mahdi345n

Members
  • تعداد محتوا

    684
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

پست ها ارسال شده توسط mahdi345n


  1. جلیلی:به احترام شهیدشهریاری چنددقیقه‎سکوت!/ساورز چندهفته پیش از ترورها خبرداده بود/چرا 1+5 محکوم نکرد؟
    دور اول مذاکرات ایران با 1+5 به صورت کامل به دادگاه محاکمه این کشورها توسط سعید جلیلی مبدل شد.

    به گزارش خبرنگار رجانیوز از ژنو، دکتر سعید جلیلی در سخنان خود در دور اول گفت وگو با گروه 1+5 با اشاره به ترور دکتر مجید شهریاری 1+5 را به در این موضوع به چالش کشیده و به احترام این شهید از حضار خواست تا دقایقی سکوت کنند.

    دکتر سعید جلیلی رییس هیئت مذاکره کننده ایرانی در در دور اول مذاکرات با 1+5 با اشاره به اینکه «هفته قبل همین روز و همین ساعت دو دانشمند ایرانی در تهران هدف ترور قرار گرفتند و یکی از آنها به شهادت رسید» گفت: «دو دانشمند ترور شده ایرانی متخصصان بسیار برجسته ای در جهان علم بودند و معضل امروز جهان کسانی هستند که وقتی از حیث توان استدلال و بحث منطقی به بن بست می خورند، به اقدامات تروریستی روی می آورند».

    جلیلی در ادامه با بیان اینکه «ملت تا امروز بزرگترین قربانی تروریسم بوده» گفت: «ایران تا کنون 13000 نفر از شهروندان خود را در اثر حملات تروریستی گروه منافقین که مورد حمایت غرب است از دست داده است و این بار هم همان روند در حال تکرار است».

    دکتر جلیلی در ادامه سخنان خود خطاب به کاترین اشتون اظهار داشت: «با این حال ترور اخیر دو دانشمند هسته ای ایران یک نمونه متفاوت است چرا که یکی از این دو نفر در فهرست تحریم قطعنامه شورای امنیت قرار داشته است و دیگری هم جزو دانشمندان هسته ای شناخته شده ایران بوده است».

    جلیلی تاکید کرد: «جان ساورز رییس سرویس اطلاعات خارجی انگلیس چند هفته از ترور به صراحت اظهارات خاصی در مورد انجام عملیات اطلاعاتی در ایران بر زبان آورده بود و پس از انجام ترور هم سایت رسمی وزارت خارجه اسراییل در مقاله ای رسمی نوشت این ترور با هدف ضربه زدن به برنامه هسته ای ایران و جلوگیری از اتمی شدن ایران انجام شده است».

    جلیلی با بیان اینکه «این سخنان مفهوم کاملا خاصی دارد»، سوال کرد که چرا دنیا در مقابل اقدام تروریستی واعتراف صریح برخی کشورها به مشارکت در آن سکوت کرده است و چرا 1+5 این اقدام را محکوم نکرد؟

    جلیلی خطاب به اشتون اضافه کرد: «دست زدن به اقدامات تروریستی با هدف جلوگیری از دسترسی ایران به علم تلفیقی از روحیه فاشیستی و روحیه قرون وسطایی است که بی شک مستحق محکومیت است اما این اقدامی است که تا به حال انجام نشده است».

    جلیلی در بخشی از این جلسه برای احترام به روح بلند شهید شهریاری برای دقایقی سکوت و سپس تاکید کرد که باید در قرن 21 کسی مانند دکتر شهریاری را شهید راه مبارزه با تفکر قرون وسطایی دانست که غرب حامی آن است.

    دور اول مذاکرات حدود ساعت 16 به وقت تهران پایان یافت. امروز یکم دور مذاکره دیگر انجام خواهد شد.

    http://www.rajanews.com/detail.asp?lang_id=&id=71889

  2. ام اس اي مارك خيلي خوبيه.ما الان دو تاش رو داريم و راضي هستيم.به نظرم بعد از ايسوس توي همين ام اس اي باشي بهتره.اگه قيمت ايسوس رفته بالا به احتمال به خاطر تقاضاي بالا توي بازاره.ام اس اي قيمتهاش مناسبه.
    ام اس اي سري هاي مخصوص بازي داره كه گرافيك بالايي دارن.

  3. به نظر منم ايسوس بهتره.توي اين رنج قيمت مدلهاي خوبي داره.ما توي خونه دو مدل ام اس اي داريم.خيلي خوب هستن اما در مقايسه با ايسوس توي رنج قيمت مشابه پايينترن.
    اره.بلو ري درواقع بلو ري درايور ميخواد.نميدونم توي ايسوس هم الان هست يا نه؟
    توي سوني كه مدلهاي جديدش داره.
    بيشتر بري توي همون ايسوس بگردي بهتره فكر كنم.

  4. الان برند هاي asus و msi بيشتر تو بورسه.البته ام اس آي كيفيتش پايين اومده اما ايسوس ظاهرا داره مدلهاي خوبي ميزنه.
    سوني ظاهرا ديگه چندان موفق نيست بخصوص توي قيمتهاي زير يك ميليون.
    اچ پي هم خوبه اما قيمتش بالاست.ايسر و دل رو بهش فكر نكن.
    من فكر ميكنم برو سراغ مدلهاي ايسوس.الان توي بازار مدلهاي خوبي داد اما معلوم نيست تا كي با كيفيت باشن.
    بلو ري داشته باشه حتما.فيلم سه بعدي خيلي حال ميده....

  5. اين عكس مربوط به ((روایت یک عکاس جنگ از لحظه شهادت یک نوجوان بسیجی )) هست كه در چند پست قبل اومده اما تصويري نداشته كه امروز اون رو در سايت فارس نيوز ديدم كه گفتم اون چهره بهشتي رو ببينيد.
    [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/1_8909131093_L600.jpg[/img]

    عكاس: سيد مسعود شجاعي طباطبايي
    • Upvote 1

  6. پروژه طوفان توي اين تاپيكه.اما نميدونم دقيقا با كدوم عكس منطبقه؟


    http://gallery.military.ir/albums/userpics/logo_2_0181.jpg

    http://gallery.military.ir/albums/userpics/normal_IMG_0628~0.JPG


    بررسی کامل خودروهای تاکتیکی سفیر و طوفان
    http://www.military.ir/modules.php?name=Forums&file=viewtopic&t=6559&postdays=0&postorder=asc&start=0

  7. 26 آبان ماه هر سال که می رسد، در ذهن بازماندگان نسل شور و حماسه، برگی ورق می خورد که یادآور رشادت دلیر مردانی است که بدون شک دفتر تاریخ از ثبت و ضبط نام آنها در لابلای صفحات خود احساس غرور می کند.

    این روز به یاد ماندنی سالروز حماسه آزادسازی سوسنگرد قهرمان است، حماسه ای که اگر نشنوی و نخوانی خاطرات مجاهدانش را، نمی توانی بزرگی آن را درک کنی. در همین راستا ضمن مرور بخشی از خاطرات و تصاویر آن روزهای خدایی، سعی می کنیم تا حال و هوای آن روزها را برای نسلی که از آن روزها چیزی در یاد ندارد بازگو و برای بچه های جبهه یادآوری کنیم تا اگر دلشان پر کشید ما را هم در این روز نیایش و مغفرت یاد کنند.




    [size=18][color=red]برادرم غم مخور كه صاحب ما آمد[/color][/size]

    راوی (شهید) محمد حسن نظر نژاد در این باره این گونه روایت کرده است:

    در تاريخ 31 شهريور 59 در خوزستان در منطقة سوسنگرد مأمور شدم. من با گردان خودم كه 300 نفر بودند در جادّة سوسنگرد ـ اهواز مستقر شدم. در مقابل ما يك لشكر دشمن قرار داشت و ما براي جلوگيري از پيشروي دشمن خود را آماده كرده بوديم كه دشمن با يك لشكر ديگر با 300 تانك به كمك لشكر اوّل آمده بود و به سوسنگرد حمله كردند و مي خواستند جادّة حميديّه را قطع كنند. من با ديگر برادران براي جلوگيري از دشمن روانة خطّ مقدّم شدم و تعدادي از برادران از جمله دكتر چمران هم براي جنگيدن در اين منطقة عمليّاتي آمده بودند.

    ما منتظر حمله بوديم ولي دشمن تلاش داشت كه حميديّه و سوسنگرد را تصرّف كند. دستور حمله به ما داده شد و من همراه با گردان در شب 9 محرّم 59 به دشمن حمله كرديم. براي اوّلين بار بود كه دشمن از طرف ما حمله ديده بود. منطقة عمليّاتي ما از طرف رودخانة كرخه تا مالكيّه بود. حمله را آغاز كرديم. در آن شب صداي فرياد سپاهيان اسلام لرزه بر اندام دشمن انداخت و براي ما شب سرنوشت سازي بود. خدا مي داند كه شب بر ما چه گذشت. همة رزمندگان اسلام به درگاه خداوند بزرگ دعا مي كردند. من هم در گوشه اي با خودم زمزمه مي كردم و براي اسلام و پيروزي رزمندگان دعا مي كردم كه ناگهان صدايي مرا از جا بلند كرد و گفت: كه برخيز! براي حمله آماده شو، كه آن موقع فرا رسيده است.







    پشت سرم را نگاه كردم چشمم به برادر رستمي افتاد. سلام و احوالپرسي كردم. با همديگر به طرف گردان حركت كرديم وقتي كه به محلّ استقرار گردان رسيديم به دكتر چمران برخورديم و با ايشان ملاقات كرديم. دكتر گفت: بايد از سه طرف محور حمله صورت بگيرد. محور اوّل از طرف كرخه و محور دوّم از طرف جادّه و محور سوّم از طرف چپ جادّه. دكتر از كرخه و رستمي از جادّه و من از طرف چپ جادّه حمله كرديم. ساعت حمله چهار صبح بود ما براي اوّلين بار بود كه به دشمن حمله مي كرديم. برادران سپاه و بسيج از شوق يكديگر را به آغوش مي گرفتند و مي بوسيدند و فرياد مي كشيدند. در اينجا از شهيد رستمي پرسيدم مگر ارتش نمي آيد؟ گفت: بني صدر نمي گذارد. گفتم: آتش پشتيباني از كجا مي آيد؟ گفت: خدا مي فرستد. من متوجّه شدم كه ارتش را نمي گذارند كه براي ما كاري بكند.




    در آن موقع بود كه دكتر چمران به من گفت كه از سمت راست جادّه حركت كنم و هر سه نفر هر كدام با يك گروهان به سوي هدف مشخّص شده حركت كرديم. ولي آنچه كه ما را ياري كرد خدا بود. آن شب هيجان عجيبي داشت چرا كه فردا روز پيروزي اسلام عليه كفر بود من با خودم فكر مي كردم كه فردا چه مي شود . عمليّات آغاز شد. من با برادران از چپ جادّه با دشمن درگير شدم. ولي ما امكانات نداشتيم فقط خدا را داشتيم چرا كه ما براي رضاي او مي جنگيديم. خوب عمليّات حسّاس شده بود. جادّه باز شد. برادران ما كه در سوسنگرد محاصره شده بودند، آزاد شدند.

    ولي دشمن با بجا گذاشتن 750 نفر كشته و بيش از هزار نفر مجروح و بيش از 100 تانك سوخته و 300 نفر اسير متواري شد. [color=red]در آن موقع يكي از اسيران عراقي مي گفت: فرماندة شما كجاست؟ برادران ما شهيد رستمي را نشان دادند. گفتند: نه آن يكي كه بر اسب سفيد سوار بود و از همه جلوتر به ما حمله كرد. ما تعجّب كرديم چرا كه ما فرماندة اسب سوار نداشتيم. من متوجّه شدم كه يك دست غيبي ما را ياري كرده است. در اين هنگام يك صداي آشنا مرا تكان داد. برگشتم برادري را ديدم كه با پيكر پر خون به طرف من مي آمد. جلو رفتم، ديدم همان جواني است كه ديشب در كنار من با دشمن اسلام مي جنگيد وقتي كه خودم را به او رساندم ديدم بدنش پاره پاره شده است. گفت: برادرم غم مخور كه صاحب ما آمد. گفتم: چه كسي آمد؟ گفت: امام زمان (عج) را نمي بيني؟ گفتم: من كسي را نمي بينم. ديدم به صورتم نگاه كرد. لبهايش را مثل غنچه باز كرد و گفت: خداحافظ برادرم و ديگر چيزي نگفت.[/color]



    بالاخره سوسنگرد آزاد شد. ولي خون ده ها جوان رزمندة اسلام در سوسنگرد مي جوشيد و فرياد مي كشيد كه اسلام پيروز است چرا كه خداوند اين چنين مي گويد. دشمن بعد از اينكه شكست خورده بود. خود را براي يك حملة ديگر آماده كرد. دشمن در شب اربعين حسيني (ع) در ساعت 4 صبح حملة خود را آغاز كرد. من با گردانم در آنجا بودم. براي مقابله با اين حركت دشمن رفتيم. در آن شب خدا مي داند كه بر ما چه گذشت. يك گردان در مقابل يك تيپ ارتش صدّام كافر دشمن به قصد محاصرة مجدّد سوسنگرد حمله كرده بودند. نيروهاي دشمن به نزديك جادّه كه رسيدند، نيروهاي اسلام با آنان به نبرد تن به تن برخاستند و ارتش صدّام را از منطقه فراري دادند.



    نيروهاي عراق با بجا گذاشتن 140 نفر كشته و 250 نفر مجروح از ميدان نبرد فرار و تا 30 كيلومتري جادّه عقب نشيني كردند. خوب فرار مزدوران صدّام و آزادي سوسنگرد شور و هيجان عجيبي در ميان نيروهاي سپاه و ارتش جمهوري اسلامي ايران انداخته بود. از آن طرف ارتش صدّام طعم تلخ شكست را چشيد و از طرف ديگر دنيا هم فهميد كه صدّام و آمريكا و شوروي و اسرائيل ديگر نمي توانند با ايران اسلامي نبرد كنند و از آن طرف هم براي ما تجربه اي شد كه ما مي توانيم عمليّات بزرگتر و گسترده تري انجام دهيم. ما خودمان را براي عمليّات الله اكبر در طرف راست كرخه آماده كرديم و اين عمليّات را هم با نيروهاي چمران انجام داديم.



    -------------------------------------------------------------------------------------------------

    حاشیه های خاطرات

    برادر رزمنده حسین پیروان می گوید:

    1) شب اول محاصره سوسنگرد. عده‌اي كه همراه شهيد نصرالله ايماني بودند مي گفتند آن شب گرسنگي طاقت همه را بريده بود و او آن شب از آردي كه در خانه بوده است برايشان نان درست مي‌كند و آنان را از آن وضعيت نجات مي‌دهد.



    2) عصر روز محاصره وقتي كه بچه‌ها به داخل شهر مي آيند و به ژاندارمري مراجعه مي‌كنند و گفته مي‌شود كه به هر طريق ممكن بايد خود را نجات دهيد، شهيدان رحمان رضازاده، ابراهيم صفري و شكرالله پيروان با هم بودند قصد خروج از محاصره را می نمایند ولی وسيله‌اي نبوده است امّا رحمان رضازاده با شنا به آن طرف رودخانه مي رود و قايقي به اين طرف مي‌آورد و آن دو نفر را سوار كرده و به آن طرف رودخانه برده و هر سه نفر از محاصره نجات پيدا مي‌كنند و آنان از شمال سوسنگرد با پاي پياده تا حميديه آن شب مي‌آيند.




    3) در فاصله يك ماهه حضور در جبهه سه سرباز كازروني به جبهه اعزام در منطقه سوسنگرد و هويزه وارد مي‌شوند كه بار اول همه به هويزه مي روند و بار دوم تعدادي از آنان به هويزه آمدند و بقيه در سوسنگرد ماندند و گروه سوم كه براي تعويض گروه اول آمده بودند به علت محاصره بودن شهر در جنگل‌هاي نورد اهواز مستقر مي‌شوند.

    4) اوايل محرم كه شد بچه‌ها هواگير شده بودند به دنبال آماده كردن دسته جات نوحه خوان بودند البته در فكر آنان نبود كه لازم است براي عزاداري نوحه و طبل و سنج آماده كنند. و تنها در يك اطاق بچه‌ها جمع مي‌شدند و فرج عسكري براي آنان چند بيت شعري كه از حضور خود در مراسم ايام محرم بيادش مانده بود مي‌خواند و بچه‌ها نيز با همان مقدار سينه مي‌زدند.




    http://www.tabnak.ir/fa/news/130581/لبهايش-را-باز-كرد-و-گفت-خداحافظ-برادرم-و-ديگر-چيزي-نگفت...

  8. با نظر جناب ووريور موافقم.قبلا هم خيلي در اين مورد بحث شد و با عدم رونمايي سامانه مورد انتظار. خيلي توي ذوق بچه ها خورد.بهتره هروقت رو نكمايي شد حسابي روش بحث بشه و ببينيم كه واقعا با چه دستاوردي مواجه ميشيم.ما هم اميدواريم ا اوني كه در فكرمون هست بهتر و برتر باشه .اين بار بگيم ايران توانست روسيه و امريكا نتوانستند..

  9. یادی از یک بسیجی شهید فرانسوی


    به گزارش فارس ، در گلستان شهدای انقلاب اسلامی، گل‌های کمیابی وجود دارند که تنها با تفحص و جستجوی فراوان به چشم می‎آیند. شهید کمال کورسل نیز از آن گل‎های نادری است که به نفس حق باغبان انقلاب اسلامی‎، در گلستان اسلام ناب محمدی رویید و در معرکه دفاع مقدس پرپر شد.
    http://www.mashreghnews.ir/images/News/jahad/2_8908191037_L600.jpg

    یک نفر بود مثل آدم‌های دیگر، موهایی داشت بور با ریشی نرم و کم‎پشت و سنی حدود هفده سال. پدرش مسلمان بود و از تاجرهای مراکش و مادرش، فرانسوی و اهل دین مسیح. "ژوان " دنبال هدایت بود. در سفری با پدرش به مراکش رفت و مسلمان شد.
    محال بود زیر بار حرفی برود که برای خودش،‌ مستدل نباشد و محال بود حقی را بیابد و بااخلاص از آن دفاع نکند. در نماز جمعه اهل سنت پاریس، سخنرانی‌های حضرت امام را که به فرانسه ترجمه شده بود، پخش می‌کردند. یکی از آنها را گرفت و گوشه خلوتی پیدا کرد برای خواندن، خیلی خوشش آمد و خواست که بازهم برای او از این سخنرانی‌ها بیاورند.

    بعد از مدتی، رفت و‌آمد "ژوان کورسل " با دانشجوهای ایرانی کانون پاریس، بیشتر شد. غروب شب جمعه‌ای، یکی ازدوستانش "مسعود " لباس پوشید برود کانون برای مراسم، "ژوان " پرسید: "کجا می‌ری؟ " گفت: "دعای کمیل " ژوان گفت: "دعای کمیل چیه؟! ما رو هم اجازه می‌دی بیاییم! " گفت: "بفرمایید " .
    چون پدرش مراکشی بود، عربی را خوب می‌دانست. با "مسعود " رفت و آخر مجلس نشست. آن شب "ژوان " توسل خوبی پیدا کرد. این را همه بچه‌ها می‌گفتند.
    هفته آینده از ظهر آمد با لباس مرتب و عطرزده گفت: "بریم دعای کمیل ".
    گفتند: "حالا که دعای کمیل نمی‌روند "؛ تا شب خیلی بی‌تاب بود.
    یک روز بچه‌های کانون، دیدند "ژوان " نماز می‌خواند، اما دست‌هایش را روی هم نگذاشته و هفته بعد دیدند که بر مُهر سجده می‌کند. "مسعود " شیعه شدن او را جشن گرفت.
    وقتی از "ژوان " پرسید: "کی تو رو شیعه کرد؟ " او جواب داد: "دعای کمیل علی(ع) ".
    گفت: "می‌خواهم اسمم رو بذارم علی ".
    "مسعود " گفت: "نه، بذار شیعه بودنت یه راز باشه بین خودت و خدا با امیرالمؤمنین(ع). "
    گفت: "پس چی؟ "
    ـ "هرچی دوست داری "
    گفت: "کمال "
    چه اسم زیبایی، برای خودش انتخاب کرد. مسیحی بود. شد مسلمان اهل سنت و بعد هم شیعه، در حالی که هنوز هفده بهار از عمرش نگذشته بود.

    مادرش، خیلی ناراحت بود. می‌گفت: "شما بچه منو منحرف می‌کنید ".
    بچه‌ها گفتند: "چند وقتی مادرت را بیار کانون " بالاخره هم مادرش را آورد. وقتی دید بچه‌ها، اهل انحراف و فساد نیستند، خیالش راحت شد.
    کتابخانه کانون، بسیار غنی بود. "کمال " هم معمولاً کتاب می‌خواند. به خصوص کتاب‌های شهید مطهری.
    خیلی سؤال می‌کرد. بسیار تیزهوش بود و زود جواب را می‌گرفت، وقتی هم می‌گرفت ضایع نمی‌کرد و به خوبی برایش می‌ماند.
    یک روز گفت: "مسعود! می‌خوام برم ایران طلبه بشم ".
    ـ "برو پی کارت. تو اصلاً نمی‌توانی توی غربت زندگی کنی. برو درست را بخوان. " آن زمان دبیرستانی بود.
    رفت و بعد از مدتی آمد و گفت: "کارم برای ایران درست شد. رفتم با بچه‌ها، صحبت کردم. بنا شده برم عراق. از راه کردستان هم قاچاقی برم قم. " با برادرهای مبارز عراقی رفاقت داشت.
    مسعود گفت: "تو که فارسی بلد نیستی، با این قیافه بوری هم که داری، معلومه ایرانی نیستی!
    خیلی اصرار داشت. بالاخره با سفارت صحبت کردند و آنها هم با قم و در مدرسه حجتیه پذیرش شد. سال شصت و دو ـ شصت و سه بود.
    ظرف پنج ـ شش ماه به راحتی فارسی صحبت می‌کرد.
    اجازه نمی‌داد یک دقیقه از وقتش ضایع شود. همیشه به دوستانش می‌گفت: "معنا ندارد کسی روی نظم نخوابد؛ روی نظم بیدار نشود. "
    خیلی راحت می‌گفت: "من کار دارم. شما نشستید با من حرف بزنید که چی بشه! برید سر درستون. من هم باید مطالعه کنم. "
    یک کتاب "چهل حدیث " و "مسأله حجاب " را به زبان فرانسه ترجمه کرد.

    همیشه دوست داشت یک نامی از امیرالمؤمنین(ع) روی او بماند. می‌گفت: "به من بگید ابوحیدر، این آن رمز بین علی(ع) و من هست. "
    یک روز از "مدرسه حجتیه " زنگ زدند که آقا پایش را کرده توی یک کفش که من زن می‌خواهم. هرچه می‌گوییم حالا اجازه بده چندسالی از درست بگذره، قبول نمی‌کند.
    مسعود گفت: "حالا چه زنی می‌خواهی؟ "
    گفت: "نمی‌دونم، طلبه باشد، سیده باشد، پدرش روحانی باشد، خوشگل باشد. "
    مسعود هم گفت: "این زنی که تو می‌خوای، خدا توی بهشت نصیبت می‌کند. "
    هرچه توجیهش کردند، فایده نداشت.
    "مسعود " یاد جمله‌ای از کتاب حضرت امام افتاد که توصیه کرده بودند "طلبه‌ها، چند سال اول تحصیل را اگر می‌توانند، وارد فضای خانوادگی نشوند. "
    رفت کتاب را آورد. گفت: "اصلاً به من مربوط نیست، ببین امام چی نوشته. "
    جمله را که خواند، کتاب را بست. سرش را انداخت پایین. فکر کرد و فکر کرد. بعد از چند دقیقه سکوت گفت: "باشه ".
    خیلی به حضرت امام ارادت داشت. معتقد بود فرامین ولی فقیه، در واقع، دستورات اهل بیت(ع) است.
    هروقت‌ ما گفتیم: "امام " می‌گفت: "نه! حضرت امام ".

    یک روز رفت پیش مسعود و گفت: "می‌خواهم برم جبهه " ایام عملیات مرصاد بود.
    مسعود گفت: "حق نداری " .
    گفت: "باید برم ".
    مسعود: "جبهه مال ایرانی‌هاست؛ تو برو درست رو بخوان ".
    گفت: "نه! حضرت امام گفتند واجب است. "
    فردای آن روز، رفته بود لشگر بدر و به عنوان بسیجی، اسم نوشته بود و رفت عملیات مرصاد. هنوز یک هفته نشده بود که خبر شهادتش را آوردند. آن موقع، تقریباً بیست و چهار سال داشت.


    http://www.mashreghnews.ir/images/News/jahad/1_8908191037_L600.jpg

    مزار شهید "کمال کورسل": قطعه 18 ردیف 2 شماره176


    از زمان بلوغش تا شهادت هشت ـ نه سال بیشتر عمر نکرد، ولی هرروز یک‌قدم جلوتر بود. مسیحی بود، سنی شد، و بعد شیعه مقلد امام شد و مترجم و بالاخره رزمنده.
    چقدر راحت این قوس صعودی را طی کرد، چقدر سریع.
    کمال، آگاهانه کامل شد و در یک کلام، بنده خوبی شد.
    یکی از دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه می‌گوید: اگر "کمال کورسل " شهید نمی‌شد، امروز با یک دانشمند روبه‌رو بودیم، شاید با روژه‌ گارودی دیگر!
    کمال عزیز! ریشه‌های باورت در ضمیر ما، تا همیشه سبز باد!

    http://www.saharnews.ir/view-13973.html

  10. به طور قطع ما آدم هاي پا در گل مانده، از درك اين لبخند در موقع كفن شدن اين شهيد عاجزيم. اين رمز و راز را تنها عاشق و معشوق مي دانند و بس.

    اي شهيد! مگر چه مي بيني كه اين چنين شاد و مسروري؟
    لبخند بزن دلاور!
    لبخند بزن بر آنچه به آن دست يافته اي.
    لبخند بزن كه آنچه وعده الهي بود، به حقيقت پيوسته است.
    ليخند بزن به فرشتگان مقربي كه به استقبالت آمده اند. به همرزمان شهيدت. به امام شهدا...
    لبخند بزن به ما كه چشم به شفاعت تو دوخته ايم.

    پيش از اين درباره شهيدي از اهواز به نام «محمدرضا حقيقي» شنيده بودم در زماني كه مي خواستند او را وارد قبر كنند بر لبانش لبخند دلنشيني نقش بسته بود...


    http://gallery.military.ir/albums/userpics/dirinehaghighi.png

    و ديگر بار لبخند شهيد «رضا قنبري». لبخندي از سر رضايت. شوق، آرامش، ...
    به راستي بر اين لبخند زيبا و دلنشين چه شرحي مي توان نوشت؟


    [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/sh.jpg[/img]


    نام: شهیـد رضا قنبری
    شهادت: مصادف با شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام) - 19 /8 /64
    مزار: گلزار شهدای بهشت زهرا(سلام الله علیها) قطعه: 26 ردیف: 35 شماره: 33

    http://www.tabnak.ir/fa/news/125681/به-راستي-بر-اين-لبخند-زيبا-و-دلنشين-چه-شرحي-مي-توان-نوشت؟

  11. منم كه از همون اول گيج انتخاب بودم اما الان بيشتر به سمت PKP - PECHENG روسی تمايل دارم.وزن كم.ديرداغ كردن.مقاوم در برابر گرد و خاك.نياز به تنظيف كمتر در شرايط درگيري و شلوغي.حجم اتش هم خوبه و كافي به نظر مياد.
    من PKP رو ميخرم.يدونه بفرستين برام.

  12. درسته .بيشتر منظورم اين بود كه مثلا كاربردش توي فضاي كويري يا پر گرد و غبار يا منطقه جنگلي يا مثلا در درگيريهايي كه نياز به پوشش زيادي باشه كه بايد ديرتر داغ كنن اما خب نياز هست كه حجم اتش زياد باشه اما بازم سرويس و نظافت زيادي نياز دارن.هركدومشون توي يكي از اين موارد ارجحيت دارن.
    شايد مثلا توي محيط بدون گرد و غبار PECHENG مناسبتر باشه مثل يك جنگل يا محيطهاي مرطوب و پر درخت.اما اگر ميزان حجم اتش و مدت زمان اجراي اون بياد وسط حجم بهتر رو M 240 ميده ولي مدت زمان بهتر روPECHENG .
    در كل نميتونم راحت انتخاب كنم اگرچه سواد تخصصي من بالا نيست اما برام جالبه كه نظرم رو ولو اشتباه بدم تا شما تصحيحش كنيد .اينجوري بهتر ميفهمم و ياد ميگيرم تا فقط خواننده باشم.