saman_777

مردان مبارز ایران زمین

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

آريوبرزن ariobarzanآریوبرزن يكي از سرداران بزرگ تاريخ ايران است كه در برابر يورش اسكندر مقدوني به ايران زمين ، دليرانه از سرزمين خود پاسداري كرد و در اين راه جان باخت و حماسه ی «در بند پارس» را از خود در تاريخ به يادگار گذاشت . برخی او را از اجداد لرها يا كردها می دانند. «اسكندر مقدوني » در سال 331 پيش از ميلاد پس از پيروزي در سومين جنگ خود با ايرانيان ( جنگ آربل Arbel يا گوگامل Gaugamele ) و شكست پاياني ايران ، بر بابل و شوش و استخر چيرگي يافت و براي دست يافتن به پارسه ، پايتخت ايران روانه اين شهر گرديد . اسكندر براي فتح پارسه سپاهيان خود را به دو پاره بخش كرد :بخشي به فرماندهي (پارمن يونوس) از راه جلگه (رامهرمز وبهبهان)به سوي پارسه روان شد وخود اسكندر با سپاهان سبك اسلحه راه كوهستان (كوه كهكيلويه)رادر پيش گرفت ودر تنگه هاي در بند پارس(برخی آنرا تنگ تك آب وگروهی آنرا تنگ آری کنونی می دانند) با مقاومت ايرانيان روبرو گرديد. در جنگ در بندپارس آخرين پاسداران ايران با شماري اندك به فرماندهي آريوبرزن دربرابر سپاهيان پرشمار اسكندر دلاورانه دفاع كردند وسپاهيان مقدوني را ناچار به پس نشيني نمودند. با وجود آريوبرزن وپاسداران تنگه هاي پارس گذشتن سپاهيان اسكندر ازاين تنگه هاي كوهستاني امكان پذير نبود. ازاين رو «اسكندر» به نقشه جنگي ايرانيان درجنگ ترموپيلThermopyle متوسل شد وبا کمک یک اسیر یونانی از بيراهه وگذراز راههاي سخت كوهستاني خود را به پشت نگهبانان ايراني رساند وآنان رادر محاصره گرفت. آريوبرزن با 40سوار و5هزار پياده ووارد كردن تلفات سنگين به دشمن ، خط محاصره را شكست وبراي ياري به پاتخت به سوي پارسهPersepolice شتافت ولي سپاهياني كه به دستور «اسكندر» ازراه جلگه به طرف پارسه رفته بودند، پيش ازرسيدن او به پايتخت،به پارسه دست يافته بودند.آريوبرزن با وجود واژگوني پايتخت ودر حالي كه سخت در تعقيب سپاهيان دشمن بود،حاضر به تسليم نشدوآنقدر درپیكار با دشمن پافشرد تا گذشته از خود او ، همه يارانش از پاي در افتادندوجنگ هنگامي به پايان رسيد كه آخرين سرباز پارسي زير فرمان آريوبرزن به خاك افتاده بود. لازم به یادآوری است که بدانید یوتاب (به معنی درخشنده و بیمانند) خواهر آریو برزن نیز فرماندهی بخشی از سپاهیان برادر را برعهده داشت و در کوهها راه را بر اسکندر بست . یوتاب همراه برادر چنان جنگید تا هر دو کشته شدند و نامی جاوید از خود برجای گذاشتند. و نکته آخر اینکه اسکندر پس از پیروزی بر آریوبرزن آن اسیر یونانی را هم به جرم خیانت کشت. منبع: هفته‌نامه عصر نی‌ریز، دکتر حسنعلی پیشاهنگ، استاد دانشگاه آزاد

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
سورنا (سردار بزرگ ايراني) سورنا (سورن پهلو) يكي از سرداران بزرگ و نام‌دار تاريخ در زمان اشکانیان است كه سپاه ايران را در نخستين جنگ با روميان در بهار ۲۰۶۰ سال پیش فرماندهي كرد و روميها را كه تا آن زمان در همه جا پيروز بودند، براي اولين بار با شكستگي سخت و تاريخي روبرو ساخت. او جوانی بود آریایی، خردمند، نیکو‌چهره، تنومند، دلیر، بلندبالا، با موی بلند و ظريف که پیشانی‌بندی به سبک ایرانیان باستان بر سر می‌بست. ۱ وی از خاندان سورن یکی از هفت خاندان معروف ایرانی (در زمان اشکانیان و ساسانیان) بود. سورن در زبان فارسی پهلوی به‌معنی نیرومند می‌باشد. (نمونه دیگر این واِِژه در کلمه اردی‌سور آناهیتا یعنی ناهید بالنده و نیرومند بکار رفته است.) ۲سورنا از دیگر نام‌آوران این خاندان وینده‌فرن (گندفر) است که در سده نخست میلادی استاندار سیستان بود؛ قلمرو او از هند و پنجاب تا سیستان و بلوچستان امتداد داشت. برخی پژوهشگران او را با رستم دستان قهرمان حماسی ایران یکی می‌دانند. ذکر نام رستم در منظومه پهلوی اشکانی درخت آسوریک ارتباط او را با اشکانیان نشان می‌دهد. ۳ ژول سزار (Julius)، پوميه (Pompee) و كراسوس (crassus) سه تن از سرداران و فرمانروایان بزرگ روم بودند كه سرزمین‌هاي پهناوري را كه به تصرف دولت روم در آمده بود، به‌طور مشترک اداره مي كردند. آنها در سوم اكتبر سال 56 پيش از ميلاد در نشست لوكا (Luca) تصميم حمله به ایران را گرفتند. ۴ كراسوس فرمانرواي بخش شرقی کشور روم آن زمان یعنی شام(سوريه) بود و براي گسترش دولت روم در آسيا، سوداي چيرگي برايران، دستیابی به گنجینه‌های ارزشمند ایران و سپس گرفتن هند را در سر مي‌پروراند و سرانجام با حمله به ايران اين نقشه خويش را عملي ساخت. وی فاتح جنگ بردگان و درهم‌کوبنده اسپارتاکوس سردار قدرتمند انقلاب بردگان بود. ۵ كراسوس (رییس دوره ای شورا) با سپاهي مركب از42 هزار نفر از لژيونهاي ورزيده روم كه خود فرماندهي آنان رابرعهده داشت به سوي ايران روانه شد و ارد (اشك13) پادشاه اشكاني ،سورنا سردار نامي ايران را مامور جنگ با كراسوس و دفع یورش روميها كرد. نبرد ميان دو كشور در بهار سال 53 پيش از ميلاد در جلگه هاي میان‌رودان (بين‌النهرين) و در نزديكي شهر حران یا كاره carrhae روي‌ داد. در جنگ حران، سورنا با يك نقشه نظامي ماهرانه و به‌ياري سواران پارتي كه تيراندازان چيره‌دستي بودند، توانست يك سوم سپاه روم را نابود و اسير كند. كراسوس و پسرش فابيوس Fabius (پوبلیوس) دراين جنگ كشته شدند و تنها شمار اندكي از روميها موفق به فرار گرديدند. روش نوین جنگی سورنا، شیوه جنگ‌وگریز بود. این سردار ایرانی را پدیدآورنده جنگ پارتیزانی (جنگ به روش پارتیان) در جهان می‌دانند. ارتش او دربرگیرنده زره‌پوشان اسب‌سوار، تیراندازان ورزیده، نیزه‌داران ماهر، شمشیرزنان تکاور و پیاده‌نظام همراه با شترهایی با بار مهمات بود. پارتیان آریایی را نخستین سازندگان تیربار جنگی در گیتی می دانند. ۶ افسران رومي درباره شكستشان از ايران به سناي روم چنین گزارش دادند: سورنا فرمانده ارتش ايران در اين جنگ از تاكتيك و سلاحهاي تازه بهره گرفت. هر سرباز سوار ايراني با خود مشك كوچكي از آب حمل مي‌كرد و مانند ما دچار تشنگي نمي‌شد. به پيادگان با مشكهايي كه بر شترها بار بود آب و مهمات مي رساندند. سربازان ايراني به نوبت با روش ویِِژه‌ای از ميدان بیرون رفته وبه استراحت مي‌پرداختند. سواران ايران توانایی تير اندازي از پشت سر را دارند. ايرانيان كمانهایي تازه اختراع كرده‌اند كه با آنها توانستند پاي پيادگان ما را كه با سپرهاي بزرگ در برابر انها و براي محافظت از سوارانمان دیوار دفاعی درست كرده بوديم به زمين بدوزند. ايرانيان داراي زوبين‌هاي دوكي شكل بودند كه با دستگاه نوینی تا فاصله دور و به صورت پی‌درپی پرتاب مي شد. شمشيرهاي آنان شكننده نبود. هر واحد تنها از يك نوع سلاح استفاده مي كرد و مانند ما خود را سنگين نمي كرد. سربازان ايراني تسليم نمی‌شدند و تا آخرين نفس بايد می‌جنگیدند. اين بود كه ما شكست خورده، هفت لژيون را به طور كامل از دست داده و به چهار لژيون ديگر تلفات سنگين وارد آمد. ۷ جنگ حران كه نخستين جنگ بين ايران و روم به شمار مي‌رود، داراي اهميت بسيار در تاريخ است زيرا روميها پس از پيروزي‌هاي پي‌درپي براي اولين بار در جنگ شكست بزرگي خوردند و اين شكست به قدرت آنان در دنياي آن‌روز سايه افكند و نام ايران را بار ديگر در جهان پرآوازه كرد و نام دولت پارت و شاهنشاهی اشکانی را جاودانه ساخت. همانگونه كه دولت بزرگ هخامنشي در مرزهاي خود در باختر براي نخستين بار با گسترش و کشورگشایی يونان برخورد کرد و پيشرفت یونان را درشرق و آسیا متوقف گردانيد، دولت جهانگير روم نيز در پيشرفت مرزهاي خود درخاور، با سد قدرتمند ايراني روبرو شد و از آن زمان به بعد گسترش و توسعه آن دولت در آسيا، پايان پذيرفت. پس از پيروزي سورنا بر كراسوس و شكست روم از ايران، دولت مرکزی روم دچار اختلاف شدید شد. پس از این جنگ نزديك به يك قرن، رود فرات مرز شناخته شده بين دو كشور گرديد و مناطق ارمنستان، ترکیه، سوریه، عراق تبدیل به استان‌هایی از ایران گردیدند. روميها براي جلوگيري از شكستهاي آينده و به پيروي از ايرانيان ناچار شدند به وجود سواره نظام درسپاه خود توجه بيشتري بنمايند. ۸ بد نیست یادآوری شود که سورنا پس از شاه مقام اول کشور را داشت؛ وی ارد را به تخت سلطلنت نشانید و به سبب نجابت خانوادگی در روز تاجگذاری شاهنشاه ایران کمربند شاهی را به کمر پادشاه بست. او به هنگام گرفتن شهر سلوکیه نخستین کسی بود که برفراز دیوار دژ شهر برآمد و با دست خود دشمنانی را که مقاومت میکردند بزیر افکند. سورنا در این هنگام بیش از 30 سال نداشت. ۹ اما شوربختانه سورنا هیچ بهره‌ای از پیروزی بزرگ خود نبرد. ارد شاهنشاه اشکانی ناجوانمردانه بجای قدردانی، سپهسالار دلاور ایرانی را به شهادت رساند؛ پس از این رویداد ناگوار ارتش ایران دچار ضعف گردید و دیگر نتوانست در خاورمیانه و شام پیشروی نماید و در برابر روم تنها به مقاومت و دفاع پرداخت. ۱۰ البته تاریخ یک‌بار دیگر در زمان پادشاهی شاه‌صفی صفوی تکرار شد و امام‌قلی‌خان ارتشبد ایران در زمان شاه عباس کبیر، دریاسالار آبهای نیلگون خلیج فارس، فاتح جنگ‌های ایران و پرتغال، آزادکننده بحرین و قشم ناجوانمردانه همراه با فرزندانش به‌دست پادشاه خونریز شهید شد. ۱۱ شاه‌صفی (52 – 1038 خورشیدی) پادشاهی متعصب و ستمگر بود. وی دست به کشتار 12000 تن در قزوین زد؛ شاهزادگان و خاندان سلطنتی را کشت یا کور نمود؛ دستور قتل فرماندهان ارتش را صادر کرد؛ بخش‌های گسترده‌ای از ایران از دست داد و تنها شاهی بود که سخن‌‌گفتن به زبان فارسی را با خشونت در دربار ایران ممنوع ساخت و ترکی را جایگزین آن ساخت. سرانجام او نیز مرگ در اثر زیاده‌روی در مصرف تریاک بود. ۱۲ در پایان یاد و خاطره همه سرداران سرافراز ایرانی در طول تاریخ شکوهمند ایران گرامی باد: آریوبرزن، آرتیمیس، سورنا، بهرام چوبین، رستم فرخزاد، ابومسلم خراسانی، مازیار، بابک‌خرمدین، امامقلی‌خان، الله‌وردی‌خان، عباس‌میرزا، ستار‌خان، باقرخان، یپرم‌خان، رییسعلی دلواری، باکری، ‌همت،‌ شیرودی، بروجردی، جهان‌آرا، کشوری، قرنی، سرافراز و... منابع:جنگ ایران و عراق ۱. روزنامه عصر مردم، دکتر حسنعلی پیشاهنگ ۲. ایرانویچ، دکتر بهرام فره‌وشی، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم، ص 165 ۳. مجله دانشکده ادبیات، سال 12، شماره 2، بهمن سرکاراتی ۴.تاریخ ایرانیان در این روز، دکتر نوشیروان کیهانی زاده ۵. روزگاران (تاریخ ایران)، دکتر عبدالحسین زرین‌کوب، چاپ سوم (1380)، بخش اشکانیان ۶. ایران از آغاز تا اسلام، نوشته: ر.گریشمن، برگردان: محمد معین، بخش اشکانیان ۷. همان ۴ ۸. همان ۶ ۹. فرهنگ معین، جلد پنجم، دکتر محمد معین ۱۰. همان ۵ ۱۱. دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی، سیاست و اقتصاد در زمان صفویه ۱۲. تاریخ ایران و جهان (2)، نوشته محمدعلی علوی کیا و گروه تاریخ، ص 130 و سایت ariobarzan.blogfa.com

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
پاينده ايران عظمت و غناي فرهنگ ايراني در تمامي دوران زبانزد خاص و عام بوده و هست .فرهنگ ايراني بقدري داراي شكوه و جلال است كه حتي در زمان شديدترين ددمنشي ها ايناصالت خويش را رها نكرده و همواره آن را محفوظ داشته است . حماسه چالدران يكي از اين عظمت هاي آفريده ايرانيان مي باشد .حماسه اي كه در آن تك تك افراد تن و روان خويش را در مقابل ددمنشي و يورش وحشيانه لشگريان ترك عثماني قرار داده و براي حفظ اين غناي فرهنگي و خاك اهورايي ايرانزمين دست به آفرينش حماسه اي بس عظيم زدند . حماسه چالدران كه در آن جزءوحشي گري و يغماگري براي لشگريان عثماني بهره اي نداشت ,باعث گشت تا اتحاد عميق و ورجاوند در ميان ايرانيان يكبار ديگر شكل گيرد و به آنان بفهماند كه چنانچه اهريمني قصد خاك مقدس ايران نمايد اگر تك تك از دم تيغ گذرانده شويم خاك مقدس ايران را به اهريمن نمي دهيم . در اين حماسه اگر چه دست تركان عثماني به خون تعداد كثيري از دلاورمردان و شيرزنان تبريزي و آذري ما آغشته گشت اما ياد و خاطره آن اهورائيانكه به هر نحو ممكن مانع جدايي ذره اي از خاك ميهن گشتند در ذهن هر ايراني آزاده اي حك شده و تا ابد باقي خواهد ماند. در اين كشتار و جنايت هولناك قريب به 27 هزار ايراني قتل و عام شدند و تركان عثماني به خيال تصرف تبريز و پس از آن تصرف كامل ايرانزمين دست بدين كشتار وحشيانه زدند. ولي زهي خيال باطل. مگر فرزندان زرتشت پاك سيرت مي گذارند كه اين يادگار آن پاك طينت بدين سان بدست اهريمنان افتد. مگر نوادگان كوروش كبير مي توانند بنشينند و گستاخي عده اي فريب خورده را بنگرند كه تمامي هستي و دارايي آنان را به يغما مي برند . آري اينان با بر افراشتن درفش كاوياني به پا خواستند و تيري آرش گونه براي حفظ ايران مقدس بر قلب دشمن پرتاب كردند . اگر چه سيد صدرالدين وزير جنگ شاه اسماعيل و 27 هزار تن در اين نبرد جان باختند ولي آنان ققنوس وار رفتند و ذره ذره روانشان در ايران اهورايي پايدار ماند . باقرخان و ستارخاني از آن پديد آمد كه يكبار ديگر به اهريمنان بياموزد كه ايران وطن پايدار و هميشگي ايرانيان است و بس . پس ياد 27 هزار شهيد چالدران را گرامي ميداريم و تركان عثماني و تمامي كساني كه به آن كشتار و قتل عام افتخار مي كنند را محكوم مي نماييم. پاينده ايران منبع:hemasechaldoran.blogfa.com

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
بهرام چوبین اگر او به جای یزگرد می نشست الان ما ابر قدرت جهان بودیم ولی او نبرد با یزگرد را نپذیرفت زیرا انگاه برادر کشی میشد او اولین بار ساده ترین موشک جهان را اختراع و از ان در برابر هندی ها که با فیل امده بودند و شمشیر و ... ان ها را نمی کشت او از روغن برای درست کردن موشک هایش استفاده کرد!! یاد و خاطرش گرامی باد :| :| icon_cool :x :x

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
مطالب مفيدي داريد.اي كاش دوستان بيشتر نظر بدن. موفق باشيد.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
مطالب خوبی بود.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
انحراف تاریخ بنده دو هفته پیش فیلم اسکندر(Alexander) ساخته الیور استون را در یکی از سینماهای اینجا دیدم و همش این عربها را لعنت کردم که با پول قصد تغییر تاریخ دارند. بنده چند اشکال از میان هزاران اشکال فنی و تاریخی این فیلم پیدا کردم که بدجوری اعصابم را خرد کرد و تصمیم گرفتم نامه ای برای این کارگردان ابله بنویسم اما تصمیم گرفتم که نظرات شما را هم اگر این فیلم را دیده اید (که فکر کنم تا به حال 100 بار تو ایران اومده) به این نامه اضافه کنم. * اشکالات فیلم * اول اینکه فرماندهان ارتش داریوش با لشکریان عربی صحبت میکنند. * دوم اینکه از تسخیر تخت جمشید و به آتش کشیدن آن صرفه نظر شده است. چون وحشی بودن این روانی مقدونی را نشان میدهد که در حالت مستی و به دستور یک روسپی آن شکوه را به آتش میکشد. * سوم اینکه داریوش بعد از کشته شدن در آبراه رها نمیشود و مانند یک شاه یه اسکندر تحویل داده میشود. * چهارم اینکه این بابا یک بار کتیبه های تخت جمشید را نگاه نکرده تا نحوه لباس پوشیدن شاهان و سربازان و فرماندهان ایرانی را از آن انتخاب کند و در فیلم آنها را با لباس اعراب پوشانده. پنجم اینکه آن غلام خواجه که داریوش در فتح بابل از آن خود میکند با تاریخ و حتی نوشته های خود آن خواجه که در کتابی زیبا در ایران بنام پسر ایرانی ترجمه ابوالقاسم حالت آمده است همخوانی ندارد زیرا مطابق تاریخ این خواجه بعد از مرگ داریوش به اسکندر اهدا میشود نه در فتح بابل. * ششم اینکه در سکانسهای آخرین فیلم که دوست اسکندر در حال مرگ است. اسکندر به او میگوید که نمیر ما میخواهیم "خلیج" را دور بزنیم و کشور عربها را فتح کنیم و از آنجا با حفر کانل به نیل و سپس به اسکندریه برسیم. و دوست او در جواب میگوید که به حتم تو پیروز میشوی و به مانند یک شیخ با تو رفتار میشود. در اینجا الیور استون فراموش کرده که در آن موقع کشوری به نام عربستان نبوده و تمدنی نبوده و اینکه در آن موقع واژه خلیج معنی نداشته و خود یونانیها به آن دریای فارس میگفتند و در ضمن شواهد تاریخی نشان میدهد که ایده و احداث کانال از دریای سرخ به نیل از دستورات داریوش بزرگ بوده است و در آخر الیور استون عربهای آن زمان را با مانند شیوخ امارات و کویت در نظر گرفته است که حتما در آن زمان هم در ثروت میلولیدند. * بنده در این نامه با شماردن این موارد اشتباهات او را یا بخاطر نداشتن مطالعه (که توجیهی ندارد) و یا گرفتن پول از اعراب برای انحراف تاریخ ایران دانسته ام. جالب اینکه مردم یونان نیز به این فیلم سرتا سر انحراف اعتراض کرده اند. تازه در اول فیلم نشان اهورامزدا(خدا) را روی سر اسکندری که مشرک و کافر بود نشان میدهند!!! :| :| icon_cool :x :x

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
عباس ميرزا عباس میرزا (۴ ذیحجه ۱۲۰۳ نوا / مازندران - ۱۰ جمادی‌الثانی ۱۲۴۹ مشهد) یکی از شاهزاده‌های قاجار فرزند فتحعلی‌شاه و آسیه خانم بود. عباس میرزا همچنین ولیعهد و والی آذربایجان بود. وی قبل از مرگ پدرش از دنیا رفت. عباس میرزا و عهدنامه ترکمنچای پس از عهدنامه گلستان، دوره دوم جنگ‌های ایران و روسیه آغاز شد. در این میان جنگ گنجه مهم‌تر از همه می نمود عباس میرزا فرمانده سپاه ایران با حرکت به سوی گنجه در این منطقه سنگر گرفت. در این میان پاسکوویچ فرمانده سپاه روس نیز خود را به این منطقه رساند. ابتدا عباس میرزا به دلیل برخی آشفتگی‌ها در سپاه خود خواست که جنگی اتفاق نیافتد اماتلاش او موثر نیافتاد و جنگ وسیعی در این منطقه در گرفت. در پایان نیز سپاه روس فاتح میدان شد. عباس میرزا سرانجام در ناحیه ترکمانچای خواست که جلوی پاسکوویچ را بگیرد اما در آنجا نیز شکست خورد و سرانجام مجبور شد که شرایط صلح را بپذیرد. در این میان پاسکوویچ که خود را مغرور از فتح جنگ می دید برای سپاه ایران ضرب الاجلی تعیین کرد و گفت چنانچه تا پنج روز تکلیف صلح مشخص نشود عازم تهران خواهد شد. شکست قوای عباس میرزا در جنگ اصلاندوز با قتل سيتسيانف فرماندهی سپاه روسيه به عهده گودوويچ افتاد (اين دوران هم‌زمان است با فعاليت‌های گاردان در تقويت نظامی ايران). گودوويچ در سال ۱۲۲۳ ه. ق به صورت ناغافل به ايروان حمله برد. اما شكت خورد و برگشت. عباس ميرزا برای تنبيه سپاه روسيه از تبريز به نخجوان رهسپار شد و طی چند نبرد در اطراف شهر ايروان و درياچه گوگچه سپاهيان روس را مغلوب كرد. در سال ۱۲۲۵ه .ق. حسين خان قاجار حاكم ايروان عليه روس‌ها شورش كرد و جمع زيادی از روس‌ها را به اسيری گرفت و عازم تهران كرد. اين روزها (۱۲۲۶- ۱۲۲۵ه .ق) مقارن با خروج گاردان از ايران و ورود هيات نظامی انگليسی به ايران است. در اين زمان روس‌ها خواستار صلح با ايران شدند كه شرطشان اين بود كه مكان‌های متصرفه در تصرف آنها بماند و نيز ايران به آنها اجازه عبور از داخل كشور برای حمله به عثمانی را بدهد كه دولت ايران اين تقاضا را نپذيرفت. پس از ورود سرگرد اوزلی به علت رابطه دوستی كه ميان انگليس و روسيه ايجاد شده بود در پی آن شد كه بين ايران و روسيه، صلح برقرار كند و خواستار آن بود كه افسران انگليسی كه در سپاه ايران بودند از جنگ با روسيه دست بردارند. عباس ميرزا چون اصرار داشت جنگ ادامه يابد، جنگ ادامه يافت و سپاه ايران در محل اصلاندوز كنار رود ارس مقيم شدند. در اين هنگام روس‌ها غافلگيرانه به اردوی ايران حمله كردند. اگرچه سپاه ايران مقاومت زيادی نشان دادند اما به علت اختلافاتی كه بين سپاه ايران پيش آمد، نيروهای ايرانی مجبور به عقب نشينی به سمت تبريز شدند. فرمانده سپاه روسيه پس از فتح اصلاندوز، آذربايجان را از هر دو طرف مورد تهديد قرار داد. در اين زمان تركمانان خراسان شورش كردند. در اين ميان شاه ايران كه درصدد آماده كردن سپاهی برای سركوب نيروهای روسی بود به علت اوضاع ناآرام در چند جبهه تقاضای صلح كرد

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
ستار خان در بين مرداني که براي دفاع از مشروطيت و حقوق ملت دست به شمشير برده و آنرا پس از استبداد صغير دو مرتبه بازگردانيدند، ستارخان سردار ملي مقام اول را دارد؛ بحق او قهرمان مشروطيت ايران است. ستارخان پيش از مشروطيت از لوطيان تبريز بود. لوطيان تبريز از قديم طبقه خاصي را تشکيل ميدادند و اخلاق و عادات بخصوصي داشتند. با حکومت و مأمورين دولت هميشه مخالفت مي نمودند؛ چنانکه در عصر شاه طهماسب صفوي عده اي از آنان در عصيان طغيان نمودند و به مجازات رسيدند. پس از بروز اختلاف بين متشرعه و شيخيه، لوطي ها نيز دو دسته شدند و به مخالفت همديگر برخاستند. اعمال و رفتار آنان مورد توجه طبقات مردم بود. محمدامين خياباني ديواني به زبان ترکي درباره وقايع لوطي هاي تبريز سروده که در عهد نادرميرزا مؤلف "تاريخ تبريز" با وصف چند دفعه چاپ کمياب بوده است. ستارخان از لوطيان بومي نبود، بلکه اصل او از قراجه داغ و از ايل محمدخانلو بود. خود به شيخيه اعتقاد داشت و روزگاري در اطراف شهر به سر مي برد. پنهاني به مشهد رفته و برگشته بود. ستارخان پس از اعلام مشروطيت به شهر آمد و به اسب فروشي اشتغال ورزيد و سپس جزو مجاهدين مسلح گرديد. پس از بمباردمان مجلس، دعوت انجمن ايالتي آذربايجان را که خود را به دنيا جانشين مجلس بمباردمان شده معرفي مي کرد، قبول کرد. در محله اميرخيز با قواي دولتي جنگ نمود. با وصف شکست مجاهدين و سست شدن آنها، وي استقامت به خرج داد و تسليم نشد و محله اميرخيز را به تصرف قشون دولتي نداد. وقتي بر ايران گذشته است که مشروطيت فقط در محله اميرخيز تبريز وجود داشت و همه جاي ايران در دست پادشاه مستبد بود. ژنرال قونسول روس به وي بيرق روسيه داده و تضمين مي کرد که اگر تسليم شود از تعرض محمدعلي شاه مصون باشد، اما او قبول نکرد. آنقدر مقاومت کرد تا مجاهدين محلات ديگر به جنبش آمدند و قواي دولت را عقب راندند. اين مقاومت به محمدعلي شاه معلوم ساخت که بلواي تبريز امري جدي است و ممکن است کار آن بلوا بالاتر گيرد و کار به جاهاي باريکتر بکشد. اين بود که عين الدوله را به محاصره تبريز فرستاد و از عشاير و خوانين نفر و اسلحه خواست. ستارخان بدواً اردوي ماکو را منهزم نمود و بعداً عين الدوله را عقب نشاند و بر تبريز مسلط شد. پس از آن، به زور از مردم اعانه خواست و مرتکب بعضي اشتباهات شد و مردم را ناراضي نمود. (موضوع اعانه جمع کردن ستارخان مربوط مي شود به خبردار شدن انجمن تبريز از بمباردمان مجلس و احتمال کودتا بر عليه مشروطيت نوپا. نخستين اقدام انجمن پس از اطلاع بر اين موضوع، پس از ارسال تلگرافها به ساير شهرها، در صدد اعزام نيروي مسلح به تهران درآمد. به دنبال اين تصميم دفتر اعانه اي براي تأمين هزينه اين اردوکشي داير گرديد.) پس از آنکه قشون روس وارد تبريز گرديد، وي به شهبندري عثماني (قونسولخانه) پناه برد و بالاخره به طهران رهسپار شد. در پايتخت مشروطه پذيرايي گرم و باشکوه از وي به عمل آمد. ستارخان با شاه و نايب السلطنه در يک کالسکه نشسته، با جلال تمام وارد شهر گشت و در باغ اتابک منزل گرفت. چون پس از فتح تهران به دست مليون، احتياجي به وجود مجاهدين نبود و اين جماعت با در دست داشتن اسلحه امنيت پايتخت را متزلزل مي کردند، دولت مشروطه بر آن شد که اسلحه مجاهدين را جمع کند. مجاهدين تهران به منزل ستارخان سردار ملي جمع شده، بناي مقاومت را گذاشتند. در نتيجه تيراندازي ها تيري به پاي او اصابت کرد و (بدين گونه پايي که در صحنه هاي آتش و خون دليرانه و بي تزلزل گام زده بود با تير دولت انقلابي از رفتار باز ايستاد و بنا به قول احمد کسروي "بدينسان يگانه قهرمان آزادي از پا درافتاد" - تاريخ هيجده ساله، ص 143) مجاهدين مغلوب شدند. در اثر آن تير مزاج ستارخان عليل شد. مرگ سردار ملي را عصر روز سه شنبه 25 آبانماه 1293 شمسي مطابق به 28 ذيحجه 1332 قمري نوشته اند. سردار هنگام پيوستن به جاودانگي 48 سال داشت. جسم بي روح وي را در مقبره طوطي در جوار بقعه حضرت عبدالعظيم در شهر ري به خاک سپردند. آرامــگـــاه ســـردار تا سال 1324 شمسي وضع حقيرانه اي داشت. در اين سال پس از ميتينگ طرفداران پرشور ستارخان بر سر قبر وي، يک آرامگاه موقتي ساخته شد. ولي يک سال بعد اين آرامگاه با خاک يکسان شد. بعدها به همت اميرخيزي و ديگران، سنگ قبري براي آرامگاه سردار تهيه شد که به قول سلام الله جاويد "اگر چه لايق آن مرحوم نبوده، ولي از هيچ بهتر است". اين بود تاريخ زندگاني پرحادثه مردي که مشروطيت ايران را نجات داده است. در يک خانواده کوچک به دنيا آمد، در يک محيط فاسد تربيت شد، در يک ساعت بحراني دست به اسلحه برد. چون مدافع مشروطيت بود او از يک حرکت مترقي دفاع کرد و نامش جاويدان شد. درباره ستارخان خيلي چيزها نوشته و گفته اند. در خارج از آذربايجان او را به درستي نشناخته اند. در خود آذربايجان نيز چون مردم عادي نمي توانستند بر خود هموار کنند که يک نفر اسب فروش بر يک شهر بلکه بر يک ايالت فرمانروا باشد. درباره او براي کوچک کردن او قصه ها ساختند و پرداختند. اما حقيقت قضيه اينکه وي مردي شجاع و نسبت به مشروطيت صميمي بود و چون از آن دفاع کرده، قهرمان مشروطيت به شمار رفته است و خالي از ضعف و نقص نبوده است. غير از آن هم نمي شد از وي متوقع بود و جوانمردي هائي هم داشته است. دو برادر و يک برادرزاده او را سالداتهاي روس به دار زده اند، يعني در راه مشروطيت قرباني داده است؛ بنابراين سزاوار احترام است. ستارخان خوار چشم پان ترکها وطن دوستی سالار آذری را ببینید : ستارخان : مشروطه خواه ، تفنگچی نیست بل آزادی خواه است اگر آزادی نباشد ایران به آشوب کشیده می شود قاجار ، مشروطیت را می پذیرد و یا از ایران می رود . ستارخان : ایرانیان حق دارند پادشاه خویش را خود انتخاب کنند و همین طور نمایندگان مجلس را . ستارخان : دولتین انگلیس و روس را از دخالت در امور خاریه ایران برحذر می دارم آنچه بین ماست داخلی است و هر تعرضی به ایران بیجواب نخواهد ماند . ستارخان : وطن پرست ترین کسی که شناخته ام همانا فردوسی ، پیر مرد توسی است . ستارخان : شجاعت بدون هدف و آرمان ملی قدرتی محسوب نمی شود . ستارخان : یکی از بزرگترین آرزوهایم باز گرداندن باکو به سرزمینمان ایران است . ستارخان : در پاسخ به ظل السظان چنین جملاتی نوشت : اگر یک روز از زندگیم باقی مانده باشد آن یک روز را هم برای استقلال و حفظ کرامت ایران خواهم جنگید حتی اگر لقب شورشی و ضد مملکت به من داده شود . ستارخان : در نامه ای برای فرمانده قشون روس در سرحد جلفا که به سوی تبریز در حرکت بودند چنین می نویسد: بدان ایرانیان شاید تاب پاشاه ستمگری همچون محمد علی شاه قاجار را بیاورند اما نیروی بیگانه را جز با جام مرگ استقبال نخواهند نمود اگر برنگردید جنازه شما را برای خانوده تان خواهم فرستاد(آنگونه که نقل شده قزاقهای روس پس از دریافت نامه از جلفا عبور نکردند) ستارخان : چارلز مارلینگ کاردار سفارت انگلیس در ایران در دسامبر سال 1907 میلادی در جلسه ای برای آنکه بداند بین دولت روسیه و ستارخان چگونه است این جملات را از فصل نهم وصیتنامه پطر ، فرمانروای روسیه (هم عصر نادر شاه ) می خواند که : " ممالک گرجستان و ولایات قفقاز شریان حیاتی ایران است و همینکه نوک نیش تسلط روسیه بر آن خلید فی الفور خون ضعف از رگ و دل ایران فوران خواهد کرد و چنان او را از حال خواهد برد که به طبابت هزار افلاطون اصلاح طبیعت او ممکن نشود …. بر شما لازم است که بدون فوت وقت ممالک گرجستان و قفقاز را تسخیر نموده و فرمانفرمای ایران را خادم و نوکر مطیع خود سازید ." و ستارخان می گوید فکر می کنم این هذیانهای آخر عمر پطر به دهان بسیاری خوش آمده است ! او خود تَرکه ایرانیان را که بدست جهانگشای عالم نادر قلی افشار بود را بارها خورد فرزندانش هم هنوز از زیر لاشه جد خویش بدر نیامده اند این چند صباحی هم که قفقاز از دست ما خارج شده نیز دوامی ندارد اگر عمر یاری کند ایران را به شکل سابق باز خواهیم گرداند . ستارخان وطن دوستی بینظیر ستارخان : اگر شاه ( محمد علی شاه ) غرورش را زیر پا می گذاشت با حقارت از تهران نمی گریخت

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
دكتر مصدق دکتر مصدق که از مردان معروف سیاسی ایران بود، در سال 1261 در شهر تهران پای به عرصه وجود نهاد. او که پدرش میرزا هدایت نام داشت، تحصیلات اولیه خود را در شهر تهران به اتمام رسانید. سپس برای ادامه و پیگیری تحصیلات عالیه در سال 1287به پاریس سفر نمود. او در این شهر توانست دوره مدرسه علوم سیاسی را به اتمام رساند. وی که برای کسب مدرک دکتری در رشته حقوق وارد دانشگاه نوشاتل سویس گردید و پس از گرفتن مدرک و اتمام تحصیلات به ایران بازگشت. تقدیر و سرنوشت دکتر مصدق این بود که در ایران به تمام پستها و مشاغل حساسی که یک شخص سیاسی می تواند برسد، دست یابد. دکتر در ابتدای کار چون با بعضی مسائل در ایران، به ویژه قرار داد سال 1919 میلادی با انگلیس مخالف بود، تصمیم داشت دوباره به سویس بازگردد، ولی کابینه مشیرالدوله برای تصدی مقام وزارت دادگستری از وی دعوت به عمل آورد و این شروع کار بود. وی در پاییز سال 1299 به حکومت فارس منصوب گردید و سال 1300 به وزارت دارائی رسید. دکتر بعد از این سمت، در سال 1301 نیز در آذربایجان به مشاغل دولتی سطح بالا رسیده و مدتی بعد به دلیل مخالفت با حکومت مرکزی از این سمت استعفا داد. سال بعد وزیر امور خارجه ایران شد و در سال 1303 که با دوره پنجم قانون گذاری بود، به نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای ملی انتخاب شد.همین طور در دوره ششم نیز دوباره به این سمت دست یافت. بعد از اتمام دوره ششم به دلیل دخالت دولت در انتخابات مجلس، از سیاست کناره گیری نمود. دکتر مصدق بارها از سوی دولت و حکومت به زندان افتاد و یا تبعید شد. یکی از دفعاتی که ایشان را دستگیر نمودند، بعد از کناره گیری از سیاست در چهارم تیر سال 1319 بود، که به بیرجند اعزام شد و تا ماه آذر همان سال در زندان بود و دوباره به احمدآباد تبعید شد. دکتر در دوره های چهاردهم و شانزدهم همچنان از طرف مردم تهران به عنوان نماینده انتخابی و مردمی به مجلس رفت و در این زمان بود که برای احقاق حقوق مردم ایران به تشکیل جبهه ملی اقدام کرده تا بتواند در راه مبارزه برای ملی کردن صنعت نفت ایران گامهای مثمر ثمرتری را بردارد و عاقبت موفق گردید در روز 29 اسفند 1329 قانون ملی شدن صنعت نفت را از تصویب مجلس سنا گذرانده و در اردیبهشت سال 1320 برای به ثمر رساندن این قانون و نظارت هرچه بهتر بر انجام امور، مقام نخست وزیری ایران را قبول نمود. وی بعدها با اینکه مجلس هفتم به نخست وزیری دکتر رای داده بود، به دلیل اختلاف با محمد رضا پهلوی از تشکیل دولت جدید سر باز زد و شاه قوام السلطنه را به نخست وزیری انتخاب نمود. در این زمان قیام سی تیر اتفاق افتاد و در آن روز تمام مردم حمایت خود را از دکتر مصدق ثابت نمودند. اما این پایان کار نبود و دکتر به همکاران خود با کودتای سازمان سیا مواجه شد و در دادگاه نظامی به سه سال زندان محکوم شد. در شهریور 1335 به احمد آباد تبعید گردید. به دلیل بیماری در بیمارستان نجمیه تهران بستری گردید و عاقبت در سحرگاه 14 اسفند 1346 وفات یافت. با اینکه وصیت کرده بود تا در گورستان شهدای 30 تیر دفن شود، اما جسد او به خانه خودش در احمد آباد منتقل و در همان مکان دفن گردید.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
قیام مردم تبریز به رهبری ستارخان: تبریز از شهرهای دیگر تندروتر بود و حتی با تهران اختلافی چشمگیر داشت مردم تبریز روشنتر دلیرتر و بی پرواتر از اهالی شهرهای دیگر بودند اینان که سالها تحت حکومت ظالمانه محمد علی میرزا بودند و از زشت سیرتی های او آگاه بودند دیگر نمی خواستند به حکومت او تن دهند. در آن هنگام مرحوم مخبرالسلطنه هدایت والیگری آذربایجان را بر عهده داشت وی پس از اطلاع از داستان به توپ بستن مجلس در تهران از کار خود استعفا کرد و به اروپا رفت منتها پیش از عزیمت قوای حکومت ملی و حتی ذخیره قشونی و غیره را به انجمن ایالتی آذربایجان تسلیم کرد. در این حوادث دو رادمرد و مجاهد بزرگ یعنی ستارخان و باقرخان از میان مردم قد برافراشته رهبری مشروطه طلبان آذربایجان را به عهده گرفتند و لقب سردار ملی و سالار ملی ملقب شدند. محمدعلیشاه برای پایان بخشیدن شورش تبریز عین الدوله را به استانداری آذربایجان منصوب کرد و سپاهی تحت فرماندهی او به محاصره آن شهر فرستاد.عین الدوله با وجود محاصره طولانی تبریز نتوانست کاری از پیش ببرد. شهامت و شجاعتی که دلاوران تبریز به فرماندهی ستارخان از خود نشان دادند آنچنان شایان توجه بود که حتی خارجیان مقیم تبریز نیز تحت تاثیر قرار گرفتند و جوان آمریکایی بنام باسکرویل که معلم مدرسه ی امریکایی تبریز بود به صفوف آزادی خواهان پیوست و جان خویش را در راه ایران فدا کرد. محاصره تبریز ۲ ماه طول کشید و عین الدوله که راه چاره را از هرطرف مسدود می دید از ورود خواروبار به شهر جلوگیری کردند و شهر به قحطی افتاد اما مردم شجاع تبریز با خوردن برگ درختان و علف و یونجه به مبارزات ادامه دادند. این محاصره در ربیع الاول سال ۱۳۲۷ یعنی موقعی که سربازان روسی ظاهرا به بهانه حمایت از خارجیان وارد این شهر شدند پایان یافت. مقاومت حیرت انگیز تبریزیان و دلیری های ستارخان از نو کالبدهای مرده جان دمید و آزادی خواهان تهران و دیگر شهرها و بخصوص اصفهان و رشت که همه پراکنده و پریشان بودند دگر باره قد علم کردند.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
سخنی چند درباره شخصیت ستارخان و باقرخان: با بمباران مجلس مصیبتی عظیم و یاسی بزرگ بر عموم آزادی خواهان و میهن پرستان چیره گشت و درهای امید به روی مردم بسته شد. ولی در همین هنگام ستاره امیدی از افق آذربایجان طلوع کرد: آخرین شراره خروش ملی علی رغم خطر بسیار نزدیکی که آن را به خاموشی تهدید می کرد بطرز معجزه آسایی از نو درخشیدن گرفت و نور آن فزونی یافت و رفته رفته آفاق ایران را که در زیر ابر تیره ی استبداد قرار گرفته بود روشن کرد.نخست این شراره در چشمان تیزبین و درخشان و خشمگین یکی از فرزندان رشید آذربایجان یعنی ستارخان سردار ملی تابیدن گرفت. ستارخان تابناک ترین ستاره ی جنبش مشروطه و بزرگترین قهرمان ملی ایران چنانکه باید و شاید شناخته نشده است. ستار حدود یکصد سال پیش در یک خانواده ی متوسط نیمه روستایی به دنیا آمد پدرش حاج حسن از مردم قره داغ(ارسباران) بود. این مرد چهار پسر داشت: اسماعیل از زن اول و ستار غفار و عظیم از همسر دوم. اسماعیل که جوان دلیر و بی باکی بود در عنفوان جوانی گرفتار ماموران دولتی شده دستور ولیعهد اعدام شد از آنجا که کشته شدن اسماعیل اثر عمیقی در روحیه برادر کوچکش ستار باقی گذاشت آن را بازگو می کنیم:ستار در دهکده ی مسگران قره داغ متولد شد و از همان کودکی سیمایی باشکوه و منشی بزرگوارانه و برخوردی حاکی از زیرکی داشت و در عمل تیز رو چالاک بود. برخی محل تولد او را دهکده سوچولی و عده ای ماسکاران یا جانانلو می دانند. ستار مانند هزاران کودک همسن و سالش از رفتن به مکتب یا مدرسه و نشستن در مجلس درس معلم یا آخوند محروم ماند. مدرسه او طبیعت پرشکوه ارسباران و کوه های سر به فلک کشیده قره داغ بود.حاج حسن بعد از مرگ اسماعیل دریاچه ی تاریخی ارسباران را ترک گفت و در تبریز سکونت گزید. پیش از دوران مشروطیت تبریز ولیعهدنشین ایران بود. ولیعهد دستگاهی عریض و طویل داشت. ماموران و خدمتگزاران وی غالبا افرادی ناپاک بودند و به بهانه های مختلف مردم را سرکیسه می کردند.خشونت قاطرچیان ولیعهد که از مردمان شرور و فرومایه تشکیل می شدند زبانزد خاص و عام بود. شخصی که گرفتار چوبدستی آنها مشکل بود جان سالم بدر برد.روزی بین نوکرهای یکی از خوانین حسن آباد بنام میرزا مصطفی که از دوستان پدر ستار بود از یک طرف و قاطرچیان ولیعهد از سوی دیگر زد و خوردی رخ می دهد. در این منازعه یکی از قاطرچیان به دست صمد پسر میرزا مصطفی کشته می شود.میرزامصطفی صمدخان را همراه برادر دیگرش احمدخان روانه تبریز می کند تا بلکه بتواند به کمک رشوه و تعارف از مخمصه نجات یابد.صمد خان و احمدخان پیش پدر ستار می روند و او آنها را به همراه ستار به یکی از باغ های اطراف شهر می فرستد و وسایل راحتی آنها را فراهم می کند. قاطرچیان با اطلاع از این موضوع باغ را محاصره می گیرند و زدوخورد شدیدی روی می دهد.صمد و احمد و ستار در عمارت باغ پناه جسته دلیرانه مقاومت می کنند. ولی قاطرچیان خشمگین خانه را بر سر آنها خراب و هر سه تن را که زخمی بودند دستگیر می کنند و آنان را پیش ولیعهد می برند. دو برادر کشته به دست قاطرچیان تکه تکه می شوند ولی پا درمیانی خیرخواهانه ی عده ای از دوستان حاج حسن ستار را از مرگ حتمی نجات می دهد. مردم از خیره سری جوانی که جرات کرده بود با قاطرچیان معلوم الحال ولیعهد به مقابله برخیزد متعجب شدند با کنجکاوی خاصی اسم و رسم او را می پرسیدند. بدین ترتیب بود که برای نخستین بار نام ستار قره داغی بر سر زبانها افتاد.ستار از مرگ رها شد ولی به زندان افتاد پس از فرار از حبسی که طی آن رنج فراوان کشیده بود بر مراتب کینه ورزی و انتقام جوئیش نسبت به حکومت افزوده شد و تصمیم گرفت که تا آنجا که می تواند با عمال دولت مبارزه و ابراز مخالفت کند.هنگامی که بر اسب و تفنگ مسلط شد گاهی دولتیان را غارت می نمود و غنایم به دست آمده را به فقرا و ضعفا می داد و بیچارگان را دستگیری می نمود.گهگاه به زندان می افتاد ولی هنگامی هم که به کسب و کار عادی مشغول می شد دولتیان او را راحت نمی گذاشتند. ستار پس از دومین فرار از زندان یک چند در میان ایلات یورتچی و آلارلو زندگی می کند و عده ای را دور خود گرد می آورد در دل جنگلهای کوهستانی به کمین می نشیند و با دولت به گردنکشی برمی خیزد ولی در رعایت مراتب فتوت و مردانگی نیک می کوشد.ستار پس از مدتی از این نوع زندگی و نیز از آوارگی و دربدری سر می خورد و تصمیم می گیرد زندگی خود را سر و سامان بخشد به کسب و کاری بپردازد و سربار دیگران نباشد.پس به تبریز می آید مدتی پیش پدرش می ماند و با پادرمیانی و توصیه های رضاقلی خان یکانی با عنوان قره سوران مامور حفاظت را خوی به سلماس و مرند می شود.کاردانی و رشادت ستار در ماموریت برای او چنان شهرتی به دست می آورد که در جزو تفنگداران مخصوص ولیعهد پذیرفته می شود ولی روح پوینده و ناآرامش که همیشه او را به تحرک و تکاپو وا می داشت این بار هم کار خود را می کند. به استقبال ماجراهای نوین راه غربت را پیش می گیرد و اندکی بعد سر از تهران در می آورد. پس از چند ماه در زمره سواران حاکم خراسان در آمده به خراسان می رود و با مشاجره ای که بین او و حاکم مشهد روی می دهد رهسپار عتبات می شود. در سامره رفتار ناشایست خدام اماکن مقدسه با زائرین ایرانی دلش را درد می آورد و با همدستی عده ای دعوای بزرگی راه می اندازد و آنها را ادب می کند. در این رابطه مورد تعقیب شرطه های عثمانی قرار می گیرد ولی با شفاعت مجتهد معروف میرزای بزرگ شیرازی دست از سرش بر می دارند و او ناگزیر از عراق خارج و عازم تبریز می شود. در تبریز چند تن از مالکان مباشرت املاک خود را به او پیشنهاد می کنند. بالاخره حاج محمدتقی صراف ستار را بر سر املاک خود به سلماس می فرستد. در اینجا نیز ستار لیاقت و شایستگی خود را نشان می دهد و پس از مدتی به تبریز باز می گردد.اکنون دیگر شهرت شجاعت و مردانگی او بین مردم پیچیده است. او از جوانمردان تبریز به شمار می رفت و مورد علاقه عامه بود. از آنجاییکه ستارخان از اسب شناسی سررشته کامل دارد به کار دلالی اسب مشغول می شود و در این کار از چنان اعتبار و اهمیتی برخوردار گشت که حتی دیوانیان از او کمک می طلبند و در این ایامست که دوران سرگشتگی ستار پایان نزدیک می شود و افق روشنی پیش چشمش باز می گردد.ستارخان در آستانه مشروطیت تولدی دیگر می یابد. تاریخ ورق می خورد و دوران نوین آغاز می شود. در تبریز انجمنی تشکیل می شود که آزادی خواهان آن را اداره می کنند. ستارخان در کسوت مجاهدان در می آید به انجمن وارد می گردد و با شایستگی و لیاقتی که دارد رهبر مجاهدین تبریز و پیشوای فدائیان می شود. در نتیجه مقدمات مناسب و زمینه های مساعد قیافه شهر تبریز به سرعت دگرگون می شود گروه کثیری از بازاریان و پولداران تفنگ و فشنگ می خرند و دیگران که قادر به خرید اسلحه نبودنداز طریق امداد غیبی که از راه روسیه می رسید به طور قاچاق تفنگ وارد می کردند. ستارخان به همراه سایر سردستگان روزهای جمعه در بیرون شهر به آموختن رموز و فنون سپاهیگری به داوطلبان اشتغال داشت بعد ها در هر یک از محلات شهر یک مرکز آموزش مجاهدین برپ می شود و جوانان و بزرگسالان به تمرین و مشق تعلیمات نظامی و یادگرفتن اصول تیراندازی و سایر فنون جنگ می پردازند ستارخان در مرکز آموزش کوی امیرخیز تمام هم خود را صرف این کار می کند. در نظر سررشته داران این فعالیت آموزشی از چنان اهمیتی برخوردار است که حتی برای بچه ها هم تفنگ چوبی تهیه کردند و آنها را هم به طریق خاص خود تعلیم می دهند. ولی این جنب و جوش در شهرهای دیگر وجود نداشت. سوم تیرماه ۱۲۸۷ یکی از تلخ ترین روزهای تاریخ ایران است. در همان روز به همراه تهران همه شهرهای دیگر تهران نیز از پا درآمدند.آزادی مرد ایران مرد! فقط فریاد یک ناحیه ی کوچک از ایران خاموش نشده بود و آن نقطه محله ی امیرخیز تبریز بود. روز دوشنبه ی هیجدهم خرداد ۱۲۸۷ روزنامه راه نجات(مربوط به مجاهدین بود) به تبریز رسید. شهر یکباره تکان خورد و خونها به جوش آمد مردم پی بردند که دشمنان آزادیدر اندیشه واژگون ساختن حکومت مشروطه اند. درنگ جایز نبود.در میان مجاهدین شوری شگفت انگیز برپا شد.در سراسر کوی ها و محلات در بین مشروطه خواهان زمزمه ای پیچید زمزمه ای در مورد خیانت جدید. این زمزمه گاه مانند امواجی که به آرامی به روی دریا چین می انداختند نرم و سبک بود و گاه چون موجهای سهمگین طوفانی اوج می گرفت و بدل به فریاد می شد و بالا می رفت. از روز نوزدهم خرداد تلگرافخانه ی تبریز کانون سران آزادی تبریز گردید. مجاهدین گروه گروه به سوی این کانون می رفتند و گوش به زنگ جریان تهران بودند اما از تهران خبری نمی رسید و تلگرافهای انجمن ایالتی بی جواب می ماند..

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
جلال الدين خوارزمشاه یکی از سرداران بزرگ و دلاور ایران جلال الدین خوارزمشاه(تولد ــ وفات ۶۲۸ هجری قمری) که در تاریخ کهن ایران نامش به نیکی یاد شده است جلال الدین خوارزمشاه پسر محمد خوارزمشاه است. در زمان این سردار رشید بود که ایران با رخداد نافرجام چنگیز مغول روبرو گردید و جلال الدین خوارزمشاه با دلاوری های خود خدمت های درخشان به سرزمین تاریخ و کشور خود نمود.چنگیز که در ظاهر برای تجارت و در نهان برای جاسوسی و کسب اطلاع از ایران در سال ۶۱۵ هجری قمری در حدود چهرصد و پنجاه نفر از پسران و ملازمان خود و تجار مغول را با سرمایه ای زیاد به ایران فرستاد ولی این عده در شهر اترار کشته شدند همینکه این خبر به چنگیز رسید از محمد خوارزمشاه خواست که حاکم اترار را به وی تسلیم کند ولی محمد خوارزمشاه به این درخواست اعتنایی نکرد.لذا چنگیز سخت دگرگون شد و عازم نبرد با خوارزمشاه شد. محمد خوارزمشاه چون از مقصود چنگیز آگاه شد به ماورا النهر ور همان هنگام جوجی خان پسر چنگیز در یکی از حکمرانان ترکستان به آن نواحی آمده بود محمد خوارزمشاه قصد جوجیخان کرد و نزدیک (جند) با اینکه مغولان نزدیک حاضر به جنگ نبودند نبرد را آغاز کرد و باید گفت اگر تلاش های شاهزاده جوان جلال الدین نبود شاید محمد خوارزمشاه از جوجی خان شکست می خورد اما رشادت های جلال الدین اشتباهات محمد خوارزمشاه را جبران کرد و شکست نصیب مغولان شد آنچنانکه میدان نبرد را ترک کردند تا خبر شکست خود را به چنگیز خان برسانند. محمد خوارزمشاه که از ضربدست مغولان را چشیده بود به خوف و هراس شدیدی دچار شد ولی با این وجود چنگیز قصد سرزمین خوارزمشاهیان نمود در آن هنگام محمد خوارزمشاه سپاهی بزرگ زیر فرمان داشت.جلال الدین از پدر اجازه خواست تا در برابر سپاهیان مغول صف آرائی کنند و اطمینان داد که از این نبرد پیروز و سربلند باز گردد.اما پدر او را جوان و بی تجربه خواند.جلال الدین از پدر خواست که فرماندهی سپاهیان خوارزم را باو واگذارد اما محمد خوارزمشاه هرگز تغیر عقیده نداد و مقابله با مغولان را صلاح ندانست.چنگیز با سپاهیان خونخوار خود به جانب ماورا النهر آمد اکتای و جغتای را به محاصره اترار گماشت. جوجی خان را به طرف جند و یکی از سرداران را به سوی خجند فرستاد و خود عزم بخاران کرد و در راه از کشتار و غارت فروگذار ننمود و در سال ۶۱۷ هجری قمری به اطراف بخارا رسید و کوشش بخارائیان به جایی نرسید و مدافعان دلیل آن شهر کاری از پیش نبردند.شهر اترار پنج ماه در محاصره بود و سرانجام بدست لشکر جغتای و اکتای گشوده شد. حاکم شهر که بازرگانان مغول را کشته بود دستگیر و کشته شد.چنگیز بعد از اینکه سمرقند را گرفت عده ای را برای تعقیب محمد خوارزمشاه فرستاد در آن هنگان پایتخت خوارزمشاهیان شهر (جرجانیه) بود که آبادی این شهر و کثرت جمعیت آن به شرح نمی آمد.چنگیز پسران خود را همراه با سپاه تاتار مامورتسخیر آن دیار کرد اهالی این شهر مردانه در برابر مغولان ایستادگی کردند و حاضر به تسلیم نشدند دشمن چون از محاصره نا امید شد قصد کرد که آب جیحون را که از شهر می گذشت برگرداند. اهالی رشید جرجانیه سه هزار نفر از مغولان را که مامور بازگرداندن آب جیحون بودند از پای درآوردند اما سرانجام با اینکه مردم این شهر خانه بخانه و کوچه به کوچه جنگیدند شهر به دست مغولان افتاد.محمد خوارزمشاه از شنیدن این خبر در جزیره آبسکون درگذشت و پس از وی جلال الدین که امید همه مردم به دلیری های او بود زمام امور گسیخته این سرزمین را به دست گرفت در سال ۶۱۸ با سپاهیان مغول روبرو شد نبرد سختی درگرفت و در این نبرد جلال الدین آنچنان شکست فاحشی بر سپاه مغول وارد آورد که بگفته ای ۴۰ هزار مغول کشته شد و آنان که مانده بودند راه فرار را پیش گرفتند تا این خبر ناگوار را به چنگیز برسانند. اما به زودی بین سران سپاه جلال الدین اختلاف افتاد و هر کدام راهی جداگانه در پیش گرفتند و بسمتی رفتند و جلال الدین تصمیم گرفت به تنهایی در برابر چنگیز ایستادگی کند جلال الدین خوب می دانست که عده سپاهیانش اندک و نیروی دشمن فراوان است اما با همه اینها دل به دلیری و شجاعت ذاتی خود بست و عزم پیکار نمود.جلال الدین که خود را سخت تنها دید ناچار به ترک خوارزم شد و راه غزنین را پیش گرفت چنگیزخان که از قضایا آگاه گردید قصد وی کرد. نزدیک سند به وی رسید.جلال الدین با عده کم سپاهیان خویش با چنگیز به مقابله مردانه برخاست نبرد آغاز شد جلال الدین بین دشمن و آب قرار گرفت حلقه محاصره هر لحظه تنگ تر می شد تا آنکه سپاه چنگیز جلال الدین را برفراز صخره ای که بیش از ده ذرع بلندی داشت راند و بیم آن می رفت که جلال الدین دستگیر شده و ریشه حیاتش قطع گردد.اما این شاهزاده دلیر و پردل بیکباره تصمیم خود را گرفت و دامن مردانگی بر کمر زد و در حالیکه از هر طرف حمله آورده و مغولان را به خاک می افکند در لحظات آخر که دیگر هیچگونه امیدی برای پیروزی یا نجاتش وجود نداشت تازیانه بر اسب زده و خود را بر آب عظیم سند افکند و در برابر تعجب چنگیز با اینکه او را پیاپی با تیر هدف قرار می دادند از آب سهمگین سند گذشت و خود را به ساحل رسانید. پس از این رویداد جلال الیدن خود را به هندوستان رسانید و در آنجا قدرت و اعتباری به دست آورد و از آنجا که زندگی آسوده و راحت را بر خود حرام می دانست از راه مکران به ایران آمد و از راه شیراز به اصفهان رفت و در آنجا با کمک برادرش غیاث الدین سپاهی فراهم آورد و عزم بغداد کرد تا با خلیفه درباره دفع شر مغول مذاکره کند و از او کمک بگیرد.اما ناصر خلیفه بغداد به جای کمک به جلال الدین لشکری برای مقابله او فرستاد. جلال الدین در یک نبرد سپاه خلیفه را به کلی تارومار کرد و از میان برد سپس به سوی تبریز رفت. پس از فتح تبریز جلال الدین به سوی گرجستان شتافت و در مدت سیزده روز خود را از تفلیس به کرمان رسانید و فتنه را فرونشاند.در این هنگام مغولان به جانب ری آمدند جلال الدین عنان همت به دست گرفته و به جانب آنها رفت و در نبردی که با مغولان نمود به علت حیله و ریای برادرش غیاث الدین مغلوب دشمن شد و به سوی اصفهان عقب نشست.جلال الدین عزم گرجستان کرد و سپس تا آذربایجان آمد و پس از کسب پیروزی هایی دوباره نامش بر دهان ها افتاد با یکی از سرداران مغول بنام (جورماغون) که از طرف اکتای قاآن به ایران فرستاده شده بود نبرد کرد ولی این بار نیز کاری از پیش نبرد و مجبور شد برای جان سالم به در بردن از دست مغولان صحنه جنگ را ترک کند اما از آنجا که اجل در کمین او بود در سال ۶۲۸ در یکی از کوه های کردستان در گذرگاهی ناشناس به دست طماع چشم دل کوری که قصد جامه و اسب و مال او را کرده بود کشته شد. این خواست خداوند بود که سردار دلیل ایران با همه فداکاری ها و دلیری هایش در چنان گذرگاه ناشناسی به دست کوردلی از پای درآمد شاید اگر جلال الدین کشته نمی شد سدی در برابر پیشروی مغولان ایجاد می کرد و مسیر تاریخ ما را عوض می نمود. نام جلال الدین و شرح وقایع زندگانیش همراه فداکاری و شهامتهایش بخاطر حفظ وطن و این سرزمین آنچنان افتخار آمیز و پرشکوه است که هر خواننده بر او درود می فرستد و سینه تاریخ ما لوح جاویدان برای نام ارزنده مردی بزرگ چون او می باشد. http://zartoshtiiran.blogfa.com/cat-3.aspx

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.