mahdi345n

Members
  • تعداد محتوا

    684
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

پست ها ارسال شده توسط mahdi345n


  1. خوب براي گرفتن اين پول بايد به دادگاههاي مربوطه شكايت كرد كه مطمپنا خيلي بي طرف نيستن و احتمالا مثل غرامتي كه از انگليس گرفتيم ثابت ميشه اما در حسابي توي انگليس بايكوت ميشه تا ...الله اعلم.اينم يه جايي نگه داشته ميشه خارج از ايران.البته اميدوارم اينجور نباشه.
    يعني روسيه حاضره به خاطر ايران اين قرارداد رو تكميل كنه؟چون بالاخره در اينده حضورش در ايران معلوم خواهد شد و ايا حاضره رابطش رو با امريكا شكراب كنه؟بر فرض كه يه پولي هم به چين بدن كه بگه اره ايران از من خريده.واسه چي همچين كاري رو روسها بايد بكنن.كم در حق ما نامردي كردن كه حالا خيلي مرد شدن و دست به همچين ريسكي بزنن؟در كل الله اعلم

  2. [quote][quote]فكر كنم كم كم بايد به فكر عمليا برون مرزي بود اگر امريكا دخالت نكنه و براش بهانه نشه كه به احتمال ميشه.
    [/quote]

    قبلا هم عملیات برون مرزی داشتیم!
    تازه تو این دوره کم رنگ تر شده!! icon_rolleyes[/quote]

    توي حمله به پايگاه اشرف.يكي هم كه به فرماندهي شهيد كاظمي انجام شد كه توي سايت موجوده.(حالا نميدونم دوتاش يكي بود يا من قاطي كردم icon_arrowd ).همچين يه عمليات در حد تيم ملي..

  3. جناب نجف ممنون از توجهتون.
    طي فرمايش جنابStuka متاسفانه نسبت به معرفي اين شهداي بزرگوار كم كاري شده.شهيد ابراهيم عطايي رو به سختي تونستم پيدا كنم.شايد هنوز شهداي ديگري هم باشه.
    و متاسفانه اگر اشتباه نكنم چند وقت پيش خبري مبني بر پاك شدن نقاشي شهيد مازح از روي ديوار توي يكي از خيابونهاي تهران خواندم.اما نميدونم مجددا كشيده شد يا خير....

  4. بنابر گزارش پایگاه خبری 598، شیخ الاسلام که در زمان پذیرش قطعنامه آتش بس میان ایران و عراق به عنوان یکی از اعضای تیم مذاکره کننده در سازمان ملل حضور داشت و هم اکنون ریاست کمیسیون حمایت از فلسطین را بر عهده دارد از حال و هوای امام(ره) در آن روزها این چنین روایت می‌کند: " پس از پذیرش قطعنامه598 توسط امام خمینی (ره)، ایشان نامه‌ای را خطاب به دکتر ولایتی مرقوم کرد که این نامه همان شب در جلسه‌ای که در منزل آقای ولایتی برگزار گردید برای حاضرین جلسه قرائت شد. متن این نامه که به بیان دلایل پذیرش قطعنامه توسط حضرت امام پرداخته بود حاکی از اندوه فراوان امام (ره) داشت. نکته‌ای که ناراحتی ما را بیش از پیش نمود اثر قطرات اشک امام بر وی دست نوشته ایشان بود. [color=red]گریه امام در حال نوشتن این نامه به حدی بود که کاغذ نامه را چروکیده نموده که این خود نشان از احساسات و ناراحتی فراوان امام در هنگام نوشتن نامه بود."[/color]شایان ذکر است که قطعنامه 598 در 27 تیر ماه سال 1367 توسط حضرت روح الله پذیرفته شد و تعبیر ایشان از پذیرش آن به جام زهر، نشان از اسرار فراوان اتمام این جنگ دارد.
    http://www.rajanews.com/detail.asp?id=63736

  5. گروه فرهنگی ـ[color=red] ای کاش می شد تا تو را در مامن گمنامیت رها کنیم و بگذریم که تو اینچنین میخواستی .اما ای عزیز اجر تو در کتمان کردن است و اجر ما در افشا کردن تا تاریخ در افق وجود تو قله های بلند تکامل انسانی را ببیند . "سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی"[/color]


    شهید محسن فیض آبادی که برادر دیگرش نیز به شهادت رسیده است و در بخشی از وصیت نامه خود آورده است :

    http://rajanews.com/Files_Upload/14379.jpg

    شهید محسن فیض آبادی : محل دفن قطعه 28

    خانوادۀ عزیزم ، این موضوع را باید بگویم که موقع شهید شدن من لباس مشکی و تیره نپوشید بلکه لباس روشن و شاد بپوشید و اگر جنازه من بدستتان رسید از شما می خواهم که « روی سنگ قبرمن چیزی ننویسید و تابلویی که بالای سر من میگذارید عکس و نام و نشانی از من در آن نگذارید چون من آرزو دارم شهیدی گمنام باشم » و این را هم بگویم که هر وقت خواستید به بهشت زهرا(س) بیایید اول بر سر مزار برادرم محمود بروید بعد بیایید پهلوی من، حتی اگر شده در روز تشیییع جنازه من باشد و امیدوارم که همیشه به یاد خدا باشید زیرا خداوند آرام بخش دلهاست.

    شهید مازیار منصوری یکی دیگر از شهدایی است که در بخشی از وصیت نامه اش نوشته است نمیخواهم کسی عکسم را ببیند یا نامم را بداند ...
    http://rajanews.com/Files_Upload/14381.jpg

    شهید مازیار منصوری: محل دفن قطعه 24


    شهید رضا همیز نیز در خواستی این چنین داشته و طبق وصیت نامه شهید بر روی سنگ مزارش نوشته اند " می خواهم سرباز گمنام امام زمان باشم ".

    http://rajanews.com/Files_Upload/14382.jpg

    شهید رضا همیز: محل دفن قطعه 24



    و آخرین شهید که هنوز نام او را پیدا نکردیم، او نیز در قطعه ۲۴ نزدیک یادمان شهدای ۷۲ تن به خاک سپرده شده و گفته است روی سنگ مزارم نامم را ننویسید، زیرا از هزاران شهید گمنامی که بی غسل و کفن و بی تشییع به خاک رفته اند خجالت میکشم اگر خواستید فقط بنویسید " پر کاهی تقدیم به آستانه کبیر الله "

    http://rajanews.com/Files_Upload/14384.jpg

    شهید : محل دفن قطعه24

    http://www.rajanews.com/detail.asp?id=63230

  6. کارناوال نيويورک دربن بست

    صهيونيسم مسيحي در روزهاي گذشته سرگرم اجراي نمايش پليدي در آمريکا بود،گويا آنها هر سال با خبر حضور احمدي نژاد درنيويورک کلافه مي شوند وچه بسا مشاعر خويش از سر مي نهند! كشيشي ابله سرگرم راه اندازي كارناوال سوزاندن قرآن است. گويا بوش كوچك از اينكه اجراي اين تئاتر را مدير يك كليسا بر عهده گرفته، شادمان است، اما عقلاي آمريكا خيلي زود، سركردگان كاخ سفيد را بر سرعقل مي آورند و آنها را از شور و حماسه نوپديدي در جهان اسلام انذار مي دهند كه اقدام هاي سفيهانه مقابل اسلام ممكن است تابوت هاي پر از اجساد يانکي ها را از حوزه هاي نفوذ ناتو به نيويورك سرازير كند و اينگونه بود كه خيلي زود همه، حتي دوستان و همکاران رامسفلد و بولتون گفتند، " جونز" مدير كليساي ورشكسته اي بيش نيست! وانگهي،صهيونيسم مسيحي به رغم سفاهت خويش، خوب فهميد "جونز" آنها بالاتر از سلمان رشدي كه نيست!سلمان رشدي اي كه تماميت غرب نتوانست او را از طعم وحشت اعدام هر روزه برهاند وضعي که ربع قرن، زندگي زجرآوري براي وي رقم زد. نه از اسکاتلند يارد کاري برآمد ونه از سيا، پس حالا جونز يك جوجه سلمان رشدي بيش نيست! خوب بود البته اگر جونز، طعم مرگ وانتظار تير غيب را از سلمان رشدي مي پرسيد، گفته اند ودرست گفتند که کار هر خرنيست خرمن کوفتن، گاو نر مي خواهد و مرد کهن! ومگرآقاي جونز با اين لباس هاي اتو کشيده اش وبا آن سبيل هاي مسخره خواهد توانست دردامنه آتشفشان سکني گزيند! آقاي جونز!سلمان رشدي در يكي از آخرين كتاب هاي خود، به فلاكت و ذلت 10 ساله نخست پس از انتشار كتاب «آيات شيطاني »، اشاره اي شنيدني دارد. وي در كتاب خود با اشاره به مجروحيت مترجم ايتاليايي توسط مسلمانان غيور ايتاليايي تا سر حد مرگ و به هلاكت رسيدن مترجم ژاپني آيات شيطاني بر اثر عمليات جهادي مسلمانان ژاپني، از روز اقدام انقلابي عليه ناشر نروژي كتابش به اين شكل ياد مي كند: « روزي كه ناشر نروژي مورد اصابت گلوله قرار گرفت.

    يكي از بدترين روزهاي عمر من است.» او در آن ايام تنها طي 20 روز، 13 بار محل خواب خود را تغيير داد. چنان فضاي جهنمي اي بر زندگي او حاكم گرديد كه همسرش از وي جدا شد و در مطبوعات وي را «فردي بزدل » ناميدند.

    مسافرت با هواپيماي جنگي!

    دو سال پس از صدور حكم اعدام بود آقاي جونز! كه سلمان رشدي توانست با هزارترفند امنيتي جرأت سفر به خارج انگلستان را پيدا کند آن هم با يك هواپيماي جنگي! در سال 1991 ميلادي براي سخنراني به دانشگاه كلمبيا در آمريكا برود و برگردد. محافظت از او پس از صدور فتواي حضرت امام بر عهده «اسكاتلند يارد» (پليس انگليس) قرار گرفت. چند سال قبل تر هزينه هاي محافظت از او در سال، بين يك تا 10 ميليون پوند تخمين زده شد.

    در حدي كه يكبار شاهزاده چارلز (وليعهد انگلستان) اعلام كرد: « سلمان رشدي سرباري پرخرج براي ماليات دهندگان انگليسي است.» ماجرا به اينجا هم ختم نشد، شركت هواپيمايي «بريتيش ايرويز» حضور رشدي را در هواپيماهاي خود تا سال 1998 ممنوع اعلام كرده و شركت هواپيمايي «ايركانادا» چند سال پيش سفر رشدي را با پروازهاي خود غيرممكن اعلام كرد.

    در سال هاي اخير، اما سلمان رشدي در آمريكا زندگي مي كند و توسط دولت آمريكا محافظت مي شود. جونز پيشکش!آقاي بوش وآقاي اوباما! همان سلمان رشدي را بچسبيد تا بعد! امپراطوري رسانه اي غرب اما بارها اعلام كرد كه حكم اعدام اين نويسنده از طرف ايران پس گرفته شده است بلکه قدري ازکابوس هاي خود بکاهد. اين ترفند اما هربار با بانگ انقلابي رهبر انقلاب اسلامي حضرت امام خامنه اي مواجه شدند.

    اتمام حجت احمدي نژاد و در باز باغ شهادت

    نمي دانم سلمان رشدي و جونز ابله مي داند يا نه كه وقتي او و نو محافظه كاران در حال آرايش كارناوال هاي قرآن سوزي در آمريكا بودند، يادگاران شهيد مصطفي محمود مازح در راه ايران و رسيدن به بقعه نمادين شهيدشان در دهكده مقاومت كياپي بودند. بوش، سلمان رشدي و آقاي جونز بايد بدانند، که اين خبر، خود حكايت از آن دارد كه در باغ شهادت، باز، باز است هنوز!. هنوز فقط، همان فتواي روح الله براي هزاران سلمان رشدي جديد و پست مدرن كافي است! اگر احمدي نژاد در يك دست قرآن را وبا دستي ديگر انجيل را گواه مي گيردوبراي اعلام نجابت ما به دنيا مي نماياند اين حجت نه براي آقاي بوش و آقاي جونز كه براي وجدان هاي پاك و عشاق الهيات رهايي بخش است و گرنه حجت خميني وخامنه اي و آقاي احمدي نژاد بر همه روشن کرده است كه صهيونسيم مسيحي نه به قرآن و پيامبر ما (ص) كه به ابراهيم و موسي و عيسي و تورات، زبور وانجيل هم هتاك است.

    آري! درست به همين خاطراست كه پدر،مادر، برادر و خواهران و بستگان نخستين شهيد راه درخشان اعدام سلمان رشدي در راه اند و ما آنها را چشم در راهيم. دنيا بداند ودنيا نيک مي داند،آنجا که مشرکين وبت پرستان مدرن، مقابل دين وشريعت ما صف کشند، و تا امثال سلمان رشدي و آقاي جونز هستند، مبارزه هست، و تا مبارزه هست، مصطفاهاي جهان هستند. اگر بستگان مصطفي محمود مازح در راه ايران اند، اين خود گوياي آن است كه فتواي امام خميني رضوان ا... مثل يك موجود زنده، جان دارد و حياتش به اسلام عزيز وابسته است. شگفتا! که صاحب فتوا رخت بربست اما فتوا روز به روز جان مي يابد وآن به آن نو مي شود. و مگر نه اين است كه الاسلام يعلو ولايعلاعليه! پس اگر چنين است؛ راه تكريم شهيد مازح، راه نماديني است كه پيش روي بسيجيان جهان اسلام است. بسيجياني كه فتواي تاريخي امام را آغازي بي پايان از يك راه مي شناسند و تو خود مي داني که اين راه بي نياز از صدور فتواهاي پياپي است.

    رحلت امام خميني و بيعت مصطفي با امام خامنه اي

    حركت از سرزمين سيد حسن نصرالله به موطن سيد خميني روح ا... خود حركتي پر رمز و راز در جغرافياي آفرينش حماسه هاست،گو اينکه ايران و جنوب لبنان، سدره المنتهاي عالمند که برتارک تاريخ مي درخشد، با اينكه مصطفي در همان ايام جواني در موطن اصلي خود گينه كوناكري با افكار امام آشنا شده بود.اما از وقتي كه به سرزمين سيدحسن نصرالله گام نهاد، شوري ديگر يافت، در اوج دلداگي به امام روح الله بود، که امامش پركشيد و او اينك عشق به امام را وعشق به نصر الله را در عشق به امام خامنه اي جستجو مي كرد. چه اينکه مصطفي خود مي گفت: «اي امام عزيز! همانا من با تو پيمان مي بندم كه هميشه در راه روشن تو خواهم بود و تحت اوامر نائب برحق تو سيد علي خامنه اي، بر اين راه روشن باقي خواهم ماند، فرمايشات او فرمان تو خواهد بود، فكر و انديشه او همان فكر و انديشه تو و نظرات او همان نظر تو خواهد بود.ما اكنون سرباز او هستيم.»

    خيلي زود اما فتواي امام براي اعدام سلمان رشدي، در دل و روح او غوغا كرد.

    بسمه تعالي

    انا لله وانا اليه راجعون

    به اطلاع مسلمان غيور سراسر جهان مي رسانم مؤلف کتاب " آيات شيطاني " که عليه اسلام و پيامبر و قرآن، تنظيم و چاپ ومنتشر شده است، همچنين ناشرين مطلع از محتواي آن، محکوم به اعدام مي باشند. از مسلمانان غيور مي خواهم تادر هرنقطه که آنان را يافتند، سريعاً آن ها را اعدام نمايند تاديگر کسي جرأت نکند به مقدسات مسلمين توهين نمايد وهرکس که دراين راه کشته شود، شهيد است

    ان شاءالله. والسلام عليکم ورحمه الله وبرکاته

    روح الله الموسوي الخميني

    12/11/67

    مصطفي اندکي پس از اين بود که آموزش هاي نظامي و تخصصي را در "جبل صافي" فرا گرفت و رفت تا فرمان امامش را به اجرا در آورد و...، اينك نزديك به ربع قرن از آن ماجرا مي گذرد و پدر و مادر مصطفي از جنوب به سرزمين موعود مصطفي، ايران مي آيند.

    حرکت به‌سوي ايران!

    هواپيماي حامل پدر و مادر اين شهيد اسطوره اي در فرودگاه امام خميني به زمين مي نشيند. پدر و مادر شهيد و همراهان بسوي جماران حركت مي كنند. جماران اگر چه خانه محقري در تاريخ است، اما جماران محل برخورد با جباران تاريخ نيزهست، ازهمين جا بود که گورباچف، رهبر بلوک شرق به اسلام فراخوانده شد و روح الله اين را هم ازهمين جا گفت که مردمان جهان از اين پس براي تماشاي کمونيسم وسوسياليسم به موزه ها بروند، او از همين خانه گلين و محقر بود كه فتواي تاريخي اش را انشاء كرد و سراسر گيتي را براي جهاد عليه تدارك كنندگان کتاب موهن «آيات شيطاني» بسيج كرد، دم مسيحايي امام ازاينجا بود که قلب و روح مصطفي را در آنجاي جهان مسخر خود کرد! سادگي و ابهت جماران پدر ومادر و ديگر اعضاي خانواده مازح را به شگفتي وا مي دارد، حالشان منقلب مي شود و اشك شان را جاري مي سازد، اما وقتي بارگاه ملكوتي اش را در بهشت زهرا مي بينند در مي يابند كه جريان عمومي تاريخ به درستي در حال حركت است، زيرا معلوم است که در فلسفه تاريخ، جباران فراموش شدگان تاريخ اند و اين بقعه و بارگاه صالحين تاريخ است كه تا ابد زيارتگاه آزادگان جهان خواهد شد.

    خانواده شهيد مازح آماده عزيمت بسوي بارگاه نمادين فرزند شهيدشان در شمال كشور مي شوند. حس غريبي بر آنها مستولي شده است. بزودي دو جبهه مقاومت اسلامي به يكديگر دست مي دهند. جبهه اي بنام او كه نخستين شهيد راه فتواي امام خميني است و جبهه اي ديگر بنام او كه مؤسس نخستين شبكه حاميان مردمي براي اجراي فتوا است. آري! شهيد مصطفي محمود مازح و مرحوم شيخ حسين زارعي كه اكنون دو معبر نمادين از يك راه اند.

    استقبال تاريخي در دهکده مقاومت؛ به کوري چشم اوباما و آقاي جونز!

    روز پنج شنبه يکم مهر 89، شور عجيبي دردهکده جهاني مقاومت،کياپي حاکم است، اصلاً مازندران چند روزي است که ولوله اي درآن جريان يافته است، خبرآمد، خبري درراه است، پدر ومادر نخستين شهيد راه تحقق فتواي امام خميني رضوان الله عليه درراه دهکده مقاومت کياپي هستند، عقربه ها، ساعت 10 صبح را نشان مي دهد، صد ها نفر در ورودي دهکده مقاومت اجتماع کرده اند، زن ومرد، پيرو جوان و پيشاپيش آنها پدران شهيد ولي الله و عموي حسينعلي مرادي، عبدالحميد و عزيزالله زارعي، برادر شهيد موسي زارعي (فرماندارشهرستان ساري) و حجت الاسلام شيخ محمداسماعيل فرزند شيخ حسين که اينک بجاي مرحوم شيخ حسين امام جماعت مسجد وتوليت آستان فتوا وبقعه شهيد مصطفي بعهده اوست براي اداي احترام به ميهمانان ويژه دهکده صف کشيده اند، انتظارها به پايان مي رسد، موتور سوارهاي بسيجي دهکده بانصب پرچم هاي منقش به نام وياد سالار شهيدان، جمهوري اسلامي وحزب الله لبنان اتومبيل حامل خانواده شهيد مصطفي محمود مازح را اسکورت مي کنند و باتشريفات خاصي به ورودي دهکده مقاومت همراهي کرده اند. صداي سلام و صلوات وتکبير بلند شد. کسي ازميان جمعيت بانک چاوش سرداده است، حاج حيدر و حاج حسن پدران شهيد دهکده، دسته هاي گل را به گردن خانواده شهيد لبناني آويختند ودست هاي يکديگر رافشردند، به کوري چشم اوباما و کشيش ابله او آقاي جونز که قرآن ما را سوزاندند اما اکنون با اين استقبال تاريخي از يادگاران شهيد مصطفي مازح، همه غرب مي دانند که غلط هاي زيادي درهتک شريعت اسلامي ديريا زود کار دستشان خواهد داد وهزاران مصطفاي استشهادي را در سرزمين هاي اسلامي مي روياند.

    ... الموت لاسرائيل، الموت لامريکا، اين صداي محکمي بود که از ميان اجتماع مستقبلين برخاست وهر لحظه تند تر ومحکم ترشد وميهمانان عزيز دهکده را بشاش تر کرده بود.

    فرماندارشهرستان که خود از فرزندان مرحوم شيخ حسين است به خانواده شهيد مازح خيرمقدم مي گويد، فشار جمعيت هرلحظه بيشتر مي شود، پدرومادر اين شهيد اسطوره اي بين الملل اسلامي با کهولت سني که دارند قادر به ادامه حرکت نمي باشند، سيل جمعيت که هرلحظه بيشتر مي شود، همه حرکت ها را متوقف کرده است. دوربين ها درحال ثبت و ضبط اين لحظه حماسي هستند، فاصله صحن اصلي همايش 222 شهيد و پل ورودي دهکده، کمتراز200 متر مي باشد اما استقبال هزاران نفري از ميهمانان عزيز، طي اين مسافت کوتاه را قريب به چهل دقيقه به درازا مي کشد. شيخ حابر،شيخ سيد محمود وشيخ ابوذر که ازعلاقمندان ودوستداران مرحوم شيخ حسين اند واکنون جزو روحانيون جوان دهکده مقاومت اند جمعيت کثير استقبال شده را به شعارهاي انقلابي وحماسي ترغيب مي کنند، جمعيت با غريو شعارهاي انقلابي، ميهمانان لبناني را بسوي جايگاه اصلي مراسم هدايت مي کند، برادرنظام اسلامي،جانباز دفاع مقدس که درحال اجراي ويژه برنامه بزرگداشت سرداران و 222 شهيد بخش مياندورد ساري است برنامه را قطع مي کند، از حماسه مازح، اين بسيجي بين الملل و پاسداشت غيرتمندانه فتواي تاريخي امام خميني از سوي خانواده مازح مي گويد، نظام اسلامي اين را هم اضافه کرد که اگر امروز اينجا جمع شديم وياد مصطفاي شهيد را وفتواي امام را پاس مي داريم به يُمن روحاني کشاورز وانقلابي، شيخ حسين زارعي رضوان الله عليه است که دراين دهکده ياد و نام او را زنده کرد، به گونه اي که اينک نام وياد مصطفي با فتواي امام خميني گره خورده است، جمعيت حاضر نيزنسبت به ميهمانان ويژه، ابراز احساسات انقلابي نشان مي دهند، خانواده شهيد مازح درجايگاه ويژه مراسم قرار مي گيرند، نظام اسلامي باز هم حال وهواي جبهه را برفضاي مراسم مي پراکند، ازمادر شهيدي مي گويد که قبل از مراسم او را ديده واز دنياي ما خسته بود، عکس شهيدش را برسينه داشت واز بيماري وکسالت خود مي گفت و از خدا طلب فرج مي کرد.برادرميرداماد، مداح متين ومتواضع، عطر ياد حسين (ع) را وياد شب هاي توسل وجبهه را بر مراسم مي تراود و معنويت مراسم را دو صد چندان مي کند.

    ديدار حاج علي فضلي با خانواده شهيد اسطوره اي فتوا

    سردار حاج علي فضلي به ورودي دهکده مقاومت نزديک شده است، اين جانباز سرافراز وطن راه که مي رود گويي مالک اشتر است که قدم بر مي دارد.نظام اسلامي اينجا هم با کمک دستيارش به يُمن قدوم حاج علي، مارش حماسه را مي نوازد. جمعيت يکصدا شور وحماسه شده است، حاج علي با احترام وسلام نظامي نزد پدر ومادر شهيد مازح مي رود، مصافحه اين چهره ماندگار وخانواده شهيد مازح شکل مي گيردو لحظه اي تاريخي بين اين سردار خميني وفدايي خامنه اي با ميهمانان لبناني خلق مي شود، حاج علي پشت تريبون مي رود واز روزهاي دفاع مقدس مي گويد، ازمظلوميت ها و حماسه ها. با اينکه چشمش را براي خميني داد امامثل سيف الاسلام هاي عصر حجاز و زمانه علي (ع) از بي بصيرتي کور نشد و دعوي ارث نکرد و هنوز قدقامت براي خامنه اي ايستاده است.حاج علي مي گويد آن چه را که نسل نو بايد بداند! خيانت بني صدر را، بني صدري که مانع ورود بروبچه هاي حزب اللهي به جنگ مي شد به اين بهانه که تخصص ندارند! وجنگ تخصص مي خواهد! او که پاسداران وطن را به اتاق هاي جنگ نمي پذيرفت و ابلهانه ازجنگ به شيوه اشکانيان سخن مي گفت، ميخواست زمين بدهد اما زمان بگيرد اما هم زمين را داد هم زمان را! برو بچه هاي حزب اللهي اما آمدند هم زمين وطن را پس گرفتند وهم زمان را. آري! حزب الله که پاسدارشريعت و نگهبان مام وطن بود گوشش بدهکار اين حرف هاي ابلهانه و خيانتکارانه نبود و سردارگفت که ليبرالها وقتي ازفرماندهي جنگ خلع شدند مردم چه حماسه ها که نيافريدند! حاج علي وقتي به نام وياد نخستين شهيد راه درخشان اعدام سلمان رشدي رسيد به او اداي احترام کرد، و به روح مطهرش صلوات فرستاد براي اداي احترام به 222 شهيد وميهمانان ويژه مازندران ودهکدهمقاومت کياپي،حضرت آيت الله طبرسي هم از راه مي رسد ودرکنار يادگاران شهيد اسطوره اي قرار مي گيرد، از احوالشان مي پرسد وبه صبر وشجاعت شان آفرين مي گويد.

    اکنون بناست نماد يادواره سرداران و 222 شهيد که پرچم منقش به نام نامي قمر بني هاشم وحضرت ابي عبدالله است وگروهي از دوچرخه سواران روستاهاي ساري آن رابه حرم شش گوشه سالار شهيدان اباعبدالله الحسين (ع) متبرک کرده اند به ميزبان بعدي يادواره برسد که که آيين اش درسال بعد برگزار خواهد شد، وچه کسي بهتر وشايسته ترازپدر ومادر ويادگاران مصطفي که اين رسالت معنوي را به ميزبان بعدي بدهد. درود براهالي طبرستان وديار علويان که مراسم شهداي شان را چنين آييني برگزار مي کنند؛ مثل عزاي پسر فاطمه (س)،حسين (ع) که ازآن، حماسه واشک خلق مي شود ورخوت وسستي را از جامعه مي زدايد.

    همه اعضاي خانواده شهيد اسطوره اي فتواي تاريخي امام خميني رضوان الله عليه به جايگاه دعوت مي شوند، آيت الله طبرسي وحاج علي فضلي ونماينده يادواره بعدي شهداء به جايگاه مي آيند ودرفضايي ازشور و حماسه، عَلَم و پرچم يادواره کنوني به روستاي بعدي تحويل مي شود، صداي تکبير و صلوات بلند مي شود، واينچنين بود که دو يادواره شهدابه يُمن جوانان خلاق دهکده مقاومت کياپي بهم پيوند خورد ياد و نام شهيدي ازبين الملل اسلامي وشهدايي از مازندران! مارشال مک لوهان اگر مي دانست که طرح دهکده جهاني اينطور درجهت عکس ايده اش درحال تحقق است، چنين نمي گفت: بقول سيد مرتضاي خودمان که خطاب به مک لوهان وطراحان دهکده جهاني گفته بود: آري! دهکده جهاني محقق خواهد شد،اما معلوم نيست به ضرر ما بشود و به سود شما! نماز ظهر وعصردر فضايي آکنده از معنويت به امامت حضرت آيت الله طبرسي اقامه مي شود

    پرده برداري ازبقعه مصطفي ويادمان فتوا

    اکنون ساعت 30/2 دقيقه بعد ازظهر پنجشنبه است.بناست يادمان فتواي امام خميني قدس سره الشريف و سنگ نوشته تنفيذ فتواي معظم له از سوي امام خامنه اي و لوحه سنگي مربوط به مناظرهمرحوم شيخ حسين باخبرنگاران خارجي پيرامون فتواي امام خميني که قبر نمادين شهيد مصطفي محمودمازح را درميان دارد از سوي خانواده وبخصوص پدر و مادر شهيد مصطفي پرده برداري شود، پيش از اين نيز دراين بقعه سياحتي وزيارتي گروهها وشخصيت هاي جهادي لبنان و فلسطين حضور پيدا کرده بودند وحماسه مصطفاي شهيد واقدام انقلابي شيخ حسين را در اختصاص اراضي زراعي بعنوان جايزه براي اعدام سلمان رشدي ستودند وبراجراي فتواي امام پافشاري کردند، گروه موزيک مارش حماسه مي آفرينند، يکي از بسيجيان دهکده دقايقي سخن مي گويد؛ السلام عليکم ايها الاعزا و رحمه الله وبرکاته: ما سيزده سال است که چشم به راه شما بوديم! قبر نمادين فرزندتان زيارتگاه ما وعشاق امام و مصطفي بوده است، شما وشهيد مازح اگر چه متعلق به جغرافياي بسيار دوردست تر از ماييد، اما ياد او ونام او دربين ما نشانه آن است که ما و شما پيوندي تاريخي داريم، ما به او درود مي فرستيم وشما اينک قدم برچشم ما گذاشتيد، ما کسي را که براي اجراي فتواي امام، ازجان عزيز خويش مي گذرد تا امام وراه امام زنده بماند، عزيز مي داريم، درود برمازح که جسمش صد چاک شد اما فرمان رهبرش بر زمين نماند! درود برشما اي پدر ومادر صبور وانقلابي که او را در دامان خود پروريديد!

    پدر ومادر مصطفي پرده ها راکنار مي زنند، قبرنمادين شهيدشان رادراين دهکده مي بينند،تصاويرخندان مصطفاي زيبا روي آنها، دل همه تماشاگران را مي ربايد، خدايا چه مي بينم،اشک ها، امان همه را بريده است، پدر ومادرشهيد اشک شوق وحماسه بر چشم دارند وبه پهناي صورت اشک مي ريزند، اي اشک ها! بريزيد! اي آدمها! کينهانقلابي خودرا نگه داريد! مادر مصطفي بالحن حزيني زير لب زمزمه دارد، چفيه خود را با ريتم خاصي بسوي مصطفي به حرکت در مي آورد، تو گويي اين رسم و آيين نوحه عرب هاست که شاهديم واينکار را او مکرر ادامه مي دهد، يکي از زيباترين لحظات فرا مي رسد، بسياري درحال ثبت وضبط اين لحظه معنوي وحماسي هستند.

    چشم پدر مصطفي وقتي به تصوير فرزندش مي افتد به او خيره مي شود، محمود حسين با اينکه پيرنشان مي دهد، اما صبوري وحماسه را مي شوداز او دريافت،آرامش دراوموج مي زند، گواينکه صبروحماسه ازنشانه هاي ايمان است.با اينکه برو بچه هاي مسجد جامع امام النقي (ع) دهکده بقعه مصطفي ويادمان فتوا را ساده وبي آلايش در صحن مسجد معماري کرده اند اما بقعه با هنر مقاومت و پايداري آميخته است، دور تا دور بقعه نمادين مصطفي را مشبک هايي همانند ضريح پوشانده است،سنگ قبر نمادين مصطفي که دردو سوي آن سنگ نوشته فتواي امام خميني وامام خامنه اي درارتداد مؤلف کتاب موهن آيات شيطاني نصب گرديده زودتراز همه جلب نظر مي کند:

    بسم رب الشهداء والصديقين

    ياد بود بسيجي عمليات استشهادي السيد الشهيد مصطفي مازح

    تاريخ ومحل تولد: 1347 ه.ش شهر کوناکري گينه آفريقاي غربي

    تاريخ ومحل شهادت:1368 هتل شهر لندن محل مخفيگاه سلمان رشدي مرتد

    محل دفن: ديرقانون لبنان

    مصطفاي شهيد نسلي نوين ازطوسي، حاج بصير،باکري، همت، وخرازي هاست که در صف طويل بسيج بين الملل اسلامي تحت زعامت وفرماندهي کل بسيجيان جهان اسلام قائم به نبرد شهيد شده اند تا ابهت آمريکا، اسرائيل وانگليس شکسته شود.

    به غير ازسنگ نوشته فتواي امامين (خميني وخامنه اي)، لوح سنگي ديگري نيزدر مجاورت قبرنمادين مصطفي نصب شد که از حکايت تاريخي مواجهه ومناظره مرحوم شيخ حسين زارعي واهالي دهکده مقاومت کياپي با خبرنگاران رسانه هاي نظام سلطه دراين دهکده خبري مي دهد؛ زماني را مي گوييم که شيخ حسين در مقابله با زمزمه هاي تساهل گرا و ليبرال مسلکانه دولت دوم خرداديان که قصد عبور از فتواي تاريخي امام خميني را درسر مي پروراندند، او اما چند هزار متر اراضي زراعي اش را بعنوان جايزه کشندگان رشدي وقف واعلام کرده بود:

    باسم الله النور

    امام جماعت مسجد و بسيجيان وکشاورزان کياپي درمناظره هاي تاريخي شکست سياسي - خبري سنگيني بر حاميان سلمان رشدي مرتد (هيئت گزارشگران تلويزيوني CNN دولت شيطان بزرگ آمريکا وشبکه خبري

    Sky دولت استعمار گرپير انگلستان وارد نموده وتلاش هاي خبرگزاري کشور اروپايي ايتاليا را ناکام گذاردند

    لذا آمريکا وانگليس درکياپي شکست خورده وبارديگر پوشالي بودن تکنيک و تکنولوژي رسانه اي نظام سلطه جهاني به اثبات رسيد وموجب سر افرازي حزب اله ساري، مازندران مقاوم وايران اسلامي وانبوه مؤمنان جهان اسلام شد که اينهمه ارزاني صراط حقه نوبي، علوي، فاطمي، حسيني، مهدوي صلوات الله عليهم اجمعين، امام راحل و حضرت امام خامنه اي حفظه الله شهداي عزيز بويژه شهداي لشکرعزيز کربلاي مازندران باد.

    دو تابلو نوشته زيباي ديگري نيز يادمان فتوا وبقعه مصطفي را دربرگرفته و چشم نوازي مي کند،تصوير بزرگي از مسجد النبي (ص) که دوعکس شهيد مازح ومرحوم شيخ حسين بعنوان دومحب اهل عمل آل الله، بدان الصاق شده وزيارتنامه اي بامضامين صلوات وسلام بر امامين فتوا و درود بر مجريان فتوا که براي تحقق فرمان سلمان رشدي از جان عزيز خويش ونيز از مال ودارايي خود ايثار وانفاق کردند درمنظر هربيننده اي قراردارد.

    روايت محمود حسين ازمصطفي مازح وياد مکررخانواده مازح از امام سيد علي خامنه اي

    پس از زيارت وسياحت بقعه مقاومت از سوي محمود حسين، اعضاي خانواده و انبوه اجتماع کنندگان، جوانان صحن مسجد و خبرنگاران درخواست عکس يادگاري مي کنند، خبرنگاران ايسنا،فارس، برنا، ايرنا، صداوسيماي مرکز طبرستان از پدرقهرمان اسطوره اي مقاومت؛ پرسش هايي دارند، محمود حسين مي گويد، احساس مي کنم شهيدم را ازلبنان به ايران ودهکده کياپي آورده اند. با ايجاد اين يادمان، ايرانيان نشان داده اند که چقدر براي فرمان رهبر خود ارزش قائلند، من شهادت دوباره فرزندم را دراينجا تجربه کردم، مصطفاي ما، صرفاً يک مؤمن شناسنامه اي نبود، ايمانش فراتر از ايمان شناسنامه اي بود. او يک مؤمن واقعي بود که دينداري اش هم عميق بود. محمود حسين از برخي اتفاقات اخير آمريکا در اهانت به قرآن کريم نيز منقلب است ومي گويد اگر امروز نيز پسرم زنده بود، مؤمنانه وغيرتمندانه در دفاع از اسلام وقرآن عمل مي کرد، محمود حسين اين را هم گفت که جوانان مسلمان، اکنون اما بايد کوبنده تر از مصطفاي ديروز عمل کنند، اودرحاليکه به سيد حسن نصرالله درود مي فرستاد گفت، نصرالله، مبارزي واقعي است وشيعه وسني شهادت مي دهند که ايستادگي ومقاومت او مأخوذ از تفکرات امام خميني وامام خامنه اي است.

    امام سيد علي ذکرمکرري است که اين خانواده بر لب دارند،ومکررمي گويند آرزوي ديدار سيد علي رابه انتظار نشسته اند، مادر، پدر، برادربه دفعات نام اورا بر لب جاري مي کنند، مروه خواهر مصطفي وظهراء دختر عموي شهيد اصرار دارند به ما تأکيدکنند که امام سيد علي همه چيزشان است! حتي با نام بردن سرد وبي روح ازيکي دورجل کشورتلاش دارند به ما تفهيم کنند و نيز با ايماء واشاره که " سيد علي " تاج سرشان است وديگرهيچ کَس!، يا مي گويند اول سيد علي ودوم سيد حسنِ آنها.

    اُم مصطفي: من مراسم اين دهکده و شهادت مصطفي را در عالم رؤيا ديده بودم

    بعضي از برادران وبستگان شهيد دهکده ازجمله حاج عزت الله و پرويز مرادي و محمد علي زارعي وارد بقعه شهيد شده اند وبا پدر و برادر مصطفي ديدار مي کنند، فضايي آکنده ازحماسه ومعنويت پديد آمده است.

    مادرمصطفي با قرارگرفتن دربقعه فرزندش ويادمان فتوا، به تصوير مصطفي خيره مي شود وبه دفعات به مصطفي تبريک مي گويد وباز مي گويد که اين بقعه زيبا چقدر يادآور اتاق حجله مصطفي است! بقعه نمادين مصطفي که با خيل جمعيت در ميان گرفته شد را مانند مراسم روز دامادي اويافته است و مکرر به تصويرش نگاه مي کند وبه اوتبريک مي گويد. سيده سعيده شبيبي؛ مترجم ام مصطفي از قول وي مي گويد؛ من اين بقعه و اين بزرگداشت شهيدم را با اين زيبايي ها درعالم رؤيا ديده بودم، مادرمصطفي اهل معني ومعرفت بنظر مي رسد، اوبراي سيده شبيبي نقل مي کند که درايام بارداري وقبل از تولد مصطفي ديده است که پسري در راه است و درهمان عالم رؤيا اورا مصطفي محمود ناميده است. او همانطورکه چشمانش ازحلقه هاي اشک پر مي شود مي گويد قبل ازتولد مصطفي دريافت که، او در کشوري غريب و درميان سرزمين مردماني ملحد از دنيا پر مي کشد و بدن وجسدش تکه تکه خواهد شد، اما بازهم ديده بودم که خود با اين درد جانسوز کنار آمدم،" مروه" و" ظهراء"هم به حرف مي آيند! مروه خواهر مصطفي وظهراء دخترعموي اوست " مروه"،خواهر مصطفي با ديدن بقعه نمادين مصطفي مي گويد، درميان زندگي وهياهوي روزمره دنيا، مي رفت تا نام مصطفي فراموش شود، اما با کاردهکده کياپي، همه چيز براي ما و مردمان جهان نوشد،من اکنون او را زنده يافتم، گويا اودراين بقعه که خانه شايسته اوست از ما استقبال کرده است، اما اشک امانش را بريده وقادربه گفت وگو نيست، مروه مي گفت که کار مادرش با حکمت ومعنا قرين است، رؤياهاي صادقانه مادر درخانواده زبانزد است، ناممان را حتي خود درعالم معنا کشف کرده بود! اوشهيدمان را مصطفي محمود ناميد وگفت نام من هم مروه باشد تا حج ابراهيمي در خانواده ما تجديد خاطره گردد. با شنيدن اين حرف هاي بلورين آدمي در مي يابد که تعلق شهادت بر مصطفي درراه درخشان اجراي فتواي امام،تعلقي تصادفي نبوده است، بلکه او پرورش يافته دامان مادري اهل نظراست که در تربيت فرزندان خود به جهاد وحج وشهادت فکرمي کرده است،ظهراء دخترعموي مصطفي پيش مي آيد و مي گويد به همه جاي دنيا، اعم از اروپا وآسيا و... سفرکرده وبا مردمان زيادي گپ وگفت داشته، اما ملتي با وفاتر ازملت خميني وخامنه اي به چشم خويش نديده است، اوهمانطور که سخن مي گفت مکرر نام مهدي موعود را بر زبان جاري مي کرد وفرجش را ازخدا مي خواست، اما در عين حال ازاطرفيان مصرانه هم مي خواست دعا کنند تادر بستر نميرد ولذت شهادت را دريابد تو گويي همهخانواده مازح استشهادي اند!

    اُم مصطفي: با وجود حسين فهميده و مادرش و ديگر بانوان غيور ايراني مرا شرمنده نکنيد!

    اينک مادران شهيد دهکده هم وارد بقعه شده ا ند و مادر شهيد اسطوره اي از لبنان ومادران شهيدي ازدهکده مقاومت، يکديگر را در آغوش گرفته اند، زبان مشترکي براي تکلم وجود ندارد اما چيز غريبي نمي يابي توگويي سالهاست که آنها از حال هم خبر دارند وهمسايه هم بوده اند، بلند نظري مادرمصطفي هم خيلي زود براي ما معلوم مي شود؛ زيرا درحاليکه مادران وخواهران شهيد دهکدهمقاومت وديگر بانوان جلسه برسر و روي ودستاي وي بوسته مي زنند، او اما ازمادرشهيد اسطوره اي مان حسين فهميده ياد مي کند و در برابر آنها اظهارعجز وشرمندگي دارد، مادرِحسين را مي سرايد وخود محمد حسين را. ازبانوان شجاع ايراني مي گويد و گفت، مي دانيد با آن سن و سال، نارنجک به کمر بستن وزير تانک رفتن چقدرشجاعت مي خواهد، مي داني تا لحظاتي ديگر نخواهي بود! شجاعتي که موجب شد امام ما و شما او را رهبر خود بنامد! شما ايرانيان تا حسين ومادر حسين را داريد،بيش ازاين مرا شرمنده و خجل مسازيد!

    آيين حماسي پرده برداري ازبقعه شهيد ويادمان فتوا، دل اين خانواده راکه بدن مطهر عزيزشان راصد چاک ديده بودند شايدآرام کرده باشد! ايرانيان مگرمي توانند نعش صد چاک مصطفي را که براي لبيک به جناب روح الله درسرزمين استعمار گر پير چنين شد فراموش کنند حاشا و کلا!، اين رسم وادب ايراني است که وفا و پهلواني هاي مسلمان اقصي نقاط عالم را مي ستايد، چه رسد به اينکه آن پهلوان اسطوره اي از سرزمين نصر الله و مجدد فتواي روح الله باشد.

    خداحافظي با ياد علي ابن موسي الرضا ونماز جماعت امام خامنه اي دربيت المقدس

    آيين پرده برداري به لحظات پاياني خود نزديک تر مي شود جمعيت درکنار مجتع علمي، فرهنگي وآموزشي شهيد مازح دهکده مقاومت اجتماع کرده اند، اکنون خانواده شهيد، اهالي غيوردهکده و بروبچه هاي حزب اللهي مازندران آخرين گفت وگو ها را رقم مي زنند، گويا مفارقت اين دو جبهه واحد سخت بنظر مي رسد، محمود حسين، ام مصطفي و مروه، مکرر شکر خدا مي کنند وذکر " نشکرکم " از لسانشان جاري است. آنها مي گويند درجنوب لبنان منتظرما خواهند بود وبه اين دعوت اصرار دارند، مدير مجتمع در پاسخ به دعوت آنها واز طرف جمع مي گويد، روزي را چشم به راهيم که پشت سرامام خامنه اي و با حضور سيد حسن نصر الله وشما خانواده شهيد مازح و همه مجاهدان فلسطين و لبنان دربيت المقدس نماز بخوانيم، و سپس با بوسيدن دست محمود حسين اين آيين حماسي رابه پايان مي رساند، بغض وسرور همه را در برگرفته است، خانواده حماسي مصطفي سوار بر اتومبيل راهي را طي خواهند کرد تابه حرم حضرت علي ابن موسي الرضا برسند، آنها دربين راه باديدن تصاوير بزرگ و زيباي مصطفي درمي يابند که مصطفاي آنها هم مثل حضرت رضا(ع) که در افواه به او امام غريب مي گويند، غريب نيست و هرگز چنين مباد! حضرت رضا شمس الشموس ايرانيان است ومحمود حسين واُم مصطفي با ديدن بارگاه عظيم الشأن علي ابن موسي الرضا درخواهند يافت که ايرانيان با جماعت کوفي از فاصله اي دارند از زمين تا آسمان، همانطور که غبار مظلوميت مصطفاي شان را از بدن صد چاکش در سرزمين امام رضا (ع) ودر دهکده مقاومت کياپي زدودند وبقعه اش را زيارتگاه آزادگان ومجاهدان راه آزادي نمودند. وهمه مي دانند دير يا زود بزرگراه شمس الشموس ايران به کربلا وبقيع خواهد رسيد وغبار غربت تاريخ را ازآل آلله پاک خواهد کرد. و آن روز دير نيست...


    http://www.rajanews.com/Files_Upload/14713.jpg

    http://www.rajanews.com/Files_Upload/14714.jpg

    http://www.rajanews.com/Files_Upload/14716.jpg

    http://www.rajanews.com/Files_Upload/14719.jpg

    http://www.rajanews.com/Files_Upload/14718.jpg

    http://www.rajanews.com/detail.asp?id=65000

  7. شهادت طلب بسیجی، ابراهیم عطایی یکی از مجریان عملیات استشهادی علیه سلمان رشدی مرتد بود که جان بر سر رضای معشوق نهاد و در نهایت غربت و مظلومیت شهد شهادت نوشید.
    این روزها مصادف است با سالگرد صدور حکم تاریخی حضرت امام (ره) درباره سلمان رشدی مرتد. شاید به راستی کسی نداند که در گوشه و کنار این جهان چه کسانی در جهت تحقق حکم حضرت امام (ره) توفیق یافتند که به شهادتی راستین دست پیدا کنند. هفته نامه یالثارات در شماره پیشین خود از شهیدی یاد کرده‌است که خواندن سرگذشتش روح آدمی را جلا می‌دهد و بلندای همت و صلابتش، کلاه از سر ذهن محال اندیش نیز می‌اندازد: شهید ابراهیم عطایی.

    آنچه در پی می‌آید عین متن گزارش به نقل از خبرگزاری مهر است:



    ویزای بهشت
    در تکریم شهادت طلب بسیجی، ابراهیم عطایی، مجری عملیات استشهادی علیه سلمان رشدی مرتد

    به مناسبت شانزدهمین سالگرد صدور حکم اعدام نویسنده کتاب آیات شیطانی

    «بسمه تعالی

    انا لله و انا الیه راجعون

    به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان می رسانم مؤلف کتاب «آیات شطانی‌» که علیه اسلام و پیامبر و قرآن، تنظیم شده است، همچنین ناشرین مطلع از محتوای آن، محکوم به اعدام می باشند. از مسلمانان غیور می خواهم تا در هر نقطه که آنان را یافتند، سریعاَ آن‌ها را اعدام نمایند تا دیگر کسی جرأت نکند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر کس که در این راه کشته شود، شهید است ان شاء الله. ضمناَ اگر کسی دسترسی به مؤلف کتاب دارد ولی خود قدرت اعدام او را ندارد، او را به مردم معرفی نماید تا به جزای اعمالش برسد. والسلام علیکم و رحمة الله وبرکاته

    روح الله الموسوی الخمینی

    29 بهمن 1367/ 11 رجب 1409»

    رسانه های گروهی استعماری خارجی به دروغ به مسئولین نظام جمهوری اسلامی نسبت می دهند که اگر نویسنده کتاب آیات شیطانی توبه کند حکم اعدام درباره او لغو می گردد. امام خمینی فرمودند:

    این موضوع صددرصد تکذیب می گردد. سلمان رشدی اگر توبه کند و زاهد زمان هم گردد، بر هر مسلمان واجب است با جان و مال تمامی هم خود را به کار گیرد تا او را به درک واصل گرداند.

    حضرت امام اضافه کردند:

    اگر غیر مسلمانی از مکان او مطلع گردد و قدرت این را داشته باشد تا سریع‌تر از مسلمانان او را اعدام کند، بر مسلمانان واجب است آن‌چه را که در قبال این عمل می خواهد به عنوان جایزه یا مزد عمل به او بپردازند.

    «راستى به چه علت است که در پى اعلام حکم شرعى و اسلامى مورد اتفاق همه علماء در مورد یک مزدور بیگانه این‌قدر جهان‌خواران بر افروخته شدند و سران کفر و بازار مشترک و امثال آنان به تکاپو و تلاش مذبوحانه افتاده‏اند؟ غیر از این نیست که سران استکبار از قدرت برخورد عملى مسلمانان در شناخت و مبارزه با توطئه‏هاى شوم آنان به هراس افتاده‏اند و اسلام امروز مسلمانان را یک مکتب بالنده و متحرک و پر حماسه می دانند و از این‌که فضاى شرارت آنان محدود شده است و مزد بگیران آنان چون گذشته با اطمینان نمى‏توانند علیه مقدسات قلم فرسائى کنند مضطرب شده‏اند ... خیلى جالب و شگفت‏انگیز است که این به ظاهر متمدنین و متفکرین وقتى یک نویسنده مزدور با نیش قلم زهرآگین خود احساسات بیش از یک میلیارد انسان مسلمان را جریحه دار مى‏کند، عده‏اى در رابطه با آن شهید مى‏شوند، براى ایشان مهم نیست و این فاجعه عین دموکراسى و تمدن است، اما وقتى بحث اجراى حکم و عدالت ‏به میان مى‏آید، نوحه رافت و انسان دوستى سر مى‌دهند. ما کینه دنیاى غرب را با جهان اسلام و فقاهت از همین نکته‏ها به دست مى‏آوریم. قضیه آنان قضیه دفاع از یک فرد نیست، قضیه حمایت از جریان ضداسلامى و ضدارزشى است که بنگاه‌هاى صهیونیستى و انگلیس و آمریکا به راه ‏انداخته‏اند و با حماقت و عجله خود را روبه‌روى همه جهان اسلام قرار داده‏اند ... اگر غفلت کنیم این اول ماجراست و استعمار از این مارهاى خطرناک و قلم بدستان اجیر شده در آستین فراوان دارد ... ترس من این است که تحلیل‌گران امروز، ده سال دیگر بر کرسى قضاوت بنشینند و بگویند که باید دید فتواى اسلامى و حکم اعدام سلمان رشدى مطابق اصول و قوانین دیپلماسى بوده است ‏یا خیر ... (امام خمینی، منشور روحانیت، چاپ دوم 1369)


    **********

    رضا اشعری، همرزم شهید:
    آخرین بار در خیابان جمهوری دیدمش، سر خیابان بابی ساندز، اول نشناختمش. یک تی شرت زردرنگ پوشیده بود، ریش هایش را هم از ته زده بود. رفتم جلو، گفتم: «ابراهیم! خودتی؟» خودش بود؛ ولی پاک عوض شده بود. حرف زدنش هم مثل همیشه گرم نبود. گفتم: «این‌جا چه کار می کنی؟» اکراه داشت که حرف بزند، گفت: «آمدم ویزا بگیرم.» و خواست خداحافظی کند که دستش را گرفتم. گفتم: «ویزا برای کجا؟ چی شده مگر؟» گفت: «ولم کن رضا! عجله دارم.» دستش را با تکان از دستم بیرون کشید و رفت. خشکم زد. با خودم گفتم: «خدایا! این ابراهیم همان ابراهیم است؟!»

    **********

    علی منتظری، همرزم شهید :
    آشنایی مان برمی گردد به سال 62. آن موقع من 17 سالم بود، مقر گردان سرپل ذهاب بود. من امدادگر بودم. ابراهیم هم امدادگر بود‍‍‍‍‍‍‍‍‍؛ اما گروهان یک بود. شنیدم که چند تا از بچه ها تیفوس گرفته اند. یک چادر سه تخته آن طرف رودخانه زده بودند و کسی هم حق ملاقات با آنها را نداشت. یک روز مریزاد، مسؤول بهداری گردان آمد سراغم، گفت: «منتظری! از امروز برو چادر بیمارستان- اسمی بود که بچه ها روی آن چادر گذاشته بودند- کمک عطایی» گفتم: «عطایی دیگر کیست؟» گفت مال گروهان یک است.

    رفتم چادر بیمارستان. وارد شدم. داشت به یکی از بیمارها آب می داد، متوجه من نشد. وقتی برگشت تعجب کردم. 13 یا 14 سال بیشتر نداشت. سلام کردم گفت: «عقب!» من یک قدم عقب رفتم. دوباره گفت: «عقب!» یک قدم دیگر رفتم عقب؛ بعد گفت: «خب، حالا علیکم السلام، کارتان را بفرمایید.» هم لجم گرفته بود، هم تسخیر شده بودم. با لکنت زبان گفتم: «آقای مریزاد من را فرستاده کمک شما.» همان طور با تحکم گفت: «به آقای مریزاد بگو، ابراهیم کمک لازم ندارد.» من از روی لج عقب رفتم تا او دیگر نگاهم نکرد. بعد هم راهم را کشیدم و رفتم.

    **********

    مادر شهید :
    یک روز آمد خانه و یک راست رفت زیرزمین. نگرانش شدم. دنبالش رفتم دیدم بچه ام سرش را گذاشته روی مهر، های های گریه می کند. من هم روی همان پله نشستم و همپایش گریه کردم… بعد… ببخشید… بعد رفت قرآن را برداشت و با ترتیل شروع به خواندن کرد. صدایش یک حزن تازه ای داشت. نیم ساعتی قرآن را خواند، بعد آمد سراغ من و سلام کرد. گفتم: «ابراهیم جان! چی شده مادر؟ نصفه جان شدم.» گفت: «یک از خدا بی خبری پیدا شده به قرآن توهین کرده، یک کتاب نوشته به اسم آیات شیطانی.» گفتم: «خدا ان‌شاءالله لعنتش کند، کی هست؟» گفت: «یک انگلیسی هندی الاصل است.»

    **********

    برادر شهید (اسماعیل عطایی):
    فتوای حضرت امام که صادر شد، دیگر آرام و قرار نداشت، انگار خط سرنوشتش را پیدا کرده بود. می گفت که من فقط یک آرزو دارم.

    **********

    رضا اشعری، همرزم شهید:
    از علی منتظری شنیدم که رفته آلمان برای معالجه. گفتم: «مگر شیمیایی‌اش حاد شده؟» گفت: «ظاهرا.» البته بعد از خیبر، تا آن‌جا که من خبر دارم ناراحتی همیشه باهاش بود.

    **********

    ساسان طالبی، از دوستان شهید:
    دیگر سر کلاس ها هم نمی آمد. من تعجب می کردم کسی که حاضرشدن به موقع سر کلاس را واجب شرعی می دانست، چطور می شود که اصلا یک هفته سر کلاس نیاید؟ البته گاهی دانشکده می دیدمش؛ ولی عوض شده بود. تند می آمد، تند می رفت؛ با کسی هم گرم نمی گرفت.

    **********

    برادر شهید (اسماعیل عطایی):
    می گفت من زنده باشم و یک مرتد که به اشرف مخلوقات توهین کرده، جایزه بگیرد؟ من زنده باشم و یک نفر که قلب آقا امام زمان را خون کرده، خوش بگذراند؟!

    **********

    ج.الف :
    من به قضیه شک داشتم. به اصل موضوع شک داشتم. به بچه ها گفتم که این پسره را بیاورید من ببینمش. قرار گذاشتیم. معمولاَ افرادی که در قرارهای این جوری حاضر می شوند، مضطرب اند، اطمینان به نفس کافی ندارند و دستپاچه برخورد می کنند؛ اما این شهید ما که آمد، اصلاَ این طوری نبود. 21-22 سالش بود. سلام که کرد و نشست دلم من قرص شد. همان‌جا توی دلم گفتم: «خدایا بنازم به قدرتت؛ چه جوان هایی ما داریم و دلمان بعضی وقت‌ها از توطئه های خارجی می لرزد!»

    **********

    دکتر رضا داوری، استاد فلسفه:
    این یعنی همان خلیفه‌ای که خدا می فرماید ما در زمین قرار داده ایم. شهید عطایی مصداق محسوس همین معناست.

    **********

    مادر شهید:
    گفتم: «مادر! من دختر فلانی را برایت دیده ام، با خانواده شان صحبت کرده ام. تو اصلا به این مسأله توجه نمی‌کنی! امام فتوایی داده اند، ان شاءالله عمل می شود، تو مکلف به این مسأله نیستی!» گفت: «چرا مادر! من مکلفم، من می دانم دارم چه کار می کنم.»

    **********

    دکتر رضا داوری، استاد فلسفه:
    یقین داشت، راهش را پیدا کرده بود و انگار روی نقطه ای ایستاده بود که انتهای مسیرش را می دید.

    **********

    مادر شهید:
    گفتم: «مادر! جواب مردم را چه بدهم؟ اسم گذاشتیم روی دختر مردم.» گفت: «تو فقط قول بده این راز را با کسی در میان نگذاری.» هی خودش را به آن راه می زد. گفتم: «من دارم از آبرویمان توی مردم حرف می زنم.» دوباره گفت: «می دانی؟ اگر این قضیه لو برود، زندگی من لو رفته، شما که این را نمی خواهید؟» هی من از ازدواج می گفتم، هی او می گفت که این قضیه بین خودمان بماند.

    **********

    ساسان طالبی:
    آخرین باری که دیدمش، توی دانشکده بود. چند وقت بود که دوست داشتم ببینمش و مفصل باهاش حرف بزنم. بس که به کسی محل نمی گذاشت. عقده ای شده بودم. آن روز یادم است که کلاس نداشتم. جلو فروشگاه دیدمش. گفت: «می خواهم باهات حرف بزنم.» گفتم: «خوب است، بالاخره یاد رفقایت هم می کنی!» گفت: «طاقت گریه ندارم، اوضاعم قاطی پاطی است. یک خبر خوبی برایت دارم، اگر به حرفم گوش بدهی پشیمان نمی شوی، یک دختری را می شناسم…»

    **********

    مادر شهید:
    گفت: «یک دوست دارم اسمش طالبی است…» شما دیدیدش، انگار با او مصاحبه هم کرده اید، پسر خوبی است خدا حفظش کند؛ گفت: «قضیه را برایش تعریف کردم، نشانی را بده برود خواستگاری.» آنجا بود که فهمیدم تصمیمش برو برگرد ندارد. قید دختره را زده بود. بند دلم لرزید… گفتم: «خدایا! اگر قسمت این است، من راضی ام.» نمی دانم توی قیافه ام چه دید؟!… [گریه مادر] پرسید: «راضی هستی مادر؟» گفتم: «آره پسرم!»

    **********

    ج.الف:
    بهش گفتم کار اشتباهی کرده که مادرش را در جریان گذاشته است . گفت: «شما هنوز مادر من را نشناخته‌اید.» واقعیت این بود که من خودم را هم هنوز نشناخته بودم. گفتم: «با این حال صحبت هایی هست که باید با مادرت و با هر کس دیگری که قضیه را می داند بکنی.»

    **********

    برادرشهید(اسماعیل عطایی):
    یک هفته کارمان تمرین بود؛ اگر زنگ زدند کی بردارد، چی بگوید؛ اگر آمدند در منزل چی؟ دوستان چی؟ دانشکده چی؟ و خلاصه وقتی که داشت می رفت، ما آن‌قدر آماده شده بودیم که انگار یک سال است به خارج رفته است.

    **********

    علی منتظری:
    از همان موقع ها بوی شهادت می داد. به قول بچه ها نوربالا می زد. بهش می گفتم: «فلق». آن روزها فخرالدین حجازی آمده بود سرپل ذهاب، یک سخنرانی کرده بود و نماز شب خوان های رزمنده را «فلق» نامیده بود. من خیلی به دست و پایش می پیچیدم. می گفتم: «تو آخرش شهید می شوی!» او همیشه در جواب می‌گفت: «ما تا انقلاب مهدی زنده ایم!»

    **********

    ج.الف:
    وقتی بهش گفتم: «ما هیچ کمکی نمی توانیم بکینم» هیچ تغییری در او رخ نداد؛ نه در رفتارش و نه حتی در چهره اش. گفت: «من از شما کمک نخواستم، فقط خواستم در جریان باشید، حتی اجازه هم نمی خواهم، مگر این‌که بازداشتم کنید؛ والا به یاری خدا تا آخرش می روم.»

    **********

    کاردار سفارت سوییس در تهران در مصاحبه با سی.ان.ان:
    تقاضای ویزای ویژه کرده بود. گفته بود که حاضر است پناهنده شود و علیه ایران حرف بزند. از طرف سازمان های آمریکایی هم حمایت شده بود، از جمله سازمان دیده بان حقوق بشر … [رییس یکی از گروهک های غیرقانونی در ایران] هم او را تأیید كرده بود. به این نتیجه رسیده بودیم که مشکل شخصیتی دارد و قابل بهره برداری است.

    **********

    ج.الف:
    همه تست ها مثبت بود. نقطه فرود هم چک شده بود. مشکلی نبود؛ اما می دانستیم که درصد موفقیت بسیار پایین است. 10 تا 30 درصد بیشتر امید نبود. به خودش هم گفتیم؛ جواب داد: «مطمئن باشید که من پیروزم.»

    **********

    برادر شهید (اسماعیل عطایی):
    خیلی چیزها از امام یاد گرفته بود. به خصوص اطمینان قلب و صلابتی که داشت نمونه بود. به ما روحیه می داد. به من می گفت: «اسماعیل! این راهی که من می روم شکست تویش نیست.» من فکر می کردم که منظورش این است که حتماَ به نتیجه می رسد؛ اما وصیتنامه اش را خواندم، منظورش را فهمیدم. از قول امام نوشته بود: «چه بکشید و چه کشته شوید پیروزید.» و این همان چیزی بود که شخصیت او را ساخته بود.

    **********

    دکتر رضا داوری:
    … و بالاخره رفت و رسید و شهید هم شد…

    **********

    مادر شهید:
    قبرش را نمی دانم کجاست. می روم بهشت زهرا سر یک قبر خالی که اسم او روی سنگش است. می گویم: «مادر! توی دنیا که سربلندمان کردی، آخرت هم دستمان را بگیر.» بچه ام نمرده، قبرش را هم که می بینید؛ خالی است! باور کنید به خود مقام سیدالشهدا همیشه باهاش حرف می زنم و جواب می گیرم. جواب هاش به قلبم خطور می کند. می گویم: «مادر! من باور دارم که شهیدها زنده اند.» بعد حرفم را می زنم، بلافاصله جواب می گیرم. همیشه وجودش را با خودم حس می کنم. بچه ام نگران من است.

    **********

    رضا اشعری:
    می گفت که ما تا انقلاب مهدی زنده ایم و من واقعاَ نمی دانم آن روز هم می دانست که شهید می شود یا نه؟ هر وقت تنها می شدیم از خدا حرف می زد، از آخرت و به خصوص از شهادت می گفت؛ «خدا نعمتی برتر از شهادت خلق نکرده است.»

    **********

    دکتر رضا داوری:
    سر کلاس سؤالاتی می پرسید که معلوم بود این جوان به یک جاهایی رسیده است. من خودم گاهی می ماندم. یک ملاقاتی هم گویا با حضرت آیت الله جوادی آملی داشت. ایشان را هم گویا تحت تأثیر قرار داده بود.

    یک روز بعد از درس به من گفت: «استاد! به نظر من این یک اشتباه فلسفی است که «من» انسان همان روح انسان است.» حالا من همان جلسه این مطلب را درس داده بودم. گفتم: «پس «من» انسان از دیدگاه شما چیست؟» گفت: «من انسان خیلی عمیق تر از روح است. «من» آدمی زمانی کشف می شود که انسان خدا را کشف کند.» بعد این آیه را خواند: «و لا تکونوا کالذین نسواالله فانسهم انفسهم اولئک هم الفاسقون»

    **********

    ج.الف:
    اینها را دیگر من با واسطه می گویم. گفتند که بنا بوده در جریان بازدید رشدی از یک کتابخانه او را با گلوله بزند؛ اما قبل از ورود به او مشکوک می شوند. در حین بازرسی بدنی درگیر می شود و گلوله می خورد. جالب اینکه کوچکترین خبری منعکس نشد. انگار نه انگار که چنین واقعه ای وجود خارجی داشته است. بعدها که خبرش غیر رسمی درز کرد، یک اشاره تلویحی کردند و بعدش هم هیچ.

    **********

    مادر شهید:
    آن شب من خواب دیدم. شوهر مرحومم همیشه می گفت: «شبی که ابراهیم به دنیا آمد یک سید نورانی یک انگشتر زرد به انگشتم کرد.» آن شب من خواب دیدم که با مرحوم شوهرم نشسته ایم، منتظریم که ابراهیم بیاید ناهار بخوریم. یک سید نورانی آمد به مرحوم شوهرم گفت: «حاج آقا! آن انگشتر امانتی را آمده ام بگیرم.» من از خواب پریدم و تا صبح گریه کردم. اسماعیل بچه ام آمد توی اتاق. هی دلداری ام داد. من هم هی می گفتم: «مادر! دیگر بی ابراهیم شدم، پسرم حجله ندیده رفت شهید شد. خدا این آمریکا را ذلیل کند. الهی رشدی ملعون تکه تکه بشود.»

    **********

    برادر شهید(اسماعیل عطایی):
    من خودم دست کمی از مادرم نداشتم. دلشوره عجیبی داشتم. آن شب اصلاَ خوابم نبرده بود؛ اما باید مادرم را آرام می کردم. نمی خواستم همسایه ها خبردار شوند.

    **********

    رضا اشعری:
    می گفتند اصلاَ موفق به دیدار رشدی نشده است. تور حفاظتی رشدی خیلی قوی است. آبروی سیاسی اروپا در گرو امنیت رشدی است و به همین دلیل شدیدترین تدابیر را در نظر گرفته اند.

    **********

    ج.الف :
    با تجربه ای که من دارم رشدی تا آخر عمر، آب خوش از گلویش پایین نخواهد رفت.

    **********

    دکتر رضا داوری:
    سلمان رشدی با فتوای امام اعدام شد و اینکه این روزها به دریوزگی افتاده، سلمان رشدی نیست، کالبد متعفن یک انسان پست است که روحش را به شیطان فروخته است، اما این ابراهیم شهید ما امروز زنده است و تا ابد هم زنده خواهد بود و تمام آزادگان جهان هم از محضرش مستفیض می شوند.

    **********

    از یادداشت های شهید ابراهیم عطایی:
    «قطعنامه که پذیرفته شد و آتش بس که اعلام شد، من یک باره به خودم آمدم، دیدم سفره را برچیده اند و نصیب من از روزی شهادت، فقط حسرت است. بعد ازخودم پرسیدم که ابراهیم! آیا حقیقتاَ درجستجوی شهادت بوده ای؟ دیدم که نه. باز از خودم پرسیدم: ابراهیم! اکنون چه؟ آیا آماده دیدار حق هستی؟ و باز پاسخ درونی ام حاصلی جز حسرت و اندوه نداشت. دیدم که با تمام وجود به این قفس خاکی چسبیده ام و بال و پر پروازم نیست. تعارف با خودم را کنار گذاشتم. دیدم که در این مدت، از شهادت فقط دم می زده ام؛ اما بارها آن را رد کرده ام. دیدم شهادت هدیه ای است از طرف خدا که ابتدا باید بپذیری، بعد به آن برسی و بدا به حال من! من در جام زهری که امام نوشید، آب حیات یافته بودم و بدا به حال من! من از قطعنامه متولد شدم.»

    **********

    برادر شهید (اسماعیل عطایی):
    بعد از مرصاد من احساس کردم که ابراهیم به یک بلوغ جدیدی رسیده است. حرف هایش بوی امام می داد. بوی شهیدان را می داد، به قول شما مطبوعاتی ها، بوی باروت می داد. یک طوری از دوستان شهیدش حرف می زد که انگار در حضور آنها است و من الآن بعضی وقت ها که فکرش را می کنم، می گویم که نکند واقعاَ روح آنها را می دید؟ و الآن این باور به من و مادرم سرایت کرده است و من هر وقت زیارت شهدا را می خوانم، قبل از همه صدای ابراهیم را می شنوم که به سلامم جواب می دهد.

    **********

    دکتر رضا داوری:
    ابراهیم برای من یک اسوه است، یک اسطوره است که به حیات حقیقی رسیده است. زمان حیاتش همیشه برای من نمونه کامل یک انسان بود که توی این دنیا به هویت خودش رسیده بود. نمونه کامل کسی بود که خودش را خوب شناخته بود، مردمش را خوب شناخته بود، امامش را خوب شناخته بود، خدایش را خوب شناخته بود، دینش را و راهش را خوب شناخته بود و بالاخره هم رفت و رسید و پیروز شد یعنی شهید شد.

    **********

    فرازی از وصیتنامه شهید:
    شیرینی و لذات زندگی در آن است که مرد در انتظار مرگ ننشیند، بلکه به دنبال آن برود و آن را در آغوش بکشد. شیرینی زندگی در آنجاست که حلاوت مرگ را دریابی و اینچنین است که قاسم بن الحسن (علیهما السلام) از مرگ تعبیر «احلی من العسل» دارد. شرافت و کرامت آدمی از زندگی و مرگش رقم می خورد و من همواره از خدای لایزال خواسته ام که چگونه زیستن و چگونه مردن هر دو را، او به من بیاموزد …

    **********

    یادداشت مقام معظم رهبری در حاشیه قرآن اهدایی به خانواده شهید:

    بسمه تعالی

    خداوند این شهید عزیز ما را که تا دنیا باقی است به عنوان سند زنده و جاوبد دلاوری و خداجویی این مردم بر پیشانی تاریخ خواهد درخشید، با شهدای کربلا و ائمه هدی- علیهم صلوات الله اجمعین- محشور بفرماید.




    *******

    متأسفانه دولت انگلستان از تحویل پیکر پاک شهید عطایی به جمهوری اسلامی خودداری کرد.

    http://sharifnews.ir/?3183

  8. اشاره :

    آن روزها که ما ، در ایران در سوگ رهبر خود می سوختیم و بر سینه و سر می کوفتیم، آن ایام که در بخشهایی از لبنان جنگهای داخلی مسلمان و غیر مسلمان ـ و حتی مسلمان و مسلمان ـ جریان داشت و همه چیز در شلیک گلوله خلاصه می شد، جوانی دلسوخته که داغ امام بر سینه اش سنگینی می کرد، بر آن شد تا با اقدامی مهم، هم اطاعت خویش از ولی امر و امامش را ثابت کند و هم خود به امام و مرادش بپیوندد.

    [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/27662291248811441220162181292272535023240.jpg[/img]

    طلبه شهید مصطفی مازح

    تاریخ ولادت سوم محرم 1347 هجری شمسی

    تاریخ شهادت 1368 هجری شمسی


    ترس من این است که تحلیلگران امروز، 10 سال دیگر بر کرسی قضاوت بنشینند و بگویند که باید دید فتوای اسلامی و حکم اعدام سلمان رشدی مطابق اصول و قوانین دیپلماسی یا خیر؟ و نتیجه گیری کنند که چون بیان حکم خدا آثار و تبعاتی داشته است و بازار مشترک و کشورهای غربی علیه ما موضع گرفته اند، پس باید خامی نکنیم و از کنار اهانت کنندگان به مقام مقدس پیامبر(ص) و اسلام و مکتب گذریم! پیام به روحانیون، مراجع، مدرسین، طلاب و ائمه ی جمعه و جماعات 3 اسفند 1367، صحیفه امام، جلد 21، صص 291 و 292

    جنوب لبنان، روستای طیر فلسیه. خانه ای دو طبقه و زیبا با نرده های سیمانی و نمای سنگ، درست در کنار خیابان: خانه ی پدری مصطفی مازح، جوان 21 ساله ی لبنانی که برای اجرای حکم اعدام سلمان رشدی به هتل محل اقامت او رفت و کمی پیش از اینکه موفق به اجرای حکم شود به شهادت رسید.

    شغل بسیاری از لبنانی ها تجارت است. تاجرانی که بیشتر اوقات سال و شاید بخش اعظم عمرشان را در خارج لبنان، بیشتر در آفریقا و کمتر در اروپا و آمریکا تجارت می کنند و گاهی برای استراحت به لبنان برمی گردند. پدر مصطفی هم چنین بود. تجارت در خون لبنانی هاست. خصلتی که گویا از اجداد فینیقی شان به آنها رسیده . اما جنوب لبنان مهد تشیع هم هست. تشیع با ابوذر غفاری و تبعید اولش در زمان خلیفه ی سوم به سرحدات شام به لبنان رفت: به میس الجبل در منطقه ی جبل عامل در جنوب لبنان؛ و با این تبعید جنوب لبنان اولین و بزرگترین مهد تشیع بعد از مدینه شد. ابوذر با خودش تنها تشیع را به لبنان نبرد. به گفته ی پیامبر صدق، آسمان بر راستگوتر از ابوذر سایه نینداخته بود و میراث ابوذر برای اهالی جبل عامل صداقت و راستی هم بود. راستی و درستی در گفتار و رفتار، بی غل و غش بودن در زندگی و سلوک؛ درست مثل تازه مسلمانی که احکام دین را چون فرامینی که به تازگی با وحی بر پیامبر نازل شده پاس می دارد.
    پدر آن روزها ساکن گینه بود: سال 1968 میلادی. همانجا بود که مصطفی در کوناکری، پایتخت گینه متولد شد: آخرین فرزند پسر یک خانواده ی هفت نفره با پنج پسر و دو دختر. کاروبار پدر در گینه خوب پیش نمی رفت. خانواده اش را برداشت و همگی راهی ابیجان شدند: مرکز کشور آفریقایی ساحل عاج. آنجا اوضاع بهتر شد. مصطفی دور از وطن و سرزمین و زبان مادری اش که عربی بود پروش می یافت. زبانش انگلیسی بود و چهره اش فرنگی. اما دینش نه.
    سال 1982 رژیم صهیونیستی به لبنان حمله و جنوب لبنان تا بیروت را اشغال کرد. یک سال از اشغال گذشته بود که پدر به لبنان برگشت و مصطفی برای اولین بار سرزمین پدری را دید. جنوب یکسره در اشغال مهاجمان اشغالگر بود. روستای پدری هم. دو سال طول کشید تا اشغالگران از بیروت خارج شوند و تا کمربندی اشغالی در جنوب لبنان عقب نشینی کنند. روستای پدر مصطفی جزو روستاهای آزاد شده بود؛ روستایی که در نتیجه ی مقاومت اسلامی فرزندان لبنان آزاد شده بود.
    مصطفی تحت تأثیر مقاومت و رزمندگان آن و به خصوص رهبر معنوی آنها امام خمینی(ره) تحصیلات مرسوم در دوره ی متوسطه را رها کرد و سراغ دروس حوزوی رفت. یاد گرفتن دروس حوزوی محتاج یاد گرفتن زبان عربی بود. مصطفی شروع کرد. محیط زندگی اش عرب زبان شده بود، بنابراین برای یاد گرفتن عربی مشکل زیادی نداشت. سه سال بعد طلبه ای عاشق امام و انقلاب بود. ترجمه ی پیام های امام(ره) را با دقت و علاقه ی بسیار می خواند و آنها را به خاطر می سپرد.
    سال 1366 شمسی (1987 میلادی) رژیم سعودی حدود 400 تن از حجاج ایرانی خانه ی خدا را در مکه کشت. امام (ره) به مناسبت شهادت آنها پیام داد؛ پیامی که مصطفی قسمتی از آن را با خط خودش نوشت و به دیوار خانه زد: «و به یاری خداوند تعالی از قطرات پراکنده ی پیروان اسلام و توان معنوی امت محمد(ص) و امکانات کشورهای اسلامی باید استفاده کرد و با تشکیل هسته های مقاومت حزب الله در سراسر جهان، اسرائیل را از گذشته ی جنایت بار خود پشیمان و سرزمین های غصب شده ی مسلمانان را از چنگال آنان خارج کرد.» یک سال بعد اتفاقی افتاد که مصطفی را عازم رفتن به انگلیس کرد.
    چهارم مهر 1367، سه ماهی بعد از پایان جنگ عراق با ایران، انتشارات «وایکینگ» وابسته به گروه انتشاراتی «پنگوئن» کتابی منتشر کرد. کتابی که «گیلون ریتکن»، رئیس یهودی مذهب انتشاراتی وایکینگ بابت آن 850 هزار پوند به نویسنده اش حق التألیف داده بود. به سلمان رشدی؛ نویسنده ی مسلمان هندی تباری که عضو «انجمن سلطنتی ادبیات انگلستان» و تبعه ی انگلیس بود و کتاب جدید پنجمین رمانش به حساب می آمد؛ آیات شیطانی.

    و به یاری خداوند تعالی از قطرات پراکنده ی پیروان اسلام و توان معنوی امت محمد(ص) و امکانات کشورهای اسلامی باید استفاده کرد و با تشکیل هسته های مقاومت حزب الله در سراسر جهان، اسرائیل را از گذشته ی جنایت بار خود پشیمان و سرزمین های غصب شده ی مسلمانان را از چنگال آنان خارج کرد


    آیات شیطانی هجونامه ای در قالب یک رمان علیه مقدسات مسلمانان بود؛ رمانی بلند در 9 فصل که شخصیت های آن را پیامبر اسلام، همسران و صحابی مشهور ایشان و فرشته ی حامل وحی، حضرت جبرئیل(ع) تشکیل می دادند. انتشار این کتاب شروع نوعی جنگ روانی و آزمون تحریک پذیری مسلمانان، به خصوص سران دو کشور ایران و عربستان سعودی بود. کتاب به زبان های مختلف ترجمه و منتشر شد. اما هنوز پنج ماه از انتشار آن و پیچیدن آوازه اش در بین مسلمانان انگلیسی زبان که اولین مخاطبان کتاب بودند نگذشته بود که امام خمینی(ره) فتوای تاریخی شان را درباره ی کتاب منتشر کردند: «به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان می رسانم مؤلف کتاب آیات شیطانی که علیه اسلام و پیامبر(ص) و قرآن، تنظیم و چاپ و منتشر شده است، همچنین ناشرین مطلع از محتوای آن، محکوم به اعدام می باشند. از مسلمانان غیور می خواهم تا در هر نقطه که آنان را یافتند، سریعاً آنها را اعدام نماید و هر کس در این راه کشته شود، شهید است انشاءالله. ضمناً اگر کسی دسترسی به مؤلف کتاب دارد، ولی خود قدرت اعدام او را ندارد، او را به مردم معرفی نماید تا به جزای اعمالش برسد.» شاید پیش از انتشار کتاب سلمان رشدی، کتب بسیاری در رد افکار و مذاهب مختلف اسلامی نوشته شده بود. اما کتاب سلمان رشدی نه کتابی در رد یا نقد دین اسلام که یک توهین نامه بود و سزای این توهین و هر کسی که آن را نشر می داد از نظر امام(ره) مرگ بود، ولو نویسنده ی کتاب توبه کند و زاهد زمان شود.
    اطلاعیه ی دفتر امام خمینی(ره) خطاب به ملت مسلمان ایران و مسلمانان جهان در مورد وجوب قتل سلمان رشدی و تکذیب شایعات که در تاریخ 29 بهمن 1367 منتشر شد چنین بود: «رسانه های گروهی استعماری خارجی به دروغ به مسؤولین نظام جمهور اسلامی نسبت می دهند که اگر نویسنده ی کتاب آیات شیطانی توبه کند حکم اعدام درباره ی او لغو می گردد. امام خمینی مدظله، فرمودند: این موضوع صد در صد تکذیب می گردد. سلمان رشدی اگر توبه کند و زاهد زمان هم گردد، بر هر مسلمان واجب است با جان و مال تمامی همّ خود را به کار گیرد تا او را به درک واصل گرداند.»

    حضرت امام(ره) اضافه کردند: «اگر غیر مسلمانی از مکان او مطلع گردد و قدرت این را داشته باشد تا سریع تر از مسلمانان او را اعدام کند، بر مسلمانان واجب است آنچه را که در قبال این عمل می خواهد به عنوان جایزه یا مزد عمل به او بپردازند.» انتشار فتوای امام(ره) فصل الخطاب دیپلمات ها و سیاسیون مختلف، به خصوص مسؤولان دیپلماسی کشور در داخل شد و آنها از بین فتوای امام(ره) و قواعد دیپلماسی رایج اولی را برگزیدند. چون به هر حال جمع میان آنها غیرممکن می نمود.
    مصطفی تازه عقد کرده بود که فتوای امام(ره) را شنید. دیگر کسی جلودارش نبود: او یک شیعه ی اهل جبل عامل بود. از دیار ابوذر. مصطفی تصمیم گرفته بود شخصاً فتوای امام(ره) را اجرا کند. انگلیسی را بلد بود. چهره اش هم شبیه غربی ها بود. بنابراین کمتر کسی به او شک می کرد. راهی لندن شد و در همان هتلی که سلمان رشدی سکونت داشت اتاق گرفت. گارد حفات تا اینجا به او شک نکرده بودند: «مازح با پرداخت 39 پوند و 50 پنس یک اتاق یک تختی را روز سه شنبه در هتل رزرو کرده و قرار بود دیروز آنجا را ترک کند. آقای «تونی گنوزو» مدیر هتل گفت که ابتدا نامبرده هتل را برای یک شب رزرو کرد، اما بعد با پرداخت نقدی صورت حسابش مدت اقامتش را تمدید کرد.»
    رشدی در طبقه ی سوم هتل ساکن بود: طبقه ای که در قرق گارد حفاظت بود. مصطفی مقدار زیادی C4 به خودش بست و چاشنی انفجاری را کار گذاشت. بعد روی آن لباس پوشیده و به طبقه چهارم هتل رفت. می خواست بالای اتاق رشدی برود و بعد موارد را منفجر کند. اما گرمای هوا و تحرک مصطفی باعث شد چاشنی زودتر عمل کند و او نرسیده به بالای اتاق سلمان رشدی به شهادت برسد. به گزارش اسکاتلند یارد: «بمب ها در مجموع حاوی پنج پوند مواد منفجره ی پلاستیک نظامی بوده که احتمالاً از نوع سمتکس است. اطلاعات زیادی از مازح در دست نیست، جز اینکه ظاهراً او با قایق وارد انگلیس شده، مواد منفجره را در کوله پشتی سبز رنگی حمل می کرده.» دو روز بعد از انفجار روزنامه ی دیلی تلگراف نوشت: «طی یادداشت دست نویسی که تحویل روزنامه ی النهار در بیروت شد «سازمان جهادگران اسلام» اعلام کرد که مسلمانان اکنون برای از دست دادن «غریب»، اولین شهیدی که هنگام انجام مقدمات حمله علیه سلمان رشدی مرتد جانش را از دست داد سوگوارند و شهدای بعدی به این اهداف خواهند رسید.»
    بقایای پیکر مازح را انگلیس هشت ماه بعد تحویل خانواده اش داد. لبنان درگیر جنگ داخلی میان امل و حزب الله بود و فرصت چندانی برای برگزاری مراسم بزرگداشت برای این شهید نبود. پیکر مصطفی را در باغ بزرگی کنار خانه ی پدرش در روستا دفن کردند.
    [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/18733974730182161631777892324415233223.jpg[/img]

    هیچ كس زندگی نخواهد كرد … هر گز هیچ كس نخواهد خندید … و هر گز هیچ كس تو را تنها نخواهد گذاشت … هرگز روزهای مقدس زندگی با تو را فراموش نخواهیم كرد … فرمایشات تو را در هر زمان و مكان اجرا خواهیم كرد… شجاعت تو را در هر زمان در برابر دشمنان به یاد خواهیم آورد . در روز برگزاری نماز در قدس شریف ، تو را به یاد جهانیان خواهیم آورد . قسمتی از وصیت نامه شهید مازح خطالب به امام خمینی
    گر عشق نباشد به چه کار آید دل

    نیست بر لوح دلم جزالف قامت دوست به جز این حرف دگر یاد نداد استادم

    در مسلخ عشق جز نکو را نکشند روبه صفتان زشت خود را نکشند

    گر عاشق صادقی ز مردن مهراس مردار بود هر آنکه او را نکشند

    منبع: تبیان(با اندكي دخل و تصرف).
    • Like 1

  9. اخه يخورده از مرزهاي شرقي ناراحت شدن اومدن دوباره سراغ مرزهاي غربي.اين مناطق كرد نشين بين ايران و تركيه و عراق بهترين نقطه فشار واسه هر سه تا كشوره.اگرچه ما به برادران شيعه و سني كرد ايران اسلامي كه در جنگ حماسه آفرين بودن افتخار ميكنيم و حساب منافقين رو از حساب هر قوم و مليت ايراني جدا ميدونيم.
    فكر كنم كم كم بايد به فكر عمليا برون مرزي بود اگر امريكا دخالت نكنه و براش بهانه نشه كه به احتمال ميشه.

  10. اگه يخورده به اصل و ريشه وهابيت برگرديم ميبينيم كه عجيب اونه كه جلوي رژيم غاصب اسراييل يه روز بخوان وايسن..كمك و حمايتشون رو كه توي حمله به لبنان و محصره غزه نشون دادن اين هم اضافه به همه خوش خدمتي هاشون.
    اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک

  11. ممنون علي اقا بابت توضيحات.
    علي اقا عملكرد كدوم بهتره؟تانك دستروير يا ATGM ؟چون دستروير توپ شليك ميكنه پس طبعا قابل هدايت نيست و خطا هم وجود داره اما سرعت و تعداد شليك بيشتره و خودروي سريعتري به حساب مياد اما ATGM هدايت پذير با چابكي كمتر و خطاي به مراتب كمتر...
    نميدونم درست فهميدم؟حالا شرايط استفاده از هركدوم چيه؟در چه جايي كاربرد دارن و با توجه به موقعيت ايران نياز به كدومش بيشتر احساس ميشه؟

  12. سلام برادر نجف عزيز سردار دوست داشتني و با اجازه يه سلام هم خدمت اقا مصطفي مخفي ترين مدير فعال سايت.اتفاقا بنده عرايضم رو جهت تاييد حرفهاي جنابعالي و برخي از دوستان زدم چون ماها كاملا حرف همديگرو ميفهميم(البته در حد جنابعالي و ساير دوستان نميفهمما).همچنان منتظر فرستادن خاطرات ناب از سرداران اسلام توي اين تاپيك و خود حضرتعالي توي تاپيك خاطراتتون هستيم.انشا الله

  13. برداشت از اين مطلب به ديدگاه خواننده بستگي داره.بچه هاي سايت به داشتن چنين افتخاراتي كه خاكي ترين ستاره هاي عالم هستن افتخار ميكنن و اين خاطره اوج فروتني و بي ريايي سردار شهيد حاج همت رو نشون ميده اما مطمپن باشيد از ديد كساني كه اوج و عمق اين مطلب و مطالب اينگونه رو نميگيرن هيچ معنايي نداره و ازش سوء تعبيير ميشه.
    مگر شهيد فهميده كم كسي بود كه حضرت امام رو ح الله (ره)در موردشون فرمودند رهبر 13 ساله؟
    من و شما و خيلي ها ميفهميم اما كم نيستن كساني كه كار بزرگ اين شهيد و شهداي ديگه رو زير پا ميذارن و اون رو كم ارزش و يا بدون ارزش نشون ميدن كه از به زبون اوردنش شرم داريم.متاسفانه كساني كه افتخارات ايران اسلامي رو به چند بطري مشروب ميفروشن و در غرب و شرق براي ضربه زدن به افتخارات ما دارن تلاش ميكنن تا هويت ايراني اسلامي مارو لكه دار و كمرنگ كنن چشم و گوششون رو باز كردن براي مطلبي كه بتونن اونرو تغيير يا تعبيير به سوء كنن.در اينگونه خاطرات شكي نيست اما بايد دقيق بود.
    اگر چه اونقدر بخندند و مسخره كنن تا......خودتون ميدونيد چشون بشه. اما بايد براي نسلهاي اينده هم اين افتخارات بدون تحريف باقي بمونن.
    فداي همه دوستان ولايت مدار كه به بركت خون همين شهدا امروز افتخار نوكري امام خامنه اي روحي فداه رو داريم.

  14. سلام و عرض ارادت به برادر نجف.
    سردار ماشاله يه پاي ثابت جبهه بودينا.
    حاجي يه خورده از تخصصتون و مهارتهاتون و عملياتهايي كه انجام دادين و ابتكار عملهاتون ... برامون بگين.خدا شاهده كه برامون افتخارين .
    در پناه الله باشين.