kingraptor

نهادهای اطلاعاتی در رژیم عبری ( ارتش و سازمان های غیرنظامی )

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

با آغاز دومین ماه، سلاح شخصی کارآموزان -یک تپانچه کالیبر22 برتا- را به آنان دادند که سلاح رسمی رابط های اطلاعاتی موساد است. با این حال بسیاری از رابط ها به هنگام کار آن را با خود برنمی دارند زیرا ممکن است دردسر جدی پدید آورد. به عنوان مثال درانگلستان حمل سلاح غیرقانونی است و بنابر این همراه داشتن سلاح به خطر دستگیر شدن نمی ارزد. اگر کسی کار خود را به خوبی انجام دهند نیازی به اسلحه ندارد. اگر آدم بتواند در برود و یا با حرف زدن از مهلکه ای بگریزد بهتر است. به هرحال، به ما آموزش داده می شد که چنانچه مغزتان به دست دستور داد اسلحه را بکش، باید به هر حال یک نفر را بکشید؛ بالاخره اگر خودتان کسی را نکشید، لابد به دست او کشته خواهید شد. در این مورد نیز استفاده از سلاح تمرین لازم داشت و مانند یادگرفتن باله هر حرکتی را در طی یک جلسه می آموختیم. اسلحه را باید داخل شلوار و در قسمت پشت بدن در بالای کفل قرارمی دادیم. برخی از رابط ها از غلاف استفاده می کردند، اما اکثرا سلاح را فقط در شلوار خود جای می دادند. اسلحه برتا به خاطر کوچک بودنش سلاح ایده آلی است. به ما نشان داده شد که چگونه یک تخته سرب را در داخل لبه جلویی کت خود بدوزیم تا هنگام دست بردن به سلاح لبه کت مزاحم سرعت عملمان نشود. حرکت کشیدن سلاح همراه با خم شدن و پریدن روی زمین است تا بدن ما را به هدف هر چه کوچکتری تبدیل کند؛ کندی در کشیدن اسلحه به قیمت جان انسان تمام می شود. گفته می شد هنگام شلیک باید حداکثر ممکن از گلوله ها را در بدن هدف خالی کرد: "هنگامی که هدف بر زمین افتاد به سوی او بروید، اسلحه راروی شقیقه اش بگذارید و یکبار دیگر شلیک کنید. به این ترتیب از مرگ وی مطمئن خواهید شد." رابطها معمولا از گلوله های سر صاف که پس از شلیک زخمهای شدیدی در بدن حریف ایجاد می کنند سود می برند. تمرینات تیراندازی ما در یک پایگاه نظامی در "تیپاتیکوه" صورت می گرفت که ارتش اسرائیل آموزش به نیروهای خارجی را نیز در آنجا انجام می دهد. چهار ساعت در مقابل هدفها ایستادیم و تمرین تیراندازی کردیم. سپس به سالن رفتیم تا به هدفهایی که به هنگام راه رفتن ما به ناگهان سر راهمان ظاهر می شدند تیر بیاندازیم. همچنین ما را به تاسیساتی بردند که شبیه راهرو های هتل بود. ما در حالیکه یک کلید و یک کیف دستی در دست داشتیم در راهرو به راست می پیچیدیم، سپس در سر پیچ دیگری باز هم به راست می پیچیدیم و به سوی اتاقمان می رفتیم. برخی اوقات بدون حادثه ای به اتاق می رسیدیم و در برخی اوقات با بازشدن ناگهانی در یکی از اتاقها یک آدمک چوبی بیرون می آمد. باید آنچه در دست داشتیم بر زمین می انداختیم و به آن شلیک می کردیم. علاوه بر آن به ما آموختند چگونه می توان در صورت لزوم در حالت نشسته، مثلا در یک رستوران، تیراندازی کرد؛ یا باید خودمان را به پشت انداخته و در همان حال با کشیدن سلاح شلیک می کردیم، و یا در حین برگشتن به عقب میز را با لگد واژگون کرده و همراه با آن تیراندازی می کردیم. در هر حال باید همه حرکات توام با یکدیگر انجام می شد. بر سر بیگناهی که کنار ایستاده بود چه می آمد؟ به ما آموخته شده در موقعیتی که باید تیراندازی صورت گیرد جایی برای این پرسشها باقی نمی ماند؛ اطرافیان شاهد کشته شدن شما یا یک نفر دیگر خواهند بود. اگر قرار است شما بمیرید آیا به اینکه این شاهر زخمی شود اهمیتی می دهید؟ البته که نه. مسئله شما مسئله بقا و زنده ماندن است؛ بقای خودتان. باید هر چیزی را که تا کنون در مورد خوبی و شفقت یادگرفته اید دور بریزید. در چنین موفقعیتهایی مسئله کشتن یا کشته شدن مطرح است. مسئولیت شما حفظ افراد و دارایی های موساد است؛ یعنی حفظ خودتان. اگر این حقیقت را بفهمید شرم حاصل از احساس خودخواه بودن دست از سرتان برمی دارد. خودخواهی نیز متاع ارزشمندی است. چیزی که مشکل است، دورانداختن آن به هنگام رفتن به خانه و نیزد زن و بچه در پایان روز است. هنگامی که بعد از آموزش فشرده کاربرد اسلحه به کلاس برگشتیم ریف گفت:"حالاکه بلد شده اید چگونه از یک سلاح استفاده کنید؛فراموشش کنید! احتیاجی به آن نخواهید داشت." ما در آنجا بودیم، سریعترین سلاح جهان را به ما داده بودند و اکنون او می گفت نیازی به آن نداریم. با اینکه به خودمان می گفتیم راست می گوید و ما به سلاح نیازی نخواهیم داشت، اما من می دانستم این سلاح را اجبارا به کار خواهم انداخت.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
وره ما در این هنگام شامل ساعات طولانی تری از درس نظری بود که توسط تمرینهای عملی در تل آویو دنبال می شد تا توانایی ما را برای تعقیب و مراقبت افزایش دهد. یکی از این درسهای به ویژه مزاحم در این دوره توسط کسی تدریس می شد که در آن زمان پیرترین سرگرد ارتش اسرائیل بود. او با صدایی ضعیف بیش از 6 ساعت درباره استتار واکتشاف و تشخیص سلاح ها و تدارکات جنگی استتار شده سخن گفت و صدها اسلاید از ابزار استتار شده نشان داد. تنها حرکتی که می کرد عوض کردن اسلاید بود. می گفت:" این یک تانک مصری است." و سپس " این عکس هوایی 4 تانک مصری استتارشده رانشان می دهد." تشخیص تانکهای به خوبی استتار شده در یک بیابان از روی یک عکس هوایی ارزشمند است زیرا هیچ تفاوتی با بیابانی که تانکی در آن موجودنباشد ندارد. همچنین عکس جیپهای سوریه ای، آمریکایی و مصری به صورت استتار شده و غیراستتارشده به ما نشان داده شد. این کلاس کسل کنند ترین کلاسی بود که من در تمام عمرم در آن حضور یافتم. بعدا دریافتم که احساس همه همین بوده است.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
آ قا رضا من هر روز جندین بار به این تایپیک سر میزنم تا ادامه ماجرای این دشمن جاسوس اسراییلی را بخونم ولی ناامید میشوم لطفا ما را از خماری در بیارید

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
طی شش هفته بعد از آن هر روز 1 ساعت استادی در مورد اسلام و نمودهای آن در زندگی روزانه صحبت می کرد: مطالعه ای درباره شاخه های اسلام، تاریخ و آداب آن، تعطیلاتش، آنچه پیروان آن مجاز به انجام آن بودند و آنچه واقعا به آن عمل می کردند، محدودیتهایشان و خلاصه هر چیزی که بتواند تصویری از دشمن را کامل کند و او را به انسان نشان دهد. در پایان این درس به ما یک روز کامل فرصت دادند تا مقاله ای در مورد مناقشات خاورمیانه بنویسیم. در درس بعدی درباره "بادل" ها چیزهایی آموختیم. بادل کسی است که به عنوان پیغام رسان بین خانه امن و سفارتخانه و یا بین دو خانه امن عمل می کند. بخش اصلی آموزش بادل را مسائل امنیت عملیاتی تشکیل می دهد. او باید به خوبی بتواند از تحت تعقیب بودن یا نبودن خویش مطمئن شود. حمل هر چیزی در پاکتهای دیپلماتیک و بسته های سفارتخانه به عهده اوست. حمل کنندگان بسته های سفارتخانه مصونیت دیپلماتیک دارندو می توانند اسناد را به این ترتیب جابجا کنند. کار اصلی آنها این است که برای رابطها گذرنامه و سایر مدارک را تامین کنند و گزارشهای آنان را به سفارتخانه برسانند. رابطها بسته به نوع ماموریت خود اجازه ندارند به سفارت اسرائیل وارد شوند. بادلها معمولا افرادی جوان و در حدود بیست و چند ساله هستند که برای یک یا دوسال این کار راانجام می دهند. اغلب آنها دانشجویان اسرائیلی هستند که عضو واحد های رزمی بوده اند و به همین دلیل قابل اعتمادند. هر چند اینکه آنها در زمینه گریز از تعقیب و مراقبت آموزش دیده اند امر مهمی است، اما این افراد تنها می توانند تا زمانی که دانشجویند به کار خود ادامه دهند. در ایستگاه های موساد این افراد را رده پایین به حساب می آورند، اما با این حال کارشان برای دوران دانشجویی حرفه مناسبی به حساب می آید. اکثر ایستگاه 2 یا 3 بادل دارند. کار دیگر این افراد پیدا کردن خانه های امن است. یک بادل دانشجو ممکن است تا 6 آپارتمان را در اختیار داشته باشد تا همسایه ها از اینکه خانه ای کثرا خالی است اما همیشه صندوق پستی اش پر می باشد تعجب نکنند. بادلها در این گونه خانه ها بدون پرداخت اجاره زندگی می کنند، یخچال را همیشه پر از مواد غذایی نگه می دارند، صورتحسابها را پرداخت می کنند و کارهایی از این قبیل انجام می دهند. اگر آپارتمان مورد احتیاج کسی باشد، بادل به آپارتمان دیگری رفته و یا در هتل اقامت می کند تا مورد استفاده از آپارتمان به پایان برسد. یک بادل مجاز نیست دوستان یا دوست دخترش را به آپارتمان ببرد، اما حقوق آنها بسته به اینکه چند آپارتمان را سرپرستی کنند بین 1000 تا 1500 دلار در ماه نوسان دارد. با توجه به اینکه یک بادل اجاره مسکن نمی دهد، خرج غذاو نوشیدنی اش را نمی پردازد و شهریه تحصیلش را نیز می دهند، بادل بودن شغل پرمنفعتی است.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
آقا رضا کارت خیلی درسته!!! با این قضیه کامپیوتر خیلی حال کردم!!!حالا فهمیدم چرا فلسطینی ها هر کاری می کردند نتیجه ای نداشت.پس حزب الله باید ضد اطلاعات قوی داشته باشه!!!

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
بماند که خیلی کلی گفته بود ( جزئیاتی که ممکنه یک روز بدرد بخوره ذکر نشده بود )
ولی در مجموع کتاب جالبی بود...
یه نکته عمومی داشت ، همه جاسوسها در طی مدت ماموریتشونهمیشه توی رستوران غذا میخورند !!!
جالبه میشه به عنوان یک روش شناسائی مظنونین به جاسوسی خارجیها استفاده بشه چون کمتر کسائی پیدا میشن که همیشه غذاشون را بیرون بخورن نه توی خونشون ولو خونه مجردی باشه.

روشهای اینقدر سطحی در زمان جنگ سرد هم یه جورائی دیگه بکار میرفته ، مثلا توی المان غربی وقتی جاسوسی از شرق میومده ، ناخودآگاه جلوی ویترینهای وسائل لوکس مدتی خیره میشده ( چون اونجا از این چیزا نبوده ) و همین میتونسته برای اینکه یه مظنون بلوک شرقی به حساب بیاد کافی باشه
والی آخر....

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
خوشحالم از اینکه می بینم این مطالب مورد توجه بعضی از دوستان قرارگرفته. راستش من خودم تفسیری درباره مطالب این کتاب ندارم. ممکنه بعضی جاهاش راست باشه و بعضی جاهاش دروغ ولی مطالبی که دارم تایپ می کنم براتون قسمتهای آموزشی قضیه هستش و اینه که فکر می کنم خوندنش برای دوستان عزیز واجب باشه. حالا ادامه داستان.... درس بعدی کارآموزان درباره مبادله اطلاعات، قراردادن پیغام در جای بخصوص و استفاده از صندوقهای پستی بلااستفاده برای مبادله اطلاعات بود. اولین قانونیکه به ما یاددادند این بود که قرار دادن اطلاعات در جای بخصوص برای رسیدن آن به دست دیگری(روش جاگذاری) فقط باید یک طرفه باشد، از جانب ما برای موساد. استفاده از چنین روشی در ارتباط با یک عامل مجاز نبود، زیرا گذاشتن چنین قراری با یک عامل احتمالا می توانست ما را به تله بیندازد. گروهی از کارکنان آن بخش از موساد که به اینگونه امور می پردازند، هنر مبادله اطلاعات به روش جاگذاری را چنین تشریح کردند: پس از اینکه معلوم شد چه چیزی را باید بگذارید، چهار اصل مهم در موفقیت آمیز بودن عمل به قرار زیر است: 1- قراردادن بسته باید حداقل زمان ممکن را نیاز داشته باشد 2- در هنگام حمل بسته نباید جلب نظر کنیم و حرکتمان نامحسوس باشد 3- تشریح محل آن برای رابط باید کار آسانی باشد 4- وی نیز باید به هنگام برداشن بسته باید حرکت نامحسوسی داشته باشد. من بسته ای از یک جعبه پلاستیکی صابون فراهم کردم، آن را به رنگ خاکستری یک تیر فلزی چراغ برق درآوردم و علامت برق درخشانی به رنگ قرمز روی آن چسباندنم. چهار پیچ و مهره برداشام و با رنگ کردن آنها را به جبعه چسباندم و سپس آهنربایی به انتهای جعبه متصل کردم. به این ترتیب بسته به زیر کاپوت اتومبیل متصل می شد. در محل موعود، به شکلی در کنار تیر چراغ برق می ایستادم که گویی دچار خرابی اتومبیل شده ام. آنگاه با بلند کردن کاپوت بسته را از زیر آن در آورده و به تیر چراغ برق می چسباندم و بلافاصله آنجا را ترک می کردم. به خاطر علامت جریان برق قرمز رنگ روی آن کسی جرئت دست زدن به بسته را نمی کرد و عامل بعدا می توانست با نگه داشتن اتومبیلش در کنار تیر برق بسته را کنده و با قراردادنش در زیر کاپوت از آ«جا دور شود. همچنین یادگرفیتم که چگونه در خانه یا آپارتمان نقطه ای برای پنهان کردن اسناد بسازیم.چنین مکانی باید خیلی سریع قابل دستیابی بوده اما یک بیگانه نمی توانست آن را به آسانی پیداکند. داشتن چنین محلی بهتر از در اختیار داشتن گاوصندوق بود. به هنگام ماموریت در جایی که قرار بود جیزی به سرعت پنهان شود ساختن یک مخفیگاه با استفاده از چیزهای ساده ای که می توان از فروشگاه های ابزار خرید کار مشکلی نیست. یکی از ساده ترین مخفی گاه ها، درهایی است که از تخته سه لایی در دو طرف و شبکه ای از خانه های خالی در میان آنها درست شده اند. بای پنهان کردن اشیا و مدارک می توان با مته سوراخی در لبه بالایی این درهای ایجاد و از آن به عنوان مخفیگاه استفاده کرد. داخل لوله ای نیز که در کمد رخت آویزها را به آنها می آویزند جای مناسبی است. در داخل این لوله فضای زیادی وجود دارد . ممکن است لباسها را برای تفتیش از رخت آویز دربیاورند اما تعداد کمی از مردم به فکرشان می رسد که داخل لوله را نیز نگاه کنند. راه عمومی دیگر برای همراه بردن ورد کردن اسناد و پول از گمرک این است که دو روزنامه بخرند، بخشی ازیکی از آنها را ببرند و پاکت کوچکی در داخل آن ایجاد کنند. سپس همان بخش را از داخل روزنامه دیگر ببرند و با چسب روی همان نقطه بچسبانند. این یکی از حقه های قدیمی شعبده بازها است. ما تعداد زیادی از کتابهای شعبده بازی را دائما مطالعه می کردیم. آدم می تواند باخیال راحت همراه این روزنامه وارد گمرک شود و حتی هنگام بازو بسته کردن چمدان آن را به دست کارمند گمرک بدهد. طی یک سری دیگر از تمرینات ما که "قهوه" خوانده می شدند کارآموزان به صورت گروه های 3 نفره در می آمدند. یوزی، آر یک اف- کارآموز مذهبی و غول آسایی با دو متر قد- و من همراه با شای کائولی به عنوان مربی به راسته ای از خیابان "هایارکان" که هتلها در آن قرار داشتند رفتیم، مدتی در یک کافه نشستیم و سپس به نوبت به سرسرای یک هتل رفتیم. هر یک از ما یک گذرنامه جعلی و داستانی برای پوشش خود داشتیم و کائولی هم همراه ما می آمد. او افردی را انتخاب می کرد، آنها را نشان می داد، و از ما می خواست با آنها رابطه برقرار کنیم. گاهی اوقات افرادی را نشان می دادند که خودشان در آنجا کاشته بودند، ولی هدف از این کار این بود که تا حدممکن در مورد این افراد اطلاعات به دست بیاوریم و با آنها قراری بگذاریم. من به سراغ آدمی رفتم که گزارشگر مجله"آفریقا-آسیا" از کار درآمد و کبریتی از او خواستم. کارمان به گفتگو کشید و در نهایت از پس کار برآمدم، اما معلوم شد وی را در آنجا کاشته بودند. او ماموری بود در هیات روزنامه نگار، که توانسته بود در گردهمایی سازمان آزادی بخش فلسطین در تونس حضور پیداکند و چند مقاله نیز در مورد آنها بنویسد. طبق معمول پس از هر تمرین باید گزارش کاملی از چگونگی ایجاد رابطه و اینکه چه گفته ایم و چه اتفاقاتی افتاده می نوشتیم. روز بعد در کلاس عملکرد یکدیگر را مورد انتقاد قرار می دادیم و عجیب آنکه برخی اوقات با وراد شدن به کلاس می دیدیم که سوژه ای که با او ارتباط گرفته ایم در آنجا نشسته است. این تمرین نیز مانند سایر تمرینات چندین و چند باره تکرار می شد. برنامه ما که از قبل پر بود پرتر و هیجان آمیزتر می شد. هنوز در حال آموزش بودیم اما اینک همه آموخته ها را با یکدیگر ترکیب می کردیم تا جایی که به نظر می رسید به همه مردم چنان نگاه می کنیم که گویی قصد داریم به آنان حمله کنیم. وضع به صورتی شد که ما بدون اینکه قلابی برای بدام انداختن مردم فراهم کرده باشیم با آنها وارد گفتگو نمی شدیم. به هنگام اجیر کردن یک نفر معمولا بهتر آن بود که با دست و دلبازی عمل کنیم، اما نمی شد خود را آنقدرها هم برجسته نشان داد، در چنین مواقعی نمی شد رفتاری مبهم داشت چون ممکن بود آدم را مانند اشخاص کلاهبردار بنمایاند. این دوره در واقع مدرسه بزرگی برای آموزش فریبکاری بود: در مدرسه ای که به افراد می آموخت هنرمندان کشورشان در زمینه فریبکاری باشند. یکی از مشکلاتی که بعد از تمرین وجود داشت این بود که مثلا پس از تمرینی که من خودم را طی آن به عنوان رئیس یک کارخانه و سرمایه دار جا زده بودم باید دوباره از عرش به زیر می آمدم: به ناگهان دوباره به صورت آدم بی پولی در می آمدم، دوباره کارمندی بودم مستخدم دولت – هرچند مستخدم محل خوبی از ادارت دولت- و این باید گزارشم را می نوشتم. برخی اوقات در جریان تمرین قهوه اوضاع پیچیده می شد. برخی از کارآموزان که فکر می کردند سوژه آنها از افراد اداره نبوده نمی گفتند که دقیقا چه اتفاقی افتاده است. آنها می توانستند در این موارد قمپز درکنند و به مهارت خود در بازکردن سر صحبت با سوژه ببالند. یکی از افراد به نام "یوآد آونتز" ما را به یاد پرنده ای می انداخت که به آن پرنده "اوی اوی" یا "آخ آخ" می گفتند. این پرنده آنقدرها زیرک نیست اما بیضه هایش بزرگ بوده و تا زیر پاهایش می رسند. بنابر این هر وقت این پرنده در جایی فرود می آید پیشاپیش می نالد و می گوید:"آخ آخ". یوآد هر وقت تمرین قهوه را انجام می داد این داستان خیالی را برای ما تعریف می کرد مگر اینکه سوژه اش از افراد داخل سازمان بود. او این کار را همیشه می کرد تا اینکه یک روز هنگام صبحاه شای کائولی به سرسرا آمد و او را به نام صداکرد. او گفت:"بله" "وسایلت را ببند و از اینجا برو." یوآد در حالیکه ساندویچ نیمه خورده ای را در دست داشت فریاد زد:" برای چی؟" "تمرین دیروز را بیاد می آوری؟ تمرین دیروز مشتت را بازکرد." ظاهرا یوآد به سوژه نزدیک شده و پرسیده بود آیا می تواند در آنجا بنشیند یانه. مرد گفته بود بله، اما یوآد پس از نشستن در آنجا اصلا دهانش را برای گفتن کلامی اضافی بازنکرده بود. ولی سپس گزارشی از یک مکالمه زنده و ماهرانه نوشت و ارائه کرد. سکوت در چنین موردی طلا به حساب نمی آید و کار یوآد به فرجامی تباه ختم شد. بعد از آن، نیم ساعت نخست هر روز را در کلاس به یک کارآموز اختصاص داده بودند تا تمرینی به نام دا را اجرا کند. این کار مشتمل بود بر ارائه تحلیلی جامع از یکی از مسائل روز. این نیز کار سختی بود اما آنها می خواستند ما در جریان مسائل روز قرارگیریم. هنگامی که شخص در چنین دنیای بسته ای باشد می تواند به راحتی ارتباط خود را با جهان واقعی از دست بدهد و چنین عدم ارتباطی می تواند مرگ آور باشد. این تمرین همچنین ما را وادار می ساخت بتوانیم در مقابل عموم صحبت کنیم و روزنامه ها را نیز هر روز بخوانیم. اگر کسی موضوعی را به میان می کشید و می توانستیم نشان دهیم در مورد آن آگاهیم و اگر شانس می آوردیم می توانستیم گاهی ثابت کنیم که در گفته هایش اشتباه وجود دارد. .....

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
آقا رضا دستت درد نكنه دقت كه ميكنم مي بينم گزيده هاي خوبي انتخاب كردي ممنون

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
رضا جان خسته نباشی. هر چند به علت طولانی بودن مطالب تاکنون موفق به مطالعه تمامی آنها نشده ام!

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
کمی طول نکشید که به سراغ تمرین دیگری به نام "سبز" رفتیم، فعالیتی طرح شده برای پیداکردن راهی ویژه جهت بررسی و برخورد با یک مسئله. فرض کنیم ما بفهمیم تهدیدی از طریق فعالیت خرابکارنه دشمن نسبت به یکی از تاسیسات کشور وجود دارد. فهمیدن اینکه چگونه باید این تهدید را تجزیه و تحلیلکرد مستلزم مباحثه ای طولانی بود. اساسا چنانچه این تهدید متوجه تاسیسات محلی بود که ربطی به اسرائیل نداشت و شخص می توانست آن را بدون به خطر انداختند منبع خبر افشا کند باید آن را از طریق تلفن ناشناس و یا از طریق ارتباط نمایندگی اسرائیل با نمایندگی کشور دیگر اطلاع می داد. برخی اوقات در صورتی که رد کردن اطلاعات خطری برای منبع آن ایجاد نمی کرد، حتی می شد که تلفن کننده خودش را معرفی کند تا در آینده گیرنده خبر به خاطر دین خود به مامور تلفن کننده در جایی که مورد نیاز باشد متقابلا به او لطف کند. چنانچه هدف یک حمله اسرائیلی بود، باید حتی اگر جان منبع به خطر می افتاد، هرگونه اقدام ممکن برای جلوگیری از آسیب به عمل می آمد. اگر لازم می آمد برای حفظ دارایی ها و تاسیسات اسرائیلی در کشور پایگاه عامل خبرچین از بین برود، نباید در انجام این کار تردیدی به خود راه می دادیم. این یک فداکاری بود که باید انجام می شد( همه کشورهای عرب در فرهنگ موساد "کشورهای هدف" و همه کشورهایی که موساد در آنها ایستگاه دارد "کشور پایگاه" نامیده می شود) اگر هدف مورد تهاجم به اسرائیل تعلق نداشت و ممکن بود هر نوع خطری برای منبع خبر پیش آید؛ در آن صورت باید کاری به جریان نمی داشتیم. جریان اصلا مربوط به موساد به حساب نمی آمد. حداکثر کاری که می شد کرد دادن یک هشدار مختصر کلی بود؛ هشداری مبهم درباره اینکه چنانچه حادثه ای رخ دهد باید مواظب باشند. البته واضح است چنین هشداری بین هزاران هشدار مشابه دیگر مورد بی اعتنایی قرارمی گرفت. چنین گرایشهایی در اذهان همه ما جای گرفته بود. باید آنچه را برای خودمان خوب بود انجام می دادیم و اهمیتی نداشت در این راه دیگران را زیرپا بگذاریم، چرا که دیگران هم میلی به کمک به ما نداشتند. در اسرائیل هر قدر به سوی جناح های راست تر بروی این گفته را بیشتر می شنوی. در این کشور چنانچه از نظر سیاسی بر یک موضع بمانی به طور خود به خود به تدریج در شمار چپها درخواهی آمد، زیرا اینک به نظر می رسد کل کشور به سرعت در حال متمایل شدن به راست است. می دانید که اسرائیلی ها چه می گویند:"اگر در جنگ جهانی دوم ما را نمی سوزاندند معنی اش این بود که به ما کمک می کردند و وقتی به ما کمک نمی کنند پس در حال سوزاندن ما هستند." با این حال به خاطر نمی آورم کسی در اسرائیل به هنگام قتل عام در کامبوج مخالفتی ابراز کرده و تظاهراتی به راه انداخته باشد. بنا بر این چرا باید انتظار داشته باشیم کسی خودش را به خاطر ما به دردر بیاندازد؟ آیا این واقعیت که یهودیان رنج برده و صدمه کشیده اند این حق را به ما می دهد که به دیگران ظلم کنیم و آنها را به فقر دچار سازیم؟ به عنوان قسمتی از درسهای بخش اجیرکردن جاسوس، چگونگی مطلع ساختن عاملی را که عازم یک کشور هدف است نیز فراگرفتیم. یک "عامل پایه" -تعداد این گونه عوامل زیاد است- "عامل هشدار" نیز نامیده می شود. چنین عاملی می تواند یک پرستار مرد در یک بیمارستان باشد و وظیفه اش مطلع ساختن موساد در زمانی است که تختهای اضافی در بیمارستان فراهم می آید، یا دارو و ابزار بیشتری تدارک شده و خلاصه اموری که نشانگر آماده شدن برای جنگ هستند صورت می گیرد. عوامل هشداری هم در بنادرند که افزایش تعداد کشتی های حامل بار را خبر می دهند، این گونه عوامل در آتش نشانی آغاز حالت آماده باش را اطلاع می دهند و در کتابخانه ها هم در صورتی که نیمی از پرسنل به خاطر اینکه کارشان غیرحیاتی است یکباره ناپدید شوند حالت آماده باش جنگی قابل مشاهده است. جنگ مستلزم خیلی چیزها است و بنابراین باید هنگام آگاهی دادن به یک عامل بسیار دقیق عمل کرد. اگر رئیس جمهور سوریه تهدید به جنگ کند –که اغلب نیز دست به این عمل می زند- و اتفاقی نیافتد نباید زیاد نگران شد. اما اگر وی تهدید کند و همه نوع تدارکات صورت گیرد باید فهمید که این دفعه تهدید او واقعی بوده است. روش دیگری از ارتباطات از طریق شیوه ای بود که به "شناور" معروف است. یک میکروفیلم کوچک که در داخل پاکتی قرارگرفته است. عامل باید پاکت را بازکرده و میکروفیلم را در لیوانی از آب بیاندازد. آنگاه آن را به دیواره خارجی لیوان بچسباند و با ذره بین مخصوص پیام را بخواند. همچنین عوامل می توانند از طریق تلفن، تلکس، نامه، مرکب نامرئی، ملاقات رو در رو و یا "ارتباطات انفجاری" –مخابره بخش های کوچکی از اطلاعات بر روی فرکانس دائما تغییر یابنده- با رابط خود تماس بگیرند. دنبال کردن این فرکانسها کار مشکلی است و هرگاه عاملی از این روش استفاده کند مجبور است برای عوض کردن فرکانس کریستال رادیویش را عوض کند و هرگز از یک کریستال دوبار استفاده نکند. عوض کردن فرکانس از روی یک برنامه از پیش تعیین شده صورت می گیرد. فکر این بوده است که ارتباطات را تاحد ممکن ساده کنند. اما یک عامل هر قدر بیشتر در کشور هدف به سر برد، اطلاعات بیشتری دارد، ابزار پیشرفته تری برای کار وی نیاز است و این می تواند مشکل آفرین باشد. زیرا گیر افتادن با چنین وسائلی خیلی خطرناک است. عامل باید یادبگیرد چگونه از این ابزار استفاده کند، و هر چقدر بیشتر یادبگیرد بیشتر عصبی می شود. برای افزودن به میزان القاآت صهیونیستی در وجود ما شرکت کنندگان در کلاس یک روز کامل را به بازدید از موزه ای در دانشگاه تل آویو گذراندند که به عنوان "خانه تبعید" شناخته می شد. این موزه مدلهایی از انواع کنیسه ها را در سراسر جهان در خود جای داده بود و هدف آن به نمایش گذاشتن تاریخ ملت یهود است. سپس درسی طولانی توسط یک مربی زن به نام "گانیت" به ما داده شد که مسئول بخش اردن بود و درباره شاه حسین و مسئله فلسطین برایمان سخن گفت: سپس دری در مورد ارتش مصر فراگرفتیم که در آن هنگام نزدیک ده سال بود در حال گردآوردن اسلحه و توسعه و گسترش بود. درس دو روزه ماموران پلیس امنیت داخلی درباره روشها و عملیات خرابکارانه دشمن در داخل خاک اسرائیل را یک سخنرانی دو ساعته تاریخ نویس موساد به نام "لیپین" به پایان برد که در ضمن به پایان رسیدن نیمه نخست دوره آموزشی ما را نشان می داد. اینک ما در ماه ژوئن سال 1984 بودیم. این مقدار از آموزش ما برای برقراری ارتباط با آدمهای بی آلایش و ناآگاه در امور اطلاعاتی بود. پس از آن باید هرگاه مزدور محتملی را می دیدیم به خودمان می گفتیم:" باید با او حرف بزنم و قراری برای دیداری دیگر بگذارم. ممکن است به درد بخورد." این فکر احساس عجیبی از اطمینان پدید می آورد. به ناگهان هر کس در خیابان راه می رود برای انسان به یک وسیله تبدیل می شود. آدم فکر می کند مکه می تواند با فشردن دکمه ای آنها را به راه بیندازد. ناگهان همه چیز در پیرامون انسان به دروغ تبدیل می شود و گفتگو از حقیقت کاری بی ربط می نماید؛ آنچه مهم به نظر می رسد این است که "خوب این هم یک وسیله به دردبخور دیگر. چطور می توان آن را به کار برای خودم یا کشور خودم وادارکنم؟" .... اسرائیل ملتی از افراد جنگجو است که در آن درگیری مستقیم با دشمن افتخار آمیز به حساب می آید. همین امر موساد را به سمبول غایی اسرائیل بدل می کند. اینک من جزئی از پیکره این سمبول بودم. این موقعیت احساسی از نیرومند بودن به من می داد که تشریح آن دشوار است. ارزش همه سختیهایی را که به خاطر آن کشیده بودم داشت. می دانستم در اسرائیل تعداد کمی وجود دارند که حاظر نیستند در آن هنگام موقعیت خود را با من عوض کنند.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
مربی اصلی ما اورن ریف به عنوان رابط موساد با سرویس های اطلاعاتی سایر کشورها کارکرده بود و همیشه بر اهمیت نقش رابطها تاکید داشت. بین 60 تا 65 درصد کل اطلاعات جمع آوری شده از وسایل ارتباطی عمومی- رادیو، روزنامه ها و تلویزیون- است، حدود 25 درصد آن از طریق ماهواره، تلکس، تلفن و ارتباطات رادیویی است؛ 5 تا 10 درصد از طریق رابطها به دست می آید، و بین 2 تا 4درصد از عوامل انسانی حاصل می شود. اما همین درصد کم از اطلاعات، بهترین بخش اطلاعات کسب شده است. بین درسهای بخش دوم دوره ما یک بحث 2 ساعته نیز از سوی "زواوه آلن" ارائه شد که رابط بین سیا و موساد بود. او درباره ایالات متحده و آمریکای لاتین صحبت کرد و توضیح داد که وقتی با رابط یک سازمان دیگر در رابطه هستیم، وی ما را یک ارتباط می داند و مانیز او را به عنوان یک ارتباط و منبع اطلاعاتی می شناسیم. ما اطلاعاتی را که مافوقمان قصد انتقال آنها را دارد به او می دهیم و او نیز همین کار را می کند. در این صورت ما یک ارتباط دهنده ایم اما از آنجا که هر دو از ابنای بشر هستیم، کنشهای متقابل و پیوندهای شخصی ما اهمیت پیدامی کنند. به همین دلیل است که رابطها در صورت لزوم تعویض می شوند. اگر روابط و کنشهای متقابل مناسب باشد، می توان رابطه ای شخصی بین خود و طرف دیگر برقرار ساخت. با گسترش رابطه، طرف نسبت به ما علاقه پیدا می کند. وی خطری را که کشور ما با آن روبرو است درک می کند. هدف این است که مسائل اطلاعاتی را آنقدر تا سطح یک رابطه شخصی پایین بیاوریم که به رابطه ای دوستانه تبدیل شود. اما در عین حال بیاد به خاطر داشته باشیم که وی بخشی از یک سازمان بزرگ است. او چیزهایی بسیار بیشتر از آنچه مجاز به گفتن آن به ماست در چنته خود دارد. اما برخی اوقات ممکن است نیازمند به اطلاعاتی باشیم که وی داوطلبانه نه به عنوان دوست در اختیارمان می گذارد، درحالیکه می داند ما آن را فاش نخواهیم ساخت اما ممکن است به ضرر او تمام شود. این گونه اطلاعات بسیار ارزشمندند و در هنگام گزارش نویسی تحت عنوان "جامبو" طبقه بندی می شوند. آلن در حالیکه از پشت عینک فلزی و ظریفش با دقت به ما نگاه می کرد لافزنانه گفت که وی بیش از هر کس دیگری در موساد اطلاعات از نوع جامبو به دست آورده است. از سوی دیگر، ما به عنوان کارمندان موساد نباید اطلاعات نوع جامبو را بروز می دادیم. باید اطلاعاتی که از اطلاعات نوع جامبو به نظر می رسید به صورت دوستانه به رابط خود می دادیم و در عوض اطلاعات دوستانه و شخصی از وی دریافت می کردیم. اما رد کردن اطلاعات واقعی جامبو خیانت آشکار به حساب می آمد. آلن به ما گفت دوستان بسیاری در دستگاه اطلاعاتی ایالات متحده دارد و در حالیکه برای اثر بخش شدن سخنانش قیافه گرفه بود افزود:" اما همیشه این نکته مهم را به خاطر داشته باشید. هنگامی که من در کنار دوستم نشسته ام، وی در کنار یک دوست ننشسته است." با گفتن این جمله ما را ترک کرد. سخرانی آلن با درسی در مورد همکاری فنی بین آژانسهای اطلاعاتی دنبال شد. ما در این درس دریافتیم که موساد بهترین و بالاترین مهارت را در بازکردن قفلها به دست آورده است و در این زمینه سرآمد کشورهای دیگر است. به عنوان مثال، کارخانه های سازنده قفل در انگلستان، مکانیزمهای جدید قفلهای خود را به سرویس اطلاعاتی این کشور می فرستند تا آنها را از نظر امنیتی کنترل کنند. آنهانیز بررسی این قفلها را به موساد واگذار می کند. افراد موساد قفل را بررسی می کنند، چگونگی بازکردن آن را می یابند، و سپس همراه با گزارشی دال بر اینکه این قفل "غیرقابل بازکردن" است پس می فرستند. آن روز پس از ناهار "دوو ال" کلاس را به قسمت پارکینگ برد که در آن 8 اتومبیل سفید رنگ فورد اسکورتز پارک شده بود. در اسرائیل اکثراتومبیل های موساد، پلیس امنیت داخلی و پلیس سفید رنگ هستند هر چند که در آن هنگام رئیس موساد یک اتومبیل لینکلن قرمز رنگ سوار می شد. برنامه این بود که چگونه بفهمیم یک اتومبیل در حال تعقیب کردن ما است. این تمرین بارها و بارها تکرار می شد. روش کار مانند آنجچه در فیلما و کتابها دیده می شود نیست و هیچ عاملی نمی تواند بدون کنترل بگوید کسی پشت سر آدم هست یا نه. تشخیص این نکته را باید تنها با تمرین و بازهم تمرین فراگرفت. هنوز هم وظیفه ما این بود که هر روز به هنگام رفتن به خانه و خروج از آن به هنگام صبح معین کنیم آیا تعقیب می شویم یا خیر. روز بعد ران اس در مورد حامیان داوطلب یهودی درسی ارائه داد که بخشی مهم و بی همتا از عملیات موساد است. حامیان باید صد در صد یهودی باشند. آنها درخارج زندگی می کنند و هرچند شهروند اسرائیل به حساب نمی آیند اما بسیاری از آنان از طریق بستگانشان با اسرائیل وابستگی دارند. به عنوان مثال، می توان از یک اسرائیلی که خویشاوندی در انگلستان دارد خواست نامه ای به او بنویسد مبنی بر اینکه حامل نامه از نمایندگان یک سازمان حمایت از یهودیان دور از وطن است و از این خویشاوند انگلیسی بخواهد از ارائه هرگونه کمکی که از دست وی بر می آید مضایقه نکند. هزاران نوع از این نوع حامیان در سراسر جهان وجود دارند. تنها در لندن حدود 2000 حامی فعال وجود دارد و 5000 نفر نیز در لیست حامیان قرار دارند. آنها نقشهای بسیار متفاوتی بازی می کنند. مثلا یک حامی که در آژانس کرایه اتومبیل کار می کند می تواند در اجاره یک اتومبیل بدون نیاز به کامل کردن اسناد لازم به موساد کمک برساند. یک حامی که در آژانس مسکن مشغول به کار است می تواند بدون برانگیختن سوء ظن خانه ای برای عوامل موساد اجاره کند. یک حامی اگر در بانک کارکند حتی در نیمه شب امکان فراهم آوردن پول را دارد و پزشکی که در شمار حامیان باشد می تواند زخم یک گلوله را بدون گزارش دادن به پلیس درمان کندو… هدف این است که گروه وسیعی از مردم در دسترس باشند تا به هنگام نیاز به موساد کمک کنند اما دهان خود را بسته نگاه دارند. به این افراد تنها هزینه هایی که متحمل می شوند پرداخت می شود. برخی اوقات هم ماموران رابط اطلاعاتی با کمک گرفتن از این حامیان در راه برآوردن نیازهای شخصی خود از صداقت و وفاداری حامیان سوء استفاده می کنند و حامی هم هیچ راهی برای کنترل این موضوع ندارد. اگر یک شخص یهودی بفهمد با موساد طرف است احتمالا از همکاری با رابط اطلاعاتی خودداری خواهد کرد. اما خطری متوجه وی نمی کند. یک مامور اطلاعاتی سیستمی بدون خطر برای به کارگرفتن واستفاده از افراد در اختیار دارد که میلیونها یهودی را برای حفظ مرزهای اسرائیل از خارج از مرزها در خدمت این کشور می گیرد. عمل کردن با افرادی که در محل خدمت مامور اطلاعاتی هستند بسیار آسان تر است و حامیان کمک عملی بزرگی در تمام نقاط جهان به صورتی باورنکردنی به موساد ارائه می کنند. اما این افراد هیچگاه به خطر نمی افتند زیرا اطلاعات طبقه بندی شده در اختیار آنها قرار نمی گیرد.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
فرض کنید طی عملیاتی یک مامور اطلاعاتی به ناگهان مجبور می شود به عنوان پوشش به صورت یک فروشنده لوازم الکترونیک درآید. تلفنی به یک حامی مشغول در کار الکترونیک می تواند منجر به انتقال سریع 50 دستگاه تلویزیون، 200 دستگاه ویدئو و هر چیز لازم دیگری باشد که از انبار او به محل مورد نظر مامور اطلاعاتی شود و انباری با 3 تا 4 میلیون دلار جنس در آن فراهم آید. از آنجا که اکثر فعالیتهای موساد در اروپا صورت می گیرد، ممکن است لازم آید یک رابط آدرسی در آمریکای شمالی به کسی ارائه کند. بنابر این عده ای از حامیان نیز از راه در اختیار گذاشتن آدرس و شماره تلفن کمک می کنند و اگر یک مامور اطلاعاتی مجبور بهدادن آدرس یا شماره تلفن باشد، می تواند از شماره تلفن آنها استفاده کند. هنگامی که یک حامی نامه ای دریافت می کند و یا به او تلفن می شود، می داند که بلافاصله چه باید بکند. برخی از حامیان فعال در زمینه تجارت، بیست نفر کارمند دارند که به تلفنها جواب می دهند، نامه ها را ماشین می کنند، پیامهای فاکس را به دستگاه می دهند و می توانند مورد استفاده موساد واقع شوند. جالب اینجا است که 60 درصد کار پاسخ دادن به تلفن در این شرکتها پاسخ به تلفنهای مربوط به موساد است. در غیر این صورت کار چندانی برای آنها باقی نمی ماند. نکته ای در مورد این روش وجود دارد: موساد به اینکه در صورت برملا شدن جریان چه صدمه ای به موقعیت یهودیان ساکن در سایر کشورها می شود اهمیتی نمی دهد. اگر کسی در این مورد چیزی بپرسد جواب این است که؛ "بدترین چیزی که ممکن است بر سر این یهودیان بیاید چیست؟ همه شان به اسرائیل خواهند آمد و چه بهتر." رابطهای اطلاعاتی مستقر در ایستگاه های مسئولیت ارتباط با حامیان را نیز دارند و آن گروه از حامیان که خیلی فعال هستند هر سه ماه یکبار توسط رابط ملاقات می شوند. این به این معنی است که هر رابط باید روزانه بین 2 تا 4 ملاقات رودررو داشته باشد و طبیعتا تعداد زیادی مکالمه تلفنی نیز بین آنها صورت می گیرد. این روش به موساد اجازه میدهد تشکیلات خود را بسیار محدود سازد. به همین دلیل است که مثلا یک ایستگاه "کاگ ب" یکصد نفر را به کار می گیرد درحالیکه ایستگاه مشابه موساد تنها به 6-7 نفر پرسنل نیازمند است. کسانی که فکر می کنند از آنجا که موساد در کشورهای هدف(کشورهای عربی) ایستگاهی ندارد و بنابر این از این نظر ضعیف است اشتباه می کنند. مثلا ایالات متحده ایستگاهی در مسکو دارد و روسها هم در واشنگتن و نیویورک ایستگاهی دارند، اما اسرائیل ایستگاهی در دمشق ندارد. این گونه افراد این نکته را مدنظر قرارنمی دهند که برای موساد تمامی جهان خارج از مرزهای اسرائیل و ازجمله آمریکا و اروپا در شمار کشورهای هدف هستند. بیشتر کشورهای عربی سلاح های مورد نیازشان را خودشان تولید نمی کنند. به عنوان مثال، دانشکده های نظامی سطح بالا ندارند. اگر قرار باشد یک دیپلمات سوری را استخدام کنیم، اجباری به این نیست که اجیر کردنش در دمشق صورت بگیرد. این کار را می توان در پاریس انجام داد. اگر قرار باشد اطلاعاتی پیرامون یک نوع موشک ارتش سوریه به دست آید، می توان اطلاعات را در پاریس، لندن، یا آمریکا به دست آورد که این موشک در آنجا ساخته شده است. اطلاعاتی که می توان در مورد عربستان از زیر زبان آمریکایی ها بیرون کشید بسیار بیشتر از اطلاعاتی است که در خود عربستان قابل کسب است. سعودی ها چه دارند؟ هواپیمای آواکس؛ اما این هواپیما از نوع بوئینگ می باشد که آمریکایی است. پس به سعودی ها کاری نداریم. به یاد دارم تنها استخدامی که در رابطه با عربستان سعودی در دوران خدمت من در موساد صورت گرفت، استخدام یک وابسته در سفارت ژاپن بود. همه اش همین. اگر هم بناباشد سراغ کارمندان عالیرتبه برویم باید دانست این گونه افراد در انگلستان و آمریکا تحصیل می کنند. خلبانان اعراب در انگلستان، فرانسه و آمریکا تعلیم می بینند و دوره های آموزشی کوماندو هایشان در ایتالیا و فرانسه برگذارمی شود. در این کشورها می توان اعراب را اجیر کرد. کاری است آسانتر ودارای خطر اندک.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.