mohammadhossein

Members
  • تعداد محتوا

    528
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

تمامی ارسال های mohammadhossein

  1. mohammadhossein

    تحلیل و پیگیری تحولات عراق

    [quote name='Electro_officer' timestamp='1402979853' post='386492'] [center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10093/si2.jpg[/img][/center] [/quote] تصویر بسیار زیبایی است و قابل توجه هواداران و پیروان این افراد ... - مطمئنا شیعه ای که از انگلیس و ... تبلیغ می شه در این موارد خفه خون می گیره ان شاالله خدا به زمین گرم بزندشون که تنها کاری که بلندند تفرقه اندازی بین شیعه و سنی است. با آرزوی سلامتی و طول عمر برای مرجع عالیقدر آیت الله سیستانی
  2. mohammadhossein

    تحلیل و پیگیری تحولات عراق

    [quote name='Mr_Fox' timestamp='1402780313' post='385945'] آقا محمد حسین عزیز. بنده خودم خیلی مواقع پیامک هایی میاد که کلی چیز نوشته تهش میگه واسه 10 نفر ارسال کن و ... و یا اگه نکنی این میشه و اون میشه و ... رو اصلاً حساب نمیکم هیچ در جا پاک میکنم. این خبری که گفتم رو مطمئنم. کسی نگفت با خوندن چند ایه و بیکار نشستن فرجی میشه. و این هم دلیل نمیشه الان این موقع شب ، زمان اوج راز ونیاز 5 بار سوره فیل رو نخونی. 5 بار سوره فیل رو بخون به جهت امداد خفیهه الهی. اگه کار دیگه ای هم غیر از این از دست بر میاد انجام بده. هر دو رو داشته باش عزیز من. موفّق باشی [/quote] دوست خوب و عزیزم بنده هم نگفتم که سوره ی فیل یا هر سوره ی دیگه ای را برا هلاکت این وحوش نخونیم. صحبت اصلی من سر موضوع پیامک هایی از این نوع هست که بدون هیچ منبعی موثقی منتشر می شه .
  3. mohammadhossein

    تحلیل و پیگیری تحولات عراق

    [quote name='Mr_Fox' timestamp='1402775274' post='385913'] همین الان پدرم از خواب بلند شد گفت برو اینترنت ببین داعش به کجا رسیده. از علّت جویا شدم این اسم اس رو به م نشون داد. پیام ایه الله سیستانی( اس ام اس برا پدرم اومد از منبع فوق فوق فوق موثق) گروه تروریستی داعش به سمت کربلا در حال پیشروی است ،سوره ی فیل را 5 مرتبه به نیت هلاکت داعش بخواید.( به سرعت نشر دهید آیه الله سیستانی فرمودند.) این عین پیامک بوده. دوستان ملتمس دعا. یا علی. [/quote] ممنون از احساسات و عشق شما و پدرتون به امام حسین علیه السلام اما این اس ام اس ها هیچوقت معتبر نیستند. بعضی ها مرض دارند و این پیام ها را از خودشون ابداع می کنند و به مردم ارسال می کنند. در نظر بگیرید اگر بنده پیامی با همین مضمون را ایجاد و آنرا به چند نفر ارسال کنم به ترتیب نفرات بعد هم همین کار را می کنند و به سرعت این پیام فراگیر می شود . چرا ؟ چون بازی با احساسات پاک مردم هست. خدا لعنت کنه هرکسی که احساسات پاک شیعیان را به بازی می گیره. ان شاالله که کربلا در معرض چنین خطری نباشه اما اگر باشه یه شیعه نباید اینجا بشینه و دم از امام حسین علیه السلام و کربلا و حضرت ابوالفضل بزنه و به خیال خودش با خوندن چند آیه داعشیان رو نابود کنه . اصلا منکر تاثیر قرآن و ادعیه در افزایش قدرت اهل ایمان نیستم اما قرآن و دعا به جای خودش و عمل هم بجای خودش اگر وضعیت اینچنینن هست چرا فراخوان عمومی برای حضور در جبهه ی حق علیه باطل داده نمی شه
  4. mohammadhossein

    تحلیل و پیگیری تحولات عراق

    عراقی ها باید از این فرصت استفاده کنند و پاکسازی گسترده وکاملی را در ارتش شروع کنند
  5. mohammadhossein

    تحلیل و پیگیری تحولات عراق

    اگر خدای نکرده زبونم لال این وحوش دوباره به سامرا حمله کنند و هتک حرمتی نسبت به حرم امامین عسکریین علیهما السلام صورت بگیره باید اسم شیعه رو از رو خودمون برداریم و بریم بمیریم
  6. [right][size=3]در میان سخنان مسئوولینی که درگیر پرونده عبدالمالک ریگی بودند، کمتر کسی را می توان یافت که در ذکر خاطرات آن روز از تصمیم لحظه ای و شهامت خلبان نیروی هوایی ارتش در نشاندن هواپیمایی که از دوبی راهی قرقیزستان بودف سخن نگفته باشد. [/size][/right] [center][url="http://8sobh.ir"][img]http://8sobh.ir/files/fa/news/1393/2/26/13511_691.jpg[/img][/url][/center] [right]به گزارش خبرنگار هشت صبح، این خلبان شجاع ایرانی کسی نبود جز شهید سرهنگ خلبان سعید اصغری که چند ماه بعد از این ماجرا در یک سانحه هوایی به شهادت رسید. نام و یاد این شهید بزرگوار در تاریخ ماندگار شد و ورقی دیگر به دفتر پرافتخار نیروی هوایی ارتش افزوده شد. [/right] [right][url="http://8sobh.ir/fa/news/38485/%D8%AE%D9%84%D8%A8%D8%A7%D9%86%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA-%D9%87%D9%88%D8%A7%D9%BE%DB%8C%D9%85%D8%A7%DB%8C-%D8%B1%DB%8C%DA%AF%DB%8C-%D8%B1%D8%A7-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D8%A2%D9%88%D8%B1%D8%AF%D8%B9%DA%A9%D8%B3"]منبع[/url][/right]
  7. [right]مطلب مربوط به 2 سال پیش میشه و قدیمی هست چون خودم تا الان ندیده بودم گفتم شاید تعدادی از دوستان گل میلیتاریستمون هم این مطلب رو ندیده باشند[/right] [right][size=5][b]تصاویر قرارداده شده +18 هست[/b][/size][/right] [right]====================[/right] [right]آنچه پیش روی شماست اسامی و تصاویر تمامی شهدای حج خونین سال می‌باشد که در آن خانواده شهداٰ جانبازان و ایثارگران نیز حضور دارند. مشرق افتخار دارد که این اسامی و تصاویر را برای اولین بار در فضای مجازی منتشر می‌نماید.[/right] [right][color=#FF0000]به گزاش مشرق[/color]، نهم مرداد 1366 مصادف شده بود با شش ذیحجه برای راهپیمایی برائت از مشرکین انتخاب شده بود. آن روزها مراسم برائت از مشرکین در شهر مکه انجام می‌شد. سخنرانی، ساعت شش بعدازظهر تمام شد و بعد از آن جمعیت مسیر راهپیمایی را با شعار علیه آمریکا و اسرائیل به سمت پل حجون در کنار قبرستان ابوطالب طی کرد. نزدیک غروب، راهپیمایی تقریبا تمام شده بود و بلندگوها خاموش بود که فاجعه شروع شد.[/right] [right][url="http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1391/8/1/228870_742.jpg"]http://www.mashreghn.../228870_742.jpg[/url][/right] [right]نظامیانی که در خیابان‌های اطراف مستقر بودند لباس پلیس عربستان را نپوشیده بودند و یونیفرم ارتشی داشتند. حادثه با چماق‌های پلیس عربستان شروع شد. در بین پلیس‌ها عده‌ای هم با لباس معمولی حاضر بودند و با چماق‌های میخ‌دار و میله‌های آهنی مردم را می‌زدند. بالای پشت‌بام‌ ساختمان‌های اطراف، عده‌ای با لباس عربی هر چه به دستشان می‌رسید بر سر حاجیان می‌انداختند. بلوک، شیشه، سطل شن، کپسول، کولر گازی! عده زیادی بر اثر برخورد جسم سنگین و متلاشی شدن سر شهید شده بودند. همه هتل‌ها درهای ورودی را بسته بودند و فقط ساختمانی که فلسطینی‌ها در آن بودند درها را گشوده بود که عده‌ای توانستند جان خود را نجات دهند. جمعیت در محاصره سفاکان رژیم آل‌سعود افتاده بود. ازدحام جمعیت خیلی زیاد بود.[/right] [right][url="http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1391/8/1/228865_702.jpg"]http://www.mashreghn.../228865_702.jpg[/url][/right] [right]بخشی از حجاج ایرانی را [b]خانواده شهدا و جانبازان دفاع مقدس[/b] تشکیل می‌داد. خیلی از شهدای حج خونین، [b]مادر و همسر شهید[/b] بودند. [b]جانبازان[/b] بر اثر ضربات چماق از روی صندلی چرخدار بر زمین می‌افتادند. آن‌قدر شلوغ بود که هر کس روی زمین می‌افتاد زیر دست و پا می‌ماند.[/right] [right]زمانی که پلیس مردم را کتک می‌زد، عده‌ای از چماق‌داران لباس شخصی سوت و کف می‌زدند و هلهله می‌کردند. ارتش شروع به تیراندازی کرد. اول اشک‌آور و گاز سمی خفه‌کننده. عده زیادی از زنان و کسانی که روی زمین افتاده بودند به علت استنشاق گاز خفه‌کننده شهید شدند. رگبار گلوله‌ مسلسل‌های دستی به سمت حاجیان گرفته شد. ازدحام آن‌قدر زیاد بود که کسی که گلوله می‌خورد شاید روی زمین هم نمی‌افتاد.در بدن بعضی شهدا چندین تیر بود. یوزی، کلت، ام-16، حتی بعضی از شهدا با گلوله‌ای که در پیشانی‌شان خورده بود شهید شده بودند. تک‌تیراندازها با قناسه از بالای پل مردم را می‌زدند.[/right] [right][url="http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1391/8/1/228866_742.jpg"]http://www.mashreghn.../228866_742.jpg[/url][/right] [right]چهره تک‌تیر‌اندازها اروپایی بود. چند ماه قبل، ژنرال اولریخ وِگِنِر، آلمانی‌تبار، مسئول هماهنگی امنیتی شهر مکه شده بود. در روز حادثه سوار بر هلی‌کوپتر بالای سر جمعیت دیده شده بود. او قبل از این در عملیات گروه دلتا، در آزادی اسرای لانه جاسوسی آمریکا در تهران شرکت داشت و در تهران مسئول تیم بود که تحت پوشش خبرنگار شبکه ZDF آلمان فعالیت می‌کرد.[/right] [right]از روزهای قبل هماهنگ شده بود که هیچ بیمارستانی در روز نهم مرداد مجروح نپذیرد. آمبولانس‌هایی که نزدیک می‌شدند مورد هجوم واقع می‌شدند و سربازان با چماق شیشه‌های آن‌ها را خورد می‌کردند و دکترها و پرستارها را بیرون می‌کشیدند و می‌زدند. چند آمبولانس توانستند از بین مأمورین عبور کنند و با سرعت مجروحین را سوار کنند. ولی سربازان راه برگشت را بستند و مجروحین را از پشت آمبولانس بیرون ریختند و کتک زدند. عده‌ای همان جا شهید شدند. خیلی از شهدا اول مجروح بودند و به علت عدم رسیدگی شهید شدند. تیراندازی که تمام شد تا ساعت یازده شب محاصره ادامه داشت. مردم روی زمین نشسته بودند. هر کس بلند می‌شد با چماق بر سرش می‌زدند.[/right] [right][url="http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1391/8/1/228867_994.jpg"]http://www.mashreghn.../228867_994.jpg[/url][/right] [right]شب جستجوی خانه‌به‌خانه شروع شد تا کسانی که فرار کرده بودند را دستگیر کنند. ساعت یازده که محاصره تمام شد، کسی حق نداشت به پیکر شهدا و مجروحین دست بزند. برق خیابان قطع شده بود. آمبولانس‌های درب و داغان وسط خیابان رها شده بود. تقریبا هیچ جسدی سالم نبود؛ همه له شده بود و با چادرهای مشکی و سفید زنان که خون‌آلود و پاره بود پوشیده شده بود. زمین پر از لنگه کفش و دمپایی، تکه‌های پاره لباس، خرده شیشه و قلوه سنگ بود. بوی گاز و باروت فضا را پر کرده بود. کف خیابان پر از خون بود. مجروحین و شهدا را روی هم سوار ماشین‌هایی که شبیه ماشین‌های حمل حیوانات بود می‌کردند و می‌بردند. رسیدگی به حال مجروحین عجیب بود. شاهدی دیده بود که دست یک زائر ایرانی از ناحیه مچ تیر خورده بود و او در برابر تصمیم پزشکان برای قطع دستش مقاومت می‌کرد. اما پزشکان با کمک مأموران امنیتی دست او را قطع کردند.[/right] [right][url="http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1391/8/1/228868_534.jpg"]http://www.mashreghn.../228868_534.jpg[/url][/right] [right]عربستان تاکید داشت که در این اتفاق هیچ گلوله‌ای از سوی سربازان شلیک نشده است و سعی در از بین بردن آثار آن داشت. به همین دلیل، اجازه بازدید هیئت‌های دیپلماتیک از شهدا تا چندین روز داده نمی‌شد.[/right] [right]بعدها بررسی های به عمل آمده توسط اداره تشخیص هویت و پلیس بین الملل جهت تشخیص نحوه شهادت زائران مظلوم بیت الله الحرام دال بر استفاده از اسلحه‌های مختلف می‌باشد و بر خلاف ادعای جنایتکاران سعودی که منکر استفاده از اسلحه و یا تیر اندازی شده اند تعداد زیادی از زائران با تیر مستقیم به شهادت رسیده‌اند،نتایج به دست آمده به قرار زیر می‌باشد:[/right] [right]1- تیراندازی از فواصل مختلف و اکثرا بیش از 20 متر صورت گرفته است.[/right] [right]2- مسیر عبور گلوله اکثرا از بالا به پایین و یا در خط مستقیم بوده است.[/right] [right]3- با توجه به ضایعات ایجاد شده بر روی پیکر شهداٰ سلاح مورد استفاده از انواع مختلف (کمری، مسلسل و تفنگ جنگی یا شکاری از نوع گلوله زنی) بوذه است.[/right] [right]4- اکثر گلوله‌های شلیک شده پس از اصابت از بدن شهدا خارج شده است.[/right] [right]5- در بررسی‌های انجام شده بر روی اولین جسدی که مورد بررسی قرار گرفته یک گلوله (نظیر گلوله‌ تفنگ‌های جنگی) در ناحیه پشت شهید متوقف گردیده بوده است که از این ناحیه استخراج و تحت بررسی جهت تعیین نوع سلاح قرار گرفته است.[/right] [right][url="http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1391/8/1/228869_657.jpg"]http://www.mashreghn.../228869_657.jpg[/url][/right] [right]حال پس از 25 سال از آن حادثه دل خراشٰ مشرق اسامی و تصاویر شهدای آن روز را برای اولین بار در فضای مجازی منتشر می‌نماید. باشد که روح آن زنان و مردان با اربابشان اباعبدالله الحسین(ع) محشور باشد.[/right] [right][color=#0000CD][b]اسامي شهداي حج خونين[/b][/color][/right] [right]نذرآغا سليمان دوخت ([color=#FF0000]مادر شهيد محمد عسگر عسگري[/color])- زهرا چپ چاپ([color=#FF0000]مادر شهيد[/color])- فاطمه نيك ([color=#FF0000]مادر 3 شهيد[/color])- حاجيه ربابه رنجبر ريزي([color=#FF0000]مادر شهيد[/color])- صفيه خانم گنجينيه([color=#FF0000]مادر شهيد[/color]) - حاجيه فاطمه فتاحي([color=#FF0000]مادر شهيد[/color]) - رقيه مرداني([color=#FF0000]مادر شهيد[/color]) - زهرا كلاغ نشين([color=#FF0000]مادر شهيد[/color]) - عذرا باب([color=#FF0000]مادر شهيد[/color]) - فاطمه ورشابي([color=#FF0000]مادر شهيد[/color]) - ليلا حسني([color=#FF0000]مادر شهيد[/color]) - صديقه قصابي خليل‌ آباد([color=#FF0000]مادر شهيد)[/color] - شرافت خسروي هاچه سو([color=#FF0000]مادر چهار شهيد و همسر شهيد)[/color] - گوهر سراجي([color=#FF0000]مادر شهيد)[/color] - رقيه سلطان پريشاني([color=#FF0000]مادر شهيد[/color]) -منور كفاشي زاده تهراني([color=#FF0000]مادر سه شهيد[/color]) - شهربانو قويدل([color=#FF0000]همسر شهيد[/color]) - طاهره كبابيان([color=#FF0000]مادر شهيد[/color]) - پروين كوثري([color=#FF0000]مادر شهيد[/color]) - بي بي طاهره سروري([color=#FF0000]مادر اسير[/color]) - خاتون عقيقي([color=#FF0000]مادر شهيد[/color]) - اقدس استوار چولايي([color=#FF0000]مادر شهيد)[/color] - حافظه سليمان شاهي([color=#FF0000]مادر شهيد[/color]) - حاجيه بيگم اسلامي([color=#FF0000]مادر شهيد[/color]) - كبري تلخ آبادي([color=#FF0000]مادر دو شهيد و همسر شهيد[/color]) - كبري سبز علي قلعه مير زماني([color=#FF0000]مادر شهيد[/color]) - صديقه موسويان([color=#FF0000]مادر دو شهيد[/color]) - خديجه محمد نيا([color=#FF0000]مادر شهيد[/color]) - حاجيه فرح زور بخش([color=#FF0000]مادر شهيد[/color]) - زهرا صادق زادگان([color=#FF0000]مادر شهيد[/color])- محترم اخلاقي([color=#FF0000]مادر شهيد[/color]) - صديقه جلواني خوزاني([color=#FF0000]مادر شهيد[/color]) - صغري وطن دوست سر مزده([color=#FF0000]مادر و همسر شهيد[/color]) - زهرا دادرسان([color=#FF0000]مادر شهيد[/color]) - هاجر حائري عراقي([color=#FF0000]مادر شهيد[/color]) - سكينه عسگري‌ باقرآبادي([color=#FF0000]مادر شهيد)[/color] - سكينه احمدي([color=#FF0000]مادر شهيد[/color]) - ربابه اكبرزاده رضايي([color=#FF0000]مادر شهيد[/color]) - شاه زنان زماني([color=#FF0000]مادر دو شهيد و همسر جانباز دوپا قطع[/color]) - خديجه مار ناني([color=#FF0000]مادر شهيد[/color]) - زهرا حسيني ([color=#FF0000]مادر شهيد[/color]) - عصمت حسيني([color=#FF0000]مادر مفقودالاثر[/color]) - اقدس حسن زاده([color=#FF0000]مادر شهيد[/color]) - مفتول(بتول)نجفي - سكينه خاني زارچي- قمرخانم عليپور - فاطمه صادقي برزاني- نجم بيگم كرابي - راضيه بيگ شهپري فرد- فاطمه وكيلي سهر- خانم رياستي- ليلا جلالي ورنامخواستي - صاحب جان شاملي طرقي- فاطمه خسروي اجگردي- ملك خانم جوادي- سلطنت يار بيگي درويشوند- حميده قضاوي خوراسگاني- طاهره السادات زركش- زيبا خانم شريعتي- كبري غفوري- شاهزاده مظاهري- حميده مولوي(مولائي) دستجردي- شايسته محمدحاجي كريمي- بي بي تاج رضايي - اشرف اشتري- معصومه شاه سنائي- سيده خانم ذوالفقاري- رقيه حق نگهدار- صغري شهسواري- معصومه عرب بالا جليني- احترام حداد- سكينه خاتون ناظميان - انيس بهروز ماشالي- خديجه اسدي - خديجه كديور- فاطمه كوچي- بتول فيروزمند - كبكيه جليلي- رقيه رفعت بخش آسمان- مرحمت حسيني ويروجي- عفت شريفي فروشاني- بتول شيخ العارفين بافقي- عفت السادات مير محمدي- سرور شجاعي بورآبادي- زهرا بيگم افلاكيان- خديجه بيگم آيت- مهين حبيبي- نرگس آهن آهنچيان- ميهن السادات محقق مطلق- ليلا ناصري- صغري حبيب اللهي - نصرت اعظمي- الهام مهدوي- بتول اعلايي- فتانه اميني- منيژه كريمي-خديجه جمشيدي- حاجيه بيگم شفيعي خوزاني- معصومه غفوريان- زهرا مداح- ناهيد فولادي سمناني- فاطمه پروين روحي- خديجه ژاله حلاجي- پروين مفاره عابد- سرور داور پناه- زهرا محمد مراد پور- قمر كاظمي برجي خواندي- مهري رعنائي-حورا صفريان- زهرا بسكابادي- شهين كاظمي- زهرا همتيان- طيبه بني حسن- عزت وكيلي سهر فروزاني- ليلا قارداش- پروين آقا كوچكي- صغري پور شعباني- مليحه كديور- مهين فاخرمنش- رقيه رضايي- محمد ابراهيم فخرايي([color=#FF0000]پدر اسير[/color]) - رضا محمدزاده([color=#FF0000]پدر شهيد[/color]) - محمدحسن متولي امامي([color=#FF0000]پدر شهيد[/color]) - علي اكبر كثيري([color=#FF0000]پدر شهيد[/color]) - حاج درويش جهانگيري([color=#FF0000]پدر شهيد[/color]) - محمد ابراهيم پور([color=#FF0000]پدر اسير[/color]) - مانده علي پور قاسميان([color=#FF0000]پدر شهيد[/color]) - يوسف اسماعيلي([color=#FF0000]پدر شهيد[/color]) - نجفعلي اشكستاني([color=#FF0000]پدر شهيد[/color]) - سيد حسين حسيني جهانگير([color=#FF0000]پدر شهيد[/color]) - حسين مجيدي([color=#FF0000]جانباز قطع نخاع[/color]) - احمد زائري اميراني([color=#FF0000]جانباز قطع دو پا[/color]) - مجيد بابا زاده([color=#FF0000]جانباز قطع دو پا[/color]) - حجت الله شجاعي([color=#FF0000]جانباز قطع دو پا[/color]) - رضا صالحي دشت بياض- نعمت الله نعمتي- حجي قربان مجرد نرم- ماه نساء ابراهیمی- صدیقه احمدزاده کلائی- صورت کاظمی- زهرا پسندیده- طاهره لعل شهبازی- فاطمه ملائی هرندی- فاطمه خباز توکلی- خاتون عبیدی- کنیز رضا صفدرنیا- حمیده طالب زاده سروستانی- ماه سلطان اسماعیلی تزنگی- عشرت رحیمیان- فاطمه قربانی سینی- سکینه خانم رعیتی- ملک خانم راعی- عصمت هنرور زاده- ام هانی نیک بخت- صفیه هاشمی- جمیله یوسفی میرآبادی- مریم دهقانی حبیب آبادی- بتول تحویلیان- طاهره طاهری- توران کیان افراز- فاطمه چرخکار- صدیقه ابراهیم نیا نجف آبادی- احترام ملاحیان- فضه خاکپور- فاطمه گنجی- رقیه بیگم موسوی اشترجانی- صفیه مطیعی دهنوی- خاتون مهدیان- کوکب مجیری- معصومه اعظم زاده- ربابه کریمی علویجه- نورسته خواجی- سیده مهتاب نوربخش آهنگر کلائی- زهرا اصغری- فاطمه جهاندیده- خانم بالا چشمه- صغری رامشکی- بتول معزی- عشرت محمدخانی- مریم خاتون آقا کوچک- نصرت ژیانی زرگرانی- بتول جلیلی هواخواه- فاطمه حسینی- صدیقه نم نیانی- فاطمه کفاش فارآمد- سکینه امامی میبدی- ربابه دهقان نیری- صاحب جان احمدنژاد- کنیز زنگوئی- محترم ضیایی سهر فیروزانی- ایراندوخت نماینده- رقیه کاظم زاده دریان- طوبی تاجریزی- پری اقبالی فخرآبادی- عصمت ناعم اصفهانی-بهجت دهکردی زادگان- کبری جوزدرختکی- حسنیه آلبو کردی- طهرا علیدوست جلالی- قمر تاج زارع- مهین عشقی- حلیمه عزیز آبادی- زهرا کته- طلحت فلاحتی- فاطمه سلمان طوسی- علیا اسماعیلی- قدسیه سخی قمصری- اکرم ساعدی- مه لقا شاکری- ساره عیوندی- طیبه تازنگ- ربابه عبداللهی نسب عیش آبادی- ملوک سوزنچی- طاهره احمدنژاد- مهرانگیز امینی-صفا نعیمی- منصوره رزاقی- نرگس قادری-کبری اروجلو- صغری شهسواری- معصومه عرب بالا جلینی- احترام حداد- رجبعلی رمضانی- محمد حسین برهان- حمدالله احمدی حمید-غلامعلی یعقوبی اکبر- لطف الله علیمرادی- علیجان رحیمی- محمد ماندنی بادی-حسین یونسی کلاکی-رضا رضادوست- حسین مودب بیلندی- علی محمد معینی کربه کندی- محمودعلی علیپور- امیر حسین نصیری اردلی- حسنعلی اسماعیلی- عوض بازآمده- سید محمد پور حقیقی- محمود مومن-براتعلی کاخکی طرقی- احمد شایسته- سید حسین حبیب نژاد- سید رضا مدرس زمانی- سید محمد تقی امامی دره بیدی- عبدالحسین عابدین باجگیران- رضا فروغی طالخونچه-میر عزیز سیادت- ابوالقاسم راستگو- سید محمد باقر امامی دره بیدی-عبدالصاحب سقازاده- احمد دیانت کاشانی- عباس مختاری- علی ابراهیمی- سید ابوالحسین موسوی- رمضانعلی اسماعیلی شادیر-سید مصطفی موسوی- قربان بشگرد- سید ذبیح الله یاسینی- حسن رحمانی مطلق- سید کمال موسویان- اکبر سلحشور- محمد مهدی متدین طوسی- احمد محمودیان کلهرودی- ابوالقاسم عباس زاده- علی اکلیلی- محمود شمسائی ترک- محمد علی عالمی- مرتضی حدادی- محمد صادق ابراهیم زاده- نظام صنیعی- حسین فرخ آشتیانی- گنجعلی بخشی- علی اکبر معافیان- مرتضی حمصیان- عباس امینی- رحمانعلی درتومی- محمد اصغری- مرتضی مسچیان نشرودی- مصطفی علی پور-غلامرضا کتابی- قربان مرادی- آل یوسف انواری- محمد بهنامی فر-عباس کلاهی- هیبت الله ترکی- حسین رسولی نیا- عبدالعلی غلامی-محمود کاراندیش- سید جمال غنی پور- صفر علی مرادی- محمد علی مهدوی پاک- محمد محمدباغیان- آل محمد وطهانی- سید جعفر حسینی- صفت الله محمد خانلو- الله قلی شرفی فرد- غلامعلی کاورزیان کلیشادی- سرافراز پور رشید- حسین مهتدی- سید رضا اسدی شکار اسطلخی- علیرضا دیودار- محمد جواد دهقانی کلیشادی- عبدالله حسن اعلائی- رضا حاجی صفری- ابوالقاسم تیموری نژاد- حسین علی یاس- محمد آقاکریمی- سید مهدی عندلیب مقدم- عبدالحسین سالاری- براتعلی کلالی- غلامرضا عطوفی- محسن ارومی- حسن ابراهیمی پور سیابی- حسین گورکی-محمدصادق رفیعی خیرآبادی-عبدالحمید بادروج- احمد شهریاری- رجبعلی عزیزی- سید کمال الدین کامروا- حسین نقیبی نستری- رسول اشرف پایین دروازه- غلامرضا رحمانی سیاهکوهی- عزت الله شعبانلو- محمد علی بشارت- فیض الله شیخی- حسین حاتمی- علیرضا وقار- عبدالکریم وحید[/right] [right][url="http://www.mashreghnews.ir/fa/news/165289/%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1-%D9%85%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%B1-%D9%86%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D9%85%D8%B9%D9%87-%D8%AE%D9%88%D9%86%DB%8C%D9%86-%D9%85%DA%A9%D9%87"]منبع[/url][/right] [right]=====================================[/right] [right][b]اگر از صدام بگذريم، اگر مسأله قدس را فراموش کنيم، اگر از جنايت هاي امريکا بگذريم از ال سعود نخواهيم گذشت. ان‌شاالله اندوه دلمان را را در وقت مناسب با انتقام از امريکا و ال سعود برطرف خواهيم کرد و داغ و حسرت حلاوت اين جنايت بزرگ را بر دلشان خواهيم گذاشت و با برپايي جشن پيروزي حق بر جنود کفر و نفاق و ازادي کعبه از دست نا اهلان و نامحرمان به مسجد الحرام وارد خواهيم شد.[/b][/right] [right][b]مگر مسلمانان نمي بينند که امروز مرکز وهابيت در جهان به کانون‌هاي فتنه و جاسوسي مبدل شده اند که از يک طرف اسلام اشرافيت اسلام ابوسفياني، اسلام ملاهاي کثيف درباري، اسلام ذلت و نکبت، اسلام پول و زور، اسلام فريب و سازش و اسارت و اسلام حاکميت سرمايه و سرمايه داران بر مظلومان و پابرهنه ها و در يک کلمه اسلام امريکايي را ترويج مي کنند و از طرف ديگر سر بر استان سرور خويش امريکاي جهانخوار مي گذارند.[/b][/right] [right][b]ما مظلومين هميشه تاريخ، محرومان و پابرهنگانيم ما غير از خدا کسي را نداريم و اگر هزار بار قطعه قطعه شويم دست از مبارزه با ظالم بر نمي داريم. بغض و کينه انقلابي تان را در سينه ها نگاه داريد با غضب و خشم بر دشمنان بنگريد و بدانيد که پيروزي از آن شما است[/b].[/right] [right][color=#ff0000][b]امام روح الله الموسوي الخميني (ره)[/b][/color][/right]
  8. mohammadhossein

    تصاویر منتشر نشده از شهدای جمعه خونین مکه

    [right]روزنامه‌ "سياست روز" در 28 ارديبهشت 1381 پرده از رازي برمي‌دارد كه طبق آن ميردامادي از عوامل تحريك پليس عربستان در قتل عام پانصد نفر از حجاج ايراني محسوب مي‌شود: " كساني كه در سال 1366ش حج تمتع برگزار نمودند، شاهد قتل عام قريب به پانصد نفر از حجاج ايراني توسط نيروهاي نظامي و انتظامي كشور عربستان بودند. نويسنده‌ اين سطور نيز خود در آن سال از نزديك شاهد ماجرا بوده است كه تاكنون به خاطر حفظ منافع ملي كشور و مسائل ديگر از افشاي آن خودداري شده است. بعضي از اين مطالب به قرار ذيل مي‌باشد: "عده‌اي از دانشجويان تندرو كه بعداً مشخص شد جناب آقاي "محسن ميردامادي" و دوستانش جزو اين گروه بودند، برنامه‌هايي طراحي نموده بودند كه بعد از راهپيمايي حجاج كه در يكي از ميادين مكه به سمت حرم بود، داخل حرم شوند و با تصاحب بلندگو مسجد الحرام شعار مرگ بر آمريكا و مطالب ديگر را قرائت نمايند، كه پليس عربستان از اين قضيه مطلع مي‌شود. آگاهان، شدت عمل پليس عربستان را در جريان آن راهپيمايي ناشي از اين مسئله مي‌دانستند... از دادگستري تهران انتظار مي‌رود كه گروه تحقيق را براي بررسي مسائل پشت‌پرده‌ حج سال 1366 تشكيل دهد. روشن شود كه چگونه بعضي از آقايان كه هم اكنون شعار اصلاح‌طلبي مي‌دهند، در آن سال 1366 با حركات افراطي خويش، زمينه‌ساز آن كشتار فجيع گرديدند[/right] [right][url="http://farsnews.com/newstext.php?nn=8808090771"]منبع[/url][/right]
  9. mohammadhossein

    تصاویر منتشر نشده از شهدای جمعه خونین مکه

    [img]http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1390/8/3/105066_824.jpg[/img]
  10. mohammadhossein

    خلبانی که توانست هواپیمای ریگی را فرود آورد+عکس

    [right] [b]شهید سعید اصغری درسال ۱۳۵۵درروستای هندوکلا از توابع شهرستان امل در خانواده ای مومن و زحمت کش دیده به جهان گشود و در دانشگاه شهید ستاری در رشته خلبانی تحصیل کرد سعید خلبان ماهری بود و حتی در تیم فرونشاندن هواپیما عبدامالک ریگی نیز حضور داشت.سرانجام این شهید بزرگوار در روز شنبه 22مهر1391 در فرودگاه بندرعباس و هنگام برخاستن هواپیمای جنگنده به همراه شهید سرگرد خلبان رضا فانی به شهادت رسیدند.پیکر پاک این شهید در روستای هندوکلا زادگاه وی به خاک سپرده شد.روحش شاد و راهش پر رهرو باد.[/b][/right] [right][img]http://askdin.com/gallery/images/27708/1_8g1iw17l91yce2vl4we.jpg[/img][/right] [right][img]http://askdin.com/gallery/images/27708/1_aosrax34pogkzjzuflwc.png[/img][/right] [right][img]http://haraznews.com/wp-content/uploads/2012/10/429327_446029265444021_1854238076_n.jpg[/img][/right] [right][img]http://www.speakfa.com/i/attachments/1/1360660883612475_orig.jpg[/img][/right] [right][url="http://www.askdin.com/thread32257.html"]منبع[/url][/right] [right]=======================[/right] [right][b]احمدسیفیان عمرانی رییس بنیاد شهید و امور ایثارگران آمل در گفتگو با پایگاه خبری کمال نیوز با اشاره به شهادت خلبان شهید سرهنگ سعید اصغری گفت: ایشان در حین عملیات آموزشی رزمی با هواپیمای شکاری دچار سانحه شدند و در حوالی فرودگاه بندرعباس در هنگام فرود به درجه رفیع شهادت نائل آمدند[/b].[/right] [right][url="http://haraznews.com/50698/%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D9%88%D8%AF%D8%A7%D8%B9-%D8%A8%D8%A7-%D8%AE%D9%84%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B3%D8%B9%DB%8C%D8%AF-%D8%A7%D8%B5%D8%BA%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%A2-50698"]منبع[/url][/right]
  11. [quote name='bigbang' timestamp='1399818378' post='377204'] [size=5]در بازدید فرمانده معظم کل قوا از نمایشگاه توانمندی های نیروی هوافضای سپاه، برای اولین بار مدل ایرانی پهپاد پیشرفته RQ170 به پرواز درآمد . الله اکبر[/size] [/quote] منبع ؟
  12. [size=5][background=rgb(239, 247, 247)]انتقام از روسیه به شیوه عربستان !!! [size=5][background=rgb(239, 247, 247)] [/background][/size][/background][/size]
  13. باید منتظر موند و دید روسیه چه عکس العملی نشون می ده آیا کماکان بصورت نامحسوس دخالت می کنه یا به صورت مستقیم وارد عمل می شه سی نفر رو زنده زنده سوزوندن بعد دم از تحریم و دخالت و ... هم می زنند ای تف به این روزگار ان شاالله که اکراین جای سفتی برای آمریکا و اروپا خواهد بود
  14. mohammadhossein

    تاپیک جامع رزمایش ارتش های خارجی

    پاکستان کلاهک هسته ای داره ؟
  15. یعنی چی برای تمرین سپاه و نداجا و نهاجا در نظر گرفته شده ؟! مگر این ماکت ضد ضربه هست که این نیروها می تونند سلاح هاشون رو روی اون تست کنند
  16. این سلاح محرم چه خصوصیتی داره که معجزه ی انقلاب اسلامی خونده شده !؟
  17. mohammadhossein

    تحلیل و پیگیری تحولات عراق

    [quote name='Antiwar' timestamp='1397735590' post='372961'] ورود مستقیم ما به عراق یعنی تشدید تنفر اهل تسنن عراق از ایران و نفت روی آتش به سود داعش ریختن. الان با قضیه ی داعش امثال صالح مطلک و نجیفی شاید یک کم بفهمند چه شکری خورده اند. خود نیروهای نظامی عراق کفایت می کنند. پشتیبانی هوایی هم به اندازه ای که از پس داعش بر می آیند دارند. [/quote] یعنی اهل تسنن نسبت به داعش حساسیت دارند !؟
  18. [right][b] تیموشنکو: روس‌ها را باید با بمب اتم کشت[/b] [/right] [right]نخست‌وزیر پیشین اوکراین در مکالمه‌ای تلفنی و در پاسخ به سؤالی درباره سرنوشت هشت میلیون روس باقی مانده در قلمرو اوکراین گفت: "ما باید آنها را هدف بمب هسته‌ای قرار دهیم."[/right] [right][color=#FF0000][b]به گزارش مشرق،[/b][/color] تسنیم به نقل از رادیو آزادی اروپا نوشت: یولیا تیمشنکو، نخست‌وزیر دولت پیشین اوکراین و از رهبران مخالف ویکتور یانکویچ، رئیس‌جمهور مخلوع این کشور، در یک نوار صوتی که در یوتیوب نیز منتشر شده است با لحنی تند خواهان کشته شدن تمام روس‌تبارهای باقیمانده در خاک اوکراین با بمب اتم می‌شود. ناشر این نوار صوتی مدعی شده‌ که این سخنان دو روز پس از رفراندوم کریمه بیان شده‌اند. وی همچنین طرفین این مکالمه را تیمشنکو و نیز نستور شورفریچ، معاون سابق شورای امنیت و دفاع ملی اوکراین، معرفی کرده است. در این سخنان که عدتا به زبان روسی هستند، شوفریچ از وضعیت کریمه اظهار نگرانی می‌کند که ناگهان تیمشنکو سخنان وی را قطع کرده و می‌گوید: "لعنت، ما باید سلاح به دست گرفته و همه این بزهای [عبارتی تحقیر آمیر برای اشاره به روس‌ها در اوکراین] لعنتی را به همراه رهبران‌شان بکشیم." در ادامه شوفریچ می‌گوید که یک دوست مشترک پرسیده اوکریان با هشت میلیون روسی که هنوز در قلمرو این کشور زندگی می‌کنند چه خواهد کرد و تیمشنکو پاسخ می‌دهد: "ما باید آنها را هدف بمب هسته‌ای قرار دهیم." تیمشنکو در صفحه توئیتری خود اعلام کرد که این مکالمه تلفنی حقیقت داشته اما محتوای آن تغییر داده شده تا وی ضدروس به نظر آید. تیمشنکو در بیانیه خود یادآور شد که این هشت میلیون روس اوکراین خودشان اوکراینی هستند.[/right] [right][url="http://www.mashreghnews.ir/fa/news/296343"]منبع[/url][/right] [right][CODE] www.youtube.com/watch?v=Te2E1R5YHBI [/CODE][/right]
  19. mohammadhossein

    تحلیل و پیگیری تحولات عراق

    عراق ارتش داره !!؟
  20. [right]سایه بحران اوکراین بر پرونده هسته ای ایران[/right] [center] [b] مسکو ، آمریکا را تهدید کرد: درهمکاری برای حل و فصل مساله هسته ای ایران تجدید نظر می کنیم[/b] [/center] [right]ریابوکف گفت : مسکو نمی خواهد از قضیه ایران به عنوان اهرم استفاده کند ولی رفتار غرب شاید روسیه را به این سمت بکشاند.[/right] [right]روسیه تهدید کرد در صورتی که رویکرد تحریمی آمریکا و اتحادیه اروپا علیه این کشور بر سر بحران اوکراین ادامه یابد، مسکو نیز در اقدامی متقابل ممکن است در همکاری خود در قالب گروه 1+5 به منظور یافتن یک راه حل دیپلماتیک برای مساله هسته ای ایران تجدید نظر کند. به گزارش [url="http://www.asriran.com"]عصر ایران[/url] به نقل از فاکس نیوز "سرگئی ریابوکف" معاون وزیر خارجه روسیه و نماینده این کشور در گفت و گوهای هسته ای گروه 1+5 با ایران، روز گذشته در مصاحبه با خبرگزاری اینترفاکس روسیه ضمن اشاره به این موضوع گفت: مسکو نمی خواهد از قضیه ایران به عنوان اهرم استفاده کند ولی رفتار غرب شاید روسیه را به این سمت بکشاند. این جدی ترین تهدید روسیه علیه غرب پس از تصویب تحریم هایی علیه این کشور از سوی کنگره آمریکا و نیز اتحادیه اروپاست. همزمان نمایندگان روسیه و آمریکا در هشتمین نشست شورای امنیت ملل متحد برای بررسی اوضاع اوکراین به شدت به صورت لفظی درگیر شدند و در حالی که سامانتا پاور نماینده آمریکا در سازمان ملل در سخنانی روسیه را به دزدی شبه جزیره کریمه و ادعای مالکیت آن متهم کرد، ویتالی چورکین نماینده روسیه نیز در پاسخ ، این سخنان نماینده آمریکا را توهین به کشورش خواند و گفت: ما با دقت واکنش های کشورهای غربی را زیر نظر داریم . گویا غربی ها هنوز نتوانسته اند خود را از حال و هوای دوران استعمارگری برهانند و هنوز می خواهند خواسته خود را به دیگران تحمیل کنند و اکنون به دلیل نتیجه ندادن قمار ژئوپلتیک آنها در اوکراین، مضطرب شده‌اند." با وجود این مجادلات اما باراک اوباما رییس جمهور آمریکا روز گذشته در مصاحبه با یک شبکه تلویزیونی محلی در ایالت کالیفرنیا با رد این قضیه که واشنگتن ممکن است گزینه نظامی را برای مساله اوکراین در نظر داشته باشد ، اعلام کرد که برنامه کشورش برای مقابله با اقدامات روسیه در اوکراین صرفا در حد تلاش های دیپلماتیک و با ابزار تحریم خواهد بود. اوباما در این باره گفت:" راه های بهتری وجود دارد، ولی من فکر می‌کنم که حتی اوکراینی‌ها هم درک می‌کنند که برای ما برخوردی نظامی با روسیه گزینه‌ای مناسب نیست و برای اوکراینی‌ها هم خوب نخواهد بود». این مجادلات در حالی است که بان کی مون دبیر کل سازمان ملل روز گذشته راهی مسکو شد تا در گفت و گو با مقامات مسکو آنها را به یافتن راه حلی برای بحران اوکراین متقاعد کند. مردم کریمه در رفراندومی که در یکشنبه هفته جاری برگزار شد به طور قاطع و با رای 97 درصدی به جدایی از اوکراین و الحاق به روسیه رای مثبت دادند. پس از این اقدام ولادیمیر پوتین رییس جمهوری روسیه با امضای حکمی با پذیرش نتایج رفراندوم مردم کریمه از دوما ( پارلمان روسیه) خواست تا مراحل رسمی الحاق کریمه به روسیه را به جریان بیندازد.[/right] [right][url="http://www.asriran.com/fa/news/327259/%D9%85%D8%B3%DA%A9%D9%88-%D8%A2%D9%85%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%A7-%D8%B1%D8%A7-%D8%AA%D9%87%D8%AF%DB%8C%D8%AF-%DA%A9%D8%B1%D8%AF-%D8%AF%D8%B1%D9%87%D9%85%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AD%D9%84-%D9%88-%D9%81%D8%B5%D9%84-%D9%85%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%87-%D9%87%D8%B3%D8%AA%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF-%D9%86%D8%B8%D8%B1-%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%86%DB%8C%D9%85"]منبع[/url][/right]
  21. [quote name='TALASH' timestamp='1395210829' post='370385'] ممنون داداش سیاوش بسیار عالی و روان بود فقط اندر حکایت نیروهای نظامی کشور خودمون موندم انگار اصلا بویی از این سیستم ها نبرده اند! فقط کم مونده افغانستان و تیمور شرقی از امرپ های ساخت خود رونمایی کنند... خیلی وحشتناک عقبیم امیدوارم فکری بشه [/quote] شک نکنید با این وضعیت چنین اتفاقی هم خواهد افتاد
  22. امام خمینی: اشخاصی بعد از زحمت های فراوان پنجاه ساله به یک مقامی می رسند و این جوانها را خدای تبارک و تعالی آن طور در ظرف یک مدت بسیار کم ، متحول کرد به یک مقامی که آن هایی که پنجاه سال زحمت کشیده اند، نرسیده اند به این مقام ؛ نرسیده اند به آن جا که غیر از خدا اصلاً هیچی نخواهند، شهادت را این طور طالب باشند. این طور غیر شهادت را در برگیرند. این یک مسئله مهمی است . ما همیشه باید در نظر داشته باشیم که این مسئله ، مسئله عادی نیست . نام : شاهرخ ضرغام نام پدر : صدرالدین تاریخ تولد : ۱۳۲۸ محل تولد : تهران تاریخ شهادت : هفدهم آذرماه 1359 محل شهادت : آبادان اینها مشخصات شناسنامه ای اوست. کسی که در سی و یک سال عمر خود زندگی عجیبی را رقم زد. از همان دوران کودکی با آن جثه درشت و قوی خود، نشان داد که خلق و خوی پهلوانان را دارد . شاهرخ هیچگاه زیر بار حرف زور و ناحق نمی رفت. دشمن ظالم و یار مظلوم بود. دوازده سالگی طعم تلخ یتیمی را چشید. از آن پس با سختی روزگار را سپری کرد . در جوانی به سراغ کشتی رفت. سنگین وزن کشتی می گرفت. چه خوب پله های ترقی را یکی پس از دیگری طی می کرد. قهرمان جوانان، نایب قهرمان بزرگسالان، دعوت به اردوی تیم ملی کشتی فرنگی. همراهی تیم المپیک ایران و... اما اینها همه ماجرا نبود. قدرت بدنی، شجاعت، نبود راهنما، رفقای نا اهل و ... همه دست به دست هم داد. انسانی بوجود آمد که کسی جلودارش نبود هرشب کاباره، دعوا، چاقوکشی و ... پدر نداشت. از کسی هم حساب نمی برد. مادر پیرش هم کاری نمی توانست بکند الا دعا! اشک می ریخت و برای فرزندش دعا می کرد. خدایا پسرم را ببخش، عاقبت به خیرش کن. خدایا پسرم را از سربازان امام زمان(عج) قرار بده . دیگران به او می خندیدند. اما او می دانست که سلاح مومن دعاست. کاری نمی توانست بکند الا دعا. همیشه می گفت: خدایا فرزندم را به تو سپردم. خدایا همه چیز به دست توست. هدایت به وسیله توست. پسرم را نجات بده! زندگی شاهرخ در غفلت و گمراهی ادامه داشت. تا اینکه دعاهای مادر پیرش اثر کرد. مسیحا نفسی آمد و از انفاس خوش او مسیر زندگی شاهرخ تغییر کرد . بهمن ۵۷ بود. شب و روز می گفت: فقط امام، فقط خمینی (ره) وقتی در تلویزیون صحبت های حضرت امام پخش می شد، با احترام می نشست. اشک می ریخت و با دل و جان گوش می کرد. می گفت: عظمت را اگر خدا بدهد، می شود خمینی، با یک عبا و عمامه آمد. اما عظمت پوشالی شاه را از بین بُرد. همیشه می گفت: هرچه امام بگوید همان است. حرف امام برای او فصل الخطاب بود. برای همین روی سینه اش خالکوبی کرده بود که: فدایت شوم خمینی. ولایت فقیه را به زبان عامیانه برای رفقایش توضیح می داد. از همان دوستان قبل از انقلاب، یارانی برای انقلاب پرورش داد. وقتی حضرت امام فرمود: به یاری پاسداران در کردستان بروید. دیگر سر از پا نمی شناخت. حماسه های اورا در سنندج، سقز، شاه نشین و بعدها در گنبد و لاهیجان وخوزستان و... هنوز در خاطره ها باقی است. شاهرخ از جمله کسانی است که پیر جماران در رسایشان فرمود: اینان ره صد ساله را یک شبه طی کردند. من دست و بازوی شما پیشگامان رهائی را می بوسم و از خداوند می خواهم مرا با بسیجیانم محشور گرداند. وقتی از گذشته زندگی خودش حرف می زد داستان حُر را بازگو می کرد خودش را حُر نهضت امام می دانست. می گفت: حُر قبل از همه به میدان کربلا رفت و به شهادت رسید، من هم باید جزء اولین ها باشم. در همان روز های اول جنگ از همه جلوتر پا به عرصه گذاشت. آنقدر دلاورانه جنگید که دشمنان برای سرش جایزه تعیین کردند. آنقدر شجاعانه رفت تا کسی به گرد پایش نرسد. رفت و رفت. آنقدر رفت تا با ملائک همراه شد . شاهرخ پروازی داشت تا بی نهایت. در هفدهم آذر پنجاه و نه دشتهای شمال آبادان این پرواز را ثبت کرد. پروازی با جسم و جان. کسی دیگر او را ندید ؛ حتی پیکرش پیدا نشد. می گویند مفقود الاثر، اما نه، او از خدا خواسته بود همه گذشته اش را پاک کند. همه را، هیچ چیزی از او نماند. نه اسم، نه شهرت، نه مزار و نه هیچ چیز دیگر. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. اما یاد او زنده است. نه فقط در دل دوستان، بلکه در قلوب تمام ایرانیان. او سرباز ولایت بود. مرید امام بود. مرد میدان عمل بود و اینها تا ابد زنده اند. هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است برجریده عالم دوام ما مادر شهید شاهرخ ضرغام : خانم عبدالهی (مادر شاهرخ) که در مردادماه 1388 به شاهرخ پیوست. شادی روحش صلوات شاهرخ در بیمارستان دروازه شمیران به دنیا آمد. از آن زمان تولدش هم خیلی درشت اندام و سنگین وزن بود. تا سوم راهنمایی بیشتر درس نخواند. از مدرسه اخراجش کردند به خاطر این‌که شاهرخ نسبت به تبعیض معلم میان دانش‌‌آموزان مرفه و کم بضاعت اعتراض کرده بود. عصر یکی از روزهای تابستان بود. زنگ خانه به صدا در آمد. آن زمان ما در حوالی چهارراه کوکا کولا در خیابان پرستار می نشستیم. پسر همسایه بود ، گفت: از کلانتری زنگ زدند. مثل اینکه شاهرخ دوباره بازداشت شده سند خانه ما همیشه سر طاقچه آماده بود. تقریباً ماهی یکبار برای سند گذاشتن به کلانتری محل می رفتم. مسئول کلانتری هم از دست او به ستوه آمده بود ، سند را برداشتم. چادرم را سر کردم و با پسر همسایه راه افتادم. در راه پسر همسایه می گفت: خیلی از گنده لاتهای محل، از آقا شاهرخ حساب می برن، روی خیلی از اونها رو کم کرده. حتی یکدفعه توی دعوا چهار نفر رو با هم زده. بعد ادامه داد: شاهرخ الان برای خودش کلی نُوچه داره. حتی خیلی از مامورای کلانتری ازش حساب می برن . دیگر خسته شده بودم. با خودم گفتم: شاهرخ دیگه الان هفده سالشه. اما اینطور اذیت می کنه، وای به حال وقتی که بزرگتر بشه. چند بار می خواستم بعد از نماز نفرینش کنم. اما دلم برایش سوخت. یاد یتیمی و سختی هائی که کشیده بود افتادم. بعد هم به جای نفرین دعایش کردم ، وارد کلانتری شدم. با کارهای پسرم، همه من را می شناختند. مامور جلوی در گفت: برو اتاق افسر نگهبان درب اتاق باز بود. افسر نگهبان پشت میز بود. شاهرخ هم با یقه باز و موهای به هم ریخته مقابل او روی صندلی نشسته بود. پاهایش را هم روی میز انداخته بود. تا وارد شدم داد زدم و گفتم: مادر خجالت بکش پاهات رو جمع کن ؛ بعد رفتم جلوی میز افسر و سند را گذاشتم و گفتم: من شرمنده ام، بفرمائید با عصبانیت به شاهرخ نگاه کردم و بعد از چند لحظه گفتم: دوباره چیکار کردی؟ شاهرخ گفت: با رفیقا سر چهار راه کوکا وایساده بودیم. چند تا پیرمرد با گاری هاشون داشتند میوه می فروختند، یکدفعه یه پاسبون اومد و بار میوه پیرمردها رو ریخت توی جوب، اما من هیچی نگفتیم بعد هم اون پاسبون به پیرمردا فحش ناموس داد من هم نتونستم تحمل کنم و رفتم جلو همینطور تو چشماش نگاه می کردم. ساکت شد. فهمیده بود چقدر ناراحتم ، سرش را انداخت پائین . افسر نگهبان گفت: این دفعه احتیاجی به سند نیست. ما تحقیق کردیم و فهمیدیم مامور ما مقصر بوده. بعد مکثی کرد و ادامه داد: به خدا دیگه از دست پسر شما خسته شدم. دارم توصیه می کنم، مواظب این بچه باشید. اینطور ادامه بده سرش می ره بالای دار .! شب بعد از نماز سرم را گذاشتم روی مهر و بلند بلند گریه می کردم. بعد هم گفتم: خدایا از دست من کاری بر نمی یاد، خودت راه درست رو نشونش بده. خدایا پسرم رو به تو سپردم، عاقبت به خیرش کن. ورزش بدنش بسیار قوی بود. هر روز هم مشغول تمرین بود. در اولین حضور در مسابقات کشتی فرنگی به قهرمانی جوانان تهران در یکصد کیلو دست یافت. سال پنجاه در مسابقات قهرمانی کشور در فوق سنگین جوانان بسیار خوش درخشید و تمامی حریفان را یکی پس از دیگری از پیش رو برداشت. بیشتر مسابقه ها را با ضربه فنی به پیروزی می رسید. قدرت بدنی، قد بلند، دستان کشیده و استفاده صحیح از فنون باعث شد که به مقام قهرمانی دست پیدا کند. در مسابقات کشتی آزاد هم شرکت کرد و توانست نایب قهرمانی تهران را کسب کند. سالهای اول دهه پنجاه، مسابقات کشتی جدیدی به نام "سامبو" برگزار شد. از مدتها قبل، قوانین مسابقات ابلاغ شده بود. در آن مسابقات درخشش شاهرخ خیره کننده بود. جوان تهرانی قهرمان سنگین وزن مسابقات شد. سال پنجاه و پنج آخرین سال حضور او در مسابقات کشتی بود. در آن سال به همراه آقای سلیمانی برای سنگین وزن، به اردوی تیم ملی دعوت شدند. روایت دوستان در پس هیکل درشت و ظاهر خشنی که شاهرخ داشت، باطنی متفاوت وجود داشت که او را از بسیاری از همردیفانش جدا می ساخت . هیچگاه ندیدم که در محرم و صفر لب به نجاستهای کاباره بزند. ماه رمضان را همیشه روزه می گرفت و نماز می خواند. به سادات بسیار احترام می گذاشت . یکی از دوستانش می گفت: پدر و مادرش بسیار انسانهای باایمانی بودند پدرش به لقمه حلال بسیار اهمیت می داد. مادرش هم بسیار انسان مقیدی بود .اینها بی تاثیر در اخلاق و رفتار شاهرخ نبود. قلبی بسیار رئوف و مهربان داشت. هر چه پول داشت خرج دیگران میکرد. هر جائی که می رفتیم، هزینه همه را او می پرداخت. هیچ فقیری را دست خالی رد نمی کرد فراموش نمی کنم یکبار زمستان بسیار سردی بود. با هم در حال بازگشت به خانه بودیم. پیرمرد درشت اندامی مشغول گدائی بود و از سرما می لرزید . شاهرخ فوری کاپشن گران قیمت خودش را در آورد و به مرد فقیر داد. بعد هم دسته ای اسکناس از جیبش برداشت و به آن مرد داد و حرکت کرد . پیرمرد که از خوشحالی نمی دانست چه بگوید، مرتب می گفت: جَوون، خدا عاقبت به خیرت کنه . شاهرخ قبل از انقلاب- یادگارهائی از دوران جهالت(به گفته خودش) غیرت و جوانمردی صبح یکی از روزها با هم به کاباره پل کارون رفتیم. به محض ورود، نگاه شاهرخ به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود. با تعجب گفت: این کیه، تا حالا اینجا ندیده بودمش؟! در ظاهر زن بسیار با حیائی بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار مشغول شود. شاهرخ جلوی میز رفت و گفت: همشیره، تا حالان دیدهب ودمت، تازه اومدی اینجا؟! زن، خیلی آهسته گفت: بله، من از امروز اومدم. شاهرخ دوباره با تعجب پرسید: تو اصلاً قیافه ات به اینجور کارها و اینجور جاها نمی خوره، اسمت چیه؟ قبلاً چیکاره بودی؟ زن در حالی که سرش را بالا نمی گرفت گفت: مهین هستم، شوهرم چند وقته که مُرده، مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا! شاهرخ، حسابی به رگ غیرتش برخورده بود، دندان هایش را به هم فشار می داد، رگ گردنش زده بود بیرون، بعد دستش را مشت کرد و محکم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت: ای لعنت بر این مملکت کوفتی!! بعد بلند گفت: همشیره راه بیفت بریم، شاهرخ همینطور که از در بیرون می رفت رو کرد به ناصرجهود و گفت: زود بر میگردم! مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش را سرش کرد و با حجاب کامل رفت بیرون. بعد هم سوار ماشین شاهرخ شد و حرکت کردند. مدتی از این ماجرا گذشت. من هم شاهرخ را ندیدم، تا اینکه یک روز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم. بعد از سلام و علیک، بی مقدمه پرسیدم: راستی قضیه اون مهین خانم تو چی شد؟! اول درست جواب نمی داد، اما وقتی اصرار کردم گفت: دلم خیلی براشون سوخت، اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت. صاحب خونه به خاطر اجاره، اثاث ها رو بیرون ریخته بود. من هم یه خونه کوچیک تو خیابون نیرو هوائی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم: تو خونه بمون و بچه ات رو تربیت کن، من اجاره و خرجی شما رو می دم!! پیشنهاد ساواک ناصر کاسه بشقابی، اصغر ننه لیلا، حسین وحدت، حبیب دولابی( ۱)(همه این افراد به جرم همکاری با ساواک و کشتار مردم، بعد از انقلاب اعدام شدند)و چند تا دیگه از گنده لات های شرق و جنوب شرق تهران دعوت شده بودند، شاهرخ هم بود. هر کدام از اینها با چند تا از نوچه هاشون آمده بود. من هم همراه شاهرخ بودم. جلسه که شروع شد نماینده ساواک تهران گفت: چند روزی هست که در تهران شاهد اعتصاب و تظاهرات هستیم. خواهش ما از شما و آدم هاتون اینه که ما رو کمک کنید. توی تظاهرات ها شما جلوی مردم رو بگیرید، مردم رو بزنید. ما هم از شما همه گونه حمایت می کنیم. پول به اندازه کافی در اختیار شما خواهیم گذاشت. جوایز خوبی هم از طرف اعلی حضرت به شما تقدیم خواهدشد. جلسه که تمام شد، همه از تعداد نوچه ها و آدم هاشون می گفتن و پول می گرفتن، اما شاهرخ گفت: باید فکر کنم، بعداً خبر می دم. بعد هم به من گفت: الان اوایل محرمِ، مردم عزادار امام حسین(ع) هستند. من بعد از عاشورا خبر می دم. ماه محرم عاشق امام حسین(ع)بود. شاهرخ از دوران کودکی علاقه شدیدی به آقا داشت . این محبت قلبی را از مادرش به یادگار داشت . راه اندازی هیئت با کمک دوستان ورزشکار، عزاداری و گریه برای سالار شهیدان در سطح محل، آن هم قبل از انقلاب از برنامه های محرم او بود . هر سال در روز عاشورا به هیئت جواد الائمه در میدان قیام می آمد. بعد همراه دسته عزادار حرکت می کرد. پیرمرد عالمی به نام حاج سید علی نقی تهرانی مسئول و سخنران هیئت بود. حاج سید علینقی تهرانی در عصر عاشورا برای ما می گفت: نور ایمان را ببینید، این آقای خمینی بدون هیچ چیزی و فقط با توکل برخدا، با یک عبا و لباس ساده به مبارزه پرداخته، اما شاه خائن با این همه تانک و توپ از پس او برنمی آید. شاهرخ که ساکت و آرام به سخنان حاج آقا گوش می کرد وارد بحث شد و گفت: اتفاقاً من هم به همین نتیجه رسیده ام. حاج آقا شما خبر نداری. نمی دانی توی این کاباره ها و هتل های تهران چه خبره، اکثر این جور جاها دست یهودیهاست، نمی دونید چقدر از دخترای مسلمون به دست این نامسلمونها بی آبرو می شن. شاه دنبال عیاشی خودشه، مملکت هم که دست یه مشت دزدِ طرفدار آمریکا و اسرائیلِ، این وسط دین مردمه که داره از دست می ره. وقتی بحث به اینجا رسید حاج آقا داشت خیره خیره تو صورت شاهرخ نگاه می کرد، بعد گفت: آقا شاهرخ، من شما را که می بینم یاد مرحوم طیب می افتم. در عاشورای سال پنجاه وهفت، ساواک به بسیاری از هیئتها اجازه حرکت در خیابان را نمی داد. اما با صحبتهای شاهرخ، دسته هیئت جوادالائمه مجوز گرفت. صبح عاشورا دسته حرکت کرد. ظهر هم به حسینیه برگشت. شاهرخ میاندار دسته بود. محکم و با دو دست سینه می زد . نمیدانم چرا اما آنروز حال و هوای شاهرخ با سالهای قبل بسیار متفاوت بود . موقع ناهار، حاج آقا تهرانی کنار شاهرخ نشسته بود. بعد از صرف غذا، مردم به خانه هایشان رفتند. حاج آقا با شاهرخ شروع به صحبت کرد. ما چند نفر هم آمدیم و در کنار حاج آقا نشستیم. صحبتهای او به قدری زیبا بود که گذر زمان را حس نمی کردیم . این صحبتها تا اذان مغرب به طول انجامید. بسیار هم اثر بخش بود. من شک ندارم، اولین جرقه های هدایت ما در همان عصر عاشورا زده شد. آن روز، بعد از صحبتهای حاج آقا و پرسشهای ما، حُر دیگری متولد شد. آن هم سیزده قرن پس از عاشورا، حُرّی به نام شاهرخ ضرغام برای نهضت عاشورائی حضرت امام(ره) هر شب در تهران تظاهرات بود. اعتصابات و درگیری‌ها همه‌چیز را به هم ریخته بود. از مشهد که بر گشتیم، شاهرخ برای نماز جماعت رفت مسجد. خیلی تعجب کردم. فردا شب هم برای نماز مسجد رفت. با چند تا از بچه‌های انقلابی آنجا آشنا شده بود. در همه تظاهرات‌ها شرکت می‌کرد. حضور شاهرخ با آن قد و هیکل، قوت قلبی برای دوستانش بود . البته شاهرخ از قبل هم میانه خوبی با شاه و درباری‌ها نداشت. بارها دیده بودم که به شاه و خاندان سلطنت ناسزا میگفت. ارادت شاهرخ به امام(ره) تا آنجا رسید که در همان ایام قبل از انقلاب سینه‌اش را خالکوبی کرده بود. روی آن هم نوشته بود: خمینی، فدایت شوم. سفر به مشهد کاباره را رها کرد. عصر بود که آمد خانه. بی مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم مشهد! مادر با تعجب پرسید: مشهد! جدی می گی! گفت: آره بابا، بلیط گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم. باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم. در راه مشهد. مادر خیلی خوشحال بود. خیلی شاهرخ را دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم. فردا صبح رسیدیم مشهد. مستقیم رفتیم حرم. شاهرخ سریع رفت جلو، با آن هیکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به ضریح! بعد هم آمد عقب و یک پیرمرد را که نمی توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضریح. عصرهمان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوی حرم. شاهرخ زودتر از من رفته بود. می خواستم وارد صحن اسماعیل طلائی شوم. یکدفعه دیدم کنار درب ورودی شاهرخ روی زمین نشسته . رو به سمت گنبد. آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هایش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پیدا کرده بود. خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف می زد. مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام توبه کنم. خدایا منو ببخش! یا امام رضا(ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم. اشک از چشمان من هم جاری شد. شاهرخ یک ساعتی به همین حالت بود. توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد. دو روز بعد برگشتیم تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد. همه خلافکاری های گذشته را رها کرد. انقلاب اوایل بهمن بود، با بچه های مسجد سوار بر موتورها شدیم. همه به دنبال شاهرخ حرکت کردیم. اطراف بلوار کشاورز رفتیم. جلوی یک رستوران ایستادیم، رستوران تعطیل بود و کسی آنجا نبود. شاهرخ گفت: من می دونم اینجا کجاست. صاحبش یه یهودی صهیونیستِ که الان ترسیده و رفته اسرائیل، اینجا اسمش رستورانه اما خیلی از دخترای مسلمون همین جا بی آبرو شدند. پشت این سالن محل دانس و قمار و... است. بعد سنگی را برداشت. محکم پرت کرد و شیشه ورودی را شکست. از یکی از بچه ها هم کوکتل مولوتوف را گرفت و به داخل پرت کرد. بعد هم سوار موتورها شدیم و سراغ کاباره ها رفتیم. آن شب تا صبح بیشتر کاباره ها و دانسینگ های تهران را آتش زدیم. در همان ایام پیروزی انقلاب شاهد بودم که شاهرخ خیلی تغییر کرده، نمازش را اول وقت و در مسجد می خواند، رفقایش هم تغییر کرده بود. نیمه های شب بود. دیدم وارد خانه شد. لباسهایش خونی بود. مادر باعصبانیت رفت جلو و گفت: معلوم هست کجائی، آخه تا کی می خوای با مامورها درگیر بشی، این کارها به تو چه ربطی داره. یکدفعه می گیرن و اعدامت می کنن پسر! نشست روی پله ورودی و گفت: اتفاقاً خیلی ربط داره، ما از طرف خدا مسئولیم! ما با کسی درگیر شدیم که جلوی قرآن و اسلام ایستاده، بعد به ما گفت: شما ایمانتون ضعیفه، شما یا به خاطر بهشت، یا ترس از جهنم نماز می خونی، اما راه درست اینه که همه کارهات برای خدا باشه!! مادرگفت: به به، داری ما رو نصیحت می کنی، این حرفای قشنگ و از کجا یاد گرفتی!؟ خودش هم خنده اش گرفته بود. گفت: حاج آقا تو مسجد می گفت. بهمن ماه 1357 در روزهای بهمن ماه شور و حال انقلابی مردم بیشتر شده بود. شاهرخ با انسانی که تا چند ماه قبل می شناختیم بسیار متفاوت شده بود. هر شب مسجد بود. ماشین پیکانش را فروخت و خرج بچه های مسجد و هزینه های انقلاب کرد! شب بود که آقای طالقانی(رئیس سابق فدراسیون کشتی) با شاهرخ تماس گرفت. ایشان وقتی فهمید که شاهرخ، به نیروهای انقلابی پیوسته بسیار خوشحال شد. بعد هم گفت: آقای خمینی تا چند روز دیگر بر می گردند. برای گروه انتظامات به شما و دوستانتان احتیاج داریم. روز دوازدهم بهمن شاهرخ و اعضای گروه مسجد، به عنوان انتظامات در جلوی درب فرودگاه مستقر شده بودند، با خبر ورود هواپیمای امام(ره) شاهرخ از بچه ها جدا شد. به سرعت داخل فرودگاه رفت. عشق به حضرت امام او را به سالن محل حضور ایشان رساند. لحظاتی بعد حضرت امام وارد سالن فرودگاه شد، اشک تمام چهره شاهرخ را گرفته بود. شاهرخ، آنقدر به دنبال امام رفت تا بالاخره از نزدیک ایشان را ملاقات کرد و توانست دست حضرت امام را ببوسد. آنروز با بچه ها تا بهشت زهرا(س)رفتیم در ایام دهه فجر شاهرخ را کمتر می دیدیم. بیشتر به دنبال مسائل انقلاب بود. روز بیست و دو بهمن دیدم سوار بر یک جیپ نظامی جلوی مسجد آمد. یک اسلحه و یک قبضه کلت همراهش بود. شور و حال عجیبی داشت. هر روز برای دیدار امام به مدرسه رفاه می رفت. استدلال شاهرخ برای اثبات ولایت فقیه چند نفر از رفقای قبل از انقلاب را جذب کمیته کرده بود.آخر شب جلوی مسجد مشغول صحبت بودند. یکی از آنها پرسید: شاهرخ، این که می گن همه باید مطیع امام باشن، یا همین ولایت فقیه، تو اینو قبول داری!؟ آخه مگه می شه یه پیرمردِ هشتاد ساله کشور رو اداره کنه!؟ شاهرخ کمی فکر کرد و با همان زبان عامیانه خودش گفت: ببین، ما قبل از انقلاب هر جا می رفتیم، هر کاری می خواستیم بکنیم، چون من رو قبول داشتید، روی حرف من حرفی نمی زدید، درسته؟آنها هم با تکان دادن سر تائید کردند. بعد ادامه داد: هر جائی احتیاج داره یه نفر حرف آخر رو بزنه، کسی هم روی حرف اون حرفی نزنه. حالا این حرف آخر رو، تو مملکت ما کسی می زنه که عالم دینِ، بنده واقعی خداست، خدا هم پشت و پناه ایشونه. بعد مکثی کرد و گفت: به نظرت، غیر از خدا کسی می تونست شاه رو از مملکت بیرون کنه، پس همین نشون می ده که پشتیبان ولایت فقیه خداست. ما هم باید به دنبال امام عزیزمون باشیم. در ثانی ولی فقیه کار اجرائی نمی کنه بلکه بیشتر نظارت می کنه . این استدلال های او هر چند ساده و با بیان خاص خودش بود. اما همه آنها قبول کردند. چند روزی از پیروزی انقلاب گذشت. شاهرخ نشسته بود مقابل تلویزیون، سخنرانی حضرت امام در حال پخش بود. داشتم از کنارش رد می شدم که یکدفعه دیدم اشک تمام صورتش را پر کرده. باتعجب گفتم: شاهرخ، داری گریه می کنی!؟ با دست اشکهایش را پاک کرد و گفت: امام، بزرگترین لطف خدا در حق ماست. ما حالا حالاها مونده که بفهمیم رهبر خوب چه نعمت بزرگیه، من که حاضرم جُونم رو برای این آقا فدا کنم. کمیته شاهرخ عضو کمیته ناحیه پنج شد. هر شب با موتور بزرگ و چهار سیلندر خودش گشت زنی می کرد. بعضی مواقع هم با ماشین جیپ خودش گشت می زد. جالب بود که مرتب ماشین او عوض می شد. بعدها فهمیدیم که نگهبان پادگان خیلی از شاهرخ حساب می بره. برای همین شاهرخ چند روز یکبار ماشین خودش رو عوض می کرد! گنبد سال 1358- دستگیری یکی از سران منافقین توسط شاهرخ ازدواج شهریور پنجاه ونه آمد تهران. مادر خیلی خوشحال بود. بعد از ماهها فرزندش را می دید. یک روز بی مقدمه گفت: مادر، تا کی می خوای دنبال کار انقلاب باشی، سن تو رفته بالای سی سال نمی خوای ازدواج کنی؟! شاهرخ خندید و گفت: چرا، یه تصمیم هائی دارم. یکی از پرستارهای انقلابی و مومن هست که دوستان معرفی کردند. اسمش فریده خانم و آدرسش هم اینجاست. بعد برگه ای را داد به مادر و گفت: آخر هفته می ریم برای خواستگاری، خیلی خوشحال شدیم. دنبال خرید لباس و... بودیم. ظهر روز دوشنبه سی ویکم شهریور جنگ شروع شد. شاهرخ گفت: فعلاً صبر کنید تا تکلیف جنگ روشن بشه . شروع جنگ ظهر روز سی و یکم بود. با بمباران فرودگاههای کشور جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شد. همه بچه ها مانده بودند که چه کار کنند. این بار فقط درگیری با گروهک ها یا حمله به یک شهر نبود، بلکه بیش از هزار کیلومتر مرز خاکی ما مورد حمله قرار گرفته بود. شب در جمع بچه ها در مسجد نشسته بودیم. یکی از بچه ها از در وارد شد و شاهرخ را صدا کرد. نامه ای را به او داد و گفت: از طرف دفتر وزارت دفاع ارسال شده از سوی دکتر چمران برای تمام نیروهائی که در کردستان حضور داشتند این نامه ارسال شده بود. تقاضای حضور در مناطق جنگی را داشت. شاهرخ به سراغ تمامی رفقای قدیم و جدید رفت. صبح روز یازدهم مهر با دو دستگاه اتوبوس و حدود هفتاد نفر نیرو راهی جنوب شدیم. وقتی وارد اهواز شدیم همه چیز به هم ریخته بود. آوارگان زیادی به داخل شهر آمده بودند. رزمندگان هم از شهرهای مختلف می آمدند و... همه به سراغ استانداری و محل استقرار دکتر چمران می رفتند. سه روز در اهواز ماندیم. دکتر چمران برای نیروها صحبت کرد. به همراه ایشان برای انجام عملیات راهی منطقه سوسنگرد شدیم. کله پاچه مرتب می گفت: من نمی دونم، باید هر طور شده کله پاچه پیداکنی! گفتم: آخه آقا شاهرخ تو این آبادان محاصره شده غذاهم درست پیدا نمی شه چه برسه به کله پاچه!؟ بالاخره با کمک یکی از آشپزها کله پاچه فراهم شد. گذاشتم داخل یک قابلمه، بعد هم بردم مقرّ شاهرخ ونیروهاش. فکر کردم قصد خوشگذرانی وخوردن کله پاچه دارند. اما شاهرخ رفت سراغ چهار اسیری که صبح همان روز گرفته بودند. آنها را آورد و روی زمین نشاند. یکی از بچه های عرب را هم برای ترجمه آورد. بعد شروع به صحبت کرد: خبر دارید دیروز فرمانده یکی از گروهان های شما اسیر شد. اسرای عراقی با علامت سر تائید کردند. بعد ادامه داد: شما متجاوزید. شما به ایران حمله کردید. ما هر اسیری را بگیریم می کُشیم ومی خوریم!! مترجم هم خیلی تعجب کرده بود. اما سریع ترجمه می کرد. هر چهار اسیر عراقی ترسیده بودند و گریه می کردند. من و چند نفر دیگر از دور نگاه می کردیم و می خندیدیم. شاهرخ بلافاصله به سمت قابلمه کله پاچه رفت. بعد هم زبان کله را درآورد. جلوی اسرا آمد وگفت: فکر می کنید شوخی می کنم؟! این چیه!؟ جلوی صورت هر چهارنفرشان گرفت. ترس سربازان عراقی بیشتر شده بود. مرتب ناله می کردند. شاهرخ ادامه داد: این زبان فرمانده شماست!! زبان،می فهمید؛زبان!! زبان خودش را هم بیرون آورد و نشانشان داد. بعد بدون مقدمه گفت: شما باید بخوریدش! من و بچه های دیگه مرده بودیم ازخنده ،برای همین رفتیم پشت سنگر. شاهرخ می خواست به زور زبان را به خورد آنها بدهد. وقتی حسابی ترسیدند خودش آن را خورد! بعد رفته بود سراغ چشم کله وحسابی آنها را ترسانده بود. ساعتی بعد درکمال تعجب هر چهار اسیر عراقی را آزاد کرد. البته یکی از آنهاکه افسر بعثی بود را بیشتر اذیت کرد.بعد هم بقیه کله پاچه را داغ کردند و با رفقا تا آخرش را خوردند. آخر شب دیدم تنها درگوشه ای نشسته. رفتم وکنارش نشستم. بعد پرسیدم : آقا شاهرخ یک سوال دارم؛ این کله پاچه، ترسوندن عراقی ها،آزاد کردنشون!؟ برای چی این کارها رو کردی؟! شاهرخ خنده تلخی کرد. بعد از چند لحظه سکوت گفت: ببین یک ماه ونیم از جنگ گذشته، دشمن هم ازما نمی ترسه، می دونه ما قدرت نظامی نداریم. نیروی نفوذی دشمن هم خیلی زیاده. چند روز پیش اسرای عراقی را فرستادیم عقب، جالب این بود که نیروهای نفوذی دشمن اسرا رو ازما تحویل گرفتند. بعدهم اونها رو آزاد کردند. ما باید یه ترسی تو دل نیروهای دشمن می انداختیم. اونها نباید جرات حمله پیدا کنند. مطمئن باش قضیه کله پاچه خیلی سریع بین نیروهای دشمن پخش می شه!__ اسیر آخر شب بود. شاهرخ مرا صدا کرد وگفت: امشب برای شناسائی می ریم جاده ابوشانک. در میان نیروهای دشمن به یکی از روستاها رسیدیم. دو افسر عراقی داخل سنگر نشسته بودند. یکدفعه دیدم سرنیزه اش را برداشت و رفت سمت آنها، با تعجب گفتم: شاهرخ چیکار می کنی!! گفت: هیچی، فقط نگاه کن! مطمئن شد کسی آن اطراف نیست. خوب به آنها نزدیک شد. هر دوی آنها را به اسارت درآورد. کمی از روستا دور شدیم. شاهرخ گفت: اسیر گرفتن بی فایده است. باید اینها رو بترسونیم. بعد چاقوئی برداشت. لاله گوش آنها را برید و گذاشت کف دستشان و گفت: برید خونتون!! مات و مبهوت به شاهرخ نگاه می کردم. برگشت به سمت من و گفت: اینها افسرای بعثی بودند. کار دیگه ای به ذهنم نرسید! شبهای بعد هم این کار را تکرار کرد. اگر می دید اسیر، فرمانده یا افسر بعثی است قسمت نرم گوشش را می برید و رهایشان می کرد. این کار او دشمن را عجیب به وحشت انداخته بود تا اینکه از فرماندهی اعلام شد: نیروهای دشمن از یکی از روستاها عقب نشینی کردند. قرار شد من به همراه شاهرخ جهت شناسائی به آنجا برویم. معمولاً هم شاهرخ بدون سلاح به شناسائی می رفت و با سلاح برمی گشت!! ساعت شش صبح و هوا روشن بود. کسی هم درآنجا ندیدیم. در حین شناسائی و در میان خانه های مخروبه روستا یک دستشوئی بود که نیروهای محلی قبلاً با چوب و حلبی ساخته بودند. شاهرخ گفت: من نمی تونم تحمل کنم. می رم دستشوئی!! گفتم: اینجا خیلی خطرناکه مواظب باش. من هم رفتم پشت یک دیوار و سنگر گرفتم. داشتم به اطراف نگاه می کردم. یکدفعه دیدم یک سرباز عراقی، اسلحه به دست به سمت ما می آید. از بی خیالی او فهمیدم که متوجه ما نشده. او مستقیم به محل دستشوئی نزدیک می شد. می خواستم به شاهرخ خبر بدهم اما نمی شد. کسی همراهش نبود. از نگاه های متعجب او فهمیدم راه را گم کرده. ضربان قلبم به شدت زیاد شده بود. اگر شاهرخ بیرون بیاید؟ سرباز عراقی به مقابل دستشوئی رسید. با تعجب به اطراف نگاه کرد. یکدفعه شاهرخ با ضربه لگد در را باز کرد و فریادکشید: وایسا!! سرباز عراقی از ترس اسلحه اش را انداخت و فرار کرد. شاهرخ هم به دنبالش می دوید. از صدای او من هم ترسیده بودم. رفتم و اسلحه اش را برداشتم. بالاخره شاهرخ او را گرفت و به سمت روستا برگشت. سرباز عراقی همینطور که ناله و التماس می کرد می گفت: تو رو خدا منو نخور!! کمی عربی بلد بودم. تعجب کردم و گفتم: چی داری می گی؟! سرباز عراقی آرام که شد به شاهرخ اشاره کرد و گفت: فرماندهان ما قبلاً مشخصات این آقا را داده اند. به همه ما هم گفته اند: اگر اسیر او شوید شما را می خورد!! برای همین نیروهای ما از این منطقه و این آقا می ترسند. خیلی خندیدیم. شاهرخ گفت: من اینهمه دنبالت دویدم و خسته شدم. اگه می خوای نخورمت باید منو تا سنگر نیروهامون کول کنی! سرباز عراقی هم شاهرخ را کول کرد و حرکت کردیم. چند قدم که رفتیم گفتم: شاهرخ، گناه داره تو صد و سی کیلو هستی این بیچاره الان می میره. شاهرخ هم پائین آمد و بعد از چند دقیقه به سنگر نیروهای خودی رسیدیم و اسیر را تحویل دادیم. شب بعد، سید مجتبی همه فرماندهان گروه های زیر مجموعه فدائیان اسلام را جمع کرد و گفت: برای گروههای خودتان، اسم انتخاب کنید و به نیروهایتان کارت شناسائی بدهید. شیران درنده، عقابان آتشین، اینها نام گروه های چریکی بود. شاهرخ هم نام گروهش را گذاشت: آدمخوارها!! سید پرسید: این چه اسمیه؟! شاهرخ هم ماجرای کله پاچه واسیر عراقی را با خنده برای بچه ها تعریف کرد. سیدمجتبی هاشمی امام جماعت، شاهرخ در سمت راست و شهید زنهاری در کنار او، در حال نماز بر پیکر شهید یزدانی آدم خوارها سید مجتبی هاشمی فرماندهی بسیار خوش برخورد بود. بسیاری از کسانی که از مراکز دیگر رانده شده بودند، جذب سید می شدند. سید هم از میان آنها رزمندگانی شجاع تربیت می کرد . سید با شناختی که از شاهرخ داشت. بیشتر این افراد را به گروه او یعنی "آدم خوارها" می فرستاد و از هر کس به میزان توانائیش استفاده می کرد. در آبادان شخصی بود که به مجید گاوی مشهور بود. می گفتند گنده لات اینجا بوده. تمام بدنش جای چاقو و شکستگی بود. هرجا می رفت، یک کیف سامسونت پر از انواع کارد و چاقو همراهش بود. می خواست با عراقی ها بجنگد اما هیچکدام از واحدهای نظامی او را نپذیرفتند تا اینکه سید او را تحویل شاهرخ داد. شاهرخ هم در مقابل این افراد مثل خودشان رفتار می کرد. کمی به چهره مجید نگاه کرد. با همان زبان عامیانه گفت: ببینم، می گن یه روزی گنده لات آبادان بودی. می گن خیلی هم جیگر داری، درسته!؟ بعد مکثی کرد و گفت: اما امشب معلوم می شه، با هم می ریم جلو ببینم چیکاره ای! شب از مواضع نیروهای خودی عبور کردیم. به سنگرهای عراقی ها نزدیک شدیم. شاهرخ مجید را صدا کرد و گفت: میری تو سنگراشون، یه افسر عراقی رو می کشی و اسلحه اش رو می یاری. اگه دیدم دل و جرات داری می یارمت تو گروه خودم. مجید یه چاقو از تو کیفش برداشت و حرکت کرد. دو ساعت گذشت و خبری از مجید نشد. به شاهرخ گفتم: این پسر دفعه اولش بود. نباید می فرستادیش جلو، هنوز حرفم تمام نشده بود که در تاریکی شب احساس کردم کسی به سمت ما می آید. اسلحه ام را برداشتم. یکدفعه مجید داد زد: نزن منم مجید! پرید داخل سنگر و گفت: بفرمائید این هم اسلحه، شاهرخ نگاهش کرد و با حالت تمسخرگفت: بچه، اینو از کجا دزدیدی!؟ مجید یکدفعه دستش رو داخل کوله پشتی و چیزی شبیه توپ را آورد جلو ، در تاریکی شب سرم را جلو آوردم. یکدفعه داد زدم: وای!! با دست جلوی دهانم را گرفتم، سر بریده یک عراقی در دستان مجید بود. شاهرخ که خیلی عادی به مجید نگاه می کرد گفت: سر کدوم سرباز بدبخت رو بریدی ؟ مجید که عصبانی شده بود گفت: به خدا سرباز نبود، بیا این هم درجه هاش،از رو دوشش کَندم. بعد هم تکه پارچه ای که نشانه درجه بود را به ما داد. شاهرخ سری به علامت تائید تکان داد و گفت: حالا شد، تو دیگه نیروی ما هستی. مجید فردا به آبادان رفت و چند نفر دیگر از رفقایش را آورد. مصطفی ریش، حسین کره ای، علی تریاکی و... هر کدامشان ماجراهائی داشتند، اما جالب بود که همه این نیروها مدیریت شاهرخ را قبول کرده بودند و روی حرف او حرفی نمی زدند. مثلاً علی تریاکی اصالتاً همدانی بود. قبل از انقلاب هم دانشجو بود و به زبان انگلیسی مسلط بود. با توافق سید یکی از اتاقهای هتل را داروخانه کردیم و علی مسئول آنجا شد. شاهرخ هم اسمش را گذاشت؛ علی دکتر!! علی بعدها مواد را ترک کرد و به یکی از رزمندگان خوب و شجاع تبدیل شد. علی در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید. شخص دیگری بود که برای دزدی از خانه های مردم راهی خرمشهر شده بود. او بعد از مدتی با سید آشنا می شود و چون مکانی برای تامین غذا نداشت به سراغ سید می آید. رفاقت او با سید به جائی رسید که همه کارهای گذشته را کنار گذاشت. او به یکی از رزمنده های خوب گروه شاهرخ تبدیل شد. در گروه پنجاه نفره ما همه تیپ آدمی حضور داشتند، از بچه های لات تهران و آبادان و... تا افراد تحصیل کرد های مثل اصغر شعل هور که فارغ التحصیل از آمریکابود. از افراد بی نمازی که در همان گروه نمازخوان شدند تا افراد نمازشب خوان. اکثر نیروهائی هم که جذب گروه فدائیان اسلام می شدند علاقمند پیوستن به گروه شاهرخ بودند. وقتی شاهرخ در مقر بود و برای نمازجماعت می رفت همه بچه ها به دنبالش بودند. آن ایام سید مجتبی امام جماعت ما بود. دعای توسل و دعای کمیل را از حفظ برای ما می خواند و حال معنوی خوبی داشت. در شرایطی که کسی به معنویت نیروها اهمیت نمی داد، سید به دنبال این فعالیتها بود و خوب نتیجه می گرفت. یادگذشته دومین روز حضور من در جبهه بود. تا ظهر در مقر بچه ها در هتل کاروانسرا بودم. پسرکی حدود پانزده سال همیشه همراه شاهرخ بود. مثل فرزندی که همواره با پدر است. تعجب من از رفتار آنها وقتی بیشتر شد که گفتند: این پسر، رضا فرزند شاهرخ است!! اما من که برادرش بودم خبر نداشتم. عصر بود که دیدم شاهرخ در گوشه ای تنها نشسته. رفتم و در کنارش نشستم. بی مقدمه و با تعجب گفتم: این آقا رضا پسر شماست!؟ خندید و گفت: نه، مادرش اون رو به من سپرده. گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش. گفتم: مادرش دیگه کیه؟! گفت: مهین، همون خانمی که تو کاباره بود. آخرین باری که براش خرجی بردم گفت: رضا خیلی دوست داره بره جبهه. من هم آوردمش اینجا! ماجرای مهین را می دانستم. برای همین دیگر حرفی نزدم. چند نفری از رفقا آمدند و کنار ما نشستند. صحبت از گذشته و قبل از انقلاب شد. شاهرخ خیلی تو فکر رفته بود. بعد هم باآرامی گفت: مهربونی اوستا کریم رو می بینید! من یه زمانی آخرای شب با رفقا می رفتم میدون شوش. جلوی کامیونها رو می گرفتیم. اونها رو تهدید می کردیم. ازشون باج سبیل و حق حساب می گرفتیم. بعد می رفتیم با اون پولها زهرماری می خریدیم و می خوردیم. زندگی ما توی لجن بود. اما خدا دست ما رو گرفت. امام خمینی رو فرستاد تا ما رو آدم کنه. البته بعداً هر چی پول در آوردم به جای اون پولها صدقه دادم. بعد حرف از کمیته و روزهای اول انقلاب شد. شاهرخ گفت: گذشته من اینقدر خراب بود که روزهای اول توی کمیته برای من مامور گذاشته بودند! فکر می کردند که من نفوذی ساواکی ها هستم! همه ساکت بودند و به حرفهای شاهرخ گوش می کردند. بعد با هم حرکت کردیم و رفتیم برای نمازجماعت. شاهرخ به یکی از بچه ها گفت: برو نگهبان سنگر خواهرها رو عوض کن. با تعجب پرسیدم: مگه شما رزمنده زن هم دارید؟! گفت: آره چند تا خانم از اهالی خرمشهر هستند که با ما به آبادان آمدند. برای اینکه مشکلی پیش نیاد برای سنگر آنها نگهبان گذاشتیم. مثل پادشاه های قدیم شب بود که با شاهرخ به دیدن سید مجتبی هاشمی رفتیم. بیشتر مسئولین گروه ها هم نشسته بودند. سید چند روز قبل اعلام کرده بود: برادر ضرغام معاون بنده در گروه فدائیان اسلام است. سید قبل از شروع جلسه گفت: آقا شاهرخ، اگه امکان داره اسم گروهت رو عوض کن. اسم آدم خوارها برازنده شما و گروهت نیست! بعد از کمی صحبت، اسم گروه به پیشرو تغییر یافت. سید ادامه داد: رفقا، سعی کنید با اسیر رفتار خوبی داشته باشید. مولای ما امیرالمومنین(ع)سفارش کرده اند که، با اسیر رفتار اسلامی داشته باشید. اما متاسفانه بعضی از رفقا فراموش می کنند. همه فهمیدند منظور سید، کارهای شاهرخِ، خودش هم خنده اش گرفت. سید و بقیه بچه ها هم خندیدند. سید با خنده زد سر شانه شاهرخ و گفت: خودت بگو دیشب چیکار کردی؟! شاهرخ هم خندید و گفت: با چند تا بچه ها رفته بودیم شناسائی، بعد هم کمین گذاشتیم و چهار تا عراقی رو اسیر گرفتیم. تو مسیر برگشت، پای من خورد به سنگ و حسابی درد گرفت. کمی جلوتر یه در آهنی پیدا کردیم. من نشستم وسط در و اسرای عراقی چهار طرفش را بلند کردند. مثل پادشاه های قدیم شده بودیم. نمی دونید چقدر حال می داد! وقتی به نیروهای خودی رسیدیم دیدم سید داره با عصبانیت نگاهم می کنه، من هم سریع پیاده شدم و گفتم: آقا سید، اینها اومده بودند ما رو بکشن، ما فقط ازشون سواری گرفتیم. اما دیگه تکرار نمی شه. دیدار با آیت الله خامنه ای بیست و چهارم آبان بود. مقام معظم رهبری که در آن زمان امام جمعه تهران بود به آبادان آمدند. بعد هم به جمع نیروهای فدائیان اسلام تشریف آوردند. مسئولین دیگر هم قبلاً برای بازدید آمده بودند. اما این بار تفاوت داشت. شاهرخ همه بچه ها را جمع کرد و به دیدن آقا آمد. فیلم دیدار ایشان هنوز موجود است. همه گرد وجود ایشان حلقه زده بودند. صحبتهای ایشان قوت قلبی برای تمام بچه ها بود. جایزه عراق برای سر شاهرخ در آبادان بودم. به دیدن دوستم در یکی از مقرها رفتم. کار او به دست آوردن اخبار مهم از رادیو تلویزیون عراق بود. این خبرها را هم به سید و فرمانده ها می داد ، تا مرا دید گفت: یازده هزار دینار چقدر می شه!؟ با تعجب گفتم: نمی دونم، چطور مگه!؟ گفت: الان عراقی ها در مورد شاهرخ صحبت می کردند! با تعجب گفتم :شاهرخ خودمون! فرمانده گروه پیشرو؟! گفت: آره حسابی هم بهش فحش دادند. انگار خیلی ازش ترسیده اند. گوینده عراقی می گفت: این آدم شبیه غول می مونه. اون آدمخواره هر کی سر این جلاد رو بیاره یازده هزار دینار جایزه می گیره!! دوستم ادامه داد: تو خرمشهر که بودیم برای سر شهید شیخ شریف جایزه گذاشته بودند. حالا هم برای شاهرخ، بهش بگو بیشتر مراقب باشه. روزهای پایانی سه روز تا شروع عملیات مانده بود. شب جمعه برای دعای کمیل به مقر نیروها در هتل آمدیم. شاهرخ، همه نیروهایش را آورده بود. رفتار او خیلی عجیب شده. وقتی سید دعای کمیل را می خواند شاهرخ در گوشه ای نشسته بود.از شدت گریه شانه هایش می لرزید! با دیدن او ناخوداگاه گریه ام گرفت. سرش پائین و دستانش به سمت آسمان بود. مرتب می گفت: الهی العفو... سید خیلی سوزناک می خواند. آخر دعا گفت: عملیات نزدیکه، خدایا اگه ما لیاقت داریم ما رو پاک کن و شهادت رو نصیبمان کن. بعد گفت: دوستان شهادت نصیب کسی می شه که از بقیه پاکتر باشه. برگشم به سمت عقب شاهرخ سرش را به سجده گذاشته بود و بلند بلند گریه می کرد! صبح فردا، یکی از خبرنگاران تلویزیون به میان نیروها آمد و با همه بچه ها مصاحبه کرد. این فیلم چندین بار از صدا وسیما پخش شده. وقتی دوربین در مقابل شاهرخ قرارگرفت چند دقیقه ای صحبت کرد. در پایان وقتی خبرنگار از او پرسید: چه آرزوئی داری؟ بدون مکث گفت: پیروزی نهائی برای رزمندگان اسلام و شهادت برای خودم!! حالات قبل از شهادت عصر روز یکشنبه شانزدهم آذر پنجاه ونه بود. سید مجتبی همه بچه ها را در سالن هتل جمع کرد. تقریباً دویست وپنجاه نفر بودیم. ابتدا آیاتی از سوره فتح را خواند. سپس در مورد عملیات جدید صحبت کرد: برادرها، امشب با یاری خدا برای آزادسازی دشت و روستاهای اشغال شده در شمال شرق آبادان حرکت می کنیم. استعداد نیروی ما نزدیک به یک گردان است. اما دشمن چند برابر ما نیرو و تجهیزات مستقر کرده. ولی رزمندگان ما ثابت کرده اند که قدرت ایمان بر همه سلاح های دشمن برتری دارد . . . . . . همه سوار بر کامیونها تا روستای سادات و سپس تا سنگرهای آماده شده رفتیم. بعد از آن پیاده شدیم و به یک ستون حرکت کردیم. آقا سید مجتبی جلوتر از همه بود. من و یکی از رفقا هم در کنارش بودم. شاهرخ هم کمی عقبتر از ما در حرکت بود. بقیه هم پشت سر ما بودند. در راه یکی از بچه ها جلو آمد و با آقا سید شروع به صحبت کرد. بعد هم گفت: دقت کردید، شاهرخ خیلی تغییر کرده! سید با تعجب پرسید: چطور؟! گفت: همیشه لباسهای گلی و کثیف داشت. موهاش به هم ریخته بود. مرتب هم با بچه ها شوخی می کرد و می خندید اما حالا! سید هم برگشت و نگاهش کرد. در تاریکی هم مشخص بود. سر به زیر شده بود و ذکر می گفت. حمام رفته بود و لباس نو پوشیده بود. موها را هم مرتب کرده بود. سید برای لحظاتی در چهره شاهرخ خیره شد. بعد هم گفت: از شاهرخ حلالیت بطلبید، این چهره نشون می ده که آسمونی شده. مطمئن باشید که شهید می شه! شهادت ساعت نه صبح بود. تانکهای دشمن مرتب شلیک می کردند و جلو می آمدند. از سنگر کناری ما یکی از بچه ها بلند شد و اولین گلوله آرپی جی را شلیک کرد. گلوله از کنار تانک رد شد. بلافاصله تانک دشمن شلیک کرد و سنگر را منهدم کرد. تانکهائی که از روبرو می آمدند بسیار نزدیک شده بودند. شاهرخ هم اولین گلوله را شلیک کرد. بلافاصله جای خودمان را عوض کردیم. آنها بی امان شلیک می کردند. شاهرخ گلوله دوم را زد. گلوله به تانک اصابت کرد و با صدای مهیبی تانک منفجر شد. تیربار روی تانک ها مرتب شلیک می کردند. ما هنوز در کنار نفربر در درون خاکریز بودیم. فاصله تانکها با ما کمتر از صدمتر بود. شاهرخ پرسید: نارنجک داری؟ گفتم: آره چطور مگه! گفت: نفربر رو منفجر کن. نباید دست عراقیا بیفته . بعد گفت: تو اون سنگر گلوله آرپی جی هست برو بیار. بعد هم آماده شلیک آخرین گلوله شد. شاهرخ از جا بلند شد و روی خاکریز رفت. من هم دویدم و دو گلوله آرپی جی پیدا کردم. هنوز گلوله آخر را شلیک نکرده بود که صدائی شنیدم. یکدفعه به سمت شاهرخ برگشتم. چیزی که می دیدم باورکردنی نبود. گلوله ها را انداختم و دویدم. شاهرخ آرام و آسوده بر دامنه خاکریز افتاده بود. گوئی سالهاست که به خواب رفته. بر روی سینه اش حفره ائی ایجاد شده بود. خون با شدت از آنجا بیرون می زد! گلوله تیربار تانک دقیقاً به سینه اش اصابت کرده بود ، رنگ از چهره ام پریده بود. مات و مبهوت نگاهش می کردم. زبانم بند آمده بود. کنارش نشستم. داد می زدم و صدایش می کردم. اما هیچ عکس العملی نشان نمی داد. تانکها به من خیلی نزدیک شده بودند. صدای انفجارها و بوی باروت همه جا را گرفته بود. نمی دانستم چه کنم. نه می توانستم او را به عقب منتقل کنم نه توان جنگیدن داشتم. اسلحه ام را برداشتم تا به سمت عقب حرکت کنم. همین که برگشتم دیدم یک سرباز عراقی کنار نفربر ایستاده! نفهمیدم از کجا آمده بود. اسلحه را به سمتش گرفتم و سریع تسلیم شد. گفتم: حرکت کن. یک نارنجک داخل نفربر انداختم. بعد هم از میان شیارها به سمت خاکریز خودی حرکت کردیم. صد متر عقبتر یک خاکریز کوچک بود. سریع پشت آن رفتیم. برگشتم تا برای آخرین بار شاهرخ راببینم. با تعجب دیدم چندین عراقی بالای سر او رسیده اند. آنها مرتب فریاد می زدند و دوستانشان را صدا می کردند. بعد هم در کنار پیکر او از خوشحالی هلهله می کردند. دستان اسیر را بستم. با هم شروع به دویدن کردیم. در راه هر چه اسلحه جامانده بود روی دوش اسیر می ریختم! در راه یک نارنجک انداز پیدا کردم . داخل آن یک گلوله بود. برداشتم و سریع حرکت کردیم. هنوز به نیروهای خودی نرسیده بودیم. لحظه ای از فکر شاهرخ جدا نمی شدم. یکدفعه سر وکله یک هلی کوپتر عراقی پیدا شد! همین را کم داشتیم. در داخل چاله ای سنگر گرفتیم. هلی کوپتر بالای سر ما آمد و به سمت خاکریز نیروهای ما شلیک می کرد. نمی توانستم حرکتی انجام دهم. ارتفاع هلی کوپتر خیلی پائین بود و درب آن باز بود. حتی پوکه های آن روی سر ما می ریخت فکری به ذهنم رسید. نارنجک انداز را برداشتم. با دقت هدفگیری کردم و گلوله را شلیک کردم باور کردنی نبود. گلوله دقیقاً به داخل هلی کوپتر رفت. بعد هم تکان شدیدی خورد و به سمت پائین آمد. دو خلبان دشمن بیرون پریدند. آنها را به رگبار بستم. هر دو خلبان را به هلاکت رساندم . دست اسیر را گرفتم و با قدرت تمام به سمت خاکریز دویدیم. دقایقی بعد به خاکریز نیروهای خودی رسیدیم. از بچه ها سراغ آقاسید (مجتبی هاشمی) را گرفتم. گفتند: مجروح شده گلوله تیربار دشمن به دستش خورده و استخوان دستش را خُرد کرده ، اسیر را تحویل یکی از فرمانده ها دادم. به هیچیک از بچه ها از شاهرخ حرفی نزدم. بغض گلویم را گرفته بود. عصر بود که به مقر برگشتیم. گمنامی نیروی کمکی نیامد. توپخانه هم حمایت نکرد. همه نیروها به عقب آمدند . شب بود که به هتل رسیدیم. آقاسید را دیدم. درد شدیدی داشت. اما تا مرا دید با لبخندی بر لب گفت: خسته نباشی دلاور، بعد مکثی کرد و با تعجب گفت : شاهرخ کو!؟ بچه ها هم در کنار ما جمع شده بودند. نفس عمیقی کشیدم و چیزی نگفتم . قطرات اشک از چشمانم سرازیر شد. سید منتظر جواب بود. این را از چهره نگرانش می فهمیدم ، کسی باور نمی کرد که شاهرخ دیگر در بین ما نباشد. خیلی از بچه ها بلند بلند گریه می کردند. سید را هم برای مداوا فرستادیم بیمارستان . روز بعد یکی از دوستانم که رادیو تلویزیون عراق را زیر نظر داشت سراغ من آمد. نگران و با تعجب گفت: شاهرخ شهید شده؟ گفتم: چطور مگه؟! گفت: الان عراقی ها تصویر جنازه یک شهید رو پخش کردند. بدنش پر از تیر و ترکش و غرق در خون بود. سربازای عراقی هم در کنار پیکرش از خوشحالی هلهله می کردند. گوینده عراقی هم می گفت: ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم! اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم. اوشهید شده بود. شهید گمنام. از خدا خواسته بود همه را پاک کند. همه گذشته اش را. می خواست چیزی از او نماند. نه اسم. نه شهرت نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر ، اما یاد او زنده است. یاد او نه فقط در دل دوستان بلکه در قلوب تمامی ایرانیان زنده است. او مزار دارد. مزار او به وسعت همه خاک های سرزمین ایران است.او مرد میدان عمل بود او سرباز اسلام بود. او مرید امام بود. شاهرخ مطیع بی چون و چرای ولایت بود. منبع
  23. mohammadhossein

    اخبار برتر نظامی

    [quote name='koloot' timestamp='1394352723' post='368904'] شاید هم برعکس امریکا برای فشار بیشتر به روسیه به سمت ایران بیاد که الان یه متحد نصفه نیمه روسیه حساب میشه البته نه به صورت متحد بلکه با دادن یکسری تجهیزات !! مثل موتور بالگرد یا جنگنده یا رادار [/quote] آمریکا و تحویل جنگنده به ایران !!!!