REZAT1980

Administrators
  • تعداد محتوا

    2,819
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

  • Days Won

    7

تمامی ارسال های REZAT1980

  1. [align=center][b]حسن عباسي در مقدمه‌اي بر تحليل سريال اليس (Alias)/بخش اول: اولين كاركرد هاليوود تبيين و ترسيم دشمن جديد يعني "اسلام" است[/b][/align] اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم ‌الله الرحمن الرحيم و به نستعين انه خير ناصر و معين عموماً براي كسي كه كلاس‌داري و يا سخنراني مي‌كند، بحث تكراري و دوباره مطرح كردن مطالبي كه يكي دو بار تكرار شده عذاب‌آور و دشوار است. بحث سريال‌ها هم ازاين زاويه است. در يكي دو سال گذشته در دانشگاه سوره و دانشگاه تهران در اين باره بحث‌هايي مطرح شد. هر چند در اين مدت مردم انرژي بيشتري گذاشته‌ و سريال‌هاي بيشتري را ديده‌اند و امروز عموم مردم با اين سريال‌ها آشنا هستند، ولي براي ما بازگشت مجدد به آنها و طرح و بررسي آنها و به عبارتي تكرار اين مسائل ملال‌آور است. پيش از اين شخص رماني مي‌خواند كه دو سه هفته يا يك ماه طول مي‌كشيد. بعد آن را در قالب يك فيلم سينمايي دو ساعته مي‌ديد، ولي امروز مخاطب عمومي سريال‌ها در طول سال به طور متوسط پانصد تا ششصد قسمت سريال مي‌بيند. شيوع سريال‌هاي متعدد آمريكايي و بعد هم كره‌اي و ساير جوامع و ارتقاي ذائقه مخاطب نشان مي‌دهد كه ذائقه فرهنگي و هنري مردم در سراسر جهان ارتقاي چشمگيري پيدا كرده و از اين حيث ضريب نفوذ رسانه‌ها بيشتر و چشمگيرتر شده است. از بين 120 سريال شاخصي كه امروزه مطرح و مربوط به 10، 15 سال گذشته است، دوستان 17 سريال را مشخص كرده‌اند تا گزاره‌هاي آنها را ارزيابي نسبي كنيم. اين سريال‌ها خصوصاً آمريكايي و يا محصول ساير جوامع است. شقّ عمومي سرگرم‌ كنندگي اين سريال‌ها محفوظ است، اما نمي‌توان تأثير كار را به صرف سرگرمي و سرگرم‌سازي آن ارزيابي كرد. عمدتاً عنصر تأثيرگذار اين سريال‌ها خيلي بيشتر از عنصر سرگرمي آنهاست. بيش از آنچه كه تصور مي‌شود پشت اينها برنامه و انديشه نهفته است. بخش عمده‌اي از تأثيرگذاري آنها همين عمقي است كه در اين آرا و آثار وجود دارد. لذا در ابتداي اين جلسه مقدمه‌اي عرض مي‌كنم، سپس اجمالاً به يكي از اين سريال‌ها مي‌پردازم تا فتح بابي براي آن سري و مجموعه‌هايي كه سنگين‌تر و طولاني‌ترند، باشد. بحث مقدماتي‌ام تبيين سينماي استراتژيك و انگاره سريال‌هايي است كه اهميت استراتژيك دارند. شكل‌دهي به جامعه، جامعه‌سازي و تمدن‌سازي نياز به طراحي دارد. هرگاه شما بخواهيد بنايي را بسازيد نياز به طرحي داريد. جامعه و تمدن‌سازي هم مبتني بر طرحي صورت مي‌گيرد. امروزه عنصر اصلي انتقال اين طرح سريال‌ها و در لايه محدودتر فيلم‌هاي سينمايي است. در واقع دوره‌اي كه فيلسوفان بنشينند و براي طراحي جوامع كتاب فلسفي بنويسند، به پايان رسيده و امروزه ماهيت رفتار فيلسوفان ماهيت رفتار يك كارگردان، سناريست، تهيه كننده يا هنرپيشه است. در واقع پيشقراولان طرح براي ايجاد بناي جامعه تمدني، هنرمندان در حوزه هنر سينما هستند. هر چند رقيب جدي به نام بازي‌هاي كامپيوتري به سرعت براي آنها چالش‌آفرين مي‌شود، اما به هر حال در آينده مشخصي تأثير اين سريال‌ها و در لايه دوم فيلم‌هاي سينمايي در تمدن‌سازي بسيار مهم است. تا قبل از پيدايش سينما و تلويزيون اين مسئوليت بر عهده ادبيات بود. ابتدا در قالب شعر و حماسه سرايي،‌ مبناي تمدن‌سازي ايلياد و اديسه هومر اولين متن مكتوب غربي‌ها بود. طوري كه گزاره‌ها و حقايق موجود در بسياري از رشته‌هاي علمي در گروه علوم انساني، ايلياد و اديسه است. وقتي فرويد عقده اوديپ را مطرح مي‌كند، در واقع انگاره‌اي در ايلياد و اديسه هومر است. وقتي در سياست، اقتصاد يا نظامي‌گري از پاشنه آشيل به عنوان ضعف استراتژيك يك تمدن ياد مي‌شود، باز هم مربوط به ادبياتي است كه در ايلياد و اديسه آمده است. اين انگاره، انگاره‌اي است كه هزار سال قبل در تاريخ خودمان با پديده‌اي به نام شاهنامه فردوسي مواجه بوديم و تأثيري كه شاهنامه بر اين حوزه‌ها داشت. از چشم رستم تا خون سياوش، از هفت خوان رستم تا نوش‌دارو بعد از مرگ سهراب همه اينها ضرب‌المثل‌هايي است كه در جامعه ما فرهنگ‌ساز و تمدن‌ساز بوده است. نقش‌هاي استراتژيكي كه اشعار و حماسه‌سرايي‌ها مي‌توانستند در ايجاد بناي تمدني صورت دهند، بي‌بديل است. دوره بعدي دوره متن‌هاي مقيد است. در قالب اين گونه متن‌ها، اولين متن مقيد تمدن‌ساز "جمهور" افلاطون است كه به عنوان اولين طرح استراتژيكي است كه در غرب تعريف، مطالعه و بررسي شده است. جمهور افلاطون و اتوپياي مورد نظر او و همين طور ياد و تقديري كه از جزيره گمشده‌اي به نام "آتلانتيس" مي‌كند، غايت هميشگي بشر غربي در 2500 سال گذشته بوده است. چند صد سال قبل از افلاطون گفته مي‌شود جزيره‌اي به نام "آتلانتيس" بوده كه گمشده است. از آنجا تفكري به نام تفكر "اتوپيا" شكل گرفت. آن مدينه فاضله‌اي است كه بشر غربي 2500 سال منتظر است تا به وجود بيايد. لذا اگر در شيعه، "مهدويت" مسئله‌اي است كه انسان به دنبال اين است كه در روزي كسي به عنوان امام زمان ظهور كند و بي‌مكاني و بي‌زماني (آكرونيا) مد نظر است و شيعه جامعه آرماني‌اش را آكرونيا مي‌گيرد، يعني عنصر زمان در آن مطرح است، انسان غربي در 2500 سال گذشته در جستجوي پيدايش جامعه‌اي بي‌مكان (اتوپيا utopia) است. نگاه‌هاي اتوپياگرا و آكرونيا‌گرا دو نگاهي است كه در جهان وجود دارد. وقتي مي‌گوييم از زمان غيبت كبري تا امروز شيعه منتظر پيدايش آن روز است، انسان غربي هم چنين افقي دارد كه به آن اتوپياسازي و يا اتوپياگرايي مي‌گويد. هر چند امثال ارنست بلوخ (Ernst Bloch) در ديدگاه چپ به اين نگاه بسيار تاختند، ولي واقعيت اين است كه جامعه غربي در جستجوي اتوپياست. فيلسوفي كه دستگاه فلسفي‌اش منتج به يك اتوپيا نشده باشد، فلسفه‌اش ناقص است. زماني مي‌گوييم فيلسوفي مثل هگل، كانت و قبل از اينها افلاطون، ارسطو، دكارت، اسپينوزا و هر كس ديگري دستگاه فلسفي دارد كه دستگاه فلسفي‌اش منتج به الگويي براي اداره جامعه باشد و طرح استراتژيكي ارائه كرده باشد كه آن را در قالب يك اتوپيا مي‌شناسيم. اولين اتوپياي شناخته شده مكتوب و به عنوان اولين طرح استراتژيك، "جمهور" افلاطون است. در دانشگاه‌هاي علوم استراتژيك اولين طرحي را كه در تاريخ طرح‌هاي استراتژيك مطالعه مي‌كنند، جمهور افلاطون و حسرتي است كه نسبت به آتلانتيس گمشده -كه گفته مي‌شود در درياي مديترانه غرق شده است- وجود دارد. 2000 سال بعد شخصي به نام بيكن "آتلانتيس نو" را مي‌نويسد. يك اتوپياي فرضي و خيالي با جزيره‌اي و كلبه‌اي وسط آن و ساز و كارهايي موجود در آن است. بعداً "توماس مور" كتابي تحت عنوان "اتوپيا" نوشت. افرادي مثل "جرمي بنتام" با اصالت منفعت (Utilitarianism) همين طور ديدرو و ديگران تا به امروز اين الگو را بسط مي‌دهند. وقتي شما مي‌بينيد سريالي به نام لاست تا اين حد اهميت دارد، به اين دليل است كه لاست همان آتلانتيس نو، آتلانتيس گمشده افلاطون، نئو آتلانتيس بيكن، اتوپياي توماس مور و سه نفر شاخصي كه در فيلم لاست مي‌بينيد يعني جان لاك، جرمي بنتام و ديويد هيوم كه در واقع بزرگان تفكر ليبرال هستند، مي‌باشد. صرف‌نظر از كشش‌ها و كنش‌هايي كه در سريال لاست ديده مي‌شود، لاست همان طرح استراتژيك غرب، جزيره گمشده، آتلانتيس نو است. يعني لاست به معني گمشده يا گمشدگان كه در اين فيلم مي‌بينيد، چيزي نيست جز همان آتلانتيسي كه افلاطون گفت، غرق شده و بشر در جستجوي يافتن آن است. بنابراين نگاه اتوپياگرا ذات طرح‌ريزي استراتژيك است كه از ايلياد و اديسه شروع شده و تا به امروز خود را در قالب متن‌هاي مقيد و در دوره اخير هم در قالب فيلم‌ها نشان داده است. پس "جمهور" افلاطون به عنوان اولين طرح استراتژيك و نگاه بيكن در آتلانتيس نو، نگاه توماس مور در اتوپيا، نگاه بنتام در منفعت‌گرايي و Utilitarianism نمونه‌هاي اين قضيه‌اند. در ايران هم ابونصر فارابي متأثر از افلاطون و ارسطو كتاب معروف «مدينه فاضله» را مي‌نويسد كه در واقع در انديشه فلسفه اسلامي يك كتاب اتوپياست. با مطالعه اين كتاب، مي‌توانيد مدينه فاضله با دستگاه‌ها و سيستم‌هاي متعدد آن را در تاريخ طرح‌هاي استراتژيك مورد نظر فيلسوفان اسلامي ارزيابي كنيد. متن‌هاي مقيد در دوره جديد يعني 200، 300 سال گذشته جاي خود را به رمان و داستان دادند. جامعه آرماني هر فيلسوف خود را در قالب يك داستان يا رمان نشان مي‌دهد. به ويژه فيلسوفان قرن بيستم عمدتاً رمان نويس هستند. به خصوص در حوزه اگزيستانسياليسم فرانسوي سارتر، دوبوآ، آلبر كامو و سايرين انديشه و آراي فلسفي يا جامعه آرماني خود را در قالب داستان مي‌نگارند. تولستوي و ديگران در روسيه و افرادي كه در انگليس و فرانسه اين كار را دنبال مي‌كنند، ژانر و نوعي از اين حركت را ارائه مي‌كنند كه طرح‌هاي استرتژيك‌شان در اين قالب آشكار مي‌شود. اوج اين كار را در عصر استعمار مي‌بينيد. در اين عصر سه رمان اصلي "آليس در سرزمين عجايب"، "رابينسون كروزوئه" و "گاليور و جزيره گنج" رمان‌هاي استراتژيكي هستند كه حركت استعماري انگليس براي تصاحب سرزمين‌هاي ديگر را توجيه مي‌كند. در زماني كه انگليس 114 برابر سرزمين خود خاك اشغال مي‌كند، توجيه اينكه چگونه جزاير مختلف را اشغال مي‌كند در اين سه كتاب آمده است. مثلاً آفريقا را اشغال مي‌كند يا پس از اينكه قاره آمريكا توسط كريستف كلمب كشف شد، انگليسي‌ها بيش از اسپانيايي‌ها بر آن سيطره يافتند. وقتي استراليا و نيوزيلند سقوط مي‌كند، ده هزار جزيره در حوزه متن اقيانوس آرام يعني مجموعه جزاير ميكرونزي، پولينزي و سولومون را اشغال مي‌كنند. در حقيقت سه داستان مذكور همه اين اشغالگري‌ها را توجيه مي‌كند. مهم‌ترينشان كتاب "رابينسون كروزوئه" است. در اين كتاب توجيه مي‌شود كه كسي كشتي‌اش غرق مي‌شود و در جزيره‌اي فرود مي‌آيد و افراد سياه‌پوست ساكن جزيره را كه وحشي‌اند رام مي‌كند. به آنها دين مي‌دهد و براي خود مسئوليت و رسالت قائل است كه آنها را برگرداند. در صد سال اخير با پيدايش سينما دامنه ادبيات و رمان شكل جديدي به خود گرفت. در قرن بيستم اين شكل جديد از حالت مكتوب به حالت تصويري در آمد. در واقع فيلسوف، جامعه شناس و استراتژيست امروز دوربين به دست مي‌گيرد و تصوير جامعه‌اش را مي‌سازد و شبيه‌سازي و ارائه مي‌كند. نگرش اتوپياسازي و اتوپياگرايي در جامعه امروز آينده نه در قالب طرح‌هاي استراتژيك مستتر در كتاب‌ها، بلكه در قالب فيلم‌ها خود را نشان مي‌دهد. در دو سه سال اخير هميشه گفته‌ام، اگر امروز افلاطون بود به جاي نوشتن كتاب "جمهور" حتماً فيلم لاست را با نظرات خود مي‌ساخت. اگر بيكن، هگل، كانت، ديدرو، بنتام يا لاك بودند به جاي اينكه كتابي در اين حوزه بنويسند، حتماً طرح استراتژيك‌شان را در قالب فيلم يا سريال منعكس مي‌كردند. دوره اخير دوره‌اي است كه بازيگر اصلي در اين زمينه هاليوود است. يعني هاليوود عنصر اصلي است. اگر بنگريم كه كاركرد هاليوود در اين حوزه چيست، نماد آمريكا به عنوان يك عقاب، چشمي دارد كه اين چشم همان آمريكا و هاليوود است. ما هاليوود را عنصر اصلي و چشم اين تمدن مي‌دانيم. در واقع مي‌توان گفت، آمريكا غير از هاليوود چيز ديگري نيست. اهميت هاليوود و دستگاه تصويرسازي و فضاسازي تمدني يك سو و همه صنعت، اقتصاد و قدرت نظامي آن كشور سوي ديگر است. بعد از ضعفي كه در انگليس پديد آمد و در جنگ جهاني دوم انگليس فرو پاشيد، فضاي ابرقدرتي آمريكا فراهم شد. آمريكا تا اين مرحله سه چهار دوره را طي كرد تا نقش خود را به عنوان پيش‌قراول تمدن آمريكا و تمدن امروز بشري ايفا كند. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/11033.jpg[/img] دوره اول از 1945 ــ 1990، دوره 45 ساله موسوم به "جنگ سرد" است. هاليوود در اين دوره نقش بسيار بي‌بديلي داشت.چند كار اصلي را مي‌بايست انجام مي‌داد؛ اولين كاري كه بايد صورت مي‌گرفت اين بود كه تقابل جهان دو قطبي را كه بين شوروي و آمريكا شكل گرفته بود، نشان بدهد. اولين مسئله در اين تقابل نشان دادن اين است كه آن سوي ديوار قرمز و پرده آهنين، دشمن شريري به نام كمونيسم وجود دارد. آن موقع از دهه 1960، سلسله فيلم‌هايي تحت عنوان "جيمز باند" ساخته شد كه تا پس از فروپاشي شوروي ادامه يافت. در اين فيلم‌ها 5، 6 هنرپيشه شاخص بازي مي‌كردند. با "شان كانري" شروع شد. "راجر مور"، "تيموتي دالتون"، "جورج لازنبي"، "پي‌يرس برازنان"، "دانيل كرك" و ديگران هر كدام در دوره‌هاي مختلف تعدادي از فيلم‌هاي جيمز باند، مأمور 007 را بازي كردند. اين سري فيلم‌ها با خاطرات يك افسر نيروي دريايي انگليس شروع شد كه سرويس اطلاعاتي انگليس (intelligent service)، براي افسر اطلاعاتي طرح اقدامات جهاني مربوط به دوره استعمار را مي‌ريخت. او يك افسر اطلاعاتي جهاني بود كه در همه جاي دنيا مأموريت‌هاي نجات جهان را رقم مي‌زد. در مواردي مقابل شوروي بود. در جاهايي هم با شوروي براي حفظ جهان تشريك مساعي مي‌كرد. دوره مجموعه فيلم‌هاي جيمز باند بيش از سي سال بود. درست است كه ذات كار انگليسي بود و هنرپيشه‌ها هم عمدتاً انگليسي و ايرلندي بودند، اما سرمايه‌گذار و سازنده اصلي آن هاليوود بود. هاليوود تقابل بين شرق و غرب را در اين دسته فيلم‌ها نشان مي‌داد. عصر سيطره سرويس‌هاي اطلاعاتي بود. شما در مناسبات سخت‌افزاري هميشه قدرت نظامي را فائق مي‌بينيد، اما واقعيت اين است كه در دوره جنگ سرد و بعد از آن عصر سيطره دستگاه‌هاي اطلاعاتي و عصري است كه عناصري به نام دستگاه‌هاي اطلاعاتي و امنيتي با اشراف اطلاعاتي بر صحنه براي جامعه خود امنيت ملي را رقم مي‌زنند. به همين دليل است كه در همه جوامع مهم‌ترين شورا، شوراي عالي امنيت ملي است. امروز هم كه شما سريال‌هايي مثل سريال 24، Alias يا مواردي همچون Unit را مي‌بينيد، هنوز همان سيطره كه دستگاه‌هاي اطلاعاتي هستند كه حرف آخر را در حوزه امنيت در جوامع مدرن مي‌زنند، موضوعيت دارد. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/11044.jpg[/img] به چهل سال پيش اواسط دهه 60 برگرديم كه شان كانري اولين فيلم مأمور 007 جيمز باند را بازي كرد و تا امروز ادبيات ويژه‌‌اي را در مناسبات جهاني ايجاد كرد. سري دوم اين فيلم‌ها كه تقابل شرق و غرب را نشان مي‌داد، كوچك و مينياتوري شده تقابل شوروي و آمريكا را در رينگ مشت‌زني يا كشتي كچ نشان مي‌داد. سري فيلم‌هاي راكي با بازي سيلوستر استالونه كه توسط هاليوود ساخته شد، نوعي از تقابل را نشان مي‌داد كه متأثر از پيمان‌هايي بود كه در ايالات متحده و اروپا بين آمريكا و شوروي مثل پيمان سالت 1، سالت 2، پيمان‌هاي منع گسترش سلاح‌هاي هسته‌اي و پيمان‌هايي مثل اي.بي.ام منعقد مي‌شد. هر گاه زد و خوردي بين شوروي و آمريكا به وجود مي‌آمد، سال بعد در قالب يك فيلم به صورت كوچك، مينياتوري و محدود مي‌شد و نمونه و ماكت آن به افكار عمومي القا مي‌شد. سال گذشته هم آمريكايي‌ها فيلمي ساختند كه "ميكي رورك" هنرپيشه معروفشان بازيگر آن بود. شبيه همان سري فيلم‌هاي راكي بود كه سيلوستر استالونه باز مي‌كرد. در اين فيلم كه كشتي‌‌گير نام داشت، يك سو ميكي رورك و سوي ديگر كسي بود كه نماد ايران و در رينگ كشتي كچ دوبنده‌اش پرچم ايران و روي آن "الله" و نام آن فرد "آيت‌الله" بود. در لحظه‌ آخر هم وقتي ميكي رورك او را شكست مي‌دهد، پرچم ايران را بر مي‌دارد و ميله پرچم را روي گردن آن شخص مي‌اندازد و او را مي‌كشد و پرچم را با زانويش مي‌شكند و پرت مي‌كند. هميشه هاليوود فضايي كه از تقابل آمريكا با كشور ديگر به وجود مي‌آيد، كوچك شده و ماكت آن را در حوزه سياست جهاني در يك رينگ مشت‌زني، مسابقه فوتبال، بسكتبال و زد و خوردي كه نماد دو حوزه تمدني در آن باشند، انگاره‌سازي كرده است. اين فيلم با وجود ميكي رورك هنرپيشه كه شاخصي است، ولي از نظر تكنيكي فيلم ضعيفي است. اولين فيلم‌هاي سري پست مدرن را ميكي رورك با كيم ماريا باسينگر و نئونيوم بازي مي‌كرد، ولي مي‌بينيم او در فيلم بسيار ضعيفي شركت مي‌كند كه حتي نتوانست به زانوي كارهايي كه سيلوستر استالونه و "تد كوچف" در مجموعه راكي و مجموعه رمبو ساخته‌اند، برسد. آنچه كه حائز اهميت است اين است كه پيام فيلم‌هاي راكي پيام زد و خورد بين شرق و غرب است. اين دوره هم به پايان رسيد. پس اولين مسئوليت و مأموريت هاليوود در دوره جنگ سرد تبيين تقابل دو قطب شرق و غرب و شرير نشان دادن پشت پرده آهنين بود. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/11053.jpg[/img] دومين مأموريت ابرقدرت نشان دادن امريكا بود. اينكه دوره انگليس به عنوان يك ابرقدرت تمام شد. در جنگ جهاني دوم تضعيف شد و يكي يكي كشورهاي مستعمره‌اش را از دست داد. آخرين و جزو شاخص‌ترين مستعمره‌هايش هند بود كه آن را در سال 1949 از دست داد. مي‌بينيم كه در اين مرحله مي‌بايست ابرقدرتي به نام آمريكا شكل بگيرد. براي القاي اينكه آمريكا ابرقدرت است، كارتوني به نام «سوپرمن» ساخته شد. يعني القاي اينكه تك‌تك افراد اين جامعه ابر انسانند و حالا مي‌توان القا كرد همه اين جامعه ابرقدرت است. وقتي سوپرمن ساخته شد، آن موقع در نشريات به طنز نوشته مي‌شد، از آلبرت اينشتين پرسيده‌اند، آيا در عالم فيزيك امكان دارد كسي بتواند پرواز كند؟ او هم جواب داده بود، نه، اين امكان وجود ندارد. به سازنده اين انيميشن گفته مي‌شود چنين حرفي زده شده است. او مي‌گويد، درست است در عالم فيزيك اينشتين، پرواز كردن انسان امكان‌پذير نيست، ولي در عالم من امكان‌پذير است كه كسي پرواز كند. آنچه كه شما در لباس سوپرمن مي‌بينيد، پرچم آمريكا يعني دو رنگ اصلي قرمز و آبي است. مي‌دانيد اول يك مجموعه انيميشن، بعد يك سريال، بعد از آن در اوايل دهه80 يك فيلم‌ سينمايي، در دوره اخير مجدداً يك فيلم سينمايي كارتوني و بعد هم دوباره يك سريال از آن ساخته شد. دائماً مقوله ابر مرد بودن و ابر انسان بودن آحاد جامعه آمريكا را به رخشان مي‌كشند تا جايي كه به بقيه بشريت القا شود كه اين ابرقدرت از سوپرمن‌ها تشكيل شده است. در حقيقت يك حس خودباوري است. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/11051.jpg[/img] من اصرار حزب دموكرات در اين باره بود. البته جمهوريخواهان بيكار ننشستند و شخصيت ديگري به نام اسپايدرمن را دنبال و رنگ يكسره قرمز حزب جمهوريخواه را بر اين شخصيت مستولي كردند. انيميشن آن در دهه 60 ميلادي به بازار آمد و سال‌هاي قبل از انقلاب هم در تلويزيون ايران پخش مي‌شد. هم كارتون سوپرمن و هم زن ويژه‌اي به نام آكرومن، بعد هم مرد عنكبوتي يا اسپايدرمن پخش مي‌شد. اوايل دهه 50 شمسي هفت هشت سال قبل از انقلاب اينها هر هفته در تلويزيون خودمان در برنامه كودك پخش مي‌شدند. هفت هشت سال گذشته كه دوره جمهوري‌خواه‌ها رسيد، يعني قبل از آقاي اوباما و دوره‌اي آقاي بوش رئيس جمهور بود، ديديد كه مجموعه جديد سه‌گانه اسپايدرمن ساخته شد. يعني روندي كه بايستي انساني كمك كند و ديگران را سامان و سمت و سو ‌دهد، اين مسير هم شكل گرفت. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/11037.jpg[/img] دوره جديد با اين روند ادامه يافت. البته كاراكتر ديگري را دنبال كردند كه نگرفت. آن كاراكتر، "بتمن" بود. بتمن در دهه 60 و 70 ميلادي به مرد خفاشي معروف بود. هر چند در دوره‌هاي جديد در سه چهار سال گذشته مجدداً براي آن فيلم‌هاي سينمايي ساخته شده بود. در اين سريال بتمن دوستي به نام "رابين" داشت كه سريال معروف به "بتمن و رابين" بود. انيميشن، سريال، بعد هم فيلم سينمايي و دو سه سال گذشته هم دوباره فيلم جديدي براي ساخته شد. اين كاراكتر نگرفت و آن اثر را نگذاشت. كار اصلي اين دو شخصيت يعني كاراكتر اصلي حزب دموكرات، سوپرمن و كاراكتر اصلي حزب جمهوريخواه، اسپايدرمن اين است كه ابرقدرتي آمريكا را تثبيت كنند. در دوره جنگ سرد هم چنين مسئوليتي داشتند و در ادامه هم مجدداً به آن پرداخته شده است تا القا كند انسان اين جامعه انسان پيچيده‌اي است. در هر دوي اينها وجه مشتركي وجود دارد. هر دو در زندگي شخصي‌شان افراد دست و پا چلفتي‌ هستند. يعني هم اسپايدرمن يك جوان دست و پا چلفتي است و هم شخصي به نام سوپرمن كه گوينده خبر راديو و تلويزيون است، آدم بسيار ضعيفي است. ولي وقتي لباسشان را عوض مي‌كنند تبديل به يك قهرمان مي‌شوند. القا اين است كه اينها در زندگي شخصي‌شان از اين قدرت و توان استفاده نمي‌كنند، فقط وقتي مي‌خواهند به ديگران كمك كنند به چنين نيرو، انرژي و تواني مي‌رسند. اين دومين كاركرد هاليوود در عصر جنگ سرد بود. خوشبختانه مستندات اين دو كاركرد يعني موضوع القاي ابرقدرت بودن تا 1990 و اين القا در كنار نمايش تقابل نظام دوقطبي شرق و غرب موجود است و آثار بسيار خوبي از آنها در جامعه است كه مي‌توان روي آنها كار كرد. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/11039.jpg[/img] سومين حوزه، حوزه ماچوئيسم است. ماچوئيسم واكنش هاليوود به چه‌گوارا بود. دهه‌هاي 50، 60 و 70 ميلادي دهه‌ جنبش‌هاي چريكي در جهان بود و كشورهايي كه تحت سلطه انگليس، فرانسه و آمريكا بودند انقلاب مي‌كردند و از آنها نجات مي‌يافتند. تصوير بسيار تأثيرگذاري از چه‌گوارا در جهان منتشر شده بود و دستگاه‌هاي تبليغاتي شوروي و جريان ماركسيستي روي آن كار كرده بودند. عكس چه‌گوارا الهام بخش همه نوجوانان و جوانان جهان بود. يادم هست در سال‌هاي قبل از انقلاب اين عكس در مدارس و معابر تأثير جدي بر ايجاد روحيه حماسي و ساز كارهاي مترصد يا مترقب بر آن داشت. مي‌توانم بگويم يكي از دلايلي كه در كشورمان بخش عمده‌اي از نوجوانان جذب جريان‌هاي چپ مي‌شدند، القايي بود كه عكس چه‌گوارا با موهاي بلند، كلاه بره‌اي كه به سر مي‌گذاشت و قامت بلندي كه داشت، مي‌كرد. البته از ساير جوامع اطلاعي ندارم كه آن حال و هوا را بگويم. رهبران چريكي و انقلابي چند نكته دارند؛ خوش سيما بودنشان، خوب سخنراني كردن آنها و ژست‌هايي است كه ايجاد و القاي روحيه سلحشوري مي‌كند. شما اين را در لنين در سرعت و شتاب بالاي سخنراني‌اش مي‌بينيد. حتي چهره‌هاي ديكتاتوري مثل هيتلر هم از اين قابليت برخوردار بودند. همين طور فيدل كاسترو و چه‌گوارا اين قابليت را داشتند. امروز هم اين را در مورد سيد حسن نصرالله مي‌بينيد كه قدرت بالاي او در سخنراني از او يك كاراكتر جهاني ساخته است. ماچوئيسم پيام هاليوود به جهان بود كه شما به جاي اينكه روح سلحشوري را در كسي مثل چه‌گوارا ببينيد و جدا شويد، ما براي شما ماچو تربيت مي‌كنيم. افرادي را تربيت مي‌كنيم كه عضله‌هاي قوي، سينه‌هاي ستبر و گردن‌هاي عضلاني داشته باشند تا شما روحيه سلحشوري را از اينها بگيريد. هاليوود در واكنش به عصر الهام بخشي چريك‌هاي چپ، قهرمانان الهام بخشي را تراشيد. اولين آنها به طور سنتي در جامعه خودشان وجود داشت و تارزان بود. فيلم‌هاي تارزان از قبل از جنگ جهاني دوم ساخته مي‌شد. قبل از انقلاب در ايران سه سري از فيلم‌هاي آن پخش مي‌شد. يكي با بازي تارزان معروف، ران ايلاي بود. در سال‌هاي اخير انيميشن تارزان ساخته شد. اينها بعد از اينكه تأثير تارزان را ديدند، دو كاراكتر ديگر به كمكشان آمد. يكي مرد شش ميليون دلاري بود كه لي ميجرز بازي مي‌كرد. يك سرهنگ نيروي هوايي بود كه با هواپيمايي اف.4 فانتوم سقوط كرد و بدنش را با تكنولوژي اتمي بازسازي كرده بودند و مرد اتمي شده بود. آن موقع بين مردم ما به عنوان مرد اتمي معروف بود و خانمي هم به نام زن اتمي مقابلش بود. اينها توانمندي‌هاي ويژه‌اي داشتند. عصر انرژي هسته‌اي و مواردي كه مي‌توان تكنولوژي هسته‌اي را در بدن انسان كار گذاشت، طوري كه انگار يك راكتور اتمي در بدنش است. تأثيري كه در جوامع مختلف مرد شش ميليون دلاري گذاشت همزمان با شرايطي بود كه در اثر شكست ويتنام به وجود آمد. اينها توانستند از فردي هنگ‌كنگي كه به آمريكا آمده بود تا در شهر سياتل فلسفه بخواند، پديده‌اي به نام بروس لي بسازند. او در يكي دو فيلم بازي كرد و وقتي متوجه شدند ظرفيت بالايي دارد، استيو مك‌كوئين و ساير هنرپيشه‌هاي شاخص هاليوود با او همبازي شدند و به اين ترتيب اين پديده ساخته شد. بروس لي واكنش هاليوود و سينماي هنگ‌كنگ به شكست آمريكا در ويتنام بود. آمريكا از تركيب اين سه تن يعني آن روح حماسي كه بروس لي ايجاد مي‌كرد، با نقشي كه لي ميجرزدر مرد شش ميليون دلاري داشت و فضايي كه تارزان به شكل سنتي ايجاد كرده بود، به يك جمع‌بندي رسيد و ماچوئيسم را شكل داد. شخصي را تعريف مي‌كردند با هيكلي عظيم‌تر و عضله‌هاي خيلي بيشتر از سه نفر قبلي و صحنه‌ها مثل صحنه‌هاي آنها واقعي نبود، بلكه بسيار اغراق‌آميز بود. اولين ماچو، سيلوستر استالونه در فيلم معروف "رمبو" است. در اين فيلم وقتي يك كماندوي هوابرد نيروي زميني آمريكا از جنگ ويتنام برمي‌گردد، در شهر با او بد برخورد مي‌شود. از اين رو دست به طغيان مي‌زند و همه جا را به آتش مي‌كشد. استادش كه او را تربيت كرده مي‌آورند تا بتوانند او را بگيرند. "اولين خون" رماني بود كه بر اساس يك داستان واقعي نوشته شد. اين كار در ابتداي دهه 80 ميلادي ساخته شد و بسيار تأثيرگذار بود. همان طور كه مي‌دانيد بعد از آنكه اين سريال ساخته شد آمريكا‌يي‌ها آن را مصادره كردند. در فيلم دوم رامبو، سيلوستر استالونه، يعني همان شورشي به آمريكاي لاتين رفت و در آنجا مأموريتي انجام داد. زمان اشغال افغانستان توسط نيروهاي شوروي در رامبوي 3، آن كاراكتر به افغانستان رفت و با انجام كار بسيار عظيمي در عمليات نظامي آنجا نشان داد كه آمريكايي‌ها مداخله مي‌كنند. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/11035.jpg[/img] سري بعدي كبري بود كه ساخته شد. آنجا اين القا را مي‌كند كه يك كماندو مي‌افتد و عضلات ستبرش زخمي مي‌شود و دستش را كه پاره شده است، خودش بخيه مي‌كند. اين الهام بخشي در ماچوئيسم كه هاليوود در جنگ سرد صورت داد، در اواخر دوره جنگ سرد توسط آرنولد شوارتزنگر به اوج خود رسيد. كارهاي شاخصي كه مي‌بينيد در اين دوره انجام مي‌شود، مثل پاراديتور و ترميناتور و آن فضاهاي ويژه‌اي است كه در اين فيلم‌ها ايجاد مي‌شود. اگر روزي مي‌ديديد كه روي كلاسور نوجوان‌ها در دبيرستان‌ها و در اتاق‌ استراحت دانشجوها يا در خوابگاه‌ها عكس چه‌گوارا به عنوان يك شخصيت انقلابي رهايي بخش زده مي‌شد، حالا آن جاي خود را به عكس آرنولد شوارتزنگر و سيلوستر استالونه داده است. اين دوران دقيقاً مصادف با دفاع مقدس در جامعه ما بود. براي ارزيابي يادم هست آن موقع در اكثر شهرها روي كلاسور بچه مدرسه‌اي‌ها عكس آرنولد با آن عينك ريبن مدل كبرايش كاملاً مشهود بود. يعني حتي جامعه ما با يك شرايط ضد استعماري، ضد استكباري و فضاي هيجاني بعد از انقلاب، عصر دفاع مقدس و اينكه هر روز قهرمانان زيادي را مي‌آوردند و تشييع جنازه مي‌كردند، تأثير راكي در رمبو و چهره‌ها و ماچوهاي اين چنيني جدي بود. مي‌توانيد آن را در جوامع ديگر هم قرينه‌سازي كنيد. اين فضا در ماچوئيسم ادامه پيدا كرد. هاليوود سه هدف رادنبال مي‌كرد؛ اول معرفي امريكا به عنوان ابرقدرت، دوم ايجاد نفرت در جهان دوقطبي از آنچه كه شرق و كمونيسم ناميده مي‌شد و سوم بسط ماچوئيسم حركتي بود كه استمرار يافت. با فروپاشي شوروي در 1991 تا سال 2001 دهه‌اي داريم، كه دهه بعد از جنگ سرد يا دهه "پسا جنگ" سوم ناميده مي‌شود. استراتژيست‌ها غربي معتقدند، بلافاصله با پايان جنگ جهاني دوم جنگ جهاني سوم به مدت 45 سال شروع شد و در آن 80 جنگ بزرگ و كوچك رخ داد كه يكي از آنها جنگ ويتنام، يكي جنگ كره، يكي جنگ ايران و عراق در آن هشت سال بود. تعداد تلفات اين جنگ به مراتب بيش از جنگ جهاني دوم بود و 45 سال طول كشيد. تقابل سنگيني ايجاد شد و در دنيا چهار كشور تكه‌تكه و به دو قسمت تقسيم شدند؛ كره شمالي و جنوبي، يمن شمالي و جنوبي، ويتنام شمالي و جنوبي و آلمان شرقي و غربي. پايان اين دوره را بعد از جنگ سوم جهاني مي‌دانند. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/11047.jpg[/img] حالا هاليوود بايد چند كار متفاوت انجام مي‌داد. اولي تشريح نظام نوين جهاني بود. وقتي صدام به كويت حمله كرد و كويت را گرفت، بوش پدر عراق را از آنجا اخراج كرد. بعد از جنگ وقتي روي ناو آيوا قرار گرفت، سخنراني معروفي كرد و گفت: "newworld order" يعني نظم نوين جهاني. شوروي كه پاشيده است و با اين جنگي هم كه رخ داد، نظم جديدي بر جهان مستولي و حاكم شده است. پيام نظم نوين جهاني را مي‌بايست يك سرباز جهاني ارائه مي‌كرد. همان موقع در 70 و 71 فيلم معروفي تحت عنوان "سرباز جهاني" (universal soldier) يا (global soldier) ساخته شد. سرباز جهاني را ژان كلود وندوم بازي كرد. وقتي قسمت اول آن به بازار آمد، همه تحليلگران آن را تبليغاتي حرفه‌اي از سوي هاليوود قلمداد كردند كه در اين تبليغات مي‌رفت تا آمريكا خود را به عنوان تنها ژاندارم جهان معرفي كند. البته در آن دوره ژان كلود وندوم دو قسمت ديگر از فيلم سرباز جهاني را در تشريح نظم نوين جهاني ساخت. دومين سري در اين حوزه سري (delta force) بود. آمريكايي‌ها واحد ويژه‌اي به نام نيروي دلتا دارند. چك نوريس بازيگر اصلي اين فيلم در قسمت اول و دوم بود. بعد بازيگران ديگري آن را ادامه دادند. نقشي كه چك نوريس در سري 1 و 2 آن ايفا كرد، زمينه مشروعيت بخشيدن به دخالت آمريكا در نقاط مختلف جهان بود. سري اول نيروي دلتا از طبس شروع مي‌شود و نشان مي‌دهد كه اينها در طبس شكست خوردند و نتوانستند عمليات رهايي گروگان‌هاي سفارت آمريكا در ايران را انجام بدهند. به آمريكا بازگشتند و خود را بازسازي كردند. در نيروي دلتا 2 وارد آمريكاي مركزي شدند و زمينه‌اي را ايجاد كردند تا آمريكا مبتني بر زمينه‌سازي اين سري از فيلم نيروي دلتا به پاناما حمله و در آنجا امانوئل نوريگا را دستگير كرد. اين بخشي از كاركرد هاليوود در دوره بعد از جنگ سرد بود. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/11046.jpg[/img] بخش دوم جستجوي دشمن جديد بود. چون حالا كمونيسم و شوروي پاشيده بود، بايد دشمني دست و پا مي‌شد. در اينجا تروريسم خود را به صورت جدي نشان داد. شاخص‌ترين فيلمي كه در اين زمينه ساخته شد فيلم under siege يا "تحت محاصره" بود كه استيون سيگال در آن بازي كرد. رونالد ريگان رئيس جمهور آمريكا يك هنرپيشه بود. به عنوان هنرپيشه چهار پنج چهره شاخص در سينماي آمريكا شاگردان او هستند. يكي از‌ آنها استيون سيگال است كه بازيگر شاخصشان محسوب مي‌شد. در اين فيلم نبرد ناو ميسوري در حال بازگشت از جنگ عراق است و در اقيانوس توسط چريك‌هاي كره شمالي ربوده و موشك‌هاي اتمي آن به سمت خاك آمريكا هدف‌گيري مي‌شود. در اينجا استيون سيگال باعث رهايي اين ناو مي‌شود. اين فيلم زمينه‌اي براي نشان دادن اين موضوع بود كه در آينده آمريكا با تروريسم از چه نوعي مواجه خواهد بود و نگراني‌ها را در اين زمينه بسط دهد. پس اين دو هدف، تشريح نظم نوين جهاني و جستجوي دشمن جديد، اهدافي بودند كه در اين ده سال از 1991تا 11 سپتامبر 2001 تحقق يافت. در اين دوره همچنان ماچوئيسم بروز داشت. در اين دوره مهم‌ترين نقش را از آرنولد شوارتزنگر مي‌بينيد. سري فيلم‌هاي متعدد آرنولد و ماچوئيسم و قهرمانان افسانه‌اي با بازوان عضلاني و سينه‌هاي ستبر مشخصه اين دوره است. در 11 سپتامبر 2001 كه برج‌هاي دوقلوي ورلد سنتر در شهر نيويورك منهدم شد، گفتند كه اين كار القاعده است. الياس كوهن از American Enterprise Institute و جيمز ولسي رئيس پيشين سازمان سي.آي.اِي، مقاله‌اي نوشت. جيمز ولسي هم در دانشگاه كاليفرنيا يك سخنراني كرد. طي آن اعلام كرد كه جنگ جهاني چهارم شروع شده است. در واقع جنگ جهاني دوم 1939‌ـ‌1945، جنگ جهاني سوم 1945‌ـ‌1990 و جنگ جهاني چهارم جنگي است كه عليه كمونيسم و ماركسيسم نيست بلكه عليه "اسلام" است. به بهانه 11 سپتامبر مقدمات فراهم شده بود. آقاي جيمز ولسي بعداً آن سخنراني معروف را تحت عنوان يك مقاله منتشر كرد. ويليام كوهن هم به آن پرداخت. اعلام كردند كه در جنگ جهاني چهارم با 22 كشور برخورد خواهند كرد. طبيعتاً طبق برآوردها، اولي و دومي افغانستان و عراق و لبنان، سوريه، ايران و سودان كشورهاي بعدي بودند. شما همچنان اين درگيري و چالش را مي‌بينيد. اعلام آقاي جورج بوش مبني بر اينكه ممكن است مبارزه با تروريسم اسلامي سه چهار دهه طول بكشد و حرف دونالد رامسفلد وزير دفاعش كه گفت، بيش از 25 سال طول خواهد كشيد، سخني به گزاف نبود. آن درگيري كه شما در افغانستان، پاكستان و يمن مي‌بينيد بخش‌هايي از همان طرح كلي جنگ جهاني چهارمي است كه مد نظر بود. در اينجا مي‌بايست هاليوود نقش خود را در تبيين اين موضوع ايفا مي‌كرد. از پنج هدفي كه هاليوود از 11 سپتامبر به اين سو دنبال كرده است، اولين كاركرد هاليوود در سينماي استراتژيك تبيين و ترسيم دشمن جديد است. اين دشمن ايدئولوژي مشخصي دارد كه اسلام است. در واقع تروريسم با ماهيت اسلامي است. اين تبيين در قالب اسلام هراسي موضوعيت يافت. در حقيقت دومين هدف آن اسلام هراسي است كه به آن islamophobia مي‌گويند. اگر كسي عليه يهود چيزي بگويد، به او anti judaism يا anti semitism يعني ضد يهود گفته مي‌شود، ولي اگر كسي عليه اسلام باشد، به آن اسلام ستيزي نمي‌گويند، بلكه اسلام هراسي مي‌گويند. به اين معنا كه پديده هراسناكي به نام اسلام وجود دارد و چنين تأثيري را مي‌گذارد. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/11098.jpg[/img] هدف دوم تبليغ تروريسم اسلامي است. معرفي صحنه تمدني تقابل سومين كاركرد هاليوود بود. اين صحنه تقابل را در ريشه تاريخي آن دنبال مي‌كنند. فيلم معروف اسكندرچند سال پيش زمينه اين بحث بود. در ادامه فيلم300 بود كه عمدتاً حتماً ديده‌ايد و مي‌دانيد چگونه زمينه تقابل را نشان مي‌دهد. اين ساز و كار با فيلم‌هايي كه جهان عرب، ايران، پاكستان و حوزه كشورهاي اسلامي را زمين تهديد و خطر معرفي مي‌كند، يكي از جهت‌گيري‌هاي هاليوود در اين دوره بوده و هست. در واقع تصويري كه ويژه صحنه تقابل در ذهن مخاطب جهاني از سرزمين‌هاي امروزي اسلامي ايجاد مي‌شود، تصويري جدي است. يكي از زن‌هاي هنرپيشه ايراني‌تبار سريال 24 دو سه سال قبل، بعد از آنكه در اين سريال نقشي را ايفا كرد، مصاحبه‌اي داشت. در اين سريال نشان مي داد كه مسلمان‌ها تروريستند. ايراني‌ها و مسلمانان به نقش اين خانم ايراني‌تبار در اين سريال اعتراض كرده بودند. او مصاحبه‌اي رسمي با راديو فردا داشت و گفت: «متأسفم بعضي‌ها ناراحت شدند. البته قبول دارم كه همه مسلمان‌ها تروريست نيستند، اما متأسفانه همه تروريست‌ها مسلمانند.» اين حرف فلسفي در حد قد و قواره هنرپيشه‌اي اين چنيني نيست. كما اينكه در فيلم رنديشن و چند فيلم سينمايي ضد تروريستي ديگر در انگليس و آلمان اوج فيلم همين جمله از زبان كاراكتر اصلي فيلم است. آنجايي كه مي‌خواهد نشان دهد در تقابل با مسلمانان نيستند، همين است. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/11043.jpg[/img] در فيلمي كه درباره داستان بمب‌گذاري‌هاي در متروي لندن و اتوبوس‌ها در لندن بود، وقتي در پليس لندن يك افسر كه مسلمان است، به اين قضايا اعتراض مي‌كند، به او گفته مي‌شود، "يادت رفته است؟ البته ما هميشه گفته‌ايم كه همه مسلمان‌ها تروريست نيستند، ولي همه تروريست‌ها مسلمانند." اين شاه بيتي فلسفي در عمده سري فيلم‌هاي سينمايي و سريال‌هاست كه به عينه خود را نشان مي‌دهد. معرفي صحنه تمدني تقابل به اين معني است كه مسلمان‌ها اساساً آن خطر و تهديد را دارند. كار چهارمي كه هاليوود در اين دوره انجام داده مواجهه با دين و عالم ماورا به ويژه از طريق القا، خرافه و جادو بوده است. مشخصاً هري پاتر، نارنيا و ضمن اينكه وارد فيلم‌هاي ترنس مدرن مي‌شويم مثل كنستانتين، دروازه نهم ساخته پولانسكي، وكيل مدافع شيطان و مجموعه‌اي از اين دست فيلم‌ها آثاري است كه به طور مشخص يك هدف جدي را دنبال مي‌كنند. اين هدف مواجهه با دين، خلق ماورايي جعلي و ايجاد تأثير مورد نظر است. دو سال قبل در تير ماه 1386، كليساي كاتوليك رم فراخواني كرد و كاردينال‌ها، اسقف‌ها و كشيش‌هاي ارشد كاتوليك از سراسر جهان در شهر مكزيكوسيتي جمع شدند. در همايش سه روزه بررسي كردند تا ببينند علت و زمينه بسط و شيوع شيطان پرستي در جهان چه بوده است. اين بيانيه را كشيشي قرائت كرد و در همه رسانه‌هاي دنيا منعكس شد. حرف اصلي بيانيه رسمي كليساي كاتوليك اين بود كه عامل اساسي زمينه بسط شيطان پرستي در دهه گذشته هري پاتر بوده است. در واقع هري پاتر در بسط غيبي جعلي و اصالت خرافه و جادو تأثير داشته است. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/11042.jpg[/img] در ايران هم دو سال قبل از اين همايش يعني 84‌ـ‌85، بعضي از دوستان دانشجو يكي دو مورد پايان‌نامه دانشجويي با توجه به منابع غربي‌ها در حوزه ادبيات انگليسي نوشتند. در اين پايان‌نامه‌ها منابع موجود در ادبيات انگليسي را كه معتقد بود هري پاتر تأثير خرافي داشته است مورد بررسي قرار مي‌داد. امروزه در آموزش و پروش آمريكا هري پاتر متني است كه بيش از همه جمهوري‌خواه‌ها به دنبال آن هستند، ولي دموكرات‌ها به "نارنيا" توجه مي‌كنند. مجموعه فيلم‌هاي نارنيا به عنوان يك ادبيات استراتژيك ماهيت شيطان پرستي دارد. لوسيفر در اين سلسله فيلم‌ها همان شيطان موعودي است كه روزي مي‌آيد. اينها يك "دمون" دارند كه شيطان نخستين است. يك "سيتن" دارند كه لفظ عبري عام شيطان است. شرارت را براي "ايول" قائلند و در نهايت مفهومي به نام لوسيفر را شيطاني مي‌دانند كه مي‌آيد. شما لوسيفر را در فيلم سينمايي كنستانتين مي‌بينيد كه در انتهاي فيلم از بالا به پايين مي‌آيد و زمان متوقف مي‌شود. يعني شيطان زمان است. همان طور كه ما مي‌گوييم، امام زمان يعني امام بر زمان است. شيطان پرست‌ها هم شيطان موعود دارند كه مي‌آيد و نويد بخش است. در «دروازه نهم» پولانسكي، آن خانم لوسيفر و شيطاني است كه آن فرد را هدايت و راهنمايي مي‌كند، اما در مجموعه نارنيا آن دختر بچه كوچك كه لوسي نام دارد و راه را به سرزمين يخ‌ها باز مي‌كند، لوسيفر است و بقيه را هدايت مي‌كند. خانمي كه نقش ملكه يخ‌ها را بازي مي‌كند همان كسي است كه در فيلم كنستانتين نقش حضرت جبرئيل را بازي مي‌كند. چهره‌اي كه از حضرت جبرئيل به نام گابريل در فيلم كنستانتين مي‌بينيم و آن دو بالي كه دارد، به عنوان يك فرشته آسماني تمثيل شده است. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/11041.jpg[/img] در صحنه آخر وقتي لوسيفر پايين مي‌آيد و زمان متوقف مي‌شود، بال‌هاي جبرئيل مي‌سوزد. اصولاً كساني كه صورت بي‌روحي دارند و حالتي در چهره‌شان نيست براي نقش‌هاي منفي در نظر گرفته مي‌شوند. اين خانم در فيلم نارنيا ملكه سرزمين يخ‌هاست و در فيلم كنستانتين حضرت جبرئيل است. فضاي ترسيم شده كاملاً ضد ديني و نفي عالم ماورا است و اصالت خرافه و جادو را دارد. پنجمين كاري كه هاليوود در اين دوره انجام داده است معرفي و القاي سبك زندگي آمريكايي در سري american pie است. دوره‌اي است كه ديگر ايدئولوژي‌ها را به ساير ملت‌ها نمي‌دهند. چون روشنفكرهايشان به دنبال بحث‌هاي ايدئولوژيك مي‌روند و عوام جامعه به دنبال كار ديگري مي‌روند. بهتر است به جاي اينكه در هر جامعه روشنفكرپروري كنيم، مستقيماً با خود مردم صحبت كنيم و به آنها مفهومي به نام سبك زندگي بدهيم. در حقيقت ميوه آن تفكر را به آنها بدهيم. an american way of life يا american lifestyle به معني شيوه زندگي آمريكايي، گزاره‌اي است كه روح حاكم بر آن را در سري فيلم‌هاي طنز امريكن پاي ارائه كرده‌اند. البته از قبل شروع شده بود، ولي در فضاي بعد از 11 سپتامبر نهادينه شد و به عنوان موارد مطالعاتي اصلي براي بحث زندگي آمريكايي جدي شد. البته در اين سري از سريال‌ها به اين موضوع خيلي جدي پرداخته شده است. اين پنج هدف؛ [b] 1.تبيين و ترسيم دشمن جديد يعني اسلام 2.مطرح كردن اسلام هراسي يا اسلامو فوبيا 3.معرفي تقابل تمدني 4.مواجهه با دين و عالم ماورا 5.معرفي و القاي سبك زندگي آمريكايي به عنوان تنها راه و روش زندگي بشر امروز [/b] اهدافي است كه هاليوود در حوزه سينماي استراتژيك از واقعه 11 سپتامبر به اين سو درچند سال گذشته سعي در تحقق آنها دارد. مي‌توان دوره جديد را دوره جامعه‌سازي حرفه‌اي از سوي هاليوود و تلويزيون آمريكا ناميد كه در آن اتوپياي ليبراليسم و ليبراليسم نو در سه سطح مردم چيني (mation building)، سيستم چيني (system bulding) و دولت چيني (state building) ارائه مي‌شود كه در اينجا سبك زندگي آمريكايي را مبناي مردم چيني قرار مي‌دهد. بحثي در طرح‌ريزي استراتژيك در علوم اجتماعي است كه وقتي مي‌خواهيم جوامعي را طراحي كنيم بايد سبك زندگي‌شان را شكل دهيم. اهميت سريال لاست در دوره جديد به اين دليل است كه هر سه سطح را با هم ارائه و اتوپياي كاملي را به شما معرفي مي‌كند. اهميت سريال 24 در اين است كه دولت چيني را به شما نشان مي‌دهد. به عبارتي عملكرد و ساز و كارهاي يك دولت را نمونه سازي مي‌كند. تأثيري كه فيلم زنان خانه‌دار سرسخت يا مستأصل مي‌گذارد، در مقوله سبك زندگي و چگونگي ساز و كارهاي آن است. از اين جهت دوره جديدي شروع شده و در 10، 15 سال گذشته حجم عظيمي سريال ساخته شده است. در واقع بالاتر از يك كتاب مقيد، داستان، رمان و فيلم سينمايي حركت عظيمي صورت گرفته است. تأثيرگذاري فيلم‌هاي سينمايي و سريال‌هاي جوامع ديگر نظير ژاپني‌ها، چيني‌ها و كره‌اي‌ها كه بعضي از آنها مثل جواهري در قصر و افسانه جومونگ در ايران نمايش داده شد و همين طور فيلم‌هاي كشور خودمان در اين حوزه همگي طيف شناسي و دسته‌بندي شد. اين نشان مي‌دهد كه در 20 سال آينده در مناسبات تمدني عظيم‌ترين سطح تأثيرگذاري مربوط به حوزه اين سريال‌هاست. آنچه كه اهميت دارد اين است كه اين هم ابدي نيست. ادامه دارد... http://www.rajanews.com/detail.asp?id=49576
  2. [quote]شكار هايند به وسیله دوش پرتابها به مراتب ساده تر از شكار هليكوپترهایی مثلا AH - 1z و AH - 64 و MI - 28 است. اگزوزهای خروجی این هلیکوپتر بسیار داع هستند و شرکت سازنده هیچ چاره ای برای کاهش حرارت اگزوزها نیاندیشیده است. همچنین این هلیکوپتر فاقد چف و فلر و امکانات انحرافی است. هدایت و کنترل این هلیکوپتر نیز به طرز وحشتناکی دشوار است.[/quote] AH - 64 کجا این میل کجا؟؟ شما درست میفرمایید. توی جنگ 33 روزه، کسی آماری از تلفات هلی کوپترهاشون داره؟
  3. REZAT1980

    طراحي آواتار و امضاء برای کاربران

    من فدات بشم. عزیز. دمت گرم. ایوالله. انشالله جبران کنم
  4. تحلیل سریال لاست [b] [align=center]نقد و بررسي دكتر حسن عباسي بر سريال گمشدگان + فایل صوتی لاست؛ تلويزيون استراتژيکی که با آن به جان جهان افتاده‌اند[/align][/b] تهیه و تنظیم: رسول عبادی اشاره: متن زير مشروح سخنراني دكتر حسن عباسي درباره نقد و بررسي سريال لاست (Lost) است كه سال گذشته در دانشگاه سوره انجام شده است. گمشدگان یا لاست (Lost) مجموعه‌ای تلویزیونی است که پخش آن از ۲۲ سپتامبر ۲۰۰۴ از شبکه ABC آمریکا و تعداد زیادی از شبکه‌های خارجی آغاز شد. این مجموعه تلویزیونی داستان 47 نفر از بازماندگان يك هواپيما را نشان مي‌دهد كه از سيدني استراليا به مقصد لس آنجلس در حال حركت بوده كه بر فراز جزیره‌ای ناشناس در اقیانوس آرام سقوط مي‌كند. افراد مختلف اين مجموعه هر كدام به عنوان نماينده يك تمدن به شمار مي‌روند كه مخاطب بعد از ديدن اين مجموعه تحت تأثير القائات فراواني درباره تمدن‌هاي مختلف قرار مي‌گيرد. مشروح سخنراني را در زير مي‌خوانيم: ... اينها با تلويزيون استراتژيك امروزبه جان جهان افتادند. از سينماي استراتژيك عبور كردند. ناتوي فرهنگي امروز در تلويزيون استراتژيك است. امروز در ايران جوانان صرفاً به پاي فيلم سينمايي نمي‌نشينند، سريال‌هاي بالاي 40،‌50 قسمت مي‌بينند. دانشجوي ما مي‌آيد مي‌گويد سه شب غذا نخوردم، 86 قسمت سريال لاست (Lost) ديدم، زحمت بكش اينها را ببين بگو اين استنباط من درست است و شما هم اين را مي‌بينيد؟ سريال‌هاي 24، فرنس و لاست، دوره‌اي كه اينها شروع كردند، با فيلم سينمايي صرف نيست. من فقط ابعاد يكي از اين سريال‌ها را اجمالي معرفي مي‌كنم، خيلي از شما ديديد. منتهي ملاحظات استراتژيك پشت صحنه فيلم را مي‌گويم. سريال لاست كه هم، گمشده معنا مي‌دهد و هم گمشده‌ها، داستان يك هواپيمايي است كه از سيدني استراليا راه مي‌افتد برود لس آنجلس بين راه گم مي‌شود و سقوط مي‌كند، در يك جزيره‌اي مي‌افتد پايين مجمع‌الجزاير اندونزي، گوشه‌هاي اقيانوس آرام. 47 نفر زنده مي ماند؛ اولاً آنجايي كه سقوط مي‌كنند در جزاير هاوايي است كه عين بهشت است، يعني تمام اين فيلم كارت پستال است. القاي اينكه بهشتي كه مدنظر بود، همين است. در اين فيلم براي شما يك بهشت ترسيم مي شود. برويد در اينترنت ببينيد فقط به زبان فارسي درباره اين فيلم چه خبر است! اگر افلاطون بود مي‌خواست امروز "جمهورش" را بنويسد فيلم لاست را مي‌ساخت. اگر سر توماس مور مي‌خواست كتاب "اتوپيا" را بنويسد، لاست را مي‌ساخت. اگر بيكن بود مي‌خواست "آتلانتيس نو" را بنويسد، لاست را مي‌ساخت. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/6719.jpg[/img] جزيره جهاني جزيره‌اي است كه اينها در آن گمشده‌اند. 47 نفر باقي ماندند، كه اينها افراد و عناصري هستند از مكان‌هاي مختلف جمع شدند. اين 47 نفر را به تمدن‌هاي مختلف در كره زمين تقسيم كرده‌اند. از تمدن اسلامي با يك ميليارد و 300 ميليون نفر يك نفر را آورده است. يك افسر شكنجه‌گر عراقي زمان صدام. اسم‌ آن سعيد جراح (Sayid Jarrah) كه يك هنرپيشه بسيار فاسد آمريكايي است. اين هنرپيشه يك رگش هندي است، يك رگش غربي است، همانند سلمان رشدي؛ اين در زندگي خانوادگي‌اش يكي از فاسدترين هنرپيشه‌هاي غرب است. يعني بك‌گراندي كه مخاطب از او دارد، اين را انتقال مي‌دهد به جامعه اسلامي. يعني نماينده‌‌‌ي يك ميليارد و 300ميليون مسلمان، در آن جزيره جهاني اين آدم است. نماينده ‌كل 2ميليارد نفر شرق، يعني چيني‌ها، ژاپني‌ها، ويتنامي‌ها، لائوسي‌ها و كره‌اي‌ها، يك زوج كره‌اي هستند. براي تمدن آمريكاي لاتين كه اسپانيولي زبان هستند يك زني را در فيلم به نام آنالوسيا (Ana Lucia Cortez) قرارداده‌اند كه اين زن در خود امريكا در ايالت كاليفرنيا پليس بوده است. براي تمدن آفريقايي 3، 4 سياه پوست گذاشته، اما پنبه كار آنها را زده! يعني اصلاً حل شدند در فرهنگ امريكايي. مي‌ماند بقيه كه همه آنگلوساكسون (Anglo-Saxons)هستند. از روسها يك نفر منفي كه يك چشمش بسته است. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/6720.jpg[/img] از فرانسوي‌ها يك زني به عنوان نماد فرانسه ايفاي نقش مي‌كند، بقيه دو قطب اصلي هستند؛ يهود كه نماينده اصلي آن بنجامين (Benjamin Linus) است و بازيگر آن اصلاً يهودي است، از يهوديان اشكنازي كه قيافه‌اش كاملاً يهودي است و اسمش هم يهودي است. اين از يكي دستور مي‌گيرد بنام جكوب (Jacob) كه ما به آن يعقوب مي‌گوييم. يك اسم يهودي است. يعني پشت صحنه اداره جزيره جهاني، يهود است. بازيگران اصلي همه آنگلوساكسون هستند، همه انگليسي تبار هستند. يعني آمريكايي، كانادايي و استراليايي. نقش اول فيلم يك آمريكايي است به نام "جك شفرد" (Jack Shephard) يعني چوپان. مسيحي‌ها معتقدند كه هركسي مسئوليت دارد، چوپان گله است. يعني از اول صحنه كه هواپيما سقوط كرده، چوپاني گله را شروع مي‌كند. اسم پدرش "كريستين شفرد" است. كريسيتين (Christian) يعني مسيحي. چوپان مسيحي. اين انسانِ تراز ليبراليسم است. انسان باكلاس ليبرالها. بلافاصله انسان منفي ليبرالها را معرفي مي كند. يعني ساوير (Sawyer). از داستان "تام ساوير" اين عنوان را گرفته است. ساوير، انسان تراز پايين است. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/6723.jpg[/img] يك پرانتز بازكنم يك دقيقه فلسفه هنر بگويم. در فلسفه هنر مي‌گويند كه شما بايد تراژدي ارائه كنيد. هركس كار هنري مي‌كند بايد تراژدي بدهد. تراژدي كشمكش بين دوگروه ديونيزوس(Dionysus)و آپولون (Apollonius). آپولون مرد است و نظم ايجاد مي‌كند، باصطلاح خوب است. ديونيزوس نماد زن است بي‌نظمي و هرج و مرج را دنبال مي‌كند و آشوب و به‌هم‌ريختگي را مي‌خواهد. از زمان ارسطو قراربود بين اين دو شخصيت كاتارزيس (Catastasis) صورت بگيرد. يعني انسان تصفيه شود. از تقابل بين اين دو مثلاً ما بزرگترين تراژدي را قضيه عاشورا مي‌بينيم، مي‌گوييم خوب‌ها يك طرف و بدها يك طرف اينها به تقابل رسيدند، تصفيه ما در اين صورت مي‌گيرد كه نگاه كنيم و از آن درس بگيريم. از نيچه به اين طرف، فلسفه هنر تغيير مي‌كند؛ مي‌گويد نظام آپولوني را كنار بگذاريد. بچسبيد به ديونيزوسي. نمونه آن را ماه رمضان امسال در تلويزيون ديديد. اين سري فيلم‌ها كه اخيراً ساخته مي‌شود مثل سريالهاي 80 قسمتي و در طول سال مي‌بينيد، آن مدل كه هيچكس در آن قهرمان نيست، همه عوضي هستند، همه كارهايشان بد است. همه از يك سطح بخصوصي به پايين است، اين را "هنر ديونيزوسي" مي‌گويند. سر افطار مردم مي‌روند توالت دستهايشان را خشك مي‌كنند، حرفهاي زشت و ركيك مي‌زنند، صداي مردم را درمي‌آورند. به اين مي‌گويند هنر ديونيزوسي. يعني همه چيز بي‌نظمي و بي‌اخلاق. هيچكس انسان تراز ندارد. اصلاً در اين فيلم آدم بزرگ نمي‌بينيد. يك سريال هم بود شخصيتي داشت به نام "داداشي" كه همه بچه پيغمبر بودند. از اول آن شما مي‌دانستيد بالاخره يك روز همه جمع مي‌شوند، همه چيز درست مي‌شود، نظم برقرار مي‌شود. به آن مي‌گويند هنر آپولوني. اين كه سريالهاي ما جذابيت ندارد و فيلم‌هاي خوبي نداريم، بدين علت است كه آن ابزاري كه از آن طرف آوردند بنيادش ايراد دارد. اين كه يك هنرپيشه زن را گريم كنند اين كه نمي‌شود هنر. كارگردان‌هاي ما را جمع كنيد يك امتحان فلسفه هنر از آنها بگيريد 99 درصد آنها رد مي‌شوند. دليل اينكه اين فيلم اينقدر جذابيت دارد، بدين خاطر است كه انسان تراز ليبراليسم با انسان ديونيزوسي آن، اينگونه نيستند. از صفر تا 100، انسانهاي تراز ليبراليسم را معرفي كرده است يعني شما هرچه در سرزمين خود بوديد آن را رها كنيد! در تفكر ليبرالي وقتي آمدي اينجا حالا استعداد خود را بروز بده. اول سردر تمام فرودگاه‌هاي آمريكا وقتي پياده شويد اين جمله نوشته شده است: "آمريكا سرزمين فرصت‌ها". يعني اين سرزمين، سرزمين فرصت‌هاست. اگر پياده شدي كار نداريم كه در دنياي قبل تو چه بودي، بارها در اين فيلم اين جمله تكرار مي‌شود، لذا هركس امكان دارد استعداد خود را بروز دهد. يعني ليبراليسم از صفر آن "ساوير" و 100 آن "جك شفرد" كه چوپان اينهاست. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/6721.jpg[/img] جان لاك (John Locke) پدر ليبراليسم است. نفر سوم اين فيلم جان لاك است. تمام نكات اصلي كتابهاي فلسفه ليبراليسم را درآوردند و در دهان اين آدم قرار دادند، درتمام اين 86 قسمت. مثلاً جمله معروف دارد كه مي‌گويد "اين تو نيستي كه مي‌تواني به من بگويي كه چكار نمي‌توانم بكنم" ببينيد جمله پيچيدگي دارد. اين تو نيستي كه به من بگويي چكار نمي‌توانم بكنم. اين را در اين فيلم تا شماره 5 آن 5 بار تكرار مي‌كند. يعني شما از پاي فيلم بلند مي‌شويد بدون اينكه خودتان متوجه شويد دوره ايدئولوژي ليبراليسم را گذرانديد. انديشه جان لاك در القاي غيرمستقيم كامل متوجه شديد. نفر بعدي كه نقشش خيلي مهم است در اين فيلم دزموند (Desmond Hume)، يا ديويد هيوم (David Hume) همان كه كانت(Immanuel Kant)مي‌گويد "اين مرا از خواب جزمي بيدار كرد" كسي كه رسماً مي‌گويد من ملحدم؛ يعني پدر امپريسم (Empiricism) پدر حس‌گرايي، يعني هرچه در حس و تجربه نگنجيد، باورپذير نيست. پدر فلسفه انگليس؛ اينقدر علني اعلام كردند كه اين جزيره جهاني است، هركدام از تمدنها يك درصدي دارند اما مديران اين تمدن كه با يكديگر دعوا مي‌كنند، انسانهاي ليبرال آمريكايي و انگليسي هستند. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/6722.jpg[/img] نفر بعدي مجموعه زنهاي اين فيلم هستند 10 نفر زن اصلي دارد. زن در ادبيات استراژيك يعني سرزمين (Land) و عقيده(Oponion). مثلاً مي‌گوييم مام ميهن. عقيده هم تاء تأنيث دارد، مؤنث است. در ادبيات نمايشي زمان يونان مي‌گفتند كه زن را در تئاتر وقتي مي‌آوريد يعني سرزمين و عقيده‌اي كه تصرف مي‌شود. يعني در اين فيلمها وقتي خانمي سيبي به كسي ديگري مي‌دهند، نمادش اين است كه اجازه مي‌دهد تصرف شود؛ نماد شب زفاف. شما نگاه كنيد 10 زن اصلي كه در اين فيلم است اولين كه مهمترين آنهاست "كيت" (Kate) است. اين دختر يك موسيونر(missioner) مذهبي بوده است. فاميلي اصلي او، ليلي اوانجلين (Evangeline Lilly) است. مدتي در فيليپين بوده كه برود موسيونر مذهبي شود. اين كانادايي الاصل است. نفر دوم يك زن آمريكايي است به نام "ژوليت" (Juliet Burke) كه اين كارش در جزيره كه هيچ بچه اي به دنيا نمي‌آيد تلاش مي‌كند در اين جزيره بچه به دنيا بياورد و هر زني كه حامله شود، مي‌ميرد. وقتي يهوديان او را مي‌آورند اين جزيره به خاطر اين است كه زاد و ولد تمدني ايجاد كند. زن يادتان باشد نماد سرزمين است. كساني كه تصرف مي‌شوند. نفر سوم اسمش "كلير" (Claire Littleton)، هنرپيشه استراليايي است. تنها كسي كه در اين جزيره حامله است و بچه به دنيا مي‌آورد و به‌عنوان تنها تمدني كه زاد و ولد مي‌كند و در آينده باقي مي‌ماند اين زن است و اسم بچه او "هارون" (Aarun) است. هارون در نگاه ما برادر "موسي(ع)" است، در كاركردي كه وقتي موسي‌عليه‌السلام مي‌رود كوه طور و برمي‌گردد، وقتي اينها گوساله پرست مي‌شوند مي‌گويد زورم به آنها نرسيد. اما در يهود و مسيحيت هارون همان كسي است كه "گوساله" را ساخت. تكرار مي‌كنم هارون در انديشه مسيحي و يهودي كسي است كه خود سامري است يعني آن گوساله را ساخت. تا برادرش رفت كوه طور و برگشت همه را گوساله پرست كرد. تنها كسي كه در تمدن بشري باقي مي‌ماند و از آنگلوساكسون‌هاست، سامري است و مي‌نويسند كه مسلمانها در قرآن به حرف ما اعتقاد ندارند. مي‌گويند هارون، سامري نيست. اما يهود و مسيحيت معتقدند كه سامري است. نسلي كه باقي مي‌ماند از آنگلوساكسون‌ها در نظام تمدن آينده سامري است. زنبعدي، زني است به نام "پنلوپه" (Penelope) در انديشه يوناني يعني زن وفادار. كسي است كه تا وقتي شوهرش اوديسيوس رفت جنگ و برگردد 108 خواستگار داشت، ماند به پاي شوهرش. انگليس كشوري بود كه ريخت در درياها و سرزمين‌ها را گرفت. در اين جزيره، كسي كه بدون هواپيما آمده باشد، هيوم است. هيوم، پدر فلسفه انگليس و پنلوپه نماد سرزمين و عقيده انگليس كه نمي‌خواهد غير از خود هيوم با كس ديگري ازدواج كند، با يك كشتي سه سال دربه در دنبال هيوم مي‌آيد. زني وفادار و آخر فيلم هم او افراد را از جزيره نجات مي‌دهد. پدرش لرد (Lord) است. انگليسيها طبقه اشراف دارند. نماد سرزمين انگليس كه به غير از ديويد هيوم به كسي توجه ندارد. زن بعدي آنگلوساكسون شانون (Shannon Rutherford) است. هتل هيلتون درتمام دنيا را مي‌شناسيد. اين شخص، دختري داشته كه مانكن و بسيار زن فاسدي است. نماد بخشي از زندگي آمريكايي با هيكلي مشابه هيكل باربي، شانون است. اين پسر مسلمان، عاشق اين مي‌شود و در فيلم اين القا را مي‌كند كه انسان مسلمان، فقط در علاقه و تصرف سرزمين غرب فقط حق دارد با بخش "لمپن" سرزمين غرب ارتباط برقرار كند. بسياري از جذابيتهايي كه غرب براي جوانهاي ما دارد جدابيتهاي بخش لمپني غرب است، نه جذابيتهاي به درد بخور غرب. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/6724.jpg[/img] زن بعدي يك زن سياه پوست است به نام "رز" (Rose Henderson). زن پيري است كه نماد آفريقاست. آنالوسيا كه اشاره كردم نماد آمريكايي لاتين است. "سان" (Sun) كه در زبان انگليسي خورشيد معنا مي‌دهد، نماد سرزمينهاي شرقي است و دَنيله (Danielle Rousseau)هم نماد سرزمين‌ فرانسه است. نسبت اينها چگونه تعريف مي‌شود؟ چرا اين فيلم جذابيت دارد و خط تعليقش را جوانها دنبال مي‌كنند؟ تعليق يعني پادرهوا بودن. فيلمي اگر تعليق داشته باشد مي‌گويند، كشش دارد. خط تعليق فيلم به خاطر اين 5،6 كاراكتر است. عشق مثلثي، جك با ساوير نسبت به كيت. يعني جك كه كه چوپان اينهاست و انسان ليبرال تراز آنهاست و ساوير كه لمپن آن جامعه است (نمي‌آيند در جامعه‌شان فقط بگويند مثلاً ما يك بسيجي معرفي مي‌كنيم مطلق انسان ديني است) هنرمند آنها مي‌گويد ما ليبرال درجه يك و دو و سه و 88 و درجه 100. ما نمي‌آييم بگوييم بچه مسلمان انسان ايراني يك، دو، سه تا 100 ما صرفاً مي‌خواهيم يك ضرب بگوييم يك نفر مطلق ما است. بعد مردم نگاه مي‌كنند كه اين دست يافتني نيست. اين شهيدي كه شما معرفي مي‌كنيد نمي‌شود به آن رسيد، "آسماني" است. حالا يك فيلمي ساخته مي‌شود بنام "اخراجيها" مردم مي‌بينند كه در جبهه بعضيها پشتك- وارو هم مي‌زدند. چرا ما مي‌آييم اينگونه برخورد مي‌كنيم. طرف مي‌آيد بين اين دو آدم، اين زن را قرار مي‌دهد، يعني كيت، عشق مثلثي اين دو يعني خوب و بد تفكر ليبرال، سرزمين كانادا را مي‌خواهند تصرف كنند و سرزمين كانادا به اين دو گرايش دارد، پيامي كه آمريكاييها مي‌گويند (چون كانادا را مكاني لمپني مي‌دانند) كه مي‌خواهد متمايل شود به نماد آمريكا يعني سرزمين كانادا مي‌خواهد تصرف شود از سوي ساوير كه آدم پست است. اين عشق مثلثي اول. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/6728.jpg[/img] عشق مثلثي دوم عشق بين جك، با آن يهودي يعني بنجامين درباره ژوليت آن دكتر آمريكايي است. يعني اصل سرزمين تمدن اصلي غرب نماد آن مي‌شود ژوليت، بنجامين يهودي تا الآن دنبال او بوده است، براي تفكر يهود رقيب پيدا شده است، يعني تفكر آمريكايي. آن صحنه‌اي كه با هم شطرنج بازي مي‌كنند جك و يهودي آن نماد اين است كه شطرنج بازي مي‌كنيم تا جزيره را تصرف كنيم. مديريت بر اين جزيره، او مي‌گويد "جزيره من" يعني آن فرد يهودي مي‌گويد دنيا براي من است، من شما را از اين جزيره‌ام بيرون مي‌كنم و جك مي‌ايستد روبه روي او و آخر آن به توافق مي‌رسند. در آخرين قسمت اين فيلم وقتي همه از جزيره فرار مي‌كنند، مي‌روند آمريكا دوباره مجبور مي‌شوند برگردند كه پيام آن اين است كه از اتوپيا و مدينه فاضله‌ي ليبرال هيچكس نمي‌تواند فرار كند، هركجا برويد بايد برگرديد. ايدئولوژي متفاوتي وجود ندارد. آقاي ژوزف استيك‌ليتس وقتي مي‌گويد نئوليبراليسم دوره آن تمام شد يا فرانسيس فوكوياما مي‌گويد نابود شده است، در اين فيلم اين خبرها نيست، حرف اول و آخر شده ليبراليسم و اين جزيره و بهشت همين وضع موجود است و بايد برگرديم. نيمه شعبان امسال مقام معظم رهبري فرمود: "منتظر كيست؟ كسي كه به حفظ وضع موجود قانع نيست" در اين فيلم برعكس است. مي‌گويد كه وضع موجود همين جزيره جهاني است و شما هيچ راه ديگري نداريد، اگر از اينجا بيرون برويد دوباره بايد برگرديد. دو نفري كه توافق مي‌كنند برگردند همين دو رئيس هستند، يعني بنجامين يهودي و جان لاك. بالاي سر چه كسي؟ بالاي سر جنازه جك شفرد، بالاي سر جنازه جان لاك. آخرين پلاني كه در اين سريال مي‌بينيد اين است. بين انسان تراز پايين ليبرال و انسان تراز بالاي ليبرال دعوا بر سر سرزمين است. يعني كيت نماد كانادا، دعوا بر سر خود اصل آمريكا يعني سرزمين اصلي آنگلوساكسون‌ها، دعوا بين يهود، يعني بنجامين و جك است. اين عشق دوم بود. عشق سوم عشق مثلثي زن كره‌اي با شوهرش و با فاسقش كه علاقه به آمريكا دارد. عشق بعدي عشق پنلوپه به همان دزموند كه همان ديويد هيوم است كه موجب تعليق فيلم است. عشق بعدي عشق سعيد يعني فرد مسلمان به زن آمريكايي كه شانون(Shannon) است كه نشان مي‌دهد مسلمانان نمي‌توانند سرزمين آمريكا را تصرف كنند و از آنها بچه دار شوند. از پيوند تمدن اسلامي با تمدن غربي بچه‌اي به دنيا نمي‌آيد آن يك نفر هم كه از بيرون تمدن انگلوساكسون علاقه داشت كشته مي‌شود وسط فيلم. يعني اين زن را حذف مي‌كنند، يعني اثري نماند از اينها كه يكي ازآنها تصرف مي‌شود و بچه‌اي كه قرار است تمدن دورگه بوجود بياورد. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/6729.jpg[/img] عشق آنالوسيا به ساوير است. يعني تمدن لمپني يعني آمريكاي لاتيني‌ها، عشقشان به تمدن لمپني آمريكاست. عشق رز به همسر آنگلوساكسونش است. شما صحنه‌اي كه در اين فيلم مي‌بينيد، صحنه علاقه اين پيرزن سياه پوست به يك شوهر پيرمرد سفيدپوستي است. القا مي‌كند كه اين دو نفر را مي‌بينيد چقدر به هم علاقه دارند اين زن تمدن آفريقايي بوده در جواني‌هايش علاقه مند شد به تمدن سفيدپوست آغوشش را بازكرده و تصرف شده. حالا ببينيد چه در فراغ همديگر عين دو مرغ عشقي كه از هم دور مي‌افتند مريض مي‌شوند. عشق دَنيله، اين فرانسوي قبلاً زن بنجامين بوده و از او دختري دارد به نام "الكس" (Alex). پيامي كه در اين فيلم القا مي‌كند اين است: اولاً تمام آدمهاي اين فيلم حرامزاده است، يعني در هر قسمت، گذشته اين افراد جزيره را بررسي مي‌كند، تمام آدمهاي اين فيلم حرامزاده هستند از جمله اين بچه‌اي كه در اين جزيره به دنيا مي‌آيد. يعني به كلير مي‌گويند اين بچه پدرش كيست؟ مي‌گويد من اوپن (Open) هستم، فكرم باز است. خيلي امروزي هستم. يعني چي پدرش كيست؟ يعني تمدن حرامزاده. تمام كاراكترهاي اين فيلم همه حرامزاده هستند. زندگي آنها را نشان مي‌دهد. در آمريكاآمارهاي رسمينشان مي‌دهدبين 54 تا 56 درصد از بچه هايي كه به دنيا مي‌آيند پدرشان معلوم نيست چه كساني هستند، اخيراً در شمال غرب آمريكا نيويورك، بوستون تا خود واشنگتن دادگاه‌هايي به وجود آمده كه مجوز مي‌دهد به پدرها كه بروند فرزندان خود را تست ژنتيك كنند تا معلوم شود كه بچه متعلق به خودشان است يا نه، كار به اين افتضاح كشيده آمار غيررسمي فقط متعلق به خود فرانسه 92% است، يعني92% از بچه‌هايي كه در فرانسه به دنيا مي‌آيند پدرانشان معلوم نيست كه چه كساني هستند! يعني يك تمدن زنازاده؛ حالا پيام جامعه ليبرال در اين فيلم اين است كه اين بهشتي كه مي‌بينيد وجود دارد، هيچ كدام از اين آدمها سرجاي خودشان نيستند. البته در اين فيلم كشيش مسيحي كه سياه پوست است و آفريقايي است يك گانگستر قاچاقچي مواد مخدر است كه هارون را غسل تعميد مي‌دهد. پيام دوم فيلم اين است كه نئوليبراليسم آخرين راه است. بشر هيچ راهي ندارد. در اين فيلم سهم هر تمدن را روشن كرده است، مي‌گويد در اين جزيره جهاني مسلمانها فقط تابعند. بايد ما به آنها بگوييم. يعني آن سفيدپوستها مي‌گويند تو كجا برو كجا بيا، براي سياه پوستها، چيني‌ها، ژاپني‌ها و كره‌اي‌ها تصميم مي‌گيرند. تنها كساني كه تصميم مي‌گيرند براي سرنوشت جزيره آنگلوساكسون‌ها هستند. خود به خود كسي كه اين فيلم را مي‌بيند به او القا مي‌شود كه اگر رفت در سازمان ملل بنشيند تا آگلوساكسون‌ها براي او تصميم بگيرند. پيام بعدي فيلم اين است كه جزيره جهاني همان بهشت ليبراليسم است كه بشر راه برون رفتي براي آن ندارد (حفظ وضع موجود) و اگر رفته بايد برگردد. اتوپياگرايي و مدينه فاضله ليبراليسم را به بهترين نحو نشان مي‌دهد. ببينيد اصل بحث مردم‌سازي، دولت سازي و نظام‌سازي است. در اين 47 نفر اينقدر اينها قشنگ تمرين نظام سازي كردند، مي‌گويند مردم چيني(Nation bulding)، دولت سازي (State bulding)، تمدن سازي (System bulding) به دو روش صورت مي‌گيرد يا مردم از ترس دور هم جمع مي‌شوند يا از سر محبت اينها از ترس مشكلاتي كه در جزيره وجود دارد دور هم جمع مي‌شوند، از سر محبت بين آنها علاقه‌هاي عاطفي به وجود مي آيد، ملات رابطه‌شان مي‌شود. لذا در عراق اصلي‌ترين مسئله‌شان دولت چيني است. علوم استراتژيك، سه كار اصلي مي‌كند، دولت چيني، مردم‌چينيونظام‌چيني. در افغانستان ملت سازي مي‌كنند، كتابهاي جديد فوكوياما را ببينيد. در عراق دولت چيني مي‌كنند. در لبنان و فلسطين دولت چيني مي‌كنند. ما با آمريكاييها رقابت مي‌كنيم، آمريكا در لبنان يك دولت به وجود آورده است يك شق‌ آن جريان حزب‌الله است. در فلسطين يك دولت آنها به وجود آوردند كه ابومازن است، در كرانه باختري يك دولت به وجود آمده كه جريان اسلامگراست و در نوار غزه است. يعني اين حكومتها دو سر دارند. در جمهوري آذربايجان، پاكستان، افغانستان و عراق اينها دارند دولت چيني- ملت چيني مي‌كنند. در اين فيلم روش‌هاي دولت‌چيني، ملت‌چيني توسط اينها را به خوبي نشان مي‌دهد. گروه ديگري از اينها كه افتادند گوشه‌اي از جزيره، همه لت و پار مي‌شوند، يعني نمي‌توانند دولت چيني كنند. آنهايي كه ليدر آنها اسپانيايي است. اما جك شفرد كه چوپان اينهاست وقتي تهديد مي‌شود 4 اسلحه در هواپيما بوده است. يك زن را صدا مي‌كند كه پليس بوده است. مي‌گويد مي‌خواهيم ارتش راه بيندازيم، چه چيزي نياز داريم؟ خودش بخش سيستم بهداشت و درمان را راه مي‌اندازد، سيستم شكنجه راه‌ مي‌اندازد. فرد مسلمان را مي‌گذارند كه ساوير را شكنجه كند، همه وسايل را جمع كرده بود، نمي‌داد؛ يكي از اينها آسم دارد، ساوير وسايل اين را مي‌گرفت و از آنها باج مي‌خواست. او را سيستم امنيتي و شكنجه گر اين گروه مي‌گذارند. ببينيد دولت چيني ملت چيني نشان مي‌دهد كه آمريكاييها و انگليسيها چقدر در اين قضايا مسلط هستند. سيطره آنگلوساكسون‌ها بر جزيره جهاني را نشان مي‌دهد، تقابل و همكاري آنگلوساكسون‌ها و يهود در مديريت و سيطره جهان؛ تمام اين فيلم بنجامين يهودي با جك ضد و دشمن هم هستند. يك موقع اين اسير اينها مي‌شود، يك موقع آن اسير اينها مي‌شود. اما آخر سر غده‌ي در كمر يهودي را همين دشمن معروف يعني جك درمي‌آورد. درواقع مي‌گويند براي مديريت بر جهان همكاري ما يعني يهودي‌ها با آنگلوساكسون‌ها ضروري است. در اين فيلم و در اين جزيره يك عدد رمزي وجود دارد كه بايد صفرش بكنند. عدد "108" مدام اين كنتور مي‌اندازد يك تأسيساتي زير جزيره پيدا مي‌كنند كه اگر اين كار را انجام ندهند جهان منهدم و متلاشي مي‌شود. آن عدد 108 را وقتي در سايت اصلي فيلم لاست مي‌بينيد، مي‌گويند اين عدد را از بودا گرفته‌اند. در انديشه بودائيسم و هندوئيسم 108 گناه وجود دارد. يعني هركدام يك دقيقه است و هر 108 دقيقه يكبار بايد اينها رمزي را وارد كنند كه جهان منهدم نشود. چه كسي قبلاً پاي كامپيوتر بود؟ هيوم ملحد انگليسي، از اينجا به بعد جان لاك و جك مي‌نشينند پاي كامپيوتر كارشان اين است كه هر 108 دقيقه كه اين كنتور مي‌اندازد يعني هر 108 باري كه بشر يك دور همه گناهان را انجام مي‌دهد اينها هستند كه نمي‌گذارند جهان متلاشي شود. القا از اين آشكارتر؟ در هيچ كار سينماي اينها انجام نداده بودند. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/6725.jpg[/img] يك آدم دارند العياذبالله امام زمان آنهاست. در اين فيلم يك فيزيكدان آوردند كه فارادي (Dan Faraday)است. كاملاً المانها اصلي است. در خود اين دائرة‌المعارف فيلم هم در اينترنت هم گفته‌اند همان فراداي فيزيكدان معروف انگليسي است. وقتي كه اينها مي‌آيند در جزيره پياده مي‌شوند با همان زن مردم شناس با چتر سقوط مي‌كنند، مي‌آيند در فيلم يك موشك از روي كشتي تست مي‌كنند، يك موشك كوچك آزمايشي كه به جزيره برخورد كند. ساعت مي‌گيرد مي‌بيند دودقيقه اختلاف ساعت دارد. يك دقيقه و 30 ثانيه بايد مي‌آمده، 3دقيقه و 30 ثانيه مي‌آيد، همانجا متوجه مي‌شويد اين جزيره وجود ندارد، اصلاً در عالم برزخ است؛ يعني از زمان عبور اين جزيره وقتي كه اين موشك دو دقيقه اختلاف داشته است. وقتي گروه اول با هلي‌كوپتر مي‌رود هيوم هم همراه آنها است، هيوم وقتي از زمان عبور مي‌كند و وقتي برمي‌گردد درعالم واقع، ذهنش به هم‌ مي‌ريزد. مثل كامپيوتر كه مي‌ريزد به هم، فاراداي تلفن را به دست مرد عرب مي‌دهد و بعد امامت مي‌كند بر زمان. ببينيد ما يا در زمان هستيم مثل ما. بعضي‌ها با زمان هستند و بعضي‌ها بر زمانند. فاراداي در اين فيلم بر زمان است. چطور؟ تلفن را دستش مي‌گيرد به ديويد هيوم مي‌گويد بيا او را مي‌برد 16 سال پيش. از لندن برو آكسفورد بيا در فلان طبقه و فلان كلاس و او را در كلاس خودش مي‌برد. 16 سال پيش همين معادلات جزيره را طرح مي‌كرده است. يعني "بدون زماني" تلقي كه ما از امام زمان داريم اين است كه امام در زمان نيست كه مثل ما شامل زمان باشد. امام با زمان هم نيست، امام بر زمان است. بقدري زيبا توانسته اين امامت بر زمان را توسط اين آدم القا كند كه شما به سادگي متوجه مي‌شويد آنها امام زمان دارند. يعني غولي مثل ديويد هيوم معادلاتش ريخته به هم حالا تلفن را مي‌دهد دستش بعد هدايت مي‌كند از زمان فعلي به 16 سال پيش آرام آرام مي‌گويد بيا اينجا بعد مي‌بيند همين زمان فعلي است. يعني اين معادله ذهني او را با تماس تلفني درست مي‌كند. سينماي استراتژيك ناتوي فرهنگي در دوره جنگ سرد و بعد از جنگ سرد و دوره جديد هردفعه يك پيام داشت؛ اگر يك روز جيمز باند را در مقابل شوروي مي‌ساختند اگر عليه سيستم هسته‌اي مس‌ساختند الآن مسئله‌شان تروريسم و اسلام‌هراسي و مواجهه با اينكه اسلام تمدن سازي نكند. انگاره‌هايي كه اسلام با آنها تمدن سازي مي‌كند "تقوا"، "حيا"، "ايمان" و "يقين" است. در اين فيلم‌ها هر چهار انگاره، مورد هجوم قرار مي‌گيرد. من براي اينكه نقد فيلم لاست را جاهاي مختلف انجام مي‌دهم، دوبار مجبور شدم كامل ببينم و ابعاد مختلف آن را ارزيابي كنم. واقعاً اگر ما يك روز جوانانمان در هنر سينما به جايي برسند كه جامعه آرماني موردنظر جمهوري اسلامي و اسلام و انسانهاي تراز اسلام و قرآن را با اين ابعاد و هنر بتوانند انجام دهند، اندازه ميليونها جلسه سخنراني و هزاران منبر و صدها كتاب ارزش دارد. ولي ليبراليسم آمده حيازدايي، مقابله با تقوا، اصالت خرافه و جادو، تثبيت اينكه شما هر 108 گناه را انجام دهيد ما آنگلوساكسون‌ها نشستيم پاي آن و دنيا را رِست مي‌كنيم، صفر مي‌كنيم تا از نو شروع شود. همان كاري كه در فيلم كنسانتين(Constantine)، لوسيفر (Lucifer) انجام داد. يعني پزشك به كنسانتين گفت اگر اينگونه سيگار بكشي ريه‌ات نابود مي‌شود و مي‌ميري، تو سرطان گرفتي، در آخر فيلم كنسانتين، لوسيفر دست كرد در ريه‌هاي اين تمام لجن‌ها و دود ريه‌اش را بيرون آورد. يعني تو به آن اينكار را بكن و اين كار را نكن‌ها گوش نكردي راحت باش من لوسيفر آخرمي‌خواهم گناهانت را ببخشم، اينجا در اين فيلم القا مي‌كند كه 108 گناه را كه هر بار بشر انجام مي‌دهد يك دور اين صفر مي‌شود، يعني آنگلوساكسون‌ها دوباره كنتور حركت جهان را مي‌زنند. فضاي كلي سينماي ناتوي فرهنگي القاي بي حيايي است(Porn). فقط در دو سال قبل آمريكايي‌ها 35ميليون وب‌سايت پورن ثبت شده داشتند. يعني آن تعداد وب‌سايت پورن و تصاوير مستهجني كه قبلاً ثبت شده هيچ، از دو سال پيش 35 ميليون وب سايت ثبت شده است. دفاع از همجنس‌گرايي و موارد از اين قبيل، مگر غير از اين بود كه قوم لوط بخاطر همين چيزها از هم پاشيد. پس سينماي ناتوي فرهنگي در يقين زدايي و ايمان زدايي و حيازدايي و تقوا زدايي پايه اصلي را دنبال مي‌كند. پيام آن مثل فيم لاست اين است كه بهشت موعودي كه گفته شده همين ليبراليسم است. ببينيد كه تصاوير چقدر كارت پستالي است و شما راه برون رفت از اين نداريد. اما يادتان باشد جوانهاي مختلف جهان شما نمي‌توانيد هيچ زن آنگلوساكسوني يعني سرزمين و تفكر و تمدن آنلگوساكسون را صاحب شويد. در اين فيلم در ماجراي آن پسر عرب، نه فقط دختر آمريكايي را مي‌كشند كه اينها با همديگر علاقمند شدند، بچه دار نشوند، تمدن اسلامي نتواند حتي جزئي از آن قسمت لمپني تمدن غرب را هم اشغال كند، بلكه خود نامزد اين كه يك دختر عراقي بود و زمان صدام انقلابي بود و شكنجه مي‌شد، توسط خود اينها كشته مي‌شود، يعني در قسمت‌هاي آخر فيلم حتي خود تمدن اسلامي كه نماينده آن، اين آدم لمپن صدامي مي‌شود، خود اين از مسلمانها نيز نمي‌تواند زاد و ولد داشته باشد و ادامه دهد. اما تمدن آنگلوساكسون دارد، يعني آن دختر كره‌اي برمي‌گردد سرزمين خودش و بچه دار مي‌شود. پس بقاي تمدني را چگونه مي‌بينند؟ ‌با نگاه نئوليبراليسم. دوست داشتم در اين سينماگرهاي ما يكي وجود داشته باشد مثل اين، يك فيلم درست كند. مثلاً فرض كنيد يك كاراكتري مثل "باربي" بيايد عاشق يك پسر ايراني شود و پيام اينگونه بدهد. نه تنها نيست، بلكه ضربه آخري كه زدند اين بود كه يك هنرپيشه ايراني بازي كرده بود با بازي دي كاپريو. از اين دلم مي‌سوزد من 4 سال پيش در حوزه علميه كلاس داشتم سر برخي از كلاسها خبرنگارها هم مي‌آمدند. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/6727.jpg[/img] من فيلمي را در سينما ديدم به نام "جايي ديگر" همين خانم بازي كرده بود. من اعتراض كردم خبرگزاري هاي مثل مهر، فارس اين را منعكس كرد كه فيلم جايي ديگر اين فيلم در سينماي استراتژيك است و بسيار خطرناك است. فيلم جايي ديگر ماجراي فرار چند ايراني بود به يك جزيره كه يكي بيايد اينها را خارج ببرد. يك آدم دو جنسيتي است يك آدم سياسي است كه از شوهرش فرار كرده اين خانم در فيلم يك دختر جنوبي است كه حامله شده معلوم نيست كه چه كسي حامله اش كرده براي اينكه بچه اش را سقط نكند از ترس خانواده‌اش فرار كرده كه از اينجا بيرون رود. يكي از هنرپيشه‌ها باصطلاح روشنفكر در اين فيلم هست كه اين فرد قبلاً جبهه مي‌رفته عكاس بوده در جنگ. يعني كسي كه وقايع جنگ را ثبت مي‌كرده اين در فيلم مي آيد مي شود محافظ و مراقب دختر. يعني كسي كه به اين دختر نماد سرزمين و عقيده تجاوز كرده اين را بچه دار كرده و اين سرزمين و عقيده نمي‌خواهد اين چيزي را كه از آن حامله شده زمين بگذارد. وقتي مي‌خواهد از اينجا بيرون رود و از كشور فرار كند حالا چه كسي محافظش مي‌شود كسي كه از اين سرزمين دفاع مي‌كرده. لحظه دفاع مردم اين سرزمين ثبت مي‌كرده و خون دادن آنها كه به عنوان اينكه مام ميهن و زنان ميهن عقايد را حفظ كنند. خيانت فرهنگي كه افراد اين فيلم، آن را ساختند و پخش كردند و آمريكايي بودن آنها امروز كه فيلم جديد اين خانم را ساخته شده رو مي‌شود كه همه با هم خواب بودند. هيأت اسلامي هنرمندان در سال 83 يك برنامه‌اي گذاشت، رفتم گفتم اين فيلم جايي ديگر خطرناك است اين ادامه دارد، امام مي‌فرمود: "اينها براي صد ساله‌ آينده برنامه ريزي مي‌كنند." از اين خانم چرا در فيلم‌هاي انقلابي استفاده مي‌كنيد؛ "ميم مثل مادر" اين سينماگران كه غول سينماي دفاع مقدس و روشنفكري محسوب مي‌شوند، حداقل اين ادبياتي كه من امشب براي شما گفتم نمي‌دانند! اين فيلم پخش شد، يك صحنه دارد در اين فيلم كه آقاي مصفا با همين خانم مي‌رود خرابه‌هاي همان جزيره، خرابه‌هايي كه در جنگ‌هاي قديم اين ايرانيها دفاع كردند از آن و ويران شده است؛ (نقل به مضمون) مي‌گويد: "چرا قديمي‌هاي ما مقاومت مي‌كردند، مرزها براي چيست؟!" يعني چرا اجازه نمي‌دهيد هر تجاوزي صورت گيرد؟! چرا مي‌ايستيد؟! يعني پيام اين فيلم در گفتگوي تمدنها، تسليم مطلق است. بگذاريد تمدن غرب بيايد بگيرد، چكار داريد كه اين از كجا حامله شده است؟‌ بگذاريد عقيده‌تان حامله شود، بگذاريد سرزمين‌تان اشغال شود، نطفه انسان غربي در اين سرزمين ريشه بدواند. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/6726.jpg[/img] عراق را گرفته‌اند، يك ميليون و ششصد هزار كشته ره‌آورد همين فضاي باز فكري و فرهنگي و ناتوي سياسي، نظامي و اقتصادي است. آن روز گفتم اين داستان ادامه خواهد داشت؛ حالا اين فيلم را با دي كاپريو بازي كرده است. اين فرد خودش هنرپيشه‌اي همجنس باز است. زن در ادبيات سينمايي يعني نماد سرزمين. وقتي اين مي آيد عاشق خانم مي‌شود، اولين برخوردي كه با همديگر دارند مي گويد "تو ايراني هستي؟" مي گويد "نه! پدرم ايراني است" اين فيلم براي مصرف داخل ساخته شده و با استانداردهاي هاليوود نيست. گفتند كه گونه‌اي بسازيم فعلاً ‌داخل ايران مقاومت زياد نشود، خيلي به هنرمندها فشار نياورند، خيلي بد نشود، سنگين نشود. بله! خانم در اين فيلم پوشيده است. ارزشهاي نيكول كيدمن، دمي مور و ديگر بازيگران توالت‌ها و رختخواب‌هايشان در اين فيلم نيست. اما علناً‌ مي‌گويد "انسان ايراني! من اين فيلم را براي جامعه تو ساختم، تو كه از زمان كشتي تايتانيك تا به امروز دي‌كاپريو را مي‌شناسي"، از دار و دسته نيويوركي‌ها تا بحال دي كاپريو را مي‌شناسي و فكر مي‌كني اين چهره علاقمندي است و تو جوان ايراني كه با او سمپاتي داري، مي‌گويد كه او عاشق سرزمين توست، عاشق عقيده توست. آخر فيلم وقتي مي‌آيد از بيرون نگاه مي‌كند به آن بيمارستان و آن دختر را در داخل مي‌بيند؛ يعني من از بيرون سرزمين تو ايستاده‌ام و عاشق تو هستم. "القاي رواني" آنوقت يك احمقي به نام هنرمند در روزنامه‌ها مي‌نويسد "بالاخره داريم ديده مي‌شويم!" اگر ناموست را هم بخوابانند در رختخوابهايشان مي‌نويسي ديده مي‌شويم؟ روزي كه داد زدم سر قضيه‌ي دختران ايراني كه به دوبي مي‌رفتند، آخر بحثم گفتم اين يك مسئله امنيت ملي است، مسئله 4 دختر نيست. قاضي در دادگاه گفت: "اگر خانمي خودش دلش خواست برود چي؟" گفتم: "مثل اينكه بقيه‌اش گوش ندادي، من به عنوان يك متخصص علوم استراتژيك مي‌گويم مسئله امنيت ملي است." براي اين تمدن "حيا" مطرح است كه اگر زده شد نابود مي‌شود. اينها آمدن سراغ زنان و دختران جامعه ما. حالا اگر خودش خواست برود، برود! آن هنرپيشه و سينماگر نفهم كه اين را بت مي‌كند، به او نقش مي‌دهد در فيلم سينماي شاخص دفاع مقدس، اگر نگفته بودم آن روز در قم، اگر خبرگزاري‌ها منعكس نكرده بودند، اگرهيئت اسلامي هنرمندان برنامه نگذاشته بود، همه اينها را جمع نكرده بود، مي‌گفتم، نگفتيم. مي‌گفتند محيط روشنفكري كشور، مديران فرهنگي سياسي اجتماعي را توجيه نكرده است. اما امروز اين فيلم را ساختند، ببينيد چه وقت بوده، اگر همين آدمها را در رختخواب دراز نكردند و فيلم درست نكردند و القا نكردند به جوان ايراني كه ببين انساني مثل دي‌كاپريو، شومپن و ديگران مثل ال پاچينو و رابرت دنيرو، عاشق سرزمين و عقيده تو هستند، آنوقت احمق مي‌نويسد كه "ديده مي‌شويم" شايد تو دوست داشته باشي ناموست را بخواباني كنار دست انسان غربي، اما اين مملكت هفت‌هزار سال با غيرت روي پا مانده است، حتي زماني كه اسلام نبوده. شما آنروز كجا بودي كه خون داده مي‌شد تا اين مملكت ذره به ذره و ميلي‌متر به ميلي‌مترش دست غربي‌ها واسرائيلي‌ها و عراقي‌ها و ديگران نيافتد شما كه حداقل ادبيات سينمايي را نمي‌دانيد. حداقل سينماي ديونيزس و آپولونيس را نمي‌دانيد، حداقل نمادها را نمي‌شناسيد. ديديد يك آدمي از راه رسيد يك فيلم "اخراجيها" ساخت، گفتيد كه شما حزب‌اللهي‌ها اصلاً سواد نداريد، ولي روي دست همه محيط روشنفكري سينمايي شما زد. حالا ما در اين محيط مي‌خواهيم چيزي نگوييم، حرفي نزنيم، آخر اين چه مصيبتي است كه بر سر مملكت آمده است. وقتي گفتند اين خانم فيلم جايي ديگر را بازي كرده، دعوت مي‌كند كه بياييد ما را تصرف كنيد، دعوت مي‌كند كه ما را اشغال كنيد، اگر جنگ خواست صورت گيرد مقاومت نكنيد، اين پيام ضد مقاومت دارد. چرا دستگاه اطلاعاتي ما با اين فيلم برخورد نكرد. چرا دستگاه قضايي ما با اين فيلم برخورد نكرد. حالا همه ماندند چه كنند با خانم كه رفته اين فيلم را بازي كرده است. حالا پوشيده بوده، مثل اينكه كلاه گيس سرش بوده! مگر فرقي هم مي‌كند؟ صحنه‌هاي ديگري كه اين خانم برهنه ايستاده، مصاحبه مي‌كند، كلاه گيس سرش است؟ چرا كلاه شرعي سر خودتان مي‌گذاريد؟ امروز اسنادش موجود است كه اين آدم را مطرح مي‌كنند كه يك روز بگذارند رو‌به‌روي هنرپيشه‌هاي غربي، حواسشان نبود! حيثيت سينماي كشور اينگونه مي‌رود. اين خانم -مثل همان فاحشه‌اي كه مي‌رود دوبي- با اختيار خودش مي‌رود، اين فيلم را بازي مي‌كند، اما اين خانم ايراني نيست. سرزمين ايران به هيچ‌وجه توسط هيچ سرباز آمريكايي اشغال نخواهد شد؛ خطبه 27 نهج‌البلاغه اين را به ما گفته كه ذليل و خوار نشد مگر كسي كه در خانه خودش با دشمن جنگيد. ما پيرو علي عليه‌السلام هستيم، اجازه نمي‌دهيم كه سرباز آمريكايي در سرزمين ما بيايد؛ انديشه اسلامي و ايراني توسط انديشه ليبراليسم حامله نخواهد شد، اين را يادتان باشد روشنفكران سكولارهاي ايراني و استراتژيست‌هاي غربي، مادامي كه ما اينجا ايستاديم چشم ما باز است، ذهن ما باز است، طول و عرض ابعاد تفكر شما را شفاف مي‌كنيم و بزرگترين ضربه به يك تفكر مهاجم اين است كه مشتش را باز كنيد. من نگفتم كه نئوليبراليسم دارد نابود مي‌شود، "ژوزف استيك ليتس" گفت؛ خيلي قبل از اينكه "فرانسيس فوكوياما" گفته كه آمريكا از هم مي‌پاشد گفته بودم، لذا باز هم مي‌گويم شايد وزارت ارشاد جمهوري اسلامي خواب باشد، شايد دستگاه تبليغاتي ما نداند، شايد نظام روشنفكري ما متوجه نباشد، اما صرف بازي يك خانم كنار دست يك هنرپيشه همجنس‌باز مسئله اين نيست، بلكه مسئله اين است كه زن در ادبيات نمايشي يعني سرزمين و عقيده و وقتي يك كسي به او دل مي‌بندد يعني مي‌خواهد كه سرزمين و عقيده را تصرف كند و اين از انديشه ايراني، سرزمين ايراني، تفكر ايراني و زن ايراني بدور است؛ مگر مرد ايراني مرده باشد اين اتفاق بيافتد. گفتم كه بدانند كه ما مي‌دانيم و ما بيداريم، حالا هركسي مي خواهد برود هاليوود و هر غلطي دلش مي‌خواهد بكند، هركسي مي‌خواهد در اين مملكت بانك بسازد، هركسي مي‌خواهد منطقه آزاد تجاري ايجاد كند، هركسي مي‌خواهد ليبراليسم را در فرهنگ و اقتصاد و سياست به هر شكل آن پياده كند، ما بيداريم و مي‌ايستيم و ايستاديم. پيام قرآن اين است كه "فإن حزب‌الله هم الغالبون" غلبه مي‌كند. فساد و انحطاط و تمدن ليبرالي در جامعه آمريكا از درون مثل خوره، آن را مي‌خورد. با فيلم دستگاه هاليوود مي‌توانند روي پا نگاه دارند؟ به اين خاطر و از اين منظر گفتم كه دوستان بدانند چهار سال پيش گفتم، دستگاه فرهنگي كشور از خواب بيدار نشد. امروز مي‌گويم براي 4 سال ديگر. سينماي ناتوي فرهنگي سربازاني دارد، سربازان آن از آن طرف مرزها نيستند، داخل هستند. اسم آنها استاد دانشگاه مي شود، خبرنگار مي‌شود، مدير اقتصادي و مدير بانك مي‌شود، آدم منطقه تجاري مي‌شود، سخنراني و‌آدم فكري و دانشگاهي مي‌شود. سينماگر و هنرپيشه مي‌شود. سربازان ناتوي فرهنگي خود ما هستيم. هركس كه اجازه داد نفسش را شيطان قلاده بزند، ببرد. اين فيلم پيام مي‌دهد به جهان كه ليبراليسم و نئوليبراليسم و جزيره جهاني يك محيط گم شده است. راه به كجا مي‌بريد!؟ بياييد به همين محيط، وقتي هم از آن محيط برمي‌گرديد، مجبوريد كه برگرديد. پيامبران آنها كيانند؟ جان لاك و ديويد هيوم. آدمهايي كه در آن فيلم هستند همه حرامزاده. جوانهاي مملكت ريسه مي‌روند كه فيلم لاست را ببينند، ما واهمه نداريم؛ ما پيرو مكتب آن مطهري هستيم كه مي‌گفت روبروي دپارتمان اسلام شناسي دپارتمان ماركسيسم شناسي بگذاريد، تازه بگوييد خودشان بيايند درس بدهند. من نمي‌گويم كه تبليغ شود براي فيلم‌ها، مي‌گويم برويد ببينيد، ما نسل خودمان را واكسينه مي‌كنيم. كليد پشت اين فيلم‌ها را به آنها نشان مي‌دهيم، حتي اگر استادان فلسفه و هنر در دانشگاه‌هاي ما نتوانند اين مسائل را تبيين كنند. ---------------------------------------- فایل صوتی http://4visit.com/play_audio.php?audio=320 http://www.rajanews.com/detail.asp?lang_id=&id=41463
  5. کنترل جمعیت کلیپ صوتی مستقیم http://www.netiran.info/uploads_group/1000/49/8766.mp3 همه از مبارزه کلیپ
  6. [b]و یک سخنرانی شگفت انگیز ایشون.!!!![/b] در این سخنرانی که در سال 1384 در مسجد انگجی تبریز برگزار شده، ایشون در پاسخ به یکی از شبهات اسم، تمام زعمای شیعه رو از از غیبت امام زمان تا حالا میگه. در جواب یکی از شبهات/. دانلود مستقیم صوتی http://netiran.info/uploads_group/1000/49/12718.mp3
  7. دکتر عباسي-تحليل سريال 4400 با موضوع آخر الزمان و مهدويت دانلود غیرمستقیم کلیپ صوتی http://www.mediafire.com/?nqntnllzwxz
  8. دکتر عباسي-اولين کرسي آزاد انديشي لینک مستقیم فایل صوتی.کیفیت خوب http://www.kolbekeramat.com/file/voice/89/890122%20Azad%20Andishi.mp3
  9. دکتر عباسي-تحليل فيلم کنستانتين دانلود غیرمستقیم کلیپ تصویری http://www.mediafire.com/?3mjixzdmv0f مبارزه کلیپ
  10. اغلب ما ، وقتی اسم ژاپن را در سالهای قبل و بعد جنگ جهانی ها میشنویم. یاد بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی و مظلومیت آنها می افتیم. اما این تمام واقعیت نیست. نوشته ی زیر شرحی است بر یکی از بزرگترین جنایات جنگی تاریخ، کی طی آن سربازان سلطنتی ژاپن، در طول شش هفته اشغال نانکینگ، حدود سیصد هزار نفر از مردم غیرنظامی را کشته و نزدیک 80 هزار زن و دختر را مورد تجاوز وحشیانه و دسته جمعی خود قرار دادند. کشتار یا تجاوز نانکینگ (نانجینگ) به دورهٔ شش هفته‌ای پس از اشغال ژاپنی‌ها شهر نانکینگ، پایتخت پیشین جمهوری چین، را در ۹ دسامبر ۱۹۳۷ گویند. در این دوره سربازان ارتش سلطنتی ژاپن صدها هزار نفر از اهالی شهر را کشته و بیست تا هشتاد هزار زن را مورد تجاوز جنسی قرار دادند. این قتل عام به یک موضوع سیاسی مناقشه‌برانگیز بدل شده و جنبه‌های گوناگون آن از سوی تجدیدنظرطلبان تاریخی و ناسیونالیست‌های ژاپنی زیر سؤال رفته‌است. این افراد کشتار را اغراق‌شده یا به‌کلی ساختگی برای اهداف تبلیغاتی می‌دانند. تلاش برای انکار یا توجیه این جنایت، مباحثات پیرامون کشتار نانکینگ را دامن زده و آن را به مانعی بر سر بهبود روابط چین و ژاپن و نیز روابط ژاپن با دیگر کشورهای خاور دور از جمله کره جنوبی و فیلیپین تبدیل کرده‌است. برآوردها از رقم کشتگان متفاوت است. به‌جز ثبت نشدن قتل‌ها به‌طور جامع و دقیق، دلایل دیگر برای اختلاف در برآوردها شامل این موارد می‌گردد؛ تعریف محدودهٔ جغرافیایی، دورهٔ زمانی و قتل‌هایی که باید به حساب کشتار گزارده شود. کشتار نانکینگ در مفهوم مضیق خود فقط به قتل‌هایی گفته می‌شود که در منطقهٔ امن نانکینگ رخ داد. در حالی که در مفهوم موسع تمامی قتل عام‌های شهرٔ نانکینگ و حتی ۶ بخش اطراف آن را در بر می‌گیرد که با نام شهرداری ویژهٔ نانکینگ شناخته می‌شوند. همچنین دورهٔ زمانی کشتار ممکن است فقط به شش هفته پس از سقوط نانکینگ محدود شود و یا تمامی قتل‌ها از زمان ورود ارتش ژاپن به استان جیانگسو در نیمه نوامبر تا اواخر مارس ۱۹۳۸ را در بر گیرد. همچنین نوع قتل نیز ممکن است تفاوت‌هایی را در آمار کشتگان موجب شود، از جمله این پرسش که آیا کشتن سربازان به اسارت درآمده چینی و چریک‌های مظنون اعدام قانونی شمرده می‌شود. دادگاه بین‌الملی نظامی شرق دور رقم تلفات را ۲۶۰٬۰۰۰ اعلام می‌کند؛ آمار رسمی دولت چین این رقم را ۳۰۰٬۰۰۰ ذکر می‌کند. تاریخ‌دانان ژاپنی تعداد تلفات را پائین‌تر آورده و معمولاً آن را بین ۱۰۰٬۰۰۰–۲۰۰٬۰۰۰ نفر می‌دانند، در حالی‌که برخی دیگر فقط به ۴۰٬۰۰۰ کشته اشاره می‌کنند یا حتی وقوع یک کشتار گسترده و ساماندهی شده را انکار کرده و ادعا می‌کنند که تمامی قتل‌ها بر اثر اقدامات نظامی مجاز، به‌طور تصادفی و یا بدلیل خشونت‌های موردی نیروهای خودسر صورت گرفته‌است. منکران کشتار نانکینگ معتقدند توصیف این حادثه به‌صورت یک کشتار ساماندهی‌شده و بزرگ برای نیات تبلیغاتی سیاسی صورت می‌گیرد. ویکی پدیا
  11. REZAT1980

    اخبار مرتبط با سياست خارجي كشور

    [align=center]پاسخ محکم و تاریخی جلیلی به درخواست مذاکره اتحادیه اروپا[/align] [align=center][b] هرگاه به سوالات ما پاسخ دادید آنگاه از مذاکره صحبت کنید برای من جالب است که همزمان با تصویب قطعنامه درخواست مذاکره هم می‎دهید [/align][/b] دبير شوراي عالي امنيت ملي در نامه‌اي به اشتون نماینده سیاست خارجی اروپا، با ادبیات محکم و انقلابی، به انتقاد از رویکرد دوگانه غرب در تهدید و فشار بر ایران و از آن سو درخواست مذاکره پرداخته است و پذیرش درخواست مذاکره از سوی ایران را منوط به پاسخ مجموعه 1+5 و پرسش‎های محمود احمدی نژاد کرده است. به گزارش رجانیوز، به نقل از دبيرخانه شوراي عالي امنيت ملي، جلیلی با بيان اينكه شما بيش از هر زمان ديگر به جلب اعتماد ملت ايران نياز داريد، اعلام كرده است: در صورتي كه جهت گفت‌وگوها روشن باشد، جمهوري اسلامي آماده گفت‌وگوست. متن کامل نامه نماينده مقام معظم رهبري و دبير شوراي عالي امنيت ملي به خانم كاترين اشتون نماينده عالي اتحاديه اروپايي در سياست امنيتي و امور خارجي بدين شرح است: بسم‌الله الرحمن الرحيم سركار خانم كاترين اشتون نماينده عالي اتحاديه اروپايي در سياست امنيتي و امور خارجي براي من جالب است كه علي‌رغم پيگيري‌هاي وزراي محترم خارجه برزيل و تركيه و عدم آمادگي جنابعالي براي گفت‌وگو در سه ماه گذشته درست يك روز پس از صدور قطعنامه در نامه‌اي خواهان گفت‌وگو شديد. جالب‌تر آنكه پس از ارسال نامه شما، دولت آمريكا و اتحاديه اروپا اقدامات ديگري از نوع فشار را طرح كرده‌اند. اين رفتار در چارچوب راهبرد اعلامي شما «فشار و گفت‌وگو» قابل درك و البته غيرقابل پذيرش است. جامعه جهاني، گفت‌وگو در سايه فشار را ديكتاتوري و به دور از تمدن لازم براي گفت‌وگو مي‌داند. انجام گفت‌وگو براي اعمال فشار و دشمني با يك ملت، همچون گذشته حركت در مسيري بن‌بست، پرهزينه و بي‌فايده خواهد بود. امروز شما بيش از هر زمان ديگر به جلب اعتماد ملت ما نياز داريد. اقداماتي كه نشان دهد راهبرد غلط دو مسيره را به كنار گذاشته و درصدد جبران خطاها هستيد و مي‌خواهيد آنگونه كه فرهنگ گفت‌وگو اقتضا دارد، عمل كنيد. خانم اشتون! جمهوري اسلامي ايران در ارديبهشت 87 بسته‌اي براي موضوع گفت‌وگوها پيشنهاد كرد و در گفت‌وگوهاي ژنو 1 در تير ماه 87 و ژنو 2 در مهر ماه 88 به صراحت اعلام كرد كه حول بسته مزبور حاضر به گفت‌وگو است و اين موضوع در مصاحبه‌هاي مطبوعاتي پس از گفت‌وگوها با حضور آقاي سولانا به صراحت ابراز و در آخرين گفت‌وگوي تلفني با آقاي سولانا نيز مورد تأكيد قرار گرفت. از اين رو هرگونه جهت‌گيري متفاوت، حركتي ارتجاعي و غيرسازنده است كه مورد پذيرش ملت ايران قرار نمي‌گيرد. درباره تقاضاي شما براي گفت‌وگو در موضوع هسته‌اي، چنان كه در بسته پيشنهادي جمهوري اسلامي ايران آمده است، جمهوري اسلامي ايران آمادگي خود را براي گفت‌وگو و همكاري در زمينه خلع سلاح هسته‌اي، جلوگيري از اشاعه سلاح‌هاي هسته‌اي و نيز بررسي چگونگي همكاري براي استفاده همه اعضاي NPT از فناوري صلح‌آميز هسته‌اي اعلام كرده است. بدون شك لازمه چنين گفت‌وگويي تعهد همه طرف‌هاي گفت‌وگو به اجراي NPT و اعلام موضع صريح نسبت به رفتارهاي خارج از اين چارچوب، از جمله فعاليت‌هاي هسته‌اي رژيم صهيونيستي است. بديهي است اين گفت‌وگو مي‌تواند حركتي در جهت تحقق شعار كنفرانس خلع سلاح تهران يعني «سلاح هسته‌اي براي هيچ كس و انرژي هسته‌اي براي همه» باشد كه مورد استقبال اكثريت قاطع دولت‌ها و ملت‌ها قرار گرفت. حضور ساير دولت‌هايي كه اين آرمان را دنبال مي‌كنند در اين گفت‌وگوها مي‌تواند به شكل‌گيري گفت‌وگوهايي سازنده كمك كند. چنان كه جمهوري اسلامي ايران تلاش مستمر خود را براي شكل‌گيري اين گفت‌وگوها و همكاري با تمام كشورهاي علاقه‌مند ادامه خواهد داد؛ به ويژه كه امروز شاهد علاقه‌مندي كشورهاي زيادي به اين نوع گفت‌وگو و همكاري‌ها هستيم. شكل‌گيري كنفرانس خلع سلاح در تهران و مشاركت فعال 189 كشور در كنفرانس بازنگري معاهده NPT و تأكيد بر لزوم پيوستن رژيم صهيونيستي به NPT نشان داد اغلب كشورهاي جهان به پيشنهادهاي طرح شده در بسته پيشنهادي جمهوري اسلامي ايران نگرش مثبت دارند. خانم اشتون! آن گاه كه جهت گفت‌وگو روشن باشد، جمهوري اسلامي ايران آمادگي دارد متكي به ظرفيت‌هاي سياسي، اقتصادي، منطقه‌اي و بين‌المللي خود كه شما به خوبي به آن آگاه هستيد، در جهت تحقق همكاري‌هاي سازنده بين‌المللي براي رفع نگراني‌هاي مشترك گفت‌وگو كند. بر مبناي نكات فوق چنان كه از سوي رئيس جمهور اسلامي ايران اعلام شد، پاسخ شما به موارد ذيل براي ادامه گفت‌وگوها ضروري است. 1- هدف از گفت‌وگوها براي تعامل و همكاري است يا ادامه روند دشمني و تقابل با حقوق ملت ايران 2- آيا به منطق گفت‌وگو كه لازمه آن اجتناب از هرگونه تهديد به فشار است، التزام خواهيد داشت؟ 3- براي روشن شدن مباني مشترك گفت‌وگو، نظر روشن و صريح شما درباره سلاح هسته‌اي رژيم صهيونيستي چيست؟ پاسخ شما به مفاد فوق مي‌تواند زمينه را براي چگونگي شكل‌گيري گفت‌وگوها براي رفع نگراني‌هاي مشترك جهاني در جهت تحقق صلح، عدالت و سعادت ملت‌ها با حضور ساير كشورهاي علاقه‌مند از اول سپتامبر فراهم كند. http://www.rajanews.com/detail.asp?id=54507
  12. [code]لینک پست اول http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D8%B4%D8%AA%D8%A7%D8%B1_%D9%86%D8%A7%D9%86%DA%A9%DB%8C%D9%86%DA%AF لینک پست دوم http://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100925096821[/code]
  13. زنده به گور کردن دسته جمعی http://tbrawner.files.wordpress.com/2008/01/head11.jpg http://www.documentingreality.com/forum/attachments/f10/105758d1259135584-massacre-rape-nanjing-1937-38-chinese_civilians_to_be_buried_alive.jpg اعدام غیرنظامیان به وسیله ی سرنیزه http://www.documentingreality.com/forum/attachments/f10/105756d1259135548-massacre-rape-nanjing-1937-38-106-nanking-nanjing-1937-bajonettuebung-grube.jpg اعدام های تفریحی http://www.documentingreality.com/forum/attachments/f10/105764d1259135738-massacre-rape-nanjing-1937-38-nanking1.jpg http://www.documentingreality.com/forum/attachments/f10/105766d1259135754-massacre-rape-nanjing-1937-38-nanking9ss_259158a.jpg http://www.documentingreality.com/forum/attachments/f10/105757d1259135556-massacre-rape-nanjing-1937-38-china2-9650.jpg اگر ممکنه مدیران این عکسها رو به گالری منتقل کنند [color=red] عکسها تا زمان انتقال به گالری موقتا به لینک تبدیل شد. لینک منبع هم اعلام شود. sina12152000[/color]
  14. در این زمینه کتابی هم نوشته شده که سال 87 به فارسی ترجمه شده. و حقایق زیادی در اون نهفته است. نانکینگ: شرح جنایات ژاپن در چین نویسنده:آیریس چانگ مترجم: غلامحسین میرزاصالح # تعداد صفحه: 366 # نشر: نگاه معاصر (29 دی، 1387) # شابک: 978-964-7763-74-5
  15. جنايات هراس آور ژاپن در نانجينگ جام جم آنلاين: 72 سال پيش در روز 13 دسامبر سال 1937 ميلادي سربازان ارتش ژاپن پس از 3 روز بمباران بي وقفه شهر نانجينگ يا نانکينگ (نانکن آن روزگار) در مرکز چين وارد اين شهر مي شوند.ورود سربازان ژاپني به شهر نانجينگ براي اهالي فاجعه بار بود. ژاپني ها بلافاصله پس از تصرف شهر دست به قتل عام هاي گسترده و بي رحمانه مي زنند. سربازان ژاپني انبوه مردان ، زنان ، کودکان و سالمندان شهر نانجينگ را با سرنيزه يا شمشير به قتل مي رساندند.آنها با توسل به وحشيانه ترين شيوه ها مردم نانجينگ را قتل عام کردند. سربازان ژاپني دست به تجاوزهاي جمعي زده و براي تفريح دست و پاي مردم بي گناه را قطع کرده و با سر نيزه شکم زنان باردار را دريده و جنين آنها را بيرون کشيده و به هوا پرتاب مي کردند. قتل عام نانجينگ در ميان جنايات عليه بشريت که در قرن بيستم رخ دادند داراي جايگاه ويژه اي است حتي اگر امروز حکومت ژاپن لجوجانه اهميت آن را تکذيب کند. همه چيز از سال 1931 ميلادي آغاز شد. هنگامي که با موافقت هيروهيتو ، امپراتور ژاپن يک گروه از ژنرال هاي ملي گراي افراطي در توکيو به قدرت رسيدند. آنها از جنگ داخلي چين سود جسته و ابتدا منطقه منچوري را تصرف کرده و آن را به عنوان يک کشور تحت قيمومت ژاپن به نام منچوکوئو درآورند. اشغالگران ژاپني ، امپراتور سابق چين ، پويي «بي اختيار» را حاکم اين کشور پوشالي کردند. از آن پس نيروهاي ارتش ژاپن شروع به پيشروي در شمال چين کردند. در روز 7 ژوييه سال 1937ميلادي ژاپني ها از يک حادثه در پل مارکوپولو در نزديکي شهر پکن بهانه اي ساختند تا دست به يک هجوم ناگهاني و گسترده براي اشغال سراسر خاک چين بزنند. در چند ماه ، سربازان ژاپني بيش از يک ميليون کيلومتر مربع از خاک چين که بيش از 60 ميليون جمعيت داشت را تصرف کردند. سربازان ژاپني براي سرکوب هرگونه مقاومت داخلي به طور سيستماتيک مرتکب وحشيانه ترين اعمال عليه غيرنظاميان بيگناه چيني مي شدند. قتل عام ها به صورت يک قاعده درآمد. پس از تصرف شهر نانجينگ ، پايتخت سابق کشور چين و مقر موقت دولت چيانگ کاي چک ، قتل عام ها ابعاد گسترده اي يافتند. چيانگ کاي چک ، رهبر کومينتانگ با رقيبان کمونيست عليه دشمن مشترک متحد شد و مبارزه عليه اشغالگران را از مناطق جنوبي چين رهبري مي کرد. اين وضع تا شکست ژاپن در جنگ جهاني دوم در سال 1945 ميلادي و خروج ژاپني ها از خاک چين ادامه داشت. به اين ترتيب ، در روز 13 دسامبر سال 1937 ميلادي سربازان ارتش امپراتوري ژاپن شهر نانجينگ را در مرکز چين تصرف کرده و وارد شهر مي شوند. با ورود سربازان ژاپني کابوس وحشت آور مردم بيگناه نانجينگ آغاز مي گردد. فجايعي که ژاپني ها در شهر ناکينگ مرتکب شدند در ميان جنايات عليه بشريت که در قرن بيستم رخ دادند داراي جايگاه ويژه اي است. هنوز نسل سالخورده چين خاطره اين دوران وحشت بار را فراموش نکرده اند و هر سال براي بيش از 300 هزار نفر از قربانيان بيگناه شهر نانجينگ مراسم دعا برگزار مي کنند. در این زمینه عکس های دلخراشی هم وجود دارد که میتونید در نت پیدا کنید که به دلیل مسائل اخلاقی نمیشه تو سایت گذاشت. هر چند تاش رو که میشد . اینجا قرار میدم.
  16. ما در ادبياتمان مقوله‌اي به نام فرار نداريم. با توجه به بررسي كه انجام داده‌ايم شما اين موضوع را در حافظ، مولوي، سعدي و خيلي از شعرا نمي‌بينيد. در تاريخ فكري و فلسفي ما مسئله فرار و خودكشي تا اين حد برجسته نبوده است. عوارضي مثل فرار، خودكشي و غيره مسئله امروز جامعه ماست كه اين هم نوعي ره‌آورد مدرن است. مي‌خواهم بگويم اينها معزلات تمدن است. تمدن سه نوع فرار دارد. فرار از خود، فرار از سيستم، فرار از نظام و جامعه و فرار از زندان رسمي. آنجايي كه از تمدن عبور مي‌كنيم و به محيط هجري مي‌رسيم. از متمدن بودن تبديل به مهاجر مي‌شويم زماني است كه انسان از خود آزاد مي‌شود. يك نظرسنجي عمومي كنيم. براي اين كار برويم همين افرادي را كه جلوي فرهنگسراي ارسباران براي لوازم آرايشي صف مي‌كشند نگاه كنيم، ببينيم افراد مصرف كننده و اين افراد تا چه حد راحت‌اند. حاصل اين همه خود را بزك كردن و به هر حيله در دل بعضي‌ها راهي ايجاد كردن چيست؟ آخر سر شخص مي‌خواهد به چه چيزي برسد؟ پيام اين چيست؟ اگر سراغ همين خانم‌ها برويد مي‌بينيد در نهايت دچار افسردگي مي‌شوند. همين طور سراغ آقاياني برويد كه اين رنگ و لعاب‌ها برايشان مطرح است. در واقع هيچي نيست و يك حباب است. اين حباب مي‌تركد. وقتي مناسبات فرهنگي و اقتصاد فرهنگي جامعه اين گونه رقم مي‌خورد، جاي تأثر و افسوس دارد. در چنين جامعه‌اي ببينيد آمار خودكشي بين چه كساني، در كدام بخش‌هاي محيط‌هاي روستايي و زندگي اجتماعي بالاست. اجمالاً سريال "فرار از زندان" سريال بسيار قوي و مؤثري است. بايد انصاف بدهيد كساني كه حتي مخالف فكري ما هم باشند توانايي‌شان در ساخت اين سريال و سريال‌هايي از اين دست بالا بوده است. خيلي خوب توانسته‌اند پيام‌هاي جامعه‌شان را منتقل و منعكس كنند. حاصل اين بوده است كه وجدان كاري دارند، اما با ماهرانه پروراندن يك گزاره باطل چيز خاصي از آن در نمي‌آيد. مي‌توانيم به جاي فرار از خدا، هجرت از خودمان را مبنا قرار دهيم. به جاي اينكه از خودم فرار كنم، فلذا خودم را جا بگذارم و بكشم كه نباشم. اگر مي‌گوييم خواب مرگ مجازي است خودكشي مجازي پناه بردن به راك، جاز و پاپ، اكس، شيشه، كراك و... و پناه بردن به الكل است. ما مي‌خواهيم لحظاتي نباشيم. موقعي كه مي‌خوابيم انگار مرده‌ايم. خواب برادر مرگ است. اينكه با موسيقي، الكل و مواد مخدر دچار خلسه مي‌شويم، مثل خودكشي مي‌ماند. منتهی لحظاتي خودكشي مي‌كنيم كه نباشيم. از خودمان فرار مي‌كنيم. از زندان‌هايي با برج و باروهاي بلند مي‌گريزيم. از حكومت، جامعه، قوانين و مقررات فرار مي‌كنيم. اين فرارها ما را به جايي نمي‌رساند. اگر به جاي خودكشي از خودمان هجرت كرديم، اگر از حكومت و جامعه هجرت كرديم، اگر از پشت ديوارها و باروهاي فيزيكي هجرت كرديم، ما مهاجريم. فكر مي‌كردم با توجه به اهميتي كه هجرت دارد چرا به عنوان يكي از اصول دين يا يكي از فروع دين نيامده است. ديدم كه اگر در نماز هجرت نباشد نماز نيست. اگر در روزه هجرت نباشد روزه نيست. اگر در حج تمرين زندگي هاجري نباشد حج نيست. اگر در جهاد هجرت نباشد جهاد نيست. اگر در خمس و زكات هجرت نباشد خمس و زكات نيست. اگر در امر به معروف و نهي از منكر هجرت نباشد امر به معروف و نهي از منكر نيست. اگر در تولّي و تبرّي هم هجرت نباشد تولّي و تبرّي نيست. پس راه حل معزلات سه گانه‌اي كه در 81 قسمت سريال "فرار از زندان" آمده است، يك نسخه بيشتر ندارد. آن جايگزيني هجرت با فرار است. ما ادبيات هجرت داريم نه ادبيات فرار. از مولوي، حافظ، سعدي، سنايي، عطار، نظامي گنجوي گرفته تا اندلس و شمال آفريقا فصوص‌‌الحكمي كه حكيم بزرگ محي‌الدين عربي نگاشته است و سايرين يك فصل را بيشتر مدنظر قرار نداده‌اند، آن هم هجرت است. [b]ما بايد به جاي فرار، "هجرت" كنيم. اگر اين را برنتافتيم قطعاً ره‌آورد و پيام مناسبي براي جامعه بشري نداريم. اين از انسان آزاده به دور كه بر گمراهي ديگران بيفزايد.[/b] http://www.rajanews.com/detail.asp?lang_id=&id=54566 http://www.fetyan.info/Sound/8812/Abbasi/Prison%20Break%20-%20Abbasi%20%20Series%20-%20(Fetyan.net).rar[url=http://www.fetyan.info/Sound/8812/Abbasi/Prison%20Break%20-%20Abbasi%20%20Series%20-%20(Fetyan.net).rar]فایل صوتی همین متن[/url]
  17. تحليل حسن عباسي از سريال فرار از زندان/بخش دوم + فایل صوتی [align=center][b]ما بايد به جاي "فرار"، "هجرت" كنيم/ چيزي بالاتر از "امنيت" وجود دارد که آن "حقيقت" است[[/b]/align] ادامه از بخش اول: جيمز وسلر قبلاً مأمور سرويس‌هاي امنيتي بوده است. او از اطلاعاتي خبر دارد كه نظر ژنرال اين است كه مايكل و ديگران بتوانند او را فراري دهند. ويژگي مايكل اين است كه در هر زنداني كه باشد همه به او نزديك مي‌شوند و به او اميد مي‌بندند، چون عامل فرار است. به قضيه افلاطون برمي‌گرديم؛ آن كسي كه از بيرون وارد غار شد همه به او اميد مي‌بندند كه با او بتوانند فرار كنند. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/12466.jpg[/img] در زندان سونا دانه درشت‌هاي چند مليتي نگهداري مي‌شوند نه قالپاق‌ دزدها. زندان سونا شبيه گوانتانامو و كاملاً خودمختار است و حكومت دارد. در آنجا رالچر كه چهره اصلي است و زندان را كاملاً سوسياليستي و با انگاره‌هاي سوسياليست اداره مي‌كند و نوعي كيبوس است. در تفكر سوسياليستي، كيبوس نوعي جامعه است كه بايد هر قدر مي‌توانيد كار انجام دهید، اما برداشت به مقدار نيازتان است. بعد از فروپاشي شوروي كيبوست‌ها در شوروي جمع شدند. دو سال پيش در سال 1386، آخرين كيبوست در اسرائيل برچيده شد. محيط‌هايي هستند كه زندگي اشتراكي دارند. اصطلاح برابري كه شما در اين فصل در زندان سونا مي‌بينيد به همان كيبوس و يك جامعه سوسياليستي اشاره مي‌كند. در هر 13 قسمت سري سوم كه عنوان سونا را از سردر آن شروع مي‌كند و پايين مي‌آيد، حرف اصلي اين است: "سونا يك خيابان يكطرفه است". يعني همه وارد آنجا مي‌شوند، ولي هيچ كس از آنجا بيرون نمي‌آيد مگر بميرد. پس سونا مثل گوانتانامو يك خيابان يكطرفه است افراد وارد آن مي‌شوند فقط جنازه آنها از آنجا بيرون مي‌رود. فقط با مرگ مي‌توان از آنجا خارج شد. البته بعضي‌ها از گوانتانامو آزاد شده‌اند. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/12456.jpg[/img] نجا خارج شد. البته بعضي‌ها از گوانتانامو آزاد شده‌اند. تي بگ همان چهره فاسد و آلوده كه در سري 1 و 2 ديديم كه خود را به مايكل نزديك مي‌كرد، در فصل 3 خود را به رالچر نزديك مي‌كند. به قول عوام زير آب اطرافيان رالچر را مي‌زند و خود را به او نزديك مي‌كند و در پناه او مي‌ماند و آرام‌آرام جايگزين او مي‌شود و اختيار زندان را به دست مي‌گيرد. مايكل كتاب رمزي تهيه كرده بود و جيمز وسلر آن اطلاعات اصلي را داشت تا آن را از طريق فاضلاب خارج كند. آن كتاب به دست تي‏بگ مي‌افتد. كشيشي براي زندان و آقاي رالچر پول مي‌آورد. تي‏بگ آن پول را در زندان توزيع مي‌كند و اداره زندان را به دست مي‌گيرد. در واقع سونا را از يك جامعه كيبوس و سوسياليستي به يك جامعه ليبراليستي و كاپيتاليستي تبديل مي‌كند. وقتي ابزارهاي قدرت به دست انسان‌هاي آلوده مي‌افتد مي‌توانند جامعه زندان را اداره كنند. اصطلاحي كه جلسه گذشته در نقد سريال 24 به آن اشاره كردم اين بود كه سياست فن دستيابي به قدرت و چگونگي حفظ آن به هر قيمتي است. در اينجا استاد علم سياست تي‏بگ است. اين شخص آن قدر راحت خود را در هر گروهي وارد و به هر گروهي رخنه و خود را تثبيت می‏کند كه در زندان سونا كه بهتر است بگوييم همان گوانتاناموست اختيار همه را به دست خود مي‌گيرد. البته سري 2 و 3 بسيار ضعيف ساخته شده است. همان طور كه منتقدين هم اشاره كردند و در اين باره نوشته‌اند. در سري 4، بالاخره جيمز وسلر توسط مايكل فراري داده شد و اصرار ژنرال كه بزرگ كمپاني است بر اين است كه اينها هر طور شده به خاك آمريكا برگردند و آن اطلاعات را پيدا كنند. در واقع آن اطلاعات اصل نيتي است كه آنها بايد دنبال مي‌كردند و به آنجا مي‌آمدند. در اينجا از زندان سونا در پاناما مي‌گريزند و وارد خاك آمريكا مي‌شوند. در اينجا مايكل متوجه حقيقتي مي‌شود. عنوان سري 4، "هدف، نابودي فيلا" است. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/12461.jpg[/img] مان طور كه در سريال Alias ديديد ده دوازده نفر دور هم جمع مي‌شدند و هر يك كليدهايي داشتند و گروهي بودند كه جهان را اداره مي‌كردند. شش كارت وجود دارد كه دست شش نفر است. اين شش كارت وقتي كنار هم قرار مي‌گيرند فيلا را مي‌سازند. فيلا مثل قطعات پازل است. وقتي ساخته شد و كنار هم قرار گرفت و اين شش آدم مختلف كنار هم قرار گرفتند چهار چوب و عناصر كمپاني را زير نظر ژنرال شكل مي‌دهند. اطلاعاتي كه روي كيت دست اينها موجود است اطلاعات پايه براي انرژي جهان است و انرژي و حيات و بقاي آمريكا به آن بستگي دارد. اينجاست كه مايكل بايد جيمز وسلر را به خاك آمريكا بياورد تا اين اطلاعات پيدا شود. به چه علت؟ چون فكر مي‌كنند اين اطلاعات گم شده است. در اينجا مايكل متوجه مي‌شود مادرش نمرده و زنده است. مادرش، كريستينا به همراه پدر مايكل عضو كمپاني، حزب يا آن سيستم امنيتي بودند. پدرش توسط مأمورين امنيتي كشته مي‌شود. مادرش اطلاعات فيلا را مي‌دزدد و در چنگ خود مي‌گيرد. هدف او نابودي اين ژنرال و آن مجموعه است. در انتهاي فيلم مادرش و ژنرال كشته مي‌شوند. ژنرال روي صندلي الكتريكي نشانده و اعدام مي‌شود. آنچه كه در اينجا مشخص مي‌شود اين است كه اصلاً لينكلن برادر مايكل نبوده است. يعني كسي كه مايكل از روز اول به قصد نجات او وارد زندان شد تا او را از آنجا بيرون بياورد اصلاً برادرش نبوده است. مادرش اعتراف مي‌كند كه لينكلن بچه كودني بود و پدرت او را به خانه آورد و بزرگ كرد. بالاخره مايكل آن اطلاعات را پيدا مي‌كند قبل از اينكه دست مأمور وزارت امنيت داخلي به اين اطلاعات برسد و اين قسمت را او بايد مي‌آمد و دنبال و پيگيري مي‌كرد، آن اطلاعات در اختيار كلرمن مأمور سي.آي.اِي قرار مي‌گيرد. در انتها مايكل مي‌ميرد. چهار سال بعد را مي‌بينيم كه سارا كه قبلاً با مايكل ازواج كرده بود از او بچه دارد. افرادي كه زنده مانده‌اند سر قبر مايكل آمده‌اند. در اينجا تأكيد روي مسئله خانواده بسيار مهم است. در انتها دو نكته حساس روشن مي‌شود: اولاً كلرمن، مأمور سي.آي.اِي تبديل به يك سناتور در خاك آمريكا مي‌شود و موفق مي‌شود به عنوان يك سناتور قدرت را به دست بگيرد. نكته دوم اينكه اطلاعات آن فيلا اطلاعات آن شش كارتي كه مثل قطعات پازل كنار هم جمع مي‌شد و آن كيت را شكل مي‌داد و مسائل اطلاعات و انرژي را رقم مي‌زد به دست كلرمن، مأمور سي.آي.اِي مي‌افتد. نتيجه اينكه دوباره سي.آي.اِي، حكومت و قدرت و كسي كه از اول همه بازي‌ها را شروع كرد در انتهاي ماجرا هم برنده است. در جايي همسر يكي از اين افراد به اين شخص كه الان به سناتور تبديل شده است مي‌رسد و به صورت او آب دهان مي‌اندازد. البته كلرمن هم به مأمورين اجازه نمي‌دهد كه با آن خانم برخورد كنند. كسي كه به سادگي در سري اول آدم مي‌كشت و موانع را برمي‌داشت، در نهايت سناتور مي‌شود و كسي است كه به آن اطلاعات اصلي دست مي‌يابد. اين سريال چند نكته اصلي و اساسي دارد كه آنها را برمي‌شمارم. اينها نكات اصلي و مؤلفه‌هاي استراتژيك فيلم هستند. تصويري كه از قدرت و بقاي تمدن در ذهن شما مي‌نشيند اينهاست: مؤلفه اول، اداره آمريكا و جهان توسط كمپاني است. همان طور كه شما آن را در (Alias) تحت عنوان اتحاديه مي‌شناختيد. اين نخستين تصويري است كه در ذهن مي‌نشيند كه اگر مقررات زندان را حذف كند. آن گروه عدالت فكر مي‌كنند اگر به قانون پناه ببرند مي‌توانند اين فرد زنداني را از اعدام نجات بدهند. بعد مي‌بينند اگر به خانم رئيس جمهور بگويند تا شخص رئيس جمهور آنها را نجات بدهد. متوجه مي‌شوند كه رئيس جمهور هم قدرتي نيست و بايد از كشور فرار كنند. مي‌بينند همين قدرت آنها را از زندان سونا در پاناما دوباره به خاك آمريكا برمي‌گرداند. همه اينها نشان مي‌دهد اداره جهان توسط كمپاني‌هاست. اين اولين تصويري است كه ناخودآگاه به عنوان تصوير اصلي در ذهن نقش مي‌بندد. مؤلفه دوم، سيطره نهادهاي امنيتي و در واقع حكومت امنيت پايه است. اين مشابه پيامي است كه سريال 24 مي‌دهد. در اينجا خط قرمز، امنيتي است كه چهارچوب‌هاي حكومتي تعريف مي‌كنند و هر آنچه از آن عدول كند با آن برخورد مي‌شود. در اينجا عدالت فداي امنيت مي‌شود. اين نكته بسيار مهم است. عدالت تابعي از امنيت است. نه اينكه امنيت تابعي از عدالت باشد. براي اينكه براي شما مشخص شود معني آن چيست، وقتي صحبت از جمهوري اسلامي مي‌كنيم كسي مثل تئوريسين اين حكومت يعني مرحوم مطهري چنين نگاهي به اسلام دارد كه اسلام را به عدالت بشناسيد، نه عدالت را به اسلام. اين نكته بسيار مهمي است. ما مي‌پرسيم عدالت چيست؟ مي‌گويند، برويد ببينيد در اسلام عدالت چگونه است. اما شهيد مطهري مي‌گويد، اگر خواستيد ببينيد چيزي اسلامي هست يا نه، ببينيد آيا آن به عدالت نزديك است يا نه. عدالت را بشناسيد. از ديد علي(ع) عدالت يعني هر چيزي سر جاي خودش باشد. وقتي قبول كنيد هر چيزي سر جاي خودش باشد. اين همان عدالت است. اگر ما پذيرفتيم امنيت اصل باشد نه عدالت. جامعه امنيت محور را به هر نامي مي‌توانيم بخوانيم، مثل جامعه ماركسيستي، ليبراليستي، اومانيستي، اسلامي، فاشيستي و.... در چنين جامعه‌اي معيار امنيت را چه كسي تعريف مي‌كند؟ در واقع امنيت چه كسي؟ امنيت چه چيزي؟ امنيت سرمايه، امنيت ثروتمندان، امنيت كارتل‌ها و تراست‌ها. آيا امنيت مردم مهم است يا شخص ديگر؟ در سريال 24 ديديد. مثلاً رئيس جمهور آمريكا از معاون ان.اس.اِي مي‌پرسد، چند نفر در انفجار بمب اتم در لوس‌آنجلس كشته مي‌شوند؟ معاون ان.اس.اِي جواب مي‌دهد، 2/1 ميليون (يك ميليون و دويست هزار) نفر. بعد رئيس جمهور كمي فكر مي‌كند كه چاره‌اي نيست. فوراً دستور مي‌دهد كه سريعاً مشخص كنند آن تروريست بمب را در كجا كار گذاشته است. فلذا شكنجه موضوعيت مي‌يابد. به اين ترتيب چاقو را زير چشم آن تروريست مي‌گذارند و از او مي‌خواهند زود باش بگو كه بمب كجاست. مخاطب مي پذيرد در آوردن چشم يك نفر بهتر از اين است كه يك ميليون و دويست هزار نفر كشته شوند. با اين اوصاف مقوله‌اي به نام شكنجه توجيه مي‌شود. وقتي عدالت تابعي از امنيت قرار گرفت فاجعه مي‌شود، در واقع وقتي اسلام تابعي از عدالت قرار بگيرد ما قبول مي‌كنيم، اما در اينجا قضيه برعكس است و عدالت تابع امنيت است. دوستان اين موضوع را جدي بگيرند؛ چرا علوم سياسي غربي‌ها در كشور ما جواب نمي‌دهد؟ چرا كساني كه دكتراي علوم سياسي مي‌گيرند نمي‌توانند در ايران نيازهاي جامعه خود را مرتفع كنند؟ چون نگاه اين نوع علم به سياست "امنيت پايه" است. چرا علوم اجتماعي، جامعه شناسي غربي، مديريت، اقتصاد و رشته‌هايي از اين دست در ايران جواب نمي‌دهد؟ دليل آن اين است كه اينها از حكومت‌ها و تئوري‌هاي امنيت پايه بيرون آمده‌اند. در كشور ما هم مانند كشورهاي غربي مهم‌ترين شورا، شوراي عالي امنيت ملي است. شايد ما هم بايد بازنگري كنيم. در واقع نبايد اين گونه به معيار، اساس و اركان امنيت بودن به شرطي كه امنيت فوق همه تصورات ما قرار بگيرد نگاه كنيم. اگر امنيت مبنا بود آيا شخصي مثل حسين(ع) امنيت خود و خانواده‌اش را به خطر مي‌انداخت؟ چيزي بالاتر از امنيت مهم است و وجود دارد، آن حقيقت است. حسين(ع) مي‌فرمايد: "اگر دين جدم جز با كشته شدنم بر پا نمي‌ماند، اي شمشيرها مرا دريابيد." در آنجا حسين(ع) بالاتر از امنيت خود و خانواده‌اش سعي در حفظ حقيقتي دارد. اما اگر مبنا را امنيت بگيريم، طبيعتاً حسين(ع) نبايد مي‌رفت و شهيد مي‌شد. علي(ع) نبايد در مسجد مي‌ماند تا توسط ابن‌ملجم ترور شود. اگر عدل يعني هر چيزي سر جاي خود، در اينجا اين انگاره، انگاره غلطي است و خيلي جاها نبايد امنيت را مبنا قرار دهيم. بلكه در بسياري از جاها بايستي عدالت را مبنا قرار داد. اين موضوع كاملاً در اينجا برجسته مي‌شود. مؤلفه سوم، سيطره مُثُل افلاطوني در كاراكتر مايكل اسكوفيلد است. تنها قهرمان و تنها شخصيت برجسته فيلم مايكل اسكوفيلد است. اين فيلم به شدت ضد قهرمان و بي‌قهرمان است و وجوه بيونيزوسي آن در مقايسه با وجوه آپولوني آن برجسته‌تر است. در لاست هم تقريباً به همين صورت است. پس مُثُل افلاطوني ذات فلسفي اين سريال به خصوص سري اول آن است. مؤلفه چهارم اين سريال سيطره داروينيسم اجتماعي‌ـ‌سياسي است. تنازع بقا در اين سريال اين است كه همه همديگر را مي‌كشند و براي آنها هدف وسيله را توجيه مي‌كند. هر كاري مي‌كنند تا باقي بمانند. زنده بمانند. بگريزند. باشند. نباشند. مردم در رفتار با هم، همين طور افراد در زندان نسبت به هم. زندان نمونه كوچك و مينياتوري جامعه بيرون است. عصاره جامعه‌اي كه نتوانسته است حق، عدل و نظم را محقق كند، زندان مي‌شود. هر وقت خواستيد ببينيد يك جامعه چه جور جامعه‌اي است بايد برويد و زندان آن جامعه را مطالعه كنيد. من توفيق داشتم قبل از انتخابات به جاي همه شما به اوين بروم. مهم‌ترين پديده‌اي كه در حال حاضر در زندان جمهوري اسلامي مطرح است اين است كه جوان‌هاي 22 تا 25، 26 ساله‌اي در زندان هستند. آنها را آوردند و با آنها صحبت كردم. از آنها مي‌پرسيدم: "مشكل شما چيست؟" آنها جوان‌هاي سالم و صادقي بودند. يكي از آنها جواب داد: "در تعميرگاه كار مي‌كردم. سر كوچه‌مان دبيرستان دخترانه بود. دخترها رد مي‌شدند. عاشق شدم. نورافكن عشق چشم‌هايم را كور كرد و به خواستگاري رفتم. با مهريه 2500 سكه ازدواج كردم. زنم سه ماه اول ازدواج مهريه را به اجرا گذاشت. از من طلاق نگرفت. بلكه خواست مهريه را كامل بدهم و بعد با هم زندگي را ادامه بدهيم. البته الان اگر همه فاميلم هم جمع شوند چنين پولي ندارند تا مهريه 2500 سكه را بدهند و الان اينجا هستم." يكي ديگر با مهريه 1200 سكه، سومي با مهريه 4000 سكه در زندان بودند. وقتي مي‌خواهيد ببينيد مناسبات اجتماعي درست يا غلط است به زندان برويد. وقتي به آنجا مي‌رويد براي شما سياست‌گذاري در حكومت، دولت، مجلس، مناسبات اخلاقي و اجتماعي مشخص مي‌شود. تعداد بسيار زيادي جوان بيگناه به زندان افتادند و سابقه‌دار شدند. آدم‌هاي بسيار صادق، سالم و جوانان بسيار خوب گول بزك بعضي از خانم‌ها را خوردند. بلافاصله كه بيرون آمدم در دانشگاه تهران برنامه داشتم. كلّي سر اين خانم‌هاي دانشجو داد زدم كه اين چه بازي‌اي است. آن جوان‌هاي داخل زندان ده بيست نفري آمدند، نشستند و گفتند، آقا! شما را به خدا مقاله بنويسيد و بگوييد. از ما كه گذشت‌، اما آقايان به سادگي به خانم‌ها اعتماد نكنند. البته آن طرف قضيه هم هست. آقايان طور ديگري كلك مي‌زنند و خانم‌ها را فريب مي‌دهند. اين نشان مي‌دهد جامعه مريض است. وقتي شما كف يك زندان مي‌رويد و مناسبات آنجا را مطالعه مي‌كنيد مي‌بينيد عصاره جامعه، عبث بودن قوانين و مقررات، مديريت ضعيف در بخش‌هاي مختلف و فقدان عدالت اجتماعي و... خروجي خود را در زندان نشان مي‌دهد. ممكن است بگويند، طرف زرنگ بود و 2500 سكه را از او گرفت. يا فلاني زرنگ بود و سر چهار خانم را كلاه گذاشت. وقتي اخبار جنايي روزنامه‌ها را مي‌خوانيد مي‌بينيد شخصي به اين صورت ده خانم را سر كار گذاشته است كه مثلاً در تايلند رستوران دارد. در فلان جا فلان چيز را دارد. در واقع خانم‌ها به اين صورت و آقايان هم به آن صورت خام مي‌شوند. نتيجه اين است كه خانواده مي‌پاشد. آمار طلاق بالاست. از دو طرف يكسري مال باخته و تعدادي هم در زندان دچار خسران مي‌شوند. زندان عصاره بیماری‏های جامعه است. وقتي خلاصه شده جامعه را در زندان مي‌بينيد، صحت، سلامت و درستي جامعه آشكار مي‌شود. خون شخصي را در آزمايشگاه مي‌برند و تست كورتيزون انجام مي‌دهند. ادرار و مدفوعش را آناليز مي‌كنند و در آن لام‌ها كشت مي‌دهند و مشخص مي‌كنند بيماري‌هايش چيست. اگر مي‌خواهيد بيماري‌هاي يك جامعه و حكومت را ببينيد بايد برويد و زندان‌هاي آن جامعه را مطالعه كنيد. وقتي بعد از گذشت 31 سال از انقلاب دختر ما مهريه‌اش را به اجرا مي‌گذارد و جوان ما هم چشمش را مي‌بندد كه چه كسي گرفته و چه كسي داده است، اين اتفاق مي‌افتد. آن جوان معصوم وقتي از زندان بيرون آمد طبيعي است كه ديگر يك انسان عادي نباشد و قصد انتقام داشته باشد. يكي به صورت قتل سريالي خانم‌ها عمل مي‌كند مثل آن خانم در قزوين يا قتل سريالي سايرين و چنين اتفاقاتي مي‌افتد. لذا سيطره داروينيسم اجتماعي‌ـ‌سياسي و مقوله راز بقا در اين سريال بسيار جدي است. اگر مي‌خواهيد داروينيسم اجتماعي و سياسي را بشناسيد بهتر است اين سريال را ببينيد. همه همديگر را مي‌خورند تا خورده نشوند و اين پيام شاخص فلسفي اين فيلم است. بند پنجم مؤلفه‌هاي استراتژيك اين سريال، مسئله فيلا و عنصر اطلاعات است. در سري 4 فيلا براي چيست. براي اين است كه برتري آمريكا را در انرژي محقق كند. گفتيم در حوزه سايبرنتيك دو عنصر اطلاعات و انرژي را داريم. فيلا اطلاعات براي انرژي بود. آمريكا مشكل انرژي دارد. جهان مشكل انرژي دارد. هر كسي اين دو را كنترل كند آينده را اداره مي‌كند. نكته اينكه در حال حاضر وقتي تقسيمات مجلس‌ را در كشورهاي مختلف مي‌بينيد، به صورت كميسيون سياسي، اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و نظامي‌ـ‌امنيتي است. وزارتخانه‌هاي هر كشور به پنج دسته وزارتخانه نظامي، سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي تقسيم مي‌شوند. دانشكده‌هاي اصلي در دانشگاه‌ها در سراسر جهان به اين پنج دسته دانشكده علوم دفاعي، دانشكده علوم سياسي، دانشكده علوم اجتماعي، دانشكده علوم اقتصادي و دانشكده فرهنگي و... تقسيم مي‌شوند. اينكه علم، قانون‏گذاري و حكومت‌داري و اجرا به اينها تقسيم مي‌شود در تئوري سيستم‌ها به آن سيستم‌هاي ارگانيكي مي‌گوييم. دوره سيستم‌هاي ارگانيكي كه متأثر از تفكر ژنرال آندره بوفر در جنگ جهاني دوم بود، پنج شش سال است كه تمام شده است. دنيا در حال كنار گذاشتن اين سيستم‌هاست. مهم‌ترين دعوايي كه در غرب با استادان اقتصادسنجي و متفكرين اقتصاد دارند اين است كه چگونه شما نتوانستيد اين فروپاشي اقتصادي را پيش‌بيني كنيد. براي اينكه علمي به نام اقتصاد از حيز انتفاع ساقط شده است. همين طور علمي به نام سياست، فرهنگ و علوم نظامي و تعاريف مربوط به آنها به هم ريخته است. هگل مي‌گويد: "اگر براي يك پرسش جديد پاسخ كهنه ارائه كرديد با بحران شروع مي‌شويد." اين پنج دسته با بحران آغاز شده‌اند. سال گذشته خانه هنرمندان و انجمن سينمايي و... بيانيه داده بودند كه خواهش مي‌كنيم فيلم‌هاي سينمايي را رايت نكنيد. چون فيلم‌ها از روي پرده ضبط و بيرون پخش مي‌شد. هنوز هم ابتداي بعضي از سي‌دي‌هايي كه در بازار و ويدئو كلوب‌ها هست مي‌بينيد كه تعدادي از هنرپيشه‌هاي مطرح كشور از مردم درخواست مي‌كنند لطفاً كپي ‌رايت را رعايت كنيد و كپي نكنيد. انيميشن‌هايي هم ساخته‌اند و در آنها افرادي نتراشيده نخراشيده را نمايش مي‌دهند كه مثلاً افراد خبيثي هستند و در حال تكثير و توزيع فيلم‌هاي سينمايي‌اند. اين ذهنيت را داشته باشيد. همان زمان، فكر مي‌كنم اوايل مهر سال گذشته هيئت اسلامي هنرمندان براي ما برنامه‌اي را در خانه هنرمندان برگزار كرده بود. گفتم، اين چه معني دارد كه شما فكر كرديد دهه سينماي فيلمفارسي و فيلم آبگوشتي است كه يك حلقه فيلم سينمايي را در يك سيني بزرگ زير بغلشان مي‌گذاشتند و با موتور از اين سينما به آن سينما مي‌رفتند. در مسير كه نمي‌خواست كپي كند. در دوره جديد دوره آن اقتصادها گذشته است. دوره‌اي است كه سرعت رايت با كيفيت بسيار بالاي اطلاعات در چند ثانيه است. شما يك دي‌وي يا به اصطلاح فول ديسك را روي فلش مموری حجم عظيمي از اطلاعات را نه با كامپيوترتان بلكه با لپ‌تاپتان جابجا مي‌كنيد. چرا شما براي يك مشكل جديد هنوز پاسخ كهنه مي‌دهيد. شما با اين ارزيابي در اقتصاد چهل پنجاه سال پيش مانده‌ايد. نمي‌توانيد بگوييد مردم رايت نكنيد. نبينيد. چون متوجه نيستيد كه تغييرات ساختاري به وجود آمده است. در حال حاضر در جهان چيزي به نام سياست، فرهنگ، اقتصاد، نظامي‌گري و مسائل اجتماعي موضوعيت ندارد. به اين سيستم‌ها، سيستم‌هاي پنج وجهي ارگانيكي مي‌گفتند. دوره جديدي به نام سيستم‌هاي سايبرنتيكي شروع شده است. اصل سيستم‌هاي سايبرنتيكي دو زيرسيستم دارد، اطلاعات و انرژي. من اين موضوع را در بدنم نشان مي‌دهم: 1) قسمت اطلاعات: بدن من از يك جزء توليد كننده اطلاعات تشكيل شده است. پنج حس دارم. حواس پنجگانه اطلاعات را به مغز من مي‌دهند. اين اطلاعات در مغز پردازش مي‌شود. آنچه كه مي‌بينم. مي‌شنوم. لمس مي‌كنم. بو مي‌كنم و مي‌چشم. 2) قسمت انرژي: آب، غذا و هوا وقتي نوشيده، استفاده و استنشاق شد در معده، روده و غيره هضم و جذب مي‌شود و به انرژي تبديل مي‌شود. پس قلب، معده، روده، كبد و غيره انرژي و حواس و مغز انسان اطلاعات را توليد مي‌كنند. دست من براي آنكه انرژي داشته باشد تا بالا بيايد عضلاتم بايد انرژي داشته باشد. اين انرژي را معده‌ام تأمين كرده است، اما آنچه كه دستور مي‌دهد تا بالا بيايد مغزم است. به اين مكانيسم كنترلي، سايبرنتيك مي‌گويند. اينكه گفته مي‌شود در اينترنت فضاي سايبر است منظور اين است. آمريكا مغز جهان است. در شمال شهر واشنگتن دي‌.سي جايي به نام ان.اس.اِي وجود دارد كه جلسه پيش اشاره كردم. نه هكتار زير زمين سوپركامپيوتر چيده‌اند. يعني يك محفظه به شدت بتوني كه در هيچ جنگ اتمي و زلزله‌اي نابود نشود و در آنجا به مساحت نه هكتار سوپركامپيوترها را چيده‌اند. اين سوپركامپيوترها روزي سه ميليارد پيام را كنترل مي‌كنند. همه اين موبايل‌ها و لحظاتي را كه به اينترنت مي‌رويد كنترل مي‌شود. چون شما اينترنت را يك مقوله عادي غير نظامي مي‌دانيد. حتي اساتيد و وزارت مخابرات هم چنين تصوري درباره اينترنت دارند. در صورتي كه اينترنت در آمريكا دست وزارت دفاع است. ان.اس.اِي، (National Security Agency) آژانس امنيت ملي در وزارت دفاع آمريكاست. اين سازمان اينترنت را ايجاد كرده است و آن را كنترل مي‌كند. در بدن شما يك شبكه عصبي وجود دارد كه تا انتهاي بدنتان كشيده شده است. اين شبكه عصبي همان شبكه اينترنت است. انرژي را كس ديگري توليد مي‌كند. اين مغز است كه دستور مي‌دهد شما دستت را جمع كني، مشت كني، راه بروي. آنچه كه پيام اصلي "فرار از زندان" است، اين است كه همه دعوا بر سر فيلا بود. فيلا آن كيت يا مقدار اطلاعاتي است كه براي انرژي است. اطلاعات براي انرژي است. همه تلاش‌هاي Statment، اكوفيلا و ساير مؤسسات تراست‌هاي نفتي و... در كيت الكترونيكي، حجم اطلاعات موجود و قضيه فيلا براي اين است كه بتوانند انرژي را براي آمريكا تضمين كنند. همان انرژي كه كشور ما در حالي كه سازمان ملل راجع به پرونده هسته‌اي ايران سعي كرد تا طي چهار مرحله عليه ايران قطعنامه تصويب كند، جلو رفت و ايران حاضر نشد كه عقب‌نشيني كند. مقوله انرژي، مسئله آينده است. ما داريم بر سر مسئله انرژي تا مرحله درگير جنگ جهاني شدن جلو مي‌رويم. آنگاه هنوز بعضي‌ها فكر مي‌كنند قدرت سياسي، اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و نظامي است. روز به روز اساتيد اقتصاد، علوم سياسي، علوم اجتماعي، علوم نظامي و... بيشتر احساس مي‌كنند بي‌ارزش‌ و بي‌فايده‌اند. چون متوجه تغييرات اجتماعي و تغييرات نسلي نمي‌شوند و روز به روز اهميت آدم‌هاي انرژي و آدم‌هاي توليد كننده اطلاعات بيشتر مي‌شود. زماني اطلاعات را زيرمجموعه فرهنگ مي‌گرفتيم. امروزه اطلاعات فوق اقتصاد، سياست، فرهنگ، امنيت و... است. زماني انرژي را زيرمجموعه اقتصاد مي‌گرفتيم، اما الان اقتصاد، سياست، فرهنگ، امنيت و غيره زيرمجموعه انرژي‌اند. پس در چنين تقسيم‌بندي، پيام اصلي سريال در سري 4 اين است كه آن ژنرال، فيلا يعني آن اطلاعات را براي برتري در انرژي آمريكا نياز داشت. الكس، مأمور اف.بي.آي قصد داشت آن اطلاعات را به دست آورد و آنها را 250 ميليون دلار به شخص ديگري بفروشد، ولي در نهايت كلرمن، مأمور سي.آي.اِي آن اطلاعات را به دست مي‌آورد و بعد هم سناتور مي‌شود. پيام داخلي اين فيلم براي آمريكايي‌ها اين است كه نگران نباشيد سي.آي.اِي بر اوضاع حاكم است. خود مأمور سي.آي.اِي سناتور و نماينده مجلس شد. الان آن اطلاعات مربوط به فيلا هم در اختيار اوست. پس انرژي آمريكا تضمين است. لذا نكته‌اي كه در سريال (Alias، 24) و فرار از زندان بر آن تأكيد شده است به خصوص به دوستان جوان تأكيد مي‌كنم، حواستان باشد عصر شما عصر سيستم‌هاي سايبرنتيك است. دوره سايبرنتيك شروع شده است. به قدري فقر اطلاعات داريم كه دانشجوهاي ما از دانشگاه صنعتي شريف، اميركبير، علم و صنعت و دانشكده فني دانشگاه تهران كه در مقطع فوق ليسانس رشته مهندسي سيستم‌هاي اقتصادي و اجتماعي مي‌خوانند، هر كدام كه آمدند و ما فوق ليسانسشان را درباره انتقال از سيستم‌هاي ارگانيكي به سيستم‌هاي سايبرنتيكي پر كرديم و رفتند، در اين پنج دانشگاه يك استاد كه بتواند سيستم سايبرنتيكي را بشناسد نداشتيم. به دانشجو گفتند، اين يعني چي؟ يكي از خانم‌ها آمده بود و مي‌گفت: "استاد ما در دانشگاه شريف گفته، برو و كتاب‌هاي سايبرنتيكي را بياور." اين خانم هم آمد و پنج كتاب سايبرنتيكي به او دادند. او هم آنها را زير لباسش برد و به استادش داد. استادش هم گفت: "نه! من اين چيزها را نمي‌فهمم. برو و كتابي درباره سيستم‌هاي هوشمند و اينكه چگونه مي‌توان يك سيستم اتومبيل را ساخت، بياور." يعني فقر اطلاعات درباره سيستم‌هاي هوشمند در دانشجوي مقطع فوق ليسانس رشته مهندسي سيستم‌هاي اقتصادي و اجتماعي در دانشگاه شريف، اميركبير، فني تهران، علم و صنعت و دانشگاه‌هاي ديگر بيداد مي‌كند. همين فقر اطلاعات است كه ممكن است شما پيام اين سريال را دير بگيريد. حرف اصلي اين سريال براي جامعه آمريكا اين است كه آمريكا و مردم جهان در جريان باشيد همه اين دعواها، زد و خوردها، محكوم كردن‌ها، كسي را بدون اينكه قضاوت صحيحي شده باشد، عدالت را درباره او اعمال نمي‌كنند و مي‌خواهند به جاي شخص ديگري اعدام كنند، همه و همه براي مفهوم بسيار مهمي به نام "اطلاعات" و "انرژي" است. من به خط اصلي تعليق اين سريال اشاره‌اي مي‌كنم. خط اصلي تعليق اين سريال فرار است. يعني تمركز روي فرار است. فرار از خود (فرار نرم)، فرار از حكومت و قوانين و مقررات جامعه (فرار نيمه سخت) و فرار از زندان رسمي (فرار سخت). بستر تعليق حصار قدرت حاكم، قانون، ديوارهاي آن زندان يا خود كمپاني است كه بالاتر از رئيس جمهور حكومت مي‌كند و يا مناسبات اخلاقي فرد است. موضوع آن قضيه برادر معاون اول رئيس جمهور، رابطه‌اش و مناسبات او به نفع كمپاني و حذف شخصيت‌ها و... است. آنچه كه در ظاهر قضيه مي‌بينيد موضوع فيلم است. خط و بستر اصلي تعليق يك گزاره مهم اين چنيني است. پس دو عنصر اطلاعات و انرژي كه ساختار سايبرنتيك را مي‌سازد در اين سريال جايگاه بسيار حساسي دارد. با كمال تأسف ما نتوانستيم اين مسئله را كه دوره انتقال از سيستم‌هاي ارگانيكي به سيستم‌هاي سايبرنتيكي گذشته است، در كشور، محيط‌هاي دانشگاهي و محافل رسمي حكومتي جا بيندازيم. پيش‌بيني من اين است كه از سال 2035 تا سال 2040 م، يعني از سال 1414 تا 1420 ه.ش. دوره سيستم‌هاي سايبرنتيكي هم در دنيا تمام مي‌شود. آن زمان دوره‌اي آغاز مي‌شود كه سيستم‌هاي بيولوژيكي است و عصر چنين سيستم‌هايي مي‌شود. خوشبختانه امروز دوستان جواني هستند كه در حال كار روي سيستم‌هاي بيولوژيكي‌اند. سيستم‌هاي بيولوژيكي به معني ديدن جامعه و حكومت به مثابه يك بدن كامل است. نه به صورت ارگانيكي، مكانيكي يا سايبرنتيكي. ما بايد براي بعد از 25 سال آماده شويم. اما در مجموع پيام اين سريال و آنچه كه در ذهن مردم به خصوص مردم خودشان ايجاد مي‌كند و پيام بسيار قوي و مهمي است، همين است. مؤلفه ششم، مسئله فرار است كه به آن اشاره كردم. فرار سخت، فرار از زنداني است كه ديگران براي انسان مي‌سازند. فرار نيمه سخت، فرار از زنداني است كه حكومت و سيستم ناميده مي‌شود. هابز به آن لِوياتان مي‌گويد. در لويا تاني كه توماس هابز مي‌سازد دولت يك شرّ ضروري است و ما گير افتاده‌ايم. در دنيا ما مجبوريم دولت داشته باشيم، نمي‌توانيم نداشته باشيم، اما در جاهايي به قدري سخت مي‌شود كه ناچاريم از آن بگريزيم. در سري 2 سريال آن گروه از آمريكا به پاناما فرار مي‌كنند. مسئله بعدي كه فرار نرم است و به خودكشي مي‌انجامد. كلرمن كه شخصيت اصلي فيلم است و در انتها كار را دست مي‌گيرد و سناتور مي‌شود، كسي است كه قبلاً در مسير خودكشي مي‌كند. به كرّات مي‌بينيد كه افراد ديگر در اين سريال خودكشي مي‌كنند. مقوله خودكشي در ادبيات و سينماي آنها جايگاه ويژه‌اي دارد. در اين سريال اشاره اصلي‌اي به كتاب "مراقبت و تنبيه" ميشل فوكو و آراي او كرده‌اند. واقعيت اين است كه دنيا سازي زندان سازي است. هر قدر دنيا را براي خود پيچيده‌تر كنيد، خودتان زنداني آن خواهيد شد. اگر انسان زندگي ساده‌اي داشته باشد كمتر احتياج به نگهباني از آن دارد، اما هر قدر زندگي را پيچيده‌تر، متورم‌تر و فربه‌تر و دنيا سازي كرديد. در واقع خودتان آن را به زندانتان تبديل كرده‌ايد. يكي از مشكلات اصلي انسان اين است كه خود از مناسبات دنيايي خود زندان توليد مي‌كند سپس از خود و آن زندان پيچيده فرار مي‌كند. اين شاه بيتي است كه شما در آثار و آراي كافكا تا ميشل فوكو در متن تمدن امروز غرب مي‌توانيد ببينيد. مؤلفه هفتم ترس است. در اين باره جمله‌اي از سريال را خواندم كه وقتي پشت دري را باز مي‌كنيد هيولايي است. به توجيه سارا از ترس و توجيه مايكل از آن هيولا اشاره كردم. در سري 2 يا 3 از الكس، مأمور اف.بي.آي مي‌شنويم كه مي‌گويد: "ترس تبديل به يك اختلال رواني يا پارانويا مي‌شود. ظرف 140 سال گذشته اساس تفكر زندانيان تغيير نكرده. آنها انسان‌اند و انسان‌ها مي‌ترسند. (چون مي‌ترسند ما مي‌توانيم آنها را بگيريم) ما يك برگ برنده داريم. آن هم تلويزيون است. سايه ما از طريق تلويزيون بر سر آنها حاكم است." او فرار كرده است و فقط دوست دارد پيدا و كشف نشود. ما تصوير او را پخش مي‌كنيم و به اين ترتيب او را پيدا مي‌كنند -مثل الان كه عكس بن‌لادن را از تلويزيون پخش مي‌كنند- عكس هفت هشت نفر آنها را دائماً از تلويزيون پخش مي‌كنند. بعد تك‌تك آنها را حذف مي‌كنند. يعني يكي يكي آنها را مي‌زنند تا به مايكل برسند. بند هشتم در گزاره‌هاي استراتژيك اين سريال، نتيجه‌گرايي و اصل اصالت نتيجه است. در قسمتي از سريال شخصي مي‌گويد: "تا حالا نشده به خاطر دليل مهمي كار اشتباهي كني" در واقع اشتباه كردنشان را توجيه مي‌كنند. به اين گفتگو دقت كنيد: "تا حالا نشده به خاطر دليل مهمي كار اشتباهي كني؟" يعني اجازه داري اگر هدفت مهم بود اشتباه كني. مي‌گويد: "نمي‌خواهم تئوري‌هايت را بشنوم. نتيجه را مي‌خواهم." برايم فلسفه‌بافي نكن كه چگونه به اين مي‌رسم. مهم اين است كه نتيجه را برايم روشن كني. بند نهم در مؤلفه‌هاي استراتژيك، اشراف اطلاعاتي دستگاه دولتي آمريكاست. در نهايت سي.آي.اِي در مقابله با اف.بي.آي، وزارت امنيت داخلي، عملكرد جريان عدالت، شخص خانم رئيس جمهور، مجموعه جريان‌هاي مافيايي و خود مايكل اسكوفيلد كه شخصيت اصلي فيلم است، برنده بازي است. در نهايت اين سيستم اطلاعاتي دولت آمريكاست كه از موضع اشراف اطلاعاتي همه چيز را كنترل مي‌كند. دهمين و آخرين مورد در اين حوزه، مسئله ركن چهارم دموكراسي است. در اين سريال، رسانه صادق‌ترين بخش در مجموعه حكومت و جامعه آمريكا معرفي شده است. با آگاهي لحظه به لحظه و اطلاع دادن درباره دادگاه‌ها و گريز زندانيان اين را به مخاطب القا مي‌كند كه رسانه‌ها هيچ وقت دروغ نمي‌گويند. مي‌توانند در اسرع وقت اطلاعات را براي شما تهيه كنند. حتي ممكن است ضد پليس فدرال، دولت، اف.بي.آي و غيره باشد. بر اين امر صحه مي‌گذارند. يعني همه جا را مي‌زنند، ولي دو خط قرمز را يكي به قول خودشان ازادي بيان كه همان مقوله ركن چهارم دموكراسي است و ديگري امنيت است، رعايت مي‌كنند. در اينجا القايي كه صورت مي‌گيرد ممكن است شما خانم رئيس جمهور را چهره‌اي فاسد بدانيد، اما هيچ وقت حس نمي‌كنيد رسانه‌ها در آمريكا فاسدند. اين القايي است كه در اين 81 قسمت صورت مي‌گيرد. در اينجا يك جمع‌بندي كلي و اجمالي مي‌كنم و چهارچوب را تمام مي‌كنم. آنچه كه در اين سريال برايم حائز اهميت بود دو مقوله اصلي يكي مثل افلاطوني و ديگري مسئله بسيار مهم دارويني است، اما حرف من اين است كه زندان و فرار از آن تا اين حد اهميت دارد و با توجه به اينكه تمدن غرب تمدن فرار است. فرار از خدا يكي از اين فرارهاست. اگر انسان از خدا فرار نكند، فرار از زنداني كه ديگران مي‌سازند، فرار از حكومت و فرار از خود موضوعيت ندارد. اساساً انساني كه خود را مي‌كشد انساني است كه با خدا رابطه ندارد. به جاي فرار از خود بايد از خود آزاد شد. نه اينكه خود را بكشد. آزادي كه انگليسي ‌زبان‌ها به آن (freedom) و فرانسوي زبان‌‌ها به آن "ليبريتي" مي‌گويند يك "از" دارد. "فرار از" مسئله حكماي ماست. فرار از چه چيزي؟ فرار از چه كسي؟ "از" بسيار مهم است. اگر ما آزادي "از" را مبنا قرار داديم مشكلاتمان حل مي‌شود. انساني كه آزاد از خود و نفس خود نيست، قطعاً اگر در زندان چهار ديواري هم نباشد هر جا كه زندگي كند زنداني است. او زنداني نفسش است. بالاخره انديشه فوكو، انسان ليبرال و انسان ماركسيست را تصوير مي‌كند. فكر مي‌كنم فقط يك قسمت از تريلوژي ميشل فوكو به زبان فارسي ترجمه شده است. چون حجم عظيمي از اين كتاب مستهجن است و ترجمه آن با سطح اخلاقي و فرهنگي جامعه ما ممكن نيست. در مجموع وقتي تريلوژي يا سه‌گانه اصلي ميشل فوكو را مطالعه كنيد، مي‌بينيد كه به هر وسيله‌اي چنگ مي‌زند تا انسان را از مناسبات نفساني‌اش آزاد نكند. او مي‌خواهد آزادي "از" را به عنوان يك صورت مسئله پاك كند. هر نوع آزادي غير آزادي از هواي نفس در آن نباشد. خداوند به پيامبر در قرآن مي‌فرمايد، از هواي نفس خود تبعيت نكن. البته مي‌گويد، از هواي نفس مردم هم تبعيت نكن. عدم تبعيت از هواي نفس مقوله بسيار مهمي است. آزادي از...، جلوي آن هواي نفس است يعني آزادي از هواي نفس است. به اين ترتيب سه جلد كتاب ميشل فوكو باطل مي‌شود. مي‌توانيد برويد و اصل آن را ببينيد. اگر نبود خود آن به يك زندان تبديل مي‌شود. انساني كه نمي‌تواند از اين زندان بگريزد، انساني است كه جلوي فرهنگسراي ارسباران صف مي‌كشد. نان شب است. مسكن است. بيمه سالمندي است. آقاي دكتر كلهر در جلسه حضور دارند. خواهش مي‌كنم به آقاي رئيس جمهور بفرماييد، در جمهوري اسلامي يك صف بيست و چهار ساعته ثابت وجود دارد. جلوي فرهنگسراي هنري كشور، فرهنگسراي ارسباران از صبح تا شب يك كمپاني دسته دهم لوازم آرايشي فلان كشور شمال اروپا، تازه آن هم نه مصرف كننده خرد بلكه كساني كه خود توزيع كننده‌اند براي خريد اين محصولات صف مي‌كشند. زن و دختر جامعه چه مشكلي دارد كه بايد به زور لوازم آرايشي در دل مرد خود يا هر كس ديگري جا باز كند؟ اين نشان دهنده مشكل فرهنگي جامعه است. مهندسي فرهنگي به چه معناست؟ همين كه مي‌بينيد. اقتصاد و فرهنگ يعني چه؟ آنچه كه شما مي‌بينيد. وقتي حضرت ولي‌عصر(عج) ظهور مي‌كند يك نفر سمت راست اوست؛ نام او "خضر" است. خضر همان كسي است كه موسي(ع) نتوانست با او همراهي كند. قرآن در سوره كهف با اين مضمون مي‌فرمايد، موسي به خضر گفت، مي‌خواهم با تو همراه باشم و از تو چيزي ياد بگيرم. خضر به موسي گفت، تو پيامبر اولوالعزم مي‌شوي، ولي "و لن تستطيع معي صبرا" نمي‌تواني صبر كني. موسي گفت، قول مي‌دهم سئوال نكنم. خضر جلو رفت و آن قايق را سوراخ كرد. موسي از او پرسيد، چرا سوراخ كردي. خضر جواب داد، ببين! قرار بود سئوال نكني. دوباره جلو رفتند. خضر سر يك بچه را بريد. موسي باز هم پرسيد، چرا اين را كشتي؟ باز هم خضر جواب داد، ببين! قرار بود سئوال نكني. بار سوم به روستايي رفتند كه به آنها نان ندادند وقتي از آنجا بيرون آمدند ديواري را خراب كردند. گفت، بيا آن را بسازيم. موسي گفت، اينها ما را از روستايشان بيرون كردند حالا مي‌گويي بياييم ديوارشان را خراب كنيم و بسازيم؟ خضر گفت، اين سومين سئوالت، باختي. تو اي موسي، پيامبر اولوالعزم! ديگر نمي‌تواني خضر را همراهي كني، اما به تو مي‌گويم چرا آنجا آن قايق را سوراخ كردم، چرا آن ديوار را خراب كرديم، زير آن ديوار گنجي است و مال بچه‌هاي يتيمي است. آن ديوار فرسوده است قبل از اينكه آن بچه‌ها بزرگ شوند، مي‌ريزد. ما بايد اين ديوار را بسازيم. "تو مو مي‌بيني و من پيچش مو/ تو ابرو من اشارت‌هاي ابرو" پيامبران اولوالعزم پنج تن هستند؛ حضرت نوح(ع)، حضرت ابراهيم(ع)، حضرت موسي(ع)، حضرت عيسي(ع) و پيامبر جليل‌القدر اسلام حضر محمد(ص). خضر مشاور سمت راست حضرت هنگام ظهور است. اين همان كسي است كه موسي در همراهي با او كم آورد و نتوانست با او همراهي كند. اين شخص دعايي دارد كه حضرت علي(ع) آن را به كميل ياد داده است. فرازي دارد كه انديشه علوم سياسي غرب را نابود كرده است. "اللهم عظم سلطانك و علا مكانك و خفي مكرك وظهر أمرك و غلب قهرك و جرت قدرتك و لا يمكن الفرار من حكومتك"، از حكومت تو به هيچ جا نمي‌توان فرار كرد. جواني از نسل شما فيلمي به نام "فرار بزرگ" بسازد. كاري كه استيو مك‌كوئين، جيمز گارنر، جيمز گابرن و ديگران در فيلم معروف "فرار بزرگ" كردند. بازيگري مثل برترند كاستر پيدا شود و يك فرار درباره فرار از خدا بازي كند! نويسنده‌اي مثل ويليام شايرر كتابي مثل پاپيون بنويسد. داستان فراري را بنويسد كه استيو مك‌كوئين و داستين هافمن در آن بازي كنند. مي‌خواهم شخصي پيدا شود و كتابي بنويسد كه چگونه مي‌توان از خدا فرار كرد. چگونه مي‌توان از حكومت خدا گريخت؟! آرامش انساني كه از خدا فرار مي‌كند يا با موسيقي جاز، راك و پاپ است يا با مستي حاصل از نوشيدن وتكا، ويسكي، شامپاين، آرگو، كنياك و... يا متآثر از ترياك، مورفين، هروئين، شيشه، اكس و انواع مواد مخدر است. اين سه مورد يعني موسيقي، مشروب و مواد مخدر يك كار مي‌كنند. خلسه ذهني، لحظاتي مي‌خواهيد كه نباشيد. در عرفان "نيست بودن"، مقدمه "هست بودن" است. در اينجا نيست بودن مقدمه نيست‌تر شدن (نيهيليسم) است. در چنين فضايي اگر اين فرارهاي سه‌گانه فرار از خود با خودكشي، فرار از زندان رسمي و فرار از مفهوم پيچيده و شاخصي به نام حكومت و جامعه باشد، بايد پرسيد اين افراد بعد از فرار به كجا مي‌روند. قرآن تأكيد مي‌كند، "و الذين امنوا و هاجروا" متمدن نه مهاجر، تمدن نه هجرت، كلمه فراموش شده هجرت در آرا و نگاه‌هاي قرآني حاصل اين است. پس اينجا بحث بر سر اين است كه چرا انسان خودكشي مي‌كند. از خود به كجا مي‌گريزد. در واقع انسان در حال فرار از خداست. مگر مي‌شود از خدا فرار كرد؟ مگر مي‌شود از حكومت خدا گريخت؟ وقتي چنين وضعيتي را در زندان خودمان و زندان‌هاي جاهاي ديگر مي‌بينيم. حاصل اين است كه انسان‌ها از خدا فرار كرده‌اند كه اين بلاها به سرشان آمده است. راه حل اين است. آيا كسي مي‌تواند به سينماي ديني نزديك شود و فرار از خدا و غير ممكن بودن آن را ترسيم كند؟ مگر همه پيام فيلم لاست چيست؟ اين فيلم مي‌خواهد بگويد آن نئوآتلانتيكي كه بيكن مي‌گفت، جزيره‌اي كه وسط آن كلبه‌اي است و يك نفر به نام جيكوب (یعقوب) در آنجا مستقر است. آن جزيره نئوليبراليسم است. هر كس از اين جزيره فرار كند محكوم به اين است كه دوباره به آنجا برگردد. حتي باطلشان را طوري لاي زر ورق مي‌پيچند و درست مي‌كنند كه بالاخره دفتر كاخ سفيد مجبور مي‌شود بيانيه بدهد. تقارن سخنراني سالانه باراك اوباما را با پخش سري جديد سريال لاست در ژانويه جابجا مي‌كنيم و سخنراني اوباما را قبل يا بعد از آن مي‌گذاريم. مردم در سراسر جهان نگران نباشند سريال سر موقع خود پخش مي‌شود. چون آن حكومت زماني موفق است كه آن سريال در زمان خودش پخش شود و اثرش را در جامعه جهاني بگذارد. آيا ما جواني انديشمند و سينماگري داريم كه بتواند نشان بدهد كه از حكومت خدا نمي‌توان گريخت و مجبوري كه به آن برگردي؟ هر كجا بروي مانند آغوش مادر مهرباني است كه وقتي بچه را تنبيه مي‌كند، بچه از همه جا به آغوش مادر پناه مي‌برد. اين همان نكته‌اي است كه به اعتقاد من مغفول مانده است. البته اميدواريم با عنايت و درايت دوستان در فرهنگستان هنر ما در دوره جديد به معيارهاي فلسفه هنر ديني و اسلامي آن گونه كه غربي‌ها هنرمندانه چنين شاهكارهايي مي‌آفرينند، برسيم. انصافاً سري 1 سريال "فرار از زندان" يك شاهكار است. درست است منتقدين عموماً آن را در رتبه‌هاي پايين نگهداشته‌اند، اما كساني كه فلسفه خوانده باشند مي‌دانند كه اين فيلم به سادگي مثل افلاطون را به شما درس مي‌دهد. كساني كه فلسفه اسلامي مي‌دانند، اگر سري 1 اين سريال را دقيق ديده باشند، متوجه مي‌شوند كه كافي بود به جاي روابط اين آدم‌ها و اسم افراد اسم‌هاي ايراني و اسلامي بگذاريد و مناسبات‌ آنها را اخلاقي‌تر كنيد تا دريابيد براي فهم فلسفه ملاصدرا كافي است 22 قسمت سري 1 سريال "فرار از زندان" را ببينيد. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/12462.jpg[/img]
  18. مي‌دانيد كه در سري اول، دكتر سارا به فرار اين گروه كمك كرد، ولي در انتهاي فيلم دارو مصرف كرد خودكشي كرد. بعد هم به جرم همكاري، قتل و مواردي از اين دست او را محاكمه كردند. كلرمن در اين قضايا شركت مي‌كند و در دادگاه به نفع اين خانم شهادت مي‌دهد تا تبرئه شود. بعد مثل الكس مأمور اف.بي.آي كه دنبال مايكل و گروه او رفته است، دنبال آنها مي‌رود تا بتواند به آنها دسترسي پيدا ‌كند. در آنجا با الكس روبرو مي‌شود و در لحظه آخر الكس را با گلوله از پا در مي‌آورد و او را حذف مي‌كند. مايكل و افراد همراه با او به پاناما مي‌روند و در محلي به نام سونا زنداني مي‌شوند. در سري سوم تمركز روي زندان سوناست. اين زندان نوعي جامعه سوسياليستي است. آنچه كه تداعي مي‌شود، "گوانتانامو"ست. در اين سلسله زندان‌ها اگر باستيل روزي تاريخ‌ساز بود و الكساندر دوما، ويكتور هوگو و ديگران آن را جاودانه كردند، اگر زندان آلكاتراز را برترند كاستر و ديگران جاودانه كردند، زندان گوانتانامو در تاريخ بشري، زنداني چند مليتي با جوانب خاص خودش شد. سونا در واقع همان زندان گوانتاناموست. البته به جاي آنكه در كنار كوبا باشد، سونا بر وزن كوبا، در پاناماست. پاناما هم نزديك آنجا و در حوزه كشورهاي كارائيب و در آمريكاي مركزي است. در اين فيلم چهره‌اي به نام ژنرال است كه نفر اصلي است. او بزرگ كمپاني است. در فيلم اليس (Alias) مفهومي به نام "اتحاديه" داشتيم. اتحاديه هماني بود كه ده دوازده نفر دور هم جمع مي‌شدند و تصميم مي‌گرفتند جهان را چگونه اداره كنند. در حال حاضر هم كميته‌هاي متعددي براي اداره جهان وجود دارد. مثل كميته سيصد، باشگاه رم و چهره‌هايي كه اخيراً مي‌شناسيد و مي‌شنويد و مطرح شده‌اند. رده ژنرال از رئيس جمهور آمريكا بالاتر است و چهره اصلي كمپاني است. اينها برنامه‌اي مي‌ريزند تا جيمز وسلر را از زندان سونا كه يك جامعه سوسياليستي است فراري دهند. http://www.rajanews.com/detail.asp?id=47477 ادامه دارد .... لطفا عکس ها رو منتقل کنید. با تشکر
  19. [align=center]تحليل دكتر حسن عباسي از سريال فرار از زندان/1:[/align] [align=center][b]اهميت اين سريال بر ارائه‌ي تمام قد "مُثُل افلاطون" است[[/b]/align] [img]http://rajanews.com/Files_Upload/10249.jpg[/img] اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم‌ الله ‌الرحمن‌ الرحيم و به نستعين إنّه خير ناصر و معين. تصويري كه سريال‌هاي استراتژيك در ذهن مخاطب ايجاد مي‌كنند، تصويري از "قدرت و بقاست." همان طور كه گفتيم "استراتژي" دانش بقاي يك جامعه است. وقتي اين مسئله براي يك جامعه موضوعيت مي‌يابد به مثابه كاري كه در پزشكي براي بقاي انسان انجام مي‌شود، بقاي يك جامعه هم قواعد خاص خود را دارد. اگر قواعد بهداشتي و پزشكي براي بقاي جسم انسان است، قواعد در دانش استراتژي هم قواعد سلامت و بقاي جامعه، تمدن، كشور و حكومت است. تصويري كه در يك اثر هنري در ذهن ايجاد شود و در مناسبات قدرت، جامعه، حكومت و مناسبات اجتماعي به مباحث ايدئولوژيك و مكاتب فكري طعنه بزند. از اين حيث در متن خود يك انگاره استراتژيك را دارد. امروز موضوع مورد بحث ما سريال شناخته شده (prison break) يا "فرار از زندان" است. در اين مجموعه‌ها كه بحث كرديم، اين سريال تنها سريالي است كه به فارسي برگردانده شده و در طول اين دوره از معدود سريال‌هايي است كه تماشاي آن عموميت بيشتري داشته است. به دليل اينكه به زبان فارسي دوبله شده و طبيعتاً عموم مخاطب توانسته است با آن ارتباط بيشتري برقرار كند. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/10241.jpg[/img] موضوع سريال (prison break)، "فرار" است. در اين فيلم فرار خط اصلي تعليق ناميده مي‌شود و شما تعليق اصلي را در مقوله فرار مي‌بينيد. درك و شناخت اين موضوع بسيار مهم و يك معضل تمدني است. هر چند استنباطي كه از مقوله‌اي به نام زندان داريم عموميت دارد و در تاريخ هميشگي بشر موضوعي به نام زندان عينيت داشته است، اما زنداني كه در اين سريال مي‌بينيم استمرار يك سابقه تاريخي در ادبيات غرب است. در عصر باستان، دوره‌ قرون وسطي و بعد هم در دوره مدرن يكي از ژانرهاي اصلي ادبيات و در دوره سينما و تلويزيون و كارهاي بصري و نمايشي مقوله فرار است. اينكه چرا يك حصار، محدوديت، ديوار و چهارچوب اين چنيني به وجود مي‌آيد و انسان خود را ملزم مي‌داند كه فرار كند، در واقع اين فرار مداوم، چهره‌اي را از تمدن غرب مي‌سازد كه مي‌توانيم نام آن را "تمدن فرار" بگذاريم. يعني تمدني كه دائماً در حال فرار است. اينكه از چه چيزي فرار مي‌كند جاي بحث دارد. در دوره مدرن يكي از شاخص‌ترين كارهايي كه مي‌توانيم ببينيم از "الكساندر دوما" اثر معروف "كنت‌ مونت كريستو" در زندان معروف فرانسه است. فرار از آن زندان‌ها دست‌مايه نويسندگان مشهور اين دوره‌هاست. در دوره‌اي هم كه ويكتور هوگو ‌كتاب "بينوايان" را مي‌نوشت، چهره اصلي داستان از ماهيتي كه در آن زندان برايش رقم مي‌خورد مي‌گريزد. عمده ادبياتي كه از "شكسپير" به اين سو در آثار "ديكنز" و سايرين در آراي ادبيات هم نمايشي و هم مكتوب انگليس وجود دارد اين است كه باز هم مقوله فرار مقوله بسيار مهمي است. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/10243.jpg[/img] اين موضوع در مسئله كنت مونت كريستو جايگاه ويژه‌اي دارد. مونت كريستو به دليلي به زندان مي‌افتد. يك طرح طولاني مدت فرار را برنامه‌ريزي مي‌كند و در نهايت موفق مي‌شود كه بگريزد. غير از داستان معروف "كنت مونت كريستو" كه در ژانر فرانسوي آن ديده مي‌شود، انيميشن آن در سي چهل سال گذشته بارها ساخته شده و كتاب آن در سراسر دنيا ترجمه شده است. به ويژه فيلم سينمايي و سريال آن بارها از تلويزيون‌هاي جهان پخش شده است. كار مهم ديگري كه مي‌توانيم از آن نام ببريم داستان معروف "فرار بزرگ" است. فيلمي كه بازيگراني چون استيو مك‌كوئين، جيمز گارنر، ريچارد بوستون و تعداد ديگري از هنرپيشه‌هاي مطرح آن دوران در آن بازي ‌كردند. يك زندان مخوف و كمپي از اسرا در آلمان نازي بود كه اين زنداني‌ها سعي كردند از آنجا فرار كنند. البته همان زمان كارهايي از زندان ساخته مي‌شد كه در آنها نيت فرار نبود."المپيك در بازداشتگاه" متقارن با چهار سال بعد از المپيك برلين بود. در اين فيلم تعدادي زنداني لهستاني و اسراي كشورهاي ديگر طرح المپيكي را داخل زندان دادند و آن را در همان زندان برگزار كردند. اما اثر معروف "فرار بزرگ" كه بسيار تأثيرگذار بود و با بازي هنرمندانه استيو مك‌كوئين انجام شد چهارچوب و ملاحظات اساسي فرار را در دوره طولاني در ذهن‌ها بست. كار ديگري از استيو مك‌كوئين در مقوله فرار مي‌بينيم. "ويليام شايرر" كتابي در دوره استعمار نو از يكي از جزاير حوالي جزاير گوام و جاهاي ديگر نوشت. در آن كتاب ماجراي زنداني بودن و فرار خود را بازگو كرد. كاري كه ويليام شايرر انجام داد در كتابي تحت عنوان "پاپيون" به نگارش در آمد. پاپيون كتاب معروفي بود كه يك ماجراي واقعي را به تصوير كشيد. از روي اثر پاپيون ويليام شايرر، يك فيلم سينمايي با همين عنوان ساخته شد. هنرمندي "داستين هافمن" در اين فيلم در اوايل دوره‌اي بود كه او استعداد بازيگري خود را به عنوان يك فوق ستاره بروز مي‌داد. داستين هافمن در كنار استيو مك‌كوئين موفق شد اين كار را يك اثر جاودانه كند. فراري كه در اثر معروف ويليام شايرر يعني پاپيون از استيو مك‌كوئين و داستين هافمن ديده مي‌شود ويژگي‌هاي خاص خود را ارائه كرد. كار معروفي از زندان بسيار شاخص آمريكا يعني "آلكاتراز" كه به همان شهرت زندان "باستيل" فرانسه است در دو سه دوره ساخته شد. سريال فرار از آلكاتراز و به‌ خصوص فيلم بسيار مهم "پرنده‌باز آلكاتراز" از اين جمله بود. برترند كاستر يكي از ستاره‌هاي خاص هاليوود در آن دوره بازيگر فيلم پرنده‌باز آلكاتراز بود. در اين فيلم وجوه، جوانب و ابعاد مسئله فرار به صورت جدي مطرح شده است.البته الان آلكاتراز به عنوان يك زندان شناخته نمي‌شود و تبديل به موزه شده است و توريست‌ها از آنجا بازديد مي‌كنند. به هرحال در تاريخ هر جامعه يك زندان شاخص و مشخص بخشي از ابعاد تاريخي آن را رقم مي‌زند. در مناسبات تمدني هر تمدن، بازار، عبادت‌گاه، كليسا، كنيسه، معبد يا مسجدي دارد. در واقع هر تمدن ساختمان و عمارت حكومتي شاخصي دارد كه ممكن است به عنوان موزه مورد بازديد و ارزيابي قرار بگيرد. يك جزء همه حوزه‌هاي تمدني زندان است. يعني داشتن زندان و بازديد از زندان‌هاي پيشين و سابقه كهن هر جامعه ملاحظه اساسي اين حوزه است. زندان باستيل فرانسه و زندان آلكاتراز در آمريكا در ادبيات اين كشورها و به خصوص در دوره جديد در سينماي اين كشورها جايگاه ويژه‌اي دارند. به ويژه اينكه فيلم‌هاي شاخصي از آنها ساخته شده است و اين مكان‌ها كاملاً به جهان معرفي شده‌اند. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/10248.jpg[/img] بعد از اين موارد، در اين حوزه فيلم ديگري ارائه شد كه در حوزه روان‌شناختي بود و ماهيت روان‌كاوي داشت. فرار از بازداشتگاه خاصي تحت عنوان زندان و حصارهايي كه به عنوان زندان و زندان‌بان مي‌شناسيم نبود. از دهه 50 قرن گذشته به بعد با ژانري از سينما و ادبيات در اين دوره آشنا مي‌شويم كه در آسايشگاه‌ها و جاهايي كه بيماران رواني را نگه مي‌دارند افرادي هستند كه مايل به فرارند. در اينجا ديگر زندان‌بان يونيفورم به تن ندارد. در اينجا نام زندان‌بان دكتر است. زندان‌بان يك پرستار يا يك امدادگر است. روپوش سفيد دارد و در دستش به جاي اسلحه، باتوم و شوكر آمپولي است كه بلافاصله به او مي‌زنند و او را آرام مي‌كنند و به تخت مي‌بندند. اين دسته از زندان‌هاي جديد ماهيت جدي داشت. شاخص‌ترين فيلمي كه در اين زمينه مي‌شناسيد "ديوانه از قفس پريد" با بازي جك نيكلسون بود كه در حوزه روان‌شناختي و ماهيت روان‌كاوي نگاه جديدي به اين گزاره‌ها داشت. در واقع اين فيلم سرآغاز دوره‌اي بود كه تعداد زيادي فيلم در اين باره ساخته شد. همين الآن كه جشنواره بين‌المللي فيلم فجر در تهران در حال برگزاري است، تعدادي از فيلم‌هايي كه از كشورهاي خارجي در بخش خارجي جشنواره شركت‌ كرده‌اند داراي همان ژانرند. افرادي هستند كه زنداني‌اند و اين زندان ماهيت خاصي دارد و يك زندان رسمي نيست. افراد محصور و محبوس شده‌اند. آثاري كه از نروژ، فنلاند، شمال اروپا و جاهاي ديگر آمده است همان دغدغه را دارد. ماهيت اين رويكرد هنوز زنده است. يعني آنچه كه در كار جك نيكلسون در فيلم ديوانه از قفس پريد ديديد هنوز عينيت دارد. هنوز گروهي در جايي هستند و مايلند از پشت ديوارهاي آن آسايشگاه رواني و به قول عوام ديوانه‌خانه فرار كنند. اين افراد از سوي جامعه آزاد جمع‌آوري و به اين مكان منتقل شده‌اند و در آنجا نگهداري مي‌شوند. طبيعتاً بايستي در آنجا محبوس بمانند. پس اين ژانر همچنان زنده است. مي‌توانيم در ادبيات غرب و ادبيات عمومي جهان سه دسته زندان برشماريم. اولي زنداني است كه ديگران رقم مي‌زنند. كسي را مي‌گيرند و پشت ديوارها نگه مي‌دارند. آن شخص هر لحظه كه بتواند فرار مي‌كند. اين زندان، "زندان سخت" ناميده مي‌شود و زنداني است كه ديگري رقم زده است. دومي زندان تشويقي‌‌ـ‌ تنبيهي است كه زندان نيمه سخت است. اين زنداني است كه حكومت‌ها مي‌سازند. نه آن ديوار رسمي حكومت و دستگاه قضايي آن، بلكه فضاي عمومي قوانين و مقررات حاكم و رايج و دست‌هاي پيدا و پنهاني كه در پشت حكومت‌ها وجود دارد و احزاب، گروه‌ها و عناصر اطلاعاتي و... آن را سامان و شكل مي‌دهند. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/10242.jpg[/img] سومي زنداني است كه خود انسان براي خود مي‌سازد. انسان‌ها از تن و وجودشان براي خود زندان مي‌سازند و از آن مي‌گريزند. ويژگي سريال "فرار از زندان" اين است كه هر سه ويژگي را با هم دارد. يعني در قسمت اول، فصل 1، فرار از يك زندان سخت است. زندان به همين معني شناخته شده و رايج است. در اين سريال زنداني در شيكاگو است كه سعي مي‌كنند از آن بگريزند. در فصل دوم زنداني است كه حكومت ساخته است. قوانين، مقررات و چهارچوب‌هايي است كه امكان آن نيست كه آنها در آمريكا بمانند. از اين رو به كشور پاناما مي‌گريزند. در مراحل آخر وقتي به آمريكا برمي‌گردند و وقايع را دنبال مي‌كنند زندان خودشان موضوعيت دارد. نوع زندان سوم مقوله مهمي است كه باز در ادبيات ويژه انسان غربي جايگاه حائز اهميتي دارد. شناخت و ادراك آن بسيار مهم است. در اين نوع زندان، انسان تلاش مي‌كند از خودش فرار كند. انساني كه سعي مي‌كند ماهيت وجودي خودش را درنوردد و از خود بگريزد. اين ديگر راه نجاتي ندارد. يعني كسي كه از زنداني كه ديگري برايش رقم زده است مي‌گريزد شكل خوبي دارد. وقتي انسان از زنداني كه حكومت با قوانين و مقررات برايش ايجاد مي‌كند عبور و فرار مي‌كند قابل فهم است، ولي وقتي انسان از خودش فرار مي‌كند معلوم نيست كه مي‌خواهد به كدام مقصد و مبدأ بگريزد. در اينجا موضوعي به نام "خودكشي" مطرح مي‌شود. خودكشي يك ژانر بسيار مهم در ادبيات نمايشي، رمان و مجموعه‌هاي نول‌ها و داستان‌ها در ادبيات غربي است. شما بارها در فيلم‌هاي سينمايي مختلف ديده‌ايد كه كسي بالاي ديواري رفته و تصميم گرفته است پايين بپرد و مردم مي‌روند تا مانع او شوند. پليس به او وعده‌هايي مي‌دهد. روانكاو و روانشناس مي‌آورند تا او را تسكين بدهد. احياناً يك كشيش يا فرد مذهبي مي‌آورند كه او را تسلّي و دلداري بدهد. در اين ميان وعده و وعيدي مدّ نظر است. آن شخص توقعات و انتظاراتي دارد و آنها بايد اين توقعات و انتظارات را برآورده كنند تا او پايين بيايد. به هر حال اين نوع خودكشي و فرار كه فرار از خود است، اصطلاحاً "فرار نرم" ناميده مي‌شود. در فرار نرم در مقايسه با فرار نيمه سخت و سخت، ماهيت فرار ابعاد و جوانب ديگري دارد. پس تصوير استراتژيكي كه در اين دسته از فيلم‌ها از بقا و مناسبات اجتماعي يك جامعه در ذهن ما مي‌ماند اين است كه افراد يا از خود يا از جامعه‌شان فرار مي‌كنند. چه مي‌شود كه در جامعه‌اي افراد از خودشان مي‌گريزند و خودكشي مي‌كنند؟ علت چيست كه در جامعه ما در بعضي از استان‌ها آمار خودكشي بالاست؟ چرا در مناسبات اجتماعي انساني به جايي مي‌رسد كه بايستي خودكشي كند؟ چرا بعضي افراد از جامعه و كشورشان فرار مي‌كنند؟ مناسبات، قوانين و مقررات آن جامعه را براي خود به مثابه يك زندان مي‌بينند. چه مي‌شود كه بعضي افراد به زندان مي‌افتند و زندان‌ها در همه دنيا حجيم و گسترده مي‌شود و عده‌اي از آن زندان‌ها مي‌گريزند؟ اساساً چرا افرادي نابهنجاري‌هايي را در برابر مقررات رسمي اعمال مي‌كنند كه لازم باشد به زندان بيفتند و حالا لازم باشد كه از آنجا فرار كنند؟ اين مقررات رسمي يك بار به صورت مقررات رسمي سخت و متصلب شناخته شده است و يك بار به صورت قوانين رايج كشور است و كسي نمي‌تواند در آن قواعد بماند. مثلاً شخصي از شوروي سوسياليستي، نظام پيچيده و بسته كره شمالي يا از جايي مثل كوبا فرار مي‌كند. شخصي برعكس از جامعه‌ به اصطلاح آزادي مثل فرانسه، انگليس، استراليا يا جاي ديگر فرار مي‌كند. ماهيت و زمينه اين فرارها چيست. هر پاسخي كه شما به اين موضوع بدهيد يك انگاره استراتژيك محسوب مي‌شود و اصل، مناسبات و تنازع بقا را برمي‌تابد. پس وقتي ما با دغدغه يك سناريست، نويسنده، كارگردان و سينماگر مواجه مي‌شويم كه فيلمي در حوزه فرار مي‌سازد، قصد دارد چه موضوعي را در جامعه خود مطرح كند. چه اتفاقي افتاده است. در واقع اين كار ما به ازا دارد. اين ما به ازاء خودكشي‌ها و فرارهايي است كه از زندان‌هاي مختلف صورت مي‌گيرد. همين طور خارج شدن افراد بسياري از كشور خودشان است. افراد بسياري از كشور خودشان خارج مي‌شوند و به عنوان كساني كه يا پناهنده يا جابجا و منتقل مي‌شوند تغيير هويت مي‌دهند. سريال فرار از زندان به اين دليل حائز اهميت است كه هر سه ژانر مختلف فرار را در متن خود برتافته است. نوع ديگري از اين فرارها را مي‌توانيم در نمونه‌هايي كه در ادبيات معاصر ديده‌ايد "فرار از گولاك" برشماريم. گولاك زندان مخوف و معروفي در شمال كشور روسيه فعلي يا شوروي سابق است. اين زندان در عصر استالين خيلي معروف شد. بسياري از مخالفين را به آنجا منتقل مي‌كردند. در سال 1980، بعد از اينكه المپيك مسكو برگزار شد. گفته شد (K.G. سرويس امنيتي شوروي در آن دوره زمينه‌سازي كرد و يك ورزشكار يا شخصي را از تيم‌هايي كه به آنجا رفته بودند دستگير كرد. به عبارتي براي او پاپوش درست كردند و او را دستگير كردند. به بهانه‌هاي مختلف او را به گولاك منتقل كردند. كتاب گولاك كه يادم هست آن زمان در ايران اصل آن كتاب ترجمه شد و فيلم سينمايي كه غربي‌ها براي آن ساختند ماجراي فراري بود كه آن شخص از گولاك انجام داد و از مناطق بسيار برف‌گير و صعب‌العبوري خود را به اروپا رساند. سه چهار نفري كه فرار مي‌كنند وقتي در مسير غذا گيرشان نمي‌آيد زماني كه يكي از آنها از سرما مرد، مجبور مي‌شوند او را بخورند تا زنده بمانند. اين صحنه‌ها صحنه‌هاي خاصي است. صحنه معروفي كه در فيلم پاپيون است، صحنه‌اي است كه در آن استيو مك‌كوئين كه در زندان از گرسنگي مي‌ميرد به زحمت پاي سوسكي را كه رد مي‌شود مي‌گيرد و عامل بقاي او خوردن آن سوسك است. تا آنجايي كه شما در صحنه‌اي از فيلم فرار از گولاك مي‌بينيد كه انسان‌ها براي آنكه زنده بمانند تا به مقصدي برسند همديگر را مي‌خورند. همه اين نكات يك خط تعليق فرعي يا بستر تعليق يا خط تعليق اصلي در داستان‌ها و فيلم‌ها براي ما به وجود مي‌آورد كه مقوله مهم فرار است. پس يك چهارچوب كلي در اين مسير و درك و شناخت چنين موضوعي را داريم. من به اثر كنت مونت كريستو از الكساندر دوما درباره زندان معروف باستيل فرانسه اشاره كردم. همچنين به كاري كه برترند كاستر در پرنده‌باز آلكاتراز انجام داده بود. اين فيلم راجع به زندان معروف آلكاتراز بود. ديوانه از قفس پريد با بازي جك نيكلسون يك كار روان‌شناختي بود. فيلم فرار بزرگ با هنرمندي استيو مك‌كوئين كه در حوزه فرار نظامي‌هايي كه اسير مي‌شوند بود، همگي راجع به مقوله فرار هستند. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/10244.jpg[/img] مي‌دانيد در زمان جنگ وقتي نظامي‌ها درس تاكتيكي ياد مي‌گيرند، در زمان اسارتشان يك درس را فرا مي‌گيرند. وقتي اسير شديد به سه چيز اول به فرار، دوم به فرار و سوم به فرار فكر كنيد. اين اصل را در فيلم معروف استيو مك‌كوئين يعني فرار بزرگ مي‌بينيد. در مقابل آن فرار آلماني‌‌ها هم طراحي شده بود. آلماني‌ها خلباني داشتند كه هاردي كروكر هنرپيشه آلماني نقش آن را بازي مي‌كرد. اين فيلم سياه و سفيد و قديمي است. وقتي هواپيمايش در بمباران لندن در لندن سقوط كرد او را به همراه ساير اسرا به زنداني در كانادا منتقل مي‌كنند. او سعي مي‌كند از كانادا بگريزد. اين فيلم هم جايگاه خاص خود را دارد. فيلم پاپيون مربوط به ويليام شايرر است و در آن استيو مك‌كوئين و داستين هافمن بازي كرده بودند. فيلم معروف ديگر فرار از گولاك است. اين دسته از فيلم‌ها جايگاه خاص خودشان را دارند. فرار از يك مكان و محل مشخصي كه ماهيت زندان را برمي‌تابد و البته زندان سخت است. اما وقتي ماهيت زندان خود انسان باشد، مسئله دروني و داخلي مي‌شود. چهارچوبي كه مبناي فلسفه دوره پست مدرن در اين خصوص است و دغدغه‌اي كه وجود دارد گريختن است. شما شخصي مثل ميشل فوكو را ببينيد. مهم‌ترين كتاب ميشل فوكو دو حوزه اصلي است. ميشل فوكو يك تريلوژي يا كتاب سه گانه دارد كه مناسبات جنسي انسان را مبناي معرفت‌ شناسي قرار مي‌دهد. همان طور كه "فرويد" مقوله جنسي و ابعاد سكشوال انسان را مبناي هستي انسان قرار مي‌دهد و اگو، سوپر اگو و ايد را از مناسبات جنسي انسان مي‌چيند و آغاز مي‌كند و جلو مي‌آيد. در مقايسه با آن ميشل فوكو هم نگاه متفاوتي دارد. مهم‌ترين كتاب او كه يك كتاب سه گانه يا تريلوژي است، اصل نگاه به انسان را از مناسبات جنسي مي‌گيرد. فوكو دغدغه ديگري هم دارد كه در كتاب " مراقبت و تنبيه" او آمده است. اصل پايه‌هاي فلسفي شخصي مثل ميشل فوكو در نگاه چپ پست مدرن در فرانسه به اين موضوع برمي‌گردد كه زندان چه جايگاه، موقعيت و ويژگي‌ دارد. اگر ما از اين زاويه وارد شويم و چنين نگاهي داشته باشيم، نشان مي‌دهد اين دسته از فيلم‌ها داراي چه ويژگي و جايگاهي هستند. وقتي كه آراي ميشل فوكو و امثالهم را در اين زمينه مي‌ديدم تقارني بين آنچه كه شما در "ديوانه از قفس پريد" از جك نيكلسون مي‌بينيد و نياز انسان به اينكه از آن زنداني كه زندانبان‌هايي با روپوش سفيد دارد، بگريزد وجود دارد. اين زندانبان‌ها پزشكان، پرستارها و روانكاوان و افرادي هستند كه وقتي مي‌خواهند آنها را آرام كنند باتوم به سر زنداني‌ها نمي‌زنند. شوكر استفاده نمي‌كنند. بلكه به آنها آمپول مي‌زنند تا آرام و ساكت شود. آنچه كه شما در اين آسايشگاه‌هاي رواني مي‌بينيد اين است كه دغدغه يك سينماگر متقارن با دغدغه‌اي است كه شخص آقاي ميشل فوكو دارد. يعني در يك شرايط فيلسوف جامعه با سناريست و كارگردان جامعه در يك سطح فكر مي‌كند. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/10245.jpg[/img] اگر دغدغه فيلسوفي مثل ميشل فوكو در آن تريلوژي كه مسائل جنسي را مبنا قرار مي‌دهد اين شد كه انسان يك مسئله ذاتي و ماهيت وجودي بيشتر ندارد و آن هم برتافتن مناسبات جنسي اوست و اين نگاه را جدي گرفتيم در اين صورت زندان انسان هواهاي نفس اوست. مسائل جنسي به حوزه نفساني انسان برمي‌گردد. هرقدر به مناسبات جنسي بيشتر پرداخته شود بيشتر براي انسان زندان مي‌سازد. بيشتر او را محصور و محدود مي‌كند. وقتي اين اتفاق بسط و گسترش مي‌يابد چهارچوب دامنه‌داري پيدا مي‌كند. در اينجا ما مراقبت و تنبيه را مبنا قرار مي‌دهيم. فرار از اين حوزه فرار ناممكني است. نگاه فرويدي و ماهيت روان‌شناسي فرويد، بعد هم نگاه ميشل فوكو و ماهيت نگاه فوكويي بر بستر غرب مدرن اين است كه انسان دائماً در بستر فرار است. كنت مونت كريستو اثر الكساندر دوما، پاپيون اثر ويليام شايرر با بازي استيو مك‌كوئين و داستين هافمن، فرار از آلكاتراز و به خصوص پرنده‌باز آلكاتراز با بازي برترند كاستر، ديوانه از قفس پريد با هنرمندي جك نيكلسون و چهره‌هايي از اين دست دائماً به فرار اشاره مي‌كنند. اگر اين فرار از يك جاي فيزيكي نباشد شخصي بالاي پشت بام يا پلي مي‌رود و از آنجا پايين مي‌پرد. در اين باره چه بايد كرد؟ تصويري كه يك سينماگر از اين مناسبات اجتماعي ارائه مي‌كند، مناسبات استراتژيك است. بقاي جامعه مخدوش است. بايد به اين سئوال جواب بدهيم كه چرا امروزه آمار خودكشي در جوامع مختلف حتي در جامعه خودمان نگران كننده است؟ چرا بايد در يك جامعه زنداني زياد باشد تا مقوله فرار از زندان مطرح شود؟ اگر قرار باشد شما به عنوان پزشك جامعه نخواهيد مناسبات بقاي تمدني را تنظيم، رصد و ارزيابي كنيد براي اين فجايع چه پاسخي داريد؟ آنچه كه بخشي از اهميت و ارزش سريال "فرار از زندان" را مشخص مي‌كند در اين سه دسته فرار است؛[b] 1- فرار از زندان سخت يعني فرار از همين زندان‌هايي كه مي‌شناسيد. 2- فرار از حكومت و جامعه. در فصل دوم اين سريال وقتي از آمريكا فرار مي‌كنند. مناسبات و روابط قدرت به گونه‌اي چيده شده است كه اين افراد نمي‌توانند در آمريكا بمانند. 3- مسئله فرار از خود است.[/b] وقتي به فصل 3 و به خصوص فصل 4 مي‌رسيد، مي‌بينيد پدر و مادر مايكل اسكوفيلد (Michael Scofield) عضو يك كمپاني بودند و آن كمپاني همان حزب و گروه هيئت حاكمه‌اي است كه قدرت آن از رئيس جمهور آمريكا بالاتر است. مي‌بينيد مأمور اف.بي.آي، سي.آي.اِي و مأمور وزارت امنيت داخلي سه مأمور امنيتي از سه حوزه مختلف زنداني‌اند و اين افراد فدا مي‌شوند. زندانبان‌ها را مي‌بينيد. بليك (Bellick) به عنوان مهم‌ترين زندانبان كه در سري اول مي‌بينيد اين قدر جلوي اينها را مي‌گيرد، وقتي بعداً كشته مي‌شود به عنوان يك چهره شهيد و فداكار تشييع جنازه مي‌شود. اين بسيار اهميت دارد. در چنين ساز و كاري اهميت سريال «فرار از زندان» را در اين مي‌دانيم كه به تعبير امروزي سه دسته زندان سخت، نيمه سخت و نرم را براي انسان رقم زده است. ماجراي اين سريال طوري است كه حدود ده يازده نفر فيلم‌نامه آن را نوشته‌ و بيش از ده كارگردان آن را ساخته‌اند. اشكالي نيست. اشاره كرده‌ام كه سريال‌هاي 24 و اليس (Alias) را هم سناريست‌ها و كارگردان‌هاي مختلف نوشته و كارگرداني كرده‌اند، اما واقعيت اين است كه فصل‌هاي 2، 3 و 4 اين سريال مشكلات عديده‌اي دارد. فقط سري اول آن موفق بوده است. سري‌هاي 2، 3 و 4 آن ناموفق بوده و اشكالات جدي‌‌اي بر آن وارد است. البته ما تمركزمان را روي سري اول نمي‌گذاريم. اين مكانيسم كه اگر قرار باشد گروه سناريست‌ها و گروه كارگردان‌ها فيلم اين چنيني را بسازند بايستي ملاحظات اصلي در آن مترصد شود. در اين سريال داستان خيلي ساده است. من سري اول آن را مي‌گويم. مردي در زندان به جرم قتل برادر معاون اول رئيس جمهور آمريكا منتظر اعدام است. اين زندان در شيكاگو است. خانمي معاون اول رئيس جمهور آمريكاست. گفته شده كه برادر اين خانم توسط اين مرد كشته شده است. در واقع صحنه‌ سازي شده است تا نشان داده شود اين مرد او را كشته است. اين فرد يعني لينكلن (Lincoln) كه قاتل محسوب مي‌شود برادري به نام مايكل اسكوفيلد دارد. مايكل اسكوفيلد صحنه سازي سرقت مسلحانه‌اي را انجام مي‌دهد تا او را در همان زندان شيكاگو بيندازند و از اين طريق بتواند برادرش را نجات دهد. او با اين قصد وارد اين زندان مي‌شود تا برادرش را نجات بدهد. از سوي ديگر همسر معاون رئيس جمهور و شبكه امنيتي‌ موجود صحنه سازي قتل را هدايت كرده‌اند تا بتوانند برادر معاون اول رئيس جمهور را كه در واقع كشته نشده است از ديد عموم كنار ببرند و اعلام كنند كه او كشته شده است تا بتوانند با اين صحنه سازي شرايطي را رقم بزنند. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/10246.jpg[/img] همين‌جا انتهاي داستان را به شما مي‌گويم. اين خانم كه معاون اول رئيس جمهور است با برادرش رابطه غير اخلاقي و جنسي داشته است. اين رابطه نمادي از مناسبات آلوده بيرون قدرت آنچه كه در فيلم به عنوان كمپاني خوانده مي‌شود و قدرت رسمي كه در اينجا زن به عنوان نماد سرزمين و عقيده و حكومت كسي است كه با او پيوند داشته است، مي‌باشد. اينكه ما مي‌گوييم پارتي‌بازي مي‌كنند يعني حزب بازي مي‌كنند و روابط اين چنيني دارند، اين رابطه نامشروع استفاده غير قانوني و نامشروع از مناسبات قدرت را تداعي مي‌كند. مي‌دانيد تنها راهي كه اين خانم بتواند برادرش را تبرئه كند اين است كه رئيس جمهور شود و از قدرت رئيس جمهور به عنوان حكم رسمي براي تبرئه كردن برادرش استفاده كند. تمام تلاش در سري اول اين است كه اين خانم قدرت را به دست بياورد. بخش ديگر مربوط به آن فردي است كه به زندان افتاده است و برادرش براي نجات او به زندان راه مي‌يابد. يك گروه معاون اول رئيس جمهور و شبكه امنيتي او و يك گروه هم كميسيون انرژي فدرال آمريكاست. كميسيون انرژي فدرال آمريكا و شركتي از سنت استيتمنت و دفتر اكوفيلا وجود دارد كه اينها منافع انرژي و شركت‌هاي نفتي و اقتصاد آمريكا و تراست‌هاي نفتي آمريكا را مبنا قرار مي‌دهند كه هر نوع صحنه سازي را صورت بدهند تا بتوانند لينكلن را حذف كنند. از طرف ديگر دفتري به نام پروژه عدالت هم وجود دارد. گروهي هستند كه به دنبال عدالت‌اند. مثل جواناني كه در كشور خودمان تشكّلي به نام جنبش مطالبه عدالت تشكيل داده‌اند. دستشان به جايي بند نيست. بيانيه و شعاري مي‌دهند و در جايي تجمعي مي‌كنند. پروژه عدالت هم گروهي وكيل هستند كه دور هم جمع مي‌شوند و به عنوان پروژه عدالت افراد اين چنيني را دنبال مي‌كنند كه اعدام نشوند. اين وكلا به همراه وكيل خانوادگي مايكل و لينكلن تلاش مي‌كنند او را نجات بدهند. در نهايت، "عدالت" آنها شكست مي‌خورد. سرويس‌هاي امنيتي يعني مأمورين سي.آي.اِي مي‌آيند و آنها را مي‌كشند، دستگير مي‌كنند و در واقع از ميدان بيرون مي‌كنند. اين بخش از سري اول چهره سياهي از اينكه در فضاي غير رسمي و عمومي تا چه حد مي‌توان تأثيرگذار بود نشان مي‌دهد و اينكه نمي‌شود از بيرون عدالت را محقق كرد. سيطره دستگاه‌هاي اطلاعاتي و امنيتي آمريكا را به مثابه اليس و 24 نشان مي‌دهد. لذا مايكل ايثار مي‌كند. از آنجايي كه شريك شركتي بوده كه در تعمير و ساخت بخشي از اين زندان دخيل بوده است خودش نقشه زندان را دارد. چون او هم جزو آن كارخانه و كمپاني بوده است كه آن زندان را تعمير كرده و ساخته‌اند. مايكل روي نقشه فرار متمركز مي‌شود و نقشه فرار را روي بدنش خالكوبي مي‌كند و وارد زندان مي‌شود و با صحنه سازي، فرار را رقم مي‌زند و افراد را از آنجا بيرون مي‌آورد. بخشي كه اشاره كردم كه مايكل اسكوفيلد نقشه را روي بدنش خالكوبي مي‌كند، مي‌رود و اينها را از زندان بيرون مي‌آورد همان "مُثُل افلاطون" است. اهميت سري اول به يك دليل است كه توانسته است تمام قد مثل افلاطون را ارائه كند. در اين باره افلاطون مي‌گويد، ما در عالم هستي در انتهاي غاري هستيم و روي صندلي‌هايي نشستيم كه ته غار را مي‌بينيم. از ابتداي غار نوري مي‌آيد و افرادي در حال عبورند. سايه و شبح حركت آنها روي ديوار مي‌افتد. آنچه كه ما از عالم معنا و عالم وجود مي‌بينيم همين سايه‌هاست. شخصي بلند مي‌شود و بيرون مي‌رود. يعني خود را آزاد مي‌كند و بيرون مي‌رود. در بيرون حقيقت را مي‌بيند. واقعيت را درك مي‌كند. برمي‌گردد بقيه را آزاد مي‌كند و با خود بيرون مي‌برد. اين روندي كه در غار افلاطون يا مثل افلاطوني رقم خورده هماني است كه ملاصدرا آن را به يك فلسفه تبديل كرده است. فلسفه حكمت متعاليه "اسفار اربعه" يا سفرهاي چهارگانه؛ سفر اول سفر از خلق به حق، يعني از ته زندان به بيرون است. سفر دوم سفر در حق، يعني در نور، روشنايي و عالم آزاد است. سفر سوم سفر از حق به خلق، يعني دوباره به انتهاي غار برمي‌گردد و سفر چهارم سفر با خلق به حق، يعني اينها را آزاد مي‌كند و با خود بيرون مي‌برد. آنچه كه شما مقوله نگاه افلاطون در مثل افلاطوني مي‌بينيد و جمع‌بندي آن، زماني كه منتج به مفهومي كه 2100 سال بعد، فلسفه ملاصدرا را در اسفار اربعه ملاصدرا رقم مي‌زند، در سري اول اين سريال در 23 قسمت به بهترين كيفيت به تصوير در آمده است. اين سريال 81 قسمتي است. فصل 1 و 2 آن هر كدام 22 قسمت است. سري 3 آن 13 و سري 4 آن 24 قسمت است كه مجموعاً 81 قسمت مي‌شود. اگر بخواهيد فلسفه ملاصدرا يا افلاطون را ادراك كنيد در فصل اول آن كه 22 قسمت است اين چشم‌انداز به شما داده خواهد شد. يعني شخصي بيرون زندان است و با مناسبات زندان آشناست. خودش اين زندان يا غار را طراحي كرده است. يك "منجي" و اسطوره است. انساني است كه دم مسيحايي دارد. داخل زندان مي‌شود. ترتيباتي را اتخاذ مي‌كند كه افراد را نجات مي‌دهد. گزينش نمي‌كند. فاسدترين افراد تا شاخص‌ترين آنها را كه برادرش بوده و هدف هم نجات برادرش بوده است، همه را بيرون مي‌آورد. "سارا" يك اسم عبري است. دكتر سارا (Dr. sara tancredi) در زندان پزشك زندان است و با مايكل اسكوفيلد آشنا مي‌شود و در نهايت در سري 4 با او ازدواج مي‌كند و بچه‌دار مي‌شوند. سارا معتاد است و خودكشي مي‌كند. يكي از كساني كه نوع سوم فرار را در اين فيلم به خوبي نشان مي‌دهد دكتر سارا است. فضايي كه در اين فيلم مي‌بينيد، همه اينها هستند. سارا به عنوان مادر است يعني ما "هاجر" و سارا را داريم. در اديان ابراهيمي "اسماعيل" و "اسحاق" را مي‌بينيم. اسلام از "اسماعيليون" است و يهود و مسيحيت از "اسحاقيون" هستند. استمرار حركت مسلمان‌ها به هاجر و يهود و مسيحيت به ساره برمي‌گردد. هاجر مادر اديان ابراهيمي از اين حيث كه اسماعيل فرزند اوست. در اينجا سارا در زمينه سازي براي فرار اينها نقش بسيار مهمي دارد. يكي از كساني كه در اين فيلم ايفاي نقش كرده است به نام آبروزي (Abruzzi)، يكي از سردسته‌هاي گروه‌هاي مافيايي است. اين همان كسي است كه در فيلم معروف ترنس مدرن «كنستانتين» در حالي كه كيانو ريوز به عنوان چهره اصلي بازي مي‌كرد، نقش امام زمان شيطان را ايفا مي‌كرد. يعني شيطان زمان كه مي‌آيد همان كسي كه شما تحت عنوان لوسيفر در فيلم معروف «كنستانتين» مي‌شناسيد، پيش زمينه‌اي كه در ذهن همه هست اوست. حالا آن كسي كه در آنجا لوسيفر و خود شيطان است، در اينجا سردسته بسياري از وقايع در داخل زندان است كه جايگاه خاص خود را دارد. چهره مخوف و بسيار خاصي اين گروه تي‌بگ (T-Bag) است. او در اثر مجامعت جنسي پدرش با عمه عقب افتاده‌اش، متولد شده است. تيبگ در تمام فصل‌هاي اين سريال چهره شاخصي است. كسي است كه در نهايت بعد از اين فرار و وقتي به زندان سونا در پاناما مي‌روند و دوباره به آمريكا برمي‌گردند، همه جا حاكم است. يعني به سادگي صحنه را در زندان شيكاگو به دست مي‌گيرد. فساد اخلاقي و مناسبات هم‌جنس‌بازي‌اش در آنجا در اوج است. شخصي است كه كتاب مقدس را از حفظ است. يك زنازاده و حاصل زناي با محارم است. شخصي است كه در زندان سونا در پاناما روش سوسياليستي حاكم بر زندان را كنار مي‌گذارد. با بذل و بخشش پول اختيار همه را به دست مي‌گيرد و زندان را حاكم مي‌شود. در نهايت در سري 4 دوباره او را به آمريكا برمي‌گردانند. مناسباتي كه صحنه‌هاي فيلم را واقعي نشان مي‌دهد اين است كه همه گونه‌ها هستند. سينماي ما نمي‌تواند چنين كاري كند. سينماي ما در نمايش چهره انسان‌هاي پليد يكسري آدم زمخت با بيني‌هاي پخ شده، چشم‌هاي پف كرده، لپ‌ها و سبيل‌هاي درشت را نشان مي‌دهد. يعني افراد بسيار قطبي‌اند. يعني از صفر تا صد، صد نوع شخصيت را بايد بچينيد تا واقعيت جامعه باشد. سينما، تلويزيون و ادبيات ما چنين كاري را نمي‌كند. اين خصوصاً براي دوستان جواني كه به سينما و ادبيات علاقمندند يك درس است. در جمعي كه شما در زندان سونا در پاناما يا در سري اول در زنداني در شيكاگو، تنوع اين كاراكترها با مسائل شخصي‌شان و شخصيت‌پردازي بسيار حرفه‌اي در سري اول مي‌بينيد و متوجه مي‌شويد كه مايكل اسكوفيلد مايل نيست همه را بيرون ببرد، اما واقعيت اينكه در اين فضاي غار افلاطوني، مثل افلاطوني وقتي به سمت خلق آمد بايد همه را به سمت نور، نجات و حق ببرد، اتفاق زيبايي است كه در اين فيلم مي‌افتد. آلوده‌ترين افراد تا سالم‌ترينشان را منتقل مي‌كند. فصل اول كه اشاره كردم مهم‌ترين فصل اين سريال است فرازهاي مهمي دارد كه عيناً مي‌خوانم. در قسمت اول آن دكتر سارا مي‌گويد: "من عقيده دارم آدم بايد بخشي از راه‌حل باشد نه صورت مسئله" مايكل به او مي‌گويد: "هميشه جزئي از تغييراتي باش كه مي‌خواهي در دنيا ببيني" به اين جمله خوب دقت كنيد كه چقدر از نظر فلسفي مهم است. يعني دوست داري دنيا تغيير كند، ولي كنار مي‌نشيني و آرزو مي‌كني كه تغيير كند. بعضي‌ها هستند كه منتظرند حضرت مهدي(عج) ظهور كند. اين گونه افراد مي‌گويند كنار بنشينيم تا ظهور كند. به اين افراد "حجتيه" مي‌گويند. يعني كساني كه مي‌خواهند تغييري رخ بدهد، اما نمي‌خواهند در آن تغيير باشند. اين ترجمان فلسفي همان آيه است كه مي‌فرمايد: "إنّ الله لايغير ما بقوم حتي يغير ما بأنفسهم" تا شما در نفستان تغييري ايجاد نكنيد تغييري در آن جامعه و قوم به وجود نمي‌آيد. [img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/10247.jpg[/img] در ادامه سارا مي‌گويد: "اين جمله مال من است!" مايكل به او مي‌گويد: "فكر مي‌كردم مال گاندي است" سارا مي‌گويد: "جمله "به من اعتماد كن" هيچ ارزشي در ديوارهاي اين زندان ندارد". به انگاره‌اي كه در 24 و اِ.بي.اس ديديد برگرديم. يعني فقدان اعتماد، فقدان اعتماد و فقدان اعتماد. پيامي كه دائماً فيلم‌هاي آمريكايي ديكته مي‌كنند. وقتي برادر مايكل، لينكلن را به جرم اينكه برادر معاون اول رئيس جمهور را كشته است به زندان آوردند تا اعدام كنند، همسرش كه الان با شخص ديگري زندگي مي‌كند پسري دارد كه از لينكلن است و حاصل يك رابطه نامشروع بوده است. اين موضوع خيلي مهم است. شما در سريال 24 روابط خيلي از افراد را نامشروع مي‌بينيد كه زنازاده هستند. همين طور در اليس (Alias)، لاست و بسياري از اين سريال‌ها به صراحت روي زنازاده بودن افراد تأكيد مي‌شود. در اين سريال هم وقتي سوابق و زندگي كاراكترهاي مختلف را مي‌گويد روي اين موضوع كه زنازاده هستند تأكيد مي‌كند. در انديشه اسلامي مفهومي به نام "صله رحم" داريم. اصالت، سلامت و پاكي رحم اساس سلامت تمدن است. وقتي مي‌گوييم دانش پزشكي دانش سلامت انسان و دانش استراتژي دانش سلامت جامعه و تمدن است، زماني جامعه و تمدن سالم است كه رحم‌هاي جامعه پاك باشد و رستنگاه و خاستگاه افراد كه همان رحم‌هاست سلامت و پاك باشد. يعني بعد مادي آنها از جاي سالم و پاكي نشأت گرفته باشد. پيامي كه سريال‌هاي متعدد دوره اخير غرب و فيلم‌هاي سينمايي دوره جديدشان دارد به شدت اين موضوع را مورد هجوم قرار داده و كوبيده‌اند و دراين باره صراحت دارند. مثلاً در اين سريال صريحاً اعلام مي‌كند كه تي-بگ حاصل مجامعت جنسي پدرش با عمه عقب افتاده‌اش است. با توجه به اينكه تي-بگ حاصل چنين مناسبات غير اخلاقي و نامشروع بوده است، اگر در جامعه‌اي ضريب تعداد افراد زنازاده آن بالا باشد چه خواهد ‌شد. طبق آمار رسمي بيش از 50 درصد فرزنداني كه در غرب متولد مي‌شوند مشخص نيست پدرانشان كيستند. اين رقم از پنجاه و سه چهار درصد تا نود و دو سه درصد مشكوك است. واقعيت اين است كه اين هرج و مرج و انقلاب جنسي كه از دهه 60 ميلادي در آمريكا شروع شد و اروپا را درنورديد و يكباره در حال نابود كردن جهان است، در حال برجسته كردن مفهومي به نام "زنازادگي تمدن" است. به راحتي قبح اين مسئله در چنين فيلم‌هايي در حال شكسته شدن است. افراد با هشتاد قسمت، صد قسمت و بعضي سريال‌ها چهارصد قسمت و كاراكترهاي آنها زندگي مي‌كنند. دائماً اين موضوع در ذهن افراد مي‌نشيند. با توجه به اين پيش زمينه كه مي‌دانند فلان كاراكتر زنازاده است و مشكل دارد. در همه سريال‌ها هم اين مسئله وجود دارد. وقتي لينكلن در زندان منتظر اعدام بود همسرش زماني كه براي ملاقات مي‌آيد پسرش را هم به زندان مي‌آورد تا اگر در آينده لينكلن اعدام شد، پسرش پدرش را ديده باشد. اين پسر حاصل يك رابطه نامشروع جنسي است. بارها گفته‌ام ديه‌گو مارادونا فوتباليست معروف آرژانتيني موقعي كه مي‌خواست با همسرش ازدواج كند و همه رؤساي جمهور، نخست وزيرها و پاد‌شاه‌ها در مراسم ازدواج او شركت كردند از همسرش دو پسر داشت. بعضي‌ها به شوخي مي گويند، ازدواج پدر و مادرشان در خاطرشان هست، بچه‌هاي ديه‌گو مارادونا ازدواج پدر و مادرشان در خاطرشان بود. اين اصطلاحي از فلسفه خانواده در غرب به معني "هم‌باشي" است. يعني مدتي با هم دوست پسر دوست دختر بودند. از همديگر بچه هم داشته‌اند و حالا تصميم گرفته‌اند ازدواج كنند. در اين قسمت لينكلن برادر مايكل به پسرش مي‌گويد: "نمي‌خواهم مرا دوست داشته باشي. خودت را دوست داشته باش. تا يك ماه ديگر من مرده‌ام" چون مرا اعدام مي‌كنند. بهتر است خودت را دوست داشته باشي. تو كه از من نفرت داري نمي‌خواهم مرا دوست داشته باشي، ولي سعي كن لااقل خودت را دوست داشته باشي. جواب پسرش اين است: "همين حالا هم تو براي من مردي!" اگر اين اتفاق در جوامع افتاد كه براي يك نوجوان پدر و مادرش مرده تلقي شوند، مفهومي كه معصومين‌عليهم‌السلام به عنوان صله رحم بر آن تأكيد مي‌كنند ديگر موضوعيت ندارد. وقتي پدر و مادر مرده هستند و در زندگي ديده نمي‌شوند، اين تمدن منقطع مي‌شود. حالا هر قدر تكنولوژي، سينما، به فضا رفتن، بمب اتمي و همه چيز آن چشم همه را كور كند يك‌باره فرو مي‌ريزد. مگر تمدن "رم" اين گونه نبود. مگر آنچه كه در مصر ساخته شد. اهرام ثلاثه كه چهار پنج هزار سال همچنان پا بر جا مانده است. در حالي كه همين ساختمان را كه شما مي‌بينيد بايد پنجاه سال ديگر خراب كرد. صد مهندس و معمار از دانشگاه فارغ‌التحصيل شدند تا بتوانند اين ساختمان را بسازند. چه كسي باور مي‌كند جادوگران دوره فرعون آن اهرام را ساخته‌اند كه چهار هزار سال است كه پا بر جا مانده است. آن تمدن‌ها پاشيدند. آن عظمتي كه شما در تخت جمشيد شيراز، آكروپوليس يونان و ديوار چين مي‌بينيد، تمدن كنوني غرب هم مانند اينها مي‌پاشد. چرا؟ چون اين مناسبات در آنها وجود ندارد. يكي از دوستان آبروزي، چهره‌اي كه در زندان براي خود مافيا دارد و سركرده زندانيان خدماتي است، به آبروزي مي‌گويد: "چرا مايكل را استخدام كردي؟" وقتي مايكل كاري كرد كه در زندان بيفتد آبروزي او را استخدام كرد تا در كارهاي خدماتي به او كمك كند. آبروزي در جواب مي‌گويد:‌ "دوستانت را نزديك خودت نگه دار و دشمنانت را نزديك‌تر" اين جواب بسيار مهم است و يك دكترين در انديشه ماكياوليسم است. آنجايي كه گفته مي‌شود هدف وسيله را توجيه مي‌كند عمده تمركز در چنين نگاه‌هايي است. مايكل به برادرش كه در زندان است مي‌گويد: "من تو را از اينجا بيرون مي‌برم" لينكلن مي‌گويد: "اين غير ممكن است" پاسخ مايكل اين است: "نه در صورتي كه تو اينجا را طراحي كرده باشي" منظورش اين است كه اين غير ممكن بود اگر من اينجا را طراحي نكرده باشم، اما من خودم اينجا را طراحي كرده‌ام. مبتني بر مثل افلاطون نقشه زندان را بر بدنش خال‌كوبي كرده است و بر اساس آن نقشه راه‌هاي فرار از زندان حتي راه‌هاي فرار از خاك آمريكا را تنظيم كرده است. يكي از نكات مهم فيلم مقوله "ترس" است. اين مقوله را از ميشل فوكو گرفته است. دكتر سارا ترسيدن در زندان را علامت و نشانه انسان بودن مي‌داند. دكتر سارا به مايكل مي‌گويد: "همين كه تو مي‌ترسي نشان مي‌دهد كه هنوز انساني" مايكل به او مي‌گويد: "نوجوان كه بودم. تصور مي‌كردم داخل كمد يك هيولاست. برادرم به من گفت كافي است بروي و در را باز كني و با او مواجه شوي. مي‌بيني كه آنجا خالي است. در آنجا اصلاً هيولايي نيست. بلكه ترس است. پس در را باز كن و ترس را كنار بگذار" پاسخ سارا بسيار تكان دهنده است. او مي‌گويد: "اما اينجا زندان است؛ يك در را كه باز كني، پشت آن هزاران در ديگر است كه پشت هر يك از آنها واقعاً يك هيولا ايستاده است"، اصل نگاه به ترس موضوعي است كه در سري 3 و 4 الكس (Alex)، مأمور اف.بي.آي آن را تشريح مي‌كند كه اساساً چنين گزاره‌اي چه ماهيت، جوانب و ابعادي دارد. مقوله ترس يكي از مؤلفه‌هاي اصلي اين فيلم است. در سري دوم، وقتي مايكل اسكوفيلد و گروهش از زندان فرار مي‌كنند و به كشور پاناما مي‌روند. الكس مأمور اف.بي.آي به دنبال مايكل اسكوفيلد مي‌رود. قضيه فرار آنها به اين صورت است؛ آن خانم كه معاون اول رئيس جمهور بود بعد از آنكه رئيس جمهور را كنار گذاشتند كفيل رياست جمهوري شد. برادرش هم متهم است و شخصي را هم دستگير كردند و به زندان انداخته‌اند تا اعدام كنند تا قضيه برادرش فيصله يابد، مشكل انرژي آمريكا مطرح است كه اين كمپاني كه همان سرويس‌هاي اطلاعاتي و مقوله احزاب هستند، تصميم گرفتند رئيس جمهور بايد اين كار را بكند. مايكل اسكوفيلد بالاخره رئيس جمهور را مي‌بيند و به او مي‌گويد: "خانم رئيس جمهور! ما مي‌دانيم كه برادرت زنده است و تو پاپوش درست كرده‌اي" و او را مجاب مي‌كند كه اعلام برائت و تبرئه كند، اما اتفاقي كه مي‌افتد اين است كه متوجه مي‌شود در قدرت بالاتر از رئيس جمهور آمريكا هم قدرتي است كه اجازه نمي‌دهد. آنجاست كه تنها راهي كه براي گروه مايكل اسكوفيلد، برادرش و آن افرادي كه با او از زندان فرار كرده‌اند باقي مي‌ماند اين است كه از خاك آمريكا بگريزند. بنابراين اولي فرار از يك زندان فيزيكي يعني زندان سخت، دومي از قوانين و مقررات و سيطره غير رسمي است كه در آمريكا حاكم است. به اين ترتيب آنها به كشور پاناما فرار مي‌كنند. الكس مأمور اف.بي.آي به دنبال آنها مي‌رود تا آنها را پيدا كند و از بين ببرد. در سري اول چهره‌اي به نام كلرمن (Kellerman) مي‌بينيم. او مأمور سي.آي.اِي دستيار امنيتي همان خانمي است كه معاون اول رئيس جمهور است. كسي را كه مي‌خواهند از سر راه بردارند آن خانم معاون اول به كلرمن اطلاع مي‌داد و او هم بي‌سر و صدا آن شخص را مي‌كشت. كلرمن در چنين قضايايي دخيل بود. بعد از اينكه اين خانم رئيس جمهور مي‌شود، كلرمن را كنار مي‌گذارد. كلرمن چون ناديده گرفته شد دو بار دست به خودكشي زد. در اينجا به فرار نرم توجه مي‌كنيم كه انسان از خود مي‌گريزد. همان طور كه اشاره كردم سه نوع فرار داشتيم: 1) فرار از زندان. 2) فرار از قوانين و مقررات حكومتي و تمدن. 3) فرار از خود. كلرمن در فرار از خود تصميم مي‌گيرد دو بار خودكشي كند. او تفنگ را به سمت خود مي‌گيرد ولي گلوله گير مي‌كند. در اين ميان احساس مي‌كند كه يك كار نيمه تمام دارد. حالا كه خانم معاون اول رئيس جمهور رئيس جمهور شده و به قدرت رسيده و او را كنار گذاشته است، كلرمن از اين موضوع بسيار ناراحت است. به همين دليل در دادگاه به عنوان شاهد دكتر سارا حاضر مي‌شود و به نفع او شهادت مي‌دهد.
  20. دوستان، کسی سالهای بعد از اون محل بازدید کرده. مثلا افراد دیوانه زیادند که میرن تو چرنوبیل و سیاحت میکنند!!! میخوام ببینم ، اون منطقه چه شکلیه؟؟ و آیا سطح زمین رو هم گود کرده؟؟؟ چون در ارتفاع 4000 متری منفجر شده. اگر رو زمین منفجر میشد، چه زلزله ای میشده!!!؟؟؟؟
  21. کاربردش چیه؟ پس این رو با سیمرغ میرفرستند؟ مگه مصباح 2 تو نوبت نیست؟؟ [quote]ایران ست[/quote] !!!! مگه ماهواره ی تلویزیونی هست که این اسم رو گذاشتند؟ بعدش هم مگه نگفتند که باید از اسامی فارسی و ایرانی استفاده بشه، این چه حماقتیه؟ آخه . در اسم گذاری؟ ایران ست. چقدر fake و آماتور.
  22. REZAT1980

    طراحي آواتار و امضاء برای کاربران

    [quote][quote][quote]دوستان نظرتون در مورداواتاره من چیه ؟ [/quote] کلنل جان نمی دونم چرا فکر می کنم آواتارت همون عکس خودته که با یک تفنگ و یک کلاه میکسش کردی .... [/quote] امضام چطوره ؟ فوق اماتوری دیگه ؟ [/quote] دقیقا همون قبلی. آماتور اما رئال
  23. REZAT1980

    طراحي آواتار و امضاء برای کاربران

    خوبه. آماتوری ، اما رئال.
  24. [b]احمد، مؤسس حزب‌الله لبنان[/b] هرچند نيروهاي اعزامي به لبنان و سوريه نتوانستند در هيچ عمليات نظامي مستقيماً بر ضد اسرائيل وارد عمل شوند اما همين حضور مغفول آنها باعث شكل‌گيري هسته‌هاي مقاومت حزب در لبنان گرديد. فرمانده وقت سپاه پاسداران محسن رضايي در اين باره مي‌گويد: «[b]... خب حاج احمد و ساير دوستان ما كه در قالب قواي محمدرسول‌الله(ص) به سوريه و لبنان رفته بودند، فعاليت‌هايي را هم انجام دادند كه مهمترين آنها پايه‌‌گذاري تشكيلات مقاومت اسلامي در لبنان بود يعني در حقيقت مقاومت اسلامي لبنان از طريق تأثير معنوي و مادي حضور برادران تيپ 27 شكل گرفت منتهي ما خود اين تيپ را نتوانستيم به‌صورت منظم به‌كار بگيريم[/b]». مهم ترین و اساسی ترین اقدام حاج احمد متوسلیان در اعزام به جبهه لبنان و سوریه تأسیس و پایه گذاری «جنبش انقلابی حزب الله لبنان» است. راوي اين روایت جذاب و دلکش معاون وقت حاج احمد در نيروهاي اعزامي به لبنان است. اين روايت بسیار طولانی است اما مختصر آنکه: «حاج احمد متوسلیان از هنگام قدم نهادن به خاک سوریه تا هنگام اسارت، با سران گروه‌های انقلابی شیعه لبنانی، 2 جلسه راهبردی برگزار کرد. این جلسات با پیشنهاد وی و هماهنگی و مشارکت این گروهها برگزار شد. در جلسه نخست، حاج احمد پیشنهاد متحد شدن این گروه‌ها و تأسیس تشکیلات واحدی را به‌منظور مبارزه با اشغالگران صهیونیست و با محوریت تفکر انقلاب اسلامی و رهبری امام خمینی(ره) مطرح کرد و در ضمن به آنان یشنهاد کرد تا فعالیت‌ها و اقدامات خود را با همکاری نیروهای اعزامی محمد رسول الله(ص) هر جه سریعتر آغاز نمایند. جلسه دوم در شهر بعلبک لبنان و در یکی از خانه های سفارت ایران در آن شهر و با حضور سران گروه‌های مبارز شیعه برگزار شد. از آنجا که نیروهای اعزامی و همچنین حاج احمد، شناختی بر این گروه‌ها نداشتند، «سید حسین موسوی» معروف به «ابوهشام»، مؤسس و رهبر گروه «امل اسلامی»(انشعابی از امل به رهبری «نبیه بری») وظیفه معرفی، آشناسازی و نیز فراخوانی سران این گروهها را در این جلسات بر عهده داشت. جلسه دوم درست چند روز پیش از اسارت حاج احمد، با حضور بزرگانی چون شهید «سید عباس موسوی»، «شیخ صبحی طفیلی»، «سید حسین موسوی»، «شیخ محمد یزبک» و دیگر رهبران شیعه صور و صیدا برگزار شد. دراین جلسه، علاوه بر حاج احمد، «حاج ابراهیم همت»، «شهید اکبر حاجی پور»، معاون حاج احمد در نیروهای اعزامی سپاه پاسداران به لبنان و همچنین چند تن از مسئولین سفارت ایران در لبنان حضور داشتند. در این جلسه، حاج احمد با تأکید بر وحدت فرماندهی و رویه گروه‌های مبارز شیعه لبنانی در مبارزه با اسرائیل مسئله جدیدی را طرح کرد. وی پیشنهاد داد تا این گروه‌ها، تشکیلات انقلابی و مقاومت تازه تأسیس خود را «حزب الله» بنامند. وی این مسئله را چندین بار و با تأکید فراوان مطرح کرد و از آنجا که سران این گروه‌ها، حاج احمد و نیروهای اعزامی سپاه پاسداران به لبنان را نماینده امام(ره) می دانستند لذا رابطه ولایی بین حاج احمد و خود می دیدند. بر همین اساس، نه تنها با طرح حاج احمد مخالفت نکرده، بلکه در همان جلسه آن را با آغوش باز پذیرفتند و همگی متفق القول بر آن صحه نهادند و به عنوان صورت جلسه آن را نوشته و امضاء کردند. و اینگونه بود که «حزب الله لبنان» متولد شد.» به‌راستی چه کسی فکر می کرد که نهال نورس و کوچک حزب الله لبنان که آن روز در آن جلسه در شهر بعلبک به دست پر اخلاص وپرتوان حاج احمد کاشته شد، امروزه به سرو تناور و تنومند حزب الله لبنان به رهبری خلف صالح حاج احمد متوسلیان و سید عباس موسوی تبدیل شود. حزب الله لبنان امروز تأویل همان «شجره طیبه»ای است که قرآن درباره‌اش فرموده است «واصلها ثابت و فرعها فی السماء». همان جنود حقی که پشت ارتش چهارم جهان را در جنگ 33روزه به خاک مالید و هیمنه دجال صفت آن را در هم کوبید تا دیگر بار مصداق این آیه شریفه باشد که «کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله». شجره ای که درست به فاصله 2 سال پس از آن جلسه پربرکت، عرصه را آن همه بر فرزندان غاصب و صهیونیست آل یهودا تنگ کرد که برای شناخت این دشمن جدید و پیچیده از نظر آن‌ها، مجبور شدند اولین «کنفرانس شیعه شناسی» را در سال 1984 در دانشگاه تل‌آویو و با حضور 400 تن از برجسته ترین شیعه شناسان و اسلام شناسان اسرائیل و غرب برگزار کنند. سلام و درود خدا بر احمد متوسلیان و 3 یار در بندش، "بنی‌مسجون" حضرت روح الله(س). سلام بر او که هماره سپاه محمد رسول الله(ص) را فرمانده است. آری حاج احمد برای ما همیشه فرمانده است. فرمانده سپاه محمد رسول الله(ص) و فرمانده و علمدار رشید «حزب الله». سلام بر او و سلام بر رزمندگان حزب الله. سلام خدا بر او آن هنگام که به‌دنیا آمد، و آنگاه که از این دنیا می‌رود و آن هنگام که در روز رستاخیز بر می‌خیزد. ما چشم به راه دیدن روی «شمشیر خمینی(ره)» در سپاه مهدی موعود(عج) و در روز موعودیم. [b]منابع:[/b] 1.همپای صاعقه. گلعلی بابایی و حسین بهزاد 2.در انتهای افق. حسین بهزاد 3.چهل و شش یادداشت. رضا گلپور 4.پاره های پولاد. حمید داوودآبادی 5.پس از بحران. اکبر هاشمی رفسنجانی، خاطرات سال 1361 -------------------------------------------------------------- به امید روزی که در کنار یکدیگر ، با خون سرخ خود ، قدس شریف را آزاد کنیم، و از بلندای آن مسجد مبارک، پرچم مقدس لشگر همیشه فاتح 27 را با ذکر > برافراشته کنیم. انشالله. > رجانیوز. لطفا عکس ها رو منتقل کنید. و اگر صلاح دیدید تایپک رو ببرید اسکرول.
  25. نوشتاری خواندنی از سعید قاسمی پیرامون سردار اسطوره‌ای جبهه‎ی مستضعفین احمد متوسلیان؛ فرمانده بی‎نشان و موسس حزب الله لبنان گروه تاریخ- نوشتاری که در پیش رو دارید، متنی است از مهندس سعید قاسمی، یکی از همرزمان سردارجاویدالاثر حاج احمد متوسلیان که سال گذشته و در آستانه سالگرد ربوده شدن وی و سه دیپلمات ایرانی در لبنان به رشته تحریر درآمده است. نظر به حضور سعید قاسمی در سالیان پررنج مبارزه از جبهه های کردستان تا جنوب کشور و سپس سوریه و لبنان، در کنار این سردار اسطوره ای جبهه مستضعفین، این نوشتار خواندنی، مجددا به دوستداران حاج احمد متوسلیان تقدیم می شود. [align=center][/align] يك قوم تو را شهيد مي‌خوانند يك قوم تو را اسير مي‌دانند اما چه كنم كه ناجوانمردان تصوير تو را زخويش مي‌رانند مرحوم محمد رضا آقاسی اشاره به‌راستي كه «انتظار» چه سخت است و نيز چشم به راه بودن عزيزي كه حاضري براي ديدنش جانت را هم بدهي. همانند «يعقوب» كه سالها چشم انتظار «يوسف» بود هم به كهف دل و هم به اشك چشم. تو گوئي اين تقدير آدميزاد است، انتظار را مي گويم. چرا كه خداوند قامت دين و عزت بندگانش را بر قيام مومنین و منتظران استوار كرده است و ذلت شان را در قعود، ودر اين ميان ناب ترين مكتب وحي (مذهب اهل بيت(ع)) را به‌درستي «مذهب انتظار» ناميده اند. مذهبي كه پيروانش را يعقوب وار به چشم انتظاري «يوسف زهرا» فراخوانده اند. و از ميان يعقوبان زمانه پر بلاي ما كه به ابتلاي فراغ يوسفشان آزموده شدند يكي هم يعقوب داستان ماست. [align=left] [/align] 26 سال بود كه حاج غلامحسين هر روز كه براي نماز صبح برمي‌خواست، نمازش را به اين اميد اقامه مي‌كرد شايد كه امروز چشمش به جمال برومند فرزندش و قامت رشيدش منور گردد. 26 سال بود كه حاج غلامحسين صاحب قنادي متوسليان هر روز به اين اميد كه امروز شيريني رهايي پسرش را خواهد پخت، كسب روزانه‌اش را آغاز مي‌كرد. 26 سال بود كه حاج غلامحسين اميد آن را داشت كه امروز ديگر خبر آزادي فرزندش را به مادر احمد خواهد داد و او را از انتظار خواهد رهانيد. زمزمه هر روزه حاج غلامحسين در اين 26 سال با خود اين بيت حافظ بود كه: يوسف گمگشته باز آيد به كنعان غم مخور كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور 26 سال كه براي او 26 سال حسرت بود، رنج بود، آب شدن بود، 26 سال سوختن و دم برنياوردن و 26 سال داغ فراغ فرزند بر دل. 26 سالي كه شاه بيت دعاهاي شب و روز پدر اين بيت بود كه: آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست، هر كجا هست خدايا به سلامت دارش فرزندي كه 26 سال پيش براي اداي تكليف و مأموريتي كه ولي امر زمانه، انقلاب و نظام بر دوشش نهاده بود و به منظور جهاد با فرزندان صهيونيست آل يهودا و دفاع از مردمان مظلوم و رنج ديده سرزمين سدر و سلام رنج هجرت و جهاد و نيز اسارت را به جان خريد. هجرتي بي‌بازگشت توأم با 26 سال بي خبري از سرنوشت او و همرزمانش. هجرتي براي جهاد كه ثمره بزرگي بر جاي نهاد. رويش شجره طيبه مقاومت اسلامي در خاك سرزمين سدر و سلام، شجره اي طيبه كه ثابت كرد خانه غاصبين قدس از لانه عنكبوت هم سست تر است. احمد اگرچه نيامد اما حاج غلامحسين رفت. حاج غلامحسين در اين 26 سال هم‌چون پروانه در شعله‌هاي آتش اشتياق وصل احمد سوخت تا به مقام فناء رسيد و اگرچه به وصل احمد نرسيد اما به وصل خداي احمد رسيد و اين چنين شد كه «حاج غلامحسين متوسليان» در شب شانزدهم خرداد ماه 1387 دعوت حق را لبيك گفت و به ملكوت خدا پيوست. داستان يوسفان گمگشته سرزمين ما هنوز به سرانجامي نرسيده است و پدراني «يعقوب وار» چشم انتظارند آنچنان كه گاه اين چشم انتظاري با ملك مرگ پيوند مي خورد و بوي پيراهن به جای عطر ياس به بوي كافور تبديل مي شود. سالگرد اسارت 4 ديپلمات، بهانه‌اي شد تا ديگربار خاطره شير در زنجير، حيدر كرار رزمندگان صف‌شكن سپاه خميني(ره)، علمدار رشيد تيپ خيبرشكن 27 محمد رسول‌الله(ص) و فاتح خرمشهر، «حاج احمد متوسليان» از بايگاني به‌در آيد. همو كه اگر اميرمؤمنان در وصف «مالك اشتر نخعي» سردار بي بديل سپاهش فرمود «انه سيف من سيوف الله» هم بر اين قياس مي‌توان احمد را نيز «شمشيري از شمشيرهاي خميني» انگاشت. مرد غريبي كه هنوز از يادها نرفته است با آنكه تا هم امروز پيش از 9826 روز از اسارت‌اش در دستان فرزندان صهيونيست آل يهودا مي‌گذرد. مردي كه كافي بود تا فقط يكبار طعم هم‌نفسي با او را چشيده باشي تا حلاوت آن هم نفسي مانع از آن شود كه او را از لوح ضميردلت پاك كني و بر آن باشي، تا حلاوت يادش را هماره با خود داشته باشي و نه يادش را، كه صلابتش را، مهر و عطوفتش را، چشمان نافذ و پر از شرمش را، تدبير و درايتش را و مهمتر از همه ولايت پذيريش را. اين نوشتار در حكم «يادكرد» و غبارروبي از ياد و خاطره حاج احمد متوسليان است. مردي كه به شهادت كارنامه عملياتي و جهادي‌‌اش، به مثابه زبده‌ترين و نخبه‌ترين فرمانده عملياتي و رزمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي تا مقطع اسارتش توانست تيپ تازه تأسيس «محمد رسول‌الله (ص)» را به مرتبه و مقام زبده‌ترين و برترين يگان رزمي سپاه پاسداران بركشد و اين جايگاه را طي 2 عمليات غرورآفرين «فتح‌المبين» و «الي‌بيت‌المقدس» تثبيت نمايد. مردي كه با چنين كارنامه درخشان و بي نظيري در عداد بي‌ادعاترين و متواضع‌ترين فرماندهان جنگ قرار داشت و به چيزي جز اداي تكليف و اجراي امر ولي تا پاي جان نمي‌انديشيد. اين قلم مناسب ديد در سالگرد اسارت احمد و در پاسخ به روايت مغشوش، نادرست، تجديدنظرطلبانه و شبهه افكنانه يكي از نامزدهاي انتخابات دهم رياست جمهوري كه از قضا خود در آن زمان از مسئولين ارشد اجرایي كشور و دست اندر كار آن قضايا بوده است، يك‌بار براي هميشه اين مهم را به انجام رساند. حقيقت احمد متوسليان و حركت ولایي و ايماني‌اش و نيز حقيقت امامِ احمد تابناك‌تر و تابنده‌تر از آنست كه مغرضان و كج انديشان بتوانند در پي تكذيبش بر آيند كه « شجره طيبه» اي را ماند كه «اصلها ثابت و فرعها في السماء». لبنان سرزمين بي‌دفاع 26 سال پيش از اين در روز پنجم ژوئن 1983 برابر با پانزدهم خرداد ماه 1361 و درست 12 روز پس از فتح عظيم خرمشهر در عمليات «الي بيت‌المقدس» كه از نظر استراتژيست هاي جهاني به مثابه شكسته شدن ستون فقرات ارتش بعث صدام حسين تكريتي تلقي شد، رژيم صيهونيستي طي عملياتي تحت عنوان «صلح براي الجليل» خاك لبنان بي‌دفاع را از زمين، هوا و دريا را مورد هجومي سرتاسري و همه جانبه قرار داد. حمله‌اي تهاجمي كه بر اساس دكترين نظامي ارتش فاشيستي نازي‌ها در جنگ بين‌الملل دوم تحت عنوان «حمله برق‌آسا»BLITZKRIEG طراحي شده بود. استراتژي نظامي كه اساس آن بر 2 ستون «آتشباري پر حجم وسنگين» وحملات گسترده و برق‌آساي زميني استوار بود. حمله زماني آغاز شد كه ژنرال «آريل شارون» وزير جنگ دولت مناخيم بگين در حالي كه در كنيساي مركزي بيت‌المقدس «تفيليم» (لباس مذهبي يهود در هنگام اداي نماز يوميه) بر تن كرده و مشغول انجام «تفيلاي» (نماز) يهود بود، واژه عبراني «اوراني» (به معناي درخت سدر) بر زبان آورد، واژه اي كه همان رمز آغاز عمليات صلح براي الجليل بود، واين يعني آغاز حمله همه جانبه به لبنان بي دفاع. طرح عمليات تهاجمي چنين بود كه نيروي هوايي رژيم صيهونيستي IAF،310 فروند جنگنده شامل انواع فانتوم F-4ايگل 15-F و فالكنF-16 و هم‌چنين جنگنده‌هاي «كفير» ساخت اسرائيل را در كنار 7 لشكر از 9 لشكر زرهي نيروهاي زميني اسرائيل را كه به‌وسيله 4 تيپ ويژه و نيرو مخصوص «گولاني»، «گيوعاتي»، «ناخال» و «تزانهانيم» (چترباز) تقويت شده بود، سامان داده بود، به انضمام تمامي ناوگان دريايي ارتش صيهونيستي. تهاجم زميني در 4 محور عملياتي از جنوب لبنان آغاز شد و قرار بود تا قلب بيروت پيش تازد و با تصرف بيروت كار را به اتمام رساند و اين يعني تصرف دومين پايتخت اسلامي پس از قدس شريف به‌دست صيهونيست‌ها. دولت بگين از زبان آريل شاورن طي يك كنفرانس مطبوعاتي اهداف خود از تهاجم به لبنان را چنين بيان مي‌كند: 1-اخراج چريك‌هاي سازمان آزاديبخش فلسطين PLO از لبنان. 2-ايجاد منطقه‌اي امنيتي به وسعت 40 كيلومتر مربع در منطقه مشترك بين لبنان و فلسطين. 3-روي كار آوردن حكومتي دست نشانده در لبنان و منعقد كردن قرارداد جداگانه‌اي مانند كمپ ديويد با آن. جالب آنكه اسرائيل از حيث زماني، هنگامي حمله را آغاز كرد كه جهانيان سرتا پا سرگرم خيمه شب‌بازي بازي‌هاي جام جهاني فوتبال در اسپانيا بودند و لذا اسرائيل از اين غفلت جهانيان به خوبي سود جست. (آنچنانكه 24 سال بعد در هنگام جام جهاني فوتبال 2006 هجوم به غزه و لبنان را در جنگ 33 روزه سامان داد) اما حقيقت آن بود كه اهداف تهاجم به لبنان به اهداف فوق محدود نبود و اين تنها ظاهر قضيه بود. حقيقت آن بود كه رژيم صهيونيستي و حامي جهاني‌اش ايالات متحده امریکا و نيز غرب، مقاصد پيچيده‌تر و خطرناك‌تري را تعقيب مي‌كردند. درست يك هفته پيش از آغاز تهاجم يعني در روز نهم خرداد 1361 (29 مي 1982) ژنرال الكساندرهيگ وزير خارجه وقت امریکا طي مصاحبه‌اي مطبوعاتي «استراتژي بين‌المللي» امریکا را معطوف به حل 3 بحران بين‌المللي اعلام كرد؛ نخست حل «بحران جنگ ايران و عراق».هيگ اعلام كرد اكنون ايران، ارتش عراق را از شهرهاي اشغالي خود از جمله بندر خرمشهر به بيرون رانده و قادر به ورود به خاك عراق مي‌باشد و دولت پرزيدنت «صدام حسين» به عنوان دوست ما در خاورميانه در خطر تهاجم امواج انساني نيروهاي «آيت‌الله خميني» هستند و اين بحران بايد هرچه زودتر به نفع ما پايان پذيرد. بحران دوم، ا حتمال شكل‌گيري يك جريان مكنده جديد بين‌المللي كه موجبات اتحاد كشورهاي منطقه خليج فارس و خاورميانه را در جهتي مذهبي فراهم آورده و امنيت ملي ايالات متحده امریکا را به خطر بياندازد؛ و بحران سوم، مشكل حضور نيروهاي سازمان ملل در جنوب لبنان و تداوم جنگ 7 ساله داخلي در لبنان كه فجايع عظيم انساني را ايجاد كرده كه دولت ايالت متحده، تمام توان خود را براي اتمام اين بحران به كار خواهد بست. (منبع ش 3، ص 133-132) در واكنشي كم‌سابقه نسبت به اين سخنان هيگ، «اسحاق شامير» وزير خارجه كابينه بگين، از طريق سفير حكومت صيهونيستي در واشنگتن يادداشت اعتراض‌آميز دولت صهيونيستي را به وزارت خارجه امریکا تحويل مي دهد. مهمترين بخش پيام مزبور اين است كه چرا اسرار و اهداف نظامي دولت اسرائيل در تريبون‌هاي عمومي آن هم از طريق شخص وزير خارجه ايالات متحده امریکا فاش مي‌شود؟ (همان ص 133) آنچه از زبان هيگ خارج شد، در كنار فتح بزرگ خرمشهر و شكسته شدن كمر ارتش عراق و دژهاي حزب بعث در برابر امواج نوراني انقلاب خميني به خوبي روشنگر آن بود كه در حقيقت تهاجم اسرائيل به لبنان در پي چه بود و چه هدفي را دنبال مي‌كرد؟ اما بهانه اين تهاجم كه از مدت‌ها پيش برنامه‌ريزي آن آغاز شده بود، در نيمه شب پنجشنبه 13 خرداد ماه 1361 (3 ژوئن 1982) فراهم آمد، آن هنگام كه «شلوموآرگوف» سفير تل آويو در لندن، در خارج از هتل «دورچستر» لندن با گلوله‌هاي نيروهاي گروه «ابونضال» به زمين دوخته شد. ابونضال (صبري البنا) عضو پيشين سازمان آزاديبخش فلسطين، يكي از تندروترين و افراطي‌ترين عناصر اين سازمان به شمار مي‌آمد كه از سوي دولت بعث عراق حمايت مي‌شد و نيز به دليل مخالفت با رهبري عرفات از اين سازمان انشعاب كرد و با تأسيس «سازمان اقدام انقلابي» بيش از پيش خود را به رژيم بعث عراق نزديك ساخت. از همان نخستين ساعات حمله اين گروه به سفير اسرائيل در لندن، اينگونه به نظر مي‌رسيد كه اين ترور دقيقاً به خاطر ايجاد انگيزه‌اي براي حمله ارتش اسرائيل عليه نيروها و پايگاه‌هاي عرفات در لبنان طراحي شده بود. نام ياسر عرفات و ديگر رهبران ساف همواره در ليست ترور گروه ابونضال قرار داشت و اين در حالي بود كه روابط اين گروه با ساف به حدي خصمانه بود كه حكم قتل ابونضال نيز از سوي عرفات صادر شده بود. از ديگرسو تحليل‌گران بر اين باور بودند كه اين ترور نمي‌توانسته است بدون سرانگشت اشاره رژيم بعث صدام حسين به گروه ابونضال انجام پذيرد. مناخيم بگين بي‌آنكه به انكار دخالت عرفات در اين اقدام و محكوم كردن آن از سوي عرفات اهميت دهد، فرداي حادثه، كابينه امنيتی- سياسي تل آويو را به جلسه‌اي اضطراري فراخوانده و تصميمي را كه از قبل اتخاذ شده و تنها به دنبال بهانه‌اي بود تا آ ن را رسماً اعلان نمايد، پس از پايان جلسه‌ اعلام كرد: «حمله به لبنان». تو گويي همه چيز بر اساس سناريويي از قبل نوشته شده پيش مي‌رفت، سناريويي با مشاركت امریکا، اسرائيل، رژيم بعث عراق، دولت‌هاي مرتجع عرب و نيز كشورهاي اروپايي. چنانچه 9 ماه بعد، روزنامه «گاردين چاپ لندن روز دوشنبه 7 مارس 1983 چنين نوشت: «دولت عراق قصد داشت تا تجاوز لبنان را به جلو بيندازد و به اين وسيله به تحريك اسرائيل بپردازد و به نام «وحدت اعراب در مقابل دولت صهيونيستي» بهانه اي جهت قطع جنگ با ايران قرار دهد...» گاردين همچنين تأكيد كرد: «نائو روزان رئيس گروه تروريستي، سرهنگ سازمان استخبارات (اطلاعات) عراق مي‌باشد ولي در اعترافات خود اظهار داشته است كه واحد گروه تروريستي ابونضال را كه مأموريت ترور سفير اسرائيل را بر عهده داشت، رهبري مي‌كرده است و همواره مراقب اعمال گروه ابونضال بوده تا با خواسته‌ها و اهداف رژيم صدام همخواني‌ داشته باشد». (منبع ش 4 ص 23) ارتش صيهونيستي توانست در مدت يك هفته در 4 محور عملياتي به بيروت رسيده و آن را به محاصره كامل خود در آورد. محور غربي شامل يك لشكر به فرماندهي ژنرال «استحاق مردخاي»، محور مركزي شامل يك لشكر به فرماندهي ژنرال «آويگدور كالاهاني»، محور دوم مركزي شامل يك لشكر به فرماندهي ژنرال «مناخيم اينان» و محور شرقي شامل 2 لشكر به فرماندهي ژنرال «آويگدور بن گال»، به انضمام يك محور دريايي به فرماندهي ژنرال «عاموس يارون». سرانجام ژنرال آريل شارون با تانك‌هايش به بيروت رسيد و وارد دفتر كار فرمانده ژاندارمري لبنان در سراي قديمي واقع در نزديكي كاخ رياست جمهوري در «بعبدا» پايتخت قديمي جبل لبنان در حومه بيروت شد. (منبع 4 ص 32) در اين ميان تنها بيروت غربي (منطقه سلمان نشين) خاصه جنوب بيروت يعني منطقه «ضاحيه» (منطقه شيعه نشين بيروت) بود كه در مقابل ارتش صهيونيستي سنگرهاي مقاومت را برپا كرده بود. بيشترين مقاومت‌ در محله «خلده» در ضاحيه صورت گرفت، يك ماه پس از محاصره بيروت، مقاومت ضاميه خاصه «خلده» هنوز ارتش اسرائيل را زمين‌گير ساخته بود و جلوي پيشروي و تصرف كامل بيروت را گرفته بود. فرماندهي اين نيروها بر عهده جواني 26 ساله به نام «سيد عباس موسوي» بود. آنچه در اين ميان شگفت‌آوربود، سكوت معنادار كشورهاي عربي در برابر تجاوز اسرائيل به لبنان بود. در توضيح اين مهم بايد متذكر شد كه درجهت فراهم شدن امكان هجوم غافلگيرانه به لبنان، «مناخيم بگين» در يك پيمان به كلي محرمانه، از «حسني مبارك» رئيس‌جمهور مصر تعهد گرفت كه در صورت جابجايي 3 لشکر زرهي ارتش صهيونيستي در صحراي سينا به شمال فلسطين جهت حمله به لبنان، جمهوري عربي مصر، هيچ‌گونه تحرك نظامي حتي در حد شليك يك گلوله انجام ندهد. در عربستان نيز، اين مهد سنتي ارتجاع عرب نيز با توجه به حضور «ملك خالد» به عنوان پادشاه حكومت سعودي، فردي كه امكان داشت پس از آغاز تهاجم، به دليل گرايشات ناسيوناليستي خود، واكنشي ولو هرچند ضعيف مغاير با منافع امریکايي‌ها انجام دهد، در روزهاي آغازين حمله به نحو مشكوكي مرد و وليعهد «فهد» به مثابه عنصري به شدت نزديك به امریکا زمام پادشاهي ثروتمندترين كشور عربي شرق ميانه را بر عهده گرفت. مضاف بر آنكه دولت‌هاي عربي در تهيه دستور كار اجلاس كنفرانس سران عرب، هم و غم خود را در حمايت هر چه بيشتر از «صدام» و حفاظت دروازه شرقي جهان عرب را در برابر «خطر ايران خميني» مصروف كردند. جالب آنکه در هنگامه تجاوز به لبنان، رسانه‌هاي گروهي جهان به عادت معمول خود در استقبال از سالروز به اصطلاح واقعه «هولوكاست» چند هفته‌اي بود كه مظلوم نمايي بسيار شديد يهوديان يا همان دروغ بزرگ «6 ميليون قرباني يهود» را در دستور اصلي خود قرار داده بودند. (منبع ش 3 ص 131) لبيك ايرانِ خميني در گذر از تهاجم ارتش رژيم صيهونيستي به لبنان، بيروت جنگ‌زده بر گرداگرد خود حلقه‌اي پولادين از لشكرهاي تانك و زره‌پوش و مكانيزه اشغالگران را تجربه مي‌كرد. «الياس سركيس» رئيس‌جمهور لبنان در پيامي به همه دولت‌ها و مجامع جهاني درخواست امداد نظامي، غذايي، دارويي و ساير اقلام حياتي نمود و هيچ‌كس جز ايران خميني به اين فرياد امدادخواهي لبيك نگفت. جمعي ازبلندپايه‌ترين مسئولين سياسی- نظامي جمهوري اسلامي ايران براي بررسي اوضاع و شرايط مظلومين منطقه در حالي وارد كشور سوريه شدند كه پايتخت آن بطور مستقيم زير بارش گلوله‌هاي توپخانه صهيونيست‌ها قرار داشت و وضعيت فوق‌العاده، تمام شهر را دربرگرفته بود. اعضاي اين هيئت عبارت بودند از: دكتر«علي اكبر ولايتي» وزير خارجه، سرهنگ «سليمي» وزير دفاع، «محسن رضایي» فرمانده سپاه پاسداران، «محسن رفيق دوست» مسئول تدارکات سپاه پاسداران، سرهنگ «علي صيادشيرازي» فرمانده نيروي زميني ارتش و «احمد متوسليان» فرمانده تيپ 27 حضرت رسول(ص) که در معيت حجت‌الاسلام «علي اكبر محتشمي پور» سفير ايران در سوريه، قرار داشتند. هيئتي كه بر حسب دستور امام(ره) و ابلاغيه «شوراي عالي دفاع» جمهوري اسلامي ايران به رياست رئيس‌جمهور وقت حضرت آيت‌الله خامنه اي به سوريه اعزام شده بود. (منبع ا، ص 8-757 و منبع ش 2 ص 276) سوريه در ابتدا به متحد سنتي خود، روسيه شوروي متوسل شد تا حمايت این کشور را جلب كند، اما با پاسخ سرد و امتناع‌آميز قطب كمونيسم جهاني مواجه شد، پس به ناگزير دولت سوريه با استيصال از تمام كشورهاي عربي و اسلامي درخواست كمك فوري براي دفع تجاوزارت اسرائيل به عمل آورد، اما تنها كشوري كه به اين مددخواهي پاسخ داد جمهوري اسلامي بود. (منبع ش 2 ص 276) حضرت آيت الله خامنه اي رئيس‌جمهور وقت و رئيس شوراي عالي دفاع، طي پيامي به حافظ اسد رئيس‌جمهور سوريه، ضمن اظهارتأسف از اين تهاجم نوشت: «امروز وقت آن است كه امكانات انساني، تسليحاتي، تبليغاتي، سياسي و اقتصادي جهان اسلام عليه تجاوزات مكرري كه نسبت به حريم مستضعفان صورت مي گيرد، بسيج شود. جمهوری اسلامی ایران با وجود اینکه در جنگ است، اعلام می کند که در حد توان، قوای خویش را وقف دفع حملات رژیم اشغالگر قدس به جنوب لبنان خواهد کرد».(کیهان،17/3/61) امام خميني(ره) در پيامي ضمن محكوم كردن حمله اسرائيل به جنوب لبنان و سوريه با آوردن كلمه استرجاع در ابتداي پيام، نارضايتي خود را از سكوت و بي‌تفاوتي كشورهاي اسلامي ابراز داشتند. پيامي كه در 17 خرداد 1361 منتشر شد: «من كلمه مباركه استرجاع را نه براي جنايات اسرائيل و شهادت و آسيب بسياري از مسلمانان مظلوم جنوب لبنان عزيز مي‌گويم، گرچه آن هم استرجاع دارد و نه براي شهرها و روستاهاي آن كشور اسلامي كه به‌دست جنايتكار رژيم صهيونيستي كافر اسرائيل، اشغال و خراب شده است، گرچه آن هم استراجاع دارد، و نه براي آواره شدن هزاران خواهر و برادر آن محيط مظلوم اسلامي گرچه آن هم استرجاع دارد... بلكه براي بي‌تفاوتي كشورهاي اسلامي يعني حكومت‌هاي آنها استرجاع مي‌كنم و اي‌كاش فقط بي‌تفاوتي بود. من استرجاع برای پشتیبانی بسیاری از حکومت‌ها از اسرائیل و صدام، این، دو ولد نامشروع آمریکا می کنم. من و هر مسلمانی در هر جا هست، باید استرجاع کنیم براي كمك‌هاي مادي و معنوي دولت‌هاي كشورهاي اسلامي به امریکا -رأس جنايتكاران- و اسرائيل و بعث عفلقی که پياده كننده منويات شوم امریکا و صهيونيسم جهانی است». (به نقل از منبع ش 1 ص 756) هیئت اعزامی جمهوری اسلامی ایران که در روز يكشنبه 16 خرداد 61 (يك روز پس از تهاجم) به سوريه اعزام شده بود، (منبع ش ل ص 132) پس از بررسي اوضاع و شرايط جبل سوريه و لبنان در جلسه مربوطه شوراي عالي دفاع كه در دفاتر امام(ره) در پنجشنبه 20 خرداد 61 تشكيل شد، گزارش نهايي خود را ارائه داد و اعلام كرد كه: «اسرائيل بر اكثر نقاط جنوب لبنان مسلط شده است و سوريه نمي‌تواند وارد جنگ شود».(همان ص 136) پس از اين گزارش بود كه شوراي عالي دفاع تصميم به كمك به جبهه لبنان (همان ص 136) آن هم در قالب اعزام نيرو به جبهه لبنان و سوریه گرفت. به اين ترتيب، شوراي عالي دفاع با تأييد امام تصميم به اعزام نيروي نظامي به جبهه سوريه و لبنان را اتخاذ كرد و اولين گروه از نيروهاي اعزامي در 21 خزداد 61 اعزام شدند و اولين هواپيماي كمك عازم سوريه شد. (منبع ش 5 ص 138) جلسه دوم در يكشنبه 30 خرداد 61 در دفتر امام(ره) با حضور رئيس‌جمهور و رئيس شوراي عالي دفاع، رئيس مجلس فرماندهي سپاه (محسن رضايي)، نيروي زميني ارتش (شهيد صياد شيرازي) وزير خارجه (دكتر ولايتي) و وزير دفاع (سرهنگ سليمي) برگزار گرديد. سرهنگ سليمي و دكتر ولايتي پس از آنكه جلسه سران در دفتر رياست جمهوري در مورخه چهارشنبه 26 خرداد تشكيل شد و تصميم به اعزام هيئت بلندپايه سياسی- نظامي به سوريه را اتخاذ كرد، در مورخه پنجشنبه 27 خرداد به سوريه اعزام و پس از بازگشت در همان روز يكشنبه 30 خرداد در جلسه بيت امام(ره) شركت و اعلام كردند كه: «سوريه مايل به جنگ است ولي بايد مطمئن به كمك كشورهاي اسلامي باشد، آنها از تركيه هم اجازه گرفته‌اند كه بتوانيم كمك‌هاي انساني دوستانه به سوريه منتقل كنيم». (منبع ش 5 ص 147) مقرر شد نيروهاي اعزامي جمهوری اسلامی ایران، شامل بخشي از تيپ محمد رسول‌الله(ص) و نیز بخشی از نیروهای «تیپ 58 تکاور ذوالفقار» ارتش باشند که براي اعزام به لبنان توسط شوراي عالي دفاع انتخاب شدند. دلايل يك انتخاب در جلسه شوراي عالي دفاع مقرر شد تا براي كمك به مردم بي‌دفاع لبنان و سوريه يكي از زبده‌ترين يگان‌هاي رزمي جمهوري اسلامي ايران به سوريه اعزام شود و لذا قرعه به‌نام تيپ حضرت رسول(ص) افتاد. محسن رضايی فرمانده وقت سپاه پاسداران دلايل اين انتخاب را اين چنين بازگو مي‌كند: «... ما مي‌خواستيم با اعزام نيروي كمكي در حقيقت صداقت خودمان را به جهان اسلام نشان بدهيم با بعد از آن از كشورهاي اسلامي بخواهيم كه آنها با ما همراه باشند. قبل از اعزام هر نيرويي، اول خودمان به سوريه رفتيم، منطقه را از نزديك ديديم. دقيقاً آنجا را وارسي كرديم و بعد به اين نتيجه رسيديم كه بهترين تيپي كه مي‌شود، اعزام كرد، تيپ 27 محمد رسول‌الله(ص) است، هم به دليل رزمندگي بچه‌هاي اين تيپ كه در 2 عمليات «فتح‌المبين» و «بيت‌المقدس» ديده بوديم، هم اينكه اين بچه ها توي پايتخت زندگي مي‌كردند و با مسائل سياسي اعم از سياست داخلي و خارجي بيشتر آشنا بودند. ما بايد در آنجا هم به دمشق مي‌رفتيم و هم به بيروت و اين براي ما خيلي مهم بود كه نيروهايي كه به آنجا وارد مي‌شوند، بايد از لحاظ مسائل سياسي، اطلاعات بيشتري داشته باشند، معارف بيشتري داشته باشند و بعد از لحاظ رزمندگي هم بتواند آنجا خوب بجنگند. درثاني اينها بايد توانايي كارهاي چريكي را هم داشته باشند و بتوانند كارهاي نامنظم [جنگ پارتيزاني] انجام بدهند. خب تيپ 27 هر 3 اين ویژگي يعني رزمندگي، سطح بالاي آگاهي سياسي و آشنايي با شيوه‌هاي جنگ‌هاي چريكي را داشت. چرا؟ چون اولاً حاج احمد و حاج همت توي كردستان جنگيده بودند،‌ هم جنگ چريكي را در غرب ديده بودند، هم با دشمن در جبهه‌هاي جنوب به شيوه كلاسيك جنگيده بودند. اين ويژگي‌ها باعث شد كه ما تيپ 27 را براي اين مأموريت انتخاب مي‌كنيم». (منبع ش 1 ص 758) محمدعلي جعفري، فرمانده كنوني سپاه پاسداران در خصوص علت انتخاب تيپ 27 براي اين مأموريت مي‌گويد: «همانطور كه مشخص بود، از جمله دلايل انتخاب اين يگان، توانمندي فرماندهي آن، كيفيت نيروها و عملكرد بسيار خوب اين تيپ در عمليات فتح‌المبين و بيت‌المقدس بود. همين عوامل موجب انتخاب اين تيپ براي اعزام به جبهه‌هاي سوريه و لبنان شد...» (همان ص 759) جعفر جهروتي زاده، يكي از فرماندهان تيپ 27 در خصوص نحوه انتخاب اين واحد اعزامي مي‌گويد: «... با حاج احمد قرار داشتيم به منزل يكي از شهدا سربزنيم. وقتي رسيدم، گفت برادر جهروتي، امروز در يك جلسه شركت داشتم. از من خواسته‌اند بروم پيش آقاي خامنه‌اي، رئيس‌جمهور. قرار است ايشان راجع به سفر قريب‌الوقوع ما با بنده صحبت كنند. پرسيدم: حالا بفرماييد قضيه چي هست؟ حاج احمد گفت: مثل اينكه قرار است ما را بفرستند به لبنان. ... براي ملاقات با «آقا» بنده هم همراه حاج احمد به رياست جمهوري رفتم. البته حاجي رفت داخل و در جلسه شركت كرد. من هم همان بيرون ماندم و خودم را به كاري مشغول كردم تا مذاكرات تمام شود. نهايتاً در اين جلسه شوراي عالي دفاع كه آن زمان رياستش بر عهده حضرت آيت‌الله خامنه‌اي بود، تصويب شد كه بخشي از تيپ 27 حضرت رسول‌الله(ص) به اتفاق تيپ 58 تكاور ذوالفقار از نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي ايران، عازم لبنان شود. مقرر شد كه اين 2 مجموعه در قالب تشكيلات رزمي واحدي تحت عنوان «قواي محمد رسول‌الله(ص)» به فرماندهي شخص حاج احمد متوسليان به سوريه عزيمت كند...» (همان ص 759) محسن رضايي ملاقات حاج احمد متوسليان با حضرت آيت‌الله خامنه‌اي را اينگونه توصيف مي‌كند: «... برادرمان حاج احمد را بردم خدمت مقام معظم رهبري كه در آن زمان مسئول شوراي عالي دفاع بودند. در آن ملاقات، من خدمت «آقا» گفتم كه ايشان [حاج احمد] كاملاً آماده قبول اين مأموريت است. منتهي مايل است از زبان شما بشنود كه بايد اين كار را انجام بدهد وقتي «آقا» به حاج احمد گفتند كه شما انتخاب شده‌ايد تا به عنوان نماينده نظام جمهوري اسلامي ايران به آنجا برويد، حاج احمد خيلي تحت تأثير قرار گرفت. خود آقا هم تاكنون بارها آن جملاتي را كه احمد در ‌آن ملاقات به كار برده، به ما يادآور شده‌اند. احمد در آن ملاقات خدمت «آقا» عرض كرد: يعني خداوند متعال ما را انتخاب كرده كه برويم با اسرائيلي‌ها بجنگيم؟ آقا فرمودند: بله! شما نماينده نظام هستيد، برويد آنجا و جلوي اسرائيلي‌ها را سد كنيد...» (همان ص 760-759) تیپ محمد رسول الله از همان بدو تأسیس و به مدد فرماندهی فوق العاده حاج احمد چنان برجستگی و توانمندی از خود به نمایش گذارده بود که به دیگر فرماندهان سپاه باورانده بود که تمام فرماندهان و مديراني كه در تيپ 27 حضور داشتند، هر یک به تنهایی قابليت و شايستگي فرماندهي تيپ و لشكر را داشتند و از اين جهت تيپ 27 در عمليات فتح المبين خط شكن شد. تيپ 27 در همان شب اول عمليات فتح المبین بيش از 3 الي 4 هزار نفر اسير گرفت؛ همچنين دشت ذهاب و سايت را آزاد كرد، با اينكه «سايت» جزو اهداف عمليات بيت المقدس نبود. ذکاوت و درایت حاج احمد آن چنان بود كه براي يك گردان، 5 فرمانده قرار داده بود كه به محض شهادت يكي، ديگري جايگزين شود. فرمانده گردان هايي چون حاجي پور، چراغي، كريمي، دستواره که بعدها هر یک فرماندهان بزرگي شدند. اولين كاري كه حاج احمد بعد از عمليات فتح المبين انجام داد، سركشي به خانواده شهدا بود و بعد به پدر و مادر خودش. حدود يك هفته بعد هم تيپ را براي عمليات بيت المقدس آماده كرد. درعمليات بيت المقدس هم حاج احمد این عملیات را با درايت و شايستگي اداره كرد. در مرحله اول عمليات كه مدت 2 روز به طول انجاميد، لشكر 27 به قدري ايستادگي كرد تا نيروهاي بعدي سپاه خود را به موقعیت‌های از پیش تعیین شده رساندند. در مرحله دوم عمليات، حاج احمد مجروح شد و تركش كاتيوشا در پايش بود. همه پزشكان دستور به خارج شدن او از منطقه دادند اما گوش نكرد و همچنان فرماندهي تيپ را با همان جراحت به‌عهده داشت. تصميم بر اين شد؛ حاج احمد را بدون بيهوشي در اورژانس بيمارستان صحرايي عمل كنند تا بتواند در منطقه حضور يابد. زماني كه تیپ به نزديكی خرمشهر رسيد، عراقي ها در كمربندي خرمشهر هنوز به شدت مقاومت مي كردند. حاج احمد به يگانش دستور داد كه جهت فلش را عوض كنند و به پل «نو» بروند و وارد نخلستان هاي خرمشهر شوند. اولين واحدهاي تيپ 27 كه وارد نخلستان شدند، سربازان عراقي در محاصره قرار گرفتند. فرماندهان عراقي تا آن موقع حاضر به عقب نشيني نبودند، ولی وقتي تيپ 27 وارد نخلستان شد؛ تقريباً خرمشهر در محاصره قرار گرفت و بقيه يگان ها توانستند از سمت جاده وارد شهر خرمشهر شدند. بعد از عمليات بيت المقدس ضمن اينكه حاج احمد در پي آماده سازي تيپ بود و اصرار داشت كه هيچ مانعي وجود ندارد تا وارد بصره شويم، به تيپ استراحت دادند تا بازسازي شود. حاج احمد بعد از عمليات به تهران آمد و ديگر به منطقه بازنگشت. و اينگونه بود كه تيپ حضرت رسول(ص) با فرماندهي احمد متوسليان به عنوان زبده‌ترين يگان رزمي در آن زمان براي مبارزه با صهيونيست‌ها توسط شوراي عالي دفاع و رياست وقت آن حضرت آيت‌الله خامنه‌اي برگزيده شد و با تأييد امام خميني(ره) به جبهه لبنان گسيل شد. سپاه محمد(ص) می‌آید غروب روز 21 خرداد 1361، چرخهاي يك فروند هواپيماي بوئينگ 747 نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران، در انتهاي باند فرود فرودگاه دمشق از گردش بازايستاد. لحظاتي بعد شماري از مقامات بلند پايه سياسي- نظامي دولت سوريه به نمايندگي از سوي «حافظ اسد» رئيس‌جمهور سوريه در معيت سفير وقت جمهوري اسلامي ايران در دمشق، حجت‌الاسلام علي‌اكبر محتشمي‌پور وارد باند فرودگاه شدند تا از حاج احمد و نيروهايش استقبال رسمي بعمل آورند. اعزام قواي محمد رسول‌الله(ص) به سوريه، در 3 مرحله انجام گرفت، در مرحله اول، احمد متوسليان به همراه تعدادي از نيروها عازم شدند و در حقيقت آنها رفتند تا به عنوان جلودار قواي اعزامي ايران، در دمشق زمينه را براي اعزام ديگر نيروها آماده كنند. پس از آن مرحله دوم اعزام انجام گرفت و سپس مجموعه سوم را شهيد محمد ابراهيم همت بر عهده داشت. (همان ص 765) پس از بر زمين نشستن بوئينگ 747 در فرودگاه دمشق در غروب 21 خرداد 1361، احمد متوسليان خطاب به نيروهاي اعزامي چنين فرمود: «برادرها، قبل از رسيدن به اينجا، در ايران آنچه گفتني بود، ما براي شما گفتيم. خيلي كوتاه من عرض مي‌كنم، امام(ره) عزيزمان فرموده‌اند بايد كه اسرائيل از صحنه جهان زدوده شود (انشاءالله رزمندگان) و شما مردان بزرگ بايد كه اين حرف امام عزيزمان را جامع عمل بپوشانيد». (همان ص 762) هر چند كه غالب كشورهاي جهان، پروازهاي خود را به دليل شرايط بحراني منطقه به سوريه و لبنان قطع کرده بودند اما خلبانان متعهد نيروي هوايي ارتش، بوئينگ نيروهاي اعزامي ايران را بر روي باند پرواز فرودگاه بين‌المللي دمشق بر زمين نشاندند. نيروهاي نظامي ايران موسوم به قواي محمد رسول‌الله(ص) در حالي كه هنوز غبار جهاد و شهادت‌طلبي را در جبهه‌هاي جنوب و غرب كشور را بر سر و رو داشتند، به فرماندهي حاج احمد با سربندهاي متبرك به «الي بيت‌المقدس» به طرف حرم «حضرت زينب(س)» عازم شدند. مردمان داغديده سوريه و آوارگان لبنان با فريادهاي بلند آميخته با اشك چشم فرياد مي‌زدند «يا لبنان يا لبنان... هذا جيوش‌القرآن» و «خيبر خيبر يا صهيون، جيش محمد قادمون» پس از اقامه نماز در حرم «حضرت زينب(س)» نيروهاي ايراني عازم مسجد اموي محل نگهداري اسراي اهل بيت(س) شدند. تاريخ دوباره تكرار مي‌شد. حسينيان يك بار ديگر به سمت آن مسجد رهسپار بودند با اين تفاوت كه در سال 61 هجري قمري اسير لشكريان يزيد بودند و اين بار در سال 61 هجري شمسي پيروز و فاتح. زيارت آن روز مقام رأس ‌الحسين محل نگهداري سر مبارك «حضرت سيدالشهدا(ع)» و عزاداري كم سابقه بسيجيان خميني بالاخص بسيجيان مخلصي چون «حاج محمد ابراهيم همت» «حاج كاظم رستگار»،«حاج علي موحد دانش»، «حاج قاسم دهقان»، «سيد رضا دستواره» و ديگراني كه بعدها با رسيدن به مقام شهادت بسيجي بودن خود را به مهر خون تأييد کردند، در اذهان آن ديار اثري فراموش نشدني بر جاي گذاشت. به محض انعكاس خبر ورود قواي اعزامي «محمد رسول‌الله(ص)»، نيروهاي اسرائيلي آتش‌بس يك‌جانبه اعلام کردند. بلافاصله هم رژيم صهيونيستي و هم مزدوران فالانژ با راه‌ا‌ندازي بخش فارسي راديويي انفعال خود را از حضور اينگونه نيروهاي ايراني در منطقه شامات بیان داشتند. نخستین اقدامات سران صهيونيسم و امریکا، هرچند كه مقدمات توطئه خود يعني درگير كردن نيروهاي مسلح ايران در جبهه لبنان را موفق مي‌يافتند اما به‌شدت از شكسته شدن جو كاذب تبليغاتي خود درباره نيروهاي ايراني به هراس افتاده و از خطر ريشه‌يابي تفكر جهادي و انديشه اسلام ناب محمدي(ص) در قالب تفكر خميني(ره) در ميان نسل جوان لبناني و فلسطيني در وحشت و هراس به سر مي‌بردند، خاصه آنكه حاج احمد و نيروهايش از همان بدو ورود با جديت بي‌نظيري اقدامات خود را به ويژه در تمامی حوزه ها آغاز كردند. اهم این اقدامات را چنین می توان بر شمرد: 1. برگزاری جلسات متعدد نظامی با سران عالی‌رتبه نظامی سوریه مانند رفعت اسد برادر حافظ اسد. هدف از این جلسات یافتن «راهکارهای» مناسب برای اقدام نظامی بر علیه اسرائیل بود. 2. تشکیل تیم‌های متعدد اطلاعات و شناسایی برای نفوذ در عمق مناطق اشغالی و جمع آوری اطلاعات تاکتیکی از وضعیت نظامی دشمن صهیونیستی و نیز تهیه «برآورد اطلاعاتی» از نیروهای نظامی اسرائیل و شناسایی نقاط ضعف و آسیب پذیری آن. لازم به ذکر است که تیم‌های شناسایی ایرانی در عمق هایی از مناطق اشغالی نفوذ و رخنه کردند که سوری‌ها هیچگاه جرأت آن را نیافتند و لذا موجب تحسین و شگفتی آنها شد. جالب آنکه حاج احمد خود در بسیاری از این شناسایی‌ها حضوری فعال داشت و در اين مسير، كارهاي خارق‌العاده‌اي را به ثبت رسانده بودند كه در دل تاريخ مكتوم مانده است. 3. ترسیم وضعیت «ترتیب نیروی» ارتش اسرائیل در جوار مرزهای سوریه بر اساس گزارش‌های تیم‌های اطلاعاتی. 4. طراحی «استراتژی نبرد» با اسرائیل با جزییات دقیق استراتژیکی، عملیاتی و تاکتیکی توسط حاج احمد بر اساس اطلاعات جمع آوری شده تیم‌های اطلاعات و شناسایی و نیز متناسب با ترتیب نیروی دشمن. 5. فراهم ساختن مقدمات آموزش انقلابیون مسلمان و شیعه لبنانی در پادگان زبدانی و نیز راه اندازی کمپ های آموزشی در منطقه بعلبک و دره بقاع لبنان. راه قدس از کربلا می‌گذرد اميد مبارزه با اسرائيل اما خيلي زود رنگ باخت چه اينكه نيروهاي ايراني و نيز مقامات سياسي تهران دريافتند كه سوري‌ها قصد جنگ نداشته و با آوردن بهانه‌های گوناگون وقت کشی می کنند و بيشتر در پي آن هستند تا از نيروهاي ايراني به عنوان وجه‌المصالحه و برگ برنده در پشت ميز مذاكرات بهره برند و در واقع آنها در فكر تنها چيزي كه نيستند، جنگ با اسرائيل است. در اين زمان بود كه وضعيت جبهه سوريه- لبنان چند شاخصه كلي را به نمايش مي‌گذارد: 1-پي بردن رهبري نظام جمهوري اسلامي ايران به نيت اسرائيل از حمله به لبنان. در واقع هدف اصلي از اين اقدام دور كردن ذهن تهران از جبهه‌هاي جنگ و مشغول داشتن آن به جبهه لبنان بوده است. 2-گرفتن زمان و فرصت مناسب براي بازسازي ارتش بعث عراق كه در فتح خرمشهر به كلي نابود شده بود. در اين فرصت، دول عربي با طرح مبهم مباحثي چون آتش‌بس و پرداخت غرامت در كنار جنگ لبنان به دنبال اخذ فرصت بودند تا تمام حاميان رژيم بعث ديگربار ماشين جنگي عراق را كه در فتح خرمشهر منهدم شده بود، از نو بازسازي نمايند آن هم با حضور مستقيم كارشناسان نظامي از اتحاد جماهير شوروي گرفته تا امریکا، فرانسه،‌ انگليس و... 3-عدم وجود اراده به جنگ در دولت سوريه و بازي سياسي با تهران بر سر نيروهاي اعزامي و عدم همكاري با این نيروها، از جمله عدم در اختيار گذاردن سلاح در دسترس آن‌ها. 4-بسته شدن دالان هوايي تركيه بر روي پروازهاي نظامي تهران و از بين رفتن امكان ارسال نيرو و تجهيزات. اين همه موجب شد تا حضرت امام در جلسه با حضور رئيس‌جمهور (آيت‌الله خامنه‌اي) و رئيس مجلس (هاشمي رفسنجاني) اعلام كند كه: «با حضور ما در آن جبهه با شرايط موجود مخالفت دارند و معتقدند كه عرب‌ها جنگ جدي نخواهند كرد و درگيري بيشتر ما باعث مي‌شود كه در جبهه جنگ با عراق دچار وقفه مي‌شويم و در آنجا هم به جايي نرسيم». (منبع ش1، ص159) و در نهايت ايشان با اين امر موافقت كردند كه «اگر به طور جدي از طرف سوريه جنگ شد، شركت كنيم.» (همان ص 159). حضرت امام(ره) در بياناتي راهبردي در روز 30 خرداد 1361 در جمع گروه كثيري از علما و ائمه جمعه پرده از طرح شيطاني دشمن برداشته و چنين فرمودند: «... امریکا مي‌دانست كه ما و ملت ما نسبت به لبنان حساسيت داريم و نسبت به اسرائيل هم از آن طرف حساسيت داريم. اين دام را امریکا درست كرد، يعني آن نوكر خودش را فرستاد به اينكه حمله كند به لبنان و آن همه خسارت وارد كند و آن همه جنايات. و ما مي‌دانيم كه اگر ميليون‌ها جمعيت از بين بروند و يك مطلبي براي امریکا حاصل بشود و يك نفعي برسد، مي‌گويد همه بروند از بين. اين را ما از ابر قدرت‌ها شناخته‌ايم. آنها در فكر اين نيستند كه در لبنان به زن و بچه مردم و به بلاد و اين مستمندان و بيچارگان چه مي‌گذرد، آنها دنبال اين هستند كه «صدام» را در اين طرف سر جاي خودش نگه دارند و ايران را كه از نظر آنها خيلي اهميتش بيشتر از لبنان و جاهاي ديگر است، براي آنها محفوظ بماند. اين نقشه اين است كه «بگين» را وادار كند به اينكه تو حمله كن به لبنان، لبنان كه تو حمله كردي، ايران حساسيت نسبت به او دارد و همه قوايش را متمركز مي‌كند در اينكه تو را از بين ببرد و اگر ايران از جنگ عراق غافل بماند، عراق كار خودش را انجام مي‌دهد و ايران در اينجا هم نمي‌تواند كاري بكند نقشه اين است». حضرت امام(ره) با فراست و زيركي خويش با طرح استراتژي «راه قدس از كربلا مي‌گذرد» با تأكيد بر اولويت جبهه جنگ با عراق و مقدم داشتن آن و درك اين مهم كه ايران توان جنگ هم زمان در 2 جبهه را ندارد، دستور بازگشت نيروهاي بلاتكليف از سوريه را صادر فرمودند. اسارت با توجه به فرمان امام(ره) مبني بر بازگشت نيروها از سوريه به ايران، عده زيادي از نيروهاي اعزامي به ايران بازگشتند و تعداد كمي از آنها همانجا ماندند تا تكليف نهايي مشخص شود. مقارن همين ايام خبر رسيد كه فالانژها و اسرائيلي‌ها سفارت جمهوري اسلامي ايران در بيرون را محاصره كرده‌اند. اين را همه مي‌دانستند كه در صورت تصرف سفارت ايران، تمامي اسناد محرمانه فاش خواهد شد. صبح روز 14 تير 1361، سيدمحسن موسوي كاردار سفارت ايران در لبنان به محل استقرار قواي محمد رسول‌الله(ص) در پادگان زبداني آمد و خواستار ملاقات فوري با فرمانده نيروهاي اعزامي شد. موسوي تمام ماجرا را براي احمد تعريف كرد و احمد بلافاصله آماده رفتن شد، گروهي از نيروها از او خواستند تا اين مأموريت را به آنها واگذارد اما احمد با لحني ملايم گفت: «نه برادرها! خودم بايد بروم، شماها آماده باشيد كه هر چه زودتر برگرديد تهران». حاج احمد متوسليان به همراه «سيد محسن موسوي»، «كاظم اخوان» و «تقي رستگار»، با ماشين پلاك سياسي سفارت و اكيپ‌هاي حفاظت ديپلماتيك ژاندارمري لبنان عازم بيروت شدند. در فاصله 20 كيلومتري بيروت، اتومبيل آن‌ها درمنطقه معروف به «حاجز برباره» توسط يك پست ايست- بازرسي متوقف شد. نيروهاي شبه نظامي «فالانژ» به رياست «ايلي جبيقه» و فرماندهي نظامي «سمير جعجع» (فرمانده نیروهای موسوم به «قوات لبنان») چند روز قبل پاسگاه حاجز برباره را برپا كرده بودند. آنها ماشين سفارت را متوقف ساخته و بدين ترتيب حاج احمد متوسليان و 3 تن از همراهانش در ساعت 12 ظهر روز 14 تير 1361 به اسارت فالانژيست‌هاي لبنان در آمدند. آنگاه «جورج سوري» از اعضاي فالانژها، خودروي ديپلمات هاي ايراني را براي صحنه سازي پس از گروگان‌گيري، از محل حاجزبرباره به شهربندري طرابلس درشمال لبنان منتقل و در یکی از خیابانهای طرابلس آن را رها کرد. امروز پس از گذشت 26 سال از آن واقعه تلخ و سپری شدن بیش از 9490 روز، تقدیری جز نامعلومی سرنوشت برای احمد و یارانش رقم نخورده است. اگر چه مسئولیت مستقیم این جنایت بر دوش رژیم صهیونیستی است و این رژیم باید پاسخگو باشد اما از اهمال، سستی و بی‌توجهی مسئولین سیاسی و دیپلماتیک جمهوری اسلامی ایران، به‌ویژه دستگاه دیپلماسی کشور (وزارت خارجه) نباید چشم پوشی کرد.