kingraptor

نهادهای اطلاعاتی در رژیم عبری ( ارتش و سازمان های غیرنظامی )

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

ممنون،مدتی بود که منتظر ادامه این مطلب بودم. واقعاً معلوم میشه که خودکفایی تا چه حد میتونه در پدافند دشمن اختلال ایجاد کنه.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
ران اس. همچنین در مورد "عوامل سفید" به ما آموزش داد. این گوننه عوامل که به صورت فردی و تحت پوشش یا به طریق مستقیم اجیر می شوند، احتمالا از اینکه برای اسرائیل کار می کنند آگاه نیستند. این گونه افراد همیشه از ملیتهای غیرعربند و اغلب در زمینه های فنی تحصلی کرده اند. این قضاوت غلط در اسرائیل وجود دارد که اعراب مسائل فنی را نمی فهمند. این طرر تفکر خود را در لطیفه های اسرائیلی ها نشان می دهد. مثلا می گویند یک نفر مغز اعراب را کیلویی 150 دلار می فروخت و مغز اسرائیلی هار کیلویی 2 دلار. به اوگفتند چرا مغز اعراب را اینقدر گران می فروشی" گفت:" برای اینکه زیاد کار نکرده است." در اسرائیل این گونه طرز فکر در مورد اعراب عمومیت دارد. کارکردن با عوامل سفید کمتر از سرو کله زدن با "عوامل سیاه" (اعراب) خطر دارد. دلیل آن هم روشن است. محتمل است اعرابی که در خارج از کشورشان کار می کنند از سوی سرویسهای اطلاعاتی عرب تحت مراقبت امنیتی باشند، و چنانچه اعراب بفهمند کسی یکی از آدمهایشان را اجیر کرده است او را می کشند. اما چنانچه مثالا فرانسویان رابطی را در ارتباط با یک عامل سفید گیربیاندانزد بدترین چیزی که ممکن است بر سر او بیاید اخراج از فرانسه است. اما خود عامل سفید می تواند تا حد متهم شدن به خیانت تحت تعقیب قرارگیرد. اسرائیل هر کاری بتواند برای کمک به آنها انجام می دهد، اما باید دانست به هر حال خطر اصلی متوجه همین شخص است. در صورتیکه هنگام کار بایک عرب خطر زیادی متوجه هر دو (هم عامل و هم رابط) است. درحالیکه کلاسهای ما در آکادمی جریان داشت. تمرین با اتوموبیل در بیرون ادامه می یافت. روشی به نام "ماولتر" را یادگرفتیم که روشی غیربرنامه ریزی شده در آگاهی یافتن از تحت تعقیب بودن بود. چنانچه شخص باید در یک منطقه ناآشنان رانندگی کند و مسیری از پیش تعیین شده نداشته باشد، یک سری اقدام (پیچیدن به چپ و راست، حرکت ، توقف و مانند اینها) انجام می دهد که عمدتا برای از بین بردن احتمالات و مطمئن شدند از این است که آیا تعقیب می شود یا نه. اغلب اوقات به ما یادآوری می شد که هیچگاه به اتومبیل خود بسته نشده ایم. چنانچه کسی فکر می کند تحت تعقیب است، اما نمی تواند درستی این امر را کاملا تعیین کند، عاقلانه تر این است که اتومبیل را پارک کند، پیاده به راه بیافتد، و از آنجا به بعد خود را بپاید. طی درس دیگری که توسط رابطی به نام "رابتیز" گفته می شد توضیحاتی در مورد ایستگاه اسرائیل به ما دادند. این ایستگاه که به "ایستگاه محلی" معروف است قبرس، مصر، یونان و ترکیه را زیرنظر دارد. رابطهای این ایستگاه "پرنده" و یا "جهنده" نامیده می شوند زیرا کار آنها در خارج از قرارگاه مرکزی موساد انجام می شود. این رابطها با رفت و آمدهای سریع به خارج از اسرائیل که هر یک چند روز بیشتر طول نمی کشد ، عوامل و حامیان ساکن در این کشورها را اداره می کنند. کار در همه این کشورهای خطرناک است زیرا دولتهایشان از نظر موساد گرایشهای طرفداری ازسازمان آزادی بخش فلسطین دارند. کارکردن در ایستگاه اسرائیل برای رابطها چندان مطلوب محسوب نمی شود. ران اس. در هنگام تدریس در مورد این ایستگاه آن را مورد تحقیر قرار می داد و لعنت می کرد. شگفت آنکه کمی بعد به عنوان رئیس این ایستگاه منصوب شد. .............. پس از یادگرفتن اینکه چگونه می توان با یک نفر تماس گرفت و تاحد اجیر کردنش پیش رفت، باید اصول راهنما را در زمینه اقدامات مالی یاد می گرفتیم. به عنوان مثال، قبل از متعهد شدن به هر چیزی،باید وضعیت مالی استخدام شونده مشخص می شد. نباید به یکباره بارانی از پول بر سر یک آدم بینوا ریخته می شد، چرا که سوءظنی فوری بر می انگیخت. فرض کنیم عاملی بنا بود به یک کشور هدف برگردد و باید از نظر مالی تامین می شد. همچنین فرض کنیم وی قراردادی دوساله با حقوق ماهی 4000 دلار با موساد داشت. اگر این عامل می توانست هر مال 1000 دلار را به گونه ای خرج کند که تغییر الگوی زندگی اش را به صورت عریان به نمایش نگذارد، رابط او باید حسابی در یکی از بانکهای اروپایی بازمی کرد و حقوق کامل یکسال او را به صورتی در این حساب می ریخت که عمل طی سال 12000 دلار دریافت می کرد و 36000 دلار بقیه در حسابش ذخیره می شد. برای سال دوم قرارداد نیز 12000 دلار دیگر را به او تحویل می دادند و 36000 دلار بقیه به حسابش واریز می شد. به این ترتیب نه تنها می توان عامل را برای زمان حال تامین کرد، بلکه آینده اش نیز تامین می شود. همچنین وی وابستگی بیشتری به رابط پیدامی کرد درحالیکه رابط در حال حفاظت از منافع موساد است. روشی از پرداخت جایزه ای نیز وجود داشت که بسته به میزان ارزش اطلاعات ارائه شده توسط یک عامل به او پرداخت می شد.این پاداش ها بین 100 تا 1000 دلار در نوسان بودند اما باید افزئد یکی از وزرای دولت سوریه بین 10000 دلار تا 20000دلار برای هر جلسه ارتباطش با موساد دریافت می کرد. هر یک از 30 تا 35 نفر مامور اطلاعاتی که در زمان مفروض مشغول به کارند، حداقل 20 عامل را کنترل می کنند. هر یک از این متجاوز از 600 نفر عامل همه ماه به طور متوسط حداقل 3000 دلار دستمزد دارند که باید 3000 دلار نیز به عنوان پاداش آنها در نظر گرفت. البته بسیاری از عوامل بیش از این مبلغ می گیرند اما در هر حال موساد باید هر ماه حداقل 15 میلیون دلار دستمزد به عوامل خود پرداخت کند. علاوه بر آن هزینه های استخدام و اجیر کردن افراد، خانه های امن، عملیات، خودروها و مخارج بسیار دیگر وجود دارد که همه ماهه سر به چند میلیون دلار اضافی می زند. یک رابط هر روز به راحتی 200 تا 300 دلار خرج خوراک در رستورانها می کند و مخارج روزانه اش به 1000 دلار بالغ می شود. این نیز مخارج دیگری است که هر روز به حدود 35000 دلار می رسد و فقط مخارج رابطها است ولی حقوق ماهانه آنها را که بین 500 تا 1500 دلار در ماه (بسته به رتبه آنان)است را شامل نمی شود. هیچکس نمی تواند ادعا کند که اطلاعات ارزان به دست می آید.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
همیشه اطلاعات و ضد اطلاعات از همه چیز مهمتر بوده طوریكه جاسوسی فنی دردوران جنگ سرد باعث شده بود خیلی تسلیاحت روسی و غربی شبیه هم در بیاد . در غرب هر سلاح روسی كه شبیه تسلیحات اونها بود رو به آخرش یك "اسكی" اضافه می كردن مثل كنكورد و توپولف 144 كه بهش كنكوردسكی می گفتن!!! و یا آمرام و امرامسكی!!

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
بله اطلاعات نقشي اساسي داره و خوشبختانه يكي از نقاط قوتمون هم همين اطلاعاتمونه. با داشتن اطلاعات بيشتر ميتونيم ابتكار عمل رو بدست بگيريم.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
در درس بعدی "دوو" به ما یاد داد چگونه یک "مسیر مطمئن" انتخاب کنیم. معنی این انتخاب این است که شخص باید برای اطمینان یافتن از اینکه تعقیب نمی شود، از خط سیر امتحان شدهای استفاده کند. تیم "یارید" از شاخه امنیت عملیاتی چگونگی انتخاب این مسیر را به ما یادداد و یک فیلم طولانی هم در مورد این موضوع دیدیم. هر تیم یارید مرکب از 5 تا 7 نفر عضو است و در آن هنگام، در مجموع 3 تیم یارید در موساد وجود داشت. هنگامی که این تیمها در اروپا به سرمی بردند رییس بخش امنیتی اروپا رئیس آنها به حساب می آمد. دلیل اصلی وجود این درس آن بود که نشان دهند چگونه تیم یارید می تواند به یک رابط اطلاعاتی کمک کند و همچنین یک رابط می تواند هنگامی که تیم یارید در دسترس نیست خودش امنیت خویش را حفظ نماید. هنگامی که این چیزها را یادگرفتم دروازه جهان دیگری به رویم گشوده شد. مثلا هنگامی که در تل آویو به کافه ای می رفتم به سرعت متوجه می شدم جریانی در خیابان در حال انجام است که قبلا هیچگاه متوجه آن نمی شدم: پلیس در حال تعقیب کسی بود. همیشه چنین چیزهایی در خیابان جریان دارد ولی تا شخص آموزش ندیده باشد متوجه آن نمی شود. آنگاه نوبت در "یهودا جیل" شد که تحت عنوان روش استخدام درس می داد. جیل از رابطهای افسانه ای موساد بود و ریف او را به عنوان یک "استاد" معرفی کرد.او درس خود را با گفتن این نکته شروع کرد که برای اجیر کردن یک نفر 3 نوع "قلاب" اساسی وجود دارد:پول، محرک روانی-برای انتقام و یا به دلایل ایدئولوژیک- وسکس. جیل گفت:" از شما می خواهم به آرامی و با دقت مسائل را پیگیری کنید. آرامش خودتان را از دست ندهید. فرض کنیم با کسی روبرویید که در کشور مفروضی به عنوان اقلیت مذهبی یا قومی به او ظلم شده و سودای انتقام در سردارد. او را می توان به خدمت گرفت. آنگاه هنگامی که به او پول می دهید و او می پذیرد بدانید که اجیرش کرده اید و او هم می داندکه استخدام شده است. همه می فهمند که شما همین طور بدون هدف پول نمی دهید و هیچکس هم انتظار ندارد بدون اینکه خدمتی انجام دهد پولی دریافت کند. بعد نوبت سکس است، روش مفیدی است، اما یک روش پرداخت دستمزد به حساب نمی آید، زیرا اکثر کسانی که ما اجیر می کنیم مرد هستند.(مثلی است که می گویتند زن می بخشد، مرد می گیرد و فراموش می کند) به همین دلیل است که از سکس نمی تواند به عنوان دستمزداستفاده کرد. مردم فقط پول را فراموش نمی کنند. جیل گفت که حتی اگر روشی عملی باشد، الزاما به معنی آن نیست که روش درستی است: اگر روش درست باشد، همیشه قابل استفاده است ولی چنانچه روشی غلط باشد نیز برخی اوقات می توان از آن سود برد. او داستان کارگر عربی را برایمان گفت که قرار بوده ترتیب ملاقاتش را با سوژه ای که وی قصد استخدامش را داشته بدهد. به این گونه اعراب "اوتر" یا "یابنده" می گویند. وی در اتومبیل درانتظار نشسته و کارگر عرب برای آوردن سوژه به سراغش رفته بود. پوشش جیل این بود که دلال امور تجاری است. کارگر عرب مدتها بود برای موساد کار می کرد، ولی با این خال هنگامی که طرف مقابل را برای دیدن جیل به اتومبیل سوار کرد جیل را به عنوان آلبرت و طرف را به نام احمد معرفی کرد و سپس به احمد گفت:" این آقا همانی است که گفتم در سرویس اطلاعاتی اسرائیل کار می کند." و سپس رویش را به طرف جیل برگرداند:" احمد حاضر است در مقابل ماهی 2000 دلار برای شما کارکند. هرکاری بخواهید انجام می دهد." از یابنده ها –که همیشه عرب هستند- به این خاطر استفاده می شود که تعداد کمی از رابطها به زبان عربی آشنایند و برقراری تماس اولیه بایک عرب، از طریق عرب دیگر آسانتر است. جیل به ما یاد داد که زندگی جریانی سرشار از این گونه برخوردها است و هنگامی که شخص می خواهد کسی را اجیر کند باید با ایان جریان پیش برود. مسائیل باید مسیر طبیعی خویش را طی کنند. مثلا فرض کنید آدمی را می شناسید که می خواهید به دامش بیندازید و خبر دارید در شب به خصوصی در یکی از کافه های شبانه پاریس خواهد بود. در این صورت باید در نزدیکی او بنشینید و یابنده نیز کمی آن طرفتر درکنار بار بنشیند. یابنده دفعتا متوجه حضور شما بشود و سلام و علیک کند و آنگاه به عربی به گفتگو بپردازید. طولی نمی کشد که این آدم نیز به صحبت کشانده می شود. اگر سوابق این آدم را از پیش بدانید روحیه اش را می شناسید و صحبت را به موضوعات مورد علاقه اش می کشانید. آنگاه به یابنده بگویید:" منتظر دوست دخترت هستی؟" و او می گوید:" بله، اما او می خواهد دوستش را هم همراه بیاورد و با بودن او نمی تون کاری کرد. راستی تو چرا همراه ما نمی آیی؟" شما باید اظهار کنید که گرفتار هستید و در این هنگام سوژه قطعا اظهار خواد کرد وقتش آزاد است وبه این ترتیب جریان اجیرکردنش شروع می شود. جیل ادامه داد:" فکرش را بکنید، اگر چنین چیزی در یک کافه پاریس برای شما اتفاق بیفتد و به زبان عربی صحبت کنند آیا شما به دام نمی افتید؟ واقعیت این است که افراد در کشورهای خارجی همیشه به سوی افراد هم زبان خود کشیده می شوند." مسئله اساسی در ترتیب دادن کلکی برای برخورد و تماس اولیه این است که باید چنان طبیعی جلوه کند که اگر سوژه آن را دوباره بررسی و تحلیل کند هیچ نکته غریب و سوء ظن برانگیزی در آن پیدانکند. با به کارگرفتن این روش، رابط سوژه خود را از دست نخواهد داد. باید کاری کرد که سوژه هیچگاه فکرنکند هدف قرارگرفته است. به همین دلیل رابط قبل از آنکه مثلا در همان کافه پاریس به سراغ یک عامل برود پرونده اش را زیر ورو می کند، علایقش را می شناسد و علاوه بر آن از برنامه اش برای آن شب نیز خبردارد چرا که باید تا حد امکان عنصر شانس را در برخورد اولیه حذف کرد تا خطر از دست رفتن موقعیت از بین برود.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
درس دیگری که بعد از آن یادگرفتیم توسط "اسحاق نافی" تدریس می شد که همراه خودش نمودارهایی آورد تا حمایت تدارکاتی ارائه شده به تسومت را در جریان عملیاتش توضیح دهد. این حمایت بسیار عظیم است و از خدمات حامیان داوطلب یهودی تا در اختیار گذاشتن آپارتمان و غیره را در بر می گیرد. با این حال، حمایت اصلی ارائه شده به یک رابط، در تامین اوراق پوشش اوست. ممکن است یک رابط در جایی ادعا کند مالک یک شرکت بطری سازی و یا یکی از مقامات شاخه خارجی "آی بی ام" است. آی بی ام شرکت بسیار مناسبی برای پوشش است. این شرکت آنقدر گسترده و بزرگ است که می توان سالها بدون ترس از لورفتن خود را یک مقام اجرایی شرکت آی بی ام معرفی کرد. ما حتی برخی از فروشگاه های آی بی ام را در اختیار داشتیم که در صورت نیاز خدمات خود را برای پوشش رابطها ارائه می کردند. کارکنان و دفاتری از آی بی ام در اختیار ما بودند و آی بی ام از جریان اطلاعی نداشت. اما ادعای داشتن یک حرفه و تظاهر به داشتن آن -حتی به صورت جعلی- کارآسانی نیست.کارتهای شناسایی حرفه ای، نامه های اداری با علامت چاپ شده، تلفن، تلکس و از جور چیزها لازم است. موساد امتیاز یک سری کامل از انواع شرکتها را در اختیار دارد که با داشتن آدرس و شماره ثبت به محض احتیاج به وجود آنها وجدخارجی پیدامی کنند. حتی در این شرکتها مقداری پول خرج می شود تا با پرداخت هزینه های جاری مانند مالیات و عوارض از برانگیختن سوء ظن جلوگیری شود. در همه نقاط جهان صدها شرکت از این نوع وجود دارند. در قرارگاه موساد 5 اتاق پر از ابزارآلات مربوط به این شرکتهای ساختگی بود و لیست دارایی های آنها بر حسب حروف الفبا تنظیم شده و همه وسایل در جعبه آماده ارسال قرارداده شده بود. در هر اتاق هشت ردیف قفسه وجود داشت و در هر قفسه 60 جعبه جای می گرفت. پرونده اطلاعاتی شامل تاریخچه ای بود از سوابق شرکت، اظهارنامه های مالی اش و مشخصات مالکی که آن را به ثبت داده بود. هرگونه اطلاعاتی را که رابط باید در مورد این شرکت می دانست در پرونده آن پیدامی کرد. شش ماه پس از شروع دوره، یک جلسه بین ترم داشتیم که "بابلات" خوانده می شد. این کلمه مختصر شده یک کلمه عبری به معنای "به هم زدن مجلس رقص" است. در این گردهم آیی فقط یکریز در باره هر موضوعی که پیش می آمد صحبت می کردیم. این جلسات 5 ساعت به طول می انجامید. دو روز قبل از جلسه، تمرینی داشتیم که طی آن به من و دوستم "آریک اف" گفته شد در کافه ای درخیابان "هنریتاسالد" در نزدیکی میدان "کیکرهمدینا" بنشینیم. من از آریک پرسیدم وقتی به آنجا می آمده از یک اینکه تعقیب نمی شود مطمئن شده یا نه. گفت:"بله". من هم گفتم که چنین کرده ام؛"خوب! می دانم که وقتی می آمدم خودم را پاک کرده ام. تو هم که گفتی خودت را پاییده ای. اما آن یارو چرا از گوشه مواظب ماست؟ تا آنجا که به من مربوط است این برنامه را باید به هم زد. من رفتم." آریک گفت که نمی توان آنجا را ترک کرد، چون باید منتظر بشویم تا به سراغمان بیایند. من گفتم:" اگر تو می خوای بمان؛ اما من می روم." آریک گفت که دارم مرتکب اشتباه می شوم اما من به او گفتم در کیکرهمدینا منتظرش خواهم بود. به او 30 دقیقه وقت دارم. نقشه ام این بود که پس از خارج شدن کافه را تحت نظر بگیرم. وقت کافی داشتم بنابر این دوری زدم، از پاک بودن خودم مطمئن شدم و به پشت بام ساختمانی رفتم که داخل رستوران از آنجا پیدابود. ده دقیقه بعد کسی که منتظرش بودیم پیدایش شد و دو دقیقه بعد اتومبیلهای پلیس محل را محاصره کردند. آن را بیرون کشیدند و بیرحمانه کتک زدند. با یک تلفن کمک فوری خواستم. بعدا دریافتم که تمام ماجرا یک تمرین مشترک بین دانشکده موساد و بخش اکتشاف پلیس تل آویو بوده است وما هم طعمه این تمرین بوده ایم. اریک در آن زمان 28 ساله بود. انگلیسی صحبت می کرد و شبیه یک انگلیسی به گروگان گرفته شده در لبنان به نام کشیش"تری ویت" بود. وی قبل از ملحق شدن به دوره موساد در واحد اطلاعاتی ارتش بود. او را می شد بزرگترین دروغگوی دنیا به حساب آورد. اگر به کسی می گفت صبح به خیر، باید قبل از جواب دادن به او نگاهی به پنجره می انداختند، او را در مرکز پلیس زیاد کتک نزدند، زیرا تا توانست برایشان حرف -بدون شک دورغ- زد. او می دانست اگر کسی حرف بزند کتک نخواهد خورد. اما نفر دیگر -یعقوب- دائما می گفت:" نمی دانم منظورتان چیست و چه می گویید؟" پلیس گنده ای چنان با سیلی به گوشش نواحت که سرش به دیوار خورد. جمجمه اش ترک برداشت، دو روز بیهوش بود و 6هفته در بیمارستان به سربرد. به او به اندازه یک سال دیگر حقوق دادند و دانشکده را ترک گفت. ما درجلسه "بابلات" شکایت کردیم که کتک زدن به آن شدت توجیهی نداشت. به ماگفته شده بود اگر جایی گیر افتاید مقاومت نکنید حرف بزنید. مادامی که حرف می زنید دستگیر کننده شما به سراغ داروهای شیمایی نخواهد رفت. هر وقت تمرین می کردیم این خطر وجود داشت که گیر پلیس بیافتیم و این تمرین به ما می آموخت از قبل تمهیداتی بیاندیشیم. طی مرحله ای از دوره طبق برنامه قراربود درسی از سوی "مارک هنسر" داده شود. این درس در مورد یک عملیات دوجانبه بود که به آن "عملیات بن بیکر" می گفتند و موساد آن را با همکاری سرویس اطلاعاتی فرانسه اجرا کرده بود. من و همکلاسی هایم شامگاه روز قبل از درس تصمیم گرفتیم قبل از آنکه فردا در کلاس درس حاضرشویم نگاهی به پرونده قضیه بیندازیم. بنابراین آن روز عصر پس از پایان کلاس به آکادمی بازگشتیم و به اطاق 6 رفتیم که در طبقه دوم قرار داشت و اطاق غیرقابل ورود نگهداری پرونده ها بود. ماه اوت 1984 و شامگاه زیبایی از یک روز جمعه بود. حساب زمان از دستمان در رفت و هنگامی که اتاق را ترک و در آن را قفل کردیم حدود نیمه شب بود. اتومبیلمان را در محوطه پارکینگ نزدیک غذاخوری گذاشته بودیم و راه همان جا را در پیش داشتیم که سروصدای زیادی از جانب استخر شنیده شد. از میشل پرسیدم:"در آن جهنم چه خبر است؟" او گفت:"برویم ببینیم." حیم گفت:"صبر کنید، صبرکنید، یواش یواش برویم." من پیشنهاد دادم که اصلا بهتر است برگردیم و از پنجره طبقه دوم ببینیم چه خبر است. هنگامی که به داخل آکادمی برمی گشتیم سروصدا ادامه داشت. از پله ها بالارفتیم و به حمامی که در دوره آزمایشی مرا در آن حبس کرده بودند رفتیم تا از پنجره آن کنار استخر را ببینیم. آنچه را دیدم هرگز فراموش نمی کنم: حدود 25 نفر در داخل و اطراف استخر بودند و هیچکدام حتی یک تکه لباس به تن نداشتند، فرمانده دوم موساد و هسنر و تعداد زیادی از منشی ها و کارمندان در آنجا بودند. باورنکردنی بود. برخی از مردان اصلا اندام قشنگی نداشتند، اما اکثر دخترها خیلی جذاب بودند. باید بگویم از زمانی که آنها را در یونیفورم دیده بودم بسیار زیباتر به نظر می رسیدند. بیشتر آنها دخترانی بودند که دوران خدمت نظام را در موساد می گذراندند و صرفا 18 یا 20 سال داشتند.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
برخی از جفتها در داخل آب با یکدیگر بازی می کردند، چند جفتی می رقصیدند، و دیگران هم روی تشکهایی که در اطراف استخر بودند یکدیگر را در آغوش داشتند. هرگز چیزی شبیه به این ندیده بودم. من گفتم:" بیایید اسم همه شان را بنویسیم." حیم پیشنهاد کرد دوربین بیاوریم و از آنها عکس بگیریم اما میشل گفت:" مرا در این جریان وارد نکنید. می خواهم در اداره باقی بمانم." یوزی موفقت کرد و حیم پذیرفت که برداشتن عکس احتمالا غیرعاقلانه است. حدود 20 دقیقه در آنجا ماندیم. کارشان سراپا بی شرمی بود و زوج خود را با یکدیگر عوض می کردند. دیدن این منظره مرا واقعا تکان داد. مسلما این آن چیزی نیست که انسان انتظارش را دارد. آدم به این افراد به چشم قهرمان نگاه می کند، به آنها احترام می گذارد، و بعد می بیند در کنار استخر "سکس پارتی" به راه انداخته اند. با این حال، حیم و میشل شگفت زده به نظر نمی رسیدند. به آرامی آنجا را ترک کردیم، به سراغ اتومبیلمان رفتیم، آن را تا دروازه هل دادیم و تا زمانی که به ته سرازیری تپه نرسیدیم آن را روشن نکردیم. بعدها این جریان را کنترل کردیم و فهمیدیم چنین مهمانی هایی اغلب اوقات برپامی شود. اطراف استخر موساد مطمئن ترین نقطه در تمام اسرائیل است. کسی تا عضو موساد نباشد به آنجا راهی ندارد. بدترین چیزی که می توان اتفاق بیافتد چیست؟ کارآموزی آدم راببیند. در مقابل وی چه می توان کرد؟ همیشه باید وجود چنین چیزی را انکار کرد. فردای آن روز نشستن در کلاس و گوش دادن به سخنان "هسنر" که شب پیش او را در چنان وضعی دیده بودیم برایمان عجیب و مشکل بود. به یاد می آورم از او سوالی پرسیدم. گفتم:"پشتتان چطور است؟" او گفت:" چطور؟" "طوری راه می روید که انگار فشار زیادی تحمل کرده است." حیم نگاهی به من کرد و بعد آنچنان برای خندیدن به زیر میز خم شد که نزدیک بود چانه اش به زمین بخورد. پس از سخنرانی نسبتا طولانی و خسته کننده هسنر درس دیگری در مورد ساختار ارتش سوریه داشتیم. طی این جلسات درس و سخنرانی جلوگیری از به خواب رفتن کار مشکلی بود. اگر این حرف ها در بیرون و در جایی مثل بالای ارتفاعات جولان می زدند شاید جالب بود اما گفتن همه این مطالب درباره جایی که سوری ها در آن صف کشیده بودند در اینجا خسته کننده به نظر می رسید. جلسه ای را هم به آموزش موضوع جدیدی درباره امنیت ملاقات با عامل در کشورهای پایگاه (غیرعرب) گذراندیم. جلسه اول شامل یک فیلم آموزشی در همین موضوع بود که از طرف موساد تهیه شده بود. فیلم اثر چندانی روی ما نداشت، همه آنچه نشان می داد افرادی بود که در رستوران نشسته بودند. آنچه مهم است فراگرفتن چگونگی انتخاب یک رستوران و انتخاب زمان ملاقات است. قبل از هر ملاقات ابتدا باید کنترل کنیم و مطمئن شویم کسی در حال مراقبت نیست. اگر قرار است عاملی را ملاقات کنیم باید از وی خواست ابتدا وارد شده و بنشیند تا از اینکه تعقیب می شود یا نه مطمئن شویم. انجام هر حرکتی در این حرفه قاعده و قانون دارد و اگر این قواعد زیرپا گذاشته شوند ماموری که آنها را مورد بی اعتنایی قرار داده از دست می رود. اگر در رستوران منتظر یک عامل باشیم هدف نشسته ای به حساب می آییم. حتی اگر عامل بلند می شود تا به دستشویی برود بهتر است در انتظار نمانیم و برگردیم. این موضوع یکبار در بلژیک وهنگامی رخ داد که رابطی به نام "ساداک آفیر" یک عامل عرب را ملاقات می کرد. وقتی چندین دقیقه کنار یکدیگر نشستند، عرب گفت باید برود و چیزی را همراه بیاورد. هنگامی که برگشت آفیر هنوز همان جا نشسته بود. عامل اسلحه ای کشید و بدن آفیر را با سرب سوراخ سوراخ کرد. او به طرز معجزه آسایی نجات یافت و عامل نیز بعدا در لندن کشته شد. آفیر برای نشان دادن اینکه چگونه یک اشتباه کوچک می تواند خطرناک و مرگ آور باشد این داستان را برای همه تعریف می کرد. دائما به ما آموخته می شد که چگونه امنیت خودمان را حفظ کنیم. مربیان دائما می گفتند:" آنچه اکنون یادمی گیرید مثل چگونه سوار شدن بر دوچرخه است وقتی به راه افتادید دیگر نباید در مورد آن فکر کنید." استخدام کردن افراد برای جاسوسی شبیه به غلتاندن یک سنگ در سراشیبی یکی تپه است. ما عبارت ایستادن بر فراز تپه و فروانداختن سنگ را برای توصیف کار به کار می بردیم. اجیر کردن آدمها نیز این گونه است: آدمی را در اختیار می گیرید و به تدریج وادارش می کنید کاری غیرقانونی و غیراخلاقی را انجام دهد. او را به طرف پایین تپه فشار می دهد. اگر سنگ روی پایه ای گیر کند کمکی به شما نخواهد کرد و به دردتان نمی خورد. در این کار تمام هدف استفاده کردن از مردم است، اما به منظور استفاده از آنها، باید آنها را هدایت کنید و شکل دهید. اگر با کسی طرف باشید که مشروب نمی نوشد، عطش جنسی ندارد،احتیاجی به پول حس نمی کند، مسائل سیاسی ندارد و از زندگی اش راضی است نمی توانید اجیرش کنید. کار یک رابط سرو کله زده با خائنان است. یک عامل هر قدر هم کارش معقول باشد باز هم یک خائن است. رابط با بدترین نوع مردم سروکار دارد. ما در این حرفه نمی خواهیم به زور کسی را وادار به انجم کاری کنیم. نباید این کار را می کردیم. باید افراد را بازی می دادیم و می فریفتیم. هیچکس ادعا نمی کند کاردر دستگاه اطلاعاتی حرفه خوبی است.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
اين اسرائيليها خيلي زرنگن. آمار تمام ايرانو دارن. اوايل مهر براي يكي از دوستام كه تو استعدادهاي درخشان درس ميخوند يه دعوت نامه از اسرائيل اومد كه بيا اونجا تحصيل كن . تمام هزينه هاي زندگيتو ميديم. خونه - ماشين- پول. حساب كن از تلاويو آمار يزد رو دارن.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

اين اسرائيليها خيلي زرنگن. آمار تمام ايرانو دارن.
اوايل مهر براي يكي از دوستام كه تو استعدادهاي درخشان درس ميخوند يه دعوت نامه از اسرائيل اومد كه بيا اونجا تحصيل كن . تمام هزينه هاي زندگيتو ميديم. خونه - ماشين- پول.
حساب كن از تلاويو آمار يزد رو دارن.

پدر سوخته ها!!!خوب حالا چرا برای ما نفرستادن،حد اقل می رفتیم بین دوستان پز می دادیم از بس مهم هستیم اسراییلی ها هم آمارمون رو دارن!!!

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

اين اسرائيليها خيلي زرنگن. آمار تمام ايرانو دارن.
اوايل مهر براي يكي از دوستام كه تو استعدادهاي درخشان درس ميخوند يه دعوت نامه از اسرائيل اومد كه بيا اونجا تحصيل كن . تمام هزينه هاي زندگيتو ميديم. خونه - ماشين- پول.
حساب كن از تلاويو آمار يزد رو دارن.

پدر سوخته ها!!!خوب حالا چرا برای ما نفرستادن،حد اقل می رفتیم بین دوستان پز می دادیم از بس مهم هستیم اسراییلی ها هم آمارمون رو دارن!!!


ترسیدن اگه برای ما دعوت نامه بفرستن ما رد کنیم و بهشون افتخار ندیم. peace_sign
ولی جدی اگر به دعوت نامشون پاسخ مثبت بدیم نهایت بی شرفی هست.
همین دوست من میخواست بره . اما با روحانی مدرسشون که صحبت کرد قانعش کرد که اینکار نهایت خیانته.(تازه کلی هم ترسوندش که اگه بری دیگه نمیتونی برگردی و از این حرفا)

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
سرانجام در آغاز ماه مارس 1985 زمان خارج شدن از کلاس درس فرارسید. در این هنگام هنوز 13 نفر در حال ادامه دوره آموزشی بودند و با تقسیم کردنمان به سه تیم هر تیم را در آپارتمانی در اطراف تل آویو مستقر کرده بودند. تیمی که من عضو آن بودم در آپارتمانی در گیواتایم به سر می برد و آپارتمانهای دو تیمدیگر در خیابانهای دیزنگوف" و "بن گورین" بود. هر یک از آپارتمانها هم خانه امن، و هم ایستگاه اطلاعاتی به حساب می آمد. محلی که من در آن به سر می بردم آپارتمانی بود در طبقه چهارم با بالکنی متصل به اتاق نشیمن، بالکنی دیگر در سمت آشپزخانه، دو اطاق خواب، یک حمام و یک انباری جدا. این آپارتمان خلوت و مبله به یک مامور اطلاعاتی تعلق داشت که در خارج به سر می برد. مسئولیت این خانه امن و ایستگاه به عهده شای کائولی بود. سایر استخدام شدگانی که در این پایگاه به سر می بردند عبارت بودند از "تسوی جی"(روانکاو)، آریک اف"، آیوگدورا" و آدم دیگری به نام "امی که به چندین زبان مسلط بود و علاوه بر سیار عیوب بارزش این نقص را نیز داشت که در محیطی که دود کردن دائمی سیگار بخشی از آداب و شعائر زندگی به حساب می آمد، آدمی ضدسیگار به شمار می رفت. او اهل حیفا و مجرد بود. قیافه اش به هنرپیشه های سینام می مانست و ترسی دائمی از این داشت که کسی به او صدمه بزند. من سر در نمی آوردم با وجود این مشکل روانی چگونه آزمایشهای موساد را از سر گذرانده است. ما هر پنج نفر حدود ساعت 9 و در حالی وارد آنجا شدیم که چمدانهایمان در دست و 300 شکیل پول نقد در جیبمان داشتیم. در مقایسه با ماهانه 500 شکیل حقوق افراد استخدام شده در آن زمان، این مبلغ پول خوبی بود. از اینکه آمی هم همراه ماست دلخور بودیم زیرا وی آدم نچسبی بود. بنابر این گفتگویی طولانی را درباره اینکه چنانچه پلیس به سراغمان بیاید چه باید بکنیم و چگونه باید برای تحمل کتک خوردن آماده شویم، شروع کردیم. هدفمان این بود که ناآرامی آمی را افزایش دهیم و او را ناراحت تر کنیم. از این بدجنسی و حرامزاده بازی خودمان کیف می کردیم. وقتی ضربه ای به در خورد آمی از جا پرید و نمی توانست اضطراب خود را پنهان کند. پشت در شای کائولی بود که با زحمت پاکتهای بزرگ سیگار برگ را برای هر یک از ما همراه می آورد. آمی سر او داد زد:" دیگر از این طور چیزها نمی خواهم!" کائولی به او گفت برگردد و به سراغ "آراله شرف" مدیر دانشکده برود. آمی به گروهی که در خیابان دیزنگوف سکنا داشت پیوست، اما یک شب که پلیس به آنجا وارد شد و به در کوفت از جا برخواست و گفت:" به اندازه کافی تحمل کرده ام." آنگاه بیرون رفت و دیگر پیدایش نشد.تعداد ما به 12 نفر کاهش یافت. پاکتهای کائولی حاوی برگه های ماموریت ما نیز بود. من وظیفه داشتم با مردی به نام مایک هراری" تماس بگیرم. نام این مرد در آن هنگام برای من معنایی دربرنداشت. همچنین باید اطلاعاتی پیرامون یک خلبان سابق که طی جنگ استقلال در اواخر دهه 40 به صورت داوطلب خدمت کرده بود و دوستانش او را به نام "میکی" می شناختند اطلاعاتی به دست آوردم. کائولی به ما گفت باید در اجرای ماموریت با یکدیگر همکاری کامل داشته باشیم. این کار مستلزم طرح نقشه عملیاتی و طرح یک "مسیر مشخص" برای حفظ امنیت آپارتمان بود. کائولی همچنین به هر یک از ما اسناد هویت –نام من در این اسناد هم سیمون بود- و چند فرم نوشتن گزارش تحویل داد. ابتدا باید مخفیگاهی برای اوراق خود تعبیه می کردیم و سپس به جورکردن داستانی می پرداختیم تا در صورت تهاجم پلیس به آپارتمان جمع شدنمان در آنجا توجیه داشته باشد. بهترین کار برای جور کردن این توجیه استفاده از روش "توجیه زنجیره ای" بود. من باید می گفتم اهل "هالون" هستم و در کافه ای با جک که صاحب آپارتمان است آشنا شده ام. جک برای دو ماه به خارج رفته و گفته من می توانم از آپارتمانش استفاده کنم. بعد باید اظهار می کردم با آریک که دوست دوران خدمت من در حیفا است در رستورانی برخورد کرده ام و او هم پیش من آمده است. آویگدور هم دوست آریک معرفی می شد و ارتباط آنها هم برای خودش داستان جداگانه ای داشت. به این ترتیب، جمع شدن ما در آن آپارتمان توجیه می شد. در مورد کائولی هم به او گفتیم که خودش باید داستانی برای توجیه حضورش در آپارتمان بتراشد. مخفیگاهی در میز اتاق نشیمن ساختیم: میز چهارگوشی بود از چوب که یک لایه شیشه روی آن انداخته بودند. ما به دقت یک لایه دیگر تخته روی سطح میز قراردادیم و می شد به راحتی با بلند کردن لبه میز مدارک را به سرعت زیر آن پنهان یا خارج کرد. تعداد کمی از مردم ممکن بود فکرشان به جستجوی چنین جایی برسد. همچنین در مورد یک علامت مخصوص کوبیدن به در آپارتمان توافق کردیم: دو ضربه متوالی، یک ضربه، دو ضربه متوالی، یک ضربه. به این ترتیب معلوم می شد یک نفر از افراد خودی پشت در است. باید قبل از بازگشت به آپارتمان به آنجا تلفن کرده و پیام رمز مخصوصی را رد و بدل می کردیم. اگر هم کسی در خانه نبود، علامت فقدان خطر، حوله زرد رنگی بود که روی بالکن آشپزخانه آویزان می کردیم. روحیه مان وحشتناک بود. احساس می کردیم در هوا پرواز می کنیم. با وجود آنکه می دانستیم هنوز در حال گذراندن دوره آموزشی هستیم ما به هر حال داشتیم کار واقعی می کردیم. روز بعد و قبل از آنکه کائولی از خانه بیرون برود، طرح های خودمان را برای رفتن به سراغ سوژه هایمان و جمع کردن اطلاعات درباره آنها فراهم کرده بودیم. از آنجا که آدرس آنها در دست بود تحت نظر گرفتنشان قدم اول به شمار می رفت. به این ترتیب آویگدور به سراغ خانه هراری رفت تا آن را تحت نظر بگیرد و من هم به سراغ کسی رفتم که قرار بود در موردش تحقیق کند. این شخص صاحب شرکتی به نام "پاکیس تویز" بود. تمام چیزی که در مورد هراری در دست داشتم نام او و آدرس او بود. نامش در کتابچه تلفن به چشم نمی خورد. اما به هر حال نام او در کتابخانه و در لیست معرفی شخصیتهای مهم اسرائیل وجود داشت. در مورد سوابق او چیز زیادی دیده نمی شد: فقط نوشته بود رئیس شرکت بیمه "میگدال" است که بزرگترین شرکت بیمه کشور به شمار می رفت و اداره مرکزی آن در ناحیه هکیره قرار داشت. بسیاری از ادارات دولتی در این خیابان هستند. همچنین در معرفی اش گفته می شد که همسر هراری در کتابخانه دانشگاه تل آویو کار می کند. تصمیم گرفتم به بیمه میگدال بروم و تقاضای کار کنم. مرا به بخش نیروی انسانی فرستادند و در حالی که در نوبت انتظار بودم مردی همسن خودم را دیدم که در یکی از دفاتر آنجامشغول کار است. شنیدم که یکی دیگر از افراد او را "یاکوف" صدازد. از جا بلند شدم، به سراغ او رفتم، و گفتم:"شما یاکوف نیستی؟" او گفت:" بله شما که هستید؟" -"من سیمون هستم. تو را به یاد می آورم. با هم در تل هاشمور بودیم." این محل عمده ترین مرکزجذب نیرو برای ارتش اسرائیل بود و معمولا گذار همه کس به آنجا می افتاد. او پرسید:" چه سالی آنجا بودید؟" به جای پاسخ مستقیم به او گفتم:" از سری 203 هستم." این شماره سری وارد شدگان به ارتش طی دوره خاصی بود و نشانگر سال یا ماه خاصی نبود. یاکوف گفت:" من هم از سری 203 هستم." -"نیروی هوایی؟" -"نه، رسته تانک." با خنده گفتم:" آه، عاقبت پانگوس شدی!"(پانگوس لغتی عبری است که معنی قارچ می دهد و منظور از کاربردش اشاره به خدمه تانک است که اغلب در جایی تاریک و مرطوب به سرمی برند.) به یاکوف گفتم هراری را دورادور می شناسم و از او پرسیدم آیا راهی برای یافتن کار سراغ دارد یا نه. او گفت:"آه بله. دارند فروشنده استخدام می کنند." -"آیا هراری هنوز رئیس است؟" او گفت :"نه نه" و نام شخص دیگری را برد. -"خوب، پس هراری الان چکار می کند؟" یاکوف گفت:" دیپلمات است، در ضمن در ساختمان کور به صادرات وواردات مشغول شده." این حرف او درست بود، زیرا آویگدور گزارش کرده بود اتومبیل مرسدسی را با پلاک سفید سیاسی در خانه هراری دیده است. در آن هنگام من گیج شده بودم. زیرا معاشرت آدمی که نام عبری داشت با دیپلماتها بسیار شک برانگیز بود. در اسرائیل همه دیپلماتها را جاسوس به حساب می آورند. به همین دلیل یک سرباز اسرائیلی که برای رفتن به جایی در کنار جاده ایستاده حق ندارد سوار اتومبیلی شود که پلاک آن سیاسی است. اگر چنین کند او را به دادگاه می کشانند. وقتی آویگدور گزارش داد اتومبیل سیاسی را در خانه هراری دیه ما نفهمیدیم که این اتومبیل خودش است. فکر کردیم متعلق به مهمان اوست.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.