-
تعداد محتوا
315 -
عضوشده
-
آخرین بازدید
پست ها ارسال شده توسط rainbow
-
-
تعاریف و آموزه های جنگ
کنفسیوس به عنوان تاثیر گذار ترین فیلسوف چینی این گونه بیان میکند که: (ژنرال واقعی جنگ را هرگز تحسین نخواهد کرد. بنابراین نه میتواند انتقام جو باشد و نه تند خو)
و پس از کنفسیوس،قدیمی ترین استراتژیست دارای کتاب "هنر جنگ" «سان تزو» بود که عقیده داشت و تاکید میکرد بر این امر که "پیروزی های متعدد در جنگ نشانه ی اوج کاردانی یک ژنرال ارتش نیست بلکه پیروزی و فتح در جنگ بدونه ریخته شدن خونی اوج کاردانی یک فرمانده و ژنرال است".
کنفسیوس به عنوان تاثیر گذار ترین فیلسوف چینی این گونه بیان میکند که: (ژنرال واقعی جنگ را هرگز تحسین نخواهد کرد. بنابراین نه میتواند انتقام جو باشد و نه تند خو)
و پس از کنفسیوس،قدیمی ترین استراتژیست دارای کتاب "هنر جنگ" «سان تزو» بود که عقیده داشت و تاکید میکرد بر این امر که "پیروزی های متعدد در جنگ نشانه ی اوج کاردانی یک ژنرال ارتش نیست بلکه پیروزی و فتح در جنگ بدونه ریخته شدن خونی اوج کاردانی یک فرمانده و ژنرال است".
او در بحث مربوط به جنگ بر دو نکته تاکید داشت:
اول آنکه جنگ به دلیل جدی بودنش یکی از مسائل با اهمیت دولت است و تنها دولت قادر است نیروهای نظامی و سیاسی و منابع اقتصادی و اجتماعی را هماهنگ وسازماندهی کند.
دوم آنکه: وحدت ملی همانند وجود دولت یکی از شرایط اساسی یک جنگ پیروزمندانه است.
ضمن اینکه وحدت زیر چتر حکومتی تحقق میابد که برای تامین رفاه وآسایش مردم جامعه ی خود تلاشی جدی ولازم انجام دهد(کتاب هنر جنگ اثر سان تزو)
در دید سان تزو ارتش به مثابه ی ابزاری است که تیر خلاص را در مغز دشمن خالی میکند و به عنوان آخرین راه حل است.
جنگ از دید وی امری غیر عادی و گذرا تلقی نمی شود بلکه یک نوع مبارزه مسلحانه و عملی آگاهانه است که تکرار میشود و بنابراین مستعد تحلیل عقلانی است.
بررسی فلسفی جنگ با این پرسشها آغاز می شودکه:
جنگ چیست؟ چگونه میتوان آن را تعریف كرد؟ علت بروز جنگ در چه چیزی نهفته است؟ چه ارتباطی بین طبیعت انسان و جنگ وجود دارد؟ تا چه حدی میتوان انسان را مسئول ایجاد جنگ دانست؟ سپس فلسفه جنگ به این گونه سئوالات اختصاصی اخلاقی و سیاسی میپردازد: آیا اقدام به آغاز جنگ پذیرفتنی است؟ آیا مبادرت به انجام برخی اعمال در جنگ باید غیرمجاز تلقی شود؟ آیا میتوان نوعی حق شروع برای اعلان جنگ در نظر گرفت؟
حال بر میگردیم به نخستین پرسشی که مطرح میشود. اینکه جنگ چیست و چه تعریفی از آن می دان داشت؟
محقق مسائل نظامی، باید در بررسی تعریفهای جنگ دقیق باشد. در واقع، به دلیل شباهت پدیده های اجتماعی، تعریفهای متنوعی درمورد جنگ وجود دارد و بیشتر آنها وضعیت فلسفی یا سیاسی ویژه ای را دربرمی گیرند. این وضعیت در تعریف فرهنگها و مقالات تاریخ نظامی یا سیاسی نیز صدق می كند.
این جمله که تعریف پدیدههای علمی از مشکلترین امور میباشد، در ظاهر منسوب به ارسطو است و چون اختلاف آرا و عقاید در علوم انسانی امری بدیهی است. پس هر دیدگاه به نوعی تعریفی ارائه مینماید.
در تعاریف جنگ نیز آرای زیادی دیده میشود.
سیرو، جنگ را به طور كلی به صورت «یك مجادله اجباری» تعریف كرده است. هوگو گراتیس اضافه میكند كه «جنگ موقعیتی است كه در آن احزاب مختلف به مجادله و درگیری میپردازند.» از نظر توماس هابز، جنگ نوعی نگرش است: چرا كه جنگ عملاً شرایطی را شامل میشود كه در صورت عدم تداوم عملكردهای معمول آن نیز وجود دارد.
در نظریه "دنیس دیدرو" جنگ به صورت «یك بیماری ناگهانی و سخت برای یك ملت» توصیف شده است.
برای مثال این عقیده كه جنگها فقط كشورها را شامل میشود- همانگونه كه كلازویتز میگوید- پذیرش این نظریه سیاسی است كه سیاست فقط در مورد كشورها به كار میرود و جنگ در هر حالت و شكلی بازتابی از فعالیتهای سیاسی است.
در دید جامعه شناسی ستیزه و نزاع شامل کشمکش مشهود،متکی به قدرت بدنی و از نظر اصول قابل رویت میان دست کم دو نفر است؛اما جنگ مستلزم وجود واحد های سیاسی مستقل یا سازمانهای جمعی است.
به سخن دیگر یکی از ویژگی های جنگ وقوع درگیری سازمان یافته است.
بر اساس چنین برداشتی که بسیار کلی است،جنگ هم به مفهوم مناسبات میان دو جامعه متفاوت و هم به معنی برخورد میان گروههای سازمان یافته در داخل یک جامعه است. (می یر،پیتر؛جامعه شناسی جنگ و ارتش ؛ترجمع علیرضا ازغندی و محمد صادق مهدوی؛ج دوم،تهران: نشر قومس،1371،ص 30)
پس باید نتیجه گرفت که ستیزه گروهی از انسانها ناشی از مقتضیات زندگی اجتماعی است،طبعا قوانین این ستیزه گروهی را نیز باید در چهار چوب علوم اجتماعی جست.
در عین حال باید دانست که هر گونه ستیزه گروهی جنگ محسوب نمی شود ؛جنگ ستیزه ی خشن و منظمی است که بین دو یا چند اجتماع مستقل در میگیرد. جنگ در این معنی نمود اجتماعی جدیدی است. ( می یر،پیتر؛جامعه شناسی جنگ و ارتش ؛ترجمع علیرضا ازغندی و محمد صادق مهدوی؛ج دوم،تهران: نشر قومس،1371،ص27-28)
کار فون در کتاب خود جنگ را چنین تعریف میکند : «جنگ عمل خشونت آمیزی است که منظور از آن،واداشتن شخص به پذیرش و اجرای نظر واراده ی ماست.
یکی از جملات کلاوزویتس که معمولا به ان ارجاع میشود،این است که «جنگ تنها یک عمل سیاسی نیست بلکه نوعی ابزار واقعی سیاسی است و به معنای ادامه ی خط مشی سیاسی و اجرای همان مقصود منتها با وسایلی دیگر است.»
جنگ از دیدگاه او مسلما ضوابط خاص خود را دارد. جنگ به اعتقاد وی عبارت است از تطور اقدامات و عملیات مجرد و مجزا.
چنانچه دست یابی حاکمان به خواسته های سیاسی ممکن نباشد،امکان زیادی است که از طریق جنگ بتوان به این اهداف رسید،یا اینکه هم زمان هر دو نوع اقدام را انجام داد.
در نهایت میتوان گفت که جنگ و سیاست با یکدیگر مرتبط اند. بنابر این هدف از جنگ،غلبه سیاسی بر دشمن است و این کار با خلع سلاح او در یک در گیری جدی و قاطع میتواند متجلی شود.
در نظر کلاوزویتس نابودی نیروهای مسلح دشمن،از جمله عالی ترین و موثر ترین اهداف هر جنگی است.
کلاوزویتس جنگها را به دو دسته تقسیم میکند:
اول جنگی که هدف از آن در هم شکستن دشمن است و دوم جنگی که کسب فتوحاتی را در سرزمین دشمن دنبال میکند.
در حقیقت وی با این تقسیم بندی میخواست این حقیقت را یاد آور شود که جنگ چیزی جز ادامه ی سیاست نیست.
در فرهنگ لغات وبستر، واژهِ جنگ اعلان و آغاز به درگیری مسلحانه میان دولتها یا ملتها تعریف شده است. این تعریف یك تبیین خاص سیاسی و عقلایی از جنگ و درگیری به دست می دهد، بدین معنی كه برای آغاز جنگ ضروری است تا صریحاً اعلام شود كه میان دولتها یك جنگ باشد.
در مقابل، فرهنگ لغت آكسفورد، تعریف جنگ را گسترش می دهد و هر دشمنی و ستیزهِ فعال میان موجودات زنده و تنازع میان نیروها یا اصول متضاد را شامل آن می داند. این تعریف از محدود كردن تبیین سیاسی - عقلانی جنگ بر برخوردهای غیرقهرآمیز میان سیستمهای فكری خودداری می كند.
در نتیجه، تجارت یقیناً می تواند نوع متفاوتی از فعالیت غیر از جنگ باشد. هرچند تجارت در جنگ نیز رخ می دهد، اما غالباً، وقوع جنگها را باعث می شود. به نظر می رسد این تعریف تكرار نظریهِ مابعدالطبیعه هراكلیتی از جنگ باشد، در اینكه نقش نیروهای مخالف در تغییر امورات دیگر اساسی است و جنگ محصول چنین مابعدالطبیعه ای است.
جنگ از دیدگاه جامعه شناسان کنشهای متقابل اجتماعی است کنشهای متقابل اجتماعی از ارتباطات متقابل اجتماعی دو یا چند تن از افراد بشر پدیدار میگردد که بر دو نوعند:
کنشهای متقابل پیوسته : کنشها به عنوان همکاری، همانند گری تعبیر میشود.
کنشهای متقابل ناپیوسته : این نوع کنشها به رقابت، سبقت، ستیز و کشمکش منجر میشوند. بنابراین جنگ ستیزه خشن منظمی است که بین دو یا چند اجتماع مستقل اتفاق میافتد.
"گاستون بوتول" بر این عقیده است که جنگ مبارزه مسلحانه و خونین بین گروههای سازمان یافته است.
و "دورکهیم" می گوید جنگ یک پدیده اجتماعی است. چون آفریننده تاریخ است و در عین این که تمدن میسازد، تمدن را از بین میبرد. به بیان دیگر جنگ مرزی است که مراحل مهم حوادث تاریخ را از هم جدا میکند.
وبر بر خلاف برخی از جامعه شناسان معتقد است که جوامع همواره مجموعهای هماهنگ نیستند و برای رسیدن به نظم و هماهنگی ناگزیر از نبرد و درگیری میباشند. وی نبرد را یک رابطه اجتماعی بنیادی میانگارد. رابطه اجتماعی نبرد به گونهای است که از طریق تحمیل اراده یکی از دو طرف درگیر بر طرف دیگر ایجاد میگردد.
او مبارزه را در همه جا و در تمام صحنههای زندگی اجتماعی میدید. اما حق تقدم را به سیاست خارجی داده و وحدت ملی را وجه نظر خود قرار میداد.
وبراعتقاد داشت که سیاست قدرت بین ملتها، که جنگها مظهر و نمود ظاهری آنها میباشد، به منزله بازمانده حقایق سپری شده گذشته نیستند. بلکه شکلی از مبارزه برای بقا در بین طبقات و ملتها میباشند.
از دید مردم شناسان جنگ بین کلیه اقوام ابتدایی و در همه نقاط وجود داشته است و به منزله ابزاری برای حفظ استقلال اجتماعات کوچک، علیه دشمنان به منظور اظهار قدرت سیاسی یا برتری و سلطه بر دیگران بکار رفتهاست.
اگوست کنت در باره ی مراحل جنگ و ضوابط آن مینویسد که جنگ بر حسب نیاز جوامع اولیه و به عنوان یگانه ابزار تامین نظم صورت میگرفت و به این دلیل سیاست تفوق نظامی گری با زندگی آدمیان عجین شده و از ضروریات حیاتی به شمار میرفت ؛وی بر این عقیده بود که صنعتی شدن جامعه ماهیت جنگ را تغییر داده و موجب تقلیل روح نظامی گری شده است. وی در نهایت به این نتیجه میرسد که صنعتی شدن جوامع،جنگ را از میان بر خواهد داشت.
جالب توجه ترین ادعای کنت در باره ی تلفات جنگ در این دو مرحله است؛او بر این اعتقا است که جنگ های امروزی به علت پیش رفت فنون و صنایع و افزایش دقت و صحت عمل آنها،نسبت به جنگهای روزگاران گذشته به کشتار کمتری می انجامد. به رغم اینکهبرای تایید گفته های کنت می توان دلایلی اقامه کرد،ولی پویش تکامل تاریخی،بی اعتباری این دیدگاه خوش بینانه را –که با شروع عصر حاکمیت بورژوازی مرحله استقرار صلح شروع میشود-به اثبات رسانده است. بر خلاف نظریات کنت صنعت دامنه جنگ را گسترش بخشیده و کم و بیش کل جامعه ی بشری را وارد ژرفای هولناک خویش کرده است.
از دیدگاه فلاسفه یونان اعم از هراکلتیوس و افلاطون و ارسطو، جنگ ابزار مشیت الهی تلقی میگردد. بین بندگان و بردگان تفاوت ماهوی قائل بودند. دولت شهر را قبل از هر چیز سازمانی دفاعی و دژی جمعی میپنداشتند و جنگ را در راه حفظ حد و مرز آن امری ضروری و حتمی میشمردند.
فیلسوفان یونانی چون افلاطون (347-472ق-م)و ارسطو(384-322ق-م)با آنکه به تحسین جنگ نمی پردازند و حتی گه گاه آن را محکوم میکنند،حقانیت جنگ را چه به صورت دفاعی و چه به گونه ی تهاجمی –زمانی که منافع و باقی "دولت شهر ایجاب کند" –می پذیرند و بر آن به مثابه ی واقعیتی انکار نا پذیر و ضروری صحه میگذارند.
مخصوصا ارسطو به روشنی مشخص میکند که صلح غایت جنگ است و آسایش هدف کار.
در نظریات روسو(Etymocogically)می یابیم: جنگ روابط میان چیزهاست، نه اشخاص؛ بنابراین، جنگ یك رابطه است، نه رابطه میان انسان و انسان، بلكه رابطه میان دولت و دولت می باشد.
هگل از فیلسوفان نامدار آلمانی است که در زمره ی ستایش گران بی پروای جنگ به حساب می آید.
هگل جامعه را به دو نیروی مدنی و سیاسی تقسیم میکند : اولی شامل شهر ها وشهروندان با مشاغل و صنایع گوناگون و دومی یعنی جامعه ی سیاسی شامل حکومت و دستگاه اداری است که خود حاصل تاثیر متقابل عناصر تشکیل دهنده ی جامعه ی مدنی است.
تعارضات بروز کرده بین این دو جامعه ی مدنی وسیاسی به باور هگل موجب جنگ میشوند. (فلسفه ی هگل-ترجمه ی حمید عنایت-جلد چهارم-ص609)
در صحنه ی بین الملل نیز این امر صادق است چون هیچ گونه قانون گذار بین المللی وجود ندارد و واپسین چاره برای تسویه حساب بین کشورها فقط زور است. در نظر هگل آرزوی صلح پایدار رویایی بیش نیست.
در حالی که کانت تصمیم گیری در باب جنگ و ستیز به قبول یا رد فرد فرد جامعه وا میگذارد هگل اخذ تصمیم در باره ی جنگ و صلح را در زمره ی وظایف شخص شهریار میداند.
با آنکه هگل ستایشگر جدی جنگ و مدافع خصوصیت "تعالی دهندهی جنگ" است،در عین حال برای اینکه خود را از اتهامات اغراق آمیز تبرئه کند بر مصون ماندن جان و مال کشور ها و جوامع درگیر جنگ تاکید میکند. "چون هر کشوری حتی هنگامی که در حال جنگ است کشور متخاصم را به عنوان کشوری دارای حق حاکمیت به عنوان شخص واحد میشناسد،باید اعمال جنگی اش نیز بر ضد چنین شخصی –یعنی کشور-باشد و به جان و مال افراد عادی و خوانواده ها گزندی نرساند". (فلسفه ی هگل-ترجمه ی حمید عنایت-جلد چهارم-ص610-609)
"جان كیگن"،( Territorial Principle)تاریخ نگار امور نظامی، نیز توصیف سودمندی دربارهِ نظریهِ سیاسی و عقل گرایانهِ جنگ در كتاب "تاریخ جنگ "ارائه می دهد. نظریهِ او بر این فرض استوار است كه باید بین امور، نظم ویژه ای حاكم باشد تا دولتها در آن درگیر شوند.
در این نظم ویژه و انتظارات مشخص، مبارزان به راحتی قابل تشخیص اند و سطوح عالی فرمانبرداری از طریق مطیع كردن طرف مقابل وجود دارد. این برداشت، از جنگ عقلانی تعریف مضیق آن است. همان گونه كه این تعریف نشان می دهد مفاهیمی مانند محاصره، نبردهای هجومی، زد و خوردها، شناسایی قبلی، گشت زنی و برنامه های نگهبانی، كه همگی شرایط ویژه خود را دارند، در این تعریف گنجانده می شود. همان طور كه كیگن خاطرنشان می كند نظریه عقلایی چندان به ماهیت انسانی پیش از شكل گیری دولت ملی یا مردم بدون دولت و جنگهای آنها نمی پردازد.
غیر از تبیینهای عقلانی - سیاسی، مكتبهای فكری دیگری نیز دربارهِ ماهیت جنگ بحث كرده اند.
همان طور كه پیش از این گفته شد، ارتباطی میان تبیینهای هنجاری یا مضیق جنگ وجود ندارد. اگر جنگ به منزلهِ پدیده ای كه تنها میان دولتها اتفاق می افتد، تعریف شود، جنگهای میان چادرنشینان یا دشمنیهای قبایل و گروههای غیر دولتی علیه دولت نباید به منزلهِ مصداق جنگ تلقی شوند.
طبق تعریف دیگری،جنگ یك پدیدهِ كاملاً فراگیر جهانی است؛ بنابراین، جنگها، تنها نشانه هایی از ویژگیهای اساسی جنگ جویان در جهان اند. چنین توصیفی با فلسفهِ هگل یا هراكلیتی مطابقت می كند و آنچه در سطوح طبیعی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و غیره تغییر می كند تنها بیرون از جنگ یا نبرد خشونت آمیز رخ می دهد. هراكلیوس این موضوع را كه جنگ منشأ هر تحولی می باشد را نمی پذیرد و هگل نیز با او هم عقیده است.
ولتر، كه نمایندهِ جریان روشنگری در غرب است با علاقه از این فكر پیروی می كند كه قحطی، آفت و جنگ، از مهم ترین عناصر فلاكت بارند... تمام حیوانات به طور همیشگی، با یكدیگر در جنگ اند... و در جریان جنگها، هوا، زمین و آب تباه می شوند. (Etymologically)
ابن خلدون رابطه انسان با انسان را با توجه به تجاوزگری ذاتی انسان تبیین میکند. به نظر وی خوی تجاوزگری تهدیدی برای اصل نظام تعاون و معیشت انسان است.
خواجه نصرالدین طوسی عقیده دارد، همه انسانها علاقمند به زندگی راحت و بی دغدغه هستند. ولی امکانات موجود جوامع محدود است. بنابراین جنگ و درگیریها، ناشی از همین ارضای غرایز و نفسانیات بشری است. بروز چنین شرایطی در جوامع به آنجا میانجامد که تنازع بقا و جنگ به اعماق جامعه کشیده شده و نسل آدمی در معرض انهدام و انقراض قرار میگیرد.
باید یادآور شد كه هر یك از این تعریفها نقاط قوت و ضعف خاص خود را دارد، اما اغلب اوقات، این تعریفها اوج دیدگاههای فلسفی و گسترده نویسندگان آنهاست.
ما دربارهِ جنگ در شعرها، داستانها، ضرب المثلها و تاریخها می خوانیم كه ممكن است فهم باستانی جنگ را نیز شامل شود.
باید یادآور شد كه تفاوت تعریفها نیز از داوری نویسنده و محقق،دربارهِ جنگ ناشی می شود، البته، باید گفت كه تصور یونان باستان دربارهِ جنگ با دریافت كنونی از این موضوع متفاوت نیست. هرچند تعریف ریشه شناختی جنگ به این تصور دربارهِ جنگ بازمی گردد كه این تعریفهای باستانی یا كنار گذاشته یا در تعریف كنونی وارد شده اند. بررسی كلی دربارهِ ریشه های واژهِ جنگ نشان می دهد كه فیلسوفان نسبت به گونه های ادراكی آن در درون اجتماع و در سراسر زمان نظر مشتركی داشته اند.
برای نمونه، ریشهِ انگلیسی واژهِ جنگ،Werra است كه در زبان آلمانی به معنی اغتشاش، نزاع یا ستیزه به كار می رود و فعل آنWerran است كه به معنی اغتشاش كردن و ایجاد شورش است.
همان طور كه كلاوزویتس یادآور می شود، به طور یقین، جنگ ناآرامیهایی را در پی دارد؛ موضوعی كه باید جنبهِ ابهام آمیز جنگ نامیده شود. بدین ترتیب، باید گفت كه جنگ در این معنی، نه تنها شر نیست، بلكه مفهومی است كه به آغاز یك جریان سازمان می بخشد. ریشهِ لاتینی واژهِ جنگbellum به معنی جنگ جو و جنگ تن به تن، شكلی قدیمی از جنگ را مطرح می كند و نشان دهندهِ اقدام مبهم، نا آرامی یا ستیزه ای است كه باید به طور یكسان، بر بسیاری از مسائل اجتماعی كه یك گروه مهاجم مطرح می كند، اطلاق شود. بحث در این زمینه، ایجاد نگرش جامعه شناختی درست از مقولهِ جنگ است، یعنی اینكه توجه ذهن به ضمیمه هایی دربارهِ خشونت و نبرد معطوف شود.
استفادهِ كنونی از واژهِ جنگ بر برخوردهای خشونت بار و ناآرامی دلالت دارد، اما همان طور كه یادآوری شد، ممكن است، از آمیختگی تصوراتی كه از مكتبهای سیاسی ویژه ای ناشی می شوند، بی خبر باشیم. در تعریف دیگری می توان گفت كه جنگ وضعیت سازمان یافته ای است كه ستیزه و نبردهای جمعی را آغاز می كند و آنها را با توجه به شرایط پایان می دهد. این تعریف از زمینهِ مشترك انواع جنگها به دست آمده است و بدین معنی است كه در تمام جنگها، عنصرهای مشتركی وجود دارند كه به تعریف مفید و منسجم از مفهوم جنگ كمك می كنند.
بدین ترتیب، این تعریف با برداشتهای متفاوت از جنگ سازگاری بسیار زیادی دارد، یعنی ممكن است ما جنگ را دقیقاً، نه به عنوان یك كشمكش میان دو دولت،بلكه به منزلهِ كشمكش میان افراد غیردولتی و رفتارهای غیرمشخص و كاملاً سازمان یافته بدانیم؛ بنابراین، در جنگها، لزوماً، كنترل سیاسی وجود ندارد و فراتر از آن، ارتباطات فرهنگی طی جنگها و شورشها در جریان است و هیچ كنترل مركزی مادی بر آنها نیست.
نتیجهِ سیاسی تعیین حدود جنگ، نخستین مسئلهِ فلسفی را مطرح می كند و آن پذیرش یك تعریف از جنگ است كه دربردارندهِ "برخوردهای خشونت آمیز" می باشد.
اینكه یك دولت از دو طرف در خشونت، تهدید و بحران میان گروهها قرار دارد، با وجود اقتدار آشكار یك رئیس حكومت دولت می تواند میان چگونگی برخوردهای فعال یا تهدیدآمیز گروههای نظامی تمایز قائل شود.
عوامل تاثیر گذار در وقوع یک جنگ
جنگ هست و خواهد بود.انسان ،نیاکانی شکارچی داشته است و ساختار روانشناختی او به نوعی با جنگ ارتباط دارد.این نظر کارل فون است.انسانها از دور ترین زمانها سر ستیز با هم داشته اند و هیچ دوره ای از تاریخ را نمی توان یافت که در آن اثری از جنگ و خشونت نباشد و شاید به این دلیل به عقیده ی بسیاری از دانشمندان ،صلح حالتی موقتی دارد و حال آنکه جنگ دائمی و همیشگی است.همان گونه که در بررسی روابط افراد درون یک جامعه با کنشها و واکنشها اجتماعی عدیده ای مواجهیم،در حوزه ی روابط حکومتها نیز شاهد رفتارها و تصمیم گیریهای مشوق همبستگی و همگرایی یا مسبب واگرایی هستیم.
چنانچه در روابط بین دولتها کنشهای پیوسته عمومیت داشته باشد،میتوان انتظار داشت که جنگی رخ نخواهد داد و صلح بر قرار است ،ولی اگر الویت با کنش های گسسته و نا هماهنگ باشد ،وضع و حالت سبقت و ستیز به وجود می آید که در بدترین شرایط این وضع به سمت جنگ نیل میکند.به سخن دیگر اگر میان دو یا چند جامعه رقابت وجود داشته باشد ،اعم از اینکه این رقابت به منظور دست اندازی به سرزمین یا بر سر تصاحب منابع یا تحت تاثیر عوامل نژادی باشد ،امکان درگیری و برخورد آشکار و حتی جنگ میان آنها بسیار زیاد است.
بنا براین، از بعد جامعه شناختی ،جنگ نوعی ستیزه گروهی در یک جامعه مدنی و پیشرفته است و مستلزم شرایط تکامل تاریخی معین و وابسته به وجود دولتها یا سازمانها شبیه دولت می باشد.(اگ برن،دبلیو.و ام .اف.نیم کوف؛زمینه جامعه شناسی ؛اقتباس از :اح.آرین پور؛تهران:سازمان کتابهای جیبی،1344،ص385.)
امکان وقوع جنگ در همه ی زمانها و در همه ی مراحل و مناسبات اقتصادی واجتماعی جامعه وجود دارد و به هیچ وجه ربطی به ساختار سیاسی حاکم برجامعه و یا پیشرفت یا عقب ماندگی صنعتی ندارد.در واقع این تغییرات در جامعه و صنعت که طی دهه های اخیر صورت گرفته فقط سبب تغییر در روش جنگ و ستیزه شده. شاید بهتر باشد بپرسیم که چه عامل ویژه ای در ذات آدمی وجود دارد و چه بحرانی در جوامعی که به دست انسانها ساخته شده است وجود دارد که به رغم رشد و دگرگونی های بسیار در زمینه های گوناگون ،جوامع متناوبا به در گیری وجنگ تمایل نشان میدهند.
کلاوزویتس با بررسی هایی که در کتاب خود با عنوان "در باره ی جنگ" انجام میدهد عوامل دگر گون کننده جنگ را عمدتا تحولات اجتماعی میداند تا تکامل سلاح و نظایر آن.در قرون معاصر نیز نظریه ی حاکمیت کشور در میان دانشمندان پیروان بسیاری یافته است.طبق این نظریه، اعلام جنگ ، شروع و پایان جنگ کلا از پیامدهای حاکمیت حکومتهاست؛ضمن اینکه در این دیگاه نمود و تجلی این حاکمیت ،شهریار است.به عبارت دیگر در این دیگاه جنگ زمانی رخ میدهد که پادشاه آن را تشخیص دهد و از نظر وی نفعی برای کشور در بر داشته باشد.نظریه پرداز و طرفدار اصلی این بینش نیکولو ماکیاولی (niccolo machiaveeli)است.
به عقیده ی وی«هر جنگ لازم ،جنگ مشروعی است .ارزیابی یا تشخیص عناصر ضرورت تنها با تشخیص پادشاه است.تنها وظیفه ی پادشاه ،رعایت منافع ملت و سلطه سلطنتی است؛در نتیجه؛جنگی که بر این اساس صورت میگیرد یا در جهت مطالبه حق کشور انجام میشود،مشروع است»(مشروعیت جنگ و توصل به زور از دیگاه حقوق بین الملل ؛مجله سیاست خارجی ،ش دوم،ص 392)ماکیاولی به مشروع بودن آغاز جنگ از جنبه ی قدرت نیز توجه دارد و بر این باور است که انگیزه ی اساسی در اقدامات هر حاکم و هر حکومتی را قدرت تشکیل میدهد.از این رو سیاست مدار در تحصیل قدرت مجاز به استفاده از هر نوع اقدام ابزاری است.
وی بر اساس این استدلال ی نتیجه میگیرد که هر جنگی که نیازمندیهای شهریار را مرتفع سازد ،مشروع است و به عبارت بهتر هر جنگی که شهریار ضروری بداند عادلانه نیز هست.ماکیاولی خصوصلا طرفدار جنگ پیش گیرانه نیز هست و آن را تنها جنگ منطقی میداند.دقیقا در این راستا قابل فهم است که چرا او بر دفاع از میهن با تمام ابزارها-اعم از ابزار های انسانی و غیر انسانی-تاکید میکند.(جامعه شناسیجنگ: پولمولوژی؛ص22)
شاید این سئوال باستانی سایه به سایه ی ذهن ما را تعقیب کند که علل و انگیزه های پیدایش جنگ چیست و چه سنخ هایی دارد .
از دید جامعه شناسی برای تحقق جنگ وجود چند عامل لازم است:
1)باید دو یا چند اجتماع مستقل که هر یک در منطقه معینی سکونت دارند موجود باشند؛ستیزه های اجتماعات نامستقل و به هم آمیخته جنگ نیستند.
2)باید این اجتماعات بایکدیگر در ارطباط باشند ؛میان اجتماعات بی ارطباط نه جنگ روی میدهد و نه صلح مصداق می یابد.
3)باید روابط ستیزه آمیزی بین آن اجتماعات بر قرار شود؛اگر روابط خشنی که ستیزه به شمار میرود به وجود نیاید ،جنگ تحقق نمی پذیرد.(زمینه جامعه شناسی ؛ص389)
رهیافت کلی تری در زمینه ی علل بروز جنگ وجود دارد مبنی بر اینکه تغییر وتحولات در ساختار های سیاسی ،اقتصادی ،اجتماعی ،فناوری و ایدئولوژیک جوامع هر کدام در شرایط تاریخی و در فرآیند تکاملی میتوانند موجب بروز جنگ شوند.در برخورد جزئی تر –سطح خرد تحلیل-نیز هنوز پاسخ قانع کننده ای در مورد علت وقوع جنگ ارائه نشده است.
مایکل هاوارد(Michael Howard)تاریخ نگار نظامی ،پس از عمری مطالعهدر باره ی موضوع مورد بحث به چنین نتیجه ای میرسد:
درگیری هایی که اغلب به جنگ میان کشورها منتهی گردیده معمولا دارای انگیزه هایی غیر عقلانی و احساسی نبوده ،بلکه از وفور عقلانیت تحلیلی برمیخیزد...علت وقوع جنگهای دویست سال گذشته آن نبوده که انسان،حیوان پرخاشگر یا حیوان فزونی طلب است،بلکه بدان خاطر که انسان،حیوان ناطق است...نطفه ی جنگ با تصمیم گیری های آگاهانه و معقولی بسته میشود که پایه و اساس آنها محاسبات(هردو)طرف قضیه مبنی بر این است که منافع جنگیدن از نجنگیدن بیشتر است.اگر به راستی چنین باشد ،اندک اندک باید در صحت و سلامت عقلانیت تردید کرد.اما این تنها سطحی ترین نوع عقلانیت است که در توجیه جنگها،به ویژه در دوران مدرن به کار میرود.
نظر «سوزان منسفیلد» در این زمینه حایز اهمیت است.وی عمدهی دلایل وقوع جنگ را دلایل روان شناختی ارزیابی میکند.به عقیدهی وی:
جنگ نهادی است بشری که علاوه بر ارضای نیازهای عمیق روانی انسان(تمایل کودک به انتقام گیری از والدین قدرتمند،عطش سیری ناپذیر ناشی از اظطراب برای کسب مال و قدرت،احساس عجز پارانوایی و غیره)به مثابه کوششی است آیینی تا عالم طبیعت و عالم ملکوت(محیط زیست)با به همخوانی با اراده ی انسان وادارند.با این همه هر چند جنگ امروز مقوله ای روان رنجورانه به نظر می آید ،اما در هر صورت هنوز فرهنگ بشری را در چنگ خود دارد.
در سطح کلان سه نگرش مطالعاتی و تحقیقاتی در مورد علل بروز جنگ وجود دارد:
اول)اجتناب ناپذیر و ضروری بودن جنگ
دوم)به رسمیت شناختن جنگ به عنوان یک اصل اساسی در روابط بین الملل و پیشنهاد روشهای مختلف برای پیش گیری از گسترش و تبعات آن.
و دردیدگاه
سوم) که بر صلح طلب بودن انسان و ضرورت تلاش برای پیش گیری از جنگ از طریق برقراری موازنه عدمی به مفهوم نفی سلطه در روابط بین الملل تاکید دارد.
اصول گوناگونی در مورد بحث علی و معلولی جنگ مطرح اند، اما هر یك به اندازهِ همان تعریفهای جنگ، اغلب، پذیرش پنهانی یا روشن مسائل فلسفی گسترده، دربارهِ ماهیت جبرگرایی و اختیارگرایی را منعكس می كنند. برای نمونه، اگر ادعا شود كه انسان در انتخاب رفتارهایش آزاد نیست (جبرگرایی حداكثری)، جنگ به یك واقعیت تقدیری عالم تبدیل می شود كه در آن، انسانیت و نوع بشر قدرت هیچ تغییری را ندارد. همچنین، سازمان دهی این دیدگاهها نشانی از این ادعای انسان است كه جنگ حادثه ای ضروری و ناگزیر است كه انسان هرگز نمی تواند از آن فارغ باشد. در حالی كه دیدگاه مزبور اجتناب ناپذیری جنگ را می پذیرد ادعا می كند كه انسان قدرت كاهش ویرانیهای آن را دارد. در واقع، این بدان معناست كه انسان عهده دار اعمال خود نیست؛ از این رو، عهده دار وقوع جنگ نیز نمی باشد. در موردی كه بر علل جنگ تكیه می شود، روش تحقیقی عقلانی است.
در یك حالت كم رنگ تر جبرگرایی، نظریه پردازان ادعا می كنند كه هرچند انسان محصول محیط اطراف خود است، اما قدرت این را دارد تا آن را تغییر دهد. استدلالهای مربوط به این منظر كاملاً پیچیده اند؛ زیرا، آنها اغلب فرض می كنند كه نوع انسان به منزلهِ یك كل تحت تسلط نیروهای تسلیم نشدنی است كه او را به دلیل دوری از جنگ به فعالیت وا می دارند، اما برخی از واقعیتها وجود دارند كه فیلسوفان و دانشمندان آنها را در نظر نگرفته اند؛ زیرا، مردم از توانمندیهای لازم در این زمینه كه چه تغییراتی لازم است تا به جای تواناییهای نظامی انسانها به كار رود، برخوردارند.
همچنین، تناقضها و پیچیدگی دیدگاهها در این مورد نسبتاً كم اند؛ از این رو، می توان این پرسش را طرح كرد كه چرا باید برخی خارج از شمول قانون قرار گیرند، در حالی كه هر انسان دیگری مشمول آن است؟
برخی دیگر كه بر آزادی انسان برای انتخاب تأكید دارند، ادعا می كنند كه جنگ محصول انتخاب انسان است؛ از این رو، او كاملاً مسئولیت آن را به عهده دارد، اما مكتبهای مختلف فكری با رویكردهای متفاوتی دربارهِ ماهیت انتخاب و مسئولیت ناشی از آن برای انسان اظهار نظر كرده اند. با وجود این، مسئولیت دولت و شهروندان و بحث علّی جنگ باید از نظر فلسفه سیاسی با تعمق بیشتری بررسی شود.
این نگرانیها نسبت به مسائل اخلاقی انسان را به اشتباه می اندازد (در اینكه انسان در مقابل جنگ چه اندازه مسئولیت اخلاق شهروندی دارد؟)، اما با ملاحظهِ علیت در جنگ، حتی با فرض اینكه انسان در مقابل آغاز شدن جنگ مسئولیت دارد، باید پرسیده شود چه قدرتی جنگ را قانونی می كند؟ در اینجا، مسائل توصیفی و اصولی مطرح می شود تا بتوان دربارهِ كسی كه قدرت مشروع برای اعلام جنگ دارد، تحقیق كرد؛ بنابراین، باید به مسائلی، مانند آیا آن قدرت دارای مشروعیت است یا باید مشروعیت داشته باشد، پرداخت. برای نمونه، ممكن است كسی بپرسد آیا آن قدرتی كه خواست مردم را منعكس می كند، باید آنها را دربارهِ چیزی كه می خواهند، آگاه كند؟ یا اینكه قشر هایی از مردم به دلیل شیوهِ تفكرات نخبگان تحت تأثیر قرار می گیرند و ممكن است در نهایت، نخبگان آنچه را كه اكثریت جست وجو می كنند، دنبال نمایند؟ بسیاری از طبقات اشرافی نگرش آزادانه نسبت به جنگ را سرزنش می كنند و برخی دیگر از آنها، به دلیل بی میلی نسبت به جنگ، آنها را سرزنش می كنند. بدین ترتیب، كسانی هستند كه بر جنگ به منزلهِ محصول انتخاب انسان تأكید می كنند و آن را با توجه به طبیعت اخلاقی و سیاسی اش مدنظر قرار می دهند؛ بنابراین، یكبار دیگر، قلمرو فلسفی گستردهِ طرفداران مابعدالطبیعه علل وقوع جنگ را می توان مشاهده كرد. اینها ممكن است به سه دسته عمده تقسیم شوند: كسانی كه علت جنگ را در محیط انسان جست وجو می كنند و برخی دیگر كه آن را در فرهنگ انسان پیگیری می كنند و گروه سوم كه علت جنگ را در استعداد و توان عقلی انسان می جویند.
برخی ادعا می كنند جنگ محصول محیط به ارث رسیدهِ بشری است كه با مخالفتهای قدیمی پی در پی و با جبر همراه است. طرفداران این نظریه ادعا می كنند كه انسان طبیعتاً، باید مهاجم یا مدافع سرزمین خود(perpetual peace)باشد. تحلیل پیچیده تر نظریه بازی و تغییر شكل وراثتی، وقوع خشونت و جنگ را تبیین می كند (ریچارد داوكین دربارهِ این حوزه نظرات جالبی دارد). در درون این مكتب فكری وسیع، برخی می پذیرند كه انسانهای متخاصم می توانند تغییر را بپذیرند تا رفتار مسالمت آمیز را تعقیب كنند (ویلیام جیمز)، برخی دیگر دربارهِ فقدان خویشتن داری ارثی نسبت به جنگ همراه با سلاحهای خطرناك فزاینده نگران اند (كزاد لورنز) و عده ای نیز ادعا می كنند كه جریان طبیعی تحولات، روندهای صلح آمیز رفتارها را نسبت به خشونت تقویت خواهند كرد (ریچارد داوكین).
برای رد كردن جبرگرایی زیستی، فرهنگ گرایان می كوشند تا علت جنگ را در درون نهادهای فرهنگی ویژه بیابند. افزون بر جبرگرایی ، فرهنگ گرایی زمانی به كار می رود كه طرفداران آن ادعا كنند كه جنگ تنها محصول فرهنگ یا جامعهِ انسانی است، با دیدگاههای متفاوتی كه دربارهِ طبیعت یا امكان تغییر فرهنگ مطرح می شود. برای نمونه، می توان با اخلاق خوب تجاری انسانهای زیادی را در تعامل صلح آمیز متقابل به كار گرفت و حتی تمایلات فرهنگی جنگ طلبانه را از میان برد (همان گونه كه كانت باور داشت) یا با فرهنگهایی كه تحت سلطه اند، از طریق تحمیل مجازات به پذیرش دیدگاههای ویژه وادار كرد یا این مسئله بدین پرسش دربارهِ طبیعت قانونی و تجربی دربارهِ شیوهِ برخی از جامعه هایی كه از پیش در جنگ اند، منجر می شود و شاید این شیوه دربارهِ پیشرفتهایی همانند جوامع دیگر به كار گرفته شوند.
عقل گرایان كسانی می باشند كه بر تأثیر عقلی آدمی در امور انسانی تأكید دارند؛ بنابراین، اعلان می كنند كه جنگ باید حاصل عملكرد عقل باشد. بدین ترتیب، برای برخی از مواردی كه عملكرد انسان عقلانی نباشد، باید متأسف بود. او می تواند خوبی را طلب نكند یا بجنگد، اما باید بیش از یك حیوان صلح طلب باشد. برخی دیگر عقل را مورد نظر قرار می دهند تا از تفاوتهای نسبی فرهنگی و ریشه های اختلافات فراتر روند. در نتیجه از دید آنها، رها كردن عقل علت عمده جنگ است.( Absolute War and total war)عقل گرایان برای رسیدن به فلسفهِ رواقی به گروههای مختلف تقسیم می شوند. بهترین طرفداری از آن را می توان در نظریه های ایمانوئل كانت و رسالهِ معروف او" صلح ابدی" دید.
بسیاری از افراد شیوه های جنگ را در رها كردن عقل انسان تبیین می كنند. اندیشه های این گروه تحت تأثیر افلاطون است كه استدلال می كند جنگها و انقلابها واقعاً و صرفاً از جسم و تمایلات انسان ناشی می شود، یعنی تمایل انسانی اغلب یا به طور همیشگی، به تباه كردن ظرفیت عقل او می انجامد كه نتیجهِ آن فساد سیاسی و اخلاقی است. انعكاس نظریه های افلاطون دربارهِ جنگ در تفكر غربی كاملاً مشهود است. برای نمونه، این تأثیر در اندیشهِ فروید كه ریشه های جنگ را در غریزهِ مرگ مشاهده می كند، ظاهر می شود. همچنین، تأثیر فروید در تفسیر داستایوسكی دربارهِ وحشی گری ذاتی انسان، به خوبی نمایان است. در واقع، دفاع افراد مزبور از جنگ، مقولهِ آزار دهنده ای است؛ چرا كه طبق نظریهِ آنها، درون هر انسانی، یك حیوان نهفتهِ خشمناك وجود دارد كه اگر برانگیخته شود، به طور ناگهانی، طعمهِ خود را عذاب می دهد؛ حیوانی كه یاغی است، زنجیر پاره می كند، مریض است و ...
این مسئله، تمركز بر یك جنبهِ ماهیت انسان است. اگر تبیین علت جنگ را ساده تر كنیم، تبیین ساده متقاعد كننده ای به دست می آید. برای نمونه، تأكید بر عقل انسان به منزلهِ علت جنگ متقاعد كننده است تا از ویژگیهای فرهنگی عمیقی كه جنگ را در رویارویی با درخواست جهانی صلح همیشگی می كند، چشم پوشی شود و از آن مانند یك ستیزه جویی ارثی در برخی از افراد یا گروهها چشم پوشی شود. همین طور، تأكید بر علیت زیستی جنگ می تواند از ظرفیت عقلانی انسان برای كنترل جنگ یا ارادهِ او علیه آن و استعدادهایش چشم پوشی كند. به عبارت دیگر، زیست شناسی انسانی می تواند بر تفكر او اثر داشته باشد و بدین ترتیب، بر پیشرفتهای فرهنگی مؤثر باشد و در تحولات ساختارهای فرهنگی بر پیشرفتهای عقلانی و زیستی تأثیر گذارد.
ماهیت انسان و جنگ
ماکیاولی همانند هابز که میگوید :«انسان گرگ انسان است»نسبت به سرشت و ماهیت آدمی بد بین است.
او بر این باور است که هر کس که قدرت بیشتری داشته باشد ،میتواند ضعیف تر ها را تحت سلطه ی خود بگیرد.وی به دولتمردان و نخبگان حاکم رهنمود میدهد که باید از زور به شدید ترین نحو استفاده کنند.(آشوری،داریوش؛فرهنگ سیاسی؛جلد دوازدهم،تهران:انتشارات موروارید،ص153.همچنین ر.ک.:جونز،و.ت.؛خداوندان اندیشه سیاسی ،ترجمه علی رامین؛تهران:امیرکبیر،1358،ج دوم،ص 29-30)
به دلیل اینکه تمایل ادمی به قهر چیزی نیست جز جز همان میل آزادی مطلوب انسان،لذا در بینش ماکیاولیستی هیچ معیاری برای قضاوت حاکم وجود ندارد ،مگر موفقیت های سیاسی و ازدیاد قدرت او.برای این کار انسان به استفاده از هر عملی –اعم از حیله ،ریا،خیانت و تقلب-مجاز است.بر این مبنا جنگی که در آن نظامیان دست به کشتار یکدیگر وغارت شهر ها نزنند و سرزمینها را ویران نکنند،جنگ به حساب نمی آید.
[url=http://www.daneshju.ir/forum/sitemap/t-132704.html]منبع[/url] -
نظریه ی جنگ عادلانه، همراه با نظریه ی صلح طلبی، بر آن است که اصول اخلاقی در مورد جنگ مصداق دارند. اما بر خلاف نظریه ی صلح طلبی، بر اساس نظریه ی جنگ عادلانه توجیه اخلاقی جنگ را ممکن می داند.
فلسفه ی جنگ (philosophy of war)، جنگ را فراتر از پرسش های معمول درباره ی تسلیحات و استراتژی بررسی و درباره ی مسائلی مانند سبب شناسی جنگ، رابطه ی میان جنگ و سرشت انسانی و اخلاق جنگ، تحقیق می کند. برخی ویژگی های فلسفه ی جنگ ممکن است با فلسفه ی تاریخ، فلسفه ی سیاست و فلسفه ی حقوق هم پوشانی داشته باشند.
● آثار مربوط به فلسفه ی جنگ
شاید بزرگ ترین و نافذترین اثری که درباره ی فلسفه ی جنگ نوشته شده «درباره ی جنگ» کارل فون کلاسوویتز(Carl von Clausewitz) باشد. این کتاب تأملات مربوط به استراتژی را با پرسش هایی درباره ی سرشت انسانی و هدف جنگ ترکیب می کند. کلاسوویتز به ویژه غایت شناسی جنگ را بررسی می کند: آیا جنگ وسیله ای است برای رسیدن به هدفی غیر از خود جنگ یا خود می تواند به تنهایی هدف باشد. وی نتیجه می گیرد که حالت دوم ممکن نیست و جنگ «سیاست با وسایل متفاوت» است، یعنی جنگ نمی تواند برای خود جنگ وجود داشته باشد.
رمان لئو تولستوی(Leo Tolstoy) «جنگ و صلح» حاوی گریزهای فلسفی بسیار در باب فلسفه ی جنگ (و تفکرات متافیزیکی وسیع تری که از مسیحیت و مشاهدات خود تولستوی از جنگ های ناپلئونی گرفته شده) است. این کتاب بر روی تفکرات متأخر درباره ی جنگ مؤثر بوده است. فلسفه ی جنگِ مسیحی محور تولستوی (به ویژه رسالات او «نامه به هندو»(A Letter to Hindu) و «ملکوت خدا در درون توست»(The Kingdom of God is within You)) تأثیر مستقیمی بر فلسفه ی مقاومت غیرخشونت آمیز گاندی داشت که بر هندوئیسم مبتنی بود.
سان تسو(Sun Tzu) کتابی به نام «هنر جنگ»(The Art of War) نوشت، اما این کتاب بیشتر درباره ی تسلیحات و استراتژی بود تا فلسفه. مشاهدات سان تسو اغلب به فلسفه ای تبدیل می شود که در وضعیت هایی فراتر از خود جنگ به کار می رود. بخش هایی از شاهکار ماکیاولی «امیر»(The Prince) (و «گفتارها» (Discourses)) و بخش هایی از اثر دیگر خود او موسوم به «هنر جنگ»(The Art of War) درباره ی نکات فلسفی مربوط به جنگ بحث می کنند. هر چند هیچ یک از این کتاب ها را نمی توان اثری درباره ی فلسفه ی جنگ دانست.
فیلم «آپوکالیپس اکنون»(Apocalypse Now) (اقتباسی از «قلب تاریکی»(Heart of Darkness)) نیز حاوی تفاسیر زیادی درباره ی فلسفه ی جنگ افزار، سبعیت و سرشت انسانی است. این تفاسیر اغلب در گفتگوهای میان کلنل کورتز(Colonel Kurtz) و کاپیتان ویلارد(Captain Willard) بیان می شوند، اما در رفتار و فلسفه ی کلنل کیلگور(Colonel Kilgore) نیز مطالب ظریف تری درباره ی جنگ وجود دارد.
● سنن فکری
از آن جا که فلسفه ی جنگ را اغلب زیرمجموعه ی شاخه ی دیگری از فلسفه (مثلاً فلسفه ی سیاسی یا فلسفه ی حقوق) تلقی می کنند، تعریف دقیق مکاتب فکری آن به همان معنایی که مثلاً اگزیستانسیالیسم یا عینی گرایی به مثابه ی جنبش هایی متمایز توصیف می شوند، دشوار است. دائره المعارف فلسفی استانفورد، کارل فون کلاسوویتز را «تنها (به اصطلاح) فیلسوف جنگ» می داند، و مراد آن این است که او تنها نویسنده ی فلسفی (عمده) است که نظامی فلسفی پدید آورده که منحصراً درباره ی جنگ است. اما در طول زمان، سنن فکری قابل تشخیصی درباره ی جنگ پدید آمده است، به نحوی که برخی از نویسندگان می توانند در این میان شاخه های بسیار متفاوتی را از هم تمیز دهند (هر چند تا حدی با مسامحه).
● شاخه های غایت شناختی
آناتول راپاپورت(Anatol Rapaport) در مقدمه ای بر ویرایش خود از ترجمه ی «درباره ی جنگ» کلاسوویتز که توسط جی. جی. گراهام(J. J. Graham) انجام شده است، سه سنت غایت شناختی عمده را در فلسفه ی جنگ شناسایی می کند: مصیبت محور، فرجام شناختی و سیاسی (در باره ی جنگ، مقدمه ی راپارپورت، ص. ۱۳). این ها تنها سنن غایت شناختی فلسفه های جنگ نیستند، بلکه فقط سه سنت از میان سنن رایج اند. آن گونه که راپارپورت می گوید:
«به زبان استعاره، در فلسفه ی سیاسی جنگ با بازی های راهبردی (مانند شطرنج) مقایسه می شود؛ در فلسفه ی فرجام شناختی با مأموریت یا نتیجه ی نمایش، در فلسفه ی مصیبت محور با آتش سوزی یا همه گیری.
البته این ها تمام دیدگاه های مربوط به جنگ نیستند که در زمان ها و مکان های مختلف غالب بوده اند. مثلاً گاهی جنگ را تفریح یا ماجراجویی، تنها شغل مناسب برای یک نجیب زاده، کاری افتخارآمیز (مثلاً در دوران شوالیه گری)، آیین (مثلاً در میان آزتک ها)، نتیجه ی غرایز تهاجمی یا تجلی «آرزوی مرگ»، شیوه ی طبیعت برای تضمین بقای اصلح، کاری باطل (مثلاً در میان اسکیموها)، رسمی استوار، تقدیر مرگ مانند بردگان، و جنایت می دانسته اند» (در باره ی جنگ، مقدمه ی راپاپورت، ص. ۱۷).
مکتب مصیبت محور که لئو تولستوی در رمان حماسی خود، جنگ و صلح، از آن حمایت می کند، جنگ را اعم از آن که اجتناب پذیر باشد یا ناگزیر مایه ی هلاکت انسانیت می داند که نتیجه ی چندانی جز خرابی و رنج ندارد و ممکن است موجب تغییرات شدید در جامعه شود، اما نه به معنای فرجام شناختی. دیدگاه تولستوی را می توان تحت مقوله ی فلسفه ی مصیبت محور جهانیِ جنگ قرار داد.
دیگر شاخه ی مکتب مصیبت محور، شاخه ی قومیت محور آن است که به ویژه به رنج هایی می پردازد که قوم یا ملت خاصی متحمل شده اند. مثلاً تلقی جنگ در دین یهود به مثابه ی کیفر بنی اسرائیل از سوی خدا که در برخی از اسفار عهد عتیق به آن اشاره شده است. مانند برخی از اسفار که جنگ را فعل مقاومت ناپذیر خدا می داند، تولستوی نیز بر جنگ به مثابه ی امری تأکید می کند که برای انسان روی می دهد و به هیچ روی در اختیار او نیست، بلکه نتیجه ی نیروهای مقاومت ناپذیر جهانی است (در باره ی جنگ، مقدمه ی راپاپورت، ص. ۱۶).
مکتب فرجام شناختی تمام جنگ ها (یا جنگ های بزرگ) را به سوی هدفی روان می بیند و تأکید می کند که روزی نبرد نهایی راهی را که تمام جنگ ها دنبال کرده اند خواهد گشود و به خیزش بزرگ جامعه و جامعه ای جدید و رها از جنگ منتهی خواهد گردید (در نظریات مختلف، جامعه ی حاصله ممکن است آرمان شهر یا ضد آرمان شهر باشد). این دیدگاه دو شاخه دارد: نظریه ی مسیحایی و نظریه ی جهانی.
تصور مارکسیستی از جهانی کمونیست که پس از انقلاب آخرین پدید خواهد آمد و پرولتاریا بر آن حکومت می کند مثالی است از نظریه ی جهانی و مفهوم مسیحی نبرد آرماگدون که طلیعه ی ظهور دوم مسیح و شکست نهایی شیطان است، نمونه ای است از نظریه ای که می توان آن را تحت نظریات جهانی یا مسیحایی طبقه بندی کرد (در باره ی جنگ، مقدمه ی راپاپورت، ص. ۱۵).
فلسفه ی فرجام شناختی مسیحایی از مفهوم یهودی مسیحی مسیح گرفته شده است و بر اساس آن جنگ ها موجب وحدت انسانیت تحت یک دین یا رهبری واحد می شوند. جنگ های صلیبی، جهادها، تصور نازی ها از نژاد برتر، و مفهوم آمریکایی قرن نوزدهمی سرنوشت آشکار را می توان تحت این عنوان طبقه بندی کرد (در باره ی جنگ، مقدمه ی راپاپورت، ص. ۱۵).
مکتب سیاسی که کلاسوویتز حامی آن است جنگ را ابزار دولت می داند. راپاپورت در صفحه ی ۱۳ می گوید:
«کلاسوویتز جنگ را ابزار عقلانی سیاست ملی می داند. سه کلمه ی «عقلانی»، «ابزار» و «ملی» مفاهیم کلیدی پارادایم او هستند. در این دیدگاه، تصمیم به جنگ باید «عقلانی» باشد، به این معنا که باید بر هزینه ها و عواید برآورد شده ی جنگ مبتنی باشد. پس از آن، جنگ باید «ابزاری» باشد، به این معنا که باید برای رسیدن به هدفی انجام گیرد و هرگز به خاطر خود جنگ نباشد؛ هم چنین به این معنا که استراتژی و تاکتیک ها باید فقط معطوف به یک هدف، یعنی معطوف به پیروزی باشند. سرانجام، جنگ باید «ملی» باشد، به این معنا که هدف آن باید ارتقاء منافع دولت ملی باشد و تمام تلاش های ملت باید در خدمت به هدف نظامی بسیج شود».
او، سپس، فلسفه ی جنگ ویتنام و دیگر منازعات جنگ سرد را «نئو کلاسوویتزی» می نامد (در باره ی جنگ، مقدمه ی راپاپورت، ص. ۱۳). سال ها پس از مقاله ی وی، جنگ با تروریسم و جنگ عراق که توسط ایالات متحده به رهبری رئیس جمهور بوش و به ترتیب در سال ۲۰۰۱ و ۲۰۰۳ آغاز گردید، اغلب بر اساس نظریه ی پیشدستی توجیه گردیده است، یعنی انگیزه ای سیاسی که حاکی از آن است که ایالات متحده برای پیشگیری از حملات دیگری مانند حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ باید از جنگ استفاده کند.
● شاخه های اخلاقی
روش احتمالی دیگر برای طبقه بندی مکاتب مربوط به جنگ را می توان در دائره المعارف فلسفه ی استانفورد یافت که بر اخلاق مبتنی است. دائره المعارف فلسفه ی استانفورد سه شاخه ی عمده را در اخلاق جنگ توصیف می کند: واقع گرایانه، صلح طلبانه، و نظریه ی جنگ عادلانه. به طور خلاصه:
▪ واقع گرایان نوعاً معتقدند که نظام های اخلاقی را که هدایتگر افراد در درون جوامع هستند، نمی توان در مورد جوامع به مثابه ی یک کل به کار بست. این نوع تفکر شبیه فلسفه ی ماکیاولی است و توسیدید و هابز را نیز می توان در این شاخه قرار داد.
▪ اما صلح طلبان معتقدند که ارزیابی اخلاقی جنگ ممکن است و جنگ همیشه غیراخلاقی است. گاندی، مارتین لوترکینگ و تولستوی حامیان مشهور روش های مقاومت غیرخشونت آمیز صلح طلبانه به جای جنگ هستند.
▪ نظریه ی جنگ عادلانه، همراه با نظریه ی صلح طلبی، بر آن است که اصول اخلاقی در مورد جنگ مصداق دارند. اما بر خلاف نظریه ی صلح طلبی، بر اساس نظریه ی جنگ عادلانه توجیه اخلاقی جنگ را ممکن می داند. مفهوم جنگِ اخلاقاً موجه در بنیان مفهومی بسیاری از قوانین بین المللی از قبیل کنوانسیون های ژنو قرار دارد. ارسطو، سیسرو، اگوستین، آکوینی(Aquinas) و هوگو گروتیوس(Hugo Grotius) از جمله ی فیلسوفانی هستند که از شکلی از نظریه ی جنگ عادلانه حمایت کرده اند. یک روش رایج ارزیابی جنگ عادلانه آن است که جنگ موجه است اگر (۱) دولت یا ملتی آن را برای دفاع از خود انجام دهد یا (۲) برای پایان دادن به نقض شدید حقوق بشر انجام گیرد. فیلسوف سیاسی، جان راولز از این معیارها به مثابه ی توجیهی برای جنگ حمایت کرده است.
مترجم: ابوالفضل حقیری قزوینی
منبع: سایت باشگاه اندیشه به نقل از دائره المعارف ویکی پدیا
منابع
۱. Clausewitz, Carlvin, On War, England: Penguin Books, ۱۹۶۸, J. J. Graham translation, ۱۹۰۸. Anatol Rapaport, editor. Introduction and notes (c) Anatol Rapaport, ۱۹۶۸.
باشگاه اندیشه ( www.bashgah.net )
[url=http://www.aftabir.com/articles/view/politics/political_science/c1c1228453590_war_p1.php/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%DB%8C-%D8%AC%D9%86%DA%AF]منبع اینترنتی[/url] -
[b]دست نوشته ای از شهید احمدرضا احمدی، رتبه نخست کنکور پزشکی سال 64[/b]
آیا می توانید این مسئله را حل کنید؟
گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله هزار متری شلیک می شود،
و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوراخ نموده و گذر می کند. حالا معلوم نمائید سر کجا افتاده؟ کدام گریبان پاره می شود؟
بسم رب الشهدا و الصدیقین:
چه کسی می داند جنگ چیست؟
چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟
چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا، به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟
جوانم چه می کند؟ دخترم چه شد؟
به راستی ما کجای این سوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم؟
کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود، از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟
آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد می کند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.
کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست؟
چه کسی در هویزه جنگیده؟
کشته شده و در آنجا دفن شده؟
چه کسی است که معنی این جمله را درک کند: نبرد تن و تانک؟! اصلا چه کسی می داند تانک چیست؟
چگونه سر 120 دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود؟
آیا می توانید این مسئله را حل کنید؟
گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله هزار متری شلیک می شود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن راسوراخ کرده و گذر می کند،
حالا معلوم نمایید، سرکجا افتاده است؟
کدام گریبان پاره می شود؟
کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می ریزد؟
و کدام کدام .............؟
توانستید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگر نمی توانید، این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید:
هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت درجاده مهران – دهلران حرکت می نماید، مورد اصابت موشک قرار می دهد،اگراز مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم کنید کدام تن می سوزد؟ کدام سر می پرد؟
چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید؟
چگونه باید آنها را غسل داد؟
چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟
چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم؟
چگونه می توانیم درها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم؟
کدام مسئله را حل می کنی؟ برای کدام امتحان درس می خوانی؟
به چه امید نفس می کشی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر می کنی؟
از خیال، از کتاب ، از لقب شاخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت درکیفت می گذارد؟
کدام اضطراب جانت را می خورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس، دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟
دلت را به چه چیز بسته ای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟ صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پر کشیدن، پرستو شدن
آی پسرک دانشجو، به تو چه مربوط است که خانواده ای در همسایگی تو داغدار شده است؟جوانی به خاک افتاده است؟
آی دخترک دانشجو، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد را به اشک نشانده اند؟ و آنان را زنده به گور کردند؟
هیچ می دانستی؟ حتما نه! ...
هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات بهم گره می خورد، به دنبال آب گشته ای تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی
و آنگاه که قطره ای نم یافتی؟
با امیدهای فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی؟
اما دیدی که کودک دیگر آب نمی خورد!!
اما تو اگر قاسم نیستی، اگر علی اکبر نیستی،
اگر جعفر و عبدالله نیستی،
لااقل حرمله مباش!
که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد.
من نمی دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد.... -
خشونت چيست ؟ و چرا جنگ مي كنيم ؟
بنظر برخي خشونت در نوع بشر ذاتي و سرشتي و يك خصوصيت مذموم انساني نظير حسد است ، ولي عده اي آنرا اكتسابي و حاصل تربيت و بخصوص تربيت اجتماعي و رفتار فرهنگي( نظير عشق ورزيدن) مي دانند . جنگ و بخصوص جنگ بين اقوام و ملت ها بارزترين نمايش خشونت جمعي است و بي شك بي رحمانه ترين نوع آن .
دير زماني نيست كه پژوهش هاي علمي براي شناخت اين دشمن بشريت و لاجرم حذف آن صورت گرفته است . " از آنجائي كه جنگ ابتدا در ذهن نطفه مي بندد ، دفاع از صلح نيز از همين حيطه بايد آغاز گردد ... " اين آرمان سازمان يونسكو بر گرفته از اساسنامه سازمان ملل متحد است كه در سال 1945 توسط همه كشورهاي عضو به توافق رسيد . امّا طي شصت سال گذشته ديده ايم كه دولتها در پي اجراي اين آرمان انساني نبوده اند، بلكه با تحريك و تشويق صفاتي نظير وطن يا قوم پرستي افراطي و سوء تعبيرهاي مختلف از اديان و يا تحريك بيگانه هراسي ، در جهت حفظ سلطه و قدرت فردي و گروهي در خلاف جهت آرمان فوق قدم برداشته اند و حاصل آن جنگ هائي است كه در شش دهه اخير ديده ايم .
تحقيقات روانشناختي و جامعه شناختي در باب خشونت و جنگ كم نيستند ، ولي آنطور كه مي دانيم ، اثر بخشي آنها زياد نبوده است كه مي توان يكي ازدلايل آن راساختارهاي قدرت و ديگري تضاد در منافع دولت و فرد دانست . از نگارش دو مقاله ي زير( كه يكي نامه آلبرت اينشتاين ، مرد برگزيده قرن بيستم و ديگري پاسخ زيگموند فرويد كه به گفته ي اينشتاين " غريزه شناس فرزانه انسان ها " ست ) هفتاد و سه سال مي گذرد ولي گويي كه هر دو امروز نگاشته شده اند ، اين نامه ها در حقيقت به علل و عوامل خشونت و جنگ مي پردازند . خواندن نظرات اين دو روشنفكر ژرف انديش در جهت تحقق آرماني است كه در قلب و ذهن هر انسان والا و بزرگواري جاي دارد .
[url=http://drzohrabi.ir/%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AA/%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AA-%D8%BA%DB%8C%D8%B1%D9%BE%D8%B2%D8%B4%DA%A9%DB%8C/375-%D8%AE%D8%B4%D9%88%D9%86%D8%AA-%D9%88-%D8%AC%D9%86%DA%AF-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA--%DA%86%D8%B1%D8%A7-.html]منبع[/url] -
به نام خدا
جنگ و صلح بخش قابل توجهی از تاریخ زندگی بشر را تشکیل میدهد. تصاویر و داستانهای مربوط به جنگ ها، تجاوزات و فتوحات، معاهدهها و قراردادهای صلح در مذهب، ادبیات و هنر به صورت برجستهای به چشم میخورد. این حقیقت این سؤال را بر می انگیزد که آیا تکرار مکرّر جنگ و صلح به دلایل وجود پایگاههای روانی، جسمانی در انسان بوده و آیا این دلایل به همراه فرایندهای اقتصادی حاکم بر جوامع انسانی توضیحی برای این حقیقت فراهم میآورند؟ جنگ و صلح اغلب به دلایل عملی، به دلیل وجود وضعیت نامساعد یا قابلیت فرصت طلبی، اتفاق میافتند. هرچند جنگ و صلح ابعاد گستردهای دارد ولی تمرکز اصلی فلاسفه روی ملاحظات عملی موضوع بوده، و این مبحث را به عنوان بخشی از فلسفه اخلاق یا فلسفه سیاسی طبقه بندی میکنند.سؤالات اولی که فلسفه جنگ قصد جواب دادن به آنها را دارد این است: جنگ چیست و چگونه میتوان آن را تعریف کرد؟ رابطهٔ بین روان انسان و جنگ چیست؟ تا چه حدی مسؤلیت وقوع جنگ به عهده انسانها است؟
فلاسفه در پاسخ به سؤال که «آیا امکان وجود صلح بین انسانها در سرتاسر عالم وجود دارد؟» همنظر نیستند.آن دسته از فلاسفه که اعتقاد ندارند که جنگ در جوامع انسانی به صورت طبیعی قابل منسوخ کردن است کمر همت را برای یافتن اصول صحیح جنگیدن می بندند: آیا جنگیدن باید محدود به دفاع شخصی باشد یا اینکه تصمیم گیری در این مورد را باید به رهبران سیاسی و نظامی واگذار کرد؟ توافق نظری در جواب به این سؤال و یا حتی در مورد قوانین جنگی پس از شروع جنگ وجود ندارد. برخی از فلاسفه میگویند که نیروی مهاجم تنها باید از آسیب غیر متناسب امتناع بورزد، ولی دیگران هرگونه آسیب به بیگناهان (مانند غیر شهرنشینان غیر جنگجو) را غیراخلاقی میدانند. ولی وقتی که اوضاع بصورت فوق العادهای خطرناک میشود ممکن است اعمال اینگونه محدودیتها لازم نباشد هرچند این موضوع جدال آمیزی بین اخلاقیون بوده است. در واقع جواب به سؤالات مشکلی مانند اینکه آیا میتوان به جنگ رفت بحث را به سمت سؤالات بنیادیتری در زمینه خود اخلاقیات و ماهیت آن هدایت میکند.
اما آن دسته از فلسفه که اعتقاد دارند که جنگ در جوامع انسانی قابل منسوخ کردن است و صلحی پایدار قابل دسترسی، در مورد شرایط محقق شدن آن به کاوش میپردازند. به عقیده برخی این کار نیاز به این دارد که به اشخاص نوعی از اخلاقیات صلح طلب آموزش داده شود؛ فلاسفه دیگر بر نیاز به حکومت قانون تأکید میورزند. یک جامعه اساساً بدون قانون به افراد آزادی تجاوز به املاک یکدیگر را میدهد که باعث بروز جنگورزی دائمی بین آنها میشود. فیلسوف هوبز (Hobbes) این وضعیت بیقانونی را به "حالت طبیعت" (state of nature) تشبیه کرده است. در حالی که معاهدهها میتواند برخی از جنگها را متوقف کند ولی برقراری امنیت و صلح نیاز به تشکیل ارگانهای اجتماعی استواری دارد.
منبع -
[align=center]بسم الله الرحمن الرحیم
[img]http://www.womenhc.com/media/blogs/reyhane-esfaha/SHahid-CHamran.jpg[/img]
پرگشایم
خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
توکل و رضا
" ترا شکر می کنم که از پوچی ها ، ناپایداری ها ، خوشی ها و قید و بندها آزادم کردی و مرا در طوفانهای خطرناک حوادث رها ننمودی، و درغوغای حیات، در مبارزه با ظلم و کفر غرقم کردی، لذت مبارزه را به من چشاندی ، مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی... فهمیدم که سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست ، بلکه در جنگ و درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم و بالاخره در شهادت است.
خدایا ترا شکر می کنم که به من نعمت " توکل " و " رضا" عطا کردی، و در سخت ترین طوفانها و خطرناکترین گردابها، آنچنان به من اطمینان و آرامش دادی که با سرنوشت و همه پستی ها و بلندیهایش آشتی کردم و به آنچه تو بر من مقدر کرده ای رضا دادم.
خدایا در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی ، تو در کویر تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت ناامیدی، دست مرا گرفتی و کمک کردی... که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه پیش بینی نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی، و در میان ابرهای ابهام و در مسیری تاریک، مجهور و وحشتناک مرا هدایت کردی."
می خواستم شمع باشم
" همیشه می خواستم که شمع باشم ، بسوزم ، نور بدهم و نمونه ای از مبارزه و کلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم . می خواستم همیشه مظهر فداکاری و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم. می خواستم در دریای فقرغوطه بخورم و دست نیاز به سوی کسی دراز نکنم. می خواستم فریاد شوق و زمین وآسمان را با فداکاری و آسمان پایداری خود بلرزانم. می خواستم میزان حق و باطل باشم و دروغگویان ومصلحت طلبان و غرض ورزان را رسوا کنم. می خواستم آنچنان نمونه ای در برابر مردم به وجود آورم که هیچ حجتی برای چپ و راست نماند، طریق مستقیم روشن و صریح و معلوم باشد، و هر کسی در معرکه سرنوشت مورد امتحان سخت قرار بگیرد و راه فرار برای کسی نماند..."
در سرزمین کفر ، تو بودی
" خدایا می دانی که در زندگی پرتلاطم خود، لحظه ای تو را فراموش نکردم.همه جا به طرفداری حق قیام کرده ام. حق را گفته ام. از مکتب مقدس تو در هر شرایطی دفاع کرده ام. کمال و جمال و جلال تو را به همه مخالفان و منکران وجودت عرضه کرده ام و از تهمت ها و بدگویی ها و ناسزاهای آنها ابا نکردم. در آن روزگاری که طرفداری ازاسلام به ارتجاع و به قهقراگری تعبیر می شد و کمتر کسی جرأت می کرد که از مکتب مقدس تو دفاع کند، من در همه جا، حتی در سرزمین کفر، علم اسلام را بر می افراشتم و با تبلیغ منطقی و قوی خود، همه مخالفین را وادار به احترام می کردم و تو ای خدای بزرگ! خوب می دانی که این فقط بر اساس اعتقاد و ایمان قلبی من بود و هیچ محرک دیگری جز تو نمی توانست داشته باشد."
دنیا
" دنیا میدان بزرگ آزمایش است که هدف آن جز عشق چیزی نیست. در این دنیا همه چیز در اختیار بشر گذاشته شده، وسایل و ابزار کار فراوان است، عالیترین نمونه های صنعت، زیباترین مظاهرخلقت، از سنگریزه ها تا ستارگان، از سنگدلان جنایتکار تا دلهای شکسته یتیمان، از نمونه های ظلم و جنایت تا فرشتگان حق و عدالت، همه چیز و همه چیز در این دنیای رنگارنگ خلق شده است. انسان را به این بازیچه های خلقت مشغول کرده اند. هر کسی به شأن خود به چیزی می پردازد، ولی کسانی یافت می شوند که سوزی در دل و شوری در سر دارند که به این بازیچه راضی نمی شوند. این نمونه های زیبای خلقت را دوست دارند و می پرستند.
تو مرا عشق کردی
" خدایا تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم. تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم. تو مرا آه کردی که از سینه بینوایان و دردمندان به آسمان صعود کنم. تو مرا فریاد کردی که کلمه حق را هر چه رساتر برابر جباران اعلام نمایم. تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی و در کویر فقر و حرمان تنهایی سوزاندی. خدایا تو پوچی لذات زودگذر را عیان نمودی، تو ناپایداری روزگار را نشان دادی. لذت مبارزه را چشاندی. ارزش شهادت را آموختی."
سه طلاقه
" من دنیا را طلاق دادم. خدای بزرگ مرا در آتش عشق و محبت سوزاند. مقیاسها و معیارهای جدید بر دلم گذاشت و خواسته های عادی و مادی و شخصی در نظرم حذف شد. روزگاری گذشت که دنیا و مافیها را سه طلاقه کردم و ازهمه چیز خود گذشتم. از همه چیز گذشتم و با آغوش باز به استقبال مرگ رفتم و این شاید مهمترین و اساسی ترین پایه پیروزی من در این امتحان سخت باشد."
آرامش غروب
" خوش دارم آزاد از قید و بندها درغروب آفتاب بر بلندای کوهی بنشینم و فرو رفتن خورشید را در دریای وجود مشاهده کنم و همه حیات خود را به این زیبایی خدایی بسپارم و این زیبایی سحرانگیز، با پنجه های هنرمندش با تار و پود وجودم بازی کند، قلب سوزانم را بگشاید، آتشفشان درد و غم را آزاد کنم، اشک را که عصاره حیات من است، آزادانه سرازیرنمایم، عقده ها و فشارهایی را که بر قلب و روحم سنگینی می کنند بگشایم . غم های خسته کننده ای را که حلقومم را می فشرند و دردهای کشنده ای که قلبم را سوراخ سوراخ می کند، با قدرت معجزه آسای زیبایی تغییر شکل دهد و غم را به عرفان و درد را به فداکاری مبدل کند و آنگاه حیاتم را بگیرد و من دیوانه وار همه وجودم را تسلیم زیبایی کنم و روحم به سوی ابدیتی که نورهای زیبایی می گذرد پرواز کند و در عالم آرامش و طمأنینه از کهکشانها بگذرم و برای لقاء پروردگار به معراج روم و از درد هستی و غم وجود بیاسایم و ساعتها و ساعتها در همان حال باقی بمانم و از این سیر ملکوتی لذت ببرم."
آفرینش دریا
" خدایا تو را شکر می کنم که دریا را آفریدی ، کوهها را آفریدی و من می توانم به کمک روح خود در موج دریا بنشینم و تا افق بی نهایت به پیش برانم و بدین وسیله از قید زمان و مکان خارج شوم و فشار زندگی را ناچیز نمایم. خدایا تو را شکر می کنم که به من چشمی دادی که زیباییهای دنیا را ببینم و درک زیبایی را به من رحمت کردی تا آنجا که زیباییهایت را و پرستش زیبایی را جزیی از پرستش ذاتت بدانم."
سوگند
" خدایا به آسمان بلندت سوگند، به عشق سوگند، به شهادت سوگند، به علی سوگند، به حسین سوگند، به روح سوگند، به بی نهایت سوگند، به نور سوگند، به دریای وسیع سوگند، به امواج روح افزا سوگند، به کوههای سر به فلک کشیده سوگند، به شیپور جنگ سوگند، به سوز دل عاشقان سوگند، به فداییان از جان گذشته سوگند، به درد دل زجرکشیده گان سوگند، به اشک یتیمان سوگند، به آه جانسوز بیوه زنان سوگند، به تنهایی مردان بلند سوگند که من عاشق زیبائیم. چه زیباست همدردعلی شدن، زجر کشیدن، از طرف پست ترین جنایتکاران تهمت شنیدن، از طرف کینه توزان بی انصاف نفرین شنیدن، چه زیباست در کنار نخلستان های بلند در نیمه های شب، سینه داغدار را گشودن و خروشیدن و با ستارگان زیبای آسمان سخن گفتن، چه زیباست که دراین موهبت بزرگ الهی که نامش غم و درد است، شیعه تمام عیارعلی شدن."
قربانی فرزند آدم
" ای خدای بزرگ ، ای آنکه نمونه ی بزرگی چون حسین علیه السلام را به جهان عرضه کرده ای، ای آنکه برای اتمام حجت به کافران وجودت... سیاهی ها و تباهی ها را به آتش وجود حسین ها روشن نموده ای، ای آنکه راه پرافتخار شهادت را، برای آخرین راه حل انسانها باز کرده ای، ای خدا، ای معشوق من، ای ایده آل آرزوهای مردم عارف، به من توفیق ده تا مثل مخلصان و شیفتگان ، در راهت بسوزم و ازین خاکستر مادی آزاد گردم. ای حسین علیه السلام، من برای زنده ماندن تلاش نمی کنم و از مرگ نمی هراسم ، بلکه به شهادت دل بسته ام و از همه چیز دست شسته ام ، ولی نمی توانم بپذیرم که ارزشهای الهی و حتی قداست انقلاب بازیچه دست سیاستمداران و تجار ماده پرست شده است.
قبول شهادت مرا آزاد کرده است، من آزادی خود را به هیچ چیز حتی به حیات خود نمی فروشم.
خدایا ابراهیم را گفتی که عزیز ترین فرزندش را قربانی کند، و او اسماعیل را مهیای قربانی کرد...
هنگامی که پدر کارد را به گلوی فرزندش نزدیک می کرد، ندا آمد دست نگه دار . ابراهیم آزمایش خود را داد، ولی اسماعیل هنوز به آن درجه تکامل نرسیده بود که قربانی شود، زمان زیادی گذشت تا قربانی کاملی که عزیزترین فرزندان آدم بود، به درجه ارزش قربانی شدن رسید، و در همان راه خدا قربانی شد و او حسین بود. خدایا تو به من دستور دادی که در راه تو قربانی شوم، فوراً اجابت کردم و مشتاقانه به سوی قرارگاه عشق حرکت کردم... اما تو می خواستی که این قربانی هر چه باشکوه تر باشد، لذا دوستانم را و فرزندم را و عزیزترین کسانم را به قربانی پذیرفتی... و مرا در آتش اشتیاق منتظر گذاشتی..."
شرف شیعه
" خدایا تو را شکر می کنم که شیعیان را با اسلحه شهادت مجهز کردی که علیه طاغوتها وستمگران و تجاوزگران قیام کنند و با خون سرخ خود ، ذلت هزار ساله را از دامن تشیع پاک کنند و ارزش و اهمیت شهادت را در معرکه حیات بفهمند و با ایمان خدایی و اراده آهنین، خود را از لجنزار اسارت جسدی و روحی نجات بخشند. علی وار زندگی کنند و در راه سرخ حسین علیه السلام قدم بگذارند و شرف و افتخار راستین تشیع را که قرنها دستخوش چپاول ستمگران بود دوباره کسب کنند."
افزایش ظرفیت
" خدایا از تو می خواهم که طبع ما را آنقدر بلند کنی که در برابر هیچ چیز جز خدا تسلیم نشویم. دنیا ما را نفریبد، خودخواهی ما را کور نکند. سیاهی گناه و فساد و تهمت و دروغ وغیبت ، قلب های ما را تیره و تار ننماید. خدایا! به ما آنقدر ظرفیت ده که در برابر پیروزی ها سرمست و مغرور نشویم. خدایا به من آنقدر توان ده که کوچکی و بیچارگی خویش را فراموش نکنم و در برابرعظمت تو خود را نبینم."
فقر مرا پروراند
" فقر و بی چیزی بزرگترین ثروتی بود که خدای بزرگ به من ارزانی داشت. همت و اراده مرا آنقدر بلند کرد که زمین و آسمان ها نیز در نظرم ناچیز شدند. هنگامی که شهیدی خون پاکش را در اختیارم می گذارد و فقر اجازه نمی دهد که یتیمانش را نگبهانی کنم. هنگامی که مجروحی در آخرین لحظات حیات به من نگاه می کند و با نگاه خود از من تقاضای کمک دارد ، من می سوزم، آب می شوم و قدرت ندارم کمکش کنم. هنگامی که در سنگر خونین ترین قتالها و جنگ آوری، از گرسنگی شکمش خشک شده و نمی تواند آب را از گلو فرو بدهد من که اینها را می بینم و صبر می کنم دیگر ترس و وحشتی از فقر ندارم. این قفس آهنین را شکسته ام و آنقدر احساس بی نیازی می کنم که زیر سخت ترین ضربه ها و کوبنده ترین هجوم ها از هیچ کس تقاضای کمک نمی کنم. "
گذشت
" من اینقدر احساس بی نیازی می کنم که در زیر شدیدترین حملات هم از کسی تقاضای کمک نمی کنم ، حتی فریاد بر نمی آورم حتی آه نمی کشم در دنیای فقر آنقدر پیش می روم که به غنای مطلق برسم و اکنون اگر این کلمات دردآلود را از قلب مجروحم بیرون می ریزم برای آنست که دوران خطر سپری شده است و امتحان به سر آمده و کمر فقر شکسته و همت و اراده پیروز شده است."
بی نیاز
" خدایا از آنچه کرده ام اجر نمی خواهم و به خاطر فداکاریهای خود بر تو فخر نمی فروشم، آنچه داشته ام تو داده ای و آنچه کرده ام تو میسرنمودی، همه استعدادهای من، همه قدرتهای من، همه وجود من زاده اراده تو است، من از خود چیزی ندارم که ارائه دهم، از خود کاری نکرده ام که پاداشی بخواهم.
خدایا هنگامی که غرش رعد آسای من در بحبوحه طوفان حوادث محو می شد و به کسی نمی رسید، هنگامی که فریاد استغاثه من در میان فحش ها و تهمت ها و دروغ ها ناپدید می شد... تو ای خدای من، ناله ضعیف شبانگاه مرا می شنیدی و بر قلب خفته ام نورمی تافتی و به استغاثه من لبیک می گفتی. تو ای خدای من، در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی، تو در تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت نا امیدی دست مرا گرفتی و هدایت کردی. در ایامی که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی... خدایا تو را شکر می کنم که مرا بی نیاز کردی تا از هیچکس و از هیچ چیز انتظاری نداشته باشم.
مغموم
خدایا عذر می خواهم از اینکه در مقابل تو می ایستم و از خود سخن می گویم و خود را چیزی به حساب می آورم که تو را شکر کند و در مقابل تو بایستد و خود را طرف مقابل به حساب آورد! خدایا آنچه می گویم از قلبم می جوشد و از روحم لبریز می شود. خدایا دل شکسته ام، زجر کشیده ام، ظلم زده ام، از همه چیز ناامید و از بازی سرنوشت مأیوسم، در مقابل آینده ای تیره و مبهم و تاریک فرو رفته ام، تنها ترا می شناسم ، تنها به سوی تو می آیم، تنها با تو راز و نیاز می کنم.
خدایا ، فقط تو
" هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم... تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم، و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم."
من آه صبحگاهم
" من فریادم! که در سینه مجروح جبل عامل در خلال قرنها ظلم و ستم محفوظ شده ام. من ناله دلخراش یتیمان دل شکسته ام که درنیمه های شب از فرط گرسنگی بیدار می شوند و دست محبتی وجود ندارد که برای نوازش آنها را لمس کند، از سیاهی و تنهایی می ترسند. آغوش گرمی نیست که به آنها پناه بدهد. من آه صبحگاهم که از سینه پر سوز بیوه زنان سرچشمه می گیرم و همراه نسیم سحری به جستجوی قلبها و وجدانهای بیدار به هر سو می روم و آنقدر خسته می شوم که از پای می افتم. نا امید و مأیوس به قطره اشکی مبدل می شوم و به صورت شبنمی در دامن برگی سقوط می کنم. من اشک یتیمانم که دل شکسته در جستجوی پدر و مادر به هر سو می دوند، ولی هر چه بیشتر می دوند کمتر می یابند. وای به وقتی که یتیمی بگرید که آسمان به لرزه در می آید."
[url=http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=42338]منبع[/url][/align] -
با مطالعه زندگی شهید چمران او را مردی همیشه در اوج می یابیم چمران تندیس خوبیها و بهترین بهانه برای ترغیب اندیشه ها و انگیزه ها است و وجود او پس 25 سال گذشت زمان از پایان حیات ظاهری اش همچنان الهام بخش و تأثیر گذار است.
تاریخ معاصر ما افتخار حضور مردانی بزرگ را در متن خود دارد که برای دفاع از ناموس فضائل بشری تلاشهای مؤثر و خدمات ارزشمند و فداکاریهای بزرگ داشته اند و شهید چمران یکی از پر فروغ ترین ستارگان مسیر تکامل و سعادت ملت ایران است.
مردی که در تمام فصول زندگی به برتری و اوج هایی بلند دست یافته بود ، وجودی با مؤلفه های گوناگون که نه تنها در زمان خود بلکه پس از خود نیز حدیث سرافرازی می گردد و از امام و مقتدایش عنوان «مرد خدا» را که تنها آنانی که بی هیاهیوی سیاسی و خود نمایی ها کار و تلاش می کنند ، دریافت می کند.
در باور دوستان و یارانش و تمام کسانی که او را می شناختند تندیس خوبیها و بهترین بهانه برای ترغیب اندیشه ها و انگیزه ها است و با وجود 25 سال گذشت زمان از پایان حیات ظاهری اش همچنان الهام بخش و تأثیر گذار است و در چشم و دل اهل نظر، گنجینه ای در عرفان معاصر محسوب شده و حیات معنوی وی استمرار می یابد.
در ترسیم منحنی کمال بیشتر انسانها، نقاط برجسته و افتخار آفرینی وجود دارد اما کمتر دیده شده است که فردی سراسر زندگانیش همه در اوج و افتخار سپری شده باشد و همواره با برتری و عظمت های راستین قرین بوده باشد. به ویژه کسانی که دو بار زندگی می کنند ؛ یکبار زمانیکه در میان ما هستند و با ما زیسته اند اما حجاب معاصرت مانع از درک و شناخت ما نسبت به آنان می گردد و زمانی که از میان ما هجرت کردند کتاب زندگانی آنان را بازخوانی می کنیم و این زندگانی دوباره آنان میان ماست.
علاوه برفعالیت های نظامی و سیاسی که شهید چمران داشت به برخی از ابعاد شخصیتی ایشان کمتر پرداخته شده است که به طور نمونه می توان به موقعیت علمی و تخصصی، ابتکارات و اختراعات ، هنر آفرینی، علوم ماوراء حسی ، عرفان و ادبیات، مبارزات ملی و اجتماعی ، تشکیلات و سازمان دهی جریانات فرهنگی و سیاسی خارج از کشور، نقش تعیین کننده ایشان در حرکت های تاریخی خاورمیانه، نقش تربتی و مدیریتی ایشان بر منابع انسانی و... اشاره نمود.
دکتر چمران را امروز خوب می توان شناخت و تعریف نمود، باید بررسی کرد که چگونه می توان انسان هایی چون او تربیت نمود. دکتر چمران به خاطر حساسیت های ویژه ای که از دوران کودکی و نوجوانی نسبت به مسائل انسانی داشت و به منظور مبارزه با ظلم و استبداد در ایران ، امریکا و سپس مصر و لبنان با هدف پیوستن به جریان عدالت خواهی هجرت می کند. از همه تعلقات و وابستگی ها و موقعیتها می گذرد و از بهترین و پیشرفته ترین نقطه جهان به یکی از فراموش ترین منطقه جغرافیایی آن زمان یعنی جنوب لبنان پا می گذارد و به میان محرومین می آید و در کنار ملتی مظلوم و تحقیر شده که جز خدا هیچ کسی را ندارند مهمترین استراتژی اجتماعی ، سیاسی، فرهنگی و نظامی را پایه گذاری می کند.
دکتر امیر کمالی
اولین کاردار سفارت ایران در لبنان -
وصیت می کنم ... وصیت می کنم به کسی که او را بیش از حد دوست دارم.به معشوقم، به امام موسی صدر، کسی که او را مظهر علی می دانم، او را وارث حسین می خوانم.
متن زیر وصیت نامه شهید بزرگوار و مبارز عارف دکتر مصطفی چمران است که به سال 1355خطاب به رهبر بزرگ شیعیان لبنان امام موسی صدر نگاشته شده است:
وصیت می کنم ...
وصیت می کنم به کسی که او را بیش از حد دوست دارم. به معشوقم، به امام موسی صدر، کسی که او را مظهر علی می دانم، او را وارث حسین می خوانم. کسی که رمز طایفه شیعه و افتخار آن و نماینده 1400سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختی، حق طلبی و بالاخره شهادت است. آری به امام موسی وصیت میکنم....
برای مرگ آماده شده ام و این امری طبیعی است و مدتهاست که با آن آشنا شده ام، ولی برای اولین بار وصیت می کنم... خوشحالم که در چنین راهی به شهادت می رسم. خوشحالم که از عالم و مافیها بریده ام. همه چیز را ترک کرده ام و علایق را زیرپا گذاشته ام. قید و بند را پاره کردم و دنیا و مافیها را سه طلاقه کرده ام و با آغوش باز به استقبال شهادت می روم. از اینکه به لبنان آمدم و پنج یا شش سال با مشکلاتی سخت دست به گریبان بودهام متأسف نیستم. از اینکه آمریکا را ترک گفته ام، از اینکه دنیای لذات و راحت طلبی را پشت سر گذاشتم، از اینکه دنیای علم را فراموش کردم، از اینکه از همه زیبایی ها و خاطره زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشتهام، متأسف نیستم...
از آن دنیای مادی و راحت طلبی گذشتم و به دنیای درد و محرومیت، رنج و شکست، اتهام و فقر و تنهایی قدم گذاشتم. با محرومین همنشین شدم و با دردمندان و شکستهدلان همآواز گشتم. از دنیای سرمایه داران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومین و مظلومین وارد شدم و با تمام این احوال متأسف نیستم... تو ای محبوب من، دنیایی جدید به من گشودی که خدای بزرگ مرا بهتر و بیشتر آزمایش کند. تو به من مجال دادی تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرتهای بی نظیر انسانی خود را به ظهور برسانم. از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زیر پا بگذارم و ارزشهای الهی را به همگان عرضه کنم و راهی جدید و قوی و الهی بنمایانم تا مظهر عشق شوم، تا نور گردم، تا از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم، تا دیگر خود را نبینم و خود را نخواهم. جز محبوب کسی را نبینم و جز عشق و فداکاری طریقی نگزینم. تا با مرگ آشنا و دوست گردم و از تمام قید و بندهای مادی آزاد شوم...
تو ای محبوب من، رمز طایفه درد و رنج 1400ساله را به دوش می کشی، اتهام، تهمت، هجوم، نفرین و ناسزای 1400ساله را همچنان تحمل می کنی. کینه های گذشته، دشمنی های تاریخی و حقد و حسدهای جهان سوز را بر جان می پذیری. تو فداکاری می کنی و تو از همه چیز خود می گذری. تو حیات و هستی خود را فدای هدف و اجتماع انسانها می کنی و دشمنانت در عوض دشنام می دهند و خیانت می کنند.
به تو تهمت های دروغ میزنند و مردم جاهل را بر تو میشورانند و تو ای امام، لحظه ای از حق منحرف نمیشوی و عمل به مثل انجام نمیدهی و همچون کوه در مقابل طوفان حوادث، آرام و مطمئن به سوی حقیقت و کمال قدم بر میداری. از این نظر تو نماینده علی و وارث حسینی ... و من افتخار میکنم که در رکابت مبارزه میکنم و در راه پر افتخارت شربت شهادت می نوشم...
ای محبوب من، آخر تو مرا نشناختی! زیرا حجب و حیا مانع آن بود که من خود را به تو بنمایانم، یا از عشق سخن برانم یا ازسوز و گداز درونی خود بازگو کنم ... اما من، منی که وصیت میکنم، منی که تو را دوست میدارم ... آدم سادهای نیستم. من خدای عشق و پرستشم، من نماینده حق، مظهر فداکاری و گذشت، تواضع، فعالیت و مبارزهام. آتشفشان درون من کافیست که هر دنیایی را بسوزاند، آتش عشق من به حدی است که قادر است هر دل سنگی را آب کند، فداکاری من به اندازهای است که کمتر کسی در زندگی به آن درجه رسیده است.
به سه خصلت ممتازم: 1) عشق که از سخنم و نگاهم، دستم و حرکاتم، حیات و مماتم عشق میبارد. در آتش عشق میسوزم و هدف حیات را، جز عشق نمیشناسم. در زندگی جز عشق نمیخواهم و به جز عشق زنده نیستم. 2)فقر که از قید همه چیز آزادم و بینیازم و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی کنند تأثیری نمیکند. 3)تنهایی که مرا به عرفان اتصال میدهد و مرا با محرومیت آشنا میکند. کسی که محتاج عشق است در دنیای تنهایی با محرومیت میسوزد و جز خدا کسی نمیتواند انیس شبهای تار او باشد و جز ستارگان اشکهای او را پاک نخواهد کرد و جز کوههای بلند راز و نیاز او را نخواهند شنید و جز مرغ سحری ناله صبحگاه او را حس ناله نخواهد کرد. به دنبال انسانی میگردد تا او را بپرستد یا به او عشق بورزد ولی هرچه بیشتر میگردد کمتر مییابد ...
کسی که وصیت میکند آدم سادهای نیست، بزرگترین مقامات علمی را گذرانده، سردی و گرمی روزگار را چشیده، از زیباترین و شدیدترین عشقها برخوردار شده، از درخت لذت زندگی میوه چیده، ازهرچه زیبا و دوست داشتنی است برخوردار شده و در اوج کمال و دارایی، همه چیز را رها کرده و به خاطر هدفی مقدس، زندگی دردآلود و اشک بار و شهادت را قبول کرده است.
آری ای محبوب من، یک چنین کسی با تو وصیت میکند ... وصیت من درباره مال و منال نیست، زیرا میدانی که چیزی ندارم و آنچه دارم متعلق به تو و به حرکت (حرکت المحرومین وحرکت امل) و مؤسسه (مؤسسه صنعتی جبل عامل) است. از آنچه به دست من رسیده به خاطر احتیاجات شخصی چیزی بر نداشتم و جز زندگی درویشانه چیزی نخواستم. حتی زن، بچه، پدر و مادر نیز از من چیزی دریافت نکردهاند و آنجا که سرتا پای وجودم برای تو و حرکت باشد معلوم است که مایملک من نیز متعلق به توست.
وصیت من درباره قرض و دین نیست. مدیون کسی نیستم در حالیکه به دیگران زیاد قرض داده ام. به کسی بدی نکردهام. در زندگی خود جز محبت، فداکاری، تواضع و احترام روا نداشتهام و از این نظر به کسی مدیون نیستم ... آری وصیت من درباره این چیزها نیست ... وصیت من درباره عشق و حیات و وظیفه است ...
احساس میکنم که آفتاب عمرم به لب بام رسیده است و دیگر فرصتی ندارم که به تو سفارش کنم ... وصیت میکنم که وقتی جانم را برکف دست گذاشتم و انتظار دارم هر لحظه با این دنیا وداع کنم و دیگر تو را نبینم ... تو را دوست میدارم و این دوستی بابت احتیاج و یا تجارت نیست. در این دنیا، به کسی احتیاج ندارم ... احساس احتیاج نمیکنم و چیزی نمیخواهم. عشق من به خاطر آنست که تو شایسته عشق و محبتی و من عشق به تو را قسمتی از عشق به خدا میدانم و همچنانکه خدای را میپرستم و عشق میورزم به تو نیز که نماینده او در زمینی، عشق میورزم و این عشق ورزیدن همچون نفس کشیدن برای من طبیعی است ...
عشق هدف حیات و محرک زندگی من است و زیباتر از عشق چیزی ندیدهام و بالاتر از عشق چیزی نخواستم. عشق است که روح مرا به تموج وا میدارد و قلب مرا به جوش در میآورد. استعدادهای نهفته مرا ظاهر میکند و مرا از خودخواهی و خودبینی میراند. دنیای دیگری حس میکنم و در عالم وجود محو میشوم. احساس لطیف، قلبی حساس و دیدهای زیبابین پیدا میکنم. لرزش یک برگ، نور یک ستاره دور، موریانه کوچک، نسیم ملایم سحر، موج دریا و غروب آفتاب همه احساس و روح مرا میربایند و از این عالم مرا به دنیای دیگری میبرند. اینها همه و همه از تجلیات عشق است؟ به خاطر عشق است که فداکاری می کنم، به خاطر عشق است که به دنیا با بیاعتنایی مینگرم و ابعاد دیگری را مییابم.
بخاطر عشق است که دنیا را زیبا میکند و زیبایی را میپرستم. به خاطر عشق است که خدا را حس میکنم و او را میپرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش میکنم؟ میدانم که در این دنیا، به عده زیادی محبت کردهام و حتی عشق ورزیدهام ولی در جواب بدی دیدهام. عشق را به ضعف تعبیر میکنند و به قول خودشان، زرنگی کرده و از محبت سوءاستفاده مینمایند! اما این بیخبران نمیدانند که از چه نعمت بزرگی که عشق و محبت است محرومند. نمیدانند که بزرگترین ابعاد زندگی را درک نکردهاند، نمیدانند که زرنگی آنها جز افلاس و بدبختی و مذلت چیزی نیست و من قدر خود را بزرگتر از آن میدانم که محبت خویش را، از کسی دریغ کنم حتی اگر آن کس محبت مرا درک نکند و به خیال خود سوءاستفاده نماید.
من بزرگتر از آنم که به خاطر پاداش محبت کنم یا در ازای عشق تمنایی داشته باشم. من در عشق خود میسوزم و لذت میبرم و این لذت بزرگترین پاداشی است که ممکن است در جواب عشق من به حساب آید. میدانم که تو هم ای محبوب من، در دریای عشق شنا میکنی، انسانها را دوست میداری و به همه بیدریغ محبت میکنی و چه زیادند آنها که از این محبت سوءاستفاده میکنند و حتی تو را به تمسخر میگیرند و به خیال خود تو را گول میزنند! و تو اینها را میدانی ولی در روش خود کوچکترین تغییری نمیدهی زیرا مقام تو بزرگتر از آن است که تحت تأثیر دیگران عشق بورزی و محبت کنی. عشق تو فطری است. همچون آفتاب بر همه جا میتابی و همچون باران بر چمن و شورهزار میباری و تحت تأثیر انعکاس سنگدلان قرار نمیگیری. درود آتشین من به روح بلند تو باد که از محدوده تنگ و تاریک خودبینی و خودخواهی بیرون است و جولانگاهش عظمت آسمانها و اسماء مقدس خداست. عشق سوزان من، فدای عشقت باد که بزرگترین و زیباترین مشخصه وجود تو است و ارزندهترین چیزی است که مرا جذب تو کرده است و مقدسترین خصیصهای است که در میزان الهی به حساب می آید.
ژوئن 1976 -
[quote][quote]ضمن عرض سلام به برادر امین و اقا سینا و خسته نباشید و تشکر و غیره! یه بو هایی به مشام میرسه! اخرین تاپیک و اخرین کلیپ و ... ! خبریه سیناجان؟! منظورت خ.....ظی نیستش که؟!
اسمشم نیار!!! [/quote]
سلام
بله بوی رفتن به مشام میرسه و خلاص شدن از شر گوبلز!!
این آخرین کلیپ بود به زودی آخرین تاپیک هم فرا میرسد!
به هر حال هر آمدنی رفتنی داره که بنده خیلی وقت پیش باید بنا به رفتن داشتم که یک کارهای ناتمامی مانده بود یک تاپیک هایی باید ایجاد میشد که به لطف پروردگار ایجاد شد و رسیدم به فصل آخر![/quote]
مگه بروبچس میزارن!
[quote]بله بوی رفتن به مشام میرسه و خلاص شدن از شر گوبلز!![/quote]
این تیکه بوی رنجش از چیزی یا کسی میده.اینظور نیست؟ -
ضمن عرض سلام به برادر امین و اقا سینا و خسته نباشید و تشکر و غیره! یه بو هایی به مشام میرسه! اخرین تاپیک و اخرین کلیپ و ... ! خبریه سیناجان؟! منظورت خ.....ظی نیستش که؟!
اسمشم نیار!!! -
با تشکر
دوست عزیز اگر لینک پیش نمایش عکس ها را قرار بدهید به زیباتر شدن تاپیک کمک زیادی می کند. -
[align=center][img]http://www.navideshahed.com/attachment/1387/02/105503.jpg[/img][/align]
كتاب «خاطرات شهيد چمران» با مجموعه اي از خاطرات عرفاني مردي كه بارها تا دل خطر پيش رفته بود منتشر شد.
به گزارش سايت نويد شاهد،در اين كتاب كه در قطع جيبي و توسط نشر يا زهرا(س) منتشر شده است 14 خاطره و دل نوشته در ارتباط با اين شهيد با عناوين اوايل تابستان 1359 ـ آمريكا، استقابل خدا ـ 1976 ـ لبنان، اوايل بهار 1960 ـ آمريكا، لبنان، نمازخانه دانشكده، نماد همسر لبناني دكتر، نماز با عشق، لمس حقايق زندگي، خجالت از مردم، زيباترين لحظات، آدم هاي زيبا، ديدار با امام، كشته شدن دكتر و رخداد 1360 و مناجات معروف همراه با عكس هاي رنگي زيبايي از عارف جبهه هاي لبنان و ايران منتشر و در اختيار علاقه مندان فرهنگ جهاد و شهادت قرار گرفته است.
در بخش زيباترين لحظات اين كتاب شهيد چمران مي نويسد زيباترين لحظاتم اوقاتي بود كه كاملا يقين داشتم در آغوش مرگ فرو مي روم و هيچ انتظاري از كسي نداشتم و هيچ آرزويي در سر نمي پروراندم.
شهيد چمران در ادامه مي نويسد ستارگان آسمان در آن شب صاف، زيبا و آنقدر دل انگيز بود كه كمتر نظير آن را ديده بود.
از اعماق آسمان بلند در امان سكوت كهكشان عالم چه زمزمه هاي اسرارآميزي مي شنيديم همچنين در بخش كشته شدن دكتر اين كتاب به نقل از مقام معظم رهبري مي خوانيم من شاهد بودم كه چمران بارها تا دل خطر پيش رفته بود چمران بارها در وضعيتي قرار گرفته بود كه بايد كشته مي شد منتهي نجات پيدا كرده بود. يك بار از اين دفعات، تركش كوچكي به مغزش خورد و اين حادثه به وقوع پيوست والا اگر بخواهيم دفعه اي را كه چمران درآن شهيد شد با دفعات ديگر مقايسه كنيم اين دفعه خطر پذيري چمران بسيار كمتر بود.
مقام معظم رهبري در ادامه مي گويند من بعضي از اينها را از نزديك و با چشم خود ديده ام.
[url=http://www.navideshahed.com/fa/index.php?Page=definitionnews&UID=105424]منبع[/url] -
[align=center][img]http://leader-khamenei.com/images/shohada/%D8%B4%D9%87%D9%8A%D8%AF-%DA%86%D9%85%D8%B1%D8%A7%D9%86.jpg[/img][/align]
«مومن مجمع اضداد است.» البته سبب معیار دنیوی ما انسان هاست که بین کارهای مومن تضاد و تناقض میبینیم.در دورانی که عرفان با چله نشینی و گوشه گیری تعریف میشد ،چمران هم دعای «کمیل» را ترجمه کرد و هم بالاترین دوره های «جنگ چریکی» را دید.کسی که عنوان تز دکتری او «باریکه الکترون در منگترون با کاتد سرد» بود،روزی در کنار امام موسی صدر به یاری فقرای لبنان شتافت و روز دیگر وزیر دفاع امام خمینی بود و هم چون یک سرباز در سوسنگرد جنگید.دکتر رضا امراللهی در گفتگو با مثلث به 3 ابتکار جالب از شهید عارف مجاهد دکتر چمران در دوران 8 ساله دفاع مقدس اشاره کرده که خواندنی است:
«دکتر چمران واقعا یک نابغه نظامی و علمی بود. ابتکارهای ایشان در جبههها واقعا شگفتانگیز بود. من فقط به دو سه مورد آن اشاره میکنم. یکی از آنها،قصه خورشیدی هاست . کارخانه فولادسازی اهواز پر از آهن بود و عراقیها تا نزدیکی آنجا آمده بودند؛ آقای چمران دستور داد بچه ها آهنها را به طول 180 سانت ببرند و یک گروه صد نفره برای این کار تشکیل داد. بچه های بسیجی و رزمنده، آهنها را به طور خاصی به هم جوش میدادند و پنج شاخه ای ساخته میشد که به آن خورشیدی میگفتند. بچه ها شاید بین 30 تا 50 هزار خورشیدی درست کردند و آنها را در مسیری 15 کیلومتری در محل عبور تانکهای عراقی در راه سوسنگرد به اهواز قرار دادند،جایی که عراقیها از آنجا خیلی فشار میآوردند.
با این ابتکار ساده آقای چمران راه عراقیها بسته شد و دیگر نتوانستند از آن راه جلو بیایند.این خورشیدیها در شنی تانکها فرو میرفتند و بدون انفجار آنها را زمینگیر میکردند.
یک مورد دیگر، جریان پمپ آب بود. دکتر چمران دستور داد پمپهای خیلی بزرگ آب را روی دو برج بلند کنار کارون جوش دادیم و با این کار، آب رود کارون را شبها زیر عراقیها می انداختیم و تانکهای آنها در گل فرو میرفت و زمینگیر میشدند. یک وقت هم شهید چمران دستور داد 300 یا 400 چوب الوار بلند، از همان الوارهای بنایی تهیه کردیم و از بچه ها خواست که قوطیهای خالی کمپوت و کنسرو را هم جمع کنند و بعد در آنها کمی روغن سوخته و کاه ریختند و دستور داد روی هر کدام از تخته ها چند تا از این قوطیها را نصب کردند. غروب که میشد فتیله این قوطیها را روشن میکردند و الوارها را با فاصله روی رودخانه کارون میریختند. دشمن که از دور، آتش و دود روی این الوارها را میدید، تصور میکرد که نیروی عظیمی از روی رود کارون به سمت آنها میرود.باور کنید تا دشمن فهمید که اینها در واقع چیست،نزدیک به دو ماه که این تکنیک برپا بود ، هر چه گلوله داشت توی کارون ریخت! »
[url=http://h11basij.ir/index.php/component/content/article/40-1389-10-08-10-46-09/113-shahid-chamran.html]منبع[/url] -
[align=center][img]http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/5/5c/Shohada_tomb2.jpg/636px-Shohada_tomb2.jpg[/img]
مدفن شهیدان جواد فکوری، ناصر کاظمی، مصطفی چمران و موسی نامجو در بهشت زهرا[/align]
*** مصطفی لبخند به لب داشت و من خیلی جا خوردم. فکر میکردم کسی را که اسمش با جنگ گره خورده و همه از او میترسند باید آدم قسیالقلبی باشد. حتی از او میترسیدم اما لبخند او و آرامشش مرا غافلگیر کرد. مصطفی تقویمی آورد گفتم آن را دیدهام. گفت:از کدام تصویر آن خوشتان آمد؟ پاسخ دادم شمع شمع خیلی مرا متأثر کرد. با تأکید پرسید: «شمع؟ چرا شمع؟» اشکم بیاختیار بر روی گونههایم لغزید. گفتم: «نمیدانم این شمع، این نور، انگار در وجود من هست. من فکر نمیکردم کسی بتواند معنای شمع و از خودگذشتگی را به این زیبایی بفهمد و نشان بدهد.» دلم میخواست بدانم آن را چه کسی کشیده و مصطفی گفت: «من کشیدهام.» ادامه دادم: شما که در جنگ و خون زندگی میکنید. مگر میشود؟ فکر نمیکنم شما بتوانید اینقدر احساس داشته باشید. مصطفی چمران شروع کرد به خواندن نوشتههای من. گفت: هرچه نوشتهاید خواندهام و دورادور با روحتان پرواز کردهام و اشکهایش سرازیر شد.
***یادم هست در یکی از سفرها که به روستا میرفت همراهش بودم. داخل ماشین هدیهای به من داد این اولین هدیه قبل از ازدواج ما بود. خیلی خوشحال شدم و همان جا باز کردم. دیدم روسری است. یک روسری قرمز با گلهای درشت. شگفتزده چهره متبسم او را نگریستم. به شیرینی گفت: بچهها دوست دارند شما را با روسری ببینند. از آنوقت روسری گذاشتم و این روسری برای همیشه ماند.
*** مهریهام قرآن کریم بود، و تعهد از داماد که مرا در راه تکامل و اهل بیت (ع) و اسلام هدایت کند. اولین عقد در صور بود که عروس چنین مهریهای داشت. یعنی در واقع هیچ وجهی در مهریهاش نداشت برای فامیلم، برای مردم عجیب بود اینها.
*** گفتم: چرا غذای شب عید را که مادر برایمان فرستاد نخوردید؛ و نان و پنیر و چای خوردید. گفت: این غذای مدرسه نیست. گفتم: شما دیر آمدید بچهها نمیدیدند شما چی خوردهاید؟ اشکش جاری شد و گفت: خدا که میبیند.
*** آنروز وقتی با مصطفی خداحافظی کردم و برگشتم به صور، در تمام راه اشک ریختم. برای اولین بار متوجه شدم که مصطفی رفت و ممکن است دیگر برنگردد. آن شب خیلی سخت بود. بالاخره در زمان محاصره پاوه برای همیشه به ایران آمدم.
*** بیشتر روزهای کردستان را در میروان بودیم. آنجا هیچ چیز نبود. روی خاک میخوابیدم. خیلی وقتها گرسنه میماندم و غذا هم اگر بود هندوانه و پنیر و ... خیلی سختی کشیدم. یک روز بعدازظهر تنها بودم روی خاک نشسته بودم و اشک میریختم. که مصطفی سرزده آمد. دو زانو نشست و عذرخواهی کرد و گفت: من میدانم زندگی تو نباید اینطور باشد. تو فکر نمیکردی به این روز بیفتی. اگر خواستی میتوانی برگردی تهران ولی من نمیتوانم این راه من است... گفتم: میدانی بدون شما نمیتوانم برگردم... گفت: اگر خواستید بمانید به خاطر خدا بمانید نه به خاطر من.
*** قرار نبود، برگردد و گفت: مثل اینکه خوشحال شدی دیدی من برگشتهام؟ من امشب برای شما برگشتم. گفتم: نه مصطفی! تو هیچوقت به خاطر من برنگشتی برای کارت آمدی. با همان مهربانی گفت: «امشب برگشتم به خاطر شما. از احمد سعیدی بپرس. من امشب اصرار داشتم به اهواز برگردم. هواپیما نبود تو میدانی من در همه عمرم از هواپیمای خصوصی استفاده نکردهام. ولی امشب اصرار داشتم برگردم و با هواپیمای خصوصی آمدم که اینجا باشم. گفتم: « مصطفی من عصر که داشتم کنار کارون قدم میزدم احساس کردم این قدر دلم پر است که میخواهم فریاد بزنم خیلی گرفته بودم. احساس کردم هرچه در این رودخانه فریاد بزنم باز نمیتوانم خودم را خالی کنم. آنقدر در وجودم عشق بود که حتی اگر تو میآمدی نمیتوانستی مرا تسلی بدهی.» خندید و پاسخ داد: تو به عشق بزرگتر از من نیاز داری و آن عشق خداست. باید به این مرحله از تکامل برسی که تو را جز خدا و عشق خدا هیچ چیز راضی نکند. حالا من با اطمینان خاطر میتوانم بروم.
*** فکر کردم خواب است. او را بوسیدم. حتی پاهایش را. مصطفی خیلی حساس بود. یکبار که دمپایی را جلوی پایش گذاشتم ناراحت شد. دو زانو نشست و دست مرا بوسید. گفت: تو برای من دمپایی میآوری؟ ولی آن شب تکان نخورد تا اعتراضی کند نسبت به بوسیدن پایش. همانطور که چشم هایش بسته بود گفت: من فردا شهید میشوم. گفتم: مگر شهادت دست شماست؟ گفت: نه اما من از خدا خواستهام و میدانم خدا به خواست من جواب میدهد. ولی من میخواهم شما رضایت بدهید. اگر رضایت ندهید من شهید نمیشوم و بالاخره رضایتم را گرفت و بعد دو سفارش کرد یکی اینکه در ایران بمانم و دوم ازدواج کنم. گفتم: نه مصطفی زن های حضرت رسول (ص) بعد از ایشان ...، تند دستش را گذاشت روی دهنم و گفت: «این را نگویید بدعت است. من رسول نیستم. اما چه کسی میتوانست مثل مصطفی باشد. چشمانم را بستم گفتم: «میخواهم یاد بگیرم چطور صورتت را با چشم بسته ببینم.»
*** کتم را برداشتم و از اتاق خارج شدم. یقین داشتم مصطفی امروز شهید میشود. قصد داشتم مصطفی را بزنم. بزنم به پایش تا نتواند برود. همه جا را گشتم نبود، آمدم دم ستاد و همان موقع مصطفی سوار ماشین شد. هرچه فریاد زدم میخواهم بروم دنبال مصطفی نگذاشتند.
*** گفتند: مصطفی زخمی شده اما من رفتم به سمت سردخانه وقتی او را دیدم فقط گفتم: اللهم تقبل منا هذا القربان. بعد او را بغل کردم و خدا را قسم دادم به همین خون مصطفی که با پرواز او رحمتش را از این ملت نگیرد.
*** او را به مسجد محله بچگیش بردند. او با آرامش خوابیده بود. سرم را روی سینهاش گذاشتم و تا صبح در مسجد با او حرف زدم. خیلی شب زیبایی بود وداع سختی. تا روز دوم که مصطفی را بردند. وقتی او را به خاک سپردم باید تنها برمیگشتم. احساس کردم پشتم شکسته است.
*** حالا هرازگاهی نوشته او را میخوانم:
خدایا من از تو یک چیز میخواهم. با همه اخلاصم که محافظ غاده باش و در خلأ تنهایش نگذار. من میخواهم که بعد از مرگ او را ببینم در پرواز. خدایا! میخواهم غاده بعد از من متوقف نشود و میخواهم به من فکر کند مثل گلی زیبا که در راه زندگی و کمال پیدا کرد و او باید در این راه بالا و بالاتر برود. میخواهم غاده به من فکر کند مثل یک شمع مسکین و کوچک که سوخت در تاریکی تا مرد و او از نورش بهره برد. برای مدتی بس کوتاه.
میخواهم او به من فکر کند مثل یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت به سوی کلمه بینهایت.
راوی:غاده چمران
[url=http://yaghasem.parsiblog.com/Posts/51/%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA+%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1+%D8%B4%D9%87%D9%8A%D8%AF+%D9%85%D8%B5%D8%B7%D9%81%D9%8A+%DA%86%D9%85%D8%B1%D8%A7%D9%86/]منبع[/url] -
[align=center][URL=http://www.pic.iran-forum.ir/viewer.php?file=8rd2yrapslgs4os4xkpj.jpg][img]http://www.pic.iran-forum.ir/images/8rd2yrapslgs4os4xkpj_thumb.jpg[/img][/URL]
[/align]
چند بار رفته بود دنبال نمره اش. استاد نمره نمی داد. دست آخرگفت « شما نمره گرفته ای، ولی اگر بروی ، آزمایشگاه نیروی بزرگی از دست میدهد. » خودش می خندید. می گفت « کارم تمام شده بود. نمره ام را نگه داشته بود پیش خودش که من هم بمانم»
1) نشسته بود زار زار گریه می کرد. همه جمع شده بودند دورمان. چه می دانستم این جوری می کند ؟ می گویم « مصطفی طوریش نیس. من ریاضی رد شدم . برای من ناراحته .» کی باور می کند؟
2) ریاضیش خیلی خوب بود . شب ها بچه ها را جمع می کرد کنار میدان سرپولک ؛پشت مسجد به شان ریاضی درس می داد. زیر تیر چراغ برق.
3) شب های جمعه من را می برد مسجد ارک. با دوچرخه می برد. یک گوشه می نشست و سخن رانی گوش می داد. من می رفتم دوچرخه سواری.
4) پدرمان جوراب بافی داشت. چرخ جوراب بافیش یک قطعه داشت که زود خراب می شد و کار می خوابید. عباس قطعه را باز کرد و یکی از رویش ساخت. مصطفی هم خوشش آمد و یکی ساخت. افتادن به تولید انبوه یک کارخانه کوچک درست کردند. پدر دیگر به جای جوراب،لوازم یدکی چرخ جوراب بافی می فروخت.
5) مدیر دبستان با خودش فکر کرد و به این نتیجه رسید که حیف است مصطفی در آن جا بماند. خواستش و به ش گفت برود البرز و با دکتر مجتهدی نامی که مدیر آن جاست صحبت کند. البرز دبیرستان خوبی بود،ولی شهریه می گرفت.دکتر چند سؤال ازش پرسید . بعد یک ورقه داد که مسئله حل کند. هنوز مصطفی جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر گفت « پسر جان تو قبولی . شهریه هم لازم نیست بدهی.»
6) تومار بزرگ درست کرد و بالایش درشت نوشت:« صنعت نفت در سرتاسر کشور باید ملی شود» گذاشتش کنار مغازه ی بابا مردم می آمدند و امضا می کردند.
7) سال دوم یک استاد داشتیم که گیرداده بود همه باید کراوات بزنند. سرامتحان ، چمران کراوات نزد، استاد دونمره ازش کم کرد. شد هجده ، بالاترین نمره .
8) درس ترمودینامیک ما با یک استاد سخت گیر بود. آخر ترم نمره ش از امتحان شد هفده و نیم و از جزوه چهار . همان جزوه را بعدا چاپ کردند. در مقدمه اش نوشته بود «این کتاب در حقیقت جزوه ی مصطفی چمران است در درس ترمودینامیک.»
9) یک اتاق را موکت کردند. اسمش شد نمازخانه.ماه اول فقط خود مصطفی جرأت داشت آنجا نماز بخواند. همه از کمونیست ها می ترسیدند.
10) بورس گرفت . رفت آمریکا. بعد از مدت کمی شروع کرد به کارهای سیاسی مذهبی. خبر کارهایش به ایران می رسید. از ساواک پدر را خواستندو به ش گفتند « ماترمی چهارصد دلار به پسرت پول نمی دهیم که برود علیه ما مبازه کند.» پدر گفت «مصطفی عاقل و رشیده . من نمی توانم در زندگیش دخالت کنم» بورسیه اش را قطع کردند. فکر می کردند دیگر نمی تواند درس بخواند، برمی گردد.
11) می خواستیم هیأت اجرایی کنگره دانش جویان را عوض کنیم . به انتخابات فقط چند روز مانده بود. ما هم که تبلیغات نکرده بودیم . درست قبل از انتخابات ، مصطفی رفت و صحبت کرد. برنده شدیم.
12) چند بار رفته بود دنبال نمره اش. استاد نمره نمی داد. دست آخرگفت « شما نمره گرفته ای، ولی اگر بروی ، آزمایشگاه نیروی بزرگی از دست میدهد. » خودش می خندید. می گفت « کارم تمام شده بود. نمره ام را نگه داشته بود پیش خودش که من هم بمانم»
13) بعد از کشتار پانزده خرداد نشست و حسابی فکر کرد. به این نتیجه رسید که مبارزه ی پارلمانی به نتیجه نمی رسد و باید برود سلاح دست بگیرد. بجنگد.
14) باهم از اوضاع ایران و درگیری های سیاسی حرف می زدیم .نمی دانستیم چه کار می شود کرد. بدمان نمی آمد برگردیم، برویم دانشکده ی فنی ، تدریس کنیم . چمران بالاخره به نتیجه رسید . برایم پیغام گذاشته بود « من رفتم .آنجا یک سکان دارهست. » و رفت لبنان.
15) ماعضو انجمن اسلامی دانشگاه بودیم. خبر شدیم در لبنان سمیناری درباره شیعیان برگزار کرده اند. پِیش را گرفتیم تا فهمیدیم آدمی به اسم چمران این کار را کرده است. یک چمران هم می شناختیم که می گفتمد انجمن اسلامی مارا راه انداخته. فهمیدیم این دو نفر یکی اند. آمریکا را ول کردیم و رفتیم لبنان.
16) کلاس عرفان گذاشته بود. روزی یک ساعت . همه را جمع می کرد و مثنوی معنوی می خواند و برایشان به عربی ترجمه می کرد. عربی بلد نبودم ، اما هرجور بود خودم را می رساندم به کلاس . حرف زدنش را خیلی دوست داشتم.
17) چپی ها می گفتند «جاسوس آمریکاست. برای ناسا کار می کند.» راستی ها می گفتند « کمونیسته. » هردو برای کشتنش جایزه گذاشته بودند. ساواک هم یک عده را فرستاده بود ترورش کنند. یک کمی آن طرف تر دنیا، استادی سرکلاس می گفت « من دانشجویی داشتم که همین اخیرا روی فیزیک پلاسما کار می کرد.»
18) اوایل که آمده بود لبنان ، بعضی کلمه های عربی را درست نمی گفت. یک بار سرکلاس کلمه ای را غلط گفته بود . همه ی بچه ها همان جور غلط می گفتند. می دانستند و غلط می گفتند. امام موس می گفت «دکتر چمران یک عربی جدیدی توی این مدرسه درست کرد.»
19) بعضی شب ها که کاش کمتر بود، می رفت به بچه ها سر بزند. معمولا چند دقیقه می نشست، از درس ها می پرسید و بعضی وقت ها با هم چیزی می خوردند. همه شان فکر می کردند بچه ی دکترند. هر چهارصدو پنجاه تایشان.
20) اسم چمران معروف تر از خودش بود. وقتی عکسش رسید دست اسرائیلی ها ، با خودشان فکر کردند « این همان یارو خبر نگاره نیست که می آمد از اردوگاه ما گزارش بگیرد؟ » آن ها هم برای سرش جایزه گذاشتند.
21) چند بار اتفاق افتاده بود که کنار جاده ، وقتی از این ده به ده دیگر می رفتیم ، می دید که بچه ای کنار جاده نشسته و دارد گریه می کند. ماشین را نگه می داشت، پیاده می شد و می رفت بچه را بغل می کرد. صورتش را با دستمال پاک می کردو او را می بوسید . بعد هم راه بچه شروع می کرد به گریه کردن . ده دقیقه ، یک ربع، شاید هم بیش تر.
22) ماهی یک بار ، بچه های مدرسه جمع می شدند و می رفتند زباله های شهر را جمع می کردند. دکتر می گفت « هم شهر تمیز می شود، هم غرور بچه ها می ریزد.»
23) جنوب لبنان به اسم دکتر مصطفی می شناختندش . می گفتند « دکتر مصطفی چشم ماست ، دکتر مصطفی قلب ماست.»
24) من نفر دومی بودم که تنها گیرش آوردم . تنها راه می رفت؛بدون اسلحه . گفتم «من پول گرفته م که تو رو بکشم . » چیزی نگفت. گفتم « شنیدی ؟» . گفت « آر ه . » دروغ می گفت . اصلا حواسش به من نبود. اگر مجبور نبودم فرار کنم ، می ماندم ببینم این یارو ایرانیه چه جور آدمی است.
25) دکتر شعرها را می خواند و یاد دعای ائمه می افتاد . می خواست نویسنده اش را ببیند. غاده دعا زیاد بلد بود. پیغام دادند که دکتر مصطفی مدیر مدرسه ی جبل عامل می خواهد ببیندم ، تعجب کردم . رفتم . یک اتاق ساده و یک مرد خوش اخلاق . وقتی که دیگر آشنا شدیم ، فهمیدم دعاهایی که من می خوانم ، در زندگی معمولی او وجود دارد.
26) گفتند «دکتر برای عروس هدیه فرستاده » به دو رفتم دم ِ در و بسته را گرفتم . بازش کردم . یک شمع خوش گل بود. رفتم اتاقم و چند تا تکه طلا آویزان کردم و برگشتم پیش مهمان ها ؛یعنی که این ها را مصطفی فرستاده. چه کسی می فهمید مصطفی خودش را برایم فرستاده ؟
27) وای که چقدر لباسش بد ترکیب بود . امیدوار بودم برای روز عروسی حداقل یک دست لباس مناسب بپوشد که مثلا آبروداری کنم . نپوشید. با همان لباس آمد. می دانستم که مصطفی مصطفی است.
28) به پسر ها می گفت شیعیان حسین، و به ما شیعیان زهرا . کنارهم که بودیم ، مهم نبود که پسر است کی دختر . یک دکتر مصطفی می شناختیم که پدر همه مان بود، و یه دشمن که می خواستیم پدرش را در بیاوریم.
29) به این فکر افتاده بودم بیایم ایران. دکتر یک طرح نظامی دقیق درست کرد. مهمات و تجهیزات را آماده کردم . یک هواپیما لازم داشتیم که قرار شد از سوریه بگیریم . دوروز مانده به آمدنمان ، خبر رسید انقلاب پیروز شده.
30) گفته بود « مصطفی!من از تو هیچ انتظاری ندارم الا این که خدا را فراموش نکنی.» بیست و دو سال پیش گفته بود؛ همان وقت که از ایران آمدم . چه قدر دلم می خواهد به ش بگویم یک لحظه هم خدا را فراموش نکردم.
31) آن وقت ها که دفتر نخست وزیری بود، من تازه شناخته بودمش . ازش حساب می بردم . یک روز رفتم خانه شان ؛ دیدم پیش بند بسته ، دارد ظرف می شوید. با دخترم رفته بودم . بعد از این که ظرف هارا شست. آمد و با دخترم بازی کرد. با همان پیش بند.
32) وقتی دید چمران جلویش ایستاده ، خشکش زد. دستش آمد پائین و عقب عقب رفت. بقیه هم رفتند. دکتر وقتی شنیده بود شعار می دهند « مرگ برچمران » آمده بود بیرون رفته بود ایستاده بود جلویشان. شاید شرم کردند، شاید هم ترسیدند و رفتند.
33) ما سه نفر بودیم ، با دکتر چهار نفر. آن ها تقریبا چهارصد نفر. شروع کردند به شعار دادن و بدو بی راه گفتن . چند نفر آمدند که دکتر را بزنند. مثلا آمده بودیم دانشگاه سخن رانی. از درپشتی سالن آمدیم بیرون . دنبالمان می آمدند. به دکتر گفتیم « اجازه بده ادبشان کنیم . » . گفت « عزیز ، خدا این هارا زده .» دکتر را که سوار ماشین کردیم ، چند تا از پر سر و صداهاشان را گرفتیم آوردیم ستاد. معلوم نشد دکتر از کجا فهمیده بود . آمد توی اتاق . حسابی دعوامان کرد. نرسیده برگشتیم و رساندیمشان دانشگاه ، با سلام و صلوات.
34) وقتی جنگ شروع شد به فکر افتاد برود جبهه . نه توی مجلس بند می شد نه وزارت خانه . رفت پیش امام . گفت « باید نامنظم با دشمن بجنگیم تا هم نیروها خودشان را آماده کنند، هم دشمن نتواند پیش بیاید. » برگشت و همه را جمع کرد. گفت « آماده شوید همین روزها راه می افتیم » . پرسیدیم «امام؟» گفت «دعامان کردند.»
35) دنبال یک نفر می گشتیم که بتواند نیروهای جوان را سازمان دهی کند، که سر و کله چمران پیدا شد. قبول کرد . آمد ایلام . یک جلسه ی آشنایی گذاشتیم و همه چیز را سپردیم دست خودش . همان روز ، بعد از نماز شروع کرد. اول تیراندازی و پرتاب نارنجک را آموزش داد، بعد خنثا کردن مین .صبح فردا زندگی در شرایط سخت شروع شده بود.
36) حدود یک ماه برنامه اش این بود؛ صبح تا شب سپاه و برنامه ریزی، شب ها شکار تانک . بعد از ظهرها ، اگر کاری پیش نمی آمد، یک ساعتی می خوابید.
37) تلفنی به م گفتند « یه مشت لات و لوت اومده ن ، می گن می خوایم بریم ستاد جنگ های نامنظم . » رفتم و دیدم .ردشان کردم . چند روز بعد ، اهواز ، با موتورسیکلت ایستاده بودند کنار خیابان . یکیشان گفت « آقای دکتر خودشون گفتن بیاین . » می پریدند؛ از روی گودال ، رود ، سنگر . آرپی جی زن ها را سوار می کردند ترک موتور، می پریدند. نصف بیش ترشان همان وقت ها شهید شدند.
38) از در آمد تو . گفت « لباسای نظامی من کجاست ؟ لباسامو بیارین .» رفت توی اتاقش ، ولی نماند. راه افتاده بود دور اتاق . شده بود مثل وقتی که تمرین رزم تن به تن می داد.ذوق زده بود . بالاخره صبح شد و رفت . فکر کردیم برگردد، آرام می شود. چه آرام شدنی! تا نقشه ی عملایت را کامل کند. نیروها را بفرستد منطقه ، نه خواب داشت نه خوراک . می گفت « امام فرموده ن خودتون رو برسونید کردستان. » سریک هفته ، یک هواپیما نیرو جمع کرده بود.
39) اگر کسی یک قدم عقب تر می ایستاد و دستش را دراز می کرد، همه می فهمیدند بار اولش است آمده پیش دکتر. دکتر هم بغلش می کرد و ماچ و بوسه ی حسابی . بنده ی خدا کلی شرمنده می شد و می فهمید چرا بقیه یا جلو نمی آیند ، یا اگر بیایند صاف می روند توی بغل دکتر.
40) مانده بودیم وسط نیروهای ضد انقلاب . نه جنگ کردن بلد بودیم، نه اسلحه داشتیم . دکتر سر شب رفت شناسایی. کسی از جاش جم نخورد تا دکتر برگشت. دم اذان بود.وضو که می گرفت ، ازم پرسید « عزیزجان چه خبر؟ کسی چیزیش نشده ؟»
41) سر سفره ، سرهنگ گفت « دکتر ! به میمنت ورود شما یه بره زده ایم زمین. » شانس آوردیم چیزی نخورده بود و این هه عصبانی شد. اگر یک لقمه خورده بود که دیگر معلوم نبود چه کار کند.
42) اولین عملیاتمان بود. سرجمع می شدیم شصت هفتاد نفر . یعنی همه بچه های جنگ های نامنظم . رفتیم جلو و سنگر گرفتیم .طبق نقشه . بعد فرمان آتش رسید. درگیر شدیم . دوساعت نشده دشمن دورمان زد. نمی دانستیم در عملیات کلاسیک ، وقتی دشمن دارد محاصره می کند باید چه کار کرد. شانس آوردیم که دکتر به موقع رسید.
43) خوردیم به کمین . زمین گیر شدیم . تیرو ترکش مثل باران می بارید . دکتر از جیپ جلویی پرید پایین و داد زد« ستون رو به جلو .» راه افتاد .چند نفر هم دنبالش . بقیه مانده بودیم هاج و واج . پرسیدم « پس ما چه کارکنیم ؟» . دکتر از همان جا گفت « هر کی می خواد کشته نشه ، با ما بیاد.» تیر و ترکش می آمد ، مثل باران. فرق آن جا و این جا فقط این بود که دکتر آنجا بود و همین کافی بود.
44) تشییع آیت الله طالقانی بود. من و چند تا از مسئولین توی غسال خانه بودیم . در را بسته بودند که جمعیت نیاید تو. دربان آمد ، گفت « یکی آمده ، می گه چمرانم . چه کار کنم ؟» با خودم گفتم « امکان ندارد. » رفتیم دم در . خودش بود لاغر لاغر . کردستان شلوغ بود آن روزها .
45) گفت « سیزده روزه زن و بچه شون رو گذاشته ن و اومده ن این جا ، حقوق هم نگرفته ن . من اصلا متوجه نبودم .» سرش را گذاشته بود روی دیوار و گریه می کرد. کلاه سبزها را می گفت. چند دقیقه پیش ، یکیشان آمده بود پیش دکتر و گفته بود« چون ما بی خبر آمده ایم ، اگر اجازه بدهید، چند تا از بچه ها بروند، هم خبر بدهند ، هم حقوق های ما را بگیرند». گفتم « شما برای همین ناراحتید؟»
46) کم کم همه بچه ها شده بودند مثل خود دکتر ؛ لباس پوشیدنشان، سلاح دست گرفتنشان ، حرف زدنشان. بعضی ها هم ریششان را کوتاه نمی کردند تا بیش تر شبیه دکتر بشوند. بعدا که پخش شدیم جاهای مختلف، بچه هارا از روی همین چیز ها می شد پیدا کرد. یا مثلا از این که وقتی روی خاک ریز راه می روند نه دولا می شوند، نه سرشان را می دزدند. ته نگاهشان را هم بگیری، یک جایی آن دوردست ها گم می شود.
47) ایستاده بود زیر درخت. خبرآمده بود قرار است شب حمله کنند. آمدم بپرسم چه کار کنیم . زل زده بود به یک شاخه ی خالی.گفتم « دکتر ، بچه ها می گن دشمن آماده باش داده.» حتی برنگشت . گفت «عزیز بیا ببین چه قدر زیباست. » بعد همان طور که چشمش به برگ بود ، گفت « گفتی کِی قراره حمله کنند؟».
48) – دکتر نیست . همه پادگان را گشتیم ، نبود. شایعه شد دکتر را دزدیده اند . نارنجک و اسلحه برداشتیم رفتیم شهر. سرظهر توی مسجد پیدایش کردیم. تک و تنها وسط صف نماز جماعت سنی ها. فرمان ده پادگان از عصبانیت نمی توانست چیزی بگوید . پنج ماه می شد که ارتش درهای پادگان را روی خودش قفل کرده بود، برای حفظ امنیت.
49) شب دکتر آماده باش داد. حرکت کردیم سمت اهواز . چند کیلومتر قبل از شهر پیاده شدیم. خبر رسید لشکر 92 زمین گیر شده. عراقی ها دارند می رسند اهواز . دکتر رفت شناسایی. وقتی برگشت، گفت «همین جا جلوشان را می گیریم. از این دیگر نباید جلوتر بیایند. » ما ده نفر بودیم، ده تا تانک زدیم و برگشتیم . عراقی ها خیال کرده بودند از دور با خمپاره می زنندشان. تانک ها را گذاشتند و رفتند.
50) تانک دشمن سرش را انداخته پایین ، می آید جلو. نه آرپی جی هست، نه آرپی جی زن . یک نفر دولا دولا خودش را می رساند به تانک ، می پرد بالا ، یک نارنجک می اندازد توی تانک ، برمی گردد. دکتر خوش حال است. یادشان به خیر ؛ پنج نفر بودند. دیگر با دست خالی هم تانک می زدند.
51) موقع غذا سرو کله عرب ها پیدا می شد ؛ کاسه و قابلمه به دست ، منتظر . دکتر گفته بود « اول به آنها بدهید ، بعد به ما. ما رزمنده ایم ، عادت داریم . رزمنده باید بتواند دو سه روز دوام بیاورد.»
52) وقتی کنسروها را پخش می کرد، گفت «دکتر گفته قوطی ها شو سالم نگه دارین. » بعد خودش پیداش شد، با کلی شمع . توی هر قوطی یک شمع گذاشتیم و محکمش کردیم که نیفتد. شب قوطی ها را فرستادیم روی اروند.عراقی ها فکر کرده بودند غواص است ، تا صبح آتش می ریختند.
53) گفتم «دکتر جان ، جلسه رو می ذاریم همین جا، فقط هواش خیلی گرمه . این پنکه هم جواب نمی ده . ما صد ، صد و پنجاه تا کولر اطراف ستاد داریم ، اگه یکیش را بذاریم این اتاق ...» .گفت « ببین اگه می شه برای همه ی سنگرا کولر بذارید، بسم ا... آخریش هم اتاق من.»
54) بلند گفت « نه عزیز جان ، نه . عقب نشینی نه . اگر قرار باشد یک جایی بایستیم و بمیریم ، همین جا می مانیم و می میریم .» کسی نمرد . وقتی برگشتیم ، یک نفر دستش ترکش خورده بود، یک نفر هم دوتا آرپی جی غنیمت برداشته بود.
55) سر کلاس درس نظامی می گفت« اگر می خواهی به یک ارتش حمله کنی، باید سه برابر تانک داشته باشی.» صدایم کرد و گفت « عزیز ، برو یه رگبار ببند اون جا وبیا . » رفتم ، دیدم یک دنیا تانک خوابیده . صدا می کردم ، می بستندم به گلوله . رگبار بستم و آمدم. می گفت « عزیز رگبار که می بندی، طرف عصبی می شه و کسی که عصبی بشه ، نمی تونه بجنگه .»
56) تا آن وقت آرپی جی ندیده بودم . دکتر آرپی جی زدن به م یاد داد، خودش.
57) ماکت هایم را کار گذاشتم . بد نشده بود. از دور به نظر می رسید موشک تاو است. عراقی ها تادیدند، به ش شلیک کردند، تا یکی دو ساعت بعد که فهمیدند قلابی است و بی خیال شدند. فکر این جایش را نمی کردند که من جای ماکت را با موشک واقعی عوض کنم . تا دیدمش گفتم « دکتر جان ، نقشه مان گرفت. هشت تا تانک زدیم.»
58) از اهواز راه افتادیم ؛ دوتا لندرور . قبل از سه راهی ماشین اول را زدند. یک خمپاره هم سقف ماشین ما را سوراخ کرد.و آمد تو ، ولی به کسی نخورد. همه پریدیم پایین ، سنگر بگیریم . دکتر آخر از همه آمد. یک گل دستش بود. مثل نوزاد گرفته بود بغلش . گفت «کنار جاده دیدمش . خوشگله ؟»
59) بیست و شش تا موشک ِ خراب برگردانده بودند مقر. دکتر گفت «بگیرمشان ، اگر شد استفاده کنیم .»گرفتیم ، درست کردشان ، استفاده کردیم؛ هر بیست و شش تایش.
60) تا از هلیکوپتر پیاده شدیم ، من ترکش خوردم . دکتر برم گرداند توی هلی کوپتر و دستور داد برگردیم عقب.وقتی رسیدیم، هوا تاریک شده بود. دکتر مانده بود وسط دشمن. خلبان نمی توانست پرواز کند. تماس گرفتم تهران ، خواستم چند تا فانتوم بفرستند، منطقه را بمباران کنند.خدا خدا می کردم دکتر طوریش نشود.
61) از خط که برگشتیم . مرخصی رد کردم و یک راست آمدم خانه . دل توی دلم نبود. قبل از عملیات که زنگ زده بودم ، دخترم مریض بود. حالش را پرسیدم ، خوب بود. زنم گفت « یک خانم عرب آمد دم در . گفت بچه را بردار برویم دکتر . دوا ها را هم خودش گرفت.»
62) بلبل لاکردار معلوم نبود چه طور رفته آنجا . به هزار بدبختی رادیاتور را باز کردیم که سالم بیاوریمش بیرون. دکتر این پا وآن پا می کرد تا بالاخره توانست دستش را ببرد لای پره ها و بکشدش بیرون . نگهش داشت تا حالش جا بیاید. می خواند. قشنگ می خواند.
63) گفتم « دکتر، شما هرچی دستور می دی، هرچی سفارش می کنی، جلوی شما می گن چشم ، بعد هم انگار نه انگار . هنوز تسویه ی مارو نداده ن . ستاد رفته زیر سؤال . می گن شما سلاح گم کرده ین ...» همان قدر که من عصبانی بودم ، او آرام بود. گفت « عزیز جان ، دل خور نباش . زمانه ی نابه سامانیه . مگه نمی گفتن چمران تل زعتر را لو داده ؟ حالا بذار بگن حسین مقدم هم سلاح گم کرده . دل خور نشو عزیز.»
64) هر هفته می آمد ، یا حداکثر ده روز یک بار. از اول خط سنگر به سنگر می رفت. بچه ها را بغل می کرد و می بوسید. دیگر عادت کرده بودیم.یک هفته که می گذشت ، دلمان حسابی تنگ می شد.
65) آب کارون را منحرف کرده بود توی منطقه . باتلاق شده بود چه باتلاقی . عراقی ها نمی توانستند بیایند جلو. هر بار همه که سد می زدند، یکی دوتا از بچه ها می رفتند و می فرستادندش هوا.
66) فکر می کردم بدنش مقاوم است که در آن هوای گرم اصلا آب نمی خورد. بعد از اذان ، وقتی دیدیم چه طوری آب می خورد، فهمیدیم چه قدر تشنه بوده .
67) برای نماز که می ایستاد ، شانه هایش را باز می کرد و سینه ش را می داد جلو. یک بار به ش گفتم « چرا سر نماز این طورمی کنی؟ » گفت « وقتی نماز می خوانی مقابل ارشد ترین ذات ایستاده ای. پس باید خبردار بایستی و سینه ت صاف باشد.»با خودم می خندیدم که دکتر فکر می کند خدا هم تیمسار است.
68) گیر کرده بودیم زیر آتش . یک آن بلند شدیم که فرار کنیم ، دکتر رفت و من جا ماندم . فرصت بعدی سرم را بلند کردم ، دیدم دارد به سمت من می آید و یک موشک به سمت او . خواستم داد بزنم ، صدا در گلویم ماند. فکر کردم موشک نصفش کرده . خاک که نشست ، دیدم کجا پرت شده . سالم بود . با هم فرار کردیم.
69) از فرمان دهی دستور دادند « پل را بزنید .» همه ی بچه ها جمع شدند، چند گروه داوطلب. دکتر به هیچ کدام اجازه نداد بروند . می گفت « پل زیر دید مستقیم است.» صبحی خبر آوردند پل دیگر نیست. رفتیم آن جا . واقعا نبود. گزارش دادند دکتر و گروهش دیشب از کنار رود برمی گشتند می خندیدند .و برمی گشتند .
70) اصل ایده بود اصلا . لوله را دو تا سوراخ می گرد و می گفت « میخ بذارید این جا ، می شه خمپاره » . می شد.
71) ناهار اشرافی داشتیم ؛ ماست. سفره را انداخته و نینداخته ، دکتر رسید. دعوتش کردیم بماند. دست هاش را شست و نشست سر همان سفره .یکی می پرسید « این وزیر دفاع که گفتن قراره بیاد سرکشی ، چی شد پس؟»
72) یک بند داد می زدم . گریه می کردم . کنترل خودم را از دست داده بودم . همه هم نگران اسلحه ای بودند که دستم بود. دکتر رسید و یک کشیده ی محکم زد زیر گوشم .فکر کنم تنها کشیده ای بود که توی عمرش به کسی زده بود.
73) دکتر آرپی جی می خواست، نمی دادند. می گفتند دستور از بنی صدر لازم است. تلفن کرده بود به مسئول توپ خانه . آن جا هم همان آش و همان کاسه . طرف پای تلفن نمی دید دکتر از عصبانیت قرمز شده . فقط می شنید که « من از کجا بنی صدر رو گیر بیارم مجوز بگیرم ؟» رو کرد به من ، گفت « برو آن جا آرپی جی بگیر . ندادند به زور بگیر برو عزیز جان.»
74) نگاه می کرد به چشم هات و تو می شنیدی که حالا دیگر ما دوستیم، برادریم ، با هم کار می کنیم .با چشم هاش ، صیغه ی برادری می خواند.
75) گفت «سید، می ری رو جاده ؟» گفتم « اگر شما امر کنید ، می رم . » جلو را نشان داد و گفت « یک کوچه آن جاست ، هفت کیلومتری . آن جا پناه بگیر ببینم چه می شود.» جاده توی تیررس بود . کلاه کاسکت را بالا می آوردی ، می زدند. سوار شدیم و رفتیم. گلوله می آمد . زیاد هم می آمد. تیز می رفتیم و صلوات می فرستادیم. کوچه سر جایش بود آمدیم پایین و نشستیم ، گریه کردیم .دکتر بی سیم زد « شروع کنید» شروع کردیم . یک ، دو ، سه ... چهار دهمی تانک فرمان دهی بود . موشکمان تمام شد. صبر کردیم بقیه برسند.
76) تصمیم گرفتم بروم پیشش ، توی چشم هاش نگاه کنم و بگویم «آقا اصلا جبهه مال شما. من می خوام برگردم .» مگر می شد؟ یک هفته فکر کردم ، تمرین کردم . فایده نداشت . مثل همیشه ، وقتی می رفتم و سلام می کردم ، انگار که بداند ماجرا چیست ، می گفت « علیک السلام »و ساکت می ماند. دیگر نمی توانستم یک کلمه حرف بزنم. لبخند می زد و می گفت «سید ، دو رکعت نماز بخوان درست می شه.»
77) لاک پشته به موقع رسید، با یک قابلمه خشاب.می دانستم کار دکتر است، نمی دانستم چه طور به ش فهمانده بود بیاید پیش من.
78) بالاخره برگشتند، هشتاد و هشت نفر از نود نفر. قبل از ظهر بی سیم زدند که «محاصره شدیم.» دکتر به حسن نگاه کرد . حسن با همان نگاه گفت «چشم.» سرشب رسیدند آنجا . حسن چند نفر را فرستاد برای سازمان دهی ، خودش و بقیه هم سنگر گرفتند و شروع کردند راه باز کردن .عراقی ها هم هرچه آتش داشتند می ریختند سرشان.نصفه شب دوباره بی سیم زدند. صدای بی سیم چی می لرزید «دکتر! حسن شهید شده ، بقیه هم همه شهید شده ن . چه کار کنیم ؟»دکتر گفت «حسن چهارده تا جون داره ، هنوز چهارتاش مونده .» بالاخره راه را باز کردند و همه برگشتند. دکتر منتظرش بود. منتظر همه شان بود.
79) کارمان همین بود؛ هرکدام یک نی بلند گرفته بودیم دستمان و موشک که می آمد، با نی می زدیم به سیمش. بعدا برای هر کس تعریف می کردیم ، خیال می کرد شوخی می کنیم . انگار فقط دکتر بلد بود چه طور موشک کنترل شونده را منحرف کند.
80) بولدوزرهای عراقی کانال می کندند. چند تا تانک مانده بوبدند پشتیبانی. دکتر به م گفت «عزیز، بشمار این تانک ها را .»گفتم «دوربین ندارم . یه آرپی جی دارم که دوربین داره . گفت « با همون دوربین آرپی جیت شمار.» تا بشمارم رفته بود. جلوتر ، یک عراقی ستون پنجمی گرفتیم و با خودمان بردیم . رسیدیم پشت تانک ها، وسط دشمن. بی سر و صدا چهار تا تانک را فرستادیم هوا و برگشتیم.
81) وقتی دکتر تیر خورد ، همه ی بچه ها آمدنددیدنش. باور نمی کردند. می گفتند دکتر رویین تن است. تصرف دارد روی گلوله ها. مسیرشان را عوض می کند. از این حرف ها . دکتر وقتی شنید ، خیلی خندید.
82) وقتی پیغامش رسید، هرچه مهمات بود برداشتم و آمدم. چشمم که به چشمش می افتاد، خجالت می کشیدم. بغلم کرد و اشکش سرازیر شد. اول نفهمیدم اشک شوق است، یا ناراحتی. گفت «بچه ها دارند تلف می شوند، ما شده ایم وجه المناقشه ی سیاسیون.»با هم مهمات را بین نیروها تقسیم کردیم.
83) گفت« ببین فلانی، من هم توی انگلیس دوره دیده م ، هم توی آمریکا، هم توی اسرائیل. خیلی جنگیده م . فرمان ده زیاد دیده م. دکتر چمران اولین فرماندهیه که موقع جنگیدن جلوی نیروهاست و موقع غدا خوردن عقب صف.»
84) گفتم «شما حالتون خوش نیست. مریض شده ین.»گفت «نه ، خوبم. » گفتم « تب ولرز کرده ین؟» سرش را انداخت پایین. گفت « نه عزیز، گرسنه م . » دو روز چیزی نخورده بود. همه جا را دنبال غذا گشتم ؛ هیچی نبود، هیچی . یعنی یک ذره خرما یا قند هم نبود. رفتم پیش خانمش. گفتم « این جا چیزی پیدانمی شود، بگذارید برویم داخل شهر.»گفت «نه.» قایم شده بودم توی انبار. بغض کرده بودم و از گونی نان خشک ها، جاهایی که کپک نداشت می شکستم و می گذاشتم توی سینی. گریه ام بند نمی آمد.
85) دستور این بود؛ یک تراورس، یک موتور برق و دو عدد لامپ. یک الاغ را با این ها مجهز می کردیم و می فرستادیم پشت تپه . باید آتش تهیه شان را می دیدی . فکر می کردیم اگر با این همه مهمات بهمان حمله می کردند، چه کار می کردیم.آن ها هم لابد به این فکر می کردند که این تانک ها از کجا پیدایشان شده است.
86) می گفتند « چمران همیشه توی محاصره است.» راست می گفتند. منتها دشمن مارا محاصره نمی کرد. دکتر نقشه ای می ریخت. می رفتیم وسط محاصره ، محاصره را می شکستیم و می آمدیم بیرون.
87) سوسنگرد را ما آزاد کردیم . یعنی راستش خدا آزاد کرد؛ ما هم بودیم، دکتر هم بود، ارتشی ها هم به موقع آمدند ، آن ها هم بودند. نقشه را دکتر کشیده بود. ما از جنوب شهر عملیات را شروع کردیم . بعد دکتر و نیروهایش رفتند سمت غرب . قصدشان این بودکه تانک هارا دنبال خودشان بکشانند، موفق شدند.نیم ساعت بعد یک پاکت سیگار رسید دست تیمسار فلاحی . رویش دست خط و امضای دکتر بود. تیمسار یادداشت را که خواند دستور داد وارد عمل شوند. سوسنگردرا همان خدا آزاد کرد.
88) مریض شده بود بدجور . گفتم «دکتر چرا نمی ری تهران؟دوایی،دکتری؟» گفت « عزیز جان ، نفس این بچه ها خوبم می کند.»
89) به خانمِ دکتر می گفتم « زن نباید بعد از غروب پاشو از خونه بذاره بیرون.» او هم نمی رفت. یک روز از دکتر پرسید «شما اجازه نمی دهید بروم بیرون؟» دکتر گفت « چرا ، من راضیم.»بازهم من نمی گذاشتم برود.
90) چهل نفر می خواستندکه بروند پشت تپه ها ، نگذارند دشمن نیروها را دور بزند. گفته بودند ممکن است برگشتی نباشد. چهل و هفت نفر داوطلب شدند، با من چهل و هشت نفر. مانده بودیم توی اتوبوس منتظرکه نفربر بیاید. نیامد.زیاد صبرکردیم، خبری نشد . تلفن کردم به دکتر. خندید. خیلی خندید. گفت « کجایی تو؟ من فکرکردم رفتی بهشت . زود برگرد.» اتوبوس اشتباه رفته بود. عراق هم منطقه را زده بود، با همه ی نیروهایش.
91) پل زده بودیم ، با تیوب کامیون. دکتر آمد و با جیپ از روی پلمان رد شد.و بعد برگشت و بچه ها را یکی یکی بوسید. شصت و پنج نفر بودیم یا شصت و هفت تا، درست خاطرم نیست.
92) با خودش عهد کرده بود تا نیروی دشمن در خاک ایران است برنگردد تهران. نه مجلس می رفت ، نه شورای عالی دفاع . یک روز از تهران زنگ زدند. حاج احمد آقا بود گفت « به دکتر بگو بیا تهران.» گفتم « عهد کرده با خودش ، نمی آد.» گفت « نه ، بگو بیاد. امام دلش برای دکتر تنگ شده . » به ش گفتم . گفت « چشم. همین فردا می ریم.»
93) از پیش امام که برگشت گفت « عزیز برو ببین هواپیما هست برای اهواز؟» گفتم « مگر عصری سخن رانی ندارید؟» گفت « دلم برای دهلاویه شور می زنه . » - دهلاویه می ری ؟ - بپر بالا.... همون عقب بشین . از کجا می آی؟ - اهواز ، عزیز جان.
94) گفت « رضایت بدهید، من فردا بروم شهید بشم . » گفتم « من چه طور تحمل کنم ؟ » آن قدر برایم حرف زد تا رضایت دادم.
95) تا ساعت ده دیگر همه فهمیده بودند رستمی شهید شده. دکتر آماده شده بود برود خط . فرمان ده جدید را انتخاب کرد و راه افتادند. نمی دانم چرا همه ی بچه های ستاد آمدند و ایستادند تا دکتر برود . توی راه یک دفترچه گذاشته بود روی پایش و می نوشت. رسیدیم دهلاویه . بچه ها از خستگی خوابیده بودند. دکتر بیدارشان کرد و با همه روبوسی کرد. همه جمع شدند. سخن رانی کرد. آخر صحبتش گفت« بالاخره خدا رستمی را دوست داشت، برد. اگرما را هم دوست داشته باشد ، می برد.»
96) داشت منطقه را برای مقدم پور، فرمان ده جدید ، توضیح می داد. مثل همیشه راست ایستاده بود روی خاک ریز. حدادی هم همراهشان بود. سه نفر بودند؛ سه تا خمپاره رفت طرفشان. اولی پانزده متری . دومی هفت متری وسومی پشت پای دکتر ، روی خاکریز. دیدم هرسه نفرشان افتادند. پریدیم بالای خاک ریز . ترکش خمپاره خورده بود به سینه ی حدادی ، صورت مقدم پور و پشت دکتر.
97) از تهران زنگ زدم اهواز . گفتم « می خوام برگردم. » گفتند « نمی خواد بیایی ، همان جا باش.» خودم را معرفی کردم. یکی از بچه ها گوشی را گرفت . زد زیر گریه . پرسیدم « چی شده ؟» گفت « یتیم شدیم.»
98) خانمش آمد ستاد، برای تسویه حساب . حساب چندانی نداشتیم. یک ساک پارچه ای ، تویش یک پیراهن و دوتا زیرپوش .
99) یاد آن روزها که می افتم، دلم حسابی تنگ می شود؛ تنگِ تنگ. عکس ها را در می آورم و دوباره چند باره نگاهشان می کنم. صدایش را می شنوم که می گوید « چه خبر؟ چی دارین ؟ تیر ؟ ترکش؟ خمپاره ؟ » بعضی وقت ها هم این دل تنگی ها بغض می شود و می رود جمع می شود ته گلو. هیچ کاریش هم نمی شود کرد. راه می افتم سمت جنوب ، دهلاویه . آن جا می ایستم روبه رویش ، سلام می کنم و سرم را می اندازم پایین ، منتظر که بگوید «چه خبر؟ باز کتونی هاتو زدی زیر بغلت برگردی اهواز؟» تا بغضم حسابی باز شود.
100) بعد از دکتر فکر کردم همه چیز تمام شده ، تمام تمام .وصیت نامه اش را که خواندند ، احساس کردم هنوز یک چیزهای کوچکی مانده . یک چیزهاییکه شاید بشود توی جبهه پیدایشان کرد. رفتم وماندگار شدم ؛ به خاطر همان وصیت نامه .
[url=http://azadeganiha.persianblog.ir/post/11/]منبع[/url] -
[align=center][img]http://www.chamran.org/old/gallery_files/Pictures/lobnan/PIC030.JPG[/img]
در سنگری در جنوب لبنان[/align]
در سال ۱۳۵۰ امام موسی صدر در سفری به تهران ضمن ملاقات با مهدی بازرگان و گزارش خدمات در لبنان، از تشکیل یک مدرسه در شهر صور خبر میدهد و از ایشان معرفی یک مهندس مجرب جهت اداره مدرسه را خواستار میشود. مهندس بازرگان، چمران را معرفی مینماید. پس از تماس امام موسی صدر با چمران، این امر مورد قبول او قرار گرفت و وی دوباره همه چیز را رها کرده و به سوی لبنان رهسپار میگردد.
چمران در لبنان، در کنار امام موسی صدر، به فعالیتهای فرهنگی و چریکی میپردازد و مدیریت مدرسه صنعتی جبل عامل را به عهده میگیرد. محمد نصرالله عضو هیئت رئیسه جنبش اَمل درباره حضور دکتر مصطفی چمران در لبنان میگوید: «شهید چمران بر حسب خواست امام موسی صدر از مصر به لبنان آمد. همسر ایشان به همراه سه پسر و یک دختر نیز به لبنان آمدند. اما به دلیل عدم وجود مدرسه برای آنان خانواده چمران نتوانست در لبنان زندگی کند. او از همسرش جدا شد و خانوادهاش را رها کرد تا با خانواده فقرا زندگی کند. خودش میگفت من خاک کفشهای فقرا هستم. چمران در دل شیعیان لبنان جاودان است. امام موسی صدر وصیت کرد که همواره حرف شهید چمران اجرا شود.[۱۴] مصطفی چمران دو بار ازدواج کرد او از همسر اول خود، پروانه، سه فرزند دارد؛که دو دختر و یک پسر میباشند. فرزند پسر او بعدها در سواحل آمریکا غرق شد. وی پس از سفر به لبنان، از همسر آمریکایی خود جدا شد و با یک زن لبنانی به نام «غاده» ازدواج کرد.
تأسیس پایگاه چریکی مستقل برای تعلیم مبارزان ایرانی در لبنان، از دیگر اهداف چمران بودهاست. چمران در لبنان، به کمک امام موسی صدر، «حرکةالمحرومین» و سپس جناح نظامی آن، سازمان امل را پایهگذاری کرد. از سال ۱۹۷۱ که به جنوب لبنان آمده بود، کلاسهائی برای درسهای ایدئولوژیک اسلامی به سبک انجمنهای اسلامی دانشجویان به راه انداخت. از هر دهی یک یا دو نفر از معلمین مسلمان را انتخاب کرد که در کل حدود ۱۵۰ نفر میشدند؛ هفتهای یک بار به مدرسه میآمدند و جلساتی اسلامی برپا میشد که امام موسی، شیخ مهدی شمس الدین، محمدحسین فضلالله و رجال دیگر سخنرانی میکردند و بعد خودش وارد بحث میشد و یک سلسله دروس ایدئولوژیک بیان میکرد. همین افراد بودند که اولین هستههای سازمان «حرکت المحرومین» در جنوب را تشکیل دادند. او در بیروت نیز نظیر این اقدام را انجام داد.
هنگامی که منطقه شیعه نشین نبعه توسط فالانژها محاصره شده بود، چمران در مأموریتی خطرناک، سوار بر زرهپوشی از ارتش لبنان، خود را به داخل منطقه محاصره شده میرساند. در میان راه فالانژیستها زرهپوش را متوقف میکنند و میخواهند در آن را باز کنند که چمران از داخل دستگیره در را محکم میگیرد و آنها فکر میکنند در قفل است و وقتی از شیشه کوچک به داخل نگاه میکنند او خود را پنهان میکند؛ آنها نیز با تصور اینکه کسی داخل نیست منصرف میشوند. چمران پس از سه روز ماندن در نبعه تصمیم به مراجعت میگیرد. برای بازگشت زرهپوشی نبود؛ لذا با ارمنیها تماس میگیرد؛ ارمنیها در قبال گرفتن پول شیعیان را به بیروت میرساندند و اکثریت آنها در میان راه به اسارت میافتادند و کشته میشدند. چمران با اتومبیل، همراه سه نفر ارمنی، وارد منطقه فالانژیستها میشود و در پست ایست و بازرسی فالانژها با استفاده از گذرنامه یک شخص فرانسوی که شباهتی به چمران داشته، شروع به صحبت به زبان فرانسه با مأمورین میکند و بدین ترتیب از محاصره آنها خارج میشود. او گزارشی از وضعیت وخیم شیعیان جنگ زده «نبعه» به امام موسی صدر میدهد. امام موسی صدر با دوستی در فرانسه تماس گرفته و تقاضای کمک مینماید؛ او نیز با سازمان پزشکان بدون مرز تماس برقرار میکند و اکیپی متشکل از چهار پزشک فرانسوی به همراه سه پرستار عازم نبعه میشوند. چمران دوباره همراه با اکیپ فرانسوی عازم نبعه میشود که در میان راه اتومبیل آنها را به رگبار میبندند و سوراخ سوراخ میکنند.
چمران عشق و ارادت عجیبی به امام موسی صدر داشت و از یادداشتهایش این امر کاملاً هویداست.
چمران نسبت به گروههای سیاسی لبنان شناخت عمیقی داشت و در نوشتههایش انزجار از گروههای چپ موج میزند؛ وی آزردگی خاطر خویش را از باران تهمتهائی که گروههای مختلف سیاسی به او میزدند کتمان نمیکند. از جمله اتهامات که به چمران زده بودند، تسلیم نمودن اردوگاه بزرگ فلسطینی تل زعتر به کتائب (فالانژها) بودهاست. چمران با رهبران فلسطینی و در رأس آنها، یاسر عرفات نیز تماس و همکاری نزدیک داشتهاست. در بحبوحه پیروزی انقلاب ۵۷، چمران در نظر داشت که پانصد رزمنده از سازمان «امل» را تجهیز نموده و خود را به وسط معرکه نبرد در ایران برساند. دولت سوریه نیز دادن امکانات و هواپیما برای انتقال رزمندگان را تقبل نموده بود تا در هر جا که سازمان امل میخواهد رزمندگانش را پیاده کند. اما نبرد در تهران ۲۴ ساعت بیشتر طول نکشید و طرح به مرحله اجرا در نیامد.
با پیروزی انقلاب ۱۳۵۷، چمران همراه با شماری از جنگندگان «امل» به ایران آمد و با آنکه قصد ماندن در ایران را نداشت، به توصیه سید روحالله خمینی در وطنش ماندگار شد. در اوایل پیروزی انقلاب، به تربیت اولین گروه از پاسداران انقلاب در سعدآباد پرداخت.
به نقل از ویکی پدیا -
چمران با بورس شاگرد اولی در دانشگاه تهران برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و همچنان در دورههای کارشناسی ارشد (رشته الکتریسیته) دردانشگاه تگزاس در آستین و دکتری (رشته فیزیک پلاسما و الکترونیک) در دانشگاه برکلی شاگرد اول بود.
چمران در یکی از موسسات پژوهشی بزرگ آمریکایی به نام بل استخدام و تا تیرماه ۱۳۴۴ (۱۹۶۷) که به همراه دوستانش به خاورمیانه رفت، در این شرکت فعالیت داشت.
چمران از شاگردان آیتالله طالقانی در ایران و از اعضای بنیانگذار نهضت آزادی خارج از کشور بود. در آمریکا با همکاری ابراهیم یزدی برای اولین بار انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا را پایهریزی کرد و از مؤسسین انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا بود. به دلیل این فعالیتها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع شد و از آن پس تا پایان دوره دکتری در دانشگاه برکلی به عنوان پژوهش یار (RA) مشغول به کار شد.
در سال ۱۹۶۲ (۱۳۴۱ ش)، پس از فارغالتحصیل شدن با خانواده خود به نیوجرسی منتقل شد و ضمن عضویت در شورای مرکزی جبهه ملی به عنوان عضو هیئت اجرایی و مسئول مالی به فعالیت پرداخت. تدارک اعتراضات و بسیج دانشجویان در جلوی سازمان ملل در نیویورک٬ جلوی کاخ سفید در واشنگتن و همچنین سفارت ایران در شهر واشنگتن و سایر کنسولگریها در شهرهای شیکاگو٬ نیویورک٬ سانفرانسیسکـو در جهت اعتراض به وضعیت سیاسی ـ اجتماعی ایران بخش عمدهای از تلاش و فعالیتهای او در این سالها است.
ماجرای بست نشستن در عبادتگاه سازمان ملل بدین قرار است: در سازمان ملل، محلی به عنوان معبد طراحی گردیده که نه مسجد است نه کلیسا؛ صرفاً عبادتگاه است. اتاقی است بزرگ و ساده که به صورت یک اتاق آرام و فضایی روحانی طراحی شده و بعضی از بازدیدکنندگان لحظاتی در این محل توقف کرده و با خود خلوت و به نیایش درونی میپردازند. دوازده نفر از ایرانیان طبق قرار قبلی در این محل حاضر شده و به اصطلاح بست مینشینند. پس از چند دقیقه توجه مأمورین به این افراد که بیش از حد معمول در محل عبادتگاه توقف کردهاند جلب میشود. مامورین خواستار خروج ایشان از عبادتگاه میشوند. جمع متحصن خواستار ملاقات با دبیر کل سازمان ملل میشوند که با مخالفت مأمورین روبهرو میشوند. از طرفی دیگر، عدهای از اعضاء جبهه ملی و دانشجویان هم در خارج از ساختمان تجمع کرده و پلاکاردها و بیانیههایی به زبان انگلیسی در اعتراض به شاه و هیئت حاکمه ایران بین توریستها و مردم توزیع میکنند. خبر تحصن ایرانیان در محل سازمان ملل خبرنگاران را به آنجا میکشاند. مأمورین که از خروج متحصنین ناامید میشوند گارد مخصوص را آورده و دست و پای آنها را گرفته، کشان کشان از سازمان ملل بیرون میبرند و خبرنگاران خارجی و تلویزیونهای سراسری آمریکـا از این صحنه فیلمبرداری میکنند. روی زمین کشیده شدن چمران با سری بی مو به روی پلههای سازمان ملل صحنه فجیعی را در اخبار کانالهای مختلف تلویزیون آمریکا به وجود میآورد. این فیلم برای چمران بسیار گران تمام شد؛ زیرا این نوع حرکتها برای یک محقق در یک شرکت بزرگ علمی قابل قبول نمیتوانست باشد.
[خاطرات دکتر ابراهیم یزدی]
[url=http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B5%D8%B7%D9%81%DB%8C_%DA%86%D9%85%D8%B1%D8%A7%D9%86]منبع[/url] -
[align=center]به نام خدا
[URL=http://www.pic.iran-forum.ir/viewer.php?file=dad8ih5kjn37v3ugeqi6.jpg][img]http://www.pic.iran-forum.ir/images/dad8ih5kjn37v3ugeqi6_thumb.jpg[/img][/URL][URL=http://www.pic.iran-forum.ir/viewer.php?file=iklrehdlxk80pc2erkf.jpg][img]http://www.pic.iran-forum.ir/images/iklrehdlxk80pc2erkf_thumb.jpg[/img][/URL][URL=http://www.pic.iran-forum.ir/viewer.php?file=cnx9udmpam65ihz1m7v.jpg][img]http://www.pic.iran-forum.ir/images/cnx9udmpam65ihz1m7v_thumb.jpg[/img][/URL][URL=http://www.pic.iran-forum.ir/viewer.php?file=mdjunzsqof3u7a2ould4.jpg][img]http://www.pic.iran-forum.ir/images/mdjunzsqof3u7a2ould4_thumb.jpg[/img][/URL]
[/align]
چمران از قلب بیروت سوخته و خراب تا قلههای بلند کوههای جبل عامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده از خود قهرمانیهای بسیاری به یادگار گذاشته و همیشه در قلب محرومین و مستضعفین شیعه جای گرفته است.
مصطفی چمران در سال 1311 در تهران، خیابان پانزده خرداد متولد شد. وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، آغاز کرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ سپس در دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1336 در رشته الکترومکانیک فارغ التحصیل شد. چمران یک سال به تدریس در دانشکده فنی پرداخت. وی در همه دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به آمریکا اعزام شد و پس از تحقیقات علمی در جمع معروفترین دانشمندان جهان در کالیفرنیا ومعتبرترین دانشگاه آمریکا - برکلی - با ممتازترین درجه علمی موفق به اخذ مدرک دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید.
فعالیتهای اجتماعی:
دکتر مصطفی چمران از 15 سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیتالله طالقانی، در مسجد هدایت، و در درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی از اساتید دیگر شرکت می کرد و از اولین اعضای انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سیاسی دوران مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعت نفت شرکت داشت . بعد از کودتای ننگین 28 مرداد و سقوط دولت دکتر مصدق در لوای یک گروه سیاسی سختترین مبارزهها و مسئولیتهای او علیه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ایران، بدون خستگی و با همه قدرت خود، علیه نظام طاغوتی شاه جنگید و خطرناکترین مأموریتها را در سختترین شرایط با پیروزی به انجام رسانید.
چمران در آمریکا، با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولین بار انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا را پایهریزی کرد و از موسسین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا و از فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در آمریکا به شمار میرفت که به دلیل این فعالیتها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع میشود. او پس از قیام خونین 15 خرداد سال 1342 و سرکوب ظاهری مبارزات مردم مسلمان به رهبری امام خمینی (ره) دست به اقدامی جسورانه و سرنوشتساز میزند و به همراهی بعضی از دوستان مؤمن و همفکر ، رهسپار مصر میشود و مدت دو سال در زمان عبدالناصر سختترین دورههای چریکی و پارتیزانی را میآموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته شده و فوراً مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی را بر عهده میگیرد .
وی به علت برخورداری از بینش عمیق مذهبی، از ملیگرایی ورای اسلام، گریزان بود و وقتی در مصر مشاهده نمود که جریان ناسیونالیسم عربی باعث تفرقه مسلمین میشود، به جمال عبدالناصر اعتراض کرد. ناصر ضمن پذیرش این اعتراض گفت که جریان ناسیونالیسم عربی آنقدر قوی است که نمیتوان به راحتی با آن مقابله کرد. چمران نیز با تأسف تأکید میکند که ما هنوز نمیدانیم که بیشتر این تحریکات از ناحیه دشمن برای ایجاد تفرقه در بین مسلمانان است. از آن پس به چمران و یارانش اجازه داده میشود تا در مصر نظرات خود را بیان کنند.
حضور در لبنان:
بعد از وفات عبدالناصر، ایجاد پایگاه چریکی مستقل برای تعلیم مبارزان ایرانی، ضرورت پیدا میکند ، از این رو دکتر چمران رهسپار لبنان میشود تا چنین پایگاهی را ایجاد کند.
او به کمک امام موسی صدر، رهبر شیعیان لبنان، حرکت محرومین و سپس جناح نظامی آن، سازمان «امل» را بر اساس اصول و مبانی اسلامی پیریزی مینماید. این سازمان درمیان توطئهها و دشمنیهای چپ و راست، با تکیه بر ایمان به خدا و با اسلحه شهادت، خط راستین اسلام انقلابی را پیاده کرده، در معرکههای مرگ و حیات به آغوش گرداب خطر فرو میرود و در طوفانهای سهمناک سرنوشت، به استقبال شهادت میتازد و پرچم خونین تشیع را در برابر جبارترین ستمگران روزگار، صهیونیزم اشغالگر و همدستان خونخوار آنها، راستگرایان فالانژ، به اهتزاز درمیآورد.
چمران از قلب بیروت سوخته و خراب تا قلههای بلند کوههای جبل عامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده از خود قهرمانیهای بسیاری به یادگار گذاشته وهمیشه در قلب محرومین و مستضعفین شیعه جای گرفته است. شرح این مبارزات افتخارآمیز با قلمی سرخ و به شهادت خون پاک شهدای لبنان، بر کف خیابانهای داغ و بر دامنه کوههای مرزی اسرائیل برای ابد ثبت گردیده است.
چمران و انقلاب اسلامی ایران:
دکتر چمران با پیروزی انقلاب اسلامی بعد از 21 سال هجرت، به وطن بازمیگردد. همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب میگذارد. خاموش و آرام ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی میپردازد و همه تلاش خود را صرف تربیت اولین گروههای پاسداران انقلاب در سعدآباد میکند. سپس در شغل معاونت نخستوزیری، روز و شب خود را به خطر میاندازد تا سریعتر مسأله کردستان را فیصله دهد. او در قضیه فراموش ناشدنی « پاوه » قدرت ایمان و اراده آهنین و شجاعت و فداکاری خود را بر همگان ثابت میکند.
پس از این جرایانات، فرمان انقلابی امام خمینی (ره) صادر شد. فرماندهی کل قوا را به دست گرفت و به ارتش فرمان داد تا در 24 ساعت خود را به پاوه برساند و فرماندهی منطقه نیز به عهده دکتر چمران واگذار شد.
رزمندگان از جان گذشته انقلاب، اعم از سرباز و پاسدار به حرکت درآمدند وبا تکیه بر همه تجارب انقلابی، ایمان، فداکاری، شجاعت، قدرت رهبری و برنامهریزی دکتر چمران به شکوهمندترین قهرمانیها دست یافتند و در عرض 15 روز همه شهرها و راهها و مواضع استراتژیک کردستان را به تصرف درآوردند. بدین ترتیب کردستان از خطر حتمی نجات یافت و مردم مسلمان کرد با شادی و شعف به استقبال این پیروزی شتافتند.
دکترمصطفی چمران بعد از این پیروزی بینظیر و بازگشت به تهران از طرف بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، امام خمینی (ره)، به وزارت دفاع منصوب گردید. وی در پست جدید، برای تغییر و تحول ارتش، به یک سلسله برنامههای وسیع بنیادی دست زد که پاکسازی ارتش و پیادهکردن برنامههای اصلاحی از این قبیل است.
شهید چمران در اولین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی، از سوی مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد و تصمیم داشت در تدوین قوانین و نظام جدید انقلابی، به خصوص در ارتش، حداکثر سعی و تلاش خود را بکند تا ساختار گذشته ارتش را تغییر دهد. وی در یکی از نیایشهای خود بعد ازانتخاب نمایندگی مردم در مجلس شورای اسلامی، اینسان خدا را شکر میگوید: « خدایا، مردم آنقدر به من محبت کردهاند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار کردهاند که به راستی خجلم و آنقدر خود را کوچک میبینم که نمیتوانم از عهده آن به در آیم. تو به من فرصت ده، توانایی ده تا بتوانم از عهده برآیم و شایسته این همه مهر و محبت باشم.»
چمران سپس به نمایندگی حضرت امام (ره) در شورای عالی دفاع منصوب شد و مأموریت یافت تا به طور مرتب گزارش کار ارتش را ارائه نماید.
پس از شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، دوران حماسهساز و پرتلاش دیگری آغاز می شود. دکتر چمران در آن دوران نمونه کامل ایثار، شجاعت و در عین فروتنی و کار مداوم و بدون سر و صدا و فقط برای رضای خدا بود. او بعد از حمله ناجوانمردانه ارتش صدام به مرزهای ایران و یورش سریع آنها به شهرها و روستاها و مردم بیدفاع ، نتوانست آرام بگیرد و به خدمت امام امت رسید و با اجازه ایشان و به همراه مقام معظم رهبری، آیت الله خامنهای که در آن زمان نماینده دیگر امام در شورای عالی دفاع و نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی بود، به اهواز رفت. از آنجایی که او همیشه خود را در گرداب خطر میافکند و هراسی از مرگ نداشت، از همان بدو ورود دستبهکار شد و در شب اول، حمله چریکیای را علیه تانکهای دشمن که تا چند کیلومتری شهر اهواز پیشروی کرده بودند، آغاز کرد.
مصطفی چمران گروهی از رزمندگان داوطلب را به گرد خود جمع کرد وبا تربیت و سازماندهی آنان، ستاد جنگهای نامنظم را در اهواز تشکیل داد. این گروه کمکم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زیادی انجام داد. ایجاد واحد مهندسی فعال برای ستاد جنگهای نامنظم یکی از این برنامهها بود، که به کمک آن جادههای نظامی به سرعت و در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپهای آب در کنار رود کارون و احداث یک کانال به طول حدود بیست کیلومتر و عرض یکصد متر در مدتی کوتاه، آب کارون را به طرف تانکهای دشمن روانه ساخت، به طوری که آنها مجبور شدند چند کیلومتری عقبنشینی کنند و سدی عظیم مقابل خود بسازند. این عمل فکر تسخیر اهواز را برای همیشه از سردشمنان به دور کرد.
یکی دیگر از کارهای مهم و اساسی او از همان روزهای اول، ایجاد هماهنگی بین ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه حضور داشتند. بازده این حرکت و شیوه جنگ مردمی و هماهنگی کامل بین نیروهای موجود، تاکتیک تقریباً جدید جنگی بود. چیزی که ابرقدرتها قبلاً فکر آن را نکرده بودند. متأسفانه این هماهنگی در خرمشهر به وجود نیامد و نیروهای مردمی تنها ماندند. او تصمیم داشت به خرمشهر برود ولی به علت خطر سقوط جدی اهواز، موفق نشد. ولی چندین بار نیروهایی بین دویست تا یکهزار نفر را سازماندهی کرده و به خرمشهر فرستاد. آنان به کمک دیگر برادران خود توانستند در جنگی نابرابر مقابل حملات پیاپی دشمن تا مدتها مقاومت کنند.
پس از یأس دشمن از تسخیر اهواز، رژیم بعث عراق سخت به فتح سوسنگرد دل بسته بود تا رویای قادسیه را تکمیل کند و برای دومین بار به آن شهر مظلوم حمله کرد و سه روز تانکهای حزب بعث شهر را در محاصره گرفتند. روز سوم تعدادی از آنها توانستند به داخل شهر راه یابند. دکتر چمران از محاصره تعدادی از یاران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت برآشفته بود، با فشار و تلاش خود ومقام معظم رهبری، ارتش را آماده ساخت که برای اولین بار دست به یک حمله خطرناک وحماسهآفرین و نابرابر بزنند و خود نیز نیروهای مردمی و سپاه پاسداران را در کنار ارتش سازماندهی کرد و با نظامی نو و شیوهای جدید از جانب جاده اهواز سوسنگرد به دشمن یورش بردند.
شهید چمران پیشاپیش یارانش، به شوق کمک و دیدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوی این شهر میشتافت که در محاصره تانکهای دشمن قرار گرفت. او سایر رزمندگان را به سوی دیگری فرستاد تا نجات یابند وخود را به حلقه محاصره دشمن انداخت؛ در این هنگام بود که نبرد سختی در گرفت؛ نیروهای کماندوی دشمن از پشت تانکها به او حمله کردند و او نیز در مصاف با دشمن متجاوز، از نقطهای به نقطه دیگر و از سنگری به سنگر دیگر میرفت. کماندوهای دشمن او را به زیر رگبار گلولههای خود گرفته بودند، تانکها به سوی او تیراندازی میکردند و او شجاعانه و بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شدید آنها سریع، چابک، به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغییر میداد.
در این درگیری همرزم چمران به شهادت رسید و اویکتنه به نبرد خود ادامه میداد و به سوی دشمن حمله میبرد. تا آنکه در حین «رقصی چنین در میانه میدان» از دوقسمت پای چپ زخمی شد. با پای زخمی بر یک کامیون عراقی حمله برد و به غنیمت گرفت. او به کمک جوان چابک دیگری که خود را به مهلکه رسانده بود به داخل کامیون نشست واز دایره محاصره خارج شد.
دکتر چمران با همان کامیون خود را به بیمارستانی در اهواز رسانید و بستری شد. اما بیش از یک شب در بیمارستان نماند وبعد از آن به مقر ستاد جنگهای نامنظم رفت و دوباره با پای زخمی و دردمند به کار خود پرداخت. حتی در همان شبی که در بیمارستان بستری بود، جلسه مشورتی فرماندهان نظامی (تیمسار شهید فلاحی، فرمانده لشگر92، شهید کلاهدوز، مسئولین سپاه و سرهنگ محمد سلیمی که رئیس ستاد او بود)، استاندار خوزستان و نماینده امام در سپاه پاسداران (شهید محلاتی) در کنار تخت او در بیمارستان تشکیل شد. او در همان حال و همان شب پیشنهاد حمله به ارتفاعات الله اکبر را مطرح کرد.
شهید چمران به رغم اسرار و پیشنهاد مسئولین و دوستانش، حاضر به ترک اهواز و ستاد جنگهای نامنظم و حرکت به تهران برای معالجه نشد. تمام مدت را در همان ستاد گذراند، در کنار بسترش و در مقابلش نقشههای نظامی منطقه، مقدار پیشروی دشمن و حرکت نیروهای خودی نصب شده بود و او که قدرت و یارای به جبهه رفتن نداشت، دائماً به آنها مینگریست و مرتب طرحهای جالب و پیشنهادهای سازنده در زمینههای مختلف نظامی، مهندسی و حتی فرهنگی ارائه میداد.
چمران پس از زخمی شدن، اولین بار برای دیدار با امام امت و بیان گزارش عازم تهران شد. به حضور امام رسید و حوادثی را که اتفاق افتاده بود و شرح مختصر عملیات و پیشنهادهای خود را ارائه داد. حضرت امام (ره) نیز پدرانه و با ملاطفت خاصی رهنمودهای لازم را ارائه میداد.
دکتر چمران از سکون و عدم تحرکی که در جبههها وجود داشت دائماً رنج میبرد و تلاش میکرد که با ارائه پیشنهادها و برنامههای ابتکاری، حرکتی به وجود آورد. او اصرار داشت که هرچه زودتر به تپههای الله اکبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگه چزابه که نزدیکی مرز است رسانده تا ارتباطات شمالی و جنوبی نیروهای عراقی و مرز پیوسته آنان قطع شود. بالاخره در سی و یکم اردیبهشت ماه 1360، با یک حمله هماهنگ و برقآسا ارتفاعات الله اکبر فتح شد که پس از پیروزی سوسنگرد بزرگترین پیروزی تا آن زمان بود.
شهید چمران به همراه رزمندگان شجاع اسلام در زمره اولین کسانی بود که پا به ارتفاعات الله اکبر گذاشت؛ در حالی که دشمن هنوز در نقاطی مقاومت میکرد او و فرمانده شجاعش ایرج رستمی، دو روز بعد با تعدادی از یاران خود توانستند با فدا کاری و قدرت تمام تپههای شحیطیه (شاهسوند) را به تصرف درآورند.
پس از پیروزی ارتفاعات الله اکبر، چمران اصرار داشت نیروهای ایرانی هرچه زودتر، قبل از این که دشمن بتواند استحکاماتی برای خود ایجاد کند، بسوی بستان سرازیر شوند که این کار عملی نشد و خود او طرح تسخیر دهلاویه را با ایثار و گذشت و فداکاری رزمندگان جان بر کف ستاد جنگهای نامنظم و به فرماندهی ایرج رستمی عملی ساخت.
شهادت :
در سیام خرداد ماه 1360 یعنی یک ماه پس از پیروزی ارتفاعات الله اکبر، چمران در جلسه فوقالعاده شورای عالی دفاع در اهواز با حضور مرحوم آیتالله اشراقی شرکت و از عدم تحرک و سکون نیروها انتقاد کرد و پیشنهادهای نظامی خود از جمله حمله به بستان را ارائه داد. این آخرین جلسه شورای عالی دفاع بود که در آن شرکت داشت و فردای آن روز، روز غمانگیز و بسیار سخت و هولناکی بود.
در سحرگاه سی و یکم خرداد 1360، ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید و شهید دکتر چمران به شدت از این حادثه افسرده و ناراحت بود. غمی مرموز همه رزمندگان ستاد، به خصوص رزمندگان و دوستان رستمی را فرا گرفته بود. شهید چمران، یکی دیگر از فرماندهانش را احضار کرد و خود، او را به جبهه برد تا در دهلاویه به جای رستمی معرفی کند. در لحظه حرکت، یکی از رزمندگان با سادگی و زیبایی گفت: «همانند روز عاشورا که یکایک یاران حسین (ع) به شهادت رسیدند، عباس علمدار او (رستمی) هم به شهادت رسید و اینک خود او آماده حرکت به جبهه است.»
به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بین راه مرحوم آیتالله اشراقی و شهید تیمسار فلاحی را ملاقات کرد. برای آخرین بار همدیگر را دیدند و به حرکت ادامه دادند تا اینکه به قربانگاه رسیدند.
چمران همه رزمندگان را در کانالی پشت دهلاویه جمع کرد، شهادت فرماندهشان را به آنها تبریک و تسلیت گفت و با صدایی محزون و گرفته از غم فقدان رستمی، ولی نگاهی عمیق و پرنور و چهرهای نورانی و دلی مالامال از عشق به شهادت و شوق دیدار پروردگار گفت: «خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگر خدا ما را هم دوست داشته باشد، میبرد.»
خداوند او را نیز دوست داشت و به سوی خود فراخواند. چمران در آن منطقه در حین سرکشی به مناطق و خطوط مقدم بر اثر اثابت ترکش خمپارههای دشمن به شهادت رسید.
منبع : کوپه ی 7
http://www.koopeye7.com/home.php?mod=space&uid=22&do=blog&id=22
[align=center]
[img]http://www.koopeye7.com/data/attachment/album/201110/03/024838kjc3fx3ly13kjfz3.jpg[/img]
[/align] -
ببخشید امکان ویرایش نیست، قسمت دومش :
http://www.google.com/url?sa=t&rct=j&q=&esrc=s&source=web&cd=1&ved=0CCUQtwIwAA&url=http%3A%2F%2Fwww.youtube.com%2Fwatch%3Fv%3D2-QfWY5fEiY&ei=_0TNTv6GNIbNhAfzn83KDQ&usg=AFQjCNEeSbFCR9_dZbJnvRWUVWke5TZFyA&sig2=HU5PLE0wl2quDSq6LnkVug -
یک ویدیوی دو قسمتی از یک بمب افکن شیرجه ای روس که به این توپ نیز مجهز است. متاسفانه هیلترشکن مناسب برای دانلود فعلا در دسترس نیست :
http://www.google.com/url?sa=t&rct=j&q=&esrc=s&source=web&cd=2&ved=0CCwQtwIwAQ&url=http%3A%2F%2Fwww.youtube.com%2Fwatch%3Fv%3DngyqKsIvfRo&ei=9kPNTqD_BMPChAeMss2oDQ&usg=AFQjCNEGWadYtlKC-2OpYiTnsZQF9F9Uow&sig2=oxMuY3C0Q9PCZpNc3PifiQ
[size=9]یواشکی! کسی میتونه دانلودشون، بعدم اپلودشون کنه! هیسسسسس![/size] -
با تشکر
دوستان کسی آهنگ بازی Black Ops مرحله دوم Vorkuta وقتی که رزنوف و سرگئی در حال هل دادن واگن حمل ذغال سنگ هستند و تیربار مشغول تیرباران اونهاست ، رو نداره ؟؟؟
سلام
فکر کنم این باید باشه داش علی :
Deviant
تو این صفحه هم میتوانید تمام اهنگ های بازی Call Of Duty : Black Ops رو پیدا کنید ( همچنین سایر بازی ها )
http://www.gamethemesongs.com/c-theme-songs.html
===================================
فهرست سوتی های بلک اوپس تقدیم به عشاق این سری (جالب):
http://www.imdb.com/title/tt1632479/trivia?tab=gf
صدا پیشه ی ویکتور رزنو هم هم گری اولدمن (گوردون سری بتمن) بوده ، در کل از صداپیشگان مشهوری استفاده کرده :
,
-
علی اقا خسته نباشید
بیزحمت اشکاس را با MG 17 و HS.404 و B2 Browning هم مقایسه کنید.
با وجود VYa-23 و Berezin UBT که کالیبر سنگین تری داشتند چرا روسها از این توپ هم استفاده کردند ؟
[URL=http://www.pic.iran-forum.ir/viewer.php?file=g762vvey06n9ypk18i.jpg][img]http://www.pic.iran-forum.ir/images/g762vvey06n9ypk18i_thumb.jpg[/img][/URL]
B2 Browning
[URL=http://www.pic.iran-forum.ir/viewer.php?file=4dsahbmso8z0rrmyakb.jpg][img]http://www.pic.iran-forum.ir/images/4dsahbmso8z0rrmyakb_thumb.jpg[/img][/URL]
P-51 موستانگ در حال شلیک با برونینگ
[URL=http://www.pic.iran-forum.ir/viewer.php?file=zywtombwq93j37ovquoa.jpg][img]http://www.pic.iran-forum.ir/images/zywtombwq93j37ovquoa_thumb.jpg[/img][/URL]
MG 17 -
سلام
اقا سورنا بیزحمت لینک هارو عوض کن، ارور میده :
[align=center]
404 Not Found
The requested URL /files/fa/news/1390/8/26/110152_793.jpg was not found on this server[/align] -
[quote][quote]گروم های ارتش گرجستان 20 بار هواگرد های روسی را نشانه رفتند. 9 موشک از 12 موشک شلیک شده نیز به اهدافشان اصابت نمودند.[/quote]
این دیگه یعنی چی؟! 20 دفعه نشانه رفتند 12 دفعه شلیک کردند!!
یعنی 8 سری نشانه رفتند بعد هیچ کاری نکردن![/quote]
ببخشید این تاپیک قدیمی رو میارم بالا ولی این موردی که اقا کاوه ی گرامی هم در بالا بهش اشاره کردند به چه معناست؟
[align=left]
[quote]According to press releases during the 2008 South Ossetia war Polish-made GROM rockets targeted Russian planes and helicopters 20 times, 12 rockets were fired out of which 9 hit their targets[/quote][/align]
جنگ چیست ؟ هنر یا علم ؟!
در مباحث جامع نظامی
ارسال شده در · Report reply
آداب جنگ در نهج البلاغه
موضوع«جنگ» در نهجالبلاغة از اهمیت و امتیاز خاصّی برخوردار است، به طوریكه اگر جنگ را با تمام ابعادش به حساب آوریم، میتوان گفت بیش از یك دوم نامهها و یك پنجم خطبههای نهجالبلاغة به جنگ اختصاص دارد. در زمان حكومت علی علیهالسلام سه جنگ اتفاق افتاد، و هر سه جنگ با مسلمان نمایان بود و بر امیرالمؤمنین علیهالسلام تحمیل شد. بنابراین ما موضوع «جنگ در نهجالبلاغة» را در محدوده همین سه جنگ با شرایط خاصّش بررسی میكنیم، و آن سه جنگ به قرار زیر است:
1- جنگ جمل
2- جنگ صفین
3- جنگ نهروان.
این سه جنگ به ترتیب با ناكثین و قاسطین و مارقین روی داده است. علی علیهالسلام روش جنگ اسلامی را از پیغمبر اكرم (ص) الهام گرفته بود. و مدت یازده سال همراه آن حضرت، شمشیر به دست گرفته و در متن معركهها حاضر بود، ولی اشكال كار در این است كه جنگهای زمان پیغمبر(ص) با مشركین و كفّاری بود كه منكر خدا و قرآن و اسلام بودند. ولی جنگهای علی (ع) با منافقین و مسلمان نمایانی بود كه به شهادت قرآن و تاریخ، زیان آنها برای مسلمین بیش از كفار و مشركین بوده است.
در هر حال هدف علی علیهالسلام در این جنگها، نصرت مظلوم، سركوبی ظالم، گسترش عدالت و آزادی و آشكارشدن حقیقت اسلام بوده است.
علی علیهالسلام هیچگاه جنگ را آغاز نمیکرد. قبل ار جنگ جلسه بحث آزاد تشكیل میداد، كه گاهی خود او و گاهی فرستادگان و نمایندگانش در آن شركت میكردند، اگر مخالفین برای بحث و مناظره حاضر نمیشدند، به آنها نامه مینوشت. در مناظرهها و نامهها گاهی نصیحت و موعظه میكند، خدا و قیامت و بهشت و دوزخ را تذكر میدهد.گاهی عواقب وخیم مادی جنگ را به یاد میآورد، و زمانی شرافت و غیرت انسانی را گوشزد میكند، تا شاید خفتگان مغرور بیدار شوند، یا در چاه هلاكت افتادهای دست خود را به سوی او دراز كند. خلاصه سخن اینكه، او حجت را از هر سو بر دشمن خیرهسر تمام میكرد، كه تا ممكن است جنگ برپا نشود و خونی ریخته نگردد. سپس هر گاه تمام این مراحل و مقدمات سود نمیبخشید و دشمن خیرهسری و ستیزهجوئی ادامه میداد و صفآرایی مینمود، تا زمانی كه او دست به شمشیر نمیبرد و تیری رها نمیكرد، علی علیهالسلام در انتظار مینشست و سربازان خود را به خونسردی و تسلّط بر اعصاب توصیه میكرد. ولی زمانی كه دشمن حمله را آغاز و به حریم اسلام و مسلمین تجاوز میكرد، دیگر مسامحه و غفلت را روا نمیدانست، از فرصتها به مقدار مشروع استفاده میكرد و با هوشیاری و دوراندیشی امور جنگ را مراقبت میكرد. خودش در جنگ شركت میكرد و فرزندانش را به همراه میآورد. تاكتیكهای جنگی را به سربازانش میآموخت، تنبلها را سركوفت میداد و به غیرت وا میداشت، در سخنرانیهای پرشور خویش، آنها را نامرد و مانند عروسان در حجله مینامید[1] و میفرمود:
اف بر شما كه همچون گوسفندانِ از چوپان فرار كردهاید[2]. شما حرف میزنید و عمل نمیكنید، كاش معاویه ده تن از شما را میگرفت و یك سرباز خود را به من میداد[3]، خدا شما را بكشد، شما دلم را پرخون و سینهام را خشمگین كردید. دین شما كجا رفت و غیرت شما چه شد[4] ؟
و زمانی كه به سخنش گوش میكردند و بر سر غیرت میآمدند، آنان را ملاطفت و تشویق میكرد و درباره آنها دعا میكرد. میفرمود: خدا شما را جزای خیر دهد كه عقده دلم را گشوید و دشمن را به عقب راندید، در همین حال به آنها سفارش میكرد، كه متعرّض زنان و كودكان و پیران نشوید. فراركننده را تعقیب نكنید. نهرها را مسموم نكنید و درختان را نسوزانید. چون اسلحه بر زمین گذاشتند و آماده صلح شدند، از ایشان بپذیرید وجنگ را ادامه ندهید و از همه مهمتر در همه احوال خدا را در نظر داشته باشید و ذات قدوس او را حاضر و ناظر اعمال خویش دانید. اینك شواهد این مختصر را ضمن 6 فراز از نهجالبلاغه بیان میكنیم:
1- هدف جنگ:
تاریخ مدون جنگهای بشری، شهادت میدهد كه هدف و انگیزه جنگها، غالباً كشورگشائی و توسعهطلبی و استثمار مستضعفین بوده است، ولی علی علیهالسلام هدف خود را در جنگهایش چنین بیان میكند:
الف- خدایا تو میدانی كه جنگ ما برای سلطهجوئی و دنیا طلبی نبود، بلكه میخواستیم تا شعائر از میان رفته دین تو را بازگردانیم و اصلاح امور را در دیار و بلادت آشكار سازیم تا بندگان مظلومیت امنیّت یابند و احكام و حدود تعطیل شدهات تجدید شود و برپا گردد.[5]
ب- چون طلحه و زیبر نقض بیعت كرده و آماده جنگ با آن حضرت شدند، به آنها فرمود: شما ندانسته و ناخودآگاه با من بیعت نكردید، روش من و شما یكسان نیست، من شما را برای خدا میخواهم و شما مرا برای خود میخواهید؛ سپس روبه مردم كرد و فرمود: ای مردم برخلاف دلخواهتان مرا یاری دهید، به خدا سوگند به مظلوم انصاف میدهم تا حقش را از ظالم بگیرم و افسار در بینی ظالم كند تا او را به آبشخور حق در آورم، اگر چه ناراضی باشد[6].
ج- زمانی كه با لشكر دشمن مواجه میشد، چنین میفرمود:
خدایا: دلها به سوی تو شتافته، گردنها كشیده شده، دیدهها بازمانده، گامها راه پیموده و بدنها لاغر شده است ( با تمام وجود به سوی تو آمدهایم) خدایا عداوتهای پنهان آشكارشده و كینهها در سینهها به جوش آمده، خدایا به تو شكایت میآوریم از نبودن پیغمبرمان و بسیاری دشمن و پراكندگی آرائمان، پروردگارا، خودت میان ما و قوم ما به حق داوری و میانجیگری فرما كه تو بهترین داورانی[7].
2- آغاز به جنگ و حمله نمیكرد:
الف- به پسرش امام حسن میگوید: هیچكس را به مبارزه دعوت مكن و اگر دیگری تو را دعوت كرد، بپذیر و به جنگ او بشتاب كه مبارزجو ستمگر است و ستمگر به زمین خورده و مغلوب خواهدبود.[8]
ب- معقل بن قیس ریاضی را فرمانده 3 هزار سرباز كرد و به عنوان مقدمه برای جنگ صفّین به شام فرستاد، درنامهای به او نوشت: «بترس از خدائی كه به ناچار او را ملاقات میكنی و سرانجامی جز رفتن نزد او نداری و جنگ مكن مگر با كسی كه با تو میجنگد»[9] .
ج- هنگامی كه در جنگ صفّین دو لشكر در برابر یكدیگر قرار گرفتند، به سربازان خود فرمود، شما به جنگ نپردازید تا زمانی كه آنها شروع كنند، زیرا شما به حمدالله بر آنها حجت دارید و اگر ایشان را رها كنید تا خود شروع به جنگ كنند، این خود حجّت دیگری است از شما برایشان [10] .
د- در همین جنگ، چند روز سربازان را معطّل نگه داشت و چون شامیان حمله را آغاز نكرده بودند، او دستور حمله نمیداد، عاقبت سربازانش به ستوه آمدند و گفتند: علی یا از مرگ میترسد و یا در گمراهی شامیان شك دارد. در پاسخ آنها فرمود: اما نسبت به ترس از مرگ كه گفتید، بدانید برای من فرق نمیكند كه من به جانب مرگ روم یا مرگ به سوی من آید( در معركه كشته سوم یا در بستر بمیرم) و امّا نسبت به شك در گمراهی شامیان، بدانید كه چنین نیست بلكه به خدا سوگند من یک روز جنگ را به تأخیر نمیاندازم، مگر به امید این كه، مردمی به من بپیوندند و در پرتو من هدایت یابند و از كوردلی رها شوند. من این روش را از كشتن آنها در حال گمراهی دوستتر میدارم، اگر چه در آن صورت هم خسارت و گناهش به گردن خود آنها است[11].
3- پیش از جنگ اتمام حجّت میكرد:
علی علیهالسلام در هر یك از سه جنگی كه برای او تحمیل شده است، مباحثات و مكاتبات مفصّلی با سران دشمن داشته است كه از آنها استفاده میشود كه چه قدر از جنگ و خونریزی كراهت و نفرت داشته است و تا آنجا كه ممكن بوده میخواسته است، با مذاكره و بحث و نصیحت، دشمن سنگدل و گمراه، به راه آید و لجاجت و سرسختی را كنار بگذارد برای اینكه جنگ صفین واقع نشود، تنها شانزده نامه به معاویه نوشته است[12] كه در نهجالبلاغه مذكور است، در كتب تاریخ هم نامههای دیگری دیده میشود و برای عمروعاص و دیگران هم نامه نوشته است، در اینجا به قسمتی از نامهها اشاره میشود:
الف- اینك وقت آن رسیده كه با چشم بینا از واقعیتها به سود خود بهرهگیری تو در ادّعای اباطیل و جعل اكاذیب و خودبزرگبینی ، و ربودن و بدست آوردن چیزیكه حق نداری ( بیتالمال و حكومت بر مسلمین) به راه پیشینیانت میروی، تا از حق فرار كنی و چیزی را كه از خون و گوشتت برای تو ثابتتر است(خلافت من) انكار ورزی ... غیر از حق جز گمراهی آشكار وجود ندارد[13] ( و راه سومی نیست.)
ب- معاویه، به جان خودم سوگند، اگر با عقلت بسنجی نه با هوای نفست، من پاكدامنترین مردم نسبت به خون عثمانم، خودت میدانی كه من به كناری بودهام، مگر بخواهی بهتانی بزنی وآنچه نزد تو روشن است پنهان كنی[14].
ج- معاویه چه خواهی كرد زمانی كه حجاب دنیا، از پیش رویت برداشته شود (مرگت فرا رسد) اكنون دنیا خود را آرایش كرده و با لذاتش تو را میفریبد. دنیا تو را به سوی خود خوانده و تو هم به اجابتش كردهای، افسارت را كشیده و تو هم به دنبالش رفتهای، او فرمانت داده و تو هم اطاعتش كردهای، نزدیك است كه تو را برای چیزی نگه دارند( حساب آخرت) كه هیچكس نجاتت ندهد. از این كار زشت ( ادّعای حكومت یا خونخواهی عثمان) باز ایست و خود را آماده حساب كن و مهیّای آخرت باش. گوشَت را در اختیار گمراهان مگذار، و گرنه به تو میفهمانم كه چگونه از خود بیخبر بودهای. تو افزونطلبی و شیطان راه خود را در وجودت باز یافته و به وسیله تو به آرزویش رسیده و در خون و روح تو جاری شده است، ای معاویه ، شما ( بنی امیه) چه زمان سیاستمداران رعیت و حاكم امر امت بودهاید؟ شما كه در راه پیشرفت اسلام، قدمی برنداشته و بزرگواری و شرفی نداشتهاید. به خدا پناه میبریم از گریبانگیر شدن شقاوتهای جاهلیت و تو را برحذر میدارم از این كه در آرزوهای فریبنده فرو روی و ظاهر و باطنت یكسان نباشد[15].
د- علاوه بر نامههائی كه به معاویه نوشته، نامهای هم به عمروعاص نوشته است و در آنجا چنین میگوید:
تو دینت را در پی دنیای مردی بردهای كه گمراهیش آشكار و او پرده دریده است ( معاویة بن ابی سفیان). مرد با كرامت را با مجالست خود، زشت و ننگین میكند، و خردمند را با معاشرتش سفیه و بیخرد میسازد، به دنبال او رفته و از پسمانده او طلب كردهای، همچون سگی كه به دنبال شیر درنده رود و منتظر پسمانده شكار او باشد، لذا دنیا و آخرت هر دو را از دست دادهای؛ در صورتی كه اگر به راه حق میرفتی به مطلوب خود میرسیدی. اگر خدا به من فرصت دهد، تو را و پسر ابوسفیان را به خاطر ستمهایتان كیفر میدهم، و اگر مرا ناتوان كردید و بعد از من باقی بودید، آنچه را در پیش دارید ( كیفر الهی) از كیفر من بدتر ا ست[16].
جنگ جمل:
پیش از جنگ جمل «ابن عباس» را برای نصیحت نزد سران دشمن فرستاد و به او فرمود: نزد طلحه مرو كه او همچون گاو نری میبینی كه شاخش را به دور گوشش میپیچد ( متكبّر و خشن است) چارپای سركش سوار میشود و میگوید: راهوار است( به كارهای دشوار دست میزند و میگوید آسان است) ولی با «زبیر» ملاقات كن كه او نرمخوی است. به او بگو: پسر خالهات ( علی (ع) ) میگوید: «تو كه در حجاز مرا شناختی (در مدینه با من بیعت كردی) چه پیش آمد كه در عراق منكر شدی»[17] (نقض بیعت كرده، به جنگ من برخاستی؟)
مذاكرات علی علیهالسلام با طلحه و زبیر یا درباره آنها قبل از جنگ جمل و بعد از آن، متعدد است، ما تنها بعضی از آنچه را هم در نهجالبلاغه مذكور آمده است نقل نمودیم.
جنگ نهروان:
در جنگ صفّین چون ابو موسی از عمروعاص گول خورد و علی علیهالسلام را از خلافت عزل كرد، دوازده هزار تن از لشكریانش از آن حضرت جدا شده، و میگفتند:
«تو باید اقرار كنی كه كافر شده و پس از آن توبه كنی تا از تو پیروی كنیم».
حضرت ابتدا«ابن عباس» را برای مذاكره با ایشان فرستاد، و به او فرمود: برای ایشان به آیات قرآن استدلال مكن : زیرا كه آیات قرآن معانی متعدّدی را در بردارد (و آنها آیات را توجیه میكنند و از آن سوء استفاده میكنند) برای آنها به سنّت پیغمبر (ص) استدلال كن كه در آنجا راه گریز ندارند.[18]
ولی استدلال ابن عباس با سنّت پیغمبر (ص) هم آنان را مفید نیفتاد و ایشان به سرسختی خود ادامه دادند، سپس خود آن حضرت قبل از جنگ به ایشان چنین فرمود:
شما را هشدار میدهم ار روزیكه میان این نهر و گودالهای این دره به خاك هلاكت افتید، در حالی كه نه دلیلی از پروردگار خود داشته و نه برهان روشنی برای شما باشد( نه دلیلی الهی داشته باشید و نه انسانی؟) دنیا شما را فریفته و اندازهنشناسی به دام هلاكتتان انداخته است، من كه خودم شما را از حكومت عمرو عاص و ابوموسی نهی میكردم و شما مخالفت میكردید. شما بیعت مرا شكستید، تا به ناچار رأی خود را به سوی هوای شما متوجه ساختم، شما سبكسر و كمعقلید، من چه زیان و بلائی بر شما وارد كردهام[19] ؟
4- تاكتیكهای جنگی را آموزش میداد:
علی علیهالسلام تاكتیكهای جنگی را طبق اسلحه و تجهیزات آن زمان و موافق اوضاع و شرایط آن عصر به سربازانش میآموخت، البته برخی از این تاكتیكها جنبه عمومی دارد و در هر عصر و زمان و با هر اسلحه و نیروئی قابل انطباق است. در نهجالبلاغه پنج مورد تعلیم تاكتیكی ذكر شده است:
الف- چون شما بر دشمن درآئید ( هنگامی كه نخست او به میدان كارزار در آمده باشد) یا دشمن بر شما درآید، باید لشكرگاه شما در جلو بلندیها یا دامنه كوهها یا سرپیچ نهرها باشد، یا سرپیچ نهرها باشد، تا هم در پناه باشید و هم راه آمد و شدی داشته باشید و هم مبارزه شما از یك سو یا دوسو باشد ( تا دشمن نتواند از چهار سو بر شما حمله كند) و از جانب خود دیدهبانها بر سركوهها و بالای تپّهها بگمارید، تا دشمن بر شما نتازد، از جائی كه ترس دارید ( و هجوم و شبیخون او را احتمال میدهید) یا در امانید ( و هجوم او را احتمال نمیدهید)، و بدانید كه مقدمه لشكر جاسوس است و جاسوس مقدّمه پیشروان لشكر است. ( پس جاسوسان باید پیش از پیشروان و اصل لشكر پس از پیشروان در حركت باشند) از جدا شدن بپرهیزید، همه با هم پیاده شوید و با یكدیگر حركت كنید و چون شب فرا رسد، نیزهها را همچون كفّه ترازو، به دور خود نصب كنید و خواب را اندك بچشید یا فقط مضمضه كنید[20] ( چرتی بزنید).
ب- به معقل بن قیس كه سردار سه هزار سرباز بود، دستور میدهد كه: «در دو جانب روز كه هوا سرد است حركت كن و هنگام ظهر به لشكر استراحت بده و هنگام حركت به آنان آسایش ده و در سر شب حركت مكن كه خدا آن را زمان آرامش قرار داده است. شب هنگام ایستادن است نه حركت و رفتن. در شب به بدنت استراحت ده و پشتت را به خوابگاهش برسان و چون روشنی سحر پهن شد، یا نور فجر شكافته شد، در پرتو بركت خدا حركت كن. چون به دشمن رسیدی میان سربازان قرار گیر. نه به دشمن نزدیك باش، همچون كسی كه قصد حمله دارد و نه دور باش چونان كسی كه از جنگ میترسد و منتظر باش تا فرمانم به تو برسد»[21] .
ج- در جنگ جمل هنگامی كه پرچم را به دست پسرش، محمد بن حنفیّه داد، به او فرمود: «اگر كوهها متزلزل شوند، تو نباید تكان بخوری، دندانهایت را به هم بفشار، جمجمهات را به خدا عاریت ده. پاهایت را به زمین میخكوب كن. نگاهت به آخر لشكر دشمن باشد ( كه تا آنجا پیشروی كنی) چشمت را بپوش( به چیزی جز معركه جنگ منگر) و بدان كه نصرت از جانب خدای سبحان است[22].
د- «بر شما گران نیاید، گریزی كه یورش در پی دارد و نه پراكندگیای كه در پس آن حمله باشد
(زمانی كه از برابر جا خالی میكنید و پراكنده میشوید تا آماده حمله شوید، اندوهگین مباشید كه گاهی تاكتیك جنگی چنین روشی را اقتضا میكند) حق شمشیرها را ( كه در دست دارید) ادا كنید، پهلوی دشمن را برای به خاك افتادن بسازید، نیزهها را با اثر بزنید و شمشیر را پر خطر، صداها را خفه كنید تا سستی و ترس را از شما بزداید[23]
ﻫ - ای مسلمانان، لباس زیرین خود را ترس از خدا (و احساس مسؤولیّت)، و لباس روئین خود را آرامش و خونسردی قرار دهید ... زره خود را تكمیل كنید و پیش از كشیدن شمشیر، چند بار آن را در نیام تكان دهید ( تا هنگام مواجهه با دشمن به آسانی برآید و به طور كلّی اسلحه خود را پیش از به كار بردنش آزمایش كنید) با حالت خشم بنگرید و ( نه تنها پیش رو بلكه) جانب چپ و راست را هم بزنید و جای تیز شمشیر را به كار ببرید و با پیش نهادن گام، شمشیر را به دشمن برسانید[24].
5- تشویق و توبیخ میكرد:
در نامهای كه به مالك اشتر نوشته، و آن خود سند درخشان و زندهای از طرز حكومت اسلامی است، چنین تذكر میدهد:
باید كه نیكوكار و بدكردار نزد تو یكسان نباشد. كه اگر آنان را برابر دانی، نیكوكار نسبت به نیكی بیرغبت میشود و بدكردار به بدی عادت میكند، بلكه برای هر یك از این دو دسته لازم بدان، آنچه برای خود لازم دانستهاند ... ستایش نیك آنان را پیوستهدار و رنجی را كه بردهاند بر شمر، زیرا یادكردن بسیار از كارهای نیكشان، دلیران را نشاط و امید میدهد و خانه نشسته و تنبل را به حركت میآورد[25].
و چون مردم بصره در جنگ جمل، رشادت و دلاوری كردند و خوب جنگیدند، به آنان نامه نوشت كه: خدا شما را از جانب اهل بیت پیغمبرتان بهترین پاداشی دهد كه به اطاعتكنندگان فرمان و سپاسگزاران نعمتش میدهد، كه سخن مرا شنیدید و اطاعت كردید و چون شما را خواندم، اجابت كردید [26] .
و روزی كه در جنگ صفّین نیكو جنگیدند، به آنان فرمود: خشم سینهام شفا یافت، زمانی كه دیدم در آخر كار با به كار بستن شمشیر و نیزه آنها را ( دشمن را) میرانید چنانكه شما را راندند و دور میكنید از مواضعشان، چنان كه شما را دور كردند، آنان مانند شترانی بودند كه از آبگاه خود رانده میشدند و دستهیی در حال فرار، بر دستهیی دیگر سوار میشدند[27] .
و اما توبیخهای علی علیهالسلام، نسبت به سربازان سست و تنبلش در نهجالبلاغه بسیار است. برخی از آنها از این قرار است:
الف- ای مردمی كه بدنهایتان جمع و خواستههای دلتان پراكنده است، سخنان داغ شما، سنگهای سخت را در هم میشكند ولی اعمال شما دشمنانتان را به طمع میاندازد، در مجالس مینشینید و چنین وچنان لاف میزنید، ولی زمانی كه جنگ فرا میرسد، میگوئید: «فرار، گریز» آن كس كه شما را بخواند، فریادش به جایی نرسد و كسی كه برای شما رنج برد، قلبش از آزار شما در امان نباشد، به عذرهای باطل و نابهجا متشّبتْ میشوید، همچون بدهكاری كه با بهانهجوئی از ادای دین خود سرباز میزند. افراد ناتوان هرگز ظلم را از خود دور نمیكنند و حق جز با تلاش و كوشش به دست نیاید، شما كه از خان خود دفاع نمیكنید، از چه خانهای دفاع خواهید كرد؟ و با كدام رهبر پس از من به مبارزه خواهید رفت. به خدا سوگند فریب خورده واقعی كسی است كه به گفتار شما مغرور شود[28]
ب- من شب و روز، پنهان و آشكار، شما را به مبارزه با این مردم ( معاویه و پیروانش) دعوت كردم و گفتم پیش از آنكه با شما بجنگند با آنان نبرد كنید. به خدا سوگند هر ملتی كه در درون خانهاش مورد هجوم دشمن قرار گیرد، ذلیل خواهد شد، ولی شما سستی كردید و نشستید تا دشمن پی درپی به شما حمله كرد و سرزمین شما را مالك شد .
روی شما زشت باد و همواره قرین اندوه باشید كه به شما حمله میكنند و شما مقابله نمیكنید ای مرد نمایان نامرد، ای كودك صفتان بیخرد، ای عروسان حجلهنشین، ای كاش شما را هرگز نمیدیدم ونمیشناختم، شناختی كه برایم پشیمانی و اندوه در پی داشت، خدا شما را بكشد كه دلم را پراز خون و سینهام را پر از خشم كردید[29]
ج- نفرین بر شما كه از بس سرزنشتان كردم، خسته شدم، آیا به جای زندگی با سعادت آخرت، به زندگی موقت دنیا راضی شدهاید؟ و به جای عزت و سربلندی، بدبختی و ذلت را برگزدیدهاید؟ هر گاه شما را به جنگ با دشمنانتان دعوت میكنم، چشمتان در حدقه دور میزند، گویا ترس از مرگ عقلتان را ربوده و همچون مستان بیخرد، از خود بی خود شده و سرگردان شدهاید و گویا عقل خود را از دست دادهاید و درك نمیكنید [30]
6- مراعات اخلاق و انسانیت:
علی علیهالسلام جنگ را تا آنجا لازم میدانست كه حق مظلوم گرفته شود و متجاوز سرجای خود بنشییند و شعائر اسلام آشكار گردد، بدون این كه به بیگناهی آسیبی برسد یا حتی دشمن متجاوز، كیفری غیرانسانی وغیرعادلانه ببیند.
علی علیهالسلام درباره قاتلش به فرزندان خویش چنین وصیت میكند: چون من از این ضربت مردم، قاتلم را به كیفر این ضربت تنها یك ضربت بزنید، این مرد را «مثله» نكنید كه من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم كه میفرمود، مبادا جانداری را مثله كنید؛ اگر چه سگ گاز گیرنده باشد.[31]
علی علیهالسلام پیش از آنكه جنگ صفین برپا شود، لشكریانش را این گونه سفارش میكند:
چون به اذن خدا دشمن شكست خورد، پشت كننده را نكشید، مكشوفالعوره را نزنید. زخم خورده را نكشید و زنان را با آزار خود تحریك نكنید، اگر چه آبروی شما را بریزند و امیران شما را دشنام دهند[32]
[1] . عقولُ ربّات الحجال، خطبه 27 [2] . ما أنتم إلّا كَاِبلٍ ضلّ رُعاتها. خطبه 34
[3] . لَوَدِدتُ و الله أن معاویة صارفنی بكم صرف الدّینار بالدرهم فأخذ منّی عشرةً منكم وأعطانی رجلا منهم. خطبه 95
[4] . قاتلكم الله لقد ملأتم قلبی قیحاً و شحنتم صدری غیظاً خطبه 27- أمادین یجمعكم ولاحمیة تحمشكم ط 39 و 178
[5] . أللهم إنك تعلم أنه لم یكن الذی كان منا منافسة فی سلطان و لاالتماس شیء من فضول احظام و لكن لنزد المعالم من دینك و نظهر الاصلاح فی بلادك. فیأمن المظلومون من عبادك وتقام المعطلة من حدودك. نهجالبلاغه، خطبه 129
[6] . لم تكن بیعتكم إیای فلته نهجالبلاغه، خطبه 134
[7] . أللهم أفضت إلیك القلوب و مدت الاعناق و شخصت الأبصار نهجالبلاغه، مكتوب 15
[8] . لا تدعون الی مبارزه و إن دعیت إلیها فاجب فان الداعی باغ و الباغی مصروع، نهجالبلاغه، حكمت 233.
[9] . إتق الله الذی لا بد لك من لقائه و لا منتهی لك دونه و لا تقاتلن إلا من قاتلك. نهجالبلاغه، مكتوب 12.
[10] . لا تقاتلوهم حتی یبدوكم فإنكم بحمد الله علی حجة و ترككم ایاهم حتی یبدؤوكم حجة اخری لكم علیهم، نهجلبلاغه، مكتوب 14
[11] . أما قولكم كل ذلك كراهیة الموت فوالله ما أبالی أدخلت إلی الموت أو خرج الموت إلی، نهجالبلاغه، خطبه 55
[12] .در پاورقی خود جزوه نوشته شده
[13] . أما بعد فقد آن لك أن تنتفع باللمح الباصر من عیان الامور... نهجالبلاغه، مكتوب 65
[14] . و لعمری یا معاویة لئن نظرت بعقلك دون هواك لتجدنی أبرأ الناس من دم عثمان .... نهجالبلاغه، مكتوب 6
[15] . و كیف أنت صانع اذا تكشفت عنك جلابیب ما أنت فیه من دنیا نهجالبلاغه، مكتوب 10
[16] . فإنك قد جعلت دینك تبعاً لدنیا امری ظاهر غیه، مهتوك ستره نهجالبلاغه، مكتوب 39.
[17] . لا تلقین طلحه فإنك ان تلقه تجده كالثور، عاقصاّ قرنه نهجالبلاغه، خطبه 31
[18] . لا تخاصمهم بالقران، فان القرآن حمال ذو وجوه، تقول و یقولون نهجالبلاغه، مكتوب 77
[19] . فأنا نذیركم أن تصبحوا صرعی بأثناء هذا النهر و بأهضام هذا الغائط، نهجالبلاغه، خطبه36
[20] . فإذا نزلتم بعدو او نزل بكم فلیكن معسكركم فی قبل الاشراف نهجالبلاغه، مكتوب 11
[21] . وسرالبردین و غور بالناس ورقه فی السیر و لا تسر اول اللیل نهجالبلاغه، مكتوب 12
[22] . تزول الجبال و لا تزل، عض علی ناجذك، أعر الله جمجمتك، تد فی الارض قدمك ... نهجالبلاغه، خطبه11
[23] . لا تشتدن علیكم فرة بعدها كرة و لا جولة بعدها حملة... نهجالبلاغه، مكتوب 16
[24] . معاشر المسلمین، استشعروا الخشیة و تجلببوا السكینة وعضوا علی النواجذ، نهجالبلاغه، خطبه64
[25] . ولا یكونن المحسن و المسی عندك بمنزلة سواء فان فی ذلك تزهیداً لأهل الاحسان فیالاحسان ... نهجالبلاغه، مكتوب53
[26] . و جزاكم الله من أهل مصر عن أهل بیت نبیكم احسن ما یجزی العالمین بطاعته .... نهجالبلاغه، مكتوب 2
[27] . ولقد شفی و حاوح صدری أن رأیتكم باخرة تحوزونهم كما حازوكم نهجالبلاغه، خطبه105
[28] . أیها الناس المجتمعة ابدانهم، المختلفة أهواءهم، كلامكم یوهی الصم الصلاب... نهجالبلاغه، خطبه 29
[29] . ألا و إنی قد دعوتكم إلی قتال هولاء القوم لیلاً ونهاراً و سراً و إعلاناّ نهجالبلاغه، خطبه 27
[30] . أف لكم لقد سئمت عتابكم، أرضیتم بالحیاة الدنیا من الآخرة عوضاً نهجالبلاغه، خطبه 34
[31] . انظروا إذا متُّ من ضربته هذه فاضربوه ضربة بضربة و لایمثل بالرجل نهجالبلاغه، مكتوب 47
[32] . فإذا كانت الهزیمه بإذن الله فلا تقتلوا مدبراً و لا تصیبوا معوراً نهجالبلاغه، مكتوب 14
ادامه در پست بعد...