bell214

گزارش يك خبرنگار از گورستان منافقين(دفاع مقدس)

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

گزارش يك خبرنگار از گورستان منافقين

شب پنج‌شنبه فرزندان انقلابي امام يعني همين بچه‌هاي بسيجي بلاي بزرگي بر سر منافقين و منافقات آورده بودند ولي هنوز كار تمام نشده بود، لازم بود قدم‌هاي نهايي هم برداشته شود. بچه‌ها از سه طرف عرصه را بر بوزينه‌هايي كه صدام فكر مي‌كند فقط براي معركه‌گيري مناسب هستند، تنگ كردند.

به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاري فارس، پس از اعلام پذيرش قطعنامه 598 از سوي جمهوري اسلامي ايران، منافقين طي هماهنگي با رژيم صدام، اقدام به حمله‌اي كور عليه ايران كردند به اين ترتيب كه قرار شد تا ارتش عراق با هجوم سنگين به مناطق جنوبي ايران، رزمندگان اسلام را به خود مشغول كند تا نيروهاي منافقين بتوانند به‌راحتي وارد ايران شده و تا تهران پيشروي كنند اما . . . .

متن زير گزارش خبرنگار ارسالي روزنامه جمهوري اسلامي به منطقه است كه حضورتان ارائه مي‌شود:


بسم الله الرحمن الرحيم

من از منطقه اسلام‌آباد مي‌آيم، همان‌جا كه بهتر است «قتلگاه منافقين» ناميده شود. كوهي از ابزار و ادوات جنگي منهدم شده و سوخته، تلي از اجساد منافقين و منافقات، ستون‌هايي از تانك‌ها، خودروها و سلاح‌هاي سنگين به غنيمت گرفته شده در ميان فرياد شادي رزمندگان اسلام و دست‌هاي توانمندي كه به علامت شادي و پيروزي تكان مي‌دهند، فضاي منطقه را پر كرده است.

چهارزبر، دشت حسن‌آباد، چم امام حسن، شهر اسلام آباد و بخش كرند را بايد از اين پس در نقشه‌هاي جغرافيايي طوري مشخص كنند كه تصويري گويا از محل تجلي انتقام از كثيف‌ترين عناصر ضدخدا و ضدخلق باشد. آنچه در اين منطقه بر سر منافقين و منافقات آمده، نه تدبير ما بود و نه تقصير خودشان، بلكه تقدير الهي بود. تاكنون همواره شاهد «امدادهاي غيبي الهي» بوديم و اينك شاهد «امدادهاي غيبي الهي» هستيم. در قتلگاه منافقين، هر انسان بينايي، به وضوح دست خدا را مي‌بيند كه از آستين بسيجي‌هاي غيور بيرون آمده و بر سر نفاق فرود آمده است. هركس اين دست را نبيند، كور است، مثل خود منافقين كه «كوردل» هستند.

مردم، سه دسته هستند: عده‌اي اهل رزم، عده‌اي اهل حمايت از رزمندگان و عده‌اي ديگر بي‌خبر از هر دو. به فرموده امام: «بدا به حال آنهايي كه از كنار اين معركه بزرگ جنگ و شهادت و امتحان عظيم الهي تا به حال ساكت و بي‌تفاوت و يا انتقادكننده و پرخاشگر گذشتند».
پيشنهاد من به اين دسته سوم كه واقعاً «بدا به حال آنان» اين است كه اگر نمي‌خواهند از اين حالت ديد خارج شوند، لااقل «تماشاگر» اين صحنه عظيم و عجيب باشند. صحنه‌اي كه پر است از عبرت و درس و براي آن كه اهليت ساخته شدن را داشته باشد مدرسه‌اي است با صددرصد تضمين قبولي.

به ارتفاعات «چهارزبر» و «دشت حسن‌آباد» كه رسيدم و اوضاع وانفساي منافقين را كه ديدم، به‌ياد اين بيان قرآني افتادم كه: «يوم يقول المنافقون و المنافقات للذين آمنوا انظرونا نقتبس من نوركم قيل ارجعوا ورائكم فالتمسوا نوراً . . .» روزي كه منافقين و منافقات به مؤمنين خواهند گفت به ما بنگريد تا از نور شما برگيريم (و از تاريكي به‌در آييم)، به آنها گفته مي‌شود به پشت سر خود بنگريد و (با توجه به عملكرد خود) در جست‌وجوي نور برآييد . . . اينك ديگر وقت آن نيست كه از شما و از كافران عذري پذيرفته شود، جايگاهتان در آتش است، آتش همدم شماست و اين چه بد سرنوشتي است. آيات 13 تا 15 سوره حديد.

اين وضعيت، براي منافقين و منافقات زمان ما قبل از آنكه به دنياي ديگر برسند پيش آمد. آنها هنگامي كه احساس كردند هرگز به هدف از پيش توسط «صدام و رجوي» تعيين شده نخواهند رسيد، فرياد مي‌زنند: «صدام و رجوي» ما را به قتلگاه فرستاده‌اند. آنها تقاضاي بازگشت داشتند ولي پاسخ اين بود كه اين راه بازگشت ندارد!
و دقيقاً هم همين طور است. عملكرد زشت و قساوت‌آميز منافقين و منافقات، ديگر براي آنها راه بازگشتي نگذاشته بود. آنها در آتش قهر خدا سوختند و لاشه‌هاي متعفن و سياه شده آنها شاهدي شد بر كوردلي آنان و اينكه آتش همدم آنان است و اين چه بدسرنوشتي است.

در استان باختران، مردم بر اين عقيده بودند كه صدام با يك حيله توانسته است منافقين را به دردسر بزرگي بيندازد. تحليل برخي از مسئولين اين بود كه با اين جريان منافقين وسيله‌اي شده‌اند براي صدام تا بتواند تبليغاتي در جهت تضعيف جمهوري اسلامي در سطح جهاني به‌راه بيندازد. مفهوم اين هر دو تحليل اين است كه به هر حال منافقين «خريت» كرده‌اند. تحليل صحيح‌تر اين است كه خدا مي‌خواست اين ماجرا رخ دهد تا دشمنان خدا قلع و قمع شوند، و به عبارت ديگر، اين حماقت منافقين هم با خواست خدا و قدرت او صورت گرفت. اين، در واقع تفسير «انّ ربّك لبالمرصاد» است.

خورشيد صبح پنج‌شنبه 6 مرداد 1367 در اسلام‌آباد در حالي كه لبخند پيروزي به رزمندگان اسلام بر لب داشت از پشت ارتفاعات «چهارزبر» نمايان شد. بچه‌ها سخت در تلاش بودند خواب منافقين و منافقات را كه از شب سه‌شنبه دل خود را به تحليل صدام و سازمان سيا خوش كرده بودند، آشفته‌تر كنند و كار را يك‌سره نمايند. در 48 ساعتي كه از ورود منافقين و منافقات به منطقه اسلام‌آباد گذشته بود خيلي چيز دستگيرشان شده بود، اما با اصرار سركرده خود كه در بغداد آب خنك مي‌خورد و از زير كولر تهيه شده با دلارهاي نفتي ارتجاع عرب فرمان مي‌داد ناچار بودند مثل هميشه كوركورانه عمل كنند.

شب پنج‌شنبه، فرزندان انقلابي امام يعني همين بچه‌هاي بسيجي، بلاي بزرگي بر سر منافقين و منافقات آورده بودند ولي هنوز كار تمام نشده بود. لازم بود قدم‌هاي نهايي هم برداشته شود. بچه‌ها از سه طرف عرصه را بر بوزينه‌هايي كه صدام فكر مي‌كند فقط براي معركه‌گيري مناسب هستند، تنگ كردند، محورهاي اسلام‌آباد - باختران، اسلام‌آباد - ايلام و محور پاطاق به كرند. آنچه در محدوده اين چند محور قرار داشت، همان قتلگاه منافقين و منافقات بود. انصافاًَ بچه‌ها با شجاعت و صلابت جنگيدند. بسيجي‌ها، سپاهي‌ها، عشاير، خلبان‌هاي نيروي هوايي ارتش و هوانيروز حماسه آفريدند و به كمك همديگر كاري كردند كه تا غروب لبخند از لب‌هاي خورشيد جدا نشد و هنگامي كه خورشيد مي‌خواست خداحافظي كند و براي بيدار كردن اربابان غربي منافقين و منافقات به آن طرف زمين نور بپاشد توانست با قهقهه به نگهبان ساختمان مركزي سازمان جاسوسي آمريكا .C.I.A بگويد كه رئيس خود را بيدار كند و به او بگويد كه اين بار هم مزدورانش شكست خورده‌اند.

حالا ديگر اسلام‌آباد نفس راحتي مي‌كشيد و كوه‌هاي اطراف كرند به اين همه حماقت عروسك‌هاي صدام پوزخند مي‌زدند. رضا، بسيجي دلاوري كه از صبح همواره دقت مي‌كرد فشنگ‌هايش هيچ‌كدام جز به قلب سپاه دشمن به هيچ چيز ديگر نشانه نروند، روي يك تانك برزيلي كه پيدا بود كيلومترشمارش فقط از خانقين تا دشت حسن‌آباد كار كرده بود، ايستاد و يك دستش را مشت كرد و در دست ديگرش تفنگش را بالا گرفت و گفت: مرگ بر منافق!
در قيافه او و همرزمان ديگرش كه وانت‌‌هاي تويوتا و ريوهاي غنيمتي را تسخير كرده بودند دقيقاً همان كساني را مي‌ديديم كه خدا وعده عذاب منافقين و منافقات به دست آنها را داده است. وقتي خوشحالي اين بچه‌ها را ديدم خيلي غبطه خوردم. خدايا به اينها چه سعادتي داده‌اي كه اين‌گونه توانسته‌اند با نابود كردن منافقين و منافقات دين تو را ياري كنند، اين در واقع دست‌ تو هست كه از آستين‌ اين بچه‌ها بيرون آمده و خوشا به حال اين بچه‌ها كه دست تو شده‌اند.

كنار لاشه‌ چند تن از منافقين و منافقات به يك بسيجي مي‌گويم: نگذاشتيد به تهران بروند! بسيجي مي‌خندد و مي‌گويد: «آنها را به جهنم فرستادم» او ادامه مي‌دهد: از بي‌سيم شنيدم كه يكي از اينها فرياد مي‌زد و مي‌گفت: «رجوي» كه به اين آساني‌ ما را به كشتن داده چه توجيهي براي اين كار غلط خودش دارد؟

علي، از بچه‌هاي گردان «روح‌الله» است كه سوار بر يك وانت تويوتا به همراه بچه‌هاي ديگر از خط مقدم مي‌آيد. او را به آغوش مي‌كشم و مي‌گويم: سلام، فرزند روح‌الله!

او در جواب لبخند رضايت‌بخشي مي‌زند و مي‌گويد:‌ خدا به امام طول عمر بدهد، اميدوارم خدا از ما قبول كند.

چند قدم آن طرف‌تر فرمانده گردان قمر بني‌هاشم را مي‌بينم كه پيروزمندانه لبخند مي‌زند و همراه بچه‌‌هاي گردان به طرف ما مي‌آيد. به استقبال مي‌رويم و او را در آغوش مي‌گيريم.
لحظه فراموش نشدني و زيبايي بود. احساس مي‌كردم به درياي شهامت متصل شده‌ام. آخر او و بچه‌هاي گردان بودند كه در تنگه چهارزير، عرصه را بر نفاق «تنگ» كردند.

لحظه‌اي كه تلكس خبري «رويتر» از 30 متر به 3 خط تقليل مي‌يابد، لحظه جالبي است. وقتي منافقين و منافقات به طرف اسلام‌آباد سرازير شده بودند، هماهنگ با عربده‌جويي‌هاي راديو بغداد، تلكس‌هاي خبري «رويتر» و «آسوشيتدپرس» و «يونايتدپرس» و «فرانس پرس» هم شروع به كار كردند. فقط خبري كه روي يكي از اين تلكس‌ها درباره همين «خريت» منافقين آمده بود، حدود 30 متر طول داشت. محتواي خبر اين بود كه: اينها چنين و چنانند و چنين و چنان خواهند كرد و ايها الناس منتظر باشيد كه خبر تغيير حكومت ايران را به زودي براي شما مخابره خواهيم كرد!

48 ساعت بعد، همان خبرگزاري تلاش كرد يك خبر كوچك درباره همين موضوع روي تلكس بياورد، ولي نتوانست بيش از 3 خط خبر جور كند. خبرگزاري‌هاي ديگر هم سرد و بي‌رمق شدند و تماشايي بود لحظه‌اي كه دستگاه‌هاي گيرنده تلكس در اينجا خيلي صريح با انگشتان كند خود آنها را به تمسخر گرفته بودند. پيدا بود كه انگشت‌هاي پانچيست‌ «رويتر» و «يونايتدپرس» و «فرانس پرس»‌و «آسوشيتدپرس»‌از رمق افتاده‌اند.
آنچه در اين فاصله زماني توانسته بود خبر 30 متري اين كعب الاخبارها را به 3 خط تقليل دهد، بازوان نيرومند بسيجي‌هاي سراسر ايران اسلامي و عشاير منطقه اسلام‌آباد بود.

تحليلي كه سازمان «سيا» به منافقين داده بود و آنها براساس آن، به اين «حماقت بزرگ» كشانده شده بودند اين بود كه در اسلام‌آباد مردم به آنها مي‌پيوندند و تعدادشان دو برابر مي‌شود و اين تعداد همواره در ادامه راه با حالت تصاعدي بالا مي‌رود و سرانجام هنگامي كه به ميدان آزادي تهران مي‌رسند همه مردم ايران به آنها مي‌پيوندند و آنها را به تخت سلطنت مي‌رسانند!

شاه و ملكه (رجوي و زن ابريشمچي) هم در بغداد مشغول تمرين «سان» و «سلام»‌ بودند در حالي كه عكس‌هايشان كه چيزي از عكس‌هاي آن زوج ناكام قبلي كم نداشت در تويوتاها و ريوهاي اهدايي ارتجاع عرب به طرف اسلام‌آباد حمل مي‌شد . . . .

شايد موج فزاينده بسيجي‌ها كه سرتاسر جبهه را پر كرده‌اند، بطلان تحليل احمقانه منافقين را به آنها فهمانده باشد و آنها در «دشت حسن‌آباد»‌ و «تنگه چهارزبر» فهميده باشند كه مردم ايران با اسلام هستند و آتش خشمشان به سوي منافقين زبانه مي‌كشد. اين واقعيت را اگر صدام و رجوي هم نمي‌دانستند، اكنون آنها هم خوب فهميده‌اند. در عين حال براي آن كه هم منافقين و صدام و هم ارباب مشتركشان آمريكا بفهمند كه تحليل‌هايشان از آنچه در ايران اسلامي مي‌گذرد و چقدر با واقعيت فاصله دارد، يكي دو نمونه از خاطرات سفر به منطقه اسلام‌آباد را در اينجا مي‌آوريم.

نمونه اول مربوط به مسئولين است، فرماندار كنگاور يكي از شهداي درگيري‌هاي سرپل ذهاب است. يكي از همراهان او كه تا لحظه شهادت كنارش بود، مي‌گفت: براي دفع حمله متجاوزين بعثي به پادگان ابوذر به همراه فرماندار كنگاور به سرپل‌ذهاب رفتيم. در حال دفاع از پادگان بوديم كه فرماندار زخمي شد. با اين حال نبرد را ادامه داد. در اين حال يك منافق كه همراه متجاوزين بعثي بود، به ما گفت: اگر مايل هستيد اسير شويد بياييد ما شما را به عراق ببريم ولي اگر مقاومت كنيد كشته خواهيد شد. فرماندار به او جواب داد: در اينجا كسي نيست كه ذلت اسارت را با پشت كردن به نبرد بپذيرد. فرماندار اين را گفت و آن منافق و همپالگي‌هاي بعثيش را به رگبار بست. در همين حال، عده‌اي از متجاوزين بعثي به ما حمله كردند و در همين ماجرا تعدادي از ما از جمله فرماندار شهيد شدند.
استاندار باختران مي‌گفت: 6 ماه بود كه به اين برادرمان اصرار مي‌كرديم فرمانداري كنگاور را بپذيرد. او فقط يك شرط داشت و آن اين بود كه هروقت خودش تشخيص بدهد لازم است به جبهه برود، نيازي به كسب موافقت از مقامات بالاتر نداشته باشد و به تشخيص خودش راهي جبهه شود. بالاخره‌ اين شرط را پذيرفتيم و او فرماندار شد و حالا اين‌طور عاشقانه به ديدار معبود رفت.

نمونه ديگر مربوط به مردم است. در راه بازگشت از جبهه، شب در كنگاور مانديم. مسئول تداركات جبهه در آن منطقه را در منزل امام جمعه ديديم. او مي‌گفت: ديشب به 37 روستا خبر داديم براي جبهه نان و ماست لازم داريم. تا امروز ظهر يعني در مدت يك نصف روز فقط از 5 روستا 3 كاميون خاور نان و 2 وانت تويوتا ماست آوردند.
با اين آمادگي كه مردم دارند و با آن حضور گسترده‌اي كه در جبهه‌ها پيدا مي‌كنند، هيچ سرنوشتي براي منافقين جز تبديل شدن دشت حسن‌آباد به گورستان آنها وجود نداشت، سازمان «سيا» و صدام هر تحليلي مي‌خواهند داشته باشند. بدين ترتيب، باز هم به اين نقطه مي‌رسيم كه آنچه در عمليات «مرصاد» بر سر منافقين آمد خواست خدا بود. خدا اراده كرد اين عناصر كوردل را كه سرسپردگي به صدام كافر و ريگان و ارتجاع عرب را بر خدمت به مردم مظلوم وطن‌شان ترجيح مي‌دهند، گرفتار عذاب خود نمايد و آنها را به دست مؤمنين راهي جهنم كند. (انّ ربّك لبالمرصاد).


[url=http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=9005051116]منبع[/url]

مدیران لطفا منتقل کنن...

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
کار خدا بود icon_cheesygrin
وگرنه اینا هم بی تجربه نبودن بخصوص که ایرانی بودنو با منطقه اشنا

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
راستش هیچ کس دلیلی منطقی برای این حرکت آنها بیان نکرده ولی واقعیت این است که آنان با این کار از لحاظ نظامی نیز تیر خلاصی بر خود زدند
نمی دانم ولی شاید دو عملیات قبل (فکر کنم آفتاب و چهلچراغ) آنها را مغرور کرد و باعث شد حقیقت روبروی خود را نبینند و دست به این خودکشی زدند
نمی دانم چرا حتی عراقی ها هم چیزی به آنها نگفتند

ولی عامل اصلی توقف آنان ترس مردم و فرار آنها از طریق جاده ها بود که باعث راه بندان شد
و آن جوانمردانی که تنگه را بر آن ها بستند و دیوار پدافندی تشکیل دادند

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]
و آن جوانمردانی که تنگه را بر آن ها بستند و دیوار پدافندی تشکیل دادند[/quote]
جاااان

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
منافقین با توجه به اینکه می دونستند اگه بخواهند به صورت کلاسیک بجنگند امکان بسیج عمومی تو ایران بوجود میاد و برای اینکه این اتفاق نیفته تصمیم می یرند به سرعت و قبل از اینکه کسی بفهمه چه خبره تهران رو بگیرند تا فرصت ها گرفته بشه. رجوی می دونست که اگه بخواند به این صورت (یعنی ستونی) حرکت کنند گو خودشونو کندن اما چاره ای نداشت چون هیچ کس علاقه ای به طولانی شدن جنگ نداشتو با توجه به این واقعیت که در صورت شروع جنگ با توجه به اینکه ایران قطعنامه رو پذیرفته بود وجهه عراق و غرب خراب می شد و صدام حاضر نبود همچین ریسکی بکنه

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
چند تا موضوع رو باید در نظر گرفت:
یکی اینکه برداشت منافقین از توان داخلی خودشون اشتباه بوده که من فکر نمی کنم در رده های بالای این سازمان این برآورد به دست اومده باشه چون خودشون می دونستن این نفوذ داخلی رو ندارن ولی به عوامل داخلی خودشون و عوامل پایین سازمان طوری القا کرده بودند که مردم منتظر ما هستن و در صورت شروع حمله ما نیروی ما به صورت تصاعدی در طول مسیر بیشتر خواهد شد و قبل از حمله هم رجوی با سلاح به حرم حضرت ابوالفضل عباس میره و در اونجا قسم یاد می کنه که ما داریم می ریم رژیم خمینی کذاب رو نابود کنیم و با این تفاسیر عوامل دست چندم و پایین سازمان یا به اصطلاح سربازهای عملیاتی سازمان واقعا فکر می کردن اوضاع همینطوری هست که سران سازمان بیان می کنن.

در تاپیک زیر من توضیح دادم سیستم تربیت و بسته این سازمان در زمان استقرار در عراق تا الان چطور عمل می کنه.می تونید پست های آخر رو ببینید بد نیست:
http://www.military.ir/modules.php?name=Forums&file=viewtopic&t=15794&postdays=0&postorder=asc&start=0

با این تفکر در رده های پایین سازمان و با توجه به ماندن رده های بالای سازمان در نواحی نزدیک مرز میشه گفت اونها قصد داشتن آخرین سنگ خودشون رو بندازن و نهایتا چند نتیجه داشت یا واقعا می گرفت و یا اگر هم نمی گرفت نهایتا از دست این همه نیروی دپو شده که شاید کنترل اونها خیلی سخت بود راحت میشدن.
البته بر اساس براوردهای همیشگی این سازمان اونها نظام حاکم ایران رو در بن بست و نفس های آخر تصور می کردن هم از نظر اجتماعی و هم سیاسی و اقتصادی و مردم رو فرسوده فرض کرده بودن (بر اساس همون تفکرات مارکسیستی و دیالیکتیکی کمونیستی و براوردهای خاص بر اساس این تفکر)اونها فکر می کردن (رده های بالای سازمان)اگر حتی در داخل ایران طرفدار هم نداشته باشن که نداشتن و این براورد اشتباه باشه در عین حال مخالف چندانی هم ندارن و با کمترین مخاطره با شکستن خطوط پدافندی مرزی(که به لطف نیروهای مسلح عراقی راحت به دست اومد ) توان بالایی تا تهران در برابر اونها نیست و با استفاده از ستونهای مکانیزه با سرعت بالا سعی کردن به سرعت به طرف هدف حرکت کنن.و به شکلی نظام رو در داخل عمل انجام شده قرار بدن.

اما تمام برآوردهای اونها اشتباه بود .نه توان اقتصادی و سیاسی و اجتماعی در ایران به بن بست ریده بود(شاید این تفکر از پذیرش قطعنامه 598 در اونها شکل گرفته بود و قضیه نامه ها به امام و جام زهر) نه رهبری و نظام بریده بود و نه مردم نزوی شده بودن و تنها رخوتی تن نظام رو گرفته بود که من فکر می کنم اونم عامل سیاسی داشت تا واقعی.
در نهایت برآورد اولیه از بن بست اشتباه بود و مورد دوم که نفوذ داخلی و طرفداری مردمی بود هم واقعی نبود و حداقل رده های بالای سازمان با اون سیستم اطلاعاتی در ایران داشتن دقیقا از این موضوع اطلاع داشتن و نمیشه احتمال داد خبر نداشتن چون مثل این می مونه نبود نور خورشید در روز رو رد کنیم.
نهایتا دو برآورد اساسی اونها از این حمله به هم ریخت نه بن بستی بود و نه طرفداری داخلی به همین دلیل بعد از رسیدن به نزدیکیهای کرمانشاه عملا تمام نقشه ها بر آب شد و سران این سازمان سریع بع عمق داخل عراق پناه بردن و اول سعی کردن از اونجا عملیات رو ادامه بدن و فرماندهی کنن ولی در نهایت فهمیدن دیگه کار از کار گذشته و فقط شاهد قتل عام نیروهای منافق خودشون شدن.

اما باید دید تفکر صدام چی بود. من فکر می کنم صدام و استراتژیستهای نظامیش با اون همه سال جنگ و تجربه از ۸ سال درگیری نظامی با ایران دقیقا می دونستن این عملیات چه نتیجه ای داره و سیستم استخبارات اعراق هم از داخل ایران برآوردهای خوبی داشت و شاید می دونستن براوردهای این سازمان اشتباه هست اما بودن چندین هزار نیروی بیگانه در این کشور هم در بعد سیاسی و بین المللی برای اونها خیلی فشار در پی داشت و هم در عین حال خطری بالقوه بود.به هر حالی سگی که پای صاحبش رو می گیره پای همسایه که دیگه براش عادی هست .در عین حال این گروهک در برخی از بازجویی ها و کشتارها در عراق هم دخالت کرده بود و در بعد داخلی هم باز برای مردم عراق منفور بودن به همین دلیل تصمیم گرفتن این گروه رو به ایران بفرستن و یا پیروز بشن و به هدف برسن و یا نهایتا اگر نرسن هم از دست عمده اونها خلاص بشن و در عین حال ضربه ای هم به ایران زده باشن.

یکی از عواملی که من این تفکر رو در دره های بالای نظامی و سیاسی عراق محتمل می دونم این هست که اونها تا اسلام آباد حمایت هوایی کامل داشتن و اگر ستون نظامی اونها این حمایت رو بعد از اسلام اباد هم میداشت باید با جرات بهتون بگم به دلیل سرعت بالای حرکت اونها و مضمحل شدن ارتش و در عین حال پراکندگی وحشتناک نیروهای سپاه بی شک می تونستن وارد کرمانشاه بشن .به این دلیل که عمده دلیل توقف اونها در مرصاد تنها و تنها تلاش امیر دلاور و پیروز جبهه حق و مالک اشتر زمان شهید صیاد و استفاده ایشون از نیروی هوانیروز بود که راه اونها رو در تنگه چهار زبر بست و گرنه هیچ ترمزی نمی تونست اونها رو تا گردنه اسدآباد همدان نگه داره .اما اگر پشتیبانی هوایی می داشتن نیروی هوانیروز ما توان دخالت رو از دست میداد و نمی تونت کاری بکنه و در حالی که سایت سوباشی همدان هم هدف قرار گرفته بود و در عین حال ما در اون زمان دیگه توان هوایی چندانی هم نداشتیم حداقل ورود به کرمانشاه برای اونها حتمی بود .
با این اتفاق اونها اگر حتی نمی تونستن عملیات رو تا تهران و یا حتی همدان هم ادامه بدن تونسته بودن مرکز غرب کشور رو اشغال کنن و این یک موضوع و اهرم قوی برای این سازمان و با توجه به گستردگی این شهر و بزرگی اون دیگه بیرون کردن اونها از کرمانشاه شاید به اندازه آزاد سازی خرمشهر و بارها سختتر می بود و اعلام خودمختاری یا یه چیزی در این مایه ها می کردن .
اما بعد از اسلام آباد پشتیبانی هوایی از این ستون متوقف شد و این باعث شد هوانیروز کرمانشاه بتونه کل این ستون رو در پشت تنگه نگه داره هر چند عناصری از این گروهک از تنگه و گردنه هم عبور و حتی تا کرمانشاه هم پیش اومدن ولی به دلیل از بین رفتن ستون و از بین رفتن فرماندهی و دفاع مردم در جریان پاکسازیهای روزهای بعد از بین رفتن و کسی از اونها نتونست زیاد زنده بمونه بجز اونهایی که با تعویض لباس فرار کردن.
می بینین که شاید صدام و سران عراق می دونستن چکار می کنن ولی بزرگترین اشتباه اونها عدم پشتیبانی بعد از اسلام اباد بود و اگر این کار تا کرمانشاه انجام میشد شاید نتیجه ۸ سال جنگ ما چیز دیگه ای بود.

موضوع بعدی اینکه نیروهای ما روز بعد به منطقه هدف رسیدن و اگر این زمان رو تنها 12 ساعت در نظر بگیریم با سرعت این ستون اگر هوانیروز دخالت نمی کرد باید منتظر می بودیم در همدان و یا قزوین هم می بودن البته این خیلی کم محتمله چون در اسد اباد با دخالت پایگاه نوژه ۱۰۰ درصد از بین می رفتن ولی کرمانشاه رو غرب رو می گرفتن.
موضوع بعدی که اونها رو بدجوری زمین گیر کرد جاده ای بود که میانبر بود در بین کرمانشاه و ایلام این جاده اگر توسط منافقین گرفته میشد عملا ایلام هم سقوط شده باید فرض میشد ولی با دخالت عوامل بسیار کمی از تیپ نبی اکرم این جاده به دست اونها نیافتاد تا نیروهای بعدی وارد منطقه بشن.

اما دیدگاه داخلی ها هم خیلی جالبه .شوک حمله ناگهانی به حدی بود که ظاهرا(این رو نظر من بدونین و شاید واقعا سندی براش پیدا نشه) به شهید صیاد توسط فرماندهی جنگ دستور داده میشه به دلیل از بین رفتن تیپ های الله اکبر و ابوذر لشگر ۸۱ زرهی و همچنین تفرق نیروهای سپاه و تیپ نبی اکرم این استان با توان هوانیروز تمام زاغه ها رو نابود کنن و پادگانها رو برای به دست دشمن نیافتادن نابود کنن ولی ایشون از نیروی هوانیروز برای متوقف کردن ستون در پشت تنگه استفاده می کنن(خلاف دستور صادره که البته بعدها دفاع امام باعث شد صدای این موضوع توسط برخی در نیاد و همچنین این دلاوریها از زمان گذشته از شهید صیاد مسبوق به سابقه بود مثل کمک به سپاه در زمان بنی صدر و باز دفاع امام و نظر مساعد طیف حزب الله در مورد ایشون) .چون نیروی هوایی عراق(در حالی که توان 100درصدی این کار رو داشت دخالتی نکرد به راحتی با توان هوانیروز ابتدا ستون متوقف و سپس پاکسازی شروع شد و با رسیدن بقیه نیروهای سپاه و بسیج عملا روند پاکسازی قویتر از قبل دنبال شد.
موضوع بعدی اشاره یکی از سران مملکت به این موضوع هست که توی نماز جمعه تهران بیان کرده بود که ما کرمانشاه رو سقوط کرده در نظر گرفتیم و دیگه در براوردها روش حساب نمی کنیم و دفاع رو می خوای روی گردنه اسد اباد متمرکز کنیم(خیلی جالبه نه یه استان رو بر نبود فرض کردن).
به نیروی هوایی همدان هم دستور داده میشه برای بمبارن شهر کرمانشاه و ازبین بردن منافقین آماده باشن و در صورت سقوط مردم و منافقین رو با هم نابود کنن(البته با رایود و رشانه ها از مردم خواسته شده بود شهر تخلیه بشه و تقریبا شهر تبدیل به خانه ارواح شده بود جون عملا بیشتر مردم رفته بودن به اطراف و خارج شهر).

شاید حالا برای دوستان مشخص بشه چرا شهید صیاد که اما خامنه ای در غم نبودش اشک می ریزه باید ترور میشد و چرا ایشون.
کسی که با سرویچی از دستور موجب نابودی ارزوی منافقین شد .

اما دیدگاه دیگه ای هم هست و اون اینکه هماهنگی بین ایران و عراق برای از بین بردن این منافقین هست که به نظر من هر چند محتمل هست ولی زیاد قوی نیست و همین نظری که در بالا دادم محتمل تر هست.

مورد بعدی برخورد مردم منطقه با منافقین بوده و اینکه بیشتر روستاها و شهرهای مسیر پس از اطلاع شهر و روستا رو رها و عقب نشینی می کنن و هسته های مقاوت داخل روستاها و شهرها شده با اسلحه ساچمه زنی با اونها درگیر میشن و خلاف براورد اونها به جای کمک سرب نصیب منافقین شد و در جریان پاکسازی هم کمک اطلاعاتی و عملیاتی مردم منطقه کمر منافقین رو برای همیشه شکست.

اما یکی از بزرگترین اشتباهات ما ایانیها در این عملیات عدم پوشش گردنه پاطاق بوده .هر چند حتی از قبل از انقلاب این منطقه دارای طرح های پدافندی بوده اما مشخص نیست چرا دفاع مرزی در غرب اینقدر ضعیف بوده و در عین حال برای این گردنه نیروییی در نظر گرفته نشده بوده و به این راحتی این ستن از این عامل و سنگر طبیعی به راحتی بالا اومده کما اینکه اگر در این گردنه حتی اگر یک گروهان نیرو مستقر می بود شاید حرکت ستون تا روزها متوقف میشد.

موضوع بعدی دستورات عجیب غریب به نیروهای مرزی و ارتش بوده که حتی در برخی موارد دستور تحویل سلاح هم داده شده بود و نیروها با هر چیزی داشتن بدون سلاح مجبور به عقب نشینی میشدن و شاید آبروی ارتش هم اینجا زیر سوال برخی رفتارهای سیاسی رفته.

ببخشید روده درازی کردم گفتم شاید مفید باشه.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]ببخشید روده درازی کردم گفتم شاید مفید باشه.
[/quote] اين حرفا چيه ؟
دستت درد نكنه .. مطلب خوبي بود ولي خوب چشام در اومد تا خوندمش ! .. icon_cheesygrin

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
خواهش می کنم واریور جان ولی خوب برای رسوندن مطالب برخی اوقات نمیشه تلخیص کرد و چاره ای نیست.مخصوصا اینکه مطلب تحلیلی و استراتژیکی هم بشه و من هم که آخوند بشم و برم منبر icon_cheesygrin

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
5 سال پیش بی بی سی یک صفحه درباره جنگ باز کرده بود
در یکی از مقالاتش به نقل از یکی مجاهدینی که در فروغ جاویدان بود گفته بود
" برای فروغ جاویدان همه نفرات از کل کشور ها خواسته شد به اشرف بیایند و بعد از 1 ماه آموزش ما را به سمت خودکشی فرستادند
همه می دانستند که ما سرباز نیستیم و شکست بسیار است اما کسی چیزی نمی گفت و شاید امیدوار به پیروزی بودند"
" در شهر های اول که سقوط کردند نیرو ها بدنبال انتقام گیری بودند تا پیروزی"

دوست مان راست گفت آنها می دانستند تنها راه پیروزی آنها حرکت و پیشروی سریع بدون تثبیت موقعیت است که شانسش هم خیلی کمتر از 1 به 100 بود
بویژه با حرکات احساسی و غیر نظامی در شهر های سقوط کرده که باعث شد ترسشان زود تر از خودشان پیشروی کند و با ترساندن مردم راه خودشان را در جاده ها بستند

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
هه .... عجب !

حیف وبلاگمو برخی دوستان با پارتی بازی دادن بستند وگرنه برخی از سوالاتی که الان همینجا مطرح شده و علامت تعجب هست برا دوستان کاملا توضیح داده شده بود توش

ولی خلاصه و اجمالی:

عملیات فروغ جاویدان زودتر از موعد اصلی خودش شروع شد که یکی از عوامل اصلی شکست منافقین که برنامه ریزی برای موعد دیگری کرده بودند و قرار بود تجمع کامل نیروها و شروع درگیری در تک تک شهرهای مهم مثل بلوچستان کردستان و .... شکل بگیره باشه

عملیات فروغ جاویدان با تسلیحات بسیار سریع السیر شکل گرفت تا سریعا خود را براساس اطلاعات کاملا موثق به دست امده (که حالا بعدا شاید بیشتر این اطلاعات موثق رو باز کردم هرچند تو وبلاگم بود) به سمت تهران با سرعت پیش میرفتند و عراق نیز پشتیبانی هوایی کامل ازشون می نمود

عملیات فروغ جاویدان براین اساس شکل گرفت که تا نیروهای نظامی کماکان وابسته به نظام تمرکز نیرو انجام بدن با شروع درگیری در تمامی شهرها و نیز پیشروی تا نزدیک قزوین مشخصا تقریبا کار نظام تمام شده هست و به همین خاطر هیچ گونه سلاح دست و پاگیر پدافندی حمل نشد به صورت جدی

عملیات فروغ جاویدان با پشتیبانی کامل هوایی عراق و نیز گاهی اوقات زمینی شکل گرفت و عملا هیچ چیزی جلودارش نبود تا وقتیکه پشتیبانی هوایی عراق به چند دلیل گفته و ناگفته قطع نشد

عملیات فروغ جاویدانبه هنگام شروع با تحولات بسیار عجیبی در منطقه رزم رو به رو شد که کماکان مایه حیرت بسیاری از نیروهای نظامی و حتی خوده مجاهدین هست من جمله عقب نشینی بسیار سریع نیروهای ... و .... از شهرهای ..... ، به نوعی که دو روز قبل از اغاز حمله عملا شهرهای ....و ... بی دفاع رها شده بودند و معدود مقاومت ها از جانب نیروی مردمی و شهربانی صورت گرفت که به بدترین شکل ممکن با پاسخ منافقین رو به رو شد و صحنه های وحشتناکی رو پدید اورد

عملیات فروغ جاویدان با این اطمینان از سوی عراق که تا اخر با منافقین دوست است و اونها رو از خودش میدونه و بهشون خیانت نمیکنه و با طرف ایرانی سازش نمیکنه برای قربانی کردن شون به صورت متقابل با سپاه بدر ! انجام شد

عملیات فروغ جاویدان با این شایعه که نیروهای عراقی و حزب بعث همراه منافقین هستند و با ایجاد ترس و رعب در مردم شروع شد و سرانجام اون فرار بسیاری از مردم از ترس بعث و ناموس و دخترانشون به سمت گردنه امروزی شده ی مرصاد یا همون 4زبر هست

عملیات فروغ جاویدان در هنگامی که با سیل انبوه مردم در تنگه که از ترس فرار کرده بودند و عملا ناخواسته باعث راهبندان به نفع نیروهای خودی شده بودند شکل گرفت


عملیات فروغ جاویدان با کمترین مقاومت نظامی ایران تا منطقه 4 زبر پیش اومد و عملا مردم بودند که جبهه اول پدافندی رو ناخواسته شکل دادند

عملیات فروغ جاویدان در تنگه چهارزبر به دلیل ترافیک بسیار زمین گیری نیروهای مکانیزه منافقین و سپس عملیات دلاورمردان هوانیروز با رهبری فرماندهان ارتشی من جمله صیاد شیرازی به نقطه ی پایانی خودش رسید



عملیات فروغ جاویدان با قتل عام تمامی نیروهای حرفه ای کادر و سازمانی منافقین و در نتیجه اسیب پذیری مطلق این نیرو و تبدیل اون به یک نیروی خنثی پایان یافت و برای همیشه به نوکران صدام حسین تبدیل گشته و در قتل عام شیعیان و کردها و هرجا که صدام اراده میکرد شرکت یافتند و کارنامه ننگین شون ننگین تر شد

مدتی بعد نیروهای سپاه بدر از هم پاشیده شده و وابستگی مطلقی به ایران کسب نمودند

سالها بعد علی اکبر ولایتی از مذاکراتی اینبار مستقیم و تنها با حضور سران عراقی خبر داد و اون رو افتخاری برای خود در پایان جنگ دانسته و می داند





حرف بسیار است و واقعیت بسیارتر ، خدا لعنت کنه تک تک کسانیکه وبلاگ منو بستند ، خداوند از این بدتر سر خودشونو عقایدشون بیاره !




با تشکر از مطلب اصلی



*** البته میدونم الان کلی بهانه و حرف الکی یا واقعی مینویسند دوستان اون وری ولی زحمت الکی به خودشون ندن همه چیز واضح هست و مبرهن !

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]

عملیات فروغ جاویدان در هنگامی که با سیل انبوه مردم در تنگه که از ترس فرار کرده بودند و عملا ناخواسته باعث راهبندان به نفع نیروهای خودی شده بودند شکل گرفت


عملیات فروغ جاویدان با کمترین مقاومت نظامی ایران تا منطقه 4 زبر پیش اومد و عملا مردم بودند که جبهه اول پدافندی رو ناخواسته شکل دادند

عملیات فروغ جاویدان در تنگه چهارزبر به دلیل ترافیک بسیار زمین گیری نیروهای مکانیزه منافقین و سپس عملیات دلاورمردان هوانیروز با رهبری فرماندهان ارتشی من جمله صیاد شیرازی به نقطه ی پایانی خودش رسید [/quote]

اطلاعاتتون غلط هست ...
ترافيك مردمي؟!!
تنها جهت مزاح قابل پذيرفتنه ...!

در تنگه مرصاد، گردان قهرمان 151 مسلم بن عقيل از لشگر 32 انصار الحسين (ع) مستقر بودند كه قرار بود تا چند روز بعد اون نقطه رو تخليه كنند ...
عاملي كه باعث زمين گير شدن ستون كاروان چرخدار منافقين شد، مقاومت سلحشورانه اين گردان بود، كه فرصت داد به نيروهاي خودي و هوانيروز كه به راحتي بتونند، ستون نظامي منافقين رو تار و مار كنند.

اگر جزئي تر بخواهيد بدونيد، دقيقا اقدام جالب بچه​هاي اين گردان كارساز شد.
ضد هوايي​ها ( كه تا اونجا كه يادمه دوتا هم بود، و يكي اش بالاي تپه مشرف به تنگه بود) رو به سمت زمين گرفتند تا تونستند سر ستون​ها رو از فاصله مناسبي از خودشون بزنند و در ادامه به همون وسيله تونستند مقاومت كنند تا نيروهاي كمكي و هوانيروز برسند ... .
متاسفانه هميشه نقش اصلي اين گردان تحريف شده و هيچ كس بهش اشاره نداره. در حالي كه اگر اين نيروها نبودند، و ستون منافقين از تنگه عبور ميكرد، بايد پشت دروازه كرمانشاه ميجنگيديم. البته اگر ميرسيديم.


در مورد بقيه ادعاها هم كه خيلي شاذ بود، چيزي نمي​گم. چون خودتم معلومه كه چندان پشتوانه عقلي براشون نمي​بيني كه ... ميگذاري ...

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.