arash_slayer

Members
  • تعداد محتوا

    236
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

اعتبار در انجمن

-1

درباره arash_slayer

  • رتبه حساب کاربری
    ???? ????????

آخرین بازدید کنندگان پروفایل

بلوک آخرین بازدید کننده ها غیر فعال شده است و به دیگر کاربران نشان داده نمیشود.

  1. متني كه تقديم شما كاربران ارجمند میشود متن سخنراني شهيد مهدي باكري قبل از عمليات بدر است. در اين متن اوج تدبير توأم با توكل اين فرمانده رشيد ايراني قابل مشاهده است. پيام مورد اشاره از جمله سندهايي است كه از ارزش پ‍ژوهشي بالايي برخوردار است و به ويژه مي تواند در تبيين الگوهاي مديريتي فرماندهان دفاع مقدس كارگشا باشد. سردار شهيد مهدي باكري: بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. لاحول و لاقوه الا بالله علي‌ العظيم. با درود و سلام به پيشگاه معظم ولي عصر (عج) و نايب برحق او امام امت (صلوات‌ جمع). از يك طرف هوا سرد است و برادرها مقداري ناراحت هستند و از طرفي تصور مي‌كنم كه شايد ديگر فرصت نباشد با برادرها آخرين صحبت‌هايم را بكنم لذا چاره‌اي نديدم كه امروز صبح اگر هوا سرد هم باشد با برادرها صحبت كنيم. انشاءالله كه صحبت به درازا نكشيد. حال كه بيش از يك سال از عمليات خيبر مي‌گذرد هم حضرت بقيه‌الله، امام بزرگوار، خانواده شهدا، امت صبور ايران، مستضعفين كه در ساير كشورها قلب‌هايشان بخاطر اسلام و بخاطر انقلاب در تپش است، منتظرند تا بار ديگر شاهد حماسه رزم‌آوران اسلام در مقابل كفاري باشند كه قد علم كرده و تصميم گرفته‌اند كه مانع راه خدا باشند و اين مسئوليت بر عهده ملت بزرگوار ماست و جاي بسي شكرگذاري دارد كه خداوند متعال اين افتخار را نصيب ما و شما برادرها كرده است كه اين حماسه با دست‌هاي ما شكل گيرد. همه منتظرند تا اين مسئوليت بزرگ انجام گيرد. حال پشتوانه ما چه بايد باشد و خودمان را چطور آماده كنيم. دو سه روز قبل با تعدادي از برادرهاي مسئول توفيق ايجا شد كه سفر 24 ساعته‌اي جهت توسل به آستان مقدس امام رضا برويم در آنجا به اتفاق جمع از حضرت خواستيم كه خودشان در اين عمليات پشتوانه ما باشند (صداي تعداي از حاضرين: يا امام رضا). بعد خدمت امام رسيديم فكر مي‌كنم چون شما در حال آموزش بوديد، صبحت‌هاي امام را نشنيده باشيد. پس من لازم مي‌دانم فرمايشات امام را خدمتتان عرض كنم: بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم - اول اين مطلب را بگويم وقتي شما را مي‌بينم خوشحال مي‌شوم. شما چهره‌هايي هستيد كه آبرو به اسلام و كشور داديد. با اطمينان قلب حركت كنيد و مطمئن باشيد كه مركز قدرت كه خداي تعالي است نصرت به شما عنايت داده است. قدرت‌هاي ديگر پوشالي هستند. اين قدرت خداست كه باقي است و خداست كه وعده كرده است اگر نصرت دهيد او را و شما را پيروز مي‌كند و شكي نيست كه اكنون شما حق تعالي، كشور اسلامي و اسلام را نصرت مي‌كنيد و آن روزي كه انقلاب شروع شد ما هيچ نداشتيم؛ پيروزي ما با دست خالي بدست آمد و بحمدالله تا به اينجا رسيده‌ايم كه امروز مورد توجه تمام قدرت‌هاي بزرگ هستيم و تمام قدرت ها در اين فكرند كه با اين انقلاب چگونه برخورد كنند. مطمئن باشيد از قدرت‌ها كاري ساخته نيست. شما جنود خدا هستيد و پيروزيد. آنهائي كه در ابتدا حركت خودشان را شروع كردند با طمانينه قلبي شروع كردند و از هيچ نترسيدند قدرت‌هاي بزرگ از آن جهتي كه در شما هست كه آن ايمان به خداست خبر ندارند لذا دائم مي‌گويند ما داراي مشك هستيم آنها داراي موشك هستند ولي ايمان ندارند. شما ايمان داريد. قلب‌هايتان با مبداء نور و قدرت پيوند خورده است. پيوندي ناگسستني. اما آنها اين را نمي‌فهمند. شما مورد نظر امام زمان هستيد و از آنجا كه ايمان و قدرت و امام زمان را داريد همه چيز داريد. پشتوانه شما الهي است. بايد اين پشتوانه را حفظ كنيد و وقتي ما چنين تكيه‌گاهي داريم از هيچ چيز نمي‌ترسيم. الان جمهوري اسلامي يعني اسلام. و اين امانتي است بزرگ كه بايد از آن حفاظت كنيم. مطمئن باشيد كه پيروزيد و مورد توجه حق‌تعالي. پيروزي آن است كه مورد توجه حق‌تعالي باشيد نه اينكه كشوري را بگيريد. اسلام دست ما امانت است و ما موظفيم تا اين امانت را حفظ كنيم. امروز شما در عبادت هستيد. مراكز شما مراكز عبادت است و همانطور كه اشخاص حول كعبه مي‌گردند و عبادت مي‌كنند شما هم در سنگرهايتان عبادت مي‌كنيد. ما دفاع از حق تعالي و اسلام مي‌كنيم و حق تعالي و اسلام شكست خوردني نيست. من هر شب به شما دعا مي‌كنم. انشاءالله موفق باشيد. خداوند شما را در كنف حمايت خودش حفظ كند و توفيق دهد تا به مردم خدمت كنيد. سرافراز باشيد. انشاءالله. والسلام عليكم و رحمةالله. اين هم صحبت‌هاي امام بزرگوارمان در رابطه با پشتوانه اين عمليات. زماني كه برادرهاي عزيز فرمانده، جناب سرهنگ شيرازي و برادر محسن در خدمت امام صحبت كردند، الحق تمام برادرهاي فرمانده شرمنده بودند. موقعي كه گفتند (خدمت امام) برويم، همه ما گفتيم كه شرمنده‌ايم؛ يك سال است كه كاري نكرديم. برويم به امام چه بگوئيم؟ ولي باز امام اين سخنان را فرمودند. الحمدالله امام بشاش و نوراني و خيلي سرحال بودند و اين جملات امانتي است كه من به شما برادرها بگويم تا نسبت به جمله جمله اين متن توجه بكنيد و بدانيد كه پشتوانه‌ها چيست. با اتكا به كدام قدرت و با توكل به كدام مبداء و منبع بايد آماده شويد؟ و در مقابل دشمن صف‌آرايي كنيد؟ من چند تا مطلب را كه حتما مورد توجه ماست، بيشتر مورد توجه قرار مي‌دهم تا به آن اطمينان قلبي كه لازمه ثابت قدمي است، لازمه قرص و محكوم شدن قلب است، همه‌مان دست پيدا كنيم تا در شرايط سخت ميدان نبرد، در زير شديد‌ترين آتش دشمن در سخت‌ترين محاصره، در شهادت‌ها و مجروحيت‌‌ها و در خون غلطيدن‌ها، ذره‌اي تزلزل بخود راه ندهيم و فكر به عقب‌كشيدن در ما پيدا نشود. ... مطلب اساسي اين است كه ما پشتوانه قوي مي‌خواهيم تا قادر باشيم در اين عمليات با كفار برخورد قهرآميزي كه شدت و قوت آن مورد توجه و رضاي خداوند متعال باشد، داشته باشيم. لذا اول منبع نور و قدرت را براي برادرها از زبان امام بزرگوارمان و فرمانده محترم مان عرض كرديم. يك سري نكات ديگر است كه توجه برادرها را به آن جلب مي‌كنم. برادرها! اين عمليات سختي است. از خدا مي‌خواهيم كه بيش از اين ظلم و جور و ستم رژيم بعثي را بر اين ملت تحمل نكند و اين عمليات را براي ما آخرين عمليات قرار بدهد (انشاءا... جمع حاضر). ولي بدانيم اگر اين هم نباشد بعد از اين هم سختر خواهد شد. چرا؟ براي آنكه خداوند متعال هميشه بنده‌هاي مومن خود را رفته رفته آزمايش‌هايش را سختر مي‌كند. لذا عمليات، عمليات سختي است بايد تصميم بگيريم. با قاطعيت و بدون ابهام، تمام برادرها بايد تصميماتشان را قطعي بگيرند. تمام علاقه و دلبستگي‌هايي كه در شهرها و روستاهايمان داريم و آنرا پشت سر گذاشته و به اينجا آمده‌ايم و علاقه‌هايي كه در قلبهايمان است و در وجودمان وسوسه مي‌كند، كاملا بايد از اينها ببريم. برادرها بايد مصمم، قاطع و با اراده تمام تصميم بگيرند. اين عمليات سخت نياز به يك تصميم راسخ دارد والا خداي نكرده متزلزل مي‌شويم، مردد مي‌شويم و ترديد و ابهام حتي به اندازه نوك سوزن مانع از امداد الهي است. هر برادري كه بخواهد شب عمليات با آمادگي كامل جلو برود حتما بايد تصميمش را گرفته باشد. اصلا فردي كه تصميم نگرفته نبايد وارد صحنه شود. كسي كه در قلبش خداي نكرده ذره‌اي ترديد باشد نبايد در صحنه وارد بشود. والا خداي نكرده صدمه به بار مي‌آورد. تمام اين صحبت‌ها كه مي‌كنم برمي‌گردد به اين كه خداوند به ما رحم كند. خداوند وقتي كه استواري و مقاومت رزمنده‌ها را در مقابل كفار ببيند قطعا ياري خواهد كرد و نصرتش را به ما خواهد داد. آياتي كه حاج آقا در اول خواند، در آن آيات خداوند فرموده: گمان نكنيد شما آنها را مي‌كشيد. خدا آنها را مي‌كشد. گمان نكنيد آن تيرهايي كه شما مي‌اندازيد به دشمن مي‌خورد. شما نمي‌زنيد؛ خدا آنها را مي‌زند. لذا مقاومت! مقاومت! ‌حتي از يك دسته 22 نفري يك نفر زنده بماند و بقيه شهيد بشوند همان يك نفري كه مانده باز هم مقاومت كند. حتي اگر از يك گردان 3 نفر بمايد يك نفر بماند باز هم بايد مقاومت كرد. فرمانده گردان شهيد شود بايد گروهان - دسته - نفرات همه مقاومت كنند. اين نباشد كه خداي نكرده فردي محاصره شود. چرا؟ چون فرمانده‌مان شهيد شده كسي نبود، بي‌سرپرست مانديم، نمي‌دانستيم چه كنيم، اين كه كار شيطان است كه بگوئيم فرمانده نبود نمي‌دانستيم چه كار كنيم پس به عقب برمي‌گرديم. بعد پراكنده و بي‌سامان مي‌شويم. برادران! فرمانده ما خداست. امام زمان است. فرمانده اصلي آنها هستند. ما موقتي هستيم. ما وسيله‌ايم كه از اينجا دستتان را بگريم و ببريم آنجا، همين كه رسيديم به داخل دشمن و شهيد شديم، همه فرمانده‌اند. همه توجيه شده‌اند كه تا كجا حركت بايد بكنيد چه كار بايد انجام دهيد لذا تا آخرين نفر بايد مقاومت كنيد. پس انشاءا... به هيچ وجه تصوري براي برگشت و تزلزل نبايد باشد. نكته ديگر حفظ آرامش است كه در متن پيام برادر رضايي براي برادرها خوانديم تا لحظه‌اي كه به دشمن نرسيديم و زماني كه براي شما تعيين نشده كه به دشمن آتش كنيد به هيچ وجه كسي حق ندارد تيراندازي كند. حتي زماني كه شما حركت مي‌كنيد به طرف دشمن و تيربار دشمن شما را مورد اصابت قرار دهد. گيرم، از 5 نفري كه با هم هستيد 4 تا هم شهيد شدند و فقط يك نفر باقي بماند آن يك نفر مجاز به تيراندازي نيست و بايد آرامش خود را حفظ كند آن برادرهاي كه غواص هستند و به آب مي‌زنند اگر مورد اصابت قرار گرفتند خودش و ديگران به هيچ وجه نبايد عكس‌العمل نشان دهند. تيراندازي نبايد بكند، آرام، آن كه زخمي شده خداي نكرده نبايد نداي واويلا - يا داد سر بدهد. محكم بايد دستمالش را در دهانش بگذارد، دندانهايش را فشار دهد و به هيچ وجه نبايد بگذارد صدايش به دشمن برسد. بايد سكوت و آرامش محض باشد. خوفي كه خداوند از اين سكوت و آرامش در قلب سرباز كافري كه در پشت سلاح نشسته مي‌اندازد بيشتر از آتشي است كه بصورت پراكنده و بي‌سازمان از سوي ما اجرا مي‌شود لذا برادرها به اين مطلب نهايت توجه را بكنند. فرمانده هانتان دقيقا مشخص مي‌كنند كه به كدام خط رسيديد مجاز هستيد آتش كنيد. كدام لحظه مجاز هستيد آتش كنيد. زماني كه آماده مي‌شويد براي عمليات 70 مرتبه قل هوالله را بخوانيد. زماني كه شروع به حركت مي‌كنيد بايد لاحول و لاقوه الا بالله العلي العظيم را بگوييد و زماني كه مي‌خواهيد تيراندازي كنيد براي هر تيرتان سبحان‌الله بگوييد. برادرها دقيقا تمام آنچه را گفتم در يادشان نگه دارند و با آن قلب پاكتان انشاء‌الله بجا بياوريد (انشاء‌الله جمع). اين آمادگي در تك تك برادرها بايد باشد كه تا لحظه‌اي كه عمليات تمام نشده و از طرف فرمانده دستور داده نشده، منطقه را تخليه نكنيد و به عقب برنگرديد حتي اگر تعدادي از برادرها شهيد شوند، تعدادي زخمي شوند، استعداد يك گردان بشود يك گروهان، به هيچ وجه نبايد اين باشد كه بگوييم ديشب عمليات كرديم خسته شديم خيس شديم هوا سرد است و امثال اينها. يك گروهان هم باقي بماند بايد سازماندهي شود و ادامه دهد تا زماني كه تعيين شده بايد ادامه دهيم و هدف را به جاي خودش برسانيم. فقط نفراتي كه شهيد مي‌شوند، مجروح مي‌شوند، به عقب برمي‌گردند. نفراتي كه سالم هستند در هر جايي كه باشند و رسيدند انجام ماموريت مي‌كنند، عمليات مي‌كنند، با زمان استراحتي كه فرمانده تعيين كرده استراحت مي‌كنند و با سازماندهي جديدي كه فرمانده به آنها مي‌دهد مجددا به ادامه عمليات مي‌پردازند. لذا اين آمادگي را برادرها داشته باشند كه با يك شب عمليات خسته نشوند. هر چند شبي كه لازم باشد ما با دشمنانمان مي‌جنگيم. نكند كه در عرض يك شب تمام نيروها تمام شود و فردا شب، پس فردا شب خداي نكرده در مقابل دشمن عاجز شويم. لذا از خدا بخواهيم كه آن قدرت را به جسم‌هاي ما بدهد تا بتوانيم از عهده اين مهم برآئيم. البته به برادرها جسارت نشود چون من موظف هستم بگويم اين مطالب را گفتم. بنا به مسئوليتي كه دارم موظف هستم تذكر بدهم. فرماندهان بايد افتاده‌تر و متواضع‌تر نسبت به بقيه برادرها باشند. و آن برادرهايي كه مسئوليت‌هاي بزرگ دارند؛ فرمانده گردان، گروهان و دسته و برادرهاي رزمنده به لحاظ تجربه عملياتي كه دارند و زمان و مدتي كه در جنگ هستند، خداي نكرده تصور نكنيم كه خيلي مي‌دانيم، لذا آموزش، تفكر و تدبير را بيشتر بكنيد. امروز ما بايد احساس كنيم كه تازه به جبهه آمده‌ايم و حتي در هيچ عملياتي هم نبوده‌ايم كه خداي نكرده از اين جنبه، وسوه‌اي از طرف شيطان رجيم نباشد كه ما از فكر كردن و تدبير كردن محروم بمانيم. فرمانده‌ها نبايد فكر كنند كه اين نيروي ما عمليات ديده است. بنابراين تذكراتي كه لازم است در شب عمليات به رزمنده‌ها گفته بشود و آن را رعايت بكنند بگويد و نگويد كه حالا آنها بلد هستند و مي‌داند و چند تا عمليات ديده‌اند. جزئي‌ترين مسائل را بايد يادآور شويد، تذكر دهيد و تدبيرهايي كه لازم است به عمل بيايد همه آنها را مورد نظر قرار بدهيد. برادرها از اين چند شب محدود كه مانده حداكثر استفاده را در آموزش بكنيد، گرچه هوا سرد است و مقداري اذيت مي‌شويد ولي چاره‌اي نيست و شايد اين سرماهم يك آزمايش است والا اگر هوا مناسب باشد در آب گرم همه مي‌شود اين كار را انجام داد، شايد اين خودش يك آزمايش است كه خدا مي‌خواهد در اين سرما شما را مورد امتحان بيشتري قرار دهد. لذا حداكثر استفاده را بكنيد و با دقت آموزش‌ها را دنبال كنيد آنها را به هيچ وجه ساده نگيريد، امكانات و وسايلي كه در اختيار داريد و بايد ببريد عمليات خوب نگهداري كنيد، بلمهايتان غرق نشود اگر پارو با دقت بيشتر شما نمي‌شكند، دقت كنيد كه نشكند، اهمال نكنيد كه بگوييد خب شكست به جايش مي‌آيد. اگر مي‌دانيد بلم را محكم به زمين بگذاريد مي‌شكند اين كار را نكنيد، يا آنهايي كه قايق موتوري دارند فكر كنيد تا آخر بايستي از همين موتورها استفاده كنيد. اضافه نيست كه به جاي آن بگذاريد و يكي ديگر بدهند اگر خداي نكرده اهمال كنيد صدمه بخورد شب عمليات يكي از امكانات خودتان كم خواهد شد. بنابراين به بدبختي خواهيم افتاد. يا آن لباس‌هاي غواصي كه در اختيار برادرهاست مواظب باشند نفت والور، گرما به آنها نخورد دقت كنيد اگر پاره بشود، خاصيت خود را از دست خواهد داد. اينها خيلي با سختي تهيه شده خيلي با زحمت تهيه شده بالغ بر يك سال است كه اين امكانات را تهيه مي‌كنند علاوه بر پول زيادي كه به آنها داده شده از چند كانال با چه سختي‌هايي به دست شما رسيده است. دشمن وقتي مختصري نسبت به احتياجات ما پي مي‌برد نمي‌گذارد كه اين امكانات بدست ما بيايد، لذا در حفظ وسايل خيلي دقت كنيد. البته برادرهاي مسئول تا آنجا كه بتوانند براي شما امكانات تهيه مي‌كنند و در اختيار ما مي‌گذارند. در اين چند شب از خدا بخواهيد تا انشاء‌ا... مار ا بيشتر مورد عنايت خودش قرار دهد برادرها كارهايشان را انجام دهند تا به حول و قوه الهي اين انتظاري كه از ماها دارند به جا بياوريم. من خيلي وقت گرفتم. واسلام عليكم و رحمت‌الله و بركاته. منبع: خبرگزاري فارس مورخ 30/7/1387
  2. با نصار سلام بی پایان خدمت یکایک شما دوستان گرانقدر .این حقیر یکسال و چند ماهی است که مطالب انجمن را مطالعه میکند. فقط در این بین بنا بر دلایلی که مدیران میدانند در اقدامی بسیار عجیب ولی نه در خور تعمل به مدت حدودا 7 ماه از مطالعه مطالب وزین شما گران قدران محروم شدم .تا انکه بامداد امروز مجددا به انجمن برگشتم و با مطالب وابهامات فراوانی از جانب شما در رابطه با ناگفته های جنگ تحمیلی مواجه شدم و بر خود جایز دانستم تا این نقل قول را از جانب دریابان شمخانی به محضر شما برسانم وسلام علیکم ورحمت الله دريابان شمخاني با طرح اين سوال كه اگر نامه فرمانده وقت سپاه در مورد نيازهاي جنگ نوشته نمي‌شد آيا ما واقعا قادر به ادامه جنگ بوديم؟ تاكيد كرد: نامه محسن رضايي به امام‌(ره) براي چگونگي ادامه جنگ بود نه صلح. به گزارش پایگاه اینترنتی دکتر محسن رضایی به نقل از فارس، امير دريابان علي شمخاني رئيس مركز تحقيقات راهبردي دفاعي و قائم مقام فرماندهی کل سپاه در دوران دفاع مقدس در گفتگویی به پرسش های خبرنگاران پاسخ داد. موضوع ادغام سپاه و ارتش پس از جنگ را تائيد يا رد نمي‌كنم دريابان شمخاني درباره موضوع ادغام سپاه و ارتش پس از پايان جنگ گفت: شايد در آن زمان تغيير ساختار تصميم درستي بود. از كجا مي‌دانيد كه اگر آن تغيير ساختار رخ مي‌داد وضع بهتر نمي‌شد؟ آيا ادغام وزارت دفاع و وزارت سپاه اشتباه بود؟ حتما اين مورد درست بود. آيا ادغام شهرباني و كميته و ژاندارمري غلط بود؟ البته در يك فرايند ادغام 2 مرحله قابل بررسي است: 1- اصل تصميم‌گيري 2- درستي انجام. وي افزود: من در مرحله اول، ادغام سپاه و ارتش را رد يا تاييد نمي‌كنم، فقط مي‌گويم كه نمي‌شود گفت با اين ادغام وضعمان بدتر يا بهتر مي‌شد. اين فرمانده عالي رتبه دفاع مقدس افزود: در آن زمان فقط بحث بررسي ساختار بود. آقاي هاشمي تجارب جنگ 8 ساله را داشت كه در قسمت اعظم آن از جانب حضرت امام(ره) نقش فرماندهي را بر عهده داشت و در اين بحث هم مي‌خواست ساختار نويني به نيروهاي مسلح بدهد. موضوع ادغام به مرحله تصميم گرفتن امام(ره) نرسيده بود و حتي فكر نمي‌كنم به مرحله گزارش دادن به امام(ره) هم رسيده باشد. شمخاني با بيان اينكه اين موضوع متوقف شد اما فكر نمي كنم درست باشد كه بگوئيم جلوي ادغام گرفته شد، گفت: بلكه بايد گفت كه با تغييرات جديد و حضور رهبر انقلاب به عنوان فرمانده معظم كل قوا، آن مسير نمي‌توانست ادامه يابد و مسير ديگري براي كارآمد ساختن دنبال شد كه نتايج مثبت آن به ظهور رسيده است. وزير دفاع سابق كشورمان تاكيد كرد: موضوع ادغام سپاه و ارتش ديگر بار پيگيري نخواهد شد. قطعنامه 598 اوج احساس ترس از قدرت ايران بود دريابان شمخاني در خصوص پذيرش قطعنامه توسط ايران نيز گفت: در نظام ناعادلانه جهاني گرفتن حق تابع ميزان قدرت است و در نظام سلطه سالاري به ميزاني كه قدرتمند مي‌شديم حقوقمان محترم‌تر شمرده مي‌شد و قطعنامه 598 اوج احساس ترس از قدرت ايران بود. وي پيرامون نامه محسن رضايي فرمانده وقت سپاه به امام (ره) و بيان مشكلات جبهه‌ها گفت: فرض مي‌كنيم اين نامه آقاي رضايي نوشته نمي‌شد. اگر نوشته نمي‌شد آيا ما قادر به ادامه جنگ بوديم؟ ظرفيت موجود در كشور مي‌گفت نمي‌شود جنگ را ادامه داد. درست است كه ما فاو را داشتيم اما داشتن فاو بدون استحكام كل جبهه، قوت نيست بلكه بايد در كنار همه قوت‌ها آن منطقه را هم داشت. همواره پيروزي در يك نقطه نبايد اصحاب پيروزي را اغوا كند كه انگار همه جا قوي هستند، اين يك درس جنگ است. بلكه بايد ديد اين پيروزي متناسب با همه قدرت‌هاي ما هست يا خير. رئيس مركز تحقيقات راهبردي دفاعي يادآور شد: اين نامه براي چگونگي ادامه جنگ بود نه صلح. غلو در خاطرات و ناگفته‌هاي جنگ به وجود آمده است از وزير دفاع سابق كشورمان خواسته شد تا ناگفته‌اي از جنگ را مطرح كند كه وي تاكيد كرد: من از 2 چيز آرامش رواني ندارم؛ خاطره و ناگفته. وي افزود: از آنها كه موضوع ناگفته را مطرح مي كنند بايد پرسيد كه ناگفته نسبت به كجا؟ ما ناگفته‌اي نسبت به حريف نداريم چون سقوط كرده است و محدوديتي نداريم. اگر منظور ناگفته نسبت به خود است بايد توجه داشت كه فرمانده تيپ و نيروها ناگفته‌اي تاثيرگذار ندارند، بلكه اگر ناگفته‌اي هم باشد در حد عالي‌ترين مقامات يك كشور است كه فقط يك يا 2 نفر از آن خبر دارند. شمخاني با گلايه از برخي موضوعات مطرح شده در اين خصوص گفت: اخيرا تيتر همه كتاب‌هاي ما شده ناگفته‌هاي جنگ و متاسفانه موضوع غلو در خاطرات و ناگفته‌ها مثل موضوع بيان ويژگي‌هاي شهدا و دست نيافتني كردن آنها، به وجود آمده است. بايد بدانيم اگر ناگفته‌اي هم هست در حوزه خودي و در عالي‌ترين سطوح است و اندازه آن نيز كتابخانه نيست بلكه تنها يك كتاب است. اين فرمانده ارشد دوران دفاع مقدس در ادامه گفتگوي خود با فارس گفت: اما يك موضوع كه كمتر گفته شده را بيان مي كنم. حكم حضرت امام (ره) راجع به تشكيل 3 نيرو در سپاه، آغازش با دستور خود امام(ره) بود كه به فرمانده سپاه دستور دادند شما از من درخواست كنيد كه من به شما نيرو بدهم. فرمانده سپاه در آن زمان به دنبال تشكيل يگان بود و در نامه هم عنواني غير از نيرو را به كار برد اما امام (ره) در پاسخ خودشان عنوان نيروهاي سه‌گانه را به كار مي‌برند. وي يادآور شد: يگان، موضوع خردتري است ولي نيرو هويت مستقل دارد. يگان فرمانده دارد اما در يگان، حد واحد رزمي غير خودكفاست و تكيه بر مركزيت دارد اما نيرو در موضوعات مختلف مثل توليد و بكارگيري تسليحات مي‌توانست نظام خودكفايي را براي خود تعريف كند. اين نياز در سپاه حس مي‌شد اما درخواست نياز به شكل ابتدائي از طرف حضرت امام (ره) بود كه نشان از بالندگي فكري ايشان داشت كه تاثير آن امروز معلوم مي‌‌شود. همانطور كه صدور فرمان تشكيل بسيج تاثيرات خود را در طول دفاع مقدس نشان داد كه امام(ره) قدرت پيش‌بيني، آينده‌نگري و ساختار سازي بسيار بالايي داشتند، چراكه تنها قدرت آينده‌نگري كافي نيست بلكه بايد ساختار متناسب را هم تعريف كرد كه نشان مي‌داد امام(ره) از اين نظر هم منحصر بفرد بوده است. بني‌صدر خائن شد رئيس مركز تحقيقات راهبردي دفاعي در خصوص برخي نقل قولها از وي پيرامون خيانت بني صدر گفت: ممكن است آنها كه امروز از بني‌صدر مي‌گويند، اكنون مسئوليتي داشته باشند اما آن روزها مهم است. من اين جريان را توصيف مي‌كنم نه تحليل. اگر مي گويند عمليات هويزه عمليات خائنامه بني صدر است، اينطور نيست چون دوست داشت رقباي سياسي خود را با اين پيروزي خلع سلاح كند، ولي فهم علمياتي‌اش اين قدر بود. بحث اسناد لانه جاسوسي هم كه چند و چون آنرا بنده نمي‌دانم جدا از فرماندهي جنگ و فرماندهي عمليات هويزه است. بني‌صدر خائن شد و تشكيل جبهه مشترك با منافقين، دليل اين خيانت است. وي افزود: از كساني كه به من ايراد مي گيرند بپرسيد چه كسي عمليات "فرمانده كل قوا، خميني روح خدا" را نامگذاري كرد؟ قطعا من را نام مي‌‌برند. ما در مقابل جرياني بوديم كه بني‌صدر را حمايت مي‌كردند. بني‌صدر در جنگ غلط فكر مي‌كرد ولي نمي‌شود اتهام هرچيزي به او نسبت داد. شمخاني تاكيد كرد: متاسفانه بعضي روزنامه‌ها طور ديگري منعكس كردند. بايد توجه داشت كه همكاري بني صدر با منافقين، از او يك خائن ساخت؛ وقتي فريب منافقين را خورد. منبع: خبرگزاری فارس مورخ 6/7/1387
  3. دوست عزيز مي شود كمي بيشتر در رابطه با ان 100 هواپيما توضيح دهيد و بگوييد در كجا ظاهر شدند؟ icon_cheesygrin لطفا دليلتان از اين گفته كه نمي توانم بيشتر توضيح بدهم را هم ذكر كنيد :|
  4. arash_slayer

    اخبار عمومی منطقه و جهان

    فقر از هر دري وارد شود ايمان از در ديگر خارج مي شود
  5. البته نباید فراموش کرد که ضریب امنیت در استان خوزستان بسیار بالا تر از استان های شرقی است. :| و همچنین میزان جرم و جنایت در بین مردم این استان بسیار کمتر از تعداد قابل توجهی از استان های کشور است .
  6. من نمی دانم چرا کوچکتری اتفاقی که در هر نقطه ایران زمین رخ دهد در رسانه ها به راحتی بیان می شود ولی رویداد های بسیار مهم و خونین در خوزستان اجازه چاپ پیدا نمی کنند.... :| شاید به دلیل حساسیت بسیار بالای این منطقه باشد؟؟!!
  7. arash_slayer

    شیخ فضل الله نوری

    دوستان لطفا به این مساله توجه کنید که دیدگاه های شیخ متناسب با زمانه خود بود . و از این جهت کمتر انتقادی را می توان متوجه ان شیخ شهید کرد.
  8. arash_slayer

    شیخ فضل الله نوری

    اقای Reza6662 , لطفا هر چه زودتر یک منبع معتبر ارائه کنید ... در غیر این صورت چاره ای جز پاک کردن پست شما ندارم :|
  9. arash_slayer

    شیخ فضل الله نوری

    در یکی از خانه های طهران شیخی زندگی می کرد که عمامه سفید بر سر داشت و خال سیاهرنگی بر گونه چپش دیده می شد. شیخ در خیابان راه می رفت تا به مسجد برسد. هنوز صبح نشده بود. شیخ فضل الله نوری مانند هر روز در حالیکه نعلین هایش را به کف خیابان می کشید و به سلام ها جواب می گفت، راهی مسجد شده بود. شیخ فضل الله نوری و آیت الله بهبهانی - منبع عکس: کتاب تاریخ مشروطه ایران، نوشته احمد کسروی از دور کسی به پیش او دوید و گفت: سلام علیکم حضرت شیخ! شیخ سری تکان داد. مرد گفت: حضرت شیخ، انگار در گوشه و کنار شهر سر و صدا به پا شده است. مردم معترضند... به هیجان آمده اند... شیخ در حالیکه نگاه را بر زمین انداخته بود گفت: مقصودشان چیست؟ - گویا هنوز از بابت به چوب بستن سید هاشم قندی ناراضی اند... گویا به تحریک آیت الله طباطبائی به اعتراض می پردازند... کلماتی ناشناخته می گویند... گویا از دست عبدلمجید عین الدوله شاکی اند... می گویند (( ما مشروطه می خواهیم!)) - مشروطه می خواهند؟... - بله حضرت شیخ... مشروطه می خواهند... - خدا کند مشروعه هم بخواهند... بدون آن نمی شود... - نظر شما چیست حضرت شیخ؟... همه منتظرند تا نظر شما را بشنوند... موافقید یا...؟ شیخ بی توجه راهش را به سمت مسجد پیش گرفت... روزها می گذشت و شیخ هر روز راهش را از مسجد به خانه و از خانه به مسجد طی می کرد. اما طهران به انتظار بود تا شیخ فضل الله نظرش را راجع به مشروطه اعلام کند. از طرفی آیت الله طباطبائی و آیت الله بهبهانی علم مخالفت را برداشته بودند و صد البته برای ادامه اعتراضشان به حمایت شیخ فضل الله نیاز داشتند... از طرفی عین الدوله و درباریان به انتظار شیخ بودند تا با شنیدن نظر شیخ راجع به مشروطیت تصمیم به اقدامی سرکوب گرایانه بگیرند. شیخ در ذهن خویش به بررسی زوایا و خفایا می پرداخت. مشروطه... دین... شریعت.. اسلام... و... مردم؟؟؟ شیخ فکر می کرد... قیام ها جدی تر شد. شیخ همچنان سکوت کرده بود. در مسجد جامع تحصن به پا شده بود... متحصنین تصمیم گرفتند به قم مهاجرت کنند... آخرین نفر به دنبال شیخ فضل الله فرستاده شد تا شاید شیخ را راضی به همراهی آیت الله طباطبائی و بهبهانی کند... شیخ عاقبت سکوت را شکست و همراه مشروطه خواهان عازم قم شد... البته با رضایت... و شاید با کمی دودلی... حالا مشروطه خواهان قدرتمند بودند. شاه نمی توانست در مقابل تمام روحانیون طهران بایستد، بنابراین مجبور شد به تمام خواسته های انقلابیون پاسخ مثبت دهد: عین الدوله برکنار شد، عدالتخانه تاسیس شد و از همه مهمتر نمایندگان نخستین دوره مجلس شورای ملی انتخاب شدند... مظفرالدین شاه مشروطه را به ملت هدیه داد و یک روز بعد درگذشت... *** انقلاب مشروطیت را افراد بسیاری به پیروزی رسانده بودند. افراد زیادی که دیدگاه های خود را با همدیگر مشترک کرده بودند تا در راه پیروزی متحد شوند. اینک که انقلاب پیروز شده بود اختلاف نظر ها در باب اداره کشور نمایان می شد. سه جبهه پدیدار شده بود. نخست درباریان به رهبری محمد علی شاه که آشکار و نهان در راه برانداختن نظام مشروطیت می کوشیدند. دوم جبهه روشنفکران و فرنگ رفتگان که در راه برقراری جامعه دموکراتیک و سکولار می کوشیدند و سوم جبهه روحانیون که در این هیاهو به دنبال حفظ اعتلای اسلام و برقراری قوانین شریعت در جامعه اسلامی بودند. شیخ فضل الله از دسته سوم بود... *** مجلس شورای ملی، جلسه غیر علنی - ما مشروطه نمی خواهیم! آنچه در متمم قانون اساسی آورده اید کفر است. حرام است. خلاف شریعت است... ما مشروعه می خواهیم!! در خودتان نگاه کنید... پولی را که می توانید در راه خدا خرج کنید بهر چه کارهایی می دهید... این کفر شما را فنا می کند... قانون و متمم و مجلس و مشروطه را دور بریزید... قانون قانون اسلام است... یک کلام... ما مشروعه می خواهیم... *** منزل شیخ فضل الله نوری - روزگار کفر و ارتداد فرا رسیده است. قانون خدا و پیغمبر به کنار رفته است و قانون دیگری جای آن را گرفته است. حکم آن کس که امروز ساکت بنشیند مانند حکم کسی است که در قیام عاشورا حسین (ع) را یاری نکند. دیگر این وضع برای ما قابل تحمل نیست. قصد تحصن داریم. به عبدالعظیم می رویم و بست می نشینیم. پناهگاه ما خانه خداست... *** شیخ فضل الله و یارانش در حرم حضرت عبدالعظیم بست نشسته بودند و نظراتشان را در خصوص مساله قانون و مشروطیت به طهران می رساندند. از طرفی مردم تبریز و دیگر مناطق کشور به نمایندگان فشار می آوردند تا هر چه سریعتر متمم قانون اساسی تصویب گردد. جنجال ادامه داشت اما هیچ کس از طوفانی که در راه بود خبر نداشت... دو اتفاق بزرگ افتاد تا شیخ به تحصنش پایان دهد و در خانه اش به انتظار وقایع جدید بنشیند... نخستین اتفاق کشته شدن امین السلطان اتابک، صدر اعظم مقتدر ایران بود. جوانی به نام عباس آقا تبریزی که خود را فدایی ملت نامیده بود امین السلطان را در مقابل در مجلس شورا به قتل رسانید. این هشداری برای کسانی بود که می خواستند در راه مخالفت با مشروطه گام بردارند. چندی نگذشت که از سوی مخالفین به سمت کالسکه شاه نارنجک پرتاب شد. همین ها کافی بود تا شیخ فضل الله به تحصن خویش پایان دهد و گرنه قربانی بعدی می توانست خود او باشد... اتفاق دوم به توپ بستن مجلس توسط محمد علی شاه و به فرماندهی کلنل لیاخوف بود که به کشته شدن و دستگیری و فرار عده زیادی از مشروطه خواهان انجامید. آیت الله طباطبائی و بهبهانی تبعید شدند، ملک المتکلمین و صور اسرافیل کشته شدند و امثال تقی زاده و دهخدا گریختند. استبداد شدیدی حاکم شد. شیخ فضل الله نوری راه خانه را در پیش گرفت و خانه نشینی اش یک سال به طول انجامید. در این مدت در ایران نه نامی از مشروطه بود و نه نامی از قانون. ایران در مقابل این استبداد سکوت کرده بود. ترس بر همه جا حاکم بود. اما در تبریز مردم ساکت ننشستند. اکنون زمان آن بود که به رهبری ستارخان و باقرخان بر حکومت این پادشاه بی کفایت خاتمه داده شود. محمد علی شاه سیل نیرو ها را به تبریز گسیل کرده بود تا شاید این آخرین محل اغتشاش را هم خاموش کند. اما تبریز خاموش نشدنی بود. نیروهای مردمی تبریز را از سویی غیرت و ایران دوستی ستار خان و باقر خان و از سویی فرامین دینی آخوند خراسانی از نجف به شور آورده بود. آنچنان که در طی یک سال جنگ نه از رحیم خان کاری بر آمد و نه از عین الدوله و نه از صمد خان... قوای سلطنتی عاقبت شکست خورد و سیل نیروهای آزادی خواه وارد طهران شد... ایران دوباره زنده شده بود... محمد علی شاه به روسیه گریخت. شیخ فضل الله حالا متهم بود که از مردم و مشروطه حمایت نکرده است. از نظر فاتحان ِ آن روز شیخ باید محاکمه می شد... کوته نظری ها و کج بینی ها در ایران آن روز بیش از اندازه بود. تصمیم ها از روی نابخردی و بی سیاستی بود و البته آنقدر هنوز میان آزادی خواهان شکاف وجود داشت که مستبدی همچون عین الدوله که سالهای عمر خویش را در نبرد با مردم و آزادی گذرانده بود خود را به میان آزادی خواهان وارد کرد و از اعضای دولت جدید شد. چشمان مردم این حقایق را نمی دید... روزگار به قتل شیخ فضل الله حکم داد... شیخ بر بالای چوبه دار رفت و آنگاه که صندلی از زیر پایش لغزید جسد روحانی بر دار ماند که جانش را بر سر دین و شریعت می داد... شیخ فضل الله دین را بر همه چیز برتری داده بود و تنها راه شریعت را می شناخت... شاید تا آن اندازه که مردم را در مقابل آن نادیده انگاشته بود... شیخ فضل الله روحانی پاکی بود. گذشت در وجودش موج می زد آنگونه که ضارب خویش را که به جانش سوء قصد کرده بود بخشید. شیخ فضل الله هیچگاه پسر مشروطه خواهش، شیخ مهدی را به اتهام عقایدش محکوم نکرد و در راه بیان عقایدش هیچ گاه راه زور و خشونت را پی نگرفت... *** شیخ فضل الله نوری بر چوبه دار - منبع عکس: کتاب تاریخ مشروطه ایران، نوشته احمد کسروی کوچه آرام و تاریک بود... هر قدر هم صدای اذان از مسجد ندا می داد کسی در خانه شیخ را نمی گشود تا راهی مسجد شود... کوچه به انتظار بود تا شیخ برای نماز به مسجد برود... اما... شیخ قربانی پیشرفت یک مملکت شده بود... احسان شارعی
  10. فکر می کنم بهتر بود نویسند به جای نام "آریو برزن اسطوره‘ فراموش شده’ ایرانی" از جمله "آریو برزن اسطوره‘ خاموش ایرانی" استفاده می کرد چرا که هرگز این گونه اساطیر در طول تاریخ فراموش نخواهند شد :|
  11. شب گذشته نیز در ساحل اروند رود نیرو های تیپ یک پیاده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با نیروهای متجاوز که قصد نفوذ در شهر ابادان را داشتند به شدت در گیر شدند :|
  12. arash_slayer

    درد دل‌هاي يك سردار!

    بسیار بسیار زیبا بیان شد :?
  13. arash_slayer

    درد دل‌هاي يك سردار!

    این نقل قول بسیار عجیب است!! :D این اقایی که این سخن را از امام نقل قول کرده ایا خود اهل جنوب بوده؟ بچه ایلام بوده یا کرد کردستان؟!!! مگر می توان یک ملت را در مشتی خرابه به بهانه اینکه یادگار جنگ هستند نگه داشت تا مردم شهر های بالا که اعیاد برای خوش گذرانی به این نواحی سری می زنند از دیدنشان لذت ببرند؟؟؟ مگر این مردم حاشیه نشین انسان نیستند؟ ایرانی نیستند؟!! ایا شما واقعا اینگونه فکر می کنید؟؟ :D به بهانه حفظ ارزش های دفاع مقدس در هر خیابان ابادان و خرمشهر شاهد ویرانه ای هستید .خیابان ها را اسفالت نمی کنند تا شاید مردمی که سوار اتومبیل هستند شاهد ان تهخمپاره ایی باشند که در اسفالت فرورفته است ولی باید درامد یک ماه خود را صرف تنظیم جلوندی و کمکفنر و غیره کنند . شیراز و تهران هم بمباران شد. پس انها چه؟؟!! انهایی که می خواهند ارزش های دفاعمقدس را زنده نگاه دارند اول بروند برای خود پرونده سازی کنند که 3ماه در منطقه جنگی بوده اند بعد بیایند دم از ان دوران بزنند . چرا نمی روند با ان دختر 19 ساله فارس که اعراب خرمشهر پوست سرش را به گناه فارس بودند کندند را بیاورند و کمی از خاطراتش را برای نسل سوم زمزمه کنند تا شاید کمی درک کنند.چرا هر وقت می ایند یادی از جنگ کنند فقط نام این شهید و ان شهید را می برند؟؟ چرا از انهایی یاد نمی شود که در جنگ شهید نشدند ولی در صلح هلاک شدند. تمام این حرف ها زدم که بگویم بعد از امام در کشور ما به هیچ چیز ان طور که باید و شاید پرداخته نشده و نخواهد شد ..... فقط هر از چند گاهی سخنی را از بزرگی به ان گونه که دوست دارند بیان می کنند شاید که خودی نشان داده باشند :?
  14. فقط یک مقام مسئول در این زمینه می تواند پاسخ این سوال را دهد.... :D
  15. [align=center][/align] [align=justify] یک اطاق تاریک ِ تاریکِ تاریک... هیچ روزنه نوری نیست به جز نور مختصر چراغی که شعله های دود سیگار را آشکار می کند. دور یک میز گرد، سه نفر نشسته اند. هر کدام مشغول صحبت از چیزی هستند. هر گاه کسی حرف می زند دو نفر دیگر او را نگاه می کنند. نفر اول با سری بی مو و سبیل بلند، با صدایی گیرا مشغول صحبت است. او ولادمیر لنین نام دارد. رهبر انقلاب سوسیالیستی روسیه. هر از چند گاهی چیزی می گوید، مشتش را روی میز می کوبد و چشمهای ریزش را ریز تر می کند. طوری حرف می زند که انگار برای جماعت زیادی مشغول صحبت است. صحبت هایش که تمام می شود نوشیدنی اش را سر می کشد. شاید منتظر است تا کسی برایش هورا بکشد! نفر دوم با ریش انبوه و موهای جو گندمی اش صحبت را آغاز می کند. نام او کارل مارکس است. آرام صحبت می کند و صحبت کردنش نشان از آن دارد که در عمرش بسیار بیش از آنچه که صحبت کرده باشد فکر کرده است. چشمهای گشاد و گود افتاده مارکس پس از پایان صحبت هایش به سقف دوخته می شود و آنگاه که به روی میز برمی گردد چیزی برای گفتن ندارد. نفر سوم با صورتی زرد رنگ و چاق (آنچنان که میان مردم آسیای شرقی متداول است) دهانش به حرف زدن باز می شود. نام او مائو است. مردی چینی در حالیکه مدام دستش را در حالت عمود بر زمین بالا و پایین می برد کلمات را از دهان به بیرون پرتاب می کند. هر گاه که می خواهد تاثیر کلامش بیشتر شود دستش را بیشتر تکان می دهد. مائو تکان کوچکی به دستش می دهد و این نشان پایان حرفهایش است... چند لحظه ای سکوت حکمفرما می شود و ناگهان در میان ظلمات، مردی از گوشه اطاق سرفه کوتاهی می کند. آنگاه جرقه ای در تاریکی می درخشد و آتش کبریت زبانه می کشد. مردی با ریش بلند و کلاهی بر سر آن گوشه نشسته است و سیگار برگش را روشن می کند. بلند می شود و به سمت جمع سه نفره فیلسوفان راه می افتد. نزدیک که می رسد، می ایستد. می گوید: شنیدم آنچه گفتید. حالا می روم به سوی میدان عمل... لنین با نگاهی مشکوک او را از نظر گذراند، مائو با دستش فنجان نوشیدنی را کمی تکان داد و مارکس بعد از اینکه نگاهی کوتاه به سقف انداخت گفت: کی هستی؟... اسمت را به ما بگو! مرد ریش و کلاه دار پکی به سیگار برگ زد و گفت: چه گوارا!... ارنستو چه گوارا! *** کودکی در خیابان های کوبا، جوانی در خیابان های بولیوی، مردی در کوچه پس کوچه های آرژانتین، پیرمردی در روی صندلی چوبی جلوی در یک کافه در کنگو، در گواتمالا، در شیلی... بر تن آنها لباس هایی است با عکس چه گوارا. زمانی خود ((چه)) بود و می جنگید و حالا عکسش یادگار آن روزگار است تا هر کس با دیدن آن، یادِ روح بزرگ و افکار انقلابی ((چه)) را در خاطرش زنده کند. *** کلاس درس تمام شده بود و چه گوارا کاغذ و خودکارش را جمع می کرد. دیگر چیزی به پایان دوره دکترا باقی نمانده بود، اما او از سوی یکی از دوستانش پیشنهاد جالبی دریافت کرده بود. مسافرتی یک ساله به کشور های آمریکای جنوبی، حرکت به سوی کوردوبا، استراحت در کنار سواحل رود آلازوف... برای این سفر چه گوارا می بایست یکسال از دانشگاه مرخصی می گرفت. چه گوارا و رفیقش سفر یکساله شان را با یک موتور سیکلت 500 سی سی آغاز کردند. چه گوارا فقر و بدبختی مردم آمریکای جنوبی را می دید و مسبب همه آنها را امپریالیسم آمریکا می دانست. ((چه)) آمریکای جنوبی را به صورت ملتی واحد تجسم می کرد و برای آزادی این ملت می کوشید... پس از پایان تحصیلات پزشکی، چه گوارا دوباره مشغول سفر در نقاط مختلف آمریکای جنوبی شد. کوبا، کشوری که مردم آن فقیر و بد بخت اند این روزها تبعیدی های زیادی را از خاک خود به بیرون می فرستد. دو برادر که یکی از آنها ریش بلندی دارد و ابهت از سر و رویش نمایان است از خاک کوبا به مکزیکو سیتی تبعید شده اند. رائول و فیدل کاسترو که ذهنشان را اندیشه های سوسیالیستی پر کرده است مشغول ساماندهی نیروهای چریکی برای انجام یک کودتا در کوبا هستند. برای همراهی با این دو برادر هیچ کس مناسب تر از چه گوارا نیست. سه انقلابی سوسیالیست در کنار هم جمع می شوند. *** - بخوابید روی زمین!... بخوابید روی زمین! فیدل در حالیکه با تمام توان فریاد می کشید سینه خیز به سمت عقب بر می گشت. ساحل باتلاقی بود و لباسها آغشته به گل و لای شده بود. فیدل دوباره فریاد زد: برگردید عقب، بخوابید روی زمین!! چه گوارا پزشک گروه هشتاد نفره ای محسوب می شد که اینک بیش از پانزده نفر از آنها باقی نمانده بود. سربازی که درست جلوی ((چه)) سینه خیز می رفت، سرش را کمی بالا آورد تا فاصله باقی مانده را تخمین بزند. ناگهان صفیر گلوله ای از بالای سر چه گوارا گذشت و در مغز چریک کوبایی جا گرفت. چه گوارا بسته ادوات پزشکی را به زمین انداخت و اسلحه سرباز کشته شده را برداشت. او حالا دیگر نه یک پزشک، بلکه یک چریک انقلابی بود... فیدل کاسترو و چه گوارا شکست خورده بودند. باید بر می خواستند و از نو تلاش می کردند. فیدل و ((چه)) سعی در جمع آوری سلاح و نیروهای محلی داشتند. ترویج افکار سوسیالیستی توسط روشنفکران باعث جذب نیروی مناسبی برای براندازی حکومت باتیستا در کوبا شده بود. باید حمله کرد و کوبا را نجات داد... نیروهای تحت فرماندهی چه گوارا با انهدام یک قطار نظامی موفق به تصرف سانتا کلارا شدند و سربازان فیدل کاسترو چندی بعد هاوانا را تصرف کردند. باتیستا به مانند هر دیکتاتور دیگر گریخت. دولت سوسیالیستی کوبا به رهبری فیدل کاسترو تشکیل شد. کوبا آزاد شد... حالا صدای گیتار از هر گوشه بر می خواست و نوید شادی می داد. صدای پیانوی کهنه دوباره طنین انداز می شد و سیاه پوستی که کلاه به سر داشت مهارتش را در نواختن نشان می داد. گاهی هم لبخند می زد و دندان های سفیدش نمایان می شد. کافه ها رونق گرفت. مردی عینکی در حالیکه سیگار برگ کلفتی به دست داشت با آهنگ زیبای ترومپت روی صندلی اش تکان می خورد. در خیابان ها عکس ((چه)) روی دیوار بود... اکنون بهتر از هر زمان دیگری می توان رقصید... فیدل برای مردم دست تکان می دهد... اما ((چه)) کجاست؟ ... اندیشه های انقلابی چه گوارا پایان نیافته است. او اینک عازم کنگو می شد تا در حمایت از پاتریس لومومبا به شورش های انقلابیون کنگو کمک کند. اندیشه های سوسسیالیستی ((چه)) تطبیق کاملی با اندیشه های پاتریس لومومبا داشت. لومومبا تحت تاثیر اندیشه های مائو و مارکس به ایجاد حکومت سوسیالیستی می اندیشید و انقلاب اکتبر در روسیه تلنگری بزرگ بود. زندگی چه گوارا سپس به سفر کردن در کشور های جهان گذشت. سپس به کوبا باز گشت، اما او که دست راست فیدل کاسترو محسوب می شد خود را از نظر ها پنهان می کرد. شاید آماده رفتن به جای دیگری بود. شاید اندیشه ای دوباره برای جنگهای چریکی و مبارزات انقلابی داشت. سپس ((چه)) که اینک سن را از مرز چهل گذرانده بود عازم بولیوی شد، در حالیکه این بار نه یک چریک ناشناخته بلکه رهبری بزرگ و کاملاً تحت نظر سازمان سیا بود... نیروهای چه گوارا در نبرد های کوهستانی در بولیوی به پیروزی هایی دست یافتند، اما حضور فعال نیروهای آمریکایی مانع بزرگی برای یک انقلاب سوسیالیستی به شمار می آمد. اوضاع خیلی خوب پیش نمی رفت و ((چه)) اصلاً راضی نبود. شاید می توانست در کوبا بماند و راحت به سیگار برگش پک بزند. اما او یک انقلابی بود. عاقبت روزی رسید که نظامیان دولت بولیوی محل اقامت چه گوارا را شناسایی و محاصره کردند. نبرد دوباره ای آغاز شد. این بار چه گوارا خود را به شکست نزدیک می دید. گلوله ای به پایش خورد و در حالیکه توان راه رفتن نداشت خود را تسلیم کرد... ساعتی بعد چه گوارا دست بسته در انتظار اعدام بود. سربازان به خط شدند. ((چه)) دلش می خواست سیگار بکشد. اما نمی توانست. نگاهی به جیب پیراهن طوسی رنگش کرد که تهِ سیگار برگی از آن بیرون زده بود. سربازی جلو آمد و چشم چه گوارا را با دستمالی سیاه بست. سربازان آماده شلیک بودند... ناگهان ((چه)) با تمام وجود فریاد زد: شلیک کنید ترسو ها! شلیک کنید!... شما یک مرد را می کشید!! صدای گلوله ها در سالن اعدام پیچید...[/align] *** [align=center][/align] همه در کافه مشغول رقص اند. صدای موزیک قطع نمی شود. دامن سرخ و چین دار دختری بالا و پایین می پرد و کفش های مرد سیاه پوست که سبیل پر پشتی دارد برق می زند. پیرمردی نوشیدنی اش را سر می کشد و مرد چاقی در ترومپت می دمد. رقص و پایکوبی ادامه دارد. پسرکی در گوشه کافه نشسته است و تماشا می کند. عکس چه گوارا هم روی لباس پسرک انگار که مشغول تماشاست... *** از میان تاریکی های اطاق صدای پایی به گوش می رسد و نور آتش سیگار برگ از میان تاریکی دیده می شود . چه گوارا پیش می آید و در نزدیکی جمع سه نفره می ایستد. لنین، مارکس و مائو بلند می شوند و برای انقلابی سوسیالیست دست می زنند... زنده باد چه! زنده باد چه!... زنده باد چه!!... احسان شارعی