najaf47

مصلحی وزیر اطلاعات : در موساد نفوذ ‌کرده ایم

Recommended Posts

[quote]امین جان فکر کنم شما بیش از حد جملات منو مغرضانه میدونی

والا به جان هرکی که میپرستم عمرا موقع نوشتن جملاتم اصلا به این معانی که گفتی فکر نکردم

جالبه /////

ادم هرچیزی که به ذهنش میرسه رو نباید بگه
شک نداشته باش اگر این معانی به نظرم میرسید حسابی خدمت واواک میرسیدم ولی نرسید و شما بی جهت داری تهمت میزنی

هرچند بدون هیچ تررررررسی میگم نصف کارای امنیتی در جهاننننننننننننننننننن از سر ترس هست

ترس از دست دادن منافع
ترس کشته شدن
ترس کشته شدن و از بین رفتن یه ستون


هرجوری دلتون میخواد برداشت کنید ولی حرف من دو تا نمیشه

شک هم نکنید که بنده ناسیونالیستی تحلیل نخواهم کرد هرگز

منظور از ترس نیروهای اطلاعاتی در کل دنیا بود این شما عزیزان هستین که فکر میکنید فقط ایران مرکز جهانه

یا حق[/quote]

ظاهرا یک چیزی هم بدهکار شدم .... قبلا گفتم شما میتونی به خوبی پاسخ بدی و شکی درش نیست >>> مفاهیم ...

[color=red]دقیقا ادم هرچی به ذهنش میرسه رو نباید بگه !![/color]

در هر حال به کار گیری کلمه " ترس" در این جمله و مبحث مناسب نیست ، بار حقوقی خودش رو داره ! >>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> کیلویی تو هیچ موردی حساب نمیکنم ،و وارد نمیشم ... ( جدی نگیر ) :mrgreen:

ادامه دادنش اسپم هست .

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]دوستان وجود چندتا کیف قاپی و قصور مامورین به معنی نا امن بودن ایران و تهران نیست. از قضا ایران یکی از امن ترین کشورها و تهران یکی از امن ترین کلان شهرهاست. نرخ جرم واحد اندازه گیری جرم در کشورهاست که این نرخ در ایران به مراتب از بسیاری از کشورها پایین تر است. اساتید من که فرانسه درس خونده بودن بالاتفاق می گفتن ساعت 8 کسی جرات ندارد در خیابان های شهر ها قدم بزند. دوستی در هلند زندگی می کرد شب از 9 گذشته بود و پسرش خانه نیامده بود تماس گرفت فهمید در متروست، داشت از ترس زهره ترک می شد! پسر هم که آمد خبر داد که گروهی از الوات در مترو متعرضش شده اند که به خیر گذشته. در آمریکا که اصلا نیاز به گفتن نیست شما فقط به نرخ قتل و تجاوز در این کشورها یک نگاه بی اندازید همه چیز مشخص می شود. آمار تجاوز فکر می کنم هر 10 دقیقه دو نفر است! انگلستان و لندن با آن همه دوربین هنوز از پس قتل های با چاقو که توسط نوجوانان و بچه دبستانی ها به صورت هفتگی انجام می شود نجات نیافته!
شما ساعت یک نصف شب بیا توی خیابان های تهران، ترسی احساس می کنی؟ تهران شهر امنی است. درصدی از جرم طبیعت شهر است و برخی انواع جرایم مقتضی زندگی شهرنشینی. زیاد کار خاصی نمی توان کرد الا این که شهروندان نکات ایمنی را رعایت کنند و برخی کارهای محیطی و وضعی که نسبتا در ایران در حال اجراست.

در مورد برادران گمنام هم دوستان توضیح دادند. شما تا ندانید چند عملیات دشمن انجام داده و از این میان چندتایش موفق و چندتایش توسط وزارت مربوطه منهدم شده، نمی توانید ارزیابی خوبی از عملکرد این برادران داشته باشید. این نکته را هم در نظر بگیرید که در مقابل ما دستگاه های عریض و طویل بهترین سرویس های اطلاعاتی دنیا قرار دارند آن هم به صورت دست جمعی. اسراییل آمریکا انگلیس فرانسه حتی روسیه و چین در برخی موارد. و این خرده کشوره های عربی که تسهیل کننده اند. بی انصافی کردن از اخلاق انسان های فرزانه نیست.[/quote]

احسنت! کاملترین جواب همینه :mrgreen:

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
دوست خوبم انتی وار راست میگی یکم بد گفتم :mrgreen: ربطش به اینه که نیروی انتظامی یه جنایت و چاقو کشیرو میبینه و کاری انجام نمیده در جواب دوستی بود که جنایت میدان کاج و چندتا کیف قاپی رو اورد وسط

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
ببخشيد يعني خخخخااااااااااااااككككككككككك بر سر اين بيشعور كنن كه حاظر شد به خاط فقط 50 هزار دلار يه دانشمند كشورش رو بكشه و به خاطر اين مقدار كم پول به كشورش خيانت كنه واقعا چه معامله پر ضرر و زياني ؟!؟!؟!؟ :mrgreen: icon_arrowd :lol:

با اقاي انتي وار موافقم آمار كشت وكشتار ها و دزدي ها و اين جور چيزها تو يكي از ايالات آمريكا چندين برابر كل ايرانه .

در ضمن براي نشان دادن كاربرد يه چيز درصد موفقيت اون رو ميبينن نه ميزان شكست هاش رو

همين پارسال در زمان انتخابات بالغ بر 10 بمب در تهران كشف يا خنثي شد و چندين گروه تروريستي نابود شدن . تورو خدا اينقدر بي انصاف نباشين .

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
سلام
بنا به گفته نيروي انتظامي امنيت تو تهران بيشتر از واشنگتن است و احساس امنيت تو اونجا بيشتر

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
بچه ها تو رو خدا اینقدر این تاپیک ها رو کش ندید بیخود نتیجه گیری که صفحه دو بدست اومد تا الان داره کش پیدا میکنه !!!! icon_arrowd

اگه بخواییم بهترین سرویس اطلاعاتی جهان رو مشخص کنیم ، مسلما اطلاعات ما بهترین سرویسه به دلایلی که دوستان گفتن !

و السلام ! :mrgreen:

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]سلام
بنا به گفته نيروي انتظامي امنيت تو تهران بيشتر از واشنگتن است و احساس امنيت تو اونجا بيشتر[/quote]رامسفلد هم یکبار در جواب خبرنگاران آمریکایی که می‌گفتند چرا سربازان ما را در عراق به کشتن می‌دهید، گفته بود آمار جرم و جنایت در واشنگتن از عراق بیشتر است!! :mrgreen:

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]بچه ها تو رو خدا اینقدر این تاپیک ها رو کش ندید بیخود نتیجه گیری که صفحه دو بدست اومد تا الان داره کش پیدا میکنه !!!! icon_arrowd

اگه بخواییم بهترین سرویس اطلاعاتی جهان رو مشخص کنیم ، مسلما اطلاعات ما بهترین سرویسه به دلایلی که دوستان گفتن !

و السلام ! :mrgreen:[/quote]

:lol: منم موافقم !‌ بهترين نتيجه همينه !

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
پس ديگه تموم شد و دوستان ديگه كشش نميدن ، البته انشاالله ! :mrgreen:

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]ولي از همه اين حرف ها گذشته ، خيلي دوست دارم تو مصاحبه ها با اين فردي كه تو تلويزيون نشونش داد و عامل اصلي معرفي شد ، نحوه جذب و فريب خوردنش رو هم توضيح ميدادن و ويژگي هاي شخصيتيشو بررسي ميكردن كه چه ويژگيي داشته كه اومدن سراغ اين آدم خاص ؟ ضريب هوشيش چقدر بوده ؟
اميد وارم اگه اعلام هم نكردن حداقل يه روانشناس اين كاره ،‌ حسابي اينارو بررسي كنه و ويژگي هاي شخصيتي اين جور آدما رو بررسي كنه و مكتوب كنه ! نه اينكه فرتي اعدامش كنن ! يه همچين اطلاعاتي اگه مدون بشه بهترين روال گزينش دستگاه هاي خاص دولتي رو بدست ميده !‌ به جاي اينكه تو گزينش دنبال اين باشن كه طرف شلواركين ميپوشه يا نه ؟!

شايد باورتون نشه چندتا رساله دكتراي روان شناسي بشه از اين جور آدما ارائه داد ![/quote]
اين هم مشروح كاملي از نحوه عضويت اين فرد در موساد:


[size=18]مشروح اعترافات عامل اصلي ترور شهيد عليمحمدي[/size]
سايه ترس از دستگاه امنيتي ايران همواره بالاي سر ماموران موساد بود

عامل اصلي ترور دكتر مسعود عليمحمدي بخشي از نحوه همكاري و فعاليتش با سرويس اطلاعاتي رژيم صهيونيستي براي ترور دانشمند هسته اي كشورمان را تشريح و اعتراف كرد.
مشروح اظهارات وي كه در بخش هاي تلويزيوني نيز پخش شد به نقل از باشگاه خبرنگاران در پي مي آيد.
[size=18]نحوه آشنايي با موساد[/size]
من مجيد جمالي فشي هستم و اولين آشنايي من با سرويس اطلاعاتي اسرائيل در حدود 3 سال پيش بود كه براي دومين بار به استانبول سفر كرده بودم و در آنجا با فردي به نام رادپور آشنا شدم كه او پيشنهاد رفتن به كنسولگري را به من داده بود و من هم به علت اينكه مشتاق بودم با هم به كنسولگري رفتيم و آنجا طبق يكسري تشريفاتي كه انجام شد وارد اتاقي شدم ولي از هم جدا بوديم يكسري سوالات زياد از من كردند طبق آن سوالات يكسري فرم ها به من دادند فرم هاي مشخصات بود و چگونگي همكاري با آنها.
البته كسي را نمي ديدم و از پشت ميكروفون با هم صحبت مي كرديم همانجا بود كه به من گفتند فردا تنها بيايم بدون رادپور.
البته در همان سفر حتما تاكيد داشتند كه با رادپور و دوستان ايراني ام تماس نداشته باشم يعني در آن خانه اي كه در آن زندگي مي كردم به من گفتند كه بايد به هتل بروي و تمام هزينه هايش را هم دادند. من هم طبق دستورالعملي كه به من داده بودند به هتل رفتم در حدود يك هفته طول كشيد كه كار آنها تمام شد يك ماموريت جمع آوري اطلاعات در ايران به من دادند و من به ايران برگشتم.
من به ايران برگشتم و همان ماموريتي كه به من داده بودند جمع آوري اطلاعات بود در مورد يك محل مشخص انجام دادم به طور كامل و در زمان معيني حدود 3 ماه بعد بود دوباره به تركيه بازگشتم بعد طبق همان سيري كه داشتم تماس گرفتم وارد كنسولگري شدم البته مدارك و اطلاعات را روي كاغذ نوشته بودم و در كاغذ حمل مي كردم در حدود 30 صفحه بردم آنجا تحويل دادم و خيلي هم خوششان آمد البته يكسري ايرادها را برطرف كردند نواقصش را گرفتند توضيحاتي دادند و تقريبا در حدود 10 روز طول كشيد كه از پشت ميكروفون اطلاعات جديد و آموزش هاي جديد به من مي دادند و در آن موقع در سفر دومي كه به كنسولگري رفته بودم با فردي به نام بهرام كه رابط من و سرويس اطلاعاتي اسرائيل شد.در حدود سومين سفر بود كه انجام شد وقتي برگشتم يك تست پلي گراف يا همان دروغ سنج از من گرفتند كه 2 روز طول كشيد يك روز تستش را انجام دادند و روز بعد تست اصلي انجام دادند كه يك دكتر اسرائيلي بود به همراه يك فرد ايراني كه كار مترجمي را انجام مي داد البته بهرام هم از پشت ميكروفون صحبت مي كرد.
[size=18]آموزش ترور و جاسوسي[/size]
آموزش ها شروع شد، آموزش ها جمع آوري اطلاعات در مورد مكان ها مثل پارك ها، جاده ها، پادگان ها تقريبا مكان هايي كه بيشتر عمومي بودند مثل پارك هاي تهران، جاده ها كه چه چيزهاي امنيتي دارد چه دوربين هايي دارد چه اشخاصي در آنجا تردد مي كنند چه ارگان هاي دولتي در آنجا هست سير اطلاعاتشان در همين حد بود كه چه چيزهايي براي انجام عمليات مضر بود.
در اين سفر بود كه يك پله جلوتر رفتم و گفتند كه براي ارائه اطلاعات نمي خواهد بر روي كاغذ بياوري يك دوربين ديجيتال به همراه كمربند حمل مموري دوربين ديجيتال كه يك دوربين معمولي بود كه مموري مي خورد ولي كمربند چرم قهوه اي مشكي بود كه سگك آن باز مي شد توسط يك آچار آلن و مموري در آن جاسازي مي شد اين تكنولوژي جديد را در آن سفر به من دادند و گفتند از اين به بعد مي تواني اطلاعات را از اين طريق براي ما بياوريد.
بعد از اين دوره من برگشتم ايران. يك ماموريت جمع آوري اطلاعات بود در مورد يك مكان خاص در تهران به من دادند جمع آوري اطلاعات را طبق آن چيزي كه گفته بودند بر روي كاغذ مي نوشتم و از آن عكس مي گرفتم و عكس را داخل كمربند مي گذاشتم و از ايران كمربند را خارج مي كردم.
بعد از آن سفر كه برگشتم يك «ميل» به من دادند و گفتند: از اين به بعد تاريخ هاي سفر را ما تعيين نمي كنيم كه در اين ساعت بيا از قبل تعيين نمي كنيم طبق اين ميل ما با شما در ارتباط هستيم البته به صورت كدگذاري شده يكسري كشورها را براي من كدگذاري كردند كه مثلا كشور تايلند جنوب، كشور تركيه شمال كه از طريق آن بتوانم يكسري تاريخ ها و محل ها را براي ملاقات تعيين كنيم. اولين سفرمان قرار شد آسياي جنوب شرقي باشد و طبق همان چيزي كه گفته بودند يك تاريخي را به من گفتند و من به آنجا رفتم بعد از اينكه به آن كشور رفتم قرار شده بود شماره تلفن و آدرسم را در ميل بگذارم كه در حدود 3 يا 4 ساعت بعد با من تماس گرفتند و يك محلي را براي ملاقات بهرام به من داد يك محلي را براي ملاقات آدرس داد يك هتلي بود و من تاكسي گرفتم و به آنجا رفتم، آنجا اولين ديدار حضوري من و بهرام در خارج از كنسولگري بود در حدود 4-5 ساعت با من صحبت كرد كه چه طوري است و از اين به بعد كارهايمان عملي مي شود و به صورت عملي شما را آموزش مي دهيم يكسري معلم ها هستند كه بهترين هاي اسرائيل هستند و ما انتخاب كرديم كه تو را آموزش دهند و همين طور يك سيم كارت و گوشي به من دادند كه از اين به بعد با آن در تماس هستيم. فرداي آن روز رسيد و 2 نفر افراد جديد بودند كه من با آنها آشنا شدم 2 افسر اسرائيلي بودند و عبري صحبت مي كردند و بهرام مترجم ما بود يعني رابط بين ما بود شخص هايي به نام اومر و جوني بودند كه جوني متخصص فني و كامپيوتر بود و اومر مخصوص كارهاي عملياتي بود و آموزش عملياتي مي داد.
در آن سفر يكسري آموزش هايي به من دادند مثل تعقيب و گريز، ضد تعقيب، تعقيب ماشين، جمع آوري اطلاعات از يك محل خاص، چسباندن بمب به زير ماشين در همين حد البته آموزش هاي عملي به صورت عملي و خودشان نظارت داشتند روي اين كار و چيز مهمي كه در آن سفر آموزش دادند ارتباط sayf (رودررو) از طريق لب تاپ بود. يك لب تاپ را به من آموزش دادند كه از طريق آن مي تواني به صورت رودررو و راحت هر چيزي را كه مي خواهي بتواني صحبت كني اما به دليل اينكه من لپ تاپ شخصي داشتم گفتند كه نمي تواني در اين سفر به شما لب تاپ بدهيم چون از لحاظ پوششي مشكل دارد نمي تواني همزمان 2 تا لب تاپ را به ايران ببري به خاطر همين موكول كردند به سفر بعد. دوباره يك ماموريت جمع آوري اطلاعات يك نقطه خاص تهران را به من دادند و من را راهي تهران كردند يعني عين سفرهاي قبلي.
[size=18]ويندوز قرمز[/size]
اين لب تاپ در ظاهر يك لب تاپ معمولي بود كه همه داشتند و اگر كسي هم مي ديد چيزي را متوجه نمي شد در اصل 2 ويندوز xp داشت كه يكي از ويندوزها 2 ويندوز بود يك ويندوز sayf داشت كه بايد يكسري مراحل را طي مي كردي تا برسيم به آن ويندوز اصلي كه به آن ويندوز قرمز مي گفتند. 2 ويندوز آشكار و يك ويندوز پنهان در اصل 3 ويندوز داشت. زماني كه لب تاپ را روشن مي كرديد اگر دست به چيزي نمي زديد وارد يك ويندوز معمولي و عادي مي شد و كسي متوجه نمي شد وقتي مي خواستيم وارد ويندوز sayf بشويم وقتي لب تاپ را روشن مي كرديم بعد از چند ثانيه از گزينه كامپكت 2 گزينه مي آمد وقتي دكمه اسكيس (ESC) را چند بار مي زديم وارد منوي اصلي لب تاپ مي شد منوي اصلي شامل 3 گزينه بود يك برنامه ريكاوري برنامه اي بود كه خودشان تنظيم كرده بودند در صورت بروز هرگونه مشكلي براي كامپيوتر طبق آن ريكاوري مي توانستيم برگرديم به همان حالت اول برنامه ريزي خودشان يعني به حالتي كه روز اول لب تاپ را به من داده بودند نه حالت كارخانه. گزينه دوم ويندوز 2بود ويندوزي كه از طريق آن مي توانستي وارد ويندوز قرمز شوي از آنجا روي كيبورد آن گزينه را انتخاب مي كرديم وارد ويندوزي كه شبيه ويندوز معمولي بود از گزينه استارت 3 گزينه را بايد فعال مي كرديم اولين گزينه در پنجره اول گزينه دوم در پنجره دوم و گزينه سوم در پنجره سوم HP سه مرحله بود كه 3 پنجره فعال مي شد وقتي سومين پنجره را فعال مي كرديم يك دفعه پنجره ها محو مي شد و يك پنجره جديد باز مي شد كه روي آن پسورد را مي نوشتيم يك پسورد داده بودند كه البته آن SONY777 بود آن را تايپ مي كرديم اينتر (ENTER) را مي زديم در آن زمان كليد فلش مموري را مي خواست يك فلش مموري كه مخصوص وارد شدن به قسمت قرمز بود آن زمان كليد كامپيوتر را وارد مي كرديم اينتر مي كرديم در عرض يك ثانيه ويندوز تغيير مي كرد و رنگ صفحه قرمز مي شد و عملاً وارد قسمت قرمز شده بوديم.
در مورد گوشي هم يك چيزي شبيه همين بود. 2 عدد ويندوز داشت گوشي موبايل، يك گوشي سامسونگ بود كه 2 عدد ويندوز داشت كه از ويندوز اصلي يك سري مراحل را طي مي كرديم بعد مي رسيديم به جائي كه رمز مي داديم وقتي رمز را وارد مي كرديم بعد از 5 ثانيه يك نوار پر مي شد و خودبخود وارد قسمت قرمز مي شد و آن هم همينطور بود با اين تفاوت كه در گوشي مي توانستي در قسمت قرمز چيزي را ذخيره كني همانطور كه گفته بودم نمي شد در قسمت قرمز چيزي را ذخيره كرد و فقط زماني كه وارد قسمت قرمز مي شدي مي توانستي آن چيزها را ببيني كه اين گوشي بيشتر براي فيلمبرداري و عكسبرداري هاي مخفي بود چون حالتي داشت كه وقتي وارد قسمت قرمز مي شديد اگر دكمه قرمز را 2 بار فشار مي دادي و يكبار دكمه بغل را صفحه نمايش سياه مي شد و تا دوباره اين دكمه ها را فشار نمي دادي طبق مراحل خودش روشن نمي شد اگر كسي هم به آن دست مي زد خودبخود خاموش و روشن مي شد برمي گشت به ويندوز اصلي، اين دو دستگاه را در سفر دومي كه به آسياي جنوب شرقي رفته بودم به من دادند البته طرز كار آن را در آن دو سفر به من ياد داده بودند.با من تماس گرفتند و گفتند كه بليط بگير و بيا و برو به فلان هتل. اسمت را بگو پاسپورت را نشان بده و ما براي تو اتاق رزرو كرده ايم من اين كار را كردم بعد رفتم همان هتل درست بود براي من اتاق رزرو كرده بودند بعد با من تماس گرفتند طبق همان شرايط قبلي يك تلفن دادند و يك تلفن براي خودشان براي ارتباط بود دوباره ترجمه شروع شد با اين تفاوت كه در اين سفر به جاي جوني كه مسئول كامپيوتر و فني بود نيامده بود يك خانمي آمده بود به نام (اما) كه حامله بود يعني خانم اما با بهرام و اومر آمده بودند 3 نفر. آن 2 نفر سرجايشان بودند و يك نفر جديد آمده بود دوباره آموزش ها شروع شد از فرداي آن روز ولي يك تفاوت داشت با دوچرخه شروع كردند يك دوچرخه آورده بودند كه سواري دوچرخه را يا د دادند كه ببينند چطور است مهارت سوار شدن. بعد يكسري راه ها مي دادند و مي نشستند در يك رستوران و مي گفتند از روي نقشه از اين راه بروي تا به اين جا برسي بعد از اينكه رسيدي يك زنگ مي زني تا ما بگوييم بيايي كجا پيدا كردن مسير بود با دوچرخه بعد از آن يك سبد پلاستيكي گذاشتند پشت آن كه خالي بود.
در آن سفر قبلي بازهم يك كيف جاساز پول به من دادند كه البته 2 عدد بود در حدود 30 هزار دلار بعد من برگشتم كه در آن سفر خانم من هم آمده بود و بعد با هم برگشتيم.
[size=18]جمع آوري اطلاعات
از مكان هاي خاص[/size]
بعد از اينكه برگشتيم ايران يكسري ماموريت ها به من داده بودند جمع آوري اطلاعات از يك مكان هاي خاصي بود تا اينكه برنامه ريزي كردند تا من به يك كشور اروپايي بروم يك كمپي بود در آنجا براي شخصي بود به نام استپان كيرالي كه البته ميلش را به ايميل من فرستاد قرار بود من بروم آنجا براي آموزش بوكس كه طبق چيزهايي كه گفته بودند آنجا كنسل شد و سفرم را موكول كردند به كشور ديگري. من زميني به آنجا رفتم طبق همان شرايط قبلي يك قرار ملاقات اوليه گذاشتم با بهرام و گوشي موبايل به من داد و از فرداي آن روز رفتيم براي خريد كردن يكسري لوازم براي من خريد كردند كل لبا سها از كفش گرفته تا لباس زير، شلوار، پيراهن و... همه چيز را گرفتند و گفتند هيچ كداميك از لباس ها را كه از ايران آورده اي نمي تواني همراه خود بياوري يك ساك چمدان هم براي من گرفتند.
در حدود 3 روز بعد قرار گذاشتند كه صبح زود ساعت 7 صبح جلوي يك هتل با من قرار گذاشتند و من با آنها رفتم البته تمام لباسهاي خود را از من گرفتند و من با لباسهايي كه آنها به من داده بودند، ساعت، همه را از من گرفتند فقط حلقه ام را به من دادند.
با بهرام به فرودگاه رفتيم. در فرودگاه آن آقاي مسئول پشتيباني بود آنجا ديدم آمد دوباره در رستوران فرودگاه يكسري توضيحات را از اول به من دادند و پاسپورت را به من تحويل دادند. در سفر گفتند كه من را نمي شناسيد برنگرد به من نگاه كن، خيره نشو، حرف نزن تنها كسي كه همسفر توست بهرام است. از فرودگاه پرواز كرديم به تل آويو. وقتي رسيديم به تل آويو طبق مهري كه در پاسپورت خورده بود من يك اسرائيلي بودم. وارد فرودگاه تل آويو شديم كه البته آنجا مسئول مهر كردن پاسپورت ها به من گير داد چون يك سؤالي از من پرسيد و من كه عبري بلد نبودم مشكوك شد كه همان آقاي مسئول پشتيبان وارد عمل شد و كارتي را نشان داد. پاسپورت من و بهرام را گرفت و از يك راه ديگري بود يعني مسافرهاي عادي از يك خرطوم رد مي شدند ما را از خرطوم ديگري رد كردند. وقتي آخر خرطوم رسيديم اومر آنجا بود. بعد از سلام ما را سوار كرد البته آن فرد از ما جدا شد و من و بهرام و اومر سوار ماشين اومر كه يك تويوتا دوكابين بود شديم. از فرودگاه خارج شديم و رفتيم به سمت تل آويو. از تل آويو رد شديم و رفتيم به شهر هرتزليا كه در آنجا يك هتلي بود كه كنار ساحل بود آنجا يك اتاق به من نشان دادند كه اتاق سوئيت مانند بود كه گفتند اينجا محل اقامت توست. در حدود 1000 شگل بود و پول اسرائيلي هم به من دادند و گفتند اگر اتفاقي افتاد پول پيش شما باشد يك گوشي موتورولا با سيم كارت اسرائيلي به من دادند و گفتند كه البته تماس نمي گيري و رفتند و گفتند بعدا برمي گرديم استراحت كن. بهرام و جوني آمد اولين كسي كه در اسرائيل آمدند براي آموزش و در همان سوئيت هتل آموزش را شروع كردند، يكسري برنامه ريزي ها بود كه مي خواستند به من نشان دهند مثل راهها را چطور بروم آموزش هايي كه چه كارهايي را بايد انجام بدهم به صورت تئوري جوني به من ياد داد.
فرداي آن روز گفتند كه آموزش عملي شروع مي شود. فرداي صبح آن روز بهرام آمد و ماشين كرايه بود از اين دو كابينه ها، ماشين كرايه اي تل آويو. رفتيم فروشگاه يكسري چيزها خريد آب و... از تل آويو خارج شديم. حدود نيم ساعت گذشت وارد يك پادگان شديم. از تل آويو خارج شديم اتوبان تل آويو- اورشليم در حدود نيم ساعت طول كشيد تا رسيديم به درب پادگان فكر كنم دقيقا مجاورت اتوبان تل آويو- اورشليم بود. وارد پادگان شديم و از يك پل روگذر وارد خود پادگان مي شديم حدود 3-4 كيلومتر از كنار فنس ها مي رفتيم دور تا دور پادگان را فنس كشيده بودند.
خلاصه آموزش هاي حرفه اي موتور شروع شد. طي 2 روز آموزش حرفه اي موتور گذاشتند، يكسري موانع كه آنها را چطوري رد كنم. روز اول يك موتور نيمه سنگين در حدود 200 بود ولي موتوري كه در شهر اسرائيل- تل آويو مي ديديم. فرداي آن روز وارد آنجا شديم. 2 تا هوندا 125 نو ايران آنجا گذاشته بودند. صفر صفر بود تعجب كردم كه چطور اينها را آورده اند دقيقا مارك آنها ايراني بود كه كارخانه ايران درست كرده بود صفر بود از فردا شروع كردم روي آن تمرين كردم. فقط روي هوندا 125انجام مي داديم.
من خيلي تعجب كردم پرسيدم گفتند دقيقا ساخت ايران است. همان موتوري است كه در ايران دارند سوار مي شوند ديگر آموزش ها روي اين موتور است چون سخت تر است لاستيك آن كوچكتر و باريكتر و قدرتش هم كمتر است و اين موتوري است كه كار اصلي را بايد با آن انجام بدهي. بعد يك جعبه بزرگ روي موتور نصب كردند يعني پيچ كردند دو پيچ روي آن بستند روي آن يك جعبه در حدود 20-30 كيلو بود. موتورسواري را با آن شروع كردم تئوري آن را گفتند كه اگر يك جعبه سنگين روي موتور باشد بايد كجاي موتور بنشيني. تئوري را به من گفتند اول خودش نشست تمام مراحل را رفت و بعد گفت به من نگاه كن تا من شروع كنم باز هم كارهاي مهارتي را با آن انجام دادم.
آموزشها ادامه داشت با جعبه سنگين پشت موتور. جعبه هميشه پشت موتور بود تا روزي كه باعث تعجب من شد. با آن موتور توي شهر من را آموزش مي دادند در شهر تل آويو. چند روز آينده را فقط روي موتور تاكيد مي كردند كه البته بعدا بهرام حذف شده بود چون ارتباط من با ميكي انگليسي بود بقيه با تمام كساني كه با آنها ارتباط داشتم عبري صحبت مي كردند بهرام حتما حضور داشت براي مترجمي. ولي چون ميكي انگليسي اش خوب بود البته با بقيه عبري صحبت مي كرد ولي با من انگليسي صحبت مي كرد.
ميكي چند روز با من تمرين موتورسواري مي كرد روز آخر آموزش يك برنامه ر يزي كردند توي شهر تل آويو يعني با موتور 125 ايراني كه يك بسته پشتش بود از يك نقطه بايد مي رفتم يك نقطه ديگر.
براي تيراندازي آنجا 2 روز اومر آموزش كلت به من داد و گفتند كه اين كلت ساخت اسرائيل هست تقريباً كلت كوچكي بود بزرگ نبود يك كمي بزرگتر از شاه كش كه گفتند ساخت خود اسرائيل هست و 13 تا تير مي خورد در آن 2 روز آموزش تيراندازي را به من ياد دادند اول ايستادن، سراپا، نشسته، خوابيده، موانع مختلف، تيراندازي هاي عملياتي و خيلي چيزها را به من آموزش دادند و از تمام مراحل آموزش ها فيلمبرداري مي كردند يادم رفت حتي البته از آموزش هاي موتورسواري هم فيلمبرداري مي كردند جز به جز جزئيات آنها را فيلمبرداري مي كردند. آموزش تيراندازي 2 روز طول كشيد.
نحوه ترور كردن شخصي كه در مراحل مختلف متحرك، ثابت، بزن دررو و خيلي چيزهاي ديگر كه 2 روز طول كشيد و آموزش ها را اومر به من مي داد بعد كه آموزش ها را مي دادند لباس هاي من را درمي آوردند يعني يك لباس مخصوص تيراندازي بود يعني لباسي كه بيرون مي رفتم نمي گذاشتند تيراندازي كنم كه بعد علتش را پرسيدم كه چرا لباس هايم را عوض مي كنيد گفتند كه باروت روي پيراهن نماند كه بقيه پيراهن هايت را آلوده مي كند.
2 روز جمع بندي كل چيزهايي را كه ياد گرفتي انجام دهي و عملياتي را كه مي خواهي براي ما در ايران انجام بدهي و خيالت راحت باشد كه اين مأموريت يك سري اجزا دارد يكسري كارهاست كه از قبل آموزش ديدي خيالت راحت باشد همه چيز آموزش ديده چيز جديدي نيست من را بردند به همان پادگان، پادگاني كه آموزش موتورسواري مي ديديم آنجا بود كه يكسري آموزش ها روز اول به من دادند يعني آموزش نبود جمع بندي كلي بود.
[size=18]ترس از دستگاه امنيتي ايران[/size]
در اين روز يك شخص جديدي آمد به اسم جان كه مخصوص كارهاي فني بود يعني مخصوص آموزش دادن كارهايي كه اون جعبه را روي موتور يعني زير اون جعبه اي كه من چطور آن را روي موتور ببندم آموزش مي داد آقاي جان كه مسئول آموزش دادن كل چگونگي حمل و كاركردن با جعبه بمب كه البته قبل به من گفته بودند يك جعبه است و اطلاعي نداشتم بعد از اين مرحله آمد و توضيحاتي داد كه چگونه خشاب ها را چطور بيرون بكشم سوزن ها را و كلاً آن جعبه چيست و چگونه بايد آن را سوار كنم روي موتور. اول به صورت تئوري يكسري آموزش هايي داد كه چه كارهايي بايد انجام بدم و ساكت باشم، سر و صدا كم باشد، در تايم خيلي كمي بايد اين كار را انجام دهم بعد وارد مرحله اي شد كه خودش يكبار اين كار را انجام داد همينطور 2 تا پايه هايي بود كه بايد وصل مي كرديم بخاطر اينكه نيافتد موتور، ما دو پايه اضافه به موتور وصل مي كنيم كه احياناً كسي به موتور دست زد يا بادي خورد نيافتد، موتور جابجا نشود تمام اين مراحل را خودش يكبار انجام داد و به من فقط نگاه مي كردم مرحله بعد توضيح مي داد و من انجام مي دادم تا اينكه رسيد به موقعي كه خودم بايد انجام مي دادم يكبار كلي خودم انجام دادم خيلي خوب بود گفت سر و صدا نمي كني و خيلي سريع انجام مي دهي و كلاً يك جمع بندي كردند و گفتند كه اين دقيقاً چيزي است كه تو بايد در ايران انجام بدهي يعني حتي پيچ ها، آچارها همان هاست يعني دقيقاً رنگشان هم، سعي مي كنيم كه چيز جديدي براي تو نباشد دقيقاً همان را براي تو مي گذاريم آن را با آنها انجام بدهي و مراحل هم بايد دقيقاً همينطور باشد.
در آن روز در هتل 2 خانم آمدند كه آموزش حرفه اي گريم را به من ياد دادند البته عكس هم گرفتند و گفتند كه چه چيزهايي جلب توجه مي كند كلاً آموزش تئوري و عملي گريم را در حدود 3، 4 ساعت در هتل و همان سوئيت ياد دادند كه در تل آويو بود.
اين مسير را تقريباً 3 بار انجام داديم آن روز يكسري بحث ها مي شد يكدفعه انجام مي دادم جلسه مي گذاشتند آن 7، 8 نفر يكسري صحبت ها و بحث ها مي كردند بعد تجزيه و تحليل مي كردند يك جاهايي را عوض مي كردند دوباره از اول تمرين مي كرديم اين روز كلاً كار ما اين بود يعني تمرين آخر بود تمرين نهايي و چسباندن پازل ها به هم بود تا اينكه شب به هتل رفتيم بهرام به من گفت فردا روزي هست كه تو همين كاري كه امروز كردي بايد انجام بدهي با اين تفاوت كه يكسري آدم ها مي خواهند تمام آدم هايي كه در اين كار دست داشتند مي خواهند بيايند و تماشا كنند و تا ok ندهند اين كار انجام نمي شود يعني معلوم بود كه يك حالت مثلاً مي گفتند كه آن آدم ها بايد بيايند و حتماً ببينند يك حالت ترس از دستگاه امنيتي ايران داشتند كه حتماً بايد كار خوب پيش برود چون خيلي به جزئيات توجه مي كردند خيلي خيلي تأكيد مي كردند كه چون خيلي ترس از ايران داشتند مي گفتند يعني بايد همان چيزي پيش برود كه ما مي گوئيم وحشت آنها واضح بود. فردا صبح كه رفتيم ديدم چيزها را تغيير داده اند دوربين گذاشته بودند.
يك ساعت بعد شخصي آمد كه چهره اي خيلي شبيه ايراني ها داشت من حدس مي زنم كه يك شخص ايراني بود و ايراني يك كلمه هم با من صحبت نكرد من را كشيد كنار به محض اينكه وارد شد و بهرام هم آمد كه كار ترجمه را انجام مي داد عبري صحبت كرد حول و حوش يك ربع با من صحبت كرد خيالت راحت باشد هيچ مشكلي براي تو بوجود نمي آيد سعي كن با تمام وجود كارهايي كه طبق همان جزئيات است انجام بدهي يعني ترس هنوز در وجود آن بود يعني خيلي تأكيد داشت كه يك ذره جزئيات را جا نيندازيم بعد از اينكه با من صحبت كرد.
قبول كردند همه چيز خوب است انجام شد رفتيم هتل بعد شب يك مهماني ترتيب دادند يك مهماني خداحافظي كه اومر، جوني، بهرام و من بوديم كه فرداي آن روز پرواز داشتيم من و بهرام و اون آقاي مسئول پشتيباني كه پرواز كنيم به يك كشور همسايه ايران از طريق همان پرواز برگشتيم به اين كشور. يك هتل براي من در نظر گرفته بودند گفتند خودت را معرفي كن رفتم اونجا فرداي آن روز لباس هايم را به من برگردانند لباس هايي كه مال خود من بود يكبار ديگر آن كسي كه مسئول پشتيباني بود در رستوراني با من جلسه گذاشت 3 نفر بوديم آن عبري صحبت مي كرد و بهرام مترجم بود كل كار را دوباره به من توضيح داد از نظر تئوري.
در جاي خودكار جامدادي بود كه از زير پيچ مي خورد و در آنجا جاسازي مي شد شناسنامه بود، كارت ملي، كارت پايان خدمت و گواهينامه موتور به نام مهدي ولي عكس خودم روي آن بود عكس هايي كه قبلاً از من گرفته بودند.
[size=18]خانه ما را دزد زده بود[/size]
يك مشكلي به وجود آمد و آن در برنامه نبود من زماني كه در اسرائيل بودم خانه ما را دزد زده بود به خاطر اينكه نمي توانستند اطمينان كنند كه امكان دارد لب تاپ تو را برده باشند يك لب تاپ ديگر به من دادند گفتند اين براي اطمينان گفتند اگر لب تاپ بود اين را بگذار براي پشتيباني، قايم كن و باهمان لب تاپ كار كن يا اگر دزديده بودند و يا خراب شده بود به هر علتي يك لب تاپ جديد داري يعني نمي شد كه ارتباط قطع شود به خاطر همين اين برنامه سوپرايزي بود كه اين لب تاپ را به من دادند من به ايران آمدم زميني و در مرز هيچ مشكلي بوجود نيامد تقريباً 2، 3 روز بعد به من اطلاع دادند اولين ماموريتي كه در ايران داشتم اين بود كه بايد موتوري مي خريدم كنسل كردند موتور را و گفتند ما موتور را خودمان تهيه كرديم ديگر احتياجي به خريد موتور نيست و بايد بروي و آن را تحويل بگيري اين اولين خبري بود كه به من درباره ماموريت دادند ولي گفتند كه به تو خبر مي دهيم فقط بدان كه احتياجي نيست كه موتور بخري.
بعد گفتند كه بايد موتورها را تحويل بگيري و مراحل آن را كه يك وانت بگيرم، تغيير چهره دهم، يك موبايل بي نام هم بخرم و آنها را بياورم به نقطه اي و از آن نقطه ببرم به محلي كه در نظر گرفته بودند كه موتورها را آنجا پارك كنم تماس گرفتم و گفتم شخصي مي آيد و موتورها را و پاكت مدارك را به آن بده و درب پاكت را چسب بزن و فاكتور را هم بده بياورد، وانت گرفتم و شماره آن را در موبايل زدم بعد تماس گرفتم با موتورسازي بعد از 2 ساعت از قرار با موتور و 2 زنجير همراهش برگشت حساب كردم و موتورها، را انتقال دادم به محل مورد نظر. موتورها موتورهاي معمولي 125ساخت خود ايران بود ولي نو نبود، كاركرده بود ولي معلوم بود اجزاي آن را تعويض كرده بودند لاستيك هايش و قطعاتش را عوض كرده بودند.
[size=18]ماكت منزل دكتر عليمحمدي[/size]
يك روز قبل از بستن جعبه آدرس منزل آقاي عليمحمدي كه قبلاً ماكت آن را ديده بودم به من دادند و دليلش هم واضح بود كه هر زمان برنامه لو رفت بقيه آدرس ها لو نرفته باشد آن روز رفتم براي جمع آوري اطلاعات اين آدرس هست و خانه اش هم كه قبل ديدي آنطور است و گفته بودند كه جلب توجه نكن واينستا به خانه كه رسيدي حتي به خانه نگاه نكن يعني از دور رسيدي به در خانه رد شو و برو و مسير را پيدا كن اين كار را كردم تا فرداي آن روز كه گفتند ظهر بود بايد مي رفتم و جعبه را نصب مي كردم تا رسيد به روزي كه جعبه را نصب كردم البته در اين 2 هفته وقفه 2 بار به انبار رفتم به خاطر اينكه اطمينان حاصل كنند كه موتورها سالم است و روشن مي شود.
از درب اصلي بروم وقتي وارد انبار شدم 2 كارتن آنجا بود به هيچ چيزي دست نزده بودند 2 كارتن آنجا بود گفته بودند كه در آن 2 هفته كلاه كاسكت، دستكش، لباس بگيرم و من گرفتم و به انبار برده بودم 2 كارتن كنار موتور گذاشته بودند يك كارتن بزرگ مربع بود با يك كارتن باريك و دراز مستطيل. كارتن مستطيل را باز كردم در آن دقيقاً وسايلي كه در اسرائيل بود حتي رنگ آنها هم همانطوري بود جعبه ابزار بود ليدرمن بود از اين همه كاره ها، 2 قفل كوچك با كليدها، دستكش كار، يك زنجير.
يكي تلفن ديجيتال همان تلفني كه در اسرائيل جوني طرز كار آن را به من آموزش داده بود در قسمت تئوري با دو باطري اضافه و شارژر آنها با دو پايه موتور زير جك براي زاپاس و كارتن اصلي كه همان كارتن جعبه بمب بود جعبه را كارتنش را باز كردم 2 پوشش داشت به جز پوشش اصلي كه پلاستيكي بود يك كارتن بود صاف و دست نخورده يك جعبه آلومينيومي بود كه با چسب دورش را بسته بودند از داخل فويل هاي خيلي محكمي خورده بود كه قرار بود فويل ها را از بين ببرم ولي جعبه را همان جا بگذارم اين كار را كردم طبق آموزش جعبه را گذاشتم استپر آن را عوض كردم سيني را گذاشتم جعبه را گذاشتم.
[size=18]تلفن آخر[/size]
تلفن آخر بود كه گفتند فردا صبح ساعت 5 بايد برگردي موتور را بياوري و بگذاري جلوي در خانه. تلفن ها را خاموش كردم و رفتم خانه از طريق لپ تاپ تماس گرفتم جزئيات را گفتم و گفتم كارهايي را كه انجام داده بودم. آشغال ها را از بين بردم و در ضمن در آن انبار با دستكش بايد كار مي كردم كه هنگام كار با دستكش هاي پزشكي بايد كار مي كردم كه اثر انگشت من نماند و همه چيز آماده است و گفتند كه ساعت 5 صبح بايد از خانه بروي بيرون من حدود 4 صبح از خواب بيدار شدم يكبار ديگر لپ تاپ را چك كردم كه در صورت كنسل شدن به من اطلاع دهند چك كردم هيچ پيامي نبود گفتند اگر پيامي نبود طبق برنامه پيش بروم لباس راحت پوشيدم اما گرم كه بتوانم راحت رانندگي كنم طبق شرايط امنيتي تلفن را در خانه گذاشتم از تاكسي استفاده كردم به پارك وي رسيدم از آنجا پياده رفتم تا محموديه انبار مورد نظر، رفتم داخل انبار موتور را برداشتم كلاه كاسكت، دستكش پوشيدم يكسري كارها را بايد داخل جعبه انجام مي دادم انجام دادم مثلاً 2 تا سوزن بايد در مي آوردم سوزن ها را پرت مي كردم 2 تا خشاب بود كه بايد در مي آوردم و نگه مي داشتم خشاب ها را تا زماني كه به من گفته بودند بايد نگه مي داشتم و آن دستكشي كه با آن كار مي كردم را گفتند كه آن را پرت كنم سوزن ها را با دقت دربياورم كه نشكند و حتماً بايد سالم دربيايد انجام دادم از خانه آمدم بيرون موتور را خاموش از پاركينگ درآوردم 50 متر خاموش رفتم بعد موتور را روشن كردم حركت كردم طبق مسير تا خيابان شريعتي انتهاي خيابان صبا روبروي شركت برق آن نقطه كه رمز آن قهوه خانه بود اولين تماس را مي گرفتم و مي گفتم كه آماده ام به آنجا رسيدم و تماس گرفتم تلفن ماهواره اي امن نيست و نبايد پشت آن راحت صحبت كنم كدهايي را براي تلفن ماهواره اي گذاشته بودند.
اين تلفن يك آنتن بلند آلومينيومي داشت دقيقاً فتوكپي همان بود ولي پشت آن راحت مي توانستم صحبت كنم و جزئيات را بگويم آنجا بود كه آن تلفن sayf خراب شد يعني آنتن داشت ولي ارتباط برقرار نمي شد چون طرز كار آن را گفته بودند كه دكمه سبز را 3 ثانيه نگه مي داشتم و رها مي كردم كال اين مي آمد تمام اين مراحل را مي رفت بوق مي خورد ولي وصل نمي شد از آن لحظه به بعد ارتباط ما با تلفن ماهواره اي شد و با كد و راحت نمي توانستيم صحبت كنيم به نقطه قهوه خانه رسيدم.
[size=18]تازه فهميدم چه كسي را
ترور كردم[/size]
طبق برنامه موتور را روشن كردم و رفتم خيابان مهر 3 از آنجا رفتم بالا موتور رو كنار درخت پارك كردم، تراكت ها را درآوردم، تراكت ها را پخش كردم و رفتم به سمت بالاي خيابان مهر 3، به سمت چپ رفتم به جايي كه كد آن كتابخانه بود، يعني جايي كه بايد اطلاع مي دادم كه موتور را گذاشتم اطلاع دادم و گفتم و به سمت محلي كه كد آن امام زاده بود يعني نقطه انتظار رفتم، از لحظه اي كه آنجا رسيدم تا حدود 3 بعدازظهر طول كشيد تا آنها با من تماس بگيرند و من منتظر ماندم و حدود ساعت 3 تماس گرفتند و گفتند طبق برنامه 2 بايد پيش بري و برنامه عوض شده و بايد برگردي و كد آن داروها بود يعني بايد مي رفتم داروها رو برمي داشتم و داروها را به داروخانه مي بردم من هم طبق برنامه موتور را برداشتم و به سمت انبار رفتم و موتور را به انبار برگرداندم و به من گفته بودند وقتي رسيدي انبار بايد 2 خشاب رو به محل قبلي برگرداني و سوزن ها را كه دور انداخته بودم. به خانه رفتم و اطلاع دادم كه موتور در انبار است و خشاب ها هم سرجايش است و فرداي آن روز اعلام كردند دوباره بايد برنامه را تكرار كني، 4 صبح بيدار شدم تماس گرفتم، برنامه تغيير نكرده بود طبق قرار به نقطه انتظار كه همان ميدان تجريش بود رفتم مثل روز قبل، حدود 3 الي 4 ساعت بعد پيش رفتم و طبق برنامه يك عمل بايد مي كردم چون گفتند همه چيز خوب پيش رفته و بايد طبق برنامه يك عمل مي كردم و يك سري وسايل را از بين مي بردم طبق برنامه پيش رفتم با كلاه كاسكت و دستكش، كليدها و تلفن ديجيتال و خشاب ها را بايد از بين مي بردم و در فواصل مختلف آنها را از بين بردم به رودخانه و سطل آشغال انداختم تلفن ماهواره اي و مدارك را گفته بودند از بين نبرم اين كارها را انجام دادم و به منزل رفتم وقتي همان روز رفتم خانه پدرخانمم از تلويزيون تازه متوجه شدم كه اصلاً جريان چه چيزي بوده و چه كسي بوده و آنجا تازه فهميدم چون اخبار 24 ساعت داشت درباره آن صحبت مي كرد و آنجا تازه فهميدم كه آن شخص مورد نظر چه كسي بوده.
[size=18]سفر به ارمنستان[/size]
به من پيام دادند صحبت نكن اگر اخبار مي بيني واكنش و عكس العمل نشان نده عادي باش رابطه ما طولاني مي شود هفته يا دو هفته اي يكبار با تو تماس مي گيريم به زندگي عادي ات ادامه بده تا به تو بگوئيم كه قرار بود حدود يك ماه بعد برنامه ريزي ملاقات را كردند در تعطيلات عيد بود كه كنسل شد و افتاد به يك ماه بعد كه قرار بود اين ملاقات در (كشور همسايه) باشد طبق همان شرايط به صورت زميني رفتم ارمنستان در اين سفر يك تفاوت داشت تا كه من را ديد بهرام 2 تا نكته را خيلي تأكيد كرد گفت ما در اين سفر با تو كاري نداريم و تنها آمده اي اينجا كه ما با تو صحبت كنيم. خيلي زود بايد برگردي و در اين سفر فقط جوني و بهرام آمده بودند و 2 روز ملاقات بود روز اول جوني يك مكاني شبيه آمفي تئاتر بود در يك هتل آنجا جزئيات تمام كار را شفاهي از من پرسيدند و تايپ كرد.
ما به تو خبر مي دهيم يك شغل براي خودت در نظر بگير و مشغول به كار شو در حدود 35 هزار دلار كه در 2 تا كيف بود به من داد و گفت 50 هزار دلار بابت اين عمليات در نظر گرفتيم. گفتند كه يك 50 هزار دلار بابت عمليات به تو مي دهيم و از آن 35 هزار دلار گفتند كه 20 هزار دلار بخشي از آن 50 هزار دلار است و ما نمي توانيم همه اش را به تو يكجا بدهيم و خرد خرد به تو مي دهيم.
پاداشي كه 50 هزار دلار براي من در نظر گرفته بودند نصف آن را به من ندادند اصلاً نمي دانم چه شد خودشان برداشتند براي خودشان، بهرام برد، جوني برد نمي دانم.


دوستان توجه داشته باشند كه اين آدمو اول واسه تخم مرغ دزدي استخدام كرده بودند!!!!!!!!!!!!!!!!! :mrgreen:


منبع: http://kayhannews.ir/891023/3.htm#other304

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
آقا نميخواستم دو تا پست پشت سر هم بدم اما
[size=18]با عرض پوزش فراوان اين بحث قبلا در تاپيك زير توسط خود آقايWaffen-SS عزيز مطرح شده![/size]
http://www.military.ir/modules.php?name=Forums&file=viewtopic&t=13876#142677
اين هم از سوتي هاي تازه كار بودنه ديگه :mrgreen:

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
حالا خوبه گفتم ديگه كشش ندين در ضمن شما بايد اين رو در تاپيك شهيد علي محمدي ميذاشتين ! :mrgreen:

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
مهمان
این موضوع نسبت به پاسخ بیشتر بسته شده است.

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.