرشار از آدرنالین منهتن را در خود ندارد، اما ربع قرن پس از سقوط دیوار، احساسی عمیقتر و قویتر را منتقل میکند. برلینیهای قدیمی این نگرش سادهانگارانه را تمسخر میکنند ولی برلین مدرن آزادانه با خوشبینی به سمت آینده در حرکت است، چیزی که در دیگر کشورها به سختی یافت میشود. برلین با درهٔ سیلیکون و هیولای غران لندن مدرن تفاوت دارد.
با وجود گذشتهٔ اندوهناکش، برلین میتواند الگویی باشد برای چگونگی دستیابی به دنیای مدرن. این سرانجام برای برلین پیشبینی نمیشد؛ شهر پرحادثه و غمگین و بیرحم، به دورافتادگی یک جزیره در قلب قارهٔ اروپا که اکنون سردمدار هدایت اروپا به سمت آیندهای متمدن و آزاد است. چگونه شد که برلین در مسیر خوشبختی گام نهاد؟
آکواریومی برای نمایش گذشته
گذشتهٔ سخت و خشونتبار، خود یکی از دلایل جایگاه امروزی برلین است. در هیچ کجای کرهٔ زمین نمادهای بلندپروازیهای گستاخانهٔ سیاسی، ظلم و ستم، سرکوب، جدایی و شکست بشریت تا این حد مشهود نیستند. در خیابانهای برلین که قدم میزنید در هر گوشه و کناری یادگارهای تاریخی از قرن نوزدهم و بیستم به چشم میخورند. اینجا نقطهٔ تمرکز قدرت عظیمی بوده است. اوتو فن بیسمارک، صدراعظم امپراتوری آلمان در قرن نوزدهم گفته بود: «آلمان نباید نقش معلم مدرسه را برای اروپا ایفا کند.» اما درس سیاست در گوشه و کنار جغرافیای شهر نوشته شده است؛ در بناهای خالی و عظیم تمپلهوف که به دستور هیتلر توسط آلبرت اشپیر معمار محبوب او ساخته شدهاند، در سنگهای زخمی از گلوله در جزیرهٔ موزههای برلین، در بازماندههای دیوار برلین که در هیچ کجای شهر از آنها گریزی نیست، در یادمانهای فلزی که در سنگفرش پیادهروها جای داده شدهاند.
خیابانهای برلین فریاد میزنند: اگر قصد سلطه دارید رنج خواهید برد؛ اگر به دنبال ویرانی هستید ویران خواهید شد؛ اگر در تلاشید به مرکز جهان تبدیل شوید، شهرتان به دو نیمه تقسیم خواهد شد. بنای یادبود قتلعام یهودیهای اروپا در مرکز برلین قرار دارد و بخش قدیمی غرب و شرق شهر نیز خود گویای فجایع گذشته هستند. برخی اوقات این احساس به اهالی شهر دست میدهد که در دریاچهای از خاطرات گذشته شناور هستند.
اما همهٔ این یادبودها منفی هستند، از آنچه که شهر نمیبایست باشد، مجموعهای از اماکن مقدسی که نمیبایست آنها را پرستش کرد. شهرهای دیگر معمولا خطاهای گذشتهشان را پنهان میکنند، برلین اما با شجاعتی خارقالعاده آنها را به نمایش در میآورد. «زخمهایش را به سان ستارگان بر تن میکشد» همانگونه که ویرجینیا وولف شهر لندن را پس از تخریب و بمباران توسط لوفت وافه (نیروی هوایی آلمان نازی) توصیف کرد. برلین از به رسمیت شناختن گذشتهٔ تلخش به شان و مقامی مدرن و زیبا دست یافته است، گذشتهای که باید محو شود. این لایههای تاریخی تجارب عمیق و یگانهای را پدید آوردهاند.
سیمون شفر، کارآفرین اینترنتی که به تازگی «کارخانه»ای برای شرکتهای نوپا در خیابان راینزبرگر تاسیس کرده است - سایت معروف ساندکلاد فقط یکی از آنهاست - از اینکه ساختمانش به محل قدیمی دیوار مشرف است خوشنود نیست. در دفتر او چلچراغی آویزان است که برای تزیین کاخ جمهوری آلمان شرقی - بنایی که اکنون تخریب شده است - به کار رفته شده بود. برلین دوست دارد که گذشته را در زمان حال جای بدهد، همچون شکری که در پخت شیرینی حل میشود. هر بنایی که در کرانهٔ رودخانه برلین ساخته میشود با تظاهرات مردم خشمگینی همراه است که میخواهند دیوار را حفظ کنند، دیواری که ۲۵ سال پیش همهٔ جهان آرزوی از بین بردنش را داشت.
سوفیا براندل دختری که از مونیخ آمده است در باغچهٔ کوچکش گوجه فرنگی، پیاز، چغندر و سبزی پرورش میدهد. این باغچه بخشی از باغ سبزیجاتی است که در فرودگاه تمپلهوف برلین، فرودگاهی که در دههٔ ۱۹۳۰ توسط پایگاه هوایی آلمان نازی برای امپراتوری تازه تاسیس اروپایی استفاده میشد، قرار گرفته است. او میگوید: «کاریزمای خوبی در این زمین وجود دارد. وارد اینجا که میشوم آزادی را احساس میکنم. میتوانم نفس بکشم. این شهر افراد زیادی را از دست داده است و احساسات بسیاری در آن جریحهدار شدهاند ولی در همه جای آن چنین واحههایی وجود دارند. این شهر امکانات فراوانی در اختیار مردم میگذارد.»
صدای مردم شهر
امکانات در دیانای برلین جایگزین قدرت حکومتی شدهاند و این تغییر ژنتیک از عوامل تاثیرگذار بر فضای خارقالعادهٔ شهر است. شهری که اصل حکومتیاش بر مبنای «این چیزی است که باید انجام بدهید»، به مکانی بدل شده است که میگوید «بهتر است که این کار را انجام دهم.» تجربهٔ قدرت حکومتی برلین در گذشته چنان تلخ و دردناک بوده که اکنون به دنبال یافتن مسیرهای متمدنانه است. در هر پایتخت دیگر اروپایی چنین تجربهای آنارشی محسوب میشود.
اخیرا مقامات برلین قصد داشتند تا در فضای باز کنار فرودگاه تمپلهوف، جایی که گلهای وحشی میرویند و چکاوکها در آن آواز میخوانند، مجموعهٔ ساختمانی بنا کنند. اما در یک رفراندوم شهری که فقط ۷ درصد از جمعیت شهر در آن شرکت داشتند با این پروژه مخالفت شد. بر خلاف پاریس، لندن و رم، مقامات شهر برلین در مقابل صدای مردم قدرتی ندارند. لذتی که سوفیا براندل از هوای آزاد میبرد معیاری است برای شهری پر مهر و محبت که برلین قصد دارد به آن دست یابد. برلین دوران دیوانهوار دههٔ ۱۹۹۰ را پشت سر گذاشته و به بلوغ رسیده است.
گرت هری لیبکه، گالریدار مشهور تنها چند روز پس از سقوط دیوار، از آلمان شرقی به مرکز شهر برلین رسید. محلهٔ میته که امروز از محلات اعیان نشینشهر است در آن روزها خالی بود، چراغی در خیابان وجود نداشت و خانهها گرمایش نداشتند. به یک دنیایی خیالی شبیه بود. لیبکه میگوید: «با خود گفتم که اینجا نمایشگاه برگزار میکنیم. خوش میگذرانیم.
از خواب بیدار میشدیم و میگفتیم من یک ژورنالیست هستم. تمام روز را ژورنالیست بودیم و مقاله مینوشتیم و برای روزنامهها میفرستادیم. روز بعد میخواستیم یک کافه باز کنیم و کافهدار میشدیم. یا اینکه میخواستیم آرتیست باشیم و آرتیست بودیم. من گالریست بودم. همه چیز ممکن بود.»
لیبکه گالریاش در خیابان آگوست را به قیمت ۲۵۰ مارک یعنی حدود ۱۷۵ یورو خرید. امروز برای خرید هر یارد مربع از این ساختمان باید مبلغی حدود ۶۰۰۰ یورو بپردازید. او با خنده میگوید: «هیچ فرد مشهوری اینجا نبود. بین ما فقط دوستی وجود داشت. پول مطرح نبود. هزینهها هیچ بودند.» در اواخر دههٔ ۱۹۹۰ اوضاع تغییر کرد: «پول مسالهٔ اصلی شد. واکنش من چه بود؟ پول بیشتری کسب کنم تا اوضاع را کنترل کنم! این یعنی بورژوازی بوهمیان و من عاشقش هستم! من جایگاه خودم را میدانم. به اسم و رسم رسیدهام!»
دههٔ ۱۹۹۰ برلین، دههٔ آزادی برای همه بود. بیتفاوتی نسبت به نیازهای زندگی تجاری و مادی هویت نوینی برای شهر ساختند. ریچارد منگ، سخنگوی شورای شهر برلین میگوید: «برلین دوباره و دوباره خود را تعریف میکند. پس از ۱۹۸۹ ده سال طول کشید که مسیر جدید برای برلین مشخص شود. فکر میکردند اگر شهر را به حال خود رها کنند به جلو پیش میرود اما پس از ده سال متوجه شدند که اینطور نیست و به کمک احتیاج دارند تا شهر را به جلو برانند.» به گفتهٔ منگ فرمولی که برای شهر پیدا کردند این بود: «شهری روشنفکر که جوامع بینالمللی را در خود میپذیرد و به جوانان اجازه میدهد تا زندگی کنند و ایدههایشان را بیابند.» به بیان دیگر شهر با همهٔ ایدههای قدیمش در خودنمایی قدرت در تضاد بود: برلین انکاری شد بر گذشتهٔ غمانگیز آلمان و تاریخ قدرت، نظارت، خشونت، ستم و تخریب.
فقیر ولی جذاب
یک مشکل وجود داشت. نبود صنایع و تجارتهای عظیم مساوی بود با کمبود مالیات. مشکلی که اکنون نیز وجود دارد. در حال حاضر برلین ۶۳ میلیارد یورو بدهی و ۳۰ درصد کمبود بودجهٔ سالیانه دارد که برای تکمیل آن از دیگر ایالتها و دولت فدرال کمک میگیرد. برلین بدون کمک باقی ایالات نمیتواند ادامه دهد. کسری بودجهٔ سالیانه رو به کاهش است و سرمایهگذاریهای جدید نیز با استقبال روبرو میشوند، ولی با این وجود به نظر میرسد که اضطرار چندانی برای از میان برداشتن این فاصله وجود ندارد. شهر به آیندهاش توجه چندانی نشان نمیدهد؛ همانطور که شهردار برلین گفت: «شهر فقیر ولی جذاب است.»
توسعهٔ عظیم برلین به روش خاص خودش صورت میگیرد: با بهره از توریسم، سرمایههای نوین اینترنتی، افزایش جمعیت، آگاهی روزافزون نسبت به این مساله که موقعیت جغرافیاییاش در آیندهٔ اروپای شرقی و غربی نقش حیاتی ایفا میکند، با پولی که در پی حضور دولت فدرال به شهر سرازیر میشود.
سؤال اینجاست که آیا موفقیتهای عظیم شهر باعث فرسایش آزادیهای مشهور برلین خواهند شد یا خیر؟ در اعتراض به ساخت مجتمعهای آپارتمانی جدید، تظاهرات برگزار میشود. در محلاتی همچون کرویزبرگ و میته که در دههٔ ۱۹۹۰ محل تجمع آزادانهٔ مردم و هنرمندان بودند مسالهٔ پول مطرح شده است، تزریق سرمایهای که بافت شهری فراگیر را دگرگون خواهد کرد.
با زنی در کرویزبرگ مصاحبه کردم که از افشای نامش خودداری کرد. او برایم توضیح داد که چگونه ثروتمندان ماشینهای گرانقیمتشان را در محلهٔ او پارک میکنند «تا اعیانسازی کنند، آنها به مدرسه احتیاج ندارند. فقط جای پارک میخواهند» هر بار که لیموزین سرمایهگذاران از کنارش عبور میکند، فریادش بلند میشود: «از اینجا دور شوید، خانهٔ من سرمایهٔ شما نیست.»
مداومت این بافتهای فراگیر شهری تنها راه چاره برلین برای فرار از فشارهای مدرنیته است. برلین باید به هر قیمتی که شده از الگوی لندن (ویرانگری شایع در بازار آزاد مسکن) یا الگوی پاریس (هستهٔ مرکزی سفید و بسیار شیکی که توسط حومهٔ مهاجرنشین و فقیرنشین احاطه شده است) پرهیز کند. تنها با مشارکت و یکپارچگی است که یک شهر مدرن میتواند شهری انسانی نیز باشد. چنین پیامی از گوشه و کنار شهر به گوش میرسد.
مارکو کلاسن - تاریخپژوه اجتماعی - و رابرت شاو - فیلمساز- از سال ۲۰۰۹ یک باغ ۷۰۰۰ یارد مربعی را با نام «پرنسس اینن گارتن» در مرکز برلین به راه انداختهاند. محصولات این باغ چندان زیاد نیستند ولی اگر بگویی که این فعالیت بیشتر جنبهٔ نمایشی دارد تا حقیقی، کلاسن پاسخی کاملا برلینی به شما میدهد: «مگر فرقی هم میکند؟ در هر فصل ۱۰ هزار نفر در برنامههای باغبانی آزاد ما شرکت میکنند. همگی ما اطلاعات باغبانیمان را با هم تقسیم میکنیم. این کار مردم را به هم نزدیک میکند. محصول باغ ما در حقیقت پدید آمدن اجتماعات است.» کلاسن میگوید: «این باغ روش دیگری از همزیستی و نزدیکی به طبیعت، اقتصاد، تقسیم درآمد است و چیزی فراتر از وقتگذرانی صرف است. باغ ما نماد بسیاری از آرزوهای مردم است.» بسیاری از ساکنین شهر عقیده دارند این فرهنگ که پیش از سال ۱۹۸۹ در برلین غربی زاده شده، در شرف نابودی است.
شهری ساخته شده از فرهنگ
کلاسن میپرسد: «آیندهٔ شهر چه خواهد بود اگر ما آن را به خریداران با بالاترین قیمت بفروشیم؟ طراحان شهری و معماران این شهر را بنا نکردهاند، برلین از فرهنگ و روابط مردمش ساخته شده است. احساس جمعی بسیار قدرتمندی وجود دارد که از فضای آزاد و مشارکت مردمی استفاده کنیم بدون اینکه به طراحیهای شهری تن بدهیم، این یعنی آغاز پروژههایی که بدون سود مالی، منفعت اجتماعی تولید کنند. نمیتوان با تمرکز بر بازار نیازهای یک جامعهٔ متمدن را برآورده ساخت. بازار اهمیتی برای محیط زیست و جامعه قائل نیست.» این یک دیدگاه قدرتمند است که اکثریت مردم شهر با آن موافق هستند. اینکه زیر بار قدرت و پول نروند و اجازه ندهند اموال مادی، روابط انسانی را از بین ببرد.
ولفگانگ تیرز، سیاستمدار اسبق برلین شرقی که از سال ۱۹۸۹ به بعد از نزدیک در جریان اتحاد دو آلمان و برلین قرار داشت، میگوید: «شهری که دوستش دارم یک کلانشهر پر سر و صدا و پر از تناقض است و جریانهای متفاوتی آن را به جهتهای مختلف سوق میدهند.»
آرزوی او این است که برلین «یک شهر زنده و سازگار با محیط زیست شود». اما افزایش تجارت و جذب سرمایهگذاری میتواند بذر تخریب را در خود نهان داشته باشد. تیزر در محلهٔ پرنزلائربرگ زندگی میکند که زمانی در برلین شرقی قرار داشت، طی بیست سال اخیر ۹۰ درصد جمعیت این منطقه به بیرون رانده شدهاند. او میگوید: «اعیانسازی تجربهای است که در ده سال گذشته شکل گرفته، تجربهای که بسیار تلخ و دردناک است. مردم انتظار دارند که شهر این روند را آرام سازد تا از میزان تلخی آن کاسته شود. تمرکز فشرده بر یکپارچگی و سازش میان عناصر مختلف، ذات اندیشهٔ سیاسی آلمان است. ما باید چنین چیزی را در برلین اجرا کنیم.»
موفقیت شگرف آلمان پس از ۱۹۴۵ محصول آن چیزی است که آلمانها آن را «کاپیتالیسم فاقد ابعاد اجتماعی» مینامند. تیرز میگوید: «شهرهای لندن و پاریس نزد اکثر مردم برلین یک الگوی منفی از بازار آزاد تلقی میشوند. اکثر آنها دولتی را میخواهند که بتواند روند ساخت و ساز را کنترل کند.»
این تناقض اصلی است: پیشرفت برلین در گروی سازماندهی دقیق از یک شهر به ظاهر آزاد است. اما چگونه باید در مقابل سلطهٔ روزافزون بازار مقاومت کرد؟ چگونه باید موسسهای را تاسیس کرد که مردم به آن اعتماد داشته باشند؟ چگونه باید موفقیت و صمیمیت را بر هم منطبق کرد؟
همزیستی دولت فدرال و شهر کاملا ناواشنگتنی برلین بسیار الهامبخش است. افرادی که گمان میکنند آلمان یعنی مهندسانی با قاب عینک فلزی که در جستوجوی بهترین روش باز شدن درب خودروی آئودی هستند، باید نگاهی به این شهر بیاندازند. با وجود اوباش جناح راستی و مهاجران غیرقانونی، برلین امیدبخشترین تجربهٔ اروپاست. مردم در قرن نوزدهم برلین را اینگونه توصیف میکردند: «شهری که هنوز وجود ندارد ولی در حال بوجود آمدن است.» این جمله برای توصیف برلین امروزی نیز صدق میکند.
منبع: نشنال جئوگرافی
- 12
-
آن شب که دیوار شکست/گذر از دیوار برلین: آغوشهای شکسته
گونتر گراس (چپ) و هاینریش بل
نهم نوامبر ۱۹۸۹ در لحظهٔ فروپاشی دیوار برلین، گورباچف خواب بود، خوابی که حالا به آن افتخار میکند، او در خاطراتش دربارهٔ آن شب که مردم دنیا جلوی تلویزیونها اشک شادی میریختند، نوشته: «من به فروریختن دیوار برلین به عنوان موضوعی هراسآور نگاه نمیکردم، چون در شب آن واقعه خواب بودم، میدانستم بعد از فروریختن دیوار شری در کار نخواهد بود.» البته که گورباچف به خاطر همین خوابیدن بعدها مورد تشویق غربیها قرار گرفت، چون او میتوانست با فرستادن نیروهای کمکی جلوی ایجاد هستههای مقاومت را بگیرد.
۲۵ سال از فروپاشی دیوار برلین میگذرد، اما هنوز بیاینکه بدانی مرز این دیوار کجا بوده، میشود از چهرهٔ افسرده و بیروح بخش شرقی برلین فهمید که در آنجا چه بر سر آدمها و زندگیشان آمده است. گورباچف امروز هست، ریگان دیگر زنده نیست، اما خاطرهٔ سالهای زندگی پشت دیوار محو نمیشود. هاینریش بل و برتولت برشت پیش از فروپاشی دیوار از دنیا رفتند، اما خیلیها ماندند و در کمال حیرت شاهد پروندههای قطوری بودند که از خصوصیترین زوایای زندگیشان ساخته شده بود.
سیگار غربی نمیخواهی؟
تیموتی گارتوناش یکی از ناظران زندهٔ آن شب است، شبی که پای دیوار شاهد اشکهای آدمهایی بود که انگار از زندان رها شده بودند. او در نوامبر امسال پای دیوار سخنرانی کرد و از ترسهایش گفت، از اینکه محدود کردن دسترسی به اطلاعات دیوارهای تازهای است که این روزها ساخته میشود. او در یادداشتی مفصل که به مناسبت ۲۵ سالگی فروریختن دیوار در گاردین نوشته، به بخشی از خاطراتش از آن شب اشاره کرده است: ما به مرزبانان سفید چهرهٔ آلمان شرقی که به نگهبانی ایستادهاند شکلات پرتاب میکنیم – نگهبانی در برابر چه؟ دفاع از چه؟ آنها بالای دیواری ایستادهاند که از دیروز بیمصرف شده است. آنها شکلاتها را با چکمههایشان کنار میزنند. یکی از اهالی برلین غربی که کنار من ایستاده است همچنان به تلاش خود ادامه میدهد: «سیگار غربی نمیخواهی؟» جواب رد گوسفندوار. بعد من میپرسم: «چرا شما اینجایید؟» این بار، من جواب میگیرم: «درخواست مصاحبه باید از قبل تسلیم شود، چه در این طرف، چه در طرف خودتان.»
این سطور در دفترچهٔ یادداشت من نوشته شده است. لحظههای سورئالیستی از بزرگترین نقطهٔ عطف زمانهٔ ما. در زبان آلمانی همهٔ اسمها با حرف بزرگ نوشته میشوند، بنابراین حتی دیوار یک کلبه هم Mauer نام دارد، با حرف بزرگ. ولی در زبان انگلیسی دیوارها بیشمارند و دیوار با حرف بزرگ فقط یکی است که آن هم در شب پنجشنبه نهم نوامبر ۱۹۸۹ «فروریخت» و اصطلاح جدیدی را وارد تاریخ کرد: «فروریختن دیوار».
دفترچهٔ خاطراتم پر است از خاطرههای اینچنینی که برای همیشه در یادم میماند، آن شب عجیب و صبح فردایش دهم نوامبر تصاویری دیدم که هرگز دیگر تکرار نمیشوند. آدمهای از نفس افتادهای که خودشان را رسانده بودند لب مرز و میگفتند: «ببخشید راه از کدام طرف است؟» یا آن مردی که پای دیواری که داشت تکه تکه میشد، فریاد میزد: «۲۸ سال و ۹۱ روز!» یا پوسترهایی که در همان دقایق به شکل دستنویس خلق شده و رویش نوشته بودند: «فقط امروز است که جنگ واقعا تمام شده است.»
اما ماجراهای دیگری هم بودند که من پاک فراموششان کرده بودم و بعضی از آنها خیلی با حال و هوای قصهمانند آزادی همخوانی نداشتند. درست مثل آن روزی که در یکی از سالنهای تئاتر مشهور برلین شرقی برنامهٔ مباحثهای سه روز بعد از فروریختن دیوار برلین برگزار شد، رئیس پلیس مخفی آلمان شرقی که به میشا گرگه مشهور بود و بعدها طرفدار گورباچف شده بود، روی صحنه جلوی چشمهای حیران همه همچنان از اشتازی دفاع میکرد.
همهٔ راهها تنها و تنها به برلین ختم میشود
هر چند بسیاری از نویسندگان ساکن آلمان شرقی در اوایل دههٔ ۶۰ با اطمینان از بالا رفتن و ساخته شدن این دیوار حمایت میکردند، اما به زودی رویایشان به سرابی مطلق و گردابی سیاه بدل شد. در آلمان غربی هم اوضاع بهتر نبود، خیلیها نسبت به بالا رفتن دیوار بیتفاوت بودند، همانهایی که به قول «گونتر گراس» بعدها موقع فروریختن دیوار بیش از دیگران خوشحالی کردند. گونتر گراس، نوبلیست ادبی در تمام آن سالها برای دوستان آن سوی دیوارش نگران بود. او میگوید: «دیوار برلین از آن شوخیهای تلخ با مردم برلین بود، خانمانبرانداز و پر از یاس.»
گراس شیفتهٔ برلین است، او با وجود همهٔ مخاطرات حتی از سفر به برلین شرقی هم چشمپوشی نکرد. گراس در یکی از یادداشتهایش دربارهٔ برلین مینویسد: «اگر همهٔ راهها تنها و تنها به رم ختم میشود، پس رم حتما همان برلین باید باشد.»
ژانویهٔ ۱۹۹۰ تنها چندماه پس از سقوط دیوار برلین، گونتر گراس سفری به سراسر آلمان از غرب تا شرقیترین نقطهٔ آن داشت و یادداشتها و برداشتهای شخصیاش از این سفر را منتشر کرد. او چنان درگیر تغییرات پس از فروپاشی بود که همه چیز را ثبت میکرد؛ از سخنرانیها و ملاقاتهای میان سیاستمداران تا صحبتهایی که با شهروندان دو سوی آلمان داشت را کنار هم میچید که حاصلشان در دو رمان مشهور «آواز قورباغه» و «خیلی دور از صحرا» منعکس شدهاند. گونتر گراس میگوید: «آلمان بعد از پایان جنگ و بعد از فروپاشی چنان شد که برای درک آنچه در اروپا به سر مردم آمد باید حتما سفری به برلین داشته باشم... دلم همیشه برای برلین میتپد، دههٔ ۶۰ وقتی دیوار وسط برلین بالا رفت انگار رویاهایم تکه پاره شدند و در آن شب نوامبر که دیوار فروریخت احساس کردم زندگی دوباره روی خوشش را نشانم داده است.»
در برلین غربی دو نویسنده بودند که بیش از دیگر نویسندگان درخواست میکردند تا دیر نشده کاری کنند، یکی از آنها گونتر گراس بود و دیگری ولف دیتریش اشنوره. این دو نامهٔ سرگشادهای نوشتند با تیتر «وقتی پدرم ریش سرخ داشت»، اما خیلی از نویسندهها این نامه و فراخوان را نادیده گرفتند. نامهای که بعدها برای اشتازی بدل به یک سند حسابی شد.
گونتر گراس از اینکه سه دهه تمام در یک آکواریوم زندگی کرده حال خوشی ندارد. در روزگار جدایی دو آلمان، سربازان اشتازی نزدیک به سه دهه، لحظه لحظه زندگی او را زیر نظر داشتند، در نهایت هم دربارۀ او ۴ هزار صفحه مدرک جمعوجور کردند که چندی پیش در قالب کتابی با اجازهٔ گونتر گراس منتشر شد. گونتر گراس تازه یک دههٔ پیش از وجود چنین پروندهای مطلع شد و در کمال حیرت در گفتوگو با رسانههای آلمانیزبان گفت: «احساس میکنم مدتها مثل یک کوسهٔ پیر بودم که در آکواریوم زندگی کردهام و یک سری آن بیرون ایستادهاند و لحظه لحظه زندگیام را زیر نظر داشتهاند. طبیعی است که دیگر هرگز در زندگی احساس امنیت نکنم. اما آن وقتها در روزگار دو تکه شدن آلمان حدسهایی میزدم و سعی میکردم به این مساله یعنی زیر نظر گرفته شدنم توسط دولت آلمان شرقی اهمیت ندهم.»
گونتر گراس از اولین سالهای دههٔ ۶۰ از سوی پلیس مخفی آلمان شرقی زیر نظر بود. با این حال او احتمال اینکه نهادهای امنیتی غربی هم دربارهاش جاسوسی کرده باشند، منتفی نمیداند. کای شولوتر، روزنامهنگار سرشناس آلمانی در این زمینه پژوهشهای مفصلی انجام داده است که بر اساس آنها هاینریش بل و گونتر گراس از سوژههای اصلی بودند و در هر سفری که داشتند حتما ماموران اشتازی همراهشان روانه میشدند. کای شولوتر کتابی نوشته است با عنوان «گونتر گراس زیر نظر اشتازی» که در آن نکات مهم و شیوههای جاسوسی اشتازی که در ۴۳۰۰ صفحه جمعآوری شده را استخراج کرده است.
علاوه بر این گراس به پشتیبانی از نویسندگان ناراضی آلمان دموکراتیک، از جمله اوه جانسون پرداخت که برای نوشتن رمان «حدسیاتی دربارهٔ یعقوب» به شدت اذیت شده بود. اشتازی که فعالیتهای گراس را با موازین سوسیالیستی جامعهٔ آلمان شرقی هماهنگ نمیدید، جاسوسی علیه او را آغاز کرد. او امروز در این باره میگوید: «ما در واقع در این مورد شوخی میکردیم. در دیدارهای ما بیشتر در مورد تفاوتهای مشخص بین شعر و شاعری در آلمان دموکراتیک و آلمان غربی حرف میزدیم و فکر میکردیم کسانی که دارند به حرفهای ما گوش میدهند، برای اینکه آنها را به زعم خود تعبیر و تفسیر کنند و چیزی ازشان بیرون بکشند، با چه مشکلاتی روبرو خواهند شد.»
گونتر گراس امروز معتقد است که دیدارهای او با نویسندگان آلمان شرقی، بیشتر میتوانست برای همکارانش در شرق خطرناک باشد تا برای او که در آلمان غربی زندگی میکرد و از حمایت سران و رهبران سیاسی آن دوران نیز برخوردار بود.
با این حال مأموران اشتازی، یک لحظه هم از تعقیب گراس، به ویژه وقتی به برلین شرقی مسافرت میکرد تا با همکاران یا دوستانش ملاقات کند، غافل نمیماندند. مثلاً در گزارشی در خصوص جلسهٔ داستانخوانی گراس در سال ۱۹۸۸ که به دعوت کلیسا صورت گرفته بود، آمده است: «گراس و همسرش در این مراسم البسهٔ تمیز و مرتبی به تن داشتند. گراس دائم مشغول کشیدن سیگار یا پیپ بود. گراس و همسرش تنها به دیدن کلیساها، کتابفروشیها و مغازههای آنتیکفروشی علاقه نشان میدادند. در مدت اقامت گراس و همسرش، تمام مدت خانم گراس رانندگی میکرد.»
در برلین همه چیز یافت میشود، جز اشک
هاینریش بل در یکی از آخرین مصاحبههایش گفته بود: «شاید ما باید زودتر از اینها برای خودمان اشک اختراع میکردیم، اشک که نباشد آدمی دچار یکجور بهت جنونآمیز میشود. به مردمی که در کوچهها تند تند راه میروند نگاه کنید. آنها موقع راه رفتن یک دفعه به یک گوشه خیره میشوند و مبهوت میمانند. بله چرخ جهان اینجا دیگر از کار افتاده است.»
هاینریش بل یکی از چهرههایی بود که خیلی زودتر از دیگران به بالا رفتن دیوار واکنش نشان داد. اسناد اشتازی از او به عنوان نویسندهای که بدگویی آلمان شرقی را برای غربیها و خارجیها میکند، نام برده است. او یکی از ۲۲ نویسندهٔ آلمانی بود که در نامهای به سازمان ملل خواستار جلوگیری از دوپاره شدن آلمان شدند. هاینریش بل سال ۱۹۶۱ را در یادداشتهای شخصیاش سیاهترین سال آلمان بعد از جنگ جهانی دوم ثبت کرده است. او میگفت نویسنده وجدان ملت است و باید صدایش از دو سوی دیوار عبور کند. هاینریش بل از مدافعان حقوق نویسندگانی بود که در آلمان شرقی مدام از سوی رسانههای تحت نظارت اشتازی متهم میشدند. او در یکی از مشهورترین مقالههایش به دفاع از ولف بیرمان پرداخت که در آستانهٔ دستگیر شدن از سوی اشتازی بود. هاینریش بل هم پروندهٔ قطوری در اشتازی داشت. فردای فروپاشی دیوار برلین خیلیها پای دیوار یاد او را زنده کردند و بخشهایی از «آبروی از دست رفتهٔ کاترینا بلوم» را خواندند.
سرشکستگان آنسوی دیوار
اروین اشتریتماتر به «شولوخوف آلمان شرقی» مشهور بود. او یکی از نویسندههای جمهوری دموکراتیک آلمان بود که روز فروپاشی دیوار برلین در خانهاش ترجیح داد هیچ اظهارنظری نکند. اشتریتماتر نگران گوشههای تاریک زندگیاش بود، نویسندهای که تا دیروز دولت آلمان شرقی از او به عنوان چشم و چراغ ادبیات یاد میکرد و کتابهایش در مدرسهها تدریس میشد حالا باید در برابر اتهامهایی که علیهاش مطرح بود پاسخ میداد. او نتوانست مثل برتولت برشت روسفید از آب دربیاید، برشت در تمام آن سالهایی که در آلمان شرقی کار کرد هرگز از سوی دوستانش با اتهامهای امنیتی مواجه نبود، اما اشتریتماتر استعدادش را هدر داد. هر چند که برتولت برشت نمایشنامهٔ «قبر گربه» او را به عنوان اولین نمایشنامه دراماتیکی که به مبارزه طبقاتی میپردازد معرفی کرده بود. اما او بعدها تا پایان عمر ۸۲ سالهاش سکوت کرد و ترجیح داد بقیهٔ جامعهٔ ادبی آلمان یکپارچه نادیدهاش بگیرند. او از سال ۱۹۴۷ عضو حزب کمونیست آلمان شد و مدتی مسئول حزبی ۷ روستای اطراف محل سکونت خود بود. اشتریتماتر، پس از انتشار چند اثر به عضویت آکادمی هنر پذیرفته شد و چندی نیز در مقام منشی کانون نویسندگان آلمان شرقی فعالیت کرد. اینکه در سالهای دههٔ ۱۹۶۰ برای اشتازی خبرچینی میکرد از آن دست اتهامهایی بود که ترجیح داد دربارهاش حرف نزدند.
نوامبر ۱۹۸۹ و لحظهٔ فروپاشی دیوار برلین بعدها تاثیرش را در دنیای ادبیات حفظ کرد، نویسندگان آلمانی در دو سوی دیوار بر اساس واکنشهای پیش از فروپاشی دیوار در آلمان یکپارچه ارج و قرب پیدا کردند یا حتی نادیده گرفته شدند و نسل تازهای از راه رسید که سعی داشت با روی آوردن به ادبیات جدید و غیرسیاسی از آن سالهای سیاه عبور کند. «اووه تیم»، نویسندهٔ موفق آلمانی دراینباره میگوید: «دیوار ما را رها کرده، اما سایهاش از سر برلین حذف نشده است.» انگار تا ابد سایهٔ دیوار برلین روی این شهر سنگینی میکند و خورشید از سمتی میتابد که بخش شرقی این شهر همیشه در هالهای از افسردگی باقی بماند.
گذر از دیوار برلین: آغوشهای شکسته
شصت سال از زمانی که دیوار برلین ساخته شد، میگذرد. این دیوار را شاید بتوان مشهورترین نماد جنگ سرد دانست. فرو ریختن این دیوار یکی از تعیینکنندهترین لحظات قرن بیستم بود. عکسهای مردم شادی که در حال حفر سوراخ در این دیواره بودند و به موازات آن میرقصیدند، در حافظه جمعی ما قرار گرفته است.
اما در این پست به کریسمس سال ۱۹۶۳ میرویم، زمانی که چند روز بیشتر از عمر این دیوار نمیگذشت، در این زمان «یان بری»، تصمیم گرفته بود که از مردمی که از برای نخستین بار توسط دولت آلمان شرقی اجازه یافته بودند، با عبور از دیوار، خویشاوندان خود را در آن سو ملاقات کنند، عکسبرداری کند.
یان پیش از آن به عنوان عکاس مجله «درام» به خاطر عکاسی از وقایع آفریقای جنوبی، شهرتی به هم زده بود، او تنها عکاسی بود که قتل عام سال ۱۹۶۰ این کشور را به تصویر کشیده بود. اما این بار او تصمیم گرفته بود که شخصا و بدون چشمداشت مالی به برلین سفر کند تا عکسهای خوبی شکار کند.
به محض ورود به شهر، او به بخش شرقی رفت، او دوربینهای Leica و نیکون F به همراه داشت. یان تصمیم داشت که یک خانواده را در زمان ملاقات، همراهی کند، اما هیچ کس به خاطر حضور پلیس، حاضر به همراهی شدن نبود. مردم از هر کسی که دوربین داشتند، واهمه داشتند و از آنجا که او مترجمی همراه نداشت، کارش دشوارتر میشد.
به همین خاطر یان تصیمم گرفت که در ایست بازرسی به انتظار بکشد، بلکه به مدد بخت و اقبال، سوژهاش را شکار کند. ناگهان او دو مرد را دید که مشخص بود، برادر هستند و درست مثل هم لباس پوشیده بودند، آنها کلاهها و عینکها و کتهای چرمی شبیه هم داشتند.
منظره نزدیک نبود و یان ترجیح داد از لنز دویست میلیمتریای که روی دروبین نیکوناش کار گذاشته بود، برای عکسبرداری استفاده کند. حاصلاش این عکس شد:
یان به امید انتشار عکس و خبر به پاریس بازگشت، اما دفتر پاریس آژانس خبری ماگنوم پیش از زمان تعطیلات بسته شده بود و خبر به موقع منتشر نشد و هیچ وقت بخت انتشار کامل پیدا نکرد.
عکسهای بسیار ماندگار و مشهوری در مورد دیوار برلین گرفته شده است، از جمله عکس مشهوری که از یک سرباز مرزبان به نام «کنراد شومان» در حال پرش از روی سیمهای خاردار و فرار به سوی آزادی گرفته شده است:
یا عکسی که ریموند دپاردون در سال ۱۹۸۹ از مردی که بر روی دیوار برلین نشسته بود، گرفته بود:
اما عکسی هم که یان گرفت، یکی از بهترین عکسها در این زمینه است، عکسی که در آن دو برادر که تقریبا تصویر آینهای هم هستند با دستهای گشاده از هم در انتظار درک آغوش هم هستند و حس و حال قابل لمسی از نشاط را ارائه میدهند.
این عکس گرچه تنها یک لحظه را به تصویر کشیده، اما بیانگر هزینه انسانی بنای دیوار برلین و جای دردناک زخمی است که در نتیجه جدایی آدمها از هم ایجاد میشود.
یان، عکسهای مشهور دیگری از چنین لحظات انسانیای هم دارد، او به خاطر این نوع روزنامهنگاریاش، مشهور و مورد احترام است و از او به خاطر کارهایش در آفریقای جنوبی و کتاباش تحت عنوان The English نقدیر شده است. او همچنان به کارش ادامه میدهد.- 13
-
برلین، ۱۹۶۳: سه روایت از شهر تقسیم شدهزک گلدهمر / ترجمه: شیدا قماشچیدر سال ۱۹۶۳ نشریهٔ آتلانتیک ضمیمهای ۴۳ صفحهای با عنوان «برلین، شهر شکسته» منتشر کرد. گزارش فقط دو سال پس از آغاز ساخت دیوار برلین تهیه شده و داستانهای مربوط به تقسیم شهر به دو نیمهٔ غربی و شرقی توسط یک دیوار را روایت میکرد. در بیست و پنجمین سالگرد سقوط دیوار برلین، وبسایت آتلانتیک برخی از روایات ساکنان برلین را بازنشر کرده است.نگهبان فراری
شب کریسمس سال ۱۹۶۱ یک نگهبان آلمان شرقی با نام «مایکل مارا» به آلمان غربی گریخت. او تنها نگهبانی نبود که فرار میکرد: تا سال ۱۹۶۳ بیش از هزار نگهبان از دیوار فرار کردند. یکی از آنها کنارد شومان بود؛ تنها سه روز پس از ساخت مانع میان دو شهر از آن گریخت، گریزی که تصویر مشهور «جهش به سوی امید» از آن به یادگار مانده است. اما داستان مایکل مارا، فرار و بازگشت او به سمت نگهبانان مرزی جذابیت دارد. مارا لحظهای از زندگیاش را بازگو میکند که دو سال پس از پناهندگیاش به آلمان غربی هنگام پرسه زدن کنار دیوار با نگهبانان مرزی ارتباط پیدا کرد:
چند هفته پیش، بعدازظهر یک روز نزدیک ایستگاه بازرسی چارلی مشغول پرسه زدن بودم. در آنسوی دیوار سه سرباز روی بلوکهای بتونی نشسته بودند. با اشاره به من فهماندند که سیگار میخواهند. به نزدیکترین باجه سیگارفروشی رفتم و چند پاکت سیگار لایف خریدم، سیگاری که محبوب سربازان مرزی بود. چند کلمهای برایشان نوشتم و با سیگارها به آنسوی دیوار پرتاب کردم. سربازها با دقت اطرافشان را کنترل کردند و وقتی مطمئن شدند که کسی متوجهشان نیست سیگارها را برداشتند. کمی بعد یادداشتی را با سنگ به اینسوی دیوار پرتاب کردند. نوشته بودند: «بابت سیگارها ممنونیم…ما ازدواج کردهایم و بچه داریم برای همین است که نمیتوانیم به آنسوی دیوار پناهنده شویم. مجبوریم با این وضع سر کنیم. خیلیها اینجا مثل ما فکر میکنند.»
سیگارها را بین خودشان تقسیم کردند و پاکت را سوزاندند. یکی از آنها دائما مواظب اطراف بود تا کسی نزدیک نشود. یک یادداشت دیگر نوشتم و برایشان توضیح دادم که من هم یک سرباز مرزی بودم و به غرب پناهنده شدم، دوست دارم که باز هم کنار دیوار بیایم و با آنها ملاقات کنم. این یادداشت را با دو بسته دیگر از سیگار لایف به آنسوی دیوار پرتاب کردم. آنها با شرح جزئیات به من پاسخ دادند: «امروز آخرین روز از دورهٔ شانزده روزهٔ نگهبانی ما از دیوار است. تو هم خوب میدانی که شرایط اینجا چگونه است. فردا باید دورهٔ فشردهٔ آموزشی را آغاز کنیم. برای اینکه بفهمی نگهبانان جدید خودی هستند به آنها میگوییم که کلاههایشان را بر عکس در دست بگیرند. ما نوزدهم یا بیستم به اینجا باز میگردیم. خیلیها آرزو دارند که جای تو باشند.» علیرغم اینکه کنترل شدیدی بر دیوار وجود داشت اما هر از چندی با این سربازها صحبت میکردم. گرایش به آزادی را نمیتوان سرکوب کرد و این مایهٔ امیدواری است.
حفاری تونل
در دسامبر سال ۱۹۶۲، شبکهٔ انبیسی مستند «تونل» را پخش کرد؛ مستند ۹۰ دقیقهای دربارهٔ تلاش سه دانشجوی برلین غربی برای حفر تونل زیر دیوار و کمک به خانوادههای پناهجو. اما تنها دانشجویان در این کار دست نداشتند. در همان زمان «اریکا فن هورنشتاین»، نویسندهٔ متولد پتسدام، با گروه سه نفرهٔ دیگری از حفاران تونل در برلین آشنا شد. آنها ورنر، اُتو و فرانتس نام داشتند. (هورنشتاین نام خانوادگی این سه تن را منتشر نکرد.) این مصاحبهها که از تحقیقات او برای کتابش «آنسوی دیوار برلین» در سال ۱۹۶۲ تهیه شدهاند، تنشهای میان اعضای گروه را نشان میدهند. دیدگاه فرانتس - که از آلمان شرقی پناهنده شده است - نسبت به شهر برلین با دیدگاه اُتو و ورنر متفاوت است. این دو دانشجویانی بودند که در کنار تحصیل به حفر تونل هم میپرداختند. هر سهٔ آنها نسبت به عملیات نجات خوشبین بودند ولی کاملا از آیندهٔ برلین ناامید بوده و هیچ امیدی به اتحاد میان دو آلمان نداشتند. (متن را به شکل سؤال و جواب تغییر دادهایم تا فهم آن آسانتر شود.)
اریکا فن هورنشتاین: فکر میکنید اهمیت برلین غربی برای ساکنان بخش شرقی در چیست؟
فرانتس: امروزه برلین اهمیت چندانی ندارد. برای آلمان شرقی، برلین هم به یکی از شهرهای مرزی همچون هانوفر و درسدن تبدیل شده است. برلین پیش از اینکه دیوار بالا برود برای شرق اهمیت داشت. مردم مانند بچهها خوشحال میشدند مغازهای را ببینند که در ویترینش پرتقال چیده شده است. من تا هجده سالگیام یک پرتقال واقعی ندیده بودم. اما فقط به خاطر ویترین مغازهها نبود که به برلین غربی آمدیم. میتوانستیم با خیال راحت در خیابان قدم بزنیم و صحبت کنیم بدون آنکه مجبور باشیم هر چند دقیقه یکبار اطرافمان را کنترل کنیم. به هر حال اینها گذشته است. عدهٔ اندکی معتقدند اگر شرق، برلین غربی را تصرف میکرد آینده بسیار تاریکتر بود و کل آلمان غربی نیز به تسخیر در میآمد.
ورنر: یک دقیقه صبر کن. واقعا تعداد کسانی که اینطور فکر میکنند اندک است؟
فرانتس: من اینطور فکر میکنم.
ورنر: فکر میکنم بیشتر مردم بخش شرقی هستند که میگویند برلین همان است که بود؛ یک نماد یا دیواری که تنها در صورتی تداوم مییابد که قدرت حامیانش تضمین شود و حرفهایی از این دست.
فرانتس: به عقیدهٔ من این دیوار در حال فرو ریختن است.
ورنر: همین است که مردم را میترساند و آنها مجبور میشوند بگویند به خاطر خدا هم که شده نگذارید دیوار برداشته شود! اگر این اتفاق بیافتد در سوی دیگر چیزی جز تسلیم نخواهد بود.
فرانتس: فکر میکنم برای کسانی که در آلمان شرقی اینگونه فکر میکنند، برلین غربی سقوط کرده به شمار میآید.
اُتو: تو خیلی تلخ به قضیه نگاه میکنی.
فرانتس: شاید.
اُتو: من میخواهم راجع به نقش احساسات در این شرایط، چه در غرب و چه در شرق هشدار بدهم. در آلمان غربی، وقتی با همکلاسیهایم راجع به برلین حرف میزنم و برایشان توضیح میدهم که چه اتفاقاتی در حال وقوع است و چه کاری از دست آنها بر میآید، همگی متعجب میشوند و ابراز همدردی میکنند. برلین برای آنها خارقالعاده است چرا که همیشه در کنار دیوار اتفاقاتی رخ میدهد، گلوله شلیک میشود و چیزهایی از این قبیل. برای همین است که آلمانیها دوست دارند برلین را ببینند. اما مطمئنم اگر از آنها بخواهید در ساخت تونل فرار کمک کنند، هیچکدام قبول نمیکنند و هر کدامشان بهانهای میتراشند.
هورنشتاین: کسانی که با هم جمع میشوند، تونل حفر میکنند و عملیات نجات ترتیب میدهند معمولا چگونه افرادی هستند؟
اُتو: بیشتر آنها کسانی هستند که از آلمان شرقی پناهنده شدهاند. میتوان گفت که ۹۰ درصد کسانی که به پناهندگی افراد کمک میکنند خودشان قبلا پناهنده بودهاند… اما باید یک موضوعی را روشن کنم: نمیتوان انتظار داشت که کسی امروز پناهنده شود و فردا حفر تونل را آغاز کند. اول باید به اینجا خو بگیرد. باید با افراد دیگر و اهالی برلین غربی رابطه برقرار کند. بسیاری از پناهندگان جوان را میشناسم که از ناتوانیشان در برقراری روابط جدید به تلخی شکایت دارند. به سختی با آلمانیها و برلینیهای بخش غربی دوست میشوند. انگار یک مانع غیرقابل عبور میان آنها وجود دارد.
فرانتس: میان طرز فکرها شکاف عمیقی وجود دارد. اختلاف بسیار زیاد است…
ورنر: من هم همین احساس را دارم. بعضی وقتها فکر میکنم که مردم نمیخواهند به برلین شرقی بروند زیرا مایل نیستند که این اختلافها را ببینند. نمیخواهند نزد خودشان اعتراف کنند که ما اینجا در جای گرم و نرم نشستهایم ولی مردم آنجا برای خرید یک موز باید سه ساعت در صف بایستند. زمانی که با یک پناهنده از شرق روبرو میشوند همیشه یک تنش وجود دارد: دنیای او جهنم است و من اینجا راحت نشستهام.
اُتو: من از این موضوع تعجب نمیکنم. دلیل آن خونسردی و بیعاطفگی مردم آلمان غربی به خصوص جوانان است. آنها نمیدانند که چگونه باید بنشینند و با این مردم حرف بزنند و با شرایط پیچیدهای که در شرق وجود دارد مواجه شوند…
ورنر: در همین رابطه، باید از خودمان بپرسیم که آیا این بیعلاقگی و بیعاطفگی نسل جوان فقط مختص به آلمان است یا در جوانان کشورهای دیگر همچون آمریکا و فرانسه و انگلیس نیز به چشم میخورد؛ باید بپرسیم که آیا این یک بیماری اجتماعی نیست که امروز همهٔ دنیا را گریبانگیر خود کرده است.
کارگر شورشی
«کرت ویسماک» حتی پیش از ساخت دیوار برلین هم در مخالفت با جمهوری دموکراتیک آلمان فعالیت داشت. از آلمان غربی به شرقی رفته بود تا کار بیابد. او در یک تظاهرات جمعی در سال ۱۹۵۳ نسبت به شرایط کار در بلوک شرق شرکت داشت. اما ویسماک در یک اعتراض شخصی در آگوست ۱۹۶۱ یعنی همزمان با ساخته شدن دیوار برلین، به تنهایی وارد عمل شد. در کارخانهٔ کابلسازی «اُبر اشپری» در یکی از اجتماعاتی که به طور مرتب در حمایت از شوروی سازماندهی میشدند، ویسماک سخنان پوچ رهبر کمونیستها را تمسخر کرد و فریاد «انتخابات آزاد» در آلمان شرقی را سر داد. در کمال تعجب او درخواست حق رای را مستقیما به رئیس دولت آلمان شرقی «والتر اولبریخت» که به اشپیتزبارت (یعنی ریش بزی، لقب اولبریخت به خاطر آرایش ریشها به مدل مشهور شوروی) منتقل کرد. ویسماک در سال ۱۹۶۳ در مقالهٔ مجلهٔ آتلانتیک از بهای مقابله با رهبر کمونیستها نوشت که او را مجبور به ترک برلین کرد:
من به خاطر والتر اولبریخت مجبور به ترک برلین شدم. او به کارخانهٔ ما آماده بود تا راجع به دستیابی به توافقنامهٔ صلح نطق مهیجی ایراد کند. ساعت دو و نیم روز پنجشنبه همهٔ کارگران نوبت بعدازظهر یعنی هزار و پانصد نفر در سالن بزرگ برق فشار قوی جمع شدند تا به سخنرانی والتر اولبریخت رئیس شورای کشور و نخستین دبیر کمیتهٔ مرکزی گوش فرا دهند.
در لباسهای کارگری و کفشهای چوبی شبیه ماهی ساردین فشرده به هم منتظر ایستاده بودیم و برخی از کارگران از جرثقیلها و کابل جمعکنها بالا رفتند. من روی کابل جمعکن بالای سر مقامات ردیف اول نشستم. حرفهای خسته کننده و کلیشهای اولبریخت همراه با صدای آزاردهندهاش مثل همیشه حوصلهام را سر برده بود. همه چیز عادی پیش میرفت تا اینکه او گفت به گوشش رسیده که یک زن کارگر کارخانه از یکی از اعضای حزب پرسیده است که چرا ما انتخابات آزاد نداریم؟
اینجا بود که طاقتم تمام شد و عصبانی شدم. با حرارت شروع به دست زدن کردم. سکوت مرگباری همه جا را فرا گرفت، سرها به طرف من چرخید که روی کابل جمعکن بالای صحنهٔ سخنرانی فریاد میزدم: «حتی اگر تنها باشم باز هم میگویم: انتخابات آزاد!»
اولبریخت بر سرم فریاد میکشید و از «مردم» و «طبقهٔ کارگر» حرف میزد. برخی از رفقای قدیمی حزب با فریادشان به تشویق او پرداختند. میتوانستم ببینم که اعضای حزب از گوشه و کنار جمعیت به سمت من میآیند. پاهایم را جمع کردم تا نتوانند من را به پایین بکشند و فریادی زدم که فردا در همهٔ روزنامهها منتشر شد: «شما هیچ میدانید که مردم واقعا چه فکر میکنند؟»
اولبریخت عصبانی شده بود و سخنرانی شدیداللحن و طولانی ایراد کرد. این سیل کلمات من را نجات دادند زیرا هیچ کس جرات نمیکرد که کلام «والی اولبریخت عزیز» را قطع کند و اگر به سراغ من میآمدند حتما سر و صدا ایجاد میشد. رفقای حزب با سر و صدای دیوانهواری به تشویق او پرداختند ولی هیچ کس از میان کارگران او را تشویق نکرد.
هنگامی که بالاخره سخنانش به پایان رسید با عصبانیت از در بیرون رفت (نخستین باری بود که این مشکل پدید آمده بود) و رفقای حزب همراه او خارج شدند تا وفاداریشان را ثابت کنند. دوستان نزدیکم نصیحت کردند که سریعا فرار کنم ولی من مثل همیشه در نوبت کاری بعدیام حاضر شدم. یادداشتی به من دادند که به دفتر مدیریت بروم، در آنجا دو تن از اعضای کمیتۀ مرکزی حزب و دو نفر از اعضای فعال حزب در کارخانه منتظر بودند تا از من بازجویی کنند. کمی ترسیده بودم ولی هراس واقعی زمانی فرا رسید که متوجه شدم یک ماشین خاکستری من را تا خانه تعقیب میکند. بعد دیدم که مردی مقابل خانهام ایستاده است.
من و همسرم هجده ماه است که در یک اتاق کوچک در اردوگاه مخصوص پناهندگان دویزبرگ سکونت داریم. زمانی که به خانهٔ خودمان منتقل شویم راحتتر خواهیم بود. اما مردم اینجا مفهوم زندگی در تبعید را نمیدانند. ما در برلین به دنیا آمدهایم، آنجا خانهٔ ماست ولی هیچ وقت نمیتوانیم به آنجا بازگردیم. بعضی وقتها آرزو میکنم که کاش در برلین غربی مانده بودم ولی آنجا فقط یک کارخانهٔ استیل وجود داشت و نیروی کارشان تکمیل بود. فکر برلین قلبم را میفشارد. ما اهل برلین هستیم و آنجا خانهٔ ماست، اینجا احساس تنهایی میکنیم.
ادامه دارد ...
منبع :
- 20
-
در اوائل دهه 1270 ق. روسیه از ضعف ایران و گرفتاری انگلستان در شورش های هند نهایت بهره را برد؛ زیرا میدان را خالی از رقیب می دید، ابتدا ترکمن ها را تحریک به شورش علیه ایران نمود و سپس ماشین جنگی خود را به کار انداخت و به بی نظمی و هرج و مرج در منطقه پایان داد. در سال ۱۲۷۲ق. ژنرال گلوخوسکو General Gloukhovsko فرمانده روس، بیست هزار قشون خورقندی را در محل «اوزون آقاج» شکست داد و قلعه مستحکم آن به نام «توقماق قلعه» را تصرف نمود و قلعه نظامی« قاذالا» را در ساحل سیحون برای نظامیان روس برپا کرد.
این پیشروی موجب هراس انگلستان شد، بنابراین درصدد برآمد پیشروی را محدود نموده و از دست اندازی روسیه به افغانستان که طبعا تهدیدی برای هند بود جلوگیری کند. پس از مذاکرات مفصل که بین لرد گرانویل Lord Granvileنماینده بریتانیا و پرنس گورچاکف Prance Gorchakov نماینده روسیه صورت گرفت دو کشور با هم به توافقاتی دست یافتند که طبق یکی از بندهای آن روسیه متعهد شد که از رود جیحون عبور نکرده و از هرگونه اعمال نفوذ در افغانستان خودداری نماید.[12]
بدیهی است که این توافق دو طرفه هم هیچ نفعی برای ایران در بر نداشت. روسیه به تعهداتی که به انگلستان هم داد عمل نکرد و برای تثبیت موقعیتش در منطقه خط آهن کشید تا به راحتی نیروهای خود را جابه جا نماید.
میرزا موتمن المک گرمرودی ؛امضا کننده معاهده ننگین آخال به همراه وزیر مختار روسیه
ژنرال کافمان Kaufman از طرف تزار به فرمانروایی آسیای میانه منصوب شد و لشکرکشی ها را با جدیت پیش برد. لا زارف Lazaroff توسعه طلبی ها را ادامه داد و تا آغاز دهه ۱۲۹۰ ق شهرهای بخارا، سمرقند، تاشکند، خیوه و مرو به طور کامل به تصرف روسیه درآمد[13] و اینگونه سرزمین و کرانه آمودریا و اراضی شمالی رود اترک از حاکمیت ایران خارج شد. اسکوبلف skobloef فرمانده روسی در سال ۱۲۹۸ق. گوگ تیه آخرین پایگاه ترکمان ها را اشغال کرد و با خشونت تمام تکه ها را سرکوب نمود تا به جنگ و گریز و جنگ های نامنظم ترکمانان که صدمه زیادی هم به روس ها وارد کردند، پایان داده شود. ناصرالدین شاه از اینکه به ناامنی ها پایان داده شد خوشحال به نظر می رسید، اما می بایست به زودی پای میز مذاکره یک طرفه نشسته و او هم مانند نیایش ناحیه شرقی را به روسیه واگذار نماید.
در ۲۶ محرم ۱۲۹۹ عهدنامه آخال[14] در نه فصل به امضای میرزاسعیدخان موتمن الملک وزیر خارجه ایران و ایوان زی نویف Ivan Zinovif وزیر مختار روسیه رسید. طبق فصل یکم و دوم، دو طرف، رود اترک را به عنوان خط مرزی قراردادند که از ناحیه چات تا خلیج حسنقلی امتداد داشت. فصل سوم دولت ایران متعهد شد ظرف مدت یکسال قلعه غلغلاب و گرماب را که در متصرفات روسیه قرار گرفته بود تخلیه نماید. فصل چهارم اوج زورگویی یک دولت قدرتمند را نشان می دهد که طبق آن ایران حق نداشت در مسیر رودهایی که از کوه های ایران سرچشمه می گرفتند بیش از حد اراضی کشاورزی را مشروب نموده و یا روستایی تاسیس نماید.فصل ششم دولتین تعهد کردند که از مسلح کردن تراکمه خوداری کنند. [15] شاید حکام ایران امیدوار بودند که با عقد این قرارداد به ترکتازی ترکمن ها در نواحی شمالی خراسان پایان دهند اما در عمل هرگز چنین اتفاقی رخ نداد و همچنان مردم با معضل نا امنی دست و پنجه نرم می کردند. در مرحله اول اجرای قرارداد برای پایان دادن به درگیری های مرزی، ایران روستای فیروزه را به روسیه واگذار کرد و در عوض روستای حصار در غرب دریای خزر را که طبق ترکمانچای از ایران منتزع شده بود ضمیمه خاک ایران شد. مرحله دوم با تخلیه غلغلاب و گرماب و اسکان اهالی آن در خاک ایران پایان یافت. انتقال ۲۴۰ خانوار و اسکان آنها هزینه مالی زیادی به حکومت ایران تحمیل کرد. رتق و فتق مسائل و مشکلا ت مرزی و اجرای مفاد قرارداد تا سال ۱۳۱۴ ادامه یافت.
به طور کلی ولایات شرقی دریای خزر باتوجه به ضعف دولت قاجار از حیطه اداره ایران خارج شد. چنانچه یک دولت قدرتمند در راس امور قرار می گرفت، می توانست به حکومت اسمی ایران در این منطقه جنبه عملی بدهد. روسیه به راحتی بر منطقه تسلط یافت که هم به لحاظ سیاسی و هم اقتصادی برایش حائز اهمیت بود. هدف سیاسی، نزدیکی به هند و اعمال فشار بر انگلستان بود و هدف اقتصادی، دستیابی به بازار بزرگ مصرف و مواد خام همچنین بازشدن دروازه تجارت با آسیای جنوبی بود.
پایان /
پی نوشت :
[12] - عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران، تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۵، ص ۲۸۵.
[13] -پاشینو، پیشگفتار، ص17.
[14] - آخال امروزه یکی از استان های ترکمنستان با مرکزیت عشق آباد است. برای مفاد معاهده ر.ک به موسسه وزارت امورخارجه، سندش ۳۶، ص ۱۸۳، ش ۳۷ ص ۱۹۶.
[15] - مقدمه خاطرات پاشینه، ص16.- 27
-
بسم الله الرحمن الرحیم
جدا شدن سرزمین ماوراء النهر ایران
شنیدن نام دو رود سیحون و جیحون و سرزمین بین آن دو یعنی ماوراءالنهر هر ایرانی را به یاد نخستین سکونتگاه آریایی های مهاجر در عهد باستان، شکوفایی علمی وفرهنگی قرون سوم و چهارم هجری قمری و شکوه و عظمت هنری سمرقند در عصر تیموری می اندازد. سرزمینی که نماد فرهنگ ایران بود و در قرن نوزدهم به واسطه ضعف قدرت مرکزی ایران از یک سو و توسعه طلبی روسها از طرف دیگر ضمیمه خاک آن امپراطوری شد.
با آغاز فتوحات تزارها در نواحی جنوبی، ماوراء النهر به خاطر موقعیت جغرافیایی اش[1] هیچگاه از چشم فرمانروایان مسکو دور نماند. آنها بر اساس وصیت نامه جعلی پطر کبیر برای دستیابی به آبهای آزاد موفق به تصرف غرب دریای خزر شده بودند و بدون تردید شرق خزر هم برای شان کم اهنمیت تر از قفقاز نبود. روس ها بعد ازموفقیت در سیطره بر مناطق مورد بحث تصمیم گرفتند هر گونه وابستگی فرهنگی آن با کشور مادر یعنی ایران را قطع کنند. ابتدا روس ها بنا به دلایل سیاسی نام «آسیای میانه» را بر آن نهادند و در واقع این تغییر نام مرحله ای از فرایند روسی سازی بود که سردمداران آن امپراطوری برای توسعه نفوذ خود در منطقه ماوراء النهر و قفقاز شروع کرده بودند؛ زیرا آنان می خواستند برای مناطق تازه تصرف کرده خود تاریخ جدیدی بسازند و هویت جدیدی برای مردمان آن تعریف کنند.
سرزمین ماوراء النهر و سواحل رود سیحون و جیحون که امروزه به آسیای مرکزی معروف شده است، از گذشته های دور جزیی از قلمرو اصلی ایران بوده است و به نوعی مهد تمدن ایرانی به شمار میرفت. نام شهرهای خوارزم (هوارزمی)، بلخ (باختریش) و سغد(سوگود) در کتیبه های هخامنشی آمده است و به گواه اکثر مورخین خوارزم نخستین سرزمینی است که آریایی ها در آن سکنی گزیدند، به ناحیه ای که ایرانیان در آن ساکن شدند «ایران ویج» یا«ایران وئجه» می گویند. این مناطق در دوره اشکانی و ساسانی هم در سیطره ایران بودند و حتی خاستگاه اولیه اشکانیان در منطقه ترکمنستان امروزی بوده است. در دوره اسلا می ماوراءالنهر از مراکز مهم سیاسی و فرهنگی گردید و اهمیت تاریخی و فرهنگی شهرهایی مانند بخارا، سمرقند، خوارزم و... در اکثر منابع ذکر شده است.
در دوره خلفای اموی و عباسی ماوراءالنهر مرکز نهضت های استقلا ل طلبانه بود و در دوره حکومت سامانیان تا حدی استقلا ل نسبی پیدا کرد. فرهنگ ایرانی - اسلا می در این منطقه به اوج خود رسید به گونه ای که ریچارد فرای Richard.N.Fray از آن به «رنسانس اسلامی» یاد می کند. در زمان تسلط تدریجی اعراب و سپس ترکان، مردمان ماوراء النهر به مقاومت منفی در برابر مهاجمان دست زدند تا مانع اضمحلال فرهنگی خود شوند. در دوره سلجوقیان و خوارزمشاهیان جزء مهمی از قلمرو امپراتوری ها بود و حتی مرکز ثقل قدرت خوارزمشاهیان در ماوراءالنهر بود. با حمله مغولا ن به این منطقه آسیب فراوانی وارد شد و رو به ویرانی نهاد.
حمله مغولان با توجه به ویرانی هایی که در پی داشت ابتدا به رکود منطقه منجر شد اما با روی کار آمدن تیمور لنگ که خود از قبایل تاتار بود باعث رونق مجدد ماوراءالنهر از جمله شهر سمرقند شد. امیر تیموری با کوچ هنرمندان، شاعران و بزرگان علم از سایر ممالک متصرفی به شکوه و عظمت سمرقند کمک بسیار کرد. [2] کلاویخو فرستاده شاه اسپانیا به دربار تیموری وصف جالبی از این شهر دارد و می گوید نام آن را از دو واژه «سمیزکنت» semiz kent به معنای شهر ثروتمند میداند.[3]
در طول تاریخ ماوراءالنهر همواره جزوه جدایی ناپذیر خاک ایران عزیز بوده
با مرگ تیمور بار دیگر ماوراءالنهر دستخوش ناامنی و جنگ برای قدرت شد و در نها یت خاندان شیبانی مصادف حکومت صفویان در ماوراءالنهر به قدرت رسید و امرای آن چندین بار نواحی مرزی خراسان را مورد تاخت وتاز قرار دادند. در دوره عبیدالله خان به خاطر علاقه ای که وی به شعر داشت بار دیگر سمرقند به روزهای خوش وهنر و ادب خود نزدیک شد.[4]
در فاصله سالهای 1020ق. تا 1050ق. امام قلی خان موفق شد با سرکوب سایر قبایل و رقبا ماوراءالنهر را تحت سیطره خود در بیاورد. او با روس ها روابط دوستانه ای برقرار نمود و نماینده ای نزد نخستین تزار میخائیل فدرویچ رمانف فرستاد و متقابلا روسها هم برای تحکیم روابط ایوان خوخلوف را به بخارا اعزام کردند.[5]
در زمان پطر سران روسیه توجه خاصی به مناطق پیرامون خود از جمله ترکستان و ماوراء النهر داشتند. شاه نیاز، خان بخارا که دچار شورش قبایل شده بود از پطر تقاضای کمک کرد و روس ها با وجود درگیری در جنگ با سوئدی ها تعدادی سپاهی روانه بخارا و خیوه نمودند. هرچند حضور آنها به سرکوب شورش ها کمک کرد اما کم کم زمینه را برای حضور پر رنگ تر روسها در منطقه فراهم آورد.[6]
ان زمان در ایران مصادف بود با ایام ضعف و سقوط صفوی بنابر این فاقد قدرت کافی برای دخالت در منطقه بود. نادرشاه که بعد از صفویه اقتدار را به ایران بازگرداند در تلاش برای نفوذ در سواحل سیحون و جیحون بود بنابراین در سال 1149ق. لشکری به فرماندهی رضاقلی میرزا به ناحیه اعزام نماید و با شکست ابوالفیض خان حاکم بخارا و ایلبارس حاکم خوارزم این مناطق بار دیگر به تصرف ایران درآمد.
تا زمان سلطنت فتحعلی شاه، خوانین بخارا، مرو، خوارزم و سایر نواحی ماوراءالنهر در دست بازماندگان ازبکان بودند و روابط صمیمانه ای هم با ایران داشتند و همیشه سفرایی در دربار قاجار و خانات در رفت و آمد بودند[7] و این نکته نشان از آن است که هنوز در ابتدای دوره قاجار ارتباطات قطع نشده بود و ایران نسبت به آن ناحیه حاکمیت صوری داشت. بعد از شکست های ایران از روسیه و تضعیف دولت مرکزی، نفوذ ایران در بعضی مناطق از جمله ماوراءالنهر کاهش یافت.
خوانین خودمختار شده و دیگر توجهی به ایران نمی کردند و در واقع نبود یک قدرت واحد برای اداره این منطقه زمینه را برای یکه تازی قبایل ترکمان هموار تر کرد امری که علاوه بر آسیب وارد آوردن به منافع ایران دستاویز مناسبی برای مداخله روس ها در امور نواحی شرق خزر شد و بسیاری از مردم برای رهایی از این آشفته بازار به نواحی داخلی ایران پناهنده شدند.
در سال ۱۲۴۸ هـ . ق، عباس میرز، اصدراعظم، با کفایت فتحعلی شاه توانست با کمک فرزندش خسرومیرزا تا حدودی آرامش را در این منطقه برقرار نماید، آنها قلعه ترشیز، قوچان و سرخس را تصرف کردند. با فتح سرخس ترکمن ها تارومار شدند و چند هزار ایرانی دربند آزاد گردید و خان خیوه از مدعیان قدرت که دیگر متحدی نداشت تسلیم ایران شد و خراجگذاری را پذیرفت.[8]
با فوت عباس میرزا و فتحعلی شاه، ترکمن های حوالی خراسان و استرآباد تجاوزات و شرارت های سابق را از سرگرفتند و به کاروان ها و مسافران دستبرد زده و آنان را به اسارت و بردگی می بردند. دولت ایران نمی توانست به راحتی به این آشوب ها پایان دهد؛ زیرا هرگاه ترکمانان با قوای ایرانی روبه رو می شدند و شکست می خوردند به پناهگاه های خود در دریای خزر روی می آوردند و اینگونه از دست نیروهای دولتی رهایی می یافتند. [9]
طبق عهدنامه ترکمانچای، ایران از کشتیرانی در خزر محروم بود به همین جهت دولت برای رفع غائله به روس ها متوسل شد تا چند ناو جنگی به مدت پانزده روز در اختیار اردشیر میرزا که از سوی محمدشاه مامور سرکوبی ترکمانان شده بود قرار دهند. روس ها با این پیشنهاد موافقت کردند اما چون نمی خواستند قدرت ایران در منطقه تقویت شود در اعزام کشتی تعلل ورزیدند تا بعد از تحلیل رفتن قوای ایران خودشان شورشیان را سرکوب نمایند و موفقیت به نام آنان ثبت گردد. اما پیش از آنکه روس ها به خلیج حسن قلی برسند اردشیر میرزا موفق شد ترکمانان را سرکوب کند و منطقه را از شرارت آنها آسوده نماید.
روس ها سیاست دوگانه ای در پیش گرفتند از یک سو با وعده و وعید همکاری ایرانیان را سرگرم کردند و از سوی دیگر در صدد جلب دوستی تراکمه برآمدند و باب مراوده را با سران آنها گشودندو البته نسبت به قبایل آن قوم هم صداقت نداشتند. در سال ۱۲۵۶ ق دسته ای از کشتی های روس به بهانه جلوگیری از آشوب و ترکتازی ترکمن ها دست اندازی به سواحل خزر را آغاز کردند، جزیره آشوراده را اشغال و آن را مقر دریایی خود قرار دادند و پایگاه نظامی در جزیره تاسیس نمودند. هر چند ایران به این اقدام اعتراض کرد، اما روسیه به آن توجهیننمود و حتی به حاکم مازندران هشدار داد که از تحریک بومیان جزیره علیه اشغالگران خودداری نماید.[10]
سران قاجار در حال امضا معاهده ننگین دیگر
در آغاز سلطنت ناصرالدین شاه بار دیگر ماوراءالنهر مورد توجه دولت مرکزی قرار گرفت، امیرکبیر صدراعظم با کفایت و اصلا ح طلب مصمم به احیاء نفوذ ایران در منطقه شد. او توسعه روابط سیاسی را در اولویت قرار داد تا از طریق دوستی امرای خوارزم را که همواره مایل به تبعیت از دولت ایران بودند و تا زمان فتحعلی شاه هم از ایران تبعیت می کردند مطیع و فرمانبردار دولت مرکزی نماید. به همین منظور رضاقلی خان هدایت را برای ملا قات و مذاکره با محمدامین خان حاکم خیوه فرستاد، اما با قتل نابهنگام امیرکبیر این ماموریت نتیجه ای به همراه نداشت و بعد او هم دیگر کسی توسعه دیپلماتیک را پیگیری نکرد.[11]
در دوره صدارت آقاخان نوری نه تنها اقدامی جهت حفظ این مناطق صورت نگرفت، بلکه با اقدامات نسنجیده ایران را درگیر مسائل دیگری نمود که جدایی افغانستان مهم ترین دستاوردش بودو در همین زمان اتفاق دیگری رخ داد که برای ایران چندان خوش یمن نبود و آن واقعه مهم شکست روسیه در جنگ کریمه از فرانسه و انگلستان بود.
بعد از این شکست تزار روس به این نکته پی برد که در توسعه طلبی و کنجکاوی به سمت غرب با موانع جدی روبه رو خواهد شد اما شرق به علت نبود دولت قدرتمند در ایران و شدت اختلافات در بین خانات سواحل سیحون و جیحون فرصت و امکانات بیشتری در اختیارشان قرار می داد. چنان که پیش از این در معاهده گلستان ۱۲۲۸ق و ترکمانچای ۱۲۴۳ ق. موفق گردیدند قسمت های وسیعی از خاک ایران را جدا نمایند. به زودی منطقه شرق خزر به محل منازعه بین ایران و روسیه تبدیل شد، دولت ایران با آنکه توانایی لازم را نداشت، اما نمی خواست به راحتی این قسمت را از دست بدهد.
ناصرالدین شاه در سال ۱۲۷۰ ق. در افغانستان از انگلیستان شکست خورد و متعاقباً مجبور شد با استقلال آن که در واقع به رسمیت شناختن سیطره بریتانیا بر آن منطقه بود موافقت کند. این شکست بر شاه گران آمد و به نوعی تصمیم گرفت با سرو سامان دادن به آشوب های ماوراءالنهر و شرق خزر در نزد رعایای ممالک محروسه اعاده حیثیت کند. به همین منظور به سلطان مرادمیرزا حاکم خراسان دستور داد تا سران ایلات یاغی را دستگیر و مرو را تصرف کند، محمدامین خان عامل اصلی ناآرامی ها در درگیری ها کشته شد، اما این موفقیت دوام چندانی نیاورد، حمزه میرزا جانشین سلطان مراد فاقد توانایی سلف خود بود به همین علت با قوام الدوله وزیر خراسان بر سر نوع برخورد با ترکمان ها اختلا ف پیدا کرد، سران ترکمن از این فرصت بهره بردند و به قشون ایران در مرو شکست فاحشی وارد آورده و آن را متلاشی کردند و مرو به دست تراکمه افتاد. این آ خرین زورآزمایی نظامی برای بازپس گیری منطقه بود.
در دوره صدارت میرزاحسین خان سپهسالار برای آخرین بار تلا ش های دیپلماتیکی در این زمینه صورت گرفت. او حاج میرزا رضی خان معظم الملک را مخفیانه به مرو فرستاد، پس از گفت وگوهای مفصل ترکمن ها حاضر به تمکین از ایران شدند و حاکمی بر شهر مرو گماشته شد و آنها موافقت کردند ۲۰ نفر از سران را برای مذاکره و عقد قرارداد به دربار بفرستند. روس ها که از این قضیه آگاه شدند به کارشکنی پرداختند و با تلا ش بسیار مانع سفر سران به تهران گردیدند.
منابع
کتابخانه،موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی
[1] - علاوه بر اهمیت ماوراء النهر به عنوان دروازه فرهنگ ایران، هند، چین و روسیه به لحاظ تجاری هم موقعیت مناسبس داشت. برای اهمیت ر.ک مهدی گلجان، میراث مشترک، تهران، امیر کبیر، 1384.
[2] - علا قه مندان به فرهنگ و هنر و تاریخ ماوراءالنهر ر.ک به آ.بلنیسکی، خراسان و ماوراءالنهر، ترجمه پرویز ورجاوند، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۷۱.
[3] - کلاویخو، سفرنامه، ترجمه مسعود رجب نیا، تهران، علمی و فرهنگی، 1374، ص284.
[4] - میرزا شمس الدین بخارایی، تاریخ بخاراف خوقند و کاشغر، تصحیح محمد اکبر عتیق، تهران، میراث مکتوب، 1377، ص21.
[5] -همان، ص34.
[6] - همان، ص47.
[7]- پاشینو، سفرنامه ترکستان، ترجمه مادروس دواود خانف، به کوشش جمشید کیانفر، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1372، ص16.
[8] - اسنادی از روابط ایران با مناطق آسیای مرکزی، موسسه وزارت امورخارجه، ۱۳۷۲، سندش ۱۰، صص ۹۴و۹۵.
[9] - برای غارت ناآرامی و غارتگری تراکمه ر.ک به عبداللّه مستوفی ، شرح زندگانی من ، یا، تاریخ اجتماعی و اداری دورة قاجاریه ، تهران 1360 ج 1، ص 93ـ94
[10] - همان سندش ۱۳ ص ۱۰۸ و ش ۱۶ ص ۰۱۱۶
[11] - پاشینو، پیشین، ص16.
پی نوشت : لطفا بعد از مطالعه این تاپیک ،تاپیک نبرد گوگ تپه را مطالعه کنید
ادامه دارد....
- 28
-
بخش پایانی شرح کامل این نبرد ...
آنچه سربازان روس را در اين جنگ بيش از همه غافلگير كرد وجود گودالهاي دوازده پايي پاي همه ديوارهاي تركمن ها بود . وروسها نتوانستند از اين موانع بگذرند . و مجبور به عقب نشيني شدند كه تركمنها به تعقيب شان پرداختن اما آتش جناحي بموقع روسها پيشروي آنها را مانع شد و روسها خود را با تلفات جدي نجات دادند .
در اين جبهه هنگام عقب نشيني ونبرد روسها چهار افسر كشته وهفت افسر زخمي پنجاه و هفت سرباز كشته وهشتاد ويك سرباز زخمي داشتند تلفات تركمنها غير قابل شمارش بود . همزمان با حمله از ضلع غربي يك حمله طوفاني از شمال صورت گرفت گرفت به محض اينكه شليك توپها اغاز حمله را اعلام كردند نيروهاي روس بفرماندهي ژنرال بورچ در دو خط به قلعه تركمنها پيشروي كرد . خبرنگار نوووئه وره ميا گزارش داد قبلا در عمرم هرگز چنين صحنه اي نديدم سربازان افسران در جلو باگامهاي بلند و سريع پيش رفتند آتش توپخانه تشديد شد فرياد كركننده از تركمنها در خط باروها بهوا خاست و امام از مناره با پرچم سبز خارج شد ودر ان بالا باهتزاز در اورد و مومنين را به مقاومت در برابر حمله كفار دعوت كرد . در جبه روسها سربازان سرودهاي ملي ميخواندند .سربازان روس به داخل گودال پريدند وميكوشيدند از ميان حفره ها به داخل اردو بالا بيايند . بسياري طعمه نيزه چوبي شدند وبا سر به گودال افتادند با انهم گردان گرجي ها توانستند به داخل اردو راه يابند وبه چادرها رسيدند از انسو هزاران تركمن از جان گذاشته خشمناك كه زمين زير پايشان به جهنم تبديل شده بود به سربازان روسي حمله كردند مهاجمان با اشگفتي و بهت زدگي به اين منظره نگاه ميكردند وقتي به پشت سر خود نگاه كردن سربازي پشت سرشان نبود با ديدن اين منظره پا به فرار گذاشتن وتركمنها به تعقيب انها پرداختند در بركشتشان زنها همچون ماده ببرهاي خشمگين آنها را سنگ باران وآب جوش بر سر آنها ريختند . بردي مراد خان فرياد زد حالا زمان بابودي تمام روسهاست به دنبال من بيائيد !
وانگاه نبرد از جان گذاشته وتن به تن رويداد . در مدت كوتاه روسها بيش از شصت نفر كشته دادند و با اشفتگي دست بسوي توپخانه شان دست به فرار گذاشتن و تركمنها در تعقيب انها وقتي به به توپخانه رسيدند كوشيدند يك خط دفاعي بسازند اما هيچ چيزي نمي توانست در برابر حمله تركمنها ايستادگي كند . دو نفر تركمن با مشاهده خط فولادين روسها براي دفع پيشروي تركمنها با آغوش كشوده بسوي سر نيزه هاي روسها هجوم بردند وبا كشاندن سر نيزه ها به بدنهاي خودشان دو شكاف در خط دفاعي روسها باز كردند وسدفولادين روسها را در هم شكستن . با رهيري بردي مراد خان به پيش تاختند . در عرض چند دقيقه عده زيادي از انها در ميان توپها بودند وروسهاي توپچي را از دم تيغ مي گذراندند . ژنرال بوچ بعدها ميگفت فكر كردم كاملا شكست خورده ايم . در اين گيرو درا كاپيتان ماخوخي فرمانده توپخانه چهار توپ در ميان تركمنها شليك كرد كه عده زيادي از تركمنها به شمول بردي مراد خان رهبرشان تكه تكه شدند . تركمنهاي خسته بعد از شهادت رهبرشان پيشروي را متوقف كردند و سپس به پايگاهشان بازگشتند .
دفع حمله تركمنها توسط روسها جنگ گوگ تپه در 9 سپتامبر 1879 را به پايان رساند . تلفات روسها 7 افسر و170 سرباز كشته 20 افسر و247 سرباززخمي و 8 نفر ناپديد بود و تلفات تركمنها در دفاع از قلعه شان حدود 4000 نفر حدس زده شدكه اكثرشان غير نظامي بودند . بعد از اين نبرد روسها به نقطه اي در فاصله سه چهار ميلي گوگ تپه عقب نشستند وشب يك صف چهار گوش تشكيل دادند . آرسكي ميگويد هيچكس نمي دانست كجاست خيلي وقت گذاشت تا فهميديم كه عده زيادي شتربان مخصوصا آنهايي كه مسئول اساس كارمندان بودند با شترها و بسته هايشان به دست تركمنها افتاده بودند .
از سوي ديگر در داخل قلعه وضعيت تركمنها غم انگيز بود 200 موشك(؟) 500 گوله توپ و 246000 فشنگ ساچمه اي توسط روسها به قلعه شليك شده بود وعده كثيري را به خاك وخون كشيده بود .
بعد از مرگ بردي مراد خان رهبري تركمنها به اراز محمد خان سپرده شده ود ر طي شوراي بين بزر گان تركمن در مورد شرايط متاركه و تسليمي به روسها چنين فيصله گرديد كه افرادي تام الاختيار جهت ابلاغ تسليمي محض به روسها به اردوي روسها فرستاده شود . صبح 10 سپتامبر وقتي نمايندگان تركمن نزديك كمپ روسها شدند ديدند كه روسها در حال عقب نشيني به سوي چكلشيلر است انها به قلعه بازگشته وخبر خوش را براي مدافعان دادند و اين جنگ باتمام كشتار و ويرانيش به پيروزي تركمنها خاتمه يافت .پایان ...
- 9
-
دوتا سوال دارم ازتون:اول اینکه در بسیاری کتاب های تاریخی خوندم که هخامنشیان از دو نژاد اسب استفاده میکردند یکی برای کارهای روزمره و باری استفاده میشده و دیگری اسب نیسیایی بوده که از کرگی برای نبرد تعلیم میدیده و بعد از اون هم از 2 سالگی یا قبلش برای نبرد استفاده میشده گفته میشه قدی بین 1.7 تا 2 متر داشته و هرگز به کسانی که دوره ی سوارکاری رو تکمیل نکرده بودن اجازه داده نمیشده که به این اسب ها نزدیک بشن چون ممکن بوده اسب شخص مورد نظر رو از بین ببره و در میدان نبرد هم این اسب خودش رو میچسبونده به سوار حریف تا سوار نتونه کاری بکنه و بعد خودش با دندان اسب حریف را گاز میگرفت یا گاهی سوار را به زیر میکشید و گاها پیاده نظام را با جفتک از بین میبرده حالا آیا با این مشخصات چنین اسبی وجود داشته؟ الان چی شده؟ یه بنده خدایی میگفت این اسب پس از مدتی در زمان انحطاط ساسانیان به علت رسیدگی نکردن کمکم منقرض میشه(گفته میشه رخش معروف هم از همین نژاد بوده البته این دیگه اسب نیست برای خودش شیریه)
سوال بعدی هم اینه که میشه قیمت این اسب هارو بگذارید؟
با سلام ، ایرانی ها تنها از دو اسب عرب (ساسانی ،همخامنشی و...) اسب ترکمن (اشکانی ها) استفاده میکردن
اسب اصیل ایرانی (اسب عرب ایران)
گذشتهٔ این نژاد هنوز به درستی شناخته نشدهاست، ولی بی تردید این نژاد بسیار قدیمی است و از خاور میانه و نواحی دشتی و کوهستانی یا نیمه کوهستانی این منطقه ریشه گرفتهاست. طی تلاش ایرانیان از قبل از هخامنشیان در پرورش و اصلاح این نژاد، اسبهای اصیلی به وجود آمدند که به خاطر چابکی و مقاومتشان مایه حیرت شدند اما بیشترین فعالیتهای اصلاح این نژاد در زمان اشکانیان که ساکن شمال شرق ایران بودند انجام شد و اشکانیان که سوارکارانی ماهر بودند پس از در دست گرفتن حکومت در ایران در۲۵۰ ق. م اسب پارسی را به اسب ترکمن ترجیح داده و به مرور زمان رو یه اصلاح و پرورش این نژاد و مقاوم کردن آن آوردند. نژاد اسبهای اصیل انگلیسی از آمیزش اسبهای پارس و اسبهای محلی (انگلیسی) ریشه میگیرد. خون این نژاد امروزه تقریباً در رگهای همهٔ نژادهای سبک وزن جاری ا ست.[۱]
قد این اسبها بین ۱٫۴۵ تا ۱٫۵۵ متر است. آنها میتوانند هر رنگی داشته باشند ولی ابلق نیستند. رنگ (اسب)|رنگ مشکی نیز در آنان بسیار نادر است. موهای اسب پارس ابریشم مانند است. یکی از خصوصیات آن دمش است که بالا نگه داشته شدهاست (حتی به هنگام حرکت). از خوصوصیات دیگر آن سر کوچک و برجسته، گردن بلند و کمانی، کمر کوتاه، کپل بالا و افقی و پاهای محکم آن است. پوست اسب پارس نازک است، به طوری که رکهای آن به خصوص در سر، مشخص هستند. پیشانی آن صاف است سوراخهای بینی آن باز میباشد. به علاوه، اسب پارس بر خلاف دیگر نژادها ۱۷ دنده و ۵ مهرهٔ کمری دارند (به جاب ۱۸ دنده و ۶ مهرهٔ کمری)- 3
-
مسجدی که به یاد کشته شده ها در نبرد گوگ دفه (تپه سبز) ساخته شد
ادامه شرح کامل نبرد گوگ تپه
پس از عقب نشيني سواره نظام تركمنها روسها به پيش روي خود ادامه دادند و درنيمروز به يك تپه شني در فاصله تير رس گلوله توپ 1200 يارد از گوگ تپه رسيدند . وبلا فاصله توپهايشان را به بلندي تپه كشيدند وشروع به توپ باران قلعه داخل قلعه تركمنها كردند . وهر توپ هدف خود را پاره پاره ميكرد ويراني زيادي به بار مياورد خانواده هاي تركمن از قلعه بسوي شرق در جهت عشق آباد به دست به فرار زدند . لوماكين وقتي كوشش تركمنها رابراي فرار از قلعه ديد به سوار نظام روسها فرمان داد ضلع شمالي گوگ تپه را دور بزنند وراه منتهي به عشق اباد را قطع كنند سواره نظام روسها بفرماندهي كلنل چاوچاوادزه فورا اجراي اين دستور را اغاز كرد .
قاراباتر فرمانده سواره نظام تركمن كه در قلعه مجاور آسياب سفلي بود با ديدن اين حركت با افرادش به دشمن تاخت اما پس از زدوخورد كوتاه مجبور شد اسياب سفلي را ترك وبه اسياب عليا نزديك ديوارهاي شرقي گوگ تپه عقب بنشيند . بردي مراد با مشاهد اين حمله يك دسته پياده نظام از قلعه به ياري قاراباتر فرستاد اما روسها با واحد موشك اندازشان وتوپهاي كوهستاني تركمنها را عقب راند .وپيش روي به ضلع شمالي گوگ تپه را ادامه دادند وبه اسياب عليا رسيدند . قاراباتر با افرادش دوباره به دشمن تاخت در اين جنگ او شهيد شد وافرادش شكست خوردن اما گروه كوچگي از پياده نظام تركمن موفق به حفظ اسياب عليا شدندو با كنترول نهر آب ايجاد دردسر به دشمن را آغاز نمودند و روسها كنترول كامل جاده عشق اباد را بدست اوردند .
ژنرال لوماكين براي بدست اوردن نهر اب دو گردان از سپاهانش را به مقابله تركمنها فرستاد وتركمنها با درك اهميت اين نهر اب افراد بيشتري از قلعه براي حفظ نهر اب به بيرون قلعه فرستادن كه با توپخانه روسها مواجه شدند ومجبور به مراجعه به قلعه شدند . روسها حمله اي طوفاني به اسياب عليا كردند و تمام تركمنها را از دم تيغ گذاراندند كه دفاع قهرمانانه آنها ازسوي خبرنگار گولوس اين چنين است :وقتي او چندين ساعت بعد به ان محل رسيد موضوع گفتگو در ميان سربازان روس بود بدين ترتيب بعد از ويران كردن تمام دفاع خارجي گوگ تپه روسها در حدود ساعت 3 بعد از ظهر به نزديك ديوارهاي قلعه رسيدند . سپاهيان روس نيم ساعت استراحت كردند وفرماندهانشان لوماكين ، بورچ ، ويتگنستين و دولگوروكوف در باره عمليات آينده جلسه اي تشكيل دادند . مشاوره فرماندهان روس منتهي به ين تصميم شد كه قسمت اصلي نيروهادر ضلع شمالي متمركز وبه سه فرماندهي تقسيم شود حمله به ضلع غربي بعده دولگوروكوف ضلع شمالي به بورچوورهبري سواره نظام در ضلع شرق بهد ويتكنستين واگذار شد خود ژنرال لوماكين كل قوا را بدست گرفت . بمحض موضوع گيري سپاهيان ژنرال لوماكين فرمان بمباران قلعه را صادر كرد . او اجازه هر گونه ارتباط ومسلاحه رابا تركمنها رد كرد . واجازه خروج خانواده هاي تركمن را از قلعه نداد .رهبرا جوان تركمنها بردي مرادخان بامشاهد ويراني وكشتاراز اثر توپ خانه دشمن يك بار ديگر در 4 بعد از ظهر كوشيد زنها وبچه ها را از قلعه خارج كند كه گروه از سورا نظام روس به فرماندهي گوليتسين مانع خروج آنها شد زنها به اين باور كه روسها با رفتار انساني عكس العمل نشان خواهند داد استرحام نموده وكودكان شير خواره شان به انان نشان دادند وفرياد مي زدند همه مارا بكشيد لااقل به اين موجودات كوچك رحم كنيد شمارا به پيغمبر انها را باردو نفرستيد تا در مقابل چشمان مان بوسيله گلولهاي توپهاي شما تكه تكه شوند . كلنل گوليتسين كوركورانه از مافوق خود فرمان مي گرفت و به كسي اجازه خروج نداد وبا تمام آه وناله ها انها را به قلعه باز گرداند .
ژنرال لوماكين در ساعت 5 بعد از ظهر با شليك 4 فير توپ به سپاهيان خود فرمان حمله به قلعه گوگ تپه را داد .در اين حال در ميان قلعه تنش ونگراني درميان تركمنهاي از جان شسته شدت گرفت دشمن بيرحم حتي به زنان وكودكان اجازه خروج از قلعه ويران شده را ندادند . بعد از جنگ يك شاهد عيني تركمن اين لحظه را بياد مي اورد : بيش از پيش اگاه مي شديم كه تعداد كشته ها تقريبا مساوي زنده ها بود انها وظيفه خود را انجام داده اند و خوشبخت آرميده اند كاهشما هم ميتوانسيتم بميريم و اين همه وحشت و شرم و توهين را نمي ديديم انها هيچيك از مرگ نترسيدند دلاوران ما با عبور از روي اجساد رفقايشان محاصره دشمن را گسستند همه توده هاي مردان پير و جوان حس مي كردند كه مردن بهتر از زنده ماندنشان است .
سربازان روس بسوي گوگ تپه پيش مي رفتند توپخانه آنها از شمال غرب گلولهاي كشتار گر به داخل قلعه فرورميرختند با رسيدن سربازان به ديوارها اتش توپ خانه قطع گرديد و جنگ تن به تن شروع شد مدافعين دقيقا در انتظار اين لحظه بودند و از برتري سلاح روسها هيچ وقت فرصت جنگ تن به تن را پيدا نكرده بودند . بردي مراد خان به مدافعين قوت قلب داد وچنين گفت خدا بهمراه ما باد اگر پيروز شويم افتخار نصيب ما مي شود واگر كشته شويم بهشت در انتظار ماست همه مابايد به دشمن همچون ببر بتازيم شجاع باشيد نه عقب نشيني در كار است ونه ترحمي وجود دارد هيچ روزي براي مردن بهتر از امروز نيست .
وقتي سربازان روس از جانب شمال وغرب به ديوارها رسيدند تركمنها خودشان را به دشمن زدند بدين ترتيب يك جنگ فوق العاده بين مدافعين گوگ تپه وروسها آغاز شد جنگ ضلع غربي ديوارهاي گوگ تپه توسط آرسگي يك خبر نگار روس از تپه توپخانه ها چنين توصيف شده است : ما ميديديم چگونه افراد يكي پس از ديگري ميافتاد ، چگونه پرچم از دستهاي يكنفر مي افتاد وبسرعت توسط سربازاني كه نزديكتر بودند بر داشته مي شد ، چگونه يك افسر از اسبش غلطيد وبي حركت روي زمين بجا ماند انبوه پيراهنهاي سفيد ( سربازان روس ) دائم به جلو شتاب ميكرد وبراي رسيدن به باروتلاش مي نمودند . لحظه بعد سربازان در حال يورش پاي ديواردر داخل دود ناپديد شدند . توپها ز غرش افتاد وفريادها خفه شدند . همه فكر ميكردند همه چيز تمام شد اما اينطور نبود . اما پس از نيم ساعت ، سربازان بازهم پاي ديوارهاي مدافعان ظاهر شدند اين بار شتابان به مواضع قبلي شان بر مي كشتند . تازه از ديوارفاصله گرفته بودند كه بدنبال آنها با فريادهاي خشمناك و شمشيرهاي آخته ، توده خروشان تركمن موج زد .....ادامه دارد....
- 7
-
سلام
نضال پسر شهید نضال جنود ه . اسم پدر رو برروی پسر گذاشتند .
ماجرای این شهید برمگیرده به آغاز درگیریها در سوریه که تازه داشت سوریه شلوغ میشد .. گویا ایشون یکی از فرماندهان لباس شخصی های ارتش در منطقه خودش بود ،، در شهر بانیاس و در مسیر بازار توسط مردم خشمگین به اصلاح انقلابی !! دستگیر میشه و کف بسته و کشان کشان میبرنش ،، توی همون خیابون هم اینقدر کتکش میزنند تا اینکه به شهادت برسه ...
گفته میشه بعد از کشتن گویا به پیکر شهید هم بی احترامی میکنن و پیکر رو مثله میکنند .
توی یوتیوب فیلمش هم هست ولی نذاشتم.
البته ناگفته نمونه ، توی تصویری که گذاشتم دو نفر رو شناسایی میکنند ، اوون دو نفر از عاملان اصلی این جنایت بودند که بعد از دستگیری و اعتراف (فیلمش هست) به قتل ، اعدام شدند .
ممنون بابت پاسختون
صد حیف که مثبت های امروزم تمام شده :/
- 3
ناو هواپیما بر USS-Oriskany / از آغاز تا پایان / بزرگترین صخره مصنوعی جهان
در ناوهای هواپیمابر و بالگرد بر
ارسال شده در · ویرایش شده در توسط adelkhoje · Report reply
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/10298/800px-Ex-USS_Oriskany_leaves_port2C_15_May_2006.jpg][/url]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/10298/755px-USS_Oriskany_28CV-3429_returning_from_her_last_deployment_1976.jpeg][/url]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/10298/3.jpg][/url]