[[Template core/front/profile/profileHeader is throwing an error. This theme may be out of date. Run the support tool in the AdminCP to restore the default theme.]]

تمامی ارسال های RezaKiani

  1. RezaKiani

    آخرین سرباز

    هنگامی که سرگروهبان شوئیچی یوکویی خود را در جنگلهای گوآم تسلیم کرد تمامی ژاپن در بهت وحیرت فرورفت. در حقیقت، "آخرین سرباز" جنگ جهانی دوم در سال 1972 ،28 سال پس از تسلیم ژاپن در جنگ جهانی دوم، اسلحه خود را بر زمین گذاشت. شوئیچی بلافاصله به قهرمان ملی ژاپنی ها مبدل شد. هنگامی که ستوان هیرو اونودا در اوایل بهار همان سال در فیلیپین پیداشد توکیو برای او یک هواپیمای جت دربست گرفت تا اونودا بتواند به خانه بازگردد. اما این پایان داستان نبود چرا که اندکی بعد سومین "آخرین سرباز" ژاپنی در یکی از جزایر دورافتاده اندونزی دستگیرشد. حال دیگر ژاپنی ها به جای سربلندی به سرافکندگی دچارشده بودند چرا که معلوم نبود چند تن دیگر از سربازان امپراطوری هنوز در جنگلها و کوه های جنوب شرق آسیا سرگردانند و برای چه می جنگند؟ آغاز داستان شوئیچی یوکویی در سال 1915 به دنیا آمد و در سال 1941 به نیروی زمینی ژاپن پیوست و به جزیره گوآم ،در میان اقیانوس آرام، فرستاده شد. 3 سال بعد آمریکایی ها به این جزیره حمله بردند و آن را از چنگ ژاپنی ها خارج کردند. زندگی مخفی شوئیچی در این زمان آغاز شد و تا 28 سال بعد به طول انجامید. در این مدت طولانی او تمام احتیاجات خود را از جنگل تهیه می کرد. ترس سوئچی بیشتر این بود که مبادا به دست افراد جنبش مقاومت گوآم بیافتد و آنها بخواهند بلاهایی که در طی 3 سال اشغال ارتش ژاپن بر سرشان آورده بود تلافی کنند. در شامگاه 24 ژانویه 1972 دو شکارچی محلی ،که در حال بررسی تله های خود بودند، شوئیچی را یافتند. آنها در اولین نگاه او را با یکی از کشاورزان محلی اشتباه گرفتند اما کمی بعد با تعجب دریافتند که شوئیچی از بازماندگان ارتش ژاپن می باشد. آنها کمک کردند تا سوئچی از جنگل خارج شده و با ژاپن بازگردد. او پس از دیدار وطن ،و درحالیکه تنفگ خود را در دست داشت، گفت:"من از زنده بازگشتنم شرمنده ام." او بلافاصله به قهرمان ملی ژاپنی ها تبدیل شد. شوئیچی در ژاپن ازدواج کرد و به زندگی عادی بازگشت. ارتش ژاپن برای او مقرری اندکی تعیین کرد و مبلغ 300 دلار به عنوان حقوق این 28 سال خدمت به وی پرداخت شد. در سال 1991 به شوئیچی این افتخار داده شد که به ملاقات امپراطور وقت ژاپن ، آکیهیتو، برود. این لحظه بزرگترین افتخار تمامی طول زندگی او بود. 7 سال بعد سرجوخه شوئیچی یوکویی در اثر حمله قلبی درگذشت. دومین آخرین سرباز از جنگل خارج می شود اونودا در سال 1922 به دنیا آمد. پس از اینکه به نیروی زمینی سلطنتی ژاپن پیوست به یکی ازجزایر فیلیپین به نام لوبانگ اعزام شد و تا فوریه 1945 که آمریکایی ها به فیلیپین حمله کردند در آنجا بود. زمانی که نوبت حمله آمرکایی ها به لوبانگ رسید بیشتر مدافعین ژاپنی مستقر در جزیره توسط آمریکایی ها کشته شدند یا اسیرگشتند اما چند تن از جمله ستوان دوم جوان به جنگل زدند و نجات یافتند. اونودا به همراه 3 سرباز دیگر با نامهای یوئیچی آکاتسو، شوئیچی شیمادا و کینشیچی کوزوکا به کوهستان فرارکردند و به جنگ خود ادامه دادند. آکاتسو در سال 1950 خود را به فیلیپینی ها تسلیم کرد و تایید کرد که اونودا و 2 سرباز همراهش هنوز هم زنده هستند. 4 سال بعد شیمادا در یک درگیری مسلحانه با نیروهای محلی کشته شد. دولت ژاپن در سال 1959 به صورت رسمی اسم اونودا را وارد فهرست کشته شدگان جنگ کرد. کوزوکا تا سال 1972 به همراه اونودا درجنگل باقی ماند اما او هم در این سال کشته شد و اونودا را در اعماق جنگل تنها گذاشت. اونودا به مدت 29 سال گمان می کرد که تمام حرفهایی که درباره تسلیم ژاپن و پایان جنگ به گوشش می رسد نیرنگهایی آمریکایی ها هستند تا او را از مخفی گاهش بیرون کشیده و اسیرکنند. عاقبت یک دانش آموز ژاپنی به نام نوریو سوزوکی که به فیلیپین رفته بود توانست در جنگل او را بیابد. اونودا بازهم از تسلیم شدن اجتناب کرد و گفت که فرمانده اش به او گفته که باید به جنگ ادامه دهد واو تنها زمانی از جنگ دست می کشد که فرمانده اش مستقیما به وی دستور دهد. سوزوکی با عکسی از خودش واونودا به ژاپن بازگشت و با کمک دولت وقت ژاپن توانست فرمانده سابق اونودا را بیابد. سرگرد سابق تانیگوچی سالها بود که به خرید و فروش کتاب روی آورده بود. سوزوکی او را راضی کرد که به همراه هم به فیلیپین بروند. تانیگوچی و سوزوکی در سال 1974 وارد جزیره لوبانگ شدند و تانیگوچی به اونودا اطلاع داد که سالها است که جنگ به پایان رسیده و دستور داد که سلاحش را بر زمین گذارد. او پس از 29 سال زندگی در جنگل هنوز لباس نظامی بر تن داشت و مانند دیگر افسران ژاپنی به کمر شمشیر بسته بود. اونودا تفنگ قدیمی خود را به همراه 500 فشنگ و چند نارنجک دستی با خود داشت. او دومین سرباز ژاپنی بود که سالها پس از جنگ خود را تسلیم کرد. به او گفته بودند که حق ندارد موضع خود را ترک کند مگر اینکه دستور جدیدی دریافت کند واز بخت بد اونودا این دستور 29 سال بعد به او ابلاغ شد. در این 29 سال او در حدود 30 فیلیپینی را کشت و چندین بار با پلیس محلی درگیرشد اما رئیس جمهور وقت فیلیپین ،فردیناند مارکوس، او را بخشید و او توانست به کشورش بازگردد. او پس از بازگشت به ژاپن به برزیل مهاجرت کرد و تجربیات جنگلی خود را در کتابی با نام "تسلیم؛ هرگز" به رشته نگارش درآورد. در سال 1996 اونودا دوباره به جزیره لوبانگ بازگشت و برای ساخت مدرسه 10000 دلار به اهالی جزیره کمک کرد. او در سال 1974 با یک ژاپنی ازدواج کرد و به ژاپن بازگشت. در ژاپن اونودا یک کمپ دانش آموزی را اداره می کرد وبه دانش آموزان روشهای زندگی در شرایط سخت را آموزش می داد. سرافکندگی تنفر از اسارت و ترس از سرپیچی از دستورات مافوق سرجوخه تروئو ناکامورا را نیز مانند پیشینیانش از تسلیم شدن بازمی داشت. پس از شکست در تهاجم به نیروهای آمریکایی در ژانویه 1945 ارتباط بیسیم بین توکیو و واحد ناکامورا قطع شد. کمی بعد ناکامورا از دیگر همقطارانش جدا افتاد و برای اینکه دستگیر نشود یک کلبه در اعماق جنگل برپاکرد. سیب زمینی و موز او را زنده نگه داشت. فرمانده اش به او گفته بود که باید تا آخرین نفس بجنگند. پس از اینکه تروئو به ژاپن بازگشت فهمید که زنش پس از ناامید شدن از یافتن وی دوباره ازدواج کرده است. اما همسرش گفت که از اینکه دوباره او را زنده می بیند بسیار خوشحال است. دولت ژاپن نه برای او هواپیمای شخصی فرستاد نه درخیابانها پلاکاردهای خوش آمدگویی نصب شد اما وزارت رفاه باقیمانده حقوق او را در این 27 سال حساب کرد و به وی پرداخت. طلب وی از ارتش ژاپن 227 دلار بود. مرده ای که در اوکراین زنده شد اما شاید مورد ایشینوسکه اوانو جالبتر از دیگر همقطارانش باشد. اوانو را در سال 2006 در اوکراین زنده و سرحال پیداکردند در حالیکه 60 سال نام او به صورت رسمی در فهرست کشته شدگان جنگ بود. زمانی که جنگ به پایان رسید وی در جزیره روسی ساخالین می جنگیده است. وی پس از پیداشدن به ژاپن بازگشت تا اعضای خانواده خود را بیابد هر چند که در اوکراین ازدواج کرده بود و خود دارای خانواده شده بود. سخن پایانی سرنوشت سربازان وفادار امپراطور ژاپن در انتهای جنگ جهانی دوم قصه ای پرغصه است. نه از آن رو که این سربازان باشکست کشور خود مواجه شدند بلکه به دلیل اینکه با فراموشی دولت خود روبروگشتند. تعداد زیادی از سربازان ژاپنی به دلیل نبود کشتی کافی در منچوری و چین به اسارت گرفته شدند. 140000 نفر از اینان به جای بازگشت به کشور خود به سربازان ارتش سرخ مائو پیوسند. سالها بعد از پایان جنگ تعداد دیگری از همقطارانشان در کشورهایی که روزی لشکر ظفرنمون ژاپن آنها را فتح کرده بود پیداشدند. 200 سرباز ژاپنی کاملا مجهز در سال 1948 خود را در فیلیپین تسلیم کردند. در سال 1997 یک سرباز ژاپنی دیگر در جزیره میندرو فیلیپین پیداشد. جزایر پراکنده اقیانوس آرام یا حاشیه دریای ژاپن مانند جزایر تاینان، سایپان،سلیمان و ایوجیما تا مدتها میزبان چنین گمگشتگانی بودند. و شاید این کمترین مکافاتی بود برای ملتی که تصمیم گرفت سیادت خود را به زور بر همسایگانش تحمیل کند. نویسنده:رضاکیانی موحد منبع:ماهنامه جنگ افزار شماره 58 [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/hiroo_onoda3.jpg[/img] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/Ishinosuke_Uwano.jpg[/img] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/ShoighiYokoi4.jpg[/img]
  2. لطفا قبل از جابجاشدن توسط مدیران چک شود که تاپیک تکراری نباشد. باتشکر مقدمه تاپایان قرن بیستم مرکز ثقل سیاسی و اقتصادی جهان در کشورهای حوزه اقیانوس اطلس قرارداشت. کشورهای صنعتی مانند آمریکا، کانادا، انگلیس و فرانسه موتور اصلی اقتصادی و سیاسی جهان بودند و سعی می کردند که نظریات و ترتیبات امنیتی خود را در مورد مسائل ژئوپولوتیک جهانی اعمال کنند. اغلب پیمانهای جهانی و موافقتنامه ها و پیمانهای صلح در کشورهای اروپای غربی یا مشخصا آمریکا بسته می شد. جامعه ملل و سازمان ملل هر دو در اروپای غربی و سواحل شرق آمریکا(ژنو و نیویورک) قرار داشتند. قرارداد صلح جنگ ویتنام در پاریس بسته شد و امروزه هم اعمال نظر کشورهای منطقه اقیانوس اطلس در پرونده هسته ای ایران به وضوح دیده می شود. از نظر اقتصادی بورس نیویورک و لندن بزرگترین بازارهای مالی جهان را تشکیل داده بودند و کوچکترین تغییراتی در سهام این دو بورس بلافاصله بازارهای مالی دیگر کشورها را تحت شعاع قرار میداد. قدرت اقتصادی کشورهای شمال اقیانوس آرام به همراه نفت مکزیک و مواد اولیه غرب آفریقا این منطقه را از نظر اقتصادی قوی تر کرده بود و پیمانهای اقتصادی مثه اتحادیه اقتصادی اروپا یا نفتا(توافقنامه تجارت آمریکای شمالی) در راستای تقویت این نقش بودند. از بعد نظامی اتحادیه ناتو شرق و غرب اقیانوس را به هم پیوند داده بود و هم اکنون نیز این اتحادیه قوی ترین قدرت نظامی حال حاضر جهان است. تغییرات پس از بازسازی ژاپن در دهه 50 قرن گذشته و پیوستن کشورهایی مانند تایوان و سنگاپور و هونگ کونگ به ژاپن اندک اندک کشورهای حوزه اقیانوس آرام نقش فعالتری در اقتصاد جهان در دست گرفتند. در دهه 80 میلادی چین و کره اصلاحات اقتصادی خود را آغاز کردند. چین با تکیه بر یک طرح توسعه بومی و کره جنوبی با تکیه بر توسعه مدل غربی پس از 30 سال توانسته اند به قطبهای بزرگ اقتصادی تأثیرگذاری تبدیل شوند. کشورهایی مانند تایلند و مالزی نیز با فاصله در حال دنبال کردن راه آنها هستند. از طرفی کشورهای صنعتی استرالیا و نیوزلند در حاشیه اقیانوس آرام قرار دارند و پیشرفتهای تکنولژویک دنیای غرب را با کمی فاصله زمانی به این منطقه وارد می کنند. پیمانهای اقتصادی بین کشورهای جنوب شرق آسیا (آسه آن) و اتحادیه اقیانوسیه_آسیا (اپک)سعی در تقویت بنیه مالی حاشیه اقیانوس آرام دارند. اکنون در حدود 40 درصد جمعیت جهان در این ناحیه قرار داشته و 54 درصد تولید ناخالص جهان توسط کشورهای عضو اپک صورت می گیرد. 40 درصد تجارت جهانی نیز بین کشورهای اپک صورت گرفته. از طرف دیگر ایالت کالیفرنیا در این منطقه واقع شده که اگر به صورت یک کشور مستقل بود می توانستیم آن را در بین 10 اقتصاد برتر جهان قرار دهیم. روسیه هم در قسمت شمالی منطقه اقیانوس آرام قراردارد. از نظر مالی بازارهای بورس سنگاپور و توکیو به نهادهای مالی قدرتمندی تبدیل شده اند و پس از بحران مالی اواخر دهه 90 اقتصاد کشورهای حوزه اقیانوس آرام خود را کاملا بازسازی کرده اند و ظاهرا بحران مالی اخیر دنیای غرب کمترین تاثیر را بر اقتصاد این منطقه وارد ساخته اند. از دید نظامی کشورهای قدرتمندی مانند چین، کره شمالی، روسیه، استرالیا و آمریکا و کانادا در این ناحیه حضور دارند. شواهد نشان دهنده این است که منطقه دوسوی اقیانوس آرام رفته رفته جای اقیانوس اطلس را در معادلات بین المللی خواهد گرفت و به مرکز ثقل جهان تبدیل خواهد شد. سوالاتی که اکنون مطرح هستند عبارتند از: 1- آیا واقعا( نه در ذهن رضاکیانی) چنین جابجایی در حال صورت گرفتن است؟ 2-آیا امکان دارد که از نظر نظامی شاهد پیمانهای امنیتی مانند ناتو باشیم که بخواهد امنیت منابع انرژی و منابع طبیعی منطقه اقتصادی اقیانوس آرام را به زور اسلحه تأمین کند؟ 3- آیا پیمانهای اقتصادی این منطقه مانند اپک و آسه آن و پیمان شانگهای توانایی رقابت با بازار مشترک اروپا و نفتا را خواهند داشت؟ آیا زمانی خواهد رسید که نبض اقتصاد جهان در اقیانوس آرام بزند و بازارهای مالی این منطقه تعیین کننده باشند؟ 4- آیا از نظر سیاسی این منطقه به قدری قدرت خواهد گرفت که بر روند تحولات سیاسی دیگر کشورهای دنیا تاثیر گذار شود؟(همان نقشی که امروزه اروپای غربی و آمریکا و کانادا برعهده دارند) با تشکر از توجه دوستان اگر کسی نظری داشت درباره این پرسشها خوشحال می شوم وقت بگذارد و بنویسد. کیانی
  3. برای مطالعه درباره توپهای 35 میلیمتری اورلیکن و نمونه ایرانی اش که سماوات نام داره دوستان می تونند به اینجا نگاه کنند: http://military.ir/modules.php?name=Forums&file=viewtopic&t=7049 بلیز عزیز این جور که نوشته شده ( در منابع خارجی) با هر جور هواگردی می تونه درگیر بشه در صورتی که اون هواگرد در ارتفاع پست پرواز کنه. همون جور که در ابتدای متن آمده و سعید عزیز هم به درستی تآکید کردند این قضیه یه جورهایی آپ تودیت کردن توپهای قدیمی کالیبر 35 اورلیکن هست ولی یه تفاوت اساسی اینجا وجود داره. توپهای اسکای شیلد به صورت کامل از نظر فنی با توپهای قدیمی فرق دارند و سیستم تغذیه اونها یه جورهایی مثه گاتلینگ هست. از نظر کارایی و اهداف در ادامه راه همون توپهای 35 میلیتری حرکت می کنه. در زمینه درگیری با موشکهای ضدتشعشع به صورت خاص نمی دونم ولی اینجور که تبلیغات شرکت اورلیکن می گه این توپها تقریبا هر جنبنده ای رو می زنند. سیداد عزیز فکر کنم شما هم جواب سوالتون رو گرفته باشید. در ضمن از متنی که اضافه کردید تشکر. تاپیک پربارتر می شه.
  4. مثه هر برجک تانک دیگه ای قابلیت چرخش داشته ولی اگر تانکهای دشمن از چند طرف و از پشت پرده دود بهش نزدیک می شدند چیکار می تونسته بکنه؟ اگه یه تانک معمولی در این وضعیت باشه خیلی راحت می تونه دنده عقب بگیره یا دور بزنه و فرار کنه ولی وقتی پیچ شده باشه به زمین به هر حال زمانی می رسه که تانکهای حریف ترتیبش رو می دهند. البته همون جور که درمتن آمده اینها تلفات زیادی رو به دشمن وارد می کردند و بعد منهدم می شدند چون به دلیل ارتفاع کم و اندازه کوچک نشونه گیری این برجکها خیلی سخت بوده و درجاهایی نصب می شده که بیشترین پوشش رو بده و کاملا به دشمن مسلط باشه.
  5. RezaKiani

    جابجایی در مرکز ثقل جهان

    فکر نکنم بحث رو بشه از این خلاصه تر کرد تمام این سوالها رو می شه در یه سوال گنجاند آیا پیوندی که اکنون بین اروپای شمالی و آمریکای شمالی هست(سیاسی-نظامی- اقتصادی..) ممکنه در آینده در اقیانوس آرام بین آمریکای شمالی از یک طرف و کشورهای کره جنوبی، چین، ژاپن، روسیه ، اندونزی و استرالیا بازتولید بشه؟
  6. راستش من نمی دونم آلمانها در این مورد خاص چیکار کردند ولی قاعده اینه که در یک دیوار دفاعی چند گونه آشیانه آتشبار رو با آشیانه مسلسل ترکیب می کنند. یعنی این جور نیست که مثلا در یک دیوار دفاعی فقط توپ باشه یا فقط خمپاره یا فقط مسلسل بلکه ترکیبی از این سلاح ها وظیفه دفاع از خط رو برعهده می گیرند. در این مورد خاص آلمانها برای حفاظت بیشتر سعی کردند که یه راه حل ارزان و سریع پیداکنند که بتونند به آشیانه توپخانه دست پیداکنند. این ابتکار هم آتش توپخانه رو در اختیارشون می ذاشت و هم حفاظت تانک رو برای توپخانه تامین می کرد. یعنی با 1 تیر دو تا نشون رو می زدند. در مورد سوالی که شما کردید در منابع مورد استفاده من چیزی ننوشته. من فقط نتیجه فکر و استنتاج خودمو نوشتم حالا اینکه واقعیت چی بوده رو راستش نمی دونم.
  7. هلیگوپتر از نظر مکانیکی وسیله خیلی پیچیده ایه. تازه بیش تر از هر چیز ساختنش وابسته به دانش متالورژی هست که متاسفانه ما فعلا توش قوی نیستیم.
  8. RezaKiani

    خمپاره هوشنمد Fireball !

    بابک خان مگه کسی جرأت داره پست شما رو پاک کنه؟!!!
  9. ای بابا اینجوری که خیلی پیچیده شد. اگه قرار باشه اینهمه دنگ و فنگ داشته باشه که قیمتش به اندازه یه هلفایر پامون درمیاد
  10. یعنی منظورت اینه که یه جور کاتیوشای دولول بسازیم. این هم خودش ابتکاریه ها ولی بدون شوخی با نظر امین موافقم. اگه کارو بدیم دست برو بچ دانشگاه یه چیزایی بسازند که اوووف. خداکنه هر چه زودتر فقط....
  11. ظاهرا بیشتر بهسازی ها در زمینه آوینیک، تجهیزات الکترونیکی و سنسورها انجام شده و از نظر ساختاری تفاوت خیلی زیادی با نمونه اصلی نداره.( به جز افزایش حجم سوخت) شاید ما هم بتونیم خیلی از این تجهیزات ناوگان هلیکوپتری خودمون رو بازسازی کنیم
  12. ای بابا! می شه لطف کنید و فقط درباره همین مهمات باهوش صحبت کنیم. ظاهرا داریم بازم از بحث اصلی دور میشیم. راستش چیزی که برای من خیلی جالبتر از روشهای هدایت این خمپاره (یا گلوله های توپ شبیه به اون) هست این موضوعه که تجهیزات التکرونیکی و سنسورهای نصب شده در این گلوله ها چه جوری ضربه حاصل از شلیک رو تحمل می کنند. بالاخره خمپاره موقع شلیک شدن توسط خرجش فشار و حرارت زیادی رو تولید می کنه که این فشار و حرارت مستقیم به همین گلوله منتقل می شه. دوستانی که الکترونیک خوندن می دونند که مدارات ترانزیستوری در برابر حرارت چقدر حساس هستند و بعضی از اونها حتی اگر 3-4 ثانیه بدون هیت سینگ روشن بشوند سوخته اند. حتما باید یه راه مطمئنی پیداکرده باشند که از انتقال حرارت در زمان شلیک و در طول مسیر به این تجهیزات و سنسورها جلوگیری بشه. کسی دراین باره چیزی می دونه(یا خونده)؟
  13. به این سادگی ها هم نیس. باید یه جوری دوتا راکت رو بزاری گل هم که وسط راه هر کدوم یه جهت نرن.
  14. 1- ببخشید که تاپیک تکراری بود. همیشه چک می کردم ولی اینبار نکردم. از مدیران محترم تقاضا می کنم هر دو رو در هم ادغام کنند. 2- طبق متن نوشته قبل از شلیک خمپاره باید یه سری اطلاعات بهش تغذیه بشه. شاید این اطلاعات(که ممکنه از پهپادها یا ماهواره های جاسوسی گرفته شده باشند.) بتونند تشخیص اهداف اصلی و دروغین رو برای خمپاره ساده تر کنند. 3- من به شخصه ترجیح می دم در آینده به جایی برسیم که به جای ساختن سلاح و نبرد تن به نبرد اندیشه ها روی بیاریم. سلام رو هم فقط برای دفاع در برابر حیوانات وحشی تولید کنیم. آمین
  15. RezaKiani

    آخرین سرباز

    بابا ای ول به همتون غیر از این واریور خودمون. واقعا دمتون گرم. ببین از کجا به کجا رسیدید؟ راست می گید آقا مصطفی من اصلا نه دیدم و نه خوندم و نه شنیدم. یه بنده خدایی می گفت آدم خواب رو می شه بیدار کرد ولی آدمی که زده بخواب نمیشه. شما هم خودتو خیلی ناراحت نکن من حالا حالاها بیدار بشو نیستم. راستش چشمام خیلی گرم شده. خیلی هم خوابم میاد. شما به عوض صرف انرژی برای بیدارکردن من وقت بذار برای هدایت بقیه والضالین. حیفه این همه انرژی رو واسه من یکی حروم کنی. به خدا راس می گم. ما هم شاید یه روزی خداخواست و به راه راست هدایت شدیم. دنیا رو چه دیدی؟ بگذریم........ فاعتبروا یا اولی الابصار.
  16. (لطفا به بخش مربوطه منتقل شود) آستریکس مانند هر گلوله خمپاره دیگری شلیک می شود اما شباهت آن با یک گلوله خمپاره معمولی به همینجا ختم می شود. آستریکس به یک حسگر مادون قرمز مجهز شده است که می تواند ادوات زرهی دشمن را در صحنه نبرد یافته و با تغییر دادن مسیر حرکت خود مستقیما به هدف اصابت کند. آستریکس یک گلوله شلیک کن-فراموش کن حقیقی است و توانایی تشخیص اهداف حقیقی را از اهداف دروغین و آتشهای ساختگی دارد. تولید این گلوله خمپاره باهوش توسط شرکت سوئدی سآب بوفورس در میانه دهه 90 قرن گذشته به ثمر رسید. هدف از ساختن این گلوله رسیدن به توانایی "یک شلیک- یک اصابت" برای آتشبارهای خمپاره انداز بود. پس از جستجوی هدف به وسیله حسگر نصب شده در سر آستریکس، پره های نصب شده در انتهای گلوله آن را با دقتی بسیار بالا به سمت هدف هدایت می کنند. اصابت گلوله از سمت بالا و دارا بودن سرجنگی مجهز به خرج شکل دار می تواند برای هر تانکی مرگبار باشد. آستریکس را می توان از هر خمپاره اندازه 120 میلیمتری معمولی شلیک کرد و نیاز آموزشی خدمه آن حداقل می باشد. خدمه باید قبل از شلیک اطلاعات موقعیت هدف را با یک کامپیوتر مخصوص در حافظه آستریکس ذخیره کنند. این عملیات به نوعی مانند تنظیم فیوزهای معمولی سرخمپاره می باشد. خدمه آموزش دیده می توانند در هر 20 ثانیه 3 گلوله آستریکس را به سمت هدف روانه سازند که نرخ آتش مناسبی به شمار می رود. برد گلوله آستریکس 7 کیلومتر است و نگهداری آن ،غیر از مواظبت بیشتر در برابر رطوبت، مانند دیگر گلوله های خمپاره می باشد. این گلوله از سال 1994 به خدمت ارتش سوئد درآمدند و ارتش سویس نیز تعدادی از آنها را سفارش داده است. کشورهای دیگری مانند آمریکا و روسیه اکنون در جهت ساخت این گونه گلوله های باهوش قدم برمی دارند.
  17. تنها کاری که لازمه انجام بدیم اینه که بالچه های استابیلیزر راکت رو با بالچه های قابل هدایت عوض کنیم بعدش یه سنسور مادون قرمز ببیندیم روی کله راکت. باقی ش دیگه حله.....
  18. RezaKiani

    آخرین سرباز

    آقا مصطفی توصیه می کنم هر وقت حوصله کردی تاپیکی که درباره راه و رسم سامورایی ها درست کردم یه نیگاه بندازی. مسئله این بنود که جنگ تموم شده یا نه. برای سرباز ژاپنی جنگ وقتی تموم می شه که به پیروزی ختم بشه. اگه جنگ به شکست بیانجامد تنها چیزی که برای سرباز ژاپنی باقی می مونه مرگ و انتحاره. به دلیل تعلیم خاصی که سربازان ژاپنی از بوشیدوی سنتی ژاپن دیده بودند. تسلیم شدن به دست دشمن براشون امری غیرقابل تصور بوده. به همین دلیل هم هست که تلفات ژاپنی ها در جنگ انقدر بالا بوده: آمریکا برای اشغال جزیره ایوجیما در جنگ جهانی دوم در حدود 6800 نفر کشته داد. تلفات مدافعین ژاپنی بیش از 21000 نفر بوده است. تفاوت رو حس می کنی. برای جزیره ای که نگهداشتنش توی جنگ هیچ تاثیر استراتژیکی نداشته و اصلا به حساب نمی امده 21 هزار نفر رو به کشتن دادند. شاید بدنباشه فیلم نامه های ایوجیما رو هم یه نیگاه بندازی. در "نبرد گودال کانال" در سال 1943 بین نیروهای آمریکا و ژاپن، تنها 16000 نفر از سربازان ژاپنی در اثر گرسنگی از پای درآمدند. این فقط کسانی بودند که از گشنگی مردند اونها که تیر خوردند که چند برابر بودند. برای سرباز ژاپنی سرافکندگی و ننگی بالاتر از تسلیم شدن نبوده و نیست. واسه همین هم بوده که این بندگان خدا این بلا سرشون آمده. البته همون جور که در آخر مقاله نوشتم تاوان گناهان امپراطوری رو پرداخت کردند. وقتی که جنگ تمام شد تنها 1 میلیون سرباز ژاپنی توی چین باقی ماندند که موفق به فرار نشدند. خوب خودت نیگاه کن ببین چینی ها احتمالا چه بلایی سر اینها آوردند. صدها سرباز ژاپنی توی جنگلای ویتنام و لائوس سرگردان شدند که مجبور شدند به چریکهای کمونیست بپیوندند. بگذریم.... آخرین جمله: خیلی از ارتشهای دنیا ادعا می کنند که تا آخرین قطره خون در برابر دشمن می ایستند ولی ارتش ژاپن تنها ارتش بوده که این ادعا رو کاملا عمل کرده.
  19. ما "صلیب ندیده بودیم" رزمندگي، جانبازي و اسارت را باهم تجربه كرده است، چهره اي صميمي و خندان دارد و اتاقش ملجا همه جانبازان و ايثارگران ارتش است و با لحني صميمي و با دلجويي تمام سعي مي كند تا هيچ كس از در اتاقش نااميد بازنگردد. در و ديوار اتاقش را با عكسهايي از شهداي به نام ارتش همچون صياد شيرازي و حاج عباس واعظي كه در حادثه سقوط هواپيماي 130-C به شهادت رسيد، تزيين كرده بود. ميز كنفرانس هم با ظرفي كه چفيه اي برروي آن قرار داشت و يك تسبيح شاه مقصود در داخلش به فضاي اتاق زيبايي خاصي داده بود. چندين و چند بار مصاحبه را قطع كرد تا جانبازاني كه ولي نعمتان جامعه ما هستند را پاسخگو باشد. سرهنگ «مجتبي جعفري» متولد 1339 است. در سال 1358 وارد دانشگاه افسري ارتش شد. از سال 1362 تا سال 1367 به طور مستمر در جبهه هاي جنگ تحميلي حاضر بود. در حوادث سال آخر دفاع مقدس به اسارت دشمن درآمد و سال 69 با آخرين گروههاي آزادگان به وطن بازگشت. تا مقطع كارشناسي ارشد مديريت نظامي تحصيل كرده و هم اكنون مسئوليت سازمان ايثارگران نيروي زميني ارتش را برعهده دارد. كتاب «جهنم تكريت» اولين كتاب اوست كه به بيان خاطرات اسارتش مي پردازد. ¤ چرا به ارتش رفتيد؟ - من براي جواب اين سوال نيمچه خاطره اي را مي گويم كه جواب در آن نهفته است، وقتي ما دانشجويان دانشگاه افسري را براي آموزش عملي و آشنايي با تاريخ دفاع مقدس به مناطق عملياتي مي بريم؛ دانشجويان از ما درخواست مي كنند كه به عنوان پيرمردهاي زمان جنگ برايشان نكته اي بنويسيم تا به عنوان سرمشق باشد و من آنجا چندين بار اين جمله را نوشتم كه «اگر هزار بار ديگر به دنيا بيايم و ديپلم بگيرم و اين مسير مهيا باشد باز به دانشگاه افسري مي روم و اين لباس مقدس را به تن مي كنم.» ¤ فكر نمي كنيد شايد اين جمله كمي اغراق آميز باشد، بالاخره شما با يك انگيزه اي به ارتش رفته ايد؟ - خب بله، در اوايل انقلاب فضا به گونه اي بود كه انتخاب شغل به معني شغل مطرح نبود. بيشتر به عنوان خدمتگزاري و انجام وظيفه افراد مشاغلي را انتخاب مي كردند. با تاكيدات حضرت امام(ره) نسبت به ارتش و سفارش به ساختن و خدمت در آن به عنوان يك ارگان بسيار مهم نظام جمهوري اسلامي، ما هم كه جزء جوانان انقلاب بوديم به ارتش علاقه مند شده و بدون هيچ گونه سابقه قبلي و فقط براي انجام وظيفه و اداي تكليف به دانشگاه افسري رفتيم البته بحث سپاه پاسداران و حتي كميته هاي انقلاب هم مطرح شد ولي شايد به دليل تاكيدات امام راحل(ره) درمورد ارتش و سفارش دوستان به نياز ارتش به نيروهاي انقلابي ما كه هنوز سربازي هم نرفته بوديم، مسير دانشگاه افسري را انتخاب كرديم. ¤ اولين حضورتان در جبهه هاي نبرد حق عليه باطل را به خاطر داريد؟ - دانشجوي سال اول دانشگاه افسري بوديم كه جنگ شروع شد يادم هست كه طوماري را پر كرديم و به فرمانده دانشگاه، شهيد نامجو داديم كه ما را به عنوان داوطلب به جبهه ها اعزام كنند ولي محدوديت هاي اين دانشگاه و پيش بيني تربيت نيرو براي آينده اجازه نمي داد كه دانشجويان دانشگاه افسري را به شكل نيروهاي رزمي به جبهه اعزام كنند. ولي در ايام عيد نوروز سال60 در اولين فرصتي كه مرخصي گرفتيم به صورت داوطلب به جبهه ها رفتيم و از آن به بعد هر زمان كه فرصت پيدا مي كرديم يعني مرخصي داشتيم در آن مدت كوتاه مرخصي به منطقه مي رفتيم و در يگانهاي بسيجي و سپاهي خدمت مي كرديم و پس از پايان مرخصي براي ادامه تحصيل به دانشگاه مي آمديم. ولي اولين حضور ما در منطقه سوسنگرد بود كه همراه با نيروهاي شهيد چمران خدمت مي كرديم. ¤ خاطره اي هم از آن حضور داريد؟ - 12فروردين سال60 عملياتي توسط اين نيروها انجام شد.كه در روز 14 فروردين وقتي روزنامه ها منتشر شد با تيتر درشت آن را منعكس كردند. در اين عمليات عراقي ها در جنوب سوسنگرد خاكريزي زده بودند كه اين خاكريز در ضلع شمالي پادگان حميد محسوب مي شد و جلوي اين خاكريز را ايراني ها آب بسيار زيادي براي ممانعت از حركت تانكهاي عراقي رها كرده بودند و بنا بود كه با منفجر كردن آن خاكريز آب را به مواضع عراقي جاري كنيم تا در صورت عقب نشيني عراقي ها تا پادگان حميد پيشروي كنيم كه متاسفانه به دليل كم تجربگي نيروهاي داوطلب به طوري كه حتي برخي از آنها براي اولين بار صداي گلوله را مي شنيديد و يا براي اولين بار مي خواستند تيراندازي كنند، عمليات ناموفق در همه اهداف بود ولي يادم هست كه شهيد چمران پيامي را براي شركت كنندگان در اين عمليات فرستاده بود و با اشاره به تلفات دشمن، از رزمندگان قدرداني فراواني كرده بود. ¤ آيا فرمانده مستقيم شما در آن عمليات شهيد چمران بود؟ در آن عمليات معاون وي به نام ايرج رستمي كه بعدها با شهيد چمران به مقام شهادت نائل شد فرمانده مستقيم ما بود او از ارتش به گروه جنگ هاي نامنظم شهيد چمران پيوسته بود و رابط ما با شهيد مصطفي چمران محسوب مي شد. ولي ما دورادور به واسطه علاقه اي كه به ابعاد شخصيتي شهيد چمران داشتيم، شركت وي در نبردهاي نظامي لبنان و فلسطين را مي خوانديم و پيگيري مي كرديم آن حالتهاي روحاني و عرفاني وي و جمع بين مسئوليت وزارت دفاع و حضور مستمر در خط مقدم همراه با نفرات رزمنده، به عنوان دانشجويي كه به دنبال يك الگوي مناسب بوديم، خيلي برايمان جذاب بود. ¤ حضورهاي بعديتان چطور بود؟ - حضور داوطلبانه در جبهه بيشتر در مرخصي هاي سال ايام عيد و تابستان صورت مي گرفت. در تابستان سال 60 پس از حضور در آن عملياتي كه در سوسنگرد انجام شد، به خرمشهر رفتيم و تا يك هفته قبل از عمليات ثامن الائمه هم در خرمشهر جبهه فياضيه كه يكي از محورهاي عمليات ثامن الائمه بود، دومين حضور داوطلبانه ما محسوب مي شد. حضور بعدي ما در عيد سال 61 در منطقه فتح المبين بود. ¤ به صورت رسمي از چه موقع وارد عرصه دفاع مقدس شديد؟ - بلافاصله بعد از اولين عمليات بزرگ موفق- ثامن الائمه- دانشگاه افسري، دانشجويان را براي آشنايي با آن عمليات و شناسايي منطقه به مدت يك هفته به منطقه برد. اين روند براي ساير عمليات ها هم ادامه داشت تا مهرماه سال 1362 كه پس از فارغ التحصيل شدن از دانشگاه افسري تا شهريور1367 به صورت مستمر در جبهه ها حاضر بودم. - با چه سمت و درجه اي؟ - با درجه ستوان دومي فارغ التحصيل شدم و به دليل كمبود نيرو در پايين ترين رده يعني فرمانده گروهان در جنگ خدمت كردم و در اواخر جنگ تحميلي هم به عنوان معاون گردان در يكي از گردان هاي تكاور تيپ45 به اسارت درآمدم. ¤ و شيرين ترين خاطره؟ - دو خاطره از يك عمليات برايم خيلي ماندگار شد. در سال 1365 در روز اول فروردين قرار بود منطقه اي در مريوان را كه دشمن با عملياتي اشغال كرده بود، پس بگيريم. خب مي دانيد در روز اول عيد، مردم ساعت 10 و 9 به ديد و بازديد مي روند و ما دقيقاً در همان ساعت ها راه افتاديم براي حمله به عراق و عقب راندن آنها. چند نكته يادم هست كه فراموش نشدني است، اول اينكه سرباز ها وقتي سوار آن كاميونها بودند و مي رفتند، اگر از چهره هايشان فيلم مي گرفتند و فقط مي گفتند كه روز اول فروردين است و مكان حضور آنان مطرح نمي شد همه فكر مي كردند كه آنها هم آماده ديد و بازديد مي شوند چرا كه به قدري چهره ها شاداب بود كه كسي فكر ديگري نمي توانست بكند. دومين نكته اين بود كه در آن منطقه سه ارتفاع وجود داشت كه دو تاي آن دست عراقيها و يكي را نيروهاي ايراني با مقاومت خود حفظ كرده بودند. در ساعت 11 يا 30/11 صبح بود كه طرحي براي عمليات مشخص شد كه طبق آن با آتش شديد عقبه بر روي ارتفاعات پوشيده از جنگل، به سمت دشمن حمله كرده و با اين تدبير در زماني حدود دو ساعت مواضع را آزاد كرديم و سپس تا 4 يا 5 كيلومتر هم دشمن را دنبال كرديم تا كاملااز آن منطقه دور شوند و وقتي برگشتيم به ارتفاعات و با نيروهاي خودي مقاومت كننده روبرو شديم؛ شروع كرديم به ديده بوسي و تبريك سال نو و پيروزي در عمليات. در همين اثنا يك لحظه قصد كردم كه خدا را شكر كنم و سجده شكر به جا بياورم اما همين كه براي اين كار خم شدم صحنه اي را ديدم كه برايم باوركردني نبود. حدود نيم متر برف روي زمين نشسته بود- برف از ساعت 11 كه عمليات را شروع كرديم به تدريج شروع به باريدن كرده بود و چون ارتفاعات بسيار بالابود تعبيرمان اين بود كه برف نمي آمد بلكه اين ابرها بودند كه تكه تكه مي شدند و به زمين نشستند. بله در طول اين عمليات نيم متر برف روي زمين نشسته بود تا زماني كه براي سجده شكر اقدام نكرده بودم متوجه آن نشدم. ¤ تلخ ترين خاطره؟ - تلخي ها به مواقعي برمي گشت كه عمليات موفق نمي شد كه آن هم تجربه بود ولي اگر بخواهم يكي از آنها را تعريف كنم بايد بگويم كه وقتي در عمليات ها به نتيجه مطلوب نمي رسيديم و مجبور بوديم مواضع خود را رها كنيم و بنا بر ضرورت عقب نشيني كنيم، جا گذاشتن پيكر شهدا و بعضا زخمي ها بسيار تلخ و سخت بود. يادم هست در عمليات والفجر8 كه گل و باتلاق و زمين نامساعد كه حتي حركت افراد سالم سالم را سخت مي كرد، جا گذاشتن مجروحاني كه به هيچ وجه امكان به عقب رساندنشان نبود، خيلي دردناك بود اين كار نه از نظر نظامي و نه از نظر اخلاقي اصلانبايد انجام مي شد ولي امكان عملي آن هم وجود نداشت و تنها دو راه داشتيم يكي اينكه ما هم براي ابراز همدردي و وفاداري در كنار آنها مي مانديم و احيانا به اسارت دشمن درمي آمديم كه خب نمي شد و يا بايد مي آمديم كه اين جا گذاشتن پيكر شهدا تلخ ترين لحظات را براي ما رقم مي زند. ¤ تصويري از دوستي كه جا گذاشته باشيد هم در ذهن داريد؟ - همه افراد حتي سربازها هم رفقاي صميمي ما بودند، در همين عمليات والفجر 8 سربازي به نام خوش آوي از بچه هاي بندرعباس كه چهره اي سياه سوخته داشت وقتي زخمي شد تا 80 متري كه در درون رودخانه بود و امكان جابجايي اش وجود داشت او را به يك جاي مناسب تر رسانديم ولي چون پايش مجروح شده بود نمي توانست حركت بكند و از آنجا ديگر نتوانستيم او را عقب تر بياوريم و هنوز كه هنوز است آن نگاه خيره و خداحافظي با او در ذهنم مانده است و البته بسيار دردناك. ¤ بيشتر در غرب بوديد يا در جنوب؟ - عمدتا در جنوب بوديم ولي در برخي موارد هم به غرب مي رفتيم اما يك نكته اي هست و آن اينكه همانطور كه مي دانيد مناطق عملياتي جنوب هوايي گرم و شرجي داشتند و هواي غرب سرد و كوهستاني بود و ما به تقدير الهي اكثر اوقات تابستان هاي داغ را در جنوب و زمستان هاي واقعا عجيب و غريب و سرد شمال غرب كه گاها با كمي غلو ارتفاع برف در آن به 8 يا 9 متر مي رسيد، در غرب انجام وظيفه مي كرديم در مجموع جنگيدن در غرب بسيار سخت بود چون هم بايد با دشمن داخلي و خارجي مي جنگيديم هم با طبيعت. ¤ مجروحيتي هم داشتيد؟ - سه بار گرفتار تير و تر كش عراقيها شدم، يكي در جزيره مجنون كه خيلي شرايط سختي براي جنگيدن بود، خمپاره اي شليك شد و از ناحيه گردن مجروح شدم، يكي از جبهه هاي شمال غرب در منطقه مريوان با يك سربازي كه شانه به شانه مي ايستاده بود در خط مقدم در حال قدم زدن و راهنمايي بچه هايي كه مشغول كندن مواضع و استقرار در موقعيت جديد بوديم و البته در ديد دشمن، گاه گاهي هم توپ و خمپاره دشمن هم مي آمد. يك نكته اي را هم بد نيست بگويم كه به تجربه براي ما ثابت شده بود معمولاً خمپاره و توپ اگر قرار باشد به شما نخورد صداي سوتش را مي شنويد ولي اگر قرار باشد به شما بخورد فرصت شنيدن صداي سوت را به كسي نمي دهد لذا من يك لحظه ديدم سرباز كنارم به نام «عباس افتاده» افتاد و من احساس كردم پايي ندارم بعد از اين احساس كه به علت موج شديد انفجار حاصل شده بود، نگاهي به پايم كردم و مطمئن شدم كه پاهايم از بين نرفته ولي خون زيادي سرازير بود بهرحال من و آن سرباز را با هم از منطقه تخليه كردند به بيمارستان بردند منتها به دليل طولاني بودن راه كه 3 الي 4 ساعت طول كشيد تا به اولين بيمارستان صحرايي در ساعت يك نيمه شب رسيديم، او شهيد شد. سومين مجروحيت هم در منطقه فكه بود كه تير مستقيمي از دشمن به ران پايم اصابت كرد. البته همه اين مجروحيت ها سطحي بود و به قول معروف در ميان پرسنل از نوع «تركش طلايي» بود كه تاكنون هيچ ضايعه خاصي را به وجود نياورده است. ¤ درگير بودن شما با جنگ و حضور مستمر در جبهه هاي حق عليه باطل از نظر همسرتان چطور بود؟ - اگر از فضاي شعاري خارج شويم واقعاً نحوه جنگيدن كل رزمندگان در يك جبهه ارتباط مستقيم با وضعيت خانواده و مشكلات آن دارد والحمدالله در اين قضيه ما فارغ البال بوديم و هيچ گونه دغدغه اي از اين بابت نداشتيم هم به لحاظ رفتارهاي همسرمان و هم اينكه او در كنار پدر و مادرمان بود. اين دوران از اين نظر بسيار ايده آل گذشت به طوري كه در جبهه حتي زماني كه فرزندانمان به دنيا آمدند هيچ نگراني خاصي نداشتيم البته مكاتبه و تماس تلفني هاي محدودي هم داشتيم كه خود اين تماس هاي تلفني جزو خاطرات قشنگ آن دوران است چرا كه هم تلفن نداشتند و گاهي حتي تا 10 سال طول مي كشيد تا به كسي شماره تلفن بدهند ما هم در خانه تلفن نداشتيم و به همسايه ها زنگ مي زديم و قطع مي كرديم و همسايه ها مي رفتند خانواده را صدا مي كردند و آنها مي آمدند خانه همسايه و ما در تماس بعدي مي توانستيم با آنها صحبت كنيم. اما آنچه مايه دلگرمي ما بود ايستادگي خانواده بود كه به ياد ندارم در مكاتبات و تماس ها هيچ گونه گلايه و نكته اي كه موجب نگراني ما در جبهه شود، گفته شده باشد. ¤ در نامه هايتان چه مي نوشتيد؟ - معمولاً يك سري بحث هاي عمومي و عاطفي بود مانند سفارش به پشتيباني از جنگ، امام و خون شهداي اما يكي از نامه هايي كه به عنوان خاطره برايم به يادگار مانده، نامه اي كه به پدرخانمم نوشتم و طبق رسم و رسوم آن موقع نوشتم كه سلام مرا به تمام مردم عزيز تهران برسانيد؛ بعداً ايشان پاسخ داده بود كه من تماس گرفتم با راديو كه اين پيام را در برنامه زنده صبح بخوانند و پيام و سلام تو را به مردم تهران برسانند. اين مكاتبات نكات خوبي را داشت و البته بعضاً شوخي هايي در محتوا و شكل نگارش به عنوان نمونه نامه اي مي آمد كه در آن فقط نوشته شده بود سلام يا نامه اي كه من دو نمونه از آن را دارم به شكل دايره وار مي نوشتيم و از وسط صفحه شروع مي كرديم تا صفحه پرشود و خواننده مجبور بود براي خواندن آن مدام كاغذ را بچرخانند و اين جالب بود. ¤ چطور اسير شديد؟ اسارت ما از قصه اي خاص از اتفاقات يك جنگ است روز 1/6/67 يعني سه روز بعد از اجراي آتش بس و در روزي كه مصادف با عاشورا بود، درپي اختلاف با عراقيهايي كه درمنطقه شرهاني حضور داشتند و به نحوه استقرار ما در منطقه معترض بودند، درحضور نيروهاي سازمان ملل (UN) براي حل اين اختلاف رفتيم و متاسفانه اسير شديم و به همين سادگي دو سال درعراق اسارت را تحمل كرديم. اين شكل رفتن و ماندگار شدن را نه ما پيش بيني مي كرديم و نه عراقيها كه منجر به اسارت شود شرح مفصل اين اسارت را در كتاب «جهنم تكريت» نوشته ام كه خوانندگان را به آن ارجاع مي دهم. ¤ دراين دو سال با چه كساني آشنا شديد و آيا با آنها درارتباط هستيد؟ - تقريبا ما تنها اردوگاه افسري عراق بوديم در اردوگاه 19 تكريت كه حدود 400افسر ايراني بودند كه با تعدادي از آنها از قبل آشنا بوديم و با بقيه هم آشنا شديم كه ارتباطمان با همه كم و زياد و حفظ شده است. ¤ تلخ ترين و شيرين ترين خاطره اسارت چه بود؟ - طبيعتاً شيرين ترين خاطره برمي گردد به آزادي ما جزو آخرين اسراي آزاد شده بوديم كه در 21/6/69 نزديك به يك ماه از شروع آزادي اسرا به ايران آمديم. خاطرم هست كه نگهبان روز كه فكر كنم چهارشنبه بود، صبح زود آمدند و گفتند تلويزيون ها را روشن كنيد، خودشان صدايش را زياد كردند ما از جريان خبر نداشتيم ولي آنها اصرار داشتند كه حتماً بنشينيد و تلويزيون را نگاه كنيد نيم ساعت پس از شروع برنامه گفته شد كه اطلاعيه هاي مهمي ازسوي صدام صادر مي شود. ما كنجكاو شديم؛ چون عراق با كويت مشكل پيدا كرده بود و نزديك يك درگيري بود بالاخره ساعت 30/9 اطلاعيه را خواندند و درآن اطلاعيه به رئيس جمهور ايران اعلام كرد كه تمام آن چه خواستيد، انجام شده و چيزي باقي نمانده مگر آزادي اسرا كه ما اولين گروه را روز جمعه آزاد مي كنيم. من تعبيرم اين است كه به مدت نيم ساعتي هيچ اسيري در آن اردوگاه عراقي روي زمين نبود يعني همه ورجه ورجه مي كردند و بالاو پايين مي پريدند و واقعاً نمي دانستند از خوشحالي چه كنند ¤ مكاتبه اي هم در دوران اسارت داشتيد؟ - نه، واقعيت اين است كه ما مفقودالاثر بوديم، عراق متاسفانه بيش از 20هزار نفر از اسراي ايراني را به صليب سرخ معرفي نكرده بود و به اصطلاح ما مفقودالاثر و به اصطلاح عراقيها «صليب نديده» بوديم. طبعاً چون صليب سرخ ما را ثبت نام نكرده بود نمي توانستيم مكاتبه داشته باشيم ولي يك اتفاقي افتاد و يكي از اسراي اردوگاه كه دندانهايش را از دست داده بود براي گذاشتن دندان مصنوعي به بيمارستان تكريت رفت و مشخصات اسراي اردوگاه ما راكه در كتاني اش جاسازي كرده بود را به شكلي به اسراي ثبت نام شده توسط صليب سرخ داده بود و از اين طريق دو نفر از اسرا من و برادرم را از اين ليست شناخته بودند و درنامه هاي خودشان با زيركي از طريق خانواده خود، به خانه ما اطلاع داده بودند كه ما اسير هستيم. اين قضيه براي 6 ماه قبل از آزادي در اوائل سال 69 است كه خانواده ما از اسارت ما اطمينان پيدا كرده بودند. يكي از آن دو نفري كه اين خبر را رسانده بود خلبان احمد وزيري بود كه آزاد شد و درحال زندگي است و يكي حسن هداوند ميرزايي بود كه متاسفانه شب آزادي اش به شدت توسط عراقيها شكنجه مي شود و به شهادت مي رسد و پيكر پاكش را 10 سال بعد به ايران مي آورند و شايد اين تلخ ترين خاطره اسارت بود. ¤ چطور شد كه برادرتان هم با شما اسير شد؟ - من و محسن با هم در يك لشكر بوديم و ايشان چون روزعاشورا بود براي ديدن من آمده بود هرچه اصرار كردم كه منطقه خطرناك است و با توجه به اقدامات اخير عراق امكان هرگونه حادثه اي را پيش بيني مي كرديم ايشان توجهي نكرد و در منطقه ماند و جزء گروه 35 نفره اسراي آن حادثه بود. خب بودن با برادر يك حسن بود در اسارت و رابطه عاطقي ما باعث مي شد كه تحمل اسارت آسان شود ولي 2تا اسير از يك خانواده براي پدر و مادرمان خيلي سخت بود. مضاف براينكه يكي از برادرانمان سال 64 درعمليات والفجر8 شهيد شده بود. ¤ درخانواده چند نفر بوديد و آيا ساير برادرانتان هم درجنگ حضور داشتند؟ - ما 6 برادر بوديم يكي پاسدار وظيفه بود كه سه سال در جنگ حضور داشت و مجروح شد يكي ديگر از اوايل جنگ به صورت داوطلب وارد جنگ شد يكي هم كار قشنگي كرد و چون در عمليات كربلاي پنج ضايعات و تلفات زيادي به عراق و ايران و به خصوص عراق وارد شد معروف بود كه داوطلب هاي بعد از كربلاي پنج خيلي مردند و شيرند و ايشان هم بعداز كربلاي پنج داوطلب شد ما دونفر هم در ارتش بوديم و يكي هم در والفجر8 شهيد شده بود و بدين ترتيب تمام برادران به نوعي درجبهه و جنگ حضور داشتند. ¤ بعداز اسارت در كجا انجام وظيفه كرديد؟ - حدود 7 سال در يك پادگان مركز آموزش بهداشت نيروي زميني خدمت كردم و در آنجا اولين كتاب دفاع مقدس كه همين خاطرات اسارت بود را به نام «جهنم تكريت» نوشتم كه تاكنون پنج بار تجديد چاپ شده است. بعد از يك وقفه كوتاه درخدمت مستقيما وارد بحث نوشتن تاريخ جنگ و حفظ ارزشهاي دفاع مقدس در نيروي زميني شديم كه مجموعه آن اقدامات امروز با مسئوليت سازمان ايثارگران نيروي زميني ادامه مي يابد. ¤ حرف پاياني؟ اعتقاد دارم كه جوانان امروز نه تنها نسبت به جوانان آن روز چيزي كم ندارند بلكه به مراتب بهتر خواهندبود، چون آن روز الگو نداشتند ولي امروز الگوهايي دارند كه ما شاهد آن بوديم و در اوج لحظات اضطراب و تشويق غش غش مي خنديدند و آن جمله معروف كه بهترين تصوير از جوانان زمان جنگ است، را به ياد انسان مي انداختند كه «آنها مرگ را به تمسخر مي گرفتند». منبع روزنامه کیهان http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1952412
  20. RezaKiani

    گفت وگو با سرهنگ آزاده، مجتبي جعفري

    منظورم این نیست که! بگردی یکی دیگه پیدامی کنی که خیلی قشنگ تره!!!
  21. RezaKiani

    آخرین سرباز

    آرمانی عزیز شاید الان که اینها رو من یا امثال من می خونند مسخره به نظر برسند اما شما که خودت یه زمانی دستی در آتش داشتی بهتر می دونی که این رو بهش می گن وظیفه شناسی. همین وظیفه شناسی اگر بود سپاه مسلمین در جنگ احد شکست نمی خورد. یعنی اگر 50 نفری که مأمور تامین تنگه احد بودند به دستورات توجه نشان می دادند. همین وظیفه شناسی است که یه ارتش آماتور رو از یه ارتش حرفه ای متمایز می کنه. از اینکه از نثر این حقیر تشکر کردید کمال امتنان را دارم. راستش چون آدم خودخواهی هستم خیلی خیلی بهم چسبید.
  22. RezaKiani

    آخرین سرباز

    از اونهم نوشتم. اگه به دقت بگردی می تونی پیداش کنی عزیز!
  23. RezaKiani

    گفت وگو با سرهنگ آزاده، مجتبي جعفري

    آرمانی عزیز سلام! این یکی که واقعا تلخ تلخ بود. بنده خدا رفته بوده با اون نامردا مذاکره کنه که گرفتنش . 3 روز بعد از قطعنامه. یه کتاب هم نو شته . اومدم تهران می خوام برم دنبال کتابه. باید خیلی خوندنی باشه. خدا همه اسرا رو از بند نجات بده انشالله.
  24. این هم باقی مطلب فقط چارتهاش مونده بود: [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/Rah_Neirang__K070602_resize.jpg[/img] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/Rah_Neirang__K070603_resize.jpg[/img] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/Rah_Neirang__K070604_resize.jpg[/img] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/Rah_Neirang__K070605_resize.jpg[/img] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/Rah_Neirang__K070606_resize.jpg[/img] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/Rah_Neirang__K070606_resize.jpg[/img]
  25. دوستان به دقت اینها رو مطالعه کنند. مهم مطالبی نیست که نوشته شده بلکه مهمتر مسائلی است که در فاصله بین خطوط نوشته شدن و فقط با دقت می شه اونها رو از خلال مطلب استنباط کرد. جالترش اینه که اینها رو توی روزنامه کیهان چاپ کرده اند. مسئول صفحه اصلا انگار نگرفته که چی به چیه؟ منیع: روزنامه کیهان http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1954973 نويسنده: نعمت الله مصباح كيا در تحليل موضوعي هر پديده، ابتدا بايد به فلسفه آن پديده پرداخت، در تحليل جنگ، ابتدا بايد به فلسفه جنگ پرداخته و البته جنگ مترتب بر فعل نظاميان هر كشور است، لاجرم ابتدا بايد به فلسفه نظامي گري پرداخته شود، اما متاسفانه در اين مورد آثار علمي بسيار معدود و اندك است و مهمترين دليل آن را بايد در اين دانست كه، يا فلاسفه نظامي نبوده اند و يا نظاميان به فلسفه نپرداخته اند، اگرچه ظهور افرادي مثل افلاطون و رنه دكارت كه جامع اين دو بوده اند در طول تاريخ بسيار نادر است، اما متاسفانه اين دو فيلسوف و يا ديگران كه قسمتي از عمر خود را در كسوت نظامي گري سپري نموده اند، بسيار اندك به مقوله فلسفه نظام و فلسفه جنگ پرداخته اند. اما بايد به خاطر داشت كه فرمانروايان، حكام مستبد، حريص و سفاك، اگر با رويكرد عقل انگارانه خويش تصميم مي گرفتند، اي بسا دستان آنان در فجايع خونبار تاريخي، سفاكي نمي نمودند، و امروز نسل بشر اينگونه از جنگ هاي تاريخ كهن بشر محزون نمي بود و كابوس وحشتناك كودكان در خواب ناز، جنگ و تهاجم دشمن نمي شد. به گواهي تاريخ حادث شدن جنگ در بين كشورها همواره يكي از مخرب ترين عوامل توده هاي انساني، فرهنگ ها، تمدن ها، كشورها و شهرها بوده است، به نحوي كه پارامترهاي مختلف از قبيل مدت زمان جنگ، اعم از كوتاه مدت، يا بلندمدت بودن آن، تعداد كشورهاي درگير در جنگ، تعداد نيروي انساني درگير در جنگ، وسعت كشورهاي درگير در جنگ و انواع سلاح هاي مدرن و فوق مدرن را مي توان از مولفه هاي تاثيرگذار بر ميزان خسارات وارده به طرفين مخاصمه دانست. بديهي است اين عوامل، تعيين كننده ميزان خسارت وارده بر نيروي انساني طرفين متخاصم نيز خواهد بود. در دكترين نظامي اغلب كشورها، علاوه بر آموزه هاي مذكور، نحوه ورود به جنگ، اعم از هجوم يا دفاع، با فرصت يا تعجيلي بودن زمان آفند و پدافند، همواره جزو تاثيرگذارترين پارامترها در رقم خوردن شكست يا پيروزي مي باشد. اگر چه نيروي انساني كه در ادبيات نظامي كشورها از آن تعبير به عده مي شود مي تواند نقش مهره فعال و كليدي را در تمام گزينه ها ايفا نمايد، اما مهمترين عاملي كه سبب خروج از انفعال نيروي انساني جهت جنگ و تقبل نقش تعيين كننده و متمايز خود از ساير عوامل مي شود، وجود انگيزه يا داشتن روحيه سلحشوري است كه حصول اين روحيه ابتناء بر عوامل مادي، فرامادي و معنوي، حس انتقام جويي و گاهي نيز انگيزه ربوبي و قدسي دارد. پاسخ به يك شبهه امروزه بعضاً زمزمه هايي مبني بر ناكارآمدي جنگ هاي كلاسيك نزاجا مطرح مي شود كه در پاسخ موارد ذيل شايان توجه است: 1) در جنگ هاي كلاسيك يگاني موفق تر است كه به كليه اصول جنگ كلاسيك اتصاف بيشتر داشته باشد و خود را بيشتر به آن اصول متصف نموده باشد. 2) جنگ غيركلاسيك وقتي اعمال مي شود كه يك يگان نظامي در مواجهه با قدرتي فراتر از قدرت خويش باشد (مانند جنگ ويتنام با آمريكا)، در صورتي كه ارتش عراق فاقد چنين قدرتي بود لذا پس از تجديد سازمان اوليه در نيروي زميني و انجام عمليات هاي كلاسيك مانند ثامن الائمه، طريق القدس، بيت المقدس و غيره كارآيي نبردهاي كلاسيك بر همگان نمودار شد. 3) اگر در جنگ هاي كلاسيك به اصول و قواعدي خارج از روش هاي تدوين شده تشبث شود و ايجاد آنارشي و بي نظمي افراطي نمايد قطعاً مسبب ناكارآمدي واحدهاي عمل كننده در جنگ خواهد بود. 4) تنظيم و تنسيق چنين ايده هايي صرفاً منجر به تضعيف روحيه فرماندهان و كاركنان عامل در ايام دفاع مقدس مي گردد كه اين گزينه به نفع امنيت ملي با تهديدها و چالش هاي در پيش رو نخواهد بود. «سخن پاياني» از منظر نگارنده اين سطور، توده بسيج با خلوص و صداقت بي مانند خويش، سپاه پاسداران با ايثارگري و دلسوزي بي بديل خويش و كاركنان كم توقع، زحمت كش و رنج ديده ارتش با رشادت ها و فداكاري هاي بي نظير خويش همگي در ايام و سالهاي دفاع مقدس خوش درخشيدند و هر كدام به سهم خود حماسه اي جاودان و به يادگار ماندني در تاريخ اين مرز و بوم مسجل نمودند. لذا تخديش هر كدام به تضعيف پايه هاي امنيت ملي و اقتدار داخلي كشور خواهد انجاميد. اگر چه در يك سيستم نرمال و كارآمد عملكرد همه بايد نقد شود ليكن با انتقاد سازنده و منصفانه است كه مي شود به رفع ناهنجاري ها و نارسايي ها پرداخته، نقاط ضعف را برطرف، نقاط قوت را تقويت نمود ليكن انتقاد مخرب حاصلي جز جبهه گيري و تخريب طرفين ندارند. پس استدراك اين نكته لازم است كه در اين شرايط حساس از فرافكني هاي غيراصولي و بي مورد اغماض نمود و از تلقين تفكرات افراط مآبانه در اذهان عامه مردم اغماض نمود تا زمينه اخوت و هم دلي بيشتر در جهت نيل به اهداف والاي نظام اسلامي از جنبه ايدئاليستي و شعار صرف رويكرد رئاليستي ملموس، مهيا گردد.