[[Template core/front/profile/profileHeader is throwing an error. This theme may be out of date. Run the support tool in the AdminCP to restore the default theme.]]

تمامی ارسال های mehran55

  1. با سلامی دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. اسکای گارد چگونه متحول شد ؟  به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی شهید ستاری، تزریق روحیه خود باوری و اثبات «ما می توانیم» از جمله یادگارهای ماندگار شهید ستاری است که همه همرزمان ایشان بر این خدمت شهید ستاری صحه می گذارند. سرتیپ ستاد «احمد صادق نژاد» از جمله افرادی است که با کمک شهید ستاری نیز توانست پروژه های مهمی را به سرانجام برساند و هنوز هم با همان روحیه جهادی، راه فرمانده و دوست قدیمی خود را ادامه می دهد. صادق نژاد از افسران باهوش نیروی هوایی بود که پس از طی دوره های مقدماتی در ایران، برای آموزش دوره الکترونیک سامانه موشکی هاگ، به مدت دو سال عازم ایالات متحده آمریکا شد. پس از آن نیز به عنوان افسر فنی و الکترونیک سامانه موشکی هاگ، این سیستم را در ایران راه اندازی کرد که در طول جنگ تحمیلی نیز این سامانه موشکی افتخار انهدام بیشترین هواپیماهای متجاوز را در کارنامه خود دارد. او در کنار شهید ستاری و دیگر همرزمان پدافند هوایی کارهای مهمی را در دفاع از پهنه هوایی با تقویت این سامانه موشکی انجام دادند. در این خاطره خواندنی، از نقش شهید ستاری در تحول این سامانه دفاعی در دوران دفاع مقدس می‌خوانیم: «خیلی ها در مورد سامانه موشکی هاگ و خدمات آن سخن گفته اند اما سامانه پدافندی اسکای گارد و فعالیت های آن کمی مظلوم واقع شد اما شهید ستاری در تقویت این سامانه نقشی اثرگذار و کلیدی ایفا کرد. سامانه پدافندی اسکای گارد، از جمله سامانه های کوتاه برد پدافندی است که برای توضیح نقش آن باید یک توضیح در مورد بار پدافندی بدهم. اگر بار پدافندی کشور را 100 در نظر بگیریم، حدود 50 درصد آن متعلق به سامانه های میان برد (و از جمله سامانه موشکی هاگ) می باشد و بر همین اساس بیش از 50 درصد انهدام هواپیماها در زمان جنگ نیز توسط هاگ صورت پذیرفت. ده تا پانزده درصد بار پدافندی نیز بر عهده موشک های بالا برد است و در نهایت بین 35 تا 40 درصد بار پدافندی نیز بر عهده سامانه های کوتاه برد و از جمله اسکای گارد قرار دارد. با تهیه توپخانه های اسکای گارد، مناطق مهمی چون مراکز نفتی، صدا و سیما، مراکزی که رهبر معظم انقلاب برای انجام ماموریت می‌رفتند و ... را مورد پوشش قرار دادیم و از آنها به خوبی محافظت کردیم. در اینجا باید یادی کنم از شهید عدالت نژاد (که دکترای حقوق هم داشتند) که به همراه ایشان به دفتر شهید ستاری فراخوانده شدیم. شهید ستاری به ما گفتند که قرار است سامانه های اسکای گارد را به موشک مجهز کنیم و مشکل کار آنجا بود که سامانه اسکای گارد یک سامانه اروپایی بود و موشک هایی که می خواستیم اسکای گارد را با آن مجهز کنیم، متعلق به شرق بود و این کار تا آن زمان سابقه نداشت. به هر صورت حدود یک سال کار مطالعاتی آن پروژه را انجام دادم و بالاخره توانستیم از پس آن هم موفق بیرون آییم. دست بر قضا زمانی که کار ما به اتمام رسید، شهید ستاری در بیمارستان بستری بودند و من برای رساندن خبر خدمت ایشان رسیدم. در ابتدا اجازه ورود نمی دادند و با اصرار وارد شدم. خبر موفقیت آمیز بودن پروژه را که به محضر شهید ستاری رساندم، ایشان از جای خود بلند شدند و ضمن بوسیدن من گفتند: «صادق جان! قربانت. این کار در خاورمیانه سابقه ندارد. قدر خودتان را بدانید» این کاری تازه بود و اسکای گارد که تا قبل از آن مجهز به موشک نبوده است، به این سامانه مجهز شد البته خودش مجهز به توپخانه بسیار دقیقی بود. این سامانه را در بسیاری از نقاط کشور مستقر کردیم و من به طور هم زمان مسئول آموزش و عملیات اسکای گارد بودم. یک بار شهید ستاری از من پرسیدند که چرا این سامانه در همه جا به صورت مناسب عمل نمی کند؟ من هم پاسخ دادم که برای این تعداد سامانه، دیتای بالستیکی لازم را در اختیار نداریم که تهیه آن نیز نیاز به ایستگاه های هواشناسی در نقاط مستقر اسکای گارد دارد. با دستور شهید ستاری، همه امکانات لازم را فراهم کردیم تا دیگر مشکلی برای اسکای گارد به وجود نیاید. این سامانه از جمله تجهیزاتی بود که پول خود را نیز درآورد و در سال های پایانی جنگ، وظیفه حفاظت از پالایشگاه ها و تلمبه خانه های نفتی را بر عهده داشت. تلاش های شهید ستاری در خودکفایی موشکی پدافندی ، تلاشی همه جانبه و بی وقفه بود. ایشان به طور جدی بر خودکفایی و ایستادن ساختار دفاع هوایی کشور بر روی پای خود اصرار داشت. شهید ستاری در بسیاری از موارد بر این نکته تاکید داشتند که ما چیزی از غربی ها کم نداریم و تنها باید استقامت خود را افزایش دهیم. برای تحقق خودکفایی در همه زمینه ها (و از جمله زمینه موشکی) چند اقدام اثر گذار را انجام دادند که عبارت بودند از: تاسیس دانشگاه علوم و فنون هوایی، تاسیس هنرستان نیروی هوایی، ایجاد شبکه دیدبانی و... بود که یکایک اینها به تنهایی یک دریایی است که می بایست برای آیندگان روشن شود.» امیرسرلشگر منصور ستاری در 15 دی ۱۳۷۳ در سانحه سقوط هواپیما در نزدیکی فرودگاه اصفهان به همراه تعدادی از افسران بلندپایه نیروی هوایی و همرزمان اش به درجه رفیع شهادت نائل آمد. منبع : پایگاه اطلاع رسانی شهید منصور ستاری ======================================= بنابر اطلاعات اعلام شده ، این سامانه برای کشف هدف از رادار تک پالس سامانه توپخانه ای «اسکای گارد» که کار هدفیابی برای توپ های 35 میلیمتری اورلیکن را در جنگ تحمیلی با موفقیت انجام می داد در کنار موشک های پدافندی FM-80 چینی ( نسخه صادراتی HQ-7 که خود بر اساس کروتال تولید شده بود) استفاده می کرد. سامانه موشکی اسکای گارد از یک رادار چند منظوره که قابلیت شناسایی، کشف و رهگیری اهداف را به طور همزمان دارد، بهره می‌برد. این رادار ترکیبی با بهره گیری از 2 آنتن مجزا و مجهز به سیستم پردازشگر پیشرفته قابلیت کنترل و مدیریت عملیاتی بیش از 3 لانچر موشک به انضمام دو قبضه توپ 35 میلیمتری را دارد. بعدها این پروژه که با نام «یا زهرا» خوانده شد در یک نمایشگاه دستاوردهای دفاعی به نمایش گذاشته شد. از آن پس در نمایشگاه های متعددی ، موشک این سامانه با نام «شهاب ثاقب» در معرض دید قرار گرفت و در نمایشگاه دائمی وزارت دفاع نیز جای ثابتی به آن اختصاص داده شد. آنطور که اعلام شده موشک شهاب ثاقب با تلاش متخصصان داخلی با رادار اسکای گارد هماهنگ شده و توانایی هدف قرار دادن اهداف در ارتفاع پروازی بسیار پایین را دارد. همچنین توانایی حمله مؤثر به اهداف نزدیک شونده و دقت بیشتر در هدایت موشک و جستجو و ردگیری بهتر از دیگر مزایای این ترکیب است. ====================== پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند ، مثبت را فراموش نکنند. .
  2. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مزدوران بی وطن نگاهی به فعالیت اطلاعاتی منافقین (در خدمت سرویس های اطلاعاتی صدام) مقدمه - کتاب «خداوند اشرف از ظهور تا سقوط» به قلم «سیدحجت سیداسماعیلی» (عضو پیشین شورای مرکزی و ستاد اطلاعاتی مجاهدین) ، در سال ۱۳۹۳ توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی در ۱۵۰۰ نسخه چاپ و در همان سال انتشار یافت. این کتاب به دلیل استقبال مخاطبان در پائیز سال ۱۳۹۶ در تیراژ ۱۰۰۰ نسخه و با ویرایش جدید توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی مجددا به چاپ رسید. کتاب خداوند اشرف از ظهور تا سقوط در ۵ بخش ، ۱۶ فصل و در ۹۴۰ صفحه به رشته تحریر درآمده و نگاهی مستند و تاریخی به روند فرقه گرایی در سازمان مجاهدین خلق است که در ردیف فرقه های سیاسی – مذهبی دسته بندی گردیده است. به اتفاق به فصل شانزدهم این کتاب نگاهی گذرا می اندازیم : بخش پنجم – فصل شانزدهم فعالیت اطلاعاتی «مجاهدین» در خدمت سیستم اطلاعاتی عراق آنچه که رابطه بین مجاهدین و دولت عراق را مستحکم میکرد و حضور مجاهدین در خاک عراق را تداوم می بخشید تنها حول دو محور اطلاعات و عملیات بود. ستاد روابط و اطلاعات سازمان ارتباط فعالی با افسران اطلاعاتی – امنیتی (مخابرات عراق) و همچنین استخبارات ارتش عراق داشت. بنابراین تغذیه اطلاعاتی سیستم های فوق الذکر و پاسخ گویی به انبوه سوالات اطلاعاتی آنها در مورد وضعیت نظامی ، سیاسی و اقتصادی ایران همیشه در دستور کار ستاد اطلاعات و روابط سازمان قرار داشته و در اولویت کاری بود. به عبارتی جمع آوری اطلاعات و تحویل آنها به ارگانهای اطلاعاتی و نظامی عراق از وظایف مبرم سازمان محسوب می شد. تغذیه اطلاعاتی این ارگانها در چندین رده انجام می گرفت. بخشی از این اطلاعات که معمولا اطلاعات استراتژیک نیز گفته می شد، خاص ملاقات های شخص رجوی بود. این ملاقات ها می توانست با صدام حسین، و یا مسئولین سیاسی و نظامی عراق مثل عزت ابراهیم (معاون اول صدام) ، مسئول مخابرات، فرمانده استخبارات (اطلاعات ارتش) و یا فرمانده ستاد ارتش عراق و سایر مسئولین در چنین سطحی باشد. همیشه چند روزی قبل از ملاقات های مسعود یک تراکم کاری در ستاد اطلاعات وجود داشت. در ستاد اطلاعات برای ملاقات های مسعود آلبوم های کاری و باصطلاح ملاقاتی خاصی تهیه می شد. در این آلبوم ها نقشه های نظامی مخصوص از مناطق مرزی و عمق وجود داشت و برای هر جبهه عملیاتی یک نقشه رنگی در نظر گرفته می شد و تمامی اطلاعات گسترش یگانهای ارتش و سپاه تا سطح تیپ و تا عمق مراکز لشکرها روی آن با علائم استاندارد نظامی نشان داده می شد. این نقشه ها با آخرین اطلاعاتی نظامی موجود در ستاد اطلاعات به روز می شد. علاوه بر این جدولی از گسترش لشگرها و تیپ های مستقل مستقر در مناطق مرزی تهیه می شد که در این جدول نام لشکر – رسته – محدوده پدافندی – محل استقرار و گسترش تیپ های آن و نام فرمانده لشگر و در کادر اطلاعات کلی و کلیدی آورده می شد و حتی بعضا و بسته به موضوعیت آن آخرین اخبار دریافتی در مورد جدیدترین خریدهای تسلیحاتی و هوایی ایران نیز همراه این مجموعه بود. بنابراین ستاد اطلاعات اخبار جدید و در واقع آخرین اطلاعات موجود خود را تا لحظه ملاقات آماده می کرد. ستاد اطلاعات از محتوای ملاقات رجوی و اینکه طرف ملاقات کیست اطلاع نداشت . فقط می دانست که ملاقات است و بایستی آلبوم های اطلاعاتی را آماده کرد. این معنی همان استقلال ایدئولوژیک – تشیکلاتی و سیاسی و نظامی سازمان بود که همیشه رجوی در نشست های عمومی با اعضاء سازمان از آن دم میزد ولی خیلی از مسئولین و ما در دلمان به رجوی می خندیدیم و تنها تناقضی بود که جرات بیان آنرا نداشتیم. آلبوم ها پس از تهیه شدن ، توسط مترجم به عربی ترجمه می شد و روی نقشه ها نیز اطلاعات گسترش یگانها به عربی نوشته میشد مسئولیت تهیه تمامی بریف های نظامی – اطلاعاتی به عهده ستاد اطلاعات بود. ستاد اطلاعات وظیفه داشت اطلاعات تمامی ملاقاتها را که نیاز به تبادل اطلاعات نظامی داشت را تامین کند. علاوه بر اخبار نظامی، اخبار سیاسی نیز که معمولا مسئول تهیه آن ستاد سیاسی بود، بخشی از آلبوم ملاقات مسعود را تشکیل میداد. ملاقات با عزت ابراهیم الدوری برای ارائه اطلاعات تهیه شده از ایران رجوی همیشه در ملاقاتهای اطلاعاتی که مسئولیت آنرا شخصا به عهده داشت درخواست هایی را نیز از طرف مقابل می کرد. البته رجوی در برخی از نشست های عمومی و برای روحیه دادن به اعضای سازمان تنها از امکاناتی که از عراق گرفته بود را برای آنها تعریف می کرد. و اینکه در مقابل گرفتن این امکانات سازمان چه چیزی به عراق داده است، بحثی نمی شد. معمولا درخواست هایی که رجوی از طرف مقابل داشت موضوعات مختلفی را شامل می شد. بخشی از آنها امکاناتی و بخشی دیگر عملیاتی و یا شناسایی و یا اجازه نفوذ تیم های سازان برای عملیات در داخل کشور بود. که البته عمده منافع آن نیز به جیب عراق می رفت. ذیلا برخی از این درخواست ها آورده میشود : ۱ – افزایش بودجه ای که برای سازمان تعلق میگرفت. دولت عراق ماهانه بودجه ای را برای حل و فصل مسائل مالی سازمان اختصاص میداد، هرچند کسی به درستی ازمبلغ واقعی آن اطلاع نداشت. این علاوه بر جیره غذایی ثابتی مثل قند و شکر، سیگار، آرد و روغن و به عبارتی اقلام ضروری بود که بطور ماهانه به سازمان تعلق می گرفت. در همین رابطه شایان یادآوری است ؛ رجوی در جلسات خصوصی و در اوایل سالهایی که تازه به عراق آمده بود می گفت ما اجازه ندادیم و نخواهیم داد که گروههای سلطنت طلب و یا سایر گروهها چیزی را که حق ماست از عراق بدست آورند. پر واضح است که منظور رجوی پولی بود که در همان سالهای ۱۳۶۲ و 1363 به بعد عراق به گروههای سلطنت طلب و بقیه گروههای که در عراق مستقر بودند می داد. بنابراین سازمان با ورود کامل تشکیلات مجاهدین به عراق از سال ۱۳۶۴ به بعد نان آنها را آجر کرد و تقریبا همه این گروهها از عراق خارج شدند. و یا برخی هایشان زیر چتر مجاهدین قرار گرفتند. ورود رجوی به خاک عراق با استقبال رسمی طارق عزیز 2- گرفتن تسلیحات زرهی بیشتر بویژه تانک. لازم به توضیح است که سازمان خیلی تلاش کرد تا بتواند صدام را متقاعد کند که تعدادی تانک تی ۷۲ برای ارتش بگیرد ولی موفق نشد و تنها در حد یک الی ۲ فروند [؟! دستگاه] آنهم صرفا جهت آموزش در اختیار سازمان گذاشته شد. سازمان با تمامی خدمتی که به صدام کرد و حتی او را از سرنگونی حتمی در جریان حمله صدام به کویت نجات داد ولی در مقابل همه این خوش خدمتی ها، هزینه ای که برای رجوی در نظر گرفته شده بود نیز حدی داشت. صدام به خوبی می دانست که سرنگونی جمهوری اسلامی لقمه ای نیست که در دهان رجوی بگنجد و او با اشراف کامل به این موضوع رجوی را در خدمت داشت و به اندازه ای برای او خرج می کرد که مصرف داشته باشد. هرچند رجوی در خیانت و مزدوری گوی سبقت را از همه رقبایش ربوده بود. 3- گرفتن قرارگاه های جدید. سازمان همیشه در تلاش برای بدست آوردن قرارگاههای جدید برای گسترش فعالیتهای ارتش خودش بود. بنابراین یا تلاش می کرد قرارگاه های موجود مثل اشرف را گسترش دهد و یا قرارگاههای جدیدی را در استانهای مرزی بگیرد. 4- پشتیبانی لجستیکی- تعمیراتی به ویژه در رده های بالاتر تعمیرات زرهی یکی از معضلات رجوی بود چرا که کار رده ۳ و ۴ زرهی نیاز به هماهنگی هایی در سطح بالای سازمان و ارتش عراق داشت و باید از بالا و در سطح وزیرو یا فرماندهی نظامی بالاتر دستور داده می شد تا تانکهای خراب سازمان به قسمت تعمیرات ارتش عراق فرستاده شده و تعمیر شوند که در اغلب این موارد رجوی شخصا وارد می شد. 5- جلب موافقت اطلاعات و مسئولین عراقی برای انجام فعالیت های عملیاتی و یا شناسائی و یا اعزام تیم به داخل کشور. بدست آوردن این موافقت گدایی همیشگی رجوی بود. او در قبال دادن انبوهی اطلاعات و خوش خدمتی به صدام از طرف حساب های خود می خواست تا در کار روحیه دادن به نیروهای سازمان با فعالیت های محدود عملیاتی و یا شناسایی و یا اعزام تیم به داخل ایران موافقت کنند. سوالات عارفی سطح بعدی، تغذیه اطلاعاتی سیستم های اطلاعاتی و امنیتی عراق توسط ستاد روابط انجام می گرفت. که اصطلاحا به آن «پاسخ به سوالات عارفی» گفته می شد. سوالات مسئولین عراقی در مورد جمهوری اسلامی تقریبا در تمامی زمینه ها وجود داشت. که ستاد های اطلاعات و سیاسی مسئول تهیه پاسخ این سوالات و دادن آنها به ستاد روابط بودند. ستاد سیاسی بخش عمده این جواب ها را از طریق سیستم اخباری (تخلیه تلفنی) که در کشور آلمان مستقر بود تهیه می کرد. سیستم اخباری مسئولیت تهیه پاسخ بخشی از سوالات را اعم از نظامی و یا سیاسی که جواب آنها را ستاد های مربوطه نداشتند به عهده داشت. سیستم اخباری موظف به پاسخگویی آنها بود. کلیه پاسخ های تهیه شده توسط ستاد اطلاعات و ستاد سیاسی نهایتا برای تبادل به ستاد روابط داده می شد. که معمولا در ملاقات های مسئولین این ستاد یعنی عباس داوری (رحمان) و مهدی ابریشمچی (شریف) و مهدی برائی (احمد واقف) به طرف حسابهای عراقی شان داده می شد. سطح بعدی تبادل اطلاعات با فرماندهان فیالق (سپاه های هفت گانه عراق در استانهای مختلف) بود. تغذیه اطلاعاتی این ارگانها که معمولا جبهه فرماندهی ارتش ها را در بر می گرفت شامل اطلاعات تیپ به پائین بود که توسط افسران عملیات (ارشد ترین مسئول باصطلاح برادر در هر ارتش) انجام می گرفت. این ملاقات ها می توانست هم توسط ستاد اطلاعات بطور جداگانه و هم بصورت مشترک و یا توسط هر ارتش جداگانه انجام گیرد. عناصر کلیدی در حوزه اطلاعات و امنیت در سازمان عبارت بودند از حسن نظام الملکی و مسعود خدابنده با نام مستعار رسول بود. این افراد معمولا طرف حساب افسران اطلاعاتی عراق در ملاقاتهای این ستاد محسوب می شدند. (ملاحظه- حسن نظام الملکی از مسئولینی بود که در بخش های ستاد امنیت و ستاد اطلاعات سازمان کار می کرد. وی علاوه بر این در زندانی و شکنجه کردن اعضای سازمان در پروژه دستگیریهای سالهای ۱۳۷۳ و ۱۳۷۴ نقش عمده ای را به عهده داشت.) این سطح از تبادل اطلاعات بیشتر حضوری بود و دروه ای انجام می گرفت و هر ارتشی در سازمان موظف بود فرماندهی سپاه عراقی که در حوزه استحفاظی و جغرافیانی آن مستقر بود و قرارگاه داشت را تغذیه کند. مثل قرارگاه حبیب در بصره و یا قرارگاه حنیف که بعدا اسم آن به فائزه تغییر یافت در کوت و یا قرارگاه همایون در العماره و ... در این گونه ملاقاتها هر ارتش و یا ستاد اطلاعات مترجم عرب زبان خودش را داشت که در ملاقات ها شرکت کرده و وظیفه ترجمه صحبت های دو طرف را به عهده داشت. معمولا قبل از هر ملاقاتی بریف تبادل اطلاعات چه برای ملاقات های خود ستاد اطلاعات و یا اطلاعات و عملیات ارتش ها تهیه شده و کسانی که می خواستند ملاقات کنند نسبت به آن توجیه میشدند. معمولا تغذیه اطلاعاتی فیالق عراق با هدف گرفتن برخی امکانات استقراری و یا عملیاتی از قبیل تسهیل تردد به مناطق مرزی جهت انجام ماموریت های شناسایی و یا دیدبانی و حتی عملیات که از قبل هماهنگ شده بود انجام میگرفت. نتیجه اینکه در چنین ملاقات هایی هر ارتش به میزانی در گرفتن امکانات بیشتر از سپاههای عراق موفق بود که بیشترین رابطه را با فرماندهان آنها داشته و بیشترین خدمات اطلاعاتی را برای آنها انجام داده باشد. هر چند که چنین ملاقات هایی از بالا و توسط افسران اطلاعات عراق هماهنگ می شد ولی معمولا در سازمان رسم براین بود که در چنین ملاقاتهایی برخی هدایا نیز به فرماندهان فیالق داده میشد تا آنها تسهیلات بیشتری را برای مجاهدین در حوزه استحفاظی شان در نظر بگیرند. بیلبورد نصب شده در کمپ آلبانی که هلاکت مسعود رجوی را تائید ضمنی می کند سطح بعدی، انجام ملاقات های اطلاعاتی در کادر استخبارات گردان و گروهانهای مرزی عراق، ملاقات با استخبارات تیپ و یا فیالق با ستاد اطلاعات بود. البته این نافی این نبود که افسران اطلاعات در ترکیب های مشخصی با استخبارات تیپ ملاقات نداشته باشند. همیشه در چنین ملاقاتهایی سناریو افسران اطلاعات جبهه ها توسط ستاد اطلاعات چک می شد و آنها نمی توانستند خارج از کادری که برایشان مشخص شده چیزی در ملاقات بگویند. البته نیازمندیهای اطلاعاتی فرمانده تیپ و استخبارات که در ملاقات مطرح میشد توسط افسر اطلاعاتی ثبت و به ستاد اطلاعات گزارش می شد. دراین گزارش متن سوالات و اطلاعات خواسته شده آنها آورده می شد. در مراحل بعدی کار ، این ستاد اطلاعات بود که تصمیم می گرفت پاسخ این سوالات به چه شکل داده شود ؛ در ملاقاتهای بعدی و یا از طریق ستاد روابط و . . . منبع : خداوند اشرف از ظهور تا سقوط (ص 736 الی 741) پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  3. با سلامی دو باره به دوستان عزیز میلیتاریست. خودرو شمس-14 ؛ تولد یک رویای ناکام  به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهید ستاری ، ضرورت خودکفائی و توانمندی در تولید ساخت داخل ، همواره یکی از دغدغه های سرلشکر شهید منصور ستاری بود. بر همین اساس ایشان ساخت خودرو را یکی از زمینه های بروز این توانمندی می دانستند. سرهنگ نصرت الله پناهی از همرزمان شهید ستاری درباره ساخت خودرو «شمس 14» خاطرات جالب توجهی دارد : « تیمسار ستاری پیشتر از قرارداد با کره ای ها برای تولید - مونتاژ پراید ؛ در اندیشه ساخت یک خودرو سواری در نیروی هوایی بودند. به نظر می رسید ایشان می خواستند با این عمل به کارخانجات خودروسازی کشور که حدود سی سال است خودرو مونتاژ می کنند ، ثابت کنند که در این کشور می شود خودرو تولید کرد و هر سال هم مدل آن را عوض کرد. تا از این طریق کشور را از وابستگی به خودروسازهای خارجی بی نیاز کرد. تیمسار با این اهداف ، فرمانده آمادگاه تعمیر و نگهداری خودرو در نیروی هوایی را ملزم به طراحی و ساخت اتومبیل کردند. پس از چندی به ایشان اطلاع داده شد که به علت نبود امکانات لازم ، ساخت خودرو امکان پذیر نیست. به تازگی سربازی به آمادگاه نوسازی فرماندهی لجستیک آمده بود به نام «رضا میکائیلی». او در طرح های صنعتی دارای ابتکاراتی بود و چندین طرح برای ساخت خودرو تهیه کرده بود. من که از علاقه تیمسار به ساخت خودرو اطلاع داشتم ، طرح های میکائیلی را به دفتر ایشان بردم. تیمسار پس از دیدن آنها بسیار خرسند شدند و بلافاصله برای دیدن آن سرباز به کارگاه آمدند. تیمسار ، مقداری با میکائیلی صحبت کردند و همان جا با گچ روی زمین طرحی را کشیدند و نظرات خود را درباره ساخت خودرو به او اطلاع دادند. همان روز پروفیل لازم خریداری شد و کار ساخت شاسی آغاز گردید. فردا صبح که تیمسار به کارگاه آمدند ، شاسی آماده شده بود. بسیار خوشحال شدند و به یک قسمت آن اشاره کردند و گفتند : این مقدار ، زیادی است. باید اصلاح شود. با راهنمائی تیمسار ، تغییرات انجام گرفت و چند روز بعد ، موتوری که برای شاسی در نظر گرفته شده بود ، روی آن نصب و به تدریج اکسل های جلو و عقب ، و چرخ ها آماده شد. صندلی هم به آن افزوده شد. در این زمان که مصادف با برگزاری نمایشگاه دست آوردهای نیروی هوائی در دانشگاه هوائی بود ، تیمسار دستور دادند ؛ خودرو با همان وضعیت در نمایشگاه شرکت داده شود. هنگامی که رهبر معظم انقلاب ، حضرت آیت الله خامنه ای از نمایشگاه بازدید می کردند ، تیمسار ماشین را به ایشان نشان دادند و قول دادند که سال آینده این ماشین به بهره برداری برسد. در مراحل ساخت ، مدیرعامل پارس خودرو به دعوت تیمسار به کارگاه آمده و از پروژه بازدید کرد. ایشان گفت : موتور ماشین ضعیف است و چند روز بعد یک موتور «رنو-5» به ما هدیه کرد. برمبنای موتور جدید، مقداری تغییرات بر روی شاسی و اتاق خودرو انجام گرفت. تیمسار هر روز به ما سر می زدند و اصرار داشتند ، ماشین تا 19 بهمن مصادف با روز نیروی هوائی آماده شود. روز چهارشنبه 14 دی ماه 1373 به کارگاه آمدند و از ساعت 5 عصر تا 11 شب پیش ما ماندند. فردا از کیش زنگ زدند و گفتند: بگوئید همه بچه ها بمانند، من می آیم. ما همگی تا ساعت یازده شب منتظر آمدن تیمسار ماندیم و چون خبری نشد ، به منزل رفتیم. صبح جمعه خبرناگوار شهادت تیمسار ستاری از رادیو پخش شد. شنیدن این جمله برای من بسیار سخت و کشنده بود. بی اختیار در فراق ایشان اشک ریختم و از خدا خواستم بتوانم به آرزویشان جامه عمل بپوشانم. پس از شهادت شان ؛ کار را با توجه به علاقه و دلبستگی که بچه ها به تیمسار داشتند ، ادامه دادیم. اگر چه بی حضور ایشان ، کار بسیار سخت بود. ولی طبق قولی که داده بودیم با الهام از روح بزرگ آن شهید، ماشین را برای 19 بهمن 1373 آماده کردیم و به نام خودرو «شمس-14» نامگذاری کردیم. شمس 14 مخفف شهید منصور ستاری ( "ش" شهید ، "م" منصور و "س" ستاری) و عدد 14 ، هم آخرین روزی است که تیمسار از خودرو بازدید کردند». منبع : پایگاه اطلاع رسانی شهید منصور ستاری پس از شهادت ایشان این «پروژه کاملا تکمیل شده» به سمت تولید انبوه نرفت و بجای آن ، قرار داد مونتاژ انبوه خودرو پراید با کره جنوبی منعقد شد!! و بعد از گذشت نزدیک به سه دهه ؛ ما همچنان مونتاژ کننده خودرو پراید هستیم. تقدیم به برادر عزیزم @arminheidari که مجدانه و مردانه پیگیر تئوریزه کردن مباحث مرتبط با تولید و استقلال صنعتی و اقتصادی کشور هستند. ====================== پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند ، مثبت را فراموش نکنند.
  4. با سلامی دو باره به دوستان عزیز میلیتاریست. شهیدستاری چگونه موشکهای ضدرادار عراق را خنثی کرد؟  با هر فرمانده ای که به صحبت می نشینی ، ناگفته های فراوانی از شهید ستاری دارد و گوئی برای این ناگفته ها نیز پایانی نیست. سرتیپ دوم پدافند هوائی «منوچهر عرفانیان» سابقه دوستی دیرینه ای با شهید ستاری دارد و روزهای پر فراز و نشیب زیادی را همراه او تجربه کرده است. ابتکار شهید ستاری و استفاده از ایده ایشان برای خنثی کردن موشک های "ضدرادار عراقی" را از زبان جانشین او در معاونت عملیات پدافند نیروی هوائی می خوانیم : «استعداد و تسلط شهید ستاری بر مباحث مختلف رادار ؛ چنان بود که در هر ایستگاه رادار که می رفتند ، تمام همافران و نیروهای فنی در مقابل ایشان حرفی برای گفتن نداشتند و تسلط ایشان بر رادار عجیب و غریب بود. تسلط ایشان به این فن آوری مهم، در بازه های مختلف جنگ تحمیلی به کمک نیروی هوائی آمد. در یکی از آن بازه ها ، رادارهائی که در اختیار داشتیم ؛ در برخی نقاط حساس کور بود و برای مثال حادثه نیروگاه نکاء به وجود آمد. در آن حادثه ، جنگنده های عراقی با نفوذ در نقاط کور و در سطح دریا تا نیروگاه نکاء جلو آمدند و بمب های خود را در نیروگاه رها کردند. علت اصلی این پیشروی نیز قدیمی بودن سیستم رادار ما بود. شهید ستاری بعد از این حادثه ، دستور خرید رادارهای جدید را صادر کردند. نکته جالب توجه آنکه تسلط ایشان بر نکات فنی رادارها آنچنان زیاد بود که زمان خرید در انگلستان و چین ، فروشندگان رادار هم تعجب کرده بودند. با وجود آنکه ما تا آن زمان رادار سه بعدی نداشتیم ؛ اما ایشان اطلاعات بسیار خوبی در رابطه با نکات منفی و برجستگی های این رادار را در اختیار تیم خرید قرار دادند. در آن زمان ، دکتر روحانی (به عنوان رئیس ستاد پدافند کشور) با شهید ستاری برای خرید رادار رفته بودند که از اطلاعات شهید ستاری بسیار استفاده کردند. همین تسلط شهید ستاری بود که موجب شد طرحی را پیاده و موشک های ضد رادار عراق را خنثی کند. تمام موشک های ضد رادار که در اختیار عراق قرار داده بودند (مانند اگزوست) مستقیم به دیش های رادار ما برخورد می کرد [؟؟!! اگزوست موشک ضدکشتی هست و فکر کنم امیر سرتیپ عرفانیان در نام بردن از موشک ، اشتباه کرده اند] و دو سایت موشکی هاگ [هاوک. هاگ معنی دیگری میده ] را منهدم کرده بود. شهید ستاری ؛ برای خنثی کردن خاصیت این موشک ها ، به همافران مستقر در رادار دستور داده بود که به محض شناسائی یک موشک یا هواپیما ، در فواصل زمانی کوتاه (5 ثانیه ای) رادارها را خاموش و روشن کنند تا بدین وسیله موشک ها از مسیریابی ناتوان و بخاطر گم کردن هدف در میانه راه منهدم شوند». منبع : پایگاه اطلاع رسانی شهید منصور ستاری ====================== پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند ، مثبت را فراموش نکنند.
  5. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. سلام از بنده است و بنده هم متقابلا عید سعید فطر رو خدمت شما تبریک عرض می کنم. بابد از شما یک تشکر ویژه هم بکنم که از عبارات "جوان" برای بنده استفاده کردید. مدتهای مدیدی میشد که کسی من رو جوان خطاب نکرده بود. که خوب حس خیلی خوبی بود یادآوری دوران جوانی در واقع نیت اصلی بنده هم در این پست مورد اشاره شما ، نه تحلیل واقعه ، که تحلیل روایتگران واقعه بود و از این جهت عبارت "جنگ روایت ها" رو استفاده کردم. فکر می کنم که وقتش رسیده باشه ( بعد از حدود 3 دهه از جنگ) که بجز روایت رسمی و اعلامی ، سایر روایت ها رو هم نیم نگاهی بهشون داشته باشیم. برای پاسخ به این سوالات شما این پست و این پست و این پست رو در تاپیک لایه های پنهان جنگ ارسال کردم. شاید بتونه به یافتن پاسخ سوالات شما کمک کنه. با سلام حداقل خاطرات بنده (به عنوان کسی که اتفاقا در اون سالها در دزفول بود) و خاطرات بسیاری از رزمندگان و سرداران دفاع مقدس ( که فرصت گفتگوی رو در رو برای گردآوری خاطرات شون از دفاع مقدس رو داشتم) با این روایت شما در تضاد هست. حالا ممکن هست که یک فردی در یک روزی در برابر یک رزمنده ای چنین واکنشی رو بروز داده باشه ، اما اینکه بگوئیم که در سالهای پایانی جنگ حتی یک لیوان آب هم به رزمندگان فروخته میشد ؛ حداقل با خاطراتی که من از دوستان لشکرهای عاشورا و سیدالشهداء و محمد رسول الله و علی ابن ابیطالب رودررو و چهره به چهره شنیدم تضاد فاحش داره. اتفاقا اکثریت شون از اون پیرمرد بستنی فروش کنار پل قدیم دزفول خاطره داشتند که وقتی رزمنده ای با لباس بسیجی می رفت ، ازش پول بستنی رو نمی گرفت.
  6. mehran55

    لايه هاي پنهاني جنگ

    با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. آشفته بازار جبهه ها و پذیرش قطعنامه (بخش سوم و پایانی) اوضاع نابسامان جبهه ها در سال پایانی جنگ !! در 7 خرداد ماه 1367 و کمتر از دو ماه مانده به پذیرش قطعنامه ، امام خمینی(ره) در پیامی نوشته بودند: "سرنوشت جنگ در جبهه ها رقم می خورد نه در میدان مذاکره ها". (صحیفه/ج21/ص53) در 13 تیر همان سال یعنی فقط دو هفته مانده به پذیرش قطعنامه نیز نوشته بودند : "امروز تردید به هر شکلی خیانت به اسلام است. غفلت ازمسائل جنگ ، خیانت به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است". و ناگهان در پیام پذیرش قطعنامه تلخ ترین جمله شان را نوشتند: "از هر آنچه گفتم ، گذشتم". (صحیفه/ج21/ص95) ایشان این چرخش ناگهانی را چرخشی در اقتدار و قهرمانانه جلوه ندادند و با تلخ ترین واژه ها آن را به زبان آوردند. یعنی "نوشیدن جم زهر" . این چرخش ناگهانی ، در پی یک فروپاشی بسیار عجیب که در جبهه های ایران بود؛ اتفاق افتاد. با آن که تا امروز در بسیاری از آثار سپاه ، غافلگیری ارتش ایران در آغاز جنگ و ناتوانی در جلوگیری از اشغال بخش هائی از خاک ایران ، نقد شده ؛ اما به نظر می رسد بررسی فروپاشی جبهه ایران در چند ماه پایانی جنگ ، در شرایطی که دو نیروی "ارتش" و "سپاه" با تجربه خشت سال جنگ ، حضور داشتند ؛ بسیار قابل تأمل است. در سال ابتدای جنگ ، آمار شهدا عدد 12.345 را نشان می دهد. این عدد در سالی که جنگ فقط در چند ماه ابتدائی آن در جریان بود یعنی در سال 1367 ، تعداد 21.230 شهید است. (گزیده آماری منتشر شده توسط اداره کل آمار و اطلاعات بنیاد شهید/ص4) مقایسه آمار اسرا در این دو مقطع نیز بسیار تکان دهنده است. بر اساس کتاب تهیه شده در موسسه پیام آزادگان ، آمار اسرای سال اول جنگ حدود 200 اسیر است. این آمار برای چند ماه پایانی جنگ ( یعنی فقط در سال 1367) به حدود 24 هزار اسیر می رسد. این رقم وقتی شگفت انگیز تر می شود که بر اساس آمار همین کتاب ، کل اسرای ایران در جنگ حدود 40 هزار نفر است. یعنی بیش از نیمی از اسرای کل جنگ مربوط به چند ماه پایانی جنگ در سال 1367 است. (شرح قفس/ص7 و 24) ارتش صدام ، زمین هایی را که با هزینه های بسیار گرفته بودیم ؛ یک به یک و به سرعت و با قدرت پس گرفت. مناطقی مثل فاو، مجنون، شلمچه و ... به سرعت از دست رفت و حتی خرمشهر در تهدید اشغال دوباره قرار گرفت. اوضاع اقتصادی کشور نیز به شدت نابسامان بود و ایران گزینه دیگری جز پذیرش قطعنامه داشت و احساس تلخ شکست ، فرماندهان و مسئولان ایرانی را در خود فرو برده بود. در روز 29 تیرماه 1367 ، یعنی دو روز پس از پذیرش قطعنامه 598 ، مرحوم هاشمی در خاطراتش نوشته است : "محسن رضائی آمد. ناراحت است. کمی گریه کرد. دلداریش دادم. آماده استعفا است ؛ گفتم در سِمَتِ خود بماند. قرار شد فردا مصاحبه تلویزیونی داشته باشد که شایعه بازداشت اش رد شود". (پایان دفاع آغاز بازسازی/ص222) اصرار عراق بر ادامه حمله ها و روند اسیر گرفتن و کشتن ایرانی ها ، اوضاع را آشفته تر کرد. دوم مرداد همان سال (1367) حضرت امام خمینی(ره) ، حکمی خطاب به رئیس سازمان قضائی نیروهای مسلح (آیت الله رازینی) نوشت تا دادگاه رسیدگی به تخلفات نظامی را تشکیل دهد و "طبق موازین شرع ، بدون رعایت هیچ یک از مقررات دست و پا گیر به جرائم متخلفان" رسیدگی کند و تاکید کردند : "هر عملی که به تشخیص دادگاه، موجب شکست جبهه اسلام و یا موجب خسارت جانی بوده و یا می باشد؛ مجازات آن اعدام است. والسلام" . (صحیفه/ج21/ص102) همین روز ؛ اکبر هاشمی رفسنجانی؛ فرمانده عالی جنگ؛ حکمی برای صادق خلخالی قاضی معروف ابتدای انقلاب (که هنوز آوازه حکم های قضائی اش از یادها نرفته بود) نوشت. "نوشتم که به امور نظامیان متخلف جبهه رسیدگی کند. پیشنهاد تشویق و تنبیه بنماید". (پایان دفاع آغاز بازسازی/ص232) اوضاع آشفته ایران، مسئولان کشور را ناچار کرد ، قطعنامه ای را بپذیرند که یکسال از تصویبش می گذشت. این حجم از آشفتگی، موضوعی بسیار مهم است که همیشه بیشتر از تحقیق، گرفتار دعواهای سیاسی شده است. تیرماه 1366 ، در زمان صدور قطعنامه، ایران در زمینِ جنگ موضع برتر را داشت و بخش هائی از خاک عراق در اختیارش بود. اما در تیرماه 1367 در حالی قطعنامه را پذیرفت که تمام جای پاهایش در عراق را ، از دست داده بود. نظامیان و سیاسیون ایران؛ هنگامی تلخی این تأخیر در تصمیم گیری و از دست رفتن مناطق را بیشتر دریافتند که مذاکرات با نماینده های صدام آغاز شد. غلامعلی رشید؛ از فرماندهان ارشد جنگ، که پس از پایان جنگ عضو تیم مذاکره کننده بود ؛ می گوید وقتی عازم مذاکره بودند ولایتی در فرودگاه به حسن روحانی گفت : " ای کاش حالا فاو در دست ما بود ... من در فرودگاه تهران نفهمیدم که این ها چه می گویند. وقتی در فضای مذاکره قرار گرفتیم ... گفتم : عجب ای کاش [حداقل] یک جای دیگر در دست ما بود" رشید می گوید آنجا بود که فهمیدم "اگر چیزی دست ما باشد در مذاکره مقابل عراقی ها، چقدر محکم می توانیم بایستیم". (اسرار مکتوم/ص279) به راستی ، آیا ایرانی ها نمی توانستند نشانه های این فروپاشی را زودتر ببینند؟ پیش از شکست های سال آخر جنگ، ایران می توانست با پذیرش قطعنامه؛ چهره ای بزرگوار و منطقی از خود به نمایش بگذارد و در مذاکره نیز از آن بهره ببرد. اما پذیرش قطعنامه در شرایطی که کشور در محاصره "بحران و شکست" بود و عملا چاره دیگری نداشت ؛ فرصت های مهمی را گرفت. پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  7. mehran55

    لايه هاي پنهاني جنگ

    با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. آشفته بازار جبهه ها و پذیرش قطعنامه (بخش دوم) آمار حیرت انگیز سربازان فراری در زمان جنگ !! در 23 تیر ماه 1367 ، امام خمینی (ره) پس از مقاومت چند هفته ای در برابر اصرار مسئولان برای پذیرش قطعنامه 598 ، با پذیرش قطعنامه موافقت کردند. هاشمی رفسنجانی آخرین دغدغه های امام برای پذیرش قطعنامه را در خاطرات این روز خود ، این گونه روایت کرده است: "امام نگران عدم وفای دشمن بودند و ناراحتی مردم حزب الله. که احتمال اول را ضعیف و احتمال دوم را هم در مقابل خوشحالی بخش عظیمی از مردم و آثار مثبت صلح قابل تحمل دانستیم". 27 تیر ؛ ایران رسما قطعنامه را پذیرفت. اما تأکید هاشمی بر خوشحالی بخش عظیمی از مردم جالب است و البته این پرسش وجود دارد که هاشمی از کجا دریافته که بخش عظیمی از مردم از پذیرش قطعنامه خوشحال خواهند شد؟ گذشته از اینکه تحلیل هاشمی درست است یا نه ، او و دیگر مسئولان کشور در سال های جنگ ، ادامه جنگ را نیز خواسته مردم معرفی می کردند. یکی از عبارات پُر تکرار در ادبیات سیاسی و اجتماعی تاریخ ایران ، خواسته مردم است. و زیاد شنیده ایم که بسیاری از مدیران در پاسخ علت برخی کارها ، توضیح می دهند که این خواسته مردم است و ... . اغلب هم معلوم نیست تشخیص نظر مردم بر اساس کدام روش تعیین شده است. در سالهای جنگ و پس از آن بر مردمی بودن جنگ تأکید زیادی شده و هنوز هم فضای دهه شصت به گونه ای تصویر می شود که گویا کسی مخالف ادامه جنگ نبوده و مردم یک صدا پشتیبان جنگ بوده اند. در همان سالهای جنگ ؛ نشانه های زیادی وجود داشت که نشان می داد ؛ موضوع هم صدائی همه مردم برای ادامه جنگ قابل تردید است. بر اساس گزارش روزشمار جنگ مرکز مطالعات سپاه ، 30 مهرماه 1365 ، رادیو بی بی سی گزارش داد که دولت یونان می گوید : هزاران ایرانی در مرز ترکیه با یونان سرگردانند. این رادیو به نقل از روزنامه ملیت ترکیه می گوید: " تعداد پناهندگان موجود در ترکیه 600 هزار تا یک میلیون نفر تخمین زده می شود. بسیاری از این افراد از خدمت سربازی فرار می کنند. اما از آنجا که به خاطر خودداری از رفتن به سربازی نمی توانند گذرنامه بگیرند ؛ ناچارند گذرنامه به دست بیاورند". (مرکزمطالعات و تحقیقات جنگ سپاه/روزشمار جنگ/ج44/ص434) سردار غلامعلی رشید از فرماندهان ارشد در جنگ و از فرماندهان ارشد ستادکل نیروهای مسلح (فرمانده قرارگاه مشترک خاتم الانبیاء) در حال حاضر ، در مصاحبه با خبرگزاری فارس ، آمار 600 هزار سرباز فراری در جنگ را تائید می کند. (منتشر شده در 5 مهرماه 1387) در یکی از گزارش های سپاه استان کرمان در آبان 1366 ، آمار مشمولانِ فراری ، تنها در این استان حدود 30 هزار نفر برآورد شده است. (مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه/روزشمار جنگ/ج51/ص847) این آمار مربوط به زمانی است که بیش از یک سال از تصویب طرح دستگیری مشمولان فراری گذشته است. طرحی که 26 فروردین 1365 در مجلس تصویب شده بود. سپاه، کمیته، ژاندارمری و شهربانی موظف بودند مشمولان غایب را دستگیر کنند. مجازات ها هم سنگین بود. یک تا سه سال حبس تعلیقی برای کسانی که برای بار دوم فرار کنند و یک تا سه سال حبس قطعی برای کسانی که به این افراد شغل می دادند. با تمام تبلیغات و فشاری که صرف جذب نیرو برای عملیات کربلای 5 شد ، این عملیات در زمستان 1365 ، با 210 هزار رزمنده انجام شد که بنا به اسناد سپاه ، 27 هزار نفرشان پاسدار بودند. 66 هزار نفر سرباز وظیفه و 120 هزار نفر بسیجی داوطلب. (مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه/روزشمار جنگ/ج47/ص206) این درحالی است که فرماندهان به دنبال جذب چند برابر این نیرو برای عملیات سرنوشت ساز این سال بودند. درست است که بار جنگ و جنگیدن بر دوش مردم بوده و از این لحاظ ، جنگ هشت ساله یکی از مردمی ترین جنگ های دنیا است. اما نمی توان گفت که جنگ در تمام این سالها ( به ویژه پس از فتح خرمشهر) خواسته تمام مردم ایران بوده است. آمار حدود 210 هزار نیرو برای عملیات بزرگ سال 65 ، در برابر آمار تقریبی سربازان فراری ؛ نسبتِ یک سوم را نشان می دهد که نکات بسیاری در مقایسه این آمار نهفته است. این را هم در نظر بگیرید که گاه چند نفر از یک خانواده در جبهه می جنگیدند، اما این احتمال که چند نفر در یک خانواده همزمان سرباز فراری باشند؛ زیاد نیست. یعنی نسبت خانواده های درگیر با پدیده سرباز فراری عدد بسیار بزرگی را نشان می دهد. البته آمار مهاجران قانونی از کشور ( در این سالها) نیز قابل تأمل است. نکته جالب اینجاست که این جمعیت قابل توجه از مردم کشور ، چندان صدائی در فضای رسانه ای آن روزها نداشتند. اگر مسئولان صلاح نمی دانند که صدای مخالفان با سیاست هایشان ، رسانه ای شود ؛ اما باید آمارهای این چنینی ، آنها را درباره خواسته مردم با پرسش هایی روبه رو کند تا با قاطعیت از خواسته مردم حرف نزنند. شاید ، شاید و شاید ؛ اگر این نشانه ها در ذهن مسئولان آن سالها ، سوال ها و تردیدهایی ایجاد می کرد ؛ شاید پذیرش قطعنامه و پایان جنگ در شرایط بسیار بهتری برای ایران رقم می خورد و اینقدر تلخ و تاریک مجبور به پذیرش قطعنامه نمی شدیم. پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  8. mehran55

    لايه هاي پنهاني جنگ

    با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. آشفته بازار جبهه ها و پذیرش قطعنامه (بخش اول) دلیل عدم استقبال مردم از رفتن به جبهه چه بود ؟!! در 6 مرداد 1366 ، تنها چند روز پس از تصویب قطعنامه 598 در شورای امنیت سازمان ملل ، امام خمینی (ره) درباره زمزمه های پایان جنگ گفت : "هم اکنون که به مرز پیروزی مطلق رسیده ایم و قدم های آخرمان را بر می داریم ، صدای نا آشنای صلح طلبی ، آن هم از کام ستمگران و جنگ افروزان به گوش می رسد". ایشان گفت که نبرد تا رفتن صدام و حزب بعث و رسیدن به شرایط برحق و عادلانه "یک تکلیف شرعی و واجب الهی است که از آن هرگز تخطی نمی کنیم" و تأکید کرد : "امروز بدون شک سرنوشت همه امت ها و کشورهای اسلامی به سرنوشت ما ، در جنگ گره خورده است" و "تب جنگ در کشور ما جز به سقوط صدام فرو نخواهد نشست و ان شاءالله تا رسیدن به این هدف فاصله چندانی نمانده است". (صحیفه/ج 20/ ص 325 تا 333) آثار منتشر شده در سپاه درباره این مقطع ، نه تنها ایران را در مرز پیروزی مطلق نشان نمی دهد که از بن بست جنگی در جبهه جنوب روایت می کند. سردار درودیان از تحلیلگران برجسته تاریخِ جنگِ سپاه ، درباره مقطعِ پس از کربلای 5 ، از قول فرمانده سپاه می نویسد : "بخش قابل توجهی از توان عملیاتی سپاه با استقرار در خطوط پدافندی مناطق فاو ، جزایر مجنون و شلمچه زمین گیر شد". درودیان ادامه می دهد : "استراتژی کشور برای بسیجِ امکانات شکست خورد. در منطقه جنوب به بن بست رسیدیم و امکان غافلگیری دشمن از میان رفت". (جنگ ایران و عراق/موضوعات و مسائل/ص212) کتاب "روز شمار جنگِ " سپاه شواهد فراوانی از اوضاع نابسامان جبهه ایران در سال 1366 ثبت کرده که یکی از آنها گزارش جلسات فرماندهان سپاه با هاشمی در آذر 1366 است. جائی که احمد کاظمی می گفت گردان هایش معاون ندارد. می گفت وقتی یک دسته 22 نفره ، فرمانده شان شهید می شود ، کسی نیست دسته را جمع کند. وقتی فرماندهان مشکلات را گفتن ؛ هاشمی هم از خزانه خالی کشور گفت و این که: "درشهرها شاهد صف مردم در مقابل بانک ها هستیم. می خواهند از بانک پول دریافت کنند ، اما پول نیست. در چنین شرایطی 5 میلیاردتومان بدون حساب و کتاب از خزانه به سپاه دادیم که مشکلات یگان ها را حل کند". [بدون حساب و کتاب یعنی خارج از ردیف های مندرج در بودجه سالیانه کشور] راوی دفتر سیاسی سپاه که در جلسه بود ، یاداشتی با عنوان "خستگی فرماندهان! کمبود شدید کادر" نوشته که در آن آمده : " همه شهید شدند. از یاران سال اول جنگ بیش از چند سردار باقی نمانده. مابقی ، نسل دوم و سوم فرماندهان جنگ هستند". و روایت کرده که مرتضی قربانی از فرماندهان شجاع نسل اول ، در گوشه ای از سنگر به محسن رضائی می گفت : "آقا محسن نمی شود یک مدت لشکر 25 کربلا (استراحت و بازسازی کند) ، یکی دیگر بیاید؟ خدا می داند خسته شدیم". (روزشمار جنگ/مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه/ج52/ص357 تا 360) در همین مقطع گزارش های فراوانی از تقویت عجیب ارتش صدام وجود دارد. به راستی "کدام گزارش ها" امام را به چنین برداشت هایی از وضعیت خودی و دشمن رسانده بود ؟ اواخر سال 1366 ، بُرد موشک های عراقی به تهران رسید و موشک بارانِ پایتخت اوضاع را سخت کرد. حضرت امام خمینی(ره) در 12 اسفند گفت وضع ملت ایران در طول تاریخ بی سابقه است و گفت موشک باران ، مردم شهادت طلب ایران را نمی ترساند و اشاره کرد در زمان پیامبر(ص) و امام علی(ع) ، مردم برای رفتن به جنگ اختلاف داشتند ؛ اما امروز در ایران، مردم داوطلبِ رفتن به جنگ هستند و از خانواده هایی گفت که با وجود شهادتِ فرزندانشان ، آماده اند فرزندان دیگرشان را به بجبهه بفرستند. (صحیفه امام/ج20/ص496) چند روز بعد ، ایران در عملیات والفجر ده ، حلبچه عراق را گرفت. حضرت امام در انتهای پیام تبریکش از مردم و "جوانان غیرتمند کشور" خواست به جبهه ها بروند. (همان/ص502) با وجود تبلیغات فراوان ، این بار برق پیروزی و حتی پیام امام هم نتوانست افراد زیادی را راهی جبهه ها کند. حسین علائی ، فرمانده وقت نیروی دریائی سپاه در کتابش از ضعیف شدن استقبال مردم برای حضور در جبهه در اواخر سال 1366 نوشته و این که "کاهش تمایل بسیجیان در پیوستن به جبهه" قدرت تهاجمی ایران را کاهش داد. او نوشته که پیش از سقوط فاو (28 فروردین 1367) ، "با بسیج تمامی امکانات و اجرای تبلیغات گسترده ، تنها 16 هزار نفر از مردم" راهی جبهه شدند که "تنها 3 هزار نفر آن ها جدید بودند و بقیه داوطلبان اعزام مجدد بودند" (تاریخ تحلیل جنگ ایران و عراق/ج2/ص416) با شکست های پیاپی ، چند ماه بعد (27تیر 1367) ایران قطعنامه 598 را ، یک سال پس از تصویب اش ، پذیرفت. در نامه ای که امام برای توجیه مسئولان برای پذیرش قطعنامه نوشت یکی از نکات این بود: "مسئولان سیاسی می گویند از آنجا که مردم فهمیده اند پیروزی سریعی به دست نمی آید ، شوق رفتن به جبهه در آنها کم شده است". پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  9. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. نفوذ منافقین به جنگل های گیلان هادی صدقی از جانبازان دفاع مقدس به تازگی در کتابی به نام "ایستاده ام" خاطرات دوران انقلاب و جنگ خود را منتشر کرده است. صدقی در جوانی به سپاه رشت می رود و در آنجا به عنوان نیروی اطلاعات - عملیات خدمت می کند. در بخشی از کتاب ، به ماجرای نفوذ منافقین در جنگل های گیلان و چگونگی مقابله سپاه با آنها طی یک عملیات پیچیده اطلاعاتی اشاره می کند که برای اولین بار منتشر می شود. این روایت می تواند سرنخی باشد که ناگفته های زیادی در بر دارد : گشت ثارالله در مدتی که در گیلان کار می کردم ، تجربه های تلخ و شیرین بسیاری به دست آوردم. با توجه به تجربه جبهه و کردستان ، عضو تیم عملیات شدم و مدام در سراسر استان فعالیت می کردیم. واحدی به نام "گشت ثارالله" تشکیل شد و در شهر تردد می کرد. گاهی که اوضاع آرام بود ، با لباس فرم سپاه و پاترول آرم دار در شهر حرکت می کردیم. این کار ، ضمن اینکه به مردم دلگرمی می داد و نشانه تسلط بر اوضاع بود ؛ به دشمن هم یادآوری می کرد که دست از پا خطا نکند. گاهی هم اوضاع ویژه بود و تیم اطلاعات خبری داده بود که مثلا ده نفر ناشناس وارد شهر شده اند. با لباس شخصی و ماشین عادی می رفتیم که اوضاع را نامحسوس زیر نظر بگیریم و در صورت لزوم وارد عمل بشویم. حتی اگر ضروری بود ، ریشمان را می زدیم و کلاه می گذاشتیم و با ماشین بنز می رفتیم و پیپی هم گوشه لب می گذاشتیم تا اصلا کسی به ما شک نکند. مثلا یک بار پیش آمد که دیدیم که جلوی ما ماشینی ناگهان زد روی ترمز و یک نفر پیاده شد و با سرعت دوید داخل کوچه. ما هم پیاده شدیم و دویدیم دنبالش. بعد از کلی تعقیب و گریز به کوچه بن بستی افتاد و دستگیرش کردیم. جالب اینجاست که اصلا نمی دانستیم این آدم چه کاره است. کاشف به عمل آمد که آقا عضو یکی از این گروهک هاست و ماشین گشت هم کاملا اتفاقی ، یکی دو تا خیابان پشت سرش آمده و آن شخص دچار توهم شده که لو رفته. مثلا خواسته فرار کند که عملا خودش را به دست ما داده!! جغرافیای منطقه عملیاتی در غرب استان ، باریکه ای است که موقعیت جغرافیائی خیلی خاصی دارد. بعد از بندر انزلی شروع می شود و به آستارا و مرز شوروی سابق ختم می شود. از شرق به دریا محدود می شود و از غرب به کوهستان های بسیار مرتفع و مه آلود. آنجا را انتخاب کرده بودند تا عملیات بزرگ و خطرناکی انجام بدهند. در آن منطقه کارخانه کاغذسازی چوکا واقع شده و این ها تصمیم گرفته بودند با تصرف کارخانه ، جا پای محکمی درست کنند و از کوه پائین بیایند و شهرها را بگیرند. چوکا منطقه وسیع و مجهزی داشت با صدها خانه سازمانی و انبار و سالن های تولید و ماشین های سنگین که اگر به دستشان می افتاد ، زمینه جنگ و خونریزی شدیدی ایجاد می شد. تیم های اطلاعاتی سپاه کار فشرده ای را شروع کردند و افراد در پوشش هیزم شکن و فروشنده دوره گرد و روستائی به عمق منطقه نفوذ می کردند و اطلاعات جمع می کردند. آنها هم سخت فعال بودند و هم یارگیری می کردند و هم اطلاعات زیادی از نیرو و توان ما تهیه کرده بودند. فرماندهان رده بالا ، مدتی آنها را به حال خودشان گذاشتند تا خیالشان راحت باشد و خودشان را بیشتر آشکار کنند. نفراتشان هم شناسایی شده بودند و گزارش رفت و آمدشان مرتب به سپاه می رسید. حتی نیروی اطلاعاتی داشتیم که رفته بود بین آنها و یک ماه زندگی کرده بود یا کسی بود که مثلا اطلاعات سپاه را برایشان می برد. در واقع یک سری اطلاعات سوخته به او می دادند تا به آنها برساند و مواضع و تحرکات آنها را شناسایی می کرد. محاصره و ضربه در این دوره سکوت، منافقان به تدریج محاصره می شدند و خبر ریز فعالیت ها و حرکاتشان به ما می رسید؛ همه چیز تا جزیی ترین تحرکاتشان، مثلا اینکه فلان کس امروز وارد شهر شده، مایحتاج و تدارکات تهیه کرده و به کوه برگشته، یا در فلان روستا رفته اند و یک خودرو خریده اند. اطلاعات که تکمیل شد به ما گروه های ضربت اطلاع دادند که «وارد منطقه بشوید و آماده هجوم باشید». منطقه تالش بعد از بندر انزلی و رضوان شهر شروع می شود و تا آستارا ادامه دارد. بسیاری از بومی ها اهل سنت هستند و منافقین روی آنها خیلی کارکرده بودند. یک گروه صوفی اهل سنت هم از فرقه نقشبندیه وجود داشتند که تعدادی از اعضایشان به منافقین قول همکاری داده بودند و اوضاع پیچیده و خطرناکی به وجود آمده بود. بعد از شناسایی به خانه ها و مرکز تجمعشان حمله کردیم و بعد از جنگ و گریز شکست خوردند و به جنگل گریختند. ما هم در کارخانه چوکا پایگاهی ایجاد کردیم. به طور کلی در شهرها هیچ حرکت مهمی نتوانستند انجام بدهند. در بندر انزلی هم به بهانه مخالفت صیادان با قانون شیلات هیاهو به راه انداختند و به قرارگاه سپاه پاسداران حمله کردند و تعدادی از بچه های سپاه را به شهادت رساندند. به جز آمل و انزلی، هیچ نا امنی خاصی در شهرها پیش نیامد و اوضاع تا حد زیادی در کنترل ما بود. فرمانده جنگل یکی از اتفاقات مهمی که در ماموریت شمال پیش آمد دستگیری فرمانده جنگل بود. ما با وجود اینکه سه سال از انقلاب می گذشت و هیچ کدام دوره های تخصصی اطلاعاتی ندیده بودیم، طرح های ضد اطلاعاتی پیچیده ای را هدایت کردیم که فقط سر چشمه اش عشق به وطن و انقلاب بود. در تهران یکی از عناصر رده بالای منافقین دستگیر شده و بلافاصله اطلاعات با ارزشی به سپاه داده بود. قرار بود به زودی فرمانده جنگل به گیلان برود و رهبری قیام سراسری را شخصا به عهده بگیرد. اسم این شخص حسن بود و مسئول بلند پایه مالی منافقین بود. او و یک خانم جوان آمدند به طرف گیلان و وارد رشت شدند. نیروهای تهران که تعقیبشان می کردند سوژه را تحویل بچه های ما دادند و ماموریتشان تمام شد. حسن حدودا سی و پنج تا چهل ساله و بلند قد بود. اینها با سر و وضع شیک و مرتب به یکی از خیابان های مرکزی رشت رفتند و وارد قنادی شدند. یک فضای بسته بود و امکان فرارشان مسدود شده بود. اما خب، می دانستیم این نفرات دوره دیده اند و مسلح هم هستند و به این راحتی دست ها را بالای سر نمی برند. آقای الیاس علیپور تیم عملیاتش را اطراف قنادی مستقر کرد و خودش و چند نیروی زبده وارد شدند و چنان با مهارت دستگیرشان کردند که آنها نتوانستند هیچ واکنشی نشان بدهند. سرگرم خرید شیرینی بودند و ناگهان خودشان را در حلقه بسته محاصره دیدند. اینها را به مقر سپاه بردند تخلیه اطلاعاتی کردند. با خودشان پول زیاد آورده بودند و قرار بود بعد از قنادی به یکی از بانک ها بروند و پول را به حساب بگذارند. این شخص اطلاعات بسیار ارزشمندی را لو داد. او تقریبا از هر فعالیت حیاتی منافقین در استان با خبر بود و آنها را در اختیار ما گذاشت. از جمله نشانی مقر اصلی شان در اطراف شهر رشت. فرمانده جدید جنگل سپاه گیلان به سرعت زبده ترین نیروی اطلاعاتی اش را آموزش داد و قرار شد یک عملیات پیچیده انجام بشود. آن برادر سپاهی با نشانی هایی که حسن داده بود به جنگل رفت و خودش را به جای او معرفی کرد. نیروهای جنگل هم این فرمانده را نمی شناختند، تاریخ ورودش هم درست بود، او را پذیرفتند و کلی تحویلش گرفتند و از او استقبال کردند. چند روزی در جنگل بود و با سپاه تماس می گرفت و دستوراتی را که حسن از تهران می گرفت به نیروهای مسلح جنگل ابلاغ می کرد. این خط ارتباطی بین او و بالاترین رده های سازمان باعث شده بود که امکان بروز هر شک و شبهه ای از بین برود. نفوذ علم است. برای آموختن آن دوره های خیلی پیچیده ای می بینند و خود شخص آموزش گیرنده هم باید وضع روحی-جسمی ویژه ای داشته باشد، شجاعت کامل داشته باشد و سریع الانتقال باشد. نفوذ در تشکیلات زیرزمینی مسلح و نقش ریاست آن گروه را بازی کردن کار فوق العاده مشکل و پیچیده ای است. ضربه آخر زمان مناسب که رسید، یک روز به همه آنها اعلام کرد «امروز جلسه داریم. همه باید جمع بشوند. قصد دارم خبرهای خیلی مهمی به شما بدهم.» آنها هم فکر می کردند تاریخ خروج مسلحانه معلوم شده و قرار است نقشه عملیات به عناصر ابلاغ بشود. رفیق ما خیلی زرنگ بود. قبل از شروع جلسه به فرماندهان می گوید «سپاهی ها همه جا نفوذ کرده اند و خطر ترور من وجود دارد. اسلحه همه را جمع کنید.» حرفش هم منطقی به نظر می رسد و دستور می دهند همه اسلحه شان را تحویل بدهند. تفنگ ها را جمع می کنند و می برند صد متر آن طرف تر در کلبه ای می گذارند و خودشان هم در جلسه حاضر می شوند و همه خوشحال که قرار است چه چیزی بشنوند. این فرمانده بدلی می گوید «بسم الله الرحمن الرحیم» و شروع می کند به حرف زدن و حسابی سر آنها را گرم می کند که ناگهان صدای بلندگوها از هر طرف به گوششان می رسد «شما محاصره شده اید. بیایید بیرون و دست ها را روی سرتان بگذارید.» از پنجره بیرون را نگاه می کنند و می بینند که بله، راه فراری نیست و در تله افتاده اند. آن عملیات به قدری حساس و سری بود که هنوز هم بعد از گذشت سی سال، شاید افرادی که نام آن برادر سپاهی را می دانند به تعداد انگشتان یک دست هم نباشند. پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  10. mehran55

    لايه هاي پنهاني جنگ

    با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مجمع عقلای مجلس ؛ از طلوع تا غروب تصویری از دوره دوم مجلس شورای اسلامی زمان جنگ ، گروه اندکی از نمایندگان مجلس جلساتی جهت بررسی روند جنگ تشکیل می دهند که نتیجه آن ، بررسی توان و نیروی لازم برای خاتمه دادن به جنگ بود. در همین حین گزارشی به امام درباره این مجمع می رسد که نهایتا منجر به تعطیلی آن جلسات می شود. اما "جلسه عقلا" چیست و چه کسانی عضو آن بوده اند ؟ حجه الاسلام روحانی در مجلس شورای اسلامی / مرداد 1392 / جلسه معرفی اعضای کابینه رئیس جمهور روحانی در سال 1392 و در نطق خود در دفاع از کلیت کابینه و معرفی تک تک وزیران ، وقتی به عبدالرضا رحمانی فضلی رسید در دفاع از وی گفت : "درباره آقای رحمانی فضلی همین بس که ایشان جزء جلسه عقلا بوده است. هر کس جزء جلسه عقلا بوده یک دلیل بر اعتدال و اعتقاد به مشورت و صاحب نظری او است" . وی در عین حال در دفاع از وزیر پیشنهادی اطلاعات هم گفت : "از اعضای جلسه عقلا بودن از سوابق آقای علوی است و هرکس که عضو جلسه عقلا بوده ویژگی بارزش اعتدال است. اشاره رئیس جمهور به یک موضوع کمتر مورد توجه واقع شده اما بسیار مهم تاریخ انقلاب اسلامی در دهه ابتدائی حیات آن است. جلسه عقلا نامی آشنا میان علاقمندان به تاریخ انقلاب اسلامی و موضوع پر بحث و جنجالی پایان جنگ و قطعنامه 598 است. حجه الاسلام حسن روحانی ، ماه ها پیش از انتخابات ریاست جمهوری خرداد 92 ، در گفتگو با ماهنامه نسیم بیداری درباره جلسه عقلا می گوید : "ما از مجلس دوم تا پنجم ، جمعی با عنوان "عقلای مجلس" داشتیم. تعداد اعضا حدود 30 و چند نفر بود. اما خیلی خطی و جناحی نبود و هر دو جناح در آن عضو بودند. ما می گفتیم هرکس صاحب نظر، فکر و اندیشه، سابقه و آشنائی با مسائل است و تأثیر دارد، عضو آن جمع باشد. ابتدا هم در مجلس دوم به دلیل بررسی موضوع جنگ این جمع تشکیل شد. در ابتدا به طور مثال آقای کروبی عضو جلسه بود، آقای یزدی هم بود. آقای بیات زنجانی عضو بود ، آقای موحدی کرمانی هم حضور داشت و ... که این جلسات تا دوره پنجم ادامه داشت". جلسه عقلا درباره جنگ رسول منتجب نیا / رئیس کمیسیون دفاع در مجلس سوم حجه الاسلام منتجب نیا ، نماینده سه دوره اول مجلس شورای اسلامی و رئیس کمیسیون دفاع مجلس سوم در گفتاری درباره جلسه عقلا می گوید: "جلساتی با مدیریت آقای دکتر حسن روحانی در منازل نمایندگان ساکن در اطراف مجلس (قدیم) و با عضویت بین 15 تا 20 تن از نمایندگان خواص ، که آن را جلسه عقلا نامگذاری کرده بودند . در آن جلسه چهره های شاخص جناح راست چون آقایان یزدی و موحدی کرمانی و جناح چپ چون آقایان بیات و هاشمیان و ..... شرکت فعال داشتند و جهت گیری آن جلسات کاملا روشن بود که ادامه جنگ را ناممکن و یا ناصحیح و توقف جنگ را ضروری می دانست ، هر چند بطور صریح در جلسات اعلام نمی گردید و حتی در جلسه نهائی که با رئیس وقت مجلس ( آقای هاشمی رفسنجانی ) و فرمانده جنگ داشتیم ، صرفا ضرورت ارائه پیشنهاد کتبی به امام مطرح شد و شنیده شد که حضرت امام با اطلاع از تشکیل این جلسات ، با آن مخالفت کردند و لذا آن جلسات تعطیل شد" حجه الاسلام منتجب نیا در گفتگویی دیگر با سایت خبری خبرآنلاین در مهرماه 1389 می گوید: جریان دیگری هم شکل گرفته بود که فراتر از جریان فرماندهان بود و آن مسئولین جنگ بودند. آنها جلساتی را برگزار می‌کردند تحت عنوان بررسی مسائل جنگ که گاهی من هم در جلساتشان شرکت می‌کردم. بعد از یک فرایندی در بررسی مسائل جنگ به اینجا رسیدند که چاره‌ای نیست جز اینکه برویم و با امام (ره) صحبت کنیم. آنها اسم این جمع را «جمع عقلا» گذاشته بودند. این بحث‌ها تقریباً یک سال قبل از خاتمه جنگ بود. امام (ره) وقتی شنیدند که این جلسه عقلا هم تشکیل می‌شود باز گفتند این چه کاری است که می‌کنید" . آیت الله هاشمی هم در گفتگویی که در صفحه 62 کتاب روند پایان جنگ آمده است می گوید: «دو عامل اساسی وجود داشت كه تصمیم مناسبی برای پایان دادن به جنگ گرفته نشد. یكی سپاه بود كه طرح پایان دادن به جنگ از نظر سپاه چیزی شبیه كفر بود. مسئله بعدی امام بود كه لحظه ای اجازه نمی داد درباره ختم جنگ بحث كنیم. در مجلس هم عده ای بودند به نام « مجمع عقلا» و آقای حسن روحانی (كه برای پایان دادن به جنگ فعالیت می كردند) ، كه امام آنها را سر جایشان نشاند». ردپای تاریخی دیگری از جلسه عقلا را می توان در کتاب خاطرات سال 1365 مرحوم هاشمی پیدا کرد. آقای هاشمی در یادداشت مورخ 10 خرداد در صفحه 113 کتاب اوج دفاع می گوید: «امام فرمودند طبق گزارش فرمانده سپاه، در جلسه ای جمعی از نمایندگان ، صحبت از مشكلات جنگ كرده و ختم جنگ را مطرح نموده اند. از من خواستند كه به آنها بگویم ما باید تا آخرین فرد با صدام بجنگیم و صحبت از صلح نكنند.» ======================= جلسه عقلا و نقش آن در مدیریت جنگ و فرآیند پایان آن و پذیرش قطعنامه از موضوعاتی است که علی رغم اهمیت تاریخی آن کمتر مورد توجه رسانه ها قرار گرفته است. در این سه کلیپ ؛ هاشمی رفسنجانی (رئیس مجلس وقت) ، حسن روحانی (از اصلی ترین افراد آن جلسات) و محسن رضایی (فرمانده وقت سپاه پاسداران) هر یک از منظر خود روایتی از ماجرای مجمع عقلاء را بیان می کنند: پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  11. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. قربانیان جنایت مزار شریف دیپلماتِ جاویدالاثر 23 سال پیش (1377ه.ش) در حالی که طالبان با حمایت آشکار پاکستان ، اغلب شهرهای بزرگ افغانستان را اشغال کرده بود ، دیپلمات های کشورمان پس از سقوط کابل ، سفارت را ترک کرده و به شهر مزار شریف نقل مکان کردند تا ادامه مأموریت های خود را در کنسولگری ایران در این شهر پیگیری کنند. دلیل این جابجائی هم این بود که با توجه به اینکه جمهوری اسلامی ایران، دولت طالبان را به رسمیت نمی شناخت ، نمی خواست که در پایتخت دولت طالبان سفارتخانه داشته باشد ، به همین دلیل سفارت را به مزار شریف یعنی پایتخت جدید دولت مجاهدین افغان به رهبری برهان الدین ربانی منتقل نمود و عملا دفتر کنسولگری ایران در مزار شریف با این جابجائی سفیر و سایر دیپلمات ها به سفارت ارتقاء پیدا کرد. طالبان پیشروی خود به سمت مزار شریف را آغاز کردند و اواسط مرداد کمتر کسی بود که پیش بینی کند مزار شریف مقاومت کرده و سقوط نخواهد کرد. در حالی که مسئولان وزارت خارجه وقت ، اجازه خروج دیپلمات ها از شهر را نداده بودند ، اوضاع چنان وخیم شد که "غلامرضا حدادی" (سفیر وقت ایران در افغانستان) بدون موافقت وزارت خارجه به تنهائی مزار شریف را ترک کرد. علاء الدین بروجردی معاون وقت وزیر امور خارجه و مسئول ستاد افغانستان به دیپلمات ها گفته بود ، پاکستان امنیت کنسولگری را تضمین کرده و جای نگرانی نیست. همسر شهید محمود صارمی نیز در این رابطه می گوید : " همه دولت ها به اتباع خود گفته بودند به کشورشان برگردند. اما به محمود دستور دادند [مجددا] به افغانستان جنگ زده برگردد. آقای بروجردی به همسرم گفت باید به افغانستان برگردد و بعدها خودش با هواپیمائی که محمود با آن به مزارشریف رفته بود ؛ به ایران بازگشت." علاءالدین بروجردی ؛ رئیس ستاد افغانستان در زمان واقعه کشتار دیپلمات ها 17 مرداد ماه ، آخرین خبر توسط خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی از مزارشریف به تهران مخابره شد. خبری که محمود صارمی فرصت پیدا نکرد آن را تمام کند: "مزار شریف سقوط کرد. هفدهم مرداد ماه 1377 ، اینجا محل کنسولگری ایران در مزار شریف است. من محمود صارمی خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران هستم. گروه طالبان چند ساعت پیش وارد مزارشریف شدند. خبر فوری ، فوری. مزار شریف به دست طالبان سقوط کرد. عده ای از افراد طالبان در محوطه کنسولگری دیده می شوند. به من بگوئید که چه وظیفه ای ... " شهر سقوط کرد و افراد مسلح ، وارد کنسولگری شده و همه را به رگبار بستند. در این جنایت هولناک ناصر ریگی ، محمد ناصر ناصری ، کریم حیدریان، محمدعلی قیاسی، رشید پاریاو فلاح ، نورالله نوروزی، حیدرعلی باقری و محمود صارمی به شهادت رسیدند. در این واقعه ، الله مدد شاهسون به طرز معجزه آسائی نجات یافت و پس از مدتها پیاده روی و عبور از مهلک های خطرناک ؛ خود را به ایران رساند. پیکر شهدا ، بیش از یک ماه بعد در نزدیکی کنسولگری پیدا شد و به کشور بازگشت. اما یک نفر در میان شهدا نبود. مجید نوری نیارکی. هنوز هم ، پس از گذشت 23 سال ، سرنوشت وی روشن نشده است. بطوریکه در مرداد ماه 1394 فرزند این دیپلمات کشورمان در نامه ای به رئیس جمهور روحانی از نامعلوم بودن سرنوشت پدر و بی توجهی ها گلایه کرد. جاویدالاثر مجید نوری نیارکی ، جلوی درب ستاد پشتیبانی افغانستان وزارت امور خارجه دکتر علاءالدین بروجردی یعنی همان کسی که 23 سال پیش مسئول ستاد افغانستان در وزارت امور خارجه بود ، در سال 1393 یعنی 16 سال پس از قتل عام دیپلمات های کشورمان در مزارشریف ، بعنوان رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس در برنامه زنده تلویزیونی شناسنامه حضور یافت و گفت : "معاونین وقت وزارت خارجه توافق نکردند که دیپلمات ها و خبرنگاران را از افغانستان بیرون ببریم و قرار شد مسئولیت را به نیروهای امنیتی پاکستان محول کنیم و به اصطلاح گوشت را به دست گربه دادیم!!" شهید مجید نوری نیارکی ، بیست و هفتم مرداد 1346 در تهران چشم به جهان گشود. وی تا پایان متوسطه در رشته علوم تجربی درس خواند و دیپلم گرفت. ایشان متأهل بوده و یک پسر و یک دختر داشت. شهید نوری کارمند وزارت خارجه بود و در زمان این واقعه ، مسئولیت امور مالی سر کنسولگری را بر عهده داشت. ایشان تنها کسی بود که پیکرش هیچگاه پیدا نشد تا به دست خانواده اش برسد. محمد نوری نیارکی فرزند این جاویدالاثر ، درباره فیلم مزار شریف نوشت : " من صلاحیت اظهار نظر در مورد وجوه فنی فیلم را ندارم ؛ چون هم تخصصی در این زمینه ندارم و هم صرف اینکه فیلمی در مورد این فاجعه ساخته شده است برایم ارزشمند است. فقط کاش همانطور که در اواسط فیلم به زنده بودن پدرم بعد از خروج افراد ناشناس از کنسولگری اشاره شد ، در انتهای فیلم هم به اینکه ما تنها خانواده ای هستیم که هنوز پیکر عزیزمان را تحویل نگرفتیم و همچنان منتظر خبری از ایشان هستیم هم اشاره می شد. وی در سال 1394 هم در نامه ای به دکتر حسن روحانی ، روشن شدن وضعیت پدرش را خواستار شد. دیدار خانواده شهدای واقعه مزار شریف با رئیس جمهور / مرداد 1394 "به نام خدا حضور محترم ریاست جمهوری اسلامی ایران جناب آقای دکتر حسن روحانی سلام علیکم احتراما اینجانب محمد نوری نیارکی ، فرزند مفقودالاثر مجید نوری نیارکی که در سال 1377 در جریان حمله به کنسولگری ایران در مزار شریف مورد هجوم بی رحمانه گروهی افراد ناشناس (اظهارنظرهای مختلفی در مورد هویت افرادی که به سفارت حمله کرده اند، وجود دارد. برخی آنها را به طالبان منتسب می کند و برخی هم می گویند پاکستانی بوده اند) قرار گرفت به استظهار می رساند که پس از گذشت 17 سال از آن واقعه نه تنها هیچگاه خبر موثقی مبنی بر زنده ماندن یا شهادت پدرم به ما ندادند ، بلکه هیچکس پاسخگوی علت ماندن دیپلمات ها در کنسولگری بدون حضور سفیر نبوده است. حال سوالی که سال هاست ذهن ما را به خود مشغول کرده و پاسخی برای آن نمی یابیم این است که چرا هیچکس در رابطه با این حادثه پاسخگو نیست؟ چرا مسئولان آن زمان وزارت امور خارجه یعنی آقای خرازی ، وزیر خارجه وقت ، آقای بروجردی ، معاون آسیا و اقیانوسیه و حدادی ، سفیر ؛ به خاطر این اشتباه استراتژیکی که انجام دادند و 9 خانواده را عزادار کردند ، پاسخگو نیستند؟ چرا وقتی شرایط مزار شریف افغانستان بحرانی شد ، به دیپلمات های این کنسولگری اجازه ندادند که به کشور بازگردند؟ حتی در تماسی که دیپلمات ها با وزارت خارجه داشته اند ، به آنها اجازه ندادند که با آخرین هواپیما هم این شهر را ترک کنند. اگر مسئولان مطمئن بودند که حادثه ای برای دیپلمات ها اتفاق نخواهد افتاد ، چرا شب قبل از حادثه ، آقای حدادی سفیر وقت در افغانستان کنسولگری را ترک می کند و به تهران باز می گردد؟ چرا وقتی آقای حدادی ، احساس خطر کردند و کنسولگری را ترک کردند ، دیگران را از خطر نجات ندادند و دستور برگشت را برای همه صادر نکردند. چرا به آنها اعلام شد که شما باید بمانید و سنگر را حفظ کنید؟ وقتی به دیپلمات ها اجازه بازگشت داده نشده ، یعنی تأمین امنیت آنها بر عهده وزارت امور خارجه بوده است ، پس چرا بعد از اینکه امنیت آنان به خطر افتاد و جان خود را از دست داده اند پاسخگو نیستند؟! چرا بعد از گذشت 17 سال من هنوز نباید بدانم که چه بر سر پدرم آمده است؟ پدر من فقط از ناحیه پا مصدوم شده بوده و بر اساس گفته های آقای شاهسون ، تنها بازمانده این حادثه ایشان رنده بوده و فقط توان حرکت کردن نداشته است؟ چرا هیچکدام از این افراد بابت سهل انگاری که انجام دادند مورد سوال قرار نگرفتند؟ و هیچگونه پاسخی به سوالات خانواده ها ندادند؟ چرا در طی 17 سال که از این حادثه می گذرد هیچگاه مسئولان خاطی حتی حاضر نشده اند بابت اشتباهی که کرده اند از خانواده ها عذرخواهی کنند و حتی به پست های حساس تری هم ارتقاء درجه یافته اند؟ اگر هم مسئولان وقت ایران خود را مقصر نمی دانند و نوک پیکان را به سمت پاکستان نشانه می گیرند و این کشور را مسئول می دانند چرا از پاکستان مطالبه غرامت نمی کنند؟ به هر حال از شما رئیس جمهور محترم که همیشه در احقاق حق مظلومان تلاش کرده اید خواستارم که در این امر مهم نیز منشاء خیر شده و در جهت مشخص شدن بانیان این حادثه غم بار اقدام کنید تا به نتیجه برسد و بر زخمی را که سالهاست بر دل ما گذاشته شده ، مرهم بگذارید. اَجرُکُم عِندَلله محمد نوری نیارکی فرزند دیپلمات مفقود الاثر افغانستان» مزار یادبود شهید در بهشت زهراء شایان ذکر است که علیرغم این پیگیری ها و این نامه نگاری ها ، تا به امروز یعنی سال 1400 ، همچنان خبری از سرنوشت مجید نوری نیارکی در دست نیست. ============================== پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  12. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. سقوط فاو روایت های جنگ یا جنگ روایت ها عملیات "رمضان المبارک" به روایت عراق و سقوط فاو به روایت ایران ؛ در روزهای پایانی فروردین ماه 1367 ، بر یکی از بزرگترین فتوحات ایران در جنگ هشت ساله نقطه پایان گذاشت. واقعه ای که همچنان محل مناقشه فرماندهان و مسئولان وقت است و هر کدام یک مورد را به عنوان دلیل اصلی سقوط شبه جزیره فاو بیان می کنند. فاو ؛ جزیره و به عبارت بهتر شبه جزیره ای در داخل خاک عراق است که در سال 1364 ، رزمندگان ایران در "عملیات والفجر 8" به داخل آن نفوذ کردند و سرانجام در فرودین 1365 کار فاو را یکسره کردند. هر چند پیروزی در فاو باعث برتری ایران در جنگ شده بود ، اما این برتری تنها تا فروردین 1367 ادامه داشت و اواخر فروردین ؛ عراق توانست "فاو" را پس بگیرد. این باز پس گیری از سوی عراق ، به محلی برای گفتن ناگفته های جنگ تبدیل شده است. در آخرین مورد ، سردار "سید یحیی رحیم صفوی" ، از فرماندهان ارشد سپاه در زمان جنگ ، به سوالاتی در مورد سقوط فاو پاسخ داده است. او که به جمع دانشجویان دانشگاه های افسری ارتش رفته بود ؛ در پاسخ به سوالی درباره چگونگی سقوط فاو گفته " از سال 1365 بنا بر تصمیم فرمانده جنگ ، مرحوم آقای هاشمی ، استراتژی جنگ از جنوب به شمال غرب تغییر پیدا کرد. دلیل منطقی اش هم این بود که دیگر ما سرزمینی در جنوب نداشتیم که بشود در آن عملیات نظامی انجام داد". سرلشکر صفوی : غافلگیر شدیم! سرلشکر صفوی در ادامه ، سقوط فاو را ناشی از کمک اطلاعاتی آمریکا و غافلگیری نیروهای ایرانی دانسته و گفته " در چنین شرایطی عراقی ها فروردین سال 67 با اطلاعاتی که از آمریکائی ها درباره استعداد و وضعیت نیروهای ما گرفتنه بودند ، ما را غافلگیر و برای باز پس گیری فاو حمله کردند". به گزارش خبرگزاری ایلنا ، او با مقایسه تعداد نیروها و امکانات در زمان تصرف و سقوط فاو و کم شدن آنها در زمان سقوط گفت : "وقتی عراقی ها به ما حمله کردند ، ما عمده قوای مان در حلبچه و تمام فرماندهان اصلی هم در کرمانشاه بودند و در حقیقت همان طور که ما عراق را در تصرف فاو غافلگیر کردیم ، آنها هم با اطلاعاتی که آمریکائی ها به آنها دادند ؛ در باز پس گیری فاو ما را غافلگیر کردند. یعنی ما نفهمیدیم که عراق می خواهد فاو را پس بگیرد. بنابراین به طور مشخص فاو از سال 64 تا 67 در اختیار ما بود". صفوی درباره دلایل بازپس گیری فاو توسط عراق گفت "ارتش عراق با پشتیبانی اطلاعاتی آمریکایی ها و سه برابر توان رزمی به نیروهای ما حمله کرده بود و علاوه بر پشتیبانی آتش توپخانه و هوائی از بمباران شیمیائی ، آن هم از نوع سیانور ، استفاده کرد. در جمع بندی، عملیات های پیروزی فاو در سال 64 و پیروزی کربلای 5 در شلمچه و رسیدن به پشت دروازه بصره ، توازن قوا به نفع ایران تمام شد و سرنوشت جنگ با صدرو قطعنامه 598 در سال 1366 که ایران آن را در سال 1367 پذیرفت ، خاتمه یافت". در بیمارستان امام حسین (ع) کرمانشاه محسن رضائی و فرماندهانی که با هلی کوپتر از کرمانشاه به فاو برگشتند رحیم صفوی در ادامه به موردی اشاره کرد که خیلی ها آن را عامل اصلی سقوط فاو می دانند ؛ حضور فرماندهان سپاه در کرمانشاه. وی گفت " وقتی عراق به فاو حمله کرد ، همه ما فرماندهان در بیمارستان امام حسین (ع) کرمانشاه بودیم. آقای رضائی رو کرد به ما و گفت "کی حاضر است برود به فاو؟" بنده چون بیشتر از همه فرماندهان ، منطقه را می شناختم قبول کردم بروم. به اتفاق آقای مرتضی قربانی ، آقای حاج قاسم سلیمانی ، آقای اصغر صبوری ، آقای احمد کاظمی و یکی دو تا دیگر از فرماندهان لشکرها از کرمانشاه با یک هلی کوپتر 214 مستقیم به سمت فاو حرکت کردیم. در مسیر کرمانشاه تا فاو ، در دزفول هلیکوپتر سوخت زد و هر چه بالگرد به سمت آبادان نزدیک شد ، خلبان گفت سوخت من دارد تمام می شود. اما من می گفتم برو ؛ باید ما را به فاو برسانی. وقتی که در فاو نشست ، دیگر یک قطره بنزین هم نداشت. بالگرد در فاو ماند تا اینکه فردا با گالن برایش سوخت آوردیم که بتواند برگردد. عراقی ها در آن سه جاده ای نام بردم ، داشتند حمله می کردند. تا دو روز مقاومت شد و سپس عقب روی به سمت ایران صورت گرفت". سقوط فاو به روایت روحانی اما هستند افرادی که این مسئله را بیشتر باز کرده اند. به عنوان مثال "حسن روحانی" رئیس جمهوری فعلی که آن زمان فرمانده قرارگاه پدافند بود ، سال 1382 در مصاحبه با روزنامه "همشهری" از دلایل سقوط فاو گفت. به اعتقاد روحانی "موضوعات متعددی دست به دست هم داد تا فاو سقوط کرد" . "جاسوسی منافقین" و همین طور "تغییر جبهه اصلی از جنوب به غرب" از جمله این دلایل بود. او مسئله دیگر را اینگونه شرح داد : " مسئله سوم اینکه سپاه خودش را به امکانات پدافندی فاو اعم از سنگرها و خاکریزهای مهم دل خوش کرده بود که فاو قابل نفوذ نیست. مسئله چهارم هم اختلافات داخلی پشت جبهه بود" . او که در زمان مصاحبه ، دبیر شورایعالی امنیت ملی بوده ، در ادامه می گوید : "سپاه یکی از ذهنیت هایش این بود که اگر تعدادی از نیروهای سپاه به مجلس بروند ، مشکلات آنها بهتر حل می شود و پشتیبانی بهتری از جبهه ها می شود. لذا آمدند ، عده ای از مسئولات سپاه و سرداران را تشویق کردند تا کاندیدا شوند و خود آنها هم در این زمینه فعال شدند. لذا وقتی فاو سقوط کرد ، سپاه سمیناری در کرمانشاه داشت و عمده فرماندهان در غرب بودند". روحانی : رضائی گفت مگر اینکه بمب اتم بزنند روحانی روایتی هم از روز سقوط فاو دارد ؛ او گفته : "روزی که فاو سقوط کرد ، روزی بود که آیت الله موسوی اردبیلی برای آنها در سمینار سخنرانی داشت. اولین خبر را که "فاو درحال سقوط است" ، من به آقای هاشمی رفستجانی دادم و آن هم یک روز صبح خیلی زود ، فرمانده نیروی هوائی به نقل از یکی از خلبانان پایگاه امیدیه تماس گرفت و گفت سپاه از ما تقاضای بمباران کرده و ما برای پشتیبانی در فاو ، پرواز می کنیم و نیروهای ما در حال عقب نشینی از فاو هستند. صبح زود به آقای هاشمی اطلاع دادم وضعیت فاو خراب است. ایشان گفت بعید است خبر درست باشد. ایشان یک ساعت بعد تماس گرفت و گفت خبر شما درست نبوده. با آقای محسن رضائی صحبت کردم ، ایشان گفت فاو سقوط نخواهد کرد ، مگر اینکه عراق بمب اتم به کار ببرد." او ادامه داد : " نیم ساعت بعد وقتی خلبان ها برای بمباران رفته بودند ، دوباره تماس گرفته و گفته بودند فاو از نظر ما سقوط کرده است. برای اینکه همه نیروها دارند به این طرف می آیند و سپاه ، خطی برای بمباران به ما می دهد که قبلا خط مقدم آنها بوده. معلوم است که خط اول را خالی کرده است. دوباره به آقای هاشمی گفتم فاو در حال سقوط است و ایشان گفت اشتباه می کنید. یعنی گزارش سپاه ایشان را مطمئن کرده بود. وقتی آقای رضائی می گفت مگر اینکه عراق بمب اتم بزند ، معنایش این بود که خیلی مطمئن به دفاع از فاو بودند. البته بعد از آن خیلی تلاش شد که فاو را باز پس بگیریم که نشد". رضائی : گفتم که روحیه دشمن خراب شود اما "محسن رضائی" که در زمان سقوط فاو در کرمانشاه به سر می برد ، درباره این سخنان روحانی گفته است : "معلوم است! وقتی در تلفن از من سوال می شود آیا فاو دارد سقوط می کند ، بگویم که بله در حال سقوط است و وضع ما خیلی خراب است؟ آدم در صحنه جنگ که چنین چیزی نمی گوید ؛ می گوید شما مطمئن باشید!" رضائی همچنین می گوید جمله تاریخی اش که به هاشمی اطمینان داده فاو سقوط نمی کند مگر اینکه عراق بمب اتم بزند ، برای تخریب روحیه دشمن بوده است. او در توضیحات خود گفته بود : " این برای تخریب روحیه طرف مقابل بود که روی شنود بیسیم های ما بودند! ". روحانی در همان مستند ، روایت می کند : "دو بار با هاشمی تماس گرفتم و هاشمی با استناد مکالمه اش با محسن رضائی ، می گوید این اخبار دروغ است و تو گوش نکن!". او ادامه داد : " من هم گفتم که خب اگر دروغ است که هیچی!". روحانی می گوید : " حدود ساعت 9 یا 9:30 صبح بود که باز هم با آقای هاشمی صحبت کردم که ایشان گفت مثل اینکه خبرهائی هست! من هم گفتم به شما که گفتم! کسی باورش نمی شد فاو سقوط کرده ؛ همه در شوک بودند. سقوط فاو یک دومینو بود؛ یعنی حرکتی بود که پشت آن حرکات بعدی را آورد. سقوط فاو به معنی ضربه اساسی به روحیه رزمندگان بود. اصلا خود فاو مهم نبود ، شکستن روحیه ها مهم بود". هاشمی رفسنجانی نیز در این مستند درباره سقوط فاو صحبت می کند : "آن چند نقطه ای که پس گرفتند هم به عراقی ها روحیه داده بود و هم به نیروهای ما آسیب روحی زده بود". رفیق دوست : نمی گویم !! / سقوط فاو دلائل سیاسی دارد. اما به جز روحانی ، "محسن رفیق دوست" ، وزیر سپاه وقت نیز صحبت هایی مشابه روحانی داشته ، البته با اشاراتی غیر مستقیم. رفیق دوست در مصاحبه با مهر ، از طرح مسائل این چنینی درباره فاو انتقاد کرده و ضمن اصرار بر عدم ورود به بحث در این باره می گوید : "موضوع فاو یک داستانی بود که امروز کسانی آن را طرح می کنند که می خواهند ضربه ای بزنند و من در پاسخ ندادنم جلوی آن ضربه را می گیرم". هر چند وی در مرداد سال 1390 ، در گفت و گو با هفته نامه "پنجره" ، دلیل سقوط فاو را "سیاسی" دانسته بود : "وقتی فاو سقوط کرد ، ما در موضع ضعف بودیم ، اما نه ضعفی که قطعنامه را بپذیریم؛ بنابراین مصلحت نبود. یکی از ناگفته های جنگی این است که هنوز هم نمی گوئیم. سقوط فاو سیاسی بود و فاو بر اثر بی توجهی سقوط کرد ، نه بر اثر ضعف نظامی ما. در داخل مملکت اتفاقاتی افتاد که فاو سست شد و ما عقب نشستیم. مناقشات سیاسی داخل کشور اثر داشت و علتش هم مجلس سوم بود. مثلا ما به فلان استان که نیروی اصلی ما را در سپاه و بسیج تشکیل می داد ، می گفتیم آقا ما از فلان استان این مقدار نیرو می خواهیم ، اینها می گفتند صبر کنید انتخابات تمام شود ، اینجا فعلا فضا دو جناحی و دو قطبی شده است. به طور کلی مسائل سیاسی تأثیر گذاشت". با این اوصاف به نظر می رسد هنوز ناگفته های زیادی درباره پیروزی ها و شکست های زمان جنگ در صندوقچه اسرار فرماندهان باقی مانده باشد. صندوقچه هائی که اگر باز و بازخوانی شود ، علل آن پیروزی های بزرگ در عملیات ها و همچنین شکست های دردناک در عملیات ها را شفاف تر می کند . عملیات هائی مثل والفجر 8 ، خیبر ، والفجر مقدماتی ، بیت المقدس ، کربلای 4 و 5 و همینطور سقوط فاو ؛ هنوز ناگفته های فراوانی دارند. ============================== روایتی کوتاه از سقوط فاو و جنگ روایت ها : =============================== پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  13. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. عملیات والفجر مقدماتی از زاویه ای دیگر عملیات والفجر مقدماتی در بهمن 1361 ، یکی از تلخ ترین شکست های ایران در جنگ هشت ساله بود. جایی که بسیاری از جوان های سرزمین عزیزمان مظلومانه در دشت های فکه و اطراف آن به شهادت رسیدند. بنا بود پس از آزادی خرمشهر ، بصره را تهدید کنیم و تا ساحل شط العرب پیش برویم و بالا سر بصره باشیم تا دست برتر را داشته باشیم. در عملیات رمضان شکست سختی خوردیم و نشد. حالا در زمستان سال 1361 به سمت العماره حمله می کردیم و حتی گویا به فکر ایجاد حکومت اسلامی در العماره هم بودیم. نام عملیات را والفجر انتخاب کردیم و وعده های بسیاری از پیروزی اش دادیم. اما وقتی عملیات شکست خورد ، نامش به والفجر مقدماتی تغییر کرد و تا پایان جنگ هم در جبهه های مختلف تا والفجر 10 را هم انجام دادیم. آیا آمار اشتباه به امام(ره) می دادند ؟ روز 21 بهمن سال 1361 ، امام خمینی در سخنرانی اش درباره جنگ به تبلیغات دشمن اشاره کرد و فرمود که دشمن می گوید : " در این نبرد آخر گاهی می گویند هفت هزار ، گاهی می گویند پانزده هزار ، ما از ایرانیان را - یعنی از این سپاهیان ایران را - کشتیم و از بین بردیم، [ در حالیکه ] بیش از چهار هزار نفر ما نفرستادیم در جبهه ها" ( صحیفه امام/ جلد 7/ص312) حضرت امام(ره) ، خود در خط مقدم و حتی قرارگاه های عملیاتی و مرکزی نبوده اند که به آمار دقیق دسترسی داشته باشند ، پس چه کسی به امام گزارش داده که در والفجر مقدماتی ما 4000 نفر نیرو بیشتر وارد نکرده ایم ؟! در حالی که به استناد سایت مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس ، این عملیات با این استعداد انجام گرفت : 129 گردان پیاده ، 11 گردان زرهی ، 7 گردان مکانیزه و 7 گردان توپخانه از سپاه 4 گردان پیاده ، 7 گردان زرهی ، 6 گردان مکانیزه و 16 گردان توپخانه از ارتش. به گزارش خبرگزاری ایسنا و خبرگزاری مهر ، به نقل از مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه ، آمار تلفات بدین صورت است : " 501 تن از نیروهای خودی شهید ، 7313 تن زخمی و 3116 تن مفقود الاثر شدند. " از تعداد اسرای نیروهای خودی در این عملیات هم آمار رسمی ارائه نشد. اگر این آسیب شناسی ها الان انجام نگیرد ، در آینده در میان صفحات گم شده تاریخ مغفول می شود. اما ممکن است که اگر الان این سوالات مطرح شود ، حتی جوابی در خور هم پیدا کنیم. واقعیت این است که درس ها و تجربیات جنگ باید به نسل های بعد منتقل شود و این درس ها صرفا با شعار منتقل نمی شود. هرگز نمی گوئیم که همه گزارش هایی که به امام در خلال جنگ داده می شد غیر واقعی بود ؛ اما ، اگر جائی چنین اتفاقی افتاده باید موشکافانه و نقادانه بررسی شود تا از وقوع چنین خطاهائی در آینده بتوان جلوگیری نمود. مهدی کیانی از فرماندهان سپاه در جنگ ، درباره عملیات رمضان می گوید : "وقتی همراه فرماندهان خدمت امام خمینی(ره) در جماران رسیدیم ، تمام مطالب به خوبی و تمام و کمال خدمت امام عرضه نشد." این نخستین فرمانده سپاه آبادان ، به یک نکته مهم و اساسی اشاره می کند : " در یکی از دیدارها که خدمت امام خمینی(ره) رسیدیم ، آقا محسن گزارشی حماسی به امام داد. من گفتم حماسی گفتن کار ما است. آقا محسن باید بر محور عقلانیت به امام گزارش بدهد تا ماهیت کار معلوم شود. باید آقا محسن مشکلات جنگ را طرح کند. همانطور که به ما گوشزد می کنید ؛ به امام هم همین گونه گزارش دهید. اگر حقایق و کاستی ها را امام نداند ، دولت و نظام اجرائی کمک نمی کنند و امام هم دلیلی برای دستور به آنها نخواهد دید." (کتاب یک شهر ، یک جهان آرا) سردار مهدی کیانی ، فرمانده سپاه آبادان ،از فرماندهان لشکر انصار الحسین خوزستان و برادر دو شهید کیانی در مهرماه 1399 و در سالگرد دفاع مقدس در جماران ( جلسه تجدید میثاق فرماندهان با آرمان های امام ) هم اظهار می دارد : "راست نگفتن به فرد غیر مسئول زیاد مهم نیست. ولی باید به امام راست گفته می شد. دوستان فراموش نکنند که در حصر آبادان وقتی تمام حقایق صحنه نبرد به امام گفته شد ، همانجا امام دستور دادند که باید حصر آبادان شکسته شود. باید تمام اتفاقات و موازنه صحنه نبرد را به فرمانده بالای دستی خود بگوئیم ، چون فرمانده بالای دستی مان دارد تصمیم می گیرد. امام بالا دست ترین فرمانده جنگ بود و باید تمامی اطلاعات صحیح به ایشان می رسید که بتوانند تصمیم صحیح بگیرند". وی ادامه داد : " پایان جنگ همین اتفاق افتاد؛ همه راست ها به امام گفته نشده بود. وقتی که همه راست ها و حقایق به امام گفته شد ، امام تصمیم متفاوتی گرفت و آن پذیرش قطعنامه بود". درباره عملیات والفجر مقدماتی ، مرحوم هاشمی معتقد بود : "یکی از مواردی که از امام مخفی کرده بودند ، گزارش از تلفات های عملیاتی والفجر مقدماتی بود." هاشمی می گوید که آن زمان هنوز فرمانده کل جنگ نبود ؛ اما " با اطلاعاتی که معمولا از جاهای مختلف می گرفتم ، متوجه شدم که تلفات ما واقعا وحشتناک بود. تا جائی که تا آخر رسما گفته نشد آمار تلفات انسانی ما در شهادت ، جانبازی و اسارت چقدر بود." ( زندگی و زمانه آیت الله هاشمی رفسنجانی از 1313 تا 1394 ) ============================== یادآوری - شهدای پاک و گرانقدر عملیات والفجر مقدماتی و سایر عملیات های دفاع مقدس ؛ که جان و جهان و همه چیزشان را فدای دین و میهن و انقلاب شان کردند ، از مقدس ترین مخلوقات خداوند نزد همه ما هستند. اما بنا نیست برخی از مدیران جنگ ، این فداکاری های مقدس و ارزشمند را ؛ بعنوان سپری در مقابل پرسش پرسشگران قرار دهند و مانع بررسی جوانب مغفول مانده دفاع مقدس شوند. پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  14. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. " الله مدد شاهسون " کارمند دبیرخانه سفارت ایران در مزارشریف افغانستان بوده که به لطف خدا از حمله وحشیانه به سفارت ایران جان به در برده است. وی قبل از ورود به فضای دیپلماسی و اشتغال در وزارت امور خارجه ، سرهنگ ارتش بوده و فضای جبهه و دفاع مقدس را کاملا درک کرده است. بعدها از طریق ارتش ، مأمور به خدمت در وزارت خارجه می شود. وی در سالروز شهادت دیپلمات های ایرانی گفتگوئی با تبیان داشته که بخش هائی از آن را خلاصه وار خدمت دوستان ارائه می دهم. برای شرح کامل گفتگو دوستان می توانند به لینک منبع که در پائین مطلب گذاشته شده رجوع کنند قربانیان جنایت مزار شریف دیپلماتِ راوی ، سفیر مظلومیت دیپلمات ها همین عنصر طالبان احمد توکل، این قاتلان را در صف خود می دانست ولی می گفت از ما نیستند. شکل آن ها، رفتارشان و برخورد آن ها مانند طالبان بود. به هر ترتیب این وظیفه من نیست که بر روی این موضوع تحقیق کنم. این وظیفه آقایان و مسئولان وزارت امور خارجه بوده و است که ابعاد این موضوع را روشن کنند و به مردم توضیح دهند که چرا و توسط چه کسانی جوانانشان به خاک و خون کشیده شدند. من در جایگاهی نیستم که در مورد زوایای پنهان مانده این حادثه تحقیق کنم. وظیفه کسانی بوده است که در زمان حادثه مسئولیت داشتند و یا در حال حاضر مسئولیت دارند. به نظر می رسید این کسانی از خود طالبان نبودند بلکه در قواره و پوست طالبان این اقدام را انجام دادند. اما هرکه بودند چون زیر پوشش طالبان آمدند، بعدها طالبان مسئولیت این قضیه را پذیرفت. طالبان بعد از مصاحبه من در سال 77، اعلام کرد که آن چیزی که شاهسون می گوید درست است. آنها می گفتند که ایران باید در شرایط جنگی ، نیروهای خود را از سفارت خانه خارج می کرد و این اشکال را بر ایران وارد کردند . حتی در قوانین بین المللی که منجر به محکومیت طالبان شد، طوری دست و پا می زدند که مشخص شد خودشان مسئولیت این اتفاق را پذیرفته اند. حتی بعد از این موضوع بعدها پیکرهای شهدا را تحویل دادند و در جریان رسیدگی ها هم پاسخگو بودند و حتی خیلی از اسرا را آزاد کردند. اما چیزی که مشخص بود آنها هم می دانستند در پشت پرده این اتفاقات مسائلی وجود دارد.، گفته می شد نیروهای پاکستانی به جهت تلافی شکست طالبان در سال های قبل در مزار شریف ، دست به این اقدام زدند. چراکه گفته می شد مردم مزار شریف و نیروهای مبارزه کننده با طالبان، سفارت پاکستان را در جریان آن حمله ، به آتش کشیدند. این موضوع قابل بررسی است و باید مراجع قانونی و مسئول بررسی کننده و پاسخگو باشند. سکانسی از فیلم سینمائی مزار شریف من سختی شدیدی را تحمل کردم. آقای افسر ابراهیمی ، نماینده دبیرکل سازمان ملل که در امور سوریه مسئولیت دارد، در خواست گفتگویی با من داشت که شاید بیش از 1 ساعت صحبت کردیم و اینکه در آخرش گفت: «این شاهسون قهرمان است». بماند ، با این کاری ندارم ، بعد گفت: «این آقای شاهسون ضربه سنگینی خورده که این راه طولانی را با این شرایط طی کرده است و شما باید ایشان را تحت مراقبت پزشکی قرار بدهید.» ولی درست عکس این موضوع با من برخورد شد، و در نهایت بی حرمتی منجر به این شد که من خانواده ام را از دست دادم. آسیب دیدم وداستان های دیگر که بماند، همه ی این ها فدای این سرزمین. الله مدد شاهسون ، که پس از این ماجرا پیش از موعد بازنشسته می شود ، به کشاورزی و دامداری روی آورده است. مصاحبه ی آقای عبدالمنان نیازی (فرمانده نیروهای طالبان در شمال افغانستان) را شنیدم که سعی داشت به نوعی این موضوع قتل عام را کلا از بین ببرند و به نوعی اعلام کنند که این اتفاق در حالتی اتفاق افتاده که ما با اسلحه به همراه حزب وحدت در مقابلشان ایستاده ایم و بالاخره هم کشته شدیم. واقعا این برگشتن و بیان واقعیت ها باعث دفاع از آبروی کشور شد و باعث رسوایی آنها و هم باعث دفاع از مظلومیت و خون های شهدا. خوشحالم هرچند واقعا سختی های شدید متحمل شدم. مگر ساده است شخصی که با پای گلوله خورده خود را از بین پیکرهای به خون غلطیده شهدا بیرون کشیده است، از بین تعداد بی شماری از نیروهای طالبان به خارج از افغانستان برود؟ اینکه بنده این موضوع را اینطور روایت می کنم مهر تایید است بر اینکه ثانیه به ثانیه در حوادث سفارت حضور داشتم. وقتی آخرین مرحله را عرض می کنم که آقای ریگی به ایران تلفن زد و صحبت کرد و شرایط را گزارش داد یعنی من تا آخرین لحظه آنجا بودم . وقتی که 5 یا 10 دقیقه بعدش که این نیروها سفارت را ترک کردند من با کسی برخوردم که به نوعی نیروی سفارت بود و با خانواده او آشنا بودم منشور [احتمالا کلمه صحیح باید منظور باشد که اشتباه تایپ شده] شخصی [است] که در حسینیه کنار سفارت مقیم بود و راننده سفارت بود. چند روز آنجا بودم، پس همه چیز روشن است. دلیل اینکه سالها این رفتار با من می شود چیست؟ سکانسی دیگر از فیلم سینمائی مزار شریف بعضی از اشخاص این را می گفتند که تو کار بزرگی کردی که برگشتی آن هم در شرایطی که قدم به قدم نیروهای طالبان بودند. از شمالی ترین نقطه مزار شریف که در شمال افغانستان قرار داشت برگشتم تا سفیر مظلومیت دیپلمات های ایرانی در افغانستان باشم. فکر می کنم کار بزرگی انجام دادم. به هر ترتیب من راه به این سختی را طی کردم و آمدم. حالا اگر مرا سر دست بلند نکردند ظلم در حق من نمی کردند. من خطاب به مسئولین عرض می کنم 15 سال مرا رها کردید. اصلا مرا به گوشه ای انداختید. ظلم و بی حرمتی از این بیشتر؟ و بعدش آنوقت هزاران سوال در مورد این موضوع و حادثه در اذهان باقی گذاشتید؟ به هر ترتیب باید به این سوالها جواب داده شود. یعنی من با این کاری که کردم واقعا شایستگی این را ندارم که به حضور حضور فرمانده ام برسم؟ آیا من شایستگی این را ندارم که در جمع این خانواده ی شهدا باشم و خدمتشان برسم و داستان رو خودم خدمتشان توضیح می دادم؟ شاید من هم حرف هایی داشتم که اصلا به طور کلی برای مملکت موثر و مفید واقع می شد. متاسفانه به من هیچ وقت اجازه حضور در هیچ جمعی ندادند ، چه برسد به اینکه ما به خدمت مقام معظم رهبری برسیم. نمی دانم به چه دلیلی این کار را با من کرده اند و می کنند. جا داشت با توجه به اینکه این اتفاق در سفارت ایران افتاد و تعداد دیپلمات های شهید هم بیشتر بود و ما از این اتفاقات در نقاط دیگری داشتیم خوب بود یک روز دیگری را به نام روز خبرنگار مشخص می کردند واین روز را به روز شهدای دیپلمات اختصاص می دادند. من با همه ی احترامی که به شهید صارمی قائل هستم ولی جا داشت این روز را به عنوان روز دیپلمات نامگذاری می کردند. این روز ، یکی از روزهای خونین برای مجموعه ی دستگاه دیپلماسی کشور محسوب می شود. منبع ================================ روایتی دیگر : نگاهی به مستند "چه کسی ما را کشت؟" در برنامه راز ================================ فیلم سینمائی مزار شریف ( روایت نجات و فرار الله مدد شاهسون ) : ============================= پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  15. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. قربانیان جنایت مزار شریف دیپلماتِ سردار ، مجاهدی بدون مرز سردار شهید "محمد ناصر ناصری" در سال 1340 در روستای سیستانک از توابع شهر اسفدن در خانواده ای مذهبی متولد شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی؛ در تأسیس کمیته انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران بیرجند نقش کلیدی ایفاء می نماید و در حالی که به عضویت سپاه در می آید ، موفق به اخذ دیپلم نیز می گردد. سخن گفتن از سردار شهید ، محمد ناصر ناصری ، بدون پرداختن به ارتباطات و تعلقات خاطر آن بزرگوار به افغانستان و افغان ها ، قطعا کاری ناقص خواهد بود. او که از دوران کودکی با زندگی در نوار مرزی ایران و افغانستان ، کم و بیش با مردمان آن سامان برخوردهائی داشته ، همزمان با تجاوز شوروی به آن کشور ؛ در جبهه خدمت به مردم محروم و مجاهدین افغان نیز فعال می گردد . به شکل گسترده ای اقدام به حمایت از نهضت جهادی آنان می کند. در سال های 1359 و 1360 به دو شهر "شیندند" و "فراه" سفر می کند و ضمن گفتگو با مسئولین جهادی افغانستان ، راهکارهای کمک به آنها را بیشتر و بهتر بررسی می نماید. در عین حال ، از انجام وظیفه در حراست از دستاوردهای انقلاب اسلامی نیز باز نمی ماند. در همین راستا می توان به نقش درخشان او در خاتمه دادن به شورش های منافقین در شهرهای بیرجند، قائن و نواحی اطراف آن اشاره نمود. در خلال جنگ تحمیلی در عملیات عاشورا ( میمک ) به سختی از ناحیه کتف و پا مجروح می شود. در سال 1364 ، سردار پر آوازه دفاع مقدس ، شهید محمود کاوه وقتی اوصاف ناصری را از دوستانش می شنود و استعداد بالای او را شناسائی می کند ، برای جذب وی به تیپ شهدا تلاش می نماید. نهایتا موفق می شود او را به تیپ ویژه بیاورد و ریاست ستاد تیپ را بر عهده اش می گذارد. پس از پایان جنگ ، همچنان با روحیه ای خستگی ناپذیر در سنگرهای مختلفی مشغول خدمت به نظام و انقلاب می شود تا اینکه سرانجام در روز 17 مردداد ماه 1377 ، در شهر مزار شریف افغانستان ؛ به دست نیروهای طالبان به نحوی مظلومانه به شهادت می رسد. پیکر پاک این شهید در محل بوستان شهدای بیرجند به خاک سپرده شده است. ============================== پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  16. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. شهادت مظلومانه دیپلماتهای ایرانی به روایت تنها بازمانده قتل عام حال که بحث خروج نیروهای آمریکائی از افغانستان ، پیروزی های مجدد طالبان و شکست های پیاپی ارتش افغانستان در برابر طالبان و همچنین احتمال مذاکره ایران با طالبان در خصوص آینده افغانستان داغ شده ، طبیعتا خاطره آن ماجرا هم دوباره زنده شده و به جریان افتاده است. "الله مدد شاهسون" عضو سابق سرکنسولگری جمهوری اسلامی ایران در مزار شریف ، تنها شاهد و بازمانده حادثه حمله به سرکنسولگری ایران در 17 مرداد 1377 است. به همین مناسبت روایت دقیق شاهسون ازآن ماجرا که با حضور در محل سرکنسولگری ایران به روایت آن حادثه پرداخته است ، پس از گذشت 23 سال ، شاید برای دوستان میلیتاری جالب و شنیدنی باشد: لینک آپارات : https://www.aparat.com/v/KAhgJ/روایت_شهادت_مظلومانه_دیپلماتهای_ایران_در_افغانستان_از_زبان_تنها ============================== پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  17. mehran55

    لايه هاي پنهاني جنگ

    با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. بخش دوم مصاحبه با سردار عزلتی مقدم سردار محمد عزلتی مقدم ، معاون پیشین دفتر سیاسی سپاه پاسداران (به مدت 8 سال از سال 1368 تا 1376) در گفتگوئی مفصل و تفصیلی با سایت جماران به نکاتی پیرامون اهداف تشکیل سپاه ، پیشنهادات برای ادغام ارتش و سپاه و ... پرداخته است. بخشهائی از این گفتگو را در ادامه به اتفاق مرور می کنیم : سردار محمد عزلتی مقدم اعزام نیرو به غرب و سقوط فاو بگذارید به داخل زمان جنگ هم گریزی داشته باشیم. در قضیه بازپس گیری فاو در سال 67 ظاهرا برخی فرماندهان برای شرکت در یک همایش انتخاباتی رفته بودند. لطفا توضیح دهید که ماجرا چه بود؟ در این رابطه یک تحلیلی دارم. ما تمرکز جبهه خودمان را از جنوب به غرب منتقل کردیم. اعتقاد من این است که این کار، کار اشتباهی بود. چه شد که این اتفاق افتاد؟ خبر ندارم که چه کسی این را به فرمانده سپاه پیشنهاد داد. اما در جلسه ای بین آقای محسن رضایی فرمانده سپاه با مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی فرمانده جنگ ( که سه ساعت طول کشید و نوار آن هم ضبط و پیاده شده است ) آقای رضایی تلاش می کند آقای هاشمی را توجیه کند که ما باید برویم به غرب کشور و با عراق بجنگیم. آقای هاشمی مخالفت می کند و می گوید ما باید سرنوشت جنگ را در همین جنوب رقم بزنیم؛ موقعیت جنوب است که تعیین می کند جنگ باید به چه سرنوشتی دچار شود؛ ما در غرب چیزی نداریم. آقای رضایی اصرار می کند و آقای هاشمی بسیار با دلیل و منطق به ایشان می گوید موافق نیستم. اما در نهایت آقای رضایی می گوید که من نیروها را فرستاده ام. یعنی او بدون اجازه آقای هاشمی که فرمانده جنگ بود نیروها را به آنجا اعزام کرده بود. آقای هاشمی می گوید خب پس اگر این کار را کرده اید که هیچ. من چون در قرارگاه رمضان بودم، اعتقادم این است که اتحادیه میهنی کردستان عراق و رهبرش آقای جلال طالبانی با سپاه ارتباط داشت و او بود که سپاه را به رفتن به غرب ترغیب کرد. من هنوز هم به این ماجرا مشکوکم. چون احساس می کنم این کار، کار آمریکایی ها بود. آقای طالبانی را هم یک آدم آمریکایی می دانم و بنابراین می گویم این طرح آمریکایی ها بود. معتقدم ما که در جنوب موقعیت داشتیم که سرنوشت جنگ را تعیین کنیم اما آن ها نیروهای ما را پراکنده کردند و به شمال غرب بردند. در حالی که شمال غرب چیزی نداشت که ما برویم و آنجا تمرکز کنیم. ما به آنجا رفتیم، آنجا کاری نکردیم و در جنوب، فاو را از دست دادیم. شما می توانید بگویید در غرب چه چیز گیر سپاه آمد؟ هیچ! اما ما در جنوب فاو را از دست دادیم. محسن رضائی / جلال طالبانی آقای رضایی هم به اقای روحانی گفته بود اگر عراق از بمب اتم هم استفاده کند نمی تواند فاو را بگیرد. آقای رضایی که انسان خائنی نبود؛ او هم فکر می کرد چنین شرایطی را داریم. به هرحال اینجا یک گپی هست که می شود وارد شد و پرسید چرا به غرب رفتید و به تنهایی تصمیم گرفتید که به این نتیجه رسید؟ البته آقای هاشمی خیلی بزرگوارانه با سپاه برخورد کرد. من در چهلمین روز درگذشت آقای هاشمی مقاله ای نوشتم و این ها را گفتم که آقای هاشمی به رغم اینکه با این رفتار سپاه ، فاو را هم از دست داد اما در عین حال به روی سپاه هم نیاورد و سپاه را تحقیر نکرد. شما می پرسید که چرا فاو از دست رفت من می گویم باید بپرسیم چرا سپاه به شمال غرب رفت؟ علت مشکلات ایران در عملیات های پایانی جنگ را همین تصمیم می دانید؟ بله من آن ها را با تصمیم اشتباه سپاه می فهمم. لطفا درباره شرکت در همایش انتخاباتی هم توضیح دهید که چه شد که فرماندهان سپاه تصمیم گرفتند به مسائل انتخاباتی ورود کنند؟ متاسفانه بخشی از جناح راست مجاهدین انقلاب اسلامی به رغم تاکید حضرت امام بر اینکه سپاه حق ندارد در انتخابات دخالت کند در سپاه مانده بودند. اگر بپرسید چرا سپاه در مسائل سیاسی دخالت کرد می گویم بروید مجاهدین انقلاب جناح راست را بررسی کنید. امام فرموده بود که یا حزب یا سپاه. من از یکی از چهره های شاخص جناح چپ اسم می آورم؛ آقای فیض الله عرب سرخی در اطلاعات سپاه بود. او بعد از حرف امام بلافاصله آمد و در حیاط سپاه (در نگارستان هشتم پاسداران) با همه روبوسی کرد و گفت می خواهم حرف امام را گوش کنم و حزب را انتخاب می کنم. با این حال به جبهه هم رفت و جانباز شد. برادر او هم شهید شد. متاسفانه جریان راست مجاهدین انقلاب در داخل سپاه ماندند و ارتباطات سازمانی خود را حفظ کردند. ... پایان منبع 1 منبع 2 ============================== بخاطر حفظ امانتداری در متن مصاحبه ، در این پست صرفا روایت سردار عزلتی مقدم از سقوط فاو را مرور کردیم. ان شاء الله در پست بعدی به سقوط فاو بطور جامع تری خواهیم پرداخت. پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  18. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. مقدمه - خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار ، هنوز عمق بسیاری از مسائل ناشناخته باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.  "بخش یازدهم" صدامِ عراق - بخش ششم (آمریکا و صدام - از زفافی شیرین تا طلاقی تلخ - بخش نخست) روز دوم آوریل 1990 ، صدام حسین در برابر ارتش خود به سخنرانی پرداخت که بلافاصله و بطور کامل از رادیو پخش شد. وی در حالی که یونیفرم ژنرالی ارتش عراق به رنگ خاکی را بر تن داشت ، با سری برهنه به مدت یک ساعت و اندی سخن گفت ؛ که در خلال آن سخنرانی ، جملاتی را ادا کرد که دنیای غرب را به وحشت انداخت. وی با اشاره به نتایج تحقیقات کارشناسان عراقی در کشف و راه اندازی سلاح های شیمیائی جدید ، افزود : " به یاری خداوند ، چنانچه اسرائیل بخواهد علیه عراق دست به هر نوع توطئه و دسیسه ای بزند ، نیمی از این کشور را نابود خواهیم نمود ... آنها که ما را به حمله با بمب های اتمی تهدید می کنند ، باید بدانند که ما با سلاح شیمیائی نابودشان می کنیم. " گزارش این مطالب تهدید آمیز ؛ همانروز ، روی میز جان کلی قرار گرفت. معاون وزارت خارجه در امور خاورمیانه ؛ تلگرافات واصله را نه یک بار که چند بار خواند و مرور کرد و از لحن خشن و تند آن دستخوش حیرت و شگفتی شد. مردی که حدود دو ماه قبل ، در تسکین و آرام ساختن رهبر عراق غلو کرده بود ؛ بلافاصله و با شتاب خود را به دفتر دنیس راس (Dennis Ross) رساند که چند طبقه بالاتر قرار داشت. وی مسئول طرح و بررسی برنامه ریزی های سیاسی در وزارت خارجه آمریکا و یکی از نزدیکان و محرمان جیمز بیکر ، وزیر امور خارجه ، به شمار می آید. دنیس راس ، از مدیران وزارت خارجه آمریکا در دوران بوش پدر "جان کلی" جزء افرادی است که معتقد به ابراز عکس العمل فوری هستند و لذا تأکید داشت که بلافاصله اعلام شود که آمریکا این قبیل تهدیدات را تحمل نخواهد کرد. از سوی دیگر ؛ "کلی" در مورد مسائل مربوط به عراق ، یک "دکتر جیکل" (*) واقعی به شمار می رفت که به مستر هاید تغییر ماهیت می داد. به این معنی که میان وضع "آشتی جویانه" و حالت "خشونت آمیز" در تغییر و تحول بود. او و دنیس راس ، با شتاب در صدد تهیه و تنظیم نخستین برنامه " تنبیه و مجازات" بر آمدند. پس از آن خود را به دفتر "جیمز بیکر" (که در طبقه هفتم قرار داشت) رساندند. وزیر خارجه به دقت بحث آن دو را گوش داد که می گفتند "پاسخ ما باید کاملا روشن و خالی از هر گونه ابهامی باشد. خصوصا همراه با تحریم های اقتصادی" جیمز بیکر نیز که از تندروی صدام بسیار ناراحت و برآشفته به نظر می رسید؛ با نظریه آنان موافقت و پیشنهادات شان را تصویب نمود که در برگیرنده سه نکته اساسی بود : رد امتیازات و اعتبارات اعطائی در صادرات کالا توسط بانک صادرات - واردات به عراق لغو برنامه اعتبارات کالائی که شامل یک سلسله تسهیلات برای عراق در خرید گندم از آمریکا می شد و سرانجام و مهمتر از همه ممنوع ساختن صادرات هرگونه کالای نظامی به مقصد عراق . به عبارت دیگر یک برنامه تحریم اقتصادی عراق در زمینه های مختلف. در حالیکه کارشناسان سرگرم تنظیم و حک و اصلاح برنامه های تحریم اقتصادی بودند ، پرزیدنت جرج بوش در سفر خود به آتلانتا در مینیاپولیس که با هواپیمای اختصاصی ریاست جمهوری انجام می داد؛ نظر خود را در پاسخ به اظهارات صدام حسین با استفاده از جملات و عبارات مبهم ابراز داشت ،که ضمن آن تردید و دو دلی رئیس جمهور قابل فهم بود. مضافاً ، اشاره نمود که مسئله عراق از نظر او فعلا در اولویت برنامه های وی قرار ندارد. وی گفت "این چنین اظهارات و بیانیه هائی را بسیار زشت و ناخوشایند می دانم. جدا و صریحا از عراق می خواهم که استفاده از سلاح های شیمیائی را به فوریت موقوف دارد. تصور می کنم که این امر از لحاظ امنیت خاورمیانه ، نه کمکی به آن می کند و نه در جهت منافع عراق است ، و حتی برعکس نتایج نامطلوبی به بار خواهد آورد. توصیه می کنم که این قبیل مسائل و کاربرد سلاح های شیمیائی و بیولوژیک را به کلی فراموش کنند." نهم آوریل ، بار دیگر جان کلی و دنیس راس در دفتر جیمز بیکر حضور یافتند. البته این بار روبرت کیمیت (Robert Kimmitt) معاون سیاسی وزارتخارجه نیز آنها را همراهی می نمود. وی از همکاران نزدیک وزیر نیز به شمار می رفت. بیکر موافقت بوش را نیز کسب کرده بود و برنامه تحریم های اقتصادی پس از آنکه بار دیگر مورد مطالعه قرار گرفته و جزئیات آن بررسی گردید ، به تصویب رسید. وظیفه دشوار و سنگین مذاکره با مقامات وزارتخانه های متعدد و آژانس های مربوطه برای اجرای طرح مورد بحث به عهده روبرت کیمیت واگذار گردید. معذالک قطعیت نتایج این گردهمائی ها خیلی زود همچون "بخاری و حبابی" منتفی شد. برنامه تحریم نیز تنها روی کاغذ باقی ماند و به اجرا در نیامد. این شکست و ناکامی ، نتیجه کندی کار در سازمان های اداری و بروکراسی معمول در ادرات و همچنین عدم پیگیری جدی سیاسی بود. نشان وزارت بازرگانی آمریکا وزارت بازرگانی ، بلافاصله در مقام پاسخگوئی و مقاومت در برابر این طرح استدلال نمود که در صورت لغو اعتبارات تسهیلاتی "بانک صادرات - واردات" ، بسیاری از شرکت ها و تجار آمریکائی متضرر خواهند شد و در حقیقت اجرای این پروژه بیشتر آنها را مجازات خواهد نمود تا عراق را ! مسئولین مربوطه در وزارت مزبور ، همچنین به سختی در برابر لغو برنامه اعتبارات کالائی به مخالفت برخواستند. زیرا به عقیده آنان ، اتخاذ چنین سیاستی ؛ وضع تولید کنندگان غله را در آمریکا به مخاطره می انداخت. شورای امنیت ملی که مقر آن در کاخ سفید واشنگتن قرار دارد و مأمور تعقیب و پیگیری مسائل مربوط به سیاست خارجی است ، اصل طرح و ایده را پذیرفته و تصویب نمود ؛ اما با اجرای فوری آن ابراز مخالفت نمود!! روبرت کیمیت مرد شماره 2 این شورا و نائب رئیس سابق سیا ، طرفدار اجرای تدریجی و مرحله به مرحله پروژه بود. سرلشکر روبرت کیمیت/ معاون وزیر خارجه در دولت بوش پدر/ معاون وزیر خزانه داری در دولت بوش پسر جلسه دیگری در یکی از سالن های کاخ سفید به ریاست روبرت کیمیت و با حضور نمایندگان ارگان های مختلف دولتی تشکیل گردید و موضوع بار دیگر به بحث گذارده شد. وحدت و هماهنگی کامل نمایندگان در مخالفت با این طرح به قدری آشکار و واضح بود که جای هیچ شک و تردیدی برای کسی باقی نمی گذارد. سرانجام برنامه پیش بینی شده در مورد مجازات های اقتصادی درباره عراق ، کاملا مورد مخالفت قرار گرفته و رد شد! در واقع تنها کسی که در موقعیتی قرار داشت که می توانست و قادر بود آنها را قانع سازد ، جیمز بیکر بود. ولی مسئله وحدت دو آلمان و مسافرت های متعدد وی برای ملاقات و مذاکره با همتای روسی خود ، ادوارد شواردنادزه (Edouard Shevardnadze) وزیر خارجه اتحاد جماهیر شوروی به منظور تهیه و تدارک مقدمات ، ملاقات سران دو ابرقدرت در ماه مه آینده در مالت ؛ تمام فکر و حواس و دقت او را به خود اختصاص داده بود و لذا فرصتی برای پرداختن به قضیه صدام و عراق نداشت. همچنان که یکی از مشاوران نزدیک وی در این خصوص گفته بود "رادارهای واشنگتن هنوز موشک عراقی را نشانه نگرفته اند! " جیمز بیکر و ادوارد شواردنادزه وزرای خارجه آمریکا و شوروی در کنار بوش پدر و گورباچف رهبران دو دو کشور بنابراین ، صدام حسین نه فقط هیچگونه اخطار رسمی دریافت نداشته بود ؛ بلکه همزمان علائمی می یافت که وی را به جوش و خروش بیشتر تشویق می کرد و موضع آمریکائیان را هنوز مبهم تلقی می نمود. ادامه دارد ... ------------ (*) : رمان دکتر جیکل و آقای هاید پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب مرتبط با این وقایع خواهیم پرداخت. .
  19. mehran55

    لايه هاي پنهاني جنگ

    با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. روایت تشکیل سپاه سردار محمد عزلتی مقدم ، معاون پیشین دفتر سیاسی سپاه پاسداران (به مدت 8 سال از سال 1368 تا 1376) در گفتگوئی مفصل و تفصیلی با سایت جماران به نکاتی پیرامون اهداف تشکیل سپاه ، پیشنهادات برای ادغام ارتش و سپاه و ... پرداخته است. بخشهائی از این گفتگو را در ادامه به اتفاق مرور می کنیم : سردار محمد عزلتی مقدم سپاه در بستر ایران متولد شده است. درست است که انقلاب شده است اما مردمی که انقلاب کردند ، نخبگانی که در انقلاب بودند و ... یک سابقه فکری از فرهنگ و اندیشه ایرانی دارند. بنابراین اگر بخواهیم بفهمیم اندیشه و انگیزه نظامی در ایران چه بوده است باید نگاه تاریخی کوتاهی داشته باشیم. در این نگاه میی بینیم که نیروهای مسلح ایران دارای سه ویژگی هستند : 1-برخورداری از ارزش های دینی 2-دارای عرق ملی 3- حمایت از مردم چرائی تشکیل سپاه آن موقع هم ارتش و هم شهربانی آسیب دیده بود. هم کلانتری ها در بعضی از شهرها مورد اشغال قرار گرفته بودند و اسلحه هایشان غارت شده بود و هم برای پادگان ها چنین اتفاقی افتاده بود. اما مهمتر از همه اینها ، نیروهای نظامی و انتظامی از نظر روانی دچار انفعال شده بودند. ارتش شاه ؛ ارتشی بود که رضا شاه آن را پایه گذاری کرده بود. ایران پیش از آن چند نیروی نظامی نظیر : بریگاد قزاق ، نیروی پلیس جنوب ، نیروهای کلنل تقی خان پسیان و ... داشت که رضاشاه آنها را جمع و به یک ارتش تبدیل کرد. ارتشی که او بنا گذاشت اصلا با اندیشه دینی ارتباط و آمیختگی نداشت ، بلکه ضد آن بود. این ارتش همه نهضت های مردمی را سرکوب کرده بود؛ مثل نهضت جنگل. حتی کلنل پسیان هم وقتی دید که اینها دارند ظلم می کنند ، از مشهد قیام کرد. ارتش زمان رضاشاه شد حافظ تاج و تخت. ارتش در زمان رضاشاه از نظر ارزش های دینی، مردمی و ملی بدتر و پلیدتر شد. ارتش اگر از این ارزش ها جدا شود ، اصلا ارتش نیست. امام دستور داد تا شورای انقلاب درباره سپاه تصمیم بگیرد (در اشاره به نقش محسن سازگارا و ادعای او که می گوید من موسس سپاه هستم سردار عزلتی می گوید که : ) واقعیت این است که عرض می کنم. فردای پیروزی انقلاب دو واحد نظامی درست شد. یکی گارد انقلاب بود که توسط دولت موقت و آقای ابراهیم یزدی تشکیل شد. اعضای مشهور این گارد آقایان محسن سازگارا، ناصر آلادپوش، هاشم صباغیان و سید محمد غرضی بودند. فرمانده این گارد هم آقای دانش آشتیانی بود. از طرف دیگر یک کمیته استقبال از امام بود که قبل از پیروزی انقلاب تشکیل شده بود که جریان های وفادار به امام و جریان های طرفدار اسلام حوزه و فقاهت آن را ایجاد کرده بودند. حزب ملل اسلامی ، هیأت های مؤتلفه اسلامی ، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ، ساتجا و سازمان فجر اسلامی این واحد را تشکیل می داد. حزب ملل اسلامی (ویکی پدیا حزب ملل اسلامی) و هیأت های مؤتلفه اسلامی بعد از پیروزی انقلاب گروه مسلحی درست می کنند و اسم آن را پاسا (پاسداران انقلاب) می گذارند و در خیابان ستارخان و اداره گذرنامه کنونی مستقر می شوند. عباس آقا زمانی معروف به ابوشریف و جواد منصوری(هر دو از اولین فرماندهان سپاه بودند) از اعضای شناخته شده حزب ملل اسلامی بودند. عباس آقازمانی معروف به ابوشریف آقای شهید شیخ محمد منتظری که در فلسطین سابقه کار مسلحانه داشت ؛ با دوستانش گروهی ایجاد و 500 نفر نیرو جمع می کند. آنها زمان بازرگان می روند فرودگاه و بست می نشینند که به لبنان که مورد هجوم اسرائیل قرار گرفته بود بروند. پایگاه اینها پادگان جمشیدیه بود. این گروه ساتجا (سازمان انقلابی توده های جمهوری اسلامی) (ویکی پدیا ساتجا) نام داشت. شهید احمد کاظمی هم از نیروهای این گروه بود. فیلم تمرینات نظامی گروه ساتجا : https://www.tabnak.ir/fa/news/836016/تمرینات-نظامی-نیروهای-منتظری-برای-مبارزه-در-لبنان شهید محمد منتظری در فرودگاه مهرآباد هنگام تسخیر هواپیما برای اعزام نیرو به لبنان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هم خودش از هفت گروه مسلح و چریکی : "امت واحده" ، "گروه توحیدی صف" ، "گروه فلاح" ، "موحدین" ، "منصورون" ، "گروه توحیدی بدر (ابوذر)" و "فلق (حدید)" تشکیل شده بود. این هفت گروه به ساختمانی در شریعتی که به تیمسار کیا متعلق بود می روند و مستقر می شوند. از چهره های شاخص این سازمان می توان به محسن رضائی ، شهید محمد بروجردی ، سعید حجاریان ، محمدباقر ذوالقدر ، سردار نجات ، بهزاد نبوی ، مرتضی الویری ، مصطفی تاج زاده ، محسن مخلباف و ... اشاره کرد. حاج داوود کریمی و حاج محسن کنگرلو هم گروه کوچکی به نام "سازمان فجر اسلامی" راه اندازی کردند. البته فقط خود خود حاج داود وارد سپاه شد و آقای کنگرلو وارد اطلاعات نخست وزیری شد. این ها قبل از انقلاب در فلسطین بودند و تجربه کار نظامی داشتند. حاج داوود کریمی - فرد متمایز شده با دایره قرمز در تصویر این گروه ها هسته اولیه تشکیل سپاه شدند. بعد بین گارد انقلاب و این آقایان اختلاف پیش آمد. این چند گروه ؛ از انقلاب و رهبری ، یک تحلیل داشتند و برای همین می گفتند ما می خواهیم زیر نظر امام خمینی و شورای انقلاب باشیم نه دولت موقت. این گروه ها می گفتند دولت موقت را از نظر فکری قبول نداریم . دولت موقت هم می گفت چون هزینه های اینها را من پرداخت می کنم ، من باید اداره کنم و باید زیر نظر من باشید. نهایتا امام گفتند شورای انقلاب تصمیم بگیرد و هر تصمیمی گرفت همان کار را انجام دهید. در شورای انقلاب تصمیم گرفته شد که همه این گروه ها یک سپاه را تشکیل دهند و زیر نظر شورای انقلاب بروند. دولت موقت به رغم اکراهی که داشت ، پذیرفت که سپاه زیر نظر شورای انقلاب برود. اما خیلی از آنها ( گارد انقلاب) نیامدند و رفتند. آقای محسن سازگارا هم که در گارد انقلاب بود بعنوان رابط سپاه با دولت انتخاب شد. همچنین یک فرمانده و شش نفر عضو شورای فرماندهی برای سپاه تعیین شدند. ابلاغ اساسنامه سپاه و ابلاغ فرمانده سپاه در تاریخ 2 اردیبهشت 1358 انجام شد. آقای جواد منصوری (ویکی پدیا جواد منصوری) به عنوان اولین فرمانده سپاه از شورای انقلاب و شهید بهشتی حکم گرفت. بقیه اعضای شورای فرماندهی را هم آقایان عباس آقا زمانی معروف به ابوشریف (واحد عملیات) ، داوود شمسی (واحد مالی) ، یوسف کلاهدوز ( واحد آموزش) ، مرتضی الویری(روابط عمومی) ، علی محمد بشارتی (واحد اطلاعات و پرسنلی) و محسن رفیق دوست (تدارکات) تشکیل دادند. ادغام ارتش و سپاه (درباره موافقت ها و مخالفت ها با ادغام ارتش و سپاه سردار عزلتی مقدم می گوید :) اولین مرحله قانونی شدن سپاه در شورای انقلاب بود که اساسنامه و ساختار سپاه را تصویب کرد. دومین اقدام آمدن سپاه در قانون اساسی بود. یعنی می بایست سپاه در قانون اساسی ذکر شده باشد. در خبرگان قانون اساسی در اصل 150 و 151 در مورد سپاه سه نگاه وجود داشت : یک نگرش این بود که سپاه موقت است و نباید بیشتر از زمانی که ارتش اصلاح شود و جا بیفتد ، وجود داشته باشد. بنابراین لازم نیست در قانون اساسی سپاه را بیاوریم. سپاه باشد اما بر روی ارتش تکیه کنیم و زمانی که ارتش را متناسب با ارزش های انقلاب کردیم سپاه را منحل کنیم یا سپاه در ارتش ادغام شود. نگرش دوم این بود که ما باید یک ارتش مکتبی داشته باشیم. ارتش مکتبی می تواند حافظ انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن باشد و این ارتش مکتبی باید از بنیان ساخته شود. بنابراین ما سپاه را در قانون می آوریم اما ارتش را موقت می کنیم که در آینده بتوانیم ارتش را داخل سپاه ببریم. دیدگاه سوم این بود که ما باید ارتش را برای حراست از مرزها و کیان کشور داشته باشیم ، اما یک نیروی نظامی ذو وجهتین هم می خواهیم که بتواند از انقلاب و دستاوردهای آن حمایت کند. نهایتا این نگرش بود که رای می آورد و سپاه به عنوان یک ارتش مکتبی که وظیفه اش حفظ انقلاب و دستاوردهای آن است در قانون اساسی تصویب می شود. ادامه دارد ... ============================== پ.ن 1 : توجه به اینکه ممکن بود که برخی نام های اشخاص یا نهادها ؛ برای دوستان غریب و ناآشنا باشد ، صفحه ویکی پدیا مرتبط با این نام ها رو بصورت لینک در متن اضافه کردم. پ.ن 2 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  20. ممنون از محبت شما. اما بضاعت من متأسفانه همین بود. هر چند تا همین جا هم اعصاب پولادین خودم رو تبدیل به خاک اره کردم که این مطالب جمع شد. دیگه بیشتر از این اعصابم نمی کشید
  21. با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. استراتژی " آنقدر در می زنم تا در به رویم وا کنی" رو برخی از این فرماندهان تا همین الان و حتی در عرصه های غیر نظامی هم رها نکرده اند !! عملیات والفجر مقدماتی (قسمت پنجم) (بررسی علل شکست - بخش سوم و پایانی) سال 1361 که بهارش با آزادی خرمشهر همراه بود ، برای ایرانی ها بسیار شیرین آغاز شد. ایران برای تنبیه متجاوز، جنگ را ادامه داد. اما به ناگاه پیروزی را با شکست های تلخی عوض کرد و در زمستان همین سال با عملیات عجیب ، لو رفته و شکست خورده "والفجر نهائی" ( که پس از شکست والفجر مقدماتی نام گرفت) "سالِ تلخ صدام را شیرین کرد. صدام از این پیروزی به عنوان بزرگترین ، شیرین ترین و بهترین پیروزی عمرش یاد کرد. (جنگ ایران و عراق، موضوعات و مسائل / ص 191) اما شیرین ترین پیروزی صدام چگونه رقم خورد؟ پیش از عملیات نشانه های فراوانی از لو رفتن آن وجود داشت و به صورت عجیب و باور نکردنی افراد بسیاری از جزئیات عملیات و منطقه عملیاتی با خبر بودند. در کتاب های خاطرات نمونه های فراوانی از این موضوع وجود دارد. همچنین گزارش هائی از گسترش "موارد کذب خرافی" میان نیروهای ایرانی دیده می شد. افرادی مدعی دیدن امام زمان بودند و از قول امام زمان در خصوص این عملیات خبرهائی هم می دادند. مهدی قلی رضائی از نیروهای اطلاعات عملیات می گوید وقتی یکی از مدعیان گفته بود امام زمان گفته است من در داخل کانال در پشت بشکه های فوگاز مخفی شده ام و ... ، "برق از سرم پرید! بچه ها چه اطلاعاتی داشتند!! ما تا آن روز بین نیروهای گردان حرفی از کانال و بشکه های فوگاز نزده بودیم. پخش شدن این اطلاعات، قبل از توجیه شب حمله ، موجب لو رفتن عملیات می شد. اما کار به جائی رسیده بود که از زبان هرکس می توانستیم اطلاعات جامعی بگیریم. "او می گوید روحانی پیشنماز برای رزمنده ها چنان از جزئیات عملیات می گفت که "از تعجب نزدیک بود شاخ در بیاورم. صحبت هایش به یک جلسه توجیهی بیشتر شبیه بود تا به سخنرانی بین الصلاتین" . (لشکر خوبان/ص 86) تیمسار ظهیرنژاد ، فرمانده قبلی نیروی زمینی ؛ حالا رئیس ستاد مشترک ارتش شده بود و سرهنگ صیاد شیرازی جایگزین او در فرماندهی نیروی زمینی. اما با وجود اهمیت ستاد مشترک ، به دلائلی در جریان امور قرار نمی گرفت. سرهنگ یعقوب حسینی از محققان مطرح ارتش در کتاب "والفجر مقدماتی" نوشته که قاطعیت در تصمیم برای اجرای این عملیات به قدری بود که لزومی برای مخفی نگهداشتن آن "در محافل داخلی و بین المللی به هیچ وجه احساس نمی شد و تمام محافل داخلی و خارجی از حمله وسیع قریب الوقوع نیروهای ایرانی در صحنه عملیات خوزستان و شرق العماره آگاه بودند." او نامه ای بسیار جالب از ظهیرنژاد خطاب به نیروی زمینی ارتش در چند هفته مانده به اجرای عملیات منتشر کرده : "اکنون که خبر حمله بزرگ، خانه به خانه و مغازه به مغازه در همه جا و همه محافل گفته می شود ... خواهشمند است دستور فرمائید یک نسخه از طرح عملیات این حمله را ... هر چه سریعتر به ستاد مشترک ارسال دارند که مورد بررسی و اظهار نظر قرار گیرد." (عملیات والفجر مقدماتی/ص65) صدام و وزارت دفاع عراق نیز چند باری آشکارا از حمله بعدی ایران در این منطقه خبر داده بودند. ششم بهمن ، یعنی کمتر از دو هفته مانده به آغاز عملیات ، که نیروهای پرشمار ایران در منطقه بودند ، صدام گفت : اطلاعات به آن ها نشان می دهد که ایرانی ها قصد حمله در این منطقه را دارند و افراد زیادی را به منطقه آورده و مراکز فرماندهی تشکیل داده اند. (روزشمارجنگ/جلد23/ص462 تا 463) و شگفت آنکه به روایت سردار علائی ، پیش از این عملیات تعدادی از افراد اطلاعات عملیات اسیر شدند و چند سرباز که با سازمان منافقین مرتبط بودند به عراق پناهنده شدند. (تاریخ تحلیلی جنگ ایران و عراق/ جلد 1 / ص595) برخی فرماندهان با توجه به اسارت نیروهای اطلاعات عملیات و شواهد دیگر می گفتند : "دشمن دقیقا می داند از کجا حمله خواهیم کرد." (عملیات والفجر مقدماتی/ص62) اما برخی دیگر نیز این نشانه ها را چندان جدی نمی گرفتند. با وجود شواهد زیاد از لو رفتن عملیات، شمخانی از فرماندهان ارشد سپاه، در نزدیکی عملیات در جمع فرماندهان می گفت که در آستانه تشکیل اجلاس غیرمتعهدها هستیم "و گویا قرار است جنگ ایران و عراق در آن مطرح شود. اگر ما پیروزی جدیدی به دست نیاوریم ، در این مذاکرات قدرت مانور سیاسی قوی نخواهیم داشت." از ضرورت پیروزی برای قطع پشتیبانی از صدام گفت و این که " برای رسیدن به این هدف حساس ، نباید مسائل کوچک مانند به اسارت رفتن پنج نفر سبب ایجاد شک و تردید در ما باشد و بگوییم همه عملیات به وسیله دشمن کشف شده است. این خود به نفع دستگاه های تبلیغاتی دشمن است." (عملیات والفجر مقدماتی/ ص58 تا 59) مهدی کیانی از فرماندهان سپاه می گوید : " یادم است که در والفجر مقدماتی، آیت الله خامنه ای (که آن موقع رئیس جمهور بود) قرار بود برود کنفرانس غیر متعهدها. آقای شمخانی در جلسه ای به ما فرماندهان گفت باید عملیاتی شود تا دست ایشان در کنفرانس پُر باشد. به راستی چرا مسائل جنگ را به مسائل سیاسی آلوده کردند؟ آیا این همه امکانات نیروئی و مادی باید خرج یک ژست سیاسی شود؟ به هر حال ما بعد از خرمشهر ، هزینه سنگینی برای والفجر مقدماتی و رمضان دادیم که تا به امروز هنوز در حال پس دادن هزینه اش هستیم." (یک شهر، یک جهان آرا/ص70) اختلاف ارتش و سپاه هم برای اجرای این عملیات در اوج بود. فرماندهان ارتش معتقد بودند عملیات باید در منطقه شمالی فکه طراحی شود و به دلایل فراوان نظامی این عملیات موفق نخواهد بود. صیاد شیرازی حتی به تهران رفت اما نتیجه ای دریاره تغییر عملیات به دست نیاورد. رئیس جمهور که رئیس شورای عالی دفاع بود هم سخنان وزیر امور خارجه و همچنین وعده ها و تضمین فرماندهی سپاه برای موفقیت عملیات را مجددا یادآور شده بود که تا اجلاس غیرمتعهدها "حدود یک ماه وقت داریم" و "باید مشتمان در کنفرانس پُر باشد." (بازخوانی جنگ تحمیلی/ ص 108) عملیات 17 بهمن آغاز و به سرعت به یکی از تلخ ترین شکست های ایران در جنگ تبدیل شد و رزمندگان بسیاری مظلومانه شهید شدند. ابراهیم همت از فرماندهان عملیات روایت کرده که چگونه عراقی ها رزمنده های ایرانی را قتل عام کردند و بالا سر بچه های زخمی می آمدند و با تیر خلاص می زدندشان. (به روایت همت/ص573) بعثی ها جشن گرفتند. امیر عبدالحسین مفید که از تلویزیون عراق مراسم جشن را در شامگاه اولین روز عملیات دیده بود می نویسد جشن " به مناسبت شکست ایران در عملیات عماره با حضور مدعوین و خانواده ها بر پا بود که در آن سرود مهیج "عماره عماره" خوانده شد. معنی این کار این است که آنها آن قدر به خودشان اطمینان داشتند که برای این جشن، شعر و آهنگ و مجریان و تمرینات و بالاخره دعوت مردم به سالن و اجرای نمایش پیش بینی کرده بودند." (بازخوانی جنگ تحمیلی/ ص106) حجم خبرها از لو رفتن عملیات به قدری زیاد بود که امام نیز در جریان قرار گرفته بود. پس از این عملیات ابراهیم همت از فرماندهان ارشد سپاه جمله هایی از امام برای رزمنده ها می خواند که می گفت عین جملات امام است : "کوچک ترین کوتاهی در مراعات اصول امنیتی، گناه کبیره شناخته می شود و شرکت در ریختن خون شهدا است... به این وضع نباشد که می گفتند در جریان ناکامی عملیات والفجر مقدماتی، علت اصلی آن بود که صدام بیدار بوده است ... در لو رفتن عملیات به دشمن ، هر کس چه آگاهانه و چه ناآگاهانه دست داشته باشد در ریختن خون شهدا شریک است." (به روایت همت/ص590) اما آیا کسی برای این حجم از بی احتیاطی در عملیات والفجر مقدماتی مؤاخذه شد؟؟ آیا این گونه بی احتیاطی ها در ادامه جنگ از میان رفت؟ والفجر مقدماتی طرح پیشنهادی سپاه بود که با همراهی ارتش انجام شد. پس از شکست، فرصت عملیاتی را به ارتش دادند تا عملیاتی را در زمین پیشنهادی اش با همراهی نیروهای سپاه برگزار کند. اما حالا دشمن هوشیار بود و آن عملیات هم با نام "والفجر-1" در فرودین 1362 به شکست تلخی تبدیل شد. با این دو شکست در منطقه روبروی العماره ، جبهه ایران در شرایط سختی قرار گرفت و فرماندهانی که همراه با هاشمی رفسنجانی از تشکیل حکومت اسلامی در العماره عراق سخن می گفتند ؛ در تنگنای سخت شکست قرار گرفتند. پس از این عملیات ها ، ابراهیم همت به نیروها می گفت وقتی به شهر می روند ؛ "بنا به فرمان امام ما تکلیف شرعی داریم که از تداوم حضور ملت در امر جنگ حراست کنیم. لذا در بازگوئی مشاهدات و تجربه هایتان از عملیات برای دوستان، اقوام، همکاران و اهل محلِ خودتان لازم است بسیار دقت به خرج بدهید ... طوری حرف نزنید که خدای ناخواسته بر روحیه مردم تأثیر منفی و ناجور باقی بگذارد." (به روایت همت/649) توصیه ای که چند سال بعد صدا و سیما برعکس آن را عمل کرد و با بطور کامل و بدون سانسور نشان دادن کشتار شیمیائی مردم حلبچه از تلویزیون ؛ باعث آشفتگی روانی مردم پشت جبهه و دل نگرانی شدید خانواده هائی شد که با درخواست های مکرر فرزندان خود برای اعزام داوطلبانه به مواجه بودند. درخواست هائی که پس از پخش فیلم کشتار حلبچه مورد مخالفت جدی خانواده ها قرار گرفت. و ناگهان جبهه ها با کمبود شدید نیروی داوطلب در سال پایانی جنگ مواجه شد. ... ... پایان ============================== پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  22. با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز . عملیات والفجر مقدماتی (قسمت چهارم) (بررسی علل شکست - بخش دوم) دراین عملیات رزمندگان توانستند با شکستن خطوط پی درپی ارتش عراق، به عمق مواضع آن نفوذ، امّا براثر مقاومت شدید دشمن، در محور عملیاتی ناهماهنگی به وجود آمد ونیرو‌های خودی به مواضع قبلی بازگشتند. این عملیات نشان داد که در وضیعت جدید جنگ، مقدورات، ابتکارات و عوامل جدیدی باید وارد عرصه شود تا بتوان موانع مستحکم دشمن را پشت سر گذاشت. همچنین پس از این عملیات تشکیلات جدید سپاه ارزیابی و بهینه شد. هم زمانی این عملیات با ایام دهه فجر سبب شد که نام "والفجر"برای آن درنظر گرفته شود. پیش بینی می‌شد که این عملیات وضعیت تعیین کننده‌ای درسرنوشت جنگ داشته باشد. لیکن چنین نشد وبه همین دلیل، پسوند "مقدماتی" به کلمه "والفجر" افزوده شد و "والفجر مقدماتی" نام گرفت. بررسی عوامل ناکامی در جبهه خودی از عوامل مهم ناکامی نیرو‌ها در دست‌یابی به هدف‌های عملیات در شب اول: موانع متعدد و پیچیده که در برخی محور‌ها بالغ بر ۱۸ ردیف می‌شد و به گفته‌ی فرماندهان در طول جنگ، تا آن زمان، بی‌سابقه بود. درگیری نیرو‌ها با موانع در عمل موجب شد تا نیرو‌ها نتوانند قبل از آغاز روشنی هوا پیشروی مورد انتظار را داشته باشند. در واقع به دلیل وجود استحکامات و موانع فراوان نیرو‌ها پس از عبور از کمین‌های اولیه‌ی دشمن تا نیمه‌شب درگیر عبور از موانع بودند. برای مثال در یک مورد نیرو‌های تیپ عمار (از لشکر حضرت رسول (ص) ) بیش از دو ساعت پشت یک میدان مین بین کانال اول و دوم معطل ماندند. فراوانی موانع در چند مورد نیز موجب از دست رفتن زمان شد و علاوه بر این مسیر عبور نیرو‌ها را به کلی سد کرد، در حدی که آن‌ها مجبور به استفاده از معابر یگان‌های هم‌جوار شدند. تاریکی مطلق هوا نیز در کیفیت کار نیرو‌ها در عبور از موانع، پاک‌سازی سنگر‌های دشمن، پیدا کردن مسیر و معابر تأثیر عمده‌ ای داشت. از جمله در یک مورد نیرو‌های تیپ امام حسن (ع) حدود یک ساعت از وقت حساس خود را در جست و جوی پل دشمن روی کانال اول، از دست داد. بنابراین مسائلی مانند گم کردن مسیر، تشخیص ندادن موانع و عوارض، برخورد خودروها و زرهی و وسایل موتوری با یک‌دیگر در معابر؛ افتادن در کانال‌ها؛ رفتن روی مین؛ کامل نشدن پاک‌سازی‌ها و پنهان شدن نیرو‌های پراکنده‌ی دشمن در سنگر‌ها هم مزید بر علت شده بود. محدود بودن تعداد و عرض معابر و جاده‌های عقبه نیروی خودی موجب درهم تنیده شدن و انبوهی نیرو‌ها و ترافیک بسیار شدید خودردوها در این نقاط و در نتیجه بالا رفتن تعداد تصادفات شده بود. افزون بر این، حجم آتش دشمن نیز تلفات و ضایعات یگان‌های خودی را افزایش می‌داد. تدابیر ویژه دشمن برای ناکامی عملیات علاوه بر موارد فوق ، دشمن در این عملیات به نکات زیر توجه داشت پاره‌یی تدابیر دشمن در مواجهه با نیرو‌های خودی که با بهره‌گیری از تجارب عملیات‌های گذشته صورت پذیرفت، مشکلات را تشدید کرد. در بخشی از گزارش شنود قرارگاه خاتم (ص) در بررسی عملیات در شب اول آمده است: در ساعت اولیه‌ی درگیری به نیرو‌های زرهی خود دستور عقب‌نشینی داد (1) و پس از مشخص شدن فلش حمله‌ی نیرو‌های ایرانی، با آرایش دادن به تانک‌های خود از ساعت ۶ صبح پاتک‌های خود را آغاز کرد. با درک درست از نحوه‌ی عمل زرهی ایران به نیرو‌های زرهی خود گفته بود که از تانک‌های ایرانی نترسید، چون آن‌ها نمی‌توانند خوب مانور کنند. عقبه‌های خود را از دسترس ما دور نگه‌داشته است. به جای احداث خاکریز (که بعداً ما از آن به عنوان پدافند استفاده خواهیم کرد) بیش‌تر از کانال استفاده کرده بود، زیرا تجربه به او ثابت کرده که بهترین مواضع پدافندی برای ما خاکریز است. تجارب ضد پیاده‌ی خود را از طریق ایجاد موانع عمیق و گسترده؛ استقرار تیربار‌های زیاد در مواضع اولیه و استقرار و به‌کارگیری نیرو‌های تأمین و کمین در جلوتر از خط اصلی بالا برده است. ضمناً مواردی مانند : ضعف در هماهنگی بین یگان‌های هم‌جوار در حین پیشروی (2) که موجب تفاوت در سرعت پیشروی یگان‌ها از یک‌دیگر و در نتیجه خالی ماندن جناحین یگان‌ها می‌شد عدم استفاده‌ی صحیح از زرهی (زرهی صرفا بعنوان وسیله حمل و نقل نیروها استفاده می شد) نبود طرح مانور مشخص زرهی که شاید ناشی از کمی تجربه در بهره‌برداری از زرهی به ویژه در شب می‌شد نداشتن عنصر تأمین آسمان و عدم حضور هواپیماهای پشتیبانی نزدیک و هلیکوپترهای کبرا عدم بهره گیری مناسب از آتشبارهای توپخانه برای آتش تهیه در زمان پیشروی عدم بهره مندی از توپخانه برای زدن عقبه دشمن در زمان پاتک ضعف مفرط نیروهای ضد زره در مقابل با تانک های عراقی که در یک مورد فقط حمله یک گردان تانک باعث عقب نشینی یک تیپ لشکر عاشورا شد ضعف و حتی میشود گفت فقدان واحدهای مهندسی رزمی کارآمد بطوریکه برخی یگان ها تا پایان مرحله دوم عملیات از جانپناه مناسب ( خاکریز - کانال و ... ) برخوردار نشدند. کشف صحبت کردن در بی‌سیم (کشف یعنی غیر رمز) که خصوصاً پس از برخورد با مشکلات تشدید می‌شد و در عمل باعث بهره‌برداری دشمن در شناخت محور هجوم و وضعیت نیرو‌های ایرانی می‌شد و... مجموعاً در عدم موفقیت نیرو‌ها در شب اول تأثیر‌گذار بود. پانوشت : (1) : فرماندهی عراق به دو دلیل دستور عقب‌نشینی و پرهیز از درگیری با نیرو‌های ایرانی را صادر کرد. اول، کاهش تلفات در خط و ایجاد موقعیت برای پیشروی نیرو‌های ایرانی به صورت ستونی در عمق منطقه‌ی عملیات (این شیوه‌ی نفوذ معمولاً بدون الحاق با یگان‌های هم‌جوار انجام می‌شد) ؛ دوم، دشمن ضمن امکان اجرای آتش پرحجم روی نیرو‌های ایرانی در طول شب، می‌توانست در ساعات اولیه صبح نیز از پهلو نیرو‌های خودی را تحت فشار قرار دهد. (2) : از نکات عجیب این عملیات این بود که نیرو‌های تیپ امام حسن (ع) در مسیر پیشروی خود با یک واحد توپ‌خانه‌ی دشمن مواجه شدند که به دلیل کندی در عمل فقط موفق به انهدام تعدادی از تجهیزات و ادوات این واحد شدند و نیرو‌های عراقی موفق به عقب بردن سایر قبضه‌ها شدند. ان شاء الله در پست بعدی این تاپیک به علت العلل اصلی شکست این عملیات خواهیم پرداخت. ادامه دارد ... ============================== پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  23. با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز . عملیات والفجر مقدماتی (بخش سوم) (بررسی علل شکست - بخش اول) دراین عملیات رزمندگان توانستند با شکستن خطوط پی درپی ارتش عراق، به عمق مواضع آن نفوذ، امّا براثر مقاومت شدید دشمن، در محور عملیاتی ناهماهنگی به وجود آمد ونیرو‌های خودی به مواضع قبلی بازگشتند. این عملیات نشان داد که در وضیعت جدید جنگ، مقدورات، ابتکارات و عوامل جدیدی باید وارد عرصه شود تا بتوان موانع مستحکم دشمن را پشت سر گذاشت. همچنین پس از این عملیات تشکیلات جدید سپاه ارزیابی و بهینه شد. هم زمانی این عملیات با ایام دهه فجر سبب شد که نام "والفجر"برای آن درنظر گرفته شود. پیش بینی می‌شد که این عملیات وضعیت تعیین کننده‌ای درسرنوشت جنگ داشته باشد. لیکن چنین نشد وبه همین دلیل، پسوند "مقدماتی" به کلمه "والفجر" افزوده شد و "والفجر مقدماتی" نام گرفت. شرح عملیات رزمندگان اسلام که نیمه‌شب گذشته (۱۷ بهمن ۱۳۶۱) موفق به عبور از اولین کانال خطوط عراقی شده بودند، در غرب این کانال با رده‌های گوناگون موانع شامل میدان‌های مختلف مین و انواع سیم‌خاردار مواجه شدند و شروع به پاک‌سازی کردند. مواجه شدن با این موانع موجب کاهش سرعت پیشروی نیرو‌ها شد. دشمن که به نظر می‌رسید تا آن زمان متوجه مسیر اصلی هجوم نشده ، بیش‌ترین حساسیت را در منطقه‌ی زبیدات به خرج داده و بر اساس اطلاعات رسیده، به نیرو‌ها و توپخانه‌های آن منطقه آماده‌باش داده بود. اما پس از حدود ۳ ساعت از آغاز عملیات، عراقی‌ها متوجه محور اصلی تک عملیات والفجر مقدماتی شدند و در اولین اقدام برای پرهیز از دادن تلفات به یگان‌های در خط خود دستور عقب‌نشینی تا جاده‌ی آسفالت غرب مرز و تشکیل یک خط در این منطقه را دادند. با عبور نیرو‌ها از کانال دوم (بین مرز و جاده‌ی آسفالت غرب مرز) و نزدیک شدن به جاده‌ی آسفالت، به دلیل حضور دشمن و شدت یافتن درگیری‌ها پیشروی نیرو‌ها کند و به مرور متوقف شد. این وضعیت تا حدود ساعت ۳ صبح ادامه داشت. بدین ترتیب عبور یگان‌ها از موانع پیچیده و پرحجم دشمن و عبور از دو کانال اولیه‌ی عراقی‌ها بیش از ۴ ساعت طول کشید. موقعیت یگان‌ها در ساعت ۳ بامداد چنین بود: نیرو‌های دو یگان جناح چپ عملیات (تیپ ۳۵ امام حسن (ع) و لشکر نجف اشرف) با عبور از کانال دوم و پاک‌سازی جناحین خود به جاده‌ی آسفالت مرزی (عراق) رسیده، اما به دلیل تجمع نیرو‌های عراقی در این نقطه و شدت یافتن درگیری موفق به عبور از جاده نشدند؛ بنابراین در صدد آماده و وارد کردن گردان‌های بعدی برای پاک‌سازی دشمن و عبور از جاده شدند. تیپ ۱ لشکر عاشورا پس از پاک‌سازی سنگر‌های کمین عراقی‌ها، زمان زیادی را در پاک‌سازی موانع متعدد و پیچیده‌ی دشمن از دست داد و به سختی توانست از این موانع عبور کرده و خود را به کانال اول برساند، اما در میدان‌های مین بین کانال اول و دوم گیر کرد. در قسمت میانی، تیپ عمار (از لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) ) بخشی از نیرو‌های خود (در حد یک گردان منها) را از کانال دوم عبور داد و این نیرو‌ها بدون الحاق با یگان‌های چپ و راست به طرف جاده‌ی آسفالت پیشروی کردند، ولی بیش‌تر نیرو‌های این تیپ در پشت میدان مین قبل از کانال دوم متوقف شده و با وجود تلاش فراوان موفق به باز کردن معبر نشدند و به همین دلیل از یگان هم‌جوار سمت چپ خود (لشکر نجف) خواستند که با متمایل کردن نیروهایش به سمت راست و باز کردن میدان مین مقابل خود به این یگان کمک کند. بنابراین، در محور میانی کندی حرکت محسوس بود. در شمالی‌ترین محور عملیات نیز تیپ جواد‌الائمه (ع) (از لشکر ۵ نصر) پس از عبور از کمین‌های اولیه و انهدام آن‌ها، برای تأمین جناح راست عملیات اقدام به احداث خاکریز در حد فاصل تپه‌های رملی تا کانال اول کرد. کندی پیشروی یگان‌ها تا حدود ساعت ۳ بامداد وضعیتی را پیش آورد که رسیدن به هدف این مرحله از عملیات یعنی (کانال کشاورزی) را با تردید مواجه ساخت، زیرا این هدف در محدوده‌ی برخی یگان‌ها به ویژه در جناح میانی و راست عملیات از جاده‌ی آسفالت غرب مرز حدود ۶ کیلومتر فاصله داشت. لذا با تدبیر فرماندهی مقرر شد که منطقه‌ی تصرف‌شده (تا جاده‌ی آسفالت) تثبیت شود. محسن رضایی در این باره به رحیم صفوی گفت: «از ساعت ۳ [صبح] به بعد همه باید به فکر الحاق و زدن خاکریز باشند.» با ابلاغ کردن نظر فرمانده کل سپاه به یگان‌ها، رسیدن به جاده‌ی آسفالت غرب مرز و احداث خاکریز و پدافند در آن‌جا، محور تلاش یگان‌ها قرار گرفت. این تلاش تا ساعت ۶ صبح ادامه یافت. در این مدت لشکر ۸ نجف که ساعت ۳:۳۰ بامداد دستگاه‌های مهندسی خود را وارد منطقه کرده بود، اقدام به احداث خاکریز کرد. این یگان حدود ۱/۵ کیلومتر خاکریز در شرق جاده‌ی آسفالت مرزی (بین کانال اول و جاده‌ی آسفالت مرزی عراق) و یک کیلومتر خاکریز نیز در غرب جاده‌ی آسفالت (در حد فاصل جاده و کانال دوم) احداث کرد، اما در جنوب منطقه‌ی عملیات به دلیل پاک‌سازی نشدن منطقه از پاسگاه صفریه به سمت جنوب، موفق به احداث خاکریز نشد. کل منطقه‌ای که لشکر نجف و تیپ امام حسن (ع) در آن پشت جاده مستقر شدند ۶ کیلومتر بود. در همین حال، جناح راست لشکر ۸ نجف به دلیل حضور نداشتن تیپ عمار چندان تأمین نبود. در جبهه‌ی میانی نیز به دلیل پیشروی نکردن نیرو‌های تیپ ۱ لشکر ۳۱ عاشورا و عقب ماندن نیرو‌های تیپ عمار که تلاش آنان با وجود درخواست کمک از نیرو‌های لشکر ۸ نجف بی‌نتیجه مانده بود، نیرو‌های این تیپ پس از الحاق با نیرو‌های لشکر عاشورا، پشت جاده‌ی شنی شرق کانال اقدام به احداث خاکریز کردند و جناح راست را هم تیپ جوادالائمه با تکمیل خاکریز تأمین کرد. پاتک‌های دشمن / قتلگاه فکه از حدود ساعت ۶ صبح، تحرکات نیرو‌های عراقی با هدف اجرای پاتک آغاز شد. نیرو‌های دشمن در جناح راست از فکه به سمت جنوب و در محدوده‌ی عملیات لشکر عاشورا، تیپ عمار و تیپ جوادالائمه (ع) فشار آوردند و با اجرای آتش پرحجم و آرایش دادن به یک گردان تانک در مقابل نیرو‌های لشکر ۳۱ عاشورا و تیپ عمار پاتک سنگینی را اجرا کردند. بر اثر تداوم فشار، الحاق بین نیرو‌های لشکر عاشورا و تیپ عمار از بین رفته و این نیرو‌ها موفق به تکمیل خاکریز در مقابل نیرو‌های خود نشدند. ضمن آن‌که تیپ جوادالائمه نیز امکان تشکیل یک خط پدافندی مستحکم در جناح راست را با استفاده از خاکریز احداثی پیدا نکرد. بنابراین، نیرو‌های تیپ جواد الائمه (ع) به ناچار چند کیلومتر عقب‌تر (به طرف شرق) رفته و با استقرار روی تپه‌های رملی شرق رشیده - طاوسیه، جناح راست پدافند را در منطقه چومو قرار دادند. در جناح چپ عملیات در محدوده‌ی استقرار نیرو‌های تیپ امام حسن (ع) و لشکر ۸ نجف نیز دشمن آتش سنگینی اجرا کرد و در نتیجه به رغم مقاومت نیروها، به دلیل افزایش حجم آتش و فشار زرهی و نیز عدم موفقیت نیرو‌های این دو یگان در احداث خاکریز‌های جناحین خود به طور کامل، این یگان‌ها برای جلوگیری از تلفات بیش‌تر تا جاده‌ی شنی که در شرق مرز و به موازات آن قرار داشت (حد فاصل پاسگاه رشیده - پاسگاه صفریه) عقب آمدند و از ساعت ۷ صبح در پشت این جاده شروع به احداث خاکریز کردند و جناح چپ خود را به تپه‌های رملی شرق پاسگاه صفریه دادند. این در حالی بود که جناح راست این دو یگان به دلیل الحاق نشدن با نیرو‌های تیپ عمار همچنان تهدید می‌شد. در این میان، نیرو‌های لشکر ۸ نجف کوشیدند با احداث خاکریز هلالی‌شکل، سرپلی را در غرب کانال‌های اول و دوم حفظ کرده و مانع تشکیل خط در این منطقه به وسیله‌ی نیرو‌های عراقی شوند. بر اثر فشار پیوسته‌ی عراق و پاتک‌های متعدد، ناگزیر نیرو‌ها به داخل کانال دوم (شرق جاده‌ی آسفالتِ غرب مرز) آمده و در داخل کانال مقاومت کردند. دشمن با پی بردن به محل این نیرو‌ها از دو طرف وارد کانال شده و به آنان هجوم برد. مقاومت رزمندگان به حدی شدید و حماسی بود که دشمن تصور کرد خط پدافندی نیرو‌های ایرانی درون کانال است. و در نهایت عراقی‌ها با اجرای چند پاتک که تلفات بسیاری برای آن‌ها در پی داشت، این منطقه را تصرف کردند. در محدوده‌ی تیپ عمار (از لشکر ۲۷) نیز پس از ابلاغ تشکیل خط دفاعی، تعدادی از نیرو‌های این یگان که از کانال دوم عبور کرده بودند در درون این کانال مستقر شدند و با توجه به نبود امکان تخلیه‌ی مجروحان و نداشتن آب و غذا و در حالی که تنها از طریق بی‌سیم با فرماندهی یگان ارتباط داشتند، همچنان سلحشورانه در مقابل فشار شدید و حجم بالای آتش دشمن مقاومت می‌کردند. سرانجام خط پدافندی تشکیل شده و یگان‌ها به این شکل تأمین شدند: تیپ ۳۵ امام حسن (ع) و لشکر ۸ نجف: پشت جاده‌ی شنی در حد فاصل پاسگاه رشیده تا پاسگاه صفریه. تیپ ۱ لشکر ۳۱ عاشورا، تیپ عمار و تیپ جوادالائمه: از شمال پاسگاه رشیده و روی تپه‌های شمالی این پاسگاه (تپه دوقلو) و تپه‌های خال و چومو و جناح راست نیز روی تپه‌های چومو قرار داشت. بدین ترتیب با وجود تدبیر فرماندهان و تلاش یگان‌های شرکت‌کننده در عملیات، تنها بخش‌هایی از اهداف تعیین‌شده تصرف شد. در واقع تقریباً هیچ یک از یگان‌ها به دلایل متعددی موفق به تأمین هدف‌های خود در مرحله‌ی اول عملیات نشدند. با روشن شدن هوا، حفظ مناطق تصرف‌شده و اصلاح و تقویت خطوط پدافندی برای مقابله با پاتک‌های قریب‌الوقوع دشمن در رأس کار یگان‌ها قرار گرفت. راوی لشکر ۸ نجف در گزارش عملیات این یگان، ماجرا را چنین شرح داده است: هنگامی [حدود ساعت ۵:۳۰ تا ۶ صبح] که نیرو‌ها به جاده‌ی آسفالت مرزی رسیدند، برادر محمدی فرمانده تیپ و برادر قدیری مسئول محور از احمد کاظمی فرمانده سپاه هفتم و فرمانده لشکر ۸ نجف در مورد وضعیت یگان‌های چپ و راست خود سؤال کردند، ولی برادر احمد جواب مشخصی نداد و در بررسی‌ها مشخص شد که یگان‌های چپ و راست این تیپ موفق عمل نکرده‌اند و جناحین تأمین نیست. این نیرو‌ها تا ساعت ۷ صبح در کنار جاده‌ی آسفالت مرزی مستقر بودند و فرمانده تیپ برای دفع پاتک‌های احتمالی دشمن درخواست کمک نیرو کرد، ولی علی‌رغم جواب مساعد احمد کاظمی، ارسال کمک توسط قرارگاه مقدور نشد. ساعت ۷:۳۰، برادر شرویی فرمانده گردان ثارالله اعلام می‌کند که از طرف دشمن در حال تهدید شدن هستیم و به نظر می‌رسد دشمن قصد دور زدن و محاصره‌ی ما را دارد و فرمانده تیپ نیز دستور عقب‌نشینی صادر می‌کند. متأسفانه این اقدام قدری دیر انجام شد، در حدی که تانک‌های عراقی به نیرو‌های ما نزدیک شده بودند و به سمت این نیرو‌ها شلیک کردند که تعدادی از آن‌ها شهید و مجروح شدند و چند نفر نیز از جمله برادر قدیری مسئول محور و حدود ۶۰ تا ۷۰ نفر در آن‌جا مفقود شدند. در این شرایط مهندسی لشکر حدود ۲۰۰ متر جلوتر از کانال دوم غرب مرز، یک خاکریز به طول ۲۰۰ متر احداث نمود و نیرو‌ها خود را به پشت خاکریز رسانده و در آن‌جا به دفاع پرداختند و یک تانک، ۲ دستگاه تفنگ ۱۰۶ و چند نفربر و چند قبضه خمپاره به خط برده شد و این نیرو‌ها تا ساعت ۱۲ ظهر در آن‌جا مقاومت سلحشورانه‌ای کردند. ساعت ۱۲، هم‌زمان با پخش غذا بین نیروها، عراق با بهره‌برداری از تعداد قابل توجهی تانک و اجرای آتش پرحجم، پاتک بسیار سنگینی را علیه این نیرو‌ها آغاز کرد که به دلیل محدود بودن طول خاکریز و تراکم بالای آتش توپخانه، ادوات و تانک‌های دشمن، در همان لحظات اولیه تانک و یکی از قبضه‌های [تفنگ] ۱۰۶ در خط منهدم شد و نیرو‌های پشت خاکریز نیز مقاومت سرسختانه‌ای انجام دادند و تعداد کمی از آن‌ها موفق شدند تا پشت جاده‌ی شنی مرز عقب بیایند، ولی تعدادی از شهدا و مجروحین در منطقه باقی ماندند. ادامه دارد ... ============================== پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند.
  24. با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز . عملیات والفجر مقدماتی (عدم الفتح نسبی یا شکست مطلق - بخش دوم) هفدهم بهمن ماه هر سال یادآور عمليات « والفجر مقدماتی» در سال 1361 است که با هدف تصرف پل غزیله و همچنین آزادسازی شهر استراتژیک "العماره" عراق در منطقه عملیاتی فکه و با حضور و عملیات مشترک نیروهای بسیج ، سپاه و ارتش جمهوری اسلامی صورت گرفت. اين عمليات كه ابتدائا با نام «والفجر نهائی» طراحی شده بود ، به دليل عدم هماهنگی نيروهای عمل كننده و همچنين عدم رعایت اصول اولیه حفاظت اطلاعات مربوط به این عملیات در بین نیروهای خودی ، در کنار موفقیت های جاسوسی رژيم عراق با شكست مواجه شد و نام « والفجر مقدماتی» را به خود گرفت طرح مانور شهید حسن باقری؛ یکی از طراحان عملیات والفجر مقدماتی که در شناسائی پیش از عملیات به شهادت رسید در طرح ريزی عمليات ؛ مقرر شد قرارگاه خاتم الانبياء(ص) با نيروهای قرارگاه كربلا و قرارگاه نجف اشرف به سوی العماره تک كنند. در مرحله اول: يگانهای قرارگاه نجف اشرف می بايست در محور طاوسيه تا چزابه، حد فاصل خط تا كانال های آخر را تصرف كرده و در گام دوم و در ادامه تک ، جناح راست تا حاشيه جنوبی دويرج (پشت جاده آسفالت فكه و در غرب جاده اتوبان) و سرپل حلفائيه را تصرف كنند. نيروهای قرارگاه كربلا نيز می بايست با استفاده از معابر وصولی، جا پای تصرف شده به وسيله نيروهای رزمی قرارگاه نجف تا چزابه را تثبیت نموده و پدافند پشت كانال را به انجام می رساندند. در مرحله دوم: نيروهای خودی می بايست شرق غزيله و شمال هورالهويزه را پاكسازی كرده و سرپل غزيله را تامين كنند. بر اساس طرح عملياتی ، جناح نيروهای قرارگاه كربلا بايستی با احداث خاكريز تامين می شد تا در صورت بروز مشكل برای ماموريت نيروهای نجف، جناح يگانهای قرارگاه كربلا از تعرض و آسيب دشمن مصون بماند. در طرح مانور اين گونه پيش بينی شده بود كه پس از آن كه اهداف مرحله اول و دوم عمليات تحقق يافت، با بازسازی يگان ها و ايجاد شرايط مناسب و نيز با توجه به وضعيت دشمن، در مرحله سوم ، تک به سمت العماره ادامه يابد. در اين طرح، عمليات فريب در منطقه چيلات (دهلران) و طيب نيز پيش بينی شده بود. به موازات آن لشگر 14 امام حسين(ع) نيز ماموريت داشت ، در منطقه فاو عمليات فريب ديگری را انجام دهد. مسئله قابل ملاحظه در اين عمليات، استفاده از توان زرهی بود كه به دليل بعد مسافت و عمق منطقه عملياتی مورد توجه قرار گرفت. شرح وقایع عملیات با تاريک شدن هوا، يگان ها از نقطه رهايی به سوی مواضع دشمن حركت كردند. اين اقدام به اين دليل بود كه خط خودی با مواضع دشمن چهار تا پنج كيلومتر فاصله داشت. از اين رو، لازم بود نيروها، پياده روی خود را آغاز كنند تا بتوانند در ساعت مقرر به مواضع دشمن يورش برند. با حركت نيروها، در قرارگاه نيز جنب و جوش و اضطراب خاصی به چشم می خورد و همه برای موفقيت رزمندگان دعا می كردند. به همين منظور مراسم زيارت عاشورا در سنگر (عمومی) قرارگاه خاتم برگزار شد. از سوی ديگر، به دليل اهميت عمليات، آقای ميرحسين موسوی نخست وزير وقت، آيت الله موسی اردبيلی رئيس ديوان عالی كشور، آيت الله طاهری خرم آبادی و حجه الاسلام والمسلمين فاكر (نمايندگان حضرت امام در سپاه) ؛ نیز در سنگر فرماندهی حضور داشتند. بدين ترتيب، در ساعت 21:30 روز 17 بهمن 1361 رمز عمليات به شرح زير قرائت شد: "بسم الله الرحمن الرحيم، و لاحول و لا قوه الا بالله العلي العظيم، اللهم اياک نعبد و اياک نستعين ، قد تری ما انا فيه ففرج عنا يا كريم، يا الله ، يا الله ، يا الله. به مظلوميت علی اصغر و به ذوالفقار برنده ولی المومنين و قهاريت رب العالمين به پيش" با اعلام رمز عمليات، حمله رزمندگان آغاز شد. اگرچه يگان ها ساعاتی قبل حركت كرده بودند؛ ولی نتوانستند همزمان، عمليات شكستن خط را آغاز كنند. لذا بعضی از نيروها در كمين متوقف شده، برخی هم درگيری را آغاز كردند و گروهی نيز نرسيده و هنوز درگير نشده بودند . از اين رو فرماندهان سپاه تلاش زيادی به عمل آوردند تا اين مشكل رفع شود و بالاخره در پی اين تلاش، نيروها توانستند به سختی از برخی موانع عبور كرده و به كانال اول برسند. در اين هنگام؛ دشمن به نيروهای در خط خود دستور داد، به پشت جاده آسفالت عقب نشينی كرده و در آنجا خط تشكيل دهند. اين اقدام دشمن ناشی از تجربه قبلی کسب شده در عمليات های گذشته بود. فرماندهان عراقی دريافته بودند كه نبايد در برابر سيل خروشان نيروهای بسيج مقاومت كرده و تلفات بدهند. آنها نمی خواستند مانع نفوذ نيروهای ايرانی شوند، زيرا قصد داشتند با دور زدن آنها از دو جناح، آنان را منهدم كنند. با وجود اين تدبير دشمن، نيروهای خودی در برخی محورها پيشروی كردند، ولی در محورهای ديگر موفق نشدند از موانع عبور كنند. اين وضع موجب شد آنها زمان را از دست بدهند. بر اين اساس، فرماندهان در تدبيری مناسب، اجازه ندادند يگان هائی كه عمليات شكستن خط را به اتمام رسانده بودند به پيشروی خود ادامه دهند. اين يگان ها موظف شدند در مواضع به دست آمده متوقف شده و با احداث خاكريز، به حفظ آن بپردازند. ویژگی ها و نتایج عملیات يكی از ويژگی های شاخص عمليات والفجر مقدماتی اين بود كه دشمن با توجه به تجربيات قبلی و پس از فتح خرمشهر و عقب نشينی با فرصت در يك مقطعی ، موانع بسياری را در جلوی لجمن (خط پدافندی / لبه جلوئی میدان نبرد) خودش ايجاد كرد. لذا قبل از نبرد با قوای دشمن، نبرد رزمندگان اسلام با ميدان موانع دشمن بود كه نقش به سزايی در ناكام ماندن عمليات داشت. به گونه ای كه تمام توان نيروها صرف عبور از آنها شد و اين موضوع در عمليات های قبلی اين چنين سابقه ای نداشت. در این عملیات ، از ابتدای پيشروی نيروهای خودی، از نقطه رهائی تا رسيدن به خط دوم دشمن، بيش از 16 نوع مانع از سوی دشمن تعبيه و ايجاد شده بود (و يا بصورت عارضه طبيعی منطقه وجود داشت) كه به ترتيب ( از سمت نیروهای خودی تا دشمن ) و با وجود تعدد و تكرار نوع آن عبارت بودند از: 1- حدود 8 الی 10 كيلومتر زمین رملی 2- يك سری ميادين مين كه از قبل تعبيه شده بود 3- سيم های خاردار حلقوی با حداقل 6 حلقه در عرض 4- مواضع و سنگرهای كمين در امتداد موانع 5- سيم خاردار معمولی 6- ميدان مين با عمق زياد 7- سيم خاردار حلقوی 8- كانال اول به عرض 3 الی 4 متر كه در بعضی جاها تا 9 متر نيز می رسيد 9- سيم خاردارحلقوی 10- ميدان مين با عمق زياد 11- سيم خاردار حلقوی 12- كانال دوم با مشخصات كانال رديف اول (بند8) 13- سيم خاردار حلقوی 14- ميدان مين 15- خط اول دشمن كه از سنگرهای متعدد و تعبيه كانال در زمين (مشابه شرق بصره) تشكيل شده و بسيار مستحكم بود. 16- خط دوم دشمن علاوه بر اینها پس از خط دوم ؛ مجددا 3 كانال ديگر وجود داشت ، كه اين هم سختی نبرد را تشديد می كرد. با اين وجود و به دليل جو خاصی كه ضرورت انجام اين عمليات در كشور ايجاد كرده بود و نيز اميدواری مسئولان سياسی كشور و جنگ روانی دشمن، مرحله دوم عمليات نيز در 19 بهمن 1361 انجام شد. اما اين بار نيز به دليل عدم هماهنگی ميان نيروهای عمل كننده، هوشياری دشمن و تسلط او بر راهكارهای خودی و همچنين با توجه به لو رفتن عمليات و وجود استحكامات پيچيده و فراوان دشمن كه موجب عدم كندی پيشروی نيروهای خودی شده بود ، قرارگاه خاتم الانبياء (ص) را واداشت تا به منظور كاهش تلفات خودی ، پايان عمليات را اعلام نمايد. در اين عمليات بيش از 2500 نفر از نيروهای دشمن كشته و زخمی و 113 نفر اسير گرديدند. همچنين قریب به 6000 نفر از نيروهای خودی شهيد، 7313 نفر زخمی و 3116 نفر مفقود شدند. ادامه دارد ... ============================== پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
  25. با سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز . عملیات والفجر مقدماتی (عدم الفتح نسبی یا شکست مطلق - بخش اول) هفدهم بهمن ماه هر سال یادآور عمليات « والفجر مقدماتی» در سال 1361 است که با هدف تصرف پل غزیله و همچنین آزادسازی شهر استراتژیک "العماره" عراق در منطقه عملیاتی فکه و با حضور و عملیات مشترک نیروهای بسیج ، سپاه و ارتش جمهوری اسلامی صورت گرفت. اين عمليات كه ابتدائا با نام «والفجر نهائی» طراحی شده بود ، به دليل عدم هماهنگی نيروهای عمل كننده و همچنين عدم رعایت اصول اولیه حفاظت اطلاعات مربوط به این عملیات در بین نیروهای خودی ، در کنار موفقیت های جاسوسی رژيم عراق با شكست مواجه شد و نام « والفجر مقدماتی» را به خود گرفت جايگاه عمليات ها در استراتژي نظامي ايران از ديدگاه فرماندهان نظامی ایران ، بغداد و بصره، دو هدف استراتژيك به شمار می رفتند. در اين ميان بغداد هدف غايی و بلند مدت ؛ و بصره هدف ميان مدت و قابل دسترس محسوب میشد. بر اساس همين نگرش، مناطق مورد نظر براي عمليات والفجر مقدماتی، با نیت زمينه سازی برای تصرف بغداد انتخاب شدند. به طور كلی در انجام هر عمليات ، دستيابی به بصره به طور مستقيم مورد توجه قرار داشت و سعی میشد اين هدف، با انجام دو يا سه عمليات تأمين شود، اما تصرف بغداد با انجام چند عمليات واسط امكان پذير بود و به زمان بيشتر و رشد سازمان رزم و اصلی شدن جنگ در تمام ابعاد نياز داشت. يكی از مناطقی كه امكان انجام عمليات در آن در راستای هدف تصرف بغداد وجود داشت، "منطقه كوت تا عماره" بود كه در نگرشی بلندمدت و كلان، مورد توجه تصميم گيرندگان نظامی کشور بود. در سطح خرد نيز، انهدام دشمن، گشودن جبهه جديد و دست يافتن به زمين های مهم، از دلايل اصلی انتخاب منطقه فكه برای عمليات والفجر مقدماتی محسوب می گرديد. ضمن آنكه، اين منطقه عملياتی، جناح شمالی هور را نيز در بر میگرفت. جائی كه در سالهای بعد (1362 و 1363) عمليات های بزرگ خيبر و بدر در آن انجام شد. دلایل انتخاب منطقه عملیات در جبهه جنوب غربی ، منطقه فكه ، به دليل وجود ارتفاعات حمرين و جاده ارتباطی بصره - عماره به سمت كوت، از اهميت ويژه ای برخوردار بود. به ويژه آن كه مركز فرماندهی سپاه چهارم عراق و يگان های تابعه آن در شهر عماره قرار داشتند. اين منطقه، پس از آن كه عمليات محرم انجام شد و طی آن رزمندگان توانستند ارتفاعات جبال حمرين را تصرف كنند، به همين دليل بيشتر مورد توجه قرار گرفت. موقعیت منطقه این منطقه دارای دو ارتفاع اصلی است. «ارتفاعات حمرين» كه در طول مرز ايران و عراق ، از جنوب شرقی دهلران تا شمال فكه را در بر می گیرد. از سوی ديگر، "ارتفاع جبل فوقی" كه در جنوب غربی حمرين واقع است. در شمال منطقه عملياتی والفجر مقدماتی نيز« ارتفاع ميشداغ» قرار دارد، كه سه تنگه طبيعی مهم با نام های 1- تنگه صعد 2- تنگه ذليجان 3- تنگه رقابيه در آن مشاهده مي شود. ارتفاع شمالی - جنوبی رقابيه، عارضه ديگری است كه از جنوب به تنگه رقابيه و از شمال به تنگه برقازه محدود میشود. مهمترين رود منطقه ، رودخانه مرزی «دويرج» است كه از كوههای شمال (جاده عين خوش به دهلران) شروع میشود و تا منطقه غرب فكه ادامه يافته و به «هورالسناف» می ريزد. وضعیت دشمن سرلشکر هشام صباح الفخری فرمانده سپاه چهارم عراق در دستان صدام عراق به دليل حملات پی در پی و موفق ايران در عمليات های دوره نخست جنگ ؛ در این مقطع جنگ به طور گسترده ای از نيروهای جيش الشعبی (بسیج مردمی) استفاده كرد و با تشكيل تيپ های سه رقمی ، سازمان رزم ارتش را بسيار گسترش داد. اين تيپ ها در آرايش نظامی عراق در منطقه عملياتی والفجر مقدماتی، در خط اول قرار داشتند. اين اقدام از يك سو موجب حفظ نيروهای اصلی ارتش آن كشور می شد و از سوی ديگر، توان هجومی نيروهای مهاجم را به شدت كاهش می داد، به گونه ای كه با توجه به درگيری رزمندگان با نيروهای در خط و موانع گوناگون، يگان های اصلی ارتش عراق در گام دوم ، بهتر می توانستند به دفاع در برابر حمله های ایران بپردازند. سپاه چهارم عراق ( به فرماندهی سرلشکر هشام صباح الفخری ) مسئوليت این منطقه عملياتی از چيلات تا هورالعظيم را به عهده داشت و دارای چهار لشكر بود : 1- لشكر 14 پياده شامل سه تيپ 421، 422 و 18 و يك گردان تانك به نام« سيف سعد» كه در محور چزابه و شمال هور الهويزه قرار داشت. از سه تيپ اين يگان ، يك تيپ شامل نيروهای جيش الشعبی و دو تيپ ديگر از نيروهاي اصلی ارتش عراق بودند. 2- لشكر 1 مكانيزه شامل تيپ 108 گارد مرزی، تيپ 501 پياده ، تيپ 1 مكانيزه كه در محور « دويرج» تا پاسگاه "پيچ انگيزه" مستقر بود. همچنين تيپ های 92، 93 و 66 نیز احتياط كلی منطقه فكه تا پاسگاه دويرج بودند. افزون بر اين ، تيپ های سازمانی 34 زرهی، 27 مكانيزه از لشكر 1 هم در احتياط منطقه عملياتی والفجر مقدماتی قرار داشتند. 3- لشكر 10 زرهی شامل سه تيپ، كه از محور پيچ انگيزه تا جنوب غربی چيلات (دهلران) آرايش داشت. 4- لشكر 3 زرهی (علاوه بر تيپ هائی كه به لشكر 14 مامور كرده بود) با تيپ های 16 زرهی ، 12 زرهی ، 8 مكانيزه و 53 مختلط، در شرق هورالسناف گسترش داشت و در احتياط بود. يگان هاي ديگري كه جزو سازمان رزم منطقه عملياتی سپاه چهارم عراق بوده و در احتياط قرار داشتند، عبارت بودند از : تيپ 30 زرهي از لشكر 6 ، تيپ 37 از لشكر 12 ، تيپ 16 از لشكر 6 ، تيپ 101 پياده گارد مرزی ، تيپ 10 زرهی وابسته به ستاد كل ، تيپ 49 زرهی از لشكر 11 ، تيپ 18 پياده ، تيپ 48 پياده از لشكر 11 ، تيپ 25 مكانيزه از لشكر 6 ، تيپ 51 مختلط و تيپ گارد جمهوری. وضعیت نیروهای خودی در اين عمليات ، قرارگاه مرکزی خاتم الانبياء(ص) (قرارگاه مشترك سپاه و ارتش) به همراه دو قرارگاه نجف اشرف و كربلا، مراحل طرح ريزی و اجرای عمليات را به عهده داشتند. تركيب قرارگاه كربلا به اين ترتيب بود: 1- سپاه سوم صاحب الزمان(عج) ، شامل لشكر 14 امام حسين (ع) با هشت گردان پياده ، لشگر 25 كربلا با 11 گردان پياده ، لشكر 17 علی بن ابيطالب (ع) با 14 گردان پياده و تيپ مستقل قمر بنی هاشم با پنج گردان پياده. 2- سپاه هفتم جديد متشكل از قرارگاه قدس شامل لشكر 7 ولی عصر (عج) با 12 گردان و تيپ 15 امام حسن (ع) با 10 گردان ؛ همچنين ، لشكر 8 نجف با 14 گردان ، لشكر 41 ثارالله با 11 گردان و لشكر 19 فجر با 24 گردان. ترکیب قرارگاه نجف نيز متشكل بود از : 1- سپاه 11 قدر، شامل لشكر 27 حضرت رسول (ص) با 24 گردان ، لشكر 31 عاشورا با 13 گردان و تيپ 10 مستقل سيدالشهدا (ع) با هفت گردان و همچنين لشكر 5 نصر شامل سه تيپ با 33 گردان . 2- ارتش جمهوری اسلامی نيز با لشكر 21 حمزه، تيپ 84 خرم آباد و تيپ 58 ذوالفقار در عمليات شركت داشتند . در مجموع ، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و بسیج با 13 يگان (176 گردان) و ارتش جمهوري اسلامي با سه يگان (15 گردان) بايستی اين عمليات را انجام می دادند. ادامه دارد ... ============================== پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .