Wolfenstein

Members
  • تعداد محتوا

    275
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

تمامی ارسال های Wolfenstein

  1. عناصر سازمان منافقین بعد از فرار از ایران، در برنامه های مشخص با رژیم بعث عراق به توافقاتی درخصوص براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران رسیدند و رسماً در خاک عراق استقرار یافتند و پایگاه های نظامی خود را تشکیل دادند. عناصر سازمان منافقین بعد از فرار از ایران، در برنامه های مشخص با رژیم بعث عراق به توافقاتی درخصوص براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران رسیدند و رسماً در خاک عراق استقرار یافتند و پایگاه های نظامی خود را تشکیل دادند. آن ها علاوه بر پخش برنامه های رادیو - تلویزیونی برای در هم شکستن مقاومت اسرای ایرانی و استفاده تبلیغاتی از آن ها و همچنین جذب و بکارگیری آن ها در راستای اهداف خود، رسماً در بعضی اردوگاه های اسرای ایرانی استقرار یافتند و دست به فعالیت های خائنانه و گسترده ای زدند. منافقین برای کسب اطلاعات بیشتر، تلاش می کردند خود را وفادار به نظام و حضرت امام خمینی(ره) نشان دهند تا ضمن شناسایی افراد موثر، به اطلاعات تازه‌ای دست یابند. ۱) استقرار رسمی در اردوگاه ها: در برخی از اردوگاه ها، منافقین آشکارا اقدام به استقرار رسمی در محل نگهداری اسرای ایرانی نموده و همانند نگهبانان عراقی از امکانات رفاهی و استقراری برخوردار بودند. آن ها ضمن همکاری صمیمانه با رژیم بعث عراق، در ازای اجرای مأموریت و برنامه های ضدفرهنگی خود، رژیم بعث را در اهدافش یاری می رساندند از جمله این امور می توان سانسور نامه های اسرا، شناسایی پاسداران و نیروهای حزب اللهی و موثر در مقاومت اسرای ایرانی و انجام عملیات روانی علیه آزادگان را نام برد. تحویل نامه های سرکرده منافقین به بعضی از منافقین اسیر در اردوگاه ها، توسط همین گروه های استقراری منافقین صورت می گرفت. ۲) سانسور نامه های اسرای ایرانی: به دنبال استفاده اسرای ایرانی از نامه ها و مکاتبات به عنوان منبعی برای کسب خبر از داخل ایران و برقراری ارتباط معنوی با حضرت امام و دیگر مسئولین نظام، منافقین به کمک رژیم بعث عراق شتافتند و مسئولیت سانسور نامه ها و شناسایی افراد با نفوذ در کسب و انتشار اخبار صحیح را به عهده گرفتند. آن ها علاوه بر جلوگیری از ارسال نامه های حاوی خبر به ایران، در اقدامی خبیثانه دست به نوشتن نامه های جعلی به نام افراد اسیر زدند و اخبار نگران کننده و کذبی را از خانواده فرد به او می رساندند. این کار به صورت برعکس نیز انجام می گرفت. حتی در موردی خاص کار به طلاق در خانواده اسیر رسیده بود. اجرای عملیات روانی روی اسرا و همسران یا نامزدهایشان در نامه های جعلی منافقین، بیشترین ضربه روحی را به اسرا وارد می ساخت. در مواردی نیز در عکس های ارسالی خانواده به فرد تغییراتی داده می شد و یا روی بعضی از عکس ها خط می کشیدند. براساس اطلاعات به دست آمده، حضور منافقین در اردوگاه ها تأثیر مستقیمی در کاهش تبادل نامه بین خانواده ها و اسرای ایرانی داشت. ۳) دعوت اسرای ایرانی به پناهنده شدن : به دنبال مطرح شدن موضوع پناهندگی اسرای عراقی در ایران طی مذاکرات صلح، عراقی ها هم برای این که از قافله عقب نمانند، تلاش خود را برای پذیرش پناهنده شروع کردند. در ابتدا برای انجام این کار سعی کردند با دادن وعده و وعیدهایی از قبیل آزادی، رهایی از اردوگاه و زندگی در شهرهای عراق به همراه تمامی امکانات رفاهی ... عده ای را بفریبند، ولی غافل از این بودند که حتی بدون در نظر گرفتن پایبندی سرسختانه اسرا به میهن و خانواده هایشان، رفتار وحشیانه نگهبان ها در طول مدت اسارت نه تنها هیچ نقطه دلخوشی برای کسی باقی نگذاشته، بلکه ذهنیت بسیار بدی از عراق و عراقی در ذهن اسرا به وجود آورده بود. عراقی ها در نهایت توانستند از بین افراد کم طاقت، عده انگشت شماری را به خود جلب کنند. آن ها عمدتاً افراد ضعیفی بودند که در مقابل درخواست و اصرار عراقی ها حتی جرأت مخالفت به خود نمی دادند. همچنین فکر عواقب بازگشت به ایران به خاطر رفتار ناشایستشان در طول اسارت عاملی در جهت قبول پناهندگی بود. بین اینها افرادی هم از هواداران منافقین بودند که پناهندگی به عراق را وسیله ای جهت پیوستن به هم فکران خود می دانستند. با مشاهده تعداد اندک پناهندگان، مزدوران بعثی تلاش های بسیاری برای جلب عده بیشتری کردند و برای تشویق دیگران، روزهای اول امکاناتی را از قبیل غذای بهتر، سهمیه نان بیشتر، سیگار، استفاده بدون نوبت از حمام و توالت، تنبیه نکردن آن ها به هنگام تنبیهات دسته جمعی و ... در اختیار پناهندگان قرار می دادند، ولی پس از گذشت چند روز و شکست تلاش ها، در مورد پناهندگان هم همان روال سابق در پیش گرفته شد؛ چرا که معرفی ده دوازده نفر از بین ۳۵۰۰ اسیر اردوگاه به عنوان پناهنده برایشان خجالت آور بود. از طرفی وعده هایشان هم دروغ از آب درآمد. اسرای بسیجی و دیگران نیز از این موقعیت استفاده کرده و همان تعداد پناهنده را نیز وادار به انصراف می کردند. وقتی عراقی ها در جذب پناهنده تیرشان به سنگ خورد، دست به دامن منافقین شدند و از آن ها درخواست کمک کردند. منافقین هم که بیشتر نیروهای خود را در عملیات «فروغ جاویدان» از دست داده بودند و ظاهراً نیاز به نیرو داشتند، دست صدام را در این موقعیت فشرده و به دیده منت نهادند.به این ترتیب برای اولین بار و در مردادماه ۶۸، چند نفر از منافقین به سرپرستی «ابریشمچی» برای جذب نیرو راهی اردوگاه اسرا شدند. از آنجا که آن ها تجربه تلخی از روبه رو شدن با اسرا داشتند، جرأت نکردند وارد اردوگاه اسرا شوند. از این رو، در مقر فرماندهی که خارج اردوگاه بود مستقر شدند و با پیغام اعلام کردند:« ماآمده ایم شما را نجات دهیم.» وعده و وعیدهای دروغین آن ها در این مواقع لازمه انجام کار آنان بود. در نتیجه در اینجا نیز باید صداقت را کنار گذاشته و به دروغپردازی متوسل می شدند، که این دروغ ها با توجه به اطلاعاتی که آنان از وضعیت اسفبار اسرا داشتند عمدتاً چیزهایی مثل خوراک خوب، لباس خوب، مکان استراحت، امکانات تفریحی، آزادی در رفت و آمد به شهرها، وضعیت مناسب بهداشتی و ... بود. در مرحله اول پذیرش منافقین، اسامی عده ای که غالباً افرادی کم طاقت و بی ظرفیت بودند ثبت شد. سپس آنان را در یک آسایشگاه جمع کردند. نماینده منافقین هم هنگام عصر و زمانی که دیگر اسرای اردوگاه در آسایشگاه به سر می بردند وارد آنجا شد و برایشان سخنرانی کرد. برای این که دیگران را نیز به این کار ترغیب کنند، چند روزی آنان را در همان آسایشگاه نگهداری کردند. در روزهای اول از طرف خود منافقین به آن ها رسیدگی می شد ولی بر خلاف انتظار آن ها، نه تنها کسی به پناهندگان افزوده نشد، بلکه عده ای هم در اثر راهنمایی ها و پیغام های دیگر اسرا از سقوط در این چاه نجات پیدا کردند. در آن روزها، زمان استراحت و آزادباش پناهندگان با بقیه تفاوت داشت، ولی با همه این احوال بچه ها به بهانه های مختلف مخصوصاً به بهانه مریضی راهی بهداری می شدند و پیغام هایشان را به پناهندگان می رساندند. منافقین فرم های پناهندگی را بین افراد تقسیم می کردند و می گفتند: هرکس می خواهد به یکی از کشورهای اروپایی و یا آمریکایی پناهنده شود، فرم را پر نماید. ۴) تلاش در جهت جذب نیرو: سازمان منافقین برای تأمین نیرو نیاز شدیدی به ایرانیان مخالف نظام جمهوری اسلامی ایران داشت، تا در برنامه آتی خود که انجام عملیات نظامی علیه خاک ایران بود، آن ها را شرکت دهد. لذا دست به دامان اسرای ایرانی شد که با امتیازدهی به آن ها و با بهره برداری از اوضاع نامناسب روحی بعضی از اسرا تلاش داشت تا به این مهم دست یابد. با افزایش فشارهای روحی و جسمی وارد شده بر اسرای ایرانی، آن ها به هدفشان نزدیک می شدند، ولی اسرای ایرانی با شناخت دقیق از خیانت آن ها به ملت ایران و آلوده دانستن دستان آن ها در کشتار وحشیانه مردم شهرهای ایران در انواع ترورها و بمب گذاری ها، نه تنها جذب آن ها نشدند بلکه در اکثر موارد با سر دادن شعار علیه منافقین آن ها را از اردوگاه ها بیرون کردند.با این حال تعداد اندکی نیز به خاطر فرار از موقعیت وخیم اردوگاه ها و تنگناهای سخت روحی و جسمی با آن ها همکاری نمودند. ۵) اجرای برنامه سخنرانی منافقین در جمع اسرا: از برنامه های مهم منافقین، اعزام نیروهای توانمند خود در امر سخنرانی به اردوگاه ها جهت معرفی آرمان های سازمان منافقین بود. این سازمان با بزرگ نمایی مشکلات ناشی از جنگ در ایران و ارائه اطلاعات غلط و کذب در خصوص آینده کشور، ابتدا اسرا را مأیوس می کرد و سپس زمینه های تبلیغ برای پناهندگی و جذب نیرو به سازمان را در بین اسرا فراهم می آورد. مدیریت آگاه فرهنگی اسرا با اطلاع از این حربه، تلاش فراوانی در جهت جلوگیری از برپایی این نوع سخنرانی ها در اردوگاه ها می کرد. برخورد شدید لفظی و حتی فیزیکی اسرا با سرکرده منافقین به نام مهدی ابریشمچی و مورد ضرب و شتم قرار دادن او در جلو نگهبانان عراقی به رغم به جان خریدن شکنجه های عمومی، این روش را ناکارآمد و تلاش منافقین را ناکام می گذاشت. ۶) مشارکت در شکنجه اسرای ایرانی: منافقین برای انجام تسویه حساب های سازمانی با افراد اسیر موثر در پایداری دیگر اسرا، آن ها را در مقابل دیدگان نگهبانان عراقی شکنجه داده و بدترین توهین ها را اعمال می کردند. اگر عراقی ها در هنگام شکنجه اسرا را لخت نکرده بودند، ولی منافقین در نهایت توهین به اسرا به این کار نیز دست می زدند. ۷) ایجاد اختلاف در وحدت اسرا: وحدت رویه اسرای ایرانی سلاحی بود که می توانست برای هرنوع فشار روحی - روانی راه کارهای مناسبی بیابد و دشمن را در رسیدن به مقاصدش ناامید کند. ضربه زدن به این وحدت براساس یک برنامه ریزی تشکیلاتی جهت ایجاد تشتت آرا و افکار به منظور بهره برداری های سیاسی - فرهنگی، مأموریتی بود که به عهده تک تک منافقین مستقر در آسایشگاه ها گذاشته شد. خدشه دار نمودن محبت و اعتماد حاکم بر اسرا از دیگر اهداف منافقین به حساب می آمد که تلاش های فراوانی در اجرای آن می نمودند. ۸) افشای مخفیگاه های وسایل ممنوعه اسرا:منافقین همانند جاسوس ها به خاطر حضور در درون آسایشگاه های اسرا، اطلاعاتی در خصوص محل نگه داری وسایل ممنوعه از جمله خودکار، مداد، دفترچه دعا، مفاتیح، رادیو و ...به دست می آوردند که بلافاصله به فرماندهی اردوگاه اطلاع می دادند. اسرا علاوه بر تحمل مجازات شدید، وسایل ارزشمند و گاه حیاتی خود را از دست می دادند. ۹) تبلیغ آرمان های سازمان: منافقین به منظور جذب نیرو و انتشار افکار و آرمان های سازمان اقدام به نصب تصاویر مسعود و مریم رجوی در بعضی اردوگاه ها و توزیع نشریه ارگان منافقین خلق ایران می کردند. بخش مهمی از اخبار نشریه به اصطلاح «مجاهد» انتشار اخبار کذب در خصوص اوضاع سیاسی - نظامی ایران بود که با هدف ایجاد دلسردی و ناامیدی اسرا صورت می گرفت. اجبار به گوش دادن برنامه های رادیو و تلویزیونی منافقین که از رادیو و تلویزیون عراق پخش می شد، بخشی دیگر از فعالیتهای منافقین در اسارت به حساب می آمد. از طرفی پخش صدای این دو برنامه از بلندگوهای اردوگاه و آسایشگاه ها گونه ای دیگر از تبلیغ آرمان های سازمان بود. ۱۰) پخش برنامه های رادیو- تلویزیونی: منافقین برنامه های رادیو و تلویزیونی مستمری تهیه و از طریق تلویزیون عراق پخش می کردند که بعضی از برنامه های آن خاص اسرای ایرانی بود. برنامه تلویزیونی منافقین روزانه یک ساعت و نیم پخش می شد و تماشای آن برای کلیه اسرای ایرانی اجباری بود. ظرافت های هنری، تحلیل های اغواگونه و تنوع برنامه های آن ها برای افراد کم اطلاع، خطری مستقیم به حساب می آمد که نفوذ موثری بر نوع تفکر و عملکرد آن ها می گذاشت. نام برنامه تلویزیونی منافقین «سیمای مقاومت» بود که اسرای ایرانی آن را «سیمای خیانت» نام نهاده بودند. ۱۱) چاپ نشریات: چاپ نشریات متنوع با کیفیت چاپ و کاغذ اعلا و پخش وسیع و اجباری آن در اردوگاه های اسرای ایرانی از دیگر برنامه های منافقین در نبرد روانی خود علیه نیروهای رزمنده ایرانی بود. درج اخبار کذب، تحلیل های اغواگونه همراه با عکس ها و تصاویر تبلیغاتی از حربه های غالب این نشریات بود. واخوردگان سیاسی این نشریات، خیلی سریع توسط منافقین جذب و مورد حمایت قرار می گرفتند.طرح شبهات سیاسی و خصوصاً شبهات دینی با روش سفسطه ای در شرایطی که رهبران اسرای ایرانی و روحانیون اسیر اجازه دفاع و توضیح نداشتند، بیشترین سهم عملیات روانی در این گونه نشریات را به خود اختصاص داده بود. ۱۲) واکنش اسرای ایرانی: اسرای ایرانی در مقابل منافقین در تمامی موارد، واکنشی حذفی و قهرآمیز داشتند. اسرا با اتحاد و یکپارچگی علاوه بر مانع تراشی در مقابل اجرای برنامه های آن ها، دست به برخورد فیزیکی با منافقین(حتی سرکرده آن ها) می زدند و نشریات و اطلاعیه های آن ها را پاره می کردند. از طرفی روحانیون و افراد آگاه برای مقابله با شبهات مذهبی و سیاسی منافقین، اقدام به تشکیل نشست های مختلف می کردند و در فرصت های مکرر به رفع شبهات سیاسی و عقیدتی می پرداختند. این نشست ها فرصتی بود تا اسرا به تقویت بنیادهای فکری خود بپردازند. نویسنده: عبدالرضا سالمی نژاد منبع:نشریه صبح صادق، شماره ۳۳۷
  2. اقا اصلن شما فرض کنید راه رو ساختند ، خوب وقتی تنگه هرمز عبور ازش آزاده کدوم کشتی ای است که بیاد بره از اونجا رد بده و کلی پول بده؟( شیطونه میگه وقتی تنگه رو ساختند ما اعلام کنیم به کشتی هایی که از تنگه هرمز رد میشن چلوکباب مجانی با نوشابه زمزم میدیم!icon_cheesygrin اونوقت ببسنید کی از آبراه امارات رد میشه!) 200 میلیارد دلار کم پولی نیست. بستن تنگه هر مز در بدترین حالت اتفاق می افته و به نظر غرب هیچ کاری بدتر از آن نیست و هیچ توجیهی برای اونها قابل قبول نیست. اصلن تنگه هرمز در چه صورتی قراره نا امن بشه؟ در صورتیکه .................! وقتی قرار به تلافی باشه ابراه امارات هم میتونه نا امن بشه. همینطور ............. !
  3. رواندا كشوری كوچك در آفریقای مركزی و در همسایگی كشورهای اوگاندا، بروندی، جمهوری دموكراتیك كنگو و تانزانیا است. این كشور در ابتدا از مستعمره های آفریقایی آلمان بود اما با شكست آلمان در جنگ جهانی، مستعمره بلژیك شد تا آنكه در سال 1962 به استقلال رسید. ساكنان اصلی این كشور دو قبیله هوتو و توتسی هستند كه براساس نظریه برخی مورخان از قبایل ساختگی استعمار به شمار می آیند. استعمارگران با دامن زدن به مسائل تنش زا میان این دو قبیله، از همان آغاز سیاست "تفرقه بینداز و حكومت كن" را در این كشور كوچك پیگیری می كردند تا آنكه دامنه اختلافات این دوقبیله به جنایتی منجر شد كه برای همیشه در تاریخ سیاه استعمار فرانسه و امریکا ثبت شده است. در سال1959 قبیله هوتو با حمایت بلژیك 300هزار توتسی را از كشور اخراج كرد اما در سال 1990 جبهه نجات رواندا (FPR) كه یك گروه سیاسی نظامی وابسته به تبعیدشدگان بود برای حمایت از حقوق رانده شدگان فعالیت خود را آغاز كند، واكنش متقابل اعضای هوتو به فعالیت مجدد توتسی ها سبب شد تا كم كم كشور برای جنگ تمام عیار داخلی آماده شود. [align=center][/align] اما قبل از آغاز جنگ، فشارهای بین المللی سبب شد تا دو قبیله اصلی رواندا معاهده صلح امضاء كنند و یك دولت انتقالی كه اعضای آن را جبهه نجات رواندا و مخالفان سیاسی آنان تشكیل می دادند روی كار آید.سازمان ملل پس از روی كار آمدن دولت موقت به جای 4500 نیروی صلح، به اعزام 2548 نیرو به این كشور بسنده كرد چنانچه ژنرال "رومیو دالار" فرمانده كانادایی این نیروها نیز ماموریت نیروهایش را منحصر بر باب ششم منشور ملل متحد كرد كه براساس آن استفاده از زور برای نیروهای صلح ممنوع بود. چنین تصمیمات عجیبی برای كشوری فقیر و كوچك چون رواندا كه در آستانه جنگ بود چیزی جز بی اهمیت بودن جایگاه این كشور در راهبرد سیاسی دولت آمریكا نبود، زیرا آمریكا به عنوان با نفوذ ترین دولت در سازمان ملل نمی خواست با اهمیت دادن به این كشور، خاطره تلخ سومالی را تكرار كند. واشنگتن چند ماه قبل از صدور چنین تصمیماتی درباره رواندا، طعم شكست سیاستهایش را در سومالی چشیده بود. در سال 1993 تندروهای هوتو با حمایت برخی از كشورها از جمله فرانسه و بلژیك ایستگاه رادیو تلویزیونی به راه انداختند كه هدف اساسی آن تبلیغ علیه توتسی ها و جبهه نجات رواندا بود، این ایستگاه رادیویی و تلویزیونی زمینه را برای بسیج جوانان هوتویی در اردوگاه های آموزش نظامی فراهم ساخته بود تا با حمایت نظامیان فرانسوی و بلژیكی به آنان انواع سلاح های جنگی و راهبردهای جنگ و درگیری نظامی آموزش داده شود. [align=center][/align] دخالت استعمار در رویكردهای تنش زای هوتو سبب شده بود تا حتی بانك جهانی نیز برای تجهیز تسلیحاتی هوتو، بودجه هایی را به رهبران هوتو اختصاص دهد و از راه همین اعتبارات بود كه كشوری چون مصر بخشی از اسلحه قبیله هوتو را تامین می كرد. افراطیون هوتو با استفاده از نشستهای سری، و پخش برنامه های رادیویی تحریک آمیزی که به ترس و نفرت از اقلیت توتسی دامن می زد، از ماهها پیش قتل عام این اقلیت که زمانی بر کشور حاکم بودند را با دقت طراحی کرده بودند. سازمان دهندگان این عملیات قبلا جوخه های مرگ را آموزش داده بودند، لیستی از هوتوهای میانه رو نیز که می باید در کنار توتسی ها کشته شوند را آماده کرده، و ساطورهای قصابی را در محلات مختلف بین افرادی که آماده کشتن همسایگان خود بودند، پخش کرده بودند. [align=center][/align] در اكتبر 1993 رئیس قبیله هوتو در بوروندی به دست برخی از نظامیان توتسی ترور شد تا تیرگی روابط توتسی و هوتو در رواندا افزایش یابد. در چنین شرایطی تنها یك جرقه كافی بود تا جنگ آغاز گردد و این جرقه نیز به دست "مینوار" مخبر نیروهای بین المللی در رواندا كه از نزدیكان فرانسه بود رقم خورد. مینوار در ژانویه 1994 اعلام كرد براساس دستور دریافتی، نام تمامی توتسی ها ثبت شده است وی همچنین از كشف انبار سلاح از توتسی ها و افزایش تهدید علیه بیگانگان در رواندا خبر داد. این اظهارات كافی بود تا موج ترورها در كشور افزایش یابد و حتی هشدارها به نیروهای حافظ صلح مبنی بر ضرورت برخورد با عوامل ترور نیز بی نتیجه بود . موج ترورها كاملا ساماندهی شده بود زیرا هدف اساسی عاملان ترور، سران هوتو و توتسی بودند در چنین شرایطی نیروهای حافظ صلح نیز با بیان این كه امكانات كافی برای برخورد با تروریستها ندارند سبب شدند تا عملیاتهای تروریستی به طور آشكارا به كوچه و خیابانها كشیده شود. [align=center][/align] ناامن شدن كوچه و خیابانهای كیگالی زمینه را برای فرانسه ، بلژیك ، كنیا و ایتالیا فراهم ساخت تا اعزام نیروی نظامی به رواندا را در دستور كار خود قرار دهند اما ماموریت این نیروها نجات جان بی گناهان رواندایی نبود بلكه تلاش برای خارج كردن بیگانگان مقیم رواندا هدف اساسی آنان بود، نیروهای تازه نفس حتی درخواست خروج از كشور آن دسته از توتسی هایی را كه جانشان در خطر بود رد كردند، و فراتر از آن از همكاری با نیروهای حافظ صلح مستقر در رواندا سرباز زدند. كارشناسان معتقدند، اگر همین چند صد نیروی تازه نفس، به مبارزه با جوخه های ترور می پرداختند، جنایت نسل كشی سال 1994 رخ نمی داد. در چنین شرایط دشواری مرگ ده تن از نیروهای حافظ صلح با واكنش تند بلژیك مواجه شد تا بروكسل خروج نیروهایش از رواندا را بررسی كند، این تصمیم نقش زیادی در تضعیف نیروهای بین المللی و تقویت گروههای تروریستی داشت. [align=center][/align] [align=center]( به عکس بالا خوب توجه کنید،واقعن دل و روح آدم میسوزه. عجب دنیای کثیفیه ،خدا خودش جنایتکارهای استعمارگر رو مجازات کنه)[/align] در چنین وضعیت بحرانی، یكی از نزدیكان به گروههای تندروی رواندایی كرسی عضویت غیر دائم شورای امنیت سازمان ملل را به دست آورد، این شخص بسیار به فرانسه نزدیك بود و همین امر كار ورود سلاح های فرانسوی به رواندا با هدف مسلح ساختن قبیله هوتو را هموارتر كرد. ورود سلاح های فرانسوی راه را برای بروز جنگ صد روزه رواندا هموار كرد جنگی كه حدود یك میلیون نفر كشته بر جای گذاشت. نقش فرانسه در این نسل كشی و قرابت سیاسی پاریس و واشنگتن سبب شد تا مادلین اولبرایت وزیر خارجه وقت آمریكا، جامعه بین الملل را از كاربرد اصطلاح نسل كشی در رواندا منع كند و پطرس غالی دبیر كل وقت سازمان ملل نیز تحت فشار آمریكا این نسل كشی را تنها یك جنگ داخلی بخواند. در 21 آوریل سال 1994 سازمان ملل پارا از توصیه های اولبرایت فراتر گذاشت و در بحبوحه درگیریها در رواندا دستور داد نیروهای حافظ صلح در این كشور به 500 نفر كاهش یابند، این تصمیم حتی امداد غذایی زنان و كودكان بی گناه رواندایی را با مشكل جدی مواجه ساخت. [align=center][/align] نزديك به يك دهم جمعيت رواندا فقط در جريان 3 ماه كشته مي شوند.هوتوهاي افراطي كودكان نوزاد را با زدن ضربه چماق به سرشان مي كشتند و زنان و مردان را با داس قطعه قطعه مي كردند.آنها توتسي ها را در داخل منازلشان زنده زنده به آتش مي كشيدند.حتي هوتوهاي ميانه رو نيز از آتش غضب دژخيمان در امان نماندند.طی نسل کشی سال 1994 در رواندا، کارت شناسایی بسياری از افراد قوم توتسی که در پست های بازرسی متوقف می شدند، به منزله حکم مرگ آنها بود. [align=center][/align] نسل كشی در ژوئیه 1994 هنگامی به پایان رسید كه جبهه نجات رواندا موفق شد افراطیون و دولت موقت و نسل كش آنها را از كشور بیرون براند. حمایت فرانسه از هم پیمانان خود در رواندا حتی پس از جنگ نیز ادامه داشت تا رهبران قبیله هوتو به تانزانیا بگریزند و از پیامدهای انتقامجویانه توتسی ها در امان بمانند ضمن آنكه بی توجهی پاریس و كشورهای مدعی دموكراسی غرب و حتی جامعه بین الملل به اردوگاههای آوارگان هوتویی سبب شده بود تا دهها هزار نجات یافته ازآتش جنگ این بار در چنگال بیماریهایی اسیر شوند كه به زندگی هزاران تن از آنان خاتمه داده بود. در جنگ صد روزه رواندا نه تنها حدود یك میلیون نفر قتل عام شدند بلكه هزاران زن و دختر بی گناه در تاریكی های شوم جنگ، مورد تجاوز جنسی قرار گرفتند تا ماهیت و مقیاس وسیع خشونت در رواندا تنها در كشتار بی گناهان خلاصه نگردد ضمن آنكه ابعاد این جنگ آنقدر گسترده بود كه تمامی آفریقای مركزی را تحت الشعاع قرارداده بود. در اندك زمانی نسل كشی رواندا سبب بی ثباتی در آفریقای مركزی شد زیرا نسل كشانی كه تحت حمایت برخی از كشورها از رواندا گریخته بودند اندیشه خود را به كشورهایی چون كنگو منتقل كرده بود تا این كشور نیز در سال 1996 به صحنه درگیری مسلحانه میان دولت و شورشیان تبدیل شود. [align=center][/align] رئيس جمهور رواندا با اشاره به اقدامات تحريك آميز ارتش فرانسه در خلال كشتارهاي قومي سال 1373 از نقش مستقيم فرانسه در مناقشات قومي بين « هوتو » ها و « توتسي » ها پرده برداشت . قرار است دولت « رواندا » گزارش تحقيقاتي مدوني را منتشر كند كه جزئيات مربوط به اين كشتار قومي و نام و رتبه مقامات فرانسوي درگير اين كشتار جمعي را مورد تصريح قرار دهد. دولت پاريس بارها تلاش كرده است كه با تهديد و تطميع مقامات رواندا نقش فرانسه در اين قتل عامها را ناديده بگيرند وبا حذف بخش هاي مربوط به نقش ارتش فرانسه گزارشي منتشر شود كه براي فرانسه مسئله ساز نباشد. بدين ترتيب جرم جديدي بر جرائم فرانسه در اين پرونده اضافه شده و آن استفاده هاي غيرقانوني از ارتباطات ديپلماتيك با رواندا براي تحت الشعاع قرار دادن گزارش رسمي قتل عام مردم رواندا است كه مستقيما ارتش و مقامات سياسي فرانسه را متهم مي سازد و حتي نام و مشخصات شغلي آنها را نيز در بر مي گيرد. برخي گزارشات حاكيست كه نظاميان فرانسوي در قتل « توتسي » ها نقش مستقيم داشته اند و اسناد و مداركي وجود دارد كه حتي از صحنه هاي قتل عام توتسي ها عكس و فيلم تهيه كرده اند ولي تمام آنرا به پاريس منتقل نموده اند كه سندي براي اثبات نقش آنها در دسترس نباشد. اين قتل عام در طول تقريبا 100 روز به وقوع پيوست و حتي گاهي براي تحريك « هوتو » ها نظاميان فرانسوي به آنها حمله مي كرده اند و سپس براي انجام قتل عامهاي تلافي جويانه عليه « توتسي ها » به « هوتو » ها چراغ سبز مي داده اند. موضوع مهمتر اينكه سازمان ملل در اين زمينه بررسيهاي دامنه داري انجام داده و بارها براي انتشار رسمي نتايج تحقيقات خود اقدام كرده ولي فرانسه از طريق بده ـ بستانهاي پشت پرده مانع انتشار گزارش سازمان ملل شده است . اين نكته بويژه در پرتو همكاريهاي نزديك نيكلاي ساركوزي با آمريكا تحت الشعاع قرار گرفته و تلاشهائي در كار است كه تمامي اسناد و مدارك تحقيقات سازمان ملل در اين زمينه به كلي منهدم شود. اين امر يكبار ديگر وجود استانداردهاي دوگانه در مجامع بين المللي را در خصوص بررسي و انعكاس نتايج تحقيقات در زمينه جنايات ضدانساني را بازگو مي كند. فرانسه از آن بيم دارد كه در صورت انتشار گزارش رسمي دولت رواندا در اين مقوله نظاميان فرانسوي رسما به دخالت در قتل عام مردم رواندا متهم شوند و با طرح موضوع در دادگاه بين المللي جرائم جنگي تحت تعقيب قرار بگيرند. پاريس با آگاهي از همين احتمال پيشدستي كرده و ضمن رد اتهامات در اين زمينه برخي از مقامات دولت فعلي را به دست داشتن در حمله به هواپيماي حامل « جو ونال هابي آريمانا » رئيس جمهور مقتول روندا در سال 1373 متهم كرده اند . برخي شواهد و قرائن موجود نشان مي دهد كه فرانسه از طريق بده ـ بستانهاي پشت پرده در سازمان ملل و ساير مجامع بين المللي زمينه هاي مسكوت گذاشتن پرونده قتل عام يك ميليون نفر رواندا در سطح جهاني را فراهم ساخته است اما در صورت انتشار گزارش رسمي دولت رواندا مسئله قدري متفاوت خواهد بود و فرانسه در سطح جهاني مورد سئوال قرار خواهد گرفت . نبايد از نظر دور داشت كه فرانسه انگليس و آمريكا سوابق جنايت آميزي در قاره سياه دارند و هر يك بنحوي به جنايات ضدانساني عليه مردم آفريقا متهم هستند . همين اشتراك موقعيت و اتهام مشتركي كه به هر 3 كشور وارد است مانع انعكاس جامع و كامل ابعاد جنايات ضد بشري در آفريقا شده است . بدين ترتيب علاوه بر سابق سياه استعماري فرانسه و انگليس در آفريقا حتي در سالهاي اخير هم شاهد جنايات استعمارگران در اين قاره سياه هستيم كه حتي براي گزارش جنايات خود از تمامي صحنه هاي قتل عام قربانيان خود عكس و فيلم تهيه كرده اند. [align=center] [/align] به منظور به پای میز محاکمه کشیدن متهمان به جنایات فجیع- برنامه ریزان، رهبران و سازمان دهندگان نسل کشی- جامعه بین المللی دادگاه جنایی بین المللی رواندا (ICTR) را در آروشا، واقع در تانزانیا برپا کرد. با اعلام رأی دادگاه در مورد ژان- پل آکایسو در دوم اکتبر 1998، نخستین حکم محکومیت نسل کشی تحت نظارت دادگاه جنایی بین المللی رواندا صادر شد. به رغم این حکم و بسیاری از محکومیت های دیگر، از جمله محاکمه مدیران رسانه ها به دلیل نقش اساسی آنها در برانگیختن نسل کشی، این دادگاه به دلیل هزینه بالا، روند کند و فاصله مکانی آن از رواندا مورد انتقاد دولت رواندا و دیگران قرار گرفته است. در ژوئن 2006، سازمان دیده بان حقوق بشر! (Human Rights Watch) و فدراسیون بین المللی حقوق بشر از دادگاه جنایی بین المللی رواندا مصرانه خواست تا به آندسته از جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت رسیدگی کند که ارتش میهن پرستان رواندامتهم بود طی انتقامجویی های پس از نسل کشی مرتکب به آنها شده است. دولت رواندا با این پیشنهاد به شدت مخالفت کرد. وزارت دادگستری كیگالی پس از دوسال تحقیق، در گزارشی 500 صفحه ای، 13 مسوول سیاسی و بیست مسئول نظامی فرانسه را به دخالت مستقیم در نسل كشی سال 1994 متهم كرد تا در دهه دوم این جنایت، بار دیگر كارشناسان در ارزیابی های خود نقش كشورهای استعمارگر در كشتار انسان های بی گناه را مرور کنند. ژان باتيست دوشيميمانا، سروان سابق شبه نظاميان افراطي هوتو عامل عمده نسل كشي، بيان شد. وي اطمينان داد كه در پايگاه نظامي «گابيرو» (شمال شرقي رواندا) توسط رواندايي ها و فرانسوي ها آموزش ديده است و تاكيد كرد: «سربازان گارد رياست جمهوري هابياريمانا و فرانسوي ها دست در دست همديگر كار مي كردند. اين شبه نظامي سابق نظاميان فرانسوي را متهم كرد كه پس از استقرار در منطقه نظامي- بشردوستانه توركواز در جنوب غربي رواندا، مردم را به سمت زئير سابق تخليه كردند، اما در مورد توتسي ها، آنها را در هلي كوپتري سوار و در جنگل «نيونگوه» رها كردند. در اين حال، دو تن از اعضاي سابق «نيروهاي ارتش رواندا» نيز بر اين موضوع تاكيد كردند كه سربازان فرانسوي مستقر در رواندا، پيش از نسل كشي «اينترهاموه»ها را آموزش داده و تسليح كردند. كميسيون تحقيقات كه كار خود را در آوريل آغاز كرده، رسما مسئول گردآوري اسناد و مدارك مربوط به دخالت فرانسه در نسل كشي روانداست. [align=center][/align] منبع: سایت دانشجو
  4. این فرانسوی های جنایتکار حتی حاضر نیستند از الجزایر بخاطر آنهمه استعمار و کشتار و تجاوز عذر خواهی کنند! الجزایری که اگر نفت و گاز صادر نکند چرخ صنعتی فرانسه از کار می ایستد! وای به حال این بنده های خدا که آه در بساط ندارند.
  5. زیاد نگران بلوچ های پاکستان نباشید. بلوچها در ایالت بلوچستان پاکستان یه اقلیت کوچک هستند. مشکل پاکستان از آنجایی شروع شد که انگلیس امثال خانم بوتو را تربیت کرده و به عنوان سیاستمدار به مردم اونجا قالب کرد! وقتی ملتی سرنوشت خودش را به دست بیگانه بدهد عاقبتش چنین می شود. زمانی که امثال خانم بوتو و اقای نواز شریف با پول عربستان و امارات و نقشه انگلیس و امریکا مشغول ساخت و پایه ریزی طالبان بودند بدبختی پاکستان شروع شد. زمانی که عربستان سعودی به کمک پول حوزه های علمیه حنفی و مالکی این کشور را به مدارس شوم وهابیت تبدیل کرد مشکل پاکستان شروع شد . عجیبه !هر مشکلی در کشورهای اسلامی پیدا میشه یک سرش به عربستان سعودی و وهابیت میرسه!
  6. Wolfenstein

    پدیده ی شومی به نام وهابیت!

    اهل سنت باید خودشون پیشگام مبارزه با این فرقه بشن.البته تا وقتی کسایی باشن که معتقد به تساهل و تسامح با وهابیت و بهائیت باشن معلومه که وضعیت این میشه! در برابر تبلیغ وهابیت در داخل کشور فقط مشت آهنین و آگاه سازی جوانان و محرومیت زدایی کارسازه. نه تساهل و تسامح!
  7. خدا لعنتشون کنه! بازم یه عده ابله فریب خورده بگن آمریکا اومده تو منطقه دنبال دموکراسی! وقتی مغز یه ادم رو نابود کنی خودت میتونی بجاش تصمیم بگیری و هر چی خواستی به خوردش بدی! درحالیکه در عراق کمبود شدید پزشک هست ، پزشکای متخصص عراق دارن توی اردن و سوریه و .... با یه نون بخور و نمیر زندگی میکنن!
  8. در روز ۳۰ نوامبر سال ۱۹۳۹ میلادی صدها هزار سرباز شوروی به دستور ژوزف استالین ، دیکتاتور سرخ به خاک کشور کوچک فنلاند حمله کردند. استالین حتی به خود زحمت نداد تا به همسایه کوچکش اعلان جنگ دهد. کشور فنلاند در جریان جنگ اول جهانی ۱۹۱۸-۱۹۱۴ از روسیه تزاری جدا شده بود و کشور مستقلی محسوب می شد. مرز ۲ کشور در فاصله چند ده کیلومتری شهر پتروگراد ، بعدها لنینگراد و سنت پترزبورگ امروزی مشخص شده بود. در سال ۱۹۳۹ میلادی استالین پس از تقسیم لهستان با هیتلر ، صدراعظم آلمان نازی نسبت به آسیب پذیری مرز شوروی با فنلاند و خطر اشغال دومین منطقه اقتصادی شوروی از طریق فنلاند نگران می شود. استالین به فنلاندی ها پیشنهاد می کند از مرزهای جنوبی خود در باریکه «کارلی» عقب نشسته و به ازای آن سرزمین هایی شمالی تر را دریافت کنند. او در عین حال از فنلاندی ها می خواهد یک پایگاه دریایی در هانکو در جنوب این کشور ایجاد کند. حکومت فنلاند حاضر بود در مورد مبادله زمین مذاکره کند اما حاضر به فدا کردن حاکمیتش با واگذاری یک پایگاه نظامی به شوروی نبود. استالین بر واگذاری این پایگاه اصرار می ورزید. فنلاندی ها ناگزیر استحکامات مرزی با شوروی به طول ۱۴۰ کیلومتر را تحکیم کردند. این خط مرزی به نام خط مانرهایم ، نام یک مارشال فنلاندی که در سال ۱۹۱۷ میلادی نیروهای بلشویک را عقب رانده بود شناخته می شد. سرانجام ، استالین بدون این که به خود زحمت اعلان جنگ به فنلاند را بدهد ، دستور حمله به این کشور کوچک را صادر کرد و «جنگ زمستان» آغاز شد. نیروهای ارتش سرخ با ۴۰۰ هزار سرباز ، ۱۵۰۰ فروند هواپیما و ۱۵۰۰ دستگاه تانک به خاک فنلاند حمله می کنند. این در حالی بود که فنلاند در مجموع ۲۶۵ هزار سرباز ، ۲۷۰ فروند هواپیما و ۲۶ دستگاه تانک داشت. علی رغم عدم توازن قوا و خشونت مفرط مهاجمان شوروی و گستردگی جنگ از خلیج فنلاند تا اقیانوس منجمد شمالی ارتش سرخ نتوانست مقاومت فنلاندی های را در استحکامات مرزی در هم بشکند و حتی در مناطق شمالی تر شکست های سختی را متحمل شد. سرانجام ، استالین توانست بخش شرقی فنلاند راتصرف کند و در روز ۱۲ مارس سال ۱۹۴۰ با این کشور پیمان صلح را امضا کرد و «جنگ زمستان» خاتمه یافت. به این ترتیب ، در روز ۳۰ نوامبر سال ۱۹۳۹ میلادی صدها هزار سرباز ارتش سرخ به فرمان استالین ، دیکتاتور شوروی به خاک کشور کوچک فنلاند حمله می کنند. شجاعت و مقاومت فنلاندی بیش از انتظار استالین بود. ارتش شوروی در این جنگ متحمل تلفات بسیار سنگینی می شود و سرانجام می تواند بخش شرقی فنلاند را تصرف کند. این جنگ بهای گزافی برای استالین داشت زیرا هیتلر با نقاط ضعف ارتش سرخ از جمله فرماندهی بی تدبیرانه این ارتش و ضعف روحیه سربازان شوروی آشنا می شود و هنگام حمله به شوروی متحد سابقش در ۲۲ ژوئن سال ۱۹۴۱ میلادی از این اطلاعات بهره کافی می برد. منبع: افتاب
  9. ايران، هند، پاكستان و مغولستان اعضاي ناظر سازمان همكاري های شانگهاي هستند. جايگاه و مقام نظارتي ايران در سازمان همكاري هاي شانگهاي کمی گیج كننده است. ايران يك عضو دوفاكتو است. هدف جايگاه نظارتي، پنهان كردن ماهيت همكاري سه جانبه ميان ايران، روسيه و چين است به گونه اي كه نتوان به سازمان همكاري هاي شانگهاي برچسب ضد آمريكايي يا گروه نظامي ضد غربي زد. « اگر فضاي مياني(روسيه و اتحاد جماهير شوروي)، غرب( اتحاديه اروپا و آمريكا) را مورد بي اعتنايي قراردهد، به يك موجوديت مجرد جسور تبديل مي شود، و كسب كنترل بر جنوب( خاورميانه) يا شكل دادن به يك ائتلاف با بازيگران شرق(چين) سبب مي شود كه تفوق آمريكا در اورآسيا فوق العاده ضعيف شود .حتي اگر دوبازيگر شرق به گونه اي با هم متحد شوند، نتيجه همان خواهد بود. در نهايت هرگونه طرد آمريكا توسط شركاي غربي آن(فرانسه و آلمان) از مواضع خود در غرب(اروپا) به طور اتوماتيك منتج به پايان مشاركت آمريكا از صحنه بازي شطرنج اورآسيا خواهد شد.» «زبيگنيو برژينسكي»، (صحنه شطرنج بزرگ: تفوق آمريكا و الزامات ژئواستراتژيك آن) قانون سوم نيوتن(قانون حركت) بيان مي دارد كه براي هر عمل يك عكس العمل مخالف و برابر وجود دارد. اين اصل فيزيكي مي تواند در علوم اجتماعي و بوي‍ژه با مراجعه به روابط اجتماعي و ژئوپوليتيك مورداستفاده واقع شود. آمريكا و انگليس يا اتحاد انگلو- آمريكا، در يك پروژه بلندپروازانه براي كنترل منابع انرژي جهان مشاركت دارند. كنش هاي آنان منجر به يك رشته واكنش هاي پيچيده شده است كه ائتلافی مبتني بر اورآسيا را ايجاد نمود كه آماده ی به چالش كشيدن محور انگلو- آمريكاست. نزدیکی روسيه و چين: نتيجه معكوس بلندپروازي هاي جهاني آمريكا و انگليس «امروزه ما شاهد استفاده شديد از زور – قوه قهريه – در روابط بين الملل هستيم؛ نيروهايي كه جهان را به درون يك منازعه دائمي عميق فرو برده اند. در نتيجه ما فاقد توانايي كافي براي يافتن يك راه حل جامع براي هريك از منازعات هستيم. يافتن يك راه حل سياسي غير ممكن است. ما اصول اساسي حقوق بين الملل را به ديده تحقير مي نگريم و در حقيقت هنجارهای قانوني مستقل به نحو رو به افزايشي به سيستم قانوني يك دولت نزديك شده است. در راس اين دولت البته آمريكاست كه از مرزهاي ملي خود تجاوز كرده است.» آنچه كه رهبران آمريكا و مقامات آن كشور «نظم نوين جهاني» ناميده اند چيزي است كه روسيه و چين آن را «جهان تك قطبي» قلمداد كرده اند. اين ديدگاه يا توهم، پلي بين شكاف روسيه و چين زده است. چين و روسيه به خوبي از اين حقيقت آگاهند كه آنها هدف اتحاد انگلو – آمريكا قرار دارند. نگراني متقابل آنان از اين خطر، آنها را كنار هم قرار داده است. اين امر اتفاقي نبود؛ درست در همان سالي كه ناتو يوگسلاوي را بمباران كرد، «جيانگ زمين» و «بوريس يلتسين» رييس جمهور روسيه، اعلاميه مشتركي را در نشست تاريخي دسامبر 1998 منتشر كردند كه در آن آمده بود چين و فدراسيون روسيه براي مقاومت در برابر نظم نوين جهاني همصدا هستند. هسته هاي اعلاميه چين – روسيه در 1996 كه دوطرف اعلام كردند آنها با هژموني جهاني يك كشور مخالف هستند، ريخته شد. جيانگ زمين و بوريس يلتسين اعلام كردند كه بايد با همه كشورها به صورت برابر و متعادل رفتار شود و همه کشورها از امنيت برخوردار شوند، به حاكميت همديگر احترام گذارند و مهمتر از همه اين كه در امور داخلي یکدیگر دخالت نكنند. اين اعلاميه دولت ايالات متحده و شركاي آن را هدف گرفته بود. چيني ها همچنين خواستار ايجاد نظم جهاني سياسي و اقتصادي برابر شدند. هر دو كشور خاطرنشان ساختند كه آمريكا در پشت حركت هاي جدايي طلبانه در كشورهاي آنها قرار دارد. آنها همچنين بر بلندپروازي هاي تحت رهبري آمريكا براي بالكانيزه كردن و فنلانديزه كردن كشورهاي اورآسيا تاكيد كردند. آمريكايي هاي بانفوذي همچون زبيگنيو برژينسكي همواره از تمركززدايي و در نهايت تقسيم فدراسيون روسيه حمايت مي كردند. چين و روسيه بيانيه اي را منتشر و در آن هشدار دادند كه ايجاد سپر دفاع موشكي بين المللي و نقض پيمان ضد موشك بالستيك موسوم به (ABM) منجر به بي ثباتي محيط بين المللي و قطبي كردن جهان خواهد شد. در 1999، روسيه و چين از آنچه كه قرار بود روي دهد و جهتي كه آمريكا هدايت آن را به عهده داشت، باخبر شدند. در ژوئن 2002، كمتر از يك سال قبل از حمله بي امان جنگ عليه تروريسم، جرج دابليو بوش اعلام كرد كه آمريكا از پيمان ضد موشك بالستيك(ABM) كنار كشيده است. در جولاي 2001، كمتر از دو ماه قبل از 11 سپتامبر 2001، چين و روسيه پيمان همكاري دوستانه و حسن همجواري را امضا كردند. اين معاهده كه دربردارنده عبارات ملایم تري بود، مبتني بر دفاع متقابل عليه ناتو، آمريكا و شبكه هاي نظامي تحت حمايت آمريكا در آسيا كه چين را محاصره كرده اند، مي باشد.(1) توافق نظامي سازمان همكاري هاي شانگهاي(SCO) همان قالب با عبارات نرم را دنبال كرد. ذكر اين نكته ارزشمند است كه، ماده 12 پيمان دوجانبه روسيه و چين در2001، تصريح مي كند كه چين و روسيه براي حفظ تعادل استراتژي جهاني، نظارت بر توافقات اساسي مربوط به پادمان و حفظ ثبات استراتژيك و تقويت روند خلع سلاح هسته اي كار مي كنند.(2) به نظر مي رسد كه اين امر كنايه و اشاره به تهديدات هسته اي تحميل شده از سوي آمريكا باشد. مقاومت در برابر آمريكا و انگليس، ائتلاف چين – روسيه – ايران به عنوان يك نتيجه از اقدام آمريكا – انگليس براي دور زدن و در نهايت برچيدن روسيه و چين، مسكو و پكن در يك صف قرار گرفتند و سازمان همكاري هاي شانگهاي به تدريج تكامل يافت و در قلب اورآسيا به عنوان يك قدرت بين المللي ظهور كرد. اهداف اصلي سازمان همكاري هاي شانگهاي در اصل و ماهيت، دفاعي است. اهداف اقتصادي سازمان همكاري هاي شانگهاي همگرايي و اتحاد اقتصاد هاي اورآسيا عليه حملات بي امان اقتصادي و مالي و تزوير مثلث آمريكاي شمالي، اروپاي غربي و ژاپن كه بخش مهمي از اقتصاد جهاني را كنترل مي كنند، مي باشد. منشور سازمان همكاري هاي شانگهاي كه از زبان نامفهوم امنيت ملي اروپا استفاده كرد، براي مبارزه با تروريسم، جدايي طلبي و افراط گرايي ايجاد شد. اقدامات تروريستي و جنبش هاي جدايی طلبانه و حركت هاي افراطي در روسيه، چين و آسياي مركزي نيروهايي هستند كه به طور سنتي پرورش مي يابند، تامين مالي و مسلح مي شوند و به طور پنهاني از سوي دولت آمريكا و انگليس حمايت مي شوند. بسياري از گروه هاي جدايي طلب و تندروهايي كه اعضاي سازمان همكاري هاي شانگهاي را بي ثبات ساخته اند در لندن دفتر دارند. ايران، هند، پاكستان و مغولستان اعضاي ناظر سازمان همكاري های شانگهاي هستند. جايگاه و مقام نظارتي ايران در سازمان همكاري هاي شانگهاي کمی گیج كننده است. ايران يك عضو دوفاكتو است. هدف جايگاه نظارتي، پنهان كردن ماهيت همكاري سه جانبه ميان ايران، روسيه و چين است به گونه اي كه نتوان به سازمان همكاري هاي شانگهاي برچسب ضد آمريكايي يا گروه نظامي ضد غربي زد. منافع اعلامي روسيه و چين تضمين تداوم جهان چند قطبي است. زبيگنيو برژينسكي در كتاب خود تحت عنوان «صحنه شطرنج بزرگ: تفوق آمريكا و ضرورت استراتژيك» در سال 1997 اين موضوع را تشريح كرده بود و در خصوص ايجاد يا ظهور يك ائتلاف دشمن (مبتني بر اورآسيا) كه در نهايت مي تواند در پي به چالش كشيدن تفوق آمريكا باشد، هشدار داده بود.(3) وي همچنين ائتلاف بالقوه اورآسيا را تحت عنوان «اتحاد ضد هژمون» ناميد كه مي تواند متشكل از ائتلاف روسيه، چين و ايران با محوريت چين باشد.(4) در 1993، برژينسكي نوشت: «در ارزيابي گزينه هاي آينده ي چين، يكي از احتمالاتي كه بايد در نظر گرفته شود، اين است كه موفقيت اقتصادي و سياسي چين، نه تنها ممكن است يك دكترين زيان آور بلكه ممكن است يك چالش ژئوپوليتيك قدرتمند را به جهان سه جانبه قاهر و مسلط (اشاره به جبهه اقتصادي متشكل از آمريكاي شمالي، اروپاي غربي و ژاپن) تحميل كند.»(5) برژينسكي هشدار داده بود كه واكنش چين به وضع موجود جهان مي تواند ايجاد ائتلاف چين، روسيه و ايران باشد. «براي استراتژيست هاي چيني موثرترين مقابله با ائتلاف سه جانبه مركب از آمريكا، اروپا و ژاپن مي تواند تلاش براي شكل دادن يك ائتلاف سه جانبه اي باشد كه چين را با ايران در منطقه خاورميانه و خليج فارس و با روسيه در حوزه هاي اتحاد جماهير شوروي سابق(و شرق اروپا) متصل مي كند.»(6) برژينسكي مي خواهد بگويد كه ائتلاف چين – روسيه – ايران كه او همواره آن را ائتلاف ضد نظام حاكم ناميده است، مي تواند ايده قدرتمند و موثر براي ساير كشورها مثل ونزوئلا كه از وضع موجود جهان ناراضي و ناخرسند است، باشد.(7) افزون بر اين، برژينسكي در سال 1997 هشدار داده بود كه وظيفه فوري آمريكا ايجاد اطمينان در اين خصوص است كه هيچ كشور يا هيچ ائتلافي از كشورها ظرفيت و توان لازم را براي طرد و اخراج آمريكا از اورآسيا يا حتي از بين بردن نقش حكميت مسلم آن كسب نكنند.(8) ممكن است هشدار وي فراموش شده باشد زيرا ايالات متحده از آسياي مركزي طرد و نيروهاي آمريكايي از ازبكستان و تاجيكستان اخراج شده اند. نتيجه معكوس «انقلاب هاي مخملي» در اورآسيا آسياي مركزي صحنه تلاش هاي متعدد تحت حمايت آمريكا و انگليس براي تغيير رژيم بوده است. انقلاب های چند سال اخير تحت عنوان انقلاب نارنجي در اوكراين و انقلاب رز در گرجستان شناخته شده اند. جدا از قرقيزستان كه موفقيت جزئي را از انقلاب خود كه تحت عنوان انقلاب لاله اي ناميده مي شود كسب كرده است ساير انقلاب هاي مخملين كه مورد حمايت مالي آمريكا بودند، شكست خورده اند. در نتيجه دولت آمريكا متحمل شكست ژئواستراتژيك عمده اي در آسياي مركزي شده است. همه رهبران آسياي مركزي از آمريكا فاصله گرفته اند. روسيه و ايران همچنين تعامل خود در زمينه انرژي را حفظ كرده اند. تلاش هاي آمريكا، طي چند دهه، براي اعمال هژموني و سلطه خود در آسياي مركزي به نظر مي رسد كه يك شبه معكوس شده است. انقلاب هاي مخملين تحت حمايت آمريكا نتيجه معكوس داده اند. روابط ميان ازبكستان و آمريكا به شدت آسيب ديده است. ازبكستان تحت حكومت اقتدارگراي اسلام كریم اف قرار دارد. از آغاز نيمه دوم دهه 1990، كریم اف را وسوسه و اغوا كرده اند تا ازبكستان را به جرگه اتحاد انگلو- آمريكا و ناتو در آورند. هنگامي كه سو ء قصدي به جان كریم اف صورت گرفت، وي كرملين را مورد سوءظن قرار داد زيرا موضع سياسي مستقلي از آن دارد. همين امر سبب شد كه ازبكستان سازمان پيمان امنيت جمعي(CSTO) را ترك كند. اما اسلام كریم اف، سال ها بعد متوجه شد كه چه كسي سو ء قصد به جان وي را طراحی کرد. براساس اظهارات زبيگنيو برژينسكي، ازبكستان مانع بزرگي بر سر راه احيا مجدد كنترل روسيه بر آسياي مركزي بود و عملاً در برابر فشار روسيه آسيب پذير نبود. به همين دليل است كه حفظ ازبكستان به عنوان كشور تحت الحمايه آمريكا مهم بود. ازبكستان همچنين داراي نيروي نظامي بزرگي در آسياي مركزي است و در سال 1998 با نيروهاي ناتو مانوري را در ازبكستان برگزار كرد. ازبكستان به شدت نظامي گرا شد، همان گونه كه گرجستان در قفقاز بود. آمريكا كمك هاي مالي زيادي به ازبكستان جهت به چالش كشيدن كرملين در آسياي مركزي كرد و همچنين به نيروهاي ازبك آموزش نظامي داد. با آغاز جنگ جهاني عليه تروريسم، در سال 2001، ازبكستان، متحد انگلو – آمريكا، بلافاصله پايگاه ها و تاسيسات نظامي در كارشي خان آباد را در اختيار آمريكا گذاشت. رهبر ازبكستان، جهت جنگ جهاني عليه تروريسم را تشخيص داده بود. با توجه به خشم دولت بوش، دولت ازبكستان يك سياست مستقل را تدوين كرد. ماه عسل ميان ازبكستان و انگلو – آمريكا هنگامي كه واشنگتن دي.سي و لندن در انديشه كنار گذاشتن اسلام كریم اف از قدرت بودند، پايان يافت. تلاش آنان براي كنار گذاشتن رييس جمهور ازبكستان ناكام ماند و در نهايت به تغيير ائتلاف ژئوپوليتيك منجر شد. حوادث اسفبار در انديجان در 13 ماه مي 2005، اوج بحران در ائتلاف ميان ازبكستان و انگلو – آمريكا بود. مردم انديجان عليه دولت ازبكستان تحريك و تهييج شده بودند كه نتيجه آن سركوب امنيتي شديد معترضان و مرگ تعدادي از آنان شد. ظاهراً گروه هاي مسلح در اين سركوبي دخالت داشتند. تمركز رسانه ها در آمريكا، انگليس و اتحاديه اروپا صرفاً بر روي نقض حقوق بشر بدون ذكر نقش پنهاني انگلو – آمريكا در آن بوده است. ازبكستان، آمريكا و انگليس را مسوول اين حوادث دانست و آنان را به تحريك شورشيان متهم ساخت. "ام. كي. بهادرا كومار"، سفير سابق هندوستان در ازبكستان (1995- 1998) اظهار داشت كه حزب التحرير از نخستين گروه هايي بود كه از سوي دولت متهم به برانگيختن ناآرامي شد. اين گروه اغلب سبب ناآرامي و بي ثباتي در ازبكستان بود(9) و از تاكتيك هاي خشونت آميز استفاده مي كرد. مركز اين گروه در لندن و از حمايت دولت انگليس برخوردار بود. لندن مركز بسياري از سازمان هايي از اين دست است كه منافع انگلو – آمريكا را در بسياري از كشورها از جمله ايران و سودان از طريق اقدامات بي ثبات ساز، تامين مي كنند. ازبكستان حتي سركوب سازمان هاي غير دولتي را به علت حادثه مصيبت بار در انديجان سركوب كرد. اتحاد انگلو- آمريكا با كارت هاي اشتباه خود در آسياي مركزي بازي مي كند. ازبكستان به طور رسمي گروه گوام كه يك سازمان ضد روسي تحت حمايت آمريكا – ناتو بود را ترك كرد. گوام(GUUAM) مجدداً در 24 ماه مي 2004 با حضور كشورهاي گرجستان، اوكراين، آذربايجان و مولداوي منهاي ازبكستان گوام( GUAM) شد. در 29 جولاي 2005، به ارتش آمريكا فرمان داده شد كه ظرف مدت شش ماه ازبكستان را ترك كند.(10) به آمريكايي ها گفته شد كه حضور آنها براي مدت طولاني در آسياي مركزي و ازبكستان مطلوب نخواهند بود. روسيه، چين و سازمان همكاري هاي شانگهاي آراء و نظرات خود را به اين تقاضا ها افزودند. آمريكا در نوامبر 2005، پايگاه هوايي خود را در ازبكستان تخليه كرد. ازبكستان در 26 ژوئن 2006 مجدداً به سازمان پيمان امنيت جمعي ملحق شد و دوباره متحد روسيه گرديد. رييس جمهور ازبكستان همراه با ايران به صراحت از خروج نيروهاي آمريكايي از آسياي مركزي حمايت كرده است.(11) به جز ازبكستان، قرقيزستان به آمريكا اجازه داده است تا از پايگاه هوايي مناس تحت شرايط متغيير و با محدوديت هايي استفاده كند. دولت قرقيزستان اين موضوع را روشن ساخته است كه هيچ عمليات آمريكايي از خاك قرقيزستان عليه ايران صورت نخواهد گرفت. اشتباه عمده ژئواستراتژيك اين موضوع آشكار شده است كه يك آشتي مجدد استراتژيك ميان آمريكا و ايران از سال 2001 تا 2002 در حال انجام بود. در آغاز جنگ جهاني عليه تروريسم، حزب الله و حماس دو سازمان عرب كه از سوي ايران و سوريه حمايت مي شدند در فهرست سازمان هاي تروريستي وزارت امور خارجه آمريكا قرار گرفتند. ايران و سوريه همچنين با مسامحه به عنوان شركاي بالقوه در جنگ جهاني عليه تروريسم به تصوير كشيده شدند. در پي تهاجم سال 2003 به عراق، ايران حمايت خود را از حكومت عراقي كه بعد از صدام حسين روي كار آمده، اعلام داشت. طي تهاجم به عراق، نيروهاي آمريكايي حتي به پايگاه شبه نظاميان مخالف ايران مستقر در عراق يعني سازمان مجاهدين خلق حمله كردند. ايران، انگليس و آمريكا عليه طالبان در افغانستان با يكديگر كار كردند. ذكر اين نكته حائز اهميت است كه طالبان هرگز متحد ايران نبوده است. تا سال 2000 طالبان از سوي آمريكا و انگليس حمايت مي شد. طالبان هنگامي كه خيانت آمريكا و انگليس را در 2001 مشاهده كردند، گيج و شوكه شدند. اين در حالي بود كه آنها در سال 2001 اعلام كردند بر پايه ارائه شواهدي از سوي آمريكا مبني بر دخالت اسامه بن لادن در حملات 11 سپتامبر مي توانند وي را تحويل دهند. زبيگنيو برژينسكي، چند سال قبل از 2001 هشدار داده بود كه اگر آمريكا به اندازه كافي كوته نظر شده باشد كه بخواهد به طور همزمان با ايران و چين دشمني كند، اتحاد روسيه با چين و ايران توسعه و گسترش خواهد يافت.(12) خودپسندي و غرور دولت بوش منجر به اين سياست كوته بينانه شد. در 29 ژانويه 2002، در يك سخنراني مهم، بوش اعلام كرد كه آمريكا، به ايران كه همراه به عراق و كره شمالي در محور شرارت قرار دارد، حمله خواهد كرد. آمريكا و انگليس قصد داشتند كه بعد از تهاجم سال 2003 به عراق، به ايران، سوريه و لبنان نيز حمله كنند. در حقيقت بلافاصله بعد از اين حمله (حمله به عراق) در جولاي 2003، پنتاگون سناريوي جنگي تحت عنوان «ايران صحنه نبرد قريب الوقوع» را تدوين كرده بود.(13) با آغاز سال 2002، دولت بوش از متن اصلي ژئواستراتژيك خود منحرف شد. آلمان و فرانسه از شركت براي انهدام عراق خودداري كردند. هدف، اقدام عليه ايران و سوريه درست هنگامي بود كه آمريكا و انگليس به متحد خود در افغانستان يعني طالبان، خيانت كردند. آمريكا همچنين قصد داشت كه به حزب الله و حماس حمله كند. در ژانويه 2001، بر اساس اظهارات «دانيل سوبلمن» گزارشگر هاآرتص، دولت آمريكا به لبنان هشدار داد كه به حزب الله حمله خواهد كرد. اين تهديدات كه لبنان را هدف گرفته بودند در آغاز دوره رياست جمهوري بوش و هشت ماه قبل از حادثه 11 سپتامبر 2001 طراحي شده بود. درگيري در شوراي امنيت سازمان ملل ميان اتحاد انگلو – آمريكا و كشورهاي دوست آنان يعني فرانسه و آلمان كه از سوي روسيه و چين حمايت مي شد، نشانه اي از انحراف و كجروي بوده است. ژئواستراتژيست هاي آمريكا سال ها بعد از جنگ سرد برنامه ريزي كردند كه كشورهاي فرانسه و آلمان شركاي آنان در طرح هايشان براي تفوق جهاني باشند. در اين راستا، زبيگنيو برژينسكي اذعان كرده است كه روابط با فرانسه و آلمان بايد به جايگاه و شان اصلي آن ارتقا يابد و سوء استفاده سياسي از جنگ، متحدان اروپايي واشنگتن را دچار انشقاق و تفرقه خواهد كرد. در پايان سال 2004 اتحاد انگلو- آمريكا به تصحيح مواضع خود نسبت به آلمان و فرانسه پرداخت. واشنگتن به متن اصلي ژئواستراتژيك خود با ايفاي نقش در ناتو و توسعه آن به مديترانه شرقي برگشت. در مقابل، فرانسه، حق بهره برداري از نفت عراق را پذيرفت. طرح هاي جنگي 2006 براي لبنان و مديترانه شرقي حاكي از تغيير عمده در جهت ايفاي يك نقش نظامي عمده براي فرانسه و آلمان در اين منطقه بود. ذكر اين نكته حائز اهميت است كه تغيير عمده در اوايل سال 2007 در ارتباط با ايران رخ داد. در پي شكست آمريكا در عراق و افغانستان (همچنين در لبنان، فلسطين، سومالي و جمهوري هاي شوروي سابق در آسياي مركزي)، كاخ سفيد وارد مذاكره با ايران و سوريه شد. با اين وجود، اين اقدام هزينه بردار است و روشن شده است كه آمريكا قادر به شكستن اتحاد نظامي كه شامل ايران، روسيه و چين است، نمي باشد. كميسيون بيكر – هميلتون: همكاري پنهاني انگلو- آمريكا با ايران و سوريه آمريكا بايد قوياً از تقاضاي تركيه جهت داشتن يك خط لوله كه از باكو در آذربايجان به سيحان در ساحل مديترانه تركيه مي رسد، حمايت كند و تركيه بايد به عنون يك خروجي عمده، در خصوص منابع انرژي درياي خزر انجام وظيفه كند. علاوه بر اين، اين جزو منافع آمريكا نيست كه دشمني آمريكا و ايران را تداوم بخشد. هرگونه آشتي مجدد بايد مبتني بر شناسايي منافع استراتژيك دو جانبه و متقابل براي باثبات ساختن آن چيزي كه اكنون شرايط منطقه اي بي ثبات (يعني عراق و افغانستان) براي ايران قلمداد مي گردد، باشد. در واقع، چنين آشتي مجددي بايد از سوي هر دو طرف تعقيب گردد و اين يك حمايت بلاعوض از سوي يكي براي طرف ديگر نيست. «يك ايران قوي و حتي با انگيزه هاي مذهبي اما نه ضد غربي افراطي، جزو منافع آمريكاست و در نهايت حتي نخبگان سياسي ايران اين وضعيت را تشخيص خواهند داد. در اين فاصله، منافع طولاني مدت آمريكا در اورآسيا از طريق دست برداشتن از مخالفت هاي خود براي نزديك شدن همكاري هاي اقتصادي ايران و تركيه بويژه در ايجاد خط لوله جديد، بهتر حفظ خواهد شد.» زبيگنيو برژينسكي( صفحه شطرنج بزرگ: تفوق آمريكا و الزامات ژئواستراتژيك آمريكا) توصيه هاي كميسيون بيكر – هميلتون يا گروه مطالعات عراق(ISG) يك چرخش يا تغيير جهت در راستاي تعامل با ايران نيست بلكه چرخش به مسيري است كه دولت بوش در نتيجه پندار پيروزي عجولانه در افغانستان و عراق از آن منحرف شده بود. به عبارت ديگر، كميسيون بيكر- هميلتون كنترل آسيب و هدايت مجدد آمريكا به مسير ژئواستراتژيكي بود كه به نظر مي رسيد دولت بوش از آن منحرف گرديد. گزارش گروه مطالعات عراق با زيركي خاطر نشان ساخته بود كه باید در راستای پذيرش آنچه كه اصلاحات اقتصادي بازار آزاد، ناميده مي شود به جاي تغيير رژيم، به ایران فشار وارد ساخت. گروه مطالعات عراق همچنين خواستار الحاق ايران و سوريه در سازمان تجارت جهاني شد.(14) اين نكته بايد ذكر شود كه در اين راستا، ايران برنامه خصوصي سازي گسترده اي را كه شامل همه بخش ها از بانك ها گرفته تا بخش هاي انرژي و كشاورزي مي شود را آغاز نموده است. گزارش گروه مطالعات عراق خواستار پايان منازعه اعراب – اسرائيل و استقرار صلح ميان اسرائيل و سوريه شد.(15) منافع مشترك ميان ايران و آمريكا نيز توسط كميسيون بيكر- هميلتون مورد تحليل و ارزيابي قرار گرفت. گروه مطالعات عراق پيشنهاد كرده بود كه ايالات متحده نبايد طالبان را مجدداً در افغانستان (عليه ايران) به قدرت برساند.(16) اين نكته بايد ذكر شود كه «عماد مصطفي» سفير سوريه در آمريكا، وزير امور خارجه سوريه و جواد ظريف نماينده ايران در سازمان ملل از سوي كميسيون بيكر- هميلتون مورد مشاوره قرار گرفتند.(17) ذكر اين نكته حائز اهميت است كه دولت كلينتون در حالي كه تلاش مي كرد تا بر اساس سياست «مهار دوجانبه» ايران را تحت كنترل نگه دارد در عين حال در مسير آشتي مجدد با ايران قرار داشت. اين سياست همچنين با پيش نويس طرح راهنماي دفاعي كه توسط مقامات دولت بوش پدر و پسر نوشته شده بود، مرتبط بود. زبيگنيو برژينسكي در 1979 و سپس در 1997 اظهار داشت كه ايران تحت سيستم سياسي بعد از انقلاب خود مي تواند از سوي آمريكا پذيرفته شود.(18) همچنين انگليس در 2002 و 2003 به ايران و سوريه تضمين داد كه آنها مورد هدف قرار نخواهند گرفت و آنها را به همكاري با كاخ سفيد تشويق كرد. اين نكته بايد ذكر شود كه اخيراً آنکارا يك قرارداد احداث خط لوله گاز را با ايران امضا كرد كه گاز را به اروپاي غربي متصل خواهد كرد.(19) اين پروژه همچنين شامل مشاركت تركمنستان نيز خواهد بود. اين مسئله آشكار شده است كه اين توافق و همكاري ميان تهران و آنكارا بيانگر آشتي مجدد به جاي مقابله با ايران و سوريه است. اين اقدام در راستاي آن چيزي است كه برژينسكي در سال 1997 ادعا كرد جزو منافع آمريكاست. همچنين دولت عراقي تحت حمايت انگلو – آمريكا اخيرا توافق احداث خط لوله اي را با ايران امضا نمود. مجدداً بايد گفت كه منافع آمريكا در اين تعاملات بايد مورد ترديد قرار گيرد همان گونه كه بايد نسبت به نظرات كارشناسي كه توسط رهبران دست نشانده عراق و افغانستان درباره ايران داده مي شود، ترديد كرد. برخي مسائل اشتباه توجه رسانه هاي معين در آمريكای شمالي و انگليس به اظهارات مثبت درباره ايران كه از سوي دست نشانده هاي انگلو- آمريكا در كابل و بغداد مطرح شده، شيطاني است. گرچه بيان اين اظهارات از سوي بغداد و كابل درباره نقش مثبت ايران در عراق تازه نيست، اما توجه اين رسانه ها تازه است. جرج بوش و كاخ سفيد در اواسط آگوست 2007، از نخست وزير عراق به اين خاطر كه گفته بود ايران نقش سازند ه اي در اين كشور بازي مي كند، انتقاد كردند. حامد كرزي رييس جمهور افغانستان در جريان كنفرانس خبري مشترك با جرج بوش اظهار داشت كه ايران يك نيروي مثبت در كشورش بود. شنيدن اين نكته تعجب برانگيز نيست كه ايران يك نيروي مثبت در داخل افغانستان است زيرا ثبات افغانستان جزو بهترين منافع ايران است. آنچه كه مهم مي باشد اين است كه اين اظهارات «چه وقت» و «كجا» بيان شده اند. كنفرانس هاي خبري تصنعي هستند و از پيش طراحي مي شوند از اين رو، مكان و زمان اظهارات رييس جمهور افغانستان بايد مورد پرسش واقع شوند. اين مسئله همچنين اتفاق افتاده كه اندكي بعد از اظهارات رييس جمهور افغانستان، رييس جمهور ايران طي يك ديدار از پيش تعيين نشده وارد كابل شد كه بايد مورد تاييد كاخ سفيد واقع شده باشد. اهرم هاي سياسي ايران در ارتباط با ايران و ايالات متحده، تصاوير مبهم و خطوط همكاري و رقابت كمتر روشن و شفاف است. رويترز و خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا) هر دو گزارش دادند كه رييس جمهور ايران ممكن است بعد از آگوست 2007 از بغداد ديدن كند. اين گزارش ها درست قبل از آن كه دولت آمريكا تهديد خود را براي برچسب زدن به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عنوان يك سازمان تروريستي بين المللي آغاز كند، مطرح گرديدند. رييس جمهور ايران همچنين از روساي جمهور چهار كشور حوزه درياي خزر جهت شركت در نشست درياي خزر در تهران دعوت كرد.(20) وي از رييس جمهور تركمنستان و همچنين در نشست سازمان همكاري هاي شانگهاي كه در آگوست 2007 در قرقيزستان برگزار شد از روساي جمهور تركمنستان، روسيه و قرقيزستان دعوت كرد. علي اف رييس جمهور آذربايجان نيز طي ديدار رييس جمهوري ايران از باكو به اين نشست دعوت شد. اهرم هاي ايران به روشني قوي تر شده است. مقامات باكو بيان كرده اند كه آنها همكاري هاي خود را در بخش انرژي با ايران توسعه خواهند داد و وارد معامله در حوزه خط لوله گاز با ايران، تركيه و تركمنستان كه بازار گاز اروپا را تامين خواهند كرد، خواهند شد.(21) اين توافقنامه براي تامين گاز اروپا همانند معامله انتقال انرژي روسيه است كه ميان يونان، بلغارستان و فدراسيون روسيه امضا شد.(22) سوريه سرگرم مذاكرات مربوط به انرژي با آنكارا و باكو است و مذاكرات مهم ميان مقامات آمريكا و تهران و دمشق آغاز شده است.(23) ايران همچنين سرگرم تعاملات ديپلماتيك با سوريه، لبنان، تركيه و جمهوري آذربايجان است. افزون بر اين، در آغاز آگوست 2007، سوريه با گشايش مجدد خطوط لوله نفت به مديترانه شرقي از طريق خاك خود موافقت كرد.(24) ديدار رسمي اخير نوري المالكي نخست وزير عراق از سوريه توسط منابع خبري مانند بي.بي.سي به عنوان يك ديدار تاريخي توصيف شد. همچنين، سوريه و عراق در مورد احداث يك خط لوله گاز از عراق به سوريه توافق كردند.(25) اين توافقات به منابع تنش ميان بغداد و كاخ سفيد تبديل شده اند اما آنها غيرقابل پيش بيني هستند.(26) ايران و شوراي همكاري خليج فارس در خصوص آغاز روند ايجاد منطقه آزاد تجاري ايران – شوراي همكاري خليج فارس در خليج فارس برنامه ريزي كرده اند. در ميان بازاريان تهران بحث هايي در خصوص ايجاد يك بازار مجزا ميان ايران، تاجيكستان، ارمنستان، عراق، افغانستان و سوريه مطرح است. نقش آمريكا در اين روندها در رابطه با افغانستان، عراق و شوراي همكاري خليج فارس بايد مورد توجه قرار گيرد. تحت رياست جمهوري نيكلاس ساركوزي، فرانسه اعلام كرد كه مايل به تعامل كامل با سوريه است مشروط به آنكه آنها تضمين هاي روشني در خصوص لبنان ارائه دهند. اين تضمين ها منافع اقتصادي و ژئواستراتژيك فرانسه را به هم مرتبط مي سازند. در همين اثنا، همان گونه كه فرانسه در خصوص سوريه اظهاراتي را بيان داشت، گوردون براون خاطر نشان ساخت كه انگليس راغب به تعامل ديپلماتيك با سوريه و ايران است. وزير همكاري و توسعه اقتصادي آلمان با سوريه در مورد پروژه هاي دو جانبه،اصلاحات اقتصادي و نزديك تر ساختن سوريه به اتحاديه اروپا وارد مذاكره شد. هرچند كه اين مذاكرات، بر اثر مذاكرات ميان سوريه و آلمان در خصوص پناهندگان عراقي كه در پي اشغال كشورشان توسط انگلو- آمريكايي ها به سوريه پناهنده شده اند، پنهان باقي ماند. انتظار مي رود كه وزير امور خارجه فرانسه براي مذاكره در خصوص عراق، فلسطين و لبنان به تهران سفر كند. عليرغم جنگ طلبي آمريكا و اخيراً فرانسه، همه اينها منجر به تامل و تعمق از يك چرخش بالقوه در قبال ايران و سوريه شده است.(27) مجدداً بايد بگويم، در حالي كه آمريكا به طور رسمي خواستار تسليم ديپلماتيك ايران و سوريه به عنوان دولت هاي شريك است، اين امر بخشي از رويكرد دو بخشي آمادگي آمريكا براي جنگ مي باشد. هنگامي كه قرارداد بزرگ نفت و تسليحات ميان ليبي و انگليس امضا شد، لندن گفت كه ايران بايد از مدل ليبي پيروي كند. آيا مارش جنگ متوقف شده است عليرغم مذاكرات پشت درهاي بسته ميان سوريه و ايران، واشنگتن دست نشانده هاي خود را در خاورميانه مسلح كرده است، اسرائيل دولت پيشرو از جهت آمادگي براي جنگ با سوريه است. به جز آلمان و فرانسه، اهداف انگلو- آمريكا در ارتباط با ايران و سوريه، همكاري نيست. هدف نهايي وابستگي اقتصادي و سياسي است. افزون بر اين، چه به عنوان دوست يا دشمن، آمريكا نمي تواند ايران را در درون مرزهاي كنوني اش تحمل كند. بالكانيزه كردن ايران، همانند عراق و روسيه، هدف دراز مدت انگلو- آمريكايي ها است. در حاليكه غبارهايي افق را پوشانيده است، دستور كار نظامي آمريكا، ناتو و اسرائيل ضرورتاً منجر به جنگ آن گونه كه طراحي شده است، نخواهد شد. ائتلاف روسيه، چين و ايران – كه اساس و شالوده يك ائتلاف مخالف را شكل مي دهد- ضروري است. آمريكا و انگليس به جاي ترجيح جنگ تمام عيار، ممكن است انتخاب كنند كه از طريق كنترل ماهرانه اقتصاد كلان و انقلاب هاي مخملين، ايران و سوريه را متاثر سازند. جنگي كه ايران و سوريه را هدف گرفته نمي تواند ناديده گرفته شود. آمادگي هاي جنگي واقعي در اطراف خاورميانه و آسياي مركزي وجود دارد. نبرد عليه ايران و سوريه درگيري هاي گسترده جهاني را در پي خواهد داشت. پی نوشت: 1- پيمان حسن همجواري و همكاري دوستانه ميان جمهوري خلق چين و فدراسيون روسيه در 16 جولاي 2001 امضا شد. آنچه در ذيل مي آيد برخی مواد توافق مربوط به دفاع از چين و روسيه عليه محاصره تحت آمريكا و تلاش براي از بين بردن دو كشور فوق الذكر است. ماده 4: طرف چيني از طرف روسي در سياستهايش در خصوص مسئله دفاع از وحدت ملي و يكپارچگي سرزميني فدراسيون روسيه دفاع مي كند. طرف روسي از سياست طرف چيني در مسئله دفاع از وحدت ملي و يكپارچگي سرزميني جمهوري خلق چين حمايت مي كند. ماده 5: طرف روسي تاييد مي كند كه اصول اخلاقي مربوط به مسئله تايوان آن گونه كه در اسناد سياسي موجود بوده و توسط روساي دو كشور از 1992 تا 2000 امضا و مورد پذيرش واقع شد، بدون تغيير باقي مانده است. طرف روسي اذعان مي كند كه تنها يك چين در جهان وجود دارد كه جمهوري خلق چين تنها دولت قانوني است كه نماينده مردم چين بوده و تايوان بخش جدايي ناپذير چين است. طرف روسي با هرگونه استقلال تايون مخالف است. 2- همان منبع 3- زبيگنيو برژينسكي، صفحه شطرنج بزرگ: تفوق آمريكا و الزامات ژئواستراتژيك، انتشارات هارپركالينز، 1997، ص198. 4- همان منبع، صص 115،116،170،205 و 206. نكته: زبيگنيو برژينسكي، ائتلاف چين – روسيه- ايران را ائتلاف مقابل خوانده است. 5- زبيگنيو برژينسكي، «خارج از كنترل، ناآرامي جهان در آستانه قرن 21»، نيويورك، شركت انتشارات مك ميليان.1993، ص198. 6- همان منبع 7- همان منبع 8- برژينسكي، صفحه شطرنج بزرگ، ص198. 9- ام. كي. بهادراكومار، «درس هايي از فرقانا»، آسيا تايمز، 18 مي 2005. 10- نيك پيتون ولش،« ازبكستان ارتش آمريكا را از پايگاه اخراج كرد» گاردين، اول آگوست 2005. 11- ولاديمير راديوهين، «الحاق مجدد ازبكستان به پيمان دفاعي، دِ هندو» 26 ژوئن 2006. 12- برژينسكي، صفحه شطرنج بزرگ، ص106. 13- گلن كسلر،« در سال 2003 آمريكا پيشنهاد مذاكره با ايران را رد كرد»، واشنگتن پست 18 ژوئن 2006 14- جيمز اي بيكر،« گزارش گروه مطالعات عراق: راهي به جلو»، ص51 15- همان منبع، صص51، 54، 57 16- همان منبع، صص 50، 53، 58 17- همان منبع، ص114 18- برژينسكي، صفحه شطرنج بزرگ، ص204 19- « ايران، تركيه، پيمان همكاري انرژي را امضا و با توسعه حوزه هاي گازي ايران موافقت كردند» آسوشيتدپرس، 14 جولاي 2007. 20- «تهران ميزبان كشورهاي حاشيه خزر»، آژانس اطلاعات و اخبار روسيه(ريانووستي) 22 اگوست 2007.11.12 21- «آذربايجان و ايران معامله در خصوص انرژي را تقويت كردند»، يو.پي.آي . 22 آگوست 2007. 22- مهدي داريوس ناظم الرعايا،« مارش جنگ، تنش زدايي در خاورميانه يا آرامش قبل از طوفان»، 10 جولاي 2007 23- همان منبع 24- «سوريه و عراق خطوط لوله نفت را بازگشايي كردند» خبرگزاري فرانسه، 22 آگوست 2007. 25- همان منبع 26- راگر هاردي،« چرا آمريكا از ملكي ناخشنود است»، بي.بي.سي، 22 آگوست 2007. 27- حسن نفا،« تغيير كامل در ايران فرا رسيده است»، الاهرام، 23 آگوست 2007. نويسنده: مهدی داریوش نظام الرعایا منبع: گلوبال ريسرچ مترجم: كيانوش كياكجوري
  10. اگر این حقیقت پیشترها تا بدین حد آشکار نبود، امروزه دیگر بر همه عیان شده است که دولت بوش قادر به تهاجم به ایران نیست. ایران، با گازی که روزگاری به بهای 4 دلار به ازای هر گالن معامله می‌شد و این روزها دائما در حال افزایش قیمت است، چه به صورت تلویحی و چه به طور آشکارا، ایالات متحده را تحت کنترل خود دارد. این یعنی اینکه، هر چه هم که دولت آمریکا علاقه‌مند به این کار باشد، اما بهتر آن است که این گفته ایرانی‌ها را به محک آزمایش نگذارد که «‌اگر آمریکا حمله کند خاورمیانه را به آتش می‌کشیم». ایرانیان به هیچ وجه از بیان این موضوع شرمسار نیستند که در حال تهدید به چه چیزی هستند. اگر ایالات متحده یا اسراییل، بمبی را در یکی از رآکتورها و یا مراکز پژوهشی نظامی این کشور بیاندازند، ایران فوراً صادرات نفت از خلیج فارس را با شلیک یکی از موشکهای خود به تانکرهای نفت‌کش در تنگه هرمز و یا تأسیسات نفتی یکی از کشورهای عربی حوزه خلیج فارس، متوقف خواهد نمود که این بدان معناست که در بدترین شکل داستان، هفده میلیون بشکه از بازار نفت جهانی خارج خواهد شد. یکی از کارشناسان بازار نفت به من گفت که درصورت حمله به ایران، بهای نفت به چشم بر هم زدنی، به بیش از 200 دلار به ازای هر بشکه خواهد رسید. اما خبرگزاری ایرانی فارس، نظر دیگری دارد. آنها می گویند در چنین حالتی نفت از مرز 300 دلار نیز فراتر خواهد رفت. پرسش من از دوستم این بود؛ اگر ایران راست بگوید، آن وقت چه باید کرد؟ دوستم می گوید: «بنزین چهار دلاری (‌به ازای هر گالن‌)، بازتاب نفت صد دلاری است چرا که دستهای کمپانی‌های پالایش نفت، به شدت بسته است و شرایطشان بسیار سخت. در صورت افزایش بهای نفت به 300 دلار، شما بنزین 12 دلاری (‌به ازای هر گالن‌) خواهید داشت که این به خودی خود هم ارز با شورش و اغتشاش در نیویورک، لوس انجلس، هارلم، اوک لند، کلیو لند، دیترویت و دلس است». در سوی دیگر داستان، چه نفت به 200 دلار برسد وچه به 300 دلار، بوش نمی‌خواهد رییس جمهوری باشد که کاخ سفید را با فاجعه ترک می‌کند. اما حق‌السکوت گرفتن ایران تنها به ابزار «‌نفت‌» منحصر نمی‌شود. ایرانی‌ها جدا معتقدند که گروگان‌های آمریکایی بسیاری در عراق دارند. ارسال تدارکات نظامی آمریکا در بخش‌های شیعه نشین عراق تنها در صورت رضایت آنها میسر است. این می‌تواند در یک آن، دچار تغییر شود؛ هر چند که ما از خاک عراق برای حمله به ایران استفاده کرده باشیم. این همان چیزی است که «‌فارس‌» بدان اشاره دارد: «‌در عراق، جنگجویان مستقلا و جداگانه علیه آمریکا قیام خواهند کرد و برای آمریکا فاجعه‌ای چون عید سال 1968 ویتنام خواهند آفرید». این مسائل، که به شدت هشداردهنده نیز هستند، دقیقا همان چیزهایی هستند که مد نظر ایران است و به نظر می‌رسد که کارایی نیز داشته باشند. از همان رو بود که روز سه شنبه، پرزیدنت بوش سخن از ترجیح ِتحریم های جدید علیه ایران در قیاس با حمله به این کشور گفت. اما اسراییل چه؟ آیا اسراییلی‌ها، که به مراتب بیش از آنچه ما از افزایش بهای سوخت نگرانیم، بهانه برای نگرانی دارند، قصد حمله ای پیشگیرانه به ایران را دارند؟ یک قانون خشک و سخت در خاورمیانه می‌گوید که هرگز نباید احتمال تهاجم اسراییل را نادیده شمرد. اما یک «‌شاهین اسراییلی‌» که از سوی وزارت دفاع اسراییل بر فراز ایران فرستاده شده باشد، به من می‌گوید که این قاعده را فراموش کنم. «‌درحال حاضر شانسی برای اسراییل وجود ندارد که بتواند کاری بکند. البته ممکن است روزنه امیدی پس از برگزاری انتخابات در آمریکا به روی آنها باز شود. اما این تنها یک احتمال ضعیف بوده و در هاله‌ای از ابهام است. حقیقت آن است که واشنگتن برای یک جنگ دیگر توان ندارد». اسراییل نمی‌تواند به ایران حمله کند و نبرد را به تنهایی کنترل کند. آنها نیاز به این دارند که ارتش کامل ایالات متحده را پشت سر خود ببینند. بنا براین تا آن زمان اسراییل تنها می تواند به غرغر کردن ادامه دهد و آرزو کند که تحریم های اقتصادی علیه ایران کارگر افتد. نويسنده: رابرت بیر مترجم: فرامرز قاسمی منبع: آفتاب نیوز به نقل از TIME
  11. یکی از زرین ترین برگ های فتوحات نادر پیروزی بر سپاه های هندی بود. هندوستان در ۱۷۰۷ امپراتوری بزرگ و قدرتمندی بود که از نظر ثروت و جمعیت رقیبی در منطقه نداشت. در ۱۷۱۹ با روی کار آمدن محمدشاه (رقیب نادر) شمارش معکوس برای سقوط این امپراتوری آغاز شد. اشتباه احمقانه او پناه دادن به فراریان قندهار و کشتن قاصد نادر بود. مشاورین او هرگز تصور نمی کردند که سربازان نادر بتوانند افغانستان را کامل فتح کرده و قصد دهلی را کنند اما مقدر چنین بود که هندوستان ضربه اول در قرون جدید را از همسایه غربی خود بخورد. فتح کابل نادر برای آنکه گرفتار کوه های جنوب افغانستان (پاکستان امروزی) نشود هزار کیلومتر راه خود را دور کرده و خود را به کابل در شمال رساند. کابل سر راه تنگه خیبر و تنها راه ورود به افغانستان بود. این بار نادر خود را با سرسخت ترین قبایل افغان طرف دید. وی تنها پس از آن که توانست کابل را بگیرد جان گرفت چرا که پول و آذوقه او رو به اتمام بود اما نبردهای پراکنده و خسته کننده تنگه خیبر عملیات نظامی او را ماه ها با مشکل مواجه کرد. محمد شاه و اطرافیانش در دهلی گمان می بردند نادر از سند عبور نمی کند. فتح پیشاور و عبور از سند آنقدر ناگهانی صورت گرفت که هند نتوانست از ثروت و جمعیت خود برای جلوگیری از نزدیک شدن نادر استفاده کند. اکنون نادر در ۱۰۰ کیلومتری دهلی در دشت کرنال بود. ورود صاعقه آسای نادر محمد شاه متوحش را وادار کرد که ورود او را به شبه قاره هند باور کند و با سپاهی بزرگ به نبرد با او بیاید. اشتباه بزرگ بعدی محمدشاه دودمان وی را به باد داد چرا که وی به جای آن که از سپاه بزرگ خود برای حمله پیشگیرانه به نادر استفاده کند به انتظار حمله نادر نشست حال آن که سپاه هند به گفته مورخینی چون فروغی ۳۰۰ هزار سرباز و ۲۰ هزار فیل بود و سپاه خسته نادر با ۸۰ هزار نفر قاعدتاً نباید از پس هجوم آن ها برمی آمده است. سعادت خان سردار هندی پس از آن که پادشاه حرف او را برای هجوم گوش نمی دهد با ۳۰ هزار نیرو از سایر نیروها جدامی شود و به جنگ نادر می رود اما برتری نیروی نادر و سرعت سواران ایرانی، شجاعترین سربازان هندی را به خاک می اندازد و خود وی نیز اسیر نادر می شود. نادر پس از این در می یابد که غلبه بر ارتش بی شمار هند تنها با کمک تاکتیک میسر است بنابراین با استفاده از تجربیات نبردهای غربی خود بهترین استفاده را از تفنگچیان می برد. تفنگداران ایرانی نیز با تشکیل صفوف منظم از فاصله دور نیروهای هندی را که در پناه فیل ها به جلو می آمدند هدف گرفته و چون از سربازان کماندار هندی کاری ساخته نبود هزاران سرباز هندی قبل از رسیدن به سپاه ایران از پای درآمدند. اما وحشت فیل ها ضربه اصلی را به سپاه هند می زند چرا که صدای گلوله و سوزش اثر آن فیل ها را متوحش کرده و موجب مرگ سربازان هندی را فراهم می کند. فروغی می گوید: کشته های هند ۲۰ هزار نفر و کشته های سپاه نادر تنها ۴۲ هزار نفر بود چرا که هندی ها با کمان می جنگیدند و ایرانی ها با تفنگ. اما سرعت عمل نادر و اغتشاش در اردوی هند مانع شد که هندی ها حتی بتوانند از صدها عراده توپ خود استفاده کنند. شکست کرنال عملاً دهلی را در برابر سپاه عظیم نادر بلا دفاع رها کرد. درخواست شاه هند از نادر محمدشاه برای آن که مانع انهدام شهر بزرگ و آباد دهلی شود نظام الملک مورد وثوق ترین رجل خود را به نزد نادر می فرستد و نادر متقاعد می شود که در ازای مرخص شدن کلیه سربازان هندی و دریافت غرامت با صلح و دوستی وارد دهلی شود. محمد شاه نیز از نادر و سربازانش بخوبی پذیرایی می کند و بسیاری از جواهرات از جمله تخت طاووس معروف را به وی هدیه می کند. اگر چه نادر به سربازان خود دستور اکید برای خودداری از غارت داد اما بروز یک شورش و مرگ چند صد سرباز ایرانی سبب شد تا این لشگرکشی عاقبت خوشی نداشته باشد. سربازان ایرانی به دستور نادر برای خواباندن شورش ۲۰ هزار نفر را کشتند و بخش بزرگی از شهر نیز در این میان از بین رفت. نادرشاه پس از گرفتن هدایای فراوان دهلی را رها کرده و دوباره این شهر را به هندی ها بازگرداند. نتیجه نبرد کرنال فتح هند انعکاسی گسترده در جهان یافت چرا که این کشور از نظر هلندی ها، پرتغالی ها، چینی ها و انگلیسی ها مهم و ارزشمند بود و حتی روس ها نیز آرزوی نزدیک شدن به آن را داشتند. نبرد کرنال در ۱۷۳۸ قدرت رزمی ایرانیان را در آسیای مرکزی ۲برابر کرد و شاهد آن نیز، فتح سریع بخارا، خیوه و رود سند بود و عملاً نادر راهزنان و خان های متجاوز ترکمن و ازبک را نیز برسر جایشان نشاند چرا که ثروت او اکنون به اندازه ای بود که می توانست هر ارتش مزدوری را که بخواهد تأسیس کند. البته از طرف دیگر می توان فتح هند را نکته ای منفی برای ایران دانست چرا که سیاست انگلستان در سراسر سالهای قرن ۱۹ را این تفکر شکل داده بود که ایران باید ضعیف بماند چرا که ایران قوی می تواند ظرف چند سال افغانستان و هند را همزمان در هم بکوبد منبع : آفتاب
  12. Wolfenstein

    جنگ خندق و دلاوری علی (ع)

    پیامبر (ص) در هنگام درگیری علی (ع) و پهلون کافر فرموه بود که تمام اسلام در برابر تمام کفر ایستاده است.
  13. آخرين گزارش مراكز تحقيقاتى غرب نشان از آن دارد كه عرصه بين الملل در هزاره سوم با شتابى خيره كننده به سمت نظامى شدن پيش مى رود. اين گزارش ها اكنون يك شوك عظيم در محافل صلح طلب پديد آورده است. جنجالى ترين گزارش دراين باره را پژوهشگاه جهانى علوم استراتژى لندن ارائه كرده است. اين مركز تحقيقى پس از بررسى توانمندى جنگى و اقتصاد نظامى ۱۷۰ كشور به اين نتيجه رسيده است كه بودجه دفاعى دولت ها و ميزان سرمايه گذارى در عرصه هاى نظامى و امنيتى رشدى چند برابر داشته است. جالب اينجا است كه در گزارش اين مركز اقرار شده كه سرچشمه مسابقه جديد تسليحاتى به رويكردى برمى گردد كه بازيگران بزرگ جهانى بويژه آمريكا پس از ۱۱ سپتامبردر پيش گرفتند. در گزارش محققان حوزه تسليحاتى انگليس تأكيد شده است كه نزاع ها و مناقشات بزرگ منطقه اى بويژه در عراق و افغانستان عطش كشورهاى ديگر را براى سرمايه گذارى در امور تسليحاتى چند برابر كرده است. بدون ترديد دور تازه رقابت هاى تسليحاتى يك موج نظامى گرى غيرقابل مهار است و جهان در هزاره سوم با صورت جديدى از پديده كهنه ميليتاريسم روبه رو است. اين موج جديد رقابت تسليحاتى چنان كه برخى ناظران تأكيد كرده اند در دو دهه پس از فروپاشى شوروى بى سابقه است. البته جامعه جهانى نمونه هاى مشابه اين نوع مسابقه تسليحاتى را در ايام جنگ سرد تجربه كرده است. حتى در قياس با رقابت هاى تسليحاتى دوران جنگ سرد مى توان اين شباهت را حس كرد كه اين بار نيز هدايت اصلى جريان صادرات سلاح در اختيار دوقدرت بزرگ يعنى مسكو و واشنگتن قرار گرفته است. در نمودارى هم كه پژوهشگاه دفاعى لندن ارائه كرده اين نكته به وضوح ديده مى شود كه بازار كنونى تسليحات داراى يك سلسله مراتبى است كه در رأس هرم آن پنچ عضو باشگاه اتمى جهان يعنى آمريكا، روسيه، چين، فرانسه و انگليس واقع شده اند كه بيشترين سهم صادرات سلاح را درانحصار دارند و پس از اين گروه شمار ديگرى از قدرت هاى شريك غرب واقع شده اند. نكته حائز اهميت اين است كه اين موج نوين رقابت تسليحاتى بر پايه جديدترين فناورى نظامى استوار است. لذا نوع جنگ افزارهايى كه در بازارافسانه اى تسليحات داد وستد مى شود كارايى و هزينه شان قابل قياس با نسل گذشته سلاح ها نيست. كانون رقابت پنج قدرت مدعى بازار سلاح بويژه آمريكا و روسيه اينجا است كه آنها آخرين توليدات مجتمع هاى نظامى شان در زمينه سيستم ليزرى وموشكى، هواپيماى بدون سرنشين، سيستم هاى رادارى، زرهپوش ها و سلاح هاى خودكار وارد بازار كرده اند. * محرك هاى تازه نظامى شدن؛ پديده بى قطبى كارشناسان در تحليل پديده نوين ميليتاريسم از عامل تازه اى به نام «بى قطبى» نام مى برند. بى قطبى شدن از نگاه اين محققان به شرايطى گفته مى شود كه در آن جهان در حال گذار از يك وضعيت به دوره جديد است. مقصود اين نظريه بيشتر توضيح شرايطى است كه در آن رؤياى آمريكا براى تك قطبى شدن جهان به بن بست انجاميده و نظام بين المللى تا رسيدن به مرحله چند قطبى در آشفتگى و انتظار به سر مى برد. دوره بى قطبى در واقع همان دوره بى شكلى و بى سامانى روابط بين الملل است. از اين نظر در موج نوين نظامى شدن جهان بازارهاى اصلى رقابت تسليحاتى در نقاطى واقع شده است كه هنوز نوعى خلأ قدرت سياسى برآنها حكمفرما است و مناطقى از جهان كانون هاى داد وستد نظامى شده كه نظام سياسى كهنه آنها دچار تزلزل شده يا فروريخته و دولت هاى حاكم بر آنها به سمت استقرار نظام نوين خيز برداشته اند. چنان كه سردبير جينز ديفنس تحليل كرده است در دوره بى قطبى، رفتار هيچ يك از بازيگران جهانى تابع قواعد و اصول روشنى نيست. در اين دوره نزاع هاى خونين از خاورميانه گرفته تا ديگر نقاط آسيا و چند منطقه آفريقا همگى آهنگ سهم خواهى قدرت هاى بزرگ را دارد. بازيگران جهانى با تصورى مشابه دوران خلأ پس از جنگ جهانى براى تقسيم حوزه هاى نفوذ خيز برمى دارند. به هر حال موج مسابقه تسليحاتى كه به جريان افتاده است همه كشورها ومناطق كليدى جهان را در برگرفته است از شرق اروپا تا خاور دور و از كشورهاى عربى تا آمريكاى لاتين. با نگاه به جدول داد وستد نظامى مى توان از مناطقى مانند شرق اروپا، آمريكاى لاتين، آسياى مركزى و خاورميانه عربى به عنوان كانون هاى پر جاذبه براى دلالان سلاح نام برد. البته شايد بسيارى براين فهرست خرده گيرند كه اين مناطق بويژه خاورميانه عربى در دوره هاى گذشته نيز مشترى اول صنايع اسلحه سازى بودند، اما واقعيت اين است كه دور جديد سرمايه گذارى تسليحاتى در اين مناطق تفاوتى كيفى و كمى با گذشته دارد. شايد بارزترين تفاوت دور جديد مسابقه تسليحاتى در حوزه هاى سنتى مانند شرق اروپا يا خاورميانه عربى اين باشد كه اين بارهر گام بازيگران بازار تسليحات با نيت ايجاد جبهه سياسى عليه قدرت رقيب برداشته مى شود. اين مسئله بويژه در اتفاقات ماه هاى اخير بازار تسليحاتى آمريكاى لاتين و شرق اروپا نمايان شده است. روسيه با گشودن بازار صادرات خويش به روى دولت هاى چپگراى آمريكاى لاتين در واقع براى تسخير حياط خلوت آمريكا گام برداشته است. اين حركت روس ها واكنشى آشكار به سرمايه گذارى نظامى است كه آمريكايى ها در منطقه اى ديگر كه به طور سنتى حياط خلوت روس ها بوده است انجام مى پذيرد. اين كش و قوس سياسى را به شكل ديگرى مى توان در مناطقى مانند خاورميانه عربى مشاهده كرد. * آوردگاه نفوذ تجارى و سياسى شديدترين رقابت را دو قدرت در جمهورى هاى شوروى سابق به نمايش گذاشته اند. براى روس ها ورود نظامى آمريكا به اين منطقه يك كابوس بزرگ است و براى واشنگتن و متحدانش سهيم شدن در بازار تسليحاتى آنجا يك رؤيا است. از اين روست كه روس ها هر حركت آمريكا و ناتو را در بازار نظامى جمهورى هاى پيرامون با شدت پاسخ مى دهند. پوتين حتى براى بازداشتن اين جمهورى ها از گرايش به سمت اردوى نظامى آمريكا در يك سال گذشته چند پيمان مهم نظامى و امنيتى با آنان امضا كرد و براى تعطيل كردن پايگاه هاى نظامى كه آمريكايى ها در گرماگرم فروپاشى شوروى سابق به دست آورده بودند همه تلاش خويش را به كار بست. كشمكش دو قدرت نظامى امروز بيش از هر جا در دو جمهورى اوكراين و گرجستان به چشم مى خورد يعنى دو كشورى كه اكنون به واسطه حضور دولت هاى ليبرال براى پيوستن به ناتو واتحاديه هاى نظامى غرب خيز برداشته اند. در صحنه آسياى مركزى و قفقاز عامل ديگرى كه چاشنى رقابت تسليحاتى امروز شده برنامه ارتش سازى دولت هاى اين منطقه و پروژه هايى است كه با عنوان مدرنيزه كردن دستگاه ارتش آغاز شده است. سران جمهورى آسياى مركزى و قفقازكه همانند اعراب خليج فارس از خوان ثروت انرژى بهره مندند اكنون مشترى اول كارخانه ها و صنايع نظامى شده اند. آنها سرمايه هاى كلانى را براى تجهيز ارتش و خريد تازه ترين جنگ افزارها اختصاص داده اند. دولت تركمنستان به رهبرى بردى محمد اف كه امپراتور گاز آسياى مركزى نام گرفته است در آخرين روزهاى سال ۸۶ برنامه مدرنيزه كردن نيروهاى مسلح خويش را به اجرا گذاشت. قزاقستان بخش غالبى از در آمدهاى نفت را به خريد هواپيما هاى جنگى اختصاص داده است. دولت نفتى آذربايجان هم كه در رقابت جنگى با همسايه ارمنى خويش قرار دارد براى تكميل ناوگان ارتش خويش مذاكرات گسترده اى را با طرف هاى روسى و غربى آغاز كرده است. دو جمهورى ديگر منطقه يعنى ازبكستان و تاجيكستان نيز هر كدام سال گذشته چندين قرارداد نظامى با طرف هاى خارجى منعقد كردند. تاشكند شاهد امضاى پيمان هاى مهم نظامى بود كه اغلب ژنرال هاى روسيه با هدف دور كردن آمريكا از منطقه منعقد كردند. دولت كريم اف مرحله ديگر از مذاكرات نظامى خويش را باآلمان ها به انجام رساند. در تاجيكستان هم هر سه قدرت روسيه، فرانسه و هندوستان كه پايگاه هاى جنگى شان موجود است پابه پاى آمريكا براى اخذ امتيازات نظامى جديد تلاش مى كنند. رفتار همه قدرت هايى كه براى رخنه در بازار مناطقى كه دچار خلأ قدرت هستند تلاش مى كنند تابع اين اصل كلى است كه آنها از تأمين نياز امنيتى اين كشورها براى رخنه در فضاى سياسى آنها بهره مى گيرند. شرايط آشوب زده و ناآرامى كه اين كشورها را در ترس دائم از دشمن درونى قرار داده بهترين فرصت براى بازيگران تسليحاتى شده تا از برگ فروش سلاح به عنوان اهرمى قوى براى نفوذ در اين كشورها بهره بگيرند. از همين روست كه شايد در صادرات نظامى اين دولت ها به كشورهايى مانند تاجيكستان فقير سود مالى سرشارى عايدشان نشود اما آنها از مسير تقديم تجهيزات نظامى ارزان يا تعليم متخصصان نظامى تاجيكستان و ديگر خدمات نظامى مورد نياز براى رسيدن به اهداف كلان سياسى بهره فراوان مى برند. * تازه ترين دكترين تسليحاتى دو رقيب وضعيت بازار تسليحاتى امروز بيش از هر زمان تحت تأثير رقابت فزاينده اى است كه ميان رهبرى كرملين وكاخ سفيد آغاز شده است. اين موج رقابت از يك پروژه تسليحاتى جنجالى آمريكا در شرق اروپا با نام سپر موشكى شروع شد واكنون به ديگر مناطق و ميدان ها كشيده شده است. دكترين تسليحاتى دو قدرت در سال گذشته برهمين مبنا تهيه وتنظيم شد. در مفاد دكترين طرف آمريكايى مسئله كسب بازارهاى تازه به وضوح مورد توجه قرار گرفته است بوش در دستورالعمل نظامى كه بر پايه راهبرد امنيت ملى آمريكا صادر كرده اعلام مى كند كه آمريكا برترى اقتصادى خود را در صادرات نظامى حفظ خواهد كرد. « دانا پرينو» سخنگوى كاخ سفيد طى بيانيه اى پس از امضاى اين دستورالعمل بى آن كه از رقيبان آمريكا نام ببرد اما اشاره واضح به ظهور حريفان تازه ايالات متحده دارد: « واشنگتن همچنان با چالش هاى امنيتى بى سابقه از جمله تهديدهاى ناشى از تكثير سلاح هاى كشتار جمعى و سلاح هاى پيشرفته متعارف براى مناطق بى ثبات جهان روبه رو است. اين رهنمودهاى جديد روند مجوز صادرات سلاح را پيش خواهد برد. » همزمان با بيانيه پرينو خبرگزارى آسوشيتدپرس در گزارشى از اين واقعيت خبر مى دهد كه: آهنگ صادرات فناورى هاى نظامى آمريكا از جمله تكنولوژى به كار رفته در ساخت موشك ها و يا قطعات جنگنده ها و ساير تجهيزات نظامى به ساير كشورها در سال گذشته، رشد چشمگيرى داشته است. اما دكترين جبهه رقيب آمريكا يعنى روسيه در زمينه صادرات سلاح آهنگ يك تهاجم آشكار به موقعيت طرف هاى غربى و ناتو دارد. سرگئى ايوانف مرد دفاعى كرملين اعلام كرد. كه مسكو براى باقى ماندن به عنوان يك ابرقدرت بايد به توسعه و فروش تسليحات پيشرفته، بيشتر بپردازد. وى گفت: ما تنها يك راه حل داريم و آن ايجاد توليدات رقابتى و تسخير بازارهاى بين المللى است. همزمان، ولاديمير پوتين رئيس جمهورى روسيه از توفيق نيروهايش در پياده كردن اين دكترين ابراز خرسندى كرد. او روند فروش تسليحات كشورش در سال گذشته را اميد بخش خواندو گفت كه فروش تسليحات به كشورهاى ديگر به شش ميليارد دلار رسيده است و اين كشور در ميان صادركنندگان تسليحات پيشرو جهان قرار دارد. اما براساس گزارش كنگره آمريكا آمار صادرات روس ها و نيز آمريكايى ها بيش از آن چيزى است كه اعلام مى شود. طبق اين گزارش؛ مسكو قراردادهاى تسليحاتى به ارزش ۷ميليارد دلار با كشورهاى آسيايى، آفريقايى و آمريكاى لاتين امضا كرد. كه در مقايسه با سال ۲۰۰۴ كه ۴‎/۵ ميليارد دلار به دست آورده بود سير صعودى داشت. و در سال ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ رقم قراردادهاى تسليحاتى روسيه از ۱۰ ميليارد گذشت. اين ارزيابى سبب شد كه روسيه پس از آمريكا در جايگاه دوم صادركنندگان تسليحات در جهان قرار گيرد. گزارش ديگرى از پارلمان فرانسه نيز حاكى است كه سفارشات تسليحاتى هر پنچ بازيگر اتمى در سال گذشته به شدت افزايش داشته است. عايدات فرانسه در سال گذشته ۵‎/۷۴ ميليارد يورو و فروش آن ۴‎/۰۳ ميليارد يورو بوده است، كه اين ارقام فرانسوى ها را در رده چهارم صادر كنندگان جهانى تسليحات قرار مى دهد. جالب اينجا است كه مهم ترين مشتريان صادرات فرانسه را اعراب تشكيل مى دهد و مشتريان ثابتش نيز عبارتند از: عربستان وامارات متحده عربى. گزارش پارلمان فرانسه كه قدرى با ملاحظه منافع اين كشور تهيه شده نخستين صادر كنندگان تسليحات جهانى آمريكا، انگليس و روسيه هستند. پيشرفت روسيه در زمينه صادرات تسليحات از سال ۲۰۰۰ سيرى چندان صعودى داشته كه به اين كشور اجازه داده است در سال ۲۰۰۷ سبقت را از فرانسه و انگليس بربايد. اما بزرگترين قراردادهاى تسليحاتى را در سال گذشته آمريكايى ها با اعراب و اسرائيل منعقد كردند. قراردادى كه اوج تناقض دو سياست مهم آمريكا و غرب يعنى نظام كنترل تسليحاتى و نيز فرايند صلح خاورميانه عيان ساخت. براساس اين قرارداد يا بسته تسليحاتى واشنگتن در نظر دارد به اسرائيل، عربستان، مصر و ۳ كشور ديگر خاورميانه بيش از ۶۰ ميليارد دلار كمك كند. به هر حال همه چيز در داد وستد بازار افسانه اى تسليحات حكايت از اين واقعيت تلخ مى كند كه جهان بى قطبى با شتاب به سوى ميليتاريزه شدن پيش مى رود. حجم جهانى نقل و انتقال تسليحات كه سال گذشته به ميزان ۶۵ ميليارد يورو رسيد اكنون به مرز ۱۰۰ ميليارد نزديك شده است. پديده فروش اسلحه با همه قوانين كنترلى و اخلاقى كه در فرداى جنگ سرد براى آن مقرر شد اكنون همه جلوه هاى دلفريب گذشته اش را در چشم بازيگران سياسى نمايان كرده است، اگر هيچ قرينه و نشانه اى هم براى بازگشت عصر جنگ سرد يافت نشود رونق گرفتن بازار تسليحات خود بزرگترين نشانه آن است. فروش سلاح اكنون در چشم قدرت هاى جهانى هم منبع در آمد است هم اهرم رقابت و ابزارى براى اعمال سلطه برملت هايى كه در وحشت خود ساخته قدرت ها غوطه ورند. نويسنده: سليمان دعويسرا منبع: روزنامه همشهری
  14. مکتب انقلابی جنگهای انقلابی نسبت به نسبت به مناقشات متعارف بین دو یا چند کشور متفائتند، بدین معنا که جنگهای انقلابی جنگهایی درون کشوری هستند. هدف اصلی جنگهای انقلابی بدست آوردن قدرت سیاسی با استفاده از نیروهای مسلح، انهدام جامعه ی کنونی و نهادهای آن و جایگزین ساختن یک ساختار کشوری جدید است. مارکس(marx) لنین(Lenin) مائو تسه تانگ(maotse-tung) هوشی مینه(ho chi minh) و چهگوارا(che Guevara) ررهبران و و طرفداران برجسته ی این نوع جنگ بودند و به آن عمل میکردند. اولین سبب جنگ انقلابی نارضایتی عمومی گسترده میباشد. مائو تسه تانگ گفته است: جنگ انقلابی جنگ توده هاست، اجرای آن تنها به وسیله ی بسیج توده ها و تکیه بر آنها میسر است. به علاوه جنگ انقلابی هیچ گاه به عملیات نظامی محدود نمی شود. جنگ انقلابی میتواند شکلهای گوناگونی به خود بگیرد: جنگ های آزادیخواهانه ی ملی، اغتششاش، واقدامات خشونت آمیز به منظور سرنگونساختن یک سیستم سیاسی اجتماعی نظام یافته، جنگ داخلی، حرکتهای تجزیه طلبانه، جنگ چریکی، شورش، جنگهای کوچک. بر اساس نظریات جان شای(john shy) و توماس کالیر(Thomas collier) جنگ انقلابی، به عنوان یک مفهوم کاملا توسعه یافته، پدیده ای نسبتا جدید میباشد و دلیل آن تا حد زیادی به سبب پیوند بسیار نزدیکش با دو جنبه از مدرنیته – صنعت گرایی و استعمار طلبی(امپریالیسم) - میباشد. طرفداران این مکتب اصول استراتژیک جنگ انقلابی را به سان تزو نسبت میدهند. در حقیقت محبوبیت سان تزو در دوران معاصر تا حدود زیادی وام دار حرکتهای موفق انقلابی در قرن بیستم، به ویژه مبارزات مائو تسه تانگ در چین و هو شی مینه در میتنام میباشد. «از صف آرایی پرهزینه نیرو و تجهیزات پرهیز نمایید، به نقطه ی ضعف دشمن حمله کنید، با اختفا در تپه ها، جنگلها یا در میان توده ی مردم از تعقیب دشمن بگریزید، غذا و نیاز های خود را از دشمن به یغما ببرید»، اینها آموزه هایی هستند که طرفداران جنگ چریکی از سان تزو فرا گرفته و به کار می برند. بدین ترتیب میتوان گفت به یک معنا سان تزو اساس و پایه ی جنگ انقلابی را بنیان نهاده است. همه ی دلایل ارائه شده از سون تزو مبنی بر اینکه یک کشور را باید سالم و دست نخورده به دست آورد برای مائو تسه تانگ به عنوان یک انقلای حجت بود. دقیقا به مانند نظریات سون تزو، عقاید نظامی مائو نیز در هاله ای از سادگی قرار داشت: "وقتی دشمن پیش روی مینماید، عقب نشینی کن، زمانی که دشمن متوقف میشود، پیشروی کن. هنگامی که دشمن در پی خودداری از نبرد است، حمله کن؛ وقتی که دشمن عقب نشینی میکند، او را تعقیب نما. جنگ انقلابی عموما ابزار طرف ضعیف(از نظر نظامی) علیه طرف قوی میباشد. این که انقلابیون به جنگ چریکی پناه میبرند بیانگر درک ایشان از این حقیقت است که رقیب آنها به لحاظ نظامی قوی تر است. در واقع در استراتژی این گونه جنگها با دامنه گسترده، استفاده از هر نوع نیرو و سلاح مجاز است و به هیچ وجه علاقه ای همانند جنگهای منظم به رودرویی به دشمن در آن دیده نمی شود بلکه فعالیت او بیشتر غافلگیری، جنگ و گریز و وارد کردن ضربات نابود کننده از پشت جبهه است. ویژه گیهای استراتژی جنگهای دامنه دار چریکی عبارتند از: تغییر مداوم میدان نبرد، سیستم سلاحهاو تاکتیکهای عملی به منظور سر در گم کردن دشمن، بر هم زدن تعادل حریف و در هم شکستن مقاومت او. استراتژی نبرد چریکی گسترده از اصوای تبعیت میکند که قادر به از بین بردن دشمن در طول مدت معینی از زمان به وسیله ی عملیات محدود و مانور های ظاهر فریب با تدابیر روانی است. کتاب مائو تسه تانک با عنوان "نبرد دامنه دار"در بر دارنده ی تمام این اصول جنگ چریکی دامنه دار است و باید او را استراتژی پرداز بزرگ این نوع از جنگ در این دوران دانست. گفته میشود که شکوفایی جنگ انقلابی در عصر هسته ای دقیقا بدین علت است که سلاح های جدید، جنگ بین قدرت های نظامی بزرگ را غیر ممکن یا بیش از حد خطر ناک ساخته است. در سالهای آغازین قرن جدید، این نوع از جنگ خود را در دو نوع درگیری کم شدتمتبلور میسازد: مناقشه ی قومی و جنگ شهری. بررسی کارایی "سیاست، استراتژی، عملیات و تاکتیک" آفندی و پدافندی تعیین تهاجمی و یا تدافعی بودن سیاست یک کشور، مسئله ایست که عمدتا به چشم اندازهای سیاسی آن کشور مربوط میشود. اهداف استراتژی سیاسی را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: الف) موازنه قوا 2) سلطه جویی نوع اول، به دنبال دستیابی به امنیت نظامند بین المللی از طریق ووضعیتی منفی است که در آن هیچ کشور یا ائتلافی نمی توانند «قدرتی بیش از حد»بدست آورد و نوع دوم، بیانگر دستیابی یک جانبه به امنیت ملی پایدار، از طریق رسیدن به یک ارتباط نامتوازن قدرت میباشد. استراتژی تهاجمی، حالتی از عملیات است که در آن درگیری به سمت و یا اطراف دشمن کشانده میشود و ممکن است با هدف خلع سلاح قطعی و قهر آمیز، یا ضربه زدن به توانایی و یا دلسرد کردنش از ادامه ی جنگ باشداستراتژی تهاجمی، همچنین بیانگر آن است که کشوری عزم خود را جزم کرده است تا از طریق در اختیار گیری ابتکار عمل، شرایط جنگ را تعیین نماید. اما استراتژی تدافعی، حالتی از عملیات است که در آن دشمن وادار به برداشتن گام نخست میشود و از طریق اقداماتش، نیات خود را آشکار سازد. اگر استراتژی تدافعی درست به اجرا درآید، دشمن مجبور خواهد شد تا به توان هماورد خویش حمله ور شود، یا اینکه امید دستیابی به تصمیمی سریع از طریق جنگ را از سر بیرون کند. بحث در زمینه ی موضوعات دفاعی به دلیل فقدان «زبان مشترکی»که به وسیله ی آن بتوان اهداف گوناگون سیاسی و یا نظامی را تشریح کرد، همچنان پیچیده و ناقص باقیمانده است. مفهوم"کارایی استراتژیگ"، زبان مشترک مورد نظر را در اختیار ما قرار میدهد. این مفهوم، توجه خود را بیشتر به هدف و دشمن معطوف میدارد و متضمن منافعی است که میتوان از طریق جنگهای دریایی، زمینی، هوایی و فضایی به دست آورد؛ خواه نوع این جنگها تهاجمی باشد، خواه تدافعی. کارایی استراتژیک را میتوان اثر نهایی بر روند و نتیجه ی جنگ دانست. مضمون اصلی کارایی استراتژیک این است که علت اصلی توجه استراتژی و سیاست به تاکتیک (تهدید به استفاده و یا استفاده ی واقعی از هر گونه نیروی نظامی)، فقط به دلیل پیامدهای آن است. برای مثال غرق کردن کشتی ها از بین بردن ماهواره ها و موشکهای بالستیک قاره پیمایی که در سیلوها ی زیرزمینی نگهداریی میشوند، به خودی خود نفع خاصی در بر ندارد. اما اگر این اقدامها، اثرات حایز اهمیتی بر توانایی یا تمایل دشمن برای ادامه ی جنگ داشته باشد، آن وقت است که قدم به دنیای کارایی استراتژیک و یا در حقیقت، پیامدهای استراتژیک نهاده ایم. توان رزمی یک یگان نظامی، حال به هر اندازه و ویژگی که باشد، الزاما به معنی کارایی استراتژیک آن نیست. توان رزمی مفهومی است تاکتیکی نه استراتژیک. باید توان رزمی را مفهومی کمی و همچنین کیفی قلمداد کرد. به علاوه توان رزمی در شرایط اقلیمی خاص معنی می یابد و صرفنظر از اینکه تا چه حد از نقطه نظر کمی و کیفی بالا است، معمولا به لحاظ گستره از نظر ژئو استراتژیکی، محدود است. مفهوم کارایی استراتژیک تحلیل گران را وادار می سازد تا اقدامات ممکن و نیات احتمالی دشمن را بررسی کنند. استراتژی، ایده ای دوجانبه است. وژگی دو پهلو ی آن، در بر دارنده ی برقراری توازن، میان امکانات و اهداف ملی و تعاملات رقابتی، میان عملکرد نیروهای خودی و دشمن است. مسائل استراتژیک مسائلی هستند که به امکانات و اهداف مربوط میشوند. تنها از منظر استراتژیکی است که توصیف عملیاتها به عنوان تهاجمی یا تدافعی معنی پیدا میکند. اگر یک تشکیلات دفاعی، مسئله ی سودمندی استراتژیک پیش بینی شده و کارایی استراتژیک مفروض در عملکرد تاکتیکی را ناچیز انگارد، به احتمال زیاد در صورت بروز جنگ یا پیدایش بحران، اسیب سختی خواهد دید. سیاستمدارن حرفه ای، به دلیل ماهیت تخصصشان، امور دفاعی را از دیدگاه غیر استراتژیکی مورد تعمق و بررسی قرار میدهند. سیاستمداران، مسائل دفاعی را از معضلاتی قلمداد میکنند که عمدتا به اموری چون اختصاص منابع محدود مالی به طرحههای نظامیمربوط میگردد. اما کار شناسان امور دفاعی، محافظان احتمالی آن نوع تشکیلات نظامی هستند که از لحاظ استراتژیکی بخردانه بوده و وظایف محوله به آن بر مبنای طرح هایی است که هم سو و سازگار با اهداف سیاسی است. برای درک روابط موجود میان تهاجم و تدافع در جنگ و یا آمادگی نظامی برای بازدارندگی، باید استراتژی، عملیات و تاکتیک را جداگانه بررسی کرد. (برای مثال ممکن است یک سبک تاکتیکی تهاجمی در دستیابی به پیروزی تهاجمی در صحنه ی نبرد کمک کند و در عین حال در خدمت یک استراتژی تدافعی باشد). بد نیست گفته ی «کلازویتس»را به خاطر آوریم که گرچه آمادگی دفاعی و جنگ، هر یک از نظر سیاسی دارای منطقند، از نظر نظامی نیز دارای «قاعده» و ساختاری مختص به خویش هستند. به هر حال، جزئیات نبرد و حتی انتخاب ترکیب های تاکتیکی مناسب، باید از نظر ساختار جنگ، دارای انسجام نظامی باشند و نه از لحاظ منطق سیاست. جنگ محدود، به معنای تلاش محدود در جنگ نیست. سیاست و استراتژی تدافعی نیز نمی تواند تحمیل گر سبکی تدافعی در عملیات ها و تاکتیکها باشد. از منظر سیاسی ممکن است اقداماتی که از نظر تاکتیکی، تهاجمی محسوب میشوند و بخاطر دلایل امنیتی احتیاطی اجرا شده باشند به عنوان شواهدی دال بر اهداف و مقاصد سیاست تهاجمی قلمدادد گردند. علاوه بر این، پی بردن به تفاوتهای میان پایندی به قابلیت«ضد تهاجمی»در سطح عملیاتی با اقدامات کاملا تهاجمی، جز از طریق شناسایی رد پاهای زود گذر جزئیات استقرار نیرو ممکن نیست. اگر کشوری در میان اهداف جنگی خود، هدف مثبتی نیز در سر داشته باشد-یعنی اگر تنها به دفع یک متجاوز اکتفا نکند-باید در زمان مقتضی، دست به اقدامات تهاجمی زند. مساله ای که همواره دولتمردان و رهبران نظامی را آزار میدهد این است که چگونه میتوان اقدامات تدافعی و تهاجمی را ترکیب نمود. گرچه داشتن حالتی تدافعی به معنای از دست دادن ابتکار عمل به نفع دشمن است، اما چنین حالتی حتی در سطح تاکتیکی جنگ به معنای داشتن حالتی انفعالی نیست. به آسانی میتوان «دفاع عامل» را از «دفاع غیر عامل» تشخیص داد؛ با این وجود، دفاع عامل ممکن است با توجه به میزان و نحوه ی عملکردش، به تدریج در زمره ی عملیاتهای تهاجمی قرار گیرد. آفند و پدافند در جنگهای زمینی، دریایی و هوایی ویژگیها و گستره ی جغرافیای فیزیکی یک کشور بر شیوه و اهداف جنگی آن تاثیر بسزایی میگذارد. همانگونه که تطبیق فناوریهای جنگ، در هر دوره ی خاص اهمیت دارد؛ توان نظامی ویژه ی یک کشور نیز همواره در مقایسه با توان سایر کشورها از اهمیت بسیاری برخوردار است. با این وجود، جنگ ویژگیهای پایداری نیز دارد که در شرایط خاص به هر یک از محیطهای چهارگانه ی جغرافیایی بستگی دارد. در جنگهای زمینی، دفاع عمدتا شکل برتر جنگ است. مدافع، صحنه ی نبرد را به خوبی میشناسد و قادر است آن را برای آغاز حمله آماده سازد و دشمن را وادار سازد تا با تحرکاتش، خود را در معرض دید قرار دهد و با مسیر تحرکاتش، نیات خود را آشکار سازد. همچنین اگر عرصه بر مدافع تنگ گردد و مورد حملات گسترده ی دشمن قرار گیرد، میتواند از خطوط مواصلاتی خویش کمک بگیرد؛ در صورتی که مهاجم مجبور است در صورت پیشرفت، بر طول مسیر پشتیبانی خویش بیفزاید(از این رو ممکن است دسترسی به کمک های پشتیبانی با تاخیر بیشتری صورت گیرد). بر خلاف جنگهای زمینی در جنگهای دریایی، تهاجم معمولا شکل برتر جنگ است. صرفنظر از سنگر های مستحکم ساحلی یا دماغه های دریایی(گلوگاهها)، نیروی دریایی که از نظر تاکتیکی کم توان است، قادر نخواهد بود از پهنه ی دریا به عنوان موانع و عوارض دفاعی در مقابل دشمن استفاده کند. به استثنای نبرهای دریایی در دریا های بسته که میتوان با استفاده از نیروی نظامی مستقر در خشکی بر محیط دریایی مسلط شد؛ یک نیروی دریایی قدرتمند میتواند به راحتی صحنه نبرد دریایی را تحت سیطره ی خویش در آورد. پیوستگی و همگونی اقیانوسهاو توان تحرک بالا ی ناوها، بر کارایی تاکتیکهای تهاجمی در نبردهای دریایی به طور شایان توجهی می افزاید. جنگهای هوایی شباهت بیشتری به جنگ دریایی دارد تا جنگ زمینی. محیط هوایی نییز مانند محیط دریایی نمی تواند برای دفاع مستحکم گردد. همچنین هواپیماهای جنگی که ماهیتا از قدرت تحرک زیادی در پهنه ی "اقیانوس هوایی"(air ocean) برخوردارند، در پایگاهای خود، حکم اهداف ثابت و متمرکز پیدا میکنند. در نهایت به این نتیجه میرسیم که تهاجم شکل برتر جنگ هوایی است؛ الته شرایط تاکتیکی و فناورانه میتوانند از عملی بودن این اصل بکاهد. جاذبه ی استراتژی آفندی استراتژی تهاجمی از موفقیت خویش جان میگیرد و باید بتواند به نحو احسن و با انعطاف پذیری خاص، ابتکار عمل را در دست گرفته و از آن حد اکثر استفاده را ببرد. خواه کشوری فقط برای برخورد اولیه نبرد برنامه ریزی کرده باشد و پس از آن بصورت فرصت طلبانه عما نماید، و خواه خود را برای نبردی عظیم مهیا ساخته باشد؛ سبک تهاجمی باید همواره شرایط حاکم بر جنگ را در کنترل داشته باشد. در عملیات تهاجمی، حتی اگر سیاستها و استراتژی های کلی در مقام هدف، تدافعی باشد، مستلزم فعال سازی ذهن و هوشیاری در رفتار است وبه همین دلیل بسیار منطقی، در حرفه ی نظامی گری بسیار پر طرفدار است. روحیه ی افراد تاثیر شگرفی بر توانایی رزمی و کارایی استراتژیک دارد. استراتژی تدافعی ممکن است به سهولت منشا شکل گیری نگرش دفاعی غیر عامل تا سطح اتخاذ شیوه های تاکتیکی گردد که این امر به طور طبیعی منجر به برتری روحی دشمن خواهد شد. بیشتر کارشناسان نظامی بر این عقیده اند که استراتژی تهاجمی در مقایسه با استراتژی تدافعی، نیازمند توان نظامی بیشتر است؛ اما در دریا، وضعیت متفاوتی حکم فرما است و استراتژی تدافعی در مقایسه با استراتژی تهاجمی، مستلزم استقرار نیروی بیشتری است.. کارایی دفاع منطقه ای از خطوط مواصلاتی دریایی، حتی زمانی که منابع تحت حفاظت به شکل کاروان دریایی باشد، در دفاع از این خطوط، بوسیله ی جنگی سرنوشت ساز علیه نیروی دریایی متمرکز دشمن، بسیار کمتر است. البته ممکن است به دلیل شرایط نامساعد اقلیمی، به دشمن نتوان دسترسی یافت و آن را به محاصره در آورد. جنگ استراتژیک معاصر را میتوان با استفاده از نسبت مبادلات تسلیحاتی، که انتظار کمی و نسبتا اندکی نیز از تهاجم دارد ترسیم نمود. مامورتهای تهاجمی در سطح عملییاتی جنگ- حتی اگر در خدمت استراتژی تدافعی جنگ باشد –در مقایسه با مامورتهای دفاعی به نیروهای بیشتری که از نظر نظامی نیز توان بالاتری داشته باشند، نیازمند است. همانگونه که از نام آن بر میآید نیروی تهاجمی، خواه به دشمن نزدیک باشد و یا از او دور، آغازگر جنگند و با برخورداری از منابع پشتیبانی مناسب، باید توان لازم برای انتقال نیرو از فراز فاصله ی موجود تا دشمن را داشته باشند. توان نظامی تهاجی- و یا به بیان دقیق تر یک توان نظامی که قادر باشد به به صورت تهاجمی عمل کند- زمینه را برای اتخاذ سیاست های خارجی جاه طلبانه تر مهیا میسازد. گاهی دیده میشود که برخی از کشورها، بویژه کشورهای بزرگ چاره ای جز این نمیبینند که جنگ را در خاک خود آغاز کنند و دل به این خوش دارند که وجود فاصله ی زیاد و عامل«فرسایش»، دشمن را به سختی از «نقطه ی اصلی پیروزی»دور خواهد کرد. اما هیچ کشوری، اگر راه عملی دیگری در پیش روی داشته باشد، در خاک خود به جنگ نمی پردازد. پیروی از سبک تهاجمی در جنگ، نشانگر عظمی معقول برای کنترل پیشامد های نظامی و در نتیجه پیشامدهای سیاسی احتمالی است. اگر دشمن سخت سرگرم خنثی سازی طرحهای ابتکاری ما باشد، نمی تواند از آزادی عمل لازم برای شروع و پیشبرد جنگ، طبق خواسته های خویش برخوردار گردد. جاذبه اصلی داشتن حالت تهاجمی در عملیات به این دلیل است که در حالت تهاجمی میتوان تصمیمی مطلوب را به دشمن تحمیل کرد. اغلب استراتژیهای تدافعی در جنگ الزاما نمیتوانند پاسخ مناسبی برای این پرسش که «پیروزی از چه طریقی حاصل میشود؟» ارائه دهند. اگر ابتکار عمل به دست دشمن افتد او میتواند جنگ را به دلخواه خود هدایت کند. حالت تدافعی، توانایی وارد آوردن ضربات مهلک بر دشمن و در نتیجه شکست او را از ما سلب میکند. اغلب کشورها سعی میکنند خود را از رویارویی با نیروهای دفاعی قدرتمند و در نتیجه شکست و نابودی، بر حذر دارند. بی شک دست یابی به یک پیروزی خوشایند در جنگ، بدونه در اختیار داشتن نیرو های تهاجمی غیر ممکن است. به واقع، در صورت پرهیز از تهاجم، از رسیدن به پاداش کامل دفاعی پیروز مندانه نیز باید چشم پوشی کرد. جاذبه ی استراتژی پدافندی در سطح سیاست گذاری جنگ، یعنی سطحی که در آن محاسبه ی منافع ملی بیان میکند که چرا باید جنگی آغاز گردد و در صورت آغاز، حجم آن چه مقدار باشد؛ همواره منافع، دارای مزیتی نظامند است. اغلب کشورها، عمدتا به دفاع از منابع و امکانات خویش رغبت نشان میدهند تا به غصب دارایی های دیگر کشورها. در اغلب موارد، اما نه هنیشه، کشوری که دارای توان دفاعی بالایی است میتواند عزم سیاسی برتر خویش را به عنوان افزایش گر نیرو، در زمینه ی بازدارندگی یا محروم سازی دشمن از کسب پیروزی به کار گیرد. از نظر تاکتیکی و عملیاتی، دفاع نوعی تهاجم است که به عمد به تاخیر افتاده است. مرحله تدافعی عملیاتها میتواند دشمن را به حمله از محورهای خاصی تحریک کند و سپس با استفاده از مانورهای جناحی او را به دام اندازد. همچنین عملیاتهای تدافعی ممکن است به تشکیل«منحنی هایی آسیب پذیر»منجر گردد که میتوان از آن برای فرسایش توان تهاجمی دشمن سود جست. نمیتوان به طور قطعی یکی از فرضیات موجود در زمینه ی زمان (منظور فاصله ی زمانی میان مشاهده ی تحرکات دششمنتا دست زدن به اقدامی عملی علیه او) را از دیگری برتردانست. از یک سو معمولا دشمن متحرک، اطلاعاتی در زمینه ی نیات خویش فش میسازد که برای جنگ واقعی و برنامه ریزی عملیاتی، حیاتی است. از سوی دیگر باید از این نکته نیز غافل نبود که گرچه واگذاری ابتکار عمل به دشمن و اتخاذ موضعی تدافعی از نظر اطلاعاتی بسیار حایز اهمیت است، ولی ممکن است دشمن چنان سریع و غافلگیر کننده عمل نماید که نتوان از اطلاعات حاصله برای انجام یک ضد حمله ی به موقع استفاده کرد. بنابراین باید مزیت جمع آوری اطلاعات را به همراه توانایی مقابله بررسی کرد. طرحها و آرایشهای دفاعی، چه واقعی و چه ساختگی از اضطراب وتشویش دولتهای خارجی میکاهد. در تاریخ به ندرت میتوان کشورهایی را یافت که در نتیجه ی اقدامات نظامی کاملا محتاطانه، ندانسته وارد جنگ شده باشند. با این وجود موارد بسیار ی در زمینه ی بررسی قبلی و دقیق رهبران سیاسی از طرحهای بسیج ملی، به منظور به حد اقل رساندن خطر انعکاس نادرست شاخصهای حمله وهشدار به دیگر کشورها توسط خبرگان نظامی، ناگفته باقی مانده است. متاسفانه هر گونه اقدام نظامی، یا بهتر بگوییم«عدم اقدام نظامی»که هدف از آن«مطمئن ساختن»دشمن از این امر است که او مورد حمله واقع نخواهد شد، ممکن است عواقب وخیمی نیز در بر داشته باشد؛ یعنی به دشمن احتمال اطمینان خاطر بخشد که طرف مقابل، آمادگی چندانی برای دفاع در برابر تجاوزات او ندارد. با نگاه به ناهمگونی که عباراتی چون «کنترل بحران»، «جنگ محدود»، «کنترل وخامت» و حتی «پایان جنگ» وجود دارد، میتوان به عمق تنش موجود میان مفاهیم مذکور پی برد. دکترین دفاعی علاوه بر آنکه میتواند آماده سازی نظامی را در حکومتهای دموکراتیکی که اهداف چندان جاه طلبانه ای ندارند، قانونی جلوه دهد، نزد افرادی که میپندارند دفاع در مقایسه با تهاجم به نیروهای نسبتا کمتری نیاز دارد، از جاذبه سیاسی زیادی برخوردار است. این نظریه البته کاملا تهی از ارزش نیست، ولی تهنها نمایانگر بخشی از حقایق است. همانگونه که ناپلئون و مفسران برجسته ی او چون ژومینی (baron Henry jomini) و کلازویتس نیز تاکید میکردند، نسبت کلی نیروها چندان مهم نیست(البته در جنگهای کوتاه مدت)، بلکه نسبت نیروها در مراحل سرنوشت ساز نبرد از اهمیتی حیاتی برخوردار است. درک جاذبه ی تاکتیکی دفاع و به ویژه دفاع غیر عامل بسیار ساده است. در تاکتیکهای تدافعی، وجود استحکامات دفاعی حتی نیروهای نه چندان کار آزموده را نیز قادر میسازد که عملکردی چشم گیر داشته باشند. در حالی که اگر ازعوارض طبیعی و دانش مهندسی به منظور افزایش توان دفاعی کمک گرفته شود کاری از نیروهای بسیار کار آزموده ی دشمن نیز حتی در صورت عدم مواجه با بداقبالی های هرچند اندک، ساخته نیست. ترکیب سیستم آفندی و پدافندی ممکن است بهترین نوع دفاع، یک تهاجم خوب باشد، به شرط آنکه این تهاجم آنقدر کاری باشد که بتواند توان نظامی دشمن را به کلی از بین ببرد تا او تنواند در مرحله ی آخر دست به تهاجم متقابل بزند. درستی این گفته ی باستانی به شرایط محیط نبرد مورد نظر و به عوامل تاکتیکی –تکنولوژیکی و کمی ویژه ای بستگی دارد. بسیاری معتقد اند در جنگ زمینی، برترین شکل جنگ، ترکیبی است از تهاجم عملیاتی و دفاع تاکتیکی. به عبارت دیگر، حمله به خاک دشمن، گذشتن از استحکامات مرزی بصورت پنهانی و یا احتراز از آنها و سپس پیشروی به سمت موقعیت مورد نظر(و تامین و محافظت جناحها با استفاده از عوارض طبیعی مانند رودخانه، مرداب و جنگل) و استقرار در آنجا و وادار نمودن دشمن به حمله، روند جنگ در دوران قدیم بود. در صورتیکه تهاجم به موفقیت کامل دست نیابد، ممکن است ناخواسته باعث ایجاد چنین موقعیتی گردد. اگر یک سیستم تسلیحاتی قادر باشد از کشور با کسب پیروزی در نبرد حفاظت کند و یا به دلیل آوازه اش از نظر قابلیت بالای جنگی، اثر بازدارندگی زیادی داشته باشد و مانع از تهاجم دشمن شود، مشخص میشود تهاجم و دفاع در آن سیستم از نظر استراتژیکی در هم ادغام شده اند. محاصره ی دریایی نیز میتواند دارای چنین ویژگی ترکیبی باشد. در محاصره ی دریایی، خواه حلقه ی محاصره تنگ باشد و خواه باز، دشمن را تحریک به جنگیدن میکند؛ و اگر این دعوت، یعنی دعوت به جنگ از سوی دشمن پذیرفته شود، ناوگان محاصره کننده میتوانند استفاده از پهنه ی دریا را برای به ثمر رساندن اهداف تعیین شده از سوی رهبران جنگ، به انحصار خویش در آورد. تهاجم فرسایشی عمدتا سه مرحله را برای عملیاتهای نظامی پیش بینی میکند. در مرحله ی اول، هدف از ضربه ی تهاجمی آغازین، آسیب رساندن شدید به توانایی حمله ی(تهاجم) دشمن است تا در نتیجه در مرحله ی دوم، نبروهای خودی بتوانند به راحتی به چالشهای تاکتیکی دشمنی که توانایی تهاجمی آن رو به ضعف نهاده است، پاسخ دهند. به همین دلیل بدیهی است که در مرحله ی سوم، نیروهای تهاجمی باقیمانده ی خودی از نظر نظامی بر هر میزان نیروهای ذخیره ی دشمن برتری دارند. دفاع فرسایشی نظریه ای باستانی برای پیروزی در جنگهای زمینی است که بر مبنای تجربه استوار شده است و گذشت زمان و افزایش تجربه، بیش از بیش بر ارزش آن افزوده است. هدف از اقدامات دفاعی و تاکتیکهای وابسته به آن، ایستادگی در برابر هر گونه فشار تهاجمی برای دوره ای نامعلوم نیست؛ بلکه هدف از آن تضعیف فرسایشی و شاید از میان بردن سازماندهی و انسجام دشمن و در نتیجه آسیب پذیر کردن آن در برابر یک ضد حمله است. تهاجم و دفاع باید بصورت ترکیبی عمل نمایند تا عملکردی را که از هر یک از آن دو به صورت جداگانه انتظار میرود، تا سطح معقولی کاهشش یابد. زمانی که دفاع از خویشتن تنها از طریق خلع سلاح دشمن محقق میشود، رسیدن به پیروزی پیریک(pyrrhic) (مربوط به pyrrhus پادشاه «اپیروس»که در جنگی علیه رومیان با دادن تلفالت بسیارزیاد آنها را شکست داد. مراد نوعی پیروزی است که با پرداخت بهائی بسیار سنگین بدست می آید. ) محتمل است. غفلت از اصل حفاظت و «دفاع در عین تهاجم»باعث میشود دشمن دست به «اقدامی شوالیه گونه»، یعنی احتراز از قدرت تهاجمی هماورد خویش زده، ضربه ی نهایی را وارد سازد. تلاش انجام شده برای اثبات تاریخی این امر که همواره در بعضی دوره ها، دفاع سودمند بوده و در برخی دیگر تهاجم، و این نظریه که «برتری دفاعی، خللی در صلح و ثبات بین المللی ایجاد نمی کند»چندان مثمرثمر نبوده است. موانع موجود بر سر این راه بسیار است که به ذکر نمونه هایی چند اکتفا میشود. 1- تصور کلی بر این است که معمولا از طریق جنگ، هر چند با پرداخت بهایی گزاف، میتوان به پیروزی هایی دست یافت. 2- سیاست گذاران هیچ وقت پیشاپیش هزینه لازم برای عملی کردن اهداف خود را به درستی تخمین نمیزنند. 3- پیروزی یا شکست در جنگ به عوامل متعددی بستگی دارد و توجه محض به فناوری تسلیحاتی، بسیار گمراه کننده است. تاریخ نشان میدهد که کارشناسان امر نظامی، ارزش هدایت ورهبری، مهارت تاکتیکی و عملیاتی، بینش صحیح استراتژیک، روحیه ی سربازان و پشتیبانی را هم سنگ ارزش فناوری تسلیحاتی میدانسته اند. کلید درک رابطه ی موجود میان تهاجم و دفاع، در عاقلانه نگریستن به «مفهوم تناقض» نهفته است و داشتن نگرش افراطی به این امر، صحیح نیست. گرچه گاهی یک اقدام تهاجمی درست، در نقش یک اقدام تدافعی خوب ظاهر میشود و بلعکس، اما توجه بیش از حد به یکی از این دو سبک جنگ، منجر به شکست میگردد. پذیرش نیل به پیروزی فقط در عملیاتهای تهاجمی وتدافعی صرف، با محدودیتهایی روبرو است. گرایش بیش از حد به یکی از این دو حالت جنگی، از نظر تعادل، مشکلات بسیاری را پدید می آورد و در مجموع از میزان کارایی استراتژیک میکاهد. برای مثال، حتی توانایی بسیار بالای تهاجم هسته ای استراتژیک، بسیار محدود است؛ زیرا قادر نیست به درستی راه اقدامات تلافی جویانه دشمن را سد کند. به نظر میرسد، اهمیت کارآزمودگی و روحیه ی افراد از اهمیت مزایای جانبی فناوری نظامی و یا کیفیت و کمیت آنها بیشتر است. اگز دامنه ی نابرابری های تسلیحاتی میان طرفین درگیر چندان وسیع نباشد، مهارتهای تاکتیکی و عملیاتی، در کنار روحیه خوب نیروها، قادر خواهد بود نابرابری تسلیحاتی را جبران نماید. این اصل در تمام سطوح جنگ، چه در عملیاتهای تهاجمی و چه در عملیاتهای تدافعی صادق است. موفقیت تهاجم مستلزم پوشش دفاعی است تا مبادا اثرات پیروزی در یک قسمت محیط و یا بخشی از میدان نبرد به سبب شکست در سایر نقاط خنثی گردد و یا حتی برتری از آن دشمن گردد. به احتمال زیاد، با اتخاذ استراتژی تدافعی نیز میتوان پیروز شد؛ تنها به این شرط که به دشمن مهاجم فرصت لازم برای انسجام داده نشود تا بتواند با نیروهای تازه نفس منسجم خود حمله ی مجددی را آغاز کند. نويسنده: حسین اژدر منبع: باشگاه اندیشه
  15. سان تزو و لیدل هارت به عنوان استراتژی پردازان رویکرد غیر مستقیم قدیمی ترین استراتژی دان شناخته شده در طول تاریخ استراتژی دان نظامی «سان تزو» بوده که حدود 500 سال قبل از میلاد مسیح در چین میزیست. وی صاحب کتابی نیز در باب مسایل نظامی با عنوان "هنر جنگ" است. به باور سان تزو جنگ تنها یک مسئله نظامی صرف نیست، بلکه جوانب مختلف اطلاعاتی روانی، اقتصادی و سیاسی را در بر میگیرد. (سان تزو؛ هنر جنگ؛ ترجمه حسن حبیبی؛ تهران: قلم، 1359، ص 8) از این رو دیدگاه او به آنچه که ما امروز به نام استراتژی میخوانیم بسیار نزدیک است. وی به عنوان یک نظامی و استراتژی دان کوشید تا برنامه ریزی و رهبری عملیات نظامی را بر بنیادی عقلایی استوار سازد. وی بر خلاف نویسندگان رومی و یونانی به تنظیم و تدوین شیوه های پیچیده علاقه ای نداشت. هدف وی تنظیم برنامه ای است مبتنی بر روش درست و به منظور استفاده ی سرداران و فرماندهان که خردمندانه در پی جنگی پیروز مندانه بودند. او نیروی اخلاقی و معنوی و استعداد های انسانی را از عوامل قطعی برخوردهای مسلحانه میدانست. او موفقیت استراتژی نظامی را علاوه بر موارد مذکور در گرو وحدت داخلی، ثبات و امنیت ملی و روحیه ی بالای نظامیان میدانست. (سان تزو؛ هنر جنگ؛ ترجمه حسن حبیبی؛ تهران: قلم، 1359، ص12) در حقیقت بنا به یافته های تاریخی سان تزو اولین کسی است که از رویکرد غیر مستقیم طرفداری کرده است. او در این خصوص میگوید: "در سرارسر جنگ برای حصول اطمینان از کسب پیروزی به روشی غیر مستقیم نیاز خواهد بود. عقاید نظامی سان تزو بسیاری از عناصر رویکرد غیر مستقیم را در خود دارد: فریب، سرعت، اجتناب از اصطکاک، ضربه زدن به نقاط ضعیف و آسیب پذیر، تاکید بر مانور، و مهم تر از همه حمله به اراده ی رزمی دشمن. کتاب هنر جنگ سان تزو می آموزد که چگونه با حد اقل جنگیدن – از راه شناخت و فریب دشمن و بهره گیری از ضعفهای او – میتوان پیروز شد. سان تزو میگوید: اگر دشمن خود را میشناسید، پیروزی شما هیچ گاه به مخاطره نخواهد افتاد و در صورتی که زمین نبرد و جو را بشناسید پیروزی شما کامل خواهد بود. در طرز تفکر سان تزو نکته ی مهم این است که معنای پیروزی نهایی القای تسلیم به دشمن است، بدونه آنکه حتی ضربه ای به دشمن وارد بیاید. شباهت های تفکر لیدل هارت و سان تزو این لیدل هارت بود که پس از مطالعه ی جنگهای گذشته، برای اولین بار به مفهوم«رویکرد غیر مستقیم»رسمیت بخشید. وی به هیچ عنوان بدیع بودن این مفهوم مدعی نشده، بلکه این اصول را از مطالعه ی عملیاتهای نظامی سرنوشت ساز در تاریخ استخراج نموده بود. لیدل هارت نوشته است: "در تاریخ رویکرد غیر مستقیم به طور معمول از یک حرکت نظامی لجستیکی تشکیل شده که علیه یک هدف اقتصادی هدایت میشود، یعنی منبع تدارکات دولت یا ارتش دشمن". "هدف اصلی تخریب اراده ی دشمن و القای فرو پاشی یا نابسامانی به اوست." موثر ترین رویکر د غیر مستقیم آنست که با فریب یا غافلگیر نمودن نیروهای دشمن، ایشان را به حرکتی اشتباه وادار سازیم تا خود قربانی طرهایشان شوند. انتقاد لیدل هارت از هدایت ناصحیح جنگ اول جهانی بر عقاید او تاثیر گذاشت. وی عقیده داشت که مسبب ویرانیها و کشتار وحشتناکی که او شاهد بوده است استراتژی نادرستی میباشد که بر پایه ی دکترین کلازویتس بناگردیده و نهایتا به جنگ های خونین سنگر به سنگر خواهد انجامید. هدف لیدل هارت بررسی این مسئله بود که چگونه میتوان ساده تر، قاطع تر، زیرکانه تر و مهم تر از اهمه، در حد امکان، انسانی تر جنگید. در حالی که کلازویتس استراتژی پرداز جنگ تهاجمی بود، لیدل هارت به جنگ تدافعی ومحدود میپرداخت. او معتقد بود که با توجه به وقوع تحولات در فناوری نظامی، تهاجم دیگر استراتژی درستی نمی باشد، بلکه« استراتژی غیر مستقیم» مانور غافلگیری که دشمن را به پراکنده ساختن نیرو های خود وادار نماید استراتژی درستی میباشد. نتیجه گیری اصلی او این بود که"توان دشمن به ثبات یا«تعادل»درکنترل، روحیه و تدارکات بستگی دارد". او میگوید: "در تمامی عملیاتهای سرنوشت ساز، نابسامانی در تعادل روانی و فیزیکی دشمن مقدمه ای اصلی وضروری برای بر اندازی او بوده است، و این نابسامانی به وسیله ی رویکرد غیر مستقیم بوجود می آید. او درسهای تاریخ را در دو اصل ساده خلاصه کرده است، یکی منفی و دیگری مثبت. اول اینکه "گسیل داشتن نیروها برای یک حمله ی مستقیم که در موضع مستحکم خود قرار دارد عملی است که اگر از سوی هر فرمانده ای صورت پذیرد غیر قابل توجیه است". و دوم اینکه: بجای آنکه در پی برهم زدن تعادل دشمن از طریق حمله باشیم، تعادل دشمن باید قبل از آنکه یک حمله واقعی انجام پذیرد، برهم خورده باشد. لیدل هارت چنین میگوید: "درست ترین استراتژی به تعویق انداختن جنگ، و درسترین تاکتیک به تعویق انداختن حمله میباشد، تا زمانی که نا بسامانی روحی دشمن وارد آورد ضربه ای سرنوشت ساز به او را امکان پذیر سازد. تعریف لیدل هارت از استراتژی چنین است: "هنر توضیع ابزار نظامی به منظور برآورده ساختن مقاصد سیاسی. " به نظر لیدل هارت "از جمله چیزهایی که نمی توان آنها را مورد محاسبه قرار داد، ذهن بشر است که در مقاومت وایستادگی به منصه ی ظهور میرسد... هدف استراتژی آنست که از احتمال مقاومت موارد مورد تهاجم بکاهد. رویکرد غیر مستقیم با ایجاد نابسامانی و استفاده از فرصت –با استفاده از ابزار مانور و غافلگیری-مرتبط میباشد. بر اسای نظر وی هدف یک استراتژیست این نیست که"به دنبال جنگ باشد"بلکه باید به دنبال یک"موقعیت استراتژیکی برتر باشد، به طوری که اگر این برتری بخودی خود نتواند سرنوشت ساز باشد، ادامه ی آن از طریق جنگ مطمعنا چنین دستاوردی را به ارمغان آورد. به سخن دیگر هدف استراتژی بر هم زدن انسجام دشمن است و امکان دارد که نتیجه ی آن فروپاشی دشمن باشد. سون تزو نوشته است: به طور کلی بهترین سیاست این است که کشور دشمن را سالم و دست نخورده تصرف نمایید؛ این امر از ویران کردن آن به مراتب بهتر است. مقهور کردن ارتش دشمن بهتر از نابود کردن آن است، پیروژی بدونه جنگ اوج مهارت یک فرمانده میباشد. آنانی که در جنگ مهارت دارند ارتش دشمن را بدونه نبرد مقهور خود میسازند. آنها شهرهای دشمن را بدونه حمله تسخیر نموده و حکومت وی را بدونه عملیات های طولانی سرنگون میسازند. بر اساس نظر لیدهارت و سان تزو، استراتژی کامل و بی نقص آن است که بدونه هرگونه نبرد جدی نتیجه ساز باشد. اقدام روانی به تنهایی باید آنقدر موثر باشد که بدونه نیاز به هر گونه اقدام فیزیکی، دشمن تسلیم گردد. در حوزه ی فیزیکی یا لجستیکی، بر هم زدن انسجام دشمن به وسیله ی حرکتی ایجاد میشود که: 1) آریش نظامی دشمن را بر هم زده و با تحمیل یک تغییر ناگهانی در جبهه ی دشمن پراکندگی و سازمان نیروهای وی را مختل نماید 2) نیروهای دشمن را از هم جدا کند 3) تدارکات و ارطباطات دشمن را به مخاطره افکند 4) خطوط عقب نشینی که دشمن میتواند به وسیله ی آن خود را دوباره سازماندهی نماید را تهدید نماید. غافلگیری و تحرک اساس موفقیت را در بعد روانی تشکیل میدهند. تنها هنگامی از هم گسیختگی فیزیکی و روانی با یکدیگر ترکیب شوند، استراتژی دارای"رویکرد غیر مستقیم" خواهد بود. بسیاری از آنچه لیدل هارت به نگارش در آورده در هر دوسطح عملیاتی و استراتژیکی قابل اجرا میباشد: غافلگیری، سرعت، فریب، مانور، قطع خطوط تدارکاتی، انعطاف پذیری، صرفه جویی در قوا، تحرک، روحیه، و استفاده از راهکارهای کم احتمال تر و کم مقاومت تر. بدین شکل میتوان چنین استدلال نمود که زیر بنای نظری جنگ محدود و درگیری کم شدت (low intensity conflict) از عقاید استراتژیک لیدلهارت و سان تزو نشات گرفته است. اساس جنگ آینده تخریب کلی یا تارمارنمودن کامل رقیب نیست، بلکه هدف حد اقل تخریب، کمترین تلفات، وشکست نسبی دشمن خواهد بود. بر خلاف کلازویتس که معتقد بود "جنگ اقدام خشونت آممیزی است که به حد اعلای خود رسیده، "لیدل هارت و سان تزو بر این باور بودند که موفق ترین فرمانده آن است که بدونه نبرد، یا با حد اقل تلفات به مقاصد خود دست یابد. تفاوتهای میان رویکرد مستقیم و غیر مستقیم لیدل هارت دیدگاه کلازویتس مبنی بر تجمع و تمرکز قوای برتر به عنوان اصل و جوهر جنگ را مورد انتقاد قرار داده است. اومعتقد است که متفزق ساختن نیروهای دشمن با استفاده از مانور، تمرکز واقعی نیروها ی خودی را پدید میآورد. متمرکز نمودن همه ی نیروهای خودی غیر عملی و حتی خطرناک میباشد. تمرکز موثر را تنها آن هنگام میتوان بدست آورد که نیروهای دشمن پراکنده باشند، و برای مطمئن گشتن از پراکندگی نیروهای دشمن باید نیروهای خودی را به شکلی گسترده تقسیم کرده یا چنین به نظر رسد که به شکلی گسترده تقسیم شده اند. پراکندگی شما، پراکندگی ایشان و آنگاه تمرکز شما. خلاصه اینکه تمرکز واقعی محصول پراکندگی حساب شده است. در حالی که کلازویتس تاکید مینمود که به هنگام نبرد با ائتلافی از کشورهای متخاصم، نخست باید به آنکه قدرتمند تر است حمله شود، لیدل هارت نقطه ی مقابل آن را پیشنهاد میکرد: "بر اساس نظر لیدل هارت در مبارزه با بیش از یک کشور یا ارتش، تمرکز در مقابل عضو ضعیف تر ائتلاف از تلاش برای ضربه زدن به طرف قوی تر ثمر بخش تر است. کوتاه سخن اینکه شکست عضو ضعیف تر به طور خودکار به فرو پاشی دیگران منجر خواهد شد، یعنی یک نوع واکنش زنجیره ای در پی خواهد آمد. سون تزو نیز مانند لیدل هارت معتقد است که در جنگ، راه روبرو نشدن با طرف قوی، ظربه زدن به طرف ضعیف است، یعنی به جای ضربه زدن به قوی ترین خاکریزها باید به آسیب پذیر ترین نقطه ی دشمن ضربه زد. کلازویتس با این عقیده که میتوان بدونه خون ریزی بر دشمن غلبه یافت موافق نبود. لیدل هارت بیان میداشت که کلازویتس پیامدهای پس از جنگ را مسئله ای مهم نمی دانست که منفعت طرف خودی در آن قرار داشته و یا حل چنین موضوعی به نفع کشور باشد. پیروزی در مفهوم واقعی خود بدین معناست که وضعیت صلح پس از جنگ، بهتر از وضعیت آن در قبل از جنگ باشد. پیروزی کامل نیل به یک توافق صلح عادلانه و معقول را پیچیده میسازد. یک توافق صلح ناعادلانه به جنگی دیگر می انجامد. این دقیقا همان چیزی است که پس از جنگ جهانی اول روی داد یعنی جنگ دوم جهانی. لیدل هارت نوشته است: "هدف از جنگ ایجاد صلحی بهتر است". لیدل هارت مفهوم جنگ مطلق را که از طرف کلازویتس مطرح میشود به شدت مورد انتقاد قرار میدهد و به جای آن "استراتژی هدف محدود"را پیشنهاد نموده است. نگاهی به نظریه ی هالفورد مکیندر(Halford Mackinder) در مورود استراتژی قاره ای، بری مکیندر با طرح منطقه هارتلند(hart land) یا سرزمین قلب، حوزه آن را از غرب به رودخانه ولگا، از شرق به سیبری غربی، از شمال به اقیانوس منجمد شمالی و از جنوب به ارتفاعات هیمالیا، ایران و ارتفاعات مغولستان محدود می کند که بعدا مرزبندی را تا حدی به سمت غرب تغییر داد به طوری که تمام سرزمین روسیه به جز قلمرو خاوری آنرا در بر می گرفت. وی هارتلند را کلید جزیره جهانی یعنی آسیا، اروپا و آفریقا ذکر کرد، به طوری که تسلط بر این منطقه تسلط بر جزیره جهانی را آسان می کند. اسپایکمن نیز ریملند یا سرزمین حاشیه را مطرح کرد به عبارتی همان محدوده اطراف سرزمین قلب از مکیندر که هلال داخلی و خارجی نامیده می شد، اهمیت ریملند به این خاطر است که امکان ترکیب قدرت بری و بحری را بهتر فراهم می کند از طرف دیگر بیشترین منابع، نیروی انسانی و سهولت ارتباطات را در خود دارد. مکیندر اولین با نظریه ی هارتلندخود را در سال 1904 طی مقاله ای باعنوان «محور جغرافیایی تاریخ» در حظور انجمن سلطنتی جغرافی دانان مطرح کرد. این نظریه پس از گسترشی که پیدا کرد در سال 1919 در کتابی با عنوان «آرمانهای دموکراتیک و واقعیت» منتشر شد. مکیندر استدلال میکرد در کره ی زمین این منطقه(هارتلند) بالقوه نیرومند ترین موقعیت را دارد، زیرا از نظر منابع غنی، موقعیت مرکزی آن در سرزمین اوروپایی اجازه میدهد تا هر ملتی را در اروپا در اروپا، آسیا و آفریقا- که مکیندر آنها را جزیره جهان نامیده بود – تهدید کند. برابر نظریه ی مکیندر، جزیره ی جهان از سه قاره ی به هم پیوسته ی اروپا، آسیا و آفریقا تشکیل میشود. اروپا وآسیا با مرز طبیعی و قابل شناخت از یکدیگر جدا نشده اند، اما از نظر جغرافیایی به آسانی میتوان آفرقا را مشخص کرد، زیرا به وسیله ی دریای مدیترانه از اروپا و به وسیله ی دریای سرخ از آسیا جدا شده است. بنابراین هر سه قاره در واقع در خاور میانه به یکدیگر وصل میشوند و از این مرکز جزیره جهان به هر سو گسترش می یابد. مکیندر قاره های دیگر را مانند آمریکا و استرالیا را به چشم اقمار این جزیرهبزرگ مینگریست. از نظر استراتژی دانهای قاره ای، سرنوشت جنگ به تصرف زمین بستگی دارد و نیروهای هوایی و دریایی عامل لجستیکی بوده و وظایف انتقال و جابجایی نیرو ها و حمایت از نیروهای زمینی را بر عهده دارند. بنابراین سرنوشت هر جنگ بر روی زمین تعیین میشود. مکیندر معتقد بود که نقاط مختلف زمین از نظر جنگی ارزش یکسانی ندارند، بلکه بعضی دارای ارزش استراتژیک بیشتر و برخی کمتر هستند؛ بدین سبب وی سرزمینهای جهان را به سه قسمت تقسیم کرده است که عبارتند از: الف) سرزمینهای مرکزی یا قلب زمین، ب) سرزمینهای هاشیه ای جهان ج) سرزمینهایی که به منزله ی کمربند شکننده اند. نظریه ی قلب زمین(هارتلند) مکیندر را میتوان چنین خلاصه کرد: «مسایل نظامی و استراتژی معاصر؛ 117» 1) بر خلاف نوشته های ماهان استراتژی دریایی و قدرت دریایی بر قدرت زمینی در دوره های طولانی تاریخ هر یک در زمان معینی اثر قطعی داشته 2) هنگامی که قدرت زمینی در اوج خود بود اغلب توانسته است با پیکارهای زمینی پایگاههای قدرت دریایی را بگیرد و آن را شکست دهد. 3) تسلط موثر انگلستان بر دریا موجب برتری آن کشور تاقرن بیستم بود، ولی اکنون متورهای بخاری وبنزینی و شبکه های راه آهن و راههای زمینی، انحصار حمل ونقل وسیع را از چنگ دریا ها ربوده و بنابراین قدرت نسبی انگلستان در مقایسه با قدرت قاره ای کاهش یافته است. 4) زمانی که مرکز پهناورترین توده ی خاکی پیشرفت اقتصادی وسیعی بیابد موقعیتی بدست می آورد که میتواند بزرگترین قدرتها را اعمال کند؛ این توده ی خاکی، سیبری غربی و روسیه اروپایی را در بر میگیرد. 5) مردمی پر شور وفعال که با فناوری نو مجهز باشند، ممکن است با داشتن قلب زمین بتوانند جزیره ی جهان را در اختیار گیرند. 6) جزیره ی جهان به علت برتری در منابع و جمعیت ممکن است سرانجام بتواند بر سرزمینهای حاشیه ای مانند بریتانیا، ژاپن، استرالیا و آمریکای شمالی و جنوبی تسلط یابد. مکتب دریایی نیروی دریایی قرنهاست که به عنوان نیروی پشتیبانی کننده جنگها به حساب می آید، ولی آلفرد تایر ماهان(Alfred Mahan) آمریکایی با نوشتن کتابی با عنوان "تاثیر قدرت دریایی بر تاریخ"(1890) نیروی دریایی را در طول تاریخ عامل اصلی وتعیین کننده ی یک کشور بر مناطق دیگر تلقی کرد که به طور گسترده در انگلستان مورد استقبال قرار گرفت. استراتژی اصلی نیروی دریایی به نام "تسلط بر دریا"بدین معنی است که یک قدرت دریایی قادر است ضمن پیش گیری از استفاده دشمن از راههای دریایی برای حمل ونقل، این استفاده را برای خود محفوظ نگه دارد. طرفداران مکتب دریایی تحت تاثیر افکار آلفرد ماهان، بر این باورند که کنترل دریا ها در نهایت تصمیم گیری در خشکی را مشخص میسازد. ایشان معتقد اند که حاکمیت بر گلوله ها ی دریایی، ماموریتهای ممانعتی و غیره بر نیروهای خشکی فشار غیر مستقیم را وارد می آورند. بدین ترتیب، نظریه دریایی، کنترل دریا و بهره گیری از آن به منظور کمک به کنترل در زمین را شامل میشود. ماهان یادآور میشود که در واقع نزدیک به چهار پنجم جهان آب است و بنابر این دریاها سرزمین قلب محسوب میشوند، زیرا خشکی ها از نظر فیزیکی در مقابل اقیانوسها کوچکند و از طرفی ارتباط خشکی ها از طریق دریا ها انجام میگیرد. بدین ترتیب استراتژی دریایی نیزبه صورت یک استراتژی مستقل مطرح شد. به عقیده ی ماهان کنترل دریا- که یک عامل تاریخی است- هیچ گاه به گونه ای نظامند مورد درک و تفسیر قرار نگرفته است. اختلاف عمده ی ماهان و مکیندر در شیوه ی بدست آوردن فرمان روایی بر جزیره ی جهان بود. نظریه ی آنان بر این امر مبتنی بود که تسلط بر این جزیره –چه مستقیم و چه غیر مستقیم- امکان تسلط بر مناطق اقمار آن و بنابر این بر همه ی جهان را فراهم خواهد کرد. شیوه ی تسلط به بهترین وسیله ی تحرک بستگی داشت. نظر ماهان این بود که راههای قابل بهره برداری دریایی، بخش عمده ی جزیره ی جهان رامحاصره کرده و به زبان استراتژیک، راههای مواصلاتی داخلی شمرده میشود، زیرا حمل و نقل دریایی ذاتا بر حمل و نقل زمینی برتری دارد. منظور ماهان از قدرت دریایی فرماندهی وحکمرانی بر دریا به سبب برتری نیروی دریایی، دست یافتن به تجارت های مخطلف دریایی، تصرف سرزمینهای آن سوی دریا ها و دست یابی به بازارهای خارجی بود که این سه عامل مولد ثروت و عظمت ملی(به لحاظ تولید، منابع، مستعمرات و بازارها) محسوب میشوند. یکی از اصول جنگ صرفه جویی در قواست، قدرت دریایی تغییر مکان آسان و سریع قوای صرفه جویی شده را به منظور تمرکز در نقطه ی دلخواه فراهم میسازد. انتشار کتاب "تاثیر قدرت دریایی بر تاریخ"در زمان مناسبی بود زیرا که معماری وفناوری دریایی به مراحل تازه تری از انقلاب صنعتی پای گذاشته بود، برای مثال بادبانها جای خود را به متور بخار، تنه های چوبین کشتی ها جای خود را به آهن و فولاد، و توپهای قدیمی جای خود را به آتش بارهای خان دار داده بود. تسلیحات جدید به سرعت عرضه میگردید و کشتی های خاص برای کارکردها و ماموریتهای دریایی خاص طراحی میشدند. ماهان چنین نگاشته است که عملیت دریایی، بویژه آنهایی که علیه گسترش نیرو، تدارکات لجستیکی و یا تعاملات تجاری انجام میشوند، برای کشورهایی که به جنگهای زمینی می پردازند از اهمیت حیاتی برخوردار است. فتح و ظفر در جنگ با در تنگنا قرار دادن اقتصاد دشمن از راه دریا به دست می آید.... شکست در جنگها به واسطه ی ناتوانی برای رهایی از این تنگنا رخ میدهد. ماهان در سه حوزه به استراتژی مدرن یاری رسانیده است: نخست آنکه وی فلسفه ی قدرت دریایی را توسعه داد که نه تنها در محافل حرفه ای نیوی دریایی بلکه در بسیاری دیگر از مجامع نیز با اقبال موواجه شد. دوم آنکه او نظریه ی جدیدی از استراتژی دریایی را تدوین کرد، سوم آنکه او از جمله صاحب نظران برجسته ی دریایی محسوب میشد. ماهان شش شرط عمومی تاثیر گذار بر قدرت دریایی کشورها را بدیهی دانسته مه از نظر ماهیت، آنها را به هیچ مکان و زمان خاصی محدود نمی داند: 1- موقعیت جغرافیایی2- صورت بندی فیزیکی3- گستره ی سرزمین4- میزان جمعیت5- ویژگی ملی6- ماهیت و سیاست دولت. منبع اصلی آثار و آموزه های آلفرد ماهان ژومینی بود. او معدودی از اصول جنگ زمینی را که قابلیت اجرا در جنگهای دریایی را دارند از ژومینی فرا گرفت: اصل تمرکز، ارزش استراتژیک موقعیت مرکزیو خطوط داخلی عملیات، و رابطه ی نزدیک بین لجستیک و رزم. ماهان بر این مطلب اصرار میورزید که تمرکز نیرو اصل حاکم بر جنگ دریایی است. بر اساس آنچه ماهان بیان داشته است"در جنگ دریایی دفاع ساحلی عامل پدافندی و نیروی دریایی عامل آفندی است. در جنگ دریایی نخستین ملاحظه شایان توجه در دست گرفتن کنترل دریا به وسیله ی کاستن از استعداد نیروی دریایی دشمن میباشد. هرچند به موازات پیشرفت در فناوری تسلیحات هوایی و زمینی، فناوری نیروی دریایی هم از لحاظ کمی وهم کیفی پیشرفت فراوانی را پشت سر گذاشته و در عین حال به دلایل مختلفی این استراتژی قادر به ایفای نقش موثر گذشته ی خود نیست. علاوه بر اینها ایراد بزرگی که به ماهان وارد است این است که ماهان با تقسیم نیروی دریایی مخالفت میورزید و به لزوم جنگ آبخاکی و جایگاه آن در استراتژی دریایی توجه کافی مبذول نداشته است. فیلیپ کرال(Philip crawl) در این باره میگوید: "بدین سان ماهان نسبت به اعزام سریع نیرو از دریا به خشکی، به عنوان یک ماموریت دریایی که در قرن بیستم از اهمیت روز افزون برخوردار میباشد، عمدتا بی اعتنا بوده است. از تجارب بدست آمده از دو جنگ جهانی و همچنین جنگی مانند جنگ ویتنام میتوان به این نتیجه رسید که امروزه استراتژی و جنگ دریایی نمی تواند به تنهایی، پیروزی نظامی گسترده در سطح جهانی را تضمین کند. انقلاب فن آوری ارتباطات، پیشرفتهای سرنوشت ساز هوایی و موشکی، افزایش قابلیت بسیاری از کشورها به استفاده از نیروهای هسته ای، آهسته عمل کردن عملیات دریایی و عوامل متعدد دیگر موجب شده است که استراتژی دریایی اعتبار سنتی خود را از دست بدهد. اما همچنان اینکه برخورداری از قدرت دریایی پیش شرط ضروری برا تبدیل شدن به یک قدرت برزگ میباشد نیز از سوی هیچ کس نمی تواند مورد رد وتکذیب واقع شود مکتب هوایی نظریه ی جالب دیگری که در اوایل قرن بیستم مطرح شد، این بود که هواپیما در زمینه ی حمل ونقل رقیب وسایل دیگر شده است. طرح این نظریه چهره ی تازه ای به سیمای سیاست جغرافیایی جهان بخشید. این نظریه در حدود 1904 پس از انتشار کتاب مکیندر با عنوان "محور جغرافیایی تاریخ" ابراز شد. در سالهای بین دو جنگ جهانی این نظریه به تدریج در اروپا، بلاخص در انگلستان، پیروان زیادی یافت که قدرت هوایی میتواند وسیله ی موثری برای ضربه زدن به قدرت زمینی باشد. (مسائل نظامی و استراتژیک معاصر؛ ص117) اصطلاح «طرفدارن اولیه » به کسانی اطلاق میشود که قبل از جنگ جهانی دوم در ارتقای اهمیت قدرت هوایی شرکت داشتند. هواداران اصلی و اولیه ی قدرت هوایی عبارتند از: گویلو دوهت(guilo douhet,1869- 1930) از ایتالیا، ویلیم(بیلی) میچل(Billy Mitchell,1879- 1936) از آمریکا، هیو ترنچارد(Hugh trenchard,1873- 1956) از انگلیس و الکساندر دو سورسکی(Alexander de seversky,1894- 1974) از روسیه. دلیل اطلاق طرفداران اولیه به این اشخاص آنست که ایشان عقاید خود را در زمانی شکل دادند(یعینی دقیقا پس از جنگ جهانی اول) که در رابطه با بهره گیری از هواپیما به منظور مقاصد نظامی تجارب اندکی وجود داشت. بر خلاف استراتژیست های مکاتب قاره ای و دریایی، نخستین نظریه پردازان قدرت هوایی قادر نبودند تا نظریه های خویش را بر پایه ی درسهای تاریخ استوار سازند. آنها معتقد بودند که سرنوشت جنگ اتی، نه بر روی زمین و در جنگ سنگر به سنگر، بلکه بالا و در هوا تعیین خواهد شد. قدرت هوایی خطوط سنتی نبرد را مجددا ترسیم نمود و بعد سومی را به جنگ بخشید. دوهت که نظریات خود را در دهه ی 1920 بنا نهاد معتقد است که در جنگهای زمینی، سربازان به صورت دیواری در مقابل نفوذ نیروهای دشمن به جنگ و مقاومت میپردازند و این مکانیسم اصلی جنگهای زمینی است، در صورتی که نیروهای هوایی مکانیسم فوق را بر هم زده و از هوا و بر فراز کوهها به آسانی عبور کرده و به هدف نزدیک میشود. میچل می نویسد«سرنوشت ملتها از طریق هوا مشخص خواهد شد، چرا که نیروی هوایی سریع ترین وسیله ی حمل و نقل و جابجایی نیروهاست و توان بلا منازع عبور از وسیع ترین و دورترین مناطق را دارد و هیچ نقطه ای از جهان از تهدید هواپیما مصون نیست. این ادعا غالبا مطرح بود که قدرت هوایی سلاح استراتژیک نهایی میباشد، نهایی بدین مفهوم که قاطع وتعیین کننده بوده و امکان ندارد که چیز دیگری بتواند نسبت به آن برتری جسته و یا آن را باطل سازد و «استراتژیکی »به این معنا که به عنوان ابزار سیاست ملی مورد استفاده قرار میگیرد. با توجه به قدرت مخرب و نابود کننده ی بمب افکنها، سرعت و قابلیت مانور، دقت در هدف گیری، قابلیت عبور از پدافند دشمن و توانایی نداشتن نیروی زمینی در مقابله با نیروی هوایی، برتری نیروی هوایی نسبت به دو نیروی سنتی زمینی و دریایی به نمایش گذاشته میشود. ضمن اینکه به نوشته ی دوهت هواپیما به علت استقلال از محدودتهای زمینی و داشتن سرعت فوق العاده و قابلیت حمل ونقل سریع وسایل «بهترین سلاح تهاجمی» است. دوهت به استفاده از هواپیما در ارتش، نه به عنوان یک ابزار تقویت نیروی زمینی، بلکه به عنوان وسیله ای برای شعله ور کردن جنگ در قلب دشمن حمایت میکرد و راه کار"بمباران مراکز جمعیتی را به منظور تخریب روحیه مردم غیر نظامی حریف توصیه میکرد". در تفکر دوهت، قدرت هوایی نهایی است، چرا که وی استراتژی را تنها بر حسب پتانسیل منهدم کننده ی قدرت هوایی تعرف مینمود. برای دوهت تنها یک استراتژی وجود داشت و آن هم جنگ تمام عیار بود. محور آثار میچل را نه بمباران استراتژیک بلکه هماهنگی تمرکز یافته ی تمامی امکانات هوایی تحت کنترل یک فرماندهی مستقل نیروی هوایی تشکیل میداد. بر خلاف دوهت، نیروی هوایی در دید میچل «سپر و شمشیر»(اول دفاع سپس تهاجم) بود، و نه صرفا نیرویی برای واردن آوردن اولین ضربه. بر خلاف اعتقاد دوهت بر بمباران مراکز جمعیتی، میچل معتقد به هدف گیری نظامی گزینشی بود. میچل از اینکه قدرت هوایی به قیمت تحلیل و تضعیف نیروی زمینی تمام شود طرفداری نمی کرد. بر خلاف دوهت، او فکر نمی کرد که نیرو های زمینی را میتوان نادیده انگاشت. همچنین او در این خصوص که قدرت هوایی به تنهایی توانایی کسب پیروزی را دارد اعتقادی نداشت. "او برای اقدام هماهنگ میان نیرو های زمینی، دریایی و هوایی ارزش بسیاری قائل بود.» سپهبد نیروی هوایی هیو ترنچارد انگلیسی عقیده ی دوهت مبنی بر اینکه "ملتی که در شرایط بمباران بیش از همه(یعنی بیشترین مدت را) تاب بیاورد در نهایت برنده خواهد بود، تصدیق میکرد. همانند دوهت ترنچارد نیز اعتقاد داشت هیچ گونه پدافند علیه هواپیماهای بمب افکن وجود نداشته و بمباران دارای تاثیر روحی و مادی گسترده ای است که برای در هم شکستن مقاومت دشمن کافی میباشد. ترنچارد چهار اصل را برای استفاده از قدرت هوایی پیشنهاد مینمود: 1- کسب و حفظ برتری هوایی2- انهدام تاسیسات تولیدی وارطباطاتی دشمن از طریق بمباران استراتژیک3- ممانعت از مداخله دشمن در عنلیات زمینی، دریایی و هوایی خودی. 4- ممانعت از آزادی نیروی زمینی، دریایی و هوایی دشمن. ترنچارد نیز همانند دوهت و میچل بر این عقیده بود که"شواهد بسیاری دال بر این مطلب وجود دارد که اگر ما یعنی نیروی هوایی هوا را کنترل ننماییم، نیروی زمینی و دریایی قدرتی نخواهد داشت. بر خلاف دوهت، ترنچارد با بمباران کور شهرها مخالفت می ورزید اما از بمباران استراتژیک "اهداف مشروع نظامی طرفداری مینمود؛ هرچند که چنین حملاتی به طور ناخواسته موجب از دست رفتن مردم غیر نظامی و تخریب اموال آنها گردد." الکساندر دوسورسکی نیز در کتاب خود با نام"پیروزی از را قدرت هوایی"چنین بحث مینمود که قدرت هوایی برتر از جنگ زمینی و دریایی میباشد. او نیز مانند دوهت موتقد بود که در حالی که بمب افکنها با کوبیدن مواضع دشمن او را مجبور به تسلیم شدن مینمایند، نقشی که نیروی زمینی و دریایی باید ایفا کنند انتظار کشیدن است. او عقیده داشت که قدرت هوایی به تنهایی و مستقل از اقدامات نظامی متعارف میتواند دشمن را وادار به تسلیم کند. او نیز مانند دوهت، از این موضوع که قدرت هوایی یک سلاح استراتژیک نهایی است با حرارت طرفداری میکرد. به عنوان جم بندی باید بیان داشت که قدرت هوایی در نزد دوهت و دوسورسکی به منزله ی سلاح استراتژیک نهایی برای ترنچارد یک سلاح استراتژیک و برای میچل سلاحی با پتانسیل بسیار زیاد و با قابلیت تقویت دگرگون سازی عملیاتهای میدان نبرد به حساب می آمد. هر چهار نفر هواپیما را به عنوان یک سلاح تهاجمی نهایی دانسته و عقیده داشتند که توپخانه ی ضد هوایی بیهوده و غیر موثر بوده، و همچنین در مورد تاثیر رهگیری هوایی به دیده ی تردید مینگریستند. جنگ جهانی دوم نشان داد که دوهت و دیگران بیش از حد خوش بین بوده اند، چرا که اولا هم از هوا و هم از زمین میتوان پدافند هوایی ماثری را علیه عملیات بمباران صورت داد. دوما حملات هوایی برای بمباران جمعیت غیر نظامی بدان اندازه که نظریه پردازان قدرت هوایی می اندیشیدند موثر نبود. در حقیقت در طول حملات هوایی سنگین روحیه ی تسلیم ناپذیری غیر نظامیان برای مقاومت افزایش می یابد. (امنیت و استراتژی معاصر؛ گریک ای اسنایدر؛ ترجمه حسین محمدی نجم)
  16. شما به گمانم ياد پروژه هاي بزرگراه تهران شمال افتادي كه ميگي 15 سال ! اماراتي ها با اين پولي كه خرج ميكنند در كمتر از 5 سال اين آبراه رو ميتونند بسازند.برج 700 متري دوبي رو ببينيد در چه مدت ساختند؟ما ميلادو چند ساله داريم ميسازيم. بخش اعظم مسير بيابانيه..خارجي ها هم براشون ميسازند.مشكلي نيست. اون دوستي هم كه گفتند قضيه ي تنشها تا آن موقع تمام شده و امارات ميمونه و 200 ميليارد دلار پولي كه دور ريخته شده.. اصلا چنين چيزي نيست..اين طرح به خوديه خودشم ميتونه بازدهي اقتصادي داشته باشه از محل ترانزيت كشتي ها..مصر ميدونيد سالي چند ميليارد از كانال سوءز درآمد داره؟ كشورهاي امارات بحرين عراق كويت تمام كشتي هاشون رو از اين مسير عبور ميدند كه كوتاهتر هست. ببخشید مگه 200 میلیارد دلار علف خرسه! که بیان حرومش کنن؟ اصلن فرض کن 3 ماهه بسازن! اصلن یک روزه! اگر قرار به بستن باشه خوب همون هم قابل بستنه! اینها رو بخاطر جنگ روانی میگن که بگن دست ایران خالیه! بالاخره چهار نفر تو ایران پیدا میشه باور کنن! که یکیش هم شمایی! آقای عزیز شما نقشه رو نگاه کن اگه کانال سوئز نباشه چی میشه ، کشتی ها مجبورن یه قاره بزرگ رو دور بزنن! اصلن شما کویت رو تو نقشه دیدی که کجاست؟ و امارات کجاست؟ طرحی که یه وطن فروش معروف مقیم امریکا دو سه سال پیشنهاد کرده بود این بود که عربستان لوله گذاری کنه نفت رو از استان نفتی خودش ببره دریای سرخ اونجا اسکله ساخته بشه و نفت عربستان از اونجا فروش بره! کل لوله هم در خاک عربستان قرار میگره!دنیا زیر بار اون طرح و مدت زمان اجراش و هزینه اش نمیره حال بیاد زیر بار 200 میلیارد دلار خرج بره! واقعن باورتون شده که پول علف خرسه؟ و خارجی ها مثل ریگ پول خرج میکنن؟ بابا .......... که گرسنه شون بشه!
  17. سارکوزی صهیونیست جای اینکه بیاد جواب بازمانده های جنایت فجیع کشورش رو بده ، میره زن جدید می گیره و از اسرائیل حمایت می کنه و ایران رو تهدید می کنه و نخست وزیرش هم که میگه فرانسه رهبر جنگ صلیبی جدید علیه جهان اسلام است! فرانسوی های بشر خوار! چه جنایتها که در افریقا مرتکب نشدند و همین الان هم مشغول جنایت و بازی با سرنوشت ملت ها هستند.
  18. بابا بی خیال! چند وقت دیگه خبر میاد که : قراره آمریکا و امارات با کمک هم جلوی رسیدن نور خورشید به ایران را بگیرند تا مردم ایران سردشان شود و دست از برنامه اتمی شان بردارند! icon_cheesygrin
  19. Wolfenstein

    اخبار عمومی منطقه و جهان

    اگر مردید عمل کنید! آقای مدودیف! لابد میخواید بگذارید وقتی روسیه رو به 20 تا کشور تجزیه کردند بعد بنشینید بگید " قدر ایران رو ندونستیم ، ای کاش آنقدر ایران را به بهای اندک به غرب نمی فروختیم!"
  20. خاطرات این آقا به صورت کتاب چاپ شده؟
  21. Wolfenstein

    استراتژی قورباغه

    فرانسوي ها، در الگوي غذائي خود، براي طبخ قورباغه، روش متفاوتي دارند: آنها قورباغه را كباب نمي كنند، بلكه آن را در ديگ مملو از آب سرد قرار داده، و آن ديگ را روي آتش قرار مي دهند. قورباغه، موجودي دوزيست و خونسرد است، و بدن آن روشي متفاوت براي گرم كردن خود ندارد. اين موجود، اگر يكباره به درون ديگ پر از آب جوش پرتاب شود، متوجه گرما شده و واكنش نشان مي دهد. اما زماني كه درون ديگ آب سرد قرار داده مي شود و آب درون ديگ به مرور به نقطه جوش مي رسد؛ او خيلي دير متوجه اين تغيير دماي اطراف خود شده و بدين ترتيب زنده زنده، آب پز مي شود. دليل اين مسأله اين است كه قورباغه فاقد «حساسه»هاي لازم به هنگام دريافت تغييرات دمائي اطراف، مبتني بر خط قرمز بقاء خود مي باشد: در واقع ساختار بدن قورباغه بگونه اي است كه نمي تواند خط قرمز دمائي بقاء خود را تنظيم نمايد. بدن آن، آرام آرام خود را با تغييرات مثبت - گرمائي - دماي اطراف خود بگونه اي منطبق مي كند كه دماي درون و بيرون هماهنگ گردد؛ اما براي اين انطباق، خط قرمز و آستانه تحمل ندارد: منفعلانه، مدام به اين انطباق دماي درون بدن خود با بيرون ادامه مي دهد، تا اينكه زنده زنده، با تسليم خود به اين روند «انطباق» بپزد. به نوشته شانون، ديپلمات هاي آمريكا - انگليس - فرانسه و آلمان، براي تحقق استراتژي قورباغه، سه گام اوّل را مشخص نموده اند: ۱- وارد آوردن فشار به ايران، براي اينكه به فعاليت هاي اتمي خود به صورت داوطلبانه خاتمه دهد. ۲- در صورت مصالحه ناپذيري ايران، پس از ۲ تا ۳ ماه، اين كشورها بايد يك پيشنهاد قوي به شوراي امنيت ارائه كنند. ۳- و در گام سوم، گفتگو براي دريافت مجوز بلوكه حساب هاي دولت ايران، و سپس زمينه سازي براي مراحل بعدي. در اين ميان، «رايس» ، مأمور شده است كه روسيه و چين را براي استراتژي قورباغه هماهنگ و همراه سازد. با وجود اينكه شانون در معرفي و تبيين محورهاي استراتژي قورباغه، آن را از سوي ديپلماتهاي غربي، استراتژي نوين مي خواند، اما استراتژي قورباغه از عصر بوش پدر در مورد ايران دنبال مي شود. پس از بوش پدر، با روي كار آمدن دموكرات ها، «بيل كلينتون» دكترين مهار دوجانبه ايران و عراق را در دستور كار خود قرار داد، كه گام نخستين استراتژي قورباغه محسوب مي شد. در سال ۱۳۷۶ «ال گور» معاون اول بيل كلينتون، در يك جلسه داخلي در پاسخ به پرسش چيستي طرح نهائي مشترك دموكرات ها و جمهوري خواهان در آمريكا عليه ايران، اذعان نمود: ايران را اسكوئيز (Squeez) مي كنيم: ايران را چنان در آغوش مي فشاريم تا از فرط محبّت نابود گردد. البتّه اينگونه نشد. ايران آن را خنثي نمود و تاكنون غرب تنها به «محاصره» نظامي - اقتصادي دست يافته است و محاصره با در آغوش گرفتن دو مقوله متفاوت است. در تحليل اتخاذ - يا طرح مجدد - دكترين قورباغه عليه ايران چند نكته وجود دارد: الف- اتخاذ دكترين قورباغه عليه ايران، به معني شكست - يا كنارنهادن - دكترين شوك و بهت (Shock and Awe) است. دكترين شوك و بهت از مطرح ترين استراتژيهاي غرب در تحقق پروژه اصلاحات در خاورميانه بزرگ است و يكي از سناريوهاي احتمالي و رزرو ( ذخيره ) عليه ايران محسوب مي گردد. با پذيرش استراتژي قورباغه، بايد اذعان نمود كه غرب دكترين شوك و بهت را در مورد ايران كنار نهاده است - و يا شايد براي فريب استراتژيكي، به كنار نهادن آن تظاهر مي كند. با احتساب ناكارآمدي دكترين شوك و بهت عليه ايران، شمار دكترين هاي ناكارآمد آمريكا عليه جمهوري اسلامي در طول سه سال اخير، به چهار دكترين - هويج و چماق، پليس خوب پليس بد، مكانيسم ماشه، و دكترين شوك و بهت - مي رسد. ب- اتخاذ استراتژي عليه هر كشور ديگري، در خلاء صورت نمي گيرد، از اين رو بايد واقعيت هاي صحنه را در نظر داشت؛ لذا هر استراتژي در سياست بين الملل، مستلزم در نظر گرفتن هر دو سوي مناقشه است. در اتخاذ استراتژي قورباغه، غرب يكسوي اين مناقشه است و ايران، ديگر بازيگر صحنه است. ملاحظات اساسي غرب در اتخاذ اين استراتژي چه بوده است و با چه شناختي از درون ايران اين استراتژي را اخذ كرده اند؟ استراتژي قورباغه، زماني اخذ مي شود كه كشور هدف در تنظيم آستانه تحمل خود ضعف حس لامسه و «دمايش» نسبت به محيط پيراموني و جهاني داشته باشد. تصور بيودكترين غرب از انطباق شرايط ايران با موجود رشد نيافته اي - از حيث آستانه تحمل دمايش - همچون قورباغه، قياس مع الفارق است. حس لامسه ملّي براي سنجش دمايش، نيازمند سنسور (حساسه)هايي است. پرسش اوّل اين است كه اين سنسورها چيستند؟ پاسخ در اين است كه اين سنسورها، ۷۰ ميليون سلّول مردمي هستند كه در ۲۷ سال گذشته ميزان الحراره اقدامات ملّي در واكنش به دشمني هاي غرب بوده اند. پرسش دوم اينكه اين سنسورها چه چيزي را بايستي دريافت كنند؟ پاسخ اينكه اين سنسورها بايد دماي محيط جهاني اطراف ايران را دريافت كرده و سپس نسبت به آن واكنش صورت دهند. رصد موارد كوتاه و بلندمدت در صحنه بين الملل، براي تبيين وضعيت دماي محيط اطراف جمهوري اسلامي، حكايت از ارزيابي غير واقعي غرب براي اتخاذ استراتژي مزبور دارد: ۱- فلسطين اشغالي: در انتخابات اخير، مردم فلسطين به حماس اقبال نموده و بي توجهي آنان به تهديد و تطميع آمريكا و رژيم صهيونيستي در اين خصوص، حكايت از شكست «نقشه راه» دارد. اين در حالي است كه شارون همچنان در اغماست. ۲- عراق اشغالي: شوك انتخابات عراق و پيروزي شيعيان، در محيط شبه دموكراسي خونين اين كشور، در سايه يك دولت خاكستري و نيمه مخفي با ۵۰۰۰ نفر «راسپوتين - مأمور» در درون سفارت آمريكا در بغداد. اين در حالي است كه با گذشت يك هزار روز از اشغال عراق، رقم عمليات چريكي اجرا شده در اين كشور از مرز ۶۰۰۰ عمليات گذشت، كه با احتساب ۱۰۰۰ عمليات چريكي در افغانستان در اين مدت، مي توان آن را نشانه آسيب پذيري جدي ماشين نظامي آمريكا و انگليس دانست. ۳- آمريكاي لاتين: در زير گوش ايالات متحده و در محدوده سرزميني دكترين «جيمز مونروئه» ، فيدل كاسترو تكثير مي شود؛ ونزوئلاي چاوز و بوليوي مورالس، فرزندان معنوي كوباي كاسترو هستند در حالي كه آمريكا مرگ او را انتظار مي كشد. دموكراسي هرچه خالص تر و انتخابات هرچه دموكرات تر، زيان غرب از آن بيشتر. ۴- كره شمالي: در روز جمعه ۷ بهمن ۸۴ اين كشور اعلام كرد تا زمان رفع كامل تحريم ها، هر نوع مذاكره را با آمريكا قطع مي كند. اين موضوع، به معني شكست دكترين قورباغه - كه از قضا، پس از مطرح شدن محور شرارت در زمستان ،۱۳۸۰ اين استراتژي براي مقابله با كره شمالي اتخاذ شد - ارزيابي مي شود. ۵- سوريه: اتخاذ دكترين شوك و بهت عليه سوريه، كه با شوك حاصل از ترور مشكوك «رفيق حريري» آغاز شد، هنوز براي غرب دستاورد چشمگيري نداشته است و اگر مقاومت سوريه ادامه يابد، قطعاً اين دكترين شكست خواهد خورد. ۶- هند و پاكستان: اين دو كشور همچنان براي انتقال خط لوله گاز ايران به هند با آمريكا در كشمكش هستند. ۷- اروپا: - بحران انرژي: با پيدايش بحران انتقال گاز روسيه به اروپا، گرجستان، اتريش، مجارستان، بلغارستان، و ... اعلام نمودند كه در صدد ايجاد و بهره گيري از خط لوله گاز ايران به اروپا هستند. وابستگي به ايران در جهان روزافزون است. - بحران اجتماعي: فقر، تبعيض و خشونت در غرب همچون دمل چركي سر باز نموده است. اغتشاشات خياباني فرانسه، كه در طول ۲۴ روز ناآرامي، ۱۰۲۰۰ خودروي سوخته بر دامن دولتمردان اين كشور نهاد، نشان از برملاشدن شكاف عظيم اجتماعي موجود در اروپا دارد. - بحران اخلاقي: كه با تهديد علني اتمي جهان غير غربي، توسط «ژاك شيراك» ، با اعلام دكترين جديد انهدام سريع هسته اي فرانسه، نمايان شد. ۸- غرب: - وابستگي روزافزون غرب به انرژي. - گسترش روزافزون نظامي گري در غرب. - كاهش مستمر مقبوليت و مشروعيت بوش و بلر در آمريكا و انگليس. - شكست پروژه انقلاب هاي مخملي و رنگارنگ: شكست انقلاب سبز (زيتون) در لبنان و انقلاب صورتي در ايران. - تنگناي غرب در برملا شدن پروژه قتل عام يهوديان در جنگ جهاني دوم توسط مسيحيان آلمان يا يكي از ايدئولوژي هاي برآمده از مدرنيته - ايدئولوژي نازيسم. ۹- جمهوري اسلامي ايران: شوك حاصل از انتخابات نهمين دوره رياست جمهوري در ايران كه برخلاف علايق و پيش بيني هاي غرب بود. ۱۰- كشف و دريافت «بلوف كبود» در سياست آمريكا. واقعيت دريافتي اين است كه آمريكا وقتي خود را قادر به انجام عملي ببيند، تمامي معادلات و قوانين بين المللي را ناديده گرفته و به اقدام دست مي زند. نمونه بارز آن اشغال غير قانوني عراق است كه بدون هماهنگي با شوراي امنيت سازمان ملل صورت پذيرفت. لذا فشار آمريكا بر آژانس بين المللي انرژي اتمي، به منظور پرونده سازي براي ايران و ارجاع آن به شوراي امنيت سازمان ملل، در جهت گرفتن مجوز محاصره اقتصادي، تحريم نفتي و يا حتي مجوز اقدام نظامي عليه ايران، بيشتر يك ترفند رواني - ديپلماتيك است. ۱۱- وضعيت بغرنج انرژي به گونه اي است كه اقتصاد جهاني به شيوه هاي مختلف، عدم تحمل خود از ارتقاء چندصد دلاري قيمت نفت در صورت بروز هر نوع وضعيت حادّ اقتصادي يا نظامي ميان آمريكا و ايران را اعلام نموده است. ج- اما پاسخ ايران به استراتژي قورباغه چه مي تواند باشد؟ ساده ترين راه، حمله به استراتژي حريف است: ۱- دكترين قورباغه، همچون دكترين هاي قبلي غرب عليه ايران، يك استراتژي توهين آميز است. با پاي فشاري بر «چيكن استراتژي» مي توان بر روش عزتمند موازنه استراتژي ها تأكيد و تكيه نمود. ۲- صرفنظر از قابليت هاي ممتاز «چيكن استراتژي»، در تعامل و تبديل استراتژي غرب، مي توان استراتژي كلاسيك «ققنوس» را جايگزين استراتژي قورباغه نمود. در اين خصوص، طراحي دكترين «بيني نمرود» براي استراتژي «گلستان آتش ابراهيم» خنثي كننده استراتژي قورباغه خواهد بود. ۳- در نهايت، آنچه كمتر در نزد اصحاب رسانه ها و افكار عمومي مورد توجه واقع شده است، مسأله خنثي سازي، ناكارآمدي و بي اثري دسته اي از دكترين هاي شناخته شده و معتبر از سوي غرب در تقابل با ايران است. وضعيت ناكامي و تنگناي استراتژيست هاي آمريكائي، براي طراحي يك استراتژي كارآمد و مؤثر در برابر ايران، براي اوّلين بار عجز دستگاه هاي تصميم سازي و مراكز تحقيقات استراتژيك غرب را هويدا ساخته است. منبع: بچه های قلم
  22. Wolfenstein

    اخبار برتر نظامی

    خبرگزاري فارس: ساعاتي پيش يك فروند هواپيماي بدون سرنشين ارتش آمريكا بدلايل نامعلومي در بيابان‌هاي "زبير" در جنوب عراق سقوط كرد. به گزارش خبرنگار فارس از بصره، يك فروند هواپيماي بدون سرنشين ارتش آمريكا مقارن ساعت 10 صبح امروز بدلايل نامعلومي در نزديكي منطقه بين شهرهاي "زبير" و "بصره" در جنوب عراق سرنگون شد. اين هواپيماي بدون سرنشين كه به سمت مرزهاي جنوبي استان بصره در حال پرواز بود، ابتدا در آسمان منفجر و در بيابان‌هاي "زبير" در جنوب عراق سقوط كرد. همچنين اين هواپيما كه به رنگ استتار نظامي بود، در ارتفاع پايين در حال حركت و قبل از سقوط در آسمان منفجر شد. نيروهاي نظامي آمريكا به همراه ارتش با همكاري گار ملي عراق بلافاصله پس از سقوط اين هواپيما، منطقه محل سقوط هواپيما را مسدود كردند. بنا بر اين گزارش، اين هواپيما از نوع هواپيماي شناسايي با بال بزرگ و سر مخروطي بوده است منبع: فارس نیوز
  23. ارتش و سیاستمداران پاکستان مال این حرفها نیستند! شاید در مناطق قبایلی خود مردم کاری انجام دهند. دومین کشور اسلامی را کردند نوکر و مستعمره کفار انگلیس و امریکا ، خودشان به امریکا اجازه هر کاری را داده اند ، حالا هم زر زیادی می زنند.این حرفها فقط بخاطر خوش کردن دل مردم مسلمان پاکستان برای همراهی با دولت جدید است و اینکه به مردم بگویند مشرف رفت و شرایط تغییر کرده دیگه نوکر امریکا نیستیم! یک روز آمریکا زیر پای انگلیس را خالی کرد و مشرف را آورد حالا هم انگلیس زیر پای امریکا را خالی کرد زرداری را آورد سر کار.خدا لعنت کند امریکا و انگلیس و سیاستمداران وابسته پاکستان را که 160 میلیون مسلمان را به چه روزی انداخته اند. خدا لعنت کند محمد رضا پهلوی بی مسئولیت لافزن بی اراده را که وقتی پاکستان تشکیل شد ، سران این کشور آمدند پیش محمد رضا پهلوی و گفتند کشور پاکستان اصالت ندارد و از شاه خواشتند که با اتحاد با ایران و زیر نام و پرچم ایران زندگی کنند و هیچ مشکلی هم نه از نظر مذهبی و نه زبانی نداشتند(فقط فکرش را بکنید که ایران بدون هیچ جنگ و خونریزی به مرزهای دوران نادرشاه برمی گشت! ) اما شاه مگر بدون اجازه انگلیس و امریکا می توانست کاری انجام دهد!
  24. اگر میگ 31 داشته باشیم آنهم 24 تا و سوخو 30 و .......بهتر نیست که نشان داده شود تا دشمن کمی حساب کار خودش را بکند و از تهدید ها کاشته شود؟
  25. شروع جنگ روانی جدید در سایت های هوا و فضا و نظامی!!!