shsshed

Members
  • تعداد محتوا

    221
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

  • Days Won

    3

تمامی ارسال های shsshed

  1. [right][b]خبرگزاری فارس: معاون هماهنگ‌کننده نیروی دریایی ارتش از شکار دو فروند پهپاد از خانواده RQ توسط پدافند ارتش خبر داد.[/b][/right] [right][font=Helvetica Neue][size=5][font=Tahoma][size=4][color=#000080][b]دریادار امیر رستگاری معاون هماهنگ‌کننده نیروی دریایی ارتش در گفت‌وگو با خبرنگار دفاعی [url="http://www.farsnews.com/"]خبرگزاری فارس[/url]، اظهار داشت: پدافند هوایی ارتش دو فروند پهپاد دشمن را شکار کرده است.[/b][/color][/size][/font][/size][/font][/right] [right][font=Helvetica Neue][size=5][font=Tahoma][size=4][color=#000080][b]وی افزود: این پهپادها از خانواده RQ و سری 11 است که یکی در شهریور سال 90 و دیگری در آبانماه امسال شکار شده است.[/b][/color][/size][/font][/size][/font][/right] [right][font=Helvetica Neue][size=5][font=Tahoma][size=4][color=#000080][b]رستگاری تاکید کرد:‌ این پهپادها توسط پدافند ارتش مورد اصابت و سرنگون شده است و در حال حاضر در مرکز تحقیقات ارتش در حال بررسی است.[/b][/color][/size][/font][/size][/font][/right] [font=Helvetica Neue][size=5][font=Tahoma][size=4][color=#000080][b]معاون هماهنگ‌کننده نیروی دریایی ارتش در پایان اظهار داشت: بسیاری از اطلاعات این پهپادها توسط مرکز جهاد و تحقیقات ارتش تخلیه شده است[/b][/color][/size][/font][/size][/font] [url="http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13911013000944"]http://www.farsnews....=13911013000944[/url]
  2. خبرگزاری فارس: او بچه «گناوه» است اما در خارک بزرگ شده و در بوشهر تا اول دبیرستان درس خوانده بود. شهید گرد بعد از اینکه وارد سپاه شد مجددا درسش را ادامه داد. پدرش هم در شرکت نفت کار می‌کرد به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، شهید بیژن گرد به همراه دیگر همرزمانش از جمله شهید نادر مهدوی در تاریخ 16/7/1366 به شهادت رسیدند. در آن روز آنها برای گشت زنی در دریای خلیج فارس به ماموریت اعزام شده و با ناوچه ها و بالگردهای آمریکایی مواجه می شوند. در این درگیری یکی از بالگردهای آمریکایی مورد هدف قرار می گیرد و به قعر آب می رود. پس از مدتی درگیری و جنگ بین قایقهای سپاه و ناوچه ها و بالگردهای آمریکایی قایق بیژن مورد هدف قرار می گیرد. شهید سید مرتضی آوینی در رابطه با این عملیات می نویسد: «خلیج فارس آن همه ماهی دارد که می‌شود دویست کشتی صید صنعتی -از آن کشتی‌هایی که ماهی‌ها را دویست کیلو دویست کیلو در حلق‌های بزرگ و وحشتناک خویش هُرت می‌کشند- سالی دویست میلیون ماهی دویست‌ کیلویی بگیرند، اما کجاست آن شجاعت و توکل و عشقی که یکی مثل «مهدوی» یا «بیژن گُرد» بر یک قایق موتوری بنشیند و به قلب ناوگان الکترونیکی شیطان در خلیج فارس حمله برد؟ می‌پرسد: «این شجاعت و توکل و عشق به چه درد می‌خورد؟» هیچ! به درد دنیای دنیاداران نمی‌خورد، اما به کار آخرت عشاق می‌آید، که آنجاست دار حاکمیت جاودانه عشاق...» آنچه خواهید خواند مصاحبه ای است با همسر شهید بیژن گرد که لطف کردند و دقایقی از وقتشان را در اختیار ما قرار دادند. *خانواده ای از بوشهر *من متولد سال 1345 در «کوی خواجه» بوشهر. تا 5 سالگی در بوشهر بودم اما به دلیل اینکه پدرم سر آشپز باشگاه افسران بود منتقل شدیم اهواز و چند سال هم در خانه های سازمانی آنجا زندگی کردیم. اول راهنمایی بودم که انقلاب شروع شد. خانواده ما 7 نفره بود، دو برادر 3 خواهر هستیم و من فرزند دوم هستم. پدر بزرگ مادری‌ام مکتب دار بود و به همین دلیل مادرم خانم رحمتی میرشکاری سواد مکتبی داشت. پدرم هم حیدر آقا تا کلاس ششم درس خوانده بود. *می خواستند پدرم را اعدام کنند در خانواده ما با توجه به جو آن زمان درس خواندن برای دختر‌ها بد نبود. پدرم خودش کتابخوان بود و چند بار به خاطر کتاب‌هایش در محل کار با او برخورد کرده بودند اما بعد متوجه شده بودند کتاب‌خوانی او از سر علاقه است. ایشان مقلد آقای خوئی بود و هیچ وقت یاد ندارم نماز و یا روزه ‌اش ترک شده باشد. حتی اگر مریضی سخت هم می‌داشت باز راضی به روزه نگرفتن نمی‌شد و می‌گفت تا زنده هستم روزه می‌گیرم. ایشان مردی شجاع بود و برایش فرق نمی‌کرد چه کسی روبه رویش است هر کسی به او زور می‌گفت با او به شدت برخورد می‌کرد. حتی در سال‌های جوانی می‌خواستند پدرم را اعدام کنند چون با یک سرهنگ بالاتر از خودش درگیر می‌‌شود و پدرم را به همین دلیل زندانی کرده و می‌خواستند اعدامش کنند. یکی از آشنا‌های ما گفته بود بگویید او دیوانه است تا حکم اعدام برایش اجرا نشود. اما ایشان می گوید: من خودم را به دیوانگی نمی‌زنم. کلی با او صحبت می‌کنند که تو زن و بچه داری قبول کن بعد از این ماجرا پدرم تبعید می‌شود. با اینکه پدرم ارتشی بود اما در تظاهرات با لباس شخصی شرکت می کرد. تیمساری که مافوق ایشان بود پدرم را می ترساند و می گفت اگر بگیرنت برات خیلی بد میشه! بعد از پیروزی انقلاب طولی نکشید که انتقالی مان درست شد و برگشتیم بوشهر. وقتی برگشتیم بوشهر در محله «باغ زهرا» ساکن شدیم. مستاجر بودیم اما پس از مدتی منطقه صاحب خانه شدیم. *رفت و آمد با خانواده شهید گرد با خانواده شهید گرد از بچگی همسایه بودیم. اما چند سالی به دلیل انتقالی های شغلی پدرم از هم بی خبر بودیم تااینکه برگشتیم و در باغ زهرا ساکن شدیم. آنها هم انجا بودند و دوباره به یاد قدیم‌ها دوستی‌مان برقرار و روابط خانوادگی مان شروع شد. بیژن متولد 1345 و هم سن و سال بودیم. او بچه «گناوه» است اما در خارک بزرگ شده و در بوشهر تا اول دبیرستان درس خوانده بود. شهید گرد بعد از اینکه وارد سپاه شد مجددا درسش را ادامه داد. پدرش هم در شرکت نفت کار می‌کرد. من دائم فکر درس خواندن بودم و تنها فعالیتم در بسیج محل و انجمن مدرسه بود. اوایل انقلاب شور و حال مردم بیشتر بود و به همین دلیل شاید گروه های زیادی مثل مجاهدین خلق، حزب کارگر و ... تشکیل شده بود که فعالیت های گسترده ای می کردند. بیژن هم جزو بچه‌های بسیج بود. *تو زن برادر خودم هستی! سال 61 بود که شهید گرد وارد سپاه شد. با برادر‌هایم ثبت نام کرده بود. چون بیژن دوست برادرم بود و خانواده‌اش با ما رفت و آمد خانوادگی داشتند برای همین زیاد او را می دیدم. خواهرش هم که یکسال از من بزرگتر بود در مدرسه ما درس می‌خواند. همیشه به من می‌گفت: تو زن برادر خودم هستی! به او می‌گفتم این حرف را نزن خوشم نمی‌آید اما ول کن نبود. من خواستگار‌های زیادی داشتم. همان‌زمان که بیژن به خواستگاری من آمد همزمان 3 نفر دیگر منزل ما آمده بودند، نمی‌خواهم از خودم تعریف کنم و بگویم من خیلی خوبم نه این طور نیست، خدا می‌خواست این طور باشد. هیچ وقت روی حرف پدرم حرف نمی‌زدم و احترام ایشان را همشه حفظ می‌کردم، یعنی اگر ایشان می‌گفت: بمیر ما می‌مردیم. چون عقیده داشتیم بعد از خدا حرف پدرم برای ما حجت است. با اینکه من از شهید گرد خوشم می‌آمد اما اگر پدرم می‌گفت نه، برای من هم نه بود و اصراری روی این قضیه نداشتم. *بیژن می ترسید بگویم «نه» یک روز عصر در حیات بودم که خانواده بیژن آمدند منزل ما. بعدها شنیدم که آن روز شهید گرد قرآن می‌خوانده و می‌ترسیده نکند که مثل خواستگارهای قبلی به او هم جواب منفی دهیم. آن روز وقتی رفتند پدرم از من پرسید نظرت چیست؟ گفتم: من نمی‌دانم هر چه شما بگویید. همین شد که بله را دادیم و صلوات فرستادند. (خنده) یکی از خواستگارهای من شهید علی بختیاری آزاد بود که برادر زن برادرم بود. به این دلیل ایشان را قبول نکردیم چون پدرم می‌گفت ما بد می‌دانیم وقتی از شما دختر گرفتیم، دختر خودمان را عروس شما کنیم. یک خواستگار دیگر هم داشتم که از اقوام‌مان بود و پدرم می‌گفت من به قوم و خویش دختر نمی دهم تا ایل و طایفه‌ام گسترده شود. به هر حال ایشان عقاید خودش را داشت من خودم هم جز بیژن به پدرم هیچ وقت نمی‌گفتم هر چه خودت بگویی و سکوت می‌کردم اما سر این یکی چون می‌خواستم رضایتم را نشان دهم گفتم هر چه شما بگویید. *برخورد تصادفی من و همسرم قبل از ازدواج یادم می‌آید قبل از ازدواج‌مان یک بار سرم پایین بود و داشتم می‌رفتم داخل منزل، بیژن هم که خانه ما بود داشت از اتاق بیرون می‌آمد که به هم برخورد کردیم یکی از دوستانم که آنجا بود شروع کرد به خندیدن و با منظور به من گفت: هه هه هه شما به هم خوردید. گفتم: برای چه می‌خندی؟! این اتفاق ممکن است در خیابان هم بیفتد. اما دوستم به دید دیگری به این ماجرا نگاه می‌کرد. آن زمان که جنگ بود و تازه انقلاب شده بود ما نیز عقاید‌مان آتشی تر بود و خانواده ما چون خودش نظامی و بسیجی بود با شغل بیژن که سپاهی بود مشکلی نداشت. این اعتقاد کلی ما بود. دختری نبودم که بخواهم بگویم با کسی صحبت نمی‌کردم و یا بیرون از خانه نمی‌رفتم. دوست‌های برادرم از جمله خود بیژن زیاد به منزل ما رفت و آمد می‌کردند و من احساس نمی‌کردم که من یک دختر هستم البته خودم به عنوان یک خانم حد و حدود خودم را می‌دانستم که مثلا فاصله‌ام با نامحرم باید چقدر باشه اما در برخوردم گوشه گیر نبودم. با این حال قبل از ازدواج با هم صحبت نکردیم و در واقع چنین رسمی در خانواده مان نبود البته من تا حدودی با او آشنا بودم. روحیات و اخلاقیات بیژن را می شناختم و بیگانه نبودم. این شناخت را هم از طریق خواهر‌هایش به دست آورده بودم. من هم به لحاظ اعتقادی شبیه پدرم بودم. *22 سکه به نیت 22 بهمن 22 سکه بهار آزادی به نیت 22 بهمن مهریه‌ام بود. این مقدار را پدرم تعیین کرد. بین عقد و عروسی ما یک هفته فاصله بود چون پدرم با نامزدی مخالفت می کرد. *عروسی یک شهید من و بیژن اهل زرق و برق نبودیم، روز عقد لباسم مانتو و شلوار بود و در عروسی هم همین را پوشیدم. چادری نبودم. در انتخاب حجابم آزاد بودم گاهی چادر سر می‌کردم و گاهی هم نه. هیچ وقت شهید گرد در مورد این مسائل به من سخت نمی‌گرفت چون اعتقاد داشتیم چادر تکامل است نه حجاب. بیژن هم در مجلس عروسی مان یک بلوز و شلوار عادی به تن کرده بود. مراسم ما خیلی ساده برگزار شد. عده‌‌ی کمی را دعوت کردیم و شام دادیم. آن زمان مردم تجملات را خیلی نمی‌پسندیدند و اکثر به همین منوال ازدواج می‌کردند. آن زمان رسم بود شام عروسی قیمه با برنج می دادند. به تاریخ 1/2/62 ازدواج کردیم و زندگی را در اتاقی در منزل پدر بیژن شروع کردیم. در اهواز رسم نیست که خانم ها جهیزیه ببرند و یا اگر عروس جهیزیه می برد پولی به عنوان شیر بها می گرفت و همان را خرج خرید وسایل می کرد. البته الان تقریبا دیگر این رسم نیست. آن زمان روی سند ازدواج چند کالا می دادند که ما هم گرفتیم. من از نظر اقتصادی خوب فکر می کنم و اهل ولخرجی نیستم. برای همین بیژن حقوقش را که حدودا 4 هزار تومان بود می داد دست من. البته ما با خانواده شهید گرد با هم بودیم و خرج جدا نداشتیم. هیچ وقت هم با مادر شوهرم مشکلی نداشتم چون آنها واقعا من را مثل دخترشان می دیدند. *نیمرو با طعم پشه شهید گرد غذاهای ساده را خیلی دوست داشت. از بس رزمندگان در جبهه نان خشک خورده بودند غذاهایی را که شاید ما حاضر به خوردنش در شهر نمی شدیم آنها روی چشمانشان می گذاشتند. برادرم تعریف می کرد که موقع عملیات خیبر بیژن میاد داخل سنگر میگه چی داری برای خوردن؟ برادرم می‌گرده و یک تخم مرغ پیدا می کنه و روی چراغ نفتی در تابه ای سرخ می کنن. هر چی پشه بود روی آن جمع شده بود. نان کپک زده که برای چند روز پیش بوده را هم پیدا کرده و با تخم مرغ می خورند. کسی که در این اوضاع و احوال زندگی کرده شهر برایش با همه کمبودها قابل تحمل می شود. شهید گرد قبل از ازدواج با بعد از ازدواجش نسبت به رفتن جبهه هیچ فرقی نکرده بود. آن زمان مادرها برای بچه هایشان زن می گرفتند که پاگیر شهر شوند اما این فکرشان اشتباه بود. من با رفتن ایشان مشکلی نداشتم. چون پدرم و برادم خودشان زیاد به جبهه می رفتند. در طول زندگی مان هیچگاه وقت نشد برویم مسافرت فقط گاهی با ماشین می رفتیم امامزاده های اطراف یا روستای خودشان. 20 روز بعد از ازدواجمان بیژن رفت مرخصی. نصف زندگی ما ایشان جبهه بود. *تاکید بیژن به صحیح خواندن نماز شهید گرد به نماز ما خیلی تاکید داشت. حتی من و دو خواهرش را که به سن بلوغ رسیده بودند را وادار می کرد و می گفت باید جلوی من نمازتان را بخوانید ببینم عیب و ایرادی داره یانه؟ می‌گفتم چرا اصرار می کنی شاید ما روی مان نشود جلوی تو نماز بخوانیم یا بخواهیم از نماز خواندن فرار کنیم مگه برای تو می خوانیم؟ من آن زمان حدودا 15 سالم بود. می‌گفت نه اما وظیفه منه بهتون یاد بدم. خلاصه خیلی سر این موضوع شوخی می‌کردیم. شهید گرد بسیار به مادرش وابسته بود و من هم که این موضوع را می دانستم سعی می کردم در حد توان مادرش را ناراحت نکنم. چون می دانستم ناراحت کردن ایشان باعث ناراحتی همسرم می شود. زمانی که بیژن شهید شد پرداخت مهریه من خود به خود می افتاد بر عهده پدرش. اولین بار این موضوع توسط بنیاد شهید در خانه ما مطرح شد. من فقط به چشمانشان نگاه کردم و گفتم مگر من روزی که زنش شدم بنای‌ام بر این بود که مهریه ام را از او بگیرم؟ الان هم فکر نمی کنم لزومی داشته باشد که بگویم من مهریه ام را می خواهم. *زردآلوی نوبرانه اولین فرزندمان مهدی بود. دو سال و نیم بعد از عروسی هنوز باردار نشده بودم و حتی یکی از اقوام سر این موضوع حرفی زد که خیلی ناراحت شدم و گفتم بچه را باید خدا بدهد و اگر هم نخواهد نمی دهد. ما یک شاهزاده ابراهیمی داریم که در برازجان است، مادر بیژن نذر ایشان کرده بود برای بچه دار شدن ما و من از این موضوع بی اطلاع بودم. شبی در خواب دیدم یک سید بلند بالایی به خوابم آمد و یک پسر گذاشت توی بغلم و گفت بیا این هم مهدی تو. صبح که بیدار شدم و برای مادر شوهرم تعریف کردم گفت: به زودی بچه دار می شوی اسمش را هم بگذار مهدی. یک هفته بعد متوجه شدم باردارم. شهید گرد خودش رفت جواب آزمایشم را گرفت. آن زمان تازه زردآلو نوبرش شده بود که دیدیم زرد آلو خریده و آمد خانه. گفتگو : زهرا بختیاری http://www.farsnews....=13910627001267
  3. [quote name='senaps' timestamp='1376897878' post='331052'] سه مثال از فحاشی های ایران یا توهین ایران به سایر کشورهای دنیا ارائه نمایید( اگر اوردید این اکانت رو من دی‌اکتیو میکنم!)... [/quote] احتمالا منظور ایشون انتقاد های درست ولی تند و غیر دیپلماتیک هست
  4. [quote name='death' timestamp='1376857443' post='330996'] یعنی شما فکر میکنی در این 30 و 40 سال پدر و پسر در تمام انتخابات دموکراتیک رای اوردن ؟ به قول دوستمون عایا که حالا تو این انتخابات مشکلی داشته باشه به هر حال فکر نکنم کار سوریه به سال 2013 بکشه احتمالا تجزیه شه تا اون موقع 2014 منظورم بود [/quote] قطعا انتخابات انجام میشه . حداقل در مناطق تحت کنترل چون یکی از دلایل بشار برای ماندن در قدرت همین انتخابات هست وگرنه دیگه دلیل برای ماندن در قدرت نداره
  5. shsshed

    يادي از قديمي ها

    میسالو را کسی یاد نکرد
  6. بزارید تا می توانند همدیگرو بکشند اینجا که همه چی ارومه
  7. رپتورها رو براي خبرگزاري ها جابجا مي كنند. كره شمالي هم بخاري نداره امريكا هم تنش براي بمب اتم نميخاره
  8. [quote name='ilusmc' timestamp='1364879429' post='305725'] [quote name='BattleMaster' timestamp='1364859660' post='305720'] لامصبا همه قد دایناسور عمر میکنن ... عزرائیل بیچاره باید با کفگیر بیاد اینارو از کف کاخاشون جدا کنه !! پول و مفت خوری انگار خوب سن و سال میاره ها !!!! نه بچه ها !؟؟ [/quote] گفتی دایناسور.یاد بعضی ها افتادم [/quote]واقعا كه بسيار بجا اين تيكه را انداختيد بايد به بعضيها ياداوري شود كه حرف حرف مياره پس.بهتره سنجيده تر حرف بزنيم و به جاي خدا عمر براي مردم تقسيم نكنيم
  9. لطفا به جاي واژه درگذشت از واژه سقط شد يا به درك واصل شد استفاده شود
  10. چون این موشک دارای مداری بالاتر و خط سیر طولانی تر و حجم کلاهک بیشتراست . متاسفانه به راحتی با سیستم تاد-پاتریوت و یا شاید هم استاندارد 3 نابود میشه. با تکنولوژی فعلی هم نمی توانیم موشکی بسازیم که رادار باند ایکس را گمراه کند . شاید هم ساختیم .از بروبچ سپاه که هر کاری بر میاد فعلا تنها راهش این هست که با موشک های نقطه زن در تعداد بالا ابتدا محل خود رادار باند ایکس را نابود کنیم تا کمی به بقای موشک قاره پیمای اصلی کمک کنیم یا با موشک های میان برد , پدافند اطلس را سرگرم کنیم بهترین کار استفاده از راکت های ریز و درشت به تعداد زیاد هست . همون ترفندی که در مواجهه گنبد اهنین از اون استفاده کردیم. البته اینجا مشکل برد کم هم خودشو نشون میده
  11. بزار مردم پنیر شمالی به حماقت خودشون بمیرند . به ما چه مربوط که سرشون با هم دعوا می کنیم مطمئن باشید اگر مردمشون بخوان می توانند حکومت رو عوض کنند و اون هم دخلی به ما نداره بزار همدیگرو بخورن . نوبت ما هم میشه
  12. حیف که لایکم تمام شده وگرنه 20 تا لایک میدادم
  13. عزیزانی که میگن کره شمالی هیچی ندارن بخورن پس چرا بمب اتمی می سازند. بهتره بروند یک سفر به هندوستان که وضعیتش از کره شمالی هم بدتره
  14. حالا دیگه نوبت نخودی ماست . البته از نوع خوشه ایش [url="http://cooking.akairan.com/images/img/nokhod01f04.jpg"]http://cooking.akair...nokhod01f04.jpg[/url] تا بتونیم علایم ذیل رو براش به کار ببریم حداقل برای رشد کشاورزی کشور بیایید با هم اسراییل را شخم بزنیم و سپس زیتون بکاریم
  15. shsshed

    Unha-9 ماهواره بر جدید کره شمالی !

    رونمایی به سبک کره شمالی اخه تو کجای دنیا موشک رو با رقص و اواز و بوق رونمایی می کنند مثلا فکر کن قاهر رو با رقص شمشیر رونمایی کنن .............. چی میشه یا مثلا باور رو با رقص بختیاری (شاید هم رشتی )
  16. shsshed

    قاهر F-313

    [quote name='worior' timestamp='1360529655' post='299434'] بنابراین تصورم این هست که ممکنه قاهر رهگیر نباشه ، بلکه صرفا یک بمب افکن رادار گریز با قابلیت شلیک موشک های مادون قرمز ، [b]چیزی شبیه سوخوی 25 [/b][b] [/b]اما با قابلیت های ویژه ایرودینامیکی و پنهانکاری ... [/quote] چیزی شبیه f-117
  17. من گرفتم , منظورت اون جسدی هست که زیر موتور اف-4 ارمیده دیدی گفتم
  18. قدرت مانور بالا - رادار گریز - امیر اسماعیلی وای نکنه می خوان یکبار دیگه مارو سکته بدن چه طوری میشه یک پهباد هم طراحی رادار گریز داشته باشه و هم قدرت مانور بالا و طراحی ناپایدار داشته باشه کسی تو بدون سرنشین ها نمونه ای مشابه این میشناسه؟
  19. [quote name='100' timestamp='1360441232' post='299192'] [quote name='farhad1124' timestamp='1360440920' post='299189'] ارتشی در همسایگی ما [b]خطر ناک[/b] خواهد بود که توانایی بازسازی و ارتقا خودشه داشته باشه، ولی خب هیچوقت حریف رو نباید دست کم گرفت. [/quote] سلام فکر کنم زمان جنگ حدود دو سه باری این ارتش عراق رو نابود کرده بودیم که بازسازی شد .... اکثریت اعراب همیشه نژاد رو بالاتر از همه چیز قرار می دهند .... [/quote]بله البته به جز حافظ اسد که استراتژی خود را از اولویت بخشی به نژاد خارج کرد [size=2]باز حرف از اسد و جریان انحرافی تاپیک اومد العان علی اقا میاد نظر منو رفت و روب می کنه [/size]
  20. اون از گنبد پشمکین و پیمان اسمارتیس شمالی این هم از گلگیر جزیره ببینم می تونن یکم تکون به خودشون بدن شاید تونستند از دست خلیج فارس و سجیل خلاص بشند راستی بابک جون این لینک خبرت مُرده
  21. shsshed

    قاهر F-313

    ما که پرواز قاهر رو ندیدیم حداقل برو بچ تهرونی برن یک گزارش از ماکتش(موکت-اب) بگیرند
  22. دمت گرم راستی عکسهای امیر سیاری منو یاد رمبو (ویتنام) 3 میندازه
  23. می گویند دروغگو فراموش کاره ببینم یه 35 سالی پیش همین کارو ماه نشین اپولو امریکایی انجام می داد . از مدار اطراف ماه نشست روی ماه و بلند شد و [b]جالبتر اینکه نه فقط 2 متر یا 6 متر یا 40 متر بلکه این اپولو فسقلی قصه ما از سطح ماه به مدار حول ماه وارد شد و همگی به سلامتی به زمین برگشتند [/b][b] (بگو ماشالله)[/b] که ضمنا بسیار کوچکتر از این راکت بود و تکنولوژِی ان هم برای عهد قاجار به نظر میرسه امریکاییها فناوری 35 ساله خود رو دوباره دارند باز تولید می کنند ان هم تازه به طرح ازمایشی ان رسیده اند یا اینکه افکار عمومی دنیا مثل یازده سپتامبر ( قضیه شپشویی به اسم بن لادن که نیروی هوایی و پدافند بین قاره ای امریکا را پنچر نمود)باز هم فریب خوردند [url="http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/2/2a/Apollo16LM.jpg/665px-Apollo16LM.jpg"]http://upload.wikime...-Apollo16LM.jpg[/url]
  24. می تونم درد حقارت زیر دست اجنبی بودن رو ببینم . خصوصا تو چهره فرمانده تکاوران ایرانی در عکس اول . کافیه ببینید چه قدر خودشو جمع کرده [b][color=#800000]قدر استقلال خودمونو بدونیم[/color][/b] [color=#800000]راستی لطفا چند تا عکس قدیمی از سردار سیاری قرار بدهید[/color]
  25. لودر انسانی زن و بچه هم می خواهد ضمنا حوادثی مانند پر شدن مثانه و دیگر مخازن , موجب کاهش سرعت لودر می شود از بس گفتیم لودر یاده لودر جاده سازی افتادم