TNT

آخرين تصوير از یک شهید در سه راهی شهادت

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

حميد داودآبادي در يكي از خاطرات خود كه در كتاب تازه چاپ شده اش با عنوان « از معراج برگشتگان» پيرامون خاطرات عمليات كربلاي پنج چنين آورده است:

[img]http://media.farsnews.com/Media/8911/Images/jpg/A0986/A0986764.jpg[/img]
*صبح روز سه‌شنبه 7 بهمن 1365- ادامه‌ي عمليات كربلاي 5
سه‌راه مرگ شلمچه

كنار "محسن كردستاني " و "سليمان وليان " داخل سنگر كوچك‌شان نشسته بودم. سنگرشان جا براي دراز كشيدن نداشت. محسن پيك دسته بود. جثه‌اش ريز بود، ولي ايماني قوي داشت. زير شديدترين آتش، اين طرف و آن طرف مي‌دويد و پيام‌ها را مي‌رساند. اين بار هم دوربينم را همراه آورده بودم. براي اين‌كه آسيب نبيند، آن را داخل كيسه‌ي پلاستيكي پيچيده بودم و در كيف كوچك كمك‌هاي اوليه جا داده بودم. محسن گفت:
- حالا كه دوربينت رو تا اين‌جا آورده‌اي، دو سه تا عكس از ما بگير.
اصلا به فكرم نرسيده بود. راست مي‌گفت. فكر دوربين نبودم. آن را درآوردم و به محسن گفتم:
- ژست بگير، مي‌خوام يه عكس مشدي ازت بگيرم.
با تبسمي ‌دل‌نشين، در گوشه‌ي سنگر نشست و من عكس گرفتم؛ چهره‌ي خاك‌ گرفته‌اي كه خستگي چند روز نبرد مداوم از آن پيدا بود و چشماني كه زودتر از لبانش مي‌خنديدند.
دوربين را به او دادم و او هم عكسي از من و سليمان وليان گرفت كه پهلوي هم ته سنگر تكيه داده بوديم.
دقايقي بعد رفتم تا به خاكريز عقبي سر بزنم و شايد دوباره بروم به سنگر فرمانده گروهان و تأسف يك لحظه خواب را بخورم.
در برگشت، دوان دوان به طرف پست امداد رفتم. جلوي در ورودي، حاج آقا تيموري را ديدم كه روي مجروحي دولا شده بود و سعي مي‌كرد به او كمك كند. مجروح همچنان دست و پا مي‌زد و آخرين لحظاتش را مي‌گذراند. جلوتر كه رفتم، كردستاني را شناختم. سرم گيج رفت. آخر، دقايقي قبل پهلويش بودم و حالا داشت جلوي چشمم جان مي‌داد.
چشمانش زل شد در چشمانم كه زبانم را بند آورد. مانند كبوتري كه هدف گلوله قرار گرفته باشد، دست و پا مي‌زد. سريع دوربين را درآوردم و خواستم از آخرين لحظات حيات محسن عكس بگيرم، ولي دوربين ياري نكرد. دكمه‌ي دوربين پايين نمي‌رفت و رضايت نمي‌داد تا آخرين نگاه سوزاننده‌ي محسن را ثبت كنم. به دوربين التماس مي‌كردم. هر چه بر دكمه‌هايش كوبيدم، فايده‌اي نداشت.
لحظه‌اي بعد، محسن آرام از حركت ايستاد. بر بالينش خم شدم و بر چهره‌اش كه هنوز حرارت وجودش را با خود داشت، بوسه‌اي جانانه زدم. بدنش هنوز گرم بود كه آن را به بيرون از پست امداد منتقل كرديم، چون امكان داشت نتوانند جنازه‌اش را به عقب منتقل كنند، يكي از بچه‌ها دست در جيب پيراهن محسن برد و نامه‌اي را كه احتمال مي‌داد وصيت‌نامه‌اش باشد، درآورد.
به محض اين‌كه داخل پست امداد شدم، مجروحي را ديدم كه سرش را ميان باند پوشانده بودند و خونابه از روي باند خودنمايي مي‌كرد. به طرفم آمد و با صدايي گرفته سلام و عليك كرد. با تعجب جوابش را دادم و گفتم:
- تو كي هستي؟
از روي انبوه باندها و گازهاي خونين، اصلا نتوانستم بشناسمش. گفت:
- من وليان هستم.
وقتي قضيه را جويا شدم، گفت:
- همين كه از سنگر رفتي بيرون، چند دقيقه نگذشت كه يه خمپاره درست خورد بغل سنگر. ديگه نفهميدم چي شد. فقط ديدم كردستاني داره دست و پا مي‌زنه ... ببينم اون شهيد شد، نه؟
وليان را از كنار پتويي كه پيكر بي‌جان محسن زير آن خفته بود، رد كرديم و سوار آمبولانس كرديم و فرستاديم عقب.
پس از عمليات وقتي به تهران آمدم، در صفحه‌ي دوم روزنامه، عكس سليمان وليان را ديدم كه برايش مجلس ختم گذاشته بودند. از بچه‌ها شنيدم كه هنگام انتقال به عقب تمام كرده است.

[url=http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8911020794]منبع[/url]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
خداوند قرین رحمت خویش بنمایدش ... آمین
چقدر این شیر بچه صورت و سیرت بهشتی دارد

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
همه مناطق عملیاتی یک طرف شلمچه هم یک طرف
چندسال که از شلمچه به سمت بصره و بعد از آن به سمت کربلا می رفتیم هنوز کلی چیز از یادگارهای آن موقع بود.به نظر من اگر میشد به شلمچه در خاک عراق می رفتید آن موقع کربلای 5 را درک می کردید.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
با تشکر از TNT عزیز ! icon_eek
روحشون شاد و رهشون پر رهرو ! :oops:
شهدا ما را شفاعت کنید که خیلی داغونیم ! icon_rolleyes

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
اگه اينا نبودن كه كه جلوي عربارا بگيرن الا ايران وايراني نميموند
خدا رحمتشون كه ما را هم در همين راه قرار بده

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
سلام بر دوستان عزیز
منم مثل خیلی از بچه های ایرونی تمام کودکی خودمو در جنگ در جنوب گذروندم و جسددوستامو از لابلای آوار مدرسه یا دیدم و یا لمس کردم مثل روز بمبارون 50 نقطه اهواز که هیچ وقت فراموشم نمیشه
من افتخار می کنم به اینکه یه ایرانی هستم به اینکه حضور من دو و بازدم من غرور من کیان و شرف من عشق من و زندگی من همه و همه رو می تونم توی چشای اون سرباز جوان توی عکس ببینم
اگر بمبارون 50 نقطه اهواز اگر آوار و صفیر موشک و گلوله ها و راکت های دشمن ناجوانمرد رو هم فراموش کنم اما نگاه رو به جلوی این سرباز رو نمی تونم فراموش کنم چون نباید فراموش کنم پدرم عکاس جنگ بود و بارها وبارها عکس های حقیقی پدرم رو که حقیقتی رو در دل خودشون بیان می کردن نگاه کردم و اینو به جوان تر ها هم نشون میدم و دادم و خواهم داد
اون سرباز وطن رفت تا نگاهش رو به حرکت من کودک دیروز و جوون امروز رو به جلو بدوزه و اینو با صدای خونش و همون دم واپسین خیلی صریح و واضح اعلام کنه
اینا شعار و شعر و طنز تاریخی نیست
اینا حقیقت داره
جالبه که من کودکی خودمو خیلی دوست دارم

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
درباره سه راه شهدا داستان های عجیبی نقل شده ، خاطرات رزمندگان منطقه سه راه شهدا رو حتماً بخونید

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
بابا اشكمونو در اوردين كه...........يا حسين يا حسين يا حسين.............

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
بسمه تعالي

خداي تعالي ما و ايشان را بيامرزاد و در اعلي عليين جاي دهاد :oops: icon_eek

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
فکر کنم به آنجا می گفتند سه راهی شهادت !!!

سه راهی مرگ واقعا تیتر جالبی نیست. اگر مقدوره تیتر را اصلاح کنید

یا علی

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]اگه اينا نبودن كه كه جلوي عربارا بگيرن الا ايران وايراني نميموند
خدا رحمتشون كه ما را هم در همين راه قرار بده[/quote]


اول های جنگ بیشتر نیروهای مدافع عرب های خوزستان بودند!
بدنیست یک کمی از نژاد پرستی تون کم بود.
توهین به کل یک قومیت چیزی جز نژآد پرستی نیست.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
رنگ و نژاد برتری نمی اره و فقط ایمان هست که برتری می اره این همون اشتباهی بود که صدام و عربهای کشورهای همسایه کرده و می کنن ولی برادرهای عرب ایرانی برادرهای ما هستن و اونها هم مثل ما دلشون برای این کشور می تپه.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.