-
تعداد محتوا
3,773 -
عضوشده
-
آخرین بازدید
-
Days Won
15
تمامی ارسال های Haj_Rezvan
-
فکر کنم همون NTW-20 باشه
-
تاپیک جامع شهید خلبان محمد امین میرمراد زهی (از شهدای اهل سنت)
Haj_Rezvan پاسخ داد به IRGCAF تاپیک در جنگ آوران
شهید خلبان "محمدامین میرمرادزهی" در سال 1332 در خانوادهای متدین در روستای "سیب" از توابع شهرستان سراوان دیده به جهان گشود. چون به عنوان اولین فرزند خانواده محسوب میشد که خدا به ایشان عطا کرده بود، باعث شادی و مسرت و امیدواری همه گردید. ادب، مهربانی، خوشبرخوردی و خوشچهره بودنش در زمان کودکی، تحسین همه را برانگیخته بود. دوران ابتدایی را در روستای سیب و دوران راهنمایی و دبیرستان را در شهرستان سراوان گذراند. در طی این مدت همکلاسیها و دوستان خوبی پیدا نمود. بنا به روایت دوستان زمان دبیرستانش، شهید دارای اخلاق خوب و حسنه و فردی خوشبرخورد و جذاب بود و تأثیر عمیقی بر رفتار و کردار ایشان داشت؛ تا جایی که همه دوستان و معلمان وی از اخلاق خوب و اندیشه و تفکر اسلامی وی متعجب بوده که او این اخلاق خوب و پسندیده را از کجا آورده . با اولین برخورد، همه مجذوب وی شده و دوستی بین ایشان پدید میآورد. خاطرات شیرین و جذاب بسیاری از وی از زبان دوستان و اطرافیانش وجود دارد. وی دارای بدنی تنومند و قدی بلند بود و علاقه زیادی به انجام کارهای سنگین داشت. عاشق خلبانی بود و پس از مطلع شدن از پذیرش و استخدام هوانیروز، به همراه یکی از هم استانیهای خود به نام "حسین پهلوان"، در دانشکده خلبانی نیروی زمینی ارتش به عنوان دانشجوی خلبانی هلیکوپتر کبری پذیرفته شد. دوران تحصیل را در تهران با موفقیت و به عنوان یکی از بهترین خلبانان و چتربازان به پایان رسانید. پس از آن در گروه رزمی و پشتیبانی هوانیروز اصفهان مشغول به خدمت شد. در آنجا از خلبانان موفق و توانمند و مسئولیتپذیر آنجا به حساب میآمد. در هنگام پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به همراه دیگر همراهانش نقش ارزندهای در پیشبرد اهداف انقلاب ایفا نمود. از ابتدای شروع درگیری کردستان، در مبارزه و سرکوبی شرارتها نقشآفرینی بسزایی داشت و موفق شد با کمک همسنگرانش منطقه را از شر دشمنان معاند خارجی و فریبخوردگان داخلی پاکسازی کند. در سال 1360 که تعداد 33 تن از پرسنل نیروهای انتظامی در منطقه گشت (کوه سفید) شهرستان سراوان توسط اشرار به شهادت رسیده بودند و منطقه نیاز به پشتیبانی هوانیروز داشت. وی به همراه همرزمانش با 5 فروند هلیکوپتر به سراوان عازم شده و به سرکوبی اشرار و عوامل دشمن پرداخت و منطقه از شر و شرارت و اشرار مسلح پاکسازی گردید. با شروع جنگ تحمیلی توسط رژیم بعثی عراق علیه مرز و بوم اسلامیمان، با میل و اشتیاق و افتخار در جبهه حضور یافت و در نبرد حق علیه باطل تلاشها و رشادتهای فراوان از خود بروز داد. همرزمانش شهامت و دلیری و تلاش وافر و علاقه شدید او به دفاع از خاک عزیز کشورمان و رشادتها و از خودگذشتگیهایش را نشانه شخصیت والای او میدانستند. اخلاق و رفتار خوبش زبانزد همگان بود. همیشه می گفت: تا خون در بدن داشته باشم، اجازه نمیدهم یک وجب از خاک میهن اسلامی به دست دشمن پلید بیفتد. در یکی از سفرها که برای دیدن والدین به محل زادگاهش آمده بود، مادرش به خاطر علاقه و مهربانی که به این فرزند خوب و شایسته داشت، او را توصیه نمود که به وظیفهاش در دفاع از میهن اسلامی ادامه داده و در این راه هیچ کوتاهی نکند؛ اما مواظب خودش باشد که مادر تحمل خبر ناگوار از دست دادن فرزند را ندارد. اما این شهید عزیز در پاسخ چنین بیان کرد که نه به هیچ قیمت و بهایی نمیتوانم در حالی که کشور در خطر هجوم دشمن قرار دارد، لحظهای از پای نخواهمنشست و درنگ نخواهم کرد. تا آخرین قطره خون از سرزمین و خاک و ناموس دفاع خواهم کرد. خون من از سربازی که روی زمین میجنگد، رنگینتر نیست. از مرگ هراسی ندارم و راضیم به رضای خدا و به شهادت افتخار میکنم، اگر خداوند نصیبم کند. دومین زمان در آزمون استاد خلبانی، موفق شد؛ ولی با توجه به نیازی که در جبهه و جنگ به نیروهای کارآمد احساس میشد، حضور در جبهه را از تدریس و استاد خلبانی ترجیح داد. دوستانش وی را فردی بسیار بیباک و نترس و جسور میشناختند. اکثر پروازهای او افتخاری و بدون نوبت و به صورت داوطلبانه بود. در پروازها گاهی برای سرکوبی نیروهای بعثی در خاک دشمن پیش میرفت. در روز 23 تیرماه 1361 به عنوان داوطلب و بدون این که نوبت پرواز او فرارسیده باشد، به اتفاق چهار فروند هلیکوپتر کبری به خاطر این که خاک کشور را از لوث وجود دشمن نجات دهد و پشتیبانی تعدادی از نیروهای ایرانی که در خطر پاتک دشمن قرار داشتند، به طرف بصره عراق به پرواز درآمد که هلی کوپترش در نزدیکی بصره به وسیله نیروهای ملعون بعثی مورد اصابت موشک قرار گرفت وهمراه کمکخلبان و همپروازش، "ایرج عیوضی" به درجه رفیع شهادت نائل گردید. وصیتنامه شهید میرمرادزهی بسم الله الرحمن الرحیم با درود فراوان به روح پاک شهدای گلگون کفن ایران با سلام بر رزمندگان اسلام و با سلام به رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران. خدایا تورا شکر میگویم که این فرصت را به من دادی تا ایمانم را به تو بیازمایم و پا در راه پرشکوه شهادت بگذارم. تو را شکر میگویم که این امکان را به ما دادی که در مبارزه حق و باطل در جبهه حق، تا میتوانیم از ایادی شیطان بکشیم و پیروز گردیم و اگر کشته شدیم، به پیروزی بزرگتری نایل شویم. همسر عزیزم، از این که مدتی را با من با همه گرفتاریها گذراندی، متشکرم. اجرت با خدا. و از این که تو را صبور و بردبار میبینم، لذت میبرم و خوشحالی من به همین است. یادت باشد که آسانی همیشه همراه سختی است. همسر عزیزم، اگر برایم ارزش قائل هستی، تا آنجا که امکان دارد، بچههایم را به نحو احسن و در راه اسلام راستین تربیت کن و نگذار که بدبختی و بیچارگی بکشند و احساس کنند که پدر ندارند. هیچ وقت به حرف مردم گوش نده و هر کاری که میکنی، مقداری دربارهاش فکر کن و بعد در آن مورد تصمیم بگیر. ضمناً من چیزی ندارم ولی هر آنچه که هست متعلق به تو و بابک و بهاره عزیزم میباشد. و این چیزهایی بوده که با تلاش همدیگر جمع کردهایم. ضمناً میدانی که من پولی برای تو نگذاشتهام. از یک کسی مثل آقای رضایی پول بگیر و بعداً به او پول بده و به یکی از دوستانم به نام محمود مسرت گفته ام که دنبال تسویه حساب با ارتش باشد و کارها را درست کند. پولی را که ارتش میدهد بگیرد و وقتی که رفتی تهران، برای زندگی با حاجآقا رضایی مشورت کن و کمک بگیر. بلافاصله بعد از مرگم، تلگراف بزن سراوان برای برادرم و تلفن کنید زاهدان برای پسرعمویم و اگر توانستی بعداً هم یک سری به مادرم بزن تا بچهها را ببینند. پدر و مادر عزیزم همیشه صداقت و فداکاریهای شما را از یاد نخواهم برد. مادر جان! از مرگم نگران نباشید، چون اگر در جریان باشی توی ایران هزاران مادر هستند که پسرهای جوانشان را از دست دادهاند و من از آنها بهتر نیستم. برایت صبر و استقامت از خدا میخواهم. پدرجان، تو این جا نیستی و من که حالا دارم این چند کلمه را برایت مینویسم، دلم برایت خیلی تنگ شده است. ولی چه کار کنم. اگر بچههای مرا دوست داری، نگذار بچههایم زجر بکشند و هر چند وقت که آمدی ایران، برو تهران و یک سری به بچههایم بزن. و هر چندوقت یک بار، ببرشان سیب پیش مادرم تا بچهها را ببینند. در ضمن پدرجان مهران را فراموش نکن. من که نتوانستم برایش کاری بکنم. نگذار بچههایم بیپول باشند و احساس کنند توی این مملکت، پدر ندارند. مرا که پسر خوبی برایت نبودم و لیاقتش را نداشتم، حلال کن. برادران عزیزم، واحد جان و هدایت جان، مهران جان و هوشنگ جان و منصور جان مرا حلال کنید و مخصوصاً واحد جان و هدایت جان، شما که بزرگ هستید، مرتب به بچههایم سر بزنید و حالشان را جویا باشید و پدرم را راضی نگهدارید و نگذارید ناراحت باشد. یک قطعه از عکسهایم را بزرگ کنید و ببرید برای مادرم و همیشه در منزل قاب شده باشد. خواهران عزیزم، مرا حلال کنید و مواظب مادر باشید و اذیتش نکنید که زندگی ارزش ندارد. پدربزرگ و مادربزرگ مهربانم، خدمتتان سلام عرض میکنم. برایم دعا کنید. کلیه اقوام را سلام دارم و از ایشان طلب مغفرت دارم. اگر امکان دارد، محل دفن را بگذارید در اختیار فاطمه، چون حداقل بچههایم را مرتب میآورد سر خاک تا من ببینمشان. به کلیه اقوام سلام مرا برسانید. خدا نگهدار همگی شماها. ضمناً از دوستانم تقاضامندم که بعد از مرگم مرتب به بچههایم سر بزنید. همسر عزیزم به اعصابت مسلط باش و مرا فراموش کن و برای بچههایت پدر و مادر باش. از عکسهایم اگر خواستی بزرگ کن و داشته باش. منبع سایت ساجد -
تاپیک جامع شهید خلبان محمد امین میرمراد زهی (از شهدای اهل سنت)
Haj_Rezvan پاسخ داد به IRGCAF تاپیک در جنگ آوران
نمیدونم چرا دوتا شدن مدیران لطف کنن یک رو قفل کنند [color=brown]اون یکی را حذف کردم Babakim1[/color] -
تاپیک جامع اخبار موشکی (بالستیک ، کروز و .. )
Haj_Rezvan پاسخ داد به milad11110 تاپیک در اخبار نظامی
[quote]ما آماده ايم !!!!!!قدرت ما در موشك و توپ نيست .قدرت ما در ياد و نام خداست[/quote] اینو خوب اومدی -
فولکشتروم Volkssturm فولکشتروم-بسیج ملی المان نازی
Haj_Rezvan پاسخ داد به hans تاپیک در جنگهای جهانی
[quote]هانس عزیز سلام دستت درد نکنه. گاهی اوقات تاپیکی دیده نمیشه ولی بنا به دلایلی بعدها مورد بحث قرار میگیره. اونطوری که در کتابها خوندم هیتلر سخنران قهاری بود که میتونست بعد از خطابه ای پرشور حس میهن پرستی و جانفشانی رو در مخاطب القا کنه. اینطور که از مطلب و تصاویر پیداست المان برای رفع کمبود نیروهای خودش مجبور به استفاده این نیروهای مردمی شد ولی اینکه چرا اموزشهای این نیرو اینقدر با عجله صورت میگرفت برایم جای سوال شد؟ ( حداقل جنگ یه 5 سالی طول کشید ) دوم این 100 و 60 زیر پانزر برد اونه یا ....؟؟؟[/quote] فکر کنم اون مدلشه- 32 پاسخ ها
-
اوایل جنگ بود و ما با چنگ و دندان و با دست خالی با دشمن تا بن دندان مسلح می جنگیدیم. بین ما یکی بود که انگار دو دقیقه است از انبار ذغال بیرون آمده بود! اسمش عزیز بود. شب ها می شد مرد نامرئی! چون همرنگ شب می شد و فقط دندان سفیدش پیدا می شد. زد و عزیز ترکش به پایش خورد و مجروح شد و فرستادنش به عقب. وقتی خرمشهر سقوط کرد، چقدر گریه کردیم و افسوس خوردیم. اما بعد هم قسم شدیم تا دوباره خرمشهر را به ایران باز گردانیم. یک هو یاد عزیز افتادیم. قصد کردیم به عیادتش برویم. با هزار مصیبت آدرسش را در بیمارستانی پیدا کردیم و چند کمپوت گرفتیم و رفتیم به سراغش. پرستار گفت که در اتاق 110است. اما در اتاق 110 سه مجروح بستری بودند. دوتایشان غریبه بودند و سومی سر تا پایش پانسمان شده بود و فقط چشمانش پیدا بود. دوستم گفت:«اینجا که نیست، برویم شاید اتاق بغلی باشد!» یک هو مجروح باند پیچی شده شروع کرد به ول ول خوردن و سر و صدا کردن. گفتم:«بچه ها این چرا این طوری می کنه؟ نکنه موجیه؟» یکی از بچه ها با دلسوزی گفت:«بنده ی خدا حتما زیر تانک مانده که این قدر درب و داغون شده!» پرستار از راه رسید و گفت: «عزیز را دیدید؟» همگی گفتیم :« نه کجاست؟» پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت:«مگر دنبال ایشان نمی گردید؟» همگی با هم گفتیم :«چی؟این عزیزه!؟» رفتیم سر تخت. عزیز بدبخت به یک پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر تنزیب های سفید گم شده بود. با صدای گرفته و غصه دار گفت:«خاک تو سرتان. حالا مرا نمی شناسی؟» یه هو همه زدیم زیر خنده. گفتم:« تو چرا اینطور شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک دنبک نمی خواهد!» عزیز سر تکان داد و گفت :« ترکش خوردن پیش کش. بعدش چنان بلایی سرم امد که ترکش خوردن پیش آن ناز کشیدن است!» بچه ها خندیدند. آنقدر به عزیز اصرار کریم تا ماجرای بعد از مجرویتش را تعریف کند. _ وقتی ترکش به پام خورد مرا بردن عقب و تو یک سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند بیرون تا آمبولانس خبر کنند. تو همین گیر و دار یه سرباز موجی را آوردند انداختن تو سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و برّ مرا نگاه کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم را کیسه کرده بودم. سرباز یه هو بلند شد و نعره ای زد:« عراقی پست می کشمت!» چشمتان روز بد نبینه، حمله کرد بهم و تا جان داشتم کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی کنم. حالا من هر چه نعره می زدم و کمک می خواستم کسی نمی آمد. سربازه آنقدر زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ای و از حال رفت. من فقط گریه می کردم و از خدا می خواستم که به من رحم کند و او را هر چه زودتر شفا دهد. بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم. دو مجروح دیگر هم روی تخت هایشان دست و پا می زدند و کر کر می کردند. عزیز ناله کنان گفت:« کوفت و زهر مار هر هر کنان؟ خنده داره. تازه بعدش را بگویم. یه ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی را انداختند عقبش و تا رسیدن به اهواز یه گله گوسفند نذر کردم دوباره قاطی نکند. تا رسیدیم به بیمارستان اهواز دوباره حال سرباز خراب شد. مردم گوش تا گوش دم بیمارستان ایستاده بودند و شعار می دادند و صلوات می فرستادند. سرباز موجی نعره زد و گفت:« مردم این یک مزدور عراقی است. دوستان مرا کشته!» و باز افتاد به جانم. این دفعه چند تا قل چماق دیگر هم آمدند کمکش و دیگر جان سالم در بدنم نبود یه لحظه گریه کنان فریاد زدم:« بابا من ایرانیم، رحم کنید.» یه پیر مرد با لحجه عربی گفت:« آی بی پدر، ایرانی ام بلدی؟ جوانها این منافق را بیشتر بزنید!» دیگر لشم را نجات دادند و اینجا آوردند. حالا هم که حال و روز من را می بینید.» پرستار آمد تو و با اخم و تخم گفت: « چه خبره؟ آمده اید عیادت یا هرهر کردن. ملاقات تمامه. برید بیرون!» خواستیم با عزیز خداحافظی کنیم که ناگهان یه نفر با لباس بیمارستان پرید تو و نعره زد:« عراقی مزدور، می کشمت!» عزیز ضجّه زد:« یا امام حسین. بچه ها خودشه. جان مادرتان مرا از اینجا نجات دهید!» منبع کتاب : رفاقت با تانک
-
آن قدر کوچک بودم که حتی کسی به حرفم نمی خندید. هر چی به بابا ننه ام می گفتم می خواهم به جبهه بروم محل آدم بهم نمی گذاشتند. حتی تو بسیج روستا هم وقتی گفتم قصد رفتن به جبهه را دارم همه به ریش نداشتنم هرهر خندیدند. مثل سریش چسبیدم به پدرم که الّا و بالله باید بروم جبهه. آخر سر کفری شد و فریاد زد: «به بچه که رو بدهی سوارت می شود. آخر تو نیم وجبی می خواهی بروی جبهه چه گلی به سرت بگیری.» دست آخر که دید من مثل کنه به او چسبیده ام رو کرد به طویله مان و فریاد زد: «آهای نورعلی، بیا این را ببر صحرا و تا مخورد کتکش بزن و بعد آن قدر ازش کار بکش تا جانش دربیاید!» قربان خدا بروم که یک برادر غول پیکر بهم داده بود که فقط جان می داد برای کتک زدن. یک بار الاغ مان را چنان زد که بدبخت سه روز صدایش گرفت! نورعلی حاضر به یراق، دوید طرفم و مرا بست به پالان الاغ و رفتیم صحرا. آن قدر کتکم زد که مثل نرم تنان مجبور شدم مدتی روی زمین بخزم و حرکت کنم. به خاطر این که تو ده، مدرسه راهنمایی نبود. بابام من و برادر کوچکم را که کلاس اول راهنمایی بود، آورد شهر و یک اتاق در خانه فامیل اجاره کرد و برگشت. چند مدتی درس خواندم و دوباره به فکر رفتن به جبهه افتادم. رفتم ستاد اعزام و آن قدر فیلم بازی کردم و سرتق بازی در آوردم تا این که مسئول اعزام جان به لب شد و اسمم را نوشت. روزی که قرار بود اعزام شویم، صبح زود به برادر کوچکم گفتم: «من میروم حلیم بخرم و زودی برمی گردم.» قابلمه را برداشتم و دم در خانه قابلمه را زمین گذاشتم و یا علی مدد. رفتم که رفتم. درست سه ماه بعد، از جبهه برگشتم. در حالی که این مدت از ترس حتی یک نامه برای خانواده نفرستاده بودم. سر راه از حلیم فروشی یک کاسه حلیم خریدم و رفتم طرف خانه. در زدم. برادر کوچکم در را باز کرد و وقتی حلیم دید با طعنه گفت: «چه زود حلیم خریدی و برگشتی!» خنده ام گرفت. داداشم سر برگرداند و فریاد زد: «نورعلی بیا که احمد آمده!» با شنیدن اسم نورعلی چنان فرار کردم که کفشم دم در خانه جاماند!
-
يکروز هنگام عصر و پخش مستقيم! غذا، خمپاره زدند، همه فرار کرديم. هر يک از سويي، بعد برخاستيم آمديم ديديم خمپاره درست خورده کنار ديگ غذا، اماعمل نکرده است. به هميديگر نگاه کرديم، دوست رزمنده اي گفت: ايولله، باز هم به غيرت و شجاعت ديگ! با همه سياهي از ما رو سفيدتر است. از جايش تکان نخورده است، آفرين. برادر! خوب است ياد بگيرند و به محض اينکه خمپاره مي آيد دنبال سوراخ موش نگردند! از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعي ها) نوشته سيد مهدي فهيمي
-
جنگ، تنها راه نجات اقتصاد ورشکسته آمريکاست!
Haj_Rezvan پاسخ داد به worior تاپیک در دکترین و استراتژی
[quote][quote]در برابر آمریکا هم میشه همین الگو رو پیاده کرد. یک جنگ فرسایشی با تلفات غیر قابل جبران اقتصادی و انسانی و تجهیزات نظامی ، بحران اقتصادی در داخل آمریکا و نارضایتی مردم و ایجاد شکاف بین طبقات سیاه و سفید ، ایجاد فاصله بین متحدین آمریکا با این کشور و حتی در بین مسئولین آمریکایی. این سه راه حل در صورت اجرای همزمان همون بلایی رو سر آمریکا میاره که سر شوروی اومد. [/quote] اكثر اين موارد بعد از جنگ عراق دامن آمريكا را گرفته و مي گيره , البته نمي شه اسمش را جنگ گذاشت , اون 20 روز را هم واسه رد گم كني با آمريكا جنگيدند. هزينه هاي جنگ با ايران كمر آمريكا را ميشكنه . مگر اينكه بخوان از تجهيزات استراتژيك و نا متعارفشون استفاده كنند, كه باز اون هم نمي تونه نتيجه جنگ را رقم بزنه. البته جنگ ميان هند و پاكستان مي تونه بهترين گزينه باشه. از لحاظ سياسي هم بهانه هاي لازم وجود داره. چندروز پيش تو پرس تي وي خوندم كه هند بعد از حملات تروريستي قصد حمله به پاكستان را داشته!! آمريكايي ها هم اون حادثه تروريستي را به 9/11 خودشون تشبيه كردند و گفتند يه 9/11 واسه هند اتفاق افتاده و ما بايد از هند حمايت كنيم ( البته عليه پاكستان ) بايد تحركات در منطقه را با دقت بررسي كنيم و منتظر بمانيم.[/quote] منم موافقم -
مجتمعهاي آموزشي هم در جبهه حكايتي بود. مار از پونه بدش مي آمد نزديك سوراخش سبز مي شد. بچه ها از كتاب و دفتر و مدرسه و معلم مي گريختند و به جبهه پناه مي آوردند،آنوقت بعضي آنها را مي آوردند منطقه! شايد براي تحقق شعار يك دست سلاح دست ديگر كتاب! امام (ره)، آن كتاب و كتابت بي شك قران بود نه صرف و نحو «ضرب زيد عمراً». البته دانش آموزان كتابها را مطالعه نمي كردند و اگر با اصرار دوستان و متوليان امر در جلسه امتحان شركت مي جستند آنوقت برگه امتحان آنها خواندن داشت. از اسم و مشخصات رفته تا پاسخ به سوالات: عبدالله عابد زاده،متولد عام الفيل،سال سوم مدرسه عشق،و اگر از آنها در راه بازگشت از جلسه امتحان پرسيده مي شد: تصور مي كني چه نمره اي بگيري؟ مي گفت: با ارفاق صفر!
-
وضعیت اسرائیل و حزب الله در صورت وقوع جنگ جدید
Haj_Rezvan پاسخ داد به nasirirani تاپیک در مقاومت اسلامی
[quote][quote]بعیده که جنگ بشه ولی من با اذرخش مخالفم به نظر من ایران مستقیم وارد این درگیری نمیشه یعنی نیازی نیست خط مقدم داریم بدون این که درگیر باشیم اگر خیلی اوضاع حزب الله بی ریخت بشه فوقش رهبر معظم انقلاب دستور می دن که گردان نوحد و لشکر پرندک تهران از طریق سوریه وارد لبنان شده و در گیر بشن لزومی نداره خودمونو به خطر بندازیم[/quote] هادي جان سلام اين بحث بارها و بارها مطرح و از هر بعد شكافته شده. اما شما كه نظرتون به حضور گردان نوحد و لشكر پرندك هست اين به خطر انداختن خودمون نيست.؟؟؟ نميدونم چرا دوستان به اين راحتي لشكرها رو در جنگ هاي خارجي دخالت ميدن و بزكي به دست دشمن ! هنوز هيچ منبع رسمي در كشور حضور نيروهاي ما رو در جبهه هاي خارجي تاپيد نكرده . اصولا حزب الله نيازي به نيروي انساني نداره كه ما بخواهيم با اين بعد مسافت بريم و مستقيم در جنگ با اسراپيل شركت كنيم. نظرات شما خوبه ولي بر پايه احساسات واقع شده. حزب الهي كه به گفته خودش تاسيسات ساخت موشك داره و در دولت رسمي لبنان داراي جايگاه سياسي هست هيچگونه نيازي به مداخله رسمي و انساني ما نداره و تمامي اين شايعات براي كشاندن ايران و نشان دادن دخالتهاي كشور عزيزمون در بحرانهاي منطقه اي هست. [color=red]بايد مراقب گفتگوهايمان باشيم.[/color] در تحليلي كه با ورود رايس وديگر نمايندگان اروپايي به واقعه بمبي شد دارن سعي ميكنن اين حملات رو به ايران نسبت بدن و چندين بار مقامات غير رسمي هند نامي از ايران رو برده اند كه سفراي هند و پاكستان به وزارت امور خارجه فراخوانده شدن.[/quote] حداقل فرستادن نیرو به بوسنی وسوریه که تایید شده -
[quote]با اینکه ذولفقار رو از روی ابرامز ساختن ولی الین حس وطن پرستس باعث میشه ذولفقارو انتخاب کنم[/quote] بابا برادر حالت خوشه ایران ابرامز از کجا اورده که کپی بزنه
-
بااینکه عکس خوشگلی از ذوالفقار نذاشتی ولی بازم عشق است
-
خدا بياموزدش روحش شاد ما از اين جوونا تو هنگام جنگ فراوان داشتیم
-
خاطرات يک سرباز عراقی از جبهه های جنگ با ايران (1)
Haj_Rezvan پاسخ داد به mm1368 تاپیک در جنگ تحمیلی
بابا یارو گیتاریست لس انجلسی تا یک سرباز عراقی -
اخبار مرتبط با تهدیدات امریکا و اسراییل اخبار مرتبط با تهدیدات امریکا و اسراییل
Haj_Rezvan پاسخ داد به sina12152000 تاپیک در اخبار عمومی
[quote]موشك هاي قسام رو تو كارگاه هايي كه اندازه يه اتاق كوچيكن مي سازن تو اين كارگاه ها همزمان هم سوخت پيشران پخته ميشه و هم بدنه رو با جوشكاري ميسازن . شبي چند تا تحويل داده ميشه جالبه كه مواد اوليه براي تهيه سوخت رو از خود اسراييل مي خرن برد اين موشك ها حدود 3 تا 5 كيلو متره[/quote] اولا مواد رو به صورت رسمی نمی خرند دوما بردش 10 کیلومتر هست- 4,070 پاسخ ها
-
- تهدیدات
- جمهوری اسلامی ایران
-
(و 2 بیشتر)
برچسب گذاشته شده توسط
-
فکر کنم شهاب سنگ باید بیاد جلوش بوق بزنه
-
USS Kitty Hawk CV63 (آشنایی با ناوهای هواپیمابر2)
Haj_Rezvan پاسخ داد به Electro_officer تاپیک در ناوهای هواپیمابر و بالگرد بر
[quote][quote]دستت حسابی درد نکنه.اقا اون چیه داره شلیک می کنه؟؟؟!!! انگار داره لیزر شلیک می کنه!![/quote] نکنه منظورت اون موتور جت است که داره تست تعمیر میشه [/quote] شوخی می کنی یعنی اون موتور جته (البته یکم شبیهه) -
[quote]آمریکا برای اینکارها نیازی به کسب اجازه از مستعمره خودش یعنی امارات نداره اما فرض شما امکانپذیره .[/quote] اینکه مشخصه!
-
armani بد نمی گه ها
-
جنگ يوگسلاوي و پيمان ديتون جنگ يوگسلاوي و پيمان ديتون
Haj_Rezvan پاسخ داد به mm1368 تاپیک در جنگهای معاصر
سلام دوست عزیز . زیاد به اعلانات غیر رسمی توجه ای نکنید. چون اگر قرار بر پذیرش این اعلانات باشد زیاد و ادمی رو دچار تردید میکند. ولی واضح است که مردم ایران همچون دیگر کشورهای مسلمان کمکهای مادی از قبیل غذا و دارو جهت مردم بی دفاع بوسنی ارسال کردند. ( البته چه خوب هم جواب این کمکها رو دادند. [/quote] سلام مطمئن باشید ایران کمک زیادی هم در زمینه نظامی دارو غذاو.................. به بوسنی کرد وهیچ شکی دراون نیست -
[ [color=red]انگلستان دوست و دشمن دايمي ندارد اما منافع ملي دايمي دارد.[/color] [/quote] درسته خود چرچیل هم همینو می گفت
-
بررسی جامع نیروی هوایی ایران بررسی جامع نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
Haj_Rezvan پاسخ داد به hosseingmn تاپیک در متفرقه در مورد نیروی هوایی
حرفت درست سعید اما با پدافند اونم توشرق یعنی سمت ما نمیشه خداییش دوام اورد- 4,586 پاسخ ها
-
بررسی جامع نیروی هوایی ایران بررسی جامع نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
Haj_Rezvan پاسخ داد به hosseingmn تاپیک در متفرقه در مورد نیروی هوایی
[quote]منبع معتبری در دست نیست! این آمار رو از سایت گلوبال سیکوریتی برداشتم! یکی از کاربران سایت هوافضا (مطمئن نیستم کدوم سایت بود؟) هم جدولی تهیه کرده بود که توش جنگنده های پایگاهها رو نوشته بود و از اون هم استفاده کردم. به هر حال آمار موثقی در دست نداریم. ولی اینکه جنگنده های نوشته در پایگاههای مذکور وجود دارند 99% موثق و معتبر است. حالا کاری به جنگنده های نوشته نشده نداریم! تو پایگاه زاهدان هم یه اسکادران جی6 سپاه هست که دیدم ارزش نوشتن نداره! [/quote] بابا سعید مثل اینکه نمی دونی 1میلیون و خورده ای ادم دلشون به همین جی 6 بستگی داره وگرنه تو روز اول پایگاهی برا زاهدان نمی مونه -
عـکـس جـان دادن مـادر لـبـنـانـی در آغـوش فـرزنـدش
Haj_Rezvan پاسخ داد به Babakim1 تاپیک در مقاومت اسلامی
قلب من شدیدا صدمهخورد اما کلمات از انچه که ما فکر میکنیم بسیار عاجزترند که بتوانند قلب ما را تسکین دهند