-
تعداد محتوا
1,267 -
عضوشده
-
آخرین بازدید
-
Days Won
5
پست ها ارسال شده توسط najaf47
-
-
بسمه تعالی
با سلام
بله اینها هم تغییر کرده که البته بنده تعمدا در بند 3 اشاره مستقیم به تغییر شکل و مکان مگسک نشانه روی ونیز لوله و شعله پوش نکردم منتها جواب این نیست بلکه مد نظرم قابلیتی بود که این سلاح قبلا اصلا به این شکل نداشت و ....(یعنی کسی نمی دونه چیه؟!!)
در ضمن دیروز دو تصویر آخر نبود ولی با دیدن مخصوصا این تصویر جدید
بنظر میاد یه تغییر اساسی و مهم در سیستم تسلیح باید در نظر بگیریم!
یا علی مدد.
- 2
-
بسمه تعالی
با سلام
با تشکر از جناب آلفرد گرامی بابت تصویر ها که این تاپیک زیرخاکی رو یه غبار روبی کرد.
خب علاوه بر تغییرات و بهتر بگیم بهینه سازی جدید در :
1- قنداق متحرک(تاشو) که البته مثل آخرین آپگرید قبلی بنظر کامپوزیتی هست البته قبضه و روپوشهای فوقانی و تحتانی هم مانند آخرین مدل قبلی کامپوزیتی هست.
2- ریل دوربین و خود دوربین
3- اما از همه متفاوت تر و مهمتر با توجه به تصویر بنظر قابلیت جدید یا شاید بهتره بگیم ملموس تری به این مدل اضافه شده که اون رو متمایز نسبت به مدلهای قبل و قدیمی میکنه، اگر گفتید چیه؟
پ.ن:
یادش بخیر چه خاطراتی با دراگانوف یا بقول بچه های جنگ همون سیمینوف مصطلح شده دارم ...از شلمچه و ماهوت و حلبچه و شاخ(بمو) و کوزران تا......
بقول یه بنده حدایی از زوّار کار با این دلبر روسی چه حالی میده..... :winking:
یا علی مدد.
- 15
-
-
بسمه تعالی
با سلام
آقا مهدی آرمی عزیز، شرمنده اشتباهی منفی دادم :-( . میخواستم مثبت بدم به فرمایش شما.
خب این اشتباه سهوی باعث شد علی رغم میلم برای شرکت در این تاپیک که از نظر بنده حقیر طرح کردنش نه تنها موضوعیت ندارد بلکه برای بنده جای سوال هم دارد که دلایل متعددی برای رد طرح این موضوع در سایت دارم که یکی از مهمترین دلایل اینست که چه بخواهید و چه نخواهید طرح این موضوع و نگرش آن لاجرم ورود به مباحث فقهی و اصولی و اشراف بر متون آنها رامیطلبد که ناگزیر برای درک صحیح مواضع فقها نسبت به سلاح های هسته ای بطور کل (چه راهبردی و چه تاکتیکی) و دانستن چرایی مواضع و فتاوی فقهی ، صاحب نظر بودن شرط است، که این مهم فعلا و علی الحساب با توجه به قرائن موجود در بین دوستان و کاربران شرکت کننده بعلت عدم احراز شرط مذکور فاقد وجاهت و موضوعیت است.( حتی در برخی اظهار نظرات دوستان مع الاسف ضعف دیدگاه و شناخت در مبانی و اصول هم دیدم که شاید این دوستان خود متوجه این مهم هم نباشند) و البته دلایل مهم دیگری نیز هست که باید به تفصیل بیان کنم که فعلا در این مجال بدلیل وضعیتم(جسمی) برای بنده حقیر با عرض پوزش ممکن نیست تا انشاءالله در فرصتی نزدیکتر بیان خواهم کرد.
یا علی مدد.
- 5
-
بسمه تعالی
با سلام
در جنگ تحمیلی بارها اتفاق افتاد که ما البته بسته به موقعیت و عوارض جغرافیایی و نیز وضعیت نبرد و همچنین امکانات در دسترس از این استراتژی بهره بردیم و همینطور ارتش بعثی هم چند مورد که مهمترین نقطه منطقه عمومی بصره بود بلحاظ اهمیت بصره برای اونها.بطور مثال اونها در عملیات رمضان از این استراتژی بهره گرفتند ولی با تمام این اوصاف بچه های ما تا اواخر عملیات به غالب اهداف مد نظر دست یافتند و حتی در یکی دو محور تا 600-700 متری شهر بصره نیز خود را رساندند ولی در این فاز آخر بدلیل مشکلات عدیده لجستیکی و پشتیبانی و تدارکاتی و بالتبعش خستگی مفرط بچه ها و به شب خوردن ، مجبور شدند تا اوایل صبح صبر کنن که صبح پس از دستور عقب نشینی که حتی تعدادی از نیروها خواب موندند و اینطوری باخبر نشدند و جا موندند! و از طرفی این ، مقارن و توام شد با پاتک گسترده و بسیار پر حجم دشمن از زمین و هوا که نهایتا منجر به از دست دادن (تقریبا) نیمی از اراضی و اهداف بدست آمده شد. اما در مواردی که ما از این استراتژی بهره بردیم موارد متعددی شد چه در غرب در چند عملیات و در برخی محورهای اونها و چه در جنوب که منجر به نتایج تعیین کننده و تثبیت کننده ای در اون عملیاتها شد رو به امید حق توضیح خواهم داد.
یا علی مدد.
(تا اومدم مطلب رو پست کنم دوستان دو سه پست جدید دادند که مجبور به ویرایش و اضافه کردن به مطلب در ذیل شدم)
در مورد دفاع موزائیکی تصور دوستان درست و یا تمام و کمال نیست که انشاءالله در فرصتی بهتر بتونم توضیح بدم و اینطور نیست که لزوما همه نیروها( در سطوح پایین) باید از صفر تا صد یک استراتژی که اصولا در سطح کلان فرماندهی بهش پرداخته و طراحی و ابلاغ دستور میشه باخبر باشن و اصولا در موارد نظامی و امنیتی حیطه بندی حرف اول و آخر نیروی مربوطه هست.. اما در مورد وجود متون کلاسیک . اتفاقا منابع و متون کلاسیک و آکادمیک به همراه متون استراتژی های ابداعی آن هم به زبان فارسی وجود دارند ولی نه در دسترس عموم که این موضوعیت نداره بلکه در اکادمی و دانشگاه های نظامی و برای دانشجویان علوم نظامی بنابه رشته های مربوطه شون در سطوح مختلف تدریس میشه.البته شاید بشه برخی منابع رو در بعضی سایتهای دانشگاهی نظامی و یا سایتهای رسمی نظامی در حد متعارف پیدا نمود. مثلا بنده در چند مورد در سایت آجا مقالات و متون اکادمیک که در دوران دافوس هم جزو موارد و موضوعات آموزشی بود دیده ام( هر چند بصورت محدود و به اختصار شده بوده). به هر حال جوینده یابنده است.
یا علی مدد.
- 18
-
اس300 سفارشي ايران اون زمان مدل PMU1 بود كه تو همين جا يادم مياد
يكي از بچهاي سايت در موردش گفته بودبعدازاينكه روسها از تحويل اين سامانه
منصرف شدن سفارشات ايران روبه يك كشور ديگه فروختن 'الان خاطرم نيست كدوم
كشور ميگفت.بسمه نعالی
با سلام
PMU1 مدل چند سامانه معدودی یود که ایران ار طریق کشور سومی غیر از روسها و چین بدست آورده بود و به گواه تصاویر ماهواره ای که وب ارکنستون قرار داده بود این سامانه ها در اطراف مناطق حساس هسته ای از جمله بوشهر مستقر شده بود ولیکن مدل سفارش داده و مورد قرارداد ایران و روسیه مدل PMU2 بود.که خود روسها هم بهش اشاره داشتند.
یا علی مدد.
- 14
-
بسمه تعالی
با سلام
تصویری جدید از صاعقه تک کابین با استتار رزمی که مشرق منتشر کرده:
در ضمن دیدم توی گالری تصاویر صاعقه، عکس های صاعقه 2 که چندی پیش رونمایی شد هنوز قرار داده نشده و چون پس از آپ تصویر بالا در گالری متاسفانه ادامه آپلود تصویر برای بنده حقیر به مشکل خورد نشد که تصاویر صاعقه 2 رو در تاپیک قرار بدم لذا زحمتشو یکی از عزیزان متقبل بشه.
یا علی مدد.
.......................................................
- 12
- 1
-
بسمه تعالی
باسلام
این هواپیما قضیه داره که بعدا باخبر میشید.ولی باز هم اگر دوستان در همین اخبار منتشر شده از جانب مسئولین ما و ایضا از طرفهای امریکایی دقت بیشتری میکردند تا حدودی متوجه میشدند که قضیه ای بوده.....
یک مقام امریکا گفت: این هواپیما پس از ترک بگرام با چند ساعت تاخیر، طرح پرواز خود را به روز نکرده بود.
این مقام اظهار کرد: وقتی مقامات هواپیمایی کشوری ایران این هواپیما را شناسایی کردند به دلیل آن که باید ساعت ها زودتر از حریم هوایی عبور می کرد آن را در سیستم پرواز خود نیافتند.
استاندار هرمزگان ادامه داد: وقتی این هواپیما وارد حریم هوایی ایران میشود، نیروهای ویژه از این هواپیما سوال میکنند و مشخصات را میخواهند و وقتی خدمه هواپیما مشخصات خود را ارائه میکنند، متوجه میشوند این اطلاعات در سامانه وجود ندارد.
استاندار هرمزگان تصریح کرد: خدمه این هواپیما خودشان را با مشخصات دیگری معرفی میکنند، از این جهت نیروهای ما مشکوک میشوند، مجددا مشخصات آنها را درخواست میکنند، ولی متاسفانه بازهم اطلاعات نادرست میدهند.
وی گفت: با مقامات بالا هماهنگ شد چون این هواپیما اطلاعات نادرست داده است، بنا شد از این هواپیما بخواهیم تا فرود بیاید تا اطلاعات بیشتری به ما بدهد، ولی هواپیمای مذکور مقاومت میکند، از این جهت نیروهای ما مجبور میشوند در اولین فرودگاه که فرودگاه بندرعباس است، آن را بنشانند.استاندار هرمزگان در ادامه اظهار داشت: جالب اینکه مسافران این هواپیما تحت عنوان مسافران شخصی بودند، ولی اینگونه نبود، بلکه نیروهای نظامی با لباس شخصی بودند.
وی تاکید کرد: این نیروها متعلق به نیروهای ناتو بود و از ۱۴۰ سرنشین، ۱۱۰ نفر آنها آمریکایی بودند و گروه پروازی هم آمریکایی بود.وی در ادامه به نکته جالبی اشاره کرد و به باشگاه خبرنگاران گفت: این سرنشینان لباس شخصی پوشیده بودند اما پوتین به پا داشتند.
جادری گفت: رفتار ما کاملا انسانی بود و با کمال احترام از آنها خواهش کردیم تا بیایند استراحت کنند، ولی چون ریگی در کفششان بود، حتی حاضر نبودند از هواپیما پیاده شوند.
هواپیمایی که در فرودگاه بندرعباس به آن دستور فرود داده شده یک هواپیمای غیرنظامی بوده که البته نیروهای نظامی آمریکا را به دوبی منتقل میکرده است.
یا علی مدد.
- 23
- 1
-
بسمه تعالی
با سلام
دوستان گرامی انتظار دقت بیشتری ازتون داشتم.واقعا برخی دوستان دقتشون نسبت به قبل کمتر شده که مختص فقط این تاپیک نیست بلکه کلا افت کردند! نمونه اش تاپیک نمایش دست آوردهای دفاعی روز صنعت دفاعی که واقعا توقع بیشتری داشتم که از تصاویر نکات زیادی معلوم و مشخص بود که مورد غفلت واقع شد! بگذریم...
دوستان عزیز هم دو تصویری که دوستان گذاشتند واقعیست و هیچ فتوشاپی هم در کار نیست. تصویر اول که مربوط به زمانیست که حاجی برای وضو گرفتن میرفتند و تصویر بعد هم نماز هست که برادر ادیب توضیح دادند .
اما منظورم از اینکه گفتم دقت بیشتر کنند دوستان مربوط به فیلم هست که جناب آسوری گذاشتند چون فیلم کاملا هویدا هست که مربوط به حضور حاجی در بین رزمندگان فاتح آمرلی هست منتها حاجی در این فیلم قطعا اون بنده خدا ( همونی که کلاه سبز سرش هست) که شما سرش بحث راه انداختید نیست ولیکن بین همون رزمندگان حضور داره .که اگر سمت چپ تصاویر رو نگاه کنید مشخص هست که یک سلاح کمری هم در دست داره و بنظر جلیقه هم داره با همون کلاه و چفیه و ....همراه شادی کنندگان البته با وقارتر به سبک بچه های جبهه و جنگ در این شادی شریک هست. خدا ایشون و همه بچه رزمنده های اسلام ناب که موجب عزت اسلام و شیعه و کشور عزیزمون هستند رو حفظ کنه و بر توفیقاتشون بیافزاید بحق صاحبمون مهذی فاطمه ارواحنا فداهما.
یا علی مدد.
- 32
-
[right][color=#0000CD][b]چراغ سوم***[/b][/color]
بسمه تعالی
با سلام
[color=#4B0082][i]ابتدا از لطف دوستان تشکر کنم.[/i][/color]
[i]و اما[/i] [color=#0000CD][b]چراغ سوم*** :[/b][/color]
[i][size=4][color=#008080][b]بخش اول:[/b][/color][/size][/i]
[i][b][font=tahoma,geneva,sans-serif][size=5][color=#800000]آی بی پدر، ایرانی ام بلدی؟!!![/color][/size][/font][/b][/i]
[b][color=#333300]اوایل جنگ بود و ما با چنگ و دندان و با دست خالی با دشمن تا بن دندان مسلح می جنگیدیم. بین ما یکی بود که انگار دو دقیقه است از انبار ذغال بیرون آمده بود! اسمش عزیز بود. شب ها می شد مرد نامرئی! چون همرنگ شب می شد و فقط دندان های سفیدش پیدا می شد. زد و عزیز ترکش به پایش خورد و مجروح شد و فرستادنش به عقب. [/color][/b]
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/az101202_-_.jpg[/img]
[b][color=#333300]وقتی خرمشهر سقوط کرد، چقدر گریه کردیم و افسوس خوردیم. اما بعد هم قسم شدیم تا دوباره خرمشهر را به ایران باز گردانیم. یک هو یاد عزیز افتادیم. قصد کردیم به عیادتش برویم.[/color][/b]
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/Untitled~1.png[/img]
[b][color=#333300]با هزار مصیبت آدرسش را در بیمارستانی پیدا کردیم و چند کمپوت گرفتیم و رفتیم به سراغش. پرستار گفت که در اتاق 110است. اما در اتاق 110 سه مجروح بستری بودند. دوتایشان غریبه بودند و سومی سر تا پایش پانسمان شده بود و فقط چشمانش پیدا بود. دوستم گفت:«اینجا که نیست، برویم شاید اتاق بغلی باشد!» یک هو مجروح باند پیچی شده شروع کرد به ول ول خوردن و سر و صدا کردن. گفتم:«بچه ها این چرا این طوری می کنه؟ نکنه موجیه؟» یکی از بچه ها با دلسوزی گفت:«آخِی...بنده ی خدا حتما زیر تانک مانده که این قدر درب و داغون شده!» پرستار از راه رسید و گفت: «عزیز را دیدید؟» همگی گفتیم :« نه کجاست؟» پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت:«مگر دنبال ایشان نمی گردید؟» همگی با هم گفتیم :«چی؟؟ این عزیزه!؟» [/color][/b]
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/9716_.jpg[/img]
[b][color=#333300]رفتیم سر تخت. عزیز بدبخت به یک پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر تنزیب های سفید گم شده بود. با صدای گرفته و غصه دار گفت:«خاک تو سرتان. حالا مرا نمی شناسید؟» یه هو همه زدیم زیر خنده. گفتم:« تو چرا اینطور شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک دنبک نمی خواهد!» عزیز سر تکان داد و گفت :« ترکش خوردن پیش کش. بعدش چنان بلایی سرم امد که ترکش خوردن پیش آن ناز کشیدن است!» بچه ها خندیدند. آنقدر به عزیز اصرار کریم تا ماجرای بعد از مجرویتش را تعریف کند. [/color][/b]
[b][color=#333300]_ وقتی ترکش به پام خورد مرا بردن عقب و تو یک سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند بیرون تا آمبولانس خبر کنند. تو همین گیر و دار یه سرباز موجی را آوردند انداختن تو سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و برّ مرا نگاه کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم را کیسه کرده بودم. سرباز یه هو بلند شد و نعره ای زد:« عراقی پست می کشمت!» چشمتان روز بد نبینه، حمله کرد بهم و تا جان داشتم کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عُمر دارم فراموش نمی کنم. حالا من هر چه نعره می زدم و کمک می خواستم کسی نمی آمد. سربازه آنقدر زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ای و از حال رفت. من فقط گریه می کردم و از خدا می خواستم که به من رحم کند و او را هر چه زودتر شفا دهد. بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم. دو مجروح دیگر هم روی تخت هایشان دست و پا می زدند و کر کر می کردند. [/color][/b]
[b][color=#333300]عزیز ناله کنان گفت:« کوفت و زهر مار خنده داره؟! تازه بعدش را بگویم.... یه ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی را انداختند عقبش و تا رسیدن به اهواز یه گله گوسفند نذر کردم دوباره قاطی نکند. تا رسیدیم به بیمارستان اهواز دوباره حال سرباز خراب شد. مردم گوش تا گوش دم بیمارستان ایستاده بودند و شعار می دادند و صلوات می فرستادند. سرباز موجی نعره زد و گفت:« مردم این یک مزدور عراقی است. دوستان مرا کشته!» و باز افتاد به جانم. این دفعه چند تا قل چماق دیگر هم آمدند کمکش و دیگر جای سالم در بدنم نبود یه لحظه گریه کنان فریاد زدم:« بابا من ایرانیم، رحم کنید.» یه پیر مرد با لهجه عربی گفت:« آی بی پدر، ایرانی ام بلدی؟ جوانها این منافق را بیشتر بزنید!» دیگر لشم را نجات دادند و اینجا آوردند. حالا هم که حال و روز من را می بینید.» پرستار آمد تو و با اخم و تَخم گفت: « چه خبره؟ آمده اید عیادت یا هرهر کردن. ملاقات تمامه. برید بیرون!» خواستیم با عزیز خداحافظی کنیم که ناگهان یه نفر با لباس بیمارستان پرید تو و نعره زد:« عراقی مزدور، می کشمت!» عزیز ضجّه زد:« یا امام حسین. بچه ها خودشه. جان مادرتان مرا از اینجا نجات دهید!»[/color][/b]
[color=#666666]برگرفته از کتاب رفاقت به سبک تانک![/color]
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
[color=#008080][i][size=5][b]بخش دوم: [/b][/size][/i][/color]
[color=#4B0082][size=5][b]گچ پژ[/b][/size][/color]
[b]اول اسارت که بردنمون اردوگاه گفتند کسی حق ورزش کردن نداره یه روز یکی از بچه ها یه نمه ورزش کرد مامور عراقی تا دید اومد در حالی که خودکار و کاغذ دستش بود برای نوشتن اسم دوستمون جلو آمد و گفت : مااسمک؟ اسمت چیه؟
رفیقمون هم که شوخ بود برگشت گفت : گچ پژ !!
باور نمی کنید تا چند دقیقه اون مامور عراقی هر کاری کرد این اسمرو تلفظ کنه نتونست ول کرد گذاشت و رفت و ما همینطور می خندیدیم.[/b]
[color=#4B0082][size=5][b]تو حوری هستی؟[/b][/size][/color]
[b]فکر کردم که شهید شدم و الان توی بهشتم. اما هنوز حالم جا نیامده که بروم میوه بخورم و زیر درخت ها گشتی بزنم. پرستار یک دفعه وارد شد. من هم که فکر می کردم در بهشت هستم. گفتم: تو حوری هستی؟ پرستار که فکر کرده بود خیلی زیباست . گفت: بله من حوری هستم. من هم گفتم: اگر تو حوری هستی پس چرا این قدر زشتی؟ پرستار عصبانی شد و آمپول را محکم در دستم فرو کرد!!![/b]
[size=5][b][color=#4B0082]کمپوت[/color][/b][/size]
[b]داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتم کنارم ایستاده بود که یه هو یه خمپاره اومد و بومممممم….. نگاه کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین دوربینو برداشتم رفتم سراغش .بهش گفتم تو این لحاظات آخر زندگی اگه حرفی صحبتی داری بگو…
در حالی که داشت اشهد و شهادتینش رو زیر لب زمزمه می کرد گفت :من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم .اونم اینکه وقتی کمپوت می فرستید جبهه خواهشا پوستشو اون کاغذ روشو نکَنید
بهش گفتم : بابا این چه جمله ایه قراره از تلویزون پخش شه ها یه جمله بهتر بگو برادر…
با همون لهجه اصفهونیش گفت: اخوی آخه نمی دونی تا حالا سه دفعه به من رب گوجه افتاده!!![/b]
[color=#4B0082][size=5][b]پلنگ صورتی[/b][/size][/color]
[b]شب عملیات بود .حاج اسماعیل حق گو به علی مسگری گفت:ببین تیربارچی چه ذکری میگه که اینطور استوار جلوی تیرو ترکش ایستاده و اصلا ترسی به دلش راه نمیده .
نزدیک تیر باچی شد و دید داره با خودش زمزمه میکنه :[/b][b] [/b][b] دِرِن....[/b][b]دِرِن[/b][b].... دِرِن، دِرِن، دِرِن ن ن ن.....دِه دِه دِه دِه.....دِه دِه....دِه رِن....[/b] [b](آهنگ پلنگ صورتی!)! [/b][/right]
[b]معلوم بود این آدم قبلا ذکرشو گفته که در مقابل دشمن این گونه ،شادمانه مرگ رو به بازی گرفته.[/b]
یا علی(ع) مدد.- 37
-
[b][color=#0000CD]چراغ دوم***[/color][/b]
بسمه تعالی
با سلام
[font=verdana,geneva,sans-serif][i][b][color=#800080][size=6]صد قدم به راست ، پنجاه تا به چپ[/size][/color][/b][/i][/font]
[b][size=3]ما یك عده بودیم كه عازم جبهه شدیم. اول جنگ بود و همه جا به هم ریخته بود. نه سازماندهی درستی داشتیم و نه سلاح و توپ و خمپاره و... رسیدیم به اهواز. رفتیم پیش برادران ارتشی و از آنها خواستیم تا از وجود نازنین ما هم استفاده كنند! فرمانده ارتشی پرسید: خُب، حالا در چه رسته ای آموزش دیده اید؟[/size][/b]
[size=3][img]http://img.tebyan.net/big/1388/08/86180129235721946524923234245771146093101.jpg[/img][/size]
[b][size=3]همه به هم و بعد با تعجب به او نگاه كردیم. هیچ كس نمیدانست رسته چیست؟! فرمانده كه فهمید ما از دَم، صفر كیلومتر و آكبند تشریف داریم، گفت: آموزش سلاح و تیراندازی دیدید؟ با خوشحالی اعلام كردیم كه این یك قلم را واردیم. [/size][/b]
[b][size=3]ـ پس این قبضه خمپاره در اختیار شماست. بروید ببینم چه میكنید. دیده بان گزارش میدهد و شما شلیك كنید. بروید به سلامت! [/size][/b]
[b][size=3]هیچ كدام به روی مبارك خود نیاوردیم كه از خمپاره هیچ سررشته ای نداریم. رحیم گفت: انشااللّه به مرور زمان به فوت و فن همه سلاح های جنگی وارد خواهیم شد. «یاعلی» گفتیم و به همراه قبضه خمپاره و گلوله هایش عازم منطقه جنگی شدیم. [/size][/b]
[b][size=3]كمی دورتر از خط مقدم خمپاره را در زمین كاشتیم و چشم به بیسیم چی دوختیم تا از دیده بان فرمان بگیرد. بیسیم چی پس از قربان صدقه با دیده بان رو به ما فرمان «آتش» داد. ما هم یك گلوله خمپاره در دهان گل و گشاد لوله خمپاره رها كردیم. خمپاره زوزه كشان راهی منطقه دشمن شد. [/size][/b]
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/62287_-_Copy.jpg[/img]
[b][size=3]لحظه ای بعد بیسیم چی گفت: دیده بان میگه صد تا به راست بزنید! [/size][/b]
[b][size=3]همه به هم نگاه كردیم. من پرسیدم: یعنی چی صد تا به راست بریم؟[/size][/b]
[b][size=3]رحیم كه فرمانده بود كم نیاورد و گفت: حتماً منظورش این است كه قبضه را صد متر به سمت راست ببریم. [/size][/b]
[b][size=3]با مكافات قبضه خمپاره را از دل خاك بیرون كشیدیم و بدنه سنگینش را صد متر به راست بردیم. بیسیم چی گفت: دیده بان میگه چرا طول میدین؟[/size][/b]
[b][size=3]رحیم گفت: بگو دندان روی جگر بگذاره. مداد نیست كه زودی ببریمش! [/size][/b]
[b][size=3]دوباره خمپاره را در زمین كاشتیم. بیسیم چی از دیده بان كسب تكلیف كرد و بعد اعلام آتش كرد. ما هم آتش كردیم! بیسیم چی گفت: دیده بان میگه خوب بود، حالا پنجاه تا به چپ برید! با مكافات قبضه خمپاره را در آوردیم و پنجاه متر به سمت چپ بردیم و دوباره كاشتیم و آتش! چند دقیقه بعد بیسیم چی گفت: میگه حالا دویست تا به راست! دیگر داشت گریه مان می گرفت. تا غروب ما قبضه سنگین خمپاره را خركش به این طرف و آن طرف می كشاندیم و جناب دیده بان غُر میزد كه چرا كار را طول میدهیم و جَلد و چابك نیستیم. سرانجام یكی از بچه ها قاطی كرد و فریاد زد: به آن دیده بان بگو نفست از جای گرم در میآد ها. كنار گود نشسته میگه لنگش كن! بگو اگر راست میگه بیاد اینجا و خودش صد تا به راست و دویست تا به چپ بره! [/size][/b]
[b][size=3]بیسیم چی پیام گهربار دوستمان را به دیده بان رساند و دیده بانكه معلوم بود حسابی از فاصله افتادن بین شلیك ها عصبانی شده، گفت كه داره میآد. [/size][/b]
[b][size=3]نیم ساعت بعد دیده بان سوار بر موتور از راه رسید. ما كه از خستگی همگی روی زمین ولو شده بودیم، با خشم نگاهش كردیم. دیده بانكه یك ستوان تپل مپل بود، پرسید: خُب مشكل شما چیه؟ شما چرا اینجایین. از جایی كه صبح بودید خیلی دور شدین! [/size][/b]
[b][size=3]رحیم گفت: برادر من، آخر هی میگی برو به راست. صد تا برو به چپ. خُب معلوم كه از جایی كه اوّل بودیم دور میشیم دیگه. [/size][/b]
[b][size=3]ستوان اول چند لحظه با حیرت بروبر نگاهمان كرد. بعد با صدای رگه دار پرسید: بگید ببینم وقتی میگفتم صد تا به راست، شما چه میكردین؟[/size][/b]
[b][size=3]ـ خُب معلومه، قبضه خمپاره رو در می آوردیم و با مكافات صد متر به راست می بردیم! [/size][/b]
[b][size=3]ستوان مجسمه شد. بعد پقی زد زیر خنده. آنقدر خندید كه ما هم به خنده افتادیم. ستوان خندهخنده گفت: وای خدا! چه قدر بامزه، خدا خیرتان بده چند وقت بود كه حسابی نخندیده بودم. وای خدا دلم درد گرفت. شما واقعاً این جنازه را هی به راست و چپ میبردین؟[/size][/b]
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/6_8907031055_L600.jpg[/img]
[b][size=3]ما كه نمیدانستیم علّت خنده ستوان چیه، گفتیم: خُب آره. چطور؟[/size][/b]
[b][size=3]ستوان یك شكم دیگر خندید. بعد خیسی چشمانش را گرفت و گفت: قربان شكل ماهتان برم، وقتی می گفتم صد تا به راست، یعنی اینكه با این دستگیره سر خمپاره را صد درجه به راست بچرخانید، نه اینكه كله اش را بردارید و صد متر به سمت راست ببریدش! و دوباره خندید. فهمیدیم چه گافی دادیم. ما هم خندیدیم. دست و بالمان از خستگی خشك شده بود، اما چنان می خندیدیم كه دلمان درد گرفته بود. [/size][/b]
نویسنده: [url="http://کاتبhttp://katebeshohada.blogfa.com/post-173.aspx"]کاتب[/url]
یا علی(ع) مدد.- 50
-
[b][color=#0000CD]چراغ اول***[/color][/b]
بسمه تعالی
با سلام
[b][font=arial,helvetica,sans-serif][size=6][color=#FF0000][background=rgb(255, 255, 0)]اولین روز موتور سواری من در جبهه ![/background][/color][/size][/font][/b]
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/pykh_lshkhr1.jpg[/img]
[b]از بچگی حسرت دوچرخه و بعدش موتورسواری به دلم ماند تا پایم به جبهه باز شد. بچه که بودم، وقتی یک دوچرخهسوار همسنوسال خودم را می دیدم، با افسوس نگاهش می کردم و آب از لب و لوچه ام سرازیر میشد. خودم را می گذاشتم بهجای دوچرخهسوار، چشم می بستم و خودم را می دیدم که رکاب می زنم و باد موهایم را آشفته کرده و من غرق لذت شده ام؛ اما قدرتی خدا، هیچوقت به این آرزویم نرسیدم. چند بار سعی کردم با چاپلوسی و دادن رشوه، دوستان دوچرخه سوارم را راضی کنم که دوچرخه شان را بهم قرض بدهند، اما آن ها با ناخنخشکی، انگار دوچرخه به جانشان بسته باشد، با نامردی هرچه تمام، رویم را زمین می انداختند. هرچه به پدر خدابیامرزم عجز و التماس می کردم که برایم دوچرخه بخرد، زیر بار نمی رفت که نمی رفت.[/b]
[b]-پسرجان! دوچرخه می خوای كه چی؟ این همه بچهی تخس مردمآزار را نمی بینی كه تو کوچه و خیابان مثل دیوانه ها سوار بر دوچرخه، اسباب و اثاثیهی مردم را بههم می ریزند یا جلوی ماشین ها می پیچند و هزارتا فحش خواهر و مادر می شنوند؟ چندتاشان را اسم ببرم که سر همین بی شعوری! رفتند زیر ماشین و هم خودشان نفله شده اند، هم رانندهی بیچاره را به خاک سیاه نشاندند؟ نه! دوچرخه بیدوچرخه. اگرم خیلی دوست داری سواری بخوری، خوب درس بخوان تا معدلت بیست بشود، من هم قول میدهم سه ماه تعطیلی ببرمت دهات خودمان، آن قدر الاغسواری بکنی تا جانت در بیاد.[/b]
[b]بفرما! این هم لطف و بزرگواری آقاجانم. ملت به بچه هاشان قول می دهند که اگر با چهار تا تجدید، رفوزه نشوند برایشان دوچرخهی کورسی و خوشگل می خرند، آقاجان ما کلی منت سرمان می گذارد و بعد معدل بیست هم می خواهد ، و بهعنوان جایزه می خواهد ببردمان الاغسواری. ای بخشکی شانس![/b]
[b]یک بار یکی از دوستان آقاجانم آمد خانه مان. حلاج بود و از این پنبهزنهای چوبی داشت که فکر کنم پدربزرگ گیتار و سه تار امروزی باشد! مطمئنم غربی ها طرح گیتار را از روی همین پنبهحلاجی بلند کرده باشند! خلاصه، یک دوچرخهی فکسنی داشت که فکر کنم مال زمان شاه زوزک چهارم بود. بدنه اش از چهل جا شکسته و جوش خورده بود، چرخ عقبش لنگری داشت و فرمانش هم کج بود. زنگ و آینه هم که بی خیال، اصلاً فکرش را نکنید؛ اما یک ترکبند داشت که فکر کنم کل خریدها و حتی گوسفند و گوساله را به آن می بست و حمل می کرد. منِ وامانده با دیدن همان دوچرخهی عتیقه که انگار از موزهی لوور فرانسه فراریاش داده بودند، آب از لب و لوچه ام راه افتاد. آقای حلاج با آقاجانم نشست به گفتوگو و چای خوردن. در یک فرصت، بهآرامی دوچرخه را بلند کردم و بردم کوچه. بدمصب هم سنگین بود، هم روغنکاری نشده و صدایی مثل تانک از خود بیرون می داد، اما برای من مثل دوچرخهی قهرمان توردو فرانس بود.[/b]
[b]قدم نمی رسید درست سوار زینش بشوم. پاهایم را با شگرد خاصی رد کردم و رکاب زدم. آن هم با چه جان کندنی. دوچرخه با صدای تانک و زوزه های ممتد راه افتاد. باد افتاد تو موهایم و عشقِ عالم را می کردم. یک وقت به خود آمدم و دیدم افتادم تو سرازیری و دوچرخه مثل باد در حرکت است. از ترس شروع کردم به جیغ زدن و خواستم ترمز بگیرم، اما ترمزی در کار نبود. کوچه خلوت بود، اما یک هو یک پیرمرد الاغسوار که پیاز می فروخت، پیچید تو کوچه و من و دوچرخهی حلاج با پیرمرد و الاغ خسته و درمانده اش شاخبهشاخ شدیم. فقط یادم می آید با صورت رفتم تو فرق سر الاغ بیچاره و بعد همه جا تاریک و سیاه شد. دو ماه دست و پایم در گچ بود و هر روز از آقاجانم پس گردنی و سیخونک نوش جان می کردم؛ چون وسیلهی حملونقل دوست صمیمی اش را ناکار و آقاجان که خیلی اهل رودربایستی بود، تقبل کرده بود خرج تعمیر آن دوچرخهی عتیقه را بدهد. از آن به بعد حتی جرأت نکردم پیش آقاجانم اسم دوچرخه را بر زبان بیاورم، چه برسد به درخواست خریدنش.[/b]
[b]وقتی بزرگتر شدم، آن قدر کار و گیر و گرفتاری پیش آمد که دیگر نتوانستم دوچرخه خریده و به آرزویم برسم. درضمن، حالا عاشق موتورسواری شده بودم. شانس را می بینید؟ وقتی بچه بودم، پول نداشتم دوچرخه بخرم، حالا که پول خرید دوچرخه را داشتم، پول خرید موتور را نداشتم. شانس است دیگر![/b]
[b]وقتی بهعنوان رزمنده به جبهه های نبرد رسیدم، دنبال فرصتی بودم كه خودم را بهعنوان پیک فرمانده گردان یا فرمانده لشکر جا بزنم؛ چون پیک های مزبور، جملگی موتورسوار بودند، آن هم موتور پرشی مامان و قرمز رنگ. اما هر کاری می کردم، نمی شد که نمی شد و حسرت موتورسواری به دلم مانده بود. تصمیم گرفتم وقتی شهید شدم و وارد بهشت شدم، به جای حوری و خانهی چند طبقه، از خدا فقط موتور بخواهم تا در بهشت خدا تکچرخ بزنم و دلی از عزا دربیاورم.[/b]
[b]تازه داشت خوابم می برد که فرمانده تکانم داد و از خواب پریدم. آقارسول، فرمانده گردان گفت: «راهِ رسیدن به خط مقدم را خوب بلدی؟»[/b]
[b]با تعجب گفتم: «بله آقارسول! هفته ای دو بار با خودتان می رویم آن جا و برمی گردیم.»[/b]
[b]- پس پاشو برایت یک مأموریت مهم دارم.[/b]
[b]هنوز خوابم می آمد و خسته بودم، اما نمی شد روی حرف فرمانده گردان حرف زد. خمیازه کشان رفتم بیرون، اما تا چشمم به یک موتور پرشی افتاد، خواب از سرم پرید.[/b]
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/pykh_lshkhr.png[/img]
[b]یک جوان رزمنده، سوار تریل بود. آقارسول گفت: «با برادر شجاعی می روی و راه را خوب نشانش می دهی و توجیه اش می کنی. قراره یکی دو شب دیگر نیروهای گردانش بیایند و خط مقدم را از ما تحویل بگیرند.»[/b]
[b]کور از خدا چی می خواد؟ یک عینک دودی! من هم از خدا خواسته، خواستم ترک برادر شجاعی بنشینم که شجاعی پیاده شد و گفت: «بیزحمت شما رانندگی کنید؛ من می خواهم خوب به جاده و اطرافش نگاه کنم تا راه را یاد بگیرم.»[/b]
[b]باورم نمی شد. ذوقزده و خوشحال سوار موتور شدم. قبلاً خوب نگاه کرده و طرز کار موتورهای تریل و پرشی را یاد گرفته بودم. هندل زدم و موتور مثل قناری شروع کرد به خواندن! انگار قند تو دلم آب می کردند. کم مانده بود از خوشحالی گریه کنم. شجاعی پشت سرم نشست و کمرم را گرفت. گاز موتور را گرفتم و علی از تو مدد، برو که رفتی.[/b]
[b]تمام راه انگار داشتم پرواز می کردم. شجاعی هم یکنفس صحبت می کرد، اما من اصلاً متوجه حرف هایش نبودم. داشتم لذت میبردم و عیش می کردم. رسیدیم به خط مقدم. دشمن هم با توپ و خمپاره آمد به استقبالمان، اما من ویراژ می دادم و حرکت میکردم. خط مقدم را کامل به شجاعی نشان دادم. شجاعی گفت: «دیگه بس است، برگردیم.»[/b]
[b]اما همینکه خواستیم حرکت کنیم، یک خمپاره در نزدیکی مان منفجر شد. شجاعی جیغ بنفشی کشید و مثل آب کش سوراخ سوراخ شد. در حقیقت اگر او نبود، من سوراخسوراخ شده بودم. کمر و پشتش خیس خون شد. بهسرعت به کمک بچه های خط مقدم، زخم هایش را پانسمان سردستی کردیم و بچه ها او را پشت سرم نشاندند و برای آن که بین راه تو چالهچوله های انفجار پرت نشود، محکم من و شجاعی را با چفیه از کمر به هم گره زدند. با هر مکافاتی بود، شجاعی را به عقب رساندم. خسته شده بودم. دو شب بود که نخوابیده بودم. لذت موتورسواری به جای خود، اما آدم بی خواب فقط دنبال گوشه ای می گردد تا چند ساعت بخوابد و انرژی ذخیره کند. شجاعی را تحویل درمانگاه صحرایی دادم. خواستم به سنگرم بروم و بخوابم که آقارسول با یکی دیگر آمد.[/b]
[b]- شجاعی که مجروح شد و بردنش عقب. این برادر کمالوند، معاون دوم گردان است. ببرش خط مقدم را نشانش بده تا راه را یاد بگیرد و با موقعیت آشنا شود.[/b]
[b]دوباره سوار موتور شدیم و راه افتادیم. این بار از زور خستگی زیاد، سر کیف نبودم و موتورسواری زیاد مزه نداد. رسیدیم خط مقدم و کمالوند را خوب توجیه کردم و برگشتیم عقب، اما همین که رسیدیم به سنگرهای خودمان، یک هو کمالوند شروع کرد به عربده کشیدن و مشت و لگد بود که نثار بدن زهوار دررفتهی من می کرد. معلوم شد که کمالوند در عملیات قبلی موجی شده و هر چند وقت یک بار، مشکلش عود می کند و باید مدتی بستری شود تا سر حال بیاید. آقارسول دستور داد معاون سوم گردان را که اسمش ابوذر بود؛ ببرم خط مقدم. دیگر داشتم از پا در می آمدم. کم کم داشت حالم از موتورسواری بههم می خورد. ابوذر را سوار کردم و راه افتادیم. دیگر نگران جان خودم نبودم. دعا می کردم ابوذر چیزیش نشود و به سلامت رفته و برگردیم تا از این گرفتاری خلاص شوم. رسیدیم به خط مقدم. نه ابوذر صحبت می کرد و نه من. خط را دور زدیم و برگشتیم. اما همین که به اردوگاه خودمان رسیدیم و ترمز کردیم، ابوذر تلپی افتاد پایین. آه از نهادم بلند شد. معلوم شد ابوذرخان، تمام مدت خواب بوده و اصلاً جاده و خط مقدم را زیارت نکرده است. [/b]
[b]دیگر گریه ام گرفته بود. پلک هایم داشتند بسته می شدند. از زور بی خوابی داشتم از حال می رفتم. آقارسول گفت: «چارهای نیست. ببرش خط مقدم. آن جا موتور را بده خود برادر ابوذر بیاورد و خودت همان جا چند ساعت استراحت کن تا سر حال بیایی و بعد یک طوری برگرد عقب.»[/b]
[b]قبول کردم. این بار در راه هی ابوذر را صدا می کردم و می گفتم: «برادر جان! خوب اطراف را نگاه کن. یاد گرفتی؟»[/b]
[b]هی نگاهش می کردم که یک وقت دوباره خوابش نبرد. خدا را شکر سرحال و هوشیار بود، اما منِ بدبخت داشتم از زور خستگی و بی خوابی می مردم. از صبح تا آن ساعت که نزدیک غروب بود، موتور سواری كرده بودم و دیگر از هرچه موتور و موتورسواری بود، حالم بههم می خورد.[/b]
[b]سرانجام به خط مقدم رسیدیم. همه جا را به ابوذر خوب نشان داده و توضیح دادم. به سنگر یکی از دوستان رسیدیم. دشمن هم داشت مثل نقل و نبات بر سرمان توپ و خمپاره می ریخت. ترمز موتور را گرفتم، پیاده شدم و به ابوذر گفتم: «برادر جان! خوب همه جا را نگاه کردی؟ یاد گرفتی؟»[/b]
[b]ابوذر سر تکان داد و گفت: «خوب خوب؛ حتی با چشم بسته هم می توانم از عقبه تا اینجا را بیایم و برگردم.»[/b]
[b]با خوشحالی گفتم: «پس حالا خودت برگرد عقب. من دیگر دارم از زور بی خوابی بیهوش می شوم.»[/b]
[b]ابوذر با آرامش گفت: «نمی شود.»[/b]
[b]- چرا نمی شود؟ مگه نگفتی راه را یاد گرفتی؟ این هم موتور. تا خورشید غروب نکرده، برگرد عقب.[/b]
[b]- آخر من موتورسواری بلد نیستم. حتی بلد نیستم دوچرخه راه ببرم.[/b]
[b]کم مانده بود گریه کنم. این چه شانس و اقبالی بود که قسمتم شده بود؟! گفتم: «باشد. پس بیا تا صبح همین جا بمانیم، اذان صبح بر می گردیم عقب.»[/b]
[b]- نمیشود. قرار است بچه های گردان دو ساعت دیگر برسند عقب. باید سریع بیاورمشان و خط را تحویل بگیریم.[/b]
[b]دیگر کم آوردم. وقتی قرار باشد دری باز نشود، خُب بسته می ماند و باز نمی شود. با هزار بدبختی و مصیبت سوار موتور شدم. ابوذر هم پشت سرم نشست. گاز موتور را گرفتم. چشمانم را به زور باز نگه داشته بودم. چند بار پلک هایم بسته شد و قبل از اینکه از جاده منحرف یا موتور را چپه کنم، با جیغ و فریاد ابوذر به خود آمدم. دیگر هوش و حواس درست و حسابی برایم نمانده بود. ازبس خمیازه کشیده بودم، فکم درد می کرد. ابوذر هم فهمیده بود چه خبر است و چهارچشمی مرا می پایید كه یك وقت خوابم نبرد و کار دست هر دو ندهم. دیگر از هرچه موتور بود، نفرت داشتم. بر مخترع موتور لعنت فرستادم و تصمیم گرفتم دیگر قید موتورسواری را برای همیشه بزنم.[/b]
[b]سرانجام با هر مکافاتی که بود، به مقر رسیدیم. رسیده و نرسیده از هوش رفتم. بعداً فهمیدم که ابوذر به کمک آقارسول مرا لای پتو پیچیده و آورده اند توی سنگر. دو روز تمام خوابیدم. چه خوابی؛ جایتان خالی. وقتی بعد از دو روز بیدار شدم، انگار جان دوباره ای گرفته بودم. بیشتر بچه ها از ماجرا با خبر شده و برایم دست گرفته بودند و به ریشم می خندیدند. من هم چیزی نمی گفتم تا گذشت زمان باعث شود که فراموش کنند.[/b]
[b]آقارسول گفت: «خبر خوشی برایت دارم.»[/b]
[b]با خوشحالی پرسیدم: «چه خبری؟» [/b]
[b]- قرار شده پیک مخصوص فرمانده لشکر شوی. فرمانده فهمیده آن روز چهقدر سختی کشیدی و با چه مهارتی آن چند نفر را به خط مقدم برده و برگرداندی. دنبال یک پیک قابل و مطمئن می گشت. من هم تو را معرفی کردم. یک موتور بهت بدهند و... کجا داری می روی؟ چرا فرار می کنی؟ صبر کن، صبر کن![/b]
[b]اما من جانم را برداشتم و الفرار! دیگر از هرچه موتور و موتورسواری بود، حالم بههم می خورد.[/b]
[left][size=1]نویسنده : داود امیریان [/size][/left]
[left]یا علی مدد.[/left]- 68
-
بسمه تعالی
با سلام
شاید ذکر این مقدمه برای این تاپیک خالی از لطف نباشه که اینکه جنگ تحمیلی هشت ساله ما هم بلحاظ ظاهر و هم بلحاظ باطن و محتوا با بسیاری از جنگهای دنیا و معاصر تفاوتهای ماهوی داشت و یکی ازمهمترینش بخاطر مردمی بودن جنگ ،وجود لحظه های ناب پر از شوخی و خنده و رزمندگان بذله گو و با روحیه و بقول خود ماها همچی بگی نگی شیطون بود که کنار صلابت و معنویت جبهه و رزمندگان اسلام باعث بوجود اومدن جو دلنشینی از فرح و شادی و خارج نمودن خستگی هایی که مقتضی فضای جنگ هست میشد که حتی واقعا برای خود این حقیر برخی اوقات که یادم میفته و برای دوستان امروز تعریف میکنم با اینکه سالها گذشته و خیلی از ظواهر و بعضا خلق و خو ها و ...تغییر کرده ولی همچنان جذاب و مفرح و خنده دار هستند که دوستان شنونده و حتی همرزمان که گاهی با هم مرور خاطرات میکنیم از یادآوری آنها خنده بر لبها نقش میبندد.لذا بد ندیدم که انشاءالله منسجم تر از قبل در این تاپیک با درج این خاطرات دوستان و لابلای اون خاطرات طنز خودم سعی کنم با ذکر و تجدید خاطراتمون برای شما دوستان لحظات خوب و خوشی میسر کنم البته از دوستان هم در این راه تقاضای مساعدت و همیاری و شرکت در این تاپیک رو دارم و پیشاپیش عاجزانه از دوستان تقاضا دارم که از طرح مطالب غیر مرتبط با موضوع و حاشیه که فضای طنز تاپیک که مربوط به جبهه هست خودداری کنن تا همه از این تاپیک بهره ببریم. ولی خوشحال میشم که از نظرات دوستان اگه خوشتون آمد بنده حقیر رو در جهت ادامه تاپیک مطلع ونیز مشارکت نمایید. موفق و موید باشید. یا علی مدد.- 57
-
بسمه تعالی
با سلام
با تشکر از جنابان سالم و سیاوش .عزیزان ممنونم.
[quote name='Salem' timestamp='1394976827' post='369914']
نجف جان ، پیدا کردن تصویر این سلاح با کیفیت HD واقعا سخته
اشکالی نداره تصاویر این سلاح رو در کنار PK و PKM قرار بدم ؟
[/quote]
سالم عزیز هر جور که راحتید. اشکالی نداره.
[quote name='siavash75' timestamp='1394982778' post='369929']
[center]خدمت نجف عزیز، بنده با جستوجو در اینترنت به یکسری اطلاعات در مورد این اسلحه دست پیدا کردم:[/center]
[center]همونطور که فرمایش کردید ساخت کره شمالی و کارتریجش 7.62x54 است، سرعت دهانه 600 تا 700 rpm است، مکانیزم اسلحه گازی است، هم میشه به وسیله قطار فشنگ مسلحش کرد هم میشه به صورت خشاب گذاری که از بالا وارد درگاه میشه مسلحش کرد.[/center]
[center]این هم یکی سری عکس خدمت شما و عزیزان[/center]
[center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10263/1294922836.jpg[/img][/center]
[center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10263/Type-73.jpg[/img][/center]
[center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10263/Norks-with-Type-73.jpg[/img][/center]
[center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10263/1331043553_86319-tfb1.jpeg[/img][/center]
[/quote]
سیاوش عزیز ممنون.از زحمتتون. فکر کنم تصاویر دوم و سوم مربوط به مدل قدیمی این سلاح هست.قابل ذکره که این سلاح (همین بکتا) با قنداق کائوچویی تو خالی زرد و قرمز و نارنجی و قهوه ای و مشکی هم در کشور موجوده که بالطبع سبکتر از مدل قنداق چوبی اون هست.و نیز سیستم تسلیح اون با فشار غیر مستقیم گاز هست و پیستونیه ضمن اینکه خشابهایی که تیربار بنده داشت دقیقا شکل ظاهر و فرم شیارهاش مثل خشابهای AK47 بود و اینطوری صاف نبود. که در تصاویری که گذاشتم مشهوده. به هر حال سلاح بسیار خوشدست و خوبی بود که خاطرات خوبی ازش دارم.نه گرد و خاک و نه گرمای هوای جنوب تاثیری در عملکردش نداشت. باز هم سپاسگزارم از شما دوستان.
یا علی مدد.- 6
-
[quote name='Salem' timestamp='1393482352' post='367800']
بکتا ؟
یه تصویر ازش میزارین ؟
[/quote]
بسمه تعالی
با سلام
این هم 4 تا تصویر که سه تاش مربوط به گردان خودمون و گروهان خودمون هست در زمان دفاع مقدس و یکیش هم مربوط به رزمایشهای همین چند سال اخیره.
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/00048a.jpg[/img]
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/00089a.jpg[/img]
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/00034e1.jpg[/img]
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/zu23jeepfr1~0.jpg[/img]
این تیربار از مدلهای PK هست با همون کالیبر کشنده 7/62x54 و ساخت کره شمالی هست و البته چین هم نمونه ای اینچنینی داره. که البته در ایران با این نام (بکتا) در بین ما مصطلح شده بود از مزایای اون نسبت به تیربار PKM و اقمارش میشه به شلیک نارنجک تفنگی بدون نیاز به رابط و همچنین علاوه بر نوار خور بودنش خشاب خور بودنش اشاره کرد که بهش تحرک پذیری بیشتری میده در هنگام یورش و حرکت و شتاب و اینکه از دقت و نواخت تیر بهتری هم برخوردار بود و فقط تنها مقدار کمی وزنش بیشتر از تیربارهای سری PK یا باصطلاح همون گرینوف هست. ولی در کل سلاحی خوشدست تر و کاراتر از گرینوف بود.
یا علی مدد.- 17
-
بسمه تعالی
با سلام
این زره کامپوزیتی ساخته شده مهندسی معکوس کنتاکت5 نیست؟ به نظر اینطوری میاد.
[IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/salmane_faresi_-_Copy.jpg[/IMG]
یا علی مدد.- 3
-
بسمه تعالی
با سلام
سالم جان حالا که صفه این زنبیل ما رو هم توی صف لطفا عنایتی کن برادر.از [color=#800080][b]بکتا[/b][/color]ی ما هم ذکری کن تا خاطرات ما هم تازه تر شه. خدا خیرت بده پیرشی الهی.
کالیبر هم کالیبر 54*7.62 و با کمی ارفاق51 که مردونه اند.آخه از این کالیبر پنجول بکش بگو کیش(5.56) که ما خیری ندیدیم! لاکردار ما رو یاد این خط کش زدن های خانوم معلممون دوره دبستان (پیش از انقلاب )میندازه که فقط کف دستو نوازش میکرد!
یا علی مدد.- 2
-
بسمه تعالی
با سلام
[quote name='M-ATF' timestamp='1391371512' post='363000']
نجف گرامی می تونم بپرسم منبع این عکس کجاست، آخه با وجود اینکه کیفیت عکس خیلی پائینه ولی اگه به زیر کابین عقبی نگاه کنید به نظر میاد تصویر فتوشاپی باشه.
...
ویرایش: البته شایدم اون تغییر رنگ اون قسمت ناشی از تغییرات در بدنه و عدم رنگ آمیزی مجدد بدنه باشه ، متاسفانه به دلیل کیفیت پائین عکس نمیشه نظر قطعی داد.
[/quote]
[quote name='worior' timestamp='1391373002' post='363007']
تصویر مشخصا قتوشاپ هست ، اما فرقی نمیکنه چون سبک کار همینه ، ...
[/quote]
M-ATF گرامی بله همونطور که ابراهیم عزیز هم گفتند مشخصا فتوشاپ هست و برای همین توی همون پست هم بنده حقیر گفتم که برای خالی نبودن عریضه است . و تصویر اصلی اینه
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10110/photo-f-51.jpg[/img]
به هر حال نمونه ای که رونمایی خواهد شد گر چه ممکنه همین شکلی باشه ولی خدا رو چه دیدید شاید که تفاوتهای قابل توجهی هم داشته باشه لذا زیاد هم نمیشه به این تصویر اکتفا کرد. پس لاجرم تا 29 فروردین باید صبر کرد!.
یا علی مدد.- 6
- 1
-
بسمه تعالی
با سلام
حالا که رسانه ای شد این تصویر رو هم بگذارم بد نیست تا دوستان کمی مشعوف شوند.و برا خالی نبودن عریضه خوبه.
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/Saeqeh_Block3_2.jpg[/img]
یا علی مدد.- 47
- 1
-
بسمه تعالی
با سلام
به احتمال بسیار پی سی 7 بوده. این رو از این بابت میگم چونکه خود بنده حقیر در عملیات خیبر و والفجر 8 فاو رؤیتش کردم . در عملیات خیبر بارها و بارها میومد برای بمباران و تا ارتفاع ده پونزده متری زمین هم پایین میومد که یکی از بچه های رزمنده یکی از همین پی سی 7 ها رو که اون موقع ما فکر میکردیم از هواپیماهای جنگ جهانی دومه و بچه ها بهش میگفتن هواپیما قارفارکی رو با آر پی جی 7 از روبرو زد! توی عملیات والفجر 8 فاو هم خود بنده حقیر توی خط ام القصر یکی از همین قارقارکها رو (که بعداها فهمیدم پی سی 7 بود) مورد اصابت قرار دادم . و چون شاید تا ارتفاع سی چهل متری پایین اومده بود و با کالیبر اذیت میکرد بچه ها رو حتی تیرهایی که روی بدنه اش اصابت کرد رو میدیدم ولی با اینحال سقوط نکرد! و از مهلکه گریخت. توی اکثر عملیاتها ارتش بعثی از اینها استفاده میکرد بمنظور پشتیبانی نزدیک و کوبیدن خطوط مقدم ما.
یا علی مدد.- 33
-
[quote name='Goebbels' timestamp='1389601271' post='359007']
حتما !
بعدش هم مثل عقب افتاده ها بیایید و قرارداد را در صحن علنی با جزئیاتش جار بزنید تا سهمی هم از قرارداد به دوستان صهیون و یانکی برسد.
[/quote]
بسمه تعالی
با سلام
سینا جان ،
1- الآن این صحبت شما متاسفانه مصداق کج خلقی وقصاص قبل از جنایته برادر. اگر نگیم بنوعی توهین به یکی از فرماندهان مخلص و بی ریا در جنگ و فرزندان این مرز و بوم هست. که از شخص متشخص و فرهیخته ای مثل شما بعید بود!
2- گناه آهنگر بلخ رو که به نام مسگر شوشتر نمی نویسند !، ، اخوی.
یک نماینده غیر مشرف به مسائل دفاعی قبلا یک سهوی کرد ولی ایشون یک شخصیت کاملا برجسته و شناخته شده در عرصه دفاع و جنگ هست که اینطورجبهه گیری و بی انصافی در حق ایشون درست نیست.
3- این عکس العمل مجلس (کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی و کمیته دفاعی) مع الاسف بخاطر این ذهنیت هست که متاسفانه نوعی عملکرد برخی از اعضای دولت تدبیر محترم هم در شکل گیری اون نقش داره و اون یکیش ذهنیت جلوگیری از بوجود اومدن یک توافقنامه دیگر از جنس " ژنوچای" ولی اینبار در قراردادهای دفاعی است .که این سبک توافقنامه ها داریم میبینیم که همه کشور و دستگاه ها رو با درد سر و چالش روبرو میکنه که حتی حد تبعات بد آینده اون هم برای نسلهای آینده قابل تصور نیست.
به هر حال امیدواریم که با تیزبینی و مداقه و آینده نگری بیش از پیش در دولت محترم و بالاخص وزارت محترم دفاع این ذهنیت انشاءالله برطرف شود.
[size=4]یا علی مدد[/size]- 15
- 5
-
[quote name='iMosi' timestamp='1385577379' post='350312']
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------...وگرنه تو گلوم می مونه
=-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
[/quote]
بسمه تعالی
[b][color=#FF0000]جناب iMosi[/color][/b]
قبلا هم چند پست و اظهار نظر و موضعگیری های مجهول و دو پهلو (که این طرفی هستید یا اون طرفی) متاسفانه از شما مشاهده شد و اخیرا هم که تنبیه شدید ولیکن با کمال تاسف گوئیا درس نگرفتید!(ضمن اینکه اراجیف و جوسازی های رسانه های معاند رو هم که همه شون در جهت جنگ روانی قلم فرسایی و یاوه گویی کردند رو منعکس کردید)
[b][color=#FF0000]بار آخرتون باشه[/color][/b] [color=#B22222]که نسبت به رزمندگان اسلام و مقاومت اینطور حرف میزنید حال از هر گروه و ملیت که باشند فرقی ندارد. [/color]
اون شخص مجهول که منتسبش کردید به حزب الله قطعا از حزب الله نبوده و نیست مگر نفوذی یا .... باشه. شما از اینجا چطور پی به ماهیت اون شخص بردید که از اشخاص حزب الله است؟؟؟؟!!!از آشنایی در دنیای نت؟؟؟؟!!!!! اینطوری فهمیدید ؟؟؟!!! بنده حقیر سالهاست که از نزدیک بچه های حزب الله رو میشناسم و مرام و اخلاقشون رو بیش از اینکه شما فکرش رو بکنید میدونم اونها اصلا همچنین مرامی نداشته و ندارند که در جنگی که دشمن زبون پست از هیچ آتو گیری و ضربه زنی کوتاهی نمیکنه اینچنین خود زنی کنن و موجبات تضعیف جبهه متحد مقاومت رو فراهم کنند.
برای بنده جای سوال شده که چطور یه روز از یک کلیپ مجهول المنبع که آثار صحنه سازی و فیلم و تئاتر درش هویداست سعی در خراب کردن وجهه رزمندگان حزب الله میشه و یک روز دیگه هاکذا در مورد حزب الله سوریه که چون تازه تاسیسند و لابد خام! سعی در خراب کردن وجهه شون گلوگیر میشه؟
[b][color=#FF0000]به هر حال دیگه نه شما و نه کس دیگری این تاپیک رو ملوث به اینگونه سم پاشی ها و شبهه افکنی ها و مطالبی که در شان این تاپیک نیست نکند.[/color][/b]
[b][color=#FF0000]یا علی مدد[/color][/b].- 16
- 2
-
بسمه تعالی
با سلام
چند تا از تصاویر خبرگزاری ها رو جدا و برخی رو زوم ،بُرش کردم که بنظر جالبه!...
[url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/File_7749_140772.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/thumb_File_7749_140772.jpg[/img][/url]
[url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/File_7749_140773_-_Copy.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/thumb_File_7749_140773_-_Copy.jpg[/img][/url]
البته این توپ قدیمی Mk34 رو دیگه روی شناورهامون نمیبینیم.ولی اینجا ( در محل رونمایی) چرا گذاشته شده علتش معلوم نیست.
[url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/139209061458034341623324_-_Copy.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/thumb_139209061458034341623324_-_Copy.jpg[/img][/url]
[url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/11569_orig.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/thumb_11569_orig.jpg[/img][/url]
[url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/447879_541.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/thumb_447879_541.jpg[/img][/url]
[url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/139209061458034341623324_-_Copy_28229.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/thumb_139209061458034341623324_-_Copy_28229.jpg[/img][/url]
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/139209061458034341623324_-_Copy_28229_-_Copy.jpg[/img]
یا علی مدد.- 16
-
بسمه تعالی
با سلام
بنده حقیر ابتدا یه خسته نباشید جانانه و خدا قوت به تمام متخصصان و جهادگران و همه دست اندرکاران عرصه دفاع از اسلام و انقلاب و کیان و نظام مقدس اسلامیمون بابت زحمات بی ادعاشون میگم و بعد چند نکته مهم و ضروری در مورد این پروژه میگم که متاسفانه یکیش تکراریه و علی رغم میل باطنیم مجبورا واگویه تکرار مکررات کنم!.
باور کنید دوستان بنده حقیر قصد ندارم کیف دوستان رو خراب کنم منتها برخی خیلی ساده انگارانه و بی توجه و بی دقت و از روی بی اطلاعی و برخی هم که از ظواهر امر پیداست از روی غرض و مرض سعی در کوچک انگاری زحمات متخصصان عزیز کشور رو دارند که بنده ابتدا یک مسئله بسیار مهم که از دید غالب دوستان مغفول مانده متذکر میشم.و از این بابت ناراحتم و از دوستان عذر میخوام و مع الاسف ظاهرا این آرزوی ما که از میلیتاری و خیلی از فرومهای دیگه مون یک کارشناس مشرف به همه نکات نظامی دربیاد ، آرزویی بس بیهوده است!!!!! البته انصافا ادیب عزیز با زبان شیواشون تا حد زیادی قضیه رو برای اون برخی دوستان متذکر شدند ولی بنده حقیر قضیه رو عریانتر عرض میکنم:
نکته اول اینکه اونها که خودشون نظامیند در کشور خوب میفهمند که بنده چی میگم . ببینید هیچ رونمایی باز هم تاکید میکنم هیچ رونمایی نیست که مدتها قبل از اون تمام جوانب کار طی جلسات متعدد و ریز بینیهای حفاظتی که اولویت اوله برنامه ریزی و اجرا نشه حتی وضعیت مکان رونمایی مثل کاشی های کف و وضعیت دیوار و محل قرار گرفت دست آورد و زوایایی که به خبرنگاران توصیه میشه که از اون زوایا عکس بگیرند و گزارش تهیه کنند تا براحتی به یک سری مختصات و مشخصات و اندازه ها که کلیدهای امنیتی داره پی برده نشه تا وقتش برسه.. لذا میبینید که تقریبا همه عکسها از یک زوایای خاص و یکجور هست و حتی ممکنه خود ودجاعکسها رو در اختیار رسانه ها بگذاره. در یک رونمایی در کشور ما و خیلی از کشورها اینطوره که هدفهای مد نظر و پیامهایی که با انتشار این تصاویر میده اهمیتش بیشتر از ایرادهای بنی اسرائیلی چند کاربر جوان نا آگاه یا بی توجه به مسائل حفاظتی و امنیتی و سیاسی در سایتها و فرومهای دنیای مجازیست. تازه اگر رونمایی با حضور خبرنگاران و عکاسان رسانه های عمومی کشور باشه این حفاظت بیشتر میشه و از یک فاصلهای بیشتر کسی نمیگذارن نزدیکتر بشه و همه دوربینهای اونها و توانایی لنزهاشون چک میشه و بهشون میگن از چه زوایایی و ضلعهایی عکس بگیرن تازه بعد از اتمام کار باز هم تمام فیلماشون باز بینی میشه تازه در خود سایتها و خبرگزاری ها هم باز سردبیران باز بینی های نهایی میکنند. حال وقتی از زاویه ای خاص از مثلا همین پهپاد فطرس میبینید که عکس با زو و فوکوس خاصی از فاصله گویی یک متری دست آورد گرفته شده و بخصوص زوم شده روی خط پرچها و مخصوص تر اینکه اون دو سه نقطه ای که پرچ نزده اند رو نه تنها خود دست اندرکاران میدانند و هدف دارند از اینکار بلکه عامدانه از اون نقطه و نقاط دیگر عکس گرفته میشه.و در این رونمایی فطرس هم دقیقا به همین دلیل هست( مخصوصا در عکس سه رخ از دماغه و خط پرچها )و پیامی که هدفگذاران در نظر داشتند رو مطمئن باشید اونها که باید بگیرن میگیرن و گرفتند و گرنه اونهایی که فقط دنبال ایرادند یا از درک پیام اون عکس ناتوان به حرف نه تنها بنده حقیر بلکه اگر خود متخصصان و وزیر محترم دفاع هم بیاد اعتنایی نمیکنند چون هدف دیگری دارند!یعنی این آقایان حد اقل التفاط ندارند که اون همه دست اندر کار رونمایی و اون همه عکاس و محافظ و .... همه در اونجا این (باصطلاح این آقایون) " سوتی" رو ندیدند! و خبرنگاران و عکاسان هم متذکر نشدند! تا این " سوتی" !!! رفو کاری شود و این عکس از اون همه فیلتر و بازبینی رد شد و به منظر دوستان کاشف رسید! تا ببالند که ایرادی مهم گرفته و به متخصصان کمک نموده اند تا ضعف کار معلوم شود؟؟؟!!!!
غافل از اینکه برای نشان دادن برخی ریزه کاریهای مد نظر پروژه، در نمونه نمایشی تعمدا اینگونه نمایش و انتشار تصاویر انجام میشود.همانطور که در تصویر زیر میبینید موارد دیگری هم هست که دریچه ها و درزها نمایش داده شده و بالطبع به نظر دوستان از ظرافت معمول نمونه اصلی عملیاتی برخوردار نیست.بدلیل اینکه
در اینگونه رونمایی ها غالبا و مشخصا در این مورد نمونه prototype اصلی نمایش داده میشه کما اینکه در تصاویر پرواز مشخصا دیگه از اون خطوط پرچ در سازه اثری نمیبینیم.در رونمایی قاهر هم همینگونه بود که انشاءالله بزودی شاهد رونمایی نمونه اصلی پروازی و عملیلاتیش خواهیم بود و خواهند دید که از اون شبهات بعضا بی موالات که بیشتر از روی نا آگاهی و اشراف نداشتن به ریز مختصات پروژه یا خدای نکرده برخی هم هر چند قلیل از روی عداوت وارد کردند (مخصوصا خارجی ها) خبری نیست....
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/fortos07_-_Copy.jpg][IMG]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10099/thumb_fortos07_-_Copy.jpg[/IMG][/url]
نکته بعدی شائبه ارابه های فرود بود که باز هم در تصویر زیر میبینید که در حین پرواز جمع شده. که با توجه به برد و شعاع عملیاتی اینگونه پهبادها علی القائده ارابه ها جمع شونده است و این پهپاد هم مستثنی نیست.
[url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/75498931179627147034.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/thumb_75498931179627147034.jpg[/img][/url]
در مورد پایلون های مهمات و موشک نشان داده شده هم نگران نباشید ساخت خود وزارت دفاعست که از تکنولوژی دو سه نمونه خارجی بر طبق هدف گذاریها و نیازهای بومی عملیاتی تعریف شده ساخته و استفاده شده است.و این نیست که مهندسی معکوس از نمونه ای خاص خارجی باشد.
در کل شاید این گمانه رو بخاطر شباهت های ظاهری نزدیکی که به یکی دو نمونه خارجی مثل هرون یا هارفانگ که هردو از یک پلتفرمند داشته باشد ولی مطمئنا بسیاری از مختصات و مشخصات حتی اندازه ها و تجهیزات اپتیکی و الکترونیکی و راداریش کاملا متفاوت و بومی است که بر اساس نیازهای برآورد شده و مد نظر برای این پهپاد در نظر گرفته شده.
در مورد اندازه های بال و وزن برخاست و وزن فول لود و .... هم کمی صبر کنید بزودی انشاءالله اون مقداری که لازم باشه رسانه ایش میکنند.
یا علی مدد.- 40
- 4
تحلیل و پیگیری تحولات سوریه - بخش دوم ( از July 2015 )
در اخبار تحلیلی
ارسال شده در · Report reply
بسمه تعالی
با سلام
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
"...يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ ..."(التحریم آیه شریفه نهم)
اى پيامبر، با كافران و منافقان پيكار كن و بر آنها سختگير و جايگاه آنها جهنم است و آن بد جاى بازگشتى است.
*******************************************************************
همراه علوش ملعون برادر ملعونش و جمعی از فرماندهان ارشد جیش الالحاد ملعون هم سقط شده اند مضافا عملیات هدف قرار دادنشون وسیع تر از اونی هست که دوستان منعکس کرده اند همراه این معدومان نقیب عبدالناصر شمیر ملقب به ابو النصر ملعون سرکرده گروهک فلیق الرحمان و نیز جمعی از گروهک اشرار الشام هم به درک اسفل السافلین واصل شدند....والحمد لله علی العونه و نصرته....مأواهم جهنم و بئس المصیر.
نکته قابل توجه این عملیات و عملیات مشابه اون در آتیه علیه تروریستهای ملعون اینه که بخش مهم و قابل توجه و موثری از تمرکز فرماندهان اونها معطوف و مصروف حفاظت و مراقبت از مهره های مهم دلار عربی خرج شده شون و مکانهای استقرارشون حتی توی عمق مناطق اشغالیشون میشه و بحمدالله دیگه هیچ کجا امنیت لازم برای برقراری جلسات نخواهند داشت.
ضمن اینکه این نمونه تنها یکی از محسنات قابل رویت تشکیل اتاق و ستاد مشترک اطلاعاتی و عملیاتی ائتلاف1+4 در دمشق و بغداد و ...هست......
یا علی مدد.