IRINavy

مجموعه خاطرات پراکنده از تکاوران دریایی ارتش در دفاع مقدس

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

[font=tahoma,geneva,sans-serif]بسیار ممنون! امیدوارم هرچه زودتر ادامه پیدا کنه این تاپیک[/font]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
ممنون از شما دوست عزیز ، با این کثرت ماموریت های اقیانوس پیمایی فکر میکنم به زودی باید شاهد انتشار کتاب های خاطرات تکاوران و پرسنل نداجا در برخورد با دزدان دریایی هم باشیم که البته بسیار جالب هم خواهد بود.

خوشبختانه چون خود دریادار سیاری از تکاوران زبده نیرو هستند ، وضعیت این یگان ها - و همچنین دیگر یگان های نیروی دریایی - در حال بهبودی چشمگیره.

چندی پیش در یک جمع از اقوام و دوستان بودیم که اتفاقا یکی از افسران نیروی دریایی (رسته مخابرات) هم حضور داشتند ، در مورد ایشون که صحبت کردم جمله جالبی گفتن:[color=#ff0000] اگر ارتش ما چهار تا سیاری دیگه داشت ما هیچ غمی نداشتیم.[/color]

در زمانی که موسسات ریز و درشت وابسته به نهاد های رسمی و نظامی (امثال مرکز تحقیقات و مطالعات جنگ سپاه)در حال تحریف واقعیات جنگ و یا بهره برداری از آن به سود خود هستند (مثل مقاومت خرمشهر) جای یک مرکز تالیف و نشر کتاب قدرتمند نه تنها در نداجا بلکه در سطح ارتش خالیست.

سپاس و موفق باشید.
  • Upvote 5

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote name='heliaa' timestamp='1357511263' post='292674']
[font=tahoma,geneva,sans-serif]بسیار ممنون! امیدوارم هرچه زودتر ادامه پیدا کنه این تاپیک[/font]
[/quote]

از شما متشکرم. انشاءالله ادامه پیدا می کنه.


[quote name='Sorena_Noshad' timestamp='1357512162' post='292677']
ممنون از شما دوست عزیز ، با این کثرت ماموریت های اقیانوس پیمایی فکر میکنم به زودی باید شاهد انتشار کتاب های خاطرات تکاوران و پرسنل نداجا در برخورد با دزدان دریایی هم باشیم که البته بسیار جالب هم خواهد بود.

خوشبختانه چون خود دریادار سیاری از تکاوران زبده نیرو هستند ، وضعیت این یگان ها - و همچنین دیگر یگان های نیروی دریایی - در حال بهبودی چشمگیره.

چندی پیش در یک جمع از اقوام و دوستان بودیم که اتفاقا یکی از افسران نیروی دریایی (رسته مخابرات) هم حضور داشتند ، در مورد ایشون که صحبت کردم جمله جالبی گفتن:[color=#ff0000] اگر ارتش ما چهار تا سیاری دیگه داشت ما هیچ غمی نداشتیم.[/color]

در زمانی که موسسات ریز و درشت وابسته به نهاد های رسمی و نظامی (امثال مرکز تحقیقات و مطالعات جنگ سپاه)در حال تحریف واقعیات جنگ و یا بهره برداری از آن به سود خود هستند (مثل مقاومت خرمشهر) جای یک مرکز تالیف و نشر کتاب قدرتمند نه تنها در نداجا بلکه در سطح ارتش خالیست.

سپاس و موفق باشید.
[/quote]
باتشکر از شما.
درباب خاطرات یا بهتر بگم گزارشات ماموریتها و عملیاتهای مبارزه با دزدان دریایی از همین حالا تدابیر خوبی اندیشیده شده و معاونت عملیات تقریبا همه چی رو مستند سازی و مکتوب میکنه تا ماندگار بمونه. اما خب قابل دسترسی نیست و عمدتا محرمانه و دارای دسترسی محدوده.

درباب امیر سیاری هم شما ببینید وقتی یه آدم دلسوز که همه مراحل و مدارج فرماندهی رو در طول حدود 38 سال خدمت طی کرده و از نزدیک همه مشکلات رو دیده و درک کرده. از همه مهمتر در دوران دفاع مقدس باتجربه و آبدیده شده و همچنین دغدغه کار و پیشرفت داره، بشود فرمانده، نتیجه اش می شود پیشرفت و اقتدار مجموعه تحت امرش. مضافا که ایشون از توانایی های بالای مدیریتی هم ذاتا و هم بعلت تحصیلاتشون برخوردار هستن. امیدوارم نه چهارتا بلکه همه اینگونه و حتی بهتر باشن.

درباب تاریخ نگاری دفاع مقدس هم صحیح میفرمایید. اتفاقا انگیزه من هم همین است که آن بخش کمتر شنیده شده یا اصلا شنیده نشده رو بیان کنم.
علل این امر هم اینه که متاسفانه هم خود ارتش کم کاری کرده در این زمینه(نباید توقع داشت دیگران برای شما کاری انجام دهند!!) و هم کاریهایی رو که کرده، نتونسته بصورت مناسب منتشر کنه. چون از امکانات رسانه ای کافی و بودجه اختصاص یافته در این زمینه بهره مند نبوده. لذا کارها همگی جسته گریخته، با دسترسی محدود و دشوار هستن. انشاءالله این مورد هم با اهتمام خود آقایون ارتشی حل بشه.




[center][size=5][font=tahoma, geneva, sans-serif][color=#008000][b]قسمت دوم مصاحبه با جناب ناخدا صمدی[/b][/color][/font][/size][/center]



ماجرای جهادگری هم که ازش خواسته شده بود سنگر و خاکریز ایجاد کنه شنیدنی یه. در عملیاتی که دشمن رو دو خاکریز به عقب رونده بودیم، زمین مسطحی بود که هم رزمهای تکاور در اون مستقر شده بودن و لازم بود که به سرعت در اونجا خاکریز ایجاد بشه. من از افسر عملیات خواستم که سریعا در این مورد اقدام کنه. چون زمین مسطح بود و هیچگونه عارضه ای نداشت و جان افراد در خطر بود. یه نفر از جهاد با لودر اومد و به اون گفتم اول برای خودت سنگر حفر کن و بعد برای افراد خاکریز به وجود بیار. جهادگر همینطور که مشغول بود، تیراندازی شروع شد و یکی از گلوله ها خورد به بیل مکانیکی و کمانه کرد. راننده لودر از کار دست کشید. ناخدا ابوطالب ضربعلیان اونو دوباره آورد و با تحسین و تشویق به ادامه کار واداشت. راننده لر بود و به نظر نمیرسید آدم ترسویی باشه. ازش پرسیدم چرا دست از کار کشیدی؟ گفت خودم هم نمیدونم! من برای اینکه اون روحیه بیشتری پیدا کنه، گفتم من میرم بالای خاکریز تو با خیال راحت این پایین کار خودت رو انجام بده. قبول کرد و مشغول شد. من هم همینطور بالای خاکریز پشت به دشمن و رو به اون ایستادم. چند گلوله از اطراف من عبور کرد و یکی از اونها دوباره خورد به بیل مکانیکی و کمانه کرد. او دوباره دست از کار کشید. از بالای خاکریز پایین اومدم و جلو رفتم. داشت به ناخدا ضربعلیان میگفت، این کیه گذاشتین اینجا. این بابا دیوانه است. رفته اون بالا وایستاده. گلوله ها از بغلش رد میشه، باز هی به من میگه بکن. تو کار خودت رو بکن! اون شب به هر طریقی بود تا صبح کار کرد و یک خاکریز درست و حسابی ایجاد کرد و هم رزمها رفتن پشت اون قرار گرفتن و من خیالم راحت شد.

درجه دار دیگه ای داشتم به نام ده بزرگی. تکاور بود و به همراه دو سرباز با تفنگ 106 خودشون رو به قلب سی چهل تانک دشمن زد و تا جاییکه مهمات داشت جنگید و چندین تانک دشمن رو منهدم کرد. زمانی هم که مهمات تمام کرد، به همراه دو سربازش اسیر شد. البته بعدا از اسارت آزاد شد و آخرین اطلاعی که ازش دارم، تو شیراز زندگی میکنه.

تکاورها اینچنین بودن. وقتی میدیدم درجه دار های من اینطوری عمل میکردن و یا آرپی جی رو از دست هم می قاپیدن و داوطلبانه به شکار تانک میرفتن. دیگه تکلیف من معلوم بود. من نمیتونستم خودمو عقب بکشم و اونها رو بفرستم جلو. ترس برای من معنی نداشت و به افرادم می گفتم اگه شما در خط مقدم جبهه هستین، من از شما یه قدم جلوتر خواهم بود. این صحنه ها رو نیروهای مردمی و سایر رزمندگان میدیدن که ناخدا صمدی و افراد تحت امرش اینطوری بی پروا جلو میرن. اونا هم سیل آسا جلو میرفتن و از دشمن ابایی نداشتن و میگفتن اینها که دارن جلو میرن حتما میدونن کجا دارن میرن ما هم دنبال اونها میریم. همه همینطور فکر میکردن و با روحیه بالا تو صحنه عملیات عمل میکردن.


[b]با توجه به اینکه شما هر لحظه در معرض خطر بودید، آیا دچار حادثه هم شدید؟[/b]

من چندین بار مجروح شدم، اما خوشبختانه، خیلی جدی نبوده. یعنی برام مشکل ساز نشد. یه بار از ناحیه پا مجروح شدم. یه بار هم تو جزیره فاو زیر آتش قرار گرفتم. البته یکی از همراهانم به شدت زخمی شد و یه نفر از محافظینم شهید شد. خود منم از ناحیه پشت، چند تا ترکش خوردم. منتها آنقدر عمیق نبود که منو از پا دربیاره. تو خیابون طالقانی هم یه ترکش به پای من اصابت کرد. درگیری سنگین بود و اهمیت ندادم. روزی بود که اولین شهید رو هم داده بودیم و من خیلی ناراحت بودم. تا نزدیکی های پل نو رفتم. یه اتفاق ناگوار هم اونجا رخ داد. ماجرا این بود که نفرات ما داشتن از بغل دیواری به سمت دشمن می رفتن که گلوله توپ دو نفر از پرسنل ما رو قطعه قطعه کرد. آنقدر که قابل شناسایی نبودن. فقط من دست یکی رو پیدا کردم و از روی ساعتش متوجه شدم که دست شهید ناواستوار میرزا حسینی یه و شهید مهناوی (=گروهبان) ترشیزی هم اون روز شهید شد. خدا رحمتشون کنه. اونم از روی یه تیکه از صورتش فهمیدم و شناختم، اما بدنش کاملا متلاشی شده بود. عملیات ادامه داشت تا اینکه ساعت چهار بعدازظهر دشمن از پل نو عقب نشینی کرد و من دیگه هم رزمهامو همون جا استراحت دادم و خواستم براشون آب و غذا بیارن. مسئول آب اومد کنار من و گفت مثل اینکه شما زخمی شدین. گفتم نه من زخمی نشدم! گفت چرا پاتون رو نگاه کنین. نگاه کردم دیدم درست میگه. نگو صبح که گلوله خوردم، متوجه نشدم و تصور کردم که پاهام بیش از حد عرق کرده. درحالیکه خون جمع شده بود. به بیمارستان مراجعه کردم، عضله پام کمی آسیب دیده بود که بعدا ترمیم شد.


[b]آیا خاطره دیگری را به خاطر دارید که برای ما تعریف کنید؟[/b]

خاطره که زیاده و ممکنه از حوصله شما خارج باشه. اما این مورد رو هم به خواست شما تعریف میکنم. چند روز به عید مونده بود و به من الهام شده بود که دشمن امروز ممکنه دست به حرکاتی بزنه. تو سنگر بودیم و به بچه ها گفتم که آمادگی کامل رو داشته باشن. امروز امکان حمله هست. بعدازظهر بود. هوا داشت تاریک میشد که ناگهان دیدیم آتش دشمن باریدن گرفت. توپخونه، تانک، هواپیما و هرچی داشتن، آتش کردن. به قدری شدت آتش زیاد بود که دو قدمی خودمون رو هم نمیدیدیم. من خودمو به زور به خط مقدم جبهه رسوندم و از این سنگر به اون سنگر میرفتم که بچه ها ببینن که من همراهشون هستم و نترسن. بلند بلند صحبت میکردم. داد میزدم و میگفتم بچه ها نترسین. ما همه با هم هستیم و با صحبتهام سعی میکردم که بهشون روحیه بدم. یه ساعتی این آتشباری طول کشید و تموم شد. همه جای منطقه شده بود دود و خاک و باروت. هیچ جا رو نمیشد دید. ما معمولا شبها رادیو عراق رو میگرفتیم و گوش میکردیم. اون شب شنیدیم که گوینده رادیو عراق گفت: «فرمانده تکاوران نیروی دریایی، ناخدا صمدی!، چون شما درگیر جنگ هستین و فرصت کافی نداشتین، آتش بازی چهارشنبه سوری رو هم براتون اجرا کردیم و میتونین بگین سرخی تو از من، زردی من از تو.» خیلی برامون جالب بود. بچه ها خوشحالی کردن و گفتن اگه ما اینجا آتش روشن نکردیم، اونها برامون آتش روشن کردن!!



[b]من شنیده بودم که صدام حسین برای سر تکاورها جایزه تعیین کرده بود. آیا این خبر صحت داشت؟[/b]

بله، رادیو عراق دائم میگفت. هم برای فرمانده ها و هم برای پرسنل تکاور. چون اونها می دونستن که خرمشهر رو تکاورها نگه داشتن. اونها تعداد تکاورها رو خیلی زیاد می دونستن و خیلی از تکاوران دریایی میترسیدن. ما عملیاتی داشتیم که عراقی ها رو دو تا خاکریز وادار به عقب نشینی کرده بودیم. ما یه بولتن از اینهارو پیدا کردیم که ترجمه ش کردن و در اون نوشته شده بود که تکاوران با استعداد سه تیپ تقویت شده در اینجا موضع گرفتن!!! یعنی یه لشکر تقویت شده!!! درصورتیکه نفرات ما به یه گردان هم نمیرسید. اما از اینکه تکاوران دریایی همه جا سروکله شون پیدا میشه و همیشه درحال حرکت بودن، اونها اینطور فکر میکردن. درصورتی که خودشون سه لشکر مجهز تو منطقه داشتن!


[center][size=3][color=#008000]پایان قسمت دوم[/color][/size][/center]
  • Upvote 9

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[center][size=4][color=#008000][b]قسمت پایانی مصاحبه با جناب ناخدا هوشنگ صمدی[/b][/color][/size][/center]


یکی از همرزمهای تکاور اومد به من گفت دو نفر با لباس شخصی داخل خونه ها سرکشی می کنن و مشکوک به نظر می رسن. به افسر عملیات گفتم که اونها رو زیر نظر بگیرن. ساعاتی بعد به من اطلاع دادن که اون دو نفر رو دستگیر کردن. اونها رو به اتاقم آوردن. یکی از تکاورها سامسونتی تو دستش بود. گفت «جناب ناخدا، بفرمایین داخل این کیف رو ملاحظه کنین. ضمنا، دو قبضه اسلحه کمری هم با خودشون داشتن که از اونها گرفتیم.» من در سامسونت رو باز کردم و از تعجب چشمهام به محتویات داخل کیف خیره موند. کیف پر از طلا و جواهرات بود که این دو نفر از خونه ها به سرقت برده بودن. خیلی برام گرون تموم شد. سوال کردم شما که ایرونی هستین، چطور به خودتون اجازه دادین تو این شرایط که مردهای این شهر جونشون رو گذاشتن کف دستشون و با دشمن میجنگن و خونواده های اونها خونه و کاشونه شون رو رها کردن، شما دست به چنین عمل ننگینی بزنین؟ حرفی برای گفتن نداشتن و من برای اینکه به سزای اعمالشون برسن، دستور دادم که اونها رو تحویل مقامات قضایی بدن.



[b]آیا از نیروهای دشمن هم خاطره ای به یاد دارید؟[/b]

درگیری سنگین تو خرمشهر جریان داشت. آتش شدید دشمن اجازه کوچکترین حرکتی رو به ما نمی داد. من تصمیم گرفتم به اتفاق بیسیم چی از مسیری خودمو به خط مقدم برسونم تا همرزمهام، حضور منو در بین خودشون احساس کنن. موقع برگشت زیر آتش شدید دشمن قرار گرفتم. همینطور گلوله توپ و خمپاره بود که فرود می اومد. هر لحظه امکان داشت مورد اصابت ترکش این گلوله ها قرار بگیرم. به اطراف نگاه کردم تا سنگری برای خودم پیدا کنم. چشمم افتاد به چند حلقه لاستیک کامیون که روی هم قرار داشت. تمام نیرومو جمع کردم و خیز برداشتم و خودمو میان لاستیکها انداختم. حالا چطور این جثه تنومند رو داخل این لاستیکها جا دادم، خودش داستانی بود. درهمین لحظه صدای آه و ناله ای توجه منو جلب کرد. طاقت نیاوردم. به هر زحمتی که بود، دوباره از داخل لاستیکها خودمو بیرون کشیدم و به حال سینه خیز خودمو به طرف صدا کشیدم. وقتی صاحب صدا رو دیدم، متوجه شدم سرباز عراقی یه و زخمی شده و داخل چاله ای افتاده و داره ناله میکنه. بدجوری هم زخمی شده بود. عربی حرف میزد و من هم چیزی حالیم نمی شد. بی سیم چی هم خودش رو به من رسوند و گفت جناب ناخدا، مسلحه! خطرناکه، بهش نزدیک نشین. من که می دیدم اون هیچ توانی نداره بهش نزدیک شدم. بیسیم چی تفنگ رو ازش گرفت و مورد بازرسی قرار داد. بعد اونو به سرعت به بیمارستان رسوندیم. مداوا شد و همین که تونست سرپا بشه، آوردمش پیش خودم و به عنوان نامه بر ازش استفاده میکردم. همرزمهام که اونو کنار سنگر من میدیدن به من گوشزد می کردن که ممکنه این سرباز عراقی دست از پا خطا کنه و یه وقت کار دستم بده. من بهشون می گفتم که نگران نباشن. چنین اتفاقی نمی افته، چون که ما بهش محبت کردیم و اونو از مرگ نجات دادیم. بنابراین اگه انسان باشه، می فهمه. درهرصورت پس از مدتی اونو به پشت جبهه فرستادیم.


یه روز دیگه هم گروه شناسایی دو افسر جوون عراقی رو به همراه چند نفر درجه دار اسیر کرده بودن. وقتی اونها رو آوردن پیشم، احساس کردم که خیلی ترسیدن. آنقدر که به خودشون می لرزیدن. به فرهاد ابراهیمی، خدا رحمتش کنه، گفتم برو برای اینها آب و غذا بیار. به نظر میرسه که خیلی گرسنه و تشنه باشن. غذا تن ماهی بود. آوردن و اونها خوردن و چقدر هم قشنگ خوردن. با ولع خاصی میخوردن. همین که سیر شدن و کمی آروم گرفتن، دستور دادم تا اونها رو به پشت جبهه ببرن.


[b]با توجه به دوره های متعددی که دیده اید و تجاربی که دارید، اگر از شما خواسته شود که دانش خود را به نیروهای جوان منتقل کنید، آیا حاضر به چنین خدمتی هستید؟[/b]

بی گمان و با تمام وجود، عشق به مردم و میهن، همیشه در سر منه. البته من به نوعی خودمو در ارتباط با نیرو نگه داشتم. من خودمو از نیرو جدا نمیدونم و هر زمانی که از من خواسته شده که به مناطق برم یا برای توجیه دانشجویان لازم بوده سخنرانی داشته باشم، با کمال میل و عشق و علاقه این کار رو انجام دادم. همین الان هم اگه به من بگن کار و زندگی تو رها کن و برگرد ارتش، بلافاصله لباس می پوشم و برمی گردم. ممکنه نتونم پا به پای جوونها پیش برم، ولی اونچه که دارم در طبق اخلاص میذارم. دارایی من، یه جون ناقابله و برای سربازی مثل من بزرگترین افتخاره که اونو فدای مملکت و ملت خودم کنم.


[b]چه توصیه ای به همرزمان و هم میهنان دارید؟[/b]

من هیچ توصیه ای به اونها ندارم و همیشه از اونها آموختم و همین طور از فردوسی که میگه:
چو ایران نباشد تن من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد




[b][size=3][color=#0000CD]منبع: کتاب حماسه جاوید، انتشارات دفتر مطالعات و پژوهشهای راهبردی نداجا، صص 237 تا 252[/color][/size][/b]
[b][size=3][color=#0000CD]هرگونه نقل قول و استفاده از این متن، تنها با ذکر منبع فوق بلامانع است.[/color][/size][/b]
  • Upvote 5

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[center][b][color=#008000][size=3]بسم رب الشهداء[/size][/color][/b][/center]



[center][b][color=#008000][size=5]مصاحبه با امیر دریادار دوم غلامعلی رزمجو[/size][/color][/b][/center]




[b]از اینکه دعوت منو پذیرفتید و وقت ارزشمندتان را به این مصاحبه اختصاص دادید، تشکر میکنم. باتوجه به اینکه جنابعالی از فرماندهان شاخص و پیشکسوت نیروی دریایی هستید برای اینکه نسل جوان نیروی دریایی با شما و فعالیتهای شما آشنایی بیشتری پیدا کنند، در ابتدا خواهش میکنم به پیشینه خدمتی خودتان اشاره بفرمایید و اینکه چه سالی به دانشکده راه یافتید، مدارج نظامی را چگونه طی کرده، چه سمتهایی را در طول خدمت به عهده داشتید و در جنگ چه مسئولیتی را عهده دار بودید؟[/b]


بنده هم از شما تشکر می کنم و هم از مسئولین محترم نیرو که بانی شدن و در صدد براومدن تا تاریخچه ای از جنگ تحمیلی و شجاعتهایی که پرسنل نیرو، خصوصا تکاوران سلحشور نیروی دریایی از خودشون نشون دادن و در حقیقت حماسه جاویدی رو خلق کردن و موجب افتخار ایران و ایرانی شدن، تدوین کنین. بدون تردید این اثر و آثار دیگه ای که تو این راستا تدوین و تألیف بشه، برای نسل آینده میتونه جالب و جذاب و در عین حال یه منبع مطالعاتی و کسب اطلاع باشه. امیدوارم که فرماندهی محترم نیرو امیر دریادار دکتر سیاری و سایر همکارانشون که در این جهت فعالیت میکنن، موفق و موید باشن.
من در سال 1336 وارد دانشکده افسری شدم. بعد از فارغ التحصیلی در سال 1339، نیروی دریایی رو برای خدمت انتخاب کردم. رشته من اردنانس بود و بعد از یک سال و چند ماه ماموریت پیدا کردم که برای طی دوره تخصصی به امریکا اعزام بشم. اونجا یه دوره شش ماهه در خصوص موشکهای استاندارد رو گذروندم و به کشور مراجعت کردم و به پستهای متفاوتی در پایگاههای خرمشهر و بندرعباس به عهده داشتم. آخرین سمتی که بعد از این پستهای تخصصی به عهده داشتم، در زمان پیروزی انقلاب بود که به سمت فرماندهی منطقه دوم دریایی بوشهر و خارک منصوب شدم. بعد به سمت فرماندهی منطقه یکم دریایی بندرعباس وبعد از اون هم جانشینی فرماندهی نیروی دریایی رو به مدت دوسال و چند ماه عهده دار بودم. مدت دو سال هم به عنوان معاون طرح و برنامه اداره پنجم در ستاد مشترک ارتش انجام وظیفه کردم و در نهایت به افتخار بازنشستگی نایل شدم.
البته در طول خدمت، چندین بار برای طی دوره به انگلیس و سه تا چهار بار به امریکا اعزام شدم. دوره عالی اردنانس رو هم به مدت سیزده ماه تو نیروی دریایی پاکستان طی کردم.



[b]بفرمایید در زمان جنگ چه مسئولیتی به عهده داشتید؟[/b]

من چند ماه قبل از شروع جنگ فرمانده منطقه دوم دریایی بوشهر و خارک بودم. فرمانده هوادریا جناب ناخدا رخشانفر بود. فرمانده یگانهای شناور ناخدا رزم آور و جناب ناخدا صمدی هم فرمانده واحدهای تکاور ما بودن. بوشهر یه مجموعه نظامی کامل بود. یعنی از نظر هوایی با داشتن یگانهای هوادریا، از نظر زمینی با داشتن یگانهای تکاور و از نظر دریایی با داشتن یگانهای شناور باعث شده بود که ما از هر نظر خودکفا باشیم و به نیروی دیگه ای نیاز نداشته باشیم. البته با شروع جنگ، عده ای از ستاد نیرو به بوشهر مامور شدن. چون تعداد پرسنل ما تو بوشهر جوابگوی نیازهای عملیاتی نبود. نیروی رزمی 421 به ریاست جناب ناخدا مدنی نژاد تو بوشهر تشکیل شد که در اون زمان جانشین فرماندهی نیرو بودن. برای استقرار این گروه ما امکانات لازمو نداشتیم و از طبقات زیرین ساختمونهای پونزده طبقه استفاده کردیم و با کمک مسئولین وزارت مسکن و شهرسازی و امکانات مهندسی خودمون اتاق عملیات یا اتاق جنگ رو مهیا کردیم و مشغول فعالیت شدیم.



[b]طبق مصاحبه هایی که با عزیزان دیگر داشتم، تقریبا متفق القول به این موضوع اشاره داشتند که در جریان جنگ با کمبودها و نارسایی هایی چه از نظر آذوقه و چه ازنظر مهمات و تجهیزات نظامی و چه از نظر نیروی نظامی مواجه بودند، شما این کمبودها رو چگونه توجیه می کنید. اشکال در چه بود؟[/b]

کمبودهایی که شما به اون اشاره کردین، وجود داشت و علت و عامل اونم بیشتر مربوط میشد به از هم پاشیدگی مدیریت. این عدم مدیریت هم ناشی از شرایط انقلابی بود که پیش آمده بود و سلسله مراتب فرماندهی و تبعیت رده های پایین از رده های بالا هم دچار خدشه شده بود. اما تموم امکانات در نیروی دریایی وجود داشت؛ ولی دسترسی به اونها و پیدا کردنشون و دستور دادن برای مهیا کردن اقلام مورد نیاز طبعا نیاز به مدیریتی داشت که وجود نداشت. وگرنه کمبودی به اون صورت نداشتیم. نیروی دریایی پیش بینی حداقل نود روز جنگ رو در زمان صلح کرده بود. هم ازنظر قطعات و مهمات و تجهیزات و هم از نظر آذوقه و همه چیز. ذخیره نود روزه عملیاتی همیشه توسط نیروها پیش بینی و نگهداری میشد. اون چیزی که شما میفرمایین که به مشکل برخورده بود، مشکل مدیریتی بود که خداروشکر اونم به تدریج برطرف شد و دیدین که با کمک همون وسایل و تجهیزاتی که داشتیم و می گفتن کمه، ما تونستیم نیروی دریایی عراق رو به کلی از منطقه خارج کنیم؛ کنترل منطقه خلیج فارس رو به دست بگیریم؛ حفاظت جزیره خارک که برامون جنبه حیاتی داشت رو کنترل کنیم و بندر امام رو که مرکز واردات نیازهای عمده مملکت بود و صادراتمون هم از اونجا انجام میشد، با همین امکانات و تجهیزات حفظ کردیم و ماموریتهامون رو با موفقیت به انجام رسوندیم و کمبودی به اون صورت نداشتیم.



[b]همانگونه که اشاره فرمودید، بعد از انقلاب سلسله مراتب فرماندهی و تبعیت رده های پایین از مافوق رعایت نمیشد. آیا این موضوع در زمان جنگ هم به همین نحو بود و مزید بر سایر علتها نبود؟ به عبارت دیگه، شما با پرسنل تحت امر خودتون از این بابت مشکلی نداشتید؟[/b]

قبل از جنگ ما با مشکلات عدیده ای مواجه بودیم، علتش هم گروههای مختلفی بود که تو منطقه حضور داشتن. پایگاه هوایی هم در مجاورت ما بود. اونها هم با همین مشکلات مواجه بودن و عده ای سعی داشتن که به این مشکلات دامن بزنن. در نتیجه مشکلاتی که ما با اون مواجه بودیم، خیلی زیاد و در مواقعی هم بسیار حاد بود. ولی خب، مسئله جنگ خیلی به حل این مشکل کمک کرد. برای اینکه تو سخنرانیها، مقامات و رهبران انقلابی مطالبی رو بیان می کردن و تحلیلهایی رو ارائه میدادن که همه فکر میکردن مملکت براشون مهمتر از اختلافات عقیدتی یه. به عبارت دیگه، اگه جنگ به وقوع نمی پیوست، شاید این اختلافات و چند دستگی و گروه بندی ها سالها ادامه پیدا میکرد و به مملکت لطمه بیشتری میزد و باعث از هم پاشیدگی میشد. ما تو جنگ خیلی کشته و زخمی و معلول دادیم. جنگ خسارات جبران ناپذیری به مردم و مملکت ما وارد کرد و از این بابت خیلی ضرر و زیان دیدیم. اما تنها استفاده ای که داشت همین بود که سبب انسجام شد و اون عرق میهن پرستی تو همه بیدار شد و اختلافات رو کنار گذاشتن و در کنار هم از مملکت دفاع کردن.



[b]همانطورکه میدانید تکاوران نیروی دریایی مدت سی و چهار روز مردانه و دلاورانه جلوی نیروهای عراقی ایستادگی کردند و با عملیات تاخیری و ایذایی که انجام دادند، اجازه ندادند که متجاوزین در مدت زمانیکه دلخواه آنها بود، به بخشهایی از میهن عزیزمان دسترسی پیدا کنند. اما از آنجایی که نارسایی هایی وجود داشت و کمبودهایی احساس میشد، نیروهای عراقی با تعداد بیشمار و تجهیزات فراوان و پیشرفته ای که داشتند و از سوی بسیاری از کشورهای جهان پشتیبانی و تدارک میشدند، بالاخره این فرصت رو پیدا کردند که به خرمشهر عزیز دسترسی پیدا کنند. بفرمایید زمانی که ناچار شدید دستور عقب نشینی را به نیروهای تحت فرماندهی خود بدهید، چه حالی و چه احساسی داشتید و روزهای آخر چگونه آنها را آماده کردید و در مورد خروج نیروها از خرمشهر و جابه جایی شهدا و مجروحین چه تدابیره اندیشیدید؟[/b]

روز سقوط خرمشهر، روز بسیار تلخ و غم انگیزی بود. غم انگیزترین روزی بود که من نمیتونم اونو توصیف کنم. فقط می تونم بگم که بدترین روز زندگی من و همرزمهام بود. اظهار تاسف نمی تونه کلامی و بیانی باشه. برای اون روز این حال و این احساس رو زبان نمی تونه بیان کنه و مقیاسی برای سنجش این درد و رنج و عذاب وجود نداره. برای چگونگی تدارک منطقه عملیات در چند روز قبل از سقوط خرمشهر، باید اول این توضیح رو بدم، علاوه بر اینکه من فرماندهی منطقه دوم دریایی بوشهر و خارک رو عهده دار بودم، پشتیبانی از خرمشهر و بندر امام هم جزیی از مسئولیت فرماندهی من شده بود. باید هرکاری که میشد از طریق بوشهر انجام میشد زیرا که نیروهای عراقی خرمشهر رو محاصره کرده بودن و داشتن به آبادان سرازیر میشدن تا آبادان رو هم به تصرف در بیارن. تنها راهی که باز مونده بود و ما می تونستیم به افرادی که تو محاصره بودن کمک کنیم، از طریق بندرامام و رودخانه بهمنشیر بود. ما باید به اونها کمک میکردیم هم از نظر زنده موندنشون و هم اینکه بتونن با نیروهای متجاوز مقابله کنن. نیروی دریایی هم از طریق بندر امام و هم از طریق هاورکرافتهایی که تو خارک داشتیم امکاناتش رو بسیج کرد. از بهمنشیر به کمک مردم محاصره شده تو آبادان شتافتیم. البته این موضوع رو باید خاطرنشان کنم که نیروی دریایی با داشتن واحدهای شناور یا واحدهای بالگردش نمی تونه یک نیروی کامل رو جوابگو باشه. زمانی که تو دریا روی آب باشه، میتونه با نیروی دریایی دشمن مبارزه و اونو فلج کنه. اما زمانی که عملیات به ساحل کشیده میشه، لازمه که نیروهای تفنگدارش وارد عمل بشن و سرپلی در اختیار بگیرن و از اونجا عملیات رو ادامه بدن. در جریان این عملیات، این تکاوران بودن که امکانات رو برای ما فراهم می کردن. هاورکرافتها که می رفتن، هم به عنوان یه نیروی رزمنده قوی آموزش دیده عمل می کردن و هم به دریا آشنا بودن. برای تکاورهای دریایی مشکل نبود که همراه هاورکرافتها یا لندینگ کرافتها یا با کامیونها حرکت کنن. درهرصورت خودشون رو با فرمانده هانشون به آبادان رسوندن و تونستن جلوی نفوذ و پیشروی عراقی ها رو که می خواستن آبادان رو تصرف کنن، بگیرن. هیچ نیروی دیگه ای از هیچ جا نیومد. فقط نیروی دریایی و تکاورهاش بودن که اومدن و فعالیت و مبارزه کردن و شهید دادن تا موقعی که نیروهای دیگه اومدن.
قرار گاه خاتم الانبیاء (ص) طی طرحی نیروهایی فراهم کرد و به توصیه امام خمینی (ره) که فرموده بود خرمشهر باید آزاد بشه، اومدن و خرمشهر رو آزاد کردن. این نیروی دریایی و تکاوران دریایی بودن که نذاشتن خرمشهر و آبادان کلا در اختیار عراقی ها قرار بگیره. درغیر اینصورت بیرون کردنشون بسیار بسیار مشکل میشد. نیروی دریایی و تکاوران تموم سعی و تلاششون این بود که یه راه برای بیرون کردن عراقیها باز نگه دارن و این کار رو کردن و از همون راه، خرمشهر رو آزاد کردن.


[b]روز آزاد سازی خرمشهر چه احساسی داشتید؟[/b]

اون احساس مربوط به من نبود، مربوط به همه مردم ایران بود. همه از این اتفاق خوشحال و هیجان زده شده بودن. هیچ ایرانی ای نمی خواست که قسمتی از مملکت رو اجنبی ها در اختیار بگیرن. این خوشحالی عمومیت داشت. مردم در کوچه و خیابون و محله از طریق صداوسیما مطلع شدن و به هم تبریک میگفتن و به هم شیرینی و شکلات تعارف میکردن. این شادمانی و شور و شعفی که به وجود اومده بود میلیونی بود و من هم در اون شادمانی شریک بودم و اشک شوق به چشم داشتم. همراه با بغضی که ساعتها به گلوم چنگ انداخته بود.



[b]چه خاطراتی از روزهای جنگ دارید؟ لطفا به یکی دو مورد آن اشاره کنید.[/b]

خاطره ای رو که من همیشه به یاد دارم و هرگز فراموش نمی کنم، روزی بود که همه فرماندهان تو اتاق من جمع شده بودن و برای رفتن به جبهه زیرکانه از هم پیشی می گرفتن. مثلا ناخدا صمدی فرمانده تکاوران دریایی، بیش از حد اصرار می کرد که خودش رو به همرزمهای تکاورش تو جبهه برسونه. اون میگفت اونها بچه های من هستن و من میخوام که کنار اونها باشم. اگه قراره شهید بشیم. باهم شهید بشیم و اگه هم پیروزی به دست آوردیم تو این پیروزی منم سهیم باشم. ناخدا صمدی جانشین من بود و من به وجود اون تو منطقه نیاز مبرم داشتم، چون کار منطقه بسیار سنگین بود و من به تنهایی از عهده اش بر نمی اومدم. اما چون اصرار و ابرام و شدت علاقه و عشق اونو دیدم، موافقت کردم.
اتاق نیروی رزمی 421 که در حقیقت اتاق عملیات ما بود، در بیست و چهار ساعت شاید یه ساعت رو ما به استراحت می پرداختیم. در بقیه اوقات همه ش اونجا بودیم. فرماندهان ناوچه های موشک انداز و فرمانده های هوادریا همه اونجا بودن. به جای اینکه تو ستاد خودشون منتظر دستور باشن، اومده بودن اونجا ماموریت بگیرن و به جبهه برن و عملیات انجام بدن. ناخدای شهید رخشانفر، فرمانده هوادریا ایستاده بود و منتظر ابلاغ ماموریت بود. رزم آور، فرمانده ناوچه های موشک انداز هم همین طور. این ذوق و شوق فرماندهان بهترین خاطره دوره خدمتم بود و از افتخارات دوران زندگی نظامیم محسوب میشه. من همیشه وقتی این هارو می دیدم، پر از شادی می شدم. هر وقت فکر می کنم که ما ایرانی ها چقدر مملکتمون رو دوست داریم، به این باور می رسیدم که نه تنها عراق، بلکه هیچ قدرتی فوق عراق هم نمی تونه حریف ما بشه. من یقین داشتم که تو جنگ پیروز میشیم.


از خاطرات غم انگیزی که از دوران جنگ برام باقی مونده، اینه که وقتی ناوچه پیکان از ماموریت موفقیت آمیز سکوهای البکر و العمیه مراجعت میکرد، به ما خبر داد که دارم برمیگردم. چند تا اسیر عراقی که تکاور بودن به همراه داشتن. ناوچه پیکان که تیم عملیات ویژه رو با تخصص انفجاری همراه داشتن، رفته بودن و بعد از اینکه عراقی های روی سکو رو اسیر گرفتن قسمت زیادی از نیروی دریایی عراق و تعدادی هواپیمای دشمن را منهدم کردند. این خبرها لحظه به لحظه از ناوچه پیکان به اتاق 421 داده می شد و همه خوشحال بودن. اهالی شهر هم رفته بودن گوسفند و گاو و بساط جشن و سرور رو تهیه ببینن که وقتی ساعت شیش صبح ناوچه پیکان میاد، جلوش گاو و گوسفند قربونی کنن و به جشن و پایکوبی بپردازن اما خبر بعدی که منو واقعا دگرگون کرد و خاطره بدی تو ذهنم به جا گذاشت، این بود که پیکان مورد حمله یک ناوچه عراقی قرار گرفته. این ناوچه، ناوچه ای بود که در طول مدتی که نفرات پیکان روی سکو بودن و عراقی ها رو می گرفتن و مواد منفجره کار می ذاشتن، زیر سکوی العمیه و لا به لای پایه های فلزی مخفی شده بود و رادار هم اینها رو نگرفته بود. چون وقتی شناوری تو یه مجموعه آهنی قرار گرفته باشه، رادار هم دیگه نمی تونه اونو نشون بده. این ناوچه عراقی اونجا کمین کرده و منتظر فرصت بود. تا اینکه ناوچه پیکان عملیات خودش رو انجام میده و همین که از اسکله جدا میشه و به سمت بوشهر حرکت میکنه، اونم از زیر اسکله بیرون میاد که پیکان رو مورد حمله قرار بده. ما با نیروی هوایی هماهنگی کردیم و نیروی هوایی خواست به کمک ناوچه پیکان بشتابه که ناوچه عراقی با شلیک سه موشک پیاپی، ناوچه پیکان رو مورد هدف قرار میده و اونو غرق میکنه. البته خود ناوچه عراقی هم به فاصله چند دقیقه به وسیله نیروی هوایی منهدم میشه. این خاطره جزو بدترین خاطره ای بود که از زمان فرماندهیم تو منطقه بوشهر و خارک به یاد دارم.



[b]فرمودید که در جریان جنگ از بوشهر به منطقه یکم دریایی بندرعباس رفتید و به سمت فرماندهی ناوگان منصوب شدید. بفرمایید آنجا چه اقداماتی انجام دادید؟[/b]

موقعی که تو بوشهر بودم، از بندرعباس یگانهای شناوری مثل ناوشکنهای ببر، پلنگ و کلاس سام می اومدن برای گشت اطراف جزیره خارک و به واحدهای شناور منطقه ما کمک می کردن. موقعی که من رفتم به بندرعباس و به عنوان فرمانده ناوگان مستقر شدم، متوجه شدم ناوگان ما آمادگی لازمو نداره. در بررسی هایی که انجام شد، به این نتیجه رسیدم که واحدهای شناور هر دو سه سال یه بار برای انجام تعمیرات زیرآبی یا اورهال به خارج از کشور میرفتن. بعد از انقلاب این امکانات فراهم نبوده و این تعمیرات انجام نشده و ما با مشکل تعمیر و نگهداری مواجه بودیم. تو سفری که آقای نخست وزیر وقت (آقای موسوی) به بندرعباس داشتن، من این مسئله و مشکل رو با ایشون در میون گذاشتم. خوشبختانه، با هماهنگی که بین سازمانهای دولتی و غیردولتی وارتشی و غیر ارتشی وجود داشت، به محض اینکه آقای موسوی به مشکل پی بردن، بلافاصله دستور واگذاری اعتبار از طریق استانداری به ما صادر شد و من فداکاری پرسنل کارخانجات رو دیدم که با چه شور و شوقی دست به کار شدن و شبانه روز فعالیت کردن و یگانهای شناور رو عملیاتی کردن. من هر زمانی از شب و روز از اون پله های حوض خشک پایین می رفتم، می دیدم که همه با روحیه بالایی بی وقفه مشغول اسکراب (لایه برداری از زنگار و خزه های چسبیده به بدنه کشتی که در حوض های خشک انجام میشود.) هستن. یکی ژنراتور رو می بره تعمیر، یکی توپ رو می بره، اون یکی رادار رو با جرثقیل می بره کارخانجات. خلاصه اینکه اونچه به چشم می خورد، حکایت از اون داشت که همگی با هم یه همکاری همه جانبه ای رو شروع کرده بودن و این همکاری به جایی رسید که ناوشکن آرتمیز ما که خوابیده بود، ببر و پلنگ ما که دریا نمی رفت، همه فعال شدن و نیروی دریایی جون گرفت و سر پا ایستاد و با قدرت تو تنگه هرمز حضور پیدا کرد، ضمن اینکه به بوشهر کمکهای لازمو می کردیم و به گشتزنی های لازم هم می پرداختیم و اینطوری نیروی دریایی همت خودش رو نشون داد و ناوگان ما در بندرعباس فعال و عملیاتی شد. البته توجه دارین که یکی از عمده ماموریتهای منطقه یکم دریایی بندرعباس یا ناوگان خلیج فارس و دریای عمان کنترل تنگه هرمزه. ما با کشورهایی که با ما در جنگ نبودن، مثل امارات، بحرین و عربستان کار نداشتیم. ولی کشتی هایی که به قصد ورود به بنادر عراق می اومدن، ما با اونها کار داشتیم. همه رو کنترل می کردیم. کشتی هایی که ناخداهاشون نمی پذیرفتن که مستقیما تا بندر امام برن و احساس خطر میکردن، همه تو بندرعباس لنگر می نداختن. از نظر کالا بازدید می شدن و گزارش اونها به مقامات مملکتی، سازمان بنادر و کشتیرانی و وزارت بازرگانی داده میشد و کالاهایی که مورد نیاز بود، به ترتیب ارجحیت و ضرورت انتخاب میشد و کشتیهای مربوط با اسکورت حرکت می کردن و می اومدن تو بندر امام تخلیه می کردن. بنابراین صادرات نفت و واردات کالاهای گوناگون برای کشور امری حیاتی بود و اگر نیروی دریایی تو دریا حضور نداشت، این کار عملی نمیشد.



[b]شما فرمودید که از ناوگان به تهران تشریف آوردید و مسئولیت جانشینی نداجا را عهده دار شدید. چه ضرورتی باعث این انتخاب شد و چرا؟[/b]

اون زمان یه اتفاق خاصی برای فرماندهی نیرو پیش اومد و ناخدا افضلی کنار گذاشته شد. در نتیجه می بایست یه تغییر کلی در سیستم فرماندهی نیرو ایجاد می شد. از این رو جناب ناخدا حسینی به سمت فرماندهی نیرو منصوب شدن و بنده هم از ناوگان احضار شدم و جانشینی نیرو رو به عهده گرفتم. البته اکثر مواقع فرماندهی نیرو در راه سفر به جنوب بودن و مسئولیت اداره نیرو رو من به عهده داشتم و از اونجا که تو مناطق حساس بوشهر و منطقه یکم و منطقه دوم خدمت کرده بودم، با مسائل و مشکلات این مناطق آشنایی داشتم و از اونجا که کلید حل این مسائل و مشکلات در ستاد نیرو بود، سعی کردم تو مدت دو سال و چند ماهی که در پست جانشینی نیرو بودم، این مشکلات رو حل کنم و موانعی که بر سر راه بود، بردارم.
با تعویض فرماندهی نیروی دریایی و با اومدن کادر جدید، منم به اداره پنجم ستاد مشترک منتقل شدم و معاونت طرح و برنامه رو عهده دار شدم و پس از دو سال به افتخار بازنشستگی نائل شدم. بعد از بازنشستگی هم سپاه پاسداران از طریق شرکت مهندسین مشاور منو احضار کرد و خواست که در زمینه توپهای جدیدی که از اتریش خریداری کرده بودن و همچنین سلاحهای دیگه ای که در اختیار گرفته بودن و کتاب نداشت، کتابی ترجمه بشه. گروهی تشکیل دادیم و کار رو به انجام رسوندیم و کتابهای دیگه ای تحت عنوان پروژه نیمه شعبان براشون تهیه کردیم، در هر صورت سعی کردیم چه در دوران خدمت و چه در دوران بازنشستگی، عضو فعالی باشیم. تا چه قبول آید و چه در نظر افتد.



[b]امیر از شما به خاطر اینکه قبول زحمت فرمودید و در این مصاحبه شرکت کردید، متشکرم.[/b]




[b][size=3][color=#0000FF]منبع: کتاب حماسه جاوید، انتشارات دفتر مطالعات و تحقیقات راهبردی نداجا، صص 207 تا 219[/color][/size][/b]
[b][size=3][color=#0000FF]هرگونه نقل قول یا استفاده از متن، تنها با ذکر منبع فوق بلامانع است.[/color][/size][/b]
  • Upvote 3

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.