

F35
Members-
تعداد محتوا
1,040 -
عضوشده
-
آخرین بازدید
تمامی ارسال های F35
-
[img]http://gallery.military.ir/displayimage.php?album=4&pos=34 mig 29
-
gallery.military.ir/displayimage.php?album=4&pos=34
-
http://gallery.military.ir/displayimage.php?album=4&pos=34
-
بدبخت اسراييل . حقشون بايدم بترسن icon_cheesygrin
-
داستان کوتاه معبری به درون تمام بدنش می لرزید ، قدرت هیچ حرکتی را نداشت . طوری به زمین چسبیده بود که انگار می خواهد دوباره به خاک بر گردد. صدای مهیب انفجاری که همزمان با فریاد درد آلود یا حسین(ع) بود ، او را به خود آورد. بیش از یکساعت بود که سه همرزم وی به ترتیب برای معبر زدن وارد میدان مین شده بودند و پس از دقایقی پیکر غرق خون آنان را به پشت خاکریز منتقل کرده بودند. در بدو شروع معبر زدن ، علی که از روحیة بهتری برخوردار بود ، با اصرار خود به عنوان نفر اول پا در میدان بی رحم مین گذاشت . هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود انفجار مین فسفری اورا مجروح کرد. نفر دوم محسن بود که به محض آنکه فرمانده خبر مجروحیت علی را داد ، خودش را به معبری رساند که علی اولین شخم آن را زده بود. معبر به نیمه نرسیده بود که پیکر غرق خون محسن را هم به عقب منتقل کردند. مجید که انگار از حال و احوال او متوجه شده بود ، بدون هیچ حرفی خود را به معبر رساند و ادامة معبر زدن و خنثی سازی مین ها را بر عهده گرفت . دقایق به کندی می گذشت و شلیک منور و صدای گلوله لحظه ای قطع نمی شد. ظاهراً معبر به نیمه رسیده بود ، ولی باز هم انفجاری دیگر و صدای یا ابوالفضل(ع) مجید در صحرا طنین انداز شد. دیگر او سر صف بود و باید راه همرزمانش را ادامه می داد. تمام اندام او می لرزید و با این لرزش ، دستان او نمی توانست حتی مین های ضد تانک را خنثی کند ، چه رسد به مین های حساس ضد نفر ! فرمانده بالای سر او بود ، ولی او توان بلند شدن از روی خاک را نداشت. فرمانده وقتی حال او را این چنین دید ،زیر بغلش را گرفت و نیم خیز او را به سمت معبر کشاند و به آرامی در گوشش گفت : مهم نیست ! من هم بار اول مثل تو تمام وجودم می لرزید . تا اینجا هم که آمده ای لطف خدا بوده. گذشتن از خود برای خدا مراحل مختلفی دارد که اولین گام را تا اینجا درست برداشته ای. سینه خیز برو داخل معبر ، حاجی آنجاست ، هروقت بهت اشاره کرد ، نقش مجروح را خوب بازی کن ...! منبع : سايت تخريبچي دوران
-
[align=right]سخنرانی فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله ص برای بسیجیان دریادل قبل از شروع عملیات پیروزمندانه والفجر: صحبت را با نام خدا آغاز می کنیم؛ با درود بر خمینی عزیز، این زاهد پرهیزگار و متقی رنج کشیده سالیان دراز، ولی فقیه و آقا و سرور؛ و با سلام بر همه شهدای گلگون کفن تاریخ اسلام. قبل از صحبت ، بهتر است به رویدادهایی که درمملکت پیش آمد و نظامی که درگذشته داشتیم اشاره کنیم. آمریکا در منطقه خاورمیانه از ایران و مصر و اسرائیل مثلثی تشکیل داده بود. سقوط رژیم شاه بواسطه آن حرکت عظیم و آن شتاب سریع و پویای انقلاب اسلامی، چنان آمریکای جنایتکار را به وحشت انداخت که قدرت تفکر و خلاقیت و طراحی منسجم و منظم را از او گرفت. این یکی از خصلتهای ویژه و بزرگ انقلاب است. آمریکا که نمی توانست این جریان را با این عظمت تحمل کند، به انواع دسیسه ها دست زد. دسیسه اول به سازش کشیدن انقلاب بود و آمریکا در یک مجموعه کلی، رسیدن به دو هدف را دنبال می کرد. که یکی کند کردن حرکت انقلاب اسلامی و دیگری به سقوط کشاندن انقلاب اسلامی ... ( برگرفته از وبلاگ چالشهای محمدجواد) در روند اول کند کردن انقلاب ، با شیوه های سازش و نهایتا با تحمیل جنگ خواست به مقصود برسد. آمریکا شیوه ها را یکی یکی تجربه می کرد. و در این تجربیات مداوم، از حرکتهای سیاسی و اقتصادی و نظامی هم بی بهره نبود. ابرقدرت جنایت کار توسط مارهایی که از قبل پرورش داده بود اقدام به اینکار کرد، و در تمام انقلابهای دنیا به محض اینکه در یک کشور مستضعفی انقلابی رخ داده و حرکتی شده ، با عناصر از پیش تربیت شده، حتی چریک تربیت شده آمریکایی دست بکار شده تا باعث توقف حرکت و سقوط انقلاب شود. از آنجا که انقلاب اسلامی با عظمت تر پویا تر و با محتواتر و بدون وابستگی مطرح شده است، آمریکا مجبور شد که دستش را رو کندو می خواست نظیر حرکتی که درزمان مصدق شد، در زمان استقرار نظام جمهوری اسلامی هم بشود؛ یعنی یک روند به سازش کشیدن با استفاده از گروهک هایی چون نهضت آزادی یا جبهه ملی به همراه توطئه های عناصر آمریکایی مورد نظر بود و ما آن زمان را فراموش نمی کنیم. ای بسیجیان عزیز بخاطر دارید که قطب زاده مزدور، این مطلب را عنوان می کرد که « ما به فانتونم نیاز نداریم و فانتوم ها را بفروشید.» داریوش فروهر با یک حرکت کوچک نظامی موجب زمینه سازی پاگیر شدن نیروهای نظامی در کردستان گردید. او به کردستان رفت و بجای مذاکره با ملت مستضعف کردستان، با عناصر ساواک و وابسته به آمریکا و عناصری که از قبل با رژیم در ارتباط بودند، ارتباط برقرار کرد و لذا عناصری چون دموکرات و کومله و رزگاری درکردستان شروع به فعالیت و نسخه پیچی کردند و برای براه انداختن یک جنگ کوهستانی در غرب و کردستان و مشغول نمودن قسمت مهمی از توان نظامی مملکت آماده شدند. حرکتی که در کردستان شد نمونه دیگری ازنتیجه عملکرد دولت موقت بود و در کنار مسئله وضعیت قوای نظامی و حمایت از صلح اقدام به اجرای بازی های سیاسی در قبال این امت رزمنده به منظور دور کردن امت از صحنه و به نتیجه رساندن جریان سازش و دریافت یک لقب آمریکایی نمود که به حول قوه الهی و با تلاش ملت و با بیداری و هشیاری امام و با حرکتی که دانشجویان خط امام کردند این توطئه شکست خورد. حرکت بعدی آمریکا به انحراف کشیدن انقلاب بود و این از کسی ساخته نبود مگر بنی صدر. شاید برادران بخاطر داشته باشند درزمانی که بنی صدر روی کار آمد مردم _ همان زمان که دوره بازرگان بود_ بنی صدر را مردی لایق می دانستند که می تواند کار کند. بنی صدر انتخاب شد ولی حرکت بنی صدر و راهی که او می پیمود و در کنار آن حرکت منافقین، که مدارکش موجود است، نشان داد که چنین نیست. طبق مدارک، از بیست و چهار ساعت بعد از ریاست جمهوری بنی صدر، منافقین مستقیما با او ارتباط برقرار کردند و نامه نوشتند که«ما جانب تو را داریم، با ما تماس بگیر و از ما نظر بخواه.» این نشاندهنده این است که بنی صدر آلت دوم حرکت آمریکاست بر علیه انقلاب اسلامی و تلاش او برای به انزوا کشیدن انقلاب و به سقوط کشیدن آن.این حرکت را آمریکا زمانی تجربه می کرد که در کنارش تحریم اقتصادی نیز به اقتصاد مملکت ضربه می زد و عدم تبادل بازرگانی توسط کشورهای خارجی، ما را در مضیقه قرار داده بود. زمانی که دولت بنی صدر روی کار آمد و لانه جاسوسی هم در پایان عمر دولت موقت بازرگان تسخیر شده و دست آمریکا رو شده و گروگانها تحویل داده نمی شوند، از شش ماه قبل از این جریانات عراق بطور کامل آماده بود که به ایران حمله کند. آمادگی قبلی به عراق داده می شود. هیچ کشوری به اندازه آمریکا خبر از سیستم نظامی کشور ما نداشت. آمریکا، در رژیم شاه در بطن تشکیلات ارتش بود. چنان که اگر زمانی به دولت ایران، یعنی دولت شاه، دستور داده می شد، عراق و کلا دولت بعث عراق تهدید شود و از مرزهای غرب کشور ، ارتش وارد شود و بغداد را تصرف کند اینکار شدنی بود . وقتی که آمریکا بطور کامل از تمام این موارد خبر دارد، این صحنه ها را به عراق تذکر دادند؛ تمام اینها به عراق گفته شده بود و این بنا به گفته خود اسرای عراقیست. آنها که در قبل از حمله گوش کرده بودند به تهدید های سیاسی دولت عراق متوجه هستند که عراق آمادگی حمله داشت و غیر از عراق هیچ کشوری این آمادگی را نداشت و آمریکا منتظر فرصت بود. برنامه آمریکا این بود که اگر بنی صدر خائن نتوانست نظام جمهوری اسلامی را به انحطاط بکشاند و سبب سقوطش بشود و اگر آن حرکتهای منافقین در دانشگاه تهران و سخنرانی ها و حرکت های نظامی و آن خیانتهایی که آن در شروع جنگ٬ موجب تأمین نظر آمریکا نشد، جنگ را آغاز کند؛ چرا آمریکا جنگ را آغاز کند؟ بعلت اینکه نظام یک مملکت و سیستم یک مملکت، کمر آن مملکت است و اگر این سیستم و نظام شکسته شود، در حقیقت کمر آن شکسته می شود. و شما برادران عزیز هوشیار باشید . لذا آمریکا این خط را به صدام داد که عراق از غرب تا جنوب 1300 کیلومتر مرز با دشمن که اسمش را گذاشته دشمن فارس، دارد. آمریکا این فکر را به صدام داده بود که ای صدام، تو در مملکتت در شروع جنگ دوازده لشکر داری؛ پنج لشکرت زرهیست، پنج لشکرت پیاده هست و دو لشکر مکانیزه هست و دست نخودره و لشکرهای کامل و از پشتیبانی ناسیونالیستی کشورهای عربی خاورمیانه بهرمندی و پشتیبانی ابرقدرت آمریکا را خواهی داشت. در جنوب، ایران یک لشکر بیشتر ندارد که آن هم بنام لشکر 92 زرهی است. حمله کنید و این لشکر را از هم بپاشید و در عرض 48 ساعت جنوب را از ایران جدا و خود مختار کنید. این حرکت در غرب نیز همینطور پیشبینی شده بود . ای عزیزان در شروع حرکت عراق پیش بینی شده بود که در همدان رادار حساسیست و می تواند تمام نیروهای عراقی را که وارد ایران میشوند شناسایی کند. لذا این پیش بینی شده بود که قبل از حرکت، یک کودتا در نوژه بشود که شد و رادار از کار بیفتد و حتی این پیش بینی شده بود که برای تسریع سقوط انقلاب در حرکت نوژه جماران هم هدف قرار گیرد، یعنی همزمان با حرکت نوژه همدان در حین آمادگی دولت و ارتش صدام در نوژه کودتایی شود و هواپیما بلند شود و جماران را بمباران کند و دولت ساقط شود و امام از بین برود و بدنبال این حرکت ارتش عراق وارد ایران شود و گروگانها نجات پیدا کنند و انقلاب ایران ساقط گردد. حرکت بعدی، همین لشکر 92 زرهی در جنوب بود_که با توجه به خیانتهای دولت موقت، در آینده باید تحلیل شود و درمورد آن کتابها نوشته و در تاریخ انقلاب آورده شود_ و آن این بود که در نظام ارتشی_آن برادران عزیز که خدمت کرده اند خبر دارند_ راننده تانک اگر از اهالی قزوین است ممکن است در لشکر 92 زرهی اهواز خدمت کند. حال اگر این شخص را به شهرستان خودش بفرستند مجبور است از لشکر زرهی برود و در لشکر پیاده خدمت کند. یعنی شخص اگر خدمه تانک هست، باید برود در شهر خودش، در قسمت پرسنلی کار کند و این را آمریکا دقیقا همانطور که در ارتش و سیستم خودش اعمال کرده در ارتش زمان شاه نیز پیاده کرده بود. بعد از انقلاب، دولت موقت این را آزاد کرد و این یک خیانت آشکار بود به انقلاب و شهید سپهبد قرنی به این وضع خیلی اعتراض داشت و آن عزیزانی که از دست رفتند و آن افسران مؤمنی که از اول جنگ بودندو بعد شهید شدند، همه اعتراض داشتند به این مطلب که رها کردن نیرویی که در یک واحد تخصص داشت و سالیان دراز از بودجه مملکت هزینه شده تا آنها نهارت پیدا کنند، اگر اینها را برداریم و بفرستیم شهرستان خودشان، میروند در یک واحد دیگر که در آن تخصص ندارند و این کار بیهوده ای است. بسیاری از واحدهای ارتش که پس از انقلاب به هم ریخته بود و تازه می خواستیم آنها را متشکل کنیم به این صورت به هم ریختند. اینکار در رابطه با لشکر 92 شدت بیشتری گرفت. یعنی قبل از حمله، یک تیپ از این لشکر در «عین خوش» و تیپ دیگرش در «فکه» بود. روی این لشکر حساب شده بود که در کودتا از آن استفاده شود و چنین شد و شکست طرح کودتا باعث شد که 50 در صد کادر این لشکر اخراج شوند و این لشکر کارایی نظامی خودرا از دست بدهد. تمام زمینه ها برای یک حمله گسترده آماده شده بود و حمله های هوایی پیشبینی شده بود. مانند حمله اسرائیل به اعراب در جنگهایی که داشت، عراق می خواست در عرض 48 ساعت نظام ایران را بر بزند و باعث سقوط ایران شود و چه شد که دشمن نتوانست که اینکار را بکند؟ با توجه به اینکه دو لشکر را به غرب اعزام نمود و با بیش از هشت لشکر به طرف جنوب حرکت کرد. چه عاملی باعث شد که دشمن در کرخه ماند؟ چه عاملی باعث شد که دشمن در 20 کیلومتر اهواز ماند؟ پس از توطئه بنی صدر که نگذاشت برادران ما کالاهای ما را از گمرک خرمشهر عبور دهند و بیست و یک میلیارد دلار کالا در آنجا توسط عراق به غارت رفت و نگذاشت قطعات فانتوم از پادگان تحویل شود و بسیاری از قطعات فانتوم در آنجا به غارت رفت، بعد از این تفاسیر، چرا عراق در 20 کیلومتری اهواز ماند؟ چرا عراق نتوانست کاری از پیش ببرد؟ چرا عراق بی فکری کرد و از قسمت امام زاده عباس با یک گردان حرکت نکرد تا در پل دختر جبهه جنوب را ببندد و جنوب را جدا کند؟ و ... و بسیاری از این چراها. عراق در قسمت جنوب در دو محور، حرکت خودش را برای داخل شدن آغاز کرد... در قسمت خرمشهر جناح اصلی دشمن دو قسمت می شد؛ یکی از قسمت شلمچه بود به سمت خرمشهر و دیگری از اهواز و عبور از کوشک و طلائیه و جغیر و آمدن به سمت اهواز. این محورهایی بود که عراق از روزهای اول حمله مورد استفاده قرار داد. در مقابل آنها هم نیرویی نبود. یک افسر نیروی هوایی عراق گزارش می کند که: « من با جیپ از کنار کرخه عبور می کردم و رفتم به سمت اندیمشک و به جایی رسیدم که با چشم خود پادگان نیروی هوایی را دیدم و برگشتم.» می گوید: «من پادگان نیروی هوایی را دیدم.» در این پادگان نیروی هوایی چه تجهیزاتی بود و چقدر نیرو بود.؟ هیچ. در اندیمشک که بود؟ هیچ کس. این افسر عراقی برای رده های بالای خود گزارش می نویسد و چنین تحلیل می کند که: « بنظر می رسد دشمن کمین گذاشته باشد و این یک نقشه باشد. یعنی بنظر می رسد که دشمن می خواهد نیروهای عراقی به سمت شرق کرخه بروند و از پشت راهشان را ببندد.» لذا نیرهای عراقی در غرب کرخه باقی می مانند و این وضعیت سبب فتح المبین می شود. آنان اگر به سمت شرق کرخه می آمدند، ما یک عملیات جداگانه را باید انجام می دادیم. در سمت اهواز نیز نیروهای عراق براحتی از سمت جغیر عبور می کنند و می آیند به سمت اهواز و پادگان حمید را هم به راحتی می گیرند، ولی در 15 یا 20 کیلومتری اهواز می مانند. یعنی جرأت قدم گذاشتن به داخل شهر را ندارند. در سمت آبادان هم، آن شهر را محاصره می کنند؛ آن هم نه با یک یا دو لشکر بلکه با هشت لشکر این کار را انجام می دهند. در برابرشان هم هیچ چیز نیست. در طرف ما هر کس دوستانش را بر می داشت و یک تعداد اسلحه می گرفت و به جبهه می رفت و هیچ انسجامی نداشتیم. نه ارتش آمادگی داشت و نه سپاه و نه مردم. چرا عراق در اطراف آبادان ماند؟ « و جعلنا من بین ایدیهم سداً و من خلفهم سداً، فاغشیناهم و فهم لایبصرون.» اعجاز الهی در این حرکت دیده می شود. چرا عراق ماند و چراعراق کار را تمام نکرد؟ شما به این نتیجه خواهید رسید که خداوند بر این مظلومیت شیعه که در طول تاریخ اسلام محرومیت کشیده دلش خواهد سوخت و سوخت. به این نتیجه خواهید رسید که خداوند دلش بر آن خونهای پاکی که ریخته شده سوخت و جلوی دشمن را سد کرد. وحال آینده سازان باید بنشینند در تاریخ بنویسند. عراق دربرار خود سدی دید و ماند. آنهم با وجود توطئه های بنی صدر برای جلوگیری از بسیج شدن مردم، که ما مرتب بحث می کردیم که اینها در چه واحدی باشند و او نمی گذاشت بسیج شکل بگیرد و سپاه را هم اصلا قبول نداشت. توظئه های بنی صدر در جنوب و غرب یکی پس از دیگری شروع شد. نمی گذاشت بجنگیم و در تمامی صحبتهایش که در یک جلسه بخاطر دارم، تز او فقط این بود که:« ما زمین می دهیم و زمان می گیریم» یعنی تز کهنه شده نظامی در جنگهای جهانی که ما زمین را بدست دشمن می دهیم، خرمشهر را می دهیم و بعد منتظر میشویم تا هر وقت آمادگی پیدا کردیم، آنرا پس می گیریم و دیگر مهم نیست دشمن با خرمشهر چه می کند و ببینید که چه آبرویی از اینها رفت. بمحض اینکه بنی صدر کنار رفت آن خط نجنگیدن و سازشکاری شکست. یعنی آن خطی که او اعمال می کرد و منافقین در جامعه ترویج می کردند، یعنی خط آمریکا شکست. آمریکا که شکست خورد چاره ای نداشت جز اینکه جنگ را ادامه دهد و گسترش دهد. یعنی اوج حرکت نظامی بر علیه انقلاب بیشتر شود. چرا که آمریکا از حرکت های سیاسی و اقتصادی سودی نبرد، تنها حرکتی که می توانست برای سقوط انقلاب به آمریکا امید دهد یک حرکت گسترده نظامی بود. آمریکا درحرکتی که با عنوان جنگ شروع کرد _و این سومین حرکت آمریکا برای سقوط انقلاب بود_ تمام کشورهای عربی خاورمیانه و خلیج فارس و نیز کشورهای دیگر نظیر انگلیس و فرانسه را وادار به کمک به عراق برای تداوم جنگ نمود برادران رزمنده، برای ادامه جنگ معلوم بود و از قبل هم ثابت شده بود که عراق به تنهایی قادر به حمله به ما و تداوم جنگ نبود . ما را در یک وضعیت بد اقتصادی قرار داده بودند تا آمریکا قادر به حمله باشد در آن زمان ذخایر ارزی ما کمتر از دو میلیارد دلار بود و ما در بدترین وضع اقتصادی بودیم و از نظر نظامی هم همانگونه بود که خدمت شما گفتیم و از نظر سیاسی هم بواسطه تبلیغات صهیونیستی و آمریکایی و کمونیستی در دنیا کنار زده شده بودیم و وجهه ای نداشتیم. در بین ملتها بر ضد انقلاب اسلامی و ایران تبلیغ شده بود. لذا همه چیز آماده بود تا عراق بتواند یک جنگ را بشدت ادامه دهد ولی به حول و قوه الهی از آنجا که دست خدا در کار است و بخاطر اخلاص و اعتقاد به آخرت و دنیای غیب و غیبت و اینکه تمامی جریانات این جهان و هستی در ید قدرت خداست٬خدا قادرست پیروزی و شکست دهد، رستگاری دهد یا ذلت دهد و ید الله فوق ایدیهم، همه این توطئه ها یکی پس از دیگری شکست خورد. پس از سقوط بنی صدر، ارتش و سپاه هماهنگ شدند و حملات یکی پس از دیگری مثل ثامن الائمه و طریق القدس انجام شدند و فتح المبین با آن شکل روحانی و معنوی و آن ابهت و بزرگی که داشت و اصلا نامش را عملیات نظامی نمی توان گذاشت، دشمن را گیج و مبهوت کرد و تلفات زیادی به آن وارد آورد و دزفول و شوش ازاد شدند. در عملیات بیت المقدس و فتح المبین در مجموع نه هزار کیلومتر مربع از خاک جمهوری اسلامی ایران آزاد شد. یک چیزی که عجیب و تاریخیست و شاید در دنیا سابقه نداشته این است که کمتر از صد روز فاصله بین این دو عملیات بود. آزادی خونین شهر که ابدا توسط ما تبلیغ نشد٬ اینقدر اهمیت و اثر این عملیات شدید بود که در دنیا تکانش را دیدیدم. اثر این عملیات در سوریه و لبنان طوری بود که مانند آن را ما در تهران و اصفهان ندیدم و این بخاطر عظمت عملیات بود. مستشاران روسی و آمریکایی در خونین شهر طرح دفاعی خونین شهر را برای بیست سال ریخته بودند. خاکریر از کارون تا جاده اهواز و از جاده اهواز تا شلمچه، یک خاکریز ممتد شرقی غربی و کانال ها و میادین متعدد مین سبب این شده بود که دشمن تصور از دست دادن خرمشهر را هم نداشته باشد. خود خونین شهر غیر از گردانهای تانک با هفده گردان محافظت می شد. دشمن اصلا تصور سقوط را هم نداشت و بجاست که خدمت شما بسیجیان پاک پاک پاک این نکته گفته شود که مغزها خسته شده بود و در مرحله سوم بیت المقدس، همانطور که در صحبتهای قبلی خدمت شما گفته شد، نمی دانستیم چه تصمیمی بگیریم. آیا باید داخل خونین شهر شد یا نه؟ کیفیت ها پایین آمده بود. تلفات داده بودیم؛ آیا اگر ما داخل خونین شهر برویم موفق می شویم؟ دیگر قدرت تصمیم گیری نبود، تا اینکه برادران خدمت امام رسیدند و به امام عرض کردند که خونین شهر این سختی ها را دارد و ما هرچه پیش بینی می کنیم باز نیرو کم داریم. وضع اینگونه است و نمی توانیم حمله کنیم. نمی توانیم تصمیم بگیریم. شما نظر دهید گه چه کنیم، حمله کنیم یا نکنیم؟ تمام این صحبتها را کردند و امام در جواب برادران گفته بود که تا توکلتان چقدر باشد. برادران دیگر ننشسته بودند و بطرف جنوب حرکت کرده بودند همه لشکریان خسته بودند و وقتی گفته امام را برای آنها باز گفته بودند، همه بگریه افتادند و گفتند حال که امام فرموده اند بخدا توکل می کنیم و امام راست می گویند که ما توکل به خدا نداریم و به این علت سست هستیم. تصمیم گرفته شد که با آن نیروی کم و با آن حرکت معجزه اسا عملیات بیت المقدس انجام شود و دیدید که چقدر اسیر، هزار هزار اسیر. ولی باز ما متوجه نبودیم که چه شد. همانطور که گفتم در خارج از ایران این عملیات اینقدر تکان داده بود که وقتی با حافظ اسد صحبت می کردیم سخت تحت تاثیر قرار گرفته بود. سیستم نظامی سوریه و لبنان، شیعیان لبنان، فلسطینی هایی که مؤمن به انقلاب و معتقد به انقلاب بودند و نه در خط یاسر عرفات، همه اصلا بهت زده شده بودند که ایران چه قدرتی دارد. این حرکت اینقدر اعجاز انگیز بود و آنقدر ابهت در آن بود که آنچنان آمریکا را به وحشت انداخت که از ترس رشد انقلاب و صدور انقلاب بود که اسرائیل به لبنان حمله کرد. تا به این ترتیب قدرت آمریکا برای کشورهای عربی به نمایش گذاشته شودو به آنها فهمانده شود که آمریکا قدرت دارد و نظرها از جنگ ایران به جنگ اعراب و اسرائیل منحرف شود و همچنین صدام هم این وسط نجات پیدا کند. در زمانی که تانکهای دشمن بی مهابا و وحشیانه به خاک ما تاختند، به ناموس ما تاختند و در خونین شهر و سوسنگرد و قصر شیرین، آن جنایات را آفریدند و با آن حرکتی که کردند و آن بی بند و باری ها و آن غارتها و تجاوزات به زن و بچه مردم، و به اسارت گرفتن آنها، و از بین بردن حیثیت ما، عراق بر اسب خواسته هایش سوار بود. ای رزمندگان دلاور اسلام، توسط همین بسیجیان حزب الله، صدام به زیر کشیده شد... منبع : سایت پاسداران[/align]
-
حالا وقت بسيار خوبيه تا كشور ما از آب گلارود ماهي بكيره :!: :|
-
خدا به فرياد ناوگان پنجم آمريكا برسه بابك شده فرماندشون بي خود نيست آمار خودكشي تو نيروه هاي آمريكايي بالا رفته :!:
-
سعيد جان دستت درد نكنه من هم تبريك مي گم به همه دوستان :!:
-
تكاور 68 خوش آمدين به سايت از خاطرات زيباي شما متشكرم :!: :|
-
روزي 10ـ12 پرواز براي يك c130 زمينگير :!:
-
فقط داشتنش مهم نيست . بايد درمقابل حمله ايران چقدر شجاعت مي خوان خرج كنن مثل كويت در نرن از كشورشون :!:
-
[align=center]تجهيز نيروهاي مسلح ايران به اصول جنگهاي نا متقارن[/align] اصولا ارتش های دنیا ارتش هایی کلاسیک بوده و با فرمول های نظامی کار می کنند . یعنی به طور کلی برای هر موقعیت جنگی خاص فرمولی ثابت دارند که خارج از آن عمل نمی کنند . در طی ۳ دهه اخیر موضوع جنگ های پارتیزانی و نامنظم و نامتقارن از موضوع های داغ و در عین حال خاص مورد بحث در محافل سیاسی و نظامی دنیا بوده است . البته باید گفت جنگ های نامتقارن کاملا در مورد انسان به کار میرفته است . و تسلیحات کلاسیک هیچگاه مورد توجه نبوده است . شاید دلیلش این باشد که کشورهای به کارگیرنده این نوع از جنگها از لحاظ دارا بودن تسلیحات هوایی و زمینی و دریایی فقیر بوده اند . کشورهایی هم که دارای تسلیحات کامل سه گانه بوده و هستند ، از قالب جنگهای کلاسیک بیرون نیامدند و این ریسک را تا کنون نکرده اند. اهمیت این جنگها در جریان جنگ ۳۳ روزه حزب الله و رژیم صهیونیستی به اوج خود رسید ، زمانیکه پنجمین ارتش قدرتمند دنیا با تمام تجهیزات و تمام ادعاها در مقابل ۳۰۰ الی ۴۰۰ چریک حزب الله درهم کوبیده شد . اخیرا تمامی محافل نظامی دنیا از اظهارات مقامات بلند پایه نظامی کشورمان انگشت به دهان مانده و به شدت مشغول رد گیری این اظهارات هستند . مقامات نظامی جمهوری اسلامی ایران از تجهیز همه جانبه نیروهای سه گانه هوایی ، دریایی و زمینی ارتش و سپاه به جنگهای نامتقارن به همراه تجهیزات کلاسیک صحبت به میان آورده اند که همگان در رزمایش های اخیر مشاهده نمودند که فرزندان اسلام چگونه تسلیحات کلاسیک را با جنگهای نامتقارن تلفیق نمودند . تجهیز نیروهای مسلح ما به این دلیل برای دشمنان خونی ملت رعب انگیز است که آنها در جنگهای نامتقارن نمی توانند حملات و حرکات نظامی ما را پیش بینی نمایند ، و برای آنها نامنظم و برای خود ما کاملا برنامه ریزی شده و منتج به اهداف از پیش تعیین شده است . مثال بارز استفاده از اصول جنگ های نا متقارن توسط نیروهای مسلح ما در عملیات ولفجر هشت می باشد یعنی عبور از سخت ترین و پیچیده ترین دژ تارخ جنگهای زمینی دنیا و فتح به یاد ماندنی فاو توسط مردان غورباغه ای ( لقبی که کارشناسان غربی به فاتحان فاو دادند ) . که هم اکنون مرحله به مرحله آن در دانشگاههای نظامی غرب تدریس می گردد . منبع : سايت جوشن[/b]
-
منبع كه معتبر :!:
-
خسته نباشيد جالب بود :lol:
-
بررسی جامع نیروی هوایی ایران بررسی جامع نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
F35 پاسخ داد به hosseingmn تاپیک در متفرقه در مورد نیروی هوایی
اگر اين جنگنده ها در شب پرواز كنند چي ميشه از اونا عكس گرفت :lol: -
جنگنده-بمب افکن اف-16 شاهین شکاری جنگنده-بمب افکن اف-16 شاهین شکاری ( F-16 Fighting Falcon)
F35 پاسخ داد به kingraptor تاپیک در جنگنده و رهگیر
حالا ديدن چندتا عكس جالب ف*يل*تر كردن داره؟ :lol:- 707 پاسخ ها
-
- جنگنده چند ماموریته اف-16
- ایران
-
(و 5 بیشتر)
برچسب گذاشته شده توسط
-
روز 9 دي 1360، ساعت پنج صبح بود. رفتم پادگان ابوذر، پيش حاج بابا و گفتم: «مي خواهند به ما حمله كنند.» انگار كه حرفم را نشنيده باشد، گفت: «چي؟» گفتم: «قراره سه روز ديگه به ما حمله كنن.» گفت: «تو از كجا مي دوني؟» گفتم: «از ساعت دو نصفه شب داريم بازجويي مي كنيم. همان پناهندة عراقي اين را گفت.» حاج بابا گفت: «بشين ببنيم چي شده؟» خلاصه جريان را برايش تعريف كردم و قرار شد از جبهه هاي ديگر كمك بگيريم، نيروهاي خودمان در منطقه آماده باشند و از ارتش هم بخواهيم برايمان نيرو بفرستد. بلافاصله دست به كار شديم . اول با جبهه هاي ديگر تماس گرفتيم. از شهيد بروجردي در منطقة هفت خواستيم برايمان نيرو بفرستد. از جبهة چپ سرپل ذهاب، بچه هاي نجف آباد ، از ارتفاعات قلاويز، بچه هاي همدان، عده اي از نيروهاي جبهة «شيشه راه » كه انتهايي ترين جبهة سرپل ذهاب بود و همين طور تعدادي از بچه هاي دشت ذهاب اعلام آمادگي كردند كه خودشان را به ما برسانند. از طرف ديگر، تيپ سه زرهي لشكر 81 ارتش يك دسته سوار زرهي و يك آتشبار توپخانه به كمك ما فرستاد. دستة سوار زرهي چند «اسكورپين»، «پي ام پي» و «نفربر» با خودش آورد. ديديم اگر اينها را به خط ببريم، مي فهمند كه ما با خبريم. آنها را همان جا نگه داشتيم. با هليكوپترهاي «كبري» هم هماهنگ كرديم. طوري برنامه ريزي كرديم كه از زمان حملة عراق تا رسيدن نيروها بيشتر از يك ساعت زمان لازم نداشته باشيم. در اين ميان، به سپاه ريجاب، پيش حاج آقا طهماسبي رفتم و گفتم: «حاجي! آمادة مقابله با حملة عراق باش! قراره به شما حمله كنن.» گفت: «چي؟ مگه چي شده؟» گفتم: «همان پناهنده اي كه ديروز آوردينش حمام و بهش كباب دادين، گفت قراره به ما حمله كنن.» باورش نمي شدكه آن اسير اين اطلاعات را داشته و در قبال محبت هاي آنها هيچ حرفي نزده باشد. با نشان دادن برگة بازجويي، حرف من را باور كرد. گفتم: «به هر حال، امروز كه داره تمام مي شه و شما فقط دو روز ديگه فرصت دارين. در ضمن، ساعت حمله هم مشخص نيست.» شروع كرد به آماده كردن تجهيزات و امكانات مقر خودش. از روز سوم، هنوز دو، سه ساعت نگذشته بود كه حملة عراق و ضدانقلاب شروع شد. آنها اول ارتفاعات بلند منطقه، از جمله «آسيابان» كه به آن «آشيوبا» هم مي گفتند، گرفتند. اين بنا از يادبودهاي دوران «يزدگرد» بود كه در بلندترين نقطة منطقه قرار داشت. به اين ترتيب، آنها كاملاً بر ما مشرف شدند. زيرپاي اين قصر، مكاني بود به نام «بابايادگار» كه از مكان هاي مقدس قلخاني ها بود. بعد از گرفتن آشيوبا، به طرف بابايادگار سرازير شدند. در اين فاصله، بچه ها حركتشان را به آن طرف آغاز كردند. مردم ريجاب كه تازه از حمله باخبر شده بودند، شروع كردند به گريه و زاري. فكر مي كردند شهر سقوط مي كند. من به آقاي طهماسبي گفتم: «شما فقط بومي هاي خودتان را از مهاجمان مشخص كنيد.» همة آنها لباس كردي تنشان بود. او به همه لباس هاي مشخص داد و آنها هم پس از تجهيز راه افتادند. بعد از حركت اين گروه و نيروهاي ديگر، درگيري شديدي آغاز شد. هليكوپترهاي كبري هم از بالا آنها را مي زدند. نفربرها، خشايارها و پي ام پي ها هم همراه با نيروها حركت كردند. توي اين درگيري ، تعداد زيادي از مهاجمان كشته شدند. با تكنيك و تاكتيك درستي نمي جنگيدند و اصلاً در توانشان نبود بيايند خط اول. بيشتر از نصف روز طول نكشيد كه آنها با تلفات زيادي كه داده بودند، شروع به عقب نشيني كردند و رفتند پايين. مردم خيلي خوشحال بودند و شيريني پخش مي كردند. اگر دشمن به ريجاب مي رسيد. علي رغم كرد بودنشان، خسارت مالي و جاني فراواني وارد مي كردند. يكي از مهمترين آثار اين عمليات ، نمايش قدرت بچه هاي «القارعه» بود و اين كه وجود آنها بسيار مثمر ثمر بود. شايد بتوان گفت: آخرين عملياتي بود كه بچه ها همه با هم در آن حضور داشتند. تصميم گرفتيم برادران را تقسيم كنيم و بفرستيم به جبهه هاي مختلف تا بتوانند. منطقة وسيعي را پوشش دهند. ابتداي كار، كاملاً موفق بوديم. كم كم، تعداد افراد جذب شده، كمتر از تعداد شهيدان گرديد. ديگر نيرويي براي گردان باقي نماند. بنا شد مدتي براي تجديد قوا، كار گردان را متوقف كنيم و تمام نيروهايمان را براي عمليات هاي بزرگتر حفظ كنيم.(پاورقي1) پاورقي: 1- در تاريخ 22/10/60 تك محدودي توسط سپاه ريجاب روي مناطق «بزميرآباد» و «رمكي»، حد فاصل ارتفاعات دالاهور و بمو كه پايگاه ضدانقلاب بود، اجرا شد كه منجر به سركوبي ضدانقلاب و آزادي مناطق گردیدhttp://
-
منم دوست دارم دربخش جنگها فعاليت كنم متشكرم :lol:
-
جالب بود دستت درد نكنه peace_sign
-
اين كاراي امريكا تازگي نداره peace_sign
-
مهدي مرندي برگشتم به مقر. دنبال حاج بابا مي گشتم تا ببينم چه خبر است. يكي از بچه ها گفت: «اتفاقاً او هم دنبال شما مي گردد.» پرسيدم: «چرا؟» گفت: «شنيده شهيد شدي، مي خواست با چند تا از بچه ها بياد جلو تا جنازه ات رو بياره!» گفتم: «نه بابا، ما كجا سعادت داريم. سه روز گير افتاده بوديم.» در مقر داشتم مي گشتم و به اين فكر مي كردم كه بچه ها چه فكرهايي مي كردند و چه قدر نگران من بودند كه يكدفعه برق از چشم هايم پريد. يك نفر محكم خواباند توي گوشم. جا خوردم. فكر كردم چه كسي اين طور از من استقبال كرده است؟! چشم هايم كه باز شد، ديدم حاج باباست. من را بغل كرد و زد زير گريه. پرسيدم: «مگه چه شده؟» گفت: «نمي دوني توي اين سه روز چي به سر ما آوردي. تا حالا كجا بودي؟ چرا تماس نگرفتي؟» ناراحت بود. او را آرام كردم و گفتم: «حالا چرا بوي بنزين مي دي؟» گفت: «مي خواستم بيام دنبالت كه توي سر بالايي جيپ چپ كرد.» پرسيدم: «اوضاع چه طوره؟» گفت: «خوبه، يك سري موفق بودن ، بقيه نه چندان. حالا تو كجا مي ري؟» گفتم: «محور كورك، مي خوام برم ببينم اون جا چه خبره.» گفت: «خدا به همرات، ما را بي خبر نذار.» گفتم: «مواظب خودت باش!» برايش نگران بودم. نمي دانم چرا. توي جبهة كورك اوضاع وخيم بود. يكي از بچه ها را فرستادم دنبال تفنگ 106 تا آن جا را كمي تقويت كنم. فردا صبح زود شروع كرديم. عراق دو قبضه تيربار كاليبر بالا كار گذاشته بود؛ كنار ديده باني اش. هم نفرات ما را مي زد و هم براي توپخانه ديده باني مي كرد. دو، سه نفر هم فناسه زن در كنارش بودند و مي زدند. بچه ها را گذاشتيم تا با تفنگ 106 روي آنها كار كنند. فيلمي را كه از اين صحنه ها گرفته شده، هنوز دارم. اگر كسي فيلم را ببيند، مي فهمد مقاومت در زير آتش سنگين يعني چه. يكي از كاليبرها را زديم؛ اما آن يكي مدام مي زد. يكي از بچه هاي بي سيم چي خبر آورد «منتظري»(پاورقي1) شهيد شد. او از بچه هاي باسواد و فعالي بود كه كار ديده باني مي كرد. (پاورقي2) سبزه بين گفت مي رود او را بياورد. اما سبزه بين هم تير خورد و شهيد شد. حالا مشكل ديده بان داشتيم. ديدم بچه ها همه درگيرند، خودم راه افتادم. موقعيت بدي بود. وقتي فهميدند يكي دارد روي تنگه مي آيد، آن جا را گرفتند زير آتش خمپاره حتي نمي شد تكان خورد. ديدم فايده اي ندارد. براي انجام تك، نيرو كم داشتيم. ترسيدم با يك پاتك، بتوانند مواضع را از ما پس بگيرند. گفتم: «بچه ها! پدافند كنيم تا مواضعمون رو از دست نديم.» تا آن موقع چند بار تلاش كرده بوديم تنگه را بگيريم؛ ولي آنها خيلي استقامت مي كردند. در وسط درگيري، يكي از بچه ها به نام تركاشوند فيلمبرداري مي كرد. وارد نبود و كارش گير مي كرد، مي آمد مي گفت: «برادر مرندي، چيكار كنم؟» در آن قسمت موفق بوديم؛ اما در قسمتي كه اول آن جا بوديم، بچه هاي همدان و باختران نتوانستند بيشتر مقاومت كنند. موقعيت بدي داشتند. چپ و راست آنها دشمن بود. براي همين مجبور شدند جاخالي بدهند و بيايند پايين. توي ارتفاعات كورك و «كاسه گران» ما موفق بوديم؟ اما منطقه چم امام حسن(ع) دست آنها ماند. از منطقة دشت گيلانغرب ، قسمت وسيعي آزاد شد. در آن منطقه خيالمان راحت بود. توي محور نشسته بودم كه بچه ها گفتند: «توي دشت دارن از پشت بچه ها را مي زنن.» جا خوردم . چه طوري توانستند بيايند پشت بچه ها؟ نشستم پشت بي سيم. پرسيدم: «چه خبره؟» اصلاً باورم نمي شد. مهندسي دشمن چهل و هشت ساعته يك صخره را خرد كرده و آمده بود توي دشت! در اين منطقه، دشمن با كماندوهاي لشكر هفت، سه بار پاتك كرده بود. وقتي ديد فايده اي ندارد، دست به كار شد و يك معبر براي عبور تانك درست كرد. بچه ها غافلگير شده بودند. در وسط درگيري، تانك ها از پشت شروع كردند به ريختن آتش. در آن منطقه، ما امكانات زرهي نداشتيم. چون با آن ارتفاعات، جاي مانور تانك نبود. بچه ها تا آن موقع خيلي خوب كار كردند. روي ارتفاعات «شياكوه» عالي استقامت كردند؛ ولي وقتي تانك ها را آوردند، بچه ها گير افتادند. ديگر آذوقه نمي رسيد و مشكل تداركات داشتيم. به هرحال، بخشي از ارتفاع را حفظ كرديم و مجبور شديم بخش ديگر را تخليه كنيم. همين برخوردهاي دشمن در اين عمليات، باعث شد تا مسؤولان تصميم بگيرند ديگر در آن منطقه عمليات نكنند. البته وسعت عمليات زياد بود و بعدها وقتي با يكي از فرماندهان عمليات سپاه دربارة آن حرف زدم و منطقة عمليات را به او نشان دادم و پرسيدم براي اين عمليات چه قدر نيرو لازم است، گفت: «اگه ما عمل مي كرديم، قطعاً براي اين محدوده ده لشكر مي خواستيم.» ما با يك تيپ از سپاه و يك تيپ از ارتش وارد عمل شديم. پشتيباني هم نداشتيم. در مقابل ما، دشمن با يك سازمان دست نخورده و تازه نفس حضور داشت. منطقه خيلي حساس بود. اگر موفق مي شديم ارتفاعات را آزاد كنيم، مي توانستيم به سمت نوار مرزي، «نفت شهر» و «بغداد» حركت كنيم. اين براي دشمن سنگين بود و نمي خواست اين طور شود. براي همين، به شدت مقاومت مي كرد. در اين عمليات، تلفات سنگيني را متحمل شد. البته ما هم چند نفر از نيروهاي بسيار خوبمان را از دست داديم. توي درگيري هاي چم امام حسن(ع) ، برادر پيچك(پاورقي3) در حال شليك آرپي جي، تير قناسه به گردنش خورد و شهيد شد. حاضر نشد در عمليات مسؤوليتي را قبول كند و به عنوان يك فرد عادي در عمليات شركت كرد و توفيق شهادت نصيبش شد. پاورقي: 1- برادر منتظري: از بسيجيان اعزامي از نجف اباد اصفهان بود كه در سال 60 به جبهه هاي غرب آمد و در عمليات مطلع الفجر، هنگام ديده باني روي ارتفاعات كورك به شهادت رسيد. 2- عكس شمارة 24. 3- شهيد غلامعلي پيچك در سال 58 شغل معلمي را رها كرده و به مبارزان در كردستان مي پيوندد. در سال 59 با سمت فرماندة عمليات غرب كشور، دو عمليات بزرگ را طراحي و اجرا كرد. او در تاريخ 20 آذرماه سال 60 با تير دشمن بعثي آسماني شد و از جمع ما پر كشيد. منبع: وبلاگ پاسداران
-
هواپيمايي نظامي زير نظر سازمان هوايي نيست كه بخوان براش تصميم بگيرن at_wits'_end_new!
-
از كجا معلوم درست نباشه peace_sign
-
عشق و حال و من كردم كه سرباز اتش نشاني بودم peace_sign