-
تعداد محتوا
1,330 -
عضوشده
-
آخرین بازدید
-
Days Won
1
تمامی ارسال های Arash
-
تاپیک جامع برنامه فضایی ایران تاپیک جامع برنامه فضایی ایران
Arash پاسخ داد به EBRAHIM تاپیک در اخبار نظامی
دوربین rq از چند کیومتر ؟ چه دقتی داشت ؟ -
جنگنده برتری هوایی سوخو-57 فلون جنگنده برتری هوایی سوخو-57 فلون (Su-57/Felon)
Arash پاسخ داد به kingraptor تاپیک در جنگنده و رهگیر
کجا نوشته ؟ -
تاپیک جامع امیرسرتیپ منوچهر کهتری تاپیک جامع امیرسرتیپ منوچهر کهتری (امیر آبادان)
Arash پاسخ داد به joker تاپیک در جنگ آوران
میگ و دیگ سرهنگ محمد علی پوربزرگ در سال اول جنگ تحمیلی من و ستوان قادري به اتفاق چند نفر از درجه داران پادگان عجبشیر به لشکر 77 خراسان مأمور و به گیلانغرب اعزام شدیم. محل مأموریت ما گیلانغرب بود و من به عنوان فرمانده دسته ادوات گروهان سوم گردان 110 و ستوان قادري که اهل کردستان بود و دوره سهند 3 را طی کرده بود به عنوان افسر پدافند هوایی گروهان مشغول انجام وظیفه شدیم. من دسته خمپاره انداز 81 م م را تحویل گرفتم و ستوان قادري وسایل و تجهیزات پدافند و سهند 3 را که به روي ارتفاعات برآفتاب تنگ حاجیان بود، تحویل گرفت. وظیفه ستوان قادري این بود که هر روز صبح قبل از روشن شدن هوا به محل استقرار پدافند میرفت و با تاریک شدن هوا به مقر برمیگشت. روزهاي اول ورود ما به آن منطقه بود که خبر دادند به یگانها آشپزخانه صحرایی تحویل شده و قرار است یگانها با استفاده از این آشپزخانه، غذاي پرسنل را پخته و غذاي گرم بدهند. این خبر هم خیلی خوشحال کننده بود، چون تا آن روز از جیره جنگی استفاده میکردیم و این مسئله براي ما خسته کننده و تکراري شده بود. مسئولان رکن 4 گردان آشپزخانه صحرایی را در محل مناسبی راه اندازي کردند و اعلام شد که از فردا غذاي گرم داده خواهد شد. صبح روز بعد من طبق معمول به سمت محل استقرار خمپارهاندازها و ستوان قادري به محل ارتفاعات برآفتاب اعزام شدیم. مسئولان آشپزخانه شروع به راه اندازي آشپزخانه صحرایی کردند و چون خیلی کاربلد نبودند، مقدار زیادي نفت در کوره آشپزخانه ریختند. بالاخره کوره آشپزخانه روشن شد و چون نفت زیادي در کوره و انبارك آن جمع شده بود آتش تا چند متر بالاتر رفت. یکی از پرسنل با دیدن این همه دود و آتش با اشاره به اینکه اگر هواپیماي عراقی بیاید، آشپزخانه، هدف خیلی راحتی براي میگها خواهد بود. در ادامه گفت: - با این دود و آتشی که راه افتاده، فکر نمیکنم امروز ما به غذاي گرمی برسیم. من با لحن شوخی به او گفتم: پسر، سق سیاه نباش. صبر کن تا ظهر بشود، بعداً نظر بده. در این حال صداي آژیر وضعیت قرمز در منطقه بلند شد و لحظاتی بعد چند فروند میگ عراقی چند نقطه بیرون از محوطه استقرار ما را بمباران کردند. در این حال ما منتظر اقدام ستوان قادري بودیم که وارد عمل بشود که همین کار را انجام داد و موشک سهند 3 را به سمت میگی که در حال فرار بود شلیک نمود. ما همه ناظر مسیر موشک بودیم. موشک حالت گرفت و هنوز خیلی از زمین ارتفاع نگرفته بود که ناگهان آتش آشپزخانه ارتفاع گرفت و موشک مسیر خود را عوض و به سمت آتش آشپزخانه ادامه مسیر داد و لحظاتی بعد وارد دودکش آشپزخانه شد. :laughing: :laughing: :laughing: ما تا دقایقی هنوز تکه هاي قابلمه ها و دیگ ها را می دیدیم که در هوا پراکنده بودند. لازم به ذکر است که سهند 3 یک موشک حرارتی است و به سمت گرما کشیده می شود و وقتی از محل استقرار شلیک شد، گرماي تنور آشپزخانه آنقدر زیاد بود که موشک میگ را رها کرد و به سمت دیگ ها رفت. در این حال چشمم به نفري افتاد که ساعتی پیش می گفت: ما امروز به غذاي گرم نمی رسیم. او مرا صدا کرد و گفتم: فلانی نه تنها امروز، بلکه تا مدت ها از غذاي گرم خبري نیست و با این اوضاع باز هم حالا حالاها از غذاي گرم خبري نخواهد شد. آن شخصی که نمی توانست خنده اش را از این حادثه پنهان کند نگاهی به من کرد و گفت: جناب سروان من چند تا تن ماهی ذخیره کرده ام، امروز مهمان من. من هم که نمی توانستم به این اتفاقات نخندم گفتم: به شرط آن که آن را گرم کنی. گفت: چشم جناب سروان. به شرط آنکه موشک حرارتی به سراغ ما نیاید. ادامه دارد ...- 34 پاسخ ها
-
- 15
-
-
همه ما شهيد مي شويم من تقريباً 15 روز بود كه دويدن روزانه 10 كيلومتر و تمرينات سخت آمادگي به همراه ورزش هاي رزمي را شروع كرده بودم، ولي نمي دانستم چه وقت بايد به مأموريت اعزام شوم. فكر مي كنم 26 يا 27 مردادماه بود كه تعدادي از برو بچه هاي سپاه براي عزيمت به اين مأموريت وارد بانه شدند و ستوان نوري و ستوان انصاري كه هر دو جمعي نوهد بودند مسئوليت آموزش آن ها را به عهده گرفتند و من هم آن ها را ياري مي كردم، البته بعد ها هم در طول ستون تعدادي از برادران به ما ملحق شدند كه شهيد بزرگوار صياد شيرازي مسئوليت تجهيز، تسليح و آموزش آنان را در زمينه هاي ديده باني و كار با خمپاره اندازها و بعضي امورات گشت ي رزمي به من واگذار كرد، چون هم ستوان نوري و هم انصاري تقريباً در همان ابتداي كار ستون مجروح شدند، لذا من جاي آنان با عزيزان سپاه همكار شدم. بچه هاي سپاه كه در تاريخ 5/27 از سقز وارد بانه شده بودند گر چه عاشق شهادت بودند و با انگيزه جنگيدن آمده بودند ولي به دليل اين كه در سقز به آن ها گفته شده بود كه همه شهيد خواهيم شد، نگران عدم پيروزي در مأموريت بودند. با تعدادي از آن ها كه صحبت كردم، مي گفتند مي دانيم مأموريت سختي مي رويم و همه ما شهيد مي شويم. مي شود گفت در آن ها كمتر ديدم كه اميد به پيروزي در مأموريت را داشته باشند. به نظر شايد نگراني از شهيد شدن نداشتند، بلكه نگراني آنها بيشتر اين بود كه نمي توانيم بر ضد انقلاب پيروز شويم، بر عكس تعدادي از عناصر ارتشي اميدوار به پيروزي بودند و مرگ يا شهادت را براي خود متصور نمي دانستند. البته ستون هم وقتي حركت كرد و با ضد انقلاب درگير شدند تعداد زيادي از سربازها تنها مرگ يا شهادت را پيش روي خود مي ديدند و اميدي به پيروزي نداشتند. در بين سربازان هم بودند افرادي كه با انگيزه ديني و ميل به جنگجويي آمده بودند، ولي اين حالت در بين كاركنان كادر بيشتر بود؛ مثلاً شهيد شهرام فر كه بعد به ستون ملحق شد، ستوان يكم اصغرنوري، شهيد ستوان يكم معصومي، شهيد ستوان يكم نوردي، شهيد رضوان، ستوان يكم انصاري و ستوان يكم احمد اسدي و تعدادي ديگر از آنهايي كه با اميد به پيروزي و داوطلبانه و البته با فرض شهادت آمده بودند. با بچه هاي سپاه كه صحبت مي كردم مي گفتند نزديك به 30 نفر جا زدند و برگشتند و ما كه آمديم شهادت را استقبال مي كنيم. البته با همه اين انگيزه و اشتياق شهادت، در بانه هم شايد 6 يا 7 نفر از آن ها از عزيمت به مأموريت منصرف شدند و مراجعت كردند. بچه هاي سپاه به صورت گروهاني يا گرداني نبودند، بلكه به صورت گروه هاي 9 الي 11 نفره بودند كه غالباً تحت كنترل عملياتي بچه هاي نوهد و يا تقسيم در سر و ته ستون به عنوان جلودار و عقب دار قرار بود انجام وظيفه كنند. فكر مي كنم در جمع قريب به 90 الي 115 نفر بودند. بالاخره روز 11 يا 12 شهريور بود كه گردان 126 هوابرد شيراز از طريق سقز وارد بانه شد. ديگر همه فهميدند كه اين گردان بايد از طريق زمين (جاده) به سردشت برود و گردان 146 تيپ هوا برد را عوض كند . بالاخره تكليف من هم روشن شد، با حضور سرهنگ صياد شيرازي مشخص شد كه تنها، من به عنوان ديده بان ستون و هم دستيار فرمانده ستون در امر آتش هاي پشتيباني همراه ستون خواهم رفت . لذا ديگر عزيمت ستوان گودرزي منتفي شد و قرار شد من و گروهبان كلاته به عنوان ديده بان و بي سيم چي اعزام شويم. جناب سروان! خيلي آقايي گروهبان كلاته را از قبل انقلاب مي شناختم؛ درجه دار مومن ، انقلابي و قبل از انقلاب سر كش و كمي بي انضباط و بد قلق بود. به همين دلايل در زندان پادگان افسريه زنداني بود. دست بر قضا يك روز كه من افسر نگهبان پاسدار خانه بودم، ديدم او در زندان پاسدار خانه است. او را به نام مي شناختم كه در آتشبار اركان بود و شنيده بودم درجه دار بي انضباط و نا آرامي است، در همان زندان با افسر نگهبان قبلي مشاجره كرده بود و او را تنهايي توي يك سلول انداخته بودند. افسر نگهبان به من گفت مواظب باش كلاته دردسر ساز توي زندان است و حتماً درد سر ايجاد مي كند. ساعاتي از نگهباني من گذشته بود كه ديدم صداي رئيس پاسدار از داخل زندان و صداي شكستن شيشه و داد و هوار بلند شد . رفتم داخل محوطه زندان ديدم گروهبان علي كلاته شيشه پنجره را با دست شكسته و از دستانش خون مي آيد و فرياد مي زند و به همه از جمله به من (افسر نگهبان) فحش مي داد، او هم فقط مرا به نام ميشناخت. از رئيس پاسدار پرسيدم چي شده، موضوع چيه؟ گفت هيچي سر و صدا راه انداخته كه بيايد بيرون، وضو بگيرد و نماز بخواند . گفتم : خوب مشكل چيه؟ گفت نبايد بيايد بيرون، فرار مي كند، يا پاسدارها - نگهبان مستقر در پاسدار خانه - را كتك مي زند. گفتم ديوانه كه نيست، مي خواهد نماز بخواند بياوريدش بيرون توي اتاق من وضو بگيرد و همان جا هم نماز بخواند . گفت : جناب سروان! من مسئولم، اگر بيايد اتاق افسر نگهبان و فرار كند من چه كار كنم، گفتم: مسئوليتش با من ، بعد به گروهبان كلاته گفتم، آقاي گروهبان ! بياييد دفتر من دستتان را بشوييد و وضو بگيريد و همانجا نماز بخوانيد . كلاته آرام شد و حرفي نزد. رئيس پاسدار با ترس و نگراني همراه با چشمان خشمگين كلاته او را از سلول بيرون آورد و يك پاسدار را با تفنگ مسلح پشت سر او گذاشت تا او را به اتاق من راهنمايي كند و همانجا مراقبش بايستد. با حالت ناراحتي گفتم من مسئولم يا شما؟ سرباز! شما برويد، اين گروهبان مراقب مسلح نمي خواهد، خودم هستم. اين حركت من كه غير منتظره بود و من هم روي آن هيچ فكر و برنامه ريزي قبلي نكرده بودم، نگاه و چهره كلاته را عوض كرد. آمد توي اتاقم، رفت دستش را شست و بعد وضو گرفت. وقتي هم آمد توي اتاق سجاده خودم را برايش پهن كردم جلوي پنجره بسته اتاق و خودم هم يك پتو كنار در اتاق پهن كردم و مشغول نماز شدم، كلاته 2 متر جلو تر از من مشغول نماز شد.نمازهايمان كه تمام شد، گفتم آقاي كلاته! بشين يك چايي بخوريم. به آبدارچي گفتم دو تا چاي آورد - اين كار براي كلاته و نگهبانان پاسدار و آبدارچي تازگي داشت- چاي را با هم خورديم، دليل بازداشتش را پرسيدم و شرح داد. بعد اجازه خواست يك تلفن بزند، من هم رفتم بيرون، البته از مركز شماره برايش گرفتم، بعد رفتم بيرون كه با هر كس كه صحبت مي كند راحت باشد. بعد از اتمام تلفن آمدم داخل، با چهره راضي و آرام گفت: جناب سروان! خيلي آقايي، ديگه مي خوام برم زندان. گفتم: خيلي خوب برو. رئيس پاسدار را صدا كردم او را برد. همين كار را براي نماز مغرب و عشاء و نماز صبح فردا انجام دادم، بعد هم مدت نگهباني ام تمام شد با همه از جمله او خداحافظي كردم و رفتم. ادامه دارد ...
-
تاپیک جامع جنگنده های بومی ایران جنگنده چند ماموریته بومی سبک شفق ، برهان ، صاعقه ، آذرخش
Arash پاسخ داد به hosseingmn تاپیک در جنگنده و رهگیر
چرا اذیت خودتون میکنید صاعقه تغییر در F5E بود صاعقه 2 تغییر در F5F (نمونه دو سرنشینه و آموزشی F5E ) حالا اگه یه کار مثبتی انجام داده باشن کاکپیت رو دیجیتال کردن و رادار رو تغیر داده باشن F5E صاعقه عکسی از F5F های خودمون پیدا نکردم- 3,409 پاسخ ها
-
- 23
-
-
- نیروی هوایی ایران
- جت بومی
-
(و 4 بیشتر)
برچسب گذاشته شده توسط
-
حماسه در قاب دوربین حماسه در قاب دوربین (نگاهی به سینمای دفاع مقدس)
Arash پاسخ داد به siavash75 تاپیک در جنگ در قاب دوربین
تایپیک فیلم چ http://www.military.ir/forums/topic/28564-%DA%86-%D9%BE%D8%A7%D9%88%D9%87/ -
تاپیک جامع امیرسرتیپ منوچهر کهتری تاپیک جامع امیرسرتیپ منوچهر کهتری (امیر آبادان)
Arash پاسخ داد به joker تاپیک در جنگ آوران
زنده شدن شهید سرهنگ علی قمري پس از اشغال بخش غربی خرمشهر توسط عراقیها، ما به کوت شیخ آمدیم (گردان 151 دژ). عراق مرتب به سر ما آتش میریخت و هر روز بر تعداد شهدا و مجروحین ما اضافه میشد. در ایستگاه 7 هم عراقیها یک قبضه تیربار گذاشته بودند و ماشینهاي در حال تردد را به رگبار میبستند. چند نفر از نیروهاي داوطلب توانستند در یک حرکت خطرناك تیربارچی را کشته و تیربار را خاموش کنند، ولی گلوله هاي عراقی هنوز در کوت شیخ به سر ما میریخت، وضعیت خطرناکی داشتیم. به همین خاطر به رابط لشکر گفته بودم که دستور جابجایی گردان 151 پیاده خرمشهر را از لشکر بگیرد. چند روز بعد رابط لشکر اعلام کرد که بنه گردان را به نزدیکی ماهشهر در کنار رودخانه جراحی منتقل کنیم. من به عنوان مسئول یگان وظیفه داشتم قبل از انتقال گردان، سري به آن محل بزنم و نیازمنديها را اعلام و کمبودها را برطرف کنم. براي رفتن به ماهشهر، ستوان آزادي داوطلب همراهی با من شد. با توجه به وضعیت تردد و رفت و آمد پیاده مردم، ما به سختی خود را به محل بنه گردان رسانیدیم. چون وسیله ما وانت بود، مقداري وسایل هم زدیم که به منطقه ببریم. در آخرین لحظه یکی از مسئولان لشکر از ما خواست که پیکر یکی از شهدا را تا ماهشهر ببریم. ستوان آزادي با شنیدن نام شهید و جنازه شروع به اعتراض کرد و با تندي گفت که حاضر به حمل جنازه مرده و شهید نیست. من قبل از این موضوع می دانستم که ستوان آزادي از اسم جنازه و مرده م یترسد و تا آن روز حتی یک بار هم پا به قبرستان نگذاشته است. او حتی در مراسم تشییع پدرش هم به داخل قبرستان نرفته بود و نمی توانست با وانت حامل ما که اهدایی شرکت نفت بود، این شهید را حمل کند. مسئول گردان که به خاطر کمبود خودرو نمیخواست وانت ما را بدون جنازه بفرستد، آزادي را تهدید کرد. چنانچه او حاضر به حمل شهید نشود، وانت را به راننده دیگر بسپارد. در نهایت ستوان آزادي پذیرفت و ما پیکر شهید را به داخل وانت گذاشتیم. وقتی به دروازه ماهشهر رسیدیم، با انبوه مردم مواجه شدیم که دنبال وسیله اي براي جابجایی می گشتند. من براي جلوگیري از سوار شدن مردم به خاطر آن شهید از وانت پیاده شدم و نگذاشتم کسی سوار بشود و به سختی راهی از بین مردم پیدا کردم و از وسط مردم عبور کردیم. من حتی مجبور شدم به قسمت بار وانت خودمان که هنوز در حرکت بود سوار بشوم. در همان لحظه یکی از مسافران که لباس رزمندگان را داشت سوار شد. من او را دیدم، ولی چیزي به آزادي نگفتم. پس از خروج از منطقه شلوغ دوباره به جلو برگشتم. در طول مسیر گاهی به پشت وانت نگاه میکردم. آن رزمنده گوشه اي کز کرده بود و به فکر عمیقی فرو رفته بود. احساس کردم او هم مثل من نگران زن و بچه و خانوادهاش است و در دل خوشحال بودم که او توانسته سوار وانت بشود. در نزدیکی یکی از روستاها دست محکمی به سقف ماشین خورد که من هم از آن صدا ترسیدم. آزادي در حین رانندگی مشغول خوردن سیب بود، وقتی صداي سقف را شنید نگاهی به عقب انداخت و با دیدن آن رزمنده که بی خبر سوار شده بود، در حالی که محکم پا روي ترمز کوبید گفت: - یا حسین.... مرده زنده شد.... :laughing: :laughing: :laughing: بلافاصله از ماشین بیرون پرید و به طرف نخلستان کنار جاده رفت. من هم به دنبال او از وانت پیاده شدم و در حالی که اسلحه کمري ام را درآورده و مسلح کردم، خودم را به آزادي رساندم. آزادي دست به کمرش برد که اسلحه اش را دربیاورد. اسلحه اش داخل وانت مانده بود. خودش را به من نزدیکتر کرد و با التهاب و نگرانی گفت: - قمري، اسلحه ات را بده به من تا این مرده را بکشم! با شنیدن این جمله نگاهی به سمت وانت انداختم. رزمنده پیاده شده بود و با تعجب ما را نگاه میکرد. آزادي هم با اصرار میخواست کلت مرا بگیرد. ناگهان تمرکز خود را بازیافتم و گفتم: - آقاي آزادي، این آقا را من سوار کرده بودم و شهید کس دیگري است و هنوز کف وانت خوابیده است. آزادي نگاهی به آن رزمنده کرد. رزمنده دستش را بلند کرد و گفت: - برادران دست شما درد نکنه، روستاي ما همین جاست. بفرمایید در خدمت باشیم. - گفتم ممنون برادر. آن شخص از وانت دور شد. من دست آزادي را گرفتم و تا کنار وانت آوردم و گفتم: - ببین آزادي جان، این هم شهید. آزادي با ترس نگاهی به جنازه انداخت و پشت فرمان نشست. من هم سوار شدم. در راه، آزادي که کمی حال خودش را بازیافته بود، گفت: - اگر میدانستی تو کس دیگري را سوار کرده اي، پس چرا کلتت را کشیدي و دنبال من آمدي؟ در این حال که جوابی براي حرف او نداشتم، نگاهی به آزادي کردم. آزادي هم نگاهی به من کرد و بی اختیار هر دو شروع به خنده کردیم و دقایقی به کار خودمان خندیدیم ادامه دارد ... -
خاطرات سرتيپ ناصر آراسته (نامبرده قبل از شروع جنگ تحميلي، در كردستان يك چشم و يك گوش و سلامتي قسمتهائي از بدن خود را در نبرد با ضد انقلاب از دست داد. در سال هاي دفاع مقدس مسئوليت هاي مختلفي را عهده دار بوده و در سال 1370 به درجه سرتيپي نائل گرديد . آخرين سمت ايشان در ارتش جانشين فرماندهي كل ارتش بوده است. اكنون نيز ( 1387 ) جانشبن گروه مشاورين نظامي مقام معظم رهبري و فرماندهي كل قوا بوده و ضمناً با حكم ايشان رياست هيئت معارف جنگ را نيز عهده دار است) مأموريت رزمي عزيمت ستون نظامي از بانه به سردشت در پادگان بانه به عنوان مسئول انتظامات پادگان خدمت مي كردم، البته به صورت داوطلب از تهران لشكر 21 به بانه اعزام شده بودم . افسر توپخانه بودم و قرار بود در آتشبار توپخانه مستقر در بانه به عنوان ديده بان يا اموري مربوط به آتشبار خدمت كنم، اما چون براي فرمانده انتظامات پادگان حادثه اي رخ داده بود و پادگان فاقد رئيس انتظامات بود، سرهنگ رزمي، فرمانده پادگان بانه از من خواست كه در اين مسئوليت انجام وظيفه كنم . ستوان يكم بودم با سلامت و قدرت بدني و ورزيدگي و پرجنب و جوش، لذا ضمن انجام اين مسئوليت به همراه عناصر نوهد (نيروهاي ويژه ) مستقر در پادگان به داوطلبان سپاهي و نيروهاي مردمي آموزش هاي به كارگيري سلاح، رزم انفرادي و تاكتيك تا رده دسته و انجام انواع گشتي را آموزش مي دادم، علاوه بر اين ها همراه با گروه و يگان هايي كه براي پاكسازي، مقابله با كمين هاي ضد انقلاب، تأمين جاده و محورها اعزام مي شدند، داوطلبانه عزيمت مي كردم. در حقيقت بيشتر كارهاي نفر پياده نظام، تكاور و نوهد را انجام مي دادم تا تخصص خودم يعني توپخانه را، علاوه بر اين همراه با ستوان نوري كه افسر نيروهاي ويژه هوابرد (نيرو مخصوص) بود به بچه هاي سپاه هم جنگهاي نامنظم و عمليات تاخت و كمين را آموزش مي دادم. يك روز فكر كنم بين 10 تا 12 مرداد ماه، سرهنگ صياد شيرازي كه آن موقع فرمانده عمليات غرب كشور بود، با بالگرد داخل پادگان بانه نشست كه بر حسب وظيفه به همراه فرمانده پادگان به استقبالش رفتيم و وقتي از بالگرد پياده شد، اداي احترام كرديم و ايشان به دفتر كار فرمانده پادگان (يا فرمانده گروه رزمي) سرهنگ رزمي رفت. همراه جناب سرهنگ صياد يكي از هم دوره هاي خوب بنده هم بود، به نام ستوانيكم غلامعلي آذربون كه از مهرماه 53 يكديگر را نديده بوديم، از بچه هاي متدين و متشرع دانشكده افسري بود كه در سال هاي 50 تا 53 با هم در يك آسايشگاه و يك گروهان بوديم. سجاده نماز و نماز خواندنش در آسايشگاه را هنوز به ياد داشتم و در دوران انقلاب شنيده بودم در غرب كشور در فعاليتهاي انقلابي و اقدامات ضد رژيم طاغوت است ودر پادگان عليه شاه فعاليت مي كند و بازداشت هم شده و بعد از انقلاب هم شنيدم كه با بچه هاي انقلابي وحزب الهي ارتش هم به سر و سامان دادن يگانهاي ارتشي در غرب كشور مي پردازد و حالا هم از فرماندهان سپاه شده است. البته بعدها شنيدم كه وقتي صياد فرمانده عمليات غرب كشور شد، با او همكاري مي كند. آن روز ديدمش و همديگر را در آغوش گرفتيم. او را با خودم بردم داخل اطاقي كه محل كار و استراحتم بود. بعد از خوش و بش به من گفت صياد مي خواهد يك ستوني را چند روز آينده از راه زمين بفرستد سردشت كه هم يگان سردشت را تعويض كند و هم جاده را از دست ضد انقلاب بگيرد و پاكسازي كند . تعدادي از دوستان مثل اصغر نوري و معصومي و شهرام فر كه دو تاي اول از هم دوره هاي ما و شهرام فر كه همگي از نوهد بودند و تيم هايي هم از نوهد همراه ستون خواهند رفت، اگر به وجود تو هم نياز باشد آمادگي داري كه بروي؟ گفتم بله، او رفت و با صياد صحبت كرد. بعد از ساعتي سرهنگ صياد مرا احضار كرد و به من گفت ما به تو براي اين مأموريت نياز داريم. البته به ديده بان توپخانه نياز داريم كه با ساير مسائل رزمي به ويژه عزيمت به گشتي رزم پياده و همپايي با نيروهاي مخصوص نيز آشنا بوده و از چالاكي و ورزيدگي برخوردار باشد و شما اين ويژگي ها را داريد، من هم گفتم آماده ام و هيچ مشكلي ندارم. آن وقت صياد مرا با مأموريت آشنا كرد كه كجا بايد از آتشبار كمك مستقيم بانه مأموريت بخواهم، از كجا به دليل نرسيدن برد آتشبار بانه (چون اين آتشبار هويتزرهاي 105 ميليمتري تا 11 كيلومتر برد داشت ) از آتشبار مستقر در سردشت و در كدام مناطق بايد خمپاره هاي 120 و 81 داخل ستون را هدايت كرد، و ديدباني نمايم . او دستور داد تجهيزات و بي سيم و بي سيم چي و قطب نما و نقشه تهيه كنم تا روز حركت به ستون ملحق شوم و در پايان اشاره كرد، خودم به جناب سرهنگ رزمي خواهم گفت كه ترتيب عزيمت شما را به اين مأموريت بدهد. صياد بلافاصله سرهنگ رزمي را احضار كرد و اين دستور را به ايشان ابلاغ كرد، من هم ظرف چند روز بررسي روي نقشه را انجام دادم، مطالعات ضروري را به عمل آوردم و با رسد آتشبار تير و هدايت آتش هماهنگي هاي لازم را معمول داشتم و چون مي خواستم كه بي سيم چي همراهم كسي باشد كه داوطلب اين مأموريت است، نه اين كه طبق دستور مرا همراهي كند، مشخصات مورد نظرم از شخص بي سيم چي را به فرمانده آتشبار مستقر در بانه گفتم. همچنين ياد آور شدم حتماً شخصي باشد كه از توانايي جسمي و روحي و انگيزه براي مأموريت هاي گشتي رزمي و رزم تن به تن و ساير آموزش هاي رزم پياده هم مطلع بوده و قادر به اجراي آن ها باشد. فرمانده آتشبار تصورش بر اين بود كه من ديده باني هستم كه همراه فرمانده عمليات غرب كشور (سرهنگ صياد شيرازي) براي مأموريت هاي ويژه همراه ايشان خواهم بود، لذا به من گفت ما امكانات لازم را به شما مي دهيم ولي خودمان افسر ديده بان و بي سيم چي براي آتشبار نيز همراه ستون اعزام خواهيم كرد، لذا اين شبهه در من هم ايجاد شد كه حتماً روال همين طور است. بر اين اساس گفتم بسيار خوب، اگر بي سيم چي هم به من ندادي از بي سيم چي همراه ديده بان اعزامي شما استفاده خواهم كرد؛ در حقيقت يك تفسيري از دستور سرهنگ صياد شيرازي به عمل آمده بود و چون ايشان ديگر در بانه نبودند حق اين بود كه تفسير كامل تر كه اعزام دو ديده بان به همراه حداقل يك بي سيم چي بود عملي گردد يعني همين نظر فرمانده آتشبار توپخانه. ادامه دارد ...
-
تحولات شمال افریقا تحلیل و پیگیری تحولات شمال افریقا ( لیبی ، تونس ، الجزایر ، مراکش و مصر )
Arash پاسخ داد به EMPEROR تاپیک در اخبار تحلیلی
دولت مصر بروشورهایی با عکس هوایی از عملیات ساخت دومین کانال سوئز بین مردم پخش کرده کانال سوئز از نمادهای مصر است. نمادی که برای مصریها هم مایه مباهات است، هم بسیار سودآور. بنابراین عجیب نیست که عبدالفتاح سیسی، رئیسجمهوری مصر تصمیم گرفته برای تکان دادن اقتصاد بیجان این کشور، یک کانال دیگر هم بسازد. او کلنگ ساخت دومین کانال سوئز را ماه اوت سال گذشته زد، در مراسمی که نمایش میهنپرستی بود، با کبکبه و دبدبه بسیار. در حالی که جنگندهها بالای سرش پرواز میکردند، وعده داد که کانال دوم "کانال رفاه" باشد. محدودیت زمانی کانال سوئز اصلی سال ۱۸۶۹ راه افتاد، ۱۰ سال پس از آغاز پروژه اما همان آغاز کار به مشکل خورد. آب یکی از نقاط حفاری را گرفت. از آن بدتر – یا شاید بامزهتر – تمبرهای یادبود با تصویر کانال پاناما چاپ شد، کانالی که حدود ۱۱۰۰۰ کیلومتر با کانال مصریها فاصله دارد. بعد از این مشکلات اولیه کار راه افتاد، بدون وقفه در طول شبانه روز. کانال سوئز اصلی سال ۱۸۶۹ افتتاح شد، ۱۰ سال بعد از آغاز ساختش. اما سیسی اعلام کرده این یکی را در یک سال میسازد. مقامهای مصری هم میگویند کار در زمان مقرر تمام میشود، و اولین کشتی میتواند اوایل اوت ۲۰۱۵ از کانال رد شود. گذرگاه دو طرفه کانال سوئز دریای مدیترانه را به دریای سرخ وصل میکند، و سریعترین مسیر کشتیرانی بین اروپا و آسیاست. چیزی حدود ۷ درصد کل تجارت دریایی دنیا از این کانال انجام میشود. از این گذشته کانال سوئز یکی از منابع اصلی درآمد ارزی مصر است. دریادرا مهاب ممیش اطمینان میدهد کشتیها از گزند جهادیهای مسلح در امان خواهند بود زمانی که کانال دوم راه بیافتد، در حقیقت بخشهایی از مسیر دو طرفه میشود. در نتیجه زمان انتظار و عبور هم کمتر خواهد شد. مقامهای مصری میگویند کانال دوم ظرفیت آبراه موجود را دو برابر میکند، و در کمتر از ده سال درآمد کشور را تقریبا سه برابر میکند – از ۳.۵ میلیارد پوند در سال ۲۰۱۴ به ۱۳.۲ میلیارد پوند در سال ۲۰۲۳. برنامه این است که علاوه بر ساخت کانال دوم، کرانههای این آبراه را هم به یک مرکز مهم لجستیک کشتیرانی بدل شود. تولد دوباره دولت مصر نام این پروژه را "رؤیای بزرگ مصر" گذاشته، نامی که ظاهرا مردم مصر هم پسندیدهاند چون ظرف هشت روز هزینه ۸.۵ میلیارد دلاری ساخت آن را تأمین کردند. مقامهای مصری میگویند این پروژه فرای یک طرح توسعه و افزایش ظرفیت است – آنقدر که دریادار مهاب ممیش، رئیس بنیاد کانال سوئز آن را "تولدی دوباره" برای مصر میخواند. مردم مصر با جمع کردن ۸.۵ میلیارد دلار از پروژه حمایت کردهاند میگوید: "بعد از این سه سالی که سختترین سه سال تاریخ ما بود، داریم مصری جدید میسازیم. پدران ما کانال سوئز را کندند، و ما کانال سوئز جدید را نه برای خودمان که برای آیندگان میکنیم، برای بچهها و نوههامان، برای همه دنیا." برای مصریها نام سوئز از سال ۱۹۵۶ مترادف غرور ملی بوده. در آن سال جمال عبدالناصر کانال را از بریتانیاییها و فرانسویها گرفت. اقدامی که حمله این دو کشور – و بعد از آنها اسرائیل – را در پی داشت. در جنگهای اعراب و اسرائیل در ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ هم این آبراه نقشی اساسی داشت. دریادار ممیش معتقد است کانال سوئز جدید هم در جنگ این دوران نقشی اساسی خواهد داشت. نامش را میگذارد "جنگ توسعه". دسترسی محدود برای اینکه جبهههای این جنگ را ببینیم ما را با قایق در مسیر گرداندند. ماشینآلات عظیم خاکبرداری و کامیونهایی را که در کناره مشغول بودند نشانمان دادند – و البته گور سربازهای بریتانیایی را. مقامهای مصری میگویند پروژه تا اوت ۲۰۱۵ تمام میشود (خخخخخ چه بنزهای اشباخ همه جا هستن :applause: :applause: :applause: ) ماهیگیرها با قایقهای بادبانی از کنارمان رد میشدند. یکی صیدش را هم بلند کرده بود ببینیم. آرام آرام وارد کانال جدید شدیم. بیست متر بیشتر جلو نرفتیم. سکوهای عظیم لایروبی مثل غول از آب بیرون زده بودند. معمولا اجازه چنین بازدیدهایی را نمیدهند. کانال تحت نظارت شدید نظامی است و عملیات حفاری را واحدهای مهندسی ارتش هدایت میکنند. بعد از بازدید شنیدیم که باز مشکل آبگرفتگی پیش آمده، این بار بهخاطر ریختن یک پل. اما آنطور که مقامهای مسئول میگفتند، کسی آسیب ندیده و کار هم به تأخیر نیافتاده. جلوتر از برنامه زمانی وزرای مصری معترفند که در این پروژه خیلی چیزها در خطر است، از جمله اعتبار بینالمللی کشورشان. اشرف سلمان، وزیر سرمایهگذاری مصر، میگوید "به نظرم این پروژه برای احیای اعتماد به نفس مصریها حیاتی است. به همه دنیا نشان میدهد که مصر جدی است و از عهده کار برمیآید. کشور را به جایگاه قبلیاش برمیگرداند." آبراه جدید که ساخته شود، ترافیک در بعضی بخشهای کانال دو طرفه میشود البته همه اینها در صورتی است که پروژه با موفقیت اجرا شود. بعضی متخصصان بینالمللی میگویند پنج سال طول میکشد. آقای سلمان اصرار داشت که در یک سال تمام میشود. میگفت: "سخت هست، اما نشدنی نیست. مردمی که در دو سال دو بار انقلاب میکنند از پس این کار هم برمیآیند. ما هر روز پیشرفت کار را میسنجیم. از قضا از برنامه زمانی جلو هستیم." اولویتهای تخصیص بودجه بعضی متخصصان به عملی بودن زمانبندی پروژه شک دارند، بعضی دیگر به ارقامی که بهعنوان درآمد پیشبینی شده. حرفشان این است که معلوم نیست رشد جهانی کشتیرانی در سالهای آینده به اندازهای که مصریها پیشبینی کردهاند باشد. بعضیها هم معتقدند بودجهای که صرف ساختن این آبراه جدید میشود، میتوانسته جاهایی دیگر هزینه شود. انگس بلر، کارشناس سرمایهگذاری ساکن قاهره و رئیس مؤسسه سیگنت، میگوید "کانال سوئز بیش از هرچیز یک پروژه میهنپرستانه است. و این چیزی نیست که بشود به عدد درآورد. اما از نظر اقتصادی میشود گفت – و از نظر من بسیار معقول است – که این ۸ میلیارد دلار میتوانست صرف بهبود زیرساختهای مصر بشود، صرف نیروگاههای برق، حملونقل عمومی در شهرها، قطارهای جدید و خانههای نو." پروژه شاخص از دیگر نگرانیهای موجود در مورد این پروژه، حضور پیکارجوهای جهادی در بخشهایی از صحرای سیناست، که مجاور کانال است و میتواند امنیت این آبراه استراتژیک را به خطر بیاندازد – آبراهی که از قضا مسیر نیروی دریایی آمریکا هم هست. یک بار در سال ۲۰۱۳، پیکارجوها موفق شدند یک کشتی باری را با آر.پی.جی بزنند، که البته خسارت قابل توجهی نداشت. اما دریادار ممیش معتقد است آن حمله یک بار بوده و دیگر تکرار نمیشود. میگوید: "همان روز حمله خودم با اولین کشتی که بعد از آن کشتی باری از کانال میگذشت، رفتم. برای اینکه نشان بدهم که کانال کاملا امن است. از ۲۵ ژانویه ۲۰۱۱ [روزی که انقلاب منتهی به سقوط حسنی مبارک آغاز شد] کشتیرانی در کانال سوئز یک لحظه هم متوقف نشده. این یعنی که ما به خوبی امنیت کانال را تأمین میکنیم." اما بزرگترین خطر شاید متوجه رهبر مصر باشد. سیسی به پروژههای شاخصی مثل این برای درآمدزایی، ایجاد اشتغال و سرمایهگذاری نیاز دارد. بدون اینها ممکن است تلاطم زیر آب دوباره سر بربیاورد. گویی سرنوشت مصر همچنان به این کانال بسته است. منبع http://www.bbc.co.uk/persian/business/2015/01/150131_an_egypt_suez -
جوان مسیحی سربازان جدید که به یگان رسیدند، فرمانده واحد آنها را تقسیم کرد توی آشپزخانه، خدمه توپ، ... بعد از مدتی از سربازها شنید که سرباز اعزامی به آشپزخانه مسیحی است. خودش آمد به فرمانده گفت : منو از آشپزخانه به جای دیگری بفرستید . فکر می کنم من که غذا میبرم بچه ها بگن غذا نجس است و نخورند. فرمانده گفت چرا؟ من مسیحی ام، غذا طبخ می کنم و آب می آورم دستم خیس می شه می خوره به غذا به قول شما نجس می شه. فرمانده آتشبار بوسیدش و گفت نه اینطور نیست . گفت: نه من می دونم، منو بفرستید خط مقدم برم نگهبانی بدم. او را گذاشتن راننده یک جیپ که پشتش یک تانکر کوچک آب وصل شده بود . بعد از 3 یا 4 روز مجدداً آمد پیش فرمانده و گفت : بخدا من از خط مقدم نمی ترسم. بعضی ها غر می زنن می گویند تو به این شلنگ آب دست نزن خودمان آب را باز می کنیم . من هم باید سریع آب را تخلیه کنم که خمپاره های دشمن تانکر را نزنه . بابا منو بگذارید توی خط مقدم نگهبانی بدهم. گفتن خب اینجا یگان توپخانه است . خط مقدم ما همین توپ های 105 ایه که این جلو هست. گفت خب منو بفرستید یگان پیاده. آخر جمله اش هم این بود . گفت: من اومدم برای وطنم بجنگم، پس بگذارید بجنگم . این سرباز بالاخره به آرزویش رسید و شهید شد. :rose: :rose: :rose: ادامه دارد ...
-
فوری / حزب الله انتقام شهدای "القنیطره" را گرفت / هدف قرار گرفتن اشتباهی نیروهای حافظ صلح توسط صیهونیستها
Arash پاسخ داد به aminmessi تاپیک در اخبار ویژه
نه آقا جان علت اش اینه که اونها هم لابی دارن و هم رسانه رو در اختیار دارن همین بی بی شی و صدای آمزیگا ( بخش فارسی شون ) و cnn و ... رو ببین همه دارن یه چیزی میگن مثل قضیه کوبانی و ... خب معلومه ملت که از هیچ جا خبر نداره میاد و میگه چرا حذب الله همچین کاری کرده ( چون رسانه اینگونه بهش تلقین میکنه ) -
مشهورترین نقل قول های نظامی و سیاسی مشهورترین نقل قول های نظامی و سیاسی
Arash پاسخ داد به zeus تاپیک در جنگ آوران
پرچم رو روی میز به عنوان رومیزی قرار دادند ؟ :| یا روی تابوت هست ؟ :| -
تاپیک جامع برنامه فضایی ایران تاپیک جامع برنامه فضایی ایران
Arash پاسخ داد به EBRAHIM تاپیک در اخبار نظامی
چقدر توهین به همدیگه ؟ چقدر برچسب زدن ؟ خجالت نمیکشید ؟ -
قبل از لانچ تایپیک یه کپی ازش بگیر
-
اونیکی سرلشکر سعدی کو ؟
-
تصرف سر پل ربط در تاریخ 59/7/17 شب هنگام بود كه شهيد علي صياد شيرازي آمد و گفت: نماز و شهادتين تان را بخوانيد كه مي خواهيم حركت كنيم . در سه گروه حركت كرديم كه گروه ما به فرماندهي شهيد شهرام فر مأموريت داشت تا سرپل ربط گرفته تا واحدي كه از سردشت حركت كرده، به ما ملحق شود. با اين كه ديگر تواني نداشتم، حدود 70 فشنگ به همراه يك بي سيم و اسلحه ام را برداشتم و حركت كردم. لباس هايم تكه تكه شده بود و با سر وروي خاكي و گلي ديگر شبيه آدمها نبودم. بالاخره وظيفه داشتيم تا سرپل ربط را بگيريم سپس يك دسته به سوي روستاي ربط برود و دسته ي ديگري كه به طرف عثمان آباد حركت كند . به لطف ا لهي، بدون آ ن كه دشمن متوجه شود حركت كرديم. پس از رسيدن به محل مورد نظر تأمين دور تا دور گرفتيم. گرسنگي طاقتمان را سرآورده بود و به ناچار مجبور شدم از پوست انجيرهايي كه توسط پرندگان خورده شد بود، براي رفع گرسنگي استفاه كنم. پس از استقرارمان شهيد معصومي به سمت جنوب شرقي و ستوان اسدي به سمت شمال شرقي سرپل رفته موضع گرفتند. به پيشنهاد شهيد شهرام فر براي شناسايي اطراف به همراه ستوان آراسته و شهيد شعباني فر به طرف عثمان آباد حركت كرديم. از آنجايي كه دشمن از اين جابجايي ما اطلاعي نداشت، تقاضا كرديم به واسطه ي عدم كشف مواضع ما توسط آنان از تيراندازي خودداري كنند. عده اي از بچه ها براي رفع گرسنگي با انداختن نارنجك به داخل رودخانه ماهي صيد ميكردند كه همين انفجارات توجه نيروهاي دموكرات را جلب كرد. وقتي به عثمان آباد رسيديم، ناگهان رگبار گلوله ها روي ما باريدن گرفت كه من تكه ميوه اي كه گاز زده بودم، توي گلويم ماند. به هر صورت با مشكلات زياد توانستم خود را به ساير بچه ها برسانم. شب فرا رسيد. از آن جايي كه در اين مدت توان جسمي ما كاهش يافته بود، به شدت از سرما مي لرزيدم و من براي اين كه درحين نگهباني بتوانم بهتر صداي اطراف را هم بشنوم به ناچار زبانم را دربين دندانهايم گذاشته بودم تا از صداي برخورد آنها با هم جلوگيري كنم. اين كارم باعث شد كه زبانم تا صبح به شدت زخم شود اما چاره ديگري نبود. غنيمت گرفتن تداركات عناصر دموكرات حدود ساعت 12 شب 59/7/19 بود كه 12 تا قاطر آذوقه و تداركات دموكرات، به همراه دو نفر از نيروهاي آنها را به اسارت گرفتيم. در واقع بايد گفت كه بهترين و بزرگ ترين غنيمتي بود كه به دست آورده بوديم، چرا كه در آن شرايط سخت كه نَه آذوقه اي وجود داشت و نَه مهماتي، به كمك آنها توانستيم تا الحاق ستون اعزامي از سردشت به مقاومت خود ادامه دهيم . در اين جا، جا دارد يادي بكنم از استوار غلامحسيني كه استاد سقوط آزاد بود . وي براي تصرف ارتفاع كله قندي سردشت به تنهايي تعدادي از مزدوران را به هلاكت رسانده بود. پس از اين كه مهماتش تمام مي شود او را اسير كرده، به درختي مي بندند و با گلوله به شهادتش مي رسانند. در هرصورت روز 59/7/20 بود كه ستون اعزامي از سردشت هم به ما ملحق شد و با پيوستن مابقي ستون به فرماندهي شهيد علي صياد شيرازي به طرف سردشت حركت كرديم. در ادامه ي مسير به دهي رسيديم كه پس از بازرسي مسير متوجه سنگرهايي كه در دل كوه كنده شده بود، شديم . اين سنگرها توسط سيمهاي رابطي به مين هاي كاشته شده در مسير جاده ارتباط داشتند كه پس از قطع سيم ها و خنثي كردن مين ها به طرف سردشت ادامه مسير داديم. ورود به سردشت و استقبال مردم بالاخره پس از تحمل مرار تها و سخت يهاي زياد به سردشت رسيديم كه مورد استقبال مردم قرار گرفتيم. بچه ها همه سوره ي مباركه نصر را به سبكي حماسي با هم مي خواندند و وارد شهر شدند. پس از اين كه وارد شهر شديم قرار شد براي اقامه ي نماز جماعت و ايراد سخنراني توسط امام جمعه شهر به مسجد كه فاصله كمي تا پادگان سردشت داشت، برويم. در حين سخنراني از ساختماني مجاور مسجد به سوي بچه ها تيراندازي شد كه به لطف خدا به كسي آسيب وارد نشد و بچه ها يك به يك، به پادگان بازگشتند تا اين كه در روز 59/7/21 پاكسازي شهر آغاز شد. ادامه دارد ...
-
تاپیک جامع امیرسرتیپ منوچهر کهتری تاپیک جامع امیرسرتیپ منوچهر کهتری (امیر آبادان)
Arash پاسخ داد به joker تاپیک در جنگ آوران
آنتن آزاده اصغر زاغیان بعد از قطعنامه 598 ، یک دستگاه تلویزیون به اردوگاه 12 تکریت آوردند. اوایل یک مأمور با تلویزیون همراه بود و کانالی را میگرفت که مورد نظر عراقی ها بود. پس از آنکه ما با اعتصاب هاي تأثیرگذار و حتی درگیري با زندان بانهاي عراقی، امتیازاتی را گرفتیم. دیگر تلویزیون همراه با مأمور نبود. عراقی ها دستور اکید داده بودند که ما مجاز به گرفتن کانالهایی ایرانی نیستیم، ولی بچه هاي اردوگاه توانسته بودند با بلند کردن آنتن گیرنده گاهی تلویزیون ایران را بگیرند و اخبار منتشره از آن را بشنوند. تلویزیون به هر آسایشگاهی نوبتی تحویل می شد. هر 10 شب یک شب نوبت سلول (آسایشگاه) ما بود. آن شب نگهبان عراقی چند بار از پنجره آسایشگاه به ما سرکشی کرد و ما را از گرفتن کانال هاي ایران بر حذر داشت. تلویزیون برنامه رقص و آواز عربی داشت و اصولاً عرب ها از شنیدن و دیدن این نوع برنامه ها خیلی لذت می بردند. نگهبان عراقی چند بار به آسایشگاه سرکشی کرد و صداي رقص و آواز شنید. آخرین سرکشی او قبل از خاموشی بود. در حالی که تلویزیون، موسیقی عربی پخش میکرد و نگهبان گوش میداد، یکی از اسرا بدون آنکه نگهبان عراقی متوجه بشود، پیچ گیرنده تلویزیون را دستکاري کرد و رو به نگهبان کرد و گفت: - سیدي، آنتن خراب. fi_lone_ranger fi_lone_ranger fi_lone_ranger ادامه دارد ... -
یعنی چی ؟ دارم میگم هدایت اینرسی رو توضیح بدین ، اینقدر نامعلوم گفتم ؟
-
هدایت اینرسی کدومه ؟
-
مطلب رو نخوندم ولی حالا که بحث رادار نجم پیش اومد بد نمیبینم که مقداری نشتی اطلاعاتی داشته باشم رادار نجم 802 که در زمان خودش پروژه ملی حساب میشد با فرستادن تعدادی از مهندسین ... به روسیه و دیدن نمونه روی تهیه شد سیستم هیدرولیک و ... رو هم از ارمنستان گرفتیم ( ارمنستان و روسیه برنامه ای برای ساخت این رادار در داخل داشتن که بعدا منتفی شد و ما تکنولوزی ش رو با بهای خوبی آوردیم و بومی کردیم مظیت رادار نجم 802 آرایه فعال فازی و توانایی رهگیری و شلیک موشک توسط این رادار هست که میتونه بر روی هواگردها با سطح مقطع ... راداری از فاصله ی 400 کیلومتری قفل راداری رو انجا بده نکته خیلی مثبت قضیه این هست که کلیه کدینگ این رادار توسط بچه های خودمون در ... انجام شده . و شلیک های موفقی هم داشته
- 13 پاسخ ها
-
- 10
-
-
-
تاپیک جامع امیرسرتیپ منوچهر کهتری تاپیک جامع امیرسرتیپ منوچهر کهتری (امیر آبادان)
Arash پاسخ داد به joker تاپیک در جنگ آوران
شهید اشتباهی سرهنگ محمد علی پوربزرگ وقتی ماشین غذاي گروهان در محوطه متوقف شد، تعدادي از نفرات را که از مرخصی برگشته بودند با خود آورده بود. معمولاً در این مواقع بچه هاي حاضر در محوطه به استقبال دوستان از مرخصی برگشته میروند. من هم به عنوان فرمانده گردان براي خیر مقدم به جمع آنها رفتم. در کنار من یکی از سربازان به نام حسین کریمی هم ایستاده بود. یکی از سربازان همشهري حسین کریمی به ما نزدیک شد. فکر کردم که میخواهد با من که فرمانده اش هستم سلام و علیکی بکند، ولی احساس کردم حالت عجیبی دارد. او با لهجه مشهدي و در حالی که بغض گلویش را گرفته بود و به سختی صحبت می کرد، گفت: - حسین کریمی، مگر تو شهید نشده اي؟ و سپس او را در آغوش کشیده و در حالی که به شدت گریه میکرد، گفت: - قرار است جنازه ات را پس فردا تشییع کنند! حسین کریمی با بهت و حیرت به او نگاه کرد و گفت: - من که در آغوش تو هستم، من که شهید نشده ام. چی شده؟ سپس رو به طرف من کرد و گفت: جناب سروان این چی میگه؟ سرباز تازه برگشته که متوجه حضور من شد، خودش را جمع و جور کرد و به من سلام داد. من فهمیدم که او به خاطر شوکی که بهش وارد شده، اصلا متوجه حضور من نبود و فهمیدم اشتباهی صورت گرفته است. با شنیدن این مطلب بلافاصله با گردان تماس گرفتم. دقایقی بعد معلوم شد که سرباز دیگري به همین نام که اهل لرستان بود، شهید شده و منشی گردان بدون کنترل بقیه اسامی اولین حسین کریمی را که در مقابل چشمانش آمده، شهید محاسبه کرده و جنازه شهید را به آدرس مشهد اعزام کرده است. بلافاصله به صورت ضرب الاجل یک برگ مرخصی به نام سرباز حسین کریمی صادر و او را با ماشین مخصوص فرماندهی به شهر اعزام کردیم تا هرچه سریعترخودش را به مشهد برساند. پس از چند روز وقتی حسین کریمی اهل مشهد از مرخصی برگشت، جویاي احوال شدم. او گفت: جناب سروان پوربزرگ، من به سختی خودم را به مشهد رساندم. وقتی به در خانه رسیدم، یکی از همسایه ها با دیدن من زبانش بند آمد. من به او توضیح دادم که اشکالی در اعزام شهید پیش آمده است. او کمی آرام گرفت و گفت: - خانواده ات براي تحویل جنازه تو به راه آهن رفته اند. من خودم را به راه آهن رساندم و با کمک همین همسایه که مرا همراهی میکرد، شوهر خواهرم را پیدا کردیم و موضوع را به او گفتیم. او هم با حوصله و یواش یواش به خانواده ام خبر داد که من زنده هستم و الان در راه آهن هستم. بالاخره افراد فامیل یکی یکی به سراغ من که در گوشه اي پنهان شده بودم آمدند و مرا دیدند و در نهایت قبول کردند که من زنده ام! ما به پیشنهاد شوهر خواهرم تصمیم گرفتیم تا پایان مراسم به کسی چیزي نگوییم. پس از آن دسته موزیک لشکر 77 شروع به نواختن موزیک کرد. ما پیکر شهید حسین کریمی را که هم اسم من بود، به حرم امام رضا (ع) بردیم و طواف دادیم. پس از پایان مراسم با مسئولان بیناد شهید صحبت کردیم. آنها هم قبول نمیکردند، تا اینکه من خودم را به آنها نشان دادم. آنها با تماشاي عکسهاي زیادي که چاپ شده بود، باور کردند که من زنده ام و در نهایت پیکر شهید را به خرم آباد اعزام کردیم. در حالی که از شنیدن این مطالب واقعا نمیدانستم بخندم یا گریه کنم و اختیار کلام را از دست داده بودم، در دل به این مطلب رسیدم که این شهید حتماً آرزوي زیارت امام رضا (ع) را داشت که پس از شهادت نصیبش شده بود و امام رضا (ع) در هر صورت او را طلب کرده بود. از طرفی این هم یک ماجراي استثنایی بود که سرباز من به نام حسین کریمی در تشییع جنازه خود شرکت کرده بود. در هر صورت سعی کردم به خودم مسلط بشوم و در نهایت گفتم: آقاي حسین کریمی، ماجراي تو حادثه اي است که در تاریخ کمتر تکرار میشود. کریمی نگاهی به من کرد و گفت: جناب سروان، اي کاش من جزء حوادث شهدایی باشم که هر روز تعداد زیادي را شامل میشود و به مقام شامخ شهادت نایل میشوند. در حالی که هنوز تمرکز صحبت نداشتم، گفتم: انشاءالله... سرباز حسین کریمی نگاه معنی داري به من کرد و از سنگرم خارج شد. ادامه دارد ...- 34 پاسخ ها
-
- 16
-
-
سامانه پدافند هوایی باور373 (1) سامانه پدافند هوایی باور373 (1)
Arash پاسخ داد به nasirirani تاپیک در پدافند هوایی
اونها رو نمیدونم ، ولی رادار باور در حال ساخت هست ، از لحاظ طراحی و ... هم مشکلی نداره . در ساخت یه مشکل هایی پیش اومده شلیک با مینی رادار خودش بوده . رادارهای باور با مقیاس یک دهم ساخته شد و از همه آزمون ها سر بلند بیرون اومد ، ولی هنوز از رادار اصلی خبری نیست و هنوز کامل نشده -
سامانه پدافند هوایی باور373 (1) سامانه پدافند هوایی باور373 (1)
Arash پاسخ داد به nasirirani تاپیک در پدافند هوایی
رادارهای باور هنوز عملیاتی نشدن -
سرهنگ محمد رایان شاهین آسمان سرهنگ محمد رایان "شاهین آسمان"
Arash پاسخ داد به azimikia تاپیک در جنگ آوران
به شما دیدن انیمیشن نبرد خلیج فارس رو توصیه میکنم لینک دانلود 1 لینک دانلود 2 لازم نیست هر دو رو دانلود کنید ، یکیش رو دانلود کنید جواب میده تازه این قدیمی هست راشل کوری رو هم میتونید ببینید برخلاف داستان بیخود و غیر واقعی شون صحنه سازی ها و گرافیک کار چشم گیر هست -
سرهنگ محمد رایان شاهین آسمان سرهنگ محمد رایان "شاهین آسمان"
Arash پاسخ داد به azimikia تاپیک در جنگ آوران
یه چیزی هست که خیلی وقته اختراع شده به نام جلوه های ویژه داخل کشور هم آدم اینکاره که کار تمیز انجام بده کم نداریم